زندگینامه على ‏اصغر حکمت‏

بازدیدها: ۸

« على ‏اصغر حکمت»، سیاست‏مدار، شاعر، نویسنده و مترجم معاصر ایرانى در ۲۳ رمضان ۱۳۱۰ در شیراز متولد شد.

على ‏اصغر حکمت پس از گذراندن تحصیلات ابتدایى و متوسطه در شیراز براى ادامه تحصیل به تهران آمد و در کنار آموختن علوم جدید در مدرسه آمریکایى، به آموختن علوم اسلامى نظیر فقه و اصول در مدارس اسلامى پرداخت. معروف است که آیت ‏الله میرزا طاهر تنکابنى نیز از اساتید وى بوده است. حکمت همچنین از مشاهیر فرهنگ و ادب فارسى بود که آثار بسیار گران‏بهایى به ‏خصوص در زمینه ‏هاى ادبى، تاریخى و فرهنگى از خود برجاى گذاشته است. در عرصه سیاست نیز از حکمت به ‏عنوان یکى از مؤسسین حزب رادیکال یاد شده است.

حکمت در سال ۱۲۹۷ ش، وارد خدمات فرهنگى شد و با نشر مقالات تحقیقى و تدریس زبان انگلیسى در مدارس متوسطه، کسب شهرت نمود و وارد فعالیت‏هاى سیاسى شد و با کمک عده‏اى از دوستان و همفکران خود به رهبرى على ‏اکبر داور، حزب رادیکال را بنیان‏گذارى کردند. حکمت تا سال ۱۳۰۹ در وزارت معارف خدمت مى ‏کرد. در این سال به تشکیلات جدید داور در دادگسترى وارد شد و پس از چندى براى مطالعه در امور قضایى و ثبتى به اروپا اعزام شد. وى در اروپا وارد دانشکده حقوق و ادبیات شد و در هر دو رشته مدرک لیسانس گرفت. مأموریت دیگر حکمت در اروپا مطالعه در امر آموزش و پرورش و دانشگاه بود.

او در شهریور ۱۳۱۲ به تهران احضار شد و در کابینه ذکاء الملک فروغى، ابتدا کفیل و بعد وزیر معارف و رئیس دانشگاه شد. در کابینه جم نیز وزیر فرهنگ بود. دوران پنج ساله وزارت فرهنگى على ‏اصغر حکمت را باید دوران تحول فرهنگى در این وزارتخانه نام نهاد.

خدمات

  • تأسیس دانشگاه تهران،
  • تأسیس دانشسراهاى مقدماتى در سراسر کشور،
  • برگزارى جشن هزاره فردوسى،
  • تأسیس فرهنگستان ایران،
  • ایجاد پیش‏آهنگى و تغییر برنامه ‏هاى مدارس به اصول آموزشى کشورهاى خارج،
  • ایجاد تحول در زبان و ادبیات پارسى،
  • توجه به آثار باستانى و تشکیل موزه ایران باستان،
  • تربیت کادر آموزشى و انتشار نشریات و توجه به امر ورزش در مدارس،

توسعه و تکمیل مدارس ابتدایى و متوسطه از جمله کارهاى او بود.

حکمت پس از معافیت از وزارت فرهنگ در اسفند ۱۳۱۷ در ترمیم کابینه محمود جم به وزارت کشور منصوب شد. در کابینه دکتر متین دفترى نیز همان سمت را عهده ‏دار بود. در خرداد ۱۳۱۹ بار دیگر از خدمت معاف شد و به کار تحقیق و مطالعه پرداخت.

وى در ترمیم کابینه فروغى در ۳۰ شهریور ۱۳۲۰ وزیر بازرگانى و پیشه و هنر شد. در ترمیم دیگر کابینه فروغى، وزارت بهدارى را بر عهده گرفت. در کابینه سهیلى نیز همچنان وزیر بهدارى بود.

او در شهریور ۱۳۵۹ در تهران درگذشت.

تألیفات‏

  • ۱. شرح احوال جامى؛
  • ۲. مترجم تذکره مجالس النفایس؛
  • ۳. مترجم تاریخ جامع ادیان: نوشته جان بى ناس؛
  • ۴. امثال قرآن مجید؛
  • ۵. رساله در باب امیر على‏ شیر نوائى؛
  • ۶. پارسى نغز( مجموعه ‏اى از برگزیده‏هاى پارسى‏گویان)؛
  • ۷. تصحیح کشف الاسرار میبدى؛
  • ۸. ره ‏آورد حکمت: نوشته‏ ها و خاطرات شخصى على ‏اصغر حکمت؛
  • ۹. ترجمه پنج حکایت از شکسپیر؛
  • ۱۰. از سعدى تا جامى؛
  • ۱۱. ترجمه جلد سوم تاریخ ادبیات ادوارد براون؛
  • ۱۲. امین و مأمون( ترجمه از سلسله روایات اسلامى جرجى زیدان)؛
  • ۱۳. ترجمه رستاخیز: تألیف تولستوى دانشمند روسى؛
  • ۱۴. ترجمه راه زندگانى: تألیف نیکولا حداد مصرى.

 

زندگینامه بهادر علی حسینی

بازدیدها: ۱۱

بهادر علی حسینی ، نویسنده و مترجم هندی . دبیر دانشکده فورت ویلیام در کلکته بود (اختر راهی ، ص ۲۷۷). شرح احوال او از نظرها پنهان مانده است . سرزمین پدری او سوانا، از توابع دهلی ، و پدرش سیدحسن بن سیدجعفر مدنی بود (غلام رسول مهر، ص ۳۰۵ـ ۳۰۹ که از زندگی نامه خودنوشتِ سیدعبدالله فرزند بهادرعلی حسینی نقل قول کرده است ).

او در سالهای ۱۲۱۶ـ۱۲۳۱/ ۱۸۰۱ـ۱۸۱۶، مترجم و سرپرست امور دفتری بخش هندوستانی دانشکده فورت ویلیام بود (روباک ، ضمیمه ، ص ۵۰) و در آنجا گذشته از تحقیق و نگارش به تدریس نیز اشتغال داشت . بهادر علی حسینی را از دانشمندان بلندپایه هندوستان دانسته اند (رجوع کنید به قدوائی ، ص ۵۳).

آثار

او شعر نیز می سرود، اما مجموعه اشعارش در دسترس نیست و تنها ابیاتی پراکنده از او در برخی از آثارش دیده می شود.

آثار وی عبارت اند از:

نثر بی نظیر ، خلاصه منثوری از مثنوی معروف میرحسن دهلوی (۱۱۵۴ـ۱۲۰۱) به زبان اردو، موسوم به سحرالبیان . انتشارات دانشکده فورت ویلیام در ۱۲۱۸/۱۸۰۳ آن را به چاپ رسانید و پس از آن نیز بارها تجدید چاپ شد؛

اخلاق هندی ، مجموعه ای از حکایتهای اخلاقی و دلنشین به زبان اردو (اختر راهی ، همانجا). اصل آن به زبان سانسکریت و به نام هِتوپَدیش بوده و نویسنده آن ناراین بَت است . ترجمه فارسی این کتاب مفرح القلوب نام دارد. در ۱۲۱۸/۱۸۰۳ دانشکده فورت ویلیام اخلاق هندی را چاپ کرد و پس از آن نیز بارها تجدید چاپ شد؛

تاریخ آسام ، ترجمه فتح عبریه ( یا عبرتیه ) تألیف شهاب الدین احمدبن محمد ولی طالش به زبان اردو. اصل کتاب به زبان فارسی بوده است (استوری ، ج ۱، بخش ۱، ص ۵۸۲ـ۵۸۴؛ نیز رجوع کنید به آفتاب اصغر، ص ۴۳۸ـ۴۴۱). موضوع آن پیشرویهای نظامی یکی از سرداران دوران حکومت اورنگ زیب (۱۰۶۸ـ۱۱۱۹/ ۱۶۵۸ـ۱۷۰۷) به نام میرمحمد سعید اردستانی معروف به میر جمله (متوفی ۱۰۷۳) در آسام و کوچ بهار است که نویسنده جنگاوریهای او را دیده و تحریر کرده است . تاریخ آسام در ۱۲۲۰/۱۸۰۵ کامل شده اما هنوز به طبع نرسیده است ؛

قواعد زبان اردو ، که خلاصه ای است از کتاب هندوستانی زبان قواعد ، تألیف جان گیل کریست (گیل کریست ، مقدمه داودی ، ص ۴۸؛ نیز رجوع کنید به محمد انصارالله ، ص ۱۸ـ۲۴).

آثار دیگری نیز نظیر

نقلیات ، نقلیات لقمان و ترجمه قرآن به او منسوب است . این کتابها را حسینی با یاری دوستان خویش نوشته یا ترجمه کرده است (صدیقی ، ص ۱۷۰، ۱۷۹ـ۱۸۰؛ قریشی ، ص ۲۱۵ـ ۲۱۷).



منابع :

(۱) آفتاب اصغر، تاریخ نویسی فارسی در هند و پاکستان ، لاهور ۱۳۶۴ ش ؛
(۲) سفیر اختر راهی ، ترجمه های متون فارسی به زبانهای پاکستانی ، اسلام آباد ۱۳۶۵ ش ؛
(۳) محمد انصارالله ، قاعده هندی ریخته عرف رساله گلکرست ، علیگره ۱۹۷۳؛
(۴) محمد عتیق صدیقی ، گلکرست اوراُس کاعهد ، علیگره ۱۹۶۰؛
(۵) وحید قریشی ، کلاسیکی ادب کاتحقیقی مطالعه ، لاهور ۱۹۶۵؛
(۶) جان گیل کریست ، قواعد زبان اردو، مشهور به رساله گلکریست ، چاپ خلیل الرحمان داودی ، لاهور ۱۹۶۲؛
(۷) غلام رسول مهر، جماعت مجاهدین ، لاهور ( بی تا. ) ؛

(۸) Sa ¦dig A l-Rah ¤ma ¦n K ¤idwai, Gilchrist and the language of Hindustan , Delhi 1972;
Thomas Roebuck, Annals of the

(۹) College of Fort William , Calcutta 1819;
(۱۰) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio-bibliographical survey , vol. I/1, London 1970.

دانشنامه جهان اسلام   جلد : ۴ 

زندگینامه محمد بوسنوی سرایی(متوفی۱۰۴۶ه.ق)

بازدیدها: ۲۷

بوسنوی سرایی ، محمدبن موسی ، مفسر، محدث و قاضی حنفی قرن یازدهم هجری . در حدود ۱۰۰۳، در بوسنه سرای (سارایوو) متولد شد. او را غلامک ، و به قولی ، چون در جوانی بسیار می دانسته ، علاّ مک لقب داده اند (محبی ، ج ۴، ص ۳۰۲؛ بغدادی ، ج ۲، ستون ۲۷۸؛ طاهربیگ ، ج ۱، ص ۳۶۰؛ حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۳۷۲).

وی پس از تحصیلات ابتدایی ، در مدرسه غازی خسروبک دانش آموخت . در هفده سالگی به استانبول رفت و در آنجا به تحصیل و سپس تدریس پرداخت . در ۱۰۴۴، از سوی حکومت عثمانی ، قاضی القضات شهر حلب گردید. در آنجا علاوه بر سمت قضا به تدریس نیز سرگرم شد و در این کار شهرت یافت . مصطفی پاشای سلاحدار از بیم این که بوسنوی ستم وکلای وی را در بلادِ عرب فاش سازد، او را به حصار فرستاد و امر به گوشه نشینی کرد (طبّاخ ، ج ۶، ص ۲۳۲؛ محبی ، ج ۴، ص ۳۰۲ـ ۳۰۳).

رحلت

او پس از زمانی اندک ، به بیماری نقرس دچار گردید و از حلب به اُسکُدار رفت و بار دیگر به سمت قضا در استانبول منصوب شد ولی کمی بعد در ۱۰۴۵ یا ۱۰۴۶، درگذشت (زرکلی ، ج ۷، ص ۱۱۹؛ د. ا. د. ترک ، ذیل مادّه ؛ طباخ ؛ محبی ، همانجاها؛ حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۹۳، ج ۲، ستون ۱۰۶۴).

آثار

بیشتر آثار بوسنوی حاشیه و شرح بر نوشته های دیگران بوده ، که از آن جمله است :

حاشیه بر شرح جامی بر کافیه ابن حاجب ؛

حاشیه بر شرح قطب الدین رازی بر شمسیه ؛

حاشیه بر شرح شریف جرجانی بر مفتاح العلوم سکاکی که آن را به حسین پاشا اهدا کرده است ؛

تعلیقه بر انوار التنزیل بیضاوی تا آخر سوره انعام ؛

احادیث الاربعین (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۳۷۲، ۱۷۶۷؛ طاهربیگ ، همانجا؛ ثریا، ج ۴، ص ۱۵۹).

ترجمه

علاوه بر آن ، وی به کار ترجمه نیز همت گماشت و برخی آثار چون

الجواهر المضیئه فی الاحکام السلطانیه ، اثر عبدالرئوف مُناوی *

و حیاه الحیوان الکبری ، اثر دَمیری * ، را به ترکی ترجمه کرد (طاهربیگ ، همانجا).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) محمد ثریا، سجل عثمانی ، استانبول ۱۳۰۸ـ ۱۳۱۵؛
(۳) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۵) بروسه لی محمد طاهر بیگ ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲؛
(۶) محمد راغب طبّاخ ، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء ، چاپ محمد کمال ، حلب ۱۴۰۸ـ ۱۴۰۹/۱۹۸۸ـ۱۹۸۹؛
(۷) محمد امین بن فضل الله محبّی ، خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، بیروت ( بی تا. ) ؛

(۸) TDVIA , s.v. “Bosnev ªâ” (by Bekir Sadak).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه بدرالدینِ سِرْهندی ( قرن یازدهم )

بازدیدها: ۵۱

بدرالدینِ سِرْهندی ، مؤلف و مترجم صوفی و حنفی قرن یازدهم و از خلفای شیخ احمد سرهندی * و سیره نویس او. نسبش با ۲۵ واسطه به خلیفه اول ، ابوبکر، می رسد. پدرش ابراهیم سرهندی قادری (متوفی ۱۰۲۱) از محدثان و مفسّران بود و مثنوی مخزن الاسرار نظامی را در شبه قاره رواج داد و ازینرو به مخزنی معروف شد.

بدرالدین حدود ۱۰۰۲ در سرهند به دنیا آمد، ابتدا در محضر پدر و سپس در مدرسه مجدّدیّه سِرهند نزد خواجه محمد صادق ، فرزند شیخ احمد سرهندی تحصیل کرد (بدرالدین سرهندی ، ج ۲، ص ۸۹، ۲۲۲ـ۲۲۳)، و در همان مدرسه به تدریس پرداخت . در پانزده سالگی به شیخ احمد سرهندی پیوست و هفده سال در خدمت او ماند (همان ، ج ۲، ص ۱۵۷، ۳۸۶). چند نامه از شیخ احمد سرهندی خطاب به بدرالدین در دست است (رجوع کنید به سرهندی ، ج ۱، مکتوب ۲۸۹، ۲۹۷، ج ۲، مکتوب ۴۰، ج ۳، مکتوب ۳۱).

در ۱۰۴۷ شاهزاده داراشکوه او را به ترجمه کتب عرفانی از عربی به فارسی برگماشت (بدرالدین سرهندی ، ج ۲، ص ۱۵۹). سال وفات بدرالدین بدرستی معلوم نیست ، اما تا ۱۰۵۸ به تألیف حضرات القدس مشغول بوده و ظاهراً پیش از ۱۰۶۸ درگذشته است . ملاّ محمد شاکر، یکی از سه فرزند او، صاحب آثار علمی بود و ترجمه حسنات الحرمین و دستورالمؤمنین او در دست است .

آثار:

۱) سیر احمدی ، به فارسی ، در شرح حال شیخ احمد سرهندی ، نسخه این اثر مفقود است (همان ، ج ۲، ص ۱۵۸، ۳۱۴)؛

۲) سنوات الاتقیاء ، به فارسی ، زندگینامه بزرگان از آدم ، علیه السّلام ، تا روزگار مؤلف . این تذکره حدود ۱۰۳۶ تألیف شده و نسخه خطّی آن موجود است ( دیوان هند ، لندن ، گنجینه دهلی ، ش ۶۷۲ D.P. )؛

۳) مجمع الاولیاء ، به فارسی ، در شرح حال ۱۵۰۰ تن از عارفان ، بویژه مشایخ سلسله مجدّدیه نقشبندیه . این اثر در ۱۰۴۴ تألیف شده ، اما علی اکبر اردستانی سرهندی آن را تحریف کرده و به نام خود ساخته است . نسخه تحریف شده در دیوان هند موجود است (اته ، ج ۱، ص ۲۷۰، ش ۶۴۵).به گفته بدرالدین ، اردستانی عامی بود و حتی سواد نوشتن هم نداشت و نسخه مجمع الاولیاء را از بدرالدین قرض گرفته بود ( سنوات الاتقیاء ، گ ۲۰۷)؛ دونسخه خطی آن نیز (منزوی ، ج ۱۱، ص ۹۰۳ـ۹۰۴) معرفی شده است .

۴) وصال احمدی ، به فارسی ، در باره ایّام رحلت شیخ احمد سرهندی . این کتاب در ۱۰۳۷ تألیف شده و چندین بار به طبع رسیده است ؛

۵) کرامات الاولیاء ؛

۶) روائح ، در اصطلاحاتِ صوفیان و اعمال قادریّه و نقشبندیّه ؛

۷) حضرات القدس ، به فارسی ، تذکره بزرگان سلسله نقشبندیه در دو جلد، تألیف ۱۰۳۹ـ ۱۰۵۸٫ جلد اول از خلفای راشدین تا خواجه باقی باللّه * ، جلد دوم در احوال شیخ احمد سرهندی و فرزندان و خلفای او؛ این کتاب دوبار به اردو ترجمه شده و نسخ خطی آن (همان ، ج ۱۱، ص ۹۰۱ـ۹۰۳) معرفی شده است .

۸) معراج المؤمنین الی اعلی علیین ، به عربی .

کتابهایی که از عربی به فارسی ترجمه کرده ، بدین قرار است :

فتوح الغیب ، از شیخ عبدالقادر گیلانی ؛

بهجه الاسرار و معدن الانوار ، از علی اللخمی الشطنوفی به نام مقامات غوث الثقلین ؛

روضه النواظر فی ترجمه الشیخ عبدالقادر که به دستور داراشکوه ترجمه شده ؛

تفسیر عرائس البیان ، از روزبهان بقلی (حسنی ، ج ۵، ص ۹۱ـ۹۲).



منابع :

(۱) بدرالدین سرهندی ، حضرات القدس ، ج ۱، نسخه خطی موزه لاهور، ج ۲، چاپ محبوب الهی ، لاهور ۱۹۷۱؛
(۲) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، ج ۵، حیدرآباد دکن ۱۳۹۶/ ۱۹۷۶؛
(۳) محمد اعظم دیده مری ، فیض مراد ، نسخه خطی گنجینه شیرانی دانشگاه پنجاب ، ش ۱۱۴۲؛
(۴) احمدبن عبدالاحد سرهندی ، مکتوبات امام ربّانی ، استانبول ۱۳۹۷/۱۹۷۷؛
(۵) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطّی فارسی پاکستان ، ج ۱۱، اسلام آباد ۱۳۶۹ ش ؛

(۶) Hermann Ethإ, Catalogue of Persian manuscripts in the Library of the India Office , Oxford 1903-1937.

دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۲ 

زندگینامه عبدالقادر بداؤنی(متوفی۱۰۲۴ه.ق)

بازدیدها: ۵۰

بداؤنی ، عبدالقادر بن ملوکشاه بن حامد، مترجم از عربی و سانسکریت به فارسی و مورّخ دربار اکبر از سلاطین تیموری هند. او در ۹۴۷ در تُدا (واقع در امیرنشینِ سابق جیپور) متولّد شد. دوران کودکی را در بَساوَر، ۲۹ کیلومتری شمال شرقیِ تدا، گذراند. در ۹۶۰، او را برای ادامه تحصیل نزد شیخ حاتم سَنْبهَلی و شیخ ابوالفتح سنبهلی ( تهانیسری ) فرستادند.

