ملاقات آیت الله سید علی آقا قاضی با حاج رجبعلی خیاط

بازدیدها: ۴۵

مرحوم آیه الله حاج شیخ عباس قوچانى قدّس الله روحه فرمودند:

«یکى از ارباب مکاشفۀ معروف ساکن طهران به نام حاج رجبعلى خیّاط به در منزل مرحوم قاضى آمد و گفت: من حالى داشتم که تمام گیاهان خواص و آثار خود را به من مى‌گفتند. مدتى است حجابى حاصل شده و دیگر به من نمى‌گویند. من از شما تقاضا دارم که عنایتى بفرمائید تا آن حال به من بازگردد.

مرحوم قاضى به او فرمود: دست من خالى است.

او رفت و پس از زیارت دوره به کربلا و کاظمین و سرّمن‌رآه [سامرا]به نجف آمد، و یک روز که جمیع شاگردان نزد مرحوم قاضى گرد آمده بودند، در منزل ایشان آمد، و از بیرون در سرش را داخل نموده گفت: آنچه را که از شما مى‌خواستم و به من ندادید، از حضرت ( صاحب‌الامر) گرفتم و حضرت فرمود: به قاضى بگو: بیا نزد من، من با او کارى دارم!

مرحوم قاضى سر خود را بلند کرده به سوى او، و گفت: بگو: قاضى نمى‌آید! !»

«. . . بعد گفتند این داستان مانند داستان شیخ احمد احسائى است که روزى به شاگردان خود گفت من هروقت به حرّم مشرّف مى‌شوم و به حضرت سلام مى‌کنم حضرت بلند جواب سلام مرا مى‌دهند که اگر شما هم باشید مى‌شنوید. یک مرتبه با من بیایید تا بفهمید. روزى شاگردان با شیخ به حرم مشرّف شدند شیخ سلام کرد بعد رو کرد به شاگردان و گفت جواب شنیدید؟ گفتند نه، دو مرتبه سلام کرد و گفت شنیدید؟ گفتند: نه! پس شاگردان و خود او دانستند که شیخ در این موضوع اشتباه کرده است.»

 

  آیت الحق//سید محمد حسن قاضی

مکاشفه محمد على حائرى کاتب العبقرى الحسان

بازدیدها: ۳۵۹

کاتب و نسخه نویس کتاب شریف العبقرى الحسان , جناب آقاى محمد على حائرى ,مى نویسد: هـنـگامى که مشغول نوشتن این کتاب بودم و تقریبا دو ثلث آن تمام شده بود, در ماه صفر خود و همسر و طفل یک ساله و مادر و برادرم یکباره به مرض حصبه (تیفوئید)مبتلا شدیم و در یک اتاق در بستر افتاده بودیم .زنى سالخورده پرستار همه ما بود.حال من در نهایت سختى بود و نزدیک به مردن رسیدم .

ابدا هم و غمى در دنیا نداشتم جز آن که با خود مى گفتم : دو ثلث این کتاب شریف را با زحمات زیادى نوشته ام حال که از دنیا مى روم به امضا و اسم دیگرى تمام خواهد شد.
تا این که یـک روز دربـحـبـوحـه مـرض و نـهـایت ضعف و بیهوشى که همه از حیات من قطع امید کرده بـودنـد,تـوسـلـى قـلـبـى بـه سـاحـت مـقـدس فـریادرس حقیقى , حضرت ولى عصر و ناموس دهـرارواحـنـافداه , نمودم و در همان حال مرض و شدت عرض کردم : آقاجان اى امام زمان راضى نشوید که زحمات نوشتن این کتاب به اسم و امضاى دیگرى تمام شود.

در همان لحظه ناگاه دیدم همان طورى که مرا رو به قبله خوابانده بودند, از آن درى که به حیاط خانه باز مى شود و از آن جا تا کف حیاط خیلى عمیق است و راه پله ندارد,نیم تنه سید بزرگوارى کـه چند سال قبل در مسجد گوهرشاد امامت جماعت داشتند,ظاهر شد, نظر مشفقانه اى به من نـمودند و با سر مبارک اشاره اى به راست و چپ فرمودند مثل اشخاصى که با اشاره از حال یکدیگر مى پرسند, یعنى حالت چطوراست ؟ مـن از جواب دادن عاجز بودم , فقط دو دست خود را به این طرف و آن طرف خود بازکردم , یعنى هـمـیـن طور که مى بینید.
نه ایشان حرفى زدند و نه بنده توانستم چیزى بگویم .
آنگاه سر مبارک خود را دو سه مرتبه حرکت دادند و با اشاره سه بار فرمودند:خوب مى شوى .
فورا برخاستم و نشستم اما کسى را ندیدم .
از آن روز به بعد, کم کم کسالت خود وخانواده و والده و برادرم برطرف شد و بحمداللّه موفق به نوشتن بقیه این کتاب گردیدم.

برکات حضرت ولى عصر (عج) ـ خلاصه العبقرى الحسان

حکایت استادمرحوم آیت اللَّه العظمی مرعشى نجفى در مورد ظهور حضرت ولی عصر (ع)

بازدیدها: ۲۰۸

۰۶ (۶)

مرحوم “آیت اللَّه سید شهاب الدین مرعشى” یکى از مراجع تقلید شیعه که با تکمیل کتاب “احقاق الحق” و تاسیس کتابخانه کم نظیر خود، یکى از نیرومندترین نگهبانان فرهنگ شیعه محسوب مى شود، در یکى از ملاقات هایى که با ایشان داشتم فرمود:در نجف نزد عالمى بزرگوار (این جانب براى حفظ بعضى از جهات از ذکرنام آن عالم معذورم) به طور خصوصى درس مى خواندم. آن عالم بسیار مهذّب و مورد احترام همگان بود، و از کثرت علاقه به امام زمان(عج) در افواه اهل نجف از منتظران ظهور محسوب مى شد.

روزى براى فراگیرى درس به محضرشان رفتم، دیدم گریه مى کند و بسیار پریشان است. علت آن را پرسیدم، فرمود: شب گذشته در عالم رؤیا امتحان شدم، ولى از امتحان بیرون نیامدم، در خواب به من گفته شد که آقا ظهور کرده اند و در وادى السلام -مکان خاصى است که گورستان نجف را در بردارد- مردم با او بیعت مى نمایند، به مجرّد شنیدن این موضوع از جا حرکت کردم و به عجله وارد خیابان شدم.

دیدم غوغایى از جمعیت است و همه با سرعت هر چه بیشتر به سوى وادى السلام مى روند، هر کس به فکر این است که زودتر خود را به امام برساند و با جنابش بیعت کند.دیدم عشق دیدار امام، مردم را چنان خود باخته ساخته که کسى را با کسى کارى نیست و تمام علقه ها را به فراموشى سپرده اند؛ آنها که تا دیروز به من عشق مى ورزیدند دیگر به من اعتنا نمى کنند، بلکه با لحنى تند مى گویند: آقا کنار رو و مانع راه ما نباش.کوتاه سخن آنکه احساس کردم ظهور امام بازارم را کساد کرده است، از همانجا نقشه کشیدم که در ملاقات با امام ایشان را محترمانه از ظهورش منصرف سازم. بعد از آنکه با هزار سختى به خدمتش رسیدم، عرض کردم: فدایت شوم! خودتان را به زحمت انداختید، ما کارها را ساماندهى مى کردیم، نیازى نبود که خود را گرفتار سازید و زحمات طاقت فرساى رهبرى را به عهده بگیرید. با این قبیل سخن ها مى خواستم امام را از ظهورش منصرف کنم، بعد از چند جمله از این نوع گفتارها، یک مرتبه از خواب بیدار شدم و فهمیدم که هنوز لیاقت حضرتش را ندارم.نگارنده گوید: از این حکایت، من و امثال من باید حساب کار خود را بکنند؛ بدانیم که تا اصلاح نشویم وحتى المقدور از آلودگى گناه و ظلمت هوا و هوس بیرون نیاییم، انتظار همنشینى و دیدار آن عزیزِ ابرار و قدوه أخیار را نداشته باشیم.

  • آیینه شو، جمال پرى طلعتان طلب

  • جاروب کن تو خانه و پس میهمان طلب

آیینه اسرار//حسین کریمی قمی

کرامت نهم آیت الله مرعشی : تشرف به محضر امام زمان (عج ) در مسجد مقدس جمکران قم

بازدیدها: ۳۷۵

آیت اللّه مرعشى نجفى رحمه اللّه علیه درباره پیدایش و فضیلت این مسجد فرموده است : این مسجد شریف در اوائل غیبت صغراى حضرت بقیه اللّه (عج ) تاءسیس ‍ و بنیانگذارى شده است و در نوشته جات قدیمى به نامهاى : مسجد جمکران ، مسجد حسن بن مصلح و مسجد صاحب الزمان (عج ) معرفى شده که هر یک از این نامها به مناسبتى خاص مى باشد.

این مسجد را از آن رو که در کنار قریه جمکران (اطراف قم ) قرار دارد، جمکران گفته اند و نظر به اینکه به همّت حسن بن مصلح ساخته شده به مسجد حسن بن مصلح شهرت یافته و چون حضرت صاحب الزمان (عج ) در این مسجد مکرّراً دیده شده آن را مسجد صاحب الزمان مى نامند.

شیخ بزرگوار و محدث عالى مقدار شیخ صدوق در کتابى به نام مونس الحزین ، به تفصیل داستان و تاریخ احداث این مسجد و فضیلت آن را ذکر کرده است . این مسجد را بعدها شیخ صدوق رحمه اللّه علیه تعمیر کرد و پس از وى در زمان صفّویه چندین بار تعمیر شده است . در زمان ریاست آیت اللّه العظمى شیخ عبدالکریم حائرى نیز بار دیگر تعمیر گردید.

حقیر خودم مکرر کراماتى از آنجا مشاهده کرده ام . چهل شب چهارشنبه مکرر موقّق شدم که در آن مسجد بیتوته کنم ،و حاجات خود را بگیرم . جاى تردید نیست که این مسجد از امکنه اى است که مورد توجه و نزول برکات الهى است ، و پس از مسجد سهله در کوفه که منتصب به وجود مبارک حضرت ولى عصر(عج ) مى باشد، این مسجد (جمکران قم ) بهترین جایى است که به امام زمان (عج ) انتصاب دارد.

مهدى حائرى در کتاب سیماى مسجد صاحب الزمان (عج ) (سیماى مسجد جمکران ) به افراد و شخصیتهایى که در این مسجد به حضور امام زمان مشرف شده اند اشاره کرده و نوشته است : نفر یازدهم که به حوائج خود رسیده حضرت مستطاب آیت اللّه العظمى و علامه الکبرى آقاى سید شهاب الدّین نجفى مرعشى (رحمه اللّه علیه ) است که در هر ماه چندین مرتبه در خلوت و جلوت مشرف شده و به مساعدتهاى غیرمستقیم به تعمیر و تنظیم آن اقدام مى فرمایند و اکنون چند سال است که در هر هفته یکى از دانشمندان را به نام حجت الاسلام والمسلمین جناب آقاى حاجى سید تقى علمائى براى اقامه نماز و ارشاد زائرین و توّسل به ساحت قدس آن بزرگوار اعزام مى فرمایند.

