زندگینامه خواجه همام الدین بن علایی تبریزی(متوفی۷۱۴ ه ق)

بازدیدها: ۱۲۳

 از شعرا و سخنگویان نامبردار آذربایجان است و در فنون نظم به خصوص در غزلسرایی سبک سعدی را به خوبی تتبع کرده است. خود نیز لطافت سخن خود را دریافته و گفته است:

همام را سخن دلفریب و شیرین است// ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی

دیوان غزلیات همام در حدود دوهزار بیت دارد نیز منظومه ای بنام صحبت نامه از او مانده است که به نام شرف الدین هارون پسر شمس الدین محمد صاحب دیوان جوینی ساخته شده است. این غزل معروف از اوست:

دانی چگونه باشد از عاشقان جدایی// چون دیده ای که ماند خالی ز روشنایی

سهل است عاشقان را از جان خود بریدن// لیکن ز روی جانان مشکل بود جدایی

در دوستی نیاید هرگز خلل ز دوری// گر در میان یاران مهری بود خدایی

هر زر که خالص آید بر یک عیار باشد // صد بار اگر در آتش آن را بیازمایی

(از تاریخ ادبیات تألیف رضازادهء شفق ص ۳۱۱ به بعد)

وفات

وفات او را به سال (۷۱۴ ه ق) ضبط کرده اند

این دو غزل از او نقل میشود:

اینان که آرزوی دل و نور دیده اند// تَنْشان مگر ز روح لطیف آفریده اند

در جسمشان که جان خجل است از لطافتش// جانی دگر ز نور الهی دمیده اند

از چشم مست و روی و لب باده رنگشان// جانها به ذوق، ساغر می درکشیده اند

آب حیات بود و نبات و شکر به هم// آن شیر مادران که به طفلی مکیده اند

مرغان سدره بهر تماشای این گروه// از آسمان به منزل دنیا پریده اند

در حیرتم از این همه گلهای دلفریب// تا در کدام آب و زمین پروریده اند 

*******************

این خاک توده منزل دیوان رهزن است// بگذر ز منزلی که در او جای دشمن است

مغرور عشوه های جهانی و بی خبر// کاین غول را چه خون عزیزان به گردن است

تا کی کنی عمارت این دامگاه دیو // کآخر تو را به عالم علوی نشیمن است

سیمرغ جان کجا کند از گلخن آشیان// کاو را هوای تربت آن سبز گلشن است

از منجنیق دهر شود عاقبت خراب // بنیاد این وجود گر از سنگ و آهن است

در زیر ران حکم تو گر ابلق زمان //رهوار میرود، مشو ایمن که توسن است

(از گنج سخن تألیف صفا ج ۲ ص ۱۷۴ به بعد).

لغت نامه دهخدا

زندگینامه شیخ قاسم انوار(۸۳۸-۷۵۷ ه ق)

بازدیدها: ۳۲۹

سید علی بن نصربن هارون بن ابوالقاسم حسینی یا موسوی تبریزی ملقب به معین الدین یا صفی الدین و متخلص به قاسم و مشهور به قاسمی و شاه قاسم، عارفی است.فاضل و شاعری است ماهر.

از اکابر صوفیه و عرفای قرن نهم هجری که در اصول طریقت و سیر و سلوک دست ارادت به سلطان صدرالدین موسی بن شیخ صفی الدین سید اسحاق اردبیلی جد سلاطین صفویه داده و در خدمت آن پیر روشن ضمیر ریاضات بسیاری کشیده.

و هم از طرف او به قاسم الانوار ملقب گردیده و صحبت شاه نعمت الله ولی ماهانی را نیز دریافته و در قزوین و سمرقند و گیلان و هرات و خراسان سیاحتها کرده و در هرات به ارشاد عباد آغازیده و محل توجه عامه گردیده و نفوذ بسیار داشته و به همین جهت شاهرخ میرزا به هراس افتاده و صلاح شاه را در بیرون شدن قاسم از هرات دیدند.

قاسم مدتی در بلخ و سمرقند روزگار گذرانید. و مشمول عنایت الغ بیک گردید و سرانجام در اثنای مراجعت به وطن خود در قریه خرجرد یا قصبهء لنکر جام از توابع نیشابور به مناسبت لطافت آب و هوا اقامت کرد و به سال ۸۳۵ یا ۸۳۷ یا ۸۳۸ ه ق در – همانجا وفات یافت.و در اواخر قرن نهم به امر امیرعلی شیرنوائی عمارتی زیبا بر قبر وی بنا کردند .

وی تألیفاتی دارد او راست:

۱ انیس العاشقین این کتاب مثنوی فارسی است

۲- تذکره الاولیاء یا مقامات العارفین و این نیز مثنوی است

۳- دیوان شعر مشتمل بر غزلیات و قطعات و رباعیات و این دیوانی است نیکو و بیشتر آن در تصوف و نصیحت است

و یک نسخه خطی آن به ضمیمهء دیوان حافظ به شماره ۲۰۲ و یک نسخهء دیگر که علاوه بر غزلیات و قطعات و رباعیات او شامل دو مثنوی مذکور هم هست و در حاشیهء دیوان کمال خجندی از اول تا آخر نوشته شده اند به شماره ۲۶۶ در کتابخانهء مدرسهء سپهسالار جدید تهران موجود است

این اشعار از اوست:

از هر طرفی چهره گشائی که منم // در هر صفتی جلوه گر آئی که منم

با اینهمه گه گاه غلط می افتم// نادان کس و بله روستائی که منم

****************

 نمیتوان خبری داد از حقیقت دوست ولی// بروی حقیقت حقیقت همه اوست

***************

 از مسجد و میخانه وز کعبه و بتخانه//مقصود خدا عشق است باقی همه افسانه

* در ملک عاشقی که دو عالم طفیل اوست آن کس قدم نهاد که اول ز سر گذشت

***************

 قضا شخصی است پنج انگشت دارد// چو خواهد از کسی کامی برآرد

دو بر چشمش نهد وآنگه دو بر گوش//یکی بر لب نهد گوید که خاموش

***************

 از افق مکرمت صبح سعادت دمید //محو مجازات شد شاه حقیقت رسید

راه به وحدت نبرد هر که نشد در طلب// جمله ذرات را از دل و از جان برید

**************

 در حرم وصل دوست زنده دلی راه یافت //کز همه خلق جهان بار ملامت کشید

وصلت الله یافت قاسم و ناگاه یافت// زآنکه به شمشیر لا از همه عالم برید

 قاسم انوار چهار مرتبه پیاده به حج رفته و دو دفعه آن را با پای برهنه بوده است

رجوع به هدیه الاحباب ص ۲۱۴ و مجمع الفصحاء ج ۲ ص ۲۷ و قاموس الاعلام ترکی ج ۵ ص ۳۵۳۲ و سفینه ص ۱۷۵ و حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۶۱۷ و ج ۴ ص ۶ و ۷ و ۱۰ و ۱۱ و ریحانه الادب شود جامی گوید اهل روزگار در قبول و انکار وی دو فرقه اند و از وی دو اثر مانده است،

یکی دیوان اشعار مشتمل بر حقائق و اسرار وی که انوار کشف و عرفان و آثار ذوق و وجدان از آن ظاهر است و دیگر جماعتی که خود را منسوب به وی میدارند و مرید وی میشمارند و اکثر ایشان از ربقهء اسلام خارج و در دائره اباحت و تهاون به شرع و سنت داخل میباشند.

در تاریخ ۸۳۰ ه ق پادشاه وقت را کسی زخمی زد و به توهم آنکه این کار با وقوف سید قاسم بوده او را از شهر هرات اخراج کردند. وی به جانب بلخ و سمرقند رفت. و از آنجا مراجعت (۵۹۵- کرد و در خرجرد جام متوطن شد و به سال ۸۳۷ وفات یافت و قبر وی در آنجا است (نفحات الانس چ ۱۳۳۶ ص ۵۹۳ ادوارد براون آرد دومین شاعر عصر امیر تیموری که جالب توجه است قاسم الانوار است.

وی شاعری است صوفی، نکات مهمه راجع به تاریخ حیات وی را ریو در فهرست بدینگونه خلاصه کرده: (فهرست ریو ص ۶۳۵ ) سید قاسم انوار در سراب (سراو) در ولایت تبریز به سال ۷۵۷ ه ق / ۱۳۵۶ م متولد شد.

در علم شریعت شاگرد شیخ صدرالدین اردبیلی که یکی از اجداد صفویه است بوده و پس از وی نزد شیخ صدرالدین یمنی تلمذ نمود که او خود نیز از تلامیذ شیخ اوحدالدین کرمانی است پس از آنکه چندی در گیلان اقامت نمود به خراسان رفت.

و در هرات ساکن شد و آن در زمان سلطنت تیمور و فرزندش شاهرخ است در آنجا مریدان و شاگردان بسیار از اطراف نزد وی جمع آمدند و به قدری دارای نفوذ و عظمت گردید که شاه را تحت الشعاع خود قرار داد عبدالرزاق در مطلع السعدین حکایت میکند که چون در سال ۸۳۰ ه ق / ۱۴۲۶ م شاهرخ در مسجد جمعه هرات مورد حملهء احمدلر قرار گرفت.

و مجروح گردید، سید قاسم مورد سوء ظن میرزا بایسنقر واقع شد. و گفتند که قتل در تحت حمایت او بوده است از این رو سید ناگزیر شد که هرات را ترک گوید و به سمرقند برود و در آنجا در ظل عنایت میرزا آلغ بیک قرار میگیرد مع ذلک چند سال بعد وی به خراسان مراجعت نمود و در خرجرد که شهری است در ولایت جام منزل گزید و هم در آنجا به سال (۵۳۶ – ۸۳۷ ه ق / ۱۴۳۳ م )وفات یافت (ترجمهء تاریخ ادبیات براون ج ۳ صص ۵۱۴٫)

لغت نامه دهخدا

زندگینامه صائب تبریزی(۱۰۸۱-۱۰۱۰ه ق)

بازدیدها: ۱۳۱۹

نام اصلیش محمد علی بیک ونام پدرش میرزا عبدالرحیم از تجار برجسته وکدخدایان معتبر تبریز بوده به امر شاه عباس اول به اصفهان آورده شدند ودر عباس آباد اصفهان سکونت گزیدند.صائب در سال ۱۰۱۰هجری در تبارزه اصفهان متولد شد.(۱)

سلسلهء نسب مولانا سیدمحمدعلی صائب تبریزی به شمس الدین تبریزی معروف می رسد. والد ماجد وی میرزا عبدالرحیم که یکی از تجار معتبر تبارزه عباس آباد اصفهان بود. از جملهء اشخاصی است که به امر شاه عباس اول از تبریز کوچیده و در عراق متوطن شده و پسرش صائب در بلدهء اصفهان نشو و نما کرده و در آن شهر شهرت یافته است. و بیت ذیل مشعر به وطن اصلی اوست:

صائب از خاک پاک تبریز است
هست سعدی گر از گِل شیراز

مولانا بعد از وصول به سن تمیز به زیارت بیت الله مشرف شده و در حین عبور (؟) قصیده ای در منقبت حضرت رضا علیه السلام انشاد کرده و این بیت از آن است:

لله الحمد که بعد از سفر حج صائب
عهد خود تازه به سلطان خراسان کردم

از بعض غزلهای صائب چنین مفهوم میشود که بعد از مراجعت به اصفهان از وضع ایران دلگیر و رنجیده خاطر گردیده است و لذا به خیال سفر هند افتاده و در شهور سنهء ۱۰۳۶ ه ق از اصفهان خارج شده است و غزل ذیل از آن جمله است:

طلایی شد چمن ساقی بگردان جام زرین را
بکش بر روی اوراق خزان دست نگارین را

دلم هر لحظه از داغی به داغ دیگر آویزد
چو بیماری که گرداند ز تاب درد بالین را

بجای لعل و گوهر از زمین اصفهان
که « احسن » صائب به ملک هند

خواهد برد این اشعار رنگین را

مولانا صائب بعد از آنکه به شهر کابل رسیده ظفرخان متخلص به نیابت حکومت پدر خود خواجه ابوالحسن تربتی در آن شهر مقیم بوده است از مولانا حق شناسی کرده و مدتی آن بزرگوار را در نزد خود معزز و محترم نگاه داشته و مشارالیه نیز بواسطهء مدایح و قصاید او را زندهء جاوید ساخته است.

ظفرخان مشارالیه نیز در بعض از مقاطع غزلهای خود مولانا صائب را بخوبی اسم برده و از آن جمله است:

طرز یاران پیش احسنبعد از این مقبول نیست

بطرف دکن حرکت « شاه جهان پادشاه » تازه گوئیهای او از فیض طبع صائب است در تاریخ ۱۰۳۹ ه ق که ظفرخان بقصد تهنیت سرافراز شده است « هزاره » میکرد صائب را نیز همراه برد و مولانا بعد از ورود به حضور سلطان به لقب مستعدخان و به منصب نامی از دراویش در آن « حق آه » مینویسد:

مولانا قبل از رفتن به هند روزی در مجمعی از دوستان بود و « خیرالبیان » مؤلف تذکرهء میان حضور داشت و او مولانا صائب را به لقب مستعدخان مخاطب ساخت و از آن به بعد بدین عنوان مشهور شد در سال ۱۰۴۲ ه ق ظفرخان مشارالیه به حکومت کشمیر منصوب شد. و در موقع حرکت مولانا صائب نیز بسابقه مودت و الفتی که با او داشت همراه او به کشمیر رفت. و در همان ایام پدر مولانا بجهت برگرداندن پسر از اصفهان به هند آمد. و به اتفاق فرزند خود به اصفهان بازگشت. و بیت ذیل از غزلی است که در مملکت هند انشاد شده:

خوش آن روزی که صائب من مکان در اصفهان سازم
ز وصف زنده رودش خامه را رطب اللسان سازم

بیت ذیل هم از غزل معروف او است که بعد از عودت به اصفهان به نواب جعفر وزیر اعظم نوشته و فرستاده و مشارالیه پنجهزار روپیه از هند در مقابل آن غزل صله و جایزه ارسال کرده است:

دوردستان را به احسان یاد کردن همت است
ورنه هر نخلی به پای خود ثمر می افکند

مولانا بعد از آنکه از مملکت هند برگشته تا آخر حیات در نزد سلاطین صفویه معزز و محترم زیسته و از طرف شاه عباس ثانی به لقب ملک الشعرایی مفتخر شده است ولی در روز جلوس شاه سلیمان اشعاری که منظوم ساخته و مطلع آن این است:

احاطهء خط آن آفتاب تابان را (؟) گرفت خیل پری در میان سلیمان را

شاه سلیمان را بجهت حسن صورتی که در جوانی داشت به غیظ آورده و تا آخر عمر با مولانا تکلم نکرده است مولانا سه چهار سال بعد از ۱۰۸۱ ه ق تاریخ فوت اوست « صائب وفات یافت » جلوس وی در شهر اصفهان درگذشت و هم در آنجا مدفون است.

و عبارت مولانا دواوین متعدده دارد مجموعهء آثارش قریب به یکصد و بیست هزار بیت است و بیشتر به غزل پرداخته است، قصیده و مثنوی نیز دارد، بعضی نثرهای بلیغ و خطبه های دیوانی نیز انشا کرده است و یکی از دواوین وی بزبان ترکی است کلیات وی عبارت است از یک سفینه مملو از مواعظ و آداب که جُنگی پر از حکمت و امثال است و اکثر ابیات او ضرب المثل شده و در السنه از قائل تعبیر می کنند ولی اغلب آنها در دواوین صائب « لاادری » ساری و متداول است لکن اغلب مردم نظر به عدم اطلاع به کلمه مندرج و موجود است و جای حیرت است که چنین شاعری در مملکت ایران الحال شهرتی ندارد و مجموعهء گرانبهای او در ایران به طبع نرسیده است محتمل است که عدم اطلاع مردم ناشی از نگارش دو نفر تذکره نویسان متأخر باشد لطفعلی بک آذر در گفته:

صائب در مراتب سخن گستری طرزی خاص دارد که شباهتی به فصحای متقدمین ندارد، دیوانش یکصد و بیست « آتشکده » هزار بیت است، بعد از مراعات این چند بیت از دیوان او انتخاب شد رضاقلیخان صاحب مجمع الفصحا نیز تقریباً مانند او نوشته است و جز این دو نویسنده سایر تذکره نویسان بالاتفاق تمجید فوق العاده از صائب کرده اند.

طاهر نصیرآبادی که یکی از معاصرین صائب است در تذکرهء خود شرح مفصلی از وی نوشته و میگوید:

میرزا صائب از علو فطرت و نهایت شهرت محتاج به تعریف نیست، انوار خورشید فصاحتش چون ظهور خور عالم گیر و مکارم اخلاقش چون معانی رنگین دلپذیر، خامهء یگانهء دوزبانش به تحریک سه انگشت به چهار رکن و شش جهت پنج نوبت گرفته مؤلف تذکرهء ریاض الشعراء مذکور داشته که صیت سخنوری صائب از قاف تا قاف جهان رسیده و خوان نعم کلامش از شرق تا غرب کشیده، معاصرین را با وی همسر محال و گوید:

از آن صبحی که آفتاب سخن در عالم شهود پرتو انداخته « سرو آزاد » دغدغهء برابری چه مجال؟ میرزا غلامعلی آزاد در معنی آفرینی به این اقتدار سپهر دوار بهم نرسانیده چنانکه خود او گفته است:

ز صد هزار سخنور که در جهان آید یکی چو صائب

آورده:از زمانی که زبان به سخن آشنا شده چنین معنی یابی خوش خیال « کلمات الشعراء » شوریده حال برخیزد سرخوش در بلندفکر بروی عرصه نیامده،

در حال حیات دیوانش مشهور آفاق و اشعارش عالمگیر بود، خواندگار روم و سلاطین هند در نامه های خود از شاه ایران درخواست دیوان او میکردند و شاه ایران برسم تحفه و هدایا میفرستاده است بعقیدهء نگارنده مولانا صائب ایران بخوانیم سزاست زیرا که مانند وی مفلق و نکته سنج و باریکبین بود و معانی بدیع در غزلهای خود گنجانیده و « متنبی » را اگر سخنوران معاصر را تلخ کام گذاشته و خود نیز گفته است:

تلخ کردی زندگی بر آشنایان سخن اینقدر صائب تلاش معنی بیگانه چیست؟

این بود آنچه آقای تربیت از احوال صائب نوشته اند، بعلاوه از غزلیات او اشعاری انتخاب نموده و تعریفی هم از قصائد و منظومهء جنگی او کرده اند که از آن دو قسمت صرف نظر شد (حیدرعلی کمالی مجلهء آینده سال یک شمارهء ۱۲ ) شاگرد او محمدسعید مازندرانی متخلص به اشرف، معروف به اشرف مازندرانی پسر محمدصالح مازندرانی، قطعهء ذیل را در تاریخ وفات استاد خود صائب سروده است:

کرده بود ایزد عنایت خوشنویس و شاعری
از وجود هر دو کردی افتخار ایام ما

بوداسم و رسم آن عبدالرشید دیلمی
وین محمد با علی بود و تخلص صائبا

آن پسر همشیرهء سیدعماد خوشنویس
وین برادرزادهء شمس الحق شیرین ادا

شهر قزوین است از اقبال آن دارالکمال
کشور تبریز بود از نسبت این عرش ما

هر دو بودندی بهم چون صورت و معنی قرین
هر دو بودندی بهم چون لفظ و معنی آشنا

اتفاقاً هر دو در یک سال با هم متفق
رخت بربستند از اینجا جانب دارالبقا

روی با من کرد و بود با هم مردن آقا رشید و »
گفت: اشرف بگو تاریخ آن چون ترا

بودند ایشان اوستاد و پیشوا گفتم از ارشاد پیر عقل در تاریخ آن که مطابق با ۱۰۸۱ میشود و عبدالرشید استاد اشرف در خط بوده (ریحانه الادب ج ۲ ص ۴۱۰ ) و از اشعار اوست:

بیقراران را « صائبا از آن یکتای بی همتا طلب
چون شود از دشت غایب سیل، در دریا طلب

دست خواهش را بمگشا پیش دست خاکیان
هرچه میخواهد دلت از عالم بالا طلب

اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست
آرزوی هر دو عالم را از او یکجا طلب

هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگی ها را گشایش از در دلها طلب

گر ز خاک آسودنت آسوده میگردند خلق
تن به خاک تیره ده آسایش دلها طلب

چشم چون بینا شود خضر است نقش هر قدم
رهبر بینا چو خواهی دیدهء بینا طلب

آبرو در پیش ساغر ریختن دون همتی است
گردنی کج میکنی باری می از مینا طلب

شاه و گدا بدیدهء دریادلان یکی است
پوشیده است پست و بلند زمین در آب

در مجالس حرف سرگوشی زدن با یکدگر
در زمین سینه ها تخم نفاق افشاندن است

نهاد سخت تو سوهان به خود نمیگیرد
وگرنه پست و بلند زمانه سوهان است

زمانه بوتهء خار از درشت خویی تست
اگر شوی تو ملایم جهان گلستان است

گذشت عمر و نکردی کلام خود را نرم
ترا چه حاصل از این آسیای دندان است

ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن
در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن

از نسیمی دفتر ایام بر هم میخورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن

زخم میباشد گران شمشیر لنگردار را
زینهار از دشمنان بردبار اندیشه کن

روی در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام
چون شود لبریز جامت از خمار اندیشه کن

پشه با شب زنده داری خون مردم میخورد
زینهار از زاهد شب زنده دار اندیشه کن

گردش چرخ بد و نیک ز هم نشناسد
آسیا تفرقه از هم نکند گندم و جو

لغت نامه دهخدا

زندگینامه شیخ محمود شبستری(۷۲۰ ه .ق متوفی)

بازدیدها: ۴۳

شیخ محمودبن عبدالکریم ملقب به سعدالدین در قصبهء شبستر هفت فرسنگی تبریز تولد یافت از تاریخ زندگانی او اطلاع وسیعی به دست نیست. و ظاهراً سراسر عمر را بر خلاف زمانهء آشفته و عصر پرآشوب خویش به آرامش و سکون بدون حادثهء مهمی در تبریز یا نزدیکی آن بسر برده است. و هم در آنجا در سال ۷۲۰ ه ق وفات یافته از وی تألیفات بسیار باقی نمانده است.

آثار

لیکن مثنوی گلشن راز که تقریباً بیست هزار بیت میشود. از بهترین و جامعترین رسالاتی است که در اصول و مبادی تصوف به رشتهء نظم درآورده است و تا امروز نزد خاص و عام شهرتی بسزا دارد این مثنوی چنانکه شاعر خود اشاره میکند. در شوال سال ۷۱۰ ه ق به نظم آمده و در آن پاسخ ۱۵ سؤال راجع به اصول تصوف است که شخصی از خراسان موسوم به امیرحسینی حسین بن عالم ابی الحسین هروی سؤال نموده است. عبدالرزاق لاهیجی شرح عالی بر آن نگاشته است( ۱) و نیز شاه داعی شیرازی عارف و شاعر نامی قرن نهم را شرحی بر این مثنوی است به نام نسائم الاسحار( ۲) یا نسائم گلشن

تألیفات دیگر وی عبارتند از:

رسالهء حق الیقین،

رسالهء شاهد،

سعادتنامه،

منهاج العارفین

 مرآه المحققین

برای شرح حال و آثار او رجوع به دانشمندان آذربایجان چ تربیت، الذریعه ج ۹ ص ۵۰۶ ، تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ج ۳ یا از سعدی تا جامی ترجمهء علی اصغر حکمت ص ۱۵۹ به بعد و تاریخ ادبیات دکتر رضازادهء شفق ص ۲۶۳ شود ( ۱) – براون شرح گلشن راز را به عبدالرزاق لاهیجی نسبت میدهد و حال آنکه این شرح منسوب است به شیخ شمس الدین محمد بن یحیی لاهیجی الاصل شیرازی المسکن که در ذیحجهء ۸۷۷ ه ق تألیف نموده و موسوم است به مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز و از مشایخ سلسلهء نوربخشیه بوده است (از تعلیقات حکمت بر ۲) – دیوان شاه داعی شیرازی چ دبیرسیاقی ص ۱۹ و ۲۵ و مقدمهء ج ۱ ) ( کتاب از سعدی تا جامی ص ۱۶۱

لغت نامه دهخد

زندگینامه شیخ صفی الدین اردبیلی(۷۳۵متوفی)

بازدیدها: ۱۰۶۸

جد سلاطین صفویه است حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده آرد: وی مردی صاحب وقت بود و قبولی عظیم داشت (تاریخ گزیده ص ۷۹۳ ) هدایت در ریاض العارفین نویسد: شیخ العارفین و برهان الواصلین القطب الاصفیاء فی الَافاق صفی الدین اسحاق، نسبت آن جناب بحضرت امام همام موسی الکاظم (ع)می پیوندد. و اجداد عظامش هادیان راه یقین و احفاد گرامش حامیان دین مبین، آن جناب را در مبادی سلوک اشتیاق صحبت اولیا و اصفیای معاصرین بود. و بشوق خدمت ایشان مراحل بسیار پیمود در شیراز با مشایخ صحبت داشت و به رهنمائی آنها طالب شیخ زاهد گیلانی شد. در ماه صیام بصومعهء شیخ رسید،

پس از ملاقات ارادت او را گزید و بشرف مصاهرت نیز ممتاز گردید گویند نسبت ارادت جناب زاهد به دو واسطه به رکن الدین سجاسی میرسد. کرامات و مقامات آن جناب فزون از عهدهء حوصلهء این کتاب است و حاجت به تحریر ندارد و میرزا محمد تقی کرمانی در بحرالاسرار بچند واسطه نقل کرده که حضرت مولوی معنوی بظهور شیخ خبر داده است.

به هر صورت زیاده بر سی سال بهدایت و ارشاد طالبان اشتغال داشتند و زیاده از صدهزار کس تربیت فرمودند در سنهء ۷۳۵ وفات یافتند اگر چه سخن او منظوم نیست در تذکرهء واله این بیت بنام اوست:

آه از این ذکر فسرده چند از این فکر دراز//آه های آتشین و چهره های زرد تو

 (ریاض العارفین ص ۱۰۱ )

براون در تاریخ ادبیات نویسد: اسم او صفی الدین بود وفاتش در گیلان به سال ۱۳۳۴ م( ۱) و در سن هشتاد و پنج سالگی اتفاق افتاد این شخص مدعی بود که به بیست پشت به امام هفتم موسی کاظم میرسد( ۲) با توجه به آنچه مورخ و سیاسی بزرگ رشیدالدین فضل الله در رسائل خود نسبت به او نوشته و با مطالعهء کتاب بزرگی که بنام صفوه الصفا کمی پس از وفاتش مبتنی بر قول فرزندش صدرالدین تحریر یافته است.

در اهمیت و معروفیت او شکی باقی نمی ماند. من هیچ مدرکی نیافتم که شیخ صفی نیز مانند اخلاف خود به این شدت پیرو عقاید شیعه بوده باشد تنها سند ضعیفی هم که قابل اعتناء است عکس این را ثابت میکند. زیرا که رؤسای ازبکیه در مکتوبی که به طهماسب ولد شاه اسماعیل نوشته اند میگویند شنیده ایم شیخ صفی سنی ثابت العقیده بوده است و اظهار تعجب میکنند از اینکه شاه طهماسب نه از حضرت مرتضی علی پیروی می کند و نه از جد اعلای خود متابعت دارد (تاریخ ادبیات برون ج ۴ ص ۱۴ )

تاریخ ثابت می کند که شیخ صفی الدین عزلت گزین بزرگوار اردبیل که سلاطین صفویه نام و نسب خود را از او گرفته اند فی الحقیقه در زمان خود شخصی متنفذ و صاحب قدرت بوده است وزیر بزرگ رشیدالدین فضل الله به ادعیه و شفاعات او توجه داشته و این معنی از مجموعهء رسائل او و از دو رقعه ای که یکی به شیخ نوشته و در دیگری توصیه ای دربارهء شیخ کرده است. معلوم میشود. در رقعهء اخیر که به پسر خود میراحمد حاکم اردبیل نوشته است. وصیت می کند که از رعایت عموم اهالی غفلت نکنی و مخصوصاً نوعی سازی که جناب قطب فلک حقیقت و سباح بحار شریعت، مساح مضمار طریقت، شیخ الاسلام والمسلمین، برهان الواصلین قدوهء صفهء صفا، گلبن دوحهء وفا، شیخ صفی المله و الدین ادام ۲۶ ) در زندگانی ظاهری شیخ صفی خاصه بعد از آنکه – الله تعالی برکات انفاسه الشریفه از تو راضی و شاکر باشد (ایضاً صص ۲۵ دست ارادت به شیخ زاهد داد و در اردبیل ساکن شد حوادث و وقایعی رخ نداد در کودکی موقر و عزلت گزین و محترز از بازی بود در همان روزگار کودکی توجه خاصی به امور مذهبی نشان داد و بمشاهدهء ظهورات غیبیه و عوالم غیرمرئیه توفیق یافت.

چون در اردبیل مرشدی صاحب حال نمیدید و آوازهء شیخ نجیب الدین بزغش شیرازی را شنیده بود میل بزیارت او کرد و بالاخره مادر را راضی نمود به شیراز رفت ولی شیخ رحلت کرده بود درویشان و مشایخ آن دیار خاصه شیخ سعدی شاعر معروف را ملاقات کرد. و معاشرت او پسند خاطرش نیفتاد و ظاهراً با شیخ سعدی درست معامله نکرد و نسخهء اشعار او را که بخط خود تقدیمش نمود نپذیرفت.

عاقبت پسر و جانشین بزغش موسوم به ظهیرالدین شیخ صفی را گفت امروز کسی که رفع حجاب نموده ترا بمقصد رهنمون گردد فقط شیخ زاهد گیلانی است .که در گیلان قرب ولایت شما، بر لب دریا خلوتی دارد، و حلیهء جمال شیخ زاهد را به او وصف کرد شیخ پس از چهار سال بخدمت شیخ زاهد رسید و از او پذیرائی کامل دید در این وقت شیخ زاهد شصت سال داشت بیست و دو سال بقیهء عمر او را شیخ صفی در خدمتش بسر برد شیخ زاهد صبیهء خود بی بی فاطمه را بشیخ صفی داد و از او سه پسر بوجود آمد که یکی صدرالدین است که بعدها رتبهء ارشاد یافت شیخ بنقل مؤلف سلسله النسب در ۷۳۵ درگذشت، و پسر وی شیخ صدرالدین جانشین او گشت شیخ صفی ابیاتی بزبان گیلانی و فارسی سروده است هر چند یکی از رباعیاتش دلالت بر دوستی علی علیه السلام دارد( ۳) لکن معذلک برای من ثابت نیست که او هم مثل اخلاف خود در مذهب شیعه دارای عقیدهء راسخه بوده باشد .

شیخ صفی الدین بی اندازه بتوسعهء سلسلهء تابعهء خود کمک نمود و یکی از ادلهء ما بر قوت نفوذ او قول مولانا از راه مراغه و تبریز شمار طالبان و مشتاقان نمودم، در » : شمس الدین برنیقی اردبیلی است که در سلسله النسب منقول است و گوید سه ماه سیزده هزار طالب به این یک راه بحضرت شیخ آمدند و شرف حضور مبارک شیخ دریافته و توبه کردند و از باقی اطراف به اگر نگوئیم همهء این مریدان از آسیای صغیر می آمده اند. لااقل باید گفت که بسیاری از ساکنین ولایت مذکوره بوده، و « این قیاس هم از این ایام پیروان شیخ صفی در آن ولایت مسکن گزیده و بقسمی استقرار یافتند. که بعدها بزرگترین اسباب تشویش خاطر ( سلاطین عثمانی شدند. (از تاریخ ادبیات برون ج ۴ ص ۳۴ ) برای تفصیل احوال شیخ رجوع شود به صفوه الصفا تألیف ابن بزاز

لغت نامه دهخدا



( ۱ – ( – مرحوم رشید یاسمی در ذیل صفحه بنقل از عالم آرای عباسی نویسد: صبح دوشنبه ۱۲ محرم ۷۳۵ ه ق درگذشت .

۲ – ( دربارهء نسب شیخ و قراینی که بعضی برای رد سیادت این خاندان ذکر کرده اند، رجوع به صفویه در همین لغت نامه شود

۳ صاحب کرمی که صد خطا می بخشد خوش باش صفی که جرم ما می بخشد آن را که جوی مهر علی در دل اوست هر چند گنه ( کند خدا می بخشد (تاریخ ادبیات برون ج ۴ حاشیهء ص ۳۴٫

زندگینامه شمس تبریزی (متولد ۶۴۵-۵۸۲ ه ق)

بازدیدها: ۹۷۸۴

محمدبن علی بن ملک داد ملقب به شمس الدین عارف معروف (متولد ۵۸۲ و متوفای پس از ۶۴۵ ه ق) خاندان وی از مردم تبریز بودند. شمس ابتدا مرید شیخ ابوبکر زنبیل باف (سله باف) تبریزی بود شمس به گفتهء خود جمله ولایتها از او یافته، لیکن مرتبهء شمس بدانجا رسید که به پیر خود قانع نبود و در طلب اکمل سفری شد و در اقطار مختلف به سیاحت پرداخت و به خدمت چند تن از ابدال و اقطاب رسید بعضی او را از تربیت یافتگان باباکمال خجندی نوشته اند وی در ضمن سیر و سلوک گاهی مکتب داری میکرد و اجرت نمی گرفت.

چهارده ماه در شهر حلب در حجرهء مدرسه ای به ریاضت مشغول بود. و پیوسته نمد سیاه می پوشید وقتی در اثنای سیاحت به بغداد رسید و شیخ اوحدالدین کرمانی که شیخ یکی از خانقاه های بغداد بود در » و عشق زیباچهرگان را اصل مسلک خود قرار داده بود و آنرا وسیلهء نیل به جمال و کمال مطلق میشمرد، دیدار کرد، پرسید که مراد اوحدالدین ؟

«اگر در گردن دنبل نداری// چرا در آسمان نمی بینی »

فرمود که ،« ماه را در آب طشت می بینم » :

گفت «؟ چیستی آن بود که جمال مطلق را در مظهر انسانی که لطیف است می جویم، و شمس الدین بر وی آشکار کرد که اگر از غرض شهوانی عاری باشی همهء عالم مظهر جمال کلی است و او را در همه و بیرون از مظاهر توانی دید اوحدالدین به رغبت تمام گفت که بعدالیوم می خواهم در بندگیت باشم گفت به صحبت ما طاقت نیاری شیخ بجد گرفت فرمود به شرطی که علی ملاالناس در میان بازار بغداد با من نبیذ بنوشی گفت نتوانم.

گفت: وقتی من نوش کنم با من توانی مصاحبت کردن؟ گفت نه نتوانم شمس الدین از این حکایت و روایات دیگر برمی آید که شمس الدین به حدود ظاهر بی اعتنا و به «! از پیش مردان دور شو » بانگی بزد که رسوم پشت پا زده بود و غرض وی از این سخنان آزمایش اوحدالدین بود روزی در خانقاه نصره الدین وزیر اجلاس عظیم بود و بزرگی را به شیخی تنزیل می کردند و شیوخ، علماء، عرفا، امرا و حکما حاضر بودند و هر یکی در انواع علوم و حکم و فنون کلمات می گفتند و بحثها می کردند.

مگر شمس الدین در کنجی مراقب گشته بود ناگاه برخاست و از سر غیرت بانگی بر ایشان زد که تا کی از این حدیثها می نازید؟ یکی در میان شما از حدثنی قلبی عن ربی خبری نگویید این سخنان که می گویید از حدیث، تفسیر، حکمت و غیره سخنان مردم آن زمان است که هر یکی در عهدی به مسند مردی نشسته بودند و از درد حالات خود معانی می گفتند و چون مردان این عهد شمایید، اسرار و سخنان شما کو؟

شمس بامداد روز شنبهء ۲۶ جمادی الَاخر سال ۶۴۲ ه ق به قونیه رسید دربارهء برخورد مولوی بدو روایات مختلف است به هر حال مولوی مجذوب او گردید و از سر مجلس درس و بحث و وعظ درگذشت یاران مولانا و مردم قونیه قصد شمس کردند.و او را ساحر خواندند شمس رنجیده خاطر گشت، سر خویش گرفت و برفت ( ۲۱ شوال ۶۴۳ ه ق) مولانا به طلب شمس به قدم جد ایستاد، ولی اثری پیدا نشده در آخر خبر یافت که وی در دمشق (شام) است، نامه و پیام (بصورت غزلهای لطیف) متواتر کرد و پیک در پیک پیوست عاقبت دل شمس نرم شد یاران مولانا نیز از در اعتذار درآمدند و مولانا عذرشان بپذیرفت.

و فرزند خود سلطان ولد را به طلب شمس روانهء دمشق کرد و او با ۲۰ تن از یاران سفر کرد تا در دمشق شمس را دریافت و ره آوردی که به امر پدر از نقود با خود آورده بود نثار قدم وی کرد و پیامها بگزارد شمس خواهش مولانا بپذیرفت و عازم قونیه گردید (سال ۶۴۴ ه ق) سلطان ولد بندگیها نمود و بیش از یک ماه از سر صدق و نیاز پیاده در رکاب شمس راه می سپرد تا به قونیه رسید و خاطر مولانا شکفته گردید و چندی با او صحبت داشت باز مردم قونیه و مریدان بخشم درآمدند و بدگویی شمس آغاز کردند مولانا را دیوانه و شمس را جادو خواندند فقیهان و عوام قونیه بشوریدند از این رو شمس دل از قونیه برکند و مولانا دو سال در طلب شمس بود و دو بار به دمشق سفر کرد، ولی اثری از او پیدا مجموع آنچه که شمس ) « مقالات » نشد و انجام کارش پیدا نیست سال غیبتش را ۶۴۵ ه ق دانسته اند.

آثار

از آثار اوست کتابی بنام در مجالس بیان کرده و سؤال و جوابهائی که میانهء او و مولانا یا مریدان و منکران رد و بدل شده) (نسخهء آن در کتابخانهء قونیه از معارف و لطایف اقوال وی که افلاکی در مناقب العارفین نقل کرده است این هر دو یادداشتهایی است « ده فصل » ،( محفوظ است که مریدان از سخنان شمس فراهم و تدوین کرده اند (فرهنگ فارسی معین) :

شمس تبریزی که نور مطلق است// آفتاب است و ز انوار حق است

مولوی روز سایه آفتابی را بیاب// دامن شه شمس تبریزی بتاب

مولوی رجوع به مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۲۸۶ ، فهرست فیه ما فیه و دیوان کبیر شمس تبریزی شود

لغت نامه دهخدا

زندگینامه آیت الله عباسعلى عمید زنجانى

بازدیدها: ۷۱

 ۱۱۲۷۴۱۴۳۱۴۵۹۳۲۱۵۲۰۸۱۲۰۲۵۵۲۴۷۱۳۶۵۶۲۴۶۲۱۹۶۹۴۸

تولد و خاندان

عباسعلى عمید در دهم فروردین ماه ۱۳۱۶ش در خانواده اى متدین در زنجان دیده به جهان گشود.(۱) پدر بزرگوارش انسانى با فضیلت و از تجّار نیکوکارى بود که ثروت خود را صرف امور خیریّه بخصوص کمک و مساعدت به طلاّب علوم دینى کردند. او در این راه همواره از ارشادات فقیه شهر آیت الله شیخ فیاض زنجانى رهنمود مى گرفت.مادر ارجمندش از زنان پارسا و آشنا به مسایل اسلامى، نوه حکیم بلند آوازه زنجان میرزا مجید حکمى بود و همین پیوند با روحانیت، باعث گردید استاد تداوم دهنده راه جد مادرى اش باشد.بیشتر مطالب مقاله برگرفته از خاطرات چاپ شده توسط مرکز اسناد انقلاب مى باشد.

استاد که آخرین فرزند خانواده بود، در شش سالگى وارد مدرسه توفیق شهرستان زنجان گردید. او که در طول تحصیل تا پایان دبیرستان همواره از شاگردان ممتاز به شمار مى آمد، در اواخر دوره دبیرستان تصمیم گرفت هم زمان به فراگیرى علوم دینى بپردازد و این تصمیم با استقبال و خوشحالى خانواده و آشنایان رو به رو شد.

خاطره اى از مدرسه توفیق

او درباره ورود به مدرسه علوم اسلامى مى گوید:«در دوره دبیرستان، هم به دبیرستان مى رفتم و هم در مدرسه (دینى) سیّد زنجان که از مدارس طلاب زنجان بود درس مقدمات مى خواندم. آن زمان تقریباً حدود سال هاى ۱۳۲۷ و ۱۳۲۸ش تحصیلات علوم دینى در جامعه، زیاد جایگاه مناسبى نداشت لذا من هم در آن عالم نوجوانى مسأله را مخفى نگه مى داشتم. حتى هم کلاسى هایم نمى دانستند که وارد تحصیلات علوم حوزوى شده ام و مقدمات مى خوانم. یادم هست یک روز به کلاس آمدم و دیدم بچه ها چیزى را دست به دست مى گردانند، من آرام بودم و گوشه اى نشستم و متوجه شدم همه به من خیره شده اند. معلوم شد که آن ها ]کتاب[ جامع المقدمات مرا از توى کشوى میز پیدا کرده اند و از نحوه چاپ و حواشى منقوش آن به شگفت آمده و دست به دست آن را نگاه مى کنند. رفتار آن ها شاید به این خاطر بود که این کتاب ها براى آن ها مأنوس نبود، کار بالا گرفت، ناظم مدرسه مرا به دفتر فراخواند ]من[ وحشت کردم که توبیخ شوم. بعد دیدم که ناظم مدرسه به نام آقاى همایونى در دفتر از من استقبال کرد و سایر معلمان و دبیران جلو پاى من ایستادند، گویى من دیگر دانش آموز دیروزى نیستم، و خیلى مرا تشویق و تجلیل کردند و سؤال کردند از کى شروع کرده اید؟ کار خوبى کرده اید، چرا به ما اطلاع نداده اید؟ اصلا نتیجه تمام زحمات این مدرسه اگر شما باشید براى ما کافى است و این تشویق براى من خیلى در آن سن و سال اثر گذار بود.»

استاد عمید زنجانى که از شاگردان ممتاز مدرسه توفیق در رشته ریاضیات بود، به این نتیجه رسید که قبل از گرفتن دیپلم راهى حوزه علمیه شود و به تحصیل علوم اسلامى بپردازد. ترک تحصیل و علاقه به علوم دینى باعث گردید اساتید مدرسه توفیق از ایشان دلیل قضیه را جویا شوند، خود مى گوید:«در سال هاى آخر دبیرستان بود که یک دفعه به حوزه پیوستم و از ترس این که این توفیق از من سلب شود، از ادامه تحصیل دبیرستان منصرف شدم. به همین دلیل مسئولان دبیرستان قضیه را دنبال کردند و یک بار دیگر به دفتر مدرسه احضار شدم. معلم ها که از چهره هاى روحانى، وارسته و تحصیل کرده بودند از من جویاى علت شدند.، آن ها مى دانستند که از نظر مالى مشکلى نداشتم، لذا فکر مى کردند مسایل خانوادگى باعث این انصراف شده است. وقتى گفتم ترسم از این است که بعد از گرفتن دیپلم نتوانم به تحصیلات حوزوى ادامه بدهم و مى خواهم مدرکى در اختیارم نباشد تا با فراغت بال تحصیلات حوزوى را ادامه دهم. معلم هایم سخنم را پسندیدند. لازم به ذکر است اکثر معلم هاى آن مدرسه تحصیلات حوزوى داشتند، حتى هنگام زنگ تفریح در دفتر، مباحثه جواهر داشتند. آن ها اهل تهجّد نیز بودند و آثار تهجّد در چهره هایشان پیدا بود.»(۲)

تحصیلات علوم اسلامى

الف: زنجاناستاد عمید زنجانى تنها طلبه شهرى بود که براى تحصیل علوم دینى وارد مدرسه سیّد زنجان شده بود. مدرسه سیّد در آن زمان از رونق خاص علمى برخوردار بود و طلاب از نقاط حومه و دوردست براى فراگیرى علم و دانش راهى این مدرسه مى شدند. حضور استاد در مدرسه موجب خوشحالى سایر طلاب شد، زیرا والد بزرگوارش به طلاب مورد نظر کمک مى کرد. او براى پیشرفت تحصیلى فرزندش استاد خصوصى گرفت و ماهیانه مبلغى به آن استاد فرزانه مى پرداخت. مشهورترین استاد مدرسه سیّد زنجان آقا شیخ «محمد قنبرى» مردى فاضل، متعهد و خوش بیان بود و تدریس مقدمات، سیوطى و مقدارى از شرح جامى این طلبه جوان را برعهده داشت.

ب: قم

آقاى عمید زنجانى در سال ۱۳۳۱ش براى ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه قم گردید. پدرش در نظر داشت منزلى براى فرزندش بخرد، ولى چون او به حجره و زندگانى طلبگى علاقه داشت، از پدرش خواست موافقت آیت الله سید محمّد حجت کوه کمرى را براى گرفتن یک حجره طلب نماید. وقتى این تقاضا پذیرفته شد، در یکى از حجرات مدرسه حجتیّه ـ از مدارس پر رونق آن زمان ـ سکونت گزید.براى سکونت در مدرسه حجّتیه شرایطى لازم بود، از جمله اتمام کتاب وسایل و داشتن حداقل بیست سال تمام و او هیچ کدام از این دو شرط را نداشت، ولى با عنایت آیت الله حجّت موفق گردید ابتدا در پارک قدیم حجتیه و سپس در حجره مجاور عارف دلسوخته حاج شیخ على کاشانى(۳) ساکن شود و به تحصیل ادامه دهد.

از جمله حوادث جالب زندگى طلبگى ایشان این بود که پدرش براى تأمین امور شخصى فرزندش، مبلغى را (براى مدت شش ماه) در اختیار آیت الله سیّد احمد زنجانى(۴) قرار داده بود تا هر ماه مراجعه و از ایشان دریافت کند. گاه اتفاق مى افتاد که به علت کثرت مشاغل آن مرحوم ماهیانه مدتى به تأخیر مى افتاد، لکن همین امر موجب شده بود دست کم ماهى یک بار از محضر آن عالم ربّانى کسب فیض کند.

اساتید دوران سطح

۱ـ شیخ اسماعیل صائنى زنجانى: مطول، منطق و مقدارى از شرح لمعه.

۲ـ ابوالفضل سرابى: مطول و مقدارى از لمعه.

۳ـ ناصر مکارم شیرازى: مکاسب.

۴ـ ابوالقاسم خزعلى: مکاسب طى مدت کوتاه.

۵ـ میرزا على مشکینى: وسایل.

۶ـ سید عبدالکریم موسوى اردبیلى: بخشى از رسایل.

۷ـ سید محمد باقر سلطانى طباطبایى: کفایه، جلد دوم.

۸ـ حاج میرزا محمد مجاهدى تبریزى: کفایه، جلد اول.

۹ـ شیخ میرزا عبدالجواد سدهى اصفهانى: بخشى از کفایه.

اساتید دوره خارج

۱ـ آیت الله العظمى سید حسین طباطبایى بروجردى(۵) (م: ۱۳۸۰ق): آقاى عمید یک سال در درس ایشان حاضر شد. او درباره تدریس این استاد فرزانه مى گوید:«من مبتدى بودم که به درس آقاى بروجردى مى رفتم. یکى از خصوصیات درس ایشان این بود که گاه افراد در سه رده متفاوت در درس ایشان شرکت داشتند، مثلا فرض کنید امثال من شرکت داشتند، اساتید ما هم در درس مرحوم آیت الله بروجردى شرکت مى کردند و شخصیت هایى مانند مرحوم آیت الله محقق داماد هم بودند که نسبت به اساتید ما سمت استادى داشتند.

درس آقاى بروجردى، یک درس واقعى بود. هم جنبه تشریفات مرجعیت را داشت که یک عدّه اى به خاطر احترامى که براى ایشان قایل بودند، مى آمدند و یک عدّه اى براى استفاده در سطوح مختلف حاضر مى شدند.»(۶) استاد عمید زنجانى از بدو ورود به حوزه علمیه قم با چهره ملکوتى حضرت امام آشنا گردید. سخن گفتن، راه رفتن و دیگر صفات و کمالات حضرت امام چنان جذاب بود که استاد ایشان را اسوه زندگى خویش قرار داد و با تمام وجود به امام عشق مى ورزید هر چند بنابر موقعیت سنّى و علمى تنها در سال هاى آخر دهه سى توفیق حضور در درس امام بزرگوار را پیدا کرد. با این حال در دورانى که مشغول سطوح عالیه بود، نیز از دیدار چهره ملکوتى امام بهره مى گرفت.

وى در سال ۱۳۳۷ش هم زمان با اتمام «کفایه الاصول» به درس پر فایده ى اصول امام در مسجد سلماسى راه یافت. وى مى گوید:«حضورم در درس ایشان در حقیقت دو جنبه داشت یکى جاذبه علاقه به امام بود و دیگرى پر محتوا بودن درس ایشان. همیشه زودتر از امام مى آمدم و دیرتر از امام مى رفتم. درس امام شاید اوّلین بارقه تحقیق و تدقیق را در من ایجاد کرد. من اهل قلم و نوشتن بودم، امّا براى اوّلین بار آن ذائقه تحقیق را از درس چشیدم. جاذبه دیگر درس امام معنویت خاصى بود که بر طلبه جوانى مثل من عمیقاً اثرگذار بود. بى اعتنایى به دنیا و شکوه علم، منش روحانى و ملکوتى، بى تفاوتى به جاه و مقام و دورى از تظاهر و در یک کلمه مقام عرفانى در محضر درس استاد مشهور بود. و چون به درس امام عادت کرده بودم، در نجف اشرف هم از اولین کسانى بودم که در جمع علاقمندان امام درخواست شروع درس کردند.»(۷)

۳ـ آیت الله العظمى حاج سید محمد محقق داماد(۸) (م: ۱۳۸۸ق)، استاد عمید درباره ویژگى درسى آیت الله محقق مى گوید:یکى از خصوصیات آقاى داماد این بود که از طرح احتمالات مختلف در هر مسأله چشم پوشى نمى کرد و در هر موضوع فقهى و یا در خصوص فقه الحدیث هر روایتى احتمالات ممکن را مطرح و هر کدام را جداگانه مورد بحث قرار مى داد، اگر قابل نقد بود، نقد مى کرد. گاه مى شد که این احتمالات از ده مورد هم بیشتر مى شد. او براى رسیدن به حقیقت هیچ احتمالى را نادیده نمى گرفت که نشان از عمق درس ایشان داشت. خیلى از احتمالات در حقیقت مربوط به شبهات، ابهامات و سؤالات بود. درس ایشان تحقیقى بود و به همین دلیل محضر درس محدود و خاص محققان بود.»(۹)

۴ـ علامه سید محمد حسین طباطبایى(۱۰) (م: ۱۴۰۲ قمرى): استاد عمید زنجانى قسمتى از «اسفار» ملا صدرا و کتاب «شفاى» بوعلى سینا را در محضر ایشان فرا گرفت. وى در کنار استفاده علمى از بزرگان مذکور، به خاطر کسب مشربهاى فقهى مختلف، از محضر برخى دیگر از اساتید حوزه علمیه قم از جمله آیت الله سید محمد کاظم شریعتمدارى (۲ سال خارج فقه) بهره برد.

ج: تحصیل در حوزه نجف

عمید زنجانى با رحلت آیت الله بروجردى در سال ۱۳۴۰ش عازم حوزه علمیه نجف اشرف گردید و مدت ۸ سال از دروس استوانه هاى علمى آن حوزه بهره برد. که اسامى آنان چنین است:

۱ـ آیت الله العظمى حاج سید ابوالقاسم خویى(۱۱) (م: ۱۴۱۳ق): استاد هشت سال از محضر این فقیه گرانمایه بهره مند گردید و تقریرات قسمتى از درس وى را به رشته تحریر درآورد. از امتیازات درس آیت الله خویى که از شاگردان ممتاز علامه نائینى بود، نظم، انسجام علمى، اتقان ادله، اختصار و شیوه بیان جالب بود. و چون تقریرات اصول استاد چاپ شده بود، وى تنها به حضور در درس فقه آن فقیه بزرگ بسنده کرد.

۲ـ حضرت آیت الله میرزا محمد باقر زنجانى(۱۲)(م: ۱۳۹۴ق): مرحوم میرزاى زنجانى با این که از اساتید برجسته نجف اشرف و از شاگردان نامدار مرحوم نائینى بود و مقامات علمى و معنوى اش بر معاصرانش پوشیده نبود، به خاطر زهد و بى تکلّفى از شهرت و عناوین مانند مرجعیت به شدت اجتناب مىورزید. او بیش از ۴۰ سال در حوزه نجف محضر درسى بسیار گرمى داشت و صدها فاضل و مجتهد از حوزه درسى وى بهره مند گردیدند. از ویژگى هاى میرزاى زنجانى این بود که نظریات اصولى استادش را به گونه اى بیان مى کرد که همه ابهامات اشکالات متداول در میان معاصرانش را پاسخ مى داد. گاه نقطه نظرات استادش را با مطالبى که خود داشت، توجیه مى نمود و از سخنان استاد به عنوان «کلمات مقدس استاد» یاد مى کرد. تواضع میرزا در برابر استاد او را در انظار شاگردانش به ستایش وا مى داشت. آقایان راستى، کریمى مازندرانى و طاهرى گرگانى از ملازمان درس این استاد عظیم الشأن بودند.

۳ـ حضرت امام خمینى(رحمه الله): امام خمینى در ۱۳ مهرماه ۱۳۴۴ش از ترکیه به عراق تبعید شد(۱۳) و بعد از زیارت کاظمین، سامرا و کربلا، در نجف ساکن گردید و پس از دید و بازدیدهاى معمول مراجع، مدرسین و طلاب حوزه علمیه نجف اشرف به اصرار جمعى از دوستان و ارادتمندان درس خارج خود را در مسجد شیخ انصارى تشکیل داد. به تدریج به یکى از پرجمعیت ترین جلسات درسى نجف اشرف تبدیل گردید. آقاى عمید ۵ سال از درس ایشان بهره برد. وى از پیشگامان استقبال از حضرت امام نیز به شمار مى آمد.

۴ـ آیت الله العظمى سید محمود شاهرودى(م: ۱۳۹۴ق): سه سال و همزمان با درس آیت الله خوئى به درس وى حاضر شد.

۵ـ آیت الله العظمى سید محسن حکیم(م:۱۳۹۰ق)(۱۴): به مدت چهار سال تا زمان حضور امام در نجف اشرف از محضر وى استفاده کرد.

اجازات

استاد عمید با تلاش فوق العاده موفق به تکمیل معلومات عالیه و اخذ اجازه اجتهاد و روایت از برخى اساتید برجسته حوزه نجف اشرف و حوزه علمیه قم شد.

۱ـ مرحوم آیت الله حاج سید نصرالله مستنبط: وى از عالمان شایسته و فقهاى برجسته حوزه نجف بود و در سال ۱۳۸۷ق اجازه اجتهادى براى معظم له صادر کرد که در قسمتى از آن آمده است:

«جناب العالم الفاضل، عماد الاعلام حجه الاسلام الشیخ عباسعلى عمید… قد صرف برهه من عمره الشریف فى النجف الاشرف و حضر مباحث الاساطین حضور تفهم و تدقیق وجد و اجتهد حتى صار بحمد الله من الاعلام و بلغ الى مرتبه الاجتهاد فله العمل بما یستنبطه من الاحکام على النهج المألوف فیها بین الاعلام…»

۲ـ آیت الله العظمى سیّد شهاب الدین مرعشى نجفى(رحمه الله): در سال ۱۳۶۵ش اجازه اجتهادى براى معظم له صادر کرد.

۳ـ امام خمینى(رحمه الله): اجازه اى درباره امور حسبیه شرعى به معظم له داد.(۱۵)

بازگشت به ایران

استاد عمید بعد از سالها اقامت در آستانه ى علوى و شهر مقدس نجف اشرف، در سال ۱۳۴۷ش براى درمان دیسک کمر به ایران بازگشت. چون قصد مراجعت به نجف اشرف را داشت، در طول مدتى که به قم رفت و آمد داشت، در ملاقات ها و دیدارهاى دوستانه، با فضلا، مدرسان و آیات قم به پخش گزارشهاى حوزه نجف و اخبار مربوط به امام در نجف مانند تدریس و رفت و آمدهاى استاد پرداخت. وى موضع گیرى هاى منفى و مثبت بزرگان نجف را به تفصیل به اطلاع بزرگان و دوستان امام رسانید. در همین سال بود که به وصلت با بیت حضرت آیت الله العظمى مرعشى نجفى مفتخر گردید که برخى از دوستان فاضل به ویژه آیت الله حاج شیخ محمد فاضل زمینه این وصلت را فراهم ساختند و خطبه عقد در حرم مطهر حضرت معصومه(علیها السلام) توسط حضرات آیات سید احمد زنجانى و فاضل لنکرانى پدر خوانده شد. حاصل این پیوند تولد سه فرزند است. استاد بعد از ازدواج تنها به نجف اشرف بازگشت و بعد از حدود یک سال و نیم به ایران مراجعت کرد و در حوزه علمیه قم مشغول تدریس، سطوح عالیه گردید. در مدت اقامت کوتاه در قم شرح استدلالى تحریر الوسیله را آغاز و در کنار تدریس، به تألیف هم پرداخت و سرانجام در سال ۱۳۵۰ش به دعوت جمعى از مؤمنان جنوب شرق تهران به این شهر مهاجرت کرد.

فعالیت فرهنگى در تهران

مسجد لر زاده از مساجد معروف جنوب تهران از آثار ماندگارى است که با معمارى مرحوم لر زاده ساخته و با امامت آیت الله حاج شیخ على اکبر برهان تأسیس شد. آن عالم ربانى بعد از ده سال خدمت رحلت کرد و آیت الله میرزا على آقا فلسفى به مدت ده سال به اقامه جماعت و ارشاد مردم پرداخت. و چون قصد مهاجرت به مشهد مقدس را داشت، معتمدان محل به محضر آیت الله مرعشى نجفى در قم رسیدند و از ایشان تقاضا نمودند آقاى عمید را که قبلا برخى از چهره هاى بازارى تهران وى را مى شناختند، به امامت جماعت و تصدى امور مسجد لرزاده تشویق نمایند.

آیت الله مرعشى هم بعد از مشورت با استاد، ایشان را به مهاجرت به تهران تشویق نمود. و چون بیشتر مؤمنان و معتمدان و بازاریان محترم از دوستان و مریدان امام بودند، استاد عمید این پیشنهاد را پذیرفت. مسجد لرزاده از آن تاریخ تا سال ۱۳۸۳ق علاوه بر این که محل اقامه جماعت بود، با برگزارى جلسات تفسیر قرآن و نهج البلاغه و احکام و دیگر فعالیت هاى دینى، فرهنگى توسط ایشان، به یکى از مهم ترین پایگاه هاى مذهبى و انقلابى جنوب تهران تبدیل شد. تشکیل صندوق قرض الحسنه و پرداخت وام به نیازمندان خصوصاً اقشار محروم، ایجاد کانون ارشاد اسلامى، تجهیز کتابخانه، دعوت از روحانیان انقلابى و سخنرانى آنان در مسجد، تأسیس جمعیت و مرکز خیریه امام سجاد(علیه السلام)براى کمک رسانى به محرومان و… در کنار فعالیت هاى علمى و تبلیغى، دینى و انقلابى از مهم ترین فعالیت هاى معظم له در طول تصدى امامت مسجد به شمار مى رود. وى در سال ۳۳ سال امامت در تهران با ایجاد جو معنوى و انقلابى و شرایط فرهنگى موجبات جذب افراد فعال انقلابى به آن مسجد را فراهم آورده بود. و محوریت و شکل گیرى تجمعات و راهپیمایى ها در طول نهضت اسلامى که با هدایت و ارشاد وى با مرکزیت مسجد لر زاده انجام مى گرفت، بخش کوچکى از فعالیت هاى قبل از انقلاب ایشان در مسجد لرزاده به شمار مى آید.(۱۶)

فعالیت هاى علمى و تحقیقى

حاج شیخ عباسعلى عمید زنجانى فعالیت تحقیقى خود را از جوانى آغاز کرد و تاکنون آثار علمى فراوانى داشته است. وى از سال ۱۳۳۶ش کار خود را با نوشتن مقالات سودمند در روزنامه «وظیفه» شروع کرد. این روزنامه اجتماعى، سیاسى و مذهبى بود و در هر هفته سه شماره از آن به چاپ مى رسید. این روزنامه با مدیریت سیّد محمد باقر موسوى حجازى از سال ۱۳۲۳ش فعالیت خود را آغاز کرد و تا سال ۱۳۴۱ش ادامه داد. آیت الله عمید هم زمان در هفته نامه دینى و اجتماعى «نداى حق» که با مدیریت سید محمد حسن عدنانى (از ۱۳۲۹ تا ۱۳۵۳ش) در تهران چاپ مى شد، مقالات ارزشمند به چاپ رساند.(۱۷)از فعالیت هاى مطبوعاتى وى همکارى با اولین مجله علمى حوزه (مکتب اسلام) بود.(۱۸)

آیت الله عمید زنجانى از سال ۱۳۳۸ش به جمع نویسندگان این مجله پیوست و مقالات ارزشمندى را به چاپ رسانید. بعد از انقلاب هم مقالات فراوانى از وى در مجلّدات و جرائد چاپ و در کنفرانس ها ارائه شد.سخنرانى هاى ایشان در همایش ها و کنفرانس هاى علمى و کنگره هاى مختلف داخلى و خارجى را هم باید به این فهرست افزود.

تألیفات

آیت الله عمید زنجانى تألیفات سودمندى در موضوعات علمى، فقهى، حقوقى و… دارد که فهرست برخى از آن ها به شرح ذیل است:

۱ـ پژوهشى در تاریخ تصوف و عرفان

وقتى متن این کتاب به صورت مقاله در روزنامه وظیفه به چاپ رسید، مورد توجه پژوهشگرانى همچون شهید بهشتى قرار گرفت. مؤلف مى گوید:«یادم هست در روزنامه «وظیفه» بحثى را تحت عنوان «پژوهشى در تاریخ تصوف و عرفان» شروع کرده بودم، روزى شهید بهشتى در مدرسه فیضیه مرا دید و از احوال پدرم پرسید که مایه تعجب بنده شد، چون پدرم روحانى نبود. فرمود من این مقالات را خواندم، خیلى مقالات سنگین علمى و خوبى است. اگر حاج آقاى تان را دیدید از قول من تشکر کنید. بعد که دریافت مقالات از خود من است، خیلى تعجّب کرد و گفت شما این مقالات را نوشته اید؟! چون آن موقع من زیر بیست یا حدود بیست سال داشتم. بعد فرمود: وقتى این مقالات را مطالعه کردم، تصور کردم یک آدم ۵۰ و یا ۶۰ ساله جا افتاده اى که توى کتابخانه اى مثلا پنج و شش هزار جلدى نشسته و همه این کتاب ها را زیر و رو کرده، آن مقالات را نوشته است.»(۱۹)

این مقالات با تحقیقات بیشتر در سال ۱۳۴۴ش به صورت کتاب توسط دار الکتب الاسلامیه چاپ گردید و سپس با اصلاح و تکمیل در سال ۱۳۶۶ توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد.

۲ـ اسلام و همزیستى مسالمت آمیز: چ دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۴۲٫

۳ـ اسلام و حقوق بین الملل: چ دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۴۲٫

۴ـ اقامت گاه و آثار حقوقى آن از دیدگاه فقه اسلامى: نشر الهام، تهران، ۱۳۵۶٫

۵ـ بنیادهاى ملیت در جامعه ایده آل اسلامى: چ کتابخانه بزرگ غدیر، ۱۳۵۲٫

۶ـ حقوق اقلیت ها بر اساس قانون قرارداد ذمه: انتشارات صدر، ۱۳۵۲، تجدید چاپ توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ۱۳۶۲٫

۷ـ امامت از دیدگاه نهج البلاغه: انتشارات بنیاد نهج البلاغه.

۸ـ تأملات سیاسى در تاریخ تفکر اسلامى: مجموع مقالات.

۹ـ جهاد از دیدگاه امام على(علیه السلام) در نهج البلاغه: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.

۱۰ـ مبانى فقهى و کلیات قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران: دفتر مرکزى جهاد دانشگاهى، ۱۳۶۲٫

۱۱ـ وطن، سرزمین و آثار حقوقى آن از دیدگاه فقه اسلامى: انتشارات مرکز فرهنگ اسلامى.

۱۲ـ المنهاج فى شرح وسیله النجاه: عربى.

۱۳ـ رساله فى الترتب: عربى.

۱۴ـ رساله در نکاح کتابیه(۲۰): عربى.

۱۵ـ مبانى و روش هاى تفسیرى قرآن: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ۱۳۷۳٫(۲۱) این کتاب تاکنون بیش از پنج بار تجدید چاپ و تکمیل شده است.

۱۶ـ زن و انتخابات: با همکارى جمعى از فضلا.

۱۷ـ بلاهاى اجتماعى قرن ما: با همکارى جمعى از فضلا.

استاد در حدود سال هاى ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ به همراه چند تن از فضلاى هم فکر(۲۲) جلسات پژوهشى در مدرسه حجّتیه برگزار مى کردند که مدیریت آن را آیت الله مکارم شیرازى به عهده داشت. موضوعات جلسه، پژوهش و تحقیق پیرامون مسایل اجتماعى روز و نقد و مطابقت آن با معارف اسلام بود. حاصل پژوهش دو ساله آنان با عنوان «از اسلام چه مى دانیم» دو اثر ارزشمند «زن و انتخابات» و «بلاهاى اجتماعى قرن ما» شد که هر دو به چاپ رسید. و کتاب «بلاهاى اجتماعى قرن ما» مورد استقبال زیاد پژوهشگران و صاحب نظران قرار گرفت. کتاب زن و انتخابات هم زمانى تدوین یافت که رژیم طاغوت پیروى از فرهنگ ابتذال غرب براى انحراف افکار عمومى و به بهانه احیاى نیمى از بدنه جامعه شرکت زنان در انتخابات کذایى را مطرح نموده بود. جمع نامبرده براى رویارویى با تهاجمات فرهنگى سیاسى رژیم و براى آگاهى افکار عمومى به ویژه تحصیل کردگان این کتاب را منتشر کردند.

۱۸ـ «فقه سیاسى»: انتشارات امیرکبیر از سال ۱۳۶۶ تا ۱۳۸۴ش، ۱۰ جلد.

مجموعه نفیس و علمى «فقه سیاسى» حضرت استاد، در نوع خود از بدیع ترین مجموعه هاى فقهى و علمى و حقوقى است. این کتاب در سال ۱۳۸۴ش از سوى جامعه علمى حوزه به عنوان کتاب نمونه و اثر نفیس اسلامى معرفى شد.

به برخى از موضوعات و مباحث مجموعه فقه سیاسى چنین است.

جلد اوّل: در ۵۵۸ صفحه شامل دو بخش است: بخش اوّل ۱۰ فصل مهم دارد و به تعریف و جایگاه حقوق و منابع آن، حقوق نهادهاى سیاسى کشور (قواى سه گانه) و نیز شرح وظایف قانونى و حقوقى و فقهى آنان به صورت جداگانه اختصاص دارد. بخش دوم نیز داراى ۱۰ فصل است و به تشریح تاریخ قانون اساسى ایران در ادوار گذشته مى پردازد. امتیازات قانون اساسى جمهورى اسلامى که برگرفته از فقه آل محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) است نسبت به قوانین گذشته، به تفصیل و به صورت علمى آمده است. برخى از موضوعات جدید مانند حدود اختیارات ولى فقیه و تشریح جایگاه آن، شوراى نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، و سایر نهادها و سازمان ها و… مطرح به ارزیابى جایگاه فقهى و حقوقى آنان پرداخته شده است. نویسنده در این کتاب به خوبى از عهده پاسخ گویى شبهه افکنى ها علیه نظام اسلامى برآمده است.

جلد دوم: در ۳۶۳ صفحه و سه بخش تدوین شده است.

در این کتاب تاریخ رهبرى سیاسى اسلام در عصر رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و معصومان(علیهم السلام) به ویژه عصر غیبت ولى عصر (عج) بر اساس موازین فقهى و کلامى تشریح شده است. نظرات فقیهان بزرگى مانند صاحب جواهر، علامه نائینى و امام خمینى در تبیین جایگاه رهبرى اسلام بر اساس فقه شیعه بیان شده و تشریح حکومت اسلامى و ولایت فقیه از دیدگاه صاحب نظران مورد عنایت ویژه مؤلف محترم قرار گرفته است. خصوصاً سیر تحوّل فقه سیاسى در طول یک قرن اخیر از دیدگاه حقوقى و سیاسى به خوبى تبیین شده است.

جلد سوم: در ۵۴۸ صفحه و شامل چهاربخش است. حقوق بین الملل، صلح و همزیستى، امنیت، مشارکت و تعاون در مسایل بین المللى و دیدگاه اسلام در مبارزه با سلطه و… در این جلد مورد توجه است.

جلد چهارم: با عنوان اقتصاد سیاسى ضمن تشریح نظام مالى دولت اسلامى، به سیاست فقرزدایى در اسلام پرداخته است.

جلد پنجم: در ۳۹۰ صفحه، و جلد هشتم در ۳۸۲ صفحه سامان یافته است.مهم ترین عناوین این مجلدات عبارتند از: ریشه هاى جنگ و راه هاى کمک به حذف آن، جهاد و آثار سازنده آن و بررسى آراى فقهى و اندیشه سیاسى بزرگان شیعه، مانند شیخ مفید، شیخ طوسى، سیّد مرتضى علم الهدى، حلبى، سلاّر دیلمى، ابن زُهره، علامه حلّى، شهیدین، مقدس اردبیلى، میرزاى قمى، کاشف الغطاء، صاحب جواهر، شیخ انصارى و حضرت امام.

«درآمدى بر فقه سیاسى» مرورى است بر کلیات و مبانى حقوقى اساسى در ۱۰ فصل جداگانه، شامل موضوعات و عناوین مبانى و تاریخ تحولات حقوق حکومت هاى سیاسى و حوزه هاى اجتماعى و نظام قوانین قدیم و جدید و ارتباط آن با فقه اسلامى…

جلد ششم: تکمیل مباحث جلد پنجم است.