در ۹۶۶، همراه پدر خود ملوکشاه ، به آگره رفت و نزد شیخ مبارک ناگَوْری ، پدر ابوالفضل وفیضی ، به تحصیل پرداخت . فقه حنفی را نیز نزد قاضی ابوالمعالی فراگرفت . پس از مرگ پدرش در ۹۶۹، به بدائون و سپس ، در ۹۷۳، به پَتیاله رفت و در آنجا، به عنوان «صدر»، به خدمت حسین خان درآمد. مدت نه سال در خدمت وی باقی بود و در سفر به لکهنو و گانت اوگولا او را همراهی کرد. در ۹۸۱، میان آنها اختلاف افتاد و از یکدیگر جدا شدند.

در خلال این سالها، وی تحصیلات دینی خود را ادامه داد و به محضر عالمانی چون شیخ نظام الدین اَمبیتهعَوی ، شیخ اَبّان اَمْروهَوی ، شیخ اَللّه بخش گته مَکْتِسیری ، و شیخ محمد حسین سِکَندره ای راه یافت .

بدائونی در ۹۸۱ با مساعی مهرآمیز جلال الدین قورچی ، «منصبدار» پانصدی ، و حکیم عین الملک ، طبیب دربار، به اکبرشاه معرفی شد. اکبرشاه که تحت تأثیر مهارت بدائونی در مناظره قرار گرفته بود، در ۹۸۲، به او منصب امامت (پیشنمازی ) بخشید و به وی فرمان داد که ، به عنوان منصبدار بیستی ، اسبها را به داغگاه ببرد. شکست بداؤنی در رقابت با ابوالفضل در این مقام (ابوالفضل نیز همزمان با بداؤنی به دربار راه یافته بود) مایه تلخکامی وی شد و او را واداشت که مدد معاشی به مبلغ یکهزار «بیغا» را، ابتدا در بَساور، و سپس در ۹۹۷ در بدائون ، بپذیرد.

ناکامی بداؤنی ، پس از قضاوت نادرستی که درباره برتری خود بر ابوالفضل داشت ، بر نظر وی درباره وقایع دربار اکبرشاه و فعالیتهایی مذهبی که ابوالفضل در آن سهم بسزایی دارا بود تأثیر نهاد. با ترک دربار اکبرشاه چیزی نمانده بود که بدائونی از الطاف و عنایات شاه محروم شود و فقط ، با وساطت خواجه نظام الدین احمد مؤلّف طبقات اکبری که در ۹۶۷ در آگره ملاقاتش کرده بود، از این خطر نجات یافت . اما، از ۹۸۲ به بعد، به فرمان اکبرشاه به کارهای ادبی مشغول شد.

در تاریخ درگذشت او اختلاف است (رجوع کنید به استوری ، ج ۱، بخش ۱، ص ۴۳۷). اما استوری اشاره می کند (ج ۱، بخش ۲، ص ۱۳۰۹) که «اگر اشاره به مرگ ظهوری و ملک قمّی بعدها به سرگذشت ظهوری در منتخب التواریخ (ج ۳، ص ۲۶۹) افزوده نشده باشد، ۱۰۲۴ به حقیقت نزدیکتر می نماید».

آثار

آثار ادبی بداؤنی عبارت است از:

۱) کتاب الحدیث ، که از میان رفته است ، حاوی چهل حدیث در فضیلت جهاد که در ۹۸۶ به اکبرشاه پیشکش شده است ؛

۲) نامه خردافزا ، ترجمه از سِنْگهاسن بَتّیسی ، مجموعه ای از ۳۲ حکایت درباره راجه بکَر ماجی اهل مالوَه ، که به فرمان اکبرشاه در ۹۸۲ به رشته تحریر درآمد؛

۳) رزمنامه ، ترجمه ای از مهابهارات ، که به توصیه اکبرشاه در ۹۹۰ صورت گرفت ؛

۴) ترجمه ای از رامایان که در ۹۹۲ به فرمان اکبرشاه آغاز و در ۹۹۷ به وی عرضه شد؛

۵) بخشی از تاریخ اَلْفی ، شامل تاریخ عمومی اسلام از آغاز تا سال ۱۰۰۰، که در ۹۹۳ به اشاره اکبرشاه آغاز شده بود و در سال ۱۰۰۰ بداؤن در مجلدات اول و دوم آن تجدید نظر کرد؛

۶) نجات الرشید ، اثری در تصوّف ، اخلاق و جنبش مهدوی در عصر بداؤن ؛

۷) بازنویسی و تلخیص ترجمه یکی از تواریخ کشمیر به قلم ملاّ شاه محمد شاه آبادی (احتمالاً راج ترنگینی )؛

۸) بخشی از ترجمه معجم البلدانِ یاقوت به زبان فارسی ؛

۹) ترجمه مختصر جامع التواریخ رشیدالدین به خواهش اکبرشاه در سال ۱۰۰۰؛

۱۰) تکمیل بحرالاسمار ، ترجمه ای فارسی از افسانه ای سانسکریت ، ظاهراً کَته’اساگَر، که قبلاً برای سلطان زین العابدین کشمیری صورت گرفته بوده ، به فرمان اکبرشاه در ۱۰۰۳؛

۱۱) منتخب التواریخ ، تاریخ عمومی مسلمانانِ هندوستان از عهد سبکتکین تا ۱۰۰۴ که تألیف آن از ۹۹۹ آغاز شده و، در پایان آن ، زندگینامه های شیوخ و علما و پزشکان و شاعران آمده است . بخش اعظمِ منتخب التواریخ تا ۱۰۰۲ متّکی بر طبقات اکبریِ خواجه نظام الدین احمد بوده که بداؤنی با شیوه خاص خود نکات و مطالبی بدان افزوده است .

این اثر به جهت انتقادات خصمانه بداؤنی نسبت به فعّالیتهای مذهبی اکبرشاه شهرت یافته است . ظاهراً وجود این کتاب دست کم تا دهمین سال سلطنت جهانگیر پنهان نگه داشته می شد (ملاّ عبدالباقی نهاوندی ، مؤلّف کتاب مآثر رحیمی ، زمانی که کتاب خود را در ۱۰۲۵ به پایان می بُرد از وجود آن بیخبر بود). بنابر نظر شیخ محمدبقا سَهارَنپوری در مرآه العالم (۱۰۸۷)، فرزندان بداؤنی به جهانگیر اطمینان دادند که از وجود آن کتاب مطّلع نبوده اند ( > مجموعه نسخه های خطی موزه بریتانیا < ، ش ۷۶۵۷، گ ۴۵۲ پ ، ر). بداؤنی خود نیز به نیتش در پنهان نگه داشتن این کتاب اشاره کرده است (ج ۳، ص ۳۹۸)



منابع :

(۱) ( محمد حسین آزاد، دربار اکبری ، لاهور ۱۹۸۸، ص ۴۱۹-۴۶۲ ) ؛
(۲) عبدالقادربن ملوک شاه بداؤنی ، منتخب التواریخ ؛
(۳) G. Meredith – Owens, British Museum quarterly, xx , 3, 62-63;
رجوع کنید به

(۴) رزمنــامه بـرای نسخـه ای دیگـر از ;
(۵) C. A. Storey, Persian literature: a biobibliographical survey , London 1927-, I/1, 435-440.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۲

زندگینامه وجیه بخارایی(متوفی۱۳۶۵ش)

بازدیدها: ۲۰

بخارایی ، وجیه ، شاعر، مترجم ، مستشرق و زبان شناس مسلمانِ آلبانیایی . در ۱۲۹۸ش /۱۹۲۰ در شهر برات در خانواده ای علاقه مند به زبان وادبیات فارسی به دنیا آمد.

او به زبانهای فارسی ، ترکی ، عربی ، انگلیسی ، روسی ، فرانسه ، آلمانی و لاتین تسلّط داشت . در ۱۳۳۸ ش /۱۹۶۰ گلستان و بوستان سعدی را به آلبانیایی ترجمه و منتشر کرد که بر اثر استقبال بسیار، نسخ آن بسرعت نایاب شد. در دهه پنجاه ش /هفتاد به ترجمه دیوانِ فارسی تخیّلات ، سروده نعیم فراشری ، بنیانگذار فرهنگ و ادبیات آلبانی پرداخت .

همچنین در اواخر عمر، که مورد بیمهری حاکمیتِ پیشین آلبانی واقع شده بود، به طور پنهانی حدود ده هزار بیت از شاهنامه فردوسی را به آلبانیایی ترجمه کرد.

رحلت

وی در وضعی دشوار و در حالی که تحت نظر حکومت بود، در ۱۳۶۵ ش /۱۹۸۷ درگذشت .

بخارایی شعر نیز می سرود و اشعارش متأثر از فرهنگ ایران است و چون در معرّفی فرهنگ و ادبیات ایران به مردم آلبانی سهم عمده ای دارد،

سفارت جمهوری اسلامی ایران ، به چاپ کتابی درباره شخصیت ، اشعار و ترجمه های او، با عنوان  وجیه بخارائی :انسان ، شاعر، دانشمند ۱۹۲۰-۱۹۸۷  اقدام کرده است .

احمد کندو، مورّخ معاصر و دوست وجیه ،این کتاب را در پنج سال و در دویست صفحه تألیف کرده که شامل شش فصل است که عبارت اند از:

اشعار وجیه در سالهای ( ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۱ ش ) ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۳؛

افکار و اوضاع اسلامی ؛

ادب فارسی و ترکی ؛

فردوسی ، سعدی و نعیم فراشری ؛

اوضاع آلبانی در قرون وسطی ؛

اوراقی از اوضاع تاریخی و خودمختاری در برات .

احمد کندو درباره این کتاب می گوید: اگر چه این مجموعه درباره وجیه است ، اما ادب فارسی را نیز در آلبانی می شناساند و به ایرانیان نشان می دهد که در آلبانی کسانی وجود داشتند که کاملاً به فرهنگ آنان آشنا بودند.



منابع :

(۱) Ahmet Kondo, Vexhi Buharaja: njeriu, poeti, dijetari, 1920-1987 , Tiranح ۱۹۹۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه حسین خدیوجم(متوفی۱۳۶۵ش)

بازدیدها: ۱۰۸

 خدیوجم، حسین، محقق و مترجم معاصر. وى در ۱۳۰۶ش در مشهد به دنیا آمد. خانواده اش اهل اَشْکِذَر یزد بودند، که به مشهد مهاجرت کمتوفرده بودند. در پنج سالگى براى فراگرفتن قرآن به مکتب خانه رفت. پس از دو سال در مکتب خانه اى دیگر خواندن و نوشتن را آموخت، سپس کلیات سعدى، کلیله و دمنه و غزلیات حافظ را نزد مکتب دار از بر کرد. پس از آن به مدرسه «بَدِر» رفت که بیشتر دانشآموزانش از طبقه مرفه بودند.

رفتار تبعیض آمیز اولیاى مدرسه و اختلاف طبقاتى همشاگردی ها سبب تنفر وى از مدرسه و اولیاى آن شد. در این میان، اوضاع مالى خانواده اش نیز نابسامان شد و او به ناچار مدرسه را رها کرد و در کارگاه نجارى مشغول به کار شد. با درگذشتِ پدرش مجبور بود بیشتر کار کند و تا بیست سالگى به مشاغلى نظیر مبل سازى، بنّایى و بزازى پرداخت. وى همزمان نزد برخى روحانیان مشهد تحصیل مىکرد (حسین خدیوجم، «زندگى نامه خودنوشت»، دست نویس مورخ ۱۳۶۴ش).

در ۱۳۲۵ش، به مدت هفت ماه به زیارت عتبات عالیات رفت. در این سفر بر مکالمه زبان عربى تسلط پیدا کرد و پس از بازگشت به مشهد با شوق آموختن آن را دنبال کرد. او به مدت دو سال در جلسات درس تفسیر مجمع البیان سیدهاشم میردامادى در شبستان مسجد گوهرشاد شرکت کرد (همانجا).

در ۱۳۲۷ش، در شمار آموزگاران مدرسه مهدیه حاجى عابدزاده درآمد تا به دانش آموزان دبیرستانى زبان عربى بیاموزد. چون مدرک رسمى نداشت، پس از پایان کلاس نزد یکى از دانش آموزان حساب و هندسه و تاریخ مىخواند تا اینکه در ۱۳۲۹ش گواهینامه دوره ابتدایى را کسب کرد. در ۱۳۳۰ش به تدریس در دبیرستانهاى مشهد پرداخت و در ۱۳۳۱ش، با داشتن همسر و دو فرزند موفق به اخذ دیپلم متوسطه شد (خدیوجم، همان زندگى نامه؛ مسرّت، ص ۶ـ۷).

در ۱۳۳۴ش، وارد اولین دوره کارشناسى زبان و ادبیات فارسى در دانشگاه مشهد شد. در دانشگاه از محضر استادانى چون على اکبر فیاض* و غلامحسین یوسفى* و در خارج از دانشگاه از محمود فرخ* خراسانى بهره برد (خدیوجم، همان زندگى نامه؛ مسرّت، ص ۷). در ۱۳۳۸ش فارغ التحصیل شد و دوره کتابدارى دانش سراى عالى مشهد را نیز با موفقیت گذراند. در ۱۳۴۰ش هم به علت درمان بیمارى آسم و هم اینکه خواستار محیط فرهنگى گسترده ترى بود راهى تهران شد و یک سال بعد به استخدام کتابخانه ملى درآمد.

در آنجا با ایرج افشار آشنا شد و مورد تشویق وى قرار گرفت (افشار، ص ۸۱۹؛ مسرّت، ص ۸). خدیوجم در تهران، در محافل ادبى و فرهنگى و دفتر مجله هاى ادبى حضور داشت و به سبب خلق و خوى نیکش با طیف گسترده اى از شاعران جوان و استادان بزرگ دوستى برقرار کرد. على دشتى* و پرویز ناتل خانلرى* بیش از دیگران باعث پیشرفت وى در تهران شدند، چنانکه بخشى از پیشرفت علمى خدیوجم مرهون بنیاد فرهنگ ایران* و حمایتهاى خانلرى از وى بود.

او به مرور با مشاهیر ادب و سیاست همنشین شد و از حمایت اولیاى وزارت فرهنگ و هنر برخوردار گردید. وى با انتشار مقالات بسیار در مجلات معتبرى مانند یغما، سخن، راهنماى کتاب و نگین و شرکت در همایشهاى متعدد در جامعه ادبى آن دوره به شهرت رسید (افشار، ص ۸۱۹ـ۸۲۰؛ مسرّت، همانجا).

او به کشورهاى اروپایى، افریقایى و آسیایى نیز سفر کرد. در اواسط دهه چهل در سفرى که به لبنان رفته بود در دانشگاه سَنژوزف بیروت در مقطع دکترى رشته زبان و ادبیات عرب نامنویسى کرد. نخست بخشى از متن عربى کتاب الخراج قدامهبن جعفر* را براى دریافت کارشناسى ارشد به راهنمایى میشل آدرین آلار تصحیح کرد و سپس در ۱۳۴۹ش، تصحیح جوامع العلوم اثر شَعیابن فَریغون را به راهنمایى میشل آدرین آلار براى رساله دکترى خود برگزید، اما در میانه کار فرزند ارشدش در جوانى درگذشت و وى رسالهاش را رها کرد (خدیوجم، همان زندگىنامه؛ افشار، همانجا؛ مسرّت، ص ۸، ۱۰).

در سفر به کشورهاى اسلامى شمال افریقا از سوى وزارت فرهنگ و هنر، مأمور تحقیق درباره میراث مشترک فرهنگى شده بود. در مصر به دیدار طه حسین*، ادیب نابیناى مصرى، رفت. خدیوجم که پیش از این جلد اول و دوم الأیّام را به فارسى ترجمه کرده بود (رجوع کنید به ادامه مقاله) درباره ترجمه جلد سوم این کتاب با طه حسین گفتگو کرد و طه حسین نکاتى را براى ترجمه جلد سوم الأیّام به وى گوشزد کرد. دستاورد این سفر انتشارِ کتابِ میراث مشترک فرهنگى در ایران و مصر (کابل ۱۳۵۴ش) و جمع آورى نسخه هاى خطى براى چاپ ترجمه احیاء علوم الدین و کیمیاى سعادت بود (طه حسین، دیباچه خدیوجم، ص ۸؛ آشتیانى، ص ۱۲۴؛ مسرّت، ص۱۰).

رحلت

از ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۵ش، به سمتِ رایزنى فرهنگى در کشور افغانستان منصوب و پس از بازگشت بازنشسته شد. پس از آن وقت خود را صرف تحقیق و ترجمه کرد تا اینکه در مهر ۱۳۶۵ براثر شدت یافتن بیمارى آسم و قند در مشهد درگذشت و بنابر وصیت خودش در کنار بقعه اى که معروف به آرامگاه غزالى است، به خاک سپرده شد (رجوع کنید به افشار، ص۸۲۰ـ۸۲۱؛ یوسفى، ۱۳۷۰ش، ص ۲۴۲؛ آشتیانى، همانجا).

برخى از معاصران پس از درگذشت وى اشعارى در سوک او سروده اند (رجوع کنید به افشار، ص ۸۲۲). در زندگى علمى خدیوجم آنچه بیش از همه به چشم مىآید خودساختگى اوست. او با کوششى ستودنى از شاگرد نجارى به همنشینى با بزرگان ادب دست یافت (رجوع کنید به بیهقى، ص ۱۵۹؛ پروین گنابادى، ص ۱۲۲). منش انسانى و فضیلتهاى اخلاقى وى زبانزد بود. در تهران زمان بسیارى را صرف سامان دادن به امور دوستانش مىکرد و یاور آنان در روزهاى سخت زندگى بود (رجوع کنید به مؤیدشیرازى، ص ۳۵۴ـ۳۵۵؛ یوسفى، ۱۳۷۰ش، ص ۲۴۳؛ آشتیانى، ص ۱۲۳).

آثار

آثار علمى خدیوجم به دو بخش تقسیم مى شود.

بخش نخست ترجمه هاى او از متون کهن و معاصر عربى است که عبارت اند از:

عقاید فلسفى ابوالعلاء تألیف عمر فرّوخ (تهران ۱۳۴۲ش)؛

کتاب معابى العلاء فى سجنهِ با عنوانِ گفتوشنود فلسفى:در زندان ابوالعلاى معرى، تألیف طه حسین (تهران ۱۳۴۴ش) که درباره معرّى است (براى نقد ترجمه این کتاب رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ص ۱۶۱ـ۱۶۵)؛

جبرومقابله اثر خوارزمى (تهران ۱۳۴۸ش) که از متون علمى کهن است؛

ترجمه کتابِ الایّام اثر طه حسین با عنوان آن روزها (تهران ۱۳۴۸ش) که این اثر در بین ترجمه هاى وى شهرتى خاص دارد. این کتاب به نثرى ساده، روان، استوار و یکدست به فارسى برگردانده شده است (رجوع کنید به یوسفى، ۱۳۴۸ش، ص ۴۰۸؛ نیز رجوع کنید به موسوى گرمارودى، ص ۱۲۳۹). با این حال انزابى نژاد (ص ۳۳۸ـ۳۴۱) اشتباهاتى از ترجمه این کتاب را یادآور شده است.

بخش دیگر کارهاى او،

تصحیح و چاپ متون کهن فارسى خصوصآ آثار امام محمدغزالى است. خدیوجم از ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۹ش، ترجمه احیاء علوم الدین غزالى و در ۱۳۶۱ش کیمیاى سعادت را تصحیح و منتشر کرد. او در طول سى سال فعالیت فرهنگى ۲۷ عنوان کتاب را تألیف، ترجمه و تصحیح نمود (براى اطلاع از آثار خدیوجم رجوع کنید به افشار، ص ۸۲۱ـ۸۲۲؛ مسرّت، ص ۱۱ـ۱۳).