معظم له اظهار امیدوارى کرده اند که شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت و دوستداران خاندان وحى و نبوّت به این مکان مطهّر و مقدّس توسّل جسته و به زیارت آن بشتابند و از خداوند سبحان رفع گرفتارى مسلمانان طلب کنند.

حضرت آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى این حکایات را حدود ۳۷ سال قبل نه به عنوان خود، بلکه به نام سیّد جلیل القدرى ، براى یکى از خواص دوستان و نزدیکان خویش نقل کرده و اکیداً سفارش نموده که تا من زنده هستم ، براى کسى نقل نکن . امّا از قرائنى که در دست است ، به روشنى مى توان فهمید که آن سید جلیل القدر که به حضور امام زمان رسیده ، خود ایشان بوده اند. در برخى از منابع نیز که این حکایات نقل شده ، به این موضوع صریحاً اشاره نموده اند.

کرامات مرعشیّه//علی رستمی چافی

کرامت هشتم آیت الله مرعشی:تشرف به محضر امام زمان (عج ) بهمراه آیه ا… ابن العلم دزفولى

بازدیدها: ۲۴۸

آیت اللّه ابن العلم دزفولى در کتاب منتخبات خود، داستان دیگرى از تشرف معظم له ، به زیارت ولى اللّه اعظم امام زمان -عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف – نقل کرده است . ولى نامى از معظم له نبرد بلکه نوشته است : یکى از زعما و بزرگان در سال ۱۳۵۸ قمرى داستان تشرف خود را برایم چنین املا کرد که : زمان اقامتم در سامرا در ثلث آخر شب جمعه اى براى بعضى از حوائج قلبیه بدون اطلاع رفقا از مدرسه بیرون رفتم و به سوى سرداب مقدس شتافتم و مشغول توسل به وجود مبارک صاحب الامرعلیه السّلام شدم .

شمعى که همراه داشتم روشن کردم و شروع به خواندن زیارت ناحیه مقدسه نمودم . به مجرّد روشن شدن شمع شخصى از اهل سنّت که احساس نموده بود، کسى در سرداب مقدس است به طمع مال و از روى عداوت مذهبى وارد سرداب گردید و در حالى که چاقو یا خنجرى در دست داشت به من حمله کرد، و من گویى ملهم شدم به اینکه شمع را خاموش نمایم و چنین کردم و هراسان از هول جان به اطراف مى دویدم و آن شخص سنّى نیز مرا تعقیب مى کرد تا اینکه در آن تاریکى عباى مرا گرفت و من در آن حال اضطرار حقیقى ، متوجّه ولى عصر شده و بى اختیار عرض کردم یا صاحب الزمان . ناگهان شخص دیگرى در سرداب پیدا شد و صیحه اى بر آن شخص سنّى زد که در همان حال افتاد و من نیز از شدّت ترس حالت غشوه و ضعف پیدا کردم .

پس از اندکى به هوش آمدم و دیدم که سرم در دامن کسى است و با کمال ملاطفت مشغول به هوش آوردن من است . چشمانم را باز کردم و دیدم که شمع روشن است و آن شخص که سر مرا به دامن گرفته در زىّ اعراب بادیه اطراف شهر نجف است . آن شخص چند دانه خرما به من مرحمت کرد که هسته نداشتند. در آن حال متوّجه این مطلب نبودم ولى پس ‍ از خوردن آنها و ناپدید شدن آن شخص متوّجه شدم که دانه هاى خرما بدون هسته بودند.

آن شخص فرمودند: خوب نیست در چنین موارد خوف ، تنها به این جا بیایى . سپس اضافه کردند که این چند نفر شیعه که در ((سرُّ مَنْ رَاءى )) (سامراء) هستند، ملاحظه غربت عسکّریین را نمى نمایند و اقلاً در شبانه روز، هر کدام از آنها دو مرتبه به حرم عسکرییّن مشرف نمى شوند!

بعد طى مکالماتى که بین من و آن شخص ردّ و بدل شد. ایشان اظهار غربت اسلام و اینکه باید آن را یارى کرد، نمود و مطالب دیگر نیز بیان فرمود که از آن جمله آروزى ایشان مبنى بر پیدا کردن کتاب شریف ریاض العلماء میرزا عبداللّه افندى بود و اتفاقاً از این کتاب تمجید فراوانى نمود. به مجرّد اینکه از خیال من گذشت که شخص عرب بدوى را چه مناسبت است با این سخنان و با این کتاب ، که در آن حال آن شخص ناپدید شد و من که تازه متوّجه شده بودم چه سعادتى نصیبم شده بود و قدر آن را ندانستم ، واله و حیران به تفحص پرداختم ولى اثرى از آن شخص عرب نیافتم .

از کثرت تاءثر و شدّت تاءلّم مفارقت آن وجود مبارک مات و مبهوت از سرداب (محل غیبت آقا امام زمان (عج )) بیرون آمدم در حالى که آن شخص سنّى همانطور مدهوش افتاده بود و من به سوى حرم عسکّریین علیه السّلام شتافتم .

ابن العلم دزفولى در کتابى دیگر که زندگینامه آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى را تا سن ۲۴ سالگى ایشان با املاى خود معظم له تقریر کرده ، عین این داستان را درباره خود معظم له آورد است .

کرامات مرعشیّه//علی رستمی چافی

کرامت هفتم آیت الله مرعشی : تشرف به محضر امام زمان (عج ) در محل غیبت آنحضرت

بازدیدها: ۱۷۵

باز هم خود معظم له نقل کرده اند: بار دیگر در همان زمان اقامت در سامراء، چندى در سرداب مقدس شبها بیتوته مى کردم . (سرداب مقدس اشاره به محل غیبت آقا امام زمان (عج ) است ). زمستان بود. در اواخر یکى از آن شبها که در سرداب مقدس بودم ، ناگهان صداى پایى شنیدم . با آنکه درِ سرداب بسته بود. فوق العاده وحشت نمودم که مبادا یکى از مخالفین شیعه و از دشمنان اهل بیت علیهم السّلام باشد.

شمعى که با خود داشتم خاموش شده بود؛ اما صدا و لحن نیکویى به گوشم رسید که فرمود: سلام علیکم و نام مرا به زبان آورد. من جواب دادم و عرض کردم شما کى هستید؟ فرمود یک نفر از بنى اعمام شما. عرض کردم درِ سرداب بسته بود، شما از کجا وارد شدید؟ سید فرمود: ((اللّه على کل شى ء قدیر)). من عرض ‍ کردم اهل کجا هستید؟ فرمود: اهل حجاز هستم .

سیّد حجازى فرمود: چرا در این وقت به اینجا آمده اید؟ عرض کردم : حوائجى دارم و به جهت آنها متوسل شده ام . فرمود: جز یک حاجت ، بقیه حوائج شما برآورده خواهد شد. سپس آن سید حجازى سفارشهایى کردند؛ از جمله تاءکید بر اقامه نماز جماعت ، مطالعه فقه ، حدیث و تفسیر، صله رحم ، رعایت حقوق استادان و معلمان و تاءکید در مطالعه و حفظ نهج البلاغه و ادعیه صحیفه سجادیّه .

پس من از آن سیّد حجازى خواستم که براى من به درگاه الهى دعا کند. پس دستها را به سوى آسمان برداشت و عرض کرد: الهى بحق النّبى و آله ، این سیّد را موفق به خدمت شرع بفرما و حلاوت مناجات خود را به او بچشان و حبّ او را در قلوب مردم جاى ده و او را از شرّ و کید شیاطین ، مخصوصاً حسد، مصون بفرما.

در طىّ صحبت ، آن سید حجازى قدرى تربت حضرت سیدالشهداء را که با هیچ چیز مخلوط نبود و به اندازه چند مثقال بود، به من داد که مختصرى از آن تربت هنوز نزد من است و یک انگشتر عقیق هم به من داد که هنوز هم آن را دارم و آثار فراوانى از آن دیده ام . پس از آن ناگهان آن سیّد حجازى ناپدید شد و من آن زمان فهمیدم که آن سید حجازى ، همان امام زمان (عج ) بوده است و متاءسفانه در وقت حضور وى ندانستم .

کرامات مرعشیّه//علی رستمی چافی

کرامت ششم آیت الله مرعشی : نکند این شخص محترم امام زمان (عج ) باشد!

بازدیدها: ۱۸۰

معظم له نقل کرده اند که : وقتى در سامراء اقامت داشتم ، شبى براى زیارت حضرت سیّد محمّدعلیه السّلام از سامراء بیرون رفته و راه را گم نمودم . پس از یاءس از زندگى خود بخاطر تشنگى فوق العاده و گرسنگى ورزیدن باد سموم در قلب الاسد، بیهوش شده روى خاکهاى گرم افتادم ؛ ولى دفعتاً چشم باز کردم و سر خود را بر زانوى شخصى دیدم . آن شخص کوزه آبى به لب من رسانید که تاکنون نظیر آن آب را در گوارایى و شیرینى نیاشامیده بودم .

پس از خوردن آب ، سفره نان را باز نمودم . دو – سه قرص نان ارزن در آن بود. پس از صرف غذا، آن مرد عرب به من فرمود: نهرى جارى در اینجا وجود دارد. خود را در آن شستشو بده . من گفتم : در اینجا نهرى نیست وگرنه من این قدر تشنه نمى شدم که مشرف به هلاکت باشم .آن مرد عرب فرمود: این آب است که در اینجا جارى است .

من به مجرد صادر شدن این کلمه از آن شخص عرب ، دیدم در آنجا نهر باصفایى است و تعجّب کردم که نهر آب در کنار من بوده و من از تشنگى و عطش بسیار، نزدیک به هلاک شدن بوده ام ! سپس آن مرد عرب از من پرسید قصدکجا دارى ؟ گفتم حرم مطهّر سیّد محمّدعلیه السّلام آن شخص عرب فرمود: این هم حرم سیّد محمّد است .

من مشاهده کردم ، دیدم نزدیک بقعه سیّد محمّد هستم و حال آنکه محلى که در آنجا راه را گم کرده بودم قادسیه بود و مسافت فراوانى از آنجا تا مرقد سیّد محمّد وجود داشت . در فاصله مصاحبت با آن مرد عرب از وى استفاده فراوان بردم و مطالبى چند را برایم توضیح داد.

از سفارشها و توصیه هاى وى تاءکید بر تلاوت قرآن مجید، انکار تحریف قرآن ، نیکى به والدین ، رفتن به زیارت بقاع متبرکه و امامزادگان ، احترام به ذریه علوى ، خواندن نماز شب ، ذکر تسبیح حضرت زهراعلیهاالسّلام و تاءکید در زیارت حضرت سیدالشهداءعلیه السّلام بود.

در این هنگام به فکرم خطور کرد که نکند این شخص محترم همان امام زمان (عج ) باشد. با بروز این فکر در ذهنم ناگهان آن شخص عرب از نظرم ناپدید گردید و چقدر متاءسف شدم که یار در کنارم بود و گمشده ام را یافته بودم اما او را نشناختم .

