دستورالعملی از علامه حسن زاده آملی

بازدیدها: ۴۰

علامه حسن زاده

 

بسم الله خیر الاسماء
در حیرتم که چه نویسم ؟! روی سخنم با کیست ؟ با خفته است یا با بیدار؟ اگر با خفته است ، خفته را خفته کی کند بیدار؟ و اگر با بیدار است ، بیدار در کار خود است.
و انگهی نویسنده چه نویسد که خود نامه سیاه و از دست خویش ، در فریاد است.

پیری و جوانی چو شب و روز بر آمد
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم.

بدنوع پشمها که رشتیم
و بد جنس تخمها که کشتیم

خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم.

چون از کشتزارها خود، بی خبرم  آسوده می چرم ، آه اگر از پس امروز بود فردایی !

ولیکن به قول شیخ اجل سعدی:

گاه باشد که کودک نادان
به غلط بر هدف زند تیری

کلمه ای چند تقریر شود، و نکاتی اندک تحریر گردد، شاید که دلپذیر افتد.

مگر صاحبدلی روزی به رحمت
کند در حق درویشان دعایی

معرفت نفس ، طریق معرفت رب است ، که از سید انبیا و هم از سید اوصیا – صلوات الله علیهما – ماثور است: من عرف نفسه فقد عرف ربه ، هر کس در خویشتن بیندیشد و در خلقت خود تفکر و تامل کند، در یابد که: این شخص محیر العقول ، واجب بالغیر است ، بلکه خود و جمیع سلسله موجودات را محتاج به حقیقتی بیند که طرف و سر سلسله همه است و جز او ته همه ربط محض به اویند و چون معلول ، هر چه دارد، پرتوی از علت است ، تمام اشیا را مرایی جمال حق بیند. و چون معلول به علتش قائم است علت با معلول معیت دارد نه معیت مادی و اقتران صوری ، بلکه معیت قیومی که اضافه اشراقی علت به ما سواهاست. و چون در سلسله موجودات ، اول علت است و با همه و در همه اول اوست ، پس اول ، علت دیده می شود، سپس معلول

دلی کز معرفت نور و ضیا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید


این بنده در ابیاتی گفته است:

من به یارم شناختم یارم
تو به نقش و نگار، یعنی چه ؟


عقل خبیر این لطیفه را از کریمه و هو معکم اینما کنتم

در می یابد، و از گفتار حق سبحانه به کلیمش که انا بدک اللازم یا موسی می خواند، و به سر و رمز اشارت ارسطو که ان الاشیاء کلها حاضرات عند المبدا الاول علی الضروره و البت پی می برد. تا درجه فدرجه به جایی می رسد که می بیند حقیقت امر، فوق تعبیر بهعلت و معلو است. و چون وجود در هر جام قدم نهاد، خیر محض و قدومش ، خیر مقدم است ، و همه خیرات از یک حقیقت فائض شده اند که ان من شی الا عندنا خزائنه ، پس کل الکمال و کمال الکل ، ، مبدا واجب الوجود است ، و عقل بالفطره عاشق آن کمال مطلق است که العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان
و جنت اهل کمال ، همان کمال است که جنت لقاست. در ابیاتی گفته ام:

چرا زهد اندر هوای بهشت است
چرا بی خبر از بهشت آفرین است


بلکه ماسواه ، شتابان به سوی او رهسپارند. در غزلی گفته ام:

معشوق حسن مطلق اگر نیست ماسواه
یکسر به سوی کعبه عشقش روانه چیست


و متاله سبزواری چه نیکو فرموده است:

و کل ما هناک حی ناطق
و لجمال الله دوما عاشق

حالا که عقل به فطر، طالب آن مقام است ، ناچار از موانع باید بر حذر باشد، و اگر رهزنی سد راه شد، لابد باید با او بجنگد تا به مقصود رسد، بلکه بی رهزن نخواهد بود و نتوان بود.

در این مشهد که آثار تجلی است
سخن دارم ولی ناگفتن اولی است

و آن رهزن جز ما، دیگری نیست.


تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود

در ترجیح بندی گفته ام:

زنگ دل را زدای تا یارت
بدهد در حریم خود بارت


به خدای علیم بی همتا
حاجبی نیست غیر زنگارت


خواهش گونه گون نفسانی
کرد در دام خود گرفتارت


شد خدا بینیت ز خود بینی
رفت دینداریت به دینارت


وای بر تو اگر که می خواهی
گرم داری به خویش بازارت


سر تسلیم بایدت بودن
گر بزارت کشند بردارت


اندرین یک دو روزه دنیا
نرسانی به خلق آزارت


تو بهشت و جهنم خویشی
تا چه خواهد که بود اسرارت


گرچه بسیار تو بود اندک
ز اندکت می دهند بسیارت


ای بنده خدای ! به خود آی و در حضور و مراقبت می کوش که:

در خلوتی ز پیرم کافزوده باد نورش
خوش نکته ای شنیدم در وجد و در سرورش


گفتا حضور دلبر مفتاح مشکلاتست
خرم دلی که باشد پیوسته در حضورش


ندانم کدام ذره بی مقدار در خواب غفلت است تا بنی آدم غافل باشد، اگر چه هیچ ذره ای بی مقدار نیست که:

دل هر ذره را که بشکافی
آفتابش در میان بینی


یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم الذی خلقک فسویک فعدلک فی ای صوره ما شاء رکبک

قرآن کریم صورت حقیقیه انسان کامل است و صراط مستقیم که یهدی الی الرشد ، یهدی للتی هی اقوم

ره رها کرده ای. از آنی گم
عز ندانسته ای ، از آنی خوار

چز بدست و دل محمد نیست
حل و عقد خزینه اسرار

بیدار باش و از تن اسایی بر کنار باش که:

ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد


کام حیوانی را به بی زبانها گذار، تو که مشمول الرحمن علم القرآن خلق الانسان عمله البیان هستی ، اهل بیان باش ، خاموش باش تا گویا شوی. چشم ببند تا بینا شوی. رسول الله (ص) فرمود: غضوا ابصارکم ترون العجائب.

آب کم جوی ، تشنگی آور بدست
تا بجوشد آبت از بالا و پست

به خویشتن خطاب می کنم: ای همبازی اطفال ! ای سرگرم به قیل و قال ! ای اسیر اصطبل و علف ! ای دور از سعادت و شرف ! ای محبوس در لظای (:: آتش) هوی ! ای محروم از جنت لقاء! عمر به بی حاصلی و بوالهوسی گذشت ، چه شود که به خود آیی و ببینی چه کسی ! بل توثرون الحیوه الدنیا و الاخره خیر و ابقی ، کلا بل تحبون العاجله و تذرون الاخره ندانم چه کسی در خانه دوست رفت و نا امید و برگشت ؟!

یک صبح به اخلاص بیا بر در ما
گر کام تو بر نیامد آن گه گله کن

چه کسی سوز دلش به التهاب آمد و برد (:: خنکای) الیقین عشق التهابش را فرو ننشاند؟

ای که عاشق نئی ، حرامت باد
زندگانی که می دهی بر باد


در به روی هم باز است ، دربان ندارد، تعیین وقت لازم نیست ، هیچ عنوان و رسم نمی خواهد، جز این که:

در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است

کمال اصفحانی چه خوش گفته است:

بر ضیافتخانه فیض نوالت منع نیست
در گشاده است و صلا در داده ، خوان انداخته


رهرو، چه زن باشد و چه مرد، چه آسیه و مریم ، چه جنید و ابراهیم ادهم. به قول عمان سامانی:

همتی باید قدم در راه زن
صاحب آن خواه مرد و خواه زن


غیرتی باید به مقصد ره نورد
خانه پرد از جهان چه زن چه مرد


شرط راه آمدن نمودن قطع راه
بر سر رهرو، چه معجر، چه کلاه


سخنی چند در آداب سائر الی الله بیاوریم – که پا در کفش بزرگان کنیم و تشبه به آنان که من تشبه بقوم فهو منهم – آرزو بر جوانان عیب نیست !

 

۱ – قرآن که صورت کتیبه انسان کامل – اعنی (::مقصودم) حقیقت محمدیه – است ، به اندازه ای که از ان بهره برده ای ، به حقیقت خاتم (ص) تقرب یافته ای ، اقرا و ارقه (::بخوان و بالارو) .
رسول الله (ص) فرمود: ان هذا القرآن مادبه ، فتعلموا مادبته ما التطعتم و ان اصفرا البیوت لجوف اصفر من کتاب الله تعالی. پس ای اخوان صفا و خلان وفا! به مادبه ای ایید که فیها ما تشتهی الانفس و تلذ الاعین.

۲ – ای عبادالرحمن ! تا سوره فرقان از عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض تا آخر سوره ، هر یک دستور العملی کاملی است.

۳ – در باب سیزدهم و باب بیستم ارشاد القلوب دیلمی آمده است که: قال النبی (ص) : یقول الله تعالی: من احدث و لم یتوضا فقد جفانی ، و من احدث و توضا و لم نصل رکعتین فقد جفانی ، و من صلی رکعتین و لم یدعنی فقد جفانی ، و من احدث و توضا و صلی رکعتین و دعانی فلم اجبه فی ما یسال من امر دینه و دنیاه ، فقد جفوته و لست برب جاف.
حالا که در این عمل سهل رخیص چنین نتیجه عظیم و نفیس است ، خوشا حال آن که از علو همت خود بعد از دادی این دستور از حق تعالی مطلبی بخواهد که آن را زوال و نفاد نباشد، اعنی حلوت ذکر و لذت لقا وشرف حضور بخواهد، و زبان حالش این باشد که:

ما از تو نداریم به غیر از تو تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده است.

۴ – و کلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین فضول طعام ، ممیت (::میرانده) قلب است و مفضی (::کشاننده) به سرکشی نفس ‍ و طغیان اوست ، و از جل خصال مؤ من ، جوع (::گرسنگی) است. نه چندان بخور کز دهانت بر آید
نه چندان که از ضعف جانت بر آید

۵ – همان طور که فضول طعام ، ممیت قلب است ، فضول کلام نیز از قلب قاسی بر خیزد. از رسول الله (ص) روایت است: لا تکثروا الکلام بغیر ذکر الله ، فان کثره الکلام بغیر ذکر الله ، قسو القلب ، ان ابعد الناس من الله القلب القاسی.

۶ – محاسبت نفس ، که امام کاظم (ع) فرمود: لیس منامن لم یحاسب نفسه فی کل یوم ، فان عمل حسنا، استزادالله ، و ان عمل سیئا، استغفرالله تعالی منه و تاب الیه.

۷ – مراقبت و این مطلب عمده است. قال الله تعالی: و کان الله علی کل شی رقیبا. و قال النبی (ص) لبعض اصحابه: عبدالله کانک تراه ، فان لم تکن تراه ، فهو یراک.

۸ – الادب مع الله تعالی فی کل حال در باب چهل و نهم کتاب ارشاد القلوب دیملی آمده است: روی ان النبی (ص) خرج الی غنم له و راعیها عریان یفلی ثیابه ، فلما راه مقبلا لبسها، فقال النبی (ص) : امض فلا حاجه لنا فی رعایتک.فقال. و لم ذلک ؟!) فقال: انا اهل بیت لا نستخدم من لا یتادب مع الله و لا یستحیی منه فی خلوته.

۹-العزله. سلامت در عزلت است. با خلق باش و نباش.

هرگز میان حاضر و غائب شنیده ای
من در میان جمع ودلم جای دیگر است

۱۰ – التهجد، و من اللیل فتهجد به نافله لک عسی ان یبعک ربک مقاما محمودا و قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا.

۱۱ – التفکر، قال الله تعالی: الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ، ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار.

۱۲ – ذکر الله تعالی فی کل حال قلبا و لسانا. قوله سبحانه: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفه و دون الجهر من القول بالغدو و الاصلا و لا تکن من الغافلین ان الذین عند ربک لا یستکبرون عن عبادته و یسبحونه و له یسجدون.

۱۳ – ریاضت در طریق علم و عمل بر نهجی (شیوه ای) که در شریعت محمدیه (ص) مقرر است و بس ، که علم و عمل برای طیران به اوج کمال و عروج به معارج به منزلت دو بالند.

۱۴ – اقتصاد یعنی میانه روی در مطلق امور حتی در عبادت.

۱۵ – مطلب در دو کلمه است: تعظیم امر خالق ، و شفقت با خلق. فرزانه آن که خواهد تعظیم امر خالق
دیگر که باز دارد از خلق شر و شورش
گفتار بسیار است ، ولی دو صد گفته چون نیم کردار نیست ، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
و السلام علی من اتبع الهدی
قم ، حسن زاده آملی
۲۱/۳/۱۳۴۹ه. ش 

منبع: نامه ها برنامه ها

سایت علامه حسن زاده آملی

 

قبر میرزا جواداقای ملکی (علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۴۶

راقم سطور پس از آن که از مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى آگاهى یافت ، تا مدت مدیدى مى پنداشت که قبر آن جناب در نجف اشرف است ، تا این که در شبى از نیمه دوم رجب هزار و سیصد و هشتاد و هشت هجرى قمرى در حدود سه ساعت از شب رفته ، با جناب آیه الله آقا سید حسین قاضى طباطبایى تبریزى برادرزاده مرحوم آقاى حاج سید على آقاى قاضى سابق الذکر، در کنار خیابان ملاقات اتفاق افتاد. با جناب ایشان در اثناى راه از مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى سخن به میان آوردم و سؤ ال از تربتشان کردم ، فرمودند: قبر ایشان همین شیخان قم نزدیکى قبر مرحوم میرزاى قمى صاحب قوانین است و لوح قبر دارد.

من به محض شنیدن این که لوح قبر دارد از ایشان نپرسیدم که در کدام سمت قبر میرزاى قمى و چون با جناب آقاى آسید حسین قاضى خداحافظى کردم شتابان به سوى شیخان قم رفتم که مبادا در را ببندند، رفتم به شیخان و بسیارى از الواح قبر را نگاه کردم که بعضى را تا حدى تشخیص دادم و بعضى را چون شب بود و برق هاى آن جا هم ضعیف بود تشخیص دادن بسیار دشوار بود؛ با خود گفتم حالا که شب است و تاریک است باشد تا فردا، آیسا داشتم از شیخان به در مى آمدم ولى آهسته آهسته که باز هم نظرم به الواح قبور بود که دیدم شخصى ناشناس از درب شرقى شیخان وارد قبرستان شده است و مستقیم به سوى من مى آید تا به من رسیده گفت : آقا قبر میرزا جواد آقاى ملکى را مى خواهید؟ و مرا در کنار قبر آن مرحوم برد و از من جدا شد و به سرعت به سوى درب غربى شیخان رهسپار شد که از قبرستان به در رود، من بى اختیار تکانى خوردم و مضطرب شدم و ایشان را بدین عبارت صدا زدم گفتم : آقا من که قبر ایشان را مى خواستم اما شما از کجا مى دانستید؟

آن شخص در همان حال که به سرعت به سوى درب غربى شیخان مى رفت ، صورت خود را برگردانید و نیم رخ به سوى من نموده گفت : ما مشترى هاى خود را مى شناسیم .

داستانهای عارفانه(در آثار استاد علامه آیه الله حسن زاده آملى ) جلد ۱//عباس عزیزی

بیداری در خواب(علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۳۴۷

در حدود سیزده چهارده ساله بودم ، شبى در خواب دیدم که در میان باغى هستم ، به انواع درختان میوه دار آراسته . شخصى را مى بینم که قدّى معتدل و قدکى برکى در بر و کلاهى کشیده بر سر دارد. سلام کرد و پرسیدم : ((کیستى ؟)) گفت : ((مولوى ام .)) گفتم : ((همان که اشعار مثنوى دارد؟)) گفت : ((آرى .)) گفتم : ((اگر راست مى گویى ، چند بیت شعر بگو.)) رو به من نمود و اشارت به نهال پرتقالى کرد که تازه پرتقال به بار آورده بود و ارتجالا دو بیت شعر در وصف پرتقال گفت .

من از خوشحالى بیدار شدم و شبانه برخاستم و چراغ را روشن کردم و دفترم را برداشتم و آن دو بیت را یادداشت کردم که مبادا از یادم برود. بعد از آن ، چراغ را خاموش کردم و خوابیدم . صبح که از خواب برخاستم ، دیدم آن دو بیت را در خاطر ندارم . خیلى خوش وقت بودم که دیشب تنبلى نکردم و یادداشت کردم . به سراغ دفتر رفتم ، چند بار آن را ورق ورق کردم و چیزى نیافتم ، تا پدرم ، رحمه الله علیه ، از حال من آگاه شد. ماجرا را به او بازگفتم . گفت : ((فرزندم ، آن که برخاستى و چراغ روشن کردى و در دفتر ضبط کردى همه در خواب بود. خواب دیدى که بیدار شدى و در خواب بودى .)) باز باورم نشد و دفتر را ورق مى زدم تا بالاخره تسلیم نظر پدر شدم .

داستانهای عارفانه(در آثار استاد علامه آیه الله حسن زاده آملى ) جلد ۱//عباس عزیزی

رویای صادقه(علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۱۹۵

هر کسى در مدت زندگى خود خواب هایى مى بیند، این کمترین وقتى در عالم خواب لوحى زرین را از دستى سیمین گرفت که در آن به زیباترین خط درخشنده و فروزان با آب طلا نوشته بود: یا حسن خذ الکتاب بقوه . و نیز وقتى در عالم خواب مرحوم استاد آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى در ضمن هدایا و تحفى به من فرمود: التوحید اءن تنسى غیرالله .

و نیز وقتى دیگر در عالم خواب مرحوم استاد علامه جامع علوم و معقول و منقول آقا شیخ محمد حسین معروف به فاضل تونى به من فرمود: قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم علم الحکمه متن المعارف یا معرفه الحکمه متن المعارف که در این شک در بیدارى برایم پیش آمد و از این گونه خوابها در القاى آیات و روایات برزخى برایم پیش آمد که جداگانه در دفتر خاطرم ضبط کرده ام ولکن هیچ یک مانند این دو واقعه در عالم خواب برایم شگفت نبود، یکى این که شبى در خواب دیدم که کتابى خطى به اسمى خاص داراى جلدى چنین و چنان و آسیبى بدو رسیده و و و که فرداى آن شب آن کتاب را کتاب فروشى سیار برایم آورده که به حقیقت اوصاف کتاب در خواب و بیدارى یکى بود تفصیل آن را در دفتر یاد شده نگاشته ام .

و دیگر این که وقتى جلد اول تکلمه منهاج البراعه تمام شده بود شرح خطبه ۲۳۶ آن به اتمام رسید که آخر آن این است : حوطوا قواصى الاسلام و کتاب براى چاپ حاضر شده بود، یکى از آشنایانى که مریض شده بود برایم نامه نوشت که هم من مریضم از من عیادتى بفرمایید و هم خوابى این چنین شما را دیده ام . به عیادتش رفتم رو کرد به من و گفت : آقا من شما را در خواب دیدم که با هم سفر کردیم از تونلى درآمدیم که در کنار آن تونل سبزه و مرغزار و نزهتگاه خیلى زیبایى بود و شما در آن جا رفتید و نشستید و مشغول نوشتن شدید و من به دست شما نگاه مى کردم که دارید چه مى نویسید. این عبارت به چشم خورد: حوطوا.

داستانهای عارفانه(در آثار استاد علامه آیه الله حسن زاده آملى ) جلد ۱//عباس عزیزی

مشق جناب طلبه(علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۶۵

مرحوم شعرانى نقل مى کردند که من روزى وارد مسجد سپهسالار (مدرسه شهید مطهرى ) شدم و جلو یکى از حجرات روى سکویى نشستم . چند دقیقه اى گذشت ، صداى شخصى را شنیدم که گفت : ((سلام علیکم )). با خود گفتم : چه کسى است که چنین با ما احترام مى گذارد و مؤ دبانه سلام مى کند! هر چه به اطرافم نگریستم کسى را ندیدم . دوباره همین سلام تکرار شد، به بالاى سرم نگاه کردم کسى را ندیدم ، تعجب کردم که این صدا از کیست .

بار سوم که صدا را شنیدم ، برگشتم نگاهى به حجره پشت سرم انداختم . دیدم طلبه اى است که او را مى شناسم (استاد نام طلبه و پدرش را ذکر نفرمودند) داخل حجره اش آینه اى گذاشته بود، لباس و عمامه اش را هم پوشیده بود و قدم مى زد و هر بار که از جلو آینه عبور مى کرد، با صداى بلند و با حالت علمایى مى گفت : سلام علیکم !! فهمیدم که دارد مشق مى کند که در کوچه و بازار، چگونه و با چه حالتى سلام مردم را بدهد و چگونه قیافه بگیرد! بله آقا جناب طلبه ، چنین مشق مى کرد!!

استاد ادامه دادند: مرحوم آسید حسین قاضى مى فرمود: بدترین تور شکار، همین تور شکارى است که بعضى از ما آخوندها بر تن
داریم !!

داستانهای عارفانه(در آثار استاد علامه آیه الله حسن زاده آملى ) جلد ۱//عباس عزیزی

استاد شعرانى پریشانى استاد (علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۳۸

خاطره اى ناگوار از درس شفاى استاد فاضل تونى پس از مدت مدیدى که بسیارى از طبیعیات شفا را در نزد وى خوانده ام ، برایم روى آورده است ، بدین شرح :

در این درس شفا کسى با من شرکت نداشت ، فقط من تنها به محضرش تشرف مى یافتم . یک روز چهارشنبه که روز آخر درس هفته است ، دیدم آن جناب (رضوان الله تعالى علیه ) درست و موزون مطلب شفا را تقریر نمى فرماید و پریشان مى گوید، و من چند بار سوال پیش آوردم و جواب مقنعى نفرموده است ؛ چنین انگاشتم که شاید مانعى پیش آمده است و درس را مطالعه نفرموده است ، و روزهاى پنج شنبه و جمعه و دیگر تعطیلى ها در محضر استاد شعرانى دروس ‍ ریاضى فرا مى گرفتم ،

لذا فرداى آن روز چهار شنبه یاد شده براى درس ریاضى به حضور استاد شرفیاب شدم ، و در آن محضر نیز تنها بودم ؛ غرض این که بسیار خامى و بى ادبى از من سرزده بود که به استاد شعرانى عرض کردم : حضرت آقا دیروز جناب استاد فاضل تونى درس شفا را درست تقریر نفرموده است ، و من چند بار سوال پیش آوردم ولکن از ایشان جواب موزون و مطبوع نشنیدم ، لاجرم سکوت کردم و پى گیرى نکردم ، استاد شعرانى در هنگام گفتارم به نوشتن اشتغال داشت ، بدون این که سر بلند کند و مرا نگاه کند، به حالت انقباض و گرفتگى چهره با لحنى خاص و اعتراض آمیز فرمود: درسها و بحث هایت را کم کن و شفا را مطالعه کن و در آن بیشتر زحمت بکش .

من خاموش شدم ، ولى انفعالى شدید به من روى آورد که شاید استاد شعرانى این گستاخى را از من درباره خودش نیز احتمال دهد که در محضر استادان دیگر از ایشان هم چنین بى ادبى از من صادر شود. تا فرداى آن روز که روز جمعه بود و براى درس ریاضى تشرف حاصل کردم در حالى که آن حالت انفعال بر من حاکم بود، به محضر نشستن رو کرد به من فرمود: آقا آن اعتراض دیروز شما بر آقاى فاضل تونى ، حق با شما است ، زیرا که ایشان به سکته مغزى دچار شده است و الآن در بیمارستان بسترى است و آن پریشانى گفتارش از رویداد طلیعه سکته بود.

پس از درس استاد شعرانى ، به بیمارستان رفتم ، تا چشم آن جناب به من افتاد به شدت گریست و مرا نیز به گریه آورد، دست و پایش را بوسیدم و عرض کردم : آقا جان ما باید از شما صبر و سکینه وقار بیاموزیم (جزاه الله سبحانه عنا احسن جزاء المعلمین.)

داستانهای عارفانه (در آثار استاد علامه آیه الله حسن زاده آملى ) جلد ۱//عباس عزیزی

تو خود حدیث مفصل بخوان(علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۶۹

بنده حدود سى سال پیش صحبتى با یک ریاضیدان داشتم تا اینکه کلام کشید به شکل هندسى قطاع ، من از او به خاطر غرض الهى که در نظر داشته سوال کردم : عزیز من ! از این شکل چند حکم هندسى مى توان استفاده کرد؟

گفت : شاید هفت تا ده حکم ؟
گفتم : مثلا بیست تا چطور؟
گفت : شاید ممکن باشد .
گفتم : دویست تا و دو هزار تا چطور؟
همین طور به من نگاه مى کرد.
گفتم : دویست هزار چطور؟
خیال مى کرد که من سر مطایبه و شوخى دارم و به مجاز حرف مى زنم . بعد به او گفتم : آقا!خواجه نصیر الدین طوسى از این شکل ، چهار صد و نود و هفت هزار و ششصد و شصت و چهار حکم هندسى استنباط کرد .

پس چه جاى تعجب است قرآن را که هر حرف آن داراى هفتاد هزار معنا و بیش از آن باشد و همان طور که خداوند سبحان غیر متناهى است ، قرآن هم که کتاب اوست غیر متناهى است و مانند بحر و دریایى است که پایان ندارد و انسان مى تواند به هر اندازه اى بخواهد در قرآن غواصى نماید و به درجاتش عروج کند.

داستانهای عارفانه(در آثار استاد علامه آیه الله حسن زاده آملى ) جلد ۲//عباس عزیزی

واقعه شنیدن اذان(مکاشفه علامه حسن زاده املی)

بازدیدها: ۸۸۷

در بعد از ظهر جمعه هشتم ذوالحجه ۱۳۸۷ ه‍ ق . که روز ترویه بود، در حالتى بودم که دیدم صداى اذان به گوشم مى آید و تنم مى لرزد، و مؤ ذن در پهلوى راست من ایستاده است ، ولکن من به کلى چشم به سوى او نگشودم و جمال مبارکش را به نحو کامل زیارت نکردم ، فقط شبح حضرتش گاه گاهى جلوه مى کرد و پنهان مى شد؛ از یکى دیگر از شخص او را دیدم ولى او را نشناختم ، پرسیدم این مؤ ذن کیست که بدین شیوایى و دلربایى اذان مى گوید؟ گفت : این جناب پیغمبر خاتم محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله و سلم است ، با شنیدن این بشارت چنان گریه بر من مستولى شده است که از آن حال باز آمده ام .

داستانهای عارفانه(در آثار استاد علامه آیه الله حسن زاده آملى ) جلد ۱//عباس عزیزی

واقعه اثر سجده(مکاشفه علامه حسن زاده املی)

بازدیدها: ۱۰۸۳

این واقعه را در کلمه شانزدهم هزار و یک کلمه قرار داده ایم ، از آنجا نقل مى کنیم :

در مبارک سحر لیله چهارشنبه هفدهم ربیع المولود ۱۴۰۲ ه‍ ق مطابق ۲۳ دى ماه ۱۳۶۰ ه‍ ق ، شب فرخنده میلاد خاتم انبیاء صلى الله علیه و آله و سلم و وصى او صادق آل محمد – صلوات الله علیهم – که مصادق با شب شصتم از ارتحال حضرت استادم علامه طباطبایى صاحب تفسیر المیزان بود، به ترقیم رساله انّه الحق به عنوان یادنامه آن جناب اشتغال داشتم ،

ناگهان مثال مبارکش با سیماى نورانى حاکى از سیماهم فى وجوههم من اثر السجود برایم متمثّل شد – فتمثل لها بشرا سویا ؛ و با لهجه اى شیرین و دلنشین از طیب طویت و حسن سیرت و سریرتم بدین عبارت بشارتم داد: ((تو نیکو صورت و نیکو سیرت و نیکو سریرتى ))، تا چند لحظه اى در حضور انورش ‍ مشرف بودم – رضوان الله تعالى علیه ، و افاض علینا من برکات انفاسه النفیسه .