منابع :

(۱) جلال الدین آشتیانى، «یادى از خدیوجم»، کیهان اندیشه، ش ۱۴ (مهر و آبان ۱۳۶۶)؛
(۲) ایرج افشار، «حسین خدیوجم، مشهد ۱۳۰۶ـ مشهد ۲۴ مهر ۱۳۶۵»، آینده، سال ۱۲، ش ۱۱ـ۱۲ (بهمن ـ اسفند ۱۳۶۵)؛
(۳) رضا انزابى نژاد، «توضیحاتى بر ترجمه الایام»، راهنماى کتاب، سال ۱۳، ش ۳ـ۴ (خرداد ـ تیر ۱۳۴۹)؛
(۴) حسین على بیهقى، «دانشى مردى خودساخته»، کتابپاژ، ش ۹ (تابستان ۱۳۷۲)؛
(۵) بهرام پروین گنابادى، «یادى از پژوهشگر آثار غزالى»، اطلاعات حکمت و معرفت، سال ۲، ش ۷ (مهر ۱۳۸۶)؛
(۶) محمدرضا شفیعى کدکنى، «]درباره[گفت و شنود فلسفى در زندان ابوالعلاى معرى»، راهنماى کتاب، سال ۹، ش ۲ (تیر ۱۳۴۵)؛
(۷) طه حسین، آنروزها، ترجمه حسین خدیوجم، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۸) حسین مسرّت، «دانشمندى که هماره دانشجو بود: پیرامون زندگى و آثار استاد حسین خدیوجم»، کتاب پاژ، ش ۷ (زمستان ۱۳۷۱)؛
(۹) على موسوى گرمارودى، «]درباره[آنروزها»، سخن، دوره ۲۱، ش ۱۲ (تیر ۱۳۵۱)؛
(۱۰) جعفر مؤید شیرازى، «خانلرى و اخوان»، در باغ بىبرگى: یادنامه مهدى اخوان ثالث (م. امید)، به اهتمام مرتضى کاخى، تهران: نشر ناشران، ۱۳۷۰ش؛
(۱۱) غلامحسین یوسفى، «]درباره[آنروزها»، راهنماى کتاب، سال ۱۲، ش ۷ـ۸ (مهر ـ آبان ۱۳۴۸)؛
(۱۲) همو، یادداشتها: مجموعه مقالات، تهران ۱۳۷۰ش.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه حَجّاج ‌بن یوسف‌«حاسب و مهندس»(سده دوم و سوم)

بازدیدها: ۳۲

حَجّاج ‌بن یوسف‌بن مَطَر ، مترجم و ریاضی‌دان سده دوم و سوم. از زندگى او اطلاع چندانى در دست نیست. به گفته یعقوبى (ص ۲۴۱ـ۲۴۲، ۲۴۹)، ظاهراً در ۱۴۵ طراحى و ساخت بخشهایى از بغداد، پایتخت تازه منصور عباسى، برعهده وى بوده است. بر همین اساس، سزگین (ج ۵، ص ۲۲۶) تاریخ تولد حجاج را ۱۲۰ تعیین کرده است. در برخى منابع، براى وى القاب حاسب (بطلمیوس ، گ ۱ر) و مهندس (یعقوبى، ص ۲۴۲، ۲۴۹) ذکر شده است.

ابن‌ندیم (ص ۳۰۴) از وى در زمره مترجمان یاد کرده است (نیز رجوع کنید به ابن‌ابی‌اصیبعه، ج ۱، ص ۲۰۴). به گفته او (ص ۳۲۵)، نخستین بار حجاج اصول اقلیدس را ترجمه، و به هارون‌الرشید (حک :۱۷۰ـ۱۹۳) تقدیم کرد. این ترجمه بعدها به «نقل هارونى» مشهور شد (ابن‌ندیم، همانجا؛قفطى، ص ۶۴).

با به خلافت رسیدن مأمون (حک: ۱۹۸ـ۲۱۸)، باب تازه‌اى در ترجمه آثار یونانى گشوده شد. در این دوره حجاج، همراه با هیئتى رسمى از سوى مأمون، براى آوردن آثار علمى یونانى به روم شرقى سفر کرد (ابن‌ندیم،ص ۳۰۴؛ابن‌ابی‌اصیبعه، ج ۱، ص ۱۸۷). وى همچنین ویرایش جدیدى از ترجمه قبلی‌اش از اصول را به مأمون تقدیم کرد (نیریزى، بخش ۱، جزء۱، ص ۴، ۶؛بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۳۶۳)؛البته ابن‌ندیم (ص ۳۲۵) از آن به‌مثابه ترجمه جدیدى یاد کرده است که به «نقل مأمونى» شهرت یافت (نیز رجوع کنید به قفطى، همانجا).

ترجمه نخست حجاج به‌جا نمانده است، اما گزیده‌هایى از ویرایش یا ترجمه دوم را در خلال شرحها و ترجمه‌هاى متعدد و نسخه‌هاى خطى به‌جا مانده از اصول می‌توان یافت (دیونگ، ۱۹۹۱، ص ۶۴۸)؛البته براساس این گزیده‌ها نمی‌توان متن اصلى ترجمه یا ویرایش دوم حجاج را کاملا بازشناخت (رجوع کنید به همو، ۱۹۸۴، ص ۱۴۹).

با وجود مقبولیت بیشتر ترجمه اسحاق‌بن حنین* از اصول، با بازنگرى ثابت‌بن قره*، ترجمه اول حجاج دست‌کم تا قرن چهارم (رجوع کنید به نیریزى، بخش ۱، جزء۱، ص ۴، ۶) و ویرایش یا ترجمه دوم او تا قرن هفتم (یعنى زمانى که نصیرالدین طوسى تحریر اصول اقلیدس را نگاشت) در محیطهاى علمىِ قلمرو اسلامى تداول داشته است.

نصیرالدین طوسى، هم به ترجمه حجاج و هم به ترجمه اسحاق‌بن حنین دسترسى داشته، اما ظاهرآ ترجمه اسحاق را ترجیح می‌داده است (رجوع کنید به تحریر اصول اقلیدس*).

معلوم نیست که حجاج اصول را مستقیماً از یونانى به عربى برگردانده یا از یک ترجمه سریانى استفاده کرده است. در این‌باره فرضیه‌هاى گوناگونى وجود دارد (براى فرضیه استفاده از ترجمه سریانى رجوع کنید به سزگین، ج ۵، ص ۸۶ـ۹۰، ۱۰۳ـ۱۰۴؛تحریر اصول اقلیدس*؛براى مخالفت با این فرضیه رجوع کنید به کلمروت، ص ۳۰۴). در سده‌هاى بعد، اصول اقلیدس از عربى و یونانى به لاتینى ترجمه شد (دیونگ، ۲۰۰۴، ص ۳۱۳).

ظاهراً هرمان و ادلارد در ترجمه‌هاى لاتینى خود از اصول، متأثر از ترجمه حجاج بودند، در حالی‌که گراردوس کرمونایى/ ژرار کرمونایى* از ترجمه اسحاق براى ترجمه اصول بهره گرفته بود (همان، ص ۳۲۵).

حجاج در ۲۱۲ مجسطى بطلمیوس* را از رومى (یا سریانى) به عربى ترجمه کرد (بطلمیوس، گ ۱ر؛سارتون، ج ۱، ص ۵۶۲). این ترجمه، برخلاف ترجمه‌هاى وى از اصول، رواج فراوان یافت و بارها استنساخ شد (براى نسخه‌ها رجوع کنید به سوتر، ص ۹). گرچه پیش از این نیز دو ترجمه از مجسطى با حمایت مالى یحیی‌بن خالد برمکى صورت گرفته بود و ترجمه دوم را ابوحسّان و سلم در بیت‌الحکمه* بازبینى کرده بودند (ابن‌ندیم، ص ۳۲۷).

در فلسفه، حجاج کتاب المرآه منسوب به ارسطو را ترجمه کرده است (همان، ص ۳۱۲؛قفطى، ص ۴۲). حاجی‌خلیفه (ج ۱، ستون ۶۶۴) نیز از کتابى درباره جبر و مقابله*، با عنوان الوصایا بالجزور (الجذور ؟)، تألیف حجاج‌بن یوسف یاد کرده است.



منابع :

(۱) ابن‌ابی‌اصیبعه، کتاب عیون الأنباء فى طبقات الأطباء، چاپ امرؤالقیس‌بن طحان (آوگوست مولر)، کونیگسبرگ و قاهره ۱۲۹۹/ ۱۸۸۲، چاپ افست انگلستان ۱۹۷۲؛
(۲) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۳) کلاودیوس بطلمیوس، المجسطى، ترجمه حجاج‌بن یوسف‌بن مطر، نسخه خطى کتابخانه لیدن هلند، ش ۶۸۰٫ or، نسخه عکسى کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى؛
(۴) حاجی‌خلیفه؛
(۵) علی‌بن یوسف قفطى، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنى المسمى بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ یولیوس لیپرت، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۶) یعقوبى، البلدان؛

(۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۸) Gregg De Young, “The Arabic textual traditions of Euclid’s Elements”, Historia mathematica, vol.11 (1984);
(۹) idem, “The Latin translation of Euclid’s Elements attributed to Gerard of Cremona in relation to the Arabic transmission”, Suhayl, vol. 4 (2004);
(۱۰) idem,” New traces of the lost al- Hajjaj Arabic translations of Euclid’s Elements”, Physis, XXVIII (1991);
(۱۱) Martin Klamroth, “Uber den arabischen Euklid”, Zeitschrift der Deutschen MorgenlÌndischen Gesellschaft, 35 (1881), repr. in Islamic mathematics and astronomy, vol. 17/I, collected and reprinted by Fuat Sezgin, Frankfort on the Main, Institute for the History of Arabic-Islamic Science at the Johann Wolfgang Goethe University, 1997;
(۱۲) Fadl b. Hatim Nayrizi, Codex Leidensis 399,1. Euclidis Elementa ex interpretatione al-Hadschdschadschii cum commentariis al-Narizii, pt.1, fasc.1, ed. R. O. Besthorn and J. L. Heiberg, Copenhagen 1893, repr. in Islamic mathematics and astronomy, ed. Fuat Sezgin, Frankfort on the Main, Institute for the History of Arabic-Islamic Science at the Johann Wolfgang Goethe University, 1997;
(۱۳) George Sarton, Introduction to the history of science, Malabar, Fla. 1975;
(۱۴) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- ;
(۱۵) Heinrich Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke, Leipzig 1900, Amsterdam 1981.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲ 

زندگینامه حنین بن اسحاق(متوفی۲۶۰ ه ق)(پزشک و متکلم نسطورى و مهمترین مترجم آثار یونانى)

بازدیدها: ۴۶۳

 حنین بن اسحاق بن سلیمان بن ایوب عبادى، ملقب به ابوزید، پزشک و متکلم نسطورى و مهمترین مترجم آثار یونانى به عربى و سریانى در سده سوم. ضبط لاتینى نامش یوهان نیتیوس است (مایرهوف، ص ۷۰۸). سوانح زندگى او در منابع قدیم دوره اسلامى نسبتاً به تفصیل آمده است. از جمله ابن ندیم (ص ۳۵۲ـ۳۵۳)، ابن جلجل (ص ۶۸ـ۷۰)، ابنابى اصیبعه (ص ۲۵۷ـ۲۷۴)، قفطى (ص ۱۷۱ـ۱۷۷) و ابن عبرى (ص۲۵۰ـ۲۵۳) هرکدام گوشه هایى از زندگى او را نقل کرده اند که البته گفته هاى آنان گاه ناسازگار و مغشوش است و حتى برخى پژوهشگران جدید را نیز به اشتباه افکنده است.

دو رساله از آثار حنین نیز دربردارنده اطلاعاتى سودمند و قابل اعتماد درباره زندگى و شیوه علمى او و شاگردانش است : نخست، رنجنامه اى که وى در آن ماجراى مصائبش در دوره خلافت متوکل را بازگفته و ابنابى اصیبعه (ص ۲۶۴ـ۲۷۰) آن را عینآ نقل کرده است؛دوم، رساله حنین بن اسحق الى على بن یحیى فى ذکر ما ترجم من کتب جالینوس که حنین به خواهش على بن یحیى درباره ترجمه هاى سریانى و عربى آثار جالینوس نگاشته است (مهدى محقق این رساله را همراه با ترجمه فارسى آن در ۱۳۸۴ش در تهران به چاپ رساند).

این مقاله شامل این بخشهاست :

۱) زندگى

۲) مدرسه ترجمه حنین و روشهاى ترجمه او

۳) آرا و آثار پزشکى

۴) آثار و اندیشه هاى فلسفى

۱) زندگى. 

براساس منابع پیش گفته، حنینبن اسحاق به سال ۱۹۴ در حیره* متولد شد (قس د.اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه: سال ۱۹۲). پدرش داروفروش (صیدلانى) بود (قفطى، ص ۱۷۴؛ابنعبرى، ص۲۵۰). بنا بر گزارش ابنجلجل (ص ۶۸ـ۶۹)، وى در جوانى مدتى را در فارس به آموختن ادبیات عرب گذراند و گفتهاند از خلیلبن احمد* دانش آموخت (نیز رجوع کنید به قفطى، ص ۱۷۱؛ابنابى اصیبعه، ص ۲۵۷؛ابنعبرى، همانجا؛و از پژوهشگران معاصر رجوع کنید به یوسف حَبّى، ص ۳۰۸؛بروکلمان، ج ۱، ص ۲۲۴؛
قس اولیرى، ص :۱۶۵ به غلط خالدبن احمد)؛اما این مطلب محل تردید است، زیرا خلیل سالها پیش از تولد حنین درگذشته است (رجوع کنید به ابنصاعد اندلسى، ص ۱۹۲، پانویس ۶).

از سوى دیگر، بنا بر آنچه ابن ابى اصیبعه از یوسفبن ابراهیم طبیب نقل مى کند، هنگامى که حنین در مجلس درس طب یوحنابن ماسویه (رجوع کنید به ابنماسویه*) در بغداد حاضر مى شده تقریباً دوازده سال داشته (رجوع کنید به ص ۲۵۷ـ۲۵۹) و احتمال آنکه وى پیش از آن تاریخ سفر علمى قابل توجهى داشته باشد اندک است.

این را مى دانیم که حنین در حوالى سال ۲۱۱ بخشى از کتابى از جالینوس* در علم تشریح را از یونانى به سریانى ترجمه کرد و به جبرئیلبن بُختیشوع*، طبیب مشهور دربار مأمون و فرد مورد اعتماد او در بیتالحکمه*، عرضه نمود. جبرئیل چنان از این ترجمه شگفت زده شد که حنین را رَبَّن (معلم، استاد) خطاب کرد و پیش بینى کرد که ترجمه هاى او مترجمان بزرگى چون سَرجیس رأس عینى را از اعتبار خواهد افکند (همان، ص ۲۵۹). این ترجمه احتمالا نخستین ترجمه حنین بود. او در رساله خود (۱۳۸۴ش، ص ۱۷ـ۱۸) از کتاب فى اصناف الحُمّیات به عنوان نخستین ترجمهاش یاد کرده است که در هفده سالگى براى جبرئیلبن بختیشوع از یونانى به سریانى درآورده؛پیش از وى، سَرجیس ترجمهاى نامعتبر از آن انجام داده بود.

ظاهراً این نخستین ترجمه حنین با ترجمههاى پیشینیان تفاوتى آشکار داشته است، چرا که یوحنابن ماسویه، که یکى از اصلىترین حامیان ترجمه در آن روزگار بود، آن را (از نظر بلاغت) به وحى نزدیک مىدانست (رجوع کنید به ابنابىاصیبعه، همانجا)، اما حنین خود از ترجمههاى روزگار جوانى اش راضى نبود و در روزگار بعد در اغلب آنها تجدیدنظر کرد (رجوع کنید به ادامه مقاله).

براساس نوشته ابنابى اصیبعه (همانجا) مى دانیم که حنین از این هنگام تا ۲۱۵ به ملازمت و شاگردى یوحنابن ماسویه مشغول بود و کتابهاى زیادى از آثار جالینوس را براى او از یونانى به سریانى و عربى ترجمه کرد. پیشرفت وى تا پیش از رسیدن به بیست سالگى چندان درخور توجه بود که به زودى به تبحر در زبانهاى یونانى، سریانى و فارسى مشهور شد و نظر مأمون (حک : ۱۹۸ـ۲۱۸) را به خود جلب کرد.

به گزارش ابنابى اصیبعه (ص ۲۶۰)، مأمون اصلاح ترجمه هاى دیگران را نیز به حنین سپرده بود و به او هموزن ترجمه هایش طلا مى بخشید. ابن ابى اصیبعه (همانجا) مدعى است که برخى ترجمه هاى حنین از کتابهاى جالینوس و دیگران را به خط کاتب وى، ازرق، دیده که بر همه آنها نشان مأمون خلیفه بوده و حنین بر روى برخى از آنها نکاتى به یونانى نوشته بوده است (براى آگاهى از جنس و خط این کتابها رجوع کنید به همان، ص۲۷۰ـ۲۷۱).

به نظر مى رسد حنین تا پیش از تشکیل حلقه ترجمه خود، دستکم ده سالى را به تنهایى به کار ترجمه گذراند و در این مدت بهویژه به ترجمه سریانى کتابهاى جالینوس براى پزشکان جندىشاپور مقیم بغداد مشغول بود (رجوع کنید به ادامه مقاله).

احاطه بسیار زیاد حنین بر آثار جالینوس و بقراط و آشنایى اش با علوم یونانى به تدریج سبب شد که به عنوان دانشمندى برجسته و پزشکى حاذق نامور شود. از گزارش مسعودى (مروج، ج ۴، ص ۳۷۹ـ۳۸۱) مى دانیم که او در مجلس علمى خلیفه الواثق (حک : ۲۲۷ـ۲۳۲) شرکتى فعال داشت، با این همه تا پیش از حکومت متوکل (حک : ۲۳۴ـ۲۴۷) از حضور حنین در میان پزشکان دربار عباسى اطلاعى در دست نیست.

وى ظاهراً در بیست سال باقى عمرش، در آرامش، بهکار ترجمه و طبابت سرگرم بود و دو ماه مانده به مرگ، ترجمه فى اجزاء الطب جالینوس را آغاز کرد؛ترجمه اى که مجال به پایان رساندن آن را نیافت و پسرش اسحاق آن را به انجام رساند (حنینبن اسحاق، ۱۳۸۴ش، ص ۳۸، افزوده على بن یحیى؛قس همو، ۱۹۲۸، مقدمه مایرهوف، ص ۲۷: فى قوام الصناعات).

وى در صفر ۲۶۰ درگذشت (ابنندیم، ص ۳۵۲؛ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۱۸؛قس ابنابىاصیبعه، ص ۲۶۳ـ ۲۶۴: سال ۲۶۴).

از حنین دو پسر به نامهاى داوود و اسحاق برجاى ماند. حنین براى آنان المسائل فى الطب را تألیف و چندین کتاب پزشکى ترجمه کرد. داوود در طب شهرت چندانى نیافت و فقط یک کُنّاش* از خود باقى نهاد. اما اسحاق بن حنین* طبیب و مترجمى مشهور شد. او علاوه بر تألیف و ترجمه در پزشکى، در فلسفه نیز آثار زیادى را به عربى ترجمه کرد (رجوع کنید به قفطى، ص ۱۷۲؛ابنابىاصیبعه، ص ۲۶۱ـ۲۶۲؛ابنعبرى، ص ۲۵۲).

۲) مدرسه ترجمه حنین و روشهاى ترجمه او.

درباره زمان و چگونگى شکلگیرى حلقه ترجمه حنین، اعضاى آن حلقه و نحوه تعامل آنان با یکدیگر اطلاع دقیقى در دست نیست. از اشارههاى پراکنده منابع چنین برمىآید که حنین شاگردانى در ترجمه داشته است. براى نمونه ابنجُلجُل (ص ۶۹) گزارش داده که متوکل حنین را به کار ترجمه گمارد و کاتبانى عالم در اختیار او نهاد. مترجمانى نیز زیر دست او ترجمه مىکردند و حنین ترجمه آنان را تصفح و اصلاح مىکرد. اما اشارات پراکنده متون براى ترسیم آنچه مکتب ترجمه حنین نامیده مىشود، کافى نیست. از میان آنچه منابع دوره اسلامى درباره این مترجم ممتاز گفتهاند بیش از همه فقرهاى از عیونالانباء ابن ابىاصیبعه (ص ۲۶۲) حائز اهمیت است که گرد آمدن گروهى از مترجمان به دور حنین را توجیه مى کند.

