زندگینامه آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى (۱۲۸۳ ـ ۱۳۶۸ هـ .ش.)

عالم مجاهد، فقیه پرهیزگار و عبدصالح، آیه الله حاج میرزا جواد آقا تهرانى ـ رضوان الله تعالى علیه(۱) در سال ۱۲۸۳ هـ .ش.(۲) در خانواده اى اصیل و مذهبى، در تهران متولد شد. پدرش مرحوم حاج محمّد تقى، و برادرش مرحوم حاج آقا رضا شاهپورى، هر دو از تجار متدین و متعهّد و مورد اعتماد بازاریان بودند. مرحوم حاج آقا رضا، به انتخاب مرحوم آیه الله العظمى بروجردى، تا آخر عمر، سرپرستى مسجد اعظم قم را بر عهده داشت.(۳)

تحصیلات

آیه الله میرزا جواد آقا، پس از تحصیلات دوره ابتدایى و اخذ گواهى سیکل از مدرسه ثروت تهران، براى فراگیرى علوم دینى، راهى قم شد.(۴) وى پس از چند سال که مقدمات و بخشى از سطوح را در حوزه علمیّه قم فراگرفت، رهسپار نجف اشرف گردید. او در مدت اقامت دو ساله خود در نجف، از محضر استادانى چون: آیه الله سید شهاب الدین مرعشى نجفى، آیه الله حاج شیخ مرتضى طالقانى و آیه الله حاج شیخ محمّد تقى آملى(نویسنده دُرَرُ الفوائد، تعلیقه بر شرح منظومه سبزوارى) بهره هاى علمى و اخلاقى فراوانى برد. میرزا جواد آقا بارها در درس شرح منظومه، از آیه الله آملى نقل قول مى کرد و مى فرمود:«ایشان عالمى وارسته و دائم الذکر و استاد فلسفه من در نجف بودند.»

آیه الله میرزا جواد آقا از مادرش نامه اى دریافت کرد که وى را به مراجعت به تهران فرامى خواند. لذا او على رغم میل باطنى، در سال ۱۳۱۲ به تهران بازگشت زیرا به گفته خود، تحصیل را «واجب» و اطاعت از مادر را «اوجب» مى دانست.وى در تهران ازدواج کرد و سه روز پس از بازگشت به تهران، رهسپار مشهد مقدّس شد.

آشنایى با آیه الله میرزا مهدى غروى اصفهانىآیه الله میرزا جواد آقا دوره سطح را در حوزه علمیّه مشهد، نزد آیه الله حاج شیخ هاشم قزوینى فراگرفت. او سپس در درس خارج فقه و اصول و معارف آیه الله میرزا مهدى غروى اصفهانى(متوفا: ۱۳۶۵ هـ .ق.) شرکت کرد و نزدیک ۱۰ سال، مبانى اصولى مرحوم آیه الله میرزاى نائینى و نیز فقه و معارف اهل بیت(علیهم السلام) را از وى فرا گرفت. این سال هاى ملازمت با استاد، دوران شکل گیرى شخصیت علمى و اخلاقى او بود.(۵)

استادان

آیه الله میرزا جواد آقا از محضر این بزرگان بهره علمى بیش ترى برده است:

۱ ـ آیه الله سید شهاب الدین مرعشى نجفى

۲ ـ آیه الله حاج شیخ مرتضى طالقانى.

۳ ـ آیه الله حاج شیخ محمّد تقى آملى.

۴ ـ آیه الله حاج شیخ هاشم قزوینى.

۵ ـ آیه الله میرزا مهدى غروى اصفهانى.

آیه الله میرزا جواد آقا از لحاظ مشى علمى و سلوک معنوى بسیار تحت تأثیر «آیه الله میرزا مهدى غروى اصفهانى» بود. به همین دلیل، مرحوم میرزا جواد با تأثیر پذیرى از این استاد خود، گرایش به نوعى تفکر یافت که از آن به «مکتب تفکیک» یاد مى شود. به جهت این که آیه الله میرزا مهدى غروى اصفهانى از سویى تأثیر به سزایى در شکل گیرى شخصیت آیه الله میرزا جواد داشت و از سوى دیگر، به تعبیر استاد محمّد رضا حکیمى، یکى از ارکانِ «مکتب تفکیک» به شمار مى رود و بزرگان زیادى تحت تعلیم و تربیت علمى و اخلاقى او بودند و گرایش به این مکتب یافتند و متأثر از آن بودند، لذا ضرورى مى نماید که شرح حال این عالم وارسته را نیز، هرچند به طور اجمال و گذرا، یادآور شویم.

میرزا مهدى غروى اصفهانى(۶)

این عالم وارسته در اوایل سال ۱۳۰۳ هـ .ق. در اصفهان قدم به این جهان گذاشت و در ذى الحجه ۱۳۶۵ روح سترگش به ملکوت پر گشود. پدرش مرحوم میرزا اسماعیل از نیکان اصفهان بود. میرزا مهدى، در حدود ۹ سالگى پدر را از دست داد و پس از تحصیل مقدمات و خواندن اندکى فقه و اصول، در حدود ۱۲ سالگى، راهى نجف اشرف شد.

وى از ابتداى ورود به عراق، با آیه الله سید اسماعیل صدر (متوفا: ۱۳۳۸ هـ .ق.) آشنا مى شود و از علم و اخلاق ایشان بهره مند مى گردد. میرزا مهدى با راهنمایىآیه الله صدر، مراحلى از سیر و سلوک را طى مى کند. ایشان پس از آشنایى با سیر و سلوک شرعى، با بزرگان دیگرى مانند: سید احمد کربلایى (متوفا: ۱۳۳۲ هـ .ق.)،شیخ محمّد بهارى، سید على قاضى و سید جمال الدین گلپایگانى، که در این وادى بودند، آشنا و مأنوس مى شود.

میرزا مهدى در درس اصول آخوند خراسانى و فقه سید کاظم یزدى (صاحب عروه) حاضر مى شود. سپس ایشان به اتفاق چند تن دیگر، از درس اصول میرزاى نائینى نیز به صورت تحقیقى و دقیق بهره وافر مى برد به طورى که بر مبانى اصولى ایشان احاطه کامل مى یابد.

وى در ۳۰ سالگى، مراحل عالى سیر و سلوک را نزد سید احمد کربلایى مى گذراند و مراحل معرفت نفس و خلع روح را پشت سر مى گذراند. او در همین ایّام مشرف به زیارت حضرت بقیه الله ـ عجلّ الله فرجه ـ مى شود.(۷) این واقعه نگرش میرزاى اصفهانى را در معارف الهى و چگونگى تحصیل و طى مراحل معرفت و سلوک، به طور کلى تغییر مى دهد و ایشان معتقد مى گردد که باید بین معارف بشرى و معارف الهى، تفکیک قائل شد. ایشان بعدها که به مشهد مقدس هجرت مى کند، بین سال هاى ۱۳۴۰ تا ۱۳۶۵ هـ .ق. که مشغول تدریس و تعلیم و تربیت و نشر معارف مى شود، همواره بر اساس همین بینش و تفکر، به القاى مباحث عقلى، فلسفى و عرفانى مى پرداخته است.

میرزاى اصفهانى در مشهد مقدس، علاوه بر تدریس خارج علم اصول، به تدریس معارف نیز اشتغال مى ورزد و با همان روش مخصوص، شاگردان زیادى، از جمله میرزا جواد آقا تهرانى را تربیت مى کند. آنان نیز روش استاد (تفکیک میان معارف) را به خوبى مى آموزند و به کار مى بندند. در این جا نام تعدادى از شاگردان میرزا مهدى را که هر یک شخصیتى برجسته در علم و عمل و وارستگى بوده اند، مى آوریم:

۱ ـ سید حسین حائرى.

۲ ـ میرزا على اکبر نوقانى.

۳ ـ سید صدر الدین صدر.

۴ ـ شیخ هاشم قزوینى.

۵ ـ شیخ مجتبى قزوینى.

۶ ـ شیخ غلامحسین محامى بادکوبه اى.

۷ ـ شیخ محمّد حسن بروجردى.

۸ ـ شیخ محمّدکاظم مهدوى دامغانى.

۹ ـ شیخ محمود حلبى خراسانى.

۱۰ ـ شیخ هادى روحانى مازندرانى.

۱۱ ـ شیخ زین العابدین غیاثى تنکابنى.

۱۲ ـ شیخ على محدث خراسانى.

۱۳ ـ شیخ عبدالله واعظ یزدى.

۱۴ ـ شیخ عبدالنبى کجورى.

۱۵ ـ سید على شاهرودى.

۱۶ ـ سید محمّد باقر نجفى یزدى.

۱۷ ـ شیخ على نمازى شاهرودى.

۱۸ ـ میرزا جواد آقا تهرانى.

۱۹ ـ سید على رضا قدوسى.

۲۰ ـ شیخ حسنعلى مروارید.

۲۱ ـ شیخ على اکبر صدر زاده دامغانى.

۲۲ ـ شیخ محمّد باقر ملکى میانجى.

۲۳ ـ استاد محمّد تقى شریعتى مزینانى.

اجازات آیه الله میرزا مهدى غروى

آیه الله میرزا مهدى غروى اصفهانى از چهار تن از مراجع زمان خود مفتخر به دریافت اجازه اجتهاد گردیده است. تعابیرى که در این اجازه نامه ها به کار رفته است، حکایت از عظمت روحى، معنوى و علمى میرزا مهدى دارد.

آیه الله میرزا مهدى اصفهانى، ابتدا از میرزا نائینى اجازه اجتهاد دریافت نمود و سپس در حاشیه این اجازه، اجازه سه تن دیگر از مراجع، آن را تأیید و تأکید کرد. این سه عالم بزرگوار عبارتند از:

۱ ـ آیه الله آقا ضیاء الدین عراقى.

۲ ـ آیه الله سید ابوالحسن اصفهانى.

۳ ـ آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى.

مبانى فکرى و فلسفى

«مکتب تفکیک» چیست؟

چنان که گذشت، آیه الله میرزا مهدى اصفهانى در حوزه علمیّه مشهد، حوزه درسى خود را بر اساس نوعى بینش بنا نهاد که از آن به «مکتب تفکیک» تعبیر مى شود. به تَبَع مرحوم میرزا مهدى، شاگردان وى نیز به همین مکتب گرایش مى یابند و به تحصیل در حوزه معارف عقلى و الهى مى پردازند. پیش تر اشاره شد که میرزا جواد آقا نیز کاملاً از این مکتب، تأثیر پذیرفته برد و بعد از رحلت استاد، ایشان نیز مروّج و مدرّس این مکتب مى گردد و راه استاد بزرگوارش را پیش مى گیرد.در این مقام مناسب است اشاره اى به معنا و مفهوم «مکتب تفکیک» نماییم با این توضیح که هدف نگارنده، تنها معرفى و شناسایى اجمالى این مکتب است، نه نقد و بررسى و تحلیل آن.

مبدع اصطلاح «مکتب تفکیک» نویسنده اندیشمند و فرهیخته، استاد محمّد رضا حکیمى است(۸) که در این باب کتابى به نام «مکتب تفکیک» نگاشته و به طور مبسوط به تاریخ پیدایش و تطوّر و تحوّل و تعریف و شرح حال بنیان گذاران و معتقدان و پرورش یافتگان این مکتب پرداخته است و البته خود استاد حکیمى نیز جزو پیروان و پرورش یافتگان این مکتب است. ایشان مکتب تفکیک را چنین معرفى مى کند:«تفکیک در لغت به معنى جداسازى است (چیزى را از چیز دیگر جدا کردن) و ناب سازى چیزى و خالص کردن آن، و مکتب تفکیک، مکتب جداسازى سه راه و روش معرفت و سه مکتب شناختى است در تاریخ شناخت ها و تأملات و تفکرات انسانى یعنى راه و روش قرآن، و راه و روش فلسفه، و راه و روش عرفان.

و هدف این مکتب، ناب سازى و خالص مانى شناخت هاى قرآنى و سَره فهمى این شناخت ها و معارف است، به دور از تأویل و مزج با افکار و نحله ها و برکنار از تفسیر و رأى و تطبیق، تا حقایق وحى و اصول علم صحیح، مصون ماند و با داده هاى فکر انسانى و ذوق بشرى در نیامیزد و مشوب نگردد.»(۹)

پیروان این مکتب معتقدند که معارف، اقسام مختلفى دارد که گاه برخى مخلوطى از الهى و غیر الهى و گاه معارف خالص عرفانى و گاهى نیز معرفتى برخاسته از مبانى فلسفى است. همچنین گاهى هر یک از این معارف با دیگرى ممتزج مى شود و هر یک از این معارف نیز اقسام مختلفى دارند که با قسم دیگر ترکیب مى شود مثلاً «فلسفه» خود، به مشائى، اشراقى و فلوطینى تقسیم مى شود.

اینان مى گویند: انسان براى وصول به حقیقت، به ناچار باید به معرفت خالص و نابِ وحیانى روى آورد. لذا براى رسیدن بدین مقصود، چاره اى جز تفکیک سازى میان معارف نیست تا بدین طریق از خطر انحراف و التقاط مصون ماند. به همین دلیل، تفکیکیان مى گویند: باید در تحصیل معارف از تأویل و انطباق حذر کرد.

این مکتب، تاریخ فکر و تأمل انسان را متأثر از سه جریان شناختى و معارفى و اعتقادى مى داند که آبشخور همه جریان ها و نحله هاى فکرى و شناختى دیگر، یکى از این سه جریان است: ۱ ـ جریان وحى (دین ـ قرآن) ۲ ـ جریان عقل (فلسفه ـ برهان) ۳ ـ جریان کشف و شهود (ریاضت و عرفان).(۱۰)

البته چنان که استاد حکیمى نیز اشاره مى کند، اصحاب مکتب تفکیک به هیچ وجه منکر فلسفه اسلامى یا عرفان اسلامى نیستند بلکه آنان مى گویند: «فلسفه و عرفان اسلامى چیزى از سنخ “تمدن اسلامى” است یعنى نشأت یافته از میراث سرزمین هاى غیر اسلامى و قبل اسلامى و البته پرورش یافته و رنگ پذیرفته در دنیاى اسلام و پالوده گشته در ذهن نیرومند متفکران فیلسوف یا عارف اسلام.»(۱۱)

لذا این مکتب خود را موظف به جداسازى معارف اصیل وحیانى و الهى از غیر آن در تمام حوزه هاى فکرى و نحله هاى عقیدتى مى داند. از این رو، حتّى فلسفه و عرفان اسلامى را هم مصون از این التقاط ها نمى داند بلکه ضمن احترام به عقاید و آراى عارفان و حکیمان اسلامى، یا حتّى پیروى از آنان، معتقد است که باید این افکار، از هر اندیشه اى که رنگى غیر دینى و الهى دارد، پاک سازى شود.

«مکتب تفکیک» با چنین مشى وحى مدارانه، سعى در پرورش عقلى و فکرى شاگردان خود دارد، اما این که آیا عقاید و روش بنیان گذاران و پیروان این مکتب، خود نیز از خطاى بشرى بر کنار مى باشد یا خیر، بحثى است بسیار فراخ که اندیشمندان را به چالش و تعامل با خود فرامى خواند.

فضایل و کمالات اخلاقى و نفسانى

 ساده زیستى

میرزا جواد آقا تهرانى بسیار ساده زیست بود. لباس هاى او از پارچه هاى ارزان و گاه نامرغوب، اما همواره تمیز و بدون پارگى بود. عمامه اى کوچک مى بست و مى فرمود:«براى کسوت روحانى من، همین بسنده است و اگر خلاف عرف نبود، این را هم نمى بستم.» در سال هاى آخر زندگى، عصایى ساده هم همراه داشت.(۱۲)

او در دوران سکونت در مشهد، بیش از ۱۲ خانه عوض کرد که همه آن ها استیجارى یا عاریتى بود و آخرین منزل وى، خانه اى کوچک بود که آن هم متعلّق به پسر بزرگش بود.(۱۳)برادر زاده، برادر و خویشان دیگر ایشان، بسیار سعى کردند که میرزا در منزل وسیع ترى زندگى کند، امّا او نپذیرفت.

او به سفرهاى تفریحى نمى رفت و در هواى گرم تابستان، هیچ گاه راضى به رفتن به خارج از شهر جهت هوا خورى نمى شد.(۱۴)

ما ترک او از دنیا، همان لباس هاى ساده و اندک او بود.(۱۵)

 تـواضـع

میرزا جواد آقا چنان متواضع بود که از همه بندگان مؤمن خدا خود را کوچک تر مى دید و به همه ـ مخصوصاً طلبه ها و سادات ـ ارج و احترام مى نهاد. او هیچ گاه حاضر نبود امام جماعت شود ولى خود به هر طلبه اى اقتدا مى کرد و گاه بى خبر، پشت سر یکى از شاگردان به نماز مى ایستاد.

اگر درباره فرزندان و همسر خود، رهنمود و هدایتى داشت، هیچ گاه به صورت امر و نهى بیان نمى کرد. کارهاى منزل را بعضاً خود انجام مى داد.(۱۶) به نقل از یکى از فرزندان، ایشان با وجود کهولت سن، گاه در کنار حوض آب، لباس هاى خود را مى شست و یا با جارو، حیاط خانه را مى روبید.(۱۷)او براى اظهار ارادت به آستان حضرت سید الشهدا(علیه السلام)، در روز عاشورا مشک آب بر دوش مى انداخت و به سقایى عزاداران مى پرداخت.هرگز اجازه نمى داد کسى دست او را ببوسد یا او را «آیه الله» خطاب کند.(۱۸) یکى از روحانیون مى گوید: روزى موفق به بوسیدن دست ایشان شدم و از اتاق بیرون رفتم و بازگشتم. آقا فرمود: «چون تو دست مرا بوسیدى، من هم کفش هاى تو را بوسیدم.»

یکى از شاگردان او مى گوید: نزد آقا بودم که فردى آمد و اصرار کرد که برایم دعا کنید، مرحوم میرزا جواد در پاسخ مى فرمود: «چون در روایات داریم که اگر یهودى در حق مسلمان دعا کند، دعایش مستجاب است، من هم براى شما دعا مى کنم.»(۱۹)تواضع و اخلاص این مرد بزرگ به حدى بود که نویسنده کتاب ارزشمند «گنجینه دانشمندان» مى نویسد: «کراراً به معظم له ]آیه الله میرزا جواد آقا[ مراجعه نمودم که بیوگرافى خود را مرحمت نمایند، ولى اجابت نفرمودند.»(۲۰)

 پرهیز از آزار دیگران

این خصوصیت، از ویژگى هاى بارز ایشان است. همسر ایشان نقل کرده: یک روز صبح متوجه شدیم که آقا شب به منزل نیامده است، بعد متوجه مى شوند که چون ایشان، شب دیر به منزل آمده و احتمال داده اند که اهل منزل خواب باشند، درِ منزل را نزده اند و تا صبح پشت در مانده اند تا مزاحمتى ایجاد نشود.

در ایامى که در مدرسه به عنوان طلبه بودند، براى آن که مزاحمتى به وجود نیاید، ایشان کفش هاى خود را در مى آوردند و با پاى برهنه از پله ها بالا مى رفتند تا مبادا مزاحم دیگران شوند.روزى هم مرحوم آیه الله، مقدارى سبزى از مغازه مى خرند اما پس از لحظاتى باز مى گردند. فروشنده تصور مى کند که حتماً سبزى خراب بوده و وى مى خواهد آن را پس بدهد ولى متوجه مى شود که آقا چیزى را از روى سبزى ها به زمین مى گذارند و مى فرمایند:مورچه اى روى سبزى ها بود. چون فکر کردم خانه اش همین جاست، نخواستم موجب دورى او از خانه اش شوم.

ایشان به سبب جلوگیرى از مزاحمت براى دیگران، بارها و بارها مى گفتند: «پس از مرگم همین که چند نفر جمع شدند تا بتوانند تابوت را حمل کنند، کافى است و به دیگران خبر ندهید که مزاحمتى براى آنها باشد و جنازه ام را در گودالى چال کنید و خاک را بر هم بزنید تا کسى متوجه آن نشود.»(۲۱) (یعنى حتى نمى خواستند هیچ نام و نشانى از قبر ایشان باقى بماند).

مراعات حال دیگران و جلوگیرى از مزاحمت براى دیگران به حدّى بود که ایشان چند مرتبه که به جبهه جنگ رفتند، همراه خود بقچه اى که در آن کفن او بود، مى بردند و خود آیه الله میرزا جواد مى گوید: «بارها به دوستان گفته ام، در جبهه هر کجا که شهید شوم یا بمیرم، همان جا با همین کفن مرا دفن کنید و حق ندارید جنازه مرا به مشهد یا جایى دیگر انتقال دهید.»(۲۲)

روحیه جهاد و مبارزه با دشمنان خدا

فضیلت برجسته آیه الله میرزا جواد آقا تهرانى این است که ایشان در سنّ کهولت، لباس ساده و خاکى بسیجى به تن کرد و در جبهه جنگ و در کنار سایر مجاهدان فى سبیل الله حاضر شد و خود را در زمره «بسیجیان مجاهدى» قرار داد که امام خمینى بر دست و بازویشان بوسه مى زد و بر آن افتخار مى کرد. آیه الله میرزا جواد آقا سه بار به جبهه رفت و به رزمندگانِ دفاع مقدس پیوست.

آیه الله میرزا جواد آقا تهرانى، از سال ها پیش از انقلاب، بر این باور بود که مبارزه با طاغوت و ظلم، وظیفه اى همگانى است. وى در خلال تدریس، بخصوص درس تفسیر، به این نکته اشاره مى کرده است. از این رو، چه قبل و چه پس از انقلاب، این پیر عارف و روشن ضمیر، از مبارزه کنندگان با طاغوت، در حدّ توان خود حمایت کرد و به آنان مهر ورزید، چنان که در صفحات بعد این مقاله به طور جداگانه و به تفصیل، خواهیم گفت که ایشان با شهید نواب صفوى، شهید هاشمى نژاد و امام خمینىمأنوس بود و همواره از نهضت امام خمینى حمایت و پشتیبانى مى کرد.

خدمات اجتماعى

میرزا جواد آقا از امور اجتماعى و رسیدگى به بینوایان غافل نبود. اولین مرکز خیریّه درمانى به نام درمانگاه خیریّه بینوایان با اشاره و مساعدت ایشان و جمعى از دوستان پزشک وى در سال ۱۳۳۴ش، در شهر مشهد تأسیس و راه اندازى شد و خود، هر هفته یک شب در جلسه هیأت مدیره آن شرکت مى جست و براى آنان تفسیر مى گفت.

تأسیس نخستین صندوق قرض الحسنه ایران که در سال ۱۳۴۲ ش، در مشهد آغاز به کار کرد، با تأیید و مساعدت ایشان صورت گرفت. این مؤسّسه داراى فروشگاه تعاونى، کتابخانه و… مى باشد.مرحوم میرزا جواد آقا، از این که با نامه، تلفن و توصیه خدمتى را انجام دهد، دریغ نمى ورزید و سعى در برآوردن نیازهاى مردم داشت.(۲۳)

پشتیبانى از انقلاب اسلامى

پشتیبانى آیه الله میزا جواد آقا تهرانى از انقلاب اسلامى ایران، در مراحل مختلف این نهضت دیده مى شود. حضور این عارف وارسته در صحنه هاى مختلف انقلاب، به ویژه در دفاع مقدس باعث شگفتى برخى شده بود، اما هیچ بعید نیست از کسى که در خلال درس هاى خود، مخصوصاً درس تفسیر، به مبارزه با ظلم و ظالم تذکر مى داد و لهذا با تمام وجود و قدرت، انقلاب را حمایت مى نمود،(۲۴) خود به مبارزه با ظلم برخیزد.«ایشان به خاطر صفت دشمن ستیزى اى که در مرحوم شهید هاشمى نژاد بود، او را بسیار دوست مى داشتند.»(۲۵) یکى از شاگردانش نقل مى کند:«همواره پشتیبان انقلابیون مسلمان بود.

آیه الله تهرانى، از افراد زبونِ ترسوى موش صفت، خوشش نمى آمد و لو این که در سلک روحانیت باشند و از مردان شجاع و با همّت، تعریف مى نمودند و آنان را مى ستودند. آن زمان که شهید سید مجتبى نواب صفوى قیام نمود و در مقابل ادعاهاى احمد کسروىنتوانست صبر نماید تا عاقبت او را به جهنم فرستاد، آیه الله تهرانى مَحبّتى شدید از نوّاب در دل داشت و او را دعا مى نمود. وقتى با خبر شدیم که نواب صفوى با جمعى به نام فدائیان اسلام وارد مشهد شده اند و در مهدیه اقامت دارند، ما جمعى از طلبه ها که به نواب عشق مى ورزیدیم به دیدنش شتافتیم… از میان علماى مشهد، فقط آیه الله تهرانى را دیدیم که آمد و در کنار نواب قرار گرفت…

نواب هر وقت فرصت مى کرد به منزل آقا میرزا مى آمد و با هم انس مى گرفتند. مدت زمانى که نواب در اختفاء به سر مى برد و گاه گاهى به مشهد مشرف مى شد، در هر کجا بود و در منزل هر کدام از دوستان وارد مى شد به آقا میرزا زنگ مى زد و ملاقات ها را در همان مقرّ خود و یا در منزل آقا میرزا قرار مى دادند. روزى بنده در خدمت آقا میرزا بودم و صحبت از نواب شد، جمله اى فرمودند که هیچ وقت از خاطر من نمى رود. فرمودند: نواب خود را تربیت نموده است.»(۲۶)

«آیه الله میرزا جواد تهرانى، با همان قد خمیده و جسم نحیف در راهپیمایى ها و تظاهرات قبل از پیروزى انقلاب اسلامى شرکت مى نمود.»(۲۷)«آیه الله تهرانى، قبل از انقلاب عملاً و همچنین در گفته هایش و درس هایش، مخالف سرسخت رژیم طاغوت بود و لذا رژیم شاه هم درباره ایشان حساسیت خاصّى داشت و مخصوصاً در درس تفسیر ایشان مأمورین مخفى مى فرستاد که بتواند ایشان را کنترل نماید.»(۲۸)

وى علاقه و ارادت تمام به امام خمینى(قدس سره)داشت. این امر از دو چیز نشأت مى گرفت:اوّل، به دلیل ملکات و فضایل معنوى امام خمینى و دوم، روحیه ظلم ستیزى و مبارزاتى امام خمینى.

«بعضى از موثقین از روحانیون نقل کردند که آقا میرزا گفته اند: من حدود شصت سال حرکات امام خمینى را زیر نظر داشتم و حتّى یک ترک اولى از ایشان ندیدم.»(۲۹)

حکایت زیر را یکى از شاگردان میرزا جواد نقل کرده که نشانه ایمان میرزا جواد آقا به شخصیت معنوى امام خمینى است:«روزى به منزل ایشان رفتم. دیدم آقاى میرزا با یکى از علماى متشخص که به زیارت حضرت رضا(علیه السلام) آمده بودند، درباره شخصیت امام خمینى صحبت مى نمودند و خصایص و امتیازات و ملکات نفسانیه آن حضرت را بازگو مى کردند… آن عالم… مى فرمود: من حدود بیست سال قبل در جلسه درس اخلاق امام مى نشستم و چنان اثرى در من کرده است که امروزه… هر وقت به یاد کلمات ایشان مى افتم، منقلب مى شوم… مى فرمود: گاهى بعضى از بزرگانى که با امام رفیق و مربوط بودند، اصرار مى ورزیدند که یک روز تعطیلى امام را به خارج از شهر ببرند که استراحتى بنمایند، ولى امام قبول نمى کردند و گاهى… با دو شرط قبول مى کردند: یکى، این که هر کجا که وقت نماز رسید ولو در جاى نامناسب باید نماز را اول وقت بخوانیم. دوم، این که از احدى سخنى که بوى غیبت از آن استشمام شود، شنیده نشود. و آقاى میرزا با افروختگى تمام آن عالم را تصدیق مى نمودند.»(۳۰)

علاقه میرزا جواد آقا به امام به حدى بود که یک بار که در ملاقات عمومى با امام شرکت جسته بودند، باز هم میرزا جواد آقا تقاضاى ملاقات با امام را مى کند و امام به خاطر میرزا مى پذیرد. هنگامى که امام وارد اتاق مى شوند، ابتدا دستور مى دهند میرزا جواد آقا را به اتاق بیاورند و آن گاه امام، او را مورد تکریم و احترام قرار مى دهند و امر مى کنند که براى میرزا جواد آقا صندلى بیاورند و خود امام، ایستاده به ایراد سخن پرداختند.»(۳۱)

میرزاجواد آقا در امضاى اطلاعیه هاى ضد دستگاه ستم شاهى و حمایت از نهضت امام خمینى نیز نقش داشته است. وى در شناساندن امام خمینى به مردم نیز موثّر بود چنان که بسیارى از متدینان اظهار داشتند: امام را نمى شناختیم بلکه آیه الله میرزا جواد آقا بود که ما را با امام و اهداف او آشنا کرد.(۳۲)

آیه الله میرزا جواد در تحصن علما در تهران که به حمایت از امام خمینى بود، شرکت داشت. علاوه بر این، امضاى ایشان در نامه اى که از طرف جامعه روحانیت، در حمایت از تحصن علماى اعلام در مسجد دانشگاه تهران صادر شد، مى درخشد.(۳۳)

حمایت کامل از رهبرى حضرت آیه الله خامنه اى

پس از ارتحال امام خمینى نیزکه آیه الله خامنه اى از سوى مجلس خبرگان، به عنوان «رهبر» تعیین مى شود، آیه الله میرزا جواد آقا تهرانى به همراه جمعى از علماى مشهد این اطلاعیه را در پشتیبانى وحمایت کامل از رهبرى حضرت آیه الله خامنه اى و لزوم پیروى از دستورهاى ایشان را امضا مى کند. اطلاعیه به شرح ذیل:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

حضور محترم رهبر عالیقدر جمهورى اسلامى ایران حضرت آیه الله خامنه اى(دامت برکاته)

ضمن عرض تسلیت مصیبت عظماى ارتحال مرجع فقید و رهبر کبیر، بنیانگذار جمهورى اسلامى حضرت آیه الله العظمى امام خمینى(قدس سره)خداوند متعال را سپاسگزاریم که اعضاى محترم مجلس خبرگان با درایت و هوشمندى، جنابعالى را به عنوان مقام معظم رهبرى انتخاب فرمودند.

اینجانبان حمایت کامل خویش را از رهبرى آن مقام محترم اعلام داشته و پیروى از رهنمودها و دستورات مقام محترم رهبرى را لازم مى دانیم و از عموم مسلمین خصوصاً ملت بزرگ ایران انتظار داریم که با حفظ وحدت کلمه با رهبرى آن جناب نقشه هاى شیطانى دشمنان اسلام را نقش بر آب نمایند.

تأییدات و توفیقات جنابعالى را از درگاه احدیّت، تحت توجّهات حضرت بقیه الله الاعظم (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) مسئلت مى نماییم.

۱۸/۳/۶۸

این عالم فرزانه تا پایان عمر هرگز از حمایت و پشتیبانى از نهضت عظیم امام خمینى غافل نبود.

حضور در جبهه جنگ

این عالم ربّانى در همان سال هاى آخر زندگى و با همان قد خمیده و کمانى، چندین بار در جبهه نبرد حاضر شد و لباس بسیجى به تن کرد. «ایشان روزى ۱۴ گلوله خمپاره به نام ۱۴ معصوم شلیک مى کردند، از دیده بان سؤال شد که به هدف مى خورد؟ او که نمى دانست چه کسى شلیک مى کند، با هیجان مى گوید: کاملاً به هدف اصابت کرد. بعداً که مى پرسید: چه کسى مى زندأ پاسخ مى شنود: میرزا جواد آقا تهرانى.»

خود مرحوم میرزا جواد آقا نقل کرده است:«روزى قرار شد خمپاره بزنم، مجبور شدند (به علت خمیدگى پشت) چهار پایه اى آوردند و من روى آن قرار گرفتم و یک نفر هم از پشت، دو گوش مرا گرفت و من گلوله را در لوله آن انداختم.»(۳۴)

با این که ایشان از امامت جماعت پرهیز داشت و بارها به برخى از شاگردان و طلاب اقتدا مى کرد، اما فقط در جبهه بود که امامت جماعت را پذیرفت. خود، دلیل آن را چنین بیان مى کند:«من دیدم این جوان ها جانشان را در طبق اخلاص گذاشته و آماده جانبازى هستند. چون از منِ طلبه ناچیز خواستند که برایشان نماز جماعت بخوانم، شرم کردم که تقاضاى این عزیزان را رد کنم.»(۳۵)

حضور عارف وارسته اى چون ایشان، علاوه بر این که عمق روشن بینى ایشان را نشان مى دهد، پرده از واقعیات دیگرى نیز بر مى دارد. خود میرزا جواد آقا نقل مى کند:«من شبى آقا را (امام زمان ـ عجل الله فرجه ـ ) در خواب دیدم. فرمود: جواد، حرکت کن و به جبهه برو! من هم بلافاصله به سوى جبهه حرکت کردم. حدود یک ماهى آنجا بودم و برگشتم. بعداً تردید کردم که شاید امر آقا را امتثال نکرده باشم، لذا دوباره رفتم. وقتى برگشتم باز هم تردید برایم حاصل شد که بار سوم رفتم.»(۳۶)

آرى به جبهه رفتن بنده صالحى مانند آیه الله تهرانى، صدها معنا داشت، چه بسیار اشکالات واهى را جواب مى داد و چه شک و تردیدها را بر طرف مى نمود و چه آثار خوبى از براى رزمندگان به جا مى گذاشت و چه نظرات مقدس مآبانه و یا ساده اندیشانه از بعضى مقدسین و یا بعضى از علما مانند آقاى منتظرى را عملاً محکوم و مردود مى کرد.(۳۷)

تألیفات

آیه الله میرزا جواد آقا تهرانى نیاز و اقتضاى زمان را در نظر مى گرفت او برخى دست نوشته هاى خود را از بین برد. چند کتاب از ایشان بر جاى مانده است که هر کدام به اقتضاى مسایل روز نگاشته شده است. آثار چاپ شده ایشان به قرار ذیل است:

۱ ـ فلسفه بشرى و اسلامى: در ردّ کمونیسم و ماتریالیسم.

۲ ـ عارف و صوفى چه مى گوید؟

۳ ـ میزان الطالب: دو جلد و شامل مباحث کلامى براساس قرآن و حدیث است.

۴ ـ آیین زندگى و درس هاى اخلاق اسلامى.

۵ ـ بهائى چه مى گوید؟

۶ ـ بررسى در پیرامون اسلام: در ردّ نظریات کسروى.(۳۸)

آیه الله میرزا جواد آقا در چاپ هیچ کدام از آثار خود بهره مادى نبرد بلکه آنچه هزینه کرده بود، دقیقاً محاسبه مى کرد و قیمت آن را پشت جلد تعیین مى کرد. معمولاً پرهیز داشت نام و عنوان او به طور کامل و به طور احترام آمیز بر روى کتاب نوشته شود. گاهى مى نوشتند: «ج ـ زارع» یا «ج »یا «جواد» و این اواخر به «جواد تهرانى» اکتفا مى کرد و بدین سان بود که این مرد وارسته از هر نام و نشان و شهرت گریز داشت.

رحلت

سرانجام این مجاهد و عالم ربّانى و بنده صالح خداوند در سحرگاه سه شنبه، دوم آبان ۱۳۶۸، به سوى «ملیک مقتدر» پر گشود.، وصیّت نامه ایشان مانند رفتار و اعمال و گفتار وى در زمان حیات او، سراسر درس است. این وصیت نامه که در تاریخ هاى مختلف، بارها با خط خود تأیید یا اصلاح شده بود، چنین است:«جسدم را در قبرستان عمومى خارج شهر یا محل مباحى خارج شهر، هر کجا باشد، دفن کنند… على اىّ حال، جسد مرا به زودى و بدون سر و صدا و اطلاع دادن به اشخاص و مردم باید در بیابان یا قبرستان عمومى مردم دفن نمایند و به عنوان هفته و چهلم و سال، مجلسى بر پا نکنند. هر کس خواست براى من خودش در هر موقع طلب مغفرت مى نماید و به این رقم تنها، من راضى و خرسند هستم. ان شاءالله تعالى. جواد.

فرزندان من هر موقع خواستند براى من خیراتى بدهند. مختصر نماز و روزه اى بگیرند نیز خوشحال خواهم بود. ان شاءالله تعالى. و آنان را وصیت مى کنم تنها به تقوا و اطاعت خداوند متعال در همه حالات از زندگى شان.

والسلام على من اتبع الهدى.

برج ۶/۵۸ ـ جواد.»(۳۹)

پیام مقام معظم رهبرى، حضرت آیه الله خامنه اى ـ مدّظلّه ـ به مناسبت ارتحال آیه الله میرزا جواد تهرانى:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

جناب حجه الاسلام و المسلمین آقاى طبسىدامت تأییداته

با تأثر و تأسف خبر ارتحال عالم مجاهد و فقیه پرهیزگار و عبدصالح آیه الله آقاى حاج میرزا جواد آقاى تهرانى رضوان الله تعالى علیه را دریافت کردم. آن عالم بزرگوار و پارسا حقّاً از زمره انسانهاى والا و برجسته اى بود که عمر خود را در بندگى خدا و خدمت به خلق و مجاهدت در راه دین گذرانید و با بیان و قلم و قدم در طریق جلب رضاى الهى گام برداشت.

سالیان دراز، حوزه علمیّه مشهد را با درس فقه و تفسیر و عقاید رونق بخشید و طلاب و فضلاى زیادى را مستفیض گردانید. در مقاطع گوناگون از سالیان مرارت بار نهضت اسلامى و به خصوص در حوادث دوران پیروزى انقلاب پشتیبان و همراه مبارزین و مایه دلگرمى آنان بود. پس از پیروزى انقلاب نیز در صحنه هاى بسیار مهم و حساس با حضور مؤثر و با برکت خود، انقلاب را تقویت کرد و از جمله در سالهاى جنگ تحمیلى مکرر لباس رزم پوشید و با وجود کهولت سن در صحنه نبرد پیشوا و همگام جوانان مجاهد فى سبیل الله شد.

رحلت آن بزرگوار ضایعه اى براى حوزه هاى علمیّه و مصیبتى براى آشنایان به منزلت علمى و عملى این عالم جلیل القدر است. اینجانب به همه علماى اعلام و حوزه علمیّه و مردم مشهد و دیگر ارادتمندان و دوستداران آن عالم جلیل و مخصوصاً خانواده محترم و فرزندان مکرّم ایشان تسلیت عرض مى کنم و از خداوند متعال رحمت و علوّ درجات براى ایشان مسئلت مى نمایم.

سوم آبان ۱۳۶۸

مدفـن

پیکر مطهر این فقیه مجاهد و زاهد وارسته در عصر همان روز، با شکوهى خاص تا مرقد امام رضا(علیه السلام) تشییع شد و آن گاه پیکر او را در بهشت رضا(علیه السلام)، در کنار شهداى جنگ تحمیلى مشهد مقدس به خاک سپردند.

نگارنده این مقاله که به مشهد مشرف شده بود و موفق به زیارت مرقد این عالم وارسته در قبرستان بهشت رضا علیه السلام ,,شد، ملاحظه کرد که مرقد آیه الله میرزا جواد آقا فاقد سنگ قبر و مشخصات صاحب قبر است و گویا خود ایشان راضى به این امر نبوده اند. آرى، مردان بزرگ، همواره نشان در بى نشانى داشته اند و اساساً اینان هیاهوها و اسم و رسم هاى این جهان را قابل اعتنا و ارزشمند نمى دانسته اند تا در این دام ها گرفتار آیند چه این که به خوبى مى دانند «تنها وجه خداست که باقى خواهد ماند» و هر چه غیر اوست، همه فانى و ناپایدارند.

گلشن ابرارج۳


۱ – این القاب از نامه تسلیت مقام معظم رهبرى که پس از رحلت آیهالله تهرانى منتشر شد، اخذ شده است.

۲- درباره تاریخ ولادت میرزا جواد آقا تهرانى اختلافاتى به چشم مىخورد. آنچه ذکر کردیم به نقل از کیهان فرهنگى (ویژه نامه مکتب تفکیک)، اسفند سال ۱۳۷۱ است.

۳ – مجلّه مشکوه، شماره ۳۶ و ۳۷، ص ۱۶۷٫

۴ – همان.

۵ – مشکوه، شماره ۳۶ و ۳۷، ص ۱۶۷

۶ – مطالب این قسمت، از کتاب مکتب تفکیک، تألیف محمّد رضا حکیمى(ناشر: مرکز بررسىهاى اسلامى، چاپ اول، ۱۳۷۳) اخذ شده است.

۷- واقعه دیدار با امام زمان(عجّ) در گنجینه دانشمندان، ج۷، در شرح حال آیهالله میرزا مهدى غروى اصفهانى ذکر شده است.

۸ – در این جا ذکر دو نکته ضرورى است: اولاً، چنان که اشاره شد، اصطلاح مکتب تفکیک، ابداع نویسنده شهیر محمّد رضا حکیمى است. لذا ممکن است عدهاى از منسوبین به این مکتب، این تعبیر را نپسندند و تعابیرى چون «مکتب معارفى خراسان» به کار برند. در هر حال، این مقاله درصدد نیست تأکید بر اسم خاصى نماید ثانیاً، ممکن است عدهاى از منسوبین به این مکتب دیدگاه استاد حکیمى درباره این مکتب را هم نپذیرند (که البته اختلاف نظر در مباحث نظرى، امرى طبیعى است) لکن در این مقاله چون نگارنده در حین نگارش مقاله تنها به کتاب «مکتب تفکیک» دسترسى داشت، لذا دیدگاههاى استاد حکیمى را در این زمینه، بیان داشته است.

۹ – مکتب تفکیک، ص ۴۴٫

۱۰- ر. ک: مکتب تفکیک، ص ۵۰٫

۱۱ – ر.ک: همان، ص ۵۳٫

۱۲ – مجله مشکوه، شماره ۳۶ و ۳۷، ص ۱۶۳٫

۱۳ – همان، ص ۱۶۶٫

۱۴ – جلوههاى ربّانى، عبدالجواد غرویان، انتشارات شفق، قم، چاپ اول، ۱۳۷۵، ص ۵۹ ـ ۶۳٫

۱۵ – مجله مشکوه، شماره ۳۶ و ۳۷، ص ۱۶۶٫

۱۶- همان، ص ۱۶۴ و ۱۶۵٫

۱۷ – همان، ص ۱۶۳٫

۱۸ – همان، ص ۱۶۴٫

۱۹ – روزنامه جمهورى اسلامى، ۲۰/۹/۱۳۶۸٫

۲۰ – گنجینه دانشمندان، شریف رازى، ج ۷، ص ۱۲۶٫

۲۱ – روزنامه جمهورى اسلامى، ۲۰/۹/۱۳۶۸٫

۲۲ – مجله مشکوه، شماره ۳۶ و ۳۷، ص ۱۷۲ و ۱۷۳٫

۲۳ – مشکوه، ص ۱۷۰ و ۱۷۱٫

۲۴- جلوههاى ربّانى، ص ۹۲٫

۲۵ – همان، ص ۸۶٫

۲۶ – همان، ص ۸۷ و ۸۸٫

۲۷ – همان، ص ۹۰ و ۹۱٫

۲۸ – همان، ص ۹۵٫

۲۹ – جلوههاى ربّانى، ص ۱۰۷٫

۳۰ – همان ،ص ۱۰۷ و ۱۰۸٫

۳۱ – همان، ص ۱۰۸ و ۱۰۹٫

۳۲ – روزنامه اطلاعات، ۴/۹/۱۳۷۴٫

۳۳ – ر.ک: اسناد انقلاب اسلامى، ج ۲، ص ۶۴۷٫

۳۴ – رونامه جمهورى اسلامى، ۲۰/۹/۱۳۶۸٫

۳۵ – مجلّه مشکوه، شماره ۳۶ و ۳۷، ص ۱۷۳٫

۳۶ – جلوههاى ربّانى، ص۹۳ و ۹۴٫

۳۷ – همان، ص ۹۴٫

۳۸ – مجلّه مشکوه، شماره ۳۶ و ۳۷، ص ۱۶۹٫

۳۹ – همان، ص ۱۷۴ و ۱۷۵

زندگینامه آیت الله سید مهدى قزوینى «نجفى، حلّى»(۱۲۱۰ ـ ۱۳۰۰ق.)

 

در سال ۱۲۱۰ (۱۲۲۲ش.) در خاندان سید حسن قزوینى نجفى، فرزندى دیده به جهان گشود. پدرش که از دانشمندان برجسته حوزه نجف بود و دلى سرشار از مهر حضرت ولى عصر(علیه السلام) داشت، نامش را مهدى گذاشت و تاریخ نشان داد که این نام شایسته او بود. او لحظه لحظه عمرش را به یاد حضرت سپرى کرد و همین عشق بارها به او لیاقت ملاقات با محبوب خویش را بخشید.(۱)

خاندان سید مهدى، از سادات بلند مرتبه خطّه دانش پرور قزوین بودند و نسبت آنان به محمد بن زید بن علىّ بن الحسین(علیه السلام)مى رسد. لذا به حسینى و چون خاستگاه اصلى آنان قزوین بود، به «قزوینى» مشهور شدند. از این جهت هم که در نجف زاده شد و سالیانى از عمرش را در آن جا به کسب دانش گذراند، به «نجفى» معروف شد و چون براى نشر فرهنگ و آموزه هاى شیعى به حلّه رفت و تأثیر شگفتى از خود به جاى نهاد، به عنوان «حلّى» اشتهار یافت. لقبش هم «معزّ الدین» بود.(۲)

اولین مهاجر

اوّلین کسى که از خاندان قزوینى از قزوین راهى عراق و عتبات عالیات شد، سید احمد حسینى قزوینى، جدّ سید مهدى بود. جدّ اعلاى آنان سید ابوالقاسم حسینى قزوینى نام دارد که در دوره حکومت سلسله صفویه به عنوان امیر الحاجّ، حاجیان را به مکه مى برد.(۳)

سید مهدى، از همان آغاز زندگى در مسیر فراگیرى دانش هاى دینى گام نهاد و در سایه توکل خدا و برخوردارى از استعداد سرشار و همّت والا، با این که به دهه سوم عمر خویش نرسیده بود، به درجه اجتهاد دست یافت.(۴)

سرچشمه هاى فیض

سید مهدى مقدّمات علوم دینى و فقه، اصول، حکمت، تفسیر، اخلاق را در حوزه نجف، نزد استادان زیادى فرا گرفت. استادان وى عبارتند از:

۱٫ سید محمد باقر قزوینى: سید مهدى بیشترین بهره علمى و معنوى را از این عالم بلند مرتبه ـ که عمویش هم بود ـ برد. سید محمد باقر از استوانه هاى علمى نجف در اواسط سده سیزده ق بود. درباره اش نوشته اند: «کرامت هاى برجسته اى داشت.»(۵)

این بزرگوار علم را با عمل و فقه و اصول را با اخلاص و عرفان و معنویت در هم آمیخت و به قله هاى رفیع دانش و تهذیب نفس نائل آمد و صاحب کرامت ها شد. و مورد توجه ویژه حضرت ولى عصر (عج) قرار گرفت. یکى از رخدادهاى غم انگیز عراق در سال ۱۲۴۴ق بیمارى طاعون و وبا بود که جان صدها نفر از مردم نجف را گرفت. سید محمد باقر در این حادثه تلخ از خویش فداکارى شگفتى نشان داد و کمک هاى فراوانى به مردم نمود. او در کنار مردم ماند و از نجف بیرون نرفت و دستورات لازمه را براى تجهیز مردگان صادر کرد. خودش هم متکفّل نماز خواندن بر جنازه مردگان شد و مراقب بود کسى بدون غسل و کفن و نماز میت دفن نشود.

سید مهدى از عمویش نقل کرده است که در سال پیش از آمدن بیمارى طاعون از آن خبر داد و گفت: حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام)را در خواب دیدم که فرمود:«بِک یختمُ یا ولدى، این بیمارى به تو تمام خواهد شد.»یعنى تو آخرین نفرى هستى که به خاطر بیمارى طاعون از دنیا خواهى رفت.

این رفتار اجتماعى سید محمد باقر، سیماى حقیقى عالمان شیعى را جلوه گر مى سازد که در موقعیت هاى دشوار، در کنار مردم مى ماندند و سنگرهاى کمک رسانى به نیازمندان را رها نمى کنند.(۶)

مرحوم میرزا حسین نورى، صاحب مستدرک الوسائل از استادش سید مهدى قزوینى نقل مى کند:«زمانى سید محمد باقر به اتفاق گروهى از انسان هاى صالح و پرهیزکار و جمعى از طلاب با کشتى و از کربلا به نجف بر مى گشتند. باد سختى وزید و کشتى دچار تلاطم شد. یکى از مسافران بسیار ترسید و مضطرب شد، به گونه اى که گاهى فریاد مى کشید و گاهى به آقا امیرالمؤمنین(علیه السلام)متوسل مى شد، ولى سید که آرام در جاى خود نشسته بود، به او گفت: از چه مى ترسى؟ باد و رعد و برق همه در برابر اراده خداوند تسلیم هستند. آن گاه یک طرف عباى خویش را جمع کرد و با اشاره به باد، فرمود: آرام باش! در همان لحظه باد برطرف شد و کشتى آرام گرفت به گونه اى که گویا در گِل فرو رفته است!»

وى مى افزاید:«سید مهدى قزوینى تمام فضل و کمال و کرامت هایى را که داشت، از عموى بزرگوارش به میراث برده بود. او در دامن آن بزرگوار پرورش یافت و بر اسرار معنوى سید محمد باقر وقوف یافت، سید سرانجام همان گونه که خبر داده بود، به سبب بیمارى طاعون در شب عرفه، بعد از نماز مغرب، در سال ۱۲۴۶ق درگذشت.(۷)

۲٫ شیخ مرتضى انصارى،

۳٫ سید حسین کوه کمرى،

۴٫ شیخ موسى بن شیخ جعفر کاشف الغطاء،

۵٫ شیخ على کاشف الغطاء،

۶٫ شیخ حسن کاشف الغطاء،

۷٫ سید على قزوینى،

۸٫ سید محمد حسن شیرازى.(۸)

شاگردان:

جمع بزرگى از طلاب با استعداد در محضر سید حضور یافتند و از دانش عمیق او بهره ها بردند. گروهى هم از آن بزرگوار اجازه روایت گرفتند. اسامى برخى از آنان چنین است:

۱٫ میرزا محمد قزوینى،

۲٫ میرزا جعفر طباطبایى،

۳٫ میرزا صالح قزوینى،

۴٫ میرزا محمد بن عبدالوهاب همدانى،

۵٫ حاج میرزا محسن مجتهد تبریزى،

۶٫ سید حسن صدر،

۷٫ شیخ حسن ابن عیسى فرطوسى،

۸٫ شیخ عمران بن حاج محمد،

۹٫ شیخ محمد على خوانسارى،

۱۰٫ شیخ جعفر ابن شیخ حسن،

۱۱٫ شیخ عباس ابن شیخ حق،

۱۲٫ ملاّ محمد کاظم خراسانى،

۱۳٫ شیخ فتح الله اصفهانى (شریعت اصفهانى)،

۱۴٫شیخ محمد حرز الدین جزایرى نجفى.(۹)

از نگاه فرزانگان

بیشتر دانشوران و پژوهشگرانى که در سده اخیر، در معرّفى شخصیت و حالات عالمان بزرگ شیعى قلم فرسایى کرده اند، از سید مهدى قزوینى یاد نموده اند. سخنان برخى از آنان را مرور مى کنیم.

بهترین شرح حال سید مهدى را محدّث و علاّمه پرآوازه حاج میرزا حسین نورى طبرسى نوشته، نورى ضمن این که افتخار شاگردى سید را داشته، از نزدیک با او ارتباط صمیمانه داشته و در سفر و حضر همراهش بوده است. او سید را کاملا مى شناخت و از نوشته هاى نورى در کتاب هاى گوناگونش به دست مى آید که بسیار شیفته و شیداى سید بوده است. او به گونه شگفت انگیزى سید را مى ستاید و به عنوان یک عالم نمونه و اسوه و نمادى از پرواپیشگى و عرفان، مبلغ پیام هاى دین به معرفت طلبان معرفى مى کند. بهترین شرح حال سید را وى نوشته است. او مى گوید:«سیّد الفقهاء الکاملین، و سندُ العلماء الراسخین، و اکملُ المتبحّرین، بقیه السلف، فخر الشیعه، تاج الشریعه، المؤیّد بالالطاف الجلیّه و الخفیّه، الذى هو من العصابه الذین فازوا بلقاء الحجّه(علیه السلام)السید مهدى قزوینى(۱۰)

سرور بزرگِ فقیهان، مورد اعتماد عالمان ژرف اندیش، کامل ترین عالم در علوم دینى، باقى مانده سلف صالح، مایه فخر و مباهات شیعه، گوهر گران بهاى شریعت اسلام، کسى که مورد تأیید و عنایت، به لطف ها و عنایت هاى آشکار و نهان شده بود و از گروه عالمان و بزرگانى است که محضر مقدس امام زمان(علیه السلام) را درک کردند و آن حجّت خدا را از نزدیک دیدند.»

محمد حسن اعتماد السلطنه مى نویسد:«حاج سید مهدى قزوینى مجتهد، مایه مباهات و افتخار شیعه و استوار کننده بنیاد شریعت، مقام فقاهتى عالى و بلندى داشت. به عزّت و بزرگى جایگاه شهره بود. او عالمى بسیار فروتن، خوش رفتار، زاهد و بى رغبت به دنیا و ریاست آن بود، دنیا و زرق و برقش در نظرش حقیر مى نمود، بارها به شرف ملاقات جمال مبارک حضرت بقیه الله فى الارضین و حجه الله على الخلق اجمعین، نائل شد و افزون از صد هزار اعراب عراق را شیعه گردانید.»(۱۱)

سید محمد مهدى اصفهانى کاظمینى: از معاصران سید است که مقارن با حیات سید در کاظمین به درس و تحقیق و تألیف اشتغال داشته استوى چهره سید را چنین معرفى مى کند:«عالم ربّانى، فاضل الهى، علامه ثانى، کامل ترین دانشمند پروا پیشه، فخر شیعه، عماد شریعت، تقى نقى، انسان مهذب و با صفا و اخلاص، سید محمد حسین قزوینى، آن بزرگوار بى تردید، یکى از آیات و نشانه هاى خدا بود، حجّتى از حجت هاى پروردگار، خصلت ها و برجستگى هاى بسیارى داشت. او در کسب و به دست آوردن تقوا، ورع و پاکیزگى روحى و معنوى، دست یابى به منزلت بلند زهد و عبادت و تهذیب اخلاق، گوى سبقت را از همگان ربوده بود. استاد بزرگوار آیت الله سید ابوتراب خوانسارى این فقیه مُهذّب را بسیار ستایش مى کرد و او را از منظر فضل و کمال و دانش، بر بسیارى از بزرگان فقهاء روزگار خویش برترى مى داد.»(۱۲)

آیت الله شیخ محمود عراقى میثمى که سید را از نزدیک دیده و با وى پیوند عمیقى داشت، مى نویسد:«از جمله انسان هاى شایسته و فرزانه اى که امام عصر(علیه السلام) را دیدند، ولى نشناختند، سید بزرگوار و بلند مرتبه، آقا سید مهدى قزوینى است که اصالتاً از بزرگان سلسله سادات قزوینى است. قزوینى در یکى از مقاطع عمر خود، از نجف به شهر حلّه رفت، در این چندین سالى که در آن جا بود، مسؤولیّت هاى مرجعیت و اداره امور مذهبى آن دیار به او سپرده شد، در دانش هاى گوناگون تخصّص و تسلّط شگفت انگیزى داشت. و اینک که سال ۱۳۰۰ق است، به نجف بازگشته و در این شهر زندگى مى کند. با این که در سنّ و سال کهنسالى است، شاید بین ۹۰ الى ۱۰۰ سال باشد، ولى به لطف و عنایت بارى تعالى تمام حواس ادراکى او سالم و از آن ها بهره مند است.»(۱۳)

در پایان چند نکته از کتاب علما معاصرین را یادآور مى شویم.

۱٫ روزى استادم حاج میرزا محسن مجتهدى تبریزى ـ که از سید مهدى قزوینى اجازه روایت داشت ـ در مجلسى فرمود:«… علامه دربندى در بالاى منبر فرمود: من امروز ـ اواخر سده سیزده ق ـ سه نفر را مجتهد مسلّم مى دانم، یکى از آنان سید مهدى نجفى قزوینى حلّى است. سپس میرزا محسن فرمود: من سخن علامه دربندى را براى پدرم میرزا محمد مجتهدى بازگو کردم، گفت: بلى چنین است، آقا سید مهدى از مجتهدین مُسلّم شیعه است. سپس میرزا محسن مجتهدى افزود: من چند سال که از این داستان گذشت، به نجف رفتم و سید مهدى را از نزدیک دیدم و یکى از ملازمان و همراهان آن بزرگوار شدم، او را بالاتر از آن چه شنیده بودم، مشاهده کردم.

از شخص موثّق و مورد اعتمادى شنیدم که گفت: مرحوم قزوینى در دوره جوانى نذر کرده بود که اگر من به درجه و جایگاه بلند اجتهاد برسم، چند سال را به میان قبایل و تیره هاى عرب بروم و آنان را به سمت و سوى مذهب تشیّع هدایت و دعوت نمایم، چون در سن ۲۰ سالگى به اجتهاد رسیدم، براى انجام دادن نذر، به شهر حله و اطراف آن جا رفتم و اعراب آن دیار را به مذهب اهل بیت(علیهم السلام) دعوت کردم.»(۱۴)

ویژگى ها

سید مهدى قزوینى از عالمانى است که قله هاى بزرگ کمال و دانش را به یارى همت والا و مجاهدت با نفس فتح کرد. در این جا به گوشه اى از اوصاف الهام بخش او اشاره مى کنیم.

پرستش و بندگى خدا

بزرگانى که او را از نزدیک دیده و سالیانى با او همراه بوده اند، گفته اند: او مراقب نمازهاى اوّل وقت، نمازهاى نافله و استحبابى و تلاوت قرآن بوده، بر سختى هاى عبادت صبر مى کرد و بر انجام سنت هاى دینى، حتى در کهنسالى مواظبت داشت. آیتى از آیات خدا و حجتى از حجت هاى الهى بود. او حتى در آخرین سال حیات طیبه اش به سفر حج مشرف شد. میرزا حسین نورى مى گوید:«من در این سفر حج، در خدمت او بودم هم در رفتن و هم بازگشت، با او در مسجد جحفه و مسجد غدیر، نماز خواندم.

او در ماه مبارک رمضان برنامه جالب و شگفتى داشت. در شب هاى ماه رمضان، نماز مغرب را قبل از افطار در مسجد و با جماعت مى خواند. آن گاه نافله مغرب و سپس بخشى از هزار رکعت نماز مستحبى ـ که در ماه رمضان وارد شده است ـ را مى خواند. آن گاه به منزل مى رفت و افطار مى کرد و مجدداً به مسجد باز مى گشت، نماز عشا را با جماعت مى خواند، سپس یکى از قاریان قرآن، چند آیه اى از قرآن را به گونه اى حزن انگیز تلاوت مى نمود. آن گاه شخص دیگرى یکى از خطبه هاى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را براى مردم مى خواند. سپس به ذکر مصائب سیدالشهداء(علیه السلام)پرداخته مى شد و در آخر، برخى از دعاهاى وارده در شب هاى ماه رمضان خوانده مى شد. این مراسم تا نزدیک سحر به درازا مى کشید.»(۱۵)

رسالت هجرت

سید بعد از این که چند بهار از جوانى و میان سالى خویش را در حوزه نجف به آموختن دین پرداخت، احساس مسؤولیت کرد و راهى شهر حلّه و ذوالکفل در جنوب عراق شد. بیان صریح و دانش گسترده اش، همراه با رفتارهاى آمیخته به زهد و وارستگى و تقوا و مردم دارى، تأثیر خویش را بر مردم آن دیار آشکار ساخت. به گونه اى که جمعیت زیادى از اهل سنت، گروه گروه به سوى این عالم فرزانه گرایش یافتند، و افزون بر صد هزار نفر از اعراب و عشایر جنوب عراق ـ که با تشیّع بیگانه بودند ـ شیعه شدند.(۱۶)

شاگرد نامدارش میرزا حسین نورى مى نویسد:«سید به خودم گفت: من در اوائل که به حلّه رفته بودم، مشاهده نمودم حتى شیعیان آن دیار از نشانه هاى شیعه بودن، جز بردن مردگان خود به نجف، چیزى از تشیع و شیعه بودن نمى دانستند و با سایر احکام و آموزه هاى مکتب شیعه بیگانه و جاهل بودند. با تلاش و کوشش او تحوّل بسیار خوبى در آنان به وجود آمد که بیشترشان در شمار شیعیان واقعى قرار گرفتند.»(۱۷)

خلق و خوى فردى

برخى نوشته اند: در محیط داخلى منزل از همسر و فرزندان و خدمتکاران نیازهاى شخصى خویش را درخواست نمى کرد، مانند: غذا براى نهار و شام یا قهوه و چاى که در آن روزگار مرسوم بود. با این که مقام مرجعیّت و موقعیّت والاى اجتماعى و تمکّن مالى فراوانى داشت، بسیار فروتن و پر حوصله بود. اگر آنان احیاناً مواظب نبودند یا فراموش مى کردند و چیزى را در زمان خود به او نمى رساندند، بسا مى شد که شب و روز بر او مى گذشت، بدون این که چیزى تناول کند.(۱۸)

احاطه به تمام فقه

واعظ خیابانى مى نویسد:«دانشمند برجسته و زاهد بلند مرتبه شیخ على سلماسى، روزى به من فرمود: بعد از دوران تحصیل خواستم از عراق به ایران برگردم به محضر آیت الله سید مهدى قزوینى مشرّف شدم. از آن بزرگوار در خواست نمودم کتابى را برایم معرفى کند که در بردارنده احکام مورد نیاز باشد، تا در موقع ضرورت به آن کتاب مراجعه نمایم. در این هنگام سید رو کرد به شخصى که نزد او بود و فرمود: این شخص اگر سه روز قبل این درخواست را برایم مطرح مى کرد، من حاصل دوره فقه را براى او مى نوشتم که در مسائل او را کفایت کند و بسنده باشد.»(۱۹)

حافظه فوق العاده

سید محسن امین مى نویسد:«سید مهدى قزوینى حافظه نیرومندى داشت. آن چه را مى شنید یا در جایى مطالعه مى کرد، نظم یا نثر، فراموش نمى کرد. هرگز از تألیف و تصنیف خسته نمى شد. آیت الله سید حسن صدر فرمود: روزى کتاب قرب الاسناد را که به تازگى از چاپ خارج شده بود، در دست سید دیدم، عرض کردم: این چه کتابى است؟ فرمود: کتاب قرب الاسناد حمیرى است. گفتم: چرا او را با خود به کربلاآورده اى؟ فرمود: از برنامه ها و روش هاى من این است وقتى به کتاب جدیدى دست پیدا مى کنم تا همه کتاب را مطالعه نکنم، آن را کنار نمى نهم.(۲۰)

فرزندان سید

سیّد چهار فرزند پسر داشت که همه اهل علم و از دانشوران عصر خویش بودند. این چهار پسر، از همسر گرامى سید مهدى قزوینى، دختر گرامى آیت الله شیخ على کاشف الغطا فرزند آیت الله شیخ جعفر کاشف الغطا بود. آیت الله شیخ على از برجسته ترین و فاضل ترین فقیهان اواسط سده سیزده هجرى و استاد سید و چهار پدر همسر او بود.

۱٫ میرزا جعفر قزوینى حلّى: کنیه اش ابوالهادى و معروف به قزوینى بود. او از فرهیختگان خاندان آل قزوینى در عراق و حلّهبود. در سال ۱۲۵۳ق در حلّه دیده به جهان گشود و از بزرگان و عالمان فرزانه روزگار بود.

دوره نوجوانى و جوانى را در محضر پدر بزرگوارش گذراند و مقدمات علوم اسلامى را نزد پدر و استادش فرا گرفت. آن گاه به سفارش پدر راهى حوزه نجف گردید و چند بهار از عمر خود را نزد اساتید فن به تحصیل اصول و فقه و معارف اهل بیت پرداخت، بیشتر نزدِ دایى هاى خویش شیخ مهدى و شیخ جعفر، فرزندان شیخ على کاشف الغطاء کسب فیض کرد. در برهه اى از زمان تحصیل را نیز در دانش اصول نزد استاد بزرگ شیخ مرتضى انصارى و علامه ایروانىسپرى کرد. بعد از ارتقا به فضل و کمال به درخواست عالمان و مردم حلّه از نجف، به زادگان خود حلّه بازگشت. مردم از او استقبال شایانى به عمل آوردند و مقبولیّت عامه پیدا کرد، به حلّه که برگشت نزد پدر علامه اش به ادامه کسب دانش پرداخت و از او اجازه اجتهاد گرفت و برخى از امور که در شأن و وظیفه فقیه جامع الشرایط است، بدو سپرده شد. او نزد پدرش وجاهت و جایگاه بلندى داشت. علامه سید حسن صدر به من ـ حاج آقا بزرگ تهرانى ـ فرمود:«از علامه قزوینى از شأن و منزلت دو فرزندش از منظر مقام و موقعیت علمى پرسش کردم، فرمود: میرزا جعفر اعلم است و میرزا صالح افقه.»(۲۱)

میرزا جعفر همان گونه که نزد عامه مردم احترام زیادى داشت، نزد حاکمان عثمانى هم از جایگاه بلندى برخوردار بود و حاکمان حرمتش را پاس مى داشتند و اگر درخواستى مى کرد مى پذیرفتند. میرزا جعفر عالمى بسیار شجاع و غیور بود، زمانى که در نجف به تحصیل اشتغال داشت، به او خبر رسید که یکى از سربازان حکومت وقت به یک طلبه جسارت کرده و سیلى به او نواخته است. سید به دار الحکومه ـ محل استاندارى ـ رفت و آن سرباز بى ادب و طلبه کتک خورده را فرا خواند و دستور داد آن طلبه سرباز را قصاص کند.

سرانجام این دانشمند شجاع و فرزانه در اول محرم ۱۲۹۸ در زمان حیات پدر درگذشت. مردم بدن مقدس او را بر روى دوش خویش به نجف آوردند و جمعیت بسیار زیادى از مردم و عارفان نجف در تشییع پیکر او شرکت کردند. هنگام نماز پدر جلو رفت تا بر پیکر فرزندش نماز بخواند، امّا غم جانکاه داغ چنین فرزندى، توان نماز خواندن را از او گرفت. در میان مردم غوغایى به راه افتاد و سرانجام علامه شیخ جعفر شوشترى بر پیکر میرزا جعفر نماز خواند و علامه قزوینى به وى اقتدا کرد. سپس فرزند را در آرامگاه آل قزوینى در نزدیک صحن مبارک حضرت على(علیه السلام) به خاک سپردند.(۲۲)

۲٫ سید محمد قزوینى: کنیه اش ابو المعزّ و معروف به قزوینى حلى، از عالمان بزرگ بود. در آغاز بلوغ شرعى، به اتفاق دو برادرش سید حسین و میرزا جعفر، از حلّه به نجف هجرت کرد. او در حوزه نجف، بنیاد دانش عقلى و نقلى را محکم و استوار ساخت و زمان درازى به تحصیل اشتغال ورزید، ولى برعکس پدر بزرگوارش، تألیف و اثر علمى اندکى داشت. سرانجام در سال ۱۳۱۳ق به اصرار مؤمنان به حلّه رفت و افزون بر تبلیغ معارف اسلامى، پاسخ گویى به سؤال هاى مردم و حلّ و فصل مرافعات، در کارهاى خیریّه نیز سهیم شد. اصلاح نهر حلّه و تعمیر قبور عالمان حلّه از جمله آثار او است. وى در سال ۱۳۳۵ق از دنیا رفت. پیکرش را به نجف بردند و بعد از نماز، در مقبره آل قزوینى دفن کردند.(۲۳)

۳٫ سید حسین قزوینى،

۴٫ میرزا صالح قزوینى: این دو بزرگوار از چهره هاى معروف حوزه نجف و حلّه بودند.(۲۴)

میراث مکتوب

سید مهدى قزوینى در کنار اشتغالات متعدد، به تألیف کتاب هم اهمیت مى داد. به مهم ترین آثار وى اشاره مى کنیم.

علم اصول

۱٫ الفوائد الى آخر النواهى،

۲٫ المهذّب فى تمام الاصول،

۳٫ شرح القوانین،

۴٫ السبائک المذقیه (به شکل منظوم)،

۵٫ آیات الاصول: در هر مطلب اصولى به یک آیه از قرآن استدلال کرده است،

۶٫ الفوائد الغرویّه فى المسائل الاصولیّه،

۷٫ شرح این بیت از منظومه علامه بحرالعلوم است:و من خیر الخلق بابن طاب *** یُفتحُ منه اکثر الابواب

سید مهدى قزوینى از این شعر چهل قاعده و اصل از علم اصول و چهل قاعده و ضابطه در علم فقه استنباط کرده است.

۸٫ اساس الایجاد لتحصیل ملکه الاجتهاد: آقا بزرگ تهرانى در منزلت، هدف و معانى آن مى گوید: علم استعداد از شاخه هاى علم اصول است و این دانشى است که علامه قزوینى آن را تأسیس کرد. این اثر شامل یک مقدمه و چند تأسیس و یک خاتمه است. آن بزرگوار این کتاب را در شهر کاظمین، به درخواست شاگردش میرزا محمد بن عبدالوهاب همدانى کاظمى، در سال ۱۲۷۵ق تألیف کرد و این دانش را به نام «علم الاستعداد بلوغ المراد الى تحصیل ملکه الاجتهاد» نام نهاد. در آغاز کتاب تعریفى به دست داده، و موضوع آن را بیان فرمود و سپس به هدف و غایت آن پرداخته است.

او در بیان تعریف این علم مى گوید: علم به یک سلسله قواعد کلّى است که مراتب استعداد تا پدید آمدن ملکه اجتهاد در آن مورد بحث قرار مى گیرد. موضوع آن «استعداد» است و قابلیّت نفس براى تحصیل کمال و هدف، وصول به درجه اجتهاد است. تأسیس هاى سه گانه پیرامون شناخت، حقیقت و هویّت استعداد و مستعد و مستعدٌ له است و پژوهش در این که آیا فرایند اجتهاد استعداد در انسان، یک قوّه و توان قدسى و الهى و بخشش پروردگار است؟ یا یک ملکه و حالتى است که باید انسان آن را کسب کند و فرا گیرد. نویسنده الذریعه مى نویسد:

«من یک نسخه از این کتاب را نزد شیخ علامه عبدالحسین حلّى در نجف دیدم و نسخه دیگرى از آن را نزد علامه میرزا هادى خراسانى(۲۵) حائرى در شهر کربلا ملاحظه کردم.»(۲۶)

دانش فقه

۱٫ بصائر المجتهدین فى شرح تبصره علامه حلّى در ۱۵ جلد،

۲٫ مواهب الافهام فى شرح شرایع الاسلام،

۳٫ نفائس الاحکام،

۴٫ القواعد الکلّیه الفقهیّه،

۵٫ فلک النجاه فى احکام الهداه،

۶٫ وسیله المقلدین،

۷٫ اللمعات البغدادیّه فى احکام الرضاعیّه،

۸٫ شرح اللمعتین.

اخلاق

۱٫ معارج النفس الى محلّ القدس،

۲٫ معارج الصعود فى علم الطریق والسلوک.

حکمت و منطق و کلام

۱٫ مضامیر الامتحان فى علم الکلام والمیزان،

۲٫ آیات المتوصمین فى اصول الدین،

۳٫ قلائد الجزاید فى اصول الاعتقاد،

۴٫ رساله فى ابطال الکلام النفسى،

۵٫ مسائل الارواح فى علم الحکمه.

تفسیر قرآن

۱٫ تفسیر سوره فاتحه الکتاب،

۲٫ تفسیر سوره قدر،

۳٫ تفسیر سوره اخلاص.

شرح اخبار

۱٫ شرح حدیث «حبّ على حسنه لا تضرّ معها سیئه، و بغضه سیّئه لا تنفع معها حسنه».

۲٫ مشارق الانوار فى حلّ مشکلات الاخبار،

۳٫ التحقیق فى تعیین الفرقه الناجیه: گفته شده است یکى از بهترین آثار او و داراى مطالب ارزشمندى است.

پرواز بعد از میقات

سید مهدى قزوینى در حالى که پایان حیات طیبه خویش را سپرى مى کرد، در کهنسالى، در سال ۱۲۹۹ق به اتفاق جمعى از اصحاب خویش، عالمان نجف از جمله میرزا حسین نورى طبرسى، و شیخ نوح جعفرى قرشى و سید حبیب کمونه نجفى از راه زمینى، راهى بیت الله شدند و همراه با زائران به زیارت خانه خدا و حضور در مشاهد مقدسه توفیق یافتند.بعد از پایان مراسم حج و زیارت حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، و حضرت فاطمه(علیها السلام) و امامان بقیع به سوى عراق حرکت کردند.

نویسنده کتاب معارف الرجال از دوست خویش سید حبیب کمونه که در این سفر همراه سیّد قزوینى بود، چنین نقل مى کند:«کاروان به سمت عراق مى آمد. در مرز بین حجاز و عراق شیخ نوح، چشم از جهان فرو بست، ما پیکر او را با خود مى آوردیم تا این که به سرزمین عراق رسیدیم. در عصر سه شنبه ۱۳ ربیع الاول سال ۱۳۰۰ق در حدود پنج فرسنگ به شهر سماوه مانده بود که سید مهدى قزوینى هم از دنیا رفت و جان عرشى او از میان فرشیان پرواز نمود و روح او به ملکوت اعلى پیوست، ولى چند لحظه قبل از جان دادن رو به همراهان کرد و به عنوان آخرین پیام گفت: از هر کس که در زندگى ستمى به من روا داشته و در حق من جفا کرده، گذشتم و از خداوند براى آنان طلب عفو و گذشت دارم، ولى از یک گروه نخواهم گذشت، کسانى که ناجوانمردانه به من تهمت صوفى گرى زدند و مرا اذیت و آزار دادند. این کلام را فرمود و چشم از جهان فرو بست.»(۲۷)

«چون پیکر این عالم فرزانه به شهر سماوه ـ از شهرهاى جنوب عراق ـ رسید، مردم به شکل خودجوش به استقبال شتافتند. بدن سید از هر قبیله و عشیره اى که مى گذشت، با حزن و اندوه به استقبال مى آمدند، تا این که رسیدیم به جایى که الان ـ سال ۱۳۰۰ق ـ به جعاره معروف است. در حالى که هنوز سه تا چهار فرسنگ با نجف فاصله داشتیم، خبر رحلت سید به نجف رسید. جمعیت فراوانى از آن دیار ـ در حالى که طلاب و فضلاى نجف در میان آنان بودند ـ سواره و پیاده به استقبال بدن مقدس سید شتافتند. وقتى پیکرش به نجف رسید، شهر یک پارچه عزا شد و پرچم هاى سوگوارى بر در و دیوار برافراشته گردید. آن گاه پیکر مطهر سید مهدى قزوینى را بعد از مراسم غسل و کفن، به صحن مقدس حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)بردند و بعد از اقامه نماز میّت، بدنش را در آرامگاه خاندان قزوینى ـ که نزدیک صحن و سراى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) ـ به خاک سپردند.(۲۸)

گلشن ابرار ج۵


۱٫ دار السلام، شیخ محمود عراقى میثمى، ص ۳۰۹، کتابفروشى اسلامیه تهران، ۱۳۵۲ ش.

۲٫ مستدرک الوسائل، حاج میرزا حسین نورى، ج ۳، ص ۴۰۰، دار السلام، نورى، ج ۲، ص ۱۹۶احسن الودیعه، محمد مهدى اصفهانى کاظمى، ص ۸۵، نجاح بغدادعلماء معاصرین، ملاّ على واعظ خیابانى، تبریز، ۱۳۶۶قاعیان الشیعه، سید محسن امین، ج ۱۰، ص ۱۴۵والذریعه، ج ۲، ص ۶٫

۳٫ سفینه البحار، ج ۲، ص ۷۰۸، واژه «مهدى»اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۴۵فوائد الرضویه، ص ۴۰۰ریحانه الادب، ج ۴، ص ۴۵۵٫

۴٫ مینو در (شرح حال علماء قزوین)، سید محمد على گلریز قزوینى، انتشارات طه، ۱۳۶۸ ش، ص ۶علماء معاصرین، ص ۸٫

۵٫ فوائد الرضویه، ص ۴۰۰٫

۶٫ مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۰۰النجم الثاقب، ص ۳۶۴دار السلام، ج۲، ص ۱۹۷معارف الرجال، ج ۳، ص ۱۱۱٫

۷٫ مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۰۱فوائد الرضویه، ص ۴۰۱ و ۶۷۴گنجینه دانشمندان، ج ۶، ص ۱۵۵منتخب التواریخ، باب سوم، ص ۱۹۰، احسن الودیعه، ص ۸۵٫

۸٫ ماضى النجف و حاضرها، ج ۲، ص ۷۷، ۶۳، ۱۰۸، ۱۴۹ و ۱۵۷زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص ۳۱۴، ش ۲۱۸علماء معاصرین، ص ۸اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۴۶٫

۹٫ ماضى النجف و حاضرها، ج ۲، ص ۱۵۷معارف الرجال، ج ۳، ص ۱۱۲المسلسلات، ج ۲، ص ۱۰۰طبقات اعلام الشیعه، ج ۱، ص ۲۶۹٫

۱۰٫ مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۰۰دار السلام، ج ۲، ص ۱۹۹فوائد الرضویه، ص ۶۷۴٫

۱۱٫ المآثر والاثار، چ قدیم، یک جلدى، ص ۱۵۵٫

۱۲٫ احسن الودیعه، ص ۸۷٫

۱۳٫ دار السلام عراقى، ص ۳۰۹٫

۱۴٫ علماء معاصرین، ص ۹٫

۱۵٫ مستدرک الوسائل، ج ۳،ص ۴۰۱، فوائد الرضویه، ص ۶۷۵٫

۱۶٫ مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۰۱المآثر و الاثار، ص ۱۵۵علماء معاصرین، ص ۱۱فوائد الرضویه، ص ۶۷۴٫

۱۷٫ مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۰۱٫

۱۸٫ همان، ص ۴۰۰٫

۱۹٫ علماء معاصرین، ص ۱۱٫

۲۰٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۴۶٫

۲۱٫ نقباء البشر، ج ۱، ص ۲۶۹، ش ۵۳۳٫

۲۲٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۴۶ریحانه الادب، جزء ۴، ص ۴۴۸معارف الرجال، ج ۳، ص ۱۱۲٫

۲۳٫ ریحانه الادب، ج ۴، ص ۴۴۵٫

۲۴٫ معارف الرجال، ج ۳، ص ۱۱۲اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۴۶٫

۲۵٫ زندگینامه وى در مجموعه گلشن ابرار آمده است.

۲۶٫ الذریعه، ج ۲، ص ۶، ش ۱۰همان، ج ۱، ص ۴۸ و ۴۹معجم المؤلّفین، عمر رضا کحاله، دار احیاء التراث العربى، بیروت، ح ۱۳ و ۱۴، ص ۲۶٫

۲۷٫ معارف الرجال، ج ۳، ص ۱۱۳٫

۲۸٫ فوائد الرضویه، ص ۶۷۶ریحانه الادب، جزء ۴، ص۴۴۶معارف الرجال، ص ۱۱۴٫

زندگینامه علامه سید عبدالکریم لاهیجی(۱۲۳۵ – ۱۳۲۳قمری)

 

فقیه فرزانه و عالم جلیل القدر و مدرس ربانی آیت الله حاج سید عبدالکریم لاهیجی از فقیهان و متفکرات نامدار و برجسته ی قرن ۱۳ است که سالیان متمادی به عنوان یکی از برجسته ترین عالمان و مدرسان تهراندر مدارس علمیه، بویژه مدرسه ی مروی تهرانبه تدریس و تربیت و پرورش طلّاب و فضلا اشتغال داشت و نیز در تهذیب نفس و صفای باطن و سیر و سلوک معنوی، صاحب مقامات والایی بود.

ولادت و زادگاه

متأسفانه از تاریخ ولادت و زمان هجرت از زادگاه، اجداد و مدت اقامت در نجفاشرف و تاریخ مراجعت به ایرانو تاریخ ازدواج و تعداد فرزندان این عالم بزرگوار، در هیچ کتابی سخن به میان نیامده است، ولی وجود پاره ای شواهد و قرائن، مانند مطالعه ی زندگی استادان برجسته و معاصران و شاگردان وی و این که وی سالیان متمادی در جایگاه تدریس فقیه بزرگ حاج ملاعلی کنی تهرانی تدریس میکرد و شاگردان برجسته و نامداری از دانش بیکران وی بهره مند شده اند، میتوان حدس زد که وی در بین سال های ۱۲۲۵ ـ ۱۲۳۵ قمری در شهر عالم پرور لاهیجان پای به عرصه ی حیات گذاشته است. بدون تردید زادگاه این عالم بزرگوار، لاهیجان است و نیز بخشی از تحصیلات وی در همین شهر به انجام رسیده است.

صاحب قصص العلماءدر باب کرامات آقا محمدباقر بهبهانی، اسم پدر گرامی آیت الله سید عبدالکریم، مطلبی نقل کرده است. می گوید: خبر داد آن را به من عالم ثقه آقا سید عبدالکریم بن آقا سید زین العابدین لاهیجی که گفت که ما به عتبات عالیات تحصیل علم می نمودیم و در آخر زمان مرحوم آقا بهبهانی بوده و آقا به جهت کمال شیخوخیّت و این که معمر شده بود، قوای او را بسیار فتور و ضعف داده، از تدریس دست کشیده ولیکن آقا خود مجلس درسی داشت که شرح لمعهرا سطحی می گفت و ما چند نفر از بابت تیمّن و تبرک به مجلس درس او می رفتیم.(۱)

درباره موقعیت علمی شهر لاهیجان بی مناسبت نیست که سخنان مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای، دامت برکاته، را ذیلاً به عنوان تیمّن و تبرّک بیاوریم. معظّم له فرمودند: «شهر لاهیجان، در مقاطع خاصی از تاریخ، شخصیت های علمی عظیمی در ابعاد مختلف داشته، که متأسفانه حتی اکثر آنان برای مردم آن سامان نیزناشناخته مانده اند.».

حضرت آیت الله جوادی آملی نیز فرمودند: «استان گیلاندر طول تاریخ مهد علم و عالم بوده و عالمان زیادی از این استان برخاسته اند که شاید بیش ترین عالمان آن استان، از شهر عالم پرور لاهیجان، همانند حکیم فیاض لاهیجی، بوده است.».(۲)

سید عبدالکریم باید دوران مقدمات و سطح را در زادگاهش سپری کرده باشد. برخی از معاصران وی همانند آیت الله میرزا حبیب الله محقق رشتی که از مهم ترین شاگردان شیخ انصاری بوده اند نیز مقدمات و سطح علوم الهی را در لاهیجان سپری ساخته اند. در کتابخانه ی شخصی آیت الله زین العابدین قربانی، نماینده ی ولیّ فقیه در استان گیلان، کتاب خطی وجود دارد که نویسنده ی آن عالم ربانی آیتالله حاج سیّدمهدی کیسمیاست. ایشان در ابتدای کتاب درباره چگونگی ورود پدرش آیت الله حاج سید احمد کیسمی(معاصران لاهیجی و محقق رشتی) به حوزه ی علیّمه ی لاهیجانمی نویسد:

«هنگامی که پدرم وارد مدرسه ی علمیّه شعربافان لاهیجان شد، جمعی از افاضل برجسته و متقی در آن مدرسه مشغول تحصیل بودند، از آن جمله مرحوم آیتالله میرزا حبیب الله محقق رشتی است که بعدها جزء مراجع تقلید عالم تشیّع گردید.».(۳)

تحصیلات

هر چند از تاریخ مهاجرت این عالم ربانی و از اساتید دوران مقدّمات و سطح وی در کتب تراجم و رجالی مطلبی به ثبت نرسیده است، ولی نام وی در شمار شاگردان برجسته ی شیخ الفقهاء و المجتهدین حاج شیخ مرتضی انصاری(متوفای ۱۲۸۱ قمری) به ثبت رسیده است.(۴) وی همانند بسیاری از شاگردان شیخ انصاریاز محضر پرفایده ی آن فقیه والامقام بهره مند گردید و خود نیز به مقام عالی اجتهاد نایل گردیده است.

سید عبدالکریم لاهیجی علاوه بر بهره مندشدن از درس فقه و اصول شیخ انصاری، به درس پرفایده و پربرکت عالم نامدار آیت الله سید حسین حسینی کوه کمره ای معروف به سید حسین ترک(متوفای ۱۲۹۹ قمری) شرکت جست و از وجود آن عالم ارزنده بهره مند گردید. فقیه والامقام شیخ انصاری مسایل احتیاطی خود را به سیدحسین کوه کمره ای ارجاع می داد. سیّد بعد از شیخ انصاری مرجعیت آذربایجان را برعهده داشت و در سال ۱۲۹۹ قمری در نجف رحلت کرد و در همان سرزمین پاک مدفون گردید.(۵)

آیت الله سیّد عبدالکریم لاهیجی در زمان حیات اساتید برجسته ی خود، آیات عظام شیخ مرتضی انصاری و سیّد حسین تُرک کوه کمره ای به درجه ی اجتهاد نایل آمده است. از مدت اقامت وی در نجف اطلاعی در دست نیست، ولی آن چه مسلّم است، این است که وی در زمان حیات شیخ انصاری به تهران عزیمت کرد و در این شهر به طور دائمی اقامت کرد و به تدریس و اقامه ی جماعت و سایر وظایف شرعی اشتغال داشت.

اقامت در تهران

تاریخ ورود سید عبدالکریم لاهیجی(۶)به تهرانبه طور دقیق مشخص نیست، ولی علت مهاجرت وی در زمان حیات استاد والامقامش شیخ انصاری از نجفبه تهران این گونه بوده است: مؤلف محترم گنجینه ی دانشمندان حکایتی را نقل کرده اند که این جا به نقل آن می پردازیم:

«سیّد عبدالکریم لاهیجی از شاگردان طراز اول و بزرگ شیخن ا الانصاری و علّامه سید حسین کوه کمره ای و غیر آن دو بود. بعد از وصول به مقام عالی علم واجتهاد وفقه و سداد، بدون تودیع و خداحافظی با استادش شیخ انصاری به تهران آمد و به طور ناشناس به دَرِ مغازه ی یکی از تجار خیر و پرهیزکار بازار، به نام مرحوم حاج ملّاحاجی، والد مبرور آیت الله حاج شیخ عباس حایری تهرانی می رود و به عنوان شاگردی مشغول کار می شود.

رفقای وی خدمت مرحوم شیخ مرتضی انصاری می روند و از عزیمت او به تهران خبر میدهند. مرحوم شیخ از این که او بدون ملاقات وی به ایران رفته، ناراحت می شود. فوراً نامه ای به علامه حاج ملّاعلی کنی تهرانی می نویسد و از مقامات علمی و ورع ایشان خبر می دهد و توصیه و تأکید می کند که حتماً او را بیابد و از وجودش تقدیر و استفاده کنند.

بعد از وصول نامه به مرحوم علّامه ملّاعلی کنی، او به انتظار آمدن سیّد عبدالکریم لاهیجی می نشیند و در صدد یافتن او می شود و عده ای از فضلا و غیره را مأمور می کند که در مدارس و یا مسافرخانه ها و غیره ایشان را پیدا کنند.حدود شش ماه می گذرد و از او خبری نمی رسد. پس از شش ماه روزی مرحوم حاج ملّاحاجی مذکور به آقا سیدعبدالکریم می گوید: به منزل حجه الاسلام حاج ملّاعلی کنی برو و بگو چند استخاره کنند و جواب آن را فوراً بیاور.

آقای لاهیجی به منزل حاج ملّاعلی کنی می آید در موقعی که حاجی بالای منبر مشغول تدریس هستند و جمع کثیری از علما و فضلا تهران سرتا پا گوش به بیانات حاجی می دهند. پس مرحوم سیدعبدالکریم لاهیجی دم در نشسته و گوش به درس حاجی می دهد و ناگاه اشکالی به نظرش رسیده ایراد می کند.بعضی می گویند: آقا سیّد ساکت شو این جا جای حرف زدن نیست.

مرحوم حاج ملّاعلی کنی می بیند اشکال وارد است. می فرماید: آقا ایرادش به موقع است. ما باید جوابی درست کنیم. مباحثه بین حاج ملّاعلی و آقا سیّد عبدالکریم ادامه پیدا می کند. حاجی، ناچار درس را تعطیل و فکر می کند این آقا باید شخص بزرگ و عالمی جلیل باشد. پس می گوید: آقا اهل کجا هستی؟ می گوید: لاهیجان. نام شما چیست؟ می گوید: سیّد عبدالکریم.

مرحوم حاجی متوجه می شود که گم شده خود را یافته است. فوراً از جا برخاسته و او را در آغوش می گیرد و معانقه می کند و به جای خود می نشاند و می گوید: آقا جان! نزدیک ۶ ماه است که در انتظار شمایم و استفسار کامل از او می کند.

مرحوم حاج ملّاحاجی می بیند که شاگردش آقا سیّد عبدالکریم نیامد. تعجب می کند؛ زیرا، در این مدت سابقه نداشت او کاری را زود انجام ندهد. به گمان این که شاید منزل حاج ملّاعلی را پیدا نکرده یا اتفاق دیگر روی داده، خود به منزل مرحوم حاجی می آید و می بیند آقا سیّد عبدالکریم بالای دست حاجی نشسته است. ناراحت می شود و با خود می گوید: چه سیّد بی ادبی است که بالای دست حاجی نشسته است! پس اشاره به او می کند که بیا پایین، آن جا جای تو نیست.

مرحوم حاج ملّاعلی کنی(۷) متوجه شده می گوید: حاج ملّا حاجی چی به آقا اشاره می کنی؟

او می گوید: چون بالا دست شما نشسته است. آخر او، شاگرد حجره ی من است.

مرحوم حاجی می فرمایند: حاج ملاحاجی! این آقا مخدوم من و سید من و آقای من است. حاج ملّاحاجی عذرخواهی می کند و دست آقا سید عبدالکریم و حاج ملّا علی را می بوسد و عقب کار خود می رود. مرحوم حاج ملا علی کنی بعداً دختر خود را به او تزویج کرده و تدریس مدرسه ی مروی را که آن روز مرکز حوزه ی علمیّه ی تهران بود و امامت جماعت آن جا را برعهده معظّم لّه می گذارد.

مرحوم آقا سیّد عبدالکریم بیش از ۲۰ سال متصدی درس و امامت مسجد و مدرسه ی مروی بودند و صدها نفر از علمای بزرگ تهراناز محضر وی استفاده و استغاثه کردهاند.».(۸)

از این حکایت به خوبی روشن می شود که مرحوم آیت الله لاهیجی دچار فقر و فاقه و پریشانی بوده است. لذا به ایران عزیمت می کند و در تهران به صورت ناشناس مشغول کارگری و شاگردی می شوند.

تدریس و پرتو افشانی

سابقه ی تدریس این مجتهد پرآوازه، به دوران جوانی و زمانی که مشغول فراگیری مقدمات و سطح حوزه بود، باز می گردد. او پس از فتح قله های فقاهت نزد دانش وران حوزه ی نجف و کسب توانمندی های فوق العاده به ایران بازگشت. در این زمان، اشتهار علمی وی به مرتبه ای رسید که شرح حال نگاران او را یکی از آیات و مدرسین بزرگ در قرن ۱۳ معرفی کرده اند و در وصفش نوشته اند:

«او از اعاظم علما و فقها و از جمله مدرسان محقق و اصحاب رأی و تدقیق بود و جامع معقول و منقول و در اصول و فروع تبحر داشت. وی حدود بیست و چند سال در سمت مدرس زبده ی مدارس تهران، بویژه مدرسه ی مروی مشغول تربیت و پرورش شاگردان برجسته بودند.

