رفتن به محتوا

زندگینامه حسین راغب اصفهانى‏

بازدیدها: ۰

حسین بن محمد بن مفضل، در قیاس با شمار آثار و جایگاه علمى و فرهنگى وى در عصر خودش، آگاهیهاى کافى از حیات و چند و چون دانش اندوزى‏اش نداریم. به گمان صفوان عدنان، محقق مفردات، راغب در دروس لغت ابو منصور جبان صاحب کتاب« الشامل» در لغت که ساکن اصفهان و هم عصر وى بوده شرکت مى‏ جسته است، ابو منصور در یک طبقه قبل از راغب قرار مى‏گیرد.

از اوصاف وى چنین بر مى‏آید که اهل وعظ و تدریس و تألیف و مناظره بوده و نیز صاحب حسن خلق و خلق. در جوانى عصر صاحب بن عباد وزیر مشهور را درک کرده ولى با او مصاحبتى نداشته، امّا با وزیر بعدى، ابو العباس ضبّى( احمد بن ابراهیم) که جانشین صاحب بن عباد گشته و دوستدار علم و علماء بود، مجالست کرده با او و علماء حاضر در مجلس وى، مباحث علمى داشته است.

با بزرگان علمى و ادبى مانند ابو القاسم ابن ابى العلاء رفت و آمد نموده، در مجالس آنان شرکت مى‏جسته است، حضور وى در این جمعها، دلالت بر عدم عزلت گزینیش دارد، اما عدم شهرتش بخاطر این است که از حکما محسوب مى‏شده و اهل سنت، نظر مساعدى نسبت به آنها ندارند. گویا خود نیز گمنامى را دوست مى‏داشته و در موارد زیادى از تألیفاتش به عدم مدح خود و پرهیز از پرداختن به اینگونه مسائل، اشاراتى دارد.

بیهقى و شهرزورى درباره راغب مى‏نویسند: از حکماء اسلام بوده و بین شریعت و حکمت جمع نموده و بهره معقول او بیشتر است.« تاریخ حکماء اسلام»،« نزهه الارواح» خوانسارى در روضات الجنات ص ۲۳۸ او را با القابى اینچنین توصیف مى‏کند:« امام، ادیب حافظ، صاحب لغت، ادبیات، حدیث، شعر و کتابت، اخلاق و حکمت و کلام و علوم اوائل را مى‏داند و او را مورد قبول خاصه و عامه مى‏شمرد.» در« کشف المحجوب» او را از مشایخ طریقت نیز شمرده است.

مذهب‏

در عقیده وى اختلاف است، ظاهر آن است که از اهل سنت و جماعت و غیر معتزلى بوده، هر چند برخى هم او را معتزلى یا شیعى گفته‏اند، با اینهمه از اهل بیت« علیهم السلام» مطلب نقل مى‏کند و اهل محبت ایشان است. فخر رازى در« تأسیس التقدیس» او را از ائمه اهل سنت نامیده و قرین غزالى نموده است. در مذهب فقهى ‏اش مجتهد بوده، نه مقلّد، و قول به شافعى بودن وى درست نیست، زیرا ردى بر برخى آراء آنها دارد.

در خلال مفردات، ردودى نیز بر معتزله دارد، مانند ردّ بر جبایى در مادّه« ختم» و رد بر بلخى در مادّه« خل» و اثبات رؤیه الله در قیامت در« رساله الاعتقاد». در همین رساله نیز طعنه ایى بر شیعه دارد.

در مقدمه کتاب محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء که توسط عمر الطباع وفات راغب را ۵۰۲ ق ذکر کرده است.

تألیفات‏

قرن چهارم هجرى دوران شکوفایى و نهضت علمى بود. راغب متأثر از این فضا، در کارنامه خود تألیفات ارزشمندى را ثبت کرده است. ۲۳ اثر با نام او همراه است. برخى از آنها عبارتند از:

مفردات غریب قرآن،

تفسیر قرآن کریم( جامع التفسیر)،

حلّ متشابهات القرآن( دره التاویل فى متشابه التنزیل)،

تحقیق البیان فى تأویل القرآن،

احتجاج القراء،

المعانى الاکبر،

الرساله المنبهه على فوائد القرآن،

رساله فى الاعتقاد،

الذریعه الى مکارم الشریعه،

تفصیل النشأتین و تحصیل السعادتین،

کتاب شرف التصوف،

رساله تحقیق مناسبات الالفاظ،

رساله ‏اى در مراتب علوم.

از نگرش گذرا بر فهرست نگاشته ‏هاى راغب و کتابشناسیها و کتابهاى اسلامى، در مى‏ یابیم وى، بهره‏ اى کلان از کوششهاى علمى خویش را ویژه قرآن و دانشهاى قرآنى ساخته بوده و به ویژه مفردات او از آوازه ‏مندترین و پر تأثیرترین نگارشهاى قرآنى متقدم نزد پسینیان وى به شمار مى‏ رود.

علامّه آیت اللّه العظمى سید محمد حسینى همدانى‏

بازدیدها: ۰

علاّمه مفسّر حضرت آیت اللّه العظمى سید محمد حسینى همدانى نجفى فرزند آیت اللّه سیّد على همدانى، در سال ۱۳۲۲ ق در خانواده علم و تقوى در شهر نجف اشرف متولد شد. پدر ایشان از شاگردان مرحوم ملا حسینقلى همدانى و حاج سید احمد کربلایى و همدوش و همطراز با مرحوم میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى و حاج آقا حسین قمى بود و با بزرگانى از جمله مرحوم آقاى شیخ محمد بهارى همدانى حشر و نشر داشت، و مدت ۱۸ سال به طور مرتب ملازم مرحوم آخوند بود و غیر از درس و بحث‏هاى رسمى حوزه از سیر و سلوک و حالات آموزنده و مفید آخوند ملاّ حسینقلى همدانى کسب فیض مى‏کرد.

مفسّر بزرگوار پس از هشت سال، با مرحوم پدرش از نجف به ایران مى‏آید و در آغاز، نزد پدرش درس شروع مى‏کند و مدتى از مرحوم سید على همدانى و دیگران بهره مى‏برد، تا آنجا که در سال ۱۳۴۳ ق و پس از گذشت سیزده سال مجددا به نجف باز مى‏گردد و در آنجا به تحصیل ادامه مى‏دهد و چون میان پدر علاّمه حسینى و مرحوم میرزاى نائینى علاقه و دوستى دیرینه وجود دارد، فرزند خود را تحت هدایت و سرپرستى ایشان قرار مى‏دهد.

ایشان درس‏هاى باقیمانده سطح را خدمت مرحوم آیت اللّه میلانى از شاگردان بزرگ مرحوم نائینى و کمپانى و آقا عماد رشتى تمام مى‏کند.

در سال ۱۳۴۵ ق پس از پایان دروس سطح، در دوره پایانى درس اصول مرحوم میزاى نائینى( م ۱۳۵۵ ق) شرکت مى‏کند و استاد از وى مى‏خواهد که درسها را بنویسد و ایشان ببیند.

وى در این باره مى‏گوید:« من چند سال، درس مرحوم آیت اللّه نائینى مى‏رفتم. در طول این چند سال تمام درس ایشان را مى‏نوشتم و هر چند وقت یکبار، نوشته‏ها را که چند دفتر مى‏شد، خدمت ایشان مى‏بردم و ایشان مطالعه مى‏فرمودند. تمام دوره درس اصول را، تا ابتداى بحث برائت، در مدت هفت هشت سال…» ایشان درباره عظمت علمى و روحى استاد خود در همین مصاحبه، نکات ارزنده‏اى دارند و اهتمام استاد را به تربیت شاگرد، دقت در ارایه مطالب، توجه به ادبیات و نویسندگى و از همه مهم‏تر به دعا و مناجات و راز و نیاز و آداب نماز مى‏ستایند و مى‏گویند:« مرحوم آیت اللّه نائینى بنا داشتند براى فریضه ظهر و عصر، حدود یک ربع ساعت که به اذان مانده بر روى سجاده بنشینند و حال انتظار داشته باشند، تا اذان بگویند و ایشان مشغول نماز شوند.» علامه حسینى به جز درس مرحوم نائینى، در درس فقه و اصول مرحوم حاج شیخ محمد حسین اصفهانى( م ۱۳۶۵ ق)، معروف به کمپانى شرکت مى‏کنند. از بحث بیع تا بحث خیارات مدت چهار سال از استاد استفاده مى‏کنند و تحت تأثیر قوت روح ایشان قرار مى‏گیرند.

ایشان درباره استاد خود کمپانى در همین مصاحبه مى‏گویند: غیر از مهارت و استادى کم نظیر مرحوم آیت اللّه شیخ محمد حسین کمپانى در فقه و اصول، در تفسیر و بهره‏بردارى از آیات قرآن نیز ابتکارهاى خوب و جالبى داشتند، از جمله مى‏فرمودند:« ما از آیات الهى مى‏توانیم پى به مقام هر یک از انبیا ببریم که در مقایسه آن با مقام اوصیاى الهى حقایقى فهمیده مى‏شود…» بنابراین، ایشان افزون بر شاگردى کمپانى در فقه و اصول، شاگردى مرحوم کمپانى را در تفسیر داشته و چه بسا متأثر از آموخته‏هاى ایشان در این دانش عظیم الشأن بوده است.

گذشته از مرحوم کمپانى، ایشان شاگرد بزرگانى چون آقا میرزا جواد ملکى و بزرگان عرفان عملى بوده است. علاّمه مدتى در خدمت آیت الله میرزا على آقاى قاضى بوده و محضر ایشان را درک کرده است. مرحوم میرزا على آقاى قاضى از شاگردان مبرّز مرحوم آقاى سید احمد کربلایى از عرفاى نامى آن زمان بوده است.

علاّمه حسینى درباره مرحوم قاضى و رابطه خودش با ایشان مى‏گوید:« در سنه ۱۳۴۷ یا ۱۳۴۸[ ه. ق‏] که من در مدرسه قوام بودم. مرحوم میرزا على آقاى قاضى به مدرسه قوام تشریف آوردند و از متصدى مدرسه خواستند که حجره‏اى را در اختیار ایشان قرار دهد. متصدى مدرسه با کمال احترام پذیرفت و یک حجره کوچکى از طبقه فوقانى مدرسه را در اختیار ایشان قرار داد. بعد معلوم شد که مرحوم میرزا على آقاى قاضى حجره را به عنوان مکان خلوتى براى تهجد و عبادت مى‏خواستند؛ چرا که منزل ایشان کوچک بود و ایشان تصور داشتند شب هنگام که مى‏خواهند به نماز و تهجد بپردازند، مزاحم بچه‏ها هستند؛ به این جهت این حجره را تهیه کرده بودند. شب‏ها حدود ساعت دوازده که معمولا طلبه‏ها به خواب مى‏رفتند تا براى درسهاى فردا استراحتى کرده باشند، شب‏زنده‏دارى و تهجد ایشان در آن حجره کوچک شروع مى‏شد. در آنجا بود که من شیفته مرحوم میرزا على آقاى قاضى شدم.

حالت دعا و نیایش ایشان، در آن حجره کوچک، خیلى براى من جالب و زیبا بود. چند ماهى از آمدن ایشان به مدرسه مى‏گذشت که من رفتم خدمت ایشان و تقاضا کردم که کتاب« جامع السعادات» مرحوم نراقى را براى من بخوانند و ایشان با کمال بزرگوارى پذیرفتند. قرار شد من در کنار درسهاى دیگر در ساعات فراغت خدمت ایشان برسم. با این قرار من خدمت ایشان مى‏رسیدم و ایشان درس مى‏فرمودند؛ اما چه درسى، واقعا درس عرفانى بود؛ یک عرفان وجدانى. شنونده یقین مى‏کرد که آنچه استاد مى‏گوید، خود به یقین دریافته و در وجود خودش پیاده کرده است. هنوز شیرینى و لذت آن مدت کوتاه درس را که خدمت ایشان بودم احساس مى‏کنم. اقرار مى‏کنم که مرحوم میرزا على آقاى قاضى بسیار مرد کم‏نظیرى بود. کلام و رفتار و سلوک ایشان بسیار جذاب و دلنشین بود.»

آثار علمى‏

۱. تفسیر انوار درخشان که مورد بحث ما در این مقاله است.

۲. شرح اصول کافى در شش مجلد.

۳. تقریرات درس مرحوم نائینى که به چاپ نرسیده است.

اجازات‏

علاّمه حسینى از شخصیت‏هاى بزرگى تصدیق اجتهاد و اجازه نقل حدیث گرفته‏اند که سه چهار اجازه ایشان در جلد هیجدهم تفسیر انوار درخشان در آغاز کتاب به چاپ رسیده که به آنها اشاره مى‏کنیم:

۱. اجازه از مرحوم میرزاى نائینى در تاریخ ۲۲ ذى الحجه ۱۳۵۱ ق که این تعبیرات درباره ایشان نگاشته شده است:

« عمده العلماء و الافاضل العظام و ثقه الاسلام المؤید المسدّد الصفی… فقد حضر ابحاثى الفقهیه و الاصولیه مده عدیده حضور تفهم و تحقیق و تعمق و تدقیق، حتى ادرک مناه و نال مبتغاه و بلغ و نال درجه سامیه من الاجتهاد، مقرونه بالصلاح و السداد فلجنابه العمل بما یستنبطه من الاحکام على النهج المتداول بین الاعلام.» ۲. اجازه از مرحوم شیخ الحکماء محمد حسین اصفهانى معروف به« کمپانى» که این تعبیرات را در حق ایشان در تاریخ هشتم محرم الحرام ۱۳۵۱ ق نوشته است:

« السید السند و المولى المعتمد، صفوه العلماء الاعلام و ثقه الاسلام… حضر على غیر واحد و الاعیان و على شطرا من الزمان لتحقیق المبانى الاصولیه و تنقیح القواعد الفقهیه مراعیا للتأدب بالآداب الدینیه و التخلق بالاخلاق الالهیه حتى فاز، و للّه الحمد بالمراد و حاز درجه الاجتهاد…» ۳. آیت اللّه میرزا محمد کاظم شیرازى از دیگر اعاظم حوزه علمیه نجف، نیز نوشته‏اند:

« إنّ العالم العلم العلاّم و الصفى المهذّب القمقام و تلاد الأمم و رکن الاسلام… ممّن نفر فى عصرنا للتفقه الى مطاف المهاجرین… فأخذ منهم شطرا کافیا و حظا وافیا… فبلغ مرتبه الاستنباط و درجه الاجتهاد و حاز العونین و وفق بالمرتبتین فهو المجتهد العدل الذى یرجع الیه فى مهام الامور فى عصر الغیبه.» تاریخ این نوشته ربیع الاول ۱۳۵۲ ق است و در ذیل آن مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حائرى این اجازه را تأیید کرده است.

فضاى فرهنگى و تربیتى‏

علاّمه حسینى همدانى در محیطى آکنده از معنویت و در فضاى روحانى جمعى از بزرگان عرفان و سیر و سلوک در دوران معاصر تربیت شد. اساتید آن زمان این رشته مرحوم میرزا على آقاى قاضى و مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانى( معروف به کمپانى) بودند. از طرف دیگر پدر بزرگوار ایشان مرحوم سید على عرب همدانى از شاگردان ملا حسینقلى همدانى و سید احمد کربلایى بود، بنابراین در اتصال با شخصیت‏هاى بزرگ عرفان و سیر و سلوک همچون شیخ محمد بهارى، میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى، شیخ عباس کازرونى و… بودند. قطعا همه این بزرگان و اساتید در شخصیّت مرحوم همدانى تأثیر داشته‏اند و به ویژه در اثر تفسیرى بزرگ ایشان یعنى تفسیر انوار درخشان و این معنا در سرتاسر تفسیر مهشور است. البته این نکته روشن است که تربیت شدن انسان بدون استاد امکان‏پذیر نیست، چنانکه یاد گرفتن هر دانشى در جهان نیاز به استاد دارد. کسى که طالب راه و سلوک طریق خدا باشد باید استاد ببیند و راه چاره و خودسازى و مبارزه با نفس را بیاموزد، از این رو، شخصیت‏هاى بزرگ علمى و عرفانى همیشه داراى استاد بوده‏اند و با نظارت و هدایت استاد به مقام و مرتبتى رسیده‏اند.

وفات‏

علاّمه بزرگوار، سرانجام پس از عمرى تلاش و کوشش، تحقیق و تبلیغ و نگارش آثار علمى و دینى در سحرگاه یکشنبه ۱۵ جمادى الاول ۱۴۱۷/ هشتم مهر ماه ۱۳۷۵ در سن نود و پنج سالگى بدرود حیات گفت. با رحلت وى در استان همدان سه روز عزاى عمومى و یک روز تعطیل عمومى اعلام شد و سراسر شهر سیاه‏پوش گردید. پیکر پاکش پس از تشییع چند صد هزار نفرى به مشهد مقدس انتقال یافت و در دار الزهد آستان قدس رضوى در جوار مرقد مرحوم شیخ بهایى به خاک سپرده شد.

 

زندگینامه سید محمد باقر استرآبادى « میرداماد»

بازدیدها: ۱۰

 

نام و نسب:

سید محمد باقر فرزند محمد داماد مشهور به« میرداماد» از علماى بزرگ و حکماى برجسته عهد صفوى است. نسب میرداماد به امام حسین( ع) مى‏رسد. وى لقب« داماد» را از پدرش به وام گرفته بود، پدر او، سید محمد داماد استرآبادى به سبب داشتن افتخار دامادى محقق کرکى فقیه بزرگ عهد شاه طهماسب صفوى ملقب به« داماد» گردید. بعدها این لقب به فرزندش محمد باقر نیز اطلاق شد.( ۱)

 

 

ولادت:

سید محمد باقر استرآبادى در حدود سال ۹۶۰ ق دیده به دنیا گشود.( ۲) عنوان استرآبادى ظاهراً به دلیل انتساب پدران وى به« استرآباد» بوده و خود وى در استرآباد به دنیا نیامده است چرا که پدرش سید محمد داماد، مسلماً در مرکز سیاسى کشور بوده و دلیل و نقلى بر سکونت خانوده میرداماد در استرآباد وجود ندارد.( ۳)

 

 

درباره ازدواج سید محمد داماد با دختر محقق کرکى( ره) حکایت جالبى نقل شده است:

در کتاب نجوم السماء از فاضل داغستانى، علیقلى ‏خان شش انگشتى متخلص به واله نقل شده است که شیخ اجل على بن عبدالعالى، محقق کرکى( ره) در خواب دید که امیرالمومنین( ع) به او فرمود دخترش را به همسرى میر شمس ‏الدین محمد پدر میرداماد درآورد و فرمود که از وى فرزندى به دنیا خواهد آمد که وارث علوم انبیاء و اوصیاء مى ‏گردد. شیخ دختر خود را به تزویج او درآورد. لیکن دختر پیش از آن که فرزندى به دنیا آورد وفات کرد. شیخ از خواب خود متحیّر مانده بود. بار دیگر امیرالمومنین( ع) را در خواب دید که فرمود ما این دخترت را قصد نکرده بودیم بلکه فلان دخترت را به همسرى او درآور. آن‏گاه شیخ همان دخترش را به ازدواج سیّد شمس‏ الدین محمد درآورد و میرداماد از او متولّد شد.( ۴)

آن خواب بعدها به واقعیت پیوست و میرداماد در جوانى در تمامى علوم شرعى و عقلى تبحر یافت و به استادى رسید و بر همتایان خود برترى یافت.

 

 

 

تحصیلات و اساتید میرداماد( ره):

از آنجا که محمدباقر در خاندانى شریف و اهل فضل و کمال رشد مى ‏یافت، از همان اوایل کودکى به تحصیل علم تشویق و ترغیب شد. تحصیلات علوم دینى را در خردسالى در مشهد آغاز نمود و پس از چندى نزد اساتید و فضلاى آن دیار به تلمذ پرداخت.

از اساتید او در مشهد مرحوم سید على فرزند ابى ‏الحسن موسوى عاملى است. (۵) مرحوم شیخ حرّ عاملى در کتاب امل الامل راجع به وى مى‏نویسد:« او از بزرگان علما و فضلاى عصر خویش و از شاگردان شیخ ما، شهید ثانى بود. وى فردى زاهد، عابد، فقیه و با ورع بود.»(۶) سید على بن ابى الحسن عاملى همان‏طور که از نام وى برمى‏آید از علماى جبل‏ عامل لبنان بود و سپس به ایران مهاجرت کرد.

استاد دیگر میرداماد که در رشد علمى وى تأثیر گذاشت فقیه بلند مرتبه شیخ عزّالدین حسین فرزند عبدالصّمد عاملى( م ۹۸۴ ق)، پدر شیخ بهایى از علماى بزرگ منطقه جبل ‏عامل لبنان بود. وى شاگرد برجسته زین ‏الدین على ‏بن احمد عاملى معروف به شهید ثانى( شهادت در ۹۶۶ ق) بود و پس از کشته شدن شهید ثانى به دست طرفداران عثمان، جبل عامل را که ناامن شده بود ترک کرد و چون در ایران مذهب تشیع رسمیت یافته و محل امن و مناسبى براى شیعه محسوب مى ‏شد به ایران مهاجرت کرد. در این سفر پسرش محمد، شیخ بهایى که هنوز این لقب را نداشت و بیش از سیزده سال از عمر وى نمى‏ گذشت همراه او بود.

شیخ عزّالدین حسین بن عبدالصمد پس از چندى شیخ الاسلام قزوین پایتخت شاه طهماسب صفوى شد. سپس در حدود سال ۹۶۹ ق با همین منصب به مشهد رفت.

توقف او در مشهد مقدس بیش از دو سال طول نکشید و او در سال ۹۷۱ ق با همان سمت به هرات مهاجرت کرد و در آن‏جا تعلیم محمد خدابنده ولیعهد شاه طهماسب را به عهده گرفت. در شهر هرات پیروان اهل تسنن زیاد بودند. پس از مهاجرت وى به هرات گروه بسیارى از علما و طلاب در پیرامون او گرد آمدند. در مدت هشت سال اقامت آن فقیه بلند مرتبه در هرات( در حدود سالهاى ۹۷۱ تا ۹۷۹) حوزه علمى غنى و پررونقى تشکیل شد و گروه بسیارى به ارشاد وى شیعه شدند.

استفاده میرداماد از حضور این فقیه بزرگ در همین دوران صورت گرفته است. گفتیم که فقیه گرانقدر عزّالدین حسین بن عبدالصّمد عاملى( ره) تا حدود سال ۹۷۱ ق را در مشهد اقامت داشت و میرداماد نیز تحصیلاتش را در مشهد آغاز نمود. لیکن با توجه به این‏که در آن سالها میرداماد در حدود یازده سال بیشتر نداشته نمى‏توانسته از محضر درس عالم بزرگى چون شیخ عزّالدین حسین که در سطوح عالى تدریس مى‏ نموده استفاده کرده باشد.

به همین جهت اگر نبوغ و استعداد سرشار میرداماد را در نظر داشته باشیم استفاده میر از حضور آن بزرگوار در اواخر اقامت ایشان در هرات و در حداثت سن میرداماد بوده است. از تألیفات وى است: عقدالطهماسبى، وصول الاخیار الى الاخبار و…( ۷)

دیگر استاد میرداماد دایى گرامى ‏اش، فقیه جلیل، مرحوم عبادالعالى عاملى( م ۹۹۳ ق) فرزند مرحوم محقق کرکى است. مرحوم شیخ حرّ عاملى در امل‏الامل درباره وى مى‏گوید:« او فردى فاضل، فقیه، محدث، محقق، متکلّم، عابد و از مشایخ بسیار بزرگ بود. وى از پدرش و معاصرین دیگر روایت مى‏کند و محمد باقر حسینى داماد- میرداماد- از او اجازه روایى دارد. او را رساله ‏اى است دقیق درباره قبله و قبله خراسان بالخصوص.»( ۸)

این سه بزرگوار که در برخى از کتب شرح حال و تاریخ به عنوان اساتید و مشایخ میرداماد از آنان نام برده شده همگى در علوم منقول استاد و متبحر بوده ‏اند.

اساتید میرداماد در علوم عقلى که وجه مشخّصه علمى اوست و ما وى را به این جهت به شهرت مى‏ شناسیم به ‏درستى معلوم نیست، مگر اشاره‏اى که در تاریخ عالم آراى عباسى آمده است. در این کتاب از میان کسانى که میرداماد در مدت اقامتش در هرات و تردد به دربار ولیعهد محمد خدابنده با آنان مباحثات علمى داشته تنها از« امیر فخرالدین سمّاک استرآبادى» نام برده شده است.( ۹)

در همین کتاب در شرح حال فخرالدین سمّاک استرآبادى آمده است که وى در علوم معقول تبحّر داشته و از شاگردان امیر غیاث ‏الدین منصور شیرازى بوده است. حاشیه بر الهیات تجرید الاعتقاد خواجه نصیرالدین طوسى از تألیفات اوست. (۱۰)

بنابر آنچه قطب ‏الدین لاهیجى، شاگرد میرداماد درباره استاد خود گفته است میر برخى از کتب را خود مطالعه مى‏کرده و با نیروى فهم خویش فرا مى‏گرفته است.( ۱۱)

با توجه به گفته قطب ‏الدین لاهیجى باید اذعان داشت که تنها استاد فلسفه و حکمت میرداماد( ره) امیر فخرالدین سمّاک بوده است. امیر فخرالدین سمّاک فیلسوفى بنام و صاحب آراء مستقل شناخته شده است و حاشیه ‏اى بر الهیات( که بخشى از کتاب تجرید الاعتقاد را تشکیل مى‏دهد و کتاب کلامى- فلسفى است) تنها تألیف شناخته شده وى است.

به همین جهت باید گفت آنچه میرداماد را حکیمى صاحب نظر و بلند مرتبه گردانیده همانا سعى فکرى او و نبوغ وى بوده است. نبوغى که او را در فهم و تحلیل مباحث دقیق و پیچیده فلسفى که به ذهنى دقیق و نقّاد نیاز دارد مدد رسانیده است.

از آنجا که ولیعهد، محمد خدابنده در سال ۹۸۰ ق هرات را ترک کرد و در شیراز اقامت گزید میرداماد در پایان اقامت خدابنده در هرات بیش از بیست سال نداشته است. با تعبیرى از کتاب عالم ‏آراى عباسى چنین برمى‏آید که وى داراى نبوغ و استعداد فراوان بوده است. در عالم آراى عباسى آمده است:«- میرداماد- در زمان نواب اسکندر شأن- محمد خدابنده- به اردوى معلّى- هرات- آمده به صحبت علما و افاضل درگاه معلّى مشرف گشته مدتى با امیر فخرالدین سمّاک استرآبادى و سایر دانشمندان مباحثات نمود و در علوم معقول و منقول سرآمد روزگار خود گشت.» (۱۲)

دوران تحصیل میرداماد در هرات دوران تحصیلات عالى و دوران غناى علمى وى بود. در پایان این دوره بود که به عنوان عالمى برجسته شناخته شد و از علماى سرآمد در علوم معقول و منقول گشت.

گفتیم که فقیه گرانقدر شیخ عزّالدین حسین بن عبدالصمد عاملى، استاد میرداماد در سال ۹۸۰ ق هرات را ترک کرد و به قزوین بازگشت. در همین سال بود که محمد خدابنده ولیعهد نابیناى شاه طهماسب به امر شاه هرات را ترک گفت و به حکومت شیراز منصوب شد و حکمروایى هرات به پسر هشت ساله او حمزه میرزا سپرده شد. انتقال محمد خدابنده از هرات به شیراز به معناى روگردانى شاه از ولیعهد خویش و در واقع عزل وى از منصب ولایت‏عهدى بود.

در اثناى همین تحولات بود که شیخ عزالدین حسین عاملى هرات را ترک گفته و به پایتخت یعنى قزوین بازگشت. پس از مهاجرت وى، هرات دیگر اهمیّت علمى خود را از دست داد. از همین ‏رو میرداماد نیز باید هرات را در همین سالها ترک گفته باشد.

 

 

مهاجرت به اصفهان:

در سال ۹۸۴ ق شاه طهماست( سلطنت از ۹۲۰ تا ۹۸۴) که به اجتناب از منهیّات و عمل به احکام شرعى سخت پایبند بود درگذشت و پسرش شاه اسماعیل دوّم( سلطنت از ۹۸۴ تا ۹۸۵) به سلطنت رسید.

رفتار و اعتقادات شاه اسماعیل دوم برخلاف پدرش بود. وى کسانى را که در زمان شاه طهماسب به زهد و پاکدامنى معروف بودند از خود راند و گروهى از علما را که در دوران سلطنت پدرش به علت طرفدارى از اهل سنت رانده درگاه بودند مورد حمایت قرار داد. مطربان و خنیاگران که در عهد شاه طهماسب به دلیل اجتناب از منهیات رانده شده بودند دوباره در اردوى شاه جمع شدند. (۱۳)

آغاز سلطنت شاه اسماعیل دوم مى‏تواند دلیلى براى مهاجرت علماى بزرگى چون میرداماد و شیخ بهایى به اصفهان و دور شدن از دستگاه حکومت باشد. بخصوص آن که شیخ عزّالدین پدر شیخ بهایى و استاد آن دو عالم معاصر در همین سال پس از انجام حج تصمیم به اقامت در بحرین گرفت و از مرکز حکومت دورى جست و در همان سال در آنجا رحلت کرد.

در آن دوران اصفهان داراى مدارس علمى خوب و مدرسین عالى بود و طلاب سخت کوش و جدى به تحصیل علوم و معارف مشغول بودند. میرداماد در مدرسه خوجه اصفهان حکمت تدریس مى‏کرد. شیخ بهایى نیز در همان مدرسه تفسیر، فقه، حدیث و رجال درس مى‏داد و میرفندرسکى دیگر معاصر میرداماد ملل و نحل تدریس مى‏کرد. (۱۴)

در دوره سلطنت شاه عباس صفوى به سال ۹۹۹ ق پایتخت از قزوین به اصفهان منتقل شد. به دلیل حمایتها و تشویقهاى شاه عباس از علما و دانشمندان و به وجود آمدن محیطى امن و برخوردار از تکریم و تشویق حکومت، رفته رفته بر رونق و اهمیت حوزه اصفهان افزوده شد.

 

 

صفویه و علماى شیعه:

ظهور سلسله صفویه یکى از وقایع مهم و تعیین کننده تاریخ ایران بود که موجب قدرت یافتن و اشاعه تشیّع شد. قبل از به قدرت رسیدن صفویان، جز در معدودى از شهرهاى شیعى ‏نشین، ساکنان اکثر شهرها و مناطق پیرو یکى از مذاهب اهل سنّت بودند. پس از تشکیل سلسله صفوى توسط شاه اسماعیل( سلطنت از ۸۹۲ تا ۹۳۰) مذهب رسمى ایران، تشیع اعلام شد. شاه اسماعیل با شدت و اهتمام بسیار تلاش کرد تا مذهب شیعه را در تمام سرزمین تحت حکومت خود رواج دهد. پس از وى جانشینان او این راه را ادامه دادند و همچنان به تشیّع وفادار ماندند.

از همین رهگذر بود که شاهان صفوى علماى بنام و طراز اول شیعه را از سایر نقاط سرزمینهاى اسلامى به مرکز حکومت خود دعوت مى‏ کردند و آنان را به سکونت در ایران تشویق و ترغیب مى ‏نمودند. باید تصدیق کرد که علماى شیعه و بخصوص فقها نزد شاهان صفوى و دربار آنان مورد اطاعت و احترام بسیار بوده و جایگاه اجتماعى بلندى داشته‏اند.

 

 

صفویه و صوفیه:

صفویان طایفه ‏اى بودند که نامشان با تصوف عجین شده بود. پس از در دست گرفتن زمان قدرت و تشکیل حکومت، شاهان صفوى که خود« مرشد کامل» صوفیه خوانده مى‏ شدند و بالاترین منصب متصوّفه را داشتند رفته رفته از بزرگان صوفیه روى گرداندند و از نفوذ و قدرت آنان کاستند و از آن سو به علما و فقهاى شیعه توجه بسیار نشان دادند. دلایل این امر از موضوع این گفتار خارج است.

 

 

حوزه اصفهان:

در زمان سلطنت شاه عباس صفوى در اصفهان، پایتخت شاه عباس، حوزه‏اى غنى و بزرگ شکل گرفت و در عالم اسلام شهرت بسیار یافت. به ‏طورى که طالبان علوم و معارف اسلامى از اطراف جهان به آن‏جا روى آوردند. حوزه اصفهان به صورتى عالى جامع علوم معقول و منقول بود و اکثر علما و مدرسان آن بین معقول و منقول جمع کرده بودند. در اینجا بى‏ مناسبت نیست تا به دو اصطلاح معقول و منقول اشاره‏اى بکنیم.

 

 

علوم معقول و علوم منقول:

علوم منقول به علومى گفته مى‏شد که مواد خام آن را منقولات و گفته‏ ها تشکیل مى ‏داد و در نهایت اگر از بررسى و تحیل عقلانى استفاده مى ‏شد، بر روى صحت و سقم، صدق و کذب، کیفیّت دلالت و در یک کلمه تبیین همان منقولات بود. ادبیات، تاریخ، فقه، اصول فقه، حدیث و تفسیر از علوم منقول شمرده مى‏شد.

امّا علوم معقول علومى بودند که مواد تشکیل دهنده آن نقل فلان منبع یا شخصیّت دینى یا ادبى نبود بلکه صرفاً محصولات و یافته ‏هاى عقلانى بود که مورد تحلیل و تبیین قرار مى‏ گرفت. کلام، فلسفه، عرفان نظرى و ریاضیات از علوم معقول شمرده مى‏شدند.

یکى از مشخصات بارز حوزه اصفهان در آن عصر رواج فلسفه و حکمت بود. گفتیم که شاهان صفوى با آن‏که تا زمان شاه عباس خود واجد عنوان مرشد کامل بودند، از تصوّف و بزرگان متصوّفه روى گرداندند. از سوى دیگر علما و فقهاى شیعه به مخالفت با تصوّف برخاستند زیرا صوفى‏ گرى را مخالف با اصول اولیه تشیّع مى ‏دیدند. این دو عامل باعث شد تا رفته ‏رفته تصوّف در عهد صفوى تضعیف شود و پایگاه اجتماعى خود را از دست بدهد.

مقارن همین دوران بود که حرکت جدیدى در نضج و کمال یافتن حکمت و فلسفه مسلمین آغاز شد و اقبالى تمام به حکمت به وجود آمد. دوران شکوفایى این نهضت فکرى در عصر حکیم فرزانه میرداماد( ره) و در حوزه اصفهان بود.

دورانى که در آن ملاصدراى شیرازى بالید و رشد کرد و حکمت را وارد مرحله ‏اى جدید کرد مرحله ‏اى که خود آن را به‏ حق« حکمت متعالیه» نامید.

 

 

 

حکمت و فلسفه:

حکمت از جهتى از فلسفه جدا است. در کتاب تاریخ فلسفه در اسلام در توضیح حکمت آمده است:« آن صورت از معرفت که با نام حکمت تا به امروز در عالم تشیّع برجاى مانده است نه عیناً همان است که معمولاً در غرب فلسفه مى‏خوانند، نه تئوزوفى است که متأسفانه در دنیاى انگلیسى زبان به جنبشهاى شبه روحانى اطلاق مى‏شود و نه علم کلام است. حکمت که در روزگار صفویان روى به تکامل نهاد، و تا عصر ما ادامه یافته، آمیزه‏اى است از چند رشته که در چارچوب تشیع به هم بافته شده است. مهمترین عناصر حکمت عبارتند از تعالیم باطنى ائمه( ع) بخصوص مطاوى نهج ‏البلاغه على( ع)، حکمت اشراقى سهروردى که حاوى جنبه‏ هایى از نظریات ایران باستان و آراء هرمسى است، تعالیم صوفیان نخستین، بخصوص آراء عرفانى ابن عربى و بالاخره میراث فیلسوفان یونانى است.»( ۱۵)

 

 

حکمت در حوزه اصفهان:

در عصر میرداماد حوزه اصفهان خاستگاه حکمت بوده است به ‏طورى که از اطراف جهان براى آموختن حکمت به اصفهان مى‏آمدند. (۱۶) بى ‏تردید حوزه اصفهان این امتیاز را مرهون شخصیت‏هاى برجسته آن دوران همچون شیخ بهایى، میرفندرسکى و میرداماد است. در این گفتار از میان معاصران میرداماد به ذکر این دو عالم فرزانه که از چهره‏هاى اصلى حوزه اصفهان در آن عصر بوده‏اند اکتفا شده و چه بسا در شرح حال آنان اطاله کلام نیز شده باشد تا وضعیت آن دوران از حیث چگونگى حوزه‏هاى درسى علوم معقول و منقول ونیز جایگاه برجسته میرداماد( ره) معلوم شود.

 

 

معاصران میرداماد:

معاصران میرداماد و خود وى همگى از منسوبان به دربار و مورد توجّه و احترام بسیار شاه ‏عبّاس بوده ‏اند و شاه با آنان مجالست و دوستى نزدیک داشته است. سابقه ارتباط و دوستى آنان با دربار به ارتباط و دوستى پدرانشان با دربار صفوى برمى ‏گردد.

از علماى بنام معاصر میرداماد، فقیه، محدث، مفسّر، متکلّم، ریاضیدان، شاعر، ادیب و عارف بلند مرتبه شیخ بهاءالدین محمّد عاملى مشهور به« شیخ بهایى»( ۹۵۳ تا ۱۰۳۰ ق) است. وى در تمامى علوم متداول آن روز استاد بود اگر بخواهیم تبحر وى را در دو زمینه علوم عقلى و علوم نقلى مقایسه کنیم باید بگوییم که بیشتر در علوم نقلى تبحر داشته و از این نظر برجسته بوده است. گرچه شیخ بهایى در علوم عقلى همچون کلام و در سیر و سلوک و عرفان نیز دست داشته و اشعار بسیارى با این صبغه دارد، به گونه ‏اى که صوفیه وى را از خود مى‏ شمرده ‏اند، لیکن با نگاهى گذرا به آثار وى روشن مى‏شود که شخصیت علمى وى در زمینه علوم شرعى برجسته و ممتاز بوده است و در زمینه علوم عقلى بخصوص حکمت صاحب تألیف نیست.( ۱۷)

شیخ بهایى( ره) شیخ الاسلام اصفهان بود و منصب رسمى فقاهت و امور دینى به وى محوّل گردیده بود. شیخ بهایى( ره) در سلوک و عرفان نیز دست داشته و یکسره به دنیا بى ‏توجه بوده است. مثنوى هاى او که از حیث صورت و معنا به سبک مثنوى‏ هاى مولوى است شاهدى گویا بر این مدّعاست.

شیخ بهایى و میرداماد دوستى نزدیک و صمیمانه‏ اى داشته ‏اند. با آن‏که آن دو بزرگوار در مواردى نظرگاه‏هاى مخالف با یکدیگر داشته‏ اند لیکن این امور در دوستى آنان خللى وارد نکرده بود. شیخ بهایى یازده سال پیش از میرداماد، در سال ۱۰۳۰ ه‏ق دیده از دنیا فرو بست.

برخى از تألیفات او در علوم مختلف عبارتند از: جامع عباسى در کلام، فوائد الصمدیه در ادبیات عرب، خلاصه فى الحساب در علم جبر، تشریح الافلاک در نجوم و هیئت، تفسیر قرآن، چند مثنوى و…

از دیگر شخصیت‏هاى برجسته حوزه اصفهان میرابوالقاسم فندرسکى معروف به« میرفندرسکى» است. وى اصلاً از استرآباد مازندران است. میرفندرسکى پس از گذراندن تحصیلات مقدماتى از اساتید مسلم فلسفه مشاء در حوزه اصفهان شد و به سبب نزدیکى پدرش به دربار شاه‏ عباس وى نیز با شاه مراوده و دوستى نزدیک داشت. او سفرهاى متعدد به هندوستان کرد، و با نظریات حکماى هند آشنا بود و در آن جا نیز نزد امرا از احترام امرا برخوردار بود.

میرفندرسکى علاوه بر آن که زبانهاى عربى و فارسى را بخوبى مى‏دانست، بر زبان پهلوى و سانسکریت احاطه داشت. (۱۸) بنابر تحقیقى که دانشمند محترم آقاى جلال ‏الدین آشتیانى کرده است نظرات فلسفى میرفندرسکى بر حول فلسفه مشّاء دور مى ‏زد، و وى را باید فیلسوفى« مشّائى» دانست. زندگى او درویش‏گونه بوده و یکسره با بى ‏اعتنایى به دنیا مى ‏گذشته است.

از تألیفات اوست: شرح مهاراه، رساله صناعیه، مقوله الحرکه، تاریخ صفویه و… وى نه سال پس از وفات میرداماد، در سال ۱۰۵۰ ق از دنیا رفت.

 

 

جایگاه علمى میرداماد:

میرداماد در زمینه علوم شرعى صاحب آثار بسیار باارزشى است. وى در مباحث مختلف فقه و اصول فقه صاحب‏نظر بود و آراء مستقلى داشت. آثار فراوان او در زمینه فقه، تعلیقات او بر کتب چهارگانه روایى، تعلیقاتش بر کتب رجال، و تفاسیر مختلف او بر قرآن بخوبى نشان دهنده این بعد از شخصیّت علمى اوست.

لیکن آنچه در شخصیت علمى او غلبه تام دارد تبحر وى در حکمت و فلسفه است به طورى که برخى او را« ثالث المعلمین» خوانده‏اند؛ از جمله حکیم ملا هادى سبزوارى در« شرح منظومه» وى را پس از ارسطو و فارابى« معلم ثالث» خوانده است.

« میرداماد در جمیع مسائل مهم فلسفه و حکمت داراى استقلال فکرى است و از حیث اقتدار بر اداى مباحث مهم فلسفى و تقریر مشکلات و معضلات حکمى و روانى گفتار منزلت خاصّى داشته است. حوزه فلسفى او بسیار با اهمیت تلقى مى‏شد و هر کس اجازه مى ‏یافت در درس او حاضر شود به دیگران مباهات مى ‏نمود».( ۱۹)

کلام مرحوم فاضل تونى براى درک جایگاه بلند و شأن والاى علمى میرداماد کلامى گویاست. مرحوم فاضل تونى گفته بود:« امروز بر علما فخر کن و بگو کلام میر را فهمیدم.»( ۲۰)

و نیز از مدح و ستایشى که صدرالمتألهین ملاصدراى شیرازى از استادش میرداماد کرده است مقام علمى وى نزد حکیم بزرگى چون ملاصدرا معلوم مى‏شود. وى در نامه ‏اى که به میرداماد نوشته است او را در حدّ اعلى ستایش نموده و در حد پرستش تعریف و مدح کرده است. (۲۱)

میرداماد خود نیز خویش را معلم مى‏خوانده و در برخى از نوشته‏ هایش آن‏گاه که مى‏ خواهد از فارابى مطلبى را نقل کند مى‏گوید:« ابونصر فارابى، شریک ما در تعلیم گفته است…» و آن‏گاه که مى‏ خواهد از بهمنیار شاگرد ابوعلى سینا گفته ‏اى را نقل کند مى‏گوید:« شاگرد ما بهمنیار گفته است…»( ۲۲)

گویند روزى ملاصدرا برحسب معمول براى شرکت در درس میرداماد در محل تدریس حاضر شد ولى میر در آنجا حاضر نبود. در این حین تاجرى براى کارى در محل درس حاضر شد و چون میرداماد را نیافت با ملاصدرا به گفتگو نشست. مرد تاجر از وى سؤال کرد که آیا میر افضل است یا فلان عالم. ملاصدرا در جواب گفت که میر افضل است. در این اثنا میرداماد از راه رسید و در پشت دیوار توقف کرد و به گفتگوى شاگردش با مرد تاجر گوش داد مرد تاجر یک‏ یک علمارا نام مى‏ برد و ملاصدرا مى‏گفت که میر افضل است. پس آن شخص پرسید:« میر افضل است یا شیخ الرئیس ابوعلى‏ سینا؟» ملا صدرا گفت:« میر افضل است» مرد تاجر پرسید:« میر افضل است یا معلم ثانى( فارابى)؟» ملاصدرا مردد ماند و سکوت کرد. ناگاه میر از پشت دیوار گفت:« صدر نترس و بگو میرافضل است!»

 

 

آراء میرداماد در حکمت:

در زمینه آراء و نظریات میرداماد در کتاب تاریخ فلسفه در اسلام آمده است:« میرداماد بیش از هر کس دیگر در احیاى فلسفه بوعلى و حکمت اشراقى در زمینه تشیّع و آماده ساختن موجبات براى اثر جاودان ملاصدرا نقش داشته است.»

میرداماد در قوام بخشیدن به آنچه که خود با« فلسفه یمانى» یا حکمت انبیاء از آن یاد کرده است در برابر فلسفه یونانى که اتکاى آن عمدتاً بر عقل است جهد بلیغ روا داشته است.

مراد از فلسفه یمانى، حکمتى است که خداوند توسط پیامبران و از راه وحى یا اشراق بر بشر نازل کرده است. یمن تمثیلى از بخش راست یا مشرق درّه‏اى است که موسى پیام خدا را از آن‏جا شنیده است. بدین لحاظ، مشرق منشأ انوار الهى و نقطه مقابل غرب، مرکز فلسفه مشّائى است.

دو خصیصه، افکار میرداماد را از سایر حکماى عصر او ممتاز مى‏ سازد: نخست چگونگى نظم و نسق رسالات اوست و دیگرى اندیشه او در موضوع حدوث دهرى که نقطه عطف و محور همه آثار وى است.

نظم و نسق آثار او، مثلاً در« قبسات و تقدیسات» با کتابهاى سنتى اسلامى در باب فلسفه و حکمت که معمولاً آغاز آنها با منطق است و سپس به طبیعیات و ریاضیات و الهیات مى ‏پردازند از جهات بسیار تفاوت دارد. به عنوان مثال ده فصل از کتاب قبسات به معانى مختلف حدوث، تقسیمات حدوث، تقسیمات وجود، انواع سبق و استشهاد به قرآن و حدیث، طبایع، زمان، حرکت، نقد منطق، قدرت و اراده حق، جواهر عقلیه، مراتب وجود و بالاخره قضا و قدر اختصاص یافته است.

دوّمین خصیصه ممتاز ارائه حکمت میرداماد، مربوط به تصوّر او از زمان است. این پرسش مشهور که آیا جهان حادث است یا قدیم، یکى از موارد مهم منازعه میان فیلسوفان و متکلّمان هم در عالم اسلام و مسیحیت و هم در یونان بوده است. میرداماد با تفکیک واقعیت به سه مقوله« زمان»،« دهر» و« سرمد»، که دهر و سرمد انواعى از قدمند، براى این مسأله راه حلّى یافته است.

ذات یا جوهر الهى وراى همه تمایزها و کیفیت‏ها و منشأ اسماء و صفات اوست. این دو از ذات بارى جدا و هم با آن یگانه‏اند. این رابطه پایدار میان ذات و صفات را که از هیچ‏سو تغییر نمى‏پذیرد و صفاتى که بالضروره لازمه تعیّن ذات هستند، میرداماد« سرمد» مى‏نامد. سرمد، قدمى در معناى مطلق کلمه و وراى همه خلقها و حدوث‏هاست. اسماء و صفات که همانا صور نوعیه، مثل افلاطونى یا به اصطلاح اشراقیون رب‏النوع مى‏باشند منشأ عالم تغییر هستند. رابطه میان صور نوعیه و عالم تغییر مانند انعکاس ماه در جوى آب است که تصویر ماه ثابت مى‏ماند امّا ماده‏اى که نور ماه در آن انعکاس یافته که همان آب باشد پیوسته در جریان است. میرداماد این رابطه میان ثابت و متغیر را« دهر» مى ‏نامد. و رابطه میان یک تغییر و تغییر دیگر را« زمان» مى‏ خواند. بنابراین چون این عالم به واسطه عالم رب‏النوع‏ها یا مُثُل حادث شده است، حدوث آن دهرى است، نه زمانى.»

 

 

 

میرداماد و علوم طبیعى:

میرداماد به تحقیق در علوم طبیعى نیز علاقه و توجّه داشته به‏ طورى که درباره زندگى زنبور عسل تحقیقاتى انجام داده است. مى‏گویند شاه عباس از میرداماد خواست که روش موم و عسل ساختن زنبور را معلوم کند. میر براى این امر دستور داد که خانه ‏اى شیشه ‏اى براى زنبورها ساختند و زنبورها را در آن قرار دادند و خانه را در میان مجلس گذاشتند تا ببینند چه اتّفاقى خواهد افتاد. لیکن ناگهان زنبورها شیشه را تار کردند و بعد مشغول به کار شدند و این مطلب همچنان مجهول باقى ماند.

 

 

میرداماد و شعر:

این حکیم فرزانه نیز مانند بسیارى از حکما و عرفا که ذوق شعر و شاعرى داشته‏اند به سرودن شعر به زبان عربى و فارسى مى‏ پرداخته و به« اشراق» تخلص مى ‏نموده است. مجموعه اشعار او بعدها به نام دیوان میرداماد گرد آمد.

اصولاً بسیارى از علما و حکماى آن دوران شعر مى‏ سروده ‏اند و داراى اشعارى زیبا با محتوا و مضامین بلند بوده ‏اند. پس همچنان که محققان معلوم داشته ‏اند این سخن که عصر صفوى به خاطر قدرت یافتن فقها و تضعیف تصوف، عصر انحطاط ادبى، فکرى بوده است، سخنى از سر تحقیق و صواب نیست.

میرداماد با آن که در معقول و منقول از یگانه‏ هاى دوران بود به سرودن شعر نیز اهتمام داشته و اشعار زیبایى از وى برجاى مانده است. گرچه او را شاعر پرکارى نمى ‏توان دانست لیکن ذوق شاعرى و زیبایى و پرمغزى اشعار وى غیرقابل انکار است.

از سروده ‏هاى میرداماد مثنوى مشرق ‏الانوار در جواب مخزن الاسرار است. این مثنوى را در بیست سالگى سروده است.

 

 

حالات میرداماد( ره):

از میرداماد حالاتى نقل شده است که در بدو نظر عجیب مى ‏نماید. وى در یکى از نوشته‏ هایش مى‏ گوید که روزى، هنگامى که در خلوت یاد خدا مى ‏کرده و ذکر خدا بر لب داشته و تمام توجهش را به خدا معطوف کرده بوده، روحش از بدنش جدا شده و خلع بدن کرده و از عالم زمانى به عالم دهر( فوق زمان) صعود کرده و عوالم امکان را شهود نموده است.

این مطلب در بدو نظر غریب و بعید به نظر مى‏رسد چرا که اوّلاً از تجربیات ما و در ثانى از تحلیل علمى، فاصله‏ ها دارد. اما باید اذعان داشت که در نفى آن نیز دلیل قاطعى نمى ‏توان اقامه کرد و از مواردى است که مصداق کلام حکیم ابوعلى سینا است که: هر آنچه که درباره این عالم شنیدى مادام که دلیل قاطعى آن را رد نکرد آن را در حیّز امکان قرار بده و ممکنش بدان. گذشته از این در متون دینى و روایات معصومین( ع) نیز مطالب بسیارى درباره امکان تحقق و بلکه وقوع امور خارق‏العاده براى غیر معصوم وجود دارد.

 

 

شاگردان:

برخى از شاگردان برجسته او عبارتنداز:

۱- صدرالدین محمّد شیرازى( متوفى در ۱۰۵۰ ق) معروف به ملاصدرا: وى از شاگردان برجسته میرداماد بود و پس از استادش حکمت با وى وارد مرحله جدیدى شد. وى مؤسس مشربى شد که خود آن را حکمت متعالیه نامید و پس از او تا به حال اکثر قریب به اتّفاق حکماى شیعه نظریات وى را پذیرفته‏اند و افکار فلسفى او بر حکمت شیعى سیطره داشته است. ملاصدرا حکمت را نزد میرداماد تحصیل کرد و علوم منقول را از شیخ بهایى استفاده نمود. از تألیفات اوست: الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، شرح اصول کافى، الشواهد الربوبیّه، تفسیر القران، المبدأ و المعاد و…

۲- حکیم ملا عبدالرزاق لاهیجى( م ۱۰۷۲ ق): وى از شاگردان صدرالدین شیرازى و هم داماد او بوده است. برخى از آثار حکیم عبدالرزاق لاهیجى در حکمت عبارتند از: مشارق الافهام فى شرح تجرید الکلام، شرح هیاکل النور، الکلمات الطیبه و…

۳- فقیه و محدّث، و حکیم بزرگ ملا محسن فیض کاشانى( م ۱۰۹۱ ق) شاگرد برجسته و داماد ملاصدرا: وى مدتى را نیز به تحصیل نزد میرداماد گذرانده و محضر درس او را درک کرده است. از تألیفات اوست: الوافى در حدیث، محجهالبیضاء در اخلاق، الصافى در تفسیر، انوار الحکمه در حکمت و…

۴- حکیم قطب ‏الدین لاهیجى( م در حدود ۱۰۷۵ ق) که صاحب تألیفاتى چون ثمره الفؤاد، رساله‏اى در عالم مثال و محبوب القلوب مى‏باشد.

از دیگر شاگردان بنام میرداماد مرحوم سید احمد علوى مفسّر شفا و مرحوم ملاخلیل قزوینى صاحب حاشیه بر اصول کافى مى‏باشند.