آنچه حنین را از دیگر مترجمان زمانه خود ممتاز مىکرد، صرفاً احاطه او به زبانهاى یونانى و سریانى و عربى نبود بلکه عاملى مهمتر، یعنى دانش بىنظیر او در طب یونانى و بهویژه آراى جالینوس، بود، چنانکه دیگر مترجمان آثار طبى از یارى وى بىنیاز نبودند. او در رساله خود درباره آثار جالینوس ۱۲۹ کتاب وى (با تمام جزئیات موضوعات و فصول) را برمىشمارد و داورى خود را درباره ترجمههاى این آثار ابراز مىکند. منطق توالى این آثار نه الفبایى است و نه براساس ترتیب تألیف یا ترجمه، بلکه به نظر مىرسد نوعى ترتیب آموزشى و موضوعى در به خاطر سپردن و به یاد آوردن اسامى کتابهاى جالینوس به حنین کمک کرده است. اولین و دومین کتاب، فهرست خودنوشته آثار جالینوس (فینکس) و در ترتیب خواندن کتابهاى او (فى مراتب قراءت کتب جالینوس رجوع کنید به جالینوس*، بخش :۲ آثار) است. چهار کتاب بعدى، آنچنان که خود حنین (۱۳۸۴ش، ص ۵ـ۶) نیز یادآور شده، به ترتیب همان کتابهایى است که معلمان قدیم طب در اسکندریه، برنامه درسى خود را با آنها شروع مىکردند.

کتابهاى هفتم تا بیستم این فهرست نیز در زمره کتابهاى درسى مدرسه پزشکى اسکندریه بودند. این هجده کتاب همراه با کتاب فى الحیله لحفظ الصحه، که حنین در ردیف هشتاد و چهارم از آن نام برده است (رجوع کنید به همان، ص ۴۷)، در مجموع جوامع اسکندرانیین* را تشکیل مىدادهاند.

حنین رساله ترجمه هاى آثار جالینوس را در ۴۸ سالگى، یعنى به سال ۲۴۲ (۱۱۶۷ اسکندرانى)، نگاشت و در ۲۵۰ (۱۱۷۵ اسکندرانى)، یعنى ده سال پیش از مرگش، اطلاعات آن را روزآمد کرد و در آن قسمت عمدهاى از ۳۹ سال فعالیت خود و یارانش را در زمینه ترجمه بازگفت (رجوع کنید به همان، ص ۶۳ـ۶۴)، اما اطلاعات این رساله و سایر منابع در تعیین زمان دقیق شکلگیرى حلقه او چندان راهگشا نیست. سال تولد حُبَیشبن حسن اَعسم دمشقى، عیسىبن على و عیسىبن یحیى، سه تن از اعضاى پرکار حلقه حنین، معلوم نیست.

همچنین، در رساله درباره زمان ترجمههاى یاران حنین هیچ ذکرى به میان نیامده است. تاریخ درگذشت هیچیک از سفارشدهندگان این ترجمه ها نیز به قبل از زمان نگارش رساله، یعنى ۲۴۲، باز نمى گردد. فقط مى دانیم اسحاق، فرزند حنین، در ۲۱۵ بهدنیا آمد (رجوع کنید به سزگین، ۱۹۶۷، ج ۳، ص ۲۶۷)، پس بعید است پیش از سال ۲۳۰ ترجمهاى کرده باشد. ظاهراً زمان آغاز همکارى او با پدرش حوالى ۲۲۵ بوده است. حنین در این هنگام اندکى از سى سالگى فراتر رفته بود و خود (۱۳۸۴ش، ص ۶) اشاره مى کند که در این سن علومى درخور توجه آموخته و کتابهاى بسیار اندوخته بود. این تاریخ حدسى مناسب براى زمان شکلگیرى حلقه ترجمه اوست، اما اوج فعالیتهاى ترجمانى این گروه ظاهراً بین سالهاى ۲۳۰ تا ۲۴۰ بوده است.

به عقیده حنین ضعف ترجمه هاى پیشینیان اغلب از سر بدفهمى محتواى آثار یونانى بود. کسانى چون منصوربن اثاناس، مترجم فى الاخلاق، و ابنسهدا/ شهدا، مترجم فىالفرق، مترجمانى ناتوان بودند (رجوع کنید به همان، ص ۵،۶۰)، کسانى چون سَرجیس رأس عینى نیز پیش از ورزیدگى در مدرسه اسکندریه از عهده فهم و ترجمه آثار برنمى آمدند (رجوع کنید به همان، ص ۱۱).

چهل و پنج ترجمه سریانى حنین از آثار جالینوس پیشتر از او به دست همین مترجمان به سریانى درآمده بود. بدینسان پیش بینى بختیشوع درباره حنین درست بود. سزگین (۱۹۷۴، ص ۴۵۴) بر آن است که بسیارى از آثار یونانى پیش از حنین، افزون بر سریانى، به عربى نیز ترجمه شده بود، در غیر این صورت حنین نمىتوانست بدون وجود سنّتى پرسابقه در زبان عربى، از هفده سالگى به ترجمه آثار دشوار علمى بپردازد. به عقیده او (همانجا) یازده اثر بقراط* و ۴۶ اثر جالینوس که یعقوبى (ج ۱، ص ۱۱۴ـ۱۱۸) از آنها یاد کرده، جملگى پیش از ترجمه حنین ترجمههایى داشته است.

حنین روى هم رفته ۸۵ ترجمه سریانى از ۸۴ اثر جالینوس و هشت اصلاح و تلخیص ترجمه پیشینیان از آثار وى را به انجام رساند. بیشتر این ترجمهها با حمایت اشخاص و برخى به درخواست شاگردان صورت گرفت. شاگردان حنین در ترجمههاى سریانى نقش چندانى نداشتند، اما ترجمه آثار جالینوس به زبان عربى فعالیتى است که شاگردان حنین نیز در آن مشارکتى جدّى داشتند (براى اطلاعات تفصیلى در این زمینه رجوع کنید به هاشمى، ۱۳۸۴ش، ص ۳۵ـ۳۶؛
نیز رجوع کنید به همان، جدول ۱).

باید افزود، ترجمه هاى مکتب حنین را نمى توان بدون توجه به سفارشدهندگان ترجمه ها بررسى کرد. حنین در رساله خود (۱۳۸۴ش، ص ۲) از على بن یحیى مى پذیرد که هر ترجمه برحسب قوّت مترجم کتاب و کسى که کتاب براى او ترجمه شده است، شکل مىگیرد. به تصریح حنین، هر قدر که سَلمُویهبن بنان (متوفى ۲۲۵) فهم طبیعى و درایت و عنایت خاص خود را در خواندن کتابها آشکار مىکرد، شوق حنین نیز در ویراسته کردن ترجمهها افزون مىشد (همان، ص ۷) و چون یوحنابن ماسویه (متوفى ۲۴۳) سخن آشکار را دوست داشت و پیوسته مترجم را بدان ترغیب مىکرد، حنین نیز در شرح و ایضاح کامل معانى مىکوشید (همان، ص ۹) و اگر قرار بود چیزى براى او تلخیص کند بسیار دقت و توجه مىکرد (همان، ص ۱۷).

براى بختیشوعبن جبرائیل (متوفى ۲۵۶ یا ۲۵۷) از سر «عنایت و استقصاء» ترجمه مىکرد (همان، ص ۱۱) و جایى که مردى خوش فهم، همچون محمدبن عبدالملک، ترجمهاى را سفارش مىداد، حنین در تلخیص اثر مبالغه مىورزید (همان، ص ۲۸). با آنکه حنین در ترجمههایش سلیقه حامیان را رعایت مىکرد، گویا در مواردى حامیانْ خود نیز در عبارات او تصرفاتى مىکردند و ناسخان به اختیار خود از نسخه اصلى یا نسخه تغییریافته رونویسى مىکردند (رجوع کنید به همانجا). گاه تصرفات ناسخان یا خوانندگانى که مىخواستند ترجمهاى را اصلاح کنند چندان زیاد و نادرست بود که حنین نیز آن اثر را باز نمىشناخت و تردید مىکرد که ترجمه از آن او باشد (براى نمونه رجوع کنید به ترجمه سریانى کتاب فى التریاق الى بمفولیانس؛
حنینبن اسحاق، ۱۳۸۴ش، ص ۴۶).

شیوه ترجمه حنین با مترجمان پیش از او تفاوتهایى در خور توجه دارد. خلیلبن ایبک صَفَدى (ج ۱، ص ۷۹) روش او را ترجمه معنایى در برابر ترجمههاى تحتاللفظى، معرفى کرده و این روش را درستتر دانسته و ضمناً نوشته که ترجمههاى حنین تنها در علوم ریاضى که حوزه تخصصى مترجم نبوده محتاج تهذیب و اصلاح است و در زمینههاى پزشکى، منطق، علوم طبیعى و الاهیات، دقیق و قابل اعتماد است. اما برگشترسر*، یکى از مهمترین پژوهندگان آثار حنین، بر آن است که حنین و شاگردش، حُبَیش، بیش از هر مترجم دیگر در بیان درست و واضح محتواى متون یونانى بر خود سخت مىگرفتند و حتى به قیمت از دست رفتن زیبایى کلام بر ترجمه حرفى اصرار داشتند (ص ۲۸ـ۲۹).

از دیگر ویژگیهاى ترجمه هاى حنین تصرفات فرهنگى او در متون اصلى است. نمونهاى برجسته از این موضوع در ترجمه تعبیر الرویاى ارطامیدورس اِفْسُسى پیداست. در این اثر حنین واژه یونانى çθεόبهمعناى اله و جمع آن θεόιبه معناى آلهه را آنجا که درخور اوصاف خداوند است به اللّه و در غیر این صورت به الملک یا الملائکه ترجمه کرده است تا الاهیات شرکآمیز یونانى را از متن کتاب بزداید (رجوع کنید به دبیان، ج ۱، ص ۱۰۸ـ۱۰۹).

یکى از مهمترین اصول ترجمه نزد حنین و احتمالا شاگردان او تصحیح انتقادى متن یونانى پیش از ترجمه آن بوده است. به نظر کرمر (ص ۱۲ـ۱۳) روشهاى تحلیل و تأویل لغوى متن را نخست شارحان یونانى ـ اسکندرانى آثار هومر و ارسطو بهکار بردند و حنین و اصحاب او پیرو سنّت آنان بودند (نیز رجوع کنید به اولیرى، ص ۲۵۶، که قائل است حنین روش نقد متون را به همراه زبان یونانى در اسکندریه آموخت) اما به عقیده زکى اسکندر این روش محققانه ظاهراً در زمان حنین و پیش از او سابقه نداشته است (رجوع کنید به زندگینامه علمى دانشوران، ج ۱۵، ص ۲۳۵).

آنچه حنین (۱۳۸۴ش، ص ۵) ذیل معرفى فى الفرق جالینوس مىآورد حاوى اطلاعاتى مهم درباره روش تصحیح متون در مکتب اوست. پایبندى وى به روش تصحیح متون منحصر به ترجمههاى دوره میانسالىاش نیست. او در ابتداى جوانى نیز از این ضرورت آگاه بود، اما در این دوره امکان دستیابىاش به نسخه هاى متعدد کمتر بود. او هیچگاه نادرستى و نارسایى ترجمههاى جوانى خود را به سبب ناآگاهى از موضوع یا عدم تسلط به زبان یونانى ندانسته، بلکه عامل این نقصان را صرفاً دست نیافتن به نسخه منقح و درست معرفى کرده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص ۱۲).

گاه با دست یافتن به نسخهاى به سامانتر و درستتر ترجمه اى را براى دومین بار (براى نمونه: فى القوى الطبیعیه) اصلاح مىکرد (رجوع کنید به همانجا)، گاهى نیز بهرغم همه کوششها فقط یک نسخه از یک متن مىیافت، مثلا از فى علم ارسسطراطس فى التشریح جز یک نسخه با افتادگى و نقص فراوان به دست نیاورد و بدینسبب با رنج بسیار آن را تلخیص کرد ولى مفهوم کتاب به دست آمد. حنین در این ترجمه و تصحیح انتقادى خود را ملزم ساخت که در حد توان از معانى موردنظر جالینوس عدول نکند (همان، ص ۲۴ـ۲۵).

۳) آرا و آثار پزشکى.

حنین یکى از پرکارترین دانشمندان دوره اسلامى است. ترجمه ها و تألیفات عربى و سریانى بسیارى به او نسبت داده شده است. براى نمونه، ابنابىاصیبعه (ص ۲۷۱ـ۲۷۴) ۱۱۱ کتاب و رساله تألیفى او را برشمرده است. در رساله ترجمههاى آثار جالینوس نیز به ۸۵ ترجمه سریانى و ۳۳ ترجمه عربى حنین از آثار جالینوس اشاره شده است. پژوهشگران جدید نیز کتابشناسیهایى از آثار او عرضه کردهاند (براى نمونه رجوع کنید به سامرائى و علوچى، ص ۴۷ـ۲۰۴؛دبیان، ج ۱، ص ۱۲۸ـ۱۷۴).

احتمالا بخشى از این آثار پرشمار را شاگردان مدرسه ترجمه حنین زیر نظر او انجام دادهاند (رجوع کنید به احمدامین، ج ۱، ص ۲۸۵) یا شاید چند اثرى از آثار شاگردان او، بهویژه حبیش، به نام وى معروف شده باشد (ابنندیم، ص ۳۴۸). قفطى (ص ۱۷۷)، با اشاره به اینکه نام حبیش به حنین تصحیفپذیر است، برخى ترجمه هاى حنین را اثر حبیش دانسته است (نیز رجوع کنید به ابنعبرى، ص ۲۵۲ـ۲۵۳؛حبیشبن حسن اعسم دمشقى*)، اما شمار این ترجمههاى منحول را نمى توان چندان زیاد دانست، زیرا مهمترین منبع اطلاع ما از ترجمه هاى حنین و حبیش رساله ترجمه هاى آثار جالینوس است که در آن حنین با فعل و ضمیر اول شخص از خود یاد کرده و ازاینرو امکان خطاى نسخهبرداران در تصحیف حبیش به حنین منتفى است (براى آگاهى از نقش حنین و شاگردانش در ترجمه آثار جالینوس رجوع کنید به هاشمى، ۱۳۸۵ش، ص ۴۷ـ۵۵، جدول ۲).

بیشترین ترجمه ها و نگارشهاى حنین در حوزه پزشکى است. براساس فهرست دبیان (ج ۱، ص ۱۴۴ـ۱۶۱)، او در این رشته ۵۸ کتاب به عربى و ۷۵ کتاب به سریانى ترجمه کرد. آنچه او به سریانى درآورد جملگى اثر جالینوس بود بهجز یک اثر از اریباسیوس* (متولد ۳۲۵؛رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۱۵۴ـ۱۶۱). در میان ترجمههاى عربى نیز علاوه بر آثار جالینوس و بقراط، دو اثر از اریباسیوس (رجوع کنید به ابنندیم، ص۳۵۰)، یک اثر از بولس*/ فولس اجانیطى (همان، ص ۳۵۱؛ابنعبرى، ص ۱۷۶) و یک اثر منسوب به ارسطو به نام المسائل الطبیعیه على نحو المدخل الى صناعه الطب (ششن و همکاران، ص ۲۱۱) دیده مىشود. مشهورترین ترجمه طبى حنین جوامع شانزدهگانه از آثار جالینوس است که با عنوان جوامعالاسکندرانیین بهتوسط فؤاد سزگین، در فرانکفورت ۲۰۰۴ بهچاپ رسیده است.

حنین طب را دانشى نظرى مىدانست و منطق علاج او نیز براساس مبانى طب یونانى و اعتدال بخشى به طبایع چهارگانه استوار شده است (دبیان، ج ۱، ص ۹۵؛نیز براى نمونهاى از تجویزهاى درمانى او براساس این منطق علاج رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ۱۹۲۸، ص ۱۷۸).

دو نگارش طبى نیز از او با این مشخصات منتشر شده است:

المسائل فى الطب للمتعلمین، چاپ محمدعلى ریّان و جلال محمدموسى و مرسى محمد عرب، قاهره ۱۹۷۸؛

شرح کتاب جالینوس الى اغلوقن فى التأتى لشفاء الامراض، چاپ محمدسلیم سالم، قاهره ۱۹۸۲٫

المسائل فى الطب یا المدخل الى الطب نیز از مشهورترین آثار طبى حنین است. به گفته ابنابى اصیبعه (ص ۲۷۱) حنین این کتاب را ناتمام گذاشت و حبیش اعسم آن را به پایان برد. سزگین (۱۹۶۷، ج ۳، ص۲۵۰) این کتاب را از کثیرالانتشارترین ترجمههاى عربى به لاتینى در غرب مىداند.

۴) آثار و اندیشه هاى فلسفى،

حنین در فلسفه و منطق نیز چندین تألیف و ترجمه عربى و سریانى دارد. او افزون بر ترجمه رسالههاى فلسفى جالینوس، از جمله فى البرهان و فى القیاسات الوضعیّه و فى اَنَّ المحرّک الاول لایتحرّک (حنینبن اسحاق، ۱۳۸۴ش، ص ۵۸ـ۵۹، ۶۲)، بخشى از تلخیصهاى جالینوس از نوزده رساله افلاطون را به عربى درآورد (براى فهرست این رسالهها رجوع کنید به همان، ص ۶۱ـ۶۲). همچنین السیاسه و النوامیس و طیمائوس افلاطون را ترجمه کرد (ابنندیم، ص ۳۰۶).

ابن ندیم (ص ۳۴۹) به ترجمه کتابى از جالینوس به نام ما ذکره افلاطون فى طیمائوس نیز اشاره کرده است. این اثر احتمالا قسمتى از مقاله سوم جوامع کتب افلاطون با عنوان جوامع الکتاب المعروف بطیماوس فى العلم الطّبیعى است (رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ۱۳۸۴ش، همانجا) که بدوى در افلاطون فى الاسلام (ص ۸۵ـ۱۱۹) آن را منتشر ساخت.

حنین همچنین اثرى با نام فیما یقرأ قبل کتب افلاطون نگاشت (ابنابىاصیبعه، ص ۲۷۳) که در حکم زمینه و مقدمه مطالعه آثار افلاطون است. این اثر نشاندهنده کوشش او در پایهگذارى سنّت درست مطالعه آثار فلسفى یونان است؛کوششى که با ترجمههاى فلسفى اسحاقبن حنین با جدیت بیشتر پیگیرى شد. اشتاین اشنایدر (ص ۲۲)، با استناد به ابنابىاصیبعه، این کتاب را یکى از تألیفات حنین معرفى کرده، اما بروکلمان (ج ۱، ص ۲۲۵) هم در نقل ضبط اشتاین اشنایدر از نام این تألیف به خطا رفته است هم در ترجمه دانستن آن. مترجمانِ عربىِ کتابِ بروکلمان نیز با جعل عنوان رساله عمّا یجدر بالمرء قراءتُه من کتب افلاطون، منشأ بروز اشتباهاتى در کتابشناسیهاى حنین شدهاند (رجوع کنید به ج ۴، ص۱۱۰؛براى نمونه اشتباهات رجوع کنید به دبیان، ج ۱، ص ۱۶۴، که به پیروى از بروکلمان این اثر مجعول را در زمره ترجمههاى عربى حنین در فلسفه ذکر کرده است).

حنین به آثار ارسطو نیز بى توجه نبود. او المقولات (قاطیغوریاس) را به عربى درآورد (ابنندیم، ص ۳۰۹)، ترجمه یحیىبن بطریق از السماء و العالم را تصحیح کرد (همان، ص ۳۱۱) و دو کتاب نیز درباره این اثر نگاشت: جوامع کتاب السماء و العالم، و جوامع تفسیر القدماء الیونانیین لکتاب أرسطوطالیس فى السماء و العالم (ابنابىاصیبعه، ص ۲۷۳ـ ۲۷۴). ارزش برخى ترجمههاى حنین از شروح یونانى ارسطو در آن است که اصل یونانى این آثار در دست نیست. دو نمونه از این شروح، تفسیر المفیدوروس لکتاب أرسطوطالیس فى الآثار العُلْویه و مقاله الإسکندر الأفرودیسى فىالزمان است (براى متن چاپ شده این دو اثر رجوع کنید به اسکندر افرودیسى، ص ۱۹ـ۲۴؛المپیودورس، ص ۸۳ـ۱۹۰).