کرامات مرعشیّه//علی رستمی چافی

کرامت پنجم آیت الله مرعشی : تشرف به محضر امام زمان (عج ) در مسجد سهله

بازدیدها: ۳۶۸

آیت اللّه مرعشى از معدود افرادى است که به حضور امام عصر -عجل اللّه تعالى فرجه الشریف – مشرف شده است . و در این مورد حکایات متعددى وجود دارد که در اینجا به چند کرامت اشاره مى کنیم :

ایشان نقل کرده اند که زمان تحصیل علوم دینى و فقه اهل بیت علیهم السّلام فوق العاده مشتاق دیدار جمال دلاراى حضرت بقیه اللّه -عجل اللّه تعالى فرجه الشریف – بودم و عهد نمودم که چهل شب هر چهارشنبه پیاده به مسجد سهله مشرف شده ، در آنجا بیتوته نمایم . به این قصد که به فوز دیدار امام عصرعلیه السّلام نائل شوم . بر این عمل مداومت داشتم تا شب چهارشنبه سى و ششم یا سى و پنجم . اتفاقاً آن شب قدرى دیرتر از شبهاى پیشین حرکت نمودم . هوا ابرى و بارانى بود. در نزدیکى مسجد شریف سهله خندقى وجودداشت .

هنگامى که قدم به آن خندق گذاردم ، تاریکى همه جا را فرا گرفته بود. در آن حال ، وحشت و خوف از سارقین (که در آن زمان زیاد بود) مرا فراگرفت ناگهان از پشت سر صداى راه رفتن کسى به گوشم رسید. وحشت من افزون شد. برگشتم و نگاه کردم . سید عربى را با لباس ‍ اهل بادیه دیدم . (جاى تعجّب است که در آن تاریکى چگونه سیدبودن وى را تشخیص دادم ؛ اما در آن زمان به فکر نیفتادم و غافل بودم ). او پیش آمد و با زبان فصیح فرمود: یا سیّد سلام علیکم ، که وحشت من زایل شد و آرامش پیدا کردم و با آن سیّد عرب شروع به صحبت نمودم و به راه رفتن ادامه دادیم .

آن سیّد پرسید کجا مى روید؟ عرض کردم به مسجد سهله و به قصد تشرف به حضور مولا و امام زمان حضرت بقیه اللّه (عج ). پس از چند قدم که رفتیم ، به مسجد زید بن صوحان رسیدیم . آن مرد عرب گفت : خوب است وارد مسجد شویم . پس هر کدام دو رکعت نماز به جا آورده و دعاى پس از نماز را خواندیم . آن شخص عرب ، آن دعا را از حفظ مى خواند. در آن هنگام گویى تمام اجزا و ارکان مسجد با وى آن دعا را مى خواندند. انقلابى عجیب در خود مشاهد مى کردم که از توصیف آن عاجزم .

پس از اتمام دعا، آن مرد عرب به سوى من نگاه کرد و گفت : یا سیّد آیا گرسنه اى ؟ خوب است شامى خورده و پس از آن به مسجد سهله برویم . سفره غذایى را از زیر عباى خود بیرون آورد. در میان آن سفره سه قرص ‍ نان و دو – سه دانه خیار بسیار سبز بود که گویى تازه از بستان چیده شده بودند و حال آنکه آن زمان چلّه زمستان بود. من با مشاهده همه این حالات باز هم انتقال پیدا نکردم که آن شخص عرب کیست ؟ پس از صرف شام به مسجد سهله رفتیم و آن سیّد عرب تمام اعمال مسجد سهله را به جا آورد و من هم از او پیروى کردم . هنگامى که فریضه مغرب و عشا را به جاى آورد، من هم به او اقتدا کردم ، بدون اینکه از خود بپرسم که این شخص عرب کیست ؟

سپس آن سیّد عرب به من گفت که آیا شما نیز پس از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه مى روید یا در مسجد سهله مى مانید؟ من گفتم مى مانم . سپس با آن سیّد عرب در وسط مسجد بر سکوى مقام امام صادق علیه السّلام نشستیم و من به آن سیّد عرب عرض ‍ کردم آیا چاى ، قهوه یا دخانیات میل دارید تا حاضر کنم ؟ آن سیّد گفت این امور ((فضول معاش )) هستند و ما از آنها اجتناب مى کنیم .

این کلمه در من تاءثیر بسیار گذاشت بطورى که اکنون هم هر وقت یک استکان چاى صرف مى نمایم ، فرمایش آن سیّد عرب در نظرم مى آید و اعضاى من مرتعش مى شود. به هر حال مجلس ما دو – سه ساعت به طول انجامید و در خلال آن مطالبى مطرح شد که اختصاراً به این شرح است : آن سیّد مطالبى در چگونگى استخاره کردن ارائه کرد و تاءکید نمود به خواندن برخى از سوره ها، پس از نمازهاى واجب یومیه و خواندن دو رکعت نماز بین نمازهاى مغرب و عشا و مطالبى دیگر. پس از آن صحبتها، من براى رفع حاجتى از جاى برخاستم و به سمت درِ مسجد حرکت کردم که سر حوض بروم .

در وسط راه به ذهن من خلجان نمود که این چه شبى است و این سیّد عرب صاحب فضایل کیست ؟ شاید همان مطلوب و گمشده من است . به مجّرد خطور این مطلب به ذهنم ، به داخل مسجد برگشتم و متوجه شدم که از آن سیّد عرب اثرى نیست و اصلاً کسى در مسجد حضور ندارد و حال آنکه من هنوز از مسجد بیرون نرفته بودم ، به این ترتیب من به مراد خود رسیده بودم ، در حالى که او را نشناخته بودم . از این رو دیوانه وار اطراف مسجد تا صبح قدم زدم ، نظیر عاشقى دلسوخته که معشوق خود را گم نموده است .

کرامات مرعشیّه//علی رستمی چافی

تشرف سید بحرالعلوم در مسجد سهله

بازدیدها: ۵۱

عالم جلیل آخوند ملا زین العابدین سلماسى (ره ) فرمود: روزى در مـجلس درس فخر الشیعه , آیه اللّه علامه بحر العلوم (ره ) در نجف اشرف نشسته بودیم , که عالم محقق جناب میرزا ابوالقاسم قمى – صاحب کتاب قوانین -براى زیارت علامه وارد شدند.

آن سـال , سـالى بود که میرزا از ایران براى زیارت ائمه عراق (ع ) و حج بیت اللّه الحرام آمده بودند.کسانى که در مجلس درس حضور داشتند که بیشتر از صد نفر بودندمتفرق شدند.فقط من با سه نفر از خواص اصحاب علامه , که در درجات عالى صلاح و ورع و اجتهاد بودند, ماندیم .

محقق قمى رو به سید کرد و گفت : شما به مقامات جسمانى (به خاطر سیادت ) وروحانى و قرب ظـاهـرى (مـجـاورت حـرم مـطـهـر امیرالمؤمنین (ع )) و باطنى رسیده اید.پس از آن نعمتهاى نامتناهى , چیزى به ما تصدق فرمایید.
سـید بدون تامل فرمود: شب گذشته یا دو شب قبل [تردید از ناقل قضیه است ] براى خواندن نماز شـب بـه مسجد کوفه رفته بودم .

با این قصد, که صبح اول وقت به نجف اشرف برگردم , تا درسها تعطیل نشود.سالهاى زیادى عادت علامه همین بود.
وقـتـى از مـسـجـد بـیرون آمدم , در دلم براى رفتن به مسجدسهله شوقى افتاد, اما خود رااز آن مـنـصـرف کردم , از ترس این که به نجف اشرف نرسم , ولى لحظه به لحظه شوقم زیادتر مى شد و قلبم به آن جا تمایل پیدا مى کرد.در هـمـان حـالـت تردید بودم که ناگاه بادى وزید و غبارى برخاست و مرا به طرف مسجد سهله حرکت داد.خیلى نگذشت که خود را کنار در مسجدسهله دیدم .
داخل مسجد شدم , دیدم خالى از زوار و مترددین است جز آن که شخصى جلیل القدرمشغول مناجات با خداى قاضى الحاجات است آن هـم با جملاتى که قلب را منقلب وچشم را گریان مى کرد.حالم دگرگون و دلم از جا کنده شد و زانوهایم مرتعش و اشکم از شنیدن آن جملات جارى شد.
جملاتى بود, که هرگز به گوشم نـخـورده و چشمم ندیده بود, لذا فهمیدم که مناجات کننده , آن کلمات را نه آن که از محفوظات خودبخواند, بلکه آنها را انشاء مى کند.در مـکان خود ایستادم و گوش مى دادم و از آنها لذت مى بردم , تا از مناجات فارغ شد.

آنگاه رو به من کرد و به زبان فارسى فرمود: مهدى بیا.
پیش رفتم و ایستادم .
دوباره فرمود که پیش روم .
باز اندکى رفتم و توقف نمودم .
براى بار سوم دستور به جلو رفتن داد و فرمود: ادب در امتثال است .
[یعنى تا هر جا که گفتم بیا نه آن که به خاطر رعایت ادب توقف کنى .] من هم پیش رفتم تا جایى رسیدم که دست ایشان به من و دست من به آن جناب مى رسید.ایشان مطلبى را فرمود.
آخـوند ملا زین العابدین سلماسى مى گوید: وقتى صحبت علامه (ره ) به این جارسید, یک باره از سخن گفتن دست کشید و ادامه نداد و شروع به جواب دادن محقق قمى راجع به سؤالى که قبلا ایشان پرسیده بود کرد.
آن سؤال این بود, که چرا علامه باآن همه علم و استعداد زیادى که دارند, تـالـیفاتشان کم است .ایشان هم براى این مساله دلایلى را بیان کردند, اما میرزاى قمى دوباره آن صحبت حضرت با علامه را سؤال نمود.سید بحرالعلوم (ره ) با دست خود اشاره کرد که از اسرار مکتومه است

عبقری الحسان//علی اکبر نهاوندی

تشرف شیخ مرتضی انصاری

بازدیدها: ۱۱۷

عالم ربانی آقا میرزا حسن آشتیانی , که از جمله شاگردان فاضل شیخ انصاری (ره )است فرمود: روزی بـا عده ای از طلاب در خدمت شیخ انصاری (ره ) به حرم حضرت امیرالمومنین (ع ) مشرف شدیم .بـعـد از دخول به حرم مطهر, شخصی به ما برخورد و بر شیخ انصاری سلام کرد و برای مصافحه و بـوسـیـدن دست ایشان جلو آمد.

 

بعضی از همراهان برای معرفی آن شخص به شیخ عرض کردند: ایشان نامش فلان و در جفر یا رمل ماهر است و ضمیر اشخاص را هم می گوید.

 

شـیـخ چـون ایـن مـطلب را شنید, متبسم شد و برای امتحان , به آن شخص فرمود: من چیزی در ضمیرم گذراندم اگر می توانی بگو چیست ؟ آن شـخص بعد از کمی تامل , عرض کرد: تو در ذهن خود گذرانده ای که آیاحضرت صاحب الامر (ع ) را زیارت کرده ای یا نه ؟ شـیـخ انـصاری (ره ) وقتی این را شنید حالت تعجب در ایشان ظاهر گشت , اگر چه صریحا او را تصدیق نفرمود.

 

آن شخص عرض کرد: آیا ضمیر شما همین است که گفتم ؟ شیخ ساکت شد و جوابی نفرمود.