 

 

تألیفات:

مرحوم میرداماد داراى تألیفات بسیارى است. آثار وى در زمینه‏ هاى مختلف از جمله ادبیات عرب، اصول فقه، فقه، حدیث، رجال، تفسیر، ریاضیات، منطق، کلام و حکمت است. لیکن آنچه که در میان آثار وى غلبه دارد تألیفات آن بزرگ در زمینه حکمت و فلسفه الهى است. کتب، رساله ‏ها، تعلیقات و مکتوبات وى به این شرحند:

  • ۱- اثبات علم بارى‏
  • ۲- اثبات ولایت خاصّه على( ع)؛ بدون استناد به دلایل عقلى‏
  • ۳- اثبات سیاده المنتسب بالامّ الى الهاشم؛ در فقه‏
  • ۴- اثنى ‏عشریه؛ که به نام« عیون المسائل» نیز خوانده مى‏شود.
  • ۵- اجازات میرداماد؛ شامل اجازه‏هایى که میر به چند تن داده است.
  • ۶- ادعیه‏
  • ۷- الاربعه ایام؛ رساله‏اى در استدلال بر وجود ذهنى و در زمینه حکمت.
  • ۸- الاعضالات و العویصات فى فنون العلوم و الصناعات؛ متضمن جوابهاى بیست مسأله دشوار از مسائل فقهى، کلامى، اصولى، ریاضى و منطقى‏
  • ۹- الافق المبین؛ در حکمت الهى.
  • ۱۰- امانت الهى؛( در تفسیر آیه الامانه)
  • ۱۱- الانموذج یا انموذج العلوم؛ در مسائل ریاضى و حل آنها.
  • ۱۲- الایقاظات فى خلق الاعمال و افعال العباد؛ در کلام و فلسفه‏
  • ۱۳- الایماضات و التشریفات فى مسئله الحدوث و القدم؛ شامل مباحث کلامى و فلسفى‏
  • ۱۴- تأویل المقطعات فى اوائل السور القرآنیه؛ در تفسیر
  • ۱۵- رساله تحقیق مفهوم الوجود؛ در حکمت‏
  • ۱۶- تشریق الحق؛ در منطق‏
  • ۱۷- تعلیقات بر اصول کافى؛ که« رواشح السماویه» نیز خوانده مى‏شود.
  • ۱۸- تعلیقات بر من لایحضره الفیه شیخ صدوق( ره)
  • ۱۹- تقدمه تقویم الایمان‏
  • ۲۰- التقدیسات؛ در حکمت الهى که به نام« عرض التقدیس» نیز خوانده مى‏شود.
  • ۲۱- تقریظ بر شرح تقویم الایمان میر سید احمد عاملى‏
  • ۲۲- تقویم الایمان‏
  • ۲۳- رساله توحید
  • ۲۴- التولّى و التبرى‏
  • ۲۵- الجذوات؛ در حکمت. این کتاب به فارسى و در توضیح علت عدم احتراق موسى( ع) در هنگام احتراق کوه طور تألیف شده است.
  • ۲۶- الجمع و التوفیق بین رأى الحکمیین فى حدوث العالم؛ در حکمت‏
  • ۲۷- الجنه الواقعه و الجنه الباقیه‏
  • ۲۸- جواب امیرابوالحسن فراهانى‏
  • ۲۹- جواب السئوال فى تنازع الزوجین فى قدر المهر و تصدیق وکیل الزوجه للزوج، که بحثى فقهى است.
  • ۳۰- جیب الزاویه؛ در علم مثلثات. امروز آن را سینوس مى‏نامند.
  • ۳۱- حاشیه بر استبصار شیخ طوسى‏
  • ۳۲- حاشیه بر الهیات شفا تألیف ابن سینا
  • ۳۳- حاشیه بر تقویم الایمان‏
  • ۳۴- حاشیه جمع و توفیق بین رأى الحکیمین‏
  • ۳۵- حاشیه بر حاشیه شرح تجرید که ظاهراً حاشیه بر حاشیه خفرى بر تجرید الاعتقاد است‏
  • ۳۶- حاشیه بر رجال کشّى در علم رجال‏
  • ۳۷- حاشیه بر شرح مختصر الاصول عضدى در علم اصول فقه‏
  • ۳۸- تعلیقاتى بر صحیفه سجادیه‏
  • ۳۹- تعلیقاتى بر کافى کلینى( ره)
  • ۴۰- حاشیه بر مختلف الشیعه علامه حلّى در فقه‏
  • ۴۱- الحبل المتین؛ در حکمت‏
  • ۴۲- الحرز الحارز
  • ۴۳- خطبه نکاحیه‏
  • ۴۴- خطبه جمعه و جماعت‏
  • ۴۵- خلسه الملکوت؛ در حکمت‏
  • ۴۶- خلق الاعمال‏
  • ۴۷- خُلیعه‏
  • ۴۸- درّه البیضاء
  • ۴۹- دوازده امام‏
  • ۵۰- دیوان اشراق؛ مجموعه اشعار میر به فارسى و عربى و به آن دیوان میرداماد نیز گفته مى‏شود.
  • ۵۱- ردّ اثبات الواجب‏
  • ۵۲- رساله‏اى در ابطال زمان موهوم‏
  • ۵۳- رساله فى الجبر و التفویض؛ در علم کلام‏
  • ۵۴- رساله فى صیغ العقود؛ در فقه‏
  • ۵۵- رساله فى فنون العلم و الصناعات‏
  • ۵۶- رساله فى المنطق‏
  • ۵۷- الرضاعیه؛ که به نام ضوابط الرضاع نیز خوانده مى‏شود.
  • ۵۸- السبع الشداد
  • ۵۹- سدره المنتهى‏
  • ۶۰- شارع النجاه در فقه‏
  • ۶۱- شرح حدیث انما الاعمال بالنیّات‏
  • ۶۲- شرح حدیث تمثیل علىّ سوره التوحید
  • ۶۳- شرح نجات ابن سینا
  • ۶۴- شرعه التسعیه؛ در حرمت به نام یاد کردن از حضرت قائم( عج) در زمان غیبت‏
  • ۶۵- الصراط المستقیم فى ربط الحادث بالقدیم؛ که کتابى مبسوط در حکمت است‏
  • ۶۶- صلوه الجمعه؛ در فقه‏
  • ۶۷- علم الواجب؛ در حکمت‏
  • ۶۸- قانون العصمه
  • ۶۹- القبسات، در حکمت‏
  • ۷۰- قضا و قدر
  • ۷۱- قضبات‏
  • ۷۲- اللوامع الربانیّه فى رد شبه النصرانیه
  • ۷۳- مخزن الاسرار؛ به نظم و در مباحث دینى و فلسفى است‏
  • ۷۴- المناهج السّویّه‏
  • ۷۵- میزان التقادیر
  • ۷۶- نبراس الضیاد فى تحقیق معنى البداء
  • ۷۷- الوضوء و الصلوه
  • ۷۸- خله الملوک‏
  • ۷۹- حاشیه بر رجال شیخ طوسى در علم رجال‏
  • ۸۰- حاشیه بر رجال نجاشى در علم رجال‏
  • ۸۱- رساله سدره المنتهى؛ در تفسیر
  • ۸۲- رساله‏اى در اغلاط بهایى‏
  • ۸۳- جواب استفتائات بیشمار

 

و نامه ‏هایى به اسعدالدین محمد پادشاه روم؛ اعتمادالدوله عباسى، شریف مکّه و مولى عبداللّه شوشترى.

میرداماد بر نوشته ‏هاى خود حواشى بسیارى زده به طورى که در بعضى از آنها حواشى به اندازه اصل متن یا بیشتر از آن مى‏باشد.

از ویژگى‏هاى آثار میرداماد در حکمت اسلوب بسیار دشوار آن است و دشوارى سبک نگارش و اسلوب تألیف بر مشکل فهم مطلب افزوده است. نقل شده است که ملاصدرا شاگرد میر، وى را در خواب دید و از او سؤال کرد:« با این‏که مذهب من- در حکمت- از مذهب شما جدا نیست چرا مردم مرا تکفیر کردند اما شما را تکفیر نکردند؟» میرداماد در جواب گفت:« زیرا من مطالب حکمت را چنان نوشته ‏ام که علما از فهم آن عاجزند و غیر از اهل حکمت کسى آن را نمى‏ تواند بفهمد ولى تو مطالب حکمت را مبتذل کردى و به نحوى بیان کردى که اگر ملا مکتبى هم کتابهاى تو را ببیند مطالب آن را مى ‏فهمد. براى همین است که تو را تکفیر کردند و مرا تکفیر نکردند.»

دلیل این‏که میرداماد مباحث حکمت را با اسلوبى دشوار و غامض مى ‏نوشته دو امر مى‏تواند بوده باشد: اول همان که در نقل بالا آمده است. یعنى ترس از تکفیر کج‏فهمان و تحجّرگرایان؛ احتمال دوّم و قویتر آن است که وى با توسّل به این روش قصد آن داشت که مطالب حکمت و دقایق معرفت از دسترس افکار منحرف بدور باشد. وى بر این امر بسیار مصرّ بوده به‏طورى که براى قبول حضور شاگردى در حلقه درسش با او گفتگو مى‏کرده است.

مرحوم میرداماد در پیگیرى این سبک و روش تا آنجا پیش رفت که امروز فهم تألیفات او در حکمت براى علما نیز مشکل است و به همین جهت نیز کتب و نظرات وى مهجور مانده است. در هر صورت خداوند متعال نیّت مؤمن را از عملش بیشتر دوست دارد. 

 

 

 

صفات اخلاقى:

حکیم فرزانه، مرحوم میرداماد علاوه بر آن‏که در حکمت نظرى یگانه دوران خویش بود و در تاریخ فلسفه و حکمت، حکیم برجسته‏ اى به شمار مى ‏آید در حکمت عملى و اخلاق نیز فردى ممتاز و داراى مقاماتى والاست. اکنون بجاست به بیان برخى از صفات اخلاقى و ملکات شایسته انسانى وى بپردازیم.

الف) زهد و تقوى:

آن حکیم بلندمرتبه بر همراهى حکمت نظرى با تهذیب اخلاقى بسیار تأکید داشت و حکمت بدون تهذیب را نه تنها مفید نمى‏دانست بلکه باعث گمراهى و ضلالت مى‏دید و خود نیز در این زمینه نمونه بود. وى به دستورات و فرایض دینى به عنوان آداب سیر و سلوک بسیار اهمیّت مى‏داد و به آن سخت پایبند بود. او به معناى تمام کلمه عالمى باتقوا و پرهیزگار بود. به قرآن علاقه‏اى عمیق داشت. گویند بسیار قرآن مى‏ خواند، به طورى‏که در هر شب نیمى از قرآن را تلاوت مى ‏کرد.

میرداماد زاهدى به تمام معنا بود. در کتاب غررالحکم از امام على( ع) روایت شده است که فرمود:« همانا زهد، کوتاه کردن آرزوها و خواسته‏ هاى نفس، و خالص گرداندن تمامى اعمال- براى خدا- است». مى ‏گویند بیست سال از میرداماد کار مباح سرنزد. به این معنا که هیچ یک از امور جایز را به‏ جا نمى ‏آورد مگر آن‏که به حد ضرورت و وجوب مى‏ رسید. آن اندازه مى‏ خوابید که براى پرداختن به کارهایش تجدید قوا کرده باشد و در پى استراحت برنمى ‏آمد مگر آن که دیگر قادر به فعالیت‏هاى دیگرش نباشد. غذا به گونه و اندازه‏اى مى‏خورد که توان تحقیق و کارهاى دیگرش را داشته باشد و جز به این خاطر به خوراک رونمى ‏آورد. این امر در تمام افعال و اعمال و حرکات وى جارى و حاکم بود.

 

 

ب) نفى حسادت، امتحانى بزرگ:

یکى از مطالبى که از سجایاى اخلاقى میرداماد حکایت مى‏کند رابطه دوستانه او با فقیه و عالم برجسته معاصر خود شیخ بهایى( ره) است. میرداماد و شیخ بهایى دوستان نزدیک و صمیمى بوده ‏اند و دوستى بین این دو عالم بلند مرتبه معاصر به‏ گونه ‏اى بوده که در میان علماى هم‏ عصر کمتر دیده شده است.

با وجود مقام بالاى علمى آن دو بزرگوار و موقعیت و منزلت آنان نزد شاه عباس، در این دوستى صمیمانه خللى پدید نیامد. در زندگى عالمى برجسته که داراى موقعیّت اجتماعى والا است این امتحان بزرگى است که در مقابل عالم همتاى عصر خویش چگونه عمل خواهد کرد. امتحانى که حکیم وارسته ما نزد خداوند سربلند و موفق از آن بیرون آمد.

دراین‏باره ماجرایى نقل شده است که علاوه بر حکایت کردن از دوستى و صمیمیت بین آن دو عالم برجسته نشان دهنده دورى از دنیاطلبى و مقام‏ خواهى و نمایانگر نفى حسادت در وجود آن بزرگواران آن هم در جایگاهى حساس و لغزنده است.

ماجرا بدین قرار بود: روزى شاه عباس صفوى براى رفتن به منطقه ‏اى خوش آب و هوا سوار بر اسب مى‏ رفت مرحوم شیخ بهایى و مرحوم میرداماد نیز همراه اردوى شاه بودند- بسیار اتّفاق مى ‏افتاد که آنان در سفرها همراه شاه بودند.

میرداماد درشت اندام و تنومند بود به خلاف او شیخ بهایى جثه ‏اى لاغر و نحیف داشت. شاه ‏عباس تصمیم گرفت که دوستى و صمیمیت آن دو را آزمایش کند. به همین خاطر نزد میر آمد. اسب میرداماد در عقب همراهان شاه حرکت مى ‏کرد و از وجنات آن رنج و زحمتى که به خاطر سنگینى سوار مى‏ کشید آشکار بود، حال آن‏که مرکب شیخ بهایى به راحتى و چالاکى حرکت مى ‏کرد گویى که مى ‏رقصید.

شاه به میر گفت:« به این شیخ نگاه نمى ‏کنید که چگونه در حرکت با اسبش بازى مى ‏کند و در بین مردم مانند جناب شما مؤدب و متین و با وقار حرکت نمى‏ کند؟»

میرداماد در جواب شاه گفت:« اى شاه! اسب شیخ ما به خاطر خوشحالى و شعف از این‏که چنین کسى بر او سوار است نمى ‏تواند در رفتن تأنّى داشته باشد. آیا نمى ‏دانى که چه کسى بر آن سوار است؟»

شاه این گفتگو را پنهان داشت و پس از مدّتى به شیخ بهایى نزدیک شد و به او گفت:« اى شیخ ما! آیا به آن‏که پشت سرماست نگاه نمى ‏کنى که چگونه بدن او مرکب را به زحمت انداخته و آن را به خاطر چاقى بى ‏نهایت، خسته و رنجور کرده است؟ عالم باید مانند تو مرتاض و نحیف باشد.»

شیخ بهایى گفت:« اى شاه! این‏طور نیست بلکه خستگى ‏اى که بر صورت اسب ظاهر شده به خاطر ناتوانى آن از حمل کردن کسى است که کوه‏هاى پابرجا، با وجود صلابتشان از حمل او عاجز و ناتوانند.»

 

 

ج) استاد کامل:

حکیم فرزانه و عارف یگانه مرحوم میرداماد استادى کامل به تمام معناى کلمه بود. هدف او از تعلیم و تعلّم حکمت، تنها انتقال مفاهیم و اصطلاحات نبود. وى از آموختن حکمت کمال روحى و سیر به مقامات بالاى معنوى را منظور داشت و همین امر در نحوه‏ى تعلیم و رفتار با شاگردانش تأثیر گذاشته بود.

به همین سبب قبل از آن که طلبه ‏اى را در محضر درس خود بپذیرد با او گفتگو مى ‏کرد. چیزهایى از او مى‏ پرسید و او را مى ‏آزمود، این مطلب مغایر با روش تدریس اساتید آن عصر بود چون استادان محصلى را که براى درس خواندن آماده شده بود نمى ‏آزمودند. بلکه ضمن درس به میزان معلوماتش پى مى‏ بردند و اگر مى‏ فهمیدند که معلومات او آن‏قدر نیست که از درس آنها استفاده کند او را نزد استاد دیگرى که مقدمات را تدریس مى‏ کرد مى‏ فرستادند.

میرداماد در خارج از درس نیز به گفتگو و راهنمایى شاگردانش مى‏ پرداخت. این ارتباط معنوى در توجه استاد به سیر روحى و فکرى محصل امروز در حوزه ‏هاى علمیه ما منسوخ شده و کمتر به آن توجّه مى شود. در حالى که آنچه در تعلیم و تعلّم، بخصوص در حوزه ‏هاى دینى، اهمیّت دارد همانا رشد روحى و سیر معنوى به همراه تعلیم است نه صرفاً انتقال برخى اصطلاحات و مفاهیم.

در این‏باره ماجراى اوّلین جلسه شرکت ملاصدرا، شاگرد برجسته میر، در درس وى ماجرایى الهام ‏بخش و آموزنده است. در کتاب« ملاصدرا فیلسوف و متفکّر بزرگ اسلامى» این واقعه چنین آمده است:

« آن روز ملاصدرا، که جوانى بیش نبود، هنگام عصر که موقع تدریس میرداماد بود در مدرسه حاضر شد سپس نزدیک استاد شد. سلام گفت و خود را معرفى کرد و از استاد خواست که وى را در محضر درس خویش بپذیرد و از علوم برخوردار کند. میرداماد در آن موقع مردى جوان بود و هر کس او را مى ‏دید، حیرت مى ‏کرد چگونه مردى به آن جوانى در مدرسه خواجه، مدرّس حکمت شده است.

میرداماد بعد از این‏که از جوان شیرازى شنید که قصد دارد نزد او حکمت تحصیل کند. پرسید:« اى محمّد آیا تو براى تحصیل حکمت آماده هستى؟»

ملاصدرا گفت:« بلى».

میرداماد گفت:« آیا مى‏دانى که براى چه مى ‏خواهى حکمت را تحصیل کنى؟»

جوان شیرازى گفت:« براى این که اهل معرفت شوم.»

میرداماد پرسید»« چرا مى‏ خواهى اهل معرفت شوى؟»

محمّد از سؤال مزبور حیرت نمود و گفت:« براى این‏که انسان اگر معرفت نداشته باشد ارزش ندارد.»

میرداماد گفت:« امروز من راجع به فایده حکمت صحبت خواهم کرد. در جلسه درس حاضر شو و آنچه مى‏گویم بشنو و آن‏گاه فکر کن که آیا مى‏توانى حکمت بیاموزى یا نه؟»

ملاصدرا گفت:« اطاعت مى‏کنم و در جلسه درس حاضر خواهم شد.»

بعد از این که درس شروع شد استاد جوان گفت:« من در گذشته گفتم که منظور طالب علم از تحصیل حکمت چه باید باشد و امروز به مناسبت این‏که دوستى جدید پیدا کرده ‏ایم که از شیراز آمده و مى‏ خواهد تحصیل کند آن موضوع را به ‏طور دیگرى مى ‏گویم. منظور از تحصیل حکمت باید عمل کردن به آن باشد و عمل کردن به حکمت مستلزم این است که در درجه اوّل خود را پاک کنیم تا بتوانیم به مقامات بالا برسیم- حکمت عملى-».

پس از اداى مقدمه‏اى مستوفا در این‏باره میرداماد بحث آن روز را که راجع به نظر افلاطون در باب علم بود مطرح کرد. بعد از آن که درس خاتمه یافت و طلاب مدرسه خواجه مباحثه را آغاز کردند، میرداماد جوان شیرازى را فراخواند و از طلاب کناره گرفت. او را با خود به سوى حوض مدرسه برد و در کنار حوض نشست و به ملاصدرا گفت بنشیند. پس از این که محمّد بن ابراهیم نشست میرداماد گفت:« اى محمّد! من امروز گفتم کسى که مى‏خواهد حکمت را تحصیل کند باید حکمت عملى را تعقیب نماید و اینک به تو مى‏گویم که حکمت عملى در درجه اوّل دو چیز است: یکى به انجام رسانیدن تمام واجبات اسلام و دوّم پرهیز از هر چیزى که نفس بوالهوس براى خوشى خود مى‏ طلبد.

به انجام رسانیدن تمام واجبات دین اسلام از این جهت ضرورت دارد که طلبه وقتى واجبات را به انجام مى‏رساند از هر یک نتیجه‏اى مى‏گیرد که به سود اوست. هر دستورى که جزء واجبات دین اسلام مى‏ باشد داراى فایده ‏اى است جسمى یا روحى، و عمل کردن به آنها سبب مى ‏شود که طلبه از نظر جسم و روح براى ادراک حقایق حکمت آماده گردد.

دوم این‏که کسى که مطیع نفس اماره شد و مشغول تحصیل حکمت هم گردید به احتمال قوى از صراط مستقیم ایمان منحرف خواهد گردید و گرفتار بدبینى خواهد شد.

تو هم اى جوان شیرازى اگر خواهان تحصیل حکمت هستى نباید از هواى نفس پیروى کنى و خواهش‏هاى نفس امّاره را برآورى. نفس اماره در آغاز هوسهاى کوچک مى‏کند و بعد از این که هوسهایش برآورده شد، درخواستهاى بزرگ‏تر مى‏کند و کسى که خواهان رسیدن به مرحله کمال است باید از تأمین کوچکترین هوس نفس اماره سرکشى کند و نفس سرکش وقتى دریافت که به هوسهاى او اعتنا نمى‏ کنند از بوالهوسى صرف‏نظر مى ‏کند و دیگر چیزى نمى ‏خواهد و از آن به بعد بر اثر سکوت نفس اماره، وسوسه گناه از بین مى‏رود و چون طالب عمل، مرتکب گناه نمى ‏شود، روحش براى ادراک حقایق حکمت آمادگى پیدا مى‏کند.

این اوّلین دیدار میرداماد با ملاصدرا است و سعى و اهتمام او براى راهنمایى و هدایت شاگردى جوان که تازه در درس او حاضر شده امرى قابل توجه و در خور تأمّل است.

 

 

 

وفات:

میرداماد در اواخر عمر به همراه شاه صفى به زیارت عتبات به عراق عرب مسافرت کرد. در آن زمان عراق عرب در محدوده حکومت صفویان بود. آن بزرگوار در بین راه دچار بیمارى شد به‏ طورى که جمعى او را در جایگاهى بر روى دوش مى ‏بردند. شاه صفى خود سریعتر حرکت کرد و در نجف منتظر ورود میر شد. لیکن حکیم برجسته عصر صفوى در منزل ذى ‏الکفل در نزدیکى نجف اشرف در سن هشتاد سالگى دیده از دنیا فرو بست و به جهان ابدى سفر کرد. سال وفات وى را ۱۰۴۱ ق گفته‏اند.

پیکر آن حکیم الهى را به نجف اشرف آوردند و شاه صفى به همراه سپاه به استقبال جنازه وى از نجف بیرون آمد و پیکر مطهّر او را با کمال احترام به نجف اشرف رسانیدند و در آستانه روضه حضرت على( ع) دفن کردند.

و بدین‏سان دفتر زندگانى حکیمى برجسته و بزرگ در عالم اسلام، بسته شد و بر تاریخ پرافتخار و پندآموز عالمان دین برگى زرّین و تابناک افزوده گشت. روحش با اولیاى خدا قرین باد.

__________________________________________________________

پى‏نوشتها:

۱-( ۱) فوائد الرضویه، ص ۴۱۹؛ تاریخ عالم آراى عباسى، ج ۱، ص ۱۴۶).

۲-( ۲) سال وفات وى را ۱۰۴۱ ق گفته‏اند و سن او در هنگام وفات حدود هشتاد سال بوده بنابراین ولادتش در حدود سال ۹۶۰ ق بوده است).

۳-( ۳) محقق کرکى فقیه نامدار و مرجع برجسته عهد شاه طهماسب صفوى در پایتخت به سر مى‏برد و از موقعیّت اجتماعى و سیاسى بسزایى برخوردار بود. به‏طورى که شاه طهماسب در اواخر عمر، حکومت و احکام حکومتى را به وى تفویض کرد).

بر زادگاه میرداماد در هیچ یک از کتب شرح حال تصریح نشده جز در رساله« شرح حال علما و ادباى استرآباد» تألیف محمد صالح استرآبادى که در عهد ناصرالدین شاه قاجار تألیف شده است. در این رساله منشأ و محل ولادت میرداماد استرآباد گفته شد، لیکن این گفته ظاهراً ناشى از اضافه استرآبادى به نام میرداماد است و صحیح به نظر نمى‏رسد. رجوع شود به رساله شرح حال علما و ادباى استرآباد که در کتاب استرآبادنامه ص ۱۴۰ درج شده است).

۴-( ۴) نقل از فوائدالرضویه، ص ۴۱۹).

۵-( ۵) ریاض العلماء، ج ۵، ص ۴۳).

۶-( ۶) امل الامل، ج ۱، ص ۱۱۷).

۷-( ۷) آنچه درباره آن فقیه جلیل آمده به تمامى برگرفته از کتاب احوال و اشعار شیخ بهایى ص ۱۰- ۲۳ است).

۸-( ۸) امل الامل، ج ۱، ص ۱۱۰).

۹-( ۹) تاریخ عالم آراى عباسى، ج ۱، ص ۱۴۶).

۱۰-( ۱۰) همان کتاب و نیز در ریحانه الادب به این مطلب اشاره شده است که ظاهراً مأخوذ از عالم آراى عباسى است.( ریحانهالادب، ج ۳، ص ۶۸).

۱۱-( ۱۱) محبوب القلوب، نقل از مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۲۵).

۱۲-( ۱۲) تاریخ عالم آراى عباسى، ج ۱، ص ۱۴۶).

۱۳-( ۱۳) تاریخ سیاسى و اجتماعى ایران، ص ۲۴۲. در این کتاب نیش قلم گزنده‏اى به سوى علما و قشر عالمان دینى آن عصر وجود دارد. مؤلف کتاب مانند برخى بر این نظریه مردود است که عصر صفوى بخاطر تضعیف تصوف و قدرت‏گیرى فقها عصر انحطاط ادبى و فکرى است. ص ۱۷۲ و ۱۷۳).

۱۴-( ۱۴) ملاصدرا، ص ۱۸، ۴۲ و ۵۷ ملل و نحل علمى بود که در آن راجع به شناسایى اقوام و مذاهب آنها بحث مى شد).

۱۵-( ۱۵) تاریخ فلسفه در اسلام، ج ۲، ص ۴۴۵).

۱۶-( ۱۶) مقدمه منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ج ۱).

۱۷-( ۱۷) از همین رو بود که ملاصدرا پس از مهاجرت از شیراز به اصفهان، تفسیر و فقه و حدیث را نزد شیخ بهایى و حکمت را نزد میرداماد تحصیل کرد).

۱۸-( ۱۸) ملاصدرا ص ۵۸؛ ریاض العلماء و فوائد الرضویه).

۱۹-( ۱۹) منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ص ۷).

۲۰-( ۲۰) قصص العلماء، ص ۳۳۳).

۲۱-( ۲۱) این نامه در کتاب شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا ص ۲۲۴ آمده است).

۲۲-( ۲۲) قصص العلماء، ص ۳۳۳).

کتابنامه‏

۱- ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، عبداللّه افندى اصفهانى، تحقیق سید احمد حسینى، انتشارات کتابخانه آیت ‏اللّه نجفى مرعشى( ره).

۲- امل الامل، شیخ حرّ عاملى، تحقیق احمد حسینى، مکتبه الاندلس، بغداد.

۳- قصص العلماء، میرزا محمّد تنکابنى، چاپ دوّم، انتشارات علمیه اسلامیه.

۴- روضات الجنات، محمد باقر موسوى خوانسارى، تحقیق اسداللّه اسماعیلیان، کتابفروشى اسماعیلیان.

۵- اعیان الشیعه، سید محسن امین، قطع رحلى، انتشارات دارالتعارف للمطبوعات.

۶- ریحانه الادب فى تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب، محمّدعلى مدرس، انتشارات کتابفروشى خیام.

۷- مستدرک الوسائل، میرزا حسین نورى، قطع رحلى، کتابفروشى اسلامیه و مؤسسه اسماعیلیان.

۸- فهرست مشاهیر ایران، دکتر ابوالفتح حکیمیان، انتشارات دانشگاه ملى ایران.

۹- سلافه العصر فى محاسن الشعراء بکل مصر، سید على خان مدنى، مکتبه الرضویه.

۱۰- تاریخ فلاسفه ایرانى، على اصغر حلبى، چاپ دوّم، کتابفروشى زوّار.

۱۱- احوال و اشعار شیخ بهایى، سعید نفیسى، چاپخانه اقبال، تهران ۱۳۱۶.

۱۲- الشواهد الربوبیه فى مناهج السلوکیه، صدرالدین شیرازى، تعلیق و تصحیح جلال ‏الدین آشتیانى، چاپ دوّم، مرکز نشر دانشگاهى.

۱۳- استرآباد نامه، به کوشش مسیح ذبیحى، چاپ دوّم، انتشارات امیرکبیر.

۱۴- منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، تصحیح و تعلیق جلال ‏الدین آشتیانى، چاپ دوّم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.

۱۵- ملاصدرا فیلسوف و متفکر بزرگ اسلامى، هانرى کربن، ترجمه ذبیح ‏اللّه منصورى، سازمان انتشارات جاویدان.

۱۶- تاریخ فلسفه در اسلام، میان محمّد شریف، ترجمه فارسى، مرکز نشر دانشگاهى.

۱۷- دیوان میرداماد، به اهتمام میرزا محمود شفیعى، مطبعه سعادت.

۱۸- شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا، جلال ‏الدین آشتیانى، چاپخانه خراسان.

۱۹- میزان الحکمه، محمّد محمدى رى شهرى، چاپ دوم، مکتب الاعلام الاسلامى.

۲۰- فوائد الرضویه، شیخ عباس قمى، کتابخانه مرکزى.

۲۱- تاریخ عالم آراى عباسى، اسکندربیگ ترکمان، کتابفروشى تأیید.

۲۲- تاریخ سیاسى و اجتماعى ایران، ابوالقاسم طاهرى، شرکت سهامى کتابهاى جیبى، چاپ دوّم.

زندگینامه فضل بن حسن طبرسى«أمین الإسلام طبرسى‏»

بازدیدها: ۲

 

ولادت‏

ابو على، فضل بن حسن بن فضل طبرسى، معروف به امین الاسلام طبرسى در حدود سال‏هاى ۴۶۰ تا ۴۷۰ هجرى در مشهد مقدس به دنیا آمد.

 

 

نسبت‏

طبرسى را بسیارى از بزرگان، منسوب به طبرستان دانسته‏اند که در این صورت طَبَرسى خوانده مى‏شود. اما بنابر تحقیق چنین نیست، بلکه طبرسى منسوب به تفرش است و تلفظ آن طَبرِسى است بر وزن تَفرِشى، زیرا:

اولا: اگر از طبرستان بود نسبت او طبرى مى‏شد نه طبرسى.

ثانیا: بیهقى در کتاب تاریخ بیهق او را منسوب به تفرش مى‏داند و با توجه به هم عصر بودن آنان و اینکه هر دو چند سال در بیهق بوده‏اند و با یکدیگر آشنایى نزدیک داشته‏اند قول بیهقى مقدم بر دیگران است.

 

 

اشتراک‏

عنوان طبرسى بیشتر اوقات بر امین الاسلام طبرسى صاحب مجمع البیان اطلاق مى‏گردد. اما علاوه بر او بر بعضى دیگر از بزرگان نیز اطلاق مى‏شود از جمله:

 

 

۱- احمد بن على طبرسى مؤلف کتاب احتجاج که معاصر امین الاسلام است.

۲- حسن بن فضل طبرسى فرزند مؤلف و نویسنده کتاب مکارم الأخلاق.

۳- ابو محمد بن فضل طبرسى که معاصر امین الاسلام است و ابن شهر آشوب از او نیز روایت نقل کرده است و…

 

 

خاندان‏

خاندان طبرسى از خاندان‏هاى معروف بین شیعیان است.

پدر اوحسن بن فضل‏، خود از علماى عصر خویش بوده است.

فرزند اورضى الدین، حسن بن فضل طبرسى‏ نیز چون خورشیدى در آسمان علم و زهد و تقوا مى‏درخشد. او از شاگردان پدر بوده و مؤلف کتب فراوانى از جمله ‏مکارم الأخلاق‏ مى‏باشد.

نوه امین الاسلام طبرسى نیز دنباله راه پدر و جد خویش را گرفته و کتابى ارزشمند چون ‏مشکاه الأنوار از او به یادگار مانده است.

 

 

مشایخ و اساتید

از مهم‏ترین اساتید و مشایخ روایت فضل بن حسن طبرسى مى‏توان به:

 

 

  • ۱- ابو على طوسى، فرزند شیخ الطائفه، شیخ طوسى
  • ۲- حسن بن حسین، جد شیخ منتجب الدین صاحب کتاب فهرست
  • ۳- موفق الدین بکر آبادى
  • ۴- ابو الحسن، عبید الله بیهقى
  • ۵- شیخ جعفر دوریستى که از شاگردان شیخ مفید است، اشاره نمود.

 

 

شاگردان‏

شاگردانى که توسط عالمى بزرگ و مفسّرى گرانقدر چون طبرسى تربیت شوند یکى از دو رکن اساسى را که استاد باشد یافته‏اند و اگر رکن دیگر که استعداد و تلاش شاگرد باشد را هم داشته باشند در مدتى کوتاه به مقامات بلندى دست خواهند یافت و از ستارگان درخشان آسمان علم و دانش خواهند شد.

شاگردان مرحوم امین الاسلام طبرسى بسیارند، اما از جمله چهره‏هاى سرشناس آنها مى‏توان به:

 

  • ۱- فرزند بزرگوار او رضى الدین حسن بن فضل طبرسى، صاحب کتاب شریف مکارم الأخلاق
  • ۲- ابن شهر آشوب مازندرانى، مؤلف کتاب معالم العلماء
  • ۳- شیخ منتجب الدین صاحب فهرست
  • ۴- قطب الدین راوندى
  • ۵- عبد الله بن جعفر دوریستى
  • ۶- شاذان بن جبرئیل قمى و… اشاره نمود.

 

 

تألیفات‏

بزرگانى چون بیهقى وقتى سخن از تألیفات طبرسى به میان آورده‏اند تألیفات او را« کثیر» دانسته‏اند، که طبرسى داراى تألیفات زیادى است.

اما آنچه به دست ما رسیده به ۲۰ عنوان نمى‏رسد و قطعا تألیفات او بیشتر از این مقدار بوده.

 

 

از جمله کتب طبرسى عبارتند از:

 

  • ۱- مجمع البیان در تفسیر قرآن که در ۱۰ جلد تألیف شده. این کتاب از بهترین تفاسیر شیعه است و شهرتى جهانى دارد.
  • ۲- الکاف الشّاف من کتاب الکشاف، خلاصه‏اى است از کتاب تفسیر کشاف زمخشرى.
  • ۳- جوامع الجامع. مصنف اولین تفسیرى که نوشت مجمع البیان بود و در آن زمان کشاف زمخشرى را ندیده بود اما پس از اطلاع از کتاب کشاف، تفسیر جوامع الجامع را نوشت که به طور مختصر، جامع فواید مجمع و کشاف باشد.
  • ۴- المستمد من البیان( از البیان شیخ طوسى انتخاب شده).
  • ۵- الوافی در تفسیر قرآن.
  • ۶- إعلام الورى بأعلام الهدى، در فضائل ائمه علیهم السلام.
  • ۷- تاج الموالید در اَنساب.
  • ۸- الآداب الدینیه للخزانه المعینیه.
  • ۹- النور المبین.
  • ۱۰- کنوز النجاح.
  • ۱۱- عده السفر و عمده الحضر و…

 

وفات‏

مفسر بزرگ قرآن و عالم ربّانى، امین الاسلام طبرسى پس از حدود۹۰ سال زندگى سراسر تلاش و مجاهده در سال‏۵۴۸ هجرى دربیهق‏ از دنیا رفت.

بنابر نقل بزرگانى چون علامه سید محسن امین، طبرسى به مرگ طبیعى از دنیا نرفت؛ بلکه به دست دشمنان به شهادت رسید، اما از جزئیات شهادت او اطلاعى در دست نیست.

بدن مطهر او را از بیهق به مشهد مقدس انتقال داده و در جوار مرقد امام هشتم شیعیان علیه السلام به خاک سپردند.

مرقد شریف او هم اکنون نیز زیارتگاه شیعیان و ارادتمندان خاندان پیامبر علیهم السلام است.

زندگینامه محمد بن مسعود عیاشى‏(متوفی۳۲۰ه)

بازدیدها: ۲

محمد بن مسعود بن محمد بن عیاشى سمرقندى کوفى، کنیه‏اش ابو النضر و معروف به« عیاشى»، فقیه بزرگوار و عالم وارسته‏اى است که در رشته ‏هاى: فقه، ادب، حدیث و تفسیر تبحر فراوان داشته است.

او از اعیان علما و از اکابر فقهاى شیعه در عهد مرحوم ثقه الاسلام کلینى و استادِ کلینى بوده است.

 

 

در شاهراه سعادت‏

عیاشى در آغاز با توجه به محیط نشو و نماى خود که حدود سمرقند و بخارا بوده و اکثر ساکنان آن دیار از فقه اهل سنت پیروى مى‏کردند، پیرو مکتب فقهى اهل سنت بود، ولى در اثر مطالعه و ممارست در کتابهاى شیعه، توفیق نصیب او گردید و مکتب پر فیض فقه جعفرى را پذیرفت و تمامى تَرکه پدر را که بالغ بر سیصد هزار دینار بود در راه علم و نشر حدیث انفاق و خرج نمود.

گویند خانه‏اش همانند مسجد پر از جمعیت قارى، محدث، عالم، دانشجو و مفسر مى‏گردید.

در آن خانه یکى به تألیف، دیگرى به مقابله و جمعى به دست نویسى و جمعى به تعلیقه و حاشیه پردازى اشتغال مى‏ورزیدند. او را دو گونه مجلس بود، یکى براى عوام و توده مردم و دیگرى براى خواص و دانشجویان علوم و معارف اسلامى.

 

 

گفتار صاحب ریحانه الأدب‏

مرحوم مدرس، صاحب ریحانه الأدب درباره وى مى‏نویسد:

« کشى، صاحب رجال معروف از شاگردان عیاشى بوده و از او روایت مى‏کند. او در علم و فضل و فهم و ادب و تبحر و تنوع علمى یکتاى زمان خود بوده است.

عیاشى در علم طب، نجوم، قیافه و فقه بیش از ۲۰۰ جلد کتاب دارد که در الفهرست ابن ندیم بیش از ۱۵۰ جلد از آنها ذکر شده است.

مهم‏ترین تالیف او تفسیر اوست که در آن بر اساس اخبار و احادیث ائمه اطهار علیهم السلام مشى نموده است و بیشتر شبیه تفسیر فرات و تفسیر على بن ابراهیم مى‏باشد.»

 

 

گفتار صاحب الذریعه‏

علامه بزرگوار مرحوم آیه الله حاج آقا بزرگ تهرانى درباره او مى‏فرماید:

« صاحب تفسیر عیاشى بالغ بر ۲۰۰ جلد کتاب در زمینه‏هاى مختلف علوم اسلامى نگاشته است. او از مشایخ و اساتید روایت کشى، صاحب رجال معروف و از هم دوره‏هاى ثقه الاسلام کلینى مى‏باشد و فرزندش جعفر از کتابهاى او روایت مى‏کند که یکى از آنها همین تفسیر موجود است.»

 

 

تألیفات‏

از جمله تألیفات وى مى‏توان به این کتاب‏ها اشاره کرد:

  • ۱- کتاب التفسیر
  • ۲- المعاریض
  • ۳- کتاب الشعر
  • ۴- الأنبیاء و الأولیاء
  • ۵- سیره أبی بکر
  • ۶- سیره عمر
  • ۷- سیره عثمان
  • ۸- مکه و الحرام
  • ۹- الصلوه
  • ۱۰- الطهاره
  • ۱۱- مختصر الصلوه
  • ۱۲- مختصر الحیض
  • ۱۳- الجنائز
  • ۱۴- مختصر الجنائز
  • ۱۵- المناسک
  • ۱۶- العالم و المتعلم
  • ۱۷- الدعوات
  • ۱۸- الزکاه
  • ۱۹- الأشربه
  • ۲۰- حد الشار الأضاحى‏

 

وفات

زرکلى، صاحب الأعلام تاریخ وفات او را ۳۲۰ هجرى دانسته است.

 

منبع : مقدمه  تفسیرعیاشی

زندگینامه فرات بن ابراهیم کوفى‏(قرن سوم ه)

بازدیدها: ۲

ابو القاسم، فرات بن ابراهیم بن فرات کوفى از شخصیت‏هاى دوران غیبت صغرى مى‏باشد.

وى از راویان حدیث به شمار مى‏آید و روایات فراوانى از مشایخ بزرگ شیعه روایت کرده و از معاصران ثقه الاسلام کلینى است.

فرات بن ابراهیم در کوفه به دنیا آمد و شاید به همین دلیل هم نام او را فرات گذاشته‏اند.

کوفه در آن زمان مرکز علم و دانش بوده و شخصیت‏هاى علمى فراوانى را تحویل جهان اسلام داده که فرات بن ابراهیم نیز یکى از آنها است.

 

 

شخصیت‏

فرات بن ابراهیم شخصیتى فاضل و اندیشمند بود و از علوم اجتماعى و فرهنگى فراوانى نیز بهره‏مند بوده است و همانگونه که شاگردش ابو القاسم علوى مى‏گوید وى استاد محدثین دوران خود بوده است.

 

 

گرایش و مذهب‏

با توجه به تنها کتابى که از ایشان به دست ما رسیده، یعنى تفسیر فرات، به نظر مى‏رسد که وى شخصیتى زیدى مذهب و یا حداقل علاقه‏مند به آنها بوده است.

وى در کتاب خود از بسیارى از شخصیت‏هاى زیدى روایت نقل مى‏کند و روایاتش بیشتر شبیه به روایات زیدیه است و در کتابش روایتى مبنى بر امامت دوازده امام نقل نکرده، اگر چه روایاتى دال بر امامت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السلام نیز در آن فراوان است؛ ولى در مقابل، روایتى نیز از زید دارد که عصمت را به جز پنج تن از اهل بیت از دیگران نفى مى‏کند.

شاید دلیل اینکه در کتاب‏هاى رجالى نامى از ایشان برده نشده نیز همین بوده که امامیه وى را از خود نمى‏دانستند و اهل تسنن هم همین گونه با او برخورد کرده‏اند، لذا مانند دیگر شخصیت‏هاى زیدیه به فراموشى سپرده شده است.

البته شاید بتوان گفت با توجه به روایات فراوانى که فرات از حسین بن سعید اهوازى، از یاران امام جواد و امام هادى و امام عسگرى علیهم السلام، نقل مى‏کند و با توجه به روایات فراوانى که ابن بابویه، پدر شیخ صدوق و خود شیخ صدوق از فرات نقل مى‏کنند و مضمون روایاتى که در کتاب‏هاى شیخ صدوق از فرات آمده، وى شخصیتى شیعه دوازده امامى باشد.

گر چه با تحقیق در کتاب تفسیر وى احتمال زیدى بودن او تقویت مى‏گردد.

احتمال هم دارد بگوییم وى در آغاز زیدى بوده و سپس شیعه دوازده امامى شده و یا اینکه از آن گروه از زیدیه است که به شیعه بسیار نزدیکند و با علما و روات شیعه رفت و آمد فراوان داشته‏اند.

ایشان در سال ۳۰۷ ق وفات نمودند.

 

 

سخنان علما

علامه مجلسى در باره او فرموده:

« اگر چه در کتابهاى رجالى نامى از فرات بن ابراهیم نیست، اما با توجه به کتاب تفسیر وى و موافقت آن با روایات معتبره‏اى که به دست ما رسیده است و دقت فراوانى که وى در نقل احادیث داشته براى انسان حسن ظن و اطمینان نسبت به وى ایجاد مى‏شود.» صاحب ریاض العلما نیز مى‏فرماید:« شیخ فرات بن ابراهیم از قدماى اصحاب و از راویان شیعه به شمار مى‏آید.»

 

 

اساتید

فرات از بیش از یکصد تن از مشایخ روایى روایت نقل مى‏کند کسانى مانند:

 

  • ۱- حسین بن سعید اهوازى
  • ۲- ابراهیم بن احمد بن عمر همدانى
  • ۳- ابراهیم بن بنان خثعمى
  • ۴- جعفر بن محمد ازدى
  • ۵- جعفر بن محمد بن هشام
  • ۶- حسین بن حکم حبرى و…

 

 

شاگردان‏

شخصیت‏هاى فراوانى نیز از فرات روایت نقل کرده‏اند مانند:

 

  • ۱- ابو القاسم علوى
  • ۲- عبد الرحمان بن محمد حسینى
  • ۳- ابو الحسن محمد بن احمد بن ولید
  • ۴- حسین بن محمد بن فرزدق فزارى
  • ۵- محمد بن حسن بن سعید هاشمى و…

زندگینامه على بن ابراهیم قمى‏(قرن سوم هجرى)

بازدیدها: ۵

ابو الحسن، على بن ابراهیم بن هاشم قمى، از روات بزرگ شیعه در قرن سوم هجرى است.
او از یاران امام حسن عسکرى علیه السلام و از مشایخ معتبر ثقه الاسلام کلینى به شمار مى‏آید.

 

 

دوران کودکى‏
على در آغوش گرم خانواده‏اى مؤمن و علاقه‏مند به خاندان عصمت و طهارت به دنیا آمد. پدر او از راویان بزرگ شیعه است.
وى از همان دوران کودکى در محضر پدر شروع به فراگیرى معارف محمد و آل محمد صلوات الله علیهم کرد و از بسیارى از روات و مشایخ شیعه روایت شنید و خود نیز یکى از روات معتبر و سرشناس شهر قم شد.

 

 

پدر
شیخ عباس قمى در کتاب الکنى و الالقاب درباره مقام و منزلت ابراهیم بن هاشم پدر على بن ابراهیم مى‏فرماید:« وى از برجسته‏ترین و بزرگ‏ترین شخصیت‏هاى روایى شهر قم مى‏باشد. او اولین کسى بود که روایات اهل کوفه را در شهر قم رواج داد و در حقیقت او شیخ قم و چهره سرشناس آنان مى‏باشد».

 

 

شخصیت‏
على ابن ابراهیم قمى یکى از برجسته‏ترین و معتبرترین روات شیعه به شمار مى‏آید. حدود ۷۱۴۰ روایت در مجموعه ‏هاى روایى بزرگ شیعه از او نقل شده که ۶۲۱۴ روایت آن را از پدر خود ابراهیم بن هاشم روایت کرده است.
وى از احترام خاصى نزد علما و فقهاى شیعه برخوردار است و مرحوم کلینى در کتاب کافى بسیارى از روایات خود را به او مستند مى‏سازد.
او جزء اولین راویان بزرگ حدیث در شهر قم مى‏باشد و فقهاى شیعه او را استاد مشایخ قم و از بزرگ‏ترین چهره‏هاى آن شهر مى‏دانند.

 

 

سخن نجاشى‏
نجاشى در باره او مى‏فرماید:« على بن ابراهیم شخصیتى مورد اطمینان در نقل روایات و داراى ایمانى ثابت و استوار است و مورد اعتماد و داراى عقیده و مذهبى صحیح مى‏باشد. او روایات فراوانى را از مشایخ شیعه شنیده و نقل کرده است.»
بیان صاحب إعلام الورى‏
مرحوم طبرسى مى‏فرماید:« على بن ابراهیم از بزرگ‏ترین راویان شیعه است که در عصر امام حسن عسکرى علیه السلام زندگى مى‏کرده و محمد بن یعقوب کلینى در کتاب کافى بسیار از او روایت نقل مى‏کند.»

 

 

اساتید
على بن ابراهیم از محضر بسیارى از روات معتبر شیعه بهره برده از جمله:

  • ۱- پدر بزرگوارش ابراهیم بن هاشم
  • ۲- برادرش اسحاق بن ابراهیم بن هاشم
  • ۳- محمد بن عیسى
  • ۴- احمد بن محمد بن خالد برقى
  • ۵- ایوب بن نوح ۶- احمد بن اسحاق بن سعد
  • ۷- احمد بن محمد ۸- اسماعیل بن محمد ملکى
  • ۹- حسن بن محمد
  • ۱۰- حسن بن موسى الخشاب‏

 

 

شاگردان‏
شخصیت‏هاى فراوانى نیز از محضر درس او بهره برده‏اند مانند:

  • ۱- ثقه الإسلام محمد بن یعقوب کلینى
  • ۲- قاسم بن محمد
  • ۳- احمد بن زیاد بن جعفر همدانى
  • ۴- حسن بن حمزه علوى
  • ۵- محمد بن موسى بن متوکل‏

 

تألیفات‏
على بن ابراهیم داراى تألیفات فراوانى است از جمله:

 

  • ۱- نوادر القرآن
  • ۲- ناسخ و منسوخ
  • ۳- قرب الإسناد
  • ۴- الشرایع
  • ۵- الحیض
  • ۶- التوحید و الشرک
  • ۷- فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام
  • ۸- المغازی
  • ۹- الأنبیاء
  • ۱۰- المشذر
  • ۱۱- المناقب
  • ۱۲- اختیار القرآن‏

زندگینامه استاد عبد المحمد آیتى‏(خودنوشت)

بازدیدها: ۹

اینجانب عبد المحمد آیتى در سال ۱۳۰۵ ش در بروجرد متولد شده‏ام. درس خواندنم را از مکتبخانه شروع کردم و سپس به مدرسه رفتم. پس از پایان دبستان در مهر ماه سال ۱۳۲۰ وارد دبیرستان شدم.

تا کلاس سوم دبیرستان خواندم ولى هواى دروس طلبگى در سرم افتاد. در مهر ماه سال ۱۳۲۳ به مدرسه آقا یا مدرسه نوربخش بروجرد رفتم. در مهر ماه سال ۱۳۲۴ در قم بودم. در مهر ماه سال ۱۳۲۵ از قم عازم تهران شدم و با گرفتن تصدیق مدرسى که آن وقت معادل دیپلم بود در کنکور دانشکده معقول و منقول شرکت کردم و قبول شدم.

در خرداد سال ۱۳۲۸ به اخذ درجه لیسانس نائل آمدم و چون دوره علوم تربیتى و روانشناسى را هم دیده بودم براى تدریس در دبیرستانها به استخدام وزارت فرهنگ( آموزش و پرورش) در آمدم و در مهرماه سال ۱۳۲۸ به دبیرى دبیرستانهاى بابل منصوب شدم. دو سال در بابل تدریس کردم و به خرم آباد لرستان منتقل شدم.

در مهر ماه سال ۱۳۳۰ از خرم آباد به تهران منتقل شدم ولى چون پنج سال تعهد دبیرى داشتم پس از چند سال که در تهران بودم مرا به ساوه فرستادند. دیگر نتوانستم شاید هم نمى‏خواستم به تهران بازگردم. ده سال در ساوه و دو سال در گرمسار تدریس کردم. در مهر ماه سال ۱۳۴۸ به پیشنهاد مرکز انتشارات آموزشى به تهرانم آوردند و در آن مرکز به کار مشغول شدم. ده سال سر دبیر ماهنامه آموزش و پرورش بودم تا در سال ۱۳۵۹ به افتخار بازنشستگى نایل شدم. مدت تدریسم از سى سال هم گذشته بود.

 

 

 

آثار علمى‏

پیش از آنکه بازنشسته شوم  کتابهاى باتلاق، کشتى شکسته، کالسکه زرین،تحریر تاریخ وصاف و ترجمه تقویم البلدان را منتشر کرده بودم. در دوره بازنشستگى تاریخ ابن خلدون( العبر) را در شش جلد ترجمه کردم و کتابهاى دیگر را چون تاریخ دولت اسلامى در اندلس در ۵ جلد و تاریخ ادبیات زبان عربى و تاریخ فلسفه در جهان اسلام و درباره فلسفه اسلامى را ترجمه کردم سپس به نظامى پرداختم و هر پنج کتاب: خسرو و شیرین، لیلى و مجنون، مخزن الاسرار، هفت پیکر و اسکندرنامه را گزیده و شرح کردم. ترجمه غزلهاى ابونواس، ترجمه الغارات، ترجمه علویات سبع، نوشتن شکوه قصیده و شکوه سعدى در غزل و گنجور پنج گنج و پیر نیشابور هم از دیگر آثار حقیر است. ترجمه قرآن مجید و صحیفه سجادیه و نهج البلاغه بر تارک آثار بنده مى ‏درخشند. همچنین است ترجمه کتاب حجاز در صدر اسلام.

ترجمه قرآن مجید را در سال ۱۳۵۶ آغاز کردم و پس از سه سال به پایان بردم. به خیال خودم مى‏خواستم ترجمه‏اى روان و امروزى، ترجمه‏اى که در عین صحت و فصاحت و بلاغت و در عین زیبایى عبارات خواندنش براى همگان آسان باشد به وجود آورم. حالا تا چه حد موفق شده‏ام، جنابعالى بهتر از هر کس مى‏دانید که هم قرآن پژوهید و هم نویسنده. ترجمه‏هایى را که تا آن روز منتشر شده بودند، چون ترجمه مرحوم الهى قمشه ‏اى و ترجمه مرحوم پاینده و مرحوم رهنما را خواندم و فراز و فرود و حسن و عیب هر کدام را در نظر گرفتم. مى‏خواستم چیزى به وجود آورم که از حسن‏هاى همه آنها بهره‏مند و از عیبهاى آنها( اگر داشته باشند) مبرّا باشد. چه مى‏شود کرد انّ الانسان خلق هلوعا.

در هنگام ترجمه از تفاسیر غافل نبوده‏ام. همواره به تفسیر ابو الفتوح، کشف الاسرار، مجمع البیان، ترجمه تفسیر طبرى، کشّاف و تفسیر کبیر امام فخر مراجعه مى‏کردم. در تجدید نظر چاپ بعد در تفسیر المیزان و تفسیر نمونه هم نگریسته‏ام. بر ترجمه بنده چند تن از افاضل از جمله خود جنابعالى نقدهایى نوشته‏اند. از همه سپاسگزارم. از آن ایرادها هر کدام را که وارد بوده پس از مراجعه به تفاسیر در چاپهاى بعد اعمال کرده‏ام و خواهم کرد.

زندگینامه استاد علامه سید جلال الدین موسوى آشتیانى‏

بازدیدها: ۳۳

ولادت و تحصیلات ابتدایى‏

استاد علامه سید جلال الدین موسوى آشتیانى سال ۱۳۰۴ شمسى در آشتیان به دنیا آمد. او در دوازده سالگى دوره ابتدایى را در دبستان خاقانى آشتیان به پایان رساند و چند سالى هم نزد دو تن از روحانیان آن دیار، گلستان سعدى، بوستان، منشآت قائم مقام، دیوان حافظ، منشآت امیرنظام گرّوسى، نصاب الصبیان و جامع المقدمات و قسمتى از شرح سیوطى و دره نادرى و خط و مقدارى ریاضیات را فراگرفت. پس از این دوران، جهت ادامه تحصیل در دبیرستان عازم تهران مى شود، ولى میرزا احمد آشتیانى او را از این کار بازمى دارد و میفرماید:( عمر خود را ضایع نکن، شایسته است که به قم بروید و به تحصیل علوم قدیمه بپردازید).

 

 

 

تحصیلات حوزوى و اساتید

استاد بنا به سفارش میرزا احمد سال ۱۳۲۳( در سن نوزده سالگى) عازم حوزه علمیه قم شد و پس از پایان دوره سطح، در درس خارج فقه و اصول حضرت آیت الله العظمى بروجردى حاضر شد. او همزمان مدت هشت سال تمام از حکیم الهى حضرت علامه طباطبایى الهیات شفا و اسفار الأربعه و قریب یک دوره اصول فقه و قسمتى از تفسیر قرآن را فراگرفت. پس از این دوره به سفر انفس و آفاق پرداخت. در قزوین از محضر پر فیض آیت الله سید ابوالحسن رفیعى قزوینى سفر اسفار را آموخت و سپس در سال ۱۳۳۶ جهت تکمیل علوم نقلى راهى نجف شد. مدت دو سال از محضر آیات عظام حکیم، عبدالهادى شیرازى و به ویژه محقق عظیم الشأن آیت الله العظمى میرزا سید حسن بجنوردى بهره مند شد. در همین زمان سخت بیمار شد و به ناچار به ایران بازگشت. پس از مداوا در تهران مدتى به حوزه درس اسفار حکیم محقق میرزا احمد آشتیانى و مدتى نیز به طور متفرقه به درس میرزا مهدى آشتیانى راه یافت.

 

 

 

تدریس و تالیف‏

استاد سال ۱۳۳۸ ش آهنگ ارض ملکوتى رضوى کرد و در آن دیار در حدود پنجاه سال به تصنیف و تدریس فلسفه و عرفان در حوزه و دانشگاه فردوسى مشهد( دانشکده الهیات) پرداخت و این دوره بحق دوره پر بار عمر آن حکیم الهى است که حاصل آن صدها کتاب و مقاله فلسفى- عرفانى است، که نظیر آن را در هیچ یک از تألیفات مدعیان فلسفه و عرفان عصر حاضر نمى توان یافت و دیگر خیل شاگردانى است که در کشور پهناور ایران پراکنده اند و حتى از کشورهاى دیگر نیز به درس آموزى به خدمت استاد مى رسیدند. همین تألیف ها و تدریس متون عالى از وى شخصیت عظیم جهانى ساخته بود، متونى که تدریس و فهم آنها فیلسوف و عارفى چون حکیم آشتیانى را شایسته و بایسته بود. دریغا که با رفتن این حکیم الهى دوران غریبى این اوراق دوباره فرارسید تا حکیمى و آشتیانى دیگرى و استاد در این باره مى فرماید« اگر کسى مى توانست عبارات شِفا و حکمت الاشراق سهروردى درس بدهد شق ّالقمر کرده بود» و در جاى دیگر به گونه اى صریح تر مى فرماید

 

« با کمال تأسف چراغ فروزان حکمت متعالیه و عرفان که به دست لرزان افراد نادر از اکابر علماى امامیه تا این اواخر اطراف خود را روشن مى نمود رو به خاموشى رفت. در عصر ما استاد وارد در عرفان که از عهده تدریس آثار عرفانى برآید وجود ندارد و در حکمت و فلسفه نیز جز عده بسیار معدود کسى باقى نمانده است، چرا که محیط موجود، مستعد و آماده براى پرورش شاگرد نمى باشد و اگر به نام درس فلسفه و تصوف حوزه اى دیده شود باید چیزى شبیه کاریکاتور تلقى شود.» این مسائل قلبش را به درد آورده بود. در راه ترمیم این دردها حدود پنجاه سال شب ها را تا به صبح نخوابید و تارهاى وجودش نغمه هاى حکمت و عرفان را نواخت. سلامُ اللهِ ما کَرَّ اللَّیالی و جاوبَتِ الْمَثانی وَالْمَثالی. او عمرى را با حکمت و عرفان زندگى کرد، وجوه حکمت( لفظى، کتبى، ذهنى و عینى) در دل و جان او ریشه کرد و از او حکیمى جامع ساخت، مرتبه اى که هر قلندرى توان دستیابى به آن را نداشت.