جلد هفتم: مبانى حقوق عمومى فقه اسلام را مورد بررسى قرار داده است.

جلد هشتم: دیدگاه فقهاى شیعه از کلینى تا امام خمینى را مطرح و بررسى کرده است.

جلد نهم: قاعده مصلحت در فقه سیاسى را مشروحاً مورد تحلیل قرار داده است.

جلد دهم: به اندیشه سیاسى جهان اسلام معاصر اختصاص یافته است.

ضمناً حضرت استاد به عنوان استادِ راهنما در به ثمر رسیدن آثار علمى محققان و پژوهشگران جوان حوزوى و دانشگاهى نقش مؤثرى داشته و تاکنون بیش از یکصد و هشتاد پایان نامه را راهنمایى و یا مشاوره کرده است. کتاب هاى فقهى و حقوقى: «موجبات ضمان» و «فقه تطبیقى» و «حقوق اساسى تطبیقى» و «حقوق اساسى ایران» نیز از جمله تألیفات چهل جلدى ایشان است.

وقتى شهید مظلوم دکتر بهشتى قصد بازگشت از مرکز اسلامى هامبورگ آلمان را داشت، به صورت محرمانه از حضرت استاد دعوت کرد، ولى معظم له به دلایلى نپذیرفتند. او مى گوید:«من در جواب نامه محرمانه ایشان نوشتم که من اعتقاد دارم کسى که مى خواهد به خارج برود، باید حداقل متأهل باشد. نظر آقاى بروجردى این بود که کسانى که به خارج مى روند مى بایست چهل سال به بالا و متأهل باشند و من نه چهل سال دارم و نه متأهل هستم.»(۲۳)

فعالیت هاى انقلابى

الف: حضورى پرشور در راهپیمایى ها: استاد عمید زنجانى در میان عالمان تهران، از چهره هاى وزین و انقلابى و از اعضاى شوراى مرکزى جامعه روحانیت مبارز است و در شکل گیرى و پیروزى نهضت مقدس اسلامى نقش مؤثرى داشتند. علاوه بر این که مسجد ایشان کانون تجمعات و راهپیمایى هاى سال هاى ۵۶ و ۵۷ بود، مهم ترین پایگاه روحانیون انقلابى و طرفدار امام براى سخنرانى و افشاگرى علیه رژیم طاغوت هم به شمار مى رفت. ایشان در کنار تبلیغ و سازماندهى راهپیمایى ها علیه رژیم طاغوت، خود نیز در این راهپیمایى ها حضور جدّى داشت. خود در این باره مى گوید:«سازماندهى راهپیمایى هاى جنوب تهران با همکارى چند مسجد با مرکزیت مسجد لر زاده بود. معمولا راهپیمایى ها به صورت متمرکز از مسجد لر زاده آغاز مى گردید و در ادامه راهپیمایان از چند مسجد مجاور ملحق مى شدند.

وقتى جمعیت راهپیمایان وارد خیابان رى مى شد، راهپیمایى عظیم و یک پارچه تجلى اراده مردم و هم چنین مظهر اعتقاد، باور و اسلام خواهى مردم بود. وقتى جمعیت به میدان بهارستان مى رسید، اوج این راهپیمایى بود و باشکوه ترین راهپیمایى ها در این قسمت از تهران متجلى مى شد.

مسیرى که ما از جنوب داشتیم، بسیار پرجمعیت و حماسى بود و واقعاً آن هایى که در این راهپیمایى شرکت مى نمودند، خودشان را آماده هر نوع حوادث مى کردند و جان بر کف و خالص بودند. آن زمان این راهپیمایى ها در باز کردن راه انقلاب نقش بسیار مؤثرى داشت.

همیشه عده اى انتظامات با بازوبندهاى مشخص، جمعیت راهپیمایى را کنترل مى کردند. باید یادآورى کنم که در راهپیمایى هاى جنوب تهران، زنان نقش مؤثرى داشتند و طنین صداى شعارهاى زنان بسیار رساتر و کوبنده تر بود. به نظر من این راهپیمایى ها بزرگ ترین سند براى انقلاب اسلامى و خواست مردم نسبت به دولت دل خواهشان بعد از پیروزى انقلاب محسوب مى شود.»

حضور مؤثر و عملکرد انقلابى و هوشمندانه وى در مخالفت با رژیم باعث گردید که وى نُه بار بازجویى و دو بار توسط ساواک دستگیر و در کمیته مشترک زندانى شوند.

ب: تلاش براى خنثى سازى ترفندهاى ساواک یکى از ترفندهاى مرموزانه رژیم طاغوت که به وسیله ساواک اجرا مى شد، ایجاد اختلاف و درگیرى بین نیروهاى طرفدار انقلاب و متدینان سنتى بود کارى که ساواک در چند مسجد تهران با موفقیت انجام داد. آیت الله عمید زنجانى با کشف این توطئه خطرناک در پى خنثى سازى آن برآمد. وى با برگزارى جلسات، آگاه سازى عناصر کارساز، ایجاد وحدت بیشتر بین نیروهاى مردمى، نزدیک کردن آراى متدینان به ویژه جوانان مذهبى و حضور مؤثر بین نیروهاى طرفدار انقلاب، مانع عملى شدن اهداف شوم ساواک گردید. محل برگزارى این جلسات با عنوان کانون ارشاد اسلامى در کتابخانه مسجد لرزاده و با هدایت معظم له بود.(۲۴)به این ترتیب جوانان پر شور و انقلابى که از مسجد رانده مى شدند، در کتابخانه مسجد لر زاده سازماندهى مى شدند و فعالیت هاى شان هماهنگ مى گردید.

ج: حراست انقلابى از اموال و نوامیس مردم

رژیم طاغوت براى خسته کردن مردم انقلابى و تحت کنترل درآوردن اوضاع مملکت در سال ۱۳۵۷ش حکومت نظامى اعلام کرد. حضور نیروهاى مسلح و منع رفت و آمد شبانه باعث بر هم خوردن آرامش مردم شد و موجى از ترس و هراس را به وجود آورد. آیت الله عمید با ایجاد تیم هاى پنجاه نفرى که هر کدام به دسته هاى کوچک تر تقسیم مى شدند، براى مقابله با دشمن برخاست.

نیروهاى مؤمن، انقلابى و فعال که از میان ده ها داوطلب بیست تا سى ساله انتخاب شده بودند. هسته اصلى این تشکیل را شکل مى دادند، در ظاهر براى حفظ اموال و نوامیس مردم و حفظ آرامش روحى و روانى آنان و در باطن به خاطر دور کردن ترس و هراس از مردم در محلاّت جنوب تهران نگهبانى مى دادند. همان تشکّل ها بعدها با عنوان «کمیته انقلاب اسلامى» نام گرفت و به همین دلیل نخستین کمیته انقلاب اسلامى از افراد مسلح از بهمن ماه ۱۳۵۷ش در مسجد لر زاده شکل گرفت و به صورت منسجم تر کار حفاظت از انقلاب و دستاوردهاى آن را برعهده گرفت.استاد تا سال ۱۳۵۹ش سرپرستى کمیته انقلاب اسلامى منطقه ۱۰ جنوب تهران را در کنار مسئولیت روحانیت مبارز منطقه برعهده داشت.

د: برپایى مجلس ختم براى فرزند آقاى خزعلى

به دنبال اهانت روزنامه اطلاعات در ۱۷ دى ماه سال ۵۶ به حضرت امام، حوزه هاى علمیه به ویژه حوزه قم و بازار تعطیل گردید و مردم متدین قم در روز ۱۹ دى ماه علیه این اقدام موهن راهپیمایى کرد و خشم و اعتراض خود را نسبت به رژیم اعلام کردند. قیام ۱۹ دى قم با شهادت جمعى از مردم، موجى از بیدارى و خشم از رژیم در سراسر ایران را پدید آورد. یکى از شهداى قیام ۱۹ دى قم، فرزند آیت الله خزعلى بود که استاد عمید زنجانى مجلس فاتحه اى به عنوان بزرگداشت این شهید والا مقام در مسجد لر زاده منعقد ساخت، جمعیت شرکت کننده بعد از پایان جلسه که با برخورد عوامل رژیم عصبانى شده بودند، به خشم آمدند و راهپیمایى خود جوشى به راه انداختند. جمعیت به قدرى زیاد بود که حتى کلانترى ۱۴ نتوانست عکس العمل نشان بدهد.

استاد بعد از اتمام راهپیمایى، بازداشت گردید. در جریان قیام خونین ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ش فعالیت وى موجب گردید شب بعد از حادثه جمعه سیاه در ساعت ۳ بعد از نصف شب توسط نیروهاى مشترک حکومت نظامى در خانه مسکونى دستگیر و روانه زندان کمیته مشترک گردد، در یک بازجویى از هفت صبح تا دو بعد از ظهر توسط دژخیم معروف ساواک منوچهرى مورد اهانت قرار گرفت.

آقاى عمید زنجانى از سال ۱۳۵۰ش که مقیم تهران شد، در حمایت از امام و نهضت اسلامى در عرصه هاى فکرى، علمى، فرهنگى و سیاسى حضور فعال داشته است. وى دو بار دستگیر و زندانى شده و امضایش همراه سایر روحانیون تهران در اسناد انقلاب اسلامى آمده است. فهرست این اعلامیه ها چنین است:

۱ـ نامه جمعى از روحانیون و وعّاظ تهران درباره کشتار بى رحمانه مردم تبریز در ۲۹ بهمن ماه ۱۳۵۷ توسط رژیم سفاک پهلوى.

۲ـ اعلامیه جمعى از روحانیان تهران درباره تحریم جشن هاى نیمه شعبان سال ۵۷٫

۳ـ اعلامیه جمعى از روحانیان تهران درباره فاجعه سینما رکس آبادان، شهریور ۵۷٫

۴ـ اعلامیه جمعى از روحانیان تهران درباره حادثه خونین ۱۳ آبان دانشگاه تهران.

۵ـ اعلامیه جمعى از روحانیان درباره حمله مزدوران رژیم به حرم مطهّر حضرت امام رضا(علیه السلام).

۶ـ اعلامیه جمعى از روحانیان تهران درباره پشتیبانى از اعتصاب کارکنان صنعت نفت.

۷ـ اعلامیه جمعى از روحانیان تهران درباره فراخوان مردم براى شرکت در راهپیمایى روزهاى تاسوعا و عاشوراى سال ۵۷٫

۸ـ اعلامیه جمعى از روحانیان درباره اعتصابات و وضع بازار تهران.(۲۵)

مسؤولیت هاى بعد از انقلاب اسلامى

استاد عمید زنجانى به موازات کارهاى علمى، فرهنگى و دینى، براى پیشبرد اهداف و برنامه هاى انقلاب اسلامى، مسئولیت مهمى به عهده گرفته است که فهرست آن ها چنین است:

۱ـ عضو شوراى مرکزى جامعه روحانیت مبارز تهران.

۲ـ مسئول و سرپرست جامعه روحانیت مبارز جنوب تهران، منطقه ۱۰٫

۳ـ عضو کمیته الهیات ستاد انقلاب فرهنگى ۱۳۶۹٫

۴ـ نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، در دوره هاى سوم و چهارم.

۵ـ عضویت در شوراى عالى یونسکوى ملى ایران، از سال ۱۳۶۰٫

۶ـ عضو شوراى بازنگرى قانون اساسى، در سال ۱۳۶۸٫

۷ـ عضو شوراى فرهنگى و اجتماعى زنان وابسته به شوراى عالى انقلاب فرهنگى ۱۳۷۰٫

۸ـ سرپرست دانشگاه حقوق و علوم سیاسى دانشگاه تهران ۱۳۷۳٫

۹ـ عضو هیأت علمى دانشگاه تهران با رتبه استاد تمامى.

۱۰ـ نماینده حضرت امام خمینى در رسیدگى به وضع بنیاد مستضعفان.

۱۱ـ ریاست کمیته هاى انقلاب اسلامى جنوب تهران.

۱۲ـ عضو هیأت امناى دانشگاه امام خمینى.

۱۳ـ عضو هیأت امناى دانشگاه علوم پزشکى زنجان.

۱۴ـ ریاست دانشگاه تهران.

نشانه هاى علمى:

چهره ماندگار ۱۳۸۵(۲۶) و استاد نمونه کشورى ۱۳۸۶٫(۲۷)

گلشن ابرارج۸


۱٫ شرح حال آیت الله عمید زنجانى در این منابع آمده است: گنجینه دانشمندان، ج ۴، ص ۱۸ و ۵۱۷ دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، بهاء الدین خرمشاهى، ج ۲، ص ۱۴۹۸ حوزه، ۳۷ و ۳۸، ص ۱۲۰ ـ ۹۳ فصلنامه علوم سیاسى، س اول، ش ۴، ص ۴۲ ـ ۱۵٫ ضمناً در تکمیل و اصلاح مقاله از رهنمودهاى معظم له بهره بردهایم.

۲٫ خاطرات استاد، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ص ۲۵ ـ ۲۳ با تلخیص و دخل و تصرف اندک.

۳٫ ر.ک ستارگان حرم، ج ۱، ص ۲۰۸ ـ ۱۹۵٫

۴٫ همان، ج ۳، ص ۸۱٫

۵٫ گلشن ابرار، ج ۲٫

۶٫ خاطرات عمید زنجانى، ص ۵۹٫

۷٫ خاطرات، ص ۴۹ با تلخیص فراوان.

۸٫ ستارگان حرم، ج ۲، ص ۱۱۵٫

۹٫ خاطرات، ص ۵۹ با تلخیص.

۱۰٫ گلشن ابرار، ج ۳٫

۱۱٫ گلشن ابرار، ج ۳٫

۱۲٫ گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۳۳٫

۱۳٫ «هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامى»غلامرضا کرباسچیان، ج ۱، ص ۲۳۴٫

۱۴٫ ر.ک به: مجلدات متعدد گلشن ابرار.

۱۵٫ صحیفه نور، ج ۳، ص ۳۶۵٫

۱۶٫ براى اطلاع بیشتر ر.ک به: خاطرات معظم له، ص ۱۸۲ ـ ۱۵۱٫

۱۷٫ ر.ک به: شناسنامه مطبوعات ایران، مسعود برزین، انتشارات بهجت، تهران، ص ۴۰۰ و ۴۲۶٫

۱۸٫ درباره فعالیتهاى مکتب اسلام ر.ک به: مجلدات گلشن ابرار، مانند ج ۵، ص ۶۰۷، ذیل زندگانى آیت الله شیخ جعفر سبحانى و نیز خاطرات على دوانى.

۱۹٫ خاطرات، ص ۴۳ با تلخیص و دخل و تصرف اندک.

۲۰٫ گنجنیه دانشمندان، ج ۴، ص ۵۱۸٫

۲۱٫ دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، بهاء الدین خرمشاهى، ج ۲، ص ۱۴۹۸٫

۲۲٫ حضرات حجج الاسلام والمسلمین آقایان حاج شیخ زین العابدین قربانى لاهیجى، حاج شیخ حسین حقّانى زنجانى، حاج شیخ على حجتى کرمانى، حاج شیخ محمد مجتهد شبسترى.

۲۳٫ خاطرات، ص ۴۶ با تلخیص.

۲۴٫ همان، ص ۱۶۳ ـ ۱۵۸، با تلخیص.

۲۵٫ ر.ک به: نهضت روحانیون ایران، على دوانى، ج ۷ و ۸، ص ۷۶، ۱۸۲، ۲۲۱، ۴۷۹٫

و ر.ک: اسناد انقلاب اسلامى، مرکز اسناد، ج ۳، ص ۲۴۵، ۳۲۴، ۳۷۰، ۴۲۲، ۴۳۰، ۴۳۶، ۴۴۵، ۴۶۹، ۴۸۵، ۵۱۱٫

۲۶٫ در ششمین دورههاى همایش چهره هاى ماندگار.

۲۷٫ استاد نمونه کشورى از سوى ریاست جمهورى و وزارت علوم و تحقیقات و فناورى.

 

 

 

 

 

 

تعداد کل بازدیدکنندگان:۱۸۸۷۷۴

 

زندگینامه شیخ محمد خیابانى‏

بازدیدها: ۱۱۹

KHIABANY

به روى خرابه ‏هاى دیروزى، باید عمارت فردا را برپا کرد.
این یکى از سخنان حکیمانه آزادیخواه بزرگ و مبارز نستوه ضد استعمار، شیخ محمد خیابانى است.
شیخ محمد خیابانى، فرزند حاجى عبدالمجید خامنه ‏اى در سال ۱۲۹۷ هجرى قمرى در قصبه خامنه، یکى از قصبه‏ هاى مهم اورنق از توابع تبریز، چشم به جهان گشود.

حاجى عبدالمجید پدر محمد در روسیه تجارت مى‏کرد و حدود سى سال در پطروفسکى پایتخت داغستان اقامت داشت.

محمد از همان روزهاى کودکى در خامنه محل تولد خود به مکتبخانه سپرده شد، مقدمات و علوم و معارف معمول روز را فرا گرفت، بعد روانه روسیه شد و مدتى در حجره پدر خود به کسب و تجارت پرداخت و رموز کار و اقتصاد آن زمان را آموخت و پس از چندى باز به تبریز برگشت.

وى در تبریز مشغول تحصیل علوم دینى گردید و فقه و اصول را نزد مرحوم حجه الاسلام حاجى میرزا ابوالحسن مجتهد انگجى آموخت و از شاگردان خوش استعداد و سرشناس حوزه درس مجتهد انگجى مطرح گردید و در مدت کمى به خاطر استعداد سرشار، حافظه قوى و کوشش فراوان قریب الاجتهاد شد.

آن گاه عالم هیات و نجوم و حساب را از مرحوم میرزا عبدالعلى، منجم معروف فرا گرفت و در این علوم هم سرآمد شد و از دیگران گوى سبقت را ربود. زیرا وى مى ‏توانست مسائل مشکل و پیچیده هیات را به خوبى حل کند و حتى تقویمهاى رقومى هم مى‏نوشت و بالاخره در علم کلام و ادبیات و حکمت نیز به دانائى و مهارت زیادى رسید.

شیخ محمد خیابانى علاوه بر مقام بلند علم و دانش، در زهد، تقوى، و اخلاق و فضائل انسانى هم به مرتبه درخشانى رسیده بود، تا آنجا که در عین حالى که جوان بود، پس از فوت پدرزن خود حاجى سید حسین آقا پیشنماز خامنه، وى حدود چهار سال ظهرها در مسجد جامع و شبها و صبحها در مسجد کریمخان امامت جماعت مى‏کرد، و با توجه به اینکه وى عالم زاهد و پرهیزگارى بود، بیش از هزار نفر در نماز جماعت او شرکت مى‏ کردند.

در سال ۱۳۲۴ رژیم حکومت ایران تغییر کرد و اصول حکومت شوروى در ایران برقرار شد، مرحوم خیابانى وارد یک زندگى سیاسى جدید شد و شروع به مقدمات دوره حیات سیاسى خود نمود، 

بدین جهت در روزهائى که قواى ارتجاع و لشکر محمد على میرزا دورتادور شهر تبریز را محاصره کرده و آب و آذوقه را به روى اهالى شهر بسته بودند، مرحوم خیابانى تفنگ به دوش گذاشت و در سنگرها همراه مجاهدین به دفاع از مشروطیت و آزادى پرداخت.

هرگاه هم در مجاهدین سستى احساس مى‏ شد، خیابانى با نطقهاى شیرین و سخنرانى‏ هاى مهیج در آنان روح امید مى ‏دمید و آنان را گرم و مقاوم مى ‏کرد.

این روحانى مجاهد در عین حالى که تفنگ بدوش گرفته بود و در سنگرها به دفاع مى‏پرداخت، در انجمن ایالتى نیز عضویت فعال داشت تا اینکه سلطنت محمدعلى میرزا پایان یافت و انقلاب داخلى تا اندازه‏اى سپرى شد، اعلامیه انتخابات مجلس دوم از سوى دولت جدید منتشر گردید و در آذربایجان هم انتخابات شروع شد.

سمت ومبارزه

شیخ محمد خیابانى بخاطر علم و دانش و روحیه قوى و بینش وسیعى که داشت، در میان مردم محبوبیت زیادى پیدا کرده بود، بدین جهت در دوره دوم قانونگذارى به سال ۱۳۲۷ هجرى قمرى با اکثریت آراء از سوى مردم آذربایجان به نمایندگى مجلس برگزیده شد و روانه تهران گردید.

در سال ۱۳۲۹ روسیه به ایران اولتیماتوم داد، ولى خیابانى و طرفداران آزادى خواه او در مقابل آن اعتراض کردند. وى در مجلس یک ساعت درباره ضررهاى پذیرفتن اولتیماتوم روس سخنرانى کرد، اما دولت اولتیماتوم را پذیرفت و حتى مجلس را هم با زور سرنیزه بست، ولى شیخ محمد در خیابان سبزه میدان تهران بالاى سکوئى رفت و علیه رفتار حکومت و اولتیماتوم دشمن در میان مردم یک سخنرانى آتشین ایراد کرد، حکومت او را به کاشان و قم تبعید کرد، ولى خیابانى خود روانه مشهد گردید.

مشهد هم تحت سیطره روس بود، بدین جهت خیابانى مصلحت در این دید که سرگرم کار و تجارت شود، در ضمن روى مسائل اجتماعى و سیاسى مطالعه کند و یاران خود را براى اقدامهاى بعدى آماده نماید.

پس از انقلاب فوریه و سقوط دولت استبدادى روس، از آزادیخواهان آذربایجان دست بکار شدند، خیابانى حزب آزادى خود را پس از پنج سال تعطیلى تشکیل داد و روزنامه تجدد ارگان حزب خود را منتشر ساخت.

در اواخر شعبان ۱۳۳۷ هجرى قمرى ترکان عثمانى به بهانه تنبیه آشورى ‏ها و آزاد ساختن ارومیه و سلماس وارد آذربایجان شدند، قسمتهاى غرب و شمال آنجا را تصرف کردند و با یک ارتش دو هزار نفرى وارد تبریز شدند، و در حالیکه ده هزار ایرانى در اثر گرسنگى و تنگدستى جان خود را از دست داده بودند،

مهاجمین هم به غارت اموال و غله انبارهاى مردم آذربایجان پرداختند، اما خیابانى و یاران او که از قبل توانسته بودند یک نیروى مسلح و منظم حدود پانصد نفرى تشکیل بدهند، تا حدود زیادى تجاوز مهاجمین را مهار کردند و جان و مال مردم را حفظ نمودند.

در این گیرودار دردناک خیابانى و تعدادى از یاران او به دست ماموران عثمانى دستگیر و زندانى مى ‏شوند و کشور همچنان میدان تاخت و تاز دشمن مهاجم مى ‏ماند.

در دوره چهارم مجلس، خیابانى و یاران حزب آزادیخواه او شش کرسى مجلس را احراز مى ‏کنند، در برابر قرارداد استعمارى وثوق الدوله با انگلیسها مخالفت مى ‏کنند و در روزنامه تجدد آن را غیرقانونى اعلام مى‏نماییند، از نفوذ کمونیسم در ایران جلوگیرى مى ‏کنند، با میرزا کوچک على معروف به سردار جنگل مبارزه گیلان و تبریز را علیه استبداد اتحادى مى ‏بخشند، که نخست وزیر وقت مشیرالدوله پیرنیا براى دستگیرى خیابانى نیرو به تبریز مى ‏فرستد، و سرانجام این روحانى مجاهد و آزادیخواه پس از یک عمر چهل و یک ساله سراسر آوارگى و فداکارى در راه استقلال کشور و مبارزه با استعمار، طى یک درگیرى با ماموران حکومت وى و همراهانش، ۲۹ ذى حجه در سال ۱۳۳۸ هجرى قمرى شهید مى‏ گردد.

شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانى چاپ برلین ص ۳۸ – ۲۳؛ بیدارگران اقالیم قبله ص ۱۳۷ – ۵۷؛ فرهنگ فارسى معین، اعلام ج ۱، ص

 

زندگینامه آیت الله جواد مجتهد تبریزى

بازدیدها: ۱۱۲

 
در آمد

آل احمد یا خاندان حاج میرزا احمد مجتهد تبریزى بیش از یک قرن زعامت علمى و دینى مردم تبریز و آذربایجان را بر عهده داشتند و خدمات شایانى انجام دادند. آنان همیشه در فعالیتهاى سیاسى، فرهنگى، علمى و اقتصادى نقش داشته و سالها کلمه «مجتهد» در آذربایجان به آنان اطلاق مى شد. یکى از این بزرگ مردان آیت الله حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى است که بیش از سه دهه عَلم مرجعیت و قدرت سیاسى و اجتماعى منطقه رابردوش داشت.

پدر

آیت الله میرزا احمد فرزند لطفعلى خان، فرزند محمّد صادق مغانى قراجه داغى(بنیانگذار خاندان مجتهدى تبریز) از تیره مغانلوى شاهسون بود. پدرش از امیران زندیه و مادرش هم از سادات رضوى اصفهان بود. میرزا احمد پس از تولّد و نشو و نما، چونان پدر متصدى مقام دولتى شد، امّا دیرى نپایید که از مناصب دولتى کناره گرفت و به تحصیل علوم اسلامى همت گماشت. ابتدا راهى حوزه علمیه اصفهان گردید و سپس به عتبات عالیات عزیمت کرد و وارد کربلا شد. در حوزه علمیه کربلا از درس سیّد على طباطبایى نویسنده ریاض المسائل بهره برد و به دریافت اجازه اجتهاد از استاد مفتخر گردید.

بعد از بازگشت به تبریز، امامت جمعه، مرجعیت و ریاست علمى آن سامان را بر عهده گرفت. او ادیب و شاعرى توانا و داراى حافظه اى قوى نیز بود. سالها به عنوان بزرگ ترین رهبر دینى آذربایجان در راه ارشاد مردم و رفع حوائج آنها خدمت نمود و سرانجام در ۲۷ رجب سال ۱۳۶۵ ق در تبریز درگذشت و جنازه اش را به نجف اشرف منتقل کردند و در مقبره خصوصى به خاک سپردند.

آثار علمى و ادبى وى عبارت است از : «قصیده اى عربى در ۴۰۰ بیت در مدح حضرت حجت (عج) » «دیوان شعر فارسى» «دیوان شعر عربى» «منهج الرشاد فى شرح الارشاد» در چند جلد ، «رساله عملیه» به زبان فارسى و «فقه عملى».(۱)

وى پنج پسر فاضل و دانشمند داشت که به ترتیب به گوشه هایى از شرح حال آنها پرداخته مى شود .

۱ . حاج میرزا لطفعلى مجتهد تبریزى

فرزند ارشد میرزا احمد آقا بود. تحصیلات خود را نزد پدر فراگرفت و در سفرى به عتبات عالیات در حوزه درسى سیّد على طباطبایى در کربلاء شرکت کرد و از وى اجازه اجتهاد گرفت. پس به ایران آمد و به دستور پدر متصدى امر امامت جمعه تبریز گردید. از آثار نیک او در تبریزکَندن قناتهایى بود که به نام «قنات امام جمعه» مشهور شد. پدرش در اجازه اى که در سال ۱۲۵۳ ق مشترکاً به ایشان و دو برادر دیگرش میرزا جعفر و میرزا رضا داد، او را مجتهد خواند. او کتابخانه مفصلى داشت و بر بیشتر کتاب ها تعلیقه زده بود . خط و انشاى خوبى هم داشت. روزى در حضور پدر حدیث شریف نبوى «الطاعم الشاکر خیر من الصّائم الصّامت» را چنین به نظم در آورد:

از جانب مقدس نبوى // این حدیثم همیشه در گوش است

خوردن حق گزین و شکر گذار // بهتر از روزه دار خاموش است

وفات وى در وباى سال ۱۲۶۲ ق در عهد پدر اتفاق افتاد . آثار علمى او چنین است: «اوثق الوسائل فى شرح ریاض المسائل» تا مبحث تیمم«تفسیر قرآن» در دو جلد و بیشتر در مسائل کلامى و اعتقادى است«کتاب الزکوه» این کتاب ناقص است«ملاذ الداعى» در مواعظ و اخلاق به زبان فارسى«شرح قصیده کعب بن زهیر» به عربى، و در سال ۱۲۷۴ق در تهران چاپ شد.(۲)

حاج میرزا لطفعلى سه پسر به نامهاى

۱ . میرزا اسماعیل ۲ . میرزا محمّد ۳ . میرزا على (متوفاى ۱۲۴۸ ق) داشت که همه در منابع رجالى مذکور است.(۳)

۲ . حاج میرزا جعفر مجتهد تبریزى

دوّمین فرزند حاج میرزا احمد مجتهد است . دروس خود را نزد پدر ، شیخ محمّد حسن(نویسنده جواهر الکلام)، شیخ حسن آل کاشف الغطاء و شیخ جواد نجف آموخت و به دریافت اجازه اجتهاد مبسوطى از استادانش نائل آمد. پدرش نیز اجازه مشترکى براى او و برادرانش صادر کرد. او در سال ۱۲۶۲ ق در اثر وباى عمومى در گذشت. از تألیفات او مى توان به رساله فى العصیر العنبى و شرح شرایع الاسلام اشاره کرد.(۴)

پسر حاج میرزا جعفر ، علاّمه حاج میرزا موسى. عالمى برجسته و فقیهى اصولى بود . وى مقدمات علوم را در محضر پدر فرا گرفت . سپس در نجف به درس استادانى چون شیخ مرتضى انصارى و سیّد حسین کوهکمرى حاضر شد. آنگاه به ایران آمد و دیرى نگذشت که در میان همشهریان زعامت و مرجعیت یافت. فهرست آثارش چنین است: «اوثق المسائل فى شرح الرسائل» این کتاب به زبان عربى است. تألیف آن در سال ۱۲۹۵ق به پایان رسید و در سال ۱۳۰۴ق در تبریز چاپ شد. «غایه المألول فى کشف معضلات الاصول»، تقریرات درس سیّد حسین کوهکمرى است. کتاب مزین به تقریظ استادش استو «حاشیه بر قوانین الاصول».(۵)

۳ . حاج میرزا رضا مجتهد تبریزى

سومیّن پسر حاج میرزا احمد مجتهد تبریزى است. از اجازه نامه اى که پدر در سال ۱۲۵۳ ق درباره وى و دو برادرش صادر کرد، کمال فضل و دانش او مشخص مى شود . وى در وباى عمومى ۱۲۶۲ ق به اتفاق دو برادرش میرزا لطف على و میرزا باقر درگذشت .(۶)

۴ . حاج میرزا باقر (محمّد باقر) مجتهد تبریزى

در ۱۲۲۱ ق به دنیا آمد. در خدمت پدر ، شیخ مرتضى انصارى و شیخ محمّد حسن نجفى درس خواند و از پدر اجازه نقل حدیث گرفت. بعد از ارتحال پدر، به جاى او نشست و منصب امامت جمعه را عهده دار گردید و همسان پدر به مجتهد آوازه یافت . او از مراجع و رؤساى علمى و دینى مردم در آذربایجان بود و حرمت فراوانى نزد مردم داشت. نادر میرزا در شرح مشکلات و گرفتاریهاى او در دوران ناصرالدین شاه و میرزا تقى خان امیرکبیر مى نویسد:

«هر شب هزار تن تبریزى مسلح به گرد سراى او بودند و پاسبانى همى کردند.»

در پى مشکلات و نزاعهایى که در موضوع «شیخیه» و «متشرعه» به وجود آمد ، در سال ۱۲۸۵ ق براى بار دوّم حاج میرزا باقر آقا را به تهران خواستند که در همان جا در گذشت. پیکر مطهرش را به نجف بردند و در مقبره خصوصى خود که روبه روى بارگاه شیخ طوسى ساخته شده بود، به خاک سپردند .(۷) پس از او برادرش حاج میرزا جواد آقا امام جمعه تبریز گردید .(۸)

حاج میرزا باقر پسرانى فرهیخته و نوادگانى فرزانه و اندیشمند داشت که به اسامى آنها اشاره مى شود:

۱ . حاج میرزا محمود(۹) ۲ . حاج میرزا حسن (۱۲۶۸ ـ ۱۳۳۷/۱۳۳۸ ق)(۱۰) ۳ . حاج میرزا عبدالرحیم (۱۲۵۵ ـ ۱۳۰۰ ق)(۱۱).

حاج میرزا خلیل مجتهد(۱۲) و حاج میرزا مصطفى مجتهدى (۱۲۹۷ ـ ۱۳۳۷ ق) فرزند حاج میرزا حسن آقا مجتهد (متوفاى ۱۳۶۸ق)حاج میرزا عبدالله مجتهدى (نویسنده بحران آذربایجان) و دکتر مهدى مجتهدى (نویسنده رجال آذربایجان در عصر مشروطیت) فرزندان حاج میرزا مصطفى مجتهدى شهید حاج میرزا محمّد فرزند حاج میرزا عبدالرحیم (شهادت: ۱۳۳۶ ق)(۱۳)شهید حاج میرزا عبدالکریم امام جمعه فرزند حاج میرزا عبدالرحیم شهید بیوک آقا فرزند شهید حاج میرزا عبدالکریم امام جمعه .

۵ . آیت الله حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى(شخصیت اصلى مقاله)

ولادت و تحصیلات

میرزا جواد چهارمین فرزند حاج میرزا احمد مجتهد تبریزى است. وى در تبریز به دنیا آمد و مقدمات علوم را پیش پدر یاد گرفت و سپس رهسپار عتبات عالیات گردید و در شهر مقدس نجف اشرف در درس استادانى همچون شیخ مرتضى انصارى ، سیّد حسین تُرک کوهکمرى، محقق ایروانى و میرزا محمّد حسن شیرازى(۱۴)حاضر شد و پس از کسب علوم به تبریز برگشت و به خدمات علمى و فرهنگى و سیاسى اشتغال ورزید .

فعالیتهاى علمى ـ تبلیغى

بعد از درگذشت حاج میرزا باقر مجتهد در ۱۲۸۵ق، میرزا جواد به خاطر شایستگى به جاى او نشست و ریاست مطلقه علمى که همراه با اقتدار بى نهایت بود ، بدو منتهى و لفظ «مجتهد» در او خلاصه شد. همچنین ناصرالدین شاه قاجار در ۱۲۸۸ ق با صدور دست خطى او را به امامت جمعه تبریز منصوب کرد و وى تا آخر عمر در این سمت باقى بود. میرزا بااینکه از طرف شاه به این سمت منصوب شده بود، در نهضت تنباکو جانب ملت را گرفت و با شرکت رژى و دربار به مبارزه برخاست. به همین علت ناصرالدین شاه طى نامه اى خطاب به حاج میرزا حسن آشتیانى رهبر نهضت در تهران ، او را متهم مى کند که راه حاج میرزا جواد آقا و آقا نجفى را ادامه مى دهد . ناصرالدین شاه مى نویسد :

«… در مجالس و محافل شما را آدم فقیر و شخص ملاى بى غرض و دولتخواه مى دانستم ، حالا بر ضد آن مى بینم ، که اقتباس به مجتهد تبریز و آقاى نجفى اصفهانى و غیره مى کنید … .»(۱۵)

در مورد فعالیتهاى علمى و تعداد شاگردان وى مطلب بخصوصى در تذکره ها قید نشده است: مگر اینکه معاصر وى، نادر میرزا، مى نویسد:

«این عالم نبیل را حلقه باشد از انبوه طلبه علوم ، من چند نوبت بدان دوره حاضر شدم و فایدتى چند بردم.»(۱۶)

وى همچنین امامت مسجد جامع تبریز را بر عهده داشته که خیلى از مومنین در آن شرکت مى کردند . محمّد على صفوت در این مورد مى نویسد :

«حاج میرزا جواد آقا مجتهد تا پایان عمرش ، امامت مسجد جامع در مدرسه طالبیّه که به مسجد جمعه معروف است را بر عهده داشت» .(۱۷)

فعالیتهاى سیاسى

وقتى خبر قرارداد ننگین رژى در جامعه پخش شد، عکس العملهاى شدیدى از طرف مردم شهرهاى کوچک و بزرگ مانند اصفهان، مشهد، تهران و تبریز آغاز شد و با فتواى آیت الله میرزا محمّد حسن شیرازى به نهضت همگانى تبدیل شد و دربار را مجبور به عقب نشینى کرد. هنگامى که خبر حرکت نمایندگان کمپانى رژى به تبریز رسید ، مردم کسب و کار خود را تعطیل و در اطراف میرزا اجتماع کردند. اعلامیه هاى کمپانى را که به در و دیوار چسبانیده بودند، پاره کردند و به جاى آن اعلامیه هاى انقلابى چسباندند . نمایندگان مردم تبریز چند تلگراف به تهران مخابره و انحصار توتون و تنباکو را مخالف قرآن و دستورهاى اسلام دانستند و از ناصرالدین شاه لغو آن را خواستار شدند و تهدید کردند که اگر تقاضاى آنان پذیرفته نشود، با اسلحه از حقوق حقّه خود دفاع خواهند کرد . آنان در تلگرافى به شاه نوشتند :

«با کمال حیرت مشاهده مى کنیم که پادشاه ما کافّه مسلمین را مثل اسراء به کفار مى فروشد … مسلمانان مرگ را بر زیردست شدن کفّار ترجیح مى دهند.»(۱۸)

در تلگرافى دیگر نوشتند :

«۴۲ سال است سلطنت مى کنى. محض طمع ، مملکت خودت را قطعه قطعه به فرنگى فروخته اى ، خود دانى ! امّا ما اهالى آذربایجان خودمان را به فرنگى نمى فروشیم و تا جان داریم مى کوشیم … .»(۱۹)

حامد الگار در مورد نقش مجتهد تبریز مى نویسد:

«میرزا جواد آقا که پس از غیبت موقت بازگشته و در بحبوحه نفوذ خود بود ، هیجان تبریز را رهبرى مى کرد . ناصرالدین شاه به عزم ریشخند میرزا جواد آقا ، آقا على آشتیانى را که از دربایان بود با هدایایى به دیار او فرستاد.»(۲۰)

در تبریز مردم به رهبرى حاج میرزا جواد آقا مجتهد با کمپانى رژى به مخالفت پرداختند و شاه مأیوسانه ضمن تلگرافى به امیر نظام گروسى (پیش کار آذربایجان) اظهار داشت:

«… در اینجا با کمپانى خیلى مذاکره شد . چند روز است که شب و روز امین السطان مشغول گفتگو است . من خودم چقدر حرف زده ام . کمپانى مى گوید موقوف کردن به هیچ وجه امکان ندارد، زیرا با دو سه کمپانى فرانسه و عثمانى کنترات بسته و تنباکو فروخته اند ، و کرورها تنباکو در شیراز و کاشان و تهران و غیره خریده اند . امّا در کار آذربایجان ، هر نوع تسهیلات بخواهند ، مى کنم . مثلا حرف آنها در فرنگى بودن است ، مأمورین فرنگى خود را بر مى داریم ، سهل است از خارج مذهب هیچ کس را نمى گذاریم . کارهاى آذربایجان را به خود آذربایجانى ها رجوع مى کنیم . تاجر ، سیّد ، ملّا ، هر کس را مجتهد (حاج میرزا جواد) تعیین مى کند ، طورى مى کنم که کار آذربایجان با خود آذربایجانى باشد . در وضع خریدن و فروختن ، هر عیبى به نظر علما آمده است ، بگویند رفع مى کنیم . به طورى اصلاحات مى دهم که خود مجتهدین راضى شوند . این است حرف کمپانى.

حالا ببینید در این صورت و با این تعهّدات ، چه حرفى باقى مى ماند؟ این نکته را هم لازم مى دانید که اگر این کارها را تجّار براى حمل کردن تنباکو به خارجه مى کنند ، هم دولت عثمانى و هم دولت روس قرار داده اند ، تنباکویى که به مملکت آنها وارد مى شود ، ضبط نموده ، یک چیز بسیار جزئى به صاحب تنباکو بدهند ، و مسلم است این تجارت تنباکو بعدها با این قرارداد روس و عثمانى ، براى تجار ما هیچ صرف ندارد و نمى توانند بکنند .

حاجى میرزا جواد مجتهد ، از همه آذربایجانى ها عاقل تر و داناتر است و مطلب را مى فهمد . الان که این دست خط رسید ، بفرستید مجتهد را هم در حضور ولیعهد حاضر نموده ، همه این تفضیلات را براى او هم بخوانند و بگویید کارى را که با این سهولت مى توان اصلاح کرد ، چه ضرورت دارد که باید دچار اشکالات شود که حداقل ضرر آن تقسیم ایران و اسلام در میان کفّار است؟ ناصرالدّین شاه .(۲۱)

چون مردم حاضر به سازش نشدند، ناصرالدّین شاه با نزدیکان خود به مشورت نشست . برخى سرکوبى نظامى را پیشنهاد کردند و سرانجام تصمیم گرفته شد یکى از رجال بزرگ دولت به تبریز برود و منافع امتیاز را براى مردم بازگو و رضایت میرزا و سایر مجتهدان را جلب نماید.

اعتمادالسّلطنه براى این مأموریّت پیشنهاد مى شود، اما امین السلطان مخالفت و امین خلوت را، پیشنهاد مى کند و بالأخره شاه امین حضور را انتخاب مى کند. مردم تبریز پیش از ورود او، پاره کاغذى به گردن سگى مى اندازند و آن را در اطراف شهر مى گردانند. تا فرمان و پیام شاه را سبک گردانند.(۲۲)

امین حضور، که تا دو فرسنگى تبریز آمده بود، جرأت نمى کند به شهر وارد شود تااینکه مظفرالدّین میرزا (ولیعهد) متوجه او مى شود و او را با کالسکه خود وارد شهر مى کند و او پس از دو روز توقف، از میرزا جواد آقا اجازه ملاقات مى گیرد. امین حضور، درباره این ملاقات مى نویسد:

بعد از حصول از اطمینان از جان ، به خانه مجتهد رفتم . تمام کوچه ها و بام ها و خانه مجتهد را مملوّ از مردم مسلّح دیدم که تمام تفنگ مارتین در دست و طپانچه در کمر و قطار فشنگ بسته بودند . به خدمت مجتهد رسیده با این حال اظهار هیچ مطلبى را جایز ندانستم . هدایا را رسانیده دست مجتهد را بوسیده بیرون آمدم.(۲۳)

نیکى ریچارد کدى مى نویسد:

«… امین السّلطان ، راجع به دوّمین طغیان بزرگ ضد رژى یعنى اعتراض تبریز گفته است : حالا ثابت شده که مجتهد (میرزا جواد آقا) نقش فتنه آمیز بزرگى در تمام آشوب هاى اخیر مربوط به رژى ایفاء کرده است و با مجتهد بزرگ (میرزاى شیرازى) در سامره و علماى مشهد … در ارتباط بوده است».

چون دامنه شورش در تبریز بالا گرفت ناصرالدّین شاه مجبور به تسلیم شد و در رمضان ۱۳۰۹ ق امتیاز رژى را لغو کرد و مجبور شد پانصد هزار لیره از بانک شاهنشاهى قرض کند و خسارت آن را پرداخت نماید . در مقابل این بدهى عایدات تمام گمرکهاى جنوب کشور در رهن بانک یاد شده در آمد.(۲۴)

استفتا از میرزاى شیرازى

حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى به جهت انتشار برخى شایعات در زمینه تحریم تنباکو و دخانیات استفتایى از مرجع تقلید وقت آیت الله حاج میرزا محمّد حسن شیرازى نمود. متن استفتا چنین است:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

حجت الاسلام ادام الله تعالى ظلّکم العالى در باب دخانیّه حکمى از حضرت مستطاب عالى انتشار یافت که تصریح به حرمت آن فرموده بودید. ولى ترخیص آن را معلّق به رفع امتیاز فرموده اند چون مقصود از رفع مشتبه بود و فعلا به جهت انتشار بعض اخبار به رفع و وصول پاره اى تلگرافات و غیرها در اطراف تکلیف مشتبه و امر متشابه است مستدعى چنان است که تکلیف فعلى عموم مکلّفین را معیّن و مناط رخصت را مقرّر فرمایند تا اطاعت شود و بر تقدیر بقاء حکم منع آیا استعمال دخانیّاتى که ملک خود شخص است و در دست فرنگى نیامده جایز است یا خیر با شرایط رفع امر عالى مطاع مطاع مطاع.

پاسخ آیت الله میرزا محمّد حسن شیرازى در حاشیه همان استفتا چنین است:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

بلى حکم به حرمت کرده ام ، چنان که انتشار یافته و مراد از رفع امتیاز که معلّق علیه رخصت است رفع ید فرنگى است از دخانیّات بالمرّه در داخله و خارجه و چون اعتماد از تلگراف مرتفع شده ، مادام که به نحو مذکور بر خود حقیر رفع محض نشود و مطمئن نشوم و خود اخبار نمایم به رفع، حکم منع موجود و اجتناب لازم و رخصت نیست ، هر چند مأخوذ از فرنگى نباشد . حرره الاحقر محمّد حسن الحسینى.

بسم الله الرحمن الرحیم

سواد مطابق اصل به خط و مهر احقر محمّد حسن الحسینى است.(۲۵)

اشعار

اقدامات و فعالیتهاى مجتهد تبریز موجب شد لعلى و شکوهى (شاعران آذرى) زبان به مدح وى گشایند. لعلى در قصیده مولودیّه على(علیه السلام) مى گوید:

جناب مجتهد العصر متقى و جواد// سلیل سلسله احمدى ز نسل و گهر

تویى که شرع مبین از تو در جهان مجرى است//چنان که دین نبى از کننده خیبر

فضیلت و ادب و علم و حلم و زهد و ورع// به دیگران چون عَرَض باشد و تو را جوهر

زند چو تخته منع تو بانگ بر خمّار // شراب آب شود شر، فرو هلد از سر

چو مدح سازمت از علم و جود مى گردد // دلم چو بحر و دهان چون صدف، سخن گوهر(۲۶)

تلگراف به امپراطور روس

حاج میرزا جواد آقا در خارج از مرزهاى ایران نیز نفوذ کلام داشت. کسروى با آن همه دشمنى اش با اسلام و روحانیت، چاره اى جز اعتراف به نفوذ سیاسى وى نمى بیندالبته جریان تلگراف به امپراطور روس را از راهنماییهاى دیگران معرفى مى کند. و مى نویسد:

« … جوانى از تبریز به قفقاز رفته و در آنجا کار مى کرده و چنین رو داده که کسى را کشته و یا گناه دیگرى نزدیک به آن کرده و این بوده او را گرفته و به سیبریا فرستاده بوده اند . مادر جوان ، به حاج میرزا جواد پناهیده و از او رهایى پسرش را مى خواهد . حاج میرزا جواد ، تلگرافى به امپراتور روس فرستاده ، رهایى آن جوان را درخواست مى نماید . ( و دانسته نیست این به رهنمایى که بوده) و پس از چند روز ، پاسخ مى رسد که امپراطور درخواست او را پذیرفت و دستور داد که جوان را از سیبریا خواسته ، روانه ایرانش گردانند و به مادرش رسانند… .»(۲۸)

آیت الله سیّد موسى شبیرى زنجانى مى گوید:

«حاج میرزا جواد آقا جایگاه اجتماعى والایى داشت، وقتى زوجه ایشان ۳۰ سال پس از فوت میرزا وفات کرد تبریز مانند روز عاشورا تعطیل شد و این نشانگر جایگاه بلند او پس از سالیان دراز است.»(۲۸)

دکتر مهدى مجتهدى در زمینه نفوذ کلام مجتهد مى نویسد:

جهانشاه خان امیر افشار ، از مالکین بزرگ زنجان ، حاکم آن سامان را به کلّى مغلوب و منکوب نمود ، ولى از غضب ناصرالدّین شاه ترسید ، به روسیّه فرار کرد . مدّتى آنجا بود تا به تبریز آمد. به مرحوم حاج میرزا جواد آقا مجتهد معروف تبریز ملتجى شد . در اثر وساطت مجتهد ، شاه از تقصیرات او چشم پوشید و اجازه داد به زنجان برگردد . (۲۹)

«حاج میرزا جواد آقا مجتهد در وجهه و نفوذ به آنجا رسید که به ناصرالدّین شاه گزارش دادند که چندین اصلاح طلب ، او را نامزد سلطنت کردند.»(۳۰)

تصدى موقت امور آذربایجان

میرزا حسین خان سپهسالار (صدراعظم) که میرزا فتحعلى خان صاحب دیوان (پیشکار آذربایجان) را بر اثر بدکردارى بیش از حدّ معزول نمود، طى تلگرافى زمام امور آذربایجان تا رسیدن مظفّرالدّین میرزا ولیعهد به تبریز، را به حاج میرزا جواد آقا مجتهد سپرد. تلگراف مزبور بدین شرح است:

جناب شریعت مآب ، حاج میرزا جواد آقا مجتهد سلمه الله تعالى ، انشاء الله مزاج شریف قرین اعتدال است و رفع عارضه شده است . جناب صاحب دیوان ، از مأموریّت آذربایجان خلع شده حضرت اشرف ارفع والا ولیعهد ادام الله اقباله عنقریب با اجزاى تازه تشریف فرما مى شوند . تا ورود موکب مسعود والا لازم است که از طرف جناب سامى کمال مراقبت در انتظام امور عامّه و آسایش خلق معمول شود و به نصایح لازمه و مواعظ شافیه ، موجبات تأمین و آرامش خلق را فراهم فرموده از مراقبات وافیه ، اخلاص مند را قرین اطمینان دارید . حسین ۲۸ ربیع الاوّل.(۳۱)

مخالف با روسهاى تزارى

میرزا همیشه از قدرت و نفوذ سیاسى خود در مبارزه با سیطره روس ها استفاده مى کرد. طاهرزاده بهزاد مى نویسد:

«در این ایّام ، جاسوسان روسیّه تزارى ، دربار ولیعهد را در اختیار خود گرفته و مانع این بودند که مردم بیدار و مطّلع آذربایجان ، او را ملاقات و از خواب غفلت بیدار کنند .

اکثر خانه هاى تجّار تبعه روس ، مرکز جاسوسى بود . راپورت ها مثل سیل ، به طرف کنسولگرى روسیّه ارسال مى گردید . ولى آذربایجان بیدار ، از نفوذ روسیّه با خبر بود و همه وقت علیه آن مى کوشید . باید دانست که بعضى از علماى برجسته آذربایجان مثل حاج میرزا جواد و پسرش حاج میرزا آقا به شدّت علیه این نفوذ مى کوشیدند و مردم طبقه دوّم و سوّم هم به شدّت از تجرّى روسیّه در آذربایجان متنفّر بودند و کسانى که تبعه روس شده بودند ، در میان جامعه منفور و مغضوب بودند.»(۳۲)

تکلیف شرعى

ابوالحسن احتشامى در زمینه مخالفت حاج میرزا جواد آقا مجتهد با سیاست استعمارى روسیّه، مى نویسد:

«حاج میرزا جواد از علما و فقها و مجتهدین طراز اوّل آذربایجان به شمار مى رفت که مدّت ها با اجراى قانون «رژى» مبارزه کرد و در سراسر آذربایجان ، استعمال توتون و تنباکو را تحریم نمود و چون در شهر تبریز و سایر نقاط آذربایجان شهرت و نفوذ به سزایى داشت ، ناصرالدّین شاه او را به تهران احضار کرد تا بلکه او را راضى کند که از در دوستى درآید و از مخالفت با اجراى قانون «رژى» چشم بپوشد . ولى حاج میرزا جواد به این امر تن در نمى داد تا این که روزى ژنرال قونسول روسیّه تزارى در تبریز از او ملاقات کرد و مخالفت و مقاومت او را درباره قانون رژى ستود و گفت امپراطور روس تلگرافى مخابره نموده و متذکّر شده که با علماى ایران در راه مخالفت با رژى از هر نوع کمک و همکارى مضایقه نخواهد کرد.

حاج میرزا جواد ، پس از شنیدن این پیام ، سخت آشفته حال و عصبانى گردید و فرداى آن روز مردم شهر را به مسجد خوانده و در بالاى منبر گفت:

«من تا امروز تکلیف شرعى خود را در این مى دیدم که با شاه از در موافقت نیایم و با قانون رژى مخالفت نمایم ، ولى از دیشب رأى و عقیده ام عوض شد، زیرا مى بینم که اجنبى ها مى خواهند در کار ما دخالت نموده و از این وضع به نفع خود استفاده کنند . از این رو من بر خود واجب مى دانم که امر شاه را اطاعت کنم و لو آن که به عقیده من شاه مرد جابر و ظالمى باشد . از این جهت فردا به طرف تهران حرکت مى کنم و با ناصرالدّین شاه هماهنگى مى نمایم.»

حاج میرزا جواد بنا به گفته خویش ، صبح روز بعد ، ]غره رمضان ۱۳۰۴ ق[به طرف تهران حرکت نموده در تهران در منزل مرحوم حاج کاظم ملک ، پدر آقاى حاج حسین آقا ملک اقامت گزید . نقل مى کنند که مردم تهران از او استقبال شایان نموده و از وى خواستند که در یکى از مساجد تهران ، نماز جماعت بگذارد و چون او قبول نکرد از آن نظر که بتوانند به او اقتدا کنند(۳۳)تمام دیوارهاى خانه هاى بین منزل او و مسجد شاه را که تعداد زیادى خانه مى شد سوراخ کردند تا بتوانند بنا به دستور مذهب با چشم به او اقتدا کنند.(۳۴)

آیت الله سیّد شهاب الدین مرعشى نجفى، در مقام ظلم ستیزى وى مى نویسد:

«ایشان غالباً با ناصرالدّین شاه طرف بود . حاجى باعث شد که مرحوم حاج سیّد جواد از قم ، مرحوم آقا میرزا محمود از بروجرد و مرحوم آقا میرزا جواد آقا از تبریز و سایر علماء در حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) متحصّن شدند که ناصرالدّین شاه را بردارند . حتّى حاجى ملاعلى مى گفت که اسم او «ناصرالدّین» نیست بلکه «ناصرالکفر» است.»(۳۵)

نجات ستّار خان (سردار ملّى)

حاج میرزا جواد آقا ، بارها از نفوذ خود براى رهایى ستّارخان سردار ملّى از زندان مظفرالدّین میرزا ولیعهد وقت در تبریز ، استفاده کرده بوددر دوران پیش از مشروطیّت و سالهایى که ستّارخان در سنین جوانى با دیدن ستم کارگزاران دولت به مخالفت برمى خاست و با مأموران ولیعهد قاجار درگیر مى شد.

آن مرد غیرتمند، بارها طعم تلخ زندان هاى مخوف آن روزگار را چشیده بود. بار اوّل که جوانى ۱۷ ـ ۱۸ ساله بود، دو تن از خوانین قره داغ (صمد خان و احمد خان) را در باغ «حاجى محسن» تبریز پناه داد و هنگام درگیرى قاطرچیان ولیعهد با آن دو، با پاى زخمى دستگیر شد و پس از مدّتى با وساطت حاج میرزا جواد مجتهد از زندان رهایى یافت. حاج اسماعیل امیرخیزى از قول حسین آقا فشنگچى مى نویسد : «حاج میرزا جواد مرحوم ، به ولیعهد نوشته بود که ستّار صغیر است و حبس صغیر در شرع جایز نیست.»(۳۶)

وفات

آیت الله حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى که عمرى را در حمایت از محرومین و مظلومین و دفاع از خاک پاک وطن سپرى نموده بود، سرانجام در ۱۷ شعبان ۱۳۱۳ ق در زادگاهش به درود حیات گفت (۳۷) و جسم پاکش در آستان مقدس امامزاده حضرت سیّد حمزه(علیه السلام) به امانت گذاشته شد و پس از چندى به نجف اشرف منتقل گردید و در نزدیکى مرقد شریف شیخ الطائفه و در مقبره خانوادگى اش که گنبد سبزى دارد، به خاک سپرده شد.(۳۸)

با انتشار خبر رحلت این عالم فرزانه در تمامى شهرهاى ایران و آذربایجان مجالس ترحیم برگزار گردید و از خدمات مرجع تقلید شیعه تجلیل به عمل آمد . محمّد على تربیت در این مورد مى نویسد :

«… چهل روز مجلس تعزیه در تبریز براى او گرفتند… .»(۳۹)

نویسنده دایره المعارف تشیع هم مى نویسد:

«… در وفاتش چند روز تعطیل عمومى گردید و در سراسر ایران مجالس ترحیمى براى او بر پا کردند… .»(۴۰)

چون پیکرش را به نجف اشرف حمل کردند، شعراى عرب مرثیه هاى فراوانى در سوگ او سرودند . از آن میان شاعرى گوید :

دفنوک فى أرض الغرى متوسلا” // بحمى الوصى و سوف تلتقیان

جاورت سلطانا”و روحک لم تزل// قبل الممات بحضره السلطان .

همچنین شاعرانى چون شیخ کاظم سبتى نجفى در قصیده طولانى(۴۱) و حاج محمّد نخجوانى در رثاى او شعر سروده اند . نخجوانى در رثا و ماده تاریخ او مى گوید :

جواد زمانه که هرگز نبودى // به علم و فضیلت نظیر و مثالش

به سوى جنان رفت از این دارفانى // خرد گفت با من به روز وصالش

بدو شکل اگر سال تاریخ خواهى // دو تا سیزده گو رقم زن به سالش(۴۲)

فرزندان

حاج میرزا جواد آقا دو فرزند داشت:

۱ . میرزا احمد مجتهد تبریزى: وى عالمى دینى و از عالمان عهد ناصرالدین شاه قاجار بود و پس از رحلت پدر، درگذشت.

۲ . حاج میرزا رضا(۴۳): اطلاع زیادى از زندگى وى نداریم.

گلشن ابرارج۷



۱٫ اعیان الشیعه، سیّد محسن امین، ج ۳، ص ۶۹تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، نادر میرزا، ص ۱۱۷کرامالبرره، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج۱، ص۱۰۲ـ۱۰۳دانشمندان آذربایجان، محمّد على تربیت، ص ۳۵فرهنگ سخنوران، دکتر ع. خیّام پور (تاهباز زاده)، ص ۲۸الماثر و الآثار، محمّد حسن خان اعتماد السلطنه، ص ۱۷۳معجم رجال و الفکر الادب فى النجف ص ۸۲دایره المعارف تشیع،ج ۴، ص ۷۶ستارگان درخشان، حسین دوستى، ص ۳۵ـ۳۱فهرست نسخههاى خطى کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى، سیّد احمد حسینى اشکورى، ج ۸، ص ۱۱۳فهرست کتابخانه مجلس شوراى اسلامى، ج ۳، ص۱۵۱۰ـ۱۵۰۹شهداءالفضیله، شیخ عبدالحسین امینى، ص ۵۴۷رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، مهدى مجتهدى، ص ۶۷مفاخر آذربایجان، عبدالرحیم عقیقى بخشایشى، ج۱، ص ۱۳۹ـ۱۴۳نامداران تاریخ، عمران علیزاده، ج۲، ص ۲۰۸ـ۲۱۰فرهیختگان آذربایجان، محمّد الوانساز خویى، خطى.

۲ـ ریحانه الادب، محمّد على مدرس، ج ۱، ص ۳۲۵علماى معاصرین، ملاّ على خیابانى تبریزى، ص ۳۳۳تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، ص ۵۳شهداءالفضیله، ص ۳۸۲الکرامالبرره، ج ۱، ص۱۰۳تراجمالرجال، ج ۲، ص ۳۱۲ـ۳۱۳فهرست نسخههاى خطى کتابخانه عمومى اصفهان، ج ۱، ص ۳۳۶الذریعه، شیخ آقابزرگ تهرانى، ج ۲، ص ۴۷۲، ج۴، ص۳۱۱ـ۳۱۲، ج ۲۲، ص ۱۶۲شرح حال رجال ایران، مهدى بامداد، ج ۶، ص ۱۸۱ـ۱۸۳مکارمالآثار، محمّد على معلم حبیب آبادى، ج ۵، ص ۱۶۸۸ـ۱۶۸۹دایره المعارف تشیع، ج ۴، ص ۸۷مفاخر آذربایجان، ج۱، ص۱۳۶ـ۱۳۷ستارگان درخشان، ص ۲۰۳ـ۲۰۴نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۲۵۰ـ۲۵۲فهرست کتابهاى چاپى عربى، خانبابا مشار، ص ۵۵۸فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۳٫ شهداء الفضیله، ص ۳۸۶-۳۸۷٫

۴٫ علماى معاصرین، ص ۳۳۳اعیان الشیعه، ج۴، ص۸۳شهداءالفضیله، ص ۳۲۸کرام البرره، ج۱، ص۲۴۳ـ۲۴۴ستارگان درخشان، ص ۴۹ریحانه الادب، ج ۵، ص ۱۸۰مفاخر آذربایجان، ج۱، ص۱۳۷ـ۱۳۸فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۵٫ شهداءالفضیله، ص ۳۸۷الذریعه، ج ۲، ص ۴۷۳، ۱۶/۶۴ریحانهالادب، ج ۱، ص ۲۳۵معارف الرجال، محمّد حرز الدّین، ج ۳، ص ۵۱مکارم الآثار، ج۵، ص۱۶۸۲نقباءالبشر، ج ۱، ص ۲۴۳ـ۲۴۴مفاخر آذربایجان، ج ۱، ص ۱۷۲ـ۱۷۳دایره المعارف تشیع ج۴، ص ۹۲ستارگان درخشان، ص ۲۵۳مرزداران فقاهت، ص ۲۸۳فهرست کتابهاى چاپى عربى، ص ۱۰۴فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۶٫ کرام البرره، ج ۱، ص ۱۰۳فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۷٫ ماده تاریخ وفات وى لفظ «غرفه» و جمله «فجعل الجنه مثواه» است.

۸٫ تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، ص ۱۶۱کرامالبرره، ج ۱، ص ۱۶۸ـ۱۶۹ریحانهالادب، ج۵، ص۱۷۷ـ۱۷۶علماى معاصرین، ص ۳۳۳شهداءالفضیله، ص ۳۸۷المآثر و الآثار، ج ۱، ص ۲۰۲مکارم آلاثار، ج ۵، ص ۱۷۹۱چهره آذرآبادگان در آیینه تاریخ ایران، ص ۱۶۶دایره المعارف تشیع، ج ۴، ص۸۸مفاخر آذربایجان، ج ۱، ص ۱۴۹ـ۱۵۰ستارگان درخشان، ص ۴۳نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۲۱۲ـ۲۱۴فرهیختگان آذربایجان، خطىمرزداران فقاهت، محمود طیار مراغى، ص ۵۷٫

۹٫ شهداء الفضیله، ص ۳۸۷٫

۱۰٫ اعیانالشیعه، ج ۵، ص ۲۷نقباءالبشر، ج ۱، ص۳۸۷ـ۳۸۸الذریعه، ج ۴، ص ۱۸۵ریحانه الادب، ج۵، ص ۱۷۷ـ۱۷۸لغت نامه دهخدا، على اکبر دهخدا، ج ۶، ص ۷۹۱۱معجم المؤلفین، ج ۳، ص ۱۰۸ـ۱۰۹، ۱۷۶شهداءالفضیله، ص ۳۸۷ـ۳۸۸اثر آفرینان، زیر نظر، سیّد کمال حاج سیّد جوادى، ج ۵، ص ۱۲۰دایره المعارف تشیع، ج ۴، ص ۷۸تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، ص ۱۶۲تاریخ مشروطه، احمد کسروى، صفحات مختلفتاریخ انقلاب مشروطیت، صفحات فراوانخاطرات و خطرات، ص ۹۹، ۲۱۴، ۱۷۲ـ۱۷۶شرح حال رجال ایران، ج ۱، ص ۳۴۳رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۶۴قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، ص ۲۳۸ـ۲۴۱بحران آذربایجان، میرزا عبدالله مجتهدى، در صفحات مختلفمفاخر آذربایجان، ج ۱، ص ۲۴۹ـ۲۵۲ستارگان درخشان، ص ۵۹ـ۶۰نامداران تاریخ، ج۲، ص۲۱۸ـ۲۲۷مرزداران فقاهت، ص ۷۶ـ۷۷فهرست کتابهاى چاپى عربى، ۱۸۵مؤلفین کتب چاپى «فارسى و عربى»، خانبابا مُشار، ج ۲، ص ۵۲۰فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۱۱٫ تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، ص ۱۶۲شهداء الفضیله، ص۳۹۱٫

۱۲٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۷۰۵الذریعه، ج ۲۵، ص۱۱۰شهداء الفضیله، ص ۳۸۷دایره المعارف، ج۴، ص ۸۰نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۲۲۸ـ۲۲۹فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۱۳٫ شهداء الفضیله، ص ۳۹۱٫

۱۴٫ شیخ آقا بزرگ تهرانى بعد از اینکه او را در ردیف شاگرادن میرزا معرفى مىکند، مىنویسد: «آنطور که بعضى از بزرگان اظهار داشتهاند گهگاه میرزا در مباحثش سخنانى مىگفت که دلالت بر شاگردى میرزا جواد آقا نزد وى مىکرد.» (میرزاى شیرازى، ص ۱۲۳٫)

۱۵٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانى، ص۱۴ـ۱۵٫

۱۶٫ تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، ص ۱۶۲٫

۱۷٫ تاریخ فرهنگ آذربایجان، محمّد على صفوت، ص ۱۹۸٫

۱۸٫ میرزاى شیرازى، فیروز کاظم زاده، ص ۲۴۱٫

۱۹٫ تبریز در نهضت تنباکو، صمد سردارى نیا، ص ۱۰۵٫

۲۰٫ حوزه، به نقل از: دین و دولت، ش ۵۱ـ۵۰، ص۲۷۶٫ نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، حامد الگار، چ دوم، انتشارات توس، ص ۲۹۱٫

۲۱٫ ستارگان درخشان، ص ۵۲ـ۵۳٫

۲۲٫ حوزه، به نقل از: خاطرات سیاسى، ش ۵۱ـ۵۰، ص۱۴۴٫

۲۳٫ همان، به نقل از: دین و دولت، ش ۵۱ـ۵۰، ص۳۱۲٫

۲۴٫ تاریخ روابط خارجى ایران، دوران ناصرالدین شاه، على اکبر ولایتى، ص ۲۲۰٫

۲۵٫ تبریز در نهضت تنباکو، ص ۱۱۰٫

۲۶٫ دیوان لعلى، ص ۳۶٫

۲۷٫ تاریخ مشروطه ایران، ص ۱۳۰٫

۲۸٫ به نقلِ یکى از دوستان موثق از آیت الله سیّد موسى شبیرى زنجانى.

۲۹٫ رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۶۸ و ۱۸۵٫

۳۰٫ تبریز در نهضت تنباکو، به نقل از: نشریه کتابخانه ملى تبریز ص ۲٫

۳۱٫ تلگرافات عصر سپهسالار، به کوشش محمود طاهر احمدى ص ۳۶۷٫

۳۲٫ تبریز در نهضت تنباکو، به نقل از: قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیّت ایران، ص ۱۰۷٫

۳۳٫ مهدى بامداد به نقل از خاطرات اعتمادالسلطنه مىنویسد: «در مسجد مرحوم سپهسالار حاجى میرزا جواد مجتهد نماز مىخواند.» (شرح حال رجال ایران ۱/۲۹۵٫)

۳۴٫ مشاهیر رجال، باقر عاقلى، ص ۳۴۷

۳۵٫ مشکوه، ش ۴۰، ص ۸۶٫

۳۶٫ تبریز در نهضت تنباکو، به نقل از: قیام آذربایجان و ستّار خان، ص ۱۰ و ۲۶٫

۳۷٫ دانشمندان آذربایجان، ص ۱۰۰

۳۸٫ میرزاى شیرازى، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ص ۱۲۳٫

۳۹٫ دانشمندان آذربایجان، ص ۱۰۰

۴۰٫ دایرهالمعارف تشیع، ج ۴، ص ۷۸٫

۴۱٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۲۵۴٫

۴۲٫ نشریه مخصوص کتابخانه ملّى تبریز به یاد مرحوم حاج محمّد نخجوانىص ۵۳٫

۴۳٫ نقباء البشر، ج ۱، ص ۹۳ شهداء الفضیله، ص۳۸۷٫

زندگینامه استادسید محمد حسین بهجت «شهریار»

بازدیدها: ۱۹

 
 
تولد
 
 سید محمد حسین بهجت تبریزى، معروف به ((شهریار)) فرزند ((حاج میرزا آقا خشگنایى)) که از وکلاء درجه اول تبریز و اهل ادب بود، در سال ۱۲۸۵ هجرى شمسى، در تبریز چشم به جهان گشود. او دوران کودکى را به علت مصادف بودن با دوران انقلاب تبریز، در روستاهاى ((شنگول آباد))، ((تیش فرشاق)) و ((خشگناب)) بسر برد.

شهریار در سن چهار سالگى، که طفل کوچک و خردسالى بود، نخستین شعرش را سرود و از همان دوران کودکى، تحصیلات مقدماتى را با فراگیرى گلستان سعدى و نصاب، در مکتب خانه‏ هاى روستائى و هم چنین نزد پدر دانشمندش ادامه داد و همواره با اشعار شاعران معروف، سخت انس و الفت داشت.

استاد شهریار پس از تحصیلات مقدماتى و طى دوره متوسطه در سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى، که پانزده ساله بود، به تهران رفت و تحصیلات خود را در مدرسه دارالفنون ادامه داد. سه سال بعد از مدرسه دارالفنون فارغ التحصیل گردید و وارد مدرسه طب شد. پنج سال در رشته پزشکى تحصیل کرد و کمتر از یک سال دیگر براى تکمیل درس پزشکى و گرفتن درجه دکتراى پزشکى وى باقى مانده بود،که دچار عشق مجازی شد واین عشق سرنوشت اورا کاملا تغییر داد او عاشق دختر صاحب خانه خود به نام ثریا شده بود بعد از خواستگاری آنها به او قول اتمام درس را دادند که چند ما بیشتر نمانده بود در این فاصله یکی از رجال سیاسی کشور به خواستگاری ثریا می رود وبعد هم با او ازدواج می کند .بعد از ازدواج متوجه می شود که شخصی قبل از او عاشق همسرش بوده اول استاد شهریار را زندانی  می کند به نیت کشتن ثریا به پای او می افتد وتقاضا می کند که خون بی گناهی را نریزد شوهر ثریا هم شهریار را سه سال  تبعید می کند ودیگر اجازه تحصیل به او نمی دهد .