برخی از شاگردان و تربیت یافتگان مکتب علمی آن بزرگوار عبارت اند از:

۱ ـ علّامه شیخ آقا بزرگ تهرانی(مؤلف کتاب الذریعه)

آن بزرگوار در این باره می نویسد:وی، بیست و چند سال در این سمت بود و در آن مدت عده ی زیادی از حوزه ی درسش برخاستند. من به خدمتش شرف یاب شدم و از علمش بهره گرفتم و در حلقات تدریسش حضور یافتم که شامل قسمتی از قوانین و فصول و ریاض و غیره می شد. این، قبل از تشرف من به نجفاشرف ما بین ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۳ بود.(۹)

۲ ـ آیت الله حاج میرزا مهدی آشتیانی(متوفای ۱۳۷۲ قمری)

این فیلسوف بزرگ در سال ۱۳۰۶ قمری در خاندان علم و فضیلت متولد شد و علوم و معارف را در تهراندر نزد بزرگانی همچون آقا سیّد عبدالکریم لاهیجیو شیخ فضل الله نوریو آخوند ملّا عبدالرّسول مازندرانیوآقا شیخ مسیح طالقانیو… تکمیل کرد و خود نیز در علومی مانند فقه، اصول، ریاضی، طب، علوم عقلی مقامی ممتاز داشت. آن بزرگوار به مدت ۳۰ سال در مدرسه سپه سالار و سایر مدارس تهرانتدریس داشت و اغلب به تدریس علوم عقلی اشتغال داشته اند و جمعی از برجستگان معاصر در علوم عقلی از شاگردان و تربیت یافتگان مکتب علمی آن بزرگوار به شمار می آیند.وی در نهم شعبان ۱۳۷۲ قمری دار فانی را وداع و در جوار کریمه ی اهل بیت حضرت فاطمه معصومه، سلام الله علیها، به خاک سپرده شد.(۱۰)

۳ ـ آیت الله حاج شیخ محمدرضا تنکابنی(متوفای ۱۳۸۵ قمری)

وی در سال ۱۲۸۲ قمری در رامسردیده به جهان گشود. پدر و مادرشان را در همان اوان طفولیت از دست دادند. تحت اشراف و سرپرستی عمّه های خود تحصیلات علوم دینی را در زادگاهش آغاز کردند و بعد از طیّ مراحلی، وارد نجفاشرف گردیدند و از محضر آیات عظام میرزا حبیب الله رشتیو حاج میرزا خلیل تهرانیو حاج آقا رضا همدانیو ملّا عبدالله مازندرانیو آخوند خراسانیبهره مند شدند.

با اخذ گواهی نامه های اجتهاد در سال ۱۳۱۹ قمری وارد تهرانشدند و مشغول وظایف شرعی از قبیل تدریس و امامت جماعت و حل و فصل دعاوی و رسیدگی به سایر امور شرعی و عرفی و.. گردیدند.وی شاگردان فراوانی را تربیت کردند.مفتخر به دامادی سید عبدالکریم لاهیجی بودند. نیز در جایگاه امامت و تدریس استاد و ابوالزوجه خود، یعنی در مدرسه ی فیلسوف الدوله رشتی اشتغال ورزید.

مرحوم تنکابنی در سن ۱۰۳ سالگی در سال ۱۳۸۵ قمری مطابق با ۲۱ فروردین ۱۳۴۵ شمسی در تهران رحلت کردند.پیکر پاکش بعد از تشیع باشکوهی به نجفاشرف منتقل شد و در وادی اسلام مدفون گردید.

وی پدر گرامی حضرات آقایان آیت الله شیخ ابوالقاسم فلسفی و حجه الاسلام حاج شیخ محمدتقی فلسفی واعظ شهیر و آیت الله میرزا علی فلسفی تنکابنی اند.(۱۱)

۴ ـ حضرت آیتالله حاج شیخ محمد حسین تنکابنی(متوفای ۱۳۶۷ قمری)

این عالم جلیل القدر در سال ۱۲۸۰ قمری در رامسرمتولد شد. وی به اتفاق برادر کوچک ترش آیت الله حاج شیخ محمدرضا تنکابنی، مراحل تحصیلی خود را در زادگاهش آغاز و بعد از مدتی رهسپار نجفاشرف گردیده و از محضر درسی آیات عظام میرزای رشتیو آخوند خراسانیو حاج آقا رضا همدانیو سایر بزرگان نجف اشرف بهره های فراوانی بردند. آن گاه به تهران مهاجرت کرده و علاوه بر تلمّذ در نزد بزرگان تهران، همانند میرزا محمد حسن آشتیانی و میرزا عبدالکریم لاهیجی و… خود، نیز از مدرسان بزرگ حوزه ی علمیّه ی تهران به شمار می آمد.

حجه الاسلام فلسفی واعظ که داماد محترم آن بزرگوار بودند، درباره ی ایشان می گوید: «مرحوم عمویم آیت الله حاج شیخ محمدحسین تنکابنی، رضوان الله تعالی علیه، یکی از زهّاد و اوتاد زمان بودند. ایشان یکی از چهار نفر وکلای تام الاختیار مرحوم آیت الله العظمی آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی در تهران به شمار می رفتند.مرحوم عمویم در مسجد همت آباددر ابتدای خیابان خراسان نزدیک راه آهن سابق تهران ری، امام جماعت بودند. منزل ایشان هم در اول همان خیابان خراسان بود.

آن مرحوم در مقام زهد و تقوا، معروف تر از سه نفر آقایان دیگر بود؛ یعنی، واقعاً مردی بسیار محتاط و منزه به شمار می رفت. به مرحوم عمویم وجوه زیادی ارجاع می شد. ایشان هم در مصرف آن، کمال دقت را داشت و مصارف زندگی شخصی ایشان از طریق نوشتن اسناد وکالت نامه و خرید و فروش و معاملات و وصیت نامه و… تأمین می شد. با حق الزّحمه آن، امرار معاش می کردند. این در حالی بود که در زمان رحلت آیت الله اصفهانی، ایشان چند هزار تومان وجوه شرعی را در اختیار داشتند.(۱۲)

۵ ـ حاج شیخ محمدحسین تنکابنی۹ شوال ۱۳۶۷ قمری برابر با یکشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۲۷ شمسی به رحمت خدا پیوست در جوار حضرت عبدالعظیم، علیهم السلام، به خاک سپرده شد.

۶ ـ شیخ احمد آل آقا کرمانشاهی(متوفای ۱۳۷۹ قمری)

وی در سال ۱۲۹۱ قمری در تهرانمتولد شد و تحصیلات خود را در خدمت اساتید عصر سید عبدالکریم لاهیجی و ملّا محمد آملی و شیخ علی نوری و شیخ حسن نهاوندی و میرزا حسن کرمانشاهی ومیرزا هاشم اشکوری و شیخ محمد قوچانی به پایان رسانید و خود نیز در مدرسه ی مروی و مدرسه ی سپهسالار تدریس می کرد.

۷ ـ سیّد حسن رضوی قمی(متوفای ۱۳۵۲ قمری)

وی از علمای برجسته ساکن تهران بود. در حدود سال ۱۲۸۳ قمری در قم متولد شد. پس از آموختن مقدمّات به تهران رهسپار شد و از محضر علّامه سیّد عبدالکریم لاهیجی در حکمت و فلسفه بهره مند گردید آن گاه به نجف اشرف عزیمت و از محضر آیات آخوند خراسانی و شریعت اصفهانی استفاده ی شایان برد.مجدداً به تهران مراجعت کرد و در مدرسه ی صدر، به تدریس فقه و اصول اشتغال ورزید.

وی در سه شنبه ۹ ربیع الثانی ۱۳۵۲ قمری رحلت کرد. پیکر پاکش به قم منتقل شد و در یکی از حجرات صحن بزرگ دفن گردید.(۱۳)

۸ ـ میرزا حسن آشتیانی(متوفای ۱۳۷۰ قمری)

میرزا حسن فرزند میرزا ابراهیم معتمد السلطنه و نوه ی میرزا محمد قوام الدّوله آشتیانی ملقب به «وثوق الدوله» متخلّص به «ناصر» از نخست وزیران با فضل ایران بود.وی در ربیع الاول ۱۲۹۲ قمری در تهران پا به عرصه ی گیتی نهاد.

ادبیات را در نزد میرزا محمد گلپایگانی و علوم نقلی را در نزد سیّد عبدالکریم لاهیجی و علوم عقلی را در نزد ملّا علی نوری و میرزا هاشم اشکوری در مدرسه ی مروی به پایان برد.

میرزا حسن در سال ۱۳۱۳ قمری به همراه پدر خود به ملاقات ناصرالدین شاه قاجار رفت و لقب «وثوق الدّوله» را از او دریافت داشت و منصب «استیفای آذربایجان» را بر عهده گرفت.

سایر مناصب سیاسی او عبارت است از: وزیر عدلیه ۱۳۲۷ قمری؛ وزیر عدلیه ۱۳۲۸قمری؛ وزیر داخله ۱۳۲۹قمری؛ وزیر خارجه ۱۳۲۹قمری؛ وزیر دادگستری ۱۳۴۵قمری؛ ریاست فرهنگستان ایران۱۳۱۴شمسی؛ نمایندگانی مجلس شورای ملی در دوره ی اول، دوم، ششم، هفتم. وی در سال ۱۳۷۰ق، بهمن ۱۳۲۹ شمسی در تهراندرگذشت و پیکرش در قمدفن گردید.(۱۴)

۹ ـ شیخ محمدکاظم صادقی(متوفای ۱۳۸۵ قمری)

وی فقیهی جلیل القدر و جامع کمالات معنوی در معقول و منقول و صاحب اطلاعات وسیع در تفسیر و تاریخ و کلام بود. بعد از تحصیلات ابتدایی در زادگاهش فومن به تهرانعزیمت کرد. سطوح عالی فقه و اصول و حکمت و کلام و ریاضی را نزد بزرگانی چون میرزای جلوه و آقا سید عبدالکریم لاهیجی و میرزا هاشم اشکوری و… آموخت سپس به نجف اشرف رفت و از محاضر بزرگانی مانند نایینی و عراقی و اصفهانی فیض وافر برد و با اجازات اجتهاد به زادگاهش برگشت.علاوه بر تدریس به خدمات دینی و اجتماعی پرداخت و در سال ۱۳۸۵ قمری رحلت و در حریم مقدس حضرت ثامن الائمه، علیه السلام، دفن گردید.(۱۵)

۱۰ ـ شیخ عباس لاهیجی(متوفای بعد ۱۳۱۰ قمری)

۱۱ ـ سید صادق تنکابنی(متوفای ۱۳۳۲ قمری)(۱۶)

۱۲ ـ سید مهدی تنکابنی فرزند ارشد سید صادق تنکابنی که به گفته ی علامه طهرانی از بزرگان فضلا بود و قبل از پدر، وفات کرد.

۱۳ ـ محمد حسین قزوینی تهرانی

۱۴ ـ آیت الله حاج شیخ مهدی مازندرانی(متوفای ۱۳۷۸ قمری)

این عالم جلیل القدر در سال ۱۳۰۱ قمری در بابل متولد شد و مقدّمات علوم دینی را در زادگاهش فرا گرفت.آن گاه راهی تهران شد و در مدرسه ی صدر مستقر گردید. از محضر اساتید بزرگ تهران استفاده برد.

آن جناب، اصول را نزد آیه الله سیّد عبدالکریم لاهیجی و فقه را نزد شهید بزرگوار شیخ فضل الله نوری و فلسفه را نزد حضرات میرزا حسن کرمانشاهی و میرزا هاشم اشکوری و میر شهاب الدین شیرازی، به خوبی فرا گرفت.به همراه تحصیل به تدریس پرداخت و شاگردان برجسته ای را در دامن پرمهر خویش پرورش دادند.

عمری را با قناعت و فقر و نداری و توکل بر خدا سپری ساخت. کرسی تدریس ایشان در حوزه ی علمیه ی قم از بزرگ ترین و پرجمعیت ترین کرسی تدریس به شمار می رفت. وی هم چنین از مریدان دل باخته ی استاد بزرگوارش شیخ فضل الله نوری بودند و همواره بر مصایب وارده بر آن استاد والامقام، اشک می ریختند.

این روحانی پارسا در ۱۰ جمادی الثانی ۱۳۷۸ قمری در سجده ی دوم از رکعت دوم نماز عصر، جان به جان آفرین تسلیم کرد و پیکرش باشکوهی خاص تشییع و بعد از اقامه ی نماز از سوی آیت الله العظمی بروجردی، در قبرستان شیخان به خاک سپرده شد.(۱۷)

۱۵ ـ آیت الله حاج شیخ باقر معزّالدوله تهرانی (متوفای ۱۳۲۰ قمری)

حاج شیخ باقر فرزند محمد رفیع طهرانیعالمی بزرگوار و از اعاظم و افاضل دانشمندان و مدرّسان تهرانبود. در حدود سال ۱۲۶۹ قمری در تهرانمتولد شد. پس از طیّ مقدّمات و سطوح، از اکابر زمان مانند میرزا محمد حسن آشتیانیو سیّد عبدالکریم لاهیجیو دیگران استفاده کرد تا به مقام منیع اجتهاد و فقاهت نایل شد.در مدرسه ی مروی به تدریس پرداخت و جمعی از فضلا از خرمن دانش و ادبش بهره مند شدند.در تهران به وظایف شرعی و خدمات دینی و ترویج احکام دین و تربیت و پرورش طلاب پرداختند.در سال ۱۳۳۰ قمری رحلت کرد و در جوار مقبره ی استادش علّامۀ لاهیجی دفن گردید.(۱۸)

۱۶ـ آیت الله حاج شیخ احمد خندق آبادی

وی فرزند حاج ملّا محمد کاشانی، الاصل و از اجلّه ی دانشمندان و علما تهرانو سرسلسله ی خندق آبادی های تهراناست. از رجال علم و دانش و مراجع نامدار زمان خود بود. امضا و قضاوت هایش مورد قبول ملت و دولت و دوائر قضایی بود. وی از برجسته ترین شاگردان مرحوم لاهیجیبود. قبرش نیز در جوار قبر استادش قرار دارد.(۱۹)

۱۷ ـ آیت الله حاج آغا بزرگ هفت تنی

وی در تهران متولّد شد. تحصیلات خود را در نزد آیات شیخ فضل الله نوری و سیّد عبدالکریم لاهیجی و ملّاعبدالرسول تهرانی به پایان رسانید. خود از اکابر علمای تهران بود. چون در محلّه ی هفت تن در انتهای بازار مسگرهای تهران، منزل داشت، معروف به «هفت تنی» گردید.این عالم بزرگوار و عالم زاهد ربانی از ائمه ی جماعت مسجد جامع طهران و مقام علم و عمل والایی داشت.(۲۰)

۱۸ ـ آیت الله حاج سیّد محمّدتقی تهرانی(متوفای ۱۳۴۹قمری)

فرزند عالم ربانی حاج سیّد عزیزالله حسینی تهرانی است. عالمی فاضل و صالحی متقی و از شاگردان علّامه لاهیجی در مدرسه ی مروی بود. آن بزرگوار سیّد جلیل القدر و النفس و رقیق القلب و کثیر البکاء و علاقه ی وافری به احیای شب های جمعه و قرائت دعای شریف کمیل و حال معنوی خاصّی داشت.وی در سال ۱۳۴۹ قمری رحلت کرد و در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی دفن گردید.(۲۱)

۱۹ ـ سیّد محمد فرزند علّامه سیّد ریحان الله کشفی دارایی بروجردی

در سال ۱۲۹۲ قمری در بروجردمتولد شد. درکودکی به همراه والدش به تهران آمد. سطوح فقه و حکمت را در نزد سید عبدالکریم لاهیجی استفاده کرد و به وظایف دینی اشتغال ورزید تا این که در سال ۱۳۵۳ قمری رحلت کرد و در حریم پاک عبدالعظیم حسنی، علیه السلام، دفن گردید.(۲۲)

۲۰ ـ میرزا جعفر آشتیانی برادرزاده و داماد آیت الله سید محمد حسن آشتیانی رهبر نهضت شروطیت(۲۳)

۲۱ ـ حاج شیخ مرتضی زاهد«حمام گلشنی» (متوفای ۱۳۷۲ قمری)

شیخ مرتضی زاهددر سال ۱۲۴۷ شمسی در تهران متولد شد. درس های خود را در مدرسه ی مروی و نزد فضلای تهران به اتمام رسانید. مهم ترین اساتید تأثیرگذار وی عبارت اند از: سید عبدالکریم لاهیجی و شیخ فضل الله نوری.این عالم بزرگوار همه ی عمر شریف خود را به وعظ و ارشاد و هدایت مردم تهران، به تهذیب و تزکیه نفس سپری ساخت.

کرامات زیادی را به وی نسبت می دهند و در سیر و سلوک و مراحل والای عرفانی، موقعیت ممتازی داشت. به عقیده ی حجه الاسلام شیخ محمدعلی جاودان، از نوادگان آن مرحوم، مرحوم شیخ مرتضی زاهد، سالیان متمادی علاوه بر فراگیری علوم رسمی حوزوی، از مقامات والای عرفانی استادش سید عبدالکریم لاهیجی بهره ها برده است. به عبارت روشن تر این دو بزرگوار رابطه ای معنوی و سلوکی نیز باهم داشته اند.

شیخ محمدعلی جاودان می گوید:

«اصولاً بزرگان اهل معرفت و کمال تهران، آقای لاهیجی را بسیار بزرگ می شمردند و نهایت ارادت را به ایشان داشتند. بعضی از ثقات و علما، آن بزرگوار را از متشرفین خدمت حضرت ولی عصر، عجل الله تعالی فرجه الشریف، می دانستند. مرحوم زاهدبا همه سجایای علمی و اخلاقی، خودش را فقط یک واعظ و روضه خوان ساده می دانست و از هر گونه فضل و دانشی به شدت پرهیز می کرده است. حتی منبرها و روضه هایش را هم از روی کتاب برای مردم می خواند.

شیخ مرتضی زاهددر سال ۱۳۳۱ شمسی برابر با ۱۳۷۲ قمری در تهران دارفانی را وداع گفت. پیکر پاکش به کربلامنتقل شد و در صحن مطهر قمر بنی هاشم علیه السلام، به خاک سپرده شد.(۲۴)

۲۲ ـ حاج شیخ علی اصغر هزار جریبی مازندرانی

معاصران

مناسبت است که به نام برخی از عالمان نامدار معاصر دوران آیت الله سیّد عبدالکریم لاهیجی نیز اشاره شود:

۱-میرزا حبیب الله رشتی (متوفای ۱۳۱۲ قمری)

۲ ـ میرزا محمد حسن شیرازی(متوفای ۱۳۱۲ قمری)

۳ ـ حاج ملّا علی کنی تهرانی استاد و ابوالزوجه وی ( متوفای ۱۳۰۶ قمری)

۴ ـ حکیم ملّا علی مدرّس زنوزی(متوفای ۱۳۰۷ قمری)

۵ ـ حکیم میرزا ابوالحسن جلوه( ۱۳۱۴ قمری)

۶ ـ ملّامحمد معروف به فاضل ایروانی(متوفای ۱۳۰۶ قمری)

۷ ـ ملامحمد جعفر مجتهد تهرانی(متوفای ۱۳۱۳ قمری)

۸ ـ میرزا محمدحسن آشتیانی(متوفای ۱۳۱۹ قمری)

۹ ـ حاج ملّا محمد اشرفی مازندرانی(متوفای ۱۳۱۵قمری)

۱۰ـ سیّد جمال الدّین اسدآبادی(متوفای ۱۳۱۴ قمری)

۱۱ ـ میرزا محمدحسن آشتیانی(متوفای ۱۳۱۹قمری)

۱۲ ـ محدّث عالی مقام میرزا حسین نوری مازندرانی(متوفای ۱۳۲۰ قمری)

۱۳ ـ شیخ محمد طه نجف(۱۳۲۳ قمری)

۱۴ ـ ملامحمد فاضل شربیانی (متوفای ۱۳۲۲ قمری)

۱۵ ـ حاج شیخ محمدحسن مامقانی(۱۳۲۳قمری)

۱۶ ـ حاج آقا رضا همدانی(۱۳۲۲ قمری)

۱۷ ـ ملا علی نهاوندی(متوفای ۱۳۲۲قمری)

۱۸ ـ شیخ حسنعلی نخودکی

۱۹ ـ شیخ فضل الله نوری(۱۳۲۷قمری)

۲۰ ـ حکیم میرزا هاشم اشکوری(۱۳۳۰ قمری)

۲۱ ـ آخوند خراسانی(۱۳۲۹قمری)

۲۲ـ حاج میرزا حسین خلیلی تهرانی(۱۳۲۶قمری)

۲۳ ـ ملّا عبدالله مازندرانی(۱۳۳۰ قمری)(۲۵)

تألیفات

آن مرد بزرگ، تمام اوقات خویش را به خدمت دین مصروف داشت. او به غیر از تدریس و تهذیب نفس، منبر و اقامه ی جماعت، بر اغلب کتاب های درسی فقه و اصول و حکمت، به صورت عالمانه و حکیمانه، حاشیه و تعلیقه ای نوشته اند:

۱ ـ حاشیه بر الفصول الغرویۀ فی الاصول الفقهیّه

مرحوم شیخ محمد حسین حائری(متوفای ۱۲۵۴ قمری) با پدید آوردن این کتاب که از مهم ترین کتاب های مطرح در عرصه ی اصول فقه است، نام خود را جاودانه ساخت و مشهور به «صاحب فصول» گردید. در نیمه ی اول سده ی دوازدهم هجری، سه کتاب اصولی مهم نگارش یافت: ۱ ـ هدایه المسترشدینشیخ محمد تقی اصفهانی؛ ۲ ـ قوانین الاصولشیخ ابوالقاسم قمی(میرزای قمی)؛ ۳ ـ الفصول(شیخ محمد حسین حائری).

این اثر علمی که از سال ۱۲۳۲ قمری انتشار یافت، مورد عنایت دانش پژوهان علم اصول قرار گرفته و حواشی و تعلیقه های زیادی بر آن نوشته شده است. شیخ آقا بزرگ به پاره ای از آن ها اشاره می کند. یکی از آن حواشی، الحاشیه سید عبدالکریم لاهیجیاست.(۲۶)

آن بزرگوار می گوید: «من حاشیه بر این کتاب را از اول تا مبحث دلالات نوشتم که به حدود هزار بیت می رسید. اگر همه را می نوشتم زائد بر ۲۰ هزار بیت می شد.».

۲ ـ حاشیه بر قوانین الاصولمیرزای قمی

۳ ـ حاشیه بر ریاض المسائلسیّد علی طباطبایی

۴ ـ حاشیه بر کتاب الروضهالبهیّه شهید

اقامه جماعت

آیت الله سید عبدالکریم لاهیجیدر مسجد فیلسوف الدوله اقامه جماعت می کردند، مرحوم فیلسوف الدّوله رشتی، طبیب دربار قاجاریه بود. در تهران مدرسه ای را تأسیس کرد که مسجد و حجراتی داشت. اکنون نیز این مسجد و مدرسه باقی و برقرار مانده و به نام «مدرسه ی فیلسوف» معروف است.مرحوم آیت الله آقا سید عبدالکریم لاهیجی در آن مسجد امامت داشت و تدریس می کرد.

بعد از رحلت آن بزرگوار، امامت و تدریس آن مکان شریف به داماد بزرگوارش آیت الله شیخ محمدرضا تنکابنیواگذار شد. اشتغال ایشان سال ها تداوم داشت. منزلی که به ایشان دادند، موقوفات مدرسه ی فیلسوف الدوله بود که به عنوان حق التدریس، مجاناً برای سکونت آن بزرگوار قرار داشت.»(۲۷)

ضمناً سیّد عبدالکریم لاهیجینیز در مدرسه ی مروی اقامه ی جماعت می کردند که عالمان بزرگ و جمعیّت فراوانی برای شرکت در این نماز جمع می شدند. حیاط و حتّی پشت بام مدرسه نیز مملوّ از جمعیت نمازگزار می شد.جریانی از دوری معظّم له از امامت جماعت در اثر تقوای شدید و خداترسی، بدین گونه نقل گردید:

روزی در اثنای نماز ظهر و عصر یکی از نمازگزاران از معظّم له درخواست استخاره ای می کند. وی بعد از گشودن قرآنکریم وقتی برگشت که جواب استخاره شخص را بدهد، مشاهده می کند که جمعیت زیادی در صحن و پشت بام اجتماع و نمازشان را به وی اقتدا کرده اند. مرحوم سید وقتی این اجتماع عظیم نمازگزار را مشاهده می کند، در خود احساس شادی و تولید فرحی می کند. به محض چنین احساسی، بلافاصله بلند می شود و می گویند: من امروز نمی توانم نماز عصر را بخوانم.

آن گاه در جواب سوال افرادی که جویای علّت ترک نماز عصر شدند، فرموده بودند: من برای امامت اهلیّت ندارم.(۲۸)نظیر چنین جریانی را برای مرحوم محدّث قمی در صحن مسجد گوهرشاد نقل نموده اند.(۲۹)

رحلت

آیت الله سیّد عبدالکریم لاهیجیدر سال ۱۳۲۲ قمری برای زیارت عتبات عالیات به عراقمشرّف شد. بعد از چند ماهی به تهرانمراجعت کردند. به فاصله ی کوتاهی در سال ۱۳۲۳ هجری قمری دار فانی را وداع گفت. حجه الاسلام حاج شیخ محمدعلی جاوداندر این باره می گوید:

خانه ی مرحوم لاهیجیدر همین کوچه و محلّه ی ما بوده است. خانه ای که بعدها، محل سکونت داماد مرحوم لاهیجی، آیت الله حاج شیخ محمدرضا تنکابنی، از علمای بسیار پرهیزکار تهران، بود. هنوز آثاری از این خانه باقی است.

«ما یک عمّه خانمی داشتیم که بزرگ ترین فرزند آقا شیخ مرتضی بود. این عمّه خانم، خانمی بسیار صالح و عابد و خلیق بود، بخصوص ایشان بر حضرت حسین، علیه السلام، بسیار گریه می کرد و اشک می ریخت. عمّه خانم ما نقل می کرد که روزی خدمت کار مرحوم آقا سید عبدالکریم با عجله و اضطراب و سراسیمه، به دنبال آقا شیخ مرتضی آمد. آقا به سرعت لباس های خود را پوشید و با او به منزل آقای لاهیجی رفت.

ما منتظر ماندیم و بعد از ساعتی، آقا به خانه بازگشت. آقا می فرمود: آیت الله لاهیجی در بستر بیماری افتاده بود و خیلی ضعیف و ناتوان شده بود و به سختی می توانست از جایش بلند شود و بر روی پاهایش بنشیند، اما در آخرین لحظات، بلند شدند و بر روی پا ایستادند سپس شروع به سلام دادن به حضرت معصومه، سلام الله علیها، کردند. ابتدا از حضرت پیامبراکرم، صلی الله علیه وآله، شروع کردند و بعد حضرت امیرالمؤمنین، علیه السلام، و حضرت فاطمه، سلام الله علیها، و همین طور یکی یکی به تمام ائمه اطهار تا حضرت بقیّه الله الاعظم، علیهم السّلام، دادند و بعد دوباره در جای خود دراز کشیدند و بلافاصله روح پاک و شریفش از بدن بیرون رفت و به سوی جوار حق شتافت.».(۳۰)

پیکر پاکش بعد از تشیع با شکوهی در قبرستان چهارده معصوم واقع در اوایل جاده ی شاه عبدالعظیم تهران[نزدیک میدان شوش] دفن شد. به واسطه ی کرامت و جلالت شأن و مقام او، علمای بزرگ دیگری همانند آیت الله حاج شیخ احمد خندق آبادی و آیت الله حاج باقر معزّ الدوله ای و ده ها نفر دیگر را بنابر وصیت شان، جنب مرقد مطهرش دفن کردند.(۳۱) مرحوم شیخ محمد شریف رازی مطلب جالبی از حضرت ولیّ عصر، عجل الله تعالی فرجه الشریف، بر سر مزار وی را این گونه می نویسد:

جناب حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمود یاسری تهرانی در روز چهارشنبه ۲۳ محرم ۱۳۹۴ قمری حکایت کرد برای این مؤلف که مرحوم حجه الاسلام حاج شیخ مرتضی زاهد(حمام گلشنی) فرمود: خدمت آقای آقا سیّد کریم محمدی که از متشرفان خدمت حضرت بود، رسیدم. فرمود: سید کریم بیا برویم به زیات جدم حضرت رضا، علیه السلام. پس چند قدم برداشته و خود را در صحن حضرت رضا، علیه السلام، دیدم پس به حرم مشرف شدم و زیارت کردم. با همان کیفیت به تهران آمدیم.

حضرت فرمود: بیا برویم به زیارت قبر سیّد عبدالکریم لاهیجی. پس تا به قبر سیّد رسیدیم، دیدم آقا سیّد عبدالکریم از قبر بیرون آمد و به استقبال حضرت ولی عصر امام زمان، روحی له الفداء، شتافت و پس از عرض ارادت و اخلاص به من فرمود: آقاسیّد کریم، سلام مرا به حاج شیخ مرتضی زاهدبرسان و بگو: شرط رفاقت همین است که مرا یاد نکنی و به دیدن من نیایی؟

حضرت ولّی عصر، عجل الله تعالی فرجه، فرمود: آقاسید عبدالکریم! حاج شیخ مرتضی را معذور دار. چون گرفتار و مریض احوال است و نمی تواند بیاید. من به جای او به دیدن تو خواهم آمد.

نویسنده ی کتاب گنجینه ی دانشمندانمی افزاید: تعجّب نکنید عزیزان من از این حکایت و استبعاد و انکار نکنید. اوّلا، مقام مومن حقیقی و متقی واقعی و عالم ربّانی و سیّد صالح، مانند آیت الله آقا سیّد عبدالکریم لاهیجی، بالاتر از این ها است. امام صادق،علیه السلام، فرمود: «اگر به درختی که ریشه ی آن در اعماق زمین فرو رفته است، فرمان دهد، اطاعت او کند» و ثانیاً، قدم مبارک همایونی حضرت ولیّ عصر حجه بن الحسن المهدی، عجل الله تعالی فرجه الشریف، این اثر را دارد که به تن مرده جان می دهد، چنان که گفته شده:

همچون مسیح جان به تن مردگان دمدگر

بـگذرد نـسیم سـحرگـه ز کـوی تـو(۳۲)

گلشن ابرارج۹


۱٫ قصص العلماء، میرزا محمد تنکابنی، ص ۲۰۶٫

۲٫ خورشید تابان، تألیف نگارنده، ص ۲۱٫

۳٫ همان به نقل از پیام حوزه (نشریه ی شورای عالی حوزه ی علمیه ی قم)، شماره ۱۴٫

۴٫ زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری، مرتضی انصاری، ص ۳۹۰، کنگره شیخ اعظم انصاری، قم، باقری پاییز ۱۳۷۳٫

۵٫ اعیان الشّیعه، ج ۶، ص ۱۴۶؛ ریحانه الادب، ج ۵، ص ۱۰۵؛زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص ۲۹۶٫

۶٫ صاحب نجوم السماء در جلد اول کتابش از وی به سیّد عبدالکریم طهرانی تعبیر کرده است که قطعاً اشتباه است.

۷٫ شرح حال آیت الله حاج ملّاعلی کنی تهرانی در گنجینه ی دانشمندان، ج ۳، ص ۶۲۷٫ ۶۳۳ آمده است.

۸٫ گنجینه ی دانشمندان، محمدشریف رازی، ج ۶؛ ص ۶۲٫

۹٫ شیخ آٔقا بزرگ تهرانی، محمدرضا حکیمی، ص ۵، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

۱۰٫ شرح حال مرحوم میرزا مهدی آشتیانی، در ستارگان حرم، دفتر ۹ به تفصیل آمده است.

۱۱٫ خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفی، ص ۴۰ – ۲۶ با تلخیص، گنجینهی دانشمندان، ج ۴، ص ۴۰۶٫

۱۲٫ همان، ص ۴۱٫ ۴۴٫

۱۳٫ گنجینه ی دانشمندان، ج ۱، ص ۱۳۶٫

۱۴٫ تربت پاکان قم، ج۱، ص ۵۷۲٫

۱۵٫ دانشوران و دولتمردان گیل و دیلم، صادق احسان بخش، ص ۳۵۹٫

۱۶٫ بزرگان تنکابن محمد سمامی حائری، ص ۱۲۲، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی قم، ۱۴۱۴قمری.

۱۷٫ برای آگاهی بیشتر از خدمات و زندگانی آیه الله شیخ مهدی مازندرانی به کتاب «خورشید حکمت» رمضان قلی زاده رجوع شود.

۱۸٫ اختران فروزان ری و طهران یا تذکر المقابر محمد شریف رازی، ص ۴۱۴٫

۱۹٫ همان، ۴۱۳٫

۲۰٫ همان، ص ۳۳۰٫

۲۱٫ همان، ص ۷۴٫

۲۲٫ همان، ص ۱۶۴٫

۲۳٫ دانشمندان و مشاهیر مدفون در حرم رضوی به کوشش علیرضا، هزار جلد اول، ص ۲۸۶٫

۲۴٫ شرح حال شیخ مرتضی زاهد و سجایای علمی و اخلاقی وی، در کتابی تحت عنوان «شیخ مرتضای زاهد» از سوی محمد حسن سیف اللهی و با مقدمه آیت الله رضا استادی توسط انتشارات مسجد جمکران در زمستان ۱۳۸۲ تدوین شده است.

۲۵٫ شرح حال اغلب فرزانگان معاصر آیت الله سید عبدالکریم لاهیجی در مجموعه ۸ جلدی گلشن ابرار آمده است.

۲۶٫ الذّریعه، ج ۴، ص ۱۶۱٫

۲۷٫ خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفی، ص ۳۲٫

۲۸٫ این مطلب را عارف بصیر مرحوم آیت الله حاج شیخ جعفر شمس گیلانی برای این نویسنده در سال ۱۳۸۰ شمسی نقل فرمودند.

۲۹٫ مفاخر اسلام، علی دوانی، جلد ۱۱، ص ۳۶۰٫

۳۰٫ کتاب شیخ مرتضای زاه، ص ۲۱۴٫

۳۱٫ شرح حال آیه الله سیّد عبدالکریم لاهیجی در منابع ذیل آمده است: نقباء البشر، علّامه طهرانی، ج ۳، ص ۱۱۵۳؛؛اعیان الشّیعه، سید محسن جبل عاملی، ج ۸، ص ۴۳؛ گنجینه ی دانشمندان، ج ۶، ص ۶۴؛ اختران فروزان ری و طهران، ص ۴۰۸؛ زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص ۳۹۰؛ پیشینه ی تاریخی و فرهنگی لاهیجان و بزرگان، محمد علی قربانی، ص ۶۴۵؛ دانشوران ودولتمردان گیل و دیلم صادق، احسان بخش، ص ۶۱۴٫

۳۲٫ گنجینه ی دانشمندان، ج ۶، ص ۶۵؛ کرامات صالحین محمد شریف رازی، ص ۱۲۰؛ معارف الرجال، محمد حرزالدین، ج ۲، ص ۴۹؛ نجوم السّماء، میرزا محمدمهدی کشمیری، ج۱، ص ۲۸

زندگینامه آیت الله شیخ ذبیح الله قوچانى(۱۲۷۴ ـ ۱۳۳۵ق)

۷۲۵۶۷۸۱۱۳۷۵۷۵۸۷۵۹۲۴۸

مقدمه

افراد زیادى در ایجاد مشروطه نقش داشته اند که کمتر نامى از آنان برده مى شود. شیخ ذبیح الله مجتهد قوچانى از جمله آنهاست. بیش از چهل منبع تفحص شد ولى اطلاعات کمى راجع به این عالم فرهیخته به دست آمد. مهم ترین منبعى که در این مقاله از آن استفاده شده است، نوشته آقاى غلامرضا جلالى است که با فرزندان آن مرحوم مصاحبه کرده است(۱)

ولادت

شب یکشنبه، هشتم جمادى الثانى ۱۲۷۴ق. در شهر قوچان، فرزند مبارکى به دنیا آمد که ذبیح الله نامیده شد.پدرش شیخ محمدصادق خبوشانى از مراتب علمى و معنوى بالایى برخوردار بود. او فرزند حاج ملاّ مهدى منجّم فرزند آخوند ملاّ احمد خبوشانى از شاگردان مبرز مرحوم مجلسى دوم بود.(۲)مادر ذبیح الله دختر مرحوم ملاّ صالح تربتى از علماى زاهد و مرجع تربت حیدریه بود.

تحصیلات

ذبیح الله پس از طى مقدمات، دروس سطح حوزه را در محضر حاج میرزا نصرالله مجتهد خراسانى گذراند. در سال ۱۲۹۵ ق. و در ۲۱ سالگى به عتبات عالیات هجرت کرد.سه سال از محضر مرجع بزرگ شیعه، میرزاى شیرازى استفاده نمود و پس از رحلت میرزا، دوازده سال از محضر میرزا حبیب الله رشتى و آخوند خراسانى بهره برد.

سفر غیر منتظره

سى و شش ساله بود که زلزله بزرگ قوچان رخ داد و شهر را به کلى ویران نمود. خبر این حادثه غم انگیز و درگذشت برخى از خویشان، به او رسید. به همین دلیل به قوچان سفر کرد.میرزا حبیب الله رشتى طى نامه اى به شجاع الدوله ـ حکمران قوچان ـ از وى خواست در تنظیم امور شیخ مساعدت نماید، تا ایشان بتواند به زودى به عتبات بازگردد.شیخ ذبیح الله در بازسازى شهر قوچان شرکت جست و زمینى براى بازسازى مدرسه علمیه عوضیه دریافت کرد و موقوفات مدرسه را احیا نمود.

عده اى به دنبال سنگ اندازى و تصرف اموال مدرسه بودند که با مقاومت شیخ روبرو شدند. یکى از مؤمنان قوچان طى نامه اى به آخوند خراسانى وضعیت را گزارش داد. آخوند خراسانى در پاسخ نوشت:«ایجاد مزاحمت براى شیخ ذبیح الله حرام و اطاعت از ایشان واجب است.»

ازدواج

پس از سر و سامان دادن به کارها، تصمیم به ازدواج گرفت. به همین خاطر دختر آقا میرزا کوچک را خواستگارى کرد. عقدنامه ازدواجش که در جمادى الاخر ۱۳۱۳ق. تنظیم شده است، به امضاى میرزا حبیب الله مجتهد رسید.

اجتهاد

پس از ازدواج به حوزه علمیه عراق بازگشت و موفق به دریافت اجازه اجتهاد از میرزاى رشتى، فاضل شربیانى، فاضل ایروانى، آخوند خراسانى و… گردید.

استادان

شیخ ذبیح الله در مدت تحصیل بیست و چهار ساله خود از محضر عالمان بزرگى استفاده نمود که اشاره مى شود.

۱٫ حاج میرزا نصرالله مجتهد خراسانى

میرزا نصرالله تربتى در سال ۱۲۳۰ ق. در تربت حیدریه به دنیا آمد. پس از طى مقدمات، براى ادامه تحصیل به مشهد رفت حکمت و فلسفه را از آیت الله محمدهادى سبزوارىآموخت. فقه و اصول را نیز از میرزا مسیح مجتهد تهرانى فرا گرفت. وى با اجازه میرزا مسیح و میرزا حسن شیرازى محکمه شرع دایر کرد و در کنار فعالیت هاى قضایى، کتاب طهارت و بیع و حاشیه بر قوانین و فصول را نوشت.

نفوذ میرزا نصرالله (مجتهد خراسانى) به اندازه اى بود که تا قبل از اجراى قانون ثبت اسناد، سندهاى مالکیت را او تنظیم مى کرد و مورد قبول همه ادارات بود. میرزا همیشه لباس پاکیزه و تمیز مى پوشید. عمامه کوچکى بر سر مى گذاشت و اجازه نمى داد شاگردان و مریدانش همراه او حرکت کنند.

میرزا نصرالله شاعر و متخلص به «فانى» بود. متأسفانه اشعار خود را نمى نوشت، به همین دلیل تعداد کمى از غزلهایش باقى مانده است.

او پس از عمرى تلاش فرهنگى و تربیت شاگردان در سال ۱۲۹۸ق. در مشهد وفات یافت و در رواق بالاسر حرم امام رضا(علیه السلام) به خاک سپرده شد.(۳)

۲٫ میرزاى شیرازى(۴)

۳٫ میرزا حبیب الله رشتى(۵)

۴٫ آخوند خراسانى(۶): علاقه و رابطه ویژه اى بین او و آخوند برقرار بود.

۵٫ فاضل شربیانى

حاج ملاّمحمد فرزند فضل على معروف به فاضل شربیانى، سال ۱۲۴۵ق. در شربیان آذربایجان به دنیا آمد. پس از طى مقدمات به نجف رفت و سال ها از محضر سید حسین ترک و شیخ انصارى بهره برد و به درجه اجتهاد رسید. پس از فوت سید حسین کوه کمره اى، یکى از مراجع مطرح به شمار آمد. او تبحر زیادى در علم فقه و اصول داشت. به گونه اى که مرحوم مدرس تبریزى گفته بود: «اگر تمام کتب فقهى و اصولى از بین برود، فاضل شربیانى قادر است با حافظه قوى خود تمام آنها را بنویسد.»

مرحوم فاضل شربیانى چندین سال پس از شیخ انصارى، تقریرات درسى او را بیان مى کرد. ۹ جلد کتاب در شرح رسائل و مکاسب نگاشت. رساله هایى را نیز در فروع و عبادات از خود به یادگار گذاشت و در بین الطلوعین جمعه ۱۷ رمضان ۱۳۲۲ق. دار فانى را وداع گفت.(۷)

۶٫ فاضل ایروانى

ملاّ محمد ایروانى فرزند محمدباقر معروف به فاضل ایروانى پس از طى مقدمات به نجف اشرف رفت. او از شاگردان مبرز مرحوم سید ابراهیم صاحب ضوابط و مرحوم صاحب جواهر و شیخ انصارى به شمار مى رفت. پس از وفات سید حسین ترک بر کرسى تدریس تکیه زد و مرجعیت تعداد زیادى از شیعیان قفقاز و آذربایجان و هند را بر عهده گرفت.

در فقه و اصول و تفسیر و حدیث مهارت زیادى داشت و شاگردان بسیارى را تربیت کرد.از خدمات عمرانى او مى توان به ساخت مدرسه اى علمیه در نجف اشاره کرد.فاضل ایروانى بر قواعد علامه و لمعه حاشیه زد و همچنین کتاب رسائل و مکاسب را حاشیه و تعلیق نمود. رساله هایى نیز در تعادل وتراجیح، اجتهاد و تقلید، مکاسب محرمه، حجیت ظن و غیره به رشته تحریر درآورد. این عالم فرزانه در تاریخ سوم ربیع المولود ۱۳۰۶ق در نجف اشرف وفات یافت و در جنب مدرسه معروف به فاضل ایروانى به خاک سپرده شد.(۸)

علاوه بر اساتید بالا، اسنادى نشان مى دهد که شیخ ذبیح الله از طرف مرحوم شیخ انصارى، صاحب جواهر، میرزاى رشتى و مرحوم آخوندمورد تکریم و تأیید بوده است.(۹)

آثار

این عالم فرهیخته تألیفاتى از قبیل بدیع الفقهیه و تقریرات متعددى از مراجع بزرگ در فقه و اصول دارد که به قلم خود نگاشته ولى به چاپ نرسیده و توسط فرزندانش به کتابخانه آستان قدس رضوى وقف گردیده است.(۱۰)

بازگشت به قوچان

او در سال ۱۳۱۹ ق. به مشهد بازگشت و از آنجا براى دیدن خویشاوندان، عازم قوچان شد.شجاع الدوله و عده اى از بزرگان شهر از او درخواست اقامت کردند. شیخ نیز احساس وظیفه نمود و در مسجد پایین یا پاچنار به اقامه جماعت مشغول شد.از سوى رمضان خان نایب الحکومه، مسند قضاوت شرعیه به ایشان و شیخ حسین (شیخ الرئیس) واگذار شد. اما حضور شیخ ذبیح الله در قوچان کوتاه بود.

هجرت به مشهد مقدس

همسر شجاع الدوله حاکم قوچان که از خانواده سرداران بجنوردى و داراى املاک موروثى در مشهد و چناران و.. بود بى آنکه درباره اموال خود وصیتى کند، درگذشت، شجاع الدوله که خود و ایل و تبار خود را از قبیله همسرش برتر مى دانست، به فکر افتاد که از راه جعل سند مانع ارث بردن ورثه همسرش شود، لذا اطرافیانش سندى جعل کردند که بنا بر مفاد آن همسرش تمامى اموال خود را به شجاع الدوله بخشیده است. تاریخ آن را نیز قبل از مرگ همسر شجاع الدوله قرار دادند و براى اینکه کسى شکى در آن نکند، تصمیم گرفتند به امضاى علماى قوچان برسانند.

در شب سرد زمستانى و برفى، صندوق دار شجاع الدوله همراه فراش باشى با فانوس بسیار بزرگى به منزل شیخ ذبیح الله رفتند و به او گفتند: خان به شما عقیده دارد و مایل است امشب شما را ببیند. هر چه شیخ نپذیرفت، اصرار آنها بیشتر شد تا جایى که گفتند: اگر شما نیایید، خان ما را زیر شلاق از پاى درخواهد آورد.

به این ترتیب شیخ ذبیح الله همراه آنان به کاخ خان رفت. عباى شیخ را چون خیس شده بود در اوّلین اتاق از دوشش برداشتند و به گرمخانه بردند و عباى دیگرى به ایشان دادند.اتاق مخصوص خان با انواع اشیاى عتیقه و گرانبها زینت شده بود. سفره عریضى هم پهن شده و انواع تنقلات، شیرینى ها و میوه هاى فصل و غیر فصل در آن جا چیده شده بود، اما شیخ اعتنایى به آن تجملات نکرد.

خان که مى خواست دل شیخ را به دست آورد با دست خود به محاسن شیخ ذبیح الله عطر زد و گفت:«هفته اى نیست که علماى شهر دو سه بار به ملاقات من نیایند واز من توقعاتى نداشته باشند، ولى عجیب است در این چند ماهى که شما آمده اید، نه به دیدار من مى آیید و نه از من تقاضایى مى کنید، در صورتى که پدر شما با مرحوم امیر حسین خان شجاع الدوله، به طور کامل در ارتباط بود و مرحوم امیر ارادت کامل به ایشان داشته و ایلخانى هاى قوچان به خانواده شما به نظر اجاق(۱۱) مى نگریستند. مدتى بود دیدار شما را طالب بودم، ولى موفق نمى شدم. حال که خانواده ما بى کدبانو شده است، شبها در تنهایى در فکر آن عوالم به سر مى برم و مایل هستم براى من قدرى از عالم روح صحبت کنید!»

آیت الله ذبیح الله مجتهد قوچانى، درباره عالم برزخ براى خان صحبت کرد و به سؤالات عامیانه وى پاسخ گفت. در عین حال از خوردن تنقلات و شیرینى و… طفره رفت. سرانجام خان مقصود اصلى خود را چنین بیان کرد:«زوجه من که از خانواده سهام الدوله شادلو بود، بدون وصیت فوت کرد و چون براى ایلخانى زعفرانلو، عار و ننگ بود که شادلوها از ما ارث زن جدا کنند، مصالحه نامه درست کردیم و تمام علما و وجوه شهر اعتراف او را تصدیق و کاغذ را مهر کرده اند و من چون مى دانستم جنابعالى بسیار احتیاط دارید، شما را براى آخر نگاه داشتم تا شما هم این کاغذ را مزین فرمایید تا علماى مشهد به واسطه مهر و امضاى شما به آن اعتبار قایل شوند و آقا شیخ محمدتقى بجنوردى که مرجع مقتدر مشهد مى باشد، پس از تصدیق شما ایرادى نخواهد گرفت. حال موقع اعمال عصبیت ایلى است و تقاضا دارم شما این کاغذ را به مهر و امضاى خود مزین دارید.»

شجاع الدوله که مى پنداشت مى تواند با تطمیع و پیشنهاد رشوه این عالم فرزانه را قانع کند، گفت:«به قرارى که شنیده ام شما در مشهد منزل ندارید و این مرحومه در مشهد داراى عمارت و منزل و کاروان سرا مى باشد و من احتیاجى به آنها ندارم، آنها را به جنابعالى تقدیم مى کنم که محل سکنى و ممر معاشى از کاروان سرا براى شما باشد و آن مرحومه هم بهره اخروى ببرد!»

شیخ ذبیح الله که در برابر چنین پیشنهاد شرم آورى قرار گرفته بود، با عصبانیت بلند شد و با لحنى که حکایت از ناراحتى او داشت، گفت: «به من تا فردا مهلت بدهید تا فکر کنم.» آثار خشم در چهره خان ظاهر شد، اما شیخ بدون توجه به آن منزل او را ترک کرد.پاسى از نیمه شب گذشته بود و شیخ ذبیح الله پس از نماز و عبادت تصمیم گرفت از قوچان به مشهد مهاجرت کند.

وى به خانواده خود گفت:«شهرى که مردم همه چیز خود را حتى دین خود را فداى خشنودى ظالم مى نمایند، محل زندگى نیست.»

وى در اوّلین فرصت با همکارى فردى به نام حاج ذوالفقار که در همسایگى اش بود، یک گارى چهار اسبه سرپوش دار به چهارصد تومان کرایه کرد و در برف و بوران و سرما، همراه خانواده اش به مشهد مهاجرت و در کوچه شیخ محمدتقى بجنوردى منزلى تهیه کرد.

تدریس و تبلیغ

او به اصرار برخى از علماى حوزه علمیه مشهد از جمله حاج حبیب الله مجتهد به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت. این دروس در مدرس غربى مدرسه میرزا جعفر برگزار مى گردید و او در گنبد الله وردیخان، که سالها پیش مرحوم پدرش شیخ محمدصادق در آن اقامه جماعت مى نمود، مشغول تبلیغ و اقامه جماعت شد.

شاگردان

وى اوّلین کسى بود که در مشهد تقریرات آخوند خراسانى را تدریس مى کرد. بیان ساده و روان، مهم ترین ویژگى درس او بود. هر مشکل علمى را با بیانى آسان، قابل فهم مى کرد و همین باعث شد تعداد زیادى به کلاس درسش بپیوندند.

شاگردان شیخ ذبیح الله دو دسته بودند.

۱) ترک زبان هاى اهل قفقاز، بادکوبه، ایروان، گنجه و شیروان، مثل سید عیسى و برادرش میرزا باباى لنکرانى، قوام بادکوبه اى، میر بابا بادکوبه اى و میرزا حاج بابا.

۲) قوچانیها، مثل :شیخ على بیرم آبادى، شیخ محمد کبیر، شیخ حسن خان، شیخ حبیب، شیخ محمد سنگلکى، حاج سید رضا کاهانى، شیخ رمضانعلى ایرانلوئى، سید على محمد و نیز سید محمدباقر استرآبادى و… .

به زندگى یکى از شاگردانش به نام موسى بن قاسم موسوى معروف به (قطب المحدثین) اشاره مى کنیم.

از وعاظ و اهل منبر به شمار مى رفت. اهل کشمیر بود، اما در مشهد پرورش یافته و تحصیل کرده بود. صرف و نحو را از ادیب نیشابورى و میرزا مهدى نوقانى و شیخ عبدالحسین سرولایتى آموخت. منطق را از غلامرضا طباخ خراسانى و محمدرضا یزدى استفاده کرد. فقه و اصول را از محضر شیخ ذبیح الله قوچانى و شیخ حسن بُرسى فراگرفت. کلام و حکمت را از حکیم شهیدى میرزا عسکرى (آقا بزرگ) آموخت. او سالهاى متمادى با بیان شیوا و رسایش تبلیغ و هدایت مردم را عهده دار بود.(۱۲)

آغاز مشروطه در مشهد

رکن الدوله والى خراسان که انسانى خودخواه، دیکتاتور، فریبکار و ظاهر الصلاح بود، در روز یکشنبه جمادى الاولى ۱۳۲۱ ق. استاندار خراسان شد. و در سال ۱۳۲۳ ق. آصف الدوله زمام امور اجرایى را به دست گرفت.در این زمان مشکل گرانى بى اندازه نان و دیگر اجناس مورد نیاز پیش آمد و چون اعتراض علما و مردم به نتیجه نرسید، کار به خونریزى انجامید.

آصف الدوله اظهار تقدس مى کرد، ریش خود را نمى تراشید، مسکرات مصرف نمى کرد، حتى زیارت عاشورا مى خواند، اما آدم مى کشت، ظلم مى کرد و مقادیر زیادى گندم احتکار مى کرد و براى مخالفان خود بازداشتگاههاى مخوفى تدارک دیده بود.وى شیخ اسماعیل ترشیزى مجتهد و تنى چند از علماى همراه او را که معترض بودند، به سیستان تبعید کرد.در پى گسترش ظلم و جنایت، مردم گزارش و شکایت خود را به آخوند خراسانى اعلام کردند. در سال ۱۳۲۴ ق. در شرایط پر از خفقان، نامه اى از آخوند خراسانى به شیخ ذبیح الله قوچانى رسید.

آخوند خراسانى در این نامه ضمن بیان ضرورت ایجاد مشروطه بر مبناى شرع و رهایى مردم از چنگال استبداد، خطاب به شیخ نوشته بود:«واجب مى دانم جناب عالى هم سعى و کوشش خود را در پیشرفت آن مبذول نمایید و از ملامت احدى باک نداشته باشید و حضرت ولى عصر (عج) را پشتیبان خود بدانید.»

انجمن ایالتى و ولایتى

شیخ ذبیح الله پس از دریافت نامه با تعدادى از علما به رایزنى پرداخت و نحوه ورود به مبارزات را بررسى کرد. او با مرحوم سید اسدالله قزوینى که به تازگى وارد مشهد شده بود پیمان محرمانه بست و مبارزات به صورت مخفیانه آغاز شد، اما نفوذ اشراف، خوانین، رهبران ایلها و طوایف و زعماى آستانه باعث شد هیچ رویکردى به سمت و سوى انقلاب مشروطه دیده نشود. از طرفى ارتباط با شهرهاى دیگر و پایتخت، با وجود جوّ خفقان کار آسانى نبود و کار تشکیلاتى مى طلبید. به همین خاطر انجمن معدلت رضوى دایر شد و میرزا حبیب الله مجتهد در رأس آن قرار گرفت. شیخ ذبیح الله نیز با این انجمن همکارى داشت.

اخبار ایران از راه تهران به صورت دست نویس به این انجمن ارسال مى شد.براى ایجاد ارتباط و ترویج افکار آخوند خراسانى و تکثیر دستخط مظفرالدین شاه ـ امضاى مشروطه ـ، نامه ها و اعلامیه ها و بیانیه هایى نوشته مى شد و همراه کالاهاى تجارى به شهرهاى مختلف ارسال مى گردید. در هر شهر و منطقه نمایندگانى وجود داشتند که مدیریت پخش و تکثیر این اعلامیه ها را عهده دار بودند.به این ترتیب هسته اوّلیه انجمن ایالتى و ولایتى خراسان به وجود آمد.

آغاز مبارزات علنى

جلسات مشروطه خواهان به تدریج علنى شد تعدادى از بازاریان مؤمن کمک هاى مالى خود را به سوى مبارزان سرازیر کردند.(۱۳)جلسات در منازل مختلف برگزار مى شد و رفته رفته تعدادى از طبقه حاکم و علماى مشهد به جمع مشروطه خواهان افزوده مى شدند.از آستان قدس رضوى، فقط شاهزاده سراج السلطان و امام جمعه و از خوانین خراسان شجاع الملک هزاره که خانه خود را با لوازم آن به طور رایگان تا چند سال در اختیار انجمن ایالتى گذارد و از گمرک، دکتر متین السلطنه در انجمن حضور مى یافتند.

از علما نیز حاج معین الغربا، حاج شیخ حسن کاشى، فاضل بسطامى، شیخ عبدالرحیم عیدگاهى، میرزا عبدالشکور آقا تبریزى، میرزا محمدباقر مدرس رضوى و میرزا مرتضى سرابى و ملاّ بمانعلى تهرانى از انقلاب مشروطه حمایت مى کردند.همه این تشکیلات از طریق شیخ ذبیح الله قوچانى با آخوند خراسانى در ارتباط بودند و مرحوم آخوند بیشتر شکایات مردم خراسان را به وى ارجاع مى داد.

فعالیت هاى انجمن ایالتى و ولایتى

اولین دوره مجلس شوراى ملى

۱۴ مهر ۱۲۸۵ ش. (۱۷ شعبان ۱۳۲۴ ق.) اوّلین دوره مجلس شوراى ملى در تهران تشکیل شد و براى مشهد نیز ۴ نماینده در نظر گرفته شد.

آصف الدوله مخالف کاندیداتورى آزاد بود و قصد داشت تعداد معین و مشخصى به عنوان نماینده به مجلس بروند، اما انجمن به همه طبقات و اصناف اطلاع داد که مى توانند کاندیدا معرفى کنند. در نتیجه نوزده نفر از افرادى که صاحب مهر بودند شرکت کردند و از میان خود ۴ نفر را به عنوان نماینده به مجلس شوراى ملى فرستادند. شیخ ذبیح الله قبل از رأى گیرى به همه یادآور شد که او را انتخاب نکنند تا بتواند در مشهد به فعالیتهاى خود ادامه دهد. بنا براین افراد زیر به مجلس معرفى شدند:

۱٫ حاج میرزا على آقا مجتهد ۲٫ حاج سید عبدالحسین شهشهانى ۳٫ حاج میرزا على نقى ناظم آستانه ۴٫ رئیس التجارمجلس اوّل شوراى ملى توانست قانون اساسى که مشتمل بر ۵۱ اصل بود در تاریخ ۸ دى ۱۲۸۵ ش. به توشیح مظفرالدین شاه برساند و پس از مرگ وى متمم آن را در تاریخ ۱۵ مهر ۱۲۸۶ ش. به امضاى محمدعلى شاه برساند و قانون انجمن هاى ایالتى و ولایتى را مشتمل بر ۱۲۲ ماده به تصویب برساند.

ریاست انجمن ایالتى و ولایتى

ریاست اولیه این انجمن بر عهده میرزا حبیب الله مجتهد (متوفى: ۱۳۲۶ق) بود که دو سال به طول انجامید. پس از وى سید اسدالله قزوینى عهده دار ریاست این انجمن شد. با آغاز کار مجلس دوم در روز ۲۲ آبان ۱۲۸۸ش. مطابق با ۲ ذیقعده ۱۳۲۷ ق. سید اسدالله قزوینى جزو پنج نفر طراز اول مجلس به مجلس شوراى ملى راه یافت و پس از آن ریاست این انجمن را شیخ ذبیح الله برعهده گرفت.

انجمن در سال ۱۲۸۸ش. (۱۳۲۸ق.) که مصادف با حضور قزاقهاى روس در مشهد بود، در شرایط بدى به سر مى برد. از طرف دولت تلگرافى ارسال شد که اعتبار انجمن ایالتى و ولایتى را باطل اعلام کرد و براى معتبر بودن آن خواهان برگزارى انتخابات شد که در ۱۵ صفر ۱۳۲۸ق. اعضاى انجمن که ناظر بر انتخابات وکلا بودند به شرح ذیل انتخاب شدند.

۱٫ حاج شیخ ذبیح الله ۲٫ شیخ محمدکاظم بلورفروش ۳٫ میرزا محمدباقر مدرس ۴٫ حاج میرزا عبدالشکور تبریزى ۵٫ رکن التجار یزدى۶٫ حاج غلامعلى یزدى ۷٫ شیخ حسن کاشى ۸٫ حاج سید حسین خرازى ۹٫ شیخ عبدالرحیم مدرس ۱۰٫ شاهزاده ارفع السلطان ۱۱٫ ناظم التجار ۱۲٫ فاضل بسطامى.

در روز پنج شنبه ربیع المولود ۱۳۲۸ق. انتخاباتى بین اعضا براى تعیین هیئت رئیسه برگزار شد که شیخ ذبیح الله با اکثریت آراء به ریاست انجمن و ارفع السلطان نایب رئیس و شیخ کاظم تهرانیان به عنوان منشى اوّل و فاضل بسطامى به عنوان منشى دوم انتخاب شدند. حاج غلامعلى یزدى به عنوان تحویلدار و روزنامه قدس هم به عنوان ارگان رسمى انجمن مشخص شدند.انجمن روزهاى سه شنبه و پنجشنبه جلسات رسمى داشت.(۱۴)

بنابر گزارشهاى باقى مانده، انجمن از نظر تأمین مالى با مشکلات زیادى روبه رو شد. به همین دلیل به مرور زمان تضعیف شد و مخالفان مسئولان آن را مورد حمله فرهنگى و تبلیغات مسموم قرار دادند.

در همین راستا، روزنامه استقلال در شماره ۲۲۳ خود تلگراف توهین آمیزى درباره انجمن ایالتى به چاپ رساند. در ۲۷ ربیع الاول ۱۳۲۹ق. شیخ ذبیح الله، ناظم التجار، ارفع السلطان و گروهى دیگر از مرتبطین با انجمن گرد هم آمدند و تصمیم گرفتند اگر این گونه اقدامات ادامه یابد، انجمن را تعطیل و به اطلاع عموم مردم برسانند.آخوند خراسانى در حمایت از انجمن نامه اى نوشت و در آن نامه از انجمن ایالتى و ولایتى به نام انجمن مقدس ملى مشهد یاد کرد.(۱۵)

انحلال انجمن ایالتى و ولایتى

در سال ۱۳۲۹ ق. خبر ارتحال عالم ربانى آخوند خراسانى منتشر شد و یک سال بعد در ربیع الثانى سال ۱۳۳۰ ق. حرم امام رضا(علیه السلام) به توپ بسته شد و تلاشهاى انجمن براى اداره اوقاف خراسان به نتیجه اى نرسید.حضور روسها در خراسان، شیخ ذبیح الله را آزار مى داد. او به مبارزه دموکراتها بر علیه روسها امیدوار بود و سعى مى کرد علما را بر علیه روسها برانگیزاند، اما زمام شهر به دست نیروهاى طرفدار روس افتاد و انجمن ایالتى در ۱۴ آذر ۱۲۹۳ ش. (۱۷ محرم ۱۳۳۳) پس از افتتاح مجلس سوم منحل گردید.

گردآورى اسلحه

شیخ ذبیح الله که پیشرفت روزافزون مبارزات را مى دید و هر لحظه امکان سرکوبى مردم را انتظار داشت، به فکر تهیه اسلحه افتاد. به همین خاطر پس از هماهنگى با سران اصناف، روز معینى از تجار و مردم دعوت شد تا در مجلسى گرد هم آیند. این مجلس با حضور شیخ ذبیح الله رسمیت یافته و اعلام شد هر کس به هر میزانى که مى تواند براى خرید اسلحه کمک کند.

مأموریت خرید اسلحه را شیخ محمدکاظم تهرانیان بر عهده گرفت. او تعدادى اسلحه از جمله تفنگ هاى ورندل که معروف به ظل السلطانى بود و اسلحه برزنکه از اصفهان و عشایر آنجا خریدارى و در پوشش کالاهاى تجارى به مشهد آورد.

ترور نافرجام

همزمان با آغاز استبداد صغیر و به توپ بسته شدن مجلس، رکن الدوله در تاریخ ۲۳ رمضان ۱۳۲۶ ق. میرزا مهدى عمادالمحدثین ـ از واعظان مشروطه طلب ـ را به کلات نادرى تبعید کرد و شورش مردم نیز نتیجه اى نداشت.

رکن الدوله از محوطه ارک چندین گلوله توپ به سمت منزل شیخ ذبیح الله شلیک کرد. یکى از گلوله ها به نزدیکى مسجد سه دره برخورد کرد و پیرمرد خرده فروشى را از بین برد. شیخ ذبیح الله که احتمال این ترور را مى داد، خانواده خود را به منزل یکى از دوستانش فرستاده بود و خود نیز در منزل نبود.

یاران شیخ به او پیشنهاد دادند که با خود اسلحه حمل کند تا در مواقع ضرورى از خود دفاع کند. اما شیخ ذبیح الله در جواب گفت:«رکن الدوله جرأت دستور حمله به سربازان را ندارد. خود او هم مى داند که نفس هاى آخر را مى کشد. مهمتر اینکه چون در اقدام به این کار خدا مورد نظر است، او بزرگتر از آن است که ما را حفظ نفرماید.»

واضح است که شیخ ذبیح الله با تیزبینى خود و شناخت موقعیت رکن الدوله مى دانست که او در موقعیتى که پس از ترور نافرجام دارد، دست به چنین کارى نمى زند.

تولیت مدرسه عوضیه

چنان که گذشت پس از زلزله بزرگ قوچان، شیخ ذبیح الله مدرسه عوضیه را بازسازى نمود و تولیت آنجا را برعهده داشت. در سال ۱۳۲۹ق. قبل از فوت مشکوک آخوند خراسانى، برخى نسبت به تولیت شیخ ذبیح الله اعتراضهایى داشتند و آن را به اطلاع آخوند رساندند، ولى آخوند مداخله در تولیت شیخ ذبیح الله را حرام و متابعت از آن را واجب دانست.پس از انحلال انجمن ایالتى، شجاع الدوله در ۱۵ رمضان ۱۳۳۴ ق. بر تولیت شیخ ذبیح الله در مدرسه عوضیه، تأکید کرد.

وفات

این عالم مبارز و فرهیخته، پس از عمرى تلاش بى وقفه و خداجویانه در شب چهارشنبه، بیستم جمادى الاولى ۱۳۳۵ ق در سن ۶۱ سالگى در مشهد مقدس دار فانى را وداع گفت.بدن پاکش پس از تشییع در دارالسیاده کنار قبر عالمانى چون حاج شیخ اسماعیل ترشیزى، شیخ محمد سرابى و شیخ محمدباقر خراسانى به خاک سپرده شد.در مساجد و تکایاى مختلف شهر مجالس ترحیم برگزار شد و مبارزات و تلاشهاى او گرامى داشته شد.

بازماندگان

از او شش فرزند به یادگار ماند ۱) شیخ عبدالله مجتهدپور، ۲) حبیب الله مجتهدپور، ۳) حجت الله، ۴) فضل الله، ۵) نصرالله، ۶) خانم خدیجه مجتهدپور.(۱۶)

شیخ عبدالله در سال ۱۲۷۰ش. به دنیا آمد در کودکى مادرش را از دست داد و دوران کودکى و جوانى را به همراه پدر سپرى کرد. وى شاهد عینى بیشتر حوادث صدر مشروطیت خراسان بود.شیخ عبدالله پس از اتمام مقدمات، در محضر سید ابوالحسن اصفهانى و آقا ضیاءالدین عراقىتحصیل کرد و مورد تأیید هر دو استادش قرار گرفت. در سال ۱۳۱۴ ش. در زمان اوج دیکتاتورى رضا خان به ایران بازگشت.

اگر چه زمینه فعالیتهاى دینى از میان رفته بود، از تلاش نایستاد. وى که حکومت رضاشاه را طاغوتى مى دانست، از قبول هر گونه مسئولیتى اجتناب کرد و در کنار مطالعه، به کشاورزى پرداخت. وى از وجوهات استفاده نمى کرد. اگر چه با غرب گرایى به شدت مخالف بود، فرزندان خود را به یادگیرى دانشهاى نوین و زبانهاى خارجى تشویق مى کرد.

بسیار ساده زیست بود و خانه خود را با پلاس فرش مى کرد و مى گفت مگر همه مردم روى قالى مى نشینند!. اگر دو نوع غذا در سفره بود، فقط از یکى استفاده مى کرد. از پختن غذایى که بوى آن همسایه را آزار دهد ممانعت مى کرد.باقیمانده آب وضویش را به پاى بوته گلى یا نهالى مى ریخت و معتقد بود نباید قطره آبى بیهوده مصرف شود.

فرزندانش را به نماز اوّل وقت توصیه مى کرد و مى گفت اگر کسى به شما خوبى کرد، فراموشش نکنید و اگر بدى کرد از یاد ببرید. به ندرت عصبانى مى شد. صبحها قرآن را با صداى بلند و دلنشین مى خواند. از حالات عرفانى بالایى برخوردار بود.شیخ عبدالله با کمتر کسى مرتبط بود. گاهى به منزل آیت الله العظمى سید محمدهادى میلانىو آیت الله سید حسن قمى مى رفت.اگر چه چهره اى عبادى داشت، از اهتمام به مسائل سیاسى هم غافل نبود. در سال ۱۳۳۷ش. از حاج آقا روح الله زیاد حرف مى زد. در سال ۱۳۴۲ش. مى گفت آقا قیام کرد، ولى خیلى ها او را تنها گذاشته اند.وى براى پیروزى امام خمینى دغدغه داشت.

شیخ عبدالله در سال ۱۳۴۸ش. در سن ۷۸ سالگى رحلت کرد.(۱۷)

گلشن ابرارج۸


۱٫ نگاه حوزه، س سوم، اردیبهشت ۱۳۷۶، ش ۲۶، ص ۳ ـ ۱۰٫

تمامى پاراگرافهایى که بدون ذکر منبع آمده است. از نشریه نگاه حوزه، ش ۲۶، ص ۳ ـ ۱۰ استفاده شده است.

۲٫ جغرافیاى تاریخى قوچان، رمضانعلى شاکرى، چ ۱۳۴۶ش. ص ۱۳۶٫

۳٫ فرهنگ خراسان، ج ۷، ص ۵۱۵ مشاهیر مدفون در حرم رضوى، ص ۹۸٫

۴٫ ر.ک به: گلشن ابرار، ج ۱، ص ۳۸۵٫

۵٫ ر.ک. به: همان، ص ۳۷۸

۶٫ ر. ک. به: همان، ص ۴۳۱٫

۷٫ علماى بزرگ شیعه از کلینى تا خمینى، مـجرفادقانى، ص ۳۲۵، انتشارات معارف اسلامى، قم، ۱۳۶۴ش.

۸٫ خاندان ایروانى یا راهنمایان علمى امم، سید محمدتقى حشمتالواعظین طباطبایى، ص ۱۲۵، چ ۱، ۱۴۱۳ق علماى بزرگ شیعه از کلینى تا خمینى، ص۲۹۰٫

۹٫ اترکنامه تاریخ جامع قوچان، رمضانعلى شاکرى، ص ۲۳۸، انتشارات امیرکبیر، تهران، چ ۱، ۱۳۶۵٫

۱۰٫ همان.

۱۱٫ معروف است که در بخشهاى شمالى ایران آتش اجاق را مقدس مىشمردند.

۱۲٫ فرهنگ خراسان، ج ۷، ص ۴۵۴٫

۱۳٫ نام اکثر این تجار در نشریه نگاه حوزه، ش ۲۶، ص ۶، مقاله شیخ ذبیح الله مجتهد قوچانى آمده است.

۱۴٫ فرهنگ خراسان، بخش طوس، ج ۲، ص ۴۱۷، عزیزالله عطاردى، انتشارات عطارد، چ ۱، ۱۳۸۱ش.

۱۵٫ همان، ص ۴۱۷٫

۱۶٫ اترکنامه تاریخ جامع قوچان، ص ۲۳۹ نگاه حوزه، ش ۲۶، ص ۱۰٫

۱۷٫ مشاهیر مدفون در حرم رضوى، ابراهیم زنگنه، جاول، عالمان دینى، ص ۲۶۵و۲۶۶، ، چ ۱، ۱۳۸۲، انتشارات آستان قدس رضوى.

زندگینامه سید جعفر کشفى(۱۲۶۷-۱۱۸۹ه.ق)

 

ولادت و نسب

سید جعفر کشفى(۱) در سال ۱۱۸۹ ق. در اصتهبانات ـ از توابع استان فارس ـ چشم به جهان گشود. پدرش، سید یعقوب از علماى مشهور شهر داراب بود.سید یعقوب پس از مدتى، داراب را ترک و در اصتهبانات سکونت کرد و در آنجا با دختر شیخ حسین بحرانى ـ که زنى فاضل و اهل علم بود ـ ازدواج نمود. وى پس از چند سال اقامت در اصتهبانات، همراه خانواده اش روانه داراب شد و سرانجام در حدود سال ۱۱۹۸ ق. وفات یافت و در آن دیار دفن گردید.

تحصیلات

سید جعفر پس از ارتحال پدر، همراه مادرش به اصتهبانات رفت و در آنجا تحصیلات مقدماتى را به پایان رسانید. وى اندکى از دروس مقدماتى را نزد مادر دانشمندش دختر شیخ حسین بحرانى ـ گذرانید. پس از رحلت مادرش رهسپار حوزه علمیه یزد شد و در آنجا دوره سطح را در طول چهار سال به پایان رسانید و در نوزده سالگى به نجف اشرف هجرت کرد و از محضر استادانى چون علامه سید مهدى بحرالعلوم بهره مند شد. وى در مدّت کوتاهى به مدارج والاى اخلاقى و علمى رسید و از مدرسان نجف اشرف محسوب شد و به تربیت شاگردان فراوانى توفیق یافت.

در آشوب عراق (حمله وهّابیون به کربلا و نجف)، به ایران مسافرت کرد و در اثر دعوت هاى پى در پى شاهزاده محمدتقى میرزا، به بروجرد آمد و در این دیار اقامت گزیداز این رو، دانشمندان زیادى از اطراف به محضرش شرفیاب شده و علوم گوناگونى را فراگرفتند.(۲)یکى از دلائل سفرهاى متعدّد علاّمه کشفى و عدم اقامت وى در یک منطقه، خوددارى از پذیرش مقام «مرجعیت» بودزیرا مسئولیت آن را بسیار سنگین و خطیر مى دانست.

تألیفات

علاّمه کشفى از دانش فراوان بهره مند بودلذا در موضوعات مختلف کتاب هایى نوشته استاز جمله:

۱٫ اجابه المضطرّین-وى نگارش این کتاب را در سفر زیارتى مشهد، به توصیه حسام السلطنه(۳) آغاز کرد و در ۱۲۲۸ ق. به پایان رسانید. مباحث این کتاب عبارتند از: مفهوم دین، قواى انسانى، مسأله جبر و اختیار، ستایش و نکوهش دنیا، گناهان کبیره، همکارى با سلطان جائر، شرایط و ویژگى هاى مجتهد و رویدادهاى قبل از ظهور حضرت مهدى (عج).(۴)این اثر در ۱۳۰۶ و ۱۳۷۷ ق. در کشور هندوستان و ایران به چاپ رسیده است.

۲٫ البرق و الشرق-این اثر شرح بعضى از احادیث است که به فارسى فصیح و موافق مشرب اهل عرفان نگارش یافته استدر این کتاب، اصل حدیث تحت عنوان «برق» و شرح آن «شرق» نامیده شده است.(۵)

۳٫ سنابرق فى شرح البارق من الشرق.این اثر، شرحى عرفانى و فلسفى بر «دعاى رجبیه» است که در سال ۱۲۵۲ ق. به نگارش در آمده است.(۶)

۴٫ نخبه العقول فى علم الاصول.

۵٫ الشریفیه.

این اثر، منظومه اى در ۳۴۰ بیت، درباره قواعد منطق است که به سال ۱۲۱۱ ق. در نجف اشرف سروده شده است و صدرالافاضل اصتهباناتى شرحى بر آن نوشته است.(۷)

۶٫ البلد الامین فى اصول الدین.

منظومه اى است در ۴۹۶ بیت که موضوع آن، نظریات کلامى علاّمه کشفى است. حاج میرزا ابوالحسن اصتهباناتى ملقّب به «محقّق العلما» بر آن، شرحى به نام «الحصن الحصین» نوشته است.(۸)

۷٫ کفایه الایتام.

یک دوره فقه استدلالى است که علاّمه کشفى در سال ۱۲۴۰ ق. به تقاضاى محمدتقى میرزا به فارسى و با قلم ساده و روان نگاشته است. وى در این کتاب، شیعیان عصر غیبت را ایتام آل محمد(صلى الله علیه وآله) مى خواند.(۹)

۸٫ الرقّ المنشور فى معراج نبیّنا المنصور.

این کتاب درباره اثبات معراج جسمانى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) است که در سال ۱۲۳۱ ق. در عراق نوشته شده است.(۱۰)

۹٫ الشهب القابوس المکرّم و الابواب القاموس المعظّم.

این کتاب درباره حقانیّت شیعه و تفسیر واژه هایى مانند نفاق، شورا و اجماع به بحث مى پردازدنگارش آن از سال ۱۲۵۵ ق. شروع و در شعبان ۱۲۵۸ ق. به پایان رسیده است.(۱۱)

۱۰٫ صید البحر.

این کتاب دربردارنده مطالب گوناگون فلسفى، کلامى و اعتقادى است.(۱۲)

۱۱٫ الرطب الیابس فى الاجماع المتخالف المتعاکس.(۱۳)

۱۲٫ جمع الشتات المتفرقه فى الاجماعات المحقه المحققه.(۱۴)

۱۳٫ التنزیل فى معنى التأویل.(۱۵)

۱۴٫ عکوس ملکیه شموس فلکیه.

موضوع اصلى این رساله، «تنزیه امام(علیه السلام)از اکل حرام» است و مباحث دیگر آن، عبارتند از: علم امام(علیه السلام)، عظمت امام(علیه السلام) ارتباط او با عالم ملکوت. این اثر در سال هاى قبل از ۱۲۵۵ ق. نوشته شده است.(۱۶)

۱۵٫ منظومه اى در منطق.

این کتاب اولین اثر علاّمه کشفى است که در سال ۱۲۱۱ ق. در نجف اشرف به نگارش درآمده و صدر الافاضل شرحى بر آن نوشته است.(۱۷)

۱۶٫ منظومه اى در علم صرف.(۱۸)

۱۷٫ میزان الملوک و الطوائف و الصراط المستقیم فى سلوک الخلایق.

این کتاب در سال ۱۲۴۶ ق. به نگارش درآمدهموضوعات آن بدین قرار است: عدالت، خلافت، سلطنت الملوک، کیفیت سلوک کارگزاران دولت، عالمان، اهل وعظ، قاضیان، صاحبان سرمایه و ثروت، کشاورزان، تاجران، صاحبان حرفه و صنعت…

علامّه کشفى در این کتاب در صدد ارائه معیار و صراط مستقیم به طبقات و طوائفى است که به نظر او، هر یک از آن ها در انجام کارى خداوند را در زمین جانشینى مى کنند. این کتاب که در قواعد کشوردارى است به درخواست حسام السلطنه (حاکم بروجرد) تألیف شده است. علاّمه کشفى در این اثر بر این باور بوده که «سیاست» باید در پرتو «دیانت» اجرا گردداز این رو، با نگرانى و تأثر شدید، بسیارى از نابسامانى هاى عصر «قاجار» را در تظاهر به اجراى شریعت مى داند.(۱۹) وى ویژگى جامعه مطلوب و آرمانى را در سه مقوله خلاصه مى کند:

الف) اجراى عدالت.

ب) برقرارى امنیت.

ج) اجراى شریعت.(۲۰)

۱۸٫ تحفه الملوک فى السیر و السلوک (۲ ج).

این اثر در سال ۱۲۳۳ ق. به درخواست حسام السلطنه به نگارش درآمده است.(۲۱)

علاّمه کشفى در خاتمه این کتاب به تدبیر منزل و سیاست کشوردارى مى پردازدبه نظر وى «اخلاق» مبناى سیاست است و سیاست بدون آن، سامان نمى یابد.

آخرین بخش این کتاب، «بررسى جنگ میان دو دولت اسلامى» استوى کشته شدگان دولتى را که هدفش از جنگ، اقامه سنت پیغمبر و اعتلاى دین حق است، «مجاهد» و «شهید» مى داند. علاّمه کشفى در این کتاب بر صلح و دورى از جنگ بین دولت هاى اسلامى، تأکید مى کند و فواید و ثمرات آن را بر مى شمارد…(۲۲)

ذوق شعرى

علاّمه سید جعفر کشفى، علاوه بر تبحّر در فقه، اصول، کلام، فلسفه و عرفان، از ذوق ادبى و شعرى نیز برخوردار بوده است. در کتاب «تحفه الملوک» شعرهاى زیادى از وى مشاهده مى شودکه برخى از آن ها بدین گونه است:(۲۳)

زان آستان که قبله ارباب دولت است // محروم بودن، از عدم قابلیت است

گفتمش حرف به اغیار نمى باید گفت // زیر لب گفت که بسیار نمى باید گفت

حکیم و عاقل و دانا کسى بود که سخن // به فهم گوید و کم گوید و نکو گوید

راز مگشاى بهر هر کس که در این مرکز خاک // سیر کردیم بسى، محرم اسرار نبود

شاگردان

علاّمه کشفى در مسیر نشر دانش و علوم، شاگردانى را تحویل جامعه داد که برخى از شاگردان وى در بروجرد(۲۴)عبارتند از:

۱٫ سید حسین بروجردى فرزند سید محمدرضا (۱۲۷۷ ـ ۱۲۳۸ ق.)وى در شهرهاى نجف، کربلا و بروجرد از محضر فقهاى بزرگى چون: صاحب جواهرشیخ محمدحسن کاشف الغطاءشیخ محمدحسین، صاحب فصولسید شفیع جاپلقى و سید جعفر کشفى، علوم فقه، اصول، تفسیر و رجال را فراگرفت و از سید عبدالله شُبّر اجازه نقل روایت گرفته است. در ضمن، پدر و فرزندان او به نام هاى سید نورالدین و سید عبدالحسین نیز از علما بودند.(۲۵)

۲٫ ملاّ عبدالله بروجردى(۲۶) (متولّد ۱۲۵۶ ق)وى مقدمات علوم دینى را در بروجرد فراگرفت و سپس به اصفهان رفت و در آنجا فقه، اصول، حدیث و کلام را آموخت و بعد از بازگشت به بروجرد به تدریس، تبلیغ و اقامه نماز جماعت در مسجد «رنگینه» پرداخت. آثار او عبارتند از: رساله فى صلاهرساله فى اجماعرساله فى مقدمه واجبرساله فى اجتماع امر و نهىرساله فى قطع.(۲۷)

۳٫ حاج میرزا صالح لرستانى (متوفاى ۱۳۲۱ق.)وى در بروجرد نزد علاّمه کشفى علوم دینى را فراگرفت و سپس بهنجف اشرف رفت و تحصیلات خود را تا درجه اجتهاد نزد میرزاى شیرازى ادامه داد.(۲۸)

۴٫ اورنگ زیب میرزا، فرزند حسام السلطنه(۲۹) (متوفاى ۱۲۸۷ ق.)وى در زمان حکومت پدرش در بروجرد، از محضر دانشمندان این شهر مخصوصاً سید جعفر کشفى استفاده مى کرد یکى از آثار این فقیه بزرگ طائفه قاجاریه عبارت است از: مشارق الانوار فى احکام الله الواحد القهار المستنبطه من اخبار الائمه الاطهار.

۵٫ شیخ عبدالحسین بروجردى، فرزند زین العابدینوى برخى از تألیفات استادش را استنساخ کرده است، همچون بلد الامیننخبه العقولشموس و عکوسبرق و شرق.(۳۰)

کرامات

بین علماى شیعه بسیارى که اهل کرامات بوده انداز آنجا که علامه سید جعفر کشفى اهل کشف و کرامت بوده است، به او لقب «کشفى» داده اند. از این رو، به نقل کرامتى از آن عالم فرزانه تبرّک مى جوییم:

زمانى که علاّمه کشفى در نجف اشرف بود، شبى در خواب مى بیند که خدمت امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام)مشرّف شده است. حضرت مى فرماید: جعفر، فرزندم! چه مى خواهى؟ سه بار عرض مى کند: «علم». امام زبان مبارک خود را در دهانش مى گذارد و مى فرمایند: بمک، چون بیدار مى شود، اشعارى را مى سراید و از آن به بعد نزد استادش، سید بحرالعلوم مورد احترام و توجه خاص قرار مى گیرد. آن اشعار عبارتند از:

شاه شهان و ماه رُخان عرب رسید // با قامتى چو نخل و لبى چون رطب رسید

گفتا که در ببند و بیا نوش جان نما // از کوثرم بنوش که نوشم به لب رسید

وز لب گذشت و ریخت بگفتا که لب مبند //کاین سر نهفته نیست ولى بوالعجب رسید

چون جان تازه یافت روان از لبان او // فیض مدام بى تعب و بى سبب رسید

این ملک سلطنت ز نجف گشت حاصلم // وین بخت روز بوده مرا نیم شب رسید

با رنج ها و زارى بسیار و با ادب // تا راحتى ز حضرت آن منتجب رسید

رنجى بکش به قدر که بى قدر و قیمت است // هر راحتى که آن به کسى بى تعب رسید

بى حرمت و ادب نرسد کس به هیچ جا // هر جا که کس رسیده، ز راه ادب رسید

بى نسبت و نسب تو کجا مى رسى به دوست // اى دوست کس به دوست ز راه نسب رسید(۳۱) 

اوضاع سیاسى

سید جعفر کشفى با سلسله هاى زندیه و قاجاریه هم عصر بوده استوى در دوران سلطنت کریم خان ـ بنیانگذار زندیه ـ در اصتهبانات چشم به جهان گشود و کودکى و نوجوانى را در زمان جانشینان کریم خان تا انقراض آن سلسله و به قدرت رسیدن آغا محمد خان، در فارس و یزد سپرى کرد و سپس در زمان به قدرت رسیدن فتحعلى شاه، به عراق هجرت کرد. بدین ترتیب، علاّمه کشفى شاهد به قدرت رسیدن ابوالفتح (۱۱۹۳ ق.)على مرادخان (۱۱۹۳ق.)محمدعلى خان (۱۱۹۳ق)صادق خان (۱۱۹۶ ـ ۱۱۹۳ ق.)على مراد خان (۱۱۹۹ ـ ۱۱۹۴ ق)جعفر خان (۱۲۰۲ ـ ۱۱۹۹ ق.)صیدمراد خان (۱۲۰۳ ـ ۱۲۰۲ق.)و لطفعلى خان (۱۲۰۹ ـ ۱۲۰۳ق.)از سلسله زندیه و آغا محمد خان (۱۲۱۱ ـ ۱۲۱۰ ق)فتحعلى شاه (۱۲۵۰ ـ ۱۲۱۲ ق.)محمد شاه (۱۲۶۴ ـ ۱۲۵۰ ق.) و ناصرالدین شاه (۱۳۱۳ ـ ۱۲۶۴ ق) از سلسله قاجاریه بوده است. در این دوران، اوضاع اجتماعى ـ سیاسى ایران به علّت کشمکش هاى داخلى از یک سو و درگیرى هاى ایران و روس از سوى دیگر، دست خوش ناامنى و بى ثباتى بوده است. همچمنین به علّت قبیله اى و ایلى بودن ایران، همیشه قدرت دست به دست مى شد و هر ایلى که قدرت زیادى به دست مى آورد، به حکومت ایران مى رسید و این، خود باعث بى ثباتى ایران بود.

از حوادث مهم این دوره مى توان به جنگ هاى ایران و روس اشاره کردکه به منظور دست یابى به دریاى آزاد به وقوع پیوست و طى دو دوره (۱۲۲۸ ـ ۱۲۱۹ ق.) و (۱۲۴۳ ـ ۱۲۴۱ ق.) اوضاع داخلى ایران را تحت الشعاع خود قرار داد.

علاوه بر این، اذیّت و آزار زائران ایرانى در عتباتِ عالیات، توسّط دست نشاندگان امپراطورى عثمانى، از عواملى بود که در دوره فتحعلى شاه موجب درگیرى هاى پراکنده و متعدد بین ایران و عثمانى گردیداین جنگ ها سبب تضعیف دو دولت ایران و عثمانى و تقویت انگلیس وروس شد! این اختلافات تا عهد ناصرالدین شاه ادامه داشتدر اوایل حکومت ناصرالدین شاه، علاّمه سید جعفر کشفى به دیدار حق شتافت.(۳۲)

دولت آرمانى کشفى

دولت آرمانى کشفى به حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله)در مدینه و حکومت امام مهدى (عج) در آخرالزمان عینیت مى یابد و در زمانى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام معصوم(علیه السلام) به عنوان سر سلسله عاقلان حضور دارد، هر کس که به تشکیل دولت همت گمارد و تحت نظر آن ها نباشد، دولت باطل مى باشدولى در دوره اى که امام(علیه السلام) در غیبت است، دولت آرمانى کشفى به دولتى منحصر مى شود که رهبر آن با عقل کلّ در ارتباط باشد و همانند منصب امامت داراى دو رکن «سیف» و «علم» باشد.

و در زمانى که این دولت مستقر نشود، علاّمه کشفى به تفکیک حوزه عرفیّات و شرعیّات تن مى دهد و از مشروعیت سلطان عادل و لزوم تبعیّت او از علوم عالمان ربّانى، حمایت مى کند. و در آخر، به دولتى که از معیار و هنجارهاى اسلامى خارج باشد، لقب «جائر» مى دهد. و در شرایطى که آن دولت عزلش موجب فتنه و گسترشِ هرج و مرج نشود، او را از حکومت برکنار مى کند.(۳۳)

عوامل بقا و زوال دولت(۳۴)

علاّمه کشفى در جواب این سؤال که: چه عواملى دولت را نگاه مى دارد و چه عواملى باعث نابودى آن مى شود؟ به چند عامل اشاره مى کند:

۱٫ عدالت

علاّمه کشفى با اشاره به حدیث «اَلْمُلْکُ یَبْقى بِالْعَدْلِ مَعَ الْکُفْرِ وَ لا یَبْقى مَعَ الظُّلْمِ بِالاِیمانِ(۳۵)»، مهم ترین عامل بقاى دولت را، «عدالت» مى داند.

۲٫ نظارت بر عملکرد کارگزاران

افرادى که به همکارى دعوت مى شوند، در بقا و زوال دولت نقش بسیار مهمّى دارنداز این رو، سلطان باید پس از احراز راستى، ثبات و اهلیّت، منصب هاى حکومتى را به افراد شایسته بدهد. و همیشه از احوال کارگزارانش آگاهى داشته باشد تا آنها بر کار خلاف، جسارت نداشته باشند.

۳٫ خصال نیکو

علاّمه کشفى از میان خصال نیکو «احسان» را بیش از هر خصلتى در ثبات حکومت، مؤثر مى شمرد و در این راستا، احسان به مردم را مایه قدرت مى داند و مى فرماید:

«بعد از فراغ از استعمال قوانین عدالت، باید که به رعایا احسان نماید و خیراتى که زیاد بر قدر واجب ممکن باشد به ایشان برساند، چون بعد از خصلت عدالت، هیچ خصلتى و فضیلتى در امور سلطنت سلاطین و پادشاهان، بهتر و بزرگ تر از احسان نمى باشد. و باید که در احسان نمودن، التزام خصلت هیبت را بنمایدکه احسان بدون هیبت، موجب بَطَر، تَجاسُر، زیادتى حرص و طمع زیردستان مى گردد و بعد از آن اگر همه ملک را به ایشان بدهد، هر آینه راضى و قانع نمى شوند».

۴٫ وحدت در جامعه

علاّمه کشفى همچنین عدم تفرقه و وحدت را در جامعه مهم شمرده و بقاى دولت را مشروط به آن مى داند.

۵٫ تجمّل گرایى

یکى از عوامل مهم زوال دولت ها، تجمّل گرایى مى باشدعلاّمه کشفى در این خصوص مى فرماید:

«اگر سلطان به تمتّع و التذاذ مشغول گردد و اغفال در امور مملکت نماید و به توهّم این که چون امور به ید تصرّف من است، باید که در راحت، فراغت و اوقات تمتّع و لذّت بیفزاید، البته خلل، وهن و فساد در مدینه راه یابد و فتح باب شهوات گردد و سعادت به شقاوت و خیرات به شرور، مبدّل گردد و نظام، روى به انحلال و هرج و مرج نهد».(۳۶)

علاّمه کشفى در پایان، چنین تأکید مى کند:

«چنان که قوام بدن به طبیعت، و قوام طبیعت به نفس، و قوام نفس به عقل است، هم چنان قوام مدن و اهل عالم به ملوک است و قوام ملوک به تدبیر و سیاست، و قوام سیاست به استعمال نور و قانون عقل و حکم و ناموس شرع است، که همگى قواعد حکمت است. و چون قواعد حکمت، نور عقل و آثار شرع در مدینه متعارف و معروف گردد، هر آینه نظام حاصل آید و موجودات به کمالات خود توجه یابند. و چون بر خلاف این باشد، هر آینه خذلان به ناموس حق، و ظلمت به نور عقل و به قواعد حکمت برسد و قوام ملک و زینت ملوک و سلاطین زایل گردد و جور تغلب، فتنه، تجارت و هرج و مرج پدید آید و رسوم مروّت و حدود انسانیت مندرس گردد و کرامت به ذلّت و نعمت به نقمت و ربح به خسارت، متبدّل گردد و خاصیت مدن و اهل مدن و ریاست و رؤسا همگى برطرف گردد».(۳۷)

از نگاه دیگران

شرح حال نگاران همگى «سید جعفر کشفى» را به عظمت، فضیلت، عرفان و کرامت ستوده اندکه به گفتار و نوشتار برخى از آنها بسنده مى شود.