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند و آن که این کار ندانست در انکار بماند

 

 

 

وفات‏

سرانجام آن استاد بزرگ و بى نظیر حکمت و عرفان پس از هشتاد سال عمر پر برکت و تلاش بى وفقه و خدمتهاى بى نظیر خود، روز چهارشنبه سوم فروردین ماه ۱۳۸۴ دار فانى دنیا را وداع گفت و به دیار ابدیت شتافت.

 

 

حیات علمى‏

زندگى علمى علامه سید جلال الدین آشتیانى را مى توان به دوره تحصیل، تدریس و تصنیف تقسیم کرد. دوره تحصیل از آشتیان شروع مى شود و به تهران، نجف و قم ختم مى شود. این دوره، دوره درس آموزى استاد است که نگارش این دوره از گنجایش این مقاله بیرون است، ولى دوره مهمى که بیشتر آثار او هم مربوط به همین دوره است دوره اقامت استاد در ارض اقدس رضوى است. در واقع این دوره که در حدود پنجاه سال از عمر با برکت استاد را شامل مى شود دوره تدریس و تصنیف است و به نظر مى رسد به این دوره باید بیشتر توجه شود، گرچه سراسر زندگى آن بزرگمرد درس و الگوى کامل براى جویندگان علم و معرفت است.

 

مشهد آن ارض ملکوتى میزبان هشتمین قطب عالم امکان است. جارالرضا بودن بزرگ ترین سعادت و افتخار هر کسى است. علامه آشتیانى به آن دیار پا مى گذارد تا چراغ حکمت علوى و فلسفه الهى را که در آن ارض اقدس به خاموشى گراییده بود با تدریس منظومه، اسفار، شواهد الربوبیه و شرح فصوص قیصرى جانى دوباره بخشد. آشتیانى و مکتب مشهد علامه آشتیانى در تبیین سیر تاریخى ماجراى ضد فلسفه در مشهد چنین مى نویسد:« الآن در حوزه قم زمینه مناسب براى تدریس و کار در فلسفه هست، در مشهد این طور نیست. مرحوم آقاى میلانى را به جهت این که شاگرد مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانى فیلسوف بوده، با این که شیخ محمد حسین اصفهانى از زهاد درجه اول زمان خودش بوده است مورد توهین و اذّیت قرار دادند. این مخالفت با فلسفه در مشهد تاریخچه اى دارد و آن بر مى گردد به زمان آقا میرزا مهدى اصفهانى که شاگرد میرزا حسین نائینى بوده است. او ابتدا همان طریقه آخوند ملا حسینقلى همدانى و بهارى و کشمیرى را انتخاب مى کند. او پیش میرزا احمد آشتیانى شواهد الربوبیه مى خواند، امّا فهم مطالب فلسفى براى او از اصعب امور بود، پس از همه این مراحل به دلیل فاقد توانایى فهم این متون از عرفان و فلسفه سرخورده مى شود و به جان فلسفه مى افتد.» در جایى دیگر مى فرماید« الآن مشهد شش هزار نفر طلبه دارد، ولى عده اى هم منع مى کنند و مى گویند فلسفه نروید کفر است و یک مکتب خاصى براى خودشان دارند و هر چیز جز آن را طرد و تخطئه مى کنند. حقیر در ضمنِ نقد و ردّ تهافت الفلاسفه، آثار رب النوع آنها را مورد نقد قرار مى دهم تا معلوم شود این جماعت با چیزى که آشنا نیستند معارف ائمه است.» به هر حال، علامه آشتیانى نزدیک به پنجاه سال در چنین حوزه اى به تدریس فلسفه و عرفان اشتغال داشت و آن هم، تدریس آن حکیم الهى که به حق عنوانِ مدرس عرفان و فلسفه تنها بر او شایسته و بایسته است.

او تنها و یک تنه در مقابل این افراد ایستاد و اگر نبود عظمت و جامعیت و اخلاص علمى آن درخت تناورِ فلسفه و عرفان، که به راستى جلال حکمت و عرفان است، مقاومت و ادامه راه ممکن نمى شد. او که به ظاهر یک فرد بود، ولى در واقع هزاران تن، فلسفه را در آن حوزه مبارک از غربت نجات داد، همان گونه که سقراط در یونان چنین کرد. با توجه به آن وضعیت حتى پس از انقلاب قسم مى خورند که: ما نمى گذاریم کسى که( آشتیانى) تحت عنوان فلسفه به مرحوم مجلسى اهانت مى کند آب خوش از گلویش پایین برود و راحت زندگى کند؛ یا ریاست دانشکده الهیات که به پاس خوش خدمتى به پست هاى مادى دنیوى رسیده بود، زمینه بازنشستگى اجبارى استاد را فراهم مى کند؛ در گزارش کار خود این کار را از افتخارات دوران تصدى ریاستش قلمداد مى کند و به خیال خود محیط دانشکده را از وجود ایشان منزه کرده است.

حال استاد با آن وضع اسفناک و دردآور، حدود دویست عنوان کتاب، رساله یا مقاله تصنیف و تألیف یا احیا مى کندو در دو مرکز علم و دانش، دانشکده الهیات دانشگاه فردوسى و مدرسه علمیه امام جعفر صادق به تدریس مى پردازد. این نیست جز توفیق و همراهى حضرت حق و درستى راه و اخلاص در عمل و صلابت ایمان و از همه مهمتر سفارش استادش حضرت علامه طباطبایى مبنى بر این که« چراغ فلسفه سنتى را روشن نگه دارد.» ولو لا اللطف‏  والإحسان منه لما طابَ الحدیث ولا الکلامُ وکل لطیفهٍ وظریف معنی أستاذی فیه والله الأمامُ.

 

 

 

آثار

بیشترین آثار حضرت استاد در دوران تدریس، تألیف شده است و دوران تحصیل استاد که خود داستان دیگرى دارد که به یقین درس بزرگى براى طالبان علم و دانش است که بسى خواندنى و شنیدنى است و نورانى ترین چراغ راه رهروان این راه است و بیشتر این آثار حاصل و نتیجه همین دوران تحصیل است. خود استاد در این باره مى فرماید« حقیر ایامى که در حوزه پر فیض قم موفق به تحصیل علوم اسلامى بود، مشکلِ علمى کتاب هایى را که قرائت مى نمودم مى نوشتم. به همین مناسبت طى ده سال از ایام تحصیل را که به دروس عالیه اشتغال داشتم، مطالب زیاد و مفصلى در فلسفه و عرفان و فقه و اصول و کلام تهیه نمودم. کتاب هایى را که در ایام اشتغال به تدریس فلسفه و عرفان اسلامى در دانشگاه مشهد و مدرسه علمیه امام صادق( ع) چاپ و منتشر کردم و یا آماده براى انتشار دارم، محصول و نتیجه زحمات طاقت فرساى آن ایام پر فیض طلبگى است، ایامى که با عشق بى حدّ و نهایت و خلوص ایمان و عقیدت براى کسب فیض به محضر اساتید عالى مقام، که بعضى از آنها در قید حیات و برخى چهره در نقاب خاک کشیده اند، حاضر مى شدم. کسانى که از فلسفه و تصوف اطلاع کافى دارند و به حاق ّ مسائل علمى مدون در کتاب هاى فلاسفه و عرفا رسیده اند مى دانند که تحریر و تألیف این قبیل از کتاب ها چه اندازه صرف وقت و دقت و مطالعه لازم دارد.» سیدنا الاُستاذ تمامى عمر با برکت خود را صرفِ تحقیق و پژوهش در آثار، افکار و احوال حکیمان و فیلسوفان بزرگ اسلامى نمود و حال آن که خود از برجستگان این جماعت بود. او تمام عمر خویش را وقف احیاى آثار و تصنیفات فلسفى و عرفانى نمود و حتى تحت هیچ شرایطى حاضر نشد که بخشى از وقت خود را صرف تشکیل خانواده و ازدواج کند. با این که آن حالت تجرد به ویژه در دوران اخیر که سن آن جناب به بالاى هفتاد رسیده بود روزگار سختى را بر ایشان تحمیل کرده بود و لطافت روحى خاص استاد نیز دشوارى این دوران را صد چندان کرده بود. علامه آشتیانى شارح بزرگ و بى بدیل حکمت و عرفان در بین نحله هاى موجود مکتب صدرایى را کامل تر از بقیه مکتب هاى فلسفى مى دانست. اگر روزگارى همه آن نظریات عمیق و دقیق و اصولى که در فلسفه و عرفان تبیین و تأسیس کرده در یک کتاب تدوین شود خود نمایانگر عُمق اندیشه و مکتب فلسفى و عرفانى استاد خواهد بود و آنگه مکتب و استقلالِ فکر و اندیشه خود را نشان خواهد داد و روش ذوقى و عرفانى و فلسفى او نمایان خواهد شد. او با شرح و نقد عالمانه سه مکتب فلسفى مشاء، اشراق، حکمت متعالیه و شرح و نقد عرفان نظرى که همه نشان دهنده تسلط کامل او بر مبانى همه مکاتب فلسفى و عرفانى است، ثابت کرد که در پى کشف و وصول به حقیقتى است که نظام معنوى عالم هستى بر آن استوار است. آشتیانى آثارى بس ارزشمند از خود به یادگار گذاشت که بزرگ ترین دلیل بر این مدعاست و مى توان آثار مکتوبِ آن حضرت را در نُه عنوان تقسیم کرد:

– تصنیفات مستقل فلسفى و عرفانى‏

– مقدمات، تعلیقات و تصحیحات آثار فلسفى و عرفانى( رساله ها و کتاب ها).

– مقدمات، تعلیقات و تصحیحات آثار فلسفى و عرفانى( مجموعه ها)

– پیشگفتار بر کتاب هاى مختلف‏

– مقالات( درباره مسائل عرفانى و فلسفى)

– مصاحبه ها( با چندین نشریه علمى)

– مجموعه مقالات‏

– نامه ها

– پایان نامه ها نزدیک به دویست اثر نوشتارى، اعم از تصنیف، تألیف، تصحیح و تحقیق و تعلیق در قالب کتاب، رساله، مقدمه، مقاله، پیشگفتار، مصاحبه و نامه از علامه آشتیانى به یادگار مانده است. البته بیشتر این آثار را تصحیحات، تألیفات و مقدماتى تشکیل مى دهند که آن استاد عظیم الشأن بر حسب وظیفه و در پى احیاى آثار ارزشمند فلسفى و عرفانى نوشته اند. از این تعداد حدود ۱۸۰ عنوان چاپ و منتشر شده است. نزدیک به بیست عنوان از این آثار یا دست نوشته است یا در دست مؤسسات و اشخاص است که سرنوشت آنها خیلى معلوم نیست. در این جا یاد کرد این مطلب هم ضرورى به نظر مى رسد که در محافل و نشست ها و مجالسى که حرف از آمار آثار استاد به میان مى آید پنجاه اثر تألیفى را براى ایشان مى شمارند که قطعاً این آمار اشتباه است، براى مثال اثر عظیم منتخبات آثار حکماى الهى، که شامل ۲۵ رساله کوچک و بزرگ از نویسندگان مختلف است یک اثر شمرده شده که با توجه به تعدد نویسندگان و گونه گون بودن موضوع رساله ها یک اثر محسوب نمى شود و به یقین این گونه آماردهى خطاست و ما در این فهرست هر یک از رساله ها را یک عنوان شمردیم و درست هم همین است و با محاسبه مقاله ها و نامه هاى چاپ شده در این رساله، حدود دویست عنوان را تشکیل مى دهد.

 

 

الف) تصنیفات مستقل عرفانى و فلسفى‏

۱. تفسیر سوره توحید؛ عنوان رساله اى است در تفسیر عرفانى و فلسفى و بیان اسرار سوره توحید، به زبان فارسى.

۲. شرح رساله نوریه در عالم مثال؛ عنوان کتابى است درباره عالم مُثُل و مِثال براساس آموزه هاى حکمت متعالیه و عرفان از بهائى لاهیجى به زبان فارسى.

۳. شرح بر زاد المسافر؛ شرحى است تحقیقى و توضیحى بر رساله زاد المسافر ملاصدرا درباره معاد جسمانى براساس آموزه هاى حکمت متعالیه به زبان فارسى.

۴. شرح حال و آراى فلسفى ملاصدرا؛ عنوان کتابى است درباره آثار، احوال، آرا و نظریات فلسفى ملاصدراى شیرازى به زبان فارسى.

۵. شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم؛ عنوان کتابى است تحقیقى، انتقادى، تکمیلى در شرح و تبیین مبانى عرفان نظرى به زبان فارسى.

۶. نقدى بر تهافت الفلاسفه غزالى؛ عنوان کتابى است در نقد افکار و اندیشه فلسفى و کلامى غزالى و رد مطالب کتاب تهافت غزالى.

۷. هستى از نظر فلسفه و عرفان؛ عنوان کتابى است درباره مباحث وجود براساس کتاب المشاعر، به زبان فارسى.

 

 

 

ب) مقدمات، تعلیقات و تصحیحات بر آثار فلسفى و عرفانى‏

۸. اثولوجیا؛ عنوان کتابى است درباره الهیات براساس آموزه هاى فلسفه یونان باستان از افلوطین به زبان عربى، ترجمه این ناعمه حمصى، با تعلیقات قاضى سعید قمى، مقدمه انگلیسى از سید حسین نصر.

۹. اساس التوحید؛ عنوان کتابى است در بررسى قاعده« الواحد» از میرزا مهدى آشتیانى به زبان فارسى.

۱۰. اصل الأصول؛ عنوان کتابى است درباره معناى مفهوم وجود و مسائل پیرامونى آن از ملا نعیماى طالقانى به زبان عربى.

۱۱. اصول المعارف؛ عنوان کتابى است که در بردارنده یک دوره مختصر فلسفه اسلامى از ملا محسن فیض کاشانى به زبان عربى.

۱۲. اعجاز البیان فى تفسیر أم القرآن؛ عنوان کتابى است درباره تفسیر عرفانى و تأویل سوره حمد به زبان عربى از صدرالدین قونیوى.

۱۳. انوار جلیه در کشف اسرار حقیقت علویه؛ عنوان کتابى است در شرح حدیث حقیقت از ملا عبدالله مدرس زنوزى، به زبان فارسى.

۱۴. تمهید القواعد؛ عنوان کتابى است در عرفان نظرى و وجودشناسى از صائن الدین على بن محمد ترکه اصفهانى به زبان عربى با حواشى آقا محمدرضا قمشه اى و میرزا محمود قمى.

۱۵. رساله النصوص؛ عنوان رساله مختصرى است در ۱۳۴ عرفان نظرى از محمد بن اسحاق قونیوى به زبان عربى با تعلیقات میرزا هاشم اشکورى.

۱۶. شرح دعاى عرفه؛ منسوب به امام حسین( ع)، ملا محمدعلى فاضل.

۱۷. شرح رساله مشاعر ملاصدرا؛ عنوان کتابى است درباره وجود از ملاصدراى شیرازى با شرح محمد جعفر لاهیجى.

۱۸. شرح فصوص الحکم؛ عنوان کتابى است در تبیین و شرح اصول و قواعد عرفانى براساس مشرب عرفانى محیى الدین عربى از محمد داوود قیصرى رومى ساوجى به زبان عربى.

۱۹. شرح فصوص الحکم؛ عنوان کتابى است در عرفان نظرى در شرح فصوص از مؤیدالدین جَندى، به زبان عربى.

۲۰. الشواهد الربوبیه فى المناهج السلوکیه؛ عنوان کتابى است درباره هستى شناختى فلسفى از صدرالمتألهین شیرازى به زبان عربى.

۲۱. قره العیون؛ عنوان کتابى است در تبیین احکام وجود و ماهیت از ملا محمد مهدى نراقى به زبان عربى.

۲۲. لمعات الهیه؛ عنوان کتابى است درباره الهیات فلسفى به زبان فارسى از ملا عبدالله زنوزى.

۲۳. المبدأ والمعاد؛ عنوان کتابى است از صدرالدین محمد شیرازى به زبان عربى.

۲۴. مشارق الدّرارى؛ عنوان کتابى است در شرح تائیه ابن فارض از سعیدالدین سعید فرغانى به زبان فارسى.

۲۵. مشرع الخصوص إلى معانى النصوص؛ عنوان کتابى است در شرح و تبیین مشکلات کتاب النصوص صدرالدین قونیوى از على بن احمد مهائمى به زبان عربى.

۲۶. مصباح الهدایه الى الخلافه والولایه؛ عنوانِ کتابى عرفانى است درباره حقیقت خلافت محمدیه و ولایت علویه به زبان عربى از امام خمینى.

۲۷. المظاهر الالهیه فى اسرار العلوم الکمالیه؛ عنوان کتابى است از صدرالمتألهین صدرالدین شیرازى، درباره مبدأ و معاد به زبان عربى.

۲۸. مکاتبات عرفانى؛ عنوان نامه هایى است درباره دو بیت از عطار از سید احمد حائرى و محمدحسین غروى.

 

 

 

ج) مقدمات، تعلیقات و تصحیحات آثار فلسفى و عرفانى( مجموعه ها)

۲۹- ۳۱. تفسیر سوره فاتحهالکتاب؛ عنوان کتابى است در تفسیر عرفانى، تأویلى و بیان اسرار سوره حمد به زبان فارسى از مؤلفى ناشناخته.

۳۲. فى تفسیر سوره فاتحه الکتاب و تأویلها على طریق أرباب الحق والیقین؛ عنوان رساله اى است در ۳۳ صفحه وزیرى به زبان عربى از مؤلفى ناشناخته.

۳۳. مرآه العارفین؛ عنوان رساله اى است در سیزده صفحه وزیرى از مؤلفى ناشناخته به زبان عربى.

۳۴- ۵۱. رسائل حکیم سبزوارى؛ عنوان مجموعه رساله هایى است کلامى، فلسفى، عرفانى و اعتقادى از ملا هادى سبزوارى به زبان عربى و فارسى.

۵۲- ۵۴. رسائل فلسفى؛ عنوان مجموعه اى است که شامل رساله هاى بسیط الحقیقه کل الأشیاء و وحدت وجود، از خاتم الحکما ملا على نورى و تحفه از ملا نظرعلى گیلانى به زبان عربى.

۵۵- ۵۸. رسائل قیصرى؛ عنوان مجموعه اى است در عرفان اسلامى شامل التوحید و النبوه والولایه، اساس الوحدانیه؛ نهایه البیان فى درایه الزمان از داوود بن محمود قیصرى با حواشى آقا محمدرضا قمشه اى و رساله اى در مباحث ولایه کلیه از آقا محمدرضا قمشه اى.

۵۹- ۶۱. سه رساله فلسفى؛ عنوان کتاب و مجموعه اى است بر سه رساله( متشابهات القرآن، المسائل القدسیه، و اجوبه المسائل) از صدرالدین محمد شیرازى به زبان عربى.

۶۲- ۶۳. اللمعه الالهیه فى الحکمه المتعالیه و الکلمات الوجیزه؛ عنوان دو رساله اى است از ملا محمدمهدى نراقى به زبان عربى.

۶۴- ۶۹. مجموعه آثار عصّار؛ عنوان مجموعه اى است بر شش رساله از سید محمدکاظم عصّار درباره علم تفسیر و حدیث و مسائل اعتقادى به زبان فارسى و عربى.

۷۰- ۷۷. منتخباتى از آثار حکماى الهى( جلد اول)؛ شامل هشت رساله از هفت فیلسوف عصر صفوى است که علامه آشتیانى ضمن تصحیح رساله ها و تعلیقه نگارى در مقدمه اى به معرفى آنها پرداخته است.

۷۸- ۸۴. منتخباتى از آثار حکماى الهى( جلد دوم)؛ شامل هشت رساله منتخب و کامل فلسفى از هفت تن از فیلسوفان شیعه دوره صفوى است، این مجموعه بى نظیر در واقع یک تاریخ مفصل فلسفه اسلامى در یک محدوده زمانى است.

۸۵- ۸۷. منتخباتى از آثار حکماى الهى( جلد سوم)؛ این ۱۳۵ مجموعه شامل پنج رساله فلسفى از پنج فیلسوف بزرگ ایران زمین دوره صفویه است.

۸۸- ۹۱. منتخباتى از آثار حکماى الهى جلد چهارم؛ این جلد از این مجموعه شامل شش رساله از شش فیلسوف ایرانى است.

 

 

 

د) پیشگفتارها

۹۲. تحفه المراد؛ عنوان شرحى است بر قصیده میرفندرسکى از حکیم عباس شریف دارابى به زبان فارسى.

۹۳. شرح مثنوى معنوى مولوى؛ رینولد الین نیکلسون، ترجمه و تعلیق حسن لاهوتى ویراسته بهاءالدین خرمشاهى.

۹۴. شُکوه شمس؛ عنوان کتابى است در بررسى آثار و افکار مولانا جلال الدین بلخى از آن مارى شمیل، ترجمه حسن لاهوتى، ویراسته بهاءالدین خرمشاهى.

۹۵. نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص؛ عنوان شرحى است نقدگونه از عبدالرحمان جامى با مقدمه و تصحیح و تعلیقات ویلیام چیتیک به زبان عربى.

 

 

 

ه-) مقالات؛ پیرامون مسائل عرفانى و فلسفى‏

۱. اجوبه مسائل میرزا ابوالحسن رضوى؛ مشهد،( نشریه دانشکده علوم معقول و منقول)، شماره اول، ۱۳۴۷ ش، فارسى، ص ۲۳- ۵۰.

۲. اصاله الوجود، عند صدرالدین شیرازى؛( الفکر الإسلامیه) مجله فصلیه، العدد الثانى، السنه الاولى، ربیع الثانى- جُمادى الثانیه، ۱۴۱۴، ص ۱۲۴- ۱۲۵.

۳. انتقاد بر انتقاد از رساله سه اصل؛ تهران،( مجله راهنماى کتاب)، شماره سوم، سال پنجم، خرداد ۱۳۴۱ ش، فارسى، ص ۲۳۹- ۲۴۲.

۴. انتقاد بر انتقاد؛ تهران،( مجله راهنمایى کتاب)، شماره چهارم و پنجم سال ششم، تیر و مرداد، ۱۳۴۲ ش، فارسى.

۵. انتقاد بر انتقاد بر انتقاد؛ تهران،( مجله راهنماى کتاب)، شماره اوّل، دوم سال ششم، فارسى، فروردین و اردیبهشت ۱۳۴۲ ش.

۶. تفسیر سوره فاتحه الکتاب؛ ناشناخته، مشهد،( نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامى)، شماره هاى بیست ودوم، بیست وسوم، بیست وچهارم و بیست وپنجم، بهار و تابستان و پاییز و زمستان ۱۳۵۶ ش، فارسى، سلسله مقالات.

۷. تصوف در اسلام؛ تهران،( معارف اسلامى)، شماره سوم- ششم.

۸. توضیح درباره سید احمد تهرانى؛ تهران،( وحید)، سال ششم، شماره دوم- سوم( ۱۳۴۸ ش)، ص ۱۷۳- ۱۷۸.

۹. تحقیق درحقیقت معاد؛ مشهد،( نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامى)، شماره هاى پنجم( زمستان ۱۳۵۱ ش)، ششم و هفتم( بهار و تابستان)، هشتم و نهم( پاییز و زمستان ۱۳۵۲ ش)؛ دهم، یازدهم و دوازدهم( بهار، تابستان و پاییز ۱۳۵۳ ش)؛ شماره چهاردهم( بهار ۱۳۵۴ ش) سلسله مقالات.

۱۰. پاسخ به چند سؤال؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره بیست ودوم، بهمن و اسفند ۱۳۶۷ ش، فارسى، ص ۵۵- ۶۶.

۱۱. پیرامون تفکر عقلى و فلسفى در اسلام؛ قم( اندیشه حوزه)، سال پنجم، شماره سوم، آذر و دى ۱۳۷۸، ص ۱۰۶- ۱۳۰( ویژه مکتب تفکیک).

۱۲. حکیم محقق حاج ملا هادى سبزوارى؛ مشهد،( نشریه دانشکده علوم معقول و منقول)، شماره اول( ۱۳۴۷ ش)، فارسى، ص ۹- ۲۲.

۱۳. ختم ولایت در اندیشه ابن عربى؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره بیست وششم، مهر و آبان ۱۳۶۸ ش، فارسى، ص ۱۰- ۱۱.

۱۴. چهره هاى درخشان( میرزا حسن بجنوردى)؛ تهران،( معارف اسلامى)، شماره ششم ۱۳۴۷ ش، فارسى، ص ۳۱- ۳۳.

۱۵. چهره هاى درخشان سید کاظم عصّار؛ تهران،( وحید)، شماره ۵۸، سال پنجم ۱۳۴۷، فارسى، ص ۹۵۰- ۹۵۸.

۱۶. چهره هاى درخشان( مختصرى در شرح احوال و آثار استاد بزرگوار آقاى حاج میرزا سید محمدحسین طباطبایى)؛ تهران،( معارف اسلامى)، شماره پنجم، ۱۳۴۷، فارسى، ص ۴۸- ۵۰.

۱۷. در رثاى امام عارفان؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره بیست وچهارم، خرداد و تیر ۱۳۶۸، فارسى، ص ۳- ۷.

۱۸. دیدارى با هانرى کربن؛ تهران،( در احوال و اندیشه هاى هانرى کربن، مجموعه مقالات)، چاپ هرمس، ۱۳۷۹، فارسى، ص ۸- ۱۰.

۱۹. رساله نوریه در عالم مثال؛ بهایى لاهیجى، مشهد،( نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامى) شماره هاى دوم، ۱۳۶ سوم و چهارم، ۱۳۵۱ ش( سلسله مقالات).

۲۰. شخصیات لامعه؛( العلامه الجلیل السید محمدحسین الطباطبائى التبریزى) تهران،( الفکر الاسلامى)، العدد الثانى، السنه الاولى، شوال ۱۳۹۲، عربى، ص ۶۲- ۶۴.

۲۱. شوارق الالهام و اصالت وجود، برهان صدیقین؛ تهران،( وقف میراث جاویدان)، شماره چهارم، سال اول زمستان ۱۳۷۲ ش، فارسى، ص ۷۴- ۷۹.

۲۲. شوارق اثر تحقیقى ملا عبدالرزاق لاهیجى؛ تهران،( وقف میراث جاویدان)، شماره اول، سال اول، بهار ۱۳۷۲ ش، فارسى، ص ۳۸- ۴۳.

۲۳. شوارق الإلهام و اصالت وجود با نگاهى به اساتید مکتب فلسفى اصفهان؛ تهران،( وقف میراث جاویدان)، شماره دوم، سال اول تابستان ۱۳۷۲ ش، فارسى، ص ۹۸- ۱۰۳.

۲۴. فصوص الحکمه؛ ابونصر محمد بن محمد فارابى، مشهد،( دانشکده الهیات و معارف اسلامى)، شماره هاى سیزدهم و چهاردهم، زمستان ۱۳۵۳ ش و بهار ۱۳۵۴ ش، فارسى.

۲۵. قره العیوم؛ ملا محمدمهدى نراقى،( نشریه دانشکده الهیات).

۲۶. معرفت و علم در کتاب و سنت؛ تهران،( کتاب فرهنگ)، شماره دوم- سوم، بهار و پاییز ۱۳۶۷.

۲۷. میرداماد و میرفندرسکى؛ تهران،( خردنامه صدرا)، شماره یازدهم، بهار ۱۳۷۳ ش، فارسى، ص ۸۶- ۸۸

۲۸. نصج الهیات مستند به بحث و درس و توجه به سلطان وجود است؛ تهران،( نامه فرهنگ)، سال پنجم، شماره دوم، پیاپى هیجدهم، تابستان ۱۳۷۴، فارسى، ص ۴۱- ۴۵.

۲۹. نقد اندیشه غزالى در اثبات مبدأ وجود؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره بیست وسوم، فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۸، فارسى، ص ۴۵- ۵۸.

۳۰. نکاتى درباره فلسفه و عرفان؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره هفدهم، فروردین- اردیبهشت ۱۳۶۷ ش، فارسى، ص ۲۷- ۳۶.

۳۱. یادى از آیت الله خاتمى؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره بیست ویکم، آذر و دى ۱۳۶۷، فارسى، ص ۵۰- ۵۳.

۳۲- ۴۱. نقد تهافت غزالى؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره دوم، مهر و آبان ۱۳۶۴؛ شماره سوم، آذرو دى ۱۳۶۴؛ شماره پنجم، فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۵؛ شماره ششم، خرداد و تیر ۱۳۶۵؛ شماره هفتم، مرداد و شهریور ۱۳۶۵؛ شماره هشتم، مهر و آبان ۱۳۶۵؛ شماره نهم، آذر و دى ۱۳۶۵؛ شماره دهم، بهمن و اسفند ۱۳۶۵؛ شماره سیزدهم، مرداد و شهریور ۱۳۶۶؛ و شماره چهاردهم، مهر و آبان ۱۳۶۶.

 

 

 

و) مصاحبه ها( با چندین نشریه علمى)

۱. استاد سید جلال الدین آشتیانى شارح و مورخ حکمت و عرفان؛ تهران،( کیهان فرهنگى)، سال دوم، شماره ششم،( پیاپى ۱۸)، شهریور ۱۳۶۴.

۲. پیرامون تفکر عقلى و فلسفى در اسلام؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره اول، مرداد و شهریور ۱۳۶۴ ش، فارسى، ص ۱۳- ۲۵.

۳. دیدار با استاد سید جلال الدین آشتیانى؛ تهران،( پژوهشنامه متین)، سال اول، شماره دوم، بهار ۱۳۷۸ ش، فارسى، ص ۲۵۷- ۲۶۷.

۴. شخصیت حکیم و عارف( اسرار)؛ تهران،( کیهان فرهنگى)، سال دهم، شماره اول، فروردین ۱۳۷۲ ش، ص ۵- ۱۱.

۵. عارفانه ترین اعجاز آفرینش؛ مشهد،( روزنامه خراسان) ۱۴/ ۴/ ۱۳۷۸.

۶. عرفان و فلسفه در آفاق تشیع؛ تهران،( روزنامه همشهرى)، شماره هاى ۲۰۶، ۲۰۷، ۲۰۸، تاریخ ۲۱ و ۲۲ و ۲۳ شهریور ۱۳۷۲.

۷. مصاحبه با استاد محقق و فیلسوف عالیقدر سید جلال الدین آشتیانى؛ قم،( حوزه)، شماره ۸۱- ۸۲، سال چهارم، مرداد و شهریور و مهر و آبان ۱۳۷۶ ش، فارسى، ص ۱۶- ۳۲.

۸. ملاصدرا، حکیمى متأله، فرید در برهانیات و ناظر هوشمند در عرفانیات؛ تهران،( خردنامه صدرا)، شماره دوم، شهریور ۱۳۷۴ ش، فارسى، ص ۱۳- ۱۹.

 

 

 

ح) نامه ها و رساله ها

نامه به مدیریت؛ آینه پژوهش، سال دوم، شماره چهارم، آذر و دى ۱۳۷۰، پیاپى ۱۰، ص ۲. ۱۲۱.

بحث در حشر نفوس؛ تهران،( نامه فرهنگ)، سال نهم، دوره سوم، پیاپى ۱۳، پاییز ۱۳۷۸، ص ۷۲- ۷۵.

زندگینامه آیت ‏الله سید عبدالاعلى موسوى سبزوارى‏

بازدیدها: ۴

سید عبدالاعلى موسوى سبزوارى‏

« آیت ‏الله سید عبدالاعلى موسوى سبزوارى»، فقیه، مفسر و قرآن ‏پژوه بزرگ جهان تشیع و از مفاخر علمى و برجسته اسلام در دوره معاصر است که عمر شریف خویش را در نشر و گسترش معارف اسلام و قرآن مصروف داشت.

وى در هیجدهم ذى حجه ۱۳۲۸ ق- مصادف با عید غدیر خم- در سبزوار دیده به جهان گشود. دوران کودکى و نوجوانى را تحت سرپرستى پدر بزرگوارش طى نمود و مقدمات ادبیات عرب و فقه و اصول و… را از پدر و عمویش، آیت‏الله سید عبدالله برهان( م ۱۳۸۴ ق) فراگرفت و تا سن چهارده سالگى در زادگاه خود به تحصیل مقدمات علوم اسلامى و عربى پرداخت.

اساتید:

در سال ۱۳۴۲ ق به مشهد مقدس رفت و در آن‏جا از محضر بزرگانى چون: علاّمه حاج میرزا عبدالجواد ادیب نیشابورى( م ۱۳۴۴ ق)، میرزا عسکر شهیدى، معروف به آقا بزرگ حکیم( م ۱۳۵۴ ق)، آیت‏الله سید محمّد عصّار لواسانى( م ۱۳۵۶ ق) و حاج شیخ على اکبر نهاوندى( م ۱۳۶۹ ق) بهره برد.

وى پس از حدود هشت سال اقامت در مشهد، براى تکمیل درس سطح فقه، اصول و نیز فلسفه، تفسیر و دیگر علوم اسلامى، عزم سفر نجف اشرف نمود و در آن شهر در درس آیات عظام: مرحوم نائینى( م ۱۳۵۵ ق)، آقا ضیاءالدین عراقى( م ۱۳۶۱ ق)، شیخ محمّد حسین اصفهانى، معروف به« کمپانى»( م ۱۳۶۱ ق)، آقاى سید ابوالحسن اصفهانى و آقا سید حسین بادکوبه ‏اى( م ۱۳۵۸ ق) و… شرکت نمود و آموخته‏ هاى فقهى و فلسفى خویش را تکمیل کرد.

وى تفسیر قرآن، مناظره و کلام را با حضور در جلسات تفسیرى علامه محمد جواد بلاغى فراگرفت. همچنین از علاّمه مامقانى( م ۱۳۵۱ ق)، حاج شیخ عباس قمى( م ۱۳۵۹ ق) و دیگر مشایخ و استادان خود اجازات روایتى و اجتهادى کسب نمود و در حالى که ۳۶ سال داشت، در سال ۱۳۶۵ ق خود عهده‏دار تدریس خارج فقه و اصول شد و به تربیت شاگردان و دانشوران پرداخت.

وى در کنار فقیه برجسته اهل بیت، آیت ‏الله سید ابوالقاسم خوئى( م ۱۴۱۳ ق)، خدمات شایانى به حوزهِ نجف اشرف نمود و چراغ فقاهت را در آن حوزه، نورانى نگه داشت و خود چیزى کمتر از یک سال- بعد از آیت‏الله خوئى- عهده‏دار ریاست آن حوزه علمى شد.

تدریس‏

وى از سال ۱۳۲۵ ش/ ۱۳۶۵ ق، از ۳۷ سالگى، به تدریس دروس سطح خارج حوزه پرداخت. ایشان در ایام تحصیل، به تدریس دروس خارج فقه و اصول و در روزهاى تعطیل، به تدریس تفسیر قرآن و گاهى نیز به تدریس حکمت، کلام و عقاید مى‏پرداخت. در روزهاى ماه مبارک رمضان نیز، به تدریس فقه الحدیث مى‏پرداخت و در آن به مباحثى چون شناخت احادیث صحیح از ناصحیح مبادرت مى‏ ورزید.

ایشان مردى متواضع، بردبار، کم‏سخن و دائم الذکر و از حافظان قرآن کریم بود. وى در فعالیت‏هاى سیاسى و اجتماعى ایران و عراق نقش داشت و از انقلاب اسلامى ایران و رهبر آن- حضرت امام خمینى( ره)- کمال حمایت و پشتیبانى را نمود. در زمان اقامت امام( ره) در نجف، در کنار ایشان بود و از امام( ره) و نهضت وى حمایت مى‏ کرد. چندین بار درس خویش را براى توجّه دادن حوزه علمیهِ نجف، به وقایع انقلاب اسلامى ایران تعطیل نمود و به هنگام همه‏پرسى نظام جمهورى اسلامى، در فروردین ۱۳۵۸ ش پیامى مبنى بر حمایت از آن صادر فرمود.

وى همواره حامى مردم مظلوم و مسلمان عراق بود و در جنبش و قیام معارضان عراقى در سال ۱۳۷۰ ش، نقش هدایت و رهبرى داشت. او هرگز با رژیم بعث حاکم بر عراق سازش ننمود و چند بار منزلش به محاصرهِ نظامیان بعث درآمد و رژیم بعث برایش محدودیت‏هایى قائل شد.

از اقدامات ایشان براى ترویج دین در سراسر جهان، مى‏توان به فرستادن نمایندگانى زبده به اروپا، آمریکا و کشورهاى عربى و آسیایى و نیز طرح وسیع ایشان براى تجدید بناى مسجد سهله و مسجد کوفه اشاره کرد. در جنبه سیاسى نیز، مى‏ توان از موضع سیاسى ایشان در برابر نظام حاکم بغداد در سال ۱۴۱۲ ق و فتواى ایشان درباره انتفاضه عراق و رویارویى و براندازى نظام حاکم سخن گفت.

 

رحلت

سرانجام این فقیه فرزانه و مفسر عالیقدر تشیع و عالم وارسته، بعد از عمرى تدریس، تحقیق، تألیف و مجاهدت، در روز دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۷۲ ش/ ۲۷ صفر ۱۴۱۴ ق،- مصادف با شب رحلت رسول خدا( ص) و شهادت امام حسن مجتبى( ع)- در نجف اشرف درگذشت و به دیدار حق شتافت. برخى معتقدند که وى توسط رژیم بعث عراق مسموم و شهید شده است.

در پى رحلت ایشان، رهبر معظم انقلاب اسلامى، حضرت آیت ‏اللّه خامنه ‏اى، در بخشى از پیام تسلیت خویش درباره ایشان چنین بیان داشتند:« ایشان از فقهاى عالى مقام و از مدرسین و علماى بزرگى بودند که عمر با برکت خود را در نجف به تدریس، تحقیق و تقویت شاگردان و تألیف کتب سودمند و با ارزش گذرانیده بودند… در آخرین سال‏هاى عمر شریف این روحانى بزرگوار، حوادث خونین عراق و قیام فداکارانه مردم در برابر حکومت ستمگر بعثى پیش آمد که ایشان در رهبرى و هدایت مردم، داراى نقش و تأثیر بودند و بدین جهت، پس از سرکوب قیام تا چندى در محنت فشارهاى رژیم بعثى گذرانید».

آثار:

از آثار و تألیفات ارزشمند وى مى‏توان به کتاب‏هاى زیر اشاره کرد:

۱- مواهب الرحمن فى تفسیر القرآن.

۲- مهذب الاحکام فى بیان الحلال و الحرام.

۳- تهذیب الاصول.

۴- لباب المعارف.

۵- افاضه البارى فى نقد ما الّفه الحکیم السبزوارى.

۶- رفض الفضول عن علم الاصول.

۷- منهاج الصالحین.

۸- مناسک الحج.

۹- رساله توضیح المسائل.

۱۰- حاشیه بر بسیارى از کتاب‏هاى شیعه چون: عروه الوثقى، وسیله النجاه، حدائق الناظره، جواهر الکلام، مستند الشیعه، اسفار، تفسیر صافى، شرح منظومهِ حکیم سبزوارى، و…

۱۱- مجموعه‏اى در رسائل فقهى و… از دیگر آثار علمى آن دانشمند است که نشر و گسترش احکام اسلامى و معارف قرآنى را سرلوحه خود کرده بود.

زندگینامه عبدالعظیم بن عبدالواحد ابن ابى اصبع‏ مصرى

بازدیدها: ۱

ابن ابى اصبع، زکىّ الدین ابو محمد عبد العظیم بن عبد الواحد ابن ظافر( ۵۸۵ ق/ ۱۱۸۹ م یا ۵۸۹ ق- ۲۳ شوال ۶۵۴ ق/ ۱۳ نوامبر ۱۲۵۶ م)، ادیب و شاعر مصرى( کتبى، ۲/ ۳۶۴؛ مقریزى، ۱/ ۴۰۱؛ ابن تغرى بردى، ۷/ ۳۷). ابن صابونى مى‏نویسد که ابن ابى اصبع به خط خود براى وى نوشته است که تولدش در اول محرم ۵۹۵ ق‏[ ۳ نوامبر ۱۱۹۸ م‏] بوده است( ص ۱۴).

وى بر خلاف معمول آن زمان به تحصیل در یک مدرسه بخصوص و شاگردى نزد استاد یا استادانى معیّن نپرداخت، بلکه از همان اوان جوانى زندگانى پر تلاش علمى و مطالعات و تحقیقات شبانه روزیش را با بررسى و گزینش آثار گذشتگان و طبقه بندى تألیفات آنان و نقد آگاهانه دیدگاههاى معاصران و نشست و برخاست با برگزیدگان ایشان سامان داد( ابن ابى اصبع، بدیع، ۳- ۴) و به این وسیله توانست از دانش علما و صاحبنظران گذشته و دانشمندان و ادباى معاصر خود در مناطق مختلف برخوردار گردد.

مصر، زادگاه و اقامتگاه وى در طول زندگیش، در آن روزگار، با آنکه از نظر اقتصادى وضع مطلوبى داشت، به سبب رقابتها و کشمکشهاى امیران و جنگهاى داخلى آنان با یکدیگر و نیز تأثیر جنگهاى صلیبى از آرامش و امنیت چندانى برخوردار نبود( مقریزى، ۱/ ۱۰۱، ۲۰۶؛ قس: شرف، مقدمه بدیع، ۵۷ به بعد).

از سوى دیگر، علما و ادبا مورد توجه و حمایت زمامداران قرار داشتند و از مزایاى استثنایى بهره‏مند بودند( ابن کثیر، ۱۳/ ۱۶)، از این رو، شعراى آن سامان غالبا در اطراف امیران گرد مى‏آمدند و با پاداشها و مستمریهاى آنان زندگى را مى‏گذراندند، اما ابن ابى اصبع، با آنکه شعر نیک مى‏سرود( ابن صابونى، ۱۳؛ ابن تغرى بردى، همانجا) و در بیش‏تر زمینه‏هاى شعرى، حتى مدح و هجاء، هنر خود را نشان داده( براى نمونه نک: عباسى، ۴/ ۱۸؛ شرف، مقدمه تحریر، ۳۰- ۳۱؛ همو، مقدمه بدیع، ۸۱)، غالبا خویشتن را از اشتغالات دربارى بر کنار مى‏داشت و بیش‏تر به تحقیق و تألیف مى‏پرداخت. شاید به همین سبب است که در آثار بر جاى مانده از او، مدیحه سرایى زیادى دیده نمى‏شود.

ابن ابى اصبع اساسا شعر را براى به کارگیرى صنایع شعرى مى‏سرود( نک: تحریر، ۱۸۹) و شاید شهرت یافتن وى به شاعرى( ابن صابونى، ۱۳؛ ذهبى، ۱/ ۳۰؛ کتبى، همانجا؛ سیوطى، حسن المحاضره، ۱/ ۳۲۷؛ عباسى، ۵۸۸) بدان سبب باشد که ابن شعّار( ه م) تذکره نویس معاصر وى، در کتاب عقود الجمان فى شعراء هذا الزمان نام او را در ردیف شعراى آن زمان آورده است( عباس، ۲/ ۳۶۳) و گرنه عنوان ادیب براى او مناسب‏تر است( نک: ابن صابونى، کتبى، مقریزى، همانجاها).

ابن ابى اصبع ابتدا به علوم بلاغت( معانى و بیان و بدیع) پرداخت و تا حد امکان کتب و رسائل مربوط به این فنون را گرد آورى و دسته بندى کرد( بدیع، ۴)، آنگاه به نقادى دقیق آنها همت گماشت، تا آنجا که به تعبیر خود او، کمتر کتابى از تیر رس نقد موشکافانه او در امان ماند( همان، ۱۳).

وى انواع صناعات بدیعى را در آثار گذشتگان( ابن معتز، د ۲۹۶ ق/ ۹۰۹ م؛ قدامه بن جعفر، د ۳۳۷ ق/ ۹۴۸ م؛ ابو هلال عسکرى، د بعد از ۳۹۵ ق/ ۱۰۰۵ م) و تألیفات معاصران( ابن رشیق قیروانى، د ۶۰۰ ق/ ۱۲۰۴ م؛ ضیاء الدین ابن اثیر، د ۶۳۷ ق/ ۱۲۳۹ م) استقصا کرد و همه را پیراسته گردانید و در ۹۰ یا ۹۳ یا ۹۵ باب( تحریر، ۹۳، ۵۲۴؛ بدیع، ۱۴) تنظیم کرد و با افزودن ۳۱ باب که استنباط خود وى بود، تعداد ابواب را به ۱۲۰ یا ۱۲۱ یا ۱۲۳ یا ۱۲۶ رسانید( همانجا؛ تحریر، ۹۴، ۹۵، ۶۲۱). اختلاف ارقام ظاهرا ناشى از افزایش یا کاهش ابواب از سوى مؤلف در طول زمان است که در نسخه ‏هاى خطى گوناگون منعکس شده است. به هر حال نسخه چاپى این کتاب که نام کامل آن تحریر التحبیر است، شامل ۱۲۵ باب است.

تحریر التحبیر که قلقشندى آن را به اختصار التحبیر ذکر کرده است( ۱/ ۴۶۹)، نخستین کتاب مفصل و مبسوطى بود که در علم بدیع نوشته مى‏شد. این کتاب در دورانهاى بعد سخت مورد توجه ادبا قرار

گرفت و از جمله مآخذ اصلى دائره المعارفهاى بزرگ ادبى مانند صبح الاعشى قلقشندى( د ۸۲۱ ق/ ۱۴۱۸ م)، خزانه الادب ابن حجه حموى( د ۸۳۷ ق/ ۱۴۳۴ م)، معاهد التنصیص على بن ابراهیم عباسى( د ۹۶۳ ق/ ۱۵۵۶ م) و خزانه الادب بغدادى( د ۱۰۹۳ ق/ ۱۶۸۲ م) به شمار مى‏آید.

ابن ابى اصبع پس از فراغت از تألیف تحریر به نوشتن کتاب دیگرى زیر عنوان البرهان فى اعجاز القرآن که گاه به نام بیان البرهان فى اعجاز القرآن نیز خوانده مى‏شود، پرداخت( بدیع، ۱۵؛ زرکلى، ۴/ ۳۰) و به عنوان بخش پایانى آن، ابواب بدیع ویژه قرآن کریم را از کتاب تحریر التحبیر جدا ساخت و با افزودن مطالبى، عنوان مستقل بدیع القرآن را بر آن نهاد. در این کتاب ۲۲ باب از ابواب تحریر نیامده، ولى ۷ باب که در تحریر از آنها سخنى نرفته بود، افزوده شده است( شرف، مقدمه تحریر، ۵۹- ۶۱). از کتاب البرهان فی اعجاز القرآن ظاهرا تنها یک نسخه خطى باقى است( آربرى، ۴۲۵۵)، اما نسخ خطى بدیع القرآن بسیار است. این کتاب چند بار چاپ شده( قاهره، دار نهضته مصر) و به فارسى نیز ترجمه گردیده است( مشهد، ۱۳۶۸ ش).

برخى از نسخه‏هاى خطى بدیع القرآن عنوان البرهان فى اعجاز القرآن را بر خود دارد( شرف، مقدمه بدیع،« ه»؛ سید، ۱/ ۲۱، ۲۲).

با تألیف بدیع القرآن و چند اثر دیگر در پى آن، ابن ابى اصبع در ردیف صاحبنظران علوم قرآنى جاى گرفت و آراء وى به کتب تخصصى علوم قرآنى راه یافت( نک: زرکشى، ۲/ ۴۸۲؛ سیوطى، اتقان، جم). ابن ابى اصبع براى نخستین بار به تألیف جداگانه در باب فواتح سور قرآن مجید نیز دست زد و کتابش را الخواطر السوانح فى کشف سرائر الفواتح نام نهاد( بدیع، ۶۴، ۲۵۴). سیوطى در کتاب اتقان، نوع شصتم از علوم قرآنى، یعنى فواتح سور را عمدتا به نقل خلاصه‏اى از این کتاب اختصاص داده است( ۳/ ۳۶۱- ۳۶۳).

دیوان ابن ابى اصبع به نام صحاح المدائح به اشعار وى در مدح پیامبر اکرم( ص) و خلفاى راشدین و قطعاتى از آن به مدح اهل بیت( ع) اختصاص دارد. از تعبیرات خود وى( بدیع، ۲۹۰، ۲۹۱) درباره این کتاب مى‏توان دریافت که مؤلّف در نحوه تدوین و نامگذارى این کتاب نکات دقیقى را در نظر داشته است. از این کتاب یک نسخه عکسى در دار الکتب المصریّه به شماره ۴۹۳۱ ادب موجود است.

دیگر آثار ابن ابى اصبع عبارتند از: درر الامثال که وى در آنجا که چگونگى گردآورى و تدوین این کتاب را توضیح مى‏دهد، از آن به عنوان کتاب کبیر یاد مى‏کند( نک: تحریر، ۲۱۹؛ بدیع، ۸۷ و ۸۸)؛ الکافله بتأویل تلک عشره کامله( بدیع، ۲۵۴) که زرکشى( د ۷۹۴ ق/ ۱۳۹۲ م) نسخه‏اى از این رساله را در اختیار داشته و در کتاب خود، البرهان، قسمتى از آن را نقل کرده است( ۲/ ۴۸۱، ۴۸۲)؛ الشافیه فى علم القافیه؛ المیزان فى الترجیح بین کلام قدامه و خصومه، ابن ابى اصبع این دو کتاب را در اثبات شعر نبودن قرآن مجید تألیف کرده و کتاب اخیر ظاهرا ناتمام مانده است( نک: بدیع، ۱۶۶).

توصیه‏ هاى ابن ابى اصبع به کاتبان و شاعران نیز که به صورت خاتمه« باب التهذیب و التأدیب» در کتاب تحریر التحبیر آمده است( صص ۴۱۲- ۴۲۴) و قسمتى از آن در صبح الاعشى( قلقشندى، ۲/ ۳۲۶، ۳۲۷) و مختصرى از آن در خزانه الادب( ابن حجه، ۲۳۶، ۲۳۷) و برگزیده‏اى از آن در انوار الربیع( ابن معصوم، ۶۳۲) آمده، شایسته است که به عنوان یک رساله جداگانه مورد تحقیق و تجزیه و تحلیل قرار گیرد.

ابن ابى اصبع در این توصیه‏ها بر اصالت معانى نسبت به الفاظ تکیه مى‏کند و شاعران و نثر نویسان را از صنایع لفظى تهى از محسنات معنوى برحذر مى‏دارد و پیروى از شیوه سخنورى امام على( ع) و یکّه تازان میدانهاى فصاحت و بلاغت مانند ابن مقفّع، سهل بن هارون و جاحظ را که پیروان آن حضرت هستند، توصیه مى‏کند( بدیع، ۴۱۵؛ قس: قلقشندى، ۲/ ۳۲۷).

کتابها و رساله ‏هاى یاد شده تنها یادگارهاى بر جاى مانده از ابن ابى اصبح است، و روایت درستى حاکى از اینکه وى شاگرد یا شاگردانى را مشخّصا تربیت کرده باشد در دست نیست، جز آن که ابن صابونى نوشته که دستخط اجازه کاملى از او داشته است( همانجا). همچنین، بر اثر یکى بودن لقب ابن أبى اصبع( زکى الدین) با فقیه و محدّث معروف مصرى زکىّ الدین عبد العظیم منذرى( د ۶۵۶ ق/ ۱۲۵۸ م)، ذهبى در کتاب المشتبه( ۱/ ۳۰) آورده است که دمیاطى( شرف الدین عبد المؤمن بن خلف، د ۷۰۵ ق/ ۱۳۰۵ م، صاحب کتاب معجم الشیوخ) از ابن ابى اصبع روایت کرده است. البته این اشتباه در فوات الوفیات و نیز در شذرات الذهب عملا تصحیح شده است( نک: کتبى، ۲/ ۳۶۳- ۳۶۷؛ ابن عماد، ۵/ ۲۶۵- ۲۶۸).

نیز بر اثر تشابه اسمى وى با شیخ عبد العظیم مصرى( زنده در ۱۳۰۹ ق/ ۱۸۹۲ م) کتاب الکواکب الدّریه فى نظم القواعد الدینیّه وى را که در زمان حیات خود او در قاهره به چاپ رسیده است، اشتباها به ابن ابى اصبع نسبت داده‏اند( کحاله، ۵/ ۲۶۵؛ قس: بغدادى، ایضاح، ۲/ ۳۹۱). حتّى بعضى، به موجب همان تشابه اسمى با عبد العظیم منذرى، ابن ابى اصبع را« فقیه شافعى» دانسته‏اند( مقریزى، همانجا؛ شرف، مقدّمه بدیع، ۶۹، ۸۳)؛ در صورتى که با توجّه به طرز تعبیر وى از خلفاى راشدین( تحریر، ۲۳۸، ۴۰۲، ۴۱۵) و پیشوایان مذاهب چهار گانه اهل سنت( همان، ۵۱۱، ۵۷۹) ملاحظه مى‏شود که ابن ابى اصبع خود را پیرو هیچ یک از این مذاهب معرفى نکرده است. چه بسا بتوان با ملاحظه تعبیر ویژه ‏اش از على( ع) به عنوان« امام على علیه السلام»( تحریر، ۴۱۵، جم) و نیز آوردن حدیث منزلت در تحریر( صص ۵۹۴، ۵۹۵) و عبارات بخصوصى که از خطبه شقشقیّه نقل کرده( همان، ۳۸۳) و مطلبى که در باب تحویل عمامه و شمشیر پیغمبر اکرم( ص) به حضرت على( ع) توسط ابو بکر صدّیق آورده، و انتقاد و تفسیر جانانه ‏اى که راجع به دو بیت شعر سیّد حمیرى( د ح ۲۲۵ ق/ ۸۴۰ م) در مدح آن حضرت دارد( همان، ۴۷۳) و نیز با ملاحظه پرهیز وى از زمامداران ایّوبى و ایادى حکومتى آنان که براى از میان بردن آثار تشیّع فاطمى در مصر سخت‏ تعصّب داشتند، و همچنین گمنام ماندن خاندان و تبار وى در تاریخ روشن مصر آن زمان، وى را شیعى به حساب آورد.

بر اساس شرح حال مختصرى که بر یکى از نسخه‏ هاى کتاب بدیع القرآن آمده است، بعضى احتمال داده‏اند که نسب ابن ابى اصبع به شاعر معروف جاهلى، ذو الاصبع عدوانى برسد( شرف، مقدمه بدیع، ۶۷)، اما با توجه به اینکه خود وى شاعر نامبرده را فقط با عنوان معروف ذو الاصبع عدوانى یاد مى‏کند( بدیع، ۱۳۶) و اشاره‏اى به نسبت داشتن با او ندارد، نمى‏توان این احتمال را پذیرفت.[ ۱]

____________________________________________

( ۱) منبع: دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۲، ص ۷- ۶۲۵، محمد على لسانى فشارکى.

آزندگینامه آیت اللّه شیخ محمد اللّه نهاوندى‏(۱۲۹۱-۱۳۷۱ه ق)

بازدیدها: ۱

یکى از قرآن پژوهان سده اخیر، مرحوم حاج شیخ محمد نهاوندى رحمه اللّه علیه است. وى در پانزدهم رجب سال ۱۲۹۱ ه- ق در نجف اشرف در خانواده روحانى متولد شد. در سن چهار سالگى همراه پدرش براى زیارت به مشهد مقدس مشرف شد و پس از بازگشت، در تهران اقامت گزید. وى در سال ۱۳۰۳ پدر ارجمند خود را از دست داد و تحت سرپرستى برادر بزرگوار و دانشمند خویش مرحوم حاج شیخ محمد حسن نهاوندى قرار گرفت. فقه، اصول و حکمت را نزد برادر خود و علماى تهران به پایان رسانید و آن گاه در سال ۱۳۱۷ به همراه برادر محترمش تهران را به مقصد مشهد مقدس ترک کرد و در این مکان مقدس از بزرگانى همچون شیخ اسماعیل ترشیزى و میر سید على حائرى و حاج شیخ حسنعلى تهرانى بهره کافى برد و در همان ایّام، اجتهاد ایشان مورد گواهى اساتید بزرگوارشان قرار گرفت.