استاد شهریار در دوران تبعید، به خراسان رفت و به دیدار ((کمال المک)) نقاش معروف شتافت وبه او گفت: که وساطتت کند تا ادامه تحصیل بدهد  کمال الملک هم در جواب به او گفت:این قاطر چی ها کی هستند که او بخواهد به آنها روبیندازد. آنگاه شعر زیبائى تحت عنوان ((زیارت کمال الملک)) سرود و به این هنرمند نقاش تقدیم کرد.او تا سال ۱۳۱۴ هجرى شمسى، در خراسان بود، سپس به تهران بازگشت و با کمک دوستانش در بانک کشاورزى تهران مشغول به کار گردید.

وى در سال ۱۳۱۶ شمسى پدرش را از دست داد. این حادثه براى شهریار بسیار ناگوار بود. علاوه بر این سرپرستى خانواده پدرش نیز به او واگذار گردید  هنوز آثار اندوه مرگ پدر، در چهره شهریار از بین نرفته بود که برادرش نیز فوت کرد و سرپرستى مادر، همسر برادر و چهار فرزندان برادرش را به عهده او قرار گرفت و همانند یک پدر مهربان و دلسوز از آنها مواظبت مى‏ کرد و با تمام وجود، زندگى آنها را اداره مى ‏نمود.

چند سال بعد، مادرش بدرود حیات گفت.  استاد شهریار بعد از رحلت مادر دچار افسردگی بسیار شدید شد طوری که اورا در بیمارستان بستری کردند در این زمان سن ایشان  ۴۶بود ثریا که تن به یک ازدواج اجباری داده بود بعداز شنیدن خبر کسالت شهریار برای عیادت به بیمارستان آمد ودر آنجا گفت که حاضر است آلان با او ازدواج کند در این هنگام شهریار بعد از گریه بسیار این شعر بسیار زیبا را سرود:

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

استادبعد از کمی بهبود از بیمارستان مرخص شد دوستان به این فکر افتادند تا سر وسامانی به زندگی او بدهند به همین خاطر از دختر عمه ایشان که همسرش از دنیا رفته بود وسه فرزنداشت خواستگاری کردند که او در جواب گفته بود او مردی رنج کشیده است ومن خودم سختی بسیار دیده ام به همین خاطر حوصله ایشان را ندارم در عوض دختر ایشان که بیست هفت سال سن داشت ومعلم بود حاضر به ازدواج با ایشان شد نتیجه این ازدواج یک پسر وسه دختر می باشدهمسر استاد در سن چهل و هفت سالگی در تهران بر اثر سکته از دنیا رفت واستاد را با چهار فرزند کوچک تنها گذاشت.

استاد شهریار همواره اشعار خواجه حافظ شیرازى را زمزمه مى ‏کرد و با عشق وصف ناپذیرى دلباخته اشعار و افکار عرفانى حافظ شیرازى بود.موهبت خدادادى، طبع لطیف، استعداد سرشار، روح حساس و سرگشته و پرشور شهریار، به گونه ‏اى بود که روز به روز اشعار او پرشورتر و حساس‏ تر مى‏ گوید.

یک بار در سن هفت سالگى، از حرف مادرش سرپیچى کرد و سخن مادر را گوش نداد، اما به اندازه‏ اى روحش لطیف و حساس بود که به شدت پیش خود احساس گناه کرد و وجدانش ضربه خورد و در گوشه ‏اى نشست و شعر زیر را سرود و با تقدیم آن به مادرش، از او عذر خواهى کرد:

من گنهکار شدم واى به من
مردم آزار شدم، واى به من
 
  به هر حال، پس از سالیان متمادى، گلهاى طبع این شاعر زبردست، گلستانى در ادبیات معاصر بوجود آورد. براى نمونه، ((منظومه روح پروانه)) را که شهریار در رثاى پروانه ساخت و خودش همراه با نواختن سه تار آن را خواند، به اندازه‏اى پرسوز و گداز بود، که بیش از حد انتظار مورد توجه ادباء و صاحبدلان واقع شد و در سال ۱۳۰۸ هجرى شمسى، همراه با مجموعه‏ اى از سایر سروده هایش، توسط کتابخانه خیام چاپ و منتشر شد.

پس از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى ایران، استاد شهریار به مناسبت‏هاى گوناگون، با سروده ‏هاى زیبا و موثرش، همگام با مردم انقلابى و مومن فعالیت مى ‏کرد، که از آن میان مى‏ توان به قطعه زیبائى که در توصیف مبارزان بسیجى سروده است، اشاره کرد. مهم‏ترین اثر استاد شهریار، شعر ((حیدر بابا)) مى‏ باشد که از لحاظ احساسى در سطح فوق العاده‏اى قرار دارد و بى نظیر است.

درباره مهارت و سادگى سروده‏ هاى او گفته ‏اند:((شهریار شعر را به روستا برده، هم چنان که خبر زندگى در روستا را به شهر آورده، بى آنکه روابط عمیق اجتماعى روستائیان را هدف قرار داده باشد)).

استاد شهریار، ارادت و عشق خاصى به خاندان پیغمبر صلى الله علیه و آله داشت غزل ((قیام محمد صلى الله علیه و آله)) درباره پیامبر اسلام، غزلهاى: مناجات، و کاروان کربلا و مثنوى ((شب و على علیه السلام)) درباره على علیه السلام و امام حسین علیه السلام را سروده، که بارها در مطبوعات و کتابها و مجموعه‏ هاى مختلف به چاپ رسیده است.
او هر گاه شعرى را که در رثاى حضرت امام حسین علیه السلام سروده بود، مى ‏خواند، خود آنقدر گریه مى ‏کرد که تا پایان خواندن شعر بارها در اثر گریه و بى تابى زیاد صدایش قطع مى ‏شود و شنوندگان هم به گریه و ناله مى ‏افتادند.

شعاع شعر و ادب شهریار، در مجامع ادبى و فرهنگى آنقدر اوج گرفت، که در زمان حیاتش به منظور تجلیل از مقام رفیع وى در روزهاى ۲۹ تا ۳۱ فروردین ماه سال ۱۳۶۳ در تالار وحدت دانشگاه تبریز ((کنگره بزرگداشت استاد محمد حسین شهریار)) برگزار گردید، شخصیتهاى روحانى و علمى و فرهنگى و بسیارى از شاعران و ادیبان سراسر کشور و جمعیت بى نظیرى در این مراسم شرکت کردند، و ضمن اشعار و سخنرانى‏ها مقام او را ستودند.

معروف است که در آخرین روزهای بستر بیماری مرحوم شهریار ، بیوک نیک اندیش به عیادتش می رود و از آن مرحوم تقاضای شعر میکند .شهریار دو بیت اول این غزل را میگوید و از حال میرود
 
 
یاران چرا به خانه ما سر نمی زنند
آخر چه شد که حلقه بر این در نمیزنند
 
دائم پرنده اند به هر بام و بر ولی
دیگر به بام خانه ما پر نمی زنند
 
استاد محمد حسین شهریار، در اوائل مهرماه سال ۱۳۶۷ هجرى شمسى به سن ۸۴ سالگى با این جهان وداع گفت و به ابدیت پیوست، و جسد او را با احترام زیاد در ((مقبره الشعراى)) سرخاب تبریز به خاک سپردند.

خاطرات شهریار به قلم بیوک نیک اندیش //کیهان فرهنگى، اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۷//از بهار تا شهریار، ج ۲، ص ۶۵۴٫

 

زندگینامه آیت الله علی مشکینی (به قلم خودشان)

بازدیدها: ۱۹۹

thCAXALHC3

اینجانب علی اکبر فیض معروف به علی مشکینی در سال ۱۳۰۰ هجری شمسی در دهی از دهات بلوک مشکین چشم به جهان گشودم.در اوائل زمان کودکی قریب چهار سال در نجف اشرف که پدرم برای تحصیل علوم دینی در آنجا اقامت داشت به مکتب رفتم و سپس همراه پدر به وطن بازگشته و مقداری از علوم دینی را نزد والد خویش تحصیل نمودم.

در همان ایام پدر را از دست داده و برای توصیه اکید آن مرحوم نسبت به اشتغال به علوم دینی به شهرستان اردبیل که در حدود ده فرسخ است پیاده همراه کاروانی در دو روز سفر کردم. چندماهی در آنجا مشغول فراگرفتن علم صرف و نحو شده، در آن اوان به زیارت عالمی متقی موفق شدم.

وی از میان کشته شدگان و زخمیان مسجد گوهر شاد مشهد که به دست دیکتاتور ایران رضاحان پهلوی انجام شد، نجات یافته بود. همراه او با رفیق دیگری از طلاب اردبیل به سوی شهرستان قم بقصد ادامه تحصیل حرکت کردم.

چند سال از حیات منحوس رضاخان را در قم درک کردم و همانند سایر طلاب در زیر فشار و اختناق و ترس از سربازی بردن و متفرق کردن طلاب در مدرسه فیضیه مشغول تحصیل شدم تا آنگاه که سایه شوم پهلوی از سر ملت ایران زائل شد و چند صباحی فرجه ای برای تحصیل بدست آمد.

درآن اوقات، مدتی به مجلس بحث مرحوم آیت الله حجت کوه کمره ای و پس از او به درس خارج مرحوم آیت الله بروجردی و آیت الله محقق داماد حاضر شدم.رفته رفته دوران قدرت و دیکتاتوری محمدرضا پهلوی دوم فرا رسید. [محمدرضا شاه] تا هنگامی که مرحوم آیت الله بروجردی زنده بود،

مبارزه با اسلام را به طور واضح و علنا جرات نمی کرد لکن طبق دستور اربابش از هرنوع دشمنی با اصول و فروع اسلام و از بین بردن احکام و قوانین آن و به فحشا و منکر کشیدن جامعه ایرانی کوتاهی نداشت

و پس از رحلت مرحوم بروجردی، حملات پهلوی آمریکایی بر حوزه ها و روحانیت به منظور ریشه کن کردن احکام اسلام و روحانیت و تبدیل ملت اسلامی ایران به ملت بی مکتب و غربی شدت یافت و علنی شد و آنچنان خفقان و رعب در ملت مظلوم ایران و بویژه متدینین بوسیله سازمان امنیت منحوسش ایجاد کرد که احدی را یارای نفس کشیدن نبود.

در چنین زمانی که سلطه یزیدی همه جا را فرا گرفته بود، ندای حسین زمانه از گوشه قم برخاست و مبارزات سرد و گاهی گرم شدت یافت.

آری سخنان رسای آیت الله العظمی امام خمینی مدظله العالی و بیان قلمش همانند تیرها و گلوله ها بسوی پهلوی دوم و اقمار آمریکاییش شلیک شد .آنها که خودشان را از طرف حوزه قم بی مزاحم می پنداشتند ناگهان دیدند که از ناحیه روحانیت به تعبیر امام امت “چیزهایی به چشم و به گوش و به دهن می خورد”.

در این زمینه، سخن از همراهی و همرزمی عده ای دیگر از مراجع و مجتهدین حوزه های علمیه قم و نجف و سایر جاها نیز باید فراموش نشود و بالجمله طلاب محترم حوزه ها به پیروی از حرکت و نهضت امام امت در مقابل یزید زمان مبارزات را علنی و صحنه جنگ را داغ نمودند .و از آن زمان که قریب بیست سال پیش بود تا پیروزی انقلاب عظیم اسلامی ایران از دستگاه پهلوی آمریکایی چه ظلم ها که ندیدیم و چه رنج ها و فشارها که نکشیدیم و چه خون دل ها در خلال این مبارزات که نخوردیم.

اینجانب چندین بار در زندان ساواک قم و شهربانی زندانی شدم و در پی جلسات مخفی که مرتبا در قم و به منظور تبادل نظر در زمینه به اجرا گذاردن منویات و یا دستوران امام امت انجام می شد، تحت تعقیب قرار گرفته و قریب چهار ماه در تهران متواری شدم و با اسم مستعاری با دوستان تماس داشتم.

لکن اغلب دوستان همرزمم دستگیر و به زندان قصر و اوین رهسپار شدند. در ایام متواری چندین بار از طرف مرحوم آیت الله طالقانی که ایشان نیز زندانی بودند پیام رسید که علنی شو تا دستگیرت کنند چه آنکه زندان بهتر از آن حال است .

و اغلب دوستان و جوانان مسئوول و متعهد را در زندان حداقل از دور زیارت می کنی، لکن من برحسب علاقه شدیدی که به مطالعه و تالیف داشتم، و می ترسیدم در زندان وسایل کارم فراهم نشود، علنی نشدم و بدین منظور در ایام متواری و تبعید موفق به تالیف چندین کتاب شده و بالجمله پس از چهار ماه ایران را جای اقامت ندیده و روزی در ایستگاه قطار حاضر شده و بقصد خرمشهر و سپس عراق سوار قطار شدم.

در نجف اشرف قریب هفت ماه توقف کرده از ابحاث عده ای از مراجع و درس امام امت دام ظله بهره مند شدم. ضعف مزاج و هوای گرم نجف اجازه ماندن نداد. ناگزیر به قم برگشته در روز اول که برخی از رفقا به ملاقاتم آمده بودند، از طرف ساواک جلب شدم.
یکی از برادران روحانی که مطلع از وضع من بود آن روز من را بدرقه کرده و از وضع من که چندین ماه از بچه هایم اطلاع نداشتم و به سفر خارج عازم، متاثر شده اشکش جاری شد لکن من چندان متاثر نبودم چه آنکه از دنیای بی مهر و پر عناد جز این را سراغ و توقع نداشتم .

به هر حال در نجف اشرف قریب هفت ماه توقف کرده از ابحاث عده ای از مراجع و درس امام امت دام ظله بهره مند شدم. ضعف مزاج و هوای گرم نجف اجازه ماندن نداد. ناگزیر به قم برگشته در روز اول که برخی از رفقا به ملاقاتم آمده بودند، از طرف ساواک جلب شدم.

از من التزام گرفتند باید در مدت ۴۸ ساعت از قم بیرون روی اگر خود رفتی انتخاب محل در اختیار تو و گرنه ما خواهیم فرستاد. فردای آن روز بسوی مشهد مقدس حرکت کرده و قریب ۱۵ ماه در حوزه مشهد مشغول تدریس شدم و باز به حوزه قم برگشتم.

و در جلسات مخفیانه که کیفیت پخش و ابلاغ اوامر و سخنان امام مورد بررسی قرار می گرفت، شرکت نمودم و مدتی بدین منوال گذشت و در تنظیم اعلامیه ها و نشریه هایی که علیه رژیم دیکتاتور پهلوی صادر و پخش می شد در عداد دوستان متعهد حوزه شرکت داشته و با امضا و غیره کمک می کردم.

بهر حال پس از مدتی وجود این عده از روحانیان مسوول و تعهد در حوزه علمیه برای دستگاه قابل تحمل نشد و حکم تبعیدی قریب ۲۷ نفر از فضلا و مدرسین حوزه که طبق نظر ساواک عاملین تخریب و خرابکار معرفی می شدند صادر شد.

من نیز محکوم به ۳ سال تبعید شدم. تصادفاً در زمان صدور حکم من به لحاظ تعطیلی تابستان چند صباحی به زادگاه اصلیم مشکین شهر سفر کرده و در خانه گلینی در روستای خود به دیدار ارحام نائل بودم اما جوانکی وارد اتاق شد و گفت چند جمله ای در بیرون اطاق به شما عرض دارم. از اطاق بیرون آمدن همان و خود را در محاصره عده ای ساواکی دیدن همان.

من را در لندروری سوار کرده و با شتاب تمام به اردبیل آوردند در اطاق ساواک دو نفر سرباز نظامی با دستبند دور مرا گرفتند. رئیس ساواک اجاز دستبند نداد ولی من را به دست آن دو سپرد که در ساواک قم تحویل دهند و قبض رسید بیاورند. بلافاصله در اوایل روز سوار ماشین کرده نزدیک نیمه شب در شهر قم پیاده کرده تحویل ساواک دادند.

از آنجا به طرف شهربانی فرستاده شدم و پس از سوالاتی برگه رسمی تبعیدی یعنی نامه عملم را به دست چپم داده بطرف ماهان کرمان روانه نمودند و به شما چه بگویم مرا دست به دست فروختند و خریدند در مدت دو روز و یک شب پس از پیمودن ۳۰۰ فرسنگ راه تحویل آخرین مشتری یعنی پاسگاه بخش ماهان دادند.

یکسال در آنجا تحت مراقبت بودم در آن محیط زمینه را مقتضی دیده و بناء اقامه نماز جمعه را نهادم. رفته رفته اجتماع زیاد شد و ساواک کرمان گزارش را به مرکز رسانید. روزی نزدیک غروب بود که به پاسگاه احضار شدم و همانجا سوار ماشینم کرده بسوی کرمان و از آنجا بسوی شهرستان گلپایگان روانه نمودند و بچه ها در ماهان ماندند.

ناگفته نماند که در ماهان مشمول الطاف و محبت عده زیادی از روحانیان محترم کرمان و اطراف آن قرار گرفتم و حال هم از آنها تشکر دارم و بالجمله یک سال هم در گلپایگان تحت مراقبت شدیدتر از ماهان بودم.

نماز جماعتم را تعطیل کردند، بناچار در خانه ای مشغول تدریس تفسیر قرآن برای معلمان و دبیران آن شهر شدم. ضمناً احسان و نیکیهایی که مرحوم حجت الاسلام و المسلمین محمدی گلپایگانی درباره ام نمودند فراموش نمی شود.

پس از یک سال دوباره محکوم به تغییر محل شدم و ناگهان ما را سوار ماشین کرده از اصفهان و قم و سپس مشهد مقدس به شهرستان کاشمر منتقل نمودند و یک سال هم در آنجا تحت مراقبت شدیدتر از قبلش قرار گرفتم.

این بار در هر مسجدی که چند روز شروع به نماز می کردم بسراغم آمده نمازم را تعطیل می نمودند و حتی در گوشه مدرسه ای که توقف داشتم اجازه نماز جماعت ندادند و گاهی در مدارس آنجا در تاریکی نماز جماعت می خواندیم و چندین بار رییس شهربانی مرا تهدید نمود که عاقبت کارت وخیم خواهد بود.

ما هم حرفش را از گوشی به گوش دیگر تحویل داده مشغول کار بودیم و اگر چنانچه مورد عنایت برخی از علما آنجا قرار نگرفتم مشمول محبت و الطاف خالصانه طلاب محترم و مردم شریف آن سامان شدم و در تمام این دوران زمینه قیام را در روحیه مردم بواسطه اظهار محبتی که از آنها نسبت به یک طلبه قم صادر می شد.

امیدوار کننده می دیدم و بالاخره پس از تمام شدن مدت تبعیدی رسماً در میدان مبارزه افتادیم و تا زمان پیروزی انقلاب ما نیز هماره اوقات با جنگ و گریز و نبرد سرد و گرم و مبادله آتش میان مسلسل و تفنگ با کاغذ و قلم در میدان قم و پس از آن در همه شهرستان ها با سایر رزمندگان راه اسلام علیه کفر در حد قدرت خویش شرکت کردیم تا آنگاه که الطاف حق شامل حال ایرانیان شد و رهبری پیامبر گونه امام امت آنها را از ذلت و اسارت ابر قدرتها نجات داد و انقلاب پیروز شد.

قصه ها مفصل است و اگر از الطاف غیبی الهی در این مدت طولانی و کمک و نصرت ذات اقدسش به طلاب محترم و سایر مستضعفان سخن بگویم کتابی مفصل باید نگاشته شود.

خبرگزاری فارس//تهیه و تنظیم: عبداله فربود ، گروه حوزه علمیه تبیان

زندگینامه آیت الله على مشکینی

بازدیدها: ۱۱

۲۷۹۲۷۲_orig

آیه الله مشکینى یکى از شخصیّت هاى برجسته معاصر، فقیه و معلّم اخلاق در روزگار ماست و ویژگیهایى چون مجاهدات مستمر در راه دین وپاسدارى از ارزش هاى اسلامى و انسانى در نیم قرن اخیر او را درحوزه هاى علمیّه برجسته ساخته است.

آیه الله مشکینى «در سال ۱۳۰۰ هـ ش.» در روستاى آلنّى یا آلّى(۱) مشکین شهر دیده به جهان گشود.

مشکین شهر جزء استان اردبیل است و با ارسباران هم مرز مى باشد. این سرزمین که به دیار صالحان معروف است، یکى از مناطق عالم خیز در آذربایجان به شمار مى رود. روستاى آلنّى از این جهت داراى ویژگى هاى خاص است.

صلابت و روحیه عشایرى، ایمان، صداقت و سادگى مردم موجب گردیده است که مؤمنین این دیار حضور در عرصه هاى گوناگون زندگى را تکلیف دینى خود بدانند که از جمله آنها، حضور باشکوه در جنگ تحمیلى را مى توان نام برد.

آیه الله مشکینى دوران کودکى را در دامنه سر سبز کوه هاى سبلان سپرى کرده است.

پدر وى مردى مؤمن و عالم بود و در روستاى آلنّى زندگى ساده اى داشت. او هر چند در دوران جوانى به جهت مشکلات زندگى نتوانسته بود در حوزه هاى علمیّه شهرهاى بزرگ اقامت کند، لکن پس از بهبود وضع معیشتى خود، در ۲۵ سالگى مدّتى در شهرهاى تبریز، اردبیل و زنجان به تحصیل علوم اسلامى پرداخت و سپس راهى نجف شد.

آیه الله مشکینى در این خصوص مى گوید:«ما در ده آلنى در یک فرسخى مشکین شهر زندگى مى کردیم. پدرم در بیست و پنج سالگى، خودش دنبال درس خود را گرفت و به چند شهر سفر کرد. چراغ ما از گِل بود که خود پدرم ساخته بود و به آن روغن کرچک مى ریختند.

پدرم چهار سال در نجف بود که نامه نوشت و ما را نیز به آنجا فرا خواند و ما به اتّفاق دایى و خانواده به نجف رفتیم.(۲)

حیات علمى

آیه الله مشکینى ادبیات را که نزد پدرش آموخته بوده در حوزه علمیّه نجف تکمیل کرد.

هنوز بیش از دو سال از اقامت خانواده آیه الله مشکینى در نجف سپرى نگردیده بود که مادرش چشم از جهان فروبست. آیه الله مشکینى همراه پدر به ایران بازگشت و در مشکین شهر سکنى گزید. وى پس از مدّتى، پدر را از دست داد. او مى گوید:«پس از فوت پدرم ما یتیم بودیم و هیچ چیز نداشتیم.»(۳)

وى پس از رحلت پدر، با وجود این که سختى و مرارت و فقر و ندارى بر زندگیشان سایه افکنده بود، عزم سفر کرد و راهى حوزه علمیّه اردبیل شد.

آیه الله مشکینى در این حوزه نیز بیش از دو سال دوام نمى آورد و از همان روزهاى آغاز در حوزه علمیه اردبیل به هجرت مى اندیشید، زیرا در اردبیل درس درستى نبود.

آیه الله مشکینى درباره سال هاى سخت دوران یتیمى خویش مى گوید:

«با وجود همه سختى ها و نبود امکانات، چیزى که ما را امیدوار کرده بود، توکّل به خدا و ایمان به راهى بود که در آن پاى نهاده بودیم. هر چند در این غربت و تنهایى سایه پدر و مادر نبوده لکن همواره خدا بود و باور این حضور ما را از یاس و ناامیدى نجات مى داد.»

آیه الله مشکینى نزدیک به دو سال در حوزه علمیه اردبیل به تحصیل علوم دینى پرداخت و سپس همراه دو تن از دوستانش راهى قم گردید. او در این باره مى گوید:

«ما وقتى تصمیم گرفتیم به قم بیاییم، مانده بودیم که چه کنیم تا خرجى راه فراهم شود. و تصمیم خود را عملى سازیم. آن وقت زندگى به گونه اى بود که هیچ کدام در شرایطى مناسبى نبودیم و در جوّسه نفرى که این مسئله مطرح شد و تصمیم به چاره جویى گردید. من در آن شب با همین فکر به خواب رفتم. درآن شب نیز خواب دیدم که بعداً برایم مثل معجزه تحقّق پیدا کرد. خواب دیدم که در خانه هستم و باید از یک عده پذیرائى کنم. بعد دیدم که یک ظرف پر از کره آوردند که به همراهش مبلغ ۶ تومان پول به من دادند. من بیش از آن چیزى ندیدم. صبح بیدار شدم، خوابى بیش نبود. چند وقتى نیز از این ماجرا گذشت در یکى از روزها تصمیم گرفتم که به دهات اطراف، به دیدار دوستانى که با پدرم رفت و آمد داشتند، رفته و دیدارى از آن ها انجام بدهم. شاید هم به این جهت بود که قصد خدا حافظى داشتم. این سفر انجام گرفت. هنگام بازگشت چون دوستان پدرم فهمیده بودند که سفر قم در پیش دارم، به اصرار پولى در اختیار من قرار دادند که دقیقاً پنج تومان بود. من به شهر آمدم و دیگر نظرم قطعى شده بود و دوستانم نیز اعلام آمادگى کردند. در هنگام رفتن به محلّ سوار شدن از نزدیک هاى محلّ اقامت آیه الله بادکوبه اى که امام جماعت و عالم بزرگ این شهر بود، مى گذشتم. موافق ادب دیدم که به او نیز سلام کنم، سفر خود را به عرض ایشان برسانم. پس از خارج شدن از منزل ایشان، دوستم یک تومان به دست من گذاشت، گفت که از طرف همسایه آیه الله بادکوبه اى است. من در همین لحظه بود که به درستى خواب و لطف و رحمت الهى نیز پى بردم.(۴)

میهمانى کریمه

آیه الله مشکینى سالیان درازى به طور مداوم و مستمر، در حوزه علمیّه قم بود در آن زمان، این حوزه در شرایط خوبى قرار گرفته بود. تلاش آیه الله شیخ عبدالکریم حائرى یزدى در احیاى این مرکز بزرگ علمى به بار نشسته بود. او در درس حضرات آیات عظام: سید محمد حجّت کوه کمرى، سید حسین بروجردى، محقّق داماد و شیخ عبدالکریم حائرى یزدى شرکت کرد و در فقه و اصول و حدیث به مرتبه اجتهاد نایل گشت.

وى درباره سفارش پدرش براى تحصیل علم مى گوید:

«پدرم درآخرین لحظات عمرش تنها سفارشى که براى من کرد، این بود که فرمود:

پسرم! در روز قیامت به پیش من رو سیاه مى آیى اگر احکام و عقاید و تفسیر را فرا نگرفته باشى.»

این بود که آیه الله مشکینى در کنار فقه و اصول، در عقاید و تفسیر نیز زحمات زیادى کشید و در این علوم نیز تَبَحّرِ خاصّى به دست آورد. او حضور اساتید بزرگ چون امام خمینى را نیز درک کرد و چندین سال نیز در محضر این مرد بزرگ، کمالات علمى یاد گرفت و حضورش را به اوج رساند. همان روزها با شخصیّت امام خمینى آشنا گردید و به ژرفاى اندیشه و عرفان و معنویت وى پى برد و شیفته اش گردید.

حضور در عرصه تدریس

آیه الله مشکینى در دوران جوانى، به تدریس فقه و اصول پرداخت. او در روزهاى آخر هفته نیز درس اخلاق مى داده و در آن زمان با این که هنوز در سنین جوانى بود، انسان مهذّب و خود ساخته و مورد احترام طلاّب بود او به تهذیب و خودسازى طلبه ها عنایت خاصّى داشت و از جمله عالمانى است که در پایه گذارى درس اخلاق در حوزه، زحمات زیادى را تحمّل گردیده است. بیان شیوا، اعتماد به نفس، ایمان و عمل به گفته هاى خود، او را استاد بزرگ اخلاق حوزه ساخته بود. با وجود این که بیش از ۳۰ سال از آن دوران سپرى مى گردد، درس اخلاق آیه الله مشکینى هم اکنون نیز روح تشنه طلاّب را سیراب مى کند.

در عرصه سیاسى

آیه الله مشکینى از همان سال هاى آغازین شکل گیرى انقلاب اسلامى ایران، در کنار امام خمینى بود. او از طلاّب پیشرو در صحنه هاى رویارویى با استبداد آن عصر به شمار مى رفت. او کسى بود که وقتى روس ها قسمتى از آذربایجان را اشغال کرده بودند و هنوز جوانى کم سال بود، در برابر عناصر متجاوز روس مدتها مقاومت کرد و سپس در آخرین لحظات که راهى پاى دار مى گردید با دخالت عشایر از چنگ آن ها نجات یافت و راه قم را پیش گرفت.(۵)

وى پس از تبعید امام خمینى، از جمله افراد نادرى بود که به سرانجام این نهضت الهى امید بسته و تا سال هاى پیروزى همچنان مقاوم و پا برجا، در مسیر نهضت بود.

حضور در عرصه انقلاب

آیه الله مشکینى را باید از جمله شخصیّت هایى دانست که در بستر فرهنگ مبارزه رشد کرد و سرانجام از پیشگامان این راه گردید. او که در روزگار جنگ و ستیز مسلمانان علیه ایادى استعمار و استکبار در ایران هنوز طلبه جوانى بودگام در مسیر مبارزه گذاشت و با پیوستن به مبارزین، این راه خونین و در عین حال پرافتخار را بر راحتى و عافیت طلبى که در آن سال ها گریبان بسیارى را گرفته بود، برترى داد.

وى در سال ۱۳۴۳ش. هنگامى به مبارزین پیوست که حکومت طاغوت به ظاهر پیروز شده بودزیرا پس از سرکوبى جریان پانزده خرداد، دستگیرى و تبعید امام خمینى، براى بسیارى از دولتمردان پیروزى بود و این که روزى این قطره هاى پراکنده دوباره در کنار هم قرار گیرند و مبدّل به دریاى خروشان گردند بر خاطر هیچ کس به ویژه ایادى رژیم خطور نمى کرد. امّا در هر صورت این اتّفاق افتاد و انقلاب پس از پانزده سال به بار نشست و بالاخره پیروز شد سهم آیه الله مشکینى در این نهضت بزرگ دقیقاً رهبرى جریانات و تربیت انسان هاى شایسته براى امانتدارى در دوران پس از پیروزى بود. که نمونه هایى از تلاش هاى ایشان را در اسناد به جاى مانده از انقلاب مرور مى کنیم.

امام خمینى را در سال ۱۳۴۱ش. دستگیر کردند و به زندان بردند. علما و مراجع تقلید از گوشه و کنار کشور دست به اعتراض زدند و این عمل شاه را محکوم ساختند. آیه الله مشکینى جزو نخستین امضاکنندگان اعلامیه ها و نامه هاى اعتراض به دولت طاغوتى بود. رژیم پهلوى در صدد محاکمه و اعدام امام خمینى بود. آیه الله مشکینى نیز از جمله کسانى بود که مراجع تقلید و مجتهدان شیعه را از این جریان آگاه ساخت. تأیید مرجعیّت امام خمینى از سوى مراجع تقلید و مجتهدان بیدار سبب شد تا رژیم پهلوى نتواند امام خمینى را محاکمه و اعدام نماید.

وى پس از تبعید امام خمینى، در منزل خود اقدام به تشکیل جلسات کرده و از علماى بزرگى چون ربّانى املشى و سایر اساتید دعوت به عمل مى آورد تا براى وادار ساختن رژیم به باز گرداندن امام خمینى از تبعید، چاره جویى کند.(۶)

هر چند این جلسات به جهت دخالت سازمان امنیت وقت (ساواک) به سرانجام نرسید و چند تن از علما دستگیر شدند، لکن بازتاب آن مسلمانان و حوزه هاى علمیّه نجف را متوجّه ایران و امام خمینى مى نمود.

آیه الله مشکینى در سال ۱۳۴۳ که مأموران رژیم پهلوى به مدرسه فیضیه یورش برند، از جمله افرادى بود که به محکومیت اعمال رژیم پهلوى پرداخت.(۷)

به طور کلى مى توان گفت آیه الله مشکینى از جمله شخصیّت هاى است که هم در شکل گیرى اسلامى و هم در دوره مبارزه با رژیم و هم در آگاه سازى و هدایت و رهبرى ملّت نقش اساسى را ایفاء مى کند.

مبارزه در تبعید

حضور حماسى آیه الله مشکینى براى رژیم ستمشاهى در حوزه، قابل تحمّل نشد و او طى حکمى از سوى ساواک به مدّت سه سال به شهر ماهان کرمان تبعید گشت امّا آیه الله مشکینى هرگز از پاى ننشست و در آنجا به اقامه نماز جماعت با خطبه هاى آتشین پرداخت.

در آن ایام یکى از فضلاى حوزه علمیّه قم جهت تبلیغ و زیارت ایشان در آن مقطع بسیار با شکوه و با ازدحام جمعیت و پر شور برگزار مى شد و از شهرهاى اطراف جهت شرکت در آن، حضور پیدا مى کردند. در یکى از خطبه ها که آیه الله مشکینى، پیرامون برچیده شدن فساد در کشور بحث مى فرمود دو راه حلّ براى این موضوع عنوان کرد. اولى سرنگونى رژیم شاه بود که با اشاره گذشت و گفت اگر مطرح کنم به جاى بدتر از اینجا تبعیدم مى کنند که این کنایه در آن دوران خفقان خیلى ابلغ و کوبنده تر از تصریح بود، راه دوم هم فعالیتهاى مذهبى و فرهنگى بود که مختصرى هم پیرامون آن بحث کرد.(۸) تا این که روشنگریهاى آیه الله مشکینى مردم منطقه را به مرحله انفجار مى رساند و رژیم احساس خطر جدّى کرده و محلّ تبعید ایشان را تغییر مى دهد.

آیت الله مشکینى خود در این زمینه مى گوید:

«یک سال در آنجا تحت مراقبت بودم در آن محیط زمینه را مناسب دیده و نماز جمعه را اقامه کردم. رفته رفته اجتماع زیاد شد و ساواک کرمان گزارش را به مرکز رسانید. روزى نزدیک غروب بود که به پاسگاه احضار شدم و همانجا مرا سوار ماشین کرده به سوى کرمان و از آنجا نیز به شهرستان گلپایگان بردند ولى خانواده ام در ماهان مانده بود.»(۹)

آیه الله مشکینى در شهر گلپایگان همچنان به مبارزات سیاسى خود ادامه داد و باز پس از یک سال اقامت در آنجا، ایادى رژیم را بر آن داشت، دوباره احساس خطر کنند و محلّ تبعید معظم له را به شهر کاشمر تغییر دهند. ایشان در این مورد مى گوید:

«پس از یک سال، دوباره محکوم به تغییر محلّ شدم و به صورت ناگهانى مرا به شهر کاشمر منتقل کردند و یک سال هم در آنجا تحت مراقبت شدیدتر از پیش قرار گرفتم. این بار در هر مسجدى که چند روز شروع به نماز مى کردم به سراغم آمده، نمازم را تعطیل مى کردند و حتّى در گوشه مدرسه اى که توقف داشتم، اجازه نماز جماعت را ندادند و گاهى در مدرس آنجا در تاریکى نماز جماعت مى خواندیم و چندین بار رئیس شهربانى مرا تهدید کرد که عاقبت کار تو، وخیم خواهد بود.(۱۰)»

این فقیه سترگ وقتى در شهر کاشمر از چهارسو مورد تعقیب و کنترل همه جانبه ایادى ساواک قرار مى گیرد و کوچک ترین حرکتش به آن مرکز جهنمى گزارش مى شود بى اعتنا به همه این تهدیدها از طلاّب و فضلاى قمى که به زیارتش در تبعید مى شتافتند، استمداد مى طلبید و ار آنها مى خواهد در کاشمر بمانند و حوزه این شهر را رونق بخشند در این میان از جمله شهید حجت الاسلام و المسلمین محبوب شیرى به این نداى دردمندانه لبیک گفته و در شهر کاشمر سکونت اختیار مى کند. او ضمن استفاده از محضر علمى آیه الله مشکینى در رونق و توسعه حوزه این شهر و تربیت طلاّب کاشمر تلاش مى کند.(۱۱)

روزگار بحران ها

پس از پیروزى انقلاب اسلامى، بحران هاى زیادى در کشور پدید آمد که هر کدام از آن ها مى توانست به براندازى نظام جمهورى اسلامى ایران منجر شود. حضور روحانیّت آگاه و مردم انقلابى در این صحنه ها توانست به ثبات جمهورى اسلامى بیانجامد.

آیه الله مشکینى در این بحران ها در متن حوادث قرار گرفت و سختى هاى زیادى را به جان خرید. وقتى دولت موقّت موج خروشان ملّت را نادیده گرفت و همچنان به قدرت هاى استکبار چراغ سبز نشان داد، آیه الله مشکینى در پشت تریبون نماز جمعه قرار گرفت و گفت:

«دولت موقّت و ایادى آن باید به جهت پشت کردن به ملّت محاکمه شوند.»

آیه الله مشکینى در این مبارزه دو محور اساسى امام و ملّت را به عنوان بزرگترین تکیه گاه مبارزان عنوان کرد. و هر گونه تلاش خارج از خواسته هاى امام و مصالح ملّت مسلمان ایران را تلاش خارجى توصیف کرد. یکى از تلاش هاى آیه الله مشکینى رویارویى با منافقین بود. این حرکت هازمانى آغاز گردید که هنوز بسیارى از خام اندیشان این گروه چپ وابسته به بیگانه را عناصر مسلمان مى خواندند و در بر خورد با این گونه حرکت ها، حتّى با رهبر انقلاب نیز به مقابله بر مى خواستند. آیه الله مشکینى با ایمان و آگاهى به مصالح اسلام، اعلام کرد که: منافقین جریان استکبارى و جدا شده از انقلاب مى باشندو باید از صحنه اجتماع و انقلاب منزوى شوند.(۱۲)

آیه الله مشکینى در بلواى حزب خلق مسلمانان نیز در منطقه آذربایجان حضور یافت. در واقع، حضور و رهبرى هاى دلسوزان انقلاب، از جمله ایشان بود که موجب خاموش شدن این حرکت ضد انقلابى در آذربایجان گردید.

آیه الله مشکینى پس از شهادت آیه الله سیّد اسدالله مدنى، چند ماه نیز امامت جمعه شهرستان تبریز را عهده دار شد. و در این مدّت در سامان دهى نیروهاى انقلابى کوشید و سپس به جهت نیاز به حضور وى در قم، به دستور امام خمینى راه قم را پیش گرفت.

آیه الله مشکینى در تقویت مجلس خبرگان رهبرى، تشکیل جامعه الزهرا(علیها السلام) قم و باز نگرى قانون اساسى، مستقیماً حضور داشت. وى در این سال ها علاوه بر تدریس فقه، اصول و اخلاق، اداره مدرسه دینى الهادى، قرار گرفتن در موقعیت امامت جمعه قم، دیدارهاى گوناگون با مردم جهت رسیدگى به مشکلات آن ها و حضور در کنار مدیران شهرستان قم و در سمت هایى نیز حضور یافت.

مسندهاى که وى از اوائل پیروزى انقلاب در آن ها قرار گرفته است، به شرح زیر است:

۱ـ حاکم شرع دادگاه هاى خوزستان و سامان دهى اوضاع و ادارات آن استان

۲ـ رئیس شوراى بازنگرى قانون اساسى نظام اسلامى.

۳ـ نماینده مردم آذربایجان در مجلس خبرگان در تدوین قانون اساسى

۴ـ رئیس مجلس خبرگان رهبرى در چند دوره

۵ـ عضویت در جامعه مدرّسین و دبیرى آن

۶ـ امام جمعه قم

خدمات

بر شمردن خدمات مردى که بیش از نیم قرن عمر خود را در پاسدارى از اسلام و ارزشهاى انسانى واسلامى سپرى ساخته، مشکل است. این مرد بزرگ از جمله کسانى است که عمر ارزشمند و گرانبهاى خود را وقف اسلام و ارزش هاى دینى کرد.

آیه الله مشکینى در خدمت مردم بود. درب خانه محقر او همواره به روى هر نیازمندى باز است.

تأسیس مدرسه دینى الهادى، بیمارستان الهادى، مصلاى بزرگ قدس قم را که به همّت وى اکنون در آستانه تکمیل است از جمله خدمات ماندگار و ارزشمند او مى توان نامید.

البتّه این خدمات غیر از آثار ایشان در عرصه فرهنگ و دانش است که باید آن را در مقیاس شاگردان و پرورش یافته گان در مکتب درسى و اخلاق او که هم اکنون در جاى جاى جهان اسلامى منشأ خیر و برکات هستند مورد مطالعه قرار داد.

در عرصه دانش و تحقیق

یکى از ویژگى هاى آیه الله مشکینى، انس با قلم و روى آوردن به تحقیق و نوشتن است و چندین کتاب نفیس از وى منتشر شده و بسیارى از آن ها تجدید و چاپ شده است. آثار وى عبارت است از:

۱٫ اصطلاحات الاصول: این کتاب در ۲۸۰ صفحه و به زبان عربى نوشته شده است و از جمله کتاب هایى است که در حوزه هاى علمیّه توجّه طلاّب قرار گرفته است.

۲٫ اصطلاحات فقه: کتابى است به سبک کتاب اصطلاحات الاصول، لکن موضوعات مطرح شده در این کتاب، فقهى است. این کتاب به عنوان فقه موضوعى در مذهب شیعه، معروف است.

۳٫ تحریر العالم: این اثر پرداخت نوین به مباحث اصولى است و محور مباحث موضوعاتى است که در کتاب ارزشمند معالم آمده است و سالیانى بود که کتاب درسى حوزه به شمار مى رفت. بسیارى از مدرّسان دینى این کتاب را جایگزین معالم الاصول کرده اند.

۴٫ المصباح المنیر: مجموعه اى از دعاهاى معتبر در کتاب هاى روایى است که به سبک ساده به نگارش در آمده است. در کنار کتابهاى ارزشمندى چون «مفاتیح الجنان»، مورد توجّه مؤمنین مى باشد و به جهت این که به موارد حاشیه اى کم تر پرداخته شده است، در سطوح متفاوت مورد استفاده قرار مى گیرد.

۵٫ رساله واجب و حرام: شامل واجبات و محرّمات اعتقادى و علمى در شرع مقدّس اسلامى است.

۶٫ واجبات و محرّمات: شامل یک دوره از عملى در فقه اسلامى، به سبک ساده است.

۷٫ المواعظ العبودیه که تحت عنوان نصایح ترجمه شده است، آیه الله جنّتى مترجم آن مى باشد.

این کتاب، مجموعه اى از روایات و پیشوایان معصوم(علیها السلام)و بندهاى خردمندانه آن بزرگواران است. کتاب حاضر به گونه اى مورد توجّه قرار گرفته است که هم اکنون هجدهمین چاپ آن در آستانه نشر است.

۸٫ دروس فى الخلاق: کتابى است درباره مباحث اخلاق و رفتارهاى پسندیده و ناپسند از نگاه اسلام و سیره معصومین و بزرگان. این کتاب به زبان عربى منتشر شده است.

۹٫ ازدواج در اسلام: این کتاب درباره ازدواج، انتخاب همسر و آئین همسردارى و شوهردارى است که به عربى نوشته شده و آیه الله جنّتى آن را ترجمه کرده است. مباحث یاد شده از نگاه فقهى و مبانى ارزشى دین اسلام، مورد بحث و بررسى قرار گرفته است.

۱۰٫ الفقه المأثور: الفقه المأثور مشتمل بر ۴۶ باب از ابواب فقهى است و بیش از ۲۵۰۰نوع مسئله فقهى را در بردارد.

همچنین از این عالم فرزانه کتاب هاى دیگرى درباره امر به معروف و نهى از منکر، آداب زمین و تکامل انسان، در اندازه رقعى منتشر شده است.

طلایه دار تغییر در متون حوزوى

تغییر متون در حوزه هاى علمیّه و به روز کردن آن از دیر باز مورد بحث و بررسى شخصیّتهاى علمى این پایگاه بزرگ شیعى بود و در این رابطه شعارهاى بسیارى داده شد و مقالات زیادى به رشته تحریر در آمد ولى به خاطر موانع و مشکلات زیادى که بر سر راه آن وجود داشت، در مرحله عمل چندان حرکت قابل ملاحظه اى به چشم نخورد. آیه الله مشکینى در این عرصه سرنوشت ساز، جزو شخصیّتهاى نادر و بارز حوزوى به شمار مى آیند که بدون سر و صدا، گام به این وادى پر خطر نهادند و کتابهایى از قبیل: «تلخیص الاصول»، «تحریرالمعالم»، «الرّسائل الجدیده»، «اصطلاحات اصول و فقه» را به سبک نوینى، ابتکارى و کاربردى، تدوین وتنظیم کرده و به نگارش در آوردند. و این در مقطعى بود که کتب: «رسائل»، «مکاسب»، «کفایه» به منزله وحى مُنْزَل در میان علما و فضلا تلقى مى شد و دست کارى در متون، مساوى با شرک و کفر بود و شجاعت و درایت مضاعف مى طلبید.

آیه الله مشکینى با ژرف نگارى خاص خود، فصل بندى موجود در کتب فقهى علماى سلف به دو قسمت: عبادات و معاملات را کافى نمى داند و معتقدند که تدوین کتب فقهى در مرحله اوّل باید به چند فصل عمده: معاملات، عبادات، سیاسات، اجتماعیات و… اضافه شود، آنگاه ابواب پنجاه و دوگانه فقهى در زیر مجموعه هاى این موضوعات کلّى قرار گرفته و تبویب شوند. چون فقه تشیّع تنها عبادات و معاملات نیست بلکه تئورى زندگى بشر از گهواره تا گوراست و شامل سیاست، مسائل اجتماعى و غیر آن هم مى شود.

دیدگاهها

آیه الله مشکینى در موقعیت ها و شرایط گوناگون نظام همواره مواضع مشخص و تأثیر گذارى داشته است. در دوران جنگ تحمیلى وى از جمله کسانى است که همسو با امام خمینى حرکت کرد و در سیاستگذارى و پیش برد آن امام خمینى محور ایشان بوده است. آیه الله مشکینى همواره مى گفت: دغدغه من این است که این وحدت و همبستگى که بین نیروهاى نظامى به وجود آمده است آسیب ببیند، فلذا توصیه به وحدت یکى از شعارهاى وى در این دوران بود بویژه به نیروهاى سپاه و بسیج که بدون هیچ توقع مادّى جان بر کف در خدمت اسلام و در سنگرهاى دفاع از کشور بودند عشق بیشترى مى ورزید و همیشه یکى از حامیان این نهاد بوده و در هدایت و حمایت نیروها مى کوشید.

موضع و دیده گاه وى در ارتباط با قانون اساسى مشخص بود و یکى از کسانى به شمار مى رفت که طرفدار جایگزینى قانون به جاى سلیقه ها بودند. او روحانیت را باور داشت و به قدرت و اقتدار اسلام نیز آگاه بود و بدین جهت همواره به اسلامى بودن و به قرار گرفتن ولایت فقیه در رأس امور مى اندیشید مى گفت: «ولایت فقیه محور و مرز نظام در اسلام بودن آن هست. باید آن را حفظ کرد. از شکل گیرى نظام اسلامى تاکنون که رهبرى نظام با ولایت فقیه است این فقیه بزرگ در موضع خود پایدارى و بر محوریت ولایت فقیه پافشارى مى کند. وى مى گوید: بودن در راه ولایت فقیه نشانه درستى راه است.

توجّه به نظام روحانیت

آیه الله مشکینى مى گفت: به هر حال هر چه باشد سنگینى نظام به دوش روحانیت است فلذا باید تلاش کرد که تا روحانى امروز پاسخگو به نیازها و پرسش ها پرورش یابد. او چون هنگامى که در جامعه مدرّسین ریاست داشت و چه در حوزه علمیّه همواره طرفدار سیاستهاى زمینه ساز براى رشد طلاّب در ابعاد گوناگون بود مى توان گفت در سایه همین اندیشه هاست که حوزه علمیه قم در کنار دروس فقه و اصول در علوم حدیث و تفسیر علوم سیاسى، روانشناسى، اقتصاد و… نیز توسعه چشمگیرى گرفته است.

اعتماد امام و رهبرى

آیه الله مشکینى با وجود این که در سنین کهولت قرار گرفته است لکن به جهت اشتیاق به نظام اسلامى همچنان از نگهبانان حریم این نهضت بزرگ اسلامى است.

وى امروز در مسند امامت جمعه شهر قم و ریاست مجلس خبرگان و چندى پیش در مقام ریاست شوراى بازنگرى قانون اساسى یار رهبرى و از تلاشگران خستگى ناپذیر در این مسیر بوده و هست و اعتماد امام خمینى به وى و همچنین پس از رحلت امام اعتماد و ارادت مقام معظم رهبرى را به ایشان مى توان از احکام صادره و نامه هایى که از این بزرگواران به ایشان صادر شده است درک کرد.

چند نمونه از احکام و نامه ها را با هم مروى مى کنیم:

در نامه هایى از حضرت آیه الله خامنه اى (دام عزّه العالى) به ایشان «از تلاش صبورانه و دلسوزانه و همراه با دقّت و احتیاط» ایشان و سایر اعضاى محترم شوراى بازنگرى قانون اساسى تشکر شده است.(۱۳)

پاسخ به نامه حجت الاسلام حاج شیخ على مشکینى در مورد متمم قانون اساسى

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت حجت الاسلام و المسلمین جناب آقاى حاج شیخ على مشکینى دامت افاضاته

پس از عرض سلام خواسته بودید نظرم را در مورد متمم قانون اساسى بیان کنم. هرگونه آقایان صلاح دانستند عمل کنند، من دخالتى نمى کنم. فقط در مورد رهبرى، ما که نمى توانیم نظام اسلامى مان را بدون سرپرست رها کنیم. باید فردى را انتخاب که از حیثیت اسلامى مان در جهان سیاست و نیرنگ دفاع کند.

من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم که شرط مرجعیّت لازم نیست. مجتهد عادل مورد تأیید خبرگان محترم سراسر کشور کفایت مى کند. اگر مردم به خبرگان رأى دادند تا مجتهد عادل را براى رهبرى حکومتشان تعیین کنند، وقتى آنها هم فردى را تعیین کردند تا رهبرى را بر عهده بگیرد، قهراً او مورد قبول مردم است. در این صورت او ولىّ منتخب مردم مى شود و حکمش نافذ است.

در اصل قانون اساسى من این را گفتم ولى دوستان در شرط مرجعیّت پافشارى کردند، من هم قبول کردم. من در آن هنگام مى دانستم که این در آینده نه چندان دور قابل پیاده شدن نیست. توفیق آقایان را از درگاه خداوند متعال خواستارم.(۱۴)

والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته روح الله الموسوى الخمینى

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ على مشکینى دامت افاضاته

پس از سلام و آرزوى موفقیت انشاءالله موفّق و مؤید باشید نامه جنابعالى در مورد انتخابات حوزه علمیّه قم رسید از جنابعالى و سایر دست اندرکاران تشکر مى نمایم. شما از قول من به فرزندان انقلابیم بفرمائید که تندروى عاقبت خوبى ندارد اگر آنان جذب حضرات آقایان جامعه محترم مدرّسین نشوند در آینده گرفتار کسانى خواهند شد که مُروج اسلام آمریکائیند، من باز مى گویم اگر طلاّب انقلابى و مدرّسین طرفدار انقلاب هماهنگ کار نکنند هر دو شکننده اند. باید تمام تلاش را نمود که به این نقطه مهمّ رسید. آقایان بروشنى دیدند که دشمن از نقاط ضعف چه ضربه اى باسلام و روحانیت زد مؤمن از یک سوراخ دوباره نباید گزیده شود.(۱۵)

دفاع از خط راستین انقلاب

آیه الله مشکینى در حوزه علمیّه قم، جزو شخصیّت هاى نادر حوزوى به شمار مى آمد که معتقد بود خط سرخ شهادت و نهضت خونین ایران تنها به رهبرى حضرت امام خمینى به پیروزى مى رسد، از این رو در یک حرکت حماسى و انقلابى با صدور بیانیه تاریخى مرجعیّت و رهبریت ایشان را به طلاّب و فضلاى حوزه هاى علمیّه و مردم ایران اعلام کرد و در ادامه با هر حرکت ولو به ظاهر فرهنگى و دینى که به تضعیف رهبرى و مرجعیّت امام منتهى مى شد به مقابله بر مى خواست. به همین سبب ایشان در اساس با راه اندازى مؤسسه دارالتّبلیغ مخالف بود و آن را انحراف از خط راستین انقلاب مى دانست.

در روزهاى بحران و اوج انقلاب اسلامى که روند رو به رشد آن به رهبرى حضرت امام مبنى بر سرنگونى رژیم سلطنتى و خلع سلطنت از شخص شاه در میان مردم جا افتاده بود، وقتى شریعتمدارى در یک حرکت انحرافى شعار ناپخته «شاه بماند سلطنت بکند نه حکومت» را به زبان مى آورد، آیه الله مشکینى در مقابل این شعار انحرافى مى ایستد و افرادى را که تحت تأثیر آن قرار گرفته بودند از خواب غفلت بیدار مى نماید. آیه الله احمدى میانجى در بخشى از خاطرت خود چنین مى گوید:

آقاى شریعتمدارى به وسیله آقاى… به من که در میانه بودم سفارش کرده بودند تا آقاى مشکینى را که در زنجان بودند، نسبت به این مسئله قانع کنم و ایشان هم امام را قانع کنند که عبارت: شاه باید برود را حذف کنند. ما نیز با ماشین به نزد آقاى مشکینى رفتیم آقاى مشکینى گفتند: آقاى شریعتمدارى، حسن نظر دارند امّا مگر با وجود شاه مى توان انتخابات را آزاد کرد؟!.(۱۶)

مجموعه اسناد انقلاب اسلامى نشان مى دهد او در اغلب عرصه هاى سرنوشت ساز و خطرناک انقلاب اسلامى حضور محورى و هدایت کننده داشته است. بیش از چهل مورد بیانیه ها و اعلامیه هایى که در دوران دشوار ستمشاهى از سوى حوزه علمیّه قم و جامعه مدرّسین به مناسبتهاى گوناگون صادر شده است، امضاى آیه الله مشکینى زینت بخش همه و در رأس اغلب آنها قرار گرفته است به خاطر اهمیّت آنها در اینجا به فهرست مرور مى کنیم:

نامه فضلا و مدرّسین به هیئت دولت در اعتراض به بازداشت امام. ۸/۷/۱۳۴۲نفر اوّل

تلگرام جمعى از علماى قم در اعتراض به ادامه زندانى شدن امام. اسفند ماه ۱۳۴۲٫ نفر۱۱

نامه جمعى از فضلا و مدرّسین قم به آیه الله میلانى، نجفى مرعشى در پى زندانى شدن امام و کسب تلگراف از آنها ۹/۱۰/۱۳۴۳ نفر ۴

نامه جمعى از علماى قم به امیر عبّاس هویدا درباره اوضاع نابسامان ایران. ۲۹/۱۱/۱۳۴۳٫نفر۱۷

نامه جمعى از علماى قم در اعتراض به به هجوم مأموران به حرم حضرت معصومه(علیها السلام). ۵/۱/۱۳۴۴٫نفر ۱۱

نامه جمعى از علماى قم به هویدا درباره استعلام از وضعیت امام. ۱۲/۱/۱۳۴۴نفر ۱۰

نامه جمعى از علماى آذربایجان به امام در پى انتقال امام از ترکیه به نجف. مهر۱۳۴۴٫ نفر ۲

نامه فضلا و مدرّسین قم به امام در پى انتقال معظم له به نجف. مهر ۱۳۴۴٫ نفر ۱۱

متن تلگرام مدرّسین قم به امام در پى انتقال معظم له به نجف. مهر ۱۳۴۴٫ نفر ۱۶٫

نامه مدرّسین به امیر عبّاس هویدا در اعتراض به تبعید امام. ۳۰/۸/۱۳۴۴٫ نفر ۵٫

متن تلگرام مدرّسین قم به امام در ارتحال آیه الله حکیم. ۱۴/۳/۱۳۴۴٫ نفر ۸٫

متن تلگرام مدرّسین قم به امام در شهادت حاج آقا مصطفى آبان ۱۳۵۶ نفر ۲٫

متن اعلامیه علما و مدرّسین قم در باره فاجعه خونین ۱۹ دى قم ۱۳۵۶ نفر ۲٫

متن اعلامیه علما و مدرّسین حوزه علمیّه قم درباره فاجعه خونین ۲۹ بهمن تبریز ۵/۱۲/۱۳۵۶ نفر ۸٫

نامه علما و مدرّسین قم به آیه الله صدوقىدرباره فجایع یزد ۱۶/۱/۱۳۵۷ نفر ۸٫

اعلامیه مدرّسین قم درباره اوضاع ایران ۲۵/۱/۱۲۵۷ نفر ۹٫

نامه اعتراض آمیز علما و مدرّسین قم درباره حمله مزدوران شاه به منزل مراجع. اردیبهشت۱۳۵۷ نفر ۷٫

متن اعلامیه جمعى از اساتید و مدرّسین قم درباره حادثه ۱۹ اردیبهشت قم ۲۴/۲/۱۳۵۷ نفر ۶٫

هشدار مدرّسین قم به مناسبت نیمه شعبان ۱۳۹۷ تیر ماه ۱۳۵۷ نفر ۵٫

اعلامیه اعتراض آمیز مدرّسین قم درباره حمله مزدوران شاه به مردم مشهد مرداد ۱۳۵۷ نفر ۵٫

اعلامیه مدرّسین قم به مناسبت چهلم شهداى ۱۷ شهریور ۱۷/۷/۱۳۵۷ نفر ۷٫

اعلامیه مدرّسین قم در افشاى توطئه شاه در اختلاف اندازى در بین ملّت. ۸/۸/۱۳۵۷٫ نفراوّل اعلامیه مدرّسین قم در اعتراض به روى کار آمدن دولت نظامى ارتشبد غلامرضا ازهارى۱۸/۸/۱۳۵۷ نفر ۲

پیام مدرّسین قم به کارکنان شرکت نفت ۱/۹/۱۳۵۷ نفر ۲

تلگرام مدرّسین قم به علماى مشهد در اعتراض به حمله مزدوران شاه به حرم امام رضا(علیه السلام) نفر ۱

اعلامیه مدرّسین قم به همین مناسبت آذر ۱۳۵۷ نفر ۶

اعلامیه مدرّسین در حمایت از اعتصاب کارکنان شرکت نفت ۹/۹/۱۳۵۷ نفر ۷

اعلامیه مدرّسین پیرامون توطئه شاه ۱۰/۹/۱۳۵۷ نفر ۸٫

اعلامیه اعتراض آمیز مدرّسین قم درباره کشتار مردم تهران و سایر شهرها ۱۶/۹/۱۳۵۷ نفر ۲۶

متن نامه اعتراض آمیز به آیه الله خویى آذر ۱۳۵۷ نفر ۴

اعلامیه مدرّسین پیرامون راهپیمایى عاشورا و تاسوعا ۱۸/۹/۱۳۵۷ نفر ۱۲

تلگرام مدرّسین به رئیس جمهور فرانسه ۱۸/۹/۱۳۵۷ نفر ۳

اعلامیه مدرّسین پیرامون مجلس بزرگداشت شهداى محرّم ۱۳۹۹ ـ ۲۲/۹/۱۳۵۷ نفر ۱۶

متن اعلامیه مدرّسین قم درباره راهپیمایى عاشورا و تاسوعا ۲۵/۹/۱۳۵۷ نفر ۷

متن اعلامیه مدرّسین درباره برگزارى مجلس بزرگداشت شهداى انقلاب ۲۵/۹/۱۳۵۷ نفر ۱۶

متن اعلامیه مدرّسین قم در مورد بازگشایى موقّت بازارها ۳۰/۹/۱۳۵۷ نفر ۳

متن اعلامیه مدرّسین قم پیرامون خلع شاه از مقام سلطنت ۳۰/۹/۱۳۵۷ نفر ۳۱

متن اعلامیه مدرّسین پیرامون سالگرد کشتار وحشیانه مردم قم ۷/۱۰/۱۳۵۷ نفر ۴

متن اعلامیه مدرّسین قم در پشتیبانى از استادان دانشگاهها ۱۰/۱۰/۱۳۵۷ نفر ۸

متن تلگرام مدرّسین به رئیس جمهور فرانسه در پى هجرت امام به آنجا ۱۲/۱۰/۱۳۵۷ نفر ۵

متن اعلامیه مدرّسین پیرامون جنایات شاه و دعوت مردم به مبارزه دى ماه ۱۳۵۷ نفر ۳

متن اعلامیه مدرّسین قم پیرامون روى کار آمدن دولت بختیار و اعلان عزاى عمومى ۱۷/۱۰/۱۳۵۷ نفر ۲۶

منابع

۱٫ امید انقلاب، مجله، ش ۵ سپاه پاسداران

۲٫ پاسداران اسلام، مهدى مشایخى.

۳٫ جمهورى اسلامى، روزنامه، شماره، ۳۵،۴۰،۴۵

۴٫ صحیفه نور، امام خمینى، ج ۱۹ و ۲۱٫

۵٫ حدیث ولایت، حضرت آیه الله خامنه اى، ج۵و۶٫

۶٫ نهضت روحانیون ایران، على دوانى. ۱۹ و ۳٫

۷٫ اسناد انقلاب اسلامى، سید حمید روحانى، ج۳و۴

گلشن ابرار ج۵



۱٫ در زبان محلى، آلّى گفته مى شود.

۲٫ امید انقلاب، مجلّد، ص ۳۴ .

۳٫ همان .

۴٫ پاسداران اسلام، مهدى مشایخى، ص ۸۳٫

۵٫ مصاحبه با حجه الاسلام شیخ حسن اهرى، (شاگرد ایشان).

۶٫ نهضت امام خمینى، ج ۲،ص ۳۳٫

۷٫ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۲، ص ۳۳۸٫

۸٫ به نقل از حجّت الا سلام والمسلمین، محمود شریفى.

۹٫ خبرگان ملّت، ج اوّل، ص، ۳۵۴٫

۱۰٫ همان.

۱۱٫ حماسه سازان جاوید، زندگینامه شهداى روحانیت شهرستان میانه، ص ۱۸۰

۱۲٫ جمهورى اسلامى، روزنامه شماره ۴۰٫

۱۳٫ حدیث ولایت، ج ۶ و ۸۶، ص ۱۵۱ و ۱۷۵ و ص ۳۴۰

۱۴٫ صحیفه نور امام خمینى، ج ۱۹ و ص ۱۲۹٫

۱۵٫ همان، ج ۲۱،ص ۱۲۵٫

۱۶٫ خاطرات آیه الله احمدى میانجى، ص ۲۷۵٫

زندگینامه آیت الله شیخ نصراللَّه شبسترى(۱۲۹۲ ـ ۱۳۸۲ ش)

بازدیدها: ۸۱

ولادت

مُفسّر بزرگ ، آیت الله شیخ نصرالله زرگر شبسترى در روز چهارشنبه نهم ربیع الآخر سال ۱۳۳۳ هـ.ق (چهارم اسفند ۱۲۹۲ش) در کوى لیل آباد تبریز چشم به عرصه هستى گشود .(۱)

پدرش ، میرزا عبدالله شبسترى صنعتگرى بسیار متدین و پاک فطرت بود و از خوبان روزگار به شمار مى رفت .(۲) از او چهار پسر و هفت دختر به یادگار ماند که برخى در قید حیات هستند .(۳)

تحصیلات

نصرالله در کودکى با پدر به شبستر رفت و با تشویق آیت الله حاج میرزا کاظم شبسترى(۴) وارد حوزه علمیه گردید. وى در بیست سالگى براى ادامه تحصیل راهى مدرسه علمیه طالبیه تبریز شد. علوم مقدماتى و قسمتى از سطح را در پیش بزرگان تبریز آموخت و با طلاب با استعدادى همچون شیخ ابراهیم وحدت تبریزى به مباحثه نشست(۵) و آنگاه به مشهد مقدس رفت و پس از مدتى به قم آمد و در جلسات درسى آیت الله سید محمّدحجّت کوه کمرى حاضرشد.اوششماه بعد در سال ۱۳۶۰ هـ.ق به عراق رفت و در نجف اشرف از محفل فقهى و اصولى، آیات: سید ابوالحسن اصفهانى، شیخ محمّد حسین کمپانى اصفهانى ، آقا ضیاء الدین عراقى ، سید محسن حکیم ، سید ابوالقاسم خویى و میرزا باقر زنجانى کسب فیض نمود. دوره فلسفه و حکمت اسلامى را نیز از آیت الله شیخ صدرا بادکوبه اى آموخت وبعد از هشت سال که در این رشته ها صاحب نظر گردید، به تبریز برگشت.(۶)

اجازات

ایشان از جمعى از بزرگان علم و حدیث اجازه نقل حدیث و اجتهاد گرفت. اسامى مشایخ وى به ترتیب صدور اجازه چنین است :

۱ . حاج ملاّ على واعظ خیابانى تبریزى .

۲ . سید ابوالحسن اصفهانى .

۳ . شیخ آقا بزرگ تهرانى .

۴ . سید محسن حکیم .

۵ . حاج میرزا على شیخ الاسلامى .(۷)

۶ . شیخ محمّد صالح مازندرانى سمنانى .

۷ . حاج میرزا محمّد تهرانى .(۸)

۸ . شیخ محمّد باقر ساعدى خراسانى .

۹ . سید محمّد رضا گلپایگانى .

۱۰ . سید شهاب الدین مرعشى نجفى .

۱۱ . سید مصطفى خوانسارى .(۹)

خود نیز به افرادى همچون , آیت الله سید ابوالحسن مولانا (سال ۱۴۱۱هـ. ق) و آیت الله سید عبداللطیف قرشى خویى اجازه روایى داد.(۱۰)

بر کرسى تدریس

آیت الله شبسترى پس از بازگشت از نجف تدریس رسمى علوم دینى را آغاز کرد و تا چند سال پیش از وفات ادامه داد . از شاگردان وى مى توان به شیخ احمد کریمى اصل هشترودى ، سید شمس الدین مرعشى نجفى و سید مهدى مرعشى نجفى اشاره کرد .

کتابخانه شخصى

کتابخانه شخصى آیت الله شبسترى حاصل سالها صرف عمر گرانمایه وى براى تهیه کتب در فقه ، اصول ، حدیث ، تفسیر ، اخلاق ، تاریخ و حکمت بود . آقا بزرگ دو نسخه منحصر فرد به نامهاى زبده الأنوار لتحفه الأخیار(۱۱)تألیف ملاّ على بن حسین شبسترى و الزیاره الرجبیه فی المشاهد(۱۲) تألیف میرزا محمّد بن محمّد رضا مشهدى را در کتابخانه آیت الله شبسترى دیده و معرفى کرده است .کتابخانه وى در زمان حایتش به کتابخانه مدرسه طالبیه تبریز اهدا گردید .

جلسات تفسیرى

آیت الله شبسترى بعد از بازگشت به تبریز ابتدا در مسجد سید على حکیم(۱۳) واقع در محلّه راسته کوچه ، و سپس با کسب اجازه از آیت الله حاج سید محمّد على انگجى در مسجد آیت الله انگجى به اقامه نماز پرداخت. وى با تشکیل جلسات تفسیر قرآن کریم جان تازه اى به فعالیتهاى تفسیرى شهر بخشید و نیروهاى فاضل و مستعدى را تربیت کرد که عده اى از آنان در طول هشت سال دفاع مقدس به شهادت رسیدند . روش تفسیر وى بیشتر کلامى ، تاریخى ، ادبى و روایى بود و بنا به اظهار خود از ۲۸ تفسیر شیعه و سنى سود مى جست و بیشتر از همه به تفسیر على بن ابراهیم قمى نظر داشت .

حاصل آن مجالس ، نزدیک به دو دوره تفسیر کامل قرآن در ۱۰۶۷ نوار کاست ـ هر کدام به مدت ۵/۱ ساعت ـ شد . فهرست این نوارها با ذکر تاریخ ، شماره نوار ، سوره و آیات مربوطه در فهرست جداگانه اى گردآورى شده است . نوارهاى مربوطه بعد از نماز مغرب و عشاء یا قبل از نماز ظهر در روزهاى جمعه و مناسبتهاى مذهبى به صورت پى در پى ضبط مى شد و برخى از آنها فارسى و مخصوص دانشجویان و فارسى زبانان مى باشد . امید است نوارهاى تفسیرى معظم له به صورت کتاب در دسترس مشتاقان قرار گیرد . محافل تفسیرى ایشان در سال ۱۳۶۵ ش تعطیل و معظم له به تهران منتقل گردید .(۱۴)

آثار و تألیفات

آیت الله شبسترى آثار علمى ، اجتماعى و تفسیرى متنوعى داشت که تعداد انگشت شمارى از آنها به چاپ رسیده است . خود مى نویسد :

«… بنده شاید بالنسبه به اکثر همکاران زیاد کار کرده و نوشته ام ، امّا آنچه که خیلى براى آن ارزش قائل باشم زیاد نیست .

لاف اثر سخن چو دُر توان زد *** آن خشت بُود که پُر توان زد

و لذا در پشت پاره اى از تعلیقات و نوشته ها این عبارت را از یادداشت هاى آقاى قزوینى به عاریت گرفته و تذکر داده ام که «این نوشته مرتب و منظم نیست و غرض من از تسوید این اوراق اصلا و ابداً و بوجه مِن الوجوه تألیف و تصنیف و استفاده دیگران نبوده است ، بلکه غرض یگانه و مقصد بالانحصار من ، فقط یادداشت و رفع احتیاج شخصى خودم است و بس» …».(۱۵)

آنچه از ایشان به چاپ رسیده، عبارت است از :

۱ ـ وفادار باشید :(۱۶) در سال ۱۳۵۰ و ۱۳۶۲ ش در تهران منتشر شد.

۲ ـ اللولؤ النضید فى شرح زیاره مولانا ابى عبد الله الشهید علیه السّلام :(۱۷) از مهمترین و جامع ترین شروح زیارت عاشوراى معروف به زبان عربى است. مؤلف در ۸ شعبان ۱۳۵۹ هـ.ق از شرح آن فارغ شده و دو بار ـ ۱۳۵۹ و ۱۴۰۵ هـ.ق ـ در ۲۵۸ صفحه در تهران به چاپ رسیده است و آقا بزرگ بارها از این کتاب تجلیل کرده است .(۱۸)

۳ ـ دُّر یتیم یا زندگانى لقمان حکیم:(۱۹) کتابى جامع در حالات حضرت لقمان حکیم است. چاپ پنجم آن در سال ۱۳۶۲ هـ.ش توسط دارالکتب الاسلامیه در ۲۵۸ صفحه در تهران انجام شد.