داستانهای عارفانه(در آثار استاد علامه آیه الله حسن زاده آملى ) جلد ۱//عباس عزیزی

واقعه بعد از نماز صبح جمعه(مکاشفه علامه حسن زاده املی)

بازدیدها: ۵۵۲

بعد از نماز صبح جمعه ۱۵ ج ۲ سنه ۱۳۸۹ ه‍ ق . شهریور ۱۳۴۸ ه‍ ق . در حال توجه نشسته بودم ، پس از برهه اى بدنم به ارتعاش آمد ولى خفیف بود، بعد از چند لحظه اى شنیدم شخصى با زبان بسیار شیوا و شیرین این آیه کریمه را قرائت مى کند: ان الله و ملائکته یصلونعلى النبى یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما؛ ولى من آن شخص را نمى دیدم ، و من هم از شنیدن آن آیه صلوات مى فرستادم ،

در آن حال یکى به من گفت : بگو یا رسول الله ، و من پى در پى مى گفتم یا رسول الله . و پس از آن با جمعى از مخلوقى خاص محشور شدم که گفت و شنود بسیارى با هم داشته ایم . بعد از آن که از آن حال باز آمدم متنبه شدم که تلاوت آیه فوق براى این جهت بود که روز جمعه بود، و ذکر صلوات در این روز بسیار تاءکید شده است .

داستانهای عارفانه(در آثار استاد علامه آیه الله حسن زاده آملى ) جلد ۱//عباس عزیزی

واقعه بعد از نافله شب(مکاشفه علامه حسن زاده املی)

بازدیدها: ۵۲۳

در سحر شب یکشنبه ۱۲ ج ۱ ه‍ ق .:: ۵/۵/۱۳۴۸ ه‍ ش ، بعد از اداى نافله شب و نافله و فریضه صبح ، در اربعینى که ذکر جلاله ((الله )) را هر روز بعد از نماز صبح به عددى خاص داشتم ، بعد از این ذکر به توجه نشستم که ناگهان جذبه و حالتى دست داد و بدن به طورى به صدا در آمد و مى لرزید آنچنان صدایى که مثلا تراکتور روى سنگهاى درشت و جاده ناهموار مى رود، دیدم که جانم از بدنم مفارقت کرد و متصاعد شد ولى در بدنى مثال بدن عالم خواب قرار دارد، تا قدرى بالا رفت دیدم در میان خانه اى هستم که تیرهاى آن همه چوبى و نجارى شده است ، ولى من در این خانه مانند پرنده اى که در خانه اى دربسته گرفتار شده است و به این طرف و آن طرف پرواز مى کند و راه خروج نمى یابد، تخمینا در مدت یک ربع ساعت گرفتار بودم و این سو و آن سو مى شتافتم ، دیدم در این خانه زندانیم ، نمى توانم به در بروم ، سخنى از گوینده اى شنیدم و خود او را ندیدم که به من گفت این محبوس بودنت بر اثر حرفهاى زاید و بى خود تو است ، چرا حرفها را نمى پایى ؟

من در آن حال چندین بار خداى متعال را به پیغمبر خاتم براى نجاتم قسم داده ام و به تضرع و زارى افتادم که ناگهان چشمم به طرف شمال خانه افتاد که دیدم دریچه اى که یک شخص آدم بتواند به در رود برویم گشوده شد از آنجا در رفتم ، و پس از به در آمدن چندى به سوى مشرق در طیران بودم و دوباره به جانب قبله رهسپار شدم .

و هنگامى که از آن حبس رهایى یافتم ، یعنى از خانه به در آمدم ، آن خانه را بسیار بزرگ و مجلل دیدم که در میان باغى بنا شده است ، و آن باغ را نهایت نبود و آن را درختهاى گوناگون پر از شکوفه سفید بود که در عمرم چنان منظره اى ندیدم .

و مى بینم که به اندازه ارتفاع درختها در هوا سیر مى کنم به گونه اى که رویم یعنى مقادیم بدنم همه به سوى آسمان است و پشت به سوى زمین ، و به اراده و همت و فرمان خود نشیب و فراز دارم ، و بسیار خداى متعالى را به پیغمبر خاتم و همه انبیاء قسم مى دادم که کشف حقائقى برایم دست دهد، در همین حال به خودم آمدم .

آن محبوس بودن چند دقیقه بسیار در من اثر بد گذاشت به گونه اى که بدنم خسته و کوفته شده است و سرم و شانه هایم همه سخت درد گرفت ، و قلبم به شدت مى زد. اى عزیزم این نکته ۳۲۰، از کتابم هزار و یک نکته را جدا حلقه گوش ‍ خود قرار ده ، و آن این که : ((یکى از اهل ولاء که با هم موالات داشتیم در مراقبتى به لقاء من رآنى فى المنام فقد رآنى فان لاشیطان لایتمثل بى تشرف حاصل کرده است ، از آن جناب صلى الله علیه و آله و سلم ذکر خواست ، حضرت فرمود: من به شما ذکر سکوت مى دهم .

داستانهای عارفانه (در آثار استاد علامه آیه الله حسن زاده آملى )جلد ۱//عباس عزیزی

واقعه بعد از نماز صبح(مکاشفه علامه حسن زاده)

بازدیدها: ۴۰۵

در صبح دوشنبه ۲۱ ع ۲ سنه ۱۳۸۹ ه‍ ق . بعد از نماز صبح در حال توجه نشسته بودم ، در این بار واقعه اى بسیار شیرین و شگفت روى آورده است که به کلى از بدن طبیعى بى خبر بودم . و مى بینم که خودم را مانند پرنده اى که در هوا پرواز مى کند، به فرمان و اراده و همت خودم به هر جا که مى خواهم مى برم . تقریبا به هیاءت انسان نشسته قرار گرفته بودم و رویم به سوى آسمان بود و به این طرف و آن طرف نگاه مى کردم ، گاهى هم به سوى زمین نظر مى کردم ، در اثناى سیر مى بینم که درختى در مسیر در پیش روى من است خودم را بالا مى کشیدم یا از کنار آن عبور مى کردم – اعنى خودم را فرمان مى دادم که این طرف برو، یا آن طرف برو، یا کمى بالاتر یا پایین تر، بدون این که با پایم حرکت کنم ، بلکه تا اراده من تعلق به طرفى مى گرفت بدنم در اختیار اراده ام به همان سمت مى رفت . وقتى به سوى مشرق نگاه کردم دیدم آفتاب است که از دور از لاى درختان پیدا است ، و فضا هم بسیار صاف بود، تا از آن حالت به در آمده ام ، و خیلى از توجه این بار لذت برده ام .

در اوایل که با توجه مى نشستم خیلى دیر حالت انتقال دست مى داد، و چه بسیار که در حدود یک ساعت و بیشتر به توجه مى نشستم ، ولکن ارتباط و انتقال و خلع حاصل نمى شد، و در این اوان به فضل الهى که به توجه مى نشینیم زود منتقل مى شوم . الحمدلله رب العالمین . پوشیده نماند که هر چه مراقبت قویتر باشد، اثر حال توجه بیشتر و لذیذتر و اوضاع و احوالى که پیش مى آید صافى تر است.

داستانهای عارفانه(در آثار استاد علامه آیه الله حسن زاده آملى ) جلد ۱//عباس عزیزی

پیام آقاسید علی قاضی به علامه حسن زاده آملی در مورد خانواده

بازدیدها: ۲۱۵

آیت‌الله علامه فاضل، آقاى حسن‌زاده آملى، که در بزرگداشت صدمین سالگرد ارتحال آیت‌الله ملا حسین قلى همدانى سخنرانى مى‌کرد، حکایت زیر را بیان کرد (آملى دانشمند معتمدى است که به ضبط و ثبت حوادث و استشهاد به آن توسط ایشان هیچ شک و تردیدى وارد نیست) . او، که در مورد یکى از بزرگان علم و عرفان صحبت مى‌کرد، گفت که سالى به آمل مى‌رود تا استراحت تابستانى را در آنجا سپرى کند. در آنجا به انجام تکالیف جدیدى از قبیل اقامه نماز جماعت در مسجد. . . مى‌پرداخته و با عده‌اى از اخوان اهل صفا به بحث و درس مشغول مى‌شده است.

روزى برحسب اتفاق خسته مى‌شود و شدیدا محتاج به استراحت مى‌شود. به منزل مى‌رود و در خانه با بازى بچه‌ها و سروصداى آنها مواجه مى‌گردد. عصبانى مى‌شود و با اهل‌وعیال به قیل و قال و دعوا مى‌پردازد. مى‌فرماید: به اتاق خود رفتم که استراحت کنم. وقتى آرام گرفتم فهمیدم که با خانواده بد کردم و شایسته نبود که این‌طور رفتار کنم. لذا برخاستم و به بازار رفتم و مقدارى شیرینى خریدم تا با آن دل بچه‌ها و خانواده را به دست آورم. . . ولى به جهت تاریکى‌هایى که بر جانم مسلط شده بود باز دلم آرام نگرفت و دیدم که نمى‌توانم بمانم.

تصمیم گرفتم به تبریز بروم و آقاى الهى را که تازه از بیمارستان خارج شده بود و من موفق به عیادت او نشده بودم زیارت کنم.

همین‌که به محضرش وارد شدم و سلام و احوالپرسى کردم فرمود: تصمیم گرفته بودم نامه‌اى به قم یا آمل بنویسم. زیرا شما از من خواسته بودید که از آقاى قاضى بخواهم لطف و عنایتى در حق شما داشته باشد، ولى ایشان از شما ناراحت و ناراضى هستند! و مى‌فرمایند: کسى که بخواهد در این راه-سلوک و طریقت-قدم بردارد چگونه به خود اجازه مى‌دهد که اهل‌وعیال و اطفال را از خود برنجاند؟ زیرا که رضایت آنها را به آسانى نمى‌توان به دست آورد.

آقاى آملى مى‌فرماید: با شنیدن این سخنان تمام بدنم از خجالت سرخ شد و اشکم جارى گردید و نزدیک بود که. . . و بعد از اندکى استراحت، آقاى الهى از علت بدرفتارى‌ام با خانواده پرسید که قضیّه را برایش شرح کردم. مرا دلدارى داد و خانواده را برایم سفارش کرد.

مى‌فرماید وقتى که به قم آمدم این حکایت را براى علامه طباطبایى نقل کردم. ایشان مدتى سرش را به زیر انداخت و سپس سر خود را بلند کرد و فرمود: آقاى قاضى مردى از مردان بزرگ بود.

آقاى آملى مى‌گوید پیش خود گفتم وقتى امثال آقاى قاضى که خادم اهل بیت هستند در این درجه باشند، مقام و مرتبه معصومین چگونه خواهد بود؟

 آیت الحق //سیدحسن قاضی

مکالمه با حضرت سلیمان(علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۳۱۶

شخصى نزد بنده آمد و حالات عجیبى از خودش را برایم تعریف کرد به حدى که به راستى غبطه حال او را خوردم . حالاتى برایش پیش مى آمد که در آن حال ، به خدمت حضرت سلیمان مى رسید و با ایشان صحبت مى کرد.

بنده به ایشان گفتم که دفعه آینده که به خدمت ایشان رسیدى ، از ایشان یک رمزى ، یک کدى بگیر که هرگاه خواستى ، به حضور ایشان نایل شوى ! رفت و پس از سالى بار دیگر با حالتى مبتهج به این جا آمد و گفت که کد را از حضرت سلیمان گرفته ام و هر موقع بخواهم ، مى توانم ایشان را در عالم مکاشفه درک کنم .

داستانهای عارفانه(ازعلامه حسن زاده املی)//عباس عزیزی

دورکعت نماز حاجت(علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۴۳۴

ha694800

در عنفوان جوانى و آغاز درس زندگانى که در مسجد جامع آمل سرگرم به صرف ایام در اسم و فعل و حرف بودم و محو فراگرفتن صرف و نحو، در سحر خیزى و تهجد عزمى راسخ و ارادتى ثابت داشتم . در رؤ یاى مبارک سحرى ، به ارض اقدس ‍ رضوى تشرف حاصل کرده ام و به زیارت جمال دل آراى ولى الله اعظم ثامن الحجج على بن موسى الرضا – علیه و على آبائه آلاف التحیه والثناء – نایل شدم .

در آن لیله مبارکه قبل از آن که به حضور باهرالنور امام علیه السلام مشرف شوم ، مرا به مسجدى بردند که در آن مزار حبیبى از احباءالله بود و به من فرمودند: در کنار این تربت دو رکعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه که برآورده است . من از روى عشق و علاقه مفرطى که به علم داشتم ، نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم .

سپس به پیشگاه والاى امام هشتم سلطان دین رضا – روحى لتربته الفداء، و خاک درش تاج سرم – رسیدم و عرض ادب نمودم . بدون این که سخنى بگویم امام که آگاه به سرّ من بود و اشتیاق و التهاب و تشنگى مرا براى تحصیل آب حیات علم مى دانست ،

فرمود: نزدیک بیا، نزدیک رفتم و چشم به روى امام گشودم دیدم آب دهانش را جمع کرد و بر لب آورد و به من اشارت فرمود که بنوش امام خم شد و من زبانم را در آوردم و با تمام حرص و ولع که گویى خواستم لبهاى امام را بخورم ، از کوثر دهانش آن آب حیات را نوشیدم و در همان حال به قلبم خطور کرد که امیرالمؤ منین على علیه السلام فرمود: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آب دهانش را به لبش آورد و من آن را بخوردم که هزار علم و از هر درى هزار در دیگرى بر روى من گشوده شد.

پس از آن امام علیه السلام طى الارض را عملا به من بنمود، که از آن خواب نوشین شیرین که از هزاران سال بیدارى من بهتر بود، به در آمدم . به آن نوید سحرگاهى امیدوارم که روز به گفتار حافظ شیرین سخن به ترنم آیم که :

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
داستانهای عارفانه// عباس عزیزی

زهى مراتب خوابى که به ز بیدارى است !(علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۳۹

اینجانب بنابر فرموده شیخ الرئیس که فرمود:

از عوامل ضعف بینایى چشم ، خوابیدن با شکم سیر است و لازم است بین غذاى شب و خوابیدن فاصله انداخت .، همیشه مقید بودم شام را سر شب صرف کنم تا فاصله مورد نظر شیخ را مراعات کرده باشم که مبادا خداى نکرده چشمم که یکى از مهم ترین سرمایه هاى کسب دانش و پیمودن راه کمال است ضرر ببیند و این امر سبب شود که از تحصیل علم و کمال باز بمانم (یا در شب حتى الامکان از خوردن غذا خوددارى کنم . )

ولى با این همه شبى از شب ها (در شب چهار شنبه ۲۹ جمادى الاول ۱۴۰۵ قمرى برابر با اول اسفند ۱۳۶۳ )شامم به تاءخیر افتاد و متاءسفانه بعد از شام خواب شدیدى بر من عارض شد.

براى اینکه فرموده شیخ را عمل کرده باشم ، بلند شدم و شروع کردم به قدم زدن و تا دوازده نصف شب بیدار بودم ، ولى بر اثر شدت حالت خواب نتوانستم از خوابیدن خوددارى کنم ، لذا خوابیدم .

خواب شیرین بود و رؤیاى شیرین تر که به زیادت حضرت ثامن الحجج ، على بن موسى الرضا (علیه السلام ) تشرف حاصل کردم . در ابتدا به اشاره تفهیم فرمودند که : چرا کمتر خودت را به ما نشان مى دهى و پس از آن به عبارت صریح به من فرمودند،این قدر خودت را زحمت مده ، ما چشم تو را تا آخر عمر ضمانت مى کنیم ..

الحمد لله که از این بشارت آن ولى الله اعظم که به لقب ضامن هم شناخته شده است ، برایم ، یقین حاصل است که هر او کریمه من تا آخرین دقایق عمرم بینا خواهند بود، چون ضامنشان معتبر است ، چنانکه مشمول الطاف دیگر آن حضرت نیز بودیم و هستیم .

و آن حضرت فرمود: چرا کمتر خودت را به ما نشان مى دهى ؟.

شاید علتش این بود که در آن اوان ، بر اثر تراکم اشتغال درس و بحث و تصنیف و تصحیح ، مدتى به زیارت حضرت بى بى ستى فاطمه معصومه (علیه السلام ) خواهر آن جناب توفیق نیافتم و تشرف حاصل نکردم . شگفت این که در آن شب اصلا اندیشه آن جناب در خاطرم نبود.

 سیره چهارده معصوم در اثار علامه حسن زاده املی//عباس عزیزی

ذکر لا اله الا الله(علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۳۸۷

 
 اگر سالکى ، بدان که طى مراحل و قطع منازل جز به گام هاى نفى و اثبات میسر نیست ، و این معنى جز در کلمه طیبه لا اله الا الله یافت نشود.
اهل الله گفتند که : هیچ نوع از انواع اذکار و عبادات در ترقى درجات و مقامات معنوى اثر این کله طیبه را ندارد. از این روى رسول الله (ص ) فرمود که : در روز رستاخیز هر کار نیک سنجیده شود، جز گواهى دادن به لا اله الا الله که آن را در ترازو ننهند؛ چه اگر در ترازو رود، آسمان ها و زمین هاى هفتگانه با وى برابرى نکنند.
کنایه از این که ثواب این کلمه را نهایت نبود و به شمار نیاید و هیچ چیز همسنگ او نگردد.
پندهای حکیمانه علامه حسن زاده املی//عباس عزیزی

ذکر قلبی        

بازدیدها: ۳۲

چه نیکو فرموده است رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم که : آیا شما را خبر ندهم به آنچه که جهاد و غزوه شما در راه خداست ؟ آن ذکر بارى سبحانه است . زیرا قدر این نشاءه را نمى داند مگر آن کسى که خدا را ذکر مى کند به ذکر مطلوب ، چه اینکه حق تعالى جلیس ذاکرش است ، و جلیس ، مشهود ذاکر است ، و هر گاه ذاکر حق سبحانه را که جلیس اوست مشاهده نکند ذاکر نیست .

سعى کن که ذکر را قلب بگوید که عمده حضور قلب است وگرنه ذکر با قلب ساهى پیکر بى روان و کالبد و بى جان است . و در حدیث آمده است که : لیس الذکر قولا باللسان فقط ، ذکر در محدوده زبان خلاصه نمى شود. بلکه خداوند سبحان فرمود: و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هویه و کان امره فرطا و از آنکه ما دلش را از ذکر خود بى خبر ساخته ایم و از پى هواى نفس خود مى رود و در کارهایش اسراف مى ورزد پیروى مکن .

پند های حکیمانه علامه حسن زاده املی//عباس عزیزی

شوق علم آموزى(علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۲۱

 

علامه حسن زاده نقل مى کنند:

یکى از خاطرات خوشى که از محضر شریف ایشان ، آیت الله میرزا ابوالحسن شعرانى دارم این است که : یک زمستان که برف خیلى سنگینى آمده بود از حجره آمدم مدرسه مروى ، دور بود مى خواستم نزدیک تر بشود به این جهت بود وگرنه مدرسه حاج ابوالفتح براى ما، روحانیت و معنویت و برکت داشت .

 مدرسه مروى هم روحانیت و برکت داشت ما به سفارش ‍ جناب آقاى شعرانى به محضر حضرت آقاى میرزا محمد باقر آشتیانى آمدیم مدرسه مدرسه مروى ، و ایشان مارا امتحان فرمودند و پذیرفتند و در مدرسه به ما حجره دادند حالا از مدرسه مروى به درس آقایان مى رفتم .

 زمستان برف سنگینى آمده بود. من از حجره بیرون آمدم برف را نگاه کردم و مردد بودم که به کلاس درس بروم یا نروم . اگر نمى رفتم . دلیلى بر تنبلى من و عدم عشق و شوق من بود. به هر حال تصمیم گرفتم بروم . رفتم تا در خانه ایشان در سه راه سیروس ، خواستم در بزنم خجالت کشیدم مدتى ایستادم که کسى بیرون بیاید اما کسى نیامد. دیدم وقت درس هم دارد مى گذرد در هر صورت در زدم آقا زاده ایشان در را باز کردند وارد شدم و رفتم دیدم ایشان مشغول نوشتن هستند. با انفعال وارد شدم سلام کردم و به محض ‍ نشستن عذر خواهى کردم . گفتم : آقا در این برف مزاحم شدم ، مى خواستم نیایم .

گفتند: چرا؟

گفتم در این برف نمى خواستم مزاحم بشوم .

گفتند: مگر شما که از مدرسه مروى تا اینجا مى آمدید، گداها در راه ننشسته بودند و گدایى نمى کردند؟

گفتم چرا.

گفتند امروز آنها بودند یا نبودند؟

گفتم : چرا بودند امروز که کسب و کار آنهاست .

ایشان گفتند: خوب آنها که تعطیل نکردند ما چرا تعطیل کنیم .

ایشان واقعا براى من پدرى بودند که من عاجزم از بیان توصیف آن خدمت ایشان خیلى کتاب خواندم .

درس زندگی//سید رضا حسینی

زندگینامه و مصاحبه با عارف واصل حکیم دانشمند استاد علامه آیت الله حسن حسن زاده آملی

بازدیدها: ۴۸

 

علامه حسن زاده

مصاحبه با استاد،علامه آیت اللّه حسن زاده آملى (زندگینامه علامه از بیان خودشان)

بنده ، در ابتدا که از مدرسه ابتدایى در آمده بودیم ، یک چند ماهى که گذشت ، یک بارقه الهى نصیبمان شد، که ما را در مسیر انبیاء و سفراى الهى و طریق ارباب علم و معرفت ، قرار داد.

با این که در آن زمان که من به تحصیل معارف الهیّه اقدام کردم ، زمانى بود که به کلّى مردم ، از یادشان رفته بود که معادى در پیش دارند و مبدء دارند و برنامه اى براى تکامل انسانى است و انسان را، حقیقت و واقعیت است . بنده ، از خاطرم نمى رود، بدون هیچ استثناء، مساجد شهر ما(آمل ) را، انبار پنبه و غلّات و این جور چیزها، قرار داده بودند. ستم شاهى که مى شنوید، به معناى واقعى کلمه ستم شاهى بود.

آن سال که ما طلبه شده بودیم ، رضاخان اوضاعى براى کشور،پیش آورده بود. در آن زمان ، گویا رضاخان به لحاظ امیال نفسانى ، تا حدودى نمى خواست ، به ساز آن کسانى که او را سر کار آورده بودند، بر قصد و آن زمان بود که او را، سرنگون کردند و چنان بود که مساجد، این گونه شده بود. ولو این که این تعبیر، به ساحت مقدس خانه خدا، جسارت آمیز است ، امّا بنده واقعیتى را به عرض مى رسانم : یکى از مساجد شهر را، که حالا آن را، آباد کرده و ساخته اید، طویله کرده بودند! مردم که از دهات ، با اسب و شتر مى آمدند، آن جا را مورد استفاده قرار مى دادند. فوق این حرف هم هست که به لحاظ اینکه خلاف ادب مى شود، عرض نمى کنم .

در آن سالها، من خردسال بودم ، حدود ۱۵ سال ، و اوان تکلیفم بود، یادم مى آید که همان موقع ، به بعضى از مردم اعتراض مى کردم که چرا، خانه خدا، به این صورت در بیاید؟!

این بارقه الهى ، ما را وادار کرد به مسجد جامع آمل ، براى تحصیل رفتم ، و دوسه نفر دیگر از آقایان هم ، آمدند و کم کم مسجد جامع آمل ، داراى چند طلبه شد که مشغول درس و بحث بودند.

آقایان شهر ما، آنهایى که اساتید ما بودند و به گردن ما حق دارند و براى ما زحمت کشیده اند و الا ن ، همگى در جوار رحمت حق آرمیده اند آن بندگان خدا، احساس کرده بودند که وضع درس و بحث و روحانیت ، به این صورت ، در آمده است . ما که رفتیم و گفتیم مى خواهیم طلبه شویم ، آنان ، چقدر ما را ناز مى کردند و چقدر ما را، تشویق مى فرمودند و تا چه حد هم ، در راه تعلیم و تربیت ما، در تلاش بودند و بسیار خوشوقت بودند که در مسجد جامع ، چند نفر طلبه براى درس آمده اند بعد از آن خرابیها و از بین بردن آثار دین به دست رضاخان .

در آن زمان ، بزرگانى در شهر داشتیم که دو تن از آنها، در مرتبه اوّل روحانیت آن شهر بودند. آن دو نفر، مرحوم آیت اللّه میرزا ابوالقاسم فرسیو و آیت اللّه محمد آقاى غروى .

مرحوم آقاى فرسیو، حوزه تهران و نجف را، دیده بود و مرحوم آقاى غروى هم ، حوزه تهران و نجف را، درک کرده بود و هر دو از شاگردان بنام حوزه نجف بودند. از شاگردان مرحوم نائینى و مرحوم اصفهانى و آقایان دیگر و مجتهد مسلّم زمان خودشان ، به شمار مى رفتند. این دو نفر، در شهر محفوظ و مصون بودند. یعنى روحانیون را که خلع لباس کرده بودند، این دو نفر در لباس بودند.

مرحوم آقاى غروى ، با آن سطح بالاى علمى ، براى ما، صرف میر مى گفت ! ایشان مى فرمود: من تعهد دارم ، روزانه در خیابانها و بازار آمل ، هر روز به یک طرف قدم بزنم . تا مردم به کلّى روحانیّت را، فراموش نکنند و بدانند که هنوز روحانیّت و طرفدارى از منطق وحى ، هست و من فرض مى دانم که روزانه ، خود را به مردم نشان بدهم .

ما حدود شش سال ، در آمل بودیم ، تحت مراقبت این آقایان ، که الا ن هم خیلى به یاد آنها هستیم : مرحوم آقاى غروى ، مرحوم آقاى حاج شیخ احمد مشایى ، مرحوم آقاى حاج شیخ ابوالقاسم دیدکوهى ، مرحوم آقا شیخ عزیز اللّه طبرسى ، که بسیار زحمت کشیده و ملّاى کتابى بود. ایشان خوشنویس هم بود که ما تعلیم خط را، از ایشان فرا گرفتیم .

از ابتداى ورود به درس ، یکى از بزرگان به نام مرحوم آقا عبداللّه اشراقى ، رضوان اللّه علیه ، روزانه مى آمد و براى ما، رساله مرحوم آقاى اصفهانى را، که در آن زمان ، مرجع عصر بود، مى گفت ؛ مسائلى را که براى یک جوان ، در ابتداى تکلیف لازم است .

درسهاى آقایان هم ، بسیار منظم بود. در ابتدا، ما یک درس رساله عملیه ، یک نصاب و یک درس امثله ، داشتیم . اکثر کتابهاى جامع المقدمات را خواندیم ، نصاب را، به خوبى حفظ کردیم . بعد از آن ، شروع کردیم به سیوطى و حاشیه ، بعد از آن جامى و شمسیه و در کنار آن ، تبصره مرحوم علامه را، مى خواندیم . بعد به خواندن شرح نظام در صرف و مطول در معانى و بیان و بدیع و مغنى در نحو. بعد از اتمام تبصره ، به خواندن شرایع شروع کردیم و اکثر آن را قریب به یک دوره آن خواندیم و مباحثه کردیم بعد از آن ، آقایان به ما اجازه دادند که شرح لمعه و قوانین را، شروع کنیم . در آن وقت هنوز به ما اجازه نداده بودند لباس روحانیت بپوشیم . خیلى رد این امور، مواظب و مراقب بودند. مى گفتند زمانى لباس بپوشید که لااقل بتوانید به رساله عملیه رجوع کنید، به شرایع و تفسیر بتوانید مراجعه کنید و چیزى ، متوجه بشوید. مى گفتند، براى لباس شتاب نداشته باشید. مواظب ما بودند. چندین کتاب لمعه را در آمل ، خواندیم و از قوانین تا مبحث عام و خاص را خواندیم ، و بعد، به دستور مرحوم آقاى غروى لباس روحانیّت ، پوشیدیم .