ترجمه هاى سریانى حنین نیز گاه واسطه ترجمه عربى برخى آثار ارسطو شده است. مثلا، ترجمه عربى مقاله دوم از السماع الطبیعى برگردان یحیىبن عدى (رجوع کنید به ابنندیم، ص۳۱۰)، الکون و الفساد و کتاب النفس و کتاب العباره (بارى أرمینیاس) هر سه برگردان اسحاقبن حنین (همان، ص ۳۰۹، ۳۱۱) و نیز مقاله اللام از کتاب الحروف برگردان متىبن یونس (همان، ص ۳۱۲)، بعد از ترجمه سریانى حنین از این آثار انجام گرفت. بهتصریح ابنندیم (ص۳۱۰)، ابنعدى در ترجمه خود از ترجمه سریانى حنین استفاده کرده است و باتوجه به اینکه ترجمههاى سریانى معمولا واسطهاى میان متون یونانى و ترجمههاى عربى بوده، این گمان رواست که اسحاقبن حنین و متىبن یونس نیز در کار خود از ترجمههاى سریانى حنین استفاده کرده باشند. حنین جز این ترجمهها و تألیفات مربوط به آثار یونانى، کتابهاى مستقلى نیز در فلسفه و منطق نگاشته است. ابنابىاصیبعه (ص ۲۷۳) چهار تألیف منطقى به او نسبت داده است. مشهورترین این تألیفات ظاهراً کتاب فىالمنطق بوده است که دیگران نیز تقسیمبندى و ساختار بدیع آن را ستودهاند (رجوع کنید به ابنجلجل، ص ۶۹؛قفطى، ص ۱۷۱).

دیگر اثر معروف او در فلسفه، نوادر الفلاسفه و الحکماء و آداب المعلمین القدما است (ابنابىاصیبعه، همانجا) که گزیدهگوییهاى پراکنده از حکیمان باستان است. اصل این اثر ظاهرآ در دست نیست. بدوى مختصر بر جاى مانده از آن را، که آداب الفلاسفه نام دارد، منتشر کرده است (درباره منشأ این کتاب و ترجمههاى عبرى و اسپانیایى آن رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ۱۴۰۶، مقدمه بدوى، ص۱۰ـ۱۹). یک بخش از این کتاب با عنوان «اجتماعات الفلاسفه فى بیوت الحکمه فى الاعیاد و تفاوض الحکمه بینهم» را برخى پژوهشگران، از جمله بروکلمان (ج ۱، ص ۲۲۵)، بهاشتباه، اثرى مستقل تلقى کردهاند (نیز رجوع کنید به دبیان، ج ۱، ص ۱۶۲).

هیچیک از آثار فلسفى برجاى مانده از حنین دربردارنده رأى و نظرى بدیع نیست. او اگرچه ترجمه هاى مهمى در فلسفه داشت، برخلاف قول شهرستانى (ج ۲، ص ۱۵۸) که او را در زمره فلاسفه اسلامى شمرده است، فیلسوف نبود. حنین چند اثر در کلام فلسفى نگاشت که نشانه قوّت وى در این زمینه است. به علاوه، او عهد عتیق را از یونانى به عربى ترجمه کرد (مسعودى، تنبیه، ص ۱۱۲).

حنین آموختن تعالیم الهیات نسطورى را احتمالا در حیره آغاز کرد و آن را تا مرحلهاى پیش برد که سزاوار زنار بستن شد. در منابع به زنار بستن او اشاره شده است (رجوع کنید به قفطى، همانجا؛ابنابىاصیبعه، ص ۲۶۲؛ابنعبرى، ص ۲۵۲) و زنار بستن مختص کسانى بود که در مراتب کلیسایى به رتبه شماسیّه مىرسیدند. یوسف حَبّى (ص ۳۰۸، ۳۲۳) با اشاره به این موضوع، رأى باوم اشتارک را مبنى بر شماسیّه بودن حنین نقل کرده است. فاروق عمر فوزى (ص ۴۳۸) علت اصلى محنتهاى حنین را در روزگار متوکل، آراى او در فلسفه و منطق و دین دانسته است.

در فهرست ابنابى اصیبعه (ص ۲۷۳ـ۲۷۴) از تألیفات حنین، نام دو اثر به تفکیک از هم آمده است: کتاب فى کیفیه ادراک الدیانه و کتاب فى ادراک حقیقه الادیان، که دو نام براى رسالهاى واحد است (حنینبن اسحاق، ۱۹۹۷، ص۳۴۹، پانویس ۴؛براى نشانى چند نسخه خطى از شروح یوحنابن میناقبطى، زنده در سده ششم رجوع کنید به عواد، ص ۲۳۸).

این رساله با رساله دیگرى که حنین خطاب به علىبن یحیى منجم نوشت (رجوع کنید به ابنابىاصیبعه، ص ۲۷۴)، مضامین مشترکى دارد. حنین رساله اخیر را هنگامى نگاشت که علىبن یحیى او را به اسلام دعوت کرد. پرسش اصلى این رسالهها آن است که چگونه انسان درمىیابد دین او حق است و ادیان دیگر باطل؟ (رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ۱۹۹۷، ص ۳۴۹). یکى دیگر از آثار کلامى چاپ شده حنین، مقاله فى الآجال است.

او در این مقاله ارتباط علم پیشین الهى و مرگ را بررسى کرده است. به عقیده او (۱۹۹۱، ص ۴۱۹ـ۴۲۰)، مرگ نیز همچون زندگى در زمره امورى است که نه خیر محض است نه شر محض، بلکه گاه خیر است و گاه شر؛و علم الهى نمى تواند سبب شر باشد (براى آگاهى از دیگر آثار دینى حنین رجوع کنید به همان، مقدمه سمیر خلیل سمیر، ص ۴۱۳ـ ۴۱۴).

نظرى به عناوین برخى دیگر از آثار حنین، جامع الاطراف بودن او را آشکارتر مى سازد:

ترجمه الفراسه، اثر منحول ارسطو (چاپ آنتونلا گرزتى، رم و ونیز ۱۹۹۹)؛

ترجمه تعبیر الرؤیا، اثر ارطامیدورس افسسى (چاپ توفیق فهد، دمشق ۱۹۶۴)؛

ترجمه قصه سلامان و ابسال (چاپ شده در تسع رسائل فى الحکمه و الطبیعیات لابنسینا، استانبول ۱۲۹۸) و

تألیف تولد النار بین الحَجَرین،

خواص الاحجار، فى سبب الذى صارت له میاه البحر مالحه، فى المدّ و الجزر،

مقاله فى قوس قُزَح،

کتاب الالوان،

کتاب البیطره،

کتاب الفلاحه،

کتاب فى الاحکام الإعراب على مذهب الیونانیین؛

فى النحو و تاریخ العالم و المبدأ و الانبیاء و الملوک و الامم و الخلفاء و الملوک فى الاسلام (ابنندیم، ص ۳۵۳؛ابنابى اصیبعه، ص ۲۷۳ـ۲۷۴).



منابع:

(۱) ابن ابىاصیبعه، عیون الانباء فى طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بیروت ( ۱۹۶۵)؛
(۲) ابنجلجل، طبقات الاطباء و الحکماء، چاپ فؤاد سید، قاهره ۱۹۵۵؛
(۳) ابنخلّکان؛
(۴) ابنصاعد اندلسى، التعریف بطبقات الامم : تاریخ جهانى علوم و دانشمندان تا قرن پنجم هجرى، چاپ غلامرضا جمشیدنژاد اول، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۵) ابنعبرى، تاریخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانى، لبنان ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) ابنندیم (تهران)؛
(۷) احمدامین، ضحىالاسلام، بیروت: دارالکتابالعربى، (بىتا.)؛
(۸) اسکندر افرودیسى، مقاله الإسکندرالافرودیسى فىالزمان، ترجمه حنینبن اسحاق، در شروح على ارسطو مفقوده فى الیونانیه و رسائل اخرى، چاپ عبدالرحمان بدوى، بیروت ۱۹۸۶؛
(۹) المپیودورس، تفسیرالمفیدوروس لکتاب ارسطاطالیس فى الآثار العلویه، نقل حنینبن اسحاق و اصلاح اسحاقبن حنین، در همان؛
(۱۰) کارل بروکلمان، تاریخ الادبالعربى، ج ۴، نقله الى العربیه یعقوب بکر و رمضان عبدالتواب، قاهره ۱۹۷۵؛
(۱۱) جالینوس، جوامع کتاب طیماوس فىالعلم الطبیعى، اخراج حنینبن اسحاق، در افلاطون فى الاسلام: نصوص، حققها و علق علیها عبدالرحمان بدوى، تهران: مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل، ۱۳۵۳ش؛
(۱۲) حنینبن اسحاق، آدابالفلاسفه، اختصره محمدبن على انصارى، چاپ عبدالرحمان بدوى، کویت ۱۴۰۶/۱۹۸۵؛
(۱۳) همو، رساله حنینبن اسحق الى علىبن یحیى فى ذکر ما تُرجِمَ من کتب جالینوس، متن عربى با ترجمه فارسى، چاپ مهدى محقق، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۱۴) همو، کتابالعشر مقالات فىالعین، چاپ ماکس مایرهوف، قاهره ۱۹۲۸، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۱۵) همو، کیفیّه إدراک حقیقه الدیانه للحکیم حنینبن اسحاق النسطورى المتطبّب (رحمهاللّه!)، (چاپ) سمیر خلیل سمیر، در المشرق، سال ۷۱ (تموز ـ کانون الاوّل ۱۹۹۷)؛
(۱۶) همو، مقاله فى الآجال، (چاپ) سمیر خلیل سمیر، در المشرق، سال ۶۵، ش ۱ و ۲ (ژانویه ـ دسامبر ۱۹۹۱)؛
(۱۷) احمدبن محمد دبیان، حنینبن اسحاق: دراسه تاریخیه و لغویه، ریاض ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۱۸) عامر رشید سامرائى و عبدالحمید علوچى، آثار حنینبن اسحاق، بغداد ۱۹۷۴؛
(۱۹) فؤاد سزگین، «مکانه حنین فى تاریخ الترجمه من الاغریقى و السریانى الى العربیه»، در مهرجان افرام و حنین: بغداد ۴ـ۷ شباط ۱۹۷۴، بغداد: مجمعاللغه السریانیه، ۱۹۷۴؛
(۲۰) رمضان ششن، جمیل آقپنار، و جواد ایزگى، فهرس مخطوطات الطب الاسلامى باللغات العربیه و الترکیه و الفارسیه فى مکتبات ترکیا، استانبول ۱۴۰۴/ ۱۹۸۴؛
(۲۱) محمدبن عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، چاپ محمدسید کیلانى، قاهره ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۲۲) خلیلبن ایبک صفدى، الغیثالمَسجَم فى شرح لامیّه العجم، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۲۳) کورکیس عواد، الاصول العربیه للدراسات السریانیه، بغداد ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۲۴) فاروق عمر فوزى، «حنینبن اسحق و السلطه العباسیه»، در مهرجان افرام و حنین، همان؛
(۲۵) علىبن یوسف قفطى، تاریخالحکماء، و هو مختصر الزوزنى المسمى بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ یولیوس لیپرت، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۲۶) جوئل کرمر، احیاى فرهنگى در عهد آلبویه: انسانگرایى در عصر رنسانس اسلامى، ترجمه محمدسعید حنایى کاشانى، تهران ۱۳۷۵ش؛
(۲۷) مسعودى، تنبیه؛
(۲۸) همو، مروج (بیروت)؛
(۲۹) احمد هاشمى، «آرا و آثار حنینبن اسحاق»، مجله تاریخ علم، ش ۵ (بهار و تابستان ۱۳۸۵)؛
(۳۰) همو، «مدرسه ترجمه حنینبن اسحاق»، مجله تاریخ علم، ش ۴ (پاییز و زمستان ۱۳۸۴)؛
(۳۱) یعقوبى، تاریخ؛
(۳۲) یوسف حبىّ، «حنینبن اسحاق»، در مهرجان افرام و حنین، همان؛

(۳۳) Gotthelf Bergstrasser, Hunain ibn Ishak und seine Schule, Leiden 1913;
(۳۴) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949;
(۳۵) Dictionary of scientific biography, supplement I, ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner’s Sons, 1981, s.v. “Hunayn ibn Ishaq. Hunayn the translator” (by Albert Z. Iskandar);
(۳۶) EI2, s.v. “Hunayn b. Ishak Al-Ibadi” (by G. Strohmaier);
(۳۷) M. Meyerhof, “New light on Hunain ibn Ishaq and his period”, Isis, 8(1926);
(۳۸) De Lacy O’leary, How Greek science passed to the Arabs, London 1980;
(۳۹) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- ;
(۴۰) Moritz Steinschneider, Die arabishen Ubersetzungen aus dem Griechischen, Graz 1960.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه سلیمان حییم (متوفی۱۳۴۸ش) ( مؤلف نخستین لغتنامه هاى جامع دوزبانه در ایران)

بازدیدها: ۲۳۵

 مؤلف نخستین لغتنامه هاى جامع دوزبانه در ایران. حییم، بر وزن حکیم، بدون تشدید خوانده مى شود. وى در ۱۳۰۴/ ۱۲۶۶ش در تهران در یک خانواده یهودى شیرازى زاده شد. پدرش، حییم اسحاق، بزرگ شده تهران و لحافدوز بود.

تحصیلات سلیمان در مکتبخانه آغاز شد و در مدرسه نور (میسنوراللّه)، متعلق به مبلّغان مسیحى، و پس از آن در دبیرستان اتحاد تهران ادامه یافت که در آنجا فرانسه و عبرى خواند. در نوزده سالگى وارد کالج امریکایى تهران (بعداً دبیرستانالبرز) شد و پس از پایان تحصیلات در ۱۳۳۳/ ۱۲۹۴ش، در همانجا شروع به تدریس کرد (داریوش حییم، ص ۳؛ امامى، ج ۲، ص ۱۹۱؛ آصف، افقبینا، سال ۲، ش ۱۰، ص ۲۴؛ د. ایرانیکا، ذیل مادّه).

پس از ورود میلسپو، مستشار مالى امریکایى، و کارشناسان امریکایى به ایران، حییم به عنوان مترجم در وزارت مالیه استخدام شد و در همین دوران، به اقتضاى نیاز جامعه، تألیف فرهنگهاى دو زبانه خویش را آغاز کرد. وى در اواسط دهه ۱۳۱۰ش به استخدام شرکت نفت ایران و انگلیس درآمد و پس از ریاست دارالترجمه آنجا، به ریاست اداره خرید شرکت نفت برگزیده شد. وى در این سمت، راه را بر سوءاستفاده عده اى از همکاران خود بست و در نتیجه دشمنى آنها، در اواسط دهه ۱۳۳۰ش استعفا و تقاضاى بازنشستگى کرد (داریوش حییم، ص ۳ـ۴؛ امامى، ج ۲، ص ۱۹۲).

حییم، به شهادت آثارش، به جز انگلیسى، زبانهاى فرانسه و عبرى و احتمالا عربى را به خوبى، و ترکى و آلمانى و روسى را در حدى که از لغتنامه هاى آنها استفاده کند، مى دانسته است. اظهارنظرهاى دقیق او درباره لغاتِ ترکىِ دخیل در فارسى، این تصور را ایجاد کرده بوده که وى از یهودیان تبریز بوده است (امامى، ج ۲، ص ۱۹۳).

حییم زبان عبرى و علوم دینى یهودى را از کودکى نزد حاخام حییم موره آموخت و به تدریج نقش دستیار استادش را پیدا کرد و به دلیل نابینایى وى، سخنان او را روى کاغذ مى آورد که حاصل آن سه کتاب (به نامهاى دِرِخ حییم، پاته الیاهو، و گِدولت مردخاى) است (داریوش حییم، ص ۷، ۱۰؛ آصف، افق بینا، سال ۲، ش ۱۰، ص ۲۵).

احاطه حییم به اصطلاحات یهودى و مسیحى از امتیازات فرهنگهاى اوست و ظاهراً ترجمه مقالات راجع به دین یهود در دایره المعارف فارسى، به سرپرستى غلامحسین مصاحب، نیز از اوست (امامى ج ۱، ص ۱۸۳، ج ۲، ص ۲۰۹).

حییم به ادبیات فارسى عشق مى ورزید و دیوانهاى حافظ و سعدى کتاب بالینى او بود. او قادر بود در سبکهاى گوناگون به انگلیسى و عبرى و فارسى شعر بگوید، اما عمده اشعارش به فارسى است، اما آنها را به چاپ نرساند (داریوش حییم، ص ۵ـ۶؛ امامى، ج ۲، ص ۱۹۴؛ آصف، افقبینا، سال ۲، ش ۱۱، ص ۳۵). وى از پیشکسوتان نمایشنامه نویسى در ایران نیز محسوب مى شود و قصه هاى یوسف و زلیخا، روت و نَعومى، اِستر و مُردخاى (هر سه از قصه هاى تورات) را به شکل نمایشنامه منظوم تنظیم کرد که در زمان حیاتش اجرا شد. نمایشنامه یوسف و زلیخا در ۱۳۰۷ش به چاپ رسید (امامى، همانجا؛ صیاد، ص ۲۸۰ـ۲۸۱).

رحلت

سلیمان حییم در ۱۳۴۸ش بر اثر سکته قلبى درگذشت (رجوع کنید به داریوش حییم، ص ۴).

آثار

سلیمان حییم اولین فرهنگ دوزبانه خود را، به نام فرهنگ جامع انگلیسى ـ فارسى، ارائه کرد. جلد اول در ۱۳۰۸ش و جلد دوم در ۱۳۱۱ش در تهران به چاپ رسید. این فرهنگ مفصّل و روشمند، به دلیل همکارى با امریکاییان در کالج البرز و گروه میلسپو و دستیارانش، گرایش به انگلیسىِ امریکایى دارد. حدود ده سال بعد، همین فرهنگ با ویرایش و توسعه واژگان و با نام فرهنگ بزرگ انگلیسى ـ فارسى چاپ شد (تهران ۱۳۲۰ش و ۱۳۲۲ش، ج ۲). در آن زمان حییم در شرکت نفت ایران و انگلیس کار مى کرد و با اصطلاحات بریتانیایى بیشتر سر و کار داشت. در این فرهنگ، گرایش انگلیسىِ بریتانیایى غالب است (سلیمان حییم، ص ۷؛ امامى، ج ۲، ص ۱۹۶).

حییم که قواعد کار را به درستى شناخته بود، چندى بعد، با استفاده از برگه هاى مدخلهاى کتاب اول، فرهنگ جامع فارسى ـ انگلیسى را در دو جلد به چاپ رساند (تهران ۱۳۱۲ش و ۱۳۱۴ش) (امامى، ج ۲، ص ۱۹۷) و از آن پس، فرهنگنویسى را تا آخر عمر ادامه داد.

فرهنگ بزرگ انگلیسى به فارسى حییم مفصّلترین اثر اوست که حدوداً شامل ۰۰۰،۵۵ مدخل و ۰۰۰، ۲۵ زیرمدخل است که از میان مجموعهاى از لغتنامهها دستچین شده است. چون وى عقیده داشت آموختن علم اولین شرط پیشرفت اجتماعى است، سهمى که در این فرهنگ براى لغات علمى قائل شده بیش از حد معمول فرهنگهاى عمومى است (همان، ج ۲، ص ۱۹۹).

حییم سالها اصطلاحات رایج در حرفههاى گوناگون را به دقت ضبط کرده بود و مى کوشید به جاى ساختن لغت، واژههایى را که بین اهل فن مرسوم است به کار بَرَد. گفته اند که گاه در جستجوى ریشه بعضى لغات، کار خود را رها مى کرده و به گفتگو با صنعتگرى که مشغول کار بود، مى پرداخت (رجوع کنید به ادهمى، ص ۱۴؛ امامى، ج ۲، ص ۲۰۲). سلیمان حییم با زبان و ادبیات فارسى و آثار بزرگان ادب و لغات کهن آشنا بود و در دادن معادلها ترجیح مى داد از کلمات فارسى (هر چند غیر مصطلح و مهجور) و سپس از کلمات عربى استفاده کند و کلمات اروپایى رایج در فارسى را عمداً به کار نمى برد (امامى، ج ۲، ص ۲۰۰).