۱ ـ حاج میرزا حسن فسائى:

«سید جعفر کشفى در اوائل سنّ تمییز وارد نجف اشرف گشته مدت ها به ریاضات شاقّه مشغول گردید و ابواب مکاشفات را بر خود باز دیدپس شروع در تألیف و تصنیف نمود و در هر علمى، کتابى مرغوب نگاشت. و شهره آفاق گردید و موطن خود را در چهار جا قرار داد که در هر چند سال، در یکى از آنها دو سال توقف مى نمود: بروجرد، اصفهان، یزد، اصتهبانات، و چون وارد یکى از اماکن مى شد، جماعتى از اهل علم براى استفاده و استفاضه مجتمع مى شدند و به حسب ظاهر، برگ کتابى نه در خانه و نه در کتابخانه و نه در نزد خود نداشت و آنچه را مى گفت از حفظ خاطر بود و بیش تر اوقات، آیه اى از کلام الله مجید را عنوان مى فرمود و آنچه متعلق به آن آیه بود، با استدلالات عقلیه و نقلیه بیان مى کرد».(۳۸)

۲ ـ اعتماد السلطنه:

«سید جعفر دارابى کشفى از اجلّه علماى جامعین مابین علم و ایقان و ذوق و عرفان بود و در فنّ تفسیر نظیر نداشتکرامات بسیارى از وى مشهود است».(۳۹)

۳ ـ مدرّس تبریزى:

«سید جعفر بن ابى اسحاق موسوى علوى، دارابى الاصل، بروجردى الموطن، کشفى الشهره از اجلاّى علماى امامیه قرن سیزدهم هجرت، که اصل ایشان از داراب جرد فارس استعالمى است ادیب، نحوى، عارف، فقیه، اصولى، محدّث، مفسّر، متکلّم جلیل القدر و عظیم المنزله و بالخصوص در حدیث و تفسیر، بى نظیر است».(۴۰)

۴ ـ سیّد محسن امین:

«کشفى دارابى عالمى فاضل، نویسنده و از بزرگان زمان خویش بودهاز زبده عالمان دینى، مشهور به اجتهاد و فتوا و در علم تفسیر قرآن و حدیث، بى نظیر بوده است».(۴۱)

فرزندان

فرزندان علاّمه کشفى، که همگى از علماى عصر خود بوده اند، عبارتند از:

۱٫ سید اسحاق (متوفاى حدود ۱۲۹۰ ق)از فقهاى بزرگ تهران و امام جمعه در مسجد صدر.(۴۲)

۲٫ سید صبغه الله کشفى بروجردى(۴۳)وى متولّد نجف اشرف و از شاگردان صاحب جواهر و شیخ مرتضى انصارى است. آثار مکتوب او است: بصائر الایمان، درّه الصافى در تفسیر و مفتاح المفاتیح در فقه.

۳٫ سید یعقوب کشفىمادر وى از اهالىنجف اشرف بود.

۴٫ سید مصفّىمادرش اهل اصتهبانات بود.

۵ و ۶٫ سید سینا کشفى (متوفاى ۱۳۲۵ ق.) و سید عیسىمادرشان اهل اصفهان بود.

۷٫ سید حسن کشفى.

۸٫ سید یحیى(۴۴) مادرش یزدى بوده است. وى در سال ۱۲۶۶ ق. به کمک یارانش قلعه «نى ریز» فارس را تصرّف کرد و پس از جنگ و درگیرى با مأموران دولتى و فرقه ضالّه بابیه، همراه عدّه اى از یارانش به شهادت رسید. این جنگ جهت کوتاه کردن دست ایادى ظالم حکومت مرکزى از آن منطقه بود.

۹٫ سید على کشفى.

۱۰٫ سید موسى کشفى.

۱۱٫ سید روح الله کشفى.

۱۲٫ سید ریحان الله کشفى(۴۵) (۱۳۲۸ ـ ۱۲۶۶ق.)وى از بزرگان و فضلاى عصر خود بوده که از محضر استادانى چون شیخ انصارى بهره هاى فراوانى برد و در اثر تلاش و مجاهدت، به مدارج والاى علمى دست یافت.

درباره وجه نام گذارى «سید ریحان الله» و «سید روح الله» گفته شده که خداوند به سید جعفر کشفى در اواخر عمرش، پسرى عطا کرداو براى نام گذارى، طبق عادت، قرآن را گشوداین آیه کریمه آمد که: (روح و ریحان و جنه النعیم) سید جعفر گفت: «نام این پسر، روح الله است و حق تعالى پسر دیگرى نیز عطا خواهد کردنام او، ریحان الله است و بعد از آن، عمر من تمام خواهد شد».(۴۶)

۱۳٫ دختر وى، بى بى بتولهمسر میر مرشد اصتهباناتى است.(۴۷)

نوادگان(۴۸)

از خاندان کشفى، دانشوران بسیارى پا به عرصه وجود نهاده اندکه به نام برخى از آنها اشاره مى شود:

۱٫ میر سید محمد حقایق کشفى (متوفّاى ۱۳۲۷ ق)، فرزند سید مصفّىمدیریت مدرسه حقایق در اصفهان، به عهده این دانشمندِ ادیب و شاعر ماهر بود.

۲٫ آیه الله حاج سید مهدى کشفى (۱۳۶۷ ـ ۱۳۱۴ ق.)، فرزند علامه سید ریحان اللهوى از دانشمندان عصر حاضر بود که از محضر استادانى چون آیه الله سید ابوالحسن رفیعى قزوینى و میرزا على اکبر حِکَمى یزدى بهره مند شد. آرامگاه سید مهدى کشفى در قم است.

۳٫ سید موسى مقتدى کشفى، فرزند سید جعفر بن سید مصفّىوى از علماى اصتهبانات است. برخى از آثار علمى او عبارتند از: محافل الشهداء در مصائب شهداى کربلا و بحرالمعارف در علوم قرآن که در سال ۱۳۸۹ ق. در تهران به چاپ رسید.

۴٫ میر سید محمد اصتهباناتى، فرزند سید جعفر بن سید مصفّىوى نیز از فضلا، گویندگان و شعراى معاصر است.

۵٫ آیه الله سید محمدرضا کشفى (۱۳۷۹ ـ ۱۳۱۱ ش)، فرزند سیّد مهدى فرزند سید ریحان اللهوى در تهران دیده به جهان گشود و تحصیلات مقدماتى را در مدرسه مروى پشت سر نهاددر سال ۱۳۲۷ ش. به قم مهاجرت و در درس شیخ عبدالنبى عراقى شرکت کرد. سپس به نجف اشرف مهاجرت کرد و از محضر آیات عظام: سید ابوالقاسم خوئى، سید نصرالله مستنبط، میرزا هاشم آملى، سید یحیى مدرّسى یزدى و میرزا باقر زنجانى بهره مند شد.

بعد از رسیدن به اجتهاد، به تهران بازگشت و در درس فلسفه سید ابوالحسن رفیعى قزوینى، علاّمه میرزا ابوالحسن شعرانى و آیه الله میرزا احمد آشتیانى و همچنین درس عرفان حکیم شیرازى و مهدى الهى قمشه اى حاضر شد.

مشایخ اجازات وى عبارتند از آیات عظام: سید یحیى یزدى، سید ابوالحسن رفیعى قزوینى، امام خمینى (ره)، سید ابوالقاسم خویى و سید احمد خوانسارى. آثار او در موضوعات فلسفه متعالیه و علوم اسلامى، حدود ۲۰ جلد است.

وى سرانجام در سنّ ۶۸ سالگى به دیدار حق شتافت و پیکر مطهّرش در قبرستان باغ بهشت قم، دفن شد.(۴۹)

۶٫ آیه الله سید محمدتقى کشفى (۱۳۷۹ ـ ۱۳۰۴ ش)وى از سال ۱۳۲۰ ش. در زادگاهش بروجرد به فراگیرى علوم حوزوى پرداخت. پس از مهاجرت آیه الله بروجردى به قم، او نیز به قم هجرت کرد و شرح لمعه، رسائل و مکاسب را نزد شهید محراب آیه الله محمّد صدوقى، شیخ مرتضى حائرى یزدى و سید محمدباقر سلطانى طباطبایى گذراند و خارجِ اصول را از محضر آیات عظام: امام خمینى (ره)، سید محمّد محقق داماد و حجّت کوه کمره اى و خارج فقه را نزد آیه الله العظمى بروجردى و امام خمینى(ره) و حجّت کوه کمره اى فرا گرفت و به درجه اجتهاد نائل آمد و فلسفه و کلام را نیز نزد علاّمه سید محمدحسین طباطبایى آموخت.

وى تا سال ۱۳۳۴ ش. در قم به تحصیل و تدریس مشغول بود تا این که به دستور آیه الله بروجردى و به درخواست علماى تهران، به تصدّى امور شرعیه پرداخت و مدّت ۴۵ سال در مسجد سادات ـ واقع در میدان زندان قصر ـ به اقامه نماز و تدریس مشغول شد.

مشایخ اجازه روایى و اجتهادى وى عبارتند از آیات عظام: بروجردى، شیخ آقابزرگ تهرانى، شیخ عبدالنّبى عراقى، خویى، امام خمینى (ره) سید عبدالهادى شیرازى، شاهرودى، گلپایگانى، حکیم و میر سید على یثربى و…

وى به تصحیح کتاب هایى نیز پرداختاز جمله: بهج الصباغه فى شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، مبسوط شیخ طوسى، شرح ابن میثم بر نهج البلاغه و مسالک الافهام شهید ثانى. آرامگاه این فقیه گرانقدر در باغ بهشت قم واقع شده است.(۵۰)

وفات

سرانجام سید جعفر کشفى بعد از سال ها تحصیل، تدریس، تحقیق، خدمت به جامعه و گسترش مذهب تشیّع، در سال ۱۲۶۷ ق. بدرود حیات گفت و به «جنّه النّعیم» شتافت و پیکر مطهّرش نیز پس از تشییع باشکوه، در جنب مسجد «دو خواهران» بروجرد دفن گردید.

سید حسین بروجردى، نویسنده نخبه المقال درباره تاریخ مرگ استادش کشفى، چنین سروده است:

سیّدنا الاصفى الجلیل جعفر

ابن ابى اسحق المفسّر

قد کان بدراً لسماء العلم

و بعد لمح غاب نجم العلم

در این بیت، «غاب نجم العلم» به تاریخ وفات (۱۲۶۷) و «لمح» به مدّت حیاتش (۷۸ سال) اشاره دارد.(۵۱)

گلشن ابرارج۴


۱٫ نسب وى با سى و چهار واسطه به امام موسى بن جعفر(ع) منتهى مى ,,,,,شود.

۲٫ اجابه المضطرّین، علامه کشفى، ج ۱، مقدمه.

۳٫ حسام السلطنه، از طایفه قاجار و حاکم بروجرد بود.

۴٫ الذریعه، ج ۱، ص ۱۲۰میزان الملوک و الطوائف، با تصحیح عبدالوهّاب فراتى، ص ۱۹٫

۵٫ الذریعه، ج ۳، ص ۸۷، ریحانه الادب، ج ۶ و ۵، ص ۶۰٫

۶٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۲۳۲میزان الملوک و الطوائف، ص ۲۳٫

۷٫ اندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۲۹٫

۸٫ میزان الملوک و الطوائف، ص ۱۸اجابه المضطرین، ج ۱، مقدمه.

۹٫ اندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۲۸دائره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۲۰۹٫

۱۰٫ اندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۳۰اجابه المضطرین، ج ۱، مقدمه.

۱۱٫ اجابه المضطرین، ج ۱، مقدمهاندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۳۱٫

۱۲٫ همان ص ۳۰٫

۱۳٫ همان، ص ۳۱٫

۱۴٫ اجابه المضطرین، ج ۱، مقدمهاندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۳۱٫

۱۵٫ همان، ج ۱، مقدمههمان، ص ۳۱٫

۱۶٫ همان، ج ۱، مقدمهاندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۳۰میزان الملوک و الطوائف، ص ۲۲٫

۱۷٫ اجابه المضطرین، ج ۱، مقدمه.

۱۸٫ همان.

۱۹٫ اندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۲۸٫

۲۰٫ میزان الملوک و الطوائف، ص ۲۵٫

۲۱٫ همان، ص ۲۰٫

۲۲٫ اندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۲۶٫

۲۳٫ تاریخ بروجرد، ص ۲۸۷٫

۲۴٫ از شاگردان وى در غیر بروجرد، اطلاعى در دست نیست.

۲۵٫ دانشنامه جهان اسلام، ج ۳، ص ۲۵۴٫

۲۶٫ تاریخ بروجرد، ج ۲، ص ۲۶۲٫

۲۷٫ دانشنامه جهان اسلام، ج ۳، ص ۲۵۵٫

۲۸٫ تاریخ بروجرد، ج ۲دانشمندان بروجرد از قرن چهارم تا عصر حاضر، غلامرضا مولانا، ص ۳۰۴٫

۲۹٫ تاریخ بروجرد، ج ۲، ص ۳۰۵٫

۳۰٫ همان.

۳۱٫ اجابه المضطرین، ج ۱، ص ۱۷۰٫

۳۲٫ اندیشه سیاسى جعفر کشفى، ص ۳۳٫

۳۳٫ همان، ص ۱۳۹٫

۳۴٫ اقتباس از «اندیشه سیاسى سید جعفر کشفى»، ص ۱۹۷٫

۳۵٫ ملک باقى مى ,,,,,ماند به سبب عدل همراه کفر ولى باقى نمى ماند به وسیله ستم همراه با ایمان.

۳۶٫ تحفه الملوک، ج ۲، ص ۲۱۱، به نقل از اندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۲۰۰٫

۳۷٫ همان، ص ۲۱۰٫

۳۸٫ فارسنامه ناصرى، ج ۲، ص ۱۷۸٫

۳۹٫ المأثر و الآثار، اعتماد السلطنه، ص ۲۱۱٫

۴۰٫ ریحانه الادب، ج ۳، ص ۳۶۶٫

۴۱٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۸۵٫

۴۲٫ دایره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۲۰۹٫

۴۳٫ سیماى بروجرد، یدالله گودرزى، قم، مؤسسه فرهنگى همسایه، ۱۳۷۶، ص ۱۰۳گنجینه دانشمندان، ج ۲، ص ۱۱دایره المعارف تشیّع، ج ۱، ص ۲۰۹٫

۴۴٫ سیماى داراب، سید سیفالله نحوى، پژوهشکده باقرالعلوم(ع)، ۱۳۷۳، ص ۶۰٫

۴۵٫ مرزداران فقاهت، محمود طیار مراغى، قم، دبیرخانه کنگره بزرگداشت دویستمین سالگرد شیخ انصارى، ۱۳۷۳، ص ۱۰۲٫

۴۶٫ المأثر و الآثار، ج ۱، ص ۲۱۱٫

۴۷٫ تاریخ بروجرد، ص ۲۹۶٫

۴۸٫ تاریخ بروجرد، ص ۲۹۷٫

۴۹٫ آینه پژوهش، ش ۶۳، ص ۱۱۹٫

۵۰٫ همان، ص ۱۲۰٫

۵۱٫ اجابه المضطرین، ج ۱، مقدمه.

زندگینامه آیت الله میرزا رضاى کرمانى

LearnedS381

زادگاه و خانواده

ملاّ حسین بزرگ، انسان زحمت کش و با همّتى بود که ضمن پرداختن به فعالیتهاى زراعى در ناحیه عقدا از توابع اردکان استان یزد و تأمین معاش از راه تلاش، به امور شرعى و رفع مسایل و مشکلات اجتماعى مردم مى پرداخت(۱)

وى در مناسبتهاى مذهبى و ماههاى محرم و صفر بر فراز منبر مردم عقدا را از مواعظ نیکوى خویش بهره مند مى ساخت. در ضمن مقدمات ادبیات عرب و برخى مبانى علوم شرعى را به علاقه مندان آموزش مى داد. او در نیمه قرن سیزدهم هجرى به کرمان مهاجرت کرد و روى زمینى که تدارک دیده بود به کشاورزى پرداخت. در سالهاى ۱۲۶۷ تا ۱۲۷۰ق صاحب فرزندى گردید که رضا نام گرفت. این کودک تحت تربیت پدر فاضلش مقدمات علوم حوزوى را آموخت. مادرش هم اهل روستاى خنامان از توابع رفسنجان بود.(۲)

فریاد اعتراض

میرزا رضا در کرمان ضمن کسب علوم حوزوى و فراگرفتن دانش طبّ، در مزرعه به کمک پدر مى شتافت، امّا حوادثى روى داد که مسیر زندگى او را دچار دگرگونى نمود. حاکم کرمان محمد اسماعیل خان وکیل الملک زمین کشاورزى موروثى او را به زور از وى گرفت و به شخصى به نام ابو جعفر داد. اجحاف حاکم به مردم به حدى بود که بسیارى از مردم از املاک و امکانات خود صرف نظر کرده بودند. میرزا رضا هم با اندکى سرمایه به یزد مهاجرت کرد و تحصیلات علوم دینى را در این شهر پى گرفت. وقتى در یزد هم آثار استبداد را دید، به تهران رفت و یک سال و اندى در ظاهر براى امرار معاش و در اصل براى پى بردن به روابط علماى تهران و ایجاد ارتباط با مبارزان و مخالفان رژیم استبدادى به دست فروشى روى آورد. او مدتى در دستگاه حاج محمد حسن امین الضرب به خدمت مشغول شد و چون این بازرگان خوش آوازه به هوش و ذکاوت میرزا رضا پى برد، در سال ۱۳۰۱ق وى را به شهرستان بم اعزام نمود تا به املاکش که در دست سید عبدالرحیم معین التجار اصفهانى ساکن کرمان بود، رسیدگى کند.(۳) میرزا ضمن فعالیت در بخش کشاورزى تحصیلات طب را به سبک قدیم ادامه داد و در این رشته مهارتهاى نظرى و عملى قابل توجّهى به دست آورد. او که در این قلمرو نزد مردم احترامى ویژه داشت، اهالى را متوجه زورگویى حاکمان محلى مى کرد(۴) و به افشاگریهایى مى پرداخت که کمتر کسى جرئت بیان آنها را داشت و خطاب به مردم مى گفت:

«چرا به این راحتى ظلم را مى پذیرید و بدون جهت عزّت و آبرو و اموال خویش را از دست مى دهید، با یکدیگر متحد شوید و اجازه ندهید حاکم کرمان بر شما سلطه یابد، اموالتان را غارت کند، بروید تظلّم کنید و حق را بگیرید، درست است که امیران و والیان باید براى نظم شهرها و اداره ى امور کشور مالیات بگیرند امّا اجازه ندارند به مردم تعدّى کنند و دختران آنان را با تهدید و ارعاب تصاحب کنند.»(۵)

میرزا رضا از معین التجار هم دل خوشى نداشت و در نامه هایش به امین الضرب از این شخص که سالها رئیس مجلس تجارت کرمان بود، سخت انتقاد مى کرد. میرزا رضا در گزارش کار دیگرى یاد آور شده است

«عبدالحسین برادر معین التجار اموال مردم را مى خورد و این دو برادر از قبال دسترنج مردم به ثروت و مسکنت رسیده اند، چندین نفر چاپلوس، اوباش و خوش آمد گو را در اختیار گرفته اند که به خلاف هاى خودشان پوشش دهند امّا رفتارشان خلاف قانون تجارت است.»

امین الضرب نیز بارها به معین التجار تأکید نمود که «خیلى مراقب باشید که در خرید و سایر امور طورى رفتار نمائید که هرگز نتوانند به شما ایرادى بگیرند که براى خودتان و من نهایت افتضاح خواهد بود.»(۶)

میرزا رضا هیچ وقت از حاکم کرمان، وکیل الملک، دل خوشى نداشت و مى گفت:

«این شخص هر روزى براى خرج تراشى و اضافه مواجب و منصب یک فرد یاغى را به دولت جعل مى کرد و مدّت ها به اسم نوروز على خان قلعه محمودى (یکى از یاغیان) حکومت مرکزى را مشغول کرده بود و مرا مى گرفت، به جاى او معرفى مى نمود و از این رهگذر صدمات زیادى به من وارد مى نمود.»(۷)

از سوى دیگر بر اثر تعدّى و بى عدالتى حاکمان، اقشار زیادى از مردم کرمان در فقر و فشارهاى اجتماعى بسر مى بردند، قحطیهاى اواخر قرن سیزدهم هجرى به این گرفتاریها مى افزود. با توجه به اینکه عده زیادى با کار در کارگاههاى شالباف خانه امرار معاش مى کردند و بیش از دیگران از ستمهاى فرساینده به ستوه آمده بود، و فریاد اعتراض خود را در مساجد و سایر محافل به گوش علما و مشاهیر شهر رسانیدند، ولى وکیل الملک به جاى رسیدگى به دردهاى مردم، به تهران نوشت: اهل کرمان یاغى شده اند و دنبال فتنه و آشوب هستند! به این ترتیب اعتراضات عمومى همچنان ادامه یافت و بر اثر کمبود نان و سوء استفاده والى نالایق، کارگران شالباف در اجتماعى عمومى شرکت کردند و کلانتر کرمان که یحیى خان نام داشت وقتى خواست این خروش را خاموش کند، شعله انتقام مردم بر جانش حریق افکند و در درگیرى با معترضین کشته شد. میرزا رضا کرمانى در قیام شالبافان نقش مهمى داشت و کوششهاى مبارزاتى او در این ارتباط موجب گردید حاکم کرمان او را به عنوان یاغى کرمان دستگیر کند و چندى در حبس نگه دارد. وى چندى بعد با وساطت عده اى از علماى کرمان آزاد گردید، میرزا رضا که تا اول رجب ۱۳۰۴ ق در بم کرمان اقامت داشت، ناگزیر گردید به تهرانبرود و افشاگریهاى خود علیه متجاوزان به حقوق مردم را، در آنجا ادامه دهد.(۸)

افشاگرى علیه قرارداد رژى

یکى از عوامل وابستگى سیاسى ایران و تهدید استقلال این کشور قرارداد اعطاى امتیاز تنباکو بین دولت انگلیس و ناصر الدین شاه قاجار مى باشد. از عوارض این حرکت استعمارى گسترش فساد در ایران، نفوذ بیگانگان در بازارها، ترویج مسیحیت و ایجاد شبکه اى از افراد سست عنصر و خودفروخته بود.(۹) در کرمان مجرى قرارداد رژى سید عبد الرحیم معین التجار فرزند سید عبد الواسع اصفهانى (م: ۱۳۱۲ ق) بود همان کسى که میرزا رضا کرمانى از روش نامطلوب و اجحافش شکایت مى کرد. وى که وکالت شعبه کرمان را عهده دار بود، زیر نظر افراد فرنگى کار مى کرد و از این انتصاب سخت خرسند بود و مى کوشید رضایت انگلیسى ها را به دست آورد. گزینش دیگر وکلاى یزد و کرمان و خرید تنباکو براى رژى هم به عهده این شخص بود، زیرا به قول خودش نسبت به اربابان خوب خدمت مى کرد و آنان نیز از کارنامه وى، سر شوق آمده بودند، میرزا رضا که در تهران به سر مى برد، رفتارهاى او را زیر نظر داشت و خوش خدمتى او در حق فرنگیان را به شدت نکوهش مى کرد، این نخستین جبهه گیرى میرزا رضاى کرمانى در برابر قرارداد رژى بود معاهده اى ننگین که بعدها قیام تنباکو به رهبرى میرزاى شیرازى آن را خنثى ساخت.(۱۰)

میرزا رضا در تهران به شال فروشى روى آورد، این تلاش موجب گردید با شال بافان محروم کرمان در ارتباط باشد و ضمن گذران زندگى و کسب معاش، اثرى اجتماعى و سیاسى هم بگذارد، زیرا با بقچه اى از شال و برک و لوازم خرده ریز دیگر، به مجلس بزرگان تهران مى رفت و در مذاکرات و مجالس مهم اشخاص تاثیرگذار، شرکت مى نمود و چشم و گوش خویش را با دقّت باز مى کرد تا متوجه تصمیم گیریهاى این گونه محافل باشد. همین کار به ظاهر ساده او را به اوضاع و احوال سیاسى و اجتماعى ایران آگاه ساخت و در هر کجا مجلس عمومى یا نیمه عمومى بود، با بقچه کالاى خود که بهترین جواز ورود به آن بود، حاضر مى گردید.(۱۱) این رفت و آمدها به منزله کلاس درس سیاست و فرهنگ براى میرزا رضا به شمار مى آمد. این روند از یک فروشنده دوره گرد شخصیتى سیاسى ساخت که براى دستگاه استبداد و حتى نقشه هاى استعمار یک تهدید مهم محسوب مى گردید و این نکته اى است که ژنرال کازاکوفسکى، افسر روسى مامور حفظ تهران و رئیس گارد شاهى بدان اعتراف نموده است.(۱۲)

میرزا رضا براى آگاهى از اوضاع سیاسى تهران و به منظور تقیه به دست فروشى روى آورد و کالاهایى را به کامران میرزا نایب السلطنه فرزند ناصر الدین شاه فروخت. این رجل سیاسى از پرداخت بهاى اجناس خوددارى مى کرد، تا اینکه روزى میرزا رضا به دیوان خانه نایب السلطنه رفت و نزد وزیران و درباریان زبان به شکوه گشود و گفت: «متجاوز از دو سال است از شاهزاده طلبکارم، امّا وى پولم را نمى دهد.» او مدرک ادعاى خود را نیز به همه نشان داد. نایب السلطنه که خود براى رسیدگى به مشکلات در آن مکان جلوس نموده بود، از این صراحت گویى میرزا رضا به شدت شرمسار گردید و به کارگزارانش دستور داد طلب میرزا را پرداخت کنند امّا مخفیانه به آنان سپرد هنگام تحویل هر یک تومان، یک پس گردنى به وى بزنند. میرزا به منظور دریافت طلب خویش به چنین رنج و زحمتى رضایت داد. امّا نایب السلطنه به این مجازات اکتفا نکرد و چنین درشت گویى میرزا را بر خود گران دید و در صدد برآمد تا با اتکا به قدرت سیاسى خویش، از وى انتقام سختى بگیرد.(۱۳) میرزا رضا خود مى گوید:

«چند طاقه شال… براى نایب السلطنه گرفتم ولى مدت ها پول آن را نداد، یک روز به او گفتم: اینجا براى چه نشسته اید؟ گفت: براى احقاق حق، گفتم از شما شکایت دارم، دو سال است که بدهى مرا پرداخت نمى کنى، خیلى خجل شد و به معین نظام گفت: ببر پولش را بده لکن او را خواست و چیزى در گوشش گفت، مرا بیرون برده و یک هزار و دویست تومان شمرده دادند ولى تو سرى و پشت گردنى به من زدند.»(۱۴)

در واقعه قیام تنباکو (۱۳۰۸ و ۱۳۰۹ق) میرزا رضا به افشاگریهاى جدّى پرداخت و در نطقهاى آتشین خود، دستگاه استبداد و عوامل اجرایى این حرکت استعمارى را به مردم معرفى نمود و از آنان خواست براى در هم کوبیدن این حرکت و مقاومت در برابر سلطه، به پاى خیزند. انتقادهاى او از اوضاع اجتماعى و سیاسى و اظهار تاسف از خود فروختگى درباریان، براى دستگاه ستم تهدیدى جدى به شمار مى آمد. و این برنامه ها را در برخورد با مردم کوچه و بازار بدون واهمه به اجرا در مى آورد، امّا کار دیگرش این بود که وقتى به خانه بزرگان و افراد سرشناس گام مى نهاد، به طور غیر مستقیم همسران و اهل خانواده آنان را نسبت به اوضاع نابسامان سیاسى روشن مى کرد. استمرار افشاگریهاى او در اندرون خانه هاى رجال سیاسى این نتیجه را داشت که همین بزرگان حرفهاى خیلى مهمى را از دهان بانوان و زنان حرمسرا مى شنیدند. در واقعه تنباکو که شکستن قلیانها پیش آمد، میرزا رضا عده اى از زنان را براى مقاومت تهییج کرد و بسیارى از آنان به تحریک وى ادوات دخانیات را شکستند.!(۱۵)

براى اینکه تاثیر تبلیغات میرزا رضا بر اندرون شاهى مشخص گردد، اشاره به ماجراى ذیل، جالب به نظر مى رسد.

زبیده خانم گروسى از همسران ناصر الدین شاه بود که زیرکى ویژه اى داشت و چنان اعتماد شاه را جلب کرد که کلید خزانه شاهى را به او سپرد و وى را امینه اقدس نامید. خواهر زن میرزا رضا به نام میرزا خانم در دستگاه این زن نفوذ کرده و منشى او بود، به واسطه این زن، امین اقدس نامه اى براى امین الضرب نوشت و در آن خاطر نشان ساخت.

«میرزا رضا انسان باکفایتى است، از او مراقبت نمائید، کارهاى مهم به او محوّل نمائید، من هم کمک مى کنم کارش معوّق نماند و به هر نحو ممکن همراهى مى کنم، قبض مستمرى او را که از کرمان دارد چون معطل است دریافت نموده و وجه نقد به وى بپردازید.»

از این نامه بر مى آید میرزا رضا به دلیل آن که آب و ملکش را در کرمان گرفته اند از حاکم این شهر مستمرى مى گرفته ولى او در پرداختش تعلّل مى ورزیده است.(۱۶)

بدین گونه میرزا رضا آشکارا مردم را علیه عوامل قرارداد منحوس رژى فراخواند و سیماى شاه و صدر اعظم را در این ارتباط افشا کرد. مأموران دولتى چند بار او را تعقیب کردند، امّا او موفق گردید از دستشان بگریزد.(۱۷)

به نظر مى رسد میرزا رضا علاوه بر این حرکت ضد استبدادى در یک تشکیلات انقلابى هم فعالیت مى کرد و از موضع این قیام نامه هایى خطاب به علما و اشخاص مهم مى نگاشت. از سوى دیگر پنهانى با شخصیتهاى انقلابى بغدادو بصره مکاتبه داشت. میرزا نصر الله خان، منشى سفارت اتریش و فرد دیگرى که در وزارت انطباعات بود، با این مجموعه همکارى داشتند. از این تشکّل نامه ها و اسناد فراوانى کشف گردید که از یک تفکر انقلابى و اصلاح طلبانه حمایت مى نمود. میرزا رضا در یکى از این نامه ها از موضع یک فرد مذهبى گفته بود:

«انگلیس فرمانرواى ظالمى است که مردمان هند را بى رحمانه مورد استثمار قرار داده است.»

این خیزش مورد حمایت روحانیان و علماى دینى قرار گرفت و آنان بر سر منابر با بهره گیرى از ایام ماه رمضان درباره تسلیم نشدن در برابر اجانب و واگذار ننمودن زندگى مومنان به کفار سخنرانى کردند و هشدار دادند امتیازهاى تجارى که به خارجى ها داده اند، از هر نوع، معادن، بانکدارى، تنباکو، راه سازى، موجب مى شود آنان رفته رفته به قلمرو و نفوس مسلمین استیلا یابند. در ارتباط با این حرکت انقلابى عده اى دستگیر شدند و این تصمیم نتیجه روش کامران میرزا نایب السلطنه، حاکم تهران، بود که کنت دو مونت فورت (رئیس پلیس تهران) نیز او را در خلافکارى تشویق مى نمود. این دو تن مى کوشیدند شاه را نسبت به برخى اعتراضهاى سیاسى و اجتماعى بترسانند، امّا در همان حال عده اى را بى جهت دستگیر مى کردند یا تهدید مى نمودند و با کوچک ترین بهانه به زندان مى افکندند تا مبالغى پول بگیرند.(۱۸) برخى دیگر را به تهمت بابگیرى دستگیر مى نمودند تا مخالفتهاى افراد را در پوشش یک عقیده انحرافى جلوه دهند و جلوى گسترش آن را بگیرند. میرزا یحیى دولت آبادى مى نویسد:

«عادت دولتیان این است هر وقت مسایل سیاسى پیش مى آید و اقدام مخالفى از طرف ملّت مى شود براى پى گم کردن، لباس فساد تهیه و بر آن پوشانیده، آن را بابیگرى جلوه مى دهند تا معلوم نشود افکارى بر ضد دولت در میان مردم بوجود آمده است، در این وقت هم به همین سیاست متوسّل شده، افکار مردم را متوجه جلب بابى ها مى نمایند و در ضمن جمعى از اعضاى حوزه ى بیداران را دستگیر مى کنند که میرزا عبدالله طیب خراسانى و میرزا رضا در میان آنان دیده مى شد. گرفتارى این اشخاص در ماه رمضان سال ۱۳۱۱ق انقلاب شدیدى در افکار مردم پدید آورد.»(۱۹)

در زندان قزوین

نایب السلطنه پس از تحریم تنباکو فرصت را براى انتقام از میرزا رضا مناسب دید و روزى او را به منزل خود دعوت کرد. میرزا در این دیدار به صراحت و شدت از ناصر الدین شاه به دلیل اعطاى امتیازات گوناگون به استعمارگران و بیگانگان انتقاد نمود. نایب السلطنه از میرزا رضا خواست موضع گیریهاى سیاسى خود را در این ارتباط مکتوب نماید تا به شاه نشان دهد و او را وادار کند در تصمیمهاى خود تجدید نظر نماید، اما میرزا رضا قبول نمى کرد تا اینکه نایب السلطنه براى جلب اعتمادش به قرآنى که همراه داشت سوگند یاد کرد نامى از نویسنده نامه نخواهد آورد. او به احترام قرآن و به دلیل رغبت در جلوگیرى از ستم پذیرفت و نوشته اى بدون امضاء در این ارتباط تنظیم نمود. میرزا رضا مى گوید:

«به اطرافیان شاه اطلاع دادم که تمام طبقات مردم با قرارداد رژى مخالفند، قبل از وقوع هر نوع قیامى به فکر علاج باشید. به نایب السلطنه هم گفتم اگر این وضع استمرار یابد، سر حکومت پدرت به سنگ مى خورد و این سقف به سر تو پایین مى آید. آن وقت سوگند خورد من غرضى ندارم، مقصودم اصلاح است، تو نامه اى بنویس ما آن را پى گیرى مى کنیم و به شاه مى گوییم آن را در مسجدى یافتیم و نه تنها برایت خطرى ندارد بلکه امکان دارد دولت برایت مقررى برقرار نماید.

من مکتوبى با این مضمون نگاشتم: اى مؤمنین و اى مسلمین امتیازاتى در زمینه تنباکو، راه اهواز، معادن، قند سازى و کبریت سازى به خارجى ها داده شده است و این وضع، مسلمانان را به دست اجنبى مى دهد، رفته رفته دین از میان مى رود حالا که حکومت مرکزى و شخص شاه به فکر ما نمى باشد خودتان غیرت نمائید و همت کنید، در صدد دفع این بلوا برآیید. به محض آن که این نوشته را از من گرفتند با خوشحالى قلمدان را جمع کردند و اسباب شکنجه و داغ کردن آوردند. سه پایه ى سربازى حاضر نمودند تا مرا بدان ببندند. پرسیدند: همراهانت چه کسانى اند، محلّ تشکیل جلسه هاى شما کجاست. هر چه گفتم چه مجلسى و چه دوستانى بلکه من با همه مردم ارتباط دارم و در کوچه و بازار شنیده ام، حالا کدام مسلمان را بى خود و بى جهت معرفى کنم، دیدم فایده اى ندارد امّا هر چه بازجویى نمودند و بر شکنجه ها افزودند موفق نشدند اقرارى بگیرند آماده ى جانبازى براى حفظ آبرو و جان مسلمانان شدم.»(۲۰)

بعد از این مجازاتها میرزا رضا را در منزل کامران میرزا زندانى کردند. چند نفر دیگر نیز دستگیر شدند که براى موجّه دادن این حرکت دو نفر بابى در بینشان دیده مى شد و شهرت دادند اینها بابى و یاغى دولت هستند، در آن جا نیز استنطاق از میرزا ادامه یافت. مقصود اصلى بازجویان یافتن افرادى بود که در توزیع جراید و نشریات ضد دستگاه حکومتى دخالت داشته اند. حبس میرزا رضا در باغ نایب السلطنه ۴۵ روز طول کشید. در ابتداى ذیقعده سال ۱۳۰۸ق وى، حاج سیاح و بقیه زندانیان را به قزوین انتقال دادند و در عالى قاپوى شهر حبس کردند. سعد السلطنه که به تازگى حکمران قزوین شده بود. با همین کاروان حرکت کرد.

در محبس جدید، میرزا رضا براى فراش ها سخنرانى مى کرد و حقایقى درباره فرجام ستم، دفاع از مسلمین و تامین آزادى مؤمنین بر زبان جارى مى کرد و در ضمن شاه، نایب السلطنه و وابستگان قاجار را به باد انتقاد مى گرفت.

در ماه محرم سعد السلطنه روضه خوانى داشت و عده اى در حیاط مجاور به مجلس عزادارى دعوت شده بودند، میرزا رضا فریاد زد: «اى سوگواران حضرت ابا عبدالله(علیه السلام) ما را هم به دلیل مخالفت با زورگویى و مقاومت در برابر امتیازات اجانب در این جا به حبس و زنجیر کشیده اند، همسر و فرزندمان از ما بى خبرند و کسى به دیدنمان نمى آید، ما هم راه اسیران کربلا را ادامه مى دهیم.» جعفر قلى نامى که نایب بود، چند چوب محکم به میرزا رضا زد و او هم درباریان را مصداقى از اشقیا و اهل شرارت خواند و به آنان ناسزا گفت.

زندانیان در زمستان روزگار سختى را سپرى مى نمودند و به تقاضاى آنان بى اعتنایى مى شد و حتى دادن چاى را به آنان ممنوع کردند. از این رو میرزا رضا اعتصاب غذا کرد، ولى فریاد اعتراضش به گوش کسى نرسید.(۲۱) البته مختصر هیجانى در مردم بروز کرد و فهمیدند چه خبر است و سیاست باطل شاه قاجار آشکار شد. بعد از مدتى تصویر مقصرین را نزد شاه بردند، او وقتى عکس میرزا رضا را دید، عصبانى شد و به صاحبش ناسزاهایى گفت. میرزا رضا در حدود بیست ماه در زندان قزوین ماند و بعد از صدور حکم خلاصى در جمادى الاخر ۱۳۱۰، زندانیان به تهران آمدند و همه آزاد شدند مگر میرزا رضا که مدتى دیگر را در تهران محبوس ماند و به شفاعت میرزا زین العابدین امام جمعه تهران قرار شد در صورتى از زندان رهایى یابد که در ایران نماند.(۲۲)

برخى گفته اند باعث خلاصى میرزا آقا سید عبدالرحیم اصفهانى شد. وى بعضى اوقات برایش پول مى فرستاد و مخارج خانواده اش را هم تامین مى کرد سید عبد الرحیم، نایب ظهیر الدوله بود.(۲۳) به نوشته حاج سیاح وقتى در امیریه بستگان زندانیان به دیدارشان آمدند، محمدتقى فرزند میرزا رضا به دیدن پدرش آمد از وى پرسید: آن خواهر کوچکت کو؟ او گریست و گفت از دستمان رفت. میرزا رضا از شدت اندوه بر خود پیچید و بر عاملان ستم لعن و نفرین فرستاد.(۲۴) بدین گونه میرزا رضا از حبسى که چهار سال و شش ماه طول کشید، نجات یافت. او که غالب ایام جوانى خویش را در حبس و تبعید گذرانیده بود، حالا که به ظاهر از حبس بیرون مى رفت احساس مى کرد اگر چه در کُند و زنجیر قزوین یا انبار سلطنتى نمى باشد، ولى فشار استبداد همچنان روح و روانش را تحت فشار قرار مى دهد و دود سیاه ستم اجازه نمى دهد اقشار مردم نفس راحتى بکشند.(۲۵)

مرید و مراد

حاجى محمد حسن امین الضرب فرزند آقا محمدحسین (م: ۱۳۱۶ ق) از بازرگانان فعال و باهوش معاصر ناصر الدین شاه بود که با رجال و بزرگان سیاسى و مذهبى ارتباط داشت وى دوست و حامى سید جمال الدین اسد آبادى(۲۶)هم بود و سید در دو سفر خود به تهران، به منزل وى رفت.(۲۷)

در سال ۱۳۰۷ق که سید جمال در منزل امین الضرب اقامت گزید، میرزا رضا کرمانى به ملاقات او رفت و با افکارش آشنا شد. او چنان نسبت به سید جمال علاقه مند شد که از مریدان و محرم اسرارش گردید. سید جمال هنگامى که در پطرزبورگ روسیه اقامت داشت، طى نامه اى خطاب به امین الضرب از وى خواست رعایت حال میرزا رضا را بنماید و مراقب معیشت او باشد و اجازه ندهد این انسان مبارز و مقاوم با سختیها و ناملایمات روبه رو گردد.

وقتى سید جمال در سخنرانیهاى خود از مشکلات جهان اسلام و لزوم اتّحاد مسلمانان سخن گفت و به بهترین وجه در این باره حقایقى را به استناد قرآن، حدیث و نهج البلاغه بیان کرد، میرزا رضا شیفته او گردید و خروش وى بر اثر این ارتباط، علیه استبداد و استعمار شدّت یافت. حاج سیاح محلاتى مى گوید:

«میرزا رضا ارادت عجیبى به سید جمال داشت و گاهى که مشاهده مى کرد من با آقا مشغول بحث هستم، ناراحت مى شد و در خلوت غضب آلود با من عتاب مى کرد که چرا با آقا این گونه حرف مى زنى.»(۲۸)

میرزا رضا در باب سید جمال گفته است:

«هرکس وى را دیده مى داند که شورى در سر دارد، ابداً در فکر خودش نمى باشد، طالب مقام و دنیا نیست، زهد پیشه کرده و هیچ امتیاز شخصى نمى خواهد، مقصود او این است که اسلام و مسلمانان عزیز باشند، از چیزى واهمه ندارد و در بند خدمت به مسلمین است.»

در بازجویى که از وى مى نموده اند یادآور مى شود:«سید از من محرم تر نداشت، چیزى از من پنهان نمى کرد، از بس به من احترام مى کرد در چشم مردم تالى او به شمار مى آمدم و تمام این نکات را سید جمال برایم بیان نمود.»(۲۹)

تأثیر کلام سید جمال مخالفت عوامل حکومتى و رشک حاسدان را برانگیخت خصوص آن که شاه را مورد انتقاد قرار داد و به وى گفت: چرا منافع ایران را تسلیم دولت انگلستان نموده است. از این جهت سید را که در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن گردیده بود، به وضع ناگوارى دستگیر نموده، گریبان و دست و پایش را گرفته، لگدزنان میان برف، گل و لجن، سر و پا برهنه کشان کشان بیرون مى آورند که آقا از این صدمات بیهوش گردید، با آن حال او را تا باغ مهد علیا مى رسانند. در آنجا وقتى به هوش آمد، عمامه اش را برداشته، بر یابویى سوارش کرده و پایش را از زیر شکم مرکب مى بندند. او در همه این حالات التماس و تضرعى ننمود و صرفاً گفت به شاه بگویید به انتقام سختى دچار خواهى شد! در هر حال سیّد را در سرماى سخت زمستان سال ۱۳۰۷ق تحت الحفظ به جانب خانقین و سرحدّ دولت عثمانى (آن موقع عراق هم جزو قلمرو عثمانى ها بود) حرکت دادند. از یاران و اصحاب سیّد هیچ کس به او یارى نکرد. مگر میرزا رضاى کرمانى که آشفته به چپ و راست مى دوید، پس گردنى مى خورد و ملامت مى دید امّا باز هم فریاد مى زد:«مردمى که امامزاده عبدالعظیم را زیارت مى کنید بدانید این هم از اولاد رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)است و به امامان نسب مى برد، عالم و فاضل است، غیرت نمایید و نگذارید مظلوم از بین برود.»

فریاد، اشک و کوشش میرزا رضا در تحریک مردم مؤثر نبود و مختار خان رئیس نظمیه تهران مأمورانى فرستاد او را گرفتار کرده و نزدش آوردند. پس وى را به فلک بست. چوب زیادى بر پاهایش زده و روانه زندانش نمود. در این حال از میرزا رضا مى پرسند به سیّد ارادت دارى، مى گوید: بلى! اگر رهایم کنید با همین پاى زخم خورده، میان برف و سرما دنبالش مى روم و از او حمایت مى کنم و در جاى دیگر گفت:

«سید عقیده محکمى دارد، مرد بزرگى است، حقایق امور نزدش روشن است. گردن بزرگ ترین فلاسفه و متفکرین اروپا و تمام دنیا در اطاعت امر او خم است. دانایان جهان شاگردش محسوب مى گردند. دولت ایران قدر و قیمتش را ندانست و نتوانست از مکارم اخلاق آن وجود محترم استفاده کند او را از روى هواى نفس و با بى احترامى نفى بَلَد کردند. حالا بروید مشاهده کنید سلطان عثمانى چگونه از وجودش قدردانى مى نماید.»(۳۰)

ادامه ستیز

میرزا رضا از چگونگى رفتار با سید جمال به شدت آزرده شد و هر وقت مجال و موقعیتى به وى دست مى داد از روش مستبدانه شاه و اطرافیان انتقاد مى کرد، همسرش در بازجویى گفته بود: «از وقتى که سید را بردند میرزا شب و روز مى گریست.» کمى که میرزا آرام شد، بذر کینه و انتقامى که از این همه ستم، شکنجه، زورگویى، دروغ، و دورویى در جانش افکنده بود، سر برآورده و از هر طریق ممکن شروع به فعالیت سیاسى علیه قاجارها کرد. از آن جمله با آشنایان و دوستان سید جمال در تهران ارتباط برقرار کرد و از اعماق جان و دل مهیاى هرگونه خدمتى شد که به وى محوّل مى گردید. در آن ایّام عده اى از معتقدان و شیفتگان سید جمال در تهران حوزه اى تشکیل داده بودند و مخفیانه در نشر، تکثیر و توزیع بیانیه ها و اعلامیه هاى سید جمال که از لندن و استانبول به دستشان مى رسید، اقدام کردند. در این جمع علمایى چون شیخ هادى نجم آبادى و آیت الله سید محمد طباطبایى و جمعى از اعیان، شعرا و تجّار دیده مى شدند، میرزا رضا نیز با این حوزه مخفى رابطه اى مؤثر برقرار کرد و در توزیع اعلامیه هاى مخالف حکومت قاجار کوشید.

شبى میرزا رضا در حالى که یک نسخه روزنامه قانون حاوى مقالات سید جمال الدین اسدآبادى در جیبش بود، کارکنان کامران میرزاو از جمله معین نظام که از نارضایتى میرزا رضا از وضع حکومت و ارادتش به سید جمال واقف بودند از طریق افراد عادى درصدد بررسى این گرایش و تعلق خاطر برمى آیند. میرزا آقا درویش که در زمره این افراد بود، در محفلى وى را مى بیند و از او مى خواهد نزد معین نظام بیاید. میرزا رضا مى پذیرد و در حضور وى بدون واهمه مى گوید:

«شما خیرخواه نایب السلطنه هستید، این وضع مملکت دوام نمى یابد، مردم قیام مى کنند و گرفتارى برایتان بوجود مى آورند، شما که با او رابطه دارید سفارش کنید به فکر آینده اش باشد. سید جمال را با احترام باز گردانید، در غیر این صورت اگر مردم خیلى به کامران میرزا رحم کنند باید تا آخر عمر در گوشه زندان باشد.

میرزا رضا را نزد نایب السلطنه مى برند. آن جا هم خطاب به وى مى گوید:

«مردم از پدرت نفرت دارند، به قتل رسانیدن میرزا تقى خان امیرکبیر، کشتن آن سربازهاى بى گناه که صرفاً در مسیر حرکت کالسکه شاه براى مطالبه حقوقشان گرد آمدند، خرجهاى بى جا، بزرگ کردن آدم پست و حقیر، رفتن به فرنگستان و فروختن کشور به بیگانگان، ظلم هاى زیاد شاه و اطرافیان و حاکمان ولایت ها به مردم و آن رفتار بدش با سید جمال و دیگر جنایات بالاخره مکافات دارد و دل مردم را از او برگردانیده و روزى قیام مى کنند و بساط ستم را سرنگون مى سازند.»

همین صحبتها میرزا رضا را روانه حبسهاى پى درپى و شکنجه گاههاى فراوان کرد.(۳۱)

به سوى استانبول

حرکت کردن و بویژه پیاده روى براى میرزا رضا پس از مرخصى از حبس تهران به دلیل صدمات ایّام زندان، مشکل بود. با این حال تهران را به قصد ترکیه ترک نمود، ولى چون استطاعت بدنى و مالى نداشت در بندر انزلى توقفى کرد و از تاجرى گیلانى مبالغى قرض نمود تا از استانبول در ازاى آن برایش عطر بفرستد. در این حال رئیس پُست انزلى با دستورى که از میرزا على خان امین الدوله دریافت داشت، میرزا رضا را با نشانى و سیما شناخت و وجهى به وى داد، میرزا در همان لحظه قرض بازرگان گیلانى را مسترد نمود و با باقى مانده پول، راهى مرکز دولت عثمانى گردید تا در آنجا به زیارت سید جمال الدین اسدآبادى نایل گردد. وى از طریق بادکوبه و باطوم به دیدار مرشد خود شتافت. این هجرت نشانه اى از شجاعت او بود، زیرا با دعوى آشکار به ارادت سید جمال این مسیر را گذرانید و کارگزاران حکومتى جرئت نکردند او را بازداشت کنند، در حالى که در غالب شهرهاى ایران براى علاقه مندان سیدجمال مزاحمتهاى جدى فراهم مى کردند.(۳۲)

موقعى که میرزا رضا به خانه سیّد در شهر بندرى استانبول (یکى از شهرهاى ترکیه کنونى) وارد شد، توسط پیش خدمت اذن ورود خواست. سید به اطرافیان گفت: من این مرد را از زمانى که در تهران در خانه امین الضرب بودم و بعد که به حرم حضرت عبدالعظیم رفتم، مى شناسم. و از طرف صاحب خانه به مهمان دارى من تعیین شده بود و با حرارت و التهاب بى اندازه از من دفاع مى کرد. بعد از اینکه حضار مى گویند میرزا رضا بر اثر شکنجه هاى ایام حبس قزوین و تهران مبتلاى به ناراحتى در پاها و گرفتار برخى جراحتها شده است، سید در همان لحظه دستور داد وى را به بیمارستان فرانسویان براى درمان ببرند و مخارج ایام معالجه اش را که حدود چهل روز طول کشید، به طور کامل پرداخت کرد. در دوران معالجه، افرادى از اصحاب سیّد به عیادتش مى رفتند تا آن که سلامتى خود را به طور نسبى بازیافت. اولین بار که به محضر سیّد رسید، شرح صدمات و نامردمى هایى را که دیده بود، براى وى و اطرافیان بازگو نمود و گفت:«یک بار آقا بالا خان آنقدر چوب به پاهایم زد که ناخن هایم ریخت، در زندان قزوین تمام بدنم را داغ کردند، در منزل کامران میرزا به دلیل مجازات هاى شدید دچار جراحت هاى سختى شدم.»

میرزا در این حال گریست و سیّد که تا آن موقع به آرامى به سخنانش گوش مى داد، عصبانى شد و گفت گریه کار زنان سالخورده است، انسان اگر مرگ را هم برگزیند، بهتر است که تن به ذلّت و ظلم دهد.میرزا رضا در جاى دیگر مى گوید: سید جمال به من گفت: با این ستم ها که تو نقل مى کنى، چرا انتقام خود را از ستمگران نگرفتى و مى افزاید با این که تمام صدمات و بلاها را به دلیل ارادت به او تحمّل کردم و صداى چوب هایى را که به من مى زدند، مى شنید، هر وقت حرف مى زدم و مصائب خویش را بر مى شمردم، مى گفت عجز و لابه بس است، ماجراها را با کمال بشاشت و شرافت بیان کن. میرزا رضا در بازجویى ها هم خاطرنشان نموده است: وقتى به استانبول رفتم، در مجمع انسان هاى عالم و در حضور مردمان بزرگ شرح حال خود را گفتم، مرا ملامت کردند که با وجود این همه ظلم و بى عدالتى چرا باید مردم ایران و حتى اهالى مسلمان را از شر این ظالمان خلاص نکنم.(۳۳)

در نتیجه این مذاکرات، حسّ انتقام در ذهن میرزا رضا خطور کرد و با سرمایه هشت لیره طلا که سید جمال به عنوان مخارج به وى داد، در ۲۶ رجب سال ۱۳۱۳ق با شیخ ابوالقاسم کرمانى(فرزند ملاّ محمدجعفر) به سوى تهران حرکت کرد، زیرا چون در استانبول با سید جمال و پیروانش معاشرت داشت و سوابقش هم در ایران براى مأموران دولتى مشخص بود، در ترکیه مورد سوء ظن عوامل حکومتى بود و سفارت ایران براى ورود وى به این سرزمین گذرنامه نمى داد. از این روى شیخ ابوالقاسم هنگام عزیمت به ایران و صدور گذرنامه تقاضا کرده بود در گذرنامه اش قید شود به اتفاق نوکرى به نام میرزا رضا. این دو از استانبول تا بادکوبه با هم بودند در این شهر، شیخ ابوالقاسم از او جدا شد و از راه عشق آباد (مرکز ترکمنستان کنونى) به مشهد مقدس رفت و پس از زیارت بارگاه قدس رضوى به کرمان بازگشت.

میرزا رضا در راه، در شهر بار فروش (بابل فعلى) به دلیل بسته شدن راه، حدود چهل و یک روز توقف داشت و در این مدت در کاروانسراى حاج سید حسن ماند و از شخص میوه فروشى که براى بادکوبه میوه حمل مى نمود، یک پنج لول روسى به انضمام پنج عدد گلوله خرید.(۳۴)

شکار شاه

میرزا رضاى کرمانى دوم شوال ۱۳۱۳ ق به شهرستان رى وارد گردید و در یکى از حجرات حرم حضرت عبدالعظیم حسنى اقامت گزید و بر حسب سابقه اى که در طب نظرى و عملى داشت، به شغل طبابت مشغول شد البته از محرومان و افراد بینوا بابت معالجات مبلغى دریافت نمى کرد. در همین مدت موفق گردید برخى اطفال را که دچار بیماریهاى پوستى شده بودند با داروهاى سنتى درمان کند و براى برخى مراجعان هم عریضه مى نوشت و مى کوشید در حد توان از مشکلات مردم گره گشایى کند یا با ناگواریهاى آنان هم دردى نماید.(۳۵) در عین حال رابطه خود را با اعیان و اشراف و شخصیتهاى سیاسى قطع نمود تا بتواند با آرامش خاطر و در شرایط عادى تصمیم مهم خود را بگیرد، امّا مدت دو شب به منزل شیخ هادى نجم آبادى رفت و مهمان وى بود و مبلغى هم از این روحانى زاهد به عنوان خرجى دریافت نمود و همانگونه که مخفیانه به شهر آمده بود، به حرم حضرت عبدالعظیم بازگشت.

شیخ هادى از علماى برجسته تهران بود و بسیار ساده زندگى مى نمود. و به نان جوینى اکتفا مى کرد، پیروان زیادى داشت و با آزادگى خاصى از برخى اعمال و رفتار خواص انتقاد مى نمود، زیرا چیزى نداشت که بخواهد از دست بدهد و نیز طمع به دست آوردن هر گونه امتیازى را در وجودش میرانده بود. از میرزا رضا مى پرسند: چرا شیخ هادى را انتخاب کردى؟ مى گوید چون از احدى واهمه ندارد و در کوچه سفره مى گستراند و از مردم پذیرایى مى کند و بدون کسب شهرت مشغول آدم سازى است و مى کوشد مردم را بیدار کند، از علاقه مندان به سید جمال است.(۳۶)

هنگامى که سفیر ایران در لندن (میرزا محمدعلى خان علاءالسلطنه) نزد سید جمال رفت و از او خواست به نرمش و آرامش روى آورد و مقالات خود را ملایم تر بنویسد و افزود اگر از افشاگرى علیه شاه خوددارى کند، مبلغ هنگفتى به او پرداخته مى شود، سید جمال گفت به هیچ عنوان به وضع حاضر در ایران راضى نمى شوم مگر این که شاه کشته شود و جسدش داخل گور گردد.(۳۷)

وزیر مختار انگلیس در تهران، طى نامه اى که چند روز بعد از قتل شاه به وزیر امور خارجه انگلستان نوشته است، مى گوید:«قاتل شاه میرزا رضا از اهالى کرمان و مرید سید جمال الدین است که او را انسانى بزرگ مى داند و عقیده دارد خداوند وى را براى جهان اسلام فرستاده تا امور مسلمانان را اصلاح کند، او مى گوید شاه را بدین جهت کشته که سید جمال را از شاه عبدالعظیم بیرون کشیده و تبعیدش نموده است.(۳۸)

این دو نکته مؤید آن است که میرزا رضا با تشویق سید جمال این تصمیم را گرفته است، البته میرزا قصد داشته موقعى که شاه به شمیران براى تفرّج رفته، کارش را تمام کند، امّا دلش گواهى نداده، زیرا شاه در میان ازدحام شدید جمعیت حرکت مى نمود و احتمال داشت خون ها ریخته شود، او مى گوید: «در این گیر و دار خودِ شاه مقصود مرا استقبال نمود و با پاى خویش به جایگاه انتقام آمد و حرم حضرت عبدالعظیم را مناسب تر دیدم.»

در تکیه دولت هم یک بار مى خواسته شاه را با کاردى بکشد امّا احتیاط مى کند که مبادا کامیاب نگردد و بدین گونه آرزویش از بین بردن عامل استبداد ایران بوده و معاشرت با سید جمال این اندیشه را در او قوت داده بود.(۳۹)

ناصرالدین شاه خود را براى جشن پنجاه سالگى سلطنت مهیا مى کرد، هفدهم ذیقعده سال ۱۳۱۳ مطابق اردیبهشت ۱۲۷۵ش بود، شاه به نظامیان و مأموران توصیه کرد احتیاج به خلوت کردن حرم عبدالعظیم نمى باشد، در گوشه بالاى سر ضریح، شاه مشغول دعا کردن شد، صدر اعظم و برخى درباریان که همیشه ملازم شاه بودند، آن موقع، از وى فاصله گرفته بودند میرزا رضا خود را به جرثومه ستم نزدیک کرد و در حالى که مى خواست چنین وانمود کند که مى خواهد به شاه عریضه اى بدهد، اسلحه رولور را که زیر پاکت حاوى عریضه پنهان نموده بود به سوى قلب شاه هدف گرفت و فریاد زد: بگیر از دست سید جمال الدین. شاه در یک لحظه قیافه کسى را دید که چند سال قبل تصویرش را دیده و از وجودش احساس خطر کرده بود، امّا این بار طنین صداى گلوله در گوشش لرزه افکند و ضربه آن سلاح قلبش را سوراخ کرد.(۴۰) این حرکت چنان سریع، چابک و دقیق صورت گرفت که ناصرالدین شاه تنها توانست فریاد بزند: صدر اعظم سوختم! عده اى نادان که در آن حوالى بودند و نمى توانستند ارزش این شجاعت میرزا رضا را درک کنند، به سوى وى یورش آوردند و گوش، بینى و صورتش را با دندان پاره کردند و موهایش را کندند، زنان نیز با لنگه کفش به او ضربه مى زدند. میرزا على اصغر خان اتابک دستور داد ضارب را از زیر دست مردم بیرون آورند و به سواران بختیارى براى محافظت بسپارند. به زودى صداى گلوله میرزا رضا که نخستین جرقه بیدارى مردم بود از زیر گنبد حضرت عبدالعظیم بیرون رفت و دقایقى بعد در تهران و ظرف چند ساعت در جهان ولوله افکند.(۴۱) چون این خبر به استانبول(اسلامبول) رسید، سید جمال خرسند شد و گفت: «اینک ثابت شد که ملّت ایران زنده است و نمى شود از نیروى آنان ناامید شد زیرا ملتى که افرادش خونخواهى نموده و از ستمگر انتقام مى کشند، طبعاً روح و جان خود را از دست نداده اند.»(۴۲)

میرزا على اصغرخان صدر اعظم جسد بى جان شاه را به گونه اى در کالسکه جاى داد که کسى متوجه مُردنش نگردد و خود روبرویش دست ادب بر سینه نهاد بدون اینکه از خوف، سیمایش دگرگون گردد و سرانجام موفق شد پیکر شاه را به ارک حکومتى انتقال دهد. اطرافیان چنان خود دچار گرفتاریهاى گوناگون شدند که جسد شاه را کف یکى از اتاق ها نهادند و دنبال کار خویش رفتند.(۴۳)

کارنامه ناصرالدین شاه

سید جمال الدین اسدآبادى در مکتوبى خطاب به علما ناصرالدین شاه را این گونه معرفى مى نماید:«از هر سیاهکارى خوددارى نکرد، هر گناهى را آشکارا مرتکب مى شد، آن چه از خون فقرا و بیچارگان مکیده بود صرف هوى و هوس خود ساخت و اشک در چشم یتیمان جارى نمود، نه دینى دارد که مانعش باشد و نه عقلى که وى را سرزنش کند نه شرافت نفسى که مانعش شود، پستى و ناپاکى وادارش نمود ایران را به بهاى اندکى بفروشد. در اثر این سلطنت جابرانه و آمیخته به جهالت سینه ها به تنگ آمده، حکومتى که نتوانسته ارتش آماده کند، نه شهرى را آبادان نموده و نه فرهنگى را توسعه داده و نه نام اسلام را بلند ساخته نه یک روز در پناه وى ملّت آرامش دیده بلکه در عوض کشور را ویران و اقشار مردم را ذلیل نموده است، سپس گمراهى دامنگیرش شده و استخوان مسلمانان را خرد ساخته و با خونشان خمیر کرده تا از آن ها براى ساخت کاخ شهوت خود خشت تهیه کند. اى مردان علم، مبادا در خلع این مرد تردید به دل راه دهید، او اکنون جنونش گل کرده و درصدد است کشورى را که مجموعه عزت اسلام و پایگاه دین است به اجانب دهد، نام کفر را بلند ساخته و زیر پرچم شرک در آمده است.(۴۴)

ناصرالدین شاه در موضع چهارمین پادشاه سلسله قاجار در طول سلطنت خود ۸۳ قرارداد تجارى و سیاسى امضاء نمود که در تمامى آن ها دولت و مردم ایران زیانهاى هنگفتى متحمّل گردیدند. تمامى خاک افغانستان، نیمى از استان خراسان، تمامى سیستان و قائنات، مرو، سرخس، مسقط، عمّان، یکصد و هفتاد و سه قطعه از جزایر و سواحل خلیج فارس، بسیارى از نواحى بلوچستان، گیلان، مازندران، کردستان، و استرآباد که جزو ایران بود، با سیاستهاى غلط وى از قلمرو این کشور جدا شد و به همسایگان واگذار گردید.(۴۵)

روزى که شاه کشته شد (۶۶ یا ۶۷ سال داشت) تعداد همسرانش اعم از زن عقد و صیغه به ۸۵ نفر مى رسید، آنقدر پرخورى مى کرد که پزشکان دربار از این وضعش عاجز گردیدند، اطرافیان و درباریان نیز در شهوترانى، مفاسد و ابتذال دنباله رو شاه بودند. در محاکمه اى که از میرزا مى نمایند مى گوید:«ملّت ایران بایستى عمل قهرمانى او را ارج گذارد که آنان را از دست ستم هاى، بیدادگرى که ملّت خود را تحقیر نموده و به حکّام و فرزندان و عزیز کرده هایش اجازه داده بى پروا ملت را تاراج کنند و بى رحمانه خون مردم را بمکند، خلاص کند و احساس شادمانى مى نماید که قلب شاه را در همان مکانى سوزانید که ناصرالدین شاه دل سید جمال را سوزانیده بود.»(۴۶)

مردمى که این حاکم مستبد بر آنان حکومت مى کرد غالباً در حالتى از جهل، بى خبرى، بیکارى و بیمارى به سر مى بردند، کوچه هاى شهرها از گدا و کثافت و گرد و خاک پر بود، مشاهده کودکان بى سرپرست ژنده پوش هر انسانى را آزرده مى ساخت، بیماریهاى مسرى هر چندگاه انبوهى از مردم را تلف مى نمود، قحطى و تنگناهاى اقتصادى و اجتماعى و داس گرسنگى حیات مردم را درو مى کرد، راهها خراب و ناامن و گردنه ها پر از سارقان مسلّح بود، میرزا رضا در بازجویى هاى خود مى گوید:

«بروید ممالک خارج را ببینید، این ایرانیان چگونه از شدت بیچارگى از کشورشان گریخته اند و اینجا همچون طفلى سیه روز به روى هم ریخته اند، تازه اگر دینارى به دستشان برسد آن را هم نمایندگان حمایل بند و نشان دار حکومت از دستشان با انواع توطئه ها مى ربایند.»(۴۷)

به همین دلیل وقتى از میرزا رضا مى پرسند چرا ناصرالدین شاه را کشتى، پاسخ مى دهد:«یک خدمتى به تمام خلایق کرده و ملت و دولت را بیدار کرده ام و این تخم را آبیارى کردم و سبز شد. یک درخت خشک بى ثمرى را که انواع حیوانات موذى و درّنده زیر آن جمع شده بودند، از بیخ انداختم و آن جانورها را متفرق کردم ]و به بازماندگان توصیه مى کند[ شما به فکر مردم باشید، ببینید کشورهاى دیگر براى سعادت آحاد جامعه چه کرده اند، شما هم این گونه عمل کنید، با آنان مشورت نمایید به قسمى رفتار نمایید که رضایت ملّت را بدست آورید آن وقت کارها منظم مى شود و ظلم هم از میان مى رود.»(۴۸)

در جاى دیگر خاطر نشان مى نماید:«پادشاهى که پنجاه سال سلطنت کرده باشد و امور را اشتباه به او بگویند و درصدد بررسى و تحقیق برنیاید و ثمره ى این رفتار وکیل الدوله، عزیز سلطان، امین خاقان و این اراذل و اوباش گردند و همگى بلاى جان عموم مسلمین گشته باشند، چنین شجرى را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمر را ندهد.»(۴۹)

وقتى از وى مى پرسند چرا اولویت را در این دیدى که شاه را هدف گلوله قرار دهى، جواب مى دهد:«سال ها بود که سیلاب ستم بر عموم مردم جارى بود، مگر سید جمال الدین این ذریّه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)چه کرده بود که با آن وضع او را از حرم عبدالعظیم بیرون کشیدند، غیر از حق چه مى گفت، آن روحانى شیرازى که با سید على اکبر فال اسیرى ارتباط داشت و از ستم و زورگویى انتقاد مى کرد، به چه جرمى اوّل خفه اش کردند بعد سرش را بریدند که من دیدم با او چه کردند، آیا خداوند این ها را مى پذیرد، مگر مردم ایران ودایع خداوند نمى باشند. قدرى پاى خود را از خاک ایران بیرون گذارید و در عراق، قفقاز و ترکمنستان و اوایل خاک روسیه ببینید هزاران نفر ایرانى از دست تعدى و ظلم گریخته و به ناچارى شغل هاى تحقیرآمیزى را پیش گرفته اند.»

میرزا رضا در جواب به حاج محمد کاظم ملک التجار اظهار داشت:«تیرى انداختم که صدایش به گوش مستبدین عالم برسد و آنان را از خواب غفلت بیدار کند.»(۵۰)

سیماى صلابت

میرزا رضا سیمایى گندم گون، ابرویى باریک و گشاده داشت، چشمهایش که از شجاعت او حکایت مى کرد به دلیل رنجهاى مداوم در حدقه فرو رفته بود، محاسنش از یک قبضه قدرى کوتاه تر، سیاه و تنگ بود. گونه هایش برجسته، گردنش از حدّ طبیعى بلندتر مى نمود. اندامش نه چاق و نه خیلى تکیده و لاغر بود و قدش از اعتدال کمى کوتاه تر به نظر مى رسید. بینى اش نسبتاً بزرگ، پیشانى اش گشاده و بلند بود و خیلى متین، آرام، با فاصله و کم حرف مى زد، امّا در وراى سخنانش آتش از خشم و نفرت نسبت به ظلم و تجاوز نهفته بود. استنطاق کننده او که میرزا ابوتراب خان نظم الدوله نام داشت، اعتراف نمود:

«میرزا مردى منطقى و حکیم مشرب به نظر مى رسید، میان او و مردمان معاصرش اختلافى بزرگ وجود داشت و در پاسخ کسى که او را ملامت کرده بود که از کشتن ناصرالدین شاه چه چیزى عایدش گردیده است، یکى رفته و دیگران باقى هستند اعتراف کرد من با دیگران یک تفاوت آشکار دارم زیرا غیرتى در وجودم ریشه دوانیده که نمى تواند ظلم و ناروایى را تحمّل کند.»(۵۱)

مورخان متعددى با گرایشهاى گوناگون اعتراف نموده اند:«میرزا رضا کرمانى مردى آزاده و پاک نهاد، متشرع و مقیّد به اجراى فرائض مذهبى بود و در راى خویش ثبات داشت، اگر چه اذیت هاى فراوان دید و بارها به زندان افتاد و تن به غُل و زنجیر داد و از دست کامران میرزا و دیگر اطرافیان شاه ستم ها دید، هیچ گاه تن به ذلت نداد و به خاموشى نگرایید و لب فرو نبست و با شهامت، استوارى و پایدارى بى سابقه به دادخواهى برخاست و هرگاه که در حق گویى موفق نمى شد، آرام نمى گرفت و تحرّکى افزون تر از خود بروز مى داد، به زندانش فرستادند تا فریاد مظلومانه اش که حرف حق کثیرى از مردمان زنج دیده بود، به گوش کسى نرسد اما نتوانستند او را از صراحت گویى و افشاى ناروایى هاى دربار قاجار باز دارند. پس از رنج هاى مداوم و رهایى از سیاه چال هاى وحشت انگیز نزد محبوب و استاد بزرگوار خود سید جمال رفت و مدتى معتکف دربار آن بیدار کننده ى جهان اسلام شد و با حمایت ویژه از جانب وى، به تهران آمد و شاهکار خویش را به نمایش گذاشت و پرده هاى ناممکن را درید و مقام ظل اللّهى و تردیدناپذیر شاهى را باطل کرد، بدون شک سرآغاز قیام مشروطه که ده سال بعد از شلیک گلوله ى وى به قلب ناصرالدین شاه به وقوع پیوست همین حرکت سترگ میرزا رضا بود. او مردانه مقاومت ورزید و جان بر سر اعتقاد خود نهاد و ذره اى ترس به خود راه نداد.»(۵۲)

او سرّ کارهایش را براى احدى باز نمى گفت و طى بازجویى هاى همراه با شکنجه ها و مجازات هاى سخت و فرساینده کسى را لو نداد. وقتى از وى پرسیدند چه کسانى با شما بودند، گفت:« در میان علما بسیار و در میان تجار و کسبه و دیگر طبقات افرادى بودند که با من هم عقیده بودند، ولى به خداى قادر متعال که خالق سید جمال الدین و همه مردم است، از این نقشه ام هیچ کس جز خودم و سید جمال اطلاعى نداشت البته عده اى هم وقتى براى ما گرفتارى پیدا شد، خود را کنار کشیدند، امّا من با وجود آن همه زجر اسم احدى را بر زبان نیاوردم، بعد از رهایى مى توانستم به دلیل همین کتمان سرّ مبالغى از آنان که نامشان را نیاوردم بگیرم، ولى نخواستم خواهش و تمنایى به کسى کنم، گرسنگى خوردم و مشکلات را پذیرفتم که مبادا دست خویش را سوى کسى دراز نمایم.»

او سیما و مقاصد برخى رجال سیاسى را به خوبى مى شناخت و از مقاصد آنان اطلاعات خوبى داشت و چون از وى پرسیدند، حاج سیّاحبا شما هم دست بوده است گفت: او مرام مشخصى ندارد و نه تنها به هدف ما کمک و خدمتى نکرد، بلکه آب را گل آلود مى نمود که براى ظل السلطان ماهى بگیرد و خیالش آن بود که وى را به تخت سلطنت بنشاند، امین الدوله را صدر اعظم بنماید و خودش مکنتى بیابد.(۵۳)

میرزا در مراحل گوناگون حبس و دستگیریهاى متعدد هیچ گاه عجزى از خود بروز نداد و با وجود آنکه مى دانست از دست درباریان جان سالم به در نخواهد برد، از کسى شفاعت نجست. بلکه در صدد جلب قلوب کسانى برآمد که با وى ملاقات مى کردند. برخى رجال سیاسى و خواص آزادى خواه گفته اند:«نخستین درس آزادى خواهى و انسان دوستى و عدالت طلبى را در زندان از میرزا رضا آموختیم.»

عبد الحسین میرزا فرمانفرما که به قدرت طلبى، سخت دلى و بى اعتنایى مشهور بوده، گفته است: «در عمر خود با وجودى که افراد زیادى را از طبقات گوناگون در داخل و خارج ایران دیده ام، هنوز جاذبه رُعب انگیزى را که در چشم و زبان میرزا رضا دیده ام نتوانسته ام فراموش کنم.»(۵۴) از ویژگیهاى بارز میرزا رضا رُک گویى و صراحت اوست میرزا على خان امین الدوله مى نویسد:

«در این فرصت بعضى حاضرین از پیش خدمتان و سران سپاه به دهلیز قهوه خانه مى رفتند که زندان موقت رضاى کرمانى است، او در آنجا زیر زنجیر گرانى بود، جوابهایش به هر کس آمیخته به حقیقت و در عین حال شوخى نما و مزاح گونه بود، قوّت قلب و جسارتش همه را حیرت مى داد و چون همه را درست مى شناخت جواب مطابق واقع به احوال و نیت هاى سوال کننده مى گفت. محمد حسن میرزا معتضدالسلطنهاز پیش خدمتان شاه نزدیکش رفت و پرسید: میرزا رضا، شاه چه گناه داشت که او را کشتى؟ گفت: کدام جُرم از این بدتر که مثل تو را به خلوت خود راه دهد و با همه ى بى ناموسى که در وجودت جمع است به تو مأنوس شود.»(۵۵)

میرزا رضا در استنطاقى که رئیس نظمیه تهران (خواجه نورى: میرزا ابوتراب خان نظم الدوله) از وى نموده، از عادت متهمین که انکار صرف است پرهیز نمود و حتى اندکى تردید در عمل خود ننمود و از محتویات آن بر مى آید که از موفق شدن در هدف خویش راضى است. عبدالله مستوفى مى نویسد:

«هیچ استرحامى از مستنطق که در آن واحد قاضى او هم بوده نمى کرده است. حتّى در یک مورد بعد از بیان نفع عمومى این اقدام خود مى گوید «گمان نکنید این حرف ها را براى این مى زنم که از قصاص نجات یابم، زیرا کسى که بتواند چنین اعجازى بکند وجود ندارد.» یکى از خواجه ها که به دیدارش رفته بود همین که جلو او رسیده پرخاشى هم به او کرده است، میرزا رضا با دست خود حرکتى و با دهان خویش صداى تیرى ایجاد کرده است که بیچاره آن خواجه از ترس غش نموده است، یکى از همراهان مظفرالدین شاه نزدش رفت و با ملامت بسیار از این اقدام (کشتن شاه) سوال کرد، جواب داد براى این که شماها را به نوایى برسانم و اگر بعضى افراد از دایره ى ادب خارج مى شدند و ناسزایى به او مى گفت، بدون واهمه معارضه به مثل مى کرده است.»(۵۶)

او اگر چه از مزاح و لغوگویى پرهیز مى نمود، ولى در حبس آخرى که منجر به اعدامش شد، گاهى شوخى مى کرد و سیمایى بشاش از خویش ظاهر مى ساخت.(۵۷)

موقعى که شاه امتیازات فراوانى به بیگانگان مى داد، از این وضع انتقاد کرد و چون از وى پرسیدند چرا از این امور که اسباب ترقى است شکایت دارید، جواب داد: «اگر بدست خودمان مى شد، موجب تعالى و پیشرفت مى شد نه به دست اجانب.»(۵۸)

او فریاد مى زد:«کارگزاران قاجار گوشت بدن مردم را مى کَنَند و به خورد بازهاى شکارى مى دهند مبلغى از فلان بى مروّت مى گیرند و قباله ى مالکیت جان، مال و ناموس یک شهر را دستش مى دهند و اهالى فقیر، اسیر و بیچاره را در زیر تعدیات مجبور مى نمایند که مردى، زن منحصر به فرد خود را از اضطرار طلاق دهد و خودشان صد تا صد تا زن مى گیرند. حالا که این اتفاق بزرگ به حکم قضا و قدر الهى به دست این بنده ى خدا جارى گردید بار سنگینى از تمام قلوب برداشته شد، آنان سبک شدند، دل ها منتظرند که حاکم بعدى با عدالت و مهربانى برخورد کند و اگر ایشان مى خواهد آسایش و گشایشى به ملّت عنایت کند باید بناى فرمانروایى را بر انصاف قرار دهد و نام نیکش در صفحه روزگار باقى مى ماند و اگر ایشان هم، شیوه قبل را پیش گیرد این بار کج به منزل نمى رسد. ]او مکرر مى گفت:[ شریکى در کارم ندارم و سبب قتل شاه مظلومیت عموم ایرانیان و ستم هایى است که بى جهت خودش و پسرش به من نموده است، من به مردم فهمانیدم که مى توان منشاء ظلم را به خوبى قطع کرد چه رسد به فروعات و شاخ و برگ هاى آن.»(۵۹)

تهمت ناروا

فریدون آدمیّت مى نویسد:«میرزا رضاى کرمانى که روزگارى طلبه بود، به هیچ وجه آدمى عامى نبود. استنطاق نامه اش دلیل بر این است که همیشه استدلالى حرف مى زد.»(۶۰)

اتهام میرزا رضا به بابیگرى که ملاّ ابراهیم زنجانى (صادر کننده ى حکم اعدام شیخ فضل الله نورى) بر آن اصرار دارد فاقد دلیل استوار و به منزله پرتاب تیر در تاریکى بود. ناظم الاسلام کرمانى، معاصر واقعه، مى نویسد: میرزا رضا مسلمانى متدین بود.(۶۱) هنگام استنطاق هم وقتى از وى پرسیدند مذهب تو چیست؟ گفت اسلام و شیعه و از بابیگرى برائت جست.(۶۲) و با توجه به این که بى پروا به قتل شاه اعتراف کرد و با گزمه ها و مأموران به تندى و با شجاعت سخن مى گفت، اگر گرایش به این فرقه ى انحرافى داشت، آن را انکار نمى کرد، تأخیر و تعلل زیادى که از سوى مظفرالدین شاه در اجراى مجازات اعدام میرزا رضا صورت گرفت، مؤیّد بابى نبودن اوست زیرا اگر وى، او را بابى مى انگاشت به ژنرال گونه ى دیگرى با قاتل برخورد مى نمود.(۶۳)

ژنرال کازاکوفسکى شایعه بابیگرى میرزا رضا را ردّ مى کند و با تاکید بر شیعه بودن وى مى نویسد:«تمام شایعاتى که در ابتدا دشمنان بابیّه سعى داشتند انتشار دهند که قاتل شاه بابى است به کلّى عارى از حقیقت مى باشد.»(۶۴)

یحیى دولت آبادى نیز با ردّ این شایعه تصریح مى کند:«مطّلعان مى دانستند کشنده شاه بابى نیست و اقدام به این عمل از روى فساد عقیده نمى باشد.»(۶۵)او خود در پاى چوبه دار گفت: «مردم بدانید من بابى نیستم و مسلمان خالص مى باشم.»(۶۶)

عبدالله بهرامى از صاحب منصبان مهم و مشهور نظمیه در مشروطه ى دوم مدعى است مطابق تحقیقات جدّى که از اشخاص معاصر خصوصاً از آقا شیخ مهدى نجم آبادى و پسر آقا شیخ هادى نموده ایم، میرزا رضا مسلمان متعصبى است. افضل الملک شیرازى مورّخ درباره مظفرى مدعى شده میرزا از طایفه بابیه بوده و براى تقویت این فرقه سخن مى گفته است:

«اولاً باید دانست که این تاریخ نگار دربارى بر حسب ملاحظات سیاسى و نیز تصویرپردازى سیاه و منفى از مخالفان حکومت، وقایع را به نگارش درآورده است. ثانیاً همین افضل الملک مى نویسد: میرزا رضا که از سفر استانبول به تهرانآمد، به مذهب بابیه هم اعتنایى نداشت، فقط خدایى را قایل بوده است.»(۶۷)

میرزا یحیى دولت آبادى یادآور مى گردد:«ناصرالدین شاه همه وقت در موضوع مقصرین سیاسى این روش را به کار مى برده که نسبت بابى گرى و فساد عقیده به آنان بدهد، در این وقت هم شهرت مى دهند کشنده ى شاه بابى بوده است، این اتهام نظر به سابقه اى که دارد، در ذهن مردم جاى گرفته و تنها عده اى از آگاهان سیاسى مى دانند میرزا رضا چنین اعتقادى نداشته است و گفته اند او این شعر را زیر لب ترنم مى کرد:

«محبّ آل محمد غلام هشت و چهار // فداى مردم ایران رضاى شاه شکار»(۶۸)

و در بازپرسى هاى خود مى گوید:«لازم نیست حالا براى مردم قانون از پیش خودتان بنویسید، زیرا قانون اسلام همه را کافى است.»(۶۹)

پایدارى تا پاى دار

به فاصله پانصد قدم از کالسکه اى که شاه مقتول را مى آوردند، میرزا رضا بر درشکه اى سوار بود که پانصد سوار اطرافش را گرفته و به سوى محبس مى آوردند. او با قوت قلب و یک اطمینان و رضایت خاطر به اطراف نظاره مى کرد و گویا به زبان حال مى گفت: اى ایرانیان من به تکلیف خود عمل کردم و درس خود را به شما تعلیم دادم، به زودى فرا گیرید و در الواح صدور تکرار کنید تا در مقام آزمون درست عمل نمایید.(۷۰)

میرزا را از در کوچک اندرون شاهى به آبدارخانه بردند و در آنجا نگاه داشتند. جوانان بختیارى که در ایام توقیف زندانبان او بودند، چنان شیفته مردانگى و از خودگذشتگى او شده بودند که دیگر با او همچون فردى آزاد رفتار مى کردند. همین قضیه درباریان را وادار کرد که بگویند فرزندان حسین قلى خان ایلخانى در وجود کشنده قاتل پدر خود تشفّى خاطر مى جویند. از ۱۷ ذى قعده ۱۳۱۳ تا اول ربیع الاول ۱۳۱۴ این مرد را بارها مورد سوال و بازجویى قرار دادند و هر بار با استوارى و بدون هراس اعتراف کرد شاه را براى کاهش دود بیداد کشتم.(۷۱) محل حبس میرزا را هم چند بار تغییر دادند.

کلنل کازاکوفسکى ریاست قزاق ها را عهده دار شد او مأمور گردید میرزا رضا را بر دار بزند. در واقع سردار اکرم طى نامه اى به وى نوشت:«روز چهارشنبه دوم ربیع الاول ۱۳۱۴ طبق فرمان مظفر الدین شاه و بر اساس دستورى معین بایستى میرزا رضا در میدان مشق اعدام نظامى شود و عموم صاحب منصبان قشون لازم است در این مکان حضور یابند.»

کازاکوفسکى مى نویسد:

«در میدان مشق دارى برپا کردند، هیچ یک از ساکنان تهران حاضر نبودند چوبه دار را تحویل دهند. قاتل سراسر شب را به دعا و نماز گذرانید، این مرد پاک ترین و با ایمان ترین مسلمان شیعه است، تمام تقاضاهاى کوچک قاتل را در شب قبل از اعدام انجام دادند، ولى وقتى که تقاضا کرد قرآنى برایش بیاورند تا آخرین بار کلام وحى را قرائت نماید، این تقاضایش را رد کردند، هر آینه اگر قاتل، قرآن به دست مى گرفت، دیگر نمى توانستند از دستش بگیرند اما مادامى که خود آن را بر زمین نهد، قاتل شهادتین خواند و گفت: این چوبه دار را به یادگار نگه داید، من آخرین نفر نمى باشم.»(۷۲)

میرزا عابدین خان گفته است:

«او را وارد میدان مشق کردند و در قراول خانه خود میدان تا طلوع فجر نگاهش داشته بودند و تا صبح قرآن مى خواند، یعنى آن چه را حفظ کرده بود، مى خواند. پیش از برآمدن آفتاب دوم ربیع الاول سال ۱۳۱۴، مطابق ۲۱ مرداد ماه ۱۲۷۵ ش سردار کلّ و حسن خان آجودان باشى کلّ و دو فوج سرباز آمدند او را با تشریفات فوق العاده و مخصوص بیرون آوردند بدون آن که خودش کراهتى داشته باشد، آن وقتى که زنجیر از گردنش برداشتند در پاى دار به آواز بلند که جمعى شنیده بودند «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان جارى کرد بعد زه را به گردنش انداخته و به قدر یک قامت که از زمین بلند شد قدرى نگاه داشتند تا آن که جان به جان آفرین تسلیم کرد. چند دسته موزیک در حین آویختن او از دار مشغول نواختن بودند جسدش را تا سه روز از دار پایین نیاوردند تا اهالى مشاهده کنند و به قول خودشان عبرت بگیرند.»(۷۳)

پس از سه روز بدنش را در محل مجهولى به خاک سپردند. فضاى اختناق آمیزى که حاکمان قاجار پدید آورده بودند و نیز بر اثر تبلیغات کاذب مردم از آن هراس داشتند که مبادا مراسمى براى میرزا رضا برپا کنند و صرفاً چهل روز بعد از قتل او آقا میرزا حسن کرمانى همراه آقا شیخ على دزفولى و بعضى اصحاب حاج شیخ هادى نجم آبادى مراسم چهلمین روز درگذشت این تندیس مقاومت را منعقد نمودند و ضمن طلب مغفرت براى میرزا رضا، حاضران را با طعامى مختصر مورد پذیرایى قرار دادند.(۷۴)

هنگامى که سید جمال الدین اسدآبادى عکس به دار آویخته ى میرزا رضا را در حالى که عده اى پاى دارش جمع شده بودند در مجله فرانسوى «ایلوستراسیون» دید، گفت:«علوا فى الحیات و فى الممات و افزود او را بالاتر از خود قرار دادند تا پستى خویش را به اثبات برسانند.»(۷۵)

بازماندگان

همسر میرزا رضا خواهر میرزا خانم، منشى امینه اقدس بود. میرزا رضا به دلیل حبسهاى مداوم و آوارگى هاى زیاد و بیم اینکه نتواند به امور خانواده برسد، وى را طلاق گفت، دو فرزند از میرزا رضا باقى ماند، خواهر پیرى هم در کرمان داشت که پسرش مشهدى محمدعلى توسط میرزا رضا نزد حاج سیّد خلف نامى زندگى مى کرد. عده اى از عوام عوض آنکه از بازماندگان این قهرمان مراقبت کنند، تا مدتى آنان را مورد طعن و لعن قرار مى دادند و فرزندان، همسر و خواهرش بر اثر رفتارهاى مذموم مردم در صدمه زخم زبان بودند. پسر کوچکش که در بازارچه قوام الدوله شاگرد دکان نانوایى بود، مدتها پس از مرگ پدر متحمّل آزار و ناسزاى جاهلانى مى شد که ناصرالدین شاه مقتول را پس از پنجاه سال شهوت رانى، مردم کشى، ظلم و ویرانى، شاه شهید لقب داده بودند و براى آمرزش روحش سالیان متمادى فاتحه مى خواندند. سالها بعد از مشروطه پسر میرزا رضا که معروف به شاه شکار بود، نامه اى به رئیس مجلس، مؤتمن الملک، نوشت و تقاضاى کارى کرد، او پذیرفت و وى را در مجلس شورا استخدام کرد و تا پایان عمر بدین شغل، مبادرت مى ورزید. پرویز خطیبى از نمایشنامه نویسان معروف (متولد ۱۳۰۳، متوفى ۱۳۷۲ش) فرزند دختر میرزا تقى، (فرزند میرزا رضا) است.(۷۶)نورالدین چهاردهى مى گوید:

«دختر میرزا رضا در اهواز به عقد ازدواج بازرگانى درآمد، با وجودى که این بانو در ایام قتل پدر خردسال بود، خاطره هاى ناراحتى هاى خانواده اش از خاطرش زدوده نشده بود و بطورى که یکى از خویشاوندان شوهرش برایم نقل کرده اند، وقتى به یاد آن ایام مى افتاد، بى اختیار اشک بر رخسارش جارى و آههاى سوزناک از دل پر درد بر مى کشید.»(۷۷)

نکته اى تأسّف برانگیز

سرایندگان مجلس تعزیه، مجلس تعزیه براى ناصرالدین شاه تنظیم کرده اند که در نسخه هاى آن ناصرالدین شاه با آن پرونده فساد و جنایت جزو چهره هاى خوب و همراه اهل بیت است. در آغاز این شبیه نامه او با خدا مناجات مى کند

خالق مخلوق و مالک مُلکى تو بارالها // شاه تویى و شهنشاه دوران

تاج شاهى بر سرم ز لطف نهادى // ناصر دینم نمودى تو به دوران…

در تعزیه مذکور میرزا رضا کرمانى که اسوه مبارزه و مقاومت است و با تأسى به خاندان عترت در مسیر ستیز با ستم گام برداشت، جزو اشقیاست و وقتى به سوى شاه مى رود، مى گوید: مى خواهم رخنه اى در ایمان کنم و خانه ایرانیان را ویران نمایم. هاتف غیبى هم پس از اصابت تیر به قلب شاه قاجار، مى گوید:

صد فغان از جور بى دینى عنید // ناصرالدین شاه اندر خون تپید

و از زبان ناصرالدین شاه به میرزا رضا گفته مى شود:

بگو اى بى حیاى بى مروت // خدا سازد به اجداد تو لعنت

چه کردم با تو من اى مرد غدار // که کردى تو مرا این گونه آزار

ناصرالدین شاه قاجار در ادامه، کشته شدن خود را به ماجراى کربلا پیوند مى دهد و خود را فداى امام حسین(علیه السلام) تصور مى کند. تأسف بارتر این که چنین تعزیه اى در فصلنامه تئاتر شماره چهارم و پنجم درج گردیده است!(۷۸)

گلشن ابرارج۸



۱٫ شرح حال رجال ایران، مهدى بامداد، ج ۲، ص ۱۱٫

۲٫ صورت جلسه ,,,ى محاکمه میرزا رضاى کرمانى، دکتر نعمت احمدى، روزنامه اطلاعات، بخش اول، دوشنبه، ۱۲ تیر ۱۳۸۵٫

۳٫ تاریخ بى دروغ، على خان ظهیر الدوله، به کوشش نورالدین چهاردهى، ص ۲۵ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۲٫

۴٫ حیات یحیى، میرزا یحیى دولت آبادى، ج ۱، ص ۹۷ ـ ۹۸٫

۵٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانى، ص ۷۴ ـ ۷۵٫

۶٫ بازرگانان، هما ناطق، ص ۱۱۴ ـ ۱۱۵٫

۷٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۸۱٫

۸٫ فرمانفرماى عالم، محمّدابراهیم باستانى پاریزى، ص ۲۶۰ و ۲۳۶ درخت جواهر، همو، ص ۳۲۶ و ۳۸۳ فرماندهان کرمان، همو، ص ۲۴۴ و ۳۴۰ وقایع دار الخلافه، داریوش دانشور، ص ۵۹ و ۶۲٫

۹٫ تفصیل این قیام را در کتاب تحریم تنباکو، محمدرضا زنجانى و کتاب میرزاى شیرازى از مجموعه دیدار با ابرار ملاحظه فرمایید.