سپس در سال ۱۳۲۴ به قصد ادامه و تکمیل تحصیلات خود به عراق مهاجرت نمود. ابتدا در کربلا از محضر آیت الله سید اسماعیل صدر و پس از رفتن به نجف اشرف دروس فقه و اصول را در محضر پر فیض آیات عظام:

سید محمد کاظم یزدى،

آخوند ملا محمد کاظم خراسانى

و حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل به کمال رساند. در اخلاق، از شاگردان مرحوم آخوند ملا حسینقلى همدانى به شمار مى‏رود، مدتى را هم در سامرا از درس آیت الله محمد تقى شیرازى بهره برد.

در سال ۱۳۳۰ پس از شنیدن خبر کسالت و سکته برادر گرانقدرش به مشهد مقدس بازگشت و در آنجا رحل اقامت افکند و مشغول تدریس و تالیف شد.

 

 

ویژگیهاى اخلاقى‏

بى شک یکى از صفات برجسته هر مسلمان تواضع اوست و چه زیبا است اگر این صفت در عالم دینى تبلور یابد. مرحوم نهاوندى از آن دسته عالمانى بود که از تواضع و فروتنى بسیار برخوردار و در همین حال فردى زنده دل، با نشاط و داراى طبعى لطیف بود و نسبت به اهل علم به ویژه نسبت به سادات، احترام فوق العاده‏اى مى‏گذاشت.

در میدان بحث، شخصى جسور و در برخورد با افراد بسیار ملایم و آرام بود. زندگى بسیار ساده و بى آلایش داشت، بدون هیچ گونه تمایلى به مادیات و جنبه‏هاى فریبنده زندگى، در کمال قناعت مى‏زیست. آنچه پس از فوت ایشان باقى مانده بود، خود دلیل و گواهى بر این مدعا است.

حفظ تمامى قرآن یکى دیگر از ویژگیهاى آن مرحوم به شمار مى‏رود که با عنایت به اینکه نامبرده مفسرى گرانقدر است، ارزش این امر روشن‏تر مى‏گردد. شخصیت و ویژگى‏هاى اخلاقى ایشان مورد توجه و تمجید و تحسین همگان بود.

 

رحلت

وى در سال ۱۳۷۱ هجرى قمرى و در سن ۷۹ سالگى در حال اشتغال به عبادت، دار فانى را وداع گفت و به جوار حق پیوست و در دارالضیافه حرم مطهر حضرت امام رضا علیه السّلام به خاک سپرده شد. روحش شاد.

 

 

تالیفات‏

مرحوم نهاوندى در زندگى عاشق مطالعه و تحقیق بود به گونه ‏اى که اکثر وقت خود را به مطالعه و تحقیق و تالیف مى ‏گذراند که نتیجه ‏اش آثار گران سنگ بر جاى مانده از آن بزرگوار است.

از آن جمله

  • ضیاء الابصار فى مباحث الخیار؛
  • سراج النهج فى مسایل العمره و الحج؛
  • دیوان اشعار؛
  • حاشیه بر کتاب صلاه مرحوم حایرى؛
  • نفحات الرحمن فى تفسیر القرآن و تبیین الفرقان

که مهم‏ترین آنها به حساب مى‏آید. این تالیف گرانقدر در یک آتش سوزى از بین مى‏رود و سپس مرحوم نهاوندى با تلاشى دوباره و عزمى راسخ به تالیف مجدد آن مى‏پردازد.

آیت اللّه مروارید یکى از معاصران مرحوم نهاوندى از کتاب دیگرى به نام« سبع فى سبع» یاد مى‏کنند که گویا درباره خیارات است و نیز متذکر مى‏گردند که مرحوم نهاوندى شخصیت برجسته و فقیهى بزرگوار و کاملا مورد اعتماد مرحوم حاج آقا حسین قمى( ره) بود. تا آنجا که توسط ایشان مرجعى براى حل مشکلات مردم قرار گرفته بود و پس از برخوردى که از ناحیه حکومت وقت نسبت به ایشان صورت گرفت به تهران عزیمت کرد و تفسیر گرانسنگ خود را به رشته تحریر درآورد.

زندگینامه عبدالله بن عباس‏(به قلم استاد بهاء الدین خرمشاهى‏ )

بازدیدها: ۱

ابن عبّاس، ابو العباس عبد الله بن عباس بن عبد المطلب، پسر عم رسول الله( ص)، محدث، مفسّر، فقیه و مورخ صدر اسلام و از اصحاب خاص پیغمبر( ص) و دوست و مشاور خلفاى راشدین و سردار سپاه و استاندار و نماینده و سفیر امیر المؤمنین على بن ابى طالب( ع). حضرت رسول( ص) به او عنایت و علاقه خاص داشت و در حق او دعاهایى فرموده است که مشهور است:« اللّهم فقّهه فى الدین و علم التأویل»/« اللّهم فقّهه فى الدین و علّمه التأویل».

او ۱۶۶۰ حدیث از رسول اللّه( ص) نقل کرده است. او قرآن شناسى خود را حاصل صحبت و مصاحبت استادش حضرت امیر المؤمنین على( ع) مى‏داند. او را حبر الامّه/ بحر الامه، ترجمان القرآن، و رئیس المفسرین لقب داده‏اند.(- دایره المعارف تشیع، مقاله« ابن عبّاس»، ج ۱/ ۳۴۴). ابن مسعود با همه جلالت قدر و مقام شامخى که در قرآن شناسى دارد، او را ترجمان القرآن خوانده است.

مجاهد که خود مفسرى بزرگ است و تفسیرش محفوظ مانده و به طبع رسیده است، در حق او مى‏گوید:« چون تفسیر مى‏کرد، همه چیز را واضح و روشن مى‏کرد».

حضرت على( ع) که بر او به ویژه در تفسیر قرآن مقام استادى داشت، در حق او و تفسیرش فرموده است:« کأنّما ینظر الى الغیب من ستر رقیق».( گویى از وراى پرده‏اى نازک غیب را مى‏بیند). قرآن شناسى و تفسیر ابن عباس دو ویژگى داشت. نخست نقل نقادانه از اهل کتاب در قصص قرآنى، و دیگر استناد و استشهاد به شعر عربى/ شعر جاهلى.

معروف است که عمر در مسائل قرآنى و تفسیرى بیش از همه و پیش از همه به ابن عباس مراجعه مى‏کرده است. هم او و هم ابن عباس مراجعه به شعر قدیم( قبل از نزول قرآن) عربى یا شعر عهد جاهلیت را براى فهم مفردات قرآنى توصیه مى‏کرده‏اند.

آثار

آثار قرآن پژوهى او که خوشبختانه هر دو باقى مانده است، یکى تفسیر اوست. این تفسیر کم حجم است، حدودا برابر با تفسیر جلالین، یا نیمى از تفسیر بیضاوى. این اثر به صورت کتاب مدوّنى به دست ما نرسیده است، بلکه در دل تفسیر بزرگ طبرى محفوظ بوده است. و بعضى از محققان از جمله فیروزآبادى صاحب لغتنامه معروف قاموس، آن را از میان تفسیر طبرى بر آورده‏اند و به صورت کتابى منسجم مدون کرده‏اند. جمع و تدوین فیروزآبادى از این تفسیر تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس نام دارد و بارها به طبع رسیده است.

اثر قرآنى مهم دیگر ابن عباس لغتنامه‏اى است سرشار از شواهد شعر جاهلى با مقدارى توضیح تفسیرى. این لغتنامه پس از تفسیرهاى کوتاهى که حضرت رسول( ص) درباره بعضى سوره‏هاى قرآنى به دست داده‏اند و خوشبختانه محفوظ مانده و سیوطى آن را به ترتیب سوره‏ها( با نظم قرآنى، ولى نه براى همه سوره‏ها) مرتب کرده و در اتقان آورده است، آرى از هر اثر قرآن پژوهى محفوظ مانده دیگر قدیم‏تر است.

نافع بن ازرق و یکى از دوستانش به نام نجده بن عویمر یک روز که دیدند ابن عباس فارغ بال در صحن مسجد الحرام نزدیک کعبه نشسته است، مدعیانه و براى آنکه به خیال خود عجز ابن عباس را در مسائل قرآنى آشکار کنند، با او سؤالاتى مطرح کرده‏اند و شرح و معناى حدودا دویست کلمه یا تعبیر قرآنى را از او پرسیده‏اند. پاسخهاى ابن عباس همه متین و مستند به شعر کهن است. چنانکه گفته شد این قدیم‏ترین واژه‏نامه قرآنى محفوظ مانده است و هم در اتقان سیوطى مندرج است و هم مستقلا تحت عنوان- مسائل نافع بن ازرق به چاپ رسیده است.

گلدزیهر درباره این کتاب و شیوه بى سابقه ‏اش مى‏گوید:« این بدیع‏ترین شیوه تحقیق لغوى در تفسیر قرآن است».(- المذاهب الاسلامیه فى تفسیر القرآن، ص ۶۹، به نقل از التفسیر و المفسرون، محمد حسین ذهبى، ج ۱/ ۷۵).

ابو بکر بن انبارى از قول او درباره این شیوه چنین نقل کرده است:« شعر، دیوان عرب است، هرگاه حرفى از قرآن که خداوند به زبان عربى نازل فرموده است، بر ما پوشیده و دشوار باشد، به دیوان و سرچشمه آن‏[ شعر قبل از عصر نزول قرآن‏] مراجعه مى‏کنیم و شواهد روشنگرى براى آن مى‏یابیم».( پیشین، ج ۱/ ۷۶. همچنین درباره ارزیابى نسبت تفسیر منسوب به ابن عباس- پیشین، ص ۸۱- ۸۳). نیز- تفسیر ابن عباس؛ مسائل نافع بن ازرق.

بهاء الدین خرمشاهى‏

 

 

زندگینامه محمدمهدى فولادوند(۱۲۹۹-۱۳۸۷ه ش)

بازدیدها: ۴

محمدمهدى فولادوند، نوه آیت ‏الله محسن اراکى و فرزند مرحوم حسین بختیارى است که در اول دى ۱۲۹۹ ش در اراک متولد شد. وى در سن ۱۲ سالگى به تهران آمد و در سال ۱۳۱۸ از مدرسه دارالفنون تهران موفق به اخذ درجه ادبى آن زمان شد و به دانشکده حقوق دانشگاه تهران راه یافت. از آنجا که تمایلات ادبى و عرفانى او هماهنگ با رشته حقوق نبود، او در شهریور ۱۳۲۹ عازم فرانسه شد.

فولادوند در مدت ۱۴ سال در پاریس، دانشگاه سوربن به تحصیل در رشته ادبیات هنر، فلسفه و زبان‏شناسى عرب پرداخت و پس از اتمام و مدرسه السنه شریفه پاریس و معهدالاسلامیه( دانشگاه سوربن) در ضمن انتشار آثار خود به مسافرت و پژوهش پرداخت و رساله دکتراى خود را که درباره عمر خیام بود، به جهاتى در خارج از دانشگاه به پایان رسانید.

وى به اکثر کشورهاى اروپایى، مصر و آسیا مسافرت کرد و به ویژه از آلمان، لهستان، هلند، اتریش، ایتالیا، سوییس، ترکیه و عراق را دیدن کرد. در سال ۱۳۴۴ ش به عنوان عضو دایمى انجمن نویسندگان فرانسه زبان و عضو وابسته انجمن شعراى فرانسه برگزیده شد.

فولادوند متجاوز از ۱۲۰ بار موزه لوور را دیدن کرد و دو هزار سخنرانى را در سوربن و کلژد فرانس دنبال کرده است.

مرحوم فولادوند در آبان سال ۱۳۴۴ ش به تهران بازگشت و در اکثر دانشگاه‏ها و موسسات آموزش عالى کشور؛ از جمله هنرکده هنرهاى دراماتیک و هنرهاى زیباى تهران و مدرسه عالى ادبیات و زبان‏هاى خارجه علوم تربیتى به تدریس دروس مختلف فلسفه، زیباشناسى، ادبیات، فرانسه، تاریخ مذاهب، فرهنگ و تمدن پرداخت.

وى همچنین یکى از اعضاى برجسته انجمن فلسفى ایران و علوم انسانى( وابسته به یونسکو) بود.

مرحوم فولادوند در سال ۱۳۲۴ ش قدیمى‏ترین انجمن فسلفى را در تهران تشکیل داد. در تمام آثار فولادوند رد پاى از تصوف تصوف راستین اسلامى به چشم مى‏خورد.

فولادوند ضمن آشنایى عمیق و تسلط وافر بر زبان‏هاى فرانسه، عربى و آشنایى با انگلیسى آشنا شد. مجموعه آثارى وى بیش از ۴۰ مجلد کتاب است. آثار فرانسه او مایه ستایش ژنرال دوگول، شوایستر، فرانسو اموریاک، هانرى، دمتنرلان، ژان ککتو، مور و سوریو ونوه، والرى و آکادمى‏هاى فرانسه، سویس و کانادا واقع شده است.

همچنین ترجمه قرآن وى به زبان فارسى از ممتازترین ترجمه ‏هاى پنجاه سال اخیر معرفى شده و جایزه و پنج لوح تقدیر به‏دست آورده که امید است، در سطح بین المللى مطرح شود. دیوان اشعار فارسى مرحوم فولادوند به ۲۰ هزار بیت و به زبان فرانسه ۷۰۰ صفحه سر مى‏زند و در زبان فارسى مهدا تخلص مى‏کرد.

ترجمه محمدمهدى فولادوند از متن قرآن در سال ۱۳۴۵ ش در تهران تحت عنوان جزوه‏اى به نام گل‏هایى از قرآن به چاپ رسید و چون در آن تاریخ جز ترجمه تفسیر گونه مرحوم قمشه ‏اى و مرحوم ابوالقاسم پاینده ترجمه فارسى دیگرى از کلام ‏الله مجید در دسترس وجود نداشت، همان جزوه کوچک مورد اقبال شایان قرا گرفت و محمدعلى جمال‏زاده نامه‏اى قریب به شانزده صفحه در تجلیل و تشویق مترجم نوشت و از او خواست تا این کار را تا پایان قرآن ادامه و همت به خرج دهد.

ترجمه قرآن مرحوم فولادوند در سال ۱۳۷۳ از سوى دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامى با تحقیق، بررسى و ویرایش حجج اسلام محمدرضا انصارى محلاتى و سیدمهدى برهانى منتشرشده است.

آثار

از آثار محمدمهدى فولادوند مى ‏توان به

  1. ترجمه رباعیات عمر خیام در سال ۱۹۶۰،
  2. منتخب اشعار و نوشته ‏هاى فرانسه طبع ژنو ۱۹۶۳ به فرانسه نایاب،
  3. درجست و جوى زیبایى( هیدا)،
  4. سنفونى‏ها طبع وزارت فرهنگ به فرانسه نایاب،
  5. زن در اندیشه خدا،
  6. طبع جدید ترجمه رباعیات خیام به فرانسه به انضمام خیام ‏شناسى( مأخذ و مطالب جدید درباره خیام و رباعیات منسوب به او)،
  7. نخستین درس زیبایى شناسى( دهخدا)،
  8. چگونه قرآن را به فارسى ترجمه کنیم؟،
  9. زیباترین اشعار فرانسه نایاب،
  10. انسان مسئول و تاریخ‏ساز ترجمه از عربى بنیاد قرآن نایاب،
  11. آفرینش هنرى در قرآن،
  12. از ژرفاى قرآن بیناد قرآن،
  13. قرآن و نسل امروز بنیاد قرآن،
  14. نقدى بر مارکس انتشارات البرز نایاب،
  15. خدا را دیدم ترجمه از عربى،
  16. سفرى از شک تا ایمان ترجمه از عربى،
  17. دوم انتشارات یاسر،
  18. اقتصادنا( ترجمه جدید با معادل‏هاى فارسى) بنیاد علوم اسلامى،
  19. ترجمه برخى از ادعیه و دعاى کمیل به فرانسه و فارسى ادبى،
  20. مجموعه اشعار ومقالات وآثار فرانسه و فارسى مولف در دست جمع‏آورى است،
  21. قرآن به فارسى( ترجمه دقیق) انتشارات مطالعات تاریخى و معارف قرآنى قم خیابان ارم،
  22. خدا و علم مصاحبه ژان با دو فیزیک‏دان( ترجمه از فرانسه)،
  23. صلح و شمشیر( حمایت از صلح و همزیستى مسالمت‏آمیز( به زبان فرانسه)،
  24. ترجمه دقیق مادام بووارى به فارسى انتشارات جامى،
  25. حافظ دل‏ها نه نسخه بدل‏ها،
  26. ترجمه دعاى کمیل به فرانسه با مقدمه( انتشارات بین الملل)،
  27. در حریم نور ۲ جلد، خیام‏شناسى،
  28. ترجمه جدید نهج ‏البلاغه انتشارات صائب،
  29. حافظ در آستان وحى

اشاره کرد.

استاد بهاءالدین خرمشاهى در توصیف ترجمه فولادوند مى‏نویسد: بدون اغراق ترجمه فولادوند از بهترین ترجمه ‏هاى موجود به زیان فارسى است. ترجمه استاد فولادوند ترجمه ‏اى است، به فارسى امروزى و بدون گرایش‏هاى خاص افراطى است؛ یعنى نه فارسى گرایى مفرط دارد، نه عربى گرایى مفرط. علاوه بر این یکى از ویژگى‏هاى کم نظیر ترجمه حاضر، همت مترجم در ارائه یک ترجمه آهنگین در سوره‏هاى مکى انتهاى قرآن است.

رحلت

شایان ذکر است، محمدمهدى فولادوند، مترجم و خادم قرآن کریم بامداد سه شنبه ۱۵ مرداد در سن ۸۸ سالگى پس از تحمل سال‏ها رنج و بیمارى در منزل خود به جوار رحمت الهى شتافت. پیکر وى ۱۶ مرداد ساعت ۹ از مقابل خبرگزارى قرآنى ایران( ایکنا) به سمت دانشگاه تهران تشییع و سپس به خاک سپرده مى‏شود.

(هیئت علمى دارالقرآن الکریم( دفتر مطالعات تاریخ ومعارف اسلامى)

زندگینامه عبدالله بن احمد نسفى‏

بازدیدها: ۱۵

« ابوالبرکات عبدالله بن أحمد بن محمود النسفی» ملقب به حافظ الدین النسفی، از علماى حنفى مذهب اهل« أیذَج» از نواحى« اصبهان» است که در آنجا هم وفات یافته است.« نسف» از بلاد سند مابین جیحون و سمرقند است که به آن نَخشَب هم گفته مى‏شود و علماى فراوانى در علوم و فنون مختلف در آن پرورش یافته‏اند( النسفی، عبدالله بن احمد، ص ۱۷).

اطلاعات چندانى از وى در دست نیست. در منابع، تاریخ ولادت وى ضبط نشده و در تاریخ وفاتش نیز اختلاف وجود دارد، به ‏گونه ‏اى که برخى، تاریخ وفات او را سال ۷۰۱ ق و برخى سال ۷۱۰ ق و ۷۱۱ ق ذکر کرده‏اند که قول اخیر ارجح است( همان).

وى در دورانى زندگى مى‏کرد که بلاد مسلمین، به خاطر حمله مغولان، دچار جنگ و خونریزى بوده و عالمان بزرگى در این ایام از دست رفتند که از آن جمله‏اند:

  1. تقى الدین ابن الصلاح( ت ۶۴۳ ق)،
  2. امام علم الدین سخاوى( ت ۶۴۳ ق)،
  3. حافظ ضیاء الدین مقدسى( ت ۶۴۳ ق)،
  4. علامه یوسف ابن جوزى( ت ۶۵۶)،
  5. شیخ الاسلام العز بن عبدالسلام( ت ۶۶۰ ق)،
  6. قاضى شام احمد بن خلکان( ت ۶۸۱ ق)،
  7. قطب الدین محمد بن احمد بن على قسطلانى( ت ۶۸۶ ق)،
  8. قطب الدین محمد بن مسعود سیرافى( ت بعد ۷۱۲ ق).

مصادر تاریخى، اشاره‏اى به مسافرت‏هاى علمى وى نکرده‏اند، مگر سفر او در اواخر عمرش به بغداد که صاحب« کشف الظنون» متذکر آن گردیده است. در« مفتاح السعاده» نیز به این نکته اشاره شده است که در سال ۷۱۰ ق، نزد ابوالمجد محمد بن محمد بن عبدالساتر، تفقه کرده و« الزیادات» را از ابونصر احمد بن محمد بن عمر العتابی البخاری روایت کرده است( همان، ص ۱۸).

وى در علم فقه، اصول، تفسیر و اصول دین، صاحب آثار زیادى است که از جمله آن‏هاست:

  1.  عمده العقائد: رساله مختصرى است که دربردارنده مهم‏ترین قواعد علم کلام بوده و« العقائد النسفیه» نیز نامیده شده است.
  2.  اعتماد الاعتقاد؛ که شرح کتاب سابق مى‏باشد.
  3.  فضائل الأعمال.
  4.  الوافی فی الفروع.
  5.  الکافی: که شرح« الوافی» مى‏باشد.
  6.  کنز الدقائق فی فروع الحنفیه؛ که تلخیص« الوافی» است.
  7.  المستوفی فی الفروع؛ صاحب« کشف الظنون» به آن اشاره کرده است.
  8.  منار الأنوار فی أصول الفقه.
  9.  کشف الأسرار؛ که شرح« منار الأنوار» مى‏باشد.
  10.  مدارک التنزیل و حقائق التأویل فی التفسیر.
  11.  شرح کتاب« المنتخب فی أصول المذهب» اثر حسام الدین محمد اخسیکتى حنفى( متوفى ۶۴۴ ق).
  12.  شرح کتاب« الهدایه»: اثر شیخ الاسلام برهان الدین على بن ابى‏بکر مرغینانى( ت ۵۹۳ ق).
  13.  المستصفی؛ که شرح منظومه ابوحفص عمر بن محمد بن احمد نسفى است.
  14.  تأویلات القرآن؛ که در خلال کتاب« مدارک التنزیل» به آن اشاره شده است.
  15.  المنافع؛ شرح« النافع» اثر ناصر الدین سمرقندى که در« تاج التراجم» به آن اشاره شده است( همان، ص ۱۹ و ۲۰).

منابع مقاله‏

النسفى، عبدالله بن احمد،« تفسیر النسفی( مدارک التنزیل و حقائق التأویل)»، دارالنفاس، بیروت، لبنان، چاپ اول، ۱۴۱۶ ق/ ۱۹۹۶ م، مقدمه کتاب، ج ۱، ص ۱۷- ۲۰.

حاج ملا سلطان محمد بن حیدر بیدختى‏ «سلطان على‏شاه»

بازدیدها: ۲۴

حاج ملاّ سلطان محمّد بیدختى گنابادى، از مشاهیر علما و عرفا و مفسّرین بزرگ قرآن. در ۲۸ جمادى الاولى سال ۱۲۵۱ قمرى در بیدخت گناباد واقع در خراسان قدم به عرصه وجود نهاد و در سه سالگى به فراق پدر مبتلا شد.

از همان کودکى به هوش و ذکاوت و وقار و متانت در میان اقوام و مردم بیدخت مشهور شد. در سن هفده سالگى وقتى اساتید محلى دیگر درد طلب و روحیه علمى وى را ارضا نکردند، پیاده عازم مشهد شد و چندى از محضر علماى آنجا استفاده علوم نقلى و ادبى نمود.

آنگاه به نزد حاج ملا هادى سبزوارى رفته حکمت آموخت و چندى با ارادت کامل نزد وى تلمّذ کرد و در حکمت مشاء و اشراق یدى طولى به هم رساند و حواشى بر اسفار ملا صدرا نوشت و علوم دیگر مثل ریاضیات و هیأت و نجوم و طب و اسطرلاب و علوم غریبه را نیز آموخت. ولى هنوز درد طلب حقیقت درمان نشد.

از آنجا به عتبات عالیات مشرّف شده و علوم فقهى را نزد علمایى مثل مرحوم حاج شیخ مرتضى انصارى کسب کرد و اجازه اجتهاد گرفت و در مراجعت بار دیگر در سبزوار به تحصیل حکمت اشتغال ورزید. در این اوان مرحوم سعادت علیشاه قطب وقت سلسله نعمت اللّهى که عازم مشهد بودند در سبزوار توقف کردند و مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى مجلس درس را تعطیل و به شاگردان فرمود که به ملاقات مشار الیه روند. در این جلسه جناب سلطان علیشاه مجذوب سعادت علیشاه شد و ترک همه چیز کرد و در پى مطلوب به اصفهان رفت و دست ارادت به او داد و مراحل سلوک را طى نمود.

پس از وفات مرشد بزرگوار بنا بر نصّ صریح به سمت قطبیت سلسله نعمت اللّهى منصوب شد. در اندک زمانى صیت فضائل صورى و معنوى ایشان همه ایران و بعضى از کشورهاى اسلامى را پر نمود و همین امر موجب حسادت دشمنان فقر گردید و بالأخره در سحرگاه ۲۶ ربیع الاوّل ۱۳۲۷ قمرى، ایشان را در سن ۷۶ سالگى مخنوق و به شهادت رسانیدند. پیکر پاکشان در بیدخت گناباد مدفون گردید.

آثار

آن جناب را تألیفات چند است. آنچه به طبع رسیده عبارتند از:

تفسیر قرآن به نام بیان السعاده؛

سعادت نامه در بیان علم و شرافت آن؛

مجمع السعادات؛

شرح عرفانى بعضى از ابواب اصول کافى.

آن جناب این سه کتاب را به نام مرشد خود سعادت علیشاه نوشته است.

دیگر ولایت نامه که در شرح و بیان احکام قلبى و امور مربوط به ولایت است و بشاره المؤمنین در بیان شیعه و مؤمن و امورى است که موجب بشارت دادن به مؤمنین از جانب بزرگان دین است و اساس آن ولایت است.

تنبیه النائمین در بیان حقیقت خواب و اثبات عوالم ما وراء الطبیعى و تجرّد و بقاء روح از طریق آن.

سپس توضیح که شرح فارسى کلمات قصار بابا طاهر عریان است و آخرین تألیف ایشان ایضاح است که شرح عربى همین کلمات مى‏باشد. ولى نه آنکه عین شرح فارسى ترجمه شده باشد، بلکه مطالب آن دو تنوع دارد.

تفسیر بیان السعاده دومین تألیف ایشان است که به زبان عربى نوشته شده است و جزو معدود تفاسیر عرفانى شیعه است که کلّ قرآن را دربر مى‏گیرد و در آن جمع بین تنزیل و تأویل با رجوع به احادیث مروى از حضرات معصومین علیهم السلام شده است. بر تفسیر بیان السعاده تقریظى به نام رجوم الشیاطین به قلم فرزند و جانشین طریقى ایشان مرحوم حاج ملا على نور علیشاه گنابادى نوشته شده که شامل شرح حال مفسّر محترم نیز هست. کتاب نابغه علم و عرفان تألیف مرحوم حاج سلطانحسین تابنده گنابادى رضا علیشاه نیز تماما درباره احوال و آثار ایشان و جامعترین اثر در این موضوع است.

 

زندگینامه سیدحیدر علوی حسینی « سیدحیدر آملى»

بازدیدها: ۵

ولادت:

یکى از ستارگان فروزان آسمان حکمت و عرفان سید حیدر بن علی بن حیدر علوی حسینی « سیدحیدر آملى» ملقب به بهاءالدین است. وى در سال ۷۲۰ ق در خانواده‏اى از سادات علوى شهر آمل متولد شد، برکات این مولود چنان بود که پرتو انوار الهى از وجودش بدرخشید و محفل عرفا و حکماى شیعه را نورانى کرد.

نام حیدر را براى او برگزیدند تا از همان کودکى با عشق مولایش پرورش یابد و بعدها نیز آستان مقدّس آن حضرت را محل خلوت و ریاضت و عبادت خود قرار دهد و پیوسته از محضر آن امام همان کسب فیض نماید. نسب سیدحیدر آملى به ۲۴ واسطه به امام سجاد( ع) مى‏رسد.

از این رو، وى پیوسته به خود مى‏بالد و لحظه لحظه‏ى عمر شریفش را در راه آموختن معارف اجداد طاهرینش صرف مى‏کند. این دلدادگى چنان بود که استاد عالى‏قدرش فخرالمحققین او را« زین العابدین ثانى» لقب داد.

تحصیلات:

عشق وصف ناپذیر این عارف وارسته به دانش اجداد طاهرینش، او را بر آن داشت تا از کودکى در محضر پدر، به تحصیل علوم دینى مشغول شود.

وى مدت بیست سال بدون وقفه با مسافرت به شهرهاى متعدد ایران به فراگیرى علوم پرداخت به طورى که خود در این باره مى‏نویسد:« من از اوایل جوانى، بلکه از کودکى تا امروز که ایّام کهولت را مى‏گذرانم با توجّه به عنایت الهى و توفیقات او همواره در تحصیل عقاید اجداد طاهرینم که همان ائمه معصومین( ع) هستند، کوشا بوده ‏ام و به شناخت راه و روش آن‏ها و عقاید و معارف آن‏ها چه به حسب ظاهر که مخصوص شیعه امامیه است و چه به حسب باطنى که روش طایفه صوفیه است، پرداخته‏ام و همواره در راه موافقت این دو روش و جمع و اتحاد آن، کوشش داشته ‏ام تا به مقام استقامت رسیده ‏ام».

وى بعد از گذشت اولین دوره‏ى مسافرت علمى، به زادگاهش در آمل برمى‏گردد و چند سالى در خدمت سلطان فخرالدوله به راهنمایى و ارشاد مشغول مى‏شود و نزد او به وزارت مى‏رسد. در این زمان سید از مواهب زندگى مادى و معنوى برخوردار است.

 

آغاز تحوّل و هجرت:

سیدحیدر با آن مناعت طبع، و روح بلند، هیچ گاه تن به تعلّقات پست دنیا ندارد، لذا خیلى زود به پوچى و فساد این موقعیت پى مى‏برد و این بار از سر آگاهى بیشتر و با تجارب گران قدرتر دنیا را ترک مى‏گوید و در سایه‏ى توجهات الهى متوجه مى‏شود که براى تکمیل دانش معنوى‏اش باید دل از وطن مألوف برکند و دست به هجرت الى الله بزند.

او خود در این باره مى‏گوید:« دیدم از حق و حقیقت منحرف شده ‏ام، پس پنهانى با خداوند به مناجات پرداختم و رهایى از آن را خواستار شدم و میل و شوق به ترک دنیا و کناره‏گیرى از آن در درونم حاصل شد.

فهمیدم رهایى از دنیا با همراهى و مصاحبت با پادشاهان و یاران و دوستان و ماندن در وطن مألوف میسّر نمى‏گردد». این تحوّل روحى سبب گردید تا مال و منال دنیا و زن و فرزند و اقوام را رها کند و به زیارت عتبات عالیات عراق و خانه خدا بشتابد.

در سر راه از اصفهان که در گذشته مدتى در آنجا اقامت داشته مى‏ گذرد؛ ولى این بار جز با عارفان کامل به دیدار کسى نمى ‏رود و گویا آن چه را که قبلا در این شهر و شهرهاى دیگر ایران فرا گرفته کنار مى‏گذارد و به عرفان روى مى‏آورد و در همه جا، با اهل فتوّت پیمان مودّت مى‏بندد.

در این زمان در اصفهان، شیفته‏ى عارف بزرگ« شیخ نورالّدین طهرانى» مى‏گردد و به دست او خرقه مى‏پوشد و این عارف سوخته‏ى جان، ذکر را به او تلقین مى‏کند؛ امّا آن چه سیدحیدر را وادار به هجرت از زادگاهش کرده، تنها فراگیرى علوم نیست.

لذا بیش از یک ماه نزد شیخ نورالدین نمى‏ماند با این که به گفته خود در این مدّت، معارف زیادى نزد این عارف عالى‏قدر مى‏ آموزد و عطش او را نسبت به فیض برى و توسّل و توجه به مشاهد شریفه ائمه معصوم( ع) شدّت و فزونى مى‏بخشد.

پس به زیارت این قبور مى‏ شتابد و سپس حجّ انجام داده و به شوق دیدار مرقد شریف نبى اکرم( ص) و ائمه بقیع راهى مدینه منوره مى‏شود. وى گرچه قصد مجاورت داشته است؛ امّا وضعیت مزاجى به او این اجازه را نمى‏دهد و دوباره به نجف اشرف برمى‏گردد و در آنجا رحل اقامت مى‏افکند تا این بار همراه با امدادهاى اولیاى الهى در محضر عالمان بزرگى چون فخرالمحققین به خوشه چینى مشغول شود.

همچنین در محضر عارف کامل عبدالرحمن بن احمدالقدسى به خواندن کتاب‏هاى« منازل السائرین» و« فصوص الحکم» و شروح آن مى‏پردازد.

به این ترتیب سیدحیدر، جامع علوم منقول و معقول مى‏گردد و در سایه‏ى توجهات و عنایات حق تعالى و آستانه‏ى مقدس علوى، اکثر کتب عرفانى و رموز و اسرار آن برایش کشف شده و بر آن‏ها شروح و حواشى مى‏نویسد.

وى در این زمان به نوشتن مهمّ‏ترین آثارش؛ یعنى تفسیر« المحیط الاعظم» و« نص النصوص» توفیق مى‏یابد. البته علوم و دانش سیدحیدر، منحصر به آنچه نوشته است، نمى‏باشد به طورى که خود بعد از نقل دو اجازه‏اى که از فخر المحققین و عبدالرحمن قدسى گرفته است، مى‏گوید:« خلاصه وصول و کشف من از علوم الهى منحصر به آنچه گفتم نیست، بلکه وصول من به علوم اهل بیت( ع) مقدّم بر سلوکم مى‏باشد؛ زیرا من از محبوبین درگاه الهى هستم و وصول محبوب مقدّم بر سلوکش مى‏باشد؛ مانند انبیاء و اولیاء و تابعین که از روى صداقت راه آن‏ها را دنبال مى‏کنند».

وى در مقدّمه‏ى تفسیر« المحیط الاعظم» تصریح مى‏کند که بعد از توجه به سوى حق و مجاورت خود در مکه و مدینه و عتبات عالیات به این معارف رسیدم و همان طورى که مجاورت مکه موجب فتح و گشایش معارف و فتوحات مکرّر بر قلب شیخ بزرگ( محى الدین عربى) شد، مشهد شریف غروى؛ یعنى مشهد شریف على بن ابیطالب( ع) موجب و سبب گشایش اسرار غیبیّه، بر قلب من شد.

فهم این اسرار تأویل قرآن کریم و حقایق فصوص الحکم و معانى و معارف آن نیز محض توجّه به جانب درگاه ایزدى بوده‏اند و به عمل و کسب و سبب قبلى نبوده است. کامل مصطفى شیبى اظهار مى‏داد که او متوفّاى بعد از سال ۷۹۴ ق است؛ ولى تاریخ وفات وى کاملاً مشخص نیست. از وى کتاب‏هاى زیادى به یادگار مانده است، به طورى که حدود ۳۰ جلد کتاب به او نسبت داده شده است.

 

زندگینامه سعید بن مسعده مجاشعى «اخفش»

بازدیدها: ۱۵

« ابوالحسن سعید بن مسعده مجاشعى»،( د ح ۲۱۵ ق/ ۸۳۰ م)، معروف به اخفش اوسط، نحوى و ادیب بصرى است. وى از موالى قبیله مجاشع بن دارِم بوده و نسبت مجاشعى وى به همین سبب است.

برخى نویسندگان کهن همچون مبرد، او را ایرانى و اهل بلخ مى‏دانند، اما بلخى مؤلف کتاب فضایل خراسان، وى را از مردم خوارزم شمرده است. از نام عربى پدر و نسبت مجاشعى وى چنین برمى ‏آید که خانواده اخفش سال‏ها پیش از تولد وى به عراق کوچیده و« ولاء» قبیله مجاشع را پذیرفته بوده‏ اند.

از آنجا که بنى مجاشع در بصره مى‏زیستند، مى‏توان پنداشت که اخفش نیز در همان شهر به دنیا آمده است. ولادت وى را برخى از معاصران در دهه سوم از سده دوم قمرى تخمین زده ‏اند. به گفته ابن کثیر لقب اخفش را به سبب کم‏ سویى و کوچکى چشمانش به او داده ‏اند و گفته ‏اند« اَجْلَع» نیز بوده؛ یعنى لبانش به‏ خوبى روى هم بسته نمى‏ شده است.

اخفش در آغاز و حتى تا روزگار ابن قتیبه و زبیدى اندلسى به اخفش صغیر یا اصغر معروف بود؛ زیرا لقب« اخفش کبیر» به ابوخطاب عبدالحمید اختصاص داشت، اما پس از آنکه على بن سلیمان نیز به اخفش شهرت یافت، سعید بن مسعده را اخفش اوسط نامیدند.

به گفته سیوطى نحویان هرگاه لفظ اخفش را به‏ تنهایى به کار برده‏اند، مقصودشان سعید بن مسعده بوده است.

اخفش آغاز زندگى خود را در بصره گذراند و در همان جا به تحصیل علم پرداخت. بصره در آن روزگار، بزرگ‏ترین کانون علم و ادب بشمار مى‏رفت و برجسته‏ترین دانشمندان در علوم مختلف را در خود جاى داده بود. اخفش براى فراگیرى صرف و نحو، سیبویه پیشواى نحویان بصره را که به‏تازگى اصول و قواعد نحو را پایه‏ریزى کرده و شکل نهایى به آن بخشیده بود، برگزید و« الکتاب» را نزد وى خواند.

البته فراگیرى این کتاب بسیار پیچیده و گسترده که تقریباً همه اصول و قواعد نحو عربى را در بر داشت، از عهده هرکس ساخته نبود و گفته‏اند که اخفش یگانه کسى بود که« الکتاب» را به‏طور مستقیم از سیبویه فراگرفت و در انتشار آن کوشید.

منابع نزدیک به روزگار اخفش، از دیگر استادان وى نامى به میان نیاورده‏اند و همه به ذکر این نکته که:« سن او از سیبویه بیشتر بوده و محضر استادان او را نیز درک کرده است»، بسنده کرده‏اند که در این صورت اخفش باید از استادان سیبویه همچون عیسى بن عمر، خلیل بن احمد، یونس بن حبیب و ابوزید انصارى دانش آموخته باشد.

برخى منابع، به ‏صراحت گفته ‏اند که وى شاگرد خلیل بن احمد نبوده است؛ به‏ علاوه اخفش خود نیز در کتاب« معانی القرآن» بارها از این استادان به ‏جز خلیل بن احمد نام برده است؛ بااین‏حال، برخى روایات، حکایت از حضور اخفش در مجالس درس خلیل دارند.

اخفش از هشام بن عروه، عمرو بن عبید، ابراهیم نخعى، شرحبیل بن مدرک و محمد بن عمر واقدى حدیث شنید و ظاهراً نزد خلف احمر، اصمعى و ابومالک نمیرى شعر و ادب و لغت آموخته است و گویا از اعراب، خواه بدویان بصره و خواه دیگر اعراب بیابان‏نشین نیز لغت اخذ کرده است؛ زیرا عباراتى همچون« سمعنا من العرب»،« قال بعض العرب» و« قال قوم من العرب» در کتاب« معانی القرآن» وى بارها تکرار شده است.

اخفش در آغاز، تعلیم و تربیت فرزندان کسانى چون معذّل بن غیلان و محمد بن هانى را بر عهده داشت و به روایتى، از محمد بن هانى براى تعلیم فرزندش دوازده هزار دینار اجرت گرفت، اما چون شهرتى به دست آورد، تدریس« الکتاب» را پیشه ساخت و به برکت دانشى که از سیبویه آموخته بود، امرار معاش مى‏کرد. برجسته ‏ترین نحویان سده ۳ ق، همچون ابوعمر جرمى، ابوعثمان مازنى، کسایى، ابوحاتم سجستانى و توزى،« الکتاب» را نزد وى فراگرفتند.

اخفش با اینکه به مکتب نحوى بصره تعلق داشت، مورد توجه خاص نحویان کوفه نیز بود و کوفیان وى را پیشواى نحویان مى‏خواندند. البته علت این امر تا اندازه‏اى روشن است؛ زیرا اخفش نخستین کسى بود که در« الکتاب» به دیده تعمق نگریست و خرده گرفتن بر آراء و نظریات سیبویه را باب کرد.

در باره نخستین آشنایى کسایى با اخفش گفته شده که اخفش پس از مناظره مشهور سیبویه با کسایى( معروف به زنبوریه)، روانه بغداد شد تا از نزدیک با نحویان کوفه و نظریات آنان آشنا شود و یا به گفته‏اى از کسایى انتقام گیرد و چون بر کسایى وارد شد، در حضور شاگردان او مسائل نحوى بسیارى مطرح کرد که کسایى از عهده پاسخ هیچ‏یک برنیامد و چون شاگردان او بر اخفش برآشفتند، کسایى مانع آنان شد و برخلاف انتظار، وى را سخت گرامى داشت و از او خواست تا نزد وى بماند و تربیت فرزندانش را بر عهده گیرد. اخفش در برابر تکریم و احترام وى تسلیم شد و نزد او ماند. به روایتى در همین زمان، کسایى با پرداخت ۷۰ دینار« الکتاب» را در خفا نزد وى خواند.

اخفش مدتى دراز در بغداد در کنار کسایى بسربرد و به تدریس و تألیف پرداخت. وى در این مدت کوشید تا بدون تعصب نسبت به مکتب نحوى بصره یا کوفه نظریاتى را که معقول‏تر به نظر مى‏رسید، بپذیرد و به شاگردان خود تعلیم دهد؛ چنان‏که بسیارى از آراء سیبویه را رد کرد و برخى آراء کوفیان را پذیرفت و یا اینکه خود نظریات جدیدى ارائه داد. بدین‏سان وى به ‏تدریج توانست تعدیلى میان نظریات دو مکتب نحوى بصره و کوفه برقرار سازد و سنگ نخستین مکتب نحوى سومى را بنیان نهد که بعدها به مکتب بغداد شهرت یافت.

آثار نحوى اخفش یکى از منابع عمده نحویان در سده‏هاى بعد بوده است. ابوعلى فارسى، ابن جنى، زمخشرى، ابن سراج و ابوحیان غرناطى از آراء و نظریات وى بسیار بهره برده‏اند. ابن مضاء قرطبى در رد نظریه« عامل»، اخفش و استادش سیبویه را سخت مورد انتقاد قرار داده است.

اخفش راوى شعر و ادب نیز بوده است و ازهمین ‏رو به او لقب راویه داده ‏اند و گفته ‏اند که وى نخستین کسى بوده که معانى دشوار اشعار را در زیر هر بیت املا مى‏ کرده است. ثعلب، دانش وى را بسیار ستوده و او را در روایت شعر برجسته‏ترین مردمان روزگار خود دانسته است، اما گویى اخفش خود معترف بوده که در این باره هرگز به پاى راویان بزرگ هم‏روزگارش چون اصمعى نمى‏رسیده است.

دانش اخفش علاوه بر نحو و روایت شعر، در علم عروض نیز مورد ستایش بسیار قرار گرفته است.

اخفش را از آشنایان به علم کلام نیز دانسته ‏اند و گفته ‏اند که شاگرد متکلم معروف ابوشمر مرجى بوده است.

آثار:

  • ۱. القوافی؛
  • ۲. معانی القرآن.

آثار یافت ‏نشده:

  • ۱. أبیات المعانی( معانی الشعر)؛
  • ۲. الأربعه؛
  • ۳. الاشتقاق؛
  • ۴. الأصوات؛
  • ۵. الأوسط؛
  • ۶. التصریف قفطی؛
  • ۷. شرح کتاب سیبویه؛
  • ۸. شرح کتاب مسائیه ابوزید انصارى؛
  • ۹. شرح النوادر؛
  • و…

منابع مقاله‏

برگرفته از دایرهالمعارف بزرگ اسلامى، ج ۷، ص ۱۹۲

زندگینامه عبد الله بن محمد انصارى«پیر هرات»«خواجه عبدالله»

بازدیدها: ۱۶

« ابواسماعیل، عبد الله بن ابى‏ منصور انصارى»، معروف به پیر هرات، از علماى نام‏آور شریعت و پیران و رهروى باحقیقت و طریقت است که با شش واسطه به ابوایوب انصارى مى‏رسد.

ابوایوب انصارى، از صحابه حضرت رسول اکرم( ص) است که صاحب رَحل رسول الله( ص) بوده و زمانى که حضرت رسول( ص) از مکه به مدینه هجرت فرمود، همه استدعا داشتند که حضرت به خانه آن‏ها وارد شود، اما حضرت فرمودند:« هر جا شتر فرود آید، من آنجا درآیم». شترِ حضرت، در خانه ابوایوب بنشست و حضرت به خانه ابوایوب درآمد.

خواجه، نامش عبد الله، و کنیه ‏اش اسماعیل و ملقب به شیخ الاسلام، به سال ۳۹۸ ق در غروب آفتاب روز جمعه دوم شعبان در قریه قهن‏دژ یا کهن‏دژ، از توابع طوس، در زمان خلافت القادر بالله عباسى، دیده به جهان گشود.

گرچه در چند سال پایان عمر، خواجه، فروغ چشمان خود را از دست بداد، اما تاریکى‏هاى جهان بیرون بر وى اثرى ننهاد و وى با روشنایى درون همچنان به تفسیر و تذکیر پرداخت. وى در آدینه سال ۴۸۱ ق، روى در نقاب خاک کشید. آرامگاهش در بقعه کازرگاه هرات که اکنون معروف به« بزرگاه» است، قرار دارد و زیارتگاه مشتاقان و ارادتمندان او مى‏باشد.

این پیر روشن‏ضمیر، داراى قوه حافظه‏اى بس خارق‏العاده بوده، چنان‏که خود گفته:« هرچه از قلم من بگذرد، آن را حفظ مى‏کنم».

در« فوائد الرضویه»، از ایشان نقل شده است که:« خواجه، علیه ‏الرحمه گفت: سیصد هزار حدیث و هزار هزار سند حفظ کرده ‏ام». در« نفحات الأنس»، از خواجه آورده است:« من صد هزار بیت از شعراى عرب، یاد دارم».

استادان، شاگردان و سفرهاى خواجه‏

عبد الله انصارى، از استادان زیادى کسب فیض کرد و با شخصیت‏هاى علمى و عرفانى عصر خود ملاقات نمود. اساتید خواجه، بیشتر، مذهب شافعى داشتند. یحیى بن عمار شیبانى سیستانى، از شیراز به هرات آمد و تلاش ورزید تا شیوه اهل طریقت را با شریعت، دمساز کند. وى در تفسیر، حدیث، شعر و ادب ید طولایى داشت و خواجه از محضر او استفاده بسیار کرد.

وى اصول و فروع مذهب شافعى را از محضر قاضى ابومنصور ازدى، فقیه و محدث و امام شافعیان هرات فراگرفت. ابومنصور حدود سى سال، بر مسند قضاوت تکیه داشت و با سلطان محمود غزنوى، بسیار نزدیک بود. دربار غزنه به او اعتماد داشت.

خواجه در سال ۴۱۷ ق، در ۲۱ سالگى براى کسب علم و معرفت به نیشابور سفر کرد. در سال ۴۲۳ ق، به زیارت خانه خدا شرفیاب شد. در بغداد، مدتى اقامت گزید تا از نزد ابوخلال بغدادى، متوفاى ۴۳۹ ق، بهره برد. وى هنگام بازگشت از سفر، به دیدار ابوالحسن خرقانى، متوفاى ۴۲۵ ق، شتافت و در مجلس وى آیینه دل را جلا داد؛ چنان‏که در این باب، خود خواجه مى‏گوید:« اگر خرقانى را نمى‏دیدم، حقیقت را نمى‏شناختم».

عبد الله انصارى، به ابوالحسن خرقانى ارادت زیادى داشت و او را با نثر آهنگین مسجع این‏طور توصیف کرده است:« عبد الله، مردى بود بیابانى، مى‏رفت به طلب آب زندگانى، ناگاه رسید به ابوالحسن خرقانى، چندان کشید آب زندگانى که نه عبد الله ماند و نه خرقانى».

خواجه بارها به نیشابور که در آن وقت، مهد ادب و عرفان بود، سفر کرد و از نزد اساتید بزرگوار، چیزها آموخت. با ابوسعید ابى الخیر، ملاقات کرد. خواجه نظام الدین طوسى، وزیر مقتدر و دانشمند ملک‏شاه سلجوقى به وى ارادت داشت.

عبد الله، با ذکاوت و حوصله‏ مندى از نزد

  1. شیخ عمو،
  2. شیخ طاقى،
  3. شبرى سکزى،
  4. جراحى،
  5. محمد باشانى،
  6. احمد الحاجى،
  7. ابوعلى زرگر،
  8. بارودى،
  9. ابوعلى بوته‏گر،
  10. اسماعیل باس
  11. و ابوحضض کورتى بسى آموخت.

گویند که در اعتقاد، استاد خواجه، ابو عبد الله طاقى بوده است. پیر هرات در علم حدیث، تفسیر و فقه ید طولایى داشت.

عبد الله انصارى، به مریدان و شاگردانش بیشتر درس تفسیر قرآن شریف و وعظ مى‏داد و تا آخر عمر به آن تداوم بخشید؛ به قول استاد زرین‏کوب:« مجالس تفسیر خواجه درس معرفت و درس ذوق و حال بود».

از شاگردان خواجه مى‏توان از

  1. عبد الاول سگزى،
  2. ابوالفتح عبد الملک کروخى،
  3. ابو جعفر محمد صیدلانى،
  4. ابوجعفر حنبل بن على البخارى،
  5. ابوالفخر قاینى،
  6. عبد الصبور بن عبد السلام،
  7. حسین الکتبى،
  8. احمد قلانسى
  9. و ابوالفضل رشید الدین المیبدى نام گرفت.

در اوایل سلجوقیان، خواجه در اثر پافشارى مخالفان، مجبور به ترک هرات شد و چند ماهى از زادگاهش دور گردید. همچنان در سنه ۴۵۸، وى به اصرار اشاعره و به اشارت خواجه نظام الملک براى مدتى از هرات به بلخ تبعید شد.

آثار

  • ۱. منازل السائرین؛
  • ۲. رساله صد میدان؛
  • ۳. ذم الکلام و اهله؛
  • ۴. مختصرفى آداب الصوفیه و السالکین الطریق الحق؛
  • ۵. مناقب الامام احمد حنبل؛
  • ۶. المعارف یا محبت‏نامه؛
  • ۷. فى المناجات؛
  • ۸. رسایل منسوب به خواجه عبد الله انصارى؛
  • ۹. کشف الأسرار و عده الأبرار، معروف به تفسیر خواجه عبد الله انصارى، یکى از گنجینه ‏هاى نفیس دینى و ادبى آن دوره است که به خواجه منسوب کنند، لیکن مؤلف اصلى آن، دانشمند فرزانه‏ اى بوده به نام امام السعید، رشید الدین، ابى الفضل بن ابى سعید، احمد بن محمد بن محمود المیبدى که آن را در سال ۵۲۰ ق، تألیف کرده است.

یکى از کارهاى دیگر خواجه، املاء« طبقات الصوفیه» سلمى به زبان درى هروى است که در مجالس درس و بحث انجام شده و سپس یکى از شاگردانش آن اوراق را تدوین کرد و در تاریخ، به« طبقات الصوفیه» هروى مشهور گردید. از روى این کتاب مى‏توان با واژگان هروى رایج آن زمان و نثر آن روزگار آشنا شد.

 

زندگینامه ملا فتح‏ الله کاشانى(متوفاى ۹۸۸ ه. ق)

بازدیدها: ۷

مؤلف تفسیر« منهج الصادقین» عالم بزرگوار، مفسر دانشمند، متکلم فقیه، مرحوم ملا- فتح اللّه فرزند ملا شکر اللّه کاشانى از عالمان بزرگ اواخر قرن دهم هجرى و متوفاى ۹۸۸ ه. ق در کشمیر مى‏باشد. وى از عالمان دولت شاه طهماسب صفوى بوده است.

او در تحصیلات خود اساتید متعددى را دیده است که از مشهورترین چهره‏هاى علمى، على بن حسن زواره‏اى مى‏باشد که در علوم قرآنى و تفسیر استاد ایشان بوده است. زواره‏اى از مفسران معروف قرن دهم مى‏باشد که در محضر فقیه نامور، شیخ على بن عبد العالى، معروف به محقق کرکى شاگردى نموده است، ملا فتح اللّه به توسط استادش از محقق کرکى روایت کرده است.

ملا فتح اللّه، از نویسندگان موفق دوره صفوى به شمار مى‏آید، از تألیفات وى شرحى بر نهج البلاغه بنام« تنبیه الغافلین و تذکره العارفین»، ترجمه احتجاج طبرسى بنام« کشف الاحتجاج» و سه تفسیر قرآنى است بنامهاى:

  • الف) تفسیر منهج الصادقین به زبان فارسى( تفسیر مورد بحث)
  • ب) خلاصه المنهج که گزینشى از تفسیر منهج الصادقین است این نیز به زبان فارسى بوده و از آثار ارزشمند تفسیرى است، حضرت آیت ا… حسن‏زاده آملى به تصحیح و تحقیق آن پرداخته و در سه جلد چاپ و منتشر ساختند. این تفسیر براى کسانیکه در پى آشنایى اجمالى با آیات قرآن هستند و حوصله و فرصتشان تفسیرهاى طولانى را بر نمى‏تابد، اثر بسیار سودمندى است. مخصوصا اینکه، در ترجمه آیات، بسیار دقیق و محتاط است. آیت اللّه حسن ‏زاده، بجز تصحیح دقیق متن تفسیر« خلاصه المنهج»، مؤخره‏اى دارند پیرامون اختلاف قرائت ابوبکر و حفص، راویان عاصم و خود، در این باره چنین فرموده‏اند:« در تألیف رساله‏اى که در آخر( خلاصه المنهج) در اختلاف قرائت ابوبکر و حفص، راویان عاصم، است هر چند رساله‏اى موجز است، ولى در آن کار و دقت به سزا نموده‏ایم.»
  • ج) زبده التفاسیر، تفسیرى بزرگ به زبان عربى( انشاء اللّه در مقاله‏اى دیگر به آن خواهیم پرداخت.) از آثار قرآنى دیگر مفسر، ترجمه‏اى از قرآن به فارسى است که تا سالیان متمادى به همراه قرآن چاپ و قرائت مى‏شد.

انگیزه مفسر

انگیزه نویسنده، لزوم نگارش تفسیرى بوده است براى فارسى زبانان، نه بیش از اندازه مفصل و نه بسیار مختصر، با اسلوب زبانى و لغاتى که ملال انگیز نباشد و نیز موافق باورها و عقاید امامیه و شامل آثار و اخبار اهل بیت( ع) باشد.

 

زندگینامه ابوالفتح بن مخدوم‏ خادم حسینى عربشاهى «جرجانى»

بازدیدها: ۵

امیر ابو الفتح بن مخدوم خادم حسینى عربشاهى فاضل، متکلم، فقیه، اصولى، مفسر، شرقى، حسینى، شیعى، امامى، صاحب تحقیق و تصنیف، معاصر شاه اسماعیل صفوى، و شاه طهماسب موسوى حسینى صفوى اول.

 

نسب او

پدر مترجم میر مخدوم شیعى امامى معاصر شاه اسماعیل اول صفوى بوده قبل از پسرش میر ابو الفتح بدار بقاء رحلت کرده چنانچه علامه قاضى نور الله رحمه الله علیه در مجالس المؤمنین تصریح کرده است.

میر مخدوم پدر مؤلف غیر از میرزا مخدوم عامى سنى است از جهت این که میرزا مخدوم سنى هم عصر شاه اسماعیل ثانى است و در اسلامبول در سنه ۹۹۵ فوت کرده چنانچه در کشف الظنون ضبط شده است.