آن شـخص اصرار کرد که درست گفتم یا نه ؟ شیخ اقرار کرد و فرمود: خوب , بگو ببینم که دیده ام یا نه ؟ آن شخص عرض کرد: آری , دو مرتبه به خدمت آن حضرت شرفیاب شده ای : یک مرتبه در سرداب مطهر و بار دوم در جای دیگر.شـیـخ چـون ایـن سـخـن را از او شـنـیـد, مثل کسی که نخواهد مطلب بیشتر از این ظاهرشود, براه افتاد.

 

عبقری الحسان//علی اکبر نهاوندی

 

 

تشرف ملا احمد مقدس اردبیلی

بازدیدها: ۳۷

سید میر علام تفرشی , که از شاگردان فاضل مقدس اردبیلی (ره ) است , می گوید: شبی در صحن مقدس امیرالمومنین (ع ) راه می رفتم .خیلی از شب گذشته بود.ناگاه شخصی را دیـدم کـه به سمت حرم مطهر می آید.من نیز به سمت او رفتم , وقتی نزدیک شدم , دیدم استاد ما ملا احمد اردبیلی است .

خـود را از او مخفی کردم , تا آن که نزدیک در حرم رسید و با این که در بسته بود, بازشد و مقدس اردبیلی داخل حرم گردید.دیدم مثل این که با کسی صحبت می کند.بعد از آن بیرون آمد و در حرم هم بسته شد.به دنبال او براه افتادم , به طوری که مرانمی دید.تا آن که از نجف اشرف بیرون آمد و به سمت کوفه رفت .وارد مسجد جامع کوفه شد و در محرابی که حضرت امیرالمومنین (ع ) شربت شهادت نوشیده اند, قرار گرفت , دیدم راجع به مساله ای با شخصی صحبت می کند وزمان زیادی هم طول کشید.

بـعـد از مدتی از مسجد بیرون آمد و به سمت نجف اشرف روانه شد.من نیز به دنبالش می رفتم , تا نـزدیـک مسجد حنانه رسیدیم (مسجدی که دیوارش خم شده است وعلت آن این است که وقتی جـنـازه امیرالمومنین (ع ) را برای دفن در نجف اشرف , ازآن جا عبور می دادند, دیوار این مسجد, روی ارادت بـه آن حـضرت خم شد).در آن جاسرفه ام گرفت , به طوری که نتوانستم خود را نگه دارم .همین که صدای سرفه مرا شنید, متوجه من شد و فرمود: آیا تو میر علامی ؟

عرض کردم : بلی .

فـرمـود: ایـن جا چه کار داری ؟ گفتم : از وقتی که داخل حرم مطهر شده اید, تا الان با شمابودم , شـما را به حق صاحب این قبر (امیرالمومنین (ع )) قسم می دهم , اتفاقی را که امشب پیش آمد, از اول تا آخر به من بگویید.

فرمود: می گویم , به شرط آن که تا زنده ام آن را به کسی نگویی .

من هم قبول کردم و باایشان عهد و میثاق نمودم .

وقـتی مطمئن شد, فرمود: بعضی از مسائل بر من مشکل شد و در آنها متحیر ماندم ودر فکر بودم کـه نـاگاه به دلم افتاد به خدمت امیرالمومنین (ع ) بروم و آنها را ازحضرتش بپرسم .وقتی که به حـرم مطهر آن حضرت رسیدم , همان طوری که مشاهده کردی , در به روی من گشوده و داخل شـدم .در آن جـا بـه درگـاه الهی تضرع نمودم , تا آن حضرت جواب سوالاتم را بدهند.در آن حال صـدایـی از قبر مطهر شنیدم که فرمود: به مسجد کوفه برو و مسائلت را از قائم بپرس , زیرا او امام زمـان تو است .

به نزد محراب مسجد کوفه آمده و آنها را از حضرت حجت (ع ) سوال نمودم , ایشان جواب عنایت کردند و الان هم برمی گردم

 عبقری الحسان //علی اکبر نهاوندی

تشرف سید بحرالعلوم در سرداب مطهر

بازدیدها: ۱۹

مـتـقی زکی , سید مرتضی نجفی , که خواهرزاده سید بحرالعلوم را داشت و در سفر وحضر, همراه سید و مواظب خدمات داخلی و خارجی ایشان بود, فرمود: در سـفـر زیـارت سـامـرا بـا ایشان بودم .حجره ای بود که علامه تنها در آن جا می خوابید.من نیز حـجـره ای داشـتـم کـه مـتصل به اتاق ایشان بود و کاملا مواظب بودم که شب و روزآن جناب را خدمت کنم شـبـهـا مـردم نزد آن مرحوم جمع می شدند, تا آن که مقداری از شب می گذشت شبی برحسب عادت خود نشست , و مردم نزد او جمع شدند, اما دیدند گویا آن شب حضورمردم را نمی پسندد و دوسـت دارد خـلـوت کـند.

با هرکس سخن می گفت , معلوم می شدکه عجله دارد.کم کم مردم رفـتند و جز من کسی باقی نماند.به من نیز امر فرمود که خارج شوم .من هم به حجره خود رفتم , ولی در حالت سید فکر می کردم و خواب ازچشمم رفته بود.کمی صبر کردم , آنگاه مخفیانه بیرون آمدم تا از حالش جویا شوم .دیدم درب حجره اش بسته است .

از شکاف در نگاه کردم , دیدم چراغ به حال خودروشن است , ولی کسی در حجره نیست .داخل اتاق شدم و از وضع آن فهمیدم که امشب سید نخوابیده است .لـذا بـه خـاطـر مـخفی کاری با پای برهنه در جستجوی سید براه افتادم , ابتدا داخل صحن شریف عـسـکریین (ع ) شدم , دیدم درهای حرم بسته است .در اطراف و خارج حرم تفحص کردم , ولی باز اثـری نـیـافـتم .

داخل صحن سرداب مقدس شدم , دیدم درها بازاست .از پله های آن آهسته پایین رفتم و مواظب بودم هیچ صدایی از خود بروز ندهم .در آن جا از گوشه سرداب همهمه ای شنیدم که گویا کسی با دیگری سخن می گوید,اما کلمات را تشخیص نمی دادم.تا آن که سه یا چهار پله ماند و من در نهایت آهستگی می رفتم .نـاگـاه صـدای سـیـد از آن جا بلند شد که ای سید مرتضی چه می کنی و چرا از حجره ات بیرون آمده ای ؟ در جـای خود میخکوب شدم و متحیر بودم که چه کنم .تصمیم گرفتم که تا مرا ندیده ,برگردم , ولـی بـه خـود گـفـتـم , چـطور می خواهی آمدنت را از کسی که تو را بدون دیدن شناخته است , بـپوشانی ؟ لذا جوابی را با معذرت خواهی به سید دادم و در بین عذرخواهی از پله ها پایین رفتم , تا به جایی رسیدم که گوشه سرداب مشاهده می شد.سید را دیدم که تنها رو به قبله ایستاده و کس دیـگـری دیـده نـمـی شـود.فـهـمـیـدم که او باغایب از انظار حضرت بقیه اللّه ارواحنافداه سخن می گفت

عبقرالحسان//علی اکبر نهاوندی

تشرف سید بحرالعلوم در مسجد سهله

بازدیدها: ۱۷

عالم جلیل آخوند ملا زین العابدین سلماسى (ره ) فرمود: روزى در مـجلس درس فخر الشیعه , آیه اللّه علامه بحر العلوم (ره ) در نجف اشرف نشسته بودیم , که عالم محقق جناب میرزا ابوالقاسم قمى – صاحب کتاب قوانین -براى زیارت علامه وارد شدند.آن سـال , سـالى بود که میرزا از ایران براى زیارت ائمه عراق (ع ) و حج بیت اللّه الحرام آمده بودند.کسانى که در مجلس درس حضور داشتند که بیشتر از صد نفر بودندمتفرق شدند.فقط من با سه نفر از خواص اصحاب علامه , که در درجات عالى صلاح و ورع و اجتهاد بودند, ماندیم .

محقق قمى رو به سید کرد و گفت : شما به مقامات جسمانى (به خاطر سیادت ) وروحانى و قرب ظـاهـرى (مـجـاورت حـرم مـطـهـر امیرالمؤمنین (ع )) و باطنى رسیده اید.پس از آن نعمتهاى نامتناهى , چیزى به ما تصدق فرمایید.سـید بدون تامل فرمود: شب گذشته یا دو شب قبل [تردید از ناقل قضیه است ] براى خواندن نماز شـب بـه مسجد کوفه رفته بودم .با این قصد, که صبح اول وقت به نجف اشرف برگردم , تا درسها تعطیل نشود.سالهاى زیادى عادت علامه همین بود.

وقـتـى از مـسـجـد بـیرون آمدم , در دلم براى رفتن به مسجدسهله شوقى افتاد, اما خود رااز آن مـنـصـرف کردم , از ترس این که به نجف اشرف نرسم , ولى لحظه به لحظه شوقم زیادتر مى شد و قلبم به آن جا تمایل پیدا مى کرد.در هـمـان حـالـت تردید بودم که ناگاه بادى وزید و غبارى برخاست و مرا به طرف مسجد سهله حرکت داد.خیلى نگذشت که خود را کنار در مسجدسهله دیدم .داخل مسجد شدم , دیدم خالى از زوار و مترددین است جز آن که شخصى جلیل القدرمشغول مناجات با خداى قاضى الحاجات است آن هـم با جملاتى که قلب را منقلب وچشم را گریان مى کرد.حالم دگرگون و دلم از جا کنده شد و زانوهایم مرتعش و اشکم از شنیدن آن جملات جارى شد.جملاتى بود, که هرگز به گوشم نـخـورده و چشمم ندیده بود, لذا فهمیدم که مناجات کننده , آن کلمات را نه آن که از محفوظات خودبخواند, بلکه آنها را انشاء مى کند.در مـکان خود ایستادم و گوش مى دادم و از آنها لذت مى بردم , تا از مناجات فارغ شد.آنگاه رو به من کرد و به زبان فارسى فرمود: مهدى بیا.