در مجموع کتاب لمعه را در آمل ، خواندیم و از قوانین تا مبحث عام و خاص را، خواندیم و بعد، به دستور مرحوم آقاى غروى لباس روحانیت ، پوشیدیم .

در مجموع ، ما یک آمل بسیار منظم و مرتبى داشتیم . به ما تشویق کنند که نماز شبتان ترک نشود، قرآن روز شما، ترک نشود. صبح قرآن بخوانید و با وضو باشید. مواظب گفتارتان باشید. در این جهات اخلاقى هم ، خیلى مواظب ما بودند. از حق نگذریم بزرگان شهر ما، در دو جناح علم و عمل خیلى مواظب ما بودند و خودشان هم ، بسیار مردم وارسته اى بودند. بنده ، به نوبه خودم در این شش سال که شاگرد آنان بودم هیچ نقطه ضعفى در آنان ندیدم . حرکاتشان ، معاشرت ایشان ، همه خوب و پاکیزه بود و بسیار مردم قانعى بودند. در آن سختى روزگارشان ، با چه صبر ایمانى ، به سر بردند.

بعد از خواندن مقدارى از لمعه و قوانین ، با اجازه آن آقایان به تهران آمدیم . در ابتدا بعد از رفتن به درسهاى آقایان تهران ، دیدیم که ضرر کردیم که از آمل آمدیم . به خدمت مرحوم آیت اللّه حاج شیخ محمد تقى آملى رفتم و عرض کردم ما از آمل آمدیم و چند درس رفتیم ، اینها، افراد پخته و قوّى ، نیستند و از عهده کتابها، آن طور که آن آقایان (اساتید آمل ) بر مى آمدند، بر نمى آیند.

ایشان آقایانى را معرفى فرمود و بخصوص مرحوم آقاى حاج میرزا ابوالحسن شعرائى را خیلى ستود و به بزرگى یاد کرد و از جناب آقاى الهى قمشه اى هم نام برد. لکن آن دو، در سطح خیلى بالا بودند و آن وقت ، ما لیاقت نداشتیم که به درس آنان ، حاضر شویم .

از کسى که باید در ابتداى ورودم به تهران ، نام ببرم که بسیار به گردن من ، حق دارد و پدرى فرمود و مثل یک پدر مهربان ، من را پذیرفت و در تربیت و تعلیم من ، سهم به سزایى دارد، مرحوم آیت اللّه آقا سید احمد لواسانى ، رضوان اللّه است . بنده ، بقیه کتابهاى لمعه را با جمع دیگر از رفقا، تا آخر کتاب حدود و دیات در خدمت ایشان خواندیم . هم چنین از قسمت عام و خاص قوانین تا آخر آن . و در مدت سه سال ، این دو کتاب خوانده شد.

بعد شنیدیم که مرحوم آقاى شعرائى ، به گفتن رسائل و مکاسب شروع فرمودند، ما هم دیگر احساس کردیم وقت آن است که به این درس برویم تا کم کم آشنا بشویم و بتوانیم به صورت شاگرد در محضر شریف ایشان باشیم . شرکت من در درس ایشان ، سرتاسر خیر و برکت بود. من قریب سیزده چهارده سال ، در محضر ایشان بودم و خیلى آن جناب ، به گردن من حق دارد و بنده ، اکثر کتابها را، در محضر ایشان خواندم .

تمام رسائل ، مکاسب ، کفایه ، طهارت ، خمس ، حج وارث جواهر را پیش ایشان خواندم . ایشان ، واقعا مرد ذوالفنون بود. از جهت توسع در علوم ، فرد نمونه و متفرّدى بود. مردى بود که در فقه ، اصول ، ادبیات ، طب ، ریاضیات ، زبان ، رجال ، درایه ، در قلم به فارسى و عربى در اخلاق و… واقعا نمونه بود.

بنده ، اکثر کتابهاى درسى را، خدمت آقاى شعرائى خواندم ، بعد متوجه شدم که ایشان در هیاءت و ریاضیات نیز، متبحرند. عرض حاجت کردیم . ایشان هم پذیرفتند و فرمودند پنج شنبه و جمعه ها، هیاءت و ریاضیات مى خواندیم . سالیانى از هیاءت فارسى قوشجى تا مجسطى و… را در محضر ایشان خواندم و حتى عمل به اسطرلاب و… را در محضر ایشان ، کسب کردیم .

بنده ، مرحوم آقاى قزوینى را نمى شناختم . ابتدا که تهران رفتیم . ایشان تهران نبود و بعد از چندى ، تشریف آورد. مرحوم آقاى شعرائى فرمود: که آقاى میرزا ابوالحسن قزوینى از قزوین به تهران ، تشریف آورده ، خوب است که درسهایتان را، به نحوى تنظیم کنید که محضر ایشان را، نیز درک کنید. مرحوم شعرائى ، یک چنین معلّم مرّبى هم بود که پدروار، ما را به اساتید و درس و بحث معرفى مى کرد. ما که به محضر شریف مرحوم قزوینى ، حضور یافتیم ، آن جناب هم ، در همان اوایل تقریبا در هفته دوّم محبت فرمود و یک روز بعد از درس ، به من گفت که شما بنشینید، حرفى با شما دارم .

ایشان ، از درس و بحث من ، سؤ ال کرد. من هم ، درسها و اساتیدم را، به حضور ایشان معرفى کردم . ایشان ، بزرگوارى فرمود و دو درس اختصاصى ، براى بنده گذاشت : یکى مصباح الانس ، که صبحها براى من ، مى فرمود و یکى هم ، اجتهاد و تقلید، در اصول ، که عصرها داشت . در این دو درس ، من تنها بودم . امّا در دو درس دیگر: یکى اسفار و دیگرى فقه بود، عمومى بود و آقایانى شرکت مى کردند و بنده ، در خدمت آن آقایان بودم .

خواستم که شرح فصوص قیصرى ، و بعد از آن شفا را، شروع کنم ، مرحوم آقاى شعرائى ، فرمود که اگر جناب فاضل تونى قبول کند که این درسها را براى شما بگوید، خیلى خوب است . من عرض کردم که اگر خدمت فلانى ، برویم چطور است ؟نام یک آقایى را بردم . ایشان فرمود: آن بزرگوار، در خارج خیلى حرف مى داند؛ امّا مُلّاى کتابى نیست .

طلبه استاد کتابى مى خواهد که مطلب را، از کتاب برایش استنباط کند و آقاى فاضل تونى ، ملّاى کتابى است . ایشان (مرحوم شعرائى ) فرمود: وقتى ما به سنّ شما، در تهران بودیم ، همین جناب فاضل توئى ، از اساتید بنام اصفهان بود و شما اگر بتوانید محضر ایشان را درک کنید، مغتنم است .

ما به توفیق خداوند مؤ لّف القلوب ، خدمت ایشان رسیدیم و خداوند، قلب آن عالم جامع معقول و منقول را، چنان نسبت به ما ملایم فرمود و الفت داد که یکى دوبار که براى درس ، مراجعه کردم و نپذیرفت ؛ اما در دفعه سوم ، که دید من اصرار دارم ، قبول کردند و بعد از شرح فصوص ، شفا را، خدمتشان شروع کردیم .

من شفا را خدمت سه نفر خواندم : اکثر آن را، خدمت استاد شعرائى خواندم ، از کتاب نفس تا آخر آن و از ابتدا تا بحث نفس ، خدمت دو بزرگوار: مرحوم فاضل تونى و مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانى . ایشان (مرحوم آشتیانى ) هم ، جامع علوم عقلى و نقلى و بزرگ مرد علم و عمل بود. در تهران ، قانون و طب ، مى فرمود. گرچه آقاى قمشه اى و استاد شعرائى هم ، قانون مى فرمود، امّا معروف بود که آقاى میرزا احمد آشتیانى ، در قانون گفتن متفرّد است .

شفا را در خدمت آقاى فاضل تونى ، شروع کردیم . یک روز چهارشنبه بود و من سؤ الهایى از ایشان کردم ، دیدم جوابها آن گونه دلنشین نیست . بنده هم چون ایشان استاد بود، خودم را تخطئه مى کردم که من خودم نمى رسم . درس تمام شد. از محضرشان به خدمت آقاى شعرائى رفتم . در آن مدّت ، صبح اوّل درس ایشان مى آمدم و بعد به درس آقاى شعرائى مى رفتم .

من در محضر ایشان (مرحوم شعرائى ) گفتم من یک عرضى دارم که صورت گستاخى شاید داشته باشد. فرمود: چیست ؟ عرض کردم که مثل اینکه آقاى فاضل تونى ، از عهده شما بر نمى آید. امروز من سؤ الهایى داشتم که جواب مناسب نمى فرمود و حرفهایشان ، دلنشین نبود. استاد، مشغول نوشتن بود، ایشان ، جوابى نفرمود. چند لحظه سکوت کرد که آن سکوت ، خیلى برایم گران تمام شد و خوردم کرد! بعد از آن ، سربلند کرد و به من گفت : درسهایتان را کم تر کنید، پیش مطالعه داشته باشید، درست تاءمل کنید، مباحثه کنید تا حرف را دریابید!

من دیگر سکوت کردم . بعد از این فرمایش من خیلى ناراحت شدم . با خود گفتم مبادا ایشان را هم ، جاى دیگر مى برم و پیش اساتید دیگر ،عنوان مى کنم . خیلى ناراحت بودم . آن روز و شب ، بسیار بر من سخت گذشت . تا فردا پنج شنبه ، خدمت آقاى فاضلى تونى نمى رفتم ، اما در محضر استاد شعرائى ، درس تعطیلى داشتم ریاضیات و هیاءت و نجوم بنده ، که برایشان (مرحوم استاد شعرائى ) وارد شدم ، به محض نشستن ، ایشان رو به من کرد و گفت : آقا! در آن اعتراض ‍ دیروز، به جناب فاضل تونى ، حق با شماست .

گفتم : چطور؟ ایشان فرمود: جناب فاضل ، سکته کرد و ایشان را به بیمارستان ، بردند. دیروز هم ، مقدمات سکته ایشان بوده است که خود ایشان هم ، متوجه نبوده است . جواب که درست نبود و حرفها که موزون نبود، به این خاطر بوده است . من بعد از درس ، فورا به بیمارستان خدمت جناب فاضل تونى رفتم و از این که حرف من ، گزاف نبود و آن جناب هم ، تقصیر داشت و مرحوم شعرانى هم ، تصدیق فرمود که حرف من بى ربط نبوده است ، آرام گرفتم .

این کتاب الهیات ، که الا ن در دست من است ، یکى از آثار همان بزرگوار، (مرحوم فاضل تونى ) است که در ابتداى آن نوشته است :پس اکنون که آفتاب عمر من ، به افول مى گراید، از این توفیقى که حاصل شد، بسیار شاکر و سپاسگزارم . شاید این آخرین اثرى باشد که از من ، به چاپ مى رسد و همچون فرزند روحانى عزیز، از من به یادگار بماند.

روزى که استاد، این کتاب را، به من اهدا فرمود و من در خدمت ایشان بودم ، جزئیات آن را یادداشت کرده ام :چهار بعد از ظهر دوشنبه ۲۳ مهر ماه ۱۳۳۵ هجرى شمسى در تهران ، منزل جناب استاد علامه فاضل تونى ، به حضور مبارکش مشرف شده بودم ، این اثر گرانمایه که یکى از تاءلیفات ارزش مند آن جناب است ، به این تلمیذ دعاگو و ثناگویش اهدا فرمود: در آن روز، براى بناگذارى درس شفا، شرفیاب شده بودم که شرح فصوص علامه قیصرى را، در محضر مبارکش خوانده بودم و خواستیم درس شفا، شروع کنیم که جلد اول آن را، از اول شروع کردیم .

در درس شفا، تنها را قم سطور بود که آن بزرگوار، مرحمت فرمود براى یک تن ، تدریس مى فرمود. در آن روز فرخنده از هر در، سخن مى فرمود. گاهى مى فرمود که عمرم ۷۸ سال است و… ایشان مى فرمود: سالى در مشهد مقدس ، مشغول تحصیل بودم . در ماه رمضان آن سال ، فقط سه سحر، به نان و ماست به سر بردم و بقیه را بر اثر تنگدستى ، به نان و پیاز. ولى صفاى باطن و لذت معنوى و روحى را در همان سال ، یافتم .

در سالیانى که در تهران ، بودم ، قریب ۱۱ سال در محضر مبارک حاج میرزا مهدى الهى قمشه اى درس خارج فقه و اصول مرحوم آیت اللّه شیخ محمد تقى آملى ، دروس مرحوم آقاى قزوینى ، میرزا احمد آشتیانى ، و منطق منظومه را در محضر آقا شیخ على محمد جولستانى ، حفظه اللّه ، و منطق ارسطو را در خدمت آقاى دانش پژوه ، که در تهران هستند و خداوند، مؤ یّدشان بدارد، بودم من حدود چهارده سال در تهران بودم و از محضر آقایان ، استفاده کردم .

محضر شریفشان ، خیلى آموزنده بود. اخلاقیات آنان ، در بعد تعلیم و تربیت عملى ، بسیار ذى قیمت بود. و چه خاطراتى از این آقایان داریم . مرحوم استاد شعرانى ، خیلى در تعلیم و تربیت ، فعال بود.فراموش نمى کنم که درس ایشان ، تقریبا، هیچ تعطیلى نداشت .

در طول سال ، فقط دو روز، درس تعطیل بود: یک روز عاشورا و دیگر روز شهادت رسول اللّه (ص ) وامام مجتبى (ع ). یادم نمى رود که یک روز تهران ، برف خیلى سنگینى آمده بود. روز تعطیل رسمى هم بود. خواستم به درس بروم ، برایم تردید حاصل شد، امّا رفتم .

وقتى به منزل ایشان ، رسیدم ، مقدارى مکث کردم ، بالاخره در زدم . در را به روى ما گشودند، وارد شدم . عذرخواهى کردم که با این برف ، نباید مصدّع بشوم ، ایشان فرمود: شما روزهاى پیش که از مدرسه مروى ، تا این جا مى آمدید، این گداهاى گذر، بودند. امروز چطور؟ گفتم : بودند، آنها در چنین روزهاى سرد، بازارشان گرم است ! فرمود: آنها کارشان را تعطیل نکردند، ما چرا تعطیل کنیم ؟

بعد از این مدت اقامت در تهران ، به قم آمدم . اولین بار، محضر شریف و مبارک مرحوم علّامه طباطبائى را، درک کردیم و به حضورشان ، تشرّف یافتیم و مقدّمات کار، یعنى درس و بحثهایمان را، برایشان عرضه کردیم و بعد سالیانى هم در محضر ایشان بودیم که بسیار بسیار، محضر ایشان براى من ، میمون مبارک بود.

آن سال ، که من وارد شدم ، حضرت آیت اللّه اراکى ، مدظله ، کتاب حج ، مى فرمود. من همان طور که عرض کردم ، کتاب حج را خدمت آقاى شعرانى ، دیده بودم . در محضر شریف آیت اللّه گلپایگانى و حضرت آیت اللّه داماد تشرف حاصل مى کردیم ، و همچنان خوشه چین علم بزرگان بودم و هستم .

در طول مدّت ، بناى درس و بحث همواره بود. از همان آمل ، که ما با درس خواندن ، بالا مى آمدم ، چون خوب مى خواندم و بالا مى آمدم ، کتابهاى پایین تر را درس مى گفتم ، مثلا وقتى مطول مى خواندم ، سیوطى و شرح نظام را، درس مى گفتم . مطول را، شش دوره ، درس گفتم ، حاشیه را چندین دوره ، منطق منظومه و شرح تجدید و… را هم درس ‍ گفتم .

بعد از ورود به قم ، درس در منظومه شروع کردم ، سه چهار دوره منظومه گفتم و اینک دوره چهارم اشارات است که مى گویم . و یک دوره اسفار را گفتم که رمضان سه سال پیش ، تمام شد و حدود ۱۴ سال به طول انجامید و این دوره چهارم شرح فصوص قیصرى است که مشغول هستم .

و چهار دوره در حوزه علمیه قم ، شرح تمهید گفتم و مصباح الانس را نیز چند ورقى مانده است که تمام شود. در حدود ۱۷ سال دروس ریاضیات ، هیاءت ، وقت و قبله را گفتم که دروس معرفه الوقت و القبله محصول آن درسهاست ، حاصل درسهاى آن دوره . الا ن دوره دوّم را، شروع کردیم . و الحمداللّه تعالى به این گونه خدمت ، خداى قبول کند، مشغول هستیم . به همین وزان هم ، آثارى داریم که مستحضر هستید. در حدود ۳۴ رساله بزرگ وکوچک تاکنون از من ، چاپ شده و خیلى هم هست که براى چاپ آماده مى کنیم که ان شاء اللّه طبع شود.

سوال :براى ما مقدارى از زندگانى شخصى خود از جهات معیشتى و غیره که براى طلبه ها مى تواند مفید باشد، بیان بفرمایید؟

استاد: درباره معیشت که البته ما من دابه الا على اللّه رزقها.

اما: یا رضاى دوست باید یا هواى خویشتن

طلبه ، معشوقش ، درس و کتاب و استاد است و محضر استاد

به هوس راست نباید به تمنّى نشود
کاندرین ره ، بسى خون جگر باید خورد

باید با عزم و اراده و استقامت ، پیش رفت . با تن پرورى و تجملات زندگى و پریشان خاطرى ، نمى شود. امکان ندارد انسان بخواهد درس بخواند و دنبال آبادى و عمران دنیا هم باشد، این دو با هم جمع نمى شود. جناب شیخ الرئیس ‍ ابوعلى سینا در یکى از رسائل خود به نام رساله سعادت حدیثى را از پیامبر اکرم (ص ) نقل مى کند: ان الحکمه لتنزّل من السماء فلا تدخل قلبا فیه همّ غد. حکمت از آسمان نازل مى شود، امّا بر قلبى که در آن همّ و غصّه فردا هست ، نازل نمى شود.

نفس مطمئنه ، علوم و معارف را مى گیرد. نفس مضطربه ، به جائى نمى رسد. شخص پریشان خاطر، عالم نمى شود. همّ واحد مى خواهد. اصولا تعقل با تعلق جمع نمى شود.

کتابهاى تذکره را بخوانید، با شرح حال بزرگان ، آشنا شوید. ببینید که در راه معشوقشان ، که تحصیل علم و کمال است ، مشتهیات نفسانى را، زیر پا گذاشتید. این بود که شیخ طوسى شدند، علامه حلى شدند، محقق طوسى شدند، فارابى شدند، ملاصدرا شدند، صاحب جواهر شدند و…

خاطره اى از مرحوم شعرانى دارم که ایشان روزى از استاد خود، مرحوم میرزا محمود رضوان قمى صحبت به میان آورد. آقاى شعرانى اساتید بسیار، دیده بود، هم در تهران ، هم در قم وهم در نجف . در هر سه حوزه ، اساتید بسیار بزرگ داشته و یکى از اساتید ایشان ، مرحوم رضوان قمى بوده است که تربتشان در ایوان طلا در جوار حضرت معصومه ، سلام اللّه علیها، است . فرمود: روزى استاد رضوان قمى در درس اسفار، یک مقدار درنگ کرد، یک مقدار براى به دست آوردن مطلب ، تاءمّل کرد، با وجود این که ، ایشان استاد و خرّیط در صناعت بود. بعد که مطلب را فرمود، براى تاءملش ، عذرخواهى کرد و فرمود: اگر شما در شرائط من بوده باشید، همین چهار کلمه اى را که من بلدم و مى گویم ، به کلّى از یاد، مى برید و فراموش مى کنید.

اساتید

اساتید ما، نقل مى کردند که ایشان (مرحوم رضوان قمى ) عجیب به فقر، مبتلا بوده و بسیار زندگى سختى داشته ، در عین حال درس و بحث و شاگردپرورى را تعطیل نمى کرده است . اینان مردانى بودند مجسمه تقوا و دیندارى و اینها، براى دیگران حجتند.

سوال :حضرت عالى ، از حضور اساتید فراوانى بهره مند گشته اید و جزء نادر افرادى هستید که در طول زندگى تحصیلى ، از اساتید زیادى استفاده برده اید. با توجه به این ویژگى ، بفرمایید تا چه حدود وجود اساتید مبرز، در ساختن شخصیت و روان دانش پژوه ، در تحصیل اخلاقیات ، تاءثیر دارند و آیا رمز موفقیت ، بیش تر در استاد است یا در جدیت تحصیلى ؟ و به کدام یک از این دو، بیش تر مى توان بها داد؟

استاد: پیرامون این سؤ ال ، خاطره اى دارم ، هر چند ممکن است خداى ناکرده جمیل بر خودستایى یا چیز دیگر بشود، ولى براى روشن شدن موضوع ، عرض مى کنم .یک وقتى ، در محضر مبارک جناب آقاى قمشه اى ، بودم ، ایشان فرمود: آقا، شما خیر مى بینید.

من عرض کردم : الهى آمین . امّا آقا، شما چرا این فرمایش را، مى فرمایید و روى چه لحاظى ، این بشارت را به من دادید که من خیر مى بینم ؟

ایشان فرمود: چون شما را، زیاد نسبت به اساتید، متواضع مى بینم . خیلى مراعات ادب با اساتیدت مى کنى و آنها را در نام بدن ، نیک نام مى برى .این ادب و تواضع ، سبب مى شود که شما، به جایى مى رسید و خیر مى بینید.

بنده ، حریم اساتید را، بسیار بسیار حفظ مى کردم سعى مى کردم در حضور استاد تکیه به دیوار ندهم ، سعى مى کردم چهار زانو ننشینم . حرف را مواظب بودم زیاد تکرار نکنم ، چون و چرا نمى کردم که مبادا سبب رنجش استاد بشود. مثلا من یک وقتى ، محضر همین آقاى قمشه اى بودم ، ایشان در حالت چهارزانو نشسته بود، پاى ایشان را، بوسیدم .ایشان برگشتند و به من ، فرمودند: چرا، این کار را کردى ؟ گفتم : من لیاقت ندارم که دست شما را ببوسم ، همین که پاى شما را ببوسم ، براى بنده ، خیلى مایه مباهات است .

خوب ! چرا من این کار را نکنم ؟ من قریب ۱۱ ۱۲ سال ، در محضر ایشان بودم . در این سالیان ، درسهاى ما شبها بود، بعد از نماز مغرب و عشا: تمام منظومه به غیر از منطق منظومه ، و از اول الهیات اسفار تا آخر آن ، و از اول نمط چهارم اشارت تا آخر آن را، در خدمت جناب آقاى قمشه اى خواندم . هر چند نزد اساتید دیگر هم ، براى خوشه چینى رفتم ؛ مثلا سه نمط آخر اشارات را، هم خدمت آقاى قمشه اى ، خواندم و هم خدمت آقاى شعرانى و اسفار را هم خدمت هر سه بزرگوار: آقاى قشمه اى ، قزوینى و شعرانى .

۱۱ ۱۲ سال ، خدمت آقاى قمشه اى بودیم . بخواهم در فضائل اخلاقى ایشان ، وضع داخلى و زندگى ایشان و… عرایضى تقدیم بدارم ، مى ترسم به ساحت مقدس آن جناب ، جسارت بشود. ابتدا، که به توصیه آیت اللّه شیخ محمد تقى آملى ، خدمت ایشان رفتم و عرض کردم : من را آیت اللّه آملى فرستاده که اگر امکان دارد، برایم درس و بحث بگذارید، ایشان فرمود: من وقت ندارم و قبول نکرد.

آن موقع من در مدرسه حاج ابوالفتح بودم و منزل ایشان هم ، در همان نزدیکیها بود. من دو سه روز صبر کردم . بعد مراجعه کردم و گفتم : بنده ، همان طلبه اى هستم که دو سه روز پیش آمدم ، مى خواهم برایم درس بگذارید. یک منظومه مى خواهم . چند تا منظومه ، گفته مى شود و من مى روم ، امّا به دل نمى نشیند. آقاى آملى ، شما و آقاى شعرانى را، معرفى کرد. ایشان (مرحوم قمشه اى ) هم ، از مرحوم شعرانى ، تعریف بسیار کرد و گفت : به محضر ایشان بروید. گفتم : ایشان هم وقت ندارد. مرحوم الهى فرمود: خوب من هم وقت ندارم .

مدت چندین روز، گذشت . دو مرتبه به منزل ایشان رفتم و گفتم : هرطور خودتان صلاح مى دانید، شروع بفرمایید. ببینید اگر ما قابل نیستیم ، ترک کنید. اگر هم طلبه بودیم ، ما را به فرزندى بپذیرید. ایشان ، این دفعه خیلى نرم شده بود و گفت : حال اجازه بدهید من یک مقدار پیرامونش ، مطالعه کنم ، فکر کنم ببینم وقت مى شود یا نه ؟

من خیلى خوشوقت شدم . بعدکه به محضر ایشان ، آمدم و ما را به شاگردى پذیرفت ، بعدها ایشان فرمود:من وقتى سماجت شما را دیدم و از شما، پرسیده بودم که کدام مدرسه ، هستید. یک روز مدرسه آمدم ، درب حجره تان قفل بود. از طلبه هاى آنجا، وضع شما را پرسیدم که درس و بحث ایشان ، چطور است ؟ طلبه ها به اتفاق ، از شما راضى بودند و گفتند مشغول درس و بحث است . محصل است و طلبه . با این که همه ، از شما راضى بودند، منزل آمدم و براى قبول درس ، استخاره کردم . این آیه شریفه آمد: و مما رزقناهم ینفقون ، این بود که دلم آرام شد و براى شما، درس قبول کردم .

مرحوم استادمان ، جناب آقاى شعرانى ، رضوان اللّه تعالى علیه ، اگر کسى از ایشان کتاب مى خواست ، چون خودشان اهل کار بود و کتابها را لازم داشت ، مى فرمود: کتابهاى من ، لازم است و متعدى نیست . مى برند و نمى آورند، بعد کجا دنبالش بگردم ! امّا براى بنده ، این گونه نبود. هر وقت کتابى مى خواستم ، هیچ این حرفها نبود. مى گفت : آن جا کتاب است ، بردارید و یا خودشان مى دادند. بعضى از نسخه هاى استنساخ شده ، الا ن هست که من از روى کتابهاى ایشان ، استنساخ کردم ؛ مثلا شرح اسطرلاب بیرجندى را، من نداشتم . از روى کتاب ایشان ، استنساخ کردم و…

یک روز، من خدمت مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانى ، براى عرض ارادت و احوالپرسى رسیده بودم . روز تعطیل بود(پنجشنبه یا جمعه ). در آن نشست ، ایشان از استاد خود مرحوم میرزا حسن کرمانشاهى صحبت مى کرد و از حالات او مى گفت . (مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانى ، از بزرگان علم و ادب بود پسر مرحوم آقا میرزا محمد حسن آشتیانى و خودشان از علماى طراز اول تهران بود. مرحوم علامه طباطبائى به بنده فرمود: زمانى که من و اخوى (آیت اللّه آقا سید محمد حسن قاضى ) به نجف رفته بودیم ، در نجف آن روز، آقاى آشتیانى بلامنازع اسفار مى گفت .) بعد از چند دقیقه ، ایشان بلند شد و به کتابخانه خودشان رفت و حواشى مرحوم استاد کرمانشاهى را بر اسفار آوردو به من فرمود: شما این نسخه را ببرید، استنساخ کنید.

تا این اندازه در شاگرد پرورى ، محبت داشت . یکى از سعادتهایى که خداوند متعال ، نصیبمان کرده ، از همان آمل ، اساتید ما، علاوه بر پختگى در درس و بحث ، خیلى مهربان و دلسوز و مربّى بودند، خیلى آقایى و پدرى داشتند. محضر اساتید من ، همه شریف و عزیز بود. من در مدت چهارده سال که خدمت مرحوم شعرانى بودم ، غیر از آن سکوتى که عرض کردم ، حرف درشتى از ایشان نشنیدم ، مگر یک روز درس مکاسب بود، یک مقدارى حرف زیر و رو شد. تشرى که فرمود این بود: آقا این مطلبى نیست که شما این قدر پافشارى مى کنید! همین قدر! شهداللّه بنده غیر از این ، حرف درشتى از ایشان ، نشنیدم . آقایان دیگر هم همین طور.