۱۰٫ بازرگانان، ص ۱۱۳ ـ ۱۱۵٫

۱۱٫ شرح زندگانى من، عبد الله مستوفى، ج ۲، ص ۴٫

۱۲٫ خاطرات کلنل کازاکوفسکى، ترجمه عباسقلى جلى، ص ۵۳ و ۵۹ فرمانفرماى عالم، ص ۲۷۰٫

۱۳٫ خاطرات سیاسى امین الدوله، به کوشش حافظ فرمانفرمائیان، ص ۱۳۲ خاطرات کازاکوفسکى، ص ۵۹٫

۱۴٫ خاطرات حاج سیاح، به کوشش حمید سیّاح، ص ۳۴۰٫

۱۵٫ فرمانفرماى عالم، ص ۲۷۰ ـ۲۷۱٫

۱۶٫ وقایع دار الخلافه، ص ۶۳ و ۶۴٫

۱۷٫ روزنامه جام جم، ویژه نامه تاریخ معاصر، ۲۸ اسفند ۱۳۷۹، ش ۲۶۳، ص ۲۲۰٫

۱۸٫ خاطرات اعتماد السلطنه، ص ۷۸۳، مجلّه اطلاعات سیاسى ـ اقتصادى، شماره ,,,ى ۲۲۷ ـ ۲۳۰، مرداد ـ آبان ۱۳۸۵، ص ۱۳ ـ ۱۵٫

۱۹٫ حیات یحیى، ج اول، ص ۱۲۶٫

۲۰٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۸۰ ـ ۸۱ تاریخ بى دروغ، ص ۸۳ شرح زندگانى من، عبد الله مستوفى، ج ۲، ص ۵٫

۲۱٫ وقایع دار الخلافه، ص ۱۱۵٫

۲۲٫ حیات یحیى، ج ۱، ص ۱۲۸ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۴ ـ ۱۵٫

۲۳٫ وقایع دار الخلافه، ص ۱۳۲٫

۲۴٫ خاطرات حاج سیاح، ص ۴۲۶ و ۴۲۸٫

۲۵٫ تاریخ بى دروغ، ص ۸۴ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۴٫

۲۶٫ در باره وى بنگرید به: سید جمال الدین اسد آبادى (از مجموعه دیدار با ابرار) و کتاب سید جمال الدین اسد آبادى بنیان گذار نهضت احیاء تفکر دینى، محمد جواد صاحبى.

۲۷- وقایع دار الخلافه، ص ۶۰٫

۲۸٫ سید جمال الدین اسدآبادى بنیان ,,,گذار نهضت احیاء تفکر دینى، محمدجواد صاحبى، ص ۲۰۴ و ۲۰۵٫

۲۹٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۹۰٫

۳۰٫ حیات یحیى، ج ۱، ص ۹۸ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۷ خاطرات سیاسى امین الدوله، ص ۱۴۲ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، محمدعلى تهرانى (کاتوزیان)، ص ۹۲٫

۳۱٫ وقایع دار الخلافه، ص ۵۸ و ۸۳ ـ ۹۰ خاطرات حاج سیاح، ص ۳۳۰٫

۳۲٫ خاطرات امین الدوله، ص ۱۷۲ وقایع دارالخلافه، ص ۱۳۳٫

۳۳٫ حیات یحیى، ج ۱، ص ۱۲۸ وقایع دارالخلافه، ص ۱۳۴ ـ ۱۳۵٫

۳۴٫ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۵ تاریخ بى دروغ، ص ۹۱ صورت جلسه محاکمه میرزا رضاى کرمانى، به اهتمام دکتر نعمت احمدى، روزنامه اطلاعات، ۱۲ تیر ۱۳۸۵، ش ۲۳۶۶۶٫

۳۵٫ درخت جواهر، ص ۳۸۹ تاریخ بى دروغ، ص ۷۷ خاطرات حاج سیّاح، ص ۴۵۴٫

۳۶٫ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، محمدعلى کاتوزیان، ص ۶۸ ـ ۶۹٫

۳۷٫ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۲٫

۳۸٫ وقایع دار الخلافه، ص ۱۳۵٫

۳۹٫ خاطرات امین الدوله، ص ۲۰۱ ـ ۲۰۲ حیات یحیى، ج ۱، ص ۴۲٫

۴۰٫ حیات یحیى، ج ۱، ص ۱۴۵، تلاش آزادى، محمدابراهیم باستانى پاریزى، ص ۸۲ و ۸۶٫

۴۱٫ خاطرات صدر الاشراف، محسن صدر الاشراف، ص ۸۰ ـ ۸۱ خاطرات و خطرات، مهدیقلى هدایت (مخبرالسلطنه، ص ۷۷ خاطرات حاج سیاح، ص ۴۶۵٫

۴۲٫ عالم نو اسلام، ج ۲، ص ۵۷ سید جمال ,,,الدین اسدآبادى… صاحبى، ص ۳۱۹٫

۴۳٫ از هیبت صاحبقرانى تا خلعت دو قرانى، جام جم، ۲۸ / ۱۲ / ۱۳۷۹، ش ۲۶۳٫

۴۴٫ ترجمه نامه معروف به حلیه القرآن سید جمال که از بصره به علماى ایران در سال ۱۳۰۹ ق نوشته است. (ر. ک. به: نامه ,,,هاى تاریخى و سیاسى سید جمال ,,,الدین، گردآورى ابوالحسن جمالى، ص ۵۸ ـ ۶۴٫

۴۵٫ پیام انقلاب، ش ۳۷، ۱۷ مرداد ۱۳۶۰، ص ۲۶ ـ ۲۷٫

۴۶٫ همان، ش ۱۳، ۲۵ مرداد ۱۳۵۹، ص ۲۸٫

۴۷٫ سده ,,,ى تحریم تنباکو، به اهتمام موسى نجفى و رسول جعفریان، ص ۷۷٫

۴۸٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۵۹ و نیز مأخذ قبل، ص ۷۳٫

۴۹٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۸۰ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۷٫

۵۰٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۸۲ شرح حال رجال ایران، ج ۳، ص ۱۴۴ خاطرات و خطرات، ص ۷۷ مار در بتکده ,,,ى کهنه، باستانى پاریزى، ص ۲۷۲ تاریخ بى دروغ، ص ۸۶٫

۵۱٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۴۷ و ۸۰ تاریخ بى دروغ، ۵۶٫

۵۲٫ تاریخ بى دروغ، ص ۷، جام جم، ۲۸ اسفند ۱۳۷۹، ش ۲۶۳٫

۵۳٫ شرح حال رجال ایران، ج ۳، ص ۴۷ تاریخ بى دروغ، ص ۸۳ و ۹۰ تاریخ بیدارى ایرانیان ص ۸۳٫

۵۴٫ یادواره ,,,ى سید جمال ,,,الدین اسدآبادى و میرزا رضاى کرمانى، محسن عدوان، ص ۴۶ ـ ۴۷٫

۵۵٫ شرح حال رجال ایران، ج ۵، ص ۲۲۷ خاطرات سیاسى امین الدوله، ص ۲۰۱٫

۵۶٫ شرح زندگانى من، عبدالله مستوفى، ج ۲، ص ۸٫

۵۷٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۹۶٫

۵۸٫ تاریخ بى دروغ، ص ۱۰۴ ماخذ قبل، ص ۹۲٫

۵۹٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۸۲ خاطرات حاج سیاح، ص ۴۶۲ و ۴۶۳ معرکه ,,,ى جهان بینى ,,,ها، دکتر فرهنگ رجایى، ص ۱۰۰ روزنامه اطلاعات، ۱۲ تیر ۱۳۸۵، ش ۲۳۶۶۶ همان، ۴ مهر ۱۳۸۰، ش ۱۲۳۰۵، ص ۶٫

۶۰٫ ایدئولوژى نهضت مشروطیت، فریدون آدمیت، ص ۵۰٫

۶۱٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۱۲۳٫

۶۲٫ خاطرات حاج سیّاح، ص ۴۶۳٫

۶۳٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۹۳، کرمان، یکشنبه، ۱۰ مهر ۱۳۸۴، مقاله زنجانى علیه میرزا رضا کرمانى، على ابوالحسنى.

۶۴٫ خاطرات کلنل کازاکوفسکى، ص ۸۴٫

۶۵٫ حیات یحیى، ج ۱، ص ۱۵۲٫

۶۶٫ خاطرات کازاکوفسکى، ص ۸۵٫

۶۷٫ افضل التواریخ، ص ۳۴٫

۶۸٫ حیات یحیى، ج ۱، ص ۱۵۳٫

۶۹٫ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۷٫

۷۰٫ شهداى روحانیت شیعه، ج اول، على ربّانى خلخالى، ص ۱۰۶٫

۷۱٫ یادواره سید جمال…، ص ۴۵٫

۷۲٫ خاطرات کلنل کازاکوفسکى، ص ۸۰ تلاش آزادى، باستانى پاریزى، ص ۷۹ همو، حضورستان، ص ۳۹۴٫

۷۳٫ یادواره ,,,ى سید جمال ,,,الدین، ص ۴۷ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۹ و ج ۵، ص ۱۵ ـ ۱۶ افضل التواریخ، ص ۳۳ و ۳۵ تاریخ بى دروغ، ص ۶۸ و ۶۹ وقایع دار الخلافه، ص ۲۱۹ شهداى روحانیت شیعه…، ج ۱، ص ۱۰۶ نویسندگان پیشرو ایران، محمدعلى سپانلو، ص ۳۴٫

۷۴٫ حماسه کویر، باستانى پاریزى، ج ۱، ص ۲۶۱ تاریخ بى دروغ، ص ۱۰٫

۷۵٫ شهداى روحانیّت شیعه، ج ۱، ص ۱۰۸٫

۷۶٫ خاطرات حاج سیاح، ص ۳۷۶ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۹۶ و ص ۷۷ تاریخ بى دروغ ص ۱۱۰ یادواره سید جمال و…، ص ۴۸ فرمانفرماى عالم، ص ۴۳۷ حماسه کویر، ج ۱، ص ۲۶۱، پاورقى پوست پلنگ، باستانى پاریزى، ص ۱۶۴٫

۷۷٫ تاریخ بى دروغ، ص ۱۸٫

۷۸٫ ارزیابى سوگوارى ,,,هاى نمایشى، ص ۱۵۶ ـ ۱۶۵

زندگینامه آیت الله میرزا محمد رضا کرمانى(۱۳۶۵-۱۲۹۰ هـ. ق)

نیاکان نامدار

خاندان حاج میرزا محمدرضا مجتهد، در کرمان به خاندان احمدى شهرت دارند. حاج احمد فرزند آقا على بازرگان خوش نام کرمانى و نوه حاج غلامرضا سرچشمه این طایفه است. غلامرضا در سال ۱۲۲۰هـ.ق در کرمان به دنیا آمد. وى اولین فرد از این خاندان بود که به فراگیرى علوم دینى روى آورد. وى از کودکى به پرهیزگارى علاقه نشان مى داد، پدر با مشاهده تمایل فرزند به یاد گرفتن کمالات اسلامى، وى را به مکتب فرستاد.(۱) احمد مقدمات علوم را در مدتى اندک با موفقیت گذرانید و به تحصیل فقه و اصول پرداخت و در این رشته هم مهارت کامل را به دست آورد. آنگاه به عتبات عراق رفت و هشت سال در نجف نزد شیخ محمد حسن نجفى، صاحب جواهر، زانو بر زمین زد. چندى هم تدریس کرد و سرانجام از مرحوم نجفى اجازه اجتهاد دریافت کرد. او در سال ۱۲۵۷هـ.ق به کرمان بازگشت و مشغول افاضه علمى در عرصه فقه و اصول شد و بر ترویج احکام شرعى اهتمام ورزید. مى توان گفت این شاخه از علوم اسلامى به برکت وجود او در کرمان رواج یافت.(۲)او به قصد کشاورزى و احیاى اراضى در رفسنجان اقامت گزید و به آبادانى حسینیّه ها، قنوات و سایر مراکز مذهبى و عمومى پرداخت. هر تابستان آلاچیقى در مزرعه اش برپا و جلوى آن را از هندوانه و خربزه پر مى کرد تا مسافران و رهگذران بتوانند در گرماى طاقت فرساى کویر از این میوه ها استفاده کنند. در شبهاى زمستان نیز اتاقى را که درب آن به بیرون گشوده مى شد، از زیرانداز و لباس پر مى کرد تا افراد بى بضاعت بدون تقاضا از تاریکى شب استفاده و نیاز خود را برطرف کنند. آیت الله حاج احمد آقا در کرمان با بذل بخشى از عواید مزرعه خویش به طلاب سبب گردید بازار علم رونق یابد و طلبه ها از شهرهاى اطراف به کرمان روى آورند. ایشان همچنین هزینه سفر تحصیلى عده اى از شاگردان را در عتبات عالیات به عهده مى گرفت.(۳) حُسن خلق و یارى محرومان از این عالم ربانى شخصیتى به موجود آورد که حکمش تا دورترین نقاط ایران نفوذ داشت و مورد تجلیل عام و خاص بود. احمد على خان وزیرىمى نویسد:

«وحید عصر و فرید دهر مى باشد. احکامش در همه ایران مطاع (است)… در زهد و تقواى ایشان همین بس که حتى دشمنان و بدخواهان پرهیزگاریش را انکار نکرده اند.»(۴)

آن فقیه فرزانه در حُجره محقر خود بر روى گلیم پاره اى مى نشست و به قضاوت مى پرداخت، هنوز زنان کرمانى چادر و چادر شب هاى پاره را به فرش زیر پاى این عالم تشبیه مى نمایند.(۵) وى در زمان حیاتش، یک سوم املاک خود را صرف امور خیریّه کرد.

آیت الله احمد آقا، خط نیکویى داشت و خط شکسته را نیکو مى نوشت.(۶)

وى در سن ۷۵ سالگى و در دهم ربیع الاول سال ۱۲۹۵هـ.ق (۱۲۵۶هـ.ش) به دار بقا شتافت. پیکرش را به عتبات عراق انتقال دادند و در نجف دفن کردند.

جویبارهاى با برکت

از آیت الله حاج احمد آقا ده فرزند باقى ماند که همگى به فضل و فضیلت روى آوردند. اینک به زندگى برخى از آنها اشاره مى کنیم:

۱ ـ آیت الله حاج شیخ على مجتهد (متولد: ۱۲۶۱هـ.ق): وى مقدمات علوم را نزد پدر فراگرفت و در سال ۱۲۹۷هـ.ق به عتبات عراق مشرف شد و فقه و اصول را در هفت سال از محضر آیت الله میرزا محمد حسن شیرازى، شیخ زین العابدین مازندرانى و حاج شیخ حبیب الله رشتى فراگرفت و به درجه اجتهاد رسید و در سال ۱۳۰۴هـ.ق به کرمان بازگشت. شیخ آقا بزرگ تهرانى مى نویسد:

«شیخ على عالمى بزرگ و فقیهى فاضل است و پدرش از بزرگان علماى کرمان بوده است و او مقدمات را از پدرش آموخت.(۷)

احمد على خان وزیرى در معرفى او مى گوید:الحق مردى متدین و با تقوا است و در زهد او همین بس که در مدت عمر مالک حبّه و دینارى نمى باشد و اغلب مقروض است.(۸)

۲ ـ آیت الله حاج آقا حسین (۱۳۱۳ـ ۱۲۶۸هـ. ق): مقدمات را از والدش یاد گرفت و سپس در اصفهان به تحصیل پرداخت. در این شهر در محضر حاج محمد هاشم چارسوقى و حاج شیخ محمد باقر ایوانکى فقه و اصول را آموخت و به عتبات عراق رفت در خدمت علما و مراجع نجف به اجتهاد رسید. بعد به مکه رفت و در سال ۱۳۰۹هـ.ق به وطن برگشت و به تدریس، سخنرانى و امامت جماعت مسجد کرمان روى آورد. وى به طور ناگهانى در ذیقعده سال ۱۳۱۳هـ.ق دار فانى را وداع گفت.(۹)

۳ ـ حاج شیخ یحیى احمدى (۱۳۴۰- ۱۲۸۷ هـ. ق): در کودکى پدر را از دست داد و برادرش آیت الله حاج ابوجعفر علوم مقدماتى حوزه را به او آموخت. شرح لُمعه و قوانین را از ناظم الاسلام کرمانى یاد گرفت و از ادبیات، ریاضیات، هیات و جغرافیا هم نصیبى فروان بُرد.(۱۰)اگرچه شیخ یحیى کرمانى در دوره اول مجلس (۱۳۲۵هـ.ق) و در سومین دوره مجلس (۱۳۳۳هـ.ق) به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد اهل سیاست نبود و علاقه داشت به کارهاى فرهنگى بپردازد به همین دلیل از امور سیاسى کناره گرفت و به تألیف و نگارش روى آورد.

شیخ یحیى در سال ۱۲۹۶هـ.ش به ریاست معارف و اوقاف کرمان برگزیده شد. غالب مدارس کرمان در این زمان تأسیس گردید. وى آثارى در تاریخ و جغرافیا تألیف کرد، اما هیچ کدام جز کتاب «فرماندهان کرمان» در دسترس نیست.(۱۱)

چشمه جوشان کویر

اولین فرزند مرحوم حاج احمد، آقا آیت الله ابوجعفر مجتهد کرمانى است. وى در شب پنج شنبه ۹ ربیع الاول ۱۲۵۸هـ.ق (۲۵ آبان ۱۲۲۱) در کرمان دیده به جهان گشود. صرف و نحو، منطق و مبانى و مقدمات فقه و اصول و معانى و بیان را نزد پدر آموخت و روزگار را به مطالعه و مباحثه در این زمینه به سر آورد. در دوران نوجوانى و حتى قبل از بلوغ اهل عبادت و فضیلت بود و از جوانى اخلاقى خاص داشت. پدرش حاج احمد آقا، ایشان را توصیه به مسافرت و درک فیوضات اساتید نمود. وى به اصفهان سفر کرد و از مرحوم حاج شیخ محمد باقر و بعضى از علماى این شهر اجازه اجتهاد گرفت ولى به این امر قناعت نکرد و به عتبات عالیات رفت تا محضر علماى نجف را درک کند، اما پدر به وى گفت:

«باید بار دیگر به اصفهان بروى و با مرحوم حاج سید اسدالله شفتى اصفهانى (فرزند سید شفتى)، سید محمد شعشعانى و آقا میرزا محمد هاشم چارسویى مأنوس گردى: مقصود من صرفاً مجوز گرفتن از علما نمى باشد بلکه باید مدتى در اصفهان توقفى کنى و با این سه بزرگوار معاشرت کنى تا اخلاق و فضیلت را از آنان بیاموزى و با روش و سیره آنان تربیت شوى.»

او هم پذیرفت و آن سه عالم بزرگوار را ملاقات کرد و با آنان چنان اُلفت ایجاد کرد که زهد، پارسایى و فقه مرحوم حاج سید اسدالله، دقت و کنجکاوى در اصول و اجتهاد و حتى جزئیات امور معاش مرحوم شعشعانى و ادب و حُسن معاشرت میر محمد هاشم در وى کاملا پیدا بود.(۱۲) آیت الله حاج ابوجعفر پس از مدتى مُجالست و کسب اجازه از مراجع بزرگ نجف و اصفهان، در ربیع الاول ۱۲۸۷هـ.ق به کرمان بازگشت و مشغول تدریس و رسیدگى به امور شرعى مردم شد. وى امر به معروف و نهى از منکر را در مسایل اجتماعى و سیاسى کرمان جدى گرفت و در علم و پرهیزگارى به درجه اى رسید که دوست و دشمن به آن اعتراف کردند.

در سال ۱۲۹۴هـ.ق و یک سال قبل از فوت پدرش، حوادثى در کرمان رخ داد و ابوجعفر سعى کرد مقاومتهاى مردم و نیز مبارزه با انحرافات را رهبرى کند. در این سال فرقه شیخیه فتنه هایى برپا کردند و فقر و بى عدالتى هم مردم را در فشارى سخت قرار داد. از این روى شالبافان که مهم ترین قشر اجتماعى کرمان را به وجود مى آوردند، با روشنگریهاى ابوجعفر علیه حکمران وقت مرتضى قلى خان وکیل الملک شوریدند و محل اقامت وى را مورد هجوم قرار دادند. وکیل الملک که در «باغ نظر» اقامت داشت، به دلیل وخامت اوضاع دخالتى در امور نکرد، ولى شرح وقایع را براى تهران گزارش نمود. حسینعلى خان سرتیپ معروف به «سوار زرین کمر» مأمور نظم کرمان گردید و در ۱۶ جمادى الثانى ۱۲۹۴هـ.ق به حسینیه مشهور به دفّه در مزارع رفسنجان وارد شد و از حاجى ابوجعفر که در آنجا اقامت داشت، خواست کرمان را ترک کند و به مشهد مقدس برود. در واقع او را تبعید کرد، ولى به دلیل نفوذ علمى و اجتماعى وى نخواست از راه زور و ارعاب وارد شود. حسینعلى خان سرتیپ چند ماهى در کرمان ماند تا قیام مردم را خاموش سازد اما کارى از پیش نبرد و وکیل الملک از حکومت کناره گرفت.(۱۳)

ابوجعفر در مشهد مقدس معتکف بود تا آنکه پدرش در سال ۱۲۹۵هـ.ق درگذشت و چون حاج ابوجعفر به لحاظ علمى و مذهبى و کمالات اخلاقى در مرتبه اى عالى قرار داشت و نیز فرزند ارشد پدر بود، پس از دلجوییهاى زیاد از سوى ناصرالدین شاه قاجار، صدراعظم، علما و تولیت آستان قدس رضوى در سال ۱۲۸۷هـ.ق به کرمان بازگشت و تا آخر عمر مرجعیت مردم در این دیار را بر عهده داشت. وى سالها در این شهر بر مسند قضاوت نشست و همه از احکامش پیروى کردند.(۱۴) دوست و دشمن به زهد و تقواى ایشان اعتراف داشت. آن فقیه والامقام در ۱۶ محرم سال ۱۳۱۴هـ.ق به سراى سُرور شتافت و پیکرش پس از تشییعى باشکوه در کرمان، به عتبات عالیات برده و در آنجا دفن شد.(۱۵) وى چهار فرزند داشت که مهم ترین و بزرگ ترین آنان آیت الله حاج میرزا محمدرضا مجتهد کرمانى است.

طلوعى خجسته

ابوجعفر مجتهد کرمانى که به فقیه خاندان احمدى معروف است، در سال ۱۲۹۰هـ.ق (۱۲۴۳هـ.ش) صاحب فرزندى گردید و او را محمدرضا نامید. همسر وى که دختر میرزا محمد از سادات اصیل و نجیب کرمان بود، به تربیت و پرورش کودک همت گمارد. مدتى بعد محمدرضا مقدمات و اصول اولیه را نزد پدر و شیخ عبدالله رائینى آموخت و در سال ۱۳۰۸هـ. ق به فرمان پدر همراه پسرعمه اش سید على موسوى به اصفهان مهاجرت کرد و در این شهر از محضر علماى بزرگى چون آخوند ملامحمد باقر فشارکى (۱۳۵۳-۱۲۶۶هـ.ق)، آقا محمد تقى نجفى اصفهانى(۱۳۳۲-۱۲۶۲هـ. ق)، آقا سید محمدباقر درچه اى (۱۳۴۳-۱۲۶۴هـ.ق) و آخوند ملامحمد کاشى (متوفاى ۱۳۳۳هـ.ق) استفاده کرد.

وى پس از هفت سال اقامت در اصفهان، راهى نجف اشرف شد. او در مدتى کوتاه جزو شاگردان برجسته آخوند خراسانى، آیت الله سید محمد کاظم یزدى و دیگر علما در آمد. هفت سال خوشه چینى از محضر مراجعى عالیقدر از وى مجتهدى توانمند و عالمى وارسته ساخت، به گونه اى که در حدود ده مجوز اجتهاد از سوى مراجع عراق صادر گردید.(۱۶)

ورود به کرمان آیت الله حاج محمدرضا کرمانى پس از چهارده سال تحصیل در نجف و اصفهان، در ربیع الاول سال ۱۳۲۳هـ.ق، به کرمان آمد. وقتى به جیرفت و اسفندقه رسید، با برنامه ریزى برخى از معتمدان محلى و علما مراسم استقبال مفصلى از وى به عمل آمد و طى این استقبال طبقات گوناگون مردم با هیجان و شادمانى زایدالوصفى ورود مجتهدى خوش نام را که پدر و جدش نیز اهل علم بودند و از محرومان و ستم دیدگان حمایت مى کردند، به فال نیک گرفتند.

از سال قبل رکن الدوله (برادر ناصرالدین شاه) که حاکم خراسان بود، به حکومت کرمان منصوب شده بود. او در دوران کوتاه فرمانروایى، بى لیاقتى خویش را نشان داد و ارتباطش را با مردم کرمان قطع نمود و فشارهاى اقتصادى و اجتماعى بر مردم را تشدید کرد.(۱۷) اوضاع بد معشیتى و مالیاتهاى زیاد، طبقات محروم را نسبت به حکومت معترض ساخته بود. اولین تظاهرات مخالفان عصبانى توسط چهل نفر از سادات میرحسینى صورت گرفت. آنان در خانه آقا باقر مجتهد جمع شدند و گفتند: ما امیر نمى خواهیم. آمدن آیت الله حاج آقا محمدرضا و نیز ضعف حکومت مرکزى و گرفتاریهاى کارگزاران و نیز عدم شایستگى رکن الدوله، کرمان را آبستن حوادث مهمى کرد.

نفرت از انحراف و شقاوت

از طرف دیگر فرقه شیخیه در کرمان اسباب زحمت براى افراد متشرع و شیعیان این سامان را فراهم مى کردند. طبق عقاید این مسلک از چهار رکن قرآن، سنت، اجماع و عقل، سه رکن اول پذیرفتنى است اما در مورد رکن چهارم به وجود ناطق یا باب عقیده دارند و حاج محمد کریم خان را رکن رابع به حساب مى آورند. این همان چیزى است که باب مى باشد. اصول دین در باور این فرقه هم توحید، نبوت و امامت است و در مورد عدل و معاد عقاید انحرافى دارند. همچنین شیخ احمد احسایى را صاحب مقام نیابت خاصه مى دانند.(۱۸) بین شیخیه کرمان و شیعه محله بالاسرى اختلافاتى رخ داد، زیرا شیخیه علاوه بر انحراف در عقاید و باورها و تبلیغات مسموم و آزار شیعیان، با خان ها و حکام ستمگر همراه بودند و از آنان حمایت مى کردند، افراد این فرقه از رکن الدوله که به سبک شاهزادگان قدیم با مردم رفتار مى کرد و مأمورانش با قساوت و شقاوت از مردم مالیات سنگین مى گرفتند، پشتیبانى مى نمودند. براى خنثى سازى برنامه هاى شیخیه، واعظى یزدى به نام سید یحیى به کرمان فراخوانده شد و او با بیانات شیواى خود حرکات این فرقه را افشا و مردم را متوجه افکار انحرافى آنان کرد. سران فرقه که تبلیغات واعظ را براى آینده خویش خطرناک دیدند، تصمیم گرفتند وى را بکشند. آنان از وى خواستند براى اجراى خطا به منزلى برود و او را به باغى بردند. سید وقتى احساس خطر کرد به حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) توسل جُست و نماز استغاثه به آن بانوى دو سرا را خواند. هنگامى که مشغول گفتن عبارت «یا مولاتى یا فاطمه اغیثینى» بود و دشمن مى خواست قطعه قطعه اش کند، فریاد تکبیر و خروش الله اکبر مردم کرمان در قلب توطئه کنندگان رعب افکند. اهالى خشمگین پس از محاصره باغ از دیوار به داخل پریدند و پس از رها ساختن سید و مجازات شیخى ها، وى را با احترام خاصى همراه با آیت الله حاج محمدرضا کرمانى که رهبرى آنان را عهده دار بود، به شهر آوردند. وقتى از آیت الله محمدرضا کرمانى پرسیدند چگونه متوجه شدید سید یحیى در معرض خطر است، پاسخ داد: خوابیده بودم که در عالم رویاى راستین حضرت صدیقه طاهره(علیها السلام) به من فرمود: حاج محمدرضا! فوراً خودت را به سید یحیى برسان که اگر دیر بروى، کشته خواهد شد.(۱۹)

تشدید مقاومت

مبارزه با شیخیه از آن تاریخ به بعد روند شدیدترى به خود گرفت. جماعتى از مردم جلوى درب خانه آیت الله کرمانى تحصن کردند و شبها که وى به مسجد مى رفت، معترضان در مسجد جامع اجتماع و فریاد مخالفت با شیخیه سر مى دادند. از سوى دیگر تلگراف هاى متعددى مبنى بر بى کفایتى رکن الدوله و همگامى او با چنین طایفه اى به تهران مخابره شد. نمونه اى از این تلگراف که به دست برخى علماى رهبر مشروطه رسیده بود، به دست محمدعلى میرزا (ولیعهد مظفرالدین شاه) هم رسید و او هم فرمان عزل رکن الدوله را صادر کرد، زیرا مظفرالدین شاه در آن موقع، در سفر بود.

مسجدى در محله بازار شاه کرمان بود که سالها شیخیه آن را اداره مى کردند، آیت الله حاج محمدرضا امامت آن را به آقا شیخ محمدصادق، پسر عمه اش واگذار کرد. وقتى این خبر به شیخیه رسید، مانع مردم از حضور در مسجد شدند. عده اى هم به طرف خانه رهبر شیخیه «حاج محمد خان» رفتند. قواى وى به سوى مردم آتش گشودند و عده اى را کشتند و گروهى را زخمى کردند و چون اکثر مقتولان نوجوانان و کودکان بودند، شرایط آشفته تر و عزل رکن الدوله به عنوان حاکم عارى از لیاقت و حامى شیخیه قطعى شد.(۲۰)

مقاومت در برابر شیخیه به رهبرى آیت الله محمدرضا مجتهد کرمانى بر روابط اجتماعى کرمان اثر نهاد و کار به جایى رسید که در اطراف خانه این روحانى والامقام بیرق گذاشتند و آن را به محل امن و امان تبدیل کردند. مردم بر اساس توصیه هاى وى، ارتباط اجتماعى و اقتصادى خود با فرقه مزبور قطع و حتى سقاها از بردن مشک آب به منازل آنان اجتناب مى کردند. این حوادث در وهله اول نفوذ اجتماعى و معنوى این مجتهد بزرگ را نشان مى دهد و در درجه دوم میزان غیرت دینى مردم را به اثبات مى رساند و سومین نکته اینکه با تدبیر وى بین مسایل مذهبى و سیاسى و نیز اقتصادى مردم یک نوع ارتباط برقرار شد و اهالى به همان میزان که در برابر انحراف اعتقادى مقاومت مى کردند، با خانها و حکام محل در ستیز بودند. این رخدادها به تدریج به حکومت مرکزى قاجار سرایت یافت. به گونه اى که مردم این حاکمان رابا بنى امیه مقایسه مى کردند و بر آنان لعنت مى فرستادند.

قاطعیت و سازش ناپذیرى

شرایط اجتماعى و سیاسى کرمان موجب گردید تا حکومت مرکزى ارتباط جامعه روحانیت با مردم را جدى بداند و در تصمیم گیریها نظر آنان را جلب کند. از این رو عزیزالله میرزا ظفرالسلطنه سردار حاکم کرمان شد.(۲۱) به گمان آنان چون ظفرالسلطنه در حکومت قبلى رفتار نسبتاً معتدلى با مردم کرمان داشت، با آمدن وى آشفتگى زمان رکن الدوله برطرف مى شد. رکن الدوله نیز به باغ ناصریه که جزء ارک و متصل به دیوار حصار خارج شهر بود، نقل مکان کرد و منتظر حکومت جدید و دادن بقیه مالیات گردید. ظفرالسلطنه یک روز قبل از عزیمت به کرمان خدمت آیت الله سید محمّد طباطبایى، از رهبران مشروطه، رسید. آیت الله طباطبایى پس از مذاکرات محرمانه با ایشان، تاکید کرد:

«من و شاهزاده نیّرالدوله با هم تعهد نموده ایم در خدمت به مردم کوتاهى نکنیم، شما که براى بدست گرفتن امور کرمان مى روید توقع دارم در همانجا به کار خویش بپردازید، از ظلم و زورگویى بپرهیزید و بر رعایاى کرمان و خصوصاً محرومان و بینوایان ترحم را پیش گرفته و از راه عدل و انصاف انحراف نورزید و با علماء اعلام عموماً و با جناب آیت الله حاج میرزا محمدرضا اختصاصاً به طریق مسالمت و دوستى رفتار کنید.»(۲۲)

ظفرالسلطنه هم قول داد به درستى و راستى عمل کند و شئونات مجتهدین و روحانیان را کاملا رعایت نماید و در اواخر رجب سال ۱۳۲۳هـ.ق به سوى کرمان حرکت کرد.

ظفرالسلطنه بعد از استقرار در ارک حکومتى کرمان برخلاف آنچه قول داده بود، روش خشن و تهدیدآمیزى را در پیش گرفت و گفت:«من همه نوع مأموریت در کرمان دارم از قبیل کشتن، دستگیر کردن و به زنجیر نمودن.»

علما براى نصیحت به دیدنش رفتند، ولى حاج محمدرضا نرفت و بعدها هم که ملاقاتى با ظفرالسلطنه داشت، به شدت از وى انتقاد و خاطرنشان کرد در صورتى که به مردم و علما پشت کند، به سرنوشت دیگر حاکمان دچار مى شود. عده اى از خیرخواهان محلى براى جلوگیرى از اختلاف، مجلس آشتى کنان تشکیل دادند. این مجلس که گویا در منزل امام جمعه کرمان صورت گرفت، در آغاز به آرامش پیش مى رفت، اما در ادامه آیت الله کرمانى حرف آخر را زد و تکلیف خود و همه را روشن کرد. آقا باقر مجتهد به او گفت: احتمال مى رود با استمرار این شیوه، فرجام کارها با فاجعه همراه باشد آن مجتهد شجاع با عصبانیت فریاد زد:

«من در برابر جامعه و مردم احساس مسئولیت مى کنم و در این راه از هیچ تلاشى فرو گذارى نمى کنم. نه مالى دارم که از جهت تلف شدن آن خوف داشته باشم و نه ملکى و مزرعه اى و نه کارى دست کسى دارم که با از دست رفتن آن ها بیمناک گردم، از هیچ قدرتى پروا ندارم. از شاه و دم و دستگاه او هم نمى ترسم چه رسد به حاکم کرمان. هر کس بیمى از این تشکیلات دارد، باید راه چاپلوسى و تملق را برگزیند و در گوشه اى خاموش بنشیند، اما من نمى توانم در برابر جفاها و زور و ارعاب حاکم این منطقه آسوده و بى تفاوت باشم. هرچه از دستم برآید و در توانم باشد، انجام مى دهم. سرم را کف دستم مى گذارم و به لطف خدا جلو مى روم.»

آن وقت بدون خداحافظى از اطاق بیرون آمد. در همین روزها در تهران کابینه عوض شد و سلطان عبدالمجید میرزا عین الدوله که به صدارت رسیده بود، از ظفرالسلطنه خواست در حوزه حکومت خود، اوضاع را آرام و مخالفان را به شدت مجازات کند. اوضاع تا حدودى به آرامى جلو مى رفت تا آنکه قضایاى بعدى به وقوع پیوست.(۲۳)

نهى از منکر

موضع آیت الله گویاى آن بود که وى نمى خواهد مبارزات خود را به مخالفت با فرقه اى محله اى محدود کند و پیکان مبارزه را به سوى حکومت قاجاریه نشانه گرفته است.

آیت الله حاج میرزا محمدرضا پس از ورود ظفرالسلطنه در یکى از شبها به خانه یکى از بازاریان کرمان رفت تا در مجلس روضه خوانى که وى ترتیب داده بود، حضور یابد. یکى از کَسَبه به وى مى گوید: در همسایگى من فردى یهودى بساط شراب فروشى راه انداخته است، استدعا دارم او را منع فرمائید. آیت الله مجتهد کرمانى شراب فروش را احضار مى کند و از وى مى خواهد در اسرع وقت بساط خود را جمع کند و گرنه با مجازات سختى روبه رو خواهد شد. مرد یهودى تحت تأثیر نصایح وى و یا به دلیل ترس، شرابها ادوات مشروب سازى خود را از بین برد اما مردم متوجه شدند گروهى از هم کیشان او نیز چنین خلافى را مرتکب مى شوند، لذا به محل سکونت آنان یورش بردند و ظروف شراب و آلات نامشروع آنان را شکستند و بین مردم چنین رواج یافت که این کار در راستاى اطاعت از دستور آیت الله حاج محمدرضا و عملى کردن حکم ایشان صورت گرفته است. ظفرالسلطنه که در پى بهانه اى بود تا آن مجتهد مقاوم را تحت فشار قرار دهد و فریاد اعتراض او را خاموش کند، معتضد دیوان را به منزل وى فرستاد تا از وى درباره این واقعه توضیح بخواهد و مرتکبین را معرفى کند. آیت الله حاج محمدرضا گفت:

«من نوکر شخصى ندارم و نمى دانم چه کسى این کارها را کرده است. عموم مردم مى خواسته اند خلاف شرعى را جلوگیرى کنند.»

وى چون احساس کرد ظفرالسلطنه در پى بهانه جویى است تصمیم گرفت براى مدتى به مشهد مقدس برود. وقتى خبر در شهر انتشار یافت، نزدیک به ده هزار نفر اطرافش گرد آمدند و تا خواست سوار مرکب شود، او را با هیجان و با احترام و بر سر دست به سوى شهر بازگردانیدند. آنان چون اصرار بر انصراف آن فقیه والامقام کردند، فرمود:

«امروز صبح مشغول خواندن زیارت جامعه کبیره بودم. یک مرتبه توجهم به سوى حضرت رضا(علیه السلام) معطوف گردید و به این فقره زیارت رسیدم که مى فرماید: «من اتاکم فقد نجى و من لم یأتکم فقد هلک». به دلم افتاده است که اگر به زیارت نروم خسرانى برایم پدید آید.»

چون با پافشارى دوباره مردم مواجه گردید، تفألى به قرآن مجید زد و این آیه آمد: «و من اعرض عن ذکرى فان له معیشه ضنکا».(۲۴) بار دیگر بر مرکبى سوار شد تا شهر را ترک گوید، اما این بار با مخالفت شدید مردم روبه رو گشت. ظفرالسلطنه از ازدحام جمعیت و خروش هیجان انگیز آنان را تهدید جدیدى براى خود تصور کرد و این برنامه ها را از تحریکات آیت الله حاج محمدرضا مجتهد کرمانى دانست. عده اى از طرفداران فرقه شیخیه هم در شعلهور ساختن آتش خشم و خشونت حاکم کرمان دخالت داشتند و چنین وانمود کردند این کار به توطئه رکن الدوله و براى ارعاب ظفرالسلطنه صورت گرفته و ناظم الدوله که به بدرقه حاکم قبلى رفته بود، محرک این کار است(۲۵)

فریاد اعتراض مردم

سربازان در اطراف خانه حاج محمدرضا سنگر گرفتند و خبر به مردم رسید که حاکم کرمان خانه مجتهد بزرگ را محاصره کرده است. وقتى به ظفرالسلطنه خبر دادند که هزاران نفر به حمایت از عالم کرمانى اجتماع کرده اند، اسفندیار بچاقچى را احضار کرد و از وى خواست نیروهایش را آماده کند از محمدخان سرتیپهم چنین تقاضایى کرد، ولى مردم ناگهان با سربازان درگیر شدند. اعدل الدوله و شاهزاده عین الملک و اعظم الدوله و سایر وابستگان حکومتى جمع شدند و به حاکم کرمان قول دادند که مردم را تنبیه کنند، اما قرار شد قبل از هر گونه مجازات، یکى از میرزاهاى دیوان به نام میرزا محمدخان عراقى اطرافیان حاج محمدرضا را به آرامش دعوت کند، ولى آنان گفتند مى خواهیم جلو فتنه را بگیریم. حاج میرزا محمدرضا هم به یکى از فرستادگان ظفرالسلطنه گفت: به حاکم بگو اگر مى خواهى شهر آرامش خود را به دست آورد و جمعیت پراکنده شود، افرادى را که دستگیر و مجازات کرده اى و اکنون در زندان هستند، آزاد و اطرافیان فتنه گر را خاموش کن! اما ظفرالسلطنه به این مطالب توجهى نکرد. هرچه مى گذشت ازدحام مردم افزایش مى یافت. جمعیت معترض در اطراف خانه حاج میرزا محمدرضا به سه هزار نفر مرد و زن رسیده بود که سینه مى زدند و شعارهایى مى دادند. در این گیرودار محمد خان سرتیپ، شاهزاده حسین و اسفندیارخان خود را به دور بام خانه حاج میرزا محمدرضا رسانیدند و به سوى مردم آتش گشودند و عده اى را کشتند و چون اهالى پراکنده شدند، خود را به پشت درب اتاق محل اقامت مجتهد کرمان رسانیدند. حاج میرزا محمدرضابا ملاصادق و شریعتمدار و چند نفر دیگر در کمال اقتدار و صلابت معنوى مشغول صحبت بودند. پسر اسفندیارخان خود را بالاى سر حاج میرزا محمدرضا رسانید و عمامه ایشان را بر گردنش انداخت و با پاى برهنه به سوى محل اقامت ظفرالسلطنه برد، در حالى که اطرافیان حاکم در مسیر طبل و موزیک پیروزى مى نواختند.

وقتى حاج میرزا محمدرضا را به تالار ظفرالسلطنه بردند، وى دستور داد او را بخوابانند و فلک کنند، اما فراشها به احترام آن عالم مبارز هر کدام به گوشه اى گریختند و از چوب زدن ایشان سرباز زدند. هرچه شاهزاده ها فریاد مى زدند کجایید، کسى جواب نمى داد. ناگزیر به نصیرخان و مهدیقلى خان اشاره کردند که آنان بزنند. این افراد مشغول چوب زدن شدند که نیروهاى اسفندیارخان هم از راه رسیدند. مجتهد کرمانى در همان حال که در محاصره این ستمگران بود، فریاد زد: من از کسى پروا ندارم نه از حاکم کرمان، نه از شاه قاجار. من به کار خود ادامه مى دهم.

محمدخان سرتیپ خود را روى پاى حاج محمدرضا انداخت و گفت: مجازات کافى است.(۲۶)

تبعید به بم

سرانجام روز جمعه ۲۸ شعبان ۱۳۲۳هـ ق دو ساعت به غروب مانده حاج میرزا محمدرضا و آقا شیخ محمدصادق را به حالت تبعید، روانه بمکردند تا در قلعه نصرت آباد اجباراً بمانند. گروهى از معتمدان محلى از ظفرالسلطنه خواستند ایشان را به جلال آباد رفسنجان بفرستد. او در آغاز نمى پذیرفت و گفت مى ترسم در آنجا هم مردم با وى رفت و آمد نمایند و دوباره بساط حکومت تهدید شود. وقتى آقایان تعهد کتبى دادند مقرر گردید سوارهاى اسفندیارخان آیت الله را به جلال آباد رفسنجان انتقال دهند.(۲۷)

مردم کرمان در اعتراض به تبعید مجتهد بزرگ در مساجد و اماکن مذهبى اجتماع نمودند و گفتند: تا وى برنگردد، آرام نخواهیم گرفت. زن و مرد در کوچه و بازار اجتماع گسترده اى تشکیل دادند و از بزرگان خواستند جلو این اهانت را بگیرند و گفتند: در غیر این صورت لحظه اى اجازه نمى دهیم حتى دیگران در مساجد، مجالسى تشکیل دهند، مگر اینکه مشکل مزبور را حل کنند.(۲۸)

از آن سوى وقتى فرستاده حاکم در رفسنجان به خدمت آیت الله حاج آقا محمدرضا رسید، ایشان را مشغول خواندن دعاى سمات دید و به دیگران گزارش داد:

«از حالات آقا متحیر شدم، قبل از واقعه که خدمتشان رسیدم و آن روز که ایشان را به ارک بردم و آن دم که به قصد تبعید وى را حرکت دادیم و هنگامى که بنابر مراجعت شد ایشان را بر یک حال دیدم و هیچ تغییرى در او مشاهده نمى شد و سخنش عوض نگردید و هیچ هراسى به دل راه نداده بود.»(۲۹)

عده اى در خانه آیت الله حاج محمدرضا جمع شدند و به روضه خوانى پرداختند و سوگوارى تا پنجم و ششم ماه مبارک رمضان ادامه یافت. عوامل حکومتى از انبوه مردم خوفناک گردیدند و آقا شیخ محمدتقى واعظ مشهور بر فراز منبر رفت و در خاتمه خطابه این دعا را خواند: «اللهم انّا نشکو الیک فقد نبینا و غیبه ولیّنا.» ناگهان فریاد جمعیت بلند شد و بر اثر ضجّه و ناله مردم عده اى بیهوش شدند. ائمه جماعات به علامت اعتراض به این حرکت وقیحانه در نماز جماعت و محافل مذهبى و آموزشى حاضر نشدند و تنها رهبر شیخیه به اقامه نماز جماعت اقدام نمود که با فشار مردم به مزرعه اى در حوالى کرمان متوارى شد و مدتى بعد مُرد.(۳۰)

فرجام ماجرا

خبر اهانت به مجتهد کرمانى مجامع روحانى تهران را به شدت ناراحت کرد و آنان در ۱۷ رمضان ۱۳۲۳هـ ق دولت مرکزى را وادار نمودند ظفرالسلطنه را عزل و حکومت کرمان را به شاهزاده فرمانفرما واگذار کنند. با روى کار آمدن تشکیلات جدید، آیت الله کرمانى مخیّر گردید تا به تهران یا مشهد مقدس برود و او هم عازم خراسان شد و آصف الدوله حاکم خراسان که خود در این خطه تعدیّاتى داشت، براى ظاهرسازى و عوام فریبى مبلغ پانصد تومان براى ایشان فرستاد ولى حاج محمدرضا آن را نپذیرفت، چون متوجه نیرنگ وى بود.(۳۱)ناظم الاسلام در مورد رفتن ایشان به مشهدنوشته است :

«در اواخر صفر ۱۳۲۴هـ ق فرمانفرما وارد رفسنجان شد. با آن همه سفارشاتى که از سوى آیات گرامى بهبهانى و طباطبائى و انجمن مخفى به فرمانفرما شد که اجازه دهد آیت الله کرمانى در وطن خویش بماند ولى وى به محض ورود به کرمان، تلگرافى خطاب به عین الدوله مخابره کرد و طى آن استدعا نمود حاج محمدرضا باید به مشهد برود و صلاح نیست در کرمان بماند.(۳۲) قبل از ورود حاج محمدرضا به مشهد، علماى تهران از این برنامه سخت نارحت شدند زیرا خلاف عهدى که عین الدوله با آنان نموده بود، رفتار شد و چون فشارها و اصرارهاى مجتهدین کرمان جدى شد تلگرافى از سوى عین الدوله خطاب به فرمانفرما مخابره شد که در آن آمده بود: چند نفر سوار بفرستید تا حاج میرزا محمدرضا را از خراسان برگردانند و با احترام وى را به کرمان بیاورید و پس از چند روزى که دید و بازدیدها انجام شد او را مخیر بین تهران و خراسان بنمائید، آیت الله طباطبایى وقتى این تلگراف را دید متغیر گردید و با عصبانیت گفت چرا شخصیت محترمى چون مجتهد کرمانى را از پشت دروازه مشهد به کرمان برگردانیده و پس از ده روز ایشان را نفى بلد کرده اند لذا ماجرا را براى آیت الله بهبهانى و سایر علما بیان کرده و پس از شور آن بزرگان، همگى از عین الدوله رنجیده و در مقام مخالفت با او، درآمدند.»(۳۳)

بازتاب اهانت

شیخ احمد مجدالاسلام کرمانى فرزند آقا یوسف، چندى در اصفهان اقامت داشت و از آن پس به تهران رفت و در آنجا با مشروطه خواهان همکارى نزدیک و موثر داشت. وى مدتى در روزنامه «الجمال» سخنرانیها و مواعظ سید جمال الدین را چاپ مى کرد. او که در کرمان نزد پدر آیت الله حاج محمد رضا مجتهد یعنى ابوجعفر و نیز ملارحمت الله کرمانى و حاج عبدالله مقدمات علوم حوزوى را خوانده و در اصفهان محضر ملامحمد فشارکى، میر محمدتقى مدرس و سید محمد باقر درچه اى را درک کرده بود، در کرمان با آیت الله محمدرضا کرمانى ارتباطى تنگاتنگ داشت و چون ظفرالسلطنه این مجتهد را چوب زد، او پیراهن این روحانى را برداشت و به تهران برد و بر بالاى منبر رفت و گفت: مردم! این لباس چوب خورده آیت الله کرمانى است. علماى تهران از رفتار حاکم کرمان خشمگین شدند. موقعى هم که در حرم حضرت عبدالعظیم حسنى متحصن گردیدند، در پى درخواستهاى آنان، بازگردانیدن حاجى میرزا محمدرضا به کرمان و اعاده ى حیثیت از وى، دیده مى شد. در عریضه اى که در آن صورت مقاصد علما و مبارزان تهران آمده بود، این نکته را مى خوانیم: «نظر به بى احترامى که نسبت به حاج محمدرضا شده اظهار مرحمتى بشود که موجب مزید امیدوارى و دعاگویى طبقه علماى اعلام گردد.»(۳۴)

نامه هاى متعددى از سوى علماى کرمان، حاج شیخعلى، عموى حاج محمدرضا، تجار و موثقین رسید که آیت الله طباطبایى با مشاهده این نامه ها و آگاهى از مضمون آنها خشمگین و متأسف گردید.(۳۵)

عین الدوله وقتى دید افشاگرى مزبور با پیگیرى مجدالاسلام صورت گرفته است، وى را دستگیر و به کلات نادرى خراسان تبعید کرد(۳۶)البته اقامت وى در تبعیدگاه طولانى نشد و واقعه قیام مسجد جامع به تغییر عین الدوله انجامید و مجدالاسلام به وساطت مشیرالدوله (رئیس الوزراء) آزاد گردید و به مشهد مقدس آمد، ولى اجازه آمدن به تهران را نیافت.(۳۷)

نکته مهم این است که حادثه اهانت به مجتهد کرمانى آتش مشروطه را مشتعل ساخت و این واقعه در اواخر دوران قاجاریه نقش بارزى در از بین رفتن استبداد قاجارها داشت و بهترین دستاویز براى انقلابیون و افزایش جنب و جوش آنان به شمار مى رفت.

سنگرى استوار

هنگامى که مشروطه خواهان روى کار آمدند، آیت الله حاج محمدرضا مجتهد از سقوط قاجاریه احساس شادمانى مى کرد، اما اندکى بعد دید انقلاب مشروطه از مسیر اصلى فاصله گرفت و عده اى از خانها و روشنفکران بیمار، اختناق را به شکل دیگر حاکم کردند و روى کار آمدن رضاخان هم تمام امیدها را به یأس مبدل ساخت.(۳۸) آیت الله کرمانى باز هم در برابر ستمگران ایستاد و مایه امید محرومان و فریادرس مظلومان در ایام خفقان رضاخانى شد. مرحوم حاج ابوالقاسم هرندى از بازرگانان مؤمن و خیّر کرمان در اقدامى عام المنفعه کارخانه برق احداث نمود. این تشکیلات با وساطت نایب کنسول روسیه که در کرمان اقامت داشت، از آن کشور خریدارى شد و در محله بازار عزیر کرمان شروع به کار کرد. رضاخان که نمى توانست این اقدمات را تحمل کند، وى را هوادار و جاسوس روسیه معرفى، دستگیر و در تهران زندانى کرد، اما در نهایت با پیگیرى و مداخله شجاعانه آیت الله کرمانى جان سالم بدر برد.

حجه الاسلام والمسلمین سید جواد نیشابورى از شاگردان آیت الله صالحى کرمانى و شهید مدنى، نقل کرده است:

«مرحوم آیت الله صالحى از رئیس کلانترى محل خود شکایت نمود که به صرف پوشیدن لباس روحانیت مورد آزار و اذیت قرار مى گیرد. وقتى این ماجرا به گوش آیت الله کرمانى رسید عصبانى گردید و رئیس شهربانى وقت را احضار کرد و خواهان اصلاح این وضع و جلوگیرى از رفتار بد با روحانیت شد. صلابت و اقتدار معنوى آیت الله کرمانى موجب گردید تا توصیه هاى او نافذ واقع شود و آن مأمور از محل مزبور منتقل گردید. در زمان کشف حجاب رؤساى لشکرى و دولتى به دلیل اقتدار اجتماعى آیت الله کرمانى خواستار تائید این برنامه از سوى او بودند، اما وى در جواب آنان دو دست خویش را بالا آورد و گفت این چند قطره خونى که در رگ هایم جارى است ارزش ندارد که به خاطر آن دین و آخرت خود را از دست بدهم، بیایید خونم را بر زمین بریزید و جانم را بگیرید اما چنین درخواستى از من مکنید.»(۳۹)

در تاریخ عصر دوشنبه ۱۸ شوال ۱۳۳۰هـ ق لطفعلى خان بختیارى، امیر مفخم به کرمان آمد تا حکومت این قلمرو را به دست گیرد. غارت سیرجان از وقایع زمان اوست، عده اى به استقبال وى رفتند. آیت الله حاج محمدرضا مجتهد کرمانى تصور مى کرد، چون وى از بختیاریهاست و آنان هم مشروطه خواه هستند، باید روش و رفتار خوبى داشته باشد. امیر مفخم هم گمان مى کرد آن مجتهد بزرگ صرفاً مخالف قاجارها و حاکمان قبلى بوده است و از این جهت در ضمن صحبت از آیت الله پرسید: حاکم قبلى (امیر اعظم نصرت الله خان) چگونه بود؟ مجتهد کرمانى پاسخ داد: ستمهاى بسیارى نمود. انتظار دارم بى عدالتهاى او در زمان شما تکرار نگردد و حتى جبران شود. امیر مفخم پرسید: او چه بى اعتدالیهایى داشت؟ جواب داد: علناً از مردم پول زور مى گرفت. سردار بختیارى ایشان را مورد خطاب قرار داد و گفت: اى شیخ شما از پول چیزى مگو، هرچه مى توانى از دین بگو، نمازت را بخوان و روزه ات را بگیر ولى کارى با این حرفها نداشته باش. آیت الله جواب داد: مگر مى شود آدم نماز خوان و اهل عبادت از جامعه خود جدا باشد و در مقابل بى عدالتیها بى تفاوت بماند.(۴۰) چون موقوفات کرمان در زمان رضاخاندر جهت غیر وقف مصرف مى گردید، ایشان اعتراض خود را طى تلگرافى به مجلس شوراى ملى وقت اعلام کرد. مجلس در ۲۸ آذر سال ۱۳۱۰ در جواب ایشان نوشت:

«خدمت جناب مستطاب ملاذالانام حجه الاسلام آقاى حاج میرزا محمدرضا دامت برکاته از مفاد تلگراف جنابعالى راجع به موقوفات کرمان و اختصاص آن براى مصارف خیریه و تعمیر مساجد مخروبه و غیره مستحضر و مراتب به وزارت معارف خاطرنشان گردید.»(۴۱)

ایشان ضمن مبارزات سیاسى به امور اقتصادى مردم توجه داشت و بخشى از داراییهاى غیر منقول خود را با تمام ملحقات وقف زوار فقیر حضرت امام رضا(علیه السلام) کرد.(۴۲)

اقتدار معنوى و موقعیت علمى

از آثار و اسامى شاگردانش آگاهیهاى مستندى به دست نیامد، اما آخوند خراسانىمقام علمى و فکرى او را چنین معرفى مى کند:

«عالم عامل، مجمع فضایل منبع فضل، بدر علم ساطع، فخر اهل تحقیق و اسوه ى صاحبان دقت و تعمق، قدوه ى علماى راسخ مهذب قواعد محکم و منقح کننده مبانى فقهى عالم ربانى حاج محمدرضا کرمانى نزد این جانب تحصیل علوم نموده و در استنباط احکام دینى و دقت ها و تحقیقات فقهى و شرعى به درجات عالى رسیده است و اجازه اجتهاد دارد.»

آیت الله نهاوندى در حکم اجتهادى که براى وى صادر کرده است، مى نویسد:

«عالم فاضل و مهذب کامل، علامه العلماء، به مرتبه اجتهاد رسیده و در این زمینه محقق و اهل دقت مى باشد و مرجع احکام براى مردم از خاص و عام، خواهد بود.»

دیگر علما نیز بر دانش و پرهیزگارى و بینش حکیمانه وى گواهى داده اند، محمدشریف رازىدر بیان مراتب علمى و تقوایش نوشته است:

«مرحوم آیت الله حاج میرزا محمدرضاى کرمانى در سال ۱۳۴۳هـ ق به قم مشرف و مورد تجلیل آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى و عموم دانشمندان قرار گرفت. معظم له از تلامذ برجسته مرحوم آخوند خراسانى و علامه یزدى و مراجع بزرگ دیگر نجف و از رجال برجسته و علمى عصر خود و اول شخص و مرجع و ملجاء مردم کرمان بود.»(۴۳)

در ۲۷ صفر سال ۱۳۲۴هـ ق آن استوانه فقاهت روانه مشهد مقدس گردید. در بین راه مردم هر آبادى نهایت احترام را نسبت به ایشان به جا مى آوردند هنگام ورود به مشهد مردم تا روستاى طرق استقبال بسیار باشکوهى از آن مجتهد بزرگ به عمل آوردند. آن جناب یک فرسخ به شهر مانده با پاى پیاده به سوى مشهدحرکت کرد. گفته اند تا ورود به حرم سه تاقه از عباى ایشان بر اثر ازدحام مردم پاره شد و آنان براى تیمن و تبرک از پاره هاى آن مى بردند. در داخل شهر نیز فشار جمعیت و زوار به حدى رسید که بر ایشان ضعف حاصل گردید. خدام حرم رضوى بر گردش حلقه زدند تا وارد حرم گردید. تولیت آستان قدس رضوى نقل کرده بود: در عالم رؤیا حضرت امام رضا(علیه السلام) به من فرمود: «فردا میهمان دارم. باید عصا و عبایى از خزینه حرم به وى تقدیم نموده و او را با شکوه و احترام استقبال کنید.» آن گاه پس از زیارت، در خانه عبدالغفار کرمانى منزلى براى ایشان معین کردند. عموم اهالى مشهد و کثیرى از زوار امام رضا(علیه السلام) با وى ملاقات کردند و سرانجام پس از دو ماه توقف آن فقیه مقاوم در جوار بارگاه هشتمین فروغ امامت، به اصرار علما و اُمناى کرمان به این شهر بازگشت و مورد احترام و استقبال اقشار گوناگون مردم قرار گرفت.(۴۴)

رحلت

آیت الله حاج محمدرضا کرمانى که چند سالى بود دچار بیمارى در دستگاه گوارش شده بود، با رژیم غذایى خاصى سلامتى خویش را حفظ مى کرد و در ایام بیمارى غذایش معمولا شیر بود سرانجام آن عالم بزرگ و مبارز برجسته بعد از عمل جراحى معده در اول شوال سال ۱۳۶۵هـ ق (۱۶ مهرماه ۱۳۲۴هـ ش) درگذشت. روز بعد پیکر پاکش با حضور اقشار گوناگون مردم که به سى هزار نفر مى رسیدند، و تا آن روز چنین تشییع جنازه اى بى سابقه بود، چندین کیلومتر حمل گردید و در دامنه کوه شیلوشگان در جوار امامزاده سید حسین با احترام خاصى به خاک سپرده شد. مقبره زیباى وى اکنون مورد توجه مردم است و از آن کراماتى نقل مى کنند.

گلشن ابرار ج۷



۱٫ مجموعه ناصرى، میرزا ابوالحسن کلانتر، ج ۸، ص۹۴٫

۲٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانى، ج اول، ص ۱۰ جغرافیاى کرمان، احمدعلى خان وزیرى، ص ۴۴٫

۳٫ روزنامه بیدارى، محمود دبستانى، دوره اول، س ۱۳۲۴، ش ۱۸٫

۴٫ جغرافیاى کرمان، احمد على خان وزیرى، ص ۱۴۵٫

۵٫ فرماندهان کرمان، شیخ یحیى احمدى، حاشیه باستانى پاریزى، ص ۲۹۲٫

۶٫ روزنامه بیدارى (دورهى اول) سال ۱۳۲۴، ش ۱۸٫

۷٫ اعلام الشیعه، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج ۴، جزء اول، ص ۱۳۲۹٫

۸٫ نام آوران علم و اجتهاد کرمان، مجید نیکپور، ص۱۱۹٫

۹٫ فرماندهان کرمان، ص ۲۹۵ نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص ۱۲۶٫

۱۰٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۱۸٫

۱۱٫ تاریخ کرمان، مقدمه باستانى پاریزى، ص ۱۳۶ نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص ۱۳۱٫

۱۲٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۱۶-۱۷٫

۱۳٫ فرمانفرماى عالم، باستانى پاریزى، ص ۲۳۱ و نیز ر.ک.به: درخت جواهر، به همین قلم، ص ۳۲۶٫

۱۴٫ فرماندهان کرمان، ص ۲۸۶ جغرافیاى کرمان، ص ۴۵٫

۱۵٫ نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص ۹۸ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۱۷٫

۱۶٫ فرماندهان کرمان، ص ۷۱ بیدارى ایرانیان، ص ۱۸ نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص ۱۳۵-۱۳۶٫

۱۷٫ فرماندهان کرمان، ص ۳۷۸-۳۷۹٫

۱۸٫ در مورد شیخیه ن.ک.به: معجم الفرق الاسلامیه، شریف یحیى الامین، ص ۱۴۹ فرق و مذاهب اسلامى، على ربانى گلپایگانى، ص ۳۳۷-۳۴۰ این است شیخیگرى، ا.خ لیقوانى و نیز کتاب گفتگوى چند ساعته یا مناظره با شیخى مسلک، فرهنگ فرق اسلامى، محمدجواد مشکور، ص ۲۶۶-۲۷۰٫

۱۹٫ مبارزات مردم کرمان علیه استبداد تا هنگام مشروطیت، فصلنامه فرهنگ و تاریخ معاصر، س ششم، ش ۲۱ و ۲۲، ص ۳۱۲-۳۱۳٫

۲۰٫ تاریخ کرمان، ص ۸۸۲-۸۸۳ تاریخ مشروطهى ایران، احمد کسروى، ص ۵۲ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۲۴۲-۲۴۳ عینالدوله و رژیم مشروطه، مهدى داوودى، ص ۹۰٫

۲۱٫ شرح حال رجال ایران، مهدى بامداد، ج ۲، ص ۳۳۵-۳۳۶٫

۲۲٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۲۴۲ تاریخ کرمان، ص ۸۸۲٫

۲۳٫ فرماندهان کرمان، ص ۷۴-۷۵ تاریخ کرمان، ص ۸۸۲ رسالهى کاتب کرمانى، ص ۱۸۷٫

۲۴٫ ر،ک: مفاتیح الجنان، باب زیارات.

۲۵٫ فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر، ص ۳۱۴ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۲۴۵ شمعى در توفان، باستانى پاریزى، ص ۱۶۶٫

۲۶٫ اقتباس و ماخوذ از: رساله کاتب کرمانى، ص ۵۰۵-۵۱۹٫

۲۷٫ فرماندهان کرمان، ص ۵۲۲٫

۲۸٫ هزارستان، باستانى پاریزى، ص ۴۶۴-۴۶۵٫

۲۹٫ تاریخ بیدراى ایرانیان، ص ۲۴۵-۲۴۷٫

۳۰٫ فصلنامه ى تاریخ و فرهنگ معاصر، ص ۳۱۵ و ۳۱۶ تاریخ کرمان، ص ۸۸۶٫

۳۱٫ رجال دوره ى قاجار، حسین سعادت نورى، ص ۴۱٫

۳۲٫ تاریخ بیدراى ایرانیان، ص ۲۵۲٫

۳۳٫ همان، ص ۲۵۳، فرماندهان کرمان، ص ۳۴، ۸۱ تاریخ کرمان، ص ۸۸۶٫

۳۴٫ تاریخ مشروطه، ص ۷۱٫

۳۵٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۲۵۴٫

۳۶٫ اژدهاى هفت سر، باستانى پاریزى، ص ۸۰ (تاریخ این تبعید در ۲۴ ربیع الثانى ۱۳۲۴هجرى مىباشد.)

۳۷٫ نوح هزار توفان، باستانى پاریزى، ص ۲۰۴-۲۰۵٫

۳۸٫ فرمانفرماى عالم، ص ۲۸۰٫

۳۹٫ نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص ۱۴۱-۱۴۲٫

۴۰٫ تلاش آزادى، باستانى پاریزى، ص ۶۱۴ کوچه هفت پیچ، ص ۴۱۴٫

۴۱٫ نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص ۱۶۱٫

۴۲٫ همان، ص ۱۵۷٫

۴۳٫ آثارالحجه، محمد شریف رازى، ج اول، ص ۷۶-۷۷٫

۴۴٫ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، دکتر مهدى ملک اده، ج اول، ص ۱۳۹ و ۲۸۹ گنجینه دانشمندان، ج اول، ص ۲۳۹-۲۴۰ فصلنامه ى تاریخ و فرهنگ، ص ۱۷ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۳۶۵٫

زندگینامه آیت الله جواد مجتهد تبریزى

 
در آمد

آل احمد یا خاندان حاج میرزا احمد مجتهد تبریزى بیش از یک قرن زعامت علمى و دینى مردم تبریز و آذربایجان را بر عهده داشتند و خدمات شایانى انجام دادند. آنان همیشه در فعالیتهاى سیاسى، فرهنگى، علمى و اقتصادى نقش داشته و سالها کلمه «مجتهد» در آذربایجان به آنان اطلاق مى شد. یکى از این بزرگ مردان آیت الله حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى است که بیش از سه دهه عَلم مرجعیت و قدرت سیاسى و اجتماعى منطقه رابردوش داشت.

پدر

آیت الله میرزا احمد فرزند لطفعلى خان، فرزند محمّد صادق مغانى قراجه داغى(بنیانگذار خاندان مجتهدى تبریز) از تیره مغانلوى شاهسون بود. پدرش از امیران زندیه و مادرش هم از سادات رضوى اصفهان بود. میرزا احمد پس از تولّد و نشو و نما، چونان پدر متصدى مقام دولتى شد، امّا دیرى نپایید که از مناصب دولتى کناره گرفت و به تحصیل علوم اسلامى همت گماشت. ابتدا راهى حوزه علمیه اصفهان گردید و سپس به عتبات عالیات عزیمت کرد و وارد کربلا شد. در حوزه علمیه کربلا از درس سیّد على طباطبایى نویسنده ریاض المسائل بهره برد و به دریافت اجازه اجتهاد از استاد مفتخر گردید.

بعد از بازگشت به تبریز، امامت جمعه، مرجعیت و ریاست علمى آن سامان را بر عهده گرفت. او ادیب و شاعرى توانا و داراى حافظه اى قوى نیز بود. سالها به عنوان بزرگ ترین رهبر دینى آذربایجان در راه ارشاد مردم و رفع حوائج آنها خدمت نمود و سرانجام در ۲۷ رجب سال ۱۳۶۵ ق در تبریز درگذشت و جنازه اش را به نجف اشرف منتقل کردند و در مقبره خصوصى به خاک سپردند.

آثار علمى و ادبى وى عبارت است از : «قصیده اى عربى در ۴۰۰ بیت در مدح حضرت حجت (عج) » «دیوان شعر فارسى» «دیوان شعر عربى» «منهج الرشاد فى شرح الارشاد» در چند جلد ، «رساله عملیه» به زبان فارسى و «فقه عملى».(۱)

وى پنج پسر فاضل و دانشمند داشت که به ترتیب به گوشه هایى از شرح حال آنها پرداخته مى شود .

۱ . حاج میرزا لطفعلى مجتهد تبریزى

فرزند ارشد میرزا احمد آقا بود. تحصیلات خود را نزد پدر فراگرفت و در سفرى به عتبات عالیات در حوزه درسى سیّد على طباطبایى در کربلاء شرکت کرد و از وى اجازه اجتهاد گرفت. پس به ایران آمد و به دستور پدر متصدى امر امامت جمعه تبریز گردید. از آثار نیک او در تبریزکَندن قناتهایى بود که به نام «قنات امام جمعه» مشهور شد. پدرش در اجازه اى که در سال ۱۲۵۳ ق مشترکاً به ایشان و دو برادر دیگرش میرزا جعفر و میرزا رضا داد، او را مجتهد خواند. او کتابخانه مفصلى داشت و بر بیشتر کتاب ها تعلیقه زده بود . خط و انشاى خوبى هم داشت. روزى در حضور پدر حدیث شریف نبوى «الطاعم الشاکر خیر من الصّائم الصّامت» را چنین به نظم در آورد:

از جانب مقدس نبوى // این حدیثم همیشه در گوش است

خوردن حق گزین و شکر گذار // بهتر از روزه دار خاموش است

وفات وى در وباى سال ۱۲۶۲ ق در عهد پدر اتفاق افتاد . آثار علمى او چنین است: «اوثق الوسائل فى شرح ریاض المسائل» تا مبحث تیمم«تفسیر قرآن» در دو جلد و بیشتر در مسائل کلامى و اعتقادى است«کتاب الزکوه» این کتاب ناقص است«ملاذ الداعى» در مواعظ و اخلاق به زبان فارسى«شرح قصیده کعب بن زهیر» به عربى، و در سال ۱۲۷۴ق در تهران چاپ شد.(۲)

حاج میرزا لطفعلى سه پسر به نامهاى

۱ . میرزا اسماعیل ۲ . میرزا محمّد ۳ . میرزا على (متوفاى ۱۲۴۸ ق) داشت که همه در منابع رجالى مذکور است.(۳)

۲ . حاج میرزا جعفر مجتهد تبریزى

دوّمین فرزند حاج میرزا احمد مجتهد است . دروس خود را نزد پدر ، شیخ محمّد حسن(نویسنده جواهر الکلام)، شیخ حسن آل کاشف الغطاء و شیخ جواد نجف آموخت و به دریافت اجازه اجتهاد مبسوطى از استادانش نائل آمد. پدرش نیز اجازه مشترکى براى او و برادرانش صادر کرد. او در سال ۱۲۶۲ ق در اثر وباى عمومى در گذشت. از تألیفات او مى توان به رساله فى العصیر العنبى و شرح شرایع الاسلام اشاره کرد.(۴)

پسر حاج میرزا جعفر ، علاّمه حاج میرزا موسى. عالمى برجسته و فقیهى اصولى بود . وى مقدمات علوم را در محضر پدر فرا گرفت . سپس در نجف به درس استادانى چون شیخ مرتضى انصارى و سیّد حسین کوهکمرى حاضر شد. آنگاه به ایران آمد و دیرى نگذشت که در میان همشهریان زعامت و مرجعیت یافت. فهرست آثارش چنین است: «اوثق المسائل فى شرح الرسائل» این کتاب به زبان عربى است. تألیف آن در سال ۱۲۹۵ق به پایان رسید و در سال ۱۳۰۴ق در تبریز چاپ شد. «غایه المألول فى کشف معضلات الاصول»، تقریرات درس سیّد حسین کوهکمرى است. کتاب مزین به تقریظ استادش استو «حاشیه بر قوانین الاصول».(۵)

۳ . حاج میرزا رضا مجتهد تبریزى

سومیّن پسر حاج میرزا احمد مجتهد تبریزى است. از اجازه نامه اى که پدر در سال ۱۲۵۳ ق درباره وى و دو برادرش صادر کرد، کمال فضل و دانش او مشخص مى شود . وى در وباى عمومى ۱۲۶۲ ق به اتفاق دو برادرش میرزا لطف على و میرزا باقر درگذشت .(۶)

۴ . حاج میرزا باقر (محمّد باقر) مجتهد تبریزى

در ۱۲۲۱ ق به دنیا آمد. در خدمت پدر ، شیخ مرتضى انصارى و شیخ محمّد حسن نجفى درس خواند و از پدر اجازه نقل حدیث گرفت. بعد از ارتحال پدر، به جاى او نشست و منصب امامت جمعه را عهده دار گردید و همسان پدر به مجتهد آوازه یافت . او از مراجع و رؤساى علمى و دینى مردم در آذربایجان بود و حرمت فراوانى نزد مردم داشت. نادر میرزا در شرح مشکلات و گرفتاریهاى او در دوران ناصرالدین شاه و میرزا تقى خان امیرکبیر مى نویسد:

«هر شب هزار تن تبریزى مسلح به گرد سراى او بودند و پاسبانى همى کردند.»

در پى مشکلات و نزاعهایى که در موضوع «شیخیه» و «متشرعه» به وجود آمد ، در سال ۱۲۸۵ ق براى بار دوّم حاج میرزا باقر آقا را به تهران خواستند که در همان جا در گذشت. پیکر مطهرش را به نجف بردند و در مقبره خصوصى خود که روبه روى بارگاه شیخ طوسى ساخته شده بود، به خاک سپردند .(۷) پس از او برادرش حاج میرزا جواد آقا امام جمعه تبریز گردید .(۸)

حاج میرزا باقر پسرانى فرهیخته و نوادگانى فرزانه و اندیشمند داشت که به اسامى آنها اشاره مى شود:

۱ . حاج میرزا محمود(۹) ۲ . حاج میرزا حسن (۱۲۶۸ ـ ۱۳۳۷/۱۳۳۸ ق)(۱۰) ۳ . حاج میرزا عبدالرحیم (۱۲۵۵ ـ ۱۳۰۰ ق)(۱۱).

حاج میرزا خلیل مجتهد(۱۲) و حاج میرزا مصطفى مجتهدى (۱۲۹۷ ـ ۱۳۳۷ ق) فرزند حاج میرزا حسن آقا مجتهد (متوفاى ۱۳۶۸ق)حاج میرزا عبدالله مجتهدى (نویسنده بحران آذربایجان) و دکتر مهدى مجتهدى (نویسنده رجال آذربایجان در عصر مشروطیت) فرزندان حاج میرزا مصطفى مجتهدى شهید حاج میرزا محمّد فرزند حاج میرزا عبدالرحیم (شهادت: ۱۳۳۶ ق)(۱۳)شهید حاج میرزا عبدالکریم امام جمعه فرزند حاج میرزا عبدالرحیم شهید بیوک آقا فرزند شهید حاج میرزا عبدالکریم امام جمعه .

۵ . آیت الله حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى(شخصیت اصلى مقاله)

ولادت و تحصیلات

میرزا جواد چهارمین فرزند حاج میرزا احمد مجتهد تبریزى است. وى در تبریز به دنیا آمد و مقدمات علوم را پیش پدر یاد گرفت و سپس رهسپار عتبات عالیات گردید و در شهر مقدس نجف اشرف در درس استادانى همچون شیخ مرتضى انصارى ، سیّد حسین تُرک کوهکمرى، محقق ایروانى و میرزا محمّد حسن شیرازى(۱۴)حاضر شد و پس از کسب علوم به تبریز برگشت و به خدمات علمى و فرهنگى و سیاسى اشتغال ورزید .

فعالیتهاى علمى ـ تبلیغى

بعد از درگذشت حاج میرزا باقر مجتهد در ۱۲۸۵ق، میرزا جواد به خاطر شایستگى به جاى او نشست و ریاست مطلقه علمى که همراه با اقتدار بى نهایت بود ، بدو منتهى و لفظ «مجتهد» در او خلاصه شد. همچنین ناصرالدین شاه قاجار در ۱۲۸۸ ق با صدور دست خطى او را به امامت جمعه تبریز منصوب کرد و وى تا آخر عمر در این سمت باقى بود. میرزا بااینکه از طرف شاه به این سمت منصوب شده بود، در نهضت تنباکو جانب ملت را گرفت و با شرکت رژى و دربار به مبارزه برخاست. به همین علت ناصرالدین شاه طى نامه اى خطاب به حاج میرزا حسن آشتیانى رهبر نهضت در تهران ، او را متهم مى کند که راه حاج میرزا جواد آقا و آقا نجفى را ادامه مى دهد . ناصرالدین شاه مى نویسد :

«… در مجالس و محافل شما را آدم فقیر و شخص ملاى بى غرض و دولتخواه مى دانستم ، حالا بر ضد آن مى بینم ، که اقتباس به مجتهد تبریز و آقاى نجفى اصفهانى و غیره مى کنید … .»(۱۵)

در مورد فعالیتهاى علمى و تعداد شاگردان وى مطلب بخصوصى در تذکره ها قید نشده است: مگر اینکه معاصر وى، نادر میرزا، مى نویسد:

«این عالم نبیل را حلقه باشد از انبوه طلبه علوم ، من چند نوبت بدان دوره حاضر شدم و فایدتى چند بردم.»(۱۶)

وى همچنین امامت مسجد جامع تبریز را بر عهده داشته که خیلى از مومنین در آن شرکت مى کردند . محمّد على صفوت در این مورد مى نویسد :

«حاج میرزا جواد آقا مجتهد تا پایان عمرش ، امامت مسجد جامع در مدرسه طالبیّه که به مسجد جمعه معروف است را بر عهده داشت» .(۱۷)

فعالیتهاى سیاسى

وقتى خبر قرارداد ننگین رژى در جامعه پخش شد، عکس العملهاى شدیدى از طرف مردم شهرهاى کوچک و بزرگ مانند اصفهان، مشهد، تهران و تبریز آغاز شد و با فتواى آیت الله میرزا محمّد حسن شیرازى به نهضت همگانى تبدیل شد و دربار را مجبور به عقب نشینى کرد. هنگامى که خبر حرکت نمایندگان کمپانى رژى به تبریز رسید ، مردم کسب و کار خود را تعطیل و در اطراف میرزا اجتماع کردند. اعلامیه هاى کمپانى را که به در و دیوار چسبانیده بودند، پاره کردند و به جاى آن اعلامیه هاى انقلابى چسباندند . نمایندگان مردم تبریز چند تلگراف به تهران مخابره و انحصار توتون و تنباکو را مخالف قرآن و دستورهاى اسلام دانستند و از ناصرالدین شاه لغو آن را خواستار شدند و تهدید کردند که اگر تقاضاى آنان پذیرفته نشود، با اسلحه از حقوق حقّه خود دفاع خواهند کرد . آنان در تلگرافى به شاه نوشتند :

«با کمال حیرت مشاهده مى کنیم که پادشاه ما کافّه مسلمین را مثل اسراء به کفار مى فروشد … مسلمانان مرگ را بر زیردست شدن کفّار ترجیح مى دهند.»(۱۸)

در تلگرافى دیگر نوشتند :

«۴۲ سال است سلطنت مى کنى. محض طمع ، مملکت خودت را قطعه قطعه به فرنگى فروخته اى ، خود دانى ! امّا ما اهالى آذربایجان خودمان را به فرنگى نمى فروشیم و تا جان داریم مى کوشیم … .»(۱۹)

حامد الگار در مورد نقش مجتهد تبریز مى نویسد:

«میرزا جواد آقا که پس از غیبت موقت بازگشته و در بحبوحه نفوذ خود بود ، هیجان تبریز را رهبرى مى کرد . ناصرالدین شاه به عزم ریشخند میرزا جواد آقا ، آقا على آشتیانى را که از دربایان بود با هدایایى به دیار او فرستاد.»(۲۰)

در تبریز مردم به رهبرى حاج میرزا جواد آقا مجتهد با کمپانى رژى به مخالفت پرداختند و شاه مأیوسانه ضمن تلگرافى به امیر نظام گروسى (پیش کار آذربایجان) اظهار داشت:

«… در اینجا با کمپانى خیلى مذاکره شد . چند روز است که شب و روز امین السطان مشغول گفتگو است . من خودم چقدر حرف زده ام . کمپانى مى گوید موقوف کردن به هیچ وجه امکان ندارد، زیرا با دو سه کمپانى فرانسه و عثمانى کنترات بسته و تنباکو فروخته اند ، و کرورها تنباکو در شیراز و کاشان و تهران و غیره خریده اند . امّا در کار آذربایجان ، هر نوع تسهیلات بخواهند ، مى کنم . مثلا حرف آنها در فرنگى بودن است ، مأمورین فرنگى خود را بر مى داریم ، سهل است از خارج مذهب هیچ کس را نمى گذاریم . کارهاى آذربایجان را به خود آذربایجانى ها رجوع مى کنیم . تاجر ، سیّد ، ملّا ، هر کس را مجتهد (حاج میرزا جواد) تعیین مى کند ، طورى مى کنم که کار آذربایجان با خود آذربایجانى باشد . در وضع خریدن و فروختن ، هر عیبى به نظر علما آمده است ، بگویند رفع مى کنیم . به طورى اصلاحات مى دهم که خود مجتهدین راضى شوند . این است حرف کمپانى.

حالا ببینید در این صورت و با این تعهّدات ، چه حرفى باقى مى ماند؟ این نکته را هم لازم مى دانید که اگر این کارها را تجّار براى حمل کردن تنباکو به خارجه مى کنند ، هم دولت عثمانى و هم دولت روس قرار داده اند ، تنباکویى که به مملکت آنها وارد مى شود ، ضبط نموده ، یک چیز بسیار جزئى به صاحب تنباکو بدهند ، و مسلم است این تجارت تنباکو بعدها با این قرارداد روس و عثمانى ، براى تجار ما هیچ صرف ندارد و نمى توانند بکنند .

حاجى میرزا جواد مجتهد ، از همه آذربایجانى ها عاقل تر و داناتر است و مطلب را مى فهمد . الان که این دست خط رسید ، بفرستید مجتهد را هم در حضور ولیعهد حاضر نموده ، همه این تفضیلات را براى او هم بخوانند و بگویید کارى را که با این سهولت مى توان اصلاح کرد ، چه ضرورت دارد که باید دچار اشکالات شود که حداقل ضرر آن تقسیم ایران و اسلام در میان کفّار است؟ ناصرالدّین شاه .(۲۱)

چون مردم حاضر به سازش نشدند، ناصرالدّین شاه با نزدیکان خود به مشورت نشست . برخى سرکوبى نظامى را پیشنهاد کردند و سرانجام تصمیم گرفته شد یکى از رجال بزرگ دولت به تبریز برود و منافع امتیاز را براى مردم بازگو و رضایت میرزا و سایر مجتهدان را جلب نماید.

اعتمادالسّلطنه براى این مأموریّت پیشنهاد مى شود، اما امین السلطان مخالفت و امین خلوت را، پیشنهاد مى کند و بالأخره شاه امین حضور را انتخاب مى کند. مردم تبریز پیش از ورود او، پاره کاغذى به گردن سگى مى اندازند و آن را در اطراف شهر مى گردانند. تا فرمان و پیام شاه را سبک گردانند.(۲۲)

امین حضور، که تا دو فرسنگى تبریز آمده بود، جرأت نمى کند به شهر وارد شود تااینکه مظفرالدّین میرزا (ولیعهد) متوجه او مى شود و او را با کالسکه خود وارد شهر مى کند و او پس از دو روز توقف، از میرزا جواد آقا اجازه ملاقات مى گیرد. امین حضور، درباره این ملاقات مى نویسد:

بعد از حصول از اطمینان از جان ، به خانه مجتهد رفتم . تمام کوچه ها و بام ها و خانه مجتهد را مملوّ از مردم مسلّح دیدم که تمام تفنگ مارتین در دست و طپانچه در کمر و قطار فشنگ بسته بودند . به خدمت مجتهد رسیده با این حال اظهار هیچ مطلبى را جایز ندانستم . هدایا را رسانیده دست مجتهد را بوسیده بیرون آمدم.(۲۳)

نیکى ریچارد کدى مى نویسد:

«… امین السّلطان ، راجع به دوّمین طغیان بزرگ ضد رژى یعنى اعتراض تبریز گفته است : حالا ثابت شده که مجتهد (میرزا جواد آقا) نقش فتنه آمیز بزرگى در تمام آشوب هاى اخیر مربوط به رژى ایفاء کرده است و با مجتهد بزرگ (میرزاى شیرازى) در سامره و علماى مشهد … در ارتباط بوده است».

چون دامنه شورش در تبریز بالا گرفت ناصرالدّین شاه مجبور به تسلیم شد و در رمضان ۱۳۰۹ ق امتیاز رژى را لغو کرد و مجبور شد پانصد هزار لیره از بانک شاهنشاهى قرض کند و خسارت آن را پرداخت نماید . در مقابل این بدهى عایدات تمام گمرکهاى جنوب کشور در رهن بانک یاد شده در آمد.(۲۴)

استفتا از میرزاى شیرازى

حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى به جهت انتشار برخى شایعات در زمینه تحریم تنباکو و دخانیات استفتایى از مرجع تقلید وقت آیت الله حاج میرزا محمّد حسن شیرازى نمود. متن استفتا چنین است:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

حجت الاسلام ادام الله تعالى ظلّکم العالى در باب دخانیّه حکمى از حضرت مستطاب عالى انتشار یافت که تصریح به حرمت آن فرموده بودید. ولى ترخیص آن را معلّق به رفع امتیاز فرموده اند چون مقصود از رفع مشتبه بود و فعلا به جهت انتشار بعض اخبار به رفع و وصول پاره اى تلگرافات و غیرها در اطراف تکلیف مشتبه و امر متشابه است مستدعى چنان است که تکلیف فعلى عموم مکلّفین را معیّن و مناط رخصت را مقرّر فرمایند تا اطاعت شود و بر تقدیر بقاء حکم منع آیا استعمال دخانیّاتى که ملک خود شخص است و در دست فرنگى نیامده جایز است یا خیر با شرایط رفع امر عالى مطاع مطاع مطاع.

پاسخ آیت الله میرزا محمّد حسن شیرازى در حاشیه همان استفتا چنین است:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

بلى حکم به حرمت کرده ام ، چنان که انتشار یافته و مراد از رفع امتیاز که معلّق علیه رخصت است رفع ید فرنگى است از دخانیّات بالمرّه در داخله و خارجه و چون اعتماد از تلگراف مرتفع شده ، مادام که به نحو مذکور بر خود حقیر رفع محض نشود و مطمئن نشوم و خود اخبار نمایم به رفع، حکم منع موجود و اجتناب لازم و رخصت نیست ، هر چند مأخوذ از فرنگى نباشد . حرره الاحقر محمّد حسن الحسینى.

بسم الله الرحمن الرحیم

سواد مطابق اصل به خط و مهر احقر محمّد حسن الحسینى است.(۲۵)

اشعار

اقدامات و فعالیتهاى مجتهد تبریز موجب شد لعلى و شکوهى (شاعران آذرى) زبان به مدح وى گشایند. لعلى در قصیده مولودیّه على(علیه السلام) مى گوید:

جناب مجتهد العصر متقى و جواد// سلیل سلسله احمدى ز نسل و گهر

تویى که شرع مبین از تو در جهان مجرى است//چنان که دین نبى از کننده خیبر

فضیلت و ادب و علم و حلم و زهد و ورع// به دیگران چون عَرَض باشد و تو را جوهر

زند چو تخته منع تو بانگ بر خمّار // شراب آب شود شر، فرو هلد از سر

چو مدح سازمت از علم و جود مى گردد // دلم چو بحر و دهان چون صدف، سخن گوهر(۲۶)

تلگراف به امپراطور روس

حاج میرزا جواد آقا در خارج از مرزهاى ایران نیز نفوذ کلام داشت. کسروى با آن همه دشمنى اش با اسلام و روحانیت، چاره اى جز اعتراف به نفوذ سیاسى وى نمى بیندالبته جریان تلگراف به امپراطور روس را از راهنماییهاى دیگران معرفى مى کند. و مى نویسد:

« … جوانى از تبریز به قفقاز رفته و در آنجا کار مى کرده و چنین رو داده که کسى را کشته و یا گناه دیگرى نزدیک به آن کرده و این بوده او را گرفته و به سیبریا فرستاده بوده اند . مادر جوان ، به حاج میرزا جواد پناهیده و از او رهایى پسرش را مى خواهد . حاج میرزا جواد ، تلگرافى به امپراتور روس فرستاده ، رهایى آن جوان را درخواست مى نماید . ( و دانسته نیست این به رهنمایى که بوده) و پس از چند روز ، پاسخ مى رسد که امپراطور درخواست او را پذیرفت و دستور داد که جوان را از سیبریا خواسته ، روانه ایرانش گردانند و به مادرش رسانند… .»(۲۸)

آیت الله سیّد موسى شبیرى زنجانى مى گوید:

«حاج میرزا جواد آقا جایگاه اجتماعى والایى داشت، وقتى زوجه ایشان ۳۰ سال پس از فوت میرزا وفات کرد تبریز مانند روز عاشورا تعطیل شد و این نشانگر جایگاه بلند او پس از سالیان دراز است.»(۲۸)

دکتر مهدى مجتهدى در زمینه نفوذ کلام مجتهد مى نویسد:

جهانشاه خان امیر افشار ، از مالکین بزرگ زنجان ، حاکم آن سامان را به کلّى مغلوب و منکوب نمود ، ولى از غضب ناصرالدّین شاه ترسید ، به روسیّه فرار کرد . مدّتى آنجا بود تا به تبریز آمد. به مرحوم حاج میرزا جواد آقا مجتهد معروف تبریز ملتجى شد . در اثر وساطت مجتهد ، شاه از تقصیرات او چشم پوشید و اجازه داد به زنجان برگردد . (۲۹)

«حاج میرزا جواد آقا مجتهد در وجهه و نفوذ به آنجا رسید که به ناصرالدّین شاه گزارش دادند که چندین اصلاح طلب ، او را نامزد سلطنت کردند.»(۳۰)

تصدى موقت امور آذربایجان

میرزا حسین خان سپهسالار (صدراعظم) که میرزا فتحعلى خان صاحب دیوان (پیشکار آذربایجان) را بر اثر بدکردارى بیش از حدّ معزول نمود، طى تلگرافى زمام امور آذربایجان تا رسیدن مظفّرالدّین میرزا ولیعهد به تبریز، را به حاج میرزا جواد آقا مجتهد سپرد. تلگراف مزبور بدین شرح است:

جناب شریعت مآب ، حاج میرزا جواد آقا مجتهد سلمه الله تعالى ، انشاء الله مزاج شریف قرین اعتدال است و رفع عارضه شده است . جناب صاحب دیوان ، از مأموریّت آذربایجان خلع شده حضرت اشرف ارفع والا ولیعهد ادام الله اقباله عنقریب با اجزاى تازه تشریف فرما مى شوند . تا ورود موکب مسعود والا لازم است که از طرف جناب سامى کمال مراقبت در انتظام امور عامّه و آسایش خلق معمول شود و به نصایح لازمه و مواعظ شافیه ، موجبات تأمین و آرامش خلق را فراهم فرموده از مراقبات وافیه ، اخلاص مند را قرین اطمینان دارید . حسین ۲۸ ربیع الاوّل.(۳۱)

مخالف با روسهاى تزارى

میرزا همیشه از قدرت و نفوذ سیاسى خود در مبارزه با سیطره روس ها استفاده مى کرد. طاهرزاده بهزاد مى نویسد:

«در این ایّام ، جاسوسان روسیّه تزارى ، دربار ولیعهد را در اختیار خود گرفته و مانع این بودند که مردم بیدار و مطّلع آذربایجان ، او را ملاقات و از خواب غفلت بیدار کنند .