پیش رفتم و ایستادم .دوباره فرمود که پیش روم .باز اندکى رفتم و توقف نمودم .براى بار سوم دستور به جلو رفتن داد و فرمود: ادب در امتثال است .[یعنى تا هر جا که گفتم بیا نه آن که به خاطر رعایت ادب توقف کنى .] من هم پیش رفتم تا جایى رسیدم که دست ایشان به من و دست من به آن جناب مى رسید.ایشان مطلبى را فرمود.آخـوند ملا زین العابدین سلماسى مى گوید: وقتى صحبت علامه (ره ) به این جارسید, یک باره از سخن گفتن دست کشید و ادامه نداد و شروع به جواب دادن محقق قمى راجع به سؤالى که قبلا ایشان پرسیده بود کرد.آن سؤال این بود, که چرا علامه باآن همه علم و استعداد زیادى که دارند, تـالـیفاتشان کم است .ایشان هم براى این مساله دلایلى را بیان کردند, اما میرزاى قمى دوباره آن صحبت حضرت با علامه را سؤال نمود.سید بحرالعلوم (ره ) با دست خود اشاره کرد که از اسرار مکتومه است

عبقری الحسان//علی اکبر نهاوندی

اصرار براى تشرف-براى شهید شیخ فضل الله نورى گریست -طلب استخاره آیت الله آملى -کوشانپور مرد عجیبى است !(آیت الله محمد تقی آملی)

بازدیدها: ۶۱

طلب استخاره آیت الله آملى (اصرار براى تشرف)

حاج آقا محمد تقى حسن قاضى – آقا زاده على آقا قاضى – از خود آیت الله محمد تقى آملى ، نقل فرموده که : در دورانى که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم ، روزى به حجره مرحوم آقاى قاضى که در مدرسه هندى بودند رفتم . وقتى آقاى قاضى تشریف آوردند عرض کردم : من خیلى در اینجا انتظار شما را کشیدم تا بیایید و براى من استخاره نمایید. آقاى قاضى فرمودند: طلبه علم ، چندین سال در نجف اشرف باشد ولى نتواند براى خودش یک استخاره نماید!؟

آقاى آملى مى گفت : من خیلى خجالت کشیدم و با حال جدال عرض کردم : من به یک اجازه استخاره از ولى اکبر نیاز دارم – تلویحا به درخواست قبلى ام و اصرار براى تشرف ، که بارها از محضر ایشان داشتم . میرزا على آقا قاضى پاسخ داد: همان اذعان عامى که براى موالى شان صادر فرموده اند براى ما کافى است و نیازى به کسب اجازه خاص نیست . به هر حال ، بعد از اصرار و الحاح شدید این جانب ، ایشان ورد مخصوص براى این منظور به من تعلیم فرمود و خلاصه این که قرائت آیه نور به عدد اصحاب بدر، هر شب قبل از خواب با شرائط خاص ، طهارت ، دورى از زنان و امور دیگر در شب هاى معدود و محدود.

پس من براى اجراى این دستور به مسجد سهله رفتم و ملازم آنجا شدم و شب ها براى انجام آن ورد قیام مى کردم و در یکى از این شب ها همین که شروع کردم به خواندن ورد، احساس کردم که مثل این که کسى دستش را روى دوشم نهاده ، من به سوى او متوجه شدم من در این هنگام در مقام منسوب به امام مهدى علیه السلام بودم پس آن شخص گفت : براى تشرف آماده باش ! .
آقا شیخ محمد تقى آملى مى گفت : همین که این کلمه به گوشم خورد، رعب و ترس تمام وجودم را در برگرفت و از فرط اضطراب نزدیک بود قلبم از حرکت بایستد، پس شروع کردم به التماس و توسل از او که مرا عفو فرماید و ایشان نیز قبول فرمود.
بعد از این ماجرا، فورا به نجفت اشرف رفتم و آقاى قاضى را ملاقات نمودم و زمانى که با ایشان مواجه شدم بدون هیچ کلامى اولین فرمایشى ایشان این بود: اگر آمادگى تشرف را ندارى ، چرا این همه براى آن اصرار مى کنى !؟ .

 

 

 

تحمل نکردن اسم اعظم 

شبیه همین مساله را شیخ عباس قمى درباره عمر بن حنظله نقل کرده است که او گفت : به حضرت امام باقر علیه السلام عرض کردم که مرا چنان گمان مى رود که در خدمت تو داراى رتبه و منزلتى هستم ؟ فرمود: آرى .

عرض کردم : مرا در این حضرت حاجتى است ، فرمود: چیست ؟ عرض کردم : اسم اعظم را به من تعلیم فرما. فرمود: طاقت آن را دارى ؟ عرض کردم : آرى !
فرمود: به این خانه در آى . چون به خانه درآمدم حضرت ابى جعفر علیه السلام دست مبارک به زمین گذاشت و آن خانه تاریک شد، عمر بن حنظله را لرزیدن فرو گرفت آن گاه فرمود: چه مى گویى بیاموزم تو را؟ عرض کردم : نه ! پس دست مبارک از زمین برگرفت و خانه به همان حال که بود باز آمد.

 

 

آیت الله آملى براى شهید شیخ فضل الله نورى گریست 

جناب آقاى اکبر ثبوت مى فرماید: سال هاى آخر استاد آیت الله شیخ محمد تقى آملى – رحمه الله علیه – بود. یک بار به گمانم زاد روز امیرمومنان علیه السلام بود و من براى عرض تبریک و استفاضه عازم منزل ایشان شدم ، در بین راه به عزیزى که از دیدار ایشان باز مى گشت برخوردم و او گفت که حال آقا منقلب است و هیچ توضیحى هم در این مورد نمى دهند و ظاهرا از یک واقعه خیلى ناراحت هستند.

کلمه واقعه مثل پتکى بر سر من فرود آمد و به یادم آمد که روز سیزدهم رجب است و سالگرد شهادت شیخ نورى و حدس زدم که امروز خاطرات آن روز و آن واقعه برایشان تداعى شده و دچار قبض خاطر و تاثر روحى گردیده اند.

 

به حضور ایشان که رسیدم ، براى تسلى ایشان ، بى مقدمه بنا کردم به خواندن بیست و چند بیت که از ادیب پیشاورى وفات : ۱۳۴۹ هق در رثاى شیخ فضل الله نورى به یاد داشتم ، با صداى محزون و بلند، مصرع اول را به پایان نبرده بودم که ایشان زدند به گریه و چه گریه اى !

 

پا به پاى من تا مصرع آخر گریستند و دیگران نیز که شاید چیزى از سروده هاى ادیب ، دستگیرشان نشده بود از گریه استاد گریستند. قصیده ادیب پیشاورى در رثاى شهید نورى

 

لا زال من فضل الاله و جوذه

جود یفیض على ثراک همولا

روى عظامک و ابل من سیبه

یعتاد لحدک بکره و اصیلا

تلکم عظام کدن ان یاخذن من

جو الى عرش الاله سبیلا

همت عظامک ان تشایع روحها

یوم الزماع الى الجنان رحیلا

فتصعدت معه قلیلا ثم ما

وجدت لسنه ربها تبدیلا

فالروح راق و العظام تنزلت

کالایه الیوحى بها تنزیلا

امنت ازحادوا برب محمد

و صبرت فى ذات الاله جمیلا

فعل الذین برب موسى آمنوا

و راو تمتع ذى الحیاه قلیلا

وفضوا الحیاه و آثروا عنها الردى

و علوا جذوعا بسقا و نخیلا

و الفعل یبقى فى الزمان حدیثه

ان اذهب الدهر الغشوم فعولا

و رایت فضل الله دین محمد

و سواه زندقه الغواه فضولا

خنقوک لا خنقا علیک و انما

حنقوک کیما یحنقوا التهلیلا

مسکت بالدین القویم و لم تمل

بک زیعه کالمارقین ممیلا

و اظل یوم الا بتلاء فلم تکن

فى الدین متهما و لا مذحولا

کالمشرقیه جردت عن غمدها

تهتنز فى ایدى الکماه صقیلا

فلو انهم فلقوا بها رضوى فما

وجدوا علیها نبوه و فلولا

ما کان فى حکم القضاء مدلها

منک الفواد و اللسان کلیلا

ثبت الخطاب و للحتوف هزاهز

حولیک ماثله الیک مثولا

هل ینفع البر التقى بیانه

فى معشر نطقوا السافه قلیلا

ذو مره لم تضطرب احشائه

والموت ینسج مبرما سحیلا

ایقنت ان نکالهم بک نازل

فشربت صاب مصابهم معسولا

و کذالک من کان الاله مهاذه

و الحق معتصما له و وکیلا

صلى الاله عیک من متصلب

متخشع صعب القیاد ذلولا

 

بعد که خواندن و گریستن تمام شد، استاد به سخن آمدند و در باب شهادت شیخ فضل الله نورى و اینکه قرار بود پدر ایشان ملا محمد آملى را هم پس از او بکشند، مطالبى گفتند تا رسیدند به کلامى قریب به این مضمون که سه نفر از مراجع عظام نجفت آخوند خراسانى ، حاج میرزا حسین خلیلى و شیخ عبدالله مازندرانى و دو نفر از علماى تهران طباطبایى و بهبهانى حکم کرده بودند که دفع نورى و آملى پدر استاد به هر قسم که باشد لازم است و سران مشروطه پس از اعدام نورى مى گفتند که این کار به دستور آن سه مرجع انجام شده و هر کس بخواهد، مى تواند مجانا به نجف تلگراف بزند و در این مورد از خود آن آقایان سوال کند و…

 

من از این سخنان به شگفت آمدم و به خدمت استاد معروض داشتم که تمام این نسبت ها نادرست است و دروغ گویانى که این خبرها را جعل کرده اند چنان کم حافظه و بى خبر از تاریخ بوده اند که دست کم نکرده اند مجعولات خود را با مسلمات تاریخ هماهنگ گردانند و اکاذیبى متناقض با بدیهى ترین گزارش هاى نهضت مشروطه نسازند که مچشان به زودى باز شود.

چنانکه اعدام شیخ نورى را مستند کرده اند به حکم حاج میرزا حسین خلیلى و آن دو تن دیگر. و نیز اینکه گفته شد هر کس تردیدى در این مورد دارد تلگرافى از خود آنان سوال کند. با اینکه حاجى مزبور در تاریخ دهم شوال ۱۳۲۶ هق در گذشت و حادثه دستگیرى و اعدام شیخ نورى نه ماه پس از این تاریخ یعنى در رجب ۱۳۲۷ هق روى داد.

همچنین طباطبایى و بهبهانى که برطبق آن اخبار کذایى در اعدام شیخ دخالت داشته اند، در آن هنگام هیچ کدام در جایى نبوده اند که قادر به اعمال نظر در این مورد باشند و روحشان هم از این ماجرا خبر نداشته است ؛ زیرا که محمد على شاه ، بهبهانى را به عتبات و طباطبایى را به خراسان تبعید کرده بود و تا سقوط شاه و سپس اعدام شیخ فضل الله نورى ، آن هر دو در تبعید بودند و پس از پیروزى مدعیان مشروطیت ، طباطبایى از خراسان به عزم تهران حرکت کرده و در سبزوار از اعدام شیخ فضل الله نورى اطلاع یافته و بسیار گریسته و گفته بود: با عالم چنین عملى روا نمى دارند.

بهبهانى هم پس از بازگشت به ایران و در اولین برخورد با پسرش ، سید محمد، به وى پرخاش کرده بود که چرا نکردى پیش از اعدام شیخ طناب دار را به گردن خود بیاویزى ؟ این مطلب را از شیخ بهاء الدین نورى ، داماد سید محمد بهبهانى ، شنیدم و به گمانم در مقاله اى به قلم سید محمد على امام شوشترى از فضلاء و محققان متاخر و از شاگردان شیخ فضل الله نورى هم خوانده ام .

و باز گفتم که خود از زبان شاگرد صادق القول آخوند خراسانى و مورخ بزرگ و محدث امین شیعه ، صاحب ذریعه که شخصا نیز در جریان حرکت مشروطه بود و تا آخر عمر هم پیشوایان نهضت مشروطه را تقدیس مى کرد، شنیدم که مرحوم میرزاى نائینى از مرحوم آخوند خواست تا براى جلوگیرى از اعدام شیخ اقدام کند و او نیز تلگرافى بدین منظور به تهران فرستاد ولى کار از کار گذشته بود و شد آنچه شد. این نکته از زبان برادر مرحوم نائینى هم نقل شده است .