حرفهاى گراف و تند، نداشتند. در انصاف هم ، بى نظیر بودند. بیان این واقعه ، اگر چه براى من سخت است ، امّا چون در این جا، به کار مى آید، نقل مى کنم : یک روز در درس اسفار مرحوم شعرانى که من تنها شاگرد بودم ایشان ، حرف آخوند را که مثالى بود تقریر کرد. من گوش دادم . عرض کردم : برداشت من ، این است که مراد از امثال ، چیز دیگر است . فرمود: نه این طور نیست و توضیح داد. من ، دیگر دنبال نکردم . فردا که آمدم ایشان فرمود: برداشت دیروزتان از عبارت اسفار، درست است و حق با شماست . این گونه ، مى پروراندند.

من حال حدس مى زنم ، این که آنان با چنان آغوش باز و گرمى ما را مى پذیرفتند و وقت و بى وقت ، مزاحمشان مى شدیم ، بدون اینکه ذره اى ناراحت شوند، با آن همه مشکلات (نه این که کسى خیال کند حالا مد شده که ، از زمان آنان و وضع زمان آنان ، بنالیم ، خیر خدا گواه است . شما نمى دانید رضاخان و پسرش ، سر علم و عالم چه بلایى آوردند و کار این بزرگان را، به کجا کشانیدند.

اینها خانه نشین بودند.) شاید آن بزرگان ، مى گفتند: حال که دشمن ، این گونه آثار رسالت و ولایت را، از بین مى برد، یک چند طلبه پرورش دهند تا این آثار محفوظ بماند. حال ما که لیاقت نداشتیم ، ولى آنان ، این گونه مى خواستند.

امّا این جنبه ، که آیا از ناحیه استاد، موفقیت به دست مى آید یا شاگرد؟ از ناحیه هر دو، باید باشد. هم استاد، باید پخته ، کتابى ، اخلاقى و مربى باشد و از جانب شاگرد هم ، جدیت به تمام معنى باشد. در این زمینه ، من خاطرات زیادى دارم ، امّا عرض کردم که اگر بخواهم همه را بازگویم و بشکافم ، ممکن است حمل بر مسائلى بشود. مثلا همین آقاى آملى ، یک وقت به من فرمود: آقا این گونه فشرده درس نخوان ، مى افتى و دیگر نمى توانى پا شوى . یک مقدار به اعتدال درس ‍ بخوان .

بالاخره ، هم کوشش و هم کشش مى خواهد. صبر مى خواهد و انسان جویاى علم و معرفت ، همه چیز را باید زیر پا بگذارد مگر خدا و راه استکمال را. با پریشان خواطرى و کثرت تعلقات و همّ گوناگون داشتن و عدم استقامت ، نمى توان به جایى رسید. استاد باید قوى و…باشد، امّا شاگرد هم باید استقامت ، داشته باشد. تا استقامت نباشد، کسى به جایى نمى رسد: ان الذین قالو ربنا اللّه ثم استقاموا، تتنزل علیهم الملائکه …

سوال :از ایام قدیم ، طلبه در مقابل در این سؤ ال بوده است که بعد از گذراندن مقدمات ، به دنبال جامعیت برود یا دنبال تخصص ؟ ذى فن شود یا ذى فنون ؟ نظریات مختلفى وجود دارد، به نظر حضرت عالى ، چه باید کرد؟

استاد: ما هدفمان چیست ؟ هدف ما، رسیدن به منطق وحى و دستورالعمل مدینه فاضله الهى است . و آن دستور، قرآن و سنت است ، که جوامع روایى ، شعب قرآن هستند و از آن ، نشاءت مى گیرند و به تعبیر من ، قرآن متنزل است . آیا قرآن و جوامع روایى ما، چگونه است ؟ اختصاصى است ، یا همه چیز است ؟

چگونه مى شود که آخوند، فقط یک رشته بداند؟ او، ادبیات مى خواهد، منطق و فلسفه مى خواهد، عرفان لازم دارد و… او باید آنچه را، از ائمه معصومین در این زمینه ،وجود دارد، که از بیان هر عارفى ، سنگین تر است ، بفهمد. فقه مى خواهد، اصول مى خواهد و… دین ما یک مجموعه دائره المعارف الهى است که باید آخوند، این دائره المعارف را حل کند و به زبانش آشنا باشد.

طلبه اگر بخواهد درس بخواند، به خوبى این دائره المعارف را فرا مى گیرد و در هر فن هم ، مرد یک فن مى شود! همان گونه که بزرگانى را داریم . مرحوم فاضل تونى ، نقل مى فرمود: آدم وقتى که به کتاب ارث جواهر مى رسد، مى بیند که صاحب جواهر، یک ریاضى دان توانایى بوده که خوب از عهده تقسیم بندیها و محاسبات ، بر آمده است .

مگر مى شود یک فقیه ، ریاضیات نداند؟ هیات و نجوم نداند؟ لُمعه را ببیند مستند نراقى را بییند، در بحث قبله چگونه بحث کرده اند؟

جناب شیخ بهائى در مفاتح الفلاح ، در بحث صبح صادق و صبح کاذب ، وقتى مى خواهد، بحث ریاضى اش را مطرح کند، با آن که خود، خریّط فن است ، اما از کتاب تذکره علامه حلى ، که کتاب فقهى است ، بحث ریاضى را، نقل کرده است . مرحوم علامه حلى را ببینید. مرحوم استاد شعرانى ، مى فرمود: در هر فن ، ما بخواهیم فردا على را به عنوان نمونه ، به قلم بیاوریم باید به سراغ علامه حلى برویم .

طلبه ، اگر بخواهد درس بخواند، مى تواند هم ادیب شود، هم فقیه بشود، هم ریاضى دان بشود و هم مى تواند طبیب بشود، همین گونه که بوده اند؛ مثلا استاد شعرانى را در نظر بگیرید، از یک طرف ، مدخل اصول نوشته ، از یک طرف ، کفایه را شرح کرده ، از یک طرف ، رسائل را شرح فارسى کرده است . قواعد مرحوم علامه را حاشیه زده و بر مختصر، شرح نوشته و بر وافى ، تعلیقه دارد و بر مجمع البیان ، حواشى دارد و رسائل دیگر که از ایشان ، به یادگار مانده است . قانون تدریس مى کرد. اسطرلاب و زیج و مجسطى مى گفت . زبان مى دانست . آقایان دیگر هم ، به نوبه خود، همین گونه بودند.

این گونه که من بگویم ، عالم یک فن بشوم ، این ترس و وحشت از درس خواندن است . در یک جاى شفا، شیخ عنوان مى کند که کسانى که از تحصیل مى ترسند و مى گویند بسمان است و نمى خواهد ما، همه چیز را بدانیم ، این ، مزاج معتدل ندارد؛ یعنى مریض است . یک بیمارى روانى و روحى یا بیمارى دنیازدگى . این بیمارى ، او را به سوى دنیا و ماده مى کشاند و او خود، متوجه نیست . این ، باید خودش را معالجه کند. انسان ، نباید از تحصیل خسته بشود، بخصوص ، کسى که مى خواهد با منطق وحى و زبان ولایت ، آشنا بشود. زبان طلبه ، باید این باشد:

مرا تا جان بود در تن بکوشم
مگر از جام او، یک قطره نوشم

طلبه ، اگر حواسش جمع باشد، خوب درس مى خواند و در علوم و فنون گوناگون ، صاحب ابداع هم مى شود.

سوال :درباره شیوه درسى که در حوزه ها بوده و هست ، این روش ، طبیعتا امتیازهایى داشته و دارد و احتمالا کاستیهایى هم ممکن است داشته باشد از لحاظ متون درسى و غیره به نظر حضرت عالى ، مزایاى این شیوه ، چیست ؟ و اگر کاستیهاى وجود دارد، چه راههایى را براى رفع این کاستیها، یادآور مى شوند.

استاد: بنده ، عرضم این است که ره چنان رو که رهروان رفتند. بهترین روش را، روش پیشینیان خودمان مى دانم . از حذف بعضى از کتابها که امروزه حذف شده راضى نیستم . مثلا قوانین و فصول برداشته شد، حیف است . قوانین وعده الاصول شیخ طوسى ، غیر از مسائل رایج اصولى ، مباحثى ارزنده دارند؛ مثلا در عدّه و قوانین این بحث را، طرح فرموده اند که جناب رسول اللّه (ص ) پیش از بعثت ، به چه دینى بوده است ؟ در آخرین قانون قوانین (ج ۱، چاپ عبدالرحیم ) مطرح مى کند: الحق ان نبیّنا (ص ) کان قبل بعثته على دینه .

چرا، اینها را طلبه نشنود؟ بحث نشود؟

طلبه باید مطول بخواند، کشاف ببیند، تفسیر مجمع البیان بخواند. یکى از توفیقاتى که داشتیم ، این بود که نزد مرحوم شعرانى ، کتاب شرح شاطبى خواندیم . این کتاب هزار و خرده اى بیت شعر است ، در تجوید استدلالى قرآن .

استاد شعرانى مى فرمود: این کتاب در زمان ما، درسى بود. مجمع البیان را نزد ایشان ، خواندیم . مجمع ، یک کتاب سنگین علمى و اساسى است . طلبه چگونه ملّا بشود؟ ما با این که ، این کتابها را خواندیم و مباحثه کردیم و گفتیم این دو کلمه را بلدیم ! اگر اینها خوانده نشود،طلبه به کجا مى خواهد برسد؟این شتابزدگى ما، درست نیست و حیف است . با شتابزدگى ، کسى به جایى در تحصیل شتابزده اند و در صحبتها، از کتبى صحبت به میان مى آید که طبق متعارف ، نباید مشغول به آن کتب باشند. معلوم است که خیلى زود، بالا آمدند و با شتاب درس خواندن ، این گونه انسان ملّا نمى شود! مگر کسى بخواهد یک سرى اطلاعات داشته باشد و الّا با این گونه شتاب و بدون تاءمل کافى ، کسى به جایى نمى رسد. راه ملّا شدن ، این نیست .

باید مقدمات کار، قوى و محکم باشد. در بسیارى یک نحوه عجله وجود دارد که اینها، بعدا پشیمان مى شوند و این حیف است . رسم و روش تحصیل ، این نیست . با تاءنّى بالا بیایند همان طور که رسم پیشینیان بود که حتى درسها را، پیش مطالعه مى کردند، تا چه رسد به مباحثه و مذاکره .

اکثر کتابهایى را که عرض کردم ، مباحثه کردیم . البته در نوع مباحثه ما، ممکن است ایراد و انتقاد باشد؛ مثلا کفایه را خدمت آقاى شعرانى مى خواندیم یک ساعت به اذان صبح مانده مباحثه اش مى کردیم . یا تمام اشارات را که مباحثه کردم ، ساعت یک بعد از ظهر بود. پیش از صبح ، بین الطلوعین ، اسفار، یا مکاسب ، یا جواهر و… مباحثه مى کردیم . علاوه ، پیش مطالعه داشتیم . یادداشت هم مى کردیم که الا ن هم ، چه بسا از یادداشتهاى گذشته استفاده مى کنیم .

سوال :غیر از متون درسى ، روشها و سنتهایى که در بین حوزه هاى قدیم ، متداول بوده است و به پیشرفت تحصیل کمک مى کند، اگر توصیه هایى دارید، بفرمایید.

استاد: این سؤ ال را، افراد گوناگون از آقایان طلاب ، مى کنند که ما چه کنیم ؟ به آنها عرض مى کنم ، همّ شما، به کتابهاى درسى باشد. چون کتابهاى درسى ، کتابهاى سنگینى است و عقل ، وقتى مطالب سنگین را حلّ کرد، کتابهاى ساده و سبک خود به خود، حلّ مى شود. در این جا باید، حرف فهمیدن را آموخت . وقتى حرف فهمیدن را آموخت ، وقتى حرف فهمیدن را آموختیم ، حرفهاى دیگر را، مى فهمیم و چون یک مقدار، باید تنوّع باشد، به کتابهاى روایى اخلاقى و… هم بپردازد. تنوع طلبه ، باید قرآن ، تفسیر، روایت و کتابهاى ادبى باشد، تا بتواند حوزه را حفظ کند.

سوال :در زمینه علوم عقلى و مسائل فلسفى ، اکنون در حوزه ها رغبت و رواجى دیده مى شود که از برکات انقلاب است و رهبرى امت که به این حرکت ، باور دارد، چه مسائلى را لازم مى دانید که با آن ، آثار حکماى متاءلّه ، بیش تر نشر یابند و دامن گسترند.

استاد: همان طورى که فرمودید، الحمداللّه رشد عقلى مردم و بینش اجتماعى حوزه ها، به این حقیقت رسید که باید اصول عقائد را، با دلیل و برهان تحکیم کرد و دلیل و برهان ، فلسفه است . منتهى ، فیلسوف در گذشته ، چون دکتر در اصطلاح جدید است ؛ یعنى همان طور که ، دکتر الهى و مادى دارند، فیلسوف مادى و فیلسوف الهى داریم و باید بین آن دو، فرق گذاشت .

این حکایتى را که نقل مى کنیم در قصص العلماء مرحوم تنکابنى آمده است که مرحوم ملا آقا دربندى ، به زیارت ثامن الحجج (ع ) مشرف مى شده ، وقتى به سبزوار رسیده است ، پرسشهایى را مطرح کرده و به خدمت حاجى ملاهادى سبزوارى ، صاحب منظومه فرستاده است . مرحوم حاجى که پرسشها را دید، مى آید و قدرت جواب را دارد. و ثانیا با مشغولیات ، و سنّ و سال و گرفتاریهاى درسى ، فرصت آن نیست که فورا، جواب این پرسشها را بنگاریم و به شما، بدهیم .

بعد، وقتى ملا آقاى دربندى ، از سفر برگشت ، در یکى از بلاد، که به یکى از آقایان روحانى وارد شد، آقایان ، براى دیدن ایشان آمدند. یکى از آنان گفت : شنیدیم که شما، پرسشهاى فلسفى به حاج میرزا هادى سبزوارى داده اید و ایشان ، جواب نداده است . به یک لحنى ، که یک مقدارى توهین به حاجى بوده است .

مرحوم آقاى دربندى فرمود: این طور نیست که شما گمان مى کنید. اگر حاجى و امثال حاجى نباشند که جواب افراد ملحد و دهرى را، که منکر مبدء و معاد هستند، بدهند و اصل دین را، تحکیم نکنند، نوبت شما نمى رسد که اصل براءت و استصحاب جارى کنید!

واقعش ، این است که اصول دین و دیگر امهات را، باید دلیل ثبات کند و بر کرسى بنشاند. دین ، دین عقل و دلیل است ؛ دین برهان است . عقل ، دلیل و برهان هم فلسفه است . فلسفه اى که فلاسفه الهى ما مى گویند، فلسفه اى که صاحب اسفار و شفا مى گوید.

در بعضى از نوشته هایم ، قسمت آخر حدیث مفضّل را بیان کردم که امام صادق (ع ) با مفضل ، درباره وحدت صنع ، صحبت کرده است که وحدت تدبیر، وحدت صانع و مدبر را مى رساند. بعد امام صادق (ع )، ارسطو را ستوده است . (جلد دوم بحار را، نگاه کنید) فرمود مفضّل ، ارسطو مردم زمان خود را، از راه وحدت صنع ، به وحدت صانع کشانده است و از این راه ، پیش آمده است .

مرحوم استاد شعرانى مى فرمود: ارسطو، مباهات کند به خودش ، که امام صادق (ع ) نام او را بر زبان آورده است . بعد شعر حافظ را مى خواند و مى گفت : گویى حافظ از زبان ارسط، خدمت امام ، عرض مى کنند:

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف ها مى کنى اى خاک درت تاج سرم

البّته خاک در امام صادق (ع ) تاج سر ارسطوهاست ، حرفى نیست و لکن ، ارسطو از راه وحدت صنع ، مردم را به وحدت صانع مى کشاند. هر چند مرحوم دیلمى در محبوب القلوب و مرحوم سیدبن طاووس در کتابى راجع به نجوم ، ارسطو و تنى چند از بزرگان را، در زمره انبیاء نام برده اند.

غرض این است ، که نمى شود دین را، از برهان جدا کرد، همان گونه که بارها گفته ام : قرآن و برهان و عرفان از همدیگر، جدایى ندارند. قرآن ، ملاک و مدرک همه حقایق است ، میزان و معیار قسط تمام آراء و افکار است . قرآن ، متن برهان است . احتجاج طبرسى ، احتجاج بحار و… را ببینید. احتجاج یعنى با دلیل و برهان با خصم صحبت کردن . احتجاجات خود قرآن را ببینید. همان طور که علامه طباطبائى فرمود: فلسفه یعنى دلیل و عقل و برهان را از دین جدا کردن ، ظلم عظیم است . نمى توان گفت که در اجتماع ما، عقل و دلیل و برهان نباشد.

اجتماع ، عقل و برهان مى خواهد. در اصول کافى که حدیث ، در کتاب وافى هم هست کسى از محضر امام ، پرسشهایى مى کند، وقتى جواب را مى گیرد و مى خواهد برود، امام مى گوید: چرا از من نپرسیدى که من ، این پاسخ را از کجاى قرآن ، استنباط کردم .

روایات ما، همه دلیل و استنباط و برهان است ؛ همه حجت است . در خود کتاب حجت کافى ، ملاحظه مى کنید که امام مى فرماید: با کسانى که قائل به حجت دائمى به بدن عنصرى در زمین ، نیستند، با آنها به سوره انا انزلناه احتجاج کنید تا بر آنها فائق شوید. مگر مى شود، بدون استدلال و برهان ،دین بوده باشد. دین ، متن احتجاج و استدلال و برهان است . در این جا، من براى نقل قضیه اى ، پناه به خدا مى برم که اگر در میان حرفهایم ، هواى نفس یا چیز دیگر باشد.

من در ابتدایى که قم آمدم ، در سنه ۴۲، آقایان و عزیزانى آمدند که فقه و یا اصول شروع کنیم . مکاسب ، کفایه و… خواستند. من عرض کردم حقیقت این است که من براى علوم نقلى مثل فقه ، اصول و ادبیات و… بیش از علوم عقلى ، زحمت کشیده ام ؛ اما الحمداللّه تعالى ، این کتابها، درس داده مى شود. ما آن چیزهایى که گفته نمى شود، بگوییم ، ما اصول عقائد مى خواهیم ، بحث امامت ، عصمت انبیا و… اینها که نیست یا کم تر هست ، به آنها بپردازیم و همین کار راهم کردیم .

مگر مى شود، اجتماع را از برهان و عقل گرفت ؟ اینها اصول ، امهات و اصل و پایه اند. روى حساب تکامل انسانى ، دو حرف داریم : یکى تجلیه و دیگر تحلیه . فقه در مقام تجلیه است ؛ یعنى آراستن ظاهر، ایجاد مدینه فاضله : شیخ الرئیس ‍ در الهیات شفا، این بحث را طرح فرمود که اگر مبدء و معاد را به فرض کنار بگذاریم ، آیا در این دنیا، مدینه فاضله مى خواهیم یا خیر؟ هیچ کس ، کتابى جز قرآن ، سراغ ندارد که مدینه فاضله بسازد امّا این قرآن ، همان گونه که تجلیه آراستن این دنیا را درست مى کند، تحلیه را هم ، مى سازد و فراهم مى آورد.

سوال :در این زمینه ، شبهه ها و اتهامهایى ، طرح مى شود. به نظر حضرت عالى ، براى فصل الخطاب ، چه مى توان کرد؟

استاد: این کشمکشها، راجع به افکار، اشخاص و ادیان ، هیچ گاه به کلّى خاتمه نمى پذیرد. اما ریشه بسیارى از اختلافها و اتهامها، جهل است . استاد ندیده و یک چیزهایى پیش خودش مى پندارد و به همانها اکتفا مى کند و نتیجه مى گیرد.

کرده اى تاءویل حرف بکر را
خویش را تاءویل کن نى ذکر را

نوع فرمایش مخالفان ، براى آن است که پخته نیستند و استاد ندیده اند. فلاسفه الهى و متاءلّه را مقایسه کنید با مخالفان آنان ، تا درجه اختلاف علمى ، مقامى ، اخلاقى و سیر و سلوکى و آثارى آنها، مشخص شود.

یک وقتى مرحوم علامه طباطبائى را،در خیابان زیارت کردم و در معیّت ایشان ، تا در منزلشان رفتم . به در منزل که رسیدیم ، ایشان تعارف کرد. عرض کردم : مرخص مى شوم . ایشان ، در پله بالا ایستاده بود و من پایین بودم و رو به من کرد و گفت : حکماى الهى ، این همه فحشها را شنید، سنگ حوادث را خوردند، قلمها به دشنام و بدگویى آنها، پرداختند، این همه ، فقر و فلاکت و بیچارگى را، از تبلیغات سوء کشیدند، گاهى به کهک به سر بردند و گاهى … با این همه ، حقایق را در کتابهایشان نوشتند و گفتند. آقایانى که به ما بد گفتید و فحش دادید و زندگى را در کام ما، تلخ کردید و مردم را علیه ما، شورانیدید، حرف این است و حق این است که نوشته ایم و براى شما گذاشتیم . حال هر چه مى خواهید بگویید.

حرف حقشان را نوشتند و براى نفوس مستعده ، به یادگار گذاشتند. تمام تلاش این است که منطق وحى را بفهمیم . خداوند ملاصدرا را رحمت کند، مفسر است ، محدث است ، فقیه است ، مرد سیر و سلوک است . هفت مرتبه پیاده به زیارت بیت اللّه الحرام مشرف مى شود و بار هفتم در بصره ، نداى حق را لبیک مى گوید. ایشان در شرح اصول کافى ، حدیث امام سجاد(ع ) را نقل مى کند که چون خداوند سبحان ، مى دانست در آخر الزمان مردم عمیقى پیدا مى شوند. در توحید و در اصول عقائد، اوائل سوره حدید و سوره اخلاص را فرستاد. مرحوم آخوند مى گوید: به این حدیث که رسیدم ، گریه ام گرفت . این گریه شوق است و گریه عشق ، چون خودش مى بیند که این حدیث ، براى امثال اوست .

على بن ابى طالب قیروانى ، که به غلط، دیوان او به حضرت امام على (ع ) نسبت داده شده است ، اشعارى دارد:

الناس من جهه التمثال اکفاء
ابوهم آدم وامهم حواء

تا سخن را به آن جا مى رساند که : و الجاهلون لا هل العلم اعداء. ایشان نفرمود: والعالمون لا هل الجهل اعداء از طرف دیگر، نفرمود که بین آنان ، معادات و دشمنى طرفین است ، فقط از آن طرف (جهال ) دشمنى است .

بالاخره ، لکه هاى ابر به کنار مى رود و آفتاب حقیقت ، خودش را نشان مى دهد که الحمداللّه ، پله پله نمایان مى شود و مشاهده مى فرمایید.

سوال :در مقایسه بین فلسفه اسلامى و فلسفه اى که در غرب هست ، آیا تطبیقى بین این دو فلسفه ، لازم مى دانید؟

استاد: طلبه ، حواسش جمع باشد که بخواهد درس بخواند، او مى تواند که زنگ تفریحش را، براى فرا گرفتن یک زبان خارج ، دو زبان خارج اختصاص دهد. کتابهاى علمى و اساسى به زبان فرانسه بسیار نوشته شده و الا ن این آقایان هم خیلى در ترویج و اشاعه کتب اصیل کره زحمت مى کشند. چندى پیش بعضى از آقایان برایم حکایت کردند: در فرانسه الا ن دارند کتابهاى علماى بنام کره را به صورت دوره و سرى ، چاپ مى کنند، ترجمه مى کنند؛ که مثلا کسى کتابهاى شیخ الرئیس را بخواهد، یکجا بگیرد و کتابهاى فارابى همین طور و آقایان دیگر، اینها هم همین طور.

به من فرمودند: الا ن آنها دارند کتابهاى آخوند ملاصدرا را، دوره اش را به طبع مى رسانند و به طورى که آن آقا به من حکایت کرد: مقدارى از اسفار را به زبان فرانسه ترجمه کرده اند و دارند کتابهاى آخوند [دوره اسفار] را آن جا چاپ مى کنند و همه آثار آخوند هم به همین صورت و علماى دیگر هم به همین نحوه . به زبان انگلیسى هم همین طور. خیلى شنیدم که دارند اصول مى نویسند و به یک روش خاصى کتابها را به صورت اصول . خوب ، خیلى خیلى زحمت مى کشند.

و باید افرادى که قابلند، لایقند، زبان فهمند، در راه اعلاى معارف بوده باشد. شنیدم که آنان دارند اصول جمع آورى مى کنند. و از این آقا پرسیدم : مراد شما و آنها از اصول چیست ؟ گفت مى خواهند که این کتابهایى که از بزرگان و از نامداران و دانشمندان بزرگ کره ، قدیم و جدید، که کتابهایشان ماءخذ است چاپ کنند؛ مثلا اصول اقلیدس را الا ن در کتب ریاضى ، اصول ریاضیات ، این طور است . اصول اقلیدس ، مجسطى و… اینها همه بسیار مبوّند، که به هر چاپ طبع بشود، صفحه چند و نمى دانم چاپ چند، لازم نیست که یک نویسنده ، خواننده را ارجاع بدهد، بلکه مى نویسد شکل فلان مقاله چندم اصول اقلیدس ، یا شکل فلان مقاله چندم مثلا مجسطى .

اینها اصول است ، که به هر صورتى چاپ بشود، نحوه اى باشد که در زحمت نیفتند. گرچه قرآن شاءنش ، موقعیتش ، عظمتش ، فوق این گونه حرفهاست که ما بخواهیم مورد مثال قرار بدهیم ، حالا مثلا قرآن مجید هر چاپى که بشود، به هر شیوه ، مى گوییم آیه فلان ، سوره فلان . این آقایان به من گفتند که الا ن در انگلستان هم دارند کتابهاى اصول چاپ مى کنند؛ کتابهاى خیلى اصیل که محقّقان و متتّبعان باید از آن نقل کنند.

. اینها را دارند به یک روش سرى چاپ مى کنند که این اصل باشد در کره و دیگر براى ارجاع یک متتبع و محقّق به کتاب دیگر، فلان نسخه چاپ مثلا کجا؟ سنه چه ؟ دیگر اینها نباشد، به اصل ارجاع بدهد، براى همه یکسان بوده باشد، مثل دیگر قواعد؛ مثلا قواعد راهنمایى رانندگى و اینها که براى همه جا یکسان است . حالا طلبه دو زبان یاد بگیرد، یاد بگیرد. طلبه حواسش جمع بوده باشد وقت خودش را تلف نکند، بخواهد درس بخواند، براى دو زبان یاد گرفتن ، آنقدرى وقت نمى بود و به خوبى مى تواند اگر بخواهد تعطیلى هایش را قیچى کند، زنگ تفریح هایش را درس زبان خارج قرار بدهد، در یک مدت کمى مى بیند که وارد آن زبان شده ، آشنا شده ، یاد مى گیرد. عمده همان است که به عرض رساندم ؛ باید حواسش جمع باشد و عمرش را قدر بداند.