اکثر خانه هاى تجّار تبعه روس ، مرکز جاسوسى بود . راپورت ها مثل سیل ، به طرف کنسولگرى روسیّه ارسال مى گردید . ولى آذربایجان بیدار ، از نفوذ روسیّه با خبر بود و همه وقت علیه آن مى کوشید . باید دانست که بعضى از علماى برجسته آذربایجان مثل حاج میرزا جواد و پسرش حاج میرزا آقا به شدّت علیه این نفوذ مى کوشیدند و مردم طبقه دوّم و سوّم هم به شدّت از تجرّى روسیّه در آذربایجان متنفّر بودند و کسانى که تبعه روس شده بودند ، در میان جامعه منفور و مغضوب بودند.»(۳۲)

تکلیف شرعى

ابوالحسن احتشامى در زمینه مخالفت حاج میرزا جواد آقا مجتهد با سیاست استعمارى روسیّه، مى نویسد:

«حاج میرزا جواد از علما و فقها و مجتهدین طراز اوّل آذربایجان به شمار مى رفت که مدّت ها با اجراى قانون «رژى» مبارزه کرد و در سراسر آذربایجان ، استعمال توتون و تنباکو را تحریم نمود و چون در شهر تبریز و سایر نقاط آذربایجان شهرت و نفوذ به سزایى داشت ، ناصرالدّین شاه او را به تهران احضار کرد تا بلکه او را راضى کند که از در دوستى درآید و از مخالفت با اجراى قانون «رژى» چشم بپوشد . ولى حاج میرزا جواد به این امر تن در نمى داد تا این که روزى ژنرال قونسول روسیّه تزارى در تبریز از او ملاقات کرد و مخالفت و مقاومت او را درباره قانون رژى ستود و گفت امپراطور روس تلگرافى مخابره نموده و متذکّر شده که با علماى ایران در راه مخالفت با رژى از هر نوع کمک و همکارى مضایقه نخواهد کرد.

حاج میرزا جواد ، پس از شنیدن این پیام ، سخت آشفته حال و عصبانى گردید و فرداى آن روز مردم شهر را به مسجد خوانده و در بالاى منبر گفت:

«من تا امروز تکلیف شرعى خود را در این مى دیدم که با شاه از در موافقت نیایم و با قانون رژى مخالفت نمایم ، ولى از دیشب رأى و عقیده ام عوض شد، زیرا مى بینم که اجنبى ها مى خواهند در کار ما دخالت نموده و از این وضع به نفع خود استفاده کنند . از این رو من بر خود واجب مى دانم که امر شاه را اطاعت کنم و لو آن که به عقیده من شاه مرد جابر و ظالمى باشد . از این جهت فردا به طرف تهران حرکت مى کنم و با ناصرالدّین شاه هماهنگى مى نمایم.»

حاج میرزا جواد بنا به گفته خویش ، صبح روز بعد ، ]غره رمضان ۱۳۰۴ ق[به طرف تهران حرکت نموده در تهران در منزل مرحوم حاج کاظم ملک ، پدر آقاى حاج حسین آقا ملک اقامت گزید . نقل مى کنند که مردم تهران از او استقبال شایان نموده و از وى خواستند که در یکى از مساجد تهران ، نماز جماعت بگذارد و چون او قبول نکرد از آن نظر که بتوانند به او اقتدا کنند(۳۳)تمام دیوارهاى خانه هاى بین منزل او و مسجد شاه را که تعداد زیادى خانه مى شد سوراخ کردند تا بتوانند بنا به دستور مذهب با چشم به او اقتدا کنند.(۳۴)

آیت الله سیّد شهاب الدین مرعشى نجفى، در مقام ظلم ستیزى وى مى نویسد:

«ایشان غالباً با ناصرالدّین شاه طرف بود . حاجى باعث شد که مرحوم حاج سیّد جواد از قم ، مرحوم آقا میرزا محمود از بروجرد و مرحوم آقا میرزا جواد آقا از تبریز و سایر علماء در حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) متحصّن شدند که ناصرالدّین شاه را بردارند . حتّى حاجى ملاعلى مى گفت که اسم او «ناصرالدّین» نیست بلکه «ناصرالکفر» است.»(۳۵)

نجات ستّار خان (سردار ملّى)

حاج میرزا جواد آقا ، بارها از نفوذ خود براى رهایى ستّارخان سردار ملّى از زندان مظفرالدّین میرزا ولیعهد وقت در تبریز ، استفاده کرده بوددر دوران پیش از مشروطیّت و سالهایى که ستّارخان در سنین جوانى با دیدن ستم کارگزاران دولت به مخالفت برمى خاست و با مأموران ولیعهد قاجار درگیر مى شد.

آن مرد غیرتمند، بارها طعم تلخ زندان هاى مخوف آن روزگار را چشیده بود. بار اوّل که جوانى ۱۷ ـ ۱۸ ساله بود، دو تن از خوانین قره داغ (صمد خان و احمد خان) را در باغ «حاجى محسن» تبریز پناه داد و هنگام درگیرى قاطرچیان ولیعهد با آن دو، با پاى زخمى دستگیر شد و پس از مدّتى با وساطت حاج میرزا جواد مجتهد از زندان رهایى یافت. حاج اسماعیل امیرخیزى از قول حسین آقا فشنگچى مى نویسد : «حاج میرزا جواد مرحوم ، به ولیعهد نوشته بود که ستّار صغیر است و حبس صغیر در شرع جایز نیست.»(۳۶)

وفات

آیت الله حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى که عمرى را در حمایت از محرومین و مظلومین و دفاع از خاک پاک وطن سپرى نموده بود، سرانجام در ۱۷ شعبان ۱۳۱۳ ق در زادگاهش به درود حیات گفت (۳۷) و جسم پاکش در آستان مقدس امامزاده حضرت سیّد حمزه(علیه السلام) به امانت گذاشته شد و پس از چندى به نجف اشرف منتقل گردید و در نزدیکى مرقد شریف شیخ الطائفه و در مقبره خانوادگى اش که گنبد سبزى دارد، به خاک سپرده شد.(۳۸)

با انتشار خبر رحلت این عالم فرزانه در تمامى شهرهاى ایران و آذربایجان مجالس ترحیم برگزار گردید و از خدمات مرجع تقلید شیعه تجلیل به عمل آمد . محمّد على تربیت در این مورد مى نویسد :

«… چهل روز مجلس تعزیه در تبریز براى او گرفتند… .»(۳۹)

نویسنده دایره المعارف تشیع هم مى نویسد:

«… در وفاتش چند روز تعطیل عمومى گردید و در سراسر ایران مجالس ترحیمى براى او بر پا کردند… .»(۴۰)

چون پیکرش را به نجف اشرف حمل کردند، شعراى عرب مرثیه هاى فراوانى در سوگ او سرودند . از آن میان شاعرى گوید :

دفنوک فى أرض الغرى متوسلا” // بحمى الوصى و سوف تلتقیان

جاورت سلطانا”و روحک لم تزل// قبل الممات بحضره السلطان .

همچنین شاعرانى چون شیخ کاظم سبتى نجفى در قصیده طولانى(۴۱) و حاج محمّد نخجوانى در رثاى او شعر سروده اند . نخجوانى در رثا و ماده تاریخ او مى گوید :

جواد زمانه که هرگز نبودى // به علم و فضیلت نظیر و مثالش

به سوى جنان رفت از این دارفانى // خرد گفت با من به روز وصالش

بدو شکل اگر سال تاریخ خواهى // دو تا سیزده گو رقم زن به سالش(۴۲)

فرزندان

حاج میرزا جواد آقا دو فرزند داشت:

۱ . میرزا احمد مجتهد تبریزى: وى عالمى دینى و از عالمان عهد ناصرالدین شاه قاجار بود و پس از رحلت پدر، درگذشت.

۲ . حاج میرزا رضا(۴۳): اطلاع زیادى از زندگى وى نداریم.

گلشن ابرارج۷



۱٫ اعیان الشیعه، سیّد محسن امین، ج ۳، ص ۶۹تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، نادر میرزا، ص ۱۱۷کرامالبرره، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج۱، ص۱۰۲ـ۱۰۳دانشمندان آذربایجان، محمّد على تربیت، ص ۳۵فرهنگ سخنوران، دکتر ع. خیّام پور (تاهباز زاده)، ص ۲۸الماثر و الآثار، محمّد حسن خان اعتماد السلطنه، ص ۱۷۳معجم رجال و الفکر الادب فى النجف ص ۸۲دایره المعارف تشیع،ج ۴، ص ۷۶ستارگان درخشان، حسین دوستى، ص ۳۵ـ۳۱فهرست نسخههاى خطى کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى، سیّد احمد حسینى اشکورى، ج ۸، ص ۱۱۳فهرست کتابخانه مجلس شوراى اسلامى، ج ۳، ص۱۵۱۰ـ۱۵۰۹شهداءالفضیله، شیخ عبدالحسین امینى، ص ۵۴۷رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، مهدى مجتهدى، ص ۶۷مفاخر آذربایجان، عبدالرحیم عقیقى بخشایشى، ج۱، ص ۱۳۹ـ۱۴۳نامداران تاریخ، عمران علیزاده، ج۲، ص ۲۰۸ـ۲۱۰فرهیختگان آذربایجان، محمّد الوانساز خویى، خطى.

۲ـ ریحانه الادب، محمّد على مدرس، ج ۱، ص ۳۲۵علماى معاصرین، ملاّ على خیابانى تبریزى، ص ۳۳۳تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، ص ۵۳شهداءالفضیله، ص ۳۸۲الکرامالبرره، ج ۱، ص۱۰۳تراجمالرجال، ج ۲، ص ۳۱۲ـ۳۱۳فهرست نسخههاى خطى کتابخانه عمومى اصفهان، ج ۱، ص ۳۳۶الذریعه، شیخ آقابزرگ تهرانى، ج ۲، ص ۴۷۲، ج۴، ص۳۱۱ـ۳۱۲، ج ۲۲، ص ۱۶۲شرح حال رجال ایران، مهدى بامداد، ج ۶، ص ۱۸۱ـ۱۸۳مکارمالآثار، محمّد على معلم حبیب آبادى، ج ۵، ص ۱۶۸۸ـ۱۶۸۹دایره المعارف تشیع، ج ۴، ص ۸۷مفاخر آذربایجان، ج۱، ص۱۳۶ـ۱۳۷ستارگان درخشان، ص ۲۰۳ـ۲۰۴نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۲۵۰ـ۲۵۲فهرست کتابهاى چاپى عربى، خانبابا مشار، ص ۵۵۸فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۳٫ شهداء الفضیله، ص ۳۸۶-۳۸۷٫

۴٫ علماى معاصرین، ص ۳۳۳اعیان الشیعه، ج۴، ص۸۳شهداءالفضیله، ص ۳۲۸کرام البرره، ج۱، ص۲۴۳ـ۲۴۴ستارگان درخشان، ص ۴۹ریحانه الادب، ج ۵، ص ۱۸۰مفاخر آذربایجان، ج۱، ص۱۳۷ـ۱۳۸فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۵٫ شهداءالفضیله، ص ۳۸۷الذریعه، ج ۲، ص ۴۷۳، ۱۶/۶۴ریحانهالادب، ج ۱، ص ۲۳۵معارف الرجال، محمّد حرز الدّین، ج ۳، ص ۵۱مکارم الآثار، ج۵، ص۱۶۸۲نقباءالبشر، ج ۱، ص ۲۴۳ـ۲۴۴مفاخر آذربایجان، ج ۱، ص ۱۷۲ـ۱۷۳دایره المعارف تشیع ج۴، ص ۹۲ستارگان درخشان، ص ۲۵۳مرزداران فقاهت، ص ۲۸۳فهرست کتابهاى چاپى عربى، ص ۱۰۴فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۶٫ کرام البرره، ج ۱، ص ۱۰۳فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۷٫ ماده تاریخ وفات وى لفظ «غرفه» و جمله «فجعل الجنه مثواه» است.

۸٫ تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، ص ۱۶۱کرامالبرره، ج ۱، ص ۱۶۸ـ۱۶۹ریحانهالادب، ج۵، ص۱۷۷ـ۱۷۶علماى معاصرین، ص ۳۳۳شهداءالفضیله، ص ۳۸۷المآثر و الآثار، ج ۱، ص ۲۰۲مکارم آلاثار، ج ۵، ص ۱۷۹۱چهره آذرآبادگان در آیینه تاریخ ایران، ص ۱۶۶دایره المعارف تشیع، ج ۴، ص۸۸مفاخر آذربایجان، ج ۱، ص ۱۴۹ـ۱۵۰ستارگان درخشان، ص ۴۳نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۲۱۲ـ۲۱۴فرهیختگان آذربایجان، خطىمرزداران فقاهت، محمود طیار مراغى، ص ۵۷٫

۹٫ شهداء الفضیله، ص ۳۸۷٫

۱۰٫ اعیانالشیعه، ج ۵، ص ۲۷نقباءالبشر، ج ۱، ص۳۸۷ـ۳۸۸الذریعه، ج ۴، ص ۱۸۵ریحانه الادب، ج۵، ص ۱۷۷ـ۱۷۸لغت نامه دهخدا، على اکبر دهخدا، ج ۶، ص ۷۹۱۱معجم المؤلفین، ج ۳، ص ۱۰۸ـ۱۰۹، ۱۷۶شهداءالفضیله، ص ۳۸۷ـ۳۸۸اثر آفرینان، زیر نظر، سیّد کمال حاج سیّد جوادى، ج ۵، ص ۱۲۰دایره المعارف تشیع، ج ۴، ص ۷۸تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، ص ۱۶۲تاریخ مشروطه، احمد کسروى، صفحات مختلفتاریخ انقلاب مشروطیت، صفحات فراوانخاطرات و خطرات، ص ۹۹، ۲۱۴، ۱۷۲ـ۱۷۶شرح حال رجال ایران، ج ۱، ص ۳۴۳رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۶۴قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، ص ۲۳۸ـ۲۴۱بحران آذربایجان، میرزا عبدالله مجتهدى، در صفحات مختلفمفاخر آذربایجان، ج ۱، ص ۲۴۹ـ۲۵۲ستارگان درخشان، ص ۵۹ـ۶۰نامداران تاریخ، ج۲، ص۲۱۸ـ۲۲۷مرزداران فقاهت، ص ۷۶ـ۷۷فهرست کتابهاى چاپى عربى، ۱۸۵مؤلفین کتب چاپى «فارسى و عربى»، خانبابا مُشار، ج ۲، ص ۵۲۰فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۱۱٫ تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، ص ۱۶۲شهداء الفضیله، ص۳۹۱٫

۱۲٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۷۰۵الذریعه، ج ۲۵، ص۱۱۰شهداء الفضیله، ص ۳۸۷دایره المعارف، ج۴، ص ۸۰نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۲۲۸ـ۲۲۹فرهیختگان آذربایجان، خطى.

۱۳٫ شهداء الفضیله، ص ۳۹۱٫

۱۴٫ شیخ آقا بزرگ تهرانى بعد از اینکه او را در ردیف شاگرادن میرزا معرفى مىکند، مىنویسد: «آنطور که بعضى از بزرگان اظهار داشتهاند گهگاه میرزا در مباحثش سخنانى مىگفت که دلالت بر شاگردى میرزا جواد آقا نزد وى مىکرد.» (میرزاى شیرازى، ص ۱۲۳٫)

۱۵٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانى، ص۱۴ـ۱۵٫

۱۶٫ تاریخ و جغرافى دارالسلطنه تبریز، ص ۱۶۲٫

۱۷٫ تاریخ فرهنگ آذربایجان، محمّد على صفوت، ص ۱۹۸٫

۱۸٫ میرزاى شیرازى، فیروز کاظم زاده، ص ۲۴۱٫

۱۹٫ تبریز در نهضت تنباکو، صمد سردارى نیا، ص ۱۰۵٫

۲۰٫ حوزه، به نقل از: دین و دولت، ش ۵۱ـ۵۰، ص۲۷۶٫ نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، حامد الگار، چ دوم، انتشارات توس، ص ۲۹۱٫

۲۱٫ ستارگان درخشان، ص ۵۲ـ۵۳٫

۲۲٫ حوزه، به نقل از: خاطرات سیاسى، ش ۵۱ـ۵۰، ص۱۴۴٫

۲۳٫ همان، به نقل از: دین و دولت، ش ۵۱ـ۵۰، ص۳۱۲٫

۲۴٫ تاریخ روابط خارجى ایران، دوران ناصرالدین شاه، على اکبر ولایتى، ص ۲۲۰٫

۲۵٫ تبریز در نهضت تنباکو، ص ۱۱۰٫

۲۶٫ دیوان لعلى، ص ۳۶٫

۲۷٫ تاریخ مشروطه ایران، ص ۱۳۰٫

۲۸٫ به نقلِ یکى از دوستان موثق از آیت الله سیّد موسى شبیرى زنجانى.

۲۹٫ رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۶۸ و ۱۸۵٫

۳۰٫ تبریز در نهضت تنباکو، به نقل از: نشریه کتابخانه ملى تبریز ص ۲٫

۳۱٫ تلگرافات عصر سپهسالار، به کوشش محمود طاهر احمدى ص ۳۶۷٫

۳۲٫ تبریز در نهضت تنباکو، به نقل از: قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیّت ایران، ص ۱۰۷٫

۳۳٫ مهدى بامداد به نقل از خاطرات اعتمادالسلطنه مىنویسد: «در مسجد مرحوم سپهسالار حاجى میرزا جواد مجتهد نماز مىخواند.» (شرح حال رجال ایران ۱/۲۹۵٫)

۳۴٫ مشاهیر رجال، باقر عاقلى، ص ۳۴۷

۳۵٫ مشکوه، ش ۴۰، ص ۸۶٫

۳۶٫ تبریز در نهضت تنباکو، به نقل از: قیام آذربایجان و ستّار خان، ص ۱۰ و ۲۶٫

۳۷٫ دانشمندان آذربایجان، ص ۱۰۰

۳۸٫ میرزاى شیرازى، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ص ۱۲۳٫

۳۹٫ دانشمندان آذربایجان، ص ۱۰۰

۴۰٫ دایرهالمعارف تشیع، ج ۴، ص ۷۸٫

۴۱٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۲۵۴٫

۴۲٫ نشریه مخصوص کتابخانه ملّى تبریز به یاد مرحوم حاج محمّد نخجوانىص ۵۳٫

۴۳٫ نقباء البشر، ج ۱، ص ۹۳ شهداء الفضیله، ص۳۸۷٫

زندگینامه سید صفدر حسینى «سید جمال الدین اسدآبادی»

 untitledنابغه بزرگ، متفکر ژرف، آزادیخواه سترک و مصلح مومن اجتماعى مشرق زمین، سید محمد فرزند سید صفدر حسینى، معروف به ((سید جمال الدین)) در ماه شعبان سال ۱۲۵۴ هجرى قمرى، در ((اسد آباد)) همدان، یا جاى دیگرى چشم به دنیا گشود.

سید جمال الدین، خود محل ولادتش را مشخص نکرده، و براى گریز از قید و بندهاى مرزى و سیاسى، و نیز براى گسترش دامنه فعالیتهاى اصلاحى اجتماعى، خود را به جز سرزمین اسلام، به وطن دیگرى منسوب نداشته است، اما بسیارى از کتابها محل ولادت او را ((اسد آباد همدان)) نوشته اند.

او بیش از هشت سال نداشت، که قرآن و علوم مقدماتى را نزد پدر خود خوب آموخت و پدر که براى تعلیم و تربیت فرزند فوق العهاده خود دنبال حوزه درسى مناسب مى‏گشت او را که ده ساله شده بود، بسال ۱۲۶۴ به ((قزوین)) برد و براى ادامه تحصیل به عالمى سپرد، اما سید جمال وقتى دو سال در قزوین درس خواند و فقه و اصول را خوب فرا گرفت، آن حوزه را هم براى خود تنگ و ناتوان دید، ناچار پدرش به سال ۱۲۶۶ سید را که ۱۲ ساله شده بود به تهران برد و جهت ادامه تحصیل او را به ((سید محمد صادق سنگلجى)) تحویل داد.

آن استاد نیز وقتى در مورد مطالب علمى با سید گفتگو کرد، و او را نابغه و داناى بلند مقامى یافت، بدین جهت لباس اهل علم را به تن او پوشاند و به پدرش پیشنهاد کرد، فرزند پر توان خویش را به حوزه‏هاى بزرگ و مهم عراق ببرد. سید صفدر در حالى که سید جمال را به عراق مى‏برد، حدود سه ماه در ((بروجرد)) اقامت کرد، میرزا محمد بروجردى از آنان پذیرائى نمود، و آنان روانه ((نجف اشرف)) گردیدند.

سید صفدر در ((نجف)) پس از زیارت امام على (ع) فرزند را همراه برداشت، و او را به حضور فقیه بزرگ شیعه، شیخ مرتضى انصارى برد.
شیخ انصارى وقتى به استعداد فوق العاده و دانائى ‏هاى عمیق سید جمال پى برد، مقدم او را گرامى داشت، خانه ‏اى براى او تهیه کرد، تمام مخارج او را عهده دار شد، سید صفدر به اسد آباد برگشت، و سید جمال مدت چهار سال در حوزه‏هاى درسى آن فقیه بزرگ شرکت مى‏کرد، تا اینکه در علوم تفسیر و حدیث و کلام و حکمت و منطق و فقه و اصول به مقام بلندى دست یافت، تا جائى که‏۹ شیخ مرتضى انصارى رتبه اجتهاد سید جمال ۱۶ ساله را تایید کرد!

داستان عجیبى رخ داده است، سید نوجوانى از دست رئیس حوزه ‏نجف، شیخ اعظم انصارى مدرک اجتهاد گرفته، سخن او نقل مجلسها شده و نخست از او تجلیل مى‏گردد، اما افراد ساده لوح یا مغرض وقتى متوجه مى‏شوند، سید جمال گاهى درب حجره را به روى خود مى‏بندد و به آموختن ریاضیات و علوم پزشکى و زبان فرانسه مى‏پردازد، این وضع را با شان عالم دینى سازگار نمى‏دانند و علیه او آشوب و جنجال دردناکى به راه مى‏افتد!

شیخ انصارى وقتى از چنین آشوب خطرناکى با خبر مى‏ شود، ناچار به سید جمال پیشنهاد مى‏ کند ((نجف)) را ترک بگوید، آن گاه براى معرفى سید جمال نامه ‏اى به یکى از دوستان خود در ((هندوستان)) مى‏ نویسد، وضع علمى سید را بیان مى ‏دارد، مخارج سفر او را تامین مى ‏کند و سید جمال بسال ۱۲۷۰ از راه ((بوشهر)) وارد ((هندوستان)) شد، حدود یک سال و نیم در آن کشور اقامت نمود، خود مطالعات زیادى کرد و به افرادى هم که از هر سو به حضورش مى ‏شتافتند، آموزشهاى فقه و حکمت فراوان داد.

ولى روح پر خروش سید جمال و دانائى عمیق به معارف اسلام، او را وادار مى کند که با مسافرت به کشورهاى مختلف، بخصوص کشورهاى اسلام وضع مسلمانان و فرهنگ سایر ملتها را از نزدیک مورد مطالعه قرار دهد، بدین جهت از ((بمبئى)) به ((کلکته)) مى ‏رود، از آنجا راهى ((حجاز)) و زیارت ((مکه)) مى ‏شود، با عالمان دینى مذاکرات مهمى انجام مى ‏دهد، از آنجا به نجف و کربلا مى‏ رود، بعد روانه افغانستان و طهران و خراسان مى ‏شود، باز به قصد ((مکه وارد هندوستان مى‏ شود، اما پس از یک ماه اقامت در آنجا از مسیر ((کانال سوئز)) با کشتى حدود سال ۱۲۸۵ وارد ((مصر)) مى ‏گردد، و با استادان و عالمان دانشگاه ((الازهر)) ملاقاتها و گفتگوئى به عمل مى‏ آورد، تا راه نجات آن سرزمین را نیز از چنگال استعمار انگلیس بدست آورد.

پس از اقامت حدود چهل روز در مصر، در ماه رجب سال ۱۲۸۶، وارد ((اسلامبول)) مى‏ شود و مورد استقبال صدر اعظم و رجال علمى و سیاسى قرار مى‏گیرد، سید در آنجا پیرامون هدف خود که دستیابى به ((وحدت امت اسلامى)) است، خطابه‏اى ایراد مى‏کند، اما متاسفانه مورد حسد شیخ الاسلام شهر واقع مى‏ شود و با توطئه او ((سلطان عثمانى)) دستور به بیرون رفتن سید جمال را صادر مى‏کند!

اما سید جمال الدین اوائل سال ۱۲۸۷ باز به مصر مراجعت مى‏کند و تا سال ۱۲۹۶، که حدود ده سال مى‏شود در مصر اقامت مى‏نماید، در دانشگاه ((الازهر)) به تدریس مشغول مى‏شود، و در کلاس درس او شیخ محمد عبده مفتى دیار مصر، متمهدى سودانى، ادیب اسحاق نویسنده معروف و دیگران شرکت مى‏جویند، او با دانشجویان ارتباط تنگاتنگ برقرار مى‏نماید و جمعیت ((انجمن ملى)) را تاسیس مى‏کند.

اعضاى این انجمن را چهل نفر تشکیل مى‏دهند، و آئینامه آن بر اساس تعالیم عالى اسلام، در ۱۶ ماده تنظیم مى‏شود، و به موجب آن ((اعضاى انجمن)) تعهد مى‏نمایند آن مفاد را، که شامل ارشاد و هدایت مردم، عمل به واجبات دینى، و دستگیرى از محرومان و نیازمندان است، در زندگى خود عملى سازند.

این اقدام انقلابى، در راستاى احیاى احکام نورانى اسلام و اتحاد امت مسلمان، موج چشمگیرى بوجود مى‏آورد و در فضاى جامعه، مظاهر عدالت و انسانیت را آشکار مى‏سازد و تعداد زیادى مسیحى و یهودى و بى دین مسلمان مى‏شوند، در مقابل وضع تجارتى انگلیس ۳۵ درصد کاسته مى‏شود، حدود هشتاد نفر از کارشناسان مسلمان از اداره‏ها و شرکتهاى انگلیسى بیرون مى‏آیند و بالاخره ۴۵ درصد از نفوذ استعمار انگلیس در ((مصر)) از بین مى‏رود.

آرى، این انجمن چهل نفرى به مدت یک ماه، عقیده و احکام اسلامى را در زندگى اجتماعى پیاده کردند و قدرت استعمار انگلیس را متزلزل ساختند، اما چون چنین انقلاب عملى براى استعمار خطرناک بود، با توطئه شومى، سید جمال الدین را از ((مصر)) اخراج کردند، و سید ناچار روانه ((هندوستان)) گردید.

سید جمال الدین حدود ۵ سال در هندوستان مى ‏ماند، با خطابه‏ها و سخنرانیهاى عمیق مردم را به مبانى اسلامى و مسئولیت آنان آگاه مى‏کند، اما به خاطر لشکرکشى دولت انگلستان به ((مصر)) حکومت هندوستان سید جمال را به ((کلکته)) منتقل مى‏کند.

اکنون ریشه‏ هاى اساسى مشکل ملتهاى مسلمان، براى سید جمال الدین بخوبى روشن شده است، آنان گرفتار پنج مصیبت بزرگ هستند:

۱- حاکمیت حاکمان مستبد و ناصالح.
۲- نا آگاهى عمومى نسبت به احکام نورانى اسلام.
۳- نفوذ عمیق عقائد خرافى و بى اساس، در زندگى اجتماعى.
۴- وجود تفرقه و اختلافهاى قومى.
۵- گسترش نفوذ بیگانگان، بخصوص غرب در جوامع اسلامى.

اینجاست- سید جمال الدین، پس از آن که در کشورهاى مذکور فریاد و طرحهاى خود را به گوش مسلمانان مى‏ رساند، راهى ((لندن)) مى ‏شود، و پس از آن به ((پاریس)) وارد مى ‏گردد، و با همکارى شاگرد مجاهد خود ((شیخ محمد عبده)) مجله عربى ((العروه الوثقى)) را تا ۱۸ شماره منتشر مى‏ کند و بطور رایگان به همه کشورهاى اسلامى مى‏ فرستد و موج انقلابى بوجود مى‏آورد.

سپس سید جمال، براى رساندن پیامهاى خود به گوش همگان، از سال ۱۳۰۲، سفرهائى را به لندن، به دعوت ناصرالدین شاه به تهران، قفقاز، پاریس، نجد، قطیف، یمن، شیراز، اصفهان آغاز مى‏کند و ناچار پس از هشت آوارگى در ((اسلامبول)) اقامت مى‏ کند.

شهادت

اما در اوائل سلطنت مظفر الدین شاه، در اثر رقابتى که بین وى و سلطان عبد الحمید پادشاه عثمانى بر سر محل اقامت سید بوجود مى ‏آید، سید جمال الدین در شوال ۱۳۱۴ هجرى مسموم و شهید مى‏ شود و پیکر نحیف او را نخست مظلومانه در مقبره ((شیخلر مزارلقى)) به خاک مى‏ سپارند، بعد از استخوان های او را به ((کابل)) در افغانستان منتقل کردند.

بدین ترتیب، مشعل زندگى شصت ساله فقیه مکتب شیخ انصارى، فیلسوف، مفسر قرآن، مجاهد سترک ضد استبداد و مصلح کبیر سید جمال الدین اسد آبادى، در حالى که براى برقرارى اتحاد و تشکیل حکومت اسلامى، به حدود شصت شهر و کشور جهان سفر نموده بود و حتى براى ((تحریم تنباکو)) نامه به میرزا حسن شیرازى نوشت، به خاموشى گرائید، ولى از آن تاریخ تا کنون که بیش از یکصد سال مى ‏گذرد، در تجلیل از مقام او کتابها و مقالات و یاد نامه‏ ها نوشته شده و کنگره‏ ها در کشورهاى مختلف برگزار گردیده است.

آثار

کتابهاى به جاى مانده از این قهرمان مشرق زمین، عبارتند از:

۱- العروه الوثقى و الثوره التحرریه الکبرى، با همکارى محمد عبده.
۲- رساله نیجریه.
۳- نامه ‏ها به مراجع دینى و شخصیتهاى سیاسى.
۴- اسلام و علم.
۵- رساله قضا و قدر.

اما از همه مهتر این که، سید جمال الدین حسینى اسد آبادى، پایه گزار نهضت هاى اسلامى ضد استعمارى، از قرن سیزدهم هجرى تا کنون شناخته شده، و افکار و اندیشه‏ هاى انقلابى او، در همه حرکتهاى اسلامى و انقلابى نقش داشته است.

نقش سید جمال الدین، در بیدارى مشرق زمین-زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص ۲۲۱- ،  لغت نامه دهخدا، ج ۱۷، ص ۹۵

زندگینامه آیت الله سید ابوالقاسم کاشانى

untitledسید ابوالقاسم حسینى کاشانى، در سال ۱۳۰۰ هجرى قمرى، در تهران چشم به جهان گشود، پدرش آیت الله سید مصطفى کاشانى، از علماى مبارز و فعال بود و به همین جهت، به دست انگلیسى ‏ها به شهادت رسید.

سید ابوالقاسم در سن شانزده سالگى، همراه با پدرش براى انجام فریضه حج به مکه رفت و سپس عازم نجف اشرف گردید و براى ادامه تحصیل و تکمیل علوم اسلامى در این شهر اقامت کرد.

وى با داشتن استعداد قوى و جدى و پشتکار، به زودى دروس مقدماتى را فرا گرفت و به حوزه‏هاى درسى استادان بزرگى مانند آیت الله محمد کاظم خراسانى مولف کتاب ((کفایه الاصول)) و ((میرزا حسین خلیلى تهرانى)) راه یافت و آنچنان سریع پیشرفت کرد، که در سن بیست و پنج سالگى به درجه اجتهاد رسید.

آیت الله کاشانى پس از شهادت پدرش، که از مراجع علمى و دینى نجف اشرف بود، مسئولیت‏هاى پدرش را که همانا پیشوائى دینى جامعه بود، بر عهده گرفت.
پس از مدتى وى به ایران آمد و با توجه به دارا بودن روحیه مبارزاتى و ضد استعمارى، در مبارزات ملى کردن نفت ایران شرکت نمود و در دوره هفتم و هفدهم به نمایندگى مجلس شوراى ملى و ریاست مجلس برگزیده شد.

سوابق مبارزاتى آیت الله کاشانى

از انقلاب اسلامى سال ۱۹۲۰ میلادى عراق آغاز گردید. او در جریان انقلاب اسلامى عراق هم در جبهه سیاسى و هم در جبهه نظامى و مبارزات مسلحانه فعالانه شرکت کرد، به طورى که انگلیسى‏ها او را به اعدام محکوم نمودند، که با آمدن وى به ایران، انگلیسى ‏ها موفق به اجراى حکم اعدام او نگردیدند.

آیت الله کاشانى از سال ۱۳۲۰ شمسى، رهبرى مبارزات روحانیت را در ایران بر عهده گرفت و در کوبیدن تفکر غلط ((جدائى دین ازسیاست)) این شعار انگلیس، با تمام نیرو به فعالیت پرداخت و با طرح ((اسلام انقلابى و سیاسى)) بار دیگر، در برابر سلطه انگلیس قرار گرفت، به طورى که در آستانه انتخابات دوره چهاردهم، توسط عوامل استعمار انگلیس دستگیر شد و به زندان افتاد. مردم بیدار و آگاه ایران علیرغم زندانى بودن آیت الله کاشانى، او را به نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب کردند. وى پس از بیست و هشت ماه زندانى، در شهریور سال ۱۳۲۴ شمسى آزاد شد و مورد استقبال کم نظیر ملت مسلمان ایران قرار گرفت و در برابر سیاست مزورانه نفوذ بیگانگان به مبارزه برخاست و به صورت مانع نیرومند و عظیمى در مقابل دولتهاى وابسته به انگلیس در آمد.

آیت الله کاشانى اولین عالم مذهبى بود که براى نخستین بار، توجه ملت ایران را به حمایت از مسلمانان فلسطین جلب کرد و در تاریخ یازدهم دى ماه سال ۱۳۲۶ شمسى، اعلامیه شدید الحنى صادر نمود و به همه مسلمانان جهان هشدار داد، که تشکیل دولت صهیونیسم، در آینده به صورت کانون مفاسد و مشکلات بزرگى براى خاورمیانه و حتى براى دنیا در خواهد آمد. با صدور این اعلامیه، استعمارگران او را به لبنان تبعید کردند، اما وى هرگز سکوت نکرد و با هر وسیله ممکن، پیامهاى خود را مبنى بر مبارزه پیگیر با استعمار و استبداد، به گوش مردم مى‏رسانید.

مردم مسلمان در دوره شانزدهم نیز آیت الله کاشانى را به نمایندگى مجلس برگزیدند، لذا وى پس از هیجده ماه تبعید، در بیستم خرداد سال ۱۳۲۹ با استقبال با شکوه ملت، به ایران بازگشت و با شجاعت تمام اعلام کرد: ((نفت ایران، متعلق به ملت ایران است و قرار دادهاى تحمیلى و استثمارى ارزش حقوقى ندارد)).

رزم آراء این نخست وزیر سر سپرده استعمار هنگامى که در مقابل این اعلامیه آیت الله کاشانى ایستاد، خیلى زود حکم اعدام وى از سوى روحانیت مسلمانان صادر شد و ترور گردید.
آیت الله کاشانى از ملت ایران، دعوت کرد، تا در روز بیست و چهارم خرداد سال ۱۳۳۰ در میتینگ خلع ید استعمار شرکت نمایند.

بنابر گزارش خبرگزارى‏ ها، جمعیت بى سابقه‏اى در این میتینگ شرکت نمودند. این میتینگ به اندازه‏اى با شکوه برگزار گردید، که نفوذ کلام آیت الله کاشانى از مرزهاى ایران گذشت و در سایر کشورهاى اسلامى نیز، منشا بیدارى و حرکت‏هاى ضد استعمار انگلیس گردید.

آیت الله کاشانى از نظر علم و دانش و بصیرت

در سطح بسیار بالائى قرار داشت. مقامى علمى و مرتبه مبارزاتى او به اسلام جان تازه‏اى بخشید و مایه امید علماء و حوزه‏هاى علمیه و عزت و اقتدار اسلام گردید و علماء و فقهاء بزرگى مانند ((آیت الله میرزا محمد تقى شیرازى))، ((شیخ الشریعه اصفهانى))، ((آقا ضیاء الدین عراقى))، ((سید ابوالحسن اصفهانى)) و ((حاج سید اسماعیل صدر)) مقام بلند علمى و مبارزات ضد استعمارى او را با تعبیرهاى شکافنده دریاى علوم و کلید در گنجهاى دقیق دانش ستودند.

رحلت

سر انجام این عالم مجاهد، پس از عمرى مبارزه با دشمنان اسلام و انسانیت و آگاهى بخشیدن به توده‏هاى مسلمان و خدمت به اسلام، شب چهارشنبه هفتم شوال سال ۱۳۸۱ هجرى قمرى، در اثر بیمارى ((ذات الریه)) زندگى را بدرود گفت. تشییع جنازه با شکوه و عظیمى، به نشانه تجلیل از خدمات ارزنده او به عمل آمد و در رواق غربى بقعه حضرت عبدالعظیم، به آغوش خاک آرمید.

این عالم مجاهد، به خاطر مسافرتهاى فراوان، زندان رفتنهاى متعدد، و درگیریهاى سیاسى طولانى، به نوشتن و چاپ آثار علمى خود موفق نگردید، اما همانطور که خواندیم مراجع بزرگ تقلید ((نجف اشرف)) مقام بلند علمى و اجتهاد او را مورد تأیید قرار دادند.

اضافه بر این، هر گاه مقلدین مرجع بزرگ تقلید و مجتهد ضد استعمار انگلیس، آیت الله میرزا محمد تقى شیرازى، درباره ((فالا علم)) یعنى کسى که در رتبه بعد از ((مجتهد اعلم)) قرار دارد، سؤال مى‏کردند، تا در مواردى که فتواى مجتهد اعلم مشکل است، از او تقلید کنند، آیت الله میرزا محمد تقى شیرازى، آیت الله سید ابوالقاسم کاشانى را معرفى مى ‏کرد و مى ‏گفت: بر شما باد به فرزندم کاشانى که مردم به او مراجعه مى ‏کردند و ضمن بدست آوردن فتوا و تقلید از آن عالم بزرگ، خواستار چاپ ((رساله علمى)) او مى‏گردیدند.

تسلط کامل این مجتهد بزرگ به مبانى علوم اسلامى و آینده نگرى او براى جهان اسلام سبب گردید، که در ((نجف اشرف)) یک مدرسه علوم دینى جدید به نام ((مدرسه علوى)) تأسیس نمود. برنامه ریزى و اداره آن را خود به عهده گرفت، و در این مدرسه علاوه بر تدریس علوم اسلامى، ریاضیات و فنون نظامى نیز تدریس مى‏گردید.

اما این اقدام دور اندیشانه مورد انتقاد افراد ساده لوح قرار گرفت، آن را خطرناک و موجب انحراف طلاب تلقى کردند، و ناچار به همراه آیت الله کاشانى، براى حل اختلاف به حضور میرزا محمد تقى شیرازى، که رئیس حوزه بود، رفتند.
وقتى میرزاى شیرازى، سخنان دو طرف را خوب گوش داد، با لحن بزرگوارانه‏اى خطاب به مردم کرد و گفت: آقاى کاشانى درست مى‏گوید، که مخالفین سکوت کردند.

آن گاه آیت الله کاشانى به کار خود ادامه داد، و دانش آموزانى را پرورانید، که خوب رشد علمى کردند، شبهاى جمعه در حرم امیرالمومنین علیه السلام دعاى کمیل برقرار مى‏نمودند، و آن گاه هم که انقلاب اسلامى در عراق رخ داد، آنان در جهاد ضد انگلیس شرکت نمودند، و تعدادى از آنان هم شهید شدند.

نگاهى به تاریخ انقلاب ۱۹۲۰ عراق و نقش علماء مجاهدین اسلام، ص ۳۴- ۳۳٫

زندگینامه آیت الله سید اسدالله شفتی اصفهانی

میلاد نور

سید اسدالله فرزند سید محمدباقر شفتی(سید حجه الاسلام) و از نوادگان حضرت امام موسی کاظم، علیه السلام، بود که در سال ۱۲۲۷(۱) یا ۱۲۲۸ هجری قمری در اصفهانمتولد شد.(۲)(۳)مادر وی نیز ظاهراَ از سادات محترم طباطبایی زوارهبود.(۴)

کودکی تا جوانی

با تولد سید اسدالله، منزل سید حجه الاسلام غرق در نور و شادی گردید و ایشان خداوند را به واسطه ی این نعمت عظیم شکرگزار بودند. سیداسدالله، اندک اندک، بالید و دوران کودکی و نوجوانی را در اصفهانتحت تربیت پدر و مادر خویش پشت سر نهاد و در محضر پدر و دیگران تحصیل کرد و درس زندگی و کمال را از آنان فرا گرفت و روز به روز بر خلاقیت و شکوفایی علمی اش افزوده شد.

او پس از اتمام تحصیلات خویش در علوم مقدماتی مانند صرف و نحو، منطق، بلاغت، بخشی از فقه و اصول، از اصفهان، برای تکمیل تحصیلات و علوم خویش، به نجفاشرف هجرت کرد. و در آن دیار معنوی، خدمت جمعی از اساتید بزرگ تحصیل کرده تا به مقامات عالی در علم و اجتهاد نائل گردید، به گونه ای که مقامات علمی و زهد و تقوای او مورد گواهی و تصدیق علما و اساتیدش واقع گردید.(۵)

سید اسدالله شفتی اصفهانی، در سال ۱۲۶۰ هجری قمری به امر پدر به اصفهانمراجعت کرد. در سال بازگشت وی، پدر بزرگوارشوفات یافت و ایشان مرجع امور شرعی و مورد وثوق و قبول همه ی اهالی اصفهان، بویژه علما و بزرگان واقع گردید.

او به درس و بحث و اقامه ی جماعت و رسیدگی به امور و حوائج مردم و نشر احکام الهی و خدمت به مسلمانان مشغول گردید.جمعی از بزرگان اصفهاندر خدمتش تلمّذ کردند و از او کسب اجازه نمودند.(۶)آن عالم ربّانی تا سال ۱۲۹۰ هجری قمری؛ یعنی، به مدت سی سال، ریاست علمی و دینی اصفهان را بر عهده داشتند و تا آخر عمر از رسیدگی به امور طلاب و سرپرستی فقرا و ایتام و درماندگان غفلت نفرمود. منزل او میهمان سرای علمای وارد شده به اصفهانبود. او ملجأ و امین مردم این شهر بود تا جایی که وی را در برخی مکارم اخلاق و محامد اوصاف، بر پدرش مقدم داشتند و او را مصداق بارز آیه ی شریف (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواوَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا)(۷)می دانستند و از جان و دل او را دوست می داشتند.(۸)

اساتید و مشایخ اجازه

۱ـ سید ابراهیم بن سید محمّد باقر موسوی قزوینی حائری

وی عالمی فاضل و جلیل و محقّقی مدقَّق به شمار می آمد. در ذوالحجه سال ۱۲۱۴ هجری قمری متولد شد و در سال ۱۲۶۴ هجری قمری در کربلایمعلّی وفات یافت.(۹)

سید اسدالله شفتی در عتبات عالیات عراق از محضر او در دروس فقهی بهره های فراوان برد.

مرقد مطهرش در کربلای معلّی در جنب در صحن مقدس حسینی است.(۱۰)

۲ـ مولا احمد بن علی اکبر تربتی اصفهانی

وی از شاگردان مبرّز سید حجهالاسلام محمدباقر شفتی، رحمهالله علیه، و از مشایخ اجازه ی مرحوم حاج سید اسدالله بیدآبادیاست.(۱۱)

پدر بزرگوارش حاج سید محمدباقر حجه الاسلام شفتی(ره)(۱۲)

هم استاد و هم شیخ روایت سید اسدالله است.(۱۳)

علّامه فقیه شیخ محمّدحسن نجفی اصفهانی(صاحب جواهر)

وی در حدود سال ۱۲۰۰ هجری قمری متولّد شد و در ظهر روز چهارشنبه اوّل شعبان المعظّم سال ۱۲۶۶ هجری قمری در نجفاشرف وفات کرد. سید اسداللهدر نجف از محضر مبارک او و در زمینه ی فقه و اصول اسلامی بهره های وافر برد.

سنّت بیتوته کردن در مسجد سهله در شب های چهارشنبه، به قصد تشرّف به محضر مقدس ولیّ اللهالاعظم حضرت مهدی، عجل الله تعالی فرجه الشریف، از آثار و اقدامات معنوی او است.(۱۴)

۳ـ شیخ مرتضی انصاری

سید اسداللهدر نجفاشرف از محضر علمی و معنویِ این فقیه عالی قدر عالم تشیّع بهره مند گردید. این علاّمه زاهد و فقیه عابد در سال ۱۲۱۴ هجری قمری در دزفولمتولّد شد و در نیمه شب شنبه ۱۸ جمادی الثانی سال ۱۲۸۱ هجری قمری در نجف اشرف و در منزل خویش واقع در محلّه حویش وفات کرد و در حجره ی واقع در دالان سمت راست خروجیِ باب قبله صحن مطهر علوی مدفون گردید.(۱۵)

۴ـ شیخ نوح بن قاسم بن محمد بن مسعود قرشی جعفری نجفی

وی در حدود سال ۱۲۱۳ هجری قمری متولد گردیده و در سال ۱۲۶۰ هجری قمری برای زیارت حضرت ثامن الحجج امام رضا، علیهمالسلام، به ایرانمهاجرت فرمود و در اصفهانبه منزل سید حجهالاسلام شفتیوارد گردید. از طرف حاج سید اسدالله، نهایت احترام و تجلیل نسبت به او رعایت شده است و در نجفاشرف به حوزه ی درسی اش وارد گردید و از شاگردان مبرّز او به شمارآمد.

آن استاد فرزانه و محقّق ادیب از شاگردان شیخ علیو شیخ حسن، اولاد شیخ جعفر کاشف الغطاءو نیز شیخ محمدحسن نجفی اصفهانی(صاحب جواهر) بود که به وی اجازه روایت داد و تصریح به اجتهادش فرمود و مردم را به رجوع به وی در مسائل و تقلید امرکرد. مشارٌالیه از ائمه ی جماعت در رواق قبله ی روضه ی مطهره حضرت امام علی، علیه السلام، بود و جماعت بسیاری از مقدّسان و متدیّنان نجفبه او اقتدا می کردند.

شرح شرایع الاسلامدر فقه و کتابی در امامت، از جمله تألیفات اواست.

سرانجام در سال ۱۳۰۰ هجری قمری پس از انجام مراسم حج خانه خدا، در مسیر برگشت و در بین راه، وفات کرد. جنازه اش به نجفاشرف حمل شد و در خانه اش دفن گردید.(۱۶)

نیلوفران آسمانی (شاگردان و مجازین)

در سایه سار کوشش های علمیِ حاج سید اسدالله شفتی اصفهانی، رحمهالله علیه، جمع کثیری از علما و فضلای اصفهانو دیگر شهرهای ایرانبرای استفاده ی علمی از محضر ایشان و کسب اجازه ی روایتی و اجتهاد و درک فیوض معنوی، خدمتش مشرّفشدند و در مکتب علمی و دینی او بالیدند و در آسمان دانش و ایمان به نورافشانی پرداختند.

چون حوزه ی درسی آن عالم ربّانی، علاوه بر مقام علمی در زهد و تقوا و اعراض از ریاست های دنیایی و فضایل و ملکات انسانی بر عموم علما تفوّق و برتری داشت، از ویژگی های احسن عبادی و اخلاقی او نیز بهره ها بردند.

مرحوم ملاحبیب الله شریف کاشانیدرباره ی کیفیت تدریس او چنین می نویسد:

با وجود این که فاضل و متبحّر بود، درس اصول نمی گفت و از کتب فقه، معاملات را تدریس نمی فرمود، بلکه درس او منحصر در عبادات بود و می فرمود که پدرم مرا این گونه وصیت فرموده است.(۱۷)

مهم ترین شاگردان و مجازین وی عبارت اند از:

۱-مرحوم سید آقا بزرگ حسینی قاضی عسکری

۲-میرزا محمدباقر چهارسوقی

علامه ای فقیه و زاهد بود که از حاج سیداسدالله بید آبادی، اجازه ی روایت نیز داشته است.(۱۸)

۳-حاج سید محمدجعفر بیدآبادی

وی برادر مرحوم سید اسدالله بیدآبادیبود.

۴-سید محمدجواد بن سید محمد صادق حسینی.

او معروف به «کتابفروش» و خواهرزاده ی مرحوم حاج سید اسدالله بیدآبادیاست.

۵-سید محمدتقی و سید میرزا علیرضا

از برادران سید محمدجواد حسینیو نیز خواهرزاده های سید اسدالله بیدآبادیبودند که در نزد وی تلمّذ کردند.

۶-آقا میرزا حسن ساداتفرزند آقا میرزا محمّد حسینی خاتون آبادیمعروف به آقای «تکمه دوز» و «سادات تکمه چین»

وی عالمی فاضل و زاهد و ناظر بر موقوفات علی قُلی آقا و امام جماعت مسجد علی قلی آقا بود. در اواخر سال ۱۳۴۰ هجری قمری در اصفهانوفات یافت.(۱۹)

۷-علامه ی فقیه مرحوم حاج میرزا حسین بن حاج میرزا خلیل تهرانی

وی از عوامل مهم مشروطیت ایراناست. از اطبای معروف در اصفهانبه شمار می آمد. از آن عالِم فاضل اجازه روایت داشته است.(۲۰)

۸-آقا سید محمدرضا قوچانی

این عالم فاضل از مرحوم حاج سید اسداللهدر تاریخ بیستم ذو القعده سال ۱۲۷ هجری قمری کسب اجازه کرد و حجهالاسلام ثانیدر پشت یکی از کتب فقهی او، با خط خویش، گواهی به اجتهاد وی داده است.(۲۱)

۹-حاج سید محمدرضا نایینی

وی از خواص و ندیمان مرحوم حجهالاسلام ثانی سید اسدالله شفتیبود و از محضر علمی او بهره های فراوان برد.(۲۲)

۱۰ ـ مرحوم سید محمدرضا بن سید محمدعلی حسینی کاشانی

وی معروف به«گلهری» بود. در سال ۱۲۷۲ هجری قمری از حجهالاسلام ثانی اجازه دریافت کرد.(۲۳)

۱۱ ـ مرحوم حاج میرزا زین العابدین اصفهانیفرزند محمدعلی بن ابراهیمبن مرتضی بن عبدالمطلب بن میرزا رحیم اوّل

وی از دانشمندان بزرگ علوم قرآنی و تجوید در اصفهانبود و نزد جمعی از فحول دانشمندانو از جمله، حاج سید اسدالله شفتی، تلمّذ و تحصیل کرد. کتب «اعراب شش سوره از سُوَر قرآن، تذکره القراء، التشجیرات، شجره طیبه در ۲ جلد (یکی به عربی و دیگری ترجمه شده به فارسی)(۲۴)، قواعد در طرز ادای آیات قرآن(۲۵)، لمحهالالبان فی رضاع الصبییاندر فقه ازتألیفات و آثار اواست.(۲۶)

۱۲ ـ سید شهاب الدین نحویفرزند علامه ی فقیه آقا سیدمحمدحسن موسویمعروف به مجتهدی (ره)

وی در شب اول ماه رجب سال ۱۲۶۳ هجری قمری در محلّه ی خواجوی اصفهان، به عنوان سومین فرزند ذکور، دو ماه بعد از وفات پدر متولد شد و به همراه دو برادر صغیرش سیدمحمد و سیدمهدی نحوی، تحت وصایت و قیومیت حاج سید اسدالله بیدآبادیو زیر نظر آن بزرگوار به زندگی خویش ادامه داد.

نام اصلی وی «محمدتقی» و لقب او«شهاب الدین» بود. بعدها به این لقب مشهور گردید.

وی پس از رسیدن به سن تمیز در خدمت معلمین به کسب مقدماتعلوم از صرف و نحو پرداخت و پس از فراغت ازتحصیل مقدمات، در خدمت علمای بزرگوار اصفهانو زیر نظر مستقیم مرحوم سید اسدالله شفتی بیدآبادی، رحمهالله علیه، به تحصیل ادامه داد تا خود عالمی عامل و دانشمند کامل و ادیبی جامع گردید. او سرانجام در نیمه شب چهارشنبه اول رجب المرجب سال ۱۳۴۰ هجری قمری در اصفهان وفات کرد و در قبرستان تخت فولاددر کنار مرقد پدر و جد خویش مدفون گردید.(۲۷)

۱۳ ـ حاج سید عبدالحمید فرزند آقا سید محمدحسین بن سید محمد تقی مستجاب الدعوه موسوی خواجوییوی عالمی فاضل و کامل بود. در اصفهانمتولد شد. درمحضر جمعی از بزرگان و از جمله آیت الله سیداسداله شفتی اصفهانی، رحمهالله علیه، تلمّذ کرد. در سال ۱۳۱۶ هجری قمری وفات کرد و در قبرستان تخت فولادمقابل تکیه ی آقا میرزا ابوالمعالی کلباسیدفن شد.(۲۸)

۱۴ ـ سید عبدالرحیم حسینی قاضی عسکری اصفهانی

۱۵ ـ حاج میرزا عبدالرّزاق لنگرودی رشتی اصفهانی

وی عالمی فاضل و از فرزندان حاج میرزا کاظم و نوادگان فیلسوف و علّامه حکیم حاج محمدجعفر لنگرودیو از شاگردان بنام آقا میرسید محمدشهشهانیو حاج سید اسدالله شفتی اصفهانیبود. او داماد مرحوم سید جعفربن سید حجهالاسلام محمدباقر موسوی شفتی است.

در سال ۱۳۱۹ هجری قمری در سفر به عتبات عالیات در نجفاشرف وفات کرد و در آن سرزمین مقدس مدفون گردید.(۲۹)

۱۶ ـ حاج سید علی بن عبدالکریم طباطبایی اصفهانی

وی از علمای اخیار و فضلای ابرار در اصفهانو امام جماعت مسجد در کوشکبود. در محضر حاج سید اسدالله بیدآبادیتلمّذ کرد و بهره های علمی و معنوی فراوان برد. شرح هدایهنسخ شیخ حرّ عاملیاز جمله تألیفات ارزنده ی او است. وی در شب پنج شنبه دهم ربیع الاول ۱۳۰۶ هجری قمری در اصفهانوفات کرد و در قبرستان تخت فولاددر بقعه ی آقا حسین خوانساری، رحمهالله علیه، مدفون گردید.(۳۰)

۱۷ ـ علامه ی فقیه و رجالی معروف حاج ملّا علی کنی

او عالمی فاضل و محقّقی مدقّق بود. در سال ۱۲۲۰ هجری قمری در قریه ی «کن» از قُرای تهرانمتولد گردید. در بامداد روز پنج شنبه ۲۷ محرم الحرام سال ۱۳۰۶ هجری قمری در تهرانوفات کرد و در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی، علیه السلام، مدفون گردید.

وی از شاگردان مبرّز حاج سید اسدالله بیدآبادیو آقا شیخ محمدحسن (صاحب جواهر الکلام) به شمار می آمد. کتاب توضیح المقال در علم رجالاز معروف ترین تألیفات او است.(۳۱)

۱۸ ـ حاج میرزا فتح الله شریعت اصفهانی (شیخ الشریعه اصفهانی)

عالم جلیل القدر از فرزندان آقا محمد جواد نمازی شیرازی اصفهانیو از مراجع بزرگ تقلید و از رهبران انقلاب اسلامی عراقبود. در ۱۲ ربیع الثانی ۱۲۶۶ هجری قمری متولد شد و در شب یک شنبه ۸ ربیع الثانی ۱۳۳۹ هجری قمری در نجفاشرف وفات کرد.

اساتید و مشایخ اجازه او عبارتاند از حاج سید اسدالله بیدآبادی، آقا میرزا محمدباقر چهارسوقی، حاج میرزا حبیب الله رشتی، شیخ محمدحسین کاظمینی، شیخ محمد طه نجف، آقا سید مهدی قزوینی، آقا میرزا محمد هاشم چهارسوقی،… (۳۲)

۱۹ ـ آقا سید محمد بن سید محمد حسن مجتهد موسوی،رحمهالله علیه

او فاضل و ادیب و زاهد بود. در اصفهانبه قداست نفس شهرت داشت. در جوانی به سال ۱۲۸۹ هجری قمری و در اصفهانبدون اولاد، وفات کرد و در تخت فولاد، کنار مرقد پدر و جد خویش مدفون گردید.(۳۳)

۲۰ ـ شیخ محمدبن طعمه زریجاوی(۳۴)نجفی

وی در نجفاشرف، از مکتب علمی حاج سیداسدالله شفتی، رحمهالله علیه، استفاده کرد. به نقل از سید محمد شرموطی، آن عالم ربّانی (سید اسدالله اصفهانی) و شیخ محمد بن عبدالله حرزالدین(عموی صاحب معارف الرجال) به فضل و اجتهاد و قوه ی نظر و عمق فقاهت او گواهی داده اند.(۳۵)

۲۱ ـ میرزا محمد بن عبدالوهاب بن داوود همدانی کاظمینی

عالم فاضل و ادیب و شاعر معروف به امام الحرمین، از شاگردان و مجازین مرحوم حاج سیداسدالله بیدآبادیاست. کُتب البشری، شرح قصیده آزریه، عجائب الاسرار، الموجز فی شرح لغزِ شیخ بهائیونزههالقلوباز جمله تألیفات او است.(۳۶)

۲۲ ـ حاج سیدمهدی نحوی موسویفرزند علامه سید محمدحسن مجتهد موسوی اصفهانی

آن عالم فاضل و ادیب توانا، درشوال سال ۱۲۴۸ هجری قمری در اصفهانمتولد گردید و در محضر بزرگانی چون میرسید حسن مدرسو میرمحمد صادقیو حاج سیداسدالله بیدآبادیاصفهانی تلمّذ کرد. وی سرانجام در روز دوشنبه پانزدهم ذو الحجه سال ۱۳۰۷ هجری قمری در اصفهانوفات کرد و در تخت فولاددر مجاورت مرقد منوّر پدر و جد خویش مدفون گردید.(۳۷)

۲۳ ـ میرزا آقا نهاوندی

وی عالمی متبحّر و فاضلی مقدس بود. در اصفهانخدمت حاج سید اسدالله بیدآبادیو در بروجردنزد حاج سیدشفیع چاپلقیتلمّذ کرد.

۲۴ ـ سید حسن موسوی جرفادقانی

وی در ۷ ذوالقعده ۱۲۶۳ هجری قمری از سید اسدالله شفتی، رحمهالله علیه، اجازه ی نقل روایت دریافت کرد.(۳۸)

اولاد و اعقاب

مرحوم حاج سید اسداللهاز دختر علامه فقیه حاج ملاعلی بن حاج میرزا خلیل تهرانیو زوجه ای دیگر، پنج فرزند (یک پسر و چهار دختر) داشت:

حاج سید محمدباقر ثانی

او معروف به «حاج آقا» یا «سید حاج آقا»بود. وی ازجمله ادبا و شعرا و فضلا بود که پس از وفات پدر (۱۲۹۰ هـجری قمری) به اتفاق مادرش به نجفاشرف مهاجرت کرد و در آن جا در حدیث و مکتب درسی جمعی از بزرگان اهل علم به تکمیل فضائل و معلومات خود پرداخت.(۳۹)وی در اوایل مشروطیت پس از وفات عموی خود سید جعفر بیدآبادیبه ایرانمهاجرت کرد و مورد توجه و عنایت مردم، بویژه علما و بزرگان واقع شد و مرجعیت کلّی یافت و منشأ خدماتی در مسجد سید از قبیل تعمیرات وتزیینات داخل مسجد و نصب ضریح جهت مرقد مرحوم سید حجه الاسلام و نصب ساعت برای مسجد گردید.

وی در دوران استبداد صغیر و اختلاف مستبدین و مشروطه خواهان، مجددآً به نجفاشرف مهاجرت کرد و در سال ۱۳۳۳ هجری شمسی به اصرار مردم ایران، بویژه اصفهان، معاودت فرمود، لکن پس از شش ماه ورود به ایران در روز سوم ماه مبارک رمضان بر اثر سکته وفات کرد. و در مقبره ی مسجد سید مدفون گردید.

بیش تر اعقاب و اولاد مرحوم سیداسدالله از نسل اویند. در زمان حاضر، برخی از آنان متصدی مشاغل عالی در حکومت اند. یکی دو نفر نیز در لباس روحانیت و محسوب در زمره ی فضلا هستند.(۴۰)

زوجه ی آقا محمد ابراهیم قزوینی.

زوجه ی آقا سید محمدباقر معروف به آقا محمد عمادالاسلام(فرزند حاج سید جعفر).

زوجه ی آقا شیخ عبدالجواد فرزند آقا محمد مهدی کلباسی.(۴۱)

زوجه ی مرحوم آقا سید ابوجعفر صدر.(۴۲)

کرامات معنوی

هرکجا نامی از مرحوم حاج سید اسدالله شفتی اصفهانیبرده می شود، وی را به عبادت و زهد و تقوا و صاحب کرامت ستوده اند و به کراماتی از وی اشاره کرده اند.

شیخ محمد شریف رازیمی گوید:

از برخی دانشمندان موثّق شنیدم، در هنگامی که مرحوم حاج سیداسداللهدر نجفاشرف حضور داشتند، مردم شب چهارشنبه یا شب جمعه برای دعا و عبادت به مسجد سهله می رفتند. دراین موقع از شب ، از ترس سارقان و اشرار و حیوانات، دَرِ مسجد را می بستند. هنگام صبح که خادم برای باز کردن دَرِ مسجد می رود، مشاهده می کند که شیر نر گرسنه ای پشت در خوابیده است. جرائت باز کردن در را نمی کند. با مردم روی باممسجد می رود و فریاد و غوغا بر می آورند که شیر تحت تأثیر صداها واقع شود و برود، لکن او همچنان خوابیده بود. در این هنگام متوجه می شوند که شخصی عبا سرکشیده و از جانب مسجد کوفه به سمت مسجد سهله می آید. مردم فریاد می زنند: «الحذر الحذر! سبُع سبُع! نیا، نیا! حیوان درّنده این جااست!». او هم چنان بی اعتنا نسبت به سخنان مردم، به سمت مسجد سهله می آید سرانجام به دَرِ مسجد می رسد و گوش های شیر را می گیرد و می گوید: «ای شیر! دور شو.». مردم مشاهده می کنند که آن حیوان بلند می شود و با کمال ادب و سرعت از مسجد دور می شود.مردم تعجب می کنند که آیا این آقای محترم کیست؟ آیا حضرت بقیه الله الاعظم امام زمان، علیه السلام، هستند یا… در مسجد را باز می کنند و می بینند که او مرحوم حاج سید اسداللهاست. لذا اعتقاد نسبت به ایشان بیش تر می شود.(۴۳)(۴۴)

مرحوم آقا شیخ محمود عراقیمی گوید:

در زمان حیات حاج سید اسداللهبا او معاشرت نداشتم تا آن که آب فرات را به نجفآورد… در مسافرت به عتبات در بین راه وفات کرد و در این سرزمین مقدس مدفون شد. حقیر در موقع تشرف جهت شیخ که استادم بود و در وقت برگشتن جهت ایشان به خاطر حق تشریب(۴۵) فاتحه می خواندم. زمانی چنین اتفاق افتاد که در امر معاش، شدّتی عارض شد و همه ی راه های تدبیر مسدود گردید. شبی در وقت خروج از صحن مطهر علوی که نوبت فاتحه برای سید اسداللهبود، متذکر شدم که کفایت این امر را از سید بخواهم و با خود گفتم اگر کفایت نکرد، دیگر فاتحه نباید خواند.

اول شب بود که این فکر را نمودم، در همان شب در عالم رؤیا چنین به نظرم رسید که شخصی آمد و پولی را به من داد و گفت: این را سید جهت شما فرستاده است.

پس از بیداری شخصی آمد و مقداری پول به قدر حاجت به من داد و دانسته شد از خواب خودم و سؤال از او که این پول را آنبزرگوار حواله فرموده است. پس حسن ظن من نسبت به ایشان زیاد شد و تا در نجفاشرف بودم، قرائت فاتحه را ترک ننمودم.(۴۶)

حاج ملا باقر بهبهانیدر کنار نهر هندیهباغی احداث کرده بود و آن را صاحبیّه (منتسب به حضرت صاحب الزمان، عجل الله تعالی فرجه شریف، نامیده بود. در اواخر کار به علت مخارج زیاد و عیال مندی و ضعف کسب، مدیون و پریشان حال شده بود.

در نجفاشرف مشهور شد که حضرت امام زمان، عجل الله تعالی فرجه شریف، خریدار باغ صاحبیه ملکی و احداثی حاج ملاباقر شده است. پس از مدتی شهرت یافت که آن حضرت به وسیله ی حاج سید اسدالله رشتی اصفهانی، قرض های حاج ملاباقر را ادا فرموده است.

حاج ملاباقر خود چنین می گوید: جهت رفع گرفتاری و قرض و پریشانی به حضرت ولی عصر، عجل الله تعالی فرجه شریف، متوسل شدم و راه نجات را از ایشان خواستم. در یکی از روزها، هنگام صبح، پیرمرد باغبان یزدی که مردی صالح بود و در باغ صاحبیه کار می کرد، در مسجد سهله در صف وسط مسجد نشسته بود و مشغول تعقیب و دعا خواندن بوده که شخص محترم و بزرگواری را می بیند که به او می فرماید: حاج ملاباقر این باغ را نمی فروشد؟ گفتم: تمام باغ را نه، ولی چون مقروض است، بعضی از آن را شاید بفروشد.

فرمود: تو نصف این باغ را از طرف او به من به مبلغ یکصد تومان بفروش و پول آن را بگیر و به او برسان.

گفتم: من در این مورد از او اجازه و وکالت ندارم.

فرمود: بفروش و پولش را بگیر. اگر قبول نکرد و اجازه نداد، پولش را پس بیاور.

گفتم : در این باب احتیاج به سند و شاهد دارد و تا آن که خود او نباشد، ممکن نیست.

فرمود: میان من و او سند و شاهد لازم نیست.

هر قدر که آن شخص اصرار فرمود، من قبول نکردم.

فرمود: من پول را به تو می دهم ببر و تو را در معامله وکیل خود می کنم. اگر فروخت از برای من خریداری کن و پولش را بده و اگر قبول نکرد، پول را بیاور.

پیرمرد یزدی باغبان می گوید: با خود گفتم: پول مردم را گرفتن و بردن هزار نوع زحمت و درد سر دارد. قبول نکردم و به او گفتم: من تمام روزها، صبح برای نماز در این محل هستم. از او می پرسم و جواب آن را به تو می رسانم.

چون این بشنید برخاست و از مسجد بیرون رفت.

حاج ملاباقر می گوید: چون پیرمرد باغبان این جریان را گفت، به او گفتم: چرا نفروختی؟ تو که خود می دانی من به تنهایی از عهده ی مخارج این باغ برنمی آیم و علاوه بر آن مقروض نیز هستم. از این گذشته امروز تمام این باغ را کسی به این قیمت نمی خرد.

باغبان گفت: که من اذن نداشتم و نمی توانستم بدون اجازه ی مالک باغ آن را معامله کنم، اکنون که به این معامله راضی هستی، چون وعده کرده ام که فردا جواب او را بدهم، شاید فردا بیاید.

حاجی ملاباقر به او می گوید: به هر طور شده است، معامله را انجام بده.

فردا صبح از آن شخص بزرگوار خبری نشد. حاجی بهبهانی به باغبان می گوید: هر طور شده است او را در نجفیا کوفه و باغات اطراف پیدا کند و معامله را انجام بدهد.

او هر چه می پرسد و از هر کس سؤال می کند، آن شخص را با آن نشانه ها، ندیده بودند و نمی شناختند.

حاجی مأیوس و متحیر می شود. پس از مدتی در یکی از شب ها که حاجی بابت قروض خود و پریشانی حال و گرفتاری و عیال مندی و ترس از رسوایی می اندیشیده، به خواب می رود. و در عالم رؤیا شرفیاب محضر مقدس و منوّر حضرت صاحب الامر، عجل الله تعالی فرجه شریف، می گردد. آن حضرت می فرماید: حاج ملاباقر پول باغ در نزد حاج سید اسداللهاست. برو از او بگیر.

می گوید: من از خواب بیدار شدم و بسیار خوش حال و مسرور بودم، لکن پس از اندکی تأمّل با خود گفتم: شاید این خواب، بقیه ی خیال اوّل شب بوده است که «النّوم بقیه الخیال» و شاید اظهار آن به سید، موجب بدخیالی او درباره ی من شود و تصور کند که من دروغ می گویم و می خواهم بدین وسیله، چیزی از او بگیرم.

درهر حال با خود گفتم: سید، مرد بزرگی است و مرا هم می شناسد و می داند که اهل این گونه حرف ها نیستم و بیان خواب نیز اگر نفع نداشته باشد، ضرر هم نخواهند داشت، ضمناً دروغ هم نگفته ام که عندالله مؤاخذ باشم.

صبح بعد از ادای نماز صبح که عازم رفتن به صحن مطهر و حجره ی کتابفروشی بودم، چون به دَر خانه سید ـ که در مسیر من بود، رسیدم توقف کردم و آهسته حلقه در را حرکت دادم. بلافاصله صدای سید از بالاخانه بلند شد که «حاج ملاباقر هستی؟ توقف کن که آمدم.». چون مرا به اسم صدا زد، با خود گفتم شاید مرا از دور که می آمده ام دیده است. سید فوراً از پله ها پایین آمد. با شب کلاه و لباس خلوت، در را گشود و کیسه پولی به دست من نهاد و گفت: «کسی نداند» و در را بست و رفت، بدون آن که دیگر سخنی بگوید.

چون بیاوردم و شماره کردم، یکصد تومان بود و تا زمانی که سید حیات داشت، من این واقعه را به کسی نگفتم.(۴۷)

از منظر بزرگان

سید اسدالله شفتی اصفهانی، مورد عنایت والد بزرگوارش بود. مردم نیز از طرف او به متابعت و تحریض حجهالاسلام ثانی امر شده بودند. عموم مردم بر جلالت وی متّفق بوده اند و او را به ورع و تقوا و علم و حلم ستود ه اند. عموم نویسندگان کتب تراجم و رجال نیز آن عالم ربانی را به عظمت و بزرگی یاد کرده اند و مقامات علمی و ملکات نفسانی او را ستوده اند. مردم اصفهانبرای درک نماز جماعتش ازدحاممی کردند و ارادتمند او بودند و از محلات دور و دهات نزدیک شهر اجتماعِ ایشان، فضای مسجد سید را در صبح فرا می گرفتند و نماز صبح را به ایشان اقتدا می کردند(۴۸).

محمدحسن خان اعتماد السلطنه

می نویسد: حاج سید اسدالله شفتیرشتی حجه الاسلام در فقاهت و اجتهاد و ورع و زهد و تقوا، مسلّم مسلمین بود. به نظم شعر نیز قدرتی شگرف داشت.(۴۹)

مهدی بامدادمی نویسد:

حاج سید اسداللهفرزند ارشد حاج سید محمدباقر، اتقی و اعلم و اکمل بوده و او را در بعضی جهات حتّی بر پدرش ترجیح می داده اند.(۵۰)

مرحوم حاج میرزا حسن خان جابریانصاری می گوید:

عموم طبقات مردم اصفهانبخصوص علما و بزرگان، اوّلاً به خاطر شخصیت علمی و زهد و تقوای او و ثانیاً به علّت حقوقی که از مرحوم سید حجهالاسلام بر ذمه ی آنان بود، وی را بیش از حد احترام می کردند. همه ی برادران و برادرزادگان و بنی اعمام ایشان، وی را به عنوان بزرگ خاندان انتخاب کردند. به طوری که شهرت دارد، حتّی آقا میرزا زین العابدین و آقا میرزا ابوالقاسم که هر دو از نظر سن از ایشان بزرگ تر بودند، در برابر ایشان می ایستادند و تا اجازه نمی فرمود، نمی نشستند.(۵۱)

مرحوم معلّم حبیب آبادیمی گوید:

حاج سید اسداللهدر علم و عمل و زهد و تقوا و فطانت و کیاست و شهرت و ریاست، به درجه ی اعلی رسید، چندان که در بعضی مراتب و مقامات از پدر بزرگوار خود، در گذشته و نظم شعر و حسن خط مزید بر مزایا و معالی او گشته است.(۵۲)

مرحوم حاج سید شفیع چاپلقیمی نویسد:

حاج سید اسدالله فاضل خبیر، عالمی عامل، زاهدی ورع، مجتهدی متّقی و بصیر بود، و در زهد مانند او ندیدم.(۵۳)

مرحوم همای شیرازی در مدح او چنین شعر می گوید:

هما بیار به شکرانه ی مطلع دیگر//که یافت بار دگر زیب و خرمی ایام

زبعد حجهالاسلام باره ی اسلام//گرفت از اسدالله ثانی استحکام

بلی زماه منوّر جهان شود روشن//چو آفتاب کند رخ نهان به پرده شام

پناه دین اسدالله ثانی آن که دهد//زبعد عقل نخستین به نه سپهر نظام

به حکم و همت و تقوا و مردمی و هنر//جز او قرین پدر کس نشد زنسل کرام(۵۴)

تألیفات و آثار قلمی

از مرحوم حجه الاسلام ثانی، تألیفات و آثار قلمی و دینی در فقه و ادب و اصول عقاید باقی مانده است، که عبارت اند از:

اجازه الامامه لصلاه الجمعه والجماعه

اجازه ای است مفصّل، که مرحوم حاج سید اسداللهبه سید ضمر عباسبن سید عابدنوشته است.(۵۵)

کتابی در امامت (۲جلد)

این کتاب با مقدمه و تحقیق آقای سید مهدی رجایی، از سوی کتابخانه ی مسجد سید اصفهانمنتشر شده است. نویسنده در مقدمه ی کتاب و جلد اول آن به معنای امامت و تعریف اصطلاحی و جایگاه آن در فرهنگ تشیع اشاره کرده و در جلد دوم نیز به پاسخ شبهات در باب امامت و جایگاه کلامی آن پرداخته و به بحث درباره امام زمان، عجل الله تعالی فرجه شریف، پرداخته است.

رساله ای در احکام وضعیه(۵۶)

رساله در ارث زوجه

رساله در تجوید

رساله در تقدیر

رساله در تقلید

حاشیه بر سیوطی(۵۷)

رساله در جلوه

۱۰ ـ حواشی بر تحفه الابرارمرحوم سید محمدباقر شفتی.

۱۱ ـ حواشی بر نخبه(رساله ی عملیه ای که حاج محمدابراهیم کلباسیتألیف نموده است).

۱۲ ـ کتابی در رجال.(۵۸)

۱۳ ـ رساله ای در رخصت و عزیمت.

۱۴ ـ رساله ای در سبب و مانع

۱۵ ـ رساله ای در شبهه ی محصورهو غیر محصوره

۱۶ ـ شرح زیارت عاشورا

۱۷ ـ شرح شرایع الاسلام. در این کتاب در ۸ جلد است:

کتاب الطهاره، در احکام نجاسات، در احکام وضو، در احکام شک و سهو، در احکام جماعت، در احکام حج، کتاب المیراث، در امر به معروف و نهی از منکر.(۵۹)

۱۸ ـ رساله ی عصیریه

رساله ای است در تبیین حرمت عصیر زبیبی(۶۰)پس از جوشیدن.(۶۱)

۱۹ ـ رساله ی عملیه(۶۲)

در این رساله، از وظایف قلبی و اعتقادی انسان یاد شده و به تفصیل مورد بررسی و بحث قرار گرفته است.(۶۳)

۲۰ ـ کتاب الغیبهفی حکم الاغتیاب.

۲۱ ـ کتاب الفقه الاستدلالی.(۶۴)

۲۲ ـ مستخرجات الطرائف

۲۳ ـ رسالهفی معرفه التکالیف

از کتب فقهی او است. این کتاب، شامل مباحث طهارت، قبله، صلاه بر راحله، صلاهدر سفینه، لباس نمازگزار، زکات، و صوم است.(۶۵)

۲۴ ـ مناسک حج

رساله ی مختصری است در اعمال حج به زبان فارسی.

۲۵ ـ مناقب الائمه، علیهم السلام.(۶۶)

۲۶ ـ منتخب رساله عملیه

توسط شاگردش سید علی اصفهانیجمع آوری و تدوین گردیده و نسخه ی آن نزد آقا میرزا محمدعلی اصفهانی در نجفاشرف موجود بوده است.(۶۷)

۲۷ ـ رساله در میراث

۲۸ ـ رساله در نماز شب به فارسی.

۲۹ ـ کتابی در ولایت

به عربی و در سه جلد است. جلد سوم آن مخصوص امام زمان، عجل الله تعالی فرجه شریف، است. به استدلال از روی آیات و اخبار پرداخته است.(۶۸)

خدمات عمرانی، اجتماعی و فرهنگی

از مرحوم حاج سید اسدالله شفتی اصفهانیآثاری به عنوان باقیات صالحات در زمینه های عمرانی و اجتماعی و فرهنگی بر جای مانده است:

کتب و تألیفات علمی که شرح تفصیلی آن گذشت.

تعلیم شاگردان که به نام و تفصیل زندگی اکثر ایشان پرداخته شد.

اجرای آب فرات در نجفاشرف که شش سال به طول انجامید.[۶۹]این طرح در سال ۱۲۸۸ به اتمام رسد و به «اشرب ماء الفرات» معروف است.

بنای غسّال خانه در شهر نجف.(۷۰)

۵ ـ تعمیرات مسجد سهله:(۷۱)

۶ ـ تعمیرات مدرسه باقریه. این مدرسه از مدارس دینی اصفهاناست. اساس بنای آن، ظاهراً مربوط به قبل از دوران صفویه است. احتمالاً در آن زمان تکیه و مقبره بوده است و در قرن دهم به صورت مدرسه درآمده است و به مدرسهی در «کوشک» نیز مشهور بوده است. مرحوم حاج سید اسداللهبه بازسازی بیرونی و درونی آن، بویژه تزیینات و کاشی کاری اش، پرداخته است.(۷۲)

۷٫ وقف کردن مسجد سید.

ابتدا قسمت جنوبی مسجد (چهل ستون و زیر گنبد) و شبستان ها و مهتابی ها و زیر گلدسته و ایوان مقابل بقعه که به عنوان اصل مسجد و محل نماز وقف گردیدوسپس راهروها و صحن مسجد، به علاوه ی درب های متعدد آن و بعد از آن، شبستان کوچکِ آخر مسجد و قسمتی از برف انداز جنوب شرقی مسجد جنب دالان دری که به سمت کوچه ی حمام دوقلی و کوچه ی مشایخ بیدآبادباز می شود، وقفشد.(۷۳)

تکمیل بنا و ساختمان مسجد سید که شامل تزیینات داخلی مقبره ی مرحوم سید حجه الاسلام محمدباقر شفتی، رحمه الله علیه، و کاشی کاری داخل گنبد جنوبی مسجد است.(۷۴)

کتیبه ی داخلیِ بقعه ی مرحوم سید حجه الاسلام که به خط ثلث برجسته ی طلایی رنگ بر زمینه ی لاجوردی نوشته شده و بعد از جمله «قال الله تعالی» آیات ۲۹ تا ۴۶ سوره ی مبارک ص گچ بری گردیده، به خط مرحوم حاج سید اسدالله شفتی اصفهانیاست. همچنین دوازده امام منظوم (بنبیٍ عربی و رسولٍ مدنی…) که آن هم به خط ثلث برجسته ی طلایی رنگ بر زمینه ی لاجوردی و در قسمت فوقانی سه گشوارِ شرقیو غربی و جنوبی بقعه ی مسجد سید است، به خط مبارک مرحوم حاج سیداسداللهبیدآبادی است.(۷۵)

وفات (غروب خورشید)

حاج سید اسدالله در سال ۱۲۹۰ هجری قمری به همراه خواهر زاده اش حاج سید محمدتقیکتابی، به قصد زیارت عتبات مقدسه ی ائمه ی عراق، علیهم السلام، از اصفهانحرکت کردند، ولی در بین راه بیمار گشتند و در شب یک شنبه آخر جمادی الثانیه در منزل «کرند» از توابع کردستان، وفات کردند. پیکر مطهرش از آن جا تا نجفاشرف و با احترام شایسته از سوی دولت و ملت بر سر دست و دوش مردم تشییع شده و در حرم مطهر امام علی، علیه السلام،در اطاق سمت راست وارد شونده به صحن مطهر از باب القبله، روبه روی مرقد علامه ی فقیه حاج شیخ مرتضی انصاری، رحمه الله علیه، به خاک سپرده شد.(۷۶)قبر جناب سید اجل و عالم کامل آقای حاج سید علی شوشتری، رحمهالله علیه، نیز در کنار مرقد منوّر او است.(۷۷)

گلشن ابرار ج۹

 


۱٫ در عموم کتابها تولد وی را بدون ذکر روز، هفته و ماه در سال ۱۲۲۷ هجری قمری نوشته اند، مانند الکرام البرره، دایره المعارف تشیع، معارف الرّجال.

۲٫ در کتاب هایی مانند مکارم الاثار، المآثر والاثار و الذریعه الی تصانیف الشیعه سال ۱۲۲۸ هجری قمری ذکر گردیده است.

۳٫ سید مصلح الدین مهدوی در تذکره القبور به هر دو سال (۱۲۲۷ یا ۱۲۲۸ هـ.ق) اشاره نموده است.

۴. ر.ک: بیان المفاخر، سید مصلح الدین مهدوی، ج ۲، ص ۲۴۸، چاپ اول، انتشارات کتابخانه ی مسجد سید صفهان.

۵. ر.ک: معارف الرجال فی تراجم العلماء والادبا، شیخ محمد حرزالدین، قم، نشر مکتبه آیه الله العظمی مرعشی النجفی، ج ۱، ص ۹۵٫ ۹۴٫

۶.همان؛ دایره المعارف تشیع، ج۲، ص ۱۳۳؛ تذکره القبور، سید مصلح الدین مهدوی، ص ۱۲۷٫

۷. سوره ی مریم، آیه ۹۶٫

۸٫ ر.ک: بیان المفاخر، ج۲، صص ۳۴۲٫ ۳۴۰٫

۹٫ ر.ک: قصص العلماء، مرحوم میرزا محمد تنکابنی، چ ۲، تابستان ۱۳۶۴هـ.ش، انتشارات علمیه اسلامیه، ص ۱۷٫

۱۰٫ ترجمه مرحوم قزوینی در معارف الرجال، ج۱، ص ۱۸ و ص ۸۵ آمده است.

۱۱. اجازه وی به سید در تاریخ بیست و سوم شوال ۱۲۷۳ هجری قمری صورت پذیرفته و نسخه ی آن اجازه به شماره ۸۳ در کتابخانه آیه الله گلپایگانی (ره) قم موجود است (ر.ک: فهرست کتابخانه ی آیه الله گلپایگانی، ج۱، ص ۸۸).

۱۲٫ جهت مطالعه تفصیلی شرح حال و زندگی نامه وی می توانید ر.ک: گلشن ابرار، ج۱، صص ۳۵۳٫ ۳۴۳؛ بیان المفاخر، ج اول.

۱۳. ر.ک: مکارم الاثار، میرزا محمد علی معلم حبیب آبادی، ج۳، صص ۸۳۸٫ ۸۳۶٫

۱۴. درباره عظمت و شخصیت علمی و همچنین زندگی نامه سراسر خیر و نورانی او و ارزش کتاب جواهر الکلام، ر.ک: روضات الجنات، ص ۱۸۱؛ گلشن ابرار، ج ۱، صص ۳۵۸٫ ۳۵۳؛ ریحانه الادب، ج ۲، ص ۴۱۹؛ الفوائد الرضویه، ج۲، ص ۴۵۲؛ الجنات، ص ۱۸۱؛ گلشن ابرار، ج ۱، صص ۳۵۸٫ ۳۵۳؛ ریحانه الادب، ج ۲، ص ۴۱۹؛ الفوائد الرضویه، ج۲، ص ۴۵۲؛ ماضی النجف و حاضرها، ج ۲، ص ۱۳۴٫ ۱۳۲؛ قصص العلماء، ج ۱، ص ۳۱۰؛ معارف الرجال، ج۲، ص ۲۲۵٫

۱۵. در مورد عظمت، زندگی و شخصیت علمی شیخ مرتضی انصاری (ره) ر.ک: زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، حاج مرتضی انصاری؛ گلشن ابرار، ج۱، صص ۳۴۲٫ ۳۳۱؛ فقهای نامدار شیعه، عقیقی بخشایشی؛ معارف الرجال، ج ۲، ص ۱۷۹٫ ۱۷۸٫

۱۶. معارف الرجال، ج۱، ص ۹۵ و ج ۳، ص ۲۱۰؛ بیان المفاخر، ج۲، ص ۲۵۷٫

۱۷٫ لباب الالقاب، ص ۷۱٫

۱۸. ر.ک: مقدمه ی مناهج المعارف، ص ۲۴۰٫

۱۹. بیان المفاخر، ج ۲، ص ۲۶۰٫

۲۰. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج۱، ص ۱۸۳٫

۲۱. الکرام البرره، ج۲، ص ۵۴۴٫

۲۲. تاریخ نائین، ج۱،ص ۱۸۹٫

۲۳. الکرام البرره، ج ۲، ص ۵۶۲٫

۲۴. ترجمه ی فاررسی آن به امر مرحوم حاج سید اسدالله بیدآبادی صورت پذیرفته است.

۲۵٫ از این کتاب در فهرست کتابخانه ی مرکزی دانشگاه تهران، ج۱، ص ۱۴۰ نام برده شده است.

۲۶. نسخه ی این کتاب فقهی به شماره ۱۶۲۷ در کتابخانه ی آیت الله گلپایگانی قم موجود بوده و در جلد دوم فهرست آن کتابخانه، ص ۱۵۵ ذکر گردیده و نام برده شده است.

۲۷. بیان المفاخر، ج۲، صص ۲۶۳٫ ۲۶۲٫

۲۸. همان، ص ۲۶۳٫

۲۹. همان.

۳۰. همان.

۳۱٫ ر.ک: ریحانه الادب، ج۳، ص ۳۹۲؛ مآثر والآثار، ص ۱۳۸؛ مصفی المقال، ص ۳۳۲؛ احسن الودیعه، ج۱، ص ۱۰۱؛ مکارم الآثار، ج۳، ص ۶۹۶٫

۳۲. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج۱، ص ۲۶۱؛ بیان المفاخر، ج ۲، ص ۲۶۶٫

۳۳. بیان المفاخر، ج۲، ص ۲۶۷٫

۳۴. زریجاوی و زریجی منسوب به یکی از قبایل کنار فرات در عراق است.

۳۵٫ معارف الرجال، ج ۲، ص ۳۴۶٫

۳۶. ریحانه الادب، ج۱، ص ۱۰۳٫

۳۷٫ دانشمندان و بزرگان اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی، ص ۳۲۳٫ ۳۲۲٫

۳۸. ر.ک: بیان المفاخر، ج۲، ص ۲۶۸٫

۳۹. ر.ک: همان، ج۱، ص ۱۵۵ و ۱۷۵٫

۴۰٫ همان، ص ۱۷۷٫

۴۱. همان.

۴۲. علامه تهرانی در الکرام البرره از این زوجه نام برده و نام وی را در زمره فرزندان سید اسدالله شفتی نوشته است.

۴۳. گنجینه ی دانشمندان، ج۵، ص ۱۷۲٫

۴۴. دانشمند فرزانه حجهالاسلام حاج شیخ مهدی فقیه ایمانی از قول پدر بزرگوارش حاج شیخ محمدباقر فقیه ایمانی اصفهانی (مؤلف کتاب فوزالاکبر) این کرامت را نقل کرده و ایشان نیز از قول مرحوم حاج شیخ محمد تقی نجفی نقل کرده اند و ظاهراً مرحوم آقا نجفی از جمله حاضران در مسجد سهله و از شاهدان این ماجرا بوده است.

۴۵٫ حق تشریب، یعنی حق آب رسانی.

۴۶. ر.ک: دارالاسلام، شیخ محمد عراقی، ص ۳۱۶، تهران، کتابفروشی اسلامیه.

۴۷٫ ر.ک: همان، فصل سوم، ص ۳۱۳؛ نیز ر.ک: بیان المفاخر، ج ۲، صص ۳۳۴٫ ۳۳۱٫

۴۸٫ ر.ک: الفوائد الرضویه، تصحیح ناصر باقری بیدهندی، ج۱، ص ۹۰؛ نجوم السماء، ج ۱، ص ۶۵٫

۴۹٫ المآثر والاثار، ص ۱۳۹٫ قابل ذکر این که از اشعار وی نسخه یا نمونه ای ضبط نشده و یا حداقل این نویسنده با بررسی های بسیار به نمونه ای از آن دست نیافته است.

۵۰٫ شرح حال بزرگان ایران، مهدی بامداد، ج۱، ص ۱۱۵٫

۵۱٫ تاریخ اصفهان، ج ۳، ص ۳۳؛ آگهی شهان از کار جهان، ج ۳، ص ۴۲٫

۵۲. مکارم الاثار، ج ۳، ص ۸۳۶٫

۵۳٫ الروضه البهیه، ص ۲۲٫

۵۴٫ جهت قرائت کامل شعر ر.ک: دیوان اشعار همای شیرازی و بیان المفاخر، ج۲، صص ۳۳۸٫ ۳۳۶٫

۵۵. نسخه ای از این اجازه که در حیدرآباد نوشته شده، در کتابخانه ی جامع گوهرشاد مشهد مقدس موجود است (ر.ک: فهرست کتابخانه ی گوهرشاد، ص ۲۰۵٫

۵۶. بیان المفاخر، ج ۲، ص ۲۷۰٫

۵۷٫ قصص العلماء، ص ۱۳۶٫

۵۸. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۱۰، ص ۹۵٫

۵۹. از ۸ جلد مذکور به جز کتاب هفتم (کتاب المیراث) بقیه در سه مجلد بزرگ و در کتابخانه ی حجهالاسلام زاده آقای حاج آقا مهدی شفتی موجوداست.

۶۰٫ زبیب، یعنی مویزو انجیر.

۶۱٫ نسخه اصل این رساله به خط حاج اسدالله بیدآبادی در کتابخانه علامه حاج سید محمد علی روضاتی در اصفهان موجود است.

۶۲. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۱۱، ص ۲۱۲٫

۶۳٫ نسخه ای از این رساله عملیه با حواشی آن در کتابخانه جامع گوهر شاد مشهد مقدس موجود است (ر.ک: فهرست کتابخانه مسجد گوهرشاد،ص ۳۰۳)

۶۴٫ علامه تهرانی معتقد است که نسخه ای از آن به شماره ۳۶۰۳ در کتابخانه ی دانشگاه تهران موجود است، که مرحوم حاج سید اسدالله آن را در شب ۲۸ ذی الحجه سال ۱۲۶۷ هجری قمری تألیف فرموده است. (ر.ک: الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۱۲، ص ۲۶۱۰ و ج ۱۶، ص ۲۸۳).

۶۵٫ بیان المفاخر، ج ۲، ص ۲۸۰٫

۶۶. آن را کتاب امامت و منتخب المناقب نیز گفته اند. علامه تهرانی می گوید: کتاب بزرگی است در حدود ۱۲ هزار بیت، که مولف آن را از چند کتاب انتخاب فرموده است مانند: کتاب طرائف ابن طاووس، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، صواعق ابن حجر عسقلانی و صحیح مسلم و صحیح بخاری. (ر.ک: الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۲۲، ص ۴۳۹)؛ نیز ر.ک: اعیان الشیعه، سید محسن امین عاملی، ج ۱۱، ص ۱۰۹٫

۶۷. همان، ص ۴۰۷٫

۶۸٫ ر.ک: رجال اصفهان، دکتر سید محمد باقر کتابی، ج ۱، صص ۱۳۵٫ ۱۳۴٫

۶۹. تذکره القبور، ص ۱۲۷؛ زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، صص ۱۹۱٫ ۱۹۰٫

۷۰٫ ماضی النجف و حاضرها، ج ۱، ص ۱۳۴٫

۷۱. جهت مطالعه ی شرح کامل آن ر.ک: الفوائد الرضویه، ج ۱، ص ۴۳؛ علماء النجف الاشرف، ج۱، صص ۵۰۳٫ ۵۰۲٫

۷۲٫ ر.ک: گنجینه ی آثار تاریخی اصفهان، ص ۳۵۸٫

۷۳. بیان المفاخر، ج ۲، صص ۳۰۰٫ ۲۹۸٫

۷۴٫ گنجینه ی آثار تاریخی اصفهان، ص ۷۶۶؛ آثار ملی اصفهان، ابوالقاسم رفیعی مهرآبادی، ص ۱۹۲٫

۷۵٫ تاریخ اصفهان وری، مرحوم محمد حسن خان جابری انصاری، ص ۲۸۰ (پاورقی).