و جمعى از اعلام فن رجال از روى اشتباه در تطبیق میرزا مخدوم عامى را معاصر شاه طهماسب اول نوشته‏اند و حال آن که شاه طهماسب اول در سنه ۹۸۰ فوت کرده و پس از وى پسرش شاه اسماعیل ثانى به مقام سلطنت رسیده است.

منشأ اشتباه: توافق اسم پدر میر ابو الفتح با اسم میرزا مخدوم سنى و توافق اسم شاه هم عصر میر ابو الفتح با اسم سلطان وقت میرزا مخدوم سنى بوده است که از روى اشتباه در تطبیق اسم، حمل بر اتحاد کرده‏اند چنانچه جمعى از روى اشتباه شاه معاصر میر ابو الفتح را به اسم شاه طهماسب ثانى درج کرده‏اند در حالى که شاه طهماسب ثانى در سال ۱۱۳۹ به مشهد مقدس لشکر کشى کرده و در سال ۱۱۴۲- ۱۱۴۵ از دنیا رحلت نمود.

 

گفتار بزرگان‏

جلالت شأن و علو رتبت امیر ابو الفتح خادم حسینى عربشاهى مانند آفتاب تابان در کبد آسمانست چنانچه ارباب تراجم در معاجم خودشان متحدا در تبجیل و تجلیل علمى و عملى آن قائد عظیم الشأن شرح مبسوطى ایراد کرده‏اند.

مورخ بزرگ حسن بیگ روملو در کتاب أحسن التواریخ( ص ۴۴۳) در وقایع سال ۹۷۶ و کسانى که در آن سال در گذشته‏اند مى نویسد:

و هم در این سال مولانا اعلم افهم، جامع العلوم و الحکم المیر ابو الفتح که از سادات شریفى شرقه بود در دار الارشاد اردبیل به فجأه متوجه عالم بقا گردید، جناب مولوى از جمله تلامیذ مولانا عصام الدین است، در ما وراء النهر تحصیل نموده آخر در شهر مذکور متوطن گردید، از جمله نتایج قلم خجسته رقمش حاشیه بر مطالع است.

علامه فقید میرزا محمد على مدرس در کتاب ریحانه( ج ۲ ص ۳۲۶) مى نویسد: فاضل، کامل، فقیه، متکلم، محدث، مفسر، اصولى، از اکابر علماء شیعه در عهد شاه طهماسب و در نزد او بسیار محترم بود.

علامه حجه الاسلام سید محمد باقر خوانسارى در الروضات( ج ۱ ص ۵۱) مى گوید: هو السید الفاضل الکامل المتکلم الفقیه الأمیر أبو الفتح الشرقی الشریفی الحسینی الشیعی الإمامی بن السید محمد بن المیرزا مخدوم بن الأمیر السید شریف الجرجانی صاحب نواقض الروافض.

و قد کان السید أبو الفتح المعظم إلیه من علماء دوله السلطان الشاه طهماسب الصفوی و صاحب مصنفات عدیده( منها):

  • ۱- شرح آیات الأحکام بالفارسیه سماه تفسیر الشاهی لکونه باسم السلطان المذکور.
  • ۲- شرح الباب الحادی عشر المعروف بطریق المزج و البسط.
  • ۳- رساله فى أصول الفقه.
  • ۴- رساله فی تحقیق شبهه المجهول المطلق.
  • ۵- حاشیه على المطالع( فی المنطق).
  • ۶- حاشیه على حاشیه الدوانی( على شرح التجرید).
  • ۷- حاشیه على تهذیب المنطق( للتفتازانی).
  • ۸- حاشیه على الکبرى لجده السید شریف( فی المنطق).

و کانت وفاته بأردبیل سنه ست و سبعین و تسعه مائه کما نقل عن کتاب أحسن التواریخ.

صاحب ریاض العلماء درباره‏ى امیر ابو الفتح مى نویسد: فاضل، عالم، فقیه، متکلم، محدث، أصولی، مفسر، و هو من أسباط الأمیر السید شریف العلامه الشیرازی الجرجانی المشهور و الحق اتحاده مع الأمیر أبو الفتح شرقه المذکور فی بابه و والده المیرزا مخدوم الشریفی المشهور و کان عامیا و هو الذی حول الشاه إسماعیل الثانی الصفوی عن التشیع و هرب إلى بلاد الروم و قصته مشهوره و هو صاحب نواقض الروافض و بالجمله المترجم من جمله مشاهیر العلماء فی عصر السلطان المذکور مبجل عنده معاصر للشاه طهماسب الصفوی معظم عنده.

( و در جاى دیگر): من أجله علماء عصر السلطان الشاه إسماعیل الصفوی و الشاه طهماسب الصفوی و کان معظما جلیلا عنده.

 

وفات‏

امیر ابو الفتح بن مخدوم خادم حسینى عربشاهى در سنه ۹۷۶ ق چشم از جهان فرو بست و در شهرستان اردبیل در مقبره شیخ صفى الدین جد ملوک صفویه مدفون شد.

 

زندگینامه عبدالله بن عمر بیضاوى(متوفای۶۸۵ ه.ق )

بازدیدها: ۵

نام وى عبد الله بن عمر بن محمد بن على بیضاوى شیرازى است. وى را از آن جهت بیضاوى گویند که اهل بیضا واقع در حوالى شیراز بوده و تاریخ نویسان و دانشمندان علم انساب وى را از نژاد فارس مى‏دانند نه عرب.

شاید مهارت وى در زبان فارسى این مطلب را تقویت نماید زیرا همانگونه که همگان مى‏دانند ایشان در ادبیات فارسى تسلط فوق العاده‏اى داشته و فارسى را بخوبى مى‏نوشته و سخنرانى مى‏کرده و گاهى نیز به فارسى شعر مى‏سروده است.

لقب و کنیه‏

وى به لقب« ناصر الدین» شهرت داشته و این لقب را شاگردان وى براى ایشان انتخاب نموده‏اند و بیشتر تاریخ نویسان وى را بدین لقب بیان کرده‏اند. البته باید دانست که این لقب( ناصر الدین) بیشتر بر پادشاهان، حاکمان و زمامداران اطلاق مى‏شده ولى دانشمندان این لقب را براى خود انتخاب نمى‏نموده‏اند بلکه شاگردان و پیروان آنان این لقب را براى آنان بر مى‏گزیدند.

کنیه وى« ابو الخیر» و به قول بعضى« ابو سعید» است و البته لازم نیست وى را فرزندى بدین نام باشد تا کنیه وى قرار گیرد.

ولادت و زندگى‏

تاریخ ولادت وى معلوم نیست زیرا تاریخ نویسان و شرح حال نگاران اهتمام زیادى در ثبت تاریخ وفات دارند. به همین خاطر در تذکره‏ها و تراجم سال میلاد وى مجهول است حتى بصورت تقریبى هم بیان نشده است.

زندگى وى در بیضا محل تولدش بوده است. این شهر یکى از شهرهاى استان فارس در جنوب ایران نزدیک به خلیج فارس است.

شیراز و دیگر شهرهاى ایران بعد از پذیرش اسلام همواره مهد علم و دانش بوده و دانشمندان اسلامى در این دیار رشد نموده‏اند و این مطلب از منابع و تراجم به خوبى استفاده میشود حتى در این زمینه شهرها و روستاهاى ایران بر شهرهاى مهم اسلامى عراق، شام، حجاز، مصر و غیره… پیشى گرفت.

به خاطر این جو علمى از طرفى و به خاطر استعداد فطرى ذهنى، عقلى و روحى از طرف دیگر، بیضاوى از جوانى نبوغ بزرگى از خود نشان داد و در مدت کوتاهى در شمار دانشمندان بزرگ اسلامى قرار گرفت و در بیضا و شیراز شهرت بسزایى یافت. وى در اصول عقاید اشعرى و در فروع شافعى مى‏باشد.

مسافرت‏

تبریز یکى از شهرهاى شمال غربى ایران و مرکز آذربایجان شرقى است. این شهر در سالهاى متمادى یکى از مراکز بزرگ علوم اسلامى بوده که دانشمندان بزرگ جهت افاضه و استفاضه علمى رحل اقامت به این شهر مى‏افکنده‏اند. بیضاوى نیز همچون دانشمندان دیگر براى احراز مقام علمى خویش به این دیار سفر نموده تا در مناظره و مباحثه علمى این مرکز علمى شرکت نماید.

در تراجم تاریخ ورود بیضاوى به تبریز نیامده تنها داستان ورود وى به تبریز بیان شده که سبب رسیدن وى به منصب قاضى القضاه شد. داودى در طبقات مفسران( ج ۱ ص ۲۴۲) داستان را چنین مى‏نگارد:

ورود وى به تبریز با مجلس درس یکى از اساتید بزرگ تبریز مصادف شد. این درس براى فضلاى تبریز برگزار مى‏شد و آنقدر مهم بود که وزیر حکومت وقت نیز در آن درس حضور مى‏یافت.

بیضاوى هنگام ورود انتهاى مجلس درس نشست به طورى که کسى متوجه حضور وى نشود. استاد مطلب علمى مهمى بیان کرد و گمان کرد کسى از حاضران توان فهم و پاسخ آن را ندارد. به همین جهت از شاگردان درخواست حل و جواب آن را نمود و گفت اگر نمى‏توانید لااقل آنرا حل نمایید و باز اگر نتوانستید مطلب را مانند من بازگو نمایید.

پس از اینکه شاگردان از حل، جواب و تبیین مسئله عاجز شدند و کسى لب به پاسخ نگشود، بیضاوى از آخر کلاس شروع به حل و جواب کرد. استاد در جواب وى گفت: من تا مطمئن نشوم که تو مسئله را خوب درک کردى یا خیر گوش به پاسخ شما نمى‏دهم پس نخست مسئله را بازگو کن آنگاه پاسخ ده.

بیضاوى در پاسخ استاد فرمود: آیا مسئله را با همان عبارت شما بیان کنم یا معناى آنرا بازگو کنم. در این هنگام استاد مبهوت شد و گفت: با الفاظ من بیان کن، بیضاوى آنرا بیان کرد سپس حلش نمود و در پایان گفت اینگونه که شما مسئله را تقریر کردى اشکالات فراوانى بر آن وارد است که یکایک اشکالات را بیان کرد و پاسخ آنها را نیز ارائه داد و در آخر با استاد مقابله کرد و مسئله‏ اى طرح کرد و پاسخ آن را از استاد درخواست نمود که متأسفانه استاد از پاسخ دادن عاجز بود.

در این هنگام وزیر حاضر در درس، بیضاوى را احضار کرد و وى را در کنار خود در بالاى مجلس درس نشاند. استاد در این لحظه گفت: تو باید بیضاوى باشى سپس وزیر نام وى را پرسید. او گفت من بیضاوى هستم و براى دریافت مقام قضاوت شیراز به خدمت شما رسیدم وزیر وى را احترام و اکرام کرد و هدایاى فراوانى به وى اهدا نمود و او را قاضى القضاه شیراز نمود و روانه استان فارس کرد. البته نام استاد و وزیر در تراجم و تذکره‏ها نیامده است.

بیضاوى به عنوان قاضى بلکه قاضى القضاه به شیراز بازگشت و تمام دانشمندان نیز وى را مقدم مى‏داشتند و او را فاضل و عادل در میان مردم و حقوق آنان مى‏دانستند. البته وى مدت زیادى در منصب قضاوت باقى نماند و آنرا ترک نمود و به تالیف و تدریس روى آورد.

آراء دانشمندان‏

ابن قاضى شهبه در طبقات مى‏گوید: بیضاوى صاحب آثار علمى فراوان است وى از دانشمندان و اساتید بزرگ آذربایجان و در شیراز قاضى القضاه بوده است.

سبکى در طبقات شافعیه گوید: وى استاد مبرز و صاحب نظرى بزرگ و زاهد و عابد بوده است.

ابن حبیب گوید: تمام بزرگان آثار وى را ستوده‏اند.

بازگشت به تبریز

وى پس از ترک منصب قضا در شیراز و به قول بعضى پس از عزل وى از این مقام رحل اقامت به تبریز افکند و ساکن آن دیار شد و بیشتر آثار خود را در این شهر به رشته تحریر درآورد و در نزد همگان به عنوان استاد بزرگ آذربایجان و علامه آن دیار شناخته شد.

وفات‏

وى در تبریز به سال ۶۸۵ هجرى قمرى وفات نمود. البته اسنوى و سبکى وفات وى را ۶۹۱ ه. ق دانسته‏اند. وى در تبریز مدفون است. گویند به قطب الدین شیرازى وصیت نمود که در کنار مرقد وى دفن گردد.

آثار

وى داراى آثار فراوان علمى در زمینه علوم گوناگون اسلامى است که به برخى از آنها اشاره میشود:

  • ۱- انوار التنزیل و اسرار التاویل معروف به تفسیر بیضاوى
  • ۲- طوالع الانوار در توحید
  • ۳- منهاج الوصول الى علم الاصول در اصول فقه شافعى
  • ۴- لب اللباب فى علم الاعراب در ادبیات عربى
  • ۵- الکافیه در منطق
  • ۶- نظام التواریخ به لغت فارسى
  • ۷- رساله‏اى در موضوعات علوم و تعاریف آن
  • ۸- الغایه القصوى فى دراسه الفتوى در فقه شافعى‏

زندگینامه سهل بن عبدالله‏ تسترى

بازدیدها: ۱۵

ابو محمد، سهل بن عبد الله بن یونس بن عیسى بن عبد الله تسترى به سال ۲۰۰ یا ۲۰۱ ق در تستر( شوشتر) خوزستان به دنیا آمد و نسبت وى به همین شهر برمى‏گردد. وى از عارفان بنام بود که سهلیان به او منسوبند.

در زهد و بى اعتبارى به زخارف دنیوى، کم نظیر بود و کراماتى به او نسبت داده‏اند. در مکه مکرّمه با ذو النون مصرى( شخصیت معروف جهان تصوف متوفاى ۲۴۶) ملاقات کرد و از او بهره فراوان گرفته، سخت شیفته وى گردید.

مدت زیادى در بصره سکنا گزید و به ریاضت و عبادت پرداخت و همانجا به سال ۲۸۳ ق( برخى ۲۷۳ ق و برخى دیگر ۲۹۳ ق گفته‏اند.) وفات یافت. ابن بطوطه در سفرنامه خود مى‏نویسد که نوه‏هاى تسترى را در شوشتر دیده است.

تسترى در شوشتر پرورش یافت و از سنین کودکى با تصوف آشنا گشت از وى نقل مى‏شود که سه ساله بودم و شبها از خواب برخاسته نماز شب داییم را تماشا مى‏کردم.

محمد بن سوّار( دایى تسترى) به من مى‏گفت که به خواب روم، بیدارى تو قلب مرا به خود مشغول مى‏کند. روزى داییم به من گفت: نمى‏خواهى خدایت را ذاکر باشى، همان کسى که تو را خلق کرد.کیفیت آن را از او پرسیدم گفت، شبها سه مرتبه در دل بگو: الله معى، الله ناظر الى، الله شاهدى. بر همین منوال عمل کرده پس از مدتى احساس شیرینى خاصى در دل نمودم و آن را به هفت بار رساندم.

بعد از یکسال به من گفت بر همین عمل تا هنگام مرگ ادامه بده زیرا هم در دنیا و هم در آخرت به نفع تو خواهد بود. همواره از این ذکر شیرینى درونى خاصى در خود احساس مى‏کردم، روزى به من گفت: اى سهل، کسیکه خدا با اوست و او ناظر اعمالش مى‏باشد و شاهد بر احوال اوست، گناه نمى‏کند، مبادا گناه از تو سر بزند.

شش یا هفت ساله بود که قرآن را حفظ نمود. به مدت ۱۲ سال همواره روزه بود تا اینکه براى یافتن پاسخ سؤالى به بصره و سپس به آبادان آمده و جواب مردى به نام ابو حبیب حمزه بن عبد اللّه عبادى او را آرام کرد.

مدتى نزد او به فراگیرى مشغول شد، سپس به شوشتر مراجعت نموده به زهد و تهجد و عبادت مشهور گشت. قوت سال خود را با یک درهم نان جو، سامان مى‏داد و سحر را با نان جو مى‏گذراند، پس از مدتى هر سه شب، پنج شب و هفت شب یک بار سحر مى‏خورد، ۲۰ سال بر این منوال سپرى کرد. سپس به مسافرت پرداخت و بسیارى از علما و اولیا را ملاقات کرد و بعد از مدتى به شوشتر بازگشت و از آن پس تمام شب را به عبادت مى‏گذارند. وى از ۲۱ سالگى مرجع پاسخگویى مشکلات علمى گشت و این بیانگر مقام علمى او مى‏باشد.

اساتید و شاگردان‏

آنچه در منابع مختلف مانند مرآه الجنان( حوادث سال ۲۸۳)، وفیات الاعیان ابن خلکان، البدایه و النهایه، سیر اعلام النبلاء و معجم البلدان آمده فقط نام چند تن به عنوان کسانى که تسترى از آنها علم، فرا گرفته، بیان شده است:

  • ۱- محمد بن سوّار( دایى تسترى)
  • ۲- ابو حبیب حمزه بن عبد اللّه عبادى
  • ۳- ذالنون مصرى
  • ۴- ادریس بن ابى خوله انطاکى

اسامى ۲۵ تن نیز به عنوان شاگرد و صحابى تسترى که برخى از او اخبارى نیز نقل کرده‏اند، آمده است‏از جمله آنها:

  • ۱- ابن درستویه
  • ۲- ابو جعفر مصیحى مغازلى
  • ۳- ابو الحسن بشرى،
  • ۴- ابو الحسن بغدادى المزین
  • ۵- ابو الحسن نخاس
  • ۶- ابو على بصرى
  • ۷- ابو محمد جریرى
  • ۸- ابو یعقوب سوسى
  • ۹- احمد بن سالم
  • ۱۰- ایوب الحمال
  • ۱۱- البر بهارى
  • ۱۲- بکر بن محمد بن علاء ابو الفضل قشیرى
  • ۱۳- حسین بن منصور حلاج ابو مغیث
  • ۱۴- عبد الجبار بن شیراز بن یزید عبدى نهر بطى
  • ۱۵- على بن عبد العزیز ضریر صوفى بغدادى
  • ۱۶- عمر بن واصل عنبرى
  • ۱۷- محمد بن حسن بن احمد جورى
  • ۱۸- محمد بن حسن
  • ۱۹- محمد بن احمد بن سالم ابو عبد الله‏

مؤلفات‏

برخى محققین بر این نظرند که تسترى کتابى با خط خود به یادگار نگذاشت و آثارى که به وى منسوب است، خلاصه ‏اى از مطالبى است که وى بر شاگردان خود بیان داشته و آنها بعد از وفات تسترى به جمع آورى و کتابت آن پرداخته‏ اند.

فؤاد سزگین در تاریخ التراث العربى مجلد اول، جزء چهارم ۸ تألیف را با بیان على نگاهدارى آنها، عنوان کرده است، کمال جعفر فهرستى با ۱۲ اثر ارائه داده که شش تألیف با لیست سزگین مشترک بوده و سه اثر را از فهرست ابن ندیم ذکر نموده و یکى هم از حاجى خلیفه، در کشف الظنون ذکر کرده است  بدین ترتیب مجموعه تألیفات منتسب به تسترى، ۱۴ اثر خواهند شد که از این قرارند:

  • ۱- تفسیر القرآن العظیم( تفسیر تسترى)
  • ۲- جوابات اهل الیقین
  • ۳- دقائق المحبین
  • ۴- رساله فى الحروف
  • ۵- رساله فى الحکم و التصوف
  • ۶- سلسبیل سهلیه
  • ۷- الغایه لاهل النهایه
  • ۸- لطائف القصص فى قصص الانبیاء
  • ۹- کتاب المعارضه و الرد على اهل الفرق و اهل الدعاوى فى الاحوال
  • ۱۰- کتاب المیثاق
  • ۱۱- کلام سهل
  • ۱۲- مقاله فى المنهیات
  • ۱۳- مناقب اهل الحق و مناقب اهل الله عز و جل
  • ۱۴- مواعظ العارفین کمال جعفر در« من التراث الصوفى» نتیجه مى‏گیرد که از آثار تسترى مى‏توان تسلط کامل او را بر علم کلام و فلسفه دریافت، ضمن این که از علم طب و کیمیا نیز آگاه بود.

زندگینامه محمد ازدى سلمى نیشابورى( ۴۱۲- ۳۲۵ ه. ق.)«ابو عبد الرحمن سلمى‏»

بازدیدها: ۱۷

ابو عبد الرحمن محمد بن موسى ازدى سلمى نیشابورى( ۴۱۲- ۳۲۵ ه. ق.) صوفى و مفسّر سده چهارم و اوایل سده پنجم هجرى. نسبت او به سلیم بن منصور از قبیله مضر مى‏رسد که قبیله مشهورى از قبایل عرب بوده است.

شریبه در مقدّمه طبقات الصوفیه، با ذکر این مطلب استنباط کرده است که« با این دلیل، رأى کسانى که مى‏گویند عقلیّت تازى رشد و نموّ تصوّف را بر نمى‏تابد، و در حقیقت تصوّف عصیان روح آریایى بر دیانت سامى فاتح بوده»، مردود است. وى از احفاد شیخ ابو عمرو بن نجید سلمى( وفات، ۳۶۶ ه. ق.) بوده است.

اساتید

سلمى براى کسب حدیث و تصوف سفرهاى بسیارى کرد، و به عراق، رى، همدان، مرو، حجاز، و شهرهاى دیگر جهان اسلامى رفت، و سرانجام در نیشابور رحل اقامت افکند.

اساتید

  • از شیوخ او ابو الحسن دار قطنى در حدیث و تفسیر،
  • و ابو نصر سرّاج طوسى صاحب اللمع،
  • و ابو القاسم نصر آبادى( وفات، ۳۷۲ ه. ق.)
  • و ابو عمرو اسمعیل بن نجید،

در تصوّف نامبردارند، جز این‏ها نیز از( ۲۸) عالم و صوفى دیگر نیز کسب علم و معرفت کرده است.

سلمى از دودمانى مشهور و متمکّن در نیشابور بوده است و گفته‏اند« او را کتب خانه‏یى بزرگ بوده که در آنجا کتابهاى زیاد و نادرى جمع کرده بوده که برخى از آنها کمیاب بوده، و دانشمندان نیشابور و شیوخ آن شهر از نفایس کتب آن عاریه مى‏گرفتند.»

شاگردان‏

شهرت و محبوبیت سلمى و آثار او، که تقریبا از زمان حیات او آغاز گردید، بیشتر به واسطه شاگردان او بوده است که سخنان استاد و اخبارى را که از وى شنیده بودند در کتابهاى خود نقل کرده‏اند.

  • معروفترین شاگرد او ابو القاسم قشیرى( متوفى ۴۶۵) است که سخنان فراوانى از قول استاد خود در رساله قشیریه نقل کرده است.
  • ابو نعیم اصفهانى( متوفى ۴۳۰) نیز، که سفرى به نیشابور کرده و به ملاقات با سلمى نایل شده بود، به اهمیت مقام سلمى به عنوان مورخ و راوى بزرگ صوفیه اشاره کرده است.
  • خطیب بغدادى( متوفى ۴۶۳) نیز اخبار فراوانى از قول سلمى در تاریخ بغداد نقل کرده است.

جایگاه علمى‏

سلمى بیش از هر چیز مورخ و گرد آورنده سخنان مشایخ پیشین و اخبار ایشان است، و از قدیم نیز نویسندگان از او به همین عنوان یاد کرده ‏اند، چنانکه مثلا خطیب بغدادى در تاریخ بغداد مى‏نویسد:« و کان ذا عنایه باخبار الصوفیه»، و ابو المظفر اسفراینى( متوفى ۴۷۱) در التبصیر فى الدین او را یکى از مشایخ صوفیه و جمع آورنده اشارات و احادیث مشایخ معرفى کرده است.

هجویرى نیز در کشف المحجوب او را« نقال طریقت و کلام مشایخ» نامیده است. نویسنده تاریخ نیشابور( منتخب کتاب السیاق) نیز با این عبارت از او یاد کرده است:« شیخ الطریقه فى وقته، الموفق فى جمع علوم الحقایق و معرفه طریق التصوف، و صاحب التصانیف المشهوره فى علوم القوم»، و سپس افزوده است که« جمع من الکتب ما لم یسبق الى ترتیبه فى غیره حتى بلغ فهرست تصانیفه المأه او اکثر».

حاکم نیشابورى گفت: اگر ابو عبد الرحمن از ابدال نباشد، پس در روى زمین هیچ ولىّ وجود ندارد.

آثار

از آثار مهم او نخست باید از حقایق التفسیر نام برد که با نوشتن آن از همان زمان حیات مخالفان و موافقان بسیارى پیدا کرد. ابن جوزى و ابن تیمیّه و واحدى و ذهبى و سیوطى بر او حمله کرده‏اند. اتّهام مخالفان او از دو جهت بود:( ۱) سلمى حقایق التفسیر را براى صوفیان تألیف کرده؛( ۲) احادیثى براى صوفیان وضع کرده است.

واحدى مى‏گفت« اگر آنچه را که سلمى در این کتاب گرد آورده تفسیر بداند، کافر شده است». ذهبى مى‏گفت« در حقایق التفسیر مطالبى هست که اصلا درست نمى‏نماید، برخى از پیشوایان آنها را از جمله زندقه باطنیّه، و برخى عرفان و حقیقت مى‏شمارند، به خدا پناه مى‏بریم از ضلالت و از سخن گفتن به هواى نفس و جهالت». و سیوطى( وفات، ۹۱۱ ه. ق.) آن را تفسیرى« ناپسندیده» قلمداد کرده است.

اما از اهل ظاهر که بگذریم، بسیارى از عالمان دین و بویژه عارفان و صوفیان، آن را پسندیده، و براى مطالب آن محمل تراشیده ‏اند. مثلا سبکى گفته است« ابو عبد الرحمن به ذکر تأویلات صوفیّه بسنده کرده.

و قرآن حامل وجوه بسیار است، و سلمى راوى بوده، و نقل کننده کفر، کافر نباشد». و نیز بر خلاف این مخالفت‏ ها، این تفسیر در زمان خود مؤلّف از اقبال بزرگان و مردم برخوردار بوده، چنانکه ابو حامد اسفراینى آن را استماع کرده است. و امیر نصر بن سبکتگین آن را پسندیده، و ابو نعیم اصفهانى و ابو عبد اللّه حاکم( وفات، ۴۰۵ ه. ق.) هر دو سلمى را بسیار ستوده ‏اند، و حتّى حاکم گفته است« اگر ابو عبد الرحمن از ابدال نباشد، پس در روى زمین هیچ ولىّ وجود ندارد.»

یکى دیگر از آثار مهم او طبقات الصوفیّه است. در این راه سلمى نخستین مؤلف نبود چه پیش از او مثلا ابو سعید ابن الاعرابى( وفات، ۳۴۱ ه. ق.) کتاب طبقات النّساک، و ابو بکر محمد بن داوود نیشابورى( وفات، ۳۴۲ ه. ق.) از شیوخ سلمى اخبار الصوفیه و الزهاد را تألیف کرده بودند.

اما از زمانى که سلمى کتاب خود را نوشته، نوشته او مرجع بسیارى از مؤرّخان و ترجمه نویسان قرار گرفته است. مثلا ابو نعیم اصفهانى(- حلیه، ۱۰/ ۴۲) و خطیب در تاریخ بغداد، و ابو القاسم در رساله و عطّار در تذکره الاولیاء( هر چند نامى از سلمى نبرده) و جامى در نفحات الانس از کتاب سلمى استفاده کرده‏اند و غالبا به تصریح یا تلویح از او نام برده‏ اند.

مؤلّف در این کتاب، از صوفیّه پنج طبقه، و از هر طبقه بیست تن از بزرگان این جماعت را یاد مى‏کند و از هر یک بیست حکایت- یا بیشتر و کمتر- روایت مى‏کند. با این شرط که آن حکایات را در آثار دیگر خود یاد نکرده باشد. و این نکته را هم در مقدّمه و هم در مؤخّره کتاب خود قید کرده است.

از آثار دیگر سلمى الإخوه و الاخوات، آداب الصوفیّه، الاربعین در حدیث، رساله‏یى در غلطات الصوفیّه، و رساله الملامتیّه را نام مى‏توان برد. از شاگردان مهم سلمى یکى ابو القاسم قشیرى است که در رساله مکرّر از او و آثار او یاد مى‏کند، و دیگرى ابو سعید ابى الخیر میهنى خابرانى خراسانى( وفات، ۴۴۰ ه. ق.) است. که از دست سلمى خرقه پوشیده است.

سلمى در سخن ابن عربى‏

ابن عربى( وفات، ۶۳۸ ه. ق.) در باب( ۱۶۱) از کتاب فتوحات مکیّه مى‏گوید که:« دچار وحشت و حیرتى شده بودم( در ماه محرّم سال ۵۹۱ ه. ق.) و به خانه شخصى که میان من و او مؤانست بود فرود آمده بودم، و طالب فرج بودم، ناگهان سایه شخصى ظاهر شد من از جاى برجستم، سایه آن شخص با من معانقه کرد! چون نیکو نگریستم شیخ ابو عبد الرحمن سلمى بود که روح وى در صورت جسدانى متمثل شده بود. مرا گفت: این حالت تو، حالت قبض است، و من نیز در این مقام از دنیا به عقبى رفته‏ام، قدر این مقام بدان و خرسند باش که با خضر( ع) در این مقام شریکى. گفتم: نام این مقام نمى‏دانم. گفت: نام این مقام قرب است در آن پایدار باش!»

عارفانه‏ ها

تاکنون، از تصوّف تقسیماتى را یاد کرده ‏ایم، در اینجا نیز نکته ‏یى را مى ‏افزاییم و آن این است که: بسیارى از صوفیان، طریقت خود را بر کتاب و سنّت عرضه مى‏کردند، آنچه با شریعت موافق بود مى‏پذیرفتند و آنچه مخالف شریعت بود ردّ مى‏کردند. مذهب جنید این بود، و از این جهت مذهب او مقبول عامّه و خاصّه مسلمین بود.

در نیشابور و شهرهاى مجاور خراسان نیز بسیارى از صوفیان این مذهب را اختیار کرده بودند و نویسندگان صوفى نیز بویژه از این شیوه پیروى مى‏کردند، یعنى از خود چیزى نمى‏گفتند و تنها به نقل و روایت اقوال صوفیان بسنده مى‏کردند تا از تعرّض و تهمت شریعتمداران ظاهرى در امان بمانند. از مهم‏ترین نویسندگان این گروه، ابو نصر سرّاج صاحب اللمع، و شاگرد او همین ابو عبد الرحمن سلمى صاحب طبقات، و شاگرد او ابو القاسم قشیرى صاحب رساله را نام مى‏توان برد.

این مؤلّفان به ندرت عقیده و احساس و مواجید رأى خودشان را ابراز کرده‏اند و تنها به تکرار اقوال مشایخ بسنده کرده‏اند. لذا از مؤلف ما نیز سخن عارفانه و صوفیانه خاصّ خود او توقّع نمى‏توان کرد.

اما در بغداد و در خراسان، در همان زمان جنید و اندکى پس از آن، کسانى بودند که پس از فهم و بیان سخنان مشایخ، به ذکر عقاید و مواجید خود نیز مى‏پرداختند و فهم خود را از تصوّف، بى پروا، به زبان مى‏آوردند، و کتاب و سنّت را بنابر فهم و استنباط خود تفسیر مى‏دادند. بایزید بسطامى، حسین منصور حلاّج، شبلى، و ابو سعید ابى الخیر را مى‏توان از این گونه مشایخ بشمار آورد.

 

عبیدالله حسکانى قرشى عامرى نیشابورى(متوفای ۴۹۰ه.ق) «حاکم حسکانى‏»«ابن حذاء»«ابن حداد»

بازدیدها: ۵

ولادت‏

قاضى ابو القاسم، عبید الله بن عبد الله بن احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن حسکان قرشى عامرى نیشابورى، معروف به (ابن حذاء)( ابن حداد)، از علماى بزرگ قرن پنجم هجرى است. عبید الله در نیشابور در خانواده‏اى اهل علم به دنیا آمد.

او از همان کودکى در محضر پدر و پدر بزرگ خود به فراگیرى علم و دانش مشغول شد و خود را آماده کرد تا یکى از چهره‏هاى بزرگ علم و دانش در جهان اسلام گردد.

خاندان‏

خاندان وى خاندانى اهل علم و مشهور بودند. جدّ بزرگ آنها امیر عبد الله بن عامر بن کریز در زمان خلافت عثمان منطقه خراسان را فتح کرده بود و مردم آن سامان به دست وى مسلمان شده بودند. از این جهت خاندان وى از عزت و احترام خاصى در نزد مردم برخوردار بودند.

پدر بزرگش احمد بن محمد بن احمد( ۳۲۰- ۴۲۳ هجرى) از روات حدیث بود و از ابو اسحاق بزازى و ابو عمرو بن مطر و ابو الحسن ابن بندار صیرفى روایت نقل کرده است.

پدرش عبد الله بن احمد بن محمد( ۳۶۳- ۴۵۰ هجرى) نیز واعظى مشهور بود. وى روزهاى یکشنبه در مسجد مربعه در شهر نیشابور مجلس وعظ و خطابه داشت.

او گاهى به شغل تجارت و گاهى نیز عهده دار مناصب حکومتى بود ولى بعدا به انزوا و عبادت روى آورد.

عمویش عبد الرحیم بن احمد بن محمد، مردى صالح، عابد و زاهد بود. او از علماى نیشابور، عراق، حجاز و شام روایت شنیده بود.

فرزندان‏

سه تن از فرزندان وى از راویان حدیث به شمار مى‏آیند که عبارتند از:

  • ۱- محمد بن عبید الله بن عبد الله حسکانى، حاکم ابو على حذاء، وى شخصیتى با تقوا و متواضع و از علماى علم حدیث به شمار مى‏آید.
  • ۲- صاعد بن عبید الله حسکانى، ابو سعید حذاء، او شخصیتى با تقوا و از اهل علم و حدیث است.
  • ۳- وهب بن عبید الله حسکانى، ابو الفضل حذاء، وى نیز اهل علم و حدیث و موعظه بود.او کوچکترین فرزند ذکور پدر بود و روایات فراوانى را از او شنیده بود.وهب در صومعه ‏اى روى به عبادت آورد و براى شاگردان خود در آنجا روایت نقل مى‏کرد( ۴۵۰- ۵۲۴ هجرى).

شخصیت‏

حاکم حسکانى از علماى مشهور دوران خود بود. بسیارى از روات حدیث پاى درس او مى‏آمدند تا از او روایت بشنوند و یا اجازه روایت بگیرند.

او شیخى فاضل و داراى مجلس وعظ و خطابه بود و خود نیز از علماى فراوانى روایت شنیده و یا اجازه روایت داشت.

مذهب‏

برخى او را از علماى اهل تسنن و پیرو مذهب‏ حنفى‏ مى‏دانند. و برخى دیگر او را از علماى‏ شیعه‏ مى‏دانند که تقیه مى‏کرده است.

ابن طاووس درباره ایشان مى‏گوید:« الحاکم الحسکانی کان مِن أعیان رجال الجمهور»، حاکم حسکانى از شخصیت‏هاى برجسته علماى اهل تسنن بود.

ذهبى در کتاب تذکره الحفاظ مى‏گوید:« و وجدت له مجلسا یدل على تشیعه و خبرته بالحدیث و هو تصحیح خبر ردِّ الشمسِ و ترغیم النواصب الشُّمُس»، کتابى از ایشان یافته ‏ام که دلالت بر شیعه بودن ایشان دارد و آن« تصحیح رد الشمس…» است.

سفر به مرو

او به شهر مرو سفر کرد تا از علماى آن دیار بهره برد و از آنها روایت بشنود.

علاوه بر آن، او خود نیز در آنجا جلسات درس برقرار نمود و جمع فراوانى از مشتاقان علم و دانش را پروانه وار به دور خود جمع کرد و شاگردان فراوانى را تربیت کرد.

اجازه روایت‏

حاکم حسکانى از بسیارى مشایخ روایى آن دوران اجازه روایت دارد مانند:

  • ۱- ابو عبد الله حاکم نیشابورى
  • ۲- ابو الحسن علوى
  • ۳- عبد الله بن یوسف اصفهانى
  • ۴- ابو الحسن بن عبدان
  • ۵- ابن فتحویه دینورى‏

اساتید

حاکم حسکانى نزد علماى فراوانى به فراگیرى علم و دانش پرداخت و از محضر درس آنان بهره برد مانند:

  • ۱- پدرش عبد الله بن احمد بن محمد
  • ۲- جدش احمد بن محمد
  • ۳- ابو طاهر بن محمش
  • ۴- قاضى ابو العلاء صاعد
  • ۵- حاکم، ابو عبد الله حافظ

شاگردان‏

علماى فراوانى نیز از محضر درس وى بهره برده‏اند از جمله:

  • ۱- عبد الغافر بن اسماعیل فارسى( ۴۵۱- ۵۲۹ هجرى).
  • ۲- مهدى بن ابى حرب
  • ۳- سید ابو محمد حسینى قاینى‏

تألیفات‏

عبد الغافر بن اسماعیل، شاگرد مشهور حاکم حسکانى در کتاب تاریخ نیشابور مى‏گوید:« من فهرست تصانیف و تألیفات استادم را به خط خودش دیده‏ام که به صد عنوان مى‏رسید و در میان آنها مطالب ارزشمندى بود».

از تألیفات وى مى‏توان به این عناوین اشاره کرد:

  • ۱-شواهد التنزیل لقواعد التفضیل فی الآیات النازله فی أهل البیت صلوات الله و سلامه علیهم‏
  • ۲-فضائل شهر رجب‏
  • ۳-خصائص علی بن أبی طالب علیه السلام فی القرآن‏
  • ۴-تصحیح خبر ردّ الشَّمس و ترغیم النواصب الشُّمُس‏(شُمُس جمع شموس و به معناى متعصب و لجوج است.)

وفات‏

سرانجام قاضى محدث، ابو القاسم عبید الله بن عبد الله حسکانى پس از عمرى خدمت به علوم و معارف محمد و آل محمد صلى الله علیهم اجمعین در حدود سال‏۴۹۰ هجرى دیده از این دنیا فرو بست و به دیار باقى شتافت.

 

زندگینامه على بن احمد واحدى( ۴۶۸ ه.ق)

بازدیدها: ۱۶

 على بن احمد  واحدى متوفاى سال ۴۶۸ هجرى از علماى بزرگ قرن پنجم به شمار مى‏آید. حرکت فرهنگى و علمى در قرن پنجم در نیشاپور، دوران طلایى خود را مى‏گذراند، در حدیث، فقه، تفسیر و رشته ‏هاى علوم دیگر، علماى بزرگى پرورش یافتند، در حرکت تفسیرى، اهل حدیث و اشاعره، معتزله و شیعه، مفسران بزرگى چون ثعلبى، طوسى و طبرسى و دیگران، تربیت شده تفاسیر مهمى را نگاشتند، حتى، علماى صوفى مسلک و باطنى نیز تفاسیر مهمى مانند حقایق التفسیر ابو عبد الرحمن سلمى و لطائف الاشارات قشیرى را در این قرن ارائه دادند. پرورش واحدى در این شرایط از او انسانى محدث، فقیه، ادیب، شاعر، متکلم و مفسر ساخته بود، که توانست میان علماى برجسته، سرآمد زمان خود گردد.

هر یک از علوم خود را از اساتید فن اخذ نموده بود، فقه، حدیث، ادب، و…، تفسیر را نزد ثعلبى مفسر مشهور، فرا گرفته بود.

 

 

تألیفات‏

 

در تفسیر حداقل سه دوره البسیط در ۱۶ مجلد، الوسیط در ۴ مجلد و الوجیز فى تفسیر القرآن در یک مجلد نگاشته است که بعنوان تفسیر واحدى مشهور شده، یک نسخه خطى از تفسیر وجیز در کتابخانه مدرسه شهید مطهرى تهران به شماره ۲۰۶۲ موجود است. فخر رازى نیز استفاده قابل توجهى از تفسیر واحدى نموده است.

از دیگر تألیفات قرآنى واحدى مى‏توان از:

  • جامع البیان فى تفسیر القرآن،
  • الحاوى لجمیع المعانى( احتمال دارد در بردارنده مجموعه سه تفسیر وى باشد)،
  • مقاتل القرآن( تا پایان قرن هشتم موجود بوده است)،
  • مختصر فى علم فضائل القرآن،
  • رساله فى شرف علم التفسیر( نسخه خطى این رساله در دار الکتب المصریه موجود است.)،
  • نفى التحریف عن القرآن الشریف،
  • معانى التفسیر،
  • مسند التفسیر،

نام برد.

از میان تألیفات قرآنى ایشان، فقط اسباب النزول به شکل چاپى موجود مى‏باشد.

الوجیز فى تفسیر الکتاب العزیز( واحدى)// صفوان عدنان‏ داوودى

 

زندگینامه محمد بن جریر طبرى‏(۲۲۴-۳۱۰ ه.ق)

بازدیدها: ۱۳

محمد بن جریر طبرى‏

نام وى محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب است. بنابر مشهور در اواخر سال ۲۲۴ ه. در آمل مازندران( طبرستان) بدنیا آمد و در آخر روز شنبه ۲۶ شوال سال ۳۱۰ ه. در بغداد از دنیا رفت و او را در روز یکشنبه در خانه‏اش به خاک سپردند.

وى یکى از افراد پر استعداد و داراى نبوغ افراد بشرى است که نمونه کمى در بین انسانها دارند. سر تا پا عشق به علم و دانش بوده و تمام عمر خود را در راه تحصیل آن صرف کرده و حتى به خاطر باز نماندن از تحصیل علم و دانش، همسر اختیار نکرده است.

خود مى‏گوید: من قرآن را در هفت سالگى حفظ کردم و در سن هشت سالگى امام جماعت شدم و در سن نه سالگى شروع به نوشتن اخبار کردم.

وى درباره شدت عشق و علاقه خود نسبت به علم و دانش مى‏نویسد: من در نزد احمد بن حماد دولابى تاریخ مى‏خواندم و هر روز براى این منظور از شهر رى بنزد احمد که در یکى از روستاهاى اطراف رى ساکن بود مى‏رفتم، و بلافاصله از نزد او به رى مى‏آمدم و مانند دیوانگان سر از پا نشناخته، بدرس حدیث محمد بن حمید رازى حاضر مى‏ شدم.

در حالات او نقل شده که روزى به شاگردانش گفت: آیا حاضرید تفسیرى را که نوشته ‏ام بررسى کرده و تحقیق کنید؟ پرسیدند که چه میزان است؟ گفت: سى هزار ورق گفتند: مطالعه و بررسى این مقدار تفسیر عمر زیادى مى‏طلبد. وى به خاطر آنان تفسیر را در سه هزار ورق خلاصه کرد.

وى به خاطر تحصیل علم و دانش اسلامى، چندین بار سفرهاى طولانى انجام داد. در علاقه و اهتمام او به علم و دانش همین بس که یک ساعت به آخر عمرش مانده در حال بیمارى روایتى که از امام جعفر بن محمّد« علیهما السلام» رسیده بود، شنید و چون آن روایت را تا آن زمان نشنیده بود، فورى قلم و دوات خواست و آن را نوشت. وى علاوه بر علوم اسلامى مانند فقه و اصول و تفسیر، در علوم ادبى و فلسفى و حتى در علم طب و ریاضى و هیئت و تاریخ نیز استاد بود.

بدلیل گستردگى ابعاد شخصیتى و فراوانى مباحث تفسیرى طبرى، کتابشناسى آن را در حد ارائه عنوانها و فهرست بندى مطالب، ارائه خواهیم داد. باشد که مورد استفاده پژوهشگران و علاقمندان مباحث تفسیرى، قرار گیرد.

شخصیت طبرى‏

عناوین و فهرستهاى ذیل مى‏توانند نمایانگر شخصیت ایشان در ابعاد مختلف باشند.

الف)- نسب، مولد، وفات و مدفن طبرى

ب)- اوصاف جسمى و ظاهرى طبرى

پ)- شخصیت اخلاقى و اجتماعى طبرى- زهد- قناعت- اخلاص- ورع و تقوى- بزرگوارى- بزرگمنش- آزاد اندیشى- تواضع- عدم قبول هدیه- عدم اشتغال در پست‏هاى دولتى و…

ت) شخصیت علمى و فرهنگى طبرى- مهارتهاى علمى طبرى- مذهب و اجتهاد طبرى( جریریه)- موقعیت طبرى در برابر حنابله- رافضى بودن طبرى- شیعه بودن طبرى- نسبت الحاد به طبرى- نسبت جهمیه به طبرى- آغاز فراگیرى علوم مختلف

ث) اساتید طبرى بیش از ۲۰ استاد وى ذکر شده است، در کوفه، رى مصر، بصره- بغداد- در فقه- در حدیث- در تاریخ- در تفسیر- در قرائت

ج) شاگردان طبرى- بیش از ۳۳ شاگرد معروف براى او ذکر شده است.

چ) سفرهاى طبرى- عراق- سوریه- فلسطین- مصر- هندوستان

خ) منابع بحث‏هاى مربوط به شخصیت طبرى و دیدگاه علما درباره شخصیت او:

۱- البدایه و النهایه ابن کثیر

۲- تاریخ بغداد خطیب بغدادى

۳- تذکره الحفاظ ذهبى

۴- تهذیب الاسماء و اللغات نووى

۵- روضات الجنات خوانسارى

۶- طبقات الشافعیه سبکى

۷- طبقات الفقهاء شیرازى

۸- طبقات عبادى

۹- طبقات القراء ذهبى

۱۰- طبقات القراء ابن الجزرى

۱۱- معجم الادباء یاقوت حموى

۱۲- وفیات الاعیان ابن خلکان

۱۳- الوافى بالوفیات صفدرى

۱۴- سیر اعلام النبلاء الحوفى

۱۵- ظهر الاسلام احمد امین

۱۶- الفهرست ابن ندیم

۱۷- طبقات المفسرین سیوطى

۱۸- طبقات المفسرین داوودى

۱۹- تاریخ الادب العربى بروکلمان ترجمه عبد الحلیم نجار

۲۰- تاریخ التراث العربى سزگین ترجمه محمود فهمى حجازى

۲۱- کیهان اندیشه شماره ۲۵ ویژه نامه طبرى مقاله آقاى رسول جعفریان

۲۲- کیهان اندیشه شماره ۲۸ ویژه‏نامه قرآن مقاله آقاى عقیقى بخشایشى

۲۳- المفسرون حیاتهم و منهجهم محمد على ایازى

۲۴- دانشنامه و قرآن پژوهى ج ۲ ذیل کلمه طبرى

۲۵- التفسیر و المفسرون دکتر ذهبى

۲۶- مقدمه چاپ جدید کامل تفسیر طبرى ۱۳ مجلد دار الکتب العلمیه.

۲۷- ابن جریر الطبرى و منهجه فى التفسیر محمد بکر اسماعیل فصل اوّل

۲۸- الامام الطبرى دکتر محمد الزحیلى فصل اول

۲۹- یادنامه طبرى( به مناسبت بزرگداشت یکهزار و یکصدمین سالگرد و درگذشت طبرى) مقاله دکتر محمد باقر حجتى فصل اول

۳۰- مقدمه مترجم در ترجمه تفسیر طبرى ج ۱ آقاى محمد باقر خالصى

۳۱- مقاله: شناسائى برخى از تفاسیر عامه، تفسیر طبرى، آقاى محمد على مهدوى‏راد نشریه حوزه شماره ۲۴ دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم

۳۲- خلاصه عبقات الانوار ج ۶( احوال و آثار محمد ابن جریر طبرى)

۳۳-« فهرست مشاهیر ایران» ج ۲

۳۴- السیره و التاریخ دکتر عبد الرحمن حسین العزاوى.

ح) تألیفات طبرى:

نوشته‏ اند که طبرى در چهل سال از زندگى خود روزى ۴۰ ورق مطلب مى‏نوشت. و مى‏گویند از زمان بلوغ تا پایان عمر هشتاد و شش ساله‏اش بطور متوسط روزى ۱۴ صفحه تألیف کرده است.

آثار طبرى‏

آثار طبرى را مى‏توان در چهار دسته تقسیم‏ بندى نمود.

 آثار چاپ شده طبرى

آثار خطى موجود طبرى

آثار مفقود طبرى

آثار منسوب به طبرى

آثار چاپ شده طبرى‏

۱- کتاب اختلاف الفقهاء( آراء فقهاى اربعه)

۲- تاریخ طبرى

۳- تفسیر طبرى

۴- کتاب صریح السنه

آثار خطى موجود در کتابخانه ‏ها

۱- کتاب تهذیب الآثار

۲- کتاب حدیث الهیمان

۳- کتاب رساله البصیر فی معالم الدین

۴- کتاب العقیده

۵- کتاب القراءات‏

آثار ناپدید شده طبرى‏

۱- کتاب اختلاف علماء الامصار فى احکام شرایع الاسلام

۲- کتاب اختیار من اقاویل الفقهاء

۳- کتاب آداب القضاه و المحاضر و السجلات

۴- کتاب آداب المناسک

۵- کتاب الآدر فى الاصول- کتاب الاعتذار

۷- کتاب امهات الاولاد

۸- کتاب آداب النفوس

۹- کتاب بسیط القول فى احکام شرایع الاسلام

۱۰- کتاب البیان عن اصول الاحکام

۱۱- کتاب الخفیف فى احکام شرایع الاسلام( مختصر کتاب اللطیف)

۱۲- کتاب الدلاله على النبوه

۱۳- کتاب ذیل المذیل( تاریخ الرجال المسمى بذیل المذیل)

۱۴- کتاب الرد على ابن عبد الحکم فى ردّه على مالک

۱۵- کتاب الرد على ذى الاسفار

۱۶- کتاب الزکاه

۱۷- کتاب الشّرب

۱۸- کتاب الشروط او کتاب امثله العدول

۱۹- کتاب الشهادات

۲۰- کتاب الصلاه

۲۱- کتاب طرق الحدیث

۲۲- کتاب الطهاره

۲۳- کتاب عباره الرؤیا

۲۴- کتاب العدد و التنزیل

۲۵- کتاب الفتوى

۲۶- کتاب فضائل ابى بکر و عمر

۲۷- کتاب فضائل العباس

۲۸- کتاب فضائل على بن أبیطالب« علیه السلام»

۲۹- کتاب اللباس

۳۰- کتاب اللطیف فى احکام شرایع الاسلام

۳۱- کتاب مختصر الفرائض

۳۲- کتاب فردوس الحکمه

۳۳- کتاب فى القیاس

۳۴- کتاب مختصر مناسک الحج

۳۵- کتاب مراتب العلماء

۳۶- کتاب المسترشد

۳۷- کتاب مسند ابن عباس

۳۸- کتاب المسند المجرد

۳۹- کتاب الموجز فى الاصول

۴۰- کتاب الوصایا

۴۱- کتاب الوقف

آثار منسوب به طبرى‏

۱- کتاب تاریخ صنعاء

۲- کتاب بشاره المصطفى( فى سبه عشر جزءا)

۳- کتاب حدیث الطیر

۴- کتاب الرد على الحرقوصیه

۵- کتاب الرمى بالنشاب‏

 

 

ترجمه تفسیر طبرى‏

« ترجمه تفسیر طبرى»، تفسیرى کهن از قرآن به فارسى، تألیف گروهى از علماى ماوراءالنهر در نیمه دوم قرن چهارم است. این کتاب باآنکه از نظر ساختار و واژگان، ارزشى هم‏سنگ با شاهنامه فردوسى در ادب فارسى دارد، به عللى مهجور مانده است.

مقدمه کتاب ثابت مى‏کند که این اثر، اگر نخستین تفسیر فارسى نباشد، از نخستین ترجمه‏هاى رسمى قرآن است. بنا به گزارش مذکور در ترجمه تفسیر طبرى( ج ۱، مقدمه، ص ۵)، منصور بن نوح سامانى( حک: ۳۵۰- ۳۶۶)، از علماى ماوراءالنهر نخستین بار درباره جواز به فارسى برگرداندن این کتاب استفتا کرد و ایشان- که گویا هجده یا نوزده تن بودند، گفتند که خواندن و نوشتن تفسیر قرآن به فارسى براى کسى که عربى نمى‏داند رواست. این پشتوانه دینى و علمى و نیز اعتبار ادبى کتاب موجب شد که ترجمه آن انتشارى گسترده یابد و اینک کمتر کتابى به فارسى مى‏شناسیم که این اندازه نسخه از آن به‏جا مانده باشد.

مقدمه کوتاه کتاب، اگر چه منبعى مهم و منحصربه‏فرد است، چندان قابل اعتماد نیست. آنچه به چاپ رسیده، ترکیبى از دو نسخه گلستان و پاریس است و بى‏تردید ناسخان در آن تغییراتى داده‏اند. اشکال عمده بر سر کلمات« تفسیر» یا« ترجمه» کتاب به فارسى است؛ اگر« تفسیر» در معناى امروزى به کار رود، موجب نارسایى در متن مقدمه مى‏شود؛ زیرا نوشتن تفسیر قرآن به فارسى هیچ منعى نداشته است و شاید پیش از آن هم تفسیرهایى به فارسى نوشته بوده‏اند؛ اما اگر کلمه تفسیر به معناى« ترجمه» گرفته شود، این عنوان مفهوم مى‏یابد؛ زیرا پیوسته انبوهى از فقیهان، ترجمه قرآن را به زبان دیگر ناروا و بلکه حرام مى‏دانستند؛ ازاین‏رو امیر سامانى براى ترجمه به فتواى همه فقیهان ماوراءالنهر نیاز داشت.

لفظ ترجمه پنج بار در این مقدمه به کار رفته و گویى بیشتر به معناى امروزى آن آمده است؛ به‏ویژه در آغاز مقدمه که سخن از آوردن کتاب طبرى و ترجمه آن به فارسى است؛ اما این امر از تحریفات ناسخان است؛ زیرا کلمه ترجمه در قرن چهارم و ابتداى قرن پنجم منحصرا در معانى شرح و بیان و توضیح و گاه تلخیص به کار مى‏رفته است( براى تفصیل، ر. ک: آذرنوش، ۱۳۷۵ ش، ص ۵۲- ۶۰؛ همو، ۱۳۷۰ ش، ص ۵۵۵- ۵۶۰).

 

دو دلیل عمده بر اثبات این مدعا وجود دارد:

۱. در این کتاب، هر جا که تفسیر و ذکر داستان‏ها و قصص انبیا آمده، با عنوان« ترجمه سوره» آمده که ۹۲ بار تکرار شده است. هرگاه متن قرآن را با وسواس و دقت ترجمه کرده ‏اند، آن را فقط« سوره» نامیده ‏اند؛ مگر هفت بار که به آن ترجمه‏ها عنوان« تفسیر» داده‏اند.

۲. در ترجمه بسیار دقیق حىّ بن یقظان ابن سینا، در سراسر کتاب، هر جا سخنان ابن سینا کاملا ترجمه شده، قطعه را با« تفسیرش» آغاز کرده‏اند و هر جا تفسیر آن سخنان آمده، عنوان« شرحش» دارد( براى شواهد و دلایل دیگر، ر. ک: آذرنوش، ۱۳۷۰ ش، ص ۵۵۶- ۵۵۷).

اگر لفظ ترجمه در مقدمه کتاب نابجا یا به معناى تفسیر به کار رفته باشد، این کتاب ترجمه تفسیر طبرى؛ یعنى ترجمه« جامع البیان» نمى‏تواند باشد؛ زیرا با مقایسه داستان‏ها و روایات بسیارى در این دو کتاب، درمى‏یابیم که میان آن دو هیچ شباهتى وجود ندارد و وجه اشتراکشان همان وجه اشتراک همه تفاسیر است( براى تفصیل، ر. ک: آذرنوش، ۱۳۷۵ ش، ص ۵۰- ۵۴؛ همو، ۱۳۷۰ ش، ص ۵۵۱- ۵۵۵).