یک وقتى مناسبتى پیش آمده بود، مرحوم آقاى طباطبایى یک مقدار تبرى مى جست از بعضى از درسها و محافل و آمد و شدها و مى فرمود: مثل این که مردم قدر عمر را نمى دانند؛ عمر است این ، خیلى ارزش مند است ، خیلى گرانقدر است . همین طور آناتش متدرّجا با چه سرعتى دارد مى گذرد و جناب وصىّ، علیه السلام ، حضرت امیر المؤ منین ، فرمود: همین طور که روز و شب را از شما مى گیرند، خوب شما هم سعى کنید که از روز و شب چیزى بگیرید، یک چیز داشته باشید. آنها که دارند مى گیرند شما هم از روز و شب چیزى داشته باشید:

روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان اى آنکه چون تو پاک نیست

تو هم از روز و شب چیزى داشته باشى . این براى طلبه خیلى آسان است . و چه بسیار خوب که به یکى دو تا زبان زنده روز آشنایى داشته باشد. به کار تحقیق او هم مى آید. بهتر مى تواند خدمت دینى کند؛ به قلمش ، به زبانش ، به خطابه اش ، به جهات دیگرش . مى تواند تحقیقات اصیل اسلامى را، حقایق و معارف اصیل اسلامى را به قلم و زبانش ‍ به دیگران برساند. خودش هم بهتر به عمق حرفهاى شرقى و غربى برسد و تحقیقاتى که آنان دارند. آنان هم خیلى کار مى کنند. الا ن بنده بسیارى از آثار آنها را دارم که در حول و حوش قرآن و روایات و رسائل قدماى ما دارند زحمت مى کشند. یکى از ین آقایان کتابى درباره مرحوم مفید نوشته به نام تطور کلام در دست جناب مفید. اسم کتابش را در خاطر دارم ، اسم شخصش را در خاطر ندارم .

آقاى احمد آرام این کتاب را ترجمه کرده است . این تز یک نفر از این آقایان دکترهاى غربى است که تز خودش را تحول و تطور کلام ، آن هم موضوع بحث خودش را جناب مفید بزرگوار قرار داده . خوب این آقا این قدر بینش پیدا کرده ، رجال علمى در کره را شناخته و آمده براى تز خودش ، جناب مفید را و مباحث کلامى و استدلالى کلامى ایشان را مورد بحث قرار داده و کتاب بدان مفیدى و خوب را نوشته است .

این براى یک طلبه خیلى زحمتى ندارد که بتواند یکى دو تا زبان زنده کره را بعد از زبان عربى ، که زبان دینى اش است و بهترین زبان است و وسیع ترین زبان است و شیرین ترین و شیواترین زبان است ، زبان منزل وحى است ، بعد از او، بخواهد اینها را تحصیل کند، برایش آسان است . امّا قسمت دوّم ، فرمودید: راجع به فلسفه غرب و فلسفه اسلامى . از این حقیقت آقا نباید بگذریم که از جنبه فلسفه مادى آن آقایان زحمت کشیدند و مى کشند و تحقیقاتى دارند و لکن راجع به آن تحقیقات فلسفه الهى درباره معارف انسانى ، مقامات انسانى و فلسفه روحانى ، آن فلسفه الهى که از این طرف طرفداران منطق وحى و اهل قرآن دارند، تفاوت بین این آقایان و آن آقایان ، به قدرى هست که چه عرض کنم خدمت شما. نخیر، این عظمتى را که این آقایان دارند در الهیات ، ما از غربیها چیزى بدین پایه نمى بینیم و سراغ نداریم . آنها خیلى مباهات کنند به حرف این آقایان برسند.

بدون هیچ گونه تعصب مذهبى عرض مى کنم و به هیچ نحوه نمى خواهم این جا اعمال تعصب بکنم . نخیر. آثارشان محفوظ است و بسیارى از نوشته هاى آن آقایان را، فرمایشات آن آقایان را، مطالب خیلى ارزش مند آن آقایان را مى بینیم . بعد دیدیم ، دیگرى آمده در مقابل نوشته : این حرف را شیخ در شفا دارد و شیخ الرئیس در چند سال قبل از شما این حرف را زده و شما حرف او را به زبان دیگر ترجمه کردیده و به خودتان اسناد داده اید. خودشان با هم جنگ و دعوا دارند. از جنبه حکمت الهى ، فلسفه الهى ، مباحث عرفانى و مباحثى که مربوط به سیر و سلوک انسانى است و منطق وحى . خلاصه فلسفه حکمت متعالیه اى را که امامیه دارا هستند، اینها متفردند و هیچ گونه آقایان ، مطلقا از شرق و غرب ، به پایه معارف این حضرات نیستند.

البته ، همان طور که عرض کردم : در امور مادّى در تجربیات ، اینها بله خیلى کوشش مى کنند و خیلى زحمت مى کشند. باز در همان امور هم مى بینیم این بزرگان ضوابط و مطالب و امّهات و حقایق را آورده اند، که به پندارهاى واهى ، ما اینها را کنار گذاشتیم ؛ مثلا جلد دوّم اسفار، که در جواهر و اعراض است ، آقایان نمى خوانند گرچه حالا که ما گفتیم ، دوره اسفار، همه را گفتیم نمى خوانند چرا نمى خوانید؟ که این در طبیعیّات است و طبیعیات ، بله ، نمى دانم حالا اینها نسخ شده و چطور شده است .

این را به دهن آقایان انداخته اند. با این که مرحوم آخوند صریحا مى فرماید: من در اسفار در طبیعیّات بحث نکرده ام و همه ، مباحث الهیات است و در کتاب جواهر و اعراض اسفار، بحث حرکت جوهرى است . یک قسمت از مباحث تکامل برزخى و مسائل دیگر باید در جواهر و اعراض اسفار حل بشود و یک پندارهایى گرفتند و کتاب را کنار گذاشتند.

یا مثلا شفا را نمى خوانند، بخصوص جلد اول فلسفه اش را که در طبیعیّات است نمى خوانند، که طبیعیّات برداشته شده ، نسخ شده است . آن اصول امّهات و حقایقى را که شیخ در شفا در همان طبیعیّات شفا آورده ، موضوعى است که حضرت امام صادق ، سلام اللّه علیه ، به مفضّل درباره وحدت صنع صحبت فرمودند.

مرحوم شیخ به اقتداى از امام صادق ، سلام اللّه علیه ، در اوائل طبیعیّات شفا، به همان نحو راجع به وحدت صنع و وحدت تدبیر، پیش آمده و چه حقایقى را پیاده کرده است که اگر ما بخواهیم فرمایشات امام را در توحید مفضل شرح کنیم ، بسط بدهیم . مثال بیاوریم ، باید بگوییم که این است که شیخ در بیان گفتار امام آورده است .

نوع این حرفهایى که الا ن رایج هست ، اینها در کتابهاى ما ریشه دارد؛ مثلا حرکت و سکون زمین ، خیلى ریشه دارد. پیش از حضرت عیساى مسیح ، سلام اللّه علیه ، آن آقاى هیپارک (ابرخوس ) قائل بود به حرکت زمین ، رصد خانه داشت . اسطرلابى درست کرده بود بر مبناى حرکت زمین . بعد، مدتها بر این مبنا بودند که زمین متحرک است ، حرکت وضعى شبانه روزى ، یکسر حرکت وضعى زمین . بعد بطلیموس آمده ، ایشان را رد کرده . بعد از بطلیموس ، آقایانى آمدند گفتند: حق با هیپارک (ابرخوس ) است تا در اسلام ابوسلیمان سجستانى گفت : حق با ابرخوس است .

بعد ابوریحان بیرونى ، که معاصر ابوعلى سینا شیخ الرئیس بود، ایشان آمده جمع کرده بین حرفهاى آقایان ، که یا متحرک یا ساکن ، مربوط به هیئت و رصد خانه ما نیست . مادر رصد خانه باید زمین را ساکن فرض کنیم و ببینیم ماه و آفتاب و ستارگان ، گرد سرما دور مى زنند و ما بتوانیم روى زوایا و قوسها و جهات دیگر در فن ریاضى که در رصدخانه باید پیاده کنیم . به ظاهر امر، این طور پیاده کنیم ولو این که واقع زمین ، متحرک به حرکت وضعى و انتقالى بوده باشد. و این حرف ریشه دار است . یامثلا ستاره ها در حرکتند و چگونه در حرکتند؟ باید بحث بین طبیعى و هیوى را از یکدیگر جدا کرد. همین فرمایشاتى که آقایان فعلا دارند، اینها را شیخ در شفا دارد، که افرادى بودند مى گفتند: ستاره ها در این فضا، مثل ماهى هاى در دریا هستند و جهات دیگر، یکى دو تا نیست . صریحا مرحوم حاجى سبزوارى در شرح جوشن کبیر(شرح اسماء الحسنى )، مى گوید:زمان ماءمون عباسى بود، آمدند زمین را مساحت کردند. در سرزمین سنجار زمین را مساحت کردند روى ارتفاع فنى و ارتفاع از ستاره جدى ، ستاره قطبى ، که محیط زمین چقدر است و مساحت زمین چقدر است .

تکامل در فن هستند، تکامل را کسى انکار ندارد. امّا نه این که به یک خیالات واهى ما بیاییم تمام سرمایه علمى مان را، کتابها را و کتابخانه را و آن زحمتى را که پشتیبان ما در راه احیاى نفوس بشر کشیده اند، و آن ذخائر علمى را که براى ما، با آن مشکلات زمان خودشان نوشته اند، اینها همه را گذاشته ایم به کنار، به یک خیالات واهى ، این طور نیست . البته ما در این حرفهامان نمى خواهیم آقایان غربى را تنفیص کنیم :

بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتى برد

درست است آنها زحمت مى کشند ولکن در اصول امّهات اصیل فلسفه انسانى ، الحمداللّه غنى هستیم و به مراتب غنى تر از آنها هستیم .

فرمودید که در تطبیق بین این دو مثلا باید چگونه و چطور؟ نخیر، حرف تطبیق نیست ، باید آنها را به سوى خودمان بالا بیاوریم . این واقعیتى است بدون تعصب و شواهدى در دست داریم . کتابهاى آنها هست ، کتابهاى ما هم هست . اصول امّهاتى که آنها پیاده کردند، عنوان کردند، نسبت به ذخایرى که ما داریم ، بنده عرض کنم که روى تبختر حرف نمى زنم ، اینها خیلى نسبت به معارفمان ، فرمایشات و کتابها و آثارشان در اصول فلسفه انسانى ، خیلى مرتبه نازل قرار گرفته اند.

والحمداللّه ، امامیّه در آن فلسفه اصیل اسلامى ، و عرفان اصیل قرآنى ، و آن توحید اسلامى ، و توحید قرآنى ، به مراتب قوى تر از این آقایان هستند، به طورى که این حرفش هم مى ایستد و حرفش راهم به کرسى مى نشاند. کسى که حرف مى زند، حرف دلیل مى خواهد، حرف برهان مى خواهد، حرف سند مى خواهد. آثار طرفین هست و هیچ وقت این نوشته هایشان را با حکمت متعالیه ، با اسفار، نمى شود قیاس کرد، با فتوحات نمى شود قیاس کرد، با شرح قیصرى بر فصوص الحکم نمى شود قیاس کرد.

خود آن آقایان اعتراف دارند خیلى هم در نوشته هاى خودشان . آنها همت بگمارند که به افکار عالیه بزرگان مکتب و منطق وحى برسند، برایشان افتخار بوده باشد.

سوال :در زمینه لزوم آشنایى با قرآن و حدیث ، توصیه هاى مکررى براى دانش پژوهان علوم دینى ، داشته اید. در این زمینه ،برنامه ریزى که بایستى طلبه در زندگى تحصیلى انجام دهد، چیست ؟ و چه مراحلى را باید دنبال کند؟

استاد: تمام این رشته هاى علوم حوزه ، عنوان طریقت دارند. یعنى ما زبان عربى را که فرا مى گیریم ، نحو و صرف مى خوانیم ، و یا خواندن فقه و اصول و فلسفه و عرفان و کتابهاى دیگر و فنون دیگر و حتى آن کسانى که توفیق یافتند [در علوم اصیل غریبه ] اگر کسى از ما سؤ ال کند که اینها را براى چه مى خوانید؟ ما در ازاى تمام این حرفها یک جمله حرف داریم : الاعتلاء الى فهم الخطاب المحمّدى ، صلى اللّه علیه و آله و سلّم . خطاب محمّد که از آن عارفان اسلامى ، تعبیر مى کنند به کشف نام محمّدى ، صلى اللّه علیه و آله و سلّم .

قرآن فرقان است . تمام این علوم همه براى اعتلاى به فهم خطاب محمّدى است . این قرآنى که در دست داریم حکایت از صورت عینیه نظام هستى مى کند که صورت عینیه نظام هستى ، صورت عینیه انسان کامل است و خود قران مکتوب ، صورت کتبیه انسان کامل است . و همان طور که به عرض رساندم ، جوامع روایى ما مرتبه نازله قرآن هستند و به حکم محکم خود قرآن حکیم که : قل کل یعمل على شاکلته هر کسى مطابق آنچه را که دارد، آن قدر که هست ، اثر او نمودار دارایى اوست . قرآن نمودار دارایى خانم و نمودار دارایى حقیقت عالم حق سبحانه مى باشد. یعنى همان طورى که خداوند غیر متناهى است ، صمد است و غیر متناهى است که لا جوف له ، کتابش هم صمد است لا جوف له . و خاتم انبیاء، در نبوت صمد است لا جوف له ، یعنى دیگر جاى خالى ندارد که کسى بیاید نبوّتش را پر کند. انبیاى قبلى نبوّت صمدانى نداشتند، کتاب ایشان کتاب صمدانى نبود که پر بوده باشد.

در نبوت ، حضرت خاتم انبیاء، صمد است . دیگر جاى خالى ندارد که کسى نبوتش را پر کند. قرآن صمد است و نبوّت خاتم انبیاء، صمد است و آن طور که حق سبحان صمد است ، قرآن هم صمد است . قل کل یعمل على شاکلته و قرآن ، نمودار دارایى گوینده اش است ؛ لذا آن را نهایتى نیست . و ما این همه را مى خوانیم تا به مطالب شامخه معارف انسانى ؛ یعنى کتاب و سنت ، آگاه شویم . اگر عارفى ، حکیمى ، عالمى ، اهل قلمى ، فرمایشهایى دارد، حقیقت آن این است که :

هر بوى که از مشک و قرنفل شنوى
از دولت آن زلف چو سنبل شنوى

گر نغمه بلبل از پى گل شنوى
گل گفته بود، گرچه زبلبل شنوى

اگر دیگران حرفى به نظم و نثر دارند، از این منطق وحى منشعب شده است و اگر طلبه بخواهد درسش ، طورى باشد که عوامل لفظى و معنوى را یاد بگیرد و از قرآن و روایات ، بى خبر بوده باشد، پس براى چه دارد درس مى خواند؟ در راه تکامل خودش ، به کجا مى خواهد برسد؟ و هدف چیست ؟

مطلب دیگر، اُنس طلبه با ادعیه است . ما در گفته ها و نوشته هایمان به عرض رساندیم که همان طورى که بحمداللّه این رشته هاى علوم و فنون در حوزه هاى علمى است ، چه خوب است که یک رشته و شعبه اى هم در فهمیدن زبان دعا، در فهمیدن زبان مناجات و اذکار و شیرین زبانیهاى عاشقان و عارفان باللّه بوده باشد؛ مثلا آن مناجات خمسه عشر حضرت امام سید الساجدین ، علیه السلام ، که جناب شیخ حرّ عاملى نقل کرده است ، رضوان اللّه علیه ، و خود صحیفه کامله ، صحیفه مهدویّه ، خود نهج البلاغه و کتابهاى دیگر…

بنده فکر مى کنم که اگر کلمات حضرت امام هفتم ، سلام اللّه علیه ، جمع آورى بشود (که عمده اش در بلد الامین جناب کفعمى است )، کم تر از صحیفه کامله سجّادیه نیست . استدعا کردیم که آقایان محصّلین در حوزه هاى علمى و پرى درآوردند، چه خوب است که به فهمیدن زبان ادعیّه و اوراد و اذکار و مناجات وسائط فیض الهى ، هم آشنایى پیدا کنند.

حالا بنده روى بینش خودم گفتم چه خوب است به این ترتیب باشد: اولین کتاب ، کتاب مفتاح الفلاح شیخ بهائى باشد و پیش استاد زبان فهم بخوانند. بعد از آن ، کتاب : عده الداعى این فهد باشد که بسیار کتاب عظیم الشاءن است ، چنانکه خود این فهد هم . مرحوم استاد علّامه طباطبائى مى فرمود: جناب این فهد و سید بحر العلوم و سید بن طاووس ، از کُمّلین اند. بعد از آن قوت القلوب ابوطالب مکّى باشد. بعد از آن ، اقبال سید بن طاووس باشد و بعد از آن صحیفه سجّادیّه .

آن اسرار و لطائفى که در ادعیّه ، در مناجات و در اذکار ائمه پیدا مى شود، در روایات پیدا نمى شود و جهتش را هم به عرض رساندیم که در روایات نوعا مخاطبشان ، اکثرى مردم هستند و در آن جا محکوم هستند به : کلّم الناس على قدر عقولهم ، لذا به فراخور فهم مردم با آنها صحبت کردند؛ امّا در ادعیّه ، در اذکار، و اوراد، نخیر. آن جا در خلوت خانه عاشقان ، در آن شبهاى تارشان ، با محبوب و معشوق حقیقتشان ، آنچه که در نهانخانه سرّشان و ذاتشان داشتند، شیرین زبانى کردند و پیاده کردند. آن لطائفى که در کتب ادعیه استفاده مى شود، در روایات نمى شود. ما ذخائر داریم ، ما کتاب داریم ، در تمام فنون کتاب داریم ، در تمام فنون روایات داریم و حیف است که ما از این ذخائر وسائط فیض خودمان بى بهره بوده باشیم .

جناب سید على خان مدنى ، رضوان اللّه تعالى علیه ، صحیفه سجادیّه را به نام ریاض السّالکین شرح کرده است . جناب شیخ بهائى بر صحیفه حواشى و تعلیقات دارد. مرحوم فیض هم همین طور. مرحوم سید جزایرى همین طور، و در زمان ما مرحوم استاد، آقاى قمشه اى ترجمه کرد و جناب استاد، آقاى شعرانى ترجمه کرد، با آن حواشى عجیب و سنگینى که بر صحیفه سجادیّه دارد.

کتابهاى بسیارى که از ائمه اطهار ما روایات عدیده و رسائل گوناگون ، این همه فیض ها و برکات از آن وسائط فیض الهى به ما رسیده است . طلبه هدفش باید قرآن باشد و روایت باشد. بنده خودم یکى از توفیقاتى که بحمداللّه تعالى در محضر شریف دو تن از اساتیدم داشتم ، در خدمت روایات بودم . یکى وافى بود که در محضر استاد بزرگوارم جناب آقاى شعرانى بودم که ایشان در آن وقت وافى را تحشیه مى فرمود. بنده در خدمت ایشان بودم مقدارى من مى خواندم و ایشان گوش مى کردند و گاهى ایشان مى خوانند و من گوش مى کردم و حواشى راهم که مى فرمودند، مى نوشتند. مى فرمودند که آقا، آدم به عیب نوشته خودش پى نمى برد؛ امّا دیگرى که مى خواند، یا مى شنود، متوجّه عبارات و نشیب و فراز آن مى شود و مثلا یک مقدار اگر حرفى پیش مى آید، مفهوم مى شود، مشخص مى شود. ما از وافى در خدمت ایشان خیلى خیلى بهره بردیم برکتى از این جامع عظیم الشاءن روائى در محضر شریفشان بهره ما شده است و بعد از آن در محضر مبارک حضرت علّامه طباطبائى ، رضوان اللّه تعالى علیه ، که بنده با جمعى از آقایان در خدمت آقاى شعرانى تنها بودم امّا این جا در محضر آقایان دیگر، دوستان دانشمند فاضل ما، آقایانى بودند که ما چندین کتاب بحار را در محضر شریف ایشان از بدو، تا ختم ، خواندیم .

(بنده همه را در دفتر خاطراتم یادداشت کرده ، دارم ، مثلا معاد بحار را کى شروع کردیم و کى تمام ، و توحید بحار را در محضر مبارکشان کى شروع کردیم ، کى تمام شد.)

اصول قرآن و سنت است ، و تمام این علوم و فنون ، آن فلسفه که عقل و استدلال و برهان و منطق است ، براى این است که آن خطبه هاى توحیدى حضرت وصّى ، علیه السلام ، را و آن خطبه هاى عرشى حضرت سید الساجدین و زین العابدین ، و دیگر فرموده هاى ائمه اطهار ما را و آیات قرآنى را ادراک کنیم . اگر برهان و استدلال نبوده باشد، اگر علم عرفان نبوده باشد، عرفان نظرى نباشد، اگر فلسفه الهى نباشد، چه کسى باید به این حرفها برسد و چگونه مى تواند اینها را حلّ بکند؟

اینها، تمام این علوم و فنون ، براى این است که به آن مقام برسیم ؛ یعنى به منطق وحى آشنا بشویم . باز به عرض ‍ مى رسانم که : للاعتلاء الى فهم الخطاب المحمّدى .

بالاخره ، عمده خود طلبه است . طلبه که عاشق باشد، تشنه باشد، خواهان باشد، مثل تشنه اى است که خداوند، آب را براى او آفریده است ؛ همان طورى که تشنه آب مى خواهد، آب هم تشنه تشنه است که :

حکمت حق در قضا و در قدر
کرده ما را عاشقان یکدگر

آب مى نالد که کو آن آبخوار
تشنه مى نالد که کو آب گوار

سوال :در زمینه ادبیات فارسى و عربى که در هر دو قسمت تبحر ویژه دارید، طلاب چه تکالیف و وظایفى را بر عهده دارند؟

استاد: در ادبیات عرب ، که رشته اختصاصى آقایان است و باید به قدرى بخوانند که ادیب شوند، زبان فهم بشوند و از آن طرف ، در زبان فارسى حواشى کارهایشان را در مطالعات دستور زبان فارسى ، قرار بدهند. طلبه اى که دستور زبان عربى یا دستور زبان فارسى را خوانده ، به مطالعه کردن ، نگاه کردن ، متون کتب فارسى و عربى بپردازد. مثلا آن پیش ‍ ترها، مقامات حریرى مى خواندند و چه کار خوبى بود و بسیارى از کتابهاى دیوان قدما را در عربى ، مى خواندند و چه کار خوبى بود اینها، در فهمیدن کتابهاى تفسیرى ، شرح روایات کمک مى کند. الا ن شما تبیان جناب شیخ طوسى را ببینید؛ تبیان شیخ طوسى تفسیر قرآن است که مجمع البیان خلاصه آن است .

مجمع البیان مرحوم طبرسى ، خلاصه تبیان شیخ طوسى است . مى بینید جناب شیخ طوسى ، جناب طبرسى ، در مجمع البیان ، در تبیان ، وقتى مى خواهند لغتى را معنى کنند، چقدر تمسک مى جویند به اشعار عربى ، آن اشعار زمان جاهلیّت . قرآن ، شعراى زمان جاهلیّت را هم زنده کرد. یعنى قرآن علم را زنده کرد و شعراى زمان جاهلیّت را. اگر قرآن نبود، آنها زنده نمى ماندند. الا ن در مجمع ، در تبیان ، در کتابهاى دیگر براى یک لغت مى خواهند شاهد بیاورند، فلان گوینده ، فلان سراینده ، در دیوانش چنین گفته ، آنها را هم احیاء کرده است .

البته طلبه با متون کتابهاى اخلاقى ، مثل مرزبان نامه ، مثل کلیله و دمنه و گلستان و بوستان سعدى ، کتابهاى سنائى غزنوى و نظامى گنجوى و دیگر بزرگانى که زبان ادبى شان ، مثل کتاب حماسى فردوسى ، که اینها گفته هایشان براى نویسندگان دستور زبان فارسى ، به عنوان شاهد از آنها نقل مى کنند، با اینها حشر داشته باشد، که در نوشتنش ، در گفتنش ، بداند که فارسى یک قاعده اى دارد و عربى یک قاعده اى دارد و در گفتارش ، در قلمش ، یک وقت ناروا نیاورد. مثلا براى من پیش آمد که آقایى صلى اللّه علیه و آله الطاهرین را ترجمه کرد:

صلوات بر او و بر آل پاکانش . طاهرین جمع طاهر است ؛ امّا در فارسى ، صفت و موصف لازم نیست که با هم در چهار چیز از ده چیز مطابقت کند، که اگر موصوف جمع باشد، صفت هم جمع بوده باشد. مثلا ما بگوییم که مردان دانشمندانى آمدند، این درست نیست . در فارسى موصوف که جمع است ، صفت را مفرد مى آورند: مردان دانشمندى آمدند. دیگر نمى گویند: مردان دانشمندان . امّا چرا، در عربى ، وقتى که موصوف جمع بوده باشد، صفت هم جمع است و از این گونه شواهد. این طلبه باید براى زبانش (چه فارسى ، چه عربى ) به متون عربى اصیل ، متون فارسى اصیل مراجعه داشته باشد؛ طلبه بخواهد درس بخواند، بخواهد که قلمش را، زبانش را تعدیل کند، تعلیم بدهد، درست حرف بزند، برایش آسان است .

عمده همان حرفى است که عرض کردم که وقتش را مغتنم بشمارد و بداند که در راه کمال خودش ، در این مسافت عمرش ، با این عمر کم کذایى که ازالف تا باء، این مسافت ، حصّه اوست . در این حصّه زمانش ، باید خودش را به جایى برساند. اگر حواسش جمع بوده باشد، هم رشته فنون و علوم را خوب تحصیل مى کند و هم دستور زبان فارسى و عربى اش خوب مى شود و هم به نعمت حسن خط متنعم مى شود و هم مى تواند یکى دو تا زبان فرا بگیرد. عمده این است که حواسش جمع بوده باشد. به عزم واحد و همّ واحد، محصل باشد و دنبال تحصیل کمال براى خود، باید یک دل داشته باشد. با چندین هوس و چندین خواسته ، مشکل است که کارش به جایى برسد. عزم واحد و همّ واحد داشته باشد، به این حرفها آشنایى پیدا مى کند و باید هم آشنایى پیدا بکند.

بنده این کلیله و دمنه را که حالا تجدید چاپ شده است ، بیست و پنج شش سال پیش در تهران تصحیح کردم و آن دو باب کلیله و دمنه را که نصراللّه منشى ترجمه نکرده است ، به همان سبک کلیله و دمنه ، ترجمه کردم و بر آن افزوده ام و حواشى و ماءخذ اشعار عربى و فارسى همه را یافتم که چون خیلى به دیوان شعراء عشق و علاقه داشتم و این عشق و علاقه ، در محضر مبارک جناب آقاى شعرانى ، مشتعل شده و بر افروخته شد. چون خودشان خیلى عجیب به دواوین شعرا، عربى و فارسى ، آگاهى داشتند.

بخصوص که در درس و تصحیح مجمع البیان در محضر ایشان افتادیم به دیوان شعراء عرب و مقدارى دیوان فراهم کردیم و با آنها حشر داشتیم که در محضر شریف ایشان ، این ایده و خواسته مان ، خیلى به تکامل و رونق دست یافت ، به طورى که من تمام اشعار و امثال فارسى و عربى کلیله و دمنه را یافتم و در پاورقى اش نوشتم . نمى دانم یک دو سه بیت از عربى را پیدا نکردم که مى گشتم گوینده اش را بیابم ، یکى از آقایان که الا ن در قید حیات هستند در تهران ، و خودش هم نویسنده است و کتابخانه اى هم در دستش بود و آدم بزرگوارى است و من دو سال به آن کتابخانه هم مى رفتم و ایشان از کار من آگاه بودند، گفت : کار کلیله به کجا رسید؟ گفتم فقط دو سه بیت مانده که نتوانستم پیدا کنم از کیست .