در اواخر کار حییم، از شیوه کار وى و عدم انطباق آن با آخرین معیارهاى جهانى، انتقادهایى شده بود (رجوع کنید به مهان، ص ۶۳۵ـ۶۳۷) اما سهم وى در فرهنگنویسى در ایران انکارناپذیر است و برخى بر آناند که هیچ فرهنگنویسى در ایران از آثار او بى نیاز نخواهد بود (رجوع کنید به امامى، ج ۱، ص ۱۸۴؛ حقشناس و همکاران، پیشگفتار، ص ۱۲؛ د. ایرانیکا، همانجا). مینوى (ص ۱۳۵ـ۱۳۶) معتقد بود که براى نوشتن فرهنگ فارسى جدید، کسى شایسته تر از حییم وجود نداشت و طرحى نیز به اتفاق خانلرى* و حییم براى این کار تهیه شده بود.

فرهنگهاى حییم عبارتاند از:

فرهنگ جامع انگلیسى ـ فارسى در دو جلد (۱۳۰۸ش و ۱۳۱۱ش)؛

فرهنگ جامع فارسى ـ انگلیسى در دو جلد (۱۳۱۲ش و ۱۳۱۴ش)؛

فرهنگ فرانسه ـ فارسى (۱۳۱۶ش)؛ فرهنگ بزرگ انگلیسى ـ فارسى، دو جلدى (۱۳۲۰ش و ۱۳۲۲ش)؛

فرهنگ انگلیسى ـ فارسى (۱۳۳۱ش)؛

فرهنگ فارسى ـ انگلیسى (۱۳۳۳ش)؛

امثال فارسى ـ انگلیسى (۱۳۳۴ش)؛

فرهنگ کوچک انگلیسى ـ فارسى (۱۳۳۵ش)؛

فرهنگ عبرى ـ فارسى (۱۳۴۰ش)؛

فرهنگ کوچک فرانسه ـ فارسى (۱۳۴۵ش)؛

و فرهنگ فارسى ـ عبرى،

که حییم فرصت اتمام آن را نیافت و پس از او چهار گروه کار وى را ادامه دادند و به تدریج آن را تکمیل و ویرایش کردند. آخرین گروه، به سرپرستى دکتر یونس حمامى لاله زار، کار را به پایان رسانده و آماده انتشار کرده اند. کمتر از بیست درصد این کتاب یادداشتهاى شخص حییم است و نویسندگان بعدى تلاش کرده اند که به سیاق مؤلف کار را ادامه دهند؛ یعنى به روال فرهنگهاى وى، تمام لغات را با همخانوادهها و عبارات و مثلهاى مشهور و نیز معادل اسامى بیاورند. ضمن اینکه بسیارى از معادلها، روزآمد و مدخلهاى جدید نیز اضافه شده است (حمامى لالهزار، مصاحبه مورخ آذر ۱۳۸۴).



منابع:
(۱) بیژن آصف، «استاد سلیمان حییم»، افق بینا، سال ۲، ش ۱۰ (تیر ـ شهریور ۱۳۷۹)، ش ۱۱ (مهر ـ دى ۱۳۷۹)؛
(۲) داود ادهمى، «یادى از استادى یگانه»، در یهودیان ایرانى در تاریخ معاصر، ج ۳، ویراستار: هماسرشار، بورلى هیلز، کالیفرنیا: مرکز تاریخ شفاهى یهودیان ایرانى، ۱۹۹۹؛
(۳) کریم امامى، از پست و بلند ترجمه، تهران ۱۳۷۲ـ۱۳۸۵ش؛
(۴) علىمحمد حقشناس، حسین سامعى، و نرگس انتخابى، فرهنگ معاصر هزاره انگلیسى ـ فارسى، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۵) یونس حمامى لالهزار، انجمن کلیمیان ایران، تهران، مصاحبه، آذر ۱۳۸۴؛
(۶) داریوش حییم، «پدرم سلیمان حییم»، در یهودیان ایرانى در تاریخ معاصر، همان؛
(۷) سلیمان حییم، فرهنگ بزرگ انگلیسى ـ فارسى، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۸) پرویز صیاد، «در یادواره سلیمان حییم»، در یهودیان ایرانى در تاریخ معاصر، همان؛
(۹) م. مهان، «(درباره )فرهنگ حییم: انگلیسى ـ فارسى»، راهنماى کتاب، سال ۱۱، ش ۱۰ـ۱۲ (اسفند ۱۳۴۷)؛
(۱۰) مجتبى مینوى، «نامهاى از مینوى به یحیى مهدوى: هفتم دى ماه ۱۳۳۹»، راهنماى کتاب، سال ۲۰، ش ۱ و ۲ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۵۶)؛

(۱۱) EIr. s.v. “Haim, Solayman” (by Amnon Netzer).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه حبیب اصفهانى «میرزاحبیب اصفهانى» «میرزاحبیب دستان‌بنى» «میرزاحبیب‌افندى»(متوفی۱۳۱۱/۱۸۹۳)

بازدیدها: ۱۶۰

 (میرزاحبیب اصفهانى) ، از پیش‌گامان تحول در نثر و ترجمه فارسى، شاعر و ادیب. وى از دگراندیشان تبعیدى عصر قاجار بود و تدوین نخستین دستورزبان فارسى را به او نسبت داده‌اند. به لحاظ انتسابش به قریه بِنْ، از توابع فعلى چهارمحال و بختیارى که اکنون نزدیک شهرکرد است، از سوى افراد محلى «میرزاحبیب بنى» و «میرزاحبیب دستان بنى» نامیده شده است که البته ضبط نام وى به این شکل در متون قاجارى و بعد از آن سابقه ندارد. وى به سبب اقامت طولانى در استانبول، نزد ترکها به «حبیب‌افندى» و «میرزاحبیب‌افندى» شهرت یافته و در دانشنامه‌هاى ترک دو مقاله درباره او زیر دو نام اخیر چاپ شده است (رجوع کنید به د.ا.د.ترک، ذیل «حبیب افندى»؛ د. ترک، ذیل «حبیب افندى، میرزا»).

میرزاحبیب اصفهانى در خانواده‌اى روستایى به دنیا آمد تحصیلات مقدماتى را در زادگاهش، بن، به پایان برد و ظاهراً به قصد ادامه تحصیل به تهران و بغداد سفر کرد و در این دو شهر چند سالى به تحصیل مشغول بود. از سوانح زندگیش در این دو شهر، بیش از آنچه منابع به تبعیت از هم تکرار کرده‌اند، اطلاعى در دست نیست (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۱ـ۱۱۲). گفته‌اند که در بغداد ادبیات، فقه و اصول و چند زبان آموخته و به محفلهاى بابی‌مسلکان فرارى و تبعیدى و ناراضیان سیاسى آمد و رفت داشته است (آرین‌پور، ج ۱، ص ۳۹۵؛سنجابى، ص ۱۱۵). احتمال دارد که آشنایى او با بابیان در نگرش سیاسى وى تأثیر گذاشته باشد، هرچند در آثارش نشانه‌اى از این‌گونه تأثیرها دیده نمی‌شود.

میرزاحبیب اصفهانى پس از بازگشتن به تهران، با روشنفکران و به‌ویژه با میرزا ملکم‌خان* ناظم‌الدوله حشر و نشر داشته و حتى به ارتباط با محفلهاى ماسونى متهم شده، گرچه تاکنون سند یا دلیل محکمى دالّ بر ارتباط او با این‌گونه مجامع منتشر نشده است، (سنجابى، ص ۱۱۶؛درباره ارتباط با ماسونى رجوع کنید به رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۲۰۲).

در هر حال در تهران به لامذهبى، دهری گرى و بی‌دینى متهم شد (رجوع کنید به پیرزاده نائینى، ج ۲، ص ۹۵)؛البته این اتهامها را به همه فراماسونها، و به‌ویژه به میرزاملکم‌خان، نیز زده‌اند. این نکته آشکار است که میرزا حبیب در سلک دگراندیشان زمان خود بود و حکومت وقت دیدگاههاى انتقادى آنان را می‌شناخت و فعالیتهایشان را زیرنظر داشت. کتابچه‌اى در مذمت محمدخان سپهسالار (متوفى ۱۲۸۴)، صدراعظم، که مردى جاهل و عامى بود، مخفیانه نشر دادند و وى را در آن سخت هجو کرده بودند. میرزاحبیب به اتهام نوشتن این کتابچه تحت تعقیب قرار گرفت و در ۱۲۸۳ از ایران گریخت (ناطق، ص ۲۷؛بالایى و کویی‌پرس، ص ۴۲).

براساس د. ترک (همانجا)، میرزاحبیب در حالى وارد خاک عثمانى شد که زخمى بود و او را دنبال می‌کردند. ظاهراً این مطلب در جاى دیگرى نیامده است. همین منبع می‌گوید که علی‌پاشا، صدراعظم عثمانى، او را به حضور پذیرفت و دستور داد به وى شغلى واگذار کنند (رجوع کنید به همانجا)، اما میرزاحبیب در آن زمان، هنوز اثرى پدید نیاورده بود و چنان شهرتى نداشت که با وى این‌سان رفتار کرده باشند. درواقع، وقایع این بخش از زندگى او نیز کاویده نشده و در صحت این اطلاعات تردید است.

میرزاحبیب حدود سى سال بازمانده عمر خود را در استانبول از راه خدمت در وزارت معارف عثمانى، تدریس در معلم‌خانه ایرانیان و مراکز دیگر گذراند (رجوع کنید به پیرزاده نائینى، ج ۲، ص ۹۶). عثمانى در آن زمان نهضت تنظیمات* را از سر گذرانده بود و استانبول از فعال‌ترین شهرهاى اسلامى قرن سیزدهم/ نوزدهم در اخذ تمدن اروپایى و تشکیل نهادهاى مدنى و از مهم‌ترین مراکز تجمع ایرانیان دگراندیش، ناراضى و مخالف دولت و محل انتشار جراید مختلف بود. جرگه‌اى از ایرانیان روشنفکر هم در استانبول تشکیل شده بود که میرزاحبیب به آن محفل و نیز به محافل تجددخواهان رفت و آمد داشت و از طریق آنها با فرهنگ و تمدن غربى آشنا شد (آدمیت، ص ۲۲؛موریه، پیشگفتار، ص ۱۸).

میرزاحبیب هم‌سن طالبوف و حاج زین‌العابدین مراغه‌اى و دوست و همکار شیخ‌احمد روحى* و میرزاآقاخان کرمانى* بود، که همگى از پیشروان تجددخواهى بودند. ظاهرآ میرزاآقاخان کرمانى دو سال در منزل میرزاحبیب ساکن بوده و نوشته‌هاى او را به اصطلاح امروزى ویرایش می‌کرده است (رجوع کنید به دولت‌آبادى، ج۱، ص۱۵۹؛افشار، ۱۳۳۹ش، ص ۴۹۷). درباره دوستى و همکارى میرزاحبیب و شیخ‌احمد روحى، و نیز دوستىِ این دو با میرزآقاخان کرمانى، اشاراتى هست (رجوع کنید به دولت‌آبادى، ج ۱، ص ۱۵۹، ۱۶۱؛آرین‌پور، همانجا). پیوند نزدیک میان این سه تن و آثارى که از آنان به‌جا مانده است، گرایشهاى تجددخواهانه و اقبال آنان را به انواع دیگرى از فعالیتهاى ادبى و پژوهشى آشکارا نشان می‌دهد.

خانواده

میرزاحبیب در استانبول دوبار ازدواج کرد و یکى از همسرانش چرکس بود. از این دو زن صاحب سه پسر به نامهاى کمال، جمال و جلال شد (پیرزاده نائینى، همانجا). زندگى میرزاحبیب در استانبول با فراز و فرود همراه بود و حتى یک بار مغضوب مقامات عثمانى گشت و مدتى کار خود را از دست داد (آرین‌پور، همانجا). پیرزاده نائینى میرزاحبیب را در دوره آسودگى و رفاه و هم‌نشینی‌اش با شمارى از سرشناسان استانبول دیده است (رجوع کنید به همانجا). برخى اشارات هم حاکى است که در اواخر عمر کاملاً از شر و شور جوانى افتاده و با مقامات سیاسى سفارت ایران در باب عالى نشست و برخاست داشته است. روزنامه اختر* که میرزاحبیب هم با آن همکارى داشته، ظاهراً وسیله مناسبى براى جلب و جذب مخالفان سیاسى ایران در عثمانى بوده است (رجوع کنید به رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۵۱۳ به بعد؛آدمیت، ص ۲۳؛سنجابى، ص ۱۴۰).

رحلت

میرزاحبیب در آستانه شصت سالگى به بیمارى سختى دچار شد و براى معالجه با آبهاى معدنى به بورسه رفت، اما مداوا نشد و در همانجا درگذشت و مدفون شد. تاریخ مرگ وى را ۱۳۱۱/۱۸۹۳ و ۱۳۱۲/۱۸۹۴ ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به د. ا. د. ترک؛د. ترک، همانجاها).

میرزاحبیب اصفهانى تا سالهاى اخیر چندان شناخته شده نبود و ارزشهاى ادبى و تحقیقى کار او تقریباً به‌کلى از نظرها دور مانده بود. با پژوهشهاى تنى چند از محققان مشخص شد که ترجمه کتابهاى حاجی‌باباى اصفهانى و سرگذشت ژیل بلاس*، دو شاهکار ترجمه در زبان فارسى و از نمونه‌هاى درخشان تحول در نثر فارسى معاصر، نمی‌توانسته به قلم کسى جز میرزاحبیب باشد (رجوع کنید به حاجى باباى اصفهانى*). پژوهش در تاریخ دستورزبان فارسى و اشارات جلال‌الدین همائى در مقاله «دستورزبان فارسى» (ص ۱۲۶ـ۱۲۷) به پیشاهنگى میرزاحبیب در دستورنویسى گواهى می‌دهد و اخیراً هم اشارات احمدى گیوى در دستور تاریخى فعل (ص۳۰) بر اهمیت جایگاه او در تاریخ دستورزبان فارسى و پیش‌گامى در تدوین دستورهاى امروزین، افزود. انتشار چند مقاله از ایرج افشار درباره او (رجوع کنید به فهرست منابع)، اشارات پژوهشگران دیگر در خصوص پیش‌گامى او در هنرهاى نمایشى (از جمله رجوع کنید به ملک‌پور، ۱۳۷۹ش، ص ۱۶۵) و نیز زمینه‌هاى دیگر، مثلاً فرهنگ عامه، و برگزارى مراسمى در بزرگداشت وى (رجوع کنید به پایان مقاله) به شناخت بهتر جایگاه او در ادب معاصر فارسى کمک کرده است، هرچند تا زمانی‌که دیوان اشعار و سایر نوشته‌هاى چاپ نشده او انتشار نیابد و پژوهشهاى متعدد، جنبه‌هاى ناشناخته زندگى وى و ارزشهاى چندگانه آثارش را آشکار نسازد، نمی‌توان درباره او با قطعیت علمى سخن گفت.

تأثیر چشمگیر میرزاحبیب در تحول نثر جدید فارسى، به ویژه با ترجمه این سه اثر نمایان است: حاجی‌باباى اصفهانى (براى جزئیات بیشتر رجوع کنید به همان مقاله)؛سرگذشت ژیل بلاس (نوشته لُساژ) و مردم‌گریز/ گزارش مردم گریز (ترجمه منظوم، نوشته مولیر). ترجمه هر سه اثر به گونه‌هاى مختلف دیدگاه انتقادى از وضع اجتماعى ـ سیاسى موجود را در میان خوانندگان ایجاد می‌کرد و طبعآ حکومت مستبد قاجار و نیز حکومت خودکامه عثمانى، که در آن زمان تحرکات اجتماعى تازه را زیر فشار حکومتى قرار داده بود، با ترویج این نوع ادبیاتِ حاوى دیدگاههاى انتقادى موافق نبودند. انتساب میرزا حبیب به جنبشهاى دگراندیشانه درون جامعه عثمانى می‌توانست پیامدهاى پیش‌بینى نشده‌اى براى وى داشته باشد، شاید به همین علت باشد که نامش روی‌شمارى از آثارش ذکر نشده است؛یا به دلایل دیگرى که نمی‌توان در باب آنها با قطعیت داورى کرد.

خطاى ادوارد براون در تاریخ ادبیات ایران (ج ۴، ص ۴۶۸)، که ترجمه حاجی‌باباى اصفهانى را به شیخ‌احمد روحى نسبت داده و حتى به اثر دقیقى چون دایرهالمعارف فارسى راه یافته و ذیل مقاله «احمد روحى»، هم ترجمه حاجی‌باباى اصفهانى و هم ترجمه سرگذشت ژیل بلاس از شیخ احمد روحى دانسته شده است، از آن‌روست که نام میرزاحبیب دست‌کم در نسخه‌هایى که اینها در اختیار داشته‌اند، بر کتابها ثبت نبوده است. با تحقیقات مجتبى مینوى مشخص شد که ترجمه سرگذشت ژیل بلاس به قلم میرزاحبیب است نه محمد (باقر)خان کرمانشاهى، معروف به کفرى (آرین‌پور، ج ۱، ص ۴۰۲؛درباره شخص مذکور رجوع کنید به «بواناتى*، میرزامحمدباقر»). محمدعلى جمال‌زاده نیز با قاطعیت میرزا حبیب اصفهانى را مترجم مردم‌گریز دانسته است (مولیر، دیباچه، ص ۲۰، پانویس ۱). اخیرآ هم بررسیهاى مریم سنجابى درباره سبک کار و روش میرزاحبیب، شواهد متقن‌ترى به دست داده‌است (رجوع کنید به ص ۱۱۳ـ۱۴۸). مردم‌گریز ظاهراً نخستین نمایشنامه‌اى است که در ۱۲۸۶ از زبانى بیگانه به فارسى ترجمه شده (رجوع کنید به د. ایرانیکا، ج ۷، ص ۵۲۹) و «نخستین تجربه در زمینه انتقال یک نمایشنامه فرنگى به زبان فارسى» بوده است (ملک‌پور، ۱۳۷۹ ش، ص ۱۶۵).

از مقایسه این سه ترجمه، پیش‌گامى میرزاحبیب در ترجمه معاصر فارسى و دستاورد او در این کار پیداست: اتخاذ روشى سنجیده و آمیخته با ذوق هنرى در ترجمه‌هایى که گاه کاملا دقیق و لفظ به لفظ و گواه تسلط او به زبانهاى مبدأ و مقصد و کشف روح و حال و هواى اثرند؛و گاه آزاد و غیردقیق، اما کاملا موفق، که نشانه چیره‌دستى او در نثر فارسى و وقوف زیرکانه به اوضاع و احوال اجتماعى ـ سیاسى زمان است. تسلط میرزاحبیب به چند زبان و به اصطلاحات، تعبیرها، حکایتها، مَثَلها و ظرایف زبانى و لحنى، قدرت طنز و هزل، طبع تواناى شاعرى و قدرت قافیه‌سازى و سجع‌سازى و استفاده هنرمندانه از وزن کلام و آهنگ واژه‌ها و امتیازاتى دیگر، جایگاه وى را در ترجمه فارسى در مرتبه کم‌مانندى قرار داده است (خانلرى، ج ۳، ص ۲۹۶ـ ۲۹۷؛
یوسفى، ص ۴۱ـ۴۵؛امامى، ص ۴۳ـ۵۲).

نسخه‌خطى ترجمه سرگذشت ژیل بلاس به خط میرزاآقاخان کرمانى در کتابخانه دانشگاه استانبول موجود است (مینوى، ص ۳۱۲). ترجمه منسوب به محمدخان کرمانشاهى (رجوع کنید به مشار، ج ۲، ستون ۲۸۵۷)، چاپ بدون تصرف همین نسخه است (مینوى، همانجا). نسخه دیگرى هم از ترجمه در کرمان پیدا شده که احتمالا بازمانده‌اى از کتابخانه میرزاآقاخان کرمانى است. هما ناطق (ص ۳۳ـ۳۴)، به نقل از محمدابراهیم باستانى پاریزى، می‌گوید که وجود برخى اصطلاحات خاص کرمانى در این ترجمه، این فرضیه را قوت می‌بخشد که میرزاآقاخان کرمانى نه تنها در استنساخ که در ترجمه آن نیز با میرزاحبیب همکار بوده است. ناطق (ص ۲۹) همچنین می‌افزاید که میرزاحبیب سرگذشت ژیل‌بلاس و مردم‌گریز را با همان نیت سیاسى به فارسى برگردانده است که حاجی‌باباى اصفهانى را (براى مشخصات چاپى سرگذشت ژیل‌بلاس رجوع کنید به مشار، همانجا).