۴ ـ هدیه الأقران الى اخبار لقمان الحکیم :(۲۰)به زبان عربى در خصوص مواعظ و حالات حضرت لقمان حکیم است . چاپ اوّل آن در سال ۱۳۲۳ ق و چاپ دوّم آن در ۱۴۰۳ ق در ۱۴۵ صفحه و در تهران صورت پذیرفت .(۲۱)

۵ ـ مقدمه و تعلیقه بر آداب الصلاه (علاّمه مجلسى) :(۲۲) این کتاب با تعلیق و تحشیه آیت الله شبسترى در ۱۰۵ صفحه به چاپ رسید.

۶ ـ چه کنیم تا وفادار باشیم :(۲۳)رساله اى مختصر به قطع جیبى و ۴۵ صفحه که در سال ۱۳۵۳ ش در تبریز چاپ شد .

۷ ـ صد پند لقمان حکیم :(۲۴) رساله کوچکى است که به ضمیمه آداب الصلاه چاپ شد .

۸ . طرق الإجازات .(۲۵)

فعالیتهاى سیاسى، فضائل اخلاقى

در خصوص فعالیتهاى سیاسى آن مرحوم مى توان به همکارى در ارسال اعلامیه اى براى ساحت آیت الله سید محمّد رضا گلپایگانى در تاریخ ۷/۱/۱۳۵۲ ش اشاره کرد که درباره بازداشت جمعى از جوانان مسلمان دانشگاهى بود.(۲۶)

در مورد فضائل اخلاقى آن مرحوم نیز مطالب زیادى نقل شده است. وى ثلث آخر شبها را به راز و نیاز اختصاص داده بود و جز عده معدودى از نزدیکانش کسى از تضرع شبانگاهى و صبگاهى وى اطلاع نداشت.

وقتى سلامت جسمانى داشت، هر روز پس از اقامه نماز صبح پیاده روى مى کرد و پس از صرف صبحانه به مطالعه تفسیر مى پرداخت یا جلسات هفتگى با علماى تبریز برگزار مى نمود .

علاقه فراوانى به ائمه اطهار(علیهم السلام) داشت و این صفت را از بزرگان مذهب به ارث برده بود . زمانى که از قرآن مجید و امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) صحبت مى کرد , گویى خود را در مقابل کلام الهى و آن حضرت مشاهده مى کرد و آنان را شاهد افعال و گفتار خود مى دید .

بر قرآن کریم، احادیث و ادعیه مأثوره احاطه کامل داشت و هر وقت سؤالى از کلام الهى مى شد ، آیات قبل و بعد را مرور مى کرد و جواب نهایى را به تناسب حال اشخاص بیان مى نمود .

سخنى را که قبول نداشت به دیگران نمى گفت و کارى را که نمى کرد به دیگران سفارش نمى نمود . جوانان را دوست داشت و آنها را به انجام واجبات، ترک محرمات و شادابى و معاشرت با مردم و خانواده شان دعوت مى کرد .

از صفات بارز وى ، کم خورى، صرف غذاى ساده و پرهیز از اسراف و زیاده روى بود ، بخصوص شبهابه اندکى نان و لبنیات و سبزى قناعت مى کرد. به هر مهمانى نمى رفت و پیوسته خود را در کنار مردم و جوانان مى دید . روى پاکت وصیت نامه اش نوشته بود :

من همانم که در ایام حیات *** بى شما صرف نکردم اوقات

وى به شعر و ادب علاقه داشت و اشعار زیر نشان استعداد و ذوق شعرى اوست :

خوش آن بینا کزو کورى بیاسود// سلیمانى کزو مورى بیاسود

پزشکى را چه خوشبختى آن به // که از داروش رنجورى بیاسود

ازین خوشتر چه بهر کارفرما // که مزدى داد و مزدورى بیاسود

برو در سایه نزدیک مردى // کز او همسایه دورى بیاسود

ببالاى جوانى جامه زیباست// که اندر دامنش عورى بیاسود(۲۷)

 

مرا زنده پندار چون خویشتن  من آیم بجان گر تو آیى به تن

مدان خالى از همنشینى مرا // که بینم ترا گر نبینى مرا(۲۸)

خاطرات

در یکى از روزهاى سال ۱۴۲۳ ق در محضر پرفیض آیت الله سید ابوالحسن مولانا حضور داشتم ، وى فرمود : چند روز پیش در خدمت آیت الله حاج میرزا نصرالله شبسترى بودم. وى گفت : وقتى در تهران در منزل بسترى بودم مقام معظم رهبرى به عیادت بنده تشریف آوردند. ایشان به من خیلى توجه کردند و فرمودند : بوى پدرم را از شما استشمام مى کنم .(۲۹)

سالهایى که در تهران سکونت داشت، در هر سال چند ماه به تبریز مى رفت. وقتى از او پرسیده بودند: شما که در تهران آسایش دارید، چرا در این سنن با رنج و زحمت به تبریز مى روید، گفته بود :

«تبریز وطن من است ، وطن حکم مادر را دارد , مادر مادر است دیگر نمى توان او را به خاطر زشت رویى ترک و به خاطر خوشرویى و زیبایى جذب کرد . دوستى و علاقه صرفاً جهت ابراز ارادت به مادر است.»(۳۰)

آیت الله حاج میرزا على احمدى میانجى در خاطرات خود مى گفت:

«آیت الله حاج میرزا عبدالله مجتهدى تبریزىدر تبریز در خانه خود جلسه هفتگى داشت . در یکى از جلسات ، ایشان معناى عبارتى را از آیت الله آقاى حاج میرزا نصرالله شبسترى پرسید و ایشان معنا کرد . آیت الله حاج میرزا عبداللهاقرار کرد که بلد نبودم و از آقا استفاده کردم.»(۳۱)

در جزوه زندگى نامه ایشان آمده است :

«بارها با پاى پیاده از نجف اشرف به زیارت حضرت امام حسین علیه السّلام مشرف شده بود . در یکى از این مسافرت ها شخصى مى خواست با اداى وجهى در ثواب زیارت ایشان شریک شود و ایشان امتناع مى نماید . همان شب خواب مى بیند که اگر به اندازه دانه هاى شن و قطرات باران برایت پول بدهند ، نمى تواند اجر معنوى زیارت تو باشد.»(۳۲)

در تابستان ۱۳۷۶ ش که به اتفاق عده اى از دوستان به محضرش شرفیاب شدیم، در جواب یکى از افراد حاضر گفت : از حرفهاى بیهوده و گزاف پرهیز کنید و سخنى را بر زبان جارى سازید که یا به نفع دنیا یا آخرتتان باشد .

در منظر صاحب نظران

آقا بزرگ تهرانى در اوّل اجازه روایى ده صفحه اى اش به آیت الله شبسترى داده است، مى نویسد:

«… الاخ الشّفیق الذّى هو بکلّ مکرمه حقیق . ذواللّسان المنطیق ، و النّظر الدّقیق ، و صاحب القلم و البیان و التّحقیق ، مولانا الفاضل الکامل و العالم العامل الورع التّقى الاواه المدعو بالشّیخ نصرالله بن عبدالله التبریزى الشبسترى مؤلف اللؤلؤ النضید ….»(۳۳)

آیت الله شهید مرتضى مطهرى از ایشان به عنوان «دوست عالیقدر و دانشمند محترم» یاد کرده است .(۳۴)

علاّمه جعفرى ـ ضمن بازگویى خاطرات سفر به نجف اشرف و کمک آیت الله شبسترى به وى در آن زمان ـ از ایشان با عنوان «روحانى بسیار خوب و وارسته» یاد کرده است .(۳۵)

محمّد شریف رازى از ایشان با عنوان علماى اعلام در تبریز یاد مى کند(۳۶) و استاد عمران علیزاده که از نزدیک ایشان را مى شناخت ، مى نویسد :

«عالم متتبع ، فقیه محقق ، حاج شیخ نصرالله بن عبدالله شبسترى از علماء فاضل و فقهاء متبحر ، شخص زاهد متقى ، داراى تحقیقات عالیه و تألیفات نفیسه ، محضرش منبع فیض و استفاده مى باشد.»(۳۷)

ارتحال ملکوتى

معظم له پس از عمرى خدمت در روز چهارشنبه اوّل بهمن ۱۳۸۲ش (۲۸ ذى قعده ۱۴۲۴ هـ.ق) مقارن با اذان صبح در زادگاهش به لقاء حقّ پیوست و پیکر پاکش با حضور اقشار مختلف مردم و علماى تبریز تشییع شد و بعد از اقامه نماز میت به امامت آیت الله حاج شیخ رضا توحیدى در قبرستان وادى رحمت ـ بلوک ۵ ـ دفن گردید . رونوشت تربت شریف وى چنین است :

مرقد الفقیر الى الله الغنى نصرالله ابن عبدالله الشبسترى المولود بتبریز عام ۱۳۳۳ ق ، المتوفى یوم ۲۸ ذیقعده الحرام ۱۴۲۴ هـ.ق مطابق اوّل بهمن ۱۳۸۲ هـ.ش .(۳۸)

فرزندان

از آن فقیه فرزانه یک پسر و دو دختر به یادگار ماند. اسامى پسر و دامادهایش چنین است :

۱ . حسن شبسترى ، مقیم تهران .

۲ . حاج حسین قلیپور ، مقیم تبریز .

۳ . حاج حسین صدیق باور ، مقیم تهران .(۳۹)

گلشن ابرارج۸



 

۱٫ نامداران تاریخ ، عمران علیزاده ۲/۳۷۴ .

۲٫ نویسنده گنجینه دانشمندان پدر وى را با عنوان «العالم العّلام الشیخ عبدالله» یاد کرده که اشتباه است . (گنجینه دانشمندان، ج ۳، ۳۱۸).

۳٫ زندگینامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت آیت الله شبسترى ، ص ۵ .

۴٫ آیت الله حاج میرزا کاظم مجتهد شبسترى در سال ۱۳۰۷هـ. ق در شبستر به دنیا آمد . علوم مقدماتى را از آقا میرزا محمّد آقا شبسترى استفاده کرد و سپس براى تکمیل دروس دینى به تبریز و سپس به عراق عزیمت نمود و در حوزه هاى علمیه نجف اشرف ، کربلاء و سامراء به تحصیل پرداخت . اسامى استادان وى در آن دیار چنین است : آیات سید محمّد کاظم یزدىطباطبایى، ملاّ فتح الله شیخ الشریعه اصفهانى ، سید محمّد فیروز آبادى ، شیخ محمّد حسین غروى اصفهانى، میرزا محمّد حسین نائینى ، شیخ زین العابدین مرندى تبریزى و میرزا محمّد تقى شیرازى . آیت الله مجتهد شبسترى پس از ۱۸ سال سکونت در نجف اشرف و دریافت اجازات اجتهاد و نقل حدیث از استادانش، به زادگاه خویش برگشت و به امور شرعى و تدریس سطوح مختلف حوزوى پرداخت . از کارهاى وى در شبستر تأسیس حوزه علمیه در آن شهر و مدرسه اسلامى براى تربیت بچه ها در تبریز است . سرانجام ایشان پس از سالها تدریس ، تألیف و تربیت طلاّب علوم اسلامى در سال ۱۳۶۶هـ. ق وفات نمود و در قبرستان نو شهر مقدس قم به خاک سپرده شد . (فرهیختگان آذربایجان ، خطى ، محمّد الوانساز خویى)

۵٫ تربت پاکان ، عبدالحسین جواهرى، ج ۱، ۲۰۸ .

۶٫ عرشیان خاک نشین ، محمّد الوانساز خویى ، ص ۲۰۹ ـ ۲۱۰ .

۷٫ اجازه وى در خصوص قرائت دعاى سیفى است .

۸٫ اللؤلؤ النضید ، نصرالله شبسترى ، ص ۲۴۴ .

۹٫ زندگینامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت آیت الله شبسترى ، ص ۸ .

۱۰٫ عرشیان خاک نشین ، ص ۱۶۶ .

۱۱٫ الذریعه ، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج ۱۲، ص ۲۰٫

۱۲٫ همان، ج ۱۲، ص ۷۹ و ج ۱۳، ص ۳۰٫

۱۳٫ این مسجد در سال ۱۳۶۸ ش در اثر توسعه خیابان شهید مطهرى تخریب گردید .

۱۴٫ زندگینامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت آیت الله شبسترى ، ص ۸ , نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۳۷۳ .

۱۵٫ نامداران تاریخ ج ۲، ۳۷۴ .

۱۶٫ زندگى نامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت معظم له ، ص ۲ .

۱۷٫ همان .

۱۸٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۳۸۷ .

۱۹٫ زندگى نامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت معظم له ، ص ۲ .

۲۰٫ شیخ آقا بزرگ تهرانى این کتاب را با اسم «المواعظ القمانیه» و «الکلمه الطیبه» ضبط نموده است . (الذریعه، ج ۲۳، ص ۱۲۸ و ج ۱۸، ص ۱۲۵) .

۲۱٫ زندگى نامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت معظم له ، ص ۲ .

۲۲٫ همان .

۲۳٫ همان .

۲۴٫ همان .

۲۵٫ مختصرى از تاریخ شبستر ، محمّد جواد فرقانى ، ص ۱۰۴ .

۲۶٫ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۱، ص ۳۵۳ .

۲۷٫ زندگى نامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت معظم له ، ص ۹ .

۲۸٫ همان .

۲۹٫ آیت الله شبسترى با آیت الله سید جواد خامنه اى(پدر مقام معظم رهبرى) رفاقت زیاد و رفت و آمد خانوادگى داشت .

۳۰٫ مفاخر آذربایجان ، عبدالرحیم عقیقى بخشایشى ، ج۲، ص ۸۱۰ .

۳۱٫ خاطرات حضرت آیت الله احمدى میانجى ، عبدالرحیم اباذرى ، ص ۳۳ .

۳۲٫ زندگى نامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت معظم له ، ص ۶ .

۳۳٫ اللؤلؤ النضید ، ص ۲۱۸ .

۳۴٫ خدمات متقابل اسلام و مسلمین ، شهید مرتضى مطهرى ، ص ۴۲۰ .

۳۵٫ کیهان فرهنگى ، ش ۷ ، مهر ماه ۱۳۶۳ ش .

۳۶٫ گنجینه دانشمندان، ج۳، ص ۳۱۸ .

۳۷٫ نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۳۷۲ .

۳۸. عرشیان خاک نشین ، ص ۲۱۱ .

۳۹٫ به نقل از دوست گرامى آقاى صمد زمانى .

زندگینامه آیت الله سید موسى شبیرى زنجانی

بازدیدها: ۱۷۴

 
Shobeiri-zanjani

تولد

سه ماه و اندى از اقامت دائمى آیت الله آقاى حاج سیّد احمد زنجانى در قم گذشته بود که خداوند درروزهشتم ماه مبارک رمضان سال ۱۳۴۶هـ ق (یازدهم اسفند۱۳۰۶)نخستین پسر رابه او عطا فرمود.

مادر به خاطرآنکه پسرش درقم وخانه ى امام موسى کاظم(علیه السلام) متولد شد، نام«موسى»رابه پدرپیشنهاد کردوآیت الله زنجانى هم آن را پذیرفت و اظهار امیدوارى کرد فرزندش در آینده منشأ آثار خیر و برکات فراوان باشد.(۱)

خاندان

پدر، مادر و اجداد آقاموسى از خاندان سرشناس و سادات اصیل زنجان و مشهور به علم و تقوا بودند. آنها در اصل از روستاى «ترک» از توابع شهرستان میانه به زنجان آمده بودند.(۳)پدرش فقیه پرهیزکار آیت الله آقاى حاج سیّداحمد زنجانى (متولد:چهارم صفر۱۳۰۸) درزنجان به علم آموزى نزداساتیدى چون حاج شیخ زین العابدین زنجانى(۱۳۴۸ق.)، میرزا عبدالرحیم فقاهتى(۱۳۶۵ق.)، میرزا ابراهیم حکمى زنجانى (۱۳۵۱ق.) و حاج شیخ عبدالکریم خوئینى(۱۳۷۱ق.) اشتغال ورزید. پس از بیست و پنج سال تحصیل وتدریس در مدرسه علمیه سیّد زنجان، آوازه علمى مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى(۱۳۵۵ق.) وى رابه قم کشاند و نزدیک به ده سال از مجالس درس ایشان استفاده کرد و تقریرات دروس وى رانگاشت.

آیت الله زنجانى علاوه بر شرکت در دروس یاد شده، از محضر استادان دیگرى چون آیات عظام آقایان حاج میرزامحمد صادق خاتون آبادى(۱۳۴۹ق.)، حاج شیخ محمدرضا نجفى مسجد شاهى (۱۳۶۲ق.) و… بهره برد و سپس خود به تدریس دروس سطوح عالیه پرداخت.

پس از رحلت آیت الله حائرى، آیت الله سیّد محمد حجت(۱۳۷۲ق.) ازایشان براى ساماندهى برخى امور بویژه پاسخ به استفتائات فقهى استمداد طلبید. آیت الله زنجانى ضمن قبول این امر، فعالیتهاى دیگرى از جمله نظارت بر مدرسه حجتیه و نیابت امامت جماعت نماز صبح و مغرب و عشا در حرم کریمه اهل بیت(علیها السلام)را (به خاطر کسالت ایشان) برعهده گرفت. گاهى که ایشان اقامه جماعت مى کردند، مرحوم آیت الله حجت، در نمازشان حاضر مى شد و به ایشان اقتدا مى کرد. همچنین دراین سالها نماز جماعت ظهر و عصر را در مدرسه فیضیه برپاکرد. امام خمینى ازجمله کسانى بود که در نماز جماعت شرکت مى کرد و آن دو دوست پس از اتمام نماز باهم به سوى منزلشان که در نزدیکى هم قرار داشت بازمى گشتند. آیت الله سید محمد تقى خوانسارى وقتى به مسافرت مى رفت از وى دعوت مى کرد به جایش نماز جماعت بخواند.

آیت الله زنجانى بیشتر به کار تألیف پرداخت و بیش از شصت جلد کتاب و رساله کوچک و بزرگ در دانشهاى گوناگون دینى تألیف کرد و به یادگار گذاشت. مباحثه علمى قسمت دیگرى از حیات علمى ایشان را شکل مى داد. جلسه مباحث فقهى در منزل آیت الله صدرالدین صدر(۱۳۷۲ق.) با حضور ایشان برگزار مى شد. همین جلسه فقهى گاهى هم در منزل آیت الله زنجانى تشکیل مى گردید که از دوستانشان بویژه آیت الله محقق داماد(۱۳۸۸ق.) و امام شرکت مى کردند. بیشترجلسات مشترک مراجع ثلاث (صدر، حجت و خوانسارى) براى تصمیم گیریهاى مهم حوزه نیز در منزل ایشان تشکیل مى شد و این جلسات، تا قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ ادامه داشت.

آیت الله سیّد احمد زنجانى فقیهى بزرگ و پارسایى متخلّق به اخلاق الهى بود و اشراف کاملش بر ابواب مختلف فقه اعجاب بزرگانى چون آیت الله حاج شیخ محمدعلى اراکى(۱۴۱۵ق.) رابرانگیخته بود.

تقواى الهى، روح یقین و توکل، شکر خالق ومخلوق، احترام به افراد، نظم و سلیقه درامور، زهد عبادت بسیار همراه باگریز از مقدس مآبى، روشن بینى فکرى و تأکید بر حیات اجتماعى دین و عشق به خاندان رسالت از صفات ارزنده آن عالم وارسته بود.(۳)

آیت الله زنجانى سالهاى متمادى صبح و شبها در حرم مطهر حضرت معصومه(علیها السلام) و ظهرها در مدرسه فیضیه نماز جماعت را اقامه مى کرد و بخشى از اوقات روزانه ى خود را به رسیدگى و پرسش از احوال و اوضاع مستمندان، مراجعان و حل مشکلات آنان اختصاص مى داد.

سرانجام این عالم ربانى در روز ۲۹ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۳قمرى (پنجم آبان ۱۳۵۲) دیده از جهان فروبست. اقشار مختلف مردم قم بویژه علما و فضلا پیکرپاک او را تشییع و پس از طواف و نماز در یکى از حجرات گوشه شرقى صحن بزرگ(اتابکى) حرم مطهر فاطمه معصومه(علیها السلام) به خاک سپردند.(۴)

مادر آقا موسى دختر آقامیرعلى نقى از زنان مؤمنه و صالحه عصر خویش بود. جّد پدرى ایشان آقاسیّد عنایت الله دوسرانى(۱۳۴۳ق.)فرزند مهرعلى از علماى وارسته و متّقى و جدّ مادرى وى مرحوم آقامیرعلى نقى ولایى سلطانیه اى (۱۳۶۷ ق.) از اجله علما مورد توجه مردم و اهالى زنجان به شمار مى رفت. دایى آیت الله زنجانى آقا سیّد محمد ولایى(۱۳۸۷ ق.) هم از فقها و مجتهدان زمان خودش بود.(۵)

تحصیلات

آقا موسى خواندن و نوشتن را در کودکى فراگرفت. وى تحصیلات ابتدایى را هم پشت سرگذاشت و پدر با دیدن استعداد فرزند، مقدمات دروس حوزوى را به او آموخت.

پس از آن با راهنمایى اولین مربى و استادش هریک از متون و کتب درسى رایج در حوزه رابا چند روز حضور درجلسه درس استادان مربوطه و بقیه رابا مطالعه به انجام رسانید. او نزد آیت الله شهید مطهرى (۱۳۵۸ش.) حاشیه ملاّ عبدالله و از محضر آقا شیخ عبدالجواد جبل عاملى سدهى (۱۴۰۷ ق.) بخشى از کتاب شرح لمعه را خواند. نزد آیت الله سیّدرضا بهاءالدینى(۱۴۱۸ ق.) اندکى از قوانین الاصول و مباحث قطع از رسائل شیخ انصارى را فراگرفت. بخشى از برائت رسایل را نزد امام خمینى و اندکى از مکاسب و کفایه را نزد آیت الله حاج شیخ مرتضى حائرى (۱۴۰۶ق.) آموخت.

آیت الله سیّد مرتضى علوى فریدنى(۱۴۱۶هـ.ق) استاد درس مطوّل ایشان از جهت دقّت در فهم مطالب، شیوایى بیان و توانایى در ارائه مطالب بى نظیربود، او مدّتى هم در درس حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد محققى(۱۳۸۹ ق.) که مطالب گوناگونى از علوم جدید را مى گفت، حضور یافت.

با پایان یافتن دروس سطح و در هفده سالگى موفق به شرکت در درس خارج فقه و اصول آیت الله آقا سیّد صدرالدین صدر شد که محل تجمع بسیارى از فضلا و بزرگان حوزه به شمار مى رفت. همچنین در دروس خارج فقه و اصول دیگر مراجع نظیر آیات عظام سیّد محمد حجت، حاج آقا حسین بروجردى (۱۳۸۰ ق.) و حاج سیّد محمد محقق داماد و بیشترین دستمایه علمى را از دو استاد اخیر کسب کرد.

آقاى زنجانى در یک دوره درس اصول و حدود ۲۱ سال درس فقه آیت الله داماد حضور فّعال داشت و بدین ترتیب در شمار فضلاى جوان و معروف حوزه در آمد.

ایشان براى آشنایى با نظرات و مبانى علمى حوزه عظیم و کهن نجف دو بار در سالهاى ۱۳۷۳ و ۱۳۷۴ هـ ق به آن مرکز سفر کرد و در دروس خارج فقه، مبحث صلاه آیت الله آقا سیّد عبدالهادى شیرازى(۱۳۸۲ق.) و مبحث حج آیت الله سیّد محسن حکیم(۱۳۹۰ق.) و خارج فقه و اصول آیت الله سیّد ابولقاسم خویى(۱۴۱۳ ق.) و مقدارى از بحث رضاع از فقه، حضور یافت و به مبانى و نظرات فقهى و اصولى آنان دست یافت. وى در طول دوران تحصیلى با اعلام و بزرگانى مباحثه مى کرد، از جمله حضرات آیات امام موسى صدر (مفقود شهریورماه۱۳۵۸ق.)، شهید دکتر سیّد محمد حسین بهشتى(۱۳۶۰ش.) سیّد عبدالکریم موسوى اردبیلى، احمد آذرى قمى (۱۴۱۹ ق.) وناصر مکارم شیرازى.

در ضمن طولانى ترین مباحثه علمى وى با مرحوم آیت الله حاج سیّد مهدى روحانى(۱۴۲۱ ق.) و آیت الله احمدى میانجى بود.(۶)

تدریس

آیت الله زنجانى پس از سالهااستفاده علمى از محضر اساتید بزرگ و مطالعه و بررسى آثار فقهى و اصولى علماى گذشته و دستیابى به مبانى، آراء و اندیشه هاى اعلام معاصر، براى تربیت علمى طلاّب فاضل و مستعد اقدام به تدریس نمود. ایشان در زمان حیات استاد بزرگوارش آیت الله محقق داماد تدریس خارج فقه، مبحث حج را بر اساس و ترتیب دو کتاب مهّم و مشهور فقهى «عروه الوثقى» و «شرایع الاسلام» آغاز کرد و عدّه اى را از دانش خود بهره مند ساخت. این دوره از تدریس او بیش از ۱۵سال به طول انجامید. پس از آن دیگر موضوعات فقهى مثل مبحث کتاب «اجاره» و «خمس» را براساس کتاب «عروه الوثقى» تدریس کرد. به موازات تدریس مباحث یاد شده، برخى از مباحث اصول، علم درایه و قواعد کلى علم رجال را که بسیار مورد توجه ایشان بود و خود از متخصّصان این علم در حوزه به شمار مى رفت، تدریس کرد. در سالهاى اخیر تدریس مباحث فقهى کتاب «نکاح» را براساس دو کتاب «عروه الوثقى» و «شرایع الاسلام» شروع کرد که همچنان ادامه دارد.

غالب مباحث تدریس شده به صورت نوار کاست و سى دى و جزوات منظم درسى در دفترایشان موجود مى باشد. آیت الله زنجانى در کنار مطالعات گسترده، تدریس و فعالیتهاى روزمره، بیش از چهل سال (۱۳۲۳ ش./ ۱۳۶۳ ق.) است که روزانه جلسه بحث و گفت و گویى پیرامون مسائل فقهى و اصولى با جمعى از اعلام و مدرسان حوزه دارد. این جلسه نخست با حضور حضرات آیات آقایان حاج سیّد مهدى روحانى، حاج شیخ على احمدى میانجى، حاج سیّد ابوالفضل میر محمدى حاج شیخ عبد الرحیم جودى و حاج شیخ احمد آذرى قمى و… به صورت دوره اى و بیشتر در منزل آیت الله زنجانى تشکیل مى شد.(۷) جلسه مذکور پس از وفات اکثر آقایان یاد شده هم اکنون نیز ساعتى قبل ازظهر با حضور حضرات آیات آقایان حاج سیّد محسن خرازى، حاج سیّد حسن طاهرى خرّم آبادى، سیّد على محقق داماد و حاج سید ابوالفضل میر محمدى ادامه دارد. همچنین روزانه ساعتى قبل از غروب آفتاب جلسه اى عمومى بابرخى از فضلا و شاگردان دارد که در آن جلسه مطالب گوناگون، پرسش و پاسخ، نکات فقهى، اصولى، رجالى، تفسیرى و تاریخى بیان مى گردد.

ویژگیهاى تدریس

آیت الله زنجانى به واسطه توفیقاتى که در طول سالهاى تحصیل و تحقیق داشته، توانسته است در شیوه تدریس مباحث فقه، رجال و حدیث همچون اساتیدش ابتکاراتى بیافریند و روشى را سامان دهد که داراى این اوصاف است:

۱ ـ طرح نظرات فقهابویژه نظرات قدما در مسائل اصلى فقه و نقل مستقیم آرا.

۲ ـ طرح و بررسى تمام اقوال و احتمالات در مسئله مورد بحث و تحقیق کامل براى استخراج دیدگاه صحیح.

۳ ـ مراجعه به تمام متون و کتب استدلالى فقها در مسئله مورد نظر.

۴ ـ بحث تفصیلى در مبانى و قواعد کلى و در فروع و تطبیقات آنها.

۵ ـ نقل احادیث به طور کامل وبحث از فقه الاحادیث و دقّت نظر در مفاد آن.

۶ ـ جست و جوى گسترده براى یافتن تمام احادیث مسئله در باب مربوطه و ابواب دیگر.

۷ ـ دقت در وحدت و تعدّد روایات مسئله.

۸ ـ بحث تفصیلى از سند احادیث و احوال راویان آنها در صورت نیاز.

۹ ـ دقت نظر در احادیث و جوانب مختلف آنها براى یافتن راه حل رفع ناسازگارى و وجود جمع عرفى در احادیث متعارض.

۱۰ ـ مراجعه به مخطوطات کتب حدیثى. ایشان نسخه هاى کتب اربعه حدیثى و برخى کتب دیگر خود رابا مخطوطات بسیار معتبرى از این کتب مقابله کرده است و هنگام تحقیق و بحث فقهى از نسخه هاى مقابله شده استفاده مى کند.

۱۱ ـ طرح وبررسى فشرده یا مفصّل مباحث اصولى مورد نیاز در لابه لاى تدریس فقه.

۱۲ ـ طرح برخى ازمبانى اصولى که در کتب اصول عنوان خاصّى نیافته اند و در لابه لاى دیگر مباحث به تناسب عنوان مى گردند.

۱۳ ـ توجه ویژه به آیات الاحکام و مراجعه مفصّل به کتب خاصّه وعامه در تفسیر، فقه و کتب آیات الاحکام.

۱۴ ـ دقّت بسیار در موارد استعمال مفردات و ترکیبهاى ویژه اى که دراحادیث اهل بیت(علیه السلام)وارد شده, براى رسیّدن به معناى حقیقى آنها.

۱۵ ـ بررسى مفصّل مبانى مرتبط بانسخ کتب و شیوه وقوع تحریف آنها و تعیین اصل صحیح به هنگام دوران امر بین وقوع زیاده یا نقیصه درنسخه کتاب.

۱۶ ـ استفاده از فهارس لفظى و نرم افزارهاى گوناگون براى یافتن احادیث موردنظر و موارد استعمال واژه ها و ترکیبات و ارتباط سندى راویان و… .

۱۷ ـ مراجعه به مصادر متفرقه مرتبط بابحث فقهى همچون کتب تاریخ، انساب و تراجم وجغرافیا.

۱۸ ـ یارى جستن از متخصصان براى تشخیص دقیق تر موضوعات احکام.

آثار علمى

ایشان در ایام تحصیلى، براى تدریس، اوقات معینى را صرف مطالعه منابع و متون اصلى مى کند. دراوقات فراغت کتابهاى عادى تاریخى، اجتماعى رجالى و حدیثى رابه دقّت مطالعه مى کند و گاهى به مقابله یا تصحیح برخى نسخ خطى حدیثى با دیگر نسخ یا تهیه فیش و تنظیم یادداشتهاى گردآورى شده و یا ثبت آنها مى پردازد. کمتر کتاب یانوشته اى یافت مى شود که ایشان مطالعه کرده باشد و در حاشیه آن توضیح یا یادداشتى نگاشته نباشد. به طور معمول در حاشیه کتابهاى تاریخى و اجتماعى تذکرات مفید، اشتباهات، تحریفات و تفسیر عبارات دشوار را مى نگارد. دربررسى و مطالعه کتابهاى حدیثى و رجالى بیشتر به اسناد و احوال راویان مى پردازد و حواشى ارزشمند ایشان براین نوع کتابها پر از فواید علمى است که نظر هر پژوهشگرى رابه خود جلب مى کند. از ایشان یادداشتها و نوشته هاى فراوانى موجود است که حاصل بیش از شصت سال تحصیل، تدریس و تحقیق مى باشد که به برخى از آنها اشاره مى شود.

الف)آثارفقهى واصولى

۱- تحریرالجواهر و فتاوى الجواهر کتاب الحج.

۲- شرح برمبحث حج کتاب العروه الوثقى.

۳- تعلیقه بر متن و سند مباحث حج کتاب جامع احادیث الشیعه.

۴- تقریرات مباحث: حج، اجاره، خمس، ونکاح به صورت جزوه.

۵- تقریرات پراکنده ازدروس خارج فقه واصول اساتید.

۶- تقریرات مباحث تعادل و تراجیح، قاعده فراغ و تجاوز.

۷- مناسک حج به زبانهاى فارسى وعربى، چ اول، ۱۳۷۹ش.

۸- مختصرمناسک (مناسک زائر)، چ اول، ۱۳۷۷ش.

۹- رساله توضیح المسائل، چ اول، ۱۳۷۵ش.

ب) آثار حدیثى ورجالى

۱۰- تعلیقه (پیرامون اسناد) بر اکثر کتب حدیثى و مصادر.

۱۱- تعلیقه بر رجال شیخ طوسى، رجال نجاشى.

۱۲- تصحیح کتاب رجال نجاشى، چ انتشارات اسلامى وابسته جامعه مدرسین.

۱۳- دروس درایه و قواعد عامّه علم رجال.

۱۴- فهارس رجالى براسناد اکثر کتب حدیثى (جزکتب اربعه) با دو روش ترتیب الاسانید و اعلام الاسانید و تعیین راوى و مروى عنه.

۱۵- اسناداصحاب اجماع با تعیین راوى و مروى عنه.

ج) مقالات و…

۱- حاشیه رساله عدیمه النظیر فى احوال ابى بصیر، چاپ شده درمیراث حدیث الشیعه، ج ۳، ص ۴۴۷، انتشارات دارالحدیث قم.

۲- تعلیقه بررساله «فى انّ الوترثلاث رکعات» تألیف آیه اله سیّدمهدى روحانى، چاپ انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین.

۳- مقاله پیرامون مؤلف کتاب «تبصره العوام»، چ مکتب اسلام، ش ۸، ۹ و۱۰، سال اول، ۱۳۳۷ش.

۴- مقاله پیرامون فهرست شیخ منتجب الدین، یادنامه علامه امینى، ص ۳۳٫

۵- ابعاد شخصیت شیخ انصارى، مصاحبه، چ کنگره شیخ انصارى، ۱۳۷۳ش.

۶- گفتارى پیرامون شخصیت علامه شیخ محمدتقى شوشترى، مجله کیهان فرهنگى، س ۱۳۶۴، ش۱، ص ۱۲٫

۷- خاندانى بزرگ «درباره شخصیت علمى امام موسى صدر» تاریخ وفرهنگ معاصر، ش ۵، ص ۱۰۹٫

۸- ابوالعبّاس نجاشى و عصر وى، مجله نورعلم، س اول، ش ۱۱و۱۲(۸)

فعالیتهاى سیاسى – اجتماعى

آیت الله شبیرى زنجانى در کنار فعالیتهاى علمى، همواره در صحنه هاى سیاسى و اجتماعى حضور داشته است. پیش از پیروزى انقلاب اسلامى از امام خمینى پشتیبانى مى کرد. این حمایت به صورت تعطیل کردن دروس حوزوى، اقامه نماز جماعت و امضاى اعلامیه ها و بیانیه ها و تلگرامهایى بود که ازسوى علما، فضلا و مدرسان حوزه علمیه قم در مناسبتها و موارد مختلف صادر مى شد.(۹)هم چنین در مراسم بازگشایى مدرسه فیضیه که در تاریخ ۱۲ فروردین ماه سال ۱۳۵۷ انجام شد، حضور یافت.(۱۰)

پس از پیروزى انقلاب هم این حضور در صحنه هاى مختلف با شرکت در انتخابات، موضع گیریهایى در مقابل دشمنان اسلام و تشیع و انقلاب اسلامى ادامه یافت.

در اینجا به بیانیه ایشان که پیرامون هتک حرمت به حرم امامان هادى و عسگرى علیهما السلام صادرگردید، اشاره مى شود.

بسم الله الرّحمن الرّحیم

انّاللّه وانّاالیه راجعون

درایام عزاى حضرت اباعبدلله الحسین(علیه السلام) و اسارت اهل بیت، هتک حرمت دیگرى به ساحت ملکوتى پیامبر عظیم الشأن اسلام پدیدارگردیده .

حادثه دلخراش هتک حرمت به آستان ملکوتى حرم حضرت امام ابوالحسن هادى و حضرت امام ابومحمدعسگرى علیهما السلام و مرقد مطهر والده امام عصر و سرداب مقدّس آن عزیزعجل الله تعالى فرجه الشّریف قلوب عاشقان اهل بیت علیهم السلام، بلکه تمام مسلمانان و آزادمردان جهان را جریحه دار ساخت. این حوادث خونبار را به محضر مقدّس قطب عالم امکان حضرت امام عصر عجل الله تعالى فرجه تسلیت عرض نموده و از درگاه احدیت عاجزانه خواستاریم که با ظهور آن ذخیره الهى، به این حوادث دردناک پایان بخشد.

تاریخ سراسر درد و رنج و حماسه و عزّت تشیّع از این گونه حوادث اندوهبار بسیار به چشم دیده است و دشمنان کوردل هر بار مى پندارند که این حرکات بر موضع مستحکم پیروان اهل بیت علیهم السلام خللى وارد مى سازد، ولى به اندک زمانى به اشتباه فاحش خود واقف مى گردند. )والله متم نوره ولو کره الکافرون

مسؤولیّت این حرکت در درجه نخست متوجه اشغالگران و دولتهاى استکبارى و صهیونیست است که با حمایت آشکار و پنهان خود، زمینه پیدایش و استمرار این حرکات را فراهم مى سازند. این گونه حوادث برخلاف گمان بانیان آنها، بر استحکام وحدت اسلامى خواهد افزود و ان شاءالله عزّت و عظمت بیشتر اسلام و مسلمین را به همراه خواهد داشت.

امیدواریم که به زودى دست انتقام الهى از آستین به درآید و حادثه آفرینان و حامیانشان را به کیفر اعمال خود برساند.

سیّدموسى شبیرى زنجانى

۲۴ محرم ۱۴۲۷مطابق با۴اسفند۸۴٫

ازجمله آثار

آیت الله شبیرى زنجانى تأسیس مدرسه فقهى امام محمد باقر(علیه السلام) در قم است. این مرکز علمى به منظور تربیت طلاّب متخصص در علم فقه تأسیس شده است. مدرسه فوق از سال تحصیلى ۸۱-۱۳۸۰شمسى زیر نظر مستقیم ایشان فعالیّت خود را با تمام امکانات لازم شروع کرد و از همان سال برنامه هاى درسى خود را با پذیرش حدود۲۰ نفر از طلاب مستعد و کوشا که آمادگى کاملى براى تحصیلات سطوح عالى تا رسیّدن به مرحله ى اجتهاد را داشته باشند، اجرا کرد.داشتن پرونده در شوراى مدیریت حوزه علمیه قم، معدل بالاى شانزده در دروس فقه، سپردن تعهد اخلاقى و التزام به مقررات آن از شرایط ورود به مدرسه است. مدّت دوره تحصیلى پیوسته مرکز چهار سال مى باشد و متون فقهى و اصولى رایج سطح عالى و برخى دروس جنبى مثل رجال و درایه تدریس مى شود. در ضمن طلاب از راهنمایى اساتید در مورد دروس ارایه شده، براى فهم درست مطالب برخوردار مى شوند.(۱۱)

ویژگیها

آیت الله شبیرى علاوه بر منزلت علمى و استقرار در جایگاه مرجعیّت دینى از لحاظ روحى و اخلاقى به صفات و کمالات نفسانى ویژه اى آراسته است. رسیدن به جامعیت علمى و اخلاقى حاصل عنایات خداى متعال است. نبوغ و استعداد سرشار – حافظه قوى – تیزهوشى و سرعت انتقال ـ قوّت فکر – تربیت صحیح خانوادگى – حمایتهاى پدر – توفیق درک محضر اساتید بزرگ – مصاحبت با دوستان و رفقاى شایسته – همّت و پشتکار – اشتیاق وافر به تحصیل علم – استفاده از فرصتها – همراهى و همکارى بى دریغ همسر – تقوا و تهذیب نفس – تواضع و فروتنى جلوه هایى از این عنایت الهى است.(۱۲)

الف: ویژگیهاى علمى

آیت الله زنجانى کتابها و نوشته هاى علمى را با دقّت و نشاط مطالعه مى کند و در صورت نیاز بر آن حاشیه مى نگارد. جولان فکرى در باب اجتهاد و اشراف بر فقه و اقوال فقها دارد و در قوّت و دقّت فقهى کم نظیر است.

به پرسشها و شبهاتى که از او مى شود پاسخ مى دهد و اگر پیرامون مسئله اى تحقیق نکرده یا برایش منقّح نشده باشد نظرى ابراز نمى کند و فتوایى نمى دهد. به آراى دیگران احترام مى گذارد و از عالمان بزرگ و اساتید تجلیل مى کند. برهانى و مستدّل سخن مى گوید و از جدال پرهیز دارد. انتقادپذیر و تسلیم سخن حقّ است و تحّمل پذیرش خطاهاى علمى و اجتهادى و نقد آراى خود را دارد. در تدریس به شاگردان احترام مى گذارد و نهایت ادب و تواضع علمى و عملى را در برابر شاگردان و معاصران مراعات مى کند. اهتمام و جدیّت فوق العاده اى به درس، بحث و مطالعه دارد و در این جهت پرتلاش است.

ب: ویژگیهاى اخلاقى

ساده زیستى، وارستگى، در دسترس بودن، تواضع، رعایت کامل آداب اسلامى در رفتارها و دیدارها، گشاده رویى در معاشرتها، حسن ظن به اشخاص، قناعت و پرهیز از تجمّلات از ویژگیهاى اوست. محضرش جاذب و مجلسش پرفایده مى باشد. حقوق خانواده، بستگان و اطرافیان را رعایت و ادب و احترام نسبت به آنان را لحاظ مى کند.فرزندانش را به درس خواندن، فهمیدن و فهماندن سفارش مى نماید.

روزانه در سه نوبت براى اقامه نماز جماعت در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) و مدرسه فیضیه و در ایام تحصیلى جهت تدریس و جلسات دفتر راه بین خانه، حرم و دفتر را پیاده طى مى کند و دیگران را به پیاده روى توصیه مى نماید. انجام نوافل، ارتباط و عشق به اهل بیت عصمت وطهارت(علیه السلام) و انس با توّسل راه و رسم اوست.(۱۳)

ازدیدگاه علما و اساتید

آیت الله شبیرى زنجانى از بزرگانى است که نزد علما و دانشمندان صاحب نظر حوزه مقام و منزلت خاصى دارد.

آیت الله حاج شیخ حسینعلى منتظرى:

«آیت الله حاج آقاموسى زنجانى مجتهد و عالمى عادل است.»(۱۴)

آیت الله حاج سیّد مهدى روحانى:

«سى سال راجع به مسائل حج کار کردیم. آیت الله زنجانى درمباحث ومسائل حج از علماى احیا و اموات اعلم مى باشد»(۱۵).

امام موسى صدر:

«آیت الله آقاموسى زنجانى عالمى واقعى وخیلى ملّاست.»(۱۶)

آیت الله احمدى میانجى:

«…آقاى زنجانى (حاج آقاموسى) خیلى مسلّط به اصول بود. ما اگر مشکلى داشتیم، به ایشان مراجعه مى کردیم. ما نواقصمان را با فرمایشات ایشان تبیین مى کردیم.»(۱۷)

آیت الله حاج شیخ جعفرسبحانى:

«من در سال ۱۳۲۵شمسى از تبریز براى تحصیل به قم آمدم. آن زمان در حوزه معروف بود که آقاموسى زنجانى در سن ۱۵ یا ۱۸سالگى در درس خارج شرکت مى کند. روزى ایشان را دیدم و شعرى عربى خواندم و معناى آن را از ایشان پرسیّدم. ایشان بلافاصله جواب داد و شاهد آن را ذکر کرد. در درس آیت الله العظمى بروجردى بیشتر با او بودیم. پدرش آیت الله سیّد احمد زنجانى عادل درجه یک و درحدّ مراجع بود. آثار بسیار مفیدى چون «الفقه على المذاهب الخمسه» و فهرستى براى کتاب «جامع الشتات» و… نگاشته است .ایشان در مدرسه فیضیه ظهرها نماز جماعت اقامه مى نمود همه طبقات پشت سر ایشان نماز مى خواندند. امام خمینى هم ظهر در فیضیه پشت سر ایشان نماز مى خواند و پس از آن با هم به خانه باز مى گشتند. امام خمینى دست دو نفر را بوسید یکى از آنها آقاى حاج سیّد احمد زنجانى و دیگرى آیت الله بروجردى بود. این بیت آیت الله زنجانى است که چنین فرزندى تربیت مى کند که در ذکاوت وجودت فکر خیلى فوق العاده است. تیزهوشى و سرعت انتقال دارد از نظر حافظه خیلى قوى و از حفّاظ علماست. اخلاق نبوى و علوى دارد و در حدّ عالى به علما و سایر افراد احترام مى گذارد.

در رجال درجه یک است و در این علم اجتهاداً وارد است. تا مسئله به آخر نرسد، فتوا نمى دهد و از جهات اخلاقى وارسته به تمام معناست. من مى گویم از ایشان بخواهید رجال نجاشى را که تصحیح کرده – تاریخ رجالى خیلى ارزنده اى است – درحال حیاتشان چاپ کنند، چون این اثر جایش خالى است هم چنین آثار دیگر فراوان ایشان، سالیان دراز است که درس خارج دارد و به تربیت علمى و اخلاقى شاگردان مى پردازد.»(۱۸)

استاد محمدرضا حکیمى:

«آیت الله زنجانى در تحقیق و تدّبر در علم رجال و سندشناسى اینک نظیر ندارد. ایشان جمیع فضایل اخلاقى را داراست(۱۹)

در معرفى از فهرست منتجب الدّین(۲۰) درباره ایشان چنین نگاشته است:

«آقا سیّد موسى شبیرى زنجانى، عالم و رجالى محقق از افاضل حوزه علمیه قم اند و مخصوصاً در فن رجال و طبقات استاد و مشیخه تبحرّى بسزا دارند. قبلا نیز مقدارى از مقالات تحقیقى ایشان منتشر شده است. در این مقاله یکى از فهرست ها و کارهاى قدیم شیعه در زمینه کتابشناسى معرفى شده و شخصیت شیخ منتجب الدّین شناسانده گشته است و در مورد فرق میان «فهرست» شیخ طوسى و «فهرست» شیخ منتجب الدّین بحث شده است ضمناً انتقادات دقیق چندى را که نویسنده محقق بر متخصص معروفى چون ابن حجرعسقلانى (درگذشته ۸۵۲ق.) و مرحوم علامه قزوینى و چند محقق دیگر وارد آورده اند مى خوانید و با دقایق فنّى بسیارى روبرو مى شوید.»(۲۱)

آیت الله سیّد ابوالفضل میرمحمدى:

«آیت الله العظمى حاج سیّدموسى زنجانى به درس و بحث حوزه بسیار اهتمام داشته و دارد. منسوبین ایشان غالباً از هر دو علم (جدید و حوزوى) بهره مند مى باشند. ایشان در رفع حوائج دیگران بسیار جدّى است. بسیار متواضع است و هیچگاه به دنبال مقام و مرجعیت نبوده و آن را مهم نمى دانند. مرجعیّت ایشان را شناخت و موجب گردید تا از این راه هم خدمت نماید. از مال دنیا به جز یک خانه مسکونى چیزى ندارد. ایشان در پیروزى انقلاب هم سهمى دارند و امضائشان در اعلامیه هاى آن زمان پیداست…»(۲۲)

خانواده و فرزندان

آیت الله زنجانى در سال ۱۳۲۹شمسى با دختر آیت الله سیّد على محمد مجد ازدواج کرد که حاصل آن ۱۲ فرزند(۶پسر و ۶دختر) است. پنج تن از پسران پس از تحصیلات ابتدایى و جدید با مشاهده حالات و روحیات پدر و شنیدن خاطرات و احوال جدّشان (آیت الله سیّد احمد زنجانى) به کسوت روحانیت درآمدند و فرزند دیگر ایشان مهندس مى باشد که متدیّن و مقید به آداب شرعى است. حجج اسلام حاج سیّد محمد و سیّد محمدجواد از فضلا، محققان و مدرسان حوزه علمیه قم هستند. سیّد على مدیر مؤسسه فرهنگى یاسین، سیّد حسن مدیر مؤسسه راى پرداز و سیّد احمد نیز از طلاب فاضل است که در راه ترویج آموزه هاى دینى به نسل جوان مى کوشد. دختران آیت الله زنجانى از تحصیلات عالى برخوردارند و دامادهاى ایشان حجج اسلام آقایان عبدالکریم شرعى، مهدى بیگدلى، سیّد حسین خرّمشاهى، سیّد صالح رکنى لارى، سیّد عبدالرحیم جزمه اى و سیّد على قزوینى از روحانیان فاضل و پژوهشگرند که در حوزه علمیه قم ضمن اشتغال به تحصیلات عالى حوزوى، فعالیتهاى تبلیغى و اشتغالات دیگرى هم دارند.

 گلشن ابرار ج۷

۱٫ برگى از تاریخ زنجان، برگرفته از: سرگذشت یکساله، نگارش مرحوم آیت الله سیّد احمد زنجانى، چاپ شده در میراث اسلامى ایران، دفتر ۶، ص ۱۰۴٫

۲٫ سیماى میانه، خطه ولایت، عبدالرحیم اباذرى، ص ۲۱۰٫

۳٫ نگاهى به زندگى فقیه محقق آیت الله زنجانى، دفتر آیت الله شبیرى زنجانى(مدّظله).

۴٫ شرح حال آیت الله حاج آقا سیّد احمد زنجانى(ره) ر.ک.به: مجله نور علم، ش ۲۶، خرداد ۱۳۶۷، ستارگان حرم، دفتر ۳، علماى نامدار زنجان، زین العابدین احمدى گنجینه دانشمندان، ج ۲، ص ۱۶۶ و ج ۹، ص۱۹۵ و…

۵٫ همان و کتاب «هذا کتاب الفهرست لمشاهیر علماء زنجان و…» نوشته شیخ موسى زنجانى، ص ۱۷ و… .

۶٫ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش ۵، عالم ربّانى (شرح حال آیت الله سیّد مهدى روحانى، دفتر اول، کانون نویسندگان فضلاى قمى، گلشن ابرار، ج ۲، ص ۸۳۹٫

۷٫ عالم ربّانى، یادنامه ى آیت الله سید مهدى روحانى، ص ۳۷ و خاطرات فقیه اخلاقى، آیت الله حاج شیخ على احمدى میانجى، عبدالرحیم اباذرى، ص ۱۴۵٫

۸٫ جزوه نگاهى به زندگى فقیه محقق حضرت آیهاله حاج سیّد موسى شبیرى زنجانى موجود در دفتر معظم له و یادداشتهاى حجهالاسلام والمسلمین آقاى حاج سیّد جواد شبیرى زنجانى.

۹٫ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۳، ص ۱۱۰، ۱۳۰، ۱۴۰، ۱۶۴، ۱۸۰، ۲۳۶، ۲۵۰، ۲۷۲، ۲۹۲، ۲۹۹، ۴۲۰، ۴۴۷، ۴۷۹، ازسال ۱۳۴۲ تا سال ۱۳۵۷٫

۱۰٫ این مراسم با حضور آیات عظام سیّدصادق روحانى، سیّدمهدى روحانى، آذرى قمى و احمدى میانجى و شبیرى زنجانى و تشییع جنازه آیت الله شیخ ابوالفضل زاهدى قمى انجام شد. (خاطرات آیت الله احمدى میانجى، ص ۲۵۳٫)

۱۱٫ یادداشتهاى حجهالاسلام والمسلمین آقاى سیّد محمدجواد شبیرى زنجانى.

۱۲٫ مصاحبه نویسنده با فضلا و اساتید، شاگردان، بستگان و آشنایان آیت الله شبیرى زنجانى.

۱۳٫ یادداشتهاى حجج الاسلام آقایان سیّد محمد جواد شبیرى زنجانى و سیّد ضیاء مرتضوى، محمود منتظرى، ابوالفضل حافظیان.

۱۴٫ مصاحبه نویسنده.

۱۵٫ حجهالاسلام والمسلمین آقاى رضامختارى.

۱۶٫ حجهالاسلام والمسلمین حاج سیّد جواد شبیرى زنجانى از بستگان آیت الله زنجانى.

۱۷٫ خاطرات فقیه اخلاقى، ص ۷۰٫

۱۸٫ مصاحبه نویسنده.

۱۹٫ همان.

۲۰٫ مقاله علمى پیرامون فهرست منتجب الدین از آیت الله زنجانى است که در سال ۲-۱۳۵۱ در یادنامه علامه امینى، به چاپ رسیده است.

۲۱٫ شیخ آقابزرگ تهرانى. نوشته محمدرضاحکیمى، ص۹۱٫

۲۲٫ مصاحبه نویسنده

زندگینامه آیت الله جواد تبریزی(۱۳۰۵ـ ۱۳۸۵ش.)

بازدیدها: ۱۱۴

Untitled 

زندگینامه آیت الله سید حسین بادکوبه اى (متوفاى ۱۳۵۸ هـ .ق)

بازدیدها: ۸۵


یکى از مهم ترین خاستگاه هاى مذهب حقه جعفرى سرزمین عالم خیز آذربایجان است. این منطقه مستعد، صدها فقیه متبحر و ده ها عارف و عالم فاضل را در دامان خویش پرورانده و تحویل جهان اسلام داده است.

یکى از چهره هاى پرفروغ حوزه هاى علمیه، فیلسوف بزرگ شیعه حضرت آیه الله سید حسین بادکوبه اى است. او با تدریس هاى ماهرانه، رسالت الاهى خویش را به خوبى انجام داد و ستارگان فروزانى را در آسمان دانش و فضیلت پروراند.براى آشنایى با مقامِ علمىِ ایشان به فرازهایى از زندگانى او اشاره مى کنیم.

ولادت

سید حسین در سال ۱۲۹۳ هـ .ق.(۱)در روستاى زیباى «خوددلان»(۲)پا به عالم خاکى گذارد. پدرش، سید رضا، فرزند سید موسى حسینى لاهجى،(۳) از بزرگان و شخصیت هاى مورد احترام بود. او در سلک روحانیت بوده و به مسائل شرعى مردم رسیدگى مى نمود.

تحصیلات

دانشمند فرزانه، بادکوبه اى از ابتداى نوجوانى به تحصیل دانش اسلامى روى آورد و مقدمات علوم حوزوى را نزد پدر فراگرفت. پس از رحلت پدر گرامى اش جهت فراگیرى علوم اسلامى موطن خود را ترک گفت و به تهران رفت و در مدرسه «صدر» ساکن شد. ایشان به مدت هفت سال در تهران اقامت گزید و از محضر علمىِ نوابغ روزگار مانند: حکیم متأله سید ابوالحسن جلوه (۱۲۳۸ ـ ۱۳۱۴ هـ .ق.)،(۴) فیلسوفِ نامى میرزا هاشم اشکورى (متوفاى۱۳۳۲ هـ .ق.)(۵)و علاّمه على آقا زنوزى (۱۲۳۴ ـ ۱۳۰۷ هـ .ق.)(۶)خوشه ها چید و در فقه، اصول و فلسفه تبحر یافت.

هجرت به نجف اشرف

ایشان در عنفوان جوانى با عشق به آقا امیرالمؤمنین على(علیه السلام) راهى عراق گردید و در حوزه کهن نجف اشرف مشغول فراگیرى علوم اسلامى شد. وى در ابتداى ورود، در حوزه درسى و پُربار ملا محمدکاظم خراسانى (۱۲۵۵ ـ ۱۳۲۹ هـ .ق.) حاضر گردید و بهره ها بُرد. در همان زمان در درس فقیه آقا شیخ محمدحسن مامقانى (۱۲۳۷ ـ ۱۳۲۳ هـ .ق.) حاضر شد و شایستگى علمى خویش را به اثبات رسانید.(۷)

تدریس

این عالم فرهیخته، در پى سال ها تحقیق و پژوهش در محضرِ فرزانگان مشهورِ حوزه به چنان درجه اى از علم دست یازید که نامش زبانزد فضلا و دانشوران حوزه علمیه نجف گردید. محفل درس او آکنده از حضور مشتاقان علوم اسلامى بود و حدود چهار دهه به تدریس سطوح عالیه فقه، اصول، فلسفه، عرفان و کلام پرداخت. در اثر نبوغ و استعداد ذاتى وى، تدریس فلسفه اش شهرت بسزایى یافت و از درس فقه و اصول او پیشى گرفت و درنجف کمتر کسى در علوم عقلى همتراز او بود.(۸)

شاگردان

وى در طول سال ها تدریس در حوزه علمیه نجف، عالمان بسیارى پرورش داد و آنان را به سر منزل مقصود رسانید. دانشورانى که از استادان بزرگ و عالمان ردیف اول حوزه به شمار مى رفتند و چرخ تدریس، تألیف و تحقیق به برکت وجود آن ها به حرکت در مى آمد. برخى از شاگردان ممتاز ایشان عبارتند از:

۱٫ سید ابوالقاسم خویى (۱۳۱۷ ـ ۱۴۱۳ هـ .ق.)(۹)

۲٫ سید محمدحسین قاضى طباطبایى (۱۳۲۱ ـ ۱۴۰۲ هـ .ق.).(۱۰)

۳٫ سید محمدحسن الهى قاضى طباطبایى (۱۳۲۵ ـ ۱۳۸۸ هـ .ق.).(۱۱)

۴٫ سید مرتضى مرعشى نجفى (۱۳۲۵ ـ ۱۴۱۶ هـ .ق.).(۱۲)

۵٫ سید محمد بادکوبه اى (۱۲۸۵ ـ ۱۳۸۹هـ .ق.).(۱۳)

۶٫ میرزا على اکبر آقا مرندى (۱۳۱۴ ـ ۱۴۱۵هـ .ق.).(۱۴)

۷٫ شیخ مجتبى لنکرانى (متوفاى ۱۴۰۶ هـ .ق.).(۱۵)

۸٫ سید عبدالاعلى سبزوارى (۱۳۲۸ ـ ۱۴۱۴ هـ .ق.).(۱۶)

۹٫ سید على اصغر خویى (۱۳۱۳ ـ ۱۴۰۲ هـ. ق.).

ایشان در سال ۱۳۱۳ هـ .ق. در خوى متولد گردید و تحصیلات مقدماتى را در خوى آغاز نمود و سپس راهى نجف اشرف گردید. وى از حوزه درسى شیخ عبدالحسین رشتى، سید محمد حجت، میرزا على ایروانى و آیه الله اصفهانى بهره برد. وى به دستور آیه الله اصفهانى به زادگاه خویش مراجعت نمود و حوزه علمیه نمازى را احیا و بازسازى کرد.(۱۷)ایشان از روحانیون مبارز و از حامیان نهضت قدسى حضرت امام راحل(قدس سره)بود. در زمان طاغوت در اعلامیه ها و اطلاعیه هایى که از طرف عالمان تهران و آذربایجان علیه رژیم ستم شاهى منتشر مى شد، همیشه نام ایشان در ردیف اول امضا کنندگان به چشم مى خورد. سید على اصغر خویى در سال ۱۴۰۲ هـ .ق. در تهران وفات نمود و در جوار مرقد مطهر حضرت معصومه(علیها السلام)دفن گردید.

۱۰٫ سید على اکبر طسوجى (متولد ۱۳۱۹ هـ .ق.)

وى در سال ۱۳۱۹ هـ .ق. در طسوج به دنیا آمد. ادبیات را از عموى خویش، آقا سید على آموخت و در سال ۱۳۴۱ هـ .ق. به نجف اشرف هجرت نمود و از محضر حضرات آیات: نایینى، اصفهانى، ایروانى، سید حسین بادکوبه اى و میرزا احمد آشتیانى استفاده کرد و در سال ۱۳۵۱هـ .ق. به قم عزیمت کرد. از تألیفات وى مى توان به «التخلیص و التشریح» اشاره کرد.(۱۸)

۱۱٫ سید محمد اشکورى (۱۳۲۰ ـ ۱۳۹۴ هـ .ق.).

دانشمند فاضل سید محمد اشکورى در سال ۱۳۲۰ هـ .ق. در نجف متولد شد. مقدمات و سطوح را در نجف آموخت و آنگاه به مشهد مقدس رفت. او حدود سى سال در مشهد به تدریس معقول پرداخت و در سال ۱۳۸۱هـ .ق. به نجف بازگشت. وى با الهام از درس استادش آیه الله بادکوبه اى، تعلیقه اى بر منظومه سبزوارى نوشته است.(۱۹)

۱۲٫ سید صدرالدین کوه پایى اصفهانى.

او از شاگردان شیخ احمد شیرازى و آیه الله بادکوبه اى است. او ساکن مدرسه صدر اصفهان بود و کتاب هاى فلسفى را تدریس مى نمود. از آثار وى مى توان به «شروق الحکمه در شرح اسفار و منظومه» اشاره نمود.

۱۳٫ میرزا کاظم دینورى (۱۳۲۳ـ۱۴۱۶ هـ .ق.).

ایشان در سال ۱۳۲۳ هـ .ق. به دنیا آمد. تحصیلات ادبى و فقه را در تبریز آموخت و در سال ۱۳۴۳ هـ .ق. راهىنجف گردید و به مدت پانزده سال فقه، اصول، حکمت، فلسفه، منطق و کلام را از محضر استادانى چون سید ابوالحسن اصفهانى، نایینى، آقا ضیاءالدین عراقى، میرزا ابوالحسن جلوه و سید حسین بادکوبه اى آموخت و به درجه اجتهاد رسید. وى در سیزدهم محرم الحرام (۱۴۱۶ هـ .ق.) درگذشت و در گورستان وادى رحمت تبریز دفن گردید.(۲۰)

۱۴٫ شیخ غلام حسین جعفرى همدانى (متولد ۱۳۲۵ هـ .ق.).

وى در سال ۱۳۲۵ هـ .ق. در روستاى هنجرینِهمدان تولد یافت. علوم دینى را در همدان آغاز نمود و پس از آن به قم رفت و مقدارى از دروس سطوح را در قم فراگرفت، آنگاه براى تکمیل تحصیلات به نجف هجرت کرد. و در درس آیات عظام میرزا ابوالحسن مشکینى، آقا ضیاءالدین عراقى و آقا شیخ محمدحسین اصفهانى شرکت نمود و معقولات را در محضر آیه الله بادکوبه اى آموخت. ایشان در سال ۱۳۶۸ هـ .ق. به تهران عزیمت نمود و به تدریس و تألیف مشغول شد.(۲۱)

۱۵٫ شیخ محمدرضا مهدوى قمشه اى (متوفاى ۱۳۸۸ هـ .ق.).

وى از حکماى معروف و علماى مشهور بود. تحصیلات خویش را نزد سید ابوالقاسم دهکردى، سیدحسین بادکوبه اى و پدر فقیهش شیخ مرتضى طالقانى آموخت و خود به تدریس پرداخت. ایشان در شب چهارشنبه چهاردهم ربیع الثانى (۱۳۸۸ هـ .ق.) بدرود حیات گفت و در اعلى علیین جاى گرفت.(۲۲)

۱۶٫ شیخ محمدتقى آملى (۱۳۰۴ ـ ۱۳۹۱هـ .ق.).(۲۳)

۱۷٫ آقا سید محمد نجفى بادکوبه اى (۱۳۱۴ ـ ۱۳۹۹ هـ .ق.). فرزند گرامى اش.(۲۴)

ویژگى هاى اخلاقى

صفات پسندیده آیه الله بادکوبه اى زبانزد خاص و عام بود. تواضع، زهد، تقوا، ساده زیستى مطالعه بسیار، برخوردارى از حافظه قوى و ذوق سرشار و علاقه وافر به علم و عمل از صفات نیکویى است که در وجود آن بزرگوار جمع شده بود. این فقیه و فیلسوف بزرگ الاهى از برجسته ترین استادان حوزه بوده و بیشتر کتاب هاى فلسفى و عرفانى را تدریس مى نمود. وى به شاگردانش عشق مى ورزید و علاقه فراوانى به تعلیم و تربیت آن ها داشت. و در شکوفا نمودن استعداد شاگردانش نقش بسزایى ایفا مى کرد.

از نگاه اندیشمندان

مرجع تقلید شیعه، آیه الله خویى همیشه از ایشان به بزرگى یاد مى نمود و معتقد بود که او بهتر از محقق اصفهانى، اسفار و دیگر کتاب هاى فلسفى را تدریس مى کرده است.(۲۵) علاّمه حسن زاده آملى در ذکر استادان علاّمه طباطبایى به بُعد معنوى مرحوم آیه الله بادکوبه اى اشاره کرده مى نویسد:

(مرحوم آقا سید حسین بادکوبه اى هم، خیلى مراقب بود. حرف نمى زد مگر به ضرورت».(۲۶)

علامه فرزانه شیخ آقا بزرگ تهرانى درباره بُعد علمى ایشان مى نویسد:

«آیه الله سیدحسین بادکوبه اى در فلسفه و علوم عقلى اشتهار پیدا نمود و در آن رشته با مهارت، خبرویت و تحقیق و تدقیق شناخته شد و جمعى از افاضل طلاب از حوزه درسى او فارغ التحصیل شدند. او و علاّمه شیخ محمدحسین اصفهانى، مشهور به کمپانى، دو چهره ممتاز و متمایز بودند که علوم خود را بین مشتغلین پخش مى نمودند و آسیاب درس هاى علوم عقلى بر محور این دو شخصیت علمى مى چرخید و حقیقتاً شایسته این مقام بودند.»(۲۷)

مفسّر بزرگ قرآن و شاگرد ممتازِ آیه الله بادکوبه اى در مورد تحصیل خود در محضر استاد خود مى نویسد:

«در فلسفه نیز به درس حکیم و فیلسوف معروف وقت مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ایى موفق شدم. در ظرف شش سال که نزد معظم له تلمذ مى کردم منظومه سبزوارى و اسفار و مشاعر ملا صدرا و دوره شفاى بوعلى و کتاب «اُثولوجیا و تمهید القواعد» ابن ترکه در عرفان و اخلاق ابن مسکویه را خواندم. مرحوم بادکوبه اى از فرط عنایتى که به تعلیم و تربیت نویسنده داشت براى این که مرا به طرز تفکر برهانى آشنا سازد و به ذوق فلسفى من تقویت بخشد، امر فرمود به تعلیم ریاضیات بپردازم و در امتثال امر معظم له به درس مرحوم سید ابوالقاسم خوانسارى که ریاضیدان زبر دستى بود، حاضر شدم و یک دوره حساب استدلالى، یک دوره هندسه مسطحه و فضایى و جبر استدلالى را از معظم له فراگرفتم.»(۲۸)

استاد زبردست حوزه، آیه الله سبحانى در مورد شخصیت بى نظیر ایشان مى نویسد:

«در نجف اشرف او ]علامه طباطبایى[ با حکیم بزرگى برخورد مى کند که از فحول فلاسفه و از استادان بس لایق این دانش بوده، یعنى حکیم فیلسوف وقت خود سیدحسین بادکوبه اى ـ رضوان الله علیه ـ آشنا مى گردد این حکیم معروف که هنوز حتى جامعه علمى او را به خوبى نشناخته است یکى از متفکران عصر خود بود و او بود که توانست علامه طباطبایى را با حقیقت فلسفه و عرفان، بالاخص تفکر فلسفى آشنا سازد.»(۲۹)

رحلت

سرانجام دانشور نامى و فیلسوف بزرگ الاهى آیه الله سید حسین بادکوبه اى پس از شصت و پنج سال تلاش و مجاهدت و احیا و بزرگداشت شعائر دینى در بیست و هشتم شوال (۱۳۵۸هـ .ق.)(۳۰) دار فانى را وداع گفت و به دیدار معبود شتافت. پیکر مطهر وى پس از تشییع و اقامه نماز، در جوار مرقد قدسى حضرت على(علیه السلام) به خاک سپرده شد.(۳۱)

فرزندان

آیه الله بادکوبه اى با بانویى مؤمنه و صالحه به نام «حلیمه عبدالخالق» که دختر یکى از عالمان بزرگ اصفهان بود ازدواج نمود که ثمره آن چهار فرزند پسر و یک فرزند دختربه نام هاى زیر است:

۱٫ آقا سید محمد بادکوبه اى،

فقیه زاهد و عالم وارسته آقا سید محمد بادکوبه اى معروف به «آقا نجفى» در سال ۱۳۷۵ در نجف، قدم به هستى گذاشت. دروس ابتدایى و سطح را نزد پدر فرزانه اش آموخت و سطوح عالیه را از استادان بزرگ حوزه فراگرفت. در حدود سال ۱۳۰۵ به ایران مهاجرت کرد و در بندر انزلى اقامت گزید. آقا سید محمد نجفى عالمى پارسا، فقیهى زاهد و وارسته بود. در سایه زهد، تواضع و اخلاق پسندیده محبوبیت خاصى در بین مردم کسب کرده بود و مردم با دیده احترام به او مى نگریستند و در مواقع درماندگى به او پناه مى بردند. این عالم ربانى در روز شانزدهم مهر ماه ۱۳۵۷ در سن هشتاد و دو سالگى دار فانى را وداع گفت و پیکر مطهرش در مسجدِ محله سامانسرِ شهرستان بندر انزلى به خاک سپرده شد.(۳۲)این مسجد بعدها به نام خود او تغییر نام یافت. هم اکنون مزار این فقیه متقى از زیارتگاه هاى معروف بندر انزلى بوده و هر سال شاهد حضور ده ها هزار زائر عاشق از سراسر استان گیلان و برخى استان هاى دیگر است.

۲٫ سید حسن بادکوبه اى

ایشان از روحانیون محترم نجف اشرف بوده و جهت امرار معاش خویش درنجف عطارى داشت.(۳۳)

۳٫ سید احمد بادکوبه اى

وى از عالمان نجف بوده و هم اکنون در آن شهر اقامت دارد.(۳۴)

۴٫ سید محمدباقر بادکوبه اى

ایشان عالمى متقى و فقیهى زاهد بود. هم اینک مزار وى در نجف زیارتگاه عموم شیعیان است.(۳۵)

۵٫ سیّده صدیقه.(۳۶)

گلشن ابرار ج۴


۱٫ برابر با ۱۲۵۴ هـ .ش. و ۱۸۷۶ م.