ایشان به من فرمود آقا بگذار این دو سه بیت باشد، این را دیگران پیدا کنند، تا بدانند که شما در تصحیح این کتاب و ترجمه آن دو باب چه زحمتها کشیده اید. و این دو باب را که من ترجمه کردم اولین بار آوردم خدمت حضرت آقاى استادم شعرانى که نگاهى بفرماید و ایشان این دو باب را پیش من بلند بلند مى خواند و من گوش مى کردم و چقدر مواظب بودم و بعضى از مطایبات داشت و چقدر تمجید کرد و فرمایشهایى که در این باره داشت ، بخصوص وقتى که من جلدین اصول کافى را اعراب گذارى کردم ، این پیرمرد چقدر وجد کرده و چقدر خوشحال شده و حتى در آن مرقومه اى که براى من ارسال کرده بود، عمل مرا راجع به اعراب جلدین اصول کافى به قلم آورد، و چقدر خرسند، که مثلا یک شاگردش ، قلم فارسى اش آن که دو باب کلیله و دمنه را ترجمه مى کند و پاورقى اش آن طور و زحمتش آن طور و اصول کافى را اعراب گذارى مى کند؛ مثلا به این صورت . این عربى اش و آن فارسى اش . هر چند عنوان و اظهار این عرایض برایم غلط است .

وقتى در خدمت آقاى حاج حسن آقاى مصطفوى بودم ، خدا حفظش کند، ایشان در تهران نزدیکیهاى بازار نوروزخان بازار بوذر جمهرى آن روز کتابفروشى داشت . خیلى هم با ما محبّت داشت و من ممنون ایشان هستم که بسیارى از کتابهایمان را از ایشان خریدیم به اقساط. با ما راه مى آمد. که ما آن کتابهایى را که الا ن داریم ، از برکت وجودى ایشان است که به اقساط با ما راه آمد. ما با پول طلبگى خودمان ، پنج تومان ، ده تومان ، توانستیم به ایشان بدهیم .

مثلا یکى از کتابهایى که از ایشان خریدیم و الا ن نوشته ام در ابتداى آن کتاب هست ، شرح تذکره بیرجندى است ؛ تذکره هیئت . نسخه خوبى براى ایشان آمده بود، گفت : این نسخه برایم آمده و نسخه به کار شما مى آید. شرح تذکره در هیئت خیلى اهمیّت دارد. متن آن از خواجه طوسى است و شرح آن از فاضل بیرجندى . فرمود این نسخه به کار شما مى آید. صد و پنجاه تومان از ما پول گرفتند، پنج تومان هم من مى خواهم .

گفتم : حاج آقا من نمى توانم . گفت ببرید، اقساط مى دهید. این کتاب حیف است که دست شما نباشد. تا این اندازه محبت داشت که من الا ن نوشته ام در ابتداى آن کتاب مربوط به تاریخ اقساط تقدیم پول به ایشان موجود است . سیزده ماه طول کشیده ، تا من این صد و پنجاه و پنج تومان را به ایشان بدهم .

غرض از این که وقتى در مغازه ایشان بودم ، آقایى از اساتید دانشگاه در آن جا نشسته بود، من که وارد شدم ، حاج آقا مصطفوى به آن آقا رو کرد و گفت : آقا! آقاى حسن زاده ایشان هستند. بعد آن آقا تواضع کرد و احوالپرسى کرد و گفت : من کلیله و دمنه شما را دیدم خیلى زحمت کشیدید. خیلى فرمایشان فرمود. بعد به من گفت : (حرف آن آقا) داعى نداشته باشید که شما را بشناسند که کلیله و دمنه را یک طلبه ، یک آخوند، تصحیح کرد. گفتم آقا من که داعى ندارم من که نمى خواهم یک شیپور در دست بگیرم بگویم آن کسى که کلیله و دمنه را تصحیح کرده ، بنده ام . امّا سرکار عالى چگونه این فرمایش را مى فرمایید. گفت : براى این که در سطح دانشگاه به طورى تبلیغت سوء کرده اند که دانشجو، باورش نمى شود که یک آخوند، یک طلبه دست به قلم ببرد، به فارسى چیزى بنویسد!

البته ، طلبه فارسى بخواند، طلبه عربى بخواند طلبه تعلیم خط بگیرد،طلبه اهل کار بوده باشد. از حق نگذریم ، شما مى بینید این آثار قلمى فارسى نویسندگان علماى ما، همه براى دیگران و سند و شاهدند. کتابهایى را که بزرگان ما نوشته اند، مثلا این اوصاف الاشراف خواجه ، این اخلاق ناصرى خواجه آن رساله باباافضل کاشى را که رساله ارسطو را در نفس ، ایشان ترجمه کرده و چه بسیار، یکى دو تا ده تا صد تا هزار تا نیست . که اینها دانشمندان و علماى ما بودند، به نظم و نثر، فارسى شیوا و رسا کتابها نوشته اند،اینها آخوند بودند. این نظامى ، آخوند بود، سنائى ، آخوند بود؛ حافظ، آشیخ محمّد بود؛ و همین طور سعدى ، شیخ سعدى بود.

اینها ملّا بودند در رشته هاى گوناگون ، در همه فنون اسلامى زحمت کشیده بودند، منتهى ذوق شعرى شان خیلى ظریف بود. طبعشان خیلى بلند بود، به شعر و شاعرى شناخته شدند. خدا رحمتشان کند. اینها کسانى هستند که الا ن تمام کتابخانه هاى کره ، ارزش کتابخانه هایشان را، باید بگویم که علماى اسلام فراهم کرده اند. نسخه اى که دارند، در ظریف کارى شان ، و صنعت قلمى شان ، جهات دیگرشان ، نظم شان ، نثرشان ، کارهاى هنرى شان ، همه از آخوندهاى اسلام است ، همه از روحانیّت اسلام است . تمام کتابهاى ارزنده کره و موزه هایى که در کره هست ، اینها همه از آثار قلمى ، از هنر دستى روحانیون ما، در همه ابعاد است . این را نمى شود انکار کرد.

طلبه به دنبال درس باشد، به دنبال کمال باشد و وقت خودش را، عمر خودش را مغتنم بشمارد، البته حائز همه کمالات مى شود و به خوبى ، به نحو دائم ، مى تواند اینها را تحصیل کند و به دست آورد.

سوال :در زمینه مسائل اخلاقى و معاشرتى که طلاب و روحانیون به عنوان مقتداى مردم ، باید در اجراى آن بکوشند، رهنمودهاى حضرت عالى ، مسلما مفید خواهد بود، بخصوص اگر موارد، جزئى تر بشود که شیوه و راه حرکت را، نشان بدهد؟

استاد: ما در عالم ، کارى مهم تر از خودسازى نداریم و تمام این درس و بحث ، براى آن است که خودمان را درست بسازیم . در حکمت متعالى مبرهن است که علم و عمل ، انسان سازند و انسان ابدى است . براى ما الى و حتى و متى راه ندارد و براى طیران به قلّه معارف و سعادت ،دو بال لازم داریم . کتب اخلاقى ، بزرگان ما زیاد نوشته اند، مانند: احیاء الاحیاء مرحوم فیض و جامع السعاده مرحوم نراقى و…

این کتابهاى اخلاقى بطون آیات و روایات اند که براى انسان سازى اند. و تمام درسهایى که خوانده مى شود، حوزه هایى که تشکیل مى شود، و بحث و تحقیقى که مى شود، همه براى این است که انسان بتواند نهال وجود خود را از قوّه به فعلیت برساند، از نقص به کمال بکشاند و انسان سعادت مند بشود. حالا سعادت را مراتبى است ، آن طورى که بزرگان فلاسفه الهى ما نوشته اند؛ مثلا فارابى نوشته ، شیخ الرئیس نوشته ، مرحوم آخوند ملاصدرا نوشته ، رحمه اللّه علیهم ، آن است که انسان ، به قدرى اعتلاى قوّت نفسانى پیدا بکند که بتواند کار عقول را، مفارقات را، انجام بدهد، بدون اعمال آلات و ادوات مادّى .

این دیگر خیلى مقام بالایى است که انبیا این طوریند، سفراى الهى این طوریند. مى بینیم به همان قوّت روحانى شان ، تصرّف در مادّه کائنات مى کنند، بدون اعمال ابزار و آلات مادى که حضرت موسى کلیم ، رود نیل را وقتى شکافته ، فرعونیان را غرق کرده ، دیگر سدّ که نیست با بیل و کلنگ ، این به همان تصرّف روحانى اش به اذن اللّه توانست که شق البحر کند، یا به زمین که امر داد قارون را بگیرد. این چنین نبود که با بیل و کلنگ براى او گور بکند، با همان قوّه روحانى اش و نفسانى اش ، شقّ الارض کرده ، زمین را شکافته و هکذا.

این دیگر آن کمال سعادت براى انسان است ، که بتواند تصرّف در مادّه کائنات کند، بدون این که اعمال ابزار و آلات جسمانى کند و انسان باید به چنین قوّه روحانى و معنوى برسد و به راه بیفتد؛ به اندازه توان خودش ، قابلیّت خودش که لیس للانسان الّا ما سعى ؛ به اندازه که سعى کرده به همان حدّ نائل مى شود که برسد. در این باره که راجع به سعادت انسان عرض ‍ کردم که انسان سعید، آن کسى است که تصرّف در مادّه کائنات بدون اعمال ابزار و آلات مادى کند، روایتى از حضرت وصىّ، سلام اللّه علیه ، به عرضتان برسانم که این متن همه این حرفها در باره بیان سعادت انسان است .

متن همه این حرفها، فرمایش حضر وصىّ نام مى برم ، جهتش این است که به شهادت ماءخذ روایى صحیح و شعراى زمان صدر اسلام و کتابهاى اصیل اسلامى ما، حضرت امیرالمؤ منین در صدر اسلام ، به وصىّ شناخته شده بود. من شاهد در این باره فراوان دارم ، در جائى از شرح نهج البلاغه ، به عنوان هدایت و ارشاد، بسیارى از ماءخذ را، که از همان صدر اسلام ، کسانى او را به وصىّ وصف کرده اند، و در اشعار نام برده اند، جمع آورى کرده ام . ایشان به وصىّ وصف کرده اند، و در اشعار نام برده اند، جمع آورى کرده ام .

ایشان به وصىّ شناخته شده بود، جز این که همان طور که حرف حق به زبان فخر رازى ، در تفسیرش مفاتیح ،تفسیر کبیرش ، جارى شده ، بنى امیّه دست به دست هم دادند که آثار امیرالمؤ منین را محو کنند و اینها یکى از کارهایشان این بود که بالاخره ، این اشتهار، و این لقب را برداشتند و الّا ایشان معروف بود به : وصىّ، صلوات اللّه علیه .

غرض این که جناب وصىّ درباره قلع (کندن ) باب خیبر، فرمایششان این است . این روایت را، هم جناب شیخ اجلّ صدوق ، در امالى نقل کرده و هم جناب عمادالدین طبرى ، که از اعلام قرن ششم هجرى است و از شاگردان بنام جناب شیخ طوسى است ، در کتاب شریف : بشاره المصطفى ، لشیعه المرتضى ، چاپ نجف ، صفحه ۲۳۵، با سلسله سند معنعن ، روایت را نقل کرده که على (ع ) فرمود: واللّه ما قلعت باب خیبر و قذفت به اربعین ذراعا لم تحس به اعضائى بقوه جسدیّه و لا حرکه غذائیه ولکن اُیّدت بقوه ملکوتیهٌ و نفس بنور ربّها مستضیئه .

به خدا سوگند که من در زا قلعه خیبر برنکندم و آن را به چهل ذراع (به چهل ارشک ) به دور نیفکندم ، مگر این که به قوّه ملکوتى و به نفسى که به نور ربّش مستضیى ء بوده است ، به وقوع پیوست ، نه به قوّه جسدى و حرکت غذائى .

آن وقت عمده غرضم و عرضم در این حدیث ، این است که فرمود لم تحسّ به اعضائى ، من دست دراز نکردم ، در را نگرفتم ، به همان قوّه ملکوتى ، به آن قوّه اى که موسى کلیم دریا را شکافته ، به آن قوّه اى که زمین را شکافته ، به آن قوه اى که دیگر انبیا و سفراى الهى به اذن اللّه تصرّف در مادّه کائنات مى کنند. این است سعادت انسان ، نهایت مرحله سعادت انسان . این است که به علم و عمل بر اثر حضور و مراقبت و در مسیر سلوک الى اللّه ، بدین سعادت نائل شود که در عداد مفارقات قرار بگیرد که فعل او احتیاج به اعضا و جوارح مادّى نداشته باشد که صریحا در این حدیث شریف آقا فرمود: قذفت به اربعین ذراعا لم تحصّ به اعضائى ، دستم به او نرسیده . این نهایت سعادت است .

و ما در علم و عمل مان مى کوشیم که به مقامات مفارقات نورى برسیم . به جایى برسیم که انسان کامل بشویم . یعنى انسان کامل را سرمشق خودمان قرار بدهیم . هر اندازه که با آن میزان انسان تریم ، به همان اندازه ارزش ما بیش تر است ، به همان اندازه بهشت ما بهشت فراتر و بالاتر و عالى تر از بهشت دیگران است ؛ چون درجات بهشت به اندازه درجات آیات قرآن به تعبیر حضرت وصىّ، علیه السلام ، متفاوت است ، مراتب دارد. آقا به فرزندش ، ابن حنفیه فرمود که مراتب درجات بهشت ، به عدد آیات قرآن است .

این مرحله نهایى آن ، انسان کامل است که به چنین قوّه اى برسد که لم تحسّ به اعضائى . و به قوّه ملکوتى ، به آن نفسى که به تعبیر آقاو لکن اُیّدت بقوّه ملکوتیّه و نفس بنور ربّها مستضیئه به نور پروردگارش مستضیى ء بشود، فروزان بشود، درخشان بشود. چنین نفسى پیدا کند که تصرّف در مادّه کائنات کند، به سعادتش نائل بشود. تمام این حرفها، درس ، بحث ، تلاوت قرآن ، نماز شب ، نمازهاى یومیّه ، صوم و صلات ، هر چه که هست ، مطلقا همه براى پرورش نفس ناطقه است که علم و عمل انسان سازند و انسان شب و روز دارد خودش را مى سازد و ما کارى مهمّتر از خودسازى نداریم و این هدف انسان بیدار است .

یعنى تا انسان در خواب است که نمى داند کیست و نمى گوید من کیستم ؟ وقتى بیدار شده ، دردش گل کرده ، به دردش که رسیده ، به درمانش هم مى رسد. مى گوید من کیستم ؟ و به دنبال استاد مى رود، به دنبال مربى مى رود، به دنبال کمال مى رود، دیگر از تو حرکت ، از خدا برکت . و ما کارى ، همان طور که در طلیعه عرضم تقدیم داشتم ، مهم تر از این خودسازى نداریم و لذا کسانى که به این حقیقت رسیده اند، مى بینیم که چقدر حرفهایشان حساب شده است ، چانه شان را عقل مى گرداند. در خوراکشان ، در عبادتشان ، در حضورشان ، در مراقباتشان ، در محاسباتشان ،در برخورد با خلق شان که :

خلق را چون آب دان صاف و زلال
اندر آن تابان صفات ذوالجلال

بلکه با حیوانها همه حساب شده است . اینها شاگرد مکتبى هستند که استادشان حضرت وصىّ، علیه السلام ، در آن ، خطبه حدیده محماه نهج البلاغه مى فرمود که سوگند به خدا، اگر هفت اقلیم را به على بدهند که پوست جوى را از دهن مورى به در آورم ، چنین کارى نخواهم کرد. با خلق خدا مهربان است ، دلسوز است ، خواهان سعادت مردم است . شما در مواقع حساس تاریخ ، سیره انسانهاى کامل را ببینید؛ مثلا از جناب وصىّ، علیه السلام ، نصر بن مزاحم منقرى کوفى ، در کتاب صفّین نقل مى کند (کتاب صفین نصربن مزاحم خیلى ارزش مند است . اولین کتاب صفینى است که در صدر اسلام نوشته شده ، به طورى که ابن ابى الحدید، در شرح نهج البلاغه مى گوید: بعد از نصر بن مزاحم ، هر کسى که کتاب در صفّین نوشت ، عیان صفّین ایشان است ):

وقتى در جنگ صفین ، سپاهیان معاویه ، آب را به روى امام و لشکریانش بستند، شریعه را بستند، که اصحاب حضرت امیرالمؤ منین را از تشنگى از پا در آورند، فریاد اصحاب امام بلند شده که حیوانات ما تشنه اند، خودمان تشنه ایم ، فرمود: چرا آب نمى دهید به اینها؟ عرض کردند که شریعه را به روى ما بستند. آقا فرمود: بروید شریعه را بگشایید. آنها رفتند و نبردى کردند خیلى سنگین ، شکست دادند و آب را فتح کردند و حیوانات را آب دادند و آب آوردند و شریعه را گرفتند.

حضرت دید خیلى از سربازانشان نیامدند، از آنها خبر گرفت ، عرض کردند که اینها را آن جا موکّل شریعه قرار دادیم که همان طور که معاویه و سربازانش آب را به روى ما بستند، حالا که ما آب را فتح کردیم ، ما هم تلافى کنیم و شریعه را به رویشان ببندیم . آقا فرمود: برگردید به آنها بگویید هر چه زودتر سربازان ما شریعه را به حال خود بگذارند که الناس فیها شرع واحد. معاویه بد کرده ما بد نکنیم ، حق نداریم که آب را به روى مردم ببندیم . این سیره یک انسان کامل است که با دشمن ، این طور رفتار مى کند.

باز در همان کتاب صفّین ، نصر بن مزاحم مى گوید: جناب امیر المؤ منین که داشت صف آرایى مى کرد، دید یکى از سربازانش دشنام مى دهد، بدگویى مى کند. به ایشان فرمود: به کى فحش مى دهى ، بد مى گویى ، گفت به معاویه و به سربازانش . ایشان فرمود: چرا فحش مى دهى به اینها؟ عرض کرد: مگر آقا اینها به باطل نیستند؟

فرمود: مگر فحش دادن حق است ؟

بلى اگر اینها باطن هستند، فحش دادن هم باطل است . به فحش دادن که نمى شود مردم را به راه آورد. حق ندارید که فحاشى کنید، بدگویى کنید. در تمام شؤ ون زندگى ما اگر بخواهیم سیره و برنامه و دستورالعملى که به دست بیاوریم ، به آن دستورالعمل ، خودمان را تربیت کنیم تا به کمال انسانى خودمان برسیم ، جز قرآن و جز منطق عترت در روى زمین و در زیر این آسمان کبود، ما دستورى نداریم ، منطقى نداریم و اینها انسان سازند. ما باید به این برنامه بوده باشیم و آنها را سرمشق خودمان قرار بدهیم تا به کمال انسانى ، تا به سعادت تا به آن جنّت ذات و ادخلى جنّتى که نهایت مرتبه بهشت است و درباره آن حضرت امام صادق فرمود: آن جنّتى است که باغ و آب و این حرفها ندارد، اینها نیست . جنّت قرب است ، جنّت لقاء است ، جنت ذات است . تا به آن جنت ، انسان برسد، باید این وسائط فیض الهى را، این امام را، پیشوا را، این ائمه را، سرمشق خود قرار بدهد و به طرف آنها در تمام شؤ ون زندگى اش ، قدم بردارد، تا به سعادتش نائل بشود.

تمام تشکیل حوزه و درس و بحث ، براى این است که انسان خودش را درست بسازد. و با دو بال علم و عمل ، بتواند که طیران به سوى معارفش و سعادتش بنماید و دیگران را دریابد و مدینه فاضله تشکیل دهد. مطلقا، تمام شؤ ونش را، چه با خلق خدا، بیگانه ، آشنا، که باصطلاح در تربیت منزل بوده باشد، چه بیرون ، با اشخاص ، مربوط به مدینه فاضله است که اینها، تمام این شؤ ونش ، از جنبه مباحث اخلاقى ، همه در کتابهاى علمى و اساسى بحث شده ، مؤ یّد به روایات و آیات . راه را براى ما فرمودند منتهى خداوند توفیق عمل به همه ما مرحمت بفرماید.

سوال :حضرت استاد، مى بخشید خیلى مزاحم شدیم .

استاد: لطف فرموده اید، بنده از شما تشکر مى کنم و تقدیر مى نمایم . دعاگوى شما آقایان هستم . خداوند ان شاءاللّه بیش از این شما را موفق و مؤ ید بدارد. شما که در راه دلسوزى اجتماع هستید و مى خواهید که حرف پیدا کنید که محصلین را به شوق بیاورد، به سوى کمالشان بکشانند، شما که واسطه خیرید. ان شاءاللّه بیش از این مؤ یّد و موفق باشید. خداوند شما را عاقبت به خیر بفرماید. سرّ شما را به انوار ولایت نورانى بفرماید. ان شاءاللّه دعاى من در حقّ شما مستجاب باشد. خود من هم در این دعا با شما شریک بوده باشم . ان شاءاللّه .

آیینه داران حقیقت مجله حوزه//شماره ۲۱شهریور۶۶

اصرار براى تشرف-براى شهید شیخ فضل الله نورى گریست -طلب استخاره آیت الله آملى -کوشانپور مرد عجیبى است !(آیت الله محمد تقی آملی)

بازدیدها: ۶۱

طلب استخاره آیت الله آملى (اصرار براى تشرف)

حاج آقا محمد تقى حسن قاضى – آقا زاده على آقا قاضى – از خود آیت الله محمد تقى آملى ، نقل فرموده که : در دورانى که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم ، روزى به حجره مرحوم آقاى قاضى که در مدرسه هندى بودند رفتم . وقتى آقاى قاضى تشریف آوردند عرض کردم : من خیلى در اینجا انتظار شما را کشیدم تا بیایید و براى من استخاره نمایید. آقاى قاضى فرمودند: طلبه علم ، چندین سال در نجف اشرف باشد ولى نتواند براى خودش یک استخاره نماید!؟

آقاى آملى مى گفت : من خیلى خجالت کشیدم و با حال جدال عرض کردم : من به یک اجازه استخاره از ولى اکبر نیاز دارم – تلویحا به درخواست قبلى ام و اصرار براى تشرف ، که بارها از محضر ایشان داشتم . میرزا على آقا قاضى پاسخ داد: همان اذعان عامى که براى موالى شان صادر فرموده اند براى ما کافى است و نیازى به کسب اجازه خاص نیست . به هر حال ، بعد از اصرار و الحاح شدید این جانب ، ایشان ورد مخصوص براى این منظور به من تعلیم فرمود و خلاصه این که قرائت آیه نور به عدد اصحاب بدر، هر شب قبل از خواب با شرائط خاص ، طهارت ، دورى از زنان و امور دیگر در شب هاى معدود و محدود.

پس من براى اجراى این دستور به مسجد سهله رفتم و ملازم آنجا شدم و شب ها براى انجام آن ورد قیام مى کردم و در یکى از این شب ها همین که شروع کردم به خواندن ورد، احساس کردم که مثل این که کسى دستش را روى دوشم نهاده ، من به سوى او متوجه شدم من در این هنگام در مقام منسوب به امام مهدى علیه السلام بودم پس آن شخص گفت : براى تشرف آماده باش ! .
آقا شیخ محمد تقى آملى مى گفت : همین که این کلمه به گوشم خورد، رعب و ترس تمام وجودم را در برگرفت و از فرط اضطراب نزدیک بود قلبم از حرکت بایستد، پس شروع کردم به التماس و توسل از او که مرا عفو فرماید و ایشان نیز قبول فرمود.
بعد از این ماجرا، فورا به نجفت اشرف رفتم و آقاى قاضى را ملاقات نمودم و زمانى که با ایشان مواجه شدم بدون هیچ کلامى اولین فرمایشى ایشان این بود: اگر آمادگى تشرف را ندارى ، چرا این همه براى آن اصرار مى کنى !؟ .

 

 

 

تحمل نکردن اسم اعظم 

شبیه همین مساله را شیخ عباس قمى درباره عمر بن حنظله نقل کرده است که او گفت : به حضرت امام باقر علیه السلام عرض کردم که مرا چنان گمان مى رود که در خدمت تو داراى رتبه و منزلتى هستم ؟ فرمود: آرى .

عرض کردم : مرا در این حضرت حاجتى است ، فرمود: چیست ؟ عرض کردم : اسم اعظم را به من تعلیم فرما. فرمود: طاقت آن را دارى ؟ عرض کردم : آرى !
فرمود: به این خانه در آى . چون به خانه درآمدم حضرت ابى جعفر علیه السلام دست مبارک به زمین گذاشت و آن خانه تاریک شد، عمر بن حنظله را لرزیدن فرو گرفت آن گاه فرمود: چه مى گویى بیاموزم تو را؟ عرض کردم : نه ! پس دست مبارک از زمین برگرفت و خانه به همان حال که بود باز آمد.

 

 

آیت الله آملى براى شهید شیخ فضل الله نورى گریست 

جناب آقاى اکبر ثبوت مى فرماید: سال هاى آخر استاد آیت الله شیخ محمد تقى آملى – رحمه الله علیه – بود. یک بار به گمانم زاد روز امیرمومنان علیه السلام بود و من براى عرض تبریک و استفاضه عازم منزل ایشان شدم ، در بین راه به عزیزى که از دیدار ایشان باز مى گشت برخوردم و او گفت که حال آقا منقلب است و هیچ توضیحى هم در این مورد نمى دهند و ظاهرا از یک واقعه خیلى ناراحت هستند.

کلمه واقعه مثل پتکى بر سر من فرود آمد و به یادم آمد که روز سیزدهم رجب است و سالگرد شهادت شیخ نورى و حدس زدم که امروز خاطرات آن روز و آن واقعه برایشان تداعى شده و دچار قبض خاطر و تاثر روحى گردیده اند.

 

به حضور ایشان که رسیدم ، براى تسلى ایشان ، بى مقدمه بنا کردم به خواندن بیست و چند بیت که از ادیب پیشاورى وفات : ۱۳۴۹ هق در رثاى شیخ فضل الله نورى به یاد داشتم ، با صداى محزون و بلند، مصرع اول را به پایان نبرده بودم که ایشان زدند به گریه و چه گریه اى !

 

پا به پاى من تا مصرع آخر گریستند و دیگران نیز که شاید چیزى از سروده هاى ادیب ، دستگیرشان نشده بود از گریه استاد گریستند. قصیده ادیب پیشاورى در رثاى شهید نورى

 

لا زال من فضل الاله و جوذه

جود یفیض على ثراک همولا

روى عظامک و ابل من سیبه

یعتاد لحدک بکره و اصیلا

تلکم عظام کدن ان یاخذن من

جو الى عرش الاله سبیلا

همت عظامک ان تشایع روحها

یوم الزماع الى الجنان رحیلا

فتصعدت معه قلیلا ثم ما

وجدت لسنه ربها تبدیلا

فالروح راق و العظام تنزلت

کالایه الیوحى بها تنزیلا

امنت ازحادوا برب محمد

و صبرت فى ذات الاله جمیلا

فعل الذین برب موسى آمنوا

و راو تمتع ذى الحیاه قلیلا

وفضوا الحیاه و آثروا عنها الردى

و علوا جذوعا بسقا و نخیلا

و الفعل یبقى فى الزمان حدیثه

ان اذهب الدهر الغشوم فعولا

و رایت فضل الله دین محمد

و سواه زندقه الغواه فضولا

خنقوک لا خنقا علیک و انما

حنقوک کیما یحنقوا التهلیلا

مسکت بالدین القویم و لم تمل

بک زیعه کالمارقین ممیلا

و اظل یوم الا بتلاء فلم تکن

فى الدین متهما و لا مذحولا

کالمشرقیه جردت عن غمدها

تهتنز فى ایدى الکماه صقیلا

فلو انهم فلقوا بها رضوى فما

وجدوا علیها نبوه و فلولا

ما کان فى حکم القضاء مدلها

منک الفواد و اللسان کلیلا

ثبت الخطاب و للحتوف هزاهز

حولیک ماثله الیک مثولا

هل ینفع البر التقى بیانه

فى معشر نطقوا السافه قلیلا

ذو مره لم تضطرب احشائه

والموت ینسج مبرما سحیلا

ایقنت ان نکالهم بک نازل

فشربت صاب مصابهم معسولا

و کذالک من کان الاله مهاذه

و الحق معتصما له و وکیلا

صلى الاله عیک من متصلب

متخشع صعب القیاد ذلولا

 

بعد که خواندن و گریستن تمام شد، استاد به سخن آمدند و در باب شهادت شیخ فضل الله نورى و اینکه قرار بود پدر ایشان ملا محمد آملى را هم پس از او بکشند، مطالبى گفتند تا رسیدند به کلامى قریب به این مضمون که سه نفر از مراجع عظام نجفت آخوند خراسانى ، حاج میرزا حسین خلیلى و شیخ عبدالله مازندرانى و دو نفر از علماى تهران طباطبایى و بهبهانى حکم کرده بودند که دفع نورى و آملى پدر استاد به هر قسم که باشد لازم است و سران مشروطه پس از اعدام نورى مى گفتند که این کار به دستور آن سه مرجع انجام شده و هر کس بخواهد، مى تواند مجانا به نجف تلگراف بزند و در این مورد از خود آن آقایان سوال کند و…

 

من از این سخنان به شگفت آمدم و به خدمت استاد معروض داشتم که تمام این نسبت ها نادرست است و دروغ گویانى که این خبرها را جعل کرده اند چنان کم حافظه و بى خبر از تاریخ بوده اند که دست کم نکرده اند مجعولات خود را با مسلمات تاریخ هماهنگ گردانند و اکاذیبى متناقض با بدیهى ترین گزارش هاى نهضت مشروطه نسازند که مچشان به زودى باز شود.