مردم گریز/ گزارش مردم‌گریز،ترجمه‌اى است منظوم، سرشار از نقل اقوالِ بزرگان ادب فارسى و تلمیحات ادبى که در ضمن، فارسى محاوره‌اى عصر قاجار از لابه‌لاى آن نمایان است (رجوع کنید به سنجابى، ص ۱۲۵ـ۱۳۵). احتمال داده‌اند که میرزاحبیب در ترجمه آن به ترجمه ترکى هم نظر داشته، ولى مطمئناً کتاب را از زبان فرانسه به فارسى ترجمه کرده است. این ترجمه نخستین بار در استانبول (چاپخانه تصویر افکار، ۱۲۹۵/ ۱۸۶۹) چاپ شده، اما روى جلد نام مترجم ذکر نشده است (همان، ص ۱۱۴، ۱۱۸). مردم‌گریز را حلقه واسطى میان نمایشهاى روحوضى سنّتى و کمدیهاى جدید می‌توان شمرد، اثرى که مضمون آن مورد علاقه میرزاحبیب و عرصه اِعمال تواناییهاى او در استفاده از طنز، هزل، فرهنگ عامه، بازیهاى زبانى و شگردهاى قلمى بوده است (براى آگاهى از کم و کیف ترجمه‌هاى این کتاب و مشخصات چاپى آنها رجوع کنید به ملک‌پور، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۳۲۵ـ ۳۳۵).

دستور سخن (استانبول ۱۲۸۹)، دبستان فارسى (استانبول ۱۳۰۸)، خلاصه رهنماى فارسى (استانبول ۱۳۰۹) و رهبر فارسى (استانبول ۱۳۱۰)، کتابهایى است که میرزاحبیب درباره دستورزبان فارسى تألیف کرده است (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص۱۱۲ـ۱۱۴؛افشار، ۱۳۴۴ـ۱۳۴۹ش، ج ۱، ص ۱۶۵؛احمدى گیوى، ص۳۰). همائى (ص ۱۲۷) می‌گوید او نخستین کسى است که کلمه «دستور» را با عنوان کتابى درباره قواعد زبان فارسى به‌کار برده و این قواعد را از عربى جدا و آنها را از دایره تقلید از صرف و نحو عربى بیرون برده است. براساس اطلاعات موجود، او نخستین کسى بوده که اجزاى کلام را در زبان فارسى بررسى و طبقه‌بندى کرده است، هرچند که خود را مبتکر این طبقه‌بندى نمی‌داند. میرزاعبدالعظیم‌خان قریب* از الگوى او پیروى کرده است (رجوع کنید به دیونوسیوس تراکیایى ، پیشگفتار صفوى، ص ۲۶ـ۲۷).

نیز احتمال می‌رود که وى به لحاظ آشنایى با زبان فرانسه، از تقسیم‌بندیهاى فرنگى در طبقه‌بندى دستورى گرته‌بردارى کرده باشد (همانجا). مهدیقلى هدایت که زبان آلمانى می‌دانسته، می‌گوید میرزاحبیب بعضى قواعد صرف آلمانى را با فارسى تطبیق داده و این کتاب را در اصل براى آموزش زبان فارسى به وارموند آلمانى در استانبول تدارک دیده است (ص۱۱۰). همچنین ادعا شده است که کتاب قانون قدسى (نوشته عباسقلى آقا باکیخانوف مشهور و متخلص به قدسى*، تفلیس ۱۲۴۷/۱۸۳۱) در دستورزبان فارسى، نزدیک به چهل سال پیش از دستورسخن تألیف شده است (رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۵۰۴). در باب انگیزه میرزاحبیب در تألیف دستور فارسى، توجیه‌ها متفاوت است (براى مثال رجوع کنید به هدایت، همانجا؛خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۲ـ۱۱۳؛ریاحى، ص ۲۴۵)، مسلّمآ میرزاحبیب که به تدریس زبان فارسى اشتغال داشته، نیاز به تدوین کتابى منظم در زمینه دستور را احساس کرده است، آشنایى وى با زبانهاى خارجى و ذهن نوآور و تازه‌جویش نیز در این راه یاور او بوده است (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، همانجا).

در هر حال چه پیش‌گامى میرزاحبیب در تدوین نخستین دستورزبان فارسى اثبات شود چه نشود، سهم او در تکوین این بحث و حق تقدم او قابل انکار نیست. در ضمن دبستان فارسى و دو کتاب دستورى دیگر او، ساده‌تر و مختصرتر از دستورسخن و براى کاربردهاى متفاوت، از جمله آموزش دستور به شاگردان مدارس، تدوین شده‌اند.

آثار

آثار میرزاحبیب را می‌توان به دو دسته چاپ شده و نشده تقسیم کرد. از جمله نوشته‌هاى چاپ نشده وى دیوان غزلیات و هجویاتى به خط خود اوست که مقدمه کوتاهى در احوال وى دارد. نسخه خطى این مجموعه، که به لحاظ رکاکت و بی‌پروایى در کاربرد واژه‌ها و تعابیر تاکنون انتشار نیافته است، در استانبول نگاهدارى می‌شود (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۱؛
سبحانى و آق‌سو، مدخلهاى ۲۶۶، ۷۱۲ و ۱۵۹۱؛براى نمونه‌هایى از شعرها رجوع کنید به عبرت نائینى، ج ۲، ص ۷۳۵ـ۷۴۰). مجموعه شعرهاى میرزاحبیب، با تخلص دستان، معروف است. مجتبى مینوى از برخى آثار چاپ نشده میرزاحبیب، محفوظ در کتابخانه دانشگاه استانبول، عکس تهیه کرده است (رجوع کنید به دانش‌پژوه، ج ۲، ص ۱۹۶، ج ۳، ص ۵۰).

گذشته از کتابهاى او در دستورزبان فارسى آثار چاپ شده او عبارت‌اند از:

۱)خط و خطاطان (استانبول ۱۳۰۶) به ترکى عثمانى، که ترجمه فارسى آن با عنوان تذکره خط و خطاطان در ۱۳۶۹ش در تهران چاپ شده است. این کتاب، تاریخ و راهنماى شناختن خطوط، به‌ویژه خط نستعلیق و شرح احوال خطاطان بزرگ در قرون نخستین اسلامى، اعم از عرب و عجم، و خوشنویسان عثمانى است. خط و خطاطان به ویژه در ترکیه شهرت دارد، تا حدى که الپ‌ارسلان در معرّف مقاله «حبیب‌افندى» در د.ا.د.ترک (همانجا)، اشتهار اصلى وى را به لحاظ تألیف این کتاب دانسته است. در ترکیه بر ضعف بخش خطاطان عثمانى این کتاب تأکید کرده‌اند (رجوع کنید به همانجا؛خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۶ـ۱۱۷).

۲)غرائب عوائد ملل (استانبول ۱۳۰۳) تألیف و ترجمه‌اى است به زبان فارسى در وصف عادات و رسوم و خلقیات ملتها. ظاهرآ هدف از تدوین این کتاب آشنا ساختن ایرانیان با تمدن جدید غرب و تلاش براى عقب نماندن آنها از ترکان عثمانى بوده است (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۵ـ۱۱۶؛افشار، ۱۳۳۹ش، ص ۴۹۵). ۳) چاپ دیوان اطعمه (سروده ابواسحاق شیرازى معروف به بسحق اطعمه*، استانبول ۱۳۰۲) و افزودن واژه‌نامه‌اى در انتهاى آن. ۴) چاپ دیوان البسه (سروده نظام‌الدین محمود قارى یزدى، استانبول ۱۳۰۳) و تنظیم واژه‌نامه‌اى در آخر کتاب. ۵) چاپ منتخبات عبید زاکانى (با مقدمه فرانسوى از فرته، استانبول ۱۳۰۳). ۶) برگ سبز (استانبول ۱۳۰۴) در تعلیم زبان فارسى. ۷) منتخبات گلستان سعدى (استانبول ۱۳۰۹).

میرزاحبیب از پیش‌گامان کاربرد شیوه‌هاى نوین پژوهش در قلمرو ادبیات فارسى است (افشار، ۱۳۳۹ش، ص ۴۹۱). گذشته از تسلط بی‌مانند در نگارش نثر فارسى، در سرودن شعر، ساختن نظم و کاربرد فنون و صنایع و ظرایف ادبى چیره‌دست است، هرچند در مرتبه شاعران درجه یک قرار نمی‌گیرد (براى آشنایى با درجه تسلط او بر شعر رجوع کنید به عبرت نائینى، همانجا). نزدیک به پنجاه غزل حافظ را به شیوه عبید زاکانى تضمین کرده و چکامه‌هاى نوروزى بسیارى سروده که در شماره‌هاى مختلف روزنامه اختر چاپ شده است. در اواخر عمر، در مدح ناصرالدین‌شاه و معین‌الملک، سفیر ایران در باب عالى، شعرهایى سروده است (رجوع کنید به رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۵۱۳ـ۵۱۴). به ترکى هم شعر می‌گفته است (د. ا. د. ترک، همانجا). در طنزپردازى شیوه عبید زاکانى را با لحن روایى داستان بلند و روال گزارش اجتماعى و انتقادى درآمیخته (سپانلو، ص ۳۲) و با انبوهى از اصطلاحها و تعبیرهاى عامیانه، که گواه تسلط کم‌مانند وى به گنجینه فرهنگ عامه است، ترکیب کرده است. ویژگیهاى سبکى میرزا حبیب در طنزپردازى، هنوز مستقلا مطالعه نشده است. پیرزاده نائینى که از نزدیک شاهد کار و زندگى وى در استانبول بوده است، می‌گوید طبع او هنوز هم به لهو و شوخى میل دارد. حاجى پیرزاده این ویژگى میرزاحبیب را یادگار بازمانده جوانى او و براثر حشرونشر با لامذهبها و بی‌پرواها می‌داند. نیز می‌افزاید که اصطلاحات و لغات عامیانه و گمشده و فراموش شده را که مکتوب نبوده، با زحمت گردآورى و تدوین می‌کرده است (ج ۲، ص ۹۷).

همایش بزرگداشت «میرزاحبیب دستان‌بنى» در مرداد ۱۳۷۹ در شهرکرد برگزار شد. ایرج افشار در یادداشتى (۱۳۷۹ش، ص ۵۸ـ۵۹)، به تغییر نام میرزاحبیب و به نقض اصول در تغییر دادن بی‌مورد نام مشاهیرى چون میرزاحبیب اصفهانى اعتراض کرد و از اطلاعات و مسموعات محلى درباره میرزاحبیب خبر داد که براى نخستین بار در این همایش بیان شد. همچنین از نسخه‌اى خطى به نام مفتاح‌الفلاح خبر داد که ظاهرآ مورخ ۱۲۷۸ و به خط خود میرزاحبیب است. تندیسى از میرزاحبیب نیز در میدان ورودى قریه بن قرار داده و شرح کوتاهى هم در احوال او پاى تندیس نصب کرده‌اند (همانجا).



منابع :

(۱) فریدون آدمیت، اندیشه‌هاى میرزا آقاخان کرمانى، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۲) یحیى آرین‌پور، از صبا تا نیما، ج ۱، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۳) حسن احمدى گیوى، دستور تاریخى فعل، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۴) ایرج افشار، «آثار میرزا حبیب اصفهانى»، یغما، سال ۱۶، ش ۲ (اردیبهشت ۱۳۴۲)؛
(۵) همو، «تازه‌ها و پاره‌هاى ایرانشناسى»، بخارا، ش ۱۳ و ۱۴ (مرداد ـ آبان ۱۳۷۹)؛
(۶) همو، سواد و بیاض، تهران ۱۳۴۴ـ۱۳۴۹ش؛
(۷) همو، «میرزاحبیب اصفهانى»، یغما، سال ۱۳، ش ۱۰ (دى ۱۳۳۹)؛
(۸) کریم امامى، «در باب ترجمه ‘عام فهم و خاص پسند، حاجى بابا»، کتاب امروز (زمستان ۱۳۵۳)؛
(۹) محمدعلی‌بن محمداسماعیل پیرزاده نائینى، سفرنامه حاجى پیرزاده، چاپ حافظ فرمانفرمائیان، تهران ۱۳۴۲ـ۱۳۴۳ش؛
(۱۰) حبیب اصفهانى، تذکره خط و خطاطان، ترجمه رحیم چاوش اکبرى، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۱۱) پرویز خانلرى، هفتاد سخن،تهران ۱۳۶۷ـ۱۳۷۰ش؛
(۱۲) احمدخان ملک ساسانى، «میرزا حبیب اصفهانى»، ارمغان، سال ۱۰، ش ۲ـ۳ (اردیبهشت ـ خرداد۱۳۰۸)؛
(۱۳) محمدتقى دانش‌پژوه، فهرست میکروفیلمهاى کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد دانشگاه تهران، تهران، ج ۲، ۱۳۵۳ش، ج ۳، ۱۳۶۳ش؛
(۱۴) دایرهالمعارف فارسى، به سرپرستى غلامحسین مصاحب، تهران ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴ش؛
(۱۵) یحیى دولت‌آبادى، حیات یحیى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۶) دیونوسیوس تراکیایى، فن دستور، ترجمه کورش صفوى، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۱۷) رحیم رئیس‌نیا، ایران و عثمانى در آستانه قرن بیستم، تبریز ۱۳۷۴ش؛
(۱۸) محمدامین ریاحى، زبان و ادب فارسى در قلمرو عثمانى، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۱۹) توفیق ه . سبحانى و حسام‌الدین آق‌سو، فهرست نسخه‌های‌خطى فارسى کتابخانه دانشگاه استانبول، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۲۰) محمدعلى سپانلو، نویسندگان پیشرو ایران: از مشروطیت تا ۱۳۵۰، (تهران) ۱۳۷۱ش؛
(۲۱) مریم سنجابى، «درباره نمایشنامه مردم گریز: انگیزه‌هاى ترجمه، شخصیت مترجم، روش ترجمه و اوضاع و احوال زمان انتشار آن»، در میرزا حبیب دستان بِنى در آیینه پژوهش، به کوشش حبیب‌اللّه توفیقى و بابک زمانی‌پور، شهرکرد: اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامى استان چهارمحال و بختیارى، ۱۳۷۹ش؛
(۲۲) محمدعلى عبرت نائینى، تذکره مدینهالادب، چاپ عکسى تهران ۱۳۷۶ش؛
(۲۳) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۲۴) جمشید ملک‌پور، ادبیات نمایشى در ایران، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۲۵) همو، «گزارش مردم گریز در ترجمه میرزا حبیب اصفهانى»، در میرزا حبیب دستان بِنى در آیینه پژوهش، همان؛
(۲۶) جیمز جاستى نین موریه، سرگذشت حاجی‌باباى اصفهانى، ترجمه میرزا حبیب اصفهانى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۷) ژان‌باتیست پوکلن مولیر، کمدى خسیس، ترجمه محمدعلى جمالزاده، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۲۸) مجتبى مینوى، پانزده گفتار درباره چند تن از رجال ادب اروپا: از اومیروس تا برناردشا، گفتار ۸ :«حاجى بابا و موریه»، تهران ۱۳۶۷ش؛
(۲۹) هما ناطق، «حاجى موریه و قصه استعمار»، الفبا، ج ۴ (تیر ۱۳۵۳)؛
(۳۰) مهدیقلى هدایت، خاطرات و خطرات، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۳۱) جلال‌الدین همائى، «دستور زبان فارسى»، در دهخدا، ج :۱ مقدمه؛
(۳۲) غلامحسین یوسفى، یادداشتها: مجموعه مقالات، مقاله۳:«شهدِ تلخ»، تهران ۱۳۷۰ش؛

(۳۳) Christophe Balay and Michel Cuypers, Aux sources de la nouvelle persane, Paris 1983;
(۳۴) Edward Granville Browne, A literary history of Persia, vol.4, Cambridge 1930;
(۳۵) EIr., s.v. “Drama” (by M. R. Ghanoonparvar);
(۳۶) TA, s.v. “Habib Efendi, Mirza”;
(۳۷) TDVIA, s.v. “Habib Efendi” (By Ali Alparslan).

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۲

زندگینامه منوچهر بزرگمهر( ۱۲۸۹ ه ش)

بازدیدها: ۱۰۳

 مترجم و مؤلف آثار فلسفی . در آذر ۱۲۸۹ در تهران به دنیا آمد. پدرش ، میرزا یوسف خان ملقب به علیم السلطنه ، از پزشکانی بود که دوره طب را در فرانسه گذرانده بود. بزرگمهر تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدرسه آمریکایی تهران به پایان برد و بعد از آن دوسال در مدرسه حقوق تحصیل کرد. در ۱۳۱۰ ش به انگلستان رفت و در رشته حقوق تحصیل کرد.

بزرگمهر پیش از سفر به اروپا ادبیات فارسی و عربی را فراگرفت و بعداز بازگشت نیز تحصیل این دروس و مقدمات فقه و اصول و سپس فلسفه را ادامه داد.

اساتید

از اساتید وی مرحوم جلال الدین همایی ،

محمود شهابی و

بدیع الزمان فروزانفر را می توان نام برد. آشنایی بزرگمهر با زبان عربی و ادبیات فارسی ، در نثر وی تأثیر داشت . او با نوشته و ترجمه های متعدد خود منابع فراوانی از فلسفه های جدید و معاصر را در دسترس اهل فلسفه قرار داد و این کوشش وی موجب توجه به فلسفه تطبیقی در بیست سال گذشته شد. به پیشنهاد او بود که شهید مطهری جلسات درس هفتگی فلسفه تطبیقی را دایر کرد.

بزرگمهر به گفته خود، «فطرتی شکاک و ذهنی دیرباور» داشت (۱۳۵۶ ش ، ص ۱۵۳) ولی چون نتوانسته بود در میان آرای گوناگون فلاسفه غربی و اسلامی آرامش خاطری پیدا کند، گهگاه به سراغ عرفان می رفت . وی با آنکه بیشتر به ترجمه آثار فلاسفه تجربی مذهب علاقه مند بود به نارساییهای فلسفه جدید نیز توجه داشت و در آثار خود نوشت «که با کنار گذاشتن مابعدالطبیعه مبانی علم متزلزل می شود و اگر بخواهیم علم را حفظ کنیم ، فلسفه اولی به طور آهسته به درون می خزد.» (همو، ۱۳۵۷ ش ، ص ۱۶۴ ـ ۱۶۵).

از جمله آثار بزرگمهر

دو جلد کتاب است با عنوان فلسفه نظری مشتمل بر منتخباتی از آثار برکلی ، هیوم ، کانت ، شوپنهاور، ویلیام جیمز و…؛

کتاب تحلیل ذهن ، نوشته برتراند راسل ؛زبان ، حقیقت ، منطق ، نوشته الف . ج . آیر؛مسایل و نظریات فلسفه ، نوشته ک . آژودوکیویچ و چندین اثر دیگر.

کتاب فلسفه چیست ؟ شامل مجموعه مقالات منتشره در چند مجله ادبی نیز از تألیفات اوست . همچنین است

کتاب فلاسفه تجربی انگلستان و فلسفه تحلیلی ـ منطقی که بحثهایی از آن در نقد کتاب کاوشهای عقل نظری است .



منابع :

(۱) منوچهر بزرگمهر، فلسفه تحلیل منطقی ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۲) همو، فلسفه چیست ؟ ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۳) کیهان فرهنگی ، ۳ (۱۰) دی ۱۳۶۵: ۴۳ـ۴۴٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه وجیه بخارایی (۱۹۲۰-۱۹۸۷م)

بازدیدها: ۱۰

شاعر، مترجم ، مستشرق و زبان شناس مسلمانِ آلبانیایی . در ۱۲۹۸ش /۱۹۲۰ در شهر برات در خانواده ای علاقه مند به زبان وادبیات فارسی به دنیا آمد.