۷۶٫ الکنی والالقاب، ج ۲، ص ۱۷۴؛ معجم المؤلفین العراقین، ج ۲، ص ۲۴۲؛ دائره المعارف تشیع، ج ۲، ص ۱۳۳؛ طبقات اعلام الشیعه، ج ۲، ص ۱۲۴٫

۷۷٫ الفوائد الرضویه، تصحیح ناصر باقری بیدهندی، ج ۱، ص ۹۱؛ اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۲۸۷؛ علماء النجف الاشرف، ج ۱، ص ۵۰۳؛ هدیه الاحباب، ص ۱۲۳؛ مرآه الشرق، صدرالاسلام محمد امین امامی خویی، صص ۱۴۸٫ ۱۴۷٫

زندگینامه آیت الله عبد الجواد نیشابورى(ادیب نیشابورى)(۱۳۴۴-۱۲۸۱ه ق)

Untitled

در سال ۱۲۸۱ هجرى قمرى ((مطابق با سال ۱۲۴۲ هجرى شمسى))، در روستاى ((بیژن گرد)) نیشابور در خانه کشاورزى به نام ملا حسین، کودکى به دنیا آمد، که او را عبد الجواد نام نهادند.

او چهارساله بود که به بیمارى آبله مبتلا گردید، چشم راستش کور شد و چشم چپش، پس از مداوا و معالجات زیادى، تا اندازه‏اى بینائى اش را باز یافت، به قدرى که مى‏توانست جلوى پاى خود را ببیند.

زمانى که همسالان عبد الجواد به مکتب مى‏ رفتند، پدرش حاضر نشد او را به مکتب بفرستد، زیرا مى‏ترسید در رفت و آمدها چشمش آسیب ببیند و آن مقدار کم بینائى را هم از دست بدهد. عبد الجواد حافظه‏اى بسیار قوى داشت. در یکى از شب‏هاى ماه مبارک رمضان، پدرش دعاى سحر مى‏ خواند عبد الجواد به دقت آن را گوش کرد و کاملا حفظ نمود. به طورى که شب بعد که پدر موقع قرائت دعا، اشتباهى نمود، عبد الجواد از جا جست و اشتباه پدرش را به او گفت. ملا حسین از این موضوع خیلى خوشحال شد و راضى گردید پسرش را به مکتب بفرستد.

عبد الجواد به مکتب رفت و در اندک زمانى توانست خواند ونوشتن پارسى و مقدمات تازى را فرا گیرد سپس براى ادامه تحصیل به شهر نیشابور رفت و همزمان با ادامه تحصیل، اشعار دیوان قا آنى را حفظ کرد و طولى نکشید که خودش شروع به سرودن قصیده هائى به سبک قا آنى نمود. علاوه بر این وى مهارت خاصى در خواندن شعر داشت و هر شعرى را متناسب با حال و هواى آن شعر قرائت مى ‏کرد.

عبد الجواد در سن شانزده سالگى به مشهد مقدس رفت و در مدرسه علمیه ((خیرات خان)) و مدتى بعد در مدرسه علمیه ((فاضل خان)) و مدرسه ((نواب)) صرف و نحو علوم متداول را به خوبى فراگرفت و سپس به آموختن دروس سطح عالى پرداخت و همزمان با آن تدریس دروس سطح پایین‏تر را نیز براى طلاب آغاز کرد.

با اینکه وى از نعمت بینائى، بهره کمى داشت، در عین حال با همت عالى و روح امیدوارى و تلاش مستمر خود، علوم عربى، فقه و اصول را به خوبى فرا گرفت و به نیشابور مراجعت نمود. در این زمان پدرش در بستر بیمارى بود و بالاخره بدرود حیات گفت.
بعد از فوت پدر، عبد الجواد مجددا به مشهد مقدس رفت و در مدرسه ((نواب)) سکونت اختیار کرد و تا آخر عمر هم در همانجا بود و بار دیگر مطالعه و تدریس را از سر گرفت.

با اینکه مطالعه برایش خیلى دشوار بود و چشم چپ او هم گل پیدا کرده بود و مجبور بود هنگام مطالعه، کتاب را خیلى نزدیک چشم نگاه داشته و به سختى کلمات را تشخیص مى‏ داد، در عین حال به دلیل مطالعات فراوان، کلاس‏هاى درس او روز به روز رونق بیشترى مى ‏یافت!

اطلاعات تاریخى و ادبى او بسیار زیاد بود و محفوظاتش از شعر و نثر زبانهاى عربى و فارسى به قدرى فراوان بود، که کمتر دانشمندى به آن پایه رسیده بود و همه آشنایان را به تعجب انداخته بود.

او شبانه روز کار مى ‏کرد، یا مطالعه مى ‏نمود و یا به تدریس مى‏ پرداخت. در رشته‏ هاى مختلف علوم اعم از عربى، فارسى، حکمت، طبیعى، آراء مذاهب مختلف، هیات، نجوم، حساب، جبر، مقابله، هندسه، طب، فقه، اصول، حدیث و رجال، بد طولانى داشت و مقامى ارجمند نزد صاحبان علوم پیدا کرده بود. براى مثال بالغ بر دوازده هزار بیت از اشعار اعراب زمان جاهلیت را در ذهن خود حاضر و آماده داشت!

عبد الجواد که بر اثر اشعار فراوانش به ((ادیب نیشابورى)) معروف گردیده بود، بنابر دلائلى، هرگز ازدواج نکرد و در حجره کوچکى، در مدرسه نواب زندگى ساده‏اى داشت. با اینکه وى بسیار کم بضاعت و فقیر بود، اما به قدرى بلند طبع و قانع بود، که هیچکس جرات نمى ‏کرد و به خود اجازه نمى‏ داد، تا او را کمک مالى نماید.

او حتى در روزهاى تعطیل مانند ولادت و وفات ائمه اطهار ((س)) هم کارش را ادامه مى ‏داد و کلاسهایش هم چنان برقرار بود و مى‏ گفت:
((احترام پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیه السلام به خاطر علم و آگاهى آنان مى‏باشد، پس در این صورت تعطیل علم چه معنایى دارد؟! اگر براى ولادت‏ها و وفاتها بخواهیم کلاس درس را تعطیل کنیم، یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر داریم و در این صورت در هر روز چندین پیامبر یا وصى پیامبر از دنیا رفته است، پس دیگر نباید درس بخوانیم)).

ادیب نیشابورى از جمله ادیبانى است که حق بزرگى به گردن ادبیات و فرهنگ امروزه ایران دارد. شاگردانى که توسط او تربیت گردیده ‏اند، هر کدام، نام آورانى در صحنه ادبیات فارسى مى ‏باشند.

از جمله شاگردانى معروف ادیب نیشابورى:

  1. بدیع الزمان فروزانفر،
  2. محمد پروین گنابادى،
  3. محمد تقى ادیب نیشابورى،
  4. محمد على بامداد، ملک الشعراى بهار،
  5. -سید جلال الدین تهرانى،
  6. محمد تقى مدرس رضوى

این ادیب فرزانه، به خاطر نارسائى بینائى خود نتوانست آثار مکتوب زیادى را از خود بجاى گذارد، اما با وجود همان یک چشم ناتوان، کتابهاى زیر را به رشته تحریر در آورده است:

  1.  رساله‏اى در جمع بین عروض فارسى و عربى.
    ۲- قسمتى از ((شرح معلقات سبع)).
    ۳- چند جزوه در ((تلخیص شرح خطیب تبریزى)) بر حماسه ادبى ((ابى تمام)) .
    ۴- دیوان اشعار.

از آثار ادیب نیشابورى متاسفانه چیزى به چاپ نرسیده است، فقط از مجموع حدود پنج هزار بیت شعر او، تعدادى را ((عبرت نائینى)) در دو کتاب: ((مدینه الادب)) و ((نامه فرهنگیان)) با خط خود آورده است.

در آغاز به روش قاآنی سخن میگفت ولی بعد شیوه خراسانی را اختیار کرد و در شعر فارسی و عربی ازاستادان مسلم زمان است . دیوانش قریب ۶۰۰۰ بیت جمع شده ولی بطبع نرسیده است .غزل کاشکی

کاشکی دلبر من با دل من داد کند
گاهگاهی بنگاهی دل من شاد کند

«آن سیه زلف بر آن عارض گوئی که همی
بپر زاغ کسی آتش را باد کند»

باده ٔ تلخ دهد بوسه ٔ شیرین ندهد
داوری کو که میان من و او داد کند

*******************

تا چند خو بخلوت و خاموشی
چندی بباغ چم بقدح نوشی

ساقی کجاست کزمی پیراری
از من برد خمار پرندوشی

آهوی مشک موئی و با آهو
همواره بینمت بخطا کوشی

مشک اندرون نافه بود و اینک
مشک تو دوشی است و بناگوشی

********************

پریرخی که جز او آفریدگار پری
نیافرید پری را به پیکر بشری

چو آفتابم گاه پگاه تافت بکاخ
به پیکر بشری با نهاد و خوی پری

فکنده بر مه روشن کمند غالیه سای
نهفته در دل جوشن پرند شوشتری

شکن بمویش از پنجه طرازش طبع
نشان برویش از چشم مردم گذری .

(از ادبیات معاصر تالیف رشید یاسمی صص ۱۴ – ۱۵).(۱)

ادیب نیشابورى، این دانشمند فرزانه و مربى بزرگ و خدمتگزار، پس از شصت و سه سال عمر با برکت، صبح روز جمعه پانزدهم ذیقعده سال ۱۳۴۴ هجرى قمرى، مطابق با ششم خرداد ماه سال ۱۳۰۵ شمسى زندگى را بدرود گفت، جسد او را نزدیک در نقره ((دار الحفاظ)) آستان مقدس حضرت امام رضا علیه السلام به خاک سپردند. 

از بهار تا شهریار، ج ۱، ص ۱۶۸٫



۱-لغت نامه دهخدا

زندگینامه بانو فاطمه امین

 

بانو فاطمه امینخانم نصرت بیگم امین در سال ۱۲۶۵ شمسى در اصفهان به دنیا آمد، او از کودکى در جمع خانواده و بستگانش جلوه خاصى داشت و آثار نبوغ و بزرگى در سیمایش نمایان بود.

چهار سال بیشتر نداشت که تحصیل علوم و فراگیرى قرآن را آغاز کرد . پدرش براى پیشرفت تحصیلى او معلم خصوصى گرفت . خانم امین روحى کاوشگر داشت و بدون مطالعه سخن نمى‏گفت . او عقل گرا بود، یعنى عقل و اندیشه بر موضع گیریها، رفتارهاه و عواطفش حاکمیت داشت و از هر گونه افراط و تفریط دورى مى‏ کرد.

با اینکه در سن پانزده سالگى با پسر عمویش پیوند ازدواج بست، اما تحصیل را رها نکرد، استعداد سرشارى داشت و با پشتکار و تلاش شبانه روزى، اراده استوار و بردبارى در برابر مشکلات، توانست در سن جوانى،از علماء بزرگ اجازه اجتهاد دریافت نماید، از جمله از حاج شیخ عبدالکریم حایرى مؤسس حوزه علمیه قم، اجازه روایت و اجتهاد دریافت کرد .

بزرگان و شخصیت‏هاى علمى و فرهنگى از اطراف و اکناف با او ارتباط داشتند، یا به حضورش مى ‏رسیدند و با او به مذاکره و گفتگوهاى علمى مى‏ پرداختند، از جمله آنها، تشریف فرمائى علامه سید محمد حسین طباطبائى مفسر بزرگ و فیلسوف برجسته، استاد محمد تقى جعفرى و علامه عبدالحسین امینى مؤلف کتاب معروف ((الغدیر)) بود، که با ملاقات حضورى و مکاتبه با او ارتباط داشتند .

این خانم ارزشمند و فقیه، در طول عمر پربارش آثار متنوع و گرانبهائى مانند: مکتب فاطمیه براى بانوان از خود به یادگار گذاشت، که هر کدام از آنها چون گوهرى ناب مى‏درخشند و نور افشانى مى‏کنند .

برخى از تألیفات او عبارتند از:

۱ – اربعین الهاشمیه، که توسط شاگرد او خانم علویه زینت همایونى، به فارسى ترجمه شده است .
۲ تفسیر مخزن العرفان در پانزده جلد .
۳ روش خوشبختى و توصیه به خواهران ایمانى، که تاکنون هفت بار تجدید چاپ شده است .
۴ سیر و سلوک در روش اولیاء
۵ – فضائل حضرت على (ع) تحت عنوان ((مخزن اللئالى))
۶ معاد یا آخرین سیر بشر .
۷ اخلاق و راه سعادت، ترجمه و اقتباس از طهاره الاعراق، ابن مسکویه .

رمز موفقیت این بانوى دانشمند عبارت بود از:

۱ – ترک گناه و معصیت .
۲ انجام واجبات و مستحبات
۳ خودسازى و تهذیب نفس
۴ اشتیاق به تحصیل علم و دانش .
۵ استفاده از وقت و مطالعه پیوسته و مداوم .
۶ – شب زنده دارى و شور و شوق به درس و مطالعه .
۷ بکارگیرى تفکر و تعقل .
۸ انتخاب گمنامى و دورى از شهرت‏طلبى .
این استاد فرشته خصال را نمى ‏یافتى مگر در حال مطالعه، نگارش، تدریس و مراقبه و محاسبه نفس .
او در همه زمینه‏ ها معتدل بود، حرکاتش متین و حساب شده و وجودش کانون گرم مهر و محبت و تواضع بود.
به اندازه‏اى خلوص و فروتنى داشت ، که حتى کتابهاى خود را به نام خودش چاپ نمى‏کرد، بلکه به علت پرهیز از شهرت‏طلبى، تألیفات خود را با نام مستعار ((بانوى ایرانى)) منتشر مى ‏ساخت.

زندگى پربارش، خط بطلانى بر نظریه ((تحقیر زن)) بود، او با زندگى معنوى و پر شور علمى خود ثابت کرد که زن نیز در سایه عقل و تلاش پیگیر قادر است همانند مرد راه تکامل و خدمت به فرهنگ جامعه را بپیماید .

خانم امین در مورد تحصیل زن معتقد بود، که زن مى‏تواند و باید تحصیل کند، لیکن به بهانه تحصیل علم نمى‏تواند به پاره کردن حجابش اقدام نماید، زیرا پاره کردن حجاب، به منزله پاره کردن اوراق قرآن کریم است . مرورى بر زندگى سراسر افتخار این بزرگ زن عالم اسلام روشن مى‏سازد، که در بینش اسلامى، زنان هم مى‏توانند در ابعاد گوناگون، مراحل کمال و تعالى را طى کنند و به بلندترین نقطه رفیع معنویت و فضیلت صعود نمایند . زنان با جدیت در تحصیل علم و پشتکار قادرند، سطح دانش و بینش خود را وسعت بخشند و حتى به مرحله اجتهاد ارتقاء یابند.

این شمع فروزان فضیلت در بیست و سوم خرداد ماه سال ۱۳۶۲ شمسى خاموش شد و در ((تخت فولاد)) اصفهان دفن گردید .

-بانوى مجتهد ایرانى، ص ۱۴۴، روزنامه اطلاعات، ۳۱ / ۲ /۱۳۶۴

زندگینامه آیت الله على مشکینی

۲۷۹۲۷۲_orig

آیه الله مشکینى یکى از شخصیّت هاى برجسته معاصر، فقیه و معلّم اخلاق در روزگار ماست و ویژگیهایى چون مجاهدات مستمر در راه دین وپاسدارى از ارزش هاى اسلامى و انسانى در نیم قرن اخیر او را درحوزه هاى علمیّه برجسته ساخته است.

آیه الله مشکینى «در سال ۱۳۰۰ هـ ش.» در روستاى آلنّى یا آلّى(۱) مشکین شهر دیده به جهان گشود.

مشکین شهر جزء استان اردبیل است و با ارسباران هم مرز مى باشد. این سرزمین که به دیار صالحان معروف است، یکى از مناطق عالم خیز در آذربایجان به شمار مى رود. روستاى آلنّى از این جهت داراى ویژگى هاى خاص است.

صلابت و روحیه عشایرى، ایمان، صداقت و سادگى مردم موجب گردیده است که مؤمنین این دیار حضور در عرصه هاى گوناگون زندگى را تکلیف دینى خود بدانند که از جمله آنها، حضور باشکوه در جنگ تحمیلى را مى توان نام برد.

آیه الله مشکینى دوران کودکى را در دامنه سر سبز کوه هاى سبلان سپرى کرده است.

پدر وى مردى مؤمن و عالم بود و در روستاى آلنّى زندگى ساده اى داشت. او هر چند در دوران جوانى به جهت مشکلات زندگى نتوانسته بود در حوزه هاى علمیّه شهرهاى بزرگ اقامت کند، لکن پس از بهبود وضع معیشتى خود، در ۲۵ سالگى مدّتى در شهرهاى تبریز، اردبیل و زنجان به تحصیل علوم اسلامى پرداخت و سپس راهى نجف شد.

آیه الله مشکینى در این خصوص مى گوید:«ما در ده آلنى در یک فرسخى مشکین شهر زندگى مى کردیم. پدرم در بیست و پنج سالگى، خودش دنبال درس خود را گرفت و به چند شهر سفر کرد. چراغ ما از گِل بود که خود پدرم ساخته بود و به آن روغن کرچک مى ریختند.

پدرم چهار سال در نجف بود که نامه نوشت و ما را نیز به آنجا فرا خواند و ما به اتّفاق دایى و خانواده به نجف رفتیم.(۲)

حیات علمى

آیه الله مشکینى ادبیات را که نزد پدرش آموخته بوده در حوزه علمیّه نجف تکمیل کرد.

هنوز بیش از دو سال از اقامت خانواده آیه الله مشکینى در نجف سپرى نگردیده بود که مادرش چشم از جهان فروبست. آیه الله مشکینى همراه پدر به ایران بازگشت و در مشکین شهر سکنى گزید. وى پس از مدّتى، پدر را از دست داد. او مى گوید:«پس از فوت پدرم ما یتیم بودیم و هیچ چیز نداشتیم.»(۳)

وى پس از رحلت پدر، با وجود این که سختى و مرارت و فقر و ندارى بر زندگیشان سایه افکنده بود، عزم سفر کرد و راهى حوزه علمیّه اردبیل شد.

آیه الله مشکینى در این حوزه نیز بیش از دو سال دوام نمى آورد و از همان روزهاى آغاز در حوزه علمیه اردبیل به هجرت مى اندیشید، زیرا در اردبیل درس درستى نبود.

آیه الله مشکینى درباره سال هاى سخت دوران یتیمى خویش مى گوید:

«با وجود همه سختى ها و نبود امکانات، چیزى که ما را امیدوار کرده بود، توکّل به خدا و ایمان به راهى بود که در آن پاى نهاده بودیم. هر چند در این غربت و تنهایى سایه پدر و مادر نبوده لکن همواره خدا بود و باور این حضور ما را از یاس و ناامیدى نجات مى داد.»

آیه الله مشکینى نزدیک به دو سال در حوزه علمیه اردبیل به تحصیل علوم دینى پرداخت و سپس همراه دو تن از دوستانش راهى قم گردید. او در این باره مى گوید:

«ما وقتى تصمیم گرفتیم به قم بیاییم، مانده بودیم که چه کنیم تا خرجى راه فراهم شود. و تصمیم خود را عملى سازیم. آن وقت زندگى به گونه اى بود که هیچ کدام در شرایطى مناسبى نبودیم و در جوّسه نفرى که این مسئله مطرح شد و تصمیم به چاره جویى گردید. من در آن شب با همین فکر به خواب رفتم. درآن شب نیز خواب دیدم که بعداً برایم مثل معجزه تحقّق پیدا کرد. خواب دیدم که در خانه هستم و باید از یک عده پذیرائى کنم. بعد دیدم که یک ظرف پر از کره آوردند که به همراهش مبلغ ۶ تومان پول به من دادند. من بیش از آن چیزى ندیدم. صبح بیدار شدم، خوابى بیش نبود. چند وقتى نیز از این ماجرا گذشت در یکى از روزها تصمیم گرفتم که به دهات اطراف، به دیدار دوستانى که با پدرم رفت و آمد داشتند، رفته و دیدارى از آن ها انجام بدهم. شاید هم به این جهت بود که قصد خدا حافظى داشتم. این سفر انجام گرفت. هنگام بازگشت چون دوستان پدرم فهمیده بودند که سفر قم در پیش دارم، به اصرار پولى در اختیار من قرار دادند که دقیقاً پنج تومان بود. من به شهر آمدم و دیگر نظرم قطعى شده بود و دوستانم نیز اعلام آمادگى کردند. در هنگام رفتن به محلّ سوار شدن از نزدیک هاى محلّ اقامت آیه الله بادکوبه اى که امام جماعت و عالم بزرگ این شهر بود، مى گذشتم. موافق ادب دیدم که به او نیز سلام کنم، سفر خود را به عرض ایشان برسانم. پس از خارج شدن از منزل ایشان، دوستم یک تومان به دست من گذاشت، گفت که از طرف همسایه آیه الله بادکوبه اى است. من در همین لحظه بود که به درستى خواب و لطف و رحمت الهى نیز پى بردم.(۴)

میهمانى کریمه

آیه الله مشکینى سالیان درازى به طور مداوم و مستمر، در حوزه علمیّه قم بود در آن زمان، این حوزه در شرایط خوبى قرار گرفته بود. تلاش آیه الله شیخ عبدالکریم حائرى یزدى در احیاى این مرکز بزرگ علمى به بار نشسته بود. او در درس حضرات آیات عظام: سید محمد حجّت کوه کمرى، سید حسین بروجردى، محقّق داماد و شیخ عبدالکریم حائرى یزدى شرکت کرد و در فقه و اصول و حدیث به مرتبه اجتهاد نایل گشت.

وى درباره سفارش پدرش براى تحصیل علم مى گوید:

«پدرم درآخرین لحظات عمرش تنها سفارشى که براى من کرد، این بود که فرمود:

پسرم! در روز قیامت به پیش من رو سیاه مى آیى اگر احکام و عقاید و تفسیر را فرا نگرفته باشى.»

این بود که آیه الله مشکینى در کنار فقه و اصول، در عقاید و تفسیر نیز زحمات زیادى کشید و در این علوم نیز تَبَحّرِ خاصّى به دست آورد. او حضور اساتید بزرگ چون امام خمینى را نیز درک کرد و چندین سال نیز در محضر این مرد بزرگ، کمالات علمى یاد گرفت و حضورش را به اوج رساند. همان روزها با شخصیّت امام خمینى آشنا گردید و به ژرفاى اندیشه و عرفان و معنویت وى پى برد و شیفته اش گردید.

حضور در عرصه تدریس

آیه الله مشکینى در دوران جوانى، به تدریس فقه و اصول پرداخت. او در روزهاى آخر هفته نیز درس اخلاق مى داده و در آن زمان با این که هنوز در سنین جوانى بود، انسان مهذّب و خود ساخته و مورد احترام طلاّب بود او به تهذیب و خودسازى طلبه ها عنایت خاصّى داشت و از جمله عالمانى است که در پایه گذارى درس اخلاق در حوزه، زحمات زیادى را تحمّل گردیده است. بیان شیوا، اعتماد به نفس، ایمان و عمل به گفته هاى خود، او را استاد بزرگ اخلاق حوزه ساخته بود. با وجود این که بیش از ۳۰ سال از آن دوران سپرى مى گردد، درس اخلاق آیه الله مشکینى هم اکنون نیز روح تشنه طلاّب را سیراب مى کند.

در عرصه سیاسى

آیه الله مشکینى از همان سال هاى آغازین شکل گیرى انقلاب اسلامى ایران، در کنار امام خمینى بود. او از طلاّب پیشرو در صحنه هاى رویارویى با استبداد آن عصر به شمار مى رفت. او کسى بود که وقتى روس ها قسمتى از آذربایجان را اشغال کرده بودند و هنوز جوانى کم سال بود، در برابر عناصر متجاوز روس مدتها مقاومت کرد و سپس در آخرین لحظات که راهى پاى دار مى گردید با دخالت عشایر از چنگ آن ها نجات یافت و راه قم را پیش گرفت.(۵)

وى پس از تبعید امام خمینى، از جمله افراد نادرى بود که به سرانجام این نهضت الهى امید بسته و تا سال هاى پیروزى همچنان مقاوم و پا برجا، در مسیر نهضت بود.

حضور در عرصه انقلاب

آیه الله مشکینى را باید از جمله شخصیّت هایى دانست که در بستر فرهنگ مبارزه رشد کرد و سرانجام از پیشگامان این راه گردید. او که در روزگار جنگ و ستیز مسلمانان علیه ایادى استعمار و استکبار در ایران هنوز طلبه جوانى بودگام در مسیر مبارزه گذاشت و با پیوستن به مبارزین، این راه خونین و در عین حال پرافتخار را بر راحتى و عافیت طلبى که در آن سال ها گریبان بسیارى را گرفته بود، برترى داد.

وى در سال ۱۳۴۳ش. هنگامى به مبارزین پیوست که حکومت طاغوت به ظاهر پیروز شده بودزیرا پس از سرکوبى جریان پانزده خرداد، دستگیرى و تبعید امام خمینى، براى بسیارى از دولتمردان پیروزى بود و این که روزى این قطره هاى پراکنده دوباره در کنار هم قرار گیرند و مبدّل به دریاى خروشان گردند بر خاطر هیچ کس به ویژه ایادى رژیم خطور نمى کرد. امّا در هر صورت این اتّفاق افتاد و انقلاب پس از پانزده سال به بار نشست و بالاخره پیروز شد سهم آیه الله مشکینى در این نهضت بزرگ دقیقاً رهبرى جریانات و تربیت انسان هاى شایسته براى امانتدارى در دوران پس از پیروزى بود. که نمونه هایى از تلاش هاى ایشان را در اسناد به جاى مانده از انقلاب مرور مى کنیم.

امام خمینى را در سال ۱۳۴۱ش. دستگیر کردند و به زندان بردند. علما و مراجع تقلید از گوشه و کنار کشور دست به اعتراض زدند و این عمل شاه را محکوم ساختند. آیه الله مشکینى جزو نخستین امضاکنندگان اعلامیه ها و نامه هاى اعتراض به دولت طاغوتى بود. رژیم پهلوى در صدد محاکمه و اعدام امام خمینى بود. آیه الله مشکینى نیز از جمله کسانى بود که مراجع تقلید و مجتهدان شیعه را از این جریان آگاه ساخت. تأیید مرجعیّت امام خمینى از سوى مراجع تقلید و مجتهدان بیدار سبب شد تا رژیم پهلوى نتواند امام خمینى را محاکمه و اعدام نماید.

وى پس از تبعید امام خمینى، در منزل خود اقدام به تشکیل جلسات کرده و از علماى بزرگى چون ربّانى املشى و سایر اساتید دعوت به عمل مى آورد تا براى وادار ساختن رژیم به باز گرداندن امام خمینى از تبعید، چاره جویى کند.(۶)

هر چند این جلسات به جهت دخالت سازمان امنیت وقت (ساواک) به سرانجام نرسید و چند تن از علما دستگیر شدند، لکن بازتاب آن مسلمانان و حوزه هاى علمیّه نجف را متوجّه ایران و امام خمینى مى نمود.

آیه الله مشکینى در سال ۱۳۴۳ که مأموران رژیم پهلوى به مدرسه فیضیه یورش برند، از جمله افرادى بود که به محکومیت اعمال رژیم پهلوى پرداخت.(۷)

به طور کلى مى توان گفت آیه الله مشکینى از جمله شخصیّت هاى است که هم در شکل گیرى اسلامى و هم در دوره مبارزه با رژیم و هم در آگاه سازى و هدایت و رهبرى ملّت نقش اساسى را ایفاء مى کند.

مبارزه در تبعید

حضور حماسى آیه الله مشکینى براى رژیم ستمشاهى در حوزه، قابل تحمّل نشد و او طى حکمى از سوى ساواک به مدّت سه سال به شهر ماهان کرمان تبعید گشت امّا آیه الله مشکینى هرگز از پاى ننشست و در آنجا به اقامه نماز جماعت با خطبه هاى آتشین پرداخت.

در آن ایام یکى از فضلاى حوزه علمیّه قم جهت تبلیغ و زیارت ایشان در آن مقطع بسیار با شکوه و با ازدحام جمعیت و پر شور برگزار مى شد و از شهرهاى اطراف جهت شرکت در آن، حضور پیدا مى کردند. در یکى از خطبه ها که آیه الله مشکینى، پیرامون برچیده شدن فساد در کشور بحث مى فرمود دو راه حلّ براى این موضوع عنوان کرد. اولى سرنگونى رژیم شاه بود که با اشاره گذشت و گفت اگر مطرح کنم به جاى بدتر از اینجا تبعیدم مى کنند که این کنایه در آن دوران خفقان خیلى ابلغ و کوبنده تر از تصریح بود، راه دوم هم فعالیتهاى مذهبى و فرهنگى بود که مختصرى هم پیرامون آن بحث کرد.(۸) تا این که روشنگریهاى آیه الله مشکینى مردم منطقه را به مرحله انفجار مى رساند و رژیم احساس خطر جدّى کرده و محلّ تبعید ایشان را تغییر مى دهد.

آیت الله مشکینى خود در این زمینه مى گوید:

«یک سال در آنجا تحت مراقبت بودم در آن محیط زمینه را مناسب دیده و نماز جمعه را اقامه کردم. رفته رفته اجتماع زیاد شد و ساواک کرمان گزارش را به مرکز رسانید. روزى نزدیک غروب بود که به پاسگاه احضار شدم و همانجا مرا سوار ماشین کرده به سوى کرمان و از آنجا نیز به شهرستان گلپایگان بردند ولى خانواده ام در ماهان مانده بود.»(۹)

آیه الله مشکینى در شهر گلپایگان همچنان به مبارزات سیاسى خود ادامه داد و باز پس از یک سال اقامت در آنجا، ایادى رژیم را بر آن داشت، دوباره احساس خطر کنند و محلّ تبعید معظم له را به شهر کاشمر تغییر دهند. ایشان در این مورد مى گوید:

«پس از یک سال، دوباره محکوم به تغییر محلّ شدم و به صورت ناگهانى مرا به شهر کاشمر منتقل کردند و یک سال هم در آنجا تحت مراقبت شدیدتر از پیش قرار گرفتم. این بار در هر مسجدى که چند روز شروع به نماز مى کردم به سراغم آمده، نمازم را تعطیل مى کردند و حتّى در گوشه مدرسه اى که توقف داشتم، اجازه نماز جماعت را ندادند و گاهى در مدرس آنجا در تاریکى نماز جماعت مى خواندیم و چندین بار رئیس شهربانى مرا تهدید کرد که عاقبت کار تو، وخیم خواهد بود.(۱۰)»

این فقیه سترگ وقتى در شهر کاشمر از چهارسو مورد تعقیب و کنترل همه جانبه ایادى ساواک قرار مى گیرد و کوچک ترین حرکتش به آن مرکز جهنمى گزارش مى شود بى اعتنا به همه این تهدیدها از طلاّب و فضلاى قمى که به زیارتش در تبعید مى شتافتند، استمداد مى طلبید و ار آنها مى خواهد در کاشمر بمانند و حوزه این شهر را رونق بخشند در این میان از جمله شهید حجت الاسلام و المسلمین محبوب شیرى به این نداى دردمندانه لبیک گفته و در شهر کاشمر سکونت اختیار مى کند. او ضمن استفاده از محضر علمى آیه الله مشکینى در رونق و توسعه حوزه این شهر و تربیت طلاّب کاشمر تلاش مى کند.(۱۱)

روزگار بحران ها

پس از پیروزى انقلاب اسلامى، بحران هاى زیادى در کشور پدید آمد که هر کدام از آن ها مى توانست به براندازى نظام جمهورى اسلامى ایران منجر شود. حضور روحانیّت آگاه و مردم انقلابى در این صحنه ها توانست به ثبات جمهورى اسلامى بیانجامد.

آیه الله مشکینى در این بحران ها در متن حوادث قرار گرفت و سختى هاى زیادى را به جان خرید. وقتى دولت موقّت موج خروشان ملّت را نادیده گرفت و همچنان به قدرت هاى استکبار چراغ سبز نشان داد، آیه الله مشکینى در پشت تریبون نماز جمعه قرار گرفت و گفت:

«دولت موقّت و ایادى آن باید به جهت پشت کردن به ملّت محاکمه شوند.»

آیه الله مشکینى در این مبارزه دو محور اساسى امام و ملّت را به عنوان بزرگترین تکیه گاه مبارزان عنوان کرد. و هر گونه تلاش خارج از خواسته هاى امام و مصالح ملّت مسلمان ایران را تلاش خارجى توصیف کرد. یکى از تلاش هاى آیه الله مشکینى رویارویى با منافقین بود. این حرکت هازمانى آغاز گردید که هنوز بسیارى از خام اندیشان این گروه چپ وابسته به بیگانه را عناصر مسلمان مى خواندند و در بر خورد با این گونه حرکت ها، حتّى با رهبر انقلاب نیز به مقابله بر مى خواستند. آیه الله مشکینى با ایمان و آگاهى به مصالح اسلام، اعلام کرد که: منافقین جریان استکبارى و جدا شده از انقلاب مى باشندو باید از صحنه اجتماع و انقلاب منزوى شوند.(۱۲)

آیه الله مشکینى در بلواى حزب خلق مسلمانان نیز در منطقه آذربایجان حضور یافت. در واقع، حضور و رهبرى هاى دلسوزان انقلاب، از جمله ایشان بود که موجب خاموش شدن این حرکت ضد انقلابى در آذربایجان گردید.

آیه الله مشکینى پس از شهادت آیه الله سیّد اسدالله مدنى، چند ماه نیز امامت جمعه شهرستان تبریز را عهده دار شد. و در این مدّت در سامان دهى نیروهاى انقلابى کوشید و سپس به جهت نیاز به حضور وى در قم، به دستور امام خمینى راه قم را پیش گرفت.

آیه الله مشکینى در تقویت مجلس خبرگان رهبرى، تشکیل جامعه الزهرا(علیها السلام) قم و باز نگرى قانون اساسى، مستقیماً حضور داشت. وى در این سال ها علاوه بر تدریس فقه، اصول و اخلاق، اداره مدرسه دینى الهادى، قرار گرفتن در موقعیت امامت جمعه قم، دیدارهاى گوناگون با مردم جهت رسیدگى به مشکلات آن ها و حضور در کنار مدیران شهرستان قم و در سمت هایى نیز حضور یافت.

مسندهاى که وى از اوائل پیروزى انقلاب در آن ها قرار گرفته است، به شرح زیر است:

۱ـ حاکم شرع دادگاه هاى خوزستان و سامان دهى اوضاع و ادارات آن استان

۲ـ رئیس شوراى بازنگرى قانون اساسى نظام اسلامى.

۳ـ نماینده مردم آذربایجان در مجلس خبرگان در تدوین قانون اساسى

۴ـ رئیس مجلس خبرگان رهبرى در چند دوره

۵ـ عضویت در جامعه مدرّسین و دبیرى آن

۶ـ امام جمعه قم

خدمات

بر شمردن خدمات مردى که بیش از نیم قرن عمر خود را در پاسدارى از اسلام و ارزشهاى انسانى واسلامى سپرى ساخته، مشکل است. این مرد بزرگ از جمله کسانى است که عمر ارزشمند و گرانبهاى خود را وقف اسلام و ارزش هاى دینى کرد.

آیه الله مشکینى در خدمت مردم بود. درب خانه محقر او همواره به روى هر نیازمندى باز است.

تأسیس مدرسه دینى الهادى، بیمارستان الهادى، مصلاى بزرگ قدس قم را که به همّت وى اکنون در آستانه تکمیل است از جمله خدمات ماندگار و ارزشمند او مى توان نامید.

البتّه این خدمات غیر از آثار ایشان در عرصه فرهنگ و دانش است که باید آن را در مقیاس شاگردان و پرورش یافته گان در مکتب درسى و اخلاق او که هم اکنون در جاى جاى جهان اسلامى منشأ خیر و برکات هستند مورد مطالعه قرار داد.

در عرصه دانش و تحقیق

یکى از ویژگى هاى آیه الله مشکینى، انس با قلم و روى آوردن به تحقیق و نوشتن است و چندین کتاب نفیس از وى منتشر شده و بسیارى از آن ها تجدید و چاپ شده است. آثار وى عبارت است از:

۱٫ اصطلاحات الاصول: این کتاب در ۲۸۰ صفحه و به زبان عربى نوشته شده است و از جمله کتاب هایى است که در حوزه هاى علمیّه توجّه طلاّب قرار گرفته است.

۲٫ اصطلاحات فقه: کتابى است به سبک کتاب اصطلاحات الاصول، لکن موضوعات مطرح شده در این کتاب، فقهى است. این کتاب به عنوان فقه موضوعى در مذهب شیعه، معروف است.

۳٫ تحریر العالم: این اثر پرداخت نوین به مباحث اصولى است و محور مباحث موضوعاتى است که در کتاب ارزشمند معالم آمده است و سالیانى بود که کتاب درسى حوزه به شمار مى رفت. بسیارى از مدرّسان دینى این کتاب را جایگزین معالم الاصول کرده اند.

۴٫ المصباح المنیر: مجموعه اى از دعاهاى معتبر در کتاب هاى روایى است که به سبک ساده به نگارش در آمده است. در کنار کتابهاى ارزشمندى چون «مفاتیح الجنان»، مورد توجّه مؤمنین مى باشد و به جهت این که به موارد حاشیه اى کم تر پرداخته شده است، در سطوح متفاوت مورد استفاده قرار مى گیرد.

۵٫ رساله واجب و حرام: شامل واجبات و محرّمات اعتقادى و علمى در شرع مقدّس اسلامى است.

۶٫ واجبات و محرّمات: شامل یک دوره از عملى در فقه اسلامى، به سبک ساده است.

۷٫ المواعظ العبودیه که تحت عنوان نصایح ترجمه شده است، آیه الله جنّتى مترجم آن مى باشد.

این کتاب، مجموعه اى از روایات و پیشوایان معصوم(علیها السلام)و بندهاى خردمندانه آن بزرگواران است. کتاب حاضر به گونه اى مورد توجّه قرار گرفته است که هم اکنون هجدهمین چاپ آن در آستانه نشر است.

۸٫ دروس فى الخلاق: کتابى است درباره مباحث اخلاق و رفتارهاى پسندیده و ناپسند از نگاه اسلام و سیره معصومین و بزرگان. این کتاب به زبان عربى منتشر شده است.

۹٫ ازدواج در اسلام: این کتاب درباره ازدواج، انتخاب همسر و آئین همسردارى و شوهردارى است که به عربى نوشته شده و آیه الله جنّتى آن را ترجمه کرده است. مباحث یاد شده از نگاه فقهى و مبانى ارزشى دین اسلام، مورد بحث و بررسى قرار گرفته است.

۱۰٫ الفقه المأثور: الفقه المأثور مشتمل بر ۴۶ باب از ابواب فقهى است و بیش از ۲۵۰۰نوع مسئله فقهى را در بردارد.

همچنین از این عالم فرزانه کتاب هاى دیگرى درباره امر به معروف و نهى از منکر، آداب زمین و تکامل انسان، در اندازه رقعى منتشر شده است.

طلایه دار تغییر در متون حوزوى

تغییر متون در حوزه هاى علمیّه و به روز کردن آن از دیر باز مورد بحث و بررسى شخصیّتهاى علمى این پایگاه بزرگ شیعى بود و در این رابطه شعارهاى بسیارى داده شد و مقالات زیادى به رشته تحریر در آمد ولى به خاطر موانع و مشکلات زیادى که بر سر راه آن وجود داشت، در مرحله عمل چندان حرکت قابل ملاحظه اى به چشم نخورد. آیه الله مشکینى در این عرصه سرنوشت ساز، جزو شخصیّتهاى نادر و بارز حوزوى به شمار مى آیند که بدون سر و صدا، گام به این وادى پر خطر نهادند و کتابهایى از قبیل: «تلخیص الاصول»، «تحریرالمعالم»، «الرّسائل الجدیده»، «اصطلاحات اصول و فقه» را به سبک نوینى، ابتکارى و کاربردى، تدوین وتنظیم کرده و به نگارش در آوردند. و این در مقطعى بود که کتب: «رسائل»، «مکاسب»، «کفایه» به منزله وحى مُنْزَل در میان علما و فضلا تلقى مى شد و دست کارى در متون، مساوى با شرک و کفر بود و شجاعت و درایت مضاعف مى طلبید.

آیه الله مشکینى با ژرف نگارى خاص خود، فصل بندى موجود در کتب فقهى علماى سلف به دو قسمت: عبادات و معاملات را کافى نمى داند و معتقدند که تدوین کتب فقهى در مرحله اوّل باید به چند فصل عمده: معاملات، عبادات، سیاسات، اجتماعیات و… اضافه شود، آنگاه ابواب پنجاه و دوگانه فقهى در زیر مجموعه هاى این موضوعات کلّى قرار گرفته و تبویب شوند. چون فقه تشیّع تنها عبادات و معاملات نیست بلکه تئورى زندگى بشر از گهواره تا گوراست و شامل سیاست، مسائل اجتماعى و غیر آن هم مى شود.

دیدگاهها

آیه الله مشکینى در موقعیت ها و شرایط گوناگون نظام همواره مواضع مشخص و تأثیر گذارى داشته است. در دوران جنگ تحمیلى وى از جمله کسانى است که همسو با امام خمینى حرکت کرد و در سیاستگذارى و پیش برد آن امام خمینى محور ایشان بوده است. آیه الله مشکینى همواره مى گفت: دغدغه من این است که این وحدت و همبستگى که بین نیروهاى نظامى به وجود آمده است آسیب ببیند، فلذا توصیه به وحدت یکى از شعارهاى وى در این دوران بود بویژه به نیروهاى سپاه و بسیج که بدون هیچ توقع مادّى جان بر کف در خدمت اسلام و در سنگرهاى دفاع از کشور بودند عشق بیشترى مى ورزید و همیشه یکى از حامیان این نهاد بوده و در هدایت و حمایت نیروها مى کوشید.

موضع و دیده گاه وى در ارتباط با قانون اساسى مشخص بود و یکى از کسانى به شمار مى رفت که طرفدار جایگزینى قانون به جاى سلیقه ها بودند. او روحانیت را باور داشت و به قدرت و اقتدار اسلام نیز آگاه بود و بدین جهت همواره به اسلامى بودن و به قرار گرفتن ولایت فقیه در رأس امور مى اندیشید مى گفت: «ولایت فقیه محور و مرز نظام در اسلام بودن آن هست. باید آن را حفظ کرد. از شکل گیرى نظام اسلامى تاکنون که رهبرى نظام با ولایت فقیه است این فقیه بزرگ در موضع خود پایدارى و بر محوریت ولایت فقیه پافشارى مى کند. وى مى گوید: بودن در راه ولایت فقیه نشانه درستى راه است.

توجّه به نظام روحانیت

آیه الله مشکینى مى گفت: به هر حال هر چه باشد سنگینى نظام به دوش روحانیت است فلذا باید تلاش کرد که تا روحانى امروز پاسخگو به نیازها و پرسش ها پرورش یابد. او چون هنگامى که در جامعه مدرّسین ریاست داشت و چه در حوزه علمیّه همواره طرفدار سیاستهاى زمینه ساز براى رشد طلاّب در ابعاد گوناگون بود مى توان گفت در سایه همین اندیشه هاست که حوزه علمیه قم در کنار دروس فقه و اصول در علوم حدیث و تفسیر علوم سیاسى، روانشناسى، اقتصاد و… نیز توسعه چشمگیرى گرفته است.

اعتماد امام و رهبرى

آیه الله مشکینى با وجود این که در سنین کهولت قرار گرفته است لکن به جهت اشتیاق به نظام اسلامى همچنان از نگهبانان حریم این نهضت بزرگ اسلامى است.

وى امروز در مسند امامت جمعه شهر قم و ریاست مجلس خبرگان و چندى پیش در مقام ریاست شوراى بازنگرى قانون اساسى یار رهبرى و از تلاشگران خستگى ناپذیر در این مسیر بوده و هست و اعتماد امام خمینى به وى و همچنین پس از رحلت امام اعتماد و ارادت مقام معظم رهبرى را به ایشان مى توان از احکام صادره و نامه هایى که از این بزرگواران به ایشان صادر شده است درک کرد.

چند نمونه از احکام و نامه ها را با هم مروى مى کنیم:

در نامه هایى از حضرت آیه الله خامنه اى (دام عزّه العالى) به ایشان «از تلاش صبورانه و دلسوزانه و همراه با دقّت و احتیاط» ایشان و سایر اعضاى محترم شوراى بازنگرى قانون اساسى تشکر شده است.(۱۳)

پاسخ به نامه حجت الاسلام حاج شیخ على مشکینى در مورد متمم قانون اساسى

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت حجت الاسلام و المسلمین جناب آقاى حاج شیخ على مشکینى دامت افاضاته

پس از عرض سلام خواسته بودید نظرم را در مورد متمم قانون اساسى بیان کنم. هرگونه آقایان صلاح دانستند عمل کنند، من دخالتى نمى کنم. فقط در مورد رهبرى، ما که نمى توانیم نظام اسلامى مان را بدون سرپرست رها کنیم. باید فردى را انتخاب که از حیثیت اسلامى مان در جهان سیاست و نیرنگ دفاع کند.

من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم که شرط مرجعیّت لازم نیست. مجتهد عادل مورد تأیید خبرگان محترم سراسر کشور کفایت مى کند. اگر مردم به خبرگان رأى دادند تا مجتهد عادل را براى رهبرى حکومتشان تعیین کنند، وقتى آنها هم فردى را تعیین کردند تا رهبرى را بر عهده بگیرد، قهراً او مورد قبول مردم است. در این صورت او ولىّ منتخب مردم مى شود و حکمش نافذ است.

در اصل قانون اساسى من این را گفتم ولى دوستان در شرط مرجعیّت پافشارى کردند، من هم قبول کردم. من در آن هنگام مى دانستم که این در آینده نه چندان دور قابل پیاده شدن نیست. توفیق آقایان را از درگاه خداوند متعال خواستارم.(۱۴)

والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته روح الله الموسوى الخمینى

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ على مشکینى دامت افاضاته

پس از سلام و آرزوى موفقیت انشاءالله موفّق و مؤید باشید نامه جنابعالى در مورد انتخابات حوزه علمیّه قم رسید از جنابعالى و سایر دست اندرکاران تشکر مى نمایم. شما از قول من به فرزندان انقلابیم بفرمائید که تندروى عاقبت خوبى ندارد اگر آنان جذب حضرات آقایان جامعه محترم مدرّسین نشوند در آینده گرفتار کسانى خواهند شد که مُروج اسلام آمریکائیند، من باز مى گویم اگر طلاّب انقلابى و مدرّسین طرفدار انقلاب هماهنگ کار نکنند هر دو شکننده اند. باید تمام تلاش را نمود که به این نقطه مهمّ رسید. آقایان بروشنى دیدند که دشمن از نقاط ضعف چه ضربه اى باسلام و روحانیت زد مؤمن از یک سوراخ دوباره نباید گزیده شود.(۱۵)

دفاع از خط راستین انقلاب

آیه الله مشکینى در حوزه علمیّه قم، جزو شخصیّت هاى نادر حوزوى به شمار مى آمد که معتقد بود خط سرخ شهادت و نهضت خونین ایران تنها به رهبرى حضرت امام خمینى به پیروزى مى رسد، از این رو در یک حرکت حماسى و انقلابى با صدور بیانیه تاریخى مرجعیّت و رهبریت ایشان را به طلاّب و فضلاى حوزه هاى علمیّه و مردم ایران اعلام کرد و در ادامه با هر حرکت ولو به ظاهر فرهنگى و دینى که به تضعیف رهبرى و مرجعیّت امام منتهى مى شد به مقابله بر مى خواست. به همین سبب ایشان در اساس با راه اندازى مؤسسه دارالتّبلیغ مخالف بود و آن را انحراف از خط راستین انقلاب مى دانست.

در روزهاى بحران و اوج انقلاب اسلامى که روند رو به رشد آن به رهبرى حضرت امام مبنى بر سرنگونى رژیم سلطنتى و خلع سلطنت از شخص شاه در میان مردم جا افتاده بود، وقتى شریعتمدارى در یک حرکت انحرافى شعار ناپخته «شاه بماند سلطنت بکند نه حکومت» را به زبان مى آورد، آیه الله مشکینى در مقابل این شعار انحرافى مى ایستد و افرادى را که تحت تأثیر آن قرار گرفته بودند از خواب غفلت بیدار مى نماید. آیه الله احمدى میانجى در بخشى از خاطرت خود چنین مى گوید:

آقاى شریعتمدارى به وسیله آقاى… به من که در میانه بودم سفارش کرده بودند تا آقاى مشکینى را که در زنجان بودند، نسبت به این مسئله قانع کنم و ایشان هم امام را قانع کنند که عبارت: شاه باید برود را حذف کنند. ما نیز با ماشین به نزد آقاى مشکینى رفتیم آقاى مشکینى گفتند: آقاى شریعتمدارى، حسن نظر دارند امّا مگر با وجود شاه مى توان انتخابات را آزاد کرد؟!.(۱۶)

مجموعه اسناد انقلاب اسلامى نشان مى دهد او در اغلب عرصه هاى سرنوشت ساز و خطرناک انقلاب اسلامى حضور محورى و هدایت کننده داشته است. بیش از چهل مورد بیانیه ها و اعلامیه هایى که در دوران دشوار ستمشاهى از سوى حوزه علمیّه قم و جامعه مدرّسین به مناسبتهاى گوناگون صادر شده است، امضاى آیه الله مشکینى زینت بخش همه و در رأس اغلب آنها قرار گرفته است به خاطر اهمیّت آنها در اینجا به فهرست مرور مى کنیم:

نامه فضلا و مدرّسین به هیئت دولت در اعتراض به بازداشت امام. ۸/۷/۱۳۴۲نفر اوّل

تلگرام جمعى از علماى قم در اعتراض به ادامه زندانى شدن امام. اسفند ماه ۱۳۴۲٫ نفر۱۱

نامه جمعى از فضلا و مدرّسین قم به آیه الله میلانى، نجفى مرعشى در پى زندانى شدن امام و کسب تلگراف از آنها ۹/۱۰/۱۳۴۳ نفر ۴

نامه جمعى از علماى قم به امیر عبّاس هویدا درباره اوضاع نابسامان ایران. ۲۹/۱۱/۱۳۴۳٫نفر۱۷

نامه جمعى از علماى قم در اعتراض به به هجوم مأموران به حرم حضرت معصومه(علیها السلام). ۵/۱/۱۳۴۴٫نفر ۱۱

نامه جمعى از علماى قم به هویدا درباره استعلام از وضعیت امام. ۱۲/۱/۱۳۴۴نفر ۱۰

نامه جمعى از علماى آذربایجان به امام در پى انتقال امام از ترکیه به نجف. مهر۱۳۴۴٫ نفر ۲

نامه فضلا و مدرّسین قم به امام در پى انتقال معظم له به نجف. مهر ۱۳۴۴٫ نفر ۱۱

متن تلگرام مدرّسین قم به امام در پى انتقال معظم له به نجف. مهر ۱۳۴۴٫ نفر ۱۶٫

نامه مدرّسین به امیر عبّاس هویدا در اعتراض به تبعید امام. ۳۰/۸/۱۳۴۴٫ نفر ۵٫

متن تلگرام مدرّسین قم به امام در ارتحال آیه الله حکیم. ۱۴/۳/۱۳۴۴٫ نفر ۸٫

متن تلگرام مدرّسین قم به امام در شهادت حاج آقا مصطفى آبان ۱۳۵۶ نفر ۲٫

متن اعلامیه علما و مدرّسین قم در باره فاجعه خونین ۱۹ دى قم ۱۳۵۶ نفر ۲٫

متن اعلامیه علما و مدرّسین حوزه علمیّه قم درباره فاجعه خونین ۲۹ بهمن تبریز ۵/۱۲/۱۳۵۶ نفر ۸٫

نامه علما و مدرّسین قم به آیه الله صدوقىدرباره فجایع یزد ۱۶/۱/۱۳۵۷ نفر ۸٫

اعلامیه مدرّسین قم درباره اوضاع ایران ۲۵/۱/۱۲۵۷ نفر ۹٫

نامه اعتراض آمیز علما و مدرّسین قم درباره حمله مزدوران شاه به منزل مراجع. اردیبهشت۱۳۵۷ نفر ۷٫

متن اعلامیه جمعى از اساتید و مدرّسین قم درباره حادثه ۱۹ اردیبهشت قم ۲۴/۲/۱۳۵۷ نفر ۶٫

هشدار مدرّسین قم به مناسبت نیمه شعبان ۱۳۹۷ تیر ماه ۱۳۵۷ نفر ۵٫

اعلامیه اعتراض آمیز مدرّسین قم درباره حمله مزدوران شاه به مردم مشهد مرداد ۱۳۵۷ نفر ۵٫

اعلامیه مدرّسین قم به مناسبت چهلم شهداى ۱۷ شهریور ۱۷/۷/۱۳۵۷ نفر ۷٫

اعلامیه مدرّسین قم در افشاى توطئه شاه در اختلاف اندازى در بین ملّت. ۸/۸/۱۳۵۷٫ نفراوّل اعلامیه مدرّسین قم در اعتراض به روى کار آمدن دولت نظامى ارتشبد غلامرضا ازهارى۱۸/۸/۱۳۵۷ نفر ۲

پیام مدرّسین قم به کارکنان شرکت نفت ۱/۹/۱۳۵۷ نفر ۲

تلگرام مدرّسین قم به علماى مشهد در اعتراض به حمله مزدوران شاه به حرم امام رضا(علیه السلام) نفر ۱

اعلامیه مدرّسین قم به همین مناسبت آذر ۱۳۵۷ نفر ۶

اعلامیه مدرّسین در حمایت از اعتصاب کارکنان شرکت نفت ۹/۹/۱۳۵۷ نفر ۷

اعلامیه مدرّسین پیرامون توطئه شاه ۱۰/۹/۱۳۵۷ نفر ۸٫

اعلامیه اعتراض آمیز مدرّسین قم درباره کشتار مردم تهران و سایر شهرها ۱۶/۹/۱۳۵۷ نفر ۲۶

متن نامه اعتراض آمیز به آیه الله خویى آذر ۱۳۵۷ نفر ۴

اعلامیه مدرّسین پیرامون راهپیمایى عاشورا و تاسوعا ۱۸/۹/۱۳۵۷ نفر ۱۲

تلگرام مدرّسین به رئیس جمهور فرانسه ۱۸/۹/۱۳۵۷ نفر ۳

اعلامیه مدرّسین پیرامون مجلس بزرگداشت شهداى محرّم ۱۳۹۹ ـ ۲۲/۹/۱۳۵۷ نفر ۱۶

متن اعلامیه مدرّسین قم درباره راهپیمایى عاشورا و تاسوعا ۲۵/۹/۱۳۵۷ نفر ۷

متن اعلامیه مدرّسین درباره برگزارى مجلس بزرگداشت شهداى انقلاب ۲۵/۹/۱۳۵۷ نفر ۱۶

متن اعلامیه مدرّسین قم در مورد بازگشایى موقّت بازارها ۳۰/۹/۱۳۵۷ نفر ۳

متن اعلامیه مدرّسین قم پیرامون خلع شاه از مقام سلطنت ۳۰/۹/۱۳۵۷ نفر ۳۱

متن اعلامیه مدرّسین پیرامون سالگرد کشتار وحشیانه مردم قم ۷/۱۰/۱۳۵۷ نفر ۴

متن اعلامیه مدرّسین قم در پشتیبانى از استادان دانشگاهها ۱۰/۱۰/۱۳۵۷ نفر ۸

متن تلگرام مدرّسین به رئیس جمهور فرانسه در پى هجرت امام به آنجا ۱۲/۱۰/۱۳۵۷ نفر ۵

متن اعلامیه مدرّسین پیرامون جنایات شاه و دعوت مردم به مبارزه دى ماه ۱۳۵۷ نفر ۳

متن اعلامیه مدرّسین قم پیرامون روى کار آمدن دولت بختیار و اعلان عزاى عمومى ۱۷/۱۰/۱۳۵۷ نفر ۲۶

منابع

۱٫ امید انقلاب، مجله، ش ۵ سپاه پاسداران

۲٫ پاسداران اسلام، مهدى مشایخى.

۳٫ جمهورى اسلامى، روزنامه، شماره، ۳۵،۴۰،۴۵

۴٫ صحیفه نور، امام خمینى، ج ۱۹ و ۲۱٫

۵٫ حدیث ولایت، حضرت آیه الله خامنه اى، ج۵و۶٫

۶٫ نهضت روحانیون ایران، على دوانى. ۱۹ و ۳٫

۷٫ اسناد انقلاب اسلامى، سید حمید روحانى، ج۳و۴

گلشن ابرار ج۵



۱٫ در زبان محلى، آلّى گفته مى شود.

۲٫ امید انقلاب، مجلّد، ص ۳۴ .

۳٫ همان .

۴٫ پاسداران اسلام، مهدى مشایخى، ص ۸۳٫

۵٫ مصاحبه با حجه الاسلام شیخ حسن اهرى، (شاگرد ایشان).

۶٫ نهضت امام خمینى، ج ۲،ص ۳۳٫

۷٫ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۲، ص ۳۳۸٫

۸٫ به نقل از حجّت الا سلام والمسلمین، محمود شریفى.

۹٫ خبرگان ملّت، ج اوّل، ص، ۳۵۴٫

۱۰٫ همان.

۱۱٫ حماسه سازان جاوید، زندگینامه شهداى روحانیت شهرستان میانه، ص ۱۸۰

۱۲٫ جمهورى اسلامى، روزنامه شماره ۴۰٫

۱۳٫ حدیث ولایت، ج ۶ و ۸۶، ص ۱۵۱ و ۱۷۵ و ص ۳۴۰

۱۴٫ صحیفه نور امام خمینى، ج ۱۹ و ص ۱۲۹٫

۱۵٫ همان، ج ۲۱،ص ۱۲۵٫

۱۶٫ خاطرات آیه الله احمدى میانجى، ص ۲۷۵٫

زندگینامه آیت الله میرزاابوالقاسم کلانترتهرانى(متوفاى ۱۲۹۲ هـ ق)

حاج ملا هادى نورى در یکى از محلات شهرستان نور زندگى مى کردوى مردى نیکوکار، نکونام و از تاجران معتبر و آبرومند این منطقه به شمار مى رفت که نه تنها در بین اهل محله، بلکه در سطح منطقه نور، توابع و برخى نواحى شمالى و حتى تهران شهرت داشت و درستى و صدق گفتارش زبانزد خاص و عام بود وى در اواسط حکومت آغا محمدخان قاجار از شهرستان نور به تهران کوچ کرد و در آن جا سکونت گزید

یکى از فرزندان این تاجر نیکومنش، حاج محمدعلى نام داشت که به امانت دارى و صداقت در تجارت آراسته بود وى به دلیل استفاده از کسب حلال و تربیت صحیح خانوادگى و نیز با توجه به ذوق و میل درونى، به فراگیرى معارف دینى و شرکت در مجالس علمى اصحاب بصیرت و معرفت روى آورد او در این مسیر شایستگى هاى خود را به خوبى نشان داد و تحسین استادانش را در یادگیرى علوم اسلامى برانگیخت و بین همگنان به پاکى مزیّت یافت او از خاندانى اهل تقوا و دانش دخترى را به همسرى برگزید

شکوفایى

حاصل این پیوند مبارک، فرزندى سعادتمند بود که در سوم ربیع الثانى ۱۲۳۶ ق دیده به جهان گشودنام این کودک را «ابوالقاسم» گذاشتند

وى پس از سپرى کردن دوران کودکى تحت تربیت والدینى متدیّن، به تحصیل علوم علاقه مند شد و هر چه از سنّ او مى گذشت، آثار فضل در وى آشکار مى گردیدچنان که در ده سالگى مقدمات علوم دینى را بسیار نیکو یاد گرفت و مضامین دیرفهم را که دیگر فراگیران علم در آموختن آنها دچار اشکال مى شدند، به خوبى به خاطر سپرد و نیکو فهمید به همین دلیل، با یکى از عموزاده هاى طلبه خود به اصفهان رفت و در آن جا حدود سه سال به تحصیل پرداخت سپس به تهران آمد و دو سال در این شهر ماند تا آن که به عتبات عالیات مشرّف گردید ولى چون امکانات لازم و توانایى مالى نداشت، توقّفش در آن سرزمین مقدس بیش از دو سال طول نکشید از این رو، به تهران آمد در حالى که ادبیات عرب و مقدّمات علوم اسلامى و مقدارى از سطوح را به خوبى آموخته بود در مدرسه خان مروى نزد آخوند ملاّ عبدالله زنّوزى معقول را فرا گرفت و نزد علماى دیگر به خواندن فقه و اصول مشغول شد

هجرتى دیگر

وى در سنین بیست سالگى مراحل ترقى علمى و رشد فکرى را به نحو شگفت انگیزى طى مى کردلذا علماى تهران وى و پدرش را مورد ترغیب قرار دادند که با چنین خلاّقیتى، شایسته نیست میرزا ابوالقاسم درس را نیمه کاره رها کند و باید براى تکمیل دروس فقه و اصول به عتبات برود و در حوزه هاى علمیه عراق از محضر استادان برجسته بهره مند شود

ابوالقاسم جوان، توصیه هاى علما را به گوش جان پذیرفت و مجدداً به عتبات عالیات مهاجرت کرد و در کربلاى معلّى مقیم شد و به مجلس پرفیض آقا سید ابراهیم قزوینى رسید و مدتى از بیانات و مراتب علمى و کمالات آن مُدرّس عالى مقام استفاده کرد(۱)

در آن زمان حوزه درس این عالم نامدار (صاحب ضوابط الاصول در اصول فقه) پس از شریف العلماء، بى مانند بودفرزانگانى چون:شیخ زین العابدین مازندرانى حاج ملا على کَنى میرزا محمدباقر خوانسارى شیخ جعفر شوشترى ملا فتحعلى سلطان آبادى شیخ العراقین و فاضل ایروانىمحضر وى را مغتنم شمردند و اکثراً در زمره مجتهدان و مراجع تقلید درآمدند(۲)

ناگفته نماند که میرزا ابوالقاسم بخش هاى مقدماتى از فقه و اصول را در تهران، نزد شیخ جعفر محمد کرمانشاهى آموخته بود و مراتب عالى تر این رشته را نزد صاحب ضوابط پى گرفت.در این میان، تفرقه جویان و کینه ورزان طمعکار فتنه اى را در کربلا پدید آوردند که بر اثر آن، عده اى از شیعیان و زائران مقیم کربلا مجروح و کشته شدند و اموال و دارایى هاى آنها به تاراج رفت لذا رونق، امنیت و آرامش از محافل علمى رخت بربست میرزا ابوالقاسم ناگزیر این دیار مقدّس را ترک کرد و به اصفهان آمد امّا پس از خاموش شدن این آتش خوفناک، بار دیگر به نجف اشرف عزیمت کرد و در محضر شیخ مرتضى انصارى به تکمیل آموخته هاى علمى پرداخت تا جایى که یکى از ارکان حوزه درس شیخ به شمار رفت شیخ مرتضى به گفته هاى وى در درس اعتماد مى کرد و او هم درس استاد را پس از ختم جلسه، براى برخى از شاگردان علاقه مند تقریر مى نمود تا سرانجام به مقامى نائل آمد که در چندین جلسه، شیخ مرتضى انصارى به اجتهاد وى تصریح کرد(۳)

شیخ آقا بزرگ تهرانى، میرزا ابوالقاسم کلانتر را از مشهورترین شاگردان شیخ انصارى معرفى کرده(۴) و در جاى دیگر خاطر نشان ساخته است که نامبرده بحث هاى استادش را به نحو احسن، تقریر نمود و مدت بیست سال این برنامه استمرار داشت(۵) بنا به گفته نوه عالم و فاضلش، حاج میرزا محمد ثقفى، در موقع تودیع و خداحافظى، شیخ انصارى به وى توصیه کرد:وقتى به تهران رفتى، درس و بحث و تشکیل محافل علمى را ترک مکن اگر خواستى امام جماعت شوى در صورتى که قصدت خالصانه و براى خدا بود، بپذیر و اگر احساس کردى براى خدا نیست و کمّ و کیف جماعت و حمایت مأمومین در تو اثر مى گذارد، از آن اعراض نما دیگر این که در زمان حاکمیت جور و سلطه ستم، قضاوت را نپذیر و از قاضى شدن دورى کن!(۶)

تربیت طلاّب

میرزا ابوالقاسم کلانتر در سال ۱۲۷۷ ق با کوله بارى از علم و تقوا، از نجف اشرف به تهران آمده، مرجع خاص و عام گردیدعلما و فقها به مجلس تدریس او حاضر مى شدند و از بیاناتش بهره ها مى بردند وقتى آیه الله حاج ملا على کنى تولیّت مدرسه حاج محمدحسین خان مروى، معروف به «مدرسه فخرالدوله» را به دست آورد، از میرزا ابوالقاسم درخواست کرد تا در این مکان به تربیت و پرورش طلاّب مبادرت ورزد او نیز با پذیرش این مسئولیت، مدت هفت سال در این مدرسه به تدریس فقه و اصول پرداخت(۷)

معمولاً شاگردان وى به مرتبه اجتهاد نایل آمده و برخى نیز به مرجعیت ارتقاء یافته اند بعضى از شاگردانش عبارتند از آیات عظام:

آقا سید حسین قمى تهرانى، مدفون در رواق حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) شهید حاج شیخ فضل الله نورى، مدفون در صحن حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) حاج شیخ عبدالنبى نورى حاج سید محمدصادق تهرانى، معروف به «بلور» و حاج شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى، مدفون در جوار بارگاه رضوى(۸)

لقب

در این که چرا این خاندان به «کلانتر» نامیده شده اند، گفته مى شود این لقب را از دایى میرزا ابوالقاسم یعنى محمودخان کلانتر گرفته اند وى در زمان ناصرالدین شاه، مأمور رسیدگى به امور اجتماعى و اقتصادى شهر تهران بودسرانجام در سالى به دلیل عدم بارندگى، آذوقه مردم کاهش یافت و زندگى شهروندان با مشقّت توأم گردید و چون نامبرده نتوانست عوارض ناشى از قحطى را برطرف کند، مقصّر شناخته و به دستور ناصرالدین شاه به دار آویخته شد(۹)

آثار نفیس

حاج میرزا ابوالقاسم کلانتر یکى از مشاهیر شیعه در قرن سیزدهم هجرى است که در کتب تراجم و منابع تاریخ عصر قاجار، او را به عنوان فقیه اصولى، جامع علوم عقلى و نقلى و افتخار دانشمندان شیعه و یکى از بزرگ ترین علماى عامل که به زیور و زهد و تقوا آراسته بود، ستوده اند

او در تهران از نفوذ اجتماعى و اقتدار معنوى خاصّى برخوردار بوداز این رو، توانایى علمى و تمام موقعیت خویش را در جهت اعتلا و نشر احکام الهى و فرهنگ عترت به کار گرفت(۱۰) و آثار ارزنده اى از خویش به یادگار نهاد که عبارتند از:

۱ ـ رساله اى در استصحابحاوى مباحث مهمّى در اصول فقه با تکیه بر ادلّه عقلى و استفاده از فرائد شیخ انصارى شیخ آقا بزرگ تهرانى نسخه اى از آن را به خطّ مؤلّف در کتابخانه فرزند فاضلش، حاج میرزا ابوالفضل تهرانى دیده است(۱۱)

۲ ـ الردّ على الرساله الارثیهکه در سال ۱۲۸۷ ق به عربى تألیف کرده و بعد به فارسى برگردانیده است این نوشتار، حاوى مطالبى است در نقد رساله ارث سید اسماعیل بهبهانى نسخه اصلى این اثر و ترجمه اش به صورت مخطوط در کتابخانه مدرسه سپهسالار (شهید مطهرى) به شماره ۲۴۲۶ نگه دارى مى شود(۱۲)

۳ ـ رساله اى در مشتق ۴

ـ رساله اى در تسامح

۵ ـ رساله اى در صحیح و اعم

۶ ـ رساله اى در اجتماع امر و نهى

۷ ـ رساله اى در جزاء ۸

ـ رساله اى در مقدمه واجب و امر بشىء

۹ ـ رساله اى در مسایل تخصیص و مجمل و مبیّن و مطلق و مقیّد ۱۰

ـ رساله اى در مفهوم و منطوق ۱۱

ـ رساله اى در اصل و برائت

۱۲ ـ رساله اى در حجّیت ظّن

۱۳ ـ رساله اى در تعادل و تراجیح ۱۴

ـ طهارت ۱۵

ـ صلوه مسافر

۱۶ ـ غصب

۱۷ ـ وقف

۱۸ ـ لُقَطِه

۱۹ ـ قضا و شهادات

۲۰ ـ رهن ۲۱

ـ احیا موات

۲۲ ـ رساله اى در تقلی

د ۲۳ ـ زکات و اجاره(۱۳)

از میان این آثار هر آنچه که مربوط به فقه است به طبع نرسیده، ولى مطالب اصولى که اکثراً تقریرات درس استادش شیخ انصارى است ـ جز حجّیت ظن، قطع، استصحاب، مشتق و تعادل و تراجیح ـ در یک مجموعه تحت عنوان «مطارح الانظار» به چاپ رسیده است(۱۴)

غروبى غمناک

حاج میرزا ابوالقاسم در اواخر عمر از نظر سلامت جسمى، دچار مشکل شد و بینایى او چنان به ضعف گرایید که قادر به دیدن نبودتا آن که در همان ایام، آفتاب عمرش غروب کرد و در روز سوم ربیع الثانى (سالروز ولادتش) سال ۱۲۹۲ ق در سن ۵۶ سالگى دعوت حق را لبیک گفت و پیکر مطهرش، پس از تشییعى باشکوه، در جوار بارگاه حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) در مقبره «ابوالفتوح رازى» دفن گردید(۱۵)

فرزند کوچک ترش، که در این زمان نوزده سال داشت، قصیده اى طولانى در رثاى پدر سروداین سوگ نامه از نظر فنون بدیع و صنایع شعرى و ادبى، جزو نوادر است زیرا ضمن رثا، مدح پدر و شکایت از مصائب، حالات حماسى و افتخارات این خاندان در آن مشاهده مى شود(۱۶)

این شاعر جوان، «ابوالفضل تهرانى» نام دارد وى کتابى موسوم به «مدح الحمامه فى احوال الوالد العلامه» در معرفى ابعاد علمى و فکرى پدرش به نگارش درآورد که از حیث نگارش، به کتاب «مقامات حریرى» مى رسد(۱۷)

فرزندان

حاج میرزا ابوالقاسم کلانتر داراى دو فرزند پسر بود که فرزند ارشدش، میرزا محمدعلى، به فاصله کوتاهى از زمان رحلت وى، دار فانى را وداع گفت و بدین گونه فرزند دیگرش، میرزا ابوالفضل تهرانى وارث فضل و هنر پدر شد

نابغه روزگار

میرزا ابوالقاسم کلانتر در سال ۱۲۷۳ ق صاحب فرزندى گردید که او را «ابوالفضل» نامید(۱۸) نامبرده در سنین نوجوانى مقدمات علوم عربى و فنون ادبى را نزد پدر فاضلش فراگرفت از شدت فهم و ذکاوت، در اندک مدتى در ادبیات عرب مهارت یافت از حیث حافظه چنان بود که اگر قصیده اى را یک بار گوش مى داد یا مى خواند، در ذهنش جا مى گرفت و به همین دلیل سرآمد همگنان گردیدگواه بر این حالات، آثارى است که در سنین نوجوانى و جوانى به نگارش درآورده است(۱۹)فرزند دانشورش، حاج میرزا محمد ثقفى در وصف او مى نویسد:

در جوار بارگاه عبدالعظیم حسنى(علیه السلام) و در ابتداى عمر مشغول تحصیل گردید تا این که در اوائل بلوغ نزد صاحبان بصیرت از نوادر و نوابغ روزگار گردید و گواه بر ایشان، تصنیفاتى است که در این اوان پدید آورداز جمله منظومه «قلائد الدرر فى نظم الؤلؤ منتشر» در علم تعریف ـ که بالغ بر شش هزار بیت است ـ و این تألیف متضمّن مطالب «شافیه» ابن حاجب است به انضمام تحقیقات و دقت هاى ناظم آثار دیگرش عبارتند از: ارجوزه اى در علم نحو، بر ترتیب بدیع، در شرح «الفیه» ابن مالک تا باب حالارجوزه اى در علم منطق و اصول فقه و رساله عشقیه که تألیف جامع و پاکیزه اى است در مباحث عرفانى، که عبرت نائینى آن را استنساخ نموده است(۲۰)

مؤلف نامه دانشوران ناصرى در حالى میرزا ابوالفضل تهرانى را در زمره مشاهیر معرفى کرده که نامبرده، در اقیانوس حکمت و معرفت غوّاصى ننموده و هنوز مراتب کمال و درجات علم و اندیشه را طى نکرده است و وصف وى در نامه دانشوران به عنوان یکى از مشاهیر اهل فضل و معروفین در ادب و فرهنگ، مؤیّدى بر خلاّقیت و نبوغ این عالم فرزانه در سنین جوانى مى باشد(۲۱)

محضر معاریف

اگر چه این جوان جویاى معارف و آراسته به فضایل در فصل شکفتن، از وجود مربّى دلسوز خویشیعنى پدر محروم گردید،ولى از کسب دانش دست بر نداشتچرا که به طلوع صبح صادق، ایمان و باور داشت

وى پس از رحلت والد ماجدش براى فراگیرى فقه و اصول، محضر آقا سید محمدصادق طباطبایى و آقا میرزا عبدالرحیم نهاوندى را مغتنم شمرد و به موازات آن، به آموختن معقول نیز همت ورزیده و به حوزه درسى حکیم میرزا ابوالحسن جلوه زواره اى (۱۳۱۴ ـ ۱۲۳۸ ق) راه یافت درس جلوه براى این جوان پرتکاپو جالب بودزیرا او با صراحت و شهامتى خاص، تألیفاتى را که تدریس مى کرد، مورد نقد و بررسى قرار مى داد و عقیده داشت: شهرت صاحب اثر، مانع نقد اندیشه هاى او نمى شود(۲۲)

میرزا ابوالفضل براى آشنایى با مشرب عرفانى و جنبه هاى ذوقى و اشراقى، به محضر عارف نامى، حکیم محمدرضا قمشه اى (۱۳۰۶ ـ ۱۲۴۱ ق)، مشهور به «صهبا» شتافت و برخى کتب معروف در موضوع حکمت و عرفان را نزد وى خواندچنان چه خود مى گوید:(۲۳)

اکثر قسمت هاى اسفار و الشواهد الربوبیّه و قسمتى از شرح اشارات را نزد آقا محمدرضا قمشه اى خواندم(۲۴)

درحوزه نجف و سامرّا

میرزا ابوالفضل تهرانى با وجود آن که حاج ملا على کنى، اجتهادش را تأیید کرد و خاطر نشان ساخت که رفتن وى به عتبات عالیات براى رسیدن به این مقصد، لازم نمى باشددر سال ۱۳۰۰ ق براى تکمیل فقه و اصول به نجف اشرف عزیمت کرد و در حوزه درس مرحوم حاج میرزا حبیب الله رشتى که از شاگردان معروف شیخ انصارى بود، حاضر گردید و از بحث هاى اصولى و فقهى وى بهره برد میرزا ابوالفضل تهرانى کمتر کسى را یافت که همچون این استادش دقیق تفکر کند، نیک تحقیق نماید و دانش پژوهان پرمایه اى را پرورش دهد

از آن سو، آیه الله میرزا حسن شیرازى وقتى متوجه شد جوانى خوش فکر، اهل بصیرت و داراى ذهنى نقّاد و هوش فوق العاده در نجف اشرف حضور یافته است، آقا سید محمّدحسن لواسانى را براى آوردن وى به سامرّا فرستاد وى نیز به همراه دوست صمیمى اش آقا سید حسین قمى به سوى سامرّا آمده و در حوزه درس میرزاى شیرازى حاضر مى شدند آن دو نفر با شخصیت هایى چون: میرزا محمدتقى شیرازى و آقا سید محمدحسن اصفهانى مباحثه داشتند

آثار

حاج میرزا ابوالفضل در این مدت علاوه بر تحصیل فقه و اصول، زبان سُریانى و عبرانى را آموخت و با توصیه و اجازه فقیه محدّث، شیخ محمدحسن کاظمى آثارى چند به رشته تحریر درآورد(۲۵)

قریب ده سال در سامرّا اقامت داشت و در این مدت، تقریرات استادش در فقه و اصول را نگاشت کتاب «شفاء الصدور فى شرح زیاره العاشور»، رساله اى با نام «تمیمه الحدیث» در درایه و «رساله الاصابه» از آثارى است که نامبرده در شهر سامرّا تألیف نمود(۲۶) نسخه اى مخطوط از اثر اخیر، در کتابخانه فرزندش، حاج میرزا محمد ثقفى نگاهدارى مى شد(۲۷)

علاوه بر آثارى که به آنها اشاره شد، حاج میرزا ابوالفضل کتاب هاى دیگرى هم نوشته استاز جمله: حاشیه اى بر مکاسب و فرائد شیخ انصارى، فى التراجم و میزان الفلک و منظومه فى الهیئه

شیخ آقا بزرگ تهرانى ضمن آن که حاج میرزا ابوالفضل را در زمره شاگردان میرزاى شیرازى معرفى مى کند، مى نویسد:

با بهره گیرى از محضر میرزا، تفوّقى چشمگیر در فقه و اصول یافتدر علوم حدیث و رجال از استاد علامه حاج میرزا حسین نورى فیض مى برد او از کسانى بود که هوشیارى و حافظه قوى را در خود جمع داشت به همین جهت، هم فقیه بود و هم اصولى و هم مورّخ و رجالى و ادیب و شاعر کمى قبل از رحلت میرزا، به تهران بازگشت و در آن جا به ترقّیاتى نائل شد(۲۸)

مدرّسى عالى مقام

حاج میرزا ابوالفضل همراه حاج سید محمد صراف تهرانى به مکّه معظمه مشرف گردید در اواخر سال ۱۳۰۹ ق برخى از علاقه مندان و دوستان از وى خواهش کردند که به وطن بازگردداو نیز پاسخ مثبت داده و در اواسط محرم ۱۳۱۰ ق به تهران آمد و چون ناصرالدین شاه از آمدنش آگاه شد، تمامى امور مدرسه جدید البناى ناصرى را به وى سپرد و او تا آخر عمر در آن مدرسه و مسجد به تدریس، اقامه جماعت و نشر مواعظ مى پرداخت و تند نویسان، سخنرانى هاى وى را مى نوشتند(۲۹)

در واقع، میرزا ابوالفضل تهرانى افتتاح کننده و نخستین مُدرّس رسمى مدرسه سپهسالار جدید بود و شخصیت هایى چون حکیم میرزا محمدطاهر تنکابنى در سلک طلاب آن مدرسه از محضر ایشان استفاده مى کردند(۳۰) مرحوم «عباسقلى خان سپهر» در اثر مشهور خود، ضمن آن که مقامات علمى و ادبى حاج میرزا ابوالفضل را بر مى شمارد و او را فاضل کامل، حاوى معقول و منقول، جامع فروع و اصول معرفى مى کند، خاطر نشان مى سازد:

این مرد فاضل با آن که ذوق سلیم و طبع کریم و عقیده راسخ نسبت به خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) و ارادتى تمام داشت و با اعتبارى علمى نزد علما، اجتماع، دولت و حکومت، تصدّى و تدریس مدرسه سپهسالار جدید (ناصریه) را عهده دار شد و با تلاش هاى علمى خود به ترویج دانش اسلامى و تشویق طلاّب براى آموختن آن، همت گماشت و تمامى شاگردان دانشورش به مراتب علمى و کمالات او اعتقادى محکم داشتند اما با همه این توفیقات، اجل به او مهلت نداد(۳۱)

امید ارباب درایت

صاحب کتاب «ابدع البدائع»، در صنعت اشتقاق، مى گوید:

حاج میرزا ابوالفضل تهرانى از مشاهیرى است که مثل او در زمانى که وى مى زیست، وجود نداشت

حاج میرزا باقر ـ از واعظان مشهور ـ در اواخر کتاب «جنه النعیم فى احوال عبدالعظیم» به شرح حال حاج میرزا ابوالفضل و پدرش مى پردازد و یادآور مى شود:

وى (ابوالفضل) از باقیات صالحات میرزا ابوالقاسم کلانتر بود که در سنین جوانى و دوران شکوفایى، از نوادر عصر و علامه دهر گردید

و در آخر کتابش پس از آن که قصیده اى در مدح حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) از میرزا ابوالفضل تهرانى نقل مى کند، مى افزاید:

این سروده ها از مرجع شیعه، زبده فضلا، قدوه اذکیا، چشمه فضل و ادب، گره گشا از معضلات لغوى عجم و عرب، عَلَم اصحاب هدایت، امید ارباب درایت، مولانا نبیل جلیل آقا میرزا ابوالفضل مى باشدکه به راستى در سرعت انتقال مفاهیم، تبحّر و افادت نموده است(۳۲)

سید محسن امین نیز وى را چنین معرفى مى کند:

میرزا ابوالفضل انسانى عالم، فاضل، فقیه اصولى، عارف متکلّم و مسلّط به حکمت و ریاضى، آگاه به سیره و تاریخ، ادیب شاعر، خوش محضر و داراى لطافت بیان در محاورت، داراى معاشرت شیرین دیوان شعرى به عربى از وى باقى مانده است که نگارنده نزد فرزندش میرزا محمد، در تهران به سال ۱۳۵۳ ق دیده ام حاج میرزا ابوالفضل، ممدوح شاعر معاصرش سید محمد حبوبى نجفى مى باشد(۳۳)

در مقدمه کتابش «شفاء الصدور فى شرح زیاره العاشور» که اخیراً چاپ شده است، شرح مختصرى از وى، به نقل از محدّث بزرگوار حاج شیخ عباس قمى، دیده مى شود که ظاهراً همان مطالب مندرج در اعیان الشیعه، با اندکى تفاوت، مى باشد و البته در کتاب الکنى و الالقاب این مضامین قابل مشاهده است(۳۴) مرحوم مدرس تبریزى نیز به نکاتى با همین مضامین، اشاره مى کند(۳۵)

آتش رشک در خرمن خرد

حاج میرزا ابوالفضل تهرانى ـ که به قول آیه الله سید محمدحسین حسینى تهرانى «آیه الهى در ادبیات فارسى و عرب، فقه، اصول و حکمت و نادره دوران بود و آثار نفیس و پرمایه اى بر جاى نهاد»(۳۶) ـ به سبب ظهور و بروز مراتب علم و درجات تقوا، فصاحت بیان، حلاوت محضر و حُسن اخلاق، از محبوبیت ملّت و دولت و عوام و خواص برخوردار شده بود، مورد حسادت برخى از افراد قرار گرفت به طورى که حسودان از اذیت و آزار وى و مطرح کردن مطالب کذب و شایعات مختلف ابا نکردند تا آن که در صفر ۱۳۱۶ ق ظاهراً به مرض حصبه دچار گردید و در هشتم همین ماه به سراى باقى شتافت و در بارگاه قدسیان آرمید

جمعى از اهل معرفت و درایت بر این عقیده اند که: اهل عناد و مغرضان کینه خود را نسبت به وى بروز داده و به شیوه اى مرموزانه، حاج میرزا ابوالفضل تهرانى را مسموم کرده اند و این راز را از آشنایان و اطرافیان کتمان کرده اند

پیکر مطهر وى پس از تشییع باشکوه به حرم حضرت عبدالعظیم حسنى(علیه السلام)انتقال یافت و در صحن امامزاده حمزه(علیه السلام) در مقبره ابوالفتوح رازى و کنار قبر والدش دفن گردید

شاعران معاصرش به زبان فارسى و عربى به رثاى او پرداختند و در اشعار زیباى خود، مقامات علمى و معنوى او را ستودند

از میرزا ابوالفضل یک پسر به نام حاج میرزا محمد(۳۷) و دو دختر باقى ماند

گلشن ابرار ج۴


۱ نامه دانشوران ناصرى، ج ۱، ص ۴۷۲

۲ بزرگان شیعه از کلینى تا خمینى، م جرفادقانى، ص ۲۴۳

۳ زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، حاج شیخ مرتضى انصارى، ص ۲۱۵ و ۲۱۴مکارم الآثار، معلم حبیبآبادى، ج ۳، ص ۱۰۱۸

۴ الذریعه، ج ۲، ص ۲۴

۵ الکرام البرره، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج ۱، ص ۶۰ و ۵۹

۶ اختران فروزان رى و تهران، محمد شریف رازى، ص ۲۲۰

۷ همانلغت نامه دهخدا، ج ۱، ص ۵۲۰

۸ اختران فروزان رى و تهران، ص ۲۲۱

۹ حقایق الاخبار ناصرى، محمدجعفر خورموجى، ص ۲۶۵

۱۰ زندگى و شخصیت شیخ انصارى، ص ۲۱۴

۱۱ الذریعه، ج ۲، ص ۲۴

۱۲ همان، ج ۱۰، ص ۱۹۶اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۱۳

۱۳ لغت نامه دهخدا، ج ۱، ص ۵۲۰

۱۴ ریحانه الادب، ج ۵، ص ۷۱

۱۵ مقدمه دیوان حاج میرزا ابوالفضل تهرانى،

۱۶ همان (یادداشتهاى محدّث ارموى در مقدمه دیوان)

۱۷ اختران فروزان رى و تهران، ص ۲۲۲

۱۸ برخى نامش را احمد نوشتهاند

۱۹ مدینه الادب، عبرت نائینى، ص ۱۰۳

۲۰ اختران فروزان رى و تهران، ص ۲۲۲

۲۱ مقدمه دیوان ابوالفضل تهرانى

۲۲ میرزا ابوالحسن جلوه حکیم فروتن، از نگارنده، ص ۱۰۷

۲۳ مجموعه آثار حکیم صهبا، حامد ناجى اصفهانى، ص ۱۷۶

۲۴ تاریخ حکما و عرف، منوچهر صدوقى سُها، ص ۱۰۲

۲۵ مدینه الادب، ص ۱۰۴

۲۶ اختران فروزان رى و تهران

۲۷ الذریعه، ج ۴، ص ۴۳۵

۲۸ میرزاى شیرازى، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ترجمه محمد دزفولى، ص ۱۰۴

۲۹ مدینه الادب، ص ۱۰۴

۳۰ نخبگان علم و عمل ایران، سید مصطفى محقق داماد، ص ۱۷

۳۱ ناسخ التواریخ (امام سجّاد(علیه السلام)) عباسقلى خان سپهر، ج ۲، ص ۹۳۴

۳۲ مقدمه دیوان حاج میرزا ابوالفضل تهرانى

۳۳ اعیان الشیعه، سید محسن امین ذیل شرح حال ابوالفضل تهرانى

۳۴ نور ملکوت قرآن، سید محمدحسین حسینى تهرانى، ج ۲، ص ۲۲۷

۳۵ نامه فرهنگیان، عبرت نائینى، ص ۱۰۵

۳۶ مدینه الادب، ص ۱۰۶

۳۷شرح زندگى حاج میرزا محمّد در همین دفتر از مجموعه گلشن ابرار آمده است.

زندگینامه آیت الله سید محمد حسن نجفى قوچانى«آقا نجفى قوچانی»(۱۲۹۵ـ۱۳۶۳ هـ. ق)

 Untitled

یکى از مهم ترین مراحل رسیدن به فضائل تجربه آموزى از سالکان است. آقا نجفى قوچانى از وارستگانى است که این مراحل را طى کرد. براى همین مى تواند الگوى رهروان راه حقیقت باشد.

زادگاه

قوچان یکى از شهرهاى باستانى ایران، از آغاز حکمرانى مغولها تا امروز به نامهاى خبوشان و قوچان خوانده شده است. پس از زلزله سال ۱۳۱۲هـ ق که قوچان قدیم به کلى ویران شد، در ده کیلومترى شرق آن، شهر جدید قوچان به اهتمام محمدناصر خان شجاع الدوله حاکم وقت قوچان و در زمینهاى شخصى نام برده، از روى نقشه عشق آباد ترکمنستان ساخته شد. بدین جهت تا سال ۱۳۳۴ ناصریه نامیده مى شد.(۱) این سرزمین به علت موقعیتهاى سیاسى و اقتصادى ویژه، از قبیل آب و هواى معتدل کوهستانى، مراتع سرسبز براى چراى احشام، رودخانه اترک، زمینهاى حاصل خیز و قرار گرفتن در منطقه بین آسیاى مرکزى و جنوب و غرب ایران، همواره محل اسکان و گذر اقوام مختلف از جمله ترک، مغول و کرد بوده است.(۲)

خسرویه -زادگاه مرحوم سید محمدحسن قوچانى- در ۶۵ کیلومترى جنوب غربى قوچان، در وسط دره اى حاصل خیز است که رودخانه استاد و خسرویه از وسط آن مى گذرد. بناى امامزاده باباحسین متعلق به اوایل صفویه، سنگ قبرهاى متعلق به دوره تیمورى و صفوى در صحن امامزاده باباحسین و قبرستان وسیع مرکز روستا، گویاى این واقعیت است که این محل در گذشته آباد بوده است. سرزمین و مردم قوچان «خبوشان و طوس و خروه (اصطلاح محلى خسرویه) و استاد از محلهاى معتبر بوده اند.(۳)

تولد

در سال ۱۲۹۵ هـ ق (۱۲۵۷هـ ش) در روستاى «خورده» از روستاهاى دامنه «شاه جهان» به دنیا آمد و نامش را سید محمدحسن گذاشتند. این ده در شرق استوا واقع شده است و بدین جهت در اصطلاح محلى به ده «آفتاب برآمد» معروف بود. این لغت به مرور زمان تغییر یافت و به خَرْوَهو سپس در نوشته ها به خسرویه تبدیل شد.(۴)

پدر بزرگ وى سید جواد نام داشت. به همین خاطر برخى از فرزندان سید محمدحسن شهرت جوادى را براى خود برگزیدند. پدر سید محمدحسن، محمد نجفى و فارسى زبان و مادرش زُلال کرد زبان بود.(۵)

تحصیل

پدر سید محمدحسن اگر چه اهل و ساکن روستا بود و سواد مقدماتى داشت، ولى فردى خیّر و طرفدار علم بود. به همین خاطر خودش یک ختم قرآن را شروع کرد و آقانجفى قبل از هفت سالگى قرآن را نزد پدر ختم نمود و پس از مدت کوتاهى در سال ۱۳۰۲ هـ ق (۱۲۶۴هـ ش) به مکتب خانه رفت و دروس فارسى و عربى را فراگرفت.

در قوچان

سید پس از آنکه درس را در مکتب خانه به پایان برد، تصمیم گرفت در ده بماند و در کارهاى کشاورزى به پدر کمک کند، اما پدر قبول نکرد و اصرار نمود که براى ادامه تحصیل به قوچان برود. حتى کتاب جامع المقدمات را با زحمت فراوان براى او تهیه کرد و در سال ۱۳۰۸هـ ق (۱۲۷۰هـ ش) او را به قوچان برد و در حجره یک استاد اسکان داد.

آقا نجفى گر چه خود را در قوچان کامیاب نمى دانست، عوامل، سیوطى، شرح قَطر و جامى و شرح نظام و حاشیه ملا عبدالله و مغنى را به اتمام رساند.

سبزوار

پس از مدتى اقامت در قوچان، به دلیل کسالت به روستا بازگشت و چهل روز در بستر بیمارى افتاد. در همان ایام (۱۳۱۱هـ. ق) قوچان بر اثر زلزله زیر و رو شد.(۶)

وى عازم سبزوار شد و در مدرسه حاج ملا هادى، شمسیه، مطول و شرایع را آغاز کرد، اما شش ماهى نگذشته بود که عازم مشهد شد.