همچنین مؤلفان این تفسیر- که بهتر است آن را« ترجمه و تفسیر رسمى» بخوانیم- بارها به استفاده از آثار طبرى( تفسیر طبرى و تاریخ طبرى) اشاره کرده‏اند؛ مجموعا سیزده بار به او ارجاع داده شده و در چهار مورد چنان است که گویى به‏راستى تفسیر طبرى را ترجمه کرده‏اند؛ اما گاه خود عبارت این پندار را نقض مى‏کند؛ مثلا در داستان خضر مى‏گویند که ابن مقفع و اصمعى آن حکایت را در کتاب سِیَر آورده‏اند؛ اما طبرى در این کتاب آن را به وجه دیگرى نقل کرده و ما این را از کتاب سِیَر بیرون آورده‏ایم( طبرى، ج ۲، ص ۴۰۰). در مجموع مى‏توان گفت که این اثر نه ترجمه تفسیر طبرى و نه کتاب معیّن دیگرى است، بلکه دو اثر طبرى: تاریخ و تفسیر، از منابع اصلى مؤلفان بوده و درعین‏حال ایشان از کتاب‏هاى متعدد دیگرى نیز بهره گرفته ‏اند.

نکته مهم دیگر آنکه مؤلفان کتاب ظاهرا هیچ‏گاه منابع خود را دقیقا ترجمه نمى‏کرده‏اند، بلکه مفهوم روایت یا داستان را گرفته، به میل خود بازنویسى مى‏کرده‏اند. حبیب یغمایى، مصحح کتاب، هنگام چاپ آن در ۱۳۳۹ ش، سیزده نسخه( تقریبا همه ناقص) را شناسایى کرده بود( طبرى، ج ۱، مقدمه یغمائى، ص ۶- ۱۱)، بااین‏ همه، هنوز نسخه ‏هاى متعدد دیگرى در ایران و خارج از ایران موجود است، اما چون همه آنها ناقصند و آغاز و انجامشان افتاده است و چون ناسخان متن را غالبا دست‏کارى کرده ‏اند، بازشناسى آنها آسان نیست( براى نمونه‏هایى از آنها، ر. ک: آذرنوش، ۱۳۷۵ ش، ص ۶۳، ۶۹، ۷۳). هیچ‏یک از این نسخه‏ها بیانگر متن کهن تدوین‏شده در ماوراءالنهر نمى‏تواند باشد.

واژگان کهن و سرشار از معنى، اسلوب ساده و بى‏پیرایه، اما مطمئن و قائم‏به‏ذات، این کتاب را اثرى دل‏انگیز و کم‏مانند در ادبیات فارسى کرده است. استوارى نثر کتاب نشان مى‏دهد که نثر درى در قرن چهارم به‏ قدرى توان یافته بوده که توانسته از عهده ترجمه کلام معجز و شرح حکایات و روایاتى که با سنّت‏هاى باستانى‏اش بیگانه بوده، برآید. شیوه بیان و نحوه جمله ‏پردازى در آن به ‏کلى با نثر ترجمه‏ هاى قرآنى متفاوت است؛ عبارات غالبا کوتاهند و جمله‏هاى مرکّب نیز اغلب از دو فراگرد تشکیل یافته‏اند. گویى ذهن نویسندگان هنوز به جملات مرکّب پیچ‏درپیچ خو نگرفته بوده است، اما ارکان جمله، متعلقات نهاد و گزاره به‏شیوه یگانه‏اى نظام نیافته ‏اند؛ در برخى جاها، عبارات به فارسى دوران متأخر شبیهند و هر کلمه و ترکیب با نقش دستورى خود، تقریبا در همان جایى قرار گرفته که خواننده امروزى انتظار دارد. از سوى دیگر، با انبوهى متن مواجهیم که در آنها ترکیب جمله، به‏شیوه دیگر است؛ گاه قیدها و متمم‏ها به آخر جمله انتقال یافته‏اند که معمول‏ترین شیوه است.

همچنین گاه جمله به ترتیبى شگفت( فعل+ فاعل+ مفعول+ قید) نظام یافته است. این ساختار- که در همه متون قرن چهارم دیده مى‏شود- بى‏تردید تحت تأثیر زبان عربى بوده است که مبدأ همه آثار آن قرن است. این ساختارها در همه نسخه‏هاى کتاب یکسان نیست. گاه یک عبارت با ذوق فارسى و گاه با نحو عربى هم‏ساز گشته است؛ ازاین‏رو تا هنگامى که تاریخ نگارش نسخه‏ها تعیین نشده، نمى‏توان درباره تحول جملات نظر قاطع داد. این پریشانى در واژگان کتاب نیز مشهود است؛ مثلا در بخش‏هایى بلند، هرگز الفاظ« ایدر، ایدون، ایدون، همى و…» به کار نرفته و در قطعاتى دیگر مکرر آمده است( براى تفصیل بیشتر، ر. ک: آذرنوش، ۱۳۷۵ ش، ص ۲۵- ۳۲؛ صباغیان، ص ۵۸۷ به بعد؛ تقى‏زاده طوسى، ص ۵۶۱ به بعد؛ محقق، ص ۷۳۷ به بعد).

شیوه کار در این کتاب چنین است که نخست، تعدادى از آیات را، جدا از تفسیر، ترجمه کرده‏اند و به دنبال آن، تفاسیر و بیشتر حکایات مربوط به آن را آورده‏اند؛ بدین‏سان قرآن کریم، ترجمه‏اى مستقل یافته است. نثر این ترجمه، با نثر متن کتاب، کاملا تفاوت دارد؛ زیرا اگرچه مترجمان، مؤیّد به فتواى فقیهان بوده‏اند، در برابر متن مقدّس قرآن کریم چنان دچار تزلزل شده‏اند که یکباره زبان معمول خود را فرو نهاده ‏اند و بر حسب نحو قرآنى، جملاتى ساخته ‏اند که هیچ‏گاه در فارسى به کار نرفته است؛ به ‏عبارت‏ دیگر، به گام اول ترجمه که معادل ‏یابى و واژه ‏پردازى است، بسنده کرده ‏اند. شیوه نگارش آنان نیز پرمعناست؛ زیرا برخلاف آنچه در متن چاپى دیده مى‏ شود، ظاهرا مترجمان هیچ‏گاه ترجمه قرآن را جدا از متن قرآن نقل نمى‏کرده‏اند، بلکه زیر هریک از واژگان قرآن، معادل آن را مى‏نهاده‏اند و بدین‏سان نشان مى‏داده‏اند که از ترجمه به همین مقدار کفایت کرده‏اند. این شیوه، بى‏تردید رایج‏ترین شیوه ترجمه طى هزار سال بوده است.

اما نکته مهم درباره این تفسیر این است که مترجمان هنگام نقل حکایات و روایات به فارسى، گاه ناگزیر شده‏اند که آیه یا آیاتى از قرآن را نیز ترجمه کنند؛ در این موارد، ترجمه بسیار شیوا، به‏دور از نحو عربى و حتى اندکى آزاد است. مقایسه این ترجمه و آنچه در آغاز تفسیرها آورده‏اند، احوال روانى مترجم را باز مى‏نماید( آذرنوش، ۱۳۷۵ ش، ص ۳۶- ۳۹).

 

در این کتاب، سه‏ گونه معادل ‏گذارى کرده ‏اند:

۱. به کار بردن عین کلمه عربى: این‏گونه کلمات یا معادل فارسى نداشته‏اند یا در فارسى رایج بوده‏اند. این‏گونه لغات در این کتاب بیشتر از چهار یا پنج درصد نیست و برخورد معقول با آنها، به‏عنوان نمونه جمع نبستن به شیوه عربى، مى‏توانست فارسى را از تأثرات ناصواب مصون دارد.

۲. گزینش واژه‏هاى فارسى در مقابل واژه‏هاى عربى: این نوع معادل‏گذارى، گسترشى درخور دارد و شاهکار حقیقى این کتاب بشمار مى‏آید. در انتخاب واژه‏هاى فارسى گویى انطباق دوایر معنایى کلمات عربى- فارسى را گاه چندان ملحوظ نمى‏داشته‏اند و شاید پیش‏زمینه‏هاى فرهنگ زردشتى در واژه‏گزینى بى‏تأثیر نبوده است؛ بدین‏سان مثلا« شیطان» به« دیو» و« جن» به« پرى» تبدیل شد. دو سه قرن طول کشید تا این واژه‏هاى قرآنى در بیشتر آثار فارسى، دوباره به‏صورت عربى به کار رفتند.

۳. گرته‏بردارى یا ترجمه لفظ به لفظ ترکیب‏ها و اصطلاحات عربى: این نوع، در فارسى بسیار رایج بوده است( فرشیدورد، ۱۳۵۵ ش، ص ۶- ۱۴؛ همو، ۱۳۵۸ ش، ص ۱۶۲- ۱۶۶)، اما از آنجا که در قرن‏هاى متمادى دیگران از این کتاب تقلید کرده‏اند، ناچار همان برگردان‏هاى غریب و گاه ناهنجار، در ادب ترجمه و تفسیر فارسى تأثیرى عمیق و بدخیم به‏جا گذاشته است. ترجمه مفعول مطلق‏ها، قیدهاى تمیز، حال و غیره که در سراسر ادبیات کهن و معاصر فارسى به چشم مى‏خورد، احتمالا زاییده آن شیوه نخستین است.

 

منابع مقاله‏

آذرتاش آذرنوش،« آیا ترجمه تفسیر طبرى به‏راستى ترجمه تفسیر طبرى است؟»، در یکى قطره باران: جشن‏نامه استاد دکتر عباس زریاب خوئى، به کوشش احمد تفضّلى، تهران ۱۳۷۰ ش؛

همو، تاریخ ترجمه از عربى به فارسى: از آغاز تا عصر صفوى، ج ۱، ترجمه‏ هاى قرآن، تهران ۱۳۷۵ ش؛

فریدون تقى‏زاده طوسى،« برخى نکات دستورى و واژگانى در ترجمه تفسیر طبرى»، در یادنامه طبرى، ویرایش محمد قاسم‏زاده، تهران ۱۳۶۹ ش؛

محمد جاوید صباغیان،« زیان ترجمه در ترجمه تفسیر طبرى»، در یادنامه طبرى؛

محمد بن جریر طبرى، ترجمه تفسیر طبرى: فراهم ‏آمده در زمان سلطنت منصور بن نوح سامانى، ۳۵۰ تا ۳۶۵ هجرى، چاپ حبیب یغمائى، تهران ۱۳۶۷ ش؛

خسرو فرشیدورد،« تأثیر ترجمه در زبان فارسى»، فرهنگ و زندگى، شماره ۲۳، پاییز ۱۳۵۵؛

همو، عربى در فارسى، تهران ۱۳۵۸ ش؛ مهدى محقق،«[ درباره‏] ترجمه تفسیر طبرى»، در یادنامه طبرى.

 

مقدمه ترجمه تفسیر طبرى‏ //  حبیب‏ یغمایى

زندگینامه علامه محمدحسین‏ طباطبایى‏ خود نوشت

بازدیدها: ۱۰۳

علامه محمدحسین‏ طباطبایى‏

سید محمد حسین طباطبایى معروف به علامه طباطبایى مفسر بزرگ و مشهور دوران معاصر است. شرح حال خودنوشت ایشان چنین است: در سال ۱۲۸۱ شمسى در تبریز در میان یک خانواده عالِم متولد شدم.

در پنج سالگى مادر و نُه سالگى پدر را از دست دادم. پس از درگذشت پدر به مکتب و پس از چندى به مدرسه فرستاده شدم و تقریباً مدت شش سال مشغول فراگرفتن فارسى و تعلیمات ابتدایى بودم.

اساتید

سال ۱۲۹۷ وارد علوم دینى و عربى شدم و به سال ۱۳۰۴ براى تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمى نجف گردیدم و به مجلس درس مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانى( ره)، مرحوم آیت الله نایینى، مرحوم آیت الله آقاى سید ابوالحسن اصفهانى رفتم.

کلّیات علم رجال را نیز پیش مرحوم آیت الله حجّت کوه کمرى، فلسفه را نزد حکیم و فیلسوف معروف وقت مرحوم آقا سید حسین بادکوبى موفق شدم. منظومه سبزوارى و اسفار و مشاعر ملا صدرا و دوره شفاى بوعلى و کتاب اثولوجیا و تمهید ابن تُرکه و اخلاق ابن مسکویه را خوانده ام. مرحوم بادکوبى امر فرمود که به تعلیم ریاضیات بپردازم و لذا به درس مرحوم آقا سید ابوالقاسم خوانسارى که ریاضیدان زبردستى بود، حاضر شدم.

سال ۱۳۱۴ بر اثر اختلال وضع معاش ناگزیر به مراجعت شده، به زادگاه اصلى خویش( تبریز) برگشتم و ده سال و خُرده اى در آن سامان به سر بردم که حقّاً باید این دوره را در زندگى خود دوره خسارت روحى بشمارم، زیرا بر اثر گرفتارى ضرورى به معاشرت عمومى وسیله تأمین معاش( که از مجراى فلاحت بود) از تدریس و تفکّر علمى( جز مقدارى بسیار ناچیز) بازمانده بودم و پیوسته با یک شکنجه درونى به سر بردم.

در سال ۱۳۲۵ از سرو سامان خود چشم پوشیده، زادگاه اصلى را ترک گفتم و متوجّه حوزه قم گردیده، بساط زندگى را در این شهر گستردم و دوباره اشتغالات علمى را از سر گرفتم و تا کنون که اوایل ۱۳۴۱ مى باشد، روزگار خود را در این سامان مى گذرانم.

در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زیادى به ادامه تحصیل نداشتم و از این روى هر چه مى خواندم، نمى فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذرانیدم. پس از آن، یک باره عنایت خدایى دامنگیرم شده، عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگى و بى تابى نسبت به تحصیل کمال حسن نمودم. 

علامه طباطبایى این زندگى نامه را در سال ۱۳۴۱ نوشت و حدود بیست سال بعد، در قید حیات بود.

وفات‏

در آبان ۱۳۶۰ مطابق محرم الحرام ۱۴۰۲ به لقاءالله پیوست و در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه( س) به خاک سپرده شد.

آثار

از علامه طباطبایى علاوه بر تفسیر مشهور المیزان آثار زیر بر جاى مانده است:

  • سنن النبى، اصول فلسفه یا روش رئالیسم،
  • کتاب توحید( شامل سه رساله)،
  • نهایه الحکمه، بدایه الحکمه، شیعه در اسلام، قرآن در اسلام،
  • وحى یا شعور مرموز،
  • حکومت در اسلام، اعجاز،
  • على و الفلسفه الالهیه، حواشى بر کتاب کفایه الاصول،
  • حواشى بر کتاب الانصار الاربعه ملاصدرا،
  • تعلیقاتى بر شش جلد اول تا ششم بحارالانوار
  • و رساله‏ هایى که منتشر نشده است.

زندگینامه علامه طباطبایی(ره) به قلم علامه حسن زاده آملی

بازدیدها: ۱۵۰

 
علامه طباطبایی

 
این کلمه پاسخ نامه ایست که بیوگرافی حضرت استاد علامه طباطبائی را، در زمان حیاتش، از من خواسته اند. بسم اللّه الرحمن الرحیم اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّک الْأَکرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یعْلَمْ. و آتیناه الحکمه و فصل الخطاب با اهدای تحیت و سلام از این کمترین خوشه چین خرمن اقبال بزرگان حسن حسن زاده آملی، شرح زندگی سراسر سعادت بقیه الماضین و ثمال الباقین، آیت علم و دین، مفسر کبیر و فیلسوف الهی، عارف ربّانی، فقیه صمدانی فخر الاسلام استاد اکبر حضرت علّامه حاج میرزا محمد حسین طباطبائی متّع اللّه الاسلام و المسلمین بطول بقائه الشریف را خواسته اید.
 

تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۸/۱۸

 
با اینکه انجام دادن چنین امر خطیر به شایستگی، از عهده این حقیر خارج است که نه بپارسی نغز یارا است و نه بعربی مبین توانا، باقل با قلم شکسته در فصاحت سحبان چه تواند بنگارد؟! مع الوصف عدم امتثال را مروّت ندیدم و با بضاعت مزجات شمّه ای از آنچه که به سالیانی دراز در روضه رضوان محضر انس و قدس آن قدّیس قدّوسی، و محفل درس و بحث آن معلّم ربّانی، در دفتر خاطرات ضبط کرده ایم و گفتنی است تقدیم می داریم، و بدون تصنّع و تکلّف در إنشاء، کلک را به رفتار ساده اش واگذار، و به اختیارش رهسپار می کنیم بسم اللّه مجریها و مرسیها.

یک دهان خواهم به پهنای فلک تابگویم وصف آن رشک ملک
ور دهان یابم چنین و صد چنین تنگ آید در بیان آن امین
 این قدر هم گر نگویم ای سَنَد شیشه دل از ضعیفی بشکند

در پیرامون این گونه مردان بزرگ که فوق زمان و مکان و از نوابغ دهرند، از چندین بعد باید سخن به میان آورد که کوتاه ترین آن أبعاد بعد زمان و مکان و شرح نحوه تعیش و معاش آنان است و در این بعد مادّی سخن گفتن دور از شأن آن ارواح عرشی است، در این قسمت بهمین گفتار حافظ شیرین سخن اکتفا می کنیم:

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بسوقتی به دأب و اقتضای أوان تحصیل، به بؤس بأسایی دچار شدم که ترا طاقت نباشد از شنیدن، دوست دانشمندی که با وی افتخار هم حجرگی داشتم به دیدارم آمد- خدایش ببخشاید- که به تشفی ام آمد و شفا بخشید و نویدم داد که یارا این سختی گوارا بادت که به شهادت تذکره ها، نفوس مستعدّه از تحمل ساعاتی چنین در محنت زمانه، مردان نامدار و اماثل روزگار شدند.
نه در غنچه کامل شود پیکر گل نه در بوته ظاهر شود صورت زر
ز احداث چرخ است تهذیب مردم چو از زخم خایسک تیزی خنجر
آثار هر کس نمودار دارائی اوست:بهترین معرّف آن جناب سیر و سلوک انسانی، و آثار علمی از تدریس و تألیف او است، افاضل حوزه علمیه قم که شاغل کرسی تدریس اصول معارف حقه جعفریه اند از تلامذه اویند، و تفسیر عظیم الشأن المیزان که عالم علم را مایه فخر و مباهات است یکی از آثار نفیس قلمی و أمّ الکتاب مؤلفات او است.
 
 
 

تفسیر قرآن با قرآن

امام الکلّ فی الکلّ امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در وصف قرآن فرمود:کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض [۱] بلکه خود قرآن کریم در وصف خود می فرماید:وَ نَزَّلْنا عَلَیک الْکتابَ تِبْیاناً لِکلِّ شَی ءٍ[۲]، اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی [۳]، وَ لَقَدْ آتَیناک سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ [۴].

 

 

بیان مثانی و تفسیر قرآن بقرآن

معنی مثانی همانست که امیر- علیه السلام- فرمود: کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض، چه مثانی جمع مثنیه اسم مفعول از ثنی بمعنی عطف ولوی یعنی پیچیدن و برگشتن است. مثلا رودخانه که در بعضی از جاهای مسیرش پیچ می خورد و دور می زند و بر می گردد، آن جاها مثانی او است که بسبب این انعطاف قسمت قبل از پیچ رودخانه و قسمت بعد از پیچ آن ناظر یکدیگرند، آیات قرآنی هم با هم این چنین اند که ناظر یکدیگرند یعنی بیان و زبان یکدیگرند. در منتهی الارب گوید: ثنی بالکسر: گشت وادی و گشت کوه.

 
این خلاصه مضمونی از تحقیق رشیق جناب استاد روحی فداه در تفسیر کبیر المیزان در بیان مثانی است. به همین مبنی متین، قرآن کریم را بزبان قرآن کریم تفسیر فرموده است و در آغاز تفسیر به این نکته علیا اشارتی فرمود که خلاصه مفادش این است: حاشا که قرآن نور و تبیان کلّ شی ء باشد و تبیان نفس خود نباشد.
 
این تفسیر شهر حکمت و مدینه فاضله ایست که در آن از بهترین و بلندترین مباحث انسانی و شعب دینی از عقلی و نقلی و عرفانی و فلسفی و حکمت متعالیه و اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و غیرها بحث شده است. مپنداری که این سخنم با نصّ خود آن جناب در دیباچه تفسیر تناقض دارد که فرمود:قد اجتنبنا فیها عن أن نرکن الی حجه نظریه فلسفیه أو إلی فرضیه علمیه، او إلی مکاشفه عرفانیه.که هر دو به حق سخن گفتیم چنانکه باز خود معظم له در آخر دیباچه فرمود:ثم وضعنا ابحاثا مختلفه فلسفیه و علمیه و تاریخیه و اجتماعیه و اخلاقیه الخ، فتبصّر.

 

 

 

از زبان مبارک خود استاد

در صبح روز سه شنبه بیست و پنجم شعبان المعظم ۱۳۸۷ ه ق- ۷ آذر ۱۳۴۶ ه ش در محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایی مدّ ظله العالی تشرف حاصل کردم، سخن از زمان تحصیل و کارهای علمی معظّم له به میان آمد فرمودند:من انتظار آمدن بهار و تابستان را می بردم چه در آن دو فصل چون شبها کوتاه بود شب را به مطالعه و نوشتن به روز می آوردم و در روز می خوابیدم.

 
سپس درباره تفسیرش فرمودند:من اوّل در روایات بحار بسیار فحص و تتّبع کردم که از این راه کاری کرده باشیم و درباره روایات، تألیفی در موضوعی خاص داشته باشیم، بعد در تلفیق آیات و روایات زحمت بسیار کشیدیم تا اینکه به فکر افتادیم بر قرآن تفسیری نویسیم ولی چنین می پنداشتم که چون قرآن بحر بی پایان است اگر به همه آن بپردازیم مبادا توفیق نیابیم لذا آنچه از قرآن در اسماء و صفات الهی و آیات معاد و از این گونه امور بود جدا کردیم که هفت رساله مستقل در هفت موضوع تألیف کردم، تا اینکه به تفسیر قرآن اشتغال ورزیدیم که اکنون چهارده جلد آن طبع و منتشر شده است.
 
این سخن استاد در آن روز بود و امروز بحمد اللّه تعالی توفیق یافت که تفسیر المیزان را در بیست مجلّد در مدّت بیست سال به اتمام رسانید و در آخر تفسیر تاریخ اتمام را مرقوم فرمود به این عبارت:

 

 

 

تاریخ اتمام المیزان و توصیه به طلاب علوم

تم الکتاب و الحمد للّه و اتفق الفراغ من تألیفه فی لیله القدر المبارکه الثالثه و العشرین من لیالی شهر رمضان من شهور سنه اثنتین و تسعین و ثلاثمائه بعد الألف من الهجره و الحمد للّه علی الدوام و الصلاه علی سیدنا محمد و آله و السلام.

 
طلّاب عزیز ما سرمشق بگیرند که حضرت علامه طباطبائی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیا می کرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید، آری این چنین باید بکار بود و به شعر رسا و شیوای شمس الدین محمد بن محمود آملی صاحب نفائس الفنون:به هوس راست نیاید به تمنّی نشود
کاندر این راه بسی خون جگر باید خوردشیخ المشایخ صاحب جواهر قدس سرّه العزیز در آخر کتاب دیات آن فرماید:تمّ کتاب جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام فی لیله الثلاثاء ثلاثه و عشرین من شهر رمضان المبارک لیله القدر التی کان من تقدیر اللّه تعالی فیها ان یتفضّل علینا باتمام الکتاب المزبور من سنه الف و المائتین و الاربع و الخمسین من الهجره النبویه الخ.
 
از جناب صدوق ابن بابویه رضوان اللّه تعالی علیه در احیای شبهای بیست و یکم و بیست و سوم ماه مبارک رمضان که لیالی قدرند در مفاتیح محدث قمی چنین نقل شده است:قال شیخنا الصدوق فیما أملی علی المشایخ فی مجلس واحد من مذهب الإمامیه و من أحیا هاتین اللیلتین بمذاکره العلم فهو أفضل. یعنی افضل اعمال در احیای این دو شب قدر، مذاکره علم است.

 

 

جناب بادکوبه ای یکی از اساتید بزرگ علامه

روزی در محضر مبارکش در ولایت و امامت سؤالاتی عنوان کرده ام تا اینکه سخن از آیه کریمه وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُک لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیتِی قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ [۵] به میان آمد به حضورش عرض کردم جناب عالی در تفسیر در وجه استفاده آیه بر عصمت امام بیانی از بعض اساتیدتان نام برده اید «و قد سئل بعض أساتیدنا رحمه اللّه علیه عن تقریب دلاله الآیه علی عصمه الامام، فأجاب- الخ»[۶] این استاد کدام بزرگوار است؟ فرمود مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ای.

 
راقم گوید که دیگر اساتید ما هم: آیات عظام حاج شیخ محمد تقی آملی و آقا سید محمد حسن قاضی الهی طباطبائی قدّس سرهما از استادشان جناب آقا سید حسین بادکوبه ای بتجلیل و تعظیم نام می بردند. آن جناب آقا سید حسین بن سید رضا بن سید موسی حسینی بادکوبی لاهجی (نه لاهیجی) است در ۱۲۹۳ ه ق در قریه خوددلان بادکوبه متولد شده است وی یکی از اعاظم تلامذه جناب آقا میرزا هاشم اشکوری و آقا میرزا ابو الحسن جلوه و آقا علی مدرس صاحب بدائع الحکم و آخوند خراسانی صاحب الکفایه و شیخ محمد حسن مامقانی- رضوان اللّه تعالی علیهم- و از مفاخر علمای متأخرین و متحلّی بملکات فاضله انسانی بود.
 
در ۲۸ شوّال ۱۳۵۸ ه ق در نجف اشرف به جوار رحمت الهی پیوست و او را تألیفاتی در معقول و منقول است و در طبقات اعلام الشیعه علامه شیخ آقا بزرگ طهرانی- رضوان اللّه علیه-[۷] مذکور است.

 

 

 

شرح حکمه الاشراق قطب شیرازی تقریرات درس خواجه است

در شب جمعه ۱۳ ذی الحجه ۱۳۸۹ ه ق- ۱/ ۱۲/ ۱۳۴۸ ه ش که با تنی چند از افاضل حوزه از محضر پرفیض استاد علامه طباطبائی استفاضه می کردیم، پس از اتمام جلسه در معیت آن جناب در اثنای راه بودم اظهار داشتند که مرحوم استاد ما آقا سید حسین بادکوبه ای بطور منجّز و قطع می فرمودند که شرح حکمههزار و یک کلمه، ج ۱، ص: ۲۹۹الاشراق قطب (شرح علامه قطب شیرازی بر حکمه الاشراق شیخ سهروردی) تقریرات درس خواجه نصیر الدین طوسی قدّس سرّه است. و خواجه مشرب اشراق داشت، در حکمت اشراقی بود چنانکه در مبحث علم اشارات، به خلاف شرطش در اول کتاب با مبنای مشاء مخالفت کرد، و علم را به طریق اشراق که فاعل بالرضا باشد تقریر کرد.

 

 

تحصیلات ریاضی جناب استاد طباطبائی مدّ ظلّه العالی

و نیز در شب پنجشنبه بیستم ذی القعده ۱۳۹۷ ه ق- ۱۲/ ۸/ ۱۳۵۶ ه ش، بعد از انقضای جلسه در اثنای راه بمناسبتی سخن از ریاضیات به میان آمد فرمودند: استاد ما آسید حسین بادکوبه ای در نجف بما امر فرمود که تحریر اقلیدس را بخوانیم، مدّت دو سال و خورده ای در محضر آقا سید ابو القاسم خوانساری تحریر مذکور و ریاضیات می خواندیم. فرمودند مرحوم آقا سید ابو القاسم خوانساری در ریاضیات بسیار متبحّر بود حتی از دانشگاه سؤالاتی برای او می فرستادند، در معادلات جبر و مقابله یکی از متبحرین بود، تثلیث زاویه کرد ولی به ما یاد نداد، و اخیرا در هند مرحوم شد.

 
 
 

مسئله ریاضی در تثلیث زاویه

راقم گوید: آنکه فرمود: تثلیث زاویه کرد، یک مسئله ریاضی قابل توجّه است. در اصول اقلیدس و دیگر کتب ریاضی چه در ابتدائیات و چه در متوسطات و نهائیات، مسئله تثلیث زاویه اعمّ از مستوی و مستدیر بطور استقلال که یکی از أشکال مقاله ای باشد عنوان نشده است نه در اصول اقلیدس و نه در اکر مانالائوس و دیگر متوسّطات و نه در مجسطی بطلیموس خواه بتحریر خواجه و خواجه بتحریر مغربی اندلسی (محیی الدین یحیی بن محمد بن ابی الشکر المغربی الاندلسی) هر چند اصول اقلیدس متکفل فروع ریاضیات می باشد و اگر مسئله ای ریاضی در آن عنوانی خاص ندارد و به اصطلاح یکی از اشکال مقاله ای نیست، باید به استبانه أشکال دیگر مربوط به آن مسئله استنباط شود چنانکه در هر فن حکم هر اصل و فروع آن همین است و استاد در ریاضیات کسی است که مثلا بتواند تثلیث زاویه را از آن اصول استخراج کند.

 
پوشیده نماند که سخن در این است که زاویه ای به برهان هندسی تثلیث شود نه اینکه به وسیله آلت نقّاله یا دیگر آلات اندازه گیری زوایا، تثلیث زاویه ای صورت گیرد چه این کار آسان است، مثلا همان طور که به شکل نهم مقاله اولی اصول اقلیدس برهان هندسی بر تنصیف زاویه اقامه شده است، برای تثلیث زاویه نیز برهان هندسی اقامه و ترسیم گردد.
 
تدریس علم هیئت در قم وقتی جناب استاد علامه طباطبائی به اینجانب فرمودند در اوائل که از تبریز به قم آمدم شرح چغمینی را تدریس می کردم.راقم گوید: شرح چغمینی از کتب هیئت است. ماتن آن محمود بن محمد بن عمر چغمینی مؤلف قانونچه در طبّ است، و شارح آن قاضی زاده رومی است.شارح از راصدین رصدخانه سمرقند است و در عمل زیج الغ بیکی سهمی بسزا دارد.این کتاب در ترتیب تدریسی و کلاسیکی فن هیئت از متوسطات است.

 

 

 

نصب دائره هندیه در مدرسه حجّتیه قم بعمل علامه طباطبائی

اینجانب در دوشنبه ۲۵ ج ۱/ سنه ۱۳۸۳ ه ق برابر با ۲۲ مهر ۱۳۴۲ ه ش بقصد اقامت در قم، از تهران مهاجرت کرده است در همان اوان محصّلین مدرسه حجّتیه قم برایم حکایت کردند که در یک گوشه حوض مدرسه نامبرده جناب علامه طباطبائی، دائره هندیه برای تعیین سمت قبله و تشخیص خط نصف النهار که زوال ظهر از آن در هر روز معلوم می گردد به افق قم، کار گذاشته اند که متأسفانه در حفظ آن کوتاهی شد و چنان اثر علمی عملی ضایع گشت.

 
 
 
 
ترک تبریز و اقامت در قم و استخاره با قرآن
 
استاد علامه طباطبائی پس از تحصیل مقدماتی و سطوح در تبریز در ۱۳۴۴ ه ق- ۱۳۰۴ ه ش بنجف اشرف مهاجرت کردند و در محضر اساتید بزرگ چون
 
آیات عظام:
  •  
  • حاج سید علی آقای قاضی طباطبائی
  • و آقا سید حسین بادکوبی،
  • و آقا سید ابو الحسن اصفهانی،
  • و آقا محمد حسین کمپانی
  • و آقا میرزا حسین نائینی
  • و آقا سید ابو القاسم خوانساری،
 
بمقامات بلند فنون علمی و عملی نائل آمد و پس از ده سال اقامت در نجف در ۱۳۵۴ ه ق- ۱۳۱۴ ه ش به تبریز مراجعت فرمودند و چند سال در تبریز بتدریس و تألیف و تحقیق اشتغال داشتند تا در سنه ۱۳۶۵ ه ق قصد عزیمت قم فرمودند و تبریز را ترک گفتند و در قم اقامت فرمودند و تفسیر قرآن کریم و تدریس علوم عقلی و اصول معارف حقّه الهیه را در قم تأسیس فرمودند و تاکنون که یکشنبه ۲۵ شعبان المعظم ۱۴۰۱ ه ق- ۷ تیرماه ۱۳۶۰ ه ش است، محفل مبارکش معقل ارباب عقول، و مجلس مقدسش مدرس اصحاب علوم است ادام اللّه تعالی اعوام افاضاته.
 
هر چند بسیاری از افراد حوزه علمیه قم محضر انورش را ادراک کرده اند ولی جمعی را حظّ توفیق حضور بود، و فریقی را نصیب اطّلاع به صورت اصطلاحات، و بعضی را نیل عروج بمعارج علمی، و طایفه ای را میل بسیر و سلوک عملی، و قلیلی را وصول به منقبتین علم و عمل، و در حقیقت بهمان مثابت است که حکیم الهی جناب میرزا ابو الحسن جلوه- قدّس سرّه- در شرح حال خویشتن در نامه دانشوران ناصری ترقیم فرموده است که:بالفعل اکثر طلّاب از شهرهای مختلف که میل به معقول دارند، گرد من جمع اند هر جمعی به خیالی: برخی محض آموختن اصطلاح و طائفه ای به جهت آراستن مجالس، و شرذمه ای به جهت صداقت و ساده لوحی و اعتقاد به عالم تجرد، شرح این طائفه است: ثلّه من الاولین و قلیل من الآخرین، باری:
 
هر کسی از ظن خود شد یار من وز درون من نجُست اسرار من
وقتی جناب استاد علامه طباطبائی برای این داعی حکایت فرمود که چون از تبریز عزم مهاجرت به قم کردم با قرآن مجید استخاره نمودم این آیه کریمه آمد:هُنالِک الْوَلایهُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیرٌ ثَواباً وَ خَیرٌ عُقْباً. [۸]جناب حاج میرزا سید علی قاضی طباطبائی یکی از اساتید بزرگ علامه طباطبائییکی از اساتید بزرگ جناب استاد علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، آیه اللّه العظمی عارف عظیم الشأن فقیه عالیمقام صاحب مکاشفات و کرامات مرحوم حاج سید میرزا علی آقای قاضی تبریزی در نجف بود.
 
علّامه شیخ آقا بزرگ طهرانی- رضوان اللّه علیه- در طبقات اعلام الشیعه[۹] شرح حالش را ذکر کرده است و تنی چند از اساتیدش را نام برده و گفته است:هو السید المیرزا علی آغا بن المیرزا حسین بن المیرزا أحمد بن المیرزا رحیم الطباطبائی التبریزی القاضی عالم مجتهد تقی ورع اخلاقی فاضل و قد دامت المودّه و الصحبه بیننا عشرات السنین فرأیته مستقیما فی سیرته کریما فی خلقه شریفا فی ذاته الخ له تفسیر القرآن من أوّله إلی قوله تعالی: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یلْعَبُونَ [۱۰] الخ و لوالده تفسیر ایضا، و بیتهم بیت فضل و تقی قدیم (انتهی ملخصا).
 
قاضی مذکور از اعجوبه های دهر بود (نجل جلیل او مصداق الولد سر أبیه آقا سید مهدی قاضی طباطبائی- رحمه اللّه علیه- و مرحوم آیه اللّه شیخ محمد تقی آملی- رضوان اللّه علیه- و جناب علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، و برادر ماجد آن جناب آیه اللّه آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی- قدس سرّه- هر یک را بر این بنده حقی عظیم است) از آن جناب وقایعی شگفت یادداشت داریم که نقل آنها را به زمان فرصت موکول می کنیم.یکی از کلمات دل نشین مرحوم حاج سید علی قاضی این است که: اگر انسان نصف عمر خود را در پیدا کردن کامل صرف کند جا دارد.
 
آنکه مرحوم شیخ آقا بزرگ در حق مغفور له قاضی فرمود: «فرأیته مستقیما فی سیرته» نکته ای بسیار ارزشمند است چه عمل عمده در سلوک الی اللّه استقامت است، نزولبرکات و فیضهای الهی بر اثر استقامت است، إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکهُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِیاؤُکمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ وَ لَکمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکمْ وَ لَکمْ فِیها ما تَدَّعُونَ نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ [۱۱].میرزای شیرازی و میرزا حسین قاضی، قدّس سرّهمادر شب پنجشنبه ۲۱ رجب المرجّب ۱۳۸۷ ه ق- ۳/ ۸/ ۱۳۴۶ ه ش، از محضر مبارک استاد علامه طباطبائی با تنی چند از افاضل دوستان استفاده می کردیم، در حاشیه جلسه درس، سخن از استادش مرحوم آقای قاضی و اساتید و شاگردانش به میان آمد از آن جمله فرمودند: آن مرحوم اساتید بسیار دیده است- و چند نفر را نام بردند- تا اینکه فرمودند:
 
پدر او مرحوم حاج میرزا حسین قاضی تفسیر سوره فاتحه و سوره انعام نوشته است و من دیدم ولی اکنون نمی دانم کی دارد و در دست کیست. و فرمودند حاج میرزا حسین قاضی از شاگردان مرحوم میرزای شیرازی بود و چون از نزد میرزا خواست خداحافظی کند و به تبریز برود، مرحوم میرزا به او گفت حالا که می روی شب و روزی یک ساعت به خود بپرداز. بعد از چندی که مرحوم میرزا از دیگران درباره مرحوم حاج میرزا حسین قاضی حال پرسید در جواب گفتند: آقا آن یک ساعت تبدیل به ۲۴ ساعت شد که همواره در مراقبت و حضور و عزلت بود. اما عزلتی که: هرگز میان حاضر و غائب شنیده ای/ من در میان جمع و دلم جای دیگر است.
 
راقم گوید که در صبح روز پنجشنبه ۲۰ شعبان المعظم ۱۳۸۷ ه ق- ۲ آذر ۱۳۴۶ ه ش در قم بحضور شریف مرحوم آیه اللّه حاج سید حسین قاضی طباطبائی پسر عموی آیه اللّه حاج سید علی قاضی- قدّس سرّه- تشرف حاصل کردم، مطالبی از آن جناب یادداشت کردم از آن جمله موضوع مراقبت و حضور دائمی مرحوم سید حسین قاضی و گفتار میرزای شیرازی با ایشان بود چنانکه از استاد علامه طباطبائی نقل کرده ایم.
 
در این واقعه شیرین دل نشین هم باید از تأثیر نفسانی مرحوم میرزای شیرازی سخن گفت و هم از قابلیت مرحوم میرزا حسین قاضی که هم فاعل در فاعلیت تامّ بود و هم قابل در قابلیت. تأثیر نفوس کامله در نفوس مستعدّه این چنین است.محاسبه حروف مشدّده در دوائر أباجدو از جمله مطالبی که افاده فرمودند- چون خود اهل دعا بود و حشر با کتب ادعیه داشت- اینکه همه حروف مشدّده در دوائر اباجد یکی حساب می شود مگر کلمه جلاله که لام مکرر محسوب می گردد و عدد آن ۶۶ است.
 
 
 
 
درجات بهشت و آیات قرآن
 
و از جمله آن مطالب اینکه فرمودند در ماده ج م ع مجمع البحرین طریحی از رسول اللّه (ص) روایت شده است که ما من حرف من حروف القرآن الا و له سبعون الف معنی. عرض کردم آقا وقتی از یک شکل هندسی قطاع ۴۹۷۶۶۴ حکم هندسی استفاده و استنباط گردد، چه جای استبعاد که یک حرف قرآن را هفتاد هزار معنی باشد، و این عدد هم شاید به فراخور استعداد مخاطب باشد که بتعبیر امیر المؤمنین علی- علیه السلام- به فرزندش محمد بن حنفیه: اعلم ان درجات الجنّه علی عدد آیات القرآن فاذا کان یوم القیمه یقال لقارئ القرآن اقرأ و ارق [۱۲] بلکه بتعبیر خود قرآن کریم: 
 
قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً[۱۳] وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ [۱۴].شکل قطاع سطحی
 
علامه نظام الدین نیشابوری در شرح مجسطی بطلیموس، در بیان قطاع سطحی گوید:و الدعاوی الواقعه فی هذا الشکل هی ۴۹۷۶۶۴، فانظر فی هذا الشکل الصغیر کیف استلزم جمیع تلک المسائل و لا تعجب من قوله عز من قائل: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ، الآیه.
 
در شب چهارشنبه ۲۷ ذی الحجه ۱۳۴۷ ه ق، بحضور شریف آیه اللّه استاد علامه طباطبائی تشرّف یافتم تا سخن بدینجا رسید که فرمودند: آقا از این گونه امور حقیقی هر چه داریم از مرحوم آقای قاضی داریم چه آنچه را که در حیاتش از ایشان تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده کردیم، و چه آن طریقی که خودمان داریم از مرحوم قاضی گرفتیم. فتبصّر.
 
 
 
 
نقل رؤیا و کلام مرحوم آیه اللّه آملی قدس سرّه درباره علامه طباطبائی مدّ ظلّه العالی
 
در فردای همان شب (چهارشنبه ۲۷ ذی الحجه ۱۳۴۷ ه ق) از قم به تهران رفتم و به محضر مبارک جناب آیه اللّه حاج شیخ محمّد تقی آملی- رضوان اللّه تعالی- علیه مشرّف شدم و خوابی که ایشان را دیده بودم که در عالم رؤیا به من فرمود: «التوحید أن تنسی غیر اللّه» به ایشان عرض کردم، این جمله توحیدیه را که از من شنید این بیت گلشن راز عارف شبستری را در بیان آن برایم قرائت فرمود:
 
نشانی داده اندت از خرابات که التوحید اسقاط الاضافات
اما مرحوم آملی مصراع اول را چنین قرائت فرمود: خبر در داده اندت از خرابات الخ.بعد سخن از مرحوم آقای قاضی و استاد علامه طباطبائی و اخوی محترم ایشان آیه اللّه مرحوم آقا سید محمد حسن الهی به میان آوردم، مرحوم آقای آملی به من فرمودند:آقا اگر کسی باید در تحت تصرف و تعلیم کاملی به جایی برسد و قدمی بردارد، من برای شما بهتر از جناب آقای طباطبائی (یعنی علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان) کسی را نمی شناسم و بیشتر با ایشان مراوده داشته باشید که ایشان و مرحوم سید احمد کربلائی کشمیری در میان شاگردان مرحوم آقای قاضی (آیه اللّه حاج سید علی آقای قاضی طباطبائی تبریزی قدّس سرّه) از همه بهتر بودند و آقای طباطبائی در همان وقت کشفیات بسیار داشتند.
 
 
 
رساله محاکمات استاد علامه طباطبائی
 
روز جمعه اول ماه ذی القعده ۱۳۹۲ ه ق بحضور شریف جناب استاد علامه طباطبائی مشرف شدم از رساله تذییلات ایشان که محاکمات معظم له بین مکاتبات عارف بزرگوار مرحوم سید احمد کربلائی و حکیم نامدار مرحوم کمپانی قدّس سرّهما، می باشد سخن به میان آمد. این مکاتبات بین علمین نامبرده در معنی یک بیت عارف بزرگوار شیخ عطّار قدّس سره است:
او بسر ناید ز خود آنجا که اوست کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
عبارت دیباچه محاکمات جناب ایشان را تبرکا نقل می کنم که روشنگر قلم شیوا و توانای فارسی معظم له و متضمن فوائد چندی است:«بسم اللّه الرحمن الرحیم له الحمد فی الأولی و الآخره و له الحکم و السلام علی عباده الذین اصطفی.
 
 تصدیر: یک سلسله مکاتباتی در میان دو استاد بزرگوارمان:السّید الأجل ابو الحسبین و المکرمتین ذو المنقبتین العارف الفقیه علم المعرفه و طود الفقه و منار العلم و سناد العمل المرحوم الحاج السید احمد الکربلائی- أفاض اللّه علینا من برکاته- و الشیخ الأجل الحکیم المتأله و الفقیه البارع الذی هو من فلک التحقیق دائرها و فی بسیطه التدقیق سائرها و ناظرها الشیخ محمد حسین الاصفهانی الغروی- رفع اللّه درجته السامیه- در معنای بیتی از ابیات شیخ عطار جریان یافته و به مقتضای الکلام یجرّ الکلام دو مبنای معروف حکما و عرفا که هر یک از این دو بزرگوار به تقویت یکی از آنها پرداختند و در روشن ساختن مطلوباستفراغ وسع کامل فرموده اند، نظر به نفاست مطلب و دقّت بحث خالی از اغلاق و غموض نبود بغرض حفظ آثار بزرگان و قضای حق اخذ و تربیت این بنده ناچیز محمد حسین طباطبائی در اوراقی چند بنام تذییلات و محاکمات آورده و در روشن ساختن حق مطلب کوتاهی نکردم.
 
مگر صاحب دلی روزی به رحمت کند در حق درویشان دعائی
 مرحوم سید اصلا اصفهانی بوده ولی نشو و نمای وی در کربلای معلّی بوده و بعد از ادراک و رشد بتحصیل ادبیات پرداخته و چنانچه از انواع مراسلاتی که به شاگردان و ارادت کیشان خویش نگاشته پیدا است قلمی شیوا و بیانی معجزآسا داشته پس از تکمیل ادبیات وارد علوم دینیه گردیده و سرانجام به حوزه درس مرحوم آخوند ملّا کاظم خراسانی- رضوان اللّه علیه- ملحق شده و دوره تعلّم علوم ظاهری را در تحت تربیت ایشان انجام داده و اخیرا در بوته تربیت و تهذیب مرحوم آیه الحق و استاد وقت شیخ بزرگوار آخوند ملا حسین قلی همدانی- قدّس سرّه العزیز- قرار گرفته و سالیان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوی سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستین تلامذه و تربیت یافتگان ایشان مستقر گردید و در علوم ظاهری و باطنی مکانی مکین و مقامی امین اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند در عتبه مقدّس نجف اشرف اقامت گزیده و بدرس فقه اشتغال ورزیده و در معارف الهیه و تربیت و تکمیل مردم ید بیضا نشان می داد.
 
جمعی کثیر از بزرگان و وارستگان به یمن تربیت و تکمیل آن بزرگوار قدم در دائره کمال گذاشته پشت پای به بساط طبیعت زده و از سکان دار خلد و محرمان حریم قرب شدند که از آن جمله است سید اجل آیت حق و نادره دهر عالم عابد فقیه محدث شاعر مفلق سید العلماء الربّانیین مرحوم حاج میرزا علی قاضی طباطبائی تبریزی متولد سال هزار و دویست و هشتاد و پنج هجری قمری و متوفای سال هزار و سیصد و شصت و شش هجری قمری که در معارف الهیه و فقه حدیث و اخلاق استاد این ناچیز می باشد- رفع اللّه درجاته السامیه و أفاض علینا من برکاته-.
 
سید بزرگوار صاحب ترجمه در سال هزار و سیصد و سی هجری قمری در عتبه مقدس نجف زندگی مستعار را بدرود گفت و روان پاکش بعالم بالا پرواز کرد- رحمه اللّه علیه-مرحوم شیخ اصلا اصفهانی بوده ولی دفتر عمر را در عتبات عالیه ورق زده پس از تمهید مقدمات علوم در حکمت بدرس حکیم متأله مرحوم شیخ محمّد باقر اصطهباناتی (ره) حضور یافته و در اصول و فقه به حوزه درس مرحوم آخوند ملا کاظم خراسانی- قدّس سرّه- ملحق شده و سیزده سال به استفاده از آن جناب پرداخته و تکمیل یافت و در مرحله تهذیب نفس و تصفیه باطن با مرحوم خلد آشیان عالم نحریر فخر المجتهدین و سند العارفین حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی نزیل قم که از اکابر تلامذه و تربیت یافتگان مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی بود رابطه و مکاتبه داشته.
 
مرحوم شیخ مردی بود جامع میان علم و عمل و رابط میان تقوی و ذوق، دارای طبعی سیال و لهجه ای شیرین، دیوان اشعار وی معروف است و در فنون مختلفه شعر از قصیده و مدیحه و غزل و رباعی و علمی اشعاری زیاد سروده و در فقه و اصول و حکمت و عرفان مؤلفات زیاد دارد که غالب آنها مثل ضروریات یومی و حیاتی دست بدست می گردد. سیمائی داشت متواضع و زبانی خاموش و صورتی وارفته و غالبا غرق فکر و به خود مشغول بود. زندگانی ساده داشت تا در سال هزار و سیصد و شصت و یک هجری قمری فجأه در خواب در گذشت و بجهان جاودانی شتافت.بسم اللّه الرحمن الرحیم سؤال شیخ عطار در منطق الطیر فرماید:
دائما او پادشاه مطلق است در کمــال عــز خود مستغـرق است
او به سر ناید ز خود آنجا که اوست    کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
 معنی بیت دوم را بیان فرمایید الخ.این بود تصدیر جناب استاد علامه طباطبائی بر رساله محاکماتش بین مکاتبات دو آیت علم و عمل جناب سید احمد کربلائی و جناب شیخ محمد حسین اصفهانی کمپانی- رفع اللّه تعالی درجاتهما- بقلم خود معظم له. در محاکمات دقیقه های لطیف عرفانی و نظرهای بلند فلسفی دارد که اقتحام در آن را مجالی و وقتی وسیع تر باید.

 

 

سید احمد کربلائی استاد قاضی و سید احمد کشمیری تلمیذ قاضی

سؤالی از گفتار استاد در صدر تصدیرش که فرمود: «یک سلسله مکاتباتی در میان دو استاد بزرگوارمان الخ» پیش می آید، و آن اینکه تاریخ وفات سید احمد کربلائی- رضوان اللّه علیه- چنانکه خود استاد علامه تنصیص فرمودند در ۱۳۳۰ ه ق بود، و ولادت حاجی آقا (استاد علامه طباطبائی مد ظله العالی) در آخر ذی الحجه ۱۳۲۱ ه ق است و برای ادامه تحصیل در ۱۳۴۴ ه ق به نجف اشرف مشرف شد، پس زمان ارتحال مرحوم سید، جناب استاد در حدود نه سال داشت و هنوز به نجف نرفته بود که مرحوم سید در جوار رحمت الهی آرمید، و معظم له در همین تصدیر تصریح فرمود که استادش مرحوم آقای قاضی محضر مبارکش را ادراک کرد و بکمالات صوری و معنوی نائل آمد،

 
بنابراین مقصود آن جناب از اینکه فرمود: «دو استاد بزرگوارمان سید احمد کربلائی و شیخ محمد حسین اصفهانی» چیست؟ظاهرا باید جوابش این باشد که چون مرحوم سید استاد استاد بود، جناب علامه طباطبائی تشرّفا از مرحوم سید تعبیر به استاد فرموده است. و اکنون که بتحریر این مبارک نامه (سه شنبه ۲۷ شعبان ۱۴۰۱- ۹ تیرماه ۱۳۶۰ ه ش) اشتغال دارم حضرت استاد طباطبائی در قم تشریف ندارند تا به مشافهه حضوری بپرسم.
 
و در همان روز مذکور (۴ شنبه ۲۷ ذی الحجه ۱۳۴۷ ه ق) که بمحضر مبارک آیه اللّه حاج شیخ محمد تقی آملی در تهران مشرف شدم و ایشان که فرمودند: «در میان شاگردان مرحوم آقای قاضی، ایشان- یعنی استاد طباطبائی- و مرحوم سید احمد کربلائی کشمیری از همه بهتر بودند» این بنده بحضور استاد آملی عرض کرده است: آقا آیا این سید احمد کربلائی کشمیری همان سید احمد کربلائی معروف است؟ فرمود ایشان غیر از آن آقا بود.
 
آن آقای سید احمد کربلائی را اصلا ما ندیده ایم، که از شاگردان مرحوم ملا حسین قلی همدانی، و از اساتید حاج سید علی قاضی بود، امّا این آقا سید احمد کربلائی کشمیری است و از شاگردان مرحوم قاضی بود و جوان مرگ شده است، و آن آقا سید احمد کربلائی استاد قاضی اصلا اصفهانی بود. آنگاه مرحوم آقای آملی کرامتی از مرحوم آقای کشمیری در گشودن قفل بسته ای حکایت فرمود که در ص ۶۴ دفتر خاطراتم مسطور است. [۱۵]یکی از مؤلفات علامه طباطبائی و سخنی چند از اعاظم علماء در پیرامون ولی اللّه اعظم امیر المؤمنین علی علیه السلامیکی از مؤلّفات صاحب ترجمه (استاد علامه طباطبائی) رساله وجیز بسیار عزیز علی و الفلسفه الإلهیه است.
 
در مقاله ای که جناب استاد بمناسبت تأسیس کنگره هزاره نهج البلاغه در تهران، ترقیم و ارسال بدان کنگره فرمود تکمیل رساله مذکور را تمنّی کرد.در آن مقاله نکته ای بسیار بلند قریب به این مضمون افاده فرمود که در میان جمیع صحابه رسول اللّه (ص) از کسی جز امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در بیان معارف حقه الهیه صاحب این همه گفتار بدین صورت که نهج البلاغه نمونه بارز آنست نقل نشده است واحدی نشان نداده است.
 
راقم این سطور متمسّک بذیل عنایت اهل ولایت حسن حسن زاده آملی چند جمله ای دیگر نیز از بعضی از اعاظم دیگر علمای اسلام درباره برهان الحکماء الالهیین امیر المؤمنین حضرت وصی علی- علیه السلام- تقدیم می دارد:
 
۱- خلیل بن احمد بصری استاد سیبویه و واضع علم عروض، متوفی ۱۷۵ ه ق درباره حضرتش گفت: «احتیاج الکل الیه و استغناؤه عن الکل دلیل علی انه إمام الکل».و سئل ایضا: ما هو الدلیل علی انّ علیا امام الکل فی الکل؟ فقال: «احتیاج الکل الیه و غناه عن الکل». (روضات الجنات للخوانساری ره).
 
۲- شیخ رئیس ابن سینا متوفی ۴۲۸ ه ق گوید:عزیزترین انبیا و خاتم رسولان- صلّی اللّه علیه و آله و سلم- چنین گفت با مرکز حکمت و فلک حقیقت و خزینه عقل امیر المؤمنین- علیه السلام- که یا علی: إذا رأیت الناس یتقربون الی خالقهم بانواع البرّ تقرّب الیه بانواع العقل تسبقهم، و این چنین خطاب جز با چنو بزرگی راست نیامدی که او در میان خلق آن چنان بود که معقول در میان محسوس. [۱۶]
 
۳- فخر رازی متوفی ۶۰۶ ه ق در تفسیر کبیر مفاتیح الغیب در ضمن سوره فاتحه در جهر و اخفات بسم اللّه الرحمن الرحیم، جهر را اختیار کرده است و چند وجه دلیل بر جهر آن اقامه کرده است از آن جمله گوید:السابع أن الدلائل العقلیه موافقه لنا و عمل علی بن ابی طالب- علیه السلام- معنا و من اتخذ علیا إماما لدینه فقد استمسک بالعروه الوثقی فی دینه و نفسه. [۱۷]من عبارت تفسیرش را بدون یک حرف تصرف از طبع ترکیه نقل کرده ام.
 
۴- شیخ اکبر محیی الدین عربی متوفی ۶۳۸ در باب ششم فتوحات مکیه در بحث هباء فرماید:فلم یکن اقرب الیه قبولا فی ذلک الهباء إلّا حقیقه محمد (ص) المسماه بالعقل و اقرب الناس الیه علی بن ابی طالب رضی اللّه عنه إمام العالم و سرّ الانبیاء اجمعین.من این عبارت شیخ اکبر را از فتوحات چاپ بولاق نقل کرده ام [۱۸].
 
۵- ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه متوفی ۶۵۵ ه ق در شرح خطبه ۸۵ نهج آنجا که امام علیه السلام فرماید: بل کیف تعمهون و بینکم عتره نبیکم و هم أزمّه الحق و اعلام الدین و السنه الصدق فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن وردوهم ورود الهیم العطاش الخ.گوید:فانزلوهم باحسن منازل القرآن تحته سرّ عظیم و ذلک انه أمر المکلفین بان یجروا العتره فی اجلالها و اعظامها و الانقیاد لها و الطاعه لأوامرها مجری القرآن.قال: فان قلت فهذا القول منه یشعر بأنّ العتره معصومه فما قول اصحابکم فی ذلک؟قلت: نصّ ابو محمد بن متویه (ره) فی کتاب الکفایه علی أن علیا معصوم و أدلّه النصوص قد دلّت علی عصمته و ان ذلک امر اختص هو به دون غیره من الصحابه. [۱۹]آن خلیل گوید: «نیاز همه به علی و بی نیازی علی از همه، دلیل است که علی امام همه است».
 