چنانکه اعدام شیخ نورى را مستند کرده اند به حکم حاج میرزا حسین خلیلى و آن دو تن دیگر. و نیز اینکه گفته شد هر کس تردیدى در این مورد دارد تلگرافى از خود آنان سوال کند. با اینکه حاجى مزبور در تاریخ دهم شوال ۱۳۲۶ هق در گذشت و حادثه دستگیرى و اعدام شیخ نورى نه ماه پس از این تاریخ یعنى در رجب ۱۳۲۷ هق روى داد.

همچنین طباطبایى و بهبهانى که برطبق آن اخبار کذایى در اعدام شیخ دخالت داشته اند، در آن هنگام هیچ کدام در جایى نبوده اند که قادر به اعمال نظر در این مورد باشند و روحشان هم از این ماجرا خبر نداشته است ؛ زیرا که محمد على شاه ، بهبهانى را به عتبات و طباطبایى را به خراسان تبعید کرده بود و تا سقوط شاه و سپس اعدام شیخ فضل الله نورى ، آن هر دو در تبعید بودند و پس از پیروزى مدعیان مشروطیت ، طباطبایى از خراسان به عزم تهران حرکت کرده و در سبزوار از اعدام شیخ فضل الله نورى اطلاع یافته و بسیار گریسته و گفته بود: با عالم چنین عملى روا نمى دارند.

بهبهانى هم پس از بازگشت به ایران و در اولین برخورد با پسرش ، سید محمد، به وى پرخاش کرده بود که چرا نکردى پیش از اعدام شیخ طناب دار را به گردن خود بیاویزى ؟ این مطلب را از شیخ بهاء الدین نورى ، داماد سید محمد بهبهانى ، شنیدم و به گمانم در مقاله اى به قلم سید محمد على امام شوشترى از فضلاء و محققان متاخر و از شاگردان شیخ فضل الله نورى هم خوانده ام .

و باز گفتم که خود از زبان شاگرد صادق القول آخوند خراسانى و مورخ بزرگ و محدث امین شیعه ، صاحب ذریعه که شخصا نیز در جریان حرکت مشروطه بود و تا آخر عمر هم پیشوایان نهضت مشروطه را تقدیس مى کرد، شنیدم که مرحوم میرزاى نائینى از مرحوم آخوند خواست تا براى جلوگیرى از اعدام شیخ اقدام کند و او نیز تلگرافى بدین منظور به تهران فرستاد ولى کار از کار گذشته بود و شد آنچه شد. این نکته از زبان برادر مرحوم نائینى هم نقل شده است .

بنگرید به : تشیع و مشروطیت در ایران عبدالهادى حائرى ، ص ۲۰۰ . و مرحوم آخوند براى آنکه طرفداران استبداد سوء استفاده نکنند، مجلس ختم شیخ را مخفیانه برگزار کرد و الخ . این مطلب اخیر را علاوه بر صاحب ذریعه از حاج میرزا احمد کفائى فرزند و شاگرد مرحوم در شرح احوال وى تالیف کردم ، ایشان با حیرتى زایدالوصف استماع فرمودند و بعد هم که با ارائه مستندات کافى راه چون و چرا مسدود گردید، از تصورى که نسبت به علماى نامبرده داشتند استغفار و این ناچیز را به خاطر دفع تهمت از آنان و رفع آن اشتباهات از شخص ایشان دعا کردند…

علماى بزرگوار ما با تمام تبحر در رشته هاى خاص و با آن همه مقامات روحانى و معنوى عظیم ، به دلیل سادگى و نیز ناآگاهى از تاریخ و حوادث تاریخى ، گه گاه به دام دروغ پردازانى افتاده اند که یگانه هدفشان بدبین کردن مردم و به ویژه پیشوایان دین به یکدیگر و به پیشروان خود و خصوصا به مردان مبارز و مجاهد بوده است . بدون اینکه بخواهیم نقطه ضعف هاى موجود در هر انسانى از جمله پیشوایان نهضت مشروطیت یا مخالفان آن را انکار؛ یا تمامى مواضع و عملکردهاى یکى از دو دسته را تایید نماییم .

 

 

 

مشورت براى انتخاب 

 

آیت الله جوادى آملى فرمودند: وقتى که دوره قوانین و شرح لمعه ، تقریبا به پایان رسید، به تهران آمدیم . در تهران باز مرحوم پدرم مرا خدمت مرحوم آقا شیخ محمد تقى آملى برد؛ چون ایشان گذشته از مقام فقاهت و علم و آگاهى به علوم عقلى و نقلى ، بسیار وارسته و مهذب بود.
پدرم مرا حضور ایشان برد تا مشورت کند که کجا درس بخوانم و چه درسى بخوانم ؟ در کدام مدرسه و پیش کدام استاد؟

مرحوم آقا شیخ محمد تقى آملى ؛ ما را به مدرسه مروى راهنمایى کردند و گفتند جاى خوبى است . جون بهترین مدرسه در آن موقع مدرسه مروى بود. در آنجا درس در سطوح عالیه گفته مى شد. معقول و خارج گفته مى شد.

از علماى به نام آنجا یکى مرحوم حاج آقا عماد بود و دیگرى مرحوم حاج شیخ عباس فشارکى . اینها آیات الهى در ابعاد گوناگونى بودند. بسیار مدرسه خوبى بود. گذشته از این ، براساس وقف نامه اى که در مدرسه مروى دارد، هر طلبه موظف است که در شبانه روز مقدارى قرآن تلاوت کند. تقریبا از سال ۳۰-۱۳۲۹ به تهران آمدیم و تا شهریور ۵-۱۳۳۴ در مدرسه مروى ماندیم .

سرانجام این عارف فرزانه و عالم وارسته از این دنیا گسسته و به لقاء الله پیوسته و براى همیشه چشم از این دنیاى فانى فرو بسته و حیات جاویدان انتخاب کرد. و بر اساس وصیت آن عالم ربانى در باغ رضوان ، نزدیک قبر مرحوم سید میرزا حسین سبزوارى و در جوار رحمت امام الضامن الثامن على بن موسى الرضا علیه السلام در مشهد مقدس به خاک سپرده شد.

 

 

تجلیل از دوست 

استاد حسن زاده آملى مى فرماید: وقتى در محضر آیت الله شیخ محمد تقى آملى بودم ایشان چنین فرمایشى به من فرمودند: ما همان وقت که در نجف در خدمت جناب حاج سید على قاضى بودیم ، علامه طباطبائى و آقا سید احمد کربلائى کشمیرى ایشان غیر از سید احمد کربلائى است که استاد آیت الله سید على قاضى مى باشد در میان شاگردان مرحوم قاضى بر دیگران تفوق داشتند. و این فرمایش آقاى حاج شیخ محمد تقى آملى بود که ایشان در همان وقت در نجف مکاشفاتى داشتند، در عرفان عملى ، در مراقبت نفس ، بسیار قوى بود و آن جناب با داشتن دو بال عرفان نظرى و عرفان عملى دارا و متنعم بود، خداوند درجاتش را متعالى بفرماید.

 

 

ارتباط بعد از ارتحال 

آیت الله حسن زاده آملى فرمودند: … وقتى که خدمت آقاى الهى طباطبایى مى رسیدم ، از ایشان مى خواستم شما که به محضر آقا به میرزا على آقاى قاضى ، آقا مى گفتند مشرف مى شوید، سفارش ما را هم بکنید.

 

با این که آقاى قاضى وفات یافته بودند، اما شاگردانشان هم چون علامه طباطبایى و اخوى ایشان آقاى الهى و آقاى شیخ محمد تقى آملى خدمتشان مى رسیدند. چنانچه خداوند در قرآن به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى فرماید: و اسئل الرسل ، گر چه عده اى مضافى را در تقدیر گرفتند و آیه را به و اسئل امم الرسل تفسیر کردند، اما نیازى به این تقدیر نیست .

 

نفس قدسیه الهیه مى تواند در همه عوالم محشر داشته باشد و این مطلب از آیات و روایات استفاده مى شود. این که امام العارفین ، امیرالمومنین علیه السلام مى گوید:
الهى حب لى کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک .
یعنى چه ؟ مگر چشم سر مى تواند حجاب ها را خرق نماید؟!…
علامه حاج شیخ عباس حائرى در کتاب حوادث الایام مى نویسد:
وفاه الفقیه الاکبر و المدرس الشهیر الشیخ محمد تقى الاملى فى طهران الاثنین ۱ ذى الحجه ۱۳۹۱ هق ؛۲۹ آذر ۱۳۵۰ هش ؛ ۲۰ کانون الاول ۱۹۷۱ میلادى .

 

 

کوشانپور مرد عجیبى است !

مرحوم آیت الله سید محمدباقر موسوى همدانى وفات ۱۳۷۹ شمسى مى نویسد: روزى مرحوم استادم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى بعد از درس ، به من فرمودند: این آقاى حاج عبدالحسین کوشانپور را مى بینى که نزد من آمد و شد دارد، مرد عجیبى است ! زیرا روزى چهارصد تومان یا چهارهزار تومان – تردید از من است – عوائد مستقلات او است . و در عین حال روزى دو تومان خرج خانه مى کند و بیش از آن به خانواده نمى دهد – البته این مطلب مربوط به سال ۱۳۲۳ شمسى مى باشد –  پرسیدم : بقیه را چه مى کند؟ فرمود: خرج حوزه هاى علمیه مى کند.

 چند سال از این ماجرا گذشت مطلع شدم که ورثه آن مرحوم با اموال او بنیادى تاسیس کرده اند که در آن کتاب هاى دینى که نسخه کمیابى دارند از قبیل تفسیر برهان ، روضه المتقین مجلسى اول ، القرآن و العقل و … چاپ مى کنند و از بین رفتن آنها جلوگیرى مى کنند و هم آنها را در اختیار علما و دانشمندان – به طور مجانى – قرار مى دهند، این وضع کسى است که رو به خدا مى رود و وقتى از دنیا مى رود همه اموالش را نیز با خود مى برد. 

 

جستجوی استاد//صادق حسن زاده

 

 

گستردگى رحمت خدا(خاطره علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۴۱

 

آیت الله حسن زاده آملى فرمودند: آیت الله الهى قمشه اى وقتى در تهران به بنده فرمودند: حاضرید به عیادت آقاى آملى برویم ؟ در آن وقت مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى قدس سره الشریف سخت بیمار بودند و به کسالت قبلى دچار بودند که از حرکت کردن و برخاستن و نشستن ممنوع بودند

گفتم : از جان و دل افتخار دارم که در خدمت شما باشم . در موعد معین و ساعت مقرر به حضورش تشرف حاصل کردم . با هم به عیادت مرحوم آیت الله آملى رفتیم .

این بنده سبقت گرفت و در زد، کسى گفت : کیه ؟ بنده به عادت زبان رائج گفتم : آقا تشریف ندارند. مرحوم آقاى قمشه اى فرمودند: چرا جانب نفى را گرفته اى ؟ و چون به حضور مرحوم آقاى آملى نشستیم ، مرحوم آقاى قمشه اى از تعلقات و حواشى آقاى آملى بر حکمت منظومه حکیم متاله سبزوارى و از آثار علمى و قلمى او، تحسین و تقدیر کرد.

این بنده خام رو به آقاى آملى کرد و گفت : خداوند وجود شما را به سلامت بدارد. در جوابم فرمود: خداوند متعال وجود مرا به سلامت بدارد، وجود آقاى قمشه اى را به سلامت بدارد، وجود شما را به سلامت بدارد و همه علماى شیعه و همه شیعیان و همه مسلمانان را به سلامت بدارد و رحمت او شامل همه و همه شود که شیخ الرئیس چه خوش ‍ فرمود: استوسع رحمه الله ! . این فرمایش آقاى آملى چقدر ادبم کرد…

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

دو گوهر ناب(علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۴۱

علامه حسن زاده

آیت الله حسن زاده آملى فرمودند: … چون بدن مرحوم الهى قمشه اى به خاک سپرده شد و هنوز لحد نچیده بودند، جناب استاد علامه طباطبایى تشریف آوردند و در کنار قبرش نشستند و دستمال در دست گرفتند و بسیار گریستند.

 

در شب پنجشنبه ۲۷/۲/۱۳۵۲ که دو شب از وفات آن بزرگوار گذشته بود در محضر پرفیض جناب استاد طباطبائى بودیم که دوره اى داشتیم ، جناب آقاى طباطبائى فرمودند: در این سال ، دو فرد روحانى که خیلى به روحانیت آنها ایمان داشتم از دست ایران به در رفت : یکى آقاى آملى و دیگر مرحوم آقاى قمشه اى .

 

 در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

 

رمز موفقیت -لیله القدر؟ -نشانى داده اندت از خرابات -چگونه کلاس اخلاق تشکیل شد؟ -مکاشفه در حرم حضرت على علیه السلام(آیت الله محمد تقی آملی)

بازدیدها: ۱۱۵

 

رمز موفقیت 
استاد حسن زاده از قول استادشان مرحوم آقاى شیخ محمد تقى آملى رحمه الله علیه نقل کردند که ایشان مى فرمود: آقا! درس ‍ خواندن و به جایى رسیدن بایستى با جان کندن همراه باشد، با تنبلى نمى توان به جایى رسید. بدانید هر فصلى نمى شود درس خواند، قدر جوانى تان را بدانید، همین الان وقت درس خود شماست . هر چقدر الان بیشتر زحمت بکشید در آینده کارتان سبک تر است ؛

هر که سخن با سخنى ضم کند
قطره اى از خون جگر کم کند

 

 

لیله القدر؟ 
آیت الله حسن زاده آملى مى فرماید: در حدود بیست و پنج سال قبل ، در فرخنده روزى به محضر مبارک علم و طور تحقیق ، حبر فاخر و بحر زاخر آیت حق استاد بزرگوار جناب حاج شیخ محمد تقى آملى – کساه الله جلابیت رضوانه – تشرف حاصل کرده بودم . در آن اوان در لیله القدر سخن به میان آوردم و نظر شریفش را در بیان آن استفسار نمودم . از جمله اشاراتى که برایم بشارت بوده است این که فرمودند: به بیان امام صادق علیه السلام که جده اش صدیقه طاهره علیه السلام را لیله القدر خوانده است و لیله القدر را به آن جناب تفسیر فرموده است دقت و تدبر نمایید.
پس از آن براى تحصیل حدیث ، فحص بسیار کردم تا به ادراک آن در تفسیر شریف فرات کوفى – رضوان الله تعالى – که حامل اسرار ولایت است توفیق یافتم …

… گاه استاد به گونه اى که کلید به دست شاگرد مى دهد و اگر شاگرد هم ، فرد قابلى باشد، همین که استاد کافى است که او را از بسیارى کتاب ها و استادان دیگر، بى نیاز سازد. مثلا این رساله انسان و قرآن ما، عصاره دو کلمه آقاى قزوینى و آقاى آملى است . لیله القدر، فاطمه زهرا علیه السلام است .

 

نمونه علم و عمل 
علامه طهرانى رحمه الله علیه مى فرماید: مرحوم آقا شیخ محمد تقى آملى از علماى برجسته طهران و از طراز اول بودند؛ چه از نقطه نظر فقاهت و چه از نقطه نظر اخلاق و معارف . تدریس فقه و فلسفه مى نمودند، منظومه سبزوارى و اسفار را تدریس مى کردند؛ و صاحب حاشیه مصباح الهدى فى شرح العروه الوثقى و حاشیه و شرح منظومه سبزوارى هستند و با پدر حقیر، سوابق علمى و آشنایى از زمان طلبگى را داشته اند. حقیر محضر ایشان را مکررا ادراک کرده ام ؛ بسیار خلیق و مودب و سلیم النفس و دور از هوى بود؛ و تا آخر عمر متصدى فتوى نشد و رساله به طبع نرسانید. آن مرحوم در ایام جوانى و تحصیل در نجف اشرف از محضر درس استاد قاضى رحمه الله علیه در امور عرفانى استفاده مى نموده و داراى کمالاتى بوده است .

 

نشانى داده اندت از خرابات 
آیت الله حسن زاده مى فرماید: … چهارشنبه ۲۷ ذى حجه ، ۱۳۷۴ هق از قم به تهران رفتم و به محضر مبارک جناب استاد آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى – رضوان الله تعالى علیه – مشرف شدم و خوابى که ایشان را دیده ام که در عالم رویا به من ، فرمود: التوحید ان تنسى غیرالله به ایشان عرض کردم ، این جمله توحیدیه را که از من شنید این بیت گلشن راز عارف شبسترى را در بیان آن برایم قرائت فرمود:

نشانى داده اندت از خرابات
که التوحید اسقاط الاضافات

اما مرحوم آملى ، مصرع اول را چنین قرائت فرمود:
خبر در داده اندت از خرابات .

 

چگونه کلاس اخلاق تشکیل شد؟ 

مرحوم قاضى همیشه در ایام زیارتى ، از نجف اشرف به کربلا مشرف مى شد، هیچگاه کسى ندید که او سوار ماشین شود و از این سو احدى مطلع نشد جز یک نفر کسبه بازار ساعت بازار بزرگ که به مشهد مقدس مشرف شده بود و مرحوم قاضى را در مشهد دیدم .

مرحوم قاضى خیلى عصبانى شدند و گفتند: همه مى دانند که من در نجف بوده ام و مسافرتى نکرده ام . علامه طهرانى در پاورقى کتاب مهر تابان مى فرماید: این داستان را سابقا براى بنده ، دوست معظم حقیر، جناب حجه الاسلام آقاى حاج سید محمد رضا خلخالى دامت برکاته که فعلا از علماى نجف اشرف هستند، نقل کرده اند…

نقل آقاى خلخالى این تتمه را داشت که : چون آن مرد کاسب از مشهد مقدس به نجف اشرف مراجعت کرد به رفقاى خود گفت : گذرنامه من دچار اشکال بود و در شهربانى دست مى شد و من براى مراجعت ، به آقاى متوسل شدم و گذرنامه را به ایشان دادم و ایشان گفتند: فردا برو شهربانى و گذرنامه ات را بگیر!
من فرداى آن روز به شهربانى مراجعه کردم ، شهربانى گذرنامه مرا اصلاح کرده و حاضر نموده بود، گرفتم و به نجف برگشتم .

دوستان آن مرد گفتند: آقاى قاضى آمد و داستان خود را مفصلا براى آقاى قاضى گفت و مرحوم قاضى انکار کرده و گفت : همه مردم نجف مى دانند که من مسافرت نکرده ام .
آن نزد فضلاى آن عصر نجف اشرف چون آقاى حاج شیخ محمد تقى آملى آمد و داستان را گفت . آنها به نزد مرحوم قاضى آمده و قضیه را بازگو کردند و مرحوم قاضى انکار کرد و آنها با اصرار و ابرام بسیار، مرحوم قاضى را وادار کردند که براى آنها یک جلسه اخلاقى ترتیب داده و درس اخلاق براى آنها بازگو بگوید. در آن زمان ، مرحوم قاضى بسیار گمنام بود و از حالات او احدى خبر نداشت ؛ و بالاخره قول داد براى آنها یک جلسه درس اخلاق معین کند و جلسه ترتیب داده شد و در ردیف اول ، همین افراد به اضافه آقاى حاج سید حسن مسقطى و غیر هم ، در آن شرکت داشتند.

آیت الله حسن زاده آملى هم فرمودند: یکى از شاگردان آن مرحوم نقل کرد: من محمد تقى آملى شب در خانه به متکا تکیه داده بودم و قرآن مى خواندم ، فردا که به درس حضرت استادم آیت الله قاضى ، حاضر شدم بدون سوال از من ، فرمودند: این چه نوع قرآن خواندن است ؟! مدتى از این ماجرا گذشت ، شبى دیگر که مى خواستم در خانه پایم را دراز کنم ، کتاب ها را بالاى طاقچه گذاشتم تا رعایت ادب بشود، صبح که به درس آمدم حضرت استاد فرمودند: حالا کتاب ها را بالا گذاشتى ، بى ادبى نیست !

 

اقتداى امام خمینى به آیت الله العظمى آملى

آیت الله آقا شیخ یحیى عابدى فرمودند: طلبه قم بودند و مى خواستم به مشهد مقدس مشرف شوم آمدم تهران بلیت تهیه کنم . آن موقع مرکز بلیت فروشى در میدان توپخانه و اطراف آنجا بود. چون وقت مغرب بود رفتم در مسجد مجد نماز بخوانم دیدم امام خمینى قدس سره که آن زمان معروف به حاج آقا روح الله بودند در صف چهارم نماز جماعت ایستاده و به آیت الله آملى اقتداء کرده است . امام خمینى به ایشان اظهار ارادت مى نمود.

 

تدریس آیت الله آملى 
آیت الله آقا سید رضى شیرازى فرمودند: آقاى آملى فقه و اصول تدریس مى کرد و درس اخلاق هم در مسجد مجد تدریس ‍ مى نمودند که عده اى از مامورین شرکت مى کردند. البته آیت الله آملى درس اخلاق را به روش علمى تدریس مى کردند. ولى تعهدها از گفتن درس فلسفه و معقول منصرف شدند. حالا چه پیشامدى رخ داده بود نمى دانم .

خود من در سال ۱۳۴۲ یعنى ۳۸ سال پیش از خدمت ایشان درخواست درس معقول کردم ایشان خیلى مودبانه عذر آوردند. عرض کردم : پس درس اصول بدهید. فرمودند: دلم مى خواهد فقه بگویم و قول مى دهم مسائل اصول را کاملا در آنجا متعرض بشوم .

شرح عروه و درس خارج را از کتاب میاه شروع کردند. آیت الله آملى همین مصباح الهدى فى شرح عروه الوثقى را به شکل جزوه مى نوشت و در درس خارج آنرا مى خواند و بحث مى کرد. کتاب صلاه را نگفت و فرمود که چون من صلاه میرزا نائینى را در سه جلد نوشته ام دیگر لازم نیست تدریس کنم . اینجانب حدود هشت سال در درس ایشان حاضر شدم .

 

عالم اعلم 
دکتر سجادى فرمودند: ما مى خواستیم کفایه الاصول بخوانیم دنبال استاد خوب مى گشتیم . لذا رفتیم خدمت آیت الله آقا شیخ محمد تقى آملى و از بیانات شیواى ایشان بهره بردیم و همان جلسه اول شیفته ایشان شدیم . درس ایشان از همه دروس مفیدتر بود و از شهرت بسزایى هم برخوردار بود. حتى بعضى ها درس ایشان را به درس هاى حوزه دیگر مثل حوزه قم نیز ترجیح مى دادند. بارها از علماى محترم تهران شنیده بودم که آیت الله آملى از همه علما، لااقل علماى تهران برتر بودند و خطیب نامى مرحوم راشد مى فرمود: آقا شیخ محمد تقى آملى اعلم من فى الارض هستند !

 

جدیت در تحصیل 

جناب دکتر کاظم آملى فرزند ایشان فرمودند: پدرم به تعلیم و تعلم علاقه مفرطى داشتند و تمام عمرشان به همین ترتیب سپرى شد. در همان دوران جوانى پدرشان رحلت کردند و ایشان با اینکه چند فرزند داشتند برادران و خواهرانش تحت تکفل ایشان قرار گرفتند و با این شرایط و مشکلات با جدیت به تحصیل پرداختند و براى رسیدن خدمت اساتید پیاده راه هاى طولانى و نامناسبى را طى مى کردند تا استفاده علمى نمایند؛ حتى نوشته اند که در تاریکى شب در زمستان سرد و برفى خودشان را به استاد مى رساندند و به تعلم و تلمذ مى پرداختند.
حتى ایشان به علوم جدید هم توجه داشتند و در این خصوص مطالعاتى داشتند. مطالبى که در هیئت و نجوم منتشر مى شد مطالعه مى نمودند.
شاگردان از خدمت ایشان استفاده مى کردند. یادم مى آید یکى از افراد که به طور اختصاصى از محضر پدرم درس مى گرفت مرحوم آیت الله سید محمد طالقانى بود.

 

برخورد یکسان با ثروتمند و تهیدست

جناب آقاى دکتر آملى فرمودند: پدرم در خدمت به مردم و اسلام و عبادت خدا کوشا بودند و من هیچ شکى در کارشان نداشتم . تلقى ایشان از مردم بر اساس قرآن بود. ان اکرمکم عندالله اتقاکم سوره حجرات ، آیه ۱۳ و در جاى دیگر خداوند متعال مى فرماید و الذى خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملا سوره ملک آیه ۲ او همان کسى است که مرگ و زندگى را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید….

پدرم این دید را نسبت به مردم داشتند و به غنى و فقیر فرقى نمى گذاشتند و با هر دو گروه سروکار داشتند ولى با این همه کاملا این دید را پاس مى داشتند و من شاهد بودم که هیچ فرقى بین آنها قائل نبودند.
من یک دوست خیلى صمیمى داشتم و ایشان مورد علاقه پدرم بودند با اینکه ایشان کارگر بودند و یک گارى داشتند و با آن کار مى کردند ولى چون اهل تقوى بودند و شخصى پارسا و خوش عملى بودند لذا ایشان هر وقت خدمت پدرم مى رسیدند پدرم احترام خاصى به آن دوستم مى گذاشتند.

 

اخلاق شایسته 

آیت الله حاج آقا سید محمد على آل احمد طالقانى نوه آیت الله آقا شیخ محمد تقى آملى فرمودند: اینجانب خیلى به آیت الله آملى نزدیک بودم . با اینکه در قم مشغول تحصیل بودم ولى مرتب به خدمتشان شرفیاب مى شدم و علاقه وافرى به ایشان داشتم . ایشان نیز همه نوه هایشان را دوست مى داشتند و مورد تفقد و مهربانى قرار مى دادند و هیچ سراغ ندارم که ایشان کوچکترین برخوردى با کسى داشته باشد. بسیار بزرگوار بودند که ایشان کوچکترین برخوردى با کسى داشته باشد.

بسیار بزرگوار بودند و من با خود فکر مى کردم که ایشان رحلت کنند من چه خواهم کرد و چگونه این مصیبت بزرگ را تحمل خواهم نمود. آیت الله آملى اخلاق بسیار بى نظیرى داشت و همه خویشاوندان دور و نزدیک دوستش داشتند. در کارهایشان بیسار منظم بودند حتى در جزئى ترین مساله نظم را رعایت مى کردند. خواب و خوراک ، درس و بحث و دعا و عبادت همه روى نظم و حساب بود.