مشهد

در مشهد مقدس سه کتاب فوق را تکمیل نمود و شرح لمعه، معالم، قوانین، شرح مطالع و شرح تجرید قوشچى را نیز خواند. او در سیاحت شرق مى نگارد:

ولى شرح مطالع و شرح تجرید را سحرها دزدانه در مدرسه نو، پشت مسجد گوهرشاد درس مى گرفتیم و هنوز تاریک بود از درس فارغ شده بودیم، چون در مشهد معقول بسیار کم بود و رؤسا و علما علم معقول را به کفریات و زندقه نسبت مى دادند.

اصفهان

آقا نجفى در سال ۱۳۱۳هـ ق (۱۲۷۴هـ ش) به اتفاق دوست یزدى(۷)خود مسیرى پر دردسر را براى کسب علم انتخاب کرد و به حوزه علمیه اصفهان رفت.(۸)

در آنجا منظومه حاج ملا هادى سبزوارى را نزد آخوند ملا محمد کاشى به اتمام رساند. رسائل را نزد آقا شیخ عبدالکریم گزى که محققانه درس مى گفت، خواند. فقه را نزد آقا نجفى اصفهانى و دو برادرش ثقه الاسلام و حاج آقا نورالله فرا گرفت و قوانین را نزد شیخ على بابابه اتمام رساند و به پیشنهاد ایشان یک درس فقه و یک درس اصول را از محضر آقا سید باقر درچه اى آموخت.

آقا نجفى قوچانى با یکى از مشایخ خراسان که از نجف اشرف آمده بود، آشناشد. مدتى نزد او درس گرفت. شیخ خراسانى ویژگیهایى حوزه نجف اشرف و درس آخوند خراسانى را براى او گفت و همین، انگیزه سفر آقا نجفى به نجف اشرف شد.(۹)

نجف اشرف

او در شانزدهم رجب سال ۱۳۱۸ (۱۲۷۹هـ ش) وارد نجف اشرف شد و از استادان مهم حوزه بهره گرفت و در سال ۱۳۲۵ (۱۲۸۶هـ ش) ازدواج کرد.(۱۰)

استادان

۱ ـ آخوند خراسانى

وى نزدیک به ۱۲ سال از محضر آخوند بهره برد. خود مى گوید:

«…بسیار کم غذا مى خورد و با ادنى طلبه هم کاسه مى شد و مزیتى براى خود قرار نمى داد…. روز پانزده یا بیست بار آب کوفه به جهت طلاب مى فرستاد و به مردم متصل پول آب مى داد مع ذلک خود آن جناب آب شور استعمال مى نمود. بلى کسى که وجه گذرانش منحصر به تحف و هدایا باشد و از وجوهات تصرف نکند لابد کثیراً در ضیق واقع خواهد شد چون این سبب استمرار و دوامى ندارد.

ـ… چنان سعه صدرى داشت که نظیرش عزیزالوجود بود. کسى که در سابق ایام خلطه با آن جناب داشت، مى گفت روزى قریب نهار پول نداشت که نهار بگیرد و دستها را به هم مى مالید، مى فرمود چه کنم، بچه ها امروز بى نهار چه مى کنند، در این اثنا شبه زوارى درِ منزل را زد بعد پانزده قران پول داد و رفت. همسایه خبردار شد که پول به جهت آقا رسید، آمد گفت: من بى عبا هستم، پول یک عبا به من مرحمت کنید. ایشان هم پانزده قران را تماماً به شخص همسایه داد و خود باز بى نهار ماند… و حقیر به جرأت مى توانم قسم بخورم که اگر در دلسوزى جانب فقرا و اهل بیت خود را در حیث زندگانى به یک چشم نظر مى کرد و اگر از تحف و هدایا زائد بر ما یحتاج خود بود، عین آن را به بعضى از طلاب هبه مى کرد و نگه نمى داشت.

یکى از اصحاب مى گفت، عرض مى کردم این مقدار زائد را بفروش و در عرض سال بسا مى شود که پول اینها مبالغى خواهد شد آن وقت در محل حاجت صرف کنید و در ضیق نیفتید، مى فرمود من این کارها را بلد نشده ام.»(۱۱)

از دیگر استادان وى چند شخصیت دیگر را مى توان به ترتیب زیر نام برد:

۲ ـ شریعت اصفهانى(۱۲)

۳ ـ شیخ عبدالکریم گزی

۴ ,,,ـ نورالله اصفهانى(۱۳)

۵ ـ محمدباقر اصطهباناتى: شرح هدایه ملا صدراى شیرازى را نزد وى فراگرفت.(۱۴)

۶ ـ ملا محمد کاشى: منظومه سبزوارى را در اصفهان نزد او خواند. در این باره مى گوید:

«…ملا محمد کاشى که منظومه را نزد او مى خواندیم بسیار محقق و ملا بود. خوب درس مى گفت با اینکه معروف و مجتهد در معقول و علوم ریاضى بود بسیار مقدس و متدین و ریاضت کش بود…. و همیشه پیش از درس به قدر یک ربع ساعت موعظه و نصیحت مینمود که خیلى مؤثر واقع مى شد به طورى که مصمم مى شدیم بالکلیه از دنیا و مافیها صرف نظر نموده متوجه آخرت شویم.»(۱۵)

۷ ـ فاضل تهرانى: مطول را در مشهد مقدس نزد وى خواند.(۱۶)

اجتهاد

آقا نجفى پس از تحصیل در نجف احساس کرد توان استنباط احکام شرعى را پیدا کرده است. او مى نویسد:

«در این زمان که سال ۱۳۲۵ هجرى بود، یک دوره اصول آخوند را نوشتم…. پس از آن رفتن به درس اصول، صرف تسمع[۱۷] بود و امید آن که شاید تازه اى بشنوم که نشنیده باشم متدرجاً قوه استنباط و تفریع فروع بر اصول، دخول و خروج در مسائل به فعلیت رسید. یعنى ربقه تقلید از من گسسته شد.»(۱۸)

«یک دو سالى بعد از نجف آمدن فهمیدم مجتهد شده ام، غالباً در مسایل معنونه رأى من با رأى آخوند توافق داشت قبل از آن که او اظهار رأى کند. فعلاً تقلید آخوند نمى کنم الا در موارد نادرى که نرسیده ام استنباط کنم.»(۱۹)

بازگشت به وطن

وى مدت ۲۰ سال و ۱۵ روز در نجف مقیم شد و پس از آن به قصد زیارت امام هشتم به مشهد آمد و در قوچان به دیدار اقوام رفت.

مردم قوچان او را دعوت کردند و وى در آنجا ماندگار شد. و بقیه عمر را به هدایت و رتق و فتق امور مردم پرداخت.(۲۰)

آقا نجفى سال ۱۳۵۶ (۱۳۱۶هـ ش) همسرش را از دست داد و دو سال بعد همسر دیگرى اختیار کرد.(۲۱)

آثار

۱٫ شرح دعاى صباح

مرحوم آقا نجفى این کتاب را در ۲۱ شوال ۱۳۲۷هـ ق (۱۲۸۷هـ ش) در نجف اشرف به نگارش درآورد. شارح ابتدا جملات دعاى صباح را از نظر لغت بررسى کرد، سپس به ترجمه و توضیح متن پرداخته و آنگاه مطالب کلامى و عرفانى دعا را شرح داده است. در برخى از کلمات دعا، علاوه بر شرح ,,,,, نکات ادبى، به وجوه مختلف آن پرداخته و گاه توضیحاتى داده است.(۲۳)

این کتاب با مقدمه محمدرضا عطایى در سال ۱۳۷۸هـ ش، به چاپ رسیده است.

۲٫ عذر بدتر از گناه

تلفیقى از نثر عربى و فارسى درباره مشروطیت ایران است و در سال ۱۳۲۸هـ ق (۱۲۸۸هـ ش) نگاشته شد.(۲۴)

۳٫ حیات الاسلام فى احوال آیه الملک العلام: در سال ۱۳۲۹هـ ق (۱۲۹۰هـ ش) در نجف اشرف تدوین شد. این کتاب با نام برگى از تاریخ معاصر با تصحیح آقاى رمضانعلى شاکرى در سال ۱۳۷۸هـ ش به چاپ رسید.

کتاب شامل اعلامیه ها، تلگرام ها و مکاتباتى است که بین مرحوم آخوند خراسانى (ره) و دربار ایران و سران قبائل و عشایر و عالمان دینى رد و بدل شده است. این پیامها به منظور حفظ استقلال ایران و حفظ حقوق مردم آن دیار و ایجاد قانون مدارى و عدالت ارسال مى شد.

اهمیت کتاب آنگاه روشن مى شود که آقا نجفى قوچانى خود شاهد عینى این مکاتبات و حوادث مشروطه بوده و آن اسناد را جمع آورى نموده است، لذا از لحاظ سندى اهمیت ویژه اى دارد.

آقانجفى سه دلیل را انگیزه خود از نگارش کتاب مى داند:

۱٫ مظلومیت مرحوم آخوند خراسانى که در جریان مشروطه مورد اتهامات زیادى قرار گرفت.

۲٫ کسانى که مشروطیت را با بابیت و امثال آن مساوى مى دانستند، به اشتباه خود پى ببرند.

۳٫ مواعظ و نصایح مرحوم آخوند خراسانى را همیشه مدنظر قرار دهند و تمامى آزادى خواهان او را به عنوان الگوى خود برگزینند.(۲۵)

۴٫ سیاحت شرق

آقا نجفى قوچانى سوانح عمر یا سرگذشت نامه و سفرنامه خود را تحت نام سیاحت شرق نگاشته است. این کتاب با نثر ساده و بى تکلّف نوشته شده و از ابتداى کودکى تا مرحله نیل به مقام اجتهاد در حوزه علمیه نجف را در برمى گیرد. آقانجفى با زبردستى یک نویسنده هنرمند و یک روانشناس و جامعه شناس تیزبین گزارش نوشته و تصویرى دقیق از زندگى مردم روزگار خود به ارمغان آورده است و رنج و فقر طلبه اى محروم اما سرشار از شوق ایمان و علم را بازگو نموده است.(۲۶)

این کتاب ارزشمند توسط ناصر ربیعى به عربى برگردانده شده و توسط انتشارات انوار الهدى به چاپ رسیده است.

ویژگیهاى کتاب را در چند جمله مى توان بیان کرد:

۱ـ سادگى و صداقت در روایت و بیان

۲ـ بیان گفتارى و محاوره اى که از صنعت پردازیهاى کلیشه اى به دور است.

۳ـ شخصیت پردازى نمادین و همه جانبه که با شخصیتهاى قالبى و قراردادى تفاوت دارد.

۴ـ برخورد عادلانه و عالمانه با قضایا.

۵ـ خوب اندیشیدن و خوب درک کردن و در نتیجه خوب بیان کردن وقایع و حقیقتها.

۶ـ استفاده از ضرب المثل هاى فراوان به مناسبت مطلب.

۷ـ استفاده از شواهد شعرى که شامل مثنوى و دوبیتى هاى باباطاهر، حافظ و شیخ بهایىمى شود.

۸ـ استفاده از آیات و روایات در جاى جاى کتاب به طورى که در مجموع ۱۷۰ حدیث و ۱۴۰ آیه در کتاب به چشم مى خورد.(۲۷)

۵٫ سیاحت غرب یا سرگذشت ارواح پس از مرگ

این کتاب در سال ۱۳۱۲هـ ش به نگارش درآمد و در سال ۱۳۴۹ به چاپ رسید.(۲۸)

کتاب بیانگر سیر ارواح برزخى است. مرحوم آقانجفى فوت مثالى خود را مبنا قرار داده و به استناد آیات و روایات مراحل سفر برزخ را با کنایات و مثالهاى مخصوص درهم آمیخته است. به جاى مفهوم عبادت، فضیلت اخلاق، صفاى دل، پاکى روح و عشق به اولیاى حق، رفیقى خوشرو به نام هادى و به جاى گناه و عصیان و ظلم که در دنیا مرتکب شده است، زشت رویى به نام سیاه را در عالم برزخ مجسم مى سازد که همیشه همراه او است.

این کتاب تا کنون توسط انتشاراتى هاى زیادى به چاپ رسیده است.(۲۹)

مقام معظم رهبرى حضرت آیت الله خامنه اى (دام عزه) مى فرمود:

«در مورد آقا نجفى باید عرض کنم اول بار سیاحت غرب را مرحوم شهید مطهرى به من معرفى کردند. کتاب سیاحت شرق شرح حال زندگى مرحوم آقا نجفى است، سیاحت غرب هم مربوط به اصطلاحات عرفا و مراحل عالم بعد از مرگ و برزخ است. مرحوم مطهرى معتقد بود که مرحوم آقانجفى سیاحت غرب را از روى خیالات ننوشته بلکه از روى مکاشفه نوشته است.»(۳۰)

۶٫ رساله سفرى کوتاه به آبادیهاى اطراف قوچان

این کتاب در ۲۹ شوال ۱۳۴۸ (۱۳۰۹هـ ش) نگاشته شده است و در ارتباط با رسیدگى به امور شرعى مردم در چند روستاى قوچان است ضمن رسیدگى به امور شرعى روستائیان، به برخى از مسائل اجتماعى مردم آن منطقه نیز پرداخته است.(۳۱)

۷٫ شرحى بر کتاب «پسران من»

کتاب پسران من از تألیفات پُل دومر آمریکایى در زمینه اخلاق و تربیت جوانان و عشق و آزادى است که مرحوم آقا نجفى قوچانى این شرح را به خط خود در سال ۱۳۵۲هـ ق (۱۳۱۲هـ ش) نگاشته است.

وى در این شرح مطالب کتاب پل دومر را با مبانى اخلاق اسلامى مقایسه و تطبیق مى کند و سپس برترى و فطرى بودن اخلاق اسلامى را با استناد به آیات و روایات به اثبات مى رساند.(۳۲)

۸٫ شرح ترجمه رساله تفّاحیه بابا افضل کاشانى

این اثر در سال ۱۳۵۴هـ ق (۱۳۱۴هـ ش) نگاشته شد.(۳۳) اصل کتاب از آثار ارسطو مى باشد و باباافضل کاشانى(۳۴) آن را ترجمه و آقا نجفى شرح داده است.(۳۵)

۹٫ رساله اى در اثبات رجعت (عربى ـ فارسى)

این کتاب به خط مرحوم آقانجفى در سال ۱۳۶۱ قمرى مطابق با ۱۳۲۱ شمسى نگاشته شد.(۳۶)

۱۰٫ رساله «اصاله البرائه» در اصول فقه

حاشیه وى بر فوائد الاصول شیخ مرتضى انصارى است. ظاهراً وقتى در اصفهان نزد شیخ عبدالکریم گزى تلمذ مى کرد، نوشته است.

این تقریرات تحلیلى بر درس استاد است. این نسخه جزوات دیگرى از جمله «منجزالمریض» و «رساله طهر بدن حیوان به زوال عین النجاسه» و «نوافل یومیه» را به ضمیمه خود دارد.(۳۷)

۱۱٫ تقریرات فقهى

در مباحث قضا، صوم، صلاه و رهن و به خط آن مرحوم در نجف اشرف است. رساله اى به نام «الاتقان فى ارکان الدین» از محمدهادى بن محمدامین استرآبادى نیز همراه اوست.(۳۸)

۱۲٫ شرحى بر مباحث الفاظ کفایه الاصول(۳۹)

نوشته هاى دیگرى از آن مرحوم نزد بستگان وى موجود است که هنوز به چاپ نرسیده است.

شاگردان

نام برخى از شاگردان وى چنین است:

۱٫ غلامرضا غروى: شوهر دو خواهر آقا نجفى قوچانى.

۲٫ على قدوسى(۴۰)

۳٫ محمد رئیسى

۴٫ عبدالکریم

۵٫ ذبیح الله اسلامى

۶٫ آقا فاضل(۴۱)

ویژگیها

۱ ـ تأثیر معنوى

یکى از کسانى که تحت تأثیر معنوى آقانجفى قوچانى قرار گرفت، مرحوم شهید مطهرى بود. مقام معظم رهبرى مى فرمود:

«مطهرى (رضوان الله تعالى علیه) در دامان چند معلم خوب پرورش یافته بود… مرحوم آقاى مطهرى از معاشرت یک ماه رمضان یا دو ماه رمضان خودشان با مرحوم آقانجفى قوچانى براى من نقل مى کردند آن مرد بزرگوارى که این سیاحت شرق و سیاحت غرب را نوشتند که تأثیر مقامات معنوى و تربیت و ممشاء و منش آن مرد بر روح مرحوم مطهرى (رضوان الله علیه) معلوم مى شود… .»(۴۲)

۲ ـ دورى از شهرت

مقام معظم رهبرى در این باره نیز مى فرمود:

«مرحوم آقا نجفى به قم مى رفت و با آقاى مطهرى هم حجره مى شد، شاید هم مثلاً در حجره نزدیک ایشان بود، معمولاً در ماه رمضان اهل علم در شهرهاى خودشان مى مانند، منبر مى روند، نماز جماعت مفصل مى خوانند، مردم به آنها توجه دارند. مرحوم مطهرى مى گفت: ماه رمضان که مى شد مى آمد و در مدرسه دارالشفاء با من هم حجره مى شد بعد هم بزرگان آن روز قم مثل مرحوم خوانسارى، مرحوم صدر و… به دیدن ایشان مى آمدند و احترام مى کردند که نماز جماعت بخواند، ولى ایشان قبول نمى کرد و مى گفت: من قوچان را رها کردم، آمدم اینجا حالا مى گویید این جا امام جماعت بشوم؟!»(۴۳)

۳ ـ مثنوى خوانى

او کتاب مثنوى معنوى را در روزگارى که خواندن آن گمراهى شمرده مى شد، درس گرفت و در تفسیر و بیان آن استاد بود. او مثنوى خوانهایى داشت که مى خواندند و او معنا و تفسیر مى کرد و با نقل احادیث گوشه ها و زوایایى از ذهن تاریک افراد را روشن مى ساخت. تمام شاگردان او مثنوى را تفسیر مى کردند.

۴ ـ آگاه به زمان

آقا نجفى اوضاع عراق را در جنگ جهانى اول توضیح مى دهد و ضمن اظهار تأسف از بى توجهى مسلمانان در مبارزه با استعمارگران، مى نویسد:

«… و بالجمله، انگلیس داخل عراق گردید و بدیهى است که قبله و معراج حرکات او دنیاست و به حکم الناس على دین ملوکهم، نهروانى هایى از مسلمانان که در وجهه باطنى آنان نیز دنیا بود، ظاهر گشت که بى پروا افتخار مى کردند و مشى انگلیس را دلیل بر حقانیت خود مى گرفتند.»(۴۴)

در جریان جنگ جهانى دوم، شبانه و سرزده به منازل خلیل زاده و دکتر مؤید قرشى که رادیو داشتند، وارد مى شد و اخبار مربوط به جنگ را از صوت العرب مى شنید و براى دیگران ترجمه مى کرد. شبى پس از شنیدن اخبار به دکتر مؤید گفت: دکتر مؤید ببین این کافرها چه مى سازند که از آن سر دنیا اخبار را به ما مى رسانند و ما از اخبار شهر خودمان بى خبریم.(۴۵)

آقا نجفى قوچانى در جاى دیگر مى نویسد:

«… و اما در صورتى که مقلد اروپائیان بشویم دنیا بالاخره خراب و پر هرج و مرج و به خرابى دنیا، آخرت هم خراب و دیانت هم مضمحل گردد. خوب است که این شیعه خانه یعنى ایرانصانها الله عن الحدثان در زندگى دنیا پیروى از اروپائى نکند…. اگر ایرانیها حس و غیرتى پیدا کنند و فقط دو سال از دو جنس فرنگیها خوددارى نمایند یکى قند و چائى آنها را ترک کنند و دیگرى جنس بزازى را ترک نمایند و به ترک این دو کارخانه جات اسلحه سازى و همان دو خط اصلى راه آهن ساخته مى شود . چون سالى چهارصد کرور به قند و چائى پول ایران به فرنگستان مى رود و دویست کرور پول پارچه…»(۴۶)

۵ ـ درد دین

آقا نجفى دوستى به نام آقاى ملائکه داشت که از دوستان دوران کودکى او به شمار مى آید و با او انس خاصى داشت و معمولاً درد دل خود را به ایشان مى نوشت.

در روزهاى اول اردیبهشت سال ۱۳۱۸ شمسى جشن عروسى ولیعهد ایران (محمدرضا شاه) با فوزیه برگزار شد. شهر قوچان در آن روزها حالتى به خود گرفته بود که سابقه نداشت. میدان شهر، مغازه ها، ادارات و برخى خانه ها آذین بندى شده بودند. روز دوم جشن، گروهى مرکب از چند نفر نوازنده و دو نفر زن رقاص از مشهد رسیدند. آنها سوار بر اتوبوس در شهر راه افتادند. و مردم نیز به دنبال آنان همراهى مى کردند.

آقا نجفى دراین باره مى نویسد:

«آقاى ملائکه(۴۷) خود دل بده به این کلام و بیانات حضرت على(علیه السلام) و با دوربینى سیاحت کن، این رقاصى و هیاهوى مستانه بوزینه هایى را که به درجات از طبیعیین و انعام آن طرف تر افتاده اند، شیعه نیستند، آیا عاقل هم نیستند؟ متدین نیستند آیا متمدن هم نیستند؟! آیا چنین باغ وحشى تا به حال تصور کرده بودى؟

در کراچى باغ وحشى دیدم که هر جنسى در قفس، به مقتضیات طبایع خود مشغول بودند. نه سرى و نه صدایى. اما بیا به این باغ وحش که ما داریم، گوشه اى بنشین و به سیاحت گراى، حقیقتاً همه چیزمان آنتیک است و واقعاً به سیم آخر زده ایم و واقعاً طفلانیم که یک شبه ره صد ساله رفته ایم.»(۴۸)

۶ ـ تزکیه نفس

علم اگر بر پایه تزکیه نفس استوار نباشد نتیجه اى جز گمراهى نخواهد داشت. این مطلب را روایات نیز تأیید مى کند. آقا نجفى مى نویسد:

«… و بالجمله طلبه باید اولاً در تغسیل باطن خود جدیت نماید چنانچه در اول طفولیت است و باطن او هنوز چرکین و نجس نشده، مواظب باشد که نجس نشود. پس در اولین وهله از روى تقلید هم که باشد علم، عمل و اخلاق را دارا بشود، پس از آن با جدیت مشغول تحصیل حقیقت علم گردد.»(۴۹)

۷ ـ نماز شب

مناسب ترین وقت براى شستن رذائل نفسانى سحر است که ریا هم در آن راهى ندارد. آقا نجفى مى نویسد:

«…در این حجره تازه که حجره هامان وصل به هم بود از میان طاقچه سوراخ نمودیم و ریسمانى در آن کشیدیم که یکسر ریسمان در حجره رفیق بود و یکسر در حجره من، وقت خواب آن سر را رفیق به پا و یا دست خود مى بست و این سر ریسمان را من به دست خود مى بستم که سحر هر کدام زودتر بیدار شویم دیگرى را بدون اینکه صدائى بزنیم به توسط همان ریسمان بیدار کنیم که مبادا طلبه اى از صداى ما بیدار شود و راضى نباشد.»(۵۰)

۸ ـ توکل به خدا

تردیدها و نگرانیها نسبت به آینده نتیجه عدم توکل به خداست و آنچه به دل، گرمى مى بخشد اطمینان به خداست.

در جریان سفر به اصفهان، در بین راه طبس تا یزد، در یکى از منزلگاهها چیزى براى خوردن نداشتند. رفیق آقا نجفى به روستا رفت، اما چیزى نیافت: آقا نجفى ناامید نشده و خود راهى شد.او مى گوید:

« و من متکلا على الله رفتم به کوچه ده وارد شدم در خانه اول که باز بود سرى داخل نمودم که کسى را به بینم سؤال نان نمایم.

دیدم زنى در میان حیاط کنار تنور ایستاده خمیرها را پهن مى کند و به تنور مى زند. سر عقب بردم چنانکه شأن طلاب علوم دینیه هست که نظر به نامحرم ولو بدون ریبه هم نکنند.

و آواز نمودم اى مادر نان دارى. گفت بلى بیائید تو، من داخل شدم. گفت چقدر میخواهى، گفتم یک من. گفت چیز دیگر هم مى خواهى، گفتم خورش هم اگر باشد مى خواهم. گفت ماست و دوغ و شیر و پنیر همه چیز دارم و کره تازه خوبى هم دارم. گفتم پنج سیر هم از آن کره بده، به دخترش امر کرد پنج سیر کره داد به ما. گفتم پول اینها چه مى شود.

گفت نان نیم قران و کره یک قران، پنج دانه نان هم از تنور بیرون کرد به ما داد، نان دیمه فرد اعلا به اصطلاح پنجه کش نیم ذرع درازى هر یک بود، سفید و پاکیزه که از مشهد تا آنجا همچو نانى ندیده بودیم بلکه در آن دهات نانهاى سیاه و مخلوط به غیر گندم بود.

نان و کره را آوردم نزد رفیق…. گفت این نان به این خوبى را که در غیر قوچان من ندیده ام از کجا آورده اى. گفتم: از ماوراء الطبیعه. گفت شوخى مى کنى. گفتم خودت سرو تقسیم نما در این دهات غیر از حدود طبس هیچ دوغ و ماست تازه دیدى و هیچ گاو و گوسفند دیدى و این آبادى مختصر را اگر همه را تو نگشتى این زوارها گشتند و از من و تو هم بلدتر بودند این دهات را. مع ذلک مأیوسانه و صفر الید همه برگشتند… قبول ندارى من جاى آن خانه را نشان مى دهم اگر تو آن منزل را پیدا کردى و اگر هم پیدا بشود آن مادر و دختر و تنور گرم را اگر پیدا کردى؟! منزل هم از بهشت بود و زنها نیز از حورالعین بهشت بودند… .»(۵۱)

شعر سرائى

آقا نجفى قوچانى به مناسبت هاى مختلف اشعارى مى سرود، مانند:

جبرئیل من بود این پاى من//امر و نهى داد او از ذوالمنن

وقت امرش میخ فولادى شود// در سفر چون اشتر بادى شود

هنگامى که روسها وارد ایران شدند چنین سرود:

خبر آمد که ایران پایمال است//به زیر پنجه خرس شمال است

خبر آمد که در ایران بهار است// ز خون نونهالان لاله زار است(۵۲)

آقا نجفى گاهى که پولى براى زندگى نداشت، به کارگرى مى رفت.(۵۳)

فرزندان

آقا نجفى در نجف اشرف صاحب پنج فرزند شد که دو دختر و یک پسر او فوت کردند. وى به همراه دو دختر خود به ایران مراجعت کرد و در ایران نیز صاحب دو دختر شد که همگى مرحوم شده اند.

در سالهاى آخر، آن گاه که دو دختر نوجوان و تازه عروسش یکى پس از دیگرى رخت به سراى باقى مى کشند و همسرش نیز دار فانى را وداع مى گوید، با دلى انباشته از اندوه مى نویسد:

«پس از سه سال دیگر عیال نیز مرحوم شد و دنیا هم بنا گذاشت که خود را جمع نماید و قبل از آنکه او به من پشت کند من به او پشت نمودم.. من که چهل سال به حال طلبگى به سر زده بودم در چند صباحى که مى خواست به دنیا آشنا شوم، هنوز اقبال نکرده رو به ادبار گذاشت.»(۵۴)

آقا نجفى قوچانى از همسر دوم خود نیز صاحب دو پسر به نامهاى على و مهدى شد که آقاى سید على نجفى ساکن مشهد است و آقاى سید مهدى فوت کرده است.(۵۵)

وفات

وى پس از یک عمر تلاش در شب جمعه ۲۶ ربیع الثانى سال ۱۳۶۳ (۹ اردیبهشت ۱۳۲۲) دار فانى را وداع گفت و در یکى از اتاقهاى منزل خود به خاک سپرده شد.(۵۶)

مزار

مزار وى در شهر قوچان که در اوایل انقلاب به کمک مردم بازسازى شد، کمى بالاتر از تقاطع میلان شهید رازقى قرار دارد، و هم اکنون مورد توجه و زیارتگاه مردم قوچان است.(۵۷)

نوشته روى سنگ قبر آن عالم ربانى چنین است: «هوالباقى مرقد عالم ربانى و حکیم صمدانى آیت الله سید حسن نجفى معروف به آقانجفى قوچانى که در سال ۱۲۹۵ قمرى در خسرویه قوچان تولد یافته و تحصیلات مقدماتى و حکمت و فلسفه و اصول را در مشهدو اصفهان و نجف به پایان رسانده و به مقام اجتهاد نائل آمده است. این عالم بزرگوار در شب جمعه ۲۶ ربیع الثانى سال ۱۳۶۳ قمرى در سن ۶۸ سالگى به رحمت خدا پیوست.»(۵۸)

 گلشن ابرار ج ۸

۱٫ مشکوه، ش ۴۹، ص ۱۷۱٫

۲٫ یادمان آقانجفى قوچانى، گروه رجال و مفاخر فرهنگى مرکز خراسان شناسى، چ اول، ۱۳۸۰، ص ۲۷ و ۲۸٫

۳٫ یادمان آقانجفى قوچانى، ص ۱۳ و ۱۴٫

۴٫ همان، ص ۱۰۱٫

۵٫ مشکوه، ش ۴۹، ص ۱۷۶٫

۶٫ سیاحت شرق، ص ۵۶٫

۷٫ آیت الله شیخ غلامرضا یزدى مؤلف کتاب «مفتاح علوم القرآن» در مقدمه کتاب ارتباط، همدرسى و رفاقت تحصیلى خود با مرحوم آقا نجفى قوچانى را یادآور مى شود و مى نویسد: «…بعد از تحصیل علوم ادبیه به قدر لازم از براى فقه و اصول و مقدارى از منطق و کلام در مشهد نزد فضلاء و علماء آن زمان و مقدارى از سطوح کتب فقه و اصول به رفاقت با سید آقا سید حسن قوچانى که بعد از تحصیل رتبه عالیه فقاهت و اجتهاد مراجعت به قوچان نموده و به آقانجفى در آن حدود معروف شدند از راه یزد در سنه ۱۳۱۴ به اصفهانرفتیم…» (سیاحت شرق، مقدمه چ سوم)

۸٫ ر.ک.به: سیاحت شرق.

۹٫ یادمان آقانجفى قوچانى، ص ۱۳۱ و ۱۳۲٫

۱۰٫ همان، ص ۹۹٫

۱۱٫ برگى از تاریخ معاصر، ص ۱۶ الى ۱۸٫

۱۲٫ گلشن ابرار، ج ۱، ص ۴۷۲٫

۱۳٫ همان، ج ۲، ص ۵۲۱٫

۱۴٫ برگى از تاریخ معاصر، ص ۸٫

۱۵٫ سیاحت شرق، ص ۱۸۸٫

۱۶٫ همان، ص ۶۲٫

۱۷٫ فقط براى شنیدن بود.

۱۸٫ یادمان آقا نجفى قوچانى، ص ۱۳۳٫

۱۹٫ سیاحت شرق، ص ۳۷۲٫

۲۰٫ یادمان آقانجفى قوچانى، ص ۱۰۲٫

۲۱٫ همان، ص ۹۹٫

۲۲٫ برگى از تاریخ معاصر ایران، ص ۸٫

۲۳٫ همان، ص ۱۳۷٫

۲۴٫ مشکوه، ش ۴۹، ص ۱۸۱٫

۲۵٫ برگى از تاریخ معاصر، ص ۹٫

۲۶٫ مشکوه، ش ۴۹، ص ۱۷۶٫

۲۷٫ یادمان آقا نجفى قوچانى، ص ۱۶۱٫

۲۸٫ مشکوه، ش ۴۹، ص ۱۸۱٫

[۲۹]. برگى از تاریخ معاصر، ص ۱۳۸٫ دو کتاب سیاحت شرق و سیاحت غرب بارها با نام سیاحت شرق و غرب به چاپ رسیده است.

۳۰٫ گذرى به زندگى استاد شهید، على تاجدینى.

۳۱٫ همان.

۳۲٫ برگى از تاریخ معاصر، ص ۱۳۹٫

۳۳٫ مشکوه، شماره ۴۹، ص ۱۸۱٫

۳۴٫ خواجه افضل الدین کاشانى (متوفاى:۷۷۰ هـ ق) از علماى بزرگ عصر و از حکیمان زمان خود بود. حکایات و خوارق عادات زیادى از او نقل کرده اند. بابا افضل در عصر خواجه نصیرالدین طوسى مى زیست. براى بابا افضل رساله هاى زیادى را از جمله ترجمه رساله تفاحیه در حکمت ذکر کرده اند. این کتاب در سال ۱۳۱۱ چاپ شد. (برگى از تاریخ معاصر، ص ۱۳۹٫)

۳۵٫ همان، ص ۱۳۹٫

۳۶٫ همان.

۳۷٫ همان.

۳۸٫ همان.

۳۹٫ همان، ص ۱۳۹٫

۴۰٫ منظور فردى غیر از شهید قدوسى است.

۴۱٫ مشکوه، ش ۴۹، ص ۱۸۰٫

۴۲٫ سخنان مقام معظم رهبرى در دیدار با کارگران و معلمان ۱۵/۲/۷۸٫

۴۳٫ گذرى بر زندگى استاد شهید.

۴۴٫ یادمان آقانجفى قوچانى، ص ۱۱۶٫

۴۵٫ همان، ص ۱۰۳٫

۴۶٫ سیاحت شرق ۲۴۰ و ۲۴۱٫

۴۷٫ او دوست قدیمى آقاى نجفى بود. آن دو دوران تحصیلى قبل از حوزه را با هم گذراندند.(یادمان آقاى نجفى، ص ۱۲۶٫

۴۸٫ یادمان آقا نجفى قوچانى، ص ۱۲۷٫

۴۹٫ سیاحت شرق، ص ۲۱۴٫

۵۰٫ همان، ص ۱۹۸٫

۵۱٫ سیاحت شرق، ص ۱۲۵ و ۱۲۶٫

۵۲٫ یادمان آقا نجفى قوچانى، ص ۱۶۲٫

۵۳٫ سیاحت شرق، ص ۷۳٫

۵۴٫ یادمان آقا نجفى قوچانى، ص ۱۳۴٫

۵۵٫ برگى از تاریخ معاصر، ص ۸٫

۵۶٫ همان.

۵۷٫ مشکوه، ش ۴۹، ص ۱۷۳٫

۵۸٫ همان، ص ۱۷۵ و ۱۷۶٫

زندگینامه آیت الله سید محمد مهدى درچه ای(۱۲۷۸-۱۳۶۴ه ق)

 
تولد

وی آخرین فرزند سید مرتضی درچه‌ای بود که در سال ۱۲۷۸ هـ . ق در قریه درچه متولد شد. سید محمد مهدی تحصیلات خود را نزد پدر فرزانه‌اش تا ده سالگی فراگرفت. در همین سنین بود که غبار یتیمی بر سر و رویش نشست و پدر و استادش را از دستداد. آیه الله سید محمد مهدی درچه‌ای، برادر کوچک‌تر آقا سید محمد باقر در علم،تقوا، امانت و صداقت، زبانزد خاص و عام بود. سید مهدی درچه‌ای از مجتهدین ومدرسین حوزه ‌اصفهان بود. او در حوزه علمیه اصفهان و حوزه علمیه نجف تحصیل نمود ودر مدرسه نیم‌آور اصفهان به تدریس پرداخت. بعد از فوت علامه درچه‌ای، امامت مسجد وتدریس در مسجد نو اصفهان به وی واگذار شد.(۱) در این جا لازم است به اختصار،بخش‌هایی از زندگی آیه الله سید مهدی درچه‌ای اشاره شود:

هجرت به اصفهان

سید محمد مهدی پس از فقدان پدر، به اتفاق برادرش سید محمد صادق، به اصفهان هجرت کرد و در حوزه علمیه اصفهان، در نهایت تنگدستی و کمال قناعت، با جدیت به تحصیلات علوم دینی ادامه داد.

استادان

از جمله استادان وی در فقه و اصول،

آیه الله آقا حاج میرزا بدیع موسوی (متوفا: ۱۳۱۸ هـ . ق)

آیه الله شیخ محمد حسن نجفی (متوفا: ۱۳۱۷ هـ . ق) .

حاج میرزا ابوالمعالی کرباسی (متوفا: ۱۳۱۵ هـ . ق)

و آیه الله حاج شیخ محمدباقر بن شیخ محمد تقی صاحب حاشیه (نوه مرحوم آیه الله شیخ جعفر کاشف الغطا کبیر) (متوفا: ۱۳۰۱ هـ . ق) است.

او علوم عقلی را نزد آخوند ملا محمد کاشی فرا گرفت.

هجرت به نجف اشرف

آیه الله سید محمد مهدی درچه‌ای در سال ۱۳۱۰هـ . ق به نجف مهاجرت کرد و مدت ۷ سال در جوار تربت پاک امام علی ـ علیه السلام ـ با جدیت کامل به تحصیل اشتغال ورزید.(۲)

استادان

وی از استادان خود در نجف چنین نام می‌برد:

۱-آخوند ملا محمد کاظم خراسانی.

۲-آیه الله شیخ هادی تهرانی.

۳-آیه الله آقا شیخ محمد حسن مامقانی.(۳)

زندگی در نجف اشرف

آیه الله سید محمد مهدی درچه‌ای در طول هفت سال اقامت در نجف، خاطراتی دارد؛ او در این باره می‌گوید: «شبی پس از نماز ومشاغل درسی به مدرسه آمدم و داخل حجره شدم. دیدم هیچ چیزی حتی وسیله روشنایی وخوراکی در حجره نیست و اتفاقاً شب عید بود. بیرون آمدم و استخاره کردم یک سوره «اذاوقعه الواقعه» (را) قدم زنان اطراف صحن مدرسه بخوانم، خوب آمد. خواندم. استخاره کردم تکرار کنم، خوب آمد و این عمل چند مرتبه تکرار شد. سپس استخاره کردم بروم داخل حجره. بنشینم خوب آمد، ‌همان کردم. دیدم کسی آمد پشت درب و آن را کوبید و صدا زد؛درب را باز کردم. دیدم یکی از شخصیت‌های نجف است، مرا دعوت کرد برای مهمانی (که) آن شب به خانه‌اش بروم. قبول کردم و رفتم. برای خواب هم مرا نگه داشت. فردا مرا به حمام برد؛ پس از بیرون شدن از حمام؛ دیدم وسائل حمام تازه و لباس نو و بسیار خوب ازقبیل عبا، عمامه، قبا و پیراهن و غیره را تماماً گذارده تا بپوشم. بعداً که به مدرسه آمدم؛ دیدم مقداری پول طلا هم در جیب قبا برای مخارج بعدی گذارده بود.»(۴)

حوزه علمیه اصفهان

آیه الله سید محمد مهدی درچه‌ای در سال ۱۳۱۷هـ . ق ،از نجف به اصفهان بازگشت. وسایل بازگشت وی را یکی از حاجیان درچه که به نجف رفته بود، فراهم کرده بود. پس از بازگشت به اصفهان، حوزه درسی ایشان مانندگذشته از درسهای پرجمعیت بوده (است) و یک دوره قوانین برای جمعیت انبوهی از فضلاتدریس نموده و بعد از آن آنچه از ایشان تقاضای درس قوانین می‌کنند قبول نکرده تا آنکه یکی از فرزندانشان مریض می‌شود، برای شفای او نذر می‌کند؛ تقاضای طلاب را اجابت نماید و لذا یک دوره دیگر نیز می‌گویند و سپس مکاسب، رسائل، کفایه و درس خارج فقهاًو اصولاً در دوره‌هایی و شاگردان زیادی پرورش دادند و مجلس درس را در مسجد نوبازار (اصفهان) قرار داده؛ در ایوان قبله تدریس می‌فرمودند و سپس به مدرسه نیم آورمی‌آمدند و ساعاتی را در حجره اشتغال به مطالعه داشتند و در ضمن مراجعات مردم بهایشان، قسمتی آن جا انجام می‌گرفت.

شاگردان

برخی از شاگردان آیه الله سید محمد مهدی درچه‌ای به شرح ذیل است:

-۱آیه الله حاج سید مرتضی پسندیده (برادر امام خمینی)-

۲علامه حاج سید مرتضی موحد ابطحی.

-۳آیه الله حاج شیخ عباسعلی ادیب حبیب آبادی.

-۴آیه الله حاج شیخ عبدالجواد جبل عاملی سده‌ای.

-۵آیه الله حاج سیدعبدالحسین طیب.

-۶آیه الله شهید حاج میرزا عطاء الله اشرفی اصفهانی.

۷-حاج شیخ علی مشکوه خوزانی (سده‌ی).

۸-آیه الله حاج شیخ محمد رضا جرقویه‌ای.

-۹آیه الله حاج سید یوسف خراسانی.

-۱۰آیه الله حاج میرزا رضا کلباسی.

-۱۱آیه الله سید علی نجف آبادی

.-۱۲آیه الله سید محمد نجف آبادی….(۵)

تألیفات

از آیه الله سید محمد مهدی درچه‌ای آثار ذیل به جایمانده است:

۱-یک دوره اصول از اول مباحث الفاظ تا آخر تعادل و تراجیح.

۲-کتاب الطهاره.

۳-کتاب الصلوه.

۴-رساله‌ای درباره صوم به صورت مختصر.

۵-رساله‌ای درباره رضاع.

۶-حواشی بر رساله عملیه مرحوم آیه الله حاجی کلباسی. که قبلاً محشی به حاشیه مرحوم آیه الله شیخ انصاری و حاشیه مرحوم آیهالله آقا سید محمد باقر درچه‌ای شده بود.(۶) هجرت به مشهد مقدسآیه الله سید محمد مهدی درچه‌ای در سال آخر عمر تصمیم گرفت که به مشهد مقدس برود و در آن جاساکن شود. سرانجام همراه بعضی از اعضای خانواده، در جوار ثامن الحجج ـ علیه السلام ـ سکونت گزید. علما، مراجع و شخصیت‌های مقیم مشهد، به دیدن ایشان رفتند و با اصراراز ایشان خواستند که ظهر زیر گنبد و شبها در ایوان مسجد گوهرشاد، اقامه جماعت کند. وی درخواست آنها را قبول کرد و در ۵ ـ ۶ ماهی که در آنجا بود زائران حرم رضوی به ایشان اقتدا می‌کردند؛ تا این که در اثر سکته‌ای که چند سال قبل از هجرت ایشان به مشهد مقدس عارض شده بود و ماندن در کنار تربت پاک امام رضا ـ علیه السلام ـ برایش مشکل بود، در اواخر زمستان سال ۱۳۶۳ هـ . ق به اصفهان بازگشت(۷)

فرجام نیک

وی پس از سالها مجاهدت در راه احیای دین محمدی (ص) وپرورش شاگردان بسیاری در سال ۱۳۶۴ هـ . ق به ملکوت اعلی پیوست. پیکر ایشان راپس از غسل دادن و کفن کردن، به مسجد جامع اصفهان بردند و فردای آن روز، آیه الله حاج آقا رحیم ارباب (ره) برایشان نماز خواند و از آن جا با تشییع جنازه باشکوهی به تخت فولاد بردند و در بقعه وسط تکیه کازرونی به خاک سپردند.(۸)

رؤیای صادق

آیه الله سید محمد مهدی درچه‌ای دو روز قبل از فوت،خوابی دیده بود که با فوت ایشان تعبیرشد. ایشان قبل از رحلت گفتند: «در خواب دیدم مرحوم اخوی آقا سید محمد باقر و مرحوم آخوند ملاعبدالکریم جزی (که در زمان حیات آنهااین سه نفر با هم رفیق و معاشر بودند) آمدند دیدن من و مقرر شد با هم جایی برویم وهنگام خروج از اتاق آن دو مرا پیش انداختند.» و اتفاقاً بدون پیش بینی قبلی در تکیه کازرونی در بقعه تکیه بین قبر آن دو بزرگوار مدفون شدند. نیز گفتند: خواب دیدم «جمعیت زیادی آمدند مرا به مسجد جامع برای اقامه نماز جمعه ببرند، با این که من فتوی به وجوب آن نمی‌دهم.» و اتفاقاً جمعیت بسیاری ظهر جمعه آمدند و جنازه ایشان راپس از غسل دادن و کفن کردن به مسجد جامع اصفهان بردند و پس از نماز میت و مراسم دفن، به عزاداری پرداختند و چند روز ختم برای ایشان برقرار بود.

گلشن ابرار ج۳



۱ .مدرس، تاریخ و سیاست، ص

۲٫از مکتوبات حجهالاسلام سید تقی درچه‌ای.

  ۳٫همان.

۴ .همان.

۵ .مصاحبه با حجتالاسلام حاج سید تقی درچه‌ای.

 ۶٫همان.

۷٫از تحقیقات و مکتوبات حجهالاسلام سید تقی درچه‌ای.

۸ .همان

زندگینامه علامه سیدمحمدحسین شهرستانی(۱۲۵۵ – ۱۳۱۵قمری)

۳_۷

علامه ی بزرگ و نابغه ی سترگ، ضیاء الدین سید محمدحسین حسینی مرعشی شهرستانیاز سادات حسینی مرعشی(۱) در روز پانزدهم شوال ۱۲۵۵ قمری در کرمانشاه به دنیا آمد.

خاندان

جدش سید محمدحسین حسینی مرعشیاز عالمان کربلابود که بعد از ازدواج با دختر میرزا محمدمهدی موسوی شهرستانی(فقیه کربلا) به «شهرستانی» معروف شد(۲).

کتاب جلیس الابراردر شرح مشکلات اخبار به عربی و انیس الاخیاردر شرح مشکلات اخبار به فارسی که مختصر کتاب جلیس الابراراست(۳) و معادن التحقیقدر اصول فقه از آثار او است. او دو فرزند داشت: یکی سید محمدتقی (۱۳۰۷ قمری)(۴) پدر سید میرزا علی (متوفای ۱۳۵۵) و دیگری سید محمدعلی(۵).

پدرش، فقیه گرانقدر سید محمدعلی شهرستانی(متوفای ۱۲۸۷ قمری) از شاگردان سید محمد مجاهد است که آثار ارزشمندی مانند الاجماعیات، الکشکول(۶)، شرح تبصره، نتیجه الفکر فی الولایه علی البکر(۷)، رساله در نماز جمعه(۸)، رسالهفی برّ الوالدین(۹)، حجیه المظنه، کتاب الطهاره(۱۰)، نجوم الفرقان(۱۱)، رسالهفی قرائه المأموم غیر المسبوق(۱۲)، الاعتکافیه(۱۳)، الرسائل الاصولیهشامل مباحث حقیقت شرعیه و صحیح و اعم و استعمال مشترک در بیشتر از یک معنا و مشتق و دوازده فرع از فروع استصحاب(۱۴) از خود به یادگار گذاشته است.

گفتنی است آقا محمود بن آقا محمدعلی کرمانشاهی، نوه وحید بهبهانیدر سال ۱۲۵۷ قمری به او اجازه اجتهاد داده است(۱۵).

میرزا محمد علی از پدرش محمد حسین شهرستانیو سید محمد مجاهدو حاج شیخ محمدتقی اصفهانی(صاحب کتاب هدایه المسترشدین) و سید محمد قصیرروایت می کند. او برای فرزندش محمدحسین، میرزا ابوالحسن کلهر، سید محسن بحرانی، میرزا محمد همدانیاجازه ی روایت صادر کرده است(۱۶).

مادرش فاطمه خانم، دختر آقا احمد کرمانشاهیاز زنان مؤمن و با تقوا بود.آقا احمد کرمانشاهینیز با خاندان شیخ محمدحسین اصفهانی(صاحب فصول الاصول) و شیخ محمدتقی اصفهانی(صاحب حاشیه بر معالم) دو تن ـ از عالمان نامی در اصول فقه شیعه ـ وصلت داشته است(۱۷).

با توجه به این مقدمات روشن می شود که سید محمدحسین شهرستانیکه در این مقاله در صدد بیان احوال او هستیم، از طرف پدر به سید محمدحسین شهرستانیداماد سید محمدمهدی شهرستانیمی رسد و دختر شهرستانی مادر بزرگ پدری او است. آقا احمد کرمانشاهیجدّ مادری او است چنان که از طریق مادری به خاندان شیخ محمدتقی اصفهانیمی رسد.دایی شهرستانی، شخصی به نام محمد ابراهیم کرمانشاهیبوده است. او عالمی فاضل بود(۱۸).

شهرستانی در احوالات خود می نویسد:

«زمانی که حقیر در کرمانشاه متولد شدم، والدم در سفر بود. خال(دایی) مذکور (مراد محمدابراهیم است) به ایشان نوشت که خداوند مولودی به شما عطا کرده که با شما مفاخره می کند. می گوید: منم حسین و پدرم علی و مادرم فاطمه و جدم احمد و خالم ابراهیم! سید محمدحسین این نکته را به بیان دایی اش اضافه می کند: بلی و برادرم حسن و پسرانم علی و زین العابدین و دخترانم سکینه و فاطمه»(۱۹).

تحصیلات

سید محمدحسیناز هفت سالگی مشغول به تحصیل شد(۲۰). او مقدمات را در کرمانشاهگذراند و در مدتی کوتاه، قرآنرا حفظ کرد. او در زمان تحصیل، کتاب صمدیه و الفیهرا ـ که از کتب درسی حوزه های علمیه است ـ از حفظ کرد و بر کتاب الفیه شرحی نوشت. تحصیل و حفظ این کتب در حالی بود که سیزده بهار از عمرش بیش تر نگذشته بود. او دوره ی مقدمات را توانست در عرض سه سال به پایان برساند(۲۱).

بعد از آن، سید محمدحسین به کربلارفت و در حوزه ی درسی پدر بزرگوار خود شرکت کرد. او در سال ۱۲۸۲ قمری توانست از پدر اجازه روایت بگیرد.استاد مهم دیگر او شیخ محمدحسین فاضل اردکانیاست. او با این که یکی از کوچک ترین شاگردان این استاد بود، استاد به او احترام زیاد می گذاشت و تا او در درس حاضر نمی شد، درس را شروع نمی کرد(۲۱).

فاضل اردکانی در شعبان سال ۱۲۸۷ قمری اجازه ی روایتی برای شهرستانی صادر کرده است(۲۲).آیت الله مرعشی نجفی از طریق آیت الله میرزا علی شهرستانی و میرزا محمد هندی از سید محمدحسین شهرستانی روایت می کند(۲۴).

شهرستانی، استاد خود فاضل اردکانیرا بر دیگر اساتید ترجیح می دادند و با این که او شاگرد شیخ انصارینیز بوده است، فاضل اردکانیرا از شیخ انصاریاعلم می دانستند. آیت الله حاج شیخ مرتضی حائریاز قول پدر خود حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدینقل می کند که مرحوم شهرستانی، بالای سر مبارک حضرت سیدالشهداء، علیه السلام، قسم یاد کرده است که فاضل اردکانیاز شیخ انصاریاستاد الفقهاء ، اعلم است(۲۵).

سید معزّ الدین محمدمهدی بن حسن حسینی قزوینی حلی(متوفای ۱۳۰۰ قمری) از دیگر کسانی است که به او اجازه روایت داده است(۲۶). او این اجازه را در سال ۱۲۹۲ قمری برای شهرستانی نوشته است و شهرستانی صورت این اجازه را در کتاب زوائد الفوائدآورده است(۲۷).

میرزا باقر یزدی یکی دیگر از اساتید سید محمد حسین بود. او استاد سید در هیئت و نجوم بود. میرزا غلام هروی استاد حساب و هندسه و عروض او بود(۲۸).

سید محمدحسین این دوران خود را این چنین بازگو می کند:

«هنگامی که به حد تمییز و قوه ی تشخیص رسیدم، به قرائت قرآنمشغول شدم و در زمانی اندک آن را از حفظ کردم. بعد از آن به خواندن بعضی از کتاب های فارسی و عربی مشغول شدم. در این میان به همراه پدر علامه ام، به زیارت مشهدرفتم و بعد از یک سال و خرده ای که بازگشتم، دوباره به درس مشغول شدم و کتاب صمدیه و الفیهرا از بر کردم. بعد از آن در حالی که سیزده ساله بودم، به کربلا مشرف شدیم و در آن جا به بحث و مذاکره علمی مشغول شدم و نحو و بیان و منطق و سایر مقدمات را در ظرف سه سال به پایان بردم و کتاب فوائد و مهجهدر نحو، تسهیل [المشاکل] و صیغ مشکله در صرف نوشتم و بسیاری از شواهد مغنی را که به صورت شعر بود، شرح کردم و بعد از آن مهذب التهذیبدر منطق را تألیف کردم. بعد از آن به خواندن اصول فقه مشغول شدم و در طی مدت شش سال، حاشیه بر قوانینتا اواسط بحث تقلید نوشتم. بعد از آن به مباحثه ی فلسفه و کلام و حساب و هیئت و هندسه و دیگر علوم پرداختم و کتاب غایۀ المسئولو تحقیق ادله الاحکامدر اصول فقه نگاشتم. بعد از آن مشغول علم فقه شدم و کتاب سبیل الرشادو هدایۀ المقتصددر شرح کفایۀ الاحکامدر این زمینه نوشتم»(۲۹).

مؤلف کتاب نجوم السماء، شیخ انصاریرا به عنوان یکی از اساتید سید محمدحسین شهرستانیمعرفی کرده است و گوید از او اجازه داشته است(۳۰). این مطلب در جای دیگری نیامده است و خود شهرستانینیز در آثار خود بدان اشاره ای نمی کند. اگر گفته ی نجوم السماءصحیح باشد با توجه به این که شیخ انصاریدر سال ۱۳۸۱قمری وفات کرده است، باید استفاده از محضر او پیش از این تاریخ و پیش از دریافت اجازه از پدرش باشد.

مرجعیت

سید محمدحسین شهرستانی بعد از وفات استادش فاضل اردکانی بر کرسی تدریس و مرجعیت تقلید تکیه زد و مورد توجه عموم قرار گرفت.

شاگردان

سید محمدحسین شهرستانیاز همان ابتدا مورد توجه طلاب علوم دینی قرار گرفت و بسیاری از طلاب در دروس او حاضر می شدند. از جمله کسانی که در دروس او شرکت می کردند، می توان به این افراد اشاره کرد.

۱ ـ سید علی شهرستانی(۱۳۴۴ قمری)

او فرزند سید محمدحسین شهرستانیاست. در دروس کلام و حکمت و حساب و هیئت پدرش شرکت کرد. بعد از آن، عازم نجفاشرف شد و در دروس ملا حبیب الله رشتیو فاضل ایروانی حاضر شد. بعد از آن به سامرارفت و در دروس میرزای شیرازیشرکت کرد. سید علیبعد از آن به کربلابازگشت و به تدریس و تألیف مشغول شد. مرجعیت کربلابعد از پدر به او رسید و در مدت عمر خود توانست حدود پنجاه کتاب و رساله تألیف کند(۳۱).

۱٫التبیان فی تفسیر غریب القرآن(۳۲)۲، التحفه العلویه فی الآفاق الرضویه(۳۳)۳، تحفه المؤمنین رساله عملیه فارسی(۳۴)۴، التذکره فی شرح التبصره(۳۵)۵، ترجمه کشف الریبه(۳۶)۶، خیر الزادرساله عملیه که چاپ شده است(۳۷)۷، رجم الشیاطین فی التبری عن اعداء الدین(۳۸)۸، الصحیفه النبویه(۳۹)۹، فوائد الطب و مجرباته فارسی(۴۰)۱۰، قبله البلدان(۴۱)۱۱، کشف الحجاب فی شرح خلاصه الحساب(۴۲)۱۲، کنز الحساب(۴۳)۱۳، کنز الفوائدکه شبیه کشکولاست(۴۴)۱۴، نصایح فارسی(۴۵)۱۵، نصره الشریعه فی الاستنصار لمذهب الشیعه در ردّ نصیحه الشیعه که یکی از علمای اهل سنت نوشته است(۴۶)۱۶، وظائف الجوارح(۴۷)از آثار او است.

آقا بزرگ تهرانی نسخ بعضی از این کتب را در کتابخانه ی او دیده است(۴۸).آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی از شاگردان او در درایه بوده است(۴۹).

۲ ـ شیخ موسی بن جعفر حائری قرمیسینی(حدود ۱۳۴۰ قمری) صاحب کتاب الاجازات. شهرستانی بر کتاب الطهاره او تقریظی نوشته است(۵۰). او در رثای استادش مرثیه ای سروده است(۵۰). آقا بزرگ تهرانی از طریق او از شهرستانی روایت می کند(۵۲).

۳ ـ سید شمس الدین محمود مرعشی پدر آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی(۵۳)

۴ ـ غلام علی مرندی(متوفای حدود ۱۳۴۵ قمری)(۵۴)

۵ ـ ابوالمحاسن شیخ محمدحسن بن حماد بن محسن جناجی(۱۳۴۴ قمری) که وزیر معارف عراق بوده است(۵۵).

۶ ـ شیخ عباس قزوینی(۵۶)

۷ ـ سید آقا حسن (۱۳۴۸ قمری)(۵۷)

۸ ـ سید حشمت علی بن حاج جماعت علی(۱۳۵۳ قمری)(۵۸)

۹ ـ سبط الحسین الجائسی بن رمضان علی لکنهوی(۱۳۷۴ قمری)(۵۹)

۱۰ ـ شیخ کاظم بن صادق معروف به شیخ کاظم هر(۱۳۳۳ قمری)(۶۰)

سفر به مشهدو تهران

سید محمدحسین بعد از وفات استادش فاضل اردکانی و در سال ۱۳۰۵ قمری برای زیارت امام رضا، علیه السلام، عازم مشهدمقدس شد. در بازگشت از این سفر به تهران رفت (۶۱). در تهرانمورد استقبال پر شور مردم و رجال دولتی قرار گرفت. ملا علی کنی که بزرگ علمای تهران بود نهایت تجلیل و تکریم از شهرستانی می کند و اقامه ی نماز جماعت خود را در مدرسه ی مروی بر عهده ی ایشان می گذارد. این سفر در زمستان و در ماه رمضان سال ۱۳۰۶ قمری بوده است. در نماز جماعت او، طبقات زیادی از مردم حضور می یافتند، به گونه ای که صف نماز گزاران از مسجد تجاوز می کرد و به داخل صحن می رسید(۶۲).

آقا بزرگ تهرانی خود شاهد این صحنه ها بوده است و گزارشی کوتاه از این سفر او داده است(۶۳). او به غیر از امامت جماعت، در مدرسه ی میرزا حسین خان صدر قزوینی، تدریس می کرد(۶۴).

سید محمدحسین بعد از چندی اقامت در تهرانبه کربلابازگشت و به تدریس و تألیف و ارشاد و رسیدگی به حوائج مردم پرداخت.سید محمدحسین به غیر از این سفر سفری به بیت الله الحرام نیز داشته است و گزارش سفر خود را در سفرنامه ی حجازآورده است. آقا بزرگ تهرانیاین کتاب را در کتابخانه ی آل شهرستانی در کربلادیده است(۶۵).

مبارزه با انحرافات اعتقادی

شیخیه، یکی از گروه هایی است که بعضی اعتقادات انحرافی دارند. یکی از انحرافات این گروه که به دست حاج محمد کریم خان کرمانی (متوفای ۱۲۸۸قمری) بنیان گذاشته شد، اعتقاد به رکن رابع است. به گفته ی او انسان علاوه بر اعتقاد به خدا و رسول باید به رکن رابع هم معتقد باشد و مصداق رکن رابع در نظر او، خودش است. شیخیه برای بیان اعتقادات خود از فلسفه بسیار استفاده می کردند و کسانی که اطلاعات اندکی از فلسفه داشتند، به راحتی فریب این گروه می خوردند. عالمان و فلاسفه معاصر حاج محمد کریم خانبه منظور جلوگیری از انحراف مردم، با او مناظراتی داشتند. سید محمدحسین شهرستانی که در کلام و فلسفه اطلاعات وسیعی داشت، به راحتی می توانست اشتباهات فلسفی و اعتقادی و برداشت های حدیثی آنان را به دست آورد. او به منظور جلوگیری از رواج شیخیه، همگام با دیگر عالمان، به ردّ شیخیه و حاج محمد کریم خان کرمانیپرداخت و مبانی اعتقادی و فلسفی آنان را نقد کرد. او چند کتاب در ردّ این گروه نوشته است. تنبیه الانام علی مفاسد ارشاد العوامیکی از این کتاب ها است. او در این کتاب، صد مطلب از مطالب انحرافی کتاب ارشاد العوامرا برشمرده است و بعد از بیان این صد مورد، متذکر می شود که مطالب انحرافی این کتاب بسیار بیش تر از این تعداد است. او این کتاب را در سال ۱۲۹۳ قمری نوشته است(۶۶).

کتاب دیگر او در ردّ شیخیه، تریاق فاروق در فرق بین شیخیه و متشرعه است که آن را در سال ۱۳۰۱ قمری نوشت(۶۷).او در ردّ شیخ احمد احسائیکه شیخیه خود را به او منسوب می کنند نیز کتبی نوشته است. از جمله کتاب المراصد علی شرح الفوائدکه ردّ بر کتاب شرح فوائد شیخ احمد احسائیاست(۶۸).

او به غیر از مبارزه با شیخیه، به ردّ نصارا نیز پرداخته است. کتاب سبیل النجاه و طریق النجاهدو کتاب او در ردّ نصارا است(۶۹).او در ردّ دهریین نیز کتابی با عنوان آیات بیناتنوشت(۷۰).

الحجه البالغه و النعمه السابغه در اثبات وجود امام زمان(۷۱)، جنهالنعیم و الصراط المستقیم فی الامامه(۷۲)، الآیات المحکمات فی دفع الشبهات(۷۳)، نورالمبین فی اصول الدین(۷۴) رساله در اثبات عدم تحریف قرآن(۷۵) از کتاب های دیگر شهرستانی در اثبات عقاید حق شیعه و دفع شبهات است.

آثار و تألیفات

سید محمدحسین شهرستانی آثار زیادی از خود به جا گذاشته است. ایشان از کثرت آثار به شیخ بهاییزمان معروف بود(۷۶). در مقدمه ی کتاب اشک روان بر امیر کاروانبه مناسبت صدمین سالگرد درگذشت شهرستانی، صد اثر از او را بر شمرده است(۷۷). این آثار در موضوعات فقهی، اصولی، اعتقادی، تفسیری، حدیثی، شعر، ریاضیات، هیئت جدید و قدیم، علوم غریبه، اخلاق، مناجات است. در این جا در هر موضوع مهم ترین آثار او را بر می شماریم.

اصول فقه

۱ـ العناصر در حاشیه بر قوانین(۷۸)

۲ـ اصل الاصول در تلخیص الفصول(۷۹)

۳ـ تحقیق الادله(۸۰)

۴ ـ حجیه المظنه(۸۱)

۵ ـ دلیل الانسداد(۸۲)

۶ ـ غایه المسئول و نهایه المأمول فی علم الاصول

این کتاب، یکی از مهم ترین کتاب های شهرستانیاست. این کتاب در واقع تقریرات درس استادش فاضل اردکانیاست. او در ابتدای این کتاب می نویسد:

«این کتاب را هنگام قرائت نزد حبر وحید، متبحر فرید، استاد فاضل، عالم عامل، ابوالفضائل و الفواضل، قطب فلک تحقیق و مرکز دائره ی تدقیق، هم نام جدّ و یکی از دو سبط پیامبر، صلی الله علیه وآله، ملا محمدحسین اردکانینوشتم و نام آن را غایه المسئول و نهایه المأمولنهادم»(۸۳).

در حاشیه ی همین صفحه، این نکته را خاطر نشان می کند که در این کتاب، تنها به آن چه مدقق اردکانیآن را تقریر کرده اند، اکتفا کرده ام. بدین منظور او از ذکر آرای خود در این کتاب، پرهیز کرده است.

او در پایان کتاب نیز متذکر این نکته می شود که این کتاب، بیانات استادش است(۸۴).

این کتاب بعد از نوشتن بسیار مورد پسند استادش فاضل اردکانیقرار گرفت به گونه ای که استادش برای خود نسخه ای از آن تهیه کرد و آن را از دیگر کتب اصولی مقدم می داشت و در دور دوم خارج اصول به آن نظر می کرد. شروع این کتاب، در روز پنج شنبه ربیع الثانی سال ۱۲۷۳ قمری و انجام آن در شوال ۱۲۸۱ قمری پایان پذیرفت(۸۵).

این کتاب در دو جزء نوشته شده است(۸۶) و در سال ۱۳۰۸ قمری در یک جلد به چاپ رسید. در میان صاحب نظران، این کتاب، یکی از کتاب های مهمی است که در دوره ی بعد از وحید بهبهانینوشته شده است(۸۷). به علت اهمیت این کتاب، انتشارات آل البیت لاحیاء التراث این کتاب را از چاپ سنگی آن افست کرد.

فقه

۱ ـ سبیل الرشاد شرح بر نجاه العبادصاحب جواهرکه به فارسی است و تا بحث تیمم نوشته است(۸۸)،

۲ ـ شوارع الاعلام فی شرح شرائع الاسلامکه تا کتاب حج در سه مجلد نوشته شده است(۸۹)،

۳ ـ هدایه المسترشد فی شرح کفایه المقتصد(۹۰)،

۴ ـ رساله فی الید و انها سبب الضمان(۹۱)،

۵ ـ الدرّ النضید فی نکاح الاماء و العبیدکه در رابطه با اجرای قانون آزادی بردگان در حکومت عثمانی نوشته شده است(۹۲).

۶ ـ النور المبین فی احکام الدینکه رساله ی عملی فارسی او در طهارت و نماز و زکات است و در سال ۱۳۱۲ نوشته است(۹۳). میرزای شیرازیدر ابتدای این کتاب، رجوع به او را اجازه داده است.

۷ ـ الشرح المبیندر جواب رساله المتن المتین

تاج العلماءسید علی محمد نقویرساله ای نوشت در این که دود، روزه را باطل نمی کند و نام آن را المتن المتینگذاشت. او به هنگام مسافرت به عتبات، آن را به فاضل اردکانیعرضه کرد. شهرستانیدر ردّ این رساله، الشرح المبیننگاشت و تاج العلماءدر جواب، رساله ی التعلیق الانیقنوشت(۹۴).

تاریخ

۱ ـ اشک روان بر امیر کاروان

این کتاب، ترجمه خصائص الحسینیهمرحوم شوشتریاست. او این کتاب را بعد از بازگشت از سفر مشهدو در تهراننوشته است. او در ابتدای این کتاب انگیزه ی خود را از ترجمه ی این کتاب چنین ذکر می کند: «حقیر سراپا تقصیر، از ابتدای عمر که به هفت سالگی رسیدم تاکنون که سنین آن به پنجاه رسیده، همواره مشغول تحصیل علوم بودم و هیچ وقت از این مرحله نیاسوده، از هر سفره ای توشه ای گزیده، از هر خرمنی خوشه ای چیده، در هر فنی از فنون تصنیفی و تألیفی نموده ام: از صرف و نحو و منطق و بیان و کلام و حکمت الهی و ریاضی و اصول و فقه و رجال و حدیث و تفسیر و دعوات و غیر آن. و چون تأملی نمودم دیدم که اصل مطلب از من فوت شده، چیزی در مراثی امام شهید به قالب تألیف نریخته ام. و این خیال در اثنای سفر زیارت حضرت امام ثامن، علیه السلام، عارض گردید.

به هنگام مراجعت از آن ارض اقدس به تهرانو توقف در ایام زمستان، اسباب و کتبی که موجب تیسر تألیف تازه باشد، میسر نبود. لهذا به خاطر قاصر رسید که کتاب خصائص الحسین، علیه السلام، را که در این باب، اجلّ و انفع کتب مراثی است، ترجمه ی فارسی نمایم تا موجب عموم انتفاع خلق از عوام و خواص گردد»(۹۵).

او در این کتاب، ضمن ترجمه، گاه مطلب کتاب را اصلاح یا تکمیل می کند و در مواردی مطلب را توضیح می دهد وگاهی نیز اشکالی مطرح و بدان پاسخ می دهد و گاهی نیز بر مطلب کتاب اشکال و می کند.

نکاتی که او در این کتاب مطرح کرده است با عنوانِ «مترجم می گوید»، کاملاً از مطالب کتاب جدا شده است(۹۶).

او در ابتدای کتاب، به این نکته اشاره می کند و می گوید: «شاید در اثنای ترجمه، شرحی و نکته ای مزید بر آن گردد که سبب تکمیل فاید ه ی آن باشد و به این وسیله، اسم خود را در دفتر ذاکران آن سرور داخل کرده باشم و به وسائل شریفه آن جناب فائز گردم.»(۹۷)این کتاب یکی از اولین ترجمه های کتاب خصائص الحسینیۀاست(۹۸). نام اصلی این کتاب، دمع العین علی خصائص الحسین، است، ولی با نام اشک روان بر امیر کاروانبا تحقیق مناسب به چاپ رسیده است.

تفسیر

البرزخیه در تفسیر آیات مربوط به عالم برزخ(۹۹).

رساله فی «هنّ مصدقات»(۱۰۰).

حدیث

الاربعون حدیثاً مع الشرح و البیان(۱۰۱).

شرح حدیث من حفظ علی امتی اربعین حدیثاً درایۀ الحدیث(۱۰۲).

منطق

۱ ـ غایه التقریبیا مهذّب التهذیب که ارجوزه ای در منطق تهذیب است و در ۲۸۷ بیت است(۱۰۳). این کتاب در سال ۱۳۷۴ قمری به نام منظومه التهذیبدر ۳۲ صفحه به چاپ رسیده است. این منظومه در مجله ی تراثنا، ش ۳ ص ۱۵۹ در سال ۱۴۰۶ قمری چاپ و تصحیح شده است.

صرف و نحو

۱ ـ الفرائددر نحو(۱۰۴)

۲ ـ المهجه علی البهجه. حاشیه بر کتاب سیوطیدر نحو است(۱۰۵)

۳ ـ تسهیل المشاکل(۱۰۶)

۴ ـ الصیغ المشکله(۱۰۷)

علوم غریبه

رساله در علم کف شناسی(۱۰۸)

رساله در علم کتف و شانه ی بینی(۱۰۹)

رساله در رمل به فارسی و عربی

الطریق در رمل(۱۱۰)

اصطلاحات الجفر(۱۱۱)

هیئت و نجوم

مطالع البروجدر هیئت قدیم(۱۱۲)

نجم السماءدر هیئت جدید(۱۱۳)

الموائددر سیارات سبع و اورانوس و نپتون. به فارسی نوشته شده است(۱۱۴)

مختصر فارسی هیئت خواجه نصیر(۱۱۵)

اللباب فی الاسطرلاب(۱۱۶)

شعر

نان و دوغ. در قبال نان و حلوای شیخ بهایی نوشته است. این کتاب در ۵۶ صفحه به چاپ رسیده است(۱۱۷)

خوان نعمت. در بیان نعمت های الهی که به چاپ رسیده است(۱۱۸)

تخمیس غدیریۀملا مسیحا فسائی(۱۱۹)

عسل مصفیدر مواعظ(۱۲۰).

متفرقات

تلویح الاشارهفی تلخیص شرح الزیاره(۱۲۱)

التوحید(۱۲۲)

زوائد الفوائد(۱۲۳)

الموائد فی المتفرقات من الفوائد. به صورت کشکولاست و مطالب بسیار گرانقدری در آن آمده است. بنا به نقل شیخ آقا بزرگ تهرانی، این کتاب نزد فرزند مؤلف میرزا علی شهرستانیبوده است که در هنگام سفر حج، در دست او از بین رفته است(۱۲۴)

الصحیفه الحسینیه فی ادعیه سید الشهداء(۱۲۵)

خیره الطیور فی التفأل(۱۲۶)

تاریخ الشهرستانی(۱۲۷)

تذکرۀ النفس در مناجات و مراقبات(۱۲۸)

الکراماتدر کراماتی که در نجف و کربلاو سرداب مقدس رخ داده است(۱۲۹)

صنعت جرّثقیل

صنعت المتحرک الدائم الحرکه(۱۳۰)

شرح الحدیددر شیمی جدید(۱۳۱)

الخطدر انواع خطوط(۱۳۲)

از نگاه دیگران

حاج شیخ مرتضی حائری، قدس سرّه، درباره ی ایشان می نویسد: «از طرف مادر، از احفاد وحید بهبهانیاست و از لحاظ حدت ذهن و قوت هوش و حافظه و سرعت انتقال، ممتاز بوده است و از مراجع تقلید و علمای بنام در آغاز سده ی چهارده بوده است.»(۱۳۳).آقا بزرگ تهرانی درباره او می نویسد: «از اعاظم علما و بزرگان علمای دین در زمان خود در کربلا بود(۱۳۴).»

شیخ عباس قمی درباره ی او می گوید: «عالم فاضل جلیل محقق مدقق بی بدیل سید سند و رکن معتمد آمیرزا محمدحسین شهرستانیحائری صاحب تألیفات برتر.»(۱۳۵).

محمدعلی مدرسمی گوید: «از اکابر علمای امامیه اوایل قرن حاضر چهاردهم هجرت می باشد که حاوی فروع و اصول، جامع معقول و منقول، فقیه حکیم محقق مدقق ادیب شاعر ماهر اصولی، در فطانت و کثرت حافظه و حدت ذهن ممتاز، در کربلایمعلی رییس مذهبی و مرجع تقلید جمعی وافر از شیعه بود(۱۳۶).». آیت الله مرعشی نجفیدرباره ی او می نویسد: «علامه در فنون مختلف» و او را اعجوبه روزگار در احاطه به فنون مختلف می خواند(۱۳۷).

فرزندان

۱ ـ میرزا علی شهرستانیکه احوالات او در ذیل شاگردان گذشت.

۲ ـ سید جعفر شهرستانی

او در علم فقه و علوم غریبه تألیفاتی داشته است. در امر استخاره ید طولایی داشته است، به گونه ای که حکایات عجیبی از او در این باره نقل است. او در اواخر عمر در مشهدسکونت گزید(۱۳۸).

۳ ـ زین العابدین شهرستانی

مؤلفان از زین العابدین شهرستانی چیزی ذکر نکرده اند، اما ظاهراً در حرم حسینی به اقامه ی نماز جماعت می پرداخته است(۱۳۹). فرزند او عبدالرضا شهرستانی(۱۴۱۸ قمری) از عالمان دینی بوده است و کتابی در شرعیت نوروز و سجده بر تربت امام حسین، علیه السلام، نوشته است(۱۴۰). سید محمدحسیندو دختر هم به نام های سکینه و فاطمه داشته است و یکی از دامادهای او به نام سید حسن بن اسماعیل قمی حائری(صاحب شرح بر تبصرهو التحفه الحسینیه فی احکام الغیبه)(۱۴۱) از علما بوده است.

وفات

سرانجام این عالم پر تلاش در روز پنج شنبه ۳ شوال ۱۳۱۵ از دار دنیا رفت(۱۴۲). جنازه ی مطهر او را در بقعه ی آل شهرستانی در پشت مقبره ی شهدا در ایوان حسینی به خاک سپردند(۱۴۳).

گلشن ابرارج۹



۱ . نسب نامهی سید محمدحسین با ۳۱ واسطه به امام سجاد می رسد. نسب نامهی او بدین شرح است: سید محمدحسین بن محمد علی بن سید محمدحسین بن سید محمدعلی بن سید اسماعیل بن محمدباقر بن محمدتقی بن محمدجعفر بن عطاء الله بن محمد مهدی بن امیر تاج الدین حسین بن عطاء الله بن علی بن امیر عبدالله بن محمد بن عبدالکریم بن عبدالله بن عبدالکریم بن امیر محمد بن سید مرتضی علیخان بن سید علیخان بن سید کمال الدین بن قوام الدین بن سید صادق بن سید عبدالله بن سید محمد بن ابوهاشم بن سید علی مرعشی بن سید عبدالله بن سید محمد بن سید حسن بن سید حسین اصغر بن زین العابدین.(ر.ک نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۲۷؛ نجوم السماء، ج ۲، ص ۱۹۱؛ المآثر و الآثار، ص ۱۷۹)

۲٫ الکرام البرره فی القرن الثالث بعد العشره، آقا بزرگ تهرانی، مطبعه العلمیه نجف، ۱۳۷۴ قمری، ج ۲، ص ۴۱۴٫ گفتنی است خاندان شهرستانی از سادات موسوی هستند ولی خاندان سید محمد حسین مذکور از سادات مرعشی هستند و سادات مرعشی از سادات حسینی هستند.

۳٫ الذریعه، آقا بزرگ تهرانی، دار الاضواء بیروت، چاپ دوم ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۴۵۱٫

۴٫ احوالات او را در اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۱۹۱ بیابید.

۵٫ الذریعه، ج ۲، ص ۴۵۱٫

۶٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۷۵٫

۷٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۵۰٫

۸٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۷۶٫

۹٫ الذریعه، ج ۱۱، ص ۱۲۹٫

۱۰٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۱۸۶٫

۱۱٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۸۰٫

۱۲٫ الذریعه، ج ۱۷، ص ۵۶٫

۱۳٫ الذریعه، ج ۲، ص ۲۲۹٫

۱۴٫ الذریعه، ج ۱۰، ص ۲۴۲٫

۱۵٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۱۸۶؛ به الذریعه، ج ۲۴، ص ۸۲ هم مراجعه شود.

۱۶٫ الذریعه، ج ۱۱، ص ۲۲٫

۱۷٫ مرآه الاحوال، آقا احمد کرمانشاهی، با تصحیح و حواشی علی دوانی، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۷۰، ج ۱، ص ۴۸٫

۱۸٫ وحید بهبهانی، علی دوانی، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۲، ص ۳۴۵٫

۱۹٫ نجوم السماء، میرزا محمد مهدی لکنهوی کشمیری، مکتبه بصیرتی قم، بی تا، ج ۲، ص ۱۹۵؛ وحید بهبهانی، ص ۳۴۵٫

۲۰٫ اشک روان بر امیر کاروان، سید محمد حسین شهرستانی، مؤسسه مطبوعاتی دار الکتاب جزائری، قم ۱۳۸۰، ص ۷۱٫

۲۱٫ مجله تراثنا، ش ۳، ص ۱۵۹٫

۲۲٫ مجله تراثنا، ش ۲۱، ص ۲۶۲٫

۲۳٫ الذریعه، ج ۱، ص ۱۷۹٫

۲۴٫ کتاب الزهد، حسین بن سعید کوفی، با تحقیق غلامرضا عرفانیان، چاپخانه العلمیه قم، ۱۳۹۹، ص ۲۵ و ۳۶٫

۲۵٫ سرّ دلبران، شیخ مرتضی حائری، دفتر نشر برگزیده، چاپ دوم ۱۳۷۷، ص ۷۵٫

۲۶٫ معارف الرجال، شیخ محمد حرز الدین، کتابخانه مرعشی نجفی قم، ۱۴۰۵، ج ۳، ص ۱۱۱٫

۲۷٫ الذریعه، ج ۱۱، ص ۲۸ و ج ۱۲، ص ۵۹٫

۲۸٫ اعیان الشیعه، سید محسن امین، دار التعارف للمطبوعات، بیروت ۱۴۰۳، ج ۹، ص ۲۳۲٫

۲۹٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫

۳۰٫ نجوم السماء، ج ۲، ص ۱۹۱٫

۳۱٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۲۱٫

۳۲٫ الذریعه، ج ۳، ص ۳۳۱٫

۳۳٫ الذریعه، ج ۳، ص ۴۵۵٫

۳۴٫ الذریعه، ج ۳، ص ۴۷۴٫

۳۵٫ الذریعه، ج ۴، ص ۲۵٫

۳۶٫ الذریعه، ج ۴، ص ۱۳۰ و ج ۱۸، ص ۳۷٫

۳۷٫ الذریعه، ج ۷، ص ۲۸۴٫

۳۸٫ الذریعه، ج ۱۰، ص ۱۶۴٫

۳۹٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۲۴٫

۴۰٫ الذریعه، ج ۱۶، ص ۳۴۶٫

۴۱٫ الذریعه، ج ۱۶، ص ۲۸۷٫

۴۲٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۲۶٫

۴۳٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۱۵۰٫

۴۴٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۱۶۱٫

۴۵٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۱۶۸٫

۴۶٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۱۷۶٫

۴۷٫ الذریعه، ج ۲۵، ص ۱۱۴٫

۴۸٫ الذریعه، ج ۲، ص ۹۸٫

۴۹٫ شرح احقاق الحق، سید شهاب الدین مرعشی نجفی، کتابخانه مرعشی نجفی، ج ۱، ص ۱۲۸٫

۵۰٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۱۸۷٫

۵۱٫ الذریعه، ج ۳، ص ۴۴۵٫

۵۲٫ الذریعهج ۳، ص ۴۸۱٫

۵۳٫ شرح احقاق الحق، ج ۱، ص ۱۲۸٫

۵۴٫ تراجم الرجال، سید احمد حسینی، کتابخانه مرعشی نجفی، قم ۱۴۱۴، ج ۱، ص ۴۲۳٫

۵۵٫ الذریعه، ج ۹، ص ۴۹؛ معجم المؤلفین، عمر کحاله، دار احیاء التراث العربی، بی تا، ج ۹، ص ۱۸۸٫

۵۶٫ تراجم الرجال، ج ۱، ص ۲۶۱٫

۵۷٫ مستدرکات اعیان الشیعه، سید حسن امین، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، ج ۵، ص ۷٫

۵۸٫ مستدرکات اعیان الشیعه، ج ۵، ص ۱۴۴٫

۵۹٫ مستدرکات اعیان الشیعه، ج ۵، ص ۲۲۱٫

۶۰٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۱۰٫

۶۱٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫

۶۲٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲؛ نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۲۸؛ نجوم السماء، ج ۲، ص ۱۹۴٫

۶۳٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۲۸٫

۶۴٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫

۶۵٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۱۸۶٫

۶۶٫ الذریعه، ج ۴، ص ۴۴۱٫

۶۷٫ الذریعه، ج ۴، ص ۱۷۱؛ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫

۶۸٫ الذریعه، ج ۲۰، ص ۲۹۹٫

۶۹٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۱۴۰؛ ج ۱۵، ص ۱۶۹٫

۷۰٫ الذریعه، ج ۱، ص ۴۶٫

۷۱٫ الذریعه، ج ۶، ص ۲۵۸٫

۷۲٫ الذریعه، ج ۵، ص ۱۶۱٫

۷۳٫ معجم المطبوعات النجفیه، محمد هادی امینی، مطبعه الآداب، نجف، ۱۳۸۵ قمری، ص ۱۰۲٫

۷۴٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۳۷۵٫

۷۵٫ الذریعه، ج ۱۱، ص ۱۷۶٫

۷۶٫ مجله تراثنا، ش ۲۱، ص ۲۶۲٫

۷۷٫ اشک روان بر امیر کاروان، ص ۵۳٫ ۵۷٫

۷۸٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۳۴۹؛ در ابتدای این کتاب به شاگردی خود نزد فاضل اردکانی اشاره می کند.

۷۹٫ الذریعه، ج ۲، ص ۱۶۸٫۳٫

۸۰٫ الذریعه، ج ۳، ص ۴۸۱٫

۸۱٫ الذریعه، ج ۶، ص ۲۷۷٫

۸۲٫ الذریعه، ج ۸، ص ۲۵۷٫

۸۳٫ غایه المسئول، سید محمد حسین شهرستانی، مؤسسه آل البیت، قم، ص ۱٫

۸۴٫ غایه المسئول، ص ۴۵۶٫

۸۵٫ غایه المسئول، ص ۱ و ر.ک الذریعه، ج ۱۶، ص ۲۲٫

۸۶٫ غایه المسئول، ص ۳۹۵٫

۸۷٫ تاریخ فقه و فقها، دکتر ابوالقاسم گرجی، انتشارات سمت، چاپ دوم ۱۳۷۷، ص ۳۳۲٫

۸۸٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۱۳۸٫

۸۹٫ الذریعه، ج ۱۴، ص ۲۳۶٫

۹۰٫ الذریعه، ج ۱۴، ص ۳۶٫

۹۱٫ الذریعه، ج ۲۵، ص ۲۷۶٫

۹۲٫ الذریعه، ج ۸، ص ۸۱٫

۹۳٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۳۷۵٫

۹۴٫ احسن الودیعه، سید محمد مهدی موسوی کاظمی، دار الهادی بیروت، ۱۴۱۳، ج ۱، ص ۱۷۶؛ الذریعه، ج ۱۹، ص ۷۱٫

۹۵٫ اشک روان بر امیر کاروان، ص ۷۱٫

۹۶. مطالب افزوده مترجم را در این صفحات می توانید بیابید: ۹۱، ۹۴، ۹۷، ۱۰۵، ۱۴۰، ۱۷۰، ۱۷۹، ۱۸۸، ۱۹۹، ۲۲۰، ۲۲۳، ۲۳۹، ۲۴۶، ۲۵۸، ۲۶۶، ۳۳۸٫

۹۷٫ اشک روان بر امیر کاروان، ص ۷۱٫

۹۸٫ اشک روان بر امیر کاروان، ص ۴۴٫

۹۹٫ الذریعه، ج ۲، ص ۸۶٫

۱۰۰٫ الذریعه، ج ۲۵، ص ۲۵۱٫

۱۰۱٫ الذریعه، ج ۱، ص ۴۱۵٫

۱۰۲٫ الذریعه، ج ۸، ص ۵۵٫

۱۰۳٫ الذریعه، ج ۱۶، ص ۱۱٫

۱۰۴٫ الذریعه، ج ۱۶، ص ۱۳۱٫

۱۰۵٫ الذریعه، ج ۲۳، ص ۲۸۸٫

۱۰۶٫ الذریعه، ج ۴، ص ۱۸۳٫

۱۰۷٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫

۱۰۸٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۸۶٫

۱۰۹٫ الذریعه، ج ۱۷، ص ۲۸۲٫

۱۱۰٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۱۶۴٫

۱۱۱٫ الذریعه، ج ۲، ص ۱۲۱٫

۱۱۲٫ الذریعه، ج ۲۱، ص ۱۴۵٫

۱۱۳٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۷۰٫

۱۱۴٫ الذریعه، ج ۲۳، ص ۲۱۳٫

۱۱۵٫ الذریعه، ج ۱۶، ص ۹۵٫

۱۱۶٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۲۸۰٫

۱۱۷٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۳۲٫

۱۱۸٫ الذریعه، ج ۷، ص ۲۷۵٫

۱۱۹٫ الغدیر، علامه امینی، دار الکتاب العربی، بیروت، ۱۳۹۷، ج ۱۱، ص ۳۷۲٫

۱۲۰٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۲۶۳٫

۱۲۱٫ الذریعه، ج ۴، ص ۴۳۰٫

۱۲۲٫ الذریعه، ج ۴، ص ۴۷۸٫

۱۲۳٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۵۹٫

۱۲۴٫ الذریعه، ج ۲۳، ص ۲۱۵٫

۱۲۵٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۱۷٫

۱۲۶٫ الذریعه، ج ۷، ص ۲۸۷٫

۱۲۷٫ الذریعه، ج ۳، ص ۲۶۰٫

۱۲۸٫ الذریعه، ج ۴، ص ۵۱٫

۱۲۹٫ الذریعه، ج ۱۷، ص ۲۹۰٫

۱۳۰٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۹۲٫

۱۳۱٫ الذریعه، ج ۱۳، ص ۲۱۰٫

۱۳۲٫ الذریعه، ج ۷، ص ۱۷۷٫

۱۳۳٫ سرّ دلبران، ص ۷۷٫ ۷۸٫

۱۳۴٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۲۷٫

۱۳۵٫ الکنی و الالقاب، شیخ عباس قمی، موسسه الوفاء بیروت، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۳۷۶٫

۱۳۶٫ ریحانه الادب، محمد علی مدرس، کتابفروشی خیام، ج ۳، ص ۲۷۲٫

۱۳۷٫ شرح احقاق الحق، ج ۱، ص ۱۲۷٫

۱۳۸٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲؛ شرح احقاق الحق، ج ۱، ص ۱۲۸٫

۱۳۹٫ فهرس التراث، سید محمد حسین حسینی جلالی، انتشارات دلیل ما، ج ۲، ص ۶۸۱٫

۱۴۰٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۴۳۵؛ فهرس التراث، ج ۲، ص ۶۸۱٫

۱۴۱٫ الذریعه، ج ۳، ص ۴۲۸؛ اعیان الشیعه، ج ۵، ص ۲۰٫

۱۴۲٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۲۸؛ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫

۱۴۳٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫

زندگینامه آیت الله سید محمد مهدى شهرستانى(۱۱۳۰ـ۱۲۱۶هـ.ق)

طلوع

سید محمد مهدى شهرستانى عالمى نامدار و از بزرگان علماى امامیه در اواخر قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم هجرى بود. در حدود سال ۱۱۳۰هـ.ق در اصفهان دیده به جهان گشود. وى از سادات شهرستان جى قدیم(در حومه ى اصفهان) و ساکن اصفهان بود و نسبش به امام کاظم مى رسد.(۱) اجداد او که از بزرگان بودند، وزارت دولت صفویه را در برهه اى از زمان بر عهده داشتند.

اولین نفر صدرالدین اسماعیل میر شریف شهرستانى بود که مستوفى الممالک (وزیر دارایى) شد. وى املاک و دارایى زیادى را در سال ۹۳۱هـ.ق در راه خیر وقف کرد. بعد از وى این سمت به فرزندان وى ازجمله امیر ابوالفتوح، جد اعلاى میرزا محمد مهدى، رسید. او در زمان شاه طهماسب اول ناظر عمارات شریفه (حرم معصومین و امام زاده ها) هم بود.میرزا محمد، فرزند امیر ابوالفتوح هم سیدى فاضل، فقیه و صاحب فتوا بود و فتاوایش در میان فقهاى عصر اعتبار خاصى داشت ولى هیچ گاه مناصب و مشاغل دولتى را نپذیرفت.

امیر جلال الدین حسن، فرزند میرزا محمد، سومین صدر اعظم از هفت صدر اعظمى بود که شاه عباس در دوران پادشاهى خود داشت. او در سال ۱۰۱۵ یا ۱۰۱۶هـ .ق. وفات نمود. میرزا روح الله پدر بزرگ میرزا مهدى هم از علماى عهد شاه حسین صفوى بود.(۲)

هجرت

بعد از حمله افغانها به اصفهان، بسیارى از خانواده ها ازجمله خاندان شهرستانى از آنجا کوچ کردند. میرزا مهدى که در آن زمان کمتر از ده سال داشت، همراه پدرش به عراق مهاجرت کرد و در حوزه کربلا به تحصیل علوم دینى پرداخت.(۳)

جنبش اخبارى گرى

حرکت اخبارى گرى که در زمانهاى قبل هم وجود داشت، در آن زمان به وسیله ملا محمدامین استرآبادى (۱۰۳۳ یا ۱۰۳۶) با نوشتن کتاب فوائدالمدنیه تجدید و تقویت شد و در دهه چهارم قرن یازدهم این فکر نفوذ وسیعى در عراق کرد و در قرن دوازدهم به ایران هم رسید و در چند دهه فقه شیعى را در تصرف انحصارى خود نگاه داشت.

شیخ ابوعلى حائرى در منتهى المقال مى نویسد:

«شهرهاى عراق به خصوص کربلا و نجف پیش از آمدن وحید بهبهانى پر از علماى اخبارى و عوام الناس آن ها بود. آن ها به قدرى در اخبارى گرى خود محکم بودند که اگر یک نفر از آنان مى خواست کتابى از کتب مجتهدین را به دست بگیرد، براى اینکه دستش نجس نشود، آن را در دستمالى پیچیده و به دست مى گرفت. علماى اصولى نجف و سایر شهرهاى عراق به قدرى تحت الشعاع اخباریها واقع شده بودند که کمتر کسى نام آن ها را شنیده بود.»(۴)

دوران جهش

کربلا در آن موقع محل تجمع اخباریها و رئیس آنها شیخ یوسف بحرانى (صاحب حدائق) بود.وقتى وحید بهبهانى از بهبهان به کربلا آمد، چند روزى در بحث وى حاضر شد، آن گاه روزى در صحن شریف ایستاد و با صداى رسا فریاد زد: اى مردم! من حجت خدا بر شما هستم. علما و فضلا از هر طرف به دور وى حلقه زدند و پرسیدند: چه مى خواهى؟ وحید گفت: مى خواهم شیخ یوسف منبرش را در اختیار من بگذارد و دستور دهد شاگردانش پاى منبر من حاضر شوند!