شیخ رئیس گوید: «علی در میان خلق آن چنان بود که معقول در میان محسوس».فخر رازی گوید: «هر کس علی را امام خود بگیرد به دست آویز استوار چنگ در زده است».شیخ اکبر گوید: «علی امام عالم و سرّ جمیع انبیا است».ابن متویه گوید: «ادله نصوص دالّ است که در میان صحابه فقط علی معصوم بود».این چند کلمه قصار به پیشگاه مقام والای ولایت علوی، شرحی است از هزاران کاندر عبارت آمد.

 

 

فلسفه الهیه همان دین الهی است

جناب استاد علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، در صدر آن رساله وجیز عزیز علی و الدین والفلسفه والهیه اصلی به غایت قویم، و مطلبی به نهایت عظیم بعنوان الدین والفلسفه  اهدا فرموده است که: «حقا انّه لظلم عظیم ان یفرق بین الدین الالهی، و بین الفلسفه الالهیه».این کلامی صادر از بطنان عرش تحقیق است که هر کس شنید گفتا للّه درّ قائل. آری دین الهی و فلسفه الهی را جدای از هم داشتن و پنداشتن به راستی ستمی بزرگ است.معلّم ثانی ابو نصر فارابی در آخر کتاب قیم خود بنام تحصیل السعاده بیانی شریف در پیرامون فلسفه دارد که منتهی به این نتیجه ارزشمند می گردد: فیلسوف کامل إمام است.و صدر المتالهین فرمود: «تبا لفلسفه تکون قوانینها غیر مطابقه للکتاب و السنه. »[۲۰]

 
 
 

سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی حضرت استاد علامه طباطبائی

در سنه هزار و سیصد و چهل و پنج هجری شمسی، آیه اللّه جناب آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی، برادر مکرّم استاد علامه طباطبائی- رفع اللّه تعالی درجاته المتعالیه- که در حوزه علمیه قم برای افاده و افاضه رحل اقامت افکنده بودند، این کمترین از محضر انورش بهره مند بود. در روز پنجشنبه چهارم ذی الحجه ۱۳۸۶ ه ق- ۲۵/ ۱۲/ ۱۳۴۵ ه ش) در معیت آن جناب در شیخان قم سخن از سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی معظّم له و حضرت استاد علامه طباطبائی به میان آمد، فرمودند:
 
استاد ما مرحوم قاضی رضوان اللّه علیه (آیه اللّه حاج سید علی قاضی طباطبائی قدس سرّه العزیز) بود، و استاد قاضی مرحوم حاج سید احمد کربلائی، و استاد ایشان مرحوم آخوند مولی حسین قلی همدانی، و استاد ایشان مرحوم حاج سید علی شوشتری، و استاد ایشان ملّا قلی جولا.و بعد از ملّا قلی جولا را نمی شناسیم و نمی دانیم که خود ملا قلی جولا چه کسی بود، و خود حاج سید علی شوشتری هم او را نمی شناخت، زیرا که:
 
مرحوم حاج سید علی شوشتری در شوشتر بود و عالم مبسوط الید آنجا بود. وقتی مرافعه ای درباره ملکی وقفی به میان آمد، عدّه ای مدّعی بودند که این ملک وقف نیست، و وقف نامچه را در صندوقچه ای نهادند و در جای مخصوصی دفن کردند، و آنهایی که مدّعی وقف بودند هیچ مدرکی در دست نداشتند،
 
خلاصه چند روز مرحوم شوشتری در حکم این واقعه حیران بود و طرفین دعوی هم مصرّ بودند و هر روز آمد و رفت می کردند و از مرحوم شوشتری حکم می خواستند، مرحوم شوشتری در همین گیرودار بود که روزی مردی به سویش رفته، در زد کسی دم در آمد و پرسید کیستی آن مرد گفت: به آقا بگو مردی به نام ملّا قلی جولا می خواهد شما را ببیند، وارد خانه شد و در نزد مرحوم شوشتری رفت و گفت آقا من آمدم به شما بگویم که باید از اینجا سفر کنی و به نجف بروی و در همان جا اقامت کنی.بدانکه وقف نامچه این ملک در فلان مکان دفن است و ملک وقف است.
 
مرحوم شوشتری هم ملّا قلی جولا را نمی شناخت، خلاصه دستور داد آن موضع را کندند و وقف نامچه را بدر آوردند، و پس از این واقعه از قضا و مرافعه دست کشید و شوشتر را ترک گفت و در نجف اقامت نمود و در آنجا به درس فقه مرحوم شیخ مرتضی انصاری- رضوان اللّه علیه- می رفت و مرحوم شیخ هم به درس اخلاق او حاضر می شد، تا اینکه مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی دنبال حقیقت را گرفت و هادی می طلبید، از همدان در آمد چندی در نزد عالمی بسر برده از او چیزی نیافت، به سوی نجف رخت بربست، در محضر مرحوم شوشتری و انصاری حاضر شد و از هر دو کمال استفاضه نمود.
 
چون شیخ انصاری از دنیا رحلت کرد آخوند همدانی در پی نوشتن مطالب اصولیه و فقهیه مرحوم شیخ انصاری شد، مرحوم شوشتری او را منع کرد و گفت این کار تو نیست، دیگران هستند این کار را بکنند، شما باید مستعدّین را دریابید، پس مرحوم آخوند ملّا حسین قلی- أعلی اللّه مقامه- در پی تربیت قابلین شد به طوری که بعضی را از صبح تا طلوع آفتاب و عده ای را از طلوع آفتاب تا مقداری از برآمدن روز و هکذا حتی بعضی را در سر شب و بعضی را در آخر شب تا اینکه توانست سیصد نفر را به طوری تربیت کند که هر یک از اولیاء اللّه شدند، از آن جمله است:
 
مرحوم شیخ محمد بهاری، مرحوم سید احمد کربلائی، مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی، مرحوم شیخ علی زاهد قمی، مرحوم سید عبد الغفار مازندرانی.این بود قسمتی از افادات استاد الهی طباطبائی در آن روز شیخان قم درباره سلسله مشایخ سیر و سلوکشان.
 
هدف سفرای الهی تعلیم و تأدیب بشر استاین بنده ناچیز حضرت استاد علامه طباطبائی- افاض اللّه تعالی علینا برکات انفاسه الشریفه- را در تعلیم و تأدیب چنان یافته است که معلم ثانی ابو نصر فارابی در کتاب تحصیل السعاده در این دو رکن رکین و دو اصل اصیل أعنی تعلیم و تأدیب افاده فرموده است:
 
و التعلیم هو ایجاد الفضائل النظریه فی الأمم و المدن، و التأدیب هو طریق ایجاد الفضائل الخلقیه و الصناعات العلمیه فی الأمم. و التعلیم هو بقول فقط، و التأدیب هو أن یعود الأمم و المدنیون الافعال الکائنه عن الملکات العلمیه بان تنهض عزائمهم نحو فعلها و أن تصیر تلک و افعالها مستولیه علی نفوسهم و یجعلوا کالعاشقین لها. [۲۱]
 
هر یک از تألیفات جناب استاد علامه طباطبائی در این دو اصل مذکور حائز اهمیت بسزا و حاوی نقّادیهای دقیق و عمیق است. به حقیقت آن جناب در تعلیم و تأدیب نفوس مستعدّه در دانشگاه معارف عالیه حقه الهیه أعنی حوزه علمیه قم، در زمانی که علائق به امور طبیعی و لذائذ مادّی دامنگیر اکثر شده است، لطفی است از جانب خداوند متعال که ارزانی داشته شد تا حجت بر همگان تمام باشد، ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم.
 
معظم له از شجره علم و تقوی است و چندین پشت از اسلاف آن جناب همه از اماثل و افاضل عصر خود در منقبتین علم و تقوی بودند رضوان اللّه علیهم اجمعین.
 
 
 
آثار عمده قلمی جناب علامه طباطبائی از نظم و نثر:
 
همه آثار آن جناب علم است و فکر، همه حقیقت است و معرفت، همه بحث است و فحص، همه عشق است و عقل، همه قرآن است و حدیث، و و و.هر که سخن با سخنی ضم کند
قطره ای از خون جگر کم کند
  • ۱- تفسیر عظیم الشأن المیزان در بیست مجلّد که أمّ الکتاب در مؤلفات او است.
  • ۲- اصول فلسفه و روش رئالیسم.
  • ۳- حاشیه بر اسفار صدر المتألهین که با اسفار چاپ دوم بطبع رسیده است.
  • ۴- مصاحبات با استاد کربن.
  • ۵- رساله در حکومت اسلام.
  • ۶- حاشیه کفایه که در دست طبع و نشر است.
  • ۷- رساله در قوه و فعل.
  • ۸- رساله در اثبات ذات.
  • ۹- رساله در صفات.
  • ۱۰- رساله در افعال.
  • ۱۱- رساله در وسائط.
  • ۱۲- الانسان قبل الدنیا.
  • ۱۳- الانسان فی الدنیا.
 
 
الانسان قبل الدنیا و فی الدنیا و بعد الدنیا
 
از جمله مؤلفات جناب استاد علامه طباطبائی سه رساله شریف گرانقدر به نامهای: الانسان قبل الدنیا، و الانسان فی الدنیا، و الانسان بعد الدنیا است.همان طور که در صدر این رساله گفته ایم امّ الکتاب آن جناب تفسیر عظیم الشأن المیزان است که بسیاری از امّهات مسائل رسائل او را حائز است، مثل رساله ولایت که تفسیر آیه یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکمْ أَنْفُسَکمْ [۲۲] حائز آنست. و یا رساله الانسان بعد الدنیا که تفسیر آیه کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً[۲۳] حائز آنست مع ذلک رسائل مفرده را اهمیتی است که همّ واحد در تصنیف و تدوین آن اعمال شده است لذا به رسائل علماء اقبال و اعتنایی دیگر است.
 
مناسب است در این مقام از دانشمند نامور فلکی کامیل فلاماریون فرانسوی یادی شود. فلاماریون را در موضوعات مختلفه مصنّفات سودمند و ارزشمند است از آن جمله کتابی به نام مرگ و راز آن(La mort ET son Mystere) که در سه جلد، اوّلی پیش از مرگ(Avant Lamort) و دومی گرداگرد مرگ Lamort) (Autourde و سوّمی پس از مرگ(Apres Lamort) است.این کتاب فلاماریون را عالم مصری محمد فرید وجدی به عربی ترجمه کرده است و آن را علی أطلال المذهب المادّی نام نهاده است که مانند اصل آن بسیار مفید است.ظاهرا جناب استاد در تسمیه رسائل یاد شده باید ناظر به کار فلاماریون باشد و باید از خود آن جناب پرسید.
 
  • ۱۴- انسان بعد الدنیا.
  • ۱۵- رساله در نبوت.
  • ۱۶- رساله در ولایت.
  • ۱۷- رساله در مشتقات.
  • ۱۸- رساله در برهان.
  • ۱۹- رساله در مغالطه.
  • ۲۰- رساله در تحلیل.
  • ۲۱- رساله در ترکیب.
  • ۲۲- رساله در اعتبارات.
  • ۲۳- رساله در نبوت و منامات.
  • ۲۴- منظومه در رسم خط نستعلیق.
  • ۲۵- علی و الفلسفه الالهیه.
  • ۲۶- قرآن در اسلام.
  • ۲۷- شیعه در اسلام.
  • ۲۸- محاکمات بین دو مکاتبات.
  • ۲۹- بسیار از مقالات علمی که در مجلات علمی منتشر شده است.
  • ۳۰- بدایه الحکمه.
  • ۳۱- نهایه الحکمه.
 
این دو کتاب اخیر (بدایه و نهایه) از متون فلسفی بسیار مهم است، که عالی ترین سیر تکاملی فلسفی الهی از قلم وزین و سنگین چون صاحب المیزان تدوین شد که بحمد اللّه تعالی اکنون در حوزه علمیه قم از کتب درسی طالبان حکمت است.آن کس که ز کوی آشنایی استداند که متاع ما کجائی است
 

خاتمه:

این چند سطر را بطور عجاله به اندازه درایت خودم از معظم له تحریر و بحضور ارباب فضل تقدیم داشتم و مقرّم که حق ترجمه را در حق صاحب ترجمه ایفا نکرده ام. هر چند:مرد را صد سال عمّ و خال اویک سر موئی نداند حال اوولی باز امید است که در فرصت بیشتر وظیفه قدرشناسی ام را نسبت به ساحت مقدّس آن جناب و برادر مکرم او حضرت آیه اللّه جامع المعقول و المنقول آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی قدّس سرّه العزیز و روحی له الفداء که آن هر دو سرور و مولایم بر این بنده کمترین ناچیز، حقوق تعلیم و تأدیب بسیار دارند، به پیشگاه مردم صاحبدل عرضه بدارم.

 
امیر المؤمنین (ع) فرمود: لقد علّمنی رسول اللّه (ص) ألف باب یفتح کل باب ألف باب [۲۴].و عن زراره و أبی بصیر عن الباقر و الصادق علیهما السلام قالا علینا أن نلقی إلیکم الأصول و علیکم أن تفرّعوا[۲۵].من از مدح و ثنای، مجد و سنای آن جلسه های صبح سعادت که سالیانی دراز در حضور باهر النور استاد تعلیم و تأدیب علّامه طباطبائی، ابواب رحمت از القای اصول معارف الهیه به روی ما گشوده می شد، ناتوانم.
 
جزاه اللّه عن الاسلام و المسلمین خیر جزاء العاملین، قوله سبحانه: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعواهم أن الحمد للّه رب العالمین.
 
قم، حسن حسن زاده آملی۲۸ شعبان المعظم ۱۴۰۱ ه ق۱۰ خرداد ۱۳۶۰ ه ش [۲۶]
____________________
پی نوشت ها
  • [۱] « نهج البلاغه»، خطبه ۱۳۱.
  • [۲] سوره نحل( ۱۶): ۹۰.
  • [۳] سوره زمر( ۳۹): ۲۶.
  • [۴]  سوره حجر( ۱۵): ۸۸.
  • [۵] سوره بقره( ۲): ۱۲۵.
  • [۶] « المیزان» ج ۱، ص ۲۷۷.
  • [۷] « نقباء البشر» ص ۵۸۴.
  • [۸] « سوره کهف( ۱۸): ۴۴.
  • [۹] « نقباء البشر»، ص ۱۵۶۵.
  • [۱۰] سوره انعام( ۶): ۹۲.
  • [۱۱] ؛سوره فصلت( ۴۱): ۳۱- ۳۴.
  • [۱۲] « وافى»، ج ۱۴، ص ۶۵، رحلى.
  • [۱۳] سوره کهف( ۱۸): ۱۱۰.
  • [۱۴] سوره لقمان( ۳۱): ۲۸.
  • [۱۵] ؛بالاخره در همین روز( سه‏شنبه ۹ تیر ۶۰) به وسیله دوست فاضل صاحب‏دلى که در تهران تشریف داشتند از استاد علّامه طباطبائى تلفنى در این موضوع سؤال شد، در جواب فرمودند:« حق با فلانى( یعنى اینجانب) است، و تعبیر به استاد از جهت همان استاد استاد بودن مرحوم سیّد است».
  • [۱۶] « رساله معراجیه» ص ۱۵.
  • [۱۷] « مفاتیح الغیب» ج ۱، ص ۱۶۱، رحلى.
  • [۱۸] « فتوحات مکیه» ج ۱، ص ۱۳۲، باب ششم، چاپ بولاق.
  • [۱۹] « شرح نهج البلاغه» ج ۱، ص ۳۴۱، چاپ سنگى.
  • [۲۰] « اسفار» ج ۴، ص ۷۵، رحلى، چاپ سنگى.
  • [۲۱] « تحصیل السعاده» ص ۲۹، چاپ حیدرآباد دکن.
  • [۲۲] ؛سوره مائده( ۵): ۱۰۵.
  • [۲۳] سوره بقره( ۲): ۲۱۳.
  • [۲۴] « بحار» ج ۷، ص ۲۸۱، چاپ کمپانى.
  • [۲۵] « مجمع البحرین»، ماده« فرع».
  • [۲۶] حسن‏ زاده آملى، حسن، هزار و یک کلمه، ۷جلد، بوستان کتاب(مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) – قم، چاپ: دوم، ۱۳۸۱ ه.ش.
  •  
  •  
  • منبع : پایگاه اطلاع رسانی حوزه

زندگینامه آیت الله سید عبدالاعلى سبزوارى(متوفّاى۱۳۷۲ه ش)

بازدیدها: ۸۱

 
Untitled

سبزوار از دیرباز مهد دانشمندان سترگ و پرآوازه اى بوده و خاندان علمى و روحانى بسیارى به خود دیده است که یکى از آن ها خاندان شخصیّت مورد بحث ما، آیه الله سیّد عبدالأعلى سبزوارى است.در سیماى سبزوار درباره ایشان چنین آمده است:

تولّد

وى در سال (۱۲۸۸ هـ .ش.) در خانواده اى روحانى در سبزوار، چشم به جهان گشود. پدرش، آیه الله سیّد علیرضا افقهى سبزوارى، جدّ بزرگوارش، آیه الله سیّد عبدالعلى سبزوارى و عموى ارجمندش مرحوم آیه الله سیّد عبدالله موسوى سبزوارى (مشهور به «برهان»)، همگى از فقیهان مشهور این سامان بوده اند.

تحصیل

تا چهارده سالگى، در شهر سبزوار زندگى کرد و به تحصیل علوم حوزوى پرداخت و در سال (۱۳۰۲ هـ .ش.) براى ادامه تحصیل به مشهد مقدّس هجرت نمود. او پس از ده سال اقامت در مشهد و تکمیل دوره سطح و پشت سرگذاشتن مقدارى از دروس خارج، به نجف اشرف رفت. مرحوم سبزوارى، از سال (۱۳۲۵ هـ .ش.) بر کرسى تدریس دوره خارج فقه و اصول، تکیه زد و حدود پنجاه سال، در رشته هاى مختلف اسلامى به تدریس پرداخت. یکى از اقدامات بسیار مهمّ ایشان، گسیل نمایندگانى زبده به کشورهاى مختلف آمریکایى، آفریقایى و آسیایى براى تبلیغ دین و حلّ مسائل و مشکلات مسلمانان ساکن آن نواحى بود.(۱)

سیّد محمّد رئیسى گرگانى، مؤلّف کتاب «نم برگرفته از یم» ـ که از نزدیک موفّق به دیدار ایشان شده است ـ درباره وى مى نویسد:«او چهره شناخته شده به فضیلت، علم و اخلاق بود و دریایى از عظمت روحى بر ناصیه اش هویدا. داراى سخنى نافذ بود و صدایش با قدرت و احترام برانگیز بود.حوزه درس محترم و وزینى داشت و در همان مسجد که اقامه جماعت مى کرد، تدریس مى نمود. سابقه ممتد در درس و تدریس داشت و پشتکار و سماجت وى در این امر، عجیب بود. وى از معدود کسانى بود که فرصت ها را از دست نداده و به کار تحصیل و علم، صرف کرده است. حتّى در ایّام تعطیل عید، به اشتغال هاى خاص ایّام تحصیل مى پرداخت.

استخوان بندى درشت و صورتى کشیده و پیشانى پهن و بلند، چشمانى نافذ توأم با مهر و عطوفت و ابروانى پرپشت و درشت و کشیده داشت، محاسنى انبوه و اندامى موزون داشت آرام و موقر راه مى رفت. هنگام سلام یا جواب سلام قدرى سر را به طرف پایین خم مى کرد و گاهى دست را هم بر سینه مى گذاشت. غالباً دو زانو مى نشست و کمتر سخن مى گفت. در حوزه علمیه نجف اشرف از پنجاه سال قبل، نماز جماعت معظم له در بین نماز جماعت هاى دیگر، خصوصیتى دیگر داشت. نوافل و مستحبات نمازهاى یومیه را ترک نمى کرد و تهجّد و نماز شب را مقید بود.

نظم و انضباط در همه ابعاد زندگى اش حاکم بود. هر هفته یک ختم کامل قرآن را تلاوت مى کرد و هر شب در ساعت معینى به حرم مولى الموحدین ـ امیرالمؤمنین ـ مشرف مى شد.از تذکر و امر به معروف و نهى از منکر حتّى تشویق به مستحبات و ترغیب به ترک مکروهات خوددارى نمى کرد.

به زیارت مراقد متبرکه معصومین(علیهم السلام) علاقه عجیبى داشت و بهترین احسان و هدیه براى اموات و ذوى الحقوق را چنین مى دانست که به نیابت ایشان به زیارت امام حسین(علیه السلام) برود یا نایب بفرستد.به زیارت عاشورا و نماز جعفر طیار و بعض ادعیه و دیگر تعبد داشت.(۲)

و دکتر سیّد محمّد بحرالعلوم درباره وى مى نویسد:استاد بزرگوار سبزوارى، از دانش هاى گوناگون برخوردار بود. گرچه ایشان مشهور به فقاهت بود امّا محدّث و مفسّر و اصولى نیز بود. در دانش حدیث سرآمد بود. حتّى گفته شده که ایشان توانایى و مهارت ویژه اى در بازشناسى روایات امام محمّدباقر(علیه السلام) از امام صادق(علیه السلام)داشته است. از آن جا که بیشتر روایات از این دو امام رسیده، این گونه آشنایى و بازشناسى روایات امام باقر(علیه السلام) از امام صادق(علیه السلام) خود کرامتى است که ایشان داشته و بیانگر گستره دانش و باریک اندیشى و ژرف کاوى ایشان در دانش حدیث است.(۳)

استادان

استادان سیّد عبدالاعلى سبزوارى در مشهد مقدّس و نجف اشرف عبارتند از:

۱٫ ادیب نیشابورى اوّل،

۲٫ شیخ حسن بُرسى،

۳٫ آیه الله بادکوبه اى،

۴٫ سیّد محمّد عصّار،

۵٫ آیه الله بزرگ حکیم،

۶٫ آیه الله شیخ حسنعلى اصفهانى مقدادى (نخودکى)،

۷٫ آیه الله سیّد ابوالحسن اصفهانى،

۸٫ آیه الله میرزا محمّدحسین غروى نایینى،

۹٫ آیه الله شیخ ضیاءالدّین عراقى،

۱۰٫ آیه الله شیخ محمّدحسین غروى اصفهانى، معروف به کمپانى.

۱۱٫ آیه الله حاج شیخ محمّدجواد بلاغى نجفى.(۴)

تألیفات

۱٫ مهذّب الاحکام ۳۰ جلد

۲٫ مواهب الرّحمن ۲۵ جلد

۳٫ تعلیقه کامل بر دوره «جواهر الکلام»

۴٫ تعلیقه کامل بر دوره «حدائق النّاظره فى الاحکام العتره الطّاهره»

۵٫ تعلیقه بر «الوافى»

۶٫ تعلیقه بر «وسائل الشّیعه»

۷٫ تعلیقه بر «منظومه ملاّ هادى سبزوارى»

۸٫ تعلیقه بر کتاب اسفار ملاّ صدر

۹٫ تهذیب الاصول

۱۰٫ جامع الاحکام الشّرعیه

۱۱٫ تعلیقه بر عروه الوثقى

۱۲٫ تعلیقه بر وسیله النجاه

۱۳٫ مناسک حج

۱۴٫ رساله توضیح المسائل(۵)

۱۵٫ حاشیه و شرح تفسیر الصّافى(۶)

۱۶٫ منهاج الصّالحین(۷)

۱۷٫ الحجه العلیا فى شرح العروه الوثقى این اثر تقریرات درس ایشان است که توسط مرحوم سیّد جلال الدّین یزدى نگارش یافته است.

دکتر سیّد محمّد بحرالعلوم مى گوید:ایشان (آیه الله سبزوارى) حاشیه ها و تعلیقه هایى بر کتاب هاى حدیثى چون: «وافى»، «وسائل الشیعه» و «بحارالانوار» دارد که ژرفاى دانش حدیث شناسى وى را به خوبى مى نمایاند. تا کنون این حاشیه ها و تعلیقه ها به زیور چاپ آراسته نگردیده است. از جمله نوشته هاى ایشان کتابى است در علم اصول، به نام «تهذیب الاصول». این اثر، یک دوره کامل اصول را دربردارد. در این اثر، قاعده ها و بحث هاى اصولى به بوته بررسى نهاده مى شود و مناقشه هاى اصولى با روش و اسلوبى که ذهن هاى گوناگون آن را بپذیرند، بیان مى گردد.

از ویژگى هاى کتاب این که:

ایشان، در مباحث اصولى، دراز گویى نمى کند و کلام را به درازا نمى کشاند چرا که این کار سبب اتلاف عمر مى شود.دیگر این که در مباحث فقهى، کوشش عقلى را نیز به کار مى برد. کتاب یاد شده بر خلاف مختصر بودنش، ویژگى ها و زوایایى دارد که قابل تقدیر است.(۸)

فقیه بلند مرتبه

سیّد عبدالاعلى سبزوارى از جمله فقیهان صاحب رساله است.ایشان در زمره فقیهان برجسته و صاحب آثار گرانسنگ فقهى است که در بخش تألیفات به اسامى آن ها اشاره شده است.رساله توضیح المسائل سیّد سبزوارى که حاوى ۳۱۱۸ مسئله فقهى است، براى نخستین بار در سال (۱۳۹۰ه.ق) در نجف اشرف به زیور طبع آراسته شده است.(۹)

اثر مهم فقهى سیّد سبزوارى «مهذّب الأحکام» است که شامل ۳۰ جلد مى شود. همچنین تقریرات درس خارج فقه ایشان تحت عنوان «الحجه العلیا فى شرح العروه الوثقى» توسط آقاى سیّد جلال الدّین موسوى یزدى نگارش یافته و در چند جلد منتشر شده است.

«جامع الاحکام الشرعیه»(۱۰) اثر دیگرى از ایشان است که تقریظ و مقدمه کتاب «مهذّب الأحکام» است، نکات ارزشمندى که در آن یادآور شده، در ادامه مى آوریم:

دکتر سیّد محمّد بحرالعلوم جایگاه فقهى این دانشور سبزوارى را چنین توصیف مى نماید:استاد سبزوارى به فقاهت معروف و شناخته شده و در این زمینه نگارش هایى را از خود به جاى گذاشته که بارزترین و مهم ترین آن ها موسوعه فقهیه به نام «مهذب الاحکام» در سى جلد است. در این موسوعه مانند علماى پسین به شرح کتاب عروه الوثقى، نوشته سیّد محمّدکاظم یزدى پرداخته است.(۱۱)

سیّد سبزوارى در کتاب مهذّب الاحکام، «عروه الوثقى» را دقیق شرح داده است و چون «عروه الوثقى» تمام باب هاى فقه را دربرندارد، آن قسمت هایى که سیّد طباطبایى یزدى یادآور شده، سیّد سبزوارى، هم در متن و هم در حاشیه آورده است و باب هایى را که نیاورده، سیّد سبزوارى به اثر خود افزوده است. از این روى، این موسوعه فقهى، یک دوره کامل فقهى است.

در مورد این موسوعه فقهى گفته شده است:وجه امتیازى که این موسوعه دارد، آن است که دلیل هاى آن، محکم و قواعد فقهى با بیانى خالى از پیچیدگى و زیاده گویى و اجمال است.هرکس به این موسوعه مراجعه کند بار علمى و استوارى در دلیل هاى علمیّه را به روشنى مى یابد، به گونه اى که از راه مناقشه از همه جهت ها بسته خواهد شد.(۱۲)سیّد سبزوارى یکى از نوآوران و اندیشه ورانى است که به فقه شیعه لباس جدیدى هماهنگ بازمان خود پوشانید.

مواردى که در زمینه تحول فکرى ایشان مى توان یادآور شد، از این قرار است:

۱٫ او فقیه عرفى است، نه فقیه عقلى زیرا او با روایات و نصوص، برابر با ذوق و سلیقه عام برخورد مى کرد. بدون اصرار بر ژرف کاوى و باریک اندیشى در مفاهیم الفاظ و بدون این که از اندازه شناخته شده خارج گردد. همه این ها بدین جهت بود که ایشان اعلم را کسى مى دانست که خوب بتواند استنباط کند و بفهمد یعنى اَجودُ استنباطاً نه اَقدرُ استنباطاً.

۲٫ او فقاهت را در بسیارى دانستنى ها و دانش ها و قدرت عقلى در باطل کردن و استوار ساختن و به کار گرفتن زوایاى عقلى در مقام استنباط نمى دانست بلکه فقاهت نزد ایشان حسن سلیقه و خوش ذوقى در فهم و درک نصوص و روایات و روش جمع عرفى بین اخبار ناسازگار بود.

۳٫ روش وى در استدلال، اعتماد زیاد بر بناى عقلا و دریافت ها و فهم هاى عرفى است. نظر ایشان این بود که بسیارى از دلیل هاى عامه که به عبادت ها و داد و ستدها پرداخته اند، به نوعى ارشاد خردمندان در امور معاش و معاد است در مثل حدیث سلطنت «النّاس مسلّطون على اموالهم»، «کون الاولاد یتبعون فى الاحکام لآبائهم» و قاعده میسور «لا یسقط المیسور بالمعسور» و مانند آن ـ که بعضى از دانشوران خود را به زحمت انداخته و در آن قواعد مناقشه کرده اند ـ همه این قواعد به نظر ایشان، تقریر و امضاء سیره عرف و عقلاء است. پس این خود عقلا هستند که بنا را بر سلطنت و پیروى و ساقط نشدن میسور به معسور گذاشته اند و با توجّه به همین ذوق سلیم عرفى است که مى نویسد:

زیادى احتیاط در فتوا، دلیل بر ضعف ملکه فقاهت و اجتهاد است، بیش از آن که دلیل بر توانایى باطل کردن و استوار ساختن یا شدّت ورع و تقواى مجتهد باشد.(۱۳)

پاره اى از نظرات فقهى سیّد سبزوارى که با نظرات فقیهان دیگر متفاوت است عبارتند از:

۱٫ در باب تقلید: تقلید عبارت است از، برابرى عمل با رأى و نظر مجتهد.

۲٫ درباره کفّار: سیّد سبزوارى به پاک بودن اهل کتاب عقیده دارد و به نظر ایشان، احتیاط مستحب آن است که از اهل کتاب پرهیز و دورى شود.

۳٫ در بحث زمین ـ که از جمله پاک کننده ها شمرده مى شود ـ عمومیت قائل است و حکم را شامل آجر، گچ، سیمان و قیر مى داند و حکم را گسترش مى دهد.

۴٫ خرید و فروش اعیان نجس را جایز مى داند و بر این باور است که اگر در اعیان نجس، مانند خون و… هدف هاى صحیح شرعى وجود داشته باشد همه گونه داد و ستد در آن ها صحیح است.

۵٫ پدر و جدّ بر فرزند بالغ و رشید و نیز بر دختر بالغ و رشید، چه باکره و چه غیر باکره ولایتى ندارد.

۶٫ سخن گفتن با زن بیگانه و شنیدن صداى او جایر است در صورتى که لذّت و عنوان حرام دیگرى در کار نباشد.

جلوه گرى فقهى سیّد سبزوارى، تنها در عرصه علم و دانش نبوده بلکه به جنبه سیاسى او هم سرایت کرده است موضع سیاسى ایشان در سال (۱۴۱۲ هـ .ق.) علیه نظام حاکم در بغداد و در نتیجه فتواى ایشان ـ راجع به انتفاضه و رویارویى با نظام حاکم ستمگر و از بین بردن آن نظام به هر روش ممکن خود دلیلى روشن بر جایگاه سیاسى آن بزرگوار است. و این در حالى است که ایشان در مسئله ریختن خون، فتوا به رعایت احتیاط کامل داده است.(۱۴)

مفسّر عالى مقام

یکى از بارزترین ویژگى هاى ارزنده آیه الله سبزوارى که نشانه انس با قرآن و تدبر در آیات و غور در معانى آن است تسلّط بر مفاهیم قرآنى و سبک و اسلوب ویژه تفسیرى اوست.ثمره این گوهر ارزشمند ایشان در تفسیر ۲۵ جلدى «مواهب الرحمان» به یادگار مانده است. البتّه ۱۰ جلد از این مجموعه متنشر شده است.براى آشنایى با بعد تفسیرى ایشان نوشته دکتر محمود البستانى را که تحت عنوان «منهج السیّد سبزوارى» نگارش یافته و توسط آقاى محمّد باغستانى ترجمه شده ذکر مى کنیم.

دکتر محمود البستانى:سبزوارى در کمال استوارى و آسانى از عنصر زبان، سود برده است و خواننده تفسیر خود را با متنى پاکیزه و روان رو به رو مى سازد. این با کمک به کارگیرىِ زبان در دو حوزه: اصطلاحات عمومى و اصطلاحات تخصّصى براى مفسّر ممکن شده است و همگان، با هر میزان از آشنایى با زبان، مى توانند از تفسیر او سود برند. این شیوه بى سابقه یعنى استفاده از هر نوع اصطلاح زبانى (عام و خاص)، تفسیر او را در خور فهم همگانى قرار داده است. کوشش او براى یافتن واژه هاى تخصصى به عموم ستودنى است. هر چند آوردن واژه تخصصى در کنار واژه برابر آن، خواننده میان حال را نیز بهره مند مى ساخت.(۱۵)

از نکات مهمّى که در تفسیر سبزوارى قابل توجّه است، بخش گزینى آیات به صورت موضوعى و پیوند و ارتباط برقرار نمودن آن موضوعات، با یکدیگر است، به گونه اى که درک رازهاى هنرىِ پوشیده و پنهان در وراى پیوند میان جزء جزء هر سوره و یا هر بخش آن، براى خواننده میسر مى شود.([۱۶) مثلاً در آیه ۲۵۶ سوره بقره (آیه الکرسى) از «عروه الوثقى» سخن به میان آمده، آنجا که مى فرماید:

(… و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقى لاانفصام لها…) و در آیه ۲۶۰ همان سوره که مى فرماید: (و اذ قال ابراهیم ربّ ارنى کیف تُحیى المَوتى قال اَوَ لَمْ تُؤمن)، مفسّر چنین بیان مى دارد:«آیه شریفه روى ولایت خداوند بر مؤمنان تأکید مى ورزد و این که چگونه با لطف خود، ایشان را از تاریکى ها به نور آورد و این آیه، ارشاد به آن است که ابراهیم(علیه السلام) و دیگر انبیاى بزرگ، عروه الوثقى هستند که لازم است به آنان چنگ زنیم.».(۱۷)

دکتر محمود البستانى در جایى دیگر چنین مى گوید:«خواننده تفسیر سبزوارى تنها دلالت بخش را نمى فهمد بلکه به نوعى، با اندیشه هاى طرح شده در آن، به تعامل برمى خیزد و این مهم ترین هدفى است که نویسنده در بررسى علمى خود بدان امید داشته است. امّا برقرارى پیوند میان یک مقطع با ساختار عمومى سوره، از مهمترین نوآورى هاى تفسیرى سبزوارى است که از راه کاوش هاى فلسفى و یا ادبى، پیوند را برقرار کرده و آن را براى خواننده خود روشن مى سازد.».([۱۸])

شیوه تفسیرى

مى توان تفسیر سبزوارى را به دو بخش تقسیم کرد:

بخش اوّل: با عنوان «تفسیر» به شرح مفاهیم نصّ قرآنى مى پردازد.

بخش دوم: خواننده با کاوش هایى در حوزه دیدگاه هاى روایى، فلسفى، کلامى، عرفانى، اجتماعى، اخلاقى، تاریخى، فقهى و علمى، در چهارچوب آیات تفسیر شده آشنا مى شود.

این شیوه، بى گمان دو برترى دارد:

نخست آن که با شرح عمومى نصّ قرآنى، امکان قرائت پیوسته اى را براى خواننده فراهم مى آورد.

دیگر آن که، خواننده را به دوباره خوانى قرآن از چشم اندازهاى جدید وادار مى سازد.(۱۹)

شیوه مفسّر در دومین گام، جدا سازى بخش یا آیه، به جمله و کلمه هاى جداگانه است که هریک را به تنهایى مورد بحث قرار مى دهد سپس بین آن ها پیوند برقرار مى سازد و آنگاه با عنوان عام زیر اصطلاحى آن را به پایان مى برد. این شیوه خود به سه رکن استوار است.

۱٫ ساز و کار جداسازى بخش

۲٫ شرح و بسط

۳٫ خلاصه و گزیده گویى

این شیوه نیز براى خواننده اهمیّت فراوانى دارد زیرا او در وهله نخست با جزء جزء بخش، آشنا مى سازد سپس معناى عامى را از نکته هاى جزیى یاد شده به او انتقال مى دهد که بتواند دلالت عام آیه را بفهمد.(۲۰)

سبزوارى نخست شرح لغوى مى دهد و سپس به شرح دلالت آن مى پردازد و در پایان، مطالب را خلاصه مى کند از نظر حجم کوتاه ترین، در عین حال پرفایده ترین بخش از تفسیر اوست زیرا در این بخش، مفسّر نتیجه بررسى نهایى مضمون بخش مورد نظر را به خواننده ارائه مى کند.(۲۱)

دکتر سیّد محمّد بحرالعلوم درباره ویژگى تفسیرى ایشان مى نویسد:مرحوم سبزوارى، در تفسیر، بر روش استاد خویش شیخ محمّدجواد بلاغى، چیرگى کامل پیدا کرد و به آن شیوه و روش، اهتمام زیادى ورزید و تفسیر «مواهب الرحمن فى تفسیر القرآن» را نگاشت.

در تعریف این کتاب گفته اند: از دقیق ترین تفاسیر علمى است و به زوایاى زیادى از مباحث فقهى، روایى، عرفانى، فلسفه اسلامى، اخلاقى و… پرداخته، به گونه اى که قارى قرآن از روحیه اى برخوردار مى گردد که از رفتار علمى با آیات قرآن جدا نمى شود.ایشان به نصّ مفسّر و جمع و ترجیح بین روایات مختلف در تفسیر پرداخته است و این جهت یعنى درنگ در نصّ مفسّر ماده قرآنى، انسان را به مقصود آیات نزدیک مى کند.(۲۲)

متن پیام آقاى سیّد عبدالأعلى موسوى سبزوارى از نجف اشرف به ملّت مسلمان ایران درباره حفظ اتحاد تا پیروزى نهایى:

بسم الله الرحمن الرحیم

ملّت شریف ایران، از روحانیین عظام و خطباى محترم و جوانان عزیز و اصناف و طبقات تجار و کارمندان به روابط و علاقات مذهبى خودشان بین خود و خداوند متعال اهتمام بدهند و سعى در تکمیل آن بنمایند که عمده مسبب پیروزى بر ظلم و طغیان همین است (و لو انّ اهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السّماء و الارض و جمیعاً)وحدت و اتحاد داشته باشید که در شریعت مقدّس اسلام بسیار تأکید به آن شده است. حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) در آخرین خطبه حجه الوداع فرمودند: «تمام مؤمنین جهان خون و ناموس و مالشان یکى است و فردى بر دیگرى از این جهت امتیازى ندارد و جمیعاً در نابود کردن ظلم و خیانت یک دست و یک دسته باید بوده باشند» و مسلمین در پیروى از این فرمایش بر دنیاى آن روز غالب و تاج کسرى و تخت قیصر را با خاک یکسان نمودند و مملکت جبّاران را از بین بردند.

شیعیان عالیقدر ایران، در ازاله دستگاه خیانت و ظلم و طغیان و اقامه عدل و احسان متحد باشید و هر دستگاهى، چه نوعى باشد یا شخصى، تا وقتى قیمت دارد که پیروى از قرآن اقدس و قوانین شرع انور اسلام داشته باشد و در صورت مخالفت ابداً ارزشى ندارد بلکه مبغوض خداوند متعال و حضرت رسول وائمه اطهار مى باشد و دستگاهى که خداوند آن را مبغوض مى دارد، مسلمین هم باید او را مبغوض بدارند و از او متنفر باشند ( لا تجد قوماً یؤمنون بالله و الیوم الآخر و رسوله یوادّون من حادّ الله و رسوله…)(۲۳) یعنى اشخاصى که ایمان به خدا و پیغمبر دارند، دوستى با اشخاصى که مخالف خدا و رسول هستند، نباید بنمایند.

خداوند مهربان وعده فرموده است ظلم و خیانت و جور را از بین ببرد. وعده هاى خداوند باید به جدّیت و استقامت اهل ایمان تمام بشود (و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون و الله معکم) من هم در این لحظات سخت از حوادث ناگوار و دستگاه جبّارین بسیار متأثر و همدرد هستم و در تمام حالات از خداوند متعال مسألت دارم که ظلم و ستم را از ملّت شریف ایران رفع بنماید و السلام علیکم.

عبدالاعلى الموسوى السبزوارى

محرّم الحرام / ۱۳۹۹

نجف اشرف.(۲۴)

برادر دانشمند آیه الله سیّد عبدالأعلى سبزوارى

حجه الاسلام و المسلمین حاج سیّد فخرالدّین سبزوارى در سبزوار اوّل شخص و مقام روحانى بود. وى سال ها در حوزه هاى علمیّه تحصیل کرده و از طرف مرحوم آیه الله العظمى بروجردى، سال ها به اروپا رفت و پس از آن تا آخر عمر در سبزوار به ترویج دین و انجام وظایف یک روحانى اشتغال داشت.(۲۵)

عظمت شخصیّت ایشان ـ که در سبزوار محور بوده ـ با توجّه به پیام آیه الله سیّد عبدالله شیرازى به ایشان فهمیده مى شود. متن پیام عیناً درج مى شود. آیه الله العظمى سیّد عبدالله شیرازى به حاج سیّد فخرالدّین افقهى درباره حوادث اسفناک در این شهر چنین است:

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب مستطاب حجه الاسلام و المسلمین آقاى حاج سیّد فخرالدّین افقهى دامت برکاته

حوادث مؤلمه و وقایع اسفناک و کشتار مردم بى گناه سبزوار، مانند سایر حوادث مؤلمه نقاط دیگر کشور، بالخصوص شهرستان هاى استان خراسان، موجب تأثر شدید حقیر گردیده است.ما مکرّراً این گونه حوادث ناهنجار و اعمال وحشیانه و ضد انسانى و اسلامى را شدیداً محکوم نموده ایم و معتقدیم که جنایاتى این چنین هیچگونه سدّى را در مقابل اراده قاطع جامعه روحانیت و ملّت شریف و مسلمانان ایران ایجاد نمى نماید بلکه موجب استقامت بیشتر و شدیدتر عموم مسلمانان مى باشد و تا پیروزى نهایى و از بین بردن ظلم و ستمگرى به این مبارزه اصیل اسلامى ادامه خواهیم داد. مراتب تأثر و تألم و تسلیت، ضمن سلام و تحیّت حقیر را به عموم آقایان علماى اعلام و مردم متدین سبزوار بالخصوص داغدیدگان ابلاغ بفرمایید. (والّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا)

السیّد عبدالله شیرازى

۱۱ / محرّم الحرام / ۱۳۹۹ هجرى

مشهد مقدّس(۲۶)

بازماندگان

پسران آیه الله سبزوارى که در کسوت روحانیت اند عبارتند از حجج اسلام:

۱٫ حاج سیّد محمّد سبزوارى که داماد عموى خویش، حاج سیّد فخرالدّین افقهى است.

۲٫ حاج سیّد على سبزوارى، داماد آیه آلله زاده نایینى.

۳٫ سیّد حسین سبزوارى، داماد آیه الله حاج سیّد على بهشتى.(۲۷)

وفات

آیه الله سبزوارى، در روز دوشنبه ۲۵/۵/۷۲ (بیست و هفتم صفر ۱۴۱۴ هـ .ق.) ساعت ۹ صبح به وقت محلّى، در نجف اشرف دار فانى را وداع گفت.پس از وفات ایشان حکّام بعثى ارتباط تلفنى بیشتر شهرهاى عراق را با خارج قطع کردند. در نجف، حکومت نظامى شدیدى حکمفرما شد. مأموران امنیتى منزل آن فقیه بزرگ را محاصره کردند. پیکر مطهّر او در منزل غسل داده شد و با نظارت مأموران امنیتى جنازه بى سرو صدا از منزل به حرم حضرت على(علیه السلام)برده و طواف داده شد سپس پیکر پاک آن عالم بزرگ با سرعت به مسجدى که در آن نماز مى خواند و درس مى گفت آورده شد و در کنار آن دفن کردید. فقط پنج نفر از افراد نزدیک خانواده در این مراسم حاضر بودند و آیه الله العظمى حاج سیّد على بهشتى، بر پیکر او نماز خواند.(۲۸)

قلب هاى شیعیان به ماتم نشست و بسیارى از بزرگان، مجلس بزرگداشت درگذشت ایشان را برگزار کردند و نیز پیام هایى از سوى شخصیّت هاى طراز اوّل ایران اسلامى صادر شد که پاره اى از آن ها بدین شرح است.

پیام تسلیت مقام معظم رهبرى

بسم الله الرحمن الرحیم

با تأسف و اندوه اطّلاع یافتیم که آیه الله العظمى آقاى حاج سیّد عبدالأعلى سبزوارى که از مراجع تقلید ساکن نجف اشرف بودند دیروز (دوشنبه) دار فانى را وداع کرده به جوار رحمت الهى پیوسته اند.

ایشان از فقهاى عالى مقام و از مدرّسین و علماى بزرگى بودند که عمر بابرکت خود را در نجف به تدریس و تحقیق و تربیت شاگردان و تألیف کتب سودمند و باارزش گذرانیده بودند. دو کتاب بزرگ و مبسوط در فقه و تفسیر از ایشان به طبع رسیده و به یادگار مانده است.

در آخرین سال هاى عمر شریف این روحانى بزرگوار، حوادث خونین عراق و قیام فداکارانه مردم در برابر حکومت ستمگر بعثى پیش آمد که ایشان در رهبرى هدایت مردم داراى نقش و تأثیر بودند و بدین جهت پس از سرکوب قیام تاچندى در محنت فشارهاى رژیم بعثى گذرانید و بنا به مسموع جنازه مطهّر ایشان نیز دیروز (دوشنبه) در نجف غریبانه تشییع و دفن شده و از حضور مردم و طلاّب و علماى حوزه نجف در آن مراسم ممانعت شده است.

این جانب این حادثه تأسّف بار را به پیشگاه حضرت بقیه الله الاعظم روحى فداه و به مراجع معظم تقلید و حوزه هاى علمیّه و کسان و ارادتمندان و مقلدین ایشان تسلیت عرض کرده از خداوند متعال علو درجات براى ایشان مسئلت مى نمایم.

۲۸ صفر ۱۴۱۴ برابر ۲۶ مرداد ۱۳۷۲

سیّد على حسینى خامنه اى.(۲۹)

گلشن ابرارج۵



۱ ـ ۲٫ سیماى سبزوار، محمّدابراهیم احمدى، ص ۱۶۳٫

۲٫ نم برگرفته از یم، ص ۸ ـ ۱۲٫

۳٫ فقه کاوشى نو در فقه اسلامى، ش ۲۳، ص ۲۷۹٫

۴٫ نم برگرفته از یم، ص ۱۸ ,,,,,مجله فقه، ش ۲۳، ص ۲۷۹٫

۵٫ نم برگرفته از یم، ص ۲۳٫

۶٫ دایره المعارف تشیّع، ج ۴، ص ۵۷۹٫

۷٫ موسوعه النجف الاشرف، ج ۱۲، ص ۱۳۷٫

۸٫ فقه مجلّه فقه (کاوشى نو در فقه اسلامى)، ش ۲۳، ص۲۸۰٫

۹٫ رساله توضیحالمسائل، سیّد عبدالاعلى سبزوارى.

۱۰٫ موسوعه النجف الاشرف، جعفر الدّجیلى، ج ۱۲، ص ۱۳۷، دارالاضواء.

۱۱٫ فقه (کاوشى نو در فقه اسلامى)، ش ۲۳، ص ۲۸۱ ـ ۲۸۲٫

۱۲٫ همان.

۱۳٫ همان، ص ۲۸۴٫

۱۴٫ همان، ص ۲۸۸٫

۱۵٫ مجله حوزه، ش ۹۸، ص ۱۹۷٫

۱۶٫ همان، ص ۲۰۲٫

۱۷٫ همان، ص ۲۰۷٫

۱۸٫ همان، ص ۲۰۹٫

۱۹٫ همان، ص ۱۹۸٫

۲۰٫ همان، ص۲۱۰٫

۲۱٫ همان، ص ۲۲۰٫

۲۲٫ فقه کاوشى نو در فقه اسلامى، ش ۲۳، ص ۲۸۱٫

۲۳٫ مجادله، ۲۲٫

۲۴٫ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۲، ص ۴۸۶٫

۲۵٫ نم بر گرفته از یم، ص ۴۳٫

۲۶٫ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۱۷ ص ۶۰۸٫

۲۷٫ نم بر گرفته از یم، ص ۴۵٫

۲۸٫ همان، ص ۲۹٫

۲۹٫ روزنامه جمهورى اسلامى، ۲۷/۵/۷۲، ص ۳٫

زندگینامه آیت الله ناصر مکارم شیرازى(متولد۱۳۰۵ه ش)دامت افاضاته

بازدیدها: ۹۰

 

تولد

۲۲ شعبان المعظم ۱۳۴۷ق (بهمن ۱۳۰۵) در شیراز کودکى به دنیا آمد. که نام او را ناصر گذاشتند(۱)خانواده او از خاندانى اصیل و مذهبى و مورد احترام مردم بود و جدّ اعلایش حاج محمد باقر از تجار مورد اعتماد شیراز به شمار مى رفت. پدر بزرگش حاج محمد کریم نیز تاجر معروف و از نزدیکان آیت الله حاج شیخ محمدجعفر محلاتى پدر مرحوم آیت الله بهاءالدین محلاتى بود.

استاد مکارم مى گوید:«خانواده ما عشق و گرایش قابل ملاحظه و خوبى به مذهب داشتند هر چند نه روحانى بودند نه روحانى زاده، فراموش نمى کنم مادربزرگم مرا زیاد به مسجد مى برد، از همان طفولیت به مسجد عادت کردم، شاید هشت ساله بودم که از منبر وعاظ استفاده مى کردم و مطالب اسلامى برایم بسیار لذت بخش بود و در خاطره ام نقش مى بست….

پدرم علاقه زیادى به آیات قرآن داشت. در دورانى که در مدارس ابتدایى تحصیل مى کردم گاهى شبها مرا به اتاق خودش فرا مى خواند و به من مى گفت: ناصر کتاب آیات منتخبه و ترجمه آن را براى من بخوان این کتاب مجموعه آیاتى بود که توسط بعضى از دانشمندان انتخاب شده و در زمان رضاخان در مدارس به عنوان تعلیمات دینى تدریس مى شد، من آیات و ترجمه آن را براى او مى خواندم و او لذت مى برد.»

تحصیل

چهار یا پنج ساله بود که در دبستان زینت مشغول تحصیل شد و کلاسهاى درس را با سرعت پشت سر گذاشت. دوره دبیرستان را مى گذراند که عشق تحصیل علوم دینى او را به مدرسه خان شیراز از مدارس بزرگ و محل تدریس یا تحصیل صدرالمتألهین شیرازى کشاند. شرح امثله را نزد آیت الله ربّانى شیرازى امتحان داد و جامع المقدمات را به پایان رساند. خود مى گوید:

«بعد از اتمام جامع المقدمات در مدرسه خان، روزى مرحوم آیت الله موحد به مغازه پدرم آمد. تابستان بود و روزها در مغازه پدر که شغلش در آن زمان جوراب بافى بود، کار مى کردم. رو به پدرم کرد و سخنى گفت که مضمونش این بود:

ـ چند پسر دارى؟

ـ چهار تا

ـ بیا این یکى (ناصر) را وقف امام زمان (عج) بکن!

پدرم با اینکه کمک زیادى به او مى کردم، پذیرفت که مرا به خدمت آقاى موحد یعنى مدرسه علمیه آقا بابا خان بفرستد.»

او با نبوغى که داشت به سرعت مورد توجه قرار گرفت. استاد مکارم شیرازى درباره شرکت در درس حضرت آیت الله العظمى بروجردى مى گوید:

«در آغاز جوانى هیجده – نوزده ساله بودم و شرکت چنین نوجوانى در درس که افرادى مثل آیت الله العظمى گلپایگانى و امام راحل در آن شرکت داشتند کمى عجیب بود، مخصوصاً زمانى که به خود شجاعت طرح اشکال در اثناى درس را مى دادم مسئله عجیب تر به نظر مى رسید و شاید بعضى به خود مى گفتند این پسر بچه شیرازى چرا این قدر جسور است و به خود اجازه طرح اشکال و «ان قلت» را در چنین محضر بزرگى مى دهد؟!»

مؤلّف کتاب گنجینه مى نویسد:«در درس مرحوم آیت الله العظمى حجّت و بروجردى حاضر شده و کاملا با صحبت کردن در بحث آن آیات عظام جلب توجه آنها و کلیه شرکاء درس را مى نمود و خاطر این نویسنده است که در آن اوقات، عمرش از بیست سال نگذشته بود که در درس اشکال مى کرد و جواب مى گرفت.»

مهاجرت به نجف اشرف تا برگشت به قم

استاد در سال ۱۳۶۹ ق در حدود بیست و دو سالگى به نجف اشرف هجرت نمود و یک سال بعد با اخذ درجه اجتهاد از آیت الله العظمى اصطهباناتى و حاج شیخ محمد حسین کاشف الغطاء و تقریظ ارزشمند آیت الله العظمى سید محسن حکیم بر تقریرات بحث طهارت ایشان به قم بازگشت.

در تقریظ آیت الله حکیم مى خوانیم:«به بخشى از این تقریر به مقدارى که وقت اجازه مى داد نظر افکندم. آن را در نهایت اتقان دیدم با بیانى شیوا و رساء و اسلوبى سر آمد که بیانگر رشد فکرى و شکوفایى ذوق و قریحه و اعتدال سلیقه مقرر آن است، پس شکر خداوند سبحانى که شایسته و اهل شکر است را بجا آورم، به جهت توفیقى که به جناب علامه مهذب، پاک و هوشمند، شیخ ناصر شیرازى سلمه الله تعالى عطا کرد و از حضرتش خواستم که یارى اش دهد و او را به مقام عالى از علم و عمل برساند.»

ایشان همچنین از محضر آیت الله خویى در نجف اشرف استفاده کرد و پس از یکسال و نیم به دلایلى در خرداد ۱۳۳۰ ش (شعبان ۱۳۷۰ ق) به قم بازگشت و در درس علماى بزرگ از جمله آیات محترم بروجردى، علامه طباطبایى، میرزا هاشم آملى و حجّت شرکت کرد.

اهتمام به کار گروهى

در قم علاوه بر تحصیل، به تدریس و تحقیق و تبلیغ پرداخت و چون به کار جمعى اعتقاد داشت، به تشکیل گروههاى علمى و پژوهشى و نقد و بررسى نظریه ها و مکاتب پرداخت و آثار منتشر شده ایشان نوعاً حاصل گفتگو و نقد و بررسى هاى جمعى است. آشنایى با هم شاگردیها از جمله امام موسى صدر، شهید مرتضى مطهّرى، جعفر سبحانى، مصباح یزدى، مفتح، باهنر، هاشمى رفسنجانى و این فرصت را فراهم مى آورد تا جلسات علمى پر بارى را تشکیل دهد و مهم ترین مباحث علمى را با توجه به مقتضیات روز و شبهات مطرح و نتایج آن را به شکل کتاب، مقاله، سخنرانى و.. منتشر سازد. وى درباره کار جمعى مى گوید:

«اوّلین تجربه ام این است که به روشنى بر ما ثابت شد که کار جمعى در همه جا و مخصوصاً در کارهاى علمى و به ویژه در نوشتن کتاب، بر کار فردى بسیار برترى دارد، کتاب هایى که ما به صورت جمعى نوشته ایم یعنى با مشورت انجام شده، هم سریع تر پیش رفت و هم پرمایه تر و مرغوب تر و مطلوب تر واقع شد، حتى اگر طرف مشاور شاگردان باشند…. پیشرفت سریع تفسیر نمونه و تفسیر پیام قرآن و مطلوبیت و مرغوبیت آن، مولود کار جمعى است.»

پشتکار

استاد تحصیل را با جدیت آغاز کرد. تعطیلى در برنامه ایشان جایى نداشت. گاهى در مدرسه آقا بابا خان روزانه هشت جلسه تدریس و چند جلسه درس و مباحثه داشت. یکى از همراهان مى گوید: وقتى در مدرسه آقا باباخان بودیم در شبانه روز فقط چهار ساعت استراحت داشتیم… . و دوست دیگرش مى گوید: وقتى پدر ایشان مرحوم شد فردا سر درس آمد.

در دوران تبعید نیز جلسات علمى بویژه در ارتباط با تفسیر نمونه را تعطیل نکرد. وى خاطره آن روزها را چنین نقل مى کند:«یادم نمى رود همین تفسیر نمونه را که مى نوشتیم شب و روز وقت اضافى را که داشتیم صرف آن مى کردیم. در تبعید گاه مشغول تفسیر نمونه بودیم. چون مجال بسیار وسیعى براى این کار داشتیم ده نفر از دوستان که با من همکارى مى کردند دو نفر دو نفر به نوبت به تبعیدگاه مى آمدند. البته آمدن آنها مشکلات سیاسى و غیر سیاسى هم داشت منتهى به هر حال مى آمدند و کار را ادامه مى دادیم گاه در مسافرت با قطار مشغول نوشتن کتاب بودم و در هواپیما نیز همین گونه. در اتومبیل نوشتن، مشکل است، ولى مشغول فکر کردن و یادداشت برداشتن مى شدم. بسیارى از مطالب و اشعار را در سفرها نوشتم و یادداشت کردم… الآن هم که نزدیک به هفتاد سال از عمرم مى گذرد شاید بعضى از روزها چهارده ساعت کار مى کنم.»

نظم و انسجام در امور

انجام این همه فعالیت علمى و فرهنگى و اجتماعى بدون تنظیم دقیق امور ممکن نیست، استاد در این باره مى فرماید:

«نه تنها کارهاى درسى و بحث و تحقیق بلکه حتى خوردن و خوابیدن و بیدار شدن و همه اینها باید مطابق نظم باشد و این نظم سبب مى شود که ما از اوقاتمان بهترین بهره را ببریم. اگر نظم نباشد ما نمى توانیم کارهاى مهمى را انجام بدهیم، تألیفات مهم بدون برنامه ریزى منظم، غیر ممکن است.»

همچنین یکى از همراهان ایشان مى گوید:«یک چیزى که از ایشان سراغ دارم نظم در کار بود، منظم بود با برنامه حرکت مى کرد، برنامه مطالعه، برنامه خواب، برنامه عبادت و برنامه کارهاى حجره»

جامعیت علمى

استاد از معدود اندیشمندان دینى است که هم اهل قلم است، هم بیان و این هر دو را در حد اعلا به خدمت گرفته است. او با قلم روان خود صدها اثر خلق کرده است و از این آثار آشکار مى شود که در علوم مختلف اسلامى پژوهشگرى چیره دست است به طورى که برخى از این آثار دهها بار چاپ شده است. تحول و ابتکار از آثار ایشان نمایان است و همواره مسائل هر علمى را با اصول نوین آن علم مورد بحث و تجزیه و تحلیل قرار مى دهد. ایشان هم در فقه و اصول به تتبّع پرداخته است، هم در تفسیر، کلام و موضوعات اجتماعى، حدیث، نهج البلاغه، اخلاق و مسائل روز از جمله مسائل مربوط به جوانان. فرقه ها و ادیان و مکاتب شرق و غرب را با سبک و روش صحیح بازشناسى و نقد کرده است و مشکلات روز مره و مسائل جدید اجتماع بشرى را در حوزه هاى مختلف از نظر دور نداشته است و پاى آنان را در بحث از مسائل مستحدثه به میان کشیده است که روشنى بخش راه مدیران اجرایى و دولتمردان بوده است. عبارت «بقى هنا امور» که در پایان مباحث فقهى مطرح مى شود گویاى نگاه ایشان به مسائل جدید جامعه است که نشان از پیوند جریان فقه سنتى و پویا و اجتهاد اصیل در فقه دارد و فقه سنتى را به فقه زندگى مبدل مى سازد.

خلاقیت و نوآورى

استاد با توجه به محفوظات خود از منابع اصیل دینى و ارتباط و انس با مردم و آشنایى با نیازهاى معنوى و اجتماعى آنان آثار خود را با نوآورى آمیخته است. انتخاب مباحث همراه با شیوه طرح و نوع نگرش و درک نیاز مخاطب به ایشان امکان داده ورود و خروج به هر موضوع را به راحتى و مخاطب را از علوم سیراب کند. در عصرى که طاغوت همه چیز را در قبضه داشت، با انتشار مجله مکتب اسلام، بسیارى از مؤمنان و جوانان علاقمند را با اسلام همراه ساخت. پرداختن به مسائل جدید و یافتن راههاى شرعى و عملى به گونه اى که فقه سنتى متهم به ناکارآمدى نگردد، از دیگر جلوه هاى خلاقیت اوست. وى در زمانى که اشخاص براى ادعاى روشنفکرى کردن باید گرایش مادى از خود بروز مى دادند، کتاب فیلسوف نماها را در سن جوانى نوشت و جالب اینکه همین کتاب بیش از چهل بار چاپ شده است.

تدریس

ایشان تمامى مقاطع تحصیلى حوزه را بارها تدریس کرده است و در تدریس با چنان قوت و قدرت و در عین حال شیوا به بیان مطالب مى پردازد که شنونده را از ابتداى بحث تا انتها به دنبال خود مى کشد، کیفیت ورود و خروج در مسئله، تحلیل صحیح موضوع مورد بحث، جداسازى موضوع کلى از ریز موضوعات و نقد و بررسى هر یک در جایگاه خود و بحث از موضوعات مشابه از ویژگیهاى ممتاز درس هاى ایشان است. هم اکنون چند سالى است که به تدریس خارج فقه و اصول اشتغال دارد و در این عرصه شاگردان بسیارى را پرورش داده است.

اسامى بعضى از شاگردان ایشان چنین است:

۱-رضا استادى

۲-محمدجعفر امامى

۳-محسن قرائتى

۴-شهید سیّد نورالله طباطبایى نژاد

۵-مرحوم محمد محمدى اشتهاردى

۶-مرحوم شیخ ابراهیم بهادرى

۷-عبدالرسول حسنى

۸-محمدرضا آشتیانى (نماینده مردم قم در مجلس هفتم و هشتم)

۹-مرحوم اسدى

۱۰-سیّد شمس الدین روحانى

۱۱-شیخ اسدالله ایمانى

۱۲-سعید داوودى

۱۳-محمدجواد ارسطا

۱۴-احمد قدسى

و…

بیشتر این افراد از همکاران تفسیر نمونه و گروه نهج البلاغه استاد به شمار مى آیند.(۲)

طلایه دار اصلاح در حوزه

آیت الله مکارم جزو آن دسته از طلاب و فضلاى برجسته حوزه علمیه قم بود که از آغاز ورود به حوزه، متوجه بعضى کاستى ها شد و اصلاح و تحول در آن ها را در ردیف اهداف آینده خود قرار داد. خود مى نویسد:

«با وجود همه این امتیازات که در حوزه علمیه است، متأسفانه کاستى هایى را از همان ابتدا مى دیدیم، از جمله امتحانات، مطلقاً وجود نداشت، ما آرزو مى کردیم امتحانى وجود داشته باشد، افرادى که تلاش بیشترى مى کنند شناخته شوند، انگیزه ها قویتر بشود، میدان رقابت مثبت آشکار بشود، همچنین انتظار داشتیم براى لباس روحانیت، حساب و کتابى باشد، از این لباس مقدس بدون شرایط، استفاده نشود، خداى نکرده اگر تخلفى مى شود از طرف روحانیت و مراجع، مسأله پیگیرى شود.

انتظار داشتیم در کتابهاى درسى اصلاحاتى صورت بگیرد و بعضى از دروس مهم اسلامى که در حوزه ها کمرنگ است مانند عقاید، تفسیر قرآن مجید و بحث هاى مربوط به حدیث، پررنگ تر بشود.انتظار داشتیم در مورد مبلغین افرادى ورزیده و تمرین دیده و عده اى آشنا به زبانهاى خارجى، امر تبلیغ اسلام را در داخل و خارج بر عهده بگیرند.

انتظار داشتیم مشکلات طلاب تا آن جا که مى شود از نظر مسکن و جهات دیگر حل بشود و در مجموع انتظار داشتیم برنامه ریزى هاى کاملى در جهات مختلف در حوزه هاى علمیه صورت بگیرد.

از همان موقعى که طلبه جوانى بودم با دوستان دیگر این مطلب را در میان مى گذاشتیم. فراموش نمى کنم جریان نامطلوبى در حوزه پیش آمد و همان سبب شد که افکار، براى بعضى از اقدامات اصلاحى آماده شود. زمان حضرت آیت الله العظمى بروجردى بود. با دوستان دور هم نشستیم. دوستانى که بعضى از آنها شهید شدند مثل مرحوم آیه الله بهشتى و دوستانى که اکنون در مقامات مختلفى هستند، حوزوى و غیر حوزوى، با آنها نشستیم و صحبت کردیم بالاخره بر سر سه مسأله توافق کردیم که از آیه الله العظمى بروجردى بخواهیم.

۱ – مسأله تشکیل پرونده براى هر یک از طلاب، شامل سوابق و لواحق و برنامه هاى درسى که از جهات مختلف شناسایى کامل شوند و سوابق آنها در دفتر حوزه جمع باشد.

۲ – بحث هاى اخلاقى به طور قوى تر در حوزه شکل بگیرد، و خداى نکرده افرادى از این لباس مقدس براى ضربه زدن به روحانیت استفاده نکنند، و حساب و کتاب ها روشن باشد.

۳ – یک هیئت به اصطلاح تهذیب و تزکیه تشکیل بشود که اگر خداى نکرده کسى آگاهانه یا ناآگاهانه قدمى بر خلاف شئون روحانیت بر مى دارد، احضارش کنند و ارشادش نمایند و اگر واقعاً ارشاد نشد از حوزه و جامعه روحانیت طرد بشود.

این مسائل را ما با مقدمه جالبى نوشتیم و امضاء کردیم، بعد گفتیم بهتر این است که قبلا بزرگان درجه دوم حوزه آن زمان را ببینیم و نظرات آنها را به این مسائل جلب کنیم که اگر آیه الله العظمى بروجردى با آنها مشورت کرد سابقه ذهنى آماده در این مسائل داشته باشند این کار انجام شد، به صورت دسته جمعى نزد عده اى از بزرگان آن زمان مثل مرحوم امام(رحمه الله) و مرحوم آیه الله العظمى گلپایگانى(رحمه الله) رفتیم و مطالب را در میان گذاشتیم و از آنها تأیید این مسائل را در حضور آیه الله العظمى بروجردى درخواست نمودیم، بعداً هم نامه اصلى را خدمت آقاى بروجردى فرستادیم، ولى در این وسط نمى دانم چه شد که بعضى رفتند و ذهن ایشان را مشوش کردند و در مجموع این حرکت را که واقعاً یک حرکت بسیار خالصانه و مخلصانه از سوى جوانان دردمند و فاضل آن زمان بود، در نظر ایشان یک حرکت مشکوک جلوه دادند و از میان افراد هم بنده را به عنوان یکى از – به اصطلاح- طرفداران اصلى این برنامه معرفى کردند. چیزى نگذشت که آیه الله العظمى بروجردى سراغ من فرستادند، خدمتشان رفتم، فرمودند: «به عقیده ما وضع حوزه علمیه خوب است و مشکلى وجود ندارد، طلبه ها درس مى خوانند و علاقه به تحصیل دارند» و محتواى گفتارشان این بود که اگر دست به ترکیب حوزه و برنامه ها بزنیم فساد کار بیشتر از اصلاح آن است. و به این ترتیب این جرقه بر اثر سعایت بعضى افراد خاموش شد. ولى ما دائماً روى این مسائل مطالعه مى کردیم و مى گفتیم بالاخره یک روز حوزه هاى علمیه، حرکت توأم با برکت تازه اى پیدا مى کند و یقین داشتیم که گذشت زمان و شرایط اجتماعى به ما یارى خواهد کرد و بالاخره روزى فرا مى رسد که بسیارى از این مسائل جزو بدیهیات مى شود و آن وقت باید دست به کار شد و به برنامه ریزى ها کمک کرد».

حضور در عرصه هاى انقلابى

آیت الله مکارم در صحنه هاى گوناگون انقلاب حضور مستمر و متعهدانه داشت و امضاى ایشان در ذیل بیانیه ها و اعلامیه هاى مدرسان حوزه قم به مناسبتهاى مختلف، گویاى این حقیقت است، مانند:

۱ – اعتراض به ادامه زندانى شدن امام خمینى، اسفند ۱۳۴۲٫

۲ – نامه فضلاى شیرازى به هویدا نخست وزیر وقت در اعتراض به تبعید امام، اسفند ۱۳۴۳٫

۳ – نامه مدرسین حوزه علمیه قم به امام در پى انتقال ایشان از ترکیه به نجف، مهر ۱۳۴۴٫

۴ – تسلیت به امام در رحلت آیت الله حکیم. خرداد ۱۳۴۹٫

۵ – تلگراف تسلیت مدرسین و فضلا به امام به مناسبت شهادت حاج آقا مصطفى، آبان ۱۳۵۶٫

۶ – اعلامیه اساتید حوزه در قیام خونین ۱۹ دى ۱۳۵۶٫

۷ – اعلامیه اساتید حوزه در جهت افشاى جنایتهاى رژیم شاه، ۲۵/۳/۱۳۵۷ .

۸ – نامه از تبعیدگاه به آیت الله گلپایگانى در مورد تبعید علما ۳۱/۴/۱۳۵۷٫

۹ – اعلامیه اساتید پیرامون توطئه رژیم در ایجاد اختلاف ۸/۸/۱۳۵۷٫(۳)

بعد از آنکه در ۱۷ دى ماه ۱۳۵۶ یکى از روزنامه هاى کثیر الانتشار به ساحت حضرت امام اهانت کرد، طلاب و فضلا به عنوان اعتراض به منازل مراجع تقلید و اساتید بزرگ مى رفتند و از آنها چاره جویى مى کردند. از جمله وقتى خدمت آیت الله مکارم در مدرسه امیرالمؤمنین رسیدند، ایشان طى سخنرانى صریح از حرکت آنان حمایت جدى کرد و ایادى رژیم ستمشاهى را به باد انتقاد گرفت، به طورى که ساواک ایشان را به عنوان محرک مردم براى قیام بر ضد امنیت کشور دستگیر و به چاه بهار تبعید کرد.

ایشان در شرح و تفصیل این واقعه تاریخى مى نویسد:«روز ۱۸ دیماه روز پرهیجانى در قم گذشت، و همه مراجع قول دادند براى رفع این توهین اقدام کنند، روز بعد کار بالاتر گرفت، و سیل جمعیت افزونتر شد، آن روز برنامه این بود به خانه هاى «اساتید حوزه علمیه» بروند و چنین شد، از جمله سراغ این جانب در مدرسه امیرالمؤمنین(علیه السلام)آمدند، داخل و خارج مدرسه و خیابان از جمعیت موج مى زد و من در سخنرانى کوتاهى که کردم نخست از یکپارچگى و وحدت جمعیت و مشت محکمى که مردم بر دهان نویسنده مقاله و همفکران او زده بودند تشکر کردم و گفتم با این کار نشان دادید این گونه هتاکى ها بعد از این بدون جواب نخواهد ماند و به این ارزانى که آنها گمان مى برند تمام نخواهد شد .سپس اضافه کردم اگر بزرگ قوم را این چنین هتک کنند، چه احترامى براى دیگران مى ماند« اگر باید بمیریم همه با هم بمیریم، و اگر بنا هست زنده بمانیم همه با هم زنده بمانیم»

این جمله که بعد براى بسیارى شکل شعار به خود گرفته بود یکى از اسناد معتبر تبعید من به چاه بهار بود و رئیس امنیت قم آن را به عنوان دعوت به قیام بر ضد امنیت تفسیر مى کردبه هر حال آن جلسه تمام شد، اما عصر، هنگامى که طلاب و جوانان از خانه اساتید با آرامش کامل و حتى بدون کوچک ترین شعار (چون آن روز نه تنها شکستن شیشه ها معمول نشده بود هنوز شعارهاى خیابانى نیز در کار نبود) باز مى گشتند، مورد هجوم مأموران پلیس واقع شدند و براى نخستین بار در این حوادث، خون عده اى بى گناه سطح خیابان را رنگین ساخت.

مأموران امنیتى قم، براى تبرئه خود از این خشونت و کشتار بى سابقه، طبق معمول دست به کار پرونده سازى شدند و طبق رأى «کمیسیون امنیت اجتماعى» که زیر نظر فرماندار و چهار تن دیگر از رؤساى ادارات تشکیل مى گردید این جانب و شش نفر دیگر آقایان در حوزه علمیه قم و چند نفر از تجار محترم بازار را محرکین اصلى این حادثه معرفى کردند و حکم تبعید سه ساله (حداکثر تبعید) را براى همه صادر کردند.

رئیس ساواک قم هنگامى که در اطاقش به من اعلام کرد باید به تبعیدگاه بروم، گفتم اى کاش آن کس که این حکم را صادر کرده این جا بود تا با او سخن مى گفتم.

بى تأمل گفت: آن کس منم! بفرمایید.. (و آن جامفهوم کمیسیون امنیت اجتماعى را فهمیدم)

گفتم: هر حادثه اى را به ما نسبت مى دهید. این حادثه را خودتان آفریدید، و همه مى دانند، مگر شما وکیل مدافع آن مقاله نویس هستید؟ خاموش کردن این آتش راه ساده اى داشت، مى آمدید از آن مقاله عذر خواهى مى کردید و مى گفتید آن نویسنده غلط کرده، جبران مى کنیم، چرا به خاطر اعتراض قانونى مردم به یک نویسنده مزدور، مردم را به گلوله بستید؟ گفت: واقع این است که ما هم نفهمیدیم به چه منظور آن را نوشته اند؟ و چه کسى نوشته؟… به هر حال مطلب از اینها گذشته بفرمایید…(به سوى تبعیدگاه)

گفتم کجا؟

گفت: بعداً روشن مى شود

سرانجام پس از حدود ۵۰ ساعت راه پیمودن به بندر چاه بهار، در مرز پاکستان و در ساحل دریاى عمان، یعنى دورترین نقطه کشور رسیدیم، خسته و کوفته و بیمار گونه و در طول راه کراراً به یاد منشور جهانى اعلامیه حقوق بشر (و روز و هفته اى که در سال بدان اختصاص داده ایم) بودم معلوم شد مأمورین ما هم دل پردردى از اوضاع دارند ولى بنا به اظهار خودشان راه فرار ندارند.

«… با این که در نقاط دیگر برف مى بارید و بهمن ماه بود در چابهار از کولر استفاده مى کردند اما بومى ها که اکثرشان بلوچ هستند مى گفتند هوا سرد شده گرما موقعى است که از سر انگشتان انسان قطره قطره عرق مى چکد و مغز سر را به جوش مى آورد، هوا شرجى مى شود و لباس ها خیس و از برگ درختان و هواى بدون ابر، مانند باران، آب فرو مى ریزد.

در گوشه و کنار و حتى در داخل این «شهر کوچک مرزى» زاغه ها و آلونک هایى به چشم مى خورد که نه برق داشت و نه آب، و نمى دانم با این حال در تابستان چه مى کردند؟ اما همان روزها در جراید عصر تهران، که بر اثر بعد راه، گاهى پس از یک هفته به دست ما مى رسید خواندم: بنا هست در کنار بندر چاه بهار یک پایگاه عظیم دریایى بسازند و با آن، مجموعه پایگاه هاى سه گانه «هوایى» و «زمینى» و «دریایى» تکمیل گردد. هزینه آن چهار میلیارد بود، هر چه بود مشهور در میان مردم محل چنین بود که پایگاه در کنترات آمریکایى هاست و حتى شرط کرده اند مجبور به استخدام یک کارگر ایرانى نباشند.

اما معلوم نبود این پایگاه عظیم، با آن هزینه سرسام آور، براى چه ساخته مى شد؟ و در برابر کدام دشمن سرسخت و عظیم بود؟ آن هم در منطقه اى که آب آشامیدنى نداشت و آب لوله کشى آن به قدرى شور بود که به هنگام شست شوى صورت، چشم را آزار مى داد.»

«… مردم چاه بهار – مانند سایر نقاط کشور – از نظر مذهبى نیز محرومیت شدید دارند، و باید اعتراف کنم که اگر مرا به آن جا نفرستاده بودند با پاى خود نمى رفتم و چه خوب شد که رفتم و از نزدیک دیدم و مسئولیت ها را درک کردم.

البته به مقدار توان به مسجد و برنامه هاى مذهبى تا حدى سر و سامان داده شد، کتابخانه اى به کمک و همت یکى از آقایان تاسیس شد، در بعضى از جلسات دینى که داشتم هشتاد درصد برادران اهل تسنن شرکت داشتند، و نیز با علماى مذهبى آنها در محیطى پر از تفاهم صحبت مى کردیم و بسیارى از مسائل مملکتى نیز در این میان روشن مى شد که در این مختصر شرح آنها ممکن نیست.

یکى از اهالى مى گفت ما باید خدا را شکر گوییم و به آنها که شما را این جا فرستادند دعا کنیم و الا ما کجا و این برنامه ها کجا!»

مهاباد تبعیدگاه دوم

ساواک بنا به دلایل نامعلومى محل تبعید ایشان را تغییر داد و پس از مدتى او را به شهر مهاباد منتقل کرد. آیت الله مکارم در این باره مى گوید:«۵۰ روز در چابهار گذشت، اواخر اسفند بود، هوا به سرعت رو به گرمى مى رفت، بدنها عرق سوز شده بود! و نگران فرا رسیدن بهار و تابستان بودیم که ناگهان فرمان حرکت به سوى «مهاباد» در شمال غربى کشور، صادر شد، با دو مأمور یکى شیعه و دیگرى سنى، یکى مسلسل بدست و دیگرى با اسلحه کمرى، یکى حرف زن، و دیگرى تیرانداز ماهر، با مقدار زیادى فشنگ اضافى، این فاصله سه هزار و دویست کیلومترى را در مدتى قریب به یک هفته پشت سرگذاشتیم، و در میان برف و سرما وارد مهاباد شدیم!

با این که قانون تبعید (اقامت اجبارى) مى گوید: شخص تبعیدى هیچ گونه محدودیتى نباید داشته باشد، و آزادى او از هر نظر تأمین گردد، ما در مهاباد به عکس چابهار، هیچ گونه آزادى نداشتیم.

ندانم کارهاى رئیس شهربانى، و فرماندار سبب شده بود که مردم از هرگونه تماس با ما وحشت داشته باشند، حتى کسبه در فروختن جنس به ما احتیاط مى کردند، دکتر محترم دندانسازى را تحت بازجویى قرار دادند که چرا دندان ما را اصلاح کرده، هیچ کس بدون اجازه ساواک جرأت اجاره دادن خانه به ما را نداشت، یک مأمور مخفى که مخفى هم نبود، همه جا مثل سایه ما را دنبال مى کرد، تلفن منزل شدیداً تحت کنترل بود، بعضى از مسافرانى را که از نقاط دور و نزدیک به دیدن ما مى آمدند به اطلاعات شهربانى یا ساواک مى بردند. با این که میل داشتم از آن فرصت گرانبها استفاده کرده و با علماى اهل تسنن در مسائل مختلف، اسلامى گفتگو کنیم، آنها نیز متقابلا چنین تمایلى داشتند، اما بر اثر فشار شدید دستگاه ها، قبل از گذشتن چهل روز این توفیق دست نداد، در آن محیط، همه از هم مى ترسیدند، و سایه سنگین دستگاه هاى امنیتى ساواک و غیره بر همه جا افتاده بود.»

سومین تبعیدگاه انارک

آیت الله مکارم سومین تبعیدگاه را چنین توصیف مى کند:«خاطرات تلخ و شیرین این شهر پربرکت را با تمام اهمیتى که دارد- براى رعایت کوتاهى سخن، رها کرده، به سراغ سومین تبعیدگاه یعنى شهر کویرى «انارک» (از توابع نائین) مى رویم.

یک روز رئیس اطلاعات شهربانى مهاباد به منزل آمد که نامه اى از قم آمده مثل این که مشکل کار پایان یافته. و باید به شهربانى بیایید اما در شهربانى گفتند شما باید هم الان به سوى «انارک نائین» حرکت کنید، حتى حق بازگشت به منزل و روشن ساختن وضع همسر و فرزند را هم ندارید(خانواده نزد ما بودند) تا خواستم مفاد اعلامیه جهانى حقوق بشر را یاد آور شوم، دو مأمور مسلح با دو قبضه (مسلسل) را در برابر خود دیدم، و آن قدر فشنگ به کمرشان بسته بودند که کمربندشان از سنگینى مى خواست پاره شود، نفهمیدم براى جنگ با لشکر «سلم» و «تور»آماده شده بودند یا براى بدرقه یک نفر تبعیدى که حتى چاقوى قلمتراش در جیب نداشت!

این شهرک همان گونه که از نامش پیدا است تعداد کمى درخت انار دارد، و دیگر از آب و آبادى هیچ، و کویر پهناور مرکزى، از چهار سو آن را احاطه کرده، چند کوچه پهن آسفالتى دارد که از ناچارى نام خیابان بر آن گذارده اند و همه آنها به بیابان برهوت خشک و سوزانى منتهى مى شود.»

«… دلخوشى ما در آن شهر علاوه بر محبت مردم، و دوستان فراوانى که از اصفهان و یزد و نائین و کاشان و سایر نقاط به دیدن ما مى آمدند این بود که «آیه الله پسندیده» برادر ارجمند و محترم «امام خمینى» و چند نفر دیگر از دوستان در آن جا تبعید بودند، آنها را قبلا به عنوان تبعید به آن جا آورده بودند، و از مصاحبت ایشان لذت مى بردیم.دو سه ماهى در آن جا گذشت یک روز خبر آوردند که جاى شما عوض شده و باید به تبعیدگاه چهارم «جیرفت» حرکت کنید مأمورین و ماشین آماده اند…

من با خاطره اى که از زمستان آن جا در ذهن داشتم مى دانستم منطقه اى است میان کرمان و بندرعباس، گرم و سوزان، رفتن به آن جا آن هم در وسط ماه مبارک رمضان و روزه گرفتن به هیچ وجه کار آسانى نیست، به علاوه معنى ندارد که ما خاموش بنشینیم و مانند توپ فوتبال هر روز به سویى پرتاپ شویم، راننده را فوراً خبر کردم و شبانه از انارک از بیراهه به قم آمدم و گفتم: «بالاتر از سیاهى رنگى دیگر نباشد» و نامه اى نوشتم و در انارک گذاشتم که صبح به مأمورین بدهید به این مضمون: من براى مشورت با وکیل مدافعم به قم رفتم، جزء غیبت محسوب ندارید… و اتفاقاً مقارن همین اوضاع ایام دگرگون شد. انقلاب شتاب گرفت و به ثمر نشست و همه زندانیان سیاسى و تبعیدى ها آزاد شدند و جباران و سردمداران فرار کردند یا به زندان افتادند یا اعدام شدند.سرانجام این درس بزرگ را فهمیدم که زندان عناصر انقلابى را پخته تر و آگاه تر و مقاوم تر مى کند. و تبعیدها نداى انقلاب را به نقاط دور و نزدیک مى رساند!»

مسئولیت هاى پس از پیروزى انقلاب

این عالم پرتلاش پس از پیروزى شکوهمند انقلاب اسلامى همکارى مستمرى با بعضى ارگان ها و نهادهاى مهم نظام اسلامى انجام داد که مهم ترین آنها عبارتند از:

۱ – همکارى با شوراى عالى قضایى

ایشان در این باره مى گوید:«در اوایل انقلاب یک شوراى عالى بود (و مرکزش در قم بود و هنوز به تهران منتقل نشده بود) با توجه به این که در آن وقت بعضى از افراد نفوذى در برخى از دادگاه ها، تندروى هایى کردند که امام (قدس سره) خیلى ناراحت شدند و انعکاس نامطلوبى هم در محیط داشت، در جلسه شوراى عالى صحبت شد که افرادى از خود اعضاى شورا به نقاط مختلف بروند و نظارت کنند و کنترلى داشته باشند.

من تصمیم گرفتم که با جمعى از دوستان به اصفهان برویم و نظارتى بر امر دادگاه ها بکنیم. در آن وقت اصفهان، زیاد مسأله داشت و جریانات مشکوک در آن جا کار مى کردند، قتل مرحوم شمس آبادى که قبل از انقلاب واقع شد و قتل مرحوم مهندس بحرینى که بعد از انقلاب واقع شد و مسائل دیگر، جو آن جا را ملتهب کرده بود و شاید از نظر ظاهر، رفتن در آن کوره داغ کار عاقلانه اى نبود ولى من هیچ وقت این ملاحظات را در زندگى نمى کردم، مى گفتم کارى که براى خداست خدا هم حفظ مى کند و تأثیر مى دهد. ما رفتیم آن جا و دیدیم اوضاع خیلى عجیب است همان باندهایى که بعداً افشا و به آن سرنوشت دردناک گرفتار شدند، از بدو ورود، سایه به سایه ما را تعقیب مى کردند که نگذارند یک قدم برداریم. براى جلب حمایت مردم کارى که کردیم این بود که مسجد «سید» را که یکى از بزرگ ترین و مهم ترین مساجد اصفهان است پایگاه خودمان قرار دادیم و اعلام کردیم که هر شب در آن جا سخنرانى مى کنم. جمعیت خیلى زیادى جمع مى شدند و ما از این سنگر مى توانستیم براى خنثى کردن فعالیت آن طیف استفاده کنیم. بعد به سراغ زندان ها و دادگاه ها رفتیم دیدیم اوضاع عجیب است.

… ما به مردم اعلام کردیم هر کس شکایتى دارد آن را به مسجد «سید» تحویل بدهد، یک کارتن بزرگ از شکایات مردم جمع شد.از کارهاى ناجوانمردانه اى که آن طیف براى خنثى کردن کارهاى ما و براى این که جلوى افشا شدنشان را بگیرند انجام دادند این بود که یک فرد ساواکى (گمان مى کنم به نام مصیبى بود) را خودشان از زندان آزاد کردند، و بعد در رسانه هاى گروهى که در اختیار آنها بود، اعلام کردند که آقاى مکارم با یک گروه از قم آمده و ساواکى را آزاد کرده است در حالى که روح من از این قضیه خبر نداشت و اصلا کسى را آزاد نکرده بودیم. رفتند در دانشگاه بین دانشجویان این دروغ عجیب را پخش کردند، بنا شد راهپیمایى در شهر بر ضد ما راه بیندازند و براه انداختند! من بلافاصله تماس با وسائل ارتباط جمعى گرفتم و گفتم ما مسئولیت مهمى داریم و شما نمى توانید حرف هاى ما را منعکس نکنید. آنها مجبور شدند و آمدند مصاحبه کردند و منعکس کردند و جو تا حدى آرام شد.

خدا رحمت کند مرحوم آیه الله خادمى را، او و گروه زیادى از علماى اصفهان از ما در مقابل آن طیف بى رحم حمایت کردند.و عجیب تر این که گروهى را از اصفهان راه انداختند آمدند در قم و در خیابان هاى قم بر ضد ما راهپیمایى کردند، ولى این مسائل کم کم فاش شد، معلوم شد چه توطئه خطرناکى از سوى آن گروه بى رحم در جریان است و همین افشا شدن این برنامه سبب شد که تا حدود قابل ملاحظه اى تند روى هاى آن طیف کنترل شود. عده اى از دانشجویان هم که فهمیدند آلت دست واقع شده اند بعداً از من عذر خواهى کردند که ما خبر نداشتیم.

به هر حال ما حدود ده روز در اصفهان ماندیم و شکایات مردم را جمع آورى کردیم و با خودمان براى اقدامات بعدى آوردیم. البته مدت عضویت من در این شوراى عالى محدود بود. چون بعداً به تهران منتقل شد و برنامه هاى من در مسیر دیگرى بود و در قم ماندم».

۲ – حضور نافذ در خبرگان قانون اساسى

ایشان با حضور در مجلس خبرگان قانون اساسى نقش تاریخى خود را در تدوین آن به عرصه نمایش گذاشت و در گروه «مذهب و زبان» به دفاع از حریم مذهب تشیع پرداخت و در رسمیت دادن به مذهب تشیع در کشور تلاش زیادى نمود.

آیت الله مکارم در این باره مى نویسد:«من (در مجلس خبرگان) جزو گروه مذهب و زبان بودم و طبعاً در گروه ما یکى از برادران اهل سنت، مولوى عبدالعزیز که مرد فاضل و ملایى بود و زیاد مى توانستیم با او تفاهم کنیم و یکى از موبدان زرتشتى و یکى از سران مسیحیت و یکى از سران یهود بود و از این نظر وضع کمیسیون و گروه ما با همه گروه ها تفاوت داشت، ما در برابر مذاهب مختلف مى بایست بنشینیم و مسائل مربوط به مذهب و جایگاه آن را در قانون اساسى تصویب کنیم و آماده کنیم براى طرح در مجلس عمومى ما زحمت زیادى کشیدیم تا توانستیم از طریق منطقى مواد مربوط به مذهب رسمى را در قانون اساسى جاى بدهیم که مذهب رسمى، مذهب شیعه اثنى عشریه است و در عین حال اقلیت هاى مذهبى در جمهورى اسلامى محترمند و حقوق شهروندان ایرانى را دارند و مشکلى از نظر زندگى در درون جامعه اسلامى ندارد. عجب این که در آن ایام فرقه ضاله بهائیت به جنب و جوش شدیدى افتاده بودند، اینها با یک برنامه مفصل و ادعاى زیاد و ارقام دروغین درباره جمعیت خود در کشور و این که عده ما از سایر اقلیت ها بیشتراست و تماس هاى مکرر با خارج و داخل، اصرار داشتند که باید ما را هم در اقلیت هاى رسمى جاى دهند. من کاملا با تاریخ این جمعیت آشنا بودم و از همان موقع که شاید طلبه پانزده و یا شانزده ساله بودم در شیراز، گاهى به جلسات آنها مى رفتم و با آنها مناظره مى کردم….

و در جلسات عقاید و مباحث خودمان در قم هم بررسى زیادى درباره آنها کرده بودیم که اینها دقیقاً رابطه با استعمار دارند. در دامن روس ها متولد شدند و در آغوش انگلیس ها پرورش یافتند و در خدمت آمریکایى ها قرار گرفتند و الآن هم در حال حاضر چه دفاع سختى از سوى کنگره آمریکا از آنها مى شود و نشان مى دهد که تا چه حد مورد علاقه و حمایت آنها هستند، من این را کاملا مى دانستم، دوستان عزیز دیگرى هم که از روحانیون در آن گروه بودند آنها هم بحمدالله روشن بودند و لذا سخت در مقابل این درخواست، مقاومت کردیم و اصرار آنها سبب شد که ماده قانون اساسى را در مورد مذهب رسمى طورى ببندیم که به اصطلاح ما طلبه ها «نفى ماعدا» کند، یعنى غیر از کلیمى ها، و نصارى و زرتشت که سه اقلیت سنتى مورد حمایت قانون از قدیم بودند و در کتب فقهى ما هم به عنوان اهل کتاب شناخته شده اند و نزد فقها به عنوان، اهل ذمه محسوب مى شوند دیگرى را شامل نشود ما چنان قانون اساسى را نوشتیم که دقیقاً مذاهب ساختگى استعمار را نفى کند.»

آثار متنوع و ماندگار

از آیت الله مکارم دهها جلد کتاب، صدها مقاله و جلسات سخنرانى، مصاحبه و مناظره، تدوین و تالیف شده و به مرحله چاپ و نشر رسیده است. برخى از آثار ارزشمند ایشان به زبان هاى زنده دنیا مانند: عربى، انگلیسى، ترکى آذرى و استانبولى ترجمه و چاپ شده است .

استاد از تالیف این آثار اهداف خاصى را دنبال مى کرد و در تلاش بود با نگارش و تحقیق پیرامون مسائل گوناگون، چراغ راه نسل جوان کشور باشد و یا با دفاع از حریم اسلام و تشیع به مبارزه با تفکرات التقاطى و انحرافى گروههایى از قبیل: مارکسیست ها، کمونیست ها، دراویش و صوفیان قیام کند، چنانکه ایشان با نگارش کتاب «فیلسوف نماها» به نقد فلسفه هاى غربى و افشاى فیلسوف نمایان مادى گرا برخاست و این کتاب با استقبال کم نظیر محافل حوزوى و دانشگاهى رو به رو شد و همچنین با تالیف کتاب «جلوه حق» توهمات صوفیان و دراویش را به نقد کشید که این تلاش مورد توجه آیت الله بروجردى قرار گرفت.

سر مقاله هاى آیت الله مکارم در مجله مکتب اسلام در دوران ستمشاهى داستان مستقل دیگرى دارد که در آن ایام مورد توجه دوستان و دشمنان بود. ایشان از این طریق به افشاى مفاسد اجتماعى و ریشه یابى آن مى پرداخت تا جایى که در چند مورد ایادى رژیم را خوش نیامد و سبب توقیف مجله شد. در این بخش فهرست بعضى از آثار و تألیفات مهم این فقیه پرتلاش را مرور مى کنیم.

۱ – تفسیر نمونه. (۲۷ جلد)

۲ – تفسیر موضوعى پیام قرآن (حدود ۱۰ جلد)

۳ – قرآن و آخرین پیامبر

۴ – قرآن و حدیث

۵ – مثال هاى قرآنى

۶ – برگزیده تفسیر نمونه (۵ جلد)

۷ – تفسیر الامثل (۲۰ جلد) ترجمه عربى تفسیر نمونه

۸ – اخلاق در قرآن (۳ جلد)

۹ – آیات ولایت در قرآن

۱۰ – ترجمه قرآن مجید

۱۱ – پیام امیرمؤمنان (۸ جلد)

۱۲ – مناظرات تاریخى امام رضا (علیه السلام)

۱۳ – حکومت جهانى حضرت مهدى (عج)

۱۴ – مهدى، انقلابى بزرگ

۱۵ – زهرا برترین بانوى جهان

۱۶ – در جستجوى خدا

۱۷ – خدا را چگونه بشناسم؟

۱۸ – آفریدگار جهان

۱۹ – معاد و جهان پس از مرگ

۲۰ – عقیده یک مسلمان

۲۱ – پنجاه درس اصول عقاید براى جوانان

۲۲ – جوانان را دریابید

۲۳ – اسلام آیین رحمت

۲۴ – اسلام و کمک هاى مردمى

۲۵ – آیین ما (ترجمه اصل الشیعه)

۲۶ – آنچه باید از اسلام بدانیم

۲۷ – معماى هستى

۲۸ – حدیث غدیر سند گویاى ولایت

۲۹ – یورش به خانه وحى

۳۰ – سرمشق از سخنان على(علیه السلام)

۳۱ – اخلاق اسلامى در نهج البلاغه

۳۲ – اسلام در یک نگاه

۳۳ – یک صدو پنجاه درس زندگى

۳۴ – شیوه همسرى در خانواده نمونه

۳۵ – اعتقاد ما

۳۶ – فلسفه شهادت

۳۷ – عاشورا

۳۸ – نماز مکتب عالى تربیت

۳۹ – چهره اسلام در یک بررسى کوتاه

۴۰ – طرح حکومت اسلامى

۴۱ – وهابیت بر سر دو راهى

۴۲ – بحثى درباره ماتریالیسم و کمونیسم.

۴۳ – پایان عمر مارکسیسم

۴۴ – آخرین فرضیه هاى تکامل

۴۵ – فیلسوف نماها

۴۶ – جلوه حق

۴۷ – عود ارواح و ارتباط با ارواح

۴۸ – پرسش ها و پاسخ ها (در ۴ جلد)

۴۹ – انگیزه پیدایش مذهب

۵۰ – رهبران بزرگ و مسؤولیت هاى بزرگ تر

۵۱ – زندگى در پرتو اخلاق

۵۲ – خطوط اصلى اقتصاد اسلامى

۵۳ – مدیریت و فرماندهى در اسلام

۵۴ – ارزش هاى فراموش شده

۵۵ – مشکلات جنسى جوانان

۵۶ – سرگرمى هاى خطرناک

۵۷ – اسرار عقب ماندگى شرق

۵۸ – تعلیقه بر عروه الوثقى

۵۹ – توضیح المسائل

۶۰ – رساله احکام نوجوانان

۶۱ – رساله احکام بانوان

۶۲ – استفتاءات (۳ جلد)

۶۳ – مناسک حج

۶۴ – مناسک جامع حج

۶۵ – مناسک عمره مفرده

۶۶ – تعزیر و گستره آن

۶۷ – خمس پشتوانه استقلال بیت المال

۶۸ – ربا و بانک دارى در اسلام

۶۹ – بررسى طرق فرار از ربا

۷۰ – رمى جمرات در گذشته و حال

۷۱ – چند نکته مهم درباره رویت هلال

۷۲ – القواعد الفقهیه (۴ جلد)

۷۳ – انوار الفقاهه (۴ جلد)

۷۴ – دائره المعارف فقه مقارن

۷۵ – انوار الاصول (۳ جلد)

۷۶ – مفاتیح نوین

بیشتر آثار ایشان دهها بار تجدید چاپ شده است.

خدمات اجتماعى

آیت الله مکارم در زمینه خدمات اجتماعى و عمرانى هم آثار ماندگارى از خود بر جاى نهاده است. در این جا به موارد مهم آن بسنده مى شود:

۱ – مدرسه الامام امیرالمؤمنین در قم.

۲ – مدرسه امام مجتبى در قم.

۳ – مدرسه امام حسین در قم.

۴ – مدرسه امام سجاد در قم.

۵ – مجتمع فرهنگى امام صادق در مشهد.

۶ – مجتمع فرهنگى امام باقر در مشهد.

۷ – مجتمع فرهنگى خاتم الانبیا در شیراز.

۸ ـ مرکز فرهنگى و دارالمبلغین در تهران.

۹ – مرکز شیعه شناسى

۱۰ – بناى ۱۱۰ مسجد و ۱۱۰ مدرسه در مناطق محروم کشور با کمک خیّرین و افراد نیکوکار.

آیت الله مکارم شیرازى هم اکنون در حوزه علمیه قم حضور پر نشاط دارد و به عنوان یکى از مراجع تقلید جهان تشیع به تدریس دروس خارج و تعلیم و تربیت شاگردان فاضل مشغول است.

فرزندان

آیت الله مکارم شش فرزند پسر و یک دختر دارد. اسامى پسران و داماد وى به ترتیب سن به شرح زیر مى باشد:

۱ ـ مهندس رضا مکارم

۲ ـ مهندس حاج محمدعلى مکارم

۳ ـ حاج مسعود مکارم: اشتغال به درس خارج و تألیف و تحقیق

۴ ـ حجت الاسلام حاج مهدى مکارم: اشتغال به درس خارج و تألیف و تدریس و کارشناس ارشد علوم سیاسى

۵ ـ مهندس محمدصادق مکارم

۶ ـ حجت الاسلام محى الدین مکارم: تحصیل در حوزه و تدریس در حوزه و دانشگاه

۷ ـ حاج حسن مشکات (داماد معظم له): مسئول دانشکده قرآنى و دارالقرآن اصفهان.

گلشن ابرارج۵



۱٫ بیشتر مطالب مقاله از کتاب «حیات پربرکت» نوشته احمد قدسى استفاده شده است.

۲٫ مصاحبه به حجت الاسلام طباطبایى، مسئول دفتر آیت الله مکارم شیرازى.

۳٫ ر، ک: اسناد انقلاب اسلامى، ج۳٫

زندگینامه آیت اللّه العظمى سید ابوالقاسم دهکردى به قلم خودشان( خودنوشت )

بازدیدها: ۶۰

مقدمهً عرض مى کنم که دو زندگى نامه به قلم ایشان موجود مى باشد که هر دو زندگى نامه مشتمل بر فوائد سودمندى است: یکى را به تقاضاى آیه اللّه العظمى مرعشى نجفى(قدس سره) در ۲۴ صفر الخیر سال ۱۳۴۷ قمرى نوشته اند، که ما در مقدمه جلد اوّل منبر الوسیله تمام این زندگى نامه را نقل کردیم;(۸۱) و دیگرى را به خواهش استاد معظم و مورّخ محقّق دانشمند، مرحوم معلّم حبیب آبادى(قدس سره) نوشته اند، که این زندگى نامه را از کتاب آیه اللّه چهارسوقى تماماً نقل مى نماییم(۸۲):

«السید ابوالقاسم الدهکردى النجفى، کان مولده فى قصبه دهکرد; قاعده چهار محال. و هو على ما ضبط والده السید الجلیل النبیل السید محمّد باقر هکذا: تاریخ تولد نورچشمى از عمر و جان بر خوددارى سید أبوالقاسم بین الطلوعین نیم ساعت تخمیناً به طلوع آفتاب یوم شنبه غره شهر رجب المرجب، آفتاب درحُوت، قمر در حمل، زُحل در جوزا، مریخ در حُوت، مشترى در میزان، زهره در دلو، عطارد در حُوت، غره شهر رجب سنه (۱۲۷۲) هزار و دویست و هفتاد و دو از هجرت خاتم انبیاء گذشته.

در سن یازده سالگى یا سیزده سالگى به جهت تحصیل در اصفهان در مدرسه صدر آمده، از بدایت علم عربیت شروع به تلمّذ نموده، بعد از فراغ از مقدمات مشغول فقه و اصول و حکمت شده، و در سن بیست و پنج سالگى به درجه اجتهاد رسیده، أساتید او تصدیق اجتهاد او نموده، ترک تقلید نموده و صلوات گذشته را قضا مى نمود.

قرائت فقه و اصول در اصفهان در خدمت عالم أورع أتقى، میرزا أبوالمعالى، فرزند ارجمند عالى قدر حاجى محمّد ابراهیم کرباسى، و عالم متبحر حاج شیخ محمّد باقر (نجفى) و عالم ممتحن آمیرزا محمّد حسن نجفى، و عالم ألمعى، آخوند ملاّ محمّد باقر فشارکى. و علم حکمت را غالباً نزد حکیم متأله، حاجى ملاّ اسماعیل حکیم، ساکن در محله درب کوشک که از تلامذه آسید رضى رشتى و آمیرزا حسن آخوند و میرزا حسن، تلمیذ پدرش حکیم ماهر الهى آخوند ملاّ على نورى. و خصوص «اسفار» آخوند ملاّصدرا در مدت چهار سال نزد آن حکیم ماهر قرائت کردى و در سن بیست و نه سال متأهل شده و در همان سال به حُکم استخاره و اصرار بعضى از اولیاء خدا به عزم عتبه بوسى حضرت شاه اولیاء و امام اتقیا، امیرالمؤمنین(علیه السلام)، به جهت تکمیل تحصیل در سالى که قدغن اکید از سلطان ایران ناصرالدین شاه بود که زُوار از ایران حرکت ننمایند و حکومت کرمانشاه و تمام آن حدود با حُکمران اصفهان، حضرت والا، ظلّ السلطان بود به تقریبى که در رساله «واردات غیبیه» با آنچه از کرامات مشهود شده و آنچه واردات غیبیه معاینه گردیده ذکر نموده، اگر دسترسى به آن رساله پیدا کنى کُنوز مخفیه و اسرار مخبیه در او مى یابى.

بالجمله در سنه (۱۳۰۱) هزار و سیصد و یک از اصفهان عازم زیارت ائمه عراق شده، چندى در بلده طیبه سامره، که آن زمان انموذج شهر جابلقا و جابلسا بود، در خدمت حضرت آیه اللّه فى الانام، الحاج میرزا محمّد حسن شیرازى ـ تغمّده اللّه برضوانه ـ مشغول تحصیل فقه شدم. و بود اکثر استیناس حقیر در اقتباس معارف و اسرار توحید با عالم ربانى، حاجى ملاّفتحعلى سلطان آبادى، و زین المجاهدین و سراج طریق السالکین و قُطب المحدّثین، حاجى میرزا حسین نورى، که شیخ او هم در معارف و توحید حاجى ملاّ فتحعلى ـ انار اللّه برهانه ـ بود در ازمنه متمادیه، و ألحق از آن بزرگوار مستفیض شدم ـ روح اللّه روحهما ـ پس از مدتى به اشاره آن بزرگوار (حاجى ملاّفتحعلى) به زیارت اربعین مشرف به عتبه بُوسى خامس آل کسا(علیهم السلام) شده و شاهَدتُ فى حرم مولینا أبى الفضل العباس و فى غیره ما شاهدت مما یدل على أن طینتى من فاضل طینتهم. و قرأت فى النجف الغرى مُده اقامتى مما یقرب سبع سنین على الشیخ الامام العلامه الحاج میرزا حبیب اللّه الرشتى و على علام العلماء المحققین آخوند ملاّ محمّد کاظم الخراسانى ـ روح اللّه روحهما ـ شطراً وافیاً و حزباً کاملا من الفقه و أصوله. و کنت شدید الاُنس بالمسجد السهله حتى ورد علىّ فیه فیوضات کثیره.

و مشایخ اجازه حقیر: سید العلماء المتبحرین آمیرزا محمّد هاشم چهارسوقى، و شیخ العلماء العاملین آمیرزا محمّد حسن نجفى، و قدوه الفقهاء الکاملین آخوند ملاّ محمّد باقر فشارکى، و علامه العلماء المحققین آخوند ملاّ محمّد کاظم خراسانى، القاطن فى النجف الغروى، و عالم ربانى حاجى میرزا حسین نورى، الساکن فى السامراء ثم فى النجف الاشرف.

و بعد از رجوع از نجف اشرف در اصفهان توطن نموده در مدرسه صدر مشغول تدریس فقه و اصول شدم و تاکنون که شصت و دو سال از عمر گذشته به حُسن توفیق الهى موفق به تحصیل علم و تدریس و تصنیف هستم.

در فقه «شرح بر شرایع» نوشتم دو مجلد در بیع است و سطرى در طهارت; و در اصول فقه یک جلد در «مباحث الفاظ» تصنیف نمودم; و کتاب «منبر الوسیله» بَرَزَ مِنهُ مُجلّدان فى الاصول الخمسه الاعتقادیه; و تفسیر بعض آیات قرآنیه; و شرح بعض احادیث مشکله; و «رساله در لمعات فى شرح دعاء السمات»; و کتاب «الفوائد» مجموعه پر فایده است; و کتاب «ذخیره» در ادعیه و ختومات مجرّبه; و رساله «واردات غیبیه» که مسمى شده به «بشارات السالکین» در احوالات خود این حقیر است و فیها الکنوز المخبیه; و رساله «جنّه المأوى» در علم اخلاق; و «حاشیه بر نُخبه»، رساله عملیه حاجى کرباسى; و «حاشیه بر جامع عباسى»; و «رساله عملیه».

فعلا از خدا طلب مى کنم که موفق شدم به اتمام شرح فارسى مجلسى تقى بر «من لایحضره الفقیه» شیخ صدوق، که تا کتاب قضا نوشته، و من از کتاب قضا شروع نمودم به اتمام او برحسب خواهش بعضى.

و از اصحاب مباحثه حقیر از برکت امام عصر ـ ارواحنا له الفِداء ـ جمع کثیرى به درجه علم و تقوا و اجتهاد رسیده و از حقیر مجاز شده و در سایر اصقاع و بلاد مشغول ترویج شریعت مقدسه و تدریس هستند.

و از طُرفه وقایع که دوست داشتم نقل کنم و آن این است که بعد از این که مرحوم خلد مقام والد ماجد، به اذن مرحوم فردوس وَساده، حاجى کرباسى ـ اعلى اللّه مقامه ـ بناى عقد والده ماجده ام گذاشته که زن صالحه عفیفه و متهجّده و با سخاوت طبع و با برکت و صله ارحام خیلى مى نموده و بنت عالم جلیل آخوند ملاّمحمّد ابراهیم دهکردى بود.(۸۳) حاجى کرباسى دو نفر یا سه نفر از وجوه تلامذه خود را به جهت اخذ اذن و اقرار به دهکرد فرستاد که على الظاهر مرحوم آسید حسین خراسانى که در مسجد جارچى امام جماعت بوده و مرحوم آسید شفیع شوشترى که از اجله علما بوده و مرحوم شیخ جعفر خراسانى که اینها از رفقاى مرحوم والد هم بودند بعد از مراجعت و تحصیل اذن، خود مرحوم حاجى کرباسى صیغه نکاح ما (را) جارى فرموده و در سجل قباله به خط شریف خود مرقوم فرموده و به خاتم منیف مزین فرموده که من خودم به رأى العین دیدم آن قباله شریفه را: (بسم اللّه الرحمن الرحیم: أسأل اللّه تعالى البرکه و کثره النسل والاولاد الصالح).

و از تأثیر نفس قُدسى سمات آن بزرگوار برکت در خانواده ماها مشهود است و کثرت نسل موجود است. مادرم از دنیا رفت غیر از اولادهاى متوفاى او، چهل و دو نفر از اولادهاى بطنى خود از اولاد بلاواسطه و نواده و نتیجه هاى خود را دید و همه موجود بودند. واقعاً کوثر بود، و الآن که محرم سنه ۱۳۳۵ است و از عمر من شصت و دو سال و شش ماه مى گذرد شصت و یک نفر از صُلب پدر و بطن مادرم بلاواسطه و مع الواسطه موجودند: (تبارک اللّه أحسن الخالقین). و همه اولادهاى پدرم، عالم و صالح و متّقى هستند به جز این أحقر که از صلحا نیستم و لکن صُلحا را دوست مى دارم و ان شاء اللّه تعالى با آنها محشور مى شوم: لما قد صحّ عن النبى(صلى الله علیه وآله) و أهل بیت العصمه أنَّ مَنْ أحبَّ شیئاً حشره اللّه معه.

و أما نسب این حقیر به مقتضاى تذکره اى که داریم منتهى مى شود به عبداللّه بن السید السجاد زین العابدین الامام الهمام على بن الحسین بن امیرالمؤمنین على بن أبى طالب(علیهم السلام).

و ما کَتَبْتُ هَذِهِ العِجالَه الاّ اجابهً لمسئول بعض اخواننا الصُلحاء الاتقیاء، و هو الصالح التقى، المُهذّب الزکىّ الرضىّ، آقا محمّد على البرخوارى ـ بلغه اللّه الى أقصى المدارج و الامانى.

کتبه بیمناه الداثره أحوج المربوبین الى خالق البریه أبوالقاسم الحسینى الدهکردى النجفى فى ظهیره یوم الاربعاء، الثانى و العشرین من شهر ربّى من شهور سنه ۱۳۳۵ خمس و ثلاثین و ثلاث مأه بعد الالف الهجریه على هاجرها الف آلاف التحیه. والسلام على عباد اللّه الصالحین.(۸۴) محل مهر ابوالقاسم الحسینى (الدهکردى)

آفتاب علم//مجید جلالى دهکردى



۸۱ ـ اصل این زندگى نامه در کتاب المسلسلات فى الاجازات، ج ۲، ص ۳۳ به بعد، مذکور است.
۸۲ ـ زندگى آیه اللّه چهارسوقى، تألیف دانشمند محقق سید محمّدعلى روضاتى، صص ۱۹۱ـ۱۹۶٫
۸۳ ـ شرح حال این عالم جلیل القدر و فرزندانشان در فصل خاندان ایشان ذکر مى گردد.
۸۴ ـ نقل از کتاب زندگانى آیه اللّه چهارسوقى، صص ۱۹۱ـ۱۹۶٫

زندگینامه آیت الله العظمی سیدابوالقاسم دهکردى

بازدیدها: ۷۹