بنگرید به : تشیع و مشروطیت در ایران عبدالهادى حائرى ، ص ۲۰۰ . و مرحوم آخوند براى آنکه طرفداران استبداد سوء استفاده نکنند، مجلس ختم شیخ را مخفیانه برگزار کرد و الخ . این مطلب اخیر را علاوه بر صاحب ذریعه از حاج میرزا احمد کفائى فرزند و شاگرد مرحوم در شرح احوال وى تالیف کردم ، ایشان با حیرتى زایدالوصف استماع فرمودند و بعد هم که با ارائه مستندات کافى راه چون و چرا مسدود گردید، از تصورى که نسبت به علماى نامبرده داشتند استغفار و این ناچیز را به خاطر دفع تهمت از آنان و رفع آن اشتباهات از شخص ایشان دعا کردند…

علماى بزرگوار ما با تمام تبحر در رشته هاى خاص و با آن همه مقامات روحانى و معنوى عظیم ، به دلیل سادگى و نیز ناآگاهى از تاریخ و حوادث تاریخى ، گه گاه به دام دروغ پردازانى افتاده اند که یگانه هدفشان بدبین کردن مردم و به ویژه پیشوایان دین به یکدیگر و به پیشروان خود و خصوصا به مردان مبارز و مجاهد بوده است . بدون اینکه بخواهیم نقطه ضعف هاى موجود در هر انسانى از جمله پیشوایان نهضت مشروطیت یا مخالفان آن را انکار؛ یا تمامى مواضع و عملکردهاى یکى از دو دسته را تایید نماییم .

 

 

 

مشورت براى انتخاب 

 

آیت الله جوادى آملى فرمودند: وقتى که دوره قوانین و شرح لمعه ، تقریبا به پایان رسید، به تهران آمدیم . در تهران باز مرحوم پدرم مرا خدمت مرحوم آقا شیخ محمد تقى آملى برد؛ چون ایشان گذشته از مقام فقاهت و علم و آگاهى به علوم عقلى و نقلى ، بسیار وارسته و مهذب بود.
پدرم مرا حضور ایشان برد تا مشورت کند که کجا درس بخوانم و چه درسى بخوانم ؟ در کدام مدرسه و پیش کدام استاد؟

مرحوم آقا شیخ محمد تقى آملى ؛ ما را به مدرسه مروى راهنمایى کردند و گفتند جاى خوبى است . جون بهترین مدرسه در آن موقع مدرسه مروى بود. در آنجا درس در سطوح عالیه گفته مى شد. معقول و خارج گفته مى شد.

از علماى به نام آنجا یکى مرحوم حاج آقا عماد بود و دیگرى مرحوم حاج شیخ عباس فشارکى . اینها آیات الهى در ابعاد گوناگونى بودند. بسیار مدرسه خوبى بود. گذشته از این ، براساس وقف نامه اى که در مدرسه مروى دارد، هر طلبه موظف است که در شبانه روز مقدارى قرآن تلاوت کند. تقریبا از سال ۳۰-۱۳۲۹ به تهران آمدیم و تا شهریور ۵-۱۳۳۴ در مدرسه مروى ماندیم .

سرانجام این عارف فرزانه و عالم وارسته از این دنیا گسسته و به لقاء الله پیوسته و براى همیشه چشم از این دنیاى فانى فرو بسته و حیات جاویدان انتخاب کرد. و بر اساس وصیت آن عالم ربانى در باغ رضوان ، نزدیک قبر مرحوم سید میرزا حسین سبزوارى و در جوار رحمت امام الضامن الثامن على بن موسى الرضا علیه السلام در مشهد مقدس به خاک سپرده شد.

 

 

تجلیل از دوست 

استاد حسن زاده آملى مى فرماید: وقتى در محضر آیت الله شیخ محمد تقى آملى بودم ایشان چنین فرمایشى به من فرمودند: ما همان وقت که در نجف در خدمت جناب حاج سید على قاضى بودیم ، علامه طباطبائى و آقا سید احمد کربلائى کشمیرى ایشان غیر از سید احمد کربلائى است که استاد آیت الله سید على قاضى مى باشد در میان شاگردان مرحوم قاضى بر دیگران تفوق داشتند. و این فرمایش آقاى حاج شیخ محمد تقى آملى بود که ایشان در همان وقت در نجف مکاشفاتى داشتند، در عرفان عملى ، در مراقبت نفس ، بسیار قوى بود و آن جناب با داشتن دو بال عرفان نظرى و عرفان عملى دارا و متنعم بود، خداوند درجاتش را متعالى بفرماید.

 

 

ارتباط بعد از ارتحال 

آیت الله حسن زاده آملى فرمودند: … وقتى که خدمت آقاى الهى طباطبایى مى رسیدم ، از ایشان مى خواستم شما که به محضر آقا به میرزا على آقاى قاضى ، آقا مى گفتند مشرف مى شوید، سفارش ما را هم بکنید.

 

با این که آقاى قاضى وفات یافته بودند، اما شاگردانشان هم چون علامه طباطبایى و اخوى ایشان آقاى الهى و آقاى شیخ محمد تقى آملى خدمتشان مى رسیدند. چنانچه خداوند در قرآن به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى فرماید: و اسئل الرسل ، گر چه عده اى مضافى را در تقدیر گرفتند و آیه را به و اسئل امم الرسل تفسیر کردند، اما نیازى به این تقدیر نیست .

 

نفس قدسیه الهیه مى تواند در همه عوالم محشر داشته باشد و این مطلب از آیات و روایات استفاده مى شود. این که امام العارفین ، امیرالمومنین علیه السلام مى گوید:
الهى حب لى کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک .
یعنى چه ؟ مگر چشم سر مى تواند حجاب ها را خرق نماید؟!…
علامه حاج شیخ عباس حائرى در کتاب حوادث الایام مى نویسد:
وفاه الفقیه الاکبر و المدرس الشهیر الشیخ محمد تقى الاملى فى طهران الاثنین ۱ ذى الحجه ۱۳۹۱ هق ؛۲۹ آذر ۱۳۵۰ هش ؛ ۲۰ کانون الاول ۱۹۷۱ میلادى .

 

 

کوشانپور مرد عجیبى است !

مرحوم آیت الله سید محمدباقر موسوى همدانى وفات ۱۳۷۹ شمسى مى نویسد: روزى مرحوم استادم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى بعد از درس ، به من فرمودند: این آقاى حاج عبدالحسین کوشانپور را مى بینى که نزد من آمد و شد دارد، مرد عجیبى است ! زیرا روزى چهارصد تومان یا چهارهزار تومان – تردید از من است – عوائد مستقلات او است . و در عین حال روزى دو تومان خرج خانه مى کند و بیش از آن به خانواده نمى دهد – البته این مطلب مربوط به سال ۱۳۲۳ شمسى مى باشد –  پرسیدم : بقیه را چه مى کند؟ فرمود: خرج حوزه هاى علمیه مى کند.

 چند سال از این ماجرا گذشت مطلع شدم که ورثه آن مرحوم با اموال او بنیادى تاسیس کرده اند که در آن کتاب هاى دینى که نسخه کمیابى دارند از قبیل تفسیر برهان ، روضه المتقین مجلسى اول ، القرآن و العقل و … چاپ مى کنند و از بین رفتن آنها جلوگیرى مى کنند و هم آنها را در اختیار علما و دانشمندان – به طور مجانى – قرار مى دهند، این وضع کسى است که رو به خدا مى رود و وقتى از دنیا مى رود همه اموالش را نیز با خود مى برد. 

 

جستجوی استاد//صادق حسن زاده

 

 

نورى در تاریکى- مکالمه با امام زمان علیه السلام-مکاشفه در حرم حضرت على علیه السلام -شفاى چشم دخترم (آیت الله محمد تقی آملی)

بازدیدها: ۱۱۳

نورى در تاریکى 

آیت الله العظمى آقا شیخ تقى آملى در دفتر خاطراتش مرقوم فرموده است : شبى از شبها با چند نفر از رفقا در مسجد سهله بیتوته داشتیم ، موقع خلوتى مسجد بود و شاید از زوار غیر از ما چند نفر کسى در مسجد نبود؛ پس از صرف شام براى استراحت فى الجمله در مقام شامخ حضرت ولى الله الاعظم رفتیم و رفقا خوابیدند و این ضعیف دراز کشیده خوابم نمى برد و چراغ مقام پایین کشیده ، ناگهان دیدم نورى از طرف شرقى مسجد متوجه مقام شد. چون نظر کردم عمودى از نور دیدم از نزدیکى مقام وسط کشیده شده تا به درب مقام ! چون بلا به شبیه نورى از نور افکن در هوا کشیده مى شود. و در وسط آن نور هیکلى را دیدم که مى خرامد و به جانب مقام توجه دارد لکن تمام اعضاء و جوارح من گوییا از حس رفت و اعصابم کشیده مى شد و گوییا که مرا در زیر چرخ الماس ‍ گذاشته بودند نمى دانم در چه قدر از وقت بر این حالت بودم تا آنکه از من زائل شد. دیگر به لقاى آن بزرگوار در مقام نرسیدم .

 

 

مکالمه با امام زمان علیه السلام 
همچنین نگاشته است : شبى از شبها در مسجد کوفه بیتوته داشتیم و در سحر بعد از اداى نماز شب به سجده رفته ، مشغول به ذکر یونسیه بودم و در آن اوقات آن ذکر مقدس را در سحر در حالت سجده چهار صد مرتبه یا بیشتر به دستور استاد مى گفتم . در آن هنگام که در مسجد مشغول بودم حالتى برایم روى داد که نه خواب بودم و نه بیدار به طورى که چون سر از سجده برداشتم براى نماز صبح تجدید وضو نکردم ، دیدم حضرت ولى عصر – ارواحنا فداه و رزقنا لقاه – را و مکالماتى بین این ذره بى مقدار و آن ولى کردگار شد که الان به تفاصیل آن آگاه نیستم . از آن جمله پرسیدم که این اصول عملیه که فقها در هنگام نقد و نیل اجتهادى به آن عمل مى کنند مرضى هست ؟ فرمودند: بلى ، اصول عذریه و عمل به آن مطلوب است . عرض کردم :: در باب عمل به اخبار دستور چیست ؟ فرمودند: همان است که فقها به آن اخذ و عمل به همین اخبار در کتب معموله ، مجزى است . عرض کردم : در مورد مناجات خمسه عشر چه دستور مى فرمایید با وجودى که به سندى منثور از معصوم نیست ، آیا خواندن رواست ؟ فرمود: به همین نهجى که علما معمول مى دارند عمل کردن رواست و عامل ، ماجور است . و این ضعیف را چنان معلوم شد که مى خواستند بفرمایند در عصر غیبت همین رویه که فقها در استنباط احکام دارند و به آن عمل مى کنند مرضى است و اتعاب نفس براى ادراک واقع ، ضرور نیست . و باز مساله دیگر عرضه داشته بودم که الان هیچ یک از آنها در خاطرم نیست . و الله الهادى الى سواء السبیل .