او به زبانهای فارسی ، ترکی ، عربی ، انگلیسی ، روسی ، فرانسه ، آلمانی و لاتین تسلّط داشت . در ۱۳۳۸ ش /۱۹۶۰ گلستان و بوستان سعدی را به آلبانیایی ترجمه و منتشر کرد که بر اثر استقبال بسیار، نسخ آن بسرعت نایاب شد. در دهه پنجاه ش /هفتاد به ترجمه دیوانِ فارسی تخیّلات ، سروده نعیم فراشری ، بنیانگذار فرهنگ و ادبیات آلبانی پرداخت . همچنین در اواخر عمر، که مورد بیمهری حاکمیتِ پیشین آلبانی واقع شده بود، به طور پنهانی حدود ده هزار بیت از شاهنامه فردوسی را به آلبانیایی ترجمه کرد. وی در وضعی دشوار و در حالی که تحت نظر حکومت بود، در ۱۳۶۵ ش /۱۹۸۷ درگذشت .

بخارایی شعر نیز می سرود و اشعارش متأثر از فرهنگ ایران است و چون در معرّفی فرهنگ و ادبیات ایران به مردم آلبانی سهم عمده ای دارد، سفارت جمهوری اسلامی ایران ، به چاپکتابی درباره شخصیت ،اشعار و ترجمه های او، با عنوان  وجیه بخارائی : انسان ، شاعر، دانشمند ۱۹۲۰-۱۹۸۷  اقدام کرده است .

احمد کندو، مورّخ معاصر و دوست وجیه ، این کتاب را در پنج سال و در دویست صفحه تألیف کرده که شامل شش فصل است که عبارت اند از:

اشعار وجیه در سالهای ( ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۱ ش ) ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۳؛ افکار و اوضاع اسلامی ؛

ادب فارسی و ترکی ؛

فردوسی ، سعدی و نعیم فراشری ؛

اوضاع آلبانی در قرون وسطی ؛

اوراقی از اوضاع تاریخی و خودمختاری در برات .

احمد کندو درباره این کتاب می گوید: اگر چه این مجموعه درباره وجیه است ، اما ادب فارسی را نیز در آلبانی می شناساند و به ایرانیان نشان می دهد که در آلبانی کسانی وجود داشتند که کاملاً به فرهنگ آنان آشنا بودند.



منابع :

(۱) Ahmet Kondo, Vexhi Buharaja: njeriu, poeti, dijetari, 1920-1987 , Tiranح ۱۹۹۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه غلامرضا رشید یاسمی(متوفی ۱۳۳۰هَ . ش )

بازدیدها: ۶۲

Untitled

یکی از گویندگان نامدار و اساتید دانشمند معاصر است . وی در زبان فرانسه و انگلیسی تسلط و در ادبیات فارسی و عربی و زبان پهلوی تبحر داشت . او چندین کتاب از انگلیسی بفارسی ترجمه کرد که از آن جمله است : آیین دوست یابی ، جلد چهارم تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون و… و چند کتاب از فرانسه ، که از آن جمله می توان تاریخ عمومی قرن هیجدهم ، تاریخ نادرشاه و… را نام برد که عموماًچاپ شده اند.

از تألیفات خود اوست : احوال و آثار ابن یمین ، احوال و آثار سلمان ساوجی و چند کتاب دیگر. همچنین وی دواوین چند تن از گویندگان متقدم را تصحیح و تحشیه کرده مانند: دیوان مسعودسعد، دیوان هاتف و جز آن .او چند کتاب و رساله نیز از پهلوی به پارسی برگردانده است . رشید اصلاً کُرد و از طایفه ٔ گوران کرمانشاه بود. به سال (۱۳۱۴ هَ . ق) متولد شد و پس از تحصیلات ابتدایی به تهران آمد و مدرسه ٔ سن لویی را به پایان برد و از این زمان با مرحوم ملک الشعرای بهار و دیگر ادبا و فضلای عصر آشنا شد.

پس از خدماتی در دانشکده ٔ ادبیات تهران کرسی استادی بدست آورد. وی از اعضای نخستین فرهنگستان ایران بود و در اسفندماه(۱۳۲۷ هَ. ش )هنگام سخنرانی درباره ٔ «تأثیر عقاید و افکار حافظ در گوته » سکته کرد تا سرانجام در اردیبهشت( ۱۳۳۰هَ . ش ) در تهران درگذشت . رشید یاسمی در شعر سبک متوسط بین خراسانی و عراقی داشت و تقریباً در همه ٔ رشته های شعر آثار نغزی دارد. در سال ۱۳۱۲هَ . ش . منتخبی از اشعار او توسط کتابخانه ٔ خاور منتشر شده و دیوان او بوسیله ٔ محمدامین ریاحی چاپ شده است .

او راست :

پرواز کرد عمر و از او آشیانه ماند//مشت پُری ز نعمت هستی نشانه ماند

از سوز و ساز دل اثری آشکار نیست //جز دود آه ما که به دیوار خانه ماند

عمری فسانه ها دل ما در فسون گرفت //افسانه جو به خواب شد وزو فسانه ماند

از دام و دانه بیم امیدی نصیب بود//بیم و امید طی شد و زو دام و دانه ماند

گر شعر سوزناک سرایم عجب مدار//شمع نشاط مرد و از او این زبانه ماند

در ملک عشق لایق تاج نوازش است // این سر که جاودانه بر آن آستانه ماند

دانی که چیست شرح سفرنامه های عمر// این با کرانه طی شد و آن با کرانه ماند

آنرا که عشق پیشه بود عمر باقی است //رفتیم و مُهر هستی ما بر زمانه ماند

چون عشق جاودانه بماند مرا چه غم // گر این تن «رشید» دمی ماند یا نماند.

(از تذکره ٔ شعرای معاصر ایران تألیف عبدالحمید خلخالی صص ۱۸۰۱۸۴).

و رجوع به تاریخ ادبی ادوارد براون ج ۳ مقدمه و ص ۲۴۹، ۲۹۴ و ۴۶۴ و احوال و اشعار رودکی ج ۱ ص ۱۷۰و ۱۷۱ و سخنوران نامی معاصر ج ۱ صص ۸۹۹۳ و سخنوران ایران در عصر حاضر صص ۹۲۱۰۵ و خبرهای دانشگاه ج ۵ضمیمه ٔ جزوه ٔ ۱۱ و شعرای معاصر ایران تألیف مؤسسه ٔمطبوعاتی خورشید و مقدمه ٔ دیوان رشید گردآورده ٔ محمدامین ریاحی ص بیست وچهار و بیست وپنج شود.

زندگینامه ابوالقاسم حالت(شاعر و مترجم معاصر)(متوفی۱۳۷۱ش)

بازدیدها: ۱۰۹

وى در ۱۲۹۸ش در تهران به دنیا آمد (رجوع کنید به حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۱۳). از دوران مدرسه سرودن شعر را آغاز کرد و رفته‌رفته آثارش در روزنامه‌ها منتشر شد و در انجمنهاى ادبى توجه‌ها را جلب کرد. او در همکارى با نشریه فکاهى توفیق* به طنزپردازى روى آورد و تا آخرین شماره این نشریه از نویسندگان آن، و نزدیک به پنج سال هم سردبیر آن بود. او با نشریات امید، تهران مصور، قیام ایران، خبردار و هفته‌نامه غیر طنز آیین اسلام نیز همکارى می‌کرد (همان، ص ۱۳ـ ۱۶).

وى پس از پیروزى انقلاب اسلامى و بعد از مدتى کناره‌گیرى از طنزپردازى حرفه‌اى، از ۱۳۶۷ش با خورجین و سپس از نخستین شماره گل‌آقا در ۱۳۶۹ش با آن همکارى جدّى کرد. همکارى او با گل‌آقا تا آخر عمرش ادامه یافت (صدر، ص ۱۷۲، پانویس). عمده آثار حالت، کارهاى طنز او و حاصل همکارى دراز مدتش با نشریات، از توفیق تا گل‌آقا است (رجوع کنید به ادامه مقاله). هدهد میرزا، خروس لارى، شوخ، و ابوالعینک از معروف‌ترین اسامى مستعار اوست (رجوع کنید به حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۱۶؛ طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب، ج ۱، ص ۲۱۲).

حالت سرودن اشعار غیر طنز را نیز با جدّیت دنبال می‌کرد و در این زمینه هم توجه اهل ادب را جلب کرده بود، چنان‌که در ۱۳۲۵ش به نخستین کنگره نویسندگان ایران دعوت شد و رئیس کنگره، محمدتقى بهار*، او را تشویق کرد (حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۱۸؛ برقعى، ج ۲، ص ۱۰۵۵؛ نیز رجوع کنید به نخستین کنگره نویسندگان ایران، ص ۷۳ـ۷۶). چاپ دیوان حالت در ۱۳۴۱ش نیز نقد و نظر مساعد برخى از اهل قلم را به همراه داشت (براى نمونه رجوع کنید به سخن، دوره ۱۳، ش۱۱ و ۱۲، ص۱۲۳۱ـ ۱۲۳۲؛ ابوسعیدى، ص ۴۴ـ۴۷؛ نیز رجوع کنید به حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۲۹ـ۳۱).

حالت، ترانه و تصنیف نیز می‌سرود (رجوع کنید به بخش دوم مقاله) و به ترجمه هم می‌پرداخت. او بیست ماه در هند به گفتارگردانىِ (دوبله) فیلم به فارسى مشغول بود و در همانجا آشنایی‌اش با زبان انگلیسى را بیشتر کرد و بر این زبان تسلط یافت. همچنین او که کارمند شرکت نفت بود و در آبادان مسئولیت تهیه مطالب ادبى و طنز نشریات این شرکت را برعهده داشت، در تقریبآ سه سال رکودى که پس از ملى شدن صنعت نفت در کار اداره‌هاى وابسته به این شرکت ایجاد شد، عربى هم آموخت و از این زبان هم ترجمه کرد (رجوع کنید به ادامه مقاله). وى پس از سفر به اروپا به زبان فرانسه هم علاقه‌مند شد و این زبان را نیز آموخت و از آن هم مطلبى براى نشریه تهران مصور ترجمه کرد (رجوع کنید به حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۱۸ـ۱۹، ۲۱ـ۲۲).

مهم‌ترین آثار حالت طنزهاى اوست، چنان‌که کمتر گزیده‌اى از طنز معاصر ایران می‌توان یافت که نامى از حالت در آن نباشد (براى نمونه رجوع کنید به طنزآوران امروز ایران، ص ۱۸۹ـ۱۹۲؛ طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب، ج ۱، ص ۲۱۲ـ۲۲۵؛ کاوشى در طنز ایران، ج ۱، ص ۱۱۵ـ۱۲۶).

وى بر آن بود که در روزگار کنونى، مسئله عمده بازگو کردن و برطرف ساختن مفاسد جامعه است و بیان طنزآمیز امکانى است براى بازگو کردن مسائل و مشکلات اجتماعى بدون برانگیختن واکنشهاى تند (رجوع کنید به حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۸۵ـ۸۶، پانویس). او براساس همین نگرش، در حوزه طنز آثار فراوانى به نظم و نثر پدید آورد که در میان آنها آثار منظوم او موفق‌تر بوده و با استقبال بیشترى مواجه شده است.

او به سرودن بحر طویل هم می‌پرداخت و در این زمینه آثار درخور توجهى به وجود آورد. برخى آثار طنز حالت در این مجموعه‌ها گردآمده است: فکاهیات حالت (تهران، بی‌تا.)، دیوان خروس لارى (تهران ۱۳۶۲ش)، دیوان ابوالعینک (تهران ۱۳۶۳ش)، دیوان شوخ (تهران ۱۳۶۵ش)، بحر طویلهاى هدهد میرزا (تهران ۱۳۶۳ش)، رقص کوسه (مشتمل بر بیست داستان، تهران ۱۳۳۳ش)، مجموعه آثار طنز ابوالقاسم حالت (تهران ۱۳۷۶ش) که دربردارنده مقالات طنزآمیز او و مشتمل بر هشت کتاب است: «از عصر شتر تا عصر موتور»، «از بیمارستان تا تیمارستان»، «زباله‌ها و نخاله‌ها»، «پابوسى و چاپلوسى»، «صداى پاى عزرائیل»، «یامفت یامفت»، «دوره خرسوارى» و «آش کشک خالته» (براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به همان، ص ۲۶ـ۲۷).

وى تعدادى از اشعار فکاهی‌اش پس از رفتن رضاشاه، را در جزوه کوچکى با کمک کتاب‌فروشى مروج به چاپ رساند که، به گفته خود وى، احتمالا گلزار خنده نام داشته‌است (همان، ص۹۲).

اشعار غیر طنز حالت در کتابهاى پروانه و شبنم و پنجاه قصیده دیگر (شامل قصاید اخلاقى و عرفانى، تهران ۱۳۳۶ش) و دیوان حالت (تاریخ مقدمه ۱۳۴۱ش تهران) و کلیات دیوان حالت (تهران ۱۳۷۱ش) گردآمده است. حالت در بیشتر قالبهاى سنتّى شعر فارسى طبع خود را آزموده است و در اکثر آنها زبان و بیان محکمى دارد و می‌توان گفت سخنور و نظم‌پردازى تواناست، ولى جوهره شعرى و صور خیال آثار او چشمگیر نیست. ویژگى غزلیات او، چنان‌که خودش هم تصریح کرده، وحدت مضمون و موضوع آنها از آغاز تا پایان شعر است (رجوع کنید به ۱۳۴۱ش، ص ج).

حالت در حوزه ادبیات فارسى تحقیقاتى هم کرد، که حاصل آنها این سه کار است: چاپ کلیات سعدى (با ترجمه اشعار عربى آن به فارسى، تهران، تاریخ مقدمه ۱۳۴۵ش)، شاهان شاعر (در شرح احوال و گزیده آثار فرمانروایان سخنور، تهران، تاریخ مقدمه ۱۳۴۶ش)، و مشارکت در تصحیح و نوشتن مقدمه‌اى مفصّل بر دیوان سلمان ساوجى (تهران ۱۳۷۱ش).

همچنین او کتابى به نام پیروزمندان تاریخ (تهران ۱۳۷۰ش) درباره زندگى چهل تن از مشاهیر ایرانى و خارجى تألیف کرده است.

از حالت مقاله‌هایى نیز درباره زبان و ادبیات فارسى، تاریخ و جراید ایرانى در برخى از نشریات تهران از جمله تلاش، آینده و نشر دانش به‌چاپ رسیده است.

حالت از زبان انگلیسى آثار گوناگونى به فارسى ترجمه کرده که از آن جمله است: زندگى بر روى می‌سی‌سی‌پى (تهران ۱۳۴۷ش)، زندگى من (تهران ۱۳۴۷ش)، هر دو از مارک تواین؛ جادوگر شهر زمرد (تهران ۱۳۳۸ش) و بازگشت به شهر زمرد (تهران ۱۳۴۹ش)، هر دو از لایمن فرانک باوم؛ و تاریخ فتوحات مغول (تهران ۱۳۶۳ش) از ج. ج. ساندرز (براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۲۸؛ نیز مشار، ج ۲، ستون ۱۸۸۹، ۱۹۳۱).

حالت بخش زیادى از الکامل ابن‌اثیر را از عربى به فارسى برگردانده است. همچنین گزیده‌اى از سخنان پیامبر اسلام صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم، على علیه‌السلام، و حسین‌بن على علیه‌السلام را به فارسى و انگلیسى ترجمه کرده و آنها را در قالب رباعى به نظم درآورده است. برخى آثار او در این زمینه عبارت‌اند از: فروغ بینش یا سخنان محمد (تهران، بی‌تا.)؛ شکوفه‌هاى خرد یا سخنان حضرت على (تهران ۱۳۴۲ش)؛ کلمات قصار علی‌بن ابیطالب (تهران، بی‌تا.)؛ کلمات قصار حسین‌بن على علیه‌السلام (تهران ۱۳۵۰ش؛ رجوع کنید به حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۲۷).

حالت در سوم آبان ۱۳۷۱ در تهران درگذشت و در گورستان بهشت زهرا، در مقبره‌اى که مخصوص ادبا و مشاهیر است، در کنار قبر مجتبى مینوى* و مهرداد اوستا* به خاک سپرده شد (فرجیان، ص ۴۳).



منابع :
(۱) محمدصالح ابوسعیدى، «(درباره) دیوان حالت: نقد ادبى»، یغما، سال ۱۶، ش ۱ (فروردین ۱۳۴۲)؛
(۲) محمدباقر برقعى، سخنوران نامى معاصر ایران، قم ۱۳۷۳ش؛
(۳) ابوالقاسم حالت، ۵۷ سال با ابوالقاسم حالت: زندگی‌نامه خودنوشت و خاطرات، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۴) همو، دیوان، تهران [?۳۴۱ش[؛
(۵) سخن، دوره ۱۳، ش ۱۱ و ۱۲ (اسفند ۱۳۴۱ و فروردین ۱۳۴۲)؛
(۶) رویا صدر، بیست سال با طنز، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۷) طنزآوران امروز ایران، (تدوین) بیژن اسدی‌پور و عمران صلاحى، تهران: مروارید، ۱۳۶۵ش؛
(۸) طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب، ج ۱، به کوشش مرتضى فرجیان و محمدباقر نجف‌زاده بارفروش، تهران : چاپ و نشر بنیاد، ۱۳۷۰ش؛
(۹) احمد عزیزى، باران پروانه، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۱۰) مرتضى فرجیان، «یادآر زشمع مرده یادآر: یادى از شادروان استاد ابوالقاسم حالت»، سالنامه گل‌آقا ۱۳۷۱، سال ۲ (۱۳۷۱ش)؛
(۱۱) کاوشى در طنز ایران: التحقیق فى حقایق‌الدقیق من باب‌الهزل و الهجو و الطنز و…، (گردآورى) ابراهیم نبوى، ج ۱، تهران: جامعه ایرانیان، ۱۳۷۹ش؛
(۱۲) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۳۷ـ۱۳۴۲ش؛
(۱۳) نخستین کنگره نویسندگان ایران، تیرماه ۱۳۲۵، تهران ۱۳۲۶ش.

ترانه‌سرایى حالت. با فرارسیدن یک دوره آزادى موقت در مطبوعات دهه ۱۳۲۰ش، حالت ترانه‌هایى فکاهى با مایه‌هاى انتقادى و اجتماعى سرود. وى در این ترانه‌ها از زبان عوام و طبقه فرودست استفاده کرده و گاه آن را با زبان ادبى رسمى آمیخته، که از آن جمله ترانه معروف «چاقوکشها» است (رجوع کنید به حالت، ص ۱۶ـ۱۷).

در اواخر دهه ۱۳۲۰ش، او شاعر و ترانه‌سراى شناخته شده‌اى در حوزه موسیقى تهران بود و بیشتر با مهدى خالدى (متوفى ۱۳۶۹ش)، آهنگ‌ساز معروف آن زمان، همکارى می‌کرد. از مشهورترین ترانه‌هایى که حالت بر روى آهنگهاى خالدى سروده، «گل و خار» در آواز ابوعطا و «شیرین» در دستگاه شور است (خالدى، ص (۷۲، ۲۴۰)).

حالت سراینده نخستین سرود جمهورى اسلامى ایران است که آهنگ آن را محمد بیگلری‌پور ساخته است و تا ۱۳۷۰ش نیز از رسانه‌ها پخش می‌شد (رجوع کنید به حالت، ص ۲۵). این سرود در گام ماژور است و کلام آن مفصّل و متشکل از دو بند است که با یکدیگر متفاوت‌اند، ولى با نغمه واحدى خوانده می‌شوند. مجموعه ترانه‌ها و سرودهاى حالت تاکنون به صورت مستقل چاپ نشده است.



منابع :

(۱۴) علاوه بر اطلاعات شخصى مؤلف؛
(۱۵) ابوالقاسم حالت، ۵۷ سال با ابوالقاسم حالت: زندگی‌نامه خودنوشت و خاطرات، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۱۶) مهدى خالدى، مهدى خالدى (مجموعه آهنگها)، گردآورى و تألیف حبیب‌اللّه نصیری‌فر، (تهران: نگاه)، ۱۳۷۰ش.

دانشنامه جهان اسلام جلد : ۱۲