۲٫ خوددلان یکى از روستاهاى با صفاى نزدیک باکو است.

۳٫ لاهج از توابع نزدیک قفقاز است.

۴٫ در آسمان معرفت، حسن حسنزاده آملى، ص ۳۵۱ ـ ۳۲۹٫

۵٫ بزرگان تنکابن، محمد سماوى حائرى، ص ۲۹۲ و ۲۹۱٫

۶٫ تاریخ مرند، حسن جلالى عزیزیان، ص ۴۰۹ ـ ۴۰۷٫

۷٫ نقباء البشر، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج ۲، ص ۵۸۵ و ۵۸۴٫

۸٫ دایره المعارف تشیع، حاج سید جوادى، خرمشاهى، فانى، ج ۳، ص ۱۸٫

۹٫ یادنامه آیهالله العظمى خویى، مؤسسه خیریه آیهالله خویى، ص ۴۷٫

۱۰٫ در آسمان معرفت، ص ۹۸ ـ ۱۷٫

۱۱٫ ستارگان حرم، گروهى از نویسندگان، ماهنامه کوثر، ج ۷، ص ۲۶ ـ ۱۱٫

۱۲٫ همان، ج ۳، ص ۲۸۱ ـ ۲۶۶٫

۱۳٫ ر.ک: مقاله نگارنده در گلشن ابرار، ج ۵٫

۱۴٫ مفاخر آذربایجان، عبدالرحیم عقیقى بخشایشى، ج۱، ص ۴۷۱٫

۱۵٫ گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازى، ج ۳، ص۱۰۶٫

۱۶٫ غروى اصفهانى نابغه نجف، محمد صحتى سردرودى، ص ۸۹٫

۱۷٫ گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازى، ج ۳، ص ۴۴۷و ۴۴۶٫

۱۸٫ آیینه دانشوران، سید علیرضا ریحان یزدى، ص ۲۳۸٫

۱۹٫ بزرگان تنکابن، محمد سماوى حائرى، ص ۱۹۱٫

۲۰٫ نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۳۳۴ ـ ۳۳۱٫

۲۱٫ گنجینه دانشمندان، ج ۳، ص ۴۴۹٫

۲۲٫ تاریخ حکما و عرفا، ص ۳۳۵٫

۲۳٫ در آسمان معرفت، ص ۲۲۲ ـ ۲۰۱٫

۲۴٫ زندگى نامه آقا سید محمد نجفى، غلامرضا عابدین زاده، ص ۵۵٫

۲۵٫ یادنامه آیه الله خویى، ص ۵۹٫

۲۶٫ در آسمان معرفت، ص ۸۵٫

۲۷٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۵۸۴٫

۲۸٫ یادنامه علامه طباطبایى، انتشارات شفق، ص ۵۷ و ۵۶٫

۲۹٫ همان، ص ۵۵٫

۳۰٫ اثرآفرینان، سید کمال حاج سید جوادى، ج ۲، ص ۷٫

۳۱٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۵۸۵٫

۳۲٫ زندگى نامه آقا سید محمد نجفى، غلامرضا عابدین زاده، ص ۵۶ و ۵۵٫

۳۳٫ همان، ص ۱۹٫

۳۴٫ همان.

۳۵٫ زندگى نامه آقا سید محمد نجفى، ص ۲۰٫

۳۶٫ همان

زندگینامه شمس مغربی«محمد شیرین »« ملا محمد شیرین»(متوفی ۸۰۹ه ق)

بازدیدها: ۳۸۴

ابو عبد الله شمس الدین محمد بن عز الدین بن عادل یوسف البزازینى تبریزى مشهور به مغربى ملقب به محمد شیرین یا ملا محمد شیرین که قدوه العارفین و زبدهالواصلینش یاد کرده‏اند ۱* به قول رضا قلى خان هدایت از صوفیه با تمکین و راهروى پرشور و موحدى مشهور بشمار است که مذهبش وحدت وجود و مشربش لذت شهود بود و به علوم ظاهرى و باطنى عالم بود، وصیت فضائلش مغرب و مشرق را فرا گرفته ۲*مولد و منشأاش انبند یا امند یا اممند از قراء ۳* رودقات تبریز است و امند (به فتح اول و میم مشدد و سکون نون) نیز هنوز در اصطلاح مردم بکار مى‏رود. فهلویات مغربى به زبان آذرى که ۴* در نسخه‏هاى کهن دیوان وى آمده نشانه‏ایست که او از کودکى در تبریز بوده و با زبان محلى آشنائى دیرینه داشته که به خوبى توانسته است بدان زبان و لهجه ترانه سراید، باین ترتیب تبریزى بودنش مسلم مى ‏گردد

خانه شمس مغربى بنا به گفته خواجه عبد الرحیم خلوتى که مرید شمس بوده در محله اتکو حوالى مسجد جامع تبریز بوده و چون مرید مذکور از مغربى توبه گرفته و در توبه شوق تا منزل مولانا غلطان آمده ۵*روایت او نشان مى‏دهد که مغربى لا اقل در یک دوره از عمر خویش در اینجا (تبریز) بسر برده است.

اوایل حیات مغربى که مصادف با اواخر حکومت ایلخانان (۷۳۶- ۷۵۶) بوده آذربایجان میدان جنگ بین دو سلسله امراى ایلکانى با آل جلایر و چوپانیان گردید، در سال ۷۸۷ تغتمش خان رئیس ایل- التون از دو ذهبى و پادشاه دشت قبچاق به آذربایجان لشکر کشید و شهرهاى آن سرزمین بخصوص تبریز را غارت کرد. تیمور، آذربایجان و رى و ماوراء رود ارس و آسیاى صغیر را به پسر خود میران شاه بخشید و تبریز پایتخت او شد چون میران شاه دیوانه شد تیمور به آذربایجان آمد و میرزا عمر پسر او را به جاى وى نشانید پس از آن آذربایجان بدست پادشاهان ترکمانى‏ نژاد قراقویونلو (۸۱۰- ۸۷۲) و آق‏قویونلو (۸۷۲- ۹۰۸) افتاد ۱* ادوارد براون در ضمن بررسى نظریه ریو درباره اختلاف کمال خجندى و مغربى بدین نکته اشاره مى‏کند ۲* چون شیخ کمال نزد میران شاه تیمور بیشتر از مولانا مغربى تقربى داشته ممکن است مناسباتشان تیره شده باشد. اشاره مؤلف روضات الجنان درباره تقاضاى مردم تبریز از مغربى در دفع شر میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن امیر تیمور گورکان که از سپاه قرایوسف شکست خورده بود و قصد قتل عام مردم تبریز را داشت نیز زمان حیات مغربى را روشن مى‏ سازد.

مؤلف روضات الجنان درباره تغییر حال مغربى حکایتى دارد که روزى در تبریز به طلب مشغول بود در میدانى شخصى این بیت مولانا جلال الدین عبد الحمید عتیقى را مى‏خواند که.

چنین معشوقه‏ اى در شهر و آنگه دیدنش ممکن//‏ هرآنک از پاى بنشیند به غایت بى ‏بصر باشد

از شنیدن این شعر حالش دگرگون مى‏ شود درد طلب دامن‏گیرش مى ‏گردد و سر در عالم نهاده به خدمت بسیارى از اکابر مى‏رسد و با آنها نسبتى برقرار مى ‏کند.

در دو غزل نیز نشانه‏ هائى دیگرى از دگرگونى وى یافت مى ‏شود غزل اول درباره کردى است به مطلع زیر
(۴۹۳)
این کرد پریچهره ندانم که چه کرده است//‏ کز جمله خوبان جهان گوى ببرده است‏

و در غزل دیگر نیز دخالتى از دگرگونى وى دیده مى ‏شود.

به مطلع زیر

۸۹۰
شاه بتان ماه‏رخان عرب رسید// با قامت چو نخل و لب چون رطب رسید

سفر

. جامى در نفحات الانس گوید که مغربى در بعضى سیاحات به دیار مغرب رسیده است و از آنجا از دست یکى از مشایخ که نسبت وى به شیخ بزرگوار محیى الدین عربى رسیده خرقه پوشیده است ۱* بنا به گفته یاقوت در معجم البلدان مغرب به تمام منطقه شمال افریقا و نیز آندلس اطلاق مى‏شد ۲* و لا بد مى‏باید مغربى به قسمتى از دیار مذکور در فوق مسافرت کرده باشد مع‏هذا از دیوان وى و از رسالاتش اطلاعات دقیق و صریحى دراین‏باره بدست نمى‏آید و ممکن است این مسافرت را از روى تخلص وى که مغربى است بر ساخته باشند.

مؤلف آنند راج در باب مغربى اشاره‏اى دارد که مغربى نام رومى ۳* معروف که در شهر سار هم تشریف آورده بود، چند روز بر سر حوض منوگهر (مینوگهر) ساکن و متوطن بود و اکثر اوقات بندگى حضرت مخدوم شرف الدین قدس اللّه سره الغزیر براى ملاقات او مى‏آمدند و تذکره علم و توحید مى‏کردند و طرفین فایده‏ها مى‏گرفتند و یک مکتوب مخدوم که بجانب شیخ مغربى نوشته‏اند و در مکتوبات یک‏صد و پنجاهم است و بزرگى شیخ مغربى از آنجا معلوم خواهد شد و رساله جام جهان‏نما و دیوان اشعار ایشان مشهور است.
(۶۹۸)

اگر تو طالب سر ولایتى بطلب‏ ز مغربى که درین روزگار پیدا شدو باز به ولایت بهار مسافر شد) ۱*

مغربى در اشعارش بکرات از دریاى محیط و قلزم و عمان و امواج آنها یاد کرده است و اگر بتوان تخیلات شاعرانه وى را مبتنى بر تجربیات وى قرار داد با توجه به قول جامى و مؤلف آنند راج به مغرب و مشرق باید مسافرت کرده باشد. اشعار ذیل نمونه‏ایست از سخنان وى که در آنها اشارت به دریا و محیط و عمان رفته است:
۵۰۵
تا مگر موجى کشد بازم ز ساحل در محیط //هر زمان صد موج چون دریاى عمانم فرست‏

۸۱۸
ز اشک عاشقان او به گیتى//‏ در و دریاى عمان آفریدند

۵۴۶
هر آنچه مغربى از کائنات حاصل کرد بکرد بحر محیطش به زمان تاراج‏

۵۴۴
ازین محیط که عالم به جنب اوست سراب‏ مراست عذب فراست تراست ملح اجاج‏

۱۲۲۷
مغربى از بحر و ساحل پیش از این چیزى مگوى‏ //ز آنکه دائم قلزم و عمان او باشد دلم‏

درباره جهانگردى و بى‏ترسى از دریا گوید:

۶۴۸
آنکه او معتقد جان و دل مغربى است‏// مغربى در طلبش گرد جهان مى ‏گردد

۶۶۸
چون مغربى آن‏کس کو، پرورده این بحر است‏ از بحر نیندیشد و ز موج نپرهیزد

در ایران مغربى به سلطانیه و گیلان نیز رفته است مؤلف روضات الجنان از مولانا محمد نور الدین عبد الرحیم البزازى چنین نقل مى‏کنند که در ۲۷ شوال ۷۹۵ از شمس مغربى در شهر سلطانیه توبه و در ۲۷ ذى‏قعده ۸۰۳ در فومن گیلان تلقین گرفته است ۲*محمد على تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان درباره یکى از آثار مغربى به نام درر الفرید که نسخه خطى آن را در اختیار داشته‏ اند،گوید که این کتاب را بزبان فارسى در گیلان تألیف کرده است ۱*

مغربى در تبریز مجلس درس داشته و بمقام ارشاد رسیده بود، مردم نیز بوى اعتقاد خاصى داشتند چنانکه در واقعه مرض طاعون و حمله میرزا ابو بکر میران شاه که ذکر آن خواهد آمد. مردم بوى پناه مى‏برند و استمداد مى‏طلبند تا دفع شر میران شاه کند، با اشارات دیگرى که مؤلف روضات آورده است حضور مغربى در مجالس تبریز با صلوات پیشباز مى‏شد، چنانکه گوید روزى مولانا محمد مغربى قدس سره به مجلس تشریف آورند. اهل مجلس از وضیع و شریف سرور حضور دست داد، صلوات‏گویان استقبال نمودند و اظهار کمال و اخلاص و جان‏سپارى کردند ۲* هر چند فرستادن صلوات هنگام ورود تازه‏واردان در مجامع در واقع بهانه‏اى بوده است براى تجدید ارادت و اخلاص به پیغمبر و آل او و لیکن مخصوصا نسبت به اشخاص موجه و محترم انجام مى‏شده است.

مرشدان‏

مؤلف روضات الجنان نسبت سلسله توبه ۳* و تلقین و خرقه و انابت و ارادت حضرت ایشان را از خط شریف مخدومى ادام اللّه هدایته را بدین نهج آورده است ۴*.
فقد اخذ المرشد الکامل، العارف المحققین محمد بن عز الدین بن عادل بن یوسف التبریزى المعروف به شیرین ۵* ادام اللّه برکته العلم و التلقین من الشیخ بهاء الدین همدانى و هو من الشیخ ضیاء الدین و هو من عز الدین الطاوسى و هو من الشیخ سعد الدین الحموى و هو من الشیخ نجم الدین کبرى و هو من الشیخ نجم الدین احمد کبرى و هو من الشیخ عمار یاسر البدلیسى و هو من الشیخ ابو النجیب عبد القاهر سهروردى و هو من الشیخ احمد الغزالى و هو من الشیخ ابى بکر النساج الطوسى و هو من الشیخ ابى عثمان المغربى و هو من الشیخ جنید بغدادى و هو من‏ الشیخ سرى السقطى و هو من الشیخ معروف الکرخى و هو عن الامام الهمام على الرضا و هو عن ابیه محمد الباقر محمد بن عبد اللّه (ص)
و کذلک اخذ الشیخ محمد المعروف به شیرین من الشیخ سعد الدین و هو من ابیه محمود الزعفرانى و هو من على بن ابى بکر سیواسى و هو من الشیخ صدر الدین قونیوى و هو من الشیخ محى الدین العربى و ایضا من الشیخ اوحد الدین حامد کرمانى و هو من الشیخ رکن الدین السجاسى و هو من الشیخ قطب الدین احمد الابهرى و هو من ابى النجیب سهروردى.

و کذلک اخذ شیخ المذکور من الشیخ اسماعیل علاء الدوله سمنانى و هو من الشیخ نور الدین عبد الرحمن الاسفراینى المشهور ببغداد و هو من الشیخ جمال الدین احمد جوزقانى. من الشیخ شهاب الدین سهروردى ۱*
به ‏طورى‏که ملاحظه مى‏شود یک طریقه انتساب او از طریق سعد الدین حموى به شیخ نجم الدین کبرى مى‏رسد طریقه دیگر از طریق صدر الدین قونوى به شیخ محى الدین عربى و همچنین از طریق اوحد الدین کرمانى به ابو النجیب سهروردى مى‏رسد چنانکه طریقه دیگرى هم دارد که از طریق سیسى به شیخ الشهاب الدین سهروردى مى‏رسد. به‏طورى‏که غالبا دیده شده است بعضى مشایخ غیر از خرقه ارادت که از یک شیخ و یک طریقه مى‏گیرند از مشایخ دیگر هم خرقه تبرک دریافت مى‏کنند.

چنانکه ملاحظه شد سلسله مشایخ مغربى در یک روایت به شیخ شهاب سهروردى مى‏پیوندد و همین پیوند جامى را بر آن داشته است که او را از پیروان طریقه سهروردیه بشناسد ۲* و درصورتى‏که ارتباط او با سعد الدین حموى و علاء الدین انتساب او را بطریقه کبرویه نیز قابل توجه مى‏دارد و بهمین جهت مسئله شیخیه او قابل تأمل است اما با کثرت رواج مکتب سهروردیه در عراق و شام و آذربایجان درین دوره احتمال دارد که خرقه اصلى وى سهروردى بوده است و آنچه از کبرویه و قونویه داشته است خرقه تبرک بوده باشد.

سیسى و مغربى‏

مغربى از مریدان معروف سیسى بود، شیخ زین الدین خوافى سید قاسم انوار ۱* پیر محمد گیلانى و پیر شیخى و حاج محمد عصار ۲* و شیخ کمال خجندى همه به سیسى ارادت مى‏ورزیدند و با شمس مغربى صحبت مى‏داشتند.

مؤلف روضات گوید بجز این عده که ذکر شد، مولانا ضیاء الدین نیزارى تبریزى، خواجه خواند، خواجه کیى و خواجه پیر شیخ عابدى و برادر وى خواجه مشایخ و خواجه ابراهیم کججى و مولانا محى الدین و کریم الدین میاوانى و مولانا ظهیر الدین و پیر محمود کله‏بان و خواجه نصر الله و پیر تاج تولمى از یاران شیخ مغربى بوده‏اند.

از اشارات مؤلف روضات درباره مجد الدین اسماعیل سیسى یا سیزى و شمس مغربى پیداست که سیسى با پدر مغربى آشنا بوده است و از حکایتى که درباره احمد شاه کججى راجع به قطب بوى نقل مى‏کند ۳* چنین بر مى‏آید که میان مغربى و سیسى ارادتى سابق بوده است، اینکه شمس مغربى به اشارت سیسى به چله‏نشینى مى‏پردازد اما قبل از پایان آن با ارسال غزلى به مطلع ذیل.

ما مهر تو دیدیم وز ذرات گذشتیم‏ ۱۳۲۰ از جمله صفات از پى آن ذات گذشتیم‏

سیسى را وقت خوش مى‏شود و استحسان مى‏کند و مغربى را از خدمت چله نشستن معاف مى‏دارد نشان مى‏دهد که سیسى در زندگى مغربى تأثیر بسزائى داشته است مع‏هذا این داستان بى‏شباهت به روایت مشابهى که درباره فخر الدین عراقى نقل کرده‏اند نیست و ممکن است از روى آن حکایت آن را بر ساخته باشند.
چنانکه جامى در نفحات الانس گوید مغربى مرید شیخ اسماعیل سیسى است که وى از اصحاب نور الدین عبد الرحمن اسفراینى است ۴*

و در روایتهائى که مؤلف روضات بدان اشاره مى‏کند نسبت ارادت او از سیسى به شیخ علاء الدوله سمنانى و آنگاه از طریق عبد الرحمن اسفراینى به شیخ شهاب سهروردى مى‏رسد ۱* و ظاهرا بهمین سبب انتساب به ابو النجیب سهروردى یافته است که جامى او را از پیروان طریقه سهروردیه بشمار آورده است ۲* مع‏هذا سهروردیه بمعنى اخص پیروان شیخ شهاب الدین سهروردى‏اند و شیخ علاء الدوله سمنانى هم ظاهرا طریقه کبرویه دارد نه سهروردیه.

از مریدان معروف سیسى که با مغربى صحبت مى‏داشته یکى کمال خجندى است. مؤلف حبیب السیر درباره کمال گوید در بازگشت از سفر مکه به تبریز اقامت مى‏کند و مورد توجه سلطان حسین بن سلطان اویس (۷۸۴- ۷۷۶ ه) قرار مى‏گیرد و سلطان باغى در ولیانکوه بوى مى‏بخشد و کمال آنجا را خانقاه مى‏سازد میرزا میران شاه نسبت به شیخ کمال ارادتى داشته است ۳*
روزى مولانا مغربى با محمد مشرقى و محمد عصار و محمد خیالى در صحبت شیخ مى ‏روند و شیخ مشغول طبخ بود و غزلى سروده بود به مطلع ذیل‏

چشم اگر این است و ابرو این و ناز و شیوه این‏// الوداع اى زهد و تقوى الفراق اى عقل دین‏

مغربى به کمال مى‏گوید. مولانا بزرگ است چرا باید شعرى گفت که جز معنى مجازى محملى نداشته باشد کمال آنها را برمز صوفیانه بیان مى‏کند که چشم به لسان اشارت عین و ابرو عبارت از حاجب است که اشاره به صفات است و مغربى ازین طرز تعبیر کمال خدمت مى‏کند و انصاف مى‏دهد ۴*
از قول مؤلف حبیب السیر که شیخ کمال نزد میران شاه پسر تیمور تقرب داشته است و از روایت مؤلف روضات درباره تقاضا و استمدادى که مردم تبریز از مغربى در دفع بلاى میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن تیمور کرده‏اند و استنباط ریو ۵* نویسنده فهرست موزه بریتانیا دراین مورد تأیید مى‏گردد که مى‏گویند مناسبات این دو شاعر چندان خالصانه و باصفا نبوده است، کمال نزد میران شاه تقرب دارد و مغربى در دفع شر پسر میران شاه قربانى مى‏دهد، هر چند که ادوارد براون این شبهه را براى دو تن اهل صفا بعید مى‏ داند ۱*
از یاران دیگر او در سیر و سلوک از عرفاى زیر نام برده‏اند شیخ بهاء الدین همدانى و شیخ سعد الدین فرزند محمود زعفرانى و شیخ عبد القادر نخجوانى و شیخ شرف الدین منیرى که در شهر سار کنار حوض منوگهر با مغربى مباحثه داشته است.

شاگردان مغربى‏

مغربى در تبریز به ارشاد مشغول بود و مجلس درس داشت احمد بن موسى الرشتى الاستادى در مقدمه شرح چام جهان‏نما گوید که «این فقیر» دو نوبت نزد مصنف (مغربى) علیه‏الرحمه آن را به قرائت خوانده‏ام و بر مشکلات وقوف یافته و بر حضور حواشى نوشته و اجازت‏نامه بخط مبارک خود داده است در کره اخرى در سنه خمسین و ثمانمائه گذار باز بشهر تبریز افتاد و به مدرسه نزول شد و جمعى از مریدان مولانا مرحوم بودند ۲*

احمد بن موسى رشتى از مرید دیگر شمس بنام مى ‏برد بنام کمال الدین یوسف معروف به میرشکى که از مریدان مغربى بوده و به تقاضاى وى، موسى رشتى جام جهان‏نما را در تبریز شرح کرده است ۳*

از مریدان دیگر مغربى که در سفر و حضر ملازم وى بوده و به مغربى ارادت خاص داشته است ۴*

خواجه عبد الرحیم خلوتى بود و در ۷۹۵ بیست هفتم شوال در سلطانیه توبه گرفته و در ۲۷ ذى‏قعده سال ۸۰۳ در گیلان تلقین یافته است ۵*

شیخ عبد اللّه شطارى مؤسس طریقه شطاریان در هند از جمله‏ خلفا و جانشینان مغربى است که از دست وى خرقه پوشیده و شطارى لقب گرفته شهرت شطاریه در قرن ۸ و ۹ ه در هندوستان بوده و بعضى سخنان او یادآور گفته‏هاى حلاج و بایزیدست و این طریقه در سوماتره و جاوه نیز پیروان دارد و استاد زرین‏کوب مى‏نویسد تأثیر وجود مشایخ شطاریه و نقشبندیه در نشر و بسط اسلام بین هندوان و اقوام مالزى بمراتب بیش از تأثیرى بود که غازیان و مجاهدان سابق درین مورد داشته‏اند ۱*

مولانا شمس الدین محمد اقطابى مشرقى ۲* تبریزى، مولانا عوض شاه نامى از مریدان شمس مغربى بوده‏اند چنانکه مولانا عوض شاه نامى گوید روزى به خدمت مغربى آمدم گفتند امروزى با تو سیرى کنم ۳*

مؤلف سفینه خوش‏گوى صائب را از اعقاب شمس مغربى مى‏داند ۴* میرزا محمد على صائب تبریزى اصفهانى بنا بقولى جد و بقول دیگر جد و پدرش میرزا عبد الرحیم هر دو در عداد جمعى کثیر از تجار ثروتمندان بامر شاه عباس کبیر از تبریز کوچ کرده‏اند و در محله نوبنیاد اصفهان بنام عباس‏آباد اقامت یافتند، از طرفى عمش بنام شمس الدین تبریزى معروف به شیرین قلم و ملقب به شمس ثانى است که از مشاهیر اهل صفا و اساتید خط بوده و بعید نیست که صائب رسم الخط مخصوص به خود را از او یاد گرفته باشد ۵*

در دیوان صائب اشاره‏اى مبنى بر خویشاوندى وى با شمس مغربى نیست و شاید لقب عم او سخن خوش‏گوى را تأیید کند و شمس ثانى با شمس مغربى خویشاوندى داشته باشند.
مغربى فرزندى داشته بنام عبد الحى که در سال ۸۲۵ در اوایل سلطنت اسکندر ولد قرایوسف درگذشته و قبرش در کنار قبر مولانا محمد مغربى است ۶*

تخلص مغربى‏

جامى و تذکره‏نویسان دیگر معتقدند که مغربى تخلص خود را به دلیل مسافرت به مغرب و خرقه گرفتن از مریدان محى الدین عربى انتخاب کرده ۱* از طرف دیگر یکى از مریدانش بنام ابو محمد نور الدین عبد الرحیم درباره وى مى‏گوید تبریزى موطنا ۲*، مغربى مذهبا
در مقدمه دیوان پس از ذکر علل توجه به شعر گوید (که گاهى از براى تفریح کربت و دفع هموم غربت غزلى چند طرب‏افزاى گفته شدى .. تا آینه وحدت‏نماى هر موحدى و معروف‏نماى هر عارفى و محبوب‏نماى هر محبى گردد و مرشد هر مستر شدى و مرآت هر بالغ و رشیدى آید پس ناظم این نوع شعر با ناظران صادق و صادقان ناظر همان مى‏گوید که ناظم ترجمان الاشواق گفته.
کلما أذکره من طلل‏ او ربوع او مغان کلما ۳*

مغربى با توجه به سخن محى الدین در ترجمان الاشواق در تبین عشق، موافق مشرب عرفانى مغرب از جمله ابن عربى آندلسى تخلص مغربى را براى خود برگزیده است و این نکته گفتار جامى را تأیید مى‏کند.

عنوان مغرب‏

شیخ محمد لاهیجى در شرح گلشن راز درباره جابلقا و جابلسا و مشرق و مغرب گوید آنکه شهر جابلقا شهریست در غایت بزرگى در مشرق و جابلسا نیز شهریست به‏غایت بزرگى در مغرب در مقابل جابلسا و ارباب تاویل در این باب سخنان بسیار گفته‏اند و آنچه بر خاطر این فقیر قرار گفته بى‏تقلید غیرى بطریق اشاره دو چیز است یکى آنکه جابلقا عالم مثالى است که در جانب مشرق ارواح که برزخ است میان غیب و شهادت و مشتمل است بر صور عالم پس هرآینه شهرى باشد در غایت بزرگى و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد ازمفارقت نشاء دنیویه در آنجا باشند و صور جمیع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سیئه که دنیا کسب کرده‏اند چنانچه در احادیث و آیات وارد است در آنجا باشند و این برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است … در معنى دوم آنکه شهر جابلقا مرتبه الهیه که مجمع البحرین وجوب و امکان است باشد که صور اعیان جمیع اشیاء از مراتب کلیه و جزویه و لطائف و کثایف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در اوست و محیط است بما کان و ما یکون و در مشرق است زیرا که دریاى مرتبه ذات است و فاصله بین همانست و شموس و اقمار نجوم اسماء و صفات و اعیان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشته‏اند و شهر جابلسا نشاء انسانى است که مجلاى جمیع حقایق اسماء الهیه و حقایق کونیه است هرچه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعین انسانى غروب نموده و در صورت او مخفى گشته است.
۱۳۰۸
با مغربى مغارب اسرار گشته ‏ایم//‏ بى‏مغربى مشارق انوار گشته ‏ایم‏

و عالم الوهیت نسبت با عالم ربوبیت مشرقى است که فیض از او بعالم ربوبیت مى‏رسد و عالم ربوبیت نسبت با برزخ مثالى مشرقى است و هر فردى از افراد و هر مرتبه از مراتب مشرقى است که آفتاب اسمى از اسماء الهیه از او طالع شده و باعتبار دیگر مغربى است که در تعین او نور آن اسم مختفى گشته است و دل انسانى بحسب جامعیت مظهریت صد مشرق و صد هزار مشرق بیش دارد که تمامت نجوم اسماء الهى از آن مشارق تابان مى‏شوند و باز در مقابل هر یکى مغربى است و عجائب و غرائب دل انسانى را غیر از سالکانى که اهل تصفیه‏اند مشاهده نمى‏تواند کرد ۱*
در اینکه وجه تخلص مغربى چیست قول مربوط به سفر وى به مغرب و همچنین قول مربوط به پیروى وى از طریقه محیى الدین عربى محتمل‏تر بنظر مى‏آید.

آثار مغربى‏

مؤلف روضات درباره مغربى و آثارش گوید: وى عالم بوده به علوم ظاهرى و باطنى و مصنفات شریف و اشعار لطیف وى حرز جان و تعویذ روان عارفان مثل اسرار الفاتحه، رساله جام جهان‏نما، درر الفرید و نزهته الساسانیه و غیرهم و دیوان اشعار آبدار آن بزرگوار کالشمس فى وسط النهار ظاهر و باهر است تذکره‏نویسان بعد نیز فقط از آثار فوق نام برده‏اند و بدین‏گونه غیر از آثار منثور دیوان اشعارى دارد که علاوه بر غزلیات متضمن چند قطعه مثنوى نیز هست از جمله دو قسمت از مثنوى وى در دیوان آمده ۱۸ بیت در مقدمه که با این بیت شروع مى‏شود.
پس ار بینى در این دیوان اشعار خرابات و خراباتى و خمار

و ابیاتى نیز در میان غزلها آمده:
سر بخرابات مغان درنهم‏// در قدم پیر مغان سر نهم‏

در قدم پیر مغان مى ‏کشم//‏ وز کف او جام پیاپى کشم‏

چون بخورم باده شوم مست از او// نیست شوم باز شوم هست از او

۱*
آثار منثور:

الف- رساله مرآه العارفین در تفسیر سوره فاتحه که ظاهرا همان رساله اسرار الفاتحه است به عربى، این رساله را در مجموعه شماره ۱۴۵۳ در کتابخانه راغب پاشاى ترکیه در برگهاى ۸۰ تا ۲۸۶ نشان یافته‏ام در بعضى نسخ آن را بنام محیى الدین و شیخ نصر الدین عبد الکریم جبلى منسوب داشته‏اند این رساله را مدتها است وسیله کتابخانه مرکزى از ترکیه تقاضا کرده‏ام تاکنون نرسیده ۲*

ب- رساله درر الفرید به فارسى که مغربى آن را در گیلان نوشته است این رساله ضمیمه دیوان مغربى در کتابخانه سعید نفیسى که درفهرست کتابهاى ایشان به شماره ۸۷۳۲ در کتابخانه مرکزى ثبت شده است موجود بوده (در ۷ صفحه) آقاى دکتر یار شاطر در کتاب شعر فارسى در عهد شاهرخ از آن یاد کرده‏اند به‏طورى‏که اظهار مى‏داشتند این نسخه را دیده و از آن استفاده کرده‏ اند متاسفانه نشانه‏اى از این رساله نیافتم‏

محمد على تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان از مشخصات دقیق این رساله سخن گفته‏اند و حتما آن را در اختیار داشته‏اند، تحقیقاتى که بعمل آوردم این نسخه نیز نه در دست فامیل مرحوم تربیت مانده و نه در کتابخانه ملک که خریدار کتابهاى کتابخانه تربیت بوده است. مرحوم تربیت نوشته‏اند. رساله درر الفرید مشتمل بر سه اصل توحید و افعال و صفات خدا بزبان فارسى است در گیلان تألیف شده و با جمله‏ سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ‏ شروع مى‏ شود ۱*

ج- جام جهان‏نما- این رساله فارسى در ۹ صفحه بانضمام یک ۲* دایره است. مغربى در مقدمه سبب تالیف رساله را چنین بیان کرده است. که طایفه دوستان که طایفه دوستان که طالب علم توحید بودند و محب قدم تحقیق و تجرید و از الفاظ ائمه ایشان را برد الیقین حاصل نمى‏شد … از این فقیر التماس کردند که رساله‏اى که جامع کلیات علم توحید و مراتب وجود باشد بساز و از براى هر مرتبه دایره‏اى بپرد از التماس ایشان را اجابت کردم … و رساله را نام جام جهان‏نماى کردم و این رساله مشتمل است بر دو قوس و خطى که بین القوسین برزخ است.

احمد بن موسى رشتى استادى که دو نوبت نزد مغربى جام جهان‏نما را خوانده و بر مشکلات آن وقوف یافته و بر حضور حواشى نوشته و اجازه‏نامه بخط مغربى داشته است. شرحى مفصل بر جام جهان‏نما دارد.

درباره رساله جام جهان‏نما گوید: رساله را مصنف علیه‏الرحمه سه اسم نهاده اول کلیات علم توحید دوم مراتب وجود سیم جام جهان‏نماى و مصنف این کتاب مولانا محمد شیرین است علیه‏الرحمه و این کتاب راز شرح قصیده فارضیه ۳* انتخاب کرده است الحق ید بیضا نموده است*

احمد موسى رشتى در شرح جام جهان‏نما گوید که جام جهان‏نماى وجود مضاف است که حقیقت انسانى مى‏گویند هرگاه که اکمل مشاهده کند از بالا و کامل از زیر مشاهده مى‏کنند باین واسطه آینه بهر دو وجه حقیقت انسان است که برزخ است میان حق و عبد و از هر دو وجه شیخ فرید الدین عطار قدس سره بیتى گفته است.

جام جهان‏ نماى من روى طرب‏ فزاى توست‏ //گرچه حقیقت من است روى جهان‏ نماى او

صرفنظر از معنى اصطلاحى جام جهان‏نما که شعرا نیز درباره آن تغییراتى دارند چون حافظ که جام جهان‏نما را به مثابه قلب عارف یا جنبه جامعیت انسان کامل بکار برده‏اند شاید مغربى نام رساله را با الهام از اشعار عطار یا حافظ جام جهان‏نما گذاشته باشد نمونه‏هاى اصطلاحى جام جهان‏نما را نیز در اشعار ذیل آورده است.

مرا نگر که به من ظاهر است جمله جهان‏ چرا که مظهر جام جهان‏ نماى توام‏

ما جهان‏نماى ذاتیم‏ ما مظهر جمله صفاتیم‏

قدیم‏ترین نسخه خطى جام جهان‏نما در مجموعه ف ۱۲۹ ایاصوفیه شماره ۴۷۹۵ در ۶ برگ از صفحه ۲۹۰ تا ۲۹۶ در روز ۵ شنبه محرم سال ۸۲۷ نوشته شده و نسخه عکسى آن براى اصلاح مورد استفاده قرار گرفته است.
رساله جام جهان‏نما مورد توجه شارحان قرار گرفته است و و شروح متعددى بر آن نوشته‏اند از این قرار.
۱- شرح احمد بن موسى رشتى استادى که به خواهش یکى از مریدان مغربى به نام کمال الدین یوسف میرشکى نوشته است شارح در دیباچه مى‏گوید که در سال ۷۲۰ به تبریز رفته و در مدرسه شیخیه مانده و رساله جام جهان‏نما تدریس مى‏کرده بار دیگر در سال ۸۵۰ به تبریز آمده و بنا به خواهش کمال الدین یوسف میرشکى به یادگار وى شرحى بر آن کتاب از روى نسخه‏اى که مغربى به او اجازت تدریس‏ داده بود آغاز کرده ۱* و آن را در بادکوبه به انجام رسانده است ۲* میکروفیلم این شرح در کتابخانه مرکزى در مجموعه ف ۲۲۶۱ آمده است.
۲- شرح جام جهان‏نما از سلطان وجیه الدین علوى است که در سال ۹۰۶ نوشته شده است که متن با علامت م و شرح با علامت «ش» مشخص شده است میکروفیلم این نسخه ضمن مجموعه ۷۵۴ پاریس ۱۴۳ در کتابخانه مرکزى دانشگاه موجود است.
۳- مدام جان‏فزا در شرح جام جهان‏نما تالیف نعمت اللّه در ۲۱ شعبان ۸۶۴٫ ه
۴- فایده فى شرح جام جهان‏نما و بندى از روضته الریاحین در مجموعه ف ۷۶۹ پاریس ۸۰ در کتابخانه مرکزى دانشگاه موجود است و روضته الریاحین در سیرت شیخ احمد جام ژنده پیل از درویش على بوزجانى است در سه مقصد با یک مقدمه در چهار فصل.

۵- شرح جام جهان‏نما، شرح از خواجه بنده‏نواز یا خواجه صدر الدین محمد گیسو دراز فرزند یوسف حسینى دهلوى عارف چشتى (۷۲۰- ۸۲۵) به شماره ۱۱۴۹۵ فهرست پاکستان انجمن شرقى اردو و تاریخ کتابت آن ذکر نشده و در مجموعه ۷۶۹ کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است.
۶- در فهرست رضوى (۴: ۷۶۸- و ۹۶) از حل جام جهان‏نما که در محرم ۸۴۰ بنام بابر خان آغاز شده است نیز یاد گردیده است.

[دیوان اشعار مغربى‏]

دیوان اشعار مغربى که مجموعه‏اى است از اشعار عربى و غزلیات فارسى و ترجیع‏بند و مثنوى و رباعیات و تعدادى فهلویات به زبان آذرى.
دیوان اشعار با مقدمه‏اى منثور به قلم مغربى آغاز مى‏شود و در این مقدمه شاعر هدف خود را از سرودن اشعار چنین بیان مى‏کند که گاهى از براى تفریج کربت و دفع هموم غربت غزلى چند طرب‏افزاى شادى‏بخش غم‏فرساى گفته شدى … بعد از ابیاتى چند به عربى از اشعار محیى الدین به عنوان ناظم ترجمان الاشواق ذکر مى‏کند و از مثنوى رمزى خویش در توجیه چشم و خط و خال و ابرو یاد مى‏کند تاخواننده گمراه نگردد.
فرومگذار چیزى از دقایق‏ که تا باشى ز اصحاب حقایق‏

و چون زبان عربى را بخصوصیته باهل الجنه و نبینا محمد (ص) برتر مى‏شمرد در ترتیب دیوان، اشعار عربى را مقدم مى‏آورد و بعد اشعارى را که به زبان ملیح فارسى است ذکر مى‏کند.
مجموعا ۲۲۳ بیت عربى و ۲۰۰ غزل فارسى و بیست و دو بیت مثنوى و سه ترجیع‏بند به ترتیب در ۱۰- ۱۳ ۷ دربند با ترجیعات زیر دارد.
۱-
که جز او نیست در سراى وجود به حقیقت کس دگر موجود

۲-
گنجى که طلسم اوست عالم‏ ذاتى که صفات اوست آدم‏

۳-
ما توبه زهد را شکستیم‏ با مغ‏بچه روبرو نشستیم‏

۳۵ رباعى و ۱۴ ترانه و یک غزل به زبان آذرى است.

سماع مغربى‏

در اشعار مغربى اشاراتى به اصطلاحات موسیقى که در مجالس سماع رایج بود دیده مى‏شود، از این نشانه‏ها و اشارات شاید بتوان چنین استنباط کرد که مغربى با مجالس سماع آشنائى داشته است و بقول ادوارد براون نتهاى موسیقى سماع را مى‏شناخته است ۱* مع‏هذا در رساله جام جهان‏نما و تذکره‏هاى معاصرش اشاره‏اى به شرکت وى در مجالس سماع درویشان دیده نمى‏شود، البته مغربى خود را مست و خراب مى‏داند و از نغمه روز الست و قول کن، در سماع است با وجودى که خود را از سماع ظاهرى بى‏نیاز مى‏داند از اصطلاحات آن سخن مى‏گوید ۲*
از اشعارش پیداست که آلات موسیقى را چون چنگ و دف و نى را مى‏شناخته است و این‏همه شاید نشانه این باشد که وى مجالس سماع را دیده و در آن شرکت کرده است مع‏هذا تحقیق قول او در باب‏ سماع بستگى دارد به تحقیق در اینکه مغربى در اصل با کدام یک از سلاسل صوفیه ارتباط داشته است و قول مشایخ آن سلسله درباره سماع چیست ۱*

مذهب مغربى و وحدت ادیان‏

(۳۸۴)
آنچه کفر است بر خلق بر ما دین است‏ تلخ و ترش همه عالم بر ما شیرین است‏

مغربى بارها در اشعارش از مشرب و مذهب خاص خود سخن مى‏گوید نکته‏اى که در باب مذهب او محقق است قول اوست در باب رویت که مذهب اشاعره است و از همین روست که وى قول فلسفى و معتزلى را نفى مى‏کند و مى‏گوید
۱۸۴۳
مغربى دیده به دیدار تو دارد روشن‏ گرچه باور نکند فلسفى و معتزلى‏

در رباعى زیر نیز اعتقاد مذهبى خود را بیان مى‏کند.

هادى طریق اهل تحقیق منم‏// عارف به فنون جمع و تفریق منم‏

چون حلم و حیا و علم و صدق است مرا// عثمان و عمر على و صدیق منم‏

که در تسنن او شک باقى نمى‏گذارد در مقدمه دیوان از محمد و آله و صحبه سخن مى‏گوید که با تسنن او منافات ندارد احمد موسى رشتى در شرح جام جهان‏نما ۲* براى اثبات رؤیت خداوند به قول امیر (حضرت على) کرم اللّه وجهه اشاره مى‏کند که لا اعبد ربا لم اره که این نیز با تکریم و تعظیم اهل سنت نسبت به على و خاندان رسول مغایرتى ندارد. در ضمن فهلویات مغربى کلمه‏ى ناویاناد است که بمعنى محبوب و یار بکار رفته است آقاى ادیب طوسى گویند شاید ناد از جمله ناد علیا مظهر العجائب استعاره شده یا ناو است که بمعنى کشتى باستناد خبر مثل اهل بیتى کمثل سفینته نوح من تمسک بها نجا و من تخلف عنها فقد غرق، على و اولادش سفینه نجات‏اند و مغربى کلمه ناد را کنایه از نام على آورده است ۳* با توجه به تعصب‏هاى رایج در عصر او مخصوصا رواج تسنن درآن ادوار البته اگر وى مذهب تشیع مى‏داشت ناچار به تقیه بود و لیکن سعه مشرب او که از قول به طریقه وحدت وجود هم ناشى مى‏باشد او را از اختلافات مربوط به مذاهب و فرق دور نگه‏ مى ‏داشت، چنان که مى‏گوید
۷۸
وراى مطلب هر طالب است مطلب ما برون ز مشرب هر شاربست مشرب ما

۸۵
تو دین و مذهب ما گیر در اصول و فروغ‏ که دین مذهب حق است دین و مذهب ما

۸۶
نخست لوح دل از نقش کائنات بشوى‏ چو مغربى اگرت هست عزم مکتب ما

وى در رهائى از قیودى که سجاده و تسبیح به پایش افکنده است کوشش مى‏کند و این کوشش را نه تنها در گسیختن از طواهر دینى بکار مى‏برد بلکه از کعبه و بتخانه و زنار و چلیپا نیز خویشتن را به در مى‏آورد و مى‏گوید:
۱۳۲۶
از کعبه و بتخانه و زنار و چلیپا از میکده و کوى خرابات گذشتیم‏

۱۳۳۳
سجاده و تسبیح به یک‏سوى فکندیم‏ در خدمت ترسابچه زنار ببستیم‏

۱۳۳۰
این‏ها به حقیقت همه آفات طریقتند المنه لله که ز آفات برستیم‏

و این کلام محى الدین را در ترجمان الاشواق بخاطر مى‏آورد که گفته بود.
لقد صار قلبى قابلا کل صوره فمرعى لغزلان و دیر لرهبان‏

و بیت لاوثان و کعبه طایف‏ و الواح توراه و مصحف قرآن‏

ادین بدین الحب أنى توجهت‏ رکائبه فالحب دین و ایمان‏

۱* با چنین مشربى مغربى که همه جا را خانه خدا مى‏داند در کوى مغان بامى و معشوق مى‏نشیند و از همه هستى نیست مى‏شود تا به هستى ابد برسد البته نمى‏تواند مثل عوام خویشتن را در کشمکش‏هاى ظواهر مذهبى‏ محدود سازد و این‏گونه تعصبات نمى‏تواند با مشرب کسى که مى‏گوید.
که جز او نیست در سراى وجود// به حقیقت کس دگر موجود

وفات مغربى

مؤلف روضات الجنان در باب تاریخ وفات مغربى و چگونگى آن حکایتى دارد که نکاتى از زندگى شاعر را نیز روشن مى‏کند مى‏گوید «صورت واقعه هائله وفات مولانا بر این منوال بوده است که چون میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن امیر تیمور گورکان از سپاه قرایوسف منهزم گشت تبریز را گذاشته به قلعه سلطانیه گریخت و سپاه قرایوسف براى انتقام به تبریز آمد و تصمیم داشت تبریزیان که متهم به همکارى قرایوسف‏اند قتل عام کند مردم تبریز ازین واقعه هراسیدند، به خدمت مولانا شتافتند و به اطلاعش رساندند، مرض طاعون در تبریز بود … پس از مراقبه فرمودند به درگاه الهى بار یافته صورت حال معروض شد قربانى طلب داشتند تا این بلا دفع گردد ما خود را قربان ساختیم فردا ما از این دار فنا رحلت مى‏کنیم نعش ما را به سرخاب مى‏برند و در حظیره بابا مزید مدفون مى‏سازید چون از آنجا بازمى‏گردید لشکر میرزا ابو بکر منهزم گشته به صد هزار پریشانى منهزم مى‏شود. صورت این واقعه در سنه تسع و ثمان ماء (۸۰۹) بوده است ۱*

جامى در نفحات الانس وفات مغربى را در سن ۶۰ سالگى به سال ۸۰۹ ذکر کرده است ۲* در مجله ارمغان سال ۱۷ شماره ۲ به نقل از سفینه کهنسالى که درباره تاریخ رحلت شعراى بزرگ است چنین آورده است وفات مولانا محمد شیرین مشهور به مغربى در سنین ۶۰ سالگى واقع شده در شهور سنه تسع و ثمانمائه (۸۰۹) از بیت زیر که در دیوانش هست‏

کسى کاو جز یکى هرگز ندانست‏ چه مى‏داند که پنجه چیست یا شصت‏

پیداست که مى‏بایست تا حدود سنین شصت سالگى رسیده باشد و چنین اشارت به سن بیشترى در دیوانش نیست مى‏توان قول تذکره‏نویسان را در باب وفات وى پذیرفت در این صورت سال تولدش ۷۴۹ هجرى خواهد بود.

قبر مغربى بنا به وصیت خود او در حظیره بابا مزید سرخاب تبریز است و بنا به نوشته مؤلف روضات درویش لیفى نیز در سرخاب مدفون‏ است و قرب به این مزار مقبره دو تن از اولیاء مشهور به پیر مغربى و پیر مشرقى است و اکابر و ابرار و اعزه روزگار به زیارت این دو بزرگوار آمد شد مى‏کرده‏اند ۱* قبر عبد الحى فرزند مولانا شمس الدین مغربى که در سال ۸۷۵ وفات یافته است در کنار قبر پدرش مى‏باشد ۲*

قاضى نور الدین محمد مشهور به قاضى‏زاده انصارى سلامى به نظم به عربى فرستاده است به کسانى که در حرم بابا مزید آسوده‏اند که در آن از شمس مغربى یاد کرده.
على مشرق الالهام و الکشف و الیقین‏ هو المغربى شمس اهل الولایه

۳* در آتشکده آذر نیز که وفات مغربى را در زمان شاهرخ بن تیمور گورگان در تبریز مى‏داند تصریح هست که وى هم در تبریز مدفون است ۴* اما رضا قلى خان هدایت در تذکره ریاض العارفین مى‏گوید بعضى گفته‏اند مولدش قریه نائین و مرقدش در اصطهبانات فارس است بعضى گفته‏اند در سرخاب تبریز و به درستى این نکته را توجیه مى‏کند که همانا شیخ مغربى نام متعدد بوده است و مردم اشتباه نموده‏اند غالبا در باب مضجع آن جناب قول اول مقرون به صواب است ۵* با آنکه ادوار براون در سال ۱۳۰۶ ش به اصطهبانات رفته و بقعه‏اى به نام مزار شیخ مغربى را دیده است در مجلد سوم تاریخ ادبیات خویش از سعدى تا جامى هم به قول هدایت درین باب استناد مى‏کند دقت و صراحتى که در کلام مؤلف روضات الجنان هست درباره آرامگاه مغربى شکى باقى نمى‏گذارد و پیداست که خود هدایت نیز معتقد بوده است که ممکن است آن‏کس که در اصطهبانات مدفون است مغربى دیگر باشد.

مقدمه دیوان کامل شمس مغربى//دکتر سید ابو طالب میرعابدینى‏

زندگینامه آیت الله سید عزالدین حسینى زنجانی(متولد: ۱۳۰۰ش.متوفی۱۳۹۲)

بازدیدها: ۷۸

 Untitled

آیت الله سید عزالدین حسینى زنجانى از ثمرات گرانقدر خاندان امام جمعه زنجانى است. این خاندان به خاطر اقامه نماز جمعه به مدت حدود دو قرن به امام جمعه زنجانى شهرت پیدا کردند. از بین آنان همواره بزرگانى برخاسته و موجب اعتلاى اسلام شده اند. از بزرگان این خاندان، آیت الله سید محمد مجتهد طارمى زنجانى، فرزند سید ابوالقاسم حسینى زنجانى، است. وى از فقیهان بنام زنجان و اولین عالم از این خاندان بود که در این شهر به اقامه نماز جمعه پرداخت. وى در آن سنگر با کج اندیشان در سر ستیز بود. همانطور که در جریان «غائله بابیه» علیه آنان حکم جهاد داد و ضمن روشن کردن اذهان مردم، از شیوع عقائد انحرافى آنان جلوگیرى کرد.(۱)

آثار ارزشمندى از آن عالم مجاهد به جا مانده است، ازجمله، رساله عملیه که در ابتداى آن اصول معارف دینى آمده است. «لسان الصدق فى الحق»، الحاشیه على الاثبات الرجعه لامیر محمد مؤمن بن دوست محمد، انیس الفقهاء در ۷ جلد، حاشیه المعالم و… ازدیگر آثار اوست.(۲)

آیت الله سید عبدالواسع، فرزند سید محمد دومین امام جمعه این خاندان و جد دوم سید عزالدین حسینى، است. وى نویسنده کتابهاى الاجتهاد و التقلید، الرد على رساله التکفیر، الاخلاق و المواعظ در ۱۰ جلد، الحاشیه على القوانین و الحاشیه على الریاض مى باشد(۳)و در تاریخ ۱۲۹۱هـ .ق. در زنجان وفات یافت.(۴)

آیت الله سید ابوالفضائل، جد اول عزالدین از شاگردان فاضل شربیانى بود. او فقیهى کامل و مرجع رسیدگى به مشکلات مردم بود.(۵)فرزندش آیت الله سید محمود حسینى هم چهارمین امام جمعه بود. او در سال ۱۳۰۹هـ .ق. دیده به جهان گشود. مقدمات سطح و قسمتى از خارج را در زنجان و نزد استادان آن دیار مثل پدرش و آخوند ملاقربانعلى زنجانى و شیخ زین العابدین عابدى به انجام رساند و در سال ۱۳۳۰هـ .ق. در ۲۱ سالگى به نجف اشرف هجرت کرد و از بزرگان آن دیار مثل آیت الله محمد حسین کمپانى و محقق نائینى کسب فیض کرد و به درجه اجتهاد رسید.

سید محمود روحیه اى ظلم ستیز داشت و خانه اش در زنجان و قم محل تجمع ظلم ستیزان و مبارزان بود. مبارزانى همچون آیت الله سید محمود طالقانى از شاگردان نزدیک ایشان بودند. سید مجتبى نواب صفوى بارها در زنجان با او ملاقات کرد و در مورد نحوه مبارزه با طاغوتیان با وى به مشورت نشست.(۶)

آیت الله سید عزالدین زنجانى در خاطراتش مى نویسد:

«مرحوم والد، با رضاخان و دستگاه سلطنت بسیار بد بودند. در مجلس مؤسسان که عده اى از علماى بزرگ دعوت شده بودند، مرحوم والد یگانه فردى بود که برخلاف قاطبه حاضران مجلس، بلند شده و مجلس را ترک کردند.(۷)

رساله فى الجبر و التفویص، رساله فى الصید و الذباحه، حاشیه على تفسیر ملاصدرا، تقریرات فقه و اصول و حاشیه بر دررالفوائد از آثار اوست. وى در سال ۱۳۷۴هـ .ق.، در ۶۵ سالگى درگذشت و پیکرش را پس از تشییع به نجف اشرف بردند و در یکى از حجره هاى صحن امیرمؤمنان(علیه السلام) به خاک سپردند.(۸)

تولد و تحصیلات

سید عزالدین حسینى زنجانى در سال ۱۳۰۰ شمسى (۱۳۳۸هـ .ق.) در زنجان دیده به جهان گشود.(۹)

دوران کودکى اش در محیط علم و تقوا سپرى شد. تحصیلات ابتدایى و دبیرستان (متوسطه قدیم) را در زادگاهش به پایان رساند و در کنار آن مقدمات علوم دینى و سطح و قسمت کمى از درسهاى خارج فقه و اصول را به خوبى فراگرفت.(۱۰)

سفرى به مشهد مقدس

اشتیاق به یادگیرى علوم اسلامى و راهنماییهاى پدر موجب شد سید عزالدین در اوایل جوانى به درجات بلندى برسد. وى علاوه بر تدریس، توان تبلیغ را در خود به خوبى احساس مى کرد، ولى از آنجا که حکومت رضاخانى پوشیدن لباس روحانیت را ممنوع کرده بود، نتوانست لباس روحانیت بر تن کند و از فضیلت ارشاد محروم ماند. از طرفى بسیار مایل بود براى ادامه تحصیلات و ارتقاء به مدارج عالى علوم حوزوى به شهر مقدس قم سفر کند، ولى هربار که از پدر اجازه مى خواست، او رضایت نمى داد. تا اینکه سفر زیارتى مشهد مقدس پیش آمد. وى همراه پدر در اوایل سال ۱۳۲۰هـ .ش. به زیارت امام هشتم (علیه السلام) رفت و ضمن زیارت، به پیشنهاد یکى از دوستان پدر، به ملاقات شیخ حسنعلى اصفهانى رفتند. وى در آن زمان در محله «نخودک» – جزو مشهد فعلى – سکونت داشت. ضمن گفت و گو، مسئله موانع معمم شدن سید عزالدین نیز پیش آمد. شیخ گفت: چهل سال پیش که به مکه مشرف شدم، در راه، به اسهال خونى مبتلا شدم، چون مشرِف به مرگ شدم، از شخصى به نام حاج شیخ اسماعیل قره باغى(۱۱)یارى خواستم. او گفت: نذر کن اگر خدا شفا داد یک دوره قرآن را ختم و به روح مؤمنان وادى السلام نجف هدیه کنى. من چنین نذرى کردم و خداى متعال شفایم داد. من همین توصیه را به ایشان (سیدعزالدین) مى دهم به اضافه اینکه دعاى علقمه را زیاد بخواند. سید عزالدین حسینى مى گوید: در همان مجلس نذر کردم و پس از آن هرروز دعاى علقمه را خواندم تا اینکه خداوند هر دو خواسته ام را برآورده کرد حکومت رضاخانى در شهریور ۱۳۲۰ برچیده و ممنوعیت معمم شدن روحانیون برداشته شد و پدر اجازه سفر به قم را داد.(۱۲)

به این ترتیب سید در سال ۱۳۲۰هـ .ش. به حوزه قم هجرت کرد.(۱۳)

استادان

الف: زنجان

۱ ـ سید محمود حسینى زنجانى (متوفاى ۱۳۷۴هـ .ق.): سید عزالدین مقدمات علوم دینى، کتابهاى معیارالعلم غزالى، منطق و حکمت اشراق، قسمتى از اسفار، مبدأ و معاد و رساله حشر ملاصدرا، و بخشى از ریاض المسائل سید على طباطبایى و فوائدالاصول میرزاى نائینى را نزد پدر بزرگوارش سید محمود حسینى زنجانى یاد گرفت.(۱۴)

۲ ـ آیت الله شیخ محمد حسین دین محمدى: از بزرگان زنجان و از شاگردان آخوند خراسانى و شریعت اصفهانى بود، سید به توصیه پدر در درس وى شرکت کرد و کتابهاى رسائل، مکاسب و طهارت شیخ انصارى را فراگرفت.(۱۵)

۳ ـ شیخ عبدالکریم خوئینى زنجانى: فرزند ملاابراهیم زنجانى بود که سال ۱۲۹۱هـ .ق. در قصبه خوئین زنجان دیده به جهان گشود. تحصیلات حوزوى را در حد مقدمات در شهر زنجان فراگرفت و سپس در نجف اشرف نزد استادان بزرگ مثل سید کاظم یزدى و آخوند خراسانى تحصیل علوم دینى را به انجام رساند و از محمد تقى شیرازى، آخوند خراسانى و شیخ الشریعه اصفهانى اجازه اجتهاد گرفت. مدتى در زنجان به تدریس علوم حوزوى مشغول بود. در سال ۱۳۲۵هـ.ق به قم رفت و در سال ۱۳۶۹هـ.ق درگذشت.(۱۶)سید کفایه الاصول را نزد وى که خود از شاگردان آخوند بود و شرحى به نام «خودآموز کفایه» بر آن نوشته بود، فراگرفت.(۱۷)

۴ ـ شیخ یحیى مدرسى: متوفاى ۱۳۸۲هـ .ق..

۵ ـ سید رضا جوقینى.

۶ ـ شیخ مختار فلسفى لنکرانى.

۷ ـ سید عبدالصمد غزالى.

۸ ـ شیخ على رفاه.

۹ ـ سید مجتبى موسوى انگورانى.

۱۰ ـ سید احمد مجتهدى.(۱۸)

ب: در قم

۱۱ ـ آیت الله سید محمد حجت کوه کمرى: در ابتداى ورود به قم، در درس فقه و اصول وى شرکت کرد و یک دوره اصول فقه از ابتدا تا اواخر استصحاب را نزد ایشان یاد گرفت و تقریرات آن نزد ایشان موجود است.(۱۹)

۱۲ ـ آیت الله سید صدرالدین صدر.

۱۳ ـ آیت الله سید محمد حسین طباطبائى بروجردى.

۱۴ ـ آیت الله شیخ مهدى امیرى مازندرانى: سید عزالدین حسینى زنجانى در مورد شرکت در درس وى مى گوید:

«یک مقدارى از معقول (اسفار) را هم خدمت آیت الله حاج شیخ مهدى مازندرانى طاب ثراه تلمذ کردیم. ایشان مجتهدى بسیار بزرگوار و از شاگردان مرحوم شریعت اصفهانى و آقا سید محمد کاظم یزدى بودند. به معقول تسلط داشتند و خیلى خوب درس مى فرمودند. یادم است در آن هنگام که شایع بود (فلسفه چه نفعى دارد؟) روزى در تدریس جلد دوم اسفار آنجا که مرحوم صدرالمتألهین خطبه نهج البلاغه را در بحث توحید صفات عنوان کرده اند، ایشان کتاب را بست و درد دلش باز شد و فرمودند: نمى دانم این هایى که با فلسفه مخالفند آیا این مطالب را به غیر فلسفه مى توان فهمید؟»(۲۰)

۱۵ ـ سید احمد خوانسارى.

۱۶ ـ علامه سید محمد حسین طباطبایى.

۱۷ ـ آیت الله روح الله موسوى خمینى.(۲۱)

سفر به نجف اشرف

آیت الله حسینى زنجانى در حدود سال ۱۳۳۳هـ .ش. عزم نجف اشرف کرد. قبل از سفر به محضر استادان خویش رفت و با آنان مشورت کرد. استادان وى که از مرتبه علمى و کمالات اخلاقى او آگاهى کامل داشتند، ترک سفر را ترجیح دادند، ازجمله علامه طباطبایى فرمود: «درشرایط کنونى سفر شما به نجف تحصیل حاصل است.» آیت الله حسینى زنجانى با این حال عازم عتبات عالیات شد(۲۲)و از محضر بزرگان کسب فیض کرد.(۲۳) آیات عظام، سید عبدالهادى شیرازى و سید ابوالقاسم خویى بیشترین تأثیر را در علم و اخلاق ایشان داشتند.(۲۴)

شیوه تحصیل

آیت الله زنجانى از موفق ترین علماى عصر در تحصیل، تحقیق، تألیف، تدریس و دیگر فعالیتهاى علمى است، نظم و برنامه ریزى در کارها، روحیه جست و جو و تبحر در همه حالات از ویژگیهاى ایشان است. وى در خاطراتش مى گوید:

«یادم است که در سال ۴۲ که در زندان بودم و مرحوم مطهرى هم بودند. ایشان به یک وسیله اى مثنوى را داخل آوردند و با هم مطالعه مى کردیم و من اشعارى را که اشاره به آیات قرآن و یا حدیث داشت، آیات و احادیثش را مشخص مى کردم به طورى که یادم است شهید مطهرى در حاشیه مثنوى یادداشت مى کردند.(۲۵)

در طول تحصیل با علمایى چون شهید سید محمدعلى قاضى طباطبایى و سید عبدالحسین حائرى – از نوادگان دخترى آیت الله شیخ عبدالکریم حائرى – هم بحث بود. حائرى به تصریح آیت الله زنجانى استعداد فوق العاده و ذوقى سرشار داشت و در اوایل جوانى به درجه اجتهاد رسیده بود. آیت الله زنجانى مدت زیادى درسهاى فقه و اصول آیت الله بروجردى و آیت الله حجت و نیز درس فلسفه را با ایشان مباحثه کرد(۲۶)و سومین هم بحث وى آیت الله سید مهدى حائرى بود که درس اسفار امام(ره) را با هم مباحثه کردند.(۲۷)

زنجانى از دیگر موفقیتهاى تحصیلى خود را دوستى و ارتباط عاطفى با استادان خود و دیگر محققان حوزوى مى شمارد. وى تا حد امکان همراه و ملازم دانشوران حوزه بوده است و استادان بزرگى همچون امام خمینى(ره) و علامه طباطبایى(ره) این روحیه او را مى ستودند. از این رو اگر روزى در کلاس حاضر نمى شد، از احوالش جویا مى شدند. به یکى از آن موارد که پیامى لطیف دارد اشاره مى کنیم. آیت الله زنجانى زمانى که در قم بود، گرفتار بیمارى حصبه شد. در این ایام دو نفر از بزرگان وى را بسیار مورد تفقد قرار دادند

اول: امام خمینى(ره) بود که هر روز به منزل او مى رفت و احوال پرسى مى کرد. تااینکه حالش بدتر شد و وى را با تأکید امام به بیمارستان سهامیه منتقل کردند و چون منزل آیت الله زنجانى براى استراحت مناسب نبود، امام دستور داد از منزل خودشان رخت خواب مناسب و وسایل لازم استراحت را فراهم کنند.

دوم: مرحوم آیت الله حاج سید احمد زنجانى(ره) بود. او با اینکه استاد آیت الله زنجانى نبود رابطه علمى فراوانى با وى داشت. از این رو در آن ایام، بارها به ملاقات ایشان مى رفت. آیت الله زنجانى مى گوید:

پس از بهبودى من، ایشان به من فرمودند: در اواخر روزهایى که حال شما خوب نبود و شما در حال اغما بودید، مرتب مى گفتید: «عبدالرحیم قصیر، عبدالرحیم قصیر»! من فکر کردم تکرار این نام به زبان شما حتماً رازى دارد. از این رو یک شب، کتاب عروه الوثقى را نگاه کردم. دیدم در آنجا نمازى براى قضاء حوائج از یکى از امامان معصوم توسط «عبدالرحیم قصیر» نقل شده است.(۲۸) همان شب غسل کردم و آن نماز را خواندم و فرداى آن روز حال شما خوب شد.(۲۹)

بازگشت به زنجان آیت الله سید عزالدین زنجانى مدتى قبل از وفات پدرش در سال ۱۳۳۵هـ .ش. به درخواست پدر به زنجان بازگشت و به فعالیتهاى علمى، اجتماعى و مذهبى پرداخت.(۳۰)

وى در زنجان نیز با راه حلى که پدرش ارائه کرد، به علم آموزى ادامه داد. خود در این مورد مى گوید:

«این جانب على رغم میل باطنى خود مى خواستم از نجف اشرف به ایران برگردم چرا که گفته مى شد حوزه(علمیه) زنجان کسى را (براى اداره کردن) ندارد. چون آن ایام مصادف بود با کسالت و بسترى شدن مرحوم والد. (از این رو) براى اداره مدرسه و مسجد سید و… مراجعت به ایران (را لازم) دیدند (و وقتى علاقه فراوان من نسبت به علم آموزى بیشتر و عدم دسترسى به استادان بزرگ را دیدند به من) گفتند: «ناراحت نشوید. به شما روشى یاد مى دهم که دورى حوزه را جبران کند. این روش نوعى ریاضت (و تمرین) مى خواهد و آن این است که یا با نذر و یا چیز دیگر خود را موظف کنید که یک متن فقهى را در ساعاتى از روز (به طور) عمیق مطالعه کرده و (در آخر کار) نظرات خود را پیرامون آن یادداشت کنید. به شما قول مى دهم که اگر بر این کار بطور منظم اهتمام کنید، دورى شما از حوزه جبران خواهد شد.»(۳۱)

منزلت علمى

آثار گرانقدر، نقطه نظرات در موضوعات علمى و جلسات پربار تدریس در رشته هاى فقه، اصول، فلسفه، عرفان و تفسیر در زنجان و مشهدمقدس بهترین دلیل بر منزلت علمى او است. عظمت علمى آیت الله زنجانى باعث توجه ویژه استادان نسبت به ایشان شد. علامه طباطبایى در مصاحبه اى تلویزیونى – در اواخر عمر – وقتى سؤال شد که در علوم عقلى به ویژه فلسفه به چه افرادى مى توان اعتماد کرد، بعد از ذکر نام شهید مطهرى، نام سید عزالدین حسینى را برد.(۳۲)

شیخ عبدالحمید قائمى از علماى فقید زنجان هم مى گوید:

«در محضر علامه طباطبایى(ره) بودم. به مناسبتى سخن از مسائل زنجان به ویژه آیت الله حسینى زنجانى به میان آمد. علامه طباطبایى فرمود: مقام علمى حاج سید عزالدین براى مردم مجهول است. ایشان بسیار زحمت کشیده و داراى مراتب عالى علمى هستند.»(۳۳)

تدریس

در سالهایى که در زنجان اقامت داشت به تدریس علوم دینى در مدرسه سید مى پرداخت و هم اکنون که درمشهد مقدس سکونت دارند، در اکثر موضوعات علوم دینى و انسانى به تدریس اشتغال دارد و با تدریس فقه، اصول، فلسفه (کلام) عرفان و اخلاق و نهج البلاغه در مدرسه امام صادق(علیه السلام) تشنگان را با آب حیات علوم آل محمد(علیهم السلام) سیراب مى کند.(۳۴)

فعالیتهاى اجتماعى

اداره حوزه علمیه: بعد از رحلت پدر، مدیریت حوزه علمیه زنجان را به عهده گرفت و به تربیت مبلغان، محققان و مدرسان علوم دینى پرداخت و به حرکت علم و اخلاق بیش از پیش تداوم بخشید.

مرجعیت: در سال ۱۳۵۴هـ .ش. رساله توضیح المسائل خود را با نام جامع الاحکام به چاپ رساند و بسیارى از مردم زنجان از ایشان تقلید کردند. بعد از رحلت آیت الله العظمى اراکى(ره) در سال ۱۳۷۳ نیز عده بسیار دیگرى از مردم آن سامان از وى تقلید کردند و ایشان در این منصب به مسائل مذهبى مردم رسیدگى کرد.(۳۵)

تأسیس کتابخانه: از فعالیتهاى مهم ایشان تأسیس کتابخانه جامع با معمارى جدید است. این مرکز که به کتابخانه حسینى موسوم است، در مدخل مسجد جامع و مدرسه علمیه سید قرار دارد و سالهاست که مورد استفاده عموم مردم به ویژه طلاب علوم دینى و علماى شهر مى باشد. کتابخانه بیش از شش هزار کتاب در موضوعات گوناگون دارد و تعدادى از آنها را آقاى محمد نجمى – از استادان دانشگاه تهران – وقف کرده است.(۳۶)

ساخت مسجد: آیت الله زنجانى مسجدهاى متعددى را در زنجان در روستاهاى تابع بنا نهاد مسجد قمر بنى هاشم(علیه السلام) در جنب انبار غله زنجان، مسجد روستاى یدى بلاغ و روستاى همجوار، از این قبیل است.(۳۷)

تشکیل گروههاى تبلیغى: این عالم آگاه با درک شرایط زمان و شناخت آفت هایى که از ناحیه دشمنان متوجه اعتقادات مردم متدین بود، اقدام به تشکیل انجمن و گروه هایى تبلیغى براى ترویج مبانى اعتقادى مردم و نشر احکام الهى کرد. وى در این راستا، علماى بسیارى را به شهر زنجان و اطراف آن گسیل داشت. علاوه بر آن ضمن آموزش معلمان و دانش آموزان و آشنا کردن آن ها با افکار فرقه هاى ضاله قدمهاى مثبتى در راه ازاله انحرافات منحرفان برداشت. از ثمرات بارز این اقدامات ریشه کن کردن فرقه ضاله بهائیت در زنجان و برگشت بسیارى از هواداران آن به دامن اسلام بود. این فرقه ضاله روستاى یدى بلاغ را مرکز تبلیغات افکار انحرافى خود قرار داده بود که توطئه هاى آنها با تدبیر آیت الله زنجانى خنثى گردید.(۳۸)

اقامه جمعه و جماعت: ایشان تا مدتى قبل از انقلاب از ناحیه حکومت پهلوى به طور غیر رسمى به مشهد مقدس تبعید شده بوده و مردم جاى خالى مردى فقیه، انقلابى، آگاه به مبانى سیاسى امام خمینى و معتقد به راه او را احساس مى کردند. از این رو بارها از امام که در پاریس بود تقاضا کردند ایشان از مشهد به زنجان بیاید. امام خمینى(ره) نیز در جواب یکى از نامه هاى آیت الله زنجانى نوشت:

«بسمه تعالى

خدمت جناب مستطاب سیدالاعلام و حجه الاسلام والمسلمین آقاى حاج سید عزالدین امام -دامت برکاته- به عرض مى رساند، مرقوم شریف که حاکى از سلامت وجود شریف و حاوى تفقد از این جانب بود موجب تشکر گردید. سلامت و سعادت جنابعالى را از خداوند تعالى خواستار است. مدتها است که به نظرم مى رسید از جنابعالى تقاضا کنم زنجان را که مرکزى حساس است از وجود خودتان خالى نگذراید. اکنون که مجاهدات علماى اعلام زنجان و اهالى محترم -ایدهم الله تعالى- نقطه عطفى شده و فعالیتهاى اسلامى چشمگیرى در آنجا انجام مى گیرد این تصور قوت گرفته است و البته عذرى را که مرقوم داشته اید موجه بود و با آن ترتیب صلاح نبود لکن اکنون که دستگاه جبار به انهدام گرایش پیدا کرده و اساس آن مسائل به هم ریخته شده است به نظر مى رسد که وجود جنابعالى در آنجا مفیدتر براى فعالیتهاى اسلامى باشد. ایران جنگزده امروز احتیاج به نوسازى دارد و این امر محتاج به تشریک مساعى جمیع اقشار ملت است که باید به همت بزرگان و علماى اعلام صورت بگیرد. مسامحه در نظارت امور بلاد به وسیله علماء و معتمدین و پشتیبانى ملت، موجب ضررهاى جبران ناپذیر است، لهذا از جنابعالى تقاضا مى شود که در صورت عدم محذور شدید به زنجان تشریف ببرید و با راهنمایى خود، امور را اصلاح و با تشریک مساعى علماى اعلام و سایر محترمین مسائل مهمه را حل فرمایید. از خداوند تعالى اصلاح امور مسلمین را خواستارم. از جنابعالى امید دعاى خیر دارم. والسلام علیه و رحمه الله.

۱۹ صفر ۱۳۹۹هـ.ق. – ۲۸/۱۰/۱۳۵۷»(۳۹)

به این ترتیب آیت الله زنجانى در آستانه پیروزى انقلاب، یعنى در سال ۱۳۵۷ به زنجان بازگشت و ۲ سال امامت جمعه را به عهده گرفت.(۴۰)

فعالیتهاى سیاسى

آیت الله حسینى زنجانى در وقایع ۱۳۴۲ و قیام مردم قم، از مرجعیت امام خمینى حمایت کرد و در کنار دیگر عالمان توطئه شاه مبنى بر از بین بردن امام را خنثى کرد. ابراز حساسیت نسبت به هتاکى به مقدسات به ویژه وقتى حکومت ستمشاهى پشتوانه آن بود، از ویژگیهاى وى شمرده مى شد. وى در جریان نوشته شدن کتاب اسرار هزار ساله توسط یکى از منحرفان، عکس العمل نشان داد و از مراجع وقت قم کسب تکلیف کرد. ایشان در این مورد مى گوید:

«در ایامى که در محضر امام مشغول بودیم، یکى از منحرفین کتابى منتشر کرد بنام «اسرار هزار ساله» که در این کتاب به مسائل زیارت و احکام اسلامى حمله کرده بود. ما طلبه هاى جوان با شور و حرارتى به محضر مراجع رفتیم تا براى پاسخ به این کتاب اقدام کنند. مخصوصاً به محضر آقاى حجت شرفیاب شدیم. ایشان فرمودند نباید به اینگونه کتاب ها اعتنا کرد «الباطلُ یترک بِتَرکِ ذِکرِه» (باطل با ترک ذکر آن، خود بخود متروک مى شود).تااینکه خدمت امام رسیدم بالاخره خود امام خمینى(ره) از وجود این کتاب مطلع شدند و درس اسفار را تعطیل فرمودند و پانزده روز جواب از شبهات آن کتاب را نوشتند به نام «کشف الاسرار» که مکرر چاپ شده است. و در نوشتن این کتاب خودشان را خیلى به زحمت انداختند چشمشان آزرده شد و مدتى هم عینک دودى مى زدند.»(۴۱)

آیت الله زنجانى در روز ۱۷ خرداد سال ۱۳۴۲ به مناسبت فجایعى دولت در ۱۵ خرداد در تهران، به منبر رفت و سخنرانى شدیدالحنى علیه حکومت نمود. بعد از سخنرانى از طرف ساواک مورد تعقیب قرار گرفت و پس از دستگیرى به تهران منتقل شد و همراه مبارزانى مثل شهید مطهرى، شهید هاشمى نژاد، آیت الله مکارم شیرازى، شیخ حسین لنکرانى و محمد تقى فلسفى زندانى شد و پس از ۴۵ روز آزاد شد.(۴۲) زندانى شدن تأثیرى منفى در روحیه ظلم ستیزى او نداشت. ازاین رو بعد از آزادى ارتباطى مستمر با مبارزان و پیشگامان نهضت امام خمینى داشت و با مخالفان رژیم از مراجع، علماء و اقشار مختلف ارتباط برقرار مى کرد و در مورد نحوه مبارزه و تداوم آن به گفت و گو مى نشست. وى در خاطراتش مى گوید:

«مرحوم آیت الله میلانى در سال ۴۲ جزء پیشگامان در حرکت انقلابى بودند و به همین جهت به تهران تشریف آوردند. کاملا یادم است که ورود ایشان به تهران مصادف با زندانى شدن ما در همان تاریخ بود. بعداز خلاصى از زندان مجالسى داشتیم با بعضى از مراجع وقت و علماء که به تهران آمده بودند. این مجلس در منزلى که ایشان (آیت الله میلانى) ساکن بودند منعقد مى شد. در بعضى از این محافل خصوصى مرحوم شهید مطهرى رضوان الله علیه نیز شرکت داشتتند.»(۴۳)

آیت الله حسینى زنجانى در شب احیاى ماه مبارک رمضان سال ۱۳۴۷شمسى علیه حکومت ستمشاهى، به خاطر رواج بى حجابى و بى بندوبارى سخنرانى تندى نمود و عوامل فرهنگى کشور را زیر سؤال برد و این بار هم مورد تعقیب ساواک قرار گرفت ولى ساواک به خاطر موقعیت ایشان در میان مردم از زندانى کردنش منصرف شد.(۴۴)

آیت الله حسینى زنجانى در سال ۱۳۵۰ که محمدرضا شاه پهلوى از اوپک برگشته بود و عده اى از روحانیون به استقبال او رفته بودند، به منبر رفت و علیه آن روحانیون سخنرانى تندى نمود و ضمن ذکر معیارهاى تشخیص روحانى واقعى از روحانى نما، اذهان مردم را متوجه امام خمینى به عنوان تنها رهبر آزادى بخش کرد. وقتى خبر این سخنرانى انتقادى به تهران رسید، حکومت پهلوى چاره را در آن دید که وى را محدود کند و بین او و مردم جدایى افکند، ازاین رو با هماهنگى لازم توسط ساواک منوچهر آزمون -سرپرست اوقاف- مأمور برخورد با آیت الله زنجانى شد. آزمون نیز به واسطه بعضى روحانى نماها به ایشان ابلاغ کرد قبل از هرگونه برخورد، زنجان را ترک کنید و به مشهد بروید!

آیت الله زنجانى به خاطر اینکه حضور ایشان بهانه به دست ساواک ندهد و آنان براى افراد انقلابى ایجاد مزاحمت نکنند، به مشهد مقدس هجرت کرد و در آن شهر به مبارزات خود ادامه داد.(۴۵)

آثار ماندگار

آنچه در آثار این عالم آگاه قابل لمس است، چند ویژگى زیر است:

۱- گذشته از برخى تألیفات که صرفاً مسائل علمى و مبنایى از قبیل تقریرات درسهاى استادان در طول دوران تحصیلى است، بیشتر آن ها، نیاز فعلى جامعه را مدنظر قرار داده است. علاوه بر آن، توجه خاصى به دفع شبهات روز دارد. نمونه این مسئله اثر ارزشمند «معیار شرک فى القرآن» است.

۲- با اینکه وى در علوم عرفان، فلسفه و فقه داراى تخصص ویژه است اثرى از علم زدگى در آثارش دیده نمى شود. درعین حال وحى محورى در خیلى از تألیفاتش موج مى زند.

۳- بیان مؤلف در بیشتر کتابها ساده و روان و براى بیشتر مردم قابل درک است.

فقه و اصول

۱ ـ تقریرات اصول آیت الله سید محمد حسین بروجردى(ره).

۲ ـ تحریرالوسیله فى الفقه: این اثر سلسله مباحث فقه استدلالى است که از مبحث طهارت شروع شده است.

۳ ـ شرح وسیله النجاه: شرح و تفسیر کتاب فقه استدلالى وسیله النجاه، تألیف آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى(ره) است که ضمن تدریس خارج فقه در زنجان و مشهد گردآورى شده است.

۴ ـ کتاب الخمس.

۵ ـ مناسک حج.

۶ ـ مجمع المسائل(رساله توضیح المسائل).(۴۶)

علاوه بر آثار مذکور، تألیفات چندى در موضوع تعلیقه بر کتابهاى فقهى و اصولى معتبر در حال گردآورى است که به زودى چاپ خواهد شد.(۴۷)

تفسیر و علوم قرآنى

۷ ـ تفسیر سوره حمد: این اثر به زبان فارسى و بیانى ساده و روان است. مؤلف ضمن بیان معناى آیات، اشارات و لطائف هر آیه، به ذکر شبهات پرداخته است. این کتاب چکیده اى از کلیات معارف الهى و قرآنى است و خواننده را با راههاى ارتباط با خدا و معیارهاى انسان کامل آشنا مى کند. تفسیر سوره حمد در ۱۶۸ صفحه و در سال ۱۳۸۳ توسط بوستان کتاب قم چاپ شده است.

۸ ـ معیار الشرک فى القرآن: این اثر گرانقدر، سلسله مناظرات و پرسشها و پاسخهایى است که بین آیت الله حسینى زنجانى و برخى اهل شبهه صورت گرفته است و موضوع آن بررسى مشروعیت توسل به معصومان(علیهم السلام) – مفاد بسیارى از دعاها و مضمون زیارتنامه ها- و اثبات منافات نداشتن آن با توحید است. مؤلف طى چند فصل به معناى شرک و مصادیق آن از نظر قرآن و جواب به شبهات پرداخته است. کتاب مذکور در ۱۱۲ صفحه و به زبان عربى توسط دارالارشاد الاسلامى بیروت در سال ۱۴۱۱هـ .ق. به چاپ رسید و توسط آقاى ابوالفضائل مجتهدى به فارسى برگردانده شد و آماده چاپ است.

۹ ـ الانتزاعات من القرآن.

۱۰ ـ تعلیقات بر تفسیر شُبَّر.

۱۱ ـ تفسیر ترتیبى قرآن.

عقائد و معارف

۱۲ ـ شرح خطبه حضرت زهرا(علیها السلام): این کتاب به زبان فارسى و حدود ۱۰۰۰ صفحه در دوجلد است و بارها توسط انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم به چاپ رسیده است.

۱۳ ـ راه رستگارى(کندوکاو در باب ایمان و اسلام): به زبان فارسى است و در ۱۱۱ صفحه، در سال ۱۳۸۲ توسط بوستان کتاب قم به چاپ رسیده است.

فلسفه و عرفان

۱۴ ـ حاشیه بر شرح منظومه حکمت ملا هادى سبزوارى.

۱۵ ـ شرح و نقد مثنوى معنوى مولوى.

۱۶ ـ حاشیه بر اسفار ملاصدرا.

۱۷ ـ تصوف.

آثار دیگر

۱۸ ـ شرح نهج البلاغه

۱۹ ـ شرح زیارت عاشورا.

۲۰ ـ شرح زیارت آل یاسین.(۴۸)

سفارشات استاد

عالم وارسته و ربانى آیت الله سید عزالدین حسینى زنجانى خطاب به طلاب و روحانیون مى گوید:

«از مسائل بنیادى و اساسى علوم اسلامى، تقوى و رعایت سلوک شرعى است. در باب عقل و جهل کتاب کافى مى خوانیم: خطاب به داود رسید که اى داود! میان من و خودت قُطّاع الطریق را واسطه ننما. داود تعجب مى کند و سؤال مى کند: قطاع الطریق چه کسانى هستند؟ خداى متعال وحى کرد: قطاع الطریق عبارتنداز: علماء سوء کسانى که علم را مقدمه دنیا قرار داده اند. این ها راه را بر مردم مى بندند. خلاصه آنکه اگر روحانى نخواهد در زمره (مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُو التَّواره)باشد، باید رابطه خود را با خدا حفظ و محکم کند و باید کارى کند که محبت دنیا در دل او نباشد که فردا پیامد منفى نداشته باشد. در اینجاست که معلومات درافشانى مى کند و انقلاب در خود و دیگران پدید مى آورد. این همه کتاب قبل از انقلاب نوشته شده و حرف ها به میان آمد چندان تأثیرى نکرد

اما یک نفر به نام امام خمینى(ره) پیدا شد که واقعاً باتقوى بود، حرف ها باروش بود و این گونه مردم را تغییر داد. روحانى واقعى در مردم بسیار تأثیر مى گذارد و اولین شرط، باور و تعیین خود شخص است و بعد هم استقامت ایشان، شجاعت و روشن بینى ایشان، ایمان جوشان و نفس گرم ایشان. چه حرکتى در مردم مرده دل آفرید…بالاخره با تهذیب نفس است که طلبه انقلاب آفرین مى شود و در روحانیت مردم انقلاب ایجاد مى کند.»(۴۹)

وفات

آیت الله العظمی حسینی زنجانی سرانجام در سحر گاه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۲، مصادف با شهادت حضرت امام هادی علیه السلام جان به جان آفرین تسلیم کرد و به ملکوت اعلی پیوست. رحلت آیت الله‌ عزالدین زنجانی موجی از غم و اندوه را در بین مردم زنجان که بسیاری از آنها مقلد این مرجع عالیقدر بودند به وجود آورد  و ۳ روز عزای عمومی اعلام کردند. در مشهد نیز به پاس احترام ایشان ۲ روز عزای عمومی اعلام شد و در روز ۲۶ اردیبهشت در جورا ملکوتی ثامن الائمه علی بن موسی الرضا علیه السلام آرام گرفتند.

پیام تسلیت رهبر انقلاب و مراجع تقلید بعد از ارتحال آیت الله عزالدین زنجانی

رهبر معظم انقلاب
در پی ارتحال آیت الله زنجانی رهبر معظم انقلاب در پیامی ارتحال این آیت عظما را تسلیت گفتند و فرمودند: «رحلت عالم جلیل‌القدر مرحوم آیت الله آقای حاج‌آقا عزالدین حسینی زنجانی رضوان الله تعالی علیه را به عموم ارادتمندان ایشان در مشهد و زنجان و به علمای اعلام و حوزه‌های علمیه و بطور ویژه به آقازادگان محترم و بیت مکرّم ایشان تسلیت می‌گویم. این بزرگوار که از عالمان برجسته و ذیفنون به شمار می‌رفتند، از زنجان و نیز دوران اقامت طولانی در مشهد مقدس، کانون توجّه فرزانگان و اصحاب اندیشه و هنر نیز قرار داشتند و محفل گرم هدایت و افاده‌ی ایشان محل حضور طبقات گوناگون بود. خداوند متعال بر علوّ درجات این عالم جلیل بیفزاید و بازماندگان را مشمول اجر و فضل خود قرار دهد.»
 

گلشن ابرار جلد۷

 

(۱). مجله حوزه، ش ۲۳، ص ۴۰٫

(۲). الذریعه، ج ۱۱، ص ۲۱۸ و ج ۱۸، ص ۳۰۶ و ج ۶، ص ۲۰۹ و ج ۲، ص ۴۱۳معجم المؤلفین، ج ۱۱، ص ۱۳۹٫

(۳). الذریعه، ج ۱، ص ۲۷۲ و ج ۱۰، ص ۱۹۷معجم المؤلفین، ج ۶، ص ۲۱۵٫

(۴). الذریعه، ج ۱۱، ص ۲۱۸٫

(۵). علماء نامدار زنجان، ص ۲۶٫

(۶). همان، ص ۶۷ معجم المؤلفین، ج ۱۲، ص ۱۸۹ گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۱۳۵٫

(۷). مجله حوزه، ش ۲۳، ص ۴۶٫

(۸). گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۱۳۵٫

(۹). همان، ص ۲۳۹٫

(۱۰). مکاتبه با حجهالاسلام والمسلمین حاج سید محمد حسینى زنجانى، فرزند آیت الله سید عزالدین حسینى زنجانى، ۱۸/۵/۸۴٫

(۱۱). از استادان شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى.

(۱۲). مکاتبه با حجهالاسلام والمسلمین سید محمد حسینى زنجانى، ۲۵/۵/۸۴، ص ۳٫

(۱۳). علماء نامدار زنجان، ص ۱۰۹ گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۴۰٫

(۱۴). مکاتبه…، ص ۲ گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۳۹٫

(۱۵). مکاتبه…، همان.

(۱۶). علماء نامدار زنجان، ص ۴۵٫

(۱۷). مکاتبه…، ص ۳٫

(۱۸). همان، ص ۲٫

(۱۹). گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۴۰٫

(۲۰). مجله حوزه، ش ۲۳، ص ۳۷٫

(۲۱). همان.

(۲۲). مکاتبه…، ص ۷٫

(۲۳). گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۴۰٫

(۲۴). مکاتبه، همان.

(۲۵). مجله حوزه، ش ۲۴، ص ۲۶٫

(۲۶). مکاتبه…، ۲۵/۵/۸۴، ص ۹٫

(۲۷). مجله حوزه، ش ۲۳، ص ۳۸٫

(۲۸). ر.ک: العروهالوثقى، مؤسسه اسماعیلیان، ۲ جلدى، چاپ دوم، ۱۴۱۲، ج ۱، ص ۷۲۲٫

(۲۹). مکاتبه…، ص ۹٫

(۳۰). همان.

(۳۱). مجله حوزه، ش ۲۳، ص ۴۳

(۳۲). علماء نامدار زنجان، ص ۱۱۰٫

(۳۳). مکاتبه…، ص ۸٫

(۳۴). مجله حوزه، ش ۲۳، ص ۳۵ مکاتبه…، ۱۸/۵/۸۴

(۳۵). علماى نامدار زنجان، ص ۱۱۰٫

(۳۶). گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۴۰٫

(۳۷). همان، ص ۲۴۱٫

(۳۸). همان.

(۳۹). صحیفه امام، ج ۵، ص ۴۹۷٫

(۴۰). مکاتبه…، همان.

(۴۱). همان، ۲۵/۵/۸۴، ص ۶٫

(۴۲). همان، ص ۱۰٫

(۴۳). مجله حوزه، ش ۲۳، ص ۴۳٫

(۴۴). مکاتبه…، ۱۸/۵/۸۴٫

(۴۵). همان، ۲۵/۵/۸۴، ص ۱۰٫

(۴۶). گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۴۱ مکاتبه…، ص ۱۰٫

(۴۷). سید عزالدین زنجانى، مقدمه.

(۴۸). گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۴۱ مکاتبه…، ص ۱۱، ۱۸/۵/۸۴٫

(۴۹). مجله حوزه، ش ۲۴، ص ۳۵ و ص ۳۶٫

  

زندگینامه بابافرج تبریزی«گَجیلى»

بازدیدها: ۱۲۰

بابافَرَج تَبْریزی (د ۵۶۸ق /۱۱۷۳م )، فرزند بدل بن فرج ، از صوفیان و مشایخ بزرگ سده ۶ق /۱۲م . او را گَجیلى ، منسوب به محله گجیل تبریز که خانقاه و مقبره اش هم در آنجا بود، نیز خوانده اند. از احوال او اطلاع دقیقى در دست نیست و آنچه مى دانیم ، غالباً مبتنى بر گزارش ابن کربلایى در روضات الجنان است که پدرش خادم آستانه بابافرج بوده است .

بابافرج را به سبب حالت جذبه ای که بر او غلبه داشت و غالباً در گلخن حمامى در گجیل عزلت مى گزید، از «اولیای اخفیا» و «شیخ واصل » و «مجذوب و محبوب حق » خوانده اند (ابن کربلایى ، ۱/۲۸۷، ۳۷۶؛ خوارزمى ، ۱/۱۱۴) و آورده اند که چنان در شهود حق مستغرق بود که هرگز «نظرش بر جهان نیفتاد» (شبستری ، ۲۲۴). پیر طریقت او شیخ احمد مرشطى بود که خود از مریدان شیخ محمدسالم به شمار مى رفت و شیخ محمد هم از مریدان شیخ جنید بغدادی بود. اما اگر سلسله طریقت بابا فرج به جنید برسد (ابن کربلایى ، ۱/۳۷۷)، با توجه به سالمرگ جنید، باید در میانه بیش از دو واسطه بوده باشد. از مشهورترین مریدان و تربیت یافتگان بابافرج ، عارف نامدار شیخ نجم الدین کبری است که هم از «نظر» وهم از «تربیت » بابافرج برخوردار بوده ، و به اشارت و ارشاد همو، به سیر آفاق و انفس پرداخته است (نوربخش ، ۴۸؛ جامى ، ۴۲۳؛ ابن کربلایى ، ۱/۳۷۸-۳۷۹).

درباره نخستین دیدار شیخ نجم الدین و بابافرج چند گزارش در دست است و حاصل همه آن است که حضور ناگهانى بابافرج ، به حالت جذبه و سر و پا برهنه ، در مجلس درس خواجه ابومنصور محمد بن اسعد طوسى ، معروف به حفده که شیخ نجم الدین از جمله شاگردان او بود و گروهى از ائمه و مشایخ نیز حضور داشتند، استاد را از تدریس و شاگرد را از قرائت ، بى آنکه خود علت را دریابند، بازداشت و زبانشان را ببست . آنگاه که بابافرج برفت ، از نام و احوالش جویا شدند و به دیدارش شتافتند. شیخ نجم الدین از همین جا به خدمت بابافرج درآمد و تربیت یافت . گفته اند که ابومنصور حفده نیز تحت تأثیر بابافرج واقع شد و مرید او گردید (خوارزمى ، ۱/۱۱۴- ۱۱۵؛ جامى ، ۴۲۳-۴۲۴؛ ابن کربلایى ، ۱/۲۸۷). از همین روایات برمى آید که بابافرج خود را از اولیای خاصه مى دانسته ، زیرا شیخ نجم الدین و ابومنصور حفده و دیگران را به شرطى پذیرفت که طوری نزد او روند که گویى در پیشگاه خداوند حاضر مى شوند (خوارزمى ، ۱/۱۱۵). آورده اند که در همین دیدار، عظمت حق چنان در او که در حال «مراقبه » بود، تجلى کرد که جامه بر تنش دریده شد (همانجا؛ جامى ، ۴۲۴)، ولى ارتباط تسمیه «فرجى » (بالاپوش ) با این واقعه (ابن کربلایى ، ۱/۳۷۹) درست نمى نماید (نک: محمد بن منور، ۱۵۹، ۲۲۷). به نظر مى رسد که بابا فرج در همین ایام در خانقاه مقام گرفت و سپس به تربیت مریدان – که پیش از آن دل بدان نمى نهاد – مشغول شد.

درباره بابافرج گفته اند که وی «پیرنظر» و «پیر تربیت » و «پیر خرقه» شیخ نجم الدین کبری است که هر ۳ را از او یافت (ابن کربلایى ، ۱/۳۷۹؛ نوربخش ، همانجا؛ جامى ، ۴۲۳). عبدالعزیز هروی ، صوفى برجسته نیز از همین دوره به خدمت بابافرج پیوست و از مریدان خاص او شد (ابن کربلایى ، ۱/۳۷۷). شیخ محمود شبستری برخى از عقاید و سخنان بابافرج درباره حدوث و قِدم عالم ، و نفى «شر مطلق » و اعتقاد به وجودِ خیر در هر موجود و هر مرتبه از وجود را نقل کرده است (ص ۱۹۸-۱۹۹، ۲۲۴).

بابافرج تا آخر عمر در خانقاه خویش به سر برد و چون درگذشت ، او را در گجیل ، شاید در همان خانقاه ، دفن کردند. مقبره او که ظاهراً بنایى داشته ، و در ۷۵۵ق /۱۳۵۴م ترمیم یا تجدید شده است ، زیارتگاه مردم شد و بنابر روایات مختلفى که روزهای شنبه یا دوشنبه را روز «وقفه» بابا دانسته اند، برای زیارت و طلب حاجت بر خاک او حاضر مى شدند (حمدالله ، ۷۸۸؛ ابن کربلایى ، ۱/۳۷۶). ابن کربلایى که پدرش از خادمان مقبره او بوده ، و به همین سبب بابا فرجى شهرت داشته ، بابا فرج را صاحب کراماتى دانسته ، و آورده که پس از مرگ نیز تصرفاتى در امور داشته است (۱/۳۸۰- ۳۸۳).

مآخذ:

۱-روضات الجنان/حافظ حسین ابن کربلایى ،   به کوشش جعفر سلطان القرایى ، تهران ، ۱۳۴۴ش ؛

۲-نفحات الانس/عبدالرحمان جامى ، به کوشش محمود عابدی ، تهران ، ۱۳۷۰ش ؛

۳-تاریخ گزیده/حمدالله مستوفى ،  به کوشش ادوارد براون ، کمبریج ، ۱۳۲۸ق /۱۹۱۰م ؛

۴-جواهر الاسرار/ حسین خوارزمى  ، به کوشش محمدجواد شریعت ، اصفهان ،

۵-مشعل / محمودشبستری ،«سعادت نامه »مجموعه آثار، به کوشش صمد موحد، تهران ، ۱۳۶۵ش ؛

۶-اسرار التوحید/محمد بن منور، ، به کوشش ذبیح الله صفا، تهران ، ۱۳۳۲ش ؛

۷- «سلسله الاولیاء»/محمدنوربخش ،جشن نامه هانری کربن ، به کوشش سیدحسین نصر، تهران ، ۱۳۵۶ش .

مسعود جلالى مقدم

زندگینامه حکیم بهمنیاربن مرزبان(متوفی ۴۵۸ه ق)

بازدیدها: ۵۶۱

 فیلسوف مشائی قرن پنجم و شاگرد مشهور ابن سینا. لقب او را کیارئیس و کنیه اش را ابوالحسن گفته اند . تاریخ ولادت وی معلوم نیست . در آذربایجان به دنیا آمد . در سبب شاگردی وی نزد ابن سینا نقل است که در کودکی هنگام گرفتن آتش از آهنگر، مقداری خاک در دو کف دستان خود گذارد و سپس آتش را گرفت . ابن سینا که شاهد این ماجرا بود او را تحسین کرد، نزد پدرش رفت و از او خواست که بهمنیار را به کسب علم مشغول کند . بهمنیار از ۴۰۴ تا ۴۱۲ که ابن سینا در همدان وزیر شمس الدوله دیلمی بود، در درس او حاضر شد و کتاب الحاصل و المحصول او را نزدش خواند . بهمنیار را مفسر فلسفه ابن سینا و مروّج فلسفه در قرن پنجم دانسته اند. او کتاب التعلیقات ابن سینا را جمع آوری کرده و در التحصیل فلسفه او را شرح کرده است . ابن سینا در نامه ای به بهمنیار او را به دلیل اهتمام به تحصیل علم تحسین کرده است .

درباره دین بهمنیار اقوال مختلف است . منابع متقدم او را زردشتی دانسته اند اما متأخران گفته اند که بعدها مسلمان شده است . آقابزرگ طهرانی نیز در الذریعه کتاب التحصیل را جزو مصنفات شیعه معرفی کرده است . در این کتاب قرینه روشنی برای مسلمانی بهمنیار پیدا نمی شود. خطبه و خاتمه کتاب در نسخ موجود، کاملاً اسلامی است ولی معلوم نیست که آنها از مؤلف است یا از نسّاخ متعدد آن . از سوی دیگر، اندیشه های فلسفی وی در توحید ومسائل خیر و شر با دین مجوسی سازگار نیست (همانجا). از برخی عبارات وی در المباحثات  نیز برمی آید که او مسلمان بوده است . به گفته شهرزوری (همانجا) بهمنیار در زبان عربی مهارت نداشته است ، ولی آثار او به عربی است . ابوالعباس لوکری مهمترین شاگرد اوست، اما منابع متأخر به غلط بهمنیار را شاگرد او معرفی کرده اند بهمنیار در ۴۵۸ وفات یافت .

آثار وی عبارت است از:

التحصیل ، که مهمترین نوشته بهمنیار و خلاصه اندیشه های اوست و در سه بخش منطق ، مابعدالطبیعه ، مشتمل بر امور عامه فلسفه که موضوع آن «وجود» است ، و علم به احوال اعیان موجودات تدوین شده است . الهیّات بالمعنی الاخصّ، اولین «مقاله » از بخش سوم است و طبیعیات و مسائل نفس نیز در همین بخش آمده است . بهمنیار این کتاب را به دایی خود، ابومنصور بهرام بن خورشیدبن ایزدیار، هدیه کرده است و در ترتیب مباحث آن از شیوه ابن سینا در تألیف دانشنامه علایی بهره برده است . این کتاب را در حکمت مشاء جامعتر از اشارات دانسته اند . اثیرالدین ابهری به تأسی از التحصیل کتابی به نام المحصول نوشته است . از التحصیل ترجمه گونه ایبه فارسی به نام جام جهان نمای ، از مترجمی ناشناس ، در دست است که دقیق و کامل نیست و برخی آن را به خود بهمنیار نسبت داده اند ؛

اما با توجه به این که مترجم ، جام جهان نمای را به ابوشجاع محمد میکاییل خوارزمی هدیه کرده (ص ۲) و در آن از رساله دیگر خود به نام دانش فزای کمالی نام برده است  جام جهان نمای نمی تواند از بهمنیار باشد. التحصیل در ۱۳۴۹ش ، با تصحیح و تعلیقات مرتضی مطهری ، چاپ شد؛رساله مراتب الموجودات ، برخی عبارات این رساله با اثبات المفارقات یا المفارقات والنفوس فارابی مشابهت دارد و بعلاوه ، در شماری از منابع شرح حال بهمنیار به این اثر او اشاره نشده است ، اما برخی محققان از جمله واعظ جوادی  به استناد اشتراک مطالب این رساله با مطالب و اصطلاحات التحصیل ، بر انتساب آن به بهمنیار تأکید کرده و آن را گونه ای تلخیص از کتاب یادشده می دانند. این رساله در ۱۲۶۸/۱۸۵۱ به اهتمام سالمن پوپر  و در ۱۳۲۹ (در قاهره ) جزو رسایل بهمنیار و به نام او منتشر شد و در ۱۳۵۶ ش واعظ جوادی آن را ترجمه و با تصحیح چاپ کرد (همان ، ص ۵۶ ـ ۷۳). سه کتاب دیگر وی به نامهای کتاب الرتبه ( یا الزینه ) فی المنطق ، کتاب فی الموسیقی  و البهجه والسعاده ، اکنون در دست نیست .

بیشتر سؤالهای کتاب المباحثات نیز از بهمنیار است . این کتاب ،شامل پرسش و پاسخهای فلسفی میان ابن سینا و شاگردان او یعنی بهمنیار و ابن زیله ، و در اواخر عمر ابن سینا نوشته شده (همانجا) و ابن سینا در پاسخ برخی از این پرسشها اظهار عجز کرده است . صدرالدین شیرازی (ملاصدرا) در مقام پاسخگویی به برخی پرسشهای فلسفی بهمنیار برآمده است . برخی فقرات مباحثات در رساله ای جدا به نام اثبات المبدأالاول یا موضوع علم مابعدالطبیعه به بهمنیار نسبت داده شده است .

به نظر بهمنیار، هرچند نسبت منطق به اندیشه و رویّت مانند نسبت نحو به کلام و عروض به شعر است ، اما نیاز فطرت انسان به منطق بیش از نحو و عروض است ؛منطق از حد و قیاس ـ که وسیله اکتساب مطلوبهای مجهول اند ـ و اقسام آن دو بحث می کند و به مدد آن می توان امور حقیقی را از غیر آن تمیز داد، کاری که سرشت انسانها در اکثر موارد از آن ناتوان است (ص ۴ـ۵). او اختلاف اهل منطق را به سبب الفاظ می داند و این که گروهی معنایی از الفاظ تصور می کنند که مخالف معنای آن نزد گروه دیگر است . اگر این تصوراتبر فرض واحدی جمع شود، تنازع آرا از میان می رود (همان ، ص ۶). حصول علم به سه چیز است : آنچه از راه حس به دست آید، مثل علم به وجود خورشید؛آنچه حس بر آن گواهی دهد، مثل علم هیئت ؛و آنچه در آن راهی برای شهادت حس نباشد، مانند علم به خدا و بقای نفس که در این هنگام استفاده از منطق ضروری است تا با آن میان این علم و مثلاً علم نجوم مقایسه شود و برای نفس یقین حاصل آید. دلایل منطقی شبیه دلایل علم هندسه و هئیت است (همانجا).

در فلسفه ، بهمنیار، همچون دیگر مشائیان ، موضوع علم مابعدالطبیعه را موجود از آن حیث که موجود است ، یعنی وجود، دانسته است . موضوعات علوم دیگر مانند اعراض ذاتی برای وجود محسوب می شوند و نحوه وجود آنها در این علم معین می شود.

از نظر بهمنیار، هرگاه گفته می شود چیزی موجود است دو معنا در این سخن قصد می شود:

۱) مجازی ، یعنی آن «شی ء» دارای وجود است ، مانند اضافه سر به صاحب آن ؛

۲) حقیقی ، یعنی موجودیّت شی ء، همان وجود آن است ، به این معنا که وجود چیزی نیست که شی ء بدان در اعیان موجود شود بلکه وجودِ شی ء بودن یا شدن آن است ، زیرا در غیر این صورت تسلسل لازم می آید . حمل وجود بر مصادیق خود، تشکیکی است نه متواطی و جسمیّت بر جسمیّت تقدم ندارد اما جوهر بر عرض و علت بر معلول تقدم دارد. او نتیجه می گیرد که عمومیّت وجود از قبیل عمومیّت جنس نیست و حمل آن بر آنچه ذیل آن قرار می گیرد و موضوع آن است حمل لازم است ، نه حمل مقوم . به سخن بهمنیار، تخصص هر وجود در اضافه آن به موضوع خود است . اضافه وجود به ماهیات ، که موضوعات وجودند، از قبیل اضافه اعراض به موضوعات آنهاست که مقوم و سبب آنها به شمار می روند. البته این معنا فقط در مورد ممکنات و معلولات است ، زیرا وجود واجب را سببی نیست .

به نظر بهمنیار، شی ء چه در خارج و چه در ذهن ، از وجود منفک نیست و اگر جدا باشد، دیگر شی ء نیست(همان ، ص ۲۸۸). شی ء، موجود معینی میان موجودات نیست بلکه از معقولات ثانی است و وجود در قیاس بااقسام خود نیز همین طور است . به نوشته عبدالرزاق لاهیجی (ص ۲۰۱) ابن سینا در پاسخ شاگرد خود بهمنیار درباره مسئله جعل ، به جعل بسیط ماهیات قایل شده است . از سوی دیگر، عبارات بهمنیار درباره وجود، حاکی از قول به اصالت وجود است (محمدجعفر لاهیجی ، مقدمه آشتیانی ، ص ۵۵). بهمنیار مرتبه علت و معلول را مساوی ندانسته و اختلاف آنها را در سه جهت می داند: تقدم و تأخر، استغناء و احتیاج ، وجوب و امکان . وجود علت مقدم بر وجود معلول است و علت در وجود خود محتاج معلول نیست بلکه یا به ذات خود یا به علت دیگر موجود است .

بهمنیار حرکت را با عبارت «موافات حدود بر سبیل اتصال » تعریف کرده و آن را «اقرب العبارات » در فهمحرکت نامیده است . ملاصدرا این تعریف را بدون ذکر مأخذ با افزودن قید «بالقوه » بر آن ، نقل کرده و آن را «اقرب التعاریف » درباره حرکت دانسته است . به نظر بهمنیار، حرکت در مقوله های «أن ینفعل » و «أن یفعل » واقع نمی شود، چون این دو، عین حرکت اند و حرکت در حرکت محال است .

او در این باره برهانی اقامه کرده است ؛همچنین حرکت در جوهر را با اقامه برهانی رد می کند .بهمنیار، جنس بودن جوهر را نفی کرده و همان گونه که عرض را مفهومی عرضی نسبت به مقولات نُه گانه اعراض می داند، جوهر را مفهومی جامع می داند که بر پنج مقوله دیگر (ماده ، صورت ، جسم ، نفس و عقل ) حمل می شود .

به نظر بهمنیار، حکمت ، خروج نفس به سوی کمال در علم و عمل است ؛لذّت ، تابع ادراکو بلکه همان ادراک است و لذت حقیقی ، لذت عقلی است و معشوق حقیقی ، کمال مطلق است . وی وجودرا سعادت  و شعور به آن را نیز سعادت می داند که طبعاً هر موجودی به حسب بهره ای که از نعمت وجود و آگاهی به آن دارد، از این سعادت برخوردار است . بهمنیار در اندیشه و آرای فلاسفه پس از خود تأثیرگذار بوده است . حکیمان پس از وی آرای او را نقل و نقد کرده اند؛از جمله ، میرداماد در قبسات  آرای او را نقل و بررسی رده ، و ملاصدرا در مسئله اصالت وجود  امکان فقری و ملاک و مدار نیاز معلول به علت  و برهان در نفی حرکت در مقوله أن یفعل و أن ینفعل  و موارد دیگر از اندیشه بهمنیار بهره برده و به نقل مطلب از وی پرداخته است . وی همچنین در برخی مواضع  قول او را در التحصیل  نقد و رد کرده است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن سینا، عیون الحکمه ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۳) همو، المباحثات ، چاپ محسن بیدارفر، قم ۱۳۷۱ ش ؛
(۴) بهمنیاربن مرزبان ، التحصیل ، چاپ مرتضی مطهری ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۵) همو، جام جهان نمای : ترجمه کتاب التحصیل ، چاپ عبدالله نورانی و محمدتقی دانش پژوه ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۶) همو، رساله مراتب الموجودات ، چاپ اسماعیل واعظ جوادی ، در جاویدان خرد ، سال ۳، ش ۲ (پائیز ۱۳۵۶)؛
(۷) علی بن زید بیهقی ، دره الاخبار و لمعه الانوار ، ترجمه ناصرالدین بن عمده الملک منتجب الدین منشی یزدی ، از متن عربی تتمه صوان الحکمه ، تهران ۱۳۱۸ ش ؛
(۸) عبدالله جوادی آملی ، رحیق مختوم ، قم ۱۳۷۵ ش ؛
(۹) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات ، ترجمه ، مقدمه ، اضافات بقلم محمدباقر ساعدی خراسانی ، تهران ۱۳۵۵ـ۱۳۶۰ ش ؛
(۱۰) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیرنظر محمدمعین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ ش ؛
(۱۱) محمدبن محمود شهرزوری ، نزهه الارواح و روضه الافراح فی تاریخ الحکماء والفلاسفه ، چاپ خورشید احمد، حیدرآباد دکن ۱۳۹۶/۱۹۷۶؛
(۱۲) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی ، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه ، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۳) همو، شرح الهدایه الاثیریه ، ( چاپ سنگی تهران ۱۳۱۳ ) ، چاپ افست ( بی جا، بی تا. ) ؛
(۱۴) همو، کتاب المشاعر ، با ترجمه فارسی بدیع الملک میرزاعمادالدوله و ترجمه مقدمه و تعلیقات فرانسوی از هنر کری کربین ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۵) همو، المبدأوالمعاد ، چاپ جلال الدین آشتیانی ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛
(۱۶) ذبیح الله صفا، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تا اواسط قرن پنجم ، ج ۱، تهران ۱۳۴۶ ش ؛
(۱۷) محمدحسن فروزانفر، مباحثی از تاریخ ادبیات ایران ، چاپ عنایت الله مجیدی ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛
(۱۸) عبدالرزاق بن علی لاهیجی ، گوهرمراد ، چاپ سنگی ( بی جا ) ۱۲۷۷؛
(۱۹) محمدجعفر لاهیجی ، شرح رساله المشاعر ملاصدرا ، چاپ جلال الدین آشتیانی ، قم ( تاریخ مقدمه ۱۳۴۳ ش ) ؛
(۲۰) فضل بن محمد لوکری ، بیان الحق بضمان الصدق : العلم الالهی ، چاپ ابراهیم دیباجی ، تهران ۱۳۷۳ ش ؛
(۲۱) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۲۲) محمدتقی مدرس رضوی ، احوال و آثار خواجه نصیر طوسی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۳) مرتضی مطهری ، خدمات متقابل اسلام و ایران ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۴) محمدباقربن محمد میرداماد، کتاب القبسات ، چاپ مهدی محقق … ( و دیگران ) ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۲۵) حسین نصر، نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت ، تهران ۱۳۵۹ ش ؛
(۲۶) احمدبن عمر نظامی ، کتاب چهارمقاله ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی ، لیدن ۱۳۲۷/ ۱۹۰۹، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛
(۲۷) جلال الدین همائی ، غزالی نامه ، تهران ۱۳۱۸ ش .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه حکیم آیت الله ملا محمد زنجانى هیدجى(متوفی ۱۳۴۹قمری)

بازدیدها: ۲۹۰

 

گرامیداشت فرزانگان و سنگرداران جبهه ستیز با جهالت و رذالت به گردهمایى، و هم اندیشى منحصر نمى ‏گردد و پاسداشت واقعى، حق این گوهرهاى گرانبها با تأسى بر اخلاق و رفتار و شیوه ‏هاى دانش پژوهش و تداوم راه و دمیدن معنویت آنان در کالبد نسل‏هاى بشر عملى است و تنها از این راه دین آنان ادا مى ‏گردد.

حکیم « هیدجى» در زمره دانشورانى است که با وجود کسب کمالات گوناگون علمى هیچ گاه خود را بى نیاز از عبادات و بجاى آوردن فرائض و نوافل ندید و توانمندى در عرصه دانشورى را با فضیلتى که با اخلاق و تقوا به خود اختصاص داد، توأم ساخت و در واقع علم و ایمان را مکمل و متمم هم نمود و به همین دلیل به جاى آنکه در درّه خودیت به بام غرور برود، دامنه‏هاى دیانت را پیمود و خویشتن را به قله کرامت انسانى رسانید و در اقیانوس پژوهش به غواصى پرداخت و مرواریدهاى معرفت را بدست آورد و جان خود را از تعلقات دنیایى و پیوستگى‏هاى فناپذیر پیراست.

زادگاه

استان زنجان از جمله نقاط باستانى ایران است که در سال ۲۴هجرى توسط لشکر اسلام به فرماندهى براءبن غارب از اصحاب رسول اکرم (ص(فتح گردید. این ناحیه و توابعش در طول تاریخ داراى سوابق علمى و فرهنگى درخشانى بوده است و رادمرانى خردمند و وارسته از آن و پیرامونش برخاسته ‏اند(۱)

یکى از شهرستانهاى مهم این استان ابهر است. این شهر در منطقه معتدل کوهستانى در دره وسیعى در جنوب غربى زنجان و بر سر راه تهران به تبریز قرار گرفته و ۳۲۷۵کیلومتر مربع مساحت دارد.

از ویژگى ‏هاى مهم ابهر این است که در قرن چهارم هجرى جزو قلمرو علویان قرار گرفت(۲) اثیرالدین مفضل بن عمر ابهرى ( متوفى ۶۶۳ه.ق) از دانشمندان ریاضى قرن هفتم که در رصد خانه مراغه با خواجه نصیر طوسى همکارى مى‏کرد، از اهالى این دیار است.در چهارده کیلومترى شمال غربى ابهر به جانب زنجان شهر « هیدج» واقع شده که اهالى آن شیعه هستند و به زبان ترکى سخن مى‏ گویند(۳)در هر حال حکیم الهى و فیلسوف جهان تشیع حاج ملا محمد فرزند حاج معصوم على به سال ۱۲۷۰ه. ق مطابق ۱۲۳۳ه. ش در این آبادى دیده به جهان گشود و موجب شهرت آن گشت.

حکیم هیدجى دوران طفولیت را در خانواده‏اى متدیّن و نیکوسرشت سپرى کرد و از همان اوان نوجوانى استعداد خود را در زمینه‏هاى علمى و ادبى بروز داد. او بخشى مقدماتى را در موطن خویش از آخوند ملا محمد فرا گرفت(۴)

اقامت در تهران

ملا محمد در سال ۱۲۹۷و به هنگامى که ۲۷بهار را پشت سر نهاده بود زادگاهش را به قصد اقامت در قزوین ترک نمود و در این شهر ادامه تحصیل را پى گرفت و از خرمن اندیشه سید على خوئینى قزوینى صاحب حاشیه بر قوانین میرزاى قمى توشه‏ها برچید، او که در هیدج زندگى ساده و عارى از تکلف داشت، در قزوین و در مدرسه حسن خان روزگار را با عسرت و تنگدستى مى‏گذرانید، اینکه در برخى منابع ادعا شده که نامبرده مقدمات علوم دینى و حکمت را در زنجان آموخته به استناد منابع متعدد واقعیت ندارد(۵) وى پس از هشت سال اقامت در قزوین و تکمیل معلومات نزد استادان برجسته این شهر، به سال ۱۳۰۵ه. ق و در حالى که ۳۵ساله بود به تهران عزیمت نمود، در شرح حالى که خودش نوشته چنین مى‏ خوانیم،

« … بارى من بنده، حاجى ملا محمد آغاز شباب در مدرسه واقع در قریه مزبور ( هیدج)چند گاهى در قزوین به آموختن علوم رسمیه مانند نحو و صرف، منطق و معانى و بیان اشتغال داشته از آن پس در دارالخلافه تهران از بهشتى روان آقامیرزا حسین سبزوارى که سرآمد شاگردان دانشور یگانه و آموزگار فرزانه حاج ملا هادى سبزوارى علیه الرحمه البارى بود، بحرى از علوم کلامیه و رسوم ریاضیه استفاضه نموده…»(۶)

سبزوارى استاد هیدجى در مدرسه عبداللّه خان واقع در بازار بزّازان تهران ادبیات فقه و اصول تدریس مى‏کرد و شهرت بیشتر او به مهارت وى در ریاضى، نجوم و هیئت است و آقامیرزا ابراهیم زنجانى از تلامیذ این دانشور است. (۷) موقعى که حکیم هیدجى به تهران رحل اقامت افکند حکیم میرزا ابوالحسن جلوه زواره‏اى ( ۱۳۱۴ – ۱۲۳۸ه. ق) آخرین دهه تدریس حکمت و فلسفه را در مدرسه دارالشفاى تهران طى مى‏کرد و نیز انسانى سالخورده به نظر مى‏رسید، حکیم هیدجى موقعیت این حوزه درسى پر فیض را مغتنم شمرد و چنین محفلى را درک کرد و مدتى در این مدرسه به تحصیل و تکمیل معارف تشیع و فنون فلسفى و عرفانى پرداخت، خودش به این موضوع اشاره‏اى روشن دارد:

« در محضر حکیم بارع و متأله شامخ آقا میرزا ابوالحسن متخلص به جلوه قدس سره اخذ معارف حقه و تحصیل فنون حکمیه کرده سایر علوم را از فقه و اصول و حدیث از هر کدام به لیاقت و مراتب استعداد خود استفاده نموده…»(۸)

از مختصات روحى این حکیم حالت شهامت در بررسى افکار قدماى حکمت و فلسفه است و گویى این صفت را از استادش جلوه آموخته بود و همچون وى برخى آثار معروف چون اسفار را به دید انتقاد مورد بحث قرار مى ‏داد(۹)

برخى تراجم نویسان خاطر نشان ساخته‏اند که حکیم هیدجى براى تقویت آموخته‏هاى خود به عتبات عالیات رفته، از محضر اساتید عراق مستفیض شده است(۱۰( مهدى مجتهدى نوشته است:

« به عتبات عالیات مشرف گشته، فقه و اصول خوانده، در فرا گرفتن معقول رنج‏ها کشیده است.» (۱۱)

شیخ آقا بزرگ تهرانى نیز از نجف رفتن وى سخن گفته است(۱۲) و معلم حبیب آبادى اظهار داشته است: حکیم هیدجى پس از ۲۰سال به تهران بازگشت (۱۳) و شهید مطهرى مى ‏نویسد:

« ملا محمد هیدجى زنجانى… سفرى به عتبات براى تکمیل معلومات رفت و در آنجا نیز ضمن تحصیل علوم نقلى به تکمیل علوم عقلى پرداخت، پس از مراجعت به تهران خود حوزه درس داشت. طالبان حکمت از محضرش استفاده مى‏کردند…»(۱۴)

جواد محقق ذیل تذکره علماى شاعر و شعراى عالم از آیه اللّه حاج ملامحمد حکیم هیدجى سخن به میان آورده و ادعا کرده است:

« این حکیم زاهد و فقیه مجاهد و عالم عامل و عارف کامل پس از مقدمات علوم اسلامى در محل تولدش براى تکمیل تحصیلات راهى عتبات شد و در آنجا ضمن تحصیل فقه و اصول و تفسیر حدیث در فرا گرفتن فلسفه و علوم عقلى نیز رنج فراوان برد و تا چهل سالگى در همانجا اقامت گزید، وقتى به ایران بازگشت در تهران ساکن شد»(۱۵)

که در این نوشتار حتى اشاره‏اى به تحصیلات حکیم هیدجى در قزوین و تهران هم نشده است، هیدجى شرح حال خویش را نگاشته ولى به مسافرت به عتبات براى تحصیلات اشاره نکرده است و چنین مستفاد مى‏گردد تا آخر عمر در تهران ساکن بوده و حظّ آفاقى کمتر داشته است وى مى ‏گوید:« جز حج بیت اللّه الحرام و زیازت مشاهد مشرف ائمه (ع)به جایى مسافرت نکرده ‏ام»(۱۶)

و قطعا اگر چنین موضوعى واقعیت داشت، آن هم تحصیل چندین ساله در نجف و مانند آن امکان نداشت از آن بگذرد زیرا در همین زندگى نامه خود نوشت به پاره‏اى مسایل جزیى هم اشاره دارد.

بر کرسى تدریس

حکیم هیدجى پس از بهره مندى از محضر بزرگان حکمت و فلسفه و فقه و حدیث در مدرسه منیریه این شهر اقامت گزید، این مکان که چندین دهه در آن تدریس مى‏نمود از بناهاى امیر نظام حاکم تهران بود که خواهرش منیرالسلطنه – همسر ناصرالدین شاه – آن را تکمیل کرد و از این جهت آن را منیریه نامیده‏اند. جنب مدرسه مزبور امامزاده سید ناصرالدین از اولاد حضرت امام زین‏العابدین (ع(جد سادات طالقان واقع شده است که حکیم هیدجى ضمن تبیین معارف عمیق در قلمرو حکمت از فضاى معنوى این مکان مسکین نیز نصیبى داشت(۱۷)گفته شده وى مدت سى سال در این مدرسه، معقول تدریس نمود و خود پنج سال قبل از رحلت خویش نوشته است.

« مدت بیست و پنج سال است در مدرسه منیریه واقع در جنب سید ناصرالدین به عنوان تدریس معقول به درس و بحث با طلاب مشغولیم»(۱۸)

منوچهر صدوقى شها چنین نگاشته است:

« شیخ العلماء العاملین مرحوم مغفور آخوند ملاعلى الهمدانى را شنیدم قدس سره به عصر ۱۲خرداد ۱۳۵۴ه. ش که آن بزرگوار (حکیم هیدجى( صاحب روحانیتى بود عظیم، مدام روى به قبله جلوس مى‏فرمودى و نافله شب ترک نگفتى و (کتاب( کافى (در حدیث( و امثال آن بر زیر مغنى و امثال (آن( نهادى…»(۱۹)

حکیم هیدجى تا آخر عمر به تدریس مشغول بود و هر کس از طلاب علوم دینى هر درس مى‏خواست، او مى‏گفت، شرح منظومه سبزوارى، اسفار ملاصدرا، شفا، اشارات ابو على سینا و حتى دروس مقدماتى همچون صرف و نحو را بیان مى‏کرد و از این برنامه هیچ دریغ نداشت و همه را مى ‏پذیرفت(۲۰)

 

شاگردان

برخى از تربیت شدگان حوزه درسى این حکیم والا مقام عبارتند از:

۱- آقا میرزا احمد آشتیانى (۲۱)

۲-آقا شیخ محمد تقى آملى

۳- میرزا ابوالحسن شعرانى

۴-آقا جمال نورى

۵-شریعت سنگلجى

۶- آقا میرزا محمد همدانى

۷- آقا نورالدین شریعتمدار رفیع

۸- آقا شیخ جعفر لنکرانى

۹-آقا سید جعفر مرتضوى

۱۰-حاج ملا نظر على هیدجى،(۲۲)

۱۱- آخوند ملا على همدانى‏(۲۳)

۱۲- مرحوم خرّمشاهى(۲۴)

 

تراوش اندیشه

حکیم هیدجى عمر با برکت خویش را به تحقیق، تألیف و مطالعه آثار فلسفى و روایى صرف نمود و به کتاب اشتیاق شگرفى داشت، در سروده‏اى زیبا این علاقه را به طرز جالبى در شیوایى وصف کرده است:

من  مونسى  گزیده ‏ام  از  بهر  خود  مرا

یک  لحظه  در  مفارقتش  صبر  و  تاب  نیست

خوش  رو  و  نغز  گو  ادب‏ آموز  و  نکته  دان

هرگز  نیاورد  سخنى  کان  صواب  نیست

گویند  بى  زبان  سراینده  بى  صدا

رأیش  به  مثل  و  قال  و  سؤال  و  جواب  نیست(۲۵)

حکیم هیدجى ضمن بررسى منابع تالیف شده توسط علماى سلف بر آنها حواشى و تعلیقات آموزنده و ارزنده مى ‏نگاشت و خود نیز رسالاتى در موضوعات فلسفى، عرفانى، کلامى و ادبى به رشته تحریر در آورد. از آثار وى که مرغوب اهل علم و مطلوب دانشوران عرصه حکمت واقع شده، تعلیقه‏اى است بر منظومه سبزوارى در منطق و حکمت(۲۶) رساله دخانیه و کتاب کشکول که به طبع نرسیده، ولى سروده هایش چاپ شده است.

طبع لطیف

حکیم هیدجى از دوران طفولیت ذوق شعرى داشت و در نوجوانى به سرودن اشعار فارسى و ترکى پرداخت. او در سنین بالاتر که دانسته‏هاى فلسفى و اعتقادى خود را غنى نمود، شعر را به خدمت حکمت علمى و مواعظ و اندرزهاى ارزنده گرفت، او شعر و شاعرى را نه تنها به عنوان حرفه ادبى بلکه همچون تلاشى ذوقى مى‏دانست و در کنار سایر اشتغالات علمى و اجتماعى بدان مى‏پرداخت؛ بیشتر اشعارش از استحکام موضوع و مضمون حکایت دارد و به دلیل پرداختن به این مورد اهتمام به جنبه محتوایى کمتر به آرایش‏هاى هنرى و شعرى و جنبه‏هاى تخیّلى مبادرت ورزیده است.

نخست در اشعار « مغنى» تخلص مى‏نمود، چنانچه در این شعر مى‏گوید:

مغنیادل،  به  توبه  و  پند

ز  مطرب  و  مى  مى‏ توان  کند

به  گوشه  غم،  خموش  تا  کى

به  کنج  محنت،  ملول  تا  چند(۲۷)

خلق و خوى

حکیم هیدجى بعد از رحلت والدش علایق ارثى را از ملک و مواشى پدر به برادران خود واگذار نمود و به حالت قناعت در تهران زیست و جز سفر حج و زیارت مشهد ائمه هدى (ع)مسافرت دیگرى ننمود. (۲۸) او به آنچه عمل مى ‏کرد، دیگران را توصیه مى ‏نمود و به هر چه مى ‏گفت، عامل بود:

حکیم جلوه، استاد حکیم هیدجى موت اختیارى را به عنوان دلیل بارز تجرد نفس قبول داشت و یک بار هم موت ارادى در خویش پدید آورد(۲۹) ولى مرحوم هیدجى منکر مرگ اختیارى بود و خلع و لبس اختیارى را محال مى ‏دانسته، در بحث با شاگردان انکار و رد مى ‏کرد، شبى در حجره خود پس از به جا آوردن فریضه عشا رو به قبله مشغول تعقیبات نماز بود که مردى روشن ضمیر وارد شد، سلام کرد آنگاه عصایش را در گوشه‏اى نهاد و گفت: جناب آخوند تو چه کار دارى به این کارها؟ آن مرد که صفاى نفس و نورانیت دل داشت، گفت: موت اختیارى، هیدجى گفت این وظیفه ماست بحث و نقد و تحلیل کارمان است، بى دلیل و برهان نمى‏ گوییم، آن مرد بار دیگر گفت راستى قبول ندارى، حکیم زنجانى پاسخ منفى داد، او هم درنگ ننمود در برابر دیدگانش پاى خود را رو به قبله کشید و به پشت خوابید و گفت انا للّه و انا الیه راجعون و گویى که مرده است، حکیم هیدجى نگران شد در حال اضطراب و تشویش دوید و طلاب را خبر نمود، آنها نیز از دیدن این وضع آشفته شدند، سرانجام بنا گردید خادم مدرسه تابوتى بیاورد و شبانه او را به فضاى شبستان مدرسه ببرند تا فردایش براى استشهادات و تجهیزات آماده شوند، ناگاه آن مرد از جا برخاست و گفت بسم اللّه الرحمن الرحیم و رو به هیدجى نمود، لبخندى زد و اظهار داشت: حالا باور کردى، وى گفت: به خدا باور کردم ولى امشب جانم را از هراس گرفتى! پیر مرد در خاتمه گفت: آقا جان معرفت تنها از طریق درس خواندن به دست نمى ‏آید، عبادت نیمه شب، تعبّد، راز و نیاز و مانند اینها هم لازم است، اینکه تنها بخوانید و بنویسید و بگویید کفایت نمى‏کند، از همان شب هیدجى روش گذشته را عوض نمود، نیمى از اوقات را براى مطالعه و تدریس و تحقیق قرار داد و نیم دیگر را براى تفکر در قدرت و آفرینش الهى، ذکر و عبادت خداوند عزوجل، او شبها توجه و اقامه نماز شب را جدى ‏تر انجام مى ‏دهد و به جایى مى ‏رسد که دلش به نور خداوند منور و سرّش از غیر و او منزه و در هر حال انس و الفت با خداى خود داشته و از سروده هایش این حالات زاهدانهو عابدانه هویداست(۳۰)

شهید مطهرى از تهذیب نفس و صفاى نفس او سخن گفته است(۳۱)اهل مزاح و خوشرویى هم بود و با آخوند ملا قربانعلى زنجانى فقیه حامى مشروطه مشروعه مراوده داشت(۳۲)

از دامگاه تا آرامگاه

حکیم هیدجى از آن دسته انسانهاى بود که به دنیا به عنوان دار عبرت و مزرعه آخرت مى‏نگریست و کوشید تا در ایام کوتاهى زندگى دنیوى توشه هایى براى جایگاه ابدى و خانه جاویدان تدارک ببیند، آن چنان خود را در چشمه معرفت شستشو داد که دیگر به امور فناپذیر هیچ گونه تعلّقى نداشت و حتى تن خویش را قفسى مى ‏دید که روان او را در بند کرده بود.

در فرازهایى از وصیّت نامه خود خاطر نشان نموده است: اختیار جنازه ‏ام با آقاى حاج سید حسن لاجوردى است، تتمه وصایا از دوستان و رفیقان خواهش دارم که هنگام حرکت جنازه ‏ام عمامه ‏ام را بالاى عمارى قرار ندهند و در حمل آن به اختصار کوشند، هیاهو لازم نیست، براى برقرارى مجلس ختم براى کسى اسباب زحمت پدید نیاورند و دوستان مسرور و خندان باشند چرا که از زندان محنت و بلا رهایى جستم و از دار غرور به سراى سرور پیوستم و به جانب مطلوب خویش شتافتم، حیات جاویدان یافتم اگر جهت مفارقت از یکدیگر محزون و افسرده مى ‏باشید، به زودى تشریف آورده انشاء اللّه خدمتان مى ‏رسیم، هر گاه وجهى مى‏ داشتم وصیت مى ‏کردم شب دفن که لیله وصالم است، دوستان انجمنى فراهم آورده شاد باشند و به یاد ایشان من نیز خوشحال شوم، بارى با این همه اظهار دلیرى نهایت هول و هراس دارم ولى به فضل پروردگار و شفاعت اولیاء حق امیدوارم، به همه دوستان سلام و التماس دعاى خیر از همگان دارم همه گونه حق در ذمه من دارند، مرا حلال نمایند(۳۳)

طلاب مدرسه منیریه نقل کرده‏اند: مرحوم هیدجى هنگام شب همه طلاب را جمع کرد و نصیحت و اندرز مى داد و به اخلاق اسلامى فرا مى‏ خواند و بسیار شوخى و خنده مى ‏نمود و ما در شگفت بودیم مردى که شبها پیوسته در عبادت و تهجد بود، چرا این مزاح مى ‏کند و ما را به عبارات نصیحت مشغول مى ‏نماید و از حقیقت امر خبر نداشتیم، هیدجى نماز صبح خود را در اوّل فجر صادق خواند و سپس در حجره خود آرمید پس از ساعتى که در حجره را گشودند، دیدند رو به قبله خوابیده، رحلت نموده است(۳۴)

زمان ارتحال این عالم جامع در معقول و منقول را آخر ماه ربیع الاول سال ۱۳۴۹ه. ق مطابق تابستان ۱۳۱۴ه. ش نوشته‏اند. (۳۵)، شهید مطهرى سال فوتش را ۱۳۳۹ه. ق ( ۱۳۱۴ه. ش) مى‏داند، جنازه‏اش را بر حسب وصیت او به قم حمل نمودند و بعد از اقامه نماز میت توسط آیه اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى در قبرستان بابلان واقع در شمال شرقى بارگاه حضرت معصومه دفن نمودند و بر مرقدش گنبدى نیز ساخته‏اند و مادر او در جوار قاضى سعید قمى دفن شده است. (۳۶)

 



 

۱- در این باره بنگرید به تاریخ زنجان، هوشنگ ثبوتى، ادره کل فرهنگ و ارشاد اسلامى زنجان.
۲- ابهر(گذرى و نظرى) ، محمد آقامحمدى، ص .۹۸
۳- همان مأخذ، ص .۱۴۶
۴- علماء نامدار زنجان در قرن چهاردهم، آیهاللّه زین العابدین احمدى زنجانى، ص .۳۳
۵- از جمله منابع «رجال آذربایجان در عصر مشروطیت» به قلم مهدى مجتهدى (ص (۱۸۳مى‏باشد.
۶- ابهر، ص .۱۸۴
۷- البته آقا میرزا حسن سبزوارى(متوفى ۱۳۱۷ه.ق( مقیم تهران غیر از حاجى میرزا حسین سبزوارى از شاگردان حکیم سبزوارى و میرزاى شیرازى و صاحب ارجوزه حکمیه مى‏باشد.
۸- میرزا ابوالحسن جلوه حکیم فروتن، از نگارنده، ص ۹۱به نقل از اواخر تعلیقه حکیم هیدجى به شرح منظومه سبزوارى(طبع تهران)
۹- تاریخ حکماء و عرفا متأخرین صدرالمتألمین، ص .۲۶
۱۰- ریحانه الادب، مدرس تبریزى، ج ۶ص .۳۸۱
۱۱- رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، مهدى مجتهدى، ص .۱۸۳
۱۲- الذریعه، ج (۹بخش چهارم) شیخ آقا بزرگ تهرانى، ص .۱۳۰۴
۱۳- مکارم الاثار، ج ۶ص .۱۹۶
۱۴- خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهرى.
۱۵- تذکره علماى شاعر و شعراى عالم (آیهاللّه حکیم هیدجى) قسمت اول، جواد محقق، نشریه صحیفه(محراب اندیشه و هنر اسلامى) شماره مسلسل ۲۴ص .۲۲
۱۶- ابهر، ص .۱۸۵
۱۷- مکارم الآثار، ج ۶ص ۱۹۶۶الذریعه، ج ۶ص .۱۳۷
۱۸- تاریخ حکما و عرفا، ص .۱۷۰
۱۹- تاریخ حکما و عرفا…، ص .۱۷۰
۲۰- معادشناسى، علامه سید محمد حسین حسینى تهرانى، ج اول، ص .۹۹
۲۱- درباره وى بنگرید به مقاله نگارنده در مجله سپاه پاسدار اسلام، سال چهاردهم، شماره ۳۶۶تحت عنوان حکایت معرفت.
۲۲- تاریخ زنجان، زنجانى، ص (۸۸طبع تهران، ۱۳۵۲ه.ش)
۲۳- تکبیر وحدت – شهید مفتح، از نگارنده.
۲۴- یاد یاد آن روزگاران یاد باد، بهاءالدین خرمشاهى، مجله کلچرخ، شماره مسلسل ۱۷آذر .۳۷۶
۲۵- ابهر، ص .۱۸۶ – ۱۸۵
۲۶- الذریعه، ج ۶ص ۱۳۷و نیز تاریخ زنجان، ص ۸۸این اثر به سال ۱۳۴۶ه.ق در ۴۳۲صفحه در تهران طبع شد و که در خاتمه‏اش شرح احوال حکیم سبزوارى و زندگینامه حکیم هیدجى آمده است.
۲۷- رایحهالادب، ج ۶ص .۳۸۲
۲۸- مکارم الاثار، ج ۶ص .۱۹۶۵
۲۹- میرزا ابوالحسن جلوه حکیم فروتن، ص .۱۷۰
۳۰- معادشناسى، ج ۱ص .۱۰۱
۳۱- خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهرى، ص .۶۸۳
۳۲- رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۱۸۴و در مورد ملاقربانعلى بنگرید به کتاب خط سوم در انقلاب مشروطه، ابوالفضل شکورى و نیز سلطنت فقر دولت علم، على ابوالحسنى (مندر).
۳۳- تاریخ زنجان، ص ۹۶مشروح وصیت نامه در آخر دیوانش درج شده است.
۳۴- معادشناسى، ج اول، ص ۱۰۳ – ۱۰۲مشروح وصیت.
۳۵- الذریعه، ج ۶ص ۱۳۷مکارم الاثار، ج ۶ص ۱۹۶علما نامدار زنجان، ص .۳۳
۳۶- ماده تاریخ فوت او توسط سید محمد ریاضى:
از مشرب مهر هیدجى را
جامى زلال وصل دادند

زندگینامه آیت الله شیخ جعفر سبحانى تبریزی دامت افاضاته

بازدیدها: ۹۳

sobhaani_jaafar_1
یکى از فقیهانى که سالیان دراز به تدریس و تربیت شاگردان، تبلیغ معارف دینى، و تحقیق و تألیف و ترجمه کتابهاى ارزنده علمى و خدمات جاودانه اشتغال داشته و دارد، متفکر بزرگ اسلامى و اندیشمند سترگ معاصر، فقیه اصولى، مفسر رجالى، متکلم ادیب، و فیلسوف مورخ، حضرت آیت الله حاج شیخ جعفر سبحانى دام ظله العالى است. حضرت آیت الله سبحانى در ۲۸ شوال المکرم ۱۳۴۷ ق (۲۰ فروردین ۱۳۰۸ ش) در تبریز در خانواده علم و تقوا و فضیلت دیده به جهان گشود. پدر بزرگوار ایشان: زاهد وارسته، مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد حسین سبحانى خیابانى ، یکى از عالمان و فقیهان تبریز بود که بیش از ۵۰ سال به کار تدریس، تألیف، راهنمایى مردمان و پرورش شاگردان اشتغال داشت.

آیت الله سبحانى، پس از فراغت از تحصیلات ابتدایى، در مکتبخانه مرحوم میرزا محمود فاضل فرزند فاضل مراغى از شاگردان شیخ اعظم انصارى) به فراگیرى متون ادب پارسى پرداخت و کتابهایى مانند: گلستان، بوستان، تاریخ معجم، نصاب الصبیان، ابواب الجنان و غیره را فرا گرفت . سپس در ۱۴ سالگى (۳۶۱ ق)رهسپار مدرسه علمیه طالبیه تبریز گردید و به آموختن مقدمات علوم و سطوح پرداخت. علوم ادبى را نزد مرحومان: حاج شیخ حسن نحوى و شیخ على اکبر نحوى، و بخشى از مطول، منطق منظومه و شرح لمعه را در محضر علامه بزرگوار میرزا محمد على مدرس خیابانى صاحب ریحانه الأدب (م ۱۳۷۳ ق) بیاموخت و این همه پنج سال (تا ۱۳۶۵ ق) به طول انجامید.

استاد سبحانى، در آن زمان سخت مشغول تعلیم و تعلم (دروس مقدمات) و مباحثه و تألیف بود . یادگار قلمى ایشان از آن زمان (با اینکه نوجوانى ۱۷ ساله بود) دو کتاب است که هم اینک موجود مى باشد:
۱٫ معیار الفکر (در منطق)،
۲٫ مهذب البلاغه (در علم معانى، بیان و بدیع). [۴]
دگرگونى در آذربایجان و ظهور فرقه دمکرات به رهبرى پیشه ور و غلام یحیى (در شهریور ۱۳۲۵ ش) و تشکیل حکومت وابسته به شوروى، عرصه را براى تحصیل تنگ کرد و به همین جهت، استاد لازم دید محیط تحصیل را عوض کرده و رهسپار حوزه علمیه قم گردد. لذا در مهرماه ۱۳۲۵ شمسى وارد قم شد و به تکمیل سطوح، همت گماشت. بقیه فرائد الاصول را نزد مرحوم آیت الله حاج میرزا محمد مجاهدى تبریزى (۱۳۲۷ ـ ۱۳۷۹ ق) و آیت الله حاج میرزا احمد کافى (۱۳۱۸ ـ ۱۴۱۲ ق) آموخت و کفایه الاصول را هم نزد مرحوم آیت الله العظمى گلپایگانى (م ۱۴۱۴ ق)آموخت.

آیت الله سبحانى پس از تکمیل سطوح عالیه در ۱۳۶۹ ق، به درسهاى خارج فقه و اصول راه یافت و به خوشه چینى از محضر بزرگان زیر پرداخت:

۱٫ مرحوم آیت الله العظمى بروجردى (۱۲۹۲ ـ ۱۳۸۰ ق) که در آن روزها مبحث وقت از کتاب صلاه را تدریس مى فرمود.
۲٫ مرحوم آیت الله حاج سید محمد حجت کوهکمرى (۱۳۰۱ ـ ۱۳۷۲ ق) که در آن زمان تدریس خارج بیع را آغاز کرده بود.
مرحوم آیت الله بروجردى، شاگردان خویش را با آراى قدما، فتاوى اهل سنت، و نیز تتبع در اسناد و فهم روایات و ریشه یابى مسائل آشنا مى ساخت و درس مرحوم آیت الله حجت نیز، از نظر دسته بندى مطالب و نتیجه گیرى، امتیاز خاصى داشت.
۳٫ مرحوم آیت الله العظمى امام خمینى (۱۳۲۰ ـ ۱۴۰۹ ق)که در آن زمان بحث استصحاب را مطرح مى فرمود. [۶]معظم له تا پایان دوره اول درس اصول حضرت امام، به درس ایشان حاضر گشت آنگاه بر آن شد تا مجموع درسهاى ایشان را به دقت ضبط کند و تحریر نماید، که این کار در ضمن ۷ سال (۱۳۳۰ ـ ۱۳۳۷ ش) انجام گرفت و در همان زمان به چاپ رسید.
حضرت آیت الله سبحانى به غیر از تحصیل دروس فقه و اصول، به آموختن فلسفه و کلام و تفسیر نیز اشتغال داشت. استاد از دوران نوجوانى به مسائل فکرى و عقلى کشش بسیار زیادى داشت و به شخصیتهاى متفکر و اساتید منطق و معقول ارجى شایان مى نهاد.
از همین رو در تبریز به محضر مرحوم آیت الله حاج سید محمد باد کوبه اى (م ۱۳۹۰ ق) شتافت و از او شرح قواعد العقائد علامه را بیاموخت. سپس در حوزه علمیه قم مطالعات فلسفى خویش را با شرکت در درسهاى منطق و فلسفه حضرت آیت الله علامه سید محمد حسین طباطبائى (م ۱۴۰۲ ق)تکمیل نمود و در سالهاى ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۰ ش شرح منظومه و سپس از آن بخش اعظم اسفار را نزد ایشان فرا گرفت و همزمان، در جلسه شبهاى پنجشنبه و جمعه علامه طباطبائى، که در آن فلسفه مادى به نقد کشیده مى شد و نگارش کتاب ارزشمند «اصول فلسفه و روش رئالیسم» توسط استاد شهید آیت الله مطهرى حاصل آن جلسات بود، شرکت جست و پس از پایان این دوره به خواست حضرت استاد علامه، کتاب اصول فلسفه را به عربى باز گرداند که اولین جلد آن با تقریظ علامه طباطبائى به چاپ رسید.

استاد آیت الله سبحانى، از زمان تحصیل (۱۳۶۲ ق/۱۳۲۲ ش) به تدریس مقدمات مى پرداخت و پس از آنکه به حوزه علمیه قم آمد (۱۸ سالگى) کار تدریس را ادامه داد و پس از زمانى چند نیز به تدریس سطوح پرداخت. ایشان نزدیک به ۷ سال مطول، چند دوره معالم و لمعتین، ۷ دوره فرائد شیخ انصارى (در ۲۱ سال)، چند دوره مکاسب و کفایه، و پنج مرتبه شرح منظومه (در ۱۰ سال) را تدریس نمود.سال ۱۳۹۴ق – ۱۳۵۴ ش نیز بر اثر اصرار فضلا و طلاب علاقمند حوزه، درس خارج فقه و اصول را تشکیل داد که تا کنون بحمد الله ادامه دارد.درس خارج اصول ایشان یکى از شاخصترین حلقه هاى درسى حوزه به شمار مى رود و از مزایاى آن این است که هر روز درس معظم له زیر نظر ایشان به چاپ رسیده و بیش از ۶۰۰ نفر در آن شرکت مى نمایند .

استاد معظم تا کنون سه دوره کامل اصول و هر دوره در ۶ سال، تدریس نموده و هم اکنون چهارمین دوره آن را پشت سر مى نهد. تقریرات این درسها بسیار است و یک دوره کامل آن در ۴ جلد به نام المحصول فى علم الأصول به چاپ رسیده است. نیز جناب ایشان در طول بیش از ۲۰ سال تدریس منظم خارج فقه، تاکنون مباحث مختلفى را بحث نموده است که عبارتند از: کتب زکات، حدود، دیات، قضاء، مضاربه (دو بار)، مکاسب محرمه، خیارات، ارث، طلاق، نکاح، خمس و بسیارى از فضلاى حوزه به ضبط افادات استاد پرداخته اند، که برخى از آنها نیز به چاپ رسیده است . همچنین استاد سالیان درازى کتاب عمیق اسفار را براى گروه بسیارى تدریس نموده است که پاره اى از آنان اکنون خود از اساتید فلسفه به شمار مى روند. ایشان به غیر از تدریس منظم فقه، اصول و فلسفه در حوزه علمیه، سالیان دراز به آموزش عقاید، رجال، درایه، تاریخ اسلام و تشیع، ملل و نحل، تفسیر و ادبیات پرداخته و در هر یک از آنها آثار مفید و متعددى را به جامعه اسلامى تقدیم نموده است.

در سالهاى ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ ش خلأ فکرى بر جوانان کشورمان حاکم بود و غالب مجلات کشور وابسته به دولت فاسد بودند و کمتر مجله اى بود که به طور مستقیم و غیر مستقیم به تخریب بنیانهاى اخلاقى و فرهنگى نپردازد. از همین رو استاد و گروهى از فضلاى حوزه تصمیم گرفتند تا شالوده بناى یک مجله وزین فکرى اسلامى را بریزند، و اینچنین بود که مجله «درسهایى از مکتب اسلام» تأسیس شد.

روزهاى نخست تصور نمى رفت که مجله مزبور تا این اندازه مورد استقبال جامعه مذهبى کشور قرار گیرد، اما به مرور زمان مجله سراسر ایران را فرا گرفت و در برخى اوقات با شمارگان بیش از صد هزار منتشر گردید. استاد در این مجله با نگارش تاریخ اسلام و تفسیر قرآن آثار ماندگارى از خویش به یادگار نهاد و هم اکنون نیز صاحب امتیاز آن بوده و مجله تحت سرپرستى ایشان به حیات علمى خود ادامه مى دهد.

استاد معظم حضرت آیت الله سبحانى از روز نخست در مبارزات حق طلبانه روحانیت بر علیه رژیم فاسد شرکت داشت و نامش هماره در ذیل اعلامیه هاى مدرسین حوزه علمیه قم دیده مى شد . ایشان پس از پیروزى انقلاب اسلامى (که ثمره شیرین مجاهدات روحانیت و مردم مسلمان ما بود) براى شرکت در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسى، احساس وظیفه نمود و به امر و ترغیب امام خمینى قدس سره از استان آذربایجان شرقى نامزد شد و با آراى میلیونى مردم استان (به عنوان نماینده اول)انتخاب شد. در تنظیم قانون اساسى (هم از نظر تعبیر و هم از نظر محتوا) تأثیر بسزایى داشت و مرحوم آیت الله شهید دکتر بهشتى رسما از تریبون مجلس از دقت و ژرف نگرى ایشان تقدیر به عمل آورد.

از هنگامى که پایه مجله مکتب اسلام گذاشته شد، نگارش تفسیر قرآن بر عهده حضرت آیت الله سبحانى قرار گرفت و استاد در طول سالیان متمادى به نگارش تفسیر قرآن پرداخت و از این رهگذر به ترجمه و توضیح سوره هاى: توبه، رعد، فرقان، لقمان، حجرات، حدید، صف و منافقین توفیق یافت. در خور ذکر که استاد پس از گذشت زمانى چند به ضرورت تفسیر موضوعى قرآن پى برد و به این نتیجه رسید که: قرآن مجید در موضوعات گوناگون به بحث و بررسى پرداخته است، اما آیات هر موضوع، در محل واحدى گرد نیامده و چه بسا آیات یک موضوع در سوره هاى مختلف پخش شده است و نتیجه گیرى کلى از آیات قرآنى درباره هر عنوان، در گرو آن است که آیات در جاى واحدى جمع آورى شود و آنگاه با ملاحظه مجموع آیات، و احیانا با پرتوگیرى از تبیینات حضرات معصومین علیهم السلام، دیدگاه قرآن مشخص شود. البته نخستین کسى که این باب را بر روى ما و دانشمندان گشود، مرحوم علامه مجلسى است که در کتاب ارزشمند بحار الانوار در هر باب، آیات آن را گرد آورده و به صورت کوتاه (مانند تفسیر بیضاوى و یا طبرسى) تفسیر نموده است.

استاد در این راستا به بررسى و تفسیر آیات عقاید اسلامى پرداخت و در این مورد تفسیر بى همانند «مفاهیم القرآن» را در ۷ جلد به رشته تألیف کشید، که از همان زمان انتشار مورد تقدیر دانشمندان جهان اسلام قرار گرفت. استاد بزرگوار پس از چندى به نیاز شدید جامعه فارسى زبان به این گونه تفاسیر آگاه شد و بر آن شد تا با استفاده از کتاب فوق، نخستین تفسیر موضوعى قرآن به زبان فارسى را نگارش دهد که به فضل الهى به نوشتن کتاب «منشور جاوید قرآن»، توفیق یافت که تا کنون ۱۴ جلد آن در تفسیر موضوعات مختلف قرآن مجید چاپ و منتشر شده است.

استاد آیت الله جعفر سبحانى که توفیق داشتند از هیجده سالگى قلم بزنند و در وادى تحقیق و نگارش گام بردارند، در طول ۴۸ سال، ارزش آنچه را که در دست یافتن به مآخذ و منابع از دست مى رود به خوبى احساس کردند و همواره به تأسیس مرکزى ویژه محققین و مؤلفین مى اندیشیدند که در آن بتوان بدون طى مراحل دست و پا گیر، به مخزن کتابخانه مراجعه مستقیم کرد و به دور از جار و جنجال روز مرگیها، در سالن مطالعه آن یا اتاقهاى مخصوص مؤلفین و محققین به تألیف و تحقیق پرداخت. با پیروزى انقلاب اسلامى ایران زمینه تحقق این اندیشه فراهم شد و با همت بلند و تلاش پیگیر ایشان و همراهى جمله اى از فرهنگدوستان نخستین گام یعنى هسته مرکزى مؤسسه تعلیماتى و تحقیقاتى امام صادق علیه السلام در سال ۱۳۵۹ ش تأسیس و در روز عید غدیر افتتاح شد.

این مؤسسه که با انگیزه فراهم آوردن کتابخانه اى ویژه براى محققین و مؤلفین تأسیس شد، بنا بر مقتضیات زمان و احساس نیازهاى اساسى دیگر، مواردى چند را به دستور کار خود افزود که فشرده آن عبارت است از:

۱٫ تربیت و آموزش استعدادهاى جوان براى تحقیق در مسائل اسلامى، بویژه تفسیر، حدیث و عقاید،
۲٫ احیاى متون اسلامى و تحقیق بر روى آثار بزرگان شیعه،
۳٫ نقد آثار روز درباره اسلام،
۴٫ پاسخ به سؤالات دینى،
۵٫ انتشارات جزوه هاى مختصر در زمینه مسائل اسلامى.
از زمانى که پایه تأسیس رشته هاى تخصصى: تبلغ، تفسیر و کلام در حوزه علمیه قم گذاشته شد، سرپرستى این رشته به عهده حضرت آیت الله سبحانى نهاده شد و ایشان با کمال دلسوزى به سرپرستى دانشجویان و داوطلبان این رشته پرداخته است.
آموزش این رشته و تخصص آن در آن چهار سال به طول مى انجامد و ارزش علمى آن برابر دکترا است. دانشجویان پس از چهار سال برنامه فوق تخصصى دارند و سرانجام تدریس کتابهاى فلسفى و کلامى را بر عهده مى گیرند.

نیز به وسیله استاد، مجله علمى کلام اسلامى انتشار یافت که خود سر فصل جدیدى در مجلات علمى کشورمان به شمار مى رود. هم اکنون ۳۶ شماره از این فصلنامه به چاپ رسیده است.

استاد معظم حضرت آیت الله سبحانى از دیر زمان به دفاع از باورهاى عقیدتى شیعه پرداخته و در این راستا کتابهاى فراوانى را به نگارش در آورده است. وى اولین گام را با نگاشتن کتاب «تفسیر صحیح آیات مشکله قرآن» در نقد کتاب «تفسیر آیات مشکله قرآن» برداشت و پس از آن با احساس ضرورت، به نقد کتاب محرف و مشوه «۳۲ سال» پرداخت. در سالهاى بعد براى روشن ساختن عقاید شیعه براى غیر شیعیان و تفهیم علمى آن براى دیگران به نوشتن کتابهایى پیرامون مسأله امامت، خلافت پیامبر، بدا، توسل، شفاعت، رجعت، امامان دوازده گانه، مجموعه اعتقادات شیعه، شخصیتهاى شیعى و نقش فرهنگ شیعى در پیشبرد تمدن اسلامى و تاریخ تشیع پرداخت و الحق در این راستا به خوبى از عهده بر آمده است.

از آن روز که نغمه شوم وهابیت در سرزمین اسلامى حجاز طنین افکند و پیروان متحجر و خشک سر آن به حمله و سرکوب دیگر مذاهب اسلامى پرداختند، عده بسیارى از دانشمندان بزرگ مسلمان به نقد و رد این آیین پوشالى پرداختند و به خوبى از عهده بر آمدند. یکى از آنان که در سالیان اخیر به مبارزه اى پى گیر با عقاید خرافى آنان پرداخته و کتابهایش موج جدیدى از بیدارگرى اسلامى را در کشورهاى مسلمان ایجاد نموده، حضرت آیت الله جعفر سبحانى است . ایشان با تألیف کتابهایى نظیر: الوهابیه فى المیزان، آیین وهابیت، التوحید و الشرک فى القرآن الکریم، الشفاعه و مفهومها، التوسل، خرافات و ترهات این دسته بى منطق را روشن ساخته و بسیارى را از خطر گمراهى باز داشته و سبب هدایت گروه بیشمارى از جوانان متدین (به خصوص در مغرب و سودان) گردیده و موجب صیانت آنان از فرو افتادن به دامان وهابیت شده است (که این امر از تقدیرنامه هایى که براى استاد فرستاده شده، هویدا است)

تألیفات 

استاد معظم حضرت آیت الله سبحانى در طول سالیان دراز تدریس، تربیت شاگردان بسیار، بزرگداشت شعایر دینى، سخنرانى در مجامع فرهنگى، نگارش مقالات متعدد در مجلات معتبر علمى، مصاحبه هاى فراوان، تبلیغ ارزشهاى مذهبى، بنیاد مؤسسات تحقیقاتى و تأسیس مجلات علمى، به تألیفات بسیار در زمینه هاى مختلف دینى همچون: تفسیر، حدیث، فقه، اصول، کلام، تاریخ، فلسفه، ملل و نحل، رجال، درایه، علوم ادبى، دفاع از ساحت تشعى، نقد وهابیت و موضوعات دیگر نگاشته است، که ما مهمترین آنها را به ترتیب موضوعى فهرست مى کنیم:

الف: تفسیر قرآن

الف/۱(تفسیر ترتیبى):

۱٫ تفسیر سوره رعد به نام قرآن و اسرار آفرینش.
۲٫ تفسیر سوره فرقان به نام سیماى انسان کامل در قرآن.
۳٫ تفسیر سوره توبه به نام در سرزمین تبوک
۴٫ تفسیر سوره منافقون به نام دوست نماها.
۵٫ تفسیر سوره حدید به نام قرآن و معارف عقلى.
۶٫ تفسیر سوره حجرات به نام سیستم اخلاقى اسلام.
۷٫ تفسیر سوره لقمان به نام مربى نمونه.

الف/۲ (تفسیر موضوعى):

۱٫ منشور جاویدان قرآن (۱۴ جلد):
ج ۱: شامل موضوعات: یکتا پرستى، نیکى به والدین، احترام جان انسان، فرزندکشى، مبارزه با فساد جنسى، حمایت از یتیم، عدالت در گفتار، ابعاد قسط و عدل، بعد جهانى جامعه، شکر و سپاس، اسراف و تبذیر، تعصب زبان در قرآن، قلب و فؤاد، قانونمندى جامعه و تاریخ، سنت هاى تغییر ناپذیر.

ج ۲: مبانى توحید از دیدگاه قرآن.
ج ۳: جهاد، هجرت، حق و باطل، اخلاص، نور و ظلمت، عوامل گمراهى، نعمت هاى جاویدان، وجدان، امید و ترس، روح، تأویل، عمل صالح، نسل صالح، خدا فراموشى، وسوسه هاى شیطان در تدبیر پیامبران، محکم و متشابه، راسخان در علم، تأویل در مقابل تنزیل، قرآن و یاران پیامبر .
ج ۴: نفاق و سرگذشت منافقان، شناخت انسان.
ج ۵: دلایل عصمت پیامبر اسلام، مقامات پیامبران و ولایت تکوینى آنان، امام در قرآن و عصمت ایشان.
ج ۶: زندگانى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در قرآن (از ولادت تا بنیان مسجد قبا و تغییر قبله).
ج ۷: زندگانى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در قرآن (از هجرت تا وفات).
ج ۸: شفاعت، توبه، احباط و تکفیر، آگاهى سوم.
ج ۹: جهان برزخ، تجسم اعمال، معاد جسمانى و روحانى، کیفرها و پاداشها.
ج .۱۰ پیامبران در قرآن.
ج ۱۱و ۱۲: داستان پیامبران.
ج ۱۳ و ۱۴:تحلیل زندگانى پیامبران در قرآن.
۲٫ مفاهیم القرآن (۷ جلد):
ج ۱: معالم التوحید فى القرآن الکریم (مسائل مربوط به شرک و توحید).
ج ۲: حکومت اسلامى، برنامه ها و ویژگیها (نگارش: استاد جعفر الهادى). این کتاب تحت عنوان مبانى حکومت اسلامى توسط آقاى داود الهامى به فارسى ترجمه شده است.
ج ۳: رسالت جهانى، امى بودن، خاتمیت و زندگى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در قرآن.
ج ۴: اجر رسالت، معجزات و کرامات و شفاعت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در قرآن.
ج ۵: عصمت پیامبران و امامان، عدالت صحابه و اطاعت سلطان جائر در قرآن.
ج ۶: اسماء و صفات الهى.
ج ۷: شخصیت و زندگى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم
۳٫ اصالت روح از نظر قرآن.
۴٫ التوحید و الشرک فى القرآن الکریم.
۵٫ شورا در قرآن و نهج البلاغه.
۶٫ احمد موعود انجیل
۷٫ مکتب وحى (مفهوم امى بودن پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم).
۸٫ خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل. ترجمه: رضا استادى.

ب: علوم قرآنى

۱٫ مرزهاى اعجاز: ترجمه بخشى از تفسیر البیان مرحوم آیت الله العظمى خوئى.
۲٫ برهان رسالت (پیرامون قرآن و وجه اعجاز آن).

ج: کلام

۱٫ شناخت صفات خدا.
۲٫ آشنایى با اصول اسلام.
۳٫ جهان بینى اسلامى (دیدگاه اسلام درباره هستى، دنیا، انسان در جهان).
۴٫ الهیات و معارف اسلامى: .۱ خدا و نظام آفرینش، .۲ خدا و صفات جمال و جلال، .۳ خدا و پیامبران، .۴ خدا و پیامبر اسلام، .۵ خدا و امامت، .۶ خدا و معاد. نگارش و تنظیم: دانشمند معظم آقاى استادى.
۵٫ نیروى معنوى پیامبران.
۶٫ رسالت جهانى پیامبران(نبوت عامه).
۷٫ فى ظل اصول الإسلام(شامل بحثهاى: توحید، شرک، بدعت، شفاعت، توسل، زیارت، حب اهل بیت، زندگى انبیاء پس از مرگ و امکان اتصال با آنان نگارش به قلم: استاد جعفر الهادى، الالهیات على هدى الکتاب و السنه و العقل(۴ جلد)، نگارش به قلم: حسن مکى عاملى)..
۸٫ معاد انسان و جهاد.
۹٫ راه خداشناسى.
۱۰٫ مصدر الوجود.
۱۱٫ جبر و اختیار (نگارش: استاد على ربانى گلپایگانى).
۱۲٫ حسن و قبح عقلى (نگارش: همو).
۱۳٫ توسل (به عربى ترجمه شده است).
۱۴٫ البداء فى الکتاب و السنه.
۱۵٫ آگاهى سوم ( پیرامون علم غیب ائمه اطهار علیهم السلام).
۱۶٫ رهبرى است.
۱۷٫ پیشوایى از نظر اسلام(اامت و خلافت).
۱۸٫ سرنوشت از دیدگاه قرآن و حدیث و عقل.
۱۹٫ شفاعت از دیدگاه قرآن و حدیث و عقل.
۲۰٫ کاوشهایى پیرامون ولایت.
۲۱٫ مفهوم العباده فى الکتاب و السنه.
۲۲٫ رؤیه الله.
۲۳٫ الزیاره.

د: فلسفه

۱٫ اصول الفلسفه (ترجمه جلد اول درسهاى استاد علامه طباطبایى).
۲٫ فلسفه اسلامى و اصول دیالکتیک.
۳٫ نظریه المعرفه. نگارش: حسن مکى عاملى.
۴٫ سرنوشت از دیدگاه علم و فلسفه.
۵٫ شناخت در فلسفه اسلامى.
۶٫ هستى شناسى در مکتب صدر المتألهین.
۷٫ تحلیلى از فلسفه مارکس.
۸٫ نیروى محرک تاریخ.

ه: فقه.

۱٫ المواهب فى أحکام المکاسب. نگارش. آقاى سیف الله یعقوبى.
۲٫ المختار فى أحکام الخیار.
۳٫ نظام الارث فى الشریعه الإسلامیه الغراء. نگارش آقاى سید محمد رضا پیغمبرپور.
۴٫ نظام الطلاق فى الشریعه الإسلامیه الغراء. نگارش: آقاى سیف الله یعقوبى.
۵٫ نظام المضاربه فى الشریعه الغراء.
۶٫ کتاب الخمس.
۷٫ قاعدتان فقهیتان: لا ضرر و رضا. نگارش: حسن ملکى عاملى.
۸٫ الاعتصام بالکتاب و السنه(پیرامون: مسح پاها در وضو، سجده بر زمین، خمس در کتاب و سنت، ازدواج موقت، گذاشتن دستها بر روى هم در نماز، سه طلاق در یک مجلس، سوگند طلاق، طلاق در حیض و نفاس، عول و تعصیب، تقیه، ارث مسلمان از کافر، وصیت کمتر از ثلث، مصادر قانونگذارى نزد شیعه امامیه).
۹٫ نظام النکاح فى الشریعه الإسلامیه الغراء.
۱۰٫ سبع مسائل(پیرامون ۷ مسئله فقهى اختلافى میان شیعه و سنى).

و: اصول

۱٫ تهذیب الاصول(۳ جلد)ـ تقریرات درس اصول حضرت امام خمینى قدس سره.
۲٫ المحصول فى علم الأصول(۴ جلد)ـ تقریرات درس اصول استاد سبحانى. نگارش: سید محمود جلالى مازندرانى.
۳٫ الرسائل الأربع.
ملازمه حکم عقل و حکم شرع. نگارش به قلم: استاد.
التسامح فى أدله السنن. نگارش به قلم: آقاى على اکبر کلانترى.
الاجتهاد فى أدله السنن. نگارش به قلم: آقاى على اکبر کلانترى.
قاعده لا ضرر. نگارش به قلم: شیخ على حیدرى.

ز: تاریخ

۱٫ فروغ ابدیت (۲ جلد): تجزیه و تحلیل کاملى از زندگانى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم این کتاب به عربى، اردو، انگلیسى، ترکى و اسپانیولى ترجمه شده و در سراسر جهان منتشر گردیده است.
۲٫ فروغ ولایت: تجزیه و تحلیل زندگى امیر المؤمنین على علیه السلام.
۳٫ زندگانى امامان به زبان ساده(به عربى ترجمه شده است).
۴٫ الائمه الاثنى عشر.
۵٫ تاریخ اسلام.

ج: رجال

۱٫ کلیات فى علم الرجال.

ط: درایه

۱٫ اصول الحدیث و أحکامه

ی:عقاید

۱٫ بحوث فى الملل و النحل(۷ جلد)
ج ۱: تاریخ عقاید اهل الحدیث، حنابله و سلفیه.
ج ۲: تاریخ امام اشعرى، شخیصتها و عقاید ایشان.
ج ۳: ما تریدیه، مرجثه، جهمیه، کرامیه، ظاهریه و معتزله.
ج ۴: زندگى ابن تیمیه و محمد بن عبد الوهاب و عقاید وهابیها.
ج ۵: تاریخ خوارج، عقاید و مذاهب آنها.
ج ۶:تاریخ تشیع، عقاید و مذاهب آن.
ج ۷: تاریخ زیدیه، عقاید و شخصیتهاى آن.
۲٫ فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى( ۴ جلد).
۳٫ مع الشیعه الإمامیه فى عقائدهم.
۴٫ الشیعه فى موکب التاریخ.
۵٫ الشیعه و علم الکلام عبر القرون الأربعه.
۶٫ آئین وهابیت (به اردو ترجمه شده است).
۷٫ الوهابیه فى المیزان.

ک: متفرقات

۱٫ بازگشت به عصر ایمان.
۲٫ رمز پیروزى مردان بزرگ.
۳٫ پرسشها و پاسخها.

ل: تراجم

۱٫ شخصیتهاى اسلامى شیعه(۲ جلد). نگارش آقاى مهدى پیشوایى. این کتاب به عربى ترجمه شده است.
۲٫ زندگى بزرگان شیعه(در شماره هاى مختلف مجله مکتب اسلام).

 

زندگینامه حجت الاسلام والمسلمین جواد محدثى

بازدیدها: ۳۴۲

mohaddethi_jawaad[جواد محدثی

در سال ۱۳۳۱ در شهرستان سراب (آذربایجان شرقی) به دنیا آمد پدر و پدر بزرگش روحانی بودند و در مکتب مرحوم میرزا جلیل واعظ سرابی به درس و تدریس اشتغال داشتند .

وی به لحاظ روحانی بودن پدرش از کودکی در قم میزیست. در این شهر بزرگ شد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در قم گذراند از سال ۱۳۴۴ ش وارد حوزه علمیه شد و در مدرسه علیمه منتظریه معروف به حقانی به تحصیل پرداخت در این مدرسه که با مدیریت شهید آیت الله قدوسی و همکاری شهید آیت الله بهشتی ، آیت الله جنتی و آیت الله مصباح یزدی اداره می شد با استفاده از محضر اساتید برجسته ، انقلابی و متقی که اغلب از شاگردان امام راحل «قدس سره» بودند درسهای حوزه را از مقدمات تا خارج فقه فرا گرفت از اساتید بسیار این دوره ۱۴ ساله می توان از شهید قدوسی ، شهید مفتح ، شهید شاه آبادی و آیات عظام : مشکینی ، وحید خراسانی ، شبیری زنجانی ، جنتی ، احمدی میانجی ، مصباح یزدی ، گرامی ، انصاری شیرازی ، حسن زاده آملی ، میر محمدی ، آذری قمی ، صانعی ، مومن ، محمدی گیلانی ، حائری شیرازی ، ابراهیم امینی ، مقتدایی و بزرگان دیگر یاد کرد پس از انقلاب نیز در درسهای آیات عظام حضور می یافت.

پیش از انقلاب به سبب مبارزات سیاسی و سخنرانی در شهرستان ها دو بار دستگیر و زندانی شد یک بار در سال ۵۴ به مدت دو هفته و بار دیگر در سال ۵۶ به مدت ۹ ماه با پیروزی انقلاب اسلامی در کنار فعالیت های درسی به تلاشهای فرهنگی و تبلیغی در شهرستانهای مختلف پرداخت، با صدا و سیما امور تربیتی آموزش و پرورش ، سازمان تبلیغات اسلامی ، دفتر تبلیغات اسلامی ، پژوهشکده باقر العلوم ، سپاه پاسداران و بخش فرهنگی بنیاد شهید و جهاد سازندگی همکاری های فرهنگی و قلمی داشت ، در عرصه مطبوعات دینی و مجلات انقلابی و مذهبی فعالانه همکاری داشت و با نگارش سلسله مقالاتی در زمینه های هنری ، اخلاقی ، اجتماعی ، مباحث قرآنی و تربیتی ، خانوادگی ، در مجلاتی همچون : عروه الوثقی ، پیام انقلاب ، پیام زن ، حوزه ، مکتب جبهه ، مکتب انقلاب ، امید انقلاب ، کمیته ، پیام هلال ، میقات حج ، کوثر ، فرهنگ جهاد ، پاسدار انقلاب ، پرسمان ، حدیث زندگی ، افق خانواده ، مسجد دانشگاه همچنین با همکاری قلمی با روزنامه های جمهوری اسلامی و کیهان و هفته نامه «صبح صادق» و «ری» و نشریه «زائر» در ایام حج ، در طول سالیان متمادی حضور ادبی و فرهنگی داشت .

چند سال در اوایل انقلاب با حضور در دانشگاههای مختلف و تدریس تاریخ اسلام ، تعلیم و تربیت اسلامی ، منطق و موضوعات دیگر نیز حضور مکرر در مجامع دانشگاهی و جمع های دانشجویی و اردوهای دانش آموزی و سمینارهای فرهنگی و تربیتی آموزشی و پرورش معلمان ، در فضای فکری اجتماعی جوانان حضوری اثر گذار داشت 

یک بار هم سفری دو ماهه به جنوب لبنان و ارتباط و همکاری با حزب الله داشت. نه سفر هم به حج رفته است وی به دلیل بر خورداری از قریحه شعر و سابقه شاعری که به سالهای پیش از انقلاب بر می گردد در بسیاری از مجامع ادبی و محافل شعری و شبهای شعر بویژه در اوایل انقلاب به عنوان یک حوزوی شاعر و خوش ذوق حضور می یافت و آثار خویش را عرضه میکرد و این حضور نقش مثبت و بسزایی داشت .

از ویژگیهای خاص او بعد ادبی و قلمی است و به همین جهت د رراستای انتقال تجارب قلمی و نگارشی خویش به نسل جوان حوزه از پیش از انقلاب تا حال حاضر پیوسته در مدارس مختلف حوزه علمیه ( چه جامعه الزهرا و چه مدارس برادران و چه مراکز تخصصی حوزه ) آموزش ادبیات فارسی و روش نگارش و تحقیق داشته است و در این زمینه کتاب (روشها )ی او به عنوان یک متن آموزشی فشرده به شمار می رود وی همچنین در مراکز مختلفی به عنوان عضو هیئت علمی، طرح و برنامه ، بررسی و نظارت حضور و همکاری داشته است

کتب: ‏ 
۱- سلمان فارسى، ۷۲ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۲- بلال، ۵۴ ص قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۳- میثم تمار، ۴۸ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۴- مسلم بن عقیل، ۷۹ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۵- حبیب بن مظاهر، ۵۶ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۶- عبدالله بن مسعود، ۹۵ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۷- عمار یاسر، ۶۳ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۸- حمزه سید الشهدا، ۶۳ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۹- عباس بن على، ۸۸ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۱۰- حجر بن عدی،۶۴ص،قم،دفتر تبلیغات اسلامی.
۱۱- آشنایى با سوره‏ها(شناخت سوره‏هاى قرآن)،۱۱۲ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۱۲- آشنایى با علوم قرآن(علوم قرآنى براى جوانان)، ۱۳۶ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۱۳- آشنایى با معارف«الغدیر» ۴ جلد جمعا ۲۳۳ ص (سرى مباحث:زیارت، توسل، معناى مولى، عید غدیر در اسلام / قم / مرکز الغدیر 
۱۴- آفات علم(شناخت آفت‏هاى اخلاقى علم و دانشمندان)،۳۰۰ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۱۵- آن روز دیدنى (امام زمان«ع» و انتظار)، ۴۰ ص، تهران، تربیت.
۱۶- آینه‏ على نما(زندگی‏نامه مختصر حضرت زینب)،۷۲ ص، قم، نشر معروف .
۱۷- اخلاق تربیتى امام رضا«ع» (سیره رفتارى امام رضا ) ۶۹ ص، تهران، نشر مطهر.
۱۸- اخلاق معاشرت (آداب اسلامى درباره معاشرت)۳۲۸ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۱۹- از ساحل به دریا (مقالات ادبى درباره شخصیت‏ها و شهدا)، ۱۸۱ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۲۰- از همدلى تا همراهی«چهار جلد» (مجموعه مقالات تربیتى اجتماعى براى جوانان)، جمعا ۶۲۸ ص، تهران، کیهان.
۲۱- اسیر آزادى بخش، مجموعه شعر نو)،۱۱۵ ص، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
۲۲- با اصحاب قلم،(درباره مطالعه و ادبیات کتاب مقدس)، ۴۸ ص تهران، اهل قلم.
۲۳- بیا کتاب بخوانیم، (درباره مطالعه)،۴۰ ص تهران، انتشارات مدرسه.
۲۴- پیامهاى عاشورا، (پیام ها و درس‏هاى گوناگون قیام کربلا)، ۲۵۵ ص، قم، مرکز تحقیقات اسلامى سپاه.
۲۵- تاریخ سیاسى ائمه،(تحلیلى از سیره سیاسى امامان شیعه)، ۲۸۸ ص، تهران، انتشارات مدرسه.
۲۶- چشم دل، (مجموعه مقالات)، ۱۲۸ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۲۷- چهل حدیث حج، (چهل حدیث با ترجمه و شرح)، ۹۴ ص، تهران، مشعر..
۲۸- چهل حدیث روان شناسى، ۶۴ ص ، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى.
۲۹- چهل حدیث سوگوارى، ۵۸ ،تهران، سازمان تبلیغات اسلامى.
۳۱- چهل حدیث نشانه‏ها، ۷۲ ص، تهران،سازمان تبلیغات اسلامى.
۳۲- چهل حدیث زیارت، (درباره آثار و شیوه و انواع زیارت)،۶۴ ص، قم، نشر معروف.
۳۳- چهل حدیث سیره نبوى،۶۴ ص، قم، نشر معروف.
۳۴- چهل حدیث عزادارى،(درباره سوگوارى ایام عاشورا)،۶۴ ص، قم، نشر معروف.
۳۵- حج و عمره در قرآن و حدیث(ترجمه)،۶۳۱ ، ص قم، دار الحدیث.
۳۶- حکمتهاى علوی(شرح ۱۱۰ سخن از حضرت على)، ۲۳۱ ص، قم، نشر معروف.
۳۷- خط سبز سلوک(مباحث اخلاقى و تربیتى)،۱۳۶ ص، قم، انتشارات نصر.
۳۸- خلاصه اسرار الصلاه، میرزا جواد آقا، ملکى تبریزى. ۱۲۰ ص، قم، در راه حق.(به نام نماز عارفانه هم چاپ شده است،دفتر تبلیغات اسلامی).
۳۹- خون خدا، (گزارشى از عاشوراى سال ۶۱ هجرى)،۱۲۰ ص ، قم جامعه مدرسین.
۴۰- در حریم حرم(سفرنامه حج)، ۱۸۰ ص ، تهران نشر مشعر.
۴۱- در سال‏هاى سیاه(مقالات متنوع)، ۷۲ ص، کاشان، تالار کتاب (نایاب).
۴۲- درس‏هایى از زیارت عاشورا، ۷۳ ص، تهران، انتشارات محبت و قم،دفتر تبلیغات.
۴۳- دعا(مجموعه‏اى از دعاهاى کوتاه قرآن و کتب دعا با ترجمه)۴۸ ص، تهران، تربیت.
۴۴- راه رشد،(درباره امر به معروف و نهى از منکر)، ۱۰۰ ص، تهران، ستاد احیاء امر به معروف و نهى از منکر.
۴۵- راهنماى پژوهش(کتاب شناسى دائره المعارف‏ها و کتب راهنما و مرجع)،۳۳۳ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۴۶- رواق روشنی(مقالات ادبى در ولادت و شهادت ائمه)، ۶۴ ص ، قم انتشارات نصر و نشر معروف.
۴۷- روایت انقلاب«۱» (مجموعه نثر ادبى درباره ایام الله و مناسبتها)،۲۶۴ ص، تهران، امیر کبیر.
۴۸- روایت انقلاب«۲» (مجموعه نثر ادبى درباره ایام الله و مناسبتها)،۲۹۳ ص، تهران، تربیت.
۴۹- روایت انقلاب«۱» (مجموعه نثر ادبى درباره ایام الله و مناسبتها)،۲۹۳ ص، تهران،مدرسه.
۵۰- روشها(درباره ده موضوع: نویسندگى، مطالعه، تحقیق، تدریس، سخنرانى، ترجمه، تلخیص، یادداشت بردارى، تندخوانى، کتابشناسى)، ۲۲۴ ص، قم، نشر معروف.
۵۱- زیارت(بعد تربیتى و سیاسى زیارت)،۱۶۸ ص تهران، نشر مشعر.
۵۲- سفر خون(نهضت اخلاقى اجتماعى عاشورا)، ۵۶ ص ، تهران، اهل قلم و سروش.
۵۳- سکولارها چه می‏گویند؟(درباره سکولاریسم)تهران، دانش و اندیشه معاصر.
۵۴- سلامى دوباره(مجموعه مقالات«برادر پاسدار اسلام» در مجله پیام انقلاب)، ۲۶۴ ص، تهران سپاه پاسداران.
۵۵- سیناى نیاز(شرح دعاهاى روزانه ماه رمضان)،۲۴۸ ص، تهران،سازمان تبلیغات اسلامى و تجدید چاپ،قم،نشر معروف.
۵۶- شخصیت ادبى سید مرتضی(ترجمه از عربى،زندگى و آثار سید مرتضى علم‏الهدى) ۲۰۶ ص، تهران،امیر کبیر.
۵۷- عشق برتر(ایجاد محبت اهل بیت در نوجوانان)، ۹۶ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۵۸- فجر انقلاب(حوادث دهه فجر، همان«والفجر» است با تغییراتى اندک)، ۶۰ ص، تهران،کیهان.
۵۹- فرهنگ عاشورا(دائره المعارف الفبایى موضوعات عاشورایى)،۵۱۲ ص، قم، نشر معروف.
۶۰- فرهنگنامه عاشورا(خلاصه«فرهنگ عاشورا» براى جوانان)،۲۱۶ ص ، قم نشر معروف.
۶۱- فلسطین(تاریخچه فلسطین و انتفاضه، براى جوانان)، ۵۶ ص، تهران، تربیت.
۶۲- قبیله این قبله(مجموعه شعر نو)، ۱۳۶ ص، قم، انتشارات شفق.
۶۳- قطعات(مجموعه نثر ادبى کوتاه درباره موضوعات مختلف)، ۱۶۶ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۶۴- کربلا کعبه دلها(زیارت کربلا در تاریخ و فرهنگ شیعه)، ۲۱۶ ص، تهران، نشر مشعر(و خلاصه آن به نام«کربلا»).
۶۵- گامى در مسیر(خودسازى و عرفان براى جوانان)،۲۲۴ ص، قم دفتر تبلیغات اسلامى.
۶۶- معجزه خلقت(مجموعه مقالات ادبى درباره امام على)، ۹۵ ص، قم، نشر معروف.
۶۷- میثاق(مجموعه شعر نو)، ۸۰ ص، قم، هجرت.
۶۸- میناى قلم(گزیده نثرهاى ادبى درباره على)،۲۳۱ ص، قم دفتر تبلیغات اسلامى.
۶۹- نسیم غیب(داستان بلند، ترجمه ملائکه الغیب قادمون، نام قبلى: فرشته‏اى از غرب)، ۴۳۵ ص، تهران،امیر کبیر.
۷۰- نگاه تا نگاه(مجموعه مقالات تربیتى براى خواهران)،۴۰ ص، تهران، رشد و قم،نشر عصمت.
۷۱- نگین ری(زندگینامه حضرت عبدالعظیم) ، ۴۸ ص، قم دار الحدیث.
۷۲- نگین قم(آشنایى با شخصیت حضرت معصومه)، ۴۸ ص، قم، نشر معروف.
۷۳- نماز(تبیین فلسفه نماز و سازندگى آن)، ۴۰ ص، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى.
۷۴- هزار موضوع، هزار آیه(فهرست موضوعات قرآنى)،۸۷ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۷۵- هنر در قلمرو مکتب(شناخت هنر دینى)،۳۷۵ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۷۶- برگ و بار(گزیده اشعار) ۳۲۰ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۷۷- الفباى زندگى (عوامل تحکیم خانواده.) ۹۵۰ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۷۸- صدف عصمت(شرح حال حضرت زهرا)۶۰ص،قم ، نشر معروف. 
۷۹- اینگونه باشیم / شرح ۴۰ حدیث علوی /۸۸ص،قم بوستان کتاب. 
۸۰- کودک اندلسی / قصه سقوط اندلس /۷۴ص،قم بوستان کتاب. 
۸۱- روح حج / درباره فلسفه و اسرار حج /۱۲۶ص،تهران نشر مشعر. 
۸۲- ولایت فقیه به زبان ساده /۴۸ص،قم بوستان کتاب 
۸۳- واژه ها و مفاهیم قرآنی (شرح واژه ها و مباحث قرآنی ) /۲۸۰ص،قم جامعه القرآن کریم 
۸۴- چهل حدیث گهرهای قدسی (چهل حدیث قدسی با ترجمه) / ۸۰صفحه،قم نشر معروف 
۸۵- چهل حدیث گهرهای نبوی (چهل حدیث قدسی با ترجمه) /۸۰صفحه،قم نشر معروف
۸۶- چهل حدیث گهرهای کاظمی (چهل حدیث قدسی با ترجمه) /۶۴صفحه،قم نشر معروف
۸۷- چهل حدیث گهرهای رضوی (چهل حدیث قدسی با ترجمه) / ۶۴ص،قم نشر معروف
۸۸- چهل حدیث خودسازی /۸۰ص،قم نشر معروف 
۸۹- چهل حدیث صدقه جاریه۸۰صفحه،قم / نشر معروف 
۹۰- خیر و برکت (ترجمه الخیر و البرکه ، ری شهری،۶۶۴ص،قم دارالحدیث)
۹۱- ماه خدا (ترجمه شهرالله ، ری شهری دارالحدیث) / دو جلد،۱۰۰۰ص،قم.
۹۲- مقتل امام حسین علیه السلام (ترجمه جلد ۲ موسوعه شهاده المعصومین چاپ نشر بین الملل و پژوهشکده باقر العلوم)۲۹۳ص،تهران
۹۳- دانشنامه امیر المومنین (ترجمه جلد ۷ موسوعه الامام امیر المومنین ، ری شهری۲۶۰ص،قم دارالحدیث) 
۹۴- چهارده معصوم (زندگینامه فشرده چهارده معصوم برای جوانان) / نشر معروف 
۹۵- گهر عمر (اغتنام فرصت از دیدگاه نهج البلاغه) /۶۷ص،مشهد بنیاد پژوهشهای آستان قدس 
۹۶- توبه بازگشت به فطرت /۹۶ص،مشهد بنیاد پژوهشهای آستان قدس 

۵۷۹- شیخ نظامى، رحمه اللّه تعالى‏(نفحات الأنس)

بازدیدها: ۶۲

وى را از علوم ظاهرى و مصطلحات رسمى بهره تمام بوده است، اما از همه دست بازداشته بوده است و روى در حضرت حق- سبحانه و تعالى- آورده، چنانکه مى‏گوید:

هرچه هست از دقیقه ‏هاى نجوم‏//با یکایک نهفته‏ هاى علوم‏

خواندم و سرّ هر ورق جستم‏//چون ترا یافتم ورق شستم‏

همه را روى در خدا دیدم‏//همه را روى در خدا دیدم‏

عمر گرانمایه را از اول تا آخر به قناعت و تقوى و عزلت و انزوا گذرانیده است، هرگز چون سایر شعرا از غلبه حرص و هوا ملازمت ارباب دنیا نکرده، بلکه سلاطین روزگار به وى تبرّک مى‏ جسته ‏اند، چنانکه مى ‏گوید:

چون به عهد جوانى از بر تو //به در کس نرفتم از در تو

«طالبان وصال و مشتاقان جمال حضرت حق را دلیل وجود او هم وجود اوست، و برهان شهود او هم شهود او» مى‏گوید:

همه را بر درم فرستادى‏//من نمى ‏خواستم تو مى‏ دادى‏

چون که بر درگه تو گشتم پیر//زانچه ترسیدنى است دستم گیر

مثنویهاى پنج‏گانه وى که به پنج گنج اشتهار یافته است، اکثر آنها به استدعاى سلاطین روزگار واقع شده، امیدوارى آن را که نام ایشان به واسطه نظم وى بر صفحه روزگار بماند استدعا مى ‏نموده‏ اند. و اکثر آنها، اگر چه به حسب صورت افسانه است، امّا از روى حقیقت کشف حقایق و بیان معارف را بهانه است. یک جا در بیان آن معنى که صوفیّه گفته‏اند که:

پژوهنده را یاوه‏زان شد کلید//کز اندازه خویشتن در تو دید

کسى کز تو در تو نظاره کند//ورقهاى بیهوده پاره کند

نشاید ترا جز به تو یافتن‏//عنان باید از هر درى تافتن‏

و جاى دیگر در همین معنى مى‏ گوید:

عقل آبله پاى و کوى تاریک‏//و آنگاه رهى چو موى باریک‏

توفیق تو گرنه ره نماید//این عقده به عقل کى گشاید

عقل از در تو بصر فروزد//گر پاى درون نهد بسوزد

و یک جا در ترغیب و تحریص بر اعراض از ما سواى حق- سبحانه- و اقبال بر توجّه به جناب کبریاى وى مى‏ گوید:

بر پر از این دام که خونخواره‏اى است‏//زیرکى از بهر چنین چاره‏اى است‏

گرگ ز روباه به دندان‏تر است‏//روبه از آن رست که پردان تر است‏

جهد در آن کن که وفا را شوى‏//خود نپرستى و خدا را شوى‏

تاریخ اتمام اسکندرنامه که آخرین کتابهاى وى است، سنه اثنتین و تسعین و خمسمائه بوده است، و عمر وى در آن وقت از شصت گذشته بوده، رحمه اللّه سبحانه‏][۱]



 

[۱] عبد الرحمن جامى، نفحات الأنس، ۱جلد، مطبعه لیسى – کلکته، ۱۸۵۸٫

۵۶۹- شیخ شهاب الدّین السّهروردى المقتول، رحمه اللّه تعالى‏(نفحات الأنس)

بازدیدها: ۴۹

نام وى یحیى بن حبش است. در حکمت مشّائیان و اشراقیان متبحّر بوده است، و در هر یک از آن تصنیفات لایقه و تألیفات رایقه دارد، و بعضى وى را منسوب به سیمیا داشته ‏اند. حکایت کنند که روزى با جماعتى از دمشق بیرون آمدند، به رمه‏اى گوسفند رسیدند.

آن جماعت گفتند: «ما را یک سر گوسفند مى ‏باید.» یک سر گوسفند گرفتند و ده درم به ترکمانى، که صاحب گوسفند بود، دادند. وى مضایقه مى‏کرد که: «گوسفندى خردتر از آن بگیرید!» شیخ اصحاب را گفت: «شما بروید و گوسفند را ببرید که من وى را خشنود سازم.» ایشان پیش رفتند. با وى سخن مى‏گفت و دل وى را خوش مى‏کرد تا ایشان دور رفتند، وى هم در پى ایشان برفت. ترکمان در پى وى مى‏رفت و فریاد مى‏کرد. چون به وى رسید، دست چپ وى را بگرفت و بکشید که: کجا مى‏روى؟ دست وى از شانه جدا شد و در دست ترکمان بماند، و خون مى‏رفت. ترکمان بترسید دست وى را بینداخت و بگریخت. آن را برداشت و به یاران رسید. در دست وى مندیلى بود و بس.

امام یافعى مى‏گوید: «بدا کارها که اینهاست! و بدا کسانى که این کارها کنند، و بدا علمى که مفضى به چنین کارها گردد!»

از سخنان وى است: «حرام على الأجساد المظلمه أن یلجن فى ملکوت السّماوات، فوحّد اللّه- سبحانه- و أنت بتعظیمه ملآن. و اذکره و أنت من ملابس الأکوان عریان.»

و از اشعار وى است:

خلعت هیاکلها بجرعاء الحمى‏ وصبت لمغناها القدیم تشوّقا
و تلفتت نحو الدّیار، فشاقها ربع عفت أطلاله فتمزّقا
وقفت مسائله فردّ جوابها رجع الصّدى ان لا سبیل الى اللّقا
و کانّها برق تالّق بالحمى‏ ثمّ انطوى و کأنّه ما أبرقا

در تاریخ امام یافعى مذکور است که: «وى را به خلل در عقیده و اعتقاد مذهب حکماى متقدّمین متّهم مى‏داشته‏اند. چون به حلب رسیده، علما به قتل وى فتوى داده‏اند. بعضى گویند:

وى را حبس کردند و به خناق کشتند، و بعضى گویند: قتل و صلب کردند، و بعضى گویند: وى را مخیّر ساختند میان انواع قتل. وى چون به ریاضت معتاد بود، آن اختیار کرد که وى را به گرسنگى بکشند. طعام از وى باز گرفتند تا بمرد، و عمر وى به سى و شش یا به سى و هشت رسیده بود. و کان ذلک فى سنه سبع و ثمانین و خمسمائه.

و اهل حلب در شأن وى مختلف بودند. بعضى وى را به الحاد و زندقه نسبت مى‏کردند، وبعضى به کرامات و مقامات اعتقاد داشتند و مى‏گفتند که بعد از قتل شواهد بسیار بر کرامت وى ظاهر شد. و این موافق مى‏نماید با آن که شیخ شمس الدّین تبریزى- قدّس سرّه- فرموده که:

«در شهر دمشق شیخ شهاب الدّین مقتول را آشکارا کافر مى‏گفتند. گفتم: حاشا که کافر باشد، که چون به صدق تمام درآمد در خدمت شمس بدر کامل گشت. من سخت متواضع باشم با نیازمندان صادق، اما سخت با نخوت باشم با متکبّران. آن شهاب الدّین علمش بر عقلش غالب بود، عقل مى‏باید که بر علم غالب باشد، و حاکم دماغ که محلّ عقل است ضعیف گشته بود. در عالم ارواح طایفه‏اى ذوق یافتند فرود آمدند و مقیم شدند و از عالم ربّانى سخن مى‏گویند، امّا همان عالم ارواح است که ربّانى پندارند. مگر فضل الهى در آید یا جذبه‏اى از جذبات، یا مردى که او را در بغل گیرد و از عالم ارواح به عالم ربّانى کشد.»[۱]



[۱] عبد الرحمن جامى، نفحات الأنس، ۱جلد، مطبعه لیسى – کلکته، ۱۸۵۸٫

 

۵۰۰- شیخ شهاب الدّین سهروردى، قدّس اللّه تعالى روحه‏(نفحات الأنس)

بازدیدها: ۳۵

امام یافعى در القاب وى چنین نوشته است که: «أستاذ زمانه، فرید أوانه، مطلع الأنوار ومنبع الأسرار، دلیل الطریقه و ترجمان الحقیقه، استاذ الشّیوخ الأکابر، الجامع بین علمى الباطن و الظّاهر، قدوه العارفین و عمده السّالکین، العالم الرّبانى، شهاب الدّین ابو حفص عمر بن محمّد البکرى السّهروردى، قدّس اللّه تعالى سرّه.»

از اولاد ابو بکر صدّیق است- رضى اللّه تعالى عنه- و انتساب وى در تصوّف به عمّ وى ابو النّجیب سهروردى است، و به صحبت شیخ عبد القادر گیلانى رسیده است و غیر ایشان از مشایخ، بسیارى را دریافته است. و گفته‏اند که مدّتى با بعضى از ابدال در جزیره عبّادان بوده، و خضر را- علیه السّلام- دریافته. شیخ عبد القادر وى را گفته است: «أنت آخر المشهورین بالعراق.»

وى را تصانیف است، چون عوارف و رشف النّصائح و اعلام التّقى و غیرها. عوارف رادر مکّه مبارکه تصنیف کرده است. هرگاه که بر وى امرى مشکل شدى، به خداى- تعالى- بازگشتى و طواف خانه کردى و طلب توفیق کردى در رفع اشکال و دانستن آنچه حق است.

در وقت خود شیخ الشّیوخ بغداد بود، و ارباب طریقت از بلاد دور و نزدیک استفتاى مسائل از وى کردندى. کتب الیه بعضهم: «یا سیّدى! إن ترکت العمل أخلدت إلى البطاله، و إن عملت داخلنى العجب.» فکتب فی جوابه: «اعمل و استغفر اللّه من العجب.»

در رساله اقبالیّه مذکور است که: «شیخ رکن الدّین علاء الدّوله گفته است که از شیخ سعد الدّین حمّویى پرسیدند که: شیخ محیى الدّین را چون یافتى؟ گفت: بحر موّاج لا نهایه له.

گفتند: شیخ شهاب الدّین سهروردى را چگونه یافتى؟ گفت: نور متابعه النّبىّ- صلّى اللّه علیه و سلّم- فی جبین السّهروردیّ شى‏ء آخر.»

ولادت وى در رجب سنه‏ تسع و ثلاثین و خمسمائه بوده است، و وفات وى در سنه اثنتین و ثلاثین و ستّمائه.

 نفحات الأنس، ۱جلد// عبد الرحمن جامى

[contact-form-7 id=”4192″ title=”فرم تماس ۱_copy”]

۴۹۶- مولانا شمس الدّین محمّد بن على بن ملک‏داد تبریزى، قدّس اللّه [تعالى سرّه‏](نفحات الأنس)

بازدیدها: ۷۱

خدمت مولوى در القاب وى چنین نوشته است: «المولى الأعزّ، الدّاعى الى الخیر، خلاصه الأرواح، سرّ المشکوه و الزّجاجه و المصباح، شمس الحقّ و الدّین، نور اللّه فی الاوّلین و الآخرین.»وى گفته است که:

«هنوز در مکتب بودم و مراهق نشده بودم، اگر چهل روز بر من گذشتى از عشق سیرت محمّدى مرا آرزوى طعام نبودى، و اگر سخن طعام گفتندى به دست و سر منع آن کردمى.»

وى مرید شیخ ابو بکر سلّه‏باف تبریزى بوده است، و بعضى گفته‏اند مرید شیخ رکن الدّین سنجاسى بوده است که شیخ اوحد الدّین کرمانى نیز مرید وى است. و بعضى مى‏گویند که مرید بابا کمال جندى بوده است، و مى‏شاید که به صحبت همه رسیده باشد و از همه تربیت یافته بود. و در آخر حال پیوسته سفر کردى و نمد سیاه پوشیدى، و هرجا که رفتى در کاروانسراى فرود آمدى.

گویند چون به خطه بغداد رسید، شیخ اوحد الدّین کرمانى را دریافت. پرسید که: «در چه کارى؟» گفت: «ماه را در طشت آب مى‏بینم.» مولانا شمس الدّین فرمود: «اگر بر گردن دمّل ندارى چرا بر آسمانش نمى‏بینى؟»

و گویند در آن وقت که مولانا شمس الدّین در صحبت بابا کمال بوده، شیخ فخر الدّین عراقى نیز به موجب فرموده شیخ بهاء الدّین زکریّا آنجا بوده است، و هر فتحى و کشفى که شیخ فخر الدّین عراقى را روى مى‏نمود آن را در لباس نظم و نثر اظهار مى‏کرد و به نظر بابا کمال مى‏رسانید، و شیخ شمس الدّین از آن هیچ چیز را اظهار نمى‏کرد. روزى بابا کمال وى را گفت:

«فرزند شمس الدّین از آن اسرار و حقایق که فرزند فخر الدّین عراقى ظاهر مى‏کند، بر تو هیچ لایح نمى‏شود؟» گفت: «بیش از آن مشاهده مى‏افتد، اما به واسطه آن که وى بعضى مصطلحات ورزیده، مى‏تواند که آنها را در لباسى نیکو جلوه دهد، و مرا آن قوّت نیست.» بابا کمال فرمود که: «حقّ- سبحانه و تعالى- ترا مصاحبى روزى کند که معارف و حقایق اوّلین و آخرین را به نام تو اظهار کند، و ینابیع حکم از دل او بر زبانش‏ جارى شود و به لباس حرف و صوت درآید. طراز آن لباس نام تو باشد.»

گویند که مولانا شمس الدّین در تاریخ سنه اثنتین و اربعین و ستّمائه در اثناى مسافرت به قونیّه رسید. در خان شکرریزان فرود آمد، و خدمت مولانا در آن زمان به تدریس علوم مشغول بود. روزى با جماعتى فضلا از مدرسه بیرون آمد و از پیش خان شکرریزان مى‏گذشت.

خدمت مولانا شمس الدّین پیش آمد و عنان مرکب مولانا را بگرفت و گفت: «یا امام المسلمین! بایزید بزرگتر است یا مصطفى، صلّى اللّه علیه و سلّم.» مولانا گفت که: «از هیبت آن سؤال گوییا که هفت آسمان از یکدیگر جدا شد و بر زمین ریخت، و آتشى عظیم از باطن من بر دماغ زد، و از آنجا دیدم که دودى تا ساق عرش بر آمد. بعد از آن جواب دادم که: مصطفى- صلّى اللّه علیه و سلّم- بزرگترین عالمیان است. چه جاى بایزید است؟» گفت: «پس چه معنى دارد که مصطفى- صلّى اللّه علیه و سلّم- مى‏فرماید که: ما عرفناک حقّ معرفتک، و ابو یزید مى‏گوید: سبحانی ما أعظم شأنی! و أنا سلطان السّلاطین نیز گفته است؟» گفتم که: «ابو یزید را تشنگى از جرعه‏اى ساکن شد، دم از سیرابى زد. کوزه ادراک او از آن پر شد و آن نور به قدر روزنه خانه او بود، اما مصطفى را- صلّى اللّه علیه و سلّم- استسقاى عظیم و تشنگى در تشنگى بود، و سینه مبارکش به شرح‏ أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ‏ از انشراح، أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً* (۹۷/ نساء یا ۱۰/ زمر) گشته بود، لاجرم دم از تشنگى زد و هر روز در استدعاى زیادتى قربت بود.» مولانا شمس الدّین نعره‏ اى زد و بیفتاد.

مولانا از استر فرود آمد و شاگردان را فرمود تا او را برگرفتند و به مدرسه بردند تا به خود باز آمد، سر مبارک او را بر زانو نهاده بود. بعد از آن دست او را بگرفت و روانه شد، و مدّت سه ماه در خلوتى، لیلا و نهارا، به صوم وصال نشستند که‏ اصلا بیرون نیامدند، و کسى را زهره نبود که در خلوت ایشان در آید.

روزى خدمت مولانا شمس الدّین از مولانا شاهدى التماس کرد. مولانا حرم خود را دست گرفته در میان آورد. فرمود که: «او خواهر جانى من است. نازنین پسرى مى‏خواهم.» فى الحال فرزند خود سلطان ولد را پیش آورد. فرمود که: «وى فرزند من است. حالیا اگر قدرى شراب دست مى‏داد ذوقى مى‏کردیم.» مولانا بیرون آمد و سبویى از محلّه جهودان پر کرده بیاورد. مولانا شمس الدّین فرمود که: «من قوّت مطاوعت وسعت مشرب مولانا را امتحان مى‏کردم. از هر چه گویند زیادت است.»

و فرموده است: «از این مشایخ مى‏پرسیم که: لی مع اللّه وقت، این وقت مستمرّ باشد؟

گویند که: نى، مستمرّ نباشد!»

و فرموده که: «شخصى درویشى را از امّت محمّد- صلّى اللّه علیه و سلّم- دعا کرد و گفت: خداى- تعالى- ترا جمعیّت دهاد! گفت: هى هى این دعا مکن! مرا دعا کن که: یا ربّ جمعیّت ازو بردار، خدایا تفرقه‏اش ده! که من عاجز شده‏ام در جمعیّت.»

و فرموده است که: «یکى گفت: در سقایه نام حقّ نباید گفت، قرآن نشاید خواند، مگر آهسته. گفتم: آن را چه کنم که او را از خود جدا نمى‏توانم کرد، شاه از اسب فرونمى‏آید اسب بیچاره چه کند؟»

و بعضى گفته‏ اند که چون خدمت مولانا شمس الدّین به قونیّه رسید و به مجلس مولانا درآمد، خدمت مولانا در کنار حوضى نشسته بود و کتابى چند پیش خود نهاده. پرسید که: «این چه کتابهاست؟» مولانا گفت که: «این را قیل و قال گویند. ترا با این چه کار؟» خدمت مولانا شمس الدّین دست فراز کرد و همه کتابها را در آب انداخت. خدمت مولانا به تأسّف تمام گفت: «هى درویش! چه کردى؟ بعضى از آنها فوائد والد بود که دیگر یافت نیست.» شیخ شمس الدّین دست در آب‏ کرد و یکان‏یکان کتابها را بیرون آورد، و آب در هیچ یک اثر نکرده.

خدمت مولانا گفت: «این چه سرّ است؟» شیخ شمس الدّین گفت: «این ذوق و حال است. ترا از این چه خبر؟» بعد از آن با یکدیگر بنیاد صحبت کردند، چنانچه (!) گذشت.

شبى خدمت شیخ شمس الدّین با خدمت مولانا در خلوتى نشسته بودند. شخصى از بیرون در شیخ را اشارت کرد تا بیرون آید. فى الحال برخاست و با مولانا گفت: «به کشتنم‏مى‏خوانند.» بعد از توقّف بسیار، خدمت مولانا فرمود: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ، تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.» (۵۴/ اعراف) هفت کس دست یکى کرده بودند و در کمین ایستاده، کاردى راندند.

شیخ نعره‏اى زد، چنانکه آن جماعت بى‏هوش بیفتادند. و یکى از آنها علاء الدّین محمّد بود، فرزند مولانا، که به داغ‏ «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ» (۴۶/ هود) اتّسام داشت. و چون آن جماعت به هوش باز آمدند، غیر از چند قطره خون هیچ ندیدند. از آن روز باز تا این غایت نشانى از آن سلطان معنى پیدا نیست. و کان ذلک فی شهور سنه خمس و اربعین و ستّمائه.

و آن ناکسان در اندک زمانى هر یک به بلایى مبتلا شدند و هلاک گشتند. و علاء الدّین محمّد را علّتى عجب پیدا شد و هم در آن ایّام وفات یافت، و خدمت مولانا به جنازه وى حاضر نشد.

و بعضى گفته‏اند که شیخ شمس الدّین در جنب مولانا بهاء الدّین ولد مدفون است. و بعضى گفته‏اند که آن ناکسان بدن مبارکش را در چاهى انداخته بودند. شبى سلطان ولد در خواب دید که شیخ شمس الدّین اشارت کرد که: «در فلان چاه خفته‏ ام.» نیم‏شب یاران محرم را جمع کرد، و در مدرسه مولانا پهلوى بانى مدرسه، امیر بدر الدّین، دفن کردند. و اللّه تعالى اعلم.

نفحات الأنس، ۱جلد// عبد الرحمن جامى

[contact-form-7 id=”4192″ title=”فرم تماس ۱_copy”]

۴۶۳- شیخ ضیاء الدّین ابو النّجیب عبد القاهر السّهروردى، قدّس اللّه سرّه(متوفی۵۶۳ه.ق)‏(نفحات الأنس )

بازدیدها: ۵۳

در علوم ظاهر و باطن بکمال بوده است. مصنّفات و مؤلّفات بسیار دارد. نسب وى به دوازده واسطه به ابو بکر صدّیق- رضى اللّه عنه- مى‏رسد، و نسبت وى در طریقت به شیخ احمد غزّالى است.

وى در کتاب آداب المریدین گفته است: «و أجمعوا على انّ الفقر أفضل من الغنى، اذا کان مقرونا بالرّضا. فان احتجّ محتجّ بقول النّبیّ- صلّى اللّه علیه و سلّم-: الید العلیا خیر من الید السّفلى، قیل له الید العلیا تنال الفضیله باخراج ما فیها، و الید السّفلى تجد المنقصه بحصول‏الشى‏ء فیها، ففى تفضیل السّخاء و العطاء دلیل على فضل‏ الفقر. فمن فضّل الغنى للإنفاق و العطاء على الفقر کان کمن فضّل المعصیه على الطّاعه لفضل التّوبه.»

در تاریخ امام یافعى مى‏گوید که: «یکى از اصحاب شیخ ابو النّجیب سهروردى- رحمه اللّه- گفت که: روزى با شیخ در بازار بغداد مى‏گذشتم، به دکّان قصّابى رسیدیم. گوسفندى آویخته بود. شیخ بایستاد و گفت: این گوسفند مى‏گوید که: من مرده‏ام نه کشته. قصّاب بیخود بیفتاد. چون به خود باز آمد، به صحّت قول شیخ اقرار کرد و تایب شد.»

توفّى- رضى اللّه عنه- فی شهور سنه ثلاث و ستّین و خمسمائه.

  نفحات الأنس، ۱جلد //عبد الرحمن جامى

 

زندگینامه شیخ شهاب الدین سهروردی

بازدیدها: ۳۲۰

حیات سهروردى‏

شیخ الاسلام‏  ابو حفص عمر بن محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد الله بن عمویه بکرى، ملقّب به سهروردى شافعى، نسب وى به نوشته ابن خلّکان در وفیات الاعیان‏  به چهارده واسطه و به روایت سبکى در طبقات الشّافعیّه به پانزده واسطه به ترتیب: عمر بن محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد اللّه بن عمویه بن سعید بن الحسین بن القاسم بن نصر بن القاسم بن محمّد بن عبد الله بن عبد الرّحمن بن القاسم بن محمّد بن ابى بکر به خلیفه اول مى ‏رسد.

مؤلف کتاب تجارب السّلف مى‏ نویسد: «و امیر المؤمنین ابو بکر را اعقاب و فرزندزادگان بسیارند، همه خاندانهاى بزرگ، مثل خاندان شیخ بزرگوار، ولى اللّه تعالى، شیخ شهاب الدین عمر سهروردى، صاحب عوارف المعارف …» (ص ۱۶) وى در اواخر رجب یا اوایل شعبان ۵۳۹ ه در سهرورد (سهراوگرد یا سرخاب کرت)، بخش قیدار زنجان، که سابقا شهرکى بوده، متولد شد. در جوانى به بغداد رفت و تحت تربیت عموى خود، شیخ ضیاء الدین ابو النّجیب سهروردى‏ ، علوم ظاهر و باطن را فرا گرفت و از مریدان وى گشت، چنانکه در کتاب عوارف کرارا به گفتار او استشهاد و استناد کرده و مراتب ارادتش را نشان داده است. در فقه و حدیث، علاوه بر درک حضور ابو النّجیب، به محضر ابو القاسم بن فضلان و ابو المظفر جلال الدین هبه اللّه شبلى و معمّر بن فاخر و ابو زرعه مقدسى (متوفى ۵۶۶ ه) و ابو الفتوح طائى (۴۷۵- ۵۵۵ ه) و عدّه‏اى دیگر از فقها و محدّثان نیمه دوم قرن ششم ه رسیده است‏ . در تصوّف به شیخ عبد القادر گیلانى (متوفّى ۵۶۱ ه) و شیخ ابو السّعود بغدادى (متوفى ۵۷۹ ه) و شیخ ابو محمّد عبد اللّه بصرى (۴۹۹- ۵۸۲ ه) ارادت داشته است شیخ عبد القادر در حقّ سهروردى مى‏گوید: «انت آخر المشهورین بالعراق‏ ». شیخ بزرگوار سعدى (ح ۶۰۰- ۶۹۱ یا ۶۹۴ ه)، افتخار شاگردى سهروردى را داشته و از او چنین یاد مى‏کند:

مرا شیخ داناى مرشد شهاب‏ دو اندرز فرمود بر روى آب‏
یکى آنکه در جمع بدبین مباش‏ دگر آنکه در نفس خودبین مباش‏

به گفته جامى (۸۱۷- ۸۹۸ ه)، شیخ مدتى از عمر خود را در عبّادان با بعضى از ابدالان سپرى کرد. شیخ سعد الدّین حموى (متوفى ۶۵۰ ه) در حق وى گفته است: نور متابعه النّبىّ (ص) فى جبین السّهروردى شى‏ء آخر ».

سهروردى فقیهى صالح و حکیمى واعظ بود و هر سال به زیارت مکّه و مدینه مى‏رفت. در آخرین سفر حجّش، به سال ۶۲۸ ه، میان او و ابن فارض ملاقاتى دست داد که شرح آن به نقل پسر ابن فارض چنین است: «اصحاب کثیرى از اهل عراق با سهروردى به اعمال حجّ مشغول بودند. مردم، در طواف کعبه و وقوف در عرفه، دور شیخ گرد آمده به گفتار و کردارش اقتدا کرده بودند. وى را گفتند:

ابن فارض در حرم است. شیخ به دیدار او شتافت و با چشمى گریان گفت: آیا من به راستى نزد خدایم و آن‏چنان‏که این قوم در حقّ من مى‏ پندارند، در چنین روزى از حضرت محبوب یادى شایسته او کرده‏ ام؟

ابن فارض بیرون آمده بدو گفت:

لک البشاره فاخلع ما علیک فقد ذکرت ثمّ على ما فیک من عوج‏

سهروردى با شنیدن این بشارت نعره‏ اى زد و آنچه داشت فروریخت. مشایخ حاضر و دیگر یاران به او اقتدا کردند. لحظه ‏اى بعد سهروردى را جستند و نیافتند. من در این سفر از دست شیخ شهاب الدّین خرقه پوشیدم‏ ».

داراشکوه، در سفینه الاولیا چاپ هند، (ص ۱۱۳) لقب سهروردى را «شیخ الشّیوخ» نوشته و دو کرامت از کرامات او را نقل کرده است.

خلیفه النّاصر لدین اللّه (خلافت ۵۷۵- ۶۲۲ ه) نسبت به شیخ فوق‏العاده ارادت داشت، و غالبا او را به رسالت از جانب خویش نزد ملوک اطراف مى‏فرستاد، و ملوک مقدم شیخ را گرامى مى‏داشتند ۵۱، چنانکه یک بار حامل منشور سلطنت و نیابت حکومت ممالک روم از جانب خلیفه بر علاء الدّین کیقباد سلجوقى (در سال ۶۱۸ ه) بوده است‏ . ابن خلکان (۶۰۸- ۶۸۱ ه)، به رسالت شیخ از طرف دیوان عزیز به اربل اشاره کرده و مى‏نویسد که «شیخ آنجا مجلس وعظ دایر کرد. امّا من به علّت صغر سنّ نتوانستم از مجلس او بهره‏مند گردم‏ .» ابن النجّار مى‏گوید: «از اکناف جهان به حضور شیخ مى‏رسیدند و برکات انفاس وى به گروه کثیرى از گناهکاران ظاهر مى‏شد، همه توبه مى‏کردند، چنانکه به برکت دم گرم و روحانى او، مردم زیادى راه خدا برگزیدند.»

دکتر محمّد غلاب، استاد «الازهر»، ضمن بحث از آراء سهروردى، مى‏نویسد: کان السّهروردى من طراز ابى حامد الغزّالى فى حملته على الفلسفه الأغریقیّه و مناصره الشّریعه الإسلامیه علیها .

سهروردى شیخ الشّیوخ بغداد بود و تعدادى از رباطها و خانقاههاى متعلّق به صوفیه را در آنجا اداره و سرپرستى مى‏کرد. خلیفه رباطى مخصوص براى او ساخت، و شیخ روزهاى معیّنى از هفته را به مجلس و وعظ مى‏ پرداخت. مال فراوانى به دست آورد ولى همه را در راه خدا انفاق کرد تا به حدّى که هنگام مرگ مئونت دفن و کفن نداشت‏ . در بغداد، به استقبال مولانا بهاء الدّین ولد آمد و وى را به خانقاه خود دعوت کرد .

شیخ در اواخر عمر بیمار و زمینگیر شد. او را به همراه کتابهایش به دوش مى‏کشیدند و به مسجد جامع بغداد مى‏بردند ۵۸٫ سرانجام در غرّه محرّم سال ۶۲۳، هجرى درگذشت و در «وردیه» بغداد مدفون شد. مزارش زیارتگاه صوفیان و ملجأ صاحبدلان است.

طریقه سهروردى‏

وى با تألیفات گرانقدر خویش و روش علمى در تصوّف و تربیت شاگردان ارزنده، طریقه‏اى بنیان نهاد که بسرعت در بیشتر قلمرو اسلامى نفوذ کرد و رایج گردید و پیروان فراوانى یافت. بهاء الدّین زکریاى مولتانى‏ ۵۹ که از تربیت‏یافتگان عالیقدر این طریقت است، علاوه بر پرورش شاگردان نامدارى چون فخر الدّین عراقى و امیر حسینى هروى (متوفّى ۷۱۸ ه) به اشاعه طریقه سهروردیه در هند همت گماشت، و پس از او پسرش صدر الدّین، وظیفه پدر را بر عهده گرفت. پیروان این مکتب در هند، علاوه بر ریاست امور مذهبى، مدتها رهبرى امراى سلسله‏هاى «ترکى» و «پاتان» و «سید» را عهده‏دار بودند. در دو ایالت بنگاله و بهار، اسناد قدیم و سنگ‏نبشته‏هاى مقابر نشانه زنده رنج و زحمتى است که پیروان و سران این طریقت براى نشر عقاید خود و کسب موفقیّت تحمّل کرده ‏اند .

در ایران و ترکیه و دیگر قلمرو اسلامى طرایق زیادى از طریقت سهروردیه منشعب شده است.

پسر سهروردى، محمّد بن عمر السّهروردى، مؤلّف کتاب زاد المسافر و ادب الحاضر، در نشر و ادامه این‏ طریقه نقش مؤثرى داشته است‏ .

مریدان و پرورش‏ یافتگان سهروردى‏

مشایخ عصر، از بلاد مختلف، کتبا و حضورا از ارشادات وى بهره مى‏بردند و نصایح و وصایاى او را به جان و دل خریده بر دیده مى‏نهادند. یکى از مریدان به او نوشت: اگر عمل را ترک کنم به بطالت مى‏افتم، و اگر به عمل روى آرم عجب بر من چیره مى‏شود، چه راهى برگزینم؟ شیخ پاسخ داد: به عمل روى آر و از عجب به خداى پناه بر و طلب آمرزش کن.

گروه زیادى از مشایخ بزرگ از سهروردى استماع حدیث کرده‏اند از آن جمله‏اند: ابو العبّاس احمد بن ابراهیم واسطى (متوفّى ۶۹۴ ه) ، ابن میمون القیس التوزرى (متوفّى ۶۸۶ ه ۶۳) محمّد بن على بن الحسین الخلّاطى (متوفّى ۶۷۵ ه ۶۴)، و ابو المحامد زنجانى فقیه صوفى و زاهد (متوفّى ۶۷۵ ه ۶۵)، سعد بن مظفّر بن المطهّر صوفى یزدى (متوفّى ۶۳۷ ه ۶۶) نزد شیخ فقه فرا گرفت و به طریق زهد ارشاد شد. شیخ عزّ الدّین، مفتى مصر، از او خرقه تصوّف گرفت‏ ۶۷٫ امیر حسینى هروى، نویسنده و شاعر و عارف معروف، از تربیت‏یافتگان مکتب سهروردى است و در مقدّمه مثنوى کنز الرّموز خود، سخن را با ستایش شیخ شهاب آغاز کرده است‏ . ابن الدبیثى (۵۵۸- ۶۳۷ ه)، ابن نقطه (متوفّى ۶۲۹ ه)، الضیاء، الزّکى البرزالى، ابن النجّار، القوصىّ، ابو الغنائم بن علان مصرى فقیه اصولى (متوفّى ۶۳۰ ه)، شیخ العزّ الفاروثى و ابو العباس الابرقوهى از شیخ روایت کردند . نجم الدین دایه، مؤلف کتاب مرصاد العباد، در سال ۶۱۸ ه به حضور شیخ رسید. شیخ کتاب او را پسندید و وى را به علاء الدین کیقباد توصیه کرد. .

تألیفات سهروردى‏

۱- اعلام الهدى و عقیده اهل التّقى، در علم کلام، منقسم به ده فصل؛ در مکه تألیف شده است.

۲- جذب القلوب الى مواصله المحبوب، در تصوف؛ به سال ۱۳۲۸ ه در حلب به طبع رسیده است.

۳- رشف النّصائح الایمانیّه و کشف الفضائح الیونانیه، سهروردى در این کتاب، که پانزده باب و دو خاتمه دارد، به نقد فلسفه یونان پرداخته. معین الدّین یزدى (متوفّى ۷۸۹ ه) آن را به فارسى ترجمه کرده است‏ .

۴- دو فتوّت‏نامه به زبان فارسى، که به شماره ۳ و ۴ از ص ۸۹ تا ص ۱۶۶، ضمن کتاب رسایل جوانمردان، با تصحیحات مرتضى صرّاف و مقدّمه هنرى کربین وسیله انستیتوى فرانسوى پژوهشهاى علمى در ایران، به سال ۱۳۵۲ ش/ ۱۹۷۳ م به طبع رسیده است.

۵- عوارف المعارف؛ این کتاب، که از امّهات متون صوفیه و مشتمل بر شصت و سه باب است،

بارها در حاشیه کتاب احیاء علوم الدین غزّالى در مصر و یک بار هم در بیروت مستقلا چاپ شده است. و یک بار هم بیست و یک باب از آن با مقدّمه دکتر عبد الحلیم محمود و دکتر محمود بن الشریف در مصر طبع گردیده است. یک نسخه خطى از این کتاب، با شرح مختصر بعضى کلمات از زین الدین خوافى (متوفّى شوّال ۸۳۸ ه)، به شماره ۳۲۵۵ در کتابخانه مجلس سنا موجود است‏ ۷۲٫

اشعار سهروردى‏

سهروردى طبع شعر داشته و اشعار عربى و فارسى را نیکو مى‏سروده است. آثار شعرى او گرچه کم است ولى نشان‏دهنده آن است که شیخ به دو زبان تسلّط کامل داشته و از عهده نوشتن و سرودن به فارسى و عربى به خوبى برمى‏ آمده است.

نمونه‏ هایى از اشعار فارسى او:

بخشاى بر آنکه بخت یارش نبود جز خوردن اندوه تو کارش نبود
در عشق چه حالتیش باشد که در آن‏ هم بى‏تو و هم با تو قرارش نبود
اى از غم دیدن رخت حیران من‏ و ندر طلب وصل تو سرگردان من‏
بودن به تو مشکلست نابودن آه! سرگردان من و بى‏سر و سامان من‏
اى دوست وجود و عدمت اوست همه‏ سرمایه شادى و غمت اوست همه‏
تو دیده ندارى که ببینى او را ورنه ز سرت تا قدمت اوست همه‏
ذره‏اى از نور روى من چو بر منصور تافت‏ همچو قندیلى ز دارش سرنگون آویختم‏
هاتفى در گوش جان من ز غیب آواز داد وه که خاک تیره‏ات با نور جان آمیختم‏
اى شهاب سُهروردى از گرفتارى منال‏ دانه درد از براى مرغ زیرک ریختم‏

نمونه‏ هایى از اشعار عربى او:

تصرّمتْ وحشهُ اللّیالى‏ و اقبلتْ دولهُ الوصالِ‏
و صارَ بالوصل لى حَسوداً مَن کانَ فى هجرِکُم رَثا لى‏
و حَقَّکُم بعدَ ان حَصَلتم‏ بِکلّ ما فاتَ لا ابالى‏
أَحیَیْتمونى و کنتُ مَیتا و بِعْتمونى بغیر غالى‏
تقاصرتْ عنکم قلوبٌ‏ فَیا لَهُ مَورداً حلالى‏
عَلَىّ ما لِلوَرى حرامُ‏ و حُبّکم فى الحَشا حلالى‏
تَشَربَتْ اعظمى هَواکُمْ‏ فما لِغیرِ الْهَوى و ما لی‏
فما على عادمٍ أجاجاً وَ عِندهُ اعیُنُ الزّلالِ‏
اشمّ مِنک نسیماً لستُ اعْرِفُهُ‏ أظُنّ لمیاءَ جَرّتْ فیکَ اذیالا
ان تأمّلتُکم فکُلّى عیونٌ‏ اوْ تذکّرتُکم فکُلّى قلوبٌ‏

سهروردى نفسى گرم و گیرا داشت. روزى به مجلس وعظ، این دو بیت انشاد کرد:

لا تَسْقِنى وحْدى فما عوّدتنى‏ أنّى اشُحّ بها على جُلاسَى‏
انت الکریمُ و لا یَلیقُ تکرّماً انْ یَعْبِرَ النّدماءَ دَوْرُ الکأسِ‏

حاضران با شنیدن آن، چنان به وجد آمدند که گروهى بى‏ هوش شدند و جمعى توبه کردند .

اهمیّت عوارف المعارف و کتب مهمّ و مشهور قبل از آن در تصوّف‏

اگر اجمالا به فهرست آن دسته از آثارى که راهیان طریق تصوّف در سلوک و آداب آن نوشته و بر جاى گذاشته‏اند نگاه کنیم، به آثار متعدّدى برمى ‏خوریم که هر یک به نوبه خود مبدأ تحوّلى بوده و در حفظ و پیوستگى این نظام فکرى و شناختن و شناساندن این قسمت از اندیشه بشرى نقش مؤثر و مفیدى داشته ‏اند.

در اینجا به چند متن از این گونه آثار اشاره مى‏شود: التعرّف لمذهب التصوّف، از ابو بکر کلابادى (متوفّى ۳۸۰ ه)؛ کتاب اللمع، از ابو نصر سرّاج (متوفّى ۳۷۶ ه)؛ قوت القلوب، از ابو طالب مکّى (متوفّى ۳۷۶ ه)؛ حلیه الأولیاء، از ابو نعیم اصفهانى (متوفّى ۴۳۰ ه)؛ طبقات الصوفیه، از سلمى (متوفّى ۴۳۰ ه)؛ رساله القشیریّه، از ابو القاسم قشیرى (متوفّى ۴۶۵ ه)؛ کشف المحجوب، به فارسى از ابو الحسن هجویرى غزنوى (سده پنجم هجرى)؛ منازل السائرین و صد میدان و طبقات الصّوفیّه، از خواجه عبد اللّه انصارى (متوفّى ۴۸۱ ه)؛ اسرار التوحید، به فارسى از محمّد بن منوّر (سده ششم هجرى)؛ احیاء علوم الدین و کیمیاى سعادت، از امام محمّد غزّالى (متوفّى ۵۰۵ ه)؛ صفوه الصفوه و تلبیس ابلیس، از ابن الجوزى (متوفّى ۵۹۷ ه) از کتابهاى فوق، دو کتاب: قوت القلوب و رساله قشیریه از شهرت فراوانى برخوردار شده‏اند، و کتاب التّعرف نیز مورد توجه قرار گرفته است.

سهروردى کتاب عوارف را بر اساس اطّلاعات وسیع خود و مآخذ موجود تألیف کرد و در آن، معارف ذوقى اهل طریقت را با رسوم و قواعد اهل شریعت درهم آمیخت. وى در این کتاب به آداب سیر و سلوک عارفان و سنن و معارف صوفیان پرداخته آن را به نقل روایات و ذکر اخبار و آیات مزیّن‏ ساخت. این اثر از همان آغاز تألیف مورد استقبال و استفاده طالبان و مریدان واقع شد، چنانکه سید شریف جرجانى (متوفّى ۸۱۶ ه) بر آن تعلیقه نوشت. شخصى به نام عارفى آن را به زبان ترکى در آورد، و ظهیر الدّین عبد الرّحمن بن على شیرازى (متوفّى ۷۱۶ ه) و اسماعیل بن عبد المؤمن ابو منصور اصفهانى (متوفّى ۷۱۰ ه) و قاسم داود آن را به زبان فارسى ترجمه کردند. صدر الدّین جنید بن فضل اللّه بن شیخ عبد الرّحمن شیرازى (شاید نوه ظهیر الدّین مذکور) ترجمه دیگرى به نام ذیل المعارف فى ترجمه العوارف از آن فراهم آورد ۸۰٫ شیخ عزّ الدّین محمود بن على کاشانى (متوفّى ۷۳۵ ه)، با توجه و استناد به عوارف، طرح تازه‏اى ریخته کتاب مصباح الهدایه را نوشت‏ ۸۱٫ محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه طبرى مکّى شافعى (۶۹۴ ه) گزیده‏اى از عوارف گرد آورد. ابو بکر بن محمّد بن محمّد مدعوّ به زین الخوافى، که از پیشروان سلسله سهروردیّه عصر خود بود، به سال ۸۲۶ ه، در درویش‏آباد، حاشیه‏اى بر متن اصلى عوارف نوشت‏ . شیخ قاسم بن قطلوبغاى حنفى (متوفّى ۸۷۹ ه) احادیث عوارف را استخراج کرد. سید محمّد گیسودراز (متوفى ۸۲۵ ه)، شارح تمهیدات عین القضاه، عوارف را با ترجمه فارسى شرح کرد .

و یلبرفورس کلارک قسمتى از عوارف را، از روى ترجمه فارسى آن، به زبان انگلیسى برگرداند و به سال ۱۸۹۱ م در لندن، ذیل ترجمه دیوان حافظ، چاپ و منتشر ساخت‏ . ریشارد گراملیخ در سال ۱۹۷۹ م عوارف را به زبان آلمانى ترجمه کرد .

شهاب الدین ابو حفص سهروردى/ابومنصور اصفهانى، عوارف المعارف(ترجمه)، ۱جلد، انتشارات علمى و فرهنگى – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۷۵٫

زندگینامه شمس الدین محمد تبریزى مغربى

بازدیدها: ۸۴

[زندگى مغربى‏]

ابو عبد الله شمس الدین محمد بن عز الدین بن عادل یوسف البزازینى تبریزى مشهور به مغربى ملقب به محمد شیرین یا ملا محمد شیرین که قدوه العارفین و زبدهالواصلینش یاد کرده‏اند ۱* به قول رضا قلى خان هدایت از صوفیه با تمکین و راهروى پرشور و موحدى مشهور بشمار است که مذهبش وحدت وجود و مشربش لذت شهود بود و به علوم ظاهرى و باطنى عالم بود، وصیت فضائلش مغرب و مشرق را فرا گرفته ۲*

مولد و منشأاش انبند یا امند یا اممند از قراء ۳* رودقات تبریز است و امند (به فتح اول و میم مشدد و سکون نون) نیز هنوز در اصطلاح مردم بکار مى‏رود. فهلویات مغربى به زبان آذرى که ۴* در نسخه‏هاى کهن دیوان وى آمده نشانه‏ایست که او از کودکى در تبریز بوده و با زبان محلى آشنائى دیرینه داشته که به خوبى توانسته است بدان زبان و لهجه ترانه سراید، باین ترتیب تبریزى بودنش مسلم مى‏گردد[۱]

خانه شمس مغربى بنا به گفته خواجه عبد الرحیم خلوتى که مرید شمس بوده در محله اتکو حوالى مسجد جامع تبریز بوده و چون مرید مذکور از مغربى توبه گرفته و در توبه شوق تا منزل مولانا غلطان آمده ۵*روایت او نشان مى‏ دهد که مغربى لا اقل در یک دوره از عمر خویش در اینجا (تبریز) بسر برده است.

اوایل حیات مغربى که مصادف با اواخر حکومت ایلخانان (۷۳۶- ۷۵۶) بوده آذربایجان میدان جنگ بین دو سلسله امراى ایلکانى با آل جلایر و چوپانیان گردید، در سال ۷۸۷ تغتمش خان رئیس ایل- التون از دو ذهبى و پادشاه دشت قبچاق به آذربایجان لشکر کشید و شهرهاى آن سرزمین بخصوص تبریز را غارت کرد. تیمور، آذربایجان و رى و ماوراء رود ارس و آسیاى صغیر را به پسر خود میران شاه بخشید و تبریز پایتخت او شد چون میران شاه دیوانه شد تیمور به آذربایجان آمد و میرزا عمر پسر او را به جاى وى نشانید پس از آن آذربایجان بدست پادشاهان ترکمانى‏نژاد قراقویونلو (۸۱۰- ۸۷۲) و آق‏قویونلو (۸۷۲- ۹۰۸) افتاد ۱* ادوارد براون در ضمن بررسى نظریه ریو درباره اختلاف کمال خجندى و مغربى بدین نکته اشاره مى‏کند ۲* چون شیخ کمال نزد میران شاه تیمور بیشتر از مولانا مغربى تقربى داشته ممکن است مناسباتشان تیره شده باشد. اشاره مؤلف روضات الجنان درباره تقاضاى مردم تبریز از مغربى در دفع شر میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن امیر تیمور گورکان که از سپاه قرایوسف شکست خورده بود و قصد قتل عام مردم تبریز را داشت نیز زمان حیات مغربى را روشن مى‏سازد.

مؤلف روضات الجنان درباره تغییر حال مغربى حکایتى دارد که روزى در تبریز به طلب مشغول بود در میدانى شخصى این بیت مولانا جلال الدین عبد الحمید عتیقى را مى‏خواند که.

چنین معشوقه‏اى در شهر و آنگه دیدنش ممکن‏ هرآنک از پاى بنشیند به غایت بى‏بصر باشد

از شنیدن این شعر حالش دگرگون مى‏شود درد طلب دامن‏گیرش مى‏گردد و سر در عالم نهاده به خدمت بسیارى از اکابر مى‏رسد و با آنها نسبتى برقرار مى‏ کند.

در دو غزل نیز نشانه‏هائى دیگرى از دگرگونى وى یافت مى‏شود غزل اول درباره کردى است به مطلع زیر(۴۹۳)

این کرد پریچهره ندانم که چه کرده است‏ کز جمله خوبان جهان گوى ببرده است‏[۲]

 و در غزل دیگر نیز دخالتى از دگرگونى وى دیده مى‏شود.

به مطلع زیر۸۹۰

شاه بتان ماه‏رخان عرب رسید با قامت چو نخل و لب چون رطب رسید[۳]

 سفر

. جامى در نفحات الانس گوید که مغربى در بعضى سیاحات به دیار مغرب رسیده است و از آنجا از دست یکى از مشایخ که نسبت وى به شیخ بزرگوار محیى الدین عربى رسیده خرقه پوشیده است ۱* بنا به گفته یاقوت در معجم البلدان مغرب به تمام منطقه شمال افریقا و نیز آندلس اطلاق مى‏شد ۲* و لا بد مى‏باید مغربى به قسمتى از دیار مذکور در فوق مسافرت کرده باشد مع‏هذا از دیوان وى و از رسالاتش اطلاعات دقیق و صریحى دراین‏باره بدست نمى‏آید و ممکن است این مسافرت را از روى تخلص وى که مغربى است بر ساخته باشند.

مؤلف آنند راج در باب مغربى اشاره‏اى دارد که مغربى نام رومى ۳* معروف که در شهر سار هم تشریف آورده بود، چند روز بر سر حوض منوگهر (مینوگهر) ساکن و متوطن بود و اکثر اوقات بندگى حضرت مخدوم شرف الدین قدس اللّه سره الغزیر براى ملاقات او مى‏آمدند و تذکره علم و توحید مى‏کردند و طرفین فایده‏ها مى‏گرفتند و یک مکتوب مخدوم که بجانب شیخ مغربى نوشته‏اند و در مکتوبات یک‏صد و پنجاهم است و بزرگى شیخ مغربى از آنجا معلوم خواهد شد و رساله جام جهان‏نما و دیوان اشعار ایشان مشهور است.(۶۹۸)

اگر تو طالب سر ولایتى بطلب‏ ز مغربى که درین روزگار پیدا شد

 و باز به ولایت بهار مسافر شد) ۱*

مغربى در اشعارش بکرات از دریاى محیط و قلزم و عمان و امواج آنها یاد کرده است و اگر بتوان تخیلات شاعرانه وى را مبتنى بر تجربیات وى قرار داد با توجه به قول جامى و مؤلف آنند راج به مغرب و مشرق باید مسافرت کرده باشد. اشعار ذیل نمونه‏ایست از سخنان وى که در آنها اشارت به دریا و محیط و عمان رفته است:

تا مگر موجى کشد بازم ز ساحل در محیط هر زمان صد موج چون دریاى عمانم فرست‏
ز اشک عاشقان او به گیتى‏ در و دریاى عمان آفریدند
هر آنچه مغربى از کائنات حاصل کرد بکرد بحر محیطش به زمان تاراج‏
ازین محیط که عالم به جنب اوست سراب‏ مراست عذب فراست تراست ملح اجاج‏
مغربى از بحر و ساحل پیش از این چیزى مگوى‏ ز آنکه دائم قلزم و عمان او باشد دلم‏

درباره جهانگردى و بى‏ترسى از دریا گوید:

آنکه او معتقد جان و دل مغربى است‏ مغربى در طلبش گرد جهان مى‏گردد
چون مغربى آن‏کس کو، پرورده این بحر است‏ از بحر نیندیشد و ز موج نپرهیزد

در ایران مغربى به سلطانیه و گیلان نیز رفته است مؤلف روضات الجنان از مولانا محمد نور الدین عبد الرحیم البزازى چنین نقل مى‏کنند که در ۲۷ شوال ۷۹۵ از شمس مغربى در شهر سلطانیه توبه و در ۲۷ ذى‏قعده ۸۰۳ در فومن گیلان تلقین گرفته است

محمد على تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان درباره یکى از آثار مغربى به نام درر الفرید که نسخه خطى آن را در اختیار داشته‏اند،گوید که این کتاب را بزبان فارسى در گیلان تألیف کرده است ۱*

مغربى در تبریز مجلس درس داشته و بمقام ارشاد رسیده بود، مردم نیز بوى اعتقاد خاصى داشتند چنانکه در واقعه مرض طاعون و حمله میرزا ابو بکر میران شاه که ذکر آن خواهد آمد. مردم بوى پناه مى‏برند و استمداد مى‏طلبند تا دفع شر میران شاه کند، با اشارات دیگرى که مؤلف روضات آورده است حضور مغربى در مجالس تبریز با صلوات پیشباز مى‏شد، چنانکه گوید روزى مولانا محمد مغربى قدس سره به مجلس تشریف آورند. اهل مجلس از وضیع و شریف سرور حضور دست داد، صلوات‏گویان استقبال نمودند و اظهار کمال و اخلاص و جان‏سپارى کردند ۲* هر چند فرستادن صلوات هنگام ورود تازه‏واردان در مجامع در واقع بهانه‏اى بوده است براى تجدید ارادت و اخلاص به پیغمبر و آل او و لیکن مخصوصا نسبت به اشخاص موجه و محترم انجام مى‏شده است.

مرشدان‏

مؤلف روضات الجنان نسبت سلسله توبه ۳* و تلقین و خرقه و انابت و ارادت حضرت ایشان را از خط شریف مخدومى ادام اللّه هدایته را بدین نهج آورده است .

فقد اخذ المرشد الکامل، العارف المحققین محمد بن عز الدین بن عادل بن یوسف التبریزى المعروف به شیرین ۵* ادام اللّه برکته العلم و التلقین من الشیخ بهاء الدین همدانى و هو من الشیخ ضیاء الدین و هو من عز الدین الطاوسى و هو من الشیخ سعد الدین الحموى و هو من الشیخ نجم الدین کبرى و هو من الشیخ نجم الدین احمد کبرى و هو من الشیخ عمار یاسر البدلیسى و هو من الشیخ ابو النجیب عبد القاهر سهروردى و هو من الشیخ احمد الغزالى و هو من الشیخ ابى بکر النساج الطوسى و هو من الشیخ ابى عثمان المغربى و هو من الشیخ جنید بغدادى و هو من‏ الشیخ سرى السقطى و هو من الشیخ معروف الکرخى و هو عن الامام الهمام على الرضا و هو عن ابیه محمد الباقر محمد بن عبد اللّه (ص) و کذلک اخذ الشیخ محمد المعروف به شیرین من الشیخ سعد الدین و هو من ابیه محمود الزعفرانى و هو من على بن ابى بکر سیواسى و هو من الشیخ صدر الدین قونیوى و هو من الشیخ محى الدین العربى و ایضا من الشیخ اوحد الدین حامد کرمانى و هو من الشیخ رکن الدین السجاسى و هو من الشیخ قطب الدین احمد الابهرى و هو من ابى النجیب سهروردى.

و کذلک اخذ شیخ المذکور من الشیخ اسماعیل علاء الدوله سمنانى و هو من الشیخ نور الدین عبد الرحمن الاسفراینى المشهور ببغداد و هو من الشیخ جمال الدین احمد جوزقانى. من الشیخ شهاب الدین سهروردى ۱*

به‏طورى‏که ملاحظه مى‏شود یک طریقه انتساب او از طریق سعد الدین حموى به شیخ نجم الدین کبرى مى‏رسد طریقه دیگر از طریق صدر الدین قونوى به شیخ محى الدین عربى و همچنین از طریق اوحد الدین کرمانى به ابو النجیب سهروردى مى‏رسد چنانکه طریقه دیگرى هم دارد که از طریق سیسى به شیخ الشهاب الدین سهروردى مى‏رسد. به‏طورى‏که غالبا دیده شده است بعضى مشایخ غیر از خرقه ارادت که از یک شیخ و یک طریقه مى‏گیرند از مشایخ دیگر هم خرقه تبرک دریافت مى‏ کنند.

چنانکه ملاحظه شد سلسله مشایخ مغربى در یک روایت به شیخ شهاب سهروردى مى‏پیوندد و همین پیوند جامى را بر آن داشته است که او را از پیروان طریقه سهروردیه بشناسد ۲* و درصورتى‏که ارتباط او با سعد الدین حموى و علاء الدین انتساب او را بطریقه کبرویه نیز قابل توجه مى‏دارد و بهمین جهت مسئله شیخیه او قابل تأمل است اما با کثرت رواج مکتب سهروردیه در عراق و شام و آذربایجان درین دوره احتمال دارد که خرقه اصلى وى سهروردى بوده است و آنچه از کبرویه و قونویه داشته است خرقه تبرک بوده باشد.

سیسى و مغربى‏

مغربى از مریدان معروف سیسى بود، شیخ زین الدین خوافى سید قاسم انوار ۱* پیر محمد گیلانى و پیر شیخى و حاج محمد عصار ۲* و شیخ کمال خجندى همه به سیسى ارادت مى‏ورزیدند و با شمس مغربى صحبت مى‏داشتند.

مؤلف روضات گوید بجز این عده که ذکر شد، مولانا ضیاء الدین نیزارى تبریزى، خواجه خواند، خواجه کیى و خواجه پیر شیخ عابدى و برادر وى خواجه مشایخ و خواجه ابراهیم کججى و مولانا محى الدین و کریم الدین میاوانى و مولانا ظهیر الدین و پیر محمود کله‏بان و خواجه نصر الله و پیر تاج تولمى از یاران شیخ مغربى بوده‏اند.

از اشارات مؤلف روضات درباره مجد الدین اسماعیل سیسى یا سیزى و شمس مغربى پیداست که سیسى با پدر مغربى آشنا بوده است و از حکایتى که درباره احمد شاه کججى راجع به قطب بوى نقل مى‏کند ۳* چنین بر مى‏آید که میان مغربى و سیسى ارادتى سابق بوده است، اینکه شمس مغربى به اشارت سیسى به چله‏نشینى مى‏پردازد اما قبل از پایان آن با ارسال غزلى به مطلع ذیل.

ما مهر تو دیدیم وز ذرات گذشتیم‏ ۱۳۲۰ از جمله صفات از پى آن ذات گذشتیم‏

سیسى را وقت خوش مى‏شود و استحسان مى‏کند و مغربى را از خدمت چله نشستن معاف مى‏دارد نشان مى‏دهد که سیسى در زندگى مغربى تأثیر بسزائى داشته است مع‏هذا این داستان بى‏شباهت به روایت مشابهى که درباره فخر الدین عراقى نقل کرده‏اند نیست و ممکن است از روى آن حکایت آن را بر ساخته باشند.

چنانکه جامى در نفحات الانس گوید مغربى مرید شیخ اسماعیل سیسى است که وى از اصحاب نور الدین عبد الرحمن اسفراینى است

و در روایتهائى که مؤلف روضات بدان اشاره مى‏کند نسبت ارادت او از سیسى به شیخ علاء الدوله سمنانى و آنگاه از طریق عبد الرحمن اسفراینى به شیخ شهاب سهروردى مى‏رسد ۱* و ظاهرا بهمین سبب انتساب به ابو النجیب سهروردى یافته است که جامى او را از پیروان طریقه سهروردیه بشمار آورده است ۲* مع‏هذا سهروردیه بمعنى اخص پیروان شیخ شهاب الدین سهروردى‏اند و شیخ علاء الدوله سمنانى هم ظاهرا طریقه کبرویه دارد نه سهروردیه.

از مریدان معروف سیسى که با مغربى صحبت مى‏داشته یکى کمال خجندى است. مؤلف حبیب السیر درباره کمال گوید در بازگشت از سفر مکه به تبریز اقامت مى‏کند و مورد توجه سلطان حسین بن سلطان اویس (۷۸۴- ۷۷۶ ه) قرار مى‏گیرد و سلطان باغى در ولیانکوه بوى مى‏بخشد و کمال آنجا را خانقاه مى‏سازد میرزا میران شاه نسبت به شیخ کمال ارادتى داشته است

روزى مولانا مغربى با محمد مشرقى و محمد عصار و محمد خیالى در صحبت شیخ مى‏روند و شیخ مشغول طبخ بود و غزلى سروده بود به مطلع ذیل‏

چشم اگر این است و ابرو این و ناز و شیوه این‏ الوداع اى زهد و تقوى الفراق اى عقل دین‏

مغربى به کمال مى‏گوید. مولانا بزرگ است چرا باید شعرى گفت که جز معنى مجازى محملى نداشته باشد کمال آنها را برمز صوفیانه بیان مى‏کند که چشم به لسان اشارت عین و ابرو عبارت از حاجب است که اشاره به صفات است و مغربى ازین طرز تعبیر کمال خدمت مى‏کند و انصاف مى‏دهد ۴*

از قول مؤلف حبیب السیر که شیخ کمال نزد میران شاه پسر تیمور تقرب داشته است و از روایت مؤلف روضات درباره تقاضا و استمدادى که مردم تبریز از مغربى در دفع بلاى میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن تیمور کرده‏اند و استنباط ریو ۵* نویسنده فهرست موزه بریتانیا دراین مورد تأیید مى‏گردد که مى‏گویند مناسبات این دو شاعر چندان خالصانه و باصفا نبوده است، کمال نزد میران شاه تقرب دارد و مغربى در دفع شر پسر میران شاه قربانى مى‏دهد، هر چند که ادوارد براون این شبهه را براى دو تن اهل صفا بعید مى‏داند

از یاران دیگر او در سیر و سلوک از عرفاى زیر نام برده‏اند شیخ بهاء الدین همدانى و شیخ سعد الدین فرزند محمود زعفرانى و شیخ عبد القادر نخجوانى و شیخ شرف الدین منیرى که در شهر سار کنار حوض منوگهر با مغربى مباحثه داشته است.

شاگردان مغربى‏

مغربى در تبریز به ارشاد مشغول بود و مجلس درس داشت احمد بن موسى الرشتى الاستادى در مقدمه شرح چام جهان‏نما گوید که «این فقیر» دو نوبت نزد مصنف (مغربى) علیه‏الرحمه آن را به قرائت خوانده‏ام و بر مشکلات وقوف یافته و بر حضور حواشى نوشته و اجازت‏نامه بخط مبارک خود داده است در کره اخرى در سنه خمسین و ثمانمائه گذار باز بشهر تبریز افتاد و به مدرسه نزول شد و جمعى از مریدان مولانا مرحوم بودند ۲*

احمد بن موسى رشتى از مرید دیگر شمس بنام مى‏برد بنام کمال الدین یوسف معروف به میرشکى که از مریدان مغربى بوده و به تقاضاى وى، موسى رشتى جام جهان‏نما را در تبریز شرح کرده است ۳*

از مریدان دیگر مغربى که در سفر و حضر ملازم وى بوده و به مغربى ارادت خاص داشته است ۴* خواجه عبد الرحیم خلوتى بود و در ۷۹۵ بیست هفتم شوال در سلطانیه توبه گرفته و در ۲۷ ذى‏قعده سال ۸۰۳ در گیلان تلقین یافته است ۵*

شیخ عبد اللّه شطارى مؤسس طریقه شطاریان در هند از جمله‏ خلفا و جانشینان مغربى است که از دست وى خرقه پوشیده و شطارى لقب گرفته شهرت شطاریه در قرن ۸ و ۹ ه در هندوستان بوده و بعضى سخنان او یادآور گفته‏هاى حلاج و بایزیدست و این طریقه در سوماتره و جاوه نیز پیروان دارد و استاد زرین‏کوب مى‏نویسد تأثیر وجود مشایخ شطاریه و نقشبندیه در نشر و بسط اسلام بین هندوان و اقوام مالزى بمراتب بیش از تأثیرى بود که غازیان و مجاهدان سابق درین مورد داشته‏اند ۱*

مولانا شمس الدین محمد اقطابى مشرقى ۲* تبریزى، مولانا عوض شاه نامى از مریدان شمس مغربى بوده‏اند چنانکه مولانا عوض شاه نامى گوید روزى به خدمت مغربى آمدم گفتند امروزى با تو سیرى کنم ۳*

مؤلف سفینه خوش‏گوى صائب را از اعقاب شمس مغربى مى‏داند ۴* میرزا محمد على صائب تبریزى اصفهانى بنا بقولى جد و بقول دیگر جد و پدرش میرزا عبد الرحیم هر دو در عداد جمعى کثیر از تجار ثروتمندان بامر شاه عباس کبیر از تبریز کوچ کرده‏اند و در محله نوبنیاد اصفهان بنام عباس‏آباد اقامت یافتند، از طرفى عمش بنام شمس الدین تبریزى معروف به شیرین قلم و ملقب به شمس ثانى است که از مشاهیر اهل صفا و اساتید خط بوده و بعید نیست که صائب رسم الخط مخصوص به خود را از او یاد گرفته باشد ۵*

در دیوان صائب اشاره‏اى مبنى بر خویشاوندى وى با شمس مغربى نیست و شاید لقب عم او سخن خوش‏گوى را تأیید کند و شمس ثانى با شمس مغربى خویشاوندى داشته باشند.

مغربى فرزندى داشته بنام عبد الحى که در سال ۸۲۵ در اوایل سلطنت اسکندر ولد قرایوسف درگذشته و قبرش در کنار قبر مولانا محمد مغربى است ۶*

تخلص مغربى‏

جامى و تذکره‏نویسان دیگر معتقدند که مغربى تخلص خود را به دلیل مسافرت به مغرب و خرقه گرفتن از مریدان محى الدین عربى انتخاب کرده ۱* از طرف دیگر یکى از مریدانش بنام ابو محمد نور الدین عبد الرحیم درباره وى مى‏گوید تبریزى موطنا ۲*، مغربى مذهبا

در مقدمه دیوان پس از ذکر علل توجه به شعر گوید (که گاهى از براى تفریح کربت و دفع هموم غربت غزلى چند طرب‏افزاى گفته شدى .. تا آینه وحدت‏نماى هر موحدى و معروف‏نماى هر عارفى و محبوب‏نماى هر محبى گردد و مرشد هر مستر شدى و مرآت هر بالغ و رشیدى آید پس ناظم این نوع شعر با ناظران صادق و صادقان ناظر همان مى‏گوید که ناظم ترجمان الاشواق گفته.

کلما أذکره من طلل‏ او ربوع او مغان کلما ۳*

مغربى با توجه به سخن محى الدین در ترجمان الاشواق در تبین عشق، موافق مشرب عرفانى مغرب از جمله ابن عربى آندلسى تخلص مغربى را براى خود برگزیده است و این نکته گفتار جامى را تأیید مى‏کند.

عنوان مغرب‏

شیخ محمد لاهیجى در شرح گلشن راز درباره جابلقا و جابلسا و مشرق و مغرب گوید آنکه شهر جابلقا شهریست در غایت بزرگى در مشرق و جابلسا نیز شهریست به‏غایت بزرگى در مغرب در مقابل جابلسا و ارباب تاویل در این باب سخنان بسیار گفته‏اند و آنچه بر خاطر این فقیر قرار گفته بى‏تقلید غیرى بطریق اشاره دو چیز است یکى آنکه جابلقا عالم مثالى است که در جانب مشرق ارواح که برزخ است میان غیب و شهادت و مشتمل است بر صور عالم پس هرآینه شهرى باشد در غایت بزرگى و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد ازمفارقت نشاء دنیویه در آنجا باشند و صور جمیع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سیئه که دنیا کسب کرده‏اند چنانچه در احادیث و آیات وارد است در آنجا باشند و این برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است … در معنى دوم آنکه شهر جابلقا مرتبه الهیه که مجمع البحرین وجوب و امکان است باشد که صور اعیان جمیع اشیاء از مراتب کلیه و جزویه و لطائف و کثایف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در اوست و محیط است بما کان و ما یکون و در مشرق است زیرا که دریاى مرتبه ذات است و فاصله بین همانست و شموس و اقمار نجوم اسماء و صفات و اعیان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشته‏اند و شهر جابلسا نشاء انسانى است که مجلاى جمیع حقایق اسماء الهیه و حقایق کونیه است هرچه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعین انسانى غروب نموده و در صورت او مخفى گشته است.

با مغربى مغارب اسرار گشته‏ایم‏ بى‏مغربى مشارق انوار گشته‏ایم‏

و عالم الوهیت نسبت با عالم ربوبیت مشرقى است که فیض از او بعالم ربوبیت مى‏رسد و عالم ربوبیت نسبت با برزخ مثالى مشرقى است و هر فردى از افراد و هر مرتبه از مراتب مشرقى است که آفتاب اسمى از اسماء الهیه از او طالع شده و باعتبار دیگر مغربى است که در تعین او نور آن اسم مختفى گشته است و دل انسانى بحسب جامعیت مظهریت صد مشرق و صد هزار مشرق بیش دارد که تمامت نجوم اسماء الهى از آن مشارق تابان مى‏شوند و باز در مقابل هر یکى مغربى است و عجائب و غرائب دل انسانى را غیر از سالکانى که اهل تصفیه‏اند مشاهده نمى‏تواند کرد ۱*

در اینکه وجه تخلص مغربى چیست قول مربوط به سفر وى به مغرب و همچنین قول مربوط به پیروى وى از طریقه محیى الدین عربى محتمل‏تر بنظر مى‏آید.

آثار مغربى‏

مؤلف روضات درباره مغربى و آثارش گوید: وى عالم بوده به علوم ظاهرى و باطنى و مصنفات شریف و اشعار لطیف وى حرز جان و تعویذ روان عارفان مثل اسرار الفاتحه، رساله جام جهان‏نما، درر الفرید و نزهته الساسانیه و غیرهم و دیوان اشعار آبدار آن بزرگوار کالشمس فى وسط النهار ظاهر و باهر است تذکره‏نویسان بعد نیز فقط از آثار فوق نام برده‏اند و بدین‏گونه غیر از آثار منثور دیوان اشعارى دارد که علاوه بر غزلیات متضمن چند قطعه مثنوى نیز هست از جمله دو قسمت از مثنوى وى در دیوان آمده ۱۸ بیت در مقدمه که با این بیت شروع مى‏شود.

پس ار بینى در این دیوان اشعار خرابات و خراباتى و خمار

و ابیاتى نیز در میان غزلها آمده:

سر بخرابات مغان درنهم‏ در قدم پیر مغان سر نهم‏
در قدم پیر مغان مى‏کشم‏ وز کف او جام پیاپى کشم‏
چون بخورم باده شوم مست از او نیست شوم باز شوم هست از او

۱*

آثار منثور:

الف- رساله مرآه العارفین در تفسیر سوره فاتحه که ظاهرا همان رساله اسرار الفاتحه است به عربى، این رساله را در مجموعه شماره ۱۴۵۳ در کتابخانه راغب پاشاى ترکیه در برگهاى ۸۰ تا ۲۸۶ نشان یافته‏ام در بعضى نسخ آن را بنام محیى الدین و شیخ نصر الدین عبد الکریم جبلى منسوب داشته‏اند این رساله را مدتها است وسیله کتابخانه مرکزى از ترکیه تقاضا کرده‏ام تاکنون نرسیده ۲*

ب- رساله درر الفرید به فارسى که مغربى آن را در گیلان نوشته است این رساله ضمیمه دیوان مغربى در کتابخانه سعید نفیسى که درفهرست کتابهاى ایشان به شماره ۸۷۳۲ در کتابخانه مرکزى ثبت شده است موجود بوده (در ۷ صفحه) آقاى دکتر یار شاطر در کتاب شعر فارسى در عهد شاهرخ از آن یاد کرده‏اند به‏طورى‏که اظهار مى‏داشتند این نسخه را دیده و از آن استفاده کرده‏اند متاسفانه نشانه‏اى از این رساله نیافتم‏

محمد على تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان از مشخصات دقیق این رساله سخن گفته‏اند و حتما آن را در اختیار داشته‏اند، تحقیقاتى که بعمل آوردم این نسخه نیز نه در دست فامیل مرحوم تربیت مانده و نه در کتابخانه ملک که خریدار کتابهاى کتابخانه تربیت بوده است. مرحوم تربیت نوشته‏اند. رساله درر الفرید مشتمل بر سه اصل توحید و افعال و صفات خدا بزبان فارسى است در گیلان تألیف شده و با جمله‏ سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ‏ شروع مى‏شود ۱*

ج- جام جهان‏نما- این رساله فارسى در ۹ صفحه بانضمام یک ۲* دایره است. مغربى در مقدمه سبب تالیف رساله را چنین بیان کرده است. که طایفه دوستان که طایفه دوستان که طالب علم توحید بودند و محب قدم تحقیق و تجرید و از الفاظ ائمه ایشان را برد الیقین حاصل نمى‏شد … از این فقیر التماس کردند که رساله‏اى که جامع کلیات علم توحید و مراتب وجود باشد بساز و از براى هر مرتبه دایره‏اى بپرد از التماس ایشان را اجابت کردم … و رساله را نام جام جهان‏نماى کردم و این رساله مشتمل است بر دو قوس و خطى که بین القوسین برزخ است.

احمد بن موسى رشتى استادى که دو نوبت نزد مغربى جام جهان‏نما را خوانده و بر مشکلات آن وقوف یافته و بر حضور حواشى نوشته و اجازه‏نامه بخط مغربى داشته است. شرحى مفصل بر جام جهان‏نما دارد.

درباره رساله جام جهان‏نما گوید: رساله را مصنف علیه‏الرحمه سه اسم نهاده اول کلیات علم توحید دوم مراتب وجود سیم جام جهان‏نماى و مصنف این کتاب مولانا محمد شیرین است علیه‏الرحمه و این کتاب راز شرح قصیده فارضیه ۳* انتخاب کرده است الحق ید بیضا نموده است*

احمد موسى رشتى در شرح جام جهان‏نما گوید که جام جهان‏نماى وجود مضاف است که حقیقت انسانى مى‏گویند هرگاه که اکمل مشاهده کند از بالا و کامل از زیر مشاهده مى‏کنند باین واسطه آینه بهر دو وجه حقیقت انسان است که برزخ است میان حق و عبد و از هر دو وجه شیخ فرید الدین عطار قدس سره بیتى گفته است.

جام جهان‏نماى من روى طرب‏فزاى توست‏ گرچه حقیقت من است روى جهان‏نماى او

صرفنظر از معنى اصطلاحى جام جهان‏نما که شعرا نیز درباره آن تغییراتى دارند چون حافظ که جام جهان‏نما را به مثابه قلب عارف یا جنبه جامعیت انسان کامل بکار برده‏اند شاید مغربى نام رساله را با الهام از اشعار عطار یا حافظ جام جهان‏نما گذاشته باشد نمونه‏هاى اصطلاحى جام جهان‏نما را نیز در اشعار ذیل آورده است.

مرا نگر که به من ظاهر است جمله جهان‏ چرا که مظهر جام جهان‏نماى توام‏
ما جهان‏نماى ذاتیم‏ ما مظهر جمله صفاتیم‏

قدیم‏ترین نسخه خطى جام جهان‏نما در مجموعه ف ۱۲۹ ایاصوفیه شماره ۴۷۹۵ در ۶ برگ از صفحه ۲۹۰ تا ۲۹۶ در روز ۵ شنبه محرم سال ۸۲۷ نوشته شده و نسخه عکسى آن براى اصلاح مورد استفاده قرار گرفته است.

رساله جام جهان‏نما مورد توجه شارحان قرار گرفته است و و شروح متعددى بر آن نوشته‏اند از این قرار.

۱- شرح احمد بن موسى رشتى استادى که به خواهش یکى از مریدان مغربى به نام کمال الدین یوسف میرشکى نوشته است شارح در دیباچه مى‏گوید که در سال ۷۲۰ به تبریز رفته و در مدرسه شیخیه مانده و رساله جام جهان‏نما تدریس مى‏کرده بار دیگر در سال ۸۵۰ به تبریز آمده و بنا به خواهش کمال الدین یوسف میرشکى به یادگار وى شرحى بر آن کتاب از روى نسخه‏اى که مغربى به او اجازت تدریس‏ داده بود آغاز کرده ۱* و آن را در بادکوبه به انجام رسانده است ۲* میکروفیلم این شرح در کتابخانه مرکزى در مجموعه ف ۲۲۶۱ آمده است.

۲- شرح جام جهان‏نما از سلطان وجیه الدین علوى است که در سال ۹۰۶ نوشته شده است که متن با علامت م و شرح با علامت «ش» مشخص شده است میکروفیلم این نسخه ضمن مجموعه ۷۵۴ پاریس ۱۴۳ در کتابخانه مرکزى دانشگاه موجود است.

۳- مدام جان‏فزا در شرح جام جهان‏نما تالیف نعمت اللّه در ۲۱ شعبان ۸۶۴٫ ه

۴- فایده فى شرح جام جهان‏نما و بندى از روضته الریاحین در مجموعه ف ۷۶۹ پاریس ۸۰ در کتابخانه مرکزى دانشگاه موجود است و روضته الریاحین در سیرت شیخ احمد جام ژنده پیل از درویش على بوزجانى است در سه مقصد با یک مقدمه در چهار فصل.

۵- شرح جام جهان‏نما، شرح از خواجه بنده‏نواز یا خواجه صدر الدین محمد گیسو دراز فرزند یوسف حسینى دهلوى عارف چشتى (۷۲۰- ۸۲۵) به شماره ۱۱۴۹۵ فهرست پاکستان انجمن شرقى اردو و تاریخ کتابت آن ذکر نشده و در مجموعه ۷۶۹ کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است.

۶- در فهرست رضوى (۴: ۷۶۸- و ۹۶) از حل جام جهان‏نما که در محرم ۸۴۰ بنام بابر خان آغاز شده است نیز یاد گردیده است.

[دیوان اشعار مغربى‏]

دیوان اشعار مغربى که مجموعه‏اى است از اشعار عربى و غزلیات فارسى و ترجیع‏بند و مثنوى و رباعیات و تعدادى فهلویات به زبان آذرى.

دیوان اشعار با مقدمه‏اى منثور به قلم مغربى آغاز مى‏شود و در این مقدمه شاعر هدف خود را از سرودن اشعار چنین بیان مى‏کند که گاهى از براى تفریج کربت و دفع هموم غربت غزلى چند طرب‏افزاى شادى‏بخش غم‏فرساى گفته شدى … بعد از ابیاتى چند به عربى از اشعار محیى الدین به عنوان ناظم ترجمان الاشواق ذکر مى‏کند و از مثنوى رمزى خویش در توجیه چشم و خط و خال و ابرو یاد مى‏کند تاخواننده گمراه نگردد.

فرومگذار چیزى از دقایق‏ که تا باشى ز اصحاب حقایق‏

و چون زبان عربى را بخصوصیته باهل الجنه و نبینا محمد (ص) برتر مى‏شمرد در ترتیب دیوان، اشعار عربى را مقدم مى‏آورد و بعد اشعارى را که به زبان ملیح فارسى است ذکر مى‏کند.

مجموعا ۲۲۳ بیت عربى و ۲۰۰ غزل فارسى و بیست و دو بیت مثنوى و سه ترجیع‏بند به ترتیب در ۱۰- ۱۳ ۷ دربند با ترجیعات زیر دارد.

۱-

که جز او نیست در سراى وجود به حقیقت کس دگر موجود

۲-

گنجى که طلسم اوست عالم‏ ذاتى که صفات اوست آدم‏

۳-

ما توبه زهد را شکستیم‏ با مغ‏بچه روبرو نشستیم‏

۳۵ رباعى و ۱۴ ترانه و یک غزل به زبان آذرى است.

سماع مغربى‏

در اشعار مغربى اشاراتى به اصطلاحات موسیقى که در مجالس سماع رایج بود دیده مى‏شود، از این نشانه‏ها و اشارات شاید بتوان چنین استنباط کرد که مغربى با مجالس سماع آشنائى داشته است و بقول ادوارد براون نتهاى موسیقى سماع را مى‏شناخته است ۱* مع‏هذا در رساله جام جهان‏نما و تذکره‏هاى معاصرش اشاره‏اى به شرکت وى در مجالس سماع درویشان دیده نمى‏شود، البته مغربى خود را مست و خراب مى‏داند و از نغمه روز الست و قول کن، در سماع است با وجودى که خود را از سماع ظاهرى بى‏نیاز مى‏داند از اصطلاحات آن سخن مى‏گوید ۲*

از اشعارش پیداست که آلات موسیقى را چون چنگ و دف و نى را مى‏شناخته است و این‏همه شاید نشانه این باشد که وى مجالس سماع را دیده و در آن شرکت کرده است مع‏هذا تحقیق قول او در باب‏ سماع بستگى دارد به تحقیق در اینکه مغربى در اصل با کدام یک از سلاسل صوفیه ارتباط داشته است و قول مشایخ آن سلسله درباره سماع چیست ۱*

مذهب مغربى و وحدت ادیان‏

آنچه کفر است بر خلق بر ما دین است‏ تلخ و ترش همه عالم بر ما شیرین است‏

مغربى بارها در اشعارش از مشرب و مذهب خاص خود سخن مى‏گوید نکته‏اى که در باب مذهب او محقق است قول اوست در باب رویت که مذهب اشاعره است و از همین روست که وى قول فلسفى و معتزلى را نفى مى‏کند و مى‏گوید

مغربى دیده به دیدار تو دارد روشن‏ گرچه باور نکند فلسفى و معتزلى‏

در رباعى زیر نیز اعتقاد مذهبى خود را بیان مى‏کند.

هادى طریق اهل تحقیق منم‏ عارف به فنون جمع و تفریق منم‏
چون حلم و حیا و علم و صدق است مرا عثمان و عمر على و صدیق منم‏

که در تسنن او شک باقى نمى‏گذارد در مقدمه دیوان از محمد و آله و صحبه سخن مى‏گوید که با تسنن او منافات ندارد احمد موسى رشتى در شرح جام جهان‏نما ۲* براى اثبات رؤیت خداوند به قول امیر (حضرت على) کرم اللّه وجهه اشاره مى‏کند که لا اعبد ربا لم اره که این نیز با تکریم و تعظیم اهل سنت نسبت به على و خاندان رسول مغایرتى ندارد. در ضمن فهلویات مغربى کلمه‏ى ناویاناد است که بمعنى محبوب و یار بکار رفته است آقاى ادیب طوسى گویند شاید ناد از جمله ناد علیا مظهر العجائب استعاره شده یا ناو است که بمعنى کشتى باستناد خبر مثل اهل بیتى کمثل سفینته نوح من تمسک بها نجا و من تخلف عنها فقد غرق، على و اولادش سفینه نجات‏اند و مغربى کلمه ناد را کنایه از نام على آورده است ۳* با توجه به تعصب‏هاى رایج در عصر او مخصوصا رواج تسنن درآن ادوار البته اگر وى مذهب تشیع مى‏داشت ناچار به تقیه بود و لیکن سعه مشرب او که از قول به طریقه وحدت وجود هم ناشى مى‏باشد او را از اختلافات مربوط به مذاهب و فرق دور نگه‏مى‏داشت، چنان که مى‏گوید

وراى مطلب هر طالب است مطلب ما برون ز مشرب هر شاربست مشرب ما
تو دین و مذهب ما گیر در اصول و فروغ‏ که دین مذهب حق است دین و مذهب ما
نخست لوح دل از نقش کائنات بشوى‏ چو مغربى اگرت هست عزم مکتب ما

وى در رهائى از قیودى که سجاده و تسبیح به پایش افکنده است کوشش مى‏کند و این کوشش را نه تنها در گسیختن از طواهر دینى بکار مى‏برد بلکه از کعبه و بتخانه و زنار و چلیپا نیز خویشتن را به در مى‏آورد و مى‏گوید:

از کعبه و بتخانه و زنار و چلیپا از میکده و کوى خرابات گذشتیم‏
سجاده و تسبیح به یک‏سوى فکندیم‏ در خدمت ترسابچه زنار ببستیم‏
این‏ها به حقیقت همه آفات طریقتند المنه لله که ز آفات برستیم‏

و این کلام محى الدین را در ترجمان الاشواق بخاطر مى‏آورد که گفته بود.

لقد صار قلبى قابلا کل صوره فمرعى لغزلان و دیر لرهبان‏
و بیت لاوثان و کعبه طایف‏ و الواح توراه و مصحف قرآن‏
ادین بدین الحب أنى توجهت‏ رکائبه فالحب دین و ایمان‏

۱* با چنین مشربى مغربى که همه جا را خانه خدا مى‏داند در کوى مغان بامى و معشوق مى‏نشیند و از همه هستى نیست مى‏شود تا به هستى ابد برسد البته نمى‏تواند مثل عوام خویشتن را در کشمکش‏هاى ظواهر مذهبى‏ محدود سازد و این‏گونه تعصبات نمى‏تواند با مشرب کسى که مى ‏گوید.

که جز او نیست در سراى وجود به حقیقت کس دگر موجود

موافق باشد.

مغربى ‏هاى دیگر

در تحقیق این امر که عنوان مغربى در تخلص شاعر مورد بحث ما از کجا ناشى است یک نکته که شاید بتواند تا حدى به روشن کردن مطلب کمک کند بررسى این امر است که سایر کسانى که مشهور به مغربى بوده‏اند چه کسانى بوده‏اند و سبب شهرت آنها به این عنوان چیست دراین‏باره البته تا استقصاء دقیقى انجام نشود نمى‏توان بطور قاطع اظهار نظر کرد اما در بین چند تن از این‏گونه اشخاص ابو عثمان مغربى که در ۳۷۳ در نیشابور وفات یافته است ظاهرا بدان سبب که اهل قیروان بوده است مغربى خوانده شده است ۱* و کسانى مثل امیه بن عبد العزیز شیخ ابو مدین محیى الدین ابن عربى نیز غالبا به سبب آنکه اهل آندلس یا بلاد مغرب بوده‏اند بدین نام مشهورند. درباره ابو عبد الله مغربى درست سبب انتساب معلوم نیست اما اینکه قبرش را در طور سینا گفته‏اند این احتمال را قوى مى‏کند که او نیز ممکن هست اصلا اهل مغرب بوده باشد ۲* غیر از مغربى مورد بحث ما فقط یک تن بنام خواجه عبد الله نقشبندى معروف به حور العین را مى‏توان ذکر کرد که او نیز مثل شمس مغربى مورد بحث ما عنوان مغربى ربطى به مولد و موطن او ندارد.

اما اینکه بعضى مأخذ مغربى مورد بحث ما را بسبب آنکه در بعضى سیاحات به مغرب رسیده است مغربى خوانده‏اند در عین حال مؤید قول کسانى است که او را از لحاظ مذهب مغربى خوانده‏اند یعنى معتقد به مذهب محیى الدین مغربى. در حال حاضر از بررسى مغربى‏هاى دیگر پیش از این چیزى که بتواند تخلص مغربى را درباره شاعر مورد بحث ما توجیه کند نمى‏توان بدست آورد.

سنائى و مغربى‏

در بین شعراى عارف کسانى که مغربى از آنها در اشعار خود یاد مى‏کند عبارتند از سنائى- عطار- عراقى مغربى سه بار از سنائى در اشعارش نام مى‏برد، شعراى فوق مورد توجه مغربى قرار گرفته‏اند و بدانها ارادت مى‏ورزد و آنان را امواجى از بحر بى‏پایان وجود مى‏داند، معارف سنائى و حقایق عراقى را مى‏ستاید و گوید

وز موج او شده است عراقى و مغربى‏ وز جوش او سنائى و عطار آمده.
نقش این موج بحر بى‏پایان‏ مغربى و سنائى است و سنا
نشود کسى عراقى به حقایق عراقى‏ نشود کسى سنائى به معارف سنائى‏

۱*

عطار و مغربى‏

عطار از بزرگان مورد توجه و اعتقاد مغربى است از اشعارش چنین برمى‏آید که آثار عطار را خوانده و بدان توجه داشته است، شاگرد و مرید مغربى استادى رشتى در صفحه ۲* ۱۲ شرح جام جهان‏نما اشاره‏اى دارد که شاید بتوان استنباط کرد که شمس مغربى نام رساله خود را با الهام از شعر عطار جام جهان‏نما گذاشته است به ویژه آنکه رشتى استادى دو بار این رساله را نزد مغربى به قرائت خوانده است و از او اجازه شرح گرفته است، عطار گوید:

جام جهان‏نماى من روى طرب‏فزاى تو است‏ گرچه حقیقت من است روى جهان‏نماى تو

در شرح جام جهان‏نماى احمد رشتى استادى بارها به اشعار عطار استشهاد شده است، مغربى یک‏بار نام عطار را در اشعارش آورده گوید.

وز موج او شده است عراقى و مغربى‏ وز جوش او سنائى و عطار آمده‏

۱* توجه به وزن و موضوع اشعار عطار در اشعار مغربى دیده مى‏شود عطار قصیده‏اى دارد به مطلع زیر.

اى روى در کشیده به بازار آمده‏ خلقى بدین طلسم گرفتار آمده‏

مغربى غزلى دارد بمطلع زیر

آن ماه مشترى است به بازار آمده‏ خود را بدست خویش خریدار آمده‏

صرفنظر از اصطلاحى بودن سیمرغ و هدهد و سلیمان در اشعار زیر نشانه‏هائى است که از منطق الطیر عطار خبر مى‏دهد.

اى هدهد جان ره به سلیمان نتوان برد بر درگه او بس که طیور است و حوش است‏
اى مغربى کى رسى به سیمرغ‏ بر قله قاف ره نبرده‏
مغربى هیچ چیز از آن عنقا بجز از پرّوبال نتوان دید

محیى الدین و مغربى‏

مسافرت مغربى به دیار مغرب او را با افکار محیى الدین (ابن عربى) ۲* آشنا کرد که در رساله جام جهان‏نما در دوایر گوناگون افکار او بیان شده است در مقدمه دیوانش با ذکر اشعار ترجمان الاشواق محیى الدین توجهش را به تعلیم محى الدین ثابت کرده است.

اشعار تعلیمى مغربى درسهائى از مکتب وحدت وجود ابن عربى است توضیحاتى که شاگردش احمد موسى رشتى در شرح جام‏ جهان‏نما درباره اصول فکرى مغربى مى‏دهد به استناد اقوال محیى الدین است و قول او که دو بار نزد مغربى جام جهان‏نما را خوانده و اجازت شرح گرفته است نیز حاکى از نزدیک بودن مشرب مغربى با طریقه محیى الدین است از جمله تأثیر مهمى که محیى الدین در وى کرده است بکار بردن رموزى است در شعر.

ابن عربى روش رمزى را درباره متن وحى شده قرآن و همچنین درباره جهان بکار مى‏برد.

حرفهائى که بر اوراق جهان مسطورند هست آن جمله خط دوست بخوان هیچ مگو

در مقدمه دیوانش درباره رموز خط و خال و زلف و ابرو و خرابات و خراباتى به پیروى شیخ محمود شبسترى چنین گوید.

پس ار بینى در این دیوان اشعار خرابات و خراباتى و خمار
نظر را نغز کن تا نغز بینى‏ گذر از پوست کن تا مغز بینى‏
چو هر یک را ازین الفاظ جامى است‏ به زیر هریکى پنهان جهانى است‏

مغربى و عراقى‏

مغربى در چند مورد از اشعار خویش عراقى ۱* را جزو بزرگ مردانى چون عطار و سنائى مى‏داند با توجه به اینکه مغربى خود را با عراقى برابر مى‏یابد باز شک نیست که تأثیر بسیارى از عراقى پذیرفته است لمعات عراقى هم پیداست که بسیار مورد توجه مغربى بوده است موارد ذیل تأثیر لمعات عراقى را در فکر مغربى نشان مى‏دهد و البته این‏گونه موارد به همین‏ها نیز منحصر نیست.

در لمعه اول عراقى‏

اشتقاق عاشق و معشوق از عشق است و عشق در مقر غیر از تعین‏ منزه از آن روى که عین ذات خود است و صفات خود را در آینه عاشق و معشوقى بر خود عرضه کرد و حسن خود را بر نظر خود جلوه داد و از روى ناظرى و منظورى نام عاشق و معشوقى پیدا آمد ۱*

چون ناظر و منظور توئى غیر تو کس نیست‏ پس از چه سبب گشت پدید این‏همه غوغا
تا شاهد حسن تو در آینه نظر کرد عکس رخ خود دید و بشد واله و شیدا
آنکه خود را مى‏نماید از رخ خوبان نگاه‏ مى‏کند از دیده عشاق در خوبان نگاه‏
آن مرغ بلند آشیانه‏ چنون کرد هواى دام و دانه‏
معشوقه و عشق و عاشق آمد آئینه زلف و روى و شانه‏
بر صورت خویش گشته عاشق‏ بر غیر نهاده صد بهانه‏

در لمعه اول‏ عراقى‏

یک عین متفق که جزو ذره‏اى نبود چون گشت ظاهر این همه اغیار آمده‏
اى ظاهر تو عاشق و معشوق باطنت‏ مطلوب را که دید طلب کار آمده‏
پنهان ازین جهان ز سرا پرده نهان‏ یارى است در لباس چو اغیار آمده‏
محبوب گشته است محب جمال خود مطلوب خویش راست طلبکار آمده‏

لمعه دوم‏

عراقى سلطان عشق خواست که خیمه بصحرا زند در خزاین بگشود و گنج بر عالم پاشید ۱*

مغربى‏

چونکه موج و گوهر و دریا پیاپى شد روان‏ در جهان از موج دریا بحر و کان آمد پدید
سر بحر بیکران را موج در صحرا نهاد گنج مخفى آشکارا شد نهان آمد پدید
کرد سلطان عزیمت صحرا شد روانه سپاه با سلطان‏
از ره عدل پادشاه قدیم‏ کرد معمور خطه حدثان‏

***

بیرون دوید یار ز خلوتگه شهود خود را به شکل و وضع جهانى به خود نمود
با آنکه شد غنى همه عالم ز گنج او یک جو ازو نه کاست و نه یک جو در او فزود

لمعه سوم‏

عشق هر چند خود را دایم به خود مى‏دید خواست که در آئینه جمال معشوقى مطالعه کند نظر در آینه عین عاشق کرد صورت خودش در نظر آمد. عاشق صورت خود گشت ۲*

چون عکس رخ دوست در آینه عیان شد بر عکس رخ خویش نگارم نگران شد

لمعه چهارم‏

غیرت معشوقى آن اقتضا کند که عاشق غیر او را دوست ندارد و به غیر او محتاج نشود چون آفتاب در آینه خود را آفتاب پندارد ۱*

عشق چون بیند جمال خود عیان‏ در لباس و در نقاب ما و من‏
غیرت آرد حسن را گوید که زود جامه اغیار برکن از بدن‏
آن بت عیار من بى‏ما و من‏ عشق بازد دائما با خویشتن‏

لمعه پنجم‏

محبوب در هرآینه هر لحظه روى دیگر نماید و هر دم به صورتى دیگر برآید زیرا که صورت به حکم آینه هر دم دگرگون مى‏شود … اگر مى‏خواهى که از نفحات آن نفس بوئى به مشام تو برسد، در کارستان‏ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ‏ نظاره شو تا عیان بینى‏

جمله کارستان خود در خود بدید در عجب ماند از امور خویشتن‏
مرا از روى هر دلبر تجلى مى‏کند رویش‏ نه از یک سوى مى‏بینم که مى‏بینم ز هر سویش‏

گذشته از لمعات در اشعار عراقى نیز موارد بسیار هست که آنها را مى‏توان از منابع الهام مغربى شمرد و جالب اینست که در بعضى مواردکلام مغربى حتى از لحاظ لفظى هم تحت تأثیر عراقى است.

عشق بى‏کثرت حدوت و قدم‏ نظرى کرد در وجود و عدم‏
که جز او نیست در سراى وجود به حقیقت کس دگر موجود

عراقى:

اى زده خیمه حدوث و قدم‏ در سرا پرده وجود و عدم‏

که بغیر از تو در جهان کس نیست‏ جز تو موجود جاودان کس نیست‏

عراقى:

نگارا چشمت از جان آفریدند ز کفر زلفت ایمان آفریدند

مغربى:

ز قدت سرو بستان آفریدند ز رویت ماه تابان آفریدند

عراقى:

من باز ره خانه خمار گرفتم‏ ترک ورع و زهد به‏یک‏بار گرفتم‏

سجاده و تسبیح به یک سوى فکندم‏ بر کف مى چون رنگ رخ یار گرفتم‏

مغربى:

از خانه و صومعه و مدرسه رستیم‏ در کوى مغان بامى و معشوق نشستیم‏

سجاده و تسبیح به یک سرى فکندیم‏ در خدمت ترسابچه زنار ببستیم‏

عراقى:

آفتاب رخ تو پیدا شد عالم اندر نفس هویدا شد

مغربى:

آفتاب وجود کرد اشراق‏ نور او سر بسر گرفت آفاق‏

عراقى:

هر بوى که از مشک و قرنفل شنوى‏ از دولت آن زلف چو سنبل شنوى‏

چون نغمه بلبل ز پى گل شنوى‏ گل گفته بود هرچه ز بلبل شنوى‏

مغربى:

هر نغمه که از هزاردستان شنوى‏ آن را به حقیقت ز گلستان شنوى‏

هر ناله که از باده‏پرستان شنوى‏ آن مى‏گوید ولى ز مستان شنوى‏

عراقى:

چه خوش باشد که دلدارم تو باشى‏ ندیم و مونس و یارم تو باشى‏

مغربى:

تو مى‏خواهى که تا تنها تو باشى‏ کس دیگر نباشد تا تو باشى‏

نمونه‏هاى فراوان دیگرى نیز نشان مى‏دهد که مغربى از نظر قالب‏هاى شعرى و مضامین عرفانى تحت تأثیر عراقى بوده است.

شاه نعمت اللّه ولى در ترجیع‏بندى مغربى و عراقى را برابر هم قرار مى‏دهد و گوید:

جامى و شراب و رند و ساقى‏ هم مغربى و هم او عراقى‏

شبسترى و مغربى‏

شیخ محمود شبسترى ملقب به سعد الدین یا نجم الدین فرزند عبد الکریم در زمان گیخاتو بدنیا آمد و در عهد الجایتو و ابو سعید از مشاهیر متصوفه بوده است، در قریه شبستر بدنیا آمد و تحصیلاتش را در تبریز انجام داد و در ۷۲۰ ه در ۳۳ سالگى درگذشته است او اضافه بر تبحر در علوم رسمى و احاطه کامل عقاید و آراء صوفیه در علم عرفان‏ یعنى تصوف علمى که بدست شاگردان محى الدین ابن العربى رواج یافت آگاه بود و شاهکارش گلشن راز است دو رساله نیز بنام حق الیقین و مرآه المحققین دارد ۱* از شاگردان وى شیخ اسماعیل سیسى یا سیزى است که مرشد مغربى بوده است ارتباط و پیوند مغربى یا شبسترى از طریق شیخ اسماعیل سیسى است و این پیوند آن چنان است که شیخ محمد لاهیجى در کتاب مفاتیح الاعجاز فى شرح گلشن راز خویش از اشعار مغربى چه با ذکر نام و چه بى‏ذکر نام استفاده کرده و براى تأیید و توجیه اشعار گلشن راز، اشعار مغربى استشهاد نموده است. این توجه خود نشان بوده است که در قرن نهم آثار مغربى با شبسترى در نزد بزرگان ارتباط داشته است اصول فکرى شبسترى که در گلشن راز در پاسخ پرسشها