 


توسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام 
در سال ۱۳۳۲ هجرى قمرى حصبه شیوع شد و تمام افراد خانواده ما مبتلا به حصبه شدند و پرستارى نداشتیم و همشیره ام که عیال آقا شیخ على طالقانى بود و در آن زمان تازه شوهرش فوت نموده بود، با یک دختر شیر خواره اش به منزل ما آمد و مشغول پرستارى ما شد. یک پسر شیرخواره از بنده تلف شد، بقیه مریض ها عافیت یافتند. در آخر کار، همشیره با طفل صغیرش – هر دو – مبتلا شدند و آن طفلک فوت کرد و حال همشیره بسیار سخت شد به طورى که مرض ایشان از همه ماها شدیدتر شد و من از فوت ایشان بسیار وحشتناک بودم به این جهت که او اولاد خود را فداى من نموده و براى پرستارى از من و مرضاى من مبتلا به این مرض شده بود. چند طبیب بر بالین ایشان آوردیم و همه از معالجه ، مایوس بودند و مى گفتند: کار ایشان با خداست ، اگر خواهد شفا بخشد. و من که تازه از حصبه درآمده و ضعیف بودم چون این را شنیدم بى حال بر زمین افتادم و در آن حالى متوسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام شدم و آن حضرت را شفیع درگاه حضرت حق قرار دادم و با حال اضطرار شفاى همشیره ام را طلبیدم ، در این حال پسر زنى که براى پرستارى نزد ما بود و به او خاله جان مى گفتیم بر بالین آن نشسته بود و لوازم تجهیز و تکفین را حاضر نموده بودند، یک مرتبه مریض به هوش آمد و گفت : خاله جان ! من خوب شدم ، حضرت موسى بن جعفر علیه السلام آمدند و پیراهن مرا از بر من برون کردند و در سر آبى که از وسط خانه مى گذشت افکندند و من دیگر هیچ دردى ندارم ! و ظهر همان روز همشیره اظهار گرسنگى کرد و ما چند دانه نان شیرینى ولیعهدى به او خورانیدیم و الحمدلله رب العالمین

 


شفاى چشم دخترم به عنایت حضرت ابوالفضل علیه السلام 
آیت الله آملى در خاطراتش چنین نگاشته است : قضیه شفا یافتن چشم دخترم به کرامت ابوالفضل علیه السلام و شرح آن قضیه این بود که پدر و مادرم براى شدت علاقه اى که با من ضعیف داشتند، به واسطه اینکه در آن وقت پسرى غیر از من نداشتند، مرا در ابتداى تکلیف تزویج نمودند و خداوند به من دخترى عنایت فرمود و نام او را سکینه نهادم ، بعدها ملقب شد به عصمت الشریفه و من را آن وقت هیجده ساله بودم و آن دختر در دو سالگى مبتلا به درد چشم شد و در چشمش یک قطعه لک پیدا شد و معالجه اش ‍ صعوبت پیدا کرد، به مطب مرحوم میرزا على خان ناصر الحکماء بردیمش و طول کشیده بود چشم او، تا آنکه مصادف شد با ایام عاشورا و در منزل ما شبها مجلس روضه بود. یکى از آن شبها خوابى دیده شد که اینک خواب بیننده را یادم نیست که خودم بودم یا والده صبیه یا شخص ثالثى ؛ در هر صورت ، در خواب دیده شده بود که حضرت ابوالفضل علیه السلام به آن مجلس تشریف آورده از اثر مقدم شریفشان ، خداى متعال چشم آن دختر را شفا بخشید و طولى نکشید که چشمان آن بچه خوب شد و تا آخر عمر درد چشم ندید و آن دختر در سن چهل سالگى در سنه ۱۳۶۱ هجرى قمرى – بعد از فوت شوهرش – در نجف اشرف فوت نمود و چهار دختر و پسر از خود باقى گذاشت و مرا به داغ خود غمگین کرد رحمه الله علیها

 


مکاشفه در حرم حضرت على علیه السلام 
همچنین مرقوم فرموده است : مکاشفه اى است که در حرم مطهر حضرت مولى الموالى امیرالمومنین علیه السلام ، ارواحنا فداء تراب روضه الشریفه اتفاق افتاد و آن چنان است که در اوائل تشرفم به نجف اشراف ، روزى در شاه بالاسر مطهر، مشغول نماز زیارت بودم و در نمازهاى مستحبى به السلام علیکم و رحمه الله و برکاته اکتفاء مى کردم . چون سلام نماز را گفتم ، در سمت دست راست خود سیدى جلیل را دیدم که عرب بود، به زبان فارسى شکسته به این ضعیف فرمود: چرا در سلام نماز به همین صیغه اخیره اکتفا کردى و آن دو سلام را نگفتى ؟! عرض کردم : نماز مستحبى بود و در نماز مستحبى مرا عادت چنین است که به همین سلام آخرین اکتفاء مى کنم . فرمود: آن قدر از فیوضات از دستت رفت که احصاى آن نتوان کرد! چون چنین گفت ، این ضعیف متوجه ضریح مقدس شدم و از طرف قبله ، دیگر حرم و گنبد و بناى صحن ندیدم و تا چشم کار مى کرد جوى لایتناهى و عالمى مملو از نور دیدم که همه آنها ثواب سلام هایى بود که از این ضعیف فوت شد!
با نهایت تاثر رو به جانب آن سید جلیل کردم و عرض کردم : اطاعت مى کنم . از آن به بعد در هیچ نمازى ترک آن سلام نمى کنم و تاکنون هم شاید نکرده باشم . دیگر متوجه هویت آن سید جلیل نشدم و از آن به بعد دیگر ایشان را در حرم مطهر ندیدم . والله العالم بانه من هو!

 


دیدار با امام زمان علیه السلام 
علامه طباطبایى رحمه الله علیه فرمودند: مرحوم قاضى مى فرمود: بعضى از افراد زمان ما مسلما ادراک محضر مبارک آن حضرت را کرده اند و به خدمتش شرفیاب شده اند. یکى از آنها در مسجد سهله در مقام آن حضرت که به مقام صاحب الزمان معروف است ، مشغول دعا و ذکر بود که ناگهان مى بیند آن حضرت در میانه نورى بسیار قوى ، که به او نزدیک مى شدند؛ و چنان ابهت و عظمت آن نور او را مى گیرد که نزدیک بود قبض روح شود؛ و نفس هاى او قطع و به شمارش افتاده بود و تقریبا یکى دو نفس به آخر مانده بود که جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلالیه خدا قسم مى دهد که دیگر به او نزدیک نگردند. بعد از دو هفته که این شخص در مسجد کوفه مشغول ذکر بود حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى یابد و به شرف ملاقات مى رسد. مرحوم قاضى مى فرمود: این شخص آقا شیخ محمد تقى آملى بوده است !

 


یا مهدى ادرکنى 
آیت الله جوادى آملى درباره استادش مى فرماید: آیت الله آقا شیخ محمد تقى آملى از قبیله جوان بود و جوان اسم جدشان بوده که در زمان صفویه مى زیست .آیت الله در سن ۳۶ سالگى از آیت الله العظمى شیخ عبدالنبى نورى ، درجه اجتهاد گرفت . استاد شرح مفصلى بر عروه الوثقى نگاشته است که به نام مصباح الهدى فى شرح العروه الوثقى چاپ شده . زمانى که ایشان کاغذهاى شرح عروه را به ما مى داد تا پاک نویس و تنظیم کنیم ، دیدیم بالاى همه صفحات بلااستثناء نوشته است : یا مهدى ادرکنى !

 

 

مکاشفه در قبرستان شیخان 
آیت الله سید رضى شیرازى درباره آیت الله العظمى محمد تقى آملى مى فرمایند: مرحوم آیت الله شیخ محمد تقى آملى ، خیلى مرد متواضعى بود. با این که در ردیف مراجع وقت بود، ولى حاضر نشد مساله بنویسد. من مطمئن ام ایشان و آقاى میرزا احمد آشتیانى ، در حدى بودند که اگر رساله مى دادند، عده زیادى ، از آن دو تقلید مى کردند، ولى از روى تواضع این کار را نکردند.
در اواخر عمر، جریانى را براى ما نقل کردند که حکایتگر بعد معنوى ایشان است . فرمودند: در حدود چهل سال سن داشتم که رفتم قم . روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت معصومه علیه السلام روضه مى خواندند، خیلى متاثر شدم و زیاد گریه کردم . بعد از آن ، آمدم قبرستان شیخان و زیارت اهل قبور و السلام على اهل لا اله الا الله … را خواندم . در این هنگام دیدم تمام ارواح ، روى قبرهاشان نشسته اند و همگى گفتند: علیکم السلام ! شنیدم زمزمه اى داشتند مثل این که درباره امام حسین علیه السلام و عاشورا بود.

 


شان انبیاء و ائمه اطهار علیه السلام را بشناسیم 
استاد حسن زاده آملى مى فرماید: از جناب استاد آیت الله شیخ محمد تقى آملى – رضوان الله علیه – پرسیده ام که حضرت سلیمان نبى علیه السلام چرا خودش عرش بلقیس را از سباى یمن به شام نیاورد و از دیگران خواست ، تا عفریتى از جن و آصف بن برخیا – وزیر حضرت سلیمان علیه السلام – قال یا ایها الملا ایکم یاتینى بعرشها قبل ان یاتونى مسلمین * قال عفریت من الجن انا اتیک به قبل ان تقوم من مقامک و انى علیه لقوى امین * قال الذى عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یدتد الیک طرفک …
حضرت سلیمان علیه السلام گفت : اى سران کشور! کدام یک از شما تخت او را – پیش از آن که مطیعانه نزد من آیند – براى من مى آورد؟ عفریتى از جن گفت : من آن را پیش از آن که از خود برخیزى براى تو مى آورم و بر این کار سخت توانا و مورد اعتمادم . کسى که نزد او دانشى از کتاب الهى بود، گفت : من آن را پیش از آن که چشم خود را بر هم زنى برایت مى آورم …
آیت الله محمد تقى آملى در جوابم فرمود: این گونه امور دون شان حضرت سلیمان علیه السلام بود، آن جناب کارهاى بزرگ تر از مثل آن را که از عهده دیگران خارج است باید انجام دهد؛ چنان که ما حاجت هاى بسیارى از امام هشتم ، على بن موسى الرضا علیه السلام خواسته ایم برآورده نشده است و از حضرت عبدالعظیم حسنى علیه السلام خواسته ایم علیه السلام خواسته ایم ، برآورده شده است !

 

 

از کجا فهمیده اید؟!
از مرحوم آیه الحق آیت الله العظمى حاج میرزا على آقا قاضى – رضوان الله علیه – افراد بسیارى از تلامذه ایشان نقل کردند که ایشان بسیار در وادى السلام نجف براى زیارت اهل قبور مى رفت و زیارتش دو و سه و چهار ساعت به طول مى انجامید و بر مى گشتند و با خود مى گفتند: استاد چه عوالمى دارد که این طور به حال سکوت مى ماند و خسته نمى شود!
عالمى بود در طهران ، بسیار بزرگوار و متقى و حقا مرد خوبى بود؛ مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى – رحمه الله علیه – ایشان از شاگردان سلسله اول مرحوم قاضى در قسمت اخلاق و عرفان بوده اند.
از قول ایشان نقل شد که : من مدت ها مى دیدم که مرحوم قاضى ، دو سه ساعت در وادى السلام مى نشینند. با خود گفتم : انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شاد کند؛ کارهاى لازم تر هم هست که باید به آنها پرداخت .این اشکال در دل من بود اما به احدى ابراز نکردم ، حتى به صمیمى ترین رفیق خود از شاگردان استاد.
مدت ها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفتم ، تا آن که از نجف اشرف عازم مراجعت به ایران شدم و لیکن در مصلحت بودن این سفر تردید داشتم ، این نیت هم در ذهن من بود و کسى از آن مطلع نبود. شبى بود مى خواستم بخوابم ، در آن اطاقى که بودم در طاقچه پایین پاى من کتاب بود، کتاب هاى علمى و دینى ؛ در وقت خواب طبعا پاى من به سوى کتاب ها کشیده مى شد. با خود گفتم برخیزم و جاى خواب خود را تغییر دهم ، یا نه لازم نیست ؟ چون کتاب ها درست مقابل پاى من نیست و بالاتر قرار گرفته ، این هتک احترام به کتاب نیست . در این تردید و گفتگوى با خود بالاخره بنابر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم .
صبح که به محضر استاد مرحوم قاضى رفتم و سلام کردم ، فرمود: علیکم السلام ، صلاح نیست شما به ایران بروید، و پا دراز کردن به سوى کتاب ها هم هتک احترام است !
بى اختیار هول زده گفتم : آقا! شما از کجا فهمیده اید؟ از کجا فهمیده اید؟! علامه میرزا على آقا قاضى فرمود: از وادى السلام فهمیده ام !

 
 
 
 
مکالمه با امام زمان علیه السلام

آیت الله العظمى آقا شیخ تقى آملى در دفتر خاطراتش مرقوم فرموده است : شبى از شبها با چند نفر از رفقا در مسجد سهله بیتوته داشتیم ، موقع خلوتى مسجد بود و شاید از زوار غیر از ما چند نفر کسى در مسجد نبود؛ پس از صرف شام براى استراحت فى الجمله در مقام شامخ حضرت ولى الله الاعظم رفتیم و رفقا خوابیدند و این ضعیف دراز کشیده خوابم نمى برد و چراغ مقام پایین کشیده ، ناگهان دیدم نورى از طرف شرقى مسجد متوجه مقام شد. چون نظر کردم عمودى از نور دیدم از نزدیکى مقام وسط کشیده شده تا به درب مقام ! 

چون بلا به شبیه نورى از نور افکن در هوا کشیده مى شود. و در وسط آن نور هیکلى را دیدم که مى خرامد و به جانب مقام توجه دارد لکن تمام اعضاء و جوارح من گوییا از حس رفت و اعصابم کشیده مى شد و گوییا که مرا در زیر چرخ الماس ‍ گذاشته بودند نمى دانم در چه قدر از وقت بر این حالت بودم تا آنکه از من زائل شد. دیگر به لقاى آن بزرگوار در مقام نرسیدم .

در جستجوی استاد// صادق حسن زاده

تشرف آیت الله محمد تقی آملی خدمت حضرت ولی عصر(عج)

بازدیدها: ۴۷۰

حاج آقا محمد تقى حسن قاضى – آقا زاده على آقا قاضى – از خود آیت الله محمد تقى آملى ، نقل فرموده که : در دورانى که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم ، روزى به حجره مرحوم آقاى قاضى که در مدرسه هندى بودند رفتم . وقتى آقاى قاضى تشریف آوردند عرض کردم : من خیلى در اینجا انتظار شما را کشیدم تا بیایید و براى من استخاره نمایید. آقاى قاضى فرمودند: طلبه علم ، چندین سال در نجف اشرف باشد ولى نتواند براى خودش یک استخاره نماید!؟

آقاى آملى مى گفت : من خیلى خجالت کشیدم و با حال جدال عرض کردم : من به یک اجازه استخاره از ولى اکبر نیاز دارم – تلویحا به درخواست قبلى ام و اصرار براى تشرف ، که بارها از محضر ایشان داشتم . میرزا على آقا قاضى پاسخ داد: همان اذعان عامى که براى موالى شان صادر فرموده اند براى ما کافى است و نیازى به کسب اجازه خاص نیست . به هر حال ، بعد از اصرار و الحاح شدید این جانب ، ایشان ورد مخصوص براى این منظور به من تعلیم فرمود و خلاصه این که قرائت آیه نور به عدد اصحاب بدر، هر شب قبل از خواب با شرائط خاص ، طهارت ، دورى از زنان و امور دیگر در شب هاى معدود و محدود.

پس من براى اجراى این دستور به مسجد سهله رفتم و ملازم آنجا شدم و شب ها براى انجام آن ورد قیام مى کردم و در یکى از این شب ها همین که شروع کردم به خواندن ورد، احساس کردم که مثل این که کسى دستش را روى دوشم نهاده ، من به سوى او متوجه شدم من در این هنگام در مقام منسوب به امام مهدى علیه السلام بودم پس آن شخص گفت : براى تشرف آماده باش ! .

آقا شیخ محمد تقى آملى مى گفت : همین که این کلمه به گوشم خورد، رعب و ترس تمام وجودم را در برگرفت و از فرط اظطراب نزدیک بود قلبم از حرکت بایستد، پس شروع کردم به التماس و توسل از او که مرا عفو فرماید و ایشان نیز قبول فرمود.

بعد از این ماجرا، فورا به نجفت اشرف رفتم و آقاى قاضى را ملاقات نمودم و زمانى که با ایشان مواجه شدم بدون هیچ کلامى اولین فرمایشى ایشان این بود: اگر آمادگى تشرف را ندارى ، چرا این همه براى آن اصرار مى کنى !؟ .

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

تشرف عرفانی

بازدیدها: ۷۲

جناب حجه الاسلام حسن فتح الله پور به نقل از فرد موثقی فرمود:
 
روزی نزد عارف وارسته ای شرفیاب شدم پس از یقین به صحت گفتارش و درک از این که او به نزد حضرت تشرفاتی دارد از او سؤ الاتی چند کردم که بسیار دقیق و پخته پاسخم گفت در حالی که او هرگز با دروس حوزوی و مباحث فقهی و فلسفی آشنایی نداشت ولی به قدری بیانش بلند و عالی بود که مرا سخت شیفته خویش ساخت قسمتی از سؤال و جوابهایم که قابل طرح کردن است ، این بود:
 
از او پرسیدم : شما که در ایام محرم گاه به محضر حضرت تشرف  می یابید، به هنگام عزاداری آن وجود مقدس از کدامین اشعار بیشترین استقبال می نمایند.
فرمود: اشعار مرحوم کمپانی ! هنگامی که در مجلس آن حضرت ، اشعار او خوانده می شود طوفانی سخت وجود آن حضرت را فرا می گیرد و او به شدت می گرید!
 
باز پرسیدم از دیگر اشعار مورد توجه آن حضرت کدام است ؟ او فرمود: اشعار محتشم کاشانی ، اشعار فرزدق و اشعار حافظ! با تعجب و حیرت پرسیدم : حافظ!
او فرمود: آری حافظ، او شیعه ای خالص بوده است بجز چند غزل او تمامی اشعارش پیرامون حضرت بقیه الله اعظم علیه السلام است ! کسانی که به شرح اشعار حافظ پرداخته اند عرفان او عرفان الوهی پنداشته اند در حالی که عرفان حافظ عرفان مهدویتی است . مخاطب اصلی کلمات حافظ، شخص حضرت بقیه الله اعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف است و نه خداوند، چرا که او خدا را از طریق حضرت بقیه الله می شناخت .
 
جهت سؤ ال را عوض کرده و پرسیدم : تجلیات ائمه علیهم السلام برای انسانها به هنگام مرگ و یا در هنگام توسلات چگونه است ؟ آیا تجلییات تصویری است ، یا جسمی اگر جسمی است ، مثالی است و یا واقعی ؟ چگونه امکان دارد که در یک لحظه دهها و بلکه هزاران انسان در حال مرگ ، علی بن ابیطالب علیه السلام را درک کنند و یا هزاران انسان محتاج از یک امام تقاضای کمک کنند و آن حضرت به امداد همه آنها بپردازد؟
 
او به آرامی گفت : تجلی ائمه علیهم السلام برای مردم به نحو حقیقی و جسم واقعی – و نه مثالی و تصویری – است تجلی مثالی که مال عوام از خواص است و چیز مهمی نیست ! اینکه چگونه هزاران انسان در لحظه ای واحد وجود ائمه علیهم السلام و یا علی بن ابیطالب را درک می کند مثل درک خورشید است که همه مردم کره زمین ، خورشید واحدی را حقیقتا می یابند پس وقتی درک از خورشید این خاصیت را دارد چگونه درک از وجود ائمه علیهم السلام چنین نباشد!؟
 
از او پرسیدم : پس تجلیات ائمه علیهم السلام وجودات متعدد نیست وجود واحد است .
او گفت بله وجود است نه آنکه جسم های متعددی ، توسط روح آن حضرت پدید آید تا آنکه هر کس آن ها را متناسب با خودش بیابد.
 
پرسیدم : آیا اهل البیت علیهم السلام تنها امام برای اهل زمین هستند و یا آنکه برای سایر موجودات نیز امام هستند؟
فرمود: در جمله لولا الحجه لساخت الارض ، زمین تنها یک مثال است چون بشر زمین را مکان خویش می پندارد چنین گفته شده است در حالی که واقعیت جمله مذکور آن است که اگر حجت نباشد عالم امکان از بین رفتنی است .
پرسیدم : به این ترتیب ائمه علیهم السلام از برای اهالی کرامت آسمانی نیز امامت دارند؟
فرمود: آری چنین است . به همین دلیل است که ما بارها خود مشاهده کرده ایم که برخی از اهالی آسمانی جهت گرفتن دستورالعمل به نزد حضرت حاضر می شوند!
 
پرسیدم : ائمه علیهم السلام باید از حقائق وجودی دیگری نیز بهره داشته باشند تا بتوانند بر اساس قل انما أنا بشر مثلکم … نقش آفرین باشند یعنی باید هر یک از امامان به مقتضای هر نوع وجودی به همان صورت در مقام هدایت در آیند؟ اگر چنین است چگونه می توان این سخن را با انتقال ژنتیک ائمه علیهم السلام از زمان حضرت آدم به بعد جمع کرد؟
 
فرمود: آری چنین است : وقتی شما به خورشید نگاه می کنی شعاعی از آن را درک می کنی که از دور به اتاقی خاص عبور کرده و به تو رسیده است حال می توانی بگویی که خورشید همان شعاع است ؟ و آیا می توانی بگویی که شعاع خورشید غیر از آن خورشید است . ائمه علیهم السلام حقایقی ماورای سایر موجودات امکانی اند که شعاع وجودشان برای این کره و این مردمان از طریق انتقال ژنتیک است در حالی که حقیقت آن ها چیز دیگری است به خاطر همین است که بدن ائمه علیهم السلام سایه نداشته است چون بدن آن بدن حجاب دار نبودن و صرفا و نوری است !                                                                                                                            
 
شمیم عرش //پژوهشکده تزکیه اخلاقی امام علی علیه السلام