بعضى شبها که در اتاقش مى خوابیدم مى دیدم بسیار آرام از رختخواب بلند مى شود و به مناجات و عبادت مى پردازند. دیدار با ایشان غم و قصه را از دلها مى زدود و هر وقت برایم ناراحتى پیش مى آمد خدمتش مى رسیدم و سر کیف مى آمدم . مثل اینکه غم و قصه جرات وارد شدن به اتاق ایشان را نداشت همان دم در مى ایستاد و من بدون غم و غصه وارد ایشان مى شدم .

 

 

مکاشفه در حرم حضرت على علیه السلام

همچنین مرقوم فرموده است : مکاشفه اى است که در حرم مطهر حضرت مولى الموالى امیرالمومنین علیه السلام ، ارواحنا فداء تراب روضه الشریفه اتفاق افتاد و آن چنان است که در اوائل تشرفم به نجف اشراف ، روزى در شاه بالاسر مطهر، مشغول نماز زیارت بودم و در نمازهاى مستحبى به السلام علیکم و رحمه الله و برکاته اکتفاء مى کردم .

چون سلام نماز را گفتم ، در سمت دست راست خود سیدى جلیل را دیدم که عرب بود، به زبان فارسى شکسته به این ضعیف فرمود: چرا در سلام نماز به همین صیغه اخیره اکتفا کردى و آن دو سلام را نگفتى ؟! عرض کردم : نماز مستحبى بود و در نماز مستحبى مرا عادت چنین است که به همین سلام آخرین اکتفاء مى کنم .

فرمود: آن قدر از فیوضات از دستت رفت که احصاى آن نتوان کرد! چون چنین گفت ، این ضعیف متوجه ضریح مقدس شدم و از طرف قبله ، دیگر حرم و گنبد و بناى صحن ندیدم و تا چشم کار مى کرد جوى لایتناهى و عالمى مملو از نور دیدم که همه آنها ثواب سلام هایى بود که از این ضعیف فوت شد!

با نهایت تاثر رو به جانب آن سید جلیل کردم و عرض کردم : اطاعت مى کنم . از آن به بعد در هیچ نمازى ترک آن سلام نمى کنم و تاکنون هم شاید نکرده باشم . دیگر متوجه هویت آن سید جلیل نشدم و از آن به بعد دیگر ایشان را در حرم مطهر ندیدم . والله العالم بانه من هو!

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

ارتباط بعد از ارتحال(علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۲۵

 آیت الله حسن زاده آملى فرمودند: … وقتى که خدمت آقاى الهى طباطبایى مى رسیدم ، از ایشان مى خواستم شما که به محضر آقا به میرزا على آقاى قاضى ، آقا مى گفتند مشرف مى شوید، سفارش ما را هم بکنید. با این که آقاى قاضى وفات یافته بودند، اما شاگردان شان هم چون علامه طباطبایى و اخوى ایشان آقاى الهى و آقاى شیخ محمد تقى آملى خدمتشان مى رسیدند.

چنانچه خداوند در قرآن به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى فرماید: و اسئل الرسل ، گر چه عده اى مضافى را در تقدیر گرفتند و آیه را به و اسئل امم الرسل تفسیر کردند، اما نیازى به این تقدیر نیست . نفس قدسیه الهیه مى تواند در همه عوالم محشر داشته باشد و این مطلب از آیات و روایات استفاده مى شود.

این که امام العارفین ، امیرالمومنین علیه السلام مى گوید:الهى حب لى کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک .

یعنى چه ؟ مگر چشم سر مى تواند حجاب ها را خرق نماید؟!…
علامه حاج شیخ عباس حائرى در کتاب حوادث الایام مى نویسد:
وفاه الفقیه الاکبر و المدرس الشهیر الشیخ محمد تقى الاملى فى طهران الاثنین ۱ ذى الحجه ۱۳۹۱ هق ؛
۲۹ آذر ۱۳۵۰ هش ؛
۲۰ کانون الاول ۱۹۷۱ میلادى .

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

تجلیل از دوست(علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۱۵

استاد حسن زاده آملى مى فرماید: وقتى در محضر آیت الله شیخ محمد تقى آملى بودم ایشان چنین فرمایشى به من فرمودند: ما همان وقت که در نجف در خدمت جناب حاج سید على قاضى بودیم ، علامه طباطبائى و آقا سید احمد کربلائى کشمیرى ایشان غیر از سید احمد کربلائى است که استاد آیت الله سید على قاضى مى باشد در میان شاگردان مرحوم قاضى بر دیگران تفوق داشتند.

  و این فرمایش آقاى حاج شیخ محمد تقى آملى بود که ایشان در همان وقت در نجف مکاشفاتى داشتند، در عرفان عملى ، در مراقبت نفس ، بسیار قوى بود و آن جناب با داشتن دو بال عرفان نظرى و عرفان عملى دارا و متنعم بود، خداوند درجاتش را متعالى بفرماید.

  در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

نشانى داده اندت از خرابات(آیت الله محمد تقی آملی)

بازدیدها: ۱۴۰

آیت الله حسن زاده مى فرماید: … چهارشنبه ۲۷ ذى حجه ، ۱۳۷۴ هق از قم به تهران رفتم و به محضر مبارک جناب استاد آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى – رضوان الله تعالى علیه – مشرف شدم و خوابى که ایشان را دیده ام که در عالم رویا به من ، فرمود: التوحید ان تنسى غیرالله به ایشان عرض کردم ، این جمله توحیدیه را که از من شنید این بیت گلشن راز عارف شبسترى را در بیان آن برایم قرائت فرمود:

 نشانى داده اندت از خرابات
که التوحید اسقاط الاضافات

اما مرحوم آملى ، مصرع اول را چنین قرائت فرمود:

خبر در داده اندت از خرابات .

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

علامه حسن زاده آملی : لیله القدر فاطمه زهرا علیه السلام

بازدیدها: ۱۵

 

آیت الله حسن زاده آملى مى فرماید: در حدود بیست و پنج سال قبل ، در فرخنده روزى به محضر مبارک علم و طور تحقیق ، حبر فاخر و بحر زاخر آیت حق استاد بزرگوار جناب حاج شیخ محمد تقى آملى – کساه الله جلابیت رضوانه – تشرف حاصل کرده بودم . 

در آن اوان در لیله القدر سخن به میان آوردم و نظر شریفش را در بیان آن استفسار نمودم . از جمله اشاراتى که برایم بشارت بوده است این که فرمودند: به بیان امام صادق علیه السلام که جده اش صدیقه طاهره علیه السلام را لیله القدر خوانده است و لیله القدر را به آن جناب تفسیر فرموده است دقت و تدبر نمایید.

پس از آن براى تحصیل حدیث ، فحص بسیار کردم تا به ادراک آن در تفسیر شریف فرات کوفى – رضوان الله تعالى – که حامل اسرار ولایت است توفیق یافتم … 

… گاه استاد به گونه اى که کلید به دست شاگرد مى دهد و اگر شاگرد هم ، فرد قابلى باشد، همین که استاد کافى است که او را از بسیارى کتاب ها و استادان دیگر، بى نیاز سازد. مثلا این رساله انسان و قرآن ما، عصاره دو کلمه آقاى قزوینى و آقاى آملى است . لیله القدر، فاطمه زهرا علیه السلام است .

 

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

 

 

شان انبیاء و ائمه اطهار علیه السلام را بشناسیم(علامه حسن زاده آملی)

بازدیدها: ۱۲


استاد حسن زاده آملى مى فرماید: از جناب استاد آیت الله شیخ محمد تقى آملى – رضوان الله علیه – پرسیده ام که حضرت سلیمان نبى علیه السلام چرا خودش عرش بلقیس را از سباى یمن به شام نیاورد و از دیگران خواست ، تا عفریتى از جن و آصف بن برخیا – وزیر حضرت سلیمان علیه السلام – قال یا ایها الملا ایکم یاتینى بعرشها قبل ان یاتونى مسلمین * قال عفریت من الجن انا اتیک به قبل ان تقوم من مقامک و انى علیه لقوى امین * قال الذى عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یدتد الیک طرفک …

حضرت سلیمان علیه السلام گفت : اى سران کشور! کدام یک از شما تخت او را – پیش از آن که مطیعانه نزد من آیند – براى من مى آورد؟ عفریتى از جن گفت : من آن را پیش از آن که از خود برخیزى براى تو مى آورم و بر این کار سخت توانا و مورد اعتمادم . کسى که نزد او دانشى از کتاب الهى بود، گفت : من آن را پیش از آن که چشم خود را بر هم زنى برایت مى آورم …

آیت الله محمد تقى آملى در جوابم فرمود: این گونه امور دون شان حضرت سلیمان علیه السلام بود، آن جناب کارهاى بزرگ تر از مثل آن را که از عهده دیگران خارج است باید انجام دهد؛ چنان که ما حاجت هاى بسیارى از امام هشتم ، على بن موسى الرضا علیه السلام خواسته ایم برآورده نشده است و از حضرت عبدالعظیم حسنى علیه السلام خواسته ایم علیه السلام خواسته ایم ، برآورده شده است ! از کجا فهمیده اید؟!

 در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

 

نورى در تاریکى- مکالمه با امام زمان علیه السلام-مکاشفه در حرم حضرت على علیه السلام -شفاى چشم دخترم (آیت الله محمد تقی آملی)

بازدیدها: ۱۱۳

نورى در تاریکى 

آیت الله العظمى آقا شیخ تقى آملى در دفتر خاطراتش مرقوم فرموده است : شبى از شبها با چند نفر از رفقا در مسجد سهله بیتوته داشتیم ، موقع خلوتى مسجد بود و شاید از زوار غیر از ما چند نفر کسى در مسجد نبود؛ پس از صرف شام براى استراحت فى الجمله در مقام شامخ حضرت ولى الله الاعظم رفتیم و رفقا خوابیدند و این ضعیف دراز کشیده خوابم نمى برد و چراغ مقام پایین کشیده ، ناگهان دیدم نورى از طرف شرقى مسجد متوجه مقام شد. چون نظر کردم عمودى از نور دیدم از نزدیکى مقام وسط کشیده شده تا به درب مقام ! چون بلا به شبیه نورى از نور افکن در هوا کشیده مى شود. و در وسط آن نور هیکلى را دیدم که مى خرامد و به جانب مقام توجه دارد لکن تمام اعضاء و جوارح من گوییا از حس رفت و اعصابم کشیده مى شد و گوییا که مرا در زیر چرخ الماس ‍ گذاشته بودند نمى دانم در چه قدر از وقت بر این حالت بودم تا آنکه از من زائل شد. دیگر به لقاى آن بزرگوار در مقام نرسیدم .

 

 

مکالمه با امام زمان علیه السلام 
همچنین نگاشته است : شبى از شبها در مسجد کوفه بیتوته داشتیم و در سحر بعد از اداى نماز شب به سجده رفته ، مشغول به ذکر یونسیه بودم و در آن اوقات آن ذکر مقدس را در سحر در حالت سجده چهار صد مرتبه یا بیشتر به دستور استاد مى گفتم . در آن هنگام که در مسجد مشغول بودم حالتى برایم روى داد که نه خواب بودم و نه بیدار به طورى که چون سر از سجده برداشتم براى نماز صبح تجدید وضو نکردم ، دیدم حضرت ولى عصر – ارواحنا فداه و رزقنا لقاه – را و مکالماتى بین این ذره بى مقدار و آن ولى کردگار شد که الان به تفاصیل آن آگاه نیستم . از آن جمله پرسیدم که این اصول عملیه که فقها در هنگام نقد و نیل اجتهادى به آن عمل مى کنند مرضى هست ؟ فرمودند: بلى ، اصول عذریه و عمل به آن مطلوب است . عرض کردم :: در باب عمل به اخبار دستور چیست ؟ فرمودند: همان است که فقها به آن اخذ و عمل به همین اخبار در کتب معموله ، مجزى است . عرض کردم : در مورد مناجات خمسه عشر چه دستور مى فرمایید با وجودى که به سندى منثور از معصوم نیست ، آیا خواندن رواست ؟ فرمود: به همین نهجى که علما معمول مى دارند عمل کردن رواست و عامل ، ماجور است . و این ضعیف را چنان معلوم شد که مى خواستند بفرمایند در عصر غیبت همین رویه که فقها در استنباط احکام دارند و به آن عمل مى کنند مرضى است و اتعاب نفس براى ادراک واقع ، ضرور نیست . و باز مساله دیگر عرضه داشته بودم که الان هیچ یک از آنها در خاطرم نیست . و الله الهادى الى سواء السبیل .

 


توسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام 
در سال ۱۳۳۲ هجرى قمرى حصبه شیوع شد و تمام افراد خانواده ما مبتلا به حصبه شدند و پرستارى نداشتیم و همشیره ام که عیال آقا شیخ على طالقانى بود و در آن زمان تازه شوهرش فوت نموده بود، با یک دختر شیر خواره اش به منزل ما آمد و مشغول پرستارى ما شد. یک پسر شیرخواره از بنده تلف شد، بقیه مریض ها عافیت یافتند. در آخر کار، همشیره با طفل صغیرش – هر دو – مبتلا شدند و آن طفلک فوت کرد و حال همشیره بسیار سخت شد به طورى که مرض ایشان از همه ماها شدیدتر شد و من از فوت ایشان بسیار وحشتناک بودم به این جهت که او اولاد خود را فداى من نموده و براى پرستارى از من و مرضاى من مبتلا به این مرض شده بود. چند طبیب بر بالین ایشان آوردیم و همه از معالجه ، مایوس بودند و مى گفتند: کار ایشان با خداست ، اگر خواهد شفا بخشد. و من که تازه از حصبه درآمده و ضعیف بودم چون این را شنیدم بى حال بر زمین افتادم و در آن حالى متوسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام شدم و آن حضرت را شفیع درگاه حضرت حق قرار دادم و با حال اضطرار شفاى همشیره ام را طلبیدم ، در این حال پسر زنى که براى پرستارى نزد ما بود و به او خاله جان مى گفتیم بر بالین آن نشسته بود و لوازم تجهیز و تکفین را حاضر نموده بودند، یک مرتبه مریض به هوش آمد و گفت : خاله جان ! من خوب شدم ، حضرت موسى بن جعفر علیه السلام آمدند و پیراهن مرا از بر من برون کردند و در سر آبى که از وسط خانه مى گذشت افکندند و من دیگر هیچ دردى ندارم ! و ظهر همان روز همشیره اظهار گرسنگى کرد و ما چند دانه نان شیرینى ولیعهدى به او خورانیدیم و الحمدلله رب العالمین

 


شفاى چشم دخترم به عنایت حضرت ابوالفضل علیه السلام 
آیت الله آملى در خاطراتش چنین نگاشته است : قضیه شفا یافتن چشم دخترم به کرامت ابوالفضل علیه السلام و شرح آن قضیه این بود که پدر و مادرم براى شدت علاقه اى که با من ضعیف داشتند، به واسطه اینکه در آن وقت پسرى غیر از من نداشتند، مرا در ابتداى تکلیف تزویج نمودند و خداوند به من دخترى عنایت فرمود و نام او را سکینه نهادم ، بعدها ملقب شد به عصمت الشریفه و من را آن وقت هیجده ساله بودم و آن دختر در دو سالگى مبتلا به درد چشم شد و در چشمش یک قطعه لک پیدا شد و معالجه اش ‍ صعوبت پیدا کرد، به مطب مرحوم میرزا على خان ناصر الحکماء بردیمش و طول کشیده بود چشم او، تا آنکه مصادف شد با ایام عاشورا و در منزل ما شبها مجلس روضه بود. یکى از آن شبها خوابى دیده شد که اینک خواب بیننده را یادم نیست که خودم بودم یا والده صبیه یا شخص ثالثى ؛ در هر صورت ، در خواب دیده شده بود که حضرت ابوالفضل علیه السلام به آن مجلس تشریف آورده از اثر مقدم شریفشان ، خداى متعال چشم آن دختر را شفا بخشید و طولى نکشید که چشمان آن بچه خوب شد و تا آخر عمر درد چشم ندید و آن دختر در سن چهل سالگى در سنه ۱۳۶۱ هجرى قمرى – بعد از فوت شوهرش – در نجف اشرف فوت نمود و چهار دختر و پسر از خود باقى گذاشت و مرا به داغ خود غمگین کرد رحمه الله علیها

 


مکاشفه در حرم حضرت على علیه السلام 
همچنین مرقوم فرموده است : مکاشفه اى است که در حرم مطهر حضرت مولى الموالى امیرالمومنین علیه السلام ، ارواحنا فداء تراب روضه الشریفه اتفاق افتاد و آن چنان است که در اوائل تشرفم به نجف اشراف ، روزى در شاه بالاسر مطهر، مشغول نماز زیارت بودم و در نمازهاى مستحبى به السلام علیکم و رحمه الله و برکاته اکتفاء مى کردم . چون سلام نماز را گفتم ، در سمت دست راست خود سیدى جلیل را دیدم که عرب بود، به زبان فارسى شکسته به این ضعیف فرمود: چرا در سلام نماز به همین صیغه اخیره اکتفا کردى و آن دو سلام را نگفتى ؟! عرض کردم : نماز مستحبى بود و در نماز مستحبى مرا عادت چنین است که به همین سلام آخرین اکتفاء مى کنم . فرمود: آن قدر از فیوضات از دستت رفت که احصاى آن نتوان کرد! چون چنین گفت ، این ضعیف متوجه ضریح مقدس شدم و از طرف قبله ، دیگر حرم و گنبد و بناى صحن ندیدم و تا چشم کار مى کرد جوى لایتناهى و عالمى مملو از نور دیدم که همه آنها ثواب سلام هایى بود که از این ضعیف فوت شد!
با نهایت تاثر رو به جانب آن سید جلیل کردم و عرض کردم : اطاعت مى کنم . از آن به بعد در هیچ نمازى ترک آن سلام نمى کنم و تاکنون هم شاید نکرده باشم . دیگر متوجه هویت آن سید جلیل نشدم و از آن به بعد دیگر ایشان را در حرم مطهر ندیدم . والله العالم بانه من هو!

 


دیدار با امام زمان علیه السلام 
علامه طباطبایى رحمه الله علیه فرمودند: مرحوم قاضى مى فرمود: بعضى از افراد زمان ما مسلما ادراک محضر مبارک آن حضرت را کرده اند و به خدمتش شرفیاب شده اند. یکى از آنها در مسجد سهله در مقام آن حضرت که به مقام صاحب الزمان معروف است ، مشغول دعا و ذکر بود که ناگهان مى بیند آن حضرت در میانه نورى بسیار قوى ، که به او نزدیک مى شدند؛ و چنان ابهت و عظمت آن نور او را مى گیرد که نزدیک بود قبض روح شود؛ و نفس هاى او قطع و به شمارش افتاده بود و تقریبا یکى دو نفس به آخر مانده بود که جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلالیه خدا قسم مى دهد که دیگر به او نزدیک نگردند. بعد از دو هفته که این شخص در مسجد کوفه مشغول ذکر بود حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى یابد و به شرف ملاقات مى رسد. مرحوم قاضى مى فرمود: این شخص آقا شیخ محمد تقى آملى بوده است !

 


یا مهدى ادرکنى 
آیت الله جوادى آملى درباره استادش مى فرماید: آیت الله آقا شیخ محمد تقى آملى از قبیله جوان بود و جوان اسم جدشان بوده که در زمان صفویه مى زیست .آیت الله در سن ۳۶ سالگى از آیت الله العظمى شیخ عبدالنبى نورى ، درجه اجتهاد گرفت . استاد شرح مفصلى بر عروه الوثقى نگاشته است که به نام مصباح الهدى فى شرح العروه الوثقى چاپ شده . زمانى که ایشان کاغذهاى شرح عروه را به ما مى داد تا پاک نویس و تنظیم کنیم ، دیدیم بالاى همه صفحات بلااستثناء نوشته است : یا مهدى ادرکنى !

 

 

مکاشفه در قبرستان شیخان 
آیت الله سید رضى شیرازى درباره آیت الله العظمى محمد تقى آملى مى فرمایند: مرحوم آیت الله شیخ محمد تقى آملى ، خیلى مرد متواضعى بود. با این که در ردیف مراجع وقت بود، ولى حاضر نشد مساله بنویسد. من مطمئن ام ایشان و آقاى میرزا احمد آشتیانى ، در حدى بودند که اگر رساله مى دادند، عده زیادى ، از آن دو تقلید مى کردند، ولى از روى تواضع این کار را نکردند.
در اواخر عمر، جریانى را براى ما نقل کردند که حکایتگر بعد معنوى ایشان است . فرمودند: در حدود چهل سال سن داشتم که رفتم قم . روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت معصومه علیه السلام روضه مى خواندند، خیلى متاثر شدم و زیاد گریه کردم . بعد از آن ، آمدم قبرستان شیخان و زیارت اهل قبور و السلام على اهل لا اله الا الله … را خواندم . در این هنگام دیدم تمام ارواح ، روى قبرهاشان نشسته اند و همگى گفتند: علیکم السلام ! شنیدم زمزمه اى داشتند مثل این که درباره امام حسین علیه السلام و عاشورا بود.

 


شان انبیاء و ائمه اطهار علیه السلام را بشناسیم 
استاد حسن زاده آملى مى فرماید: از جناب استاد آیت الله شیخ محمد تقى آملى – رضوان الله علیه – پرسیده ام که حضرت سلیمان نبى علیه السلام چرا خودش عرش بلقیس را از سباى یمن به شام نیاورد و از دیگران خواست ، تا عفریتى از جن و آصف بن برخیا – وزیر حضرت سلیمان علیه السلام – قال یا ایها الملا ایکم یاتینى بعرشها قبل ان یاتونى مسلمین * قال عفریت من الجن انا اتیک به قبل ان تقوم من مقامک و انى علیه لقوى امین * قال الذى عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یدتد الیک طرفک …
حضرت سلیمان علیه السلام گفت : اى سران کشور! کدام یک از شما تخت او را – پیش از آن که مطیعانه نزد من آیند – براى من مى آورد؟ عفریتى از جن گفت : من آن را پیش از آن که از خود برخیزى براى تو مى آورم و بر این کار سخت توانا و مورد اعتمادم . کسى که نزد او دانشى از کتاب الهى بود، گفت : من آن را پیش از آن که چشم خود را بر هم زنى برایت مى آورم …
آیت الله محمد تقى آملى در جوابم فرمود: این گونه امور دون شان حضرت سلیمان علیه السلام بود، آن جناب کارهاى بزرگ تر از مثل آن را که از عهده دیگران خارج است باید انجام دهد؛ چنان که ما حاجت هاى بسیارى از امام هشتم ، على بن موسى الرضا علیه السلام خواسته ایم برآورده نشده است و از حضرت عبدالعظیم حسنى علیه السلام خواسته ایم علیه السلام خواسته ایم ، برآورده شده است !

 

 

از کجا فهمیده اید؟!
از مرحوم آیه الحق آیت الله العظمى حاج میرزا على آقا قاضى – رضوان الله علیه – افراد بسیارى از تلامذه ایشان نقل کردند که ایشان بسیار در وادى السلام نجف براى زیارت اهل قبور مى رفت و زیارتش دو و سه و چهار ساعت به طول مى انجامید و بر مى گشتند و با خود مى گفتند: استاد چه عوالمى دارد که این طور به حال سکوت مى ماند و خسته نمى شود!
عالمى بود در طهران ، بسیار بزرگوار و متقى و حقا مرد خوبى بود؛ مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى – رحمه الله علیه – ایشان از شاگردان سلسله اول مرحوم قاضى در قسمت اخلاق و عرفان بوده اند.
از قول ایشان نقل شد که : من مدت ها مى دیدم که مرحوم قاضى ، دو سه ساعت در وادى السلام مى نشینند. با خود گفتم : انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شاد کند؛ کارهاى لازم تر هم هست که باید به آنها پرداخت .این اشکال در دل من بود اما به احدى ابراز نکردم ، حتى به صمیمى ترین رفیق خود از شاگردان استاد.
مدت ها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفتم ، تا آن که از نجف اشرف عازم مراجعت به ایران شدم و لیکن در مصلحت بودن این سفر تردید داشتم ، این نیت هم در ذهن من بود و کسى از آن مطلع نبود. شبى بود مى خواستم بخوابم ، در آن اطاقى که بودم در طاقچه پایین پاى من کتاب بود، کتاب هاى علمى و دینى ؛ در وقت خواب طبعا پاى من به سوى کتاب ها کشیده مى شد. با خود گفتم برخیزم و جاى خواب خود را تغییر دهم ، یا نه لازم نیست ؟ چون کتاب ها درست مقابل پاى من نیست و بالاتر قرار گرفته ، این هتک احترام به کتاب نیست . در این تردید و گفتگوى با خود بالاخره بنابر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم .
صبح که به محضر استاد مرحوم قاضى رفتم و سلام کردم ، فرمود: علیکم السلام ، صلاح نیست شما به ایران بروید، و پا دراز کردن به سوى کتاب ها هم هتک احترام است !
بى اختیار هول زده گفتم : آقا! شما از کجا فهمیده اید؟ از کجا فهمیده اید؟! علامه میرزا على آقا قاضى فرمود: از وادى السلام فهمیده ام !

 
 
 
 
مکالمه با امام زمان علیه السلام

آیت الله العظمى آقا شیخ تقى آملى در دفتر خاطراتش مرقوم فرموده است : شبى از شبها با چند نفر از رفقا در مسجد سهله بیتوته داشتیم ، موقع خلوتى مسجد بود و شاید از زوار غیر از ما چند نفر کسى در مسجد نبود؛ پس از صرف شام براى استراحت فى الجمله در مقام شامخ حضرت ولى الله الاعظم رفتیم و رفقا خوابیدند و این ضعیف دراز کشیده خوابم نمى برد و چراغ مقام پایین کشیده ، ناگهان دیدم نورى از طرف شرقى مسجد متوجه مقام شد. چون نظر کردم عمودى از نور دیدم از نزدیکى مقام وسط کشیده شده تا به درب مقام ! 

چون بلا به شبیه نورى از نور افکن در هوا کشیده مى شود. و در وسط آن نور هیکلى را دیدم که مى خرامد و به جانب مقام توجه دارد لکن تمام اعضاء و جوارح من گوییا از حس رفت و اعصابم کشیده مى شد و گوییا که مرا در زیر چرخ الماس ‍ گذاشته بودند نمى دانم در چه قدر از وقت بر این حالت بودم تا آنکه از من زائل شد. دیگر به لقاى آن بزرگوار در مقام نرسیدم .

در جستجوی استاد// صادق حسن زاده

معرفى استادان برجسته(آیت الله محمد تقی آملی)

بازدیدها: ۱۸

آیت الله حسن زاده آملى مى فرماید: … رفتم خدمت حضرت آقاى شیخ محمد تقى آملى ، البته آن وقت به عنوان شاگردى در محضر شریف ایشان تشرف حاصل نکردم . یعنى لایق شاگردى ایشان نبودم .

 به ایشان گفتم : آقا، این کتاب ها را خوانده ام و خیلى از درس ها را رفته ام ، آقایان را نمى شناسم ، الان مى خواهم رسائل و مکاسب بخوانم و اگر به محضر درس بروم ، درس مورد قبول نباشد، بیرون بیایم ، باعث اهانت و جسارت مى شود، خوب نیست ، خلاف ادب است .

 بعضى جاهاى دیگر هم درس ها به دل نمى نشیند و آقایان شهر ما آمل قوى تر بودند. ایشان ، جناب آقاى شعرانى را اسم بردند و گفتند: اگر شما بتوانید به محضر شریف ایشان تشرف پیدا کنید و اگر شما را بپذیرند، ایشان شما را اشباع خواهند کرد و شما راضى خواهید بود.

گفتم : اگر ایشان قبول نکردند؟ آیت الله محمد تقى آملى گفتند: ایشان قبول است ؛ مى توانید از جناب آقاى میرزا مهدى الهى قمشه اى هم استفاده کنید. این دو بزرگوار را ایشان معرفى کردند. نشانى آقاى شعرانى را هم ایشان دادند…  

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده