زندگینامه خواجه همام الدین بن علایی تبریزی(متوفی۷۱۴ ه ق)

 از شعرا و سخنگویان نامبردار آذربایجان است و در فنون نظم به خصوص در غزلسرایی سبک سعدی را به خوبی تتبع کرده است. خود نیز لطافت سخن خود را دریافته و گفته است:

همام را سخن دلفریب و شیرین است// ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی

دیوان غزلیات همام در حدود دوهزار بیت دارد نیز منظومه ای بنام صحبت نامه از او مانده است که به نام شرف الدین هارون پسر شمس الدین محمد صاحب دیوان جوینی ساخته شده است. این غزل معروف از اوست:

دانی چگونه باشد از عاشقان جدایی// چون دیده ای که ماند خالی ز روشنایی

سهل است عاشقان را از جان خود بریدن// لیکن ز روی جانان مشکل بود جدایی

در دوستی نیاید هرگز خلل ز دوری// گر در میان یاران مهری بود خدایی

هر زر که خالص آید بر یک عیار باشد // صد بار اگر در آتش آن را بیازمایی

(از تاریخ ادبیات تألیف رضازادهء شفق ص ۳۱۱ به بعد)

وفات

وفات او را به سال (۷۱۴ ه ق) ضبط کرده اند

این دو غزل از او نقل میشود:

اینان که آرزوی دل و نور دیده اند// تَنْشان مگر ز روح لطیف آفریده اند

در جسمشان که جان خجل است از لطافتش// جانی دگر ز نور الهی دمیده اند

از چشم مست و روی و لب باده رنگشان// جانها به ذوق، ساغر می درکشیده اند

آب حیات بود و نبات و شکر به هم// آن شیر مادران که به طفلی مکیده اند

مرغان سدره بهر تماشای این گروه// از آسمان به منزل دنیا پریده اند

در حیرتم از این همه گلهای دلفریب// تا در کدام آب و زمین پروریده اند 

*******************

این خاک توده منزل دیوان رهزن است// بگذر ز منزلی که در او جای دشمن است

مغرور عشوه های جهانی و بی خبر// کاین غول را چه خون عزیزان به گردن است

تا کی کنی عمارت این دامگاه دیو // کآخر تو را به عالم علوی نشیمن است

سیمرغ جان کجا کند از گلخن آشیان// کاو را هوای تربت آن سبز گلشن است

از منجنیق دهر شود عاقبت خراب // بنیاد این وجود گر از سنگ و آهن است

در زیر ران حکم تو گر ابلق زمان //رهوار میرود، مشو ایمن که توسن است

(از گنج سخن تألیف صفا ج ۲ ص ۱۷۴ به بعد).

لغت نامه دهخدا

زندگینامه شیخ قاسم انوار(۸۳۸-۷۵۷ ه ق)

سید علی بن نصربن هارون بن ابوالقاسم حسینی یا موسوی تبریزی ملقب به معین الدین یا صفی الدین و متخلص به قاسم و مشهور به قاسمی و شاه قاسم، عارفی است.فاضل و شاعری است ماهر.

از اکابر صوفیه و عرفای قرن نهم هجری که در اصول طریقت و سیر و سلوک دست ارادت به سلطان صدرالدین موسی بن شیخ صفی الدین سید اسحاق اردبیلی جد سلاطین صفویه داده و در خدمت آن پیر روشن ضمیر ریاضات بسیاری کشیده.

و هم از طرف او به قاسم الانوار ملقب گردیده و صحبت شاه نعمت الله ولی ماهانی را نیز دریافته و در قزوین و سمرقند و گیلان و هرات و خراسان سیاحتها کرده و در هرات به ارشاد عباد آغازیده و محل توجه عامه گردیده و نفوذ بسیار داشته و به همین جهت شاهرخ میرزا به هراس افتاده و صلاح شاه را در بیرون شدن قاسم از هرات دیدند.

قاسم مدتی در بلخ و سمرقند روزگار گذرانید. و مشمول عنایت الغ بیک گردید و سرانجام در اثنای مراجعت به وطن خود در قریه خرجرد یا قصبهء لنکر جام از توابع نیشابور به مناسبت لطافت آب و هوا اقامت کرد و به سال ۸۳۵ یا ۸۳۷ یا ۸۳۸ ه ق در – همانجا وفات یافت.و در اواخر قرن نهم به امر امیرعلی شیرنوائی عمارتی زیبا بر قبر وی بنا کردند .

وی تألیفاتی دارد او راست:

۱ انیس العاشقین این کتاب مثنوی فارسی است

۲- تذکره الاولیاء یا مقامات العارفین و این نیز مثنوی است

۳- دیوان شعر مشتمل بر غزلیات و قطعات و رباعیات و این دیوانی است نیکو و بیشتر آن در تصوف و نصیحت است

و یک نسخه خطی آن به ضمیمهء دیوان حافظ به شماره ۲۰۲ و یک نسخهء دیگر که علاوه بر غزلیات و قطعات و رباعیات او شامل دو مثنوی مذکور هم هست و در حاشیهء دیوان کمال خجندی از اول تا آخر نوشته شده اند به شماره ۲۶۶ در کتابخانهء مدرسهء سپهسالار جدید تهران موجود است

این اشعار از اوست:

از هر طرفی چهره گشائی که منم // در هر صفتی جلوه گر آئی که منم

با اینهمه گه گاه غلط می افتم// نادان کس و بله روستائی که منم

****************

 نمیتوان خبری داد از حقیقت دوست ولی// بروی حقیقت حقیقت همه اوست

***************

 از مسجد و میخانه وز کعبه و بتخانه//مقصود خدا عشق است باقی همه افسانه

* در ملک عاشقی که دو عالم طفیل اوست آن کس قدم نهاد که اول ز سر گذشت

***************

 قضا شخصی است پنج انگشت دارد// چو خواهد از کسی کامی برآرد

دو بر چشمش نهد وآنگه دو بر گوش//یکی بر لب نهد گوید که خاموش

***************

 از افق مکرمت صبح سعادت دمید //محو مجازات شد شاه حقیقت رسید

راه به وحدت نبرد هر که نشد در طلب// جمله ذرات را از دل و از جان برید

**************

 در حرم وصل دوست زنده دلی راه یافت //کز همه خلق جهان بار ملامت کشید

وصلت الله یافت قاسم و ناگاه یافت// زآنکه به شمشیر لا از همه عالم برید

 قاسم انوار چهار مرتبه پیاده به حج رفته و دو دفعه آن را با پای برهنه بوده است

رجوع به هدیه الاحباب ص ۲۱۴ و مجمع الفصحاء ج ۲ ص ۲۷ و قاموس الاعلام ترکی ج ۵ ص ۳۵۳۲ و سفینه ص ۱۷۵ و حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۶۱۷ و ج ۴ ص ۶ و ۷ و ۱۰ و ۱۱ و ریحانه الادب شود جامی گوید اهل روزگار در قبول و انکار وی دو فرقه اند و از وی دو اثر مانده است،

یکی دیوان اشعار مشتمل بر حقائق و اسرار وی که انوار کشف و عرفان و آثار ذوق و وجدان از آن ظاهر است و دیگر جماعتی که خود را منسوب به وی میدارند و مرید وی میشمارند و اکثر ایشان از ربقهء اسلام خارج و در دائره اباحت و تهاون به شرع و سنت داخل میباشند.

در تاریخ ۸۳۰ ه ق پادشاه وقت را کسی زخمی زد و به توهم آنکه این کار با وقوف سید قاسم بوده او را از شهر هرات اخراج کردند. وی به جانب بلخ و سمرقند رفت. و از آنجا مراجعت (۵۹۵- کرد و در خرجرد جام متوطن شد و به سال ۸۳۷ وفات یافت و قبر وی در آنجا است (نفحات الانس چ ۱۳۳۶ ص ۵۹۳ ادوارد براون آرد دومین شاعر عصر امیر تیموری که جالب توجه است قاسم الانوار است.

وی شاعری است صوفی، نکات مهمه راجع به تاریخ حیات وی را ریو در فهرست بدینگونه خلاصه کرده: (فهرست ریو ص ۶۳۵ ) سید قاسم انوار در سراب (سراو) در ولایت تبریز به سال ۷۵۷ ه ق / ۱۳۵۶ م متولد شد.

در علم شریعت شاگرد شیخ صدرالدین اردبیلی که یکی از اجداد صفویه است بوده و پس از وی نزد شیخ صدرالدین یمنی تلمذ نمود که او خود نیز از تلامیذ شیخ اوحدالدین کرمانی است پس از آنکه چندی در گیلان اقامت نمود به خراسان رفت.

و در هرات ساکن شد و آن در زمان سلطنت تیمور و فرزندش شاهرخ است در آنجا مریدان و شاگردان بسیار از اطراف نزد وی جمع آمدند و به قدری دارای نفوذ و عظمت گردید که شاه را تحت الشعاع خود قرار داد عبدالرزاق در مطلع السعدین حکایت میکند که چون در سال ۸۳۰ ه ق / ۱۴۲۶ م شاهرخ در مسجد جمعه هرات مورد حملهء احمدلر قرار گرفت.

و مجروح گردید، سید قاسم مورد سوء ظن میرزا بایسنقر واقع شد. و گفتند که قتل در تحت حمایت او بوده است از این رو سید ناگزیر شد که هرات را ترک گوید و به سمرقند برود و در آنجا در ظل عنایت میرزا آلغ بیک قرار میگیرد مع ذلک چند سال بعد وی به خراسان مراجعت نمود و در خرجرد که شهری است در ولایت جام منزل گزید و هم در آنجا به سال (۵۳۶ – ۸۳۷ ه ق / ۱۴۳۳ م )وفات یافت (ترجمهء تاریخ ادبیات براون ج ۳ صص ۵۱۴٫)

لغت نامه دهخدا

زندگینامه صائب تبریزی(۱۰۸۱-۱۰۱۰ه ق)

نام اصلیش محمد علی بیک ونام پدرش میرزا عبدالرحیم از تجار برجسته وکدخدایان معتبر تبریز بوده به امر شاه عباس اول به اصفهان آورده شدند ودر عباس آباد اصفهان سکونت گزیدند.صائب در سال ۱۰۱۰هجری در تبارزه اصفهان متولد شد.(۱)

سلسلهء نسب مولانا سیدمحمدعلی صائب تبریزی به شمس الدین تبریزی معروف می رسد. والد ماجد وی میرزا عبدالرحیم که یکی از تجار معتبر تبارزه عباس آباد اصفهان بود. از جملهء اشخاصی است که به امر شاه عباس اول از تبریز کوچیده و در عراق متوطن شده و پسرش صائب در بلدهء اصفهان نشو و نما کرده و در آن شهر شهرت یافته است. و بیت ذیل مشعر به وطن اصلی اوست:

صائب از خاک پاک تبریز است
هست سعدی گر از گِل شیراز

مولانا بعد از وصول به سن تمیز به زیارت بیت الله مشرف شده و در حین عبور (؟) قصیده ای در منقبت حضرت رضا علیه السلام انشاد کرده و این بیت از آن است:

لله الحمد که بعد از سفر حج صائب
عهد خود تازه به سلطان خراسان کردم

از بعض غزلهای صائب چنین مفهوم میشود که بعد از مراجعت به اصفهان از وضع ایران دلگیر و رنجیده خاطر گردیده است و لذا به خیال سفر هند افتاده و در شهور سنهء ۱۰۳۶ ه ق از اصفهان خارج شده است و غزل ذیل از آن جمله است:

طلایی شد چمن ساقی بگردان جام زرین را
بکش بر روی اوراق خزان دست نگارین را

دلم هر لحظه از داغی به داغ دیگر آویزد
چو بیماری که گرداند ز تاب درد بالین را

بجای لعل و گوهر از زمین اصفهان
که « احسن » صائب به ملک هند

خواهد برد این اشعار رنگین را

مولانا صائب بعد از آنکه به شهر کابل رسیده ظفرخان متخلص به نیابت حکومت پدر خود خواجه ابوالحسن تربتی در آن شهر مقیم بوده است از مولانا حق شناسی کرده و مدتی آن بزرگوار را در نزد خود معزز و محترم نگاه داشته و مشارالیه نیز بواسطهء مدایح و قصاید او را زندهء جاوید ساخته است.

ظفرخان مشارالیه نیز در بعض از مقاطع غزلهای خود مولانا صائب را بخوبی اسم برده و از آن جمله است:

طرز یاران پیش احسنبعد از این مقبول نیست

بطرف دکن حرکت « شاه جهان پادشاه » تازه گوئیهای او از فیض طبع صائب است در تاریخ ۱۰۳۹ ه ق که ظفرخان بقصد تهنیت سرافراز شده است « هزاره » میکرد صائب را نیز همراه برد و مولانا بعد از ورود به حضور سلطان به لقب مستعدخان و به منصب نامی از دراویش در آن « حق آه » مینویسد:

مولانا قبل از رفتن به هند روزی در مجمعی از دوستان بود و « خیرالبیان » مؤلف تذکرهء میان حضور داشت و او مولانا صائب را به لقب مستعدخان مخاطب ساخت و از آن به بعد بدین عنوان مشهور شد در سال ۱۰۴۲ ه ق ظفرخان مشارالیه به حکومت کشمیر منصوب شد. و در موقع حرکت مولانا صائب نیز بسابقه مودت و الفتی که با او داشت همراه او به کشمیر رفت. و در همان ایام پدر مولانا بجهت برگرداندن پسر از اصفهان به هند آمد. و به اتفاق فرزند خود به اصفهان بازگشت. و بیت ذیل از غزلی است که در مملکت هند انشاد شده:

خوش آن روزی که صائب من مکان در اصفهان سازم
ز وصف زنده رودش خامه را رطب اللسان سازم

بیت ذیل هم از غزل معروف او است که بعد از عودت به اصفهان به نواب جعفر وزیر اعظم نوشته و فرستاده و مشارالیه پنجهزار روپیه از هند در مقابل آن غزل صله و جایزه ارسال کرده است:

دوردستان را به احسان یاد کردن همت است
ورنه هر نخلی به پای خود ثمر می افکند

مولانا بعد از آنکه از مملکت هند برگشته تا آخر حیات در نزد سلاطین صفویه معزز و محترم زیسته و از طرف شاه عباس ثانی به لقب ملک الشعرایی مفتخر شده است ولی در روز جلوس شاه سلیمان اشعاری که منظوم ساخته و مطلع آن این است:

احاطهء خط آن آفتاب تابان را (؟) گرفت خیل پری در میان سلیمان را

شاه سلیمان را بجهت حسن صورتی که در جوانی داشت به غیظ آورده و تا آخر عمر با مولانا تکلم نکرده است مولانا سه چهار سال بعد از ۱۰۸۱ ه ق تاریخ فوت اوست « صائب وفات یافت » جلوس وی در شهر اصفهان درگذشت و هم در آنجا مدفون است.

و عبارت مولانا دواوین متعدده دارد مجموعهء آثارش قریب به یکصد و بیست هزار بیت است و بیشتر به غزل پرداخته است، قصیده و مثنوی نیز دارد، بعضی نثرهای بلیغ و خطبه های دیوانی نیز انشا کرده است و یکی از دواوین وی بزبان ترکی است کلیات وی عبارت است از یک سفینه مملو از مواعظ و آداب که جُنگی پر از حکمت و امثال است و اکثر ابیات او ضرب المثل شده و در السنه از قائل تعبیر می کنند ولی اغلب آنها در دواوین صائب « لاادری » ساری و متداول است لکن اغلب مردم نظر به عدم اطلاع به کلمه مندرج و موجود است و جای حیرت است که چنین شاعری در مملکت ایران الحال شهرتی ندارد و مجموعهء گرانبهای او در ایران به طبع نرسیده است محتمل است که عدم اطلاع مردم ناشی از نگارش دو نفر تذکره نویسان متأخر باشد لطفعلی بک آذر در گفته:

صائب در مراتب سخن گستری طرزی خاص دارد که شباهتی به فصحای متقدمین ندارد، دیوانش یکصد و بیست « آتشکده » هزار بیت است، بعد از مراعات این چند بیت از دیوان او انتخاب شد رضاقلیخان صاحب مجمع الفصحا نیز تقریباً مانند او نوشته است و جز این دو نویسنده سایر تذکره نویسان بالاتفاق تمجید فوق العاده از صائب کرده اند.

طاهر نصیرآبادی که یکی از معاصرین صائب است در تذکرهء خود شرح مفصلی از وی نوشته و میگوید:

میرزا صائب از علو فطرت و نهایت شهرت محتاج به تعریف نیست، انوار خورشید فصاحتش چون ظهور خور عالم گیر و مکارم اخلاقش چون معانی رنگین دلپذیر، خامهء یگانهء دوزبانش به تحریک سه انگشت به چهار رکن و شش جهت پنج نوبت گرفته مؤلف تذکرهء ریاض الشعراء مذکور داشته که صیت سخنوری صائب از قاف تا قاف جهان رسیده و خوان نعم کلامش از شرق تا غرب کشیده، معاصرین را با وی همسر محال و گوید:

از آن صبحی که آفتاب سخن در عالم شهود پرتو انداخته « سرو آزاد » دغدغهء برابری چه مجال؟ میرزا غلامعلی آزاد در معنی آفرینی به این اقتدار سپهر دوار بهم نرسانیده چنانکه خود او گفته است:

ز صد هزار سخنور که در جهان آید یکی چو صائب

آورده:از زمانی که زبان به سخن آشنا شده چنین معنی یابی خوش خیال « کلمات الشعراء » شوریده حال برخیزد سرخوش در بلندفکر بروی عرصه نیامده،

در حال حیات دیوانش مشهور آفاق و اشعارش عالمگیر بود، خواندگار روم و سلاطین هند در نامه های خود از شاه ایران درخواست دیوان او میکردند و شاه ایران برسم تحفه و هدایا میفرستاده است بعقیدهء نگارنده مولانا صائب ایران بخوانیم سزاست زیرا که مانند وی مفلق و نکته سنج و باریکبین بود و معانی بدیع در غزلهای خود گنجانیده و « متنبی » را اگر سخنوران معاصر را تلخ کام گذاشته و خود نیز گفته است:

تلخ کردی زندگی بر آشنایان سخن اینقدر صائب تلاش معنی بیگانه چیست؟

این بود آنچه آقای تربیت از احوال صائب نوشته اند، بعلاوه از غزلیات او اشعاری انتخاب نموده و تعریفی هم از قصائد و منظومهء جنگی او کرده اند که از آن دو قسمت صرف نظر شد (حیدرعلی کمالی مجلهء آینده سال یک شمارهء ۱۲ ) شاگرد او محمدسعید مازندرانی متخلص به اشرف، معروف به اشرف مازندرانی پسر محمدصالح مازندرانی، قطعهء ذیل را در تاریخ وفات استاد خود صائب سروده است:

کرده بود ایزد عنایت خوشنویس و شاعری
از وجود هر دو کردی افتخار ایام ما

بوداسم و رسم آن عبدالرشید دیلمی
وین محمد با علی بود و تخلص صائبا

آن پسر همشیرهء سیدعماد خوشنویس
وین برادرزادهء شمس الحق شیرین ادا

شهر قزوین است از اقبال آن دارالکمال
کشور تبریز بود از نسبت این عرش ما

هر دو بودندی بهم چون صورت و معنی قرین
هر دو بودندی بهم چون لفظ و معنی آشنا

اتفاقاً هر دو در یک سال با هم متفق
رخت بربستند از اینجا جانب دارالبقا

روی با من کرد و بود با هم مردن آقا رشید و »
گفت: اشرف بگو تاریخ آن چون ترا

بودند ایشان اوستاد و پیشوا گفتم از ارشاد پیر عقل در تاریخ آن که مطابق با ۱۰۸۱ میشود و عبدالرشید استاد اشرف در خط بوده (ریحانه الادب ج ۲ ص ۴۱۰ ) و از اشعار اوست:

بیقراران را « صائبا از آن یکتای بی همتا طلب
چون شود از دشت غایب سیل، در دریا طلب

دست خواهش را بمگشا پیش دست خاکیان
هرچه میخواهد دلت از عالم بالا طلب

اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست
آرزوی هر دو عالم را از او یکجا طلب

هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگی ها را گشایش از در دلها طلب

گر ز خاک آسودنت آسوده میگردند خلق
تن به خاک تیره ده آسایش دلها طلب

چشم چون بینا شود خضر است نقش هر قدم
رهبر بینا چو خواهی دیدهء بینا طلب

آبرو در پیش ساغر ریختن دون همتی است
گردنی کج میکنی باری می از مینا طلب

شاه و گدا بدیدهء دریادلان یکی است
پوشیده است پست و بلند زمین در آب

در مجالس حرف سرگوشی زدن با یکدگر
در زمین سینه ها تخم نفاق افشاندن است

نهاد سخت تو سوهان به خود نمیگیرد
وگرنه پست و بلند زمانه سوهان است

زمانه بوتهء خار از درشت خویی تست
اگر شوی تو ملایم جهان گلستان است

گذشت عمر و نکردی کلام خود را نرم
ترا چه حاصل از این آسیای دندان است

ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن
در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن

از نسیمی دفتر ایام بر هم میخورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن

زخم میباشد گران شمشیر لنگردار را
زینهار از دشمنان بردبار اندیشه کن

روی در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام
چون شود لبریز جامت از خمار اندیشه کن

پشه با شب زنده داری خون مردم میخورد
زینهار از زاهد شب زنده دار اندیشه کن

گردش چرخ بد و نیک ز هم نشناسد
آسیا تفرقه از هم نکند گندم و جو

لغت نامه دهخدا

زندگینامه شیخ محمود شبستری(۷۲۰ ه .ق متوفی)

شیخ محمودبن عبدالکریم ملقب به سعدالدین در قصبهء شبستر هفت فرسنگی تبریز تولد یافت از تاریخ زندگانی او اطلاع وسیعی به دست نیست. و ظاهراً سراسر عمر را بر خلاف زمانهء آشفته و عصر پرآشوب خویش به آرامش و سکون بدون حادثهء مهمی در تبریز یا نزدیکی آن بسر برده است. و هم در آنجا در سال ۷۲۰ ه ق وفات یافته از وی تألیفات بسیار باقی نمانده است.

آثار

لیکن مثنوی گلشن راز که تقریباً بیست هزار بیت میشود. از بهترین و جامعترین رسالاتی است که در اصول و مبادی تصوف به رشتهء نظم درآورده است و تا امروز نزد خاص و عام شهرتی بسزا دارد این مثنوی چنانکه شاعر خود اشاره میکند. در شوال سال ۷۱۰ ه ق به نظم آمده و در آن پاسخ ۱۵ سؤال راجع به اصول تصوف است که شخصی از خراسان موسوم به امیرحسینی حسین بن عالم ابی الحسین هروی سؤال نموده است. عبدالرزاق لاهیجی شرح عالی بر آن نگاشته است( ۱) و نیز شاه داعی شیرازی عارف و شاعر نامی قرن نهم را شرحی بر این مثنوی است به نام نسائم الاسحار( ۲) یا نسائم گلشن

تألیفات دیگر وی عبارتند از:

رسالهء حق الیقین،

رسالهء شاهد،

سعادتنامه،

منهاج العارفین

 مرآه المحققین

برای شرح حال و آثار او رجوع به دانشمندان آذربایجان چ تربیت، الذریعه ج ۹ ص ۵۰۶ ، تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ج ۳ یا از سعدی تا جامی ترجمهء علی اصغر حکمت ص ۱۵۹ به بعد و تاریخ ادبیات دکتر رضازادهء شفق ص ۲۶۳ شود ( ۱) – براون شرح گلشن راز را به عبدالرزاق لاهیجی نسبت میدهد و حال آنکه این شرح منسوب است به شیخ شمس الدین محمد بن یحیی لاهیجی الاصل شیرازی المسکن که در ذیحجهء ۸۷۷ ه ق تألیف نموده و موسوم است به مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز و از مشایخ سلسلهء نوربخشیه بوده است (از تعلیقات حکمت بر ۲) – دیوان شاه داعی شیرازی چ دبیرسیاقی ص ۱۹ و ۲۵ و مقدمهء ج ۱ ) ( کتاب از سعدی تا جامی ص ۱۶۱

لغت نامه دهخد

زندگینامه شیخ صفی الدین اردبیلی(۷۳۵متوفی)

جد سلاطین صفویه است حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده آرد: وی مردی صاحب وقت بود و قبولی عظیم داشت (تاریخ گزیده ص ۷۹۳ ) هدایت در ریاض العارفین نویسد: شیخ العارفین و برهان الواصلین القطب الاصفیاء فی الَافاق صفی الدین اسحاق، نسبت آن جناب بحضرت امام همام موسی الکاظم (ع)می پیوندد. و اجداد عظامش هادیان راه یقین و احفاد گرامش حامیان دین مبین، آن جناب را در مبادی سلوک اشتیاق صحبت اولیا و اصفیای معاصرین بود. و بشوق خدمت ایشان مراحل بسیار پیمود در شیراز با مشایخ صحبت داشت و به رهنمائی آنها طالب شیخ زاهد گیلانی شد. در ماه صیام بصومعهء شیخ رسید،

پس از ملاقات ارادت او را گزید و بشرف مصاهرت نیز ممتاز گردید گویند نسبت ارادت جناب زاهد به دو واسطه به رکن الدین سجاسی میرسد. کرامات و مقامات آن جناب فزون از عهدهء حوصلهء این کتاب است و حاجت به تحریر ندارد و میرزا محمد تقی کرمانی در بحرالاسرار بچند واسطه نقل کرده که حضرت مولوی معنوی بظهور شیخ خبر داده است.

به هر صورت زیاده بر سی سال بهدایت و ارشاد طالبان اشتغال داشتند و زیاده از صدهزار کس تربیت فرمودند در سنهء ۷۳۵ وفات یافتند اگر چه سخن او منظوم نیست در تذکرهء واله این بیت بنام اوست:

آه از این ذکر فسرده چند از این فکر دراز//آه های آتشین و چهره های زرد تو

 (ریاض العارفین ص ۱۰۱ )

براون در تاریخ ادبیات نویسد: اسم او صفی الدین بود وفاتش در گیلان به سال ۱۳۳۴ م( ۱) و در سن هشتاد و پنج سالگی اتفاق افتاد این شخص مدعی بود که به بیست پشت به امام هفتم موسی کاظم میرسد( ۲) با توجه به آنچه مورخ و سیاسی بزرگ رشیدالدین فضل الله در رسائل خود نسبت به او نوشته و با مطالعهء کتاب بزرگی که بنام صفوه الصفا کمی پس از وفاتش مبتنی بر قول فرزندش صدرالدین تحریر یافته است.

در اهمیت و معروفیت او شکی باقی نمی ماند. من هیچ مدرکی نیافتم که شیخ صفی نیز مانند اخلاف خود به این شدت پیرو عقاید شیعه بوده باشد تنها سند ضعیفی هم که قابل اعتناء است عکس این را ثابت میکند. زیرا که رؤسای ازبکیه در مکتوبی که به طهماسب ولد شاه اسماعیل نوشته اند میگویند شنیده ایم شیخ صفی سنی ثابت العقیده بوده است و اظهار تعجب میکنند از اینکه شاه طهماسب نه از حضرت مرتضی علی پیروی می کند و نه از جد اعلای خود متابعت دارد (تاریخ ادبیات برون ج ۴ ص ۱۴ )

تاریخ ثابت می کند که شیخ صفی الدین عزلت گزین بزرگوار اردبیل که سلاطین صفویه نام و نسب خود را از او گرفته اند فی الحقیقه در زمان خود شخصی متنفذ و صاحب قدرت بوده است وزیر بزرگ رشیدالدین فضل الله به ادعیه و شفاعات او توجه داشته و این معنی از مجموعهء رسائل او و از دو رقعه ای که یکی به شیخ نوشته و در دیگری توصیه ای دربارهء شیخ کرده است. معلوم میشود. در رقعهء اخیر که به پسر خود میراحمد حاکم اردبیل نوشته است. وصیت می کند که از رعایت عموم اهالی غفلت نکنی و مخصوصاً نوعی سازی که جناب قطب فلک حقیقت و سباح بحار شریعت، مساح مضمار طریقت، شیخ الاسلام والمسلمین، برهان الواصلین قدوهء صفهء صفا، گلبن دوحهء وفا، شیخ صفی المله و الدین ادام ۲۶ ) در زندگانی ظاهری شیخ صفی خاصه بعد از آنکه – الله تعالی برکات انفاسه الشریفه از تو راضی و شاکر باشد (ایضاً صص ۲۵ دست ارادت به شیخ زاهد داد و در اردبیل ساکن شد حوادث و وقایعی رخ نداد در کودکی موقر و عزلت گزین و محترز از بازی بود در همان روزگار کودکی توجه خاصی به امور مذهبی نشان داد و بمشاهدهء ظهورات غیبیه و عوالم غیرمرئیه توفیق یافت.

چون در اردبیل مرشدی صاحب حال نمیدید و آوازهء شیخ نجیب الدین بزغش شیرازی را شنیده بود میل بزیارت او کرد و بالاخره مادر را راضی نمود به شیراز رفت ولی شیخ رحلت کرده بود درویشان و مشایخ آن دیار خاصه شیخ سعدی شاعر معروف را ملاقات کرد. و معاشرت او پسند خاطرش نیفتاد و ظاهراً با شیخ سعدی درست معامله نکرد و نسخهء اشعار او را که بخط خود تقدیمش نمود نپذیرفت.

عاقبت پسر و جانشین بزغش موسوم به ظهیرالدین شیخ صفی را گفت امروز کسی که رفع حجاب نموده ترا بمقصد رهنمون گردد فقط شیخ زاهد گیلانی است .که در گیلان قرب ولایت شما، بر لب دریا خلوتی دارد، و حلیهء جمال شیخ زاهد را به او وصف کرد شیخ پس از چهار سال بخدمت شیخ زاهد رسید و از او پذیرائی کامل دید در این وقت شیخ زاهد شصت سال داشت بیست و دو سال بقیهء عمر او را شیخ صفی در خدمتش بسر برد شیخ زاهد صبیهء خود بی بی فاطمه را بشیخ صفی داد و از او سه پسر بوجود آمد که یکی صدرالدین است که بعدها رتبهء ارشاد یافت شیخ بنقل مؤلف سلسله النسب در ۷۳۵ درگذشت، و پسر وی شیخ صدرالدین جانشین او گشت شیخ صفی ابیاتی بزبان گیلانی و فارسی سروده است هر چند یکی از رباعیاتش دلالت بر دوستی علی علیه السلام دارد( ۳) لکن معذلک برای من ثابت نیست که او هم مثل اخلاف خود در مذهب شیعه دارای عقیدهء راسخه بوده باشد .

شیخ صفی الدین بی اندازه بتوسعهء سلسلهء تابعهء خود کمک نمود و یکی از ادلهء ما بر قوت نفوذ او قول مولانا از راه مراغه و تبریز شمار طالبان و مشتاقان نمودم، در » : شمس الدین برنیقی اردبیلی است که در سلسله النسب منقول است و گوید سه ماه سیزده هزار طالب به این یک راه بحضرت شیخ آمدند و شرف حضور مبارک شیخ دریافته و توبه کردند و از باقی اطراف به اگر نگوئیم همهء این مریدان از آسیای صغیر می آمده اند. لااقل باید گفت که بسیاری از ساکنین ولایت مذکوره بوده، و « این قیاس هم از این ایام پیروان شیخ صفی در آن ولایت مسکن گزیده و بقسمی استقرار یافتند. که بعدها بزرگترین اسباب تشویش خاطر ( سلاطین عثمانی شدند. (از تاریخ ادبیات برون ج ۴ ص ۳۴ ) برای تفصیل احوال شیخ رجوع شود به صفوه الصفا تألیف ابن بزاز

لغت نامه دهخدا



( ۱ – ( – مرحوم رشید یاسمی در ذیل صفحه بنقل از عالم آرای عباسی نویسد: صبح دوشنبه ۱۲ محرم ۷۳۵ ه ق درگذشت .

۲ – ( دربارهء نسب شیخ و قراینی که بعضی برای رد سیادت این خاندان ذکر کرده اند، رجوع به صفویه در همین لغت نامه شود

۳ صاحب کرمی که صد خطا می بخشد خوش باش صفی که جرم ما می بخشد آن را که جوی مهر علی در دل اوست هر چند گنه ( کند خدا می بخشد (تاریخ ادبیات برون ج ۴ حاشیهء ص ۳۴٫

زندگینامه شمس تبریزی (متولد ۶۴۵-۵۸۲ ه ق)

محمدبن علی بن ملک داد ملقب به شمس الدین عارف معروف (متولد ۵۸۲ و متوفای پس از ۶۴۵ ه ق) خاندان وی از مردم تبریز بودند. شمس ابتدا مرید شیخ ابوبکر زنبیل باف (سله باف) تبریزی بود شمس به گفتهء خود جمله ولایتها از او یافته، لیکن مرتبهء شمس بدانجا رسید که به پیر خود قانع نبود و در طلب اکمل سفری شد و در اقطار مختلف به سیاحت پرداخت و به خدمت چند تن از ابدال و اقطاب رسید بعضی او را از تربیت یافتگان باباکمال خجندی نوشته اند وی در ضمن سیر و سلوک گاهی مکتب داری میکرد و اجرت نمی گرفت.

چهارده ماه در شهر حلب در حجرهء مدرسه ای به ریاضت مشغول بود. و پیوسته نمد سیاه می پوشید وقتی در اثنای سیاحت به بغداد رسید و شیخ اوحدالدین کرمانی که شیخ یکی از خانقاه های بغداد بود در » و عشق زیباچهرگان را اصل مسلک خود قرار داده بود و آنرا وسیلهء نیل به جمال و کمال مطلق میشمرد، دیدار کرد، پرسید که مراد اوحدالدین ؟

«اگر در گردن دنبل نداری// چرا در آسمان نمی بینی »

فرمود که ،« ماه را در آب طشت می بینم » :

گفت «؟ چیستی آن بود که جمال مطلق را در مظهر انسانی که لطیف است می جویم، و شمس الدین بر وی آشکار کرد که اگر از غرض شهوانی عاری باشی همهء عالم مظهر جمال کلی است و او را در همه و بیرون از مظاهر توانی دید اوحدالدین به رغبت تمام گفت که بعدالیوم می خواهم در بندگیت باشم گفت به صحبت ما طاقت نیاری شیخ بجد گرفت فرمود به شرطی که علی ملاالناس در میان بازار بغداد با من نبیذ بنوشی گفت نتوانم.

گفت: وقتی من نوش کنم با من توانی مصاحبت کردن؟ گفت نه نتوانم شمس الدین از این حکایت و روایات دیگر برمی آید که شمس الدین به حدود ظاهر بی اعتنا و به «! از پیش مردان دور شو » بانگی بزد که رسوم پشت پا زده بود و غرض وی از این سخنان آزمایش اوحدالدین بود روزی در خانقاه نصره الدین وزیر اجلاس عظیم بود و بزرگی را به شیخی تنزیل می کردند و شیوخ، علماء، عرفا، امرا و حکما حاضر بودند و هر یکی در انواع علوم و حکم و فنون کلمات می گفتند و بحثها می کردند.

مگر شمس الدین در کنجی مراقب گشته بود ناگاه برخاست و از سر غیرت بانگی بر ایشان زد که تا کی از این حدیثها می نازید؟ یکی در میان شما از حدثنی قلبی عن ربی خبری نگویید این سخنان که می گویید از حدیث، تفسیر، حکمت و غیره سخنان مردم آن زمان است که هر یکی در عهدی به مسند مردی نشسته بودند و از درد حالات خود معانی می گفتند و چون مردان این عهد شمایید، اسرار و سخنان شما کو؟

شمس بامداد روز شنبهء ۲۶ جمادی الَاخر سال ۶۴۲ ه ق به قونیه رسید دربارهء برخورد مولوی بدو روایات مختلف است به هر حال مولوی مجذوب او گردید و از سر مجلس درس و بحث و وعظ درگذشت یاران مولانا و مردم قونیه قصد شمس کردند.و او را ساحر خواندند شمس رنجیده خاطر گشت، سر خویش گرفت و برفت ( ۲۱ شوال ۶۴۳ ه ق) مولانا به طلب شمس به قدم جد ایستاد، ولی اثری پیدا نشده در آخر خبر یافت که وی در دمشق (شام) است، نامه و پیام (بصورت غزلهای لطیف) متواتر کرد و پیک در پیک پیوست عاقبت دل شمس نرم شد یاران مولانا نیز از در اعتذار درآمدند و مولانا عذرشان بپذیرفت.

و فرزند خود سلطان ولد را به طلب شمس روانهء دمشق کرد و او با ۲۰ تن از یاران سفر کرد تا در دمشق شمس را دریافت و ره آوردی که به امر پدر از نقود با خود آورده بود نثار قدم وی کرد و پیامها بگزارد شمس خواهش مولانا بپذیرفت و عازم قونیه گردید (سال ۶۴۴ ه ق) سلطان ولد بندگیها نمود و بیش از یک ماه از سر صدق و نیاز پیاده در رکاب شمس راه می سپرد تا به قونیه رسید و خاطر مولانا شکفته گردید و چندی با او صحبت داشت باز مردم قونیه و مریدان بخشم درآمدند و بدگویی شمس آغاز کردند مولانا را دیوانه و شمس را جادو خواندند فقیهان و عوام قونیه بشوریدند از این رو شمس دل از قونیه برکند و مولانا دو سال در طلب شمس بود و دو بار به دمشق سفر کرد، ولی اثری از او پیدا مجموع آنچه که شمس ) « مقالات » نشد و انجام کارش پیدا نیست سال غیبتش را ۶۴۵ ه ق دانسته اند.

آثار

از آثار اوست کتابی بنام در مجالس بیان کرده و سؤال و جوابهائی که میانهء او و مولانا یا مریدان و منکران رد و بدل شده) (نسخهء آن در کتابخانهء قونیه از معارف و لطایف اقوال وی که افلاکی در مناقب العارفین نقل کرده است این هر دو یادداشتهایی است « ده فصل » ،( محفوظ است که مریدان از سخنان شمس فراهم و تدوین کرده اند (فرهنگ فارسی معین) :

شمس تبریزی که نور مطلق است// آفتاب است و ز انوار حق است

مولوی روز سایه آفتابی را بیاب// دامن شه شمس تبریزی بتاب

مولوی رجوع به مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۲۸۶ ، فهرست فیه ما فیه و دیوان کبیر شمس تبریزی شود

لغت نامه دهخدا

زندگینامه آیت الله عباسعلى عمید زنجانى

 ۱۱۲۷۴۱۴۳۱۴۵۹۳۲۱۵۲۰۸۱۲۰۲۵۵۲۴۷۱۳۶۵۶۲۴۶۲۱۹۶۹۴۸

تولد و خاندان

عباسعلى عمید در دهم فروردین ماه ۱۳۱۶ش در خانواده اى متدین در زنجان دیده به جهان گشود.(۱) پدر بزرگوارش انسانى با فضیلت و از تجّار نیکوکارى بود که ثروت خود را صرف امور خیریّه بخصوص کمک و مساعدت به طلاّب علوم دینى کردند. او در این راه همواره از ارشادات فقیه شهر آیت الله شیخ فیاض زنجانى رهنمود مى گرفت.مادر ارجمندش از زنان پارسا و آشنا به مسایل اسلامى، نوه حکیم بلند آوازه زنجان میرزا مجید حکمى بود و همین پیوند با روحانیت، باعث گردید استاد تداوم دهنده راه جد مادرى اش باشد.بیشتر مطالب مقاله برگرفته از خاطرات چاپ شده توسط مرکز اسناد انقلاب مى باشد.

استاد که آخرین فرزند خانواده بود، در شش سالگى وارد مدرسه توفیق شهرستان زنجان گردید. او که در طول تحصیل تا پایان دبیرستان همواره از شاگردان ممتاز به شمار مى آمد، در اواخر دوره دبیرستان تصمیم گرفت هم زمان به فراگیرى علوم دینى بپردازد و این تصمیم با استقبال و خوشحالى خانواده و آشنایان رو به رو شد.

خاطره اى از مدرسه توفیق

او درباره ورود به مدرسه علوم اسلامى مى گوید:«در دوره دبیرستان، هم به دبیرستان مى رفتم و هم در مدرسه (دینى) سیّد زنجان که از مدارس طلاب زنجان بود درس مقدمات مى خواندم. آن زمان تقریباً حدود سال هاى ۱۳۲۷ و ۱۳۲۸ش تحصیلات علوم دینى در جامعه، زیاد جایگاه مناسبى نداشت لذا من هم در آن عالم نوجوانى مسأله را مخفى نگه مى داشتم. حتى هم کلاسى هایم نمى دانستند که وارد تحصیلات علوم حوزوى شده ام و مقدمات مى خوانم. یادم هست یک روز به کلاس آمدم و دیدم بچه ها چیزى را دست به دست مى گردانند، من آرام بودم و گوشه اى نشستم و متوجه شدم همه به من خیره شده اند. معلوم شد که آن ها ]کتاب[ جامع المقدمات مرا از توى کشوى میز پیدا کرده اند و از نحوه چاپ و حواشى منقوش آن به شگفت آمده و دست به دست آن را نگاه مى کنند. رفتار آن ها شاید به این خاطر بود که این کتاب ها براى آن ها مأنوس نبود، کار بالا گرفت، ناظم مدرسه مرا به دفتر فراخواند ]من[ وحشت کردم که توبیخ شوم. بعد دیدم که ناظم مدرسه به نام آقاى همایونى در دفتر از من استقبال کرد و سایر معلمان و دبیران جلو پاى من ایستادند، گویى من دیگر دانش آموز دیروزى نیستم، و خیلى مرا تشویق و تجلیل کردند و سؤال کردند از کى شروع کرده اید؟ کار خوبى کرده اید، چرا به ما اطلاع نداده اید؟ اصلا نتیجه تمام زحمات این مدرسه اگر شما باشید براى ما کافى است و این تشویق براى من خیلى در آن سن و سال اثر گذار بود.»

استاد عمید زنجانى که از شاگردان ممتاز مدرسه توفیق در رشته ریاضیات بود، به این نتیجه رسید که قبل از گرفتن دیپلم راهى حوزه علمیه شود و به تحصیل علوم اسلامى بپردازد. ترک تحصیل و علاقه به علوم دینى باعث گردید اساتید مدرسه توفیق از ایشان دلیل قضیه را جویا شوند، خود مى گوید:«در سال هاى آخر دبیرستان بود که یک دفعه به حوزه پیوستم و از ترس این که این توفیق از من سلب شود، از ادامه تحصیل دبیرستان منصرف شدم. به همین دلیل مسئولان دبیرستان قضیه را دنبال کردند و یک بار دیگر به دفتر مدرسه احضار شدم. معلم ها که از چهره هاى روحانى، وارسته و تحصیل کرده بودند از من جویاى علت شدند.، آن ها مى دانستند که از نظر مالى مشکلى نداشتم، لذا فکر مى کردند مسایل خانوادگى باعث این انصراف شده است. وقتى گفتم ترسم از این است که بعد از گرفتن دیپلم نتوانم به تحصیلات حوزوى ادامه بدهم و مى خواهم مدرکى در اختیارم نباشد تا با فراغت بال تحصیلات حوزوى را ادامه دهم. معلم هایم سخنم را پسندیدند. لازم به ذکر است اکثر معلم هاى آن مدرسه تحصیلات حوزوى داشتند، حتى هنگام زنگ تفریح در دفتر، مباحثه جواهر داشتند. آن ها اهل تهجّد نیز بودند و آثار تهجّد در چهره هایشان پیدا بود.»(۲)

تحصیلات علوم اسلامى

الف: زنجاناستاد عمید زنجانى تنها طلبه شهرى بود که براى تحصیل علوم دینى وارد مدرسه سیّد زنجان شده بود. مدرسه سیّد در آن زمان از رونق خاص علمى برخوردار بود و طلاب از نقاط حومه و دوردست براى فراگیرى علم و دانش راهى این مدرسه مى شدند. حضور استاد در مدرسه موجب خوشحالى سایر طلاب شد، زیرا والد بزرگوارش به طلاب مورد نظر کمک مى کرد. او براى پیشرفت تحصیلى فرزندش استاد خصوصى گرفت و ماهیانه مبلغى به آن استاد فرزانه مى پرداخت. مشهورترین استاد مدرسه سیّد زنجان آقا شیخ «محمد قنبرى» مردى فاضل، متعهد و خوش بیان بود و تدریس مقدمات، سیوطى و مقدارى از شرح جامى این طلبه جوان را برعهده داشت.

ب: قم

آقاى عمید زنجانى در سال ۱۳۳۱ش براى ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه قم گردید. پدرش در نظر داشت منزلى براى فرزندش بخرد، ولى چون او به حجره و زندگانى طلبگى علاقه داشت، از پدرش خواست موافقت آیت الله سید محمّد حجت کوه کمرى را براى گرفتن یک حجره طلب نماید. وقتى این تقاضا پذیرفته شد، در یکى از حجرات مدرسه حجتیّه ـ از مدارس پر رونق آن زمان ـ سکونت گزید.براى سکونت در مدرسه حجّتیه شرایطى لازم بود، از جمله اتمام کتاب وسایل و داشتن حداقل بیست سال تمام و او هیچ کدام از این دو شرط را نداشت، ولى با عنایت آیت الله حجّت موفق گردید ابتدا در پارک قدیم حجتیه و سپس در حجره مجاور عارف دلسوخته حاج شیخ على کاشانى(۳) ساکن شود و به تحصیل ادامه دهد.

از جمله حوادث جالب زندگى طلبگى ایشان این بود که پدرش براى تأمین امور شخصى فرزندش، مبلغى را (براى مدت شش ماه) در اختیار آیت الله سیّد احمد زنجانى(۴) قرار داده بود تا هر ماه مراجعه و از ایشان دریافت کند. گاه اتفاق مى افتاد که به علت کثرت مشاغل آن مرحوم ماهیانه مدتى به تأخیر مى افتاد، لکن همین امر موجب شده بود دست کم ماهى یک بار از محضر آن عالم ربّانى کسب فیض کند.

اساتید دوران سطح

۱ـ شیخ اسماعیل صائنى زنجانى: مطول، منطق و مقدارى از شرح لمعه.

۲ـ ابوالفضل سرابى: مطول و مقدارى از لمعه.

۳ـ ناصر مکارم شیرازى: مکاسب.

۴ـ ابوالقاسم خزعلى: مکاسب طى مدت کوتاه.

۵ـ میرزا على مشکینى: وسایل.

۶ـ سید عبدالکریم موسوى اردبیلى: بخشى از رسایل.

۷ـ سید محمد باقر سلطانى طباطبایى: کفایه، جلد دوم.

۸ـ حاج میرزا محمد مجاهدى تبریزى: کفایه، جلد اول.

۹ـ شیخ میرزا عبدالجواد سدهى اصفهانى: بخشى از کفایه.

اساتید دوره خارج

۱ـ آیت الله العظمى سید حسین طباطبایى بروجردى(۵) (م: ۱۳۸۰ق): آقاى عمید یک سال در درس ایشان حاضر شد. او درباره تدریس این استاد فرزانه مى گوید:«من مبتدى بودم که به درس آقاى بروجردى مى رفتم. یکى از خصوصیات درس ایشان این بود که گاه افراد در سه رده متفاوت در درس ایشان شرکت داشتند، مثلا فرض کنید امثال من شرکت داشتند، اساتید ما هم در درس مرحوم آیت الله بروجردى شرکت مى کردند و شخصیت هایى مانند مرحوم آیت الله محقق داماد هم بودند که نسبت به اساتید ما سمت استادى داشتند.

درس آقاى بروجردى، یک درس واقعى بود. هم جنبه تشریفات مرجعیت را داشت که یک عدّه اى به خاطر احترامى که براى ایشان قایل بودند، مى آمدند و یک عدّه اى براى استفاده در سطوح مختلف حاضر مى شدند.»(۶) استاد عمید زنجانى از بدو ورود به حوزه علمیه قم با چهره ملکوتى حضرت امام آشنا گردید. سخن گفتن، راه رفتن و دیگر صفات و کمالات حضرت امام چنان جذاب بود که استاد ایشان را اسوه زندگى خویش قرار داد و با تمام وجود به امام عشق مى ورزید هر چند بنابر موقعیت سنّى و علمى تنها در سال هاى آخر دهه سى توفیق حضور در درس امام بزرگوار را پیدا کرد. با این حال در دورانى که مشغول سطوح عالیه بود، نیز از دیدار چهره ملکوتى امام بهره مى گرفت.

وى در سال ۱۳۳۷ش هم زمان با اتمام «کفایه الاصول» به درس پر فایده ى اصول امام در مسجد سلماسى راه یافت. وى مى گوید:«حضورم در درس ایشان در حقیقت دو جنبه داشت یکى جاذبه علاقه به امام بود و دیگرى پر محتوا بودن درس ایشان. همیشه زودتر از امام مى آمدم و دیرتر از امام مى رفتم. درس امام شاید اوّلین بارقه تحقیق و تدقیق را در من ایجاد کرد. من اهل قلم و نوشتن بودم، امّا براى اوّلین بار آن ذائقه تحقیق را از درس چشیدم. جاذبه دیگر درس امام معنویت خاصى بود که بر طلبه جوانى مثل من عمیقاً اثرگذار بود. بى اعتنایى به دنیا و شکوه علم، منش روحانى و ملکوتى، بى تفاوتى به جاه و مقام و دورى از تظاهر و در یک کلمه مقام عرفانى در محضر درس استاد مشهور بود. و چون به درس امام عادت کرده بودم، در نجف اشرف هم از اولین کسانى بودم که در جمع علاقمندان امام درخواست شروع درس کردند.»(۷)

۳ـ آیت الله العظمى حاج سید محمد محقق داماد(۸) (م: ۱۳۸۸ق)، استاد عمید درباره ویژگى درسى آیت الله محقق مى گوید:یکى از خصوصیات آقاى داماد این بود که از طرح احتمالات مختلف در هر مسأله چشم پوشى نمى کرد و در هر موضوع فقهى و یا در خصوص فقه الحدیث هر روایتى احتمالات ممکن را مطرح و هر کدام را جداگانه مورد بحث قرار مى داد، اگر قابل نقد بود، نقد مى کرد. گاه مى شد که این احتمالات از ده مورد هم بیشتر مى شد. او براى رسیدن به حقیقت هیچ احتمالى را نادیده نمى گرفت که نشان از عمق درس ایشان داشت. خیلى از احتمالات در حقیقت مربوط به شبهات، ابهامات و سؤالات بود. درس ایشان تحقیقى بود و به همین دلیل محضر درس محدود و خاص محققان بود.»(۹)

۴ـ علامه سید محمد حسین طباطبایى(۱۰) (م: ۱۴۰۲ قمرى): استاد عمید زنجانى قسمتى از «اسفار» ملا صدرا و کتاب «شفاى» بوعلى سینا را در محضر ایشان فرا گرفت. وى در کنار استفاده علمى از بزرگان مذکور، به خاطر کسب مشربهاى فقهى مختلف، از محضر برخى دیگر از اساتید حوزه علمیه قم از جمله آیت الله سید محمد کاظم شریعتمدارى (۲ سال خارج فقه) بهره برد.

ج: تحصیل در حوزه نجف

عمید زنجانى با رحلت آیت الله بروجردى در سال ۱۳۴۰ش عازم حوزه علمیه نجف اشرف گردید و مدت ۸ سال از دروس استوانه هاى علمى آن حوزه بهره برد. که اسامى آنان چنین است:

۱ـ آیت الله العظمى حاج سید ابوالقاسم خویى(۱۱) (م: ۱۴۱۳ق): استاد هشت سال از محضر این فقیه گرانمایه بهره مند گردید و تقریرات قسمتى از درس وى را به رشته تحریر درآورد. از امتیازات درس آیت الله خویى که از شاگردان ممتاز علامه نائینى بود، نظم، انسجام علمى، اتقان ادله، اختصار و شیوه بیان جالب بود. و چون تقریرات اصول استاد چاپ شده بود، وى تنها به حضور در درس فقه آن فقیه بزرگ بسنده کرد.

۲ـ حضرت آیت الله میرزا محمد باقر زنجانى(۱۲)(م: ۱۳۹۴ق): مرحوم میرزاى زنجانى با این که از اساتید برجسته نجف اشرف و از شاگردان نامدار مرحوم نائینى بود و مقامات علمى و معنوى اش بر معاصرانش پوشیده نبود، به خاطر زهد و بى تکلّفى از شهرت و عناوین مانند مرجعیت به شدت اجتناب مىورزید. او بیش از ۴۰ سال در حوزه نجف محضر درسى بسیار گرمى داشت و صدها فاضل و مجتهد از حوزه درسى وى بهره مند گردیدند. از ویژگى هاى میرزاى زنجانى این بود که نظریات اصولى استادش را به گونه اى بیان مى کرد که همه ابهامات اشکالات متداول در میان معاصرانش را پاسخ مى داد. گاه نقطه نظرات استادش را با مطالبى که خود داشت، توجیه مى نمود و از سخنان استاد به عنوان «کلمات مقدس استاد» یاد مى کرد. تواضع میرزا در برابر استاد او را در انظار شاگردانش به ستایش وا مى داشت. آقایان راستى، کریمى مازندرانى و طاهرى گرگانى از ملازمان درس این استاد عظیم الشأن بودند.

۳ـ حضرت امام خمینى(رحمه الله): امام خمینى در ۱۳ مهرماه ۱۳۴۴ش از ترکیه به عراق تبعید شد(۱۳) و بعد از زیارت کاظمین، سامرا و کربلا، در نجف ساکن گردید و پس از دید و بازدیدهاى معمول مراجع، مدرسین و طلاب حوزه علمیه نجف اشرف به اصرار جمعى از دوستان و ارادتمندان درس خارج خود را در مسجد شیخ انصارى تشکیل داد. به تدریج به یکى از پرجمعیت ترین جلسات درسى نجف اشرف تبدیل گردید. آقاى عمید ۵ سال از درس ایشان بهره برد. وى از پیشگامان استقبال از حضرت امام نیز به شمار مى آمد.

۴ـ آیت الله العظمى سید محمود شاهرودى(م: ۱۳۹۴ق): سه سال و همزمان با درس آیت الله خوئى به درس وى حاضر شد.

۵ـ آیت الله العظمى سید محسن حکیم(م:۱۳۹۰ق)(۱۴): به مدت چهار سال تا زمان حضور امام در نجف اشرف از محضر وى استفاده کرد.

اجازات

استاد عمید با تلاش فوق العاده موفق به تکمیل معلومات عالیه و اخذ اجازه اجتهاد و روایت از برخى اساتید برجسته حوزه نجف اشرف و حوزه علمیه قم شد.

۱ـ مرحوم آیت الله حاج سید نصرالله مستنبط: وى از عالمان شایسته و فقهاى برجسته حوزه نجف بود و در سال ۱۳۸۷ق اجازه اجتهادى براى معظم له صادر کرد که در قسمتى از آن آمده است:

«جناب العالم الفاضل، عماد الاعلام حجه الاسلام الشیخ عباسعلى عمید… قد صرف برهه من عمره الشریف فى النجف الاشرف و حضر مباحث الاساطین حضور تفهم و تدقیق وجد و اجتهد حتى صار بحمد الله من الاعلام و بلغ الى مرتبه الاجتهاد فله العمل بما یستنبطه من الاحکام على النهج المألوف فیها بین الاعلام…»

۲ـ آیت الله العظمى سیّد شهاب الدین مرعشى نجفى(رحمه الله): در سال ۱۳۶۵ش اجازه اجتهادى براى معظم له صادر کرد.

۳ـ امام خمینى(رحمه الله): اجازه اى درباره امور حسبیه شرعى به معظم له داد.(۱۵)

بازگشت به ایران

استاد عمید بعد از سالها اقامت در آستانه ى علوى و شهر مقدس نجف اشرف، در سال ۱۳۴۷ش براى درمان دیسک کمر به ایران بازگشت. چون قصد مراجعت به نجف اشرف را داشت، در طول مدتى که به قم رفت و آمد داشت، در ملاقات ها و دیدارهاى دوستانه، با فضلا، مدرسان و آیات قم به پخش گزارشهاى حوزه نجف و اخبار مربوط به امام در نجف مانند تدریس و رفت و آمدهاى استاد پرداخت. وى موضع گیرى هاى منفى و مثبت بزرگان نجف را به تفصیل به اطلاع بزرگان و دوستان امام رسانید. در همین سال بود که به وصلت با بیت حضرت آیت الله العظمى مرعشى نجفى مفتخر گردید که برخى از دوستان فاضل به ویژه آیت الله حاج شیخ محمد فاضل زمینه این وصلت را فراهم ساختند و خطبه عقد در حرم مطهر حضرت معصومه(علیها السلام) توسط حضرات آیات سید احمد زنجانى و فاضل لنکرانى پدر خوانده شد. حاصل این پیوند تولد سه فرزند است. استاد بعد از ازدواج تنها به نجف اشرف بازگشت و بعد از حدود یک سال و نیم به ایران مراجعت کرد و در حوزه علمیه قم مشغول تدریس، سطوح عالیه گردید. در مدت اقامت کوتاه در قم شرح استدلالى تحریر الوسیله را آغاز و در کنار تدریس، به تألیف هم پرداخت و سرانجام در سال ۱۳۵۰ش به دعوت جمعى از مؤمنان جنوب شرق تهران به این شهر مهاجرت کرد.

فعالیت فرهنگى در تهران

مسجد لر زاده از مساجد معروف جنوب تهران از آثار ماندگارى است که با معمارى مرحوم لر زاده ساخته و با امامت آیت الله حاج شیخ على اکبر برهان تأسیس شد. آن عالم ربانى بعد از ده سال خدمت رحلت کرد و آیت الله میرزا على آقا فلسفى به مدت ده سال به اقامه جماعت و ارشاد مردم پرداخت. و چون قصد مهاجرت به مشهد مقدس را داشت، معتمدان محل به محضر آیت الله مرعشى نجفى در قم رسیدند و از ایشان تقاضا نمودند آقاى عمید را که قبلا برخى از چهره هاى بازارى تهران وى را مى شناختند، به امامت جماعت و تصدى امور مسجد لرزاده تشویق نمایند.

آیت الله مرعشى هم بعد از مشورت با استاد، ایشان را به مهاجرت به تهران تشویق نمود. و چون بیشتر مؤمنان و معتمدان و بازاریان محترم از دوستان و مریدان امام بودند، استاد عمید این پیشنهاد را پذیرفت. مسجد لرزاده از آن تاریخ تا سال ۱۳۸۳ق علاوه بر این که محل اقامه جماعت بود، با برگزارى جلسات تفسیر قرآن و نهج البلاغه و احکام و دیگر فعالیت هاى دینى، فرهنگى توسط ایشان، به یکى از مهم ترین پایگاه هاى مذهبى و انقلابى جنوب تهران تبدیل شد. تشکیل صندوق قرض الحسنه و پرداخت وام به نیازمندان خصوصاً اقشار محروم، ایجاد کانون ارشاد اسلامى، تجهیز کتابخانه، دعوت از روحانیان انقلابى و سخنرانى آنان در مسجد، تأسیس جمعیت و مرکز خیریه امام سجاد(علیه السلام)براى کمک رسانى به محرومان و… در کنار فعالیت هاى علمى و تبلیغى، دینى و انقلابى از مهم ترین فعالیت هاى معظم له در طول تصدى امامت مسجد به شمار مى رود. وى در سال ۳۳ سال امامت در تهران با ایجاد جو معنوى و انقلابى و شرایط فرهنگى موجبات جذب افراد فعال انقلابى به آن مسجد را فراهم آورده بود. و محوریت و شکل گیرى تجمعات و راهپیمایى ها در طول نهضت اسلامى که با هدایت و ارشاد وى با مرکزیت مسجد لر زاده انجام مى گرفت، بخش کوچکى از فعالیت هاى قبل از انقلاب ایشان در مسجد لرزاده به شمار مى آید.(۱۶)

فعالیت هاى علمى و تحقیقى

حاج شیخ عباسعلى عمید زنجانى فعالیت تحقیقى خود را از جوانى آغاز کرد و تاکنون آثار علمى فراوانى داشته است. وى از سال ۱۳۳۶ش کار خود را با نوشتن مقالات سودمند در روزنامه «وظیفه» شروع کرد. این روزنامه اجتماعى، سیاسى و مذهبى بود و در هر هفته سه شماره از آن به چاپ مى رسید. این روزنامه با مدیریت سیّد محمد باقر موسوى حجازى از سال ۱۳۲۳ش فعالیت خود را آغاز کرد و تا سال ۱۳۴۱ش ادامه داد. آیت الله عمید هم زمان در هفته نامه دینى و اجتماعى «نداى حق» که با مدیریت سید محمد حسن عدنانى (از ۱۳۲۹ تا ۱۳۵۳ش) در تهران چاپ مى شد، مقالات ارزشمند به چاپ رساند.(۱۷)از فعالیت هاى مطبوعاتى وى همکارى با اولین مجله علمى حوزه (مکتب اسلام) بود.(۱۸)

آیت الله عمید زنجانى از سال ۱۳۳۸ش به جمع نویسندگان این مجله پیوست و مقالات ارزشمندى را به چاپ رسانید. بعد از انقلاب هم مقالات فراوانى از وى در مجلّدات و جرائد چاپ و در کنفرانس ها ارائه شد.سخنرانى هاى ایشان در همایش ها و کنفرانس هاى علمى و کنگره هاى مختلف داخلى و خارجى را هم باید به این فهرست افزود.

تألیفات

آیت الله عمید زنجانى تألیفات سودمندى در موضوعات علمى، فقهى، حقوقى و… دارد که فهرست برخى از آن ها به شرح ذیل است:

۱ـ پژوهشى در تاریخ تصوف و عرفان

وقتى متن این کتاب به صورت مقاله در روزنامه وظیفه به چاپ رسید، مورد توجه پژوهشگرانى همچون شهید بهشتى قرار گرفت. مؤلف مى گوید:«یادم هست در روزنامه «وظیفه» بحثى را تحت عنوان «پژوهشى در تاریخ تصوف و عرفان» شروع کرده بودم، روزى شهید بهشتى در مدرسه فیضیه مرا دید و از احوال پدرم پرسید که مایه تعجب بنده شد، چون پدرم روحانى نبود. فرمود من این مقالات را خواندم، خیلى مقالات سنگین علمى و خوبى است. اگر حاج آقاى تان را دیدید از قول من تشکر کنید. بعد که دریافت مقالات از خود من است، خیلى تعجّب کرد و گفت شما این مقالات را نوشته اید؟! چون آن موقع من زیر بیست یا حدود بیست سال داشتم. بعد فرمود: وقتى این مقالات را مطالعه کردم، تصور کردم یک آدم ۵۰ و یا ۶۰ ساله جا افتاده اى که توى کتابخانه اى مثلا پنج و شش هزار جلدى نشسته و همه این کتاب ها را زیر و رو کرده، آن مقالات را نوشته است.»(۱۹)

این مقالات با تحقیقات بیشتر در سال ۱۳۴۴ش به صورت کتاب توسط دار الکتب الاسلامیه چاپ گردید و سپس با اصلاح و تکمیل در سال ۱۳۶۶ توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد.

۲ـ اسلام و همزیستى مسالمت آمیز: چ دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۴۲٫

۳ـ اسلام و حقوق بین الملل: چ دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۴۲٫

۴ـ اقامت گاه و آثار حقوقى آن از دیدگاه فقه اسلامى: نشر الهام، تهران، ۱۳۵۶٫

۵ـ بنیادهاى ملیت در جامعه ایده آل اسلامى: چ کتابخانه بزرگ غدیر، ۱۳۵۲٫

۶ـ حقوق اقلیت ها بر اساس قانون قرارداد ذمه: انتشارات صدر، ۱۳۵۲، تجدید چاپ توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ۱۳۶۲٫

۷ـ امامت از دیدگاه نهج البلاغه: انتشارات بنیاد نهج البلاغه.

۸ـ تأملات سیاسى در تاریخ تفکر اسلامى: مجموع مقالات.

۹ـ جهاد از دیدگاه امام على(علیه السلام) در نهج البلاغه: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.

۱۰ـ مبانى فقهى و کلیات قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران: دفتر مرکزى جهاد دانشگاهى، ۱۳۶۲٫

۱۱ـ وطن، سرزمین و آثار حقوقى آن از دیدگاه فقه اسلامى: انتشارات مرکز فرهنگ اسلامى.

۱۲ـ المنهاج فى شرح وسیله النجاه: عربى.

۱۳ـ رساله فى الترتب: عربى.

۱۴ـ رساله در نکاح کتابیه(۲۰): عربى.

۱۵ـ مبانى و روش هاى تفسیرى قرآن: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ۱۳۷۳٫(۲۱) این کتاب تاکنون بیش از پنج بار تجدید چاپ و تکمیل شده است.

۱۶ـ زن و انتخابات: با همکارى جمعى از فضلا.

۱۷ـ بلاهاى اجتماعى قرن ما: با همکارى جمعى از فضلا.

استاد در حدود سال هاى ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ به همراه چند تن از فضلاى هم فکر(۲۲) جلسات پژوهشى در مدرسه حجّتیه برگزار مى کردند که مدیریت آن را آیت الله مکارم شیرازى به عهده داشت. موضوعات جلسه، پژوهش و تحقیق پیرامون مسایل اجتماعى روز و نقد و مطابقت آن با معارف اسلام بود. حاصل پژوهش دو ساله آنان با عنوان «از اسلام چه مى دانیم» دو اثر ارزشمند «زن و انتخابات» و «بلاهاى اجتماعى قرن ما» شد که هر دو به چاپ رسید. و کتاب «بلاهاى اجتماعى قرن ما» مورد استقبال زیاد پژوهشگران و صاحب نظران قرار گرفت. کتاب زن و انتخابات هم زمانى تدوین یافت که رژیم طاغوت پیروى از فرهنگ ابتذال غرب براى انحراف افکار عمومى و به بهانه احیاى نیمى از بدنه جامعه شرکت زنان در انتخابات کذایى را مطرح نموده بود. جمع نامبرده براى رویارویى با تهاجمات فرهنگى سیاسى رژیم و براى آگاهى افکار عمومى به ویژه تحصیل کردگان این کتاب را منتشر کردند.

۱۸ـ «فقه سیاسى»: انتشارات امیرکبیر از سال ۱۳۶۶ تا ۱۳۸۴ش، ۱۰ جلد.

مجموعه نفیس و علمى «فقه سیاسى» حضرت استاد، در نوع خود از بدیع ترین مجموعه هاى فقهى و علمى و حقوقى است. این کتاب در سال ۱۳۸۴ش از سوى جامعه علمى حوزه به عنوان کتاب نمونه و اثر نفیس اسلامى معرفى شد.

به برخى از موضوعات و مباحث مجموعه فقه سیاسى چنین است.

جلد اوّل: در ۵۵۸ صفحه شامل دو بخش است: بخش اوّل ۱۰ فصل مهم دارد و به تعریف و جایگاه حقوق و منابع آن، حقوق نهادهاى سیاسى کشور (قواى سه گانه) و نیز شرح وظایف قانونى و حقوقى و فقهى آنان به صورت جداگانه اختصاص دارد. بخش دوم نیز داراى ۱۰ فصل است و به تشریح تاریخ قانون اساسى ایران در ادوار گذشته مى پردازد. امتیازات قانون اساسى جمهورى اسلامى که برگرفته از فقه آل محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) است نسبت به قوانین گذشته، به تفصیل و به صورت علمى آمده است. برخى از موضوعات جدید مانند حدود اختیارات ولى فقیه و تشریح جایگاه آن، شوراى نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، و سایر نهادها و سازمان ها و… مطرح به ارزیابى جایگاه فقهى و حقوقى آنان پرداخته شده است. نویسنده در این کتاب به خوبى از عهده پاسخ گویى شبهه افکنى ها علیه نظام اسلامى برآمده است.

جلد دوم: در ۳۶۳ صفحه و سه بخش تدوین شده است.

در این کتاب تاریخ رهبرى سیاسى اسلام در عصر رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و معصومان(علیهم السلام) به ویژه عصر غیبت ولى عصر (عج) بر اساس موازین فقهى و کلامى تشریح شده است. نظرات فقیهان بزرگى مانند صاحب جواهر، علامه نائینى و امام خمینى در تبیین جایگاه رهبرى اسلام بر اساس فقه شیعه بیان شده و تشریح حکومت اسلامى و ولایت فقیه از دیدگاه صاحب نظران مورد عنایت ویژه مؤلف محترم قرار گرفته است. خصوصاً سیر تحوّل فقه سیاسى در طول یک قرن اخیر از دیدگاه حقوقى و سیاسى به خوبى تبیین شده است.

جلد سوم: در ۵۴۸ صفحه و شامل چهاربخش است. حقوق بین الملل، صلح و همزیستى، امنیت، مشارکت و تعاون در مسایل بین المللى و دیدگاه اسلام در مبارزه با سلطه و… در این جلد مورد توجه است.

جلد چهارم: با عنوان اقتصاد سیاسى ضمن تشریح نظام مالى دولت اسلامى، به سیاست فقرزدایى در اسلام پرداخته است.

جلد پنجم: در ۳۹۰ صفحه، و جلد هشتم در ۳۸۲ صفحه سامان یافته است.مهم ترین عناوین این مجلدات عبارتند از: ریشه هاى جنگ و راه هاى کمک به حذف آن، جهاد و آثار سازنده آن و بررسى آراى فقهى و اندیشه سیاسى بزرگان شیعه، مانند شیخ مفید، شیخ طوسى، سیّد مرتضى علم الهدى، حلبى، سلاّر دیلمى، ابن زُهره، علامه حلّى، شهیدین، مقدس اردبیلى، میرزاى قمى، کاشف الغطاء، صاحب جواهر، شیخ انصارى و حضرت امام.

«درآمدى بر فقه سیاسى» مرورى است بر کلیات و مبانى حقوقى اساسى در ۱۰ فصل جداگانه، شامل موضوعات و عناوین مبانى و تاریخ تحولات حقوق حکومت هاى سیاسى و حوزه هاى اجتماعى و نظام قوانین قدیم و جدید و ارتباط آن با فقه اسلامى…

جلد ششم: تکمیل مباحث جلد پنجم است.

جلد هفتم: مبانى حقوق عمومى فقه اسلام را مورد بررسى قرار داده است.

جلد هشتم: دیدگاه فقهاى شیعه از کلینى تا امام خمینى را مطرح و بررسى کرده است.

جلد نهم: قاعده مصلحت در فقه سیاسى را مشروحاً مورد تحلیل قرار داده است.

جلد دهم: به اندیشه سیاسى جهان اسلام معاصر اختصاص یافته است.

ضمناً حضرت استاد به عنوان استادِ راهنما در به ثمر رسیدن آثار علمى محققان و پژوهشگران جوان حوزوى و دانشگاهى نقش مؤثرى داشته و تاکنون بیش از یکصد و هشتاد پایان نامه را راهنمایى و یا مشاوره کرده است. کتاب هاى فقهى و حقوقى: «موجبات ضمان» و «فقه تطبیقى» و «حقوق اساسى تطبیقى» و «حقوق اساسى ایران» نیز از جمله تألیفات چهل جلدى ایشان است.

وقتى شهید مظلوم دکتر بهشتى قصد بازگشت از مرکز اسلامى هامبورگ آلمان را داشت، به صورت محرمانه از حضرت استاد دعوت کرد، ولى معظم له به دلایلى نپذیرفتند. او مى گوید:«من در جواب نامه محرمانه ایشان نوشتم که من اعتقاد دارم کسى که مى خواهد به خارج برود، باید حداقل متأهل باشد. نظر آقاى بروجردى این بود که کسانى که به خارج مى روند مى بایست چهل سال به بالا و متأهل باشند و من نه چهل سال دارم و نه متأهل هستم.»(۲۳)

فعالیت هاى انقلابى

الف: حضورى پرشور در راهپیمایى ها: استاد عمید زنجانى در میان عالمان تهران، از چهره هاى وزین و انقلابى و از اعضاى شوراى مرکزى جامعه روحانیت مبارز است و در شکل گیرى و پیروزى نهضت مقدس اسلامى نقش مؤثرى داشتند. علاوه بر این که مسجد ایشان کانون تجمعات و راهپیمایى هاى سال هاى ۵۶ و ۵۷ بود، مهم ترین پایگاه روحانیون انقلابى و طرفدار امام براى سخنرانى و افشاگرى علیه رژیم طاغوت هم به شمار مى رفت. ایشان در کنار تبلیغ و سازماندهى راهپیمایى ها علیه رژیم طاغوت، خود نیز در این راهپیمایى ها حضور جدّى داشت. خود در این باره مى گوید:«سازماندهى راهپیمایى هاى جنوب تهران با همکارى چند مسجد با مرکزیت مسجد لر زاده بود. معمولا راهپیمایى ها به صورت متمرکز از مسجد لر زاده آغاز مى گردید و در ادامه راهپیمایان از چند مسجد مجاور ملحق مى شدند.

وقتى جمعیت راهپیمایان وارد خیابان رى مى شد، راهپیمایى عظیم و یک پارچه تجلى اراده مردم و هم چنین مظهر اعتقاد، باور و اسلام خواهى مردم بود. وقتى جمعیت به میدان بهارستان مى رسید، اوج این راهپیمایى بود و باشکوه ترین راهپیمایى ها در این قسمت از تهران متجلى مى شد.

مسیرى که ما از جنوب داشتیم، بسیار پرجمعیت و حماسى بود و واقعاً آن هایى که در این راهپیمایى شرکت مى نمودند، خودشان را آماده هر نوع حوادث مى کردند و جان بر کف و خالص بودند. آن زمان این راهپیمایى ها در باز کردن راه انقلاب نقش بسیار مؤثرى داشت.

همیشه عده اى انتظامات با بازوبندهاى مشخص، جمعیت راهپیمایى را کنترل مى کردند. باید یادآورى کنم که در راهپیمایى هاى جنوب تهران، زنان نقش مؤثرى داشتند و طنین صداى شعارهاى زنان بسیار رساتر و کوبنده تر بود. به نظر من این راهپیمایى ها بزرگ ترین سند براى انقلاب اسلامى و خواست مردم نسبت به دولت دل خواهشان بعد از پیروزى انقلاب محسوب مى شود.»

حضور مؤثر و عملکرد انقلابى و هوشمندانه وى در مخالفت با رژیم باعث گردید که وى نُه بار بازجویى و دو بار توسط ساواک دستگیر و در کمیته مشترک زندانى شوند.

ب: تلاش براى خنثى سازى ترفندهاى ساواک یکى از ترفندهاى مرموزانه رژیم طاغوت که به وسیله ساواک اجرا مى شد، ایجاد اختلاف و درگیرى بین نیروهاى طرفدار انقلاب و متدینان سنتى بود کارى که ساواک در چند مسجد تهران با موفقیت انجام داد. آیت الله عمید زنجانى با کشف این توطئه خطرناک در پى خنثى سازى آن برآمد. وى با برگزارى جلسات، آگاه سازى عناصر کارساز، ایجاد وحدت بیشتر بین نیروهاى مردمى، نزدیک کردن آراى متدینان به ویژه جوانان مذهبى و حضور مؤثر بین نیروهاى طرفدار انقلاب، مانع عملى شدن اهداف شوم ساواک گردید. محل برگزارى این جلسات با عنوان کانون ارشاد اسلامى در کتابخانه مسجد لرزاده و با هدایت معظم له بود.(۲۴)به این ترتیب جوانان پر شور و انقلابى که از مسجد رانده مى شدند، در کتابخانه مسجد لر زاده سازماندهى مى شدند و فعالیت هاى شان هماهنگ مى گردید.

ج: حراست انقلابى از اموال و نوامیس مردم

رژیم طاغوت براى خسته کردن مردم انقلابى و تحت کنترل درآوردن اوضاع مملکت در سال ۱۳۵۷ش حکومت نظامى اعلام کرد. حضور نیروهاى مسلح و منع رفت و آمد شبانه باعث بر هم خوردن آرامش مردم شد و موجى از ترس و هراس را به وجود آورد. آیت الله عمید با ایجاد تیم هاى پنجاه نفرى که هر کدام به دسته هاى کوچک تر تقسیم مى شدند، براى مقابله با دشمن برخاست.

نیروهاى مؤمن، انقلابى و فعال که از میان ده ها داوطلب بیست تا سى ساله انتخاب شده بودند. هسته اصلى این تشکیل را شکل مى دادند، در ظاهر براى حفظ اموال و نوامیس مردم و حفظ آرامش روحى و روانى آنان و در باطن به خاطر دور کردن ترس و هراس از مردم در محلاّت جنوب تهران نگهبانى مى دادند. همان تشکّل ها بعدها با عنوان «کمیته انقلاب اسلامى» نام گرفت و به همین دلیل نخستین کمیته انقلاب اسلامى از افراد مسلح از بهمن ماه ۱۳۵۷ش در مسجد لر زاده شکل گرفت و به صورت منسجم تر کار حفاظت از انقلاب و دستاوردهاى آن را برعهده گرفت.استاد تا سال ۱۳۵۹ش سرپرستى کمیته انقلاب اسلامى منطقه ۱۰ جنوب تهران را در کنار مسئولیت روحانیت مبارز منطقه برعهده داشت.

د: برپایى مجلس ختم براى فرزند آقاى خزعلى

به دنبال اهانت روزنامه اطلاعات در ۱۷ دى ماه سال ۵۶ به حضرت امام، حوزه هاى علمیه به ویژه حوزه قم و بازار تعطیل گردید و مردم متدین قم در روز ۱۹ دى ماه علیه این اقدام موهن راهپیمایى کرد و خشم و اعتراض خود را نسبت به رژیم اعلام کردند. قیام ۱۹ دى قم با شهادت جمعى از مردم، موجى از بیدارى و خشم از رژیم در سراسر ایران را پدید آورد. یکى از شهداى قیام ۱۹ دى قم، فرزند آیت الله خزعلى بود که استاد عمید زنجانى مجلس فاتحه اى به عنوان بزرگداشت این شهید والا مقام در مسجد لر زاده منعقد ساخت، جمعیت شرکت کننده بعد از پایان جلسه که با برخورد عوامل رژیم عصبانى شده بودند، به خشم آمدند و راهپیمایى خود جوشى به راه انداختند. جمعیت به قدرى زیاد بود که حتى کلانترى ۱۴ نتوانست عکس العمل نشان بدهد.

استاد بعد از اتمام راهپیمایى، بازداشت گردید. در جریان قیام خونین ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ش فعالیت وى موجب گردید شب بعد از حادثه جمعه سیاه در ساعت ۳ بعد از نصف شب توسط نیروهاى مشترک حکومت نظامى در خانه مسکونى دستگیر و روانه زندان کمیته مشترک گردد، در یک بازجویى از هفت صبح تا دو بعد از ظهر توسط دژخیم معروف ساواک منوچهرى مورد اهانت قرار گرفت.

آقاى عمید زنجانى از سال ۱۳۵۰ش که مقیم تهران شد، در حمایت از امام و نهضت اسلامى در عرصه هاى فکرى، علمى، فرهنگى و سیاسى حضور فعال داشته است. وى دو بار دستگیر و زندانى شده و امضایش همراه سایر روحانیون تهران در اسناد انقلاب اسلامى آمده است. فهرست این اعلامیه ها چنین است:

۱ـ نامه جمعى از روحانیون و وعّاظ تهران درباره کشتار بى رحمانه مردم تبریز در ۲۹ بهمن ماه ۱۳۵۷ توسط رژیم سفاک پهلوى.

۲ـ اعلامیه جمعى از روحانیان تهران درباره تحریم جشن هاى نیمه شعبان سال ۵۷٫

۳ـ اعلامیه جمعى از روحانیان تهران درباره فاجعه سینما رکس آبادان، شهریور ۵۷٫

۴ـ اعلامیه جمعى از روحانیان تهران درباره حادثه خونین ۱۳ آبان دانشگاه تهران.

۵ـ اعلامیه جمعى از روحانیان درباره حمله مزدوران رژیم به حرم مطهّر حضرت امام رضا(علیه السلام).

۶ـ اعلامیه جمعى از روحانیان تهران درباره پشتیبانى از اعتصاب کارکنان صنعت نفت.

۷ـ اعلامیه جمعى از روحانیان تهران درباره فراخوان مردم براى شرکت در راهپیمایى روزهاى تاسوعا و عاشوراى سال ۵۷٫

۸ـ اعلامیه جمعى از روحانیان درباره اعتصابات و وضع بازار تهران.(۲۵)

مسؤولیت هاى بعد از انقلاب اسلامى

استاد عمید زنجانى به موازات کارهاى علمى، فرهنگى و دینى، براى پیشبرد اهداف و برنامه هاى انقلاب اسلامى، مسئولیت مهمى به عهده گرفته است که فهرست آن ها چنین است:

۱ـ عضو شوراى مرکزى جامعه روحانیت مبارز تهران.

۲ـ مسئول و سرپرست جامعه روحانیت مبارز جنوب تهران، منطقه ۱۰٫

۳ـ عضو کمیته الهیات ستاد انقلاب فرهنگى ۱۳۶۹٫

۴ـ نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، در دوره هاى سوم و چهارم.

۵ـ عضویت در شوراى عالى یونسکوى ملى ایران، از سال ۱۳۶۰٫

۶ـ عضو شوراى بازنگرى قانون اساسى، در سال ۱۳۶۸٫

۷ـ عضو شوراى فرهنگى و اجتماعى زنان وابسته به شوراى عالى انقلاب فرهنگى ۱۳۷۰٫

۸ـ سرپرست دانشگاه حقوق و علوم سیاسى دانشگاه تهران ۱۳۷۳٫

۹ـ عضو هیأت علمى دانشگاه تهران با رتبه استاد تمامى.

۱۰ـ نماینده حضرت امام خمینى در رسیدگى به وضع بنیاد مستضعفان.

۱۱ـ ریاست کمیته هاى انقلاب اسلامى جنوب تهران.

۱۲ـ عضو هیأت امناى دانشگاه امام خمینى.

۱۳ـ عضو هیأت امناى دانشگاه علوم پزشکى زنجان.

۱۴ـ ریاست دانشگاه تهران.

نشانه هاى علمى:

چهره ماندگار ۱۳۸۵(۲۶) و استاد نمونه کشورى ۱۳۸۶٫(۲۷)

گلشن ابرارج۸


۱٫ شرح حال آیت الله عمید زنجانى در این منابع آمده است: گنجینه دانشمندان، ج ۴، ص ۱۸ و ۵۱۷ دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، بهاء الدین خرمشاهى، ج ۲، ص ۱۴۹۸ حوزه، ۳۷ و ۳۸، ص ۱۲۰ ـ ۹۳ فصلنامه علوم سیاسى، س اول، ش ۴، ص ۴۲ ـ ۱۵٫ ضمناً در تکمیل و اصلاح مقاله از رهنمودهاى معظم له بهره بردهایم.

۲٫ خاطرات استاد، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ص ۲۵ ـ ۲۳ با تلخیص و دخل و تصرف اندک.

۳٫ ر.ک ستارگان حرم، ج ۱، ص ۲۰۸ ـ ۱۹۵٫

۴٫ همان، ج ۳، ص ۸۱٫

۵٫ گلشن ابرار، ج ۲٫

۶٫ خاطرات عمید زنجانى، ص ۵۹٫

۷٫ خاطرات، ص ۴۹ با تلخیص فراوان.

۸٫ ستارگان حرم، ج ۲، ص ۱۱۵٫

۹٫ خاطرات، ص ۵۹ با تلخیص.

۱۰٫ گلشن ابرار، ج ۳٫

۱۱٫ گلشن ابرار، ج ۳٫

۱۲٫ گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۳۳٫

۱۳٫ «هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامى»غلامرضا کرباسچیان، ج ۱، ص ۲۳۴٫

۱۴٫ ر.ک به: مجلدات متعدد گلشن ابرار.

۱۵٫ صحیفه نور، ج ۳، ص ۳۶۵٫

۱۶٫ براى اطلاع بیشتر ر.ک به: خاطرات معظم له، ص ۱۸۲ ـ ۱۵۱٫

۱۷٫ ر.ک به: شناسنامه مطبوعات ایران، مسعود برزین، انتشارات بهجت، تهران، ص ۴۰۰ و ۴۲۶٫

۱۸٫ درباره فعالیتهاى مکتب اسلام ر.ک به: مجلدات گلشن ابرار، مانند ج ۵، ص ۶۰۷، ذیل زندگانى آیت الله شیخ جعفر سبحانى و نیز خاطرات على دوانى.

۱۹٫ خاطرات، ص ۴۳ با تلخیص و دخل و تصرف اندک.

۲۰٫ گنجنیه دانشمندان، ج ۴، ص ۵۱۸٫

۲۱٫ دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، بهاء الدین خرمشاهى، ج ۲، ص ۱۴۹۸٫

۲۲٫ حضرات حجج الاسلام والمسلمین آقایان حاج شیخ زین العابدین قربانى لاهیجى، حاج شیخ حسین حقّانى زنجانى، حاج شیخ على حجتى کرمانى، حاج شیخ محمد مجتهد شبسترى.

۲۳٫ خاطرات، ص ۴۶ با تلخیص.

۲۴٫ همان، ص ۱۶۳ ـ ۱۵۸، با تلخیص.

۲۵٫ ر.ک به: نهضت روحانیون ایران، على دوانى، ج ۷ و ۸، ص ۷۶، ۱۸۲، ۲۲۱، ۴۷۹٫

و ر.ک: اسناد انقلاب اسلامى، مرکز اسناد، ج ۳، ص ۲۴۵، ۳۲۴، ۳۷۰، ۴۲۲، ۴۳۰، ۴۳۶، ۴۴۵، ۴۶۹، ۴۸۵، ۵۱۱٫

۲۶٫ در ششمین دورههاى همایش چهره هاى ماندگار.

۲۷٫ استاد نمونه کشورى از سوى ریاست جمهورى و وزارت علوم و تحقیقات و فناورى.

 

 

 

 

 

 

تعداد کل بازدیدکنندگان:۱۸۸۷۷۴

 

زندگینامه شیخ محمد خیابانى‏

KHIABANY

به روى خرابه ‏هاى دیروزى، باید عمارت فردا را برپا کرد.
این یکى از سخنان حکیمانه آزادیخواه بزرگ و مبارز نستوه ضد استعمار، شیخ محمد خیابانى است.
شیخ محمد خیابانى، فرزند حاجى عبدالمجید خامنه ‏اى در سال ۱۲۹۷ هجرى قمرى در قصبه خامنه، یکى از قصبه‏ هاى مهم اورنق از توابع تبریز، چشم به جهان گشود.

حاجى عبدالمجید پدر محمد در روسیه تجارت مى‏کرد و حدود سى سال در پطروفسکى پایتخت داغستان اقامت داشت.

محمد از همان روزهاى کودکى در خامنه محل تولد خود به مکتبخانه سپرده شد، مقدمات و علوم و معارف معمول روز را فرا گرفت، بعد روانه روسیه شد و مدتى در حجره پدر خود به کسب و تجارت پرداخت و رموز کار و اقتصاد آن زمان را آموخت و پس از چندى باز به تبریز برگشت.

وى در تبریز مشغول تحصیل علوم دینى گردید و فقه و اصول را نزد مرحوم حجه الاسلام حاجى میرزا ابوالحسن مجتهد انگجى آموخت و از شاگردان خوش استعداد و سرشناس حوزه درس مجتهد انگجى مطرح گردید و در مدت کمى به خاطر استعداد سرشار، حافظه قوى و کوشش فراوان قریب الاجتهاد شد.

آن گاه عالم هیات و نجوم و حساب را از مرحوم میرزا عبدالعلى، منجم معروف فرا گرفت و در این علوم هم سرآمد شد و از دیگران گوى سبقت را ربود. زیرا وى مى ‏توانست مسائل مشکل و پیچیده هیات را به خوبى حل کند و حتى تقویمهاى رقومى هم مى‏نوشت و بالاخره در علم کلام و ادبیات و حکمت نیز به دانائى و مهارت زیادى رسید.

شیخ محمد خیابانى علاوه بر مقام بلند علم و دانش، در زهد، تقوى، و اخلاق و فضائل انسانى هم به مرتبه درخشانى رسیده بود، تا آنجا که در عین حالى که جوان بود، پس از فوت پدرزن خود حاجى سید حسین آقا پیشنماز خامنه، وى حدود چهار سال ظهرها در مسجد جامع و شبها و صبحها در مسجد کریمخان امامت جماعت مى‏کرد، و با توجه به اینکه وى عالم زاهد و پرهیزگارى بود، بیش از هزار نفر در نماز جماعت او شرکت مى‏ کردند.

در سال ۱۳۲۴ رژیم حکومت ایران تغییر کرد و اصول حکومت شوروى در ایران برقرار شد، مرحوم خیابانى وارد یک زندگى سیاسى جدید شد و شروع به مقدمات دوره حیات سیاسى خود نمود، 

بدین جهت در روزهائى که قواى ارتجاع و لشکر محمد على میرزا دورتادور شهر تبریز را محاصره کرده و آب و آذوقه را به روى اهالى شهر بسته بودند، مرحوم خیابانى تفنگ به دوش گذاشت و در سنگرها همراه مجاهدین به دفاع از مشروطیت و آزادى پرداخت.

هرگاه هم در مجاهدین سستى احساس مى‏ شد، خیابانى با نطقهاى شیرین و سخنرانى‏ هاى مهیج در آنان روح امید مى ‏دمید و آنان را گرم و مقاوم مى ‏کرد.

این روحانى مجاهد در عین حالى که تفنگ بدوش گرفته بود و در سنگرها به دفاع مى‏پرداخت، در انجمن ایالتى نیز عضویت فعال داشت تا اینکه سلطنت محمدعلى میرزا پایان یافت و انقلاب داخلى تا اندازه‏اى سپرى شد، اعلامیه انتخابات مجلس دوم از سوى دولت جدید منتشر گردید و در آذربایجان هم انتخابات شروع شد.

سمت ومبارزه

شیخ محمد خیابانى بخاطر علم و دانش و روحیه قوى و بینش وسیعى که داشت، در میان مردم محبوبیت زیادى پیدا کرده بود، بدین جهت در دوره دوم قانونگذارى به سال ۱۳۲۷ هجرى قمرى با اکثریت آراء از سوى مردم آذربایجان به نمایندگى مجلس برگزیده شد و روانه تهران گردید.

در سال ۱۳۲۹ روسیه به ایران اولتیماتوم داد، ولى خیابانى و طرفداران آزادى خواه او در مقابل آن اعتراض کردند. وى در مجلس یک ساعت درباره ضررهاى پذیرفتن اولتیماتوم روس سخنرانى کرد، اما دولت اولتیماتوم را پذیرفت و حتى مجلس را هم با زور سرنیزه بست، ولى شیخ محمد در خیابان سبزه میدان تهران بالاى سکوئى رفت و علیه رفتار حکومت و اولتیماتوم دشمن در میان مردم یک سخنرانى آتشین ایراد کرد، حکومت او را به کاشان و قم تبعید کرد، ولى خیابانى خود روانه مشهد گردید.

مشهد هم تحت سیطره روس بود، بدین جهت خیابانى مصلحت در این دید که سرگرم کار و تجارت شود، در ضمن روى مسائل اجتماعى و سیاسى مطالعه کند و یاران خود را براى اقدامهاى بعدى آماده نماید.

پس از انقلاب فوریه و سقوط دولت استبدادى روس، از آزادیخواهان آذربایجان دست بکار شدند، خیابانى حزب آزادى خود را پس از پنج سال تعطیلى تشکیل داد و روزنامه تجدد ارگان حزب خود را منتشر ساخت.

در اواخر شعبان ۱۳۳۷ هجرى قمرى ترکان عثمانى به بهانه تنبیه آشورى ‏ها و آزاد ساختن ارومیه و سلماس وارد آذربایجان شدند، قسمتهاى غرب و شمال آنجا را تصرف کردند و با یک ارتش دو هزار نفرى وارد تبریز شدند، و در حالیکه ده هزار ایرانى در اثر گرسنگى و تنگدستى جان خود را از دست داده بودند،

مهاجمین هم به غارت اموال و غله انبارهاى مردم آذربایجان پرداختند، اما خیابانى و یاران او که از قبل توانسته بودند یک نیروى مسلح و منظم حدود پانصد نفرى تشکیل بدهند، تا حدود زیادى تجاوز مهاجمین را مهار کردند و جان و مال مردم را حفظ نمودند.

در این گیرودار دردناک خیابانى و تعدادى از یاران او به دست ماموران عثمانى دستگیر و زندانى مى ‏شوند و کشور همچنان میدان تاخت و تاز دشمن مهاجم مى ‏ماند.

در دوره چهارم مجلس، خیابانى و یاران حزب آزادیخواه او شش کرسى مجلس را احراز مى ‏کنند، در برابر قرارداد استعمارى وثوق الدوله با انگلیسها مخالفت مى ‏کنند و در روزنامه تجدد آن را غیرقانونى اعلام مى‏نماییند، از نفوذ کمونیسم در ایران جلوگیرى مى ‏کنند، با میرزا کوچک على معروف به سردار جنگل مبارزه گیلان و تبریز را علیه استبداد اتحادى مى ‏بخشند، که نخست وزیر وقت مشیرالدوله پیرنیا براى دستگیرى خیابانى نیرو به تبریز مى ‏فرستد، و سرانجام این روحانى مجاهد و آزادیخواه پس از یک عمر چهل و یک ساله سراسر آوارگى و فداکارى در راه استقلال کشور و مبارزه با استعمار، طى یک درگیرى با ماموران حکومت وى و همراهانش، ۲۹ ذى حجه در سال ۱۳۳۸ هجرى قمرى شهید مى‏ گردد.

شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانى چاپ برلین ص ۳۸ – ۲۳؛ بیدارگران اقالیم قبله ص ۱۳۷ – ۵۷؛ فرهنگ فارسى معین، اعلام ج ۱، ص

 

زندگینامه آیت الله جواد مجتهد تبریزى

 
در آمد

آل احمد یا خاندان حاج میرزا احمد مجتهد تبریزى بیش از یک قرن زعامت علمى و دینى مردم تبریز و آذربایجان را بر عهده داشتند و خدمات شایانى انجام دادند. آنان همیشه در فعالیتهاى سیاسى، فرهنگى، علمى و اقتصادى نقش داشته و سالها کلمه «مجتهد» در آذربایجان به آنان اطلاق مى شد. یکى از این بزرگ مردان آیت الله حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى است که بیش از سه دهه عَلم مرجعیت و قدرت سیاسى و اجتماعى منطقه رابردوش داشت.

پدر

آیت الله میرزا احمد فرزند لطفعلى خان، فرزند محمّد صادق مغانى قراجه داغى(بنیانگذار خاندان مجتهدى تبریز) از تیره مغانلوى شاهسون بود. پدرش از امیران زندیه و مادرش هم از سادات رضوى اصفهان بود. میرزا احمد پس از تولّد و نشو و نما، چونان پدر متصدى مقام دولتى شد، امّا دیرى نپایید که از مناصب دولتى کناره گرفت و به تحصیل علوم اسلامى همت گماشت. ابتدا راهى حوزه علمیه اصفهان گردید و سپس به عتبات عالیات عزیمت کرد و وارد کربلا شد. در حوزه علمیه کربلا از درس سیّد على طباطبایى نویسنده ریاض المسائل بهره برد و به دریافت اجازه اجتهاد از استاد مفتخر گردید.

بعد از بازگشت به تبریز، امامت جمعه، مرجعیت و ریاست علمى آن سامان را بر عهده گرفت. او ادیب و شاعرى توانا و داراى حافظه اى قوى نیز بود. سالها به عنوان بزرگ ترین رهبر دینى آذربایجان در راه ارشاد مردم و رفع حوائج آنها خدمت نمود و سرانجام در ۲۷ رجب سال ۱۳۶۵ ق در تبریز درگذشت و جنازه اش را به نجف اشرف منتقل کردند و در مقبره خصوصى به خاک سپردند.

آثار علمى و ادبى وى عبارت است از : «قصیده اى عربى در ۴۰۰ بیت در مدح حضرت حجت (عج) » «دیوان شعر فارسى» «دیوان شعر عربى» «منهج الرشاد فى شرح الارشاد» در چند جلد ، «رساله عملیه» به زبان فارسى و «فقه عملى».(۱)

وى پنج پسر فاضل و دانشمند داشت که به ترتیب به گوشه هایى از شرح حال آنها پرداخته مى شود .

۱ . حاج میرزا لطفعلى مجتهد تبریزى

فرزند ارشد میرزا احمد آقا بود. تحصیلات خود را نزد پدر فراگرفت و در سفرى به عتبات عالیات در حوزه درسى سیّد على طباطبایى در کربلاء شرکت کرد و از وى اجازه اجتهاد گرفت. پس به ایران آمد و به دستور پدر متصدى امر امامت جمعه تبریز گردید. از آثار نیک او در تبریزکَندن قناتهایى بود که به نام «قنات امام جمعه» مشهور شد. پدرش در اجازه اى که در سال ۱۲۵۳ ق مشترکاً به ایشان و دو برادر دیگرش میرزا جعفر و میرزا رضا داد، او را مجتهد خواند. او کتابخانه مفصلى داشت و بر بیشتر کتاب ها تعلیقه زده بود . خط و انشاى خوبى هم داشت. روزى در حضور پدر حدیث شریف نبوى «الطاعم الشاکر خیر من الصّائم الصّامت» را چنین به نظم در آورد:

از جانب مقدس نبوى // این حدیثم همیشه در گوش است

خوردن حق گزین و شکر گذار // بهتر از روزه دار خاموش است

وفات وى در وباى سال ۱۲۶۲ ق در عهد پدر اتفاق افتاد . آثار علمى او چنین است: «اوثق الوسائل فى شرح ریاض المسائل» تا مبحث تیمم«تفسیر قرآن» در دو جلد و بیشتر در مسائل کلامى و اعتقادى است«کتاب الزکوه» این کتاب ناقص است«ملاذ الداعى» در مواعظ و اخلاق به زبان فارسى«شرح قصیده کعب بن زهیر» به عربى، و در سال ۱۲۷۴ق در تهران چاپ شد.(۲)

حاج میرزا لطفعلى سه پسر به نامهاى

۱ . میرزا اسماعیل ۲ . میرزا محمّد ۳ . میرزا على (متوفاى ۱۲۴۸ ق) داشت که همه در منابع رجالى مذکور است.(۳)

۲ . حاج میرزا جعفر مجتهد تبریزى

دوّمین فرزند حاج میرزا احمد مجتهد است . دروس خود را نزد پدر ، شیخ محمّد حسن(نویسنده جواهر الکلام)، شیخ حسن آل کاشف الغطاء و شیخ جواد نجف آموخت و به دریافت اجازه اجتهاد مبسوطى از استادانش نائل آمد. پدرش نیز اجازه مشترکى براى او و برادرانش صادر کرد. او در سال ۱۲۶۲ ق در اثر وباى عمومى در گذشت. از تألیفات او مى توان به رساله فى العصیر العنبى و شرح شرایع الاسلام اشاره کرد.(۴)

پسر حاج میرزا جعفر ، علاّمه حاج میرزا موسى. عالمى برجسته و فقیهى اصولى بود . وى مقدمات علوم را در محضر پدر فرا گرفت . سپس در نجف به درس استادانى چون شیخ مرتضى انصارى و سیّد حسین کوهکمرى حاضر شد. آنگاه به ایران آمد و دیرى نگذشت که در میان همشهریان زعامت و مرجعیت یافت. فهرست آثارش چنین است: «اوثق المسائل فى شرح الرسائل» این کتاب به زبان عربى است. تألیف آن در سال ۱۲۹۵ق به پایان رسید و در سال ۱۳۰۴ق در تبریز چاپ شد. «غایه المألول فى کشف معضلات الاصول»، تقریرات درس سیّد حسین کوهکمرى است. کتاب مزین به تقریظ استادش استو «حاشیه بر قوانین الاصول».(۵)

۳ . حاج میرزا رضا مجتهد تبریزى

سومیّن پسر حاج میرزا احمد مجتهد تبریزى است. از اجازه نامه اى که پدر در سال ۱۲۵۳ ق درباره وى و دو برادرش صادر کرد، کمال فضل و دانش او مشخص مى شود . وى در وباى عمومى ۱۲۶۲ ق به اتفاق دو برادرش میرزا لطف على و میرزا باقر درگذشت .(۶)

۴ . حاج میرزا باقر (محمّد باقر) مجتهد تبریزى

در ۱۲۲۱ ق به دنیا آمد. در خدمت پدر ، شیخ مرتضى انصارى و شیخ محمّد حسن نجفى درس خواند و از پدر اجازه نقل حدیث گرفت. بعد از ارتحال پدر، به جاى او نشست و منصب امامت جمعه را عهده دار گردید و همسان پدر به مجتهد آوازه یافت . او از مراجع و رؤساى علمى و دینى مردم در آذربایجان بود و حرمت فراوانى نزد مردم داشت. نادر میرزا در شرح مشکلات و گرفتاریهاى او در دوران ناصرالدین شاه و میرزا تقى خان امیرکبیر مى نویسد:

«هر شب هزار تن تبریزى مسلح به گرد سراى او بودند و پاسبانى همى کردند.»

در پى مشکلات و نزاعهایى که در موضوع «شیخیه» و «متشرعه» به وجود آمد ، در سال ۱۲۸۵ ق براى بار دوّم حاج میرزا باقر آقا را به تهران خواستند که در همان جا در گذشت. پیکر مطهرش را به نجف بردند و در مقبره خصوصى خود که روبه روى بارگاه شیخ طوسى ساخته شده بود، به خاک سپردند .(۷) پس از او برادرش حاج میرزا جواد آقا امام جمعه تبریز گردید .(۸)

حاج میرزا باقر پسرانى فرهیخته و نوادگانى فرزانه و اندیشمند داشت که به اسامى آنها اشاره مى شود:

۱ . حاج میرزا محمود(۹) ۲ . حاج میرزا حسن (۱۲۶۸ ـ ۱۳۳۷/۱۳۳۸ ق)(۱۰) ۳ . حاج میرزا عبدالرحیم (۱۲۵۵ ـ ۱۳۰۰ ق)(۱۱).

حاج میرزا خلیل مجتهد(۱۲) و حاج میرزا مصطفى مجتهدى (۱۲۹۷ ـ ۱۳۳۷ ق) فرزند حاج میرزا حسن آقا مجتهد (متوفاى ۱۳۶۸ق)حاج میرزا عبدالله مجتهدى (نویسنده بحران آذربایجان) و دکتر مهدى مجتهدى (نویسنده رجال آذربایجان در عصر مشروطیت) فرزندان حاج میرزا مصطفى مجتهدى شهید حاج میرزا محمّد فرزند حاج میرزا عبدالرحیم (شهادت: ۱۳۳۶ ق)(۱۳)شهید حاج میرزا عبدالکریم امام جمعه فرزند حاج میرزا عبدالرحیم شهید بیوک آقا فرزند شهید حاج میرزا عبدالکریم امام جمعه .

۵ . آیت الله حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى(شخصیت اصلى مقاله)

ولادت و تحصیلات

میرزا جواد چهارمین فرزند حاج میرزا احمد مجتهد تبریزى است. وى در تبریز به دنیا آمد و مقدمات علوم را پیش پدر یاد گرفت و سپس رهسپار عتبات عالیات گردید و در شهر مقدس نجف اشرف در درس استادانى همچون شیخ مرتضى انصارى ، سیّد حسین تُرک کوهکمرى، محقق ایروانى و میرزا محمّد حسن شیرازى(۱۴)حاضر شد و پس از کسب علوم به تبریز برگشت و به خدمات علمى و فرهنگى و سیاسى اشتغال ورزید .

فعالیتهاى علمى ـ تبلیغى

بعد از درگذشت حاج میرزا باقر مجتهد در ۱۲۸۵ق، میرزا جواد به خاطر شایستگى به جاى او نشست و ریاست مطلقه علمى که همراه با اقتدار بى نهایت بود ، بدو منتهى و لفظ «مجتهد» در او خلاصه شد. همچنین ناصرالدین شاه قاجار در ۱۲۸۸ ق با صدور دست خطى او را به امامت جمعه تبریز منصوب کرد و وى تا آخر عمر در این سمت باقى بود. میرزا بااینکه از طرف شاه به این سمت منصوب شده بود، در نهضت تنباکو جانب ملت را گرفت و با شرکت رژى و دربار به مبارزه برخاست. به همین علت ناصرالدین شاه طى نامه اى خطاب به حاج میرزا حسن آشتیانى رهبر نهضت در تهران ، او را متهم مى کند که راه حاج میرزا جواد آقا و آقا نجفى را ادامه مى دهد . ناصرالدین شاه مى نویسد :

«… در مجالس و محافل شما را آدم فقیر و شخص ملاى بى غرض و دولتخواه مى دانستم ، حالا بر ضد آن مى بینم ، که اقتباس به مجتهد تبریز و آقاى نجفى اصفهانى و غیره مى کنید … .»(۱۵)

در مورد فعالیتهاى علمى و تعداد شاگردان وى مطلب بخصوصى در تذکره ها قید نشده است: مگر اینکه معاصر وى، نادر میرزا، مى نویسد:

«این عالم نبیل را حلقه باشد از انبوه طلبه علوم ، من چند نوبت بدان دوره حاضر شدم و فایدتى چند بردم.»(۱۶)

وى همچنین امامت مسجد جامع تبریز را بر عهده داشته که خیلى از مومنین در آن شرکت مى کردند . محمّد على صفوت در این مورد مى نویسد :

«حاج میرزا جواد آقا مجتهد تا پایان عمرش ، امامت مسجد جامع در مدرسه طالبیّه که به مسجد جمعه معروف است را بر عهده داشت» .(۱۷)

فعالیتهاى سیاسى

وقتى خبر قرارداد ننگین رژى در جامعه پخش شد، عکس العملهاى شدیدى از طرف مردم شهرهاى کوچک و بزرگ مانند اصفهان، مشهد، تهران و تبریز آغاز شد و با فتواى آیت الله میرزا محمّد حسن شیرازى به نهضت همگانى تبدیل شد و دربار را مجبور به عقب نشینى کرد. هنگامى که خبر حرکت نمایندگان کمپانى رژى به تبریز رسید ، مردم کسب و کار خود را تعطیل و در اطراف میرزا اجتماع کردند. اعلامیه هاى کمپانى را که به در و دیوار چسبانیده بودند، پاره کردند و به جاى آن اعلامیه هاى انقلابى چسباندند . نمایندگان مردم تبریز چند تلگراف به تهران مخابره و انحصار توتون و تنباکو را مخالف قرآن و دستورهاى اسلام دانستند و از ناصرالدین شاه لغو آن را خواستار شدند و تهدید کردند که اگر تقاضاى آنان پذیرفته نشود، با اسلحه از حقوق حقّه خود دفاع خواهند کرد . آنان در تلگرافى به شاه نوشتند :

«با کمال حیرت مشاهده مى کنیم که پادشاه ما کافّه مسلمین را مثل اسراء به کفار مى فروشد … مسلمانان مرگ را بر زیردست شدن کفّار ترجیح مى دهند.»(۱۸)

در تلگرافى دیگر نوشتند :

«۴۲ سال است سلطنت مى کنى. محض طمع ، مملکت خودت را قطعه قطعه به فرنگى فروخته اى ، خود دانى ! امّا ما اهالى آذربایجان خودمان را به فرنگى نمى فروشیم و تا جان داریم مى کوشیم … .»(۱۹)

حامد الگار در مورد نقش مجتهد تبریز مى نویسد:

«میرزا جواد آقا که پس از غیبت موقت بازگشته و در بحبوحه نفوذ خود بود ، هیجان تبریز را رهبرى مى کرد . ناصرالدین شاه به عزم ریشخند میرزا جواد آقا ، آقا على آشتیانى را که از دربایان بود با هدایایى به دیار او فرستاد.»(۲۰)

در تبریز مردم به رهبرى حاج میرزا جواد آقا مجتهد با کمپانى رژى به مخالفت پرداختند و شاه مأیوسانه ضمن تلگرافى به امیر نظام گروسى (پیش کار آذربایجان) اظهار داشت:

«… در اینجا با کمپانى خیلى مذاکره شد . چند روز است که شب و روز امین السطان مشغول گفتگو است . من خودم چقدر حرف زده ام . کمپانى مى گوید موقوف کردن به هیچ وجه امکان ندارد، زیرا با دو سه کمپانى فرانسه و عثمانى کنترات بسته و تنباکو فروخته اند ، و کرورها تنباکو در شیراز و کاشان و تهران و غیره خریده اند . امّا در کار آذربایجان ، هر نوع تسهیلات بخواهند ، مى کنم . مثلا حرف آنها در فرنگى بودن است ، مأمورین فرنگى خود را بر مى داریم ، سهل است از خارج مذهب هیچ کس را نمى گذاریم . کارهاى آذربایجان را به خود آذربایجانى ها رجوع مى کنیم . تاجر ، سیّد ، ملّا ، هر کس را مجتهد (حاج میرزا جواد) تعیین مى کند ، طورى مى کنم که کار آذربایجان با خود آذربایجانى باشد . در وضع خریدن و فروختن ، هر عیبى به نظر علما آمده است ، بگویند رفع مى کنیم . به طورى اصلاحات مى دهم که خود مجتهدین راضى شوند . این است حرف کمپانى.

حالا ببینید در این صورت و با این تعهّدات ، چه حرفى باقى مى ماند؟ این نکته را هم لازم مى دانید که اگر این کارها را تجّار براى حمل کردن تنباکو به خارجه مى کنند ، هم دولت عثمانى و هم دولت روس قرار داده اند ، تنباکویى که به مملکت آنها وارد مى شود ، ضبط نموده ، یک چیز بسیار جزئى به صاحب تنباکو بدهند ، و مسلم است این تجارت تنباکو بعدها با این قرارداد روس و عثمانى ، براى تجار ما هیچ صرف ندارد و نمى توانند بکنند .

حاجى میرزا جواد مجتهد ، از همه آذربایجانى ها عاقل تر و داناتر است و مطلب را مى فهمد . الان که این دست خط رسید ، بفرستید مجتهد را هم در حضور ولیعهد حاضر نموده ، همه این تفضیلات را براى او هم بخوانند و بگویید کارى را که با این سهولت مى توان اصلاح کرد ، چه ضرورت دارد که باید دچار اشکالات شود که حداقل ضرر آن تقسیم ایران و اسلام در میان کفّار است؟ ناصرالدّین شاه .(۲۱)

چون مردم حاضر به سازش نشدند، ناصرالدّین شاه با نزدیکان خود به مشورت نشست . برخى سرکوبى نظامى را پیشنهاد کردند و سرانجام تصمیم گرفته شد یکى از رجال بزرگ دولت به تبریز برود و منافع امتیاز را براى مردم بازگو و رضایت میرزا و سایر مجتهدان را جلب نماید.

اعتمادالسّلطنه براى این مأموریّت پیشنهاد مى شود، اما امین السلطان مخالفت و امین خلوت را، پیشنهاد مى کند و بالأخره شاه امین حضور را انتخاب مى کند. مردم تبریز پیش از ورود او، پاره کاغذى به گردن سگى مى اندازند و آن را در اطراف شهر مى گردانند. تا فرمان و پیام شاه را سبک گردانند.(۲۲)

امین حضور، که تا دو فرسنگى تبریز آمده بود، جرأت نمى کند به شهر وارد شود تااینکه مظفرالدّین میرزا (ولیعهد) متوجه او مى شود و او را با کالسکه خود وارد شهر مى کند و او پس از دو روز توقف، از میرزا جواد آقا اجازه ملاقات مى گیرد. امین حضور، درباره این ملاقات مى نویسد:

بعد از حصول از اطمینان از جان ، به خانه مجتهد رفتم . تمام کوچه ها و بام ها و خانه مجتهد را مملوّ از مردم مسلّح دیدم که تمام تفنگ مارتین در دست و طپانچه در کمر و قطار فشنگ بسته بودند . به خدمت مجتهد رسیده با این حال اظهار هیچ مطلبى را جایز ندانستم . هدایا را رسانیده دست مجتهد را بوسیده بیرون آمدم.(۲۳)

نیکى ریچارد کدى مى نویسد:

«… امین السّلطان ، راجع به دوّمین طغیان بزرگ ضد رژى یعنى اعتراض تبریز گفته است : حالا ثابت شده که مجتهد (میرزا جواد آقا) نقش فتنه آمیز بزرگى در تمام آشوب هاى اخیر مربوط به رژى ایفاء کرده است و با مجتهد بزرگ (میرزاى شیرازى) در سامره و علماى مشهد … در ارتباط بوده است».

چون دامنه شورش در تبریز بالا گرفت ناصرالدّین شاه مجبور به تسلیم شد و در رمضان ۱۳۰۹ ق امتیاز رژى را لغو کرد و مجبور شد پانصد هزار لیره از بانک شاهنشاهى قرض کند و خسارت آن را پرداخت نماید . در مقابل این بدهى عایدات تمام گمرکهاى جنوب کشور در رهن بانک یاد شده در آمد.(۲۴)

استفتا از میرزاى شیرازى

حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى به جهت انتشار برخى شایعات در زمینه تحریم تنباکو و دخانیات استفتایى از مرجع تقلید وقت آیت الله حاج میرزا محمّد حسن شیرازى نمود. متن استفتا چنین است:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

حجت الاسلام ادام الله تعالى ظلّکم العالى در باب دخانیّه حکمى از حضرت مستطاب عالى انتشار یافت که تصریح به حرمت آن فرموده بودید. ولى ترخیص آن را معلّق به رفع امتیاز فرموده اند چون مقصود از رفع مشتبه بود و فعلا به جهت انتشار بعض اخبار به رفع و وصول پاره اى تلگرافات و غیرها در اطراف تکلیف مشتبه و امر متشابه است مستدعى چنان است که تکلیف فعلى عموم مکلّفین را معیّن و مناط رخصت را مقرّر فرمایند تا اطاعت شود و بر تقدیر بقاء حکم منع آیا استعمال دخانیّاتى که ملک خود شخص است و در دست فرنگى نیامده جایز است یا خیر با شرایط رفع امر عالى مطاع مطاع مطاع.

پاسخ آیت الله میرزا محمّد حسن شیرازى در حاشیه همان استفتا چنین است:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

بلى حکم به حرمت کرده ام ، چنان که انتشار یافته و مراد از رفع امتیاز که معلّق علیه رخصت است رفع ید فرنگى است از دخانیّات بالمرّه در داخله و خارجه و چون اعتماد از تلگراف مرتفع شده ، مادام که به نحو مذکور بر خود حقیر رفع محض نشود و مطمئن نشوم و خود اخبار نمایم به رفع، حکم منع موجود و اجتناب لازم و رخصت نیست ، هر چند مأخوذ از فرنگى نباشد . حرره الاحقر محمّد حسن الحسینى.

بسم الله الرحمن الرحیم

سواد مطابق اصل به خط و مهر احقر محمّد حسن الحسینى است.(۲۵)

اشعار

اقدامات و فعالیتهاى مجتهد تبریز موجب شد لعلى و شکوهى (شاعران آذرى) زبان به مدح وى گشایند. لعلى در قصیده مولودیّه على(علیه السلام) مى گوید:

جناب مجتهد العصر متقى و جواد// سلیل سلسله احمدى ز نسل و گهر

تویى که شرع مبین از تو در جهان مجرى است//چنان که دین نبى از کننده خیبر

فضیلت و ادب و علم و حلم و زهد و ورع// به دیگران چون عَرَض باشد و تو را جوهر

زند چو تخته منع تو بانگ بر خمّار // شراب آب شود شر، فرو هلد از سر

چو مدح سازمت از علم و جود مى گردد // دلم چو بحر و دهان چون صدف، سخن گوهر(۲۶)

تلگراف به امپراطور روس

حاج میرزا جواد آقا در خارج از مرزهاى ایران نیز نفوذ کلام داشت. کسروى با آن همه دشمنى اش با اسلام و روحانیت، چاره اى جز اعتراف به نفوذ سیاسى وى نمى بیندالبته جریان تلگراف به امپراطور روس را از راهنماییهاى دیگران معرفى مى کند. و مى نویسد:

« … جوانى از تبریز به قفقاز رفته و در آنجا کار مى کرده و چنین رو داده که کسى را کشته و یا گناه دیگرى نزدیک به آن کرده و این بوده او را گرفته و به سیبریا فرستاده بوده اند . مادر جوان ، به حاج میرزا جواد پناهیده و از او رهایى پسرش را مى خواهد . حاج میرزا جواد ، تلگرافى به امپراتور روس فرستاده ، رهایى آن جوان را درخواست مى نماید . ( و دانسته نیست این به رهنمایى که بوده) و پس از چند روز ، پاسخ مى رسد که امپراطور درخواست او را پذیرفت و دستور داد که جوان را از سیبریا خواسته ، روانه ایرانش گردانند و به مادرش رسانند… .»(۲۸)

آیت الله سیّد موسى شبیرى زنجانى مى گوید:

«حاج میرزا جواد آقا جایگاه اجتماعى والایى داشت، وقتى زوجه ایشان ۳۰ سال پس از فوت میرزا وفات کرد تبریز مانند روز عاشورا تعطیل شد و این نشانگر جایگاه بلند او پس از سالیان دراز است.»(۲۸)

دکتر مهدى مجتهدى در زمینه نفوذ کلام مجتهد مى نویسد:

جهانشاه خان امیر افشار ، از مالکین بزرگ زنجان ، حاکم آن سامان را به کلّى مغلوب و منکوب نمود ، ولى از غضب ناصرالدّین شاه ترسید ، به روسیّه فرار کرد . مدّتى آنجا بود تا به تبریز آمد. به مرحوم حاج میرزا جواد آقا مجتهد معروف تبریز ملتجى شد . در اثر وساطت مجتهد ، شاه از تقصیرات او چشم پوشید و اجازه داد به زنجان برگردد . (۲۹)

«حاج میرزا جواد آقا مجتهد در وجهه و نفوذ به آنجا رسید که به ناصرالدّین شاه گزارش دادند که چندین اصلاح طلب ، او را نامزد سلطنت کردند.»(۳۰)

تصدى موقت امور آذربایجان

میرزا حسین خان سپهسالار (صدراعظم) که میرزا فتحعلى خان صاحب دیوان (پیشکار آذربایجان) را بر اثر بدکردارى بیش از حدّ معزول نمود، طى تلگرافى زمام امور آذربایجان تا رسیدن مظفّرالدّین میرزا ولیعهد به تبریز، را به حاج میرزا جواد آقا مجتهد سپرد. تلگراف مزبور بدین شرح است:

جناب شریعت مآب ، حاج میرزا جواد آقا مجتهد سلمه الله تعالى ، انشاء الله مزاج شریف قرین اعتدال است و رفع عارضه شده است . جناب صاحب دیوان ، از مأموریّت آذربایجان خلع شده حضرت اشرف ارفع والا ولیعهد ادام الله اقباله عنقریب با اجزاى تازه تشریف فرما مى شوند . تا ورود موکب مسعود والا لازم است که از طرف جناب سامى کمال مراقبت در انتظام امور عامّه و آسایش خلق معمول شود و به نصایح لازمه و مواعظ شافیه ، موجبات تأمین و آرامش خلق را فراهم فرموده از مراقبات وافیه ، اخلاص مند را قرین اطمینان دارید . حسین ۲۸ ربیع الاوّل.(۳۱)

مخالف با روسهاى تزارى

میرزا همیشه از قدرت و نفوذ سیاسى خود در مبارزه با سیطره روس ها استفاده مى کرد. طاهرزاده بهزاد مى نویسد:

«در این ایّام ، جاسوسان روسیّه تزارى ، دربار ولیعهد را در اختیار خود گرفته و مانع این بودند که مردم بیدار و مطّلع آذربایجان ، او را ملاقات و از خواب غفلت بیدار کنند .

اکثر خانه هاى تجّار تبعه روس ، مرکز جاسوسى بود . راپورت ها مثل سیل ، به طرف کنسولگرى روسیّه ارسال مى گردید . ولى آذربایجان بیدار ، از نفوذ روسیّه با خبر بود و همه وقت علیه آن مى کوشید . باید دانست که بعضى از علماى برجسته آذربایجان مثل حاج میرزا جواد و پسرش حاج میرزا آقا به شدّت علیه این نفوذ مى کوشیدند و مردم طبقه دوّم و سوّم هم به شدّت از تجرّى روسیّه در آذربایجان متنفّر بودند و کسانى که تبعه روس شده بودند ، در میان جامعه منفور و مغضوب بودند.»(۳۲)

تکلیف شرعى

ابوالحسن احتشامى در زمینه مخالفت حاج میرزا جواد آقا مجتهد با سیاست استعمارى روسیّه، مى نویسد:

«حاج میرزا جواد از علما و فقها و مجتهدین طراز اوّل آذربایجان به شمار مى رفت که مدّت ها با اجراى قانون «رژى» مبارزه کرد و در سراسر آذربایجان ، استعمال توتون و تنباکو را تحریم نمود و چون در شهر تبریز و سایر نقاط آذربایجان شهرت و نفوذ به سزایى داشت ، ناصرالدّین شاه او را به تهران احضار کرد تا بلکه او را راضى کند که از در دوستى درآید و از مخالفت با اجراى قانون «رژى» چشم بپوشد . ولى حاج میرزا جواد به این امر تن در نمى داد تا این که روزى ژنرال قونسول روسیّه تزارى در تبریز از او ملاقات کرد و مخالفت و مقاومت او را درباره قانون رژى ستود و گفت امپراطور روس تلگرافى مخابره نموده و متذکّر شده که با علماى ایران در راه مخالفت با رژى از هر نوع کمک و همکارى مضایقه نخواهد کرد.

حاج میرزا جواد ، پس از شنیدن این پیام ، سخت آشفته حال و عصبانى گردید و فرداى آن روز مردم شهر را به مسجد خوانده و در بالاى منبر گفت:

«من تا امروز تکلیف شرعى خود را در این مى دیدم که با شاه از در موافقت نیایم و با قانون رژى مخالفت نمایم ، ولى از دیشب رأى و عقیده ام عوض شد، زیرا مى بینم که اجنبى ها مى خواهند در کار ما دخالت نموده و از این وضع به نفع خود استفاده کنند . از این رو من بر خود واجب مى دانم که امر شاه را اطاعت کنم و لو آن که به عقیده من شاه مرد جابر و ظالمى باشد . از این جهت فردا به طرف تهران حرکت مى کنم و با ناصرالدّین شاه هماهنگى مى نمایم.»

حاج میرزا جواد بنا به گفته خویش ، صبح روز بعد ، ]غره رمضان ۱۳۰۴ ق[به طرف تهران حرکت نموده در تهران در منزل مرحوم حاج کاظم ملک ، پدر آقاى حاج حسین آقا ملک اقامت گزید . نقل مى کنند که مردم تهران از او استقبال شایان نموده و از وى خواستند که در یکى از مساجد تهران ، نماز جماعت بگذارد و چون او قبول نکرد از آن نظر که بتوانند به او اقتدا کنند(۳۳)تمام دیوارهاى خانه هاى بین منزل او و مسجد شاه را که تعداد زیادى خانه مى شد سوراخ کردند تا بتوانند بنا به دستور مذهب با چشم به او اقتدا کنند.(۳۴)

آیت الله سیّد شهاب الدین مرعشى نجفى، در مقام ظلم ستیزى وى مى نویسد:

«ایشان غالباً با ناصرالدّین شاه طرف بود . حاجى باعث شد که مرحوم حاج سیّد جواد از قم ، مرحوم آقا میرزا محمود از بروجرد و مرحوم آقا میرزا جواد آقا از تبریز و سایر علماء در حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) متحصّن شدند که ناصرالدّین شاه را بردارند . حتّى حاجى ملاعلى مى گفت که اسم او «ناصرالدّین» نیست بلکه «ناصرالکفر» است.»(۳۵)

نجات ستّار خان (سردار ملّى)

حاج میرزا جواد آقا ، بارها از نفوذ خود براى رهایى ستّارخان سردار ملّى از زندان مظفرالدّین میرزا ولیعهد وقت در تبریز ، استفاده کرده بوددر دوران پیش از مشروطیّت و سالهایى که ستّارخان در سنین جوانى با دیدن ستم کارگزاران دولت به مخالفت برمى خاست و با مأموران ولیعهد قاجار درگیر مى شد.

آن مرد غیرتمند، بارها طعم تلخ زندان هاى مخوف آن روزگار را چشیده بود. بار اوّل که جوانى ۱۷ ـ ۱۸ ساله بود، دو تن از خوانین قره داغ (صمد خان و احمد خان) را در باغ «حاجى محسن» تبریز پناه داد و هنگام درگیرى قاطرچیان ولیعهد با آن دو، با پاى زخمى دستگیر شد و پس از مدّتى با وساطت حاج میرزا جواد مجتهد از زندان رهایى یافت. حاج اسماعیل امیرخیزى از قول حسین آقا فشنگچى مى نویسد : «حاج میرزا جواد مرحوم ، به ولیعهد نوشته بود که ستّار صغیر است و حبس صغیر در شرع جایز نیست.»(۳۶)

وفات

آیت الله حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى که عمرى را در حمایت از محرومین و مظلومین و دفاع از خاک پاک وطن سپرى نموده بود، سرانجام در ۱۷ شعبان ۱۳۱۳ ق در زادگاهش به درود حیات گفت (۳۷) و جسم پاکش در آستان مقدس امامزاده حضرت سیّد حمزه(علیه السلام) به امانت گذاشته شد و پس از چندى به نجف اشرف منتقل گردید و در نزدیکى مرقد شریف شیخ الطائفه و در مقبره خانوادگى اش که گنبد سبزى دارد، به خاک سپرده شد.(۳۸)

با انتشار خبر رحلت این عالم فرزانه در تمامى شهرهاى ایران و آذربایجان مجالس ترحیم برگزار گردید و از خدمات مرجع تقلید شیعه تجلیل به عمل آمد . محمّد على تربیت در این مورد مى نویسد :

«… چهل روز مجلس تعزیه در تبریز براى او گرفتند… .»(۳۹)

نویسنده دایره المعارف تشیع هم مى نویسد:

«… در وفاتش چند روز تعطیل عمومى گردید و در سراسر ایران مجالس ترحیمى براى او بر پا کردند… .»(۴۰)

چون پیکرش را به نجف اشرف حمل کردند، شعراى عرب مرثیه هاى فراوانى در سوگ او سرودند . از آن میان شاعرى گوید :

دفنوک فى أرض الغرى متوسلا” // بحمى الوصى و سوف تلتقیان

جاورت سلطانا”و روحک لم تزل// قبل الممات بحضره السلطان .

همچنین شاعرانى چون شیخ کاظم سبتى نجفى در قصیده طولانى(۴۱) و حاج محمّد نخجوانى در رثاى او شعر سروده اند . نخجوانى در رثا و ماده تاریخ او مى گوید :

جواد زمانه که هرگز نبودى // به علم و فضیلت نظیر و مثالش

به سوى جنان رفت از این دارفانى // خرد گفت با من به روز وصالش

بدو شکل اگر سال تاریخ خواهى // دو تا سیزده گو رقم زن به سالش(۴۲)

فرزندان

حاج میرزا جواد آقا دو فرزند داشت:

۱ . میرزا احمد مجتهد تبریزى: وى عالمى دینى و از عالمان عهد ناصرالدین شاه قاجار بود و پس از رحلت پدر، درگذشت.

۲ . حاج میرزا رضا(۴۳): اطلاع زیادى از زندگى وى نداریم.

گلشن ابرارج۷



۱٫ اعیان الشیعه، سیّد محسن امین، ج ۳، ص ۶۹تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، نادر میرزا، ص ۱۱۷کرامالبرره، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج۱، ص۱۰۲ـ۱۰۳دانشمندان آذربایجان، محمّد على تربیت، ص ۳۵فرهنگ سخنوران، دکتر ع. خیّام پور (تاهباز زاده)، ص ۲۸الماثر و الآثار، محمّد حسن خان اعتماد السلطنه، ص ۱۷۳معجم رجال و الفکر الادب فى النجف ص ۸۲دایره المعارف تشیع،ج ۴، ص ۷۶ستارگان درخشان، حسین دوستى، ص ۳۵ـ۳۱فهرست نسخههاى خطى کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى، سیّد احمد حسینى اشکورى، ج ۸، ص ۱۱۳فهرست کتابخانه مجلس شوراى اسلامى، ج ۳، ص۱۵۱۰ـ۱۵۰۹شهداءالفضیله، شیخ عبدالحسین امینى، ص ۵۴۷رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، مهدى مجتهدى، ص ۶۷مفاخر آذربایجان، عبدالرحیم عقیقى بخشایشى، ج۱، ص ۱۳۹ـ۱۴۳نامداران تاریخ، عمران علیزاده، ج۲، ص ۲۰۸ـ۲۱۰فرهیختگان آذربایجان، محمّد الوانساز خویى، خطى.

۲ـ ریحانه الادب، محمّد على مدرس، ج ۱، ص ۳۲۵علماى معاصرین، ملاّ على خیابانى تبریزى، ص ۳۳۳تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، ص ۵۳شهداءالفضیله، ص ۳۸۲الکرامالبرره، ج ۱، ص۱۰۳تراجمالرجال، ج ۲، ص ۳۱۲ـ۳۱۳فهرست نسخههاى خطى کتابخانه عمومى اصفهان، ج ۱، ص ۳۳۶الذریعه، شیخ آقابزرگ تهرانى، ج ۲، ص ۴۷۲، ج۴، ص۳۱۱ـ۳۱۲، ج ۲۲، ص ۱۶۲شرح حال رجال ایران، مهدى بامداد، ج ۶، ص ۱۸۱ـ۱۸۳مکارمالآثار، محمّد على معلم حبیب آبادى، ج ۵، ص ۱۶۸۸ـ۱۶۸۹دایره المعارف تشیع، ج ۴، ص ۸۷مفاخر آذربایجان، ج۱، ص۱۳۶ـ۱۳۷ستارگان درخشان، ص ۲۰۳ـ۲۰۴نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۲۵۰ـ۲۵۲فهرست کتابهاى چاپى عربى، خانبابا مشار، ص ۵۵۸فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۳٫ شهداء الفضیله، ص ۳۸۶-۳۸۷٫

۴٫ علماى معاصرین، ص ۳۳۳اعیان الشیعه، ج۴، ص۸۳شهداءالفضیله، ص ۳۲۸کرام البرره، ج۱، ص۲۴۳ـ۲۴۴ستارگان درخشان، ص ۴۹ریحانه الادب، ج ۵، ص ۱۸۰مفاخر آذربایجان، ج۱، ص۱۳۷ـ۱۳۸فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۵٫ شهداءالفضیله، ص ۳۸۷الذریعه، ج ۲، ص ۴۷۳، ۱۶/۶۴ریحانهالادب، ج ۱، ص ۲۳۵معارف الرجال، محمّد حرز الدّین، ج ۳، ص ۵۱مکارم الآثار، ج۵، ص۱۶۸۲نقباءالبشر، ج ۱، ص ۲۴۳ـ۲۴۴مفاخر آذربایجان، ج ۱، ص ۱۷۲ـ۱۷۳دایره المعارف تشیع ج۴، ص ۹۲ستارگان درخشان، ص ۲۵۳مرزداران فقاهت، ص ۲۸۳فهرست کتابهاى چاپى عربى، ص ۱۰۴فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۶٫ کرام البرره، ج ۱، ص ۱۰۳فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۷٫ ماده تاریخ وفات وى لفظ «غرفه» و جمله «فجعل الجنه مثواه» است.

۸٫ تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، ص ۱۶۱کرامالبرره، ج ۱، ص ۱۶۸ـ۱۶۹ریحانهالادب، ج۵، ص۱۷۷ـ۱۷۶علماى معاصرین، ص ۳۳۳شهداءالفضیله، ص ۳۸۷المآثر و الآثار، ج ۱، ص ۲۰۲مکارم آلاثار، ج ۵، ص ۱۷۹۱چهره آذرآبادگان در آیینه تاریخ ایران، ص ۱۶۶دایره المعارف تشیع، ج ۴، ص۸۸مفاخر آذربایجان، ج ۱، ص ۱۴۹ـ۱۵۰ستارگان درخشان، ص ۴۳نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۲۱۲ـ۲۱۴فرهیختگان آذربایجان، خطىمرزداران فقاهت، محمود طیار مراغى، ص ۵۷٫

۹٫ شهداء الفضیله، ص ۳۸۷٫

۱۰٫ اعیانالشیعه، ج ۵، ص ۲۷نقباءالبشر، ج ۱، ص۳۸۷ـ۳۸۸الذریعه، ج ۴، ص ۱۸۵ریحانه الادب، ج۵، ص ۱۷۷ـ۱۷۸لغت نامه دهخدا، على اکبر دهخدا، ج ۶، ص ۷۹۱۱معجم المؤلفین، ج ۳، ص ۱۰۸ـ۱۰۹، ۱۷۶شهداءالفضیله، ص ۳۸۷ـ۳۸۸اثر آفرینان، زیر نظر، سیّد کمال حاج سیّد جوادى، ج ۵، ص ۱۲۰دایره المعارف تشیع، ج ۴، ص ۷۸تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، ص ۱۶۲تاریخ مشروطه، احمد کسروى، صفحات مختلفتاریخ انقلاب مشروطیت، صفحات فراوانخاطرات و خطرات، ص ۹۹، ۲۱۴، ۱۷۲ـ۱۷۶شرح حال رجال ایران، ج ۱، ص ۳۴۳رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۶۴قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، ص ۲۳۸ـ۲۴۱بحران آذربایجان، میرزا عبدالله مجتهدى، در صفحات مختلفمفاخر آذربایجان، ج ۱، ص ۲۴۹ـ۲۵۲ستارگان درخشان، ص ۵۹ـ۶۰نامداران تاریخ، ج۲، ص۲۱۸ـ۲۲۷مرزداران فقاهت، ص ۷۶ـ۷۷فهرست کتابهاى چاپى عربى، ۱۸۵مؤلفین کتب چاپى «فارسى و عربى»، خانبابا مُشار، ج ۲، ص ۵۲۰فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۱۱٫ تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، ص ۱۶۲شهداء الفضیله، ص۳۹۱٫

۱۲٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۷۰۵الذریعه، ج ۲۵، ص۱۱۰شهداء الفضیله، ص ۳۸۷دایره المعارف، ج۴، ص ۸۰نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۲۲۸ـ۲۲۹فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۱۳٫ شهداء الفضیله، ص ۳۹۱٫

۱۴٫ شیخ آقا بزرگ تهرانى بعد از اینکه او را در ردیف شاگرادن میرزا معرفى مىکند، مىنویسد: «آنطور که بعضى از بزرگان اظهار داشتهاند گهگاه میرزا در مباحثش سخنانى مىگفت که دلالت بر شاگردى میرزا جواد آقا نزد وى مىکرد.» (میرزاى شیرازى، ص ۱۲۳٫)

۱۵٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانى، ص۱۴ـ۱۵٫

۱۶٫ تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، ص ۱۶۲٫

۱۷٫ تاریخ فرهنگ آذربایجان، محمّد على صفوت، ص ۱۹۸٫

۱۸٫ میرزاى شیرازى، فیروز کاظم زاده، ص ۲۴۱٫

۱۹٫ تبریز در نهضت تنباکو، صمد سردارى نیا، ص ۱۰۵٫

۲۰٫ حوزه، به نقل از: دین و دولت، ش ۵۱ـ۵۰، ص۲۷۶٫ نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، حامد الگار، چ دوم، انتشارات توس، ص ۲۹۱٫

۲۱٫ ستارگان درخشان، ص ۵۲ـ۵۳٫

۲۲٫ حوزه، به نقل از: خاطرات سیاسى، ش ۵۱ـ۵۰، ص۱۴۴٫

۲۳٫ همان، به نقل از: دین و دولت، ش ۵۱ـ۵۰، ص۳۱۲٫

۲۴٫ تاریخ روابط خارجى ایران، دوران ناصرالدین شاه، على اکبر ولایتى، ص ۲۲۰٫

۲۵٫ تبریز در نهضت تنباکو، ص ۱۱۰٫

۲۶٫ دیوان لعلى، ص ۳۶٫

۲۷٫ تاریخ مشروطه ایران، ص ۱۳۰٫

۲۸٫ به نقلِ یکى از دوستان موثق از آیت الله سیّد موسى شبیرى زنجانى.

۲۹٫ رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۶۸ و ۱۸۵٫

۳۰٫ تبریز در نهضت تنباکو، به نقل از: نشریه کتابخانه ملى تبریز ص ۲٫

۳۱٫ تلگرافات عصر سپهسالار، به کوشش محمود طاهر احمدى ص ۳۶۷٫

۳۲٫ تبریز در نهضت تنباکو، به نقل از: قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیّت ایران، ص ۱۰۷٫

۳۳٫ مهدى بامداد به نقل از خاطرات اعتمادالسلطنه مىنویسد: «در مسجد مرحوم سپهسالار حاجى میرزا جواد مجتهد نماز مىخواند.» (شرح حال رجال ایران ۱/۲۹۵٫)

۳۴٫ مشاهیر رجال، باقر عاقلى، ص ۳۴۷

۳۵٫ مشکوه، ش ۴۰، ص ۸۶٫

۳۶٫ تبریز در نهضت تنباکو، به نقل از: قیام آذربایجان و ستّار خان، ص ۱۰ و ۲۶٫

۳۷٫ دانشمندان آذربایجان، ص ۱۰۰

۳۸٫ میرزاى شیرازى، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ص ۱۲۳٫

۳۹٫ دانشمندان آذربایجان، ص ۱۰۰

۴۰٫ دایرهالمعارف تشیع، ج ۴، ص ۷۸٫

۴۱٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۲۵۴٫

۴۲٫ نشریه مخصوص کتابخانه ملّى تبریز به یاد مرحوم حاج محمّد نخجوانىص ۵۳٫

۴۳٫ نقباء البشر، ج ۱، ص ۹۳ شهداء الفضیله، ص۳۸۷٫

زندگینامه استادسید محمد حسین بهجت «شهریار»

 
 
تولد
 
 سید محمد حسین بهجت تبریزى، معروف به ((شهریار)) فرزند ((حاج میرزا آقا خشگنایى)) که از وکلاء درجه اول تبریز و اهل ادب بود، در سال ۱۲۸۵ هجرى شمسى، در تبریز چشم به جهان گشود. او دوران کودکى را به علت مصادف بودن با دوران انقلاب تبریز، در روستاهاى ((شنگول آباد))، ((تیش فرشاق)) و ((خشگناب)) بسر برد.

شهریار در سن چهار سالگى، که طفل کوچک و خردسالى بود، نخستین شعرش را سرود و از همان دوران کودکى، تحصیلات مقدماتى را با فراگیرى گلستان سعدى و نصاب، در مکتب خانه‏ هاى روستائى و هم چنین نزد پدر دانشمندش ادامه داد و همواره با اشعار شاعران معروف، سخت انس و الفت داشت.

استاد شهریار پس از تحصیلات مقدماتى و طى دوره متوسطه در سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى، که پانزده ساله بود، به تهران رفت و تحصیلات خود را در مدرسه دارالفنون ادامه داد. سه سال بعد از مدرسه دارالفنون فارغ التحصیل گردید و وارد مدرسه طب شد. پنج سال در رشته پزشکى تحصیل کرد و کمتر از یک سال دیگر براى تکمیل درس پزشکى و گرفتن درجه دکتراى پزشکى وى باقى مانده بود،که دچار عشق مجازی شد واین عشق سرنوشت اورا کاملا تغییر داد او عاشق دختر صاحب خانه خود به نام ثریا شده بود بعد از خواستگاری آنها به او قول اتمام درس را دادند که چند ما بیشتر نمانده بود در این فاصله یکی از رجال سیاسی کشور به خواستگاری ثریا می رود وبعد هم با او ازدواج می کند .بعد از ازدواج متوجه می شود که شخصی قبل از او عاشق همسرش بوده اول استاد شهریار را زندانی  می کند به نیت کشتن ثریا به پای او می افتد وتقاضا می کند که خون بی گناهی را نریزد شوهر ثریا هم شهریار را سه سال  تبعید می کند ودیگر اجازه تحصیل به او نمی دهد .

استاد شهریار در دوران تبعید، به خراسان رفت و به دیدار ((کمال المک)) نقاش معروف شتافت وبه او گفت: که وساطتت کند تا ادامه تحصیل بدهد  کمال الملک هم در جواب به او گفت:این قاطر چی ها کی هستند که او بخواهد به آنها روبیندازد. آنگاه شعر زیبائى تحت عنوان ((زیارت کمال الملک)) سرود و به این هنرمند نقاش تقدیم کرد.او تا سال ۱۳۱۴ هجرى شمسى، در خراسان بود، سپس به تهران بازگشت و با کمک دوستانش در بانک کشاورزى تهران مشغول به کار گردید.

وى در سال ۱۳۱۶ شمسى پدرش را از دست داد. این حادثه براى شهریار بسیار ناگوار بود. علاوه بر این سرپرستى خانواده پدرش نیز به او واگذار گردید  هنوز آثار اندوه مرگ پدر، در چهره شهریار از بین نرفته بود که برادرش نیز فوت کرد و سرپرستى مادر، همسر برادر و چهار فرزندان برادرش را به عهده او قرار گرفت و همانند یک پدر مهربان و دلسوز از آنها مواظبت مى‏ کرد و با تمام وجود، زندگى آنها را اداره مى ‏نمود.

چند سال بعد، مادرش بدرود حیات گفت.  استاد شهریار بعد از رحلت مادر دچار افسردگی بسیار شدید شد طوری که اورا در بیمارستان بستری کردند در این زمان سن ایشان  ۴۶بود ثریا که تن به یک ازدواج اجباری داده بود بعداز شنیدن خبر کسالت شهریار برای عیادت به بیمارستان آمد ودر آنجا گفت که حاضر است آلان با او ازدواج کند در این هنگام شهریار بعد از گریه بسیار این شعر بسیار زیبا را سرود:

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

استادبعد از کمی بهبود از بیمارستان مرخص شد دوستان به این فکر افتادند تا سر وسامانی به زندگی او بدهند به همین خاطر از دختر عمه ایشان که همسرش از دنیا رفته بود وسه فرزنداشت خواستگاری کردند که او در جواب گفته بود او مردی رنج کشیده است ومن خودم سختی بسیار دیده ام به همین خاطر حوصله ایشان را ندارم در عوض دختر ایشان که بیست هفت سال سن داشت ومعلم بود حاضر به ازدواج با ایشان شد نتیجه این ازدواج یک پسر وسه دختر می باشدهمسر استاد در سن چهل و هفت سالگی در تهران بر اثر سکته از دنیا رفت واستاد را با چهار فرزند کوچک تنها گذاشت.

استاد شهریار همواره اشعار خواجه حافظ شیرازى را زمزمه مى ‏کرد و با عشق وصف ناپذیرى دلباخته اشعار و افکار عرفانى حافظ شیرازى بود.موهبت خدادادى، طبع لطیف، استعداد سرشار، روح حساس و سرگشته و پرشور شهریار، به گونه ‏اى بود که روز به روز اشعار او پرشورتر و حساس‏ تر مى‏ گوید.

یک بار در سن هفت سالگى، از حرف مادرش سرپیچى کرد و سخن مادر را گوش نداد، اما به اندازه‏ اى روحش لطیف و حساس بود که به شدت پیش خود احساس گناه کرد و وجدانش ضربه خورد و در گوشه ‏اى نشست و شعر زیر را سرود و با تقدیم آن به مادرش، از او عذر خواهى کرد:

من گنهکار شدم واى به من
مردم آزار شدم، واى به من
 
  به هر حال، پس از سالیان متمادى، گلهاى طبع این شاعر زبردست، گلستانى در ادبیات معاصر بوجود آورد. براى نمونه، ((منظومه روح پروانه)) را که شهریار در رثاى پروانه ساخت و خودش همراه با نواختن سه تار آن را خواند، به اندازه‏اى پرسوز و گداز بود، که بیش از حد انتظار مورد توجه ادباء و صاحبدلان واقع شد و در سال ۱۳۰۸ هجرى شمسى، همراه با مجموعه‏ اى از سایر سروده هایش، توسط کتابخانه خیام چاپ و منتشر شد.

پس از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى ایران، استاد شهریار به مناسبت‏هاى گوناگون، با سروده ‏هاى زیبا و موثرش، همگام با مردم انقلابى و مومن فعالیت مى ‏کرد، که از آن میان مى‏ توان به قطعه زیبائى که در توصیف مبارزان بسیجى سروده است، اشاره کرد. مهم‏ترین اثر استاد شهریار، شعر ((حیدر بابا)) مى‏ باشد که از لحاظ احساسى در سطح فوق العاده‏اى قرار دارد و بى نظیر است.

درباره مهارت و سادگى سروده‏ هاى او گفته ‏اند:((شهریار شعر را به روستا برده، هم چنان که خبر زندگى در روستا را به شهر آورده، بى آنکه روابط عمیق اجتماعى روستائیان را هدف قرار داده باشد)).

استاد شهریار، ارادت و عشق خاصى به خاندان پیغمبر صلى الله علیه و آله داشت غزل ((قیام محمد صلى الله علیه و آله)) درباره پیامبر اسلام، غزلهاى: مناجات، و کاروان کربلا و مثنوى ((شب و على علیه السلام)) درباره على علیه السلام و امام حسین علیه السلام را سروده، که بارها در مطبوعات و کتابها و مجموعه‏ هاى مختلف به چاپ رسیده است.
او هر گاه شعرى را که در رثاى حضرت امام حسین علیه السلام سروده بود، مى ‏خواند، خود آنقدر گریه مى ‏کرد که تا پایان خواندن شعر بارها در اثر گریه و بى تابى زیاد صدایش قطع مى ‏شود و شنوندگان هم به گریه و ناله مى ‏افتادند.

شعاع شعر و ادب شهریار، در مجامع ادبى و فرهنگى آنقدر اوج گرفت، که در زمان حیاتش به منظور تجلیل از مقام رفیع وى در روزهاى ۲۹ تا ۳۱ فروردین ماه سال ۱۳۶۳ در تالار وحدت دانشگاه تبریز ((کنگره بزرگداشت استاد محمد حسین شهریار)) برگزار گردید، شخصیتهاى روحانى و علمى و فرهنگى و بسیارى از شاعران و ادیبان سراسر کشور و جمعیت بى نظیرى در این مراسم شرکت کردند، و ضمن اشعار و سخنرانى‏ها مقام او را ستودند.

معروف است که در آخرین روزهای بستر بیماری مرحوم شهریار ، بیوک نیک اندیش به عیادتش می رود و از آن مرحوم تقاضای شعر میکند .شهریار دو بیت اول این غزل را میگوید و از حال میرود
 
 
یاران چرا به خانه ما سر نمی زنند
آخر چه شد که حلقه بر این در نمیزنند
 
دائم پرنده اند به هر بام و بر ولی
دیگر به بام خانه ما پر نمی زنند
 
استاد محمد حسین شهریار، در اوائل مهرماه سال ۱۳۶۷ هجرى شمسى به سن ۸۴ سالگى با این جهان وداع گفت و به ابدیت پیوست، و جسد او را با احترام زیاد در ((مقبره الشعراى)) سرخاب تبریز به خاک سپردند.

خاطرات شهریار به قلم بیوک نیک اندیش //کیهان فرهنگى، اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۷//از بهار تا شهریار، ج ۲، ص ۶۵۴٫

 

زندگینامه آیت الله علی مشکینی (به قلم خودشان)

thCAXALHC3

اینجانب علی اکبر فیض معروف به علی مشکینی در سال ۱۳۰۰ هجری شمسی در دهی از دهات بلوک مشکین چشم به جهان گشودم.در اوائل زمان کودکی قریب چهار سال در نجف اشرف که پدرم برای تحصیل علوم دینی در آنجا اقامت داشت به مکتب رفتم و سپس همراه پدر به وطن بازگشته و مقداری از علوم دینی را نزد والد خویش تحصیل نمودم.

در همان ایام پدر را از دست داده و برای توصیه اکید آن مرحوم نسبت به اشتغال به علوم دینی به شهرستان اردبیل که در حدود ده فرسخ است پیاده همراه کاروانی در دو روز سفر کردم. چندماهی در آنجا مشغول فراگرفتن علم صرف و نحو شده، در آن اوان به زیارت عالمی متقی موفق شدم.

وی از میان کشته شدگان و زخمیان مسجد گوهر شاد مشهد که به دست دیکتاتور ایران رضاحان پهلوی انجام شد، نجات یافته بود. همراه او با رفیق دیگری از طلاب اردبیل به سوی شهرستان قم بقصد ادامه تحصیل حرکت کردم.

چند سال از حیات منحوس رضاخان را در قم درک کردم و همانند سایر طلاب در زیر فشار و اختناق و ترس از سربازی بردن و متفرق کردن طلاب در مدرسه فیضیه مشغول تحصیل شدم تا آنگاه که سایه شوم پهلوی از سر ملت ایران زائل شد و چند صباحی فرجه ای برای تحصیل بدست آمد.

درآن اوقات، مدتی به مجلس بحث مرحوم آیت الله حجت کوه کمره ای و پس از او به درس خارج مرحوم آیت الله بروجردی و آیت الله محقق داماد حاضر شدم.رفته رفته دوران قدرت و دیکتاتوری محمدرضا پهلوی دوم فرا رسید. [محمدرضا شاه] تا هنگامی که مرحوم آیت الله بروجردی زنده بود،

مبارزه با اسلام را به طور واضح و علنا جرات نمی کرد لکن طبق دستور اربابش از هرنوع دشمنی با اصول و فروع اسلام و از بین بردن احکام و قوانین آن و به فحشا و منکر کشیدن جامعه ایرانی کوتاهی نداشت

و پس از رحلت مرحوم بروجردی، حملات پهلوی آمریکایی بر حوزه ها و روحانیت به منظور ریشه کن کردن احکام اسلام و روحانیت و تبدیل ملت اسلامی ایران به ملت بی مکتب و غربی شدت یافت و علنی شد و آنچنان خفقان و رعب در ملت مظلوم ایران و بویژه متدینین بوسیله سازمان امنیت منحوسش ایجاد کرد که احدی را یارای نفس کشیدن نبود.

در چنین زمانی که سلطه یزیدی همه جا را فرا گرفته بود، ندای حسین زمانه از گوشه قم برخاست و مبارزات سرد و گاهی گرم شدت یافت.

آری سخنان رسای آیت الله العظمی امام خمینی مدظله العالی و بیان قلمش همانند تیرها و گلوله ها بسوی پهلوی دوم و اقمار آمریکاییش شلیک شد .آنها که خودشان را از طرف حوزه قم بی مزاحم می پنداشتند ناگهان دیدند که از ناحیه روحانیت به تعبیر امام امت “چیزهایی به چشم و به گوش و به دهن می خورد”.

در این زمینه، سخن از همراهی و همرزمی عده ای دیگر از مراجع و مجتهدین حوزه های علمیه قم و نجف و سایر جاها نیز باید فراموش نشود و بالجمله طلاب محترم حوزه ها به پیروی از حرکت و نهضت امام امت در مقابل یزید زمان مبارزات را علنی و صحنه جنگ را داغ نمودند .و از آن زمان که قریب بیست سال پیش بود تا پیروزی انقلاب عظیم اسلامی ایران از دستگاه پهلوی آمریکایی چه ظلم ها که ندیدیم و چه رنج ها و فشارها که نکشیدیم و چه خون دل ها در خلال این مبارزات که نخوردیم.

اینجانب چندین بار در زندان ساواک قم و شهربانی زندانی شدم و در پی جلسات مخفی که مرتبا در قم و به منظور تبادل نظر در زمینه به اجرا گذاردن منویات و یا دستوران امام امت انجام می شد، تحت تعقیب قرار گرفته و قریب چهار ماه در تهران متواری شدم و با اسم مستعاری با دوستان تماس داشتم.

لکن اغلب دوستان همرزمم دستگیر و به زندان قصر و اوین رهسپار شدند. در ایام متواری چندین بار از طرف مرحوم آیت الله طالقانی که ایشان نیز زندانی بودند پیام رسید که علنی شو تا دستگیرت کنند چه آنکه زندان بهتر از آن حال است .

و اغلب دوستان و جوانان مسئوول و متعهد را در زندان حداقل از دور زیارت می کنی، لکن من برحسب علاقه شدیدی که به مطالعه و تالیف داشتم، و می ترسیدم در زندان وسایل کارم فراهم نشود، علنی نشدم و بدین منظور در ایام متواری و تبعید موفق به تالیف چندین کتاب شده و بالجمله پس از چهار ماه ایران را جای اقامت ندیده و روزی در ایستگاه قطار حاضر شده و بقصد خرمشهر و سپس عراق سوار قطار شدم.

در نجف اشرف قریب هفت ماه توقف کرده از ابحاث عده ای از مراجع و درس امام امت دام ظله بهره مند شدم. ضعف مزاج و هوای گرم نجف اجازه ماندن نداد. ناگزیر به قم برگشته در روز اول که برخی از رفقا به ملاقاتم آمده بودند، از طرف ساواک جلب شدم.
یکی از برادران روحانی که مطلع از وضع من بود آن روز من را بدرقه کرده و از وضع من که چندین ماه از بچه هایم اطلاع نداشتم و به سفر خارج عازم، متاثر شده اشکش جاری شد لکن من چندان متاثر نبودم چه آنکه از دنیای بی مهر و پر عناد جز این را سراغ و توقع نداشتم .

به هر حال در نجف اشرف قریب هفت ماه توقف کرده از ابحاث عده ای از مراجع و درس امام امت دام ظله بهره مند شدم. ضعف مزاج و هوای گرم نجف اجازه ماندن نداد. ناگزیر به قم برگشته در روز اول که برخی از رفقا به ملاقاتم آمده بودند، از طرف ساواک جلب شدم.

از من التزام گرفتند باید در مدت ۴۸ ساعت از قم بیرون روی اگر خود رفتی انتخاب محل در اختیار تو و گرنه ما خواهیم فرستاد. فردای آن روز بسوی مشهد مقدس حرکت کرده و قریب ۱۵ ماه در حوزه مشهد مشغول تدریس شدم و باز به حوزه قم برگشتم.

و در جلسات مخفیانه که کیفیت پخش و ابلاغ اوامر و سخنان امام مورد بررسی قرار می گرفت، شرکت نمودم و مدتی بدین منوال گذشت و در تنظیم اعلامیه ها و نشریه هایی که علیه رژیم دیکتاتور پهلوی صادر و پخش می شد در عداد دوستان متعهد حوزه شرکت داشته و با امضا و غیره کمک می کردم.

بهر حال پس از مدتی وجود این عده از روحانیان مسوول و تعهد در حوزه علمیه برای دستگاه قابل تحمل نشد و حکم تبعیدی قریب ۲۷ نفر از فضلا و مدرسین حوزه که طبق نظر ساواک عاملین تخریب و خرابکار معرفی می شدند صادر شد.

من نیز محکوم به ۳ سال تبعید شدم. تصادفاً در زمان صدور حکم من به لحاظ تعطیلی تابستان چند صباحی به زادگاه اصلیم مشکین شهر سفر کرده و در خانه گلینی در روستای خود به دیدار ارحام نائل بودم اما جوانکی وارد اتاق شد و گفت چند جمله ای در بیرون اطاق به شما عرض دارم. از اطاق بیرون آمدن همان و خود را در محاصره عده ای ساواکی دیدن همان.

من را در لندروری سوار کرده و با شتاب تمام به اردبیل آوردند در اطاق ساواک دو نفر سرباز نظامی با دستبند دور مرا گرفتند. رئیس ساواک اجاز دستبند نداد ولی من را به دست آن دو سپرد که در ساواک قم تحویل دهند و قبض رسید بیاورند. بلافاصله در اوایل روز سوار ماشین کرده نزدیک نیمه شب در شهر قم پیاده کرده تحویل ساواک دادند.

از آنجا به طرف شهربانی فرستاده شدم و پس از سوالاتی برگه رسمی تبعیدی یعنی نامه عملم را به دست چپم داده بطرف ماهان کرمان روانه نمودند و به شما چه بگویم مرا دست به دست فروختند و خریدند در مدت دو روز و یک شب پس از پیمودن ۳۰۰ فرسنگ راه تحویل آخرین مشتری یعنی پاسگاه بخش ماهان دادند.

یکسال در آنجا تحت مراقبت بودم در آن محیط زمینه را مقتضی دیده و بناء اقامه نماز جمعه را نهادم. رفته رفته اجتماع زیاد شد و ساواک کرمان گزارش را به مرکز رسانید. روزی نزدیک غروب بود که به پاسگاه احضار شدم و همانجا سوار ماشینم کرده بسوی کرمان و از آنجا بسوی شهرستان گلپایگان روانه نمودند و بچه ها در ماهان ماندند.

ناگفته نماند که در ماهان مشمول الطاف و محبت عده زیادی از روحانیان محترم کرمان و اطراف آن قرار گرفتم و حال هم از آنها تشکر دارم و بالجمله یک سال هم در گلپایگان تحت مراقبت شدیدتر از ماهان بودم.

نماز جماعتم را تعطیل کردند، بناچار در خانه ای مشغول تدریس تفسیر قرآن برای معلمان و دبیران آن شهر شدم. ضمناً احسان و نیکیهایی که مرحوم حجت الاسلام و المسلمین محمدی گلپایگانی درباره ام نمودند فراموش نمی شود.

پس از یک سال دوباره محکوم به تغییر محل شدم و ناگهان ما را سوار ماشین کرده از اصفهان و قم و سپس مشهد مقدس به شهرستان کاشمر منتقل نمودند و یک سال هم در آنجا تحت مراقبت شدیدتر از قبلش قرار گرفتم.

این بار در هر مسجدی که چند روز شروع به نماز می کردم بسراغم آمده نمازم را تعطیل می نمودند و حتی در گوشه مدرسه ای که توقف داشتم اجازه نماز جماعت ندادند و گاهی در مدارس آنجا در تاریکی نماز جماعت می خواندیم و چندین بار رییس شهربانی مرا تهدید نمود که عاقبت کارت وخیم خواهد بود.

ما هم حرفش را از گوشی به گوش دیگر تحویل داده مشغول کار بودیم و اگر چنانچه مورد عنایت برخی از علما آنجا قرار نگرفتم مشمول محبت و الطاف خالصانه طلاب محترم و مردم شریف آن سامان شدم و در تمام این دوران زمینه قیام را در روحیه مردم بواسطه اظهار محبتی که از آنها نسبت به یک طلبه قم صادر می شد.

امیدوار کننده می دیدم و بالاخره پس از تمام شدن مدت تبعیدی رسماً در میدان مبارزه افتادیم و تا زمان پیروزی انقلاب ما نیز هماره اوقات با جنگ و گریز و نبرد سرد و گرم و مبادله آتش میان مسلسل و تفنگ با کاغذ و قلم در میدان قم و پس از آن در همه شهرستان ها با سایر رزمندگان راه اسلام علیه کفر در حد قدرت خویش شرکت کردیم تا آنگاه که الطاف حق شامل حال ایرانیان شد و رهبری پیامبر گونه امام امت آنها را از ذلت و اسارت ابر قدرتها نجات داد و انقلاب پیروز شد.

قصه ها مفصل است و اگر از الطاف غیبی الهی در این مدت طولانی و کمک و نصرت ذات اقدسش به طلاب محترم و سایر مستضعفان سخن بگویم کتابی مفصل باید نگاشته شود.

خبرگزاری فارس//تهیه و تنظیم: عبداله فربود ، گروه حوزه علمیه تبیان

زندگینامه آیت الله على مشکینی

۲۷۹۲۷۲_orig

آیه الله مشکینى یکى از شخصیّت هاى برجسته معاصر، فقیه و معلّم اخلاق در روزگار ماست و ویژگیهایى چون مجاهدات مستمر در راه دین وپاسدارى از ارزش هاى اسلامى و انسانى در نیم قرن اخیر او را درحوزه هاى علمیّه برجسته ساخته است.

آیه الله مشکینى «در سال ۱۳۰۰ هـ ش.» در روستاى آلنّى یا آلّى(۱) مشکین شهر دیده به جهان گشود.

مشکین شهر جزء استان اردبیل است و با ارسباران هم مرز مى باشد. این سرزمین که به دیار صالحان معروف است، یکى از مناطق عالم خیز در آذربایجان به شمار مى رود. روستاى آلنّى از این جهت داراى ویژگى هاى خاص است.

صلابت و روحیه عشایرى، ایمان، صداقت و سادگى مردم موجب گردیده است که مؤمنین این دیار حضور در عرصه هاى گوناگون زندگى را تکلیف دینى خود بدانند که از جمله آنها، حضور باشکوه در جنگ تحمیلى را مى توان نام برد.

آیه الله مشکینى دوران کودکى را در دامنه سر سبز کوه هاى سبلان سپرى کرده است.

پدر وى مردى مؤمن و عالم بود و در روستاى آلنّى زندگى ساده اى داشت. او هر چند در دوران جوانى به جهت مشکلات زندگى نتوانسته بود در حوزه هاى علمیّه شهرهاى بزرگ اقامت کند، لکن پس از بهبود وضع معیشتى خود، در ۲۵ سالگى مدّتى در شهرهاى تبریز، اردبیل و زنجان به تحصیل علوم اسلامى پرداخت و سپس راهى نجف شد.

آیه الله مشکینى در این خصوص مى گوید:«ما در ده آلنى در یک فرسخى مشکین شهر زندگى مى کردیم. پدرم در بیست و پنج سالگى، خودش دنبال درس خود را گرفت و به چند شهر سفر کرد. چراغ ما از گِل بود که خود پدرم ساخته بود و به آن روغن کرچک مى ریختند.

پدرم چهار سال در نجف بود که نامه نوشت و ما را نیز به آنجا فرا خواند و ما به اتّفاق دایى و خانواده به نجف رفتیم.(۲)

حیات علمى

آیه الله مشکینى ادبیات را که نزد پدرش آموخته بوده در حوزه علمیّه نجف تکمیل کرد.

هنوز بیش از دو سال از اقامت خانواده آیه الله مشکینى در نجف سپرى نگردیده بود که مادرش چشم از جهان فروبست. آیه الله مشکینى همراه پدر به ایران بازگشت و در مشکین شهر سکنى گزید. وى پس از مدّتى، پدر را از دست داد. او مى گوید:«پس از فوت پدرم ما یتیم بودیم و هیچ چیز نداشتیم.»(۳)

وى پس از رحلت پدر، با وجود این که سختى و مرارت و فقر و ندارى بر زندگیشان سایه افکنده بود، عزم سفر کرد و راهى حوزه علمیّه اردبیل شد.

آیه الله مشکینى در این حوزه نیز بیش از دو سال دوام نمى آورد و از همان روزهاى آغاز در حوزه علمیه اردبیل به هجرت مى اندیشید، زیرا در اردبیل درس درستى نبود.

آیه الله مشکینى درباره سال هاى سخت دوران یتیمى خویش مى گوید:

«با وجود همه سختى ها و نبود امکانات، چیزى که ما را امیدوار کرده بود، توکّل به خدا و ایمان به راهى بود که در آن پاى نهاده بودیم. هر چند در این غربت و تنهایى سایه پدر و مادر نبوده لکن همواره خدا بود و باور این حضور ما را از یاس و ناامیدى نجات مى داد.»

آیه الله مشکینى نزدیک به دو سال در حوزه علمیه اردبیل به تحصیل علوم دینى پرداخت و سپس همراه دو تن از دوستانش راهى قم گردید. او در این باره مى گوید:

«ما وقتى تصمیم گرفتیم به قم بیاییم، مانده بودیم که چه کنیم تا خرجى راه فراهم شود. و تصمیم خود را عملى سازیم. آن وقت زندگى به گونه اى بود که هیچ کدام در شرایطى مناسبى نبودیم و در جوّسه نفرى که این مسئله مطرح شد و تصمیم به چاره جویى گردید. من در آن شب با همین فکر به خواب رفتم. درآن شب نیز خواب دیدم که بعداً برایم مثل معجزه تحقّق پیدا کرد. خواب دیدم که در خانه هستم و باید از یک عده پذیرائى کنم. بعد دیدم که یک ظرف پر از کره آوردند که به همراهش مبلغ ۶ تومان پول به من دادند. من بیش از آن چیزى ندیدم. صبح بیدار شدم، خوابى بیش نبود. چند وقتى نیز از این ماجرا گذشت در یکى از روزها تصمیم گرفتم که به دهات اطراف، به دیدار دوستانى که با پدرم رفت و آمد داشتند، رفته و دیدارى از آن ها انجام بدهم. شاید هم به این جهت بود که قصد خدا حافظى داشتم. این سفر انجام گرفت. هنگام بازگشت چون دوستان پدرم فهمیده بودند که سفر قم در پیش دارم، به اصرار پولى در اختیار من قرار دادند که دقیقاً پنج تومان بود. من به شهر آمدم و دیگر نظرم قطعى شده بود و دوستانم نیز اعلام آمادگى کردند. در هنگام رفتن به محلّ سوار شدن از نزدیک هاى محلّ اقامت آیه الله بادکوبه اى که امام جماعت و عالم بزرگ این شهر بود، مى گذشتم. موافق ادب دیدم که به او نیز سلام کنم، سفر خود را به عرض ایشان برسانم. پس از خارج شدن از منزل ایشان، دوستم یک تومان به دست من گذاشت، گفت که از طرف همسایه آیه الله بادکوبه اى است. من در همین لحظه بود که به درستى خواب و لطف و رحمت الهى نیز پى بردم.(۴)

میهمانى کریمه

آیه الله مشکینى سالیان درازى به طور مداوم و مستمر، در حوزه علمیّه قم بود در آن زمان، این حوزه در شرایط خوبى قرار گرفته بود. تلاش آیه الله شیخ عبدالکریم حائرى یزدى در احیاى این مرکز بزرگ علمى به بار نشسته بود. او در درس حضرات آیات عظام: سید محمد حجّت کوه کمرى، سید حسین بروجردى، محقّق داماد و شیخ عبدالکریم حائرى یزدى شرکت کرد و در فقه و اصول و حدیث به مرتبه اجتهاد نایل گشت.

وى درباره سفارش پدرش براى تحصیل علم مى گوید:

«پدرم درآخرین لحظات عمرش تنها سفارشى که براى من کرد، این بود که فرمود:

پسرم! در روز قیامت به پیش من رو سیاه مى آیى اگر احکام و عقاید و تفسیر را فرا نگرفته باشى.»

این بود که آیه الله مشکینى در کنار فقه و اصول، در عقاید و تفسیر نیز زحمات زیادى کشید و در این علوم نیز تَبَحّرِ خاصّى به دست آورد. او حضور اساتید بزرگ چون امام خمینى را نیز درک کرد و چندین سال نیز در محضر این مرد بزرگ، کمالات علمى یاد گرفت و حضورش را به اوج رساند. همان روزها با شخصیّت امام خمینى آشنا گردید و به ژرفاى اندیشه و عرفان و معنویت وى پى برد و شیفته اش گردید.

حضور در عرصه تدریس

آیه الله مشکینى در دوران جوانى، به تدریس فقه و اصول پرداخت. او در روزهاى آخر هفته نیز درس اخلاق مى داده و در آن زمان با این که هنوز در سنین جوانى بود، انسان مهذّب و خود ساخته و مورد احترام طلاّب بود او به تهذیب و خودسازى طلبه ها عنایت خاصّى داشت و از جمله عالمانى است که در پایه گذارى درس اخلاق در حوزه، زحمات زیادى را تحمّل گردیده است. بیان شیوا، اعتماد به نفس، ایمان و عمل به گفته هاى خود، او را استاد بزرگ اخلاق حوزه ساخته بود. با وجود این که بیش از ۳۰ سال از آن دوران سپرى مى گردد، درس اخلاق آیه الله مشکینى هم اکنون نیز روح تشنه طلاّب را سیراب مى کند.

در عرصه سیاسى

آیه الله مشکینى از همان سال هاى آغازین شکل گیرى انقلاب اسلامى ایران، در کنار امام خمینى بود. او از طلاّب پیشرو در صحنه هاى رویارویى با استبداد آن عصر به شمار مى رفت. او کسى بود که وقتى روس ها قسمتى از آذربایجان را اشغال کرده بودند و هنوز جوانى کم سال بود، در برابر عناصر متجاوز روس مدتها مقاومت کرد و سپس در آخرین لحظات که راهى پاى دار مى گردید با دخالت عشایر از چنگ آن ها نجات یافت و راه قم را پیش گرفت.(۵)

وى پس از تبعید امام خمینى، از جمله افراد نادرى بود که به سرانجام این نهضت الهى امید بسته و تا سال هاى پیروزى همچنان مقاوم و پا برجا، در مسیر نهضت بود.

حضور در عرصه انقلاب

آیه الله مشکینى را باید از جمله شخصیّت هایى دانست که در بستر فرهنگ مبارزه رشد کرد و سرانجام از پیشگامان این راه گردید. او که در روزگار جنگ و ستیز مسلمانان علیه ایادى استعمار و استکبار در ایران هنوز طلبه جوانى بودگام در مسیر مبارزه گذاشت و با پیوستن به مبارزین، این راه خونین و در عین حال پرافتخار را بر راحتى و عافیت طلبى که در آن سال ها گریبان بسیارى را گرفته بود، برترى داد.

وى در سال ۱۳۴۳ش. هنگامى به مبارزین پیوست که حکومت طاغوت به ظاهر پیروز شده بودزیرا پس از سرکوبى جریان پانزده خرداد، دستگیرى و تبعید امام خمینى، براى بسیارى از دولتمردان پیروزى بود و این که روزى این قطره هاى پراکنده دوباره در کنار هم قرار گیرند و مبدّل به دریاى خروشان گردند بر خاطر هیچ کس به ویژه ایادى رژیم خطور نمى کرد. امّا در هر صورت این اتّفاق افتاد و انقلاب پس از پانزده سال به بار نشست و بالاخره پیروز شد سهم آیه الله مشکینى در این نهضت بزرگ دقیقاً رهبرى جریانات و تربیت انسان هاى شایسته براى امانتدارى در دوران پس از پیروزى بود. که نمونه هایى از تلاش هاى ایشان را در اسناد به جاى مانده از انقلاب مرور مى کنیم.

امام خمینى را در سال ۱۳۴۱ش. دستگیر کردند و به زندان بردند. علما و مراجع تقلید از گوشه و کنار کشور دست به اعتراض زدند و این عمل شاه را محکوم ساختند. آیه الله مشکینى جزو نخستین امضاکنندگان اعلامیه ها و نامه هاى اعتراض به دولت طاغوتى بود. رژیم پهلوى در صدد محاکمه و اعدام امام خمینى بود. آیه الله مشکینى نیز از جمله کسانى بود که مراجع تقلید و مجتهدان شیعه را از این جریان آگاه ساخت. تأیید مرجعیّت امام خمینى از سوى مراجع تقلید و مجتهدان بیدار سبب شد تا رژیم پهلوى نتواند امام خمینى را محاکمه و اعدام نماید.

وى پس از تبعید امام خمینى، در منزل خود اقدام به تشکیل جلسات کرده و از علماى بزرگى چون ربّانى املشى و سایر اساتید دعوت به عمل مى آورد تا براى وادار ساختن رژیم به باز گرداندن امام خمینى از تبعید، چاره جویى کند.(۶)

هر چند این جلسات به جهت دخالت سازمان امنیت وقت (ساواک) به سرانجام نرسید و چند تن از علما دستگیر شدند، لکن بازتاب آن مسلمانان و حوزه هاى علمیّه نجف را متوجّه ایران و امام خمینى مى نمود.

آیه الله مشکینى در سال ۱۳۴۳ که مأموران رژیم پهلوى به مدرسه فیضیه یورش برند، از جمله افرادى بود که به محکومیت اعمال رژیم پهلوى پرداخت.(۷)

به طور کلى مى توان گفت آیه الله مشکینى از جمله شخصیّت هاى است که هم در شکل گیرى اسلامى و هم در دوره مبارزه با رژیم و هم در آگاه سازى و هدایت و رهبرى ملّت نقش اساسى را ایفاء مى کند.

مبارزه در تبعید

حضور حماسى آیه الله مشکینى براى رژیم ستمشاهى در حوزه، قابل تحمّل نشد و او طى حکمى از سوى ساواک به مدّت سه سال به شهر ماهان کرمان تبعید گشت امّا آیه الله مشکینى هرگز از پاى ننشست و در آنجا به اقامه نماز جماعت با خطبه هاى آتشین پرداخت.

در آن ایام یکى از فضلاى حوزه علمیّه قم جهت تبلیغ و زیارت ایشان در آن مقطع بسیار با شکوه و با ازدحام جمعیت و پر شور برگزار مى شد و از شهرهاى اطراف جهت شرکت در آن، حضور پیدا مى کردند. در یکى از خطبه ها که آیه الله مشکینى، پیرامون برچیده شدن فساد در کشور بحث مى فرمود دو راه حلّ براى این موضوع عنوان کرد. اولى سرنگونى رژیم شاه بود که با اشاره گذشت و گفت اگر مطرح کنم به جاى بدتر از اینجا تبعیدم مى کنند که این کنایه در آن دوران خفقان خیلى ابلغ و کوبنده تر از تصریح بود، راه دوم هم فعالیتهاى مذهبى و فرهنگى بود که مختصرى هم پیرامون آن بحث کرد.(۸) تا این که روشنگریهاى آیه الله مشکینى مردم منطقه را به مرحله انفجار مى رساند و رژیم احساس خطر جدّى کرده و محلّ تبعید ایشان را تغییر مى دهد.

آیت الله مشکینى خود در این زمینه مى گوید:

«یک سال در آنجا تحت مراقبت بودم در آن محیط زمینه را مناسب دیده و نماز جمعه را اقامه کردم. رفته رفته اجتماع زیاد شد و ساواک کرمان گزارش را به مرکز رسانید. روزى نزدیک غروب بود که به پاسگاه احضار شدم و همانجا مرا سوار ماشین کرده به سوى کرمان و از آنجا نیز به شهرستان گلپایگان بردند ولى خانواده ام در ماهان مانده بود.»(۹)

آیه الله مشکینى در شهر گلپایگان همچنان به مبارزات سیاسى خود ادامه داد و باز پس از یک سال اقامت در آنجا، ایادى رژیم را بر آن داشت، دوباره احساس خطر کنند و محلّ تبعید معظم له را به شهر کاشمر تغییر دهند. ایشان در این مورد مى گوید:

«پس از یک سال، دوباره محکوم به تغییر محلّ شدم و به صورت ناگهانى مرا به شهر کاشمر منتقل کردند و یک سال هم در آنجا تحت مراقبت شدیدتر از پیش قرار گرفتم. این بار در هر مسجدى که چند روز شروع به نماز مى کردم به سراغم آمده، نمازم را تعطیل مى کردند و حتّى در گوشه مدرسه اى که توقف داشتم، اجازه نماز جماعت را ندادند و گاهى در مدرس آنجا در تاریکى نماز جماعت مى خواندیم و چندین بار رئیس شهربانى مرا تهدید کرد که عاقبت کار تو، وخیم خواهد بود.(۱۰)»

این فقیه سترگ وقتى در شهر کاشمر از چهارسو مورد تعقیب و کنترل همه جانبه ایادى ساواک قرار مى گیرد و کوچک ترین حرکتش به آن مرکز جهنمى گزارش مى شود بى اعتنا به همه این تهدیدها از طلاّب و فضلاى قمى که به زیارتش در تبعید مى شتافتند، استمداد مى طلبید و ار آنها مى خواهد در کاشمر بمانند و حوزه این شهر را رونق بخشند در این میان از جمله شهید حجت الاسلام و المسلمین محبوب شیرى به این نداى دردمندانه لبیک گفته و در شهر کاشمر سکونت اختیار مى کند. او ضمن استفاده از محضر علمى آیه الله مشکینى در رونق و توسعه حوزه این شهر و تربیت طلاّب کاشمر تلاش مى کند.(۱۱)

روزگار بحران ها

پس از پیروزى انقلاب اسلامى، بحران هاى زیادى در کشور پدید آمد که هر کدام از آن ها مى توانست به براندازى نظام جمهورى اسلامى ایران منجر شود. حضور روحانیّت آگاه و مردم انقلابى در این صحنه ها توانست به ثبات جمهورى اسلامى بیانجامد.

آیه الله مشکینى در این بحران ها در متن حوادث قرار گرفت و سختى هاى زیادى را به جان خرید. وقتى دولت موقّت موج خروشان ملّت را نادیده گرفت و همچنان به قدرت هاى استکبار چراغ سبز نشان داد، آیه الله مشکینى در پشت تریبون نماز جمعه قرار گرفت و گفت:

«دولت موقّت و ایادى آن باید به جهت پشت کردن به ملّت محاکمه شوند.»

آیه الله مشکینى در این مبارزه دو محور اساسى امام و ملّت را به عنوان بزرگترین تکیه گاه مبارزان عنوان کرد. و هر گونه تلاش خارج از خواسته هاى امام و مصالح ملّت مسلمان ایران را تلاش خارجى توصیف کرد. یکى از تلاش هاى آیه الله مشکینى رویارویى با منافقین بود. این حرکت هازمانى آغاز گردید که هنوز بسیارى از خام اندیشان این گروه چپ وابسته به بیگانه را عناصر مسلمان مى خواندند و در بر خورد با این گونه حرکت ها، حتّى با رهبر انقلاب نیز به مقابله بر مى خواستند. آیه الله مشکینى با ایمان و آگاهى به مصالح اسلام، اعلام کرد که: منافقین جریان استکبارى و جدا شده از انقلاب مى باشندو باید از صحنه اجتماع و انقلاب منزوى شوند.(۱۲)

آیه الله مشکینى در بلواى حزب خلق مسلمانان نیز در منطقه آذربایجان حضور یافت. در واقع، حضور و رهبرى هاى دلسوزان انقلاب، از جمله ایشان بود که موجب خاموش شدن این حرکت ضد انقلابى در آذربایجان گردید.

آیه الله مشکینى پس از شهادت آیه الله سیّد اسدالله مدنى، چند ماه نیز امامت جمعه شهرستان تبریز را عهده دار شد. و در این مدّت در سامان دهى نیروهاى انقلابى کوشید و سپس به جهت نیاز به حضور وى در قم، به دستور امام خمینى راه قم را پیش گرفت.

آیه الله مشکینى در تقویت مجلس خبرگان رهبرى، تشکیل جامعه الزهرا(علیها السلام) قم و باز نگرى قانون اساسى، مستقیماً حضور داشت. وى در این سال ها علاوه بر تدریس فقه، اصول و اخلاق، اداره مدرسه دینى الهادى، قرار گرفتن در موقعیت امامت جمعه قم، دیدارهاى گوناگون با مردم جهت رسیدگى به مشکلات آن ها و حضور در کنار مدیران شهرستان قم و در سمت هایى نیز حضور یافت.

مسندهاى که وى از اوائل پیروزى انقلاب در آن ها قرار گرفته است، به شرح زیر است:

۱ـ حاکم شرع دادگاه هاى خوزستان و سامان دهى اوضاع و ادارات آن استان

۲ـ رئیس شوراى بازنگرى قانون اساسى نظام اسلامى.

۳ـ نماینده مردم آذربایجان در مجلس خبرگان در تدوین قانون اساسى

۴ـ رئیس مجلس خبرگان رهبرى در چند دوره

۵ـ عضویت در جامعه مدرّسین و دبیرى آن

۶ـ امام جمعه قم

خدمات

بر شمردن خدمات مردى که بیش از نیم قرن عمر خود را در پاسدارى از اسلام و ارزشهاى انسانى واسلامى سپرى ساخته، مشکل است. این مرد بزرگ از جمله کسانى است که عمر ارزشمند و گرانبهاى خود را وقف اسلام و ارزش هاى دینى کرد.

آیه الله مشکینى در خدمت مردم بود. درب خانه محقر او همواره به روى هر نیازمندى باز است.

تأسیس مدرسه دینى الهادى، بیمارستان الهادى، مصلاى بزرگ قدس قم را که به همّت وى اکنون در آستانه تکمیل است از جمله خدمات ماندگار و ارزشمند او مى توان نامید.

البتّه این خدمات غیر از آثار ایشان در عرصه فرهنگ و دانش است که باید آن را در مقیاس شاگردان و پرورش یافته گان در مکتب درسى و اخلاق او که هم اکنون در جاى جاى جهان اسلامى منشأ خیر و برکات هستند مورد مطالعه قرار داد.

در عرصه دانش و تحقیق

یکى از ویژگى هاى آیه الله مشکینى، انس با قلم و روى آوردن به تحقیق و نوشتن است و چندین کتاب نفیس از وى منتشر شده و بسیارى از آن ها تجدید و چاپ شده است. آثار وى عبارت است از:

۱٫ اصطلاحات الاصول: این کتاب در ۲۸۰ صفحه و به زبان عربى نوشته شده است و از جمله کتاب هایى است که در حوزه هاى علمیّه توجّه طلاّب قرار گرفته است.

۲٫ اصطلاحات فقه: کتابى است به سبک کتاب اصطلاحات الاصول، لکن موضوعات مطرح شده در این کتاب، فقهى است. این کتاب به عنوان فقه موضوعى در مذهب شیعه، معروف است.

۳٫ تحریر العالم: این اثر پرداخت نوین به مباحث اصولى است و محور مباحث موضوعاتى است که در کتاب ارزشمند معالم آمده است و سالیانى بود که کتاب درسى حوزه به شمار مى رفت. بسیارى از مدرّسان دینى این کتاب را جایگزین معالم الاصول کرده اند.

۴٫ المصباح المنیر: مجموعه اى از دعاهاى معتبر در کتاب هاى روایى است که به سبک ساده به نگارش در آمده است. در کنار کتابهاى ارزشمندى چون «مفاتیح الجنان»، مورد توجّه مؤمنین مى باشد و به جهت این که به موارد حاشیه اى کم تر پرداخته شده است، در سطوح متفاوت مورد استفاده قرار مى گیرد.

۵٫ رساله واجب و حرام: شامل واجبات و محرّمات اعتقادى و علمى در شرع مقدّس اسلامى است.

۶٫ واجبات و محرّمات: شامل یک دوره از عملى در فقه اسلامى، به سبک ساده است.

۷٫ المواعظ العبودیه که تحت عنوان نصایح ترجمه شده است، آیه الله جنّتى مترجم آن مى باشد.

این کتاب، مجموعه اى از روایات و پیشوایان معصوم(علیها السلام)و بندهاى خردمندانه آن بزرگواران است. کتاب حاضر به گونه اى مورد توجّه قرار گرفته است که هم اکنون هجدهمین چاپ آن در آستانه نشر است.

۸٫ دروس فى الخلاق: کتابى است درباره مباحث اخلاق و رفتارهاى پسندیده و ناپسند از نگاه اسلام و سیره معصومین و بزرگان. این کتاب به زبان عربى منتشر شده است.

۹٫ ازدواج در اسلام: این کتاب درباره ازدواج، انتخاب همسر و آئین همسردارى و شوهردارى است که به عربى نوشته شده و آیه الله جنّتى آن را ترجمه کرده است. مباحث یاد شده از نگاه فقهى و مبانى ارزشى دین اسلام، مورد بحث و بررسى قرار گرفته است.

۱۰٫ الفقه المأثور: الفقه المأثور مشتمل بر ۴۶ باب از ابواب فقهى است و بیش از ۲۵۰۰نوع مسئله فقهى را در بردارد.

همچنین از این عالم فرزانه کتاب هاى دیگرى درباره امر به معروف و نهى از منکر، آداب زمین و تکامل انسان، در اندازه رقعى منتشر شده است.

طلایه دار تغییر در متون حوزوى

تغییر متون در حوزه هاى علمیّه و به روز کردن آن از دیر باز مورد بحث و بررسى شخصیّتهاى علمى این پایگاه بزرگ شیعى بود و در این رابطه شعارهاى بسیارى داده شد و مقالات زیادى به رشته تحریر در آمد ولى به خاطر موانع و مشکلات زیادى که بر سر راه آن وجود داشت، در مرحله عمل چندان حرکت قابل ملاحظه اى به چشم نخورد. آیه الله مشکینى در این عرصه سرنوشت ساز، جزو شخصیّتهاى نادر و بارز حوزوى به شمار مى آیند که بدون سر و صدا، گام به این وادى پر خطر نهادند و کتابهایى از قبیل: «تلخیص الاصول»، «تحریرالمعالم»، «الرّسائل الجدیده»، «اصطلاحات اصول و فقه» را به سبک نوینى، ابتکارى و کاربردى، تدوین وتنظیم کرده و به نگارش در آوردند. و این در مقطعى بود که کتب: «رسائل»، «مکاسب»، «کفایه» به منزله وحى مُنْزَل در میان علما و فضلا تلقى مى شد و دست کارى در متون، مساوى با شرک و کفر بود و شجاعت و درایت مضاعف مى طلبید.

آیه الله مشکینى با ژرف نگارى خاص خود، فصل بندى موجود در کتب فقهى علماى سلف به دو قسمت: عبادات و معاملات را کافى نمى داند و معتقدند که تدوین کتب فقهى در مرحله اوّل باید به چند فصل عمده: معاملات، عبادات، سیاسات، اجتماعیات و… اضافه شود، آنگاه ابواب پنجاه و دوگانه فقهى در زیر مجموعه هاى این موضوعات کلّى قرار گرفته و تبویب شوند. چون فقه تشیّع تنها عبادات و معاملات نیست بلکه تئورى زندگى بشر از گهواره تا گوراست و شامل سیاست، مسائل اجتماعى و غیر آن هم مى شود.

دیدگاهها

آیه الله مشکینى در موقعیت ها و شرایط گوناگون نظام همواره مواضع مشخص و تأثیر گذارى داشته است. در دوران جنگ تحمیلى وى از جمله کسانى است که همسو با امام خمینى حرکت کرد و در سیاستگذارى و پیش برد آن امام خمینى محور ایشان بوده است. آیه الله مشکینى همواره مى گفت: دغدغه من این است که این وحدت و همبستگى که بین نیروهاى نظامى به وجود آمده است آسیب ببیند، فلذا توصیه به وحدت یکى از شعارهاى وى در این دوران بود بویژه به نیروهاى سپاه و بسیج که بدون هیچ توقع مادّى جان بر کف در خدمت اسلام و در سنگرهاى دفاع از کشور بودند عشق بیشترى مى ورزید و همیشه یکى از حامیان این نهاد بوده و در هدایت و حمایت نیروها مى کوشید.

موضع و دیده گاه وى در ارتباط با قانون اساسى مشخص بود و یکى از کسانى به شمار مى رفت که طرفدار جایگزینى قانون به جاى سلیقه ها بودند. او روحانیت را باور داشت و به قدرت و اقتدار اسلام نیز آگاه بود و بدین جهت همواره به اسلامى بودن و به قرار گرفتن ولایت فقیه در رأس امور مى اندیشید مى گفت: «ولایت فقیه محور و مرز نظام در اسلام بودن آن هست. باید آن را حفظ کرد. از شکل گیرى نظام اسلامى تاکنون که رهبرى نظام با ولایت فقیه است این فقیه بزرگ در موضع خود پایدارى و بر محوریت ولایت فقیه پافشارى مى کند. وى مى گوید: بودن در راه ولایت فقیه نشانه درستى راه است.

توجّه به نظام روحانیت

آیه الله مشکینى مى گفت: به هر حال هر چه باشد سنگینى نظام به دوش روحانیت است فلذا باید تلاش کرد که تا روحانى امروز پاسخگو به نیازها و پرسش ها پرورش یابد. او چون هنگامى که در جامعه مدرّسین ریاست داشت و چه در حوزه علمیّه همواره طرفدار سیاستهاى زمینه ساز براى رشد طلاّب در ابعاد گوناگون بود مى توان گفت در سایه همین اندیشه هاست که حوزه علمیه قم در کنار دروس فقه و اصول در علوم حدیث و تفسیر علوم سیاسى، روانشناسى، اقتصاد و… نیز توسعه چشمگیرى گرفته است.

اعتماد امام و رهبرى

آیه الله مشکینى با وجود این که در سنین کهولت قرار گرفته است لکن به جهت اشتیاق به نظام اسلامى همچنان از نگهبانان حریم این نهضت بزرگ اسلامى است.

وى امروز در مسند امامت جمعه شهر قم و ریاست مجلس خبرگان و چندى پیش در مقام ریاست شوراى بازنگرى قانون اساسى یار رهبرى و از تلاشگران خستگى ناپذیر در این مسیر بوده و هست و اعتماد امام خمینى به وى و همچنین پس از رحلت امام اعتماد و ارادت مقام معظم رهبرى را به ایشان مى توان از احکام صادره و نامه هایى که از این بزرگواران به ایشان صادر شده است درک کرد.

چند نمونه از احکام و نامه ها را با هم مروى مى کنیم:

در نامه هایى از حضرت آیه الله خامنه اى (دام عزّه العالى) به ایشان «از تلاش صبورانه و دلسوزانه و همراه با دقّت و احتیاط» ایشان و سایر اعضاى محترم شوراى بازنگرى قانون اساسى تشکر شده است.(۱۳)

پاسخ به نامه حجت الاسلام حاج شیخ على مشکینى در مورد متمم قانون اساسى

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت حجت الاسلام و المسلمین جناب آقاى حاج شیخ على مشکینى دامت افاضاته

پس از عرض سلام خواسته بودید نظرم را در مورد متمم قانون اساسى بیان کنم. هرگونه آقایان صلاح دانستند عمل کنند، من دخالتى نمى کنم. فقط در مورد رهبرى، ما که نمى توانیم نظام اسلامى مان را بدون سرپرست رها کنیم. باید فردى را انتخاب که از حیثیت اسلامى مان در جهان سیاست و نیرنگ دفاع کند.

من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم که شرط مرجعیّت لازم نیست. مجتهد عادل مورد تأیید خبرگان محترم سراسر کشور کفایت مى کند. اگر مردم به خبرگان رأى دادند تا مجتهد عادل را براى رهبرى حکومتشان تعیین کنند، وقتى آنها هم فردى را تعیین کردند تا رهبرى را بر عهده بگیرد، قهراً او مورد قبول مردم است. در این صورت او ولىّ منتخب مردم مى شود و حکمش نافذ است.

در اصل قانون اساسى من این را گفتم ولى دوستان در شرط مرجعیّت پافشارى کردند، من هم قبول کردم. من در آن هنگام مى دانستم که این در آینده نه چندان دور قابل پیاده شدن نیست. توفیق آقایان را از درگاه خداوند متعال خواستارم.(۱۴)

والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته روح الله الموسوى الخمینى

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ على مشکینى دامت افاضاته

پس از سلام و آرزوى موفقیت انشاءالله موفّق و مؤید باشید نامه جنابعالى در مورد انتخابات حوزه علمیّه قم رسید از جنابعالى و سایر دست اندرکاران تشکر مى نمایم. شما از قول من به فرزندان انقلابیم بفرمائید که تندروى عاقبت خوبى ندارد اگر آنان جذب حضرات آقایان جامعه محترم مدرّسین نشوند در آینده گرفتار کسانى خواهند شد که مُروج اسلام آمریکائیند، من باز مى گویم اگر طلاّب انقلابى و مدرّسین طرفدار انقلاب هماهنگ کار نکنند هر دو شکننده اند. باید تمام تلاش را نمود که به این نقطه مهمّ رسید. آقایان بروشنى دیدند که دشمن از نقاط ضعف چه ضربه اى باسلام و روحانیت زد مؤمن از یک سوراخ دوباره نباید گزیده شود.(۱۵)

دفاع از خط راستین انقلاب

آیه الله مشکینى در حوزه علمیّه قم، جزو شخصیّت هاى نادر حوزوى به شمار مى آمد که معتقد بود خط سرخ شهادت و نهضت خونین ایران تنها به رهبرى حضرت امام خمینى به پیروزى مى رسد، از این رو در یک حرکت حماسى و انقلابى با صدور بیانیه تاریخى مرجعیّت و رهبریت ایشان را به طلاّب و فضلاى حوزه هاى علمیّه و مردم ایران اعلام کرد و در ادامه با هر حرکت ولو به ظاهر فرهنگى و دینى که به تضعیف رهبرى و مرجعیّت امام منتهى مى شد به مقابله بر مى خواست. به همین سبب ایشان در اساس با راه اندازى مؤسسه دارالتّبلیغ مخالف بود و آن را انحراف از خط راستین انقلاب مى دانست.

در روزهاى بحران و اوج انقلاب اسلامى که روند رو به رشد آن به رهبرى حضرت امام مبنى بر سرنگونى رژیم سلطنتى و خلع سلطنت از شخص شاه در میان مردم جا افتاده بود، وقتى شریعتمدارى در یک حرکت انحرافى شعار ناپخته «شاه بماند سلطنت بکند نه حکومت» را به زبان مى آورد، آیه الله مشکینى در مقابل این شعار انحرافى مى ایستد و افرادى را که تحت تأثیر آن قرار گرفته بودند از خواب غفلت بیدار مى نماید. آیه الله احمدى میانجى در بخشى از خاطرت خود چنین مى گوید:

آقاى شریعتمدارى به وسیله آقاى… به من که در میانه بودم سفارش کرده بودند تا آقاى مشکینى را که در زنجان بودند، نسبت به این مسئله قانع کنم و ایشان هم امام را قانع کنند که عبارت: شاه باید برود را حذف کنند. ما نیز با ماشین به نزد آقاى مشکینى رفتیم آقاى مشکینى گفتند: آقاى شریعتمدارى، حسن نظر دارند امّا مگر با وجود شاه مى توان انتخابات را آزاد کرد؟!.(۱۶)

مجموعه اسناد انقلاب اسلامى نشان مى دهد او در اغلب عرصه هاى سرنوشت ساز و خطرناک انقلاب اسلامى حضور محورى و هدایت کننده داشته است. بیش از چهل مورد بیانیه ها و اعلامیه هایى که در دوران دشوار ستمشاهى از سوى حوزه علمیّه قم و جامعه مدرّسین به مناسبتهاى گوناگون صادر شده است، امضاى آیه الله مشکینى زینت بخش همه و در رأس اغلب آنها قرار گرفته است به خاطر اهمیّت آنها در اینجا به فهرست مرور مى کنیم:

نامه فضلا و مدرّسین به هیئت دولت در اعتراض به بازداشت امام. ۸/۷/۱۳۴۲نفر اوّل

تلگرام جمعى از علماى قم در اعتراض به ادامه زندانى شدن امام. اسفند ماه ۱۳۴۲٫ نفر۱۱

نامه جمعى از فضلا و مدرّسین قم به آیه الله میلانى، نجفى مرعشى در پى زندانى شدن امام و کسب تلگراف از آنها ۹/۱۰/۱۳۴۳ نفر ۴

نامه جمعى از علماى قم به امیر عبّاس هویدا درباره اوضاع نابسامان ایران. ۲۹/۱۱/۱۳۴۳٫نفر۱۷

نامه جمعى از علماى قم در اعتراض به به هجوم مأموران به حرم حضرت معصومه(علیها السلام). ۵/۱/۱۳۴۴٫نفر ۱۱

نامه جمعى از علماى قم به هویدا درباره استعلام از وضعیت امام. ۱۲/۱/۱۳۴۴نفر ۱۰

نامه جمعى از علماى آذربایجان به امام در پى انتقال امام از ترکیه به نجف. مهر۱۳۴۴٫ نفر ۲

نامه فضلا و مدرّسین قم به امام در پى انتقال معظم له به نجف. مهر ۱۳۴۴٫ نفر ۱۱

متن تلگرام مدرّسین قم به امام در پى انتقال معظم له به نجف. مهر ۱۳۴۴٫ نفر ۱۶٫

نامه مدرّسین به امیر عبّاس هویدا در اعتراض به تبعید امام. ۳۰/۸/۱۳۴۴٫ نفر ۵٫

متن تلگرام مدرّسین قم به امام در ارتحال آیه الله حکیم. ۱۴/۳/۱۳۴۴٫ نفر ۸٫

متن تلگرام مدرّسین قم به امام در شهادت حاج آقا مصطفى آبان ۱۳۵۶ نفر ۲٫

متن اعلامیه علما و مدرّسین قم در باره فاجعه خونین ۱۹ دى قم ۱۳۵۶ نفر ۲٫

متن اعلامیه علما و مدرّسین حوزه علمیّه قم درباره فاجعه خونین ۲۹ بهمن تبریز ۵/۱۲/۱۳۵۶ نفر ۸٫

نامه علما و مدرّسین قم به آیه الله صدوقىدرباره فجایع یزد ۱۶/۱/۱۳۵۷ نفر ۸٫

اعلامیه مدرّسین قم درباره اوضاع ایران ۲۵/۱/۱۲۵۷ نفر ۹٫

نامه اعتراض آمیز علما و مدرّسین قم درباره حمله مزدوران شاه به منزل مراجع. اردیبهشت۱۳۵۷ نفر ۷٫

متن اعلامیه جمعى از اساتید و مدرّسین قم درباره حادثه ۱۹ اردیبهشت قم ۲۴/۲/۱۳۵۷ نفر ۶٫

هشدار مدرّسین قم به مناسبت نیمه شعبان ۱۳۹۷ تیر ماه ۱۳۵۷ نفر ۵٫

اعلامیه اعتراض آمیز مدرّسین قم درباره حمله مزدوران شاه به مردم مشهد مرداد ۱۳۵۷ نفر ۵٫

اعلامیه مدرّسین قم به مناسبت چهلم شهداى ۱۷ شهریور ۱۷/۷/۱۳۵۷ نفر ۷٫

اعلامیه مدرّسین قم در افشاى توطئه شاه در اختلاف اندازى در بین ملّت. ۸/۸/۱۳۵۷٫ نفراوّل اعلامیه مدرّسین قم در اعتراض به روى کار آمدن دولت نظامى ارتشبد غلامرضا ازهارى۱۸/۸/۱۳۵۷ نفر ۲

پیام مدرّسین قم به کارکنان شرکت نفت ۱/۹/۱۳۵۷ نفر ۲

تلگرام مدرّسین قم به علماى مشهد در اعتراض به حمله مزدوران شاه به حرم امام رضا(علیه السلام) نفر ۱

اعلامیه مدرّسین قم به همین مناسبت آذر ۱۳۵۷ نفر ۶

اعلامیه مدرّسین در حمایت از اعتصاب کارکنان شرکت نفت ۹/۹/۱۳۵۷ نفر ۷

اعلامیه مدرّسین پیرامون توطئه شاه ۱۰/۹/۱۳۵۷ نفر ۸٫

اعلامیه اعتراض آمیز مدرّسین قم درباره کشتار مردم تهران و سایر شهرها ۱۶/۹/۱۳۵۷ نفر ۲۶

متن نامه اعتراض آمیز به آیه الله خویى آذر ۱۳۵۷ نفر ۴

اعلامیه مدرّسین پیرامون راهپیمایى عاشورا و تاسوعا ۱۸/۹/۱۳۵۷ نفر ۱۲

تلگرام مدرّسین به رئیس جمهور فرانسه ۱۸/۹/۱۳۵۷ نفر ۳

اعلامیه مدرّسین پیرامون مجلس بزرگداشت شهداى محرّم ۱۳۹۹ ـ ۲۲/۹/۱۳۵۷ نفر ۱۶

متن اعلامیه مدرّسین قم درباره راهپیمایى عاشورا و تاسوعا ۲۵/۹/۱۳۵۷ نفر ۷

متن اعلامیه مدرّسین درباره برگزارى مجلس بزرگداشت شهداى انقلاب ۲۵/۹/۱۳۵۷ نفر ۱۶

متن اعلامیه مدرّسین قم در مورد بازگشایى موقّت بازارها ۳۰/۹/۱۳۵۷ نفر ۳

متن اعلامیه مدرّسین قم پیرامون خلع شاه از مقام سلطنت ۳۰/۹/۱۳۵۷ نفر ۳۱

متن اعلامیه مدرّسین پیرامون سالگرد کشتار وحشیانه مردم قم ۷/۱۰/۱۳۵۷ نفر ۴

متن اعلامیه مدرّسین قم در پشتیبانى از استادان دانشگاهها ۱۰/۱۰/۱۳۵۷ نفر ۸

متن تلگرام مدرّسین به رئیس جمهور فرانسه در پى هجرت امام به آنجا ۱۲/۱۰/۱۳۵۷ نفر ۵

متن اعلامیه مدرّسین پیرامون جنایات شاه و دعوت مردم به مبارزه دى ماه ۱۳۵۷ نفر ۳

متن اعلامیه مدرّسین قم پیرامون روى کار آمدن دولت بختیار و اعلان عزاى عمومى ۱۷/۱۰/۱۳۵۷ نفر ۲۶

منابع

۱٫ امید انقلاب، مجله، ش ۵ سپاه پاسداران

۲٫ پاسداران اسلام، مهدى مشایخى.

۳٫ جمهورى اسلامى، روزنامه، شماره، ۳۵،۴۰،۴۵

۴٫ صحیفه نور، امام خمینى، ج ۱۹ و ۲۱٫

۵٫ حدیث ولایت، حضرت آیه الله خامنه اى، ج۵و۶٫

۶٫ نهضت روحانیون ایران، على دوانى. ۱۹ و ۳٫

۷٫ اسناد انقلاب اسلامى، سید حمید روحانى، ج۳و۴

گلشن ابرار ج۵



۱٫ در زبان محلى، آلّى گفته مى شود.

۲٫ امید انقلاب، مجلّد، ص ۳۴ .

۳٫ همان .

۴٫ پاسداران اسلام، مهدى مشایخى، ص ۸۳٫

۵٫ مصاحبه با حجه الاسلام شیخ حسن اهرى، (شاگرد ایشان).

۶٫ نهضت امام خمینى، ج ۲،ص ۳۳٫

۷٫ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۲، ص ۳۳۸٫

۸٫ به نقل از حجّت الا سلام والمسلمین، محمود شریفى.

۹٫ خبرگان ملّت، ج اوّل، ص، ۳۵۴٫

۱۰٫ همان.

۱۱٫ حماسه سازان جاوید، زندگینامه شهداى روحانیت شهرستان میانه، ص ۱۸۰

۱۲٫ جمهورى اسلامى، روزنامه شماره ۴۰٫

۱۳٫ حدیث ولایت، ج ۶ و ۸۶، ص ۱۵۱ و ۱۷۵ و ص ۳۴۰

۱۴٫ صحیفه نور امام خمینى، ج ۱۹ و ص ۱۲۹٫

۱۵٫ همان، ج ۲۱،ص ۱۲۵٫

۱۶٫ خاطرات آیه الله احمدى میانجى، ص ۲۷۵٫

زندگینامه آیت الله شیخ نصراللَّه شبسترى(۱۲۹۲ ـ ۱۳۸۲ ش)

ولادت

مُفسّر بزرگ ، آیت الله شیخ نصرالله زرگر شبسترى در روز چهارشنبه نهم ربیع الآخر سال ۱۳۳۳ هـ.ق (چهارم اسفند ۱۲۹۲ش) در کوى لیل آباد تبریز چشم به عرصه هستى گشود .(۱)

پدرش ، میرزا عبدالله شبسترى صنعتگرى بسیار متدین و پاک فطرت بود و از خوبان روزگار به شمار مى رفت .(۲) از او چهار پسر و هفت دختر به یادگار ماند که برخى در قید حیات هستند .(۳)

تحصیلات

نصرالله در کودکى با پدر به شبستر رفت و با تشویق آیت الله حاج میرزا کاظم شبسترى(۴) وارد حوزه علمیه گردید. وى در بیست سالگى براى ادامه تحصیل راهى مدرسه علمیه طالبیه تبریز شد. علوم مقدماتى و قسمتى از سطح را در پیش بزرگان تبریز آموخت و با طلاب با استعدادى همچون شیخ ابراهیم وحدت تبریزى به مباحثه نشست(۵) و آنگاه به مشهد مقدس رفت و پس از مدتى به قم آمد و در جلسات درسى آیت الله سید محمّدحجّت کوه کمرى حاضرشد.اوششماه بعد در سال ۱۳۶۰ هـ.ق به عراق رفت و در نجف اشرف از محفل فقهى و اصولى، آیات: سید ابوالحسن اصفهانى، شیخ محمّد حسین کمپانى اصفهانى ، آقا ضیاء الدین عراقى ، سید محسن حکیم ، سید ابوالقاسم خویى و میرزا باقر زنجانى کسب فیض نمود. دوره فلسفه و حکمت اسلامى را نیز از آیت الله شیخ صدرا بادکوبه اى آموخت وبعد از هشت سال که در این رشته ها صاحب نظر گردید، به تبریز برگشت.(۶)

اجازات

ایشان از جمعى از بزرگان علم و حدیث اجازه نقل حدیث و اجتهاد گرفت. اسامى مشایخ وى به ترتیب صدور اجازه چنین است :

۱ . حاج ملاّ على واعظ خیابانى تبریزى .

۲ . سید ابوالحسن اصفهانى .

۳ . شیخ آقا بزرگ تهرانى .

۴ . سید محسن حکیم .

۵ . حاج میرزا على شیخ الاسلامى .(۷)

۶ . شیخ محمّد صالح مازندرانى سمنانى .

۷ . حاج میرزا محمّد تهرانى .(۸)

۸ . شیخ محمّد باقر ساعدى خراسانى .

۹ . سید محمّد رضا گلپایگانى .

۱۰ . سید شهاب الدین مرعشى نجفى .

۱۱ . سید مصطفى خوانسارى .(۹)

خود نیز به افرادى همچون , آیت الله سید ابوالحسن مولانا (سال ۱۴۱۱هـ. ق) و آیت الله سید عبداللطیف قرشى خویى اجازه روایى داد.(۱۰)

بر کرسى تدریس

آیت الله شبسترى پس از بازگشت از نجف تدریس رسمى علوم دینى را آغاز کرد و تا چند سال پیش از وفات ادامه داد . از شاگردان وى مى توان به شیخ احمد کریمى اصل هشترودى ، سید شمس الدین مرعشى نجفى و سید مهدى مرعشى نجفى اشاره کرد .

کتابخانه شخصى

کتابخانه شخصى آیت الله شبسترى حاصل سالها صرف عمر گرانمایه وى براى تهیه کتب در فقه ، اصول ، حدیث ، تفسیر ، اخلاق ، تاریخ و حکمت بود . آقا بزرگ دو نسخه منحصر فرد به نامهاى زبده الأنوار لتحفه الأخیار(۱۱)تألیف ملاّ على بن حسین شبسترى و الزیاره الرجبیه فی المشاهد(۱۲) تألیف میرزا محمّد بن محمّد رضا مشهدى را در کتابخانه آیت الله شبسترى دیده و معرفى کرده است .کتابخانه وى در زمان حایتش به کتابخانه مدرسه طالبیه تبریز اهدا گردید .

جلسات تفسیرى

آیت الله شبسترى بعد از بازگشت به تبریز ابتدا در مسجد سید على حکیم(۱۳) واقع در محلّه راسته کوچه ، و سپس با کسب اجازه از آیت الله حاج سید محمّد على انگجى در مسجد آیت الله انگجى به اقامه نماز پرداخت. وى با تشکیل جلسات تفسیر قرآن کریم جان تازه اى به فعالیتهاى تفسیرى شهر بخشید و نیروهاى فاضل و مستعدى را تربیت کرد که عده اى از آنان در طول هشت سال دفاع مقدس به شهادت رسیدند . روش تفسیر وى بیشتر کلامى ، تاریخى ، ادبى و روایى بود و بنا به اظهار خود از ۲۸ تفسیر شیعه و سنى سود مى جست و بیشتر از همه به تفسیر على بن ابراهیم قمى نظر داشت .

حاصل آن مجالس ، نزدیک به دو دوره تفسیر کامل قرآن در ۱۰۶۷ نوار کاست ـ هر کدام به مدت ۵/۱ ساعت ـ شد . فهرست این نوارها با ذکر تاریخ ، شماره نوار ، سوره و آیات مربوطه در فهرست جداگانه اى گردآورى شده است . نوارهاى مربوطه بعد از نماز مغرب و عشاء یا قبل از نماز ظهر در روزهاى جمعه و مناسبتهاى مذهبى به صورت پى در پى ضبط مى شد و برخى از آنها فارسى و مخصوص دانشجویان و فارسى زبانان مى باشد . امید است نوارهاى تفسیرى معظم له به صورت کتاب در دسترس مشتاقان قرار گیرد . محافل تفسیرى ایشان در سال ۱۳۶۵ ش تعطیل و معظم له به تهران منتقل گردید .(۱۴)

آثار و تألیفات

آیت الله شبسترى آثار علمى ، اجتماعى و تفسیرى متنوعى داشت که تعداد انگشت شمارى از آنها به چاپ رسیده است . خود مى نویسد :

«… بنده شاید بالنسبه به اکثر همکاران زیاد کار کرده و نوشته ام ، امّا آنچه که خیلى براى آن ارزش قائل باشم زیاد نیست .

لاف اثر سخن چو دُر توان زد *** آن خشت بُود که پُر توان زد

و لذا در پشت پاره اى از تعلیقات و نوشته ها این عبارت را از یادداشت هاى آقاى قزوینى به عاریت گرفته و تذکر داده ام که «این نوشته مرتب و منظم نیست و غرض من از تسوید این اوراق اصلا و ابداً و بوجه مِن الوجوه تألیف و تصنیف و استفاده دیگران نبوده است ، بلکه غرض یگانه و مقصد بالانحصار من ، فقط یادداشت و رفع احتیاج شخصى خودم است و بس» …».(۱۵)

آنچه از ایشان به چاپ رسیده، عبارت است از :

۱ ـ وفادار باشید :(۱۶) در سال ۱۳۵۰ و ۱۳۶۲ ش در تهران منتشر شد.

۲ ـ اللولؤ النضید فى شرح زیاره مولانا ابى عبد الله الشهید علیه السّلام :(۱۷) از مهمترین و جامع ترین شروح زیارت عاشوراى معروف به زبان عربى است. مؤلف در ۸ شعبان ۱۳۵۹ هـ.ق از شرح آن فارغ شده و دو بار ـ ۱۳۵۹ و ۱۴۰۵ هـ.ق ـ در ۲۵۸ صفحه در تهران به چاپ رسیده است و آقا بزرگ بارها از این کتاب تجلیل کرده است .(۱۸)

۳ ـ دُّر یتیم یا زندگانى لقمان حکیم:(۱۹) کتابى جامع در حالات حضرت لقمان حکیم است. چاپ پنجم آن در سال ۱۳۶۲ هـ.ش توسط دارالکتب الاسلامیه در ۲۵۸ صفحه در تهران انجام شد.

۴ ـ هدیه الأقران الى اخبار لقمان الحکیم :(۲۰)به زبان عربى در خصوص مواعظ و حالات حضرت لقمان حکیم است . چاپ اوّل آن در سال ۱۳۲۳ ق و چاپ دوّم آن در ۱۴۰۳ ق در ۱۴۵ صفحه و در تهران صورت پذیرفت .(۲۱)

۵ ـ مقدمه و تعلیقه بر آداب الصلاه (علاّمه مجلسى) :(۲۲) این کتاب با تعلیق و تحشیه آیت الله شبسترى در ۱۰۵ صفحه به چاپ رسید.

۶ ـ چه کنیم تا وفادار باشیم :(۲۳)رساله اى مختصر به قطع جیبى و ۴۵ صفحه که در سال ۱۳۵۳ ش در تبریز چاپ شد .

۷ ـ صد پند لقمان حکیم :(۲۴) رساله کوچکى است که به ضمیمه آداب الصلاه چاپ شد .

۸ . طرق الإجازات .(۲۵)

فعالیتهاى سیاسى، فضائل اخلاقى

در خصوص فعالیتهاى سیاسى آن مرحوم مى توان به همکارى در ارسال اعلامیه اى براى ساحت آیت الله سید محمّد رضا گلپایگانى در تاریخ ۷/۱/۱۳۵۲ ش اشاره کرد که درباره بازداشت جمعى از جوانان مسلمان دانشگاهى بود.(۲۶)

در مورد فضائل اخلاقى آن مرحوم نیز مطالب زیادى نقل شده است. وى ثلث آخر شبها را به راز و نیاز اختصاص داده بود و جز عده معدودى از نزدیکانش کسى از تضرع شبانگاهى و صبگاهى وى اطلاع نداشت.

وقتى سلامت جسمانى داشت، هر روز پس از اقامه نماز صبح پیاده روى مى کرد و پس از صرف صبحانه به مطالعه تفسیر مى پرداخت یا جلسات هفتگى با علماى تبریز برگزار مى نمود .

علاقه فراوانى به ائمه اطهار(علیهم السلام) داشت و این صفت را از بزرگان مذهب به ارث برده بود . زمانى که از قرآن مجید و امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) صحبت مى کرد , گویى خود را در مقابل کلام الهى و آن حضرت مشاهده مى کرد و آنان را شاهد افعال و گفتار خود مى دید .

بر قرآن کریم، احادیث و ادعیه مأثوره احاطه کامل داشت و هر وقت سؤالى از کلام الهى مى شد ، آیات قبل و بعد را مرور مى کرد و جواب نهایى را به تناسب حال اشخاص بیان مى نمود .

سخنى را که قبول نداشت به دیگران نمى گفت و کارى را که نمى کرد به دیگران سفارش نمى نمود . جوانان را دوست داشت و آنها را به انجام واجبات، ترک محرمات و شادابى و معاشرت با مردم و خانواده شان دعوت مى کرد .

از صفات بارز وى ، کم خورى، صرف غذاى ساده و پرهیز از اسراف و زیاده روى بود ، بخصوص شبهابه اندکى نان و لبنیات و سبزى قناعت مى کرد. به هر مهمانى نمى رفت و پیوسته خود را در کنار مردم و جوانان مى دید . روى پاکت وصیت نامه اش نوشته بود :

من همانم که در ایام حیات *** بى شما صرف نکردم اوقات

وى به شعر و ادب علاقه داشت و اشعار زیر نشان استعداد و ذوق شعرى اوست :

خوش آن بینا کزو کورى بیاسود// سلیمانى کزو مورى بیاسود

پزشکى را چه خوشبختى آن به // که از داروش رنجورى بیاسود

ازین خوشتر چه بهر کارفرما // که مزدى داد و مزدورى بیاسود

برو در سایه نزدیک مردى // کز او همسایه دورى بیاسود

ببالاى جوانى جامه زیباست// که اندر دامنش عورى بیاسود(۲۷)

 

مرا زنده پندار چون خویشتن  من آیم بجان گر تو آیى به تن

مدان خالى از همنشینى مرا // که بینم ترا گر نبینى مرا(۲۸)

خاطرات

در یکى از روزهاى سال ۱۴۲۳ ق در محضر پرفیض آیت الله سید ابوالحسن مولانا حضور داشتم ، وى فرمود : چند روز پیش در خدمت آیت الله حاج میرزا نصرالله شبسترى بودم. وى گفت : وقتى در تهران در منزل بسترى بودم مقام معظم رهبرى به عیادت بنده تشریف آوردند. ایشان به من خیلى توجه کردند و فرمودند : بوى پدرم را از شما استشمام مى کنم .(۲۹)

سالهایى که در تهران سکونت داشت، در هر سال چند ماه به تبریز مى رفت. وقتى از او پرسیده بودند: شما که در تهران آسایش دارید، چرا در این سنن با رنج و زحمت به تبریز مى روید، گفته بود :

«تبریز وطن من است ، وطن حکم مادر را دارد , مادر مادر است دیگر نمى توان او را به خاطر زشت رویى ترک و به خاطر خوشرویى و زیبایى جذب کرد . دوستى و علاقه صرفاً جهت ابراز ارادت به مادر است.»(۳۰)

آیت الله حاج میرزا على احمدى میانجى در خاطرات خود مى گفت:

«آیت الله حاج میرزا عبدالله مجتهدى تبریزىدر تبریز در خانه خود جلسه هفتگى داشت . در یکى از جلسات ، ایشان معناى عبارتى را از آیت الله آقاى حاج میرزا نصرالله شبسترى پرسید و ایشان معنا کرد . آیت الله حاج میرزا عبداللهاقرار کرد که بلد نبودم و از آقا استفاده کردم.»(۳۱)

در جزوه زندگى نامه ایشان آمده است :

«بارها با پاى پیاده از نجف اشرف به زیارت حضرت امام حسین علیه السّلام مشرف شده بود . در یکى از این مسافرت ها شخصى مى خواست با اداى وجهى در ثواب زیارت ایشان شریک شود و ایشان امتناع مى نماید . همان شب خواب مى بیند که اگر به اندازه دانه هاى شن و قطرات باران برایت پول بدهند ، نمى تواند اجر معنوى زیارت تو باشد.»(۳۲)

در تابستان ۱۳۷۶ ش که به اتفاق عده اى از دوستان به محضرش شرفیاب شدیم، در جواب یکى از افراد حاضر گفت : از حرفهاى بیهوده و گزاف پرهیز کنید و سخنى را بر زبان جارى سازید که یا به نفع دنیا یا آخرتتان باشد .

در منظر صاحب نظران

آقا بزرگ تهرانى در اوّل اجازه روایى ده صفحه اى اش به آیت الله شبسترى داده است، مى نویسد:

«… الاخ الشّفیق الذّى هو بکلّ مکرمه حقیق . ذواللّسان المنطیق ، و النّظر الدّقیق ، و صاحب القلم و البیان و التّحقیق ، مولانا الفاضل الکامل و العالم العامل الورع التّقى الاواه المدعو بالشّیخ نصرالله بن عبدالله التبریزى الشبسترى مؤلف اللؤلؤ النضید ….»(۳۳)

آیت الله شهید مرتضى مطهرى از ایشان به عنوان «دوست عالیقدر و دانشمند محترم» یاد کرده است .(۳۴)

علاّمه جعفرى ـ ضمن بازگویى خاطرات سفر به نجف اشرف و کمک آیت الله شبسترى به وى در آن زمان ـ از ایشان با عنوان «روحانى بسیار خوب و وارسته» یاد کرده است .(۳۵)

محمّد شریف رازى از ایشان با عنوان علماى اعلام در تبریز یاد مى کند(۳۶) و استاد عمران علیزاده که از نزدیک ایشان را مى شناخت ، مى نویسد :

«عالم متتبع ، فقیه محقق ، حاج شیخ نصرالله بن عبدالله شبسترى از علماء فاضل و فقهاء متبحر ، شخص زاهد متقى ، داراى تحقیقات عالیه و تألیفات نفیسه ، محضرش منبع فیض و استفاده مى باشد.»(۳۷)

ارتحال ملکوتى

معظم له پس از عمرى خدمت در روز چهارشنبه اوّل بهمن ۱۳۸۲ش (۲۸ ذى قعده ۱۴۲۴ هـ.ق) مقارن با اذان صبح در زادگاهش به لقاء حقّ پیوست و پیکر پاکش با حضور اقشار مختلف مردم و علماى تبریز تشییع شد و بعد از اقامه نماز میت به امامت آیت الله حاج شیخ رضا توحیدى در قبرستان وادى رحمت ـ بلوک ۵ ـ دفن گردید . رونوشت تربت شریف وى چنین است :

مرقد الفقیر الى الله الغنى نصرالله ابن عبدالله الشبسترى المولود بتبریز عام ۱۳۳۳ ق ، المتوفى یوم ۲۸ ذیقعده الحرام ۱۴۲۴ هـ.ق مطابق اوّل بهمن ۱۳۸۲ هـ.ش .(۳۸)

فرزندان

از آن فقیه فرزانه یک پسر و دو دختر به یادگار ماند. اسامى پسر و دامادهایش چنین است :

۱ . حسن شبسترى ، مقیم تهران .

۲ . حاج حسین قلیپور ، مقیم تبریز .

۳ . حاج حسین صدیق باور ، مقیم تهران .(۳۹)

گلشن ابرارج۸



 

۱٫ نامداران تاریخ ، عمران علیزاده ۲/۳۷۴ .

۲٫ نویسنده گنجینه دانشمندان پدر وى را با عنوان «العالم العّلام الشیخ عبدالله» یاد کرده که اشتباه است . (گنجینه دانشمندان، ج ۳، ۳۱۸).

۳٫ زندگینامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت آیت الله شبسترى ، ص ۵ .

۴٫ آیت الله حاج میرزا کاظم مجتهد شبسترى در سال ۱۳۰۷هـ. ق در شبستر به دنیا آمد . علوم مقدماتى را از آقا میرزا محمّد آقا شبسترى استفاده کرد و سپس براى تکمیل دروس دینى به تبریز و سپس به عراق عزیمت نمود و در حوزه هاى علمیه نجف اشرف ، کربلاء و سامراء به تحصیل پرداخت . اسامى استادان وى در آن دیار چنین است : آیات سید محمّد کاظم یزدىطباطبایى، ملاّ فتح الله شیخ الشریعه اصفهانى ، سید محمّد فیروز آبادى ، شیخ محمّد حسین غروى اصفهانى، میرزا محمّد حسین نائینى ، شیخ زین العابدین مرندى تبریزى و میرزا محمّد تقى شیرازى . آیت الله مجتهد شبسترى پس از ۱۸ سال سکونت در نجف اشرف و دریافت اجازات اجتهاد و نقل حدیث از استادانش، به زادگاه خویش برگشت و به امور شرعى و تدریس سطوح مختلف حوزوى پرداخت . از کارهاى وى در شبستر تأسیس حوزه علمیه در آن شهر و مدرسه اسلامى براى تربیت بچه ها در تبریز است . سرانجام ایشان پس از سالها تدریس ، تألیف و تربیت طلاّب علوم اسلامى در سال ۱۳۶۶هـ. ق وفات نمود و در قبرستان نو شهر مقدس قم به خاک سپرده شد . (فرهیختگان آذربایجان ، خطى ، محمّد الوانساز خویى)

۵٫ تربت پاکان ، عبدالحسین جواهرى، ج ۱، ۲۰۸ .

۶٫ عرشیان خاک نشین ، محمّد الوانساز خویى ، ص ۲۰۹ ـ ۲۱۰ .

۷٫ اجازه وى در خصوص قرائت دعاى سیفى است .

۸٫ اللؤلؤ النضید ، نصرالله شبسترى ، ص ۲۴۴ .

۹٫ زندگینامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت آیت الله شبسترى ، ص ۸ .

۱۰٫ عرشیان خاک نشین ، ص ۱۶۶ .

۱۱٫ الذریعه ، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج ۱۲، ص ۲۰٫

۱۲٫ همان، ج ۱۲، ص ۷۹ و ج ۱۳، ص ۳۰٫

۱۳٫ این مسجد در سال ۱۳۶۸ ش در اثر توسعه خیابان شهید مطهرى تخریب گردید .

۱۴٫ زندگینامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت آیت الله شبسترى ، ص ۸ , نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۳۷۳ .

۱۵٫ نامداران تاریخ ج ۲، ۳۷۴ .

۱۶٫ زندگى نامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت معظم له ، ص ۲ .

۱۷٫ همان .

۱۸٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۳۸۷ .

۱۹٫ زندگى نامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت معظم له ، ص ۲ .

۲۰٫ شیخ آقا بزرگ تهرانى این کتاب را با اسم «المواعظ القمانیه» و «الکلمه الطیبه» ضبط نموده است . (الذریعه، ج ۲۳، ص ۱۲۸ و ج ۱۸، ص ۱۲۵) .

۲۱٫ زندگى نامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت معظم له ، ص ۲ .

۲۲٫ همان .

۲۳٫ همان .

۲۴٫ همان .

۲۵٫ مختصرى از تاریخ شبستر ، محمّد جواد فرقانى ، ص ۱۰۴ .

۲۶٫ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۱، ص ۳۵۳ .

۲۷٫ زندگى نامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت معظم له ، ص ۹ .

۲۸٫ همان .

۲۹٫ آیت الله شبسترى با آیت الله سید جواد خامنه اى(پدر مقام معظم رهبرى) رفاقت زیاد و رفت و آمد خانوادگى داشت .

۳۰٫ مفاخر آذربایجان ، عبدالرحیم عقیقى بخشایشى ، ج۲، ص ۸۱۰ .

۳۱٫ خاطرات حضرت آیت الله احمدى میانجى ، عبدالرحیم اباذرى ، ص ۳۳ .

۳۲٫ زندگى نامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت معظم له ، ص ۶ .

۳۳٫ اللؤلؤ النضید ، ص ۲۱۸ .

۳۴٫ خدمات متقابل اسلام و مسلمین ، شهید مرتضى مطهرى ، ص ۴۲۰ .

۳۵٫ کیهان فرهنگى ، ش ۷ ، مهر ماه ۱۳۶۳ ش .

۳۶٫ گنجینه دانشمندان، ج۳، ص ۳۱۸ .

۳۷٫ نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۳۷۲ .

۳۸. عرشیان خاک نشین ، ص ۲۱۱ .

۳۹٫ به نقل از دوست گرامى آقاى صمد زمانى .

زندگینامه آیت الله سید موسى شبیرى زنجانی

 
Shobeiri-zanjani

تولد

سه ماه و اندى از اقامت دائمى آیت الله آقاى حاج سیّد احمد زنجانى در قم گذشته بود که خداوند درروزهشتم ماه مبارک رمضان سال ۱۳۴۶هـ ق (یازدهم اسفند۱۳۰۶)نخستین پسر رابه او عطا فرمود.

مادر به خاطرآنکه پسرش درقم وخانه ى امام موسى کاظم(علیه السلام) متولد شد، نام«موسى»رابه پدرپیشنهاد کردوآیت الله زنجانى هم آن را پذیرفت و اظهار امیدوارى کرد فرزندش در آینده منشأ آثار خیر و برکات فراوان باشد.(۱)

خاندان

پدر، مادر و اجداد آقاموسى از خاندان سرشناس و سادات اصیل زنجان و مشهور به علم و تقوا بودند. آنها در اصل از روستاى «ترک» از توابع شهرستان میانه به زنجان آمده بودند.(۳)پدرش فقیه پرهیزکار آیت الله آقاى حاج سیّداحمد زنجانى (متولد:چهارم صفر۱۳۰۸) درزنجان به علم آموزى نزداساتیدى چون حاج شیخ زین العابدین زنجانى(۱۳۴۸ق.)، میرزا عبدالرحیم فقاهتى(۱۳۶۵ق.)، میرزا ابراهیم حکمى زنجانى (۱۳۵۱ق.) و حاج شیخ عبدالکریم خوئینى(۱۳۷۱ق.) اشتغال ورزید. پس از بیست و پنج سال تحصیل وتدریس در مدرسه علمیه سیّد زنجان، آوازه علمى مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى(۱۳۵۵ق.) وى رابه قم کشاند و نزدیک به ده سال از مجالس درس ایشان استفاده کرد و تقریرات دروس وى رانگاشت.

آیت الله زنجانى علاوه بر شرکت در دروس یاد شده، از محضر استادان دیگرى چون آیات عظام آقایان حاج میرزامحمد صادق خاتون آبادى(۱۳۴۹ق.)، حاج شیخ محمدرضا نجفى مسجد شاهى (۱۳۶۲ق.) و… بهره برد و سپس خود به تدریس دروس سطوح عالیه پرداخت.

پس از رحلت آیت الله حائرى، آیت الله سیّد محمد حجت(۱۳۷۲ق.) ازایشان براى ساماندهى برخى امور بویژه پاسخ به استفتائات فقهى استمداد طلبید. آیت الله زنجانى ضمن قبول این امر، فعالیتهاى دیگرى از جمله نظارت بر مدرسه حجتیه و نیابت امامت جماعت نماز صبح و مغرب و عشا در حرم کریمه اهل بیت(علیها السلام)را (به خاطر کسالت ایشان) برعهده گرفت. گاهى که ایشان اقامه جماعت مى کردند، مرحوم آیت الله حجت، در نمازشان حاضر مى شد و به ایشان اقتدا مى کرد. همچنین دراین سالها نماز جماعت ظهر و عصر را در مدرسه فیضیه برپاکرد. امام خمینى ازجمله کسانى بود که در نماز جماعت شرکت مى کرد و آن دو دوست پس از اتمام نماز باهم به سوى منزلشان که در نزدیکى هم قرار داشت بازمى گشتند. آیت الله سید محمد تقى خوانسارى وقتى به مسافرت مى رفت از وى دعوت مى کرد به جایش نماز جماعت بخواند.

آیت الله زنجانى بیشتر به کار تألیف پرداخت و بیش از شصت جلد کتاب و رساله کوچک و بزرگ در دانشهاى گوناگون دینى تألیف کرد و به یادگار گذاشت. مباحثه علمى قسمت دیگرى از حیات علمى ایشان را شکل مى داد. جلسه مباحث فقهى در منزل آیت الله صدرالدین صدر(۱۳۷۲ق.) با حضور ایشان برگزار مى شد. همین جلسه فقهى گاهى هم در منزل آیت الله زنجانى تشکیل مى گردید که از دوستانشان بویژه آیت الله محقق داماد(۱۳۸۸ق.) و امام شرکت مى کردند. بیشترجلسات مشترک مراجع ثلاث (صدر، حجت و خوانسارى) براى تصمیم گیریهاى مهم حوزه نیز در منزل ایشان تشکیل مى شد و این جلسات، تا قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ ادامه داشت.

آیت الله سیّد احمد زنجانى فقیهى بزرگ و پارسایى متخلّق به اخلاق الهى بود و اشراف کاملش بر ابواب مختلف فقه اعجاب بزرگانى چون آیت الله حاج شیخ محمدعلى اراکى(۱۴۱۵ق.) رابرانگیخته بود.

تقواى الهى، روح یقین و توکل، شکر خالق ومخلوق، احترام به افراد، نظم و سلیقه درامور، زهد عبادت بسیار همراه باگریز از مقدس مآبى، روشن بینى فکرى و تأکید بر حیات اجتماعى دین و عشق به خاندان رسالت از صفات ارزنده آن عالم وارسته بود.(۳)

آیت الله زنجانى سالهاى متمادى صبح و شبها در حرم مطهر حضرت معصومه(علیها السلام) و ظهرها در مدرسه فیضیه نماز جماعت را اقامه مى کرد و بخشى از اوقات روزانه ى خود را به رسیدگى و پرسش از احوال و اوضاع مستمندان، مراجعان و حل مشکلات آنان اختصاص مى داد.

سرانجام این عالم ربانى در روز ۲۹ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۳قمرى (پنجم آبان ۱۳۵۲) دیده از جهان فروبست. اقشار مختلف مردم قم بویژه علما و فضلا پیکرپاک او را تشییع و پس از طواف و نماز در یکى از حجرات گوشه شرقى صحن بزرگ(اتابکى) حرم مطهر فاطمه معصومه(علیها السلام) به خاک سپردند.(۴)

مادر آقا موسى دختر آقامیرعلى نقى از زنان مؤمنه و صالحه عصر خویش بود. جّد پدرى ایشان آقاسیّد عنایت الله دوسرانى(۱۳۴۳ق.)فرزند مهرعلى از علماى وارسته و متّقى و جدّ مادرى وى مرحوم آقامیرعلى نقى ولایى سلطانیه اى (۱۳۶۷ ق.) از اجله علما مورد توجه مردم و اهالى زنجان به شمار مى رفت. دایى آیت الله زنجانى آقا سیّد محمد ولایى(۱۳۸۷ ق.) هم از فقها و مجتهدان زمان خودش بود.(۵)

تحصیلات

آقا موسى خواندن و نوشتن را در کودکى فراگرفت. وى تحصیلات ابتدایى را هم پشت سرگذاشت و پدر با دیدن استعداد فرزند، مقدمات دروس حوزوى را به او آموخت.

پس از آن با راهنمایى اولین مربى و استادش هریک از متون و کتب درسى رایج در حوزه رابا چند روز حضور درجلسه درس استادان مربوطه و بقیه رابا مطالعه به انجام رسانید. او نزد آیت الله شهید مطهرى (۱۳۵۸ش.) حاشیه ملاّ عبدالله و از محضر آقا شیخ عبدالجواد جبل عاملى سدهى (۱۴۰۷ ق.) بخشى از کتاب شرح لمعه را خواند. نزد آیت الله سیّدرضا بهاءالدینى(۱۴۱۸ ق.) اندکى از قوانین الاصول و مباحث قطع از رسائل شیخ انصارى را فراگرفت. بخشى از برائت رسایل را نزد امام خمینى و اندکى از مکاسب و کفایه را نزد آیت الله حاج شیخ مرتضى حائرى (۱۴۰۶ق.) آموخت.

آیت الله سیّد مرتضى علوى فریدنى(۱۴۱۶هـ.ق) استاد درس مطوّل ایشان از جهت دقّت در فهم مطالب، شیوایى بیان و توانایى در ارائه مطالب بى نظیربود، او مدّتى هم در درس حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد محققى(۱۳۸۹ ق.) که مطالب گوناگونى از علوم جدید را مى گفت، حضور یافت.

با پایان یافتن دروس سطح و در هفده سالگى موفق به شرکت در درس خارج فقه و اصول آیت الله آقا سیّد صدرالدین صدر شد که محل تجمع بسیارى از فضلا و بزرگان حوزه به شمار مى رفت. همچنین در دروس خارج فقه و اصول دیگر مراجع نظیر آیات عظام سیّد محمد حجت، حاج آقا حسین بروجردى (۱۳۸۰ ق.) و حاج سیّد محمد محقق داماد و بیشترین دستمایه علمى را از دو استاد اخیر کسب کرد.

آقاى زنجانى در یک دوره درس اصول و حدود ۲۱ سال درس فقه آیت الله داماد حضور فّعال داشت و بدین ترتیب در شمار فضلاى جوان و معروف حوزه در آمد.

ایشان براى آشنایى با نظرات و مبانى علمى حوزه عظیم و کهن نجف دو بار در سالهاى ۱۳۷۳ و ۱۳۷۴ هـ ق به آن مرکز سفر کرد و در دروس خارج فقه، مبحث صلاه آیت الله آقا سیّد عبدالهادى شیرازى(۱۳۸۲ق.) و مبحث حج آیت الله سیّد محسن حکیم(۱۳۹۰ق.) و خارج فقه و اصول آیت الله سیّد ابولقاسم خویى(۱۴۱۳ ق.) و مقدارى از بحث رضاع از فقه، حضور یافت و به مبانى و نظرات فقهى و اصولى آنان دست یافت. وى در طول دوران تحصیلى با اعلام و بزرگانى مباحثه مى کرد، از جمله حضرات آیات امام موسى صدر (مفقود شهریورماه۱۳۵۸ق.)، شهید دکتر سیّد محمد حسین بهشتى(۱۳۶۰ش.) سیّد عبدالکریم موسوى اردبیلى، احمد آذرى قمى (۱۴۱۹ ق.) وناصر مکارم شیرازى.

در ضمن طولانى ترین مباحثه علمى وى با مرحوم آیت الله حاج سیّد مهدى روحانى(۱۴۲۱ ق.) و آیت الله احمدى میانجى بود.(۶)

تدریس

آیت الله زنجانى پس از سالهااستفاده علمى از محضر اساتید بزرگ و مطالعه و بررسى آثار فقهى و اصولى علماى گذشته و دستیابى به مبانى، آراء و اندیشه هاى اعلام معاصر، براى تربیت علمى طلاّب فاضل و مستعد اقدام به تدریس نمود. ایشان در زمان حیات استاد بزرگوارش آیت الله محقق داماد تدریس خارج فقه، مبحث حج را بر اساس و ترتیب دو کتاب مهّم و مشهور فقهى «عروه الوثقى» و «شرایع الاسلام» آغاز کرد و عدّه اى را از دانش خود بهره مند ساخت. این دوره از تدریس او بیش از ۱۵سال به طول انجامید. پس از آن دیگر موضوعات فقهى مثل مبحث کتاب «اجاره» و «خمس» را براساس کتاب «عروه الوثقى» تدریس کرد. به موازات تدریس مباحث یاد شده، برخى از مباحث اصول، علم درایه و قواعد کلى علم رجال را که بسیار مورد توجه ایشان بود و خود از متخصّصان این علم در حوزه به شمار مى رفت، تدریس کرد. در سالهاى اخیر تدریس مباحث فقهى کتاب «نکاح» را براساس دو کتاب «عروه الوثقى» و «شرایع الاسلام» شروع کرد که همچنان ادامه دارد.

غالب مباحث تدریس شده به صورت نوار کاست و سى دى و جزوات منظم درسى در دفترایشان موجود مى باشد. آیت الله زنجانى در کنار مطالعات گسترده، تدریس و فعالیتهاى روزمره، بیش از چهل سال (۱۳۲۳ ش./ ۱۳۶۳ ق.) است که روزانه جلسه بحث و گفت و گویى پیرامون مسائل فقهى و اصولى با جمعى از اعلام و مدرسان حوزه دارد. این جلسه نخست با حضور حضرات آیات آقایان حاج سیّد مهدى روحانى، حاج شیخ على احمدى میانجى، حاج سیّد ابوالفضل میر محمدى حاج شیخ عبد الرحیم جودى و حاج شیخ احمد آذرى قمى و… به صورت دوره اى و بیشتر در منزل آیت الله زنجانى تشکیل مى شد.(۷) جلسه مذکور پس از وفات اکثر آقایان یاد شده هم اکنون نیز ساعتى قبل ازظهر با حضور حضرات آیات آقایان حاج سیّد محسن خرازى، حاج سیّد حسن طاهرى خرّم آبادى، سیّد على محقق داماد و حاج سید ابوالفضل میر محمدى ادامه دارد. همچنین روزانه ساعتى قبل از غروب آفتاب جلسه اى عمومى بابرخى از فضلا و شاگردان دارد که در آن جلسه مطالب گوناگون، پرسش و پاسخ، نکات فقهى، اصولى، رجالى، تفسیرى و تاریخى بیان مى گردد.

ویژگیهاى تدریس

آیت الله زنجانى به واسطه توفیقاتى که در طول سالهاى تحصیل و تحقیق داشته، توانسته است در شیوه تدریس مباحث فقه، رجال و حدیث همچون اساتیدش ابتکاراتى بیافریند و روشى را سامان دهد که داراى این اوصاف است:

۱ ـ طرح نظرات فقهابویژه نظرات قدما در مسائل اصلى فقه و نقل مستقیم آرا.

۲ ـ طرح و بررسى تمام اقوال و احتمالات در مسئله مورد بحث و تحقیق کامل براى استخراج دیدگاه صحیح.

۳ ـ مراجعه به تمام متون و کتب استدلالى فقها در مسئله مورد نظر.

۴ ـ بحث تفصیلى در مبانى و قواعد کلى و در فروع و تطبیقات آنها.

۵ ـ نقل احادیث به طور کامل وبحث از فقه الاحادیث و دقّت نظر در مفاد آن.

۶ ـ جست و جوى گسترده براى یافتن تمام احادیث مسئله در باب مربوطه و ابواب دیگر.

۷ ـ دقت در وحدت و تعدّد روایات مسئله.

۸ ـ بحث تفصیلى از سند احادیث و احوال راویان آنها در صورت نیاز.

۹ ـ دقت نظر در احادیث و جوانب مختلف آنها براى یافتن راه حل رفع ناسازگارى و وجود جمع عرفى در احادیث متعارض.

۱۰ ـ مراجعه به مخطوطات کتب حدیثى. ایشان نسخه هاى کتب اربعه حدیثى و برخى کتب دیگر خود رابا مخطوطات بسیار معتبرى از این کتب مقابله کرده است و هنگام تحقیق و بحث فقهى از نسخه هاى مقابله شده استفاده مى کند.

۱۱ ـ طرح وبررسى فشرده یا مفصّل مباحث اصولى مورد نیاز در لابه لاى تدریس فقه.

۱۲ ـ طرح برخى ازمبانى اصولى که در کتب اصول عنوان خاصّى نیافته اند و در لابه لاى دیگر مباحث به تناسب عنوان مى گردند.

۱۳ ـ توجه ویژه به آیات الاحکام و مراجعه مفصّل به کتب خاصّه وعامه در تفسیر، فقه و کتب آیات الاحکام.

۱۴ ـ دقّت بسیار در موارد استعمال مفردات و ترکیبهاى ویژه اى که دراحادیث اهل بیت(علیه السلام)وارد شده, براى رسیّدن به معناى حقیقى آنها.

۱۵ ـ بررسى مفصّل مبانى مرتبط بانسخ کتب و شیوه وقوع تحریف آنها و تعیین اصل صحیح به هنگام دوران امر بین وقوع زیاده یا نقیصه درنسخه کتاب.

۱۶ ـ استفاده از فهارس لفظى و نرم افزارهاى گوناگون براى یافتن احادیث موردنظر و موارد استعمال واژه ها و ترکیبات و ارتباط سندى راویان و… .

۱۷ ـ مراجعه به مصادر متفرقه مرتبط بابحث فقهى همچون کتب تاریخ، انساب و تراجم وجغرافیا.

۱۸ ـ یارى جستن از متخصصان براى تشخیص دقیق تر موضوعات احکام.

آثار علمى

ایشان در ایام تحصیلى، براى تدریس، اوقات معینى را صرف مطالعه منابع و متون اصلى مى کند. دراوقات فراغت کتابهاى عادى تاریخى، اجتماعى رجالى و حدیثى رابه دقّت مطالعه مى کند و گاهى به مقابله یا تصحیح برخى نسخ خطى حدیثى با دیگر نسخ یا تهیه فیش و تنظیم یادداشتهاى گردآورى شده و یا ثبت آنها مى پردازد. کمتر کتاب یانوشته اى یافت مى شود که ایشان مطالعه کرده باشد و در حاشیه آن توضیح یا یادداشتى نگاشته نباشد. به طور معمول در حاشیه کتابهاى تاریخى و اجتماعى تذکرات مفید، اشتباهات، تحریفات و تفسیر عبارات دشوار را مى نگارد. دربررسى و مطالعه کتابهاى حدیثى و رجالى بیشتر به اسناد و احوال راویان مى پردازد و حواشى ارزشمند ایشان براین نوع کتابها پر از فواید علمى است که نظر هر پژوهشگرى رابه خود جلب مى کند. از ایشان یادداشتها و نوشته هاى فراوانى موجود است که حاصل بیش از شصت سال تحصیل، تدریس و تحقیق مى باشد که به برخى از آنها اشاره مى شود.

الف)آثارفقهى واصولى

۱- تحریرالجواهر و فتاوى الجواهر کتاب الحج.

۲- شرح برمبحث حج کتاب العروه الوثقى.

۳- تعلیقه بر متن و سند مباحث حج کتاب جامع احادیث الشیعه.

۴- تقریرات مباحث: حج، اجاره، خمس، ونکاح به صورت جزوه.

۵- تقریرات پراکنده ازدروس خارج فقه واصول اساتید.

۶- تقریرات مباحث تعادل و تراجیح، قاعده فراغ و تجاوز.

۷- مناسک حج به زبانهاى فارسى وعربى، چ اول، ۱۳۷۹ش.

۸- مختصرمناسک (مناسک زائر)، چ اول، ۱۳۷۷ش.

۹- رساله توضیح المسائل، چ اول، ۱۳۷۵ش.

ب) آثار حدیثى ورجالى

۱۰- تعلیقه (پیرامون اسناد) بر اکثر کتب حدیثى و مصادر.

۱۱- تعلیقه بر رجال شیخ طوسى، رجال نجاشى.

۱۲- تصحیح کتاب رجال نجاشى، چ انتشارات اسلامى وابسته جامعه مدرسین.

۱۳- دروس درایه و قواعد عامّه علم رجال.

۱۴- فهارس رجالى براسناد اکثر کتب حدیثى (جزکتب اربعه) با دو روش ترتیب الاسانید و اعلام الاسانید و تعیین راوى و مروى عنه.

۱۵- اسناداصحاب اجماع با تعیین راوى و مروى عنه.

ج) مقالات و…

۱- حاشیه رساله عدیمه النظیر فى احوال ابى بصیر، چاپ شده درمیراث حدیث الشیعه، ج ۳، ص ۴۴۷، انتشارات دارالحدیث قم.

۲- تعلیقه بررساله «فى انّ الوترثلاث رکعات» تألیف آیه اله سیّدمهدى روحانى، چاپ انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین.

۳- مقاله پیرامون مؤلف کتاب «تبصره العوام»، چ مکتب اسلام، ش ۸، ۹ و۱۰، سال اول، ۱۳۳۷ش.

۴- مقاله پیرامون فهرست شیخ منتجب الدین، یادنامه علامه امینى، ص ۳۳٫

۵- ابعاد شخصیت شیخ انصارى، مصاحبه، چ کنگره شیخ انصارى، ۱۳۷۳ش.

۶- گفتارى پیرامون شخصیت علامه شیخ محمدتقى شوشترى، مجله کیهان فرهنگى، س ۱۳۶۴، ش۱، ص ۱۲٫

۷- خاندانى بزرگ «درباره شخصیت علمى امام موسى صدر» تاریخ وفرهنگ معاصر، ش ۵، ص ۱۰۹٫

۸- ابوالعبّاس نجاشى و عصر وى، مجله نورعلم، س اول، ش ۱۱و۱۲(۸)

فعالیتهاى سیاسى – اجتماعى

آیت الله شبیرى زنجانى در کنار فعالیتهاى علمى، همواره در صحنه هاى سیاسى و اجتماعى حضور داشته است. پیش از پیروزى انقلاب اسلامى از امام خمینى پشتیبانى مى کرد. این حمایت به صورت تعطیل کردن دروس حوزوى، اقامه نماز جماعت و امضاى اعلامیه ها و بیانیه ها و تلگرامهایى بود که ازسوى علما، فضلا و مدرسان حوزه علمیه قم در مناسبتها و موارد مختلف صادر مى شد.(۹)هم چنین در مراسم بازگشایى مدرسه فیضیه که در تاریخ ۱۲ فروردین ماه سال ۱۳۵۷ انجام شد، حضور یافت.(۱۰)

پس از پیروزى انقلاب هم این حضور در صحنه هاى مختلف با شرکت در انتخابات، موضع گیریهایى در مقابل دشمنان اسلام و تشیع و انقلاب اسلامى ادامه یافت.

در اینجا به بیانیه ایشان که پیرامون هتک حرمت به حرم امامان هادى و عسگرى علیهما السلام صادرگردید، اشاره مى شود.

بسم الله الرّحمن الرّحیم

انّاللّه وانّاالیه راجعون

درایام عزاى حضرت اباعبدلله الحسین(علیه السلام) و اسارت اهل بیت، هتک حرمت دیگرى به ساحت ملکوتى پیامبر عظیم الشأن اسلام پدیدارگردیده .

حادثه دلخراش هتک حرمت به آستان ملکوتى حرم حضرت امام ابوالحسن هادى و حضرت امام ابومحمدعسگرى علیهما السلام و مرقد مطهر والده امام عصر و سرداب مقدّس آن عزیزعجل الله تعالى فرجه الشّریف قلوب عاشقان اهل بیت علیهم السلام، بلکه تمام مسلمانان و آزادمردان جهان را جریحه دار ساخت. این حوادث خونبار را به محضر مقدّس قطب عالم امکان حضرت امام عصر عجل الله تعالى فرجه تسلیت عرض نموده و از درگاه احدیت عاجزانه خواستاریم که با ظهور آن ذخیره الهى، به این حوادث دردناک پایان بخشد.

تاریخ سراسر درد و رنج و حماسه و عزّت تشیّع از این گونه حوادث اندوهبار بسیار به چشم دیده است و دشمنان کوردل هر بار مى پندارند که این حرکات بر موضع مستحکم پیروان اهل بیت علیهم السلام خللى وارد مى سازد، ولى به اندک زمانى به اشتباه فاحش خود واقف مى گردند. )والله متم نوره ولو کره الکافرون

مسؤولیّت این حرکت در درجه نخست متوجه اشغالگران و دولتهاى استکبارى و صهیونیست است که با حمایت آشکار و پنهان خود، زمینه پیدایش و استمرار این حرکات را فراهم مى سازند. این گونه حوادث برخلاف گمان بانیان آنها، بر استحکام وحدت اسلامى خواهد افزود و ان شاءالله عزّت و عظمت بیشتر اسلام و مسلمین را به همراه خواهد داشت.

امیدواریم که به زودى دست انتقام الهى از آستین به درآید و حادثه آفرینان و حامیانشان را به کیفر اعمال خود برساند.

سیّدموسى شبیرى زنجانى

۲۴ محرم ۱۴۲۷مطابق با۴اسفند۸۴٫

ازجمله آثار

آیت الله شبیرى زنجانى تأسیس مدرسه فقهى امام محمد باقر(علیه السلام) در قم است. این مرکز علمى به منظور تربیت طلاّب متخصص در علم فقه تأسیس شده است. مدرسه فوق از سال تحصیلى ۸۱-۱۳۸۰شمسى زیر نظر مستقیم ایشان فعالیّت خود را با تمام امکانات لازم شروع کرد و از همان سال برنامه هاى درسى خود را با پذیرش حدود۲۰ نفر از طلاب مستعد و کوشا که آمادگى کاملى براى تحصیلات سطوح عالى تا رسیّدن به مرحله ى اجتهاد را داشته باشند، اجرا کرد.داشتن پرونده در شوراى مدیریت حوزه علمیه قم، معدل بالاى شانزده در دروس فقه، سپردن تعهد اخلاقى و التزام به مقررات آن از شرایط ورود به مدرسه است. مدّت دوره تحصیلى پیوسته مرکز چهار سال مى باشد و متون فقهى و اصولى رایج سطح عالى و برخى دروس جنبى مثل رجال و درایه تدریس مى شود. در ضمن طلاب از راهنمایى اساتید در مورد دروس ارایه شده، براى فهم درست مطالب برخوردار مى شوند.(۱۱)

ویژگیها

آیت الله شبیرى علاوه بر منزلت علمى و استقرار در جایگاه مرجعیّت دینى از لحاظ روحى و اخلاقى به صفات و کمالات نفسانى ویژه اى آراسته است. رسیدن به جامعیت علمى و اخلاقى حاصل عنایات خداى متعال است. نبوغ و استعداد سرشار – حافظه قوى – تیزهوشى و سرعت انتقال ـ قوّت فکر – تربیت صحیح خانوادگى – حمایتهاى پدر – توفیق درک محضر اساتید بزرگ – مصاحبت با دوستان و رفقاى شایسته – همّت و پشتکار – اشتیاق وافر به تحصیل علم – استفاده از فرصتها – همراهى و همکارى بى دریغ همسر – تقوا و تهذیب نفس – تواضع و فروتنى جلوه هایى از این عنایت الهى است.(۱۲)

الف: ویژگیهاى علمى

آیت الله زنجانى کتابها و نوشته هاى علمى را با دقّت و نشاط مطالعه مى کند و در صورت نیاز بر آن حاشیه مى نگارد. جولان فکرى در باب اجتهاد و اشراف بر فقه و اقوال فقها دارد و در قوّت و دقّت فقهى کم نظیر است.

به پرسشها و شبهاتى که از او مى شود پاسخ مى دهد و اگر پیرامون مسئله اى تحقیق نکرده یا برایش منقّح نشده باشد نظرى ابراز نمى کند و فتوایى نمى دهد. به آراى دیگران احترام مى گذارد و از عالمان بزرگ و اساتید تجلیل مى کند. برهانى و مستدّل سخن مى گوید و از جدال پرهیز دارد. انتقادپذیر و تسلیم سخن حقّ است و تحّمل پذیرش خطاهاى علمى و اجتهادى و نقد آراى خود را دارد. در تدریس به شاگردان احترام مى گذارد و نهایت ادب و تواضع علمى و عملى را در برابر شاگردان و معاصران مراعات مى کند. اهتمام و جدیّت فوق العاده اى به درس، بحث و مطالعه دارد و در این جهت پرتلاش است.

ب: ویژگیهاى اخلاقى

ساده زیستى، وارستگى، در دسترس بودن، تواضع، رعایت کامل آداب اسلامى در رفتارها و دیدارها، گشاده رویى در معاشرتها، حسن ظن به اشخاص، قناعت و پرهیز از تجمّلات از ویژگیهاى اوست. محضرش جاذب و مجلسش پرفایده مى باشد. حقوق خانواده، بستگان و اطرافیان را رعایت و ادب و احترام نسبت به آنان را لحاظ مى کند.فرزندانش را به درس خواندن، فهمیدن و فهماندن سفارش مى نماید.

روزانه در سه نوبت براى اقامه نماز جماعت در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) و مدرسه فیضیه و در ایام تحصیلى جهت تدریس و جلسات دفتر راه بین خانه، حرم و دفتر را پیاده طى مى کند و دیگران را به پیاده روى توصیه مى نماید. انجام نوافل، ارتباط و عشق به اهل بیت عصمت وطهارت(علیه السلام) و انس با توّسل راه و رسم اوست.(۱۳)

ازدیدگاه علما و اساتید

آیت الله شبیرى زنجانى از بزرگانى است که نزد علما و دانشمندان صاحب نظر حوزه مقام و منزلت خاصى دارد.

آیت الله حاج شیخ حسینعلى منتظرى:

«آیت الله حاج آقاموسى زنجانى مجتهد و عالمى عادل است.»(۱۴)

آیت الله حاج سیّد مهدى روحانى:

«سى سال راجع به مسائل حج کار کردیم. آیت الله زنجانى درمباحث ومسائل حج از علماى احیا و اموات اعلم مى باشد»(۱۵).

امام موسى صدر:

«آیت الله آقاموسى زنجانى عالمى واقعى وخیلى ملّاست.»(۱۶)

آیت الله احمدى میانجى:

«…آقاى زنجانى (حاج آقاموسى) خیلى مسلّط به اصول بود. ما اگر مشکلى داشتیم، به ایشان مراجعه مى کردیم. ما نواقصمان را با فرمایشات ایشان تبیین مى کردیم.»(۱۷)

آیت الله حاج شیخ جعفرسبحانى:

«من در سال ۱۳۲۵شمسى از تبریز براى تحصیل به قم آمدم. آن زمان در حوزه معروف بود که آقاموسى زنجانى در سن ۱۵ یا ۱۸سالگى در درس خارج شرکت مى کند. روزى ایشان را دیدم و شعرى عربى خواندم و معناى آن را از ایشان پرسیّدم. ایشان بلافاصله جواب داد و شاهد آن را ذکر کرد. در درس آیت الله العظمى بروجردى بیشتر با او بودیم. پدرش آیت الله سیّد احمد زنجانى عادل درجه یک و درحدّ مراجع بود. آثار بسیار مفیدى چون «الفقه على المذاهب الخمسه» و فهرستى براى کتاب «جامع الشتات» و… نگاشته است .ایشان در مدرسه فیضیه ظهرها نماز جماعت اقامه مى نمود همه طبقات پشت سر ایشان نماز مى خواندند. امام خمینى هم ظهر در فیضیه پشت سر ایشان نماز مى خواند و پس از آن با هم به خانه باز مى گشتند. امام خمینى دست دو نفر را بوسید یکى از آنها آقاى حاج سیّد احمد زنجانى و دیگرى آیت الله بروجردى بود. این بیت آیت الله زنجانى است که چنین فرزندى تربیت مى کند که در ذکاوت وجودت فکر خیلى فوق العاده است. تیزهوشى و سرعت انتقال دارد از نظر حافظه خیلى قوى و از حفّاظ علماست. اخلاق نبوى و علوى دارد و در حدّ عالى به علما و سایر افراد احترام مى گذارد.

در رجال درجه یک است و در این علم اجتهاداً وارد است. تا مسئله به آخر نرسد، فتوا نمى دهد و از جهات اخلاقى وارسته به تمام معناست. من مى گویم از ایشان بخواهید رجال نجاشى را که تصحیح کرده – تاریخ رجالى خیلى ارزنده اى است – درحال حیاتشان چاپ کنند، چون این اثر جایش خالى است هم چنین آثار دیگر فراوان ایشان، سالیان دراز است که درس خارج دارد و به تربیت علمى و اخلاقى شاگردان مى پردازد.»(۱۸)

استاد محمدرضا حکیمى:

«آیت الله زنجانى در تحقیق و تدّبر در علم رجال و سندشناسى اینک نظیر ندارد. ایشان جمیع فضایل اخلاقى را داراست(۱۹)

در معرفى از فهرست منتجب الدّین(۲۰) درباره ایشان چنین نگاشته است:

«آقا سیّد موسى شبیرى زنجانى، عالم و رجالى محقق از افاضل حوزه علمیه قم اند و مخصوصاً در فن رجال و طبقات استاد و مشیخه تبحرّى بسزا دارند. قبلا نیز مقدارى از مقالات تحقیقى ایشان منتشر شده است. در این مقاله یکى از فهرست ها و کارهاى قدیم شیعه در زمینه کتابشناسى معرفى شده و شخصیت شیخ منتجب الدّین شناسانده گشته است و در مورد فرق میان «فهرست» شیخ طوسى و «فهرست» شیخ منتجب الدّین بحث شده است ضمناً انتقادات دقیق چندى را که نویسنده محقق بر متخصص معروفى چون ابن حجرعسقلانى (درگذشته ۸۵۲ق.) و مرحوم علامه قزوینى و چند محقق دیگر وارد آورده اند مى خوانید و با دقایق فنّى بسیارى روبرو مى شوید.»(۲۱)

آیت الله سیّد ابوالفضل میرمحمدى:

«آیت الله العظمى حاج سیّدموسى زنجانى به درس و بحث حوزه بسیار اهتمام داشته و دارد. منسوبین ایشان غالباً از هر دو علم (جدید و حوزوى) بهره مند مى باشند. ایشان در رفع حوائج دیگران بسیار جدّى است. بسیار متواضع است و هیچگاه به دنبال مقام و مرجعیت نبوده و آن را مهم نمى دانند. مرجعیّت ایشان را شناخت و موجب گردید تا از این راه هم خدمت نماید. از مال دنیا به جز یک خانه مسکونى چیزى ندارد. ایشان در پیروزى انقلاب هم سهمى دارند و امضائشان در اعلامیه هاى آن زمان پیداست…»(۲۲)

خانواده و فرزندان

آیت الله زنجانى در سال ۱۳۲۹شمسى با دختر آیت الله سیّد على محمد مجد ازدواج کرد که حاصل آن ۱۲ فرزند(۶پسر و ۶دختر) است. پنج تن از پسران پس از تحصیلات ابتدایى و جدید با مشاهده حالات و روحیات پدر و شنیدن خاطرات و احوال جدّشان (آیت الله سیّد احمد زنجانى) به کسوت روحانیت درآمدند و فرزند دیگر ایشان مهندس مى باشد که متدیّن و مقید به آداب شرعى است. حجج اسلام حاج سیّد محمد و سیّد محمدجواد از فضلا، محققان و مدرسان حوزه علمیه قم هستند. سیّد على مدیر مؤسسه فرهنگى یاسین، سیّد حسن مدیر مؤسسه راى پرداز و سیّد احمد نیز از طلاب فاضل است که در راه ترویج آموزه هاى دینى به نسل جوان مى کوشد. دختران آیت الله زنجانى از تحصیلات عالى برخوردارند و دامادهاى ایشان حجج اسلام آقایان عبدالکریم شرعى، مهدى بیگدلى، سیّد حسین خرّمشاهى، سیّد صالح رکنى لارى، سیّد عبدالرحیم جزمه اى و سیّد على قزوینى از روحانیان فاضل و پژوهشگرند که در حوزه علمیه قم ضمن اشتغال به تحصیلات عالى حوزوى، فعالیتهاى تبلیغى و اشتغالات دیگرى هم دارند.

 گلشن ابرار ج۷

۱٫ برگى از تاریخ زنجان، برگرفته از: سرگذشت یکساله، نگارش مرحوم آیت الله سیّد احمد زنجانى، چاپ شده در میراث اسلامى ایران، دفتر ۶، ص ۱۰۴٫

۲٫ سیماى میانه، خطه ولایت، عبدالرحیم اباذرى، ص ۲۱۰٫

۳٫ نگاهى به زندگى فقیه محقق آیت الله زنجانى، دفتر آیت الله شبیرى زنجانى(مدّظله).

۴٫ شرح حال آیت الله حاج آقا سیّد احمد زنجانى(ره) ر.ک.به: مجله نور علم، ش ۲۶، خرداد ۱۳۶۷، ستارگان حرم، دفتر ۳، علماى نامدار زنجان، زین العابدین احمدى گنجینه دانشمندان، ج ۲، ص ۱۶۶ و ج ۹، ص۱۹۵ و…

۵٫ همان و کتاب «هذا کتاب الفهرست لمشاهیر علماء زنجان و…» نوشته شیخ موسى زنجانى، ص ۱۷ و… .

۶٫ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش ۵، عالم ربّانى (شرح حال آیت الله سیّد مهدى روحانى، دفتر اول، کانون نویسندگان فضلاى قمى، گلشن ابرار، ج ۲، ص ۸۳۹٫

۷٫ عالم ربّانى، یادنامه ى آیت الله سید مهدى روحانى، ص ۳۷ و خاطرات فقیه اخلاقى، آیت الله حاج شیخ على احمدى میانجى، عبدالرحیم اباذرى، ص ۱۴۵٫

۸٫ جزوه نگاهى به زندگى فقیه محقق حضرت آیهاله حاج سیّد موسى شبیرى زنجانى موجود در دفتر معظم له و یادداشتهاى حجهالاسلام والمسلمین آقاى حاج سیّد جواد شبیرى زنجانى.

۹٫ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۳، ص ۱۱۰، ۱۳۰، ۱۴۰، ۱۶۴، ۱۸۰، ۲۳۶، ۲۵۰، ۲۷۲، ۲۹۲، ۲۹۹، ۴۲۰، ۴۴۷، ۴۷۹، ازسال ۱۳۴۲ تا سال ۱۳۵۷٫

۱۰٫ این مراسم با حضور آیات عظام سیّدصادق روحانى، سیّدمهدى روحانى، آذرى قمى و احمدى میانجى و شبیرى زنجانى و تشییع جنازه آیت الله شیخ ابوالفضل زاهدى قمى انجام شد. (خاطرات آیت الله احمدى میانجى، ص ۲۵۳٫)

۱۱٫ یادداشتهاى حجهالاسلام والمسلمین آقاى سیّد محمدجواد شبیرى زنجانى.

۱۲٫ مصاحبه نویسنده با فضلا و اساتید، شاگردان، بستگان و آشنایان آیت الله شبیرى زنجانى.

۱۳٫ یادداشتهاى حجج الاسلام آقایان سیّد محمد جواد شبیرى زنجانى و سیّد ضیاء مرتضوى، محمود منتظرى، ابوالفضل حافظیان.

۱۴٫ مصاحبه نویسنده.

۱۵٫ حجهالاسلام والمسلمین آقاى رضامختارى.

۱۶٫ حجهالاسلام والمسلمین حاج سیّد جواد شبیرى زنجانى از بستگان آیت الله زنجانى.

۱۷٫ خاطرات فقیه اخلاقى، ص ۷۰٫

۱۸٫ مصاحبه نویسنده.

۱۹٫ همان.

۲۰٫ مقاله علمى پیرامون فهرست منتجب الدین از آیت الله زنجانى است که در سال ۲-۱۳۵۱ در یادنامه علامه امینى، به چاپ رسیده است.

۲۱٫ شیخ آقابزرگ تهرانى. نوشته محمدرضاحکیمى، ص۹۱٫

۲۲٫ مصاحبه نویسنده

زندگینامه آیت الله جواد تبریزی(۱۳۰۵ـ ۱۳۸۵ش.)

Untitled 

زندگینامه آیت الله سید حسین بادکوبه اى (متوفاى ۱۳۵۸ هـ .ق)


یکى از مهم ترین خاستگاه هاى مذهب حقه جعفرى سرزمین عالم خیز آذربایجان است. این منطقه مستعد، صدها فقیه متبحر و ده ها عارف و عالم فاضل را در دامان خویش پرورانده و تحویل جهان اسلام داده است.

یکى از چهره هاى پرفروغ حوزه هاى علمیه، فیلسوف بزرگ شیعه حضرت آیه الله سید حسین بادکوبه اى است. او با تدریس هاى ماهرانه، رسالت الاهى خویش را به خوبى انجام داد و ستارگان فروزانى را در آسمان دانش و فضیلت پروراند.براى آشنایى با مقامِ علمىِ ایشان به فرازهایى از زندگانى او اشاره مى کنیم.

ولادت

سید حسین در سال ۱۲۹۳ هـ .ق.(۱)در روستاى زیباى «خوددلان»(۲)پا به عالم خاکى گذارد. پدرش، سید رضا، فرزند سید موسى حسینى لاهجى،(۳) از بزرگان و شخصیت هاى مورد احترام بود. او در سلک روحانیت بوده و به مسائل شرعى مردم رسیدگى مى نمود.

تحصیلات

دانشمند فرزانه، بادکوبه اى از ابتداى نوجوانى به تحصیل دانش اسلامى روى آورد و مقدمات علوم حوزوى را نزد پدر فراگرفت. پس از رحلت پدر گرامى اش جهت فراگیرى علوم اسلامى موطن خود را ترک گفت و به تهران رفت و در مدرسه «صدر» ساکن شد. ایشان به مدت هفت سال در تهران اقامت گزید و از محضر علمىِ نوابغ روزگار مانند: حکیم متأله سید ابوالحسن جلوه (۱۲۳۸ ـ ۱۳۱۴ هـ .ق.)،(۴) فیلسوفِ نامى میرزا هاشم اشکورى (متوفاى۱۳۳۲ هـ .ق.)(۵)و علاّمه على آقا زنوزى (۱۲۳۴ ـ ۱۳۰۷ هـ .ق.)(۶)خوشه ها چید و در فقه، اصول و فلسفه تبحر یافت.

هجرت به نجف اشرف

ایشان در عنفوان جوانى با عشق به آقا امیرالمؤمنین على(علیه السلام) راهى عراق گردید و در حوزه کهن نجف اشرف مشغول فراگیرى علوم اسلامى شد. وى در ابتداى ورود، در حوزه درسى و پُربار ملا محمدکاظم خراسانى (۱۲۵۵ ـ ۱۳۲۹ هـ .ق.) حاضر گردید و بهره ها بُرد. در همان زمان در درس فقیه آقا شیخ محمدحسن مامقانى (۱۲۳۷ ـ ۱۳۲۳ هـ .ق.) حاضر شد و شایستگى علمى خویش را به اثبات رسانید.(۷)

تدریس

این عالم فرهیخته، در پى سال ها تحقیق و پژوهش در محضرِ فرزانگان مشهورِ حوزه به چنان درجه اى از علم دست یازید که نامش زبانزد فضلا و دانشوران حوزه علمیه نجف گردید. محفل درس او آکنده از حضور مشتاقان علوم اسلامى بود و حدود چهار دهه به تدریس سطوح عالیه فقه، اصول، فلسفه، عرفان و کلام پرداخت. در اثر نبوغ و استعداد ذاتى وى، تدریس فلسفه اش شهرت بسزایى یافت و از درس فقه و اصول او پیشى گرفت و درنجف کمتر کسى در علوم عقلى همتراز او بود.(۸)

شاگردان

وى در طول سال ها تدریس در حوزه علمیه نجف، عالمان بسیارى پرورش داد و آنان را به سر منزل مقصود رسانید. دانشورانى که از استادان بزرگ و عالمان ردیف اول حوزه به شمار مى رفتند و چرخ تدریس، تألیف و تحقیق به برکت وجود آن ها به حرکت در مى آمد. برخى از شاگردان ممتاز ایشان عبارتند از:

۱٫ سید ابوالقاسم خویى (۱۳۱۷ ـ ۱۴۱۳ هـ .ق.)(۹)

۲٫ سید محمدحسین قاضى طباطبایى (۱۳۲۱ ـ ۱۴۰۲ هـ .ق.).(۱۰)

۳٫ سید محمدحسن الهى قاضى طباطبایى (۱۳۲۵ ـ ۱۳۸۸ هـ .ق.).(۱۱)

۴٫ سید مرتضى مرعشى نجفى (۱۳۲۵ ـ ۱۴۱۶ هـ .ق.).(۱۲)

۵٫ سید محمد بادکوبه اى (۱۲۸۵ ـ ۱۳۸۹هـ .ق.).(۱۳)

۶٫ میرزا على اکبر آقا مرندى (۱۳۱۴ ـ ۱۴۱۵هـ .ق.).(۱۴)

۷٫ شیخ مجتبى لنکرانى (متوفاى ۱۴۰۶ هـ .ق.).(۱۵)

۸٫ سید عبدالاعلى سبزوارى (۱۳۲۸ ـ ۱۴۱۴ هـ .ق.).(۱۶)

۹٫ سید على اصغر خویى (۱۳۱۳ ـ ۱۴۰۲ هـ. ق.).

ایشان در سال ۱۳۱۳ هـ .ق. در خوى متولد گردید و تحصیلات مقدماتى را در خوى آغاز نمود و سپس راهى نجف اشرف گردید. وى از حوزه درسى شیخ عبدالحسین رشتى، سید محمد حجت، میرزا على ایروانى و آیه الله اصفهانى بهره برد. وى به دستور آیه الله اصفهانى به زادگاه خویش مراجعت نمود و حوزه علمیه نمازى را احیا و بازسازى کرد.(۱۷)ایشان از روحانیون مبارز و از حامیان نهضت قدسى حضرت امام راحل(قدس سره)بود. در زمان طاغوت در اعلامیه ها و اطلاعیه هایى که از طرف عالمان تهران و آذربایجان علیه رژیم ستم شاهى منتشر مى شد، همیشه نام ایشان در ردیف اول امضا کنندگان به چشم مى خورد. سید على اصغر خویى در سال ۱۴۰۲ هـ .ق. در تهران وفات نمود و در جوار مرقد مطهر حضرت معصومه(علیها السلام)دفن گردید.

۱۰٫ سید على اکبر طسوجى (متولد ۱۳۱۹ هـ .ق.)

وى در سال ۱۳۱۹ هـ .ق. در طسوج به دنیا آمد. ادبیات را از عموى خویش، آقا سید على آموخت و در سال ۱۳۴۱ هـ .ق. به نجف اشرف هجرت نمود و از محضر حضرات آیات: نایینى، اصفهانى، ایروانى، سید حسین بادکوبه اى و میرزا احمد آشتیانى استفاده کرد و در سال ۱۳۵۱هـ .ق. به قم عزیمت کرد. از تألیفات وى مى توان به «التخلیص و التشریح» اشاره کرد.(۱۸)

۱۱٫ سید محمد اشکورى (۱۳۲۰ ـ ۱۳۹۴ هـ .ق.).

دانشمند فاضل سید محمد اشکورى در سال ۱۳۲۰ هـ .ق. در نجف متولد شد. مقدمات و سطوح را در نجف آموخت و آنگاه به مشهد مقدس رفت. او حدود سى سال در مشهد به تدریس معقول پرداخت و در سال ۱۳۸۱هـ .ق. به نجف بازگشت. وى با الهام از درس استادش آیه الله بادکوبه اى، تعلیقه اى بر منظومه سبزوارى نوشته است.(۱۹)

۱۲٫ سید صدرالدین کوه پایى اصفهانى.

او از شاگردان شیخ احمد شیرازى و آیه الله بادکوبه اى است. او ساکن مدرسه صدر اصفهان بود و کتاب هاى فلسفى را تدریس مى نمود. از آثار وى مى توان به «شروق الحکمه در شرح اسفار و منظومه» اشاره نمود.

۱۳٫ میرزا کاظم دینورى (۱۳۲۳ـ۱۴۱۶ هـ .ق.).

ایشان در سال ۱۳۲۳ هـ .ق. به دنیا آمد. تحصیلات ادبى و فقه را در تبریز آموخت و در سال ۱۳۴۳ هـ .ق. راهىنجف گردید و به مدت پانزده سال فقه، اصول، حکمت، فلسفه، منطق و کلام را از محضر استادانى چون سید ابوالحسن اصفهانى، نایینى، آقا ضیاءالدین عراقى، میرزا ابوالحسن جلوه و سید حسین بادکوبه اى آموخت و به درجه اجتهاد رسید. وى در سیزدهم محرم الحرام (۱۴۱۶ هـ .ق.) درگذشت و در گورستان وادى رحمت تبریز دفن گردید.(۲۰)

۱۴٫ شیخ غلام حسین جعفرى همدانى (متولد ۱۳۲۵ هـ .ق.).

وى در سال ۱۳۲۵ هـ .ق. در روستاى هنجرینِهمدان تولد یافت. علوم دینى را در همدان آغاز نمود و پس از آن به قم رفت و مقدارى از دروس سطوح را در قم فراگرفت، آنگاه براى تکمیل تحصیلات به نجف هجرت کرد. و در درس آیات عظام میرزا ابوالحسن مشکینى، آقا ضیاءالدین عراقى و آقا شیخ محمدحسین اصفهانى شرکت نمود و معقولات را در محضر آیه الله بادکوبه اى آموخت. ایشان در سال ۱۳۶۸ هـ .ق. به تهران عزیمت نمود و به تدریس و تألیف مشغول شد.(۲۱)

۱۵٫ شیخ محمدرضا مهدوى قمشه اى (متوفاى ۱۳۸۸ هـ .ق.).

وى از حکماى معروف و علماى مشهور بود. تحصیلات خویش را نزد سید ابوالقاسم دهکردى، سیدحسین بادکوبه اى و پدر فقیهش شیخ مرتضى طالقانى آموخت و خود به تدریس پرداخت. ایشان در شب چهارشنبه چهاردهم ربیع الثانى (۱۳۸۸ هـ .ق.) بدرود حیات گفت و در اعلى علیین جاى گرفت.(۲۲)

۱۶٫ شیخ محمدتقى آملى (۱۳۰۴ ـ ۱۳۹۱هـ .ق.).(۲۳)

۱۷٫ آقا سید محمد نجفى بادکوبه اى (۱۳۱۴ ـ ۱۳۹۹ هـ .ق.). فرزند گرامى اش.(۲۴)

ویژگى هاى اخلاقى

صفات پسندیده آیه الله بادکوبه اى زبانزد خاص و عام بود. تواضع، زهد، تقوا، ساده زیستى مطالعه بسیار، برخوردارى از حافظه قوى و ذوق سرشار و علاقه وافر به علم و عمل از صفات نیکویى است که در وجود آن بزرگوار جمع شده بود. این فقیه و فیلسوف بزرگ الاهى از برجسته ترین استادان حوزه بوده و بیشتر کتاب هاى فلسفى و عرفانى را تدریس مى نمود. وى به شاگردانش عشق مى ورزید و علاقه فراوانى به تعلیم و تربیت آن ها داشت. و در شکوفا نمودن استعداد شاگردانش نقش بسزایى ایفا مى کرد.

از نگاه اندیشمندان

مرجع تقلید شیعه، آیه الله خویى همیشه از ایشان به بزرگى یاد مى نمود و معتقد بود که او بهتر از محقق اصفهانى، اسفار و دیگر کتاب هاى فلسفى را تدریس مى کرده است.(۲۵) علاّمه حسن زاده آملى در ذکر استادان علاّمه طباطبایى به بُعد معنوى مرحوم آیه الله بادکوبه اى اشاره کرده مى نویسد:

(مرحوم آقا سید حسین بادکوبه اى هم، خیلى مراقب بود. حرف نمى زد مگر به ضرورت».(۲۶)

علامه فرزانه شیخ آقا بزرگ تهرانى درباره بُعد علمى ایشان مى نویسد:

«آیه الله سیدحسین بادکوبه اى در فلسفه و علوم عقلى اشتهار پیدا نمود و در آن رشته با مهارت، خبرویت و تحقیق و تدقیق شناخته شد و جمعى از افاضل طلاب از حوزه درسى او فارغ التحصیل شدند. او و علاّمه شیخ محمدحسین اصفهانى، مشهور به کمپانى، دو چهره ممتاز و متمایز بودند که علوم خود را بین مشتغلین پخش مى نمودند و آسیاب درس هاى علوم عقلى بر محور این دو شخصیت علمى مى چرخید و حقیقتاً شایسته این مقام بودند.»(۲۷)

مفسّر بزرگ قرآن و شاگرد ممتازِ آیه الله بادکوبه اى در مورد تحصیل خود در محضر استاد خود مى نویسد:

«در فلسفه نیز به درس حکیم و فیلسوف معروف وقت مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ایى موفق شدم. در ظرف شش سال که نزد معظم له تلمذ مى کردم منظومه سبزوارى و اسفار و مشاعر ملا صدرا و دوره شفاى بوعلى و کتاب «اُثولوجیا و تمهید القواعد» ابن ترکه در عرفان و اخلاق ابن مسکویه را خواندم. مرحوم بادکوبه اى از فرط عنایتى که به تعلیم و تربیت نویسنده داشت براى این که مرا به طرز تفکر برهانى آشنا سازد و به ذوق فلسفى من تقویت بخشد، امر فرمود به تعلیم ریاضیات بپردازم و در امتثال امر معظم له به درس مرحوم سید ابوالقاسم خوانسارى که ریاضیدان زبر دستى بود، حاضر شدم و یک دوره حساب استدلالى، یک دوره هندسه مسطحه و فضایى و جبر استدلالى را از معظم له فراگرفتم.»(۲۸)

استاد زبردست حوزه، آیه الله سبحانى در مورد شخصیت بى نظیر ایشان مى نویسد:

«در نجف اشرف او ]علامه طباطبایى[ با حکیم بزرگى برخورد مى کند که از فحول فلاسفه و از استادان بس لایق این دانش بوده، یعنى حکیم فیلسوف وقت خود سیدحسین بادکوبه اى ـ رضوان الله علیه ـ آشنا مى گردد این حکیم معروف که هنوز حتى جامعه علمى او را به خوبى نشناخته است یکى از متفکران عصر خود بود و او بود که توانست علامه طباطبایى را با حقیقت فلسفه و عرفان، بالاخص تفکر فلسفى آشنا سازد.»(۲۹)

رحلت

سرانجام دانشور نامى و فیلسوف بزرگ الاهى آیه الله سید حسین بادکوبه اى پس از شصت و پنج سال تلاش و مجاهدت و احیا و بزرگداشت شعائر دینى در بیست و هشتم شوال (۱۳۵۸هـ .ق.)(۳۰) دار فانى را وداع گفت و به دیدار معبود شتافت. پیکر مطهر وى پس از تشییع و اقامه نماز، در جوار مرقد قدسى حضرت على(علیه السلام) به خاک سپرده شد.(۳۱)

فرزندان

آیه الله بادکوبه اى با بانویى مؤمنه و صالحه به نام «حلیمه عبدالخالق» که دختر یکى از عالمان بزرگ اصفهان بود ازدواج نمود که ثمره آن چهار فرزند پسر و یک فرزند دختربه نام هاى زیر است:

۱٫ آقا سید محمد بادکوبه اى،

فقیه زاهد و عالم وارسته آقا سید محمد بادکوبه اى معروف به «آقا نجفى» در سال ۱۳۷۵ در نجف، قدم به هستى گذاشت. دروس ابتدایى و سطح را نزد پدر فرزانه اش آموخت و سطوح عالیه را از استادان بزرگ حوزه فراگرفت. در حدود سال ۱۳۰۵ به ایران مهاجرت کرد و در بندر انزلى اقامت گزید. آقا سید محمد نجفى عالمى پارسا، فقیهى زاهد و وارسته بود. در سایه زهد، تواضع و اخلاق پسندیده محبوبیت خاصى در بین مردم کسب کرده بود و مردم با دیده احترام به او مى نگریستند و در مواقع درماندگى به او پناه مى بردند. این عالم ربانى در روز شانزدهم مهر ماه ۱۳۵۷ در سن هشتاد و دو سالگى دار فانى را وداع گفت و پیکر مطهرش در مسجدِ محله سامانسرِ شهرستان بندر انزلى به خاک سپرده شد.(۳۲)این مسجد بعدها به نام خود او تغییر نام یافت. هم اکنون مزار این فقیه متقى از زیارتگاه هاى معروف بندر انزلى بوده و هر سال شاهد حضور ده ها هزار زائر عاشق از سراسر استان گیلان و برخى استان هاى دیگر است.

۲٫ سید حسن بادکوبه اى

ایشان از روحانیون محترم نجف اشرف بوده و جهت امرار معاش خویش درنجف عطارى داشت.(۳۳)

۳٫ سید احمد بادکوبه اى

وى از عالمان نجف بوده و هم اکنون در آن شهر اقامت دارد.(۳۴)

۴٫ سید محمدباقر بادکوبه اى

ایشان عالمى متقى و فقیهى زاهد بود. هم اینک مزار وى در نجف زیارتگاه عموم شیعیان است.(۳۵)

۵٫ سیّده صدیقه.(۳۶)

گلشن ابرار ج۴


۱٫ برابر با ۱۲۵۴ هـ .ش. و ۱۸۷۶ م.

۲٫ خوددلان یکى از روستاهاى با صفاى نزدیک باکو است.

۳٫ لاهج از توابع نزدیک قفقاز است.

۴٫ در آسمان معرفت، حسن حسنزاده آملى، ص ۳۵۱ ـ ۳۲۹٫

۵٫ بزرگان تنکابن، محمد سماوى حائرى، ص ۲۹۲ و ۲۹۱٫

۶٫ تاریخ مرند، حسن جلالى عزیزیان، ص ۴۰۹ ـ ۴۰۷٫

۷٫ نقباء البشر، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج ۲، ص ۵۸۵ و ۵۸۴٫

۸٫ دایره المعارف تشیع، حاج سید جوادى، خرمشاهى، فانى، ج ۳، ص ۱۸٫

۹٫ یادنامه آیهالله العظمى خویى، مؤسسه خیریه آیهالله خویى، ص ۴۷٫

۱۰٫ در آسمان معرفت، ص ۹۸ ـ ۱۷٫

۱۱٫ ستارگان حرم، گروهى از نویسندگان، ماهنامه کوثر، ج ۷، ص ۲۶ ـ ۱۱٫

۱۲٫ همان، ج ۳، ص ۲۸۱ ـ ۲۶۶٫

۱۳٫ ر.ک: مقاله نگارنده در گلشن ابرار، ج ۵٫

۱۴٫ مفاخر آذربایجان، عبدالرحیم عقیقى بخشایشى، ج۱، ص ۴۷۱٫

۱۵٫ گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازى، ج ۳، ص۱۰۶٫

۱۶٫ غروى اصفهانى نابغه نجف، محمد صحتى سردرودى، ص ۸۹٫

۱۷٫ گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازى، ج ۳، ص ۴۴۷و ۴۴۶٫

۱۸٫ آیینه دانشوران، سید علیرضا ریحان یزدى، ص ۲۳۸٫

۱۹٫ بزرگان تنکابن، محمد سماوى حائرى، ص ۱۹۱٫

۲۰٫ نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۳۳۴ ـ ۳۳۱٫

۲۱٫ گنجینه دانشمندان، ج ۳، ص ۴۴۹٫

۲۲٫ تاریخ حکما و عرفا، ص ۳۳۵٫

۲۳٫ در آسمان معرفت، ص ۲۲۲ ـ ۲۰۱٫

۲۴٫ زندگى نامه آقا سید محمد نجفى، غلامرضا عابدین زاده، ص ۵۵٫

۲۵٫ یادنامه آیه الله خویى، ص ۵۹٫

۲۶٫ در آسمان معرفت، ص ۸۵٫

۲۷٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۵۸۴٫

۲۸٫ یادنامه علامه طباطبایى، انتشارات شفق، ص ۵۷ و ۵۶٫

۲۹٫ همان، ص ۵۵٫

۳۰٫ اثرآفرینان، سید کمال حاج سید جوادى، ج ۲، ص ۷٫

۳۱٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۵۸۵٫

۳۲٫ زندگى نامه آقا سید محمد نجفى، غلامرضا عابدین زاده، ص ۵۶ و ۵۵٫

۳۳٫ همان، ص ۱۹٫

۳۴٫ همان.

۳۵٫ زندگى نامه آقا سید محمد نجفى، ص ۲۰٫

۳۶٫ همان

زندگینامه شمس مغربی«محمد شیرین »« ملا محمد شیرین»(متوفی ۸۰۹ه ق)

ابو عبد الله شمس الدین محمد بن عز الدین بن عادل یوسف البزازینى تبریزى مشهور به مغربى ملقب به محمد شیرین یا ملا محمد شیرین که قدوه العارفین و زبدهالواصلینش یاد کرده‏اند ۱* به قول رضا قلى خان هدایت از صوفیه با تمکین و راهروى پرشور و موحدى مشهور بشمار است که مذهبش وحدت وجود و مشربش لذت شهود بود و به علوم ظاهرى و باطنى عالم بود، وصیت فضائلش مغرب و مشرق را فرا گرفته ۲*مولد و منشأاش انبند یا امند یا اممند از قراء ۳* رودقات تبریز است و امند (به فتح اول و میم مشدد و سکون نون) نیز هنوز در اصطلاح مردم بکار مى‏رود. فهلویات مغربى به زبان آذرى که ۴* در نسخه‏هاى کهن دیوان وى آمده نشانه‏ایست که او از کودکى در تبریز بوده و با زبان محلى آشنائى دیرینه داشته که به خوبى توانسته است بدان زبان و لهجه ترانه سراید، باین ترتیب تبریزى بودنش مسلم مى ‏گردد

خانه شمس مغربى بنا به گفته خواجه عبد الرحیم خلوتى که مرید شمس بوده در محله اتکو حوالى مسجد جامع تبریز بوده و چون مرید مذکور از مغربى توبه گرفته و در توبه شوق تا منزل مولانا غلطان آمده ۵*روایت او نشان مى‏دهد که مغربى لا اقل در یک دوره از عمر خویش در اینجا (تبریز) بسر برده است.

اوایل حیات مغربى که مصادف با اواخر حکومت ایلخانان (۷۳۶- ۷۵۶) بوده آذربایجان میدان جنگ بین دو سلسله امراى ایلکانى با آل جلایر و چوپانیان گردید، در سال ۷۸۷ تغتمش خان رئیس ایل- التون از دو ذهبى و پادشاه دشت قبچاق به آذربایجان لشکر کشید و شهرهاى آن سرزمین بخصوص تبریز را غارت کرد. تیمور، آذربایجان و رى و ماوراء رود ارس و آسیاى صغیر را به پسر خود میران شاه بخشید و تبریز پایتخت او شد چون میران شاه دیوانه شد تیمور به آذربایجان آمد و میرزا عمر پسر او را به جاى وى نشانید پس از آن آذربایجان بدست پادشاهان ترکمانى‏ نژاد قراقویونلو (۸۱۰- ۸۷۲) و آق‏قویونلو (۸۷۲- ۹۰۸) افتاد ۱* ادوارد براون در ضمن بررسى نظریه ریو درباره اختلاف کمال خجندى و مغربى بدین نکته اشاره مى‏کند ۲* چون شیخ کمال نزد میران شاه تیمور بیشتر از مولانا مغربى تقربى داشته ممکن است مناسباتشان تیره شده باشد. اشاره مؤلف روضات الجنان درباره تقاضاى مردم تبریز از مغربى در دفع شر میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن امیر تیمور گورکان که از سپاه قرایوسف شکست خورده بود و قصد قتل عام مردم تبریز را داشت نیز زمان حیات مغربى را روشن مى‏ سازد.

مؤلف روضات الجنان درباره تغییر حال مغربى حکایتى دارد که روزى در تبریز به طلب مشغول بود در میدانى شخصى این بیت مولانا جلال الدین عبد الحمید عتیقى را مى‏خواند که.

چنین معشوقه‏ اى در شهر و آنگه دیدنش ممکن//‏ هرآنک از پاى بنشیند به غایت بى ‏بصر باشد

از شنیدن این شعر حالش دگرگون مى‏ شود درد طلب دامن‏گیرش مى ‏گردد و سر در عالم نهاده به خدمت بسیارى از اکابر مى‏رسد و با آنها نسبتى برقرار مى ‏کند.

در دو غزل نیز نشانه‏ هائى دیگرى از دگرگونى وى یافت مى ‏شود غزل اول درباره کردى است به مطلع زیر
(۴۹۳)
این کرد پریچهره ندانم که چه کرده است//‏ کز جمله خوبان جهان گوى ببرده است‏

و در غزل دیگر نیز دخالتى از دگرگونى وى دیده مى ‏شود.

به مطلع زیر

۸۹۰
شاه بتان ماه‏رخان عرب رسید// با قامت چو نخل و لب چون رطب رسید

سفر

. جامى در نفحات الانس گوید که مغربى در بعضى سیاحات به دیار مغرب رسیده است و از آنجا از دست یکى از مشایخ که نسبت وى به شیخ بزرگوار محیى الدین عربى رسیده خرقه پوشیده است ۱* بنا به گفته یاقوت در معجم البلدان مغرب به تمام منطقه شمال افریقا و نیز آندلس اطلاق مى‏شد ۲* و لا بد مى‏باید مغربى به قسمتى از دیار مذکور در فوق مسافرت کرده باشد مع‏هذا از دیوان وى و از رسالاتش اطلاعات دقیق و صریحى دراین‏باره بدست نمى‏آید و ممکن است این مسافرت را از روى تخلص وى که مغربى است بر ساخته باشند.

مؤلف آنند راج در باب مغربى اشاره‏اى دارد که مغربى نام رومى ۳* معروف که در شهر سار هم تشریف آورده بود، چند روز بر سر حوض منوگهر (مینوگهر) ساکن و متوطن بود و اکثر اوقات بندگى حضرت مخدوم شرف الدین قدس اللّه سره الغزیر براى ملاقات او مى‏آمدند و تذکره علم و توحید مى‏کردند و طرفین فایده‏ها مى‏گرفتند و یک مکتوب مخدوم که بجانب شیخ مغربى نوشته‏اند و در مکتوبات یک‏صد و پنجاهم است و بزرگى شیخ مغربى از آنجا معلوم خواهد شد و رساله جام جهان‏نما و دیوان اشعار ایشان مشهور است.
(۶۹۸)

اگر تو طالب سر ولایتى بطلب‏ ز مغربى که درین روزگار پیدا شدو باز به ولایت بهار مسافر شد) ۱*

مغربى در اشعارش بکرات از دریاى محیط و قلزم و عمان و امواج آنها یاد کرده است و اگر بتوان تخیلات شاعرانه وى را مبتنى بر تجربیات وى قرار داد با توجه به قول جامى و مؤلف آنند راج به مغرب و مشرق باید مسافرت کرده باشد. اشعار ذیل نمونه‏ایست از سخنان وى که در آنها اشارت به دریا و محیط و عمان رفته است:
۵۰۵
تا مگر موجى کشد بازم ز ساحل در محیط //هر زمان صد موج چون دریاى عمانم فرست‏

۸۱۸
ز اشک عاشقان او به گیتى//‏ در و دریاى عمان آفریدند

۵۴۶
هر آنچه مغربى از کائنات حاصل کرد بکرد بحر محیطش به زمان تاراج‏

۵۴۴
ازین محیط که عالم به جنب اوست سراب‏ مراست عذب فراست تراست ملح اجاج‏

۱۲۲۷
مغربى از بحر و ساحل پیش از این چیزى مگوى‏ //ز آنکه دائم قلزم و عمان او باشد دلم‏

درباره جهانگردى و بى‏ترسى از دریا گوید:

۶۴۸
آنکه او معتقد جان و دل مغربى است‏// مغربى در طلبش گرد جهان مى ‏گردد

۶۶۸
چون مغربى آن‏کس کو، پرورده این بحر است‏ از بحر نیندیشد و ز موج نپرهیزد

در ایران مغربى به سلطانیه و گیلان نیز رفته است مؤلف روضات الجنان از مولانا محمد نور الدین عبد الرحیم البزازى چنین نقل مى‏کنند که در ۲۷ شوال ۷۹۵ از شمس مغربى در شهر سلطانیه توبه و در ۲۷ ذى‏قعده ۸۰۳ در فومن گیلان تلقین گرفته است ۲*محمد على تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان درباره یکى از آثار مغربى به نام درر الفرید که نسخه خطى آن را در اختیار داشته‏ اند،گوید که این کتاب را بزبان فارسى در گیلان تألیف کرده است ۱*

مغربى در تبریز مجلس درس داشته و بمقام ارشاد رسیده بود، مردم نیز بوى اعتقاد خاصى داشتند چنانکه در واقعه مرض طاعون و حمله میرزا ابو بکر میران شاه که ذکر آن خواهد آمد. مردم بوى پناه مى‏برند و استمداد مى‏طلبند تا دفع شر میران شاه کند، با اشارات دیگرى که مؤلف روضات آورده است حضور مغربى در مجالس تبریز با صلوات پیشباز مى‏شد، چنانکه گوید روزى مولانا محمد مغربى قدس سره به مجلس تشریف آورند. اهل مجلس از وضیع و شریف سرور حضور دست داد، صلوات‏گویان استقبال نمودند و اظهار کمال و اخلاص و جان‏سپارى کردند ۲* هر چند فرستادن صلوات هنگام ورود تازه‏واردان در مجامع در واقع بهانه‏اى بوده است براى تجدید ارادت و اخلاص به پیغمبر و آل او و لیکن مخصوصا نسبت به اشخاص موجه و محترم انجام مى‏شده است.

مرشدان‏

مؤلف روضات الجنان نسبت سلسله توبه ۳* و تلقین و خرقه و انابت و ارادت حضرت ایشان را از خط شریف مخدومى ادام اللّه هدایته را بدین نهج آورده است ۴*.
فقد اخذ المرشد الکامل، العارف المحققین محمد بن عز الدین بن عادل بن یوسف التبریزى المعروف به شیرین ۵* ادام اللّه برکته العلم و التلقین من الشیخ بهاء الدین همدانى و هو من الشیخ ضیاء الدین و هو من عز الدین الطاوسى و هو من الشیخ سعد الدین الحموى و هو من الشیخ نجم الدین کبرى و هو من الشیخ نجم الدین احمد کبرى و هو من الشیخ عمار یاسر البدلیسى و هو من الشیخ ابو النجیب عبد القاهر سهروردى و هو من الشیخ احمد الغزالى و هو من الشیخ ابى بکر النساج الطوسى و هو من الشیخ ابى عثمان المغربى و هو من الشیخ جنید بغدادى و هو من‏ الشیخ سرى السقطى و هو من الشیخ معروف الکرخى و هو عن الامام الهمام على الرضا و هو عن ابیه محمد الباقر محمد بن عبد اللّه (ص)
و کذلک اخذ الشیخ محمد المعروف به شیرین من الشیخ سعد الدین و هو من ابیه محمود الزعفرانى و هو من على بن ابى بکر سیواسى و هو من الشیخ صدر الدین قونیوى و هو من الشیخ محى الدین العربى و ایضا من الشیخ اوحد الدین حامد کرمانى و هو من الشیخ رکن الدین السجاسى و هو من الشیخ قطب الدین احمد الابهرى و هو من ابى النجیب سهروردى.

و کذلک اخذ شیخ المذکور من الشیخ اسماعیل علاء الدوله سمنانى و هو من الشیخ نور الدین عبد الرحمن الاسفراینى المشهور ببغداد و هو من الشیخ جمال الدین احمد جوزقانى. من الشیخ شهاب الدین سهروردى ۱*
به ‏طورى‏که ملاحظه مى‏شود یک طریقه انتساب او از طریق سعد الدین حموى به شیخ نجم الدین کبرى مى‏رسد طریقه دیگر از طریق صدر الدین قونوى به شیخ محى الدین عربى و همچنین از طریق اوحد الدین کرمانى به ابو النجیب سهروردى مى‏رسد چنانکه طریقه دیگرى هم دارد که از طریق سیسى به شیخ الشهاب الدین سهروردى مى‏رسد. به‏طورى‏که غالبا دیده شده است بعضى مشایخ غیر از خرقه ارادت که از یک شیخ و یک طریقه مى‏گیرند از مشایخ دیگر هم خرقه تبرک دریافت مى‏کنند.

چنانکه ملاحظه شد سلسله مشایخ مغربى در یک روایت به شیخ شهاب سهروردى مى‏پیوندد و همین پیوند جامى را بر آن داشته است که او را از پیروان طریقه سهروردیه بشناسد ۲* و درصورتى‏که ارتباط او با سعد الدین حموى و علاء الدین انتساب او را بطریقه کبرویه نیز قابل توجه مى‏دارد و بهمین جهت مسئله شیخیه او قابل تأمل است اما با کثرت رواج مکتب سهروردیه در عراق و شام و آذربایجان درین دوره احتمال دارد که خرقه اصلى وى سهروردى بوده است و آنچه از کبرویه و قونویه داشته است خرقه تبرک بوده باشد.

سیسى و مغربى‏

مغربى از مریدان معروف سیسى بود، شیخ زین الدین خوافى سید قاسم انوار ۱* پیر محمد گیلانى و پیر شیخى و حاج محمد عصار ۲* و شیخ کمال خجندى همه به سیسى ارادت مى‏ورزیدند و با شمس مغربى صحبت مى‏داشتند.

مؤلف روضات گوید بجز این عده که ذکر شد، مولانا ضیاء الدین نیزارى تبریزى، خواجه خواند، خواجه کیى و خواجه پیر شیخ عابدى و برادر وى خواجه مشایخ و خواجه ابراهیم کججى و مولانا محى الدین و کریم الدین میاوانى و مولانا ظهیر الدین و پیر محمود کله‏بان و خواجه نصر الله و پیر تاج تولمى از یاران شیخ مغربى بوده‏اند.

از اشارات مؤلف روضات درباره مجد الدین اسماعیل سیسى یا سیزى و شمس مغربى پیداست که سیسى با پدر مغربى آشنا بوده است و از حکایتى که درباره احمد شاه کججى راجع به قطب بوى نقل مى‏کند ۳* چنین بر مى‏آید که میان مغربى و سیسى ارادتى سابق بوده است، اینکه شمس مغربى به اشارت سیسى به چله‏نشینى مى‏پردازد اما قبل از پایان آن با ارسال غزلى به مطلع ذیل.

ما مهر تو دیدیم وز ذرات گذشتیم‏ ۱۳۲۰ از جمله صفات از پى آن ذات گذشتیم‏

سیسى را وقت خوش مى‏شود و استحسان مى‏کند و مغربى را از خدمت چله نشستن معاف مى‏دارد نشان مى‏دهد که سیسى در زندگى مغربى تأثیر بسزائى داشته است مع‏هذا این داستان بى‏شباهت به روایت مشابهى که درباره فخر الدین عراقى نقل کرده‏اند نیست و ممکن است از روى آن حکایت آن را بر ساخته باشند.
چنانکه جامى در نفحات الانس گوید مغربى مرید شیخ اسماعیل سیسى است که وى از اصحاب نور الدین عبد الرحمن اسفراینى است ۴*

و در روایتهائى که مؤلف روضات بدان اشاره مى‏کند نسبت ارادت او از سیسى به شیخ علاء الدوله سمنانى و آنگاه از طریق عبد الرحمن اسفراینى به شیخ شهاب سهروردى مى‏رسد ۱* و ظاهرا بهمین سبب انتساب به ابو النجیب سهروردى یافته است که جامى او را از پیروان طریقه سهروردیه بشمار آورده است ۲* مع‏هذا سهروردیه بمعنى اخص پیروان شیخ شهاب الدین سهروردى‏اند و شیخ علاء الدوله سمنانى هم ظاهرا طریقه کبرویه دارد نه سهروردیه.

از مریدان معروف سیسى که با مغربى صحبت مى‏داشته یکى کمال خجندى است. مؤلف حبیب السیر درباره کمال گوید در بازگشت از سفر مکه به تبریز اقامت مى‏کند و مورد توجه سلطان حسین بن سلطان اویس (۷۸۴- ۷۷۶ ه) قرار مى‏گیرد و سلطان باغى در ولیانکوه بوى مى‏بخشد و کمال آنجا را خانقاه مى‏سازد میرزا میران شاه نسبت به شیخ کمال ارادتى داشته است ۳*
روزى مولانا مغربى با محمد مشرقى و محمد عصار و محمد خیالى در صحبت شیخ مى ‏روند و شیخ مشغول طبخ بود و غزلى سروده بود به مطلع ذیل‏

چشم اگر این است و ابرو این و ناز و شیوه این‏// الوداع اى زهد و تقوى الفراق اى عقل دین‏

مغربى به کمال مى‏گوید. مولانا بزرگ است چرا باید شعرى گفت که جز معنى مجازى محملى نداشته باشد کمال آنها را برمز صوفیانه بیان مى‏کند که چشم به لسان اشارت عین و ابرو عبارت از حاجب است که اشاره به صفات است و مغربى ازین طرز تعبیر کمال خدمت مى‏کند و انصاف مى‏دهد ۴*
از قول مؤلف حبیب السیر که شیخ کمال نزد میران شاه پسر تیمور تقرب داشته است و از روایت مؤلف روضات درباره تقاضا و استمدادى که مردم تبریز از مغربى در دفع بلاى میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن تیمور کرده‏اند و استنباط ریو ۵* نویسنده فهرست موزه بریتانیا دراین مورد تأیید مى‏گردد که مى‏گویند مناسبات این دو شاعر چندان خالصانه و باصفا نبوده است، کمال نزد میران شاه تقرب دارد و مغربى در دفع شر پسر میران شاه قربانى مى‏دهد، هر چند که ادوارد براون این شبهه را براى دو تن اهل صفا بعید مى‏ داند ۱*
از یاران دیگر او در سیر و سلوک از عرفاى زیر نام برده‏اند شیخ بهاء الدین همدانى و شیخ سعد الدین فرزند محمود زعفرانى و شیخ عبد القادر نخجوانى و شیخ شرف الدین منیرى که در شهر سار کنار حوض منوگهر با مغربى مباحثه داشته است.

شاگردان مغربى‏

مغربى در تبریز به ارشاد مشغول بود و مجلس درس داشت احمد بن موسى الرشتى الاستادى در مقدمه شرح چام جهان‏نما گوید که «این فقیر» دو نوبت نزد مصنف (مغربى) علیه‏الرحمه آن را به قرائت خوانده‏ام و بر مشکلات وقوف یافته و بر حضور حواشى نوشته و اجازت‏نامه بخط مبارک خود داده است در کره اخرى در سنه خمسین و ثمانمائه گذار باز بشهر تبریز افتاد و به مدرسه نزول شد و جمعى از مریدان مولانا مرحوم بودند ۲*

احمد بن موسى رشتى از مرید دیگر شمس بنام مى ‏برد بنام کمال الدین یوسف معروف به میرشکى که از مریدان مغربى بوده و به تقاضاى وى، موسى رشتى جام جهان‏نما را در تبریز شرح کرده است ۳*

از مریدان دیگر مغربى که در سفر و حضر ملازم وى بوده و به مغربى ارادت خاص داشته است ۴*

خواجه عبد الرحیم خلوتى بود و در ۷۹۵ بیست هفتم شوال در سلطانیه توبه گرفته و در ۲۷ ذى‏قعده سال ۸۰۳ در گیلان تلقین یافته است ۵*

شیخ عبد اللّه شطارى مؤسس طریقه شطاریان در هند از جمله‏ خلفا و جانشینان مغربى است که از دست وى خرقه پوشیده و شطارى لقب گرفته شهرت شطاریه در قرن ۸ و ۹ ه در هندوستان بوده و بعضى سخنان او یادآور گفته‏هاى حلاج و بایزیدست و این طریقه در سوماتره و جاوه نیز پیروان دارد و استاد زرین‏کوب مى‏نویسد تأثیر وجود مشایخ شطاریه و نقشبندیه در نشر و بسط اسلام بین هندوان و اقوام مالزى بمراتب بیش از تأثیرى بود که غازیان و مجاهدان سابق درین مورد داشته‏اند ۱*

مولانا شمس الدین محمد اقطابى مشرقى ۲* تبریزى، مولانا عوض شاه نامى از مریدان شمس مغربى بوده‏اند چنانکه مولانا عوض شاه نامى گوید روزى به خدمت مغربى آمدم گفتند امروزى با تو سیرى کنم ۳*

مؤلف سفینه خوش‏گوى صائب را از اعقاب شمس مغربى مى‏داند ۴* میرزا محمد على صائب تبریزى اصفهانى بنا بقولى جد و بقول دیگر جد و پدرش میرزا عبد الرحیم هر دو در عداد جمعى کثیر از تجار ثروتمندان بامر شاه عباس کبیر از تبریز کوچ کرده‏اند و در محله نوبنیاد اصفهان بنام عباس‏آباد اقامت یافتند، از طرفى عمش بنام شمس الدین تبریزى معروف به شیرین قلم و ملقب به شمس ثانى است که از مشاهیر اهل صفا و اساتید خط بوده و بعید نیست که صائب رسم الخط مخصوص به خود را از او یاد گرفته باشد ۵*

در دیوان صائب اشاره‏اى مبنى بر خویشاوندى وى با شمس مغربى نیست و شاید لقب عم او سخن خوش‏گوى را تأیید کند و شمس ثانى با شمس مغربى خویشاوندى داشته باشند.
مغربى فرزندى داشته بنام عبد الحى که در سال ۸۲۵ در اوایل سلطنت اسکندر ولد قرایوسف درگذشته و قبرش در کنار قبر مولانا محمد مغربى است ۶*

تخلص مغربى‏

جامى و تذکره‏نویسان دیگر معتقدند که مغربى تخلص خود را به دلیل مسافرت به مغرب و خرقه گرفتن از مریدان محى الدین عربى انتخاب کرده ۱* از طرف دیگر یکى از مریدانش بنام ابو محمد نور الدین عبد الرحیم درباره وى مى‏گوید تبریزى موطنا ۲*، مغربى مذهبا
در مقدمه دیوان پس از ذکر علل توجه به شعر گوید (که گاهى از براى تفریح کربت و دفع هموم غربت غزلى چند طرب‏افزاى گفته شدى .. تا آینه وحدت‏نماى هر موحدى و معروف‏نماى هر عارفى و محبوب‏نماى هر محبى گردد و مرشد هر مستر شدى و مرآت هر بالغ و رشیدى آید پس ناظم این نوع شعر با ناظران صادق و صادقان ناظر همان مى‏گوید که ناظم ترجمان الاشواق گفته.
کلما أذکره من طلل‏ او ربوع او مغان کلما ۳*

مغربى با توجه به سخن محى الدین در ترجمان الاشواق در تبین عشق، موافق مشرب عرفانى مغرب از جمله ابن عربى آندلسى تخلص مغربى را براى خود برگزیده است و این نکته گفتار جامى را تأیید مى‏کند.

عنوان مغرب‏

شیخ محمد لاهیجى در شرح گلشن راز درباره جابلقا و جابلسا و مشرق و مغرب گوید آنکه شهر جابلقا شهریست در غایت بزرگى در مشرق و جابلسا نیز شهریست به‏غایت بزرگى در مغرب در مقابل جابلسا و ارباب تاویل در این باب سخنان بسیار گفته‏اند و آنچه بر خاطر این فقیر قرار گفته بى‏تقلید غیرى بطریق اشاره دو چیز است یکى آنکه جابلقا عالم مثالى است که در جانب مشرق ارواح که برزخ است میان غیب و شهادت و مشتمل است بر صور عالم پس هرآینه شهرى باشد در غایت بزرگى و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد ازمفارقت نشاء دنیویه در آنجا باشند و صور جمیع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سیئه که دنیا کسب کرده‏اند چنانچه در احادیث و آیات وارد است در آنجا باشند و این برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است … در معنى دوم آنکه شهر جابلقا مرتبه الهیه که مجمع البحرین وجوب و امکان است باشد که صور اعیان جمیع اشیاء از مراتب کلیه و جزویه و لطائف و کثایف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در اوست و محیط است بما کان و ما یکون و در مشرق است زیرا که دریاى مرتبه ذات است و فاصله بین همانست و شموس و اقمار نجوم اسماء و صفات و اعیان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشته‏اند و شهر جابلسا نشاء انسانى است که مجلاى جمیع حقایق اسماء الهیه و حقایق کونیه است هرچه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعین انسانى غروب نموده و در صورت او مخفى گشته است.
۱۳۰۸
با مغربى مغارب اسرار گشته ‏ایم//‏ بى‏مغربى مشارق انوار گشته ‏ایم‏

و عالم الوهیت نسبت با عالم ربوبیت مشرقى است که فیض از او بعالم ربوبیت مى‏رسد و عالم ربوبیت نسبت با برزخ مثالى مشرقى است و هر فردى از افراد و هر مرتبه از مراتب مشرقى است که آفتاب اسمى از اسماء الهیه از او طالع شده و باعتبار دیگر مغربى است که در تعین او نور آن اسم مختفى گشته است و دل انسانى بحسب جامعیت مظهریت صد مشرق و صد هزار مشرق بیش دارد که تمامت نجوم اسماء الهى از آن مشارق تابان مى‏شوند و باز در مقابل هر یکى مغربى است و عجائب و غرائب دل انسانى را غیر از سالکانى که اهل تصفیه‏اند مشاهده نمى‏تواند کرد ۱*
در اینکه وجه تخلص مغربى چیست قول مربوط به سفر وى به مغرب و همچنین قول مربوط به پیروى وى از طریقه محیى الدین عربى محتمل‏تر بنظر مى‏آید.

آثار مغربى‏

مؤلف روضات درباره مغربى و آثارش گوید: وى عالم بوده به علوم ظاهرى و باطنى و مصنفات شریف و اشعار لطیف وى حرز جان و تعویذ روان عارفان مثل اسرار الفاتحه، رساله جام جهان‏نما، درر الفرید و نزهته الساسانیه و غیرهم و دیوان اشعار آبدار آن بزرگوار کالشمس فى وسط النهار ظاهر و باهر است تذکره‏نویسان بعد نیز فقط از آثار فوق نام برده‏اند و بدین‏گونه غیر از آثار منثور دیوان اشعارى دارد که علاوه بر غزلیات متضمن چند قطعه مثنوى نیز هست از جمله دو قسمت از مثنوى وى در دیوان آمده ۱۸ بیت در مقدمه که با این بیت شروع مى‏شود.
پس ار بینى در این دیوان اشعار خرابات و خراباتى و خمار

و ابیاتى نیز در میان غزلها آمده:
سر بخرابات مغان درنهم‏// در قدم پیر مغان سر نهم‏

در قدم پیر مغان مى ‏کشم//‏ وز کف او جام پیاپى کشم‏

چون بخورم باده شوم مست از او// نیست شوم باز شوم هست از او

۱*
آثار منثور:

الف- رساله مرآه العارفین در تفسیر سوره فاتحه که ظاهرا همان رساله اسرار الفاتحه است به عربى، این رساله را در مجموعه شماره ۱۴۵۳ در کتابخانه راغب پاشاى ترکیه در برگهاى ۸۰ تا ۲۸۶ نشان یافته‏ام در بعضى نسخ آن را بنام محیى الدین و شیخ نصر الدین عبد الکریم جبلى منسوب داشته‏اند این رساله را مدتها است وسیله کتابخانه مرکزى از ترکیه تقاضا کرده‏ام تاکنون نرسیده ۲*

ب- رساله درر الفرید به فارسى که مغربى آن را در گیلان نوشته است این رساله ضمیمه دیوان مغربى در کتابخانه سعید نفیسى که درفهرست کتابهاى ایشان به شماره ۸۷۳۲ در کتابخانه مرکزى ثبت شده است موجود بوده (در ۷ صفحه) آقاى دکتر یار شاطر در کتاب شعر فارسى در عهد شاهرخ از آن یاد کرده‏اند به‏طورى‏که اظهار مى‏داشتند این نسخه را دیده و از آن استفاده کرده‏ اند متاسفانه نشانه‏اى از این رساله نیافتم‏

محمد على تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان از مشخصات دقیق این رساله سخن گفته‏اند و حتما آن را در اختیار داشته‏اند، تحقیقاتى که بعمل آوردم این نسخه نیز نه در دست فامیل مرحوم تربیت مانده و نه در کتابخانه ملک که خریدار کتابهاى کتابخانه تربیت بوده است. مرحوم تربیت نوشته‏اند. رساله درر الفرید مشتمل بر سه اصل توحید و افعال و صفات خدا بزبان فارسى است در گیلان تألیف شده و با جمله‏ سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ‏ شروع مى‏ شود ۱*

ج- جام جهان‏نما- این رساله فارسى در ۹ صفحه بانضمام یک ۲* دایره است. مغربى در مقدمه سبب تالیف رساله را چنین بیان کرده است. که طایفه دوستان که طایفه دوستان که طالب علم توحید بودند و محب قدم تحقیق و تجرید و از الفاظ ائمه ایشان را برد الیقین حاصل نمى‏شد … از این فقیر التماس کردند که رساله‏اى که جامع کلیات علم توحید و مراتب وجود باشد بساز و از براى هر مرتبه دایره‏اى بپرد از التماس ایشان را اجابت کردم … و رساله را نام جام جهان‏نماى کردم و این رساله مشتمل است بر دو قوس و خطى که بین القوسین برزخ است.

احمد بن موسى رشتى استادى که دو نوبت نزد مغربى جام جهان‏نما را خوانده و بر مشکلات آن وقوف یافته و بر حضور حواشى نوشته و اجازه‏نامه بخط مغربى داشته است. شرحى مفصل بر جام جهان‏نما دارد.

درباره رساله جام جهان‏نما گوید: رساله را مصنف علیه‏الرحمه سه اسم نهاده اول کلیات علم توحید دوم مراتب وجود سیم جام جهان‏نماى و مصنف این کتاب مولانا محمد شیرین است علیه‏الرحمه و این کتاب راز شرح قصیده فارضیه ۳* انتخاب کرده است الحق ید بیضا نموده است*

احمد موسى رشتى در شرح جام جهان‏نما گوید که جام جهان‏نماى وجود مضاف است که حقیقت انسانى مى‏گویند هرگاه که اکمل مشاهده کند از بالا و کامل از زیر مشاهده مى‏کنند باین واسطه آینه بهر دو وجه حقیقت انسان است که برزخ است میان حق و عبد و از هر دو وجه شیخ فرید الدین عطار قدس سره بیتى گفته است.

جام جهان‏ نماى من روى طرب‏ فزاى توست‏ //گرچه حقیقت من است روى جهان‏ نماى او

صرفنظر از معنى اصطلاحى جام جهان‏نما که شعرا نیز درباره آن تغییراتى دارند چون حافظ که جام جهان‏نما را به مثابه قلب عارف یا جنبه جامعیت انسان کامل بکار برده‏اند شاید مغربى نام رساله را با الهام از اشعار عطار یا حافظ جام جهان‏نما گذاشته باشد نمونه‏هاى اصطلاحى جام جهان‏نما را نیز در اشعار ذیل آورده است.

مرا نگر که به من ظاهر است جمله جهان‏ چرا که مظهر جام جهان‏ نماى توام‏

ما جهان‏نماى ذاتیم‏ ما مظهر جمله صفاتیم‏

قدیم‏ترین نسخه خطى جام جهان‏نما در مجموعه ف ۱۲۹ ایاصوفیه شماره ۴۷۹۵ در ۶ برگ از صفحه ۲۹۰ تا ۲۹۶ در روز ۵ شنبه محرم سال ۸۲۷ نوشته شده و نسخه عکسى آن براى اصلاح مورد استفاده قرار گرفته است.
رساله جام جهان‏نما مورد توجه شارحان قرار گرفته است و و شروح متعددى بر آن نوشته‏اند از این قرار.
۱- شرح احمد بن موسى رشتى استادى که به خواهش یکى از مریدان مغربى به نام کمال الدین یوسف میرشکى نوشته است شارح در دیباچه مى‏گوید که در سال ۷۲۰ به تبریز رفته و در مدرسه شیخیه مانده و رساله جام جهان‏نما تدریس مى‏کرده بار دیگر در سال ۸۵۰ به تبریز آمده و بنا به خواهش کمال الدین یوسف میرشکى به یادگار وى شرحى بر آن کتاب از روى نسخه‏اى که مغربى به او اجازت تدریس‏ داده بود آغاز کرده ۱* و آن را در بادکوبه به انجام رسانده است ۲* میکروفیلم این شرح در کتابخانه مرکزى در مجموعه ف ۲۲۶۱ آمده است.
۲- شرح جام جهان‏نما از سلطان وجیه الدین علوى است که در سال ۹۰۶ نوشته شده است که متن با علامت م و شرح با علامت «ش» مشخص شده است میکروفیلم این نسخه ضمن مجموعه ۷۵۴ پاریس ۱۴۳ در کتابخانه مرکزى دانشگاه موجود است.
۳- مدام جان‏فزا در شرح جام جهان‏نما تالیف نعمت اللّه در ۲۱ شعبان ۸۶۴٫ ه
۴- فایده فى شرح جام جهان‏نما و بندى از روضته الریاحین در مجموعه ف ۷۶۹ پاریس ۸۰ در کتابخانه مرکزى دانشگاه موجود است و روضته الریاحین در سیرت شیخ احمد جام ژنده پیل از درویش على بوزجانى است در سه مقصد با یک مقدمه در چهار فصل.

۵- شرح جام جهان‏نما، شرح از خواجه بنده‏نواز یا خواجه صدر الدین محمد گیسو دراز فرزند یوسف حسینى دهلوى عارف چشتى (۷۲۰- ۸۲۵) به شماره ۱۱۴۹۵ فهرست پاکستان انجمن شرقى اردو و تاریخ کتابت آن ذکر نشده و در مجموعه ۷۶۹ کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است.
۶- در فهرست رضوى (۴: ۷۶۸- و ۹۶) از حل جام جهان‏نما که در محرم ۸۴۰ بنام بابر خان آغاز شده است نیز یاد گردیده است.

[دیوان اشعار مغربى‏]

دیوان اشعار مغربى که مجموعه‏اى است از اشعار عربى و غزلیات فارسى و ترجیع‏بند و مثنوى و رباعیات و تعدادى فهلویات به زبان آذرى.
دیوان اشعار با مقدمه‏اى منثور به قلم مغربى آغاز مى‏شود و در این مقدمه شاعر هدف خود را از سرودن اشعار چنین بیان مى‏کند که گاهى از براى تفریج کربت و دفع هموم غربت غزلى چند طرب‏افزاى شادى‏بخش غم‏فرساى گفته شدى … بعد از ابیاتى چند به عربى از اشعار محیى الدین به عنوان ناظم ترجمان الاشواق ذکر مى‏کند و از مثنوى رمزى خویش در توجیه چشم و خط و خال و ابرو یاد مى‏کند تاخواننده گمراه نگردد.
فرومگذار چیزى از دقایق‏ که تا باشى ز اصحاب حقایق‏

و چون زبان عربى را بخصوصیته باهل الجنه و نبینا محمد (ص) برتر مى‏شمرد در ترتیب دیوان، اشعار عربى را مقدم مى‏آورد و بعد اشعارى را که به زبان ملیح فارسى است ذکر مى‏کند.
مجموعا ۲۲۳ بیت عربى و ۲۰۰ غزل فارسى و بیست و دو بیت مثنوى و سه ترجیع‏بند به ترتیب در ۱۰- ۱۳ ۷ دربند با ترجیعات زیر دارد.
۱-
که جز او نیست در سراى وجود به حقیقت کس دگر موجود

۲-
گنجى که طلسم اوست عالم‏ ذاتى که صفات اوست آدم‏

۳-
ما توبه زهد را شکستیم‏ با مغ‏بچه روبرو نشستیم‏

۳۵ رباعى و ۱۴ ترانه و یک غزل به زبان آذرى است.

سماع مغربى‏

در اشعار مغربى اشاراتى به اصطلاحات موسیقى که در مجالس سماع رایج بود دیده مى‏شود، از این نشانه‏ها و اشارات شاید بتوان چنین استنباط کرد که مغربى با مجالس سماع آشنائى داشته است و بقول ادوارد براون نتهاى موسیقى سماع را مى‏شناخته است ۱* مع‏هذا در رساله جام جهان‏نما و تذکره‏هاى معاصرش اشاره‏اى به شرکت وى در مجالس سماع درویشان دیده نمى‏شود، البته مغربى خود را مست و خراب مى‏داند و از نغمه روز الست و قول کن، در سماع است با وجودى که خود را از سماع ظاهرى بى‏نیاز مى‏داند از اصطلاحات آن سخن مى‏گوید ۲*
از اشعارش پیداست که آلات موسیقى را چون چنگ و دف و نى را مى‏شناخته است و این‏همه شاید نشانه این باشد که وى مجالس سماع را دیده و در آن شرکت کرده است مع‏هذا تحقیق قول او در باب‏ سماع بستگى دارد به تحقیق در اینکه مغربى در اصل با کدام یک از سلاسل صوفیه ارتباط داشته است و قول مشایخ آن سلسله درباره سماع چیست ۱*

مذهب مغربى و وحدت ادیان‏

(۳۸۴)
آنچه کفر است بر خلق بر ما دین است‏ تلخ و ترش همه عالم بر ما شیرین است‏

مغربى بارها در اشعارش از مشرب و مذهب خاص خود سخن مى‏گوید نکته‏اى که در باب مذهب او محقق است قول اوست در باب رویت که مذهب اشاعره است و از همین روست که وى قول فلسفى و معتزلى را نفى مى‏کند و مى‏گوید
۱۸۴۳
مغربى دیده به دیدار تو دارد روشن‏ گرچه باور نکند فلسفى و معتزلى‏

در رباعى زیر نیز اعتقاد مذهبى خود را بیان مى‏کند.

هادى طریق اهل تحقیق منم‏// عارف به فنون جمع و تفریق منم‏

چون حلم و حیا و علم و صدق است مرا// عثمان و عمر على و صدیق منم‏

که در تسنن او شک باقى نمى‏گذارد در مقدمه دیوان از محمد و آله و صحبه سخن مى‏گوید که با تسنن او منافات ندارد احمد موسى رشتى در شرح جام جهان‏نما ۲* براى اثبات رؤیت خداوند به قول امیر (حضرت على) کرم اللّه وجهه اشاره مى‏کند که لا اعبد ربا لم اره که این نیز با تکریم و تعظیم اهل سنت نسبت به على و خاندان رسول مغایرتى ندارد. در ضمن فهلویات مغربى کلمه‏ى ناویاناد است که بمعنى محبوب و یار بکار رفته است آقاى ادیب طوسى گویند شاید ناد از جمله ناد علیا مظهر العجائب استعاره شده یا ناو است که بمعنى کشتى باستناد خبر مثل اهل بیتى کمثل سفینته نوح من تمسک بها نجا و من تخلف عنها فقد غرق، على و اولادش سفینه نجات‏اند و مغربى کلمه ناد را کنایه از نام على آورده است ۳* با توجه به تعصب‏هاى رایج در عصر او مخصوصا رواج تسنن درآن ادوار البته اگر وى مذهب تشیع مى‏داشت ناچار به تقیه بود و لیکن سعه مشرب او که از قول به طریقه وحدت وجود هم ناشى مى‏باشد او را از اختلافات مربوط به مذاهب و فرق دور نگه‏ مى ‏داشت، چنان که مى‏گوید
۷۸
وراى مطلب هر طالب است مطلب ما برون ز مشرب هر شاربست مشرب ما

۸۵
تو دین و مذهب ما گیر در اصول و فروغ‏ که دین مذهب حق است دین و مذهب ما

۸۶
نخست لوح دل از نقش کائنات بشوى‏ چو مغربى اگرت هست عزم مکتب ما

وى در رهائى از قیودى که سجاده و تسبیح به پایش افکنده است کوشش مى‏کند و این کوشش را نه تنها در گسیختن از طواهر دینى بکار مى‏برد بلکه از کعبه و بتخانه و زنار و چلیپا نیز خویشتن را به در مى‏آورد و مى‏گوید:
۱۳۲۶
از کعبه و بتخانه و زنار و چلیپا از میکده و کوى خرابات گذشتیم‏

۱۳۳۳
سجاده و تسبیح به یک‏سوى فکندیم‏ در خدمت ترسابچه زنار ببستیم‏

۱۳۳۰
این‏ها به حقیقت همه آفات طریقتند المنه لله که ز آفات برستیم‏

و این کلام محى الدین را در ترجمان الاشواق بخاطر مى‏آورد که گفته بود.
لقد صار قلبى قابلا کل صوره فمرعى لغزلان و دیر لرهبان‏

و بیت لاوثان و کعبه طایف‏ و الواح توراه و مصحف قرآن‏

ادین بدین الحب أنى توجهت‏ رکائبه فالحب دین و ایمان‏

۱* با چنین مشربى مغربى که همه جا را خانه خدا مى‏داند در کوى مغان بامى و معشوق مى‏نشیند و از همه هستى نیست مى‏شود تا به هستى ابد برسد البته نمى‏تواند مثل عوام خویشتن را در کشمکش‏هاى ظواهر مذهبى‏ محدود سازد و این‏گونه تعصبات نمى‏تواند با مشرب کسى که مى‏گوید.
که جز او نیست در سراى وجود// به حقیقت کس دگر موجود

وفات مغربى

مؤلف روضات الجنان در باب تاریخ وفات مغربى و چگونگى آن حکایتى دارد که نکاتى از زندگى شاعر را نیز روشن مى‏کند مى‏گوید «صورت واقعه هائله وفات مولانا بر این منوال بوده است که چون میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن امیر تیمور گورکان از سپاه قرایوسف منهزم گشت تبریز را گذاشته به قلعه سلطانیه گریخت و سپاه قرایوسف براى انتقام به تبریز آمد و تصمیم داشت تبریزیان که متهم به همکارى قرایوسف‏اند قتل عام کند مردم تبریز ازین واقعه هراسیدند، به خدمت مولانا شتافتند و به اطلاعش رساندند، مرض طاعون در تبریز بود … پس از مراقبه فرمودند به درگاه الهى بار یافته صورت حال معروض شد قربانى طلب داشتند تا این بلا دفع گردد ما خود را قربان ساختیم فردا ما از این دار فنا رحلت مى‏کنیم نعش ما را به سرخاب مى‏برند و در حظیره بابا مزید مدفون مى‏سازید چون از آنجا بازمى‏گردید لشکر میرزا ابو بکر منهزم گشته به صد هزار پریشانى منهزم مى‏شود. صورت این واقعه در سنه تسع و ثمان ماء (۸۰۹) بوده است ۱*

جامى در نفحات الانس وفات مغربى را در سن ۶۰ سالگى به سال ۸۰۹ ذکر کرده است ۲* در مجله ارمغان سال ۱۷ شماره ۲ به نقل از سفینه کهنسالى که درباره تاریخ رحلت شعراى بزرگ است چنین آورده است وفات مولانا محمد شیرین مشهور به مغربى در سنین ۶۰ سالگى واقع شده در شهور سنه تسع و ثمانمائه (۸۰۹) از بیت زیر که در دیوانش هست‏

کسى کاو جز یکى هرگز ندانست‏ چه مى‏داند که پنجه چیست یا شصت‏

پیداست که مى‏بایست تا حدود سنین شصت سالگى رسیده باشد و چنین اشارت به سن بیشترى در دیوانش نیست مى‏توان قول تذکره‏نویسان را در باب وفات وى پذیرفت در این صورت سال تولدش ۷۴۹ هجرى خواهد بود.

قبر مغربى بنا به وصیت خود او در حظیره بابا مزید سرخاب تبریز است و بنا به نوشته مؤلف روضات درویش لیفى نیز در سرخاب مدفون‏ است و قرب به این مزار مقبره دو تن از اولیاء مشهور به پیر مغربى و پیر مشرقى است و اکابر و ابرار و اعزه روزگار به زیارت این دو بزرگوار آمد شد مى‏کرده‏اند ۱* قبر عبد الحى فرزند مولانا شمس الدین مغربى که در سال ۸۷۵ وفات یافته است در کنار قبر پدرش مى‏باشد ۲*

قاضى نور الدین محمد مشهور به قاضى‏زاده انصارى سلامى به نظم به عربى فرستاده است به کسانى که در حرم بابا مزید آسوده‏اند که در آن از شمس مغربى یاد کرده.
على مشرق الالهام و الکشف و الیقین‏ هو المغربى شمس اهل الولایه

۳* در آتشکده آذر نیز که وفات مغربى را در زمان شاهرخ بن تیمور گورگان در تبریز مى‏داند تصریح هست که وى هم در تبریز مدفون است ۴* اما رضا قلى خان هدایت در تذکره ریاض العارفین مى‏گوید بعضى گفته‏اند مولدش قریه نائین و مرقدش در اصطهبانات فارس است بعضى گفته‏اند در سرخاب تبریز و به درستى این نکته را توجیه مى‏کند که همانا شیخ مغربى نام متعدد بوده است و مردم اشتباه نموده‏اند غالبا در باب مضجع آن جناب قول اول مقرون به صواب است ۵* با آنکه ادوار براون در سال ۱۳۰۶ ش به اصطهبانات رفته و بقعه‏اى به نام مزار شیخ مغربى را دیده است در مجلد سوم تاریخ ادبیات خویش از سعدى تا جامى هم به قول هدایت درین باب استناد مى‏کند دقت و صراحتى که در کلام مؤلف روضات الجنان هست درباره آرامگاه مغربى شکى باقى نمى‏گذارد و پیداست که خود هدایت نیز معتقد بوده است که ممکن است آن‏کس که در اصطهبانات مدفون است مغربى دیگر باشد.

مقدمه دیوان کامل شمس مغربى//دکتر سید ابو طالب میرعابدینى‏

زندگینامه آیت الله سید عزالدین حسینى زنجانی(متولد: ۱۳۰۰ش.متوفی۱۳۹۲)

 Untitled

آیت الله سید عزالدین حسینى زنجانى از ثمرات گرانقدر خاندان امام جمعه زنجانى است. این خاندان به خاطر اقامه نماز جمعه به مدت حدود دو قرن به امام جمعه زنجانى شهرت پیدا کردند. از بین آنان همواره بزرگانى برخاسته و موجب اعتلاى اسلام شده اند. از بزرگان این خاندان، آیت الله سید محمد مجتهد طارمى زنجانى، فرزند سید ابوالقاسم حسینى زنجانى، است. وى از فقیهان بنام زنجان و اولین عالم از این خاندان بود که در این شهر به اقامه نماز جمعه پرداخت. وى در آن سنگر با کج اندیشان در سر ستیز بود. همانطور که در جریان «غائله بابیه» علیه آنان حکم جهاد داد و ضمن روشن کردن اذهان مردم، از شیوع عقائد انحرافى آنان جلوگیرى کرد.(۱)

آثار ارزشمندى از آن عالم مجاهد به جا مانده است، ازجمله، رساله عملیه که در ابتداى آن اصول معارف دینى آمده است. «لسان الصدق فى الحق»، الحاشیه على الاثبات الرجعه لامیر محمد مؤمن بن دوست محمد، انیس الفقهاء در ۷ جلد، حاشیه المعالم و… ازدیگر آثار اوست.(۲)

آیت الله سید عبدالواسع، فرزند سید محمد دومین امام جمعه این خاندان و جد دوم سید عزالدین حسینى، است. وى نویسنده کتابهاى الاجتهاد و التقلید، الرد على رساله التکفیر، الاخلاق و المواعظ در ۱۰ جلد، الحاشیه على القوانین و الحاشیه على الریاض مى باشد(۳)و در تاریخ ۱۲۹۱هـ .ق. در زنجان وفات یافت.(۴)

آیت الله سید ابوالفضائل، جد اول عزالدین از شاگردان فاضل شربیانى بود. او فقیهى کامل و مرجع رسیدگى به مشکلات مردم بود.(۵)فرزندش آیت الله سید محمود حسینى هم چهارمین امام جمعه بود. او در سال ۱۳۰۹هـ .ق. دیده به جهان گشود. مقدمات سطح و قسمتى از خارج را در زنجان و نزد استادان آن دیار مثل پدرش و آخوند ملاقربانعلى زنجانى و شیخ زین العابدین عابدى به انجام رساند و در سال ۱۳۳۰هـ .ق. در ۲۱ سالگى به نجف اشرف هجرت کرد و از بزرگان آن دیار مثل آیت الله محمد حسین کمپانى و محقق نائینى کسب فیض کرد و به درجه اجتهاد رسید.

سید محمود روحیه اى ظلم ستیز داشت و خانه اش در زنجان و قم محل تجمع ظلم ستیزان و مبارزان بود. مبارزانى همچون آیت الله سید محمود طالقانى از شاگردان نزدیک ایشان بودند. سید مجتبى نواب صفوى بارها در زنجان با او ملاقات کرد و در مورد نحوه مبارزه با طاغوتیان با وى به مشورت نشست.(۶)

آیت الله سید عزالدین زنجانى در خاطراتش مى نویسد:

«مرحوم والد، با رضاخان و دستگاه سلطنت بسیار بد بودند. در مجلس مؤسسان که عده اى از علماى بزرگ دعوت شده بودند، مرحوم والد یگانه فردى بود که برخلاف قاطبه حاضران مجلس، بلند شده و مجلس را ترک کردند.(۷)

رساله فى الجبر و التفویص، رساله فى الصید و الذباحه، حاشیه على تفسیر ملاصدرا، تقریرات فقه و اصول و حاشیه بر دررالفوائد از آثار اوست. وى در سال ۱۳۷۴هـ .ق.، در ۶۵ سالگى درگذشت و پیکرش را پس از تشییع به نجف اشرف بردند و در یکى از حجره هاى صحن امیرمؤمنان(علیه السلام) به خاک سپردند.(۸)

تولد و تحصیلات

سید عزالدین حسینى زنجانى در سال ۱۳۰۰ شمسى (۱۳۳۸هـ .ق.) در زنجان دیده به جهان گشود.(۹)

دوران کودکى اش در محیط علم و تقوا سپرى شد. تحصیلات ابتدایى و دبیرستان (متوسطه قدیم) را در زادگاهش به پایان رساند و در کنار آن مقدمات علوم دینى و سطح و قسمت کمى از درسهاى خارج فقه و اصول را به خوبى فراگرفت.(۱۰)

سفرى به مشهد مقدس

اشتیاق به یادگیرى علوم اسلامى و راهنماییهاى پدر موجب شد سید عزالدین در اوایل جوانى به درجات بلندى برسد. وى علاوه بر تدریس، توان تبلیغ را در خود به خوبى احساس مى کرد، ولى از آنجا که حکومت رضاخانى پوشیدن لباس روحانیت را ممنوع کرده بود، نتوانست لباس روحانیت بر تن کند و از فضیلت ارشاد محروم ماند. از طرفى بسیار مایل بود براى ادامه تحصیلات و ارتقاء به مدارج عالى علوم حوزوى به شهر مقدس قم سفر کند، ولى هربار که از پدر اجازه مى خواست، او رضایت نمى داد. تا اینکه سفر زیارتى مشهد مقدس پیش آمد. وى همراه پدر در اوایل سال ۱۳۲۰هـ .ش. به زیارت امام هشتم (علیه السلام) رفت و ضمن زیارت، به پیشنهاد یکى از دوستان پدر، به ملاقات شیخ حسنعلى اصفهانى رفتند. وى در آن زمان در محله «نخودک» – جزو مشهد فعلى – سکونت داشت. ضمن گفت و گو، مسئله موانع معمم شدن سید عزالدین نیز پیش آمد. شیخ گفت: چهل سال پیش که به مکه مشرف شدم، در راه، به اسهال خونى مبتلا شدم، چون مشرِف به مرگ شدم، از شخصى به نام حاج شیخ اسماعیل قره باغى(۱۱)یارى خواستم. او گفت: نذر کن اگر خدا شفا داد یک دوره قرآن را ختم و به روح مؤمنان وادى السلام نجف هدیه کنى. من چنین نذرى کردم و خداى متعال شفایم داد. من همین توصیه را به ایشان (سیدعزالدین) مى دهم به اضافه اینکه دعاى علقمه را زیاد بخواند. سید عزالدین حسینى مى گوید: در همان مجلس نذر کردم و پس از آن هرروز دعاى علقمه را خواندم تا اینکه خداوند هر دو خواسته ام را برآورده کرد حکومت رضاخانى در شهریور ۱۳۲۰ برچیده و ممنوعیت معمم شدن روحانیون برداشته شد و پدر اجازه سفر به قم را داد.(۱۲)

به این ترتیب سید در سال ۱۳۲۰هـ .ش. به حوزه قم هجرت کرد.(۱۳)

استادان

الف: زنجان

۱ ـ سید محمود حسینى زنجانى (متوفاى ۱۳۷۴هـ .ق.): سید عزالدین مقدمات علوم دینى، کتابهاى معیارالعلم غزالى، منطق و حکمت اشراق، قسمتى از اسفار، مبدأ و معاد و رساله حشر ملاصدرا، و بخشى از ریاض المسائل سید على طباطبایى و فوائدالاصول میرزاى نائینى را نزد پدر بزرگوارش سید محمود حسینى زنجانى یاد گرفت.(۱۴)

۲ ـ آیت الله شیخ محمد حسین دین محمدى: از بزرگان زنجان و از شاگردان آخوند خراسانى و شریعت اصفهانى بود، سید به توصیه پدر در درس وى شرکت کرد و کتابهاى رسائل، مکاسب و طهارت شیخ انصارى را فراگرفت.(۱۵)

۳ ـ شیخ عبدالکریم خوئینى زنجانى: فرزند ملاابراهیم زنجانى بود که سال ۱۲۹۱هـ .ق. در قصبه خوئین زنجان دیده به جهان گشود. تحصیلات حوزوى را در حد مقدمات در شهر زنجان فراگرفت و سپس در نجف اشرف نزد استادان بزرگ مثل سید کاظم یزدى و آخوند خراسانى تحصیل علوم دینى را به انجام رساند و از محمد تقى شیرازى، آخوند خراسانى و شیخ الشریعه اصفهانى اجازه اجتهاد گرفت. مدتى در زنجان به تدریس علوم حوزوى مشغول بود. در سال ۱۳۲۵هـ.ق به قم رفت و در سال ۱۳۶۹هـ.ق درگذشت.(۱۶)سید کفایه الاصول را نزد وى که خود از شاگردان آخوند بود و شرحى به نام «خودآموز کفایه» بر آن نوشته بود، فراگرفت.(۱۷)

۴ ـ شیخ یحیى مدرسى: متوفاى ۱۳۸۲هـ .ق..

۵ ـ سید رضا جوقینى.

۶ ـ شیخ مختار فلسفى لنکرانى.

۷ ـ سید عبدالصمد غزالى.

۸ ـ شیخ على رفاه.

۹ ـ سید مجتبى موسوى انگورانى.

۱۰ ـ سید احمد مجتهدى.(۱۸)

ب: در قم

۱۱ ـ آیت الله سید محمد حجت کوه کمرى: در ابتداى ورود به قم، در درس فقه و اصول وى شرکت کرد و یک دوره اصول فقه از ابتدا تا اواخر استصحاب را نزد ایشان یاد گرفت و تقریرات آن نزد ایشان موجود است.(۱۹)

۱۲ ـ آیت الله سید صدرالدین صدر.

۱۳ ـ آیت الله سید محمد حسین طباطبائى بروجردى.

۱۴ ـ آیت الله شیخ مهدى امیرى مازندرانى: سید عزالدین حسینى زنجانى در مورد شرکت در درس وى مى گوید:

«یک مقدارى از معقول (اسفار) را هم خدمت آیت الله حاج شیخ مهدى مازندرانى طاب ثراه تلمذ کردیم. ایشان مجتهدى بسیار بزرگوار و از شاگردان مرحوم شریعت اصفهانى و آقا سید محمد کاظم یزدى بودند. به معقول تسلط داشتند و خیلى خوب درس مى فرمودند. یادم است در آن هنگام که شایع بود (فلسفه چه نفعى دارد؟) روزى در تدریس جلد دوم اسفار آنجا که مرحوم صدرالمتألهین خطبه نهج البلاغه را در بحث توحید صفات عنوان کرده اند، ایشان کتاب را بست و درد دلش باز شد و فرمودند: نمى دانم این هایى که با فلسفه مخالفند آیا این مطالب را به غیر فلسفه مى توان فهمید؟»(۲۰)

۱۵ ـ سید احمد خوانسارى.

۱۶ ـ علامه سید محمد حسین طباطبایى.

۱۷ ـ آیت الله روح الله موسوى خمینى.(۲۱)

سفر به نجف اشرف

آیت الله حسینى زنجانى در حدود سال ۱۳۳۳هـ .ش. عزم نجف اشرف کرد. قبل از سفر به محضر استادان خویش رفت و با آنان مشورت کرد. استادان وى که از مرتبه علمى و کمالات اخلاقى او آگاهى کامل داشتند، ترک سفر را ترجیح دادند، ازجمله علامه طباطبایى فرمود: «درشرایط کنونى سفر شما به نجف تحصیل حاصل است.» آیت الله حسینى زنجانى با این حال عازم عتبات عالیات شد(۲۲)و از محضر بزرگان کسب فیض کرد.(۲۳) آیات عظام، سید عبدالهادى شیرازى و سید ابوالقاسم خویى بیشترین تأثیر را در علم و اخلاق ایشان داشتند.(۲۴)

شیوه تحصیل

آیت الله زنجانى از موفق ترین علماى عصر در تحصیل، تحقیق، تألیف، تدریس و دیگر فعالیتهاى علمى است، نظم و برنامه ریزى در کارها، روحیه جست و جو و تبحر در همه حالات از ویژگیهاى ایشان است. وى در خاطراتش مى گوید:

«یادم است که در سال ۴۲ که در زندان بودم و مرحوم مطهرى هم بودند. ایشان به یک وسیله اى مثنوى را داخل آوردند و با هم مطالعه مى کردیم و من اشعارى را که اشاره به آیات قرآن و یا حدیث داشت، آیات و احادیثش را مشخص مى کردم به طورى که یادم است شهید مطهرى در حاشیه مثنوى یادداشت مى کردند.(۲۵)

در طول تحصیل با علمایى چون شهید سید محمدعلى قاضى طباطبایى و سید عبدالحسین حائرى – از نوادگان دخترى آیت الله شیخ عبدالکریم حائرى – هم بحث بود. حائرى به تصریح آیت الله زنجانى استعداد فوق العاده و ذوقى سرشار داشت و در اوایل جوانى به درجه اجتهاد رسیده بود. آیت الله زنجانى مدت زیادى درسهاى فقه و اصول آیت الله بروجردى و آیت الله حجت و نیز درس فلسفه را با ایشان مباحثه کرد(۲۶)و سومین هم بحث وى آیت الله سید مهدى حائرى بود که درس اسفار امام(ره) را با هم مباحثه کردند.(۲۷)

زنجانى از دیگر موفقیتهاى تحصیلى خود را دوستى و ارتباط عاطفى با استادان خود و دیگر محققان حوزوى مى شمارد. وى تا حد امکان همراه و ملازم دانشوران حوزه بوده است و استادان بزرگى همچون امام خمینى(ره) و علامه طباطبایى(ره) این روحیه او را مى ستودند. از این رو اگر روزى در کلاس حاضر نمى شد، از احوالش جویا مى شدند. به یکى از آن موارد که پیامى لطیف دارد اشاره مى کنیم. آیت الله زنجانى زمانى که در قم بود، گرفتار بیمارى حصبه شد. در این ایام دو نفر از بزرگان وى را بسیار مورد تفقد قرار دادند

اول: امام خمینى(ره) بود که هر روز به منزل او مى رفت و احوال پرسى مى کرد. تااینکه حالش بدتر شد و وى را با تأکید امام به بیمارستان سهامیه منتقل کردند و چون منزل آیت الله زنجانى براى استراحت مناسب نبود، امام دستور داد از منزل خودشان رخت خواب مناسب و وسایل لازم استراحت را فراهم کنند.

دوم: مرحوم آیت الله حاج سید احمد زنجانى(ره) بود. او با اینکه استاد آیت الله زنجانى نبود رابطه علمى فراوانى با وى داشت. از این رو در آن ایام، بارها به ملاقات ایشان مى رفت. آیت الله زنجانى مى گوید:

پس از بهبودى من، ایشان به من فرمودند: در اواخر روزهایى که حال شما خوب نبود و شما در حال اغما بودید، مرتب مى گفتید: «عبدالرحیم قصیر، عبدالرحیم قصیر»! من فکر کردم تکرار این نام به زبان شما حتماً رازى دارد. از این رو یک شب، کتاب عروه الوثقى را نگاه کردم. دیدم در آنجا نمازى براى قضاء حوائج از یکى از امامان معصوم توسط «عبدالرحیم قصیر» نقل شده است.(۲۸) همان شب غسل کردم و آن نماز را خواندم و فرداى آن روز حال شما خوب شد.(۲۹)

بازگشت به زنجان آیت الله سید عزالدین زنجانى مدتى قبل از وفات پدرش در سال ۱۳۳۵هـ .ش. به درخواست پدر به زنجان بازگشت و به فعالیتهاى علمى، اجتماعى و مذهبى پرداخت.(۳۰)

وى در زنجان نیز با راه حلى که پدرش ارائه کرد، به علم آموزى ادامه داد. خود در این مورد مى گوید:

«این جانب على رغم میل باطنى خود مى خواستم از نجف اشرف به ایران برگردم چرا که گفته مى شد حوزه(علمیه) زنجان کسى را (براى اداره کردن) ندارد. چون آن ایام مصادف بود با کسالت و بسترى شدن مرحوم والد. (از این رو) براى اداره مدرسه و مسجد سید و… مراجعت به ایران (را لازم) دیدند (و وقتى علاقه فراوان من نسبت به علم آموزى بیشتر و عدم دسترسى به استادان بزرگ را دیدند به من) گفتند: «ناراحت نشوید. به شما روشى یاد مى دهم که دورى حوزه را جبران کند. این روش نوعى ریاضت (و تمرین) مى خواهد و آن این است که یا با نذر و یا چیز دیگر خود را موظف کنید که یک متن فقهى را در ساعاتى از روز (به طور) عمیق مطالعه کرده و (در آخر کار) نظرات خود را پیرامون آن یادداشت کنید. به شما قول مى دهم که اگر بر این کار بطور منظم اهتمام کنید، دورى شما از حوزه جبران خواهد شد.»(۳۱)

منزلت علمى

آثار گرانقدر، نقطه نظرات در موضوعات علمى و جلسات پربار تدریس در رشته هاى فقه، اصول، فلسفه، عرفان و تفسیر در زنجان و مشهدمقدس بهترین دلیل بر منزلت علمى او است. عظمت علمى آیت الله زنجانى باعث توجه ویژه استادان نسبت به ایشان شد. علامه طباطبایى در مصاحبه اى تلویزیونى – در اواخر عمر – وقتى سؤال شد که در علوم عقلى به ویژه فلسفه به چه افرادى مى توان اعتماد کرد، بعد از ذکر نام شهید مطهرى، نام سید عزالدین حسینى را برد.(۳۲)

شیخ عبدالحمید قائمى از علماى فقید زنجان هم مى گوید:

«در محضر علامه طباطبایى(ره) بودم. به مناسبتى سخن از مسائل زنجان به ویژه آیت الله حسینى زنجانى به میان آمد. علامه طباطبایى فرمود: مقام علمى حاج سید عزالدین براى مردم مجهول است. ایشان بسیار زحمت کشیده و داراى مراتب عالى علمى هستند.»(۳۳)

تدریس

در سالهایى که در زنجان اقامت داشت به تدریس علوم دینى در مدرسه سید مى پرداخت و هم اکنون که درمشهد مقدس سکونت دارند، در اکثر موضوعات علوم دینى و انسانى به تدریس اشتغال دارد و با تدریس فقه، اصول، فلسفه (کلام) عرفان و اخلاق و نهج البلاغه در مدرسه امام صادق(علیه السلام) تشنگان را با آب حیات علوم آل محمد(علیهم السلام) سیراب مى کند.(۳۴)

فعالیتهاى اجتماعى

اداره حوزه علمیه: بعد از رحلت پدر، مدیریت حوزه علمیه زنجان را به عهده گرفت و به تربیت مبلغان، محققان و مدرسان علوم دینى پرداخت و به حرکت علم و اخلاق بیش از پیش تداوم بخشید.

مرجعیت: در سال ۱۳۵۴هـ .ش. رساله توضیح المسائل خود را با نام جامع الاحکام به چاپ رساند و بسیارى از مردم زنجان از ایشان تقلید کردند. بعد از رحلت آیت الله العظمى اراکى(ره) در سال ۱۳۷۳ نیز عده بسیار دیگرى از مردم آن سامان از وى تقلید کردند و ایشان در این منصب به مسائل مذهبى مردم رسیدگى کرد.(۳۵)

تأسیس کتابخانه: از فعالیتهاى مهم ایشان تأسیس کتابخانه جامع با معمارى جدید است. این مرکز که به کتابخانه حسینى موسوم است، در مدخل مسجد جامع و مدرسه علمیه سید قرار دارد و سالهاست که مورد استفاده عموم مردم به ویژه طلاب علوم دینى و علماى شهر مى باشد. کتابخانه بیش از شش هزار کتاب در موضوعات گوناگون دارد و تعدادى از آنها را آقاى محمد نجمى – از استادان دانشگاه تهران – وقف کرده است.(۳۶)

ساخت مسجد: آیت الله زنجانى مسجدهاى متعددى را در زنجان در روستاهاى تابع بنا نهاد مسجد قمر بنى هاشم(علیه السلام) در جنب انبار غله زنجان، مسجد روستاى یدى بلاغ و روستاى همجوار، از این قبیل است.(۳۷)

تشکیل گروههاى تبلیغى: این عالم آگاه با درک شرایط زمان و شناخت آفت هایى که از ناحیه دشمنان متوجه اعتقادات مردم متدین بود، اقدام به تشکیل انجمن و گروه هایى تبلیغى براى ترویج مبانى اعتقادى مردم و نشر احکام الهى کرد. وى در این راستا، علماى بسیارى را به شهر زنجان و اطراف آن گسیل داشت. علاوه بر آن ضمن آموزش معلمان و دانش آموزان و آشنا کردن آن ها با افکار فرقه هاى ضاله قدمهاى مثبتى در راه ازاله انحرافات منحرفان برداشت. از ثمرات بارز این اقدامات ریشه کن کردن فرقه ضاله بهائیت در زنجان و برگشت بسیارى از هواداران آن به دامن اسلام بود. این فرقه ضاله روستاى یدى بلاغ را مرکز تبلیغات افکار انحرافى خود قرار داده بود که توطئه هاى آنها با تدبیر آیت الله زنجانى خنثى گردید.(۳۸)

اقامه جمعه و جماعت: ایشان تا مدتى قبل از انقلاب از ناحیه حکومت پهلوى به طور غیر رسمى به مشهد مقدس تبعید شده بوده و مردم جاى خالى مردى فقیه، انقلابى، آگاه به مبانى سیاسى امام خمینى و معتقد به راه او را احساس مى کردند. از این رو بارها از امام که در پاریس بود تقاضا کردند ایشان از مشهد به زنجان بیاید. امام خمینى(ره) نیز در جواب یکى از نامه هاى آیت الله زنجانى نوشت:

«بسمه تعالى

خدمت جناب مستطاب سیدالاعلام و حجه الاسلام والمسلمین آقاى حاج سید عزالدین امام -دامت برکاته- به عرض مى رساند، مرقوم شریف که حاکى از سلامت وجود شریف و حاوى تفقد از این جانب بود موجب تشکر گردید. سلامت و سعادت جنابعالى را از خداوند تعالى خواستار است. مدتها است که به نظرم مى رسید از جنابعالى تقاضا کنم زنجان را که مرکزى حساس است از وجود خودتان خالى نگذراید. اکنون که مجاهدات علماى اعلام زنجان و اهالى محترم -ایدهم الله تعالى- نقطه عطفى شده و فعالیتهاى اسلامى چشمگیرى در آنجا انجام مى گیرد این تصور قوت گرفته است و البته عذرى را که مرقوم داشته اید موجه بود و با آن ترتیب صلاح نبود لکن اکنون که دستگاه جبار به انهدام گرایش پیدا کرده و اساس آن مسائل به هم ریخته شده است به نظر مى رسد که وجود جنابعالى در آنجا مفیدتر براى فعالیتهاى اسلامى باشد. ایران جنگزده امروز احتیاج به نوسازى دارد و این امر محتاج به تشریک مساعى جمیع اقشار ملت است که باید به همت بزرگان و علماى اعلام صورت بگیرد. مسامحه در نظارت امور بلاد به وسیله علماء و معتمدین و پشتیبانى ملت، موجب ضررهاى جبران ناپذیر است، لهذا از جنابعالى تقاضا مى شود که در صورت عدم محذور شدید به زنجان تشریف ببرید و با راهنمایى خود، امور را اصلاح و با تشریک مساعى علماى اعلام و سایر محترمین مسائل مهمه را حل فرمایید. از خداوند تعالى اصلاح امور مسلمین را خواستارم. از جنابعالى امید دعاى خیر دارم. والسلام علیه و رحمه الله.

۱۹ صفر ۱۳۹۹هـ.ق. – ۲۸/۱۰/۱۳۵۷»(۳۹)

به این ترتیب آیت الله زنجانى در آستانه پیروزى انقلاب، یعنى در سال ۱۳۵۷ به زنجان بازگشت و ۲ سال امامت جمعه را به عهده گرفت.(۴۰)

فعالیتهاى سیاسى

آیت الله حسینى زنجانى در وقایع ۱۳۴۲ و قیام مردم قم، از مرجعیت امام خمینى حمایت کرد و در کنار دیگر عالمان توطئه شاه مبنى بر از بین بردن امام را خنثى کرد. ابراز حساسیت نسبت به هتاکى به مقدسات به ویژه وقتى حکومت ستمشاهى پشتوانه آن بود، از ویژگیهاى وى شمرده مى شد. وى در جریان نوشته شدن کتاب اسرار هزار ساله توسط یکى از منحرفان، عکس العمل نشان داد و از مراجع وقت قم کسب تکلیف کرد. ایشان در این مورد مى گوید:

«در ایامى که در محضر امام مشغول بودیم، یکى از منحرفین کتابى منتشر کرد بنام «اسرار هزار ساله» که در این کتاب به مسائل زیارت و احکام اسلامى حمله کرده بود. ما طلبه هاى جوان با شور و حرارتى به محضر مراجع رفتیم تا براى پاسخ به این کتاب اقدام کنند. مخصوصاً به محضر آقاى حجت شرفیاب شدیم. ایشان فرمودند نباید به اینگونه کتاب ها اعتنا کرد «الباطلُ یترک بِتَرکِ ذِکرِه» (باطل با ترک ذکر آن، خود بخود متروک مى شود).تااینکه خدمت امام رسیدم بالاخره خود امام خمینى(ره) از وجود این کتاب مطلع شدند و درس اسفار را تعطیل فرمودند و پانزده روز جواب از شبهات آن کتاب را نوشتند به نام «کشف الاسرار» که مکرر چاپ شده است. و در نوشتن این کتاب خودشان را خیلى به زحمت انداختند چشمشان آزرده شد و مدتى هم عینک دودى مى زدند.»(۴۱)

آیت الله زنجانى در روز ۱۷ خرداد سال ۱۳۴۲ به مناسبت فجایعى دولت در ۱۵ خرداد در تهران، به منبر رفت و سخنرانى شدیدالحنى علیه حکومت نمود. بعد از سخنرانى از طرف ساواک مورد تعقیب قرار گرفت و پس از دستگیرى به تهران منتقل شد و همراه مبارزانى مثل شهید مطهرى، شهید هاشمى نژاد، آیت الله مکارم شیرازى، شیخ حسین لنکرانى و محمد تقى فلسفى زندانى شد و پس از ۴۵ روز آزاد شد.(۴۲) زندانى شدن تأثیرى منفى در روحیه ظلم ستیزى او نداشت. ازاین رو بعد از آزادى ارتباطى مستمر با مبارزان و پیشگامان نهضت امام خمینى داشت و با مخالفان رژیم از مراجع، علماء و اقشار مختلف ارتباط برقرار مى کرد و در مورد نحوه مبارزه و تداوم آن به گفت و گو مى نشست. وى در خاطراتش مى گوید:

«مرحوم آیت الله میلانى در سال ۴۲ جزء پیشگامان در حرکت انقلابى بودند و به همین جهت به تهران تشریف آوردند. کاملا یادم است که ورود ایشان به تهران مصادف با زندانى شدن ما در همان تاریخ بود. بعداز خلاصى از زندان مجالسى داشتیم با بعضى از مراجع وقت و علماء که به تهران آمده بودند. این مجلس در منزلى که ایشان (آیت الله میلانى) ساکن بودند منعقد مى شد. در بعضى از این محافل خصوصى مرحوم شهید مطهرى رضوان الله علیه نیز شرکت داشتتند.»(۴۳)

آیت الله حسینى زنجانى در شب احیاى ماه مبارک رمضان سال ۱۳۴۷شمسى علیه حکومت ستمشاهى، به خاطر رواج بى حجابى و بى بندوبارى سخنرانى تندى نمود و عوامل فرهنگى کشور را زیر سؤال برد و این بار هم مورد تعقیب ساواک قرار گرفت ولى ساواک به خاطر موقعیت ایشان در میان مردم از زندانى کردنش منصرف شد.(۴۴)

آیت الله حسینى زنجانى در سال ۱۳۵۰ که محمدرضا شاه پهلوى از اوپک برگشته بود و عده اى از روحانیون به استقبال او رفته بودند، به منبر رفت و علیه آن روحانیون سخنرانى تندى نمود و ضمن ذکر معیارهاى تشخیص روحانى واقعى از روحانى نما، اذهان مردم را متوجه امام خمینى به عنوان تنها رهبر آزادى بخش کرد. وقتى خبر این سخنرانى انتقادى به تهران رسید، حکومت پهلوى چاره را در آن دید که وى را محدود کند و بین او و مردم جدایى افکند، ازاین رو با هماهنگى لازم توسط ساواک منوچهر آزمون -سرپرست اوقاف- مأمور برخورد با آیت الله زنجانى شد. آزمون نیز به واسطه بعضى روحانى نماها به ایشان ابلاغ کرد قبل از هرگونه برخورد، زنجان را ترک کنید و به مشهد بروید!

آیت الله زنجانى به خاطر اینکه حضور ایشان بهانه به دست ساواک ندهد و آنان براى افراد انقلابى ایجاد مزاحمت نکنند، به مشهد مقدس هجرت کرد و در آن شهر به مبارزات خود ادامه داد.(۴۵)

آثار ماندگار

آنچه در آثار این عالم آگاه قابل لمس است، چند ویژگى زیر است:

۱- گذشته از برخى تألیفات که صرفاً مسائل علمى و مبنایى از قبیل تقریرات درسهاى استادان در طول دوران تحصیلى است، بیشتر آن ها، نیاز فعلى جامعه را مدنظر قرار داده است. علاوه بر آن، توجه خاصى به دفع شبهات روز دارد. نمونه این مسئله اثر ارزشمند «معیار شرک فى القرآن» است.

۲- با اینکه وى در علوم عرفان، فلسفه و فقه داراى تخصص ویژه است اثرى از علم زدگى در آثارش دیده نمى شود. درعین حال وحى محورى در خیلى از تألیفاتش موج مى زند.

۳- بیان مؤلف در بیشتر کتابها ساده و روان و براى بیشتر مردم قابل درک است.

فقه و اصول

۱ ـ تقریرات اصول آیت الله سید محمد حسین بروجردى(ره).

۲ ـ تحریرالوسیله فى الفقه: این اثر سلسله مباحث فقه استدلالى است که از مبحث طهارت شروع شده است.

۳ ـ شرح وسیله النجاه: شرح و تفسیر کتاب فقه استدلالى وسیله النجاه، تألیف آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى(ره) است که ضمن تدریس خارج فقه در زنجان و مشهد گردآورى شده است.

۴ ـ کتاب الخمس.

۵ ـ مناسک حج.

۶ ـ مجمع المسائل(رساله توضیح المسائل).(۴۶)

علاوه بر آثار مذکور، تألیفات چندى در موضوع تعلیقه بر کتابهاى فقهى و اصولى معتبر در حال گردآورى است که به زودى چاپ خواهد شد.(۴۷)

تفسیر و علوم قرآنى

۷ ـ تفسیر سوره حمد: این اثر به زبان فارسى و بیانى ساده و روان است. مؤلف ضمن بیان معناى آیات، اشارات و لطائف هر آیه، به ذکر شبهات پرداخته است. این کتاب چکیده اى از کلیات معارف الهى و قرآنى است و خواننده را با راههاى ارتباط با خدا و معیارهاى انسان کامل آشنا مى کند. تفسیر سوره حمد در ۱۶۸ صفحه و در سال ۱۳۸۳ توسط بوستان کتاب قم چاپ شده است.

۸ ـ معیار الشرک فى القرآن: این اثر گرانقدر، سلسله مناظرات و پرسشها و پاسخهایى است که بین آیت الله حسینى زنجانى و برخى اهل شبهه صورت گرفته است و موضوع آن بررسى مشروعیت توسل به معصومان(علیهم السلام) – مفاد بسیارى از دعاها و مضمون زیارتنامه ها- و اثبات منافات نداشتن آن با توحید است. مؤلف طى چند فصل به معناى شرک و مصادیق آن از نظر قرآن و جواب به شبهات پرداخته است. کتاب مذکور در ۱۱۲ صفحه و به زبان عربى توسط دارالارشاد الاسلامى بیروت در سال ۱۴۱۱هـ .ق. به چاپ رسید و توسط آقاى ابوالفضائل مجتهدى به فارسى برگردانده شد و آماده چاپ است.

۹ ـ الانتزاعات من القرآن.

۱۰ ـ تعلیقات بر تفسیر شُبَّر.

۱۱ ـ تفسیر ترتیبى قرآن.

عقائد و معارف

۱۲ ـ شرح خطبه حضرت زهرا(علیها السلام): این کتاب به زبان فارسى و حدود ۱۰۰۰ صفحه در دوجلد است و بارها توسط انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم به چاپ رسیده است.

۱۳ ـ راه رستگارى(کندوکاو در باب ایمان و اسلام): به زبان فارسى است و در ۱۱۱ صفحه، در سال ۱۳۸۲ توسط بوستان کتاب قم به چاپ رسیده است.

فلسفه و عرفان

۱۴ ـ حاشیه بر شرح منظومه حکمت ملا هادى سبزوارى.

۱۵ ـ شرح و نقد مثنوى معنوى مولوى.

۱۶ ـ حاشیه بر اسفار ملاصدرا.

۱۷ ـ تصوف.

آثار دیگر

۱۸ ـ شرح نهج البلاغه

۱۹ ـ شرح زیارت عاشورا.

۲۰ ـ شرح زیارت آل یاسین.(۴۸)

سفارشات استاد

عالم وارسته و ربانى آیت الله سید عزالدین حسینى زنجانى خطاب به طلاب و روحانیون مى گوید:

«از مسائل بنیادى و اساسى علوم اسلامى، تقوى و رعایت سلوک شرعى است. در باب عقل و جهل کتاب کافى مى خوانیم: خطاب به داود رسید که اى داود! میان من و خودت قُطّاع الطریق را واسطه ننما. داود تعجب مى کند و سؤال مى کند: قطاع الطریق چه کسانى هستند؟ خداى متعال وحى کرد: قطاع الطریق عبارتنداز: علماء سوء کسانى که علم را مقدمه دنیا قرار داده اند. این ها راه را بر مردم مى بندند. خلاصه آنکه اگر روحانى نخواهد در زمره (مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُو التَّواره)باشد، باید رابطه خود را با خدا حفظ و محکم کند و باید کارى کند که محبت دنیا در دل او نباشد که فردا پیامد منفى نداشته باشد. در اینجاست که معلومات درافشانى مى کند و انقلاب در خود و دیگران پدید مى آورد. این همه کتاب قبل از انقلاب نوشته شده و حرف ها به میان آمد چندان تأثیرى نکرد

اما یک نفر به نام امام خمینى(ره) پیدا شد که واقعاً باتقوى بود، حرف ها باروش بود و این گونه مردم را تغییر داد. روحانى واقعى در مردم بسیار تأثیر مى گذارد و اولین شرط، باور و تعیین خود شخص است و بعد هم استقامت ایشان، شجاعت و روشن بینى ایشان، ایمان جوشان و نفس گرم ایشان. چه حرکتى در مردم مرده دل آفرید…بالاخره با تهذیب نفس است که طلبه انقلاب آفرین مى شود و در روحانیت مردم انقلاب ایجاد مى کند.»(۴۹)

وفات

آیت الله العظمی حسینی زنجانی سرانجام در سحر گاه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۲، مصادف با شهادت حضرت امام هادی علیه السلام جان به جان آفرین تسلیم کرد و به ملکوت اعلی پیوست. رحلت آیت الله‌ عزالدین زنجانی موجی از غم و اندوه را در بین مردم زنجان که بسیاری از آنها مقلد این مرجع عالیقدر بودند به وجود آورد  و ۳ روز عزای عمومی اعلام کردند. در مشهد نیز به پاس احترام ایشان ۲ روز عزای عمومی اعلام شد و در روز ۲۶ اردیبهشت در جورا ملکوتی ثامن الائمه علی بن موسی الرضا علیه السلام آرام گرفتند.

پیام تسلیت رهبر انقلاب و مراجع تقلید بعد از ارتحال آیت الله عزالدین زنجانی

رهبر معظم انقلاب
در پی ارتحال آیت الله زنجانی رهبر معظم انقلاب در پیامی ارتحال این آیت عظما را تسلیت گفتند و فرمودند: «رحلت عالم جلیل‌القدر مرحوم آیت الله آقای حاج‌آقا عزالدین حسینی زنجانی رضوان الله تعالی علیه را به عموم ارادتمندان ایشان در مشهد و زنجان و به علمای اعلام و حوزه‌های علمیه و بطور ویژه به آقازادگان محترم و بیت مکرّم ایشان تسلیت می‌گویم. این بزرگوار که از عالمان برجسته و ذیفنون به شمار می‌رفتند، از زنجان و نیز دوران اقامت طولانی در مشهد مقدس، کانون توجّه فرزانگان و اصحاب اندیشه و هنر نیز قرار داشتند و محفل گرم هدایت و افاده‌ی ایشان محل حضور طبقات گوناگون بود. خداوند متعال بر علوّ درجات این عالم جلیل بیفزاید و بازماندگان را مشمول اجر و فضل خود قرار دهد.»
 

گلشن ابرار جلد۷

 

(۱). مجله حوزه، ش ۲۳، ص ۴۰٫

(۲). الذریعه، ج ۱۱، ص ۲۱۸ و ج ۱۸، ص ۳۰۶ و ج ۶، ص ۲۰۹ و ج ۲، ص ۴۱۳معجم المؤلفین، ج ۱۱، ص ۱۳۹٫

(۳). الذریعه، ج ۱، ص ۲۷۲ و ج ۱۰، ص ۱۹۷معجم المؤلفین، ج ۶، ص ۲۱۵٫

(۴). الذریعه، ج ۱۱، ص ۲۱۸٫

(۵). علماء نامدار زنجان، ص ۲۶٫

(۶). همان، ص ۶۷ معجم المؤلفین، ج ۱۲، ص ۱۸۹ گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۱۳۵٫

(۷). مجله حوزه، ش ۲۳، ص ۴۶٫

(۸). گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۱۳۵٫

(۹). همان، ص ۲۳۹٫

(۱۰). مکاتبه با حجهالاسلام والمسلمین حاج سید محمد حسینى زنجانى، فرزند آیت الله سید عزالدین حسینى زنجانى، ۱۸/۵/۸۴٫

(۱۱). از استادان شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى.

(۱۲). مکاتبه با حجهالاسلام والمسلمین سید محمد حسینى زنجانى، ۲۵/۵/۸۴، ص ۳٫

(۱۳). علماء نامدار زنجان، ص ۱۰۹ گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۴۰٫

(۱۴). مکاتبه…، ص ۲ گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۳۹٫

(۱۵). مکاتبه…، همان.

(۱۶). علماء نامدار زنجان، ص ۴۵٫

(۱۷). مکاتبه…، ص ۳٫

(۱۸). همان، ص ۲٫

(۱۹). گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۴۰٫

(۲۰). مجله حوزه، ش ۲۳، ص ۳۷٫

(۲۱). همان.

(۲۲). مکاتبه…، ص ۷٫

(۲۳). گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۴۰٫

(۲۴). مکاتبه، همان.

(۲۵). مجله حوزه، ش ۲۴، ص ۲۶٫

(۲۶). مکاتبه…، ۲۵/۵/۸۴، ص ۹٫

(۲۷). مجله حوزه، ش ۲۳، ص ۳۸٫

(۲۸). ر.ک: العروهالوثقى، مؤسسه اسماعیلیان، ۲ جلدى، چاپ دوم، ۱۴۱۲، ج ۱، ص ۷۲۲٫

(۲۹). مکاتبه…، ص ۹٫

(۳۰). همان.

(۳۱). مجله حوزه، ش ۲۳، ص ۴۳

(۳۲). علماء نامدار زنجان، ص ۱۱۰٫

(۳۳). مکاتبه…، ص ۸٫

(۳۴). مجله حوزه، ش ۲۳، ص ۳۵ مکاتبه…، ۱۸/۵/۸۴

(۳۵). علماى نامدار زنجان، ص ۱۱۰٫

(۳۶). گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۴۰٫

(۳۷). همان، ص ۲۴۱٫

(۳۸). همان.

(۳۹). صحیفه امام، ج ۵، ص ۴۹۷٫

(۴۰). مکاتبه…، همان.

(۴۱). همان، ۲۵/۵/۸۴، ص ۶٫

(۴۲). همان، ص ۱۰٫

(۴۳). مجله حوزه، ش ۲۳، ص ۴۳٫

(۴۴). مکاتبه…، ۱۸/۵/۸۴٫

(۴۵). همان، ۲۵/۵/۸۴، ص ۱۰٫

(۴۶). گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۴۱ مکاتبه…، ص ۱۰٫

(۴۷). سید عزالدین زنجانى، مقدمه.

(۴۸). گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۴۱ مکاتبه…، ص ۱۱، ۱۸/۵/۸۴٫

(۴۹). مجله حوزه، ش ۲۴، ص ۳۵ و ص ۳۶٫

  

زندگینامه بابافرج تبریزی«گَجیلى»

بابافَرَج تَبْریزی (د ۵۶۸ق /۱۱۷۳م )، فرزند بدل بن فرج ، از صوفیان و مشایخ بزرگ سده ۶ق /۱۲م . او را گَجیلى ، منسوب به محله گجیل تبریز که خانقاه و مقبره اش هم در آنجا بود، نیز خوانده اند. از احوال او اطلاع دقیقى در دست نیست و آنچه مى دانیم ، غالباً مبتنى بر گزارش ابن کربلایى در روضات الجنان است که پدرش خادم آستانه بابافرج بوده است .

بابافرج را به سبب حالت جذبه ای که بر او غلبه داشت و غالباً در گلخن حمامى در گجیل عزلت مى گزید، از «اولیای اخفیا» و «شیخ واصل » و «مجذوب و محبوب حق » خوانده اند (ابن کربلایى ، ۱/۲۸۷، ۳۷۶؛ خوارزمى ، ۱/۱۱۴) و آورده اند که چنان در شهود حق مستغرق بود که هرگز «نظرش بر جهان نیفتاد» (شبستری ، ۲۲۴). پیر طریقت او شیخ احمد مرشطى بود که خود از مریدان شیخ محمدسالم به شمار مى رفت و شیخ محمد هم از مریدان شیخ جنید بغدادی بود. اما اگر سلسله طریقت بابا فرج به جنید برسد (ابن کربلایى ، ۱/۳۷۷)، با توجه به سالمرگ جنید، باید در میانه بیش از دو واسطه بوده باشد. از مشهورترین مریدان و تربیت یافتگان بابافرج ، عارف نامدار شیخ نجم الدین کبری است که هم از «نظر» وهم از «تربیت » بابافرج برخوردار بوده ، و به اشارت و ارشاد همو، به سیر آفاق و انفس پرداخته است (نوربخش ، ۴۸؛ جامى ، ۴۲۳؛ ابن کربلایى ، ۱/۳۷۸-۳۷۹).

درباره نخستین دیدار شیخ نجم الدین و بابافرج چند گزارش در دست است و حاصل همه آن است که حضور ناگهانى بابافرج ، به حالت جذبه و سر و پا برهنه ، در مجلس درس خواجه ابومنصور محمد بن اسعد طوسى ، معروف به حفده که شیخ نجم الدین از جمله شاگردان او بود و گروهى از ائمه و مشایخ نیز حضور داشتند، استاد را از تدریس و شاگرد را از قرائت ، بى آنکه خود علت را دریابند، بازداشت و زبانشان را ببست . آنگاه که بابافرج برفت ، از نام و احوالش جویا شدند و به دیدارش شتافتند. شیخ نجم الدین از همین جا به خدمت بابافرج درآمد و تربیت یافت . گفته اند که ابومنصور حفده نیز تحت تأثیر بابافرج واقع شد و مرید او گردید (خوارزمى ، ۱/۱۱۴- ۱۱۵؛ جامى ، ۴۲۳-۴۲۴؛ ابن کربلایى ، ۱/۲۸۷). از همین روایات برمى آید که بابافرج خود را از اولیای خاصه مى دانسته ، زیرا شیخ نجم الدین و ابومنصور حفده و دیگران را به شرطى پذیرفت که طوری نزد او روند که گویى در پیشگاه خداوند حاضر مى شوند (خوارزمى ، ۱/۱۱۵). آورده اند که در همین دیدار، عظمت حق چنان در او که در حال «مراقبه » بود، تجلى کرد که جامه بر تنش دریده شد (همانجا؛ جامى ، ۴۲۴)، ولى ارتباط تسمیه «فرجى » (بالاپوش ) با این واقعه (ابن کربلایى ، ۱/۳۷۹) درست نمى نماید (نک: محمد بن منور، ۱۵۹، ۲۲۷). به نظر مى رسد که بابا فرج در همین ایام در خانقاه مقام گرفت و سپس به تربیت مریدان – که پیش از آن دل بدان نمى نهاد – مشغول شد.

درباره بابافرج گفته اند که وی «پیرنظر» و «پیر تربیت » و «پیر خرقه» شیخ نجم الدین کبری است که هر ۳ را از او یافت (ابن کربلایى ، ۱/۳۷۹؛ نوربخش ، همانجا؛ جامى ، ۴۲۳). عبدالعزیز هروی ، صوفى برجسته نیز از همین دوره به خدمت بابافرج پیوست و از مریدان خاص او شد (ابن کربلایى ، ۱/۳۷۷). شیخ محمود شبستری برخى از عقاید و سخنان بابافرج درباره حدوث و قِدم عالم ، و نفى «شر مطلق » و اعتقاد به وجودِ خیر در هر موجود و هر مرتبه از وجود را نقل کرده است (ص ۱۹۸-۱۹۹، ۲۲۴).

بابافرج تا آخر عمر در خانقاه خویش به سر برد و چون درگذشت ، او را در گجیل ، شاید در همان خانقاه ، دفن کردند. مقبره او که ظاهراً بنایى داشته ، و در ۷۵۵ق /۱۳۵۴م ترمیم یا تجدید شده است ، زیارتگاه مردم شد و بنابر روایات مختلفى که روزهای شنبه یا دوشنبه را روز «وقفه» بابا دانسته اند، برای زیارت و طلب حاجت بر خاک او حاضر مى شدند (حمدالله ، ۷۸۸؛ ابن کربلایى ، ۱/۳۷۶). ابن کربلایى که پدرش از خادمان مقبره او بوده ، و به همین سبب بابا فرجى شهرت داشته ، بابا فرج را صاحب کراماتى دانسته ، و آورده که پس از مرگ نیز تصرفاتى در امور داشته است (۱/۳۸۰- ۳۸۳).

مآخذ:

۱-روضات الجنان/حافظ حسین ابن کربلایى ،   به کوشش جعفر سلطان القرایى ، تهران ، ۱۳۴۴ش ؛

۲-نفحات الانس/عبدالرحمان جامى ، به کوشش محمود عابدی ، تهران ، ۱۳۷۰ش ؛

۳-تاریخ گزیده/حمدالله مستوفى ،  به کوشش ادوارد براون ، کمبریج ، ۱۳۲۸ق /۱۹۱۰م ؛

۴-جواهر الاسرار/ حسین خوارزمى  ، به کوشش محمدجواد شریعت ، اصفهان ،

۵-مشعل / محمودشبستری ،«سعادت نامه »مجموعه آثار، به کوشش صمد موحد، تهران ، ۱۳۶۵ش ؛

۶-اسرار التوحید/محمد بن منور، ، به کوشش ذبیح الله صفا، تهران ، ۱۳۳۲ش ؛

۷- «سلسله الاولیاء»/محمدنوربخش ،جشن نامه هانری کربن ، به کوشش سیدحسین نصر، تهران ، ۱۳۵۶ش .

مسعود جلالى مقدم

زندگینامه حکیم بهمنیاربن مرزبان(متوفی ۴۵۸ه ق)

 فیلسوف مشائی قرن پنجم و شاگرد مشهور ابن سینا. لقب او را کیارئیس و کنیه اش را ابوالحسن گفته اند . تاریخ ولادت وی معلوم نیست . در آذربایجان به دنیا آمد . در سبب شاگردی وی نزد ابن سینا نقل است که در کودکی هنگام گرفتن آتش از آهنگر، مقداری خاک در دو کف دستان خود گذارد و سپس آتش را گرفت . ابن سینا که شاهد این ماجرا بود او را تحسین کرد، نزد پدرش رفت و از او خواست که بهمنیار را به کسب علم مشغول کند . بهمنیار از ۴۰۴ تا ۴۱۲ که ابن سینا در همدان وزیر شمس الدوله دیلمی بود، در درس او حاضر شد و کتاب الحاصل و المحصول او را نزدش خواند . بهمنیار را مفسر فلسفه ابن سینا و مروّج فلسفه در قرن پنجم دانسته اند. او کتاب التعلیقات ابن سینا را جمع آوری کرده و در التحصیل فلسفه او را شرح کرده است . ابن سینا در نامه ای به بهمنیار او را به دلیل اهتمام به تحصیل علم تحسین کرده است .

درباره دین بهمنیار اقوال مختلف است . منابع متقدم او را زردشتی دانسته اند اما متأخران گفته اند که بعدها مسلمان شده است . آقابزرگ طهرانی نیز در الذریعه کتاب التحصیل را جزو مصنفات شیعه معرفی کرده است . در این کتاب قرینه روشنی برای مسلمانی بهمنیار پیدا نمی شود. خطبه و خاتمه کتاب در نسخ موجود، کاملاً اسلامی است ولی معلوم نیست که آنها از مؤلف است یا از نسّاخ متعدد آن . از سوی دیگر، اندیشه های فلسفی وی در توحید ومسائل خیر و شر با دین مجوسی سازگار نیست (همانجا). از برخی عبارات وی در المباحثات  نیز برمی آید که او مسلمان بوده است . به گفته شهرزوری (همانجا) بهمنیار در زبان عربی مهارت نداشته است ، ولی آثار او به عربی است . ابوالعباس لوکری مهمترین شاگرد اوست، اما منابع متأخر به غلط بهمنیار را شاگرد او معرفی کرده اند بهمنیار در ۴۵۸ وفات یافت .

آثار وی عبارت است از:

التحصیل ، که مهمترین نوشته بهمنیار و خلاصه اندیشه های اوست و در سه بخش منطق ، مابعدالطبیعه ، مشتمل بر امور عامه فلسفه که موضوع آن «وجود» است ، و علم به احوال اعیان موجودات تدوین شده است . الهیّات بالمعنی الاخصّ، اولین «مقاله » از بخش سوم است و طبیعیات و مسائل نفس نیز در همین بخش آمده است . بهمنیار این کتاب را به دایی خود، ابومنصور بهرام بن خورشیدبن ایزدیار، هدیه کرده است و در ترتیب مباحث آن از شیوه ابن سینا در تألیف دانشنامه علایی بهره برده است . این کتاب را در حکمت مشاء جامعتر از اشارات دانسته اند . اثیرالدین ابهری به تأسی از التحصیل کتابی به نام المحصول نوشته است . از التحصیل ترجمه گونه ایبه فارسی به نام جام جهان نمای ، از مترجمی ناشناس ، در دست است که دقیق و کامل نیست و برخی آن را به خود بهمنیار نسبت داده اند ؛

اما با توجه به این که مترجم ، جام جهان نمای را به ابوشجاع محمد میکاییل خوارزمی هدیه کرده (ص ۲) و در آن از رساله دیگر خود به نام دانش فزای کمالی نام برده است  جام جهان نمای نمی تواند از بهمنیار باشد. التحصیل در ۱۳۴۹ش ، با تصحیح و تعلیقات مرتضی مطهری ، چاپ شد؛رساله مراتب الموجودات ، برخی عبارات این رساله با اثبات المفارقات یا المفارقات والنفوس فارابی مشابهت دارد و بعلاوه ، در شماری از منابع شرح حال بهمنیار به این اثر او اشاره نشده است ، اما برخی محققان از جمله واعظ جوادی  به استناد اشتراک مطالب این رساله با مطالب و اصطلاحات التحصیل ، بر انتساب آن به بهمنیار تأکید کرده و آن را گونه ای تلخیص از کتاب یادشده می دانند. این رساله در ۱۲۶۸/۱۸۵۱ به اهتمام سالمن پوپر  و در ۱۳۲۹ (در قاهره ) جزو رسایل بهمنیار و به نام او منتشر شد و در ۱۳۵۶ ش واعظ جوادی آن را ترجمه و با تصحیح چاپ کرد (همان ، ص ۵۶ ـ ۷۳). سه کتاب دیگر وی به نامهای کتاب الرتبه ( یا الزینه ) فی المنطق ، کتاب فی الموسیقی  و البهجه والسعاده ، اکنون در دست نیست .

بیشتر سؤالهای کتاب المباحثات نیز از بهمنیار است . این کتاب ،شامل پرسش و پاسخهای فلسفی میان ابن سینا و شاگردان او یعنی بهمنیار و ابن زیله ، و در اواخر عمر ابن سینا نوشته شده (همانجا) و ابن سینا در پاسخ برخی از این پرسشها اظهار عجز کرده است . صدرالدین شیرازی (ملاصدرا) در مقام پاسخگویی به برخی پرسشهای فلسفی بهمنیار برآمده است . برخی فقرات مباحثات در رساله ای جدا به نام اثبات المبدأالاول یا موضوع علم مابعدالطبیعه به بهمنیار نسبت داده شده است .

به نظر بهمنیار، هرچند نسبت منطق به اندیشه و رویّت مانند نسبت نحو به کلام و عروض به شعر است ، اما نیاز فطرت انسان به منطق بیش از نحو و عروض است ؛منطق از حد و قیاس ـ که وسیله اکتساب مطلوبهای مجهول اند ـ و اقسام آن دو بحث می کند و به مدد آن می توان امور حقیقی را از غیر آن تمیز داد، کاری که سرشت انسانها در اکثر موارد از آن ناتوان است (ص ۴ـ۵). او اختلاف اهل منطق را به سبب الفاظ می داند و این که گروهی معنایی از الفاظ تصور می کنند که مخالف معنای آن نزد گروه دیگر است . اگر این تصوراتبر فرض واحدی جمع شود، تنازع آرا از میان می رود (همان ، ص ۶). حصول علم به سه چیز است : آنچه از راه حس به دست آید، مثل علم به وجود خورشید؛آنچه حس بر آن گواهی دهد، مثل علم هیئت ؛و آنچه در آن راهی برای شهادت حس نباشد، مانند علم به خدا و بقای نفس که در این هنگام استفاده از منطق ضروری است تا با آن میان این علم و مثلاً علم نجوم مقایسه شود و برای نفس یقین حاصل آید. دلایل منطقی شبیه دلایل علم هندسه و هئیت است (همانجا).

در فلسفه ، بهمنیار، همچون دیگر مشائیان ، موضوع علم مابعدالطبیعه را موجود از آن حیث که موجود است ، یعنی وجود، دانسته است . موضوعات علوم دیگر مانند اعراض ذاتی برای وجود محسوب می شوند و نحوه وجود آنها در این علم معین می شود.

از نظر بهمنیار، هرگاه گفته می شود چیزی موجود است دو معنا در این سخن قصد می شود:

۱) مجازی ، یعنی آن «شی ء» دارای وجود است ، مانند اضافه سر به صاحب آن ؛

۲) حقیقی ، یعنی موجودیّت شی ء، همان وجود آن است ، به این معنا که وجود چیزی نیست که شی ء بدان در اعیان موجود شود بلکه وجودِ شی ء بودن یا شدن آن است ، زیرا در غیر این صورت تسلسل لازم می آید . حمل وجود بر مصادیق خود، تشکیکی است نه متواطی و جسمیّت بر جسمیّت تقدم ندارد اما جوهر بر عرض و علت بر معلول تقدم دارد. او نتیجه می گیرد که عمومیّت وجود از قبیل عمومیّت جنس نیست و حمل آن بر آنچه ذیل آن قرار می گیرد و موضوع آن است حمل لازم است ، نه حمل مقوم . به سخن بهمنیار، تخصص هر وجود در اضافه آن به موضوع خود است . اضافه وجود به ماهیات ، که موضوعات وجودند، از قبیل اضافه اعراض به موضوعات آنهاست که مقوم و سبب آنها به شمار می روند. البته این معنا فقط در مورد ممکنات و معلولات است ، زیرا وجود واجب را سببی نیست .

به نظر بهمنیار، شی ء چه در خارج و چه در ذهن ، از وجود منفک نیست و اگر جدا باشد، دیگر شی ء نیست(همان ، ص ۲۸۸). شی ء، موجود معینی میان موجودات نیست بلکه از معقولات ثانی است و وجود در قیاس بااقسام خود نیز همین طور است . به نوشته عبدالرزاق لاهیجی (ص ۲۰۱) ابن سینا در پاسخ شاگرد خود بهمنیار درباره مسئله جعل ، به جعل بسیط ماهیات قایل شده است . از سوی دیگر، عبارات بهمنیار درباره وجود، حاکی از قول به اصالت وجود است (محمدجعفر لاهیجی ، مقدمه آشتیانی ، ص ۵۵). بهمنیار مرتبه علت و معلول را مساوی ندانسته و اختلاف آنها را در سه جهت می داند: تقدم و تأخر، استغناء و احتیاج ، وجوب و امکان . وجود علت مقدم بر وجود معلول است و علت در وجود خود محتاج معلول نیست بلکه یا به ذات خود یا به علت دیگر موجود است .

بهمنیار حرکت را با عبارت «موافات حدود بر سبیل اتصال » تعریف کرده و آن را «اقرب العبارات » در فهمحرکت نامیده است . ملاصدرا این تعریف را بدون ذکر مأخذ با افزودن قید «بالقوه » بر آن ، نقل کرده و آن را «اقرب التعاریف » درباره حرکت دانسته است . به نظر بهمنیار، حرکت در مقوله های «أن ینفعل » و «أن یفعل » واقع نمی شود، چون این دو، عین حرکت اند و حرکت در حرکت محال است .

او در این باره برهانی اقامه کرده است ؛همچنین حرکت در جوهر را با اقامه برهانی رد می کند .بهمنیار، جنس بودن جوهر را نفی کرده و همان گونه که عرض را مفهومی عرضی نسبت به مقولات نُه گانه اعراض می داند، جوهر را مفهومی جامع می داند که بر پنج مقوله دیگر (ماده ، صورت ، جسم ، نفس و عقل ) حمل می شود .

به نظر بهمنیار، حکمت ، خروج نفس به سوی کمال در علم و عمل است ؛لذّت ، تابع ادراکو بلکه همان ادراک است و لذت حقیقی ، لذت عقلی است و معشوق حقیقی ، کمال مطلق است . وی وجودرا سعادت  و شعور به آن را نیز سعادت می داند که طبعاً هر موجودی به حسب بهره ای که از نعمت وجود و آگاهی به آن دارد، از این سعادت برخوردار است . بهمنیار در اندیشه و آرای فلاسفه پس از خود تأثیرگذار بوده است . حکیمان پس از وی آرای او را نقل و نقد کرده اند؛از جمله ، میرداماد در قبسات  آرای او را نقل و بررسی رده ، و ملاصدرا در مسئله اصالت وجود  امکان فقری و ملاک و مدار نیاز معلول به علت  و برهان در نفی حرکت در مقوله أن یفعل و أن ینفعل  و موارد دیگر از اندیشه بهمنیار بهره برده و به نقل مطلب از وی پرداخته است . وی همچنین در برخی مواضع  قول او را در التحصیل  نقد و رد کرده است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن سینا، عیون الحکمه ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۳) همو، المباحثات ، چاپ محسن بیدارفر، قم ۱۳۷۱ ش ؛
(۴) بهمنیاربن مرزبان ، التحصیل ، چاپ مرتضی مطهری ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۵) همو، جام جهان نمای : ترجمه کتاب التحصیل ، چاپ عبدالله نورانی و محمدتقی دانش پژوه ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۶) همو، رساله مراتب الموجودات ، چاپ اسماعیل واعظ جوادی ، در جاویدان خرد ، سال ۳، ش ۲ (پائیز ۱۳۵۶)؛
(۷) علی بن زید بیهقی ، دره الاخبار و لمعه الانوار ، ترجمه ناصرالدین بن عمده الملک منتجب الدین منشی یزدی ، از متن عربی تتمه صوان الحکمه ، تهران ۱۳۱۸ ش ؛
(۸) عبدالله جوادی آملی ، رحیق مختوم ، قم ۱۳۷۵ ش ؛
(۹) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات ، ترجمه ، مقدمه ، اضافات بقلم محمدباقر ساعدی خراسانی ، تهران ۱۳۵۵ـ۱۳۶۰ ش ؛
(۱۰) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیرنظر محمدمعین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ ش ؛
(۱۱) محمدبن محمود شهرزوری ، نزهه الارواح و روضه الافراح فی تاریخ الحکماء والفلاسفه ، چاپ خورشید احمد، حیدرآباد دکن ۱۳۹۶/۱۹۷۶؛
(۱۲) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی ، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه ، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۳) همو، شرح الهدایه الاثیریه ، ( چاپ سنگی تهران ۱۳۱۳ ) ، چاپ افست ( بی جا، بی تا. ) ؛
(۱۴) همو، کتاب المشاعر ، با ترجمه فارسی بدیع الملک میرزاعمادالدوله و ترجمه مقدمه و تعلیقات فرانسوی از هنر کری کربین ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۵) همو، المبدأوالمعاد ، چاپ جلال الدین آشتیانی ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛
(۱۶) ذبیح الله صفا، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تا اواسط قرن پنجم ، ج ۱، تهران ۱۳۴۶ ش ؛
(۱۷) محمدحسن فروزانفر، مباحثی از تاریخ ادبیات ایران ، چاپ عنایت الله مجیدی ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛
(۱۸) عبدالرزاق بن علی لاهیجی ، گوهرمراد ، چاپ سنگی ( بی جا ) ۱۲۷۷؛
(۱۹) محمدجعفر لاهیجی ، شرح رساله المشاعر ملاصدرا ، چاپ جلال الدین آشتیانی ، قم ( تاریخ مقدمه ۱۳۴۳ ش ) ؛
(۲۰) فضل بن محمد لوکری ، بیان الحق بضمان الصدق : العلم الالهی ، چاپ ابراهیم دیباجی ، تهران ۱۳۷۳ ش ؛
(۲۱) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۲۲) محمدتقی مدرس رضوی ، احوال و آثار خواجه نصیر طوسی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۳) مرتضی مطهری ، خدمات متقابل اسلام و ایران ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۴) محمدباقربن محمد میرداماد، کتاب القبسات ، چاپ مهدی محقق … ( و دیگران ) ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۲۵) حسین نصر، نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت ، تهران ۱۳۵۹ ش ؛
(۲۶) احمدبن عمر نظامی ، کتاب چهارمقاله ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی ، لیدن ۱۳۲۷/ ۱۹۰۹، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛
(۲۷) جلال الدین همائی ، غزالی نامه ، تهران ۱۳۱۸ ش .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه حکیم آیت الله ملا محمد زنجانى هیدجى(متوفی ۱۳۴۹قمری)

 

گرامیداشت فرزانگان و سنگرداران جبهه ستیز با جهالت و رذالت به گردهمایى، و هم اندیشى منحصر نمى ‏گردد و پاسداشت واقعى، حق این گوهرهاى گرانبها با تأسى بر اخلاق و رفتار و شیوه ‏هاى دانش پژوهش و تداوم راه و دمیدن معنویت آنان در کالبد نسل‏هاى بشر عملى است و تنها از این راه دین آنان ادا مى ‏گردد.

حکیم « هیدجى» در زمره دانشورانى است که با وجود کسب کمالات گوناگون علمى هیچ گاه خود را بى نیاز از عبادات و بجاى آوردن فرائض و نوافل ندید و توانمندى در عرصه دانشورى را با فضیلتى که با اخلاق و تقوا به خود اختصاص داد، توأم ساخت و در واقع علم و ایمان را مکمل و متمم هم نمود و به همین دلیل به جاى آنکه در درّه خودیت به بام غرور برود، دامنه‏هاى دیانت را پیمود و خویشتن را به قله کرامت انسانى رسانید و در اقیانوس پژوهش به غواصى پرداخت و مرواریدهاى معرفت را بدست آورد و جان خود را از تعلقات دنیایى و پیوستگى‏هاى فناپذیر پیراست.

زادگاه

استان زنجان از جمله نقاط باستانى ایران است که در سال ۲۴هجرى توسط لشکر اسلام به فرماندهى براءبن غارب از اصحاب رسول اکرم (ص(فتح گردید. این ناحیه و توابعش در طول تاریخ داراى سوابق علمى و فرهنگى درخشانى بوده است و رادمرانى خردمند و وارسته از آن و پیرامونش برخاسته ‏اند(۱)

یکى از شهرستانهاى مهم این استان ابهر است. این شهر در منطقه معتدل کوهستانى در دره وسیعى در جنوب غربى زنجان و بر سر راه تهران به تبریز قرار گرفته و ۳۲۷۵کیلومتر مربع مساحت دارد.

از ویژگى ‏هاى مهم ابهر این است که در قرن چهارم هجرى جزو قلمرو علویان قرار گرفت(۲) اثیرالدین مفضل بن عمر ابهرى ( متوفى ۶۶۳ه.ق) از دانشمندان ریاضى قرن هفتم که در رصد خانه مراغه با خواجه نصیر طوسى همکارى مى‏کرد، از اهالى این دیار است.در چهارده کیلومترى شمال غربى ابهر به جانب زنجان شهر « هیدج» واقع شده که اهالى آن شیعه هستند و به زبان ترکى سخن مى‏ گویند(۳)در هر حال حکیم الهى و فیلسوف جهان تشیع حاج ملا محمد فرزند حاج معصوم على به سال ۱۲۷۰ه. ق مطابق ۱۲۳۳ه. ش در این آبادى دیده به جهان گشود و موجب شهرت آن گشت.

حکیم هیدجى دوران طفولیت را در خانواده‏اى متدیّن و نیکوسرشت سپرى کرد و از همان اوان نوجوانى استعداد خود را در زمینه‏هاى علمى و ادبى بروز داد. او بخشى مقدماتى را در موطن خویش از آخوند ملا محمد فرا گرفت(۴)

اقامت در تهران

ملا محمد در سال ۱۲۹۷و به هنگامى که ۲۷بهار را پشت سر نهاده بود زادگاهش را به قصد اقامت در قزوین ترک نمود و در این شهر ادامه تحصیل را پى گرفت و از خرمن اندیشه سید على خوئینى قزوینى صاحب حاشیه بر قوانین میرزاى قمى توشه‏ها برچید، او که در هیدج زندگى ساده و عارى از تکلف داشت، در قزوین و در مدرسه حسن خان روزگار را با عسرت و تنگدستى مى‏گذرانید، اینکه در برخى منابع ادعا شده که نامبرده مقدمات علوم دینى و حکمت را در زنجان آموخته به استناد منابع متعدد واقعیت ندارد(۵) وى پس از هشت سال اقامت در قزوین و تکمیل معلومات نزد استادان برجسته این شهر، به سال ۱۳۰۵ه. ق و در حالى که ۳۵ساله بود به تهران عزیمت نمود، در شرح حالى که خودش نوشته چنین مى‏ خوانیم،

« … بارى من بنده، حاجى ملا محمد آغاز شباب در مدرسه واقع در قریه مزبور ( هیدج)چند گاهى در قزوین به آموختن علوم رسمیه مانند نحو و صرف، منطق و معانى و بیان اشتغال داشته از آن پس در دارالخلافه تهران از بهشتى روان آقامیرزا حسین سبزوارى که سرآمد شاگردان دانشور یگانه و آموزگار فرزانه حاج ملا هادى سبزوارى علیه الرحمه البارى بود، بحرى از علوم کلامیه و رسوم ریاضیه استفاضه نموده…»(۶)

سبزوارى استاد هیدجى در مدرسه عبداللّه خان واقع در بازار بزّازان تهران ادبیات فقه و اصول تدریس مى‏کرد و شهرت بیشتر او به مهارت وى در ریاضى، نجوم و هیئت است و آقامیرزا ابراهیم زنجانى از تلامیذ این دانشور است. (۷) موقعى که حکیم هیدجى به تهران رحل اقامت افکند حکیم میرزا ابوالحسن جلوه زواره‏اى ( ۱۳۱۴ – ۱۲۳۸ه. ق) آخرین دهه تدریس حکمت و فلسفه را در مدرسه دارالشفاى تهران طى مى‏کرد و نیز انسانى سالخورده به نظر مى‏رسید، حکیم هیدجى موقعیت این حوزه درسى پر فیض را مغتنم شمرد و چنین محفلى را درک کرد و مدتى در این مدرسه به تحصیل و تکمیل معارف تشیع و فنون فلسفى و عرفانى پرداخت، خودش به این موضوع اشاره‏اى روشن دارد:

« در محضر حکیم بارع و متأله شامخ آقا میرزا ابوالحسن متخلص به جلوه قدس سره اخذ معارف حقه و تحصیل فنون حکمیه کرده سایر علوم را از فقه و اصول و حدیث از هر کدام به لیاقت و مراتب استعداد خود استفاده نموده…»(۸)

از مختصات روحى این حکیم حالت شهامت در بررسى افکار قدماى حکمت و فلسفه است و گویى این صفت را از استادش جلوه آموخته بود و همچون وى برخى آثار معروف چون اسفار را به دید انتقاد مورد بحث قرار مى ‏داد(۹)

برخى تراجم نویسان خاطر نشان ساخته‏اند که حکیم هیدجى براى تقویت آموخته‏هاى خود به عتبات عالیات رفته، از محضر اساتید عراق مستفیض شده است(۱۰( مهدى مجتهدى نوشته است:

« به عتبات عالیات مشرف گشته، فقه و اصول خوانده، در فرا گرفتن معقول رنج‏ها کشیده است.» (۱۱)

شیخ آقا بزرگ تهرانى نیز از نجف رفتن وى سخن گفته است(۱۲) و معلم حبیب آبادى اظهار داشته است: حکیم هیدجى پس از ۲۰سال به تهران بازگشت (۱۳) و شهید مطهرى مى ‏نویسد:

« ملا محمد هیدجى زنجانى… سفرى به عتبات براى تکمیل معلومات رفت و در آنجا نیز ضمن تحصیل علوم نقلى به تکمیل علوم عقلى پرداخت، پس از مراجعت به تهران خود حوزه درس داشت. طالبان حکمت از محضرش استفاده مى‏کردند…»(۱۴)

جواد محقق ذیل تذکره علماى شاعر و شعراى عالم از آیه اللّه حاج ملامحمد حکیم هیدجى سخن به میان آورده و ادعا کرده است:

« این حکیم زاهد و فقیه مجاهد و عالم عامل و عارف کامل پس از مقدمات علوم اسلامى در محل تولدش براى تکمیل تحصیلات راهى عتبات شد و در آنجا ضمن تحصیل فقه و اصول و تفسیر حدیث در فرا گرفتن فلسفه و علوم عقلى نیز رنج فراوان برد و تا چهل سالگى در همانجا اقامت گزید، وقتى به ایران بازگشت در تهران ساکن شد»(۱۵)

که در این نوشتار حتى اشاره‏اى به تحصیلات حکیم هیدجى در قزوین و تهران هم نشده است، هیدجى شرح حال خویش را نگاشته ولى به مسافرت به عتبات براى تحصیلات اشاره نکرده است و چنین مستفاد مى‏گردد تا آخر عمر در تهران ساکن بوده و حظّ آفاقى کمتر داشته است وى مى ‏گوید:« جز حج بیت اللّه الحرام و زیازت مشاهد مشرف ائمه (ع)به جایى مسافرت نکرده ‏ام»(۱۶)

و قطعا اگر چنین موضوعى واقعیت داشت، آن هم تحصیل چندین ساله در نجف و مانند آن امکان نداشت از آن بگذرد زیرا در همین زندگى نامه خود نوشت به پاره‏اى مسایل جزیى هم اشاره دارد.

بر کرسى تدریس

حکیم هیدجى پس از بهره مندى از محضر بزرگان حکمت و فلسفه و فقه و حدیث در مدرسه منیریه این شهر اقامت گزید، این مکان که چندین دهه در آن تدریس مى‏نمود از بناهاى امیر نظام حاکم تهران بود که خواهرش منیرالسلطنه – همسر ناصرالدین شاه – آن را تکمیل کرد و از این جهت آن را منیریه نامیده‏اند. جنب مدرسه مزبور امامزاده سید ناصرالدین از اولاد حضرت امام زین‏العابدین (ع(جد سادات طالقان واقع شده است که حکیم هیدجى ضمن تبیین معارف عمیق در قلمرو حکمت از فضاى معنوى این مکان مسکین نیز نصیبى داشت(۱۷)گفته شده وى مدت سى سال در این مدرسه، معقول تدریس نمود و خود پنج سال قبل از رحلت خویش نوشته است.

« مدت بیست و پنج سال است در مدرسه منیریه واقع در جنب سید ناصرالدین به عنوان تدریس معقول به درس و بحث با طلاب مشغولیم»(۱۸)

منوچهر صدوقى شها چنین نگاشته است:

« شیخ العلماء العاملین مرحوم مغفور آخوند ملاعلى الهمدانى را شنیدم قدس سره به عصر ۱۲خرداد ۱۳۵۴ه. ش که آن بزرگوار (حکیم هیدجى( صاحب روحانیتى بود عظیم، مدام روى به قبله جلوس مى‏فرمودى و نافله شب ترک نگفتى و (کتاب( کافى (در حدیث( و امثال آن بر زیر مغنى و امثال (آن( نهادى…»(۱۹)

حکیم هیدجى تا آخر عمر به تدریس مشغول بود و هر کس از طلاب علوم دینى هر درس مى‏خواست، او مى‏گفت، شرح منظومه سبزوارى، اسفار ملاصدرا، شفا، اشارات ابو على سینا و حتى دروس مقدماتى همچون صرف و نحو را بیان مى‏کرد و از این برنامه هیچ دریغ نداشت و همه را مى ‏پذیرفت(۲۰)

 

شاگردان

برخى از تربیت شدگان حوزه درسى این حکیم والا مقام عبارتند از:

۱- آقا میرزا احمد آشتیانى (۲۱)

۲-آقا شیخ محمد تقى آملى

۳- میرزا ابوالحسن شعرانى

۴-آقا جمال نورى

۵-شریعت سنگلجى

۶- آقا میرزا محمد همدانى

۷- آقا نورالدین شریعتمدار رفیع

۸- آقا شیخ جعفر لنکرانى

۹-آقا سید جعفر مرتضوى

۱۰-حاج ملا نظر على هیدجى،(۲۲)

۱۱- آخوند ملا على همدانى‏(۲۳)

۱۲- مرحوم خرّمشاهى(۲۴)

 

تراوش اندیشه

حکیم هیدجى عمر با برکت خویش را به تحقیق، تألیف و مطالعه آثار فلسفى و روایى صرف نمود و به کتاب اشتیاق شگرفى داشت، در سروده‏اى زیبا این علاقه را به طرز جالبى در شیوایى وصف کرده است:

من  مونسى  گزیده ‏ام  از  بهر  خود  مرا

یک  لحظه  در  مفارقتش  صبر  و  تاب  نیست

خوش  رو  و  نغز  گو  ادب‏ آموز  و  نکته  دان

هرگز  نیاورد  سخنى  کان  صواب  نیست

گویند  بى  زبان  سراینده  بى  صدا

رأیش  به  مثل  و  قال  و  سؤال  و  جواب  نیست(۲۵)

حکیم هیدجى ضمن بررسى منابع تالیف شده توسط علماى سلف بر آنها حواشى و تعلیقات آموزنده و ارزنده مى ‏نگاشت و خود نیز رسالاتى در موضوعات فلسفى، عرفانى، کلامى و ادبى به رشته تحریر در آورد. از آثار وى که مرغوب اهل علم و مطلوب دانشوران عرصه حکمت واقع شده، تعلیقه‏اى است بر منظومه سبزوارى در منطق و حکمت(۲۶) رساله دخانیه و کتاب کشکول که به طبع نرسیده، ولى سروده هایش چاپ شده است.

طبع لطیف

حکیم هیدجى از دوران طفولیت ذوق شعرى داشت و در نوجوانى به سرودن اشعار فارسى و ترکى پرداخت. او در سنین بالاتر که دانسته‏هاى فلسفى و اعتقادى خود را غنى نمود، شعر را به خدمت حکمت علمى و مواعظ و اندرزهاى ارزنده گرفت، او شعر و شاعرى را نه تنها به عنوان حرفه ادبى بلکه همچون تلاشى ذوقى مى‏دانست و در کنار سایر اشتغالات علمى و اجتماعى بدان مى‏پرداخت؛ بیشتر اشعارش از استحکام موضوع و مضمون حکایت دارد و به دلیل پرداختن به این مورد اهتمام به جنبه محتوایى کمتر به آرایش‏هاى هنرى و شعرى و جنبه‏هاى تخیّلى مبادرت ورزیده است.

نخست در اشعار « مغنى» تخلص مى‏نمود، چنانچه در این شعر مى‏گوید:

مغنیادل،  به  توبه  و  پند

ز  مطرب  و  مى  مى‏ توان  کند

به  گوشه  غم،  خموش  تا  کى

به  کنج  محنت،  ملول  تا  چند(۲۷)

خلق و خوى

حکیم هیدجى بعد از رحلت والدش علایق ارثى را از ملک و مواشى پدر به برادران خود واگذار نمود و به حالت قناعت در تهران زیست و جز سفر حج و زیارت مشهد ائمه هدى (ع)مسافرت دیگرى ننمود. (۲۸) او به آنچه عمل مى ‏کرد، دیگران را توصیه مى ‏نمود و به هر چه مى ‏گفت، عامل بود:

حکیم جلوه، استاد حکیم هیدجى موت اختیارى را به عنوان دلیل بارز تجرد نفس قبول داشت و یک بار هم موت ارادى در خویش پدید آورد(۲۹) ولى مرحوم هیدجى منکر مرگ اختیارى بود و خلع و لبس اختیارى را محال مى ‏دانسته، در بحث با شاگردان انکار و رد مى ‏کرد، شبى در حجره خود پس از به جا آوردن فریضه عشا رو به قبله مشغول تعقیبات نماز بود که مردى روشن ضمیر وارد شد، سلام کرد آنگاه عصایش را در گوشه‏اى نهاد و گفت: جناب آخوند تو چه کار دارى به این کارها؟ آن مرد که صفاى نفس و نورانیت دل داشت، گفت: موت اختیارى، هیدجى گفت این وظیفه ماست بحث و نقد و تحلیل کارمان است، بى دلیل و برهان نمى‏ گوییم، آن مرد بار دیگر گفت راستى قبول ندارى، حکیم زنجانى پاسخ منفى داد، او هم درنگ ننمود در برابر دیدگانش پاى خود را رو به قبله کشید و به پشت خوابید و گفت انا للّه و انا الیه راجعون و گویى که مرده است، حکیم هیدجى نگران شد در حال اضطراب و تشویش دوید و طلاب را خبر نمود، آنها نیز از دیدن این وضع آشفته شدند، سرانجام بنا گردید خادم مدرسه تابوتى بیاورد و شبانه او را به فضاى شبستان مدرسه ببرند تا فردایش براى استشهادات و تجهیزات آماده شوند، ناگاه آن مرد از جا برخاست و گفت بسم اللّه الرحمن الرحیم و رو به هیدجى نمود، لبخندى زد و اظهار داشت: حالا باور کردى، وى گفت: به خدا باور کردم ولى امشب جانم را از هراس گرفتى! پیر مرد در خاتمه گفت: آقا جان معرفت تنها از طریق درس خواندن به دست نمى ‏آید، عبادت نیمه شب، تعبّد، راز و نیاز و مانند اینها هم لازم است، اینکه تنها بخوانید و بنویسید و بگویید کفایت نمى‏کند، از همان شب هیدجى روش گذشته را عوض نمود، نیمى از اوقات را براى مطالعه و تدریس و تحقیق قرار داد و نیم دیگر را براى تفکر در قدرت و آفرینش الهى، ذکر و عبادت خداوند عزوجل، او شبها توجه و اقامه نماز شب را جدى ‏تر انجام مى ‏دهد و به جایى مى ‏رسد که دلش به نور خداوند منور و سرّش از غیر و او منزه و در هر حال انس و الفت با خداى خود داشته و از سروده هایش این حالات زاهدانهو عابدانه هویداست(۳۰)

شهید مطهرى از تهذیب نفس و صفاى نفس او سخن گفته است(۳۱)اهل مزاح و خوشرویى هم بود و با آخوند ملا قربانعلى زنجانى فقیه حامى مشروطه مشروعه مراوده داشت(۳۲)

از دامگاه تا آرامگاه

حکیم هیدجى از آن دسته انسانهاى بود که به دنیا به عنوان دار عبرت و مزرعه آخرت مى‏نگریست و کوشید تا در ایام کوتاهى زندگى دنیوى توشه هایى براى جایگاه ابدى و خانه جاویدان تدارک ببیند، آن چنان خود را در چشمه معرفت شستشو داد که دیگر به امور فناپذیر هیچ گونه تعلّقى نداشت و حتى تن خویش را قفسى مى ‏دید که روان او را در بند کرده بود.

در فرازهایى از وصیّت نامه خود خاطر نشان نموده است: اختیار جنازه ‏ام با آقاى حاج سید حسن لاجوردى است، تتمه وصایا از دوستان و رفیقان خواهش دارم که هنگام حرکت جنازه ‏ام عمامه ‏ام را بالاى عمارى قرار ندهند و در حمل آن به اختصار کوشند، هیاهو لازم نیست، براى برقرارى مجلس ختم براى کسى اسباب زحمت پدید نیاورند و دوستان مسرور و خندان باشند چرا که از زندان محنت و بلا رهایى جستم و از دار غرور به سراى سرور پیوستم و به جانب مطلوب خویش شتافتم، حیات جاویدان یافتم اگر جهت مفارقت از یکدیگر محزون و افسرده مى ‏باشید، به زودى تشریف آورده انشاء اللّه خدمتان مى ‏رسیم، هر گاه وجهى مى‏ داشتم وصیت مى ‏کردم شب دفن که لیله وصالم است، دوستان انجمنى فراهم آورده شاد باشند و به یاد ایشان من نیز خوشحال شوم، بارى با این همه اظهار دلیرى نهایت هول و هراس دارم ولى به فضل پروردگار و شفاعت اولیاء حق امیدوارم، به همه دوستان سلام و التماس دعاى خیر از همگان دارم همه گونه حق در ذمه من دارند، مرا حلال نمایند(۳۳)

طلاب مدرسه منیریه نقل کرده‏اند: مرحوم هیدجى هنگام شب همه طلاب را جمع کرد و نصیحت و اندرز مى داد و به اخلاق اسلامى فرا مى‏ خواند و بسیار شوخى و خنده مى ‏نمود و ما در شگفت بودیم مردى که شبها پیوسته در عبادت و تهجد بود، چرا این مزاح مى ‏کند و ما را به عبارات نصیحت مشغول مى ‏نماید و از حقیقت امر خبر نداشتیم، هیدجى نماز صبح خود را در اوّل فجر صادق خواند و سپس در حجره خود آرمید پس از ساعتى که در حجره را گشودند، دیدند رو به قبله خوابیده، رحلت نموده است(۳۴)

زمان ارتحال این عالم جامع در معقول و منقول را آخر ماه ربیع الاول سال ۱۳۴۹ه. ق مطابق تابستان ۱۳۱۴ه. ش نوشته‏اند. (۳۵)، شهید مطهرى سال فوتش را ۱۳۳۹ه. ق ( ۱۳۱۴ه. ش) مى‏داند، جنازه‏اش را بر حسب وصیت او به قم حمل نمودند و بعد از اقامه نماز میت توسط آیه اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى در قبرستان بابلان واقع در شمال شرقى بارگاه حضرت معصومه دفن نمودند و بر مرقدش گنبدى نیز ساخته‏اند و مادر او در جوار قاضى سعید قمى دفن شده است. (۳۶)

 



 

۱- در این باره بنگرید به تاریخ زنجان، هوشنگ ثبوتى، ادره کل فرهنگ و ارشاد اسلامى زنجان.
۲- ابهر(گذرى و نظرى) ، محمد آقامحمدى، ص .۹۸
۳- همان مأخذ، ص .۱۴۶
۴- علماء نامدار زنجان در قرن چهاردهم، آیهاللّه زین العابدین احمدى زنجانى، ص .۳۳
۵- از جمله منابع «رجال آذربایجان در عصر مشروطیت» به قلم مهدى مجتهدى (ص (۱۸۳مى‏باشد.
۶- ابهر، ص .۱۸۴
۷- البته آقا میرزا حسن سبزوارى(متوفى ۱۳۱۷ه.ق( مقیم تهران غیر از حاجى میرزا حسین سبزوارى از شاگردان حکیم سبزوارى و میرزاى شیرازى و صاحب ارجوزه حکمیه مى‏باشد.
۸- میرزا ابوالحسن جلوه حکیم فروتن، از نگارنده، ص ۹۱به نقل از اواخر تعلیقه حکیم هیدجى به شرح منظومه سبزوارى(طبع تهران)
۹- تاریخ حکماء و عرفا متأخرین صدرالمتألمین، ص .۲۶
۱۰- ریحانه الادب، مدرس تبریزى، ج ۶ص .۳۸۱
۱۱- رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، مهدى مجتهدى، ص .۱۸۳
۱۲- الذریعه، ج (۹بخش چهارم) شیخ آقا بزرگ تهرانى، ص .۱۳۰۴
۱۳- مکارم الاثار، ج ۶ص .۱۹۶
۱۴- خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهرى.
۱۵- تذکره علماى شاعر و شعراى عالم (آیهاللّه حکیم هیدجى) قسمت اول، جواد محقق، نشریه صحیفه(محراب اندیشه و هنر اسلامى) شماره مسلسل ۲۴ص .۲۲
۱۶- ابهر، ص .۱۸۵
۱۷- مکارم الآثار، ج ۶ص ۱۹۶۶الذریعه، ج ۶ص .۱۳۷
۱۸- تاریخ حکما و عرفا، ص .۱۷۰
۱۹- تاریخ حکما و عرفا…، ص .۱۷۰
۲۰- معادشناسى، علامه سید محمد حسین حسینى تهرانى، ج اول، ص .۹۹
۲۱- درباره وى بنگرید به مقاله نگارنده در مجله سپاه پاسدار اسلام، سال چهاردهم، شماره ۳۶۶تحت عنوان حکایت معرفت.
۲۲- تاریخ زنجان، زنجانى، ص (۸۸طبع تهران، ۱۳۵۲ه.ش)
۲۳- تکبیر وحدت – شهید مفتح، از نگارنده.
۲۴- یاد یاد آن روزگاران یاد باد، بهاءالدین خرمشاهى، مجله کلچرخ، شماره مسلسل ۱۷آذر .۳۷۶
۲۵- ابهر، ص .۱۸۶ – ۱۸۵
۲۶- الذریعه، ج ۶ص ۱۳۷و نیز تاریخ زنجان، ص ۸۸این اثر به سال ۱۳۴۶ه.ق در ۴۳۲صفحه در تهران طبع شد و که در خاتمه‏اش شرح احوال حکیم سبزوارى و زندگینامه حکیم هیدجى آمده است.
۲۷- رایحهالادب، ج ۶ص .۳۸۲
۲۸- مکارم الاثار، ج ۶ص .۱۹۶۵
۲۹- میرزا ابوالحسن جلوه حکیم فروتن، ص .۱۷۰
۳۰- معادشناسى، ج ۱ص .۱۰۱
۳۱- خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهرى، ص .۶۸۳
۳۲- رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۱۸۴و در مورد ملاقربانعلى بنگرید به کتاب خط سوم در انقلاب مشروطه، ابوالفضل شکورى و نیز سلطنت فقر دولت علم، على ابوالحسنى (مندر).
۳۳- تاریخ زنجان، ص ۹۶مشروح وصیت نامه در آخر دیوانش درج شده است.
۳۴- معادشناسى، ج اول، ص ۱۰۳ – ۱۰۲مشروح وصیت.
۳۵- الذریعه، ج ۶ص ۱۳۷مکارم الاثار، ج ۶ص ۱۹۶علما نامدار زنجان، ص .۳۳
۳۶- ماده تاریخ فوت او توسط سید محمد ریاضى:
از مشرب مهر هیدجى را
جامى زلال وصل دادند

زندگینامه آیت الله شیخ جعفر سبحانى تبریزی دامت افاضاته

sobhaani_jaafar_1
یکى از فقیهانى که سالیان دراز به تدریس و تربیت شاگردان، تبلیغ معارف دینى، و تحقیق و تألیف و ترجمه کتابهاى ارزنده علمى و خدمات جاودانه اشتغال داشته و دارد، متفکر بزرگ اسلامى و اندیشمند سترگ معاصر، فقیه اصولى، مفسر رجالى، متکلم ادیب، و فیلسوف مورخ، حضرت آیت الله حاج شیخ جعفر سبحانى دام ظله العالى است. حضرت آیت الله سبحانى در ۲۸ شوال المکرم ۱۳۴۷ ق (۲۰ فروردین ۱۳۰۸ ش) در تبریز در خانواده علم و تقوا و فضیلت دیده به جهان گشود. پدر بزرگوار ایشان: زاهد وارسته، مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد حسین سبحانى خیابانى ، یکى از عالمان و فقیهان تبریز بود که بیش از ۵۰ سال به کار تدریس، تألیف، راهنمایى مردمان و پرورش شاگردان اشتغال داشت.

آیت الله سبحانى، پس از فراغت از تحصیلات ابتدایى، در مکتبخانه مرحوم میرزا محمود فاضل فرزند فاضل مراغى از شاگردان شیخ اعظم انصارى) به فراگیرى متون ادب پارسى پرداخت و کتابهایى مانند: گلستان، بوستان، تاریخ معجم، نصاب الصبیان، ابواب الجنان و غیره را فرا گرفت . سپس در ۱۴ سالگى (۳۶۱ ق)رهسپار مدرسه علمیه طالبیه تبریز گردید و به آموختن مقدمات علوم و سطوح پرداخت. علوم ادبى را نزد مرحومان: حاج شیخ حسن نحوى و شیخ على اکبر نحوى، و بخشى از مطول، منطق منظومه و شرح لمعه را در محضر علامه بزرگوار میرزا محمد على مدرس خیابانى صاحب ریحانه الأدب (م ۱۳۷۳ ق) بیاموخت و این همه پنج سال (تا ۱۳۶۵ ق) به طول انجامید.

استاد سبحانى، در آن زمان سخت مشغول تعلیم و تعلم (دروس مقدمات) و مباحثه و تألیف بود . یادگار قلمى ایشان از آن زمان (با اینکه نوجوانى ۱۷ ساله بود) دو کتاب است که هم اینک موجود مى باشد:
۱٫ معیار الفکر (در منطق)،
۲٫ مهذب البلاغه (در علم معانى، بیان و بدیع). [۴]
دگرگونى در آذربایجان و ظهور فرقه دمکرات به رهبرى پیشه ور و غلام یحیى (در شهریور ۱۳۲۵ ش) و تشکیل حکومت وابسته به شوروى، عرصه را براى تحصیل تنگ کرد و به همین جهت، استاد لازم دید محیط تحصیل را عوض کرده و رهسپار حوزه علمیه قم گردد. لذا در مهرماه ۱۳۲۵ شمسى وارد قم شد و به تکمیل سطوح، همت گماشت. بقیه فرائد الاصول را نزد مرحوم آیت الله حاج میرزا محمد مجاهدى تبریزى (۱۳۲۷ ـ ۱۳۷۹ ق) و آیت الله حاج میرزا احمد کافى (۱۳۱۸ ـ ۱۴۱۲ ق) آموخت و کفایه الاصول را هم نزد مرحوم آیت الله العظمى گلپایگانى (م ۱۴۱۴ ق)آموخت.

آیت الله سبحانى پس از تکمیل سطوح عالیه در ۱۳۶۹ ق، به درسهاى خارج فقه و اصول راه یافت و به خوشه چینى از محضر بزرگان زیر پرداخت:

۱٫ مرحوم آیت الله العظمى بروجردى (۱۲۹۲ ـ ۱۳۸۰ ق) که در آن روزها مبحث وقت از کتاب صلاه را تدریس مى فرمود.
۲٫ مرحوم آیت الله حاج سید محمد حجت کوهکمرى (۱۳۰۱ ـ ۱۳۷۲ ق) که در آن زمان تدریس خارج بیع را آغاز کرده بود.
مرحوم آیت الله بروجردى، شاگردان خویش را با آراى قدما، فتاوى اهل سنت، و نیز تتبع در اسناد و فهم روایات و ریشه یابى مسائل آشنا مى ساخت و درس مرحوم آیت الله حجت نیز، از نظر دسته بندى مطالب و نتیجه گیرى، امتیاز خاصى داشت.
۳٫ مرحوم آیت الله العظمى امام خمینى (۱۳۲۰ ـ ۱۴۰۹ ق)که در آن زمان بحث استصحاب را مطرح مى فرمود. [۶]معظم له تا پایان دوره اول درس اصول حضرت امام، به درس ایشان حاضر گشت آنگاه بر آن شد تا مجموع درسهاى ایشان را به دقت ضبط کند و تحریر نماید، که این کار در ضمن ۷ سال (۱۳۳۰ ـ ۱۳۳۷ ش) انجام گرفت و در همان زمان به چاپ رسید.
حضرت آیت الله سبحانى به غیر از تحصیل دروس فقه و اصول، به آموختن فلسفه و کلام و تفسیر نیز اشتغال داشت. استاد از دوران نوجوانى به مسائل فکرى و عقلى کشش بسیار زیادى داشت و به شخصیتهاى متفکر و اساتید منطق و معقول ارجى شایان مى نهاد.
از همین رو در تبریز به محضر مرحوم آیت الله حاج سید محمد باد کوبه اى (م ۱۳۹۰ ق) شتافت و از او شرح قواعد العقائد علامه را بیاموخت. سپس در حوزه علمیه قم مطالعات فلسفى خویش را با شرکت در درسهاى منطق و فلسفه حضرت آیت الله علامه سید محمد حسین طباطبائى (م ۱۴۰۲ ق)تکمیل نمود و در سالهاى ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۰ ش شرح منظومه و سپس از آن بخش اعظم اسفار را نزد ایشان فرا گرفت و همزمان، در جلسه شبهاى پنجشنبه و جمعه علامه طباطبائى، که در آن فلسفه مادى به نقد کشیده مى شد و نگارش کتاب ارزشمند «اصول فلسفه و روش رئالیسم» توسط استاد شهید آیت الله مطهرى حاصل آن جلسات بود، شرکت جست و پس از پایان این دوره به خواست حضرت استاد علامه، کتاب اصول فلسفه را به عربى باز گرداند که اولین جلد آن با تقریظ علامه طباطبائى به چاپ رسید.

استاد آیت الله سبحانى، از زمان تحصیل (۱۳۶۲ ق/۱۳۲۲ ش) به تدریس مقدمات مى پرداخت و پس از آنکه به حوزه علمیه قم آمد (۱۸ سالگى) کار تدریس را ادامه داد و پس از زمانى چند نیز به تدریس سطوح پرداخت. ایشان نزدیک به ۷ سال مطول، چند دوره معالم و لمعتین، ۷ دوره فرائد شیخ انصارى (در ۲۱ سال)، چند دوره مکاسب و کفایه، و پنج مرتبه شرح منظومه (در ۱۰ سال) را تدریس نمود.سال ۱۳۹۴ق – ۱۳۵۴ ش نیز بر اثر اصرار فضلا و طلاب علاقمند حوزه، درس خارج فقه و اصول را تشکیل داد که تا کنون بحمد الله ادامه دارد.درس خارج اصول ایشان یکى از شاخصترین حلقه هاى درسى حوزه به شمار مى رود و از مزایاى آن این است که هر روز درس معظم له زیر نظر ایشان به چاپ رسیده و بیش از ۶۰۰ نفر در آن شرکت مى نمایند .

استاد معظم تا کنون سه دوره کامل اصول و هر دوره در ۶ سال، تدریس نموده و هم اکنون چهارمین دوره آن را پشت سر مى نهد. تقریرات این درسها بسیار است و یک دوره کامل آن در ۴ جلد به نام المحصول فى علم الأصول به چاپ رسیده است. نیز جناب ایشان در طول بیش از ۲۰ سال تدریس منظم خارج فقه، تاکنون مباحث مختلفى را بحث نموده است که عبارتند از: کتب زکات، حدود، دیات، قضاء، مضاربه (دو بار)، مکاسب محرمه، خیارات، ارث، طلاق، نکاح، خمس و بسیارى از فضلاى حوزه به ضبط افادات استاد پرداخته اند، که برخى از آنها نیز به چاپ رسیده است . همچنین استاد سالیان درازى کتاب عمیق اسفار را براى گروه بسیارى تدریس نموده است که پاره اى از آنان اکنون خود از اساتید فلسفه به شمار مى روند. ایشان به غیر از تدریس منظم فقه، اصول و فلسفه در حوزه علمیه، سالیان دراز به آموزش عقاید، رجال، درایه، تاریخ اسلام و تشیع، ملل و نحل، تفسیر و ادبیات پرداخته و در هر یک از آنها آثار مفید و متعددى را به جامعه اسلامى تقدیم نموده است.

در سالهاى ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ ش خلأ فکرى بر جوانان کشورمان حاکم بود و غالب مجلات کشور وابسته به دولت فاسد بودند و کمتر مجله اى بود که به طور مستقیم و غیر مستقیم به تخریب بنیانهاى اخلاقى و فرهنگى نپردازد. از همین رو استاد و گروهى از فضلاى حوزه تصمیم گرفتند تا شالوده بناى یک مجله وزین فکرى اسلامى را بریزند، و اینچنین بود که مجله «درسهایى از مکتب اسلام» تأسیس شد.

روزهاى نخست تصور نمى رفت که مجله مزبور تا این اندازه مورد استقبال جامعه مذهبى کشور قرار گیرد، اما به مرور زمان مجله سراسر ایران را فرا گرفت و در برخى اوقات با شمارگان بیش از صد هزار منتشر گردید. استاد در این مجله با نگارش تاریخ اسلام و تفسیر قرآن آثار ماندگارى از خویش به یادگار نهاد و هم اکنون نیز صاحب امتیاز آن بوده و مجله تحت سرپرستى ایشان به حیات علمى خود ادامه مى دهد.

استاد معظم حضرت آیت الله سبحانى از روز نخست در مبارزات حق طلبانه روحانیت بر علیه رژیم فاسد شرکت داشت و نامش هماره در ذیل اعلامیه هاى مدرسین حوزه علمیه قم دیده مى شد . ایشان پس از پیروزى انقلاب اسلامى (که ثمره شیرین مجاهدات روحانیت و مردم مسلمان ما بود) براى شرکت در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسى، احساس وظیفه نمود و به امر و ترغیب امام خمینى قدس سره از استان آذربایجان شرقى نامزد شد و با آراى میلیونى مردم استان (به عنوان نماینده اول)انتخاب شد. در تنظیم قانون اساسى (هم از نظر تعبیر و هم از نظر محتوا) تأثیر بسزایى داشت و مرحوم آیت الله شهید دکتر بهشتى رسما از تریبون مجلس از دقت و ژرف نگرى ایشان تقدیر به عمل آورد.

از هنگامى که پایه مجله مکتب اسلام گذاشته شد، نگارش تفسیر قرآن بر عهده حضرت آیت الله سبحانى قرار گرفت و استاد در طول سالیان متمادى به نگارش تفسیر قرآن پرداخت و از این رهگذر به ترجمه و توضیح سوره هاى: توبه، رعد، فرقان، لقمان، حجرات، حدید، صف و منافقین توفیق یافت. در خور ذکر که استاد پس از گذشت زمانى چند به ضرورت تفسیر موضوعى قرآن پى برد و به این نتیجه رسید که: قرآن مجید در موضوعات گوناگون به بحث و بررسى پرداخته است، اما آیات هر موضوع، در محل واحدى گرد نیامده و چه بسا آیات یک موضوع در سوره هاى مختلف پخش شده است و نتیجه گیرى کلى از آیات قرآنى درباره هر عنوان، در گرو آن است که آیات در جاى واحدى جمع آورى شود و آنگاه با ملاحظه مجموع آیات، و احیانا با پرتوگیرى از تبیینات حضرات معصومین علیهم السلام، دیدگاه قرآن مشخص شود. البته نخستین کسى که این باب را بر روى ما و دانشمندان گشود، مرحوم علامه مجلسى است که در کتاب ارزشمند بحار الانوار در هر باب، آیات آن را گرد آورده و به صورت کوتاه (مانند تفسیر بیضاوى و یا طبرسى) تفسیر نموده است.

استاد در این راستا به بررسى و تفسیر آیات عقاید اسلامى پرداخت و در این مورد تفسیر بى همانند «مفاهیم القرآن» را در ۷ جلد به رشته تألیف کشید، که از همان زمان انتشار مورد تقدیر دانشمندان جهان اسلام قرار گرفت. استاد بزرگوار پس از چندى به نیاز شدید جامعه فارسى زبان به این گونه تفاسیر آگاه شد و بر آن شد تا با استفاده از کتاب فوق، نخستین تفسیر موضوعى قرآن به زبان فارسى را نگارش دهد که به فضل الهى به نوشتن کتاب «منشور جاوید قرآن»، توفیق یافت که تا کنون ۱۴ جلد آن در تفسیر موضوعات مختلف قرآن مجید چاپ و منتشر شده است.

استاد آیت الله جعفر سبحانى که توفیق داشتند از هیجده سالگى قلم بزنند و در وادى تحقیق و نگارش گام بردارند، در طول ۴۸ سال، ارزش آنچه را که در دست یافتن به مآخذ و منابع از دست مى رود به خوبى احساس کردند و همواره به تأسیس مرکزى ویژه محققین و مؤلفین مى اندیشیدند که در آن بتوان بدون طى مراحل دست و پا گیر، به مخزن کتابخانه مراجعه مستقیم کرد و به دور از جار و جنجال روز مرگیها، در سالن مطالعه آن یا اتاقهاى مخصوص مؤلفین و محققین به تألیف و تحقیق پرداخت. با پیروزى انقلاب اسلامى ایران زمینه تحقق این اندیشه فراهم شد و با همت بلند و تلاش پیگیر ایشان و همراهى جمله اى از فرهنگدوستان نخستین گام یعنى هسته مرکزى مؤسسه تعلیماتى و تحقیقاتى امام صادق علیه السلام در سال ۱۳۵۹ ش تأسیس و در روز عید غدیر افتتاح شد.

این مؤسسه که با انگیزه فراهم آوردن کتابخانه اى ویژه براى محققین و مؤلفین تأسیس شد، بنا بر مقتضیات زمان و احساس نیازهاى اساسى دیگر، مواردى چند را به دستور کار خود افزود که فشرده آن عبارت است از:

۱٫ تربیت و آموزش استعدادهاى جوان براى تحقیق در مسائل اسلامى، بویژه تفسیر، حدیث و عقاید،
۲٫ احیاى متون اسلامى و تحقیق بر روى آثار بزرگان شیعه،
۳٫ نقد آثار روز درباره اسلام،
۴٫ پاسخ به سؤالات دینى،
۵٫ انتشارات جزوه هاى مختصر در زمینه مسائل اسلامى.
از زمانى که پایه تأسیس رشته هاى تخصصى: تبلغ، تفسیر و کلام در حوزه علمیه قم گذاشته شد، سرپرستى این رشته به عهده حضرت آیت الله سبحانى نهاده شد و ایشان با کمال دلسوزى به سرپرستى دانشجویان و داوطلبان این رشته پرداخته است.
آموزش این رشته و تخصص آن در آن چهار سال به طول مى انجامد و ارزش علمى آن برابر دکترا است. دانشجویان پس از چهار سال برنامه فوق تخصصى دارند و سرانجام تدریس کتابهاى فلسفى و کلامى را بر عهده مى گیرند.

نیز به وسیله استاد، مجله علمى کلام اسلامى انتشار یافت که خود سر فصل جدیدى در مجلات علمى کشورمان به شمار مى رود. هم اکنون ۳۶ شماره از این فصلنامه به چاپ رسیده است.

استاد معظم حضرت آیت الله سبحانى از دیر زمان به دفاع از باورهاى عقیدتى شیعه پرداخته و در این راستا کتابهاى فراوانى را به نگارش در آورده است. وى اولین گام را با نگاشتن کتاب «تفسیر صحیح آیات مشکله قرآن» در نقد کتاب «تفسیر آیات مشکله قرآن» برداشت و پس از آن با احساس ضرورت، به نقد کتاب محرف و مشوه «۳۲ سال» پرداخت. در سالهاى بعد براى روشن ساختن عقاید شیعه براى غیر شیعیان و تفهیم علمى آن براى دیگران به نوشتن کتابهایى پیرامون مسأله امامت، خلافت پیامبر، بدا، توسل، شفاعت، رجعت، امامان دوازده گانه، مجموعه اعتقادات شیعه، شخصیتهاى شیعى و نقش فرهنگ شیعى در پیشبرد تمدن اسلامى و تاریخ تشیع پرداخت و الحق در این راستا به خوبى از عهده بر آمده است.

از آن روز که نغمه شوم وهابیت در سرزمین اسلامى حجاز طنین افکند و پیروان متحجر و خشک سر آن به حمله و سرکوب دیگر مذاهب اسلامى پرداختند، عده بسیارى از دانشمندان بزرگ مسلمان به نقد و رد این آیین پوشالى پرداختند و به خوبى از عهده بر آمدند. یکى از آنان که در سالیان اخیر به مبارزه اى پى گیر با عقاید خرافى آنان پرداخته و کتابهایش موج جدیدى از بیدارگرى اسلامى را در کشورهاى مسلمان ایجاد نموده، حضرت آیت الله جعفر سبحانى است . ایشان با تألیف کتابهایى نظیر: الوهابیه فى المیزان، آیین وهابیت، التوحید و الشرک فى القرآن الکریم، الشفاعه و مفهومها، التوسل، خرافات و ترهات این دسته بى منطق را روشن ساخته و بسیارى را از خطر گمراهى باز داشته و سبب هدایت گروه بیشمارى از جوانان متدین (به خصوص در مغرب و سودان) گردیده و موجب صیانت آنان از فرو افتادن به دامان وهابیت شده است (که این امر از تقدیرنامه هایى که براى استاد فرستاده شده، هویدا است)

تألیفات 

استاد معظم حضرت آیت الله سبحانى در طول سالیان دراز تدریس، تربیت شاگردان بسیار، بزرگداشت شعایر دینى، سخنرانى در مجامع فرهنگى، نگارش مقالات متعدد در مجلات معتبر علمى، مصاحبه هاى فراوان، تبلیغ ارزشهاى مذهبى، بنیاد مؤسسات تحقیقاتى و تأسیس مجلات علمى، به تألیفات بسیار در زمینه هاى مختلف دینى همچون: تفسیر، حدیث، فقه، اصول، کلام، تاریخ، فلسفه، ملل و نحل، رجال، درایه، علوم ادبى، دفاع از ساحت تشعى، نقد وهابیت و موضوعات دیگر نگاشته است، که ما مهمترین آنها را به ترتیب موضوعى فهرست مى کنیم:

الف: تفسیر قرآن

الف/۱(تفسیر ترتیبى):

۱٫ تفسیر سوره رعد به نام قرآن و اسرار آفرینش.
۲٫ تفسیر سوره فرقان به نام سیماى انسان کامل در قرآن.
۳٫ تفسیر سوره توبه به نام در سرزمین تبوک
۴٫ تفسیر سوره منافقون به نام دوست نماها.
۵٫ تفسیر سوره حدید به نام قرآن و معارف عقلى.
۶٫ تفسیر سوره حجرات به نام سیستم اخلاقى اسلام.
۷٫ تفسیر سوره لقمان به نام مربى نمونه.

الف/۲ (تفسیر موضوعى):

۱٫ منشور جاویدان قرآن (۱۴ جلد):
ج ۱: شامل موضوعات: یکتا پرستى، نیکى به والدین، احترام جان انسان، فرزندکشى، مبارزه با فساد جنسى، حمایت از یتیم، عدالت در گفتار، ابعاد قسط و عدل، بعد جهانى جامعه، شکر و سپاس، اسراف و تبذیر، تعصب زبان در قرآن، قلب و فؤاد، قانونمندى جامعه و تاریخ، سنت هاى تغییر ناپذیر.

ج ۲: مبانى توحید از دیدگاه قرآن.
ج ۳: جهاد، هجرت، حق و باطل، اخلاص، نور و ظلمت، عوامل گمراهى، نعمت هاى جاویدان، وجدان، امید و ترس، روح، تأویل، عمل صالح، نسل صالح، خدا فراموشى، وسوسه هاى شیطان در تدبیر پیامبران، محکم و متشابه، راسخان در علم، تأویل در مقابل تنزیل، قرآن و یاران پیامبر .
ج ۴: نفاق و سرگذشت منافقان، شناخت انسان.
ج ۵: دلایل عصمت پیامبر اسلام، مقامات پیامبران و ولایت تکوینى آنان، امام در قرآن و عصمت ایشان.
ج ۶: زندگانى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در قرآن (از ولادت تا بنیان مسجد قبا و تغییر قبله).
ج ۷: زندگانى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در قرآن (از هجرت تا وفات).
ج ۸: شفاعت، توبه، احباط و تکفیر، آگاهى سوم.
ج ۹: جهان برزخ، تجسم اعمال، معاد جسمانى و روحانى، کیفرها و پاداشها.
ج .۱۰ پیامبران در قرآن.
ج ۱۱و ۱۲: داستان پیامبران.
ج ۱۳ و ۱۴:تحلیل زندگانى پیامبران در قرآن.
۲٫ مفاهیم القرآن (۷ جلد):
ج ۱: معالم التوحید فى القرآن الکریم (مسائل مربوط به شرک و توحید).
ج ۲: حکومت اسلامى، برنامه ها و ویژگیها (نگارش: استاد جعفر الهادى). این کتاب تحت عنوان مبانى حکومت اسلامى توسط آقاى داود الهامى به فارسى ترجمه شده است.
ج ۳: رسالت جهانى، امى بودن، خاتمیت و زندگى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در قرآن.
ج ۴: اجر رسالت، معجزات و کرامات و شفاعت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در قرآن.
ج ۵: عصمت پیامبران و امامان، عدالت صحابه و اطاعت سلطان جائر در قرآن.
ج ۶: اسماء و صفات الهى.
ج ۷: شخصیت و زندگى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم
۳٫ اصالت روح از نظر قرآن.
۴٫ التوحید و الشرک فى القرآن الکریم.
۵٫ شورا در قرآن و نهج البلاغه.
۶٫ احمد موعود انجیل
۷٫ مکتب وحى (مفهوم امى بودن پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم).
۸٫ خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل. ترجمه: رضا استادى.

ب: علوم قرآنى

۱٫ مرزهاى اعجاز: ترجمه بخشى از تفسیر البیان مرحوم آیت الله العظمى خوئى.
۲٫ برهان رسالت (پیرامون قرآن و وجه اعجاز آن).

ج: کلام

۱٫ شناخت صفات خدا.
۲٫ آشنایى با اصول اسلام.
۳٫ جهان بینى اسلامى (دیدگاه اسلام درباره هستى، دنیا، انسان در جهان).
۴٫ الهیات و معارف اسلامى: .۱ خدا و نظام آفرینش، .۲ خدا و صفات جمال و جلال، .۳ خدا و پیامبران، .۴ خدا و پیامبر اسلام، .۵ خدا و امامت، .۶ خدا و معاد. نگارش و تنظیم: دانشمند معظم آقاى استادى.
۵٫ نیروى معنوى پیامبران.
۶٫ رسالت جهانى پیامبران(نبوت عامه).
۷٫ فى ظل اصول الإسلام(شامل بحثهاى: توحید، شرک، بدعت، شفاعت، توسل، زیارت، حب اهل بیت، زندگى انبیاء پس از مرگ و امکان اتصال با آنان نگارش به قلم: استاد جعفر الهادى، الالهیات على هدى الکتاب و السنه و العقل(۴ جلد)، نگارش به قلم: حسن مکى عاملى)..
۸٫ معاد انسان و جهاد.
۹٫ راه خداشناسى.
۱۰٫ مصدر الوجود.
۱۱٫ جبر و اختیار (نگارش: استاد على ربانى گلپایگانى).
۱۲٫ حسن و قبح عقلى (نگارش: همو).
۱۳٫ توسل (به عربى ترجمه شده است).
۱۴٫ البداء فى الکتاب و السنه.
۱۵٫ آگاهى سوم ( پیرامون علم غیب ائمه اطهار علیهم السلام).
۱۶٫ رهبرى است.
۱۷٫ پیشوایى از نظر اسلام(اامت و خلافت).
۱۸٫ سرنوشت از دیدگاه قرآن و حدیث و عقل.
۱۹٫ شفاعت از دیدگاه قرآن و حدیث و عقل.
۲۰٫ کاوشهایى پیرامون ولایت.
۲۱٫ مفهوم العباده فى الکتاب و السنه.
۲۲٫ رؤیه الله.
۲۳٫ الزیاره.

د: فلسفه

۱٫ اصول الفلسفه (ترجمه جلد اول درسهاى استاد علامه طباطبایى).
۲٫ فلسفه اسلامى و اصول دیالکتیک.
۳٫ نظریه المعرفه. نگارش: حسن مکى عاملى.
۴٫ سرنوشت از دیدگاه علم و فلسفه.
۵٫ شناخت در فلسفه اسلامى.
۶٫ هستى شناسى در مکتب صدر المتألهین.
۷٫ تحلیلى از فلسفه مارکس.
۸٫ نیروى محرک تاریخ.

ه: فقه.

۱٫ المواهب فى أحکام المکاسب. نگارش. آقاى سیف الله یعقوبى.
۲٫ المختار فى أحکام الخیار.
۳٫ نظام الارث فى الشریعه الإسلامیه الغراء. نگارش آقاى سید محمد رضا پیغمبرپور.
۴٫ نظام الطلاق فى الشریعه الإسلامیه الغراء. نگارش: آقاى سیف الله یعقوبى.
۵٫ نظام المضاربه فى الشریعه الغراء.
۶٫ کتاب الخمس.
۷٫ قاعدتان فقهیتان: لا ضرر و رضا. نگارش: حسن ملکى عاملى.
۸٫ الاعتصام بالکتاب و السنه(پیرامون: مسح پاها در وضو، سجده بر زمین، خمس در کتاب و سنت، ازدواج موقت، گذاشتن دستها بر روى هم در نماز، سه طلاق در یک مجلس، سوگند طلاق، طلاق در حیض و نفاس، عول و تعصیب، تقیه، ارث مسلمان از کافر، وصیت کمتر از ثلث، مصادر قانونگذارى نزد شیعه امامیه).
۹٫ نظام النکاح فى الشریعه الإسلامیه الغراء.
۱۰٫ سبع مسائل(پیرامون ۷ مسئله فقهى اختلافى میان شیعه و سنى).

و: اصول

۱٫ تهذیب الاصول(۳ جلد)ـ تقریرات درس اصول حضرت امام خمینى قدس سره.
۲٫ المحصول فى علم الأصول(۴ جلد)ـ تقریرات درس اصول استاد سبحانى. نگارش: سید محمود جلالى مازندرانى.
۳٫ الرسائل الأربع.
ملازمه حکم عقل و حکم شرع. نگارش به قلم: استاد.
التسامح فى أدله السنن. نگارش به قلم: آقاى على اکبر کلانترى.
الاجتهاد فى أدله السنن. نگارش به قلم: آقاى على اکبر کلانترى.
قاعده لا ضرر. نگارش به قلم: شیخ على حیدرى.

ز: تاریخ

۱٫ فروغ ابدیت (۲ جلد): تجزیه و تحلیل کاملى از زندگانى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم این کتاب به عربى، اردو، انگلیسى، ترکى و اسپانیولى ترجمه شده و در سراسر جهان منتشر گردیده است.
۲٫ فروغ ولایت: تجزیه و تحلیل زندگى امیر المؤمنین على علیه السلام.
۳٫ زندگانى امامان به زبان ساده(به عربى ترجمه شده است).
۴٫ الائمه الاثنى عشر.
۵٫ تاریخ اسلام.

ج: رجال

۱٫ کلیات فى علم الرجال.

ط: درایه

۱٫ اصول الحدیث و أحکامه

ی:عقاید

۱٫ بحوث فى الملل و النحل(۷ جلد)
ج ۱: تاریخ عقاید اهل الحدیث، حنابله و سلفیه.
ج ۲: تاریخ امام اشعرى، شخیصتها و عقاید ایشان.
ج ۳: ما تریدیه، مرجثه، جهمیه، کرامیه، ظاهریه و معتزله.
ج ۴: زندگى ابن تیمیه و محمد بن عبد الوهاب و عقاید وهابیها.
ج ۵: تاریخ خوارج، عقاید و مذاهب آنها.
ج ۶:تاریخ تشیع، عقاید و مذاهب آن.
ج ۷: تاریخ زیدیه، عقاید و شخصیتهاى آن.
۲٫ فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى( ۴ جلد).
۳٫ مع الشیعه الإمامیه فى عقائدهم.
۴٫ الشیعه فى موکب التاریخ.
۵٫ الشیعه و علم الکلام عبر القرون الأربعه.
۶٫ آئین وهابیت (به اردو ترجمه شده است).
۷٫ الوهابیه فى المیزان.

ک: متفرقات

۱٫ بازگشت به عصر ایمان.
۲٫ رمز پیروزى مردان بزرگ.
۳٫ پرسشها و پاسخها.

ل: تراجم

۱٫ شخصیتهاى اسلامى شیعه(۲ جلد). نگارش آقاى مهدى پیشوایى. این کتاب به عربى ترجمه شده است.
۲٫ زندگى بزرگان شیعه(در شماره هاى مختلف مجله مکتب اسلام).

 

زندگینامه حجت الاسلام والمسلمین جواد محدثى

mohaddethi_jawaad[جواد محدثی

در سال ۱۳۳۱ در شهرستان سراب (آذربایجان شرقی) به دنیا آمد پدر و پدر بزرگش روحانی بودند و در مکتب مرحوم میرزا جلیل واعظ سرابی به درس و تدریس اشتغال داشتند .

وی به لحاظ روحانی بودن پدرش از کودکی در قم میزیست. در این شهر بزرگ شد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در قم گذراند از سال ۱۳۴۴ ش وارد حوزه علمیه شد و در مدرسه علیمه منتظریه معروف به حقانی به تحصیل پرداخت در این مدرسه که با مدیریت شهید آیت الله قدوسی و همکاری شهید آیت الله بهشتی ، آیت الله جنتی و آیت الله مصباح یزدی اداره می شد با استفاده از محضر اساتید برجسته ، انقلابی و متقی که اغلب از شاگردان امام راحل «قدس سره» بودند درسهای حوزه را از مقدمات تا خارج فقه فرا گرفت از اساتید بسیار این دوره ۱۴ ساله می توان از شهید قدوسی ، شهید مفتح ، شهید شاه آبادی و آیات عظام : مشکینی ، وحید خراسانی ، شبیری زنجانی ، جنتی ، احمدی میانجی ، مصباح یزدی ، گرامی ، انصاری شیرازی ، حسن زاده آملی ، میر محمدی ، آذری قمی ، صانعی ، مومن ، محمدی گیلانی ، حائری شیرازی ، ابراهیم امینی ، مقتدایی و بزرگان دیگر یاد کرد پس از انقلاب نیز در درسهای آیات عظام حضور می یافت.

پیش از انقلاب به سبب مبارزات سیاسی و سخنرانی در شهرستان ها دو بار دستگیر و زندانی شد یک بار در سال ۵۴ به مدت دو هفته و بار دیگر در سال ۵۶ به مدت ۹ ماه با پیروزی انقلاب اسلامی در کنار فعالیت های درسی به تلاشهای فرهنگی و تبلیغی در شهرستانهای مختلف پرداخت، با صدا و سیما امور تربیتی آموزش و پرورش ، سازمان تبلیغات اسلامی ، دفتر تبلیغات اسلامی ، پژوهشکده باقر العلوم ، سپاه پاسداران و بخش فرهنگی بنیاد شهید و جهاد سازندگی همکاری های فرهنگی و قلمی داشت ، در عرصه مطبوعات دینی و مجلات انقلابی و مذهبی فعالانه همکاری داشت و با نگارش سلسله مقالاتی در زمینه های هنری ، اخلاقی ، اجتماعی ، مباحث قرآنی و تربیتی ، خانوادگی ، در مجلاتی همچون : عروه الوثقی ، پیام انقلاب ، پیام زن ، حوزه ، مکتب جبهه ، مکتب انقلاب ، امید انقلاب ، کمیته ، پیام هلال ، میقات حج ، کوثر ، فرهنگ جهاد ، پاسدار انقلاب ، پرسمان ، حدیث زندگی ، افق خانواده ، مسجد دانشگاه همچنین با همکاری قلمی با روزنامه های جمهوری اسلامی و کیهان و هفته نامه «صبح صادق» و «ری» و نشریه «زائر» در ایام حج ، در طول سالیان متمادی حضور ادبی و فرهنگی داشت .

چند سال در اوایل انقلاب با حضور در دانشگاههای مختلف و تدریس تاریخ اسلام ، تعلیم و تربیت اسلامی ، منطق و موضوعات دیگر نیز حضور مکرر در مجامع دانشگاهی و جمع های دانشجویی و اردوهای دانش آموزی و سمینارهای فرهنگی و تربیتی آموزشی و پرورش معلمان ، در فضای فکری اجتماعی جوانان حضوری اثر گذار داشت 

یک بار هم سفری دو ماهه به جنوب لبنان و ارتباط و همکاری با حزب الله داشت. نه سفر هم به حج رفته است وی به دلیل بر خورداری از قریحه شعر و سابقه شاعری که به سالهای پیش از انقلاب بر می گردد در بسیاری از مجامع ادبی و محافل شعری و شبهای شعر بویژه در اوایل انقلاب به عنوان یک حوزوی شاعر و خوش ذوق حضور می یافت و آثار خویش را عرضه میکرد و این حضور نقش مثبت و بسزایی داشت .

از ویژگیهای خاص او بعد ادبی و قلمی است و به همین جهت د رراستای انتقال تجارب قلمی و نگارشی خویش به نسل جوان حوزه از پیش از انقلاب تا حال حاضر پیوسته در مدارس مختلف حوزه علمیه ( چه جامعه الزهرا و چه مدارس برادران و چه مراکز تخصصی حوزه ) آموزش ادبیات فارسی و روش نگارش و تحقیق داشته است و در این زمینه کتاب (روشها )ی او به عنوان یک متن آموزشی فشرده به شمار می رود وی همچنین در مراکز مختلفی به عنوان عضو هیئت علمی، طرح و برنامه ، بررسی و نظارت حضور و همکاری داشته است

کتب: ‏ 
۱- سلمان فارسى، ۷۲ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۲- بلال، ۵۴ ص قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۳- میثم تمار، ۴۸ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۴- مسلم بن عقیل، ۷۹ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۵- حبیب بن مظاهر، ۵۶ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۶- عبدالله بن مسعود، ۹۵ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۷- عمار یاسر، ۶۳ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۸- حمزه سید الشهدا، ۶۳ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۹- عباس بن على، ۸۸ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۱۰- حجر بن عدی،۶۴ص،قم،دفتر تبلیغات اسلامی.
۱۱- آشنایى با سوره‏ها(شناخت سوره‏هاى قرآن)،۱۱۲ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۱۲- آشنایى با علوم قرآن(علوم قرآنى براى جوانان)، ۱۳۶ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۱۳- آشنایى با معارف«الغدیر» ۴ جلد جمعا ۲۳۳ ص (سرى مباحث:زیارت، توسل، معناى مولى، عید غدیر در اسلام / قم / مرکز الغدیر 
۱۴- آفات علم(شناخت آفت‏هاى اخلاقى علم و دانشمندان)،۳۰۰ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۱۵- آن روز دیدنى (امام زمان«ع» و انتظار)، ۴۰ ص، تهران، تربیت.
۱۶- آینه‏ على نما(زندگی‏نامه مختصر حضرت زینب)،۷۲ ص، قم، نشر معروف .
۱۷- اخلاق تربیتى امام رضا«ع» (سیره رفتارى امام رضا ) ۶۹ ص، تهران، نشر مطهر.
۱۸- اخلاق معاشرت (آداب اسلامى درباره معاشرت)۳۲۸ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۱۹- از ساحل به دریا (مقالات ادبى درباره شخصیت‏ها و شهدا)، ۱۸۱ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۲۰- از همدلى تا همراهی«چهار جلد» (مجموعه مقالات تربیتى اجتماعى براى جوانان)، جمعا ۶۲۸ ص، تهران، کیهان.
۲۱- اسیر آزادى بخش، مجموعه شعر نو)،۱۱۵ ص، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
۲۲- با اصحاب قلم،(درباره مطالعه و ادبیات کتاب مقدس)، ۴۸ ص تهران، اهل قلم.
۲۳- بیا کتاب بخوانیم، (درباره مطالعه)،۴۰ ص تهران، انتشارات مدرسه.
۲۴- پیامهاى عاشورا، (پیام ها و درس‏هاى گوناگون قیام کربلا)، ۲۵۵ ص، قم، مرکز تحقیقات اسلامى سپاه.
۲۵- تاریخ سیاسى ائمه،(تحلیلى از سیره سیاسى امامان شیعه)، ۲۸۸ ص، تهران، انتشارات مدرسه.
۲۶- چشم دل، (مجموعه مقالات)، ۱۲۸ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۲۷- چهل حدیث حج، (چهل حدیث با ترجمه و شرح)، ۹۴ ص، تهران، مشعر..
۲۸- چهل حدیث روان شناسى، ۶۴ ص ، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى.
۲۹- چهل حدیث سوگوارى، ۵۸ ،تهران، سازمان تبلیغات اسلامى.
۳۱- چهل حدیث نشانه‏ها، ۷۲ ص، تهران،سازمان تبلیغات اسلامى.
۳۲- چهل حدیث زیارت، (درباره آثار و شیوه و انواع زیارت)،۶۴ ص، قم، نشر معروف.
۳۳- چهل حدیث سیره نبوى،۶۴ ص، قم، نشر معروف.
۳۴- چهل حدیث عزادارى،(درباره سوگوارى ایام عاشورا)،۶۴ ص، قم، نشر معروف.
۳۵- حج و عمره در قرآن و حدیث(ترجمه)،۶۳۱ ، ص قم، دار الحدیث.
۳۶- حکمتهاى علوی(شرح ۱۱۰ سخن از حضرت على)، ۲۳۱ ص، قم، نشر معروف.
۳۷- خط سبز سلوک(مباحث اخلاقى و تربیتى)،۱۳۶ ص، قم، انتشارات نصر.
۳۸- خلاصه اسرار الصلاه، میرزا جواد آقا، ملکى تبریزى. ۱۲۰ ص، قم، در راه حق.(به نام نماز عارفانه هم چاپ شده است،دفتر تبلیغات اسلامی).
۳۹- خون خدا، (گزارشى از عاشوراى سال ۶۱ هجرى)،۱۲۰ ص ، قم جامعه مدرسین.
۴۰- در حریم حرم(سفرنامه حج)، ۱۸۰ ص ، تهران نشر مشعر.
۴۱- در سال‏هاى سیاه(مقالات متنوع)، ۷۲ ص، کاشان، تالار کتاب (نایاب).
۴۲- درس‏هایى از زیارت عاشورا، ۷۳ ص، تهران، انتشارات محبت و قم،دفتر تبلیغات.
۴۳- دعا(مجموعه‏اى از دعاهاى کوتاه قرآن و کتب دعا با ترجمه)۴۸ ص، تهران، تربیت.
۴۴- راه رشد،(درباره امر به معروف و نهى از منکر)، ۱۰۰ ص، تهران، ستاد احیاء امر به معروف و نهى از منکر.
۴۵- راهنماى پژوهش(کتاب شناسى دائره المعارف‏ها و کتب راهنما و مرجع)،۳۳۳ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۴۶- رواق روشنی(مقالات ادبى در ولادت و شهادت ائمه)، ۶۴ ص ، قم انتشارات نصر و نشر معروف.
۴۷- روایت انقلاب«۱» (مجموعه نثر ادبى درباره ایام الله و مناسبتها)،۲۶۴ ص، تهران، امیر کبیر.
۴۸- روایت انقلاب«۲» (مجموعه نثر ادبى درباره ایام الله و مناسبتها)،۲۹۳ ص، تهران، تربیت.
۴۹- روایت انقلاب«۱» (مجموعه نثر ادبى درباره ایام الله و مناسبتها)،۲۹۳ ص، تهران،مدرسه.
۵۰- روشها(درباره ده موضوع: نویسندگى، مطالعه، تحقیق، تدریس، سخنرانى، ترجمه، تلخیص، یادداشت بردارى، تندخوانى، کتابشناسى)، ۲۲۴ ص، قم، نشر معروف.
۵۱- زیارت(بعد تربیتى و سیاسى زیارت)،۱۶۸ ص تهران، نشر مشعر.
۵۲- سفر خون(نهضت اخلاقى اجتماعى عاشورا)، ۵۶ ص ، تهران، اهل قلم و سروش.
۵۳- سکولارها چه می‏گویند؟(درباره سکولاریسم)تهران، دانش و اندیشه معاصر.
۵۴- سلامى دوباره(مجموعه مقالات«برادر پاسدار اسلام» در مجله پیام انقلاب)، ۲۶۴ ص، تهران سپاه پاسداران.
۵۵- سیناى نیاز(شرح دعاهاى روزانه ماه رمضان)،۲۴۸ ص، تهران،سازمان تبلیغات اسلامى و تجدید چاپ،قم،نشر معروف.
۵۶- شخصیت ادبى سید مرتضی(ترجمه از عربى،زندگى و آثار سید مرتضى علم‏الهدى) ۲۰۶ ص، تهران،امیر کبیر.
۵۷- عشق برتر(ایجاد محبت اهل بیت در نوجوانان)، ۹۶ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۵۸- فجر انقلاب(حوادث دهه فجر، همان«والفجر» است با تغییراتى اندک)، ۶۰ ص، تهران،کیهان.
۵۹- فرهنگ عاشورا(دائره المعارف الفبایى موضوعات عاشورایى)،۵۱۲ ص، قم، نشر معروف.
۶۰- فرهنگنامه عاشورا(خلاصه«فرهنگ عاشورا» براى جوانان)،۲۱۶ ص ، قم نشر معروف.
۶۱- فلسطین(تاریخچه فلسطین و انتفاضه، براى جوانان)، ۵۶ ص، تهران، تربیت.
۶۲- قبیله این قبله(مجموعه شعر نو)، ۱۳۶ ص، قم، انتشارات شفق.
۶۳- قطعات(مجموعه نثر ادبى کوتاه درباره موضوعات مختلف)، ۱۶۶ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۶۴- کربلا کعبه دلها(زیارت کربلا در تاریخ و فرهنگ شیعه)، ۲۱۶ ص، تهران، نشر مشعر(و خلاصه آن به نام«کربلا»).
۶۵- گامى در مسیر(خودسازى و عرفان براى جوانان)،۲۲۴ ص، قم دفتر تبلیغات اسلامى.
۶۶- معجزه خلقت(مجموعه مقالات ادبى درباره امام على)، ۹۵ ص، قم، نشر معروف.
۶۷- میثاق(مجموعه شعر نو)، ۸۰ ص، قم، هجرت.
۶۸- میناى قلم(گزیده نثرهاى ادبى درباره على)،۲۳۱ ص، قم دفتر تبلیغات اسلامى.
۶۹- نسیم غیب(داستان بلند، ترجمه ملائکه الغیب قادمون، نام قبلى: فرشته‏اى از غرب)، ۴۳۵ ص، تهران،امیر کبیر.
۷۰- نگاه تا نگاه(مجموعه مقالات تربیتى براى خواهران)،۴۰ ص، تهران، رشد و قم،نشر عصمت.
۷۱- نگین ری(زندگینامه حضرت عبدالعظیم) ، ۴۸ ص، قم دار الحدیث.
۷۲- نگین قم(آشنایى با شخصیت حضرت معصومه)، ۴۸ ص، قم، نشر معروف.
۷۳- نماز(تبیین فلسفه نماز و سازندگى آن)، ۴۰ ص، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى.
۷۴- هزار موضوع، هزار آیه(فهرست موضوعات قرآنى)،۸۷ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۷۵- هنر در قلمرو مکتب(شناخت هنر دینى)،۳۷۵ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۷۶- برگ و بار(گزیده اشعار) ۳۲۰ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۷۷- الفباى زندگى (عوامل تحکیم خانواده.) ۹۵۰ ص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
۷۸- صدف عصمت(شرح حال حضرت زهرا)۶۰ص،قم ، نشر معروف. 
۷۹- اینگونه باشیم / شرح ۴۰ حدیث علوی /۸۸ص،قم بوستان کتاب. 
۸۰- کودک اندلسی / قصه سقوط اندلس /۷۴ص،قم بوستان کتاب. 
۸۱- روح حج / درباره فلسفه و اسرار حج /۱۲۶ص،تهران نشر مشعر. 
۸۲- ولایت فقیه به زبان ساده /۴۸ص،قم بوستان کتاب 
۸۳- واژه ها و مفاهیم قرآنی (شرح واژه ها و مباحث قرآنی ) /۲۸۰ص،قم جامعه القرآن کریم 
۸۴- چهل حدیث گهرهای قدسی (چهل حدیث قدسی با ترجمه) / ۸۰صفحه،قم نشر معروف 
۸۵- چهل حدیث گهرهای نبوی (چهل حدیث قدسی با ترجمه) /۸۰صفحه،قم نشر معروف
۸۶- چهل حدیث گهرهای کاظمی (چهل حدیث قدسی با ترجمه) /۶۴صفحه،قم نشر معروف
۸۷- چهل حدیث گهرهای رضوی (چهل حدیث قدسی با ترجمه) / ۶۴ص،قم نشر معروف
۸۸- چهل حدیث خودسازی /۸۰ص،قم نشر معروف 
۸۹- چهل حدیث صدقه جاریه۸۰صفحه،قم / نشر معروف 
۹۰- خیر و برکت (ترجمه الخیر و البرکه ، ری شهری،۶۶۴ص،قم دارالحدیث)
۹۱- ماه خدا (ترجمه شهرالله ، ری شهری دارالحدیث) / دو جلد،۱۰۰۰ص،قم.
۹۲- مقتل امام حسین علیه السلام (ترجمه جلد ۲ موسوعه شهاده المعصومین چاپ نشر بین الملل و پژوهشکده باقر العلوم)۲۹۳ص،تهران
۹۳- دانشنامه امیر المومنین (ترجمه جلد ۷ موسوعه الامام امیر المومنین ، ری شهری۲۶۰ص،قم دارالحدیث) 
۹۴- چهارده معصوم (زندگینامه فشرده چهارده معصوم برای جوانان) / نشر معروف 
۹۵- گهر عمر (اغتنام فرصت از دیدگاه نهج البلاغه) /۶۷ص،مشهد بنیاد پژوهشهای آستان قدس 
۹۶- توبه بازگشت به فطرت /۹۶ص،مشهد بنیاد پژوهشهای آستان قدس 

۵۷۹- شیخ نظامى، رحمه اللّه تعالى‏(نفحات الأنس)

وى را از علوم ظاهرى و مصطلحات رسمى بهره تمام بوده است، اما از همه دست بازداشته بوده است و روى در حضرت حق- سبحانه و تعالى- آورده، چنانکه مى‏گوید:

هرچه هست از دقیقه ‏هاى نجوم‏//با یکایک نهفته‏ هاى علوم‏

خواندم و سرّ هر ورق جستم‏//چون ترا یافتم ورق شستم‏

همه را روى در خدا دیدم‏//همه را روى در خدا دیدم‏

عمر گرانمایه را از اول تا آخر به قناعت و تقوى و عزلت و انزوا گذرانیده است، هرگز چون سایر شعرا از غلبه حرص و هوا ملازمت ارباب دنیا نکرده، بلکه سلاطین روزگار به وى تبرّک مى‏ جسته ‏اند، چنانکه مى ‏گوید:

چون به عهد جوانى از بر تو //به در کس نرفتم از در تو

«طالبان وصال و مشتاقان جمال حضرت حق را دلیل وجود او هم وجود اوست، و برهان شهود او هم شهود او» مى‏گوید:

همه را بر درم فرستادى‏//من نمى ‏خواستم تو مى‏ دادى‏

چون که بر درگه تو گشتم پیر//زانچه ترسیدنى است دستم گیر

مثنویهاى پنج‏گانه وى که به پنج گنج اشتهار یافته است، اکثر آنها به استدعاى سلاطین روزگار واقع شده، امیدوارى آن را که نام ایشان به واسطه نظم وى بر صفحه روزگار بماند استدعا مى ‏نموده‏ اند. و اکثر آنها، اگر چه به حسب صورت افسانه است، امّا از روى حقیقت کشف حقایق و بیان معارف را بهانه است. یک جا در بیان آن معنى که صوفیّه گفته‏اند که:

پژوهنده را یاوه‏زان شد کلید//کز اندازه خویشتن در تو دید

کسى کز تو در تو نظاره کند//ورقهاى بیهوده پاره کند

نشاید ترا جز به تو یافتن‏//عنان باید از هر درى تافتن‏

و جاى دیگر در همین معنى مى‏ گوید:

عقل آبله پاى و کوى تاریک‏//و آنگاه رهى چو موى باریک‏

توفیق تو گرنه ره نماید//این عقده به عقل کى گشاید

عقل از در تو بصر فروزد//گر پاى درون نهد بسوزد

و یک جا در ترغیب و تحریص بر اعراض از ما سواى حق- سبحانه- و اقبال بر توجّه به جناب کبریاى وى مى‏ گوید:

بر پر از این دام که خونخواره‏اى است‏//زیرکى از بهر چنین چاره‏اى است‏

گرگ ز روباه به دندان‏تر است‏//روبه از آن رست که پردان تر است‏

جهد در آن کن که وفا را شوى‏//خود نپرستى و خدا را شوى‏

تاریخ اتمام اسکندرنامه که آخرین کتابهاى وى است، سنه اثنتین و تسعین و خمسمائه بوده است، و عمر وى در آن وقت از شصت گذشته بوده، رحمه اللّه سبحانه‏][۱]



 

[۱] عبد الرحمن جامى، نفحات الأنس، ۱جلد، مطبعه لیسى – کلکته، ۱۸۵۸٫

۵۶۹- شیخ شهاب الدّین السّهروردى المقتول، رحمه اللّه تعالى‏(نفحات الأنس)

نام وى یحیى بن حبش است. در حکمت مشّائیان و اشراقیان متبحّر بوده است، و در هر یک از آن تصنیفات لایقه و تألیفات رایقه دارد، و بعضى وى را منسوب به سیمیا داشته ‏اند. حکایت کنند که روزى با جماعتى از دمشق بیرون آمدند، به رمه‏اى گوسفند رسیدند.

آن جماعت گفتند: «ما را یک سر گوسفند مى ‏باید.» یک سر گوسفند گرفتند و ده درم به ترکمانى، که صاحب گوسفند بود، دادند. وى مضایقه مى‏کرد که: «گوسفندى خردتر از آن بگیرید!» شیخ اصحاب را گفت: «شما بروید و گوسفند را ببرید که من وى را خشنود سازم.» ایشان پیش رفتند. با وى سخن مى‏گفت و دل وى را خوش مى‏کرد تا ایشان دور رفتند، وى هم در پى ایشان برفت. ترکمان در پى وى مى‏رفت و فریاد مى‏کرد. چون به وى رسید، دست چپ وى را بگرفت و بکشید که: کجا مى‏روى؟ دست وى از شانه جدا شد و در دست ترکمان بماند، و خون مى‏رفت. ترکمان بترسید دست وى را بینداخت و بگریخت. آن را برداشت و به یاران رسید. در دست وى مندیلى بود و بس.

امام یافعى مى‏گوید: «بدا کارها که اینهاست! و بدا کسانى که این کارها کنند، و بدا علمى که مفضى به چنین کارها گردد!»

از سخنان وى است: «حرام على الأجساد المظلمه أن یلجن فى ملکوت السّماوات، فوحّد اللّه- سبحانه- و أنت بتعظیمه ملآن. و اذکره و أنت من ملابس الأکوان عریان.»

و از اشعار وى است:

خلعت هیاکلها بجرعاء الحمى‏ وصبت لمغناها القدیم تشوّقا
و تلفتت نحو الدّیار، فشاقها ربع عفت أطلاله فتمزّقا
وقفت مسائله فردّ جوابها رجع الصّدى ان لا سبیل الى اللّقا
و کانّها برق تالّق بالحمى‏ ثمّ انطوى و کأنّه ما أبرقا

در تاریخ امام یافعى مذکور است که: «وى را به خلل در عقیده و اعتقاد مذهب حکماى متقدّمین متّهم مى‏داشته‏اند. چون به حلب رسیده، علما به قتل وى فتوى داده‏اند. بعضى گویند:

وى را حبس کردند و به خناق کشتند، و بعضى گویند: قتل و صلب کردند، و بعضى گویند: وى را مخیّر ساختند میان انواع قتل. وى چون به ریاضت معتاد بود، آن اختیار کرد که وى را به گرسنگى بکشند. طعام از وى باز گرفتند تا بمرد، و عمر وى به سى و شش یا به سى و هشت رسیده بود. و کان ذلک فى سنه سبع و ثمانین و خمسمائه.

و اهل حلب در شأن وى مختلف بودند. بعضى وى را به الحاد و زندقه نسبت مى‏کردند، وبعضى به کرامات و مقامات اعتقاد داشتند و مى‏گفتند که بعد از قتل شواهد بسیار بر کرامت وى ظاهر شد. و این موافق مى‏نماید با آن که شیخ شمس الدّین تبریزى- قدّس سرّه- فرموده که:

«در شهر دمشق شیخ شهاب الدّین مقتول را آشکارا کافر مى‏گفتند. گفتم: حاشا که کافر باشد، که چون به صدق تمام درآمد در خدمت شمس بدر کامل گشت. من سخت متواضع باشم با نیازمندان صادق، اما سخت با نخوت باشم با متکبّران. آن شهاب الدّین علمش بر عقلش غالب بود، عقل مى‏باید که بر علم غالب باشد، و حاکم دماغ که محلّ عقل است ضعیف گشته بود. در عالم ارواح طایفه‏اى ذوق یافتند فرود آمدند و مقیم شدند و از عالم ربّانى سخن مى‏گویند، امّا همان عالم ارواح است که ربّانى پندارند. مگر فضل الهى در آید یا جذبه‏اى از جذبات، یا مردى که او را در بغل گیرد و از عالم ارواح به عالم ربّانى کشد.»[۱]



[۱] عبد الرحمن جامى، نفحات الأنس، ۱جلد، مطبعه لیسى – کلکته، ۱۸۵۸٫

 

۵۰۰- شیخ شهاب الدّین سهروردى، قدّس اللّه تعالى روحه‏(نفحات الأنس)

امام یافعى در القاب وى چنین نوشته است که: «أستاذ زمانه، فرید أوانه، مطلع الأنوار ومنبع الأسرار، دلیل الطریقه و ترجمان الحقیقه، استاذ الشّیوخ الأکابر، الجامع بین علمى الباطن و الظّاهر، قدوه العارفین و عمده السّالکین، العالم الرّبانى، شهاب الدّین ابو حفص عمر بن محمّد البکرى السّهروردى، قدّس اللّه تعالى سرّه.»

از اولاد ابو بکر صدّیق است- رضى اللّه تعالى عنه- و انتساب وى در تصوّف به عمّ وى ابو النّجیب سهروردى است، و به صحبت شیخ عبد القادر گیلانى رسیده است و غیر ایشان از مشایخ، بسیارى را دریافته است. و گفته‏اند که مدّتى با بعضى از ابدال در جزیره عبّادان بوده، و خضر را- علیه السّلام- دریافته. شیخ عبد القادر وى را گفته است: «أنت آخر المشهورین بالعراق.»

وى را تصانیف است، چون عوارف و رشف النّصائح و اعلام التّقى و غیرها. عوارف رادر مکّه مبارکه تصنیف کرده است. هرگاه که بر وى امرى مشکل شدى، به خداى- تعالى- بازگشتى و طواف خانه کردى و طلب توفیق کردى در رفع اشکال و دانستن آنچه حق است.

در وقت خود شیخ الشّیوخ بغداد بود، و ارباب طریقت از بلاد دور و نزدیک استفتاى مسائل از وى کردندى. کتب الیه بعضهم: «یا سیّدى! إن ترکت العمل أخلدت إلى البطاله، و إن عملت داخلنى العجب.» فکتب فی جوابه: «اعمل و استغفر اللّه من العجب.»

در رساله اقبالیّه مذکور است که: «شیخ رکن الدّین علاء الدّوله گفته است که از شیخ سعد الدّین حمّویى پرسیدند که: شیخ محیى الدّین را چون یافتى؟ گفت: بحر موّاج لا نهایه له.

گفتند: شیخ شهاب الدّین سهروردى را چگونه یافتى؟ گفت: نور متابعه النّبىّ- صلّى اللّه علیه و سلّم- فی جبین السّهروردیّ شى‏ء آخر.»

ولادت وى در رجب سنه‏ تسع و ثلاثین و خمسمائه بوده است، و وفات وى در سنه اثنتین و ثلاثین و ستّمائه.

 نفحات الأنس، ۱جلد// عبد الرحمن جامى

[contact-form-7 id=”4192″ title=”فرم تماس ۱_copy”]

۴۹۶- مولانا شمس الدّین محمّد بن على بن ملک‏داد تبریزى، قدّس اللّه [تعالى سرّه‏](نفحات الأنس)

خدمت مولوى در القاب وى چنین نوشته است: «المولى الأعزّ، الدّاعى الى الخیر، خلاصه الأرواح، سرّ المشکوه و الزّجاجه و المصباح، شمس الحقّ و الدّین، نور اللّه فی الاوّلین و الآخرین.»وى گفته است که:

«هنوز در مکتب بودم و مراهق نشده بودم، اگر چهل روز بر من گذشتى از عشق سیرت محمّدى مرا آرزوى طعام نبودى، و اگر سخن طعام گفتندى به دست و سر منع آن کردمى.»

وى مرید شیخ ابو بکر سلّه‏باف تبریزى بوده است، و بعضى گفته‏اند مرید شیخ رکن الدّین سنجاسى بوده است که شیخ اوحد الدّین کرمانى نیز مرید وى است. و بعضى مى‏گویند که مرید بابا کمال جندى بوده است، و مى‏شاید که به صحبت همه رسیده باشد و از همه تربیت یافته بود. و در آخر حال پیوسته سفر کردى و نمد سیاه پوشیدى، و هرجا که رفتى در کاروانسراى فرود آمدى.

گویند چون به خطه بغداد رسید، شیخ اوحد الدّین کرمانى را دریافت. پرسید که: «در چه کارى؟» گفت: «ماه را در طشت آب مى‏بینم.» مولانا شمس الدّین فرمود: «اگر بر گردن دمّل ندارى چرا بر آسمانش نمى‏بینى؟»

و گویند در آن وقت که مولانا شمس الدّین در صحبت بابا کمال بوده، شیخ فخر الدّین عراقى نیز به موجب فرموده شیخ بهاء الدّین زکریّا آنجا بوده است، و هر فتحى و کشفى که شیخ فخر الدّین عراقى را روى مى‏نمود آن را در لباس نظم و نثر اظهار مى‏کرد و به نظر بابا کمال مى‏رسانید، و شیخ شمس الدّین از آن هیچ چیز را اظهار نمى‏کرد. روزى بابا کمال وى را گفت:

«فرزند شمس الدّین از آن اسرار و حقایق که فرزند فخر الدّین عراقى ظاهر مى‏کند، بر تو هیچ لایح نمى‏شود؟» گفت: «بیش از آن مشاهده مى‏افتد، اما به واسطه آن که وى بعضى مصطلحات ورزیده، مى‏تواند که آنها را در لباسى نیکو جلوه دهد، و مرا آن قوّت نیست.» بابا کمال فرمود که: «حقّ- سبحانه و تعالى- ترا مصاحبى روزى کند که معارف و حقایق اوّلین و آخرین را به نام تو اظهار کند، و ینابیع حکم از دل او بر زبانش‏ جارى شود و به لباس حرف و صوت درآید. طراز آن لباس نام تو باشد.»

گویند که مولانا شمس الدّین در تاریخ سنه اثنتین و اربعین و ستّمائه در اثناى مسافرت به قونیّه رسید. در خان شکرریزان فرود آمد، و خدمت مولانا در آن زمان به تدریس علوم مشغول بود. روزى با جماعتى فضلا از مدرسه بیرون آمد و از پیش خان شکرریزان مى‏گذشت.

خدمت مولانا شمس الدّین پیش آمد و عنان مرکب مولانا را بگرفت و گفت: «یا امام المسلمین! بایزید بزرگتر است یا مصطفى، صلّى اللّه علیه و سلّم.» مولانا گفت که: «از هیبت آن سؤال گوییا که هفت آسمان از یکدیگر جدا شد و بر زمین ریخت، و آتشى عظیم از باطن من بر دماغ زد، و از آنجا دیدم که دودى تا ساق عرش بر آمد. بعد از آن جواب دادم که: مصطفى- صلّى اللّه علیه و سلّم- بزرگترین عالمیان است. چه جاى بایزید است؟» گفت: «پس چه معنى دارد که مصطفى- صلّى اللّه علیه و سلّم- مى‏فرماید که: ما عرفناک حقّ معرفتک، و ابو یزید مى‏گوید: سبحانی ما أعظم شأنی! و أنا سلطان السّلاطین نیز گفته است؟» گفتم که: «ابو یزید را تشنگى از جرعه‏اى ساکن شد، دم از سیرابى زد. کوزه ادراک او از آن پر شد و آن نور به قدر روزنه خانه او بود، اما مصطفى را- صلّى اللّه علیه و سلّم- استسقاى عظیم و تشنگى در تشنگى بود، و سینه مبارکش به شرح‏ أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ‏ از انشراح، أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً* (۹۷/ نساء یا ۱۰/ زمر) گشته بود، لاجرم دم از تشنگى زد و هر روز در استدعاى زیادتى قربت بود.» مولانا شمس الدّین نعره‏ اى زد و بیفتاد.

مولانا از استر فرود آمد و شاگردان را فرمود تا او را برگرفتند و به مدرسه بردند تا به خود باز آمد، سر مبارک او را بر زانو نهاده بود. بعد از آن دست او را بگرفت و روانه شد، و مدّت سه ماه در خلوتى، لیلا و نهارا، به صوم وصال نشستند که‏ اصلا بیرون نیامدند، و کسى را زهره نبود که در خلوت ایشان در آید.

روزى خدمت مولانا شمس الدّین از مولانا شاهدى التماس کرد. مولانا حرم خود را دست گرفته در میان آورد. فرمود که: «او خواهر جانى من است. نازنین پسرى مى‏خواهم.» فى الحال فرزند خود سلطان ولد را پیش آورد. فرمود که: «وى فرزند من است. حالیا اگر قدرى شراب دست مى‏داد ذوقى مى‏کردیم.» مولانا بیرون آمد و سبویى از محلّه جهودان پر کرده بیاورد. مولانا شمس الدّین فرمود که: «من قوّت مطاوعت وسعت مشرب مولانا را امتحان مى‏کردم. از هر چه گویند زیادت است.»

و فرموده است: «از این مشایخ مى‏پرسیم که: لی مع اللّه وقت، این وقت مستمرّ باشد؟

گویند که: نى، مستمرّ نباشد!»

و فرموده که: «شخصى درویشى را از امّت محمّد- صلّى اللّه علیه و سلّم- دعا کرد و گفت: خداى- تعالى- ترا جمعیّت دهاد! گفت: هى هى این دعا مکن! مرا دعا کن که: یا ربّ جمعیّت ازو بردار، خدایا تفرقه‏اش ده! که من عاجز شده‏ام در جمعیّت.»

و فرموده است که: «یکى گفت: در سقایه نام حقّ نباید گفت، قرآن نشاید خواند، مگر آهسته. گفتم: آن را چه کنم که او را از خود جدا نمى‏توانم کرد، شاه از اسب فرونمى‏آید اسب بیچاره چه کند؟»

و بعضى گفته‏ اند که چون خدمت مولانا شمس الدّین به قونیّه رسید و به مجلس مولانا درآمد، خدمت مولانا در کنار حوضى نشسته بود و کتابى چند پیش خود نهاده. پرسید که: «این چه کتابهاست؟» مولانا گفت که: «این را قیل و قال گویند. ترا با این چه کار؟» خدمت مولانا شمس الدّین دست فراز کرد و همه کتابها را در آب انداخت. خدمت مولانا به تأسّف تمام گفت: «هى درویش! چه کردى؟ بعضى از آنها فوائد والد بود که دیگر یافت نیست.» شیخ شمس الدّین دست در آب‏ کرد و یکان‏یکان کتابها را بیرون آورد، و آب در هیچ یک اثر نکرده.

خدمت مولانا گفت: «این چه سرّ است؟» شیخ شمس الدّین گفت: «این ذوق و حال است. ترا از این چه خبر؟» بعد از آن با یکدیگر بنیاد صحبت کردند، چنانچه (!) گذشت.

شبى خدمت شیخ شمس الدّین با خدمت مولانا در خلوتى نشسته بودند. شخصى از بیرون در شیخ را اشارت کرد تا بیرون آید. فى الحال برخاست و با مولانا گفت: «به کشتنم‏مى‏خوانند.» بعد از توقّف بسیار، خدمت مولانا فرمود: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ، تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.» (۵۴/ اعراف) هفت کس دست یکى کرده بودند و در کمین ایستاده، کاردى راندند.

شیخ نعره‏اى زد، چنانکه آن جماعت بى‏هوش بیفتادند. و یکى از آنها علاء الدّین محمّد بود، فرزند مولانا، که به داغ‏ «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ» (۴۶/ هود) اتّسام داشت. و چون آن جماعت به هوش باز آمدند، غیر از چند قطره خون هیچ ندیدند. از آن روز باز تا این غایت نشانى از آن سلطان معنى پیدا نیست. و کان ذلک فی شهور سنه خمس و اربعین و ستّمائه.

و آن ناکسان در اندک زمانى هر یک به بلایى مبتلا شدند و هلاک گشتند. و علاء الدّین محمّد را علّتى عجب پیدا شد و هم در آن ایّام وفات یافت، و خدمت مولانا به جنازه وى حاضر نشد.

و بعضى گفته‏اند که شیخ شمس الدّین در جنب مولانا بهاء الدّین ولد مدفون است. و بعضى گفته‏اند که آن ناکسان بدن مبارکش را در چاهى انداخته بودند. شبى سلطان ولد در خواب دید که شیخ شمس الدّین اشارت کرد که: «در فلان چاه خفته‏ ام.» نیم‏شب یاران محرم را جمع کرد، و در مدرسه مولانا پهلوى بانى مدرسه، امیر بدر الدّین، دفن کردند. و اللّه تعالى اعلم.

نفحات الأنس، ۱جلد// عبد الرحمن جامى

[contact-form-7 id=”4192″ title=”فرم تماس ۱_copy”]

۴۶۳- شیخ ضیاء الدّین ابو النّجیب عبد القاهر السّهروردى، قدّس اللّه سرّه(متوفی۵۶۳ه.ق)‏(نفحات الأنس )

در علوم ظاهر و باطن بکمال بوده است. مصنّفات و مؤلّفات بسیار دارد. نسب وى به دوازده واسطه به ابو بکر صدّیق- رضى اللّه عنه- مى‏رسد، و نسبت وى در طریقت به شیخ احمد غزّالى است.

وى در کتاب آداب المریدین گفته است: «و أجمعوا على انّ الفقر أفضل من الغنى، اذا کان مقرونا بالرّضا. فان احتجّ محتجّ بقول النّبیّ- صلّى اللّه علیه و سلّم-: الید العلیا خیر من الید السّفلى، قیل له الید العلیا تنال الفضیله باخراج ما فیها، و الید السّفلى تجد المنقصه بحصول‏الشى‏ء فیها، ففى تفضیل السّخاء و العطاء دلیل على فضل‏ الفقر. فمن فضّل الغنى للإنفاق و العطاء على الفقر کان کمن فضّل المعصیه على الطّاعه لفضل التّوبه.»

در تاریخ امام یافعى مى‏گوید که: «یکى از اصحاب شیخ ابو النّجیب سهروردى- رحمه اللّه- گفت که: روزى با شیخ در بازار بغداد مى‏گذشتم، به دکّان قصّابى رسیدیم. گوسفندى آویخته بود. شیخ بایستاد و گفت: این گوسفند مى‏گوید که: من مرده‏ام نه کشته. قصّاب بیخود بیفتاد. چون به خود باز آمد، به صحّت قول شیخ اقرار کرد و تایب شد.»

توفّى- رضى اللّه عنه- فی شهور سنه ثلاث و ستّین و خمسمائه.

  نفحات الأنس، ۱جلد //عبد الرحمن جامى

 

زندگینامه شیخ شهاب الدین سهروردی

حیات سهروردى‏

شیخ الاسلام‏  ابو حفص عمر بن محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد الله بن عمویه بکرى، ملقّب به سهروردى شافعى، نسب وى به نوشته ابن خلّکان در وفیات الاعیان‏  به چهارده واسطه و به روایت سبکى در طبقات الشّافعیّه به پانزده واسطه به ترتیب: عمر بن محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد اللّه بن عمویه بن سعید بن الحسین بن القاسم بن نصر بن القاسم بن محمّد بن عبد الله بن عبد الرّحمن بن القاسم بن محمّد بن ابى بکر به خلیفه اول مى ‏رسد.

مؤلف کتاب تجارب السّلف مى‏ نویسد: «و امیر المؤمنین ابو بکر را اعقاب و فرزندزادگان بسیارند، همه خاندانهاى بزرگ، مثل خاندان شیخ بزرگوار، ولى اللّه تعالى، شیخ شهاب الدین عمر سهروردى، صاحب عوارف المعارف …» (ص ۱۶) وى در اواخر رجب یا اوایل شعبان ۵۳۹ ه در سهرورد (سهراوگرد یا سرخاب کرت)، بخش قیدار زنجان، که سابقا شهرکى بوده، متولد شد. در جوانى به بغداد رفت و تحت تربیت عموى خود، شیخ ضیاء الدین ابو النّجیب سهروردى‏ ، علوم ظاهر و باطن را فرا گرفت و از مریدان وى گشت، چنانکه در کتاب عوارف کرارا به گفتار او استشهاد و استناد کرده و مراتب ارادتش را نشان داده است. در فقه و حدیث، علاوه بر درک حضور ابو النّجیب، به محضر ابو القاسم بن فضلان و ابو المظفر جلال الدین هبه اللّه شبلى و معمّر بن فاخر و ابو زرعه مقدسى (متوفى ۵۶۶ ه) و ابو الفتوح طائى (۴۷۵- ۵۵۵ ه) و عدّه‏اى دیگر از فقها و محدّثان نیمه دوم قرن ششم ه رسیده است‏ . در تصوّف به شیخ عبد القادر گیلانى (متوفّى ۵۶۱ ه) و شیخ ابو السّعود بغدادى (متوفى ۵۷۹ ه) و شیخ ابو محمّد عبد اللّه بصرى (۴۹۹- ۵۸۲ ه) ارادت داشته است شیخ عبد القادر در حقّ سهروردى مى‏گوید: «انت آخر المشهورین بالعراق‏ ». شیخ بزرگوار سعدى (ح ۶۰۰- ۶۹۱ یا ۶۹۴ ه)، افتخار شاگردى سهروردى را داشته و از او چنین یاد مى‏کند:

مرا شیخ داناى مرشد شهاب‏ دو اندرز فرمود بر روى آب‏
یکى آنکه در جمع بدبین مباش‏ دگر آنکه در نفس خودبین مباش‏

به گفته جامى (۸۱۷- ۸۹۸ ه)، شیخ مدتى از عمر خود را در عبّادان با بعضى از ابدالان سپرى کرد. شیخ سعد الدّین حموى (متوفى ۶۵۰ ه) در حق وى گفته است: نور متابعه النّبىّ (ص) فى جبین السّهروردى شى‏ء آخر ».

سهروردى فقیهى صالح و حکیمى واعظ بود و هر سال به زیارت مکّه و مدینه مى‏رفت. در آخرین سفر حجّش، به سال ۶۲۸ ه، میان او و ابن فارض ملاقاتى دست داد که شرح آن به نقل پسر ابن فارض چنین است: «اصحاب کثیرى از اهل عراق با سهروردى به اعمال حجّ مشغول بودند. مردم، در طواف کعبه و وقوف در عرفه، دور شیخ گرد آمده به گفتار و کردارش اقتدا کرده بودند. وى را گفتند:

ابن فارض در حرم است. شیخ به دیدار او شتافت و با چشمى گریان گفت: آیا من به راستى نزد خدایم و آن‏چنان‏که این قوم در حقّ من مى‏ پندارند، در چنین روزى از حضرت محبوب یادى شایسته او کرده‏ ام؟

ابن فارض بیرون آمده بدو گفت:

لک البشاره فاخلع ما علیک فقد ذکرت ثمّ على ما فیک من عوج‏

سهروردى با شنیدن این بشارت نعره‏ اى زد و آنچه داشت فروریخت. مشایخ حاضر و دیگر یاران به او اقتدا کردند. لحظه ‏اى بعد سهروردى را جستند و نیافتند. من در این سفر از دست شیخ شهاب الدّین خرقه پوشیدم‏ ».

داراشکوه، در سفینه الاولیا چاپ هند، (ص ۱۱۳) لقب سهروردى را «شیخ الشّیوخ» نوشته و دو کرامت از کرامات او را نقل کرده است.

خلیفه النّاصر لدین اللّه (خلافت ۵۷۵- ۶۲۲ ه) نسبت به شیخ فوق‏العاده ارادت داشت، و غالبا او را به رسالت از جانب خویش نزد ملوک اطراف مى‏فرستاد، و ملوک مقدم شیخ را گرامى مى‏داشتند ۵۱، چنانکه یک بار حامل منشور سلطنت و نیابت حکومت ممالک روم از جانب خلیفه بر علاء الدّین کیقباد سلجوقى (در سال ۶۱۸ ه) بوده است‏ . ابن خلکان (۶۰۸- ۶۸۱ ه)، به رسالت شیخ از طرف دیوان عزیز به اربل اشاره کرده و مى‏نویسد که «شیخ آنجا مجلس وعظ دایر کرد. امّا من به علّت صغر سنّ نتوانستم از مجلس او بهره‏مند گردم‏ .» ابن النجّار مى‏گوید: «از اکناف جهان به حضور شیخ مى‏رسیدند و برکات انفاس وى به گروه کثیرى از گناهکاران ظاهر مى‏شد، همه توبه مى‏کردند، چنانکه به برکت دم گرم و روحانى او، مردم زیادى راه خدا برگزیدند.»

دکتر محمّد غلاب، استاد «الازهر»، ضمن بحث از آراء سهروردى، مى‏نویسد: کان السّهروردى من طراز ابى حامد الغزّالى فى حملته على الفلسفه الأغریقیّه و مناصره الشّریعه الإسلامیه علیها .

سهروردى شیخ الشّیوخ بغداد بود و تعدادى از رباطها و خانقاههاى متعلّق به صوفیه را در آنجا اداره و سرپرستى مى‏کرد. خلیفه رباطى مخصوص براى او ساخت، و شیخ روزهاى معیّنى از هفته را به مجلس و وعظ مى‏ پرداخت. مال فراوانى به دست آورد ولى همه را در راه خدا انفاق کرد تا به حدّى که هنگام مرگ مئونت دفن و کفن نداشت‏ . در بغداد، به استقبال مولانا بهاء الدّین ولد آمد و وى را به خانقاه خود دعوت کرد .

شیخ در اواخر عمر بیمار و زمینگیر شد. او را به همراه کتابهایش به دوش مى‏کشیدند و به مسجد جامع بغداد مى‏بردند ۵۸٫ سرانجام در غرّه محرّم سال ۶۲۳، هجرى درگذشت و در «وردیه» بغداد مدفون شد. مزارش زیارتگاه صوفیان و ملجأ صاحبدلان است.

طریقه سهروردى‏

وى با تألیفات گرانقدر خویش و روش علمى در تصوّف و تربیت شاگردان ارزنده، طریقه‏اى بنیان نهاد که بسرعت در بیشتر قلمرو اسلامى نفوذ کرد و رایج گردید و پیروان فراوانى یافت. بهاء الدّین زکریاى مولتانى‏ ۵۹ که از تربیت‏یافتگان عالیقدر این طریقت است، علاوه بر پرورش شاگردان نامدارى چون فخر الدّین عراقى و امیر حسینى هروى (متوفّى ۷۱۸ ه) به اشاعه طریقه سهروردیه در هند همت گماشت، و پس از او پسرش صدر الدّین، وظیفه پدر را بر عهده گرفت. پیروان این مکتب در هند، علاوه بر ریاست امور مذهبى، مدتها رهبرى امراى سلسله‏هاى «ترکى» و «پاتان» و «سید» را عهده‏دار بودند. در دو ایالت بنگاله و بهار، اسناد قدیم و سنگ‏نبشته‏هاى مقابر نشانه زنده رنج و زحمتى است که پیروان و سران این طریقت براى نشر عقاید خود و کسب موفقیّت تحمّل کرده ‏اند .

در ایران و ترکیه و دیگر قلمرو اسلامى طرایق زیادى از طریقت سهروردیه منشعب شده است.

پسر سهروردى، محمّد بن عمر السّهروردى، مؤلّف کتاب زاد المسافر و ادب الحاضر، در نشر و ادامه این‏ طریقه نقش مؤثرى داشته است‏ .

مریدان و پرورش‏ یافتگان سهروردى‏

مشایخ عصر، از بلاد مختلف، کتبا و حضورا از ارشادات وى بهره مى‏بردند و نصایح و وصایاى او را به جان و دل خریده بر دیده مى‏نهادند. یکى از مریدان به او نوشت: اگر عمل را ترک کنم به بطالت مى‏افتم، و اگر به عمل روى آرم عجب بر من چیره مى‏شود، چه راهى برگزینم؟ شیخ پاسخ داد: به عمل روى آر و از عجب به خداى پناه بر و طلب آمرزش کن.

گروه زیادى از مشایخ بزرگ از سهروردى استماع حدیث کرده‏اند از آن جمله‏اند: ابو العبّاس احمد بن ابراهیم واسطى (متوفّى ۶۹۴ ه) ، ابن میمون القیس التوزرى (متوفّى ۶۸۶ ه ۶۳) محمّد بن على بن الحسین الخلّاطى (متوفّى ۶۷۵ ه ۶۴)، و ابو المحامد زنجانى فقیه صوفى و زاهد (متوفّى ۶۷۵ ه ۶۵)، سعد بن مظفّر بن المطهّر صوفى یزدى (متوفّى ۶۳۷ ه ۶۶) نزد شیخ فقه فرا گرفت و به طریق زهد ارشاد شد. شیخ عزّ الدّین، مفتى مصر، از او خرقه تصوّف گرفت‏ ۶۷٫ امیر حسینى هروى، نویسنده و شاعر و عارف معروف، از تربیت‏یافتگان مکتب سهروردى است و در مقدّمه مثنوى کنز الرّموز خود، سخن را با ستایش شیخ شهاب آغاز کرده است‏ . ابن الدبیثى (۵۵۸- ۶۳۷ ه)، ابن نقطه (متوفّى ۶۲۹ ه)، الضیاء، الزّکى البرزالى، ابن النجّار، القوصىّ، ابو الغنائم بن علان مصرى فقیه اصولى (متوفّى ۶۳۰ ه)، شیخ العزّ الفاروثى و ابو العباس الابرقوهى از شیخ روایت کردند . نجم الدین دایه، مؤلف کتاب مرصاد العباد، در سال ۶۱۸ ه به حضور شیخ رسید. شیخ کتاب او را پسندید و وى را به علاء الدین کیقباد توصیه کرد. .

تألیفات سهروردى‏

۱- اعلام الهدى و عقیده اهل التّقى، در علم کلام، منقسم به ده فصل؛ در مکه تألیف شده است.

۲- جذب القلوب الى مواصله المحبوب، در تصوف؛ به سال ۱۳۲۸ ه در حلب به طبع رسیده است.

۳- رشف النّصائح الایمانیّه و کشف الفضائح الیونانیه، سهروردى در این کتاب، که پانزده باب و دو خاتمه دارد، به نقد فلسفه یونان پرداخته. معین الدّین یزدى (متوفّى ۷۸۹ ه) آن را به فارسى ترجمه کرده است‏ .

۴- دو فتوّت‏نامه به زبان فارسى، که به شماره ۳ و ۴ از ص ۸۹ تا ص ۱۶۶، ضمن کتاب رسایل جوانمردان، با تصحیحات مرتضى صرّاف و مقدّمه هنرى کربین وسیله انستیتوى فرانسوى پژوهشهاى علمى در ایران، به سال ۱۳۵۲ ش/ ۱۹۷۳ م به طبع رسیده است.

۵- عوارف المعارف؛ این کتاب، که از امّهات متون صوفیه و مشتمل بر شصت و سه باب است،

بارها در حاشیه کتاب احیاء علوم الدین غزّالى در مصر و یک بار هم در بیروت مستقلا چاپ شده است. و یک بار هم بیست و یک باب از آن با مقدّمه دکتر عبد الحلیم محمود و دکتر محمود بن الشریف در مصر طبع گردیده است. یک نسخه خطى از این کتاب، با شرح مختصر بعضى کلمات از زین الدین خوافى (متوفّى شوّال ۸۳۸ ه)، به شماره ۳۲۵۵ در کتابخانه مجلس سنا موجود است‏ ۷۲٫

اشعار سهروردى‏

سهروردى طبع شعر داشته و اشعار عربى و فارسى را نیکو مى‏سروده است. آثار شعرى او گرچه کم است ولى نشان‏دهنده آن است که شیخ به دو زبان تسلّط کامل داشته و از عهده نوشتن و سرودن به فارسى و عربى به خوبى برمى‏ آمده است.

نمونه‏ هایى از اشعار فارسى او:

بخشاى بر آنکه بخت یارش نبود جز خوردن اندوه تو کارش نبود
در عشق چه حالتیش باشد که در آن‏ هم بى‏تو و هم با تو قرارش نبود
اى از غم دیدن رخت حیران من‏ و ندر طلب وصل تو سرگردان من‏
بودن به تو مشکلست نابودن آه! سرگردان من و بى‏سر و سامان من‏
اى دوست وجود و عدمت اوست همه‏ سرمایه شادى و غمت اوست همه‏
تو دیده ندارى که ببینى او را ورنه ز سرت تا قدمت اوست همه‏
ذره‏اى از نور روى من چو بر منصور تافت‏ همچو قندیلى ز دارش سرنگون آویختم‏
هاتفى در گوش جان من ز غیب آواز داد وه که خاک تیره‏ات با نور جان آمیختم‏
اى شهاب سُهروردى از گرفتارى منال‏ دانه درد از براى مرغ زیرک ریختم‏

نمونه‏ هایى از اشعار عربى او:

تصرّمتْ وحشهُ اللّیالى‏ و اقبلتْ دولهُ الوصالِ‏
و صارَ بالوصل لى حَسوداً مَن کانَ فى هجرِکُم رَثا لى‏
و حَقَّکُم بعدَ ان حَصَلتم‏ بِکلّ ما فاتَ لا ابالى‏
أَحیَیْتمونى و کنتُ مَیتا و بِعْتمونى بغیر غالى‏
تقاصرتْ عنکم قلوبٌ‏ فَیا لَهُ مَورداً حلالى‏
عَلَىّ ما لِلوَرى حرامُ‏ و حُبّکم فى الحَشا حلالى‏
تَشَربَتْ اعظمى هَواکُمْ‏ فما لِغیرِ الْهَوى و ما لی‏
فما على عادمٍ أجاجاً وَ عِندهُ اعیُنُ الزّلالِ‏
اشمّ مِنک نسیماً لستُ اعْرِفُهُ‏ أظُنّ لمیاءَ جَرّتْ فیکَ اذیالا
ان تأمّلتُکم فکُلّى عیونٌ‏ اوْ تذکّرتُکم فکُلّى قلوبٌ‏

سهروردى نفسى گرم و گیرا داشت. روزى به مجلس وعظ، این دو بیت انشاد کرد:

لا تَسْقِنى وحْدى فما عوّدتنى‏ أنّى اشُحّ بها على جُلاسَى‏
انت الکریمُ و لا یَلیقُ تکرّماً انْ یَعْبِرَ النّدماءَ دَوْرُ الکأسِ‏

حاضران با شنیدن آن، چنان به وجد آمدند که گروهى بى‏ هوش شدند و جمعى توبه کردند .

اهمیّت عوارف المعارف و کتب مهمّ و مشهور قبل از آن در تصوّف‏

اگر اجمالا به فهرست آن دسته از آثارى که راهیان طریق تصوّف در سلوک و آداب آن نوشته و بر جاى گذاشته‏اند نگاه کنیم، به آثار متعدّدى برمى ‏خوریم که هر یک به نوبه خود مبدأ تحوّلى بوده و در حفظ و پیوستگى این نظام فکرى و شناختن و شناساندن این قسمت از اندیشه بشرى نقش مؤثر و مفیدى داشته ‏اند.

در اینجا به چند متن از این گونه آثار اشاره مى‏شود: التعرّف لمذهب التصوّف، از ابو بکر کلابادى (متوفّى ۳۸۰ ه)؛ کتاب اللمع، از ابو نصر سرّاج (متوفّى ۳۷۶ ه)؛ قوت القلوب، از ابو طالب مکّى (متوفّى ۳۷۶ ه)؛ حلیه الأولیاء، از ابو نعیم اصفهانى (متوفّى ۴۳۰ ه)؛ طبقات الصوفیه، از سلمى (متوفّى ۴۳۰ ه)؛ رساله القشیریّه، از ابو القاسم قشیرى (متوفّى ۴۶۵ ه)؛ کشف المحجوب، به فارسى از ابو الحسن هجویرى غزنوى (سده پنجم هجرى)؛ منازل السائرین و صد میدان و طبقات الصّوفیّه، از خواجه عبد اللّه انصارى (متوفّى ۴۸۱ ه)؛ اسرار التوحید، به فارسى از محمّد بن منوّر (سده ششم هجرى)؛ احیاء علوم الدین و کیمیاى سعادت، از امام محمّد غزّالى (متوفّى ۵۰۵ ه)؛ صفوه الصفوه و تلبیس ابلیس، از ابن الجوزى (متوفّى ۵۹۷ ه) از کتابهاى فوق، دو کتاب: قوت القلوب و رساله قشیریه از شهرت فراوانى برخوردار شده‏اند، و کتاب التّعرف نیز مورد توجه قرار گرفته است.

سهروردى کتاب عوارف را بر اساس اطّلاعات وسیع خود و مآخذ موجود تألیف کرد و در آن، معارف ذوقى اهل طریقت را با رسوم و قواعد اهل شریعت درهم آمیخت. وى در این کتاب به آداب سیر و سلوک عارفان و سنن و معارف صوفیان پرداخته آن را به نقل روایات و ذکر اخبار و آیات مزیّن‏ ساخت. این اثر از همان آغاز تألیف مورد استقبال و استفاده طالبان و مریدان واقع شد، چنانکه سید شریف جرجانى (متوفّى ۸۱۶ ه) بر آن تعلیقه نوشت. شخصى به نام عارفى آن را به زبان ترکى در آورد، و ظهیر الدّین عبد الرّحمن بن على شیرازى (متوفّى ۷۱۶ ه) و اسماعیل بن عبد المؤمن ابو منصور اصفهانى (متوفّى ۷۱۰ ه) و قاسم داود آن را به زبان فارسى ترجمه کردند. صدر الدّین جنید بن فضل اللّه بن شیخ عبد الرّحمن شیرازى (شاید نوه ظهیر الدّین مذکور) ترجمه دیگرى به نام ذیل المعارف فى ترجمه العوارف از آن فراهم آورد ۸۰٫ شیخ عزّ الدّین محمود بن على کاشانى (متوفّى ۷۳۵ ه)، با توجه و استناد به عوارف، طرح تازه‏اى ریخته کتاب مصباح الهدایه را نوشت‏ ۸۱٫ محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه طبرى مکّى شافعى (۶۹۴ ه) گزیده‏اى از عوارف گرد آورد. ابو بکر بن محمّد بن محمّد مدعوّ به زین الخوافى، که از پیشروان سلسله سهروردیّه عصر خود بود، به سال ۸۲۶ ه، در درویش‏آباد، حاشیه‏اى بر متن اصلى عوارف نوشت‏ . شیخ قاسم بن قطلوبغاى حنفى (متوفّى ۸۷۹ ه) احادیث عوارف را استخراج کرد. سید محمّد گیسودراز (متوفى ۸۲۵ ه)، شارح تمهیدات عین القضاه، عوارف را با ترجمه فارسى شرح کرد .

و یلبرفورس کلارک قسمتى از عوارف را، از روى ترجمه فارسى آن، به زبان انگلیسى برگرداند و به سال ۱۸۹۱ م در لندن، ذیل ترجمه دیوان حافظ، چاپ و منتشر ساخت‏ . ریشارد گراملیخ در سال ۱۹۷۹ م عوارف را به زبان آلمانى ترجمه کرد .

شهاب الدین ابو حفص سهروردى/ابومنصور اصفهانى، عوارف المعارف(ترجمه)، ۱جلد، انتشارات علمى و فرهنگى – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۷۵٫

زندگینامه شمس الدین محمد تبریزى مغربى

[زندگى مغربى‏]

ابو عبد الله شمس الدین محمد بن عز الدین بن عادل یوسف البزازینى تبریزى مشهور به مغربى ملقب به محمد شیرین یا ملا محمد شیرین که قدوه العارفین و زبدهالواصلینش یاد کرده‏اند ۱* به قول رضا قلى خان هدایت از صوفیه با تمکین و راهروى پرشور و موحدى مشهور بشمار است که مذهبش وحدت وجود و مشربش لذت شهود بود و به علوم ظاهرى و باطنى عالم بود، وصیت فضائلش مغرب و مشرق را فرا گرفته ۲*

مولد و منشأاش انبند یا امند یا اممند از قراء ۳* رودقات تبریز است و امند (به فتح اول و میم مشدد و سکون نون) نیز هنوز در اصطلاح مردم بکار مى‏رود. فهلویات مغربى به زبان آذرى که ۴* در نسخه‏هاى کهن دیوان وى آمده نشانه‏ایست که او از کودکى در تبریز بوده و با زبان محلى آشنائى دیرینه داشته که به خوبى توانسته است بدان زبان و لهجه ترانه سراید، باین ترتیب تبریزى بودنش مسلم مى‏گردد[۱]

خانه شمس مغربى بنا به گفته خواجه عبد الرحیم خلوتى که مرید شمس بوده در محله اتکو حوالى مسجد جامع تبریز بوده و چون مرید مذکور از مغربى توبه گرفته و در توبه شوق تا منزل مولانا غلطان آمده ۵*روایت او نشان مى‏ دهد که مغربى لا اقل در یک دوره از عمر خویش در اینجا (تبریز) بسر برده است.

اوایل حیات مغربى که مصادف با اواخر حکومت ایلخانان (۷۳۶- ۷۵۶) بوده آذربایجان میدان جنگ بین دو سلسله امراى ایلکانى با آل جلایر و چوپانیان گردید، در سال ۷۸۷ تغتمش خان رئیس ایل- التون از دو ذهبى و پادشاه دشت قبچاق به آذربایجان لشکر کشید و شهرهاى آن سرزمین بخصوص تبریز را غارت کرد. تیمور، آذربایجان و رى و ماوراء رود ارس و آسیاى صغیر را به پسر خود میران شاه بخشید و تبریز پایتخت او شد چون میران شاه دیوانه شد تیمور به آذربایجان آمد و میرزا عمر پسر او را به جاى وى نشانید پس از آن آذربایجان بدست پادشاهان ترکمانى‏نژاد قراقویونلو (۸۱۰- ۸۷۲) و آق‏قویونلو (۸۷۲- ۹۰۸) افتاد ۱* ادوارد براون در ضمن بررسى نظریه ریو درباره اختلاف کمال خجندى و مغربى بدین نکته اشاره مى‏کند ۲* چون شیخ کمال نزد میران شاه تیمور بیشتر از مولانا مغربى تقربى داشته ممکن است مناسباتشان تیره شده باشد. اشاره مؤلف روضات الجنان درباره تقاضاى مردم تبریز از مغربى در دفع شر میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن امیر تیمور گورکان که از سپاه قرایوسف شکست خورده بود و قصد قتل عام مردم تبریز را داشت نیز زمان حیات مغربى را روشن مى‏سازد.

مؤلف روضات الجنان درباره تغییر حال مغربى حکایتى دارد که روزى در تبریز به طلب مشغول بود در میدانى شخصى این بیت مولانا جلال الدین عبد الحمید عتیقى را مى‏خواند که.

چنین معشوقه‏اى در شهر و آنگه دیدنش ممکن‏ هرآنک از پاى بنشیند به غایت بى‏بصر باشد

از شنیدن این شعر حالش دگرگون مى‏شود درد طلب دامن‏گیرش مى‏گردد و سر در عالم نهاده به خدمت بسیارى از اکابر مى‏رسد و با آنها نسبتى برقرار مى‏ کند.

در دو غزل نیز نشانه‏هائى دیگرى از دگرگونى وى یافت مى‏شود غزل اول درباره کردى است به مطلع زیر(۴۹۳)

این کرد پریچهره ندانم که چه کرده است‏ کز جمله خوبان جهان گوى ببرده است‏[۲]

 و در غزل دیگر نیز دخالتى از دگرگونى وى دیده مى‏شود.

به مطلع زیر۸۹۰

شاه بتان ماه‏رخان عرب رسید با قامت چو نخل و لب چون رطب رسید[۳]

 سفر

. جامى در نفحات الانس گوید که مغربى در بعضى سیاحات به دیار مغرب رسیده است و از آنجا از دست یکى از مشایخ که نسبت وى به شیخ بزرگوار محیى الدین عربى رسیده خرقه پوشیده است ۱* بنا به گفته یاقوت در معجم البلدان مغرب به تمام منطقه شمال افریقا و نیز آندلس اطلاق مى‏شد ۲* و لا بد مى‏باید مغربى به قسمتى از دیار مذکور در فوق مسافرت کرده باشد مع‏هذا از دیوان وى و از رسالاتش اطلاعات دقیق و صریحى دراین‏باره بدست نمى‏آید و ممکن است این مسافرت را از روى تخلص وى که مغربى است بر ساخته باشند.

مؤلف آنند راج در باب مغربى اشاره‏اى دارد که مغربى نام رومى ۳* معروف که در شهر سار هم تشریف آورده بود، چند روز بر سر حوض منوگهر (مینوگهر) ساکن و متوطن بود و اکثر اوقات بندگى حضرت مخدوم شرف الدین قدس اللّه سره الغزیر براى ملاقات او مى‏آمدند و تذکره علم و توحید مى‏کردند و طرفین فایده‏ها مى‏گرفتند و یک مکتوب مخدوم که بجانب شیخ مغربى نوشته‏اند و در مکتوبات یک‏صد و پنجاهم است و بزرگى شیخ مغربى از آنجا معلوم خواهد شد و رساله جام جهان‏نما و دیوان اشعار ایشان مشهور است.(۶۹۸)

اگر تو طالب سر ولایتى بطلب‏ ز مغربى که درین روزگار پیدا شد

 و باز به ولایت بهار مسافر شد) ۱*

مغربى در اشعارش بکرات از دریاى محیط و قلزم و عمان و امواج آنها یاد کرده است و اگر بتوان تخیلات شاعرانه وى را مبتنى بر تجربیات وى قرار داد با توجه به قول جامى و مؤلف آنند راج به مغرب و مشرق باید مسافرت کرده باشد. اشعار ذیل نمونه‏ایست از سخنان وى که در آنها اشارت به دریا و محیط و عمان رفته است:

تا مگر موجى کشد بازم ز ساحل در محیط هر زمان صد موج چون دریاى عمانم فرست‏
ز اشک عاشقان او به گیتى‏ در و دریاى عمان آفریدند
هر آنچه مغربى از کائنات حاصل کرد بکرد بحر محیطش به زمان تاراج‏
ازین محیط که عالم به جنب اوست سراب‏ مراست عذب فراست تراست ملح اجاج‏
مغربى از بحر و ساحل پیش از این چیزى مگوى‏ ز آنکه دائم قلزم و عمان او باشد دلم‏

درباره جهانگردى و بى‏ترسى از دریا گوید:

آنکه او معتقد جان و دل مغربى است‏ مغربى در طلبش گرد جهان مى‏گردد
چون مغربى آن‏کس کو، پرورده این بحر است‏ از بحر نیندیشد و ز موج نپرهیزد

در ایران مغربى به سلطانیه و گیلان نیز رفته است مؤلف روضات الجنان از مولانا محمد نور الدین عبد الرحیم البزازى چنین نقل مى‏کنند که در ۲۷ شوال ۷۹۵ از شمس مغربى در شهر سلطانیه توبه و در ۲۷ ذى‏قعده ۸۰۳ در فومن گیلان تلقین گرفته است

محمد على تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان درباره یکى از آثار مغربى به نام درر الفرید که نسخه خطى آن را در اختیار داشته‏اند،گوید که این کتاب را بزبان فارسى در گیلان تألیف کرده است ۱*

مغربى در تبریز مجلس درس داشته و بمقام ارشاد رسیده بود، مردم نیز بوى اعتقاد خاصى داشتند چنانکه در واقعه مرض طاعون و حمله میرزا ابو بکر میران شاه که ذکر آن خواهد آمد. مردم بوى پناه مى‏برند و استمداد مى‏طلبند تا دفع شر میران شاه کند، با اشارات دیگرى که مؤلف روضات آورده است حضور مغربى در مجالس تبریز با صلوات پیشباز مى‏شد، چنانکه گوید روزى مولانا محمد مغربى قدس سره به مجلس تشریف آورند. اهل مجلس از وضیع و شریف سرور حضور دست داد، صلوات‏گویان استقبال نمودند و اظهار کمال و اخلاص و جان‏سپارى کردند ۲* هر چند فرستادن صلوات هنگام ورود تازه‏واردان در مجامع در واقع بهانه‏اى بوده است براى تجدید ارادت و اخلاص به پیغمبر و آل او و لیکن مخصوصا نسبت به اشخاص موجه و محترم انجام مى‏شده است.

مرشدان‏

مؤلف روضات الجنان نسبت سلسله توبه ۳* و تلقین و خرقه و انابت و ارادت حضرت ایشان را از خط شریف مخدومى ادام اللّه هدایته را بدین نهج آورده است .

فقد اخذ المرشد الکامل، العارف المحققین محمد بن عز الدین بن عادل بن یوسف التبریزى المعروف به شیرین ۵* ادام اللّه برکته العلم و التلقین من الشیخ بهاء الدین همدانى و هو من الشیخ ضیاء الدین و هو من عز الدین الطاوسى و هو من الشیخ سعد الدین الحموى و هو من الشیخ نجم الدین کبرى و هو من الشیخ نجم الدین احمد کبرى و هو من الشیخ عمار یاسر البدلیسى و هو من الشیخ ابو النجیب عبد القاهر سهروردى و هو من الشیخ احمد الغزالى و هو من الشیخ ابى بکر النساج الطوسى و هو من الشیخ ابى عثمان المغربى و هو من الشیخ جنید بغدادى و هو من‏ الشیخ سرى السقطى و هو من الشیخ معروف الکرخى و هو عن الامام الهمام على الرضا و هو عن ابیه محمد الباقر محمد بن عبد اللّه (ص) و کذلک اخذ الشیخ محمد المعروف به شیرین من الشیخ سعد الدین و هو من ابیه محمود الزعفرانى و هو من على بن ابى بکر سیواسى و هو من الشیخ صدر الدین قونیوى و هو من الشیخ محى الدین العربى و ایضا من الشیخ اوحد الدین حامد کرمانى و هو من الشیخ رکن الدین السجاسى و هو من الشیخ قطب الدین احمد الابهرى و هو من ابى النجیب سهروردى.

و کذلک اخذ شیخ المذکور من الشیخ اسماعیل علاء الدوله سمنانى و هو من الشیخ نور الدین عبد الرحمن الاسفراینى المشهور ببغداد و هو من الشیخ جمال الدین احمد جوزقانى. من الشیخ شهاب الدین سهروردى ۱*

به‏طورى‏که ملاحظه مى‏شود یک طریقه انتساب او از طریق سعد الدین حموى به شیخ نجم الدین کبرى مى‏رسد طریقه دیگر از طریق صدر الدین قونوى به شیخ محى الدین عربى و همچنین از طریق اوحد الدین کرمانى به ابو النجیب سهروردى مى‏رسد چنانکه طریقه دیگرى هم دارد که از طریق سیسى به شیخ الشهاب الدین سهروردى مى‏رسد. به‏طورى‏که غالبا دیده شده است بعضى مشایخ غیر از خرقه ارادت که از یک شیخ و یک طریقه مى‏گیرند از مشایخ دیگر هم خرقه تبرک دریافت مى‏ کنند.

چنانکه ملاحظه شد سلسله مشایخ مغربى در یک روایت به شیخ شهاب سهروردى مى‏پیوندد و همین پیوند جامى را بر آن داشته است که او را از پیروان طریقه سهروردیه بشناسد ۲* و درصورتى‏که ارتباط او با سعد الدین حموى و علاء الدین انتساب او را بطریقه کبرویه نیز قابل توجه مى‏دارد و بهمین جهت مسئله شیخیه او قابل تأمل است اما با کثرت رواج مکتب سهروردیه در عراق و شام و آذربایجان درین دوره احتمال دارد که خرقه اصلى وى سهروردى بوده است و آنچه از کبرویه و قونویه داشته است خرقه تبرک بوده باشد.

سیسى و مغربى‏

مغربى از مریدان معروف سیسى بود، شیخ زین الدین خوافى سید قاسم انوار ۱* پیر محمد گیلانى و پیر شیخى و حاج محمد عصار ۲* و شیخ کمال خجندى همه به سیسى ارادت مى‏ورزیدند و با شمس مغربى صحبت مى‏داشتند.

مؤلف روضات گوید بجز این عده که ذکر شد، مولانا ضیاء الدین نیزارى تبریزى، خواجه خواند، خواجه کیى و خواجه پیر شیخ عابدى و برادر وى خواجه مشایخ و خواجه ابراهیم کججى و مولانا محى الدین و کریم الدین میاوانى و مولانا ظهیر الدین و پیر محمود کله‏بان و خواجه نصر الله و پیر تاج تولمى از یاران شیخ مغربى بوده‏اند.

از اشارات مؤلف روضات درباره مجد الدین اسماعیل سیسى یا سیزى و شمس مغربى پیداست که سیسى با پدر مغربى آشنا بوده است و از حکایتى که درباره احمد شاه کججى راجع به قطب بوى نقل مى‏کند ۳* چنین بر مى‏آید که میان مغربى و سیسى ارادتى سابق بوده است، اینکه شمس مغربى به اشارت سیسى به چله‏نشینى مى‏پردازد اما قبل از پایان آن با ارسال غزلى به مطلع ذیل.

ما مهر تو دیدیم وز ذرات گذشتیم‏ ۱۳۲۰ از جمله صفات از پى آن ذات گذشتیم‏

سیسى را وقت خوش مى‏شود و استحسان مى‏کند و مغربى را از خدمت چله نشستن معاف مى‏دارد نشان مى‏دهد که سیسى در زندگى مغربى تأثیر بسزائى داشته است مع‏هذا این داستان بى‏شباهت به روایت مشابهى که درباره فخر الدین عراقى نقل کرده‏اند نیست و ممکن است از روى آن حکایت آن را بر ساخته باشند.

چنانکه جامى در نفحات الانس گوید مغربى مرید شیخ اسماعیل سیسى است که وى از اصحاب نور الدین عبد الرحمن اسفراینى است

و در روایتهائى که مؤلف روضات بدان اشاره مى‏کند نسبت ارادت او از سیسى به شیخ علاء الدوله سمنانى و آنگاه از طریق عبد الرحمن اسفراینى به شیخ شهاب سهروردى مى‏رسد ۱* و ظاهرا بهمین سبب انتساب به ابو النجیب سهروردى یافته است که جامى او را از پیروان طریقه سهروردیه بشمار آورده است ۲* مع‏هذا سهروردیه بمعنى اخص پیروان شیخ شهاب الدین سهروردى‏اند و شیخ علاء الدوله سمنانى هم ظاهرا طریقه کبرویه دارد نه سهروردیه.

از مریدان معروف سیسى که با مغربى صحبت مى‏داشته یکى کمال خجندى است. مؤلف حبیب السیر درباره کمال گوید در بازگشت از سفر مکه به تبریز اقامت مى‏کند و مورد توجه سلطان حسین بن سلطان اویس (۷۸۴- ۷۷۶ ه) قرار مى‏گیرد و سلطان باغى در ولیانکوه بوى مى‏بخشد و کمال آنجا را خانقاه مى‏سازد میرزا میران شاه نسبت به شیخ کمال ارادتى داشته است

روزى مولانا مغربى با محمد مشرقى و محمد عصار و محمد خیالى در صحبت شیخ مى‏روند و شیخ مشغول طبخ بود و غزلى سروده بود به مطلع ذیل‏

چشم اگر این است و ابرو این و ناز و شیوه این‏ الوداع اى زهد و تقوى الفراق اى عقل دین‏

مغربى به کمال مى‏گوید. مولانا بزرگ است چرا باید شعرى گفت که جز معنى مجازى محملى نداشته باشد کمال آنها را برمز صوفیانه بیان مى‏کند که چشم به لسان اشارت عین و ابرو عبارت از حاجب است که اشاره به صفات است و مغربى ازین طرز تعبیر کمال خدمت مى‏کند و انصاف مى‏دهد ۴*

از قول مؤلف حبیب السیر که شیخ کمال نزد میران شاه پسر تیمور تقرب داشته است و از روایت مؤلف روضات درباره تقاضا و استمدادى که مردم تبریز از مغربى در دفع بلاى میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن تیمور کرده‏اند و استنباط ریو ۵* نویسنده فهرست موزه بریتانیا دراین مورد تأیید مى‏گردد که مى‏گویند مناسبات این دو شاعر چندان خالصانه و باصفا نبوده است، کمال نزد میران شاه تقرب دارد و مغربى در دفع شر پسر میران شاه قربانى مى‏دهد، هر چند که ادوارد براون این شبهه را براى دو تن اهل صفا بعید مى‏داند

از یاران دیگر او در سیر و سلوک از عرفاى زیر نام برده‏اند شیخ بهاء الدین همدانى و شیخ سعد الدین فرزند محمود زعفرانى و شیخ عبد القادر نخجوانى و شیخ شرف الدین منیرى که در شهر سار کنار حوض منوگهر با مغربى مباحثه داشته است.

شاگردان مغربى‏

مغربى در تبریز به ارشاد مشغول بود و مجلس درس داشت احمد بن موسى الرشتى الاستادى در مقدمه شرح چام جهان‏نما گوید که «این فقیر» دو نوبت نزد مصنف (مغربى) علیه‏الرحمه آن را به قرائت خوانده‏ام و بر مشکلات وقوف یافته و بر حضور حواشى نوشته و اجازت‏نامه بخط مبارک خود داده است در کره اخرى در سنه خمسین و ثمانمائه گذار باز بشهر تبریز افتاد و به مدرسه نزول شد و جمعى از مریدان مولانا مرحوم بودند ۲*

احمد بن موسى رشتى از مرید دیگر شمس بنام مى‏برد بنام کمال الدین یوسف معروف به میرشکى که از مریدان مغربى بوده و به تقاضاى وى، موسى رشتى جام جهان‏نما را در تبریز شرح کرده است ۳*

از مریدان دیگر مغربى که در سفر و حضر ملازم وى بوده و به مغربى ارادت خاص داشته است ۴* خواجه عبد الرحیم خلوتى بود و در ۷۹۵ بیست هفتم شوال در سلطانیه توبه گرفته و در ۲۷ ذى‏قعده سال ۸۰۳ در گیلان تلقین یافته است ۵*

شیخ عبد اللّه شطارى مؤسس طریقه شطاریان در هند از جمله‏ خلفا و جانشینان مغربى است که از دست وى خرقه پوشیده و شطارى لقب گرفته شهرت شطاریه در قرن ۸ و ۹ ه در هندوستان بوده و بعضى سخنان او یادآور گفته‏هاى حلاج و بایزیدست و این طریقه در سوماتره و جاوه نیز پیروان دارد و استاد زرین‏کوب مى‏نویسد تأثیر وجود مشایخ شطاریه و نقشبندیه در نشر و بسط اسلام بین هندوان و اقوام مالزى بمراتب بیش از تأثیرى بود که غازیان و مجاهدان سابق درین مورد داشته‏اند ۱*

مولانا شمس الدین محمد اقطابى مشرقى ۲* تبریزى، مولانا عوض شاه نامى از مریدان شمس مغربى بوده‏اند چنانکه مولانا عوض شاه نامى گوید روزى به خدمت مغربى آمدم گفتند امروزى با تو سیرى کنم ۳*

مؤلف سفینه خوش‏گوى صائب را از اعقاب شمس مغربى مى‏داند ۴* میرزا محمد على صائب تبریزى اصفهانى بنا بقولى جد و بقول دیگر جد و پدرش میرزا عبد الرحیم هر دو در عداد جمعى کثیر از تجار ثروتمندان بامر شاه عباس کبیر از تبریز کوچ کرده‏اند و در محله نوبنیاد اصفهان بنام عباس‏آباد اقامت یافتند، از طرفى عمش بنام شمس الدین تبریزى معروف به شیرین قلم و ملقب به شمس ثانى است که از مشاهیر اهل صفا و اساتید خط بوده و بعید نیست که صائب رسم الخط مخصوص به خود را از او یاد گرفته باشد ۵*

در دیوان صائب اشاره‏اى مبنى بر خویشاوندى وى با شمس مغربى نیست و شاید لقب عم او سخن خوش‏گوى را تأیید کند و شمس ثانى با شمس مغربى خویشاوندى داشته باشند.

مغربى فرزندى داشته بنام عبد الحى که در سال ۸۲۵ در اوایل سلطنت اسکندر ولد قرایوسف درگذشته و قبرش در کنار قبر مولانا محمد مغربى است ۶*

تخلص مغربى‏

جامى و تذکره‏نویسان دیگر معتقدند که مغربى تخلص خود را به دلیل مسافرت به مغرب و خرقه گرفتن از مریدان محى الدین عربى انتخاب کرده ۱* از طرف دیگر یکى از مریدانش بنام ابو محمد نور الدین عبد الرحیم درباره وى مى‏گوید تبریزى موطنا ۲*، مغربى مذهبا

در مقدمه دیوان پس از ذکر علل توجه به شعر گوید (که گاهى از براى تفریح کربت و دفع هموم غربت غزلى چند طرب‏افزاى گفته شدى .. تا آینه وحدت‏نماى هر موحدى و معروف‏نماى هر عارفى و محبوب‏نماى هر محبى گردد و مرشد هر مستر شدى و مرآت هر بالغ و رشیدى آید پس ناظم این نوع شعر با ناظران صادق و صادقان ناظر همان مى‏گوید که ناظم ترجمان الاشواق گفته.

کلما أذکره من طلل‏ او ربوع او مغان کلما ۳*

مغربى با توجه به سخن محى الدین در ترجمان الاشواق در تبین عشق، موافق مشرب عرفانى مغرب از جمله ابن عربى آندلسى تخلص مغربى را براى خود برگزیده است و این نکته گفتار جامى را تأیید مى‏کند.

عنوان مغرب‏

شیخ محمد لاهیجى در شرح گلشن راز درباره جابلقا و جابلسا و مشرق و مغرب گوید آنکه شهر جابلقا شهریست در غایت بزرگى در مشرق و جابلسا نیز شهریست به‏غایت بزرگى در مغرب در مقابل جابلسا و ارباب تاویل در این باب سخنان بسیار گفته‏اند و آنچه بر خاطر این فقیر قرار گفته بى‏تقلید غیرى بطریق اشاره دو چیز است یکى آنکه جابلقا عالم مثالى است که در جانب مشرق ارواح که برزخ است میان غیب و شهادت و مشتمل است بر صور عالم پس هرآینه شهرى باشد در غایت بزرگى و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد ازمفارقت نشاء دنیویه در آنجا باشند و صور جمیع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سیئه که دنیا کسب کرده‏اند چنانچه در احادیث و آیات وارد است در آنجا باشند و این برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است … در معنى دوم آنکه شهر جابلقا مرتبه الهیه که مجمع البحرین وجوب و امکان است باشد که صور اعیان جمیع اشیاء از مراتب کلیه و جزویه و لطائف و کثایف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در اوست و محیط است بما کان و ما یکون و در مشرق است زیرا که دریاى مرتبه ذات است و فاصله بین همانست و شموس و اقمار نجوم اسماء و صفات و اعیان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشته‏اند و شهر جابلسا نشاء انسانى است که مجلاى جمیع حقایق اسماء الهیه و حقایق کونیه است هرچه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعین انسانى غروب نموده و در صورت او مخفى گشته است.

با مغربى مغارب اسرار گشته‏ایم‏ بى‏مغربى مشارق انوار گشته‏ایم‏

و عالم الوهیت نسبت با عالم ربوبیت مشرقى است که فیض از او بعالم ربوبیت مى‏رسد و عالم ربوبیت نسبت با برزخ مثالى مشرقى است و هر فردى از افراد و هر مرتبه از مراتب مشرقى است که آفتاب اسمى از اسماء الهیه از او طالع شده و باعتبار دیگر مغربى است که در تعین او نور آن اسم مختفى گشته است و دل انسانى بحسب جامعیت مظهریت صد مشرق و صد هزار مشرق بیش دارد که تمامت نجوم اسماء الهى از آن مشارق تابان مى‏شوند و باز در مقابل هر یکى مغربى است و عجائب و غرائب دل انسانى را غیر از سالکانى که اهل تصفیه‏اند مشاهده نمى‏تواند کرد ۱*

در اینکه وجه تخلص مغربى چیست قول مربوط به سفر وى به مغرب و همچنین قول مربوط به پیروى وى از طریقه محیى الدین عربى محتمل‏تر بنظر مى‏آید.

آثار مغربى‏

مؤلف روضات درباره مغربى و آثارش گوید: وى عالم بوده به علوم ظاهرى و باطنى و مصنفات شریف و اشعار لطیف وى حرز جان و تعویذ روان عارفان مثل اسرار الفاتحه، رساله جام جهان‏نما، درر الفرید و نزهته الساسانیه و غیرهم و دیوان اشعار آبدار آن بزرگوار کالشمس فى وسط النهار ظاهر و باهر است تذکره‏نویسان بعد نیز فقط از آثار فوق نام برده‏اند و بدین‏گونه غیر از آثار منثور دیوان اشعارى دارد که علاوه بر غزلیات متضمن چند قطعه مثنوى نیز هست از جمله دو قسمت از مثنوى وى در دیوان آمده ۱۸ بیت در مقدمه که با این بیت شروع مى‏شود.

پس ار بینى در این دیوان اشعار خرابات و خراباتى و خمار

و ابیاتى نیز در میان غزلها آمده:

سر بخرابات مغان درنهم‏ در قدم پیر مغان سر نهم‏
در قدم پیر مغان مى‏کشم‏ وز کف او جام پیاپى کشم‏
چون بخورم باده شوم مست از او نیست شوم باز شوم هست از او

۱*

آثار منثور:

الف- رساله مرآه العارفین در تفسیر سوره فاتحه که ظاهرا همان رساله اسرار الفاتحه است به عربى، این رساله را در مجموعه شماره ۱۴۵۳ در کتابخانه راغب پاشاى ترکیه در برگهاى ۸۰ تا ۲۸۶ نشان یافته‏ام در بعضى نسخ آن را بنام محیى الدین و شیخ نصر الدین عبد الکریم جبلى منسوب داشته‏اند این رساله را مدتها است وسیله کتابخانه مرکزى از ترکیه تقاضا کرده‏ام تاکنون نرسیده ۲*

ب- رساله درر الفرید به فارسى که مغربى آن را در گیلان نوشته است این رساله ضمیمه دیوان مغربى در کتابخانه سعید نفیسى که درفهرست کتابهاى ایشان به شماره ۸۷۳۲ در کتابخانه مرکزى ثبت شده است موجود بوده (در ۷ صفحه) آقاى دکتر یار شاطر در کتاب شعر فارسى در عهد شاهرخ از آن یاد کرده‏اند به‏طورى‏که اظهار مى‏داشتند این نسخه را دیده و از آن استفاده کرده‏اند متاسفانه نشانه‏اى از این رساله نیافتم‏

محمد على تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان از مشخصات دقیق این رساله سخن گفته‏اند و حتما آن را در اختیار داشته‏اند، تحقیقاتى که بعمل آوردم این نسخه نیز نه در دست فامیل مرحوم تربیت مانده و نه در کتابخانه ملک که خریدار کتابهاى کتابخانه تربیت بوده است. مرحوم تربیت نوشته‏اند. رساله درر الفرید مشتمل بر سه اصل توحید و افعال و صفات خدا بزبان فارسى است در گیلان تألیف شده و با جمله‏ سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ‏ شروع مى‏شود ۱*

ج- جام جهان‏نما- این رساله فارسى در ۹ صفحه بانضمام یک ۲* دایره است. مغربى در مقدمه سبب تالیف رساله را چنین بیان کرده است. که طایفه دوستان که طایفه دوستان که طالب علم توحید بودند و محب قدم تحقیق و تجرید و از الفاظ ائمه ایشان را برد الیقین حاصل نمى‏شد … از این فقیر التماس کردند که رساله‏اى که جامع کلیات علم توحید و مراتب وجود باشد بساز و از براى هر مرتبه دایره‏اى بپرد از التماس ایشان را اجابت کردم … و رساله را نام جام جهان‏نماى کردم و این رساله مشتمل است بر دو قوس و خطى که بین القوسین برزخ است.

احمد بن موسى رشتى استادى که دو نوبت نزد مغربى جام جهان‏نما را خوانده و بر مشکلات آن وقوف یافته و بر حضور حواشى نوشته و اجازه‏نامه بخط مغربى داشته است. شرحى مفصل بر جام جهان‏نما دارد.

درباره رساله جام جهان‏نما گوید: رساله را مصنف علیه‏الرحمه سه اسم نهاده اول کلیات علم توحید دوم مراتب وجود سیم جام جهان‏نماى و مصنف این کتاب مولانا محمد شیرین است علیه‏الرحمه و این کتاب راز شرح قصیده فارضیه ۳* انتخاب کرده است الحق ید بیضا نموده است*

احمد موسى رشتى در شرح جام جهان‏نما گوید که جام جهان‏نماى وجود مضاف است که حقیقت انسانى مى‏گویند هرگاه که اکمل مشاهده کند از بالا و کامل از زیر مشاهده مى‏کنند باین واسطه آینه بهر دو وجه حقیقت انسان است که برزخ است میان حق و عبد و از هر دو وجه شیخ فرید الدین عطار قدس سره بیتى گفته است.

جام جهان‏نماى من روى طرب‏فزاى توست‏ گرچه حقیقت من است روى جهان‏نماى او

صرفنظر از معنى اصطلاحى جام جهان‏نما که شعرا نیز درباره آن تغییراتى دارند چون حافظ که جام جهان‏نما را به مثابه قلب عارف یا جنبه جامعیت انسان کامل بکار برده‏اند شاید مغربى نام رساله را با الهام از اشعار عطار یا حافظ جام جهان‏نما گذاشته باشد نمونه‏هاى اصطلاحى جام جهان‏نما را نیز در اشعار ذیل آورده است.

مرا نگر که به من ظاهر است جمله جهان‏ چرا که مظهر جام جهان‏نماى توام‏
ما جهان‏نماى ذاتیم‏ ما مظهر جمله صفاتیم‏

قدیم‏ترین نسخه خطى جام جهان‏نما در مجموعه ف ۱۲۹ ایاصوفیه شماره ۴۷۹۵ در ۶ برگ از صفحه ۲۹۰ تا ۲۹۶ در روز ۵ شنبه محرم سال ۸۲۷ نوشته شده و نسخه عکسى آن براى اصلاح مورد استفاده قرار گرفته است.

رساله جام جهان‏نما مورد توجه شارحان قرار گرفته است و و شروح متعددى بر آن نوشته‏اند از این قرار.

۱- شرح احمد بن موسى رشتى استادى که به خواهش یکى از مریدان مغربى به نام کمال الدین یوسف میرشکى نوشته است شارح در دیباچه مى‏گوید که در سال ۷۲۰ به تبریز رفته و در مدرسه شیخیه مانده و رساله جام جهان‏نما تدریس مى‏کرده بار دیگر در سال ۸۵۰ به تبریز آمده و بنا به خواهش کمال الدین یوسف میرشکى به یادگار وى شرحى بر آن کتاب از روى نسخه‏اى که مغربى به او اجازت تدریس‏ داده بود آغاز کرده ۱* و آن را در بادکوبه به انجام رسانده است ۲* میکروفیلم این شرح در کتابخانه مرکزى در مجموعه ف ۲۲۶۱ آمده است.

۲- شرح جام جهان‏نما از سلطان وجیه الدین علوى است که در سال ۹۰۶ نوشته شده است که متن با علامت م و شرح با علامت «ش» مشخص شده است میکروفیلم این نسخه ضمن مجموعه ۷۵۴ پاریس ۱۴۳ در کتابخانه مرکزى دانشگاه موجود است.

۳- مدام جان‏فزا در شرح جام جهان‏نما تالیف نعمت اللّه در ۲۱ شعبان ۸۶۴٫ ه

۴- فایده فى شرح جام جهان‏نما و بندى از روضته الریاحین در مجموعه ف ۷۶۹ پاریس ۸۰ در کتابخانه مرکزى دانشگاه موجود است و روضته الریاحین در سیرت شیخ احمد جام ژنده پیل از درویش على بوزجانى است در سه مقصد با یک مقدمه در چهار فصل.

۵- شرح جام جهان‏نما، شرح از خواجه بنده‏نواز یا خواجه صدر الدین محمد گیسو دراز فرزند یوسف حسینى دهلوى عارف چشتى (۷۲۰- ۸۲۵) به شماره ۱۱۴۹۵ فهرست پاکستان انجمن شرقى اردو و تاریخ کتابت آن ذکر نشده و در مجموعه ۷۶۹ کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است.

۶- در فهرست رضوى (۴: ۷۶۸- و ۹۶) از حل جام جهان‏نما که در محرم ۸۴۰ بنام بابر خان آغاز شده است نیز یاد گردیده است.

[دیوان اشعار مغربى‏]

دیوان اشعار مغربى که مجموعه‏اى است از اشعار عربى و غزلیات فارسى و ترجیع‏بند و مثنوى و رباعیات و تعدادى فهلویات به زبان آذرى.

دیوان اشعار با مقدمه‏اى منثور به قلم مغربى آغاز مى‏شود و در این مقدمه شاعر هدف خود را از سرودن اشعار چنین بیان مى‏کند که گاهى از براى تفریج کربت و دفع هموم غربت غزلى چند طرب‏افزاى شادى‏بخش غم‏فرساى گفته شدى … بعد از ابیاتى چند به عربى از اشعار محیى الدین به عنوان ناظم ترجمان الاشواق ذکر مى‏کند و از مثنوى رمزى خویش در توجیه چشم و خط و خال و ابرو یاد مى‏کند تاخواننده گمراه نگردد.

فرومگذار چیزى از دقایق‏ که تا باشى ز اصحاب حقایق‏

و چون زبان عربى را بخصوصیته باهل الجنه و نبینا محمد (ص) برتر مى‏شمرد در ترتیب دیوان، اشعار عربى را مقدم مى‏آورد و بعد اشعارى را که به زبان ملیح فارسى است ذکر مى‏کند.

مجموعا ۲۲۳ بیت عربى و ۲۰۰ غزل فارسى و بیست و دو بیت مثنوى و سه ترجیع‏بند به ترتیب در ۱۰- ۱۳ ۷ دربند با ترجیعات زیر دارد.

۱-

که جز او نیست در سراى وجود به حقیقت کس دگر موجود

۲-

گنجى که طلسم اوست عالم‏ ذاتى که صفات اوست آدم‏

۳-

ما توبه زهد را شکستیم‏ با مغ‏بچه روبرو نشستیم‏

۳۵ رباعى و ۱۴ ترانه و یک غزل به زبان آذرى است.

سماع مغربى‏

در اشعار مغربى اشاراتى به اصطلاحات موسیقى که در مجالس سماع رایج بود دیده مى‏شود، از این نشانه‏ها و اشارات شاید بتوان چنین استنباط کرد که مغربى با مجالس سماع آشنائى داشته است و بقول ادوارد براون نتهاى موسیقى سماع را مى‏شناخته است ۱* مع‏هذا در رساله جام جهان‏نما و تذکره‏هاى معاصرش اشاره‏اى به شرکت وى در مجالس سماع درویشان دیده نمى‏شود، البته مغربى خود را مست و خراب مى‏داند و از نغمه روز الست و قول کن، در سماع است با وجودى که خود را از سماع ظاهرى بى‏نیاز مى‏داند از اصطلاحات آن سخن مى‏گوید ۲*

از اشعارش پیداست که آلات موسیقى را چون چنگ و دف و نى را مى‏شناخته است و این‏همه شاید نشانه این باشد که وى مجالس سماع را دیده و در آن شرکت کرده است مع‏هذا تحقیق قول او در باب‏ سماع بستگى دارد به تحقیق در اینکه مغربى در اصل با کدام یک از سلاسل صوفیه ارتباط داشته است و قول مشایخ آن سلسله درباره سماع چیست ۱*

مذهب مغربى و وحدت ادیان‏

آنچه کفر است بر خلق بر ما دین است‏ تلخ و ترش همه عالم بر ما شیرین است‏

مغربى بارها در اشعارش از مشرب و مذهب خاص خود سخن مى‏گوید نکته‏اى که در باب مذهب او محقق است قول اوست در باب رویت که مذهب اشاعره است و از همین روست که وى قول فلسفى و معتزلى را نفى مى‏کند و مى‏گوید

مغربى دیده به دیدار تو دارد روشن‏ گرچه باور نکند فلسفى و معتزلى‏

در رباعى زیر نیز اعتقاد مذهبى خود را بیان مى‏کند.

هادى طریق اهل تحقیق منم‏ عارف به فنون جمع و تفریق منم‏
چون حلم و حیا و علم و صدق است مرا عثمان و عمر على و صدیق منم‏

که در تسنن او شک باقى نمى‏گذارد در مقدمه دیوان از محمد و آله و صحبه سخن مى‏گوید که با تسنن او منافات ندارد احمد موسى رشتى در شرح جام جهان‏نما ۲* براى اثبات رؤیت خداوند به قول امیر (حضرت على) کرم اللّه وجهه اشاره مى‏کند که لا اعبد ربا لم اره که این نیز با تکریم و تعظیم اهل سنت نسبت به على و خاندان رسول مغایرتى ندارد. در ضمن فهلویات مغربى کلمه‏ى ناویاناد است که بمعنى محبوب و یار بکار رفته است آقاى ادیب طوسى گویند شاید ناد از جمله ناد علیا مظهر العجائب استعاره شده یا ناو است که بمعنى کشتى باستناد خبر مثل اهل بیتى کمثل سفینته نوح من تمسک بها نجا و من تخلف عنها فقد غرق، على و اولادش سفینه نجات‏اند و مغربى کلمه ناد را کنایه از نام على آورده است ۳* با توجه به تعصب‏هاى رایج در عصر او مخصوصا رواج تسنن درآن ادوار البته اگر وى مذهب تشیع مى‏داشت ناچار به تقیه بود و لیکن سعه مشرب او که از قول به طریقه وحدت وجود هم ناشى مى‏باشد او را از اختلافات مربوط به مذاهب و فرق دور نگه‏مى‏داشت، چنان که مى‏گوید

وراى مطلب هر طالب است مطلب ما برون ز مشرب هر شاربست مشرب ما
تو دین و مذهب ما گیر در اصول و فروغ‏ که دین مذهب حق است دین و مذهب ما
نخست لوح دل از نقش کائنات بشوى‏ چو مغربى اگرت هست عزم مکتب ما

وى در رهائى از قیودى که سجاده و تسبیح به پایش افکنده است کوشش مى‏کند و این کوشش را نه تنها در گسیختن از طواهر دینى بکار مى‏برد بلکه از کعبه و بتخانه و زنار و چلیپا نیز خویشتن را به در مى‏آورد و مى‏گوید:

از کعبه و بتخانه و زنار و چلیپا از میکده و کوى خرابات گذشتیم‏
سجاده و تسبیح به یک‏سوى فکندیم‏ در خدمت ترسابچه زنار ببستیم‏
این‏ها به حقیقت همه آفات طریقتند المنه لله که ز آفات برستیم‏

و این کلام محى الدین را در ترجمان الاشواق بخاطر مى‏آورد که گفته بود.

لقد صار قلبى قابلا کل صوره فمرعى لغزلان و دیر لرهبان‏
و بیت لاوثان و کعبه طایف‏ و الواح توراه و مصحف قرآن‏
ادین بدین الحب أنى توجهت‏ رکائبه فالحب دین و ایمان‏

۱* با چنین مشربى مغربى که همه جا را خانه خدا مى‏داند در کوى مغان بامى و معشوق مى‏نشیند و از همه هستى نیست مى‏شود تا به هستى ابد برسد البته نمى‏تواند مثل عوام خویشتن را در کشمکش‏هاى ظواهر مذهبى‏ محدود سازد و این‏گونه تعصبات نمى‏تواند با مشرب کسى که مى ‏گوید.

که جز او نیست در سراى وجود به حقیقت کس دگر موجود

موافق باشد.

مغربى ‏هاى دیگر

در تحقیق این امر که عنوان مغربى در تخلص شاعر مورد بحث ما از کجا ناشى است یک نکته که شاید بتواند تا حدى به روشن کردن مطلب کمک کند بررسى این امر است که سایر کسانى که مشهور به مغربى بوده‏اند چه کسانى بوده‏اند و سبب شهرت آنها به این عنوان چیست دراین‏باره البته تا استقصاء دقیقى انجام نشود نمى‏توان بطور قاطع اظهار نظر کرد اما در بین چند تن از این‏گونه اشخاص ابو عثمان مغربى که در ۳۷۳ در نیشابور وفات یافته است ظاهرا بدان سبب که اهل قیروان بوده است مغربى خوانده شده است ۱* و کسانى مثل امیه بن عبد العزیز شیخ ابو مدین محیى الدین ابن عربى نیز غالبا به سبب آنکه اهل آندلس یا بلاد مغرب بوده‏اند بدین نام مشهورند. درباره ابو عبد الله مغربى درست سبب انتساب معلوم نیست اما اینکه قبرش را در طور سینا گفته‏اند این احتمال را قوى مى‏کند که او نیز ممکن هست اصلا اهل مغرب بوده باشد ۲* غیر از مغربى مورد بحث ما فقط یک تن بنام خواجه عبد الله نقشبندى معروف به حور العین را مى‏توان ذکر کرد که او نیز مثل شمس مغربى مورد بحث ما عنوان مغربى ربطى به مولد و موطن او ندارد.

اما اینکه بعضى مأخذ مغربى مورد بحث ما را بسبب آنکه در بعضى سیاحات به مغرب رسیده است مغربى خوانده‏اند در عین حال مؤید قول کسانى است که او را از لحاظ مذهب مغربى خوانده‏اند یعنى معتقد به مذهب محیى الدین مغربى. در حال حاضر از بررسى مغربى‏هاى دیگر پیش از این چیزى که بتواند تخلص مغربى را درباره شاعر مورد بحث ما توجیه کند نمى‏توان بدست آورد.

سنائى و مغربى‏

در بین شعراى عارف کسانى که مغربى از آنها در اشعار خود یاد مى‏کند عبارتند از سنائى- عطار- عراقى مغربى سه بار از سنائى در اشعارش نام مى‏برد، شعراى فوق مورد توجه مغربى قرار گرفته‏اند و بدانها ارادت مى‏ورزد و آنان را امواجى از بحر بى‏پایان وجود مى‏داند، معارف سنائى و حقایق عراقى را مى‏ستاید و گوید

وز موج او شده است عراقى و مغربى‏ وز جوش او سنائى و عطار آمده.
نقش این موج بحر بى‏پایان‏ مغربى و سنائى است و سنا
نشود کسى عراقى به حقایق عراقى‏ نشود کسى سنائى به معارف سنائى‏

۱*

عطار و مغربى‏

عطار از بزرگان مورد توجه و اعتقاد مغربى است از اشعارش چنین برمى‏آید که آثار عطار را خوانده و بدان توجه داشته است، شاگرد و مرید مغربى استادى رشتى در صفحه ۲* ۱۲ شرح جام جهان‏نما اشاره‏اى دارد که شاید بتوان استنباط کرد که شمس مغربى نام رساله خود را با الهام از شعر عطار جام جهان‏نما گذاشته است به ویژه آنکه رشتى استادى دو بار این رساله را نزد مغربى به قرائت خوانده است و از او اجازه شرح گرفته است، عطار گوید:

جام جهان‏نماى من روى طرب‏فزاى تو است‏ گرچه حقیقت من است روى جهان‏نماى تو

در شرح جام جهان‏نماى احمد رشتى استادى بارها به اشعار عطار استشهاد شده است، مغربى یک‏بار نام عطار را در اشعارش آورده گوید.

وز موج او شده است عراقى و مغربى‏ وز جوش او سنائى و عطار آمده‏

۱* توجه به وزن و موضوع اشعار عطار در اشعار مغربى دیده مى‏شود عطار قصیده‏اى دارد به مطلع زیر.

اى روى در کشیده به بازار آمده‏ خلقى بدین طلسم گرفتار آمده‏

مغربى غزلى دارد بمطلع زیر

آن ماه مشترى است به بازار آمده‏ خود را بدست خویش خریدار آمده‏

صرفنظر از اصطلاحى بودن سیمرغ و هدهد و سلیمان در اشعار زیر نشانه‏هائى است که از منطق الطیر عطار خبر مى‏دهد.

اى هدهد جان ره به سلیمان نتوان برد بر درگه او بس که طیور است و حوش است‏
اى مغربى کى رسى به سیمرغ‏ بر قله قاف ره نبرده‏
مغربى هیچ چیز از آن عنقا بجز از پرّوبال نتوان دید

محیى الدین و مغربى‏

مسافرت مغربى به دیار مغرب او را با افکار محیى الدین (ابن عربى) ۲* آشنا کرد که در رساله جام جهان‏نما در دوایر گوناگون افکار او بیان شده است در مقدمه دیوانش با ذکر اشعار ترجمان الاشواق محیى الدین توجهش را به تعلیم محى الدین ثابت کرده است.

اشعار تعلیمى مغربى درسهائى از مکتب وحدت وجود ابن عربى است توضیحاتى که شاگردش احمد موسى رشتى در شرح جام‏ جهان‏نما درباره اصول فکرى مغربى مى‏دهد به استناد اقوال محیى الدین است و قول او که دو بار نزد مغربى جام جهان‏نما را خوانده و اجازت شرح گرفته است نیز حاکى از نزدیک بودن مشرب مغربى با طریقه محیى الدین است از جمله تأثیر مهمى که محیى الدین در وى کرده است بکار بردن رموزى است در شعر.

ابن عربى روش رمزى را درباره متن وحى شده قرآن و همچنین درباره جهان بکار مى‏برد.

حرفهائى که بر اوراق جهان مسطورند هست آن جمله خط دوست بخوان هیچ مگو

در مقدمه دیوانش درباره رموز خط و خال و زلف و ابرو و خرابات و خراباتى به پیروى شیخ محمود شبسترى چنین گوید.

پس ار بینى در این دیوان اشعار خرابات و خراباتى و خمار
نظر را نغز کن تا نغز بینى‏ گذر از پوست کن تا مغز بینى‏
چو هر یک را ازین الفاظ جامى است‏ به زیر هریکى پنهان جهانى است‏

مغربى و عراقى‏

مغربى در چند مورد از اشعار خویش عراقى ۱* را جزو بزرگ مردانى چون عطار و سنائى مى‏داند با توجه به اینکه مغربى خود را با عراقى برابر مى‏یابد باز شک نیست که تأثیر بسیارى از عراقى پذیرفته است لمعات عراقى هم پیداست که بسیار مورد توجه مغربى بوده است موارد ذیل تأثیر لمعات عراقى را در فکر مغربى نشان مى‏دهد و البته این‏گونه موارد به همین‏ها نیز منحصر نیست.

در لمعه اول عراقى‏

اشتقاق عاشق و معشوق از عشق است و عشق در مقر غیر از تعین‏ منزه از آن روى که عین ذات خود است و صفات خود را در آینه عاشق و معشوقى بر خود عرضه کرد و حسن خود را بر نظر خود جلوه داد و از روى ناظرى و منظورى نام عاشق و معشوقى پیدا آمد ۱*

چون ناظر و منظور توئى غیر تو کس نیست‏ پس از چه سبب گشت پدید این‏همه غوغا
تا شاهد حسن تو در آینه نظر کرد عکس رخ خود دید و بشد واله و شیدا
آنکه خود را مى‏نماید از رخ خوبان نگاه‏ مى‏کند از دیده عشاق در خوبان نگاه‏
آن مرغ بلند آشیانه‏ چنون کرد هواى دام و دانه‏
معشوقه و عشق و عاشق آمد آئینه زلف و روى و شانه‏
بر صورت خویش گشته عاشق‏ بر غیر نهاده صد بهانه‏

در لمعه اول‏ عراقى‏

یک عین متفق که جزو ذره‏اى نبود چون گشت ظاهر این همه اغیار آمده‏
اى ظاهر تو عاشق و معشوق باطنت‏ مطلوب را که دید طلب کار آمده‏
پنهان ازین جهان ز سرا پرده نهان‏ یارى است در لباس چو اغیار آمده‏
محبوب گشته است محب جمال خود مطلوب خویش راست طلبکار آمده‏

لمعه دوم‏

عراقى سلطان عشق خواست که خیمه بصحرا زند در خزاین بگشود و گنج بر عالم پاشید ۱*

مغربى‏

چونکه موج و گوهر و دریا پیاپى شد روان‏ در جهان از موج دریا بحر و کان آمد پدید
سر بحر بیکران را موج در صحرا نهاد گنج مخفى آشکارا شد نهان آمد پدید
کرد سلطان عزیمت صحرا شد روانه سپاه با سلطان‏
از ره عدل پادشاه قدیم‏ کرد معمور خطه حدثان‏

***

بیرون دوید یار ز خلوتگه شهود خود را به شکل و وضع جهانى به خود نمود
با آنکه شد غنى همه عالم ز گنج او یک جو ازو نه کاست و نه یک جو در او فزود

لمعه سوم‏

عشق هر چند خود را دایم به خود مى‏دید خواست که در آئینه جمال معشوقى مطالعه کند نظر در آینه عین عاشق کرد صورت خودش در نظر آمد. عاشق صورت خود گشت ۲*

چون عکس رخ دوست در آینه عیان شد بر عکس رخ خویش نگارم نگران شد

لمعه چهارم‏

غیرت معشوقى آن اقتضا کند که عاشق غیر او را دوست ندارد و به غیر او محتاج نشود چون آفتاب در آینه خود را آفتاب پندارد ۱*

عشق چون بیند جمال خود عیان‏ در لباس و در نقاب ما و من‏
غیرت آرد حسن را گوید که زود جامه اغیار برکن از بدن‏
آن بت عیار من بى‏ما و من‏ عشق بازد دائما با خویشتن‏

لمعه پنجم‏

محبوب در هرآینه هر لحظه روى دیگر نماید و هر دم به صورتى دیگر برآید زیرا که صورت به حکم آینه هر دم دگرگون مى‏شود … اگر مى‏خواهى که از نفحات آن نفس بوئى به مشام تو برسد، در کارستان‏ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ‏ نظاره شو تا عیان بینى‏

جمله کارستان خود در خود بدید در عجب ماند از امور خویشتن‏
مرا از روى هر دلبر تجلى مى‏کند رویش‏ نه از یک سوى مى‏بینم که مى‏بینم ز هر سویش‏

گذشته از لمعات در اشعار عراقى نیز موارد بسیار هست که آنها را مى‏توان از منابع الهام مغربى شمرد و جالب اینست که در بعضى مواردکلام مغربى حتى از لحاظ لفظى هم تحت تأثیر عراقى است.

عشق بى‏کثرت حدوت و قدم‏ نظرى کرد در وجود و عدم‏
که جز او نیست در سراى وجود به حقیقت کس دگر موجود

عراقى:

اى زده خیمه حدوث و قدم‏ در سرا پرده وجود و عدم‏

که بغیر از تو در جهان کس نیست‏ جز تو موجود جاودان کس نیست‏

عراقى:

نگارا چشمت از جان آفریدند ز کفر زلفت ایمان آفریدند

مغربى:

ز قدت سرو بستان آفریدند ز رویت ماه تابان آفریدند

عراقى:

من باز ره خانه خمار گرفتم‏ ترک ورع و زهد به‏یک‏بار گرفتم‏

سجاده و تسبیح به یک سوى فکندم‏ بر کف مى چون رنگ رخ یار گرفتم‏

مغربى:

از خانه و صومعه و مدرسه رستیم‏ در کوى مغان بامى و معشوق نشستیم‏

سجاده و تسبیح به یک سرى فکندیم‏ در خدمت ترسابچه زنار ببستیم‏

عراقى:

آفتاب رخ تو پیدا شد عالم اندر نفس هویدا شد

مغربى:

آفتاب وجود کرد اشراق‏ نور او سر بسر گرفت آفاق‏

عراقى:

هر بوى که از مشک و قرنفل شنوى‏ از دولت آن زلف چو سنبل شنوى‏

چون نغمه بلبل ز پى گل شنوى‏ گل گفته بود هرچه ز بلبل شنوى‏

مغربى:

هر نغمه که از هزاردستان شنوى‏ آن را به حقیقت ز گلستان شنوى‏

هر ناله که از باده‏پرستان شنوى‏ آن مى‏گوید ولى ز مستان شنوى‏

عراقى:

چه خوش باشد که دلدارم تو باشى‏ ندیم و مونس و یارم تو باشى‏

مغربى:

تو مى‏خواهى که تا تنها تو باشى‏ کس دیگر نباشد تا تو باشى‏

نمونه‏هاى فراوان دیگرى نیز نشان مى‏دهد که مغربى از نظر قالب‏هاى شعرى و مضامین عرفانى تحت تأثیر عراقى بوده است.

شاه نعمت اللّه ولى در ترجیع‏بندى مغربى و عراقى را برابر هم قرار مى‏دهد و گوید:

جامى و شراب و رند و ساقى‏ هم مغربى و هم او عراقى‏

شبسترى و مغربى‏

شیخ محمود شبسترى ملقب به سعد الدین یا نجم الدین فرزند عبد الکریم در زمان گیخاتو بدنیا آمد و در عهد الجایتو و ابو سعید از مشاهیر متصوفه بوده است، در قریه شبستر بدنیا آمد و تحصیلاتش را در تبریز انجام داد و در ۷۲۰ ه در ۳۳ سالگى درگذشته است او اضافه بر تبحر در علوم رسمى و احاطه کامل عقاید و آراء صوفیه در علم عرفان‏ یعنى تصوف علمى که بدست شاگردان محى الدین ابن العربى رواج یافت آگاه بود و شاهکارش گلشن راز است دو رساله نیز بنام حق الیقین و مرآه المحققین دارد ۱* از شاگردان وى شیخ اسماعیل سیسى یا سیزى است که مرشد مغربى بوده است ارتباط و پیوند مغربى یا شبسترى از طریق شیخ اسماعیل سیسى است و این پیوند آن چنان است که شیخ محمد لاهیجى در کتاب مفاتیح الاعجاز فى شرح گلشن راز خویش از اشعار مغربى چه با ذکر نام و چه بى‏ذکر نام استفاده کرده و براى تأیید و توجیه اشعار گلشن راز، اشعار مغربى استشهاد نموده است. این توجه خود نشان بوده است که در قرن نهم آثار مغربى با شبسترى در نزد بزرگان ارتباط داشته است اصول فکرى شبسترى که در گلشن راز در پاسخ پرسشهاى امیر حسینى هروى مطرح شده است به اشکال گوناگون در اشعار مغربى دیده مى‏ شود.

سؤال‏

چه خواهد مرد معنى زان عبارت‏ که دارد سوى چشم و لب اشارت‏

چه جوید از رخ و زلف و خط و خال‏ کسى کاندر مقامات است و احوال‏

پاسخ‏

هر آن چیزى که در عالم عیان است‏ چو عکسى ز آفتاب آن جهان است‏

جهان چون زلف و خط و خال ابروست‏ که هر چیزى به جاى خویش نیکوست‏

مغربى در مقدمه دیوان در باب خرابات و خراباتى و خط و خال و قد و بالا و ابرو در بحر و وزن گلشن راز گوید:

مى و میخانه و رند و خرابات‏ حریف ساقى و مرد مناجات‏

خط و خال و قد بالا و ابرو عذار و زلف و پیچاپیچ گیسو

مشو زنهار از آن گفتار در تاب‏ برو مقصود از آن گفتار دریاب‏

شبسترى:

تو چشم عکسى و او نور دیده است‏ بدیده دیده را دیده که دیده است‏

مغربى:

ز چشم من چه توئى بر جمال خود نگران‏ چرا جمال خود از من کنى همى پنهان‏

چو حسن روى ترا کس ندیده جز چشمت‏ پس از چه روى من خسته گشته‏ام حیران‏

حلول و اتحاد

مسأله حلول و اتحاد که از موارد اتهام بعضى از صوفیه است در نزد مغربى نیز مثل شبسترى نفى شده است، مثل شبسترى که مى‏گوید:

حلول و اتحاد اینجا محال است‏ که در وحدت دوئى عین ضلال است‏

ز دوراندیشى عقل فضولى‏ یکى شد فلسفى دیگر حلولى‏

مغربى نیز مى‏گوید:

اینجا چه جاى وصف و حلول است و اتحاد کاین یک حقیقت است پدیدار آمده‏

هم اسم و رسم و وصف و نعوت و صفت شده‏ هم غیر و عین و اندک و بسیار آمده‏

لاهیجى درباره حلولیه در شرح گلشن راز گوید:

که موجب این اعتقادات توهم غیریت وجود واجب و ممکن است بعضى از صوفیه نادان را حلولى مى‏نامند. سهروردى در باب نهم عوارف المعارف گوید رسول خدا براى ما شریعتى آورده که در آن خداوند منزه است از اینکه چیزى در وى و یا او در چیزى حلول کند.

در مکتب وحدت وجود مغربى و ابن عربى حلول و اتحاد راه‏ ندارد و چون در این مکتب وجود و موجود یکى است و موجود دیگرى نیست تا آن موجود در آن حلول کند یا با او متحد شود.

وحدت عددى‏

شبسترى:

در این مشهد یکى شد جمع و افراد چو واحد سازى اندر عین اعداد

تو آن جمعى که عین وحدت آمد تو آن واحد که عین کثرت آمد

مغربى:

چون یکى اصل جمله عدد است‏ جنبش جمله سوى اصل خود است‏

چون ز یک جز یکى نشد صادر پس یکى نیست آنچه را که صداست‏

در تشبیه عدم به آئینه که از اصول افگار محى الدین است شبسترى و مغربى نیز بکار برده‏اند.

شبسترى‏

عدم آئینه هستى است مطلق‏ کزو پیداست عکس تابش حق‏

مغربى‏

دلى که آینه روى شاهد ذات است‏ برون ز عالم نفى و جهات و اثبات است‏

آئینه‏اى بساخت که مجموع کائنات‏ در وى بدید حسن جمال و جلال خویش‏

اشاره به آیه‏ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّهً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَیْنِی‏ ۱* پس من که خداوندم القاء محبت خود به تو کردم و ترا محبوب خود ساختم تا بسبب محبوبى من محبوب همه کس شوى‏

شبسترى‏

خرد دارد ازین صد گونه اشگفت‏ و لتصنع على عینى چرا گفت‏

مغربى‏

همیشه ذات تو مخفى و مرئى است به من‏ براى آنکه حجاب تو و رداى توام‏

بگوش هوش جهان دوش مغربى مى‏گفت‏ مرا شناس که من مظهر خداى توام‏

وحدت وجود مغربى‏

بحث در باب اصل مسئله وحدت وجود در این رساله مورد نظر نیست اما آنچه در کلام مغربى در تأیید و تبین این طرز تفکر هست بى‏شک از تأثیر عراقى و شبسترى و حتى آثار محى الدین و قونیوى ماخوذ است در ذیل مواردى از کلام مغربى که این تعلیم را تأیید و تبین مى‏کند نقل مى ‏شود.

در اشعار مغربى وجود چون دریاست، مواج و کف‏آلود از امواج آن طبیعت و اسماء پدید آمده جهان چون حبابى بر آب است اگر هواى این حباب به در رود دریا مى‏گردد، عین دریا، کثرت امواج حجاب وحدت دریاست اگر از سوئى موج را بنگرى کثرت مى‏بینى و اگر به دریا نظر افکنى وحدت مى‏بینى، این نظر همانند حکمت ودانتا است، در این حکمت براهما که مبدأ کل عالم است حقیقت همه چیز و اصلش تمام کائنات است همچنان‏که کف و موج و دریا را با دریا هیچ تفاوت نیست و هیچ تفاوتى هم بین جهان و برهما نیست.

مغربى از شکل دیگر وجود را کلى مى‏داند و مرکب از اجزاء که هر جزو آن عین کل است، اجزاء مظاهر کل‏اند و اشیاء سایه‏هاى اسماء و اسماء ظهور خورشید ذات والاى او، صحراى زمین امکان و کتاب‏ حق تعالى است همان‏طور که محى الدین گوید سبحان من جعل الاشیاء و هو عینها

هر جزو که هست عین کل است‏ اشیاء چه بود ظلال اسماء
اسما چه بود ظهور خورشید خورشید جمال ذات والا
ز روى ذات برافکن نقاب اسما را نهان باسم مکن چهره مسما را
نقاب برفکن از روى و عزم صحرا کن‏ ز کنج خلوت وحدت دمى تماشا را
هست یک عین این‏همه اعیان‏ یک مسماست این‏همه اسماء
شیئى واحد بگو که چون گردید عین هستى جمله اشیاء

قیصرى در شرح فصوص دراین‏باره گوید وجود چون نور محض است و خورشید تابان که تابش ذرات دو کون هویدا شده و از سایه او اشیاء پدیدار گشته و خود در زیر سایه پنهان مانده اگر بى‏نقاب دیده شود چشم را خیره مى‏کند و جمیع اشیاء محو با لذات مى‏گردند. حجاب او اسماء و صفات اویند، او واحد کثیرنما است که ذات و اسم و نعت و عقل و نفس، جملگى نقش تعینات اویند، ذات او از جسم و جان و نفى و اثبات بیرون است به عبارتى او عنقاى مغرب است و خلقت سایه او و سایه حجاب عنقاست همان‏طور که محى الدین در فصوص دارد وحدت و کثرت از لوازم حقیقت وجودند به اعتبار تجلى و ظهور متعدد در مراتب و اکوان و اعیان ۱*

شمس مغربى در جام جهان‏نما نیز دراین‏باره گوید هنوز حکم ظهور در بطون و واحدیت در احدیت مندرج بود، و هر دو در سطوت وحدت مندمج، نام عینیت و غیریت و اسم و رسم و نعت و صفت و ظهور و بطون و کثرت و وحدت و وجوب منتفى و نشان ظاهریت و باطنیت اولیت و آخریت مختفى بود. شاهد خلوتخانه غیب خواست که خود را بر خود جلوه دهد اول جلوه که کرد به صفت وحدت بود پس اول تعینى که از عینیت هویت ظاهر گشت وحدتى بود که اصل جمیع قابلیات است احدیت و واحدیت از وحدت منتشى شدند. و این وحدت عین احدیت است ۱*

مغربى چنانکه ملاحظه مى‏شود در بیان وحدت وجود به مشرب محى الدین توجه داشته و رموز و اشاراتى در آثار و اشعارش بکار برده و بدانها اشاره شد رموز و اشارات محى الدین چنانچه استاد زرین‏کوب در کتاب ارزش میراث صوفیه گوید قول به وحدت وجود که اساس تعلیم عرفانى ابن عربى است و در کتب او خاصه فصوص الحکم به عبارات مختلف بیان شده است مبنى بر این فکر است که وجود حقیقتى است واحد و ازلى این وجود واحد ازلى هم البته خداست و بدین‏گونه عالم خود وجود مستقل حقیقى ندارد و هم خیال صرف است و وجود حقیقى یک چیز بیش نیست .. باید قایل به وجود واحدى بود که آن را چون از یک وجه بنگرند خلق است و چون از وجه دیگر بنگرند حق و بین آن دو وجه تباین و تغایر ذاتى نیست ۲*

محى الدین نیز در فصوص اشاره مى‏کند: مبادا به یکى از این دو بنگرى و دیگرى را از یاد ببرى.

فلا تنظر الى الحق‏ و تعریه عن الخلق‏

و لا تنظر الى الخلق‏ و یکسوه سوى الحق‏

و نزهه و شبهه‏ و قم فى معقد الصدق‏

۳* مغربى در پایان در باب وحدت تمثیلى دارد ساده گوید چنانکه مى‏گوئى که زید را مثلا سر است و پاست و دست و چشم و گوش و بینى و قلب و روح و نفس .. و این مجموع زید است و کثرت این مجموع کثرت زید نمى‏شود ۴*

مغربى و حروفیه‏

اشاره به اسرار حروف و نقطه در کلام مغربى در پاره‏اى موارد هست حروفیه و نقطویه در زمان وى به عنوان فرقه‏اى که اهل الحاد و صاحب مقالات کفرآمیز بوده‏اند مورد تعقیب واقع مى‏شدند چنانکه فضل اللّه حروفى ۱* در همین ایام به امر تیمور به دست پسرش میران شاه کشته شد اما آن‏گونه که در کلام مغربى به حروف و نقطه اشاره هست ربطى به این فرقه ندارد و ظاهرا مأخوذ است از تعلیم ابن ۲* عربى در باب حروف و غیر از ابن عربى کسانى امثال عین القضاه ۳* و سعد الدین حموى ۴* هم به رموز مربوط به حروف و نقطه اشارت دارند و حتى شبسترى هم در تاویل رموز مربوط به حروف اقوالى دارد. ذیلا اشاراتى را که در باب حروف در کلام مغربى هست نقل مى‏کنیم.

نقطه را کرد در الف ترکیب‏ داد پیوند کاف را با نون‏

آنجا که مقر ذات نقطه است‏ نى کیف پدید هست و نى این‏

بر عین وجود نقطه آمد اشکال وجود حرفها غین‏

ز اشکال میان نقطه و حرف‏ صد بون پدید گشت و صد بین‏

مغربى در جام جهان‏نما گوید چون ثانى مرتبه وجود (عما) را حرف ب نیز مى‏گویند در شبى که این مسطور صادر مى‏شد در واقعه دیده شد که شخصى از کاملى روایت مى‏کرد که اگر حرف ب بودى خلق حق را عیان مى‏دیدندى و معنى حرف ب پیش اهل اسرار سبب است و سبب حجاب مسبب است چنانکه دلیل که حجاب است مر مدلول خویش را و بعضى گفته‏اند که بالباء ظهر الوجود و بالنقطه تمیز العابد عن المعبود و چنین گفته‏اند که مراد به این وجود وجود حقیقى باشد باین معنى که ثانى مرتبه وجودى است مظهر وجود است پس وجود بدو ظاهر شده باشد ۵*

از طرفى حروف الفبا که ممتد الفند و الف نیز مرکب از نقطه با اسماء کلى الهى که بیست و هشت‏اند برابر مى‏داند و براى هر یک از حروف تسبیح و تمجید و تهلیل معتقدند ۶*

قوس و دایره‏

قوس و دایره از رموز عرفا و شعراى وحدت وجود است ابن عربى از رموز ریاضى براى بیان اندیشه‏هاى خویش استفاده کرده شمس مغربى نیز رساله جام جهان‏نماى خود را که جامع کلیات علم و توحید و مراتب وجودى است در دایره‏هائى خلاصه کرده است که به قول خود وى از مراتب وجود دایره‏هایى ساخته است و از دو دایره که درین رساله دارد. دایره اول در باب احدیت و واحدیت و اعتبار و شهود و تجلى و تعین اول است.

دایره دوم در ظاهر وجود که وجوب وصف خاص اوست و ظاهر علم که امکان از لوازم اوست مؤلف درین رساله به توضیح دوایرى پرداخته است که مبین مرتبه وجود در اشکال مختلف است.

هر دایره چنانکه در مقدمه نیز اشارت دارد مشتمل است بر دو قوس و خطى در وى که برزخ است بین القوسین و بدین‏گونه آنچه را صوفیه قوس صعودى و نزولى مراتب وجود مى‏گویند توضیح و توجیه مى‏کند،

احمد رشتى در تفسیر جام جهان‏نما مى‏گوید (قوس عبارت از کمان است و کمان را خداى تعالى در کلام مجید ذکر کرده است که‏ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏ بباید دانست که قاب عبارت از زه کمان است و قوسین عبارت بدانچه گفتیم قاب وحدت است که برزخ کبرى است و قاب دوم واحد است که برزخ اصغر است (القوس قطعه من الدائره) و دائره که برزخ است چنین تعریف کرده‏اند که احسن الاشکال شکل مستدیر و خط وسطائى که برزخ است بین الوجوب و الامکان گفته شد که قاب وحدت است کانه دو کمان است و یک زه و قاب دوم همچنین او ادنى که واقع شود قاب مختفى مى‏شود و هر دو قوس یکى مى‏گردد)

انسان کامل‏

مسئله عمده در تفکر عرفانى مغربى مسئله مقام انسانى است در ارتباط با خدا و با کائنات مغربى آدم را مظهر جام جهان‏نماى وجود مى‏داند و در حقیقت آئینه‏اى مى‏شمرد که براى جلوه دادن اسماء آفریده شده است در جام جهان‏نما حقیقت انسانى را عبارت از برزخى مى‏داند که فاصل و جامع قوسین احدیت و واحدیت است و چون نسخه مجموع کائنات است از فلک و ملک بالاتر است ۱* محى الدین در فصوص (فص حکمت الهیه در کلمه آدم) گوید آدم حقیقتى است که از دو صورت حق و خلق فراهم آمده و آن دو دو دست خداوندند.

و براى همین آدم خلیفه خداست و او شایسته است کامل باشد خداوند صورت ظاهرى آدم را از حقایق و صور عالم پدید آورده و صورت باطن او را بر صورت خود آفرید و بهمین دلیل درباره او فرمود کنت سمعه و بصره ۲*

در مقدمه شرح قیصرى چنین آمده است و مرتبه انسان کامل عباره عن جمیع المراتب الهیه و الکونیه من العقول و النفوس الکلیه و الجزئیه و مراتب الطبیعه الى آخر تنزلات مرتبه انسان کامل ختمى محمدى که از آن تعبیر به مرتبه عمائیه نموده‏اند و جامع جمیع مراتب الهیه و کونیه از عقول و نفوس عالم برزخ و مثال و عالم طبع ماده است و این حقیقت (انسان کامل) محاذى و مضاهى مرتبه الهیه است ۳*

لاهیجى در تفسیر شعر زیر از شبسترى گوید

نبوت را ظهور از آدم آمد کمالش در وجود خاتم آمد

چون حقیقت نبوت را مظهر اول آدم بود هرآینه مبدا و مظهر نور ظهور صفات کمال نبوت آن حضرت شد و هر یکى از انبیا که در این دایره واقعند مظهر صفتى از صفات کمال حقیقت نبوت‏اند و تکامل اجزاء دایره نبوت به نقطه آخر است که وجود شریف حضرت محمد است و نحن الآخرون و السابقون به سبب این جامعیت است ۴*

فاتح باب شفاعت خاتم ختم رسل‏ آنکه فتح و ختم شد او را مسلم این بود

آخر سابق که نحن الآخرون السابقون‏ آنکه در کل آمد و بر کل مقدم این بود.

با ختم نبوت که احمد خاتم آن است اولیاء وى دور تازه‏اى آغاز کرده‏اند که وصول ولایت مى‏باید از راه کشف و تجلى گذشت.

رسیده است به صحت ز راه کشف و تجلى‏ مر این حدیث که از مغربى کنند روایت‏

اگر تو طالب سر ولایتى بطلب‏ ز مغربى که درین روزگار پیدا شد

مرد کامل از نظر مغربى در هر دوره هست و ظهور مى‏کند و این ظهور متوالى است هر چند دور نبوت و پیغمبرى گذشته ولى ولایت پایان پذیرفتنى نیست .. مغربى خود را از اولیاء مى‏داند سر ولایت را مى‏داند.

اگر زمان نبوت گذشت و دور رسل‏ ولى ظهور ولایت درین زمانه ما است‏
کلید مخزن اسرار مغربى دارد چو مدتى است که او خازن خزانه ما است‏

انسان کامل باید دل را که آئینه کامل رخسار اوست پاک و مصفا دارد و ارزش خود را درک کند و بشناسد چون مظهر خداست نجاتش از خود است و هلاکش از خود عین نور بسیط و موج بحر محیط است.

وفات‏

مؤلف روضات الجنان در باب تاریخ وفات مغربى و چگونگى آن حکایتى دارد که نکاتى از زندگى شاعر را نیز روشن مى‏کند مى‏گوید «صورت واقعه هائله وفات مولانا بر این منوال بوده است که چون میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن امیر تیمور گورکان از سپاه قرایوسف منهزم گشت تبریز را گذاشته به قلعه سلطانیه گریخت و سپاه قرایوسف براى انتقام به تبریز آمد و تصمیم داشت تبریزیان که متهم به همکارى قرایوسف‏اند قتل عام کند مردم تبریز ازین واقعه هراسیدند، به خدمت مولانا شتافتند و به اطلاعش رساندند، مرض طاعون در تبریز بود … پس از مراقبه فرمودند به درگاه الهى بار یافته صورت حال معروض شد قربانى طلب داشتند تا این بلا دفع گردد ما خود را قربان ساختیم فردا ما از این دار فنا رحلت مى‏کنیم نعش ما را به سرخاب مى‏برند و در حظیره بابا مزید مدفون مى‏سازید چون از آنجا بازمى‏گردید لشکر میرزا ابو بکر منهزم گشته به صد هزار پریشانى منهزم مى‏شود. صورت این واقعه در سنه تسع و ثمان ماء (۸۰۹) بوده است

جامى در نفحات الانس وفات مغربى را در سن ۶۰ سالگى به سال ۸۰۹ ذکر کرده است ۲* در مجله ارمغان سال ۱۷ شماره ۲ به نقل از سفینه کهنسالى که درباره تاریخ رحلت شعراى بزرگ است چنین آورده است وفات مولانا محمد شیرین مشهور به مغربى در سنین ۶۰ سالگى واقع شده در شهور سنه تسع و ثمانمائه (۸۰۹) از بیت زیر که در دیوانش هست‏

کسى کاو جز یکى هرگز ندانست‏ چه مى‏داند که پنجه چیست یا شصت‏

پیداست که مى‏ بایست تا حدود سنین شصت سالگى رسیده باشد و چنین اشارت به سن بیشترى در دیوانش نیست مى‏توان قول تذکره‏نویسان را در باب وفات وى پذیرفت در این صورت سال تولدش ۷۴۹ هجرى خواهد بود.

قبر مغربى بنا به وصیت خود او در حظیره بابا مزید سرخاب تبریز است و بنا به نوشته مؤلف روضات درویش لیفى نیز در سرخاب مدفون‏ است و قرب به این مزار مقبره دو تن از اولیاء مشهور به پیر مغربى و پیر مشرقى است و اکابر و ابرار و اعزه روزگار به زیارت این دو بزرگوار آمد شد مى‏کرده‏اند ۱* قبر عبد الحى فرزند مولانا شمس الدین مغربى که در سال ۸۷۵ وفات یافته است در کنار قبر پدرش مى‏ باشد ۲*

قاضى نور الدین محمد مشهور به قاضى‏زاده انصارى سلامى به نظم به عربى فرستاده است به کسانى که در حرم بابا مزید آسوده‏اند که در آن از شمس مغربى یاد کرده.

على مشرق الالهام و الکشف و الیقین‏ هو المغربى شمس اهل الولایه

۳* در آتشکده آذر نیز که وفات مغربى را در زمان شاهرخ بن تیمور گورگان در تبریز مى‏داند تصریح هست که وى هم در تبریز مدفون است ۴* اما رضا قلى خان هدایت در تذکره ریاض العارفین مى‏گوید بعضى گفته‏اند مولدش قریه نائین و مرقدش در اصطهبانات فارس است بعضى گفته‏اند در سرخاب تبریز و به درستى این نکته را توجیه مى‏کند که همانا شیخ مغربى نام متعدد بوده است و مردم اشتباه نموده‏اند غالبا در باب مضجع آن جناب قول اول مقرون به صواب است ۵* با آنکه ادوار براون در سال ۱۳۰۶ ش به اصطهبانات رفته و بقعه‏اى به نام مزار شیخ مغربى را دیده است در مجلد سوم تاریخ ادبیات خویش از سعدى تا جامى هم به قول هدایت درین باب استناد مى‏کند دقت و صراحتى که در کلام مؤلف روضات الجنان هست درباره آرامگاه مغربى شکى باقى نمى‏گذارد و پیداست که خود هدایت نیز معتقد بوده است که ممکن است آن‏کس که در اصطهبانات مدفون است مغربى دیگر باشد.

(بررسى رساله جام جهان‏نماى مغربى)

مغربى رساله جام جهان‏نما را به خواهش دوستان در بیان کلیات علم توحید و مراتب وجود از نظر عرفا نگاشته است و براى سهولت درک آن دو دایره ترسیم کرده است. و در حقیقت موضوع رساله را در دو دایره خلاصه کرده است.

دایره اول در احدیت و واحدیت و وحدت و اعتبار وجود و علم و نور و شهود و تجلى و تعیین اول.

دایره دوم در ظاهر وجود و ظاهر علم و برزخیت ثانى که حقیقت انسان است و نمونه تعین و تجلى دوم در هر دو دایره خطى فرضى استفاده مى‏کند که دایره را به دو قسمت مساوى تقسیم مى‏کند این خط در یک دایره اول برزخ کبرى و در دایره دوم برزخ صغرى نام دارد.

موضوع اصلى در دایره اول اثبات وحدت وجود است و در طى آن نویسنده خاطرنشان مى‏کند که این وجود همچون شاهد خلوتخانه غیب هویت خواست که خود را بر خود جلوه دهد. اول جلوه‏اى که کرد در صفت وحدت بود و این وحدت تعین اول است و اصل جمیع قابلیات ۱* و نشان ظاهریت و باطنیت و اولیت و آخریت در وى مختفى بود. از جمله قابلیاتى که مقدم بر همه اسماء و صفات پدید آمد، احدیت و واحدیت بود که چون بالى بر بدن وحدت قرار داشت، احدیت و واحدیت به‏وسیله برزخى که قاب قوسین یا حقیقت محمدى است از یکدیگر ممتاز مى‏گردند.

حق تعالى در تعین اول که وحدت بود بر خود تجلى کرد و در این تجلى خود را یافت و با خودى خودش حاضر بود، در قوس واحدیت کثرت ظاهرى به شکل وجود علم و نور و شهود ۲* جلوه کرد و به استناد حدیث قدسى «کنت کنزا مخفیا فأحببت ان اعرف»، در تجلى اول که تجلى ظهورى بود و متضمن کمال ذاتى وجود سر عالم تفصیلا و بر آدم اجمالا به منصه ظهور درآمد در این تجلى و فیضان وجود عالم چون کتابى درآمد که حاصل صور اسماء کلى و جزوى الهى بود بدین جهت است که سالک فانى وقتى در تجلى ذاتى به مقام بقاء باللّه مى‏رسد در مقام قاب قوسین حق را در هر شیئى متجلى مى‏بیند.

این کثرتى که در دایره وجود دیده مى‏شود کثرتى ظاهرى است عالم دنیاى کثرت است تباین ظاهرى هر بیننده را به این فکر مى ‏اندازدکه موجودات مختلف‏اند، اما در حقیقت اصل آنها یکى است این کثرت ظاهرى قادح وحدت نیست چنانکه مى‏گوئى که زید را مثلا سراست و پا و چشم و گوش و قلب و نفس ….. این مجموع زید است کثرت این مجموع کثرت زید نمى‏شود بنابراین حروف نفس رحمانى که در کتاب عالم است و ظاهرى حق موجب تکثر وحدت نیست همان‏طور که نمى‏توان گفت دست زید را زید است همان‏طور هم نمى‏توان گفت که عقل کل خداست چون نادرست است و کفر و زندقه بلکه این مجموع وحدتى است که همه اجزاء عین اویند همان‏طور که آمده است‏ «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» ۱*

دایره دوم به بیان ظاهر علم و ظاهر وجود و برزخیت انسان پرداخته است و در حقیقت مصداق ظهورى دایره است، در وجود انسان.

مؤلف در اینجا کثرت ظاهرى و نسبى اسماء الهى را در ۲۸ اسم کلى که برابر با ۲۸ خانه قمر است خلاصه مى‏کند. تجلى ثانى که عبارت از نفس رحمانى است و ما سوى الله و کائنات از آن ناشى شده است و این‏همه عبارت‏اند از ظاهریت حق که از باطن او بر آمده‏اند و چیزى جز عین او نیستند. اما این عالم مشتمل به دوایر کوچکترى است که هر یک در عین اینکه محیط بر اجزاء خویشند محاط دایره اعظم که دایره ثانى است هستند. از این جمله عقل کل بر جمیع عقول جزئى و نفس کل بر جمیع نفوس جزئى احاطه دارد و عقول و نفوس کلى نسبت به عقول و نفوس جزئى ارتباط رب و مربوبى دارد ۲*

موضوع برزخهائى که در دایره اول و دوم بدان اشاره کرده است از مباحث مهم رساله جام جهان‏نما است در دایره اول که نشانه تعین و تجلى اول است برزخ اکبر نشانه حقیقت محمدى است و در دایره دوم برزخیت اصغر که صورت برزخیت اول حقیقت انسانى است و هر دو حد فاصل و جامع‏اند و هر دو سوى قوسین احاطه دارند، اگرچه انسان مظهر جامع اسم کلى اللّه است، اما انسان کامل که انبیاء و اولیاءاند بدین جهت به کمال ممتازند که از راه تصفیه در پرتو تجلى‏ او هستى خویش را فانى کرده و باقى باللّه شده‏اند و صفات جزوى ایشان عین صفات کلى حق شده است و در این مرتبه مراتب کمال تفاوت دارند بعضى به اکثر صفات حق متجلى مى‏شوند و بعضى به صفاتى کمتر، فرد کاملى که به همه صفات الهى متحقق گردیده پیغمبرى خاتم است و باقى انبیا و تمامت اولیاء هر چند که مظهر اسم کلى اللّه‏اند ولى مظهر بعضى صفات در مراحلى دیگرند بدلیل حدیث نبوى مشهور که کنت نبیا و آدم بین اسماء و الطین و من حیث الصوره شیخ محمود شبسترى به این نکته اشاره دارد ۱*

وز ایشان سید ما گشته سالار هم او اول هم او آخر در این کار

و بدین جهت است که گویند برزخیت اکبر که اول قاب قوسین احدیت و واحدیت است غایت معراج محمدى است و عبارت او ادنى ۲* در قرآن کریم اشاره بدانست.

اما برزخیت ثانى که قاب قوسین ظاهر وجود است نهایت حد معراج انبیاى دیگر است به این ترتیب چون تعین و تجلى ثانى ناشى از تعین و تجلى اول بود به صورت آن ظاهر گشت و مظهر اصلى وجود گردید و ترتیب فیضان وجود از کنز مخفى احدیت آغاز گشته به عقل کل، نفس کل، طبیعت کل، جوهر هبا، جسم کل، عرش و کرسى و فلک البروج و فلک المنازل …. و عناصر اربعه تا به مرتبه انسان کامل مى‏رسد و نصف قوس دایره نزولى تمام مى‏شود و از مرتبه انسانى که آخر تنزلات است ترقى آغاز مى‏گردد تا به نقطه اول که مرتبه احدیت است مى‏رسد و قوس عروجى دایره پایان مى‏پذیرد نقطه آخر به نقطه اول مى‏پیوندد و قوسین سر بهم مى‏آورد اول عین آخر مى‏گردد ظاهر عین باطن، بدین جهت نقطه احدیت به اعتبار تنزل نقطه آغاز وجود است و به اعتبار ترقى نقطه منتها چنانکه گفتیم وجود عالم چون کتابى درآمد که حاصل صور اسماء کلى و جزوى الهى بود و مشتمل بر آیات خداوندى و هر فردى از افراد موجودات کلمه‏اى از کلمات اللّه‏اند که بر معنى خاصى از اسماء جزویه الهى دلالت مى‏کند موجوداتى که به‏واسطه نفس رحمانى از غیب‏ به شهود آمده‏اند حروف کتاب خدایند ۱*

مغربى در بیان تجلى اول و تجلى ثانى و تفسیر کتاب عالم به روش تفکر و تعلیم حروفیه نزدیک مى‏شود و از جمله مى‏گوید که این تجلى ثانى مرتبه وجود است و با حروف ب که حرف ثانى حروف هجا است برابر است همان‏طور که گفته‏اند «بالباء ظهر الوجود» و در حالت تجلى ثانى حقیقت ذات خداوندى از مخلوق پنهان گردید ۲*

معرفى نسخه‏ هاى خطى دیوان‏

کهن‏ترین نسخه خطى دیوان مغربى با توجه به فهرستهاى موجود نسخه‏اى است به شماره ۱۱۶۸۶ در موزه بریتانیا که در سال ۸۲۴ هجرى، پانزده سال بعد از وفات مغربى به دست کاتبى بنام عبد الصمد بن عبد المطلب تبریزى به خط نستعلیق زیبائى نوشته شده است، پس از آنکه نسخه اقدم را با سایر نسخ کهن خطى ملک و سپهسالار و مجلس و تبریز مقایسه شد آن را نسخه اصل قرار داده و از سایر نسخ به عنوان نسخه بدل استفاده گردید. علت اینکه نسخه لندن اصل قرار گرفت این بود که نسخه مزبور تاریخ کتابت داشت و حذف و افتادگى آن نسبت به به سایر نسخه‏ها بسیار کم بود و کاتب فاضلى با خطى خوش آن را نوشته هرجا که اشتباهى رخ داده بود آن را در حاشیه نقل کرده بود و عباراتى که نامفهوم یافته با کلمه ظاهرا عبارت دیگرى را در حاشیه آورده است در این نسخه غزلیات نامرتب آمده ولى در نسخه ملک و سپهسالار که فاقد تاریخ کتابت بودند و حذف و افتادگى آن زیاد و مسامحه‏هائى نیز در نوشتن کلمات مخصوصا در نسخه ملک بکار رفته بود مرا در انتخاب نسخه لندن ناچار ساخت از نسخه مجلس و تبریز که تقریبا صد سال بعد از وفات مغربى کتابت شده است براى اصلاح مواردى که لازم بود استفاده گردید.

نسخه عکسى لندن با بسم اللّه الرحمن الرحیم آغاز مى‏شود و مقدمه دیوان به فارسى به قلم مغربى است این مقدمه با مقایسه سایر نسخ‏ کاملترین آن بود غزلیات نامرتب است در آخر پس از ذکر و ترجیع و ۳۵ رباعى و تعدادى فهلویات به زبان آذرى چنین پایان مى‏پذیرد.

تمت الکتاب على ید العبد المذنب عبد الصمد بن عبد المطلب التبریزى غفر اللّه ذنوبه فى یوم الأربعاء الثانى العشر فى شهر جمادى الاولى سنه اربع و عشرین و ثمانا الهجریه الهلالیه.

رسم کتاب نسخه لندن به شیوه رایج زمان است ب و پ و ج و چ و ز و ژ و ک و گ را یکسان نوشته و حرکت و سکون کلمات را در بعضى موارد نشان داده است گاهى بجاى هر آنکه هر آنک بکار برده است.

۱- نسخه عکسى ملک که اصل آن شماره ۵۱۵۴ در کتابخانه ملک است و میکروفیلم آن در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران و در ذیل صفحات با علامت ملک مشخص شده است. این نسخه به خط نسخ است و افتادگى دارد، مقدمه فارسى چنین شروع مى‏شود ……

بعد از سیر و طیر و رفع غیریت.

از نوع کاغذ و سبک کتابت آن را بقرن ۹ (نهم) پیوسته مى‏دانند.

در فهرست میکروفیلمهاى کتابخانه مرکزى آن را بجاى نسخه دیگرى اشتباها معرفى کرده‏اند این نسخه تاریخ کتابت ندارد و غزلیات از نظر قافیه مرتب شده و ترانه‏هاى آذرى نیز در این نسخه نیست، شیوه کتابت آن مانند نسخه لندن است فقط گاهى آنچه را آنچ آورده است.

۲- نسخه عکسى سپهسالار که در پاورقى به سپه یاد شده است این نسخه که میکروفیلم آن در کتابخانه مرکزى موجود است به خط نستعلیق زیبائى نوشته شده و زمان کتابت آن مانند نسخه ملک حدود قرن نهم هجرى است غزلیات این نسخه مرتب است و ترجیع‏بندى بیشتر از نسخه‏هاى دیگر دارد به مطلع و ترجیع زیر:

ما مست شراب لایزالیم‏ ما گلبن عیش را نهالیم‏

ما توبه زهد را شکستیم‏ با مغ‏بچه روبرو نشستیم‏

فهلویات به زبان آذرى رباعیات به سبک چلیپائى در آخر نوشته‏ شده است ترجیع‏بندى از خواجوى کرمانى و عراقى ضمیمه دارد این نسخه بدون ذکر تاریخ کتابت چنین پایان مى‏پذیرد تمت الکتاب بعون الملک الوهاب روز دوشنبه ماه شوال تمام شد. رسم کتابت این نسخه مانند نسخ دیگر است.

۳- نسخه عکس کتابخانه ملى تبریز واگذارى حاج محمد نخجوانى شماره ۳۰۳۴ به خط نستعلیق و مقدمه چنین آغاز مى‏شود.

الحمد لله الذى انشأ عروض الکون بسیب الجسم … غزلیات نامرتب است حذف و افتادگى این نسخه زیاد است سبک کتابت آن مانند نسخه‏هاى دیگر است و در سنه ۹۲۴ هجرى نوشته شده است فهلویات و رباعیات در آن نیست این نسخه چنین پایان مى‏پذیرد: تم الدیوان بعون الملک المستعان فى یوم الجمعه شهر صفر ختم بالفتح و الظفر فى سنه اربع و عشرین و تسعمائه الهلالیه الهجریه النبویه رب اختم بالخیر.

۴- نسخه عکسى مجلس به شماره ۵۰۳۴ شکسته نستعلیق متعلق به قرن دهم هجرى است.[۴]



[۱] ( ۱)- هدایت در ریاض العارفین گوید که بعضى گویند مولدش نائین و مرقدش در اصطهبانات* چنانکه ملاحظه مى‏شود هدایت نیز نقل قول مى‏کند و احتمال مى‏رود احوال اور را با احوال مغربى دیگرى که مدفون اصطهبانات است خلط کرده باشد مى‏توان با توجه به سخن هدایت چنین پنداشت که شاید خانواده شمس مغربى نائینى بوده‏اند و به تبریز مهاجرت کرده و ساکن شده باشند اما از کلام خود او و از مآخذ قدیم قریب به عصرش این نکته به‏هیچ‏وجه برنمى‏آید.

[۲] ( ۱)- غزل ۵۱

[۳] ( ۲)- غزل ۹۲

[۴] شمس الدین محمد تبریزى مغربى، دیوان کامل شمس مغربى، ۱جلد، انتشارات زوار – تهران، چاپ: اول، ۱۳۵۸٫

زندگینامه آیت الله سید جلال الدین محدث ارموى‏

در رمضان سال ۱۳۲۳ قمرى/ ۲ قوس ۱۲۸۳ شمسى در شهر ارومیه بدنیا آمد. پسر بزرگ و فرزند اول خانواده بود. تحصیلات مقدماتى را در زادگاه خود فرا گرفت. از همان سنین کودکى عشق فراوان بخواندن و نوشتن داشت. پدرش میرقاسم خورده مالک بود و اهل علم نبود، ولى تشویقهاى فراوان پدر بزرگش در آن سنین بى تردید در او موثر بوده است. او از سنین کودکى دو سه حادثه جنگ و قحطى را در همان زادگاهش بخاطر مى‏آورد و گاهى تعریف مى‏ کرد.

پس از اتمام تحصیلات مقدماتى و فرا گرفتن ادبیات فارسى‏ بتکمیل معلومات خود پرداخت. ادبیات عربى (صرف و نحو و معانى و بیان و عروض و…) و علوم اسلامى (فقه و اصول و منطق و فلسفه و حدیث و رجال و…) را سالهاى سال در محضر اساتید دانشور آن شهر چون شیخ على ولدیانى و دیگران فرا گرفت، و با آنکه بعلت ضعف بنیه گاهى بیمار مى ‏شد و پزشکان او را از خواندن درس زیاد باز مى‏داشتند ولى او با عشق مى ‏خواند، تا آنکه در آن شهر بین دانشمندان مشهور و مشار بالبنان شد، و آیه الله فقید سید حسین عرب باغى او را – با آنکه در کسوت روحانیت نبود  بلقب محدث ملقب ساخت.

از آن پس براى بهره ‏گیرى از حوزه علمى اسلامى مشهد مقدس که در آن هنگام خصوصا غنى و سرشار بود رخت سفر بان شهر بست. در بین راه به شبستر وارد شد و با آنکه علماى آن شهر اصرار زیاد نمودند و همه گونه وسائل زندگى براى او مهیا کردند که حوزه علمى آن شهر را سرپرستى کند، ولى او نپذیرفت و به مشهد رفت.

چهار سال از آن حوزه پر فیض بهره برد، تا آنکه قضیه انقلاب مشهد پیش آمد که توسط حکومت فاسد رضاخان بشدت سرکوب شد، حرم حضرت رضا (علیه السلام) را گلوله باران کردند و مردم را در صحن قتل عام نمودند، و حوزه علمى را تقریبا از هم پاشیدند. گروه زیادى از طلاب و مردم را گرفتند، و او که در آن موقع در یکى از حجره‏هاى مدرسه میرزا جعفر بتحصیل مشغول بود و در آن حادثه یکى دو شب را در زندان گذراند از کشتن و مصدوم کردن بى رحمانه طلاب توسط دژخیمان حکومت وقت یاد مى‏کرد.

پس از آن حوادث به تهران عزیمت نمود. مصمم بود که به نجف برود ولى بالاخره در تهران باستخدام وزارت فرهنگ در آمد و به تبریز رفت و در دبیرستان نظام آنجا بتدریس پرداخت. در سال ۱۳۲۰ با ورود روسها بآذربایجان، او به تهران بازگشت و در کتابخانه ملى تهران با سمت رئیس قسمت مخطوطات بخدمت خود ادامه داد.

در این هنگام بود که با مجالس روزهاى جمعه سید نصرالله تقوى که مجالس علم بود رابطه یافت و با آن مرحوم آشنا شد که تصحیح و طبع دیوان حاج میرزا ابى الفضل طهرانى نتیجه آن دوستى است. توسط مرحوم تقوى با محمد قزوینى و پس از آن با عباس اقبال دوستى یافت. دوستى با سه دانشمند مذکور چنان مستحکم و خالصانه بود که مرحوم پدرم تا آخر عمر از آن یاد مى‏کرد.

در سال ۱۳۲۲ ش ازدواج نمود. در سال ۱۳۳۵ ش بدعوت مکرر دانشکده معقول و منقول بان دانشکده رفت و تا سال ۱۳۴۷ که بازنشسته شد در آنجا بتدریس اشتغال داشت. وگرچه حقوق بسیارى از او را پایمال کردند ولى خود درباره آنها نمى‏اندیشید.

او کلاسهاى دبیرستان و دانشگاه را هم گذرانده بود و در اکثر آنها رتبه اول را حائز بود. و در سال ۱۳۴۲ در رشته علوم منقول از دانشکده الهیات تهران دکترى گرفت.
تا آخر عمر به تألیف و تصحیح کتاب سرگرم بود. آخرین روز عمرش (یعنى روز جمعه ۴ آبان ۱۳۵۸) صبح مرا خواست که فلان کتاب را از کتابخانه پیدا کن و بیاور. برایش بردم و تا شب مشغول کار بود. نزدیک ساعت ۲ بامداد شنبه ۵ آبان ۱۳۵۸ ش / ۵ ذیحجه ۱۳۹۹ ق بعلت سکته قلبى جهان را بدرود گفت و در جوار آرامگاه ابو الفتوح رازى آرام یافت.

او در زندگى شخصى با افراد اندکى آمد و رفت داشت، و آنان همه کسانى بودند که با علم نسبتى داشتند. از این جمله بجز دانشمندان مذکور در فوق، از رفتگان سید هادى سینا و عبدالحمید بدیع الزمانى کردستانى، و از زندگان جمال الدین اخوى و جعفر سلطان القرائى را بخاطر مى ‏آورم.

او در دوستى مخلص بود و همه وقت نام دوست را به نیکى و با احترام مى‏ برد. بسیار کم سفر بود. یک بار بسفر حج رفت. هر دو سه سال یک بار در تابستان به مشهد مى‏رفت. موقعى براى گرفتن عکس از نسخه خطى ایضاح فضل بن شاذان به قزوین سفر کرد که تا مدتى از صدمه آن سفر رنجور بود.

او عاشق علم بود. هر کتابى که براى تصحیح یا تألیف بدست مى‏گرفت همه وجودش را بر سر آن مى‏نهاد. بسیارى از ساعتهاى عمرش را فقط در چاپخانه‏ها گذرانده بود. در هنگام چاپ تفسیر گازر که پنج سال طول کشید اکثر روزها ساعتها در چاپخانه مى‏ گذراند و در همانجا ناهارى مختصر مى ‏خورد. دقت او در تصحیح متون چنان بود که گاه هفته ‏ها بر سر یک مشکل یا لغت تحقیق مى ‏کرد بطوریکه همه اطرافیان و دستیارانش را خسته مى‏کرد ولى خود خسته نمى ‏شد.

هیچگاه در هیچ مجله‏اى مقاله ننوشت و فقط یک بار که شخصى کتابى را که او تنقیح نموده و پرداخته بود بنام خود منتشر ساخت، خواست مقاله‏اى بنویسد و حقیقت امر را بشناساند، اما با مشورت محمد قزوینى از آنهم صرف‏نظر نمود. او بخاندان پیامبر عشقى شدید داشت و خدمتگزارى بان خاندان را باعث افتخار خود مى‏دانست.

اجازات علمى فراوانى از اساتیدش کسب کرده بود و بدقت در صندوقچه‏اى نگهدارى مى‏کرد که حدود سى سال پیش صندوقچه را بسرقت بردند. و شاید کسى که آن را برده بود پنداشته بود که پر از جواهر است! پس از آن اجازات چندى از مشایخ دیگر گرفت، که از جمله اجازه‏اى است از شیخ آقا بزرگ طهرانى، و اجازه‏اى از شیخ محمد على معزّى دزفولى.
نتیجه عمر پر برکت ۷۵ ساله او یک سلسله کتب و متون معتبر است که همه از مآخذ مهم اسلامى و شیعى و ادبى شمرده مى‏شود، و گذشت روزگار جلوه آنها را افزون مى ‏نماید.

 

زندگینامه «شرح احوال و آثار شیخ محمود شبسترى»

شیخ سعد الدین یا نجم الدین محمود بن عبد الکریم معروف به شیخ شبسترى یکى از مشاهیر عرفاى ایران است و بیشتر شهرت وى این است که سراینده ابیات «گلشن راز» شناخته شده است. اما با همه این شهرت، زندگانى خاص او چندان روشن نیست.

ولادت او در حدود سال‏هاى ۸- ۶۸۷ هجرى در زمان سلطنت ارغون خان (۶۹۰- ۶۸۳ هجرى قمرى) در شبستر[۱] واقع شده است. مدتى در تبریز به کسب دانش اشتغال داشته و سپس به نظر مى‏رسد که تبریز را ترک گفته و به مسافرت پرداخته و از مصر و شام و حجاز و دیگر مراکز اسلامى‏[۲] دیدن کرده است.

شیخ در کتاب سعادت‏نامه، ضمن شرح حال خود به این نکته اشاره مى‏کند:

در سفرها چو مصر و شام و حجاز کردم اى دوست روز و شب تک‏وتاز

[۳]

سرانجام شیخ به تبریز باز مى‏گردد و در آنجا مقتداى دانشمندان و پیشواى عرفاى زمان خویش مى‏شود.

امیر حسینى هروى، یکى از عارفان بزرگ قرن هفتم، نامه‏اى از هرات متضمن پرسش‏هایى به شیخ شبسترى مى‏نویسد و سؤال‏هایى را طرح مى‏کند. پاسخ‏هایى که شیخ به این سؤال‏ها داده است منظومه عرفانى گلشن راز را تشکیل مى‏دهد.

به‏طورى‏که از فحواى کلام شیخ در این اشعار مى‏توان استنباط کرد، شیخ به دقایق حکمت و عرفان نظرى نیک واقف بوده و به فتوحات مکیه و فصوص الحکم محیى الدین بن عربى احاطه داشته است. این نکته را شیخ در یکى از ابیات خود[۴] تصریح کرده مى‏فرماید:

از فتوحات و از فصوص حکم‏ هیچ نگذاشتم ز بیش و ز کم‏

اما فلسفه و عرفان نظرى آتش درون و شور و التهاب شیخ را تسکین نبخشیده در صدد برآمده است تا دست ارادت به دامان مرشدى راه رفته و راه‏دان زند و از چشمه ذوق و حال سیراب گردد، لذا مولوى‏وار در جستجوى شمس الحق خود برآمده و سرانجام به مراد خویش رسیده و به او دلباخته و دفتر دانایى را به آب عشق شسته و قلندروار در میدان توحید پى سپر شده است.

چو پیر ما شو اندر کفر فردى‏ اگر مردى بده دل را به مردى‏
همه کار من از وى شد میسر بدو دیدم خلاص از نفس کافر
دلم از دانش خود صد عجب داشت‏ ز عجب و نخوت و تلبیس و پنداشت‏
در آمد از درم آن بت سحرگاه‏ مرا از خواب غفلت کرد آگاه‏
مرا گفتا که اى شیاد سالوس‏ به سر شد عمرت اندر نام و ناموس‏
ببین تا علم و کبر و زهد و پنداشت‏ تو را اى نارسیده از که واداشت‏

[۵]تحقیقا نمى‏دانیم که پیر و مرشد شیخ چه کسى بوده است؟

شیخ محمد لاهیجى شارح گلشن راز پیر و مرشد او را در عرفان عملى امین الدین مى‏ داند که بعضى او را تبریزى دانسته‏ اند.

رضا قلى خان هدایت مرشد و پیر او را بهاء الدین یعقوب تبریزى یعنى همان شیخى که در جوار مقبره شبسترى به خاک سپرده شده است مى‏داند و به نظر مى‏رسد که در این مورد حق با هدایت باشد.

شبسترى حدود ۳۲[۶] یا ۳۳ سال عمر کرد و به سال ۷۲۰ هجرى قمرى خرقه تهى نمود و در شبستر مدفون گردید.

هم اکنون در آنجا دو مقبره وجود دارد و در سال ۱۲۶۷ هجرى قمرى دو سنگ بر روى آنها قرار داده‏اند. یکى از آنها مقبره شیخ شبسترى و دیگرى را از آن مولانا بهاء الدین یعقوب تبریزى معرفى کرده‏ اند.

نقش این دو سنگ را براى مزید اطلاع ذیلا ذکر مى‏ کنیم.

هو هذا مرقد الشریف جناب شیخ المشایخ شیخ محمود شبسترى- رحمه اللّه علیه- از سراپرده قدم قدم بر بساط فضل نهاد و از کاس اولیاى کبار شربت محبت چشید و به دست جناب قطب الاولیاء مولانا بهاء الدین یعقوب علیه‏الرحمه خرقه ولایت پوشید.

در سنه عشرین سبعمائه (۷۲۰) در سن سى و سه سالگى از دار فانى به عالم جاودانى رحلت فرمود رحمه اللّه علیه.

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق‏ ثبت است در جریده عالم دوام ما

و بر سنگ مزار بهاء الدین یعقوب که در کنار مزار شیخ شبسترى است چنین نوشته‏ اند:

هو هذا مرقد الشریف جناب قدوه العارفین و زبده السالکین مولانا بهاء الدین یعقوب علیه‏الرحمه.

آن جناب از اولاد خادم شیر بیشه ولایت مالک اشتر است و جناب شیخ محمود از جمله تربیت‏یافتگان حضور آن بزرگوار است و علو مرتبه جناب مولانا را همین بس است که مانند جناب شیخ محمود- رحمه اللّه علیه- از دامن تربیت ایشان برخاسته.

آفتاب آمد دلیل آفتاب.

این دو لوح شریف در سنه ۱۲۶۷ هجرى قمرى در این مقام شریف نصب گردید.نماى بیرونى آرامگاه شیخ محمود شبسترى (قدّس سرّه) نماى درونى مقبره‏هاى شیخ محمود شبسترى (سمت راست) و مولانا بهاء الدین یعقوب‏

آثار شیخ‏

قبلا یادآور شدیم منظومه گلشن راز معروف‏ترین و یگانه اثر منظوم شیخ شبسترى است. شبسترى شاعر نبود، بلکه عارفى بود اهل ذوق و حال و لذا خود را در قید و بند قوانین عروضى و قافیه‏پردازى قرار نمى‏داد. اغلب عرفایى که اشعارى سروده‏اند از زیر بار تکلف شانه خالى کرده‏اند و در حالت مستى و شور و حال شعر سروده‏اند. مولانا جلال الدین به صراحت مى‏ فرماید:

تو مپندار که من شعر به خود مى‏گویم‏ تا که هشیارم و بیدار یکى دم نزنم‏

عارف وقتى در حالت بى‏خودى شعر مى‏گوید در حقیقت به کلام حق گویا است.

شعر او از دل او بیرون مى‏آید و همچون عشق او آمدنى است نه آموختنى. به همین جهت است که شاعرى دون شأن شبسترى است و خود در این مورد مى ‏فرماید:

همه دانند کاین کس در همه عمر نکرده هیچ قصد گفتن شعر

آثار دیگر شیخ همه به نثر است و آن آثار بدین قرار است.

۱- کنز الحقائق

۲- ازهار گلشن

۳- ترجمه منهاج العابدین امام محمد غزالى از عربى به فارسى

۴- جام جهان‏نما

۵- حق الیقین

۶- رساله احدیت

۷- سعادت‏نامه

۸- شاهدنامه

۹- شرح و تفسیر اسماء اللّه تعالى‏

رساله حق الیقین‏

نام کامل این رساله حق الیقین فى معرفه رب العالمین است‏[۷] که در هشت باب تدوین شده است. شیخ در این کتاب دقایق عرفان نظرى از قبیل معرفت خدا و ظهورذات و صفات و شناخت تعینات و کیفیت مبدأ و معاد و مسئله جبر و تفویض را مورد بحث قرار داده و در هر مورد به برهان عقلى و گواه نقلى براى صحت مدعاى خود متوسل شده است. علاوه بر این از آنجا که شیخ عارفى است روشن ضمیر و سالکى منسلک بر طریق حق از حکمت ذوقى نیز بهره‏اى کافى داشته لذا عقل و نقل و ذوق را بهم آمیخته است، چنانکه خود مى‏فرماید: «بر صاحبدلان اهل بصیرت پوشیده نیست که مبدأ جمله مشکلات و معضلات نظرى و ماده اختلاف موحد و متکلم و حکیم منحصر است در این ابحاث و از فضل بارى‏تعالى در این کتاب به حد یقین رسید- بر وفق نقل و عقل و ذوق».

با رعایت نکات فوق باید اذعان داشت که این رساله در نوع خود، لااقل در زبان پارسى، بى‏نظیر است و اگر سوانح شیخ احمد غزالى- قدّس سرّه- را از شاهکارهاى عرفان عاشقانه به زبان فارسى بدانیم، حق الیقین را نیز مى‏توان یکى از بهترین متون اصلى عرفان نظرى دراین‏باره قلمداد کنیم. قدر مسلم این است که این گفتارها همه از سوى حق است که به زبان دل این دو عارف بزرگ جارى شده و از خامه ایشان تراوش کرده است، چنانکه شیخ خود مى‏نویسد که این گفتار را «حضرت عزت از خزانه غیب بدین ضعیف کرامت فرمود».

در تصحیح متن حاضر علاوه بر نسخه چاپ سنگى (نسخه ه) در ضمن مجموعه‏اى تحت عنوان «عوارف المعارف»، تهران ۱۲۸۳ شمسى از نسخه‏هاى خطى زیر استفاده شده است.

نسخه الف‏ متعلق به کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران تحت شماره ۲۹۲۷نسخه ب‏ متعلق به کتابخانه خانقاه نعمت‏اللّهى در مجموعه رسائلى که بین سال‏هاى ۸۱۷ تا ۸۲۲ هجرى قمرى توسط اسعد بن احمد محمد الکاتب استنساخ شده است.

نسخه ج‏ متعلق به کتابخانه مجلس شوراى ملى تحت شماره ۲/ ۲۴۲۰ نسخه د متعلق به کتابخانه مجلس شوراى ملى تحت شماره ۱۲/ ۵۱۸۰

دکتر جواد نوربخش فروردین ۱۳۵۴ شمسى‏[۸]

 شیخ محمود شبسترى، حق الیقین فى معرفه رب العالمین، ۱جلد، انتشارات یلدا قلم – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۸۲٫



[۱] ( ۱)- شبستر یکى از بخش‏هاى شهرستان تبریز است که در شمال غربى و هفت فرسنگى آن شهر و در شمال دریاچه رضائیه واقع است.

[۲] ( ۲)- جناب حاج زین العابدین شیروانى در ریاض السیاحه( تهران: ۱۳۳۹ شمسى، ص ۹۰- ۸۹) از قول دیگران مى‏نویسد:

« جناب شیخ در اواسط زندگانى به صوب کرمان تشریف آورده و در آنجا مکرمه‏اى نکاح کرد و پسرى از آن عفیفه متولد گشت. اکنون از اولاد و احفاد آن زبده اوتاد در کرمان هستند، عزیز و محترم و ارباب قلم‏اند و جمعى از ایشان اهل حال و اصحاب کمال‏اند و مشهور به خواجگان‏اند».

[۳] ( ۳)- رجوع فرمایید به مقدمه حسین روشندل به« گلشن راز»( تهران: ۱۳۵۱ ص ۴۲).

[۴] ( ۱)- همان کتاب صفحه ۴۳

[۵] ( ۲)- همان کتاب، صفحات ۱۳۹ و ۱۴۰

[۶] ( ۱)- برخى از تذکره‏نویسان طول عمر وى را بین ۲۷ تا ۳۲ دانسته‏اند.

[۷] ( ۱)- على اصغر حکمت در« از سعدى تا جامى»( تهران: ۱۳۳۹ ص ۱۹۳) نام رساله را« حق الیقین فی معرفه اللّه و العوالم» قید کرده است.

[۸] .شیخ محمود شبسترى، حق الیقین فى معرفه رب العالمین، ۱جلد، انتشارات یلدا قلم – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۸۲

زندگینامه آیت الله العظمى سید ابو القاسم خویى (متولد۱۳۱۷-متوفى‏۱۴۱۳ ه.ق)

 Untitledولادت:

 آیه الله العظمى حاج سید ابو القاسم خوئى،در شب نیمه رجب‏۱۳۱۷ ه.ق درشهرستان خوى از توابع آذربایجان غربى،در یک خانواده علمى و مذهبى دیده به‏ جهان گشود.والد بزرگوار او، مرحوم آیه الله سید على اکبر خوئى،از شاگردان مبرز آیه‏الله شیخ عبد الله مامقانى بود که پس از فراغت از تحصیل به زادگاه خود مراجعت نموده‏و به وظایف روحانى خود اشتغال مى‏ورزید.پس از مطرح شدن مشروطیت در ایران وموضع‏گیریهایى که دو طرف موافق و مخالف داشتند،او در سال ۱۳۲۸ ه.ق شهرستان‏ خوى را به قصد سکونت در نجف اشرف ترک گفت.سید ابو القاسم جوان نیز در سن‏۱۳ سالگى،همراه برادرش سید عبد الله خوئى در سال ۱۳۳۰ به پدر خود پیوستند و درنجف شروع به فرا گرفتن ادبیات عرب،منطق و سطوح عالیه نمودند.در حدود ۲۱سالگى بود که شایستگى آن را پیدا نمود تا در درس خارج بزرگترین مدرس حوزه‏علمیه نجف،یعنى مرحوم آیه الله العظمى شیخ الشریعه اصفهانى حاضر شود وخوشه‏ چین علوم و معارف او گردد.البته جز آن استاد بزرگ،اساتید دیگرى هم دررشته‏ هاى مختلف و در مقاطع تحصیلى متفاوت داشته است که خود آن مرحوم درکتاب‏«معجم رجال الحدیث‏»به اسامى برخى از آن اعاظم تصریح دارد.

اساتید او:

اساتید او در مراحل مختلف تحصیلى،بزرگان و استوانه‏هاى فقاهتى زیر بوده‏ اند:

۱-آیه الله العظمى شیخ الشریعه اصفهانى(۱۲۸۹-۱۳۶۱ ه.ق)

۲-آیه الله العظمى شیخ مهدى مازندرانى(متوفى ۱۳۴۲ ه.ق)

۳-آیه الله العظمى شیخ ضیاء الدین عراقى(۱۲۸۹-۱۳۶۱ ه.ق)

۴-آیه الله العظمى شیخ محمد حسین اصفهانى کمپانى(۱۲۹۶-۱۳۶۱ ه.ق)

۵-آیه الله العظمى شیخ محمد حسین نائینى(۱۲۷۳-۱۳۵۵ ه.ق)

خود آن مرحوم تصریح دارد که:«من از دو استاد اخیر الذکر(آیه الله نائینى وآیه الله کمپانى) بیشترین بهره را برده‏ام و نزد هر کدام از بزرگان فوق الذکر،دوره کاملى‏ از اصول و خارج فقه،یا کتابهاى متعددى از فقه را حاضر شده‏ ام.مرحوم نائینى آخرین‏استاد من بود که تا آخر عمر ملازم محضر او بودم و از او اجازه روایتى گرفته‏ام.او به من‏اجازه داد که کتب اربعه را از ایشان روایت کنم و ایشان نیز از شیخ و استاد خود محدث ‏نورى(۱۲۵۴-۱۳۲۰ ه.ق)و او از استاد خود، شیخ مرتضى انصارى(م ۱۲۸۱ ه.ق)روایت مى‏ نمود و طریقه شیخ انصارى نیز تا ائمه اطهار(ع)، بسیار روشن و واضح‏است.» (۱)

عاشق تالیف و تدریس و تربیت ‏شاگرد: 

آیه الله العظمى خوئى،عاشق تدریس و تالیف کتاب بود.او تا توان داشت،دراین دو سنگر مهم به انجام وظیفه مى‏ پرداخت.خود در همان کتاب نامبرده،مراحل‏تدریس خود را چنین مى‏ نویسد:

«خارج مکاسب شیخ اعظم انصارى را از اول تا آخر دو بار تدریس کرده ‏ام،هم چنان که خارج کتاب صلوه را ده بار تدریس نموده‏ام.تدریس خارج العروه الوثقى،تالیف فقیه طایفه،آیه الله العظمى سید محمد کاظم یزدى را در۲۶ ربیع الاول‏۱۳۷۷آغاز نموده،و از کتاب طهارت تا کتاب اجاره به پایان رسانیده ‏ام-چون اجتهاد و تقلیدرا قبلا تدریس نموده بودم-و هم اکنون که ماه صفر ۱۴۰۱ مى‏باشد،نزدیک به اتمام آن‏ هستم.مباحث مربوط به اصول را۶ بار تمام القاء نموده‏ام،اما در دور هفتم گرفتاریهاى ‏مرجعیت،مانع از اتمام آن شد و در مبحث‏«ضد»آن را کنار گذاشتم.» (۲)

آثار و تالیفات او:

 معظم‏له شاید یکى از موفق‏ترین مراجع عصر اخیر از نظر تالیف و تصنیف وتقریر بوده باشند، چون علاوه بر تالیفات گران‏سنگ و پر محتوایى که خود انجام‏داده ‏اند،به همان مقدار یا بیشتر از آن شاگردان و فارغ التحصیلان مکتب فقهى،اصولى ‏و تفسیرى او تقریرات او را نگاشته و نشر داده‏ اند.در دو جدول زیر ستون تالیفات وتقریرات او با استفاده از منبع پیشین اجمالا مشخص مى‏ گردد:

۱-البیان فی تفسیر القرآن ۱ ج(تفسیر)

۲-نفحات الاعجاز در دفاع از کرامت و عظمت قرآن ۱ ج(علوم قرآن)

۳-اجود التقریرات ۲ ج(اصول)

۴-تکمله منهاج الصالحین ۱ ج(فقه)

۵-مبانى تکمله منهاج الصالحین ۲ ج(فقه)

۶-تهذیب و تتمیم منهاج الصالحین ۲ ج(فقه)

۷-المسائل المنتخبه ۱ ج(فقه)

۸-مستحدثات المسائل ۱ ج(فقه)

۹-تعلیقه على العروه الوثقى ۱ ج(فقه)

۱۰-رساله فی اللباس المشکوک ۱ ج(فقه)

۱۱-منتخب الرسائل ۱ ج(فقه)

۱۲-تعلیقه على المسائل الفقهیه ۱ ج(فقه)

۱۳-منتخب توضیح المسائل ۱ ج(فقه)

۱۴-تعلیقه على توضیح المسائل ۱ ج(فقه)

۱۵-تلخیص المنتخب ۱ ج(فقه)

۱۶-مناسک الحج(عربى)۱ ج(فقه)

۱۷-مناسک حج(فارسى)۱ ج(فقه)

۱۸-تعلیقه المنهج لاحکام الحج ۱ ج(فقه)

۱۹-معجم رجال الحدیث‏۲۳ ج(رجال)

به این ترتیب مجموع آثار چاپ شده ایشان‏۴۳ جلد مى‏باشد.البته جز این آثارمطبوع،آثار مخطوط و چاپ نشده و نوارهاى پیاده نشده بسیارى دارند که هنوز به‏ مرحله استفاده همگانى نرسیده است.

تقریرات دروس او:

 تعدادى از افاضل شاگردان او،تقریرات درسى استاد را در فقه و اصول،در ایام‏حیات آن مرحوم به رشته تحریر درآورده‏ اند که نوعا از نظر معظم‏ له گذشته است.ماتعدادى از تقریراتى را که در عهد خود آن مرحوم به چاپ رسیده است،در اینجامى آوریم و ذیلا توضیح کوتاهى در مورد هر کدام داده مى ‏شود:

۱-تنقیح العروه الوثقى‏۶ ج(فقه)

۲-دروس فی فقه الشیعه ۴ ج(فقه)

۳-مستند العروه‏۳ ج(فقه)

۴-فقه العتره ۲ ج(فقه)

۵-تحریر العروه ۱ ج(فقه)

۶-مصباح الفقاهه‏۳ ج(فقه)

۷-محاضرات فی الفقه الجعفرى ۲ ج(فقه)

۸-الدرر الغوالى فی فروع العلم الاجمالى ۱ ج(اصول)

۹-محاضرات فی اصول الفقه(دوره کامله)۵ ج(فقه)

۱۰-مصباح الاصول ۲ ج(اصول)

۱۱-مبانى الاستنباط ۲ ج(اصول)

۱۲-دراسات فی الاصول العملیه ۱ ج(اصول)

۱۳-مصابیح الاصول ۱ ج(اصول)

۱۴-جواهر الاصول ۱ ج(اصول)

۱۵-الامر بین الامرین ۱ ج(اصول)

۱۶-الراى السدید فی الاجتهاد و التقلید ۱ ج(فقه)

۱۷-رساله فی تحقیق الکر ۱ ج(فقه)

۱۸-رساله فی حکم اوانى الذهب ۱ ج(فقه)

بنا به تصریح خود آن مرحوم،تمام مباحث اصولى و فقهى ایشان در نوارهاى ‏خاصى ضبط و محفوظ مى‏ باشند.

توضیحاتى پیرامون آثار فقهى و اصولى آن مرحوم:

 مجله‏«درسهایى از مکتب اسلام‏»به هنگام رحلت آن زعیم بزرگ جهان تشیع،ویژه‏نامه‏اى انتشار داد که در آن مقاله‏اى به قلم استاد آیه الله جعفر سبحانى تحریر یافته‏ بود که توضیحات اجمالى پیرامون کتابهاى فقهى و اصولى یاد شده داده شده بود.

محض به ره‏گیرى خوانندگان محترم،عین آن توضیحات با کسب اجازه شفاهى ازمعظم‏ له آورده مى‏ شود تا ابعاد خدمات این فقیه عالیقدر نسبت ‏به جهان علم و دانش ومعرفت روشن شود و معلوم گردد این مشعلداران فقه و فقاهت چه خون دلهایى را درراه ترویج‏ شریعت متحمل گردیده ‏اند.

آثار فقهى معظم‏ له:

 در زندگى این فقیه عالیقدر،عشق و علاقه به تدریس و تالیف و تربیت استاد وفقیه،بیش از هر خصوصیت دیگر جلوه‏گر است.از این رو مى‏بینیم در این مدت ۶۰سال(۱۳۵۰-۱۴۱۰ ه.ق)که قدرت و توانایى تدریس داشت،صدها مجتهد مطلق که هر یک مى ‏تواند حوزه فقهى شیعه را اداره کند،در دامن خود پرورش داده و هم اکنون‏گروهى از آنان در نجف و بلاد عراق و ایران و لبنان عهده‏دار وظایف سنگینى هستند وغالب آنان،دروس استاد خویش را به رشته تحریر درآورده‏اند که شرایط،اجازه طبع ‏آنها را نداده است.اما در عین حال در قلمرو فقه و اصول از این استاد آثار فراوانى،چه‏به قلم خود و چه به خامه شاگردانش منتشر شده است که بحق در تاریخ مرجعیت‏ شیعه‏ بى‏ نظیر است و ما در اینجا به ذکر اسامى برخى از آنها مى ‏پردازیم:

۱-التنقیح:نگارش آیه الله حاج میرزا على غروى تبریزى(دامت‏برکاته).وى درچندین جلد دروس استاد خویش را در مباحث مربوط به اجتهاد و تقلید و طهارت وصلوه به رشته تحریر کشیده و تا کنون از آن ۸ جلد چاپ شده و از خداوند بزرگ‏ خواهانیم که او را به اتمام خدمت علمى خود موفق گرداند.

۲-مستند العروه الوثقى:نگارش آیه الله شیخ مرتضى بروجردى(دامت‏برکاته).این اثر نیز تقریر درس آیه الله خوئى به موازات کتاب پیشین(التنقیح)است،ولى چون مباحث مربوط به اجتهاد و تقلید و طهارت به وسیله کتاب التنقیح منتشر شده‏ بود،وى نشر تقریر خود را از کتاب صلوه آغاز نمود و آن را در ۵ جلد منتشر نموده‏ است و همچنین مباحث مربوط به صوم را در ۲ جلد و اجازه را در ۱ جلد منتشر کرده‏ است که مجموعا ۸ جلد مى‏ شود.

۳-معتمد العروه الوثقى:نگارش آیه الله سید رضا خلخالى(دامت‏برکاته).

این فقیه بزرگ مباحث استاد خود در زمینه حج را در ۵ جلد منتشر نموده است.

۴-مستند العروه الوثقى:نگارش فرزند عزیز آیه الله العظمى خوئى،آیه الله سیدمحمد تقى خویى که تقریرات درس والد بزرگوار خود را در نکاح در ۲ جلد منتشرنموده است.

۵-مبانى العروه الوثقى:باز فرزند دانشمند ایشان سید محمد تقى،درسهاى‏ فقهى والد خود را در مساقات و مضاربه در ۲ جلد به نام یاد شده منتشر ساخته است.

۶-فقه الشیعه:نگارش آیه الله سید مهدى خلخالى.این مرد بزرگ نیز تقریر درس استاد خود آیه الله خوئى را در مباحث مربوط به اجتهاد و تقلید و طهارت و غیره‏در ۵ جلد منتشر ساخته است.

۷-منهاج الصالحین:در ۲ جلد که یک دوره متن فقهى است و به قلم خودحضرت آیه الله خوئى به رشته تحریر کشیده شده است،هر چند خلاصه‏اى از این‏رساله،به وسیله دیگران تحریر یافته است.

۸-تکمله المنهاج:این کتاب مسایلى را که در منهاج الصالحین نیامده است،به‏ صورت جداگانه آورده است.

۹-مبانى التکمله:این کتاب مسایلى که در تکمله المنهاج وارد شده را به‏صورت استدلالى مطرح نموده است و در این جلد قسمتى از احکام مربوط به حدود ودیات و قضا و شهادات وارد شده که متن آنها در منهاج الصالحین وجود ندارد.

۱۰-حاشیه العروه الوثقى:در این کتاب حواشى فقیه فقید به طور مستقل باعروه الوثقى چاپ شده است.

۱۱-مصباح الفقاهه:در احکام مکاسب و بیع و خیارات،نگارش فقید عزیزآیه الله شیخ محمد على توحیدى(متوفى رمضان ۱۳۹۵).این کتاب در۳ جلد چاپ‏شده است.

۱۲-فقه العتره:در ۲ جلد که در معجم الرجال از آن یاد مى‏کند.

۱۳-تحریر العروه:که در معجم از آن یاد مى‏کند.

۱۴-محاضرات فی الفقه الجعفرى:در ۲ جلد که در مصدر یاد شده آمده است.

۱۵-الدرر الغوالى فی فروع العلم الاجمالى:نگارش آقاى حاج آقا رضاى‏لطفى که در تهران در سال ۱۳۶۸ به طبع رسیده است.

۱۶-الراى السدید فی الاجتهاد و التقلید

۱۷-رساله فی تحقیق الکر

۱۸-رساله فی حکم اوانی الذهب.و از هر دو در معجم الرجال نام مى‏برد.

تا اینجا ما بخشى از کتب فقهى که به قلم آن فقیه فقید یا به خامه تلامیذ آن بزرگوار به رشته تحریر کشیده شده است،آوردیم و یک حساب سرانگشتى ما را به‏عظمت‏خدمت و بزرگى و شدت علاقه به فقه و تربیت فقیه در آن بزرگوار رهبرى‏ مى ‏کند و تنها مجلدات چاپ شده از وى در حد ۴۸ جلد است و اگر ما کتابهایى که‏ پیرامون فقه به قلم خود این فقیه نوشته شده یا به وسیله تلامیذ او نگارش یافته،اما به ‏زیور طبع آراسته نشده را بیفزاییم،فکر و اندیشه از عظمت کار به شگفت درآمده وزبان به تحسین این استاد باز مى‏ کند.  (۳)

آثار اصولى آیه الله العظمى خوئى:

 اگر در قلمرو فقه،۴۸ اثر از آن فقیه بزرگ منتشر شده،در قلمر اصول نیز آثارمتعددى از آن استاد بزرگ به چاپ رسیده است،بالاخص که آن فقید در علم اصول‏ نادر دوران خود بود.

۱-اجود التقریرات:در ۲ جلد،استاد فقید در این ۲ جلد دروس استاد خویش‏علامه نائینى را در علم اصول به رشته تحریر درآورده،و هر ۲ جلد آن به امضا وتصویب استاد رسیده و در بیروت چاپ شده است و سپس جلد نخست آن در سال‏۱۳۶۸ با یک رشته تعالیق آن مرحوم در تهران تجدید چاپ گردیده است.

۲-محاضرات فی اصول الفقه:نگارش آیه الله شیخ محمد اسحاق فیاض.این‏کتاب یک دوره تقریر درسى اصول استاد فقید است که تنها ۵ جلد از آن منتشر شده‏است.و مسایل عقلى علم اصول به صورت مخطوط باقى است.

۳-مصباح الاصول:نگارش سید سرور بهسودى که مباحث عقلى را در ۲ جلدمنتشر نموده است.گویا مؤلف به وسیله دژخیمان نظام پیشین افغانستان به شهادت‏رسیده است.

۴-مبانى الاستنباط:در ۲ جلد،حاوى مباحث عقلى نگارش آیه الله سیدابو القاسم کوکبى تبریزى(دامت‏برکاته).

۵-مصابیح الاصول:در ۱ جلد،نگارش آیه الله سید علاء الدین بحر العلوم(دامت‏برکاته)که نیمى از مباحث الفاظ علم اصول در آن آمده است و اجزاى دیگر آن‏به صورت خطى باقى است.

۶-دراسات فی الاصول العملیه:تالیف آیه الله سید على شاهرودى در یک جلد

۷-جواهر الاصول:در یک جلد.

فقید معظم در«معجم رجال الحدیث‏»از این دو نام مى‏برد تا اینجا ما با آثار به جامانده از آن استاد در علم اصول آشنا شدیم که مجموع آن به ۱۴ جلد مى‏ رسد.هر گاه‏آنچه که از خود آن فقیه یا از تلامیذ او نگارش یافته و منتشر نشده است،بر آن بیفزاییم‏عظمت علاقه به این علم در او بیشتر جلوه مى‏ کند.

آثار دیگر آیه الله العظمى خوئى:

۱-البیان فی تفسیر القرآن:در تاریخ مرجعیت‏ شیعه،افراد معدودى را سراغ‏داریم که در عین تبحر و ژرف اندیشى در فقه و اصول در دیگر فنون اسلامى نیزمتخصص یا سهیم و وارد باشند.

شیخ مفید در حالى که فقه شیعه را به صورت بسیار زیبایى تنظیم کرد و پایه‏ هاى‏آن را از نظر اجتهاد استوار ساخت،در قلمرو کلام،متکلمى بى‏ نظیر و در میدان حدیث،محدث ماهر و در چشم انداز تاریخ مورخ توانایى است و کتاب ارشاد و الجمل او نشانه‏ نبوغ او در این بخش است.

تلمیذ بزرگ او آیه الله سید مرتضى علم الهدى،در حالى که فقیه و مرجع شیعه ‏بود،ادیبى نامدار و شاعرى نغزگو و مفسرى توانا و متکلمى نیرومند بود.شیخ طوسى‏ دیگر شاگرد مفید، در قلمروهاى مختلف،استاد و نمونه بود.کتابهاى تهذیب و استبصاراو نشانه محدث بودن و کتاب‏«التبیان‏»او در تفسیر گواه بر غور و دقت او در کلام الله‏مجید است.وى در عین حال زعامت‏ شیعه را بر عهده داشت.این نمونه از مراجع درتاریخ شیعه کم نبوده و در هر قرنى نمونه‏ هایى به چشم مى‏ خورند.در تاریخ معاصر، حضرت آیه الله العظمى خوئى در حالى که کرسى فقه و اصول را متجاوز از ۵۰ سال دراختیار داشته،ولى از دیگر علوم و فنون غفلت نورزید.در دوران جوانى که تبلیغ‏ مسیحیان علیه اسلام و قرآن در کشورهاى عربى در حال افزایش بود،وى کتابى به نام‏«نفحات الاعجاز»در این مورد نوشته و از حریم قرآن با قاطعیت کامل دفاع‏نموده است.

روزگارى احساس کرد که حوزه نجف تا حدى از علوم قرآن و مسایل تفسیرى‏به دور مانده و غور در فقه و اصول به گونه‏اى فضلا را پرورش داده که از تفسیر آگاهى ‏کاملى ندارند.

از این جهت در سال ۱۳۷۰ ه.ق،درسى به عنوان درس تفسیر و علوم قرآن‏پى‏ریزى کرد که نخستین اثر آن کتاب‏«البیان فی تفسیر القرآن‏»است که بارها و بارهاچاپ و منتشر شده است. این اثر استاد یکى از مصادر علاقه‏مندان علوم قرآن و تفسیراست و به حق شایسته بود استاد فقید این نوشته را تعقیب کند و تا آخر قرآن آن را ادامه‏دهد.در این جلد هر چند مقدمات علوم قرآن به صورت گسترده مورد بررسى قرارگرفته،ولى از تفسیر قرآن جز سوره حمد چیزى نیامده است و از نظر علوم قرآن درچهار مساله تحقیق شایان تقدیرى انجام داده است:

الف-بخش اعجاز قرآن:از دیدگاههاى مختلف که در نوع خود ابتکارى بود.

هر چند بخشى از آنها را استاد وى شیخ محمد جواد بلاغى(۱۲۸۲-۱۳۵۲)در کتاب‏«آلاء الرحمن‏»آورده است،ولى شاگرد بسیارى از آنها را پرورش داده و در بخشى‏ نوآوریهاى زیبایى دارد.

ب-مساله ابطال:تحریف قرآن که بالاخص دشمنان آن را به شیعه نسبت داده واو از نظر تاریخ جمع قرآن به این حقیقت رسیده است که در قرآن به هیچ نحو کاستى وفزونى رخ نداده و نمى‏توانست رخ دهد و به شبهاتى که در این راه قاصران وکوته‏فکران مطرح مى‏کنند به خوبى پاسخ داده و ثابت نموده است که قرآن در زمان‏خود پیامبر اکرم(ص)جمع شده است. ج-مساله ناسخ و منسوخ:که افراط گران در قرآن به نسخ فراوان قائل شده و ازاین طریق از عظمت آن کاسته‏ اند.استاد با تبحرى که در مسایل تفسیرى و فقهى دارند،۳۶ آیه را که در آنها ادعاى نسخ شده مطرح کرده و ثابت نموده‏ اند که نسخ در آنها راه‏ نیافته است.

د-مساله قراءات سبع:که عمر بسیارى از قاریان را به خود مشغول ساخته و به‏ جاى امعان و دقت در قرآن،به فراگیرى اختلاف قراءات پرداخته‏اند.ایشان ثابت نموده‏که این قراءات فاقد سند معتبر به پیامبر(ص)است.

با توجه به چنین بحثهاى ابتکارى،شایسته بود که استاد همین کار علمى را به‏وسیله تلامیذ خود به گونه‏اى ادامه مى‏داد ولى خود از توقف این کار اظهار تاسف‏مى‏کند و چنین مى ‏نویسد: «الى ان حالت ظروف قاسیه دون ما کنت ارغب فیه من اتمامه‏و کم کنت اود انتشار هذا الدرس و تطویره.» (۴)

(شرایط سخت مانع از آن شد که من این اثر را به پایان برسانم و پیوسته دوست‏مى‏داشتم که درس تفسیر به پیش برود و کامل شود.)

۲-معجم رجال الحدیث:علم رجال یعنى شناسایى راویان حدیث از نظروثاقت و اتقان روایت، یکى از ارکان اجتهاد است و از همان زمان معصومان(ع)،این‏علم مورد توجه یاران امامان ما بوده و حسن بن محبوب(۱۵۰-۲۲۴)که از یاران امام‏کاظم(ع)و حضرت رضا(ع)است،کتابى به نام‏«المشیخه‏»نگاشته و در اختیارمحدثان آن زمان قرار داده است و پیوسته این علم از زمان امامان تا به امروز راه تکامل‏خود را پیموده و طبق نقل محقق خبیر شیخ آقا بزرگ تهرانى در کتاب‏«مصفى المقال‏»،قریب ۵۰۰ اثر رجالى به صورتهاى مختلف از جانب علماى شیعه نوشته شده است.

مرحوم آیه الله العظمى خوئى کتاب خود،«معجم رجال الحدیث‏»را در۲۳ جلدمنتشر ساخته و تا کنون چند بار جامه طبع به خود پوشیده است و اساس آن را طبقات‏تشکیل مى‏دهد.او هر چند از روش شیخ طوسى که امام عصر را محور طبقه قرارمى‏دهد،پیروى نکرده،و همچنین از این که راویان حدیث را از نظر تاریخ وفات‏طبقه‏بندى کند و طبقه اول را در بخشى و طبقه دوم را در بخش دوم و به همین ترتیب‏قرار دهد،صرف نظر کرده و همه رواه را به صورت الفبایى و معجمى به رشته تحریردرآورده است.اما ابتکارى که در آن وجود دارد این است که:

اولا:همه مشایخ یک راوى و همچنین همه تلامیذ با ذکر محل روایت از قبیل‏باب و جلد و صفحه را مى‏آورد و از این طریق انسان مشایخ و تلامیذ هر راوى را به‏خوبى مى‏شناسد.

ثانیا:تعداد روایت هر راوى را با ذکر مصدر جایگاه از نظر نام کتاب و جلد وباب یادآور شده و انسان از این طریق به مقام علمى راوى واقف مى‏شود،چه بسا راوى‏حدیث است که بیش از یک حدیث،یا چند حدیث انگشت‏شمار از معصومان(ع)نقل‏نکرده است،ولى در این میان راویانى داریم که هزاران حدیث از پیشوایان معصوم(ع)دارند و مسلما این نوع از راویان متخصص حدیث‏بوده‏اند،در حالى که راویان نوع اول‏نقل حدیث‏براى آنها جنبه اتفاقى داشته است.

ثالثا:اختلاف نسخه‏ها و احیانا اغلاط آنها را در ضمن فصلى یادآور شده و ازاین طریق خدمت عظیمى به کتب حدیث،به ویژه کتب اربعه نموده است.

ما این گام بزرگ مرجع عالیقدر و از دست رفته را تحسین مى‏کنیم که اثرجاودانى اوست.هر چند از نظر ما باید از طریق تلامیذ ایشان این کتاب به گونه‏اى دیگرنیز تنظیم شود،و روش طبقه‏بندى نیز از نظر عصر و زمان در آن رعایت‏ شود.

مشایخ آیه الله العظمى خوئى:

 آیه الله العظمى خوئى نزد مشایخ و اساتید مختلفى علم و دانش فرا گرفته است.

اساتید او را در فقه و اصول در آغاز مقاله از خود او شنیدیم،اکنون به برخى از اساتید اودر علوم دیگر اشاره مى‏کنیم: ۱-آیه الله شیخ محمد جواد بلاغى(۱۲۸۲-۱۳۵۲).وى استاد کلام و عقائد وتفسیر عصر خود در نجف اشرف بود.مبارزات قلمى او با مسیحیان و یهودیان ومادیون مشهور و آثار او در این باره براى اهل تحقیق روشن است.مرحوم آیه الله‏ العظمى خوئى کلام و تفسیر را نزد او فرا گرفته و از او نیز در آثار خود یاد مى‏ کند.

۲-سید ابو تراب خوانسارى:رجالى عصر خویش در نجف اشرف،آیه الله‏خوئى رجال و درایه را نزد او فرا گرفته و او حق عظیمى بر غالب رجالیون پس از خوددارد.

۳-سید ابو القاسم خوانسارى:ریاضى ‏دان عصر خویش،حضرت آیه الله خوئى ‏ریاضیات عالى را نزد او فرا گرفته است.

۴-سید حسین بادکوبه‏ اى:استاد بلامنازع فلسفه و عرفان(۱۲۹۳-۱۳۵۸)وى‏استاد فلسفه آیه الله خوئى بوده است.

۵-حاج سید على قاضى:عارف و سالک عصر خود که گروهى را در اخلاق وعرفان پرورش داده و مترجم ما مدتها در مکتب او به سیر و سلوک پرداخته است.

ویژگیهاى آیه الله العظمى خوئى:

 نگارنده(حضرت آیه الله سبحانى)که خود مدت کمى محضر او را درک کرده،ویژگیهاى خاص او را از نزدیک دریافته است،و کسانى نیز که مدتى در محضر او به‏کسب فیض پرداخته‏اند،بر ویژگیهاى یاد شده در زیر اتفاق نظر و تاکید دارند:

۱-علاقه به تدریس:آن مرد بزرگ از دوران جوانى به تدریس و بحث وگفتگوهاى علمى علاقه فراوانى داشت.با اینکه بار مرجعیت در سنین اخیر بر دوش اوسنگینى مى‏کرد،ولى از تدریس و تحقیق و نگارش دست‏برنداشت.حتى در سفرهاى‏خود به مشاهد مشرفه،کار علمى را ترک نمى‏کرد و کارهاى موقتى که یک محقق‏مى‏تواند در سفر انجام دهد،جزء برنامه خود قرار مى ‏داد و چه بسا در مجلسى که‏گروهى به دیدن او مى‏آمدند،او از کار مقابله و غیره استفاده مى‏کرد.در علاقه او به بحث و گفتگو همین بس که چه بسا ساعاتى با طرف مقابل به بحث و گفتگو مى‏پرداخت واحساس خستگى نمى ‏کرد.

در شیوه آموزشى،راه سقراط را مى‏پیمود و با طرح سؤالها و شنیدن جوابها ازطرف،چه بسا او را نسبت‏به راى و اندیشه خود قانع مى‏ساخت،همچنان که سقراطنیز به این روش معروف بود و مى‏گفت:«معلم بیش از آن که آموزنده باشد،پرورش‏دهنده فکر است.»

۲-تواضع و فروتنى فزون از حد:او از دوران جوانى تا سنین بالا که مرجعیت‏عظیمى پیدا کرد، به یک حالت زیست و زندگى طلبگى را از دست نداد و پیوسته باکمال ابهت و عظمت مانند یک دانشجوى دینى سخن مى‏گفت و سخن مى‏شنید و ازدوستان و بزرگان و کوچکان پذیرایى مى‏کرد.عجب و خودبینى در او راه نداشت،ولى‏ در عین حال از آراء و اندیشه ‏هاى خود تا حد توان دفاع مى ‏کرد.

۳-احترام به بزرگان:او بزرگان را بیش از حد تکریم مى‏کرد،به خاطر دارم‏روزى که در مسجدى درس مى‏گفت،حضرت آیه الله حکیم پس از درس او در همان‏جایگاه تدریس مى‏کرد، استاد پس از فراغت از تدریس به خاطر مذاکره تلامیذ،کمى درجایگاه تدریس باقى ماند که ناگهان آیه الله حکیم وارد مسجد شد.وقتى چشم آیه الله‏ خوئى به وى افتاد،با یک دستپاچگى خاصى کفش و لوازم دیگر خود را برداشت ودست‏به سینه ایستاد و معذرت خواست.

شاگردان او:

 حقیقتا نمى‏توان شاگردان و خوشه چینان حوزه درسى این فقید بزرگوار و بزرگ‏مدرس حوزه علمیه نجف را به شمار آورد.چون در طول شصت و هفت‏ سال تدریس،انبوهى از علماء و فضلاء از محضر درس ایشان بهره گرفته ‏اند و همانند ستارگان‏درخشان در افق آسمان جهان اسلام پراکنده و منتشر گشته ‏اند.فقط مى‏توان به اسامى‏برخى از برجستگان و اصحاب فتواى ایشان اشاره نمود.

ایشان در دو مقطع خاص،دو نوع اصحاب استفتاء و فتوى داشته‏ اند:

دور نخستین:

۱-آیه الله حاج شیخ صدرا بادکوبه‏اى

۲-آیه الله شهید سید محمد باقر صدر

۳-آیه الله حاج شیخ مجتبى لنکرانى

۴-آیه الله حاج میرزا جواد آقا تبریزى

۵-آیه الله حاج میرزا کاظم تبریزى

۶-آیه الله حاج سید جعفر مرعشى

دوره دوم که پس از اخراج ایرانیان از حوزه علمیه نجف،ترکیب هیات فتوى به‏هم خورد و این حضرات به عنوان اعضاى شوراى فتواى ایشان برگزیده شدند:

۷-آیه الله حاج سید على سیستانى

۸-آیه الله حاج سید على بهشتى

۹-آیه الله حاج شیخ محمود فیاض

۱۰-آیه الله حاج شیخ مرتضى خلخالى

۱۱-آیه الله حاج شیخ على اصغر احمدى شاهرودى

۱۲-آیه الله حاج شیخ جعفر نائینى

دیگر شاگردان:

۱۳-آیه الله حاج میرزا على غروى تبریزى،مؤلف التنقیح

۱۴-آیه الله شیخ مرتضى بروجردى،مؤلف مستند العروه الوثقى(باب صلوه)

۱۵-آیه الله سید رضا خلخالى،مقرر معتمد العروه الوثقى

۱۶-آیه الله سید محمد تقى خوئى،مؤلف مستند العروه الوثقى(نکاح ۲ جلد)

۱۷-آیه الله سید مهدى خلخالى،مؤلف فقه الشیعه(اجتهاد و تقلید ۵ جلد)

۱۸-آیه الله شیخ محمد اسحاق فیاض،مؤلف محاضرات فی اصول الفقه(۵ ج)

۱۹-آیه الله سید سرور بهسودى،مؤلف مصباح الاصول(۲ ج)

۲۰-آیه الله سید ابو القاسم کوکبى تبریزى،مؤلف مبانى الاستنباط(۴ ج)

۲۱-آیه الله سید علاء الدین بحر العلوم،مؤلف مصابیح الاصول(۱ ج)

۲۲-آیه الله سید على شاهرودى،مؤلف دراسات فی الاصول العملیه(۱ ج)

۲۳-آیه الله شیخ محمد على توحیدى تبریزى،مؤلف مصباح الفقاهه(۷ ج)

به عنوان اعضاء شوراى فتواى ایشان برگزیده شدند.

۲۴-آیه الله سید محمد حسین فضل الله،مؤلف من وحى القرآن،۲۴ مجلد

۲۵-الشیخ اسد حیدر،مؤلف الامام الصادق و المذاهب الاربعه

۲۶-الشیخ عبد الله الخنیزى،مؤلف ابو طالب مؤمن قریش

۲۷-السید عبد الرزاق المقرم،مؤلف الصدیقه الزهراء،مقتل الحسین

۲۸-الشیخ محمد جواد مغنیه،مؤلف الفقه على مذاهب الخمسه و الکاشف

۲۹-الشیخ محمد باقر شریف القرشى،مؤلف النظام التربوى فی الاسلام ۳۰-السید محمد تقى الحکیم،مؤلف الاصول العامه للفقه المقارن

۳۱-الشیخ محمد تقى الجواهرى،مؤلف غایه المامول من علم الاصول

۳۲-الشیخ عبد الله نعمه،مؤلف دلیل القضاء الجعفرى

۳۳-الشیخ مهدى،مؤلف دراسات فی قواعد اللغه العربیه(۲ ج)

۳۴-الشیخ عبد الهادى الفضلى،مؤلف فی علم العروض،نقد اقتراح

۳۵-الشیخ محمد الخاقانى،مؤلف نقد المذهب التجربى

۳۶-السید محمود الهاشمى،مؤلف تعارض الادله الشرعیه

۳۷-السید مرتضى الحکمى،مؤلف نظریه الحرکه الجوهریه عند صدر المتالهین

۳۸-الشیخ محمد على البهاولى،مؤلف فی ضلال الصحیفه السجادیه

۳۹-الشیخ محمد امین زین الدین،مؤلف الاسلام ینابیعه،غایاته،اهدافه

۴۰-الشیخ محمد مهدى شمس الدین،مؤلف فی الاحتجاج السیاسى الاسلامى

۴۱-السید هاشم معروف الحسنى،مؤلف المبادى العامه للفقه الجعفرى

۴۲-الشیخ محمد مهدى الآصفى،مؤلف النظام المالى و تداول الثروه فی الاسلام

۴۳-آیه الله شیخ قربانعلى کابلى،مؤلف تحریر العروه الوثقى

۴۴-آیه الله سید محمد تقى حسینى جلالى،مؤلف فقه العتره فی زکاه الفطره

۴۵-آیه الله سید على شاهرودى،مؤلف المحاضرات فی الفقه الجعفرى(۳ ج)

۴۶-آیه الله شیخ رضا لطفى،مؤلف الدرر الغوالى فی فروع العلم الاجمالى

۴۷-آیه الله سید عباس مدرسى یزدى،مؤلف نموذج فی الفقه الجعفرى و بلغه‏الطالب فی شرح المکاسب(۲ جلد)

۴۸-آیه الله سید محمد تقى طباطبائى،مؤلف شرح الناسک فی شرح المناسک ومبانى منهاج الصالحین

۴۹-آیه الله شیخ محمد تقى جعفرى،مؤلف الامر بین الامرین(جبر و تفویض)

۵۰-آیه الله غلامرضا عرفانیان،مؤلف الراى السدید فی الاجتهاد و التقلید (۵)

خدمات اجتماعى و آثار باقیه و جاودانى:

شادروان آیه الله العظمى خوئى(ره)در سلسله نور و رحمت فقاهت،فردشاخص و چهره بسیار ممتازى بود که دهها اثر ماندى و بناى خیر جاودان از او به‏یادگار مانده است.علاقه ایشان به گسترش اسلام در سطح جهان،انگیزه‏اى شده بود که‏دهها مرکز مهم اسلامى و تبلیغى در نقاط مختلف جهان به وجود آورند.این مؤسسات‏مراکز نشر اسلام و معاهد نشر مکتب تشیع هستند.این مراکز در شهرهاى مذهبى قم ومشهد مقدس،اصفهان و دیگر شهرهاى ایران به وجود آمده‏اند،آنچنان که درکشورهاى هندوستان،پاکستان،عراق،لبنان و مخصوصا در انگلستان و آمریکا دو مرکزبسیار باشکوه و آبرومندى به وجود آورده‏اند و مبلغانى که آشنا به زبانهاى زنده جهان‏بوده‏اند،به مناطق مختلف اعزام نموده‏اند.اینک فهرست اجمالى برخى از خدمات‏اجتماعى و اسلامى آن فقیه فقید نامور در اینجا به ثبت مى‏رسد:

۱-مدینه العلم حوزه علمیه قم،با امکانات وسیع و خانه‏ ها و منازل مسکونى‏طلاب،و کتابخانه جهت طلاب علوم دینى،به صورت شهرک علم و دانش.

۲-مدرسه علوم دینى در۷ طبقه و کتابخانه معظم مشهد جهت طلاب ومحصلین علوم اسلامى.

۳-دار العلم اصفهان جهت طلاب و عاشقان معارف اسلامى

۴-مجتمع امام زمان(عج)در اصفهان

۵-مرکز تبلیغى و آموزشى لندن.ساختمان کامل و مجهزى که تمام نیازمندیهاى‏مسلمانان را در نظر دارد.

۶-المجتمع الثقافى الخیرى بمبئى-هندوستان

۷-مبره الامام الخوئى لبنان

۸-مدرسه دار العلم نجف اشرف-عراق

۹-مدارس دینى بانکوک(تایلند)و داکار(بنگلادش)

۱۰-مکتبه الثقافه و النشر للطباعه و الترجمه و التوزیع(انتشاراتى پاکستان)

۱۱-مکتبه الامام الخوئى الاسلامى نیویورک-آمریکا

۱۲-مرکز الامام الخوئى(سوانزى)

۱۳-مدرسه دار العلم بانکوک(تایلند)

۱۴-مکتبه الامام الخوئى(کتابخانه بزرگ نجف اشرف-عراق)

۱۵-مدرسه الامام الصادق(پسرانه)لندن-انگلستان

۱۶-مدرسه الزهراء(دخترانه)لندن-انگلستان

۱۷-مرکز اسلامى امام خوئى در فرانسه

۱۸-مسجد و مرکز اسلامى در شهر لوس آنجلس-آمریکا

۱۹-مسجد و مرکز اسلامى در شهر دیترویت ایالت میشیگان آمریکا

۲۰-دهها بناى خیر و مرکز تعلیم و تربیت در کشورهاى عربى حوزه خلیج‏فارس. (۶)

رحلت مظلومانه او:

آیه الله العظمى خوئى در مدت زعامت‏ خود با مصائب و مشکلات فراوانى‏روبرو شد،زیرا پس از تسلط عبد الکریم قاسم بر عراق و کودتاهاى مکرر،وضع‏روحانیت و مردم نجف،دچار مشکل شد.

کمونیستهاى وطنى از یک سو و بعثیهاى بى‏رحم از طرف دیگر،عرصه را برروحانیت تنگ کردند.خصوصا از سال‏۱۳۸۹ که بعثیها روى کار آمدند،مصائب‏فراوانى آفریده و آیه الله حکیم و پس از وى آیه الله خوئى را با مشکلات انبوهى روبرونمودند.در شهامت و استقامت این مرد بزرگ همین بس که از دوران تسلط بعثیها تا به‏امروز که ربع قرن از آن مى‏گذرد،آنان نتوانستند از این مرجع بزرگ،برگى به نفع خوددریافت کنند،یا در جنگ تحمیلى علیه ایران، دست‏خطى از او بگیرند و او پیوسته باحفظ مرجعیت و حوزه علمیه نجف،کوچکترین باجى به آنان نداد و در عین حال‏ناملایمات را تحمل مى‏کرد،تا آنجا که متجاوز از ده سال است که گروهى ازنزدیک‏ترین یاران او به جرم خدمت و دیانت‏به زندان افتاده‏اند و از سرنوشت آنان‏خبرى نیست،حتى یکى از فرزندان او یعنى آقاى سید ابراهیم خوئى به وسیله بعثیان‏ربوده شده و هیچ نوع نام و نشانى از او در دست نیست.

او به خاطر ناملایمات از یک طرف و کبر سن از طرف دیگر،دچار بیمارى‏سختى شد و هر چه علاقمندان و بزرگان تلاش کردند که براى او پزشکى از خارج‏بیاورند،یا او را به خارج ببرند،حزب بعث‏با آن موافقت نکرد و سرانجام به بیمارستان‏بغداد منتقل گشت و با یک مداواى مرموز او را مرخص کردند و هیچ روشن نیست که‏چگونه و به چه علتى از جهان رفت و در تاریخ مرجعیت‏شیعه این مساله به تجربه‏ثابت‏شده است هر مرجعى که به بیمارستان بغداد منتقل گشت،مرموزانه درگذشت وشما مى‏توانید این مساله را در تاریخ زندگى حاج شیخ احمد کاشف الغطاء(م ۱۳۴۴)وحاج آقا حسین قمى(م‏۱۳۶۶)و آیه الله حکیم(م ۱۳۹۰)و غیره به روشنى بیابید.

سرانجام این مرد بزرگ پس از یک عمر با برکت،طرف عصر روز هشتم ماه صفر۱۴۱۳ جان به جان آفرین سپرد و خبر درگذشت او ساعتها مکتوم ماند و سرانجام رادیوبغداد مجبور به بازگویى آن شد.انتشار خبر درگذشت او موجى از اندوه در میان شیعیان‏ پدید آورد.شیعیان مظلوم عراق که در خوف و رعب عظیمى به سر مى‏ برند،خود راآماده تشییع نمودند،ولى متاسفانه حکومت‏ بعث،حتى در خود نجف اجازه تشییع ندادو آن مرحوم در یک حکومت نظامى محلى در نیمه شب در صحن شریف در مدخل‏ مسجد الخضرا که جایگاه تدریس او بود به خاک سپرده شد و در تشییع او جز چند نفراز شاگردان او و فرزند عزیزش سید محمد تقى خوئى کسى حضور نداشت.

آنان به ظاهر جنازه آیه الله العظمى خوئى را به خاک سپردند،ولى در حقیقت‏ کوهى از علم و دانش و جهانى از سعى و تلاش و وقار را زیر خاک نهادند،و همان‏ مطالبى را که شاعر شیعى عصر امام صادق(ع)به هنگام دفن آن حضرت در سوگ‏ایشان گفت،ما نیز درباره فرزند آن حضرت،یعنى آیه الله العظمى خوئى یادآور مى‏شویم.زیرا«الولد سر ابیه‏»آن شاعر گفت:

اقول و قد راحو به یحملونه على کاهل من حاملیه و عائق اتدرون ماذا تحملون الى الثرى ثبیرا هوى من راس علیاء شاهق غداه حثى الحاثون فوق ضریحه ترابا و اولى کان فوق المفارق

(مى‏دانید چه گوهر گرانبهایى را به سوى خاک مى‏ برید؟کوه علمى را زیرخروارهاى خاک مى‏ نهید.صبحگاهان که خاک بر روى قبر او مى‏ ریختند،اى کاش به‏ جاى ریختن آن بر روى قبر،بر سرهاى خود مى‏ پاشیدند.)

«فسلام الله علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث‏ حیا»


پى‏ نوشتها:

۱- معجم رجال الحدیث،ج ۲۲،ص ۱۸٫

۲- معجم رجال الحدیث،ج ۲۲،ص ۱۸ و۱۹٫

۳- مجله مکتب اسلام،شماره‏۶،سال ۳۲،مهرماه ۱۳۷۱،مقاله استاد سبحانى.

۴- معجم رجال الحدیث،ج ۲۲،ص‏۱۹٫

۵- مجله نور علم،شماره‏۴۷،مقاله آقاى انصارى.

۶- و مضات من حیاه الامام الخوئى،تالیف على البهادلى،دار القارى بیروت،لبنان

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی

زندگینامه آیت الله قاضى طباطبایى (شهادت ۱۱/۸/۱۳۵۸ ش )

images (1)


آل امیر عبدالوهاب 


از بزرگترین و قدیمى ترین طایفه از سادات علوى که به سرزمین ما مهاجرت نمودند خاندان امیر عبدالوهاب است که با سادات ((عبدالوهابیه )) مشهورند.


((این خاندان از ذریه حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام از نسل حسن مثنى ، از اولاد ابراهیم طباطبا هستند و در ابتدا جد بزرگوار آنها در زمان استیلاى خلفاى بنى عباس از خطه عربستان ، مدینه منوره به ایران هجرت نمودند و در اصفهان سکونت اختیار کردند ناگفته نماند که اولاد امام حسن مجتبى علیه السلام از صدر اول تا امروز، مردانى بزرگ و اشخاصى معروف و اغلب از علماء و بزرگان دین و دنیا بوده اند… مانند آیه الله بحرالعلوم و آیه الله شهید سید رضى الدین على بن طاووس حسنى …
اول کسى که مؤ سس این خاندان بزرگ در آذربایجان گردیده و ریشه این تبار برومند را در آن سامان کاشته عالم ربانى و فقیه متبحر شیخ الاسلام امیر عبدالغفار طباطبائى مى باشد…


خاندان عبدالوهاب چه در زبانها و چه در کتابهایى که در شرح حال آنان نگارش یافته است به دو نام ((قاضى طباطبایى )) و ((شیخ الاسلامى ))  مشهور و معروف بوده اند دلیلش این است که اکثر مردان این دودمان باعظمت از عالمان و بزرگان دین و سیاست بودند و سالیان درازى به امر قضاومت و حل و فصل امور اجتماعى و مردم اشتغال داشتند.


طلوعى دیگر


چند ساعتى از طلوع آفتاب یکشنبه ششم جمادى الاولى سال ۱۳۳۱ ق . نگذشته بود که خورشیدى دیگر از افق تبریز طلوع کرد. پسرى که با تولد خویش صفاى خانه را دو چندان ساخت و با گشودن چشمان کوچک و معصوم خود، سرور و شادى را به ارمغان آورد.
بعد از گذشت چند روز، پدر و مادر با ایمان نوزاد نام نیکو و زیباى ((محمد على )) (۸۲۳) را براى تازه تولد یافته انتخاب نمودند.
پدر بزرگوار سید محمد على ، حاج سید باقر (۸۲۴) مشهور به ((میرزا باقر))یکى از ستارگان درخشان و عالمان بزرگ ، از سادات اصیل و مشهور به علم و تقوا و جهاد خطه عالم پرور آذربایجان بود.


جلوه هاى زیبا


دوران کودکى سید محمد على در دامن پر مهر و محبت پدر و مادرى سپرى مى شد که خود از تربیت یافتگان سعادتمند مکتب اسلام بودند.چیزى که در آن روزگار، فکر پدر سید محمد على را به خود مشغول کرده بود مسئله بس مهم و خطیر تعلیم و تربیت فرزندان در خارج از منزل بود.


لذا بعد از مدتها و تفکر و برسى و مشورتهاى لازم به این نتیجه رسید که تعلیم و تربیت سید محمد على را به میرزا محمد حسین و برادر ارجمند خود حاج میرزااسدالله قاضى که هر دو از عالمان وارسته و مربیان دلسوز و آگاه و نمونه هاى چشمگیر اخلاق اسلامى بودند بسپارد. به دنبال این تضمین سید محمد على با شوق و اشتیاق وصف ناپذیر، در جلسه درس ‍ این بزرگواران حاضر شد و از شمع وجودشان استفاده ها برد.


نخستین گام


بعد از تسلط رضاخان بر مقدرات کشور ایران و گستردن بساط ظلم و ستم و اسلام ستیزى که مى رفت تمام مقدسات را از بین ببرد، بار دیگر حماسه سازان همیشه بیدار به رهبرى روحانیت آگاه ، در سراسر مملکت علم مخالفت برافراشتند و در مقابل اعمال خلاف شرع و ضد انسانى حکومت شوریدند.


این بار هم مثل گذشته تبریز قهرمان پرچم نهضت اسلامى را بر دوش گرفت و هماهنگ با سایر شهرها خروشید و موج اعتراض به راه انداخت .در آن هنگام که سید محمد على نوجوانى ۱۶ ساله بود با چشمان تیزبین خود برخوردهاى سیاسى و شیوه هاى هدایت مردم را از جانب پدر که دوشادوش بزرگ عالمان شهر به عهده داشتند دنبال مى کرد و راه و رسم مبارزه مى آموخت .


در سال ۱۳۴۷ ق . به دنبال قیام مردم تبریز به دستور حکومت دست نشانده و تحمیلى رضاخان پهلوى شید محمد على به همراه پدرگرامیش راهى تبعیدگاه شد و به مدت دو ماه ناگزیر به اقامت اجبارى در تهران گردید و از آن جا بار دیگر به مشهد مقدس تبعید شد و یکسال در آن دیار پاک ، دوران تبعید خود را گذراند. دژخیمان پهلوى به این مقدار هم رضایت ندادند و در غیاب آقا میرزا محمد باقر دستور دادند که خانه اش را در تبریز خراب نموده و جزو خیابان سازند بدون اینکه ضرر و زیان وى را جبران نمایند.
و این اولین تجربه مبارزاتى سید محمد على بود که در آن براى نخستین بار سوزش زخم بیداد حکومت پهلوى را بر قلب خود احساس کرد.


پیوند با آفتاب

در جام دلت باده ناب است نهان
آمیزه اى از آتش و آب است نهان
اندیشه تصویر تو در ماه خطاست
چون در تو هزاران آفتاب است نهان

سید محمد على قاضى از همان دوران جوانى ، به ماهیت ضدمذهبى رژیم جبار و خونخوار پهلوى پى برد. او که خود در ۱۶ سالگى طعم تلخ تیر زهرآلود نظام ستم شاهى را چشیده بود، از دیدن آن همه ظلم و ستم که همچون صاعقه بر سر مردم فرود مى آمد، رنج فراوان مى کشید و در تب و تاب شدیدى مى سوخت و مى ساخت . این بود که تصمیم قاطع بر مبارزه علیه استبداد گرفت و در این راه کمر همت بربست .


در آن روزگاران اختناق که تاریکى ظلم و ستم سراسر ایران زمین را فراگرفته بود، تنها خورشید حوزه علمیه قم بود که با تابش نور امید، دلهاى پرسوز سلحشوران را به روز روشن نوید مى داد و آنان را در برافروختن مشعل آزادى و برافراشتن پرچم اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله هدایت مى کرد.


طلبه جوان ، سید محمد على قاضى در پى همچون خورشیدى مى گشت تا در روشنایى آن با گام هاى پرصلابت به جهاد خود سرعت بیشترى بخشد.دیرى نپایید که آرزوى وى جامه عمل پوشید و چشم پرانتظارش به جمال عالمتاب ، ابرمرد تاریخ ، حضرت امام خمینى (ره ) روشن گشت .حضرت امام خمینى (ره ) در آن موقع از برجسته ترین اساتید حوزه علمیه قم بود و در رشته فلسفه دو کتاب مهم ((شرح منظومه )) و ((اسفار)) را تدریس مى کرد. تبحر علمى و روش جالب تدریس و همچنین خصوصیات ارزشمند اخلاقى و منش هاى والاى روحى امام ، باعث شده بود که حوزه تدریس ایشان پرجمعیت ترین درس حوزه باشد.


سید محمد على طباطبائى با شور و شوق وصف ناپذیرى در این دو درس ‍ امام شرکت جست و از همان زمان رابطه نزدیک و پیوند عمیقى بین او و رهبر کبیر انقلاب بر قرار شد. وى ضمن استفاده هاى علمى ، با بهره جویى از افکار بلند استادش به تلاش و کوشش جهت دست یابى به آرمانهاى مقدس ‍ انقلاب اسلامى پرداخت . اقامت ایشان در شهر مقدس قم که از سال ۱۳۵۹ ق . شروع شده بود به مدت ده سال به طول انجامید وى در این مدت علاوه از درسهاى حضرت امام از محضر آیات عظام : سید محمد حجت کوه کمرى ، سید صدرالدین صدر، سید محمد رضا گلپایگانى و دیگر اساتید زبردست بهره هاى شایانى برد.


مرید و مراد

چو خوش جانان و جان با هم نشینند
سر مویى میانشان در نگنجد

(عطار نیشابورى )


سید محمد على قاضى در سال ۱۳۶۹ ق . تصمیم بر هجرتى دیگر گرفت و این بار راه نجف را در پیش گرفت . وى قبل از عزیمت به عراق ، از وضع درس حوزه هاى علمیه آن سامان اطلاعات کافى بدست آورد و برنامه دقیق و منظمى جهت هر چه بیشتر استفاده نمودن از فرصتهاى گرانبها تنظیم نمود. به همین خاطر یکى دو روز از ورودش به سرزمین ولایت و امامت نگذشته بود که با جدیت تمام در حوزه هاى درسى بزرگ مردان علم و فقاهت همچون آیه الله العظمى سید محسن حکیم (ره ) و آیه الله العظمى سید ابوالقاسم خویى (ره ) و آیه الله العظمى حاج شیخ عبدالحسین رشتى و آیه الله العظمى شیخ محمد حسین کاشف الغطا و… شرکت جست و مشغول کسب علم و دانش و تحصیل در فنون مختلف فقه و اصول و فلسفه شد.


شهید قاضى در میان اساتید نجف براى آیه الله العظمى حاج شیخ محمد حسین کاشف الغطاء احترام فوق العاده اى قایل بود و بیشتر با آن مجاهد نستوه انس و الفت داشت و در واقع شیفته و مرید اخلاق والا و تبحر عمیق علمى و افکار بلند سیاسى ، اجتماعى کاشف الغطاء گشته بود.


غم فراق

 

در فرقت تو چاره اى از اشک و آه نیست
جز اشک و آه بر غم هجران گواه نیست
رفتى و در فراق تو دل بى پناه شد
اینک به غیر یاد تو دل را پناه نیست

(مصطفى قلیزاده )


اقامت در نجف و استفاده هاى علمى و معنوى از حوزه علمیه را مى توان از بهترین و شاداب ترین روزگاران عمر آیه الله قاضى طباطبائى بحاسب آورد. چرا که در آن ایام بهاران ، با شور و شوق به تحکیم مبانى فکرى خود پرداخت و به درجات عالى فقاهت و اجتهاد رسید و از مراجع بزرگى مثل آیه الله العظمى حکیم و آیه الله العظمى کاشف الغطاء و دیگران به اخذ اجازه اجتهاد نایل آمد.

ولى افسوس که آن ایام خوش خرم دیرپا نبود و زود به پایان آمد. ایشان بعد از سه سال رحل اقامت در نجف ، اواخر سال ۱۳۷۲ ق . (۱۳۳۱ ش .) بنا به علل ناگوارى ناگزیر شد حرم جد بزرگوارش را ترک نموده به تبریز مراجعت نماید. به همین خاطر غم فراق حرم مولى و فضاى روح بخش حوزه نجف به دلش چنگ انداخت .


آیه الله سید محمد على قاضى طباطبائى در سن ۴۲ سالگى با کوله بارى از علم و دانش و معرفت ، حوزه نجف را پشت سر گذاشت و به سوى زادگاه خود شهر مجاهد پرور تبریز رهسپار شد تا به وظایف بس سنگین خود، در جهت اشاعه فرهنگى غنى و پویاى آیین حیات بخش اسلام بپردازد. همان خدمات ارزنده اى بخش اسلام بپردازد. همان خدمات ارزنده اى که نتایج سودمندش در انقلاب شکوهمند اسلامى نمایان گشت ، آنطور که استاد بزرگوارش مجاهد نستوه آیه الله العظمى کاشف الغطاء پیش بینى کرده بود. ایشان در یکى از نامه هاى خود، خطاب به آیه الله قاضى چنین مى نویسد:


((اى سید بزرگوار و اى دانشمند والامقام … ما از حالا مى بینیم که مردم آذربایجان عموما و اهالى تبریز خصوصا از راهنمائیها و ارشادات شما بهره مند مى شوند و چه زود است تاءثیر خدمات ارزنده شما در نصرت حق و از بین بردن باطل محسوس و ملموس باشد و در یارى و کمک از حق چه بهتر و مقدم تر از شما است ؟

پدر روحى شما – محمد حسین


سال ۱۳۴۲ شمسى در تاریخ ایران زمین سالى است به یاد ماندنى و خاطره انگیز، سالى که بزرگ رهبر مستضعفان جهان با خروش بى امان خود چنان موج بنیان کنى به راه انداخت که مى رفت براى همیشه نظام ستم شاهى را به زباله دان تاریخ بسپارد. این بار امام بزرگوار عروسک هاى خیمه شب بازى و همچنین کاسه لیسان حکومت پهلوى را به هیچ انگاشته همچون عقاب تیزپرواز، ام الفساد جهانى را در نوک حمله خود قرار داد و با هجوم برق آسا، پنجه هاى پولادین و دشمن شکار خویش را بر سر امریکا فرود آورد. و به دنبال آن یاران با وفاى آن امام آزادگان ، به تبعیت از وى در سراسر کشور قد علم کردند و پرچم جهاد و مبارزه برافراشتند. در این مبارزه بى امان ، مجاهد نستوه آیه الله قاضى طباطبائى سهم بسزائى در برانگیختن احساسات پاک مردم داشتند. وى با سخنرانى هاى آتشین و پخش ‍ اعلامیه هاى ضد رژیم ، مردم قهرمان تبریز را به صحنه پیکار آورد و با این عمل شجاعانه خود، شعله بر خرمن دشمن انداخت و حال زارشان را پریشان تر ساخت . چراکه طاغوتیان به خوبى مى دانستند، قیام آذربایجان یعنى به حرکت در آمدن کل ایران ، و این همان کابوسى بود که دژخیمان همواره از آن وحشت داشتند.


در پى جوش و خروش امت مسلمان ، مرکزنشینان سازمان ضد امنیت با هماهنگى ((على دهقان )) استاندار وقت آذربایجان ، و ((حسن مهرداد)) رئیس ساواک تبریز، علامه سید محمد على قاضى را دستگیر و به پادگان زرهى تهران بردند و بعد از آن به سیاهچال مخوف قزل قلعه تحویل دادند که دو ماه و نیم ماندگار شدند و بعد از آزادى از زندان هم کسى حق رفت و آمد و تماس با ایشان را نداشت و همواره زیر نظر و مراقبت شدید ماءموران ساواک بود. و در تهران به عنوان تبعیدى زندگى مى کرد.


بافت کرمان


آیه الله قاضى به خاطر مبارزات بى امانش ، سالهائى از عمر پر برکت خود را در زندانها و تبعیدگاهها سپرى کرد که یکى از محلهاى تبعید وى بافت کرمان بود.روز سى ام آذر ماه ۱۳۴۷ ش . مصادف بود با یوم الله عید سعید فطر در شهر تبریز نما پرصلابت عید فطر در جو معنوى به امامت عالم ربانى حضرت آیه الله سید محمد على قاضى طباطبائى برگزار شد. ایشان که هیچ فرصى را از دست نمى داد، از این اجتماع باشکوه نهایت استفاده را کرد و بر علیه سردمداران رژیم سخنرانى کردند و ضمن گفتار آتشین نقاب از چهره کریه رژیم پهلوى برگرفت و روابط خفت بار دولت با رژیم عاصب و نامشروع صهیونیستى را محکوم کرد، غروب همان روز براى اداء نماز مغرب و عشاء به مسجد شعبان تشریف آوردند و بعد از نماز و پاسخ به ابراز احساسات مردم از مسجد خارج شد.


هنوز چند قدمى از در مسجد دور نشده بود که مزدوران وطن فروش وى را احاطه کردند و با اجبار سوار ماشین کردند. و سپس او را به بافت کرمان تبعید نمودند.بعد از اسکان در بافت کرمان ، هر روز یک مامور ساواک جهت حضور و غیاب تبعیدى به محل سکونت او سر مى کشید. اتاقى که آیه الله قاضى در آن ، روزهاى تنهایى مى گذراند، یک اتاق کوچک و محقرى بود که از سطح حیاط دو پله پایین تر بود. ماءمور ساواک طبق تعلیماتى که از طرف سازمان به او داده شده بود، با گستاخى و تبختر رفتار مى کرد و براى اینکه زور و حاکمیت دستگاه را به رخ تبعیدى کشیده باشد، بجاى وارد شدن از در اتاق ، با کفش از پنجره مى پرید وسط اتاق ، و با حالت غرور و خودخواهى و صداى خشن و ناهنجار دستور مى داد: زود باش امضاء کن …


چند روز بدین منوال گذشت و آیه الله قاضى چندبار به ایشان تذکر داد که ادب را رعایت کند ولى آن بى ادب گوشش بدهکار نبود و دست از کار بى شرمانه خود برنمى داشت .روزى هنگامى که مزدور خودفروخته با همان رفتار پست همیشگى به وسط اتاق پرید، سید دلاور بلافاصله کتاب سنگین و ضخیم ((المنجد)) را برداشت و محکم بر پس گردن ماءمور کوبید و فریاد زد:
بى ادب ! مگر نگفتم مودب باش …


ماءمور مغرور و خودباخته ، با زبونى و ترس از اتاق بیرون رفت و آیه الله قاضى با این عمل شجاعانه خود بار دیگر ثابت کرد که سرنیزه در مقابل نیروى پرتوان ایمان و استقامت محکوم به شکست است .
بعد از بافت کرمان ایشان را به زنجان تبعید کردند و بعد از اتمام آن در تاریخ ۶/۹/۱۳۴۸ به تبریز مراجعت کرد.


قیام خونین


در پى مبارزات ستم شاهى مردم و رهبرى پیامبر گونه امام خمینى (ره )، سراسر ایران به انبار باروت مبدل شده بود که هر لحظه انتظار جرقه اى که انتظارش مى رفت در سال ۱۳۵۶ شمسى از نوک قلم مزدورى جهیدن گرفت و آتش افروخت و بغض و نفرت درونى مسلمانان غیرتمند را شعله ور ساخت .


مقاله توهین آمیزى که در روزنامه رسمى و کثیرالانتشار اطلاعات به چاپ رسید و در آن نسبت به ساحت زعیم بزرگ و پیشواى عالیقدر جهان اسلام حضرت امام خمینى (ره ) هتاکى شده بود، چهره شهر مقدس قم را دگرگون ساخت …


مردم دیندار و متدین قم ، دست به تظاهرات زدند و سیل خشم و نفرت بر علیه حکومت به راه انداختند…
حرکت انقلابى و ضد سلطنتى مردم قم با گلوله هاى سرخ و آتشین مزدوران رژیم به خاک و خون کشیده شد و به دنبال آن سیاستگزاران جنایت پیشه دست به تدابیر شدید امنیتى زدند و به تمام نیروى خود را در سراسر ایران به حالت آماده باش در آوردند، روزها به سختى مى گذشت و با حرکت سنگین خود، روح مردم را مى آزرد دوباره دستگیرى ها شروع شد، عده اى از مجاهدان به زندان و گروهى دیگر روانه تبعید شدند و…


با نزدیک شدن چهلم شهداى قم ، روحانیت آگاه و در راءس آنها مراجع بزرگوار و امام امت با وجود سانسور شدید مطبوعات ، از طریق اعلامیه ها و سخنرانى هاى پرخاشگرانه ، جنایات بى شمار دستگاه حاکمه را بر شمردند و مردم را به برگزارى هر چه باشکوه تر مراسم یادبود به خون خفتگان ۱۹ دى فراخواندند.


در استان آذربایجان ، حضرت آیه الله قاضى با همکارى و همفکرى علماى بزرگ از جمله مجاهد نستوه آیه الله سید حسن انگجى (ره ) با انتشار بیانیه اى مردم همیشه در صحنه آذربایجان را به شرکت در مراسم یادبود شهداى قم دعوت کردند.


سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ شهر تبریز حال و هواى دیگرى داشت ، مجلس با شکوهى در مسجد حاج میرزا یوسف بر پا بود و مردم دسته دسته براى عزادارى مى آمدند. مزدورى به ساحت مقدس مسجد اهانت کرد و… زمان انفجار فرا رسیده بود. جوانى از غیرتمندان تبریز که از پاره کردن اعلامیه و سخنان توهین آمیز آن دژخیم به هیجان آمده بود با وى گلاویز شد، و او با استفاده از کلت جوان مجاهد را هدف تیر قرار داد و به شهادت رساند. در این لحظه مردم خشمگین جنازه خون آلود جوان قهرمان را برداشته همچون سیل خروشان به طرف خیابانها راه افتادند و سینماها و مشروب فروشیها و مراکز فرقه ضاله بهایى و طاغوتیان و ساختمان حزب منفور رستاخیز و تعدادى از بانکها و ساختمانهاى دولتى را به آتش کشیدند.


دلاور مردان تبریز با این حماسه سرنوشت ساز خود چنان ضربه اى بر پیکر دشمنان اسلام و قرآن آوردند که تا به امروز نظیرش را ندیده بودند. بدین ترتیب بذر نهفته در پانزده خرداد ۴۲، در ۱۹ دى ماه ۵۶ جوانه زد و در ۲۹ بهمن ماه شکوفا گردید و ۲۲ بهمن ۵۷ به بار نشست .


در راه اتحاد


آیه الله قاضى یکى از عالمان روشن بین و ژرف نگرى بود که همیشه بر وحدت اسلامى تاءکید داشت و در فرصت هاى مناسب با رفتار مدبرانه در جهت تحقق بخشیدن هر چه بیشتر وحدت بین مسلمانان جهان مى کوشید.
او مى گوید: ((یاد دارم در زمانى که از سوریه برگشته وارد عراق شدم و غروب نزدیک بود توقف کردیم که نماز مغرب ادا کنیم و حرکت نماییم ، وضو گرفته در صحن خانه وسیعى حصیر انداخته خواستم مشغول نماز باشم دیدم عده اى از جوانان اهل تسنن آمدند و در چند قدمى ایستادند، فهمیدم که مى خواهند بدانند که چطور سجده خواهم کرد! من هم در موقع سجده پیشانى را بر بالاى حصیر گذاشتم و سایر رفقا نیز اغلب از من تبعیت کردند، بعد از فراغت از نماز چند نفر از آنها جلو آمده از حقیقت سجده بر تربت کربلا که بعضى از همراهان نماز گذاشته بودند، سئوال کردند، واقع امر را به آنها بیان کردم ، بسیار قانع شده و امتنان بجا آوردند و اظهار نمودند که به ما جور دیگر تلقین کرده اند.


زمزمه هاى تنهایى


شعر، سیل خروشانى است که از دریاى پرمایه ذوق سرچشمه مى گیرد و موجى از احساسات و دریافت ها و باورهاى درونى را بر ساحل نشینان هنر دوست به ارمغان مى آورد.آیه الله سید محمد على قاضى طباطبائى سخنورى چیره دستى و شاعرى سخن شناس بود. او با طمع لطیفش چشمه ساران زیبایى جارى مى ساخت و تشنگان معرفت را سیراب مى کرد.گاهى سرود خشم مى سرود و حماسه مى آفرید و گاهى شجاعتى مى ستود و مدح و ثنا مى گستراند و زمانى دیگر نغمه دلنشین توحید و عرفان را به گوش روزگار زمزمه مى کرد. از اشعار نغز اوست :

چهل سال بیش با خرد و هوش زیستم
آخر نیافتم به حقیقت که چیستم
عاقل ز هست گوید و عارف ز نیستى
من در میان آب و گل هست و نیستم
من صدر بزم انس و مجلس نشین قدس
لیکن تو چون به بزم نشینى بایستم
زان خنده آمدم به کمالات دیگران
کاندر کمال خویش چو دیدم گریستم

در سنگر جمعه و جماعت


یکى از دستاوردهاى مهم انقلاب اسلامى احیاى سنت آیین عبادى ، سیاسى نماز جمعه و اقامه آن مى باشد بعد از پیروزى انقلاب به دستور حضرت امام (ره ) در تهران و چند شهر بزرگ مراسم پربار نماز جمعه برپا گردید در مرداد ماه ۵۸ طى حکمى از سوى رهبر کبیر انقلاب ، حضرت آیه الله قاضى به عنوان نماینده تام الاختیار و امام جمعه تبریز منصوب گردید و همه هفته با حضور در مراسم با شکوه نماز جمعه با ایراد خطبه و ارشاد و راهنمائى مردم پرداخت .


اولین شهید محراب

 

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقى ز کشتن مهراس
مردار بود هر آنکه او را نکشند

هنوز شش ماه از طلیعه انقلاب شکوهمند اسلامى نگذشته بود که ستاره درخشانى از آسمان پرفروغ علم و فقاهت غروب کرد. این بار دست پلید استکبار جهانى از آستین کثیف ، گروهک منحرف فرقان بیرون زد و ناجوانمردانه استاد بزرگ حوزه و دانشگاه آیه الله مطهرى را به شهادت رساند…


وقتى خبر شهادت مظلومانه استاد مطهرى ، به گوش آیه الله قاضى رسید بسیار متاءثر شد و همواره به اطرافیان خود مى گفت : کاش بنده هم مثل استاد مطهرى ، روزى به شهادت برسم . چند روز بعد دعایش مستجاب شد!سرانجام بعد از عمرى مجاهدت و تعلیم و تربیت و نویسندگى ، به تاریخ ۱۱ آبانماه ۱۳۵۸ در حالى که روز عید قربان نماز عید خوانده بود بهنگام شب بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد شعبان خود قربانى دین خدا گشت بار دیگر گروه فرقان با این جنایت هولناک دل امت و امام را جریحه دار ساخت .

 

در نمازم خم ابروى تو با یاد آمد
حالتى رفت که محراب به فریاد آمد

(حافظ شیرازى )


دلدارى خورشید


بعد از شهادت مظلومانه اولین شهید محراب نظام مقدس و خونبار جمهورى اسلامى ، در حالى که تمام مجامع بین المللى لب فرو بسته بودند و دم نمى زدند و سازمان دروغین حمایت از حقوق بشر با سکوت مرگبارش ‍ زخم جانکاهى بر دل زجرکشیدگان و محرومان مى گذاشت بار دیگر خورشید انقلاب در آسمان غمبار و تاریک ایران درخشیدن گرفت و زلال روح بخش و امیدآفرینى بر دل هاى پرالتهاب و داغدار مردم انقلابى جارى ساخت :


بسم الله الرحمن الرحیم
ععع انا لله و انا الیه راجعون
با کمال تاءسف ضایعه ناگوار شهادت عالم مجاهد حجه السلام والمسلمین آقا حاج سید محمد على قاضى طباطبائى رحمه الله علیه بر عموم مسلمانان متعهد و علماء اعلام مجاهد و مردم غیور و مجاهد آذربایجان و به خصوص بازماندگان این شهید سعید تسلیت عرض ، و از خداوند متعال صبر انقلابى براى مجاهدین در راه حق و اسلام خواستارم ملت عزیز و برومند ایران ، و آذربایجانیان غیرتمند عزیز، باید در این مصیبت هاى بزرگ که نشانه شکست حتمى دشمنان اسلام و کشور و عجز و ناتوانى و خودباختگى آنان است هر چه بیشتر مصمم و در راه هدف و اعلاى اسلام و قرآن مجید بر مجاهدات خود افزوده و از پاى ننشینند تا احقاق حق مستضعفین از جباران زمان بنماید.


عزیزان من در انقلابى که ابرقدرتها را به عقب رانده و راه چپاولگرى آنان را از کشور بزرگ بسته است این ضایعات و ضایعات بالاتر اجتناب ناپذیر است ما باید از کنار این وقایع با عزم و خونسردى بگذریم و به راه خود که راه جهاد فى سبیل الله است ادامه دهیم .
شهادت در راه خداوند، زندگى افتخارآمیز ابدى و چراغ هدایت براى ملت هاست ، ملتهاى مسلمان از فداکارى مجاهدین ما در راه استقلال و آزادى و اهداف توسعه اسلام بزرگ الگو بگیرد و با پیوستن بهم سد استعمار و استثمار را بشکنند، به پیش به سوى آزادى و زندگى انسانى بروند. از خداوند متعال عظمت اسلام و مسلمین و رحمت و مغفرت براى شهداى راه حق و شهید سعید طباطبائى خواستارم .

۱۱ ذى الحجه الحرام ۱۳۹۹ روح الله الموسوى الخمینى


فرداى آن روز مردم مصیبت زده آذربایجان در حالى که سیل اشکشان جارى بود و قلب شان را غم و اندوه فراگرفته بود، پیکر پاک آن شهید را تشییع کردند و در آرامگاه خانوادگى واقع در مسجد مقبره به خاک سپردند.


ره آورد فکرى


شهید محراب آیه الله قاضى از جمله قم بدستان پرکارى بود که در طول عمرشان با تلاش گسترده و نیتى خالصانه توانست تحقیقات ارزنده اى را با بیانى رسا و قلمى شیوا و نثرى استوار به جهان وسیع فرهنگ اسلامى عرضه بدارد.کار تحقیقاتى و نویسندگى آن بزرگوار از دو جهت حائز اهمیت است ، یکى نوشتن کتابهاى مستقل در رشته هاى مختلف که مورد نیاز بود و تاءلیفى صورت نگرفته بود و دیگرى با تعلیقه و تصحیح و مقدمه نویسى بر آثار گرانقدر دیگر دانشمندان و چاپ مجدد آنها، افکار بلند و ارزشمند آنان را احیا کرد.


ره آورد فکرى شهید قاضى که به صورت نوشته به یادگار مانده است عبارتند از:
۱٫ الاجتهاد و التقلید (عربى – خطى )
۲٫ الفوائد (فقهى – تاریخى )
۳٫ خاندان عبدالوهاب (فارسى – خطى )
۴٫ کتاب فى علم الکلام (عربى – خطى )
۵٫ فصل الخطاب فى تحقیق اهل الکتاب (عربى – خطى )
۶٫ السعاده فى الاهتمام على الزیاره (عربى – خطى )
۷٫ اجوبه الشبهات الواهیه (فارسى – خطى )
۸٫ رساله فى اثبات وجود الامام علیه السلام فى کل زمان (عربى – خطى )
۹٫ سفرنامه بافت (بافت کرمان )، (فارسى ،خطى )
۱۰٫ المباحث الاصولیه (عربى – خطى )
۱۱٫ حاشیه بر کتاب رسائل شیخ انصارى (ره )
۱۲٫ حاشیه بر کتاب مکاسب شیخ انصارى (ره )
۱۳٫ حاشیه بر کفایه الاصول آخوند خراسانى (ره )
۱۴٫ تقریرات اصول آیه الله حجت کوه کمرى
۱۵٫ تاریخ قضا در اسلام
۱۶٫ صدقات امیرالمؤ منین و صدیقه طاهره علیه السلام
۱۷٫ حدیقه الصالحین
۱۸٫ رساله در دلالت آیه تطهیر بر اهل بیت علیه السلام
۱۹٫ رساله در اوقات نماز
۲۰٫ رساله در مباهله
۲۱٫ رساله فى مساله الترتب
۲۲٫ رساله در نماز جمعه
۲۳ تعلیقات بر کتاب الفردوس الاعلى تاءلیف علامه شیخ محمد حسین کاشف الغطاء (عربى چاپى )
۲۴٫ تحقیق درباره روز اربعین حضرت سید الشهدا علیه السلام (فارسى – چاپى )
۲۵٫ تعلیقات بر کتاب انوار نعمانیه (عربى – چاپى )
۲۶٫ مقدمه و تعلیقه بر تفسیر جوامع الجامع طبرسى (عربى – چاپى )
۲۷٫ تعلیقات بر کتاب اسلام صراط مستقیم (فارسى – چاپى )
۲۸٫ تعلیقات بر کتاب کنزالعرفان (عربى – خطى )
۲۹٫ مقدمه بر کتاب صحائف الابرار کاشف الغطاء (عربى – چاپى )
۳۰٫ آثار تاریخى آیه الله العظمى حکیم (فارسى – چاپى )
۳۱٫ مقدمه بر تنقیح الاصول آقا رضا متوفى ۱۳۳۷ شمسى
۳۲٫ مقدمه بر کتاب مرآت الصلوه
۳۳٫ پیشگفتار بر علم امام علامه طباطبائى
۳۴٫ مقدمه بر کتاب معجزه و شرایط آن
۳۵٫ مقدمه بر کتاب جنه الماوى (عربى – چاپى )
۳۶٫ پاورقى بر تعلیقات بر کتاب اللوامع الالهیه فى المباحث الکلامیه (عربى – چاپى )
۳۷٫ مقدمه بر انیس الموحدین نراقى (فارسى – چاپى )
۳۸٫ تحقیق در ارث زن از دارائى شوهر (فارسى – چاپى )
۳۹٫ علم امام علیه السلام (فارسى – چاپى )
۴۰٫ مقدمه برالعقائد الوثنیه فى الدیانه النصرانیه (عربى – چاپى )
۴۱٫ ترجمه مسائل قندهاریه (از عربى به فارسى )
۴۲٫ مقدمه بر تاریخ ابن ابى الثلج بلخى (عربى – چاپى )
۴۳٫ مقالات متعدد چاپ شده در مجلات عربى چاپ صیدا (لبنان )
ایشان علاوه بر آثار فکرى ، آثار اجتماعى و عمرانى بسیارى هم از خود به یادگار گذاشته اند.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله غفارى (شهادت ۶/۱۰/۱۳۵۳ ش )


۷۹۴۸۵۸۹۹۶۷۳۹۷۸۵۵۱۰۸۴زادگاه


آذربایجان چونان تاجى است بر سر ایران که از گذشته هاى دور همیشه سرافراز و سر بلند به مفاخرش بوده است . آذر شهر این سر سبز دیار تاریخى – در ساحل زیبا و با صفاى دریاچه ارومیه با مهربان مردمان صمیمى که جملگى عاشق اهلبیت عصمت و طهارت علیه السلام هستند آرمیده است . شهر عالمان فرزانه اى چون شیخ حسن و شیخ عبدالله مامقانى (صاحب تنقیح المقال ) آیه الله حاج مقدس آقا و شهید محراب آیه الله سید اسدالله مدنى و شهید نستوه آیه الله شیخ حسین غفارى است .


نام قدیمى این دیار پر طراوت و با نشاط و انقلابى دهخوارقان بوده و تاریخى ترین شهرهاى آذربایجان شرقى است .
این شهر مملو از زیبایى ها و مناظر طبیعى و پیشینه قوى فرهنگى است حضور دهها تن از علماى برجسته در طول دو قرن اخیر گویاى این مدعاست که آذر شهر دیار عالم پرور و عشاق اهلبیت علیه السلام و مهد عارفان و آزادگان آزادى خواهان بوده از جمله عارفان و عالمان فرزانه این منطقه به عنوان نمونه عبارتند از:
ملا یوسف دهخوارقانى ، شیخ رضا دهخوارقانى ضیاءالعلماء دهخوارقانى – شمس العلماء دهخوارقانى – آیه الله شیخ على توتونچیان – شیخ ابوالقاسم دهخوارقانى – آیه الله سید جلال الدین دهخوارقانى – شیخ محمد حسن منطقى – آیه الله عظیمى و…


مساجد آذر شهر


مساجد قدیمى همچون مسجد محراب کوى قاضى – مسجد چهار سو مسجد عبدالله شهید – مسجد حاج کاظم – مسجد بازار (امام خمینى ) و مسجد قدیمى قدمگاه و دهها مسجد دیگر از عمق باورها و اعتقادات مردم این شهر به اسلام و قرآن حکایت مى کند.


تولد


تابستان سال ۱۳۳۵ ق . برابر با ۱۲۹۳ ش . نوزادى در خانه محقر حاج عباس ‍ در آذرشهر دیده بجهان گشود.
پدر نوزاد بخاطر ارادت قلبى که به حضرت امام حسین علیه السلام داشت نام او را حسین نهاد.
حسین در فضاى کاملا معنوى و با تربیت مادرى مهربان و عاشق ولایت و دوستدار حضرت زهرا علیه السلام رشد کرد و سایه پدرى مؤ من و متقى بر سرش بود. پدر و مادر حسین آینده هاى روشن و سرافرازانه اى را در پیشانى فرزندنشان مشاهده مى کردند.
اما در نهایت سعى و کوشش خود را براى تربیت اسلامى فرزند مبذول مى داشت و از هر آنچه که در توان داشت در رشد و تعالى حسین مضایقه نمى کرد و همین تربیت سالم و شیرپاک بود که از این فرزند، فرزانه اى مجاهد پرورش داد. که آن همه شجاعت و شهامت و سرافرازى را از خود نشان داد.


نیاکان شهید غفارى :


تاریخ یکصد ساله اخیر آذرشهر در خود رمز و رازها دارد. در میان این همه رمز و رازها شخصیت هاى بزرگوارى را مى توان یافت که هر یک بنوبه خود تاریخ ساز و حرکت آفرین بوده اند. نیاکان شهید والامقام آیه الله غفارى نیز از این تبار بودند.استعمارگران و سردمداران تجاوزگر، واهمه و هراس عجیبى از این انسانهاى اسوه و مقاوم داشتند و بسیارى از مواقع آنان را ناجوانمردانه به شهادت مى رساندند)).


شهید غفارى فرزند حاج عباس و از نوادگان حاج ملامحسن است . حاج ملامحسن از شخصیت هاى برجسته منطقه و روحانى عالیمقام و نجف رفته اى بود که در مبارزه با استعمارگران ، سرمبارکش توسط روسها از بدن جدا شد و شهید گردید.هفت نفر از اجداد مادرى شیخ حسین غفارى در مبارزه با اجانب و بیگانگان به شهادت رسیده و مسجد حسنلوى آذرشهر مدفن و مضجع آنها و زیارتگاه اهل دل است .حاج ملااحمد امین العلما از دیگر نیاکان شهید غفارى است .


حسین ۵/۱ سال بیشتر نداشت که پدرش حاج عباس را از دست داد و سرپرستى اش را برادرش حاج حسن آقا عباسپور بعهده گرفت .
حاج حسن آقا سرپرست شهید غفارى نقل کرده است : که روزى در آذرشهر به اتفاق آیه الله حاج ملااحمد امین العلما از باغ به منزل برمى گشتیم وقتى جلو مسجد محله قاضى رسیدیم مشاهده کردیم شیخ ‌حسین – که چند سال بیش نداشت – در ایوان مسجد رو به قبله ایستاده ، دست به دعا برداشته در حالى که گریه و زارى مى کرد با خداى خود راز و نیاز داشت .
مرحوم حاج ملااحمد امین العلما تا این صحنه را دید گفت : اوضاع عجیبى است ؛ در نجف اشرف همین صحنه ها را در خواب دیدم او در زندان پادشاه شهید خواهد شد.


تحصیلات آیه الله غفارى


شهید آیه الله شیخ حسین غفارى از شش سالگى تحصیل را آغاز نمود. مقدمات دروس را در زادگاهش آذرشهر در محضر حجه الاسلام و المسلمین میرزا محمدحسن منطقى دهخوارقانى فراگرفت آن گاه وارد حوزه علمیه تبریز شد و در این حوزه از جلسه درس بزرگان ، کسب دانش ‍ نمود و تلاش و کوشش فراوان براى فراگیرى علوم دینى از خود نشان مى داد و بعضى مواقع شبها تا صبح مطالعه مى کرد. او در حوزه علمیه تبریز برجستگى خاصى از خود نشان داد تا آنجا که زبانزد همدرسان و هم بحث هایش شده بود. و اساتید وى نیز از تلاش و فعالیت او اظهار رضایت مى کردند.


شهید غفارى آن گاه مصمم شد تحصیلات خود را در کنار بارگاه فاطمه معصومه علیه السلام کریمه اهلبیت عصمت و طهارت ادامه دهند.لذا براى بهره گیرى از جلسات درسى اساتید بزرگوار قم از تبریز به قم مشرف شد و در این حوزه فقه و اصول و مراحل عالى را از محضر بزرگان فرزانه اى چون آیات عظام فیض قمى – بروجردى و خوانسارى فراگرفت .


اساتید و شاگردان


شهید غفارى در طول حیات طیبه خود از استادان فرزانه اى بهره گرفت با ذکر نام تنى چند از آنان این اوراق را متبرک مى نماییم .
۱ – امام خمینى (ره )
۲ – آیه الله آقا سید محمد حجت کوه کمره اى (ره )
۳ – آیه الله العظمى سید شهاب الدین نجفى مرعشى (ره )
۴ – علامه طباطبایى صاحب تفسیر المیزان (ره )
۵ – آیه الله آقا سید احمد خوانسارى (ره )
۶ – آیه الله آقا سید محسن میر غفارى آذرشهرى
۷ – آیه الله حاج میرزا على مقدس (مشهور به جاج مقدس آقا)
۸ – آیه الله حاج شیخ على پیشنماز دهخوارقانى مشهور به (توتونچیان )
۹ – آیه الله آمیرزا محمد حسن منطقى دهخوارقانى و دهها استاد فرزانه دیگر.


مقام علمى


آیه الله مجاهد شیخ حسین غفارى از بعد علمى نیز داراى ویژگى هایى بود. آن بزرگوار از همان اوایل طلبگى با جدیت تمام در حوزه هاى درسى اساتید حاضر مى شد و با تلاش و مطالعه مضاعف یافته هاى خود را به سایر دوستان و همدرسانش انتقال مى داد.
آیه الله زاده سید على میرغفارى در این باره مى فرمایند:ایشان (شهید غفارى ) در جلسات درسى فقه و اصول حضرت والدم مرحوم آیه الله سید محسن غفارى شرکت مى کردند و با آمادگى قبلى در درس حضور مى یافتند و خیلى وقت ها از استاد جلو بودند.


شهید غفارى رسائل و مکاسب را نزد پدرم فرا گرفتند.در محضر اساتید بزرگوارى چون امام راحل و حضرت آیه الله العظمى نجفى مرعشى (ره ) و سایر اساتید عظیم القدر ؛ بیانگر مقام عالى آن شهید فرزانه است .


مقام علمى ایشان عاملى بود تا استاد گرانقدر حضرت آیه الله حاج میرزا على مقدس تبریزى – که از فقهاى بزرگوار و نامدار آذربایجان بود – صبیه خود را به عقد این شخصیت بزرگوار در بیاورد.


و لذا به سال ۱۳۵۱ ق . شهید غفارى با صبیه معظم له ازدواج و ثمره این وصلت دو پسر و یک دختر شد که فرزند ارشد ایشان حضرت حجه الاسلام و المسلمین آقاى هادى غفارى از مفاخر انقلابیون کشورمان است .


تدریس


آیه الله غفارى از اول طلبگى همزمان با تحصیل علوم دینى کار تدریس را نیز انجام مى داد در سالهاى ۱۳۲۴ و ۱۳۲۳ مکتب زینبیه آذرشهر شاهد تجمع عاشقان علم و دین بود که در اطراف شمع وجود استاد شهید غفارى گرد مى آمدند.در این مکتب که علاقمندان و دانش پژوهان دینى حضور مى یافتند محفلى بسیار صمیمى و گرم بود در جلسات درس شهید غفارى ابواب الجنان و جامع عباسى و دیگر کتب فقهى و اخلاقى و قرآنى نیز تدریس مى شد آیه الله غفارى جزوه اى را تهیه کرده که مخصوص بحث هاى قرآنى بود و قریب به ۳۰ نفر در این درس شرکت مى نمودند.


آیه الله غفارى پس از مدتى محل تدریس خود را تغییر داد در بالاى مسجد حاج کاظم آذرشهر قریب به سه ماه جلسات درس و بحث داشتند و آن گاه به قم عزیمت نمودند.جلسات شهید غفارى در قم و تهران در مساجد الهادى و خاتم الاوصیاء ادامه داشت و اشخاص فرزانه اى از شمع وجود آیه الله غفارى بهره ها مى بردند.در مسجد الهادى تهران دانش جویان و طلاب بسیارى به طور مرتب و منظم در جلسات بحث گردهم مى آمدند و از بحث هاى شیوا و صحبت هاى صریح و انقلابى شهید غفارى استفاده مى کردند.


همسنگران شهید غفارى


۱ – آیه الله العظمى سید احمد خوانسارى
۲ – آیه الله ربانى شیرازى
۳ – آیه الله سید محمود طالقانى
۴ – شهید محراب آیه الله قاضى طباطبایى
۵ – شهید محراب آیه الله سید اسدالله مدنى
۶ – آیه الله سید محمد صادق لواسانى
۷ – شهید آیه الله قدوسى
۸ – شهید آیه الله مرتضى مطهرى
۹ – آیه الله آخوند ملا على معصومى همدانى .


دوران مبارزه و اندیشه هاى سیاسى


آیه الله غفارى چون نیاکان شهیدش با هر نوع استبداد مبارزه مى کرد. زبان حق گوى او در اوج خفقان رژیم شاهى رسوا گر و افشا گر باطل بود.وى زمانى به مبارزات خود شدت بخشید و بر رژیم خودکامه و مستبد و خونخوار شاه حمله برد که روشنفکران خود فروخته و کمونیست هاى ملحد از رژیم منحوس شاه تجلیل مى کردند.این مجاهد نستوه بى اعتنا به یاوه سرایى هاى گروهکهاى چپ و راست ابوذر گونه به شاه ظالم مى تاخت .


همزمان با قیام تاریخى حضرت امام خمینى (ره ) در سال ۱۳۴۲ ش . آیه الله غفارى پشت سر امام از آرمانهاى والاى او پشتیبانى نمود و دوران رنج و محنت و زندان و حبس را سپرى نمود.در طول تحصیل در قم نیز هرگاه فرصتى مى یافت به روستاها و شهرهاى اطراف مى رفت و به مبارزات پیگیر با استبداد همچنین به اشاعه فرهنگى غنى اسلام مى پرداخت و اذهان پاک روستائیان را از غبار نیرنگ هاى رژیم مستبد شاه مى زدود.


آیه الله غفارى رژیم شاه را غاصب مى دانست و اعتقاد داشت رژیم پهلوى با کودتا بر سر کار آمده و باطل است لذا با اصل رژیم مخالف مى کرد. آن بزرگوار پس از مهاجرت به تهران در سال ۱۳۳۹ ش . رسما در جریان کار مبارزات سیاسى کشور قرار گرفت . البته آن زمان طبیعى بود که مبارزه با رژیم مستبد محمد رضا خانى روحیه اى خاص را طلب مى کرد و آیه الله مجاهد غفارى این روحیه والاى مبارزه با استبداد را داشت و از هر لحظه و هر زمان و مکانى نهایت بهره بردارى را مى کرد و علیه رژیم ستم شاهى سخن مى گفت عوامل استبداد نیز از او ترس و واهمه اى فوق العاده داشتند.


زندان و شکنجه


تمام دوران زندگى آیه الله غفارى با حکومت پهلوى و همراه با رنج و محنت بود. مشاهده اوضاع نابسامان ، مخالفت رژیم با روحانیت اصیل ، محدود کردن مبارزان مسلمان ، ترغیب و تشویق مردم به بى دینى و کشف حجاب ، آزادى عمل فرقه ضاله بهائیت ، و ریشه هاى افکار انحرافى همه و همه موجب مى شد که او لب به اعتراض گشاید و در هر موقعیتى افشاگرى نماید و چه رنجها و دردها که در این راه متحمل نشد.


آیه الله غفارى خودش بارها دستگیر و زندانى اما دستگیرى و حبس ‍ فرزندانش ، همسرش و برادرش رنج و درد او را مضاعف بلکه چند برابر مى کرد. لکن همانند مولاى خودش حضرت امام موسى کاظم علیه السلام چون کوه استوار وبا صلابت ایستادگى مى کرد و آنچه که عوامل طاغوت و ساواک را آزار مى داد روحیه مقاوم و استوار ایشان بود. به طور کلى حبس هاى شهید غفارى از سال ۱۳۴۰ آغاز و تا دى ماه ۱۳۵۳ ش . ادامه داشت ۱۳ سال آخر عمر شریفش سراسر مبارزه و جانفشانى در راه آرمانهاى مقدس امام خمینى بود. در سال ۱۳۴۱ سخنرانى هایش عموما به افشارگرى مواضع غیر اسلامى رژیم اختصاص داشت . و چندین بار مستقیما با دستگاه رژیم پهلوى درگیر شد.


در شب ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ ش . ماءمورین شاه به خانه اش هجوم آوردند و با لباس منزل او را به کمیته شهربانى بردند. در طول مدت بازداشت و در بازجویى ها اراده قاطع و شجاعت بى نظیر آیه الله غفارى تمامى ماموران را به حیرت واداشته بود. چرا که بازداشت ها بازجویى ها و حبس ها و شکنجه هاى بى رحمانه تنها کوچکترین اثر منفى در روح بزرگ و مقاوم او نداشت بلکه پس از هر باز زندانى شدن با روحیه اى قوى تر و شجاعتى بیشتر به مبارزه ادامه مى داد موقعى که زجر و شکنجه به سختى آزارش ‍ مى داد نام مبارک امام موسى بن جعفر علیه السلام را بر زبان مى راند.


و دیگر زندانیان را به استقامت و پایدارى و صبر دعوت مى کرد.حجه السلام هادى غفارى در مصاحبه اش با روزنامه اطلاعات در ۷ دى سال ۱۳۶۱ گفت : پس از جریان دستگیرى پدرم آیه الله غفارى نوشته اى را به ما مرقوم فرمودند که بدین قرار است :علت این همه گرفتارى ها، زندانى شدن ها، مبارزات با دولت جنایتکار خائن به دین اسلام و دخالت بى مورد او در مقدسات مذهبى و اجراى برنامه هاى ضد دینى دستگاه حاکمه است .اما اندیشه ناب سیاسى آیه الله غفارى را در بازجویى و متن بازجویى ساواک مى توان دریافت وقتى که از وى سوال شد:نظر شما نسبت به (آیه الله ) خمینى چیست ؟
جواب داد:
((من فکر مى کنم تنها کسى که مى تواند ایران را نجات دهد آیه الله خمینى است ))
و جمله شجاعانه و قهرمانه او که فرمود:
((دشمن خمینى کافر است )). کمر استبداد شاهى را شکست .
متن آخرین بازجویى که عینا در روزنامه جمهورى اسلامى چهارشنبه ۷ دى ۱۳۶۲ ش . نیز به چاپ رسیده و توسط ساواک انجام شده بود. به شرح زیر است :
س : چرا به زندان آورده شدید؟
ج : نمى دانم
س : آیا قبلا به زندان آمده اید؟
ج : نیامده ام ؛ آورده اند
س : نظر شما راجع به شاهنشاه آریا مهر چیست ؟
ج : ایشان باکودتاى پدرشان سرکار آمده اند و غاصبند؟
س : نظر شما راجع به حزب رستاخیز چیست ؟
ج : این حزب را شاه ساخته است و به مردم هیچ ربطى ندارد
و در پایان بازجویى این جمله را نوشت :
ععع ((والراد علیهم کالراد علینا و الراد علینا کالراد على الله و هو فى حدالشرک .
هم حجتى علیکم و انا حجه الله علیهم )) 


خدمات اجتماعى و عمرانى مذهبى


شهید آیه الله غفارى منشاء خیرات و خدمات بسیارى در زمینه هاى اجتماعى بود و در سه دوره متفاوت در طول زندگى از جمله نوجوانى در آذرشهر بین سالهاى ۳۰ – ۳۵ در قم و از سال ۳۵ تا ۵۳ در تهران اقدامات فراوان و مفیدى به حال جامعه داشت از جمله :
الف : احداث و تکمیل مساجد خاتم الاوصیاء – الهادى – شیخ فضل الله نورى در تهران .
ب : رسیدگى به محرومان و مستضعفان در تبریز – تهران و آذرشهر و…
ج : برپایى مجالس بحث و گفتگو در موضوعات علمى و فقهى . او عاشق خدمت به خلق خدا بود و از هر فرصت ممکن و بدست آمده بهره ها مى برد و در راه رضاى معبود قدم بر مى داشت .
مجالس وعظ و سخنرانى او نیز حال و هوایى دیگر داشت و چه بسیار از طبقات مختلف جامعه مخصوصا روشنفکران مذهبى ، دانشجویان و طلاب جوان دورش حلقه مى زدند و از انوار نورانى و دانش و تربیت وى بهره ها مى بردند.
امروز نتیجه تلاش و کوشش آیه الله غفارى را در شکوه و عظمت مسجد بزرگ شیخ فضل الله نورى در تهران و پایگاه و حوزه علمیه مسجد بزرگ خاتم الاوصیاء مى توان دید؛ اماکن مقدسى که روزگارى مرکز هجوم و حمله به رژیم ستم شاهى و ماءوى و پناهگاه مظلومان و انقلابیون و مستضعفان بود.
و همه آنها در سایه خدمات صادقانه و تلاشهاى خالصانه آن شهید والامقام است .


ویژگى هاى اخلاقى و جلوه هاى معنوى


آن شهید سعید مظفر بسیارى از جلوه هاى زیباى معنویت و اخلاق حسنه بود. براستى او متخلق به اخلاق الهى شده بودند. روح خدا ترسى بر او حاکم بود و عشق سرشارى به حضرت سبحان داشت حتى در شبهاى سخت زندان با دست و پاى مجروح و تن تب دار با زحمت زیاد وضو مى گرفت و نماز شب را با حالى خاص اقامه مى کرد.
وى در سنین کودکى در مسجد محراب (قاضى ) آذرشهر به نماز مى ایستاد و با خدایش راز و نیاز مى کرد. قناعت پیشه ، مهمان نواز، اهل بخشش بود. از اینکه مردم در حضورش باشند. و وقتشان را بگیرند خسته نمى شد. براى جوانان ارزش و احترامى خاص قایل بود در خانه با بچه ها بازى مى کرد. علیرغم روح پرخاش گرى در مقابل ظالمان ، عاطفه اى حساس و روحى لطیف نسبت به همسر و فرزندانش داشت او عارف انقلابى و زاهد جوانمرد بود و بالاخره نمونه و الگویى براى عاشقان شهادت .


آثار و تاءلیفات


آیه الله غفارى نه تنها در جبهه مبارزه با طاغوت پیشتاز بود و زندانهاى مخوف شاه او را از حرکت و شتاب باز نمى داشت بلکه هر روز پرشورتر از روز قبل به مبارزه بى امان ادامه مى داد، بلکه همواره همراه با مبارزه پیگیر با طاغوت ؛ فعالیتها و تلاشهاى علمى و عملى و ادبى و قلمى نیز داشت .
از جمله آثار قلمى آن بزرگوار، حاشیه مفصلى بر عروه الوثقى نوشته است . نوشته ها و آثار خطى گوناگون دیگرى معظم له داشته که در هجوم ساواک به منزلشان در چندین نوبت از بین رفته است بعضى نوارهاى سخنرانى و دست نوشته هایى نیز از آن بزرگوار مانده است .
و از جمله آثار علمى و ادبى قطعات جذاب و شیوایى است که منتسب به شهید آیه الله غفارى است و از مصادیق آنها سروده ذیل مى باشد.

عاشق چو رو به کعبه صدق و صفا کند
احرام خود ز کسوت صبر و رضا کند
در پیش راه بادیه گیر غریب وار
ترک عشیره و بلد و اقربا کند
از صدق چون قدم بنهند در فناى عشق
اول به پاى دوست سر و جان را فدا کند
آنجا که موقف عرفات محبت است
برجاى سنگریزه سر از کف رها کند
آنگاه دست و روى نشوید زخون خویش
برخیزد و نماز شهادت ادا کند

لازم به یادآورى است که اشعار و سروده هاى فوق از میان نوشتجات دوران زندان به دست آمده است .


عروج و شهادت


انقلاب اسلامى ما به رهبرى امام خمینى (ره ) ثمره از جان گذشتگى فرزانگانى است که در اوج خفقان ، فریاد آزادى و آزادگى سر دادند.و در راه تحقق حکومت عدل اسلامى ایثار گرانه و با تحمل سختى ها – زندانها و شکنجه ها عاشقانه دعوت حق را لبیک گفتند و شهید غفارى آن مبارز نستوه و شهید همیشه زنده تاریخ اعتقاد داشت که :((شهادت تحفه اى است از جانب خداوند متعال که به بندگانش هدیه مى شود)).


و انصافا به عقیده صاحب نظران ما شهادت آیه الله حسین غفارى در زندان مخوف ساواک ضربه اى کمرشکن بر رژیم فساد شاهنشاهى بود.
این عاشق و عارف مجاهد پس از سالها تلاش ، مجاهدات ، استقامت صبر و پایدارى زندان و شکنجه عاقبت دعایش مستجاب شد و در غروب ششم دى ماه سال ۱۳۵۳ ش . آیه الله غفارى در اوج مظلومیت اما سرافرازانه چون سرو سهى در محبس تنگ و تاریک و ظلماتى شاهى با دست و پاى شکسته و دندانهاى خرد شده و محاسن زخمى خونین به دیار ابدیت شتافت و روح بلندش پس از ۱۳ سال تحمل زجر شکنجه به ملکوت اعلى پیوست .


ساواک شبانه پیکر مطهر او را به قم فرستاد تا مظلومانه دفن شود؛ ولى طلاب و مردم قم از موضوع با خبر شدند و در تشیع جنازه با شکوه ایشان در صبح روز ۷ دى ماه ۱۳۵۳ ش . شرکت کردند و با فریاد غفارى ما کشته شد به خون خود آغشته شد پیکر مطهر این اسوه مقاومت را از حرم حضرت معصومه علیه السلام تا قبرستان دارالسلام قم تشییع کردند و در مراسم تدفین این شهید بزرگوار، همرزمش شهید آیه الله قدوسى حاضر شد و تلقین خواندند لازم به تذکر است که در جریان تشییع ، تعدادى از تشییع کنندگان و فامیل شهید غفارى دستگیر و زندانى شدند.


پیامها و اعلامیه ها:


همزمان با شهادت شهید غفارى در زندان ستم شاهى و دفن ایشان در قم پیامها و اطلاعیه هاى مختلفى از طرف گروههاى انقلابى در داخل و خارج از کشور منتشر شد از جمله :دانشجویان مسلمان خارج از کشور با پخش تصاویر – پوستر و صدور اعلامیه هایى شهادت این شهید والامقام را به ملت ایران و امام بزرگوار امت تسلیت گفتند و جنایات شاه و دار و دسته او را محکوم کردند.
پس از پیروزى انقلابى اسلامى و در سالگرد شهادت شهید غفارى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم – جامعه روحانیت مبارز تهران – حزب جمهورى اسلامى – سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى – جمعیت موتلف اسلامى – فداییان اسلام دانشجویان مسلمان دانشگاه تهران و شخصیتهاى مختلف کشورى و سیاسى پیامهاى جداگانه اى منتشر نمودند.


منابع


۱- کتاب شهداى روحانیت شیعه نوشته على ربانى خلخالى
۲- کتاب خاطرات هادى غفارى از انتشارات حوزه هنرى سازمان تبلیغات اسلامى
۳- کتاب یکصدسال مبارزه روحانیت اسلام عقیقى بخشایشى
۴- نشریه امید انقلاب ، ۱۴ خرداد ۱۳۷۳ ش .
۵- تاریخ سیاسى ایران ، جلال الدین مدنى
۶- اطلاعات ارائه شده از طرف برخى از شخصیت ها از جمله الف : آیه الله سید على میر غفارى آذرشهر ب : حجه الاسلام و المسلمین مقدس زاده ج : آیه الله مجتهد شبسترى د: حاج عباس آقا عباسپور
۷- تلخیص از شرح حال شهید غفارى تاءلیف حمید صبرى
۸- کتاب انقلاب اسلامى بروایت اسناد ساواک (انتشارات سروش )

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه و مصاحبه با حکیم علامه آیت الله محمد تقی جعفرى

تولدم در تبریز در حدود سال ۱۳۰۴ است دودمان ما از نظر سطح اقتصادى پائین بود، ولى صفاى عجیبى در دودمان ما حاکمیت داشت مخصوصا پدرم که معروف به صدق و صفا بود من از پیرمردهاى تبریز شنیدم که از پدرم دروغ شنیده نشد. این را از پدرم پرسیدم گفت : بله یادم نمى آید از سن بلوغ به این طرف دروغ گفته باشم او سواد نداشت درس نخوانده بود ولى وضع روحیه اش از نظر وارستگى و تقوى و صدق و عشق شدیدى که به کار داشت نمونه بود. کارش در نانوایى بود و پدرش نزد توتونچى بود وقتى از دنیا رفت مال دنیا براى او به جاى نگذاشت و هر چه داشت براى علاج بیمارى اش خرج شد.
و مجبور شد کارگرى کند و کارى در نانوایى یاد گرفت ولى چون فوق العاده با تقوى و وارسته و کارى بود محبوبیت عجیبى بین مردم داشت و عائله را به هر حال اداره مى کرد. پس از مدتى احساس کردم که از نظر روحى به دروس معنوى و الهى بیشتر از دبستانها و دبیرستان ها علاقه دارم در آن زمان از مرکز دستورى رسید که باید دانش آموزان لباس یک رنگ بپوشند که یادم هست رنگ طوسى بود و پدرم توانایى نداشت که آن لباس را تهیه کند، لذا وقتى به مدرسه آمدیم با اینگونه شاگرد اول بودم .
من و برادرم میرزا محمد جعفر را نگذاشتند به کلاس برویم و هنوز تلخى حادثه آن روز را فراموش نمى کنم ، که همین حادثه باعث شد که دبستان را رها کردم .
البته علت اصلى این که دبستان را رها کردم این بود که پدرم نتوانست از نظر وضع مالى ما را اداره کند و مجبور شد که مانع از مدرسه رفتن ما گردد، تا برویم کار کنیم . آن موقع از طرف وزارت معارف اعلام کردند که مخارج مرا مى دهند چون درسهایم خوب بود علاقه داشتند که ما در مدرسه باشیم ولى پدرم راضى نشد و گفت نه ، چون فکر مى کرد احساس منت به وجود مى آید، ما را فرستاد تا برویم کار کنیم .
بعد از رها کردن درس ، گویا یک شب در خواب صحبت مى کردم که پدرم بیدار بوده و مى شنود که من یک شعرى خواندم ، آن شعر الان دقیقا خاطرم نیست ولى مضمونش این بود که مراد و هدف و مقصود ما که علم علیهاالسلام بود روزگار از دست ما گرفت . چنین مضمونى را پدرم شنیده بود. صبح که از خواب بیدار شدم ایشان گفت که دیشب خواب مى دیدى ؟ فکر کردم و گفتم بله گفت در خواب چه مى گفتید؟ من درست یادم نمانده بود، گفتم که در خواب حال ناراحتى داشتم از اینکه از درس محروم شدم و این شعر را خواندم . پدرم گفت : من دقیقا نمى دانم ولى چنین الفاظى گفتى . بعد گفت خیلى خوب حالا که میلت است با برادر بزرگترت درس را ادامه بده رفتیم مدرسهطالبیه و آنجا از اول صرف و نحو را شروع کردیم و خواندیم .
تقریبا اوائل جنگ دوم جهانى بود من دیدم که ابوى نمى تواند زندگى من و برادرم را اداره کند پس مجبور شدیم که کار کینم یعنى هم کار کنیم و هم درس بخوانیم . مدتى تا ظهر کار مى کردیم و بعد از ظهر به مدرسه طالبیه مى رفتیم .
گاهى هم بالعکس مى شد. پیش از ظهرها درس مى خواندیم و بعد از ظهرها کار مى کردیم یک سال یا دو سال وضع به همین روال و منوال گذشت . ….
تا اینکه به تهران آمدیم . این سفر در زمان مرحوم آقا میرزا مهدى آشتیانى رحمت الله علیه بود بعد من مشرف شدم به قم .
بیش از یکسال در قم نبودم که به من خبر دادند والده در تبریز دیه از جهان فرو بسته من هم برگشتم به تبریز. آن موقع در تبریز مرحوم آیت الله آقاى حاج میرزا فتاح شهیدى از مجتهدین بسیار زبر دست و از اوتاد به شمار مى رفت خیلى با تقوى و وزین مرد بزرگى بود، خدمتشان رسیدیم و چند ماه در تبریز بودیم که ایشان به من گفت شما بروید به نجف ، عمده محرک ، ما براى نجف همین مرحوم شهیدى شد. یادم مى آید که مقدارى از وسائلش را هم ایشان فراهم کرد و مقدمات مسافرت را رو به راه کرد و مقدارى هم به ما پول داد و دو جعبه شیرینى هم تهیه کرد، مخصوصا این یادم هست .
وقتى به نجف رسیدم پس از دو سه روز کسالت شدیدى گرفتم اسم خاص ‍ این ناراحتى را نمى دانستم اما بدنم را که مى خاراندم جایش سرخ مى شد و باد مى کرد خیلى ناراحت بودم از آقایان مدرس مدرسه آمدند و گویا من حالم خیلى ناجور بود چون اینها از من فارسى سوال کرده بودند که چیست و حالتان چطور است و من هم به ترکى جواب داده بودم . اینها هم ترکى نمى دانستند و رفته بودند از مدرسه دیگر که معروف به مدرسه باکوبه اى هاست آقا شیخ نصرالله شبسترى را آورده بودند که ایشان آذربایجانى بود و ترکى مى دانست .
ایشان هم که روحانى بسیار خوب و وارسته اى است . خدا حفظش کند از من سوال کرد که شما کى آمدید و جز اینها رفت یک آشى پخت و گوشت هم ریخته بود ۵-۶ روز بود که من هیچ نخورده بودم آن آش خیلى به ما لذت داد و مزه داشت بعد شرفیاب شدم به زیارت امیر المومنین علیه السلام و گفتم که خلاصه ما را بیش از این امتحان نکن . حالم خوب شد و افتادیم دوباره در کار.
داستانهاى این جورى زیاد بود ولى روح خیلى نشاط داشت و مصائب مادى و مادیات واقعا ناچیز نمودار مى شد و در این باره من حوادث بسیار زیادى دیدم که بهت آور بود.
وقتى که آمدم ایران خدمت آیت الله بروجردى رسیدم و ایشان فرمودند که بمانید قم و درسى را شروع کنید آن موقع آب قم با طبع و مزاج من ناسازگار نبود. به ایشان عرض کردم که اگر اجازه بفرمائید یا به تهران بروم یا مشهد و آب قم به من نمى سازد. ایشان هم ما را مخیر کرده و فرمودند: بسیار خوب ، هر کجا میل دارید بروید و اقامت کنید در حدود یکسال در مشهد بودم . درسهایى شروع شد و در زمان مرحوم آیت الله میلانى حوزه مشهد خیلى فعال و پر تحرک بود. طلبه هاى برجسته خوبى مشغول کار شدند. دیگر چون دیدم باز آب مشهد به نساخت آمدم به تهران
 درس زندگی//سید رضا حسینی

مصاحبه با استاد، آیت اللّه محمد تقى جعفرى

من در حدود سال ۱۳۰۴ در تبریز متولد شدم . تحصیلات مقدماتى را در همان شهر گذراندم و بعد براى ادامه تحصیل به تهران آمدم . مقدارى از متن رسائل ، مکاسب مانده بود که در تهران خواندم . همچنین در درس مرحوم آیت اللّه آقا شیخ محمد رضا تنکابنى (ابوى آقاى فلسفى ) نیز شرکت مى کردم . در این زمان مرحوم آقا میرزا مهدى آشتیانى در مدرسه مروى معقول تدریس مى کردند که من با اشتیاق کامل و میل فراوان ، در این درس نیز حضور داشتم .

 البته من از همان ابتداى تحصیل علاقه زیادى به معقول داشتم و در وجودم میل به هستى شناسى موج مى زد. چند روز پیش یکى از همدوره هاى گذشته این جا آمده بود، در ضمن صحبت مى گفت : شما از همان دوران سیوطى و مغنى علاقه به معقول داشتید. به خاطرم مى آورد که پیش چه کسانى براى درس مى رفتیم و چه مباحثه هایى داشتیم . بعد از تهران مشرف شدم به قم . زمان آقایان اربعه بود، آیات عظام : مرحوم صدر، مرحوم خوانسارى ، مرحوم حجت و مرحوم فیض ، رحمت اللّه علیهم جمیعا. حدود یک سال از آمدن من به قم گذشته بود که نامه اى از تبریز آمد که مادرتان مریض است ، من برگشتم تبریز. البته ایشان فوت کرده بودند. در تبریز مرحوم آیت اللّه میرزا فتاح شهیدى ، صاحب حاشیه بر مکاسب ، به من اصرار زیاد کردند که نجف بروم و مى فرمودند: نه تهران بمان ، نه قم ، بروید نجف . مقدار زیادى از مقدمات سفر را هم ایشان تهیه کردند و رهسپار نجف شدیم .
 
زمانى که من وارد نجف شدم یکى دو هفته بعد از فوت دو بزرگوار مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانى ، معروف به کمپانى و مرحوم آقا ضیاء بود. این موقع بود. من یکبار دیگر جلد دوم کفایه را در نجف خواندم و بعد رفتم درس خارج . اولین درس خارج من درس مرحوم حاج شیخ کاظم شیرازى بود. مرحوم حاج شیخ کاظم شیرازى بسیار مرد مربى و فقیه با اخلاقى بود. با اخلاق و فقیه ، از این رو درس بسیار سازنده اى داشت .
ایشان بسیار مورد توجه آیات و مراجع عظام بخصوص مرحوم آیت اللّه میرزا محمد تقى شیرازى بود. مقدار زیادى از طهارت و مکاسب محرمه را از حضور ایشان استفاده کردم . بعدها نیز ایشان یک دوره طهارت در مدرسه قوام فرمودند که من حضور داشتم . همزمان با دروس ‍ فقه ، در درس اصول آیت اللّه خوئى شرکت مى کردم . همچنین در اصول ، خارج مقالات آقا ضیاء را خدمت مرحوم آقا میرزا حسن یزدى خواندم ؛ چرا که به دقتهاى مرحوم آقا ضیاء در اصول علاقه مند بودم . ایشان براستى در اصول مرد دقیقى بود.
 
یک درس هم خدمت آیت اللّه سید محمود شاهرودى مى رفتم که مکاسب محرمه بود. یک مقدارى از خیارات را نیز از حضور ایشان بهره مند گشتم .
حدود یکسال و نیم خدمت مرحوم آیت اللّه حکیم بودم که ایشان عروه مى فرمودند همین مستمسک که نوشتند در ماه هاى مبارک هم درسهاى ایام تعطیلى داشتم ، از جمله قاعده فراغ و تجاوز را یک ماه خدمت مرحوم آیت اللّه سید جمال گلپایگانى خواندم . و کتاب رضاع را در یک ماه مبارک خدمت آیت اللّه سید عبدالهادى شیرازى بودم . در فقه مدت هفت سال من خدمت آیت اللّه سید عبدالهادى شیرازى بودم و در جلسه حاشیه بر عروه ایشان حضور داشتم که بسیار از نظر فقاهى پر برکت بود. یکى از عالى ترین ایام زندگانى من ، همین مدت هفت سال است که خدمت ایشان بودم . مرحوم آقا سید عبدالهادى ، مرد علم و عمل و براستى تجسمى از معرفت و تقوا بود. در علم اصول ، مدت یازده سال من خدمت آیت اللّه خوئى بودم که تقریبا دو دوره مى شد؛ چرا که هر دوره درس اصول ایشان در آن زمان حدود ۵ تا ۶ سال طول مى کشید.
 
مقدارى هم درس اصول مرحوم آیت اللّه آقا سید محمد هادى میلانى شرکت کردم و همچنین در فقه کتاب اجاره را خدمت ایشان خواندم . فقه و اصول ما در نجف به خوبى پیش رفت . خداوند به ما اساتید خوب و کم نظیرى عنایت کرده بود و من توانستم از حضور آنها بهره ها ببرم .
 
و اما کارهایى که در فقه و اصول انجام داده ام تقریرات دو دوره اصول را که خدمت آیت اللّه خوئى بودم نوشتم که جزواتش در نجف دست به دست دوستان مى گشت . اکنون هم بعضى از جزواتش پیش من نیست از این میان بحث الامر بین الامرینچاپ شد و اولین نگارش من به زبان عربى است . در فقه هم رساله رضاع را نوشتم و حواشى کم و بیش نیز بر بعضى از ابواب فقه دارم . مدت سه سال آخر اقامت در نجف نیز درس خارج مى گفتم در مسجد هندى خارج مکاسب شروع کرده بودم .
از ابتداى آشنایى با مکاسب ، من خیلى به این کتاب علاقه پیدا کرده بودم کتاب عجیبى است عظمت شیخ انصارى ، رحمه اللّه علیه ، به خوبى در این کتاب متجلى شده است . خارج اصول هم مى گفتم که عمده نظر من بر کفایه مرحوم آخوند بود. و امّا فلسفه و معارف دیگر، باید عرض کنم پس از تحصیلات فلسفه و معارف مربوطه در خدمت مرحوم آقا میرزا مهدى آشتیانى در تهران و مرحوم آقا شیخ صدر قفقازى و آقا شیخ مرتضوى طالقانى در نجف اشرف ، که البته سالهاى زیادى طول کشید، در این مقوله چه در نجف و چه در تهران تدریسهاى فراوان داشته ام .
 
اما درباره فلسفه ها و علوم انسانى از دیدگاه هاى متفکران جوامع خارجى ، اگر چه من در نجف از طریق کتابهایى که از مصر و ایران و ترکیه و لبنان وارد نجف مى شد، با معارف و علوم مغرب زمین آشنا شدم ، ولى بعدها با شدت تلاش در این مقوله ، مجبور شدم مخصوصا در تهران از آشنایان کامل به زبانهاى خارجى درباره ترجمه ها استفاده کنم .
 
در این جا یک نکته را هم متذکر مى شوم و آن این است که چون بعضى از ترجمه ها قابل اعتماد نیست ، لذا چنانکه در مجلد ۱۴ از تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى ، در خاتمه بیان کرده ام ، در آن موارد که چاره اى جز رجوع به ترجمه مشخصى نداشتم ، مطالبى را که آن ترجمه ارائه کرده است ، مورد بررسى قرار داده ام ، بدون این که آنها را به طور یقین به متفکرى که مترجم مطالب او را ترجمه کرده است ، نسبت بدهم .
و به موازت کاربر روى اصول و فلسفه اسلامى به فراگیرى این علوم و معارف نیز مى پرداختم ؛ اما تلاش و کار در فقه و اصول را هرگز رها نمى کردم . به خاطر دارم آن گاه که مى خواستم از نجف به ایران باز گردم ، یکى ازبزرگان به من فرمود: جعفرى ! در ایران فقط فقه و اصول نیست مردم به مطالب دیگر هم نیاز دارند.
بعضى ها هم به من گفته اند:جعفرى ! مردم به فلسفه و علوم انسانى از دیدگاه هاى متفکران نیز احتیاج دارند.
اکنون نیز من اگر این نوشته ها و تحقیقاتم را ضرورى و لازم ندانم و پرداختن به آنها واجب نشمارم ، قطعا مى پردازم به تدریس فقه و اصول و درسهاى رسمى حوزه . ولى من اینها را واجب مى دانم ، چون جاى آنها در اجتماع خالى است و اجتماع ما به آنها نیازمند است .
 ایینه داران حقیقت مجله حوزه تیر ۶۶
استاد علامه محمد تقی جعفری قدس سره به سال ۱۳۰۴ خورشیدی در شهر تبریز متولد شد و پس از تحصیلات عالیه علوم اسلامی در شهر تبریز، طهران، قم و نجف اشرف در محضر آیات عظام، میرزا فتاح شهیدی، شیخ محمدرضا تنکابنی، شیخ کاظم شیرازی، سید عبدالهادی شیرازی، سید ابوالقاسم خویی و سید محسن حکیم کسب فیض نمود.تا حال حاضر بیش از هشتاد اثر از آثار استاد به طبع رسیده است و چاپ بعضی از آنان همچون شرح مثنوی در ۱۵ جلد مکرر را تجدید گردیده است. ضمناً تحت نظارت ایشان و طی ۱۲ سال کاملترین کشف الابیات مثنوی مولوی در ۴ جلد رحلی تحت عنوان «از دریا به دریا» منتشر شده است.
از آثار برجسته ایشان شرح و تفسیر بر نهج البلاغه می باشد که ۲۷ جلد آن به زبان فارسی چاپ و منتشر شده است. دیگر اثر نفیس استاد جعفری، در زمینه بررسی و مقایسه افکار مولانا با فلسفه ها و جهان بینی های شرق و غرب می باشد که تحت عنوان مولوی و جهان بینی ها چاپ شده است.
در زمینه حقوق بشر و مقایسه آن با حقوق بشر در اسلام، کتاب مفصل و مشروحی به قلم ایشان منتشر شده که نظریات جدید آن در کنفرانس اسلامی طرح ومورد استفاده قرار گرفته است. کتاب مزبور به زبان انگلیسی نیز ترجمه و چاپ شده است و به زبان ژاپنی توسط یکی از اساتید دانشگاه ناکویا در دست ترجمه است.
بیش از ۶۰ کتاب و مقاله دیگر استاد علامه جعفری هنوز منتشر نشده و در آینده به طبع خواهند رسید. که به این ترتیب مجموعه آثار منتشر نشده ایشان متجاوز از ۱۵۰ عنوان می گردد. کتاب های ایشان در زمینه های: فقه، علوم سیاسی، روان شناسی، علوم تربیتی، معارف اسلامی، نظریه زیبایی و هنر در اسلام مباحث فلسفی و کلامی، مشحون از آرا و نظریات ابتکاری و بدیع است.
تاکنون ده ها نویسنده، استاد و محقق و متفکر از سراسر جهان با ایشان مذاکرات علمی داشته اند که بیش از ۵۰ فقره از این مذاکرات در ۲ جلد کتاب تحت عنوان «تکاپوی اندیشه ها» منتشر شده است.
لازم به ذکر است که مکاتبات علمی علامه جعفری با برتراند راسل فیلسوف شهیر انگلیسی که طی آنها، استاد جعفری به برخی از نظریات راسل انتقاد وارد ساخته، در بعضی از کتاب های ایشان مثل: نقد و بررسی افکار راسل، توضیح و بررسی مصاحبه راسل ـ وایت مکرر به چاپ رسیده است. همچنین کتابی تحت عنوان «بررسی و نقد سرگذشت اندیشه ها» حاوی تحلیل و نقد نظریات آلفرد نورث وایتهد پدر منطق ریاضی که یکی از بزرگترین فلاسفه اروپا می باشد، چاپ و منتشر شده است.ضمناً کتاب هایی به قلم ایشان در نقد و تحلیل فلسفه پوزیتیویستی و نئوپوزیتیویستی معاصر غرب چاپ و منتشر شده است. که از آن جمله می توان به شرح و نقد نظریات کانت، هگل، دکارت و دیوید هیوم اشاره نمود.
استاد فقید علامه محمد تقی جعفری (ره) بر اثر بیماری در تاریخ ۲۵/۸/۱۳۷۷ به رحمت ایزدی پیوست. روحش شاد و یادش گرامی باد.
فهرست آثار علامه محمدتقی جعفری (قدس سره)در فقه:

۱ـ رسائل فقهی که شامل مطالب زیر است:

  1. ـ طهارت اهل کتاب
  2. ـ ذبایح اهل کتاب
  3. ـ عدم انحصار زکات در موارد نه گانه
  4. ـ قاعده لاضرر و لاضرار
  5. ـ حلیت و حرمت گوشت انواع حیوانات
  6. ـ حقوق حیوانات در فقه اسلامی
  7. ـ کیفر سرقت در اسلام
  8. ـ مقایسه حقوق بشر در اسلام و غرب
  9. ـ بحثی درباره امر به معروف و نهی از منکر
  10. ـ حرمت سقط جنین
  11. ـ مسئولیت مدنی ناشی از جرم کودکان بزهکار در فقه و حقوق اسلامی

۲ـ حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب (فارسی و انگلیسی)
۳ـ الرضاع

در فلسفه:

۱ـ جبر و اختیار
۲ـ مجموعه مقالات که شامل موضوعات زیر است:

  1. ـ برهان کمالی دکارت بر وجود خداوند
  2. ـ برهان کمالی (وجویی) در اثبات خدا
  3. ـ هدف زندگی
  4. ـ مقدمه ای بر مفهوم فلسفه مالکیت
  5. ـ حرکت و تحول
  6. ـ حرکت و تحول از دیدگاه قرآن
  7. ـ طبیعت و ماورای طبیعت
  8. ـ علم در خدمت انسان
  9. ـ رابطه علم و حقیقت
  10. ـ علم و عرفان از دیدگاه ابن سینا
  11. ـ علم از دیدگاه اسلام
  12. ـ امید و انتظار

۳ـ ارتباط انسان و جهان
۴ـ ایده آل زندگی و زندگی ایده آل
۵ـ نقد نظریات دیوید هیوم در چهار موضوع فلسفی

  1. ـ مفاهیم و اندیشه های مجرد
  2. ـ خویشتن
  3. ـ علیت
  4. ـ استی و بایستی

۷ـ بررسی و نقد برگزیده افکار راسل
۸ـ زیبایی وهنر از دیدگاه اسلام
۹ـ حکمت اصول سیاسی اسلام (فلسفه سیاسی اسلام) این کتاب ترجمه و تفسیر فرمان مبارک حضرت امیر المؤمنین (ع) به مالک اشتر است.
۱۰ـ بررسی و نقد کتاب (سرگذشت اندیشه ها) که مهمترین کتاب آلفرد نورث وایتهد در فلسفه مغرب زمین است.
۱۱ـ پیام خرد،‌ این کتاب حاوی تعدادی از سخنرانی های بین المللی می باشد که به عنوان نمونه می توان به سخنان ایشان تحت عنوان (تقسیم بندی فلسفه ها) در یونان در دانشگاه آتن اشاره نمود.

پس از این سخنرانی و بیان این تقسیم بندی جدید در فلسفه، آقای پروفسور «موچوبولوس» استاد بزرگ فلسفه در دانشگاه آتن درباره استاد علامه جعفری این مطالب را بیان کرد: همان گونه که در معرفی استاد گفتم: ایشان بسیار عمیق به مسائل می نگرند. امروز شما آقایان و خانم ها با سخنرانی علامه جعفری می توانید این موضوع را تأئید کنید که استاد علامه جعفری تقسیم بندی جدیدی را که برای علم و فلسفه و انواع آن مطرح کرده اند بسیار جالب است و با توجه به افکار ایشان می توان خطوط اصلی فلسفه و وظایف آینده فیلسوف را تعیین کرد.

۱۲ـ فلسفه دین
۱۳ـ تحقیقی در فلسفه علم
۱۴ـ فلسفه و هدف زندگی
۱۵ـ فلسفه و نقد سکولاریزم
۱۶ـ مقدمه ای بر فلسفه
۱۷ـ مولوی و جهان بینی ها
۱۸ـ تعاون الدین و العلم
۱۹ـ الامر بین الامرین
۲۰ـ نهایت الادراک الواقعی بین الفلسفه القدیمه و الحدیثه
۲۱ـ آفرینش و انسان
۲۲ـ موسیقی از دیدگاه فلسفی و روانی

در عرفان:
۱ـ عرفان اسلامی

۲ـ آیا شریعت طریقت و حقیقت با یکدیگر متفاوتند؟
۳ـ نیایش امام حسین (ع) در صحرای عرفات (به زبان فارسی و عربی)
۴ـ تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی (۱۵ جلد)
۵ـ حضرت علی (ع) و عرفان
۶ـ علل و عوامل جذابیت سخنان مولوی

در علم النفس:
۱ـ آیا جنگ در طبیعت انسان است؟

۲ـ وجدان

در معارف اسلامی:
۱ـ ترجمه و تفسیر نهج البلاغه (۲۷ جلد)

۲ـ ترجمه کامل نهج البلاغه (۱ جلد)
۳ـ انسان در دیدگاه قرآن
۴ـ مبدا اعلا
۵ـ امام حسین (ع) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت
۶ـ شناخت انسان در تصعید حیات تکاملی
۷ـ علم از دیدگاه علی
۸ـ علم و دین در حیات معقول
۹ـ اخلاق و مذهب
۱۰ـ شناخت از دیدگاه علمی و قرآن

در ادبیات و تحقیقات در مبانی آنها:
۱ـ سه شاعر (حافظ، سعدی، نظامی)

۲ـ حکمیت و اخلاق و عرفان در شعر نظامی گنجوی (به زبان فارس یو روسی)
۳ـ تحلیل شخصیت خیام (بررسی آرا فلسفی، ادبی، علمی و دینی)
۴ـ از دریا به دریا (کشف الابیات مثنوی مولوی در ۴ جلد)

در مباحث علمی:
۱ـ عمل تجوید ذهن

۲ـ بحثی در قانون تعادل در روش تجزیه ای و ترکیبی
۳ـ دانش ها و ارزش ها در مجرای قوانین علمی

در مدیریت:
۱- انگیزش مدیریت در اسلام و نقد انگیزش های معاصر

در فرهنگ:
۱ـ فرهنگ پیرو ـ فرهنگ پیشرو

۲ـ طرحی برای انقلاب فرهنگی

 

زندگینامه آیت الله میرزا جواد  ملکی تبریزی

آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی

روزهاى زندگانى انسان ، ایام هجرت او از ((عالم قدس )) است تا در کلاس تربیت و خودسازى شرکت کند و در مدرسه آفرینش حضور یابد و پس از چندى به ابدیت رجعت کرده ، در دیار قرب قرار گیرد.

از طلوع خورشید حیات تاکنون چهره هایى تابناک ، این کلاس را با بهترین امتیاز پشت سر گذاشته و با دستیابى به قله قدس و معرفت ، ((مقام آدمیت )) را کسب کرده اند.

عارف فرزانه و عالم وارسته ، ((حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى )) از جمله انسانهاى هوشمندى بود که سرمایه عمر خویش را با خداى خود سودا نمود و بر لحظه لحظه آن دیده بصیرت آمیز و ژرف نگر گشود. مدتى به ((تحصیل )) پرداخت و زمانى ((تدریس )) را پیشه خود ساخت و عمرى را به ((تهذیب )) خود و دیگران گذراند. و سرانجام با نفس ‍ مسیحایى خویش ((روح الله )) پرورید و ((چلچراغ هدایت و رستگارى )) در شبستان حوزه آویخت .

اینک نسیم لطف الهى ، فرصتى بهارگونه برایمان پدید آورده است ، با هم گذرى شتابان و سیرى سریع بر زندگانى آن فرهیخته والا گوهر مى نماییم تا از آبشار معرفت وى ، زلال اندیشه و جرعه هاى ناب از آن خود سازیم .

میلاد میرزا

خورشید قرن سیزدهم هجرى رو به افول بود که تبریز لبریز از شادى و سرور شد. ((لطف )) الهى پسرى زیبا به خاندان ((حاج میرزا شفیع )) داد که ((جواد))ش نام نهادند. گلخنده هاى شادى و شور بر چهره اهل خانه نشسته بود و همگان بوسه سپاس به درگاه الهى مى زدند. پدر طفل به پاس ‍ این نعمت ، چندین روز مردم شهر را از ((سفره نعمت )) خود بهره مند ساخت .
((جواد)) در دامان مادرى مهربان و پدرى صالح مراحل رشد و ترقى را پیمود و سالهاى کودکى هر یک ، دفترى نوبر دیدگان وى مى گشود.

شیرین جرعه هاى معرفت

پاى همت به مدرسه نهاد و با کمال ادب و فروتنى زانوى تعلم در مقابل استاد بر زمین زد. صرف ، نحو، منطق ، معانى بیان و دروس مقدماتى دیگر را در تبریز فراگرفت و پس از مدتى ((سطح )) را به پایان رساند. روشنى باران نور در سرزمین وجودش وى را راهى دیار یار ساخت و به سوى نجف اشرف هدایت نمود.

بسان عبدى ذلیل و مریدى فقیر، پاى ارادت بر صحن ولاى خود نهاد و با قدمهاى همراه با محبت خویش به سوى ((ضریح ولایت )) شتافت و از آن حضرت استمداد ((تحصیل و تهذیب )) نمود.

چندى از ورود او به نجف اشرف نگذشته بود که عشق ولایت کارى کارستان کرد و شعله هایى هدایت یکى پس از دیگرى رخ نشان داد. دست تقدیر پاى او را به درس محدث محقق ، میرزا حسین نورى کشاند و اندیشه با شکوه وى را از انبوه دانش و بینش ، فقیه وارسته آیه الله حاج آقا رضا همدانى بارورتر ساخت . ثمرآفرین خوشه هاى فکر و اندیشه میرزا جواد آقا با حضور در درس آخوند ملامحمدکاظم خراسانى چشمگیرتر شد و تابناکى چهره وجود او با آشنایى با آخوند ملا حسینقلى همدانى افزون گردید؛ هم او که بسان اکسیرى ، میرزا جوادآقا از ملک به ملکوت رسانید، کسى که نسیم نگاهش غبار رذایل را از صفحه جان انسانها مى شست و تاءثیرى ژرف در کلامش دیده مى شد.
چلچراغ بیدارى
سالهاى هجرت و روزهاى تشرف در نجف با انبوه برکات همراه بود و تلاش ‍ بسیار در راه تحصیل و تهذیب رهاوردهاى مبارکى در پى داشت . تا اینکه میرزا جواد آقا در سال ۱۳۲۱ قمرى / ۱۲۷۰ ش . آهنگ رجعت به ایران کرد و به زادگاهش تبریز وارد شد.
جاذبه معنوى او روشن ضمیران پاک را بسان پروانه هایى عاشق گرداگردش ‍ به پرواز درآورد و از محضر پرفیض وى آنان را سیراب ساخت .
دانش پژوهان از بارش دانش وى بهره مى بردند و مردم نیز با قلبى مطمئن و روحى پرشور اطراف او حلقه مى زدند. در این سالها بود که واقعه مشروطه پدید آمد و ارتش روسیه بخشى از آذربایجان را اشغال کرد، مردم بى پناه آن خطه به خاک و خون کشیده شدند و شهر تبریز محاصره گردید. راهى غیر از ترک دیار باقى نماند. از این رو حاج میرزاجوادآقا به دور از چشم متجاوزان رو به سوى تهران گذارد و از آنجا به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام شتافت . سپس به قم مهاجرت کرد و این شهر را وطن دوم خویش قرار داد.
ارمغان ارزشمند دوران تحصیل و تدریس حاج میرزا جواد آقا، ژرف نگرى و اندیشمندى بسیار نسبت به اوضاع جهان بود. وى صاحب سیرتى سیاسى شده بود و هماره حوادث را با دیده بصیرت و بینش مى نگریست . حکومت زمان خود را مردود مى دانست و صاحب منصبان را افرادى ناپاک و غاصب مى شمرد. هیچ گاه روى خوش به آنان نشان نمى داد و با زبان دعا، ناخرسندى خویش را نسبت به اوضاع ابراز مى نمود.

افرادى که براى مشورت به حضورش مى شتافتند از قبول کارهاى دولتى منصرف مى ساخت و سردمداران حکومت را همچون ستمگران بى امیه و بنى عباس قلمداد مى کرد.

تدریس و تهذیب در قم

سال ۱۳۲۹ ق . قم پذیراى وجود حاج میرزا جواد آقا شد. در آن ایام این شهر از حداقل امکانات محروم بود، جمعیتى اندک داشت و هنوز حوزه علمیه مقدس و پر برکتشان تاءسیس نشده بود.این عارف فرزانه اندکى پس از ورود، به درخواست برخى از افراد پارسا، جلسات درس و محافل اخلاق بپا کرد.

درس ((فقه )) که متن آن مفاتیح فیض کاشانى بود و در پى آن درس ((اخلاق و عرفان )) براى عموم مردم که در مدرسه فیضیه تشکیل مى شد. درس دیگرى براى بعضى از خواص در منزل حاج میرزا بر قرار مى شد که اخلاق و عرفان موضوع آن بود. علاوه بر این ، نماز جماعت در مسجد بالاسر حرم مطهر حضرت معصومه علیهاالسلام نیز از سوى ایشان اقامه مى گردید؛ که امام خمینى و آیه الله بهاءالدینى از جمله افرادى بودند که در نماز حاج میرزا جواد آقا شرکت مى کردند.

تابناکى سالهاى حضور این شخصیت علمى عرفانى ، زمینه ساز هجرت بسیارى از علما و بزرگان به سوى این خطه گردید. در آن ایام عوام و خواص ‍ از سرو سبز وجود ایشان بهره هاى وافر مى بردند و و منزل وى دارالشفاى روان مردم زجر دیده و مصیبت زده بود. لطافت سخنان این فرزانه سخت کوش در مناسبتهاى مختلف ، امواج مردم را لبریز از شادى و نشاط در ایام عید و سرور معصومین علیهم السلام مى نمود و جرعه هاى معرفت بسیارى در ایام رحلت و عزا در کام وجود آنان سرازیر مى کرد.

گویا تقدیر چنین بود که پاکى و قداست در حوزه علمیه قم به دست چنین وارسته اى پاک ، پى ریزى شود تا دهه اى بعد، پاى همت و تلاش به وسیله حاج شیخ عبدالکریم حائرى به میان گذارده شده و حوزه علمیه قم ، قامت سبز خود را برافرازد.
آنان که با حالات ملکوتى و عبادى این فرزانه عارف آشنا بودند ایشان را از بکائون مى شمردند. عبدى صالح که سه ماه رجب ، شعبان و رمضان را پى در پى روزه مى گرفت و در قنوت نمازهاى نافله این بیت حافظ را مکرر مى خواند:

ما راز جام باده گلگون خراب کن
زان پیشتر که عالم فانى شود خراب

شاگردان درس اخلاق

حوزه درسى حاج میرزا جواد آقا، سرچشمه نورى بود که حسینیه دلهاى شیفتگان را، روشن و آفتابى مى نمود. پلکان ملکوت براى ره پویان وارستگى محسوب مى شد. تاءثیر کلام ژرف آن استاد خود ساخته ، بذر صلاح و اصلاح در گستره دلها مى افشاند؛ به طورى که هر یک از شاگردان ، خود پرچمدار صلاح و سداد شدند و جمع بسیارى را به سر منزل مقصود رهنمون ساختند.

برخى از شاگردان مرحوم ملکى (ره ) عبارتنداز:

۱٫امام خمینى – قدس سره الشریف -نفس مسیحایى حاج میرزا جواد آقا، صمیم جان خمینى عزیز را چنان تاءثیر بخشید که ((روح الله )) گردید و بیرق انقلابى سترگ را به دست خویش ‍ گرفت . از این رو امام راحل (ره ) در کتاب ((معراج السالکین ))، چون سخن از عرفان مى شود، استاد خود را ((شیخ جلیل القدر)) لقب داده و ((عارف بالله )) مى خواند و علاقه مندان به تهذیب و وارستگى را به مطالعه کتابهاى ایشان راهنمایى مى نماید.
و در کتاب ((چهل حدیث ))، بیدار دلان را به ((رساله لقاء الله )) آن بزرگوار رهنمون مى شود.
آن فرزانه کبیر، در جاى دیگر که از قم و قبرستان شیخان سخن به میان مى آید خطاب به استاد شهید مطهرى مى فرماید:((در قبرستان قم یک مرد خوابیده است و او حاج میرزا جواد آقاى تبریزى است .))

۲٫حاج آقا حسین فاطمى قمىدانشمندى الهى و پر مهر که سالیان بسیار خوشه چین گستره دانش استاد خود بود و تدریس اخلاق و تربیت نفوس بسیارى را به عهده داشت .

۳٫ آخوند ملا على همدانى عالم ربانى و فرزانه اى شایسته که از همدان به قم هجرت کرد و طوباى وجود خود را با انبوه معارف الهى از حاج میرزا جواد آقا برکت بخشید و تاءثیرى جاودان در روح خود ایجاد کرد.

۴٫ حاج شیخ عباس تهرانى

۵٫ سید محمود مدرسى

۶٫ حجه الاسلام سید محمود یزدى

۷٫ محمود مجتهدى

۸٫ شیخ اسماعیل بن حسین ((تائب ))

۹٫ حاج میرزا عبدالله شالچى

گنجینه هاى نور

((عالم )) بسان نخلى بلند از برکات است که باید چشم انتظار بر ((قامت سخاوت او داشت تا عنایت کند و دامن نیاز انسان را پر از ((گوهر معرفت )) نماید. با سیره سبز خود و روح بارانى خویش همواره نزول لطف و محبت داشته باشد و گاهى با بیان مبین خویش و زمانى با قلم تابناک خود، صفحه دلها را نورافشان نماید.

در این مقال ، چشم اطاعت بر هم مى گذاریم ، با گوش جان سخن امام راحل ؛ خمینى عزیز را پذیرا مى شویم که فرمود: ((… از علماى معاصر کتب شیخ جلیل القدر، عارف بالله حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى را مطالعه کن )). و با هم کتب ایشان را مرور مى نماییم :

۱٫ ((اسرارالصلاه ))؛ کتابى که حاوى هزار نکته از اسرار نماز است و بسان استاد اخلاق براى انسانهاى آماده خودسازى محسوب مى شود. برخى از اسرار طهارت و عبرت و تفکر را گوشزد مى کند و به معانى وسوسه و الهام مى پردازد. با بحث از گناهان کبیره اشاره اى به توبه نموده و حضور قلب و حالات ملکوتى آدمى را توضیح مى دهد.

۲٫ ((المراقبات )) یا ((اعمال السنه ))؛ در این اثر پربها، مقدمه اى کوتاه پیرامون دعا و راز و نیاز به چشم مى خورد و سپس با قلمى زیبا و گویا، اعمال ماههاى مختلف ، آثار و برکات روحى و معنوى آنها توضیح داده شده است .

۳٫ ((رساله لقاء الله ))؛ کتابى لبریز از نورانیت و معنویت که ره پویان راه تهذیب و وارستگى را به قله قداست و طهارت روح مى رساند. معناى ((لقاء الله )) و آیات مربوط به آن را توضیح داده ، از اسم اعظم گفتگو مى کند و سپس راه موفقیت الهى را براى سالکین بیان مى نماید.

۴٫ کتابى در فقه

۵٫ رساله اى در حج

۶٫ حاشیه فارسى بر ((غایه القصوى ))

بوى گل را از که جوییم ، از گلاب

اینک که فرصت حضور در محضر عارف فرزانه ، حاج میرزا جواد آقا ملکى برایمان میسر نیست ، سیره آسمانى و راه و روش زندگانى و عبادات آن والا مقام را از زبان شاگردانش جویا مى شویم :

آیه الله حاج سید حسین فاطمى :
((او خودش دستورالعمل اخلاقى بود. شب که مى شد در صحن خانه دیوانه وار قدم مى زد و مترنم بود که :

گر بشکافند سراپاى من
جز تو نیابند در اعضاى من

آخرین حرفش در بیماریش این بود که گفت ((الله اکبر)) و جان تسلیم کرد.))

محقق ارجمند شیخ محمد رازى :
ایشان ماههاى رجب و شعبان را روزه بودند و در مدرسه فیضیه درس ‍ اخلاق عمومى مى گفتند. اکنون که سى سال از رحلت آن عالم ربانى مى گذرد، در و دیوار مدرس و فضاى مدرسه ، صداى حزین و گریان ناله هاى شوق و سوزان او را به گوش هوش مى رساند که مى گوید:
ععع اللهم ارزقنا التجافى عن دارالغرور و الانابه الى دارالخلود و الاستعداد للموت قبل الفوت . 
ارتباط وى با حضرت بقیه الله ارواحنا الفداء بسیار و ملازمتش به تقوا و ورع فراوان بود. مراقبتى بسیار به نوافل و حضور و توجه دایمى فراوان داشت و لحظه اى از یاد خداوند بیرون نمى رفت .

مرحوم حاج میررزا عبدالله شالچى :
((مرحوم استادم ، آیه الله ملکى ، اجتهاد فکرى و درونى داشت . در برداشتهاى درونى قوى بود. ایشان دستورهایى در خوردن ، خوابیدن و اعمال و رفتار ارائه مى دادند که بسیار مؤ ثر بود و شخصى را پاک و پیراسته کرده ، و به سوى الله رهنمون مى نمود.
… الان نیز مرقد ایشان – در قبرستان شیخان قم – محل حوایج است . من هر وقت حاجتى داشته باشم بر سر قبر ایشان مى روم .))

دستورالعمل هاى حاج میرزا جواد آقا

((دستورالعمل )) شیوه هاى تهذیب نفس و اصلاح اخلاق است که استادان اخلاق براى پیرایش روح و کمال انسانها بدانها ارائه مى کنند.
مرحوم آیه الله ملکى در طول حیات خویش دستورالعملهاى بسیارى از خود باقى گذارده که هر یک گنجینه اى از گوهرهاى عبودیت و بندگى است . با هم نگاهى به برخى از این سخنان مى نماییم ،
… ((شناخت نفس )) راه مطلوب براى خودسازى است . براى این امر مهم باید به عالم عقلى رسید. تا انسان پاى به این عالم نگذارد و از دنیاهاى دیگر بیرون نرود ((معرفت نفس )) حاصل نمى شود. از این رو در پى اتمام این معرفت ، مرحوم مغفور (ملا حسینقلى همدانى ) که خداوند بهترین جزاى معلمان ما را به او بدهد مى فرمود:
((باید انسان مقدار زیادى از خوراک و غذایش را کم کند و از استراحت و خواب خود بکاهد تا جنبه حیوانیت در او کاسته شده ، ابعاد روحانى بیشترى به دست آورد. میزان آن را هم چنین فرمود که انسان روز و شب بیش از دو مرتبه غذا نخورد و از خوراکیها در بین دو وعده استفاده نکند. هر وقت غذا مى خورد باید مثلا یک ساعت بعد از گرسنگى بخورد و آنقدر بخورد که تماما سیر نشود و باز هم میل به غذا داشته باشد.

… گوشت زیاد را ترک کند و در شب و روز هر دو وعده گوشت نخورد و در هر هفته دو و سه دفعه هر دوالعین هم روز و هم شب ) را ترک کند و یک وعده هم بر خود لازم بداند که نخورد. و اگر بتواند روزه هاى سه روز هر ماه را ترک نکند… شبانه روز شش ساعت بخوابد و البته در حفظ زبان و دورى از اهل غفلت کوشش بسیار کند…))

جواد بن شفیع کجاست ؟

در جاى دیگر با بیان آیه ععع ((ثم فى سلسله ذرعها سبعون زراعا فاسلکوه ))عععع به توصیف حالات دردناک اهل آتش در دوزخ پرداخته و خود را در بین آنان تصور مى نماید سپس دفتر دل گشود. و با پروردگار خویش با واژه نورآفرین ععع ((ارحم الراحمین ))عععع به گفتگو مى پردازد. با طلب مغفرت و رحمت فریاد ((جواد بن شفیع کجاست )) را با گوش جان مى شنود. از صیحه هاى مالک دوزخ ، فریادهاى دوزخیان ، بسته شدن پاها به پیشانى و سیاهى صورت از ظلمت گناه یاد کرده و آه از نهاد خود بلند مى نماید.
و در پایان مى فرماید:
قبل از رفتن باید فرصت را غنیمت شمرد، راحتى آن سوار فراهم کرد و عذاب دردناک و جانسوز را بر طرف ساخت . در گفتار، رفتار و ظاهر و باطن اظهار عجز و ابراز حقارت کرد تا در مسیر لطف خداوند قرار گیریم و بدین سبب ، آتش عذاب خاموش شود.

تکبیر پرواز

… سرانجام آخرین آفتاب از خورشید حیات و زندگانى اندیشمند عارف ، حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى نمایان شد و روز یازدهم ذیحجه سال ۱۳۴۳ قمرى فرصت دیدار و هنگام لقاء رخ نشان داد.
چگونگى حضور آن عارف فرهیخته را در ملکوت از زبان فرزانه وارسته ، حاج آقا حسین فاطمى آگاه مى شویم :
روز پنجشنبه ، عید قربان بود. صبح ، مسجد جمکران رفتم و قبل از ظهر به منزل برگشتم . چون وارد شدم خبر دادند که حاج میرزا جواد آقا جویاى احوال شما شده اند. چون از کسالت وى اطلاع داشتم بدون هیچ معطلى به خدمتشان رفتم ، ایشان به حمام رفته ، خضاب بسته و پاک و مطهر در بستر نشسته بودند در ظاهر منتظر اذان بودند اما انتظار بیش از این مقدار بود. چون ظهر فرا رسید در بستر شروع به اذان و اقامه کردند. با گفتن هر جمله اى بهجت بیشتر و آرامش فراوان ترى سراغ او مى آمد. پس از اذان ، دعاى تکبیران افتتاحیه را ترنم کردند. سپس دو دست را بالا برده تا تکبیره الاحرام بگویند که گویى درهاى آسمان براى ورود او گشوده شد لبهایش حرکت کرد و دستها به لرزش افتاد و با آخرین کلام اولین دیدار حاصل شد؛ ((الله اکبر))
مرغ روحش از بدن پاکش به سوى عالم قدس پرواز کرد و به سوى یار و محبوب دیرینه خویش ، پر کشید.

ساعاتى بعد، مردمان وارسته و رادمردان عرصه تهذیب و اخلاص ، پیکر معطر وى را تشییعى با شکوه نمودند و در جوار حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه علیهالسلام به خاک سپردند.

… اینک دهها سال است که مرقد مرمرین آن مرد ملکوتى در قبرستان شیخان قم با ضریحى از نور، گل دسته اى معنوى و گنبدى آسمانى ، روشنى بخش دلهاى عاشق و روانهاى پاک است . دست ارادت بر قبر آن فرزانه والا مقام گذاشته و لب به سخن مى گشایند استمداد اخلاص و تقوا کرده و نورانیت قبول از قبر پاکش مى گیرند تا در عرصه هاى گوناگون توشه هاى همیشه جاودان همراه خویش داشته باشند.

رحمت الهى بر او باد روزى که پاى حیات بر زندگانى گذارد، زمانى که به اوج ابدیت پر کشید و هنگامى که زنده شده و در پیشگاه الهى حاضر مى گردد.
والسلام

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه علامه امینى (متوفاى ۱۳۴۹ ش )

 علامه امینی
علامه امینی

 

میلاد نور

زمین و آسمان تبریز نورباران بود. بوى گل محمدى در فضاى شهر پیچیده بود. بوى بهار مى آمد. تبریز در شبى رؤ یایى به سر مى برد. صداى حمد و تهلیل و تکبیر از همه جا بلند بود. على علیه السلام آن شاهکار آفرینش از خداى کعبه مولودى خواسته بود، خجسته ، تا یاد حماسه بزرگ غدیر را زنده کند.

باغبان آفرینش ، نداى على علیه السلام را چگونه بى پاسخ مى گذاشت ؟
على علیه السلام نور خدا، امید امت ، فیض حق بود. دعایش مستجاب مى گردید. خطه شیران ، تبریز به امید طلوع بامدادى بود که ناگه بانگ تکبیر مؤ ذن ، شب را شکست و از نور خبر داد.

هزار و سیصد و بیست سال از هجرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله ، از مکه به مدینه مى گذشت که ((آقا میرزا احمد)) صاحب پسر شد. سر به خاک سائید و طلوع آفتاب زندگى در خانه اش را سپاس نهاد. در کنار بستر کودک جاى گرفت ، بغل کرد، بوسید و بوئیدش . اشک شوق از دیدگانش ‍ بسان مرواریدى بر گونه کودک غلطید. سیماى طفل با جذبه و نورى که در آن بود. پدر را از خود برده بود. چشم از رخ فرزند برنمى داشت . پدر نام فرزندش را ((عبدالحسین )) نامید تا در سیر امامت و شهادت و حماسه و ایثار گام نهد و بدین صورت عشق وافر خود به پیشواى سوم شیعیان را از خود متبلور ساخت .

سوره تربیت

روزها گذشت . فرزند به دوره اى از زندگى رسید که مى توانست تعالیم پدر را به جان بپذیرد. او دیگر به بازى که توجه شده بود و در عالم خیال سیر مى کرد. مى خواست بداند بیاموزد و در هستى اندیشه کند. نخست آموزه هاى مادر را فراگرفت . آیات قرآنى و سوره هاى کوتاهى که با اوزان مخصوص جان او را صیقلى مى داد. تا نوبت به تعالیم پدر شد. آقا میرزا احمد از دانشمندان نامى تبریز که در سال ۱۲۸۷ هجرى قمرى در قریه ((سردها)) از نواحى تبریز متولد شده بود. از سال ۱۳۰۴ براى ادامه تحصیل به شهر آمده و بعد از فراگیرى مقدمات ، در محضر درس علامه بزرگوار مرحوم حاج میرزااسدالله حضور یافت . و به مرتبه اى از دانش ‍ پژوهشى رسید که صلاحیت علمى آن بزرگ از طرف زعیم بزرگوار حضرت آیه الله میرزا على آقاى شیرازى و فقیه برجسته حاج میرزا على ایروانى مورد تاءیید واقع شد.

علم و عمل از وى شخصیتى برجسته ساخته بود. حسن سیرت ، آراستگى طبیعت و پرهیزکارى وى زبانزد خاص و عام بود.وى اکنون تربیت فرزند خویش را بر عهده مى گرفت تا به نیکى به بار آید و با دین محمدى و آئین علوى آشنا گردد. عبدالحسین به چنین پدرى افتخار مى کرد و خداى را سپاس مى گفت که در خانه علم و تقوا تولد یافته و تربیت مى شود.

آموزش علوم توسط پدر شروع شد و در طى سالها آموزش ادبیات فارسى و عربى ، منطق ، فقه و اصول انجام گرفت . عبدالحسین همانگونه که دروس ‍ متداول حوزه هاى علمیه را فرامى گرفت و به حفظ اشعارى چون ((الفیه ابن مالک )) در علم نحو مى پرداخت ، در ساله هدایت پدر، اشعارى هم از بزرگان دین حفظ کرد.

از اولین شعرهایى که پدر، فرزند و شاگردش را به آموختن و حفظ آن تشویق کرد، شعرى از حضرت على علیه السلام بود.او مى دانست همانگونه که براى علم نحو ابیاتى قرار داده شده است تا با حفظ آنها اصول آن علم به آسانى در دست باشد، باید اصول اعتقادات را هم از این طریق به شاگردان مکتب توحید آموخت .

عبدالحسین کتابهاى مختلفى در حدیث و اعتقادات را نزد پدر خواند و از آنها بهره برد. و مسایل مشکل را با استاد در میان نهاد و به حال آنها پرداخت . اهتمام به قرآن و حدیث ، به خصوص به نهج البلاغه ، وى را عاشق امام على علیه السلام کرد. چه نیک به یادداشت آن سخن گرانمایه را که : ((هیچ آیه اى در قرآن کریم نیست که اول آن ((یا ایها الذین آمنوا)) باشد، مگر آنکه على ابن ابیطالب علیه السلام سردار مخاطبان آن آیه و امیر و شریف و اول ایشان است )).

قرآن و نهج البلاغه دو کتاب گرانقدر براى این محصل جوان بود. وى این دو کتاب را بارها مطالعه کرده و در معانى آن دقیق شده بود. گاهى در مطالعه این دو کتاب مى گریست و نم نم اشک برگونه اش جارى مى شد و چون درى گرانمایه در سینه وى نهان مى گردید.

جد وى ((مولى نجفعلى )) مشهور به ((امین الشرع )) از اهالى آذربایجان بود که سال ۱۲۷۵ هجرى قمرى متولد شده و خویشتن را به علم و ادب و پاک و پرهیزکارى آراسته بود. آن بزرگ شیفته جمع آثار ائمه اطهار علیه السلام بود. از آنجا که از ادب فارسى و ترکى بهره وافر برده بود، قصایدى چند به این دو زبان داشت . خانواده عبدالحسین به مناسبت شهرت جدش به ((امینى )) معروف شده بود.عبدالحسین هم راهى را در پیش گرفته بود که امین شرع و مدافع اسلام ناب محمدى و علوى باشد.

قیام سرو

عبدالحسین چهارده ساله بود که شیخ محمد خیابانى بر ضد استعمار شوم انگلیستان قیام نمود. پیش از نهضت خیابانى ، انقلاب مشروطیت روى داده بود، انقلابى که مردم تبریز در آن نقش مهمى بر عهده داشت . اینک خیابانى به پاس حرمت خون شهیدان ، با قیامى دیگر مى خواست با کج روى ها مقابله نماید. لذا شانزدهم رجب ۱۳۳۸ هجرى قمرى برابر هفدهم فروردین ۱۲۹۹ هجرى شمسى بر ضد دولت ارتجاعى وثوق الدوله و امپریالیست هاى انگلیسى قیام کرد. این قیام به شهرهاى دیگر آذربایجان هم سرایت نمود و ادارات دولتى یکى پس از دیگرى به تصرف انقلابیون در آمد. شش ماه اداره شهر بر عهده کمیته ملى به رهبرى خیابانى بود. مبارزى که با انگلیس ، روس ، آلمان عثمانى مقابله کرده و از استقلال موضع برخوردار بود.

با سقوط وثوق الدوله ، مشیرالدوله پیرنیا به نخست وزیرى رسید و حاجى مخبرالسلطنه هدایت را به تبریز فرستاد تا آن مجاهد خستگى ناپذیر را دفع نماید. عصر بیست و هشتم ذیحجه الحرام مرکز انقلابیون از بین رفت و بعد از سه روز وى را در خانه شیخ حسن میانجى به شهادت رساندند.

عبدالحسین که با سخنان شیخ و اندیشه و افکار متعالى وى آشنایى داشت ، چون دیگر دوستدارانش عزا گرفت و از پدر آموخت که باید پس از قیام و شهادت با مکتب دعاء فرهنگ سیاسى اجتماعى اسلام را در جامعه نشر داد.

هجرت عشق

سال ۱۳۴۲ هجرى بود. عبدالحسین بیست و دو سال در کنار پدر با نشست و برخاست او و درسهاى علمى و عملى اش ، با اسلام و قرآن آشنا شده بود و از محضر بزرگان دیگرى چون جناب حاج سید محمد مؤ لف ((مصباح الساکین )) مشهور ره ((مولانا)) و جناب حاج سید مرتضى خسروشاهى صاحب ((اهداء الحقیر در معنى حدیث غدیر)) و جناب شیخ حسین مؤ لف ((هدیه الانام )) بهره هاى علمى برده بود.

عشق به امام على علیه السلام و علاقه به تحصیلات عالى وى را به کوى عشق هدایت کرد. ((نجف اشرف )) شهرى که سابقه تاریخى آن بر همگان روشن است . حوزه علمیه نجف از دیر باز جایگاهى براى رشد و تعالى دانشجویان علوم اسلامى بود و اینک مسافر عاشق مى خواست به شهر علم وارد شد.

عبدالحسین داستان هجرت با پدر در میان نهاد. پدر بر قامت برومند نظرى انداخت و با دیدگانى اشکبار بر هجرت فرزند پاسخ مثبت داد. پدر از نداى امام آگاه بود و از جاذبه على علیه السلام حکایات فراوانى به خاطر داشت . چگونه مى توانست عاشق را از معشوق دور نگاه دارد؟که او بى عشق افسرده مى شد و این بر پدر سخت گران بود. پدر لذت دیدار و همنوایى با فرزند را از دامن شست و وى را به امام على علیه السلام بخشید و فرزندش ‍ امام حسین علیه السلام همانگونه که فرزند از لذات مادى به حیات جاوید رو آورده بود.

امینى هواخواه على علیه السلام بود و خود مى دانست که على علیه السلام او را به شهر خویش فرا خوانده است از اینرو ملامت سرزنشگران و کوردلان را به هیچ انگاشت و زیر لب زمزمه مى نمود:

ملک در سجده آدم ، زمین بوس تو نیت کرد

که در حصن تو لطیفى دید بیش از حد انسانى

شهر نجف با سابقه دیرینه از عصر شیخ طوسى مهد علم و تقوى و فضیلت بود و بزرگ دانشگاه عالم تشیع محسوب مى گشت و با آشفته بازارى که در ایران – در – آغاز کودتا و سپس سلطنت رضاخان – به وجود آمده ، محل مناسبى براى تحصیل به شمار مى رفت .

و امینى در صدد بود با تحصیل در عتبات به جهاد علمى پردازد، عالمى فریادگر شود و مسیر حق را تداوم بخشد. وى با هجرت به نجف در صدر تکمیل معارف الهى بود. از اینرو در مکتب درس حضرات آیات سید محمد فیروز آبادى – متوفى ۱۳۴۵ هجرى قمرى – و سید ابوتراب خوانسارى – متوفى ۱۳۴۶ هجرى قمرى – حاضر شد:

سپاه شقایق

شیخ مصلح سرزمین عشق ، امینى در روزگارى به شهر على ابن ابیطالب علیه السلام وارد شده بود که با از هم پاشیدن امپراطورى عثمانى ، عراق به دست انگلیسهاى ناپاک افتاده بود.

وى هنوز شهداى انقلاب مشروطیت را به خاطر داشت که با مظلومیتى دیگر مواجه شد و در صدد برآمد تا یاد شهیدان راه فضیلت ، امت متفرق اسلامى را به وحدت و اخوت اسلامى دعوت نماید. چرا که خون شهیدان رایج ترین سکه تاریخ بشریت در راه آزادى و استقلال و امت اسلامى است . و این سکه طلایى نه در ضرابخانه هاى آزادیخواهان ، بلکه در ضرابخانه هاى مستبدان به نفع امت اسلام زده شده است .

علامه امینى زندگى شهداى راه حق و فضیلت را اولین تاءلیف خویش قرار داد تا با جمع آورى گلهاى بوستان فضیلت امت اسلامى را به بزرگ آرمان الهى سوق دهد. آرمان والایى که براى تحقق آن رادمردان بسیارى وضوى خون ساخته بودند و در محراب عشق به نماز ایستادند.

علامه امینى در اولین تاءلیف خویش ابداع و ابتکارى به کار برد که پیش از آن کسى به انجامش موفق نشده بود. با تاءلیف گرانبهاى ((شهداء الفیضیه )) گوى سبقت را از همگان ربوده و بر گذشتگان و معاصران خویش برترى یافت . از کتابهاى قدیمى که در معرض نابودى و فراموشى بود گزارشاتى درباره علماى گذشته و قریب العهد فراهم آورده و به جاودانگى رساند.

بدین منظور بار سفر بسته و کشورها پیموده تا با رنج بسیار، که براى هر کس تحمل پذیر نیست ، این مجموعه از شرح حال را گرد آورد. کتابخانه هاى ایران و عراق را زیر پا گذاشته و در کتابهاى خطى کمیاب به دنبال مردانى گشته که به راه حق شهید گشته اند، وى پس از صرف سالها و ماهها این مهم را به انجام رساند و پس از این تاءلیف به عنوان مجاهدى نستوه زبانزد خاص و عام شد.
برخى از دانشمندان اسلامى که با تقریظهاى خود این اثر جاودانه را ستودند عبات اند از:

۱ – بزرگ مرجع شیعه آیه الله سید ابوالحسن اصفهانى
۲ – آیه الله العظمى حاج آقا حسین طباطبایى قمى .
۳ – آیه الله شیخ محمد حسین غروى اصفهانى .
۴ – علامه محقق شیخ آقا بزرگ تهرانى .

به این ترتیب علامه امینى ، با ((شهداء الفضیله )) مواضع صد و سى تن از علماى دین و پیروان على علیه السلام و آل على علیه السلام را از قرن چهارم تا چهاردهم به رشته تحریر در آورد. تا امت اسلامى همچنان سرفراز و استوار در مقابل فتنه هاى دشمنان ایستادگى نمایند.

زمانى که استعمارگران با ترتیب دادن جنگهاى جهانى در صدد برآمدند تا ملل اسلامى را مورد تجاوز قرار داده و جزو مستعمرات خویش در آورند. امینى با تاءلیف کتاب شریف شهداءالفضیله بزرگ اسوه هاى شجاعت و ایثار را در مقابل مردم غیور مسلمان سامان داد و آنان را به پایدارى و استقامت فرا خواند.

در این دوره است که مجتهد مجاهد تبریز، آقا میرزا صادق تبریزى (۱۲۷۴ – ۱۳۵۱) علیه فساد و استبداد رضاخانى نهضت را شکل مى دهد و آیه الله العظمى حاج آقا حسین قمى (۱۲۸۲ – ۱۳۶۶) نهضت خراسان را رهبرى مى نماید و آیه الله کاشانى که تازه از عراق و جبهه جنگ علیه انگلیس ‍ به ایران آمده است ، حرکت سیاسى خود را در مقابل استبداد رضا خانى آغاز نموده است .

غواص بحر معانى

علامه امینى به عنوان محدث ، مفسر، فیلسوف و متکلم و فقیه دست به تحقیقات دامنه دارى مى زند. شیخ بزرگوار در صدد است فلسفه سیاسى اسلام را در هر صورت ممکن براى مردم کوچه و بازار هم قابل فهم نماید. هر چه که بعضى از بزرگان علم هم از آن غافل مانده اند.

با تحقیق و تعلیق بر کتاب ((کامل الزیارات )) ابن قولویه قمى که از مشایخ شیعه محسوب مى گردد، معتبرترین متون زیارات را در اختیار امت اسلامى قرار مى دهد و با تاءلیف ((ادب الزائر لمن یمم الحائر))که شرح آداب زیارت حضرت امام حسین علیه السلام است ، فلسفه زیارت را بیان مى دارد.

در این باره شیخ مصلح ، عبدالحسین امینى سالهاست که در پاى مکتب درس اساتید بزرگى نشسته و فقه و اصول و فلسفه و کلام اسلامى را فراگرفته است . از این رو ((ثمرات الاسفار)) را در دو جلد فراهم مى آورد و بر ((رسائل )) و ((مکاسب )) شیخ اعظم انصارى حاشیه مى نویسد.

همچنین رساله اى درباره ((نیت )) مى نگارد و رساله اى در بیان ((حقیقت زیارت ))، تا به علماى پاکستان پاسخ داده باشد و ((رساله اى در علم درایه الحدیث )).

علامه امینى با تاءلیفات گرانقدر خویش بنیه علمى و نهاد وقاد خود را در معرض معاصران قرار مى دهد و از حضرت آیه الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى و حضرت آیه الله علامه حاج میرزا محمد حسین نائینى و حضرت آیه الله العظمى شیخ عبدالکریم حائرى و حضرت آیه الله شیخ محمد حسین کمپانى اصفهانى ، اجازه اجتهاد دریافت مى دارد. و به زادگاه خویش تبریز باز مى گردد تا امین الشرع دیار خویش باشد. اما دل او دیگربار آهنگ نجف مى کند.

اینک او رو به قرآن کریم آورده است تا برنامه زندگى بشر و سعادت و خوشبختى و کام روائى وى را از کتاب الهى استخراج نماید. شاگرد مکتب وحى آیاتى از کتاب مبین را بر مى گزیند و به تفسیر آن مى نشیند.

– سوره اعراف ، آیه ۱۷۲، ((میثاق الاول ))
– سوره اعراف ، آیه ۱۸۰
– سوره واقعه ، آیه ۷
– سوره مؤ من ، آیه ۱۱

آنگاه  ((العتره الطاهره فى الکتاب العزیز))عععع را مى نگارد و حق اولویت و مولویت خاندان رسالت را تبیین مى نماید.

شهر آرمانى غدیر

تاءلیف رسالات گوناگون ، جان شیفته وى را خوشنود نساخت . لذا بر آن شد، مدینه فاضله اسلامى را به صورت منقحى امت اسلامى عرضه دارد و داستان سال دهم هجرت را در خاطره ها زنده کند و آن زمانى است که استعمارگران با حیله هاى خاص خود امپراطورى عثمانى را از بین برده اند و در عرصه عقیدتى دولت سنى مذهبى را که به عنوان حکومت اسلامى بر سرزمین پهناورى حکومت مى کرد، از صحنه خارج ساخته اند. علامه امینى به عنوان آسیب شناس اجتماعى ، اینگونه تشخیص داد که با زوال دولت عثمانى نباید به دولتهاى استعمارگر اجازه داد، تا جایگزین دولت ولو ظاهر اسلامى شوند.

از دیدگاه او، امت اسلام که با زوال دولت ۶۲۳ ساله عثمانى روبرو گشته است ، و تلخى هاى بسیار چشیده ، بهتر است ، نظام مدینه فاضله اسلامى را که در آن اصل بنیادى غدیر مطرح است ، تجربه نماید. نظامى که پیامبر جز به آن سفارش نفرموده است .

علامه امینى با تاءلیف ((الغدیر)) خاطرات عصر نبوى را تجدید مى کند، عصرى که سرورى از آن امت قرآنى است و رسول اکرم صلى الله علیه و آله رهبرى آن را بر عهده دارد و بعد از خود، ولایت على بن ابى طالب علیه السلام را معرفى کرده است .

امینى ، احیاگر سنت نبوى ، با ((الغدیر)) جلوه هاى شوکت و عظمت امت اسلامى را در خاطره ها زنده مى دارد و اصل اصیل و محور حکومت قرآنى ، جریان غدیر خم را یادآور مى شود.
امینى در عصرى زندگى مى کند که شکست دولت عثمانى روى داده است . شکستى که اگر ((اصل غدیر)) و رهبرى امت آنگونه که پیامبر اسلام و قرآن کریم فرموده ، اجرا مى گردید، روى نمى داد و انگلیس را جراءت آن نبود که عراق را جزء مستعمرات خویش درآورد.

امینى احیاگر مدینه فاضله قرآنى ، با قرآن و حدیث و شعر و حماسه ، مبانى فلسفه سیاسى اسلام را به جهانیان ابلاغ نمود. وى علاوه بر اینکه با رجوع به قرآن و سنت و رعایت موازین ((سند شناسى )) و ((نقد حدیث )) حقائق غیر قابل انکارى را پیش چشم امت اسلامى نهاد و مساءله اختلاف اهل یک کتاب و قبله را از میان برداشت . جهانیان را به این مساءله واقف ساخت که فلسفه امامت و رهبرى از اصول شناخته شده تشیع ، از مبانى اصیل اسلامى است که با رعایت آن حکومت اسلامى برقرار مى گردد، آنگونه که در صدر اسلام رسول اعظم الهى و امیر مؤ منان با تکیه به این اصل ، حکومت اسلامى را بنیاد نهاده و حیات سیاسى اسلام را استمرار بخشیدند.

علامه مصلح با نقد آثار و تاءلیفات کسانى چون ((ابن تیمیه ))، ((آلوسى ))، ((قصیمى )) و ((رشید رضا)) در صدد برآمد وحدت و اخوت اسلامى را در جهان اسلام بگستراند و تخمهاى نفاق و تفرقه را بخشکاند. وى در پى اسناد حدیث غدیر، بیست و چهار کتاب تاریخى ، بیست و هفت محدث و چهارده مفسر قرآن و هفت متکلم اسلامى را مى یابد که به نقد حدیث غدیر پرداخته اند. آنگاه راویان حدیث غدیر از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله را به ترتیب حروف الفبا ذکر مى کند.

وى یکصد و ده تن از اصحاب را نام مى برد که حدیث غدیر را روایت کرده اند و به نام هشتاد و چهار تابعى اشاره مى نماید. سپس طبقات راویان حدیث غدیر از علما را بر مى شمارد از علماى قرن دوم هجرى تا قرن چهاردهم سیصد و شصت تن را ذکر مى کند که به نقل از حدیث شریف غدیر موفق شده اند و علامه مجاهد براى یافتن مدارک معتبر بارها به اقصى نقاط جهان مسافرت مى نماید تا آنچه را که از دین الهى در مورد خلافت کبرى فرود آمده ، به امت اسلام برساند. وى نخست در کتاب گرانقدر الغدیر به آیاتى که در خصوص امیرمؤ منان على علیه السلام فرود آمده ، مى پردازد،

برخى از این آیات نورانى عبارتند از:

آیه تبلیغ ، آیه اکمال دین آیات سوره معارج آیه ولایت سوره هل اتى . همچنین احادیث نبوى و سخنان پیامبر صلى الله علیه و آله را با آمیختگى شگرفى در آغاز و انجام سخن و یا در مقام استدلال و تاءیید و تضمین یادآور مى شود که بعضى از این احادیث به قرار زیر مى باشند:
حدیث غدیر و ولایت ، حدیث اخاء، حدیث منزلت ، حدیث ثقلین ، حدیث على مع الحق و الحق مع على ، حدیث تبلیغ ، حدیث انذار العشیره ، حدیث ان علیا اول من اسلم و آمن و صلى ، حدیث ردالشمس ، حدیث سد الابواب ، و صدها حدیث دیگر که در فضل و بزرگى وصى بر حق حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله ، بر زبان پیامبر اسلام جارى گشته است .
دکتر سید جعفر شهیدى که خود در نجف و تهران از یاران آن فرزانه بود، نقل مى کند که روزى علامه امینى به من گفت :((براى تاءلیف ((الغدیر)) ده هزار جلد کتاب خوانده ام )).

وى در ادامه سخن مى گوید:((او مردى گزافه گو نبود. وقتى مى گفت کتابى را خوانده ام ، بدرستى خوانده و در ذهن سپرده و از آن یادداشت برداشته بود)).

علامه نستوه پس از بررسى اسناد حدیث غدیر و اثبات واقعه مهم عصر نبوى ، شاعران چهارده قرن را که از سفره قرآن توشه برداشته بودند، به شهادت آورد. تا هم یادى از نام آوران و مبارزان مکتب ارجمند علوى کرده باشد و هم فضایل امام على علیه السلام ، وصى حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله را به اثبات رساند. وى ادب متعهد شیعى را یکى دیگر از حجتهاى واقعه غدیر دانست و براى فراهم آوردن شعر بزرگ مردان فضیلت سالها تلاش پیگیر نمود. تا علاوه بر گردآورى شعر حماسه سرایان غدیر، اشتباهات عمدى محققین مغرض را بر ملا سازد.

سال ۱۳۶۴ / ۱۳۲۴ چاپ اول کتاب الغدیر در نجف آغاز مى شود و تا نه جلد آن به طبع رسیده و در سراسر ممالک اسلامى و غیر آن منتشر مى گردد. با انتشار کتاب گرانمایه ((الغدیر)) سیل نامه ها و ستایشها به دانشمند فرزانه و علامه خبیر ارسال مى شود. این تقریظها گاه از دانشمندان بزرگ شیعه و اهل سنت است و گاه از پادشاهان کشورهاى اسلامى .

نکته واحدى که در تمام ستایشها به چشم مى خورد. پذیرش غدیر است به عنوان محور حرکت اسلامى و بنیان حکومت دینى و مذهبى اسلام . پادشاهى فرصت طلب درصدد هستند تا این جنبش دینى را به نفع خود به پایان رسانند ولى دانشمندان از جایگاهى بى غرضانه به مساءله مى اندیشند و در حقیقت زنجیر متصل به وحى را بعد از قرنها به راهنمایى مصلح بزرگ حضرت علامه امینى مى یابند.

شیخ محمد سعید دحدوح از دانشمندان متتبع و امام جمعه و جماعت ((اریحا)) از نواحى حلب نامه اى ادیبانه به مؤ لف ((الغدیر)) نگاشته و در آن اینگونه مى گوید:((آقاى من ، کتاب ، ((الغدیر)) را دریافت کردم و آنرا مورد مطالعه قرار دادم … قبل از آنکه در امواج انبوه معانى آن وارد شوم نیروى فکر و اندیشه ام در آن شناور گشت و شمه اى از آن را با ذائقه روحى خویش چشیدم . احساس نمودم که این همان یگانه سرچشمه و منبع آب گوارائى است که هرگز دگرگون نشود. این منبع جوشان معانى از آب باران صاف تر و گواراتر و از مشک خوشبوتر است …)).

بوستان هدایت

صاحب الغدیر سال ۱۳۷۳ هجرى قمرى ، هشت سال پس از انتشار نخستین جلد ((الغدیر)) به تاءسیس کتابخانه اى اقدام نمود که نام آن را ((مکتبه الامام امیرالمؤ منین علیه السلام )) نهاد و در روز عید غدیر افتتاح کرد.
آغاز فعالیت این کتابخانه یا ۴۲۰۰۰ جلد کتاب خطى و چاپى بود. در تاءسیس این کتابخانه نسخه هاى خطى از کتابخانه هاى معتبرى تهیه شد که شمارى از آنها به قرار زیر مى باشند.

کتابخانه ناصریه ، ۰۰۰/۳۰ جلد کتاب ، لکنهو
کتابخانه مدرسه الواعظین ، ۰۰۰/۲۰ جلد کتاب ، لکنهو
کتابخانه سلطان المدارس ، ۰۰۰/۵ جلد کتاب ، لکنهو
کتابخانه معتازالعلماء، ۰۰۰/۱۸ جلد کتاب ، لکنهو
کتابخانه فرنگى محل ، ۰۰۰/۹ جلد کتاب ، لکنهو
کتابخانه ندوه العلماء، ۰۰۰/۶۰ جلد کتاب ، لکنهو
کتابخانه امیرالدوله ، ۰۰۰/۱۱۰ جلد کتاب ، لکنهو
کتابخانه دانشگاه اسلامى علیگره ، ۰۰۰/۵۰۰ جلد کتاب ، علیگره
کتابخانه عمومى رظلا، رامپو
کتابخانه خدابخش ، ۰۰۰/۵۰ جلد کتاب ، پتنه
کتابخانه عمومى دانشگاه عثمانى ، ۰۰۰/۱۱۱ جلد کتاب ، حیدرآباد
کتابخانه عمومى آصفیه ، ۰۰۰/۱۲۵ جلد کتاب ، حیدرآباد
کتابخانه سالار جنگ ، ۰۰۰/۵۲ جلد کتاب ، حیدرآباد

و این غیر از آن کتابخانه هاى خصوصى و عمومى است که در ایران و عراق دیده و استفاده شده بود.

بایست هاى جهان تشیع

علامه مصلح در طى سالهاى متمادى با جهان تشیع و تاریخ پرفراز و نشیب آن آشنائى کامل داشت . او به مقدار هر حرفى از کتاب الغدیر تجربه اندوخته بود و نانوشته هایى داشت که باید در جامعه پیاده مى شد، تا نظام اجتماعى ، نظام الهى گردد.

زمانى که علامه امینى را – دارالتبلیغ قم – دیدن کرد و برنامه هاى آن مؤ سسه در اختیار ایشان قرار گرفت ، فرمودند:باید درسى تحت عنوان ((ولایت )) غیر از آنچه که در تدریس علم کلام و اعتقادات مطرح مى شود، به طلاب آموزش داده شود)). این جز از ژرف نگرى مصلح اجتماعى چیز دیگرى نیست . علامه امینى براى احیاى بنیان فلسفه سیاسى اسلام تدریس مبحث ولایت را امرى ضرورى تشخیص داده بود و آموزش آن در محدوده کتب کلامى و اعتقادى را کافى و وافى نمى دانست .

وى با مشکلات تاءلیف و نشر کتاب آشنا بود و در این اندیشه بود تا با تاءسیس ((دارالتاءلیف )) – خانه نویسندگان – رفاه مورد نیاز محققین را در این مکان فراهم آورده و نویسندگان بدون هیچ آشفتگى خیال به تحقیق و تاءلیف مشغول شوند و اگر تاءلیف مناسب حوزه کارگردانندگان آن بود، خود به چاپ و نشر آن اقدام نمایند.

از طرفى دیگر در طى تاءلیف الغدیر به نشریات بسیارى در اقصى نقاط جهان برخورد نموده بود که درباره اسلام سخنى داشتند. علاوه در صدد بود مجمعى تاءسیس نماید تا این نشریات گردآورى شده و مورد ارزیابى قرار گیرد. مباحثى که درباره اسلام ، فرق اسلام ، تاریخ ، جغرافیا، فلسفه ، کلام ادبیات ، اخلاق ، حقوق ، اقتصاد، تفسیر قرآن کریم ، سیاست و حکومت و دیگر علوم و صنایع اسلامى و… مى شود به دقت مورد مطالعه قرار گیرد و سره از ناسره شناخته گردد.

حضرت علامه امینى با مطرح نمودن ولایت و امامت و بحثهاى عمیق علمى و کاوشگرانه پیرامون آن از نخستین متفکران اسلامى بود که به ((ولایت فقیه )) در عصر غیبت رسید و بحث و درس اختصاصى پیرامون آن را امرى لازم و ضرورى دانست . حکومت را از آن ولى فقیه به حساب آورد و گفت :((دیگران غاصبند و این مقام ، حق مسلم آن فریادگر است .))

و در جاى دیگر به صراحت هر چه تمام تر ندا برداشت :((الامام الخمینى ذخیره الله للشیعه )).
((امام خمینى ذخیره خدا براى جهان تشیع است .))
چه او از طلوع فجر صادق خبر داشت و رسالتى که بر دوش مجدد قرن نهاده شده بود. از این رو شاگردى تربیت کرد چونان حضرت نواب صفوى تا حکومت علومى را فریاد زند وبا یاران خویش پایه هاى حکومت غاصبان را به لرزه افکند.

نماز آخر

تلاش بى پایان ، معمار مدینه غدیر را دچار فتور جسمى کرد و بیمار شد. بیمارى اندک اندک رو به فزونى گرفت . وى از کار باز ماند. کتاب از جلو دیدگانش دور شد و قلم از حرکت ایستاد. بیمارى و بسترى شدن علامه حدود دو سال به طول انجامید و معالجات خارج از کشور هم مفید واقع نشد تا اینکه آیتى از آیات الهى و عاشقى از عاشقان ولایت و مجاهدى نستوه روز جمعه ۱۲ تیرماه ۱۳۴۹ برابر ۲۸ ربیع الثانى ۱۳۹۰ هجرى قمرى نزدیک ظهر بدرود جهان گفت . وى که همواره در نماز بود و جز به عبادت خداى کعبه و خدمت به مولود آن کارى دیگر نداشت ، در شصت و هشت سالگى از دنیا رفت و جهانى را در غم ارتحال خویش فرو برد.
الغدیر وى چراغ خانه دلهاى باصفا شد و مشعل هدایت امت اسلامى .

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه علامه سیدمحمد حسین طباطبایی

علامه طباطبایی

علامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال ۱۳۲۱ هـ.ق در شاد آباد تبریز متولد شد، و ۸۱ سال عمر پربرکت کرد، و در صبح یکشنبه ۱۸ محرم الحرام سال ۱۴۰۲ هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند.

اجداد علامه طباطبایی از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند، و از طرف مادر اولاد حضرت امام حسین علیه السلام می باشند. در سن پنج سالگی مادرشان، و در سن نه سالگی پدرشان بدرود حیات می گویند و از آنها اولادی جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سید محمد حسن کسی دیگر باقی نمانده بود.
جدّ علامه طباطبائی(ره) از شاگردان و معاشران نزدیک شیخ محمد حسن نجفی (صاحب جواهرالکلام) بود و نامه ها و نوشته های ایشان را می نگاشت. مجتهد بود و به علوم غریب (رمل و جفر و …) نیز احاطه داشت اما از نعمت داشتن فرزند محروم بود. روزی هنگام تلاوت قرآن به این آیه رسید « و ایوب إذ نادی ربه: انیّ مسنی الضر و انت ارحم الرّاحمین ». با خواندن این آیه، دلش می شکند و از نداشتن فرزند غمگین می شود. همان هنگام چنین ادراک می کند که اگر حاجت خود را از خداوند بخواهد، روا خواهد شد. دعا می کند و خداوند هم ـ پس از عمری دراز ـ فرزند صالحی به او عنایت می فرماید. آن پسر، پدر مرحوم علامه طباطبائی می شود. پدر علامه نیز پس از تولد او، نام پدر خود ( یعنی جدّ علامه) را بر وی می نهد.

 

 

تحصیلات و اساتید

سید محمد حسین به مدت شش سال (۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶هـ.ش) پس از آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس می شد، آثاری چون گلستان، بوستان و … را فراگرفت. علاوه بر آموختن ادبیات، زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت.
چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر ایشان پاسخ گوید، از این جهت به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ هـ.ش مشغول فراگیری دانشهای مختلف اسلامی گردید.

علامه طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف اشرف مشرف می شوند، و ده سال تمام در نجف اشرف به تحصیل علوم دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول می شوند. علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابوالقاسم خوانساری که از ریاضی دانان مشهور آن زمان بود فراگرفت.

ایشان دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته ای چون مرحوم آیت الله نائینی(ره) و مرحوم آیت الله اصفهانی(ره) خواندند، و مدت درسهای فقه و اصول ایشان مجموعاً ده سال بود.
استاد ایشان در فلسفه، حکیم متأله، مرحوم آقا سید حسین باد کوبه ای بود، که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش مرحوم آیت الله حاج سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بودند.
و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم نظیر مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبائی(ره) آموختند و در سیر و سلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت آن استاد کامل بودند.

استاد امجد نقل می کند که « حال مرحوم علامه، با شنیدن نام آیت الله قاضی دگرگون می شد. »
حجت الاسلام سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که: « پس از ورودم به نجف اشرف، به بارگاه امیرالمؤمنین علیه السلام رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن، آقای قاضی نزدم آمد و فرمود:
« شما به حضرت علی علیه السلام عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت. »
و در همان جلسه فرمود:
« اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر مراقبت نما.»

 

 

شاگردان

شاگردان علامه، دهها نفر از بزرگان و فرهیختگان کنونی در حوزه‎های علمیه می‎باشند که به تنی چند از آنان اشاره می‎شود: حضرات آیات و حجج الاسلام

  • (۱) استاد شهید مرتضی مطهری،
  • (۲) سید محمد حسینی بهشتی،
  • (۳) امام موسی صدر،
  • (۴) ناصر مکارم شیرازی،
  • (۵) شهید محمد مفتح،
  • (۶) شیخ عباس ایزدی،
  • (۷) سید عبدالکریم موسوی اردبیلی،
  • (۸)عز الدین زنجانی،
  • (۹) محمد تقی مصباح یزدی ،
  • (۱۰) ابراهیم امینی
  • ،(۱۱) یحیی انصاری ،
  • (۱۲) سید جلال الدین آشتیانی،
  • (۱۳) سید محمد باقر ابطحی،
  • (۱۴) سید محمد علی ابطحی،
  • (۱۵) سید محمد حسین کاله زاری ،
  • (۱۶) حسین نوری همدانی ،
  • (۱۷) حسن حسن زاده آملی،
  • (۱۸) سید مهدی روحانی،
  • (۱۹) علی احمدی میانجی ،
  • (۲۰) عبدالله جوادی آملی،
  • (۲۱) احمد احمدی،
  • (۲۲)دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی،
  • (۲۳) دکتر سید یحیی یثربی و … .

 

 

مهارتهای علامه

فرزند علامه می افزاید:
« پدرم از نظر فردی، هم تیرانداز بسیار ماهری بود و هم اسب سواری تیزتک و به راستی در شهر خودمان- تبریز- بی رقیب بود، هم خطاطی برجسته بود، هم نقاش و طراحی ورزیده، هم دستی به قلم داشت و هم طبعی روان در سرایش اشعار ناب عارفانه و ….، اما از نظر شخصیت علمی و اجتماعی، هم استاد صرف و نحو عربی بود، هم معانی و بیان، هم در اصول و کلام کم نظیر بود و هم در فقه و فلسفه، هم از ریاضی( حساب و هندسه و جبر) حظی وافر داشت و هم از اخلاق اسلامی، هم در ستاره شناسی (نجوم) تبحر داشت، هم در حدیث و روایت و خبر و …،

شاید باور نکنید که پدربزرگوار من، حتی در مسائل کشاورزی و معماری هم صاحب نظر و بصیر بود و سالها شخصاً در املاک پدری در تبریز به زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً طراح و معماری اصلی را عهده دار بود و تازه اینها گوشه ای از فضایل آن شاد روان بود وگرنه شما می دانید که بی جهت به هر کس لقب علامه نمی دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبیر و بصیر هیچکس را علامه نمی خوانند مگر به عمق اطلاعات یک شخص در تمام علوم و فنون عصر ایمان آورده باشند… »

 

 

آثار علامه طباطبایی (به استثنای تفسیر المیزان ) را می توان به دو بخش تقسیم کرد:

الف- کتاب هایی که به زبان عربی نگاشته شده اند.
این کتاب ها عبارتند از:

۱- کتاب توحید که شامل ۳ رساله است:

•رساله در توحید
•رساله در اسماء الله
•رساله در افعال الله

۲- کتاب انسان که شامل ۳ رساله است:

•الانسان قبل الدنیا
•الانسان فی الدنیا
•الانسان بعد الدنیا

۳- رساله وسائط که البته همگی این رساله ها در یک مجلد جمع آوری شده و به نام هفت رساله معروف است.
۴- رساله الولایه (طریق عرفان: ترجمه و شرح رساله الولایه )
۵- رساله النبوه و الامامه

 

ب- کتاب هایی که به زبان فارسی نگاشته شده اند:

۶- شیعه در اسلام
۷- قرآن در اسلام (به بحث درباره مباحث قرآنی از جمله نزول قرآن، آیات محکم و متشابه ناسخ و منسوخ و … پرداخته است.)
۸- وحی یا شعور مرموز
۹- اسلام و انسان معاصر
۱۰- حکومت در اسلام
۱۱- سنن النبی (درباره سیره و خلق و خوی پیامبر اسلام در بخش های مختلف زندگی فردی و اجتماعی ایشان است.)
۱۲- اصول فلسفه و روش رئالیسم (در مورد مبانی فلسفی اسلامی و نیز نقد اصول مکتب ماتریالیسم دیالکتیک است.
۱۳- بدایه الحکمه
۱۴- نهایه الحکمه (فروغ حکمت: ترجمه و شرح نهایه الحکمه )
(این دو کتاب از متون درسی فلسفی بسیار مهم حوزه و دانشگاه محسوب می شود.)
۱۵- علی و فلسفه الهی
۱۶- خلاصه تعالیم اسلام
۱۷- رساله در حکومت اسلامی

سیرى در قرآن (سید مهدى آیت اللهى)
در محضر علامه طباطبایى (محمد حسین رخشاد)
۶۶۵ پرسش و پاسخ (محمد حسین رخشاد)

 

 

فعالیت و کسب درآمد

مرحوم علامه در مدتی که در نجف مشغول تحصیل بودند بعلت تنگی معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز بدست می آمد مجبور به مراجعت به ایران می شود و مدت ده سال در قریه شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول می شوند.
فرزند ایشان مهندس سید عبدالباقی طباطبائی می گوید:

« خوب به یاد دارم که، مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول فعالیت بود و کارکردن ایشان در فصل سرما در حین ریزش باران و برفهای موسمی در حالی که، چتر به دست گرفته یا پوستین بدوش داشتند امری عادی تلقی می گردید، در مدت ده سال بعد از مراجعت علامه از نجف به روستای شادآباد و بدنبال فعالیتهای مستمر ایشان قناتها لایروبی و باغهای مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شده و در عین حال چند باغ جدید، احداث گردید و یک ساختمان ییلاقی هم در داخل روستا جهت سکونت تابستانی خانواده ساخته شد و در محل زیرزمین خانه حمامی به سبک امروزی بنا نمود. »

 

 

هجرت

به هر حال علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم می گیرد تا به قم عزیمت نماید و بالاخره این تصمیم خود را در سال ۱۳۲۵هـ.ش عملی می کند.

فرزند علامه طباطبایی در این مورد می گوید:
« همزمان با آغاز سال ۱۳۲۵هـ.ش وارد شهر قم شدیم… در ابتدا به منزل یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد شدیم، ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی، که با نصب پرده قابل تفکیک بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود.

طبقه زیر این اطاقها انبار آب شرب منزل بود که، در صورت لزوم بایستی از درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم. چون خانه فاقد آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اطاق انجام می گرفت – در حالی که مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) ۲۴ متر مربعی و ۳۵ متر مربعی عادت کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده می کرد ـ پدر ما در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم آیت الله حجت بود. اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.

لازم به ذکر است که علامه طباطبایی در ابتدای ورودشان به قم به قاضی معروف بودند، چون از سلسه سادات طباطبایی هم بودند، خود ایشان ترجیح دادند، که به طباطبایی معروف شوند. ایشان عمامه ای بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و دگمه های باز قبا و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول، در کوچه های قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار محقر و ساده ای داشت. »

 

 

 

رحلت

مهندس عبدالباقی، نقل می کند :
« هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت، فقط زیر لب زمزمه می کرد: « لا اله الا الله! »
حالات مرحوم علامه در اواخر عمر، دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر «تنازل» می کردند، و [ مانند استاد خود، مرحوم آیه الله قاضی] این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند: « کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟! »

همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: « در چه مقامی هستید؟» فرموده بودند: « مقام تکلم ».
سائل ادامه داد: « با چه کسی؟ » فرموده بودند: « با حق. »
حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:
« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم. گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.

به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:
« صلاح کار کجا و، من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان! »
گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
علامه تکرار کردند: « تا به کجا! » و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد.
آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند:
« من دیگر بر نمی گردم. »

آیت الله کشمیری می فرمودند:
« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا علیه السلام در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند. صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان] از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی درگذشت. »

ایشان در روز سوم ماه شعبان ۱۴۰۱ هـ.ق به محضر ثامن الحجج علیه السلام مشرف شدند و ۲۲ روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای نداشت. تا بالاخره به شهر مقدس قم که، محل سکونت ایشان بود، برگشتند و در منزلشان بستری شدند، و غیر از خواص، از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.

قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند، و دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند، تا در صبح یکشنبه ۱۸ ماه محرم الحرام، ۱۴۰۲ هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند، و برای اطلاع و شرکت بزرگان، از سایر شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود، و جنازه ایشان را در ۱۹ محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن مجنبی علیه السلام تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشییع می کنند، و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کنند.
« و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا و درود [ی سترگ] بر او، روزی که زاده شده و روزی که می میرد و روزی که زنده برانگیخته می شود. »

 

منبع مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن

زندگینامه آیت الحق الله آقاسید علی قاضی

1 – فصل طلوع
سـيـد حـسـيـن در گـوشـه اى بـه انتظار نشسته بود و دعا مى كرد. همسرش درد مى كشيد و آرزويش اين بود كه بار امانتى را كه با خود داشت ، سالم بر زمين بگذارد. سرانجام پس از مـاه هـا انـتـظـار، از صـلب مـردى دانـشـمـنـد و رحـم مـادرى مؤ من و نيكوسرشت ، ستاره اى فـروزان كـه سـلسـله جـليـل القـدر سـادات طباطبايى آن را از نسلى به نسلى به وديعه سـپـرده بود در آسمان عرفان و اخلاق طلوع كرد. نوزاد را كه پاكش كرده بودند، در ميان پـارچه اى سپيد گذاشته ، نزد پدر آوردند. سيد حسين در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت و كودك را على نام نهاد.

 

فرزندى از خاندان طباطبايى
خـانـدان طـبـاطـبـايى همگى از نوادگان ابراهيم طباطبا مى باشند. ابراهيم طباطبا، فرزند اسـمـاعـيل ديباج و او نيز فرزند ابراهيم غمر و وى فرزند حسن مثنى مى باشد و حسن مثنى نـيـز فـرزنـد بـى واسـطـه امـام حـسـن مـجـتـبـى عـليـه السـلام بـوده اسـت كـه بـه دليـل تـشـابـه اسـمـى بـا پـدر بزرگوارش ، لقب مثنى به خود گرفته است . ابراهيم طـبـاطـبـا از اصـحـاب امـام صـادق عـليـه السـلام بـود و در قيام معروف فخ كه به وسيله گـروهـى از سـادات و عـلويـان عـليـه خـانـدان بـنـى عـبـاس شـكـل گـرفـت ، شـركـت داشـت و خـوشـبـخـتـانـه جـان سـالم بـه در بـرد. وى انـسـانـى فـاضـل و جـليـل القدر بود و در ميان خاندان خويش بر ديگران برترى داشت و پيوسته مـردم را بـه ايـجـاد حـكـومـت مـورد رضـايـت اهـل بيت عصمت و طهارت عليه السلام دعوت مى كرد.(3)

در توجيه لقب طباطبا اقوال مختلفى وجود دارد كه در اينجا به يكى از آنها اشاره مى كنيم . محقق معاصر، مرحوم استاد سيد محمد محيط طباطبايى كه خود از سلسله سادات طباطبا بوده است ، كلمه طباطبا را لفظى نبطى مى داند كه معنى آن سيدالسادات است . وى مى نويسد:
بـه اعـتبار وجود ريشه هاى طوبى و طوبيا و طوب و نظير آنها در لهـجـه هـاى عـبـرى و آرامـى و عربى به معناى خوش و خوب ، اشتقاق و اتخاذ طباطبا از ريـشـه نـبـطـى بـعيد به نظر نمى رسد؛ زيرا صورت ظاهر كلمه ، عربى نيست و براى قـبـول صـورتـهاى ديگر نيز مجوز قوى نداريم ، پس بهتر است كه طباطبا را از طباطباى نبطى به معنى سيدالسادات بدانيم .(4)

يـكـى از مـشـهـورتـريـن نـوادگـان ابـراهـيـم طـبـاطـبـا، سـيـد كـمـال الديـن حـسـن مـى بـاشـد كـه در حـدود قـرن شـشـم و اوايـل قـرن هـفـتـم هـجـرى مـى زيست ، وى فردى وارسته و نيكوكار بود. بسيارى از علماى بـرجـسـتـه جـهان تشيع ، همچون آيت الله العظمى سيد حسين بروجردى ، آيت الله العظمى حاج آقا حسين قمى ، آيت الله شهيد سيد حسن مدرس ، آيت الله سيد على قاضى طباطبايى و آيـت الله عـلامـه طـبـاطـبـايـى (ره ) مـنـسـوب بـه ايـن سـيـد جليل القدر هستند.
سـيـد كـمال الدين حسن همراه بسيارى از نوادگان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در شهر زواره مـى زيـسـت و بـه هـمـيـن دليـل ، ايـن شـهر به مدينه السادات شهرت داشت .(5) ايـن عـالم ربانى در زواره داراى حوزه درسى اى بود كه بسيارى از مشتاقان علوم اسـلامـى را بـه سـوى خـود جـذب مـى كـرد و نـيز ملجا عوام در امور شرعى و فقهى بود و سرانجام در مكتب خانه خويش به سوى معبود پر كشيد و همان جا دفن گرديد.
يـكـى از نوادگان سيد كمال الدين كه جد گروهى از سادات طباطبايى تبريز مى باشد، مـيـر عـبـدالغـفـار طـبـاطـبـايـى اسـت . وى در زمـان فـتـنـه مـغـول و هـجوم آنان به شهر زواره كه موجب خسارتهاى معنوى و مادى بسيار بزرگى شد، هـمانند بسيارى از سادات خاندان طباطبايى ، زواره را ترك كرد و در تبريز مسكن گزيد، عـارف بـى بـديـل ، آيـت الله سـيـد عـلى قـاضـى طـبـاطـبـايى يكى از نوادگان اين ذريه رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) به شمار مى رود.

از ديـگـر اجـداد آيـت الله العظمى قاضى طباطبايى ، مرحوم حاج ميرزا يوسف تبريزى مى باشد كه از مجتهدان و نام آوران عصر خويش بود و مرجع قضايى و شرعى به شمار مى رفت . از آنجا كه نامبرده فردى مستجاب الدعوه بود، خاندان ايشان از ديرباز مورد توجه عـامـه مـردم بـوده انـد. لازم بـه ذكـر است كه مرحوم آيت الله حاج ميرزا يوسف تبريزى از اجداد آيت الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى نيز محسوب مى شوند و گفته شده اسـت كـه ايـشـان تـصـويـرى از حـاج مـيـرزا يـوسـف تـبـريـزى را در منزل داشته است .(6)

همچنين جد سوم آيت الله قاضى ، مرحوم ميرزا محمد تقى قاضى طباطبايى مى باشد كه از دانـشـوران بـنـام جهان تشيع به شمار مى رود. ايشان جد سوم مرحوم علامه طباطبايى نيز بـوده انـد، بـنـابـرايـن ، ايـن دو بـزرگـوار در نـسـب بـا يـكـديـگر اشتراك دارند. علامه طـبـاطـبـايـى در كـتـاب خـطـى انساب آل عبدالوهاب درباره مرحوم آيت الله ميرزا محمد تقى قاضى چنين نگاشته اند:
مـقـام شـامـخ عـملى و علمى و اعتبار دولتى و ملى حضرت ايشان ماوراى حد و وصف است . در اوايـل عـمـر بـه عـتـبـات مـقـدسـه انـتـقـال و خـدمـت اسـتـاد كـل ، آيـت الله وحـيد بهبهانى و مرحوم شيخ محمد مهدى فتونى و آيت الله بحرالعلوم تلمذ داشته و به خط آن مرحوم اجازه اى به تاريخ 1173 ق ، گرفته و به طورى كه معلوم مـى شـود، در مـنـقـول و مـعـقـول جامع بوده است . در حوالى 1175 به شهر تبريز مراجعت فـرمـوده ، مـصـدريـت تـام و مـقـبـوليـت عـامـى پـيدا مى كند و از ناحيه كريم خان زند منصب قـضـاوت داشـتـه اسـت . در زمان خودش اسناد شرعيه منحصر بوده به مهر شريف ايشان و مرحوم ميرزا عطاءالله شيخ الاسلام … معلوم مى شود كه وجاهت و مقبوليت و موثوقيت و حسن سـيـرت و سـريرت مرحوم قاضى چنانچه در اول ترجمه شان ذكر يافت ، فوق حد وصف بود… وفاتشان مقارن 1220 هجرى اتفاق افتاد.

بـديـن سـان ، خـانـدان طباطبايى همواره خاندان علم و حكمت و فقاهت و اخلاق بوده است . آيت الله سيد حسين طباطبايى ، پدر مرحوم قاضى طباطبايى نيز فقيهى ژرف انديش بود. وى در تـبـريـز مـتـولد شـد و در قم از محضر بزرگانى چون آيت الله سيد محمد حجت استفاده شـايـان نـمـود و از شـاگردان مبرز ايشان به شمار آمد(7) و پس از مهاجرت به عراق نيز از شاگردان برجسته آيت الله العظمى ميرزا محمد حسن شيرازى بود و از ايشان اجازه اجتهاد و روايت داشت .(8) گويند زمانى كه آيت الله سيد حسين قاضى قصد داشت سامرا را ترك كند و به سوى تبريز، زادگاه خويش ‍ حركت نمايد، استادش ميرزاى شيرازى به وى فـرمـود: در شـبـانـه روز يـك سـاعـت را بـراى خـودت بـگـذار! يـك سـال بـعـد، چـنـد نـفر از تجار تبريز به سامرا مشرف مى شوند و با آيت الله العظمى مـيـرزا مـحـمـد حـسـن شـيـرازى مـلاقـات مـى كـنـنـد و چـون مـيـرزا از آنـان احـوال شـاگـرد مـبرز خويش را جويا مى شود، چنين پاسخ مى دهند: يك ساعتى كه شما نـصـيـحـت فـرمـوده ايـد، تمام اوقات ايشان را گرفته و در شب و روز با خداى خود مراوده دارند.(9)

ايـن انـسان فرهيخته به راستى اهل تهذيب نفس و در سازندگى و تربيت استعدادها بسيار كوشا بود. آيت الله حسين قاضى همان طور كه به امور جامعه مى پرداخت ، در امر تربيت فـرزنـدان نـيـز بـسـيـار اهـتـمـام مـى نـمـود و بـا بـهـره گـيـرى از شـيـوه هـاى تـربيتى اهـل بـيت (عليهم السلام )، فرزندانى پاك نهاد و صالح به جامعه بشريت هديه كرد كه هـر يـك مـنشا خير و بركت فراوان بودند. از جمله ، بزرگترين فرزند ايشان ، مرحوم آقا سيد احمد قاضى طباطبايى داراى شخصيتى جامع بود و افزون بر احاطه بر علوم نقلى ، منبر وعظ و ارشاد را فراموش نمى كرد و شنوندگان را از درياى علوم اسلامى سيراب مى نمود.

شيخ محمد رازى نويسنده كتاب گنجينه دانشمندان در معرفى ايشان مى نويسد:
مـرحـوم سـيـدالاعـلام ، حـاج سـيـد احـمـد قـاضـى طـبـاطـبـايـى ، عـابـدى عـالم و زاهـدى كـامـل بـود كـه در تـبـريـز سـكـونـت داشـت و از اجـتـمـاع كـنـاره گـرفـتـه و در گـوشـه مـنـزل خـود به انزوا و تزكيه نفس و تهذيب روح و اخلاق خود پرداخته بود. قصه اى با ايـن نـويـسـنـده دارد كـه مـنـاسـب اسـت آن را بـنـگـارم . در مـاه شـعـبـان 1369 قـمـرى ، در فـصـل تـابـستان بنابر دعوت بعضى اهل علم تبريز مسافرت به آن سامان نموده و به يـكـى از دانـشمندان معروف تبريز وارد و مورد احترام روحانيون و علماى تبريز واقع و از چـنـد مـسـجـد تبريز دعوت براى تبليغ ماه رمضان شدم . دو روز به ماه رمضان مانده ، چند نفر از رفقاى روحانى قم كه به آنجا آمده بودند به ديدنم آمده و گفتند: از حاج سيد احـمـد قـاضـى مـلاقـات كـرده اى ؟گـفتم :ايشان نيامدند به ديدن من و گفتند: آقـاى قـاضـى مـنـزوى اسـت ، جايى نمى رود، پيرمرد است ، خوب است ديدنى از ايشان نـمـايـيـد. گـفـتـم : عـيـبـى نـدارد، مـى رويـم . بـه اتـفـاق آن چـنـد نـفـر بـه مـنزل آن مرحوم رفتيم . مرا معرفى كردند. به من بسيار توجه و محبت فرمود: نزديك ظهر بـرخـاسـتـيـم بـرويم ، به من فرمودند: بالام (يعنى جانم ) شما باشيد! آقايان خـداحـافـظـى كـرده ، رفـتـند، مرحوم قاضى به من خيلى التفات كرده و پس از پذيرايى فـرمـودنـد: بـالام براى چه به تبريز آمدى ؟ گفتم : هواى تهران و قم گرم بود؛ آمدم تبريز هواخورى . فرمود: ديگر بگو گفتم : ماه رمضان منبر هم بـروم . گـفـتـنـد: ايـن را بـگـو! امـا بـالام يـك سـؤ ال دارم . راسـت بـگـو!گـفـتـم ان شـاء الله راست مى گويم !گفتند: بگو بـبـيـنـم هـيـچ در عـمرت به خودت منبر رفته اى كه مى خواهى به مردم منبر بروى ؟ گفتم : نه گفت : بالام پس اول به خودت برو، بعد به ديگرى !گفتم : بـه چـشم ! و با اين جمله كلام ايشان ، هواى منبر رفتن از سر من پريد و نتوانستم ديـگـر در تـبـريـز بـمـانـم . هـمـان روز از تـبـريـز بـه تـهـران آمـده و آن سال را در منزلم مانده و به خودم منبر رفتم .(10)

مـرحـوم آيـت الله العـظـمى سيد على قاضى طباطبايى در تعليقه اى كه بر كتاب شريف ارشاد، تاءليف شيخ مفيد (ره ) نگاشته اند، نسب شريف خويش ‍ را چنين مرقوم فرموده اند:
اقـل الخـليـفـه ، السيد على بن المولى الحاج الميرزا حسين بن الميرزا احمد قاضى بن الميرزا رحـيم القاضى بن الميرزا تقى القاضى بن الميرزا محمد القاضى بن الميرزا محمد على القـاضـى بـن المـيـرزا صـدرالديـن مـحـمـد بـن المـيـرزا يـوسـف نـقيب الاشرف بن الميرزا صـدرالديـن محمد بن مجدالدين بن سيد اسماعيل بن الامير على اكبر بن الامير عبدالوهاب بن الامـيـر عـبـدالغـفـار بـن سـيـد عـمـادالديـن امـيـر حـاج بـن فـخـرالديـن حـسـن بـن كمال الدين محمد بن سيد حسن بن شهاب الدين على بن عمادالدين على بن سيد احمد بن سيد عـمـاد بـن ابـى الحـسـن عـلى بـن ابى الحسن محمد بن ابى عبدالله احمد بن محمد الاصغر و يـعـرف بـابـن الخـزاعـيـة بـن ابـى عـبـدالله احـمـد بـن ابـراهـيـم طـبـاطـبـا بـن اسماعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن الحسن المثنى بن الامام ابى محمد الحسن المجتبى بن الامـام الهمام ، على بن ابى طالب عليه و عليهم السلام و ام ابراهيم بن الحسن فاطمة بنت سيدالشهداء، الحسين بن على عليهم الصلوة والسلام .
آرى ، مـرحـوم آيـت الله سـيـد عـلى قـاضى طباطبايى فرزند رادمردان و ميراث گران مايه بـزرگـانـى بـود كه شرح خدمات و مقامات علمى و عملى آنان هرگز در اين خلاصه نمى گـنـجـد و آن بـزرگـوار، خـود، چـكـيـده فـضـايـل و حـامـل امـانـتـى بـود كـه نسل به نسل منتقل شده و سرانجام دست تقدير به وى سپرده بود.

2 – رشد و شكوفايى علمى
نخستين گام
سـيـد عـلى قـاضـى در حـال طـى كردن دوران كودكى است ، اما زمان به سرعت مى گذرد و هنگام آموختن فرا مى رسد. كودكى را به مكتب خانه مى سپارند تا قرآن بياموزد و نخستين گامهاى كسب دانش را بردارد. تيزهوشى سيد على چنان است كه در اين راه گوى سبقت را از همسالان خود مى ربايد و تعجب همگان را برمى انگيزد. پدر نيز هم زمان با آموزش در مكتب خـانـه ، او را بـا تـكـاليـف الهـى آشـنا مى كند و روح مستعد او را آماده فراگيرى تعاليم اخـلاقـى مـى سـازد و بـدين سان ، اين نونهال بوستان طباطبايى از كودكى مى آموزد كه حـركـت در مـسـيـر كـمـال ، جـز بـا دو بـال دانـش و تقوى ميسر نمى باشد و او نيز با همين سرمايه به سير و بالندگى ادامه مى دهد.

مـرحـوم سيد على قاضى پس از گذراندن مراحل اوليه در مكتب خانه ، به درسهاى حوزوى روى مـى آورد و در حـوزه عـلمـيـه تـبـريـز بـه خـوشـه چـيـنى مى پردازد و در محضر پدر بـزرگـوارش آقـا سـيـد حسين قاضى طباطبايى گامهاى نخست را برمى دارد. پس از آن در مـجـلس درس مـرحـوم مـيـرزا مـوسـى تـبـريـزى ، صـاحـب كـتـاب اوثـق الوسـائل كـه يـكـى از مـعـروف تـريـن حـواشـى كـتـاب رسائل شيخ انصارى (ره ) مى باشد و مرحوم ميرزا محمد على قراجه داغى حاضر مى شود؛ امـا فـراگـيـرى ايـن علوم ، درياى متلاطم روح او را آرام نمى كند و اين جوان مستعد، دوباره بـه پدر روى مى آورد تا عرفان نظرى و عملى را از او فرا گيرد. اين كام تشنه با اين جـرعـه هـاى آب نيز سيراب نمى شود و سرانجام براى مهاجرت به نجف اشرف از محضر پـدر كـسـب اجـازه مـى كـند. پدر نيز خشنود از اينكه نونهالش را در ادامه راه استوارتر از پيش مى بيند، او را به همراه گروهى از اهالى تبريز كه براى زيارت عتبات عاليات و پـرداخـت وجوه شرعى و پرسشهاى دينى راهى عراق بودند روانه مى كند. با اين هجرت ، سيد على قاضى طباطبايى پاى در مسيرى مى نهد كه نقطه عطف بزرگى در زندگانى او محسوب مى شود.

 

در نجف اشرف
حـوزه عـلمـيـه نـجـف اشـرف كـه در حـدود هـزار سـال قـدمـت دارد، در سال 488 ق . به وسيله شيخ الطائفه ، ابو جعفر، محمد بن حسن طوسى تاسيس ‍ گرديد. وى پـس از مـهـاجرت از بغداد به نجف اشرف ، با تاسيس اين پايگاه علمى در جوار مرقد امـيـر مـؤ منان على بن ابى طالب عليه السلام ، نجف اشرف را به صورت مركزى براى گـسـتـرش و تـعـمـيـق فـرهـنـگ شـيـعـه در آورد و خـود بـه مـدت 13 سـال در ايـن شـهـر بـه تـدريس و تاءليف اشتغال داشت . از آن زمان تا كنون ، حوزه نجف پـذيـراى صـدهـا هـزار دانـش پـژوه بوده و هزاران مجتهد و فقيه به جامعه اسلامى تقديم كـرده اسـت ، فـقهايى همچون محقق اردبيلى ، علامه بحرالعلوم ، شيخ انصارى ، شيخ محمد حـسـن مـعـروف بـه صـاحـب جواهر و آخوند خراسانى و بى شمار فقيهانى كه نام بـردن آنـان فـرصـتـى بـسـيار مى طلبد. آرى ، خاك اين شهر، عالم پرور است و هواى آن شامه نواز عارفان و آب آن حيات بخش دل مردگان !
سـيـد عـلى قـاضـى بـه نـجـف آمـد، رو بـه قـبـله عـاشـقـان كـرد و گـرد كـعـبـه آمـال عـارفـان طـواف نـمـود و از مـحـضـر مـقـدس مـولا و مـقـتـدايـش ، وصـى رسـول خـدا (ص )، على مرتضى عليه السلام توفيق طلبيد و همت بلند خواست و راه آغاز كرده را سرعتى افزون بخشيد، اين جوان جوياى علم و حكمت ، چنان كه به او سفارش شده بـود، سـراغ آشـنايان پدر را گرفت و سرانجام حجره اى اختيار كرد، سپس دروس ناتمام سطح را ادامه داد و خود را آماده ورود به درس خارج نمود.

 

استادان آيت الله قاضى و سلسله مشايخ ايشان در عرفان و اخلاق
بـى گـمان شخصيت ظاهرى و معنوى هر استادى مى تواند در روح لطيف شاگرد تاءثيرى شگرف داشته باشد و بهتر از هر پند و يا كلام حكمت آموزى نونهالان باغ حكمت و دانش را رشـد دهـد و شـكـوفـا سـازد. روح لطـيـف سـيـد عـلى قـاضى طباطبايى نيز از اين جذبه ها بـرخـوردار شـد و بـا يـافـتـن الگـوهـاى عملى در حوزه نجف اشرف ، به سرعت باليد و شناور شد.
در ايـنـجـا نـگـاهى به شخصيت استادان اين عارف فرزانه افكنده ، زندگانى آنان را به شكل گذرا مرور كنيم .

 

1 – آيت الله شيخ محمد على اونسارى قراجه داغى :
آيت الله محمد قراجه داغى از بزرگان مجتهدان و مروجان شريعت محمدى (صلى الله عليه و آله ) بـه شـمـار مـى رفـت . زادگـاه وى بـخـش اهـر و ارسـبـاران از سـرزمين عالم پرور آذربـايـجـان اسـت . ايـشـان افـزون بـر تـبـحـر در فـقـه و اصول ، در علم تفسير قرآن كريم نيز داراى تاءليفاتى مى باشد.

 

2 – آيت الله شيخ موسى تبريزى :
آيـت الله شيخ موسى تبريزى نيز يكى از بزرگان برخاسته از خطه آذربايجان بود. وى از شـاگـردان مـرحـوم شيخ انصارى و آيت الله سيد حسين كوه كمرى مى باشد و كتاب اوثـق الوسـائل از مـهـمـتـريـن تـاءليـفـات ايـشـان اسـت كـه آن را در شـرح فـرائد الاصول شيخ انصارى نوشته است . وى در سال 1307 ق . ديده از جهان فرو بست . همان طـور كـه پـيـش از ايـن گـذشـت ، آيـت الله سـيد على قاضى طباطبايى در شهر تبريز از محضر اين دو حكيم فرزانه استفاده مى نمود.

3 – آيت الله محمد كاظم خراسانى :
آيـت الله مـحـمـد كـاظـم خـراسـانـى ، مـعـروف بـه آخـونـد خـراسـانـى ، در سـال 1255 ق . در مـشـهـد ديـده بـه جـهـان گـشـود. پـدرش تاجر ابريشم بود؛ ولى در سـفـرهاى تبليغى مردم را با احكام اسلامى آشنا مى كرد. آخوند خراسانى در 12 سالگى تـحـصـيـل در حـوزه عـلمـيـه مـشـهـد را آغـاز كـرد و ادبـيـات ، مـنـطـق و مـقـدارى از فـقـه و اصول را در آنجا فرا گرفت و مدتى نيز در سبزوار ماند و در درس فلسفه حكيم متاءله ، حـاج مـلا هـادى سـبـزوارى شـركـت كـرد و در تـهـران نـيز از محضر ملا حسين خويى و ميرزا ابوالحسن جلوه استفاده نمود. وى سپس به نجف مهاجرت كرد و سالها در درس شيخ انصارى (ره ) و مـيرزاى شيرازى شركت كرد و پس از مدتى ، محضر درس او پذيراى صدها نفر از دانـش پژوهان گرديد. در درس خارج او تعداد بسيار زيادى مجتهد مسلم شركت مى كردند و گروه فراوانى نيز به مدد نفس رحمانى او به درجه اجتهاد رسيدند. از جمله شاگردان او مى توان به آيات عظام سيد ابوالحسن اصفهانى ، شيخ عبدالكريم حائرى يزدى ، موسس حـوزه عـلمـيـه قـم و نـيـز حـاج آقا حسين بروجردى ، سيد محمود شاهرودى ، ميرزا محمد حسين نـائيـنـى ، مـحـقـق عـراقـى و محقق اصفهانى اشاره كرد. وى با تاءليف كتاب پرارج كفاية الاصـول كـه هـم اكـنـون در هـمه حوزه هاى علميه تدريس مى شود خدمت بزرگى به فقاهت نـمـود و سـرانـجـام در 21 ذى حـجـه سال 1329 ق . زمانى كه تصميم داشت براى تاييد مشروطه به ايران سفر كند، به شكل مرموزى درگذشت .

4 – آيت الله ميرزا حسين تهرانى :
در مورد زندگانى اين عالم بزرگ ، در كتاب زندگانى و شخصيت شيخ انصارى چنين آمده است :
حـاج مـيـرزا حـسـيـن ، فـرزنـد حـاج مـيـرزا خـليـل بـن عـلى بـن خـليـل تـهـرانـى نـجـفـى از بـزرگـان عـلمـا و اكـابـر فـقـهاى زمان خود بود. تولدش در سال 1320 ق . در نجف اشرف اتفاق افتاد و بر پدر صالح و برادر خويش ، مولى على خليل كه علم و زهد و تقوايش زبانزد بود نشو و نما نمود. نامبرده پس از فراغت از مرحله سـطـح حـوزه ، نـزد صـاحـب جـواهـر حـاضـر شـد و پـس از فـوت او بـه سال 1266 از محضر شيخ انصارى استفاده برد و بعد از رحلت شيخ در هيچ حوزه درسى اى حـاضـر نـگرديد؛ بلكه خود مجلس درسى تشكيل داد و شاگردان و علماى نامورى از آن مـجـلس بـرخـاسـتـه انـد… وى در بـيـن الطـلوعـيـن روز جـمـعـه ، دهـم شـوال 1326، هـنـگـامـى كه در مسجد سهله مشغول عبادت پروردگار بود به رحمت ايزدى پيوست .(11)

5 – آيت الله ميرزا فتح الله شريعت اصفهانى :
اسـتـاد فـقـهـا و مـرجـع تـقـليد زمان خويش ، ميرزا فتح الله ، معروف به شيخ الشريعه اصـفـهـانـى نـجـفـى ، در دوازدهم ماه ربيع الاول سال 1266 ق . در اصفهان متولد شد. وى تحصيلات ابتدايى را در همان شهر آغاز كرد و پس ‍ از مدتى اقامت در مشهد مقدس ، دوباره بـه اصـفهان بازگشت و شروع به تدريس نمود. با آنكه تدريس وى در اصفهان اعجاب انـگيز بود، اما حوزه آن شهر نتوانست نيازهاى روحى او را تاءمين كند؛ از اين رو بار سفر بربست و به نجف اشرف نقل مكان نمود و از محضر بزرگانى چون ميرزا حبيب الله رشتى و شـيـخ مـحـمـد حـسـيـن كـاظـمـى كسب فيض كرد. كسانى كه به شرح زندگانى اين مجتهد بـزرگ پـرداخـتـه انـد، هـمـگـى بـر ايـن عـقـيـده انـد كـه وى از جـهـت پـرورش رجال نامى ، كم نظير بوده است . به دنبال رحلت مرحوم آيت الله ميرزا محمد تقى شيرازى ، رهـبـر نـهـضـت اسـتـقـلال عـراق از اسـتـعـمـار انـگـلسـتـان ، رهـبـرى ايـن نـهـضـت بـه وى منتقل گرديد و ايشان با مبارزه اى خستگى ناپذير اين راه را ادامه داد تا آنكه در ماه ربيع الثـانـى سـال 1329 ق . بـه لقـاء پـروردگـارش نايل آمد.(12)

6 – آيت الله شيخ محمد حسن مامقانى :
عالم ربانى و فقيه صمدانى ، اديب ، لغوى و زاهد متقى ، آيت الله شيخ محمد حسن مامقانى روز يـكشنبه ، 23 شعبان سال 1328 ق . برابر با 1202 ق . در مامقان در 5 فرسنگى شهر تبريز و در بيت علم و تقوا ديده به جهان گشود. ايشان پس از ورود به نجف اشرف بـه ادامـه تـحـصـيـلات خـويـش ‍ پـرداخـت و در رشـتـه هـاى فـقـه ، اصول ، رجال ، درايه ، تاريخ ، نسب و تراجم و ادبيات و منطق استاد شد. از جمله استادان و وى مـى تـوان بـه شـيـخ مـرتـضـى انصارى ، شيخ مهدى كاشف الغطاء و سيد حسين كوه كـمـرى اشـاره نـمود. وى شاگردان فراوانى تربيت نمود كه تنى چند از آنان عبارت اند از: آقـا سـيـد ابوالحسن اصفهانى ، سيد محسن امين عاملى ، شيخ عبدالله مامقانى ، محمد جواد بلاغى و شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى .(13)
7 – آيت الله سيد محمد كاظم يزدى :
عـالم مـدقـق و فـقـيـه مـتـبـحـر، مـرحـوم آيـت الله سـيـد مـحـمـد كـاظـم يـزدى در سال 1247 ق . در يكى از روستاهاى يزد به نام كسنويه متولد شد و در زادگاه خـويـش آغـاز بـه تـحصيل كرد. وى سپس به اصفهان رفت و تحصيلات خود را در آن شهر ادامـه داد. آيـت الله يـزدى پس از رسيدن به مرحله اجتهاد، به نجف اشرف هجرت كرد و در حـوزه درس مـرحـوم مـيـرزا مـحـمـد حـسـن شيرازى شركت نمود و پس از درگذشت استادش در سـال 1312 ق . حـلقـه درس مـسـتقلى تشكيل داد. مهمترين تاءليف علمى او كتاب وزين عروة الوثقى مى باشد كه هم اكنون يكى از متون درسى مرحله خارج فقه در حوزه هاى علميه مى بـاشـد و تـمـم مـجتهدان بر آن حاشيه مى زنند. آيت الله سيد محمد كاظم يزدى در 28 رجب سال 1377 ق . در سن نود سالگى در نجف اشرف به رحمت ايزدى پيوست .(14)

8 – آيت الله فاضل شربيانى :
عـلامـه ، آيـت الله شـيـخ مـحـمـد شـربـيـانـى ، فـرزنـد فـضـل عـلى در سـال 1248 ق . در روسـتـاى شربيان ، از توابع شهرستان مهربان به دنـيـا آمـد و پـس از كـسـب مـعـلومـات ابـتـدايـى در زادگـاه خـويـش ، در سال 1372 ق . به نجف اشرف مهاجرت كرد و از محضر بزرگانى همچون شيخ مرتضى انصارى ، سيد حسين كوه كمرى و ديگران بهره مند گرديد.
وى افـزون بـر احـاطـه عـلمـى ، در مـكـارم اخـلاق و صـفـات پسنديده و دلسوزى نسبت به بـيـنـوايـان و اكـرام سادات و علويان نجف و كربلا زبانزد بود و با وجود دسترسى به بـيـت المـال ، در فـقر مى زيست و با قرض فراوان از دنيا رفت . ايشان پس از وفات آيت الله مـيـرزا مـحـمـد حـسـن شـيـرازى ، پـنـاهـگـاه شـيـعـيـان در مسائل دينى و پرداخت وجوهات شرعى شد و سرانجام در بين الطلوعين روز جمعه ، هفدهم ماه مبارك رمضان سال 1322 ق . در سن 77 سالگى دار فانى را وداع كرد.(15)

9 – آيت الله شيخ محمد بهارى :
عـارف سـالك و عـالم عـامـل ، حـاج شـيـخ مـحـمـد بـهـارى ، فـرزنـد حـاج مـيـرزا مـحـمـد، در سـال 1265 ق . در شـهر بهار از نواحى همدان ديده به جهان گشود و پس از رسيدن به دوران رشـد، بـه مـكـتـب رفـت و سپس در حلقه درس ‍ آيت الله حاج ميرزا محمود بروجردى ، پـدر آيـت الله العـظـمـى حـاج آقـا حـسـيـن بـروجـردى حـاضر گرديد. آيت الله بهارى در سـال 1297 ق . در سـن 32 سالگى با اخذ درجه اجتهاد عازم نجف شد و از شاگردان مكتب عـرفـانـى و اخـلاقـى آخـونـد ملا حسينقلى همدانى گرديد. ايشان پيوسته ملازم استاد و از بـرجـسته ترين شاگردان وى بود. به طورى كه مرحوم همدانى در حق اين شاگرد زبده خود فرمود: حاج شيخ محمد بهارى حكيم اصحاب من است .
حـكـيـم عـارف ، آيـت الله سيد احمد كربلايى در مورد رابطه مرحوم بهارى با ملا حسينقلى همدانى فرموده است :
ما پيوسته در خدمت مرحوم آيت الحق ، آخوند ملا حسينقلى همدانى بوديم و آخوند صد در صد براى ما بود؛ ولى همين كه آقاى حاج شيخ محمد بهارى با آخوند روابط آشنايى و ارادت پيدا نمود، دائما در خدمت او تردد داشت و آخوند را از ما دزديد.(16)
به دليل رابطه پانزده ساله اى كه بين اين استاد و شاگرد پديد آمده بود، آخوند پيش از وفـاتـش در سـال 1311 ق . ايشان را وصى خود قرار داد و حاج شيخ محمد بهارى نيز طـريـق تربيتى استاد را ادامه داد و افراد بسيارى از محضر او كسب دستور مى كردند. آيت الله شيخ محمد بهارى از جاذبه اى قوى برخوردار بود، به طورى كه گفته شده است : فى المثل اگر شتربانى ده قدم با او راه مى رفت ، فدايش مى شد.(17)
آيـت الله بـهـارى پـس از آنـكـه در نجف اشرف بيمار مى شود، به سفارش ‍ پزشكان به مـشـهـد و از آنجا به زادگاهش بهار نقل مكان مى نمايد و در آنجا وفات مى كند. اكنون مزار آن عارف فرزانه ، در ميان بيش از 80 شهيد گلگون كفن انقلاب و جنگ تحميلى عراق عليه ايـران قـرار دارد و زيـارتگاه عارف و عامى است .(18) مرحوم آيت الله ميرزا محمد حسين نائينى (ره ) در بيان جلالت قدر اين عارف يگانه مى فرمايد: شهر آنجاست كه شيخ محمد بهارى خفته است .(19) از مرحوم آيت الله بهارى كتابى ارزشمند به نام تذكرة المتقين پيرامون آداب سير و سلوك معنوى به يادگار مانده است كه در بر دارنده نامه هاى آن عالم بزرگ نيز مى باشد.

 

10 – آيت الله سيد احمد تهرانى كربلايى :
وى در شـهـر رى بـه دنـيـا آمـد و در سال 1332 ق ، در نجف اشرف به جوار حق پيوست ، ايـشان در فقه و اصول از محضر بزرگانى چون آيت الله العظمى ميرزاى شيرازى ، آيت الله مـيـرزا حبيب الله رشتى و علامه بزرگوار، ميرزا حسين خليلى تهرانى استفاده كرد و در ايـن دو رشـته تبحرى تام و كامل يافت ، به طورى كه حكيم مدقق و اصولى مبرز، محقق اصـفـهـانـى در مورد ايشان فرمود: من احدى را مانند آقا سيد احمد حائرى در فقه نديدم !
آيـت الله سـيـد احـمـد كـربـلايـى بـا وجـد رسيدن به عالى ترين مقامات علمى ، به علوم ظاهرى اكتفا نكرد و براى شناخت نفس خويش و رسيدن به اوج عبوديت و بندگى حق تعالى ، لبـاس شـاگـردى پـوشيد و به خدمت آخوند، ملا حسينقلى همدانى شتافت و از مبرزترين شـاگـردان وى بـه شـمار آمد. علامه ، شيخ آقا بزرگ تهرانى درباره كمالات معنوى اين سـلاله پـاك رسـول خـدا (ص ) مـى نـويـسـد: او يـگـانـه دوران خـود در عـلم و عمل ، ورع و تقوى و خوف از خدا بود.(20) و در مورد حالات معنوى اين عارف در نماز مى فرمايد: به هنگام نماز، بر وجود خود تسلطى نداشته و اشكهاى او همانند ابر بهاران فـرو مـى بـاريـد.(21)و نـيـز مـى فـرمـايـد: او كـثـير البكاء بود… من چندين سال همسايه او بودم و در اين مدت كارهاى شگفتى از او ديدم .(22)

مرحوم آيت الله سيد على قاضى نيز در بيان استاد خويش چنين فرموده است :
شـبـى از شـبـهـا را بـه مـسجد سهله مى گذرانيدم – زادها الله شرفا! – به تنهايى . به نـيـمـه شب يكى درآمد و به مقام ابراهيم عليه السلام مقام كرد و از پى فريضه صبح در سـجده شد تا طلوع خورشيد؛ آنگاه برفت و ديدم انسان العين و عين الانسان ، آقا سيد احمد بـكـاء – قـدس سـره القـدسـى – اسـت و از شـدت گـريـه ، خـاك سـجـده گـاه گـل كرده است و صبح برفت و در حجره نشست و چنان مى خنديد كه صداى او بيرون مسجد مى رسيد.(23)
سـلسـله مشايخ دو شخصيت اخير از استادان آيت الله سيد على قاضى طباطبايى ، يعنى آيت الله سـيـد احـمـد كربلايى و شيخ محمد بهارى (ره ) به شخصى به نام ملاقلى جولا مى رسـد. نـسـب مـلاقلى جولا به درستى بر ما معلوم نيست و همين قدر مى دانيم كه وى يكى از اوليـاى خـدا بـود و بـه تـربـيت بنده صالح خداوند، مرحوم حاج سيد على شوشترى همت گـمـاشـت . اسـتـاد عـلامـه ، آيـت الله حـسـن زاده آمـلى در شـرح حال علامه طباطبايى ضمن اشاره به سلسله مشايخ مرحوم قاضى ، به معرفى اين سلسله از عـلمـاى عـارف و فـقـهـاى مـتـخـلق پـرداخـتـه اسـت كـه عـيـنـا نقل مى كنيم :
مـرحوم حاج سيد على شوشترى عالم مبسوط اليد شوشتر بود. زمانى در مورد ملكى وقفى دعوايى مطرح شد. عده اى مدعى بودند كه اين ملك ، وقف نيست و وقف نامه را در صندوقچه اى نـهـاده ، در مـكـانـى دفـن كـرده بـودند و مدعيان وقف نيز مدركى در دست نداشتند. مرحوم شـوشـتـرى حـيـران بود و دو طرف هر روز نزد او آمده ، تقاضاى حكم مى كردند تا اينكه كـسـى در خانه سيد را مى زند و مى گويد: به آقا بگوييد مردى به نام ملاقلى جولا مى خواهد شما را ببيند. ملاقلى وارد خانه شد و به مرحوم شوشترى گفت : آقا! من آمده ام به شما بگويم كه بايد از اينجا سفر كنى و به نجف بروى و همانجا اقامت كنى و وقف نـامـه اين ملك نيز در فلان مكان دفن شده است و ملك ، وقفى است .

مرحوم شوشترى ملاقلى را نـمى شناخت و دستور داد محل را حفر كردند و وقف نامه را بيرون آوردند و پس از آن به نـجف رفت . در آنجا در درس شيخ انصارى حاضر شد و شيخ نيز به درس اخلاق او مى آمد تـا ايـنـكـه مـرحوم آخوند حسينقلى همدانى دنبال حقيقت را گرفت و هادى مى طلبيد. آخوند از هـمـدان خـارج شـد و مـدتـى نـزد عالمى به سر برد؛ ولى نزد او چيزى نيافت . سپس به سـوى نـجـف حركت كرد و در محضر شيخ انصارى و مرحوم شوشترى حاضر شد و از هر دو اسـتـفـاده شـايانى كرد. پس از رحلت شيخ انصارى ، آخوند تصميم گرفت مباحث فقهى و اصولى او را بنويسد؛ ولى مرحوم شوشترى او را نهى كرد و گفت : اين كار تو نيست ، ديـگران مى توانند اين كار را بكنند: شما بايد مستعدين را دريابيد! مرحوم همدانى نـيز شروع به تربيت مستعدين كرد، به طورى كه بعضى را از صبح تا طلوع آفتاب و عـده اى را از طـلوع آفـتـاب تـا مـقـدارى از بـرآمـدن روز تربيت مى كرد و به همين ترتيب بـعـضى را سر شب و بعضى ديگر را در آخر شب به راه سعادت رهنمون مى شد تا اينكه تـوانـسـت سـيصد نفر را تربيت كند كه هر يك از آنها از اولياى خداوند شدند؛ مانند شيخ مـحـمـد بـهـارى ، مرحوم سيد احمد كربلايى ، مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ، مرحوم شيخ على زاهدى قمى .(24)

بـديـن تـرتـيـب مـعـلوم مـى شـود كـه سـلسـله مـشـايـخ مـرحـوم آيـت الله كـامـل ، سـيد على قاضى طباطبايى (ره ) به فرد گمنامى مى رسد كه با حضور خويش و تـشـويق مرحوم سيد على شوشترى به ترك شوشتر، راه نوينى را پايه گذارى كرد و هم اكنون نامدارانى همچون علامه طباطبايى و شاگردان ايشان ، از ادامه دهندگان همان مسير پـرخـيـر و بـركت به شمار مى روند. مرحوم قاضى نزد آيت الله شيخ محمد بهارى و آيت الله سـيـد احـمـد كـربـلايـى بـه كـسـب مـكـارم اخلاقى و عرفانى پرداخت و اين دو نيز از مبرزترين شاگردان ملا حسينقلى همدانى بودند. در كمالات مرحوم آخوند همدانى حكايتهاى بـس شـگـفـت آورى نـقـل شـده اسـت كه گوياى روح بلند، قدرت بيان و نفوذ معنوى آن مرد بـزرگ مـى بـاشـد. ايـشـان بـا سحر بيان خويش تحولى عميق در جانها پديد مى آورد و حـقـايـق الهـى و مـعـارف راسـتـيـن تـشـيع را بر صفحه جان نقش مى زد. در اين مورد، علامه طـبـاطـبـايـى (ره ) از اسـتـاد خـويـش مـرحـوم آيـت الله قـاضـى چـنـيـن نقل مى فرمايند:
من كه به نجف اشرف تشرف حاصل كردم ، روزى در معبرى آخوندى را ديدم شبيه آدمى كه اخـتـلال حـواس دارد و مـشـاعـر او درسـت كار نمى كند راه مى رود. از يكى پرسيدم : اين آقا اخـتـلال فـكـر و حـواس دارد؟ گفت : نه الان از جلسه درس اخلاق آخوند ملا حسينقلى همدانى به در آمده و هر وقت آخوند صحبت مى فرمايد، در حضار اثر مى گذارد كه بدين صورت از كثرت تاءثير كلام و تصرف روحى آن جناب از محضر او به در مى آيند.(25)

مـرحـوم آيـت الله قـاضـى بـه دليل حضور در جلسات درس اساتيد بارز حوزه علميه نجف اشـرف ، هـمـدرسـهـاى بـسـيـارى داشـتـنـد كـه بـرخـى از آنـان از مـشـعـل داران علم و عمل به حساب مى آيند؛ مانند آيات عظام سيد ابوالحسن اصفهانى ، شيخ آقـا بـزرگ تـهرانى ، سيد جمال الدين گلپايگانى ، ميرزا مهدى حجت حائرى ، شيخ محمد حـسـيـن نائينى غروى ، شيخ هادى تهرانى ، ميرزا محمد تقى شيرازى ، معروف به ميرزاى كـوچـك و رهـبـر نـهضت استقلال طلبانه مسلمانان عراق عليه استعمار انگلستان ، شيخ محمد حسين غروى اصفهانى ، ميرزا عبدالهادى شيرازى ، سيد حسين قمى ، شيخ على اكبر نهاوندى ، شـيخ احمد آل كاشف الغطاء، شيخ ابوالقاسم ممقانى ، شيخ ابوالمهدى كلباسى و سيد مرتضى كشميرى .

مظهر جامعيت
كـوشـش هـاى خـسـتـگـى نـاپـذيـر مـرحـوم آيـت الله قـاضـى در راه كـسـب كـمـال و دانـش در سـن 27 سالگى به ثمر نشست و اين جوان كوشا در عنفوان جوانى به درجه اجتهاد رسيد.
مـرحـوم آيـت الله سـيـد مـحـمـد حـسـين همدانى كه خود مدت كوتاهى از محضر مرحوم قاضى طباطبايى كسب فيض نموده است در مورد همت بلند ايشان در كسب علم مى فرمايد:
مـرحـوم حـاج مـيـرزا عـلى آقـا قـاضـى طـبـاطـبـايـى عـلاوه بـر ايـنـكـه بـسـيـار مـرد جـليـل ، نـورانـى و زاهـدى بود، از نظر مقام علمى هم بسيار برجسته بود. يك وقت در ميان صحبت ، ايشان فرمودند: من هفت دوره درس خارج كتاب طهارت را ديدم .(26)
گـر چـه تـا كـنون افراد بسيارى از خانواده هاى روحانى و سرشناس پاى در طريق كسب دانـش نـهـاده انـد، امـا هـمـه آنـان نـتـوانسته اند چنان كه شايسته است به اوج رسند؛ زيرا افـزون بـر فـراهـم بـودن شـرايط محيطى و تربيت خانوادگى ، همت بالا و جديت و اراده قـوى نـيـز لازم اسـت تـا پـويـنـده راه را از خـسـتگى و درماندگى برهاند و عشق و توانش بـخـشد. تلاش وافر، علاقه به درس و بحث و مطالعه ، انس با فرزانگان و دانشمندان ، شـور رسـيـدن به حق ، شجاعت اخلاقى و دهها ويژگى بارز ديگر در وجود مرحوم قاضى جـمـع شـده بود و اينها دست به دست يكديگر داده ، به مدد مراقبتهاى خانوادگى در دوران كـودكـى و نـوجـوانـى ، از او عالمى مجتهد، مجتهدى جامع الشرايط، حكيمى عارف ، عارفى عـامـل ، اديـبـى بـاذوق ، مـحـدثـى مـوثـق و در نـهـايـت مـربـى و اسـتـادى جـامـع و كامل ساختند كه نمونه اى كم نظير در حوزه هاى علميه به شمار مى رود.
عـلامه بزرگوار، آيت الله سيد محمد حسين طباطبايى ، شاگرد آيت الله قاضى طباطبايى در بيان مقام علمى و عملى استاد خويش مى فرمايد:
مـن در نـجـف اشـرف پـس از اتـمـام تـحـصـيـلاتـم در مـسـائل عـقـلى و بـررسـى كـامل حكمت متعاليه ، فكر كردم كه اگر مرحوم ملاصدرا حضور داشتند، بيش از اينكه من استفاده كردم افاده نخواهند كرد؛ تا اينكه با شخص بزرگوارى مـانـنـد مرحوم ميرزا على آقاى قاضى ، استاد اخلاق آشنا شدم . پس از مدتى كه با ايشان مانوس شدم ، فهميدم كه حتى يك كلمه از معقول و حقايق حكمت متعاليه نفهميده ام .(27)

آيـت الله قـاضـى طباطبايى ، از ميان عرفا و اصلان كوى حقيقت ، محى الدين بن عربى را بـسـيـار مى ستودند و او را در معرفت نفس و شهود باطنى فردى بى نظير مى دانستند. از آنـجـا كـه ايـشان احاطه اى كامل به مبانى اين مرد بزرگ داشتند، معتقد بودند كه شواهد و دلايل فراوانى در كتاب فتوحات مكيه ابن عربى وجود دارد كه تشيع وى را ثابت مى كند؛ زيـرا سـخـنـان وى در ايـن كتاب ، با مبانى اهل سنت منافات دارد. آيت الله حسن زاده آملى مى نويسند:
تـنى چند از اساتيد بزرگوار ما – رضوان الله تعالى عليهم – كه در نجف از شاگردان نامدار اعجوبه دهر، آيت الله العظمى ، عارف عظيم الشان ، فقيه مجتهد عالى مقام ، شاعر مـفـلق و صـاحب مكاشفات و كرامات ، جناب حاج سيد ميرزا على آقاى قاضى طباطبايى بوده انـد از وى حـكـايـت مـى كردند كه آن جناب مى فرمود: بعد از مقام عصمت و امامت ، در ميان رعيت احدى در معارف عرفانى و حقايق نفسانى در حد محى الدين عربى نيست و كسى به او نـمـى رسـد. و نـيـز مـى فرمود كه ملاصدرا هر چه دارد، از محى الدين دارد و در كنار سفره او نشسته است .(28)

مـرحـوم آيـت الله قـاضـى در هنر شعر نيز از جايگاه والايى برخوردار بود. ايشان براى بـيـان انـديشه هاى والاى عرفانى خود، به قالب شعر پناه مى برد و در اين مورد و نيز در شان اهل بيت عصمت و طهارت (ره ) اشعار نغز و شيوايى از ايشان به يادگار مانده كه در پاره اى موارد، تخلص مسكين را براى خود برگزيده است . آيت الله حاج شيخ عبدالله مـامـقـانـى ، فـقيه بزرگ و يكى از ادباى هم عصر آيت الله قاضى به ايشان مى گويد: مـن آنـقـدر در لغت و شعر عرب تسلط دارم كه اگر شخصى غير عرب ، شعر عربى اى بسرايد، من مى فهمم كه سراينده ، عجم است ، گر چه آن شعر در اعلا درجه از فصاحت و بـلاغـت بـاشـد. در ايـن هـنـگام ، مرحوم قاضى قصيده اى از يكى از شاعران عرب مى خـوانـد و در بـيـن آن ، بـالبـداهـه ابـيـاتـى از خود مى افزايد و سپس از ايشان مى خواهد ابـيـاتى را كه سراينده آن عجم است نشان دهد و آيت الله مامقانى از انجام اين كار ناتوان مى ماند.(29)
آيـت الله سـيد على قاضى طباطبايى مفسر ماهرى بودند و بر اساس آنچه مرحوم آيت الله شـيخ آقا بزرگ تهرانى نوشته است ، از ابتداى قرآن تا آيه 91 سوره انعام را تفسير و تاءليف نموده اند.(30)
مـفـسـر شـهـيـر، علامه بزرگوار آيت الله سيد محمد حسين طباطبايى كه با نگارش تفسير وزيـن المـيزان فى تفسير القرآن تحولى بس شگرف در علم تفسير قرآن مجيد به وجود آورده اند، خود را مديون استاد خويش مى دانند و مى فرمايند:
ايـن سبك تفسير آيه به آيه را مرحوم قاضى به ما تعليم دادند و ما در تفسير از مسير و مـمـشـاى ايـشـان پـيـروى مـى كـنـيم و در فهم معانى روايات وارده از ائمه معصومين (عليهم السـلام ) ذهـن بـسـيار باز و روشنى داشتند و ما طريقه فهم احاديث را كه فقه الحديث گويند، از ايشان آموخته ايم .(31)
در ايـن مـورد، از ديـگـر پيرو مسلك عرفانى مرحوم قاضى و شاگرد مورد علاقه ايشان ، مرحوم سيد هاشم حداد نيز چنين نقل شده است :
مـرحـوم آقـا يك عالمى بود كه از جهت فقاهت بى نظير بود؛ از جهت فهم روايت و حديث بى نـظـيـر بـود؛ از جـهـت تـفـسـيـر و عـلوم قـرآن بى نظير بود؛ از جهت ادبيات عرب و لغت و فـصـاحـت بـى نـظـير بود؛ حتى از جهت تجويد و قرائت قرآن و در مجالس فاتحه اى كه احـيـانا حضور پيدا مى نمود، كمتر قارى قرآن بود كه جرات خواندن در حضور وى داشته باشد؛ چرا كه اشكالهاى تجويدى و نحوه قرائتشان را مى گفت .(32)
آيت الله قاضى (ره ) علاوه بر تسلط در علوم رايج حوزوى ، در علوم غريبه مانند علم اعداد و حروف نيز تبحر داشتند و استاد اين علوم به شمار مى رفتند. مرحوم آيت الله سيد محمد حسين حسينى تهرانى در اين مورد چنين مى فرمايد:
در بـاب اسرار حروف ، بسيارى از علماى راستين ، مطالب شگفت آورى بيان فرموده اند و از آن به استخراجات بديعه و اخبار از غيب و اطلاع بر ضماير مى نمايند. مرحوم قاضى در ايـن فـن سرآمد روزگار بوده اند و آقازاده اكبرشان ، مرحوم ميرزا مهدى قاضى – رحمة الله عـليـه – كـه اخـيـرا در بـلده قـم رحـل اقـامـت افـكـنـدنـد و در آنـجـا هم به رحمت ايزدى پيوستند، در اين علم استاد منحصر به فرد بود. ايشان در خط نسخ نيز استاد منحصر بود و كـتـيـبـه هـاى اطـراف كـفـشـدارى حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنين عليه السلام و مدرسه آيت الله بـروجـردى و غـيـرهـمـا به خط ايشان است . پس از تبعيد و اخراج از عراق و توطن در قم ، كـرارا و مـرارا حـقير خدمتشان رسيده ام و مراتب صفا برقرار بود و خودشان از اكتشافات حـروف و اسـرار اعـداد داسـتـانـهـايـى شـنـيدند؛ حتى مى فرمودند: خود من هم در اين فن ابـتكاراتى دارم و از من بالاتر و عالمتر، پدرم مرحوم قاضى بود؛ چرا كه در بعضى از اسـتـخـراجات بسيار مشكل كه فرو مى ماندم و بالاخره با توسلات به اميرالمؤ منين عليه السـلام و ختومات موفق به حل آن مى شدم ، چون به محضر پدرم شرفياب مى شدم و وى را از ايـن اكـتـشـافـات و رمـز حـل آن مـى خـواسـتـم آگـاه بـنـمـايم ، معلوم مى شد كه پدرم قـبـل از مـن بـه ايـن مـشـكـله رسـيـده اسـت و قـبـل از مـن آن را حل كرده است .(33)

شاگردان مرحوم قاضى
مـرحـوم آيـت الله قـاضـى طـى سـه دوره ، اخـلاق و عـرفـان اسـلامـى را بـا بـيـان و عـمـل خـويـش تـدريـس فـرمـودند و در هر دوره ، شاگردانى پرورش يافتند كه هر يك از وزنـه هـاى سـنگين علم و اخلاق و عرفان به شمار مى آيند. در اينجا به اسامى برخى از شاگردان ايشان اشاره مى كنيم :

1. آيت الله شيخ محمد تقى آملى :
مـرحـوم شيخ محمد تقى آملى يكى از علماى بزرگ حوزه علميه تهران بودند. ايشان در 11 ذى قـعـده سـال 1304 ق . در تـهـران مـتـولد شـد و در سـال 1330 ق . بـه نـجـف اشـرف مـهـاجـرت نـمـود و مـدت 14 سـال از مـحـضـر بـزرگـانى چون محقق عراقى ، ميرزاى نائينى و ديگران استفاده كرد؛ اما عـلوم ظـاهرى را كافى نديد و سرانجام گمشده خويش را در وجود عارف ربانى ، آيت الله سيد على قاضى طباطبايى يافت و سر تسليم به وى سپرد، خود آن مرحوم مى گويد:
سـنـيـن 1348 و 1349 و 1350، نـه آنـكـه خـود را مـسـتـغـنـى ديـدم ، بـلكـه ملول شدم ، چه آنكه طول ممارست از تدرس و تدريس و مجالس تقدير كه در شبها تا جار حـرم در صـحـن مـطـهـر مـنـعـقـد مـى داشـتـم خـسـتـه شـدم ، بـه عـلاوه كـمـال نـفـسـانـى در خـود نـيـافـتـم ، بـلكـه جـز دانـسـتـن چـنـد مـلفـقـاتـى كـه قـابـل هـزاران نـوع اعـتـراض بـود چـيـزى نـداشـتـم و هـمـواره از خـسـتـگـى ، مـلول و در فـكـر بـرخـورد بـا كاملى وقت مى گذراندم و به هر كس مى رسيدم ، با ادب و خـضـوع تـجـسـسـى مـى كـردم كـه مـگـر از مـقـصـود حـقـيـقـى اطـلاع بـگـيـرم و در خلال اين احوال به سالكى ژنده پوش برخوردم و شبها را در حرم مطهر مولى الموالى ، – ارواحـنـا فـداه !-، تـا جـار حـرم بـا ايـشـان بـه سـر مـى بـردم . او اگـر چـه كـامل نبود، لكن من از صحبتش استفاداتى مى بردم تا آنكه موفق به ادراك خدمت كاملى شدم و بـه آفـتـابـى در ميان سايه ها برخوردم و از انفاس قدسيه او بهره ها بردم و در مسجد كـوفـه و سـهله ، شبهايى تنها، مشاهداتى كردم و كم كم باب مراوده با مردم را به روى خـود بـسـتم و به مجالس مباحثات حاضر نمى شدم و دروسى را كه خود داشتم ترك كردم .(62)
مـرحـوم قـاضى تصريح مى فرمايند كه اين شاگرد وارسته ، از كسانى است كه شرف ديدار امام عصر، حضرت حجة بن الحسن المهدى ،- ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء – را داشته است . ايشان مى فرمايد:
بـعـضـى از افـراد زمـان مـا، مـسـلمـا ادراك مـحضر مبارك آن حضرت را كرده اند و به خدمتش شـرفـيـاب شـده انـد، يـكـى از آنـها، در مسجد سهله ، در مقام آن حضرت كه به مقام صاحب الزمان معروف است مشغول دعا و ذكر بود كه ناگهان مى بيند آن حضرت را در ميان نورى بسيار قوى كه به او نزديك مى شوند و چنان ابهت و عظمت آن نور ايشان را مى گيرد كه نـزديـك بـود قبض روح شود و نفسهاى او قطع و به شماره افتاده بود و تقريبا يكى دو نـفـس بـه آخـر مانده بود كه جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلاليه خدا قسم مى دهد كه ديـگـر بـه او نـزديـك نـگـردنـد. بـعـد از دو هـفـتـه كـه ايـن شـخـص در مـسـجـد كـوفـه مشغول ذكر بود، حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى يابد و به شرف ملاقات مى رسد… اين شخص ، شيخ محمد تقى آملى بوده است .(63)
آن بـزرگـوار در سـال 1353 ق . بـه تـهـران مـراجـعـت فـرمـود و در سال 1391 ق . ديده از جهان خاكى فرو بست .

2. علامه سيد محمد حسين طباطبايى :
آيت الله سيد محمد حسين طباطبايى در سال 1321 ق . برابر با 1281 ش . در خانواده اى روحانى در شهر تبريز ديده به جهان گشودند. ايشان در پنج سالگى پدر خويش را از دست دادند و سرپرستى ايشان و برادر كوچكترشان ، سيد محمد حسن طباطبايى را يكى از آشـنـايـان پـدرى بـر عـهـده گـرفـت . عـلامـه طـبـاطـبـايـى پـس از طـى مـراحـل مـقـدمـاتـى و سـطـوح عـالى دروس ‍ حـوزوى ، در سـال 1304 ش . بـه نـجـف اشـرف مـهـاجـرت نـمـودنـد و در طـى 11 سـال اقـامـت در اين شهر، دروس خارج فقه و اصول را از محضر ميرزاى نائينى ، حاج سيد ابوالحسن اصفهانى و محقق اصفهانى فرا گرفتند و در دروس فلسفه حكيم الهى ، مرحوم سـيـد حـسـيـن بـادكـوبه اى و درس رجال مرحوم سيد محمد حجت كوه كمرى و رياضيات سيد ابـوالقـاسـم خـوانـسـارى شـركـت فـرمـودنـد. شـخصيت اين عالم ربانى بيش از همه تحت تـاءثير استاد بزرگ ايشان ، آيت الله قاضى طباطبايى قرار گرفت و سالها از محضر ايشان استفاده هاى علمى و عملى نمودند. ايشان در اين مورد فرموده اند:
مـا هـر چـه در ايـن مـورد داريـم ، از مـرحـوم قـاضى داريم ، چه آنچه را كه در حياتش از او تـعـليـم گـرفـتيم و از محضرش استفاده كرديم و چه طريقى كه خودمان داريم ، از مرحوم قاضى گرفته ايم .(64)
عـلامـه طـبـاطـبـايـى پـس از بـازگـشـت از نـجـف اشـرف در سـال 1314 ش . و اقـامـت ده سـاله در تـبـريـز، سـرانـجـام در سـال 1324 ش ، در زمان تسلط حزب دموكرات آذربايجان بر تبريز، به قم هجرت مى كـنـنـد و بـا تـدريـس فـلسفه و تفسير قرآن كريم ، خدمات شايان توجهى به حوزه هاى علميه كرده ، شاگردان نامدارى تربيت مى نمايند. سرانجام آن عالم ربانى روز يكشنبه ، 18 مـحـرم الحـرام سـال 1402 ق . بـرابـر بـا 24 آبـان 1360 ش . ديـده از جهان فرو بستند.

3. آيت الله سيد محمد حسن طباطبايى :
فـقـيـه و عارف بزرگ ، حاج سيد محمد حسن طباطبايى ، برادر كوچك علامه طباطبايى ، در سـال 1326 ق . در تـبـريـز بـه دنيا آمد و پس از فرا گرفتن دروس ‍ مقدماتى و سطوح عـالى فـقـه ، اصـول ، فـلسـفـه و كـلام ، در سـال 1304 ق . به همراه برادر، عازم نجف اشـرف گرديد و در فقه و اصول از محضر آيات عظام سيد ابوالحسن اصفهانى ، ميرزاى نـائيـنـى و شـيـخ محمد حسين اصفهانى استفاده نمود و عرفان و فلسفه را از محضر مرحوم سيد على قاضى طباطبايى و سيد حسين بادكوبه اى فرا گرفت و به مقامات عالى معنوى و عرفانى دست يافت . علامه طباطبايى در مورد حالات برادر خويش مى فرمايد:
وقتى همراه برادر در نجف اشرف تحت تربيت اخلاقى مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى (ره ) بوديم ، سحرگاهى بر بالاى بام ، بر سجاده عبادت نشسته بودم . در اين موقع خواب سـبكى به من دست داد و مشاهده كردم دو نفر مقابل من نشسته اند. يكى از آنها حضرت ادريس عـليـه السـلام و ديـگـرى بـرادر عـزيـز و ارجـمـنـد خـودم ، آقـاى حاج سيد محمد حسن الهى طـبـاطـبـايـى بـود. حـضـرت ادريـس عـليـه السـلام بـا مـن بـه مـذاكـره و سـخـن مـشـغـول شدند؛ ولى طورى بود كه ايشان القاى كلام مى نمودند و تكلم مى كردند، ولى سخنان ايشان به واسطه كلام آقاى اخوى استماع مى شد.(65)
آيـت الله سـيـد مـحـمـد حـسـن الهـى طـبـاطـبـايـى در سـال 1314 ش . بـه دليـل وضـعـيـت نـامـناسب ، به همراه برادر از نجف اشرف به تبريز بازگشت و در حوزه عـلمـيـه آن شـهـر بـه تـدريـس فـلسـفـه عـالى پرداخت و سرانجام روز دوشنبه 13 ربيع الاول سال 1388 ق . در سن 63 سالگى رحلت فرمود و در مقبره ابو حسين در شهر مقدس قم دفن گرديد.

4. آيت الله العظمى محمد تقى بهجت فومنى :
حضرت آيت الله العظمى بهجت ، در سال 1334 ق . در شهر فومن ديده به جهان گشودند و تـحـصيلات ابتدايى و آغاز دروس حوزوى را در زادگاه خويش گذراندند. ايشان از همان دوران كـودكـى نـبوغ سرشار خود را نشان دادند و هيچ گاه به بازى هاى مرسوم كودكان هـم سـن و سـال خـويـش ‍ نـپـرداخـتند كه اين ، حاكى از عظمت روحى اين انسان وارسته بود. ايشان در سال 1348 ق . عازم كربلا شدند و تحصيلات خود را در اين شهر ادامه دادند و در سال 1352 ق . عازم نجف اشرف شدند و دروس سطح را نزد استادانى نامدار مانند آيت الله العظمى سيد هادى ميلانى ، آيت الله العظمى سيد محمود شاهرودى و آيت الله العظمى خـويـى (قـدس سـره ) بـه پـايان رساندند و در حلقه درس آيت الله حاج شيخ محمد حسين اصـفهانى و آيت الله ميرزاى نائينى شركت فرمودند. آيت الله بهجت پس از ورود به نجف اشرف ، به دليل اهتمام فراوانى كه به تهذيب نفس داشتند، به محضر درس عارف عابد، مرحوم سيد على قاضى راه يافتند و از شاگردان مورد توجه ايشان گرديدند. ايشان پس از مـراجـعـت به ايران در سال 1368 ق . و اقامتى چند ماهه در زادگاهشان ، فومن ، به قم عـزيـمـت نمودند و در حوزه درسى آيت الله العظمى سيد محمد حجت و آيت الله العظمى سيد حـسـيـن بـروجـردى شـركـت فـرمـودنـد. هـم اكـنـون ايـشـان در حـوزه عـلمـيـه قـم ضـمـن اشـتـغـال بـه تـدريـس ، مـحـل مـراجـعـه مـؤ مـنـيـن نـسـبـت بـه مسائل دينى مى باشند و در مسجد فاطميه اين شهر اقامت جماعت مى نمايند.

5. حاج سيد هاشم حداد:
مـرحـوم حـاج سيد هاشم موسوى حداد يكى از قديمى ترين و قدرتمندترين شاگردان آيت الله قـاضـى در سـلوك عـرفـانـى مـى بـاشـنـد. گـر چـه آن مـرحـوم بـه شـغـل آهـنـگـرى اشـتـغـال داشـت و در مـسائل فرعى تقليد مى نمود، ولى از شاگردان مورد عـلاقـه مـرحـوم قـاضى به شمار مى رفت . حرص در عبادت ، كمى خواب و خوراك ، اهتمام شـديـد بـه امـر تـفـكـر، دعـا، عبادت و راز و نياز با خداوند از صفات بسيار بارز آن مرد بـزرگ بـود. مـرحـوم آيـت الله حجت انصارى لاهيجى ، يكى از شاگردان مرحوم قاضى در مورد توجه استاد خويش به مرحوم حداد مى فرمايد:
مـرحـوم قاضى خيلى به ايشان عنايت داشت و او را به رفقاى سلوكى معرفى نمى كرد و بـه حـال او ضـنـت داشـت كـه مبادا رفقا مزاحم او شوند. او تنها شاگردى است كه در زمان حـيات مرحوم قاضى موت اختيارى داشته است . بعضى اوقات ، ساعات موت او پنج و شش ساعت طول مى كشيد و مرحوم قاضى مى فرمود: سيد هاشم در توحيد، مانند سنى ها كه در سـنـى گرى تعصب دارند، او در توحيد ذات حق متعصب است و چنان توحيد را ذوق كرده و مـس نـمـوده اسـت كـه مـحـال اسـت چـيـزى بـتـوانـد در آن خلل وارد سازد.(66)
آقـا سـيـد هـاشـم حـداد در سـن 86 سـالگـى ، در مـاه مـبـارك رمـضـان سال 1404 ق . در شهر كربلا از دنيا رحلت فرمودند.

6. آيت الله حاج سيد يوسف حكيم :
آيـت الله سـيـد يـوسـف حـكـيـم ، فـرزنـد ارشـد آيت الله العظمى مرحوم سيد محسن حكيم در سـال 1327 ق . در نـجـف اشـرف ديـده بـه جـهـان گـشـود و پـس ‍ از گـذرانـدن مـراحـل مـقـدماتى و سطوح عالى ، به درس آيات عظام سيد هادى ميلانى ، سيد ابوالقاسم خـويـى ، شيخ حسين حلى و آقا ضياءالدين عراقى راه يافت . آن بزرگوار در درس مرحوم سـيـد عـلى قـاضـى نـيز حاضر شد و مراحل سير و سلوك را آموخت . اين مرد بزرگ پس از رحـلت پـدر گـرامـى اش ، آيـت الله العظمى سيد محسن حكيم ، با وجود پافشارى فراوان مـردم بـر قـبـول مـرجعيت ، به دليل شدت زهد و نيز وجود مرجعى همچون آيت الله العظمى خويى همواره از اين كار خوددارى مى كرد.
خـانـدان حـكـيـم همواره مورد نفرت و كينه حزب بعث عراق بودند و پس از آغاز جنگ تحميلى عليه ايران ، بسيارى از فرزندان و نواده هاى مرحوم آيت الله العظمى حكيم دستگير و در زنـدانهاى رژيم بعث تحت شكنجه قرار گرفتند و يا به درجه شهادت رسيدند. آيت الله سـيد يوسف حكيم نيز از جمله اين افراد بود و در يورشى وحشيانه ، به همراه بسيارى از افـراد ايـن خـانـدان در سـال 1304 ق . بـازداشـت شد، سپس ايشان به همراه گروهى آزاد شدند؛ ولى در خانه خود تحت نظر بودند و سرانجام در 27 رجب 1411 ق . در حالى كه مـردم عـراق زيـر بـمـبـاران وحـشيانه نيروهاى ضد مليتى عليه عراق قرار داشتند، در نجف اشرف ديده از جهان فرو بست .(67)

 

7. آيت الله سيد محمد حسينى همدانى :
فـقـيـه ، مـحـدث و مـفـسـر قـرآن ، آيـت الله سـيـد مـحـمـد حـسـيـنـى هـمـدانـى در ربـيـع الاول سـال 1322 ق . ديده به جهان گشود. وى تحصيلات حوزوى را در همدان آغاز كرد و در سال 1343 ق . رهسپار حوزه علميه نجف اشرف شد و نزد بزرگانى چون آيت الله سيد مـحـمـد هادى ميلانى و آقا عماد رشتى فرزند ميرزا حبيب الله رشتى ، تحصيلات حوزوى را ادامـه داد. ايـشـان در آخرين دوره درس اصول آيت الله ميرزا محمد حسين نائينى حاضر شد و مـورد تـوجـه قـرار گـرفـت و بـه شـرف دامـادى ايـشـان نـايـل شـد. آيـت الله هـمـدانـى هـمـزمـان در دروس فـلسـفـه سـيـد حـسـيـن بـادكـوبـه اى و اصـول مـيـرزا مـحـمـد حـسين اصفهانى شركت نمود و درسهاى خود را با آيات عظام خويى ، علامه طباطبايى ، ميلانى و گروهى ديگر مباحثه مى كرد و مدتى اندك نيز در دروس مرحوم قـاضـى و سـپـس آيـت الله آقـا سـيـد عـبـدالغـفـار مـازنـدرانـى شـركـت نـمـود. نـامـبـرده در سـال 1367 ق . بـه هـمـدان بـازگـشـت و تـا زمـان وفـاتـش ، يـعـنـى 15 جـمـادى الاول 1417 ق . بـرابـر بـا 8 مهرماه 1357، همواره به تاءليف و ارشاد و نيز حمايت از انـقـلاب اسـلامـى و شـخـصـيـت امـام خـمـيـنـى رضـوان الله عـليـه مشغول بود. وى در رويايى صادق ، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور نگارش تـفـسـيـر قـرآن مـجـيـد را دريافت نمود و در انجام آن نيز توفيق يافت . اين تفسير با نام انـوار درخـشـان در تفسير قرآن در 18 جلد به چاپ رسيده است . مرقد اين عالم ربانى در دارالزهد آستان رضوى در جوار مزار شيخ بهايى (ره ) قرار دارد.(68)

8. آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب شيرازى :
شـهـيـد آيـت الله دسـتـغـيـب شـيرازى در عاشوراى سال 1332 ق . در شيراز متولد شدند و تـحـصـيـلات مقدماتى و سطوح را در همان شهر گذراند؛ سپس ‍ عازم نجف اشرف شده ، در دروس عـالى اسـتـادان بـزرگـى چـون آقـا ضياءالدين عراقى ، محمد كاظم شيرازى ، سيد ابوالحسن اصفهانى و ميرزا آقا اصطهباناتى شركت فرمودند و به درجه اجتهاد رسيدند. شـهـيـد دسـتـغيب از مريدان مرحوم آيت الله سيد على قاضى بودند و اين استاد بزرگ نيز اجـتـهاد آيت الله دستغيب را تاييد فرموده بودند. آيت الله شهيد دستغيب پس از بازگشت از نـجـف اشرف به شيراز، به تبليغ و ارشاد و تاءليف پرداختند و سرانجام در روز جمعه 20 آذر مـاه سـال 1360، بـرابـر بـا 14 صـفـر 1402 ق . هنگام حركت به سوى جايگاه نـمـاز جـمـعـه ، بـه هـمـراه نـوه خـود، سـيد محمد تقى دستغيب و هشت نفر از ياران و همراهان باوفايش به شهادت رسيدند.

 

9. آيت الله شيخ حسنعلى نجابت شيرازى :
آيـت الله شيخ حسنعلى نجابت شيرازى در سال 1296 ش . در شيراز به دنيا آمدند و پس از اتـمـام دروس مـقـدمـات ، در سـن 15 سالگى عازم نجف اشرف شدند و پس از گذراندن دروس سطح ، از محضر آيات عظام ، سيد ابوالحسن اصفهانى ، عبدالهادى شيرازى ، و سيد ابـوالقـاسـم خـويـى اسـتـفـاده كـرده ، در 28 سـالگـى بـه درجـه اجـتـهـاد نـايـل آمـدنـد. ايشان از اوان ورود به نجف اشرف ، بنا به سفارش آيت الله قاضى بناى دوستى استوارى را با شهيد آيت الله دستغيب گذاشتند و اين دو دوست پس از رحلت استاد، از مـحضر عرفانى آيت الله حاج شيخ محمد جواد انصارى همدانى استفاده نمودند، آيت الله نجابت در بهمن ماه سال 1368، در شب شهادت امام على النقى عليه السلام به لقاءالله پيوست و در كنار مزار يار ديرين خويش ، آيت الله شهيد دستغيب مدفون گرديد.(69)

10. آيت الله العظمى سيد محمد هادى ميلانى :
فـقـيـه بـزرگ و حـكـيـم الهـى ، حـاج سـيـد مـحـمـد هـادى مـيـلانـى در شـب هـفتم محرم الحرام سـال 1313 ق . در نـجـف اشـرف ديـده بـه جـهـان گـشـود و در مـدت كـوتـاهـى مـراحـل مـقـدمـاتـى عـلوم اسـلامـى را سـپـرى كـرد و تـحـصـيـل دروس خـارج فـقـه و اصـول را در حـوزه درسـى فـقـه و اصـول آيـات عـظـام مـيـرزا محمد حسين نائينى ، شيخ الشريعه اصفهانى ، آقا ضياءالدين عـراقـى و آقا شيخ محمد حسين اصفهانى ادامه داد و زير نظر عارف اوحدى ، مرحوم آقا سيد عـلى قـاضـى طـبـاطـبـايـى بـه تـزكـيـه نـفـس پـرداخـت ايـن عـالم وارسـتـه در سـال 1373 ق . عـازم مشهد مقدس شد و در پاسخ به خواهش و پافشارى گروههاى مختلف مردم ، در آنجا اقامت كرد و 22 سال به تدريس و ارشاد و تاءليف پرداخت و سرانجام روز جـمـعـه ، 30 رجـب سـال 1395 ق . بـرابـر بـا 17 مـرداد سال 1354 ش . در سن 83 سالگى چشم از دنيا پوشيد.(70)

11. آيت الله محمدرضا مظفر:
آيـت الله شـيـخ مـحـمـدرضـا مظفر در سال 1322 ق . در نجف اشرف ديده به جهان گشود. خـانـدان عـلمـى و ادبـى ايـشـان كـه بـه آل مظفر معروف هستند، از خاندانهاى بنام و بسيار مشهور شيعه مى باشند.(71)
مرحوم مظفر پس از طى مراحل مقدماتى و حضور در درس بزرگان حوزه ، همچون شيخ محمد حـسـن مـظـفـر، ميرزاى نائينى ، محقق عراقى ، عبدالهادى شيرازى و محقق اصفهانى به درجه والاى اجـتـهاد رسيد و نيز دروس عالى حكمت و فلسفه اسلامى را طى نمود و از محضر حكيم مـتـاله و عـارف نـامـى سـيـد عـلى قـاضى بهره مند شد. آن بزرگوار در كنار آموختن ، به تدريس نيز اشتغال داشت و فقه و اصول و حكمت اسلامى را به طالبان مى آموخت و نيز از قـلمـى روان و طـبـع شـعـرى نـيـكـو بـرخـوردار بـود. كـتـاب اصـول الفـقه ايشان هم اكنون يكى از كتابهاى رايج درسى در حوزه هاى علميه به شمار مـى رود. آيـت الله مـظـفـر در 16 مـاه مـبـارك رمـضـان سال 1383 ق . در سن 62 سالگى ديده از جهان فرو بست .(72)

12. آيت الله حاج سيد عبدالاعلى سبزوارى :
عـالم عـابـد و حـكـيـم زاهـد، آيـت الله سـبـزوارى در روز عـيـد سعيد غدير خم ، 18 ذى حجه سـال 1328 يـا 1329 ق . در سـبـزوار ديـده بـه جـهـان گـشود. وى در سن 14 سالگى بـراى كـسـب مـعـارف الهـى بـه مـشـهـد مـقـدس رفـت و ادبـيـات و سـطـوح عـالى فـقـه و اصـول و حـكـمـت و فلسفه را فرا گرفت و در محضر آيت الله حاج شيخ حسنعلى نخودكى اصـفـهـانـى بـه فـراگيرى تفسير پرداخت ، سپس به نجف اشرف هجرت كرد و از محضر آيـات عـظـام ، سـيـد ابـوالحـسـن اصفهانى ، ميرزاى نائينى ، محقق عراقى و محقق اصفهانى اسـتـفاده شايانى كرد و به تكميل دانش خود در رشته تفسير و فلسفه پرداخت و اخلاق را از مـحـضـر مـرحـوم قاضى فرا گرفت . از ويژگى هاى آيت الله سبزوارى ، فروتنى ، بـردبـارى ، خـامـوشـى و سكوت و ذكر بسيار خداوند بود و از آنجا كه حافظ قرآن نيز بـود، هـر هـفـتـه يـك بـار قـرآن را خـتـم مـى نـمـود. بـه دنـبـال نـهـضـت اسـلامـى مـردم ايران به رهبرى امام خمينى رضوان الله عليه ايشان حمايت قـاطـع خـود را از انـقـلاب اسلامى اعلام نمود و چند بار درس خود را براى حمايت از نهضت تـعـطـيـل كـرد و هـنـگـام هـمـه پـرسـى نـظـام جـمـهـورى اسـلامـى ايـران در سال 1358، پيامى صادر نمود. از تاءليفات آن فقيه بزرگوار، كتاب مهذب الاحكام فى بيان الحلال و الحرام است كه دوره كاملى از فقه استدلالى در 30 جلد مى باشد. آيت الله سـبـزوارى در تـاريـخ 27 صـفـر سـال 1414 ق . بـرابـر بـا 25 مـرداد سال 1372 ق . در سن 83 سالگى رحلت نمود.(73)

13. آيت الله حاج ميرزا على غروى عليارى :
عالم ربانى و فقيه صمدانى ، آيت الله حاج ميرزا على عليارى تبريزى در صبحگاه روز جـمـعـه ، 12 مـاه مبارك رمضان سال 1319 ق . ديده به جهان گشود. آن مرحوم مقدمات علوم حوزوى و مرحله سطح را در تبريز، نزد جدش آيت الله شيخ محمد حسن عليارى فرا گرفت و در 22 سالگى عازم نجف اشرف شد و از محضر بزرگان روزگار خود كسب فيض نمود و در دوران جوانى به دريافت اجازه اجتهاد و روايت از استادان بزرگى همچون آيات عظام ، ميرزاى نائينى ، محقق عراقى و سيد ابوالحسن اصفهانى شد. مرحوم آيت الله غروى فردى بـسـيـار بـاتـقـوا، فـروتـن ، زاهـد، خـوش برخورد و خوش سخن بود و از رسيدگى به درماندگان و تهيدستان فروگذار نمى كرد. حافظه آن مرد الهى بسيار شگفت آور بود و بـر مـسـايـل جـزئى فـقـه احـاطـه كـامـل داشـت . آيـت الله غـروى در سـال 1350 ق . از تـمـامـى سمتها و عنوانهايى كه مى توانست در حوزه نجف كسب كند چشم پـوشـيـد و بـه درخـواسـت جـدش بـه تبريز بازگشت و به تحقيق ، تدريس ، تاءليف و اقـامـه جـمـاعـت پـرداخـت . سـرانـجـام آن فـقـيـه زاهـد، روز دوشـنـبـه ، اول ارديـبـهـشـت سـال 1376 ش . بـرابـر بـا 13 ذيـحـجـه سال 1417 ق . در سن 98 سالگى ديده از جهان فرو بست و پس از تشييع دوباره پيكر مـطـهـرش در قـم و اقـامـه نـماز به وسيله آيت الله العظمى بهجت ، در صحن مطهر حضرت معصومه عليه السلام به خاك سپرده شد. از آن مرحوم تاءليفات متعددى در زمينه هاى فقه ، اصول ، رجال ، تفسير، اخلاق و تاريخ به يادگار مانده است .(74)

14. آيت الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى :
ايـشـان در صـبـح روز پـنجشنبه ، 20 صفر سال 1315 ق . در نجف اشرف ديده به جهان گـشـود و در هـمـان شـهـر ادبـيـات عـرب ، علم تجويد و قرائت قرآن ، علم انساب و فقه و اصـول را از استادان نجف اشرف فرا گرفت و مدت زيادى نيز از محضر آيت الله قاضى طـبـاطـبـايى استفاده كرد؛ سپس عازم تهران شد و در حلقه درس مرحوم آيت الله ميرزا مهدى آشـتـيـانـى و مـيـرزا طـاهـر تـنـكـابـنـى حـاضـر شـد و حـكـمت اسلامى را فرا گرفت . به دنـبـال تـاسـيـس ‍ حـوزه عـلميه قم به دست مرحوم آيت الله حائرى يزدى ، آيت الله مرعشى نـجـفـى رهـسـپـار آن شهر گرديد و به درخواست مرحوم حائرى در آن شهر اقامت كرد و تا زمـان وفـات خـويـش ، بـه تـدريس ، تاءليف و تحقيق پرداخت . از مهمترين خدمات علمى آن مـرجـع وارسـتـه ، گـردآورى هـزاران جلد كتاب و تاسيس كتابخانه ارزشمندى است كه در نـوع خـود بـى نظير است . در اين كتابخانه صدها كتاب خطى و بسيار نفيس نگهدارى مى شـود كـه آن مـرحـوم در مـدت 50 سـال آنـهـا را گـردآورى فـرمـود و بـديـن تـرتيب بخش بـزرگـى از مـيراث فرهنگى شيعه را از دستبرد سوداگران نجات داد. سرانجام آيت الله العـظـمـى مـرعـشـى نـجفى پس از اقامه نماز مغرب و عشا در صحن مطهر حضرت معصومه ، يعنى مكانى كه ساليان سال هنگام گشوده شدن دربهاى آن در بامدادان پيش از همه شاهد حضور آن مرجع وارسته بود، در منزل دچار بيمارى قلبى شد و در سن 95 سالگى ديده از جـهـان فـرو بـسـت و جـهـان علم و دانش را سوگوار كرد. آيت الله مرعشى نجفى بنا به وصيت خويش ‍ در كتابخانه اى كه خود بنياد گذارى كرده بود دفن گرديد.(75)

15. آيت الله العظمى سيد ابوالقاسم خويى :
در شـب 15 رجـب سـال 1317 ق . در شـهـر خـوى بـه دنـيـا آمـدنـد و در سال 1330 ق . به نجف اشرف مهاجرت نمودند و پس از گذراندن مرحله مقدمات و سطح ، در دروس آيـات عـظـام شـيخ الشريعه اصفهانى ، شيخ مهدى مازندرانى ، شيخ محمد حسين غـروى اصـفـهـانـى ، شـيخ محمد حسين نائينى و آقا ضياءالدين عراقى حاضر شدند و به زودى بـه كـرسـى تـدريـس ‍ نـشـسـتـنـد. آن عـالم بـزرگ در زمره عالمانى است كه از جهت تـدريـس بـسـيـار نـمـونه هستند و تقريرات فراوانى از دروس ايشان به رشته تحرير درآمـده اسـت كـه بـرخـى از آنـهـا چـاپ رسـيـده اسـت . كـتـاب هـاى مـعـجـم رجـال الحـديـث ، البـيان فى تفسير القرآن ، منهاج الصالحين و اجود التقريرات از جمله تـاءليـفـات ايـشـان است و كتابهاى تنقيح العروة الوثقى ، مستند العروة الوثقى ، مبانى العروة الوثقى و مصباح الفقاهة نيز بعضى از تقريراتى است كه به وسيله شاگردان ايشان چاپ شده است .
مرحوم آيت الله العظمى خويى همواره از طرف حزب بعث تحت فشار قرار داشت و بعثيان ، فـرزنـد آن عـالم ربـانـى ، يـعـنـى سـيد ابراهيم خويى را ربودند كه هنوز از سرنوشت ايـشـان اطـلاعـى در دسـت نـيـسـت . سـرانـجـام آن مـرجـع بـزرگ ، عـصـر روز 8 صـفـر سال 1413 ق . رحلت نمود و خبر درگذشت ايشان پس از ساعتها تاخير در عراق اعلام شد و پـيـكـر ايـشـان بـدون آنـكـه تـشـييع شود، تنها با حضور تعداد اندكى از شاگردان و فـرزنـدش سـيـد مـحـمـد تـقـى خـويـى در مـسـجـد الخـضـراء محل تدريس ايشان دفن گرديد.(76)
مـرحـوم آيـت الله خـويـى در ايـام جوانى به محضر مرحوم قاضى مشرف مى شود و از آيت الله قـاضى دستوراتى دريافت مى كند و پس از انجام آنها، نزد ايشان بازمى گردد. در ايـن هـنگام آن عارف وارسته ، آينده اين جوان مستعد را به وى نشان مى دهند، به گونه اى كه آيت الله خويى مشاهده مى نمايد كه از بالاى مناره اى خبر رحلت خود ايشان به گوش ‍ مى رسد.(77)

16. آيت الله حاج شيخ ابوالفضل خوانسارى :
آيـت الله حـاج شـيـخ ابـوالفـضل خوانسارى در سال 1296 ش . در محله بيد آباد اصفهان مـتـولد شـدنـد و تـحـصـيـلات مـقدماتى را در همان شهر سپرى كردند و پس از آن به نجف اشرف مهاجرت فرمودند. ايشان در آن حوزه بابركت ، از محضر استادان روزگار خويش ، آيـات عـظـام سـيـد ابـوالحـسـن اصـفـهـانى ، محقق اصفهانى ، آقا ضياءالدين عراقى ، سيد ابـوالقـاسم خويى ، شيخ صدر بادكوبه اى و نيز آيت الله سيد على قاضى طباطبايى بـهـره هـاى فـراوانـى بردند و سپس به ايران بازگشتند. آيت الله خوانسارى همواره در تـايـيد نظام جمهورى اسلامى ايران و بنيان گذار آن ، آيت الله العظمى امام خمينى (قدس سره ) مى كوشيدند و به عضويت مجلس خبرگان قانون اساسى و خبرگان رهبرى نيز در آمـدنـد. آن عـالم ربـانـى در شـهر اراك حوزه علميه اى تاسيس فرمودند و به ترويج دين پـرداخـتـنـد و نيز از طرف امام خمينى به امامت جمعه آن شهر برگزيده شدند. حضرت آيت الله خـوانـسـارى اكـنـون سـاكـن قـم مـى بـاشـنـد. از خـداونـد طول عمر و دوام توفيقات ايشان را خواهانيم .(78)

17. آيت الله حاج شيخ عبدالحسين حجت انصارى :
مـرحـوم حـاج عـبـدالحـسـيـن حـجـت انـصـارى لاهـيـجـى در سـال 1290 در شـهـرسـتـان لاهيجان متولد شد و تحصيلات مقدماتى را نزد پدرش ، آقاى شـيـخ عـبـدالرسول مجتهد لاهيجى آغاز نمود. پس از آن عازم شهرستان قم شد و تحصيلات خـود را ادامـه داد و سـال 1306 ق . بـه نـجف اشرف مهاجرت فرمود و از محضر بزرگان حـوزه نـجـف اسـتـفـاده كـرد و خـيـلى زود بـه درجـات عـالى فـقـه نايل آمد. آن عالم ربانى يكى از شاگردان خصوصى مرحوم قاضى طباطبايى بود و پس از بـازگـشـت بـه ايـران نـيـز در مـحـضـر شـيخ على اكبر الهيان تنكابنى به كسب فيض پـرداخـت . از ويژگى هاى مرحوم آيت الله حجت انصارى پرهيز از شهرت طلبى بود، به گونه اى كه كسى كلمه من را از ايشان نشنيد.(79)

18. آيت الله شيخ ابراهيم زابلى :
آيـت الله شـيـخ ابـراهـيـم زابـلى در شـهـرسـتـان زابـل ديـده بـه جـهـان گـشـود و پس از تـكـميل دروس مقدماتى و سطح در شهرستان زابل و مشهد مقدس ، به نجف اشرف رفت و از علماى آن حوزه بزرگ استفاده كرد و از دروس اخلاقى و عرفانى مرحوم آيت الله سيد على قـاضـى طـبـاطـبـايـى بـهـره مـنـد شـد و بـه افـتـخـار دامـادى ايـشـان نـيـز نـايـل آمـد. آيـت الله زابـلى پـس از مـراجـعـت بـه ايـران ، در سال 1392 ق . ديده از جهان فرو بست .(80)

19. آيت الله حاج شيخ عباس قوچانى :
مـرحـوم حـاج شـيـخ عباس قوچانى از دانشمندان برخاسته از استان خراسان مى باشند كه پـس از گذراندن مراحل مقدماتى و دوره سطح در قوچان ، زادگاه خويش و نيز مشهد مقدس ، عـازم نـجف اشرف شدند و در آنجا تحصيلات خود را ادامه دادند و مدارج عالى علمى و عملى را سـپـرى كـردند. آن مرحوم از محضر عالم ربانى ، آيت الله قاضى نيز بهره فراوانى برد و مرحوم قاضى نيز ايشان را به عنوان وصى خويش معرفى نمود.
فـرزنـد آن عـالم فـرزانـه ، حـجت الاسلام و المسلمين آقا شيخ محمود قوچانى نماينده ولى فقيه در نيروهاى مسلح در بيان ويژگى هاى ايشان مى فرمايند:
آنـچـه كـه از سـخـنـان پـراكـنـده ايـشـان بـه خـاطـر دارم آن اسـت كـه ايـشـان دو سال در قوچان تحصيل كرده و سپس به مشهد آمده بودند و دوره سطح را در مشهد گذرانده بـودنـد. فـلسـفـه را در خـدمـت مـرحـوم آقـاى بـزرگ (شـهـيـدى ) تـكـمـيـل كـرده بودند و بعدا كه به نجف رفته بودند، در درس مرحوم آيت الله حاج شيخ مـحـمـد حـسـيـن اصـفهانى ، معروف به كمپانى شركت مى كردند. كه البته مرحوم كـمـپـانى در حدود يك سال پس از ميرزاى نائينى مرحوم شدند و اولين دوره درس خارج آيت الله العظمى خويى را هم ديده بودند. از مراجع و آقايان اجازاتى داشتند و پس از وفات مـرحـوم قاضى وقتى كه وصيت نامه ايشان را ملاحظه كرده و متوجه شده بودند كه ايشان را وصـى كـرده انـد و در هـمـان جـا تـصـريـح بـه اجـتـهـاد ايـشـان كـرده انـد، خـوشـحـال بـودنـد كـه شخصيتى مثل مرحوم قاضى هم به ايشان اجازه اجتهاد دادند. عبارت مـرحـوم قـاضـى ايـن طور است : اما وصى اين جانب در امر طريقت ، آقاى حاج شيخ عباس مجتهد قوچانى .
يـكـى از خـصـوصـيـات ايـشان بود كه تا آخر عمر مى فرمودند: من هيچى نيستم ! كـوچـكـتـريـن ادعايى نداشتند؛ درست مثل مرحوم قاضى . در اواخر عمر مرحوم قاضى ، خدمت ايشان رسيده و عرض كرده بودند كه : پس از شما چه بايد كنيم ؟ مرحوم قاضى وصـيـت نـامه خود را به ايشان داده بودند و مشاهده كرده بودند كه آقاى قاضى او را به عـنـوان وصـى مـعرفى كرده اند. عرض كرده بودند كه : اين چطور ممكن است ! با دست خـالى كـه نـمـى شـود اين مسووليت را بر عهده گرفت ! هميشه نسبت به اقدام مرحوم قـاضـى اظـهـار تـعـجـب مـى كـردنـد. بـه يـكـى از آقـايـان اظـهار تعجب مرحوم والد را كه نـقل كرده بودند، ايشان فرموده بودند كه اينكه مرحوم قاضى ايشان را وصى خود كرده انـد نكته اش همين است كه ايشان ادعا ندارد. در عين تربيت افراد و شاگردان ، هيچ ادعايى نداشتند.(81)
مرحوم حاج شيخ عباس قوچانى در سال 1368 ش . در نجف اشرف ديده از جهان فرو بست .

20. آيت الله شيخ على اكبر مرندى :
فـقـيـه و عـارف بـزرگ ، حـاج شـيـخ عـلى اكـبـر مـرنـدى در سال 1314 ق . در يك خانواده علمى در شهرستان مرند به دنيا آمد. ايشان پس از آغاز به تحصيل و گذراندن دروس مقدماتى در زادگاه خويش ، عازم تبريز و سپس نجف اشرف شد و مـراحـل عـالى را سـپـرى كـرد. مـرحـوم مـرنـدى بـه مـدت 10 سـال به همراه دوست صميمى و هم حجره خويش ، علامه طباطبايى ، از محضر آيت الله سيد حسين كوه كمرى ، آيت الله بادكوبه اى و مرحوم آيت الله سيد على قاضى طباطبايى بهره مـنـد شـد. آيـت الله مـرنـدى عـلاوه بـر تـسـلط كـامـل بـر فـقـه و اصـول ، در تفسير و عرفان و احاديث اهل بيت عليه السلام نيز چيره دست بود و بزرگان حـوزه عـلمـيه قم و نجف مقام علمى ايشان را مى ستودند. آن عالم ربانى پس از يك قرن عمر بـابـركـت ، سـحـرگـاه روز سـه شـنـبـه 19 فـرورديـن سال 1373 ش ، برابر با سال 1414 ق . در حالى كه ذكر لا اله الا الله بر لب داشت ديده از جهان فرو بست .(82)

21. آيت الله سيد حسن مسقطى :
عـارف الهـى ، آقـا سـيـد حـسن مسقطى يكى از شاگردان ويژه مرحوم قاضى به شمار مى رفـت . ايـشان در بحث و تدريس حكمت و عرفان بسيار چيره دست بود و در صحن حرم مطهر اميرالمؤ منين ، على عليه السلام ، به طالبان عرفان مى آموخت و آشكارا مخالفان عرفان را بـه عـدم درك حـقـايـق متهم مى كرد. از آنجا كه جو عمومى حوزه نجف اشرف با عرفان و فـلسـفـه مـوافـق نـبـود، روش ‍ ايشان مورد اعتراض قرار گرفت و سرانجام آيت الله سيد ابـوالحـسـن اصـفـهانى به وى امر كردند از نجف خارج شده ، به مسقط برود؛ اما دورى از اسـتـاد و مـرادش ، مرحوم قاضى بر او ناگوار بود؛ از اين رو از آن حكيم اجازه خواست تا به تدريس خويش ادامه دهد؛ اما مرحوم قاضى از وى خواستند به فرمان سيد گردن نهد و او را بـه عـنـايـات الهـى دلشـاد كـردند. آيت الله سيد حسن مسقطى نجف را به سوى مسقط تـرك كـرد و در راه تـنـهـا در مـسـاجـد سـكـنـى مـى گـزيـد. ايـن عـالم عـامـل در شـهـر مـسـقـط بـه تـرويـج و تـبـليـغ پـرداخـت ؛ بـه گـونـه اى كـه اهـل آن شـهـر مـؤ مـن و مـوحـد شدند و عالم و جاهل در برابر او سر تعظيم فرود آوردند. آن مـرحـوم در اواخـر عـمـر هـمـواره بـا لبـاس احـرام مـى زيـسـت و پـس از آنكه اهالى هند از او تـقـاضـاى مسافرت به آن ديار را نمودند، با همان دو لباس به راه افتاد و در راه تنها وارد مساجد مى شد و از سكونت در مسافرخانه ها خوددارى مى كرد و سرانجام با همان احرام ، در حـال سـجـده جـان بـه دوسـت سـپـرد. رحـلت آن عـارف فـرزانـه در سال 1350 ش . اتفاق افتاد.(83)

22. آيت الله سيد عبدالكريم كشميرى :
عـالم ربـانـى و عـارف صـمـدانـى ، آيـت الله سـيـد عـبـدالكـريـم كـشـمـيـرى در سـال 1345 ق . در بيت علم و فضيلت در نجف اشرف ديده به جهان گشود. پدرش مرحوم آيـت الله سيد محمد على رضوى كشميرى حائرى (1365 ق .) داماد مرحوم آيت العظمى سيد مـحـمـد كـاظـم طـبـاطـبـايـى يـزدى ، صـاحـب عـروة الوثـقـى بـود. آيت الله كشميرى پس از تـكـمـيـل مـقـدمات و ادبيات نزد پدر بزرگوارش ، به فراگيرى سطوح عاليه نزد آيت الله بـهـجـت ، شـيـخ راضـى تـبريزى ، شيخ محمد حسين تهرانى و شيخ مجتبى لنكرانى پـرداخـت و در فـلسفه و حكمت اسلامى از محضر شيخ صدر بادكوبه اى و شيخ عبدالحسين غـروى رشـتـى بـهـره جـسـت و در درس خـارج فـقـه و اصـول بـزرگـانـى چـون آيـات عـظام خويى و سيد عبدالاعلى سبزوارى شركت كرد و به درجـه اجـتـهـاد نـايـل آمـد. ايـشـان بـه تـدريس دروس سطوح عاليه و فلسفه پرداخت و از اساتيد مبرز اين دروس در نجف اشرف به شمار آمد. آيت الله كشميرى مراتب سير و سلوك و عـرفـان و اخـلاق را از مـحـضر مرحوم آيت الله قاضى و شيخ مرتضى طالقانى و شيخ عـبـاس قـوچـانـى و آقـا سـيـد هـاشـم حـداد آمـوخـت و سـپـس در سـال 1400 ق . (1359 ش .)بـه قـم آمـد. آن عـالم ربـانـى پـس از 74 سـال طـى طـريـق بـه سـوى دوسـت ، روز چـهـارشـنـبـه بـيـسـتـم ذى حـجـه سال 1419 ق . برابر با 18 فروردين 1378 ش . وفات كرد و پس از اقامه نماز به وسيله آيت العظمى بهجت ، در حرم مطهر حضرت معصومه (س ) به خاك سپرده شد.(84)

آنـچـه گـذشـت ، اسـامى برخى از دست پروردگان مكتب عرفانى مرحوم آيت الله العظمى سـيـد عـلى قـاضـى طـبـاطـبـايـى بـود. خـوشه چينان خرمن دانش آن حكيم الهى در اين تعداد خلاصه نمى شود و گروه ديگرى نيز از محضر آن بزرگوار استفاده كرده اند كه اسامى برخى از آنان چنين است :
آيت الله شيخ محمد امين افشار، مرحوم آيت الله شيخ على اكبر برهان ،  آيت الله سيد على خلخالى ، حجت الاسلام و المسلمين شيخ على همدانى ، آيت الله سيد رضا زابلى ، آيت الله شيخ محمد سرابى يكى ديـگـر از دامـادهـاى مـرحـوم قـاضـى ، حـجت الاسلام و المسلمين حاج سيد مرتضى شبسترى ، ابراهيم سيستانى ، آيت الله سيد محمد علوى از علماى شهرستان مشهد و از امامان جماعت مسجد گـوهـرشـاد، آيـت الله سيد محمد جواد عينكى طباطبايى تبريزى ، آيت الله سيد على عينكى طـبـاطـبـايـى تـبـريـزى ، آيت الله سيد احمد فهرى زنجانى كه هم اكنون نيز در دمشق به بـرپايى امور دينى مشغول مى باشند، آيت الله ميرزا كاظم قاروبى تبريزى ، آيت الله سـيـد مـحـمـدرضـا قـاضـى طـبـاطبايى ، آيت الله حاج سيد مهدى قاضى طباطبايى فرزند بـزرگ آيـت الله سـيـد على قاضى كه در علم و حروف و اعداد و اوفاق مهارت داشت و نيز اهـل مـكـاشـفـه بـود، آيـت الله شـيـخ عـلى قـسـام ، سـيـد احـمد كشميرى ، آيت الله سيد محمد فـيـروزآبادى (صاحب كتاب فضائل الخمسه )، آيت الله سيد ابراهيم مرتضوى ، آيت الله شـيـخ مـرتضى گيلانى ، آيت الله سيد مرتضى مرعشى نجفى برادر مرجع فقيد معاصر آيـت الله سـيد شهاب الدين مرعشى نجفى ، آيت الله سيد احمد مستنبط غروى ، آيت الله سيد مـرتـضـى مـسـتنبط غروى ، آيت الله حاج سيد نصرالله مستنبط غروى ، آيت الله شهيد سيد اسـدالله مـدنـى ، آيت الله شيخ محمد حسين نجفى عاملى از علماى مقيم تهران و نيز آيت الله شيخ على نجفى بروجردى يكى از علماى بروجرد.

 

5 – غروب آفتاب
مـاه ربيع الاول سال 1366 ق . شاهد واپسين روزهاى زندگى خاكى عارف پرهيزكار نجف اشـرف بـود. جـسـم رنـجـور ايـن حـكـيـم ذوب شـده در ولايـت ، ديـگـر تـوان تـحـمل روح مشتاق او را نداشت . يك سده پژوهش ، تدريس ، عبادت و پارسايى و خدمت به سـالكـان و ديـن بـاوران ، جـسـم آقـا سـيـد عـلى را بـه پـيـكـرى نـحـيـف بـدل سـاخـتـه بـود. او ديگر به چيزى جز پرواز نمى انديشيد. از بام تا شام در بستر بـيـمـارى بـه گنبد و گلدسته هاى حرم مولايش ، اميرالمؤ منين ، على عليه السلام چشم مى دوخـت تـا كـى اشـارتـى كـنـد و اجـازه حـضـور دهـد. روان آسـمـانـى سـيـد كـهـنـسـال نـجـف ، بـى قـرارتـر از پيش به لحظه موعود نزديك مى شد و لحظه ها براى چـشـمـان بـيدار و سرشك آلوده انبوه شيفتگان استاد بزرگ حوزه علميه بسيار شتابان مى گذشت . سرانجام همه چيز براى وقوع آن حادثه بزرگ آماده شد:
هـوا طـوفـانـى بود و بنده سيد محمد حسن قاضى چون در مدرسه حجره داشتم ، مى بايست زودتـر بـروم به منزل و به عنوان شام چيزى بخورم و بروم به حجره ، ايامى كه پدر بزرگوارم مريض بودند، چون صداى مرا در منزل شنيدند، صدا زدند و از من خواستند كه دسـتـشـان را بـگـيـرم و از اتاق ايشان را بيرون بياورم كه قدرى هواى تازه به مشامشان بـرسـد. البـتـه ايـن كـار را اغـلب روزهـا مـى كـردنـد تـوسـط بـنـده يـا ديـگـران كه در مـنـزل بـودنـد؛ ولى آن روز بـه خـصـوص مـرا صـدا زدنـد و قـبـول نـكـردنـد كـه ديگرى بيايد. وقتى كه آمدم ، دستهاى خود را بلند كرد و اشاره به اينكه : كمك كن تا بلند شوم ! بلند شدند. اشاره كردند كه : مرا ببر بيرون ! آرام آرام ايـشـان را آوردم بـيـرون اتـاق . وسـط منزل نظرى به اطراف انداختند و نظر ديگرى به آسمان آن روز و فورا اشاره كردند كه : مـرا بـرگـردان ! آسـمـان آن روز خـيلى آشفته و طوفانى بود و در اثر جريان بادها از اطـراف و بـرخـورد بـا ابـنـيه و ساختمانهاى مجاور، صداهاى عجيبى در فضا مى پيچيد و هراسى به دلها، معمولا انسان در حوادث آسمانى ، نگرانى فوق العاده اى در خود احساس مـى كـند و چون هيچ راهى و كوششى نمى يابد براى نجات و خلاصى از آن وضع عجيب ، لذا يـك سـر، دل به جاى ديگر رو مى آورد. در برابر حوادث ديگر انسان اين طور نيست ؛ بـلكـه مـتـوجـه وسـايـل و اسـبـاب مـى شـود كـه خـود بـحـث مستقل لازم است كه مشروحا بايد به آن پرداخت .
خـلاصـه پـدر نـشـسـت روى فـرش و سـر را نـهـاد روى زانـوى مـن كـه از هـر جـا غـافـل بـودم . شـروع كـردنـد بـه ذكـر شـهـادتـين و آياتى از قرآن خواندن و سفارشات بـخـصـوص بـه مـيـان آوردن … بـرادرهـاى بـزرگتر از خود هم داشتم ، ولى در آن ساعت حـاضـر نبودند و قرعه فال به نام من بيچاره و افسرده زدند. بلى ؛ من هم با تمام وجود گـوش مـى دادم و وصـاياى ايشان را در اعماق درونى خود جاى مى دادم . انگشت بر لبهاى خـود نهادند كه : اين حرفها را به كسى نگو! حالا كه نصيب تو بود، نزد تو باشد. زنـدگـى در گـذر اسـت و آنـچه براى انسان مى ماند، تقوا و پرهيزكارى و خدمت به خلق اسـت … بـعـد فـرمـودنـد كـه : صـبـح زود بـيـا بـه مـنـزل ، زودتـر از هـر روز! مـن هـم اذان صـبـح ، خـلاف معمول آمدم به منزل و صداى شيون و گريه از خانه بلند بود…(131)
پـيـكـر مـطهر مرحوم آيت الله العظمى قاضى طباطبايى به وسيله عالم پرهيزكار، مرحوم آقا سيد محمد تقى طالقانى (132) غسل داده شد و پس از طواف بر گرد مزار مولايش ، اميرالمؤ منين على عليه السلام ، در ميان حزن و اندوه دوستان و ارادتمندانش در كنار اجدادش در وادى السلام نجف اشرف به خاك سپرده شد. حشره الله مع الانبياء و الصديقين .

وصيت نامه مرحوم آيت الله قاضى
وصـيـت كـردن ، سـنـت ديـريـن و روشـى اسـت كـه اكـثـر مـردم و هـمـه عـالمـان بـه آن عمل مى نمايند.
بر طبق روايتى ، رسول خدا حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله مى فرمايند:
مـا يـنـبـغـى لاءمـرى مـسـلم ان يـبيت ليلة الا و وصيته تحت راسه ؛ براى هيچ مسلمانى سـزاوار نـيـسـت شبى را بگذراند، مگر اينكه وصيت خود را نوشته و زير سرش گذاشته باشد.(133)
يـكـى از جـنـبه هاى مثبت اين سنت نيكو، افزون بر سفارش به پرداخت حقوق مردم و تدارك تكاليف و بازمانده الهى ، وصيت بازماندگان به تقوا و رعايت حريم خداوند و دعوت به ترك دنيا و عبرت آموزى از تحولات آن مى باشد. در اين راستا، برخى از وصيت نامه هاى عـلمـا و دانـشـمـنـدان ، زبانزد عام و خاص شده است كه از آن جمله مى توان به وصيت نامه سيد بن طاووس و علامه حلى اشاره كرد كه در آنها به بهترين وجهى به آنچه يك مسلمان بـه آن احـتـيـاج دارد پـرداخـتـه و تـوجـه خـوانـنـده بـه مسائل مبدا و معاد جلب شده است .
وصيت نامه آيت الله العظمى قاضى نيز از جمله وصيت نامه هاى بسيار مفيد و آموزنده است كه متن آن از اين قرار است :
بسم الله الرحمن الرحيم
الحـمـد لله الذى لا يـبقى الا وجهه و لا يدوم الا ملكه و الصلوة و السلام على خاتم النبيين الذى هـو البـحـر و الائمة الاطهار من عترته جواريه و فلكه ، صلى الله عليه و عليهم ما سلك سلكه و نسك نسكه .
و بـعـد، وصـيـت از جـمـله سـنـن لازمـه است و بنده عاصى ، على بن حسين الطباطبايى چندين مـرتـبه وصيت نامه نوشته ام و اينكه در اين تاريخ كه روز چهارشنبه ، دوازدهم ماه صفر سـنـه هـزار و سـيـصـد و شـسـت و پـنـج (1365) اسـت و ايـن وصـيـت نـامـه دو فـصـل اسـت : يـك فـصل در امور دنيا، فصل ديگر در امور آخرت است . مقدم دارم ذكر دنيا را چنان كه حق – تبارك و تعالى – در خلقت و ذكر آخرت مقدم داشته است .
ديـگـر آنـكـه از جـمـله قـروض ، پـنـجـاه تـومـان اسـت كـه مال الوصية عليين رتبت ، حاج سيد قريش قزوينى است و بعد از ايشان به حاجى امام قلى رسيده است و از حاجى قلى به والد حقير رسيده است – رضوان الله عليهم اجمعين . اين وجه بايد در دست كسى كه اهليت آن را داشته باشد برسد كه در دهه محرم از فايده شرعيه آن عـزادارى بـكـنـد، چـيـزى از آن بـه روضـه خـوان بـرسـد، بـه چـاى و قـهـوه و امثال اين صرف نشود- ان شاء الله تعالى .
واگر شخص ديگرى را معرفى كردم ، در حاشيه همين وصيت نامه مى نويسم و بعد از اين اگر تغيير و تبديل به نظر رسيد، در ذيل ورقه نوشته مى شود.

و فـصـل دوم در امـور آخرت و عمده آنها توحيد است . خداى تعالى مى فرمايد: ان الله لا يـغـفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء (نساء 48) همانا خداوند شرك به خود را نمى بخشد و جز آن را براى هر كه بخواهد مى بخشد. و اين مطلب حقيقتش به سـهـولت بـه دسـت نـمـى آيـد و از اولادهـاى بـنـده كـسـى تـا حال مستعد تعليم آن نديده ام و از رفقا هنوز وصى آخرتى معين نكرده است كه شما را به پـيـروى او امـر كـنـم . عـجـالتـا ايـن شـهـادت را از بـنـده تحمل نماييد:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له كما شهد الله لنفسه و ملائكته و اولوا العلم من خلقه لا اله الا هو العزيز الحكيم الها واحدا احدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا و لا شريك له فـى الوجـود و لا فـى الالوهـيـة و لا فـى العـبـوديـة و اشـهد الله سبحانه و ملائكته و انـبـيـاءه و سـمـاءه و ارضـه و مـن حضرنى من خلقه و ما يرى و لا يرى و اشهدكم يا اهلى و اخوانى على هذه الشهادة بل كل من قرا هذا الكتاب و بلغه شهادتى و اتخذكم جميعا شاهدا و اشـهـد ان محمدا عبده و رسوله جاء بالحق من عنده و صدق المرسلين و ان اوصياءه من عترته اثنا عشر رجلا اولهم اميرالمؤ منين على بن ابى طالب و آخرهم الامام منتظر لدولة الحق و انه يـَظـهـر و يُظهر دين الحق – صلى الله عليه و عليهم – و اشهد ان البعث حق و النشور حق و كـلمـا جـاء بـه رسول الله او قاله اوصياؤ ه – صلى الله عليه و عليهم – حق لا ريب فيه . اسـال الله المـوت عـلى هـذه الشـهـادة و هـو حـسـبـنـا جـمـيـعـا و نـعـم الوكيل . الحمد لله رب العالمين .
امـا وصـيـتـهـاى ديـگـر، عـمـده آنـهـا نـمـاز اسـت . نـمـاز را بـازارى نـكـنـيـد، اول وقـت بـه جـا بـيـاوريـد بـا خضوع و خشوع ! اگر نماز را تحفظ كرديد، همه چيزتان مـحـفـوظ مـى مـاند و تسبيحه صديقه كبرى سلام الله عليها و آية الكرسى در تعقيب نماز تـرك نـشـود؛… واجـبـات اسـت و در مـسـتـحبات تعزيه دارى و زيارت حضرت سيدالشهداء مسامحه ننماييد و روضه هفتگى ولو دو سه نفر باشد، اسباب گشايش امور است و اگر از اول عـمـر تـا آخرش در خدمات آن بزرگوار از تعزيت و زيارت و غيرهما به جا بياوريد، هـرگـز حـق آن بـزرگـوار ادا نـمـى شـود و اگـر هـفـتـگـى مـمـكـن نـشـد، دهـه اول محرم ترك نشود.
ديـگـر آنـكـه ، اگـر چـه ايـن حرفها آهن سرد كوبيدن است ، ولى بنده لازم است بگويم ، اطـاعـت والدين ، حسن خلق ، ملازمت صدق ، موافقت ظاهر با باطن و ترك خدعه و حيله و تقدم در سلام و نيكويى كردن با هر بر و فاجر، مگر در جايى كه خدا نهى كرده . اينها را كه عـرض كـردم و امـثـال ايـنـهـا را مـواظـبـت نـمـايـيـد! الله الله الله كـه دل هيچ كس را نرنجانيد!

تا توانى دلى به دست آور
دل شكستن هنر نمى باشد

و عن تقرير الاحقر،
على بن الحسين الطباطبايى
(محل مهر)
در زيـر وصـيت نامه ، مرحوم سيد هاشم حداد، آيت الله شيخ عباس هاتف قوچانى ، آيت الله سـيـد جـمـال مـوسـوى گـلپـايـگانى و آيت الله عبدالنبى عراقى آن را تاييد نموده و به درستى آن گواهى داده اند.

فرزندان آيت الله سيد على قاضى طباطبايى
فرزندان ذكور آن مرحوم عبارتند از:
1. سـيـد تـقـى ؛ 2. سـيـد مـهدى ؛ 3. سيد محمد حسن ؛ 4. سيد كاظم ؛ 5. سيد جواد؛ 6. سيد باقر، 7. سيد محمد على ؛ 8. سيد صادق 9. سيد جعفر؛ 10. سيد آقا.
و دامادهاى ايشان عبارتند از:
1.آيـت الله سـيـد عـلى عـيـنكى طباطبايى ؛ 2. آيت الله ميرزا ابراهيم شريفى ؛ 3. آيت الله شيخ محمد سرابى ؛ 4. سيد كاظم رفيقى ؛ 5. ميرزا محمد حسين تبريزى .

6 – تاءليفات ، اشعار، نامه ها
مقدمه
هـمـان طـور كـه پـيش از اين بيان شد، آيت الله العظمى قاضى بخشى از قرآن را تفسير نـمـوده بودند و نيز تاءليفاتى در فقه و اصول داشتند كه متاسفانه بيشتر آنها از بين رفـتـه اسـت . يـكـى از نـوشـتـه هـاى به جا مانده از ايشان ، تعليقه اى بر كتاب ارشاد، تـاءليـف شـيـخ مـفـيـد – اعـلى الله مـقـامـه الشـريـف – و نـيـز شـرح حـال مـؤ لف آن كـتـاب وزيـن است كه در دوران جوانى به زبان عربى نگاشته شده و در ابـتـداى هـمـان كـتـاب بـه چـاپ رسـيـده اسـت . در ايـنـجـا مـتـن شـرح حال شيخ مفيد به قلم مرحوم آيت الله قاضى طباطبايى قدس سره را مرور مى كنيم .

شرح حال شيخ مفيد (قدس سره )
هـو الشـيـخ الامـام ابـو عبدالله محمد بن النعمان بن عبدالسلم بن جابر بن النعمان بن سـعـيـد بـن جبير بن وهيب بن بلال بن اوس بن سعيد بن سنان بن عبدالدار بن الرباب بن فطر بن زياد بن الحرث بن مالك بن ربيعة بن كعب بن الحرث بن كعب بن علة بن جلد بن مـالك بـن ازد بـن زيـد بـن كـهلان بن سبا بن يشجب بن يعرب بن قحطان . ذكر هذا النسب تـلمـيـذه ابـوالعـبـاس ، احـمـد بـن عـلى بـن احـمـد بـن العـبـاس النـجـاشـى صـاحـب كـتـاب الرجـال – رحـمـة الله تـعـالى – و نـقـله عـنـه فـى مـجـالس المـؤ مـنـيـن و الشـيـخ الجـليـل يوسف بن احمد بن ابراهيم البحرانى صاحب الحدائق فى كتاب المسمى بلؤ لؤ ة البحرين و قال العلامه – قدس الله تعالى سره العزيز – فى الخلاصة فى ترجمته : مـحـمد بن محمد بن النعمان ، يكنى ابا عبدالله و يلقب بالمفيد و له حكاية فى تسميته بـالمـفـيـد ذكـرنـاهـا فـى كـتـابـنـا الكـبـيـر و يـعـرف بـابـن المـعـلم ، مـن اجـل مـشـايـخ الشـيـعة و رئيسهم و استاذهم و كل من تاخر عنه استفاد منه و فضله اشهر من ان يـوصـف فى الفقه و الكلام و الرواية ؛ اوثق اهل زمانه و اعلمهم . انتهت رئاسة الامامية فى وقته اليه و كان حسن الخاطر دقيق الفطنة حاضر الجواب ؛ له قريب من مائتى مصنف صغار و كـبـار. مات قدس الله روحه ليلة الجمعة لثلاث خلون من شهر رمضان سنة ثلث عشرة و اربـع مـائة و كـان مـولده يـوم الحـادى عـشر من ذى القعده سنة ست و ثلاثين و ثلث مائة و قـيـل سـنـة ثـمان و ثلاثين و ثلاثمائة و صلى عليه الشريف المرتضى ، ابوالقاسم ، عـلى بـن الحـسـيـن بـمـيـدان الاشـنـان و ضـاق عـلى النـاس مع كبره و دفن فى داره سنين و نـقـل الى مـقـابـر قريش بالقرب من السيد الامام ابى جعفر عليه السلام عند الرجلين الى جانب قبر شيخه الصدوق ، ابى القاسم جعفر بن محمد بن قولويه . قلت : و قد ذكر ابـن ادريـس – رحـمـه الله تـعـالى – فـى آخـر السـرائر الحـكاية التى اشار اليها فى الخـلاصـة و مـلخـصـهـا انـه كـان فـى ايـام اشـتـغـاله عـلى ابـى عـبـدالله المـعـروف بالجعل فى مجلس على بن عيسى الرمانى فسال رجـل بـصـرى عـلى بـن عـيـسـى عـن يـوم الغـديـر و الغـار فـقـال : امـا خـبـر الغـار فدراية و اما خبر الغدير فرواية و الرواية ما توجب ما يوجبه الدرايـة . ثـم انـصـرف البـصـرى ؛ فـقـال المـفـيـد: مـا تـقـول فـى مـن قـاتـل الامـام العـادل ؟ قـال : كـافـر. ثـم اسـتـدرك و قـال : فـاسـق . قـال : مـا تـقـول فـى امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى ؟ فـقـال : امـام . قـال : مـا تـقـول فـى طـلحـة و الزبـيـر و يـوم الجـمـل ؟ قـال : تـابـا. قـال : امـا خـبـر الجـمـل فـدرايـة و امـا خـبـر التـوبـة فـروايـة . فـقـال له : اءكـنـت حـاضـرا حـيـن سـاءلنـى البـصـرى ؟ قـال : نـعـم . فـدخـل مـنـزله و اخـرج مـعـه ورقـة قـد الصـقـهـا و قـال : اوصـلهـا الى شـيـخك ابى عبدالله فجاء بها اليه فقراها و هو يضحك ثم قـال : قـد اخـبرنى بما جرى بينك و بينه و لقبك بالمفيد. و يروى له قريب من هذا مع القاضى عبدالجبار المعتزلى و قال اليافعى فى تاريخه عند ذكر سنة ثلاث عشرة و اربـعـمـائة : و فـيـهـا تـوفى عالم الشيعة و امام الرافضة صاحب النصانيف الكثيرة ، شـيـخـهـم المـعـروف بـالمـفـيـد و بـابـن المـعـلم ايـضـا، البـارع فـى الكـلام و الجـدل و الفـقـه و كـان يـنـاظـر اهـل كـل عقيدة مع الجلالة و العظمة فى الدولة البويهية . قـال ابـن ابـى طـى : و كـان كـثـيـر الصـدقات عظيم الخشوع كثير الصلوة و الصوم خشن اللبـاس و قـال غـيره : و كان عضدالدوله ربما زار الشيخ المفيد و كان شيخا ربعة نحيفا اسـمـره . عاش ستا و سبعين سنة . و له اكثر من ماءتى مصنف و كانت جنازته مشهودة و شيعته ثـمـانـون الفـا مـن الرافـضـة و الشـيـعـة و اراح الله مـنـه . انـتـهى كلام اليافعى . اقـول : و هـذا الرجـل مـن اكـابـر العـامـة و مـتـعـصـبـهـم و قـد رايـت مـن آخـر كـلامـه مـا يـدل عـلى عـنـاده و شـدة بـغـضـه لمـثـل هذا الشيخ و مع ذلك لم يمكنه جحد مناقبه الدينية و الدنيوية و العلمية و العملية : فالان حق ان يقال كمال قال :

و مليحة شهدت لها ضراتها
و الفضل ما شهدت به الاعداء

و عـن الشـيـخ يـحيى بن البطرين الحلى – رحمة الله تعالى – فى كتاب نهج العلوم الى نـفـى المعدوم انه ذكر فى تزكية المفيد طريقين : احدهما صحة نقله عن الائمة الطاهرين بما هـو مـذكـور فـى تـضـاعـيـفـه مـن المـقـنـعـة و غـيـرهـا مـن كـتـبـه الى ان قـال : و امـا طـريـق الثـانـى فـى تـزكـيـتـه فـهـو مـا يـرويـه كافة الشيعة و يتلقاه بـالقـبـول من ان صاحب الامر – صلوات الله عليه و على آبائه – كتب اليه ثلاث كتب فى كل سنة كتابا و كان نسخة عنوان الكتاب : للاءخ السديد و المولى الرشيد الشيخ المفيد، ابـى عـبـدالله محمد بن محمد بن النعمان ، ادام الله اعزازه ! ثم ذكر بعض ما اشتملت عـليـه الكـتـب مـمـا يـدل عـلى عـلو شـانـه و ارتـفـاع مـقـامـه ؛ ثـم قـال : و هـذا اوفـى مـدح و تـزكـيـة و ازكـى ثـنـاء و نـظـريـة بقول امام الامة و خلف الائمة . انتهى .
و قال فى مجالس المؤ منين : هذه الابيات منسوبة الى صاحب الامر صلوات الله عليه و على آبائه – و وجدت مكتوبة على قبر الشيخ قدس ‍ سره

لا صـوت النـاعـى بـفـقـدك انـه
يـوم عـلى آل الرسول عظيم

ان كنت قد غيبت فى جدث الثرى
فالعدل و التوحيد فيك مقيم

و القائم المهدى يفرح كلما
تليت عليك من الدروس علوم

قـال صـاحـب الحدائق بعد نقل هذه الابيات عنه : و ليس هذا ببعيد بعد خروج ما خرج عنه عـليـه السـلام فـى التـوقـيـقـات للشـيـخ المـذكـور المـشـتـمـلة عـلى مـزيـد التـعـظـيم و الاجـلال . ثـم ذكـر نـسـخ التـوقـيـقـات عـن الشـيخ ابى منصور، احمد بن ابى طالب الطبرسى فى كتاب الاحتجاج .
هـذا؛ و ان مناقب الشيخ – روح الله روحه – كثيره و فضائله جمة لا يتسع المقام ذكرها و انها مشهورة و فى القليل منها كفاية و الله ولى التوفيق .
بـخـش ديـگرى از نوشته هاى به جا مانده از مرحوم آيت الله سيد على قاضى طباطبايى ، اشعارى است كه به مناسبتهاى مختلف سروده اند، در اينجا بعضى از سروده هاى ايشان را نقل مى كنيم :
غديريه به زبان فارسى

شاد باش اى دل كه شاد آمد غدير
هم مخورانده كه آيد دير دير

روزهايت زوجه نوروز است عيد
ليلة القدر است شبها بى نظير

كى توانى مدح اين فرخنده گفت
يا كه گردد لطف يزدان دستگير

بس درود كردگار اول بگوى
تا شود مدح و ثنايت دلپذير

گفتمش اينجا دويى از جادويى است
چشم خود سرمه نكردستى تو دير

پس غدير اى جان در او اسرارهاست
نقطه او، عالم به گردش ‍ مستدير

مـدح مـداحـان عـالم آن اوسـت
كـه فـرو مـانـد در اوعقل دبير

روز فـضـل و فـصـل و اصـل روزهـاسـت
شـادى عـشـاق جـان ودل اسير

روز الطاف است از يزدان پاك
فرشى از سندس ، لباسى از حرير

روز جنات است و غلمان و قصور
سلسبيل جارى از عرش ‍ كبير

باغها از قدرت حق ساخته
نه در او حَر و نه ضدش ‍ زمهرير

بازگو آخر چه بود اى جان دل
از چه از شادى نتانى گشت سير

كه پس از پيرى تو خندانى و خوش
اى عجب سور و سرور از كهنه پير

 

رو تو خاك خويش آماده بكن
تا يكى وردى كنى موى چو شير

گفت از آن شادم كه اللهم خداست
پس پيمبر احمد و حيدر وزير

از چه پژمان كردم و آشفته رنگ
مى رسد در سر بشارات بشير

پير بودم گشتم از يوسف جوان
كور بودم گشتم از نورش ‍ بصير

پس به ملك فقر عين سلطنت
مى ز يم به از كيان و اردشير

سر بنهفته همان ناگفته به
حوروش آن به كه باشد در ستير(134)

بانگ ناى و جنگ گوش و گاو و خر
خوش نيايد صوتشان صوت الحمير

 

هـمـچـو كـركـس كـو بـه مـردارى خـوش اسـت
هـسـت از لوز و شـكـر بـىميل و سير

 

لوز و شكر طوطى خوش لهجه است
كه شد از صوت حسن در دار و گير

 

اين چنين بدبخت و جيز و تنگ چشم
چون نيفتد از غدير اندر زحير

 

شرح نهج و آن حكايتها ببين
بشنوى تا شرشر شر شرير

 

با پيمبر يا كه قرآن مجيد
يا على كارى ندارند اين نفير(135)

 

جمله عالمهاى جاويد خداى
پيش اينان خورده تر از يك نقير(136)

 

خويش را مسكين رها كن زين مقال
حيف مى دان ياد سگ در نزد شير

___________________________________________________________________________________________________

3- عمرى ، ابوالحسن ، المجدى ، ص 72
4- مـحـيـط طـبـاطـبـايـى ، سـيـد مـحـمـد، طـبـاطـبـا و مـعـنـى آن ، پـيـك ايـران ، سال 16، ش 1610.
5- محيط طباطبايى ، سيد محمد، مرزهاى دانش ، ص 24
6- رفـيـعـى مـهـر آبـادى ، ابـوالقـاسـم ، تـاريـخ اردسـتـان ، بـخـش اول ، ص 178
7- رازى ، محمد، گنجينه دانشمندان ، ج 2، ص 228
8- تهرانى ، آقابزرگ ، الذريعة الى تصانيف الشيعة ، ج 8، ص 18
9- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ، مهر تابان ، ص 18
10- گنجينه دانشمندان ، ج 2، ص 228
11- انصارى ، مرتضى ، زندگانى و شخصيت شيخ انصارى ، ص 108
12- رك .: امـيـن عـامـلى ، سـيد محسن ، اعيان الشيعه ، ج 42، ص 207؛ حرزالدين ، محمد، معارف الرجال ، ج 2، ص 154؛ موسوى خوانسارى ، سيد محمد مهدى ، احسن الوديعه فـى تراجم مشاهير مجتهدى الشيعه ، ج 1، ص 171؛ علماء معاصرين ، ص 122؛ تهرانى ، آقـا بـزرگ ، مـصـفـى المـقـال فـى عـلم الرجـال ،ص 193؛ مدرس خيابانى ، محمد على ، ريحانه الادب فى تراجم المشهور بالكنيه و اللقب ، ج 3، ص 206؛ زركلى ، خيرالدين ، الاعلام ، ج 5، ص 332.
13- ر ك : ريـحـانـه الادب ، ج 3، ص 433، علماء معاصرين ، ص 80 – 83، اعيان الشـيعه ، ج 3، ص 150 – 151، تهرانى ، آقا بزرگ ، الذريعة الى تصانيف الشيعة ، مـجـلدات مـخـتـلف ، مـامـقـانـى ، عـبـدالله تـنـقـيـح المـقـال فـى عـلم الرجـال ، ج 3، ص 15، جـعـفـر بـاقـر، آل مـحـبـوبـه نـجـفـى ، ماضى النجف و حاضرها و كتابهاى ديگر
14- ريحانه الادب ، ج 6، ص 393
15- ر ك : ريـحـانـه الادب ، ج 3 ص 185 و مـعـارف الرجال ، ج 2، ص 372 – 375
16- حـسـيـنـى تـهـرانـى ، سـيد محمد حسين ، زير نظر حاج سيد جوادى و ديگران ، توحيد علمى و عينى ، ص 17
17- دائرة المعارف تشيع ، زير نظر حاج سيد جوادى و ديگران ، ج 2 ص 514
18- در مـورد زنـدگـانـى ايشان علاوه بر دو منبع فوق ، ر ك : جمهورى اسلامى ، 19/9/1369، ص 8 و 27/5/1373، ص 14
19- كيهان ، ش 15104، ص 6
20- تهرانى ، آقا بزرگ ، نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، ج 1، ص 88
21- همان
22- همان ، ج 2، ص 98
23- صـدوقـى سـها، منوچهر، تاريخ حكما و عرفا و متاءخرين صدرالمتالهين . ص 81
24- يادنامه علامه طباطبايى : ص 100، قم : شفق ، با اندكى تصرف
25- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ، امام شناسى ، ج 3 ص 49
26- مصاحبه با آيت الله سيد محمد حسين همدانى ، حوزه ، ش 69، ص 45
27- سـيـد ابـراهيم خسروشاهى ، آيينه عرفان ، ويژه دهمين سالگرد رحلت علامه طباطبايى ، جمهورى اسلامى ، آبان 1370، ص 7
28- دومين يادنامه علامه طباطبايى ، ص 41
29- يادنامه علامه طباطبايى ، ج 2 ص 41، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى ، ج 1، 1363
30- تهرانى ، آقا بزرگ ، طبقات اعلام الشيعة ، ج 2، ص 156
31- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ،مهر تابان ، ص 17
32- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ، روح مجرد، ص 437
33- همان ، ص 485
34- مهر تابان ، ص 58
35- شمس الدين ، سيد مهدى ، اخلاق اسلامى در برخوردهاى اجتماعى ، ص 31
36- بـه نـقـل از حـجـت الاسـلام و مـسـلمـيـن آقـاى طـاهـرى زاده ، يـكـى از شـاگردان فاضل مرحوم آيت الله قاروبى .
37- از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى
38- سـخـنـرانـى حـجت الاسلام و المسلمين فاطمى نيا در حرم حضرت معصومه عليه السلام ، نامه آذربايجان ، ش 23، سال 1376
39- روح مجرد، ص 462
40- مصباح يزدى ، محمد تقى ، راهنماشناسى ، ص 288
41- به نقل از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى
42- درايتى ، مصطفى ، تصنيف غررالحكم و دررالكلم ، ص 56
43- همان
44- همان
45- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ، معاد شناسى ، ج 2، ص 245 – 246
46- بـه نـقـل از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى ، اشعار مرحوم قاضى درباره عيد سعيد غدير در بخشهاى بعدى كتاب خواهد آمد.
47- همان
48- همان
49- همان
50- مصاحبه مؤ لف با حضرت آيت الله غروى عليارى .
51- يـادآورى ايـن نـكـتـه لازم اسـت كـه در آن زمـان ، بـه دليل كمبود آب در نجف ، آب آشاميدنى را با اسب و حيوانات ديگر به اين شهر مى آوردند
52- از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى
53- به نقل از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن طباطبايى
54- روح مجرد، ص 112
55- همان ، ص 273
56- مهر تابان ، ص 320
57- هـمـان ، ص 317 – 318، نـاگـفـتـه پـيـداسـت كـه سـكوت و عدم واكنش مرحوم قـاضـى نـسـبـت به اين ماجرا، به دليل ناحق و ناروا بودن آن نزاع و عدم تاءثير دخالت امـثـال ايشان در حل و فصل ماجرا بوده است ، و گرنه ، چنان كه از سيره عملى ايشان پيدا است ، در انجام تكاليف اجتماعى هرگز كوتاهى نمى كردند.
58- كلينى ، محمد بن يعقوب ، اصول كافى ، ج 3، ص 124
59- مهر تابان ، ص 17
60- به نقل از حجت الاسلام والمسلمين شيخ محمود قوچانى ، فرزند مرحوم آيت الله قوچانى ، جمهورى اسلامى ، 21/12/69
61- مختارى ، رضا، سيماى فرزانگان ، ص 82
62- بـديـعى ، محمد، در آسمان معرفت ، تذركه اوحدى از عالمان ربانى ، به بنان و بيان آيت الله حسن زاده آملى ،ص 212، 213
63- مـهـر تـابـان ، ص 277، پـيـش از ايـن نـيـز حـكايتى از ايشان در رابطه با استادشان نقل شد.
64- آيينه عرفان : ص 56
65- عـلامـه طـبـاطـبايى در منظر عرفان نظرى و عملى ، گفتگو با علامه حسن زاده آملى ، كيهان انديشه ، ش 26، ص 6
66- روح مـجـرد، ص 23 بـه بـعـد، نويسنده اين كتاب ، مرحوم آيت الله سيد محمد حسين حسينى تهرانى يكى از شاگردان و مريدان آن بزرگوار بوده و كتاب روح مجرد را در شـرح حـالات مـرحـوم حـداد نـوشـتـه اسـت . خـوانـنـده گـرامـى بـراى كامل كردن اطلاعات خويش مى تواند به اين كتاب مراجعه نمايد.
67- مكتب اسلام سال 30، ش 12، 1370
68- حوزه ، ش 29، ص 18
69- كاكايى ، قاسم ، خدا محورى ، ص 443
70- نور علم دوره سوم ، ش 1
71- ماصب النجف و حاضرها، ج 3، ص 360
72- ر ك : نـقـبـاء البـشر، ج 2، ص 772، طريحى ، محمدجواد، مقدمه عقائد الامامية مـحـمـد رضـا مـظـفـر، بـيـروت : دارالاضـواء، ص 135، پـورامـيـنـى ، مـحـمد باقر، شرح حال علامه محمد رضا مظفر، مسجد سال ششم ، شماره 32، مرداد و شهريور 1376، ص 59 و مقدمه حاشيه مكاسب ، شيخ محمد حسين اصفهانى
73- آيـيـنـه پـژوهـش ، ش 22، ص 56، سال 1372
74- هـاشـمـيـان هـادى ، بـقـيـة السـلف ، شـرح حال آيت الله العظمى ميرزا على غروى عليارى
75- مـرعـشـى نجفى ، سيد شهاب الدين ، الاجازه الكبيره الطريق و المحجه لثمره المهجه ، ص 32

76- ر.ك ، خـويـى ، سـيـد ابـوالقـاسـم ، مـعـجـم رجـال الحـديث ، ج 22، ص 17، سيماى فرزانگان ، گنجينه دانشمندان ، ج 2، رازى محمد، آثار الحجة ، ج 1 و نور علم ، دروه سوم ، ش 15
77- نـامـه آذربـايـجـان ، 2/5/1375، بـه نقل از حجت الاسلام و المسلمين عبدالله فاطمى نيا
78- شرح حال سيد محمدرضا سعيدى ، تهران : چاپ مركز اسناد، ص 320
79- اطلاعات ، مورخ 12/4/1376
80- گنجينه دانشمندان ، ج 5، ص 219
81- مـصـاحـبه با حجت الاسلام و المسلمين ، شيخ محمود قوچانى ،جمهورى اسلامى ، 24/4/1369
82- مكتب اسلام 34، ش 2 و نيز احرار، 24/4/1374
83- روح مجرد، ص 105
84- آيـيـنـه پـژوهـش ، سـال دهـم ، ش 1 و 2، ص 189 – 190، فـرورديـن – تـير 1378
85- يادنامه علامه طباطبايى ص 120
86- صبحى صالح ، نهج البلاغه ، خطبه ،108
87- سخنرانى استاد فاطمى نيا در حرم مطهر حضرت معصومه عليه السلام در قم ، به نقل از نامه آذربايجان ، ش 29
88- مـصـاحـبـه بـا حـجت الاسلام والمسلمين شيخ محمود قوچانى ، جمهورى اسلامى ، 21/12/1369 با اندك تصرف
89- نورى ، حسين ، مستدرك الوسائل ، ج 11، ص 208
90- صـدوقـى سـهـا، منوچهر، تاريخ حكما و عرفا و متاخرين صدرالمتالهين ، ص 141
91- مصاحبه با جمهورى اسلامى ، 21/12/1369
92- عقيقى بخشايشى ، عبدالرحيم ، مفاخر آذربايجان ، ج 2، ص 526
93- ر ك : شـيـخ حر عاملى ، وسائل الشيعة ابواب اعداد الفرائض ، باب 25، ح 5
94- مهر تابان ، ص 16
95- بـراى اطـلاع بـيـشتر در مورد اعتكاف و آداب آن ، ر ك … درويش گفتار، احمد، باراهيان كوى دوست اعتكاف ، مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما، قم : موسسه فرهنگى طه و نيز رساله هاى عمليه و كتب فقهاى عظام شيعه
96- مراد، آيت الله سيد محمد حسين طباطبايى هستند
97- مهر تابان ، ص 19
98- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ، رساله لب اللباب در سير و سلوك اولى الالباب ، ص 134
99- ر ك : اصول كافى ، ج 4، كتاب الدعاء، باب 2
100- از يادداشتهاى استاد سيد حسن قاضى طباطبايى
101– مـالك بـن انـس يـكـى از امـامـان چـهـار گـانـه اهل سنت در فقه است
102- روح مجرد، ص 146
103- سـعـى شـده اسـت كه ترجمه هر بخش از روايات در زير همان قسمت نوشته شود.
104- مجلسى ، محمد باقر، بحارالانوار، ج 1، ص 224
105- تصنيف غرر الحكم و دررالكلم ، ص 232
106- يادنامه استاد شهيد مرتضى مطهرى ، ج 1، ص 250.
107- رساله لب اللباب ، ص 158
108- دومين يادنامه علامه طباطبايى ، ص 296
109- روح مجرد، ص 320
110- سـخـنـرانـى اسـتـاد فـاطـمـى نيا در حرم حضرت معصومه عليه السلام به نقل از نامه آذربايجان ، ش ‍ 29
111- توحيد عينى و علمى ، ص 40
112- به پيروان شيخ احمد احسائى ، شيخيه گفته مى شود.
113- رساله لب اللباب ، ص 148
114- همان
115- يادنامه استاد شهيد مرتضى مطهرى ، ج 1، ص 239
116- روح مجرد، ص 462
117- از يادداشتهاى استاد سيد حسن قاضى طباطبايى ، با اندكى تغيير.
118- روح مجرد، ص 172
119- از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى
120- روح مـجـرد، ص 51، آقـا سـيـد عبدالغفار مازندرانى از زاهدان ، معروف نجف بـود و احـيـانـا هـم مـكـاشـفـاتـى مـثـالى و صـورى داشـتـه ، ولى بـا اهـل تـوحـيـد بـه شـدت مـخـالفـت مـى نـمـود و در مـجـالس و محافل خود، عرفاى عالى قدر را با بيان و روش خويش محكوم مى كرد.
121- يادنامه علامه طباطبايى ، ص 61
122- مصاحبه با جمهورى اسلامى ، 21/12/1369
123- از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى
124- معاد شناسى ، ج 1 ص 230
125- مهر تابان ، ص 179
126- نـخـسـتـين آيات اين سوره عبارتند از: بسم الله الرحمن الرحيم . طه # ما انـزلنـا عـليـك القـرآن لتـشـقـى # الا تـذكـرة لمـن يـخـشـى # تـنزيلا ممن خلق الارض و السـماوات العلى # الرحمن على العرش ‍ استوى # له ما فى السماوات و ما فى الارض و مـا بـينهما و ما تحت الثرى # و ان تجهر بالقول فانه يعلم السر و اخفى # الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى
127- مهر تابان ، ص 135
128- همان ، ص 187
129- همان ، ص 277
130- بحارالانوار، ج 70، ص 22، ح 21
131- از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى
132- شـمـس آل احمد، برادر كوچكتر آقا سيد محمد تقى طالقانى در كتاب از چشم برادر، ص 194 در شرح حال ايشان مى نويسد: سيد محمد تقى ،
مـلقـب بـه كـمـال الديـن متولد سال 1280 آن طور كه شنيده ام هشت ده ماهى پس از مرگ پدر بزرگمان متولد شد، به همين جهت اسم او را يافت كه در زى پدر شد و پس از تحصيل مقدمات حوزه در مدرسه خان مروى و نزد سيد هادى طالقانى ، به نجف اشرف رفت . از شـاگـردان نـخـبـه مـرحـوم اصـفـهانى مرجع تقليد زمان شد و نماينده ايشان در مدينه بـراى ارشـاد شـيـعـيـان نـخـاوله آن شـهـر و در سـال 1330 تـوسـط ايـادى مـلك فيصل مسموم و كشته شد.
133- بحار الانوار، ج 100، ص 194
134- ستير: مخفى و پنهان
135- نفير: جماعت و گروه
136- نـقـيـر: سـوراخ بـسـيـار ريـزى كه در پشت هسته خرماست (كنايه از هر چيز بسيار اندك و بى ارزش ‍ )
137- آل عـمران : 101، ترجمه : و هركس به ذات خداوند متمسك شود، به صراط مستقيم هدايت شده است .
138- شورى : 15، ترجمه : و همان گونه كه امر شده اى پايدارى كن !
139- فـصـلت : 30، تـرجـمه : همانا آنان كه گفتند پروردگار ما خداست و سپس پايدارى كردند، ملائكه بر آنها نازل مى شوند

دریـای عـرفـان//هادی هاشمیان