وقتى این خبر به گوش شیخ یوسف رسید، چون وى آن روزها از مسلک اخبارى عدول کرده بود ولى از ترس جهّال نمى توانست حق را اظهار کند، تقاضاى وحید را پذیرفت به این امید که او بتواند بطلان مسلک اخبارى را براى آنها ثابت کند. وحید سه روز به درس و گفت و گو پرداخت و دوسوم شاگردان شیخ یوسف را به افکار اصولى هدایت کرد(۵). بدین طریق تفکر اصولى بر اخبارى غالب شد و به دست شاگردان وى استمرار یافت.

تحصیل

میرزا پس از طى مقدمات در کربلا از محضر شیخ یوسف بحرانى کسب فیض مى کرد اما با آمدن وحید بهبهانى به کربلا، به حوزه درس وى راه یافت(۶) و تحصیلات خود را نزد وى و محمد مهدى فتونى تکمیل و در تفسیر، حدیث، فقه و لغت به مدارج بالایى رسید و سرانجام از مراجع بزرگ تقلید شد.

تذکر این نکته لازم است که شیخ یوسف به تفکرى بین اصولى و اخبارى معتقد بود و آن را تفکر بزرگانى ازجمله علامه مجلسى مى دانست. او همچنین از کارهاى اخباریها به خصوص مرحوم استرآبادى انتقاد مى کرد و آن را باعث فساد دین مى دانست.(۷) همچنین به وحید براى ترویج طریقه اش میدان داد و حتى وصیت کرد بهبهانى بر جنازه اش نماز گزارد.(۸)

اساتید و مشایخ روایتى

۱ ـ آیت الله وحید بهبهانى.

۲ ـ شیخ یوسف بحرانى.

۳ ـ شیخ محمد مهدى فتونى.

۴ ـ ملا محمد مهدى نراقى.

آیت الله وحید بهبهانى در اجازه اى که به شهرستانى داده است، بعد از حمد و صلوات مى نویسد:

«از من طلب اجازه نمود سید سند، ماجد امجد، موفق مؤید مسدد، فاضل عالم، باذل کامل، محقق مدقق، پاک سرشت پاکزاد متبحر دانا صاحب حسب فائق عالى و نسب رفیع متعالى و ذهن سلیم و طبع مستقیم و فهم پسندیده و فطانت تام و حذاقت کامل و اخلاق حسنه و کمالات زائده ى متکامله، مستجمع علوم عقلى و نقلى، عالم ربانى و فرزند روحانیم میرزا محمد مهدى ملقب به شهرستانى وفقه الله لمراضیه تا از من روایت کند همه ى تصانیف معروف و علومى را که روایت کرده ام از مشایخ اماجد و افاضل عظام و اساتید خود که اساتید همه در اعصار روزگار بوده و نزد خاص و عام مشهور مى باشند تغمدهم الله بغفرانه و اسکنهم بحابیح جنانه و از وى که امیدوارم خداوند او را براى تأییدات ربانیه و توفیقات سبحانیه موفق بدارد خواستارم که مرا در اوقات دعاهاى خود فراموش نکند تا با یاد من که استاد وى بوده ام خداوند بر تأییدات و توفیقات و کمالاتش بیفزاید.»(۹)

چهار نفر از شاگردان وحید، مهدى نام داشتند و همه از مراجع بزرگ زمان خود بودند که به آنها «مهادى اربعه» مى گفتند. این چهار نفر عبارتند از: محمد مهدى بحرالعلوم ساکن نجف، میرزا محمد مهدى شهرستانى ساکن کربلا، ملا محمد مهدى نراقى (صاحب جامع السعادات) مقیم کاشان و میرزا محمد مهدى اصفهانى(شهید ثالث) ساکن مشهد.(۱۰)

تدریس و شاگردان

میرزا مهدى به تشکیل حوزه درسى فقه، اصول و تفسیر در کربلا همت گماشت. از بیانات مرحوم زنوزى برمى آید که ایشان شرح لمعه، قواعد علامه حلى و بعضى کتب حدیثى را تدریس مى کرد.

اسامى تعدادى از شاگردان ایشان چنین است:

۱ ـ ملا احمد نراقى(۱۱): صاحب کتاب معراج السعاده و فرزند ملا مهدى نراقى.

۲ ـ شیخ اسدالله کاظمى شوشترى: صاحب کتاب مقابس الانوار و از فقهاى محقق.(۱۲)

۳ ـ سید محمد حسن زنوزى: صاحب کتاب ریاض الجنه. وى که از شاگردان وحید بهبهانىبود و در فقه، اصول، حدیث، کلام، رجال، ادب، تاریخ و نسب اطلاعات وسیعى داشت(۱۳)، در کتاب خود این گونه مى نویسد:

«در سال ۱۱۹۵ هجرى قمرى روانه کربلاى معلا شده و چهار سال در آن مکان مقدس از فضلاى آنجا خاتم المجتهدین مولانا آقا محمد باقر بهبهانى و عمده العلما میرزا محمد مهدى شهرستانى و قدوه الفضلا استادى و استنادى آقا سید على عالم ربانى صاحب ریاض مستفیض و مستفید شدم. من کتاب شرح لمعه و قواعد علامه و بعضى کتب حدیث را از اول تا آخر نزد وى خواندم.»(۱۴)

۴ ـ آیت الله سید صدرالدین موسوى عاملى: داماد مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء۱۵) و صاحب چند کتاب فقهى.

۵ ـ سید دلدار على نقوى هندى: اولین عالمى که در بلاد هند به درجه اجتهاد رسید.(۱۶)

۶ ـ سید عبدالله شبر: صاحب تفسیر.(۱۷)

۷ ـ سید عبدالمطلب جزایرى: صاحب کتاب تحفه العالم و نواده محدث بزرگ سید نعمت الله جزایرى.

۸ ـ آقا محمد على بن محمد باقر هزار جریبى.

۹ ـ مولى شمس الدین بن جمال الدین بهبهانى: از بزرگان و شاگردان وحید بهبهانى و صاحب حاشیه بر مطول و شرح قوانین و… .(۱۸)

۱۰ ـ حمزه بن سلطان محمد قائنى خراسانى.(۱۹)

دارندگان اجازه هاى روایت

بعضى نیز از ایشان اجازه روایتى گرفته اند، ازجمله:

۱ ـ ملا احمد نراقى.

۲ ـ آقا احمد بهبهانى: نوه وحید بهبهانى و صاحب کتاب مرآت الاحوال.

۳ ـ محمد بن اسماعیل: در سال ۱۲۱۰هـ .ق. اجازه روایى گرفت.

۴ ـ ملا على تبریزى.

۵ ـ آقا زین العابدین موسوى خوانسارى: پدر محمد باقر خوانسارى و صاحب کتاب روضات الجنات.

۶ ـ شیخ احمد احسایى: رئیس فرقه شیخیه.

۷ ـ ملا اسدالله تسترى (شوشترى): نویسنده مقابس الانوار در فقه.

۸ ـ ملا محمد فاضل سمنانى.

۹ ـ سید جواد عاملى: صاحب مفتاح الکرامه.(۲۰)

ایشان علاوه بر تدریس در کربلا امامت جماعت در رواق بالا سر حرم مطهر را نیز به عهده داشت.(۲۱)

مبارزه با صوفیه

زمانى که آقا محمد على (فرزند وحید بهبهانى) در کرمانشاه بود، فرقه صوفیه رونق بسیارى گرفته بود لذا وى به مقابله با آن پرداخت و براى اینکه مدرک کافى براى هرگونه اقدامى داشته باشد، استشهادى از بزرگان مراجع تهیه کرد. میرزا مهدى در جواب وى مى نویسد:

بسم الله تعالى

«مخالفت رفتار و طریقه ناهنجار این اشقیاء با طریقه شرع انور و ملت مطهر حضرت سیدالبشر علیه و على اولاده آلاف التحیه والسلام در نهایت وضوح و ظهور کالنور على النور و بر کافه خلایق ظاهر و واضح مى باشد خصوصاً این شقى الاشقیاء معصوم على شاه که پیرو مرشد بقیه ارباب ضلال یعنى شیطان بوده و آن شقى نور على شاه که در اطراف و اقطار او را مرشد مى دانند و تعظیم و توقیرى که نسبت به او مى نمودند، احدى نسبت به ائمه طاهرین ننموده و این شقى معصوم على را تعظیم مى نمودند به حدى که او را در السنه و افواه این اشقیا مسمى به معبود نموده و به همین لقب این بدبخت نامحمود را اسم برده و خود هم ابا و امتناعى از این خطاب براى کفر و الحاد و زندقه او کفایت مى کند و کفى به اثماً مبیناً. مجملا بر کافه اهل اسلام تعزیر و تکفیر و طرد و نفى و ابعاد ایشان متحتم و از لوازم ایمان است. لیکن چون داعى با این شقى بدبخت ملاقات و مکالمه ننموده تا حکم صریح به جواز قتل او نماید لهذا تصریح به جواز قتل او نمى تواند نمود مگر در آنجاها ما فى الضمیر او بروز کند به حدى که شبهه را در آن راه نباشد و نظر به اعتقاد داعى حبس مخلد او در همان کرمانشاهان اولى و الیق و به مراعات دین احوى و اوفق خواهد بود که در هر بلد و مکان روانه شود باعث اضلال و کفر و زندقه عباد خواهد شد و الله یعلم.»(۲۲)

میرزا محمد على هم سردسته این فرقه گمراه (معصوم على شاه) را گرفت و بعد از خوددارى وى از توبه، به قتل او فتوا داد. او را کشتند و آنگاه براى دستگیرى مریدش نور على شاه حرکت کردند.

خدمات اجتماعى

این عالم بزرگ خدمات باارزش و مفیدى از خود به یادگار گذاشته است که از جمله این خدمات عبارت است از:

۱ ـ توسعه و تعمیر مسجد جامع: درباره این مسجد آمده است:

این مسجد در ابتدا به نام شیخ عبدالرحیم نامىبوده است، اما در سال ۱۱۸۹هـ .ق. این مسجد توسط مرحوم میرزا محمد مهدى شهرستانى مجدداً بنا و توسعه داده شد و به نام جامع شهرستانى مشهور و معروف گردید. محل ساختمان این مسجد مقابل درب خروجى حرم حسینى به طرف حرم حضرت ابوالفضل که معروف به باب الشهدا است، قرار گرفته است.(۲۳)

۲ ـ ساخت مسجد جامع کبیر: این مسجد در خارج از صحن حسینى و در جهت شرقى در نزدیک درب صافى ساخته شد.(۲۴)

۳ ـ توسعه حرم حسینى: سید این اقدامات را با پول حاصل از موقوفات جدّ خود (میر شریف) و فرزندش میرزا افضل انجام مى داد.(۲۵)

۴ ـ انتقال آب به نجف: آصف الدوله سلطان لکنهو به پیشنهاد سید مهدى مقدارى پول براى میرزا مهدى فرستاد و میرزا با احداث نهر «هندیه» به طول ۲۵ فرسخ در سال ۱۲۱۳هـ .ق. آب را از فرات به شهر مقدس نجف رساند.(۲۶)

۵ ـ تشکیل دیوان آل شهرستانى یا مجالس شعرا: علما، ادبا و شاعران بزرگ در این مجلس به خواندن اشعار و دیگر مطالب علمى و دینى و ادبى مى پرداختند. ریاست این دیوان پس از درگذشت مرحوم میرزا مهدى به عهده فرزندان وى قرار گرفت.(۲۷)

سجایاى اخلاقى

مرحوم سید محمد حسن زنوزى استادش را چنین معرفى مى کند:

«استاد امجد عالم فاضل کامل باذل محقق مدقق متبحر جامع ثقه عادل متکلم فقیه سخى شریف الاخلاق کریم الاعراق اوقات شریفش صرف برآوردن حوائج مسلمین و ترویج دین حنیف مى گردید. عالمى دست باز و سخى بى همطراز بود.»(۲۸)

میر عبداللطیف جزایرى نیز در کتاب تحفه العالم به تقریب ذکر علماى درجه اول کربلاو نجف مى نویسد:

«دیگر سید عالى شأن میرزا محمد مهدى شهرستانى سلمه الله بود. وى از اعاظم بود و افاضل نامدار و علامه جلیل القدر است. در تهذیب اخلاق و تکمیل نفس ناقص آنقدر کوشیده است که مزیدى بر آن متصور نیست. شهرستانى خلق عظیمش سواد اعظم عالم ملکوت و بحر بیکران دست دریا نوالش جرعه بخش مکان دیر ناسوت، معروف عموم اهالى روم و هند و ایران و به حاجت رایى مردم یگانه دوران است. مودّتش را با من پایانى نبوده است. تا در ارض اقدس کربلابودم بیشتر اوقات را به خدمتش مى رسیدم و اگر به تقریبى نرفته بودم، خود با قدوم میمنت لزوم کلبه احزان را منور داشتى و به اطاله جلوس و فیض دربارى ساحت ظلمانى خاطر را از گرد کلفت زدودى. با آنکه عمر او از هفتاد تجاور نمود و از عشر ثمانین بود، آثار شکستگى و هرم (یعنى پیرى) از کلال و ملال و ضعف قواى نفسانى و عنصرى اصلا به او راه نیافته بود.»(۲۹)

شجاعت

مسجد جامع اهل سنت در کنار صحن حرم حسینى قرار داشت و یکى از پنجره هاى حرم به داخل این مسجد باز مى شد. بعضى از دشمنان یا اوباش هنگام برگزارى نماز یا دیگر مراسم افرادى را که از آن محل عبور مى کردند، مورد ضرب و شتم قرار مى دادند. میرزا مهدى در اقدامى شجاعانه در نیمه شبى با همکارى کلیددار حرم و دیگران مصالح لازم را آماده کرد و در همان شب دیوارهاى مربوط به مسجد را برداشت و آن را به حرم الحاق کرد.(۳۰)

یکى از کرامتهایى که از ایشان نقل شده، این است که دوبار هنگام ورود به حرم مطهر درب معروف به «باب السدر» به روى وى باز شد.(۳۱)

داستانى خواندنى

ملاّ زین العابدین سلماسى (از همراهان سید بحرالعلوم) نقل مى کند:

«زمانى که مریضى علامه بحرالعلوم شدت یافت، به من فرمود: دوست دارم شیخ حسین نجف، که از شاگردان علامه و زاهدان نجف است، بر جنازه من نماز بخواند اما کسى جز آمیرزا محمد مهدى شهرستانى بر من نماز نمى خواند!

من از این خبر متعجب شدم چون آمیرزا مهدى در کربلا بود و علامه بحرالعلوم در نجف، پس چطور بحرالعلوم چنین سخنى فرمود؟ بعد از مدت زمان کمى علامه بحرالعلوم به دیار باقى شتافت و ما بدن علامه را غسل دادیم و کفن نمودیم و آماده نماز کردیم. وقتى جنازه را در صحن مقدس علوى نهادیم، مجتهدان بزرگى چون شیخ جعفر کاشف الغطاء و شیخ حسین نجف در آنجا حضور داشتند اما ناگهان آمیرزا مهدى شهرستانى با لباس سفر از در شرقى صحن مطهر وارد شد. همه او را بر خود مقدم داشتند و از وى خواستند بر جنازه بحرالعلوم نماز گزارد. ایشان همان طور که علامه خبر داده بود، نماز گزارد و حاضران هم به او اقتدا کردند.

وقتى جریان را از میرزا مهدى پرسیدم، فرمود: وقتى نماز ظهر را در کربلا به جا آوردم، هنگام برگشت به خانه نامه اى از نجف به من رسید که در آن از وخامت حال علامه بحرالعلوم خبر داده بود، من سریع به خانه برگشتم و به سوى نجف به راه افتادم و به محض ورود جنازه وى را مشاهده کردم.»(۳۲)

تألیفات

۱ ـ تفسیر بعضى از سوره ها

۲ ـ حاشیه بر مفاتیح الفقه فیض کاشانى.

۳ ـ فذالک در شرح مدارک.

۴ ـ مصابیح در فقه.

شیوه فقهى

کتاب فقه میرزا مهدى چاپ نشده است تا شیوه فقهى او معلوم شود اما زنوزى مى نویسد: در فقه به شیوه مرحوم بحرانى گرایش داشت.(۳۳)

با توجه به شیوه فقهى بحرانى، مى توان به طریقه او در فقه پى برد. بحرانى در کتاب حدائق ابتدا اقوال را در هر مسئله مى آورد و بعد از آن تمام روایاتى را که مى تواند دلیل باشد، ذکر مى کند. بعد از آن حکم مسئله را با دقت در روایات بیرون مى آورد و روایات قول دیگر را توجیه مى کند و اجماع و شهرت را نیز به عنوان دلیل یا مویّد ذکر مى کند. او سعى مى کند خواننده با مراجعه به این کتاب، از کتب اخبار و استدلال بى نیاز شود. شیخ مهدى فتونى در تقریظ بر یکى از کتابهاى بحرانى مى نویسد:

«این کتاب تحقیقى است که براى قبول شایسته است و بر عمل بر آن تکیه مى شود خصوصاً که بر طریق ما و روش برتر ماست که عمل بر مضمون اخبار است اگرچه هیچ کدام از فقها به آن قول معتقد نشده باشد.»(۳۴)از این بیانات مى توان نتیجه گرفت که روش فقهى میرزا مهدى تتبع در اخبار گوناگون و استنباط حکم الهى است اگرچه کسى بدان قول معتقد نشده باشد.

فرزندان

از این عالم بزرگ سه فرزند باقى ماند که عبارتند از:

۱ ـ میرزا ابوالقاسم: از فضلا و دانشمندان عصر خود بود و اندکى بعد از فوت پدر در سال ۱۲۱۶هـ .ق. درگذشت.

۲ ـ میرزا محمد حسین: از علماى کربلا و داماد آقا محمد على کرمانشاهى فرزند وحید بهبهانى بود و به سال ۱۲۲۵هـ .ق. وفات نمود.

۳ ـ زینب بیگم: به ازدواج آیت الله سید محمد حسین مرعشى شهرستانى درآمد.(۳۵)

داماد میرزا مهدى شهرستانى (محمد حسین مرعشى) به واسطه این پیوند خویشاوندى ملقب به شهرستانى شد و این لقب در خاندان ایشان باقى ماند وحجه الاسلام والمسلمین سید جواد شهرستانى که در دفتر حضرت آیت الله العظمى سیستانى است، از نواده هاى محمد حسین مرعشى شهرستانى است.

غروب خورشید

این عالم بزرگ پس از عمرى تلاش و تربیت عالمان و فضلا، سرانجام در روز دوازدهم صفر المظفر سال ۱۲۱۶هـ .ق. در ۸۶ سالگى در کربلا وفات نمود و مقبره خاندان خود واقع در رواق پشت قبور شهداى کربلا به خاک سپرده شد.(۳۶)

گلشن ابرار ج۷


۱٫ شجره نامه ایشان در کتاب تاریخچه عزادارى سید صالح شهرستانى آمده است، البته در بعضى شجره نامهها مقدارى اختلاف هست.

۲٫ تاریخ پانصد ساله خاندان شهرستانى، محمد قاسم هاشمى، ص۹۵-۱۵۹٫

۳. همان.

۴٫ وحید بهبهانى، على دوانى، ص ۱۲۲٫

۵. همان، ص ۱۲۳٫

۶٫ همان.

۷. الحدائق الناظره، ج ۱، ص ۱۴ و ۱۵ و ۱۶۷٫

۸. وحید بهبهانى، ص ۱۲۴٫

۹. وحید بهبهانى، على دوانى، ص ۱۸۸ اعیانالشیعه، سید محسن امین، ج ۱۵، ص ۴۰٫

۱۰٫ وحید بهبهانى، ص ۱۸۸، با اندکى تصرف.

۱۱. براى اطلاع بیشتر به گلشن ابرار، جلد ۵ مراجعه شود.

۱۲٫ درباره ایشان رجوع شود به وحید بهبهانى، ص ۲۳۰٫

۱۳. براى اطلاع بیشتر ر.ک.به: وحید بهبهانى، ص ۲۳۲٫

۱۴٫ وحید بهبهانى، ص ۱۸۸، با اندکى تصرف.

۱۵. ر.ک.به: الکنى و الالقاب، ج ۲، ص ۴۱۳٫

۱۶. ر.ک.به: وحید بهبهانى، ص ۲۳۷٫

۱۷. زندگى نامه ایشان در گلشن ابرار، ج ۱، ص ۳۱۸ آمده.

۱۸. ر.ک.به: وحید بهبهانى، ص ۲۳۶٫

۱۹٫ ر.ک.به: فوائدالرضویه، ج ۱، ص ۶۵۳ و ۱۶۳٫

۲۰. زندگى نامه ایشان در: گلشن ابرار، ج ۱، ص ۳۰۰٫

۲۱. تاریخ پانصد ساله خاندان شهرستانى، ص ۱۷۴٫

۲۲. وحید بهبهانى، ص ۳۰۷٫

۲۳. تراث کربلا، سلمان هادى الطعمه، ص ۱۴۵ تاریخ پانصد ساله خاندان شهرستانى، ص ۱۷۳٫

۲۴. تراث کربلا، ص ۱۸۵ اعیانالشیعه، ج ۱۵، ص ۴۲٫

۲۵. اعیانالشیعه، ج ۱۵، ص ۴۲٫

۲۶. همان.

۲۷. تاریخ پانصد ساله خاندان شهرستانى، ص ۱۷۳٫

۲۸. وحید بهبهانى، ص ۱۸۸٫

۲۹. همان.

۳۰. تاریخ پانصد ساله خاندان شهرستانى، ص ۱۷۴٫

۳۱. همان، ص ۱۷۵٫

۳۲. الکنى و الالقاب، شیخ عباس قمى، ج ۲، ص ۳۷۵٫

۳۳. وحید بهبهانى، ص ۱۸۸٫

۳۴. حدائق الناظره، ج ۱، مقدمه، ص ث.

۳۵٫ تاریخ پانصد ساله خاندان شهرستانى، ص ۱۷۲

۳۶. همان، ص ۱۷۰ و ۱۷۱٫

زندگینامه آیت الله ملاّ عبّاس تربتى

images4
زادگاه

یکى از شهرهاى استان خراسان، تربت حیدریه(۱) نام دارد سرزمینى که از مهر عترت نبوى(علیهم السلام) ممتاز بوده و به وجود صالحان و شهیدان، سرافراز.

روستاى «کاریزک ناگهانى ها» در سال ۱۲۵۱ش. با تولّد نوزادى بر خود مى بالد. ملاّ حسینعلى و همسرش شیرین، پس از تولّد اوّلین فرزندشان، نام زیباى عبّاس را برایش برمى گزینند.(۲)

عبّاس در محیط پرصفاى خانه پدرش در این روستا، مراحل کودکى را پشت سر مى گذارد طولى نمى کشد که خداوند به وى خواهرى عطا مى کند و فضاى خانواده از محبّت و عاطفه، سرشار مى شود.

تحصیل

ملاّ حسینعلى، پسرش را نخست در روستا به مکتب و سپس به شهر تربت مى فرستد عبّاس نیز در مدرسه حاج شیخ یوسفعلى به فراگیرى صرف و نحو مى پردازد و از محضر آخوند حاج ملاّ عبدالحمید بهره مند مى شود. عبّاس به سبب شوق درونى، تمام اوقاتش را به درس، بحث، تکرار و تمرین آن، عبادت، فراگیرى مسائل دینى و مطالعه شرح حال پیامبران، امامان و… مى گذراند به گونه اى که بارها مورد تحسین استاد و هم شاگردى هایش قرار مى گیرد.(۳)

وى پس از اتمام مقدّمات، به فراگیرى سطح فقه و اصول مى پردازد. امّا طولى نمى کشد که از سوى پدر، مکلّف به بازگشت به روستا و تشکیل زندگى مى شود.

طلبه خوش استعداد و پرهیزکار، براى رسیدن به مدارج عالى و دور ماندن از عصیان الهى، چاره اى جز استفتاء نمى یابد لذا نزد یکى از علماى فرزانه تربت حیدریه رفته و مى پرسد:

اگر جوانى میل داشته باشد به تحصیل علم ادامه بدهد و پدرش اجازه ندهد، آیا اگر بدون اجازه پدر در پى تحصیل برود، کارى بر خلاف شرع کرده و سفرش، سفر حرام است؟

دانشمند جلیل القدر تبسّم کنان مى فرماید:اگر آن جوان، شما باشید، خلاف شرع نیست بلکه واجب است که این کار را بکنید.

عباس تربتى با قلبى مطمئن به سوى شهر مقدّس مشهد رهسپار مى شود تا به تکمیل معلوماتش بپردازد. وى پس از زیارت بارگاه ملکوتى امام رضا(علیه السلام) و توسّل به آن حضرت، تصمیم مى گیرد بدون درخواست توصیه اى از علماى تربت و مشهد، جهت سکونت در مدرسه و موقوفه هاى دینى و علمى، به کارگرى بپردازد. از این رو، براى گذران زندگى روزها به کار و تلاش و شب ها نیز به درس و بحث مشغول مى شود.(۴)

درس احسان

مدّتى از اقامت ملاّ عباس در مشهد گذشته بود تا این که پدرش پس از پرس و جو، به دیدارش مى آید. وى خود در این باره فرموده است:«روزى در حرم مشغول زیارت بودم که دستى به شانه ام خورد برگشتم دیدم پدرم است که براى بردن من آمده است. خیلى رقّت کردم، چرا که پدر پیرم تنها بود و پسرى جز من نداشت این بود که با همه شوق به تحصیل، همراه پدرم به روستا بازگشتم.»

وى در ادامه مى گوید:

«اتفاقاً در بین راه به همان آقاى عالم ـ که از او استفتاء کرده بودم ـ برخوردیم، که عازم مشهد بود با دیدن من و پدرم و فهمیدن موضوع، خیلى اظهار تأسّف کرده و به پدرم فرمود: «حیف است که این جوان را مى برید زیرا او یک پارچه عشق، شوق و تحصیل است!».(۵)

ازدواج

ملاّ عباس پس از بازگشت به روستا، به کشاورزى پرداخته و در اوقات فراغت نیز براى اهالى، مسائل دینى را بازگو مى کند. طولى نمى کشد که به پیشنهاد هم شاگردى اش، آخوند حاج على محمّد مزگردى با دختر آخوند ملاّ على اکبر ـ روحانى روستاى مزگرد ـ ازدواج مى کند…(۶) ثمره این وصلت، دو پسر و دو دختر گردید.

علاقه و ارادت این زن و شوهر، آن چنان گسترش مى یابد که به مریدى و مرادى مى انجامد. حاج آخوند نسبت به خانم و بستگان همسرش، کمال احترام را داشت و به پسران و دخترانش بارها مى گفت:«مادر شما، زن قانعِ خوبى است. این زندگى را او نگهدارى مى کند. خیلى زحمت مى کشد. گاهى اگر خُلقش تنگ مى شود، حق دارد شما تحمّل بکنید…»(۷)

رضایت پدر

ملاّ عباس با یادآورى روزهاى تحصیل دچار افسردگى مى شد تا این که یک روز به پدرش پیشنهاد کرد: پنج روز اوّل هفته را در روستا بماند و پنج شنبه و جمعه ها را به تحصیل اختصاص بدهد.وى پس از موافقت پدرش، هر پنج شنبه به جانب شهر رهسپار مى شد د رحالى که مقدارى فطیر روغنى نیز در سفره قرار داده تا به رسم هدیه و سوغاتى به فرزندان استادش بدهد.

با ورود ملاّ عباس به خانه استاد، بچّه ها اطرافش جمع مى شدند و هدایاى خود را مى گرفتند و سپس محفل علمى برگزار شده و طلبه مشتاق روستایى دروس فقه و اصول (شرح لمعه، شرایع، معالم و قوانین) را نزد استادش، آقاى عالِمى فرا مى گرفت.

عطش فراگیرى و محدودیت زمان، باعث شد که ملاّ عباس در هر شب و روز جمعه، به اندازه یک هفته، از معلومات استاد بهره مند شود.برنامه هفتگى وى، بدین گونه بود که پس از اداى نماز جمعه، شهر تربت را به مقصد زادگاهش ترک کرده و فرزندان استاد نیز براى بازگشت وى، روزشمارى مى کردند.(۸)

مباحثه

ملاّ عباس براى جبران محرومیت از فضاى آموزشى، از همسر مهربانش تقاضا کرد که به عنوان هم مباحثه، وى را در این راه یارى رساند زیرا بحث و تمرین آموخته ها، آن هم در محیط گرم خانواده، تأثیر شایانى در رشد و تعالى آنان خواهد داشت.از آن جایى که همسر مکرّمه وى، دختر آخوند ملاّ على اکبر مزگردى، در خواندن قرآن و ادعیه نیز موفق بود، به این پیشنهاد جواب مثبت داد. این بانوى گرامى خاطرات آن روزها را براى فرزندش چنین بازگو کرده است:

پدرت مرا با خودش به مزرعه مى برد و کتاب را به دست من مى داد که از روى آن، آنچه را از بر مى خواند، گوش بکنم. و او متن بعضى از کتاب ها را همچنان که بیل مى زد، مى خواند و من از روى کتاب گوش مى دادم. گاهى مطلبى را چنان که براى هم مباحثه اى تقریر مى کند، برایم تقریر مى کرد تا در یاد خودش بماند… روزى یونجه درو مى کرد و اشعار الفیه ابن مالک را یک بار از اوّل تا به آخر و بار دیگر از بیت آخر وارونه تا به اوّل خواند و من از روى کتاب گوش دادم و هیچ اشتباه نکرد.(۹)

در محراب نیایش

ملاّ عباس داراى ابعاد مختلفى بوده که مهم ترین آنها، «روح بندگى» و «عبادت» است. ستایش گرى وى، فراگیر بوده به طورى که همه زمان ها و مکان ها را شامل بوده است. فرزند دانشمندش در این خصوص، مطالب و داستان هایى نقل کرده که چکیده آن، بدین قرار است:

الف) استفاده شایان از تمام اوقات عمر براى انجام عبادات واجب و مستحب.

ب) از گناهان اجتناب مى کرد.

ج) بیشتر ایّام سال روزه بود.

د) نمازهاى مستحبى را در حال حرکت و سواره مى خواند.

هـ) دائم الوضوء بود.

و) تهجّد شب از سنّ تکلیف تا دو سه شب قبل از ارتحال.

ز) خواندن نماز براى والدین و اموات خاندانش.

ح) عدم تظاهر به زهد و عبادت.(۱۰)

قناعت و تلاش

لباس و پوشاک وى عبارت بود از: جبّه، شلوار، پیراهن، شال کمر، شال سر (عمّامه) و… که جنس و رنگ آن ها، کرباس سفید بود و پارچه آن ها نیز دست بافت همان روستا بود. آقاى راشد در این باره مى نویسد:

همه این ها از پنبه اى بود که در مزرعه خود ما یا مزرعه متعلّق به عمّه ام، به عمل مى آمد و تا زمانى که در ده بودیم، مادرم و پس از آن که به شهر آمدیم، عمّه ام پنبه را مى رشتند و پارچه اش را با همان وسائل ساده اى که در روستاها داشتتند، مى بافتند. و جوراب پنبه اى و پشمى مى پوشید و لباس هایش همیشه تمیز بود. کفش وى در تابستان، گیوه هاى تخت کلفت بود از نوعى که مردم کارگر مى پوشیدند و در زمستان، کفش هاى چرمى ساده که در همان تربت مى دوختند.

لباس او با لباس روستاییان هیچ تفاوت نداشت مگر در رنگ، و این که او عبایى هم به دوش مى انداخت و عصایى به دست مى گرفت و بقچه کتابى را زیر بغل داشت.(۱۱)

وى علاوه بر جنبه روحى، از لحاظ بدنى هم نیرومند بود قامتى متوسط و معتدل، استخوان بندى محکم و اعصاب و عضلات قوى داشت. دندان هایش تا آخر عمر سالم بود در اواخر عمر، یک چشمش آب آورد.لباس ها و بدنش همیشه تمیز بود و هیچ گاه از دخانیات استفاده نکرد.هم ولایتى هایش مى گفتند: زمانى که حاج آخوند در روستا بود و شخصاً به کار زراعت مى پرداخت، برابر چهار نفر کار مى کرد…وى به جز کشاورزى و دامدارى، در اسب سوارى نیز مهارت داشت.(۱۲)

خلاّقیت

یکى از خصوصیات ملاّ عباس تربتى، استفاده بهینه از امکانات بود در این میان، نظم، ابتکار و مدیریت وى در «کشاورزى» حائز توجّه و تحسین است. از این رو، به نقل برخى از گفتار و تجاربش گوش مى سپاریم:من همیشه گاوهایم را چنان سیر نگه مى داشتم و به آن ها از لحاظ نظافت و اصطبل و جهات دیگر، رسیدگى مى کردم که گاوهاى من از همه گاوهاى ده زورمندتر بودند.گاوآهن، بیل، ماله، کلنگ، ارّه، تیشه و هر چه از این قبیل که داشتم، همگى همیشه سالم، دسته هاى آن ها نو، ریسمان ها همه نو و محکم بودند و هیچ گاه نمى گذاشتم که این لوازم کار فرسوده گردند…

گاوآهن هایى که خریدارى مى کردم همیشه از گاوآهن هاى مردم بلندتر، کشیده تر و سنگین تر بود. هنگامى که زمین را شیار مى کردم، تمام آن آهن را تا به دسته در زمین مى فشردم و چون گاوها زورمند و سیر بودند، به آسانى آن را مى کشیدند…

پس از شیار کردن زمین، ریشه هاى گیاهان را جمع کرده و پیش حیوانات مى ریختم… و بعد از غربال کردن بذرها، تخم گندم چاقِ یک دست را در زمین مى پاشیدم.با رشد گندم ها، به میان خوشه ها رفته و علف هاى هرز را جدا مى کردم و در هنگام خرمن نیز چنان دقّت مى کردم که در میان گندم ها، کاه، سنگریزه و کلوخى باقى نماند. لذا محصول بیشترى به دست آورده و گندم مرا نیز به قیمت گران تر مى خریدند…(۱۳)

وى در خصوص «آبیارى» نیز ابتکاراتى داشته که عبارت است از:قبل از رسیدن نوبت آب، کف جوى را با بیل صاف کرده، بریدگى ها و گودال هاى اطراف جوى را تراش مى داد و سوراخ موش ها را مى بست در نتیجه پس از باز کردن آب از محلّ بند، آب به خوبى جارى شده و چیزى از آن تلف نمى شد.شایان توجه است که وى همیشه مقدارى از سهمیه آب زراعتى خود را به شریک قبلى و بعدى اش، واگذار مى کرد.(۱۴)

دلدادگى

یکى از علماى طراز اوّل تربت حیدریه، آخوند حاج شیخ على اکبر تربتى (متوفّاى ۱۳۳۱ ق) است وى پس از سال ها تحصیل در حوزه علمیه نجف اشرف، از سوى آخوند ملاّ محمدکاظم خراسانى، صاحب کفایه الاصول، (متوفّاى ۱۳۲۹ ق)(۱۵) به درجه اجتهاد نائل مى شود به طورى که آخوند خراسانى او را به عنوان «مجتهد جامع الشرایط» معرّفى مى کند.

بعد از بازگشت آیه الله تربتى به شهر تربت، فضلاى این دیار پروانه وار در حلقه درسش شرکت کرده و از مکارم و علوم وى بهره مند مى شدند. ملاّ عباس نیز به محضر درسى ایشان راه یافته و مباحث کفایه الاصول را فرا مى گیرد.

هنوز مدّت زمانى از تدریس آیه الله تربتى نگذشته بود که وى از نحوه زندگى، پشتکار و روحیه شاگردش ملاّ عباس، آگاهى یافته و نسبت به او علاقه مند مى شود. لذا هر از چندگاهى، از شاگردش مى خواهد که همراه خانواده به شهر منتقل شود ولى در هر بار فقط یک پاسخ مى شنود و آن، این که زندگى در روستا را به جهت پدرش برگزیده است!(۱۶)

زندگى در شهر

پس از فوت پدرش، مجتهد تربتى بر اصرار خود افزود تا این که یک بار به وى چنین فرمود:«من به عنوان حاکم شرع، حکم مى کنم که: بر شما واجب است به تربت منتقل شوید و الاّ، آدم با شتر مى فرستم که اثاث شما را بار کنند و به تربت بیاورند.»

سپس مى فرماید:«ترویج دین، بر شما واجب است و این کار در شهر میسّر است.»

حاج آخوند از فرموده استاد گرانقدرش اطاعت کرده و در اواخر ۱۳۲۸ ق. خانواده و زندگى خود را از محیط پرصفا و رفاه روستا به شهر تربت انتقال داد و خانه، زمین زراعتى، دام و ادوات کشاورزى را به عنوان امانت به فردى از اهالى روستا واگذار کرد و اثاثیه مورد نیاز را همراه خود آورد… (۱۷)وى براى خانواده اش خانه محقّرى اجاره کرده بود… سرانجام پس از شش سال و چندماه اجاره و عاریه نشینى، صاحب خانه شد…پس از ازدواج دخترش، یکى از اتاق ها را براى سکونت وى و دامادش اختصاص داد.(۱۸)

او پس از اقامت در شهر، مرتّب به محضر مجتهد تربتى رسیده و از درس اصول و شرح منظومه ایشان بهره مند مى شد. آیه الله تربتى وى را مکلّف کرده بود که به جاى او نماز جماعت بخواند لذا ملاّ عباس، على رغم تمایل، به اصرار و دعوت استادش پاسخ مثبت داده و امامت مسجد را به عهده گرفت. هر از چند گاهى، مجتهد تربتى به مسجد وارد شده و به وى اقتدا مى کرد. تا این که یک روز ملاّ عباس نماز جماعت را ترک کرده و خدمت استاد گرامى اش عرض کرد:

مى ترسم خلوص نیّتى که در نماز لازم است، برایم باقى نماند!امّا مجتهد فرزانه تربت با نصایح و کلماتى، او را متقاعد کرده که به امامت جماعت ادامه بدهد و این گونه وسوسه ها را به دل راه ندهد.(۱۹)

استادان

مهم ترین استادان وى عبارتند از:

۱٫ ملاّ عبدالحمید تربتى (صرف و نحو).

۲٫ آقاى عالِمى (فقه و اصول).

۳٫ آیه الله حاج شیخ على اکبر تربتى (فقه، اصول و فلسفه).

۴٫ آیه الله العظمى حاج آقا حسین قمى.

۵٫ حکیم آقا بزرگ شهیدى.(۲۰)

تکریم دانشمند

ماه رمضان یکى از سال ها، حاج شیخ عباس قمى (۱۳۵۹ ـ ۱۲۹۴ ق)(۲۱) در مشهد مى ماند و در مسجد گوهرشاد به سخن رانى مى پردازد ملاّ عباس تربتى براى بهره مند شدن از محضر محدّث قمى، سخن رانى خود در تربت حیدریه را تعطیل کرده و به مشهد وارد مى شود و به عنوان مستمع، در مسجد گوهرشاد مى نشیند. محدّث قمى به محض مشاهده حاج آخوند تربتى، از منبر پایین مى آید و مى فرماید:«با وجود حاج آخوند، زیبنده نیست که من موعظه کنم… اى مردم! از ایشان استفاده کنید.»آن گاه از دوست صمیمى اش ملاّ عباس مى خواهد که تا پایان ماه رمضان در آنجا سخن رانى داشته باشد.(۲۲)

بوستان دانش

از همان دوره تحصیل به «مطالعه» اهمیت مى داد دروسى را که مى آموخت، اِعراب و معناى صحیح کلمات آن را نیز فرا مى گرفت.در خصوص «قرآن»، علاوه بر تلاوت آن، از شأن نزول و تفسیر آیات هم آگاهى پیدا کرده و به ذهن مى سپرد.تمام مسائل فقهى (طهارت تا دیات) را بر اساس فتاواى مراجع تقلید، فراگرفته و در هنگام سفر نیز کتاب هایى چون: رساله عملیه، کفایه الاصول، فوائد المشاهد و جلاءالعیون را همراه برده و به مطالعه مى پرداخت.(۲۳)

یکى از هم معاصرین وى مى گوید:«حاج آخوند از همان زمان جوانى و ایّام طلبگى، همین طور بود که الان هست هر گاه طلاّب جمع مى شدند و با هم انسى داشتند، او یا سرش در کتاب بود یا مشغول نماز.»(۲۴)

بر کرسى تدریس

وى در شهر تربت و مشهد، بعد از نماز و منبر صبح، معمولاً سه یا چهار درس بیان مى کرد محلّ تدریس او گاهى مسجد و گاهى مدرسه علمیه بود.(۲۵)

حاج آخوند در «تشویق افراد به علم آموزى» شیوه هایى را به کار مى گرفت از جمله این که، به کسانى که توانایى مالى کافى نداشتند، کمک کرده حتّى آن ها را از تربت به مشهد مى فرستاد، هزینه تحصیل آنان را مى پرداخت و به درس خواندن و تربیت اخلاقى دانش آموختگان هم رسیدگى مى کرد.برخى از آن ها را نیز در خانه خود پذیرفته و همانند اعضاى خانواده، مورد محبت و حمایت مادّى و معنوى قرار مى داد.(۲۶)

حاج آخوند در خانه نیز قرآن، سواد فارسى و عربى و مسائل دینى را به دخترانش آموزش مى داد، به طورى که دختر بزرگش «جامع المقدمات» را نزد پدر فراگرفته و در خواندن کتاب هاى تفسیر، حدیث و تاریخ مهارت پیدا کرده بود. و پس از بازگشت پسرانش از مدرسه، براى تقویت بنیه علمى آن ها، هر روز به آنان درس مى داد.(۲۷)

شاگردان

بى شک افراد متعدّدى (طلبه و غیره) از حوزه درسى حاج آخوند تربتى بهره مند شده اند، که فعلاً از اسامى همه آنان اطّلاع چندانى نداریم لذا به نام برخى از آن ها اکتفا مى شود:

۱ و ۲ ـ پسرانش، حجج اسلام آقایان: حاج شیخ حسینعلى راشد (ره) و حاج شیخ محمّدامین راشد.

۳ ـ آیه الله محمّدرضا ربّانى خراسانى.(۲۸)

۴ ـ حاج شیخ عبدالرّضا تربتى (ره).(۲۹)

منبر نور

از جمله اقدامات مستمرّ وى، مقوله «سخن رانى» است وى پس از اقامه نماز جماعت در سه نوبت، به منبر مى رفت. برنامه ریزى ایشان در این خصوص، چنین بود که: در قسمت اوّل سخن رانى، چند مسأله شرعى را بیان کرده، سپس موعظه و نکات اخلاقى و در پایان نیز به روضه خوانى مى پرداخت.

ویژگى هاى ملاّ عباس تربتى در «منبر» عبارت است از:

۱٫ پذیرفتن دعوت همه افراد بدون در نظر گرفتن مقام و جایگاه مالى و اجتماعى آنان.

۲٫ واجب شمردن منبر و موعظه و بیان احکام دینى.

۳٫ خواندن مرثیه و روضه از روى کتاب.

۴٫ گویش محلّى براى روستاییان.

۵٫ مقدّم کردن ملاّها و وعّاظ روستا و شهر در سخن رانى.

۶٫ بیان نکات ضعف منبرى ها، خصوصى و مؤدّبانه.

۷٫ گریستن بر مصائب ائمه(علیهم السلام) در هنگام روضه خوانى.

۸٫ سفارش مردم به رسیدگى به حال فقرا

۹٫ تشکیل جلسات «پاسخ به سؤالات» پس از پایان یافتن منبر.

۱۰٫ مزد نگرفتن براى سخنرانى.(۳۰)

هر یک از اهالى تربت حیدریه که در پاى منبر سخن رانى ملاّ عباس حضور داشته و از کلمات دلنشین و رفتار متواضعانه اش بهره مند شده اند، کم و بیش خاطراتى از منبر وى دارند.

وجوهات شرعى

حاج آخوند علاوه بر این که خودش از «وجوه شرعیه» مصرف نمى کرد، از مال خود نیز خمس و زکات مى داد.وى پس از رحلت پدرش و جدا کردن سهم ارث خواهرش، بجز مقدارى زمین کشاورزى ـ که نصف آن هم جزو مهریه همسرش بود ـ مابقى اموال را به عنوان ردّ مظالم، زکات و خمس پرداخت چرا که مى گفت: «معلوم نیست پدرم حقوق شرعیه اش را کاملاً ادا کرده باشد.»(۳۱)

همچنین وى از همان زمین زراعتى و موروثى هر سال سر خرمن، زکات گندم را جدا مى کرد و مابقى را به خانه مى آورد…(۳۲)اهالى روستا و شهر وقتى وجوهات خود را نزد ملاّ عباس تربتى مى آوردند، وى با نهایت احتیاط، هر یک را در جایگاه مناسب آن قرار مى داد. او در همه عمرش هیچ گاه از سهم امام، زکات، ردّ مظالم و غیره استفاده شخصى و خانوادگى نبرد.(۳۳) در این باره فرزندش، حسینعلى راشد، مى نویسد:

با این که من و برادرم طلبه بودیم، پدرم در تمام مدّت عمرش از وجوهات حتّى یک شاهى هم نداد. ایشان ما را چنان تربیت کرده بود که واقعاً اگر مى خواستیم به وجوهات دست بزنیم مثل این بود که به مار و عقرب دست مى زنیم…(۳۴)

ملاّ عباس در خصوص نوع برخورد با مراجعین، سه روش را برگزیده بود:

۱ ـ کسانى را که مستحق گرفتن خمس و زکات مى دانست به اندازه نیازشان مى پرداخت.

۲ ـ براى گروهى از سادات و… که در نظرش مشتبه الحال بودند از آیه الله العظمى حاج آقا حسین قمى اجازه مى گرفت و به آنان کمک مالى مى کرد.

۳ ـ دسته اى هم بودند که هیچ گونه صلاحیت و استحقاقى نداشتند وى با این متکدّیان و گدایان ـ که حتى نیمه شب نیز مزاحمت ایجاد مى کردند ـ با سعه صدر و خوش اخلاقى رفتار مى کرد و مقدارى از نان و غذاى خانواده اش را به آنان مى داد امّا حاضر نبود از خمس و زکات چیزى به آن ها بپردازد.

آقاى راشد در این خصوص نقل مى کند:

من همیشه به پدرم مى گفتم: شما همین اندازه که به مردم بگویید که باید حقوق شرعیه خودشان را بدهند امّا خودتان قبول نکنید که در اخذ و مصرف آن واسطه باشید. ولى پدرم مى فرمود:«موارد زیادى هست که من مى دانم اگر قبول نکنم، آن آدم اصلاً حقوق شرعیه خود را نمى دهد و از آن مى ترسم که من نیز به خاطر راحتى خودم، شریک گناه او شده باشم و نیز بعضى مستحقان هستند که در آن صورت، ممکن است چیزى به آن ها نرسد…»(۳۵)

سفرهاى زیارتى

آخوند تربتى در دو نوبت به زیارت کربلا موفق شده بود یک بار در سنین ۳۴ سالگى که سفرش هفت ماه به طول انجامید. روزى که زائر عارف کربلا به روستایش برگشت، خانه از جمعیت پر شده و به دور حاج آخوند حلقه زده بودند در همین موقع، فردى به پا خاسته و مى گفت:«دین آمد، ایمان آمد، نور آمد، رحمت آمد، برکت آمد، نماز آمد…»(۳۶)

بار دوم زمانى بود که جنگ بین المللى اوّل به پایان رسیده بود. در سال هاى جنگ، شیعیان که به زیارت موفّق نشده بودند، از همه جاى ایران به جانب کربلا حرکت مى کردند حاج آخوند و پسرش آقاى راشد نیز با یکى از قافله هاى تربت حیدریه همراه شدند.

در این سفر که حدود شش ماه طول کشید، حاج آخوند غالباً پیاده راه مى پیمود. اقامه نماز جماعت، سخن رانى و تفقّد از حال زائران، از برنامه هاى همیشگى وى بود…(۳۷)

وى در سال ۱۳۰۶ ش. عازم مکّه شد از آنجا که معلوم نبود گذرنامه خواهند داد یا نه، بعضى مى گفتند: قاچاق مى رویم. امّا حاج آخوند مى گفت:«من چنین کارى نمى کنم با آن که بى نهایت مشتاق زیارت مکّه هستم، ولى بر خلاف معمول و قانون حاضر نیستم.»

خوشبختانه به همه آن ها گذرنامه دادند و به زیارت مشرّف شدند. حاج آخوند با وجود بیمارى و درد شدید دست، براى هر یک از خویشاوندان و دوستانش (متوفّا و زنده)، طواف هاى متعدّدى انجام مى داد حتّى به نیابت بیش از هفتاد نفر، نماز طواف نساء خواند… چرا که در صورت صحیح نبودن قرائت نماز، حجّاج و زائران از جهت «همسر» مُحِل نمى شوند.(۳۸)

سجایاى اخلاقى

در این زمینه به نقل، دو داستان از «فضائل اخلاقىِ» ملاّ عباس تربتى، تبرّک مى جوییم:شکیبایى گاهى مواقع برخى از هم ولایتى هاى آخوند، سهمیه آب وى را قطع کرده و به زمین خود مى بستند. حاج آخوند پس از تحقیق، مشاهده مى کرد که دیگرى آب را به زمین خود باز کرده است بدون هیچ پرخاش و عصبانیتى، به آن شخص مى فرمود:«هر وقت زمین شما آب خورد، آب را باز کنید که پایین بیاید.»(۳۹)

تقو در سال هاى جنگ بین المللى اوّل (۱۲۹۷ ـ ۱۲۹۳ ش) علاوه بر قحطى، بیمارى هاى متعدّدى مثل وبا و آنفلوانزا ایجاد شده بود. در خانواده حاج آخوند به جز کدبانوى آن، مابقى به بیمارى مبتلا شده بودند که در پایان، کودک خردسال وى نیز از دنیا رفت.

دکتر ضیاءالاطباء ـ که از مریدان خاصّ آخوند بود ـ پس از آگاهى از بیمارى و فقر غذایى و اقتصادى این خانواده، یک روز به عیادت آنان آمده و مبلغى پول را کنار بستر حاج آخوند مى گذارد. ایشان مى پرسد:

این چیست؟

ـ پولى است که شخصى براى مصارف این چند بیمار، داده و از وجوهات شرعیه نیست.

ـ چه کسى داده است؟

ـ فلان شخص داده است و به من سپرده که نگویم امّا چون پرسیدید، ناچار شدم که بگویم!

حاج آخوند که آن شخص را مى شناخت، در حالى که اشک از دیدگانش جارى بود، فرمود:

«حضرت آقا! در این قحطى، که مردم از گرسنگى مى میرند، این آدم عروسى راه انداخت و از مشهد مُطرب زنانه آورد و مبلغ ها صرف عرق و شراب کرد و داد مردم مسلمان خوردند!»

سپس فرمود:

«آیا شما روا مى دانید که من از چنین آدم، پول قبول بکنم؟ من راضى هستم بمیرم و از چنین کسان، نوشدارو نگیرم!»

دکتر که سخت منقلب شده و به گریه افتاده بود، پول را برداشت و به صاحبش بازگرداند.(۴۰)

دعوت به نیکى

آخوند ملاّ عباس تربتى در راستاى گسترش«معروف» و محو «منکر»، از شیوه هاى متعددى بهره مى گرفت که به چند نمونه آن اکتفا مى شود:

تکریم انسانیّت

روزى که وى براى معالجه دخترش به نزد پزشک رفته بود، مشاهده کرد خانم بیمارى براى بار دوم پیش دکتر آمده و بین آنان چنین گفت و گویى رخ داده است:

ـ نسخه سابق کو؟

ـ نسخه را خوردم.

ـ یعنى کاغذ را جوشاندى و خوردى؟!

ـ آرى.

ـ حیف آن نانى که شوهرت به تو مى دهد!

حضّار از این مسئله به خنده درآمدند پزشک مجدّداً براى او نسخه اى نوشته و به او فهماند که داروها را از عطّارى بگیرد و بخورد، نه نسخه را. ساعتى بعد از این ماجرا ـ که همه بیماران معالجه شده و رفته بودند ـ حاج آخوند پس از دعا در حقّ پزشک، براى معالجه فرزندش، چنین گفت:«مى خواستم خدمت شما عرض کنم آن کلمه اى که به آن زن گفتید و زن هاى دیگر خندیدند، آن زن در میان بقیه شرمسار شد خوب نبود.»(۴۱)

اصلاح نه افساد

در دهه عاشوراى یکى از سال ها، واعظى بالاى منبر به استاندار خراسان حملات شدیدى کرد… تا این که در جلسه اى خصوصى، ملاّ عباس مؤدّبانه از آن واعظ پرسید:

شما چرا در بالاى منبر از اشخاص، با ذکر نامشان، به بدى یاد مى کنید؟

وى در پاسخ گفت: براى نهى از منکر.

ملا عباس گفت: در کجا این دستور داده شده که بالاى منبر، کسى را به نام بد بگویید آن هم نسبت به امرى که صحّت آن ثابت نشده است؟!… و اگر فرضاً آن شخص مرتکب گناهى هم شده باشد همین که در بالاى منبر آبرویش برود، در مقام لجاجت و ستیز بر مى آید.

و در ادامه فرمود:کسى که حاکم جایى مى شود، اشخاص مختلفى از او توقّعاتى دارند هر گاه به منافع آن ها زیانى برسد یا توقّعات آنان برآورده نشود، ممکن است به او نسبت هاى ناروایى بدهند و از طریق امثال شما و از این راه (منبر)، از او انتقام بکشند. البته چه بسا آن حاکم و مسئول هم آدم خوبى نباشد و گناهانى داشته باشد امّا این افراد شاکى هم معلوم نیست که عادل و راستگو باشند.

آن واعظ گفت: آخر همه مى گویند.

مرحوم حاج آخوند گفت: مگر آنچه همه مى گویند، صحیح و حجّت است…

در پایان هم، چنین به روشنگرى پرداخت:ممکن است یک نفر چیزى به دروغ بگوید و در دهان مردم اندازد و آن ها نیز آن مطلبِ بى اساس را بازگو کنند. بنابراین، هرگاه خودتان چیزى را دیدید یا دو شاهد عادل نزد شما گواهى دادند، در آن صورت قبول کنید… آن گاه فاعل منکر را در خلوت نصیحت کنید و اگر نپذیرفت، بر اساس شرایط ]دینى و اجتماعى [از آن منکر جلوگیرى کنید…(۴۲)

تأثیر نماز جماعت

زمستان فرارسیده بود ملاّ عباس تربتى همراه چند نفر به مشهد مى آمدند بارش برف و تاریکى شب، باعث شد که به قهوه خانه اى وارد شوند. در میان مسافران، چند پسر و دختر پولدار به شراب خوارى و رقص پرداخته بودند حضور ناهمگون مسافران در این شب تاریک، نگرانى ها و سؤالاتى ایجاد کرده بود. یکى از شاهدان نقل مى کند:من با مشاهده این وضع، هراسان شدم و گفتم نکند یا از جانب حاج آخوند نسبت به این ها تعرّضى بشود یا از جانب آن ها به ایشان اهانت شود! لذا آماده شدم که در صورت اهانت به حاج آخوند، در مقام دفاع برآیم.

وى در ادامه مى گوید:حاج آخوند وارد قهوه خانه شد، انگار نه کسى را مى بیند و نه چیزى مى شنود. پس از پرسیدن قبله از قهوه چى، به نماز ایستاد و دوستانش نیز به وى اقتدا کردند من هم وضو گرفته و اقتدا کردم. عدّه اى از مسافران هم کم کم به صف جماعت پیوستند قهوه چى نیز تحت تأثیر قرار گرفته و به نماز جماعت پرداخت.

پس از پایان نماز، هیچ یک از آن جوانان دیده نشدند. آرى، آنان بساط گناه را برچیده و با اتومبیل خود شبانه فرار کرده بودند.(۴۳)

رعایت حقوق دیگران

وى عالم عامل و واعظ متّعظى بود که در سراسر زندگى، به حقوق دیگران ارج نهاده و هنجارهاى اجتماعى را رعایت مى کرد. آقاى راشد در این زمینه مى نویسد:هر گاه بام خانه اش را کاه گل مى کرد، مقدارى از بام همسایه را هم که متصل به خانه اش بود، کاه گل مى کرد. هیچ گاه برف خانه اش را در کوچه نمى ریخت و ناودان خانه اش را به کوچه نمى گذاشت و ما را نهى مى کرد که در جوى آب که به خانه هاى مردم مى رود، چیزى بشوییم.(۴۴)

وى کم ترین تجاوزى به احدى نکرد و آزارى به کسى نرساند… دکتر ضیاءالاطّباء نقل کرده است:ـ… بیماران بعضى روى نیمکت و برخى هم روى زمین نشسته بودند، من به معاینه یکایک آنها مى پرداختم در این اثنا، حاج آخوند (ره) همراه دخترش که مریض بود، آمد. من تعارف کردم که بیایند جلو تا معاینه کنم ایشان قبول نکرده و گفت: این بیماران پیش از من آمده اند و من در نوبت خودم مى آیم.(۴۵)

طبیب دوّار

حاج آخوند حتّى بعد از نیمه شب زمستان و نیمه روز تابستان، براى رفع حاجت مردم مى شتافت چرا که خود را براى کارهاى شرعى و خدمت به مردم وقف کرده بود. آقاى راشد در این رابطه مى گوید:من که نزدیک به چهل سال از عمرم را در زمان حیات مرحوم حاج آخوند گذرانده ام، با اطمینان مى گویم: او مردى بود که «نَفْسِ» خود را کشته بود مثلاً پیش مى آمد که گاهى بعد از نیمه شب درِ خانه ما را مى زدند و ما با وحشت از خواب بیدار مى شدیم، مى دیدیم کسى است از خانه اى آمده و مى گوید: «فلانى در بستر احتضار است، آقاى حاج آخوند به بالینش بیایند.» فوراً، بى تأمّل و بى کم ترین اکراه، مانند پرنده سبکبالى بر مى خاست وضو مى گرفت و مى رفت.(۴۶)

وى با همه زهد و عبادتى که داشت، از آن ها نبود که «مقدّسى» را شغل خود قرار مى دهند بلکه به تمام امور معمولى زندگى مى رسید از قبیل: رفتن به مهمانى، عیادت مریض، تشییع جنازه، مجلس عقد. و خودش نیز همیشه میهمان مى پذیرفت.ایشان به درد دل مردم گوش داده، در رفع گرفتارى هاى آنان مى کوشید و اختلافات خانواده ها، روستاهاو… را حلّ و فصل مى کرد.(۴۷)

بسیار اتفاق مى افتاد که پس از اقامه نماز، منبر و تدریس به خانه آمده، مى خواست اندکى بخوابد که درِ خانه را مى زدند… خانواده اش مى خواستند جواب ندهند ولى ایشان مى گفت ببینید کیست…

متأسفانه بیش تر اوقات، براى رفت و برگشت حاج آخوند، مرکب سوارى نمى آوردند و ایشان مسیر را پیاده مى پیمود در حالى که کتاب هایى را نیز غالباً با خود همراه داشت مانند رساله عملیه و فوائد المشاهد.(۴۸)

ثبت اسناد

در آن زمان که قانون اداره و دفاتر «ثبت اسناد» وجود نداشت، علماى دینى معاملات مردم را نوشته و امضاء مى کردند این اسناد در ادارات دولتى از اعتبار قانونى و حقوقى برخوردار بود.موضوع این سندها مختلف بود مانند ازدواج، طلاق، بیع قطعى و شرطى، رهن، اجاره، وکالت، صلح، اقرار، هبه و وصیت.

از آن جا که بسیارى از مردم بى سواد بودند، عدّه اى از خوانین، پولداران و صاحب منصبان، با حیله هایى از مردم سند مى گرفتند و به اجرا مى گذاشتند.

ملاّ عباس تربتى به فرزندش مى گفت:«من نیز پس از فراغت از دوره تحصیل و طلبگى ـ که به عنوان ملاّى محلّ شناخته مى شدم ـ گاهى مردم سندى اگر داشتند، براى آن ها مى نوشتم و مُهر مى کردم و پول نمى گرفتم و آن ها از این کار متحیر مى شدند ] که چرا پول نمى گیرم[. تا آن که روزى از جانب شخصى از متنفّذین، از من خواسته شد سندى برایش بنویسم در موردى که حق با او نبود، و من حاضر نشدم آن را بنویسم، و چون دیدم مورد اصرار و فشار قرار مى گیرم، مُهر اسمم را گذاشتم روى سنگ و با تیشه زدم خُرد کردم و عهد کردم که مادام العمر براى کسى سندى ننویسم.»

آرى، ملاّ عباس تربتى از آن به بعد، نه سندى نوشت و نه سندى را امضاء کرد.(۴۹)

احقاق حق

کسانى که به عنوان دادخواهى نزدش مى آمدند و از خان محل، حاکم یا شخص دیگر شکایت داشتند و…، ایشان در یک کاغذ کوچک نامه اى به طرف مقابل مى نوشت بدین گونه که:«بسم الله الرّحمن الرّحیم جناب…! ان شاء الله موفّق باشید. فلانى چنین مى گوید… اگر راست است و خداى ناخواسته به او تعدّى شده، امید است از مشارٌ الیه (مشارٌ الیها) رفع تعدّى بشود و هرگاه خسارتى به او رسیده، ] جبران شود[. ان شاء الله عندالله و عند الرّسول، مثاب و مأجور خواهید بود.عباس.»(۵۰)

همیشه افرادى که به آن ها نامه مى نوشت ترتیب اثر مى دادند مثلاً اگر کسى را توقیف کرده بودند، رها مى کردند اگر از کسى جریمه اى مى خواستند، مى بخشیدند و اگر آن فرد مدیون بود، مهلتش مى دادند.در یکى از این قضایا، خانمى به ملاّ عباس گفت: خان پس از خواندن نامه، آن را پاره کرد و دور انداخت. وى از این موضوع دلگیر شد با رسیدن این خبر به گوش آن خان، نزد حاج آخوند آمد و پس از احوال پرسى، نامه را از جیب درآورده، بوسید و به معظّم له نشان داد و گفت:من تمام نامه هایى را که از شما دریافت کرده ام، نگه داشته و وصیّت کرده ام که پس از مرگم، آن ها را در لاى کفنم بگذارند تا نزد خداوند وسیله نجاتم باشد.

و بعد ادامه داد:

من به این زن گفتم: الآن مى خواهم بخوابم و فلانى هم این جا نیست که بگویم شوهرت را آزاد کند، ولى در هنگام عصر که آمد، مى گویم برود و شوهرت را آزاد کند. با این وجود، نزد شما آمده و چنین دروغى گفته است!(۵۱)

آداب خطبه عقد

از جمله مراجعات عمومى مردم نزد ملاّ عباس تربتى، مسأله «عقد ازدواج» بود. سیره مستمر ایشان در این قبیل مراسم، عبارت بود از:

۱٫ دختر را با اجازه ولى اش و زنى را که شوهرش وفات کرده، به عقد ازدواج طرف مقابل در مى آورد.

۲٫ خطبه عقد ازدواج را هرگز براى زن مطلّقه، اجرا نمى کرد.

۳٫ براى مردى که همسر داشت، عقد موقّت جارى نمى کرد.

۴٫ هرگز براى فردى صیغه طلاق جارى نساخت.

۵٫ در مجالس عقد به موعظه مى پرداخت و تأکید مى کرد که: مهریه ها سبک باشد، نیّت ها را براى خدا خالص کرده و از تجمّلات و اسراف بپرهیزند.

۶٫ وى براى مجلس عقد، اجرت و پولى قبول نمى کرد زیرا اجراى خطبه عقد را بر خودش واجب مى دانست.(۵۲)

سفره احسان

در سومین سال جنگ بین المللى اوّل (حدوداً ۱۲۹۶ ش) به سبب عدم بارندگى، قحطى شدیدى رخ داده بود در آن سال با کوشش ملاّ عباس و دیگر خیرخواهان تربت حیدریه، جایگاهى تأسیس شد تا به افراد بى بضاعت کمک شود.

پس از ذخیره سازى انواع حبوبات، چون: گندم، جو، ماش، ارزن و عدس، عدّه اى به پختن غذا مشغول مى شدند ملاّ عباس همه روزه بعد از نماز صبح به کنار دیگ هاى بزرگ آمده و از چگونگى کار آشپزها آگاه مى شد. با پخته شدن غذا، مردم گروه گروه مى آمدند و سهمیه خود را مى گرفتند.در ضمن براى فقراى، محل جایگاهى ترتیب داده بودند تا شبانه روز در آن جا سکونت داشته باشند.(۵۳)

آشناى دل

در سال ۱۳۰۱ ش. زلزله اى در «تربت حیدریه» رخ داد که برخى از روستاهاى جنوبى شهر به کلّى ویران شده و بیش از هزار نفر کشته شدند.وقوع زلزله در هنگام سحر، باعث شد که مردم ناله کنان به کوچه، خیابان و بیابان وارد شوند و این در حالى بود که باران نیز به شدّت مى بارید.

ملاّ عباس تربتى مردم را به خواندن نماز آیات و سپس نماز صبح فراخواند برپایى مراسم نماز و دعا، به قلب ها آرامشى بخشید تا این که پس از طلوع آفتاب، از گوشه و کنار خبرهاى تأسّف بارى به دست آمد. ملاّ عباس پس از اطلاع از تخریب چند روستا، پیاده به راه افتاده و در خیابان هاى شهر به عدّه اى از تجّار و کسبه مى گوید:«چلوار، متقال و کرباس هر چه دارید، با سدر و کافور براى مردگان، و خوراک و پوشاک براى زنده ها زود بفرستید.»

وى سپس به چند روستاى شمالى شهر ـ که سالم مانده بودند ـ پیغام مى دهد که هر اندازه ممکن است مردان با بیل و کلنگ و آذوقه، زود خودشان را برسانند.آخوند تربتى در حدود ظهر بود که به روستاهاى زلزله زده مى رسد کم کم مردم نیز از شهر و روستاها مى آیند.

از آن جایى که هوا بو گرفته و منظره روستاها، دل خراش و وحشتناک بود، نیروهاى امدادى پس از یک روز کار به محلّ زندگى خود برمى گشتند. امّا روحانى سخت کوش و مهربان تربت، تا سه شبانه روز همراه زلزله زدگان ماند.وى بر حسب توانایى و حرفه افراد، از همان ساعت اوّل ورود نیروهاى مردمى، آنان را به چهار دسته تقسیم مى کرد:

الف) بیرون آوردن اجساد

عدّه اى را مأمور درآوردن اجساد از زیر آوار کرده و به آنان سفارش مى کرد: خاک ها و خشت ها را به گونه اى کنار بزنند که اگر کسى هنوز زنده است، بیشتر صدمه نبیند و پیکر مرده ها نیز بیشتر مجروح نشود.

ب) حفر کردن قبور

به افراد گورکن هم آداب و احکام آن را یاد مى داد.

ج) تهیّه کفن

برخى را نیز در نحوه بُریدن پارچه ها و تهیّه کفن آموزش مى داد.

د) غسل دادن اموات

به تعدادى از غسّال ها هم چگونگى غسل و احکام واجب و مستحبّى آن را مى آموخت.

در روستاهاى زلزله زده حدود بیست جایگاه غسل (غسّال خانه) ساخته شده بود آخوند تربتى به همه این اماکن رفت و آمد مى کرد. و به غسّال ها هم سفارش مى کرد که هر یک از اموات را بر اساس شرایط شان غسل (کامل، جبیره اى، تیمّم) بدهند و در پایان نیز بر همه جنازه ها شخصاً نماز مى خواند.

از دیگر اقدامات بسیار مؤثّر وى، این بود که به بازماندگان هر یک از قربانیان، دلدارى داده و پس از تعزیت و نصیحت، احکام ارث را برایشان بازگو مى کرد سوگواران نیز با مشاهده زحمات مخلصانه آخوند تربتى در وجود خود آرامشى احساس کرده و از شدّت اندوهشان کاسته مى شد.

یکى از افراد، مشاهدات خود را این گونه بازگو کرده است:

«حاج آخوند در آن سه شبانه روز، نه غذا خورد و نه خوابید. همه آن فضا از عفونت ]اجساد[چنان بود که کسى تاب نمى آورد به همین جهت، مردم دسته دسته مى آمدند و مى رفتند. امّا او تمام این سه شبانه روز همه کارها (بیرون آوردن جنازه ها، انجام غسل، تکفین، اقامه نماز، تدفین و…) را به خوبى سامان داد!»

با رسیدن خبر زلزله و تلاش هاى خستگى ناپذیر ملاّ عباس تربتى به تهران، رئیس الوزراى وقت با ارسال تلگرافى، از زحمات وى تشکّر به عمل آورد امّا آخوند مى گفت:«این، وظیفه دینى ما و واجب کفایى بود و اگر انجام نمى دادیم، همه گناهکار بودیم.»

دکتر امیر اعلم و هیئت همراهش پس از آمدن به تربت و مشاهده روستاهاى زلزله زده و جویا شدن از اقدامات چشمگیر و مؤثّر آخوند، به منزل وى مى آیند امیر اعلم خطاب به ملاّ عباس مى گوید:«شما یک نفر، به اندازه یک اداره بیشتر کار کرده اید!»

شایان توجه است که در همان سال (۱۳۰۱ش)، آمریکایى ها مبلغ هنگفتى براى زلزله زدگان مى فرستند مشروط به این که با دست حاج آخوند در بین مردم تقسیم شود. آقاى راشد در این زمینه مى نویسد:پدرم قبول نکرد آنچه مردم اصرار کردند و گفتند: اگر قبول نکنید پول را بر مى گردانند. گفت: مى خواهند برگردانند یا برنگردانند من قبول نمى کنم.

بالاخره چون پدرم قبول نکرد، کمیسیونى از چند نفر تشکیل دادند و پول به آن کمیسیون داده شد که تقسیم شود. امّا گمانم، آن پول را به مصرف ساختن مریضخانه اى رساندند.(۵۴)

بینش سیاسى

در جریان «مشروطه» آخوند ملاّ محمدکاظم خراسانى براى همه شاگردانش ـ که علماى ولایات ایران بودند ـ احکامى صادر کرده بود از جمله براى حاج شیخ على اکبر تربتى. به موجب این دستور، مجتهد تربتى به ریاست انجمن شهر تربت منصوب شده بود. قرار بر این بود که براى هر یک از بلوک هفتگانه تربت، «انجمن محلّى» تأسیس شود لذا مجتهد تربتى، ملاّ عباس را براى ریاست بلوک «زاوه» انتخاب کرده بود.

معظم له در این باره فرموده است:

از طرف انجن شهر نامه اى براى من آوردند که ریاست آن انجمن را قبول کنم من از آورندگان (آورنده) نامه پرسیدم که: انجمن چیست و مشروطه یعنى چه و مى خواهند چه کار بکنند؟ به من جواب دادند که: آقایان علما در نجف چون دیده اند که دولتى باید باشد و مالیات و سرباز باید گرفته شود تا نظم مملکت برقرار باشد و حکّامى و اداراتى و قوانینى باید در کار باشد، براى آن که این کارها موافق با احکام شرع انجام بگیرد… تصمیم گرفته اند که در همه ایالات و ولایات، انجمن هایى از مردم صالح آن محل تشکیل شود و آنها ]هم[نمایندگانى را به تهران بفرستند که عادل و محلّ وثوق باشند…

با خود گفتم: این، همان آرزویى است که هر مسلمان متدیّن دارد! چه بهتر از این.

وى اسامى اعضاى شهر را مى پرسد که متأسّفانه فردى از آن ها، آدم مثبتى نبود لذا ابهامات و نگرانى هایى در دلش ایجاد شده و على رغم اصرار مردم، عضویت و ریاست انجمن را نپذیرفت.(۵۵)

هاله اى از نور

در صبح روز یکشنبه ۱۷/۷/۱۳۲۲ ش. پس از اداى نماز صبح، در حالى که به سمت قبله خوابیده و عبا را بر روى خود انداخته بود، ناگهان پیکرش همانند آفتاب، نورانى و چهره اش تابناک گردید. وى از جاى خود تکانى خورد و چنین عرضه داشت:

سلام علیکم یا رسول الله! شما به دیدن منِ بى مقدار آمدید!

پس از آن، درست مانند این که کسانى یک به یک به دیدنش مى آیند، بر حضرت امیرمؤمنان على(علیه السلام) و یکایک ائمه تا امام دوازدهم سلام کرده و از آمدن آن ها اظهار تشکّر مى کرد. همچنین بر حضرت فاطمه(علیها السلام) و سپس بر حضرت زینب(علیها السلام) سلام کرد در این هنگام در حالى که به شدّت مى گریست، گفت:

بى بى! من براى شما خیلى گریه کرده ام.

آنگاه به مادر خودش سلام کرده و گفت:

مادر! از تو ممنونم به من شیر پاکى دادى.

پس از دو ساعت از طلوع آفتاب، این روشنایى که بر پیکرش مى تابید، از بین رفت و به حال عادّى برگشت به گونه اى که رنگ چهره اش به زردى گرایید. در این رابطه، آقاى راشد مى گوید:در یکى از این روزها… به ایشان گفتم: ما از پیامبران و بزرگان چیزهایى به روایت مى شنویم و آرزو مى کنیم که اى کاش خود ما بودیم و مى فهمیدیم… اکنون چنین حالتى از شما دیده شد من دلم مى خواهد بفهمم که این، چه بود؟!

وى در هر بار، سکوت مى کرد تا این که فرمود:

«من نمى توانم به تو بفهمانم خودت برو بفهم.»(۵۶)(۵۷)

عروج به ملکوت

عارف پیر تربت در سال هاى پایان حیات دنیوى، نزدیک به دو سال در بستر بیمارى بود سرانجام در روز یکشنبه ۲۴ مهرماه ۱۳۲۲ (۱۷ شوّال ۱۳۶۲) در حالى که نماز صبح را به صورت خوابیده خوانده بود، حالت احتضار در وجودش پدیدار شد. وى تا آخرین لحظه با هوشیارى کامل، کلماتى را زمزمه کرده و به رحمت واسعه الهى چشم دوخته بود.

پس از حدود دو ساعت از طلوع خورشید، به ناگاه در افق باور شیفتگان فضیلت، سرخى غروب نمایان شد و روح تابناک آخوند ملاّ عباس تربتى در شاخسار رضوان آشیان گرفت!

پیکر مطهّر آن فرزانه بر روى دست هاى دل سوختگان به سوى مشهد مقدّس، تشییع و در زاویه شمال غربى (آخرین غرفه صحن نو) بارگاه قدس رضوى به خاک سپرده شد.

سالک سبزوارى در مادّه تاریخ ارتحال وى سروده است:

به تاریخش رقم زد، کلک «سالک» *** به حق دست ارادت داد عباس(۵۸)

استاد فقید مرحوم على قندهارى تربتى در خصوص وصیّت وى، گفته است: حاج آخوند فرموده بود:«مرا در صحن مطهّر دفن کنید که قدم زیارت کنندگان حرم روى چشم هایم باشد… و بر سنگ لوح هم این آیه نوشته شود: (و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید)…»(۵۹)

و آقاى جلال رفیع مى گوید:

«… و چنین بود که حاج آخوند، از حاکمیت طاغوت در عهد پهلوى به کهف ولایت در آستان قدس رضوى پناه برد…»(۶۰)

در آیینه گفتار

امام خمینى(قدس سره) :

«مرحوم حاج آخوند ملاّ عباس، پدر آقاى راشد، یک وقت در راه مسافرت وارد قهوه خانه اى مى شود… نماز که تمام مى شود، مى بیند از آن جوان ها و آن بساطشان خبرى نیست و خودشان رفته اند… حاج آخوند ملاّ عباس آنچه را به عنوان تکلیف تشخیص داد، عمل کرد کار خودش را کرد، کارى به این نداشت که آن ها خوششان مى آید و از او تبعیّت مى کنند یا نه. چون کسى که اتّکال به خداوند تبارک و تعالى دارد، از این که تنها بماند ابداً نمى ترسد…»(۶۱)

حاج سید على رضا مدرّسى لب خندقى:

«همان طور که در حالات حبیب بن مظاهر یا اصبغ بن نباته و امثال آن ها از صحابه خاص شنیده اید، مرحوم حاج آخوند ملاّ عباس هم همین طور بود…»(۶۲)

آیه الله العظمى حاج آقا حسین قمى (۱۳۶۶ ـ ۱۲۸۲ ق):(۶۳) «حاج آخوند نه فقط از خوبان عالَم اسلام است بلکه از خوبان دنیا است!»(۶۴)

حکیم میرزاى عسکرى معروف به «آقا بزرگ شهیدى» (متوفّاى ۱۳۵۵ ق): «حاج آخوند مرد فوق العاده اى است و اگر به این شدّت تعبّد نمى داشت، مى توانست به جاى منطقه خراسان، دنیایى را تحت تأثیر قرار بدهد.»(۶۵)

آیه الله جنّتى: «حاج آخوند تربتى، پدر آقاى ـ راشد، رضوان الله علیه ـ از نوادر روزگار بود و در بسیارى از جهات واقعاً دومى نداشت. ایشان در تقوا و خلوص، عالمى استثنایى بود…»(۶۶)

بدیع الزمان فروزانفر: «دنیا به دور این مرد نگشته است.» یعنى بویى از دنیادارى در وجودش نیست.»(۶۷)

جلال رفیع([۶۸]): «وى نه فقط به عنوان شخص بلکه به عنوان شخصیت و به عنوان آدم و انسانى با مجموعه اى از فضیلت هاى کمیاب و نایاب، مورد توجّه و نیاز ما است. ما کیمیاى اخلاق و مکارم اخلاقى را در وجود او و امثال او جستجو مى کنیم… او از مردمى ترین شخصیت هایى است که در همان حال، از عابدترین آنان بوده است مردى که براى خدا خود را وقف مردم کرده بود…»

گلشن ابرارج۴


۱٫ نام این شهر تا قرن هفتم هجرى «زاوه» بود پس از ارتحالقطبالدینحیدرـ عارفمشهورـودفنوىدراین شهر،به«تربت حیدریه»نامیدهشد.(جغرافیاىتاریخى شهرها،عبدالحسیننهچیرى،ص۳۱۶،چ۱،۱۳۷۰٫)

۲٫ بیشتر مطالب این مقاله، برگرفته از «فضیلتهاى فراموش شده» است تألیف حسینعلى راشد، تهران، اطلاعات، چ ۱۶، ۱۳۸۰ ش، ص ۱۳۳، ۱۵۹ و ۱۶۰٫

۳٫ همان، ص ۱۶۰ و ۱۶۱٫

۴٫ همان.

۵-۶٫ همان، ص ۱۶۱ و ۱۶۲٫

۷٫ همان، ص ۱۵۵ ـ ۱۵۳٫

۸-۹٫ همان، ص ۱۶۲ و ۱۶۳٫

۱۰٫ همان، ص ۱۵۴، ۱۵۵، ۱۷۲ ـ ۱۷۴ و ۱۸۵ ـ ۱۸۹٫

۱۱٫ همان، ص ۱۰۲، ۱۰۳، ۱۱۰، ۱۱۱، ۱۳۱، ۱۷۵و۱۷۶٫

۱۲٫ همان، ص ۱۱۱، ۱۱۹، ۱۲۲ و ۱۲۳٫

۱۳٫ همان، ص ۱۸۹ و ۱۹۰٫

۱۴٫ همان، ص ۱۲۳ و ۱۲۴٫

۱۵٫ ر. ک: گلشن ابرار، ج ۱، ص ۴۴۴ ـ ۴۳۱٫

۱۶٫ فضیلتهاى…، ص ۱۶۳ و ۱۶۴ و تاریخ علماء خراسان، میرزا عبدالرحمن، ص ۲۶۸، دیانت، مشهد، ۱۳۴۱٫

۱۷٫ فضیلتهاى…، ص ۱۶۷ ـ ۱۶۴٫

۱۸٫ همان، ص ۱۵۰، ۱۷۰، ۱۷۶ و ۱۷۷٫

۱۹٫ همان، ص ۱۷۲٫

۲۰٫ همان، ص ۶۵، ۱۶۳، ۱۶۴ و ۱۷۲ و گلشن ابرار، ج ۲، ص ۵۹۲٫

۲۱٫ ر. ک: گلشن ابرار، ج ۲، ص ۵۷۶ ـ ۵۷۱٫

۲۲٫ فضیلتهاى…، ص ۸ و ۹ و سیماى فرزانگان، رضا مختارى، ص ۱۵۳، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، چ ۶، ۱۳۷۲٫

۲۳٫ فضیلتهاى…، ص ۱۸۹ و ۱۱۰٫

۲۴٫ همان، ص ۱۳۲٫

۲۵٫ همان، ص ۱۰۹، ۱۳۱ و ۱۷۲٫

۲۶٫ همان، ص ۱۵۹ ـ ۱۵۶٫

۲۷٫ همان، ص ۱۵۶٫

۲۸٫ همان، ص ۲ و ۳، مقدمه.

۲۹٫ همان، ص ۱۳۲٫

۳۰٫ همان، ص ۱۰۳، ۱۰۸، ۱۰۹، ۱۱۵ و ۱۷۴٫

۳۱٫ همان، ص ۱۰۲٫

۳۲٫ همان، ص ۱۰۲ و ۱۰۳٫

۳۳٫ همان، ص ۱۰۱ و ۱۷۷٫

۳۴٫ همان، ص ۱۰۱ و ۱۰۲٫

۳۵٫ همان، ص ۱۸۳ ـ ۱۸۱٫

۳۶٫ همان، ص ۱۳۳٫

۳۷٫ همان، ص ۱۴۴ ـ ۱۴۲٫

۳۸٫ همان، ص ۱۴۴ و ۱۴۵٫

۳۹٫ همان، ص ۱۲۳٫

۴۰٫ همان، ص ۱۸۰ و ۱۸۱٫

۴۱٫ همان، ص ۱۲۵ و ۱۲۶٫

۴۲٫ همان، ص ۱۲۶ و ۱۲۷٫

۴۳٫ همان، ص ۱۲۹ ـ ۱۲۷٫

۴۴٫ همان، ص ۱۲۴٫

۴۵٫ همان، ص ۱۲۵٫

۴۶٫ همان، ص ۱۰۶ و ۱۰۷٫

۴۷٫ همان، ص ۱۰۱٫

۴۸٫ همان، ص ۱۰۸ و ۱۱۰٫

۴۹٫ همان، ص ۱۰۴ و ۱۰۵٫

۵۰٫ همان.

۵۱-۵۲٫ همان، ص ۱۰۵ و ۱۰۶٫

۵۳٫ همان، ص ۱۴۲٫

۵۴٫ همان، ص ۱۴۱ ـ ۱۳۸٫

۵۵٫ همان، ص ۱۷۰ و ۱۷۱٫

۵۶٫ همان، ص ۱۴۹ و ۱۵۰٫

۵۷٫ یادآورى مىشود که از این عالم فرزانه، کرامات دیگرى نیز در کتاب فوق ثبت شده است.

۵۸٫ همان، ص ۱۹۰ و ۱۹۱ و تاریخ علماء خراسان، ص ۲۶۸ و ۲۶۹٫

۵۹٫ کهف / ۱۸٫

۶۰٫ فضیلتهاى…، ص ۹۴٫

۶۱٫ همان، ص ۳۰٫

۶۲٫ همان، ص ۳۲٫

۶۳٫ ر. ک: گلشن ابرار، ج ۲، ص ۶۰۱ ـ ۵۹۰٫

۶۴٫ فضیلتهاى…، ص ۱۳۴٫

۶۵٫ همان، ص ۱۳۳ و ۱۳۴٫

۶۶٫ همان، ص ۴ و ۵٫

۶۷٫ فضیلتهاى…، ص ۱۳۰٫

۶۸٫ شایان توجه است که نامبرده، با قلم شیواى خود، بر کتاب «فضیلتهاى فراموش شده» دیباچهاى مفصّل و دقیق نوشته و بارها از شخصیت جامع ملاّ عباس تربتى قدّس سرّه، ستایش کرده اند.

زندگینامه آیت الله محمد باقر اصطهباناتى(۱۲۱۶ – ۱۲۸۶هـ .ش.)

L83p5093

ولادت

 

در سال ۱۲۱۶ هـ .ش. در خانواده «ملا عبدالمحسن اصطهباناتى» فرزندى چشم به جهان گشود که تولدش خیر و برکت به همراه داشت. ملا عبدالمحسن او را «محمد باقر» نامید تا در علم و دانش پیرو امام محمدباقر(علیه السلام) باشد و چنین هم شد، به گونه اى که علامه امینى(ره) او را «شکافنده هسته علم و پیشتاز میدان دانش»(۱)معرفى مى کند.

خاندان

«محمدباقر» در خانواده اى تربیت شد که همه از علما و مجاهدان بودند. پدرش «ملاعبدالمحسن» فرزند مرحوم «ملاباقر» فرزند «ملا سراج الدین» بود و همه در شمار اهل زهد و تقوا و پناه مردم در حوادث روزگار جاى گرفته اند. پدر و جد پدرى اش در جرگه عالمان مجاهدى بودند که در زمان حمله افغانها به اصطهبان، به شهادت رسیدند. ملقَّب شدن پدر و جدش به «ملّا» گویاى مراتب علمى آنان است. پدرش علاوه بر تحصیل به تجارت اشتغال داشت و داراى روحى پاک بود. اموالش هم از حیث شرعى همواره طاهر و پاک بود، به طورى که یک بار سارقان به آنان حمله کردند ولى او با اطمینان خاطر گفت: اجناس مرا دزد نمى برد. جالب اینکه پس از چند روز اموالش را پیدا کردند. برادرش، شیخ عبدالله، از علماى بزرگ شهر بود و علاوه بر ارشاد مردم، در امور خیریه هم تلاش مى کرد. او انجیرستانى را وقف کارهاى عام المنفعه کرد.(۲)

تحصیل و تدریس

وى تدریس را همگام با تحصیل شروع کرد. تحصیل را به همت پدر و به ویژه دایى اش «قاضى عبدالصمد» آغاز کرد در دوازده سالگى با راهنمایى قاضى به شیراز رفت و هشت سال در مدرسه منصوریه به فراگیرى علوم دینى پرداخت و در بیست و یک سالگى به مقام استادى آن مدرسه برگزیده شد. با این حال عطش سیرى ناپذیرش وى را در سال ۱۲۴۶هـ .ش. به تهران کشاند تا از خرمن دانش بزرگانى همچون آقا على حکیم (مدرس)، محمدرضا حکیم قمشه اى و میرزا ابوالحسن جلوه خوشه چینى و مراحل عالى حکمت و فلسفه را طى کند. همچنین او در تهران در درس حاج ملاعلى کنى، سید مهدى قزوینى نجفى و مولى محمد تقى هروى حاضر شد و از آن بزرگان اجازه اجتهاد گرفت. وى به خواهش استادش «آیت الله حاج ملاعلى کنى» به تدریس در مدرسه مروى پرداخت و در مدت دوازده سال ضمن تدریس در اداره مدرسه نیز به استادش کمک کرد.(۳)

بازگشت به شیراز

محمد باقر اصطهباناتى بار دیگر رو به شیرازآورد و در بین راه مدتى در اصفهان ماند و مباحثات و مذاکرات علمى عمیقى با علما و دانشمندان انجام داد و مدتى در درس حاج میرزا محمد هاشم چهار سوقى (صاحب روضات) و آقا شیخ محمدباقر اصفهانى نجفى شرکت کرد و از آن دو اجازه اجتهاد گرفت، در سال ۱۲۵۸هـ .ش. به شیراز وارد شد. وى در این شهر به حلوفصل کارهاى مردم، امامت جماعت مسجد آقا احمد و ارشاد و تبلیغ مشغول شد.(۴)

حضور در سامرا

«شیخ محمدباقر» در شش سالى که در وطنش خدمت مى کرد با حاکم وقت فارس (قوام الملک) درگیر شد و علیه او به حکومت مرکزى شکایت کرد، در نهایت زندانى و به سامرا تبعید شد. در آنجا از محضر میرزاى شیرازى استفاده کرد و نزد او منزلتى خاص یافت و از وى اجازه نامه اجتهاد گرفت.

جامعیت علمى آیت الله اصطهباناتى سبب شده بود میرزاى شیرازى سؤالات علمى را که از او مى شد، به وى ارجاع دهد. نویسنده مقاله «آیت الله اصطهباناتى بر صدر جنبش مشروطه خواهى» در این باره مى نویسد:

«وى به سرعت در دستگاه علمى و تبلیغى میرزاى شیرازى به عنوان یکى از ارکان شاخص و کارآمد حوزه ى سامرا درخشید. در شرایطى که شهر سامرا کانون مرجعیت شیعه و مرکز تبادل فکرى و مباحثه علوم دینى جهان اسلام به شمار مى آمد، شیخ اصطهباناتى در آن میان نقش فعال و ارزنده اى ایفا نمود. جلسات وعظ و خطابه ى وى در حرم امام حسن عسکرى(علیه السلام) محل اجتماع گسترده فضلا و طلاب شهر سامرا گشت.»(۵)

در این ایام «آیت الله اصطهباناتى» با مباحثات علمى دقیق، از مبانى تشیع به خوبى دفاع کرد و با افراد و دانشمندانى چون شیخ سعید (مفتى اهل تسنن) فؤاد آقا مصرى در مباحث ریاضى، عارف کرمانى و رکن الملک شیرازى در مباحث ادبى، حکیم داوود در مسایل پزشکى و بهداشتى، و الکسیس کارل در دین شناسى به بحث نشست.

در حوزه نجف

شیخ محمدباقر پس از رحلت میرزاى شیرازى به نجف اشرف رفت و صدها طلبه فاضل از جمله محمد جعفر آل کاشف الغطا و عالم بزرگ چون شیخ محمد حسین غروى اصفهانى در مسجد طوسى به درس او حاضر و از آن بهره مند شدند. به اقرار دانشمندان بزرگ او در این زمان جامع علوم معقول و منقول بود. روزها فقه و اصول و اسفار تدریس مى نمود و شب ها در مقبره میرزاى شیرازى، اخلاق و عقاید تدریس مى کرد و در ایام تعطیل هم مباحث اعتقادى را طبق مبانى فلسفى براى طلاب بازگو مى کرد. از خدمات علمى آن مرحوم پایه گذارى حوزه فلسفى در نجف اشرف است. وى با همه بى مهرى و بى توجهى حوزه به فلسفه، فقر و ندارى و بدگویى ها را به جان خرید و هفت سال افکار فلسفى ملاصدراى شیرازى را در حوزه نجف مطرح مى نمود و با خون دل شاگردانى را تربیت کرد.

دریاى بى کران علم و دانش مرحوم شیخ محمد باقر به یک رشته و یک علم اختصاص نداشت. او در علوم مختلف چون: فقه، اصول، فلسفه، ریاضیات، هیئت و نجوم، ادبیات و طب، معلوماتى وافر داشت و به راستى شکافنده علوم و جامع معقول و منقول بود. به اختصار به توضیح این جامعیت علمى مى پردازیم.

او حکیم بزرگى بود که حکمت صدرایى را با تبحر خاص و تحمل سختیها به بهترین شیوه مطرح کرد. از سویى او مجتهدى صاحب نظر بود که مقلدهاى زیادى داشت و از اکثر مراجع مشهور زمانش اجازه نامه اجتهاد دریافت کرده بود.

در ادبیات، ادیبى کامل و نکته سنج و دقیق بود و توضیحات او درباره شعر شاعران گذشته نشان از تبحر او دارد.

شعر در نظر وى وسیله اى براى خدمت به دین و بیان احکام الهى است. او به زیبایى علوم مختلف ازجمله فقه و احکام را با زبان شعر بیان مى کرد و رساله احکام دین او مشتمل بر هزار بیت شعر بود و در جواب سؤالات شاگردش شیخ زین العابدین اسدالله مهربانى بالغ بر دویست بیت سرود. اشعار او به زبان عربى و فارسى و در قالب هاى رباعى، مثنوى و ثلاثیات والفیه است.

نمونه اى از اشعار

عشق پاک از ماده بیرون بود // سوى یزدان هستى بى چون بود

عیش جسمانى نشاید شور عشق // روح و معنى را بباید نور عشق

 

تنها نتوانى کار انجام دهى // همکارى کنى نتیجه بر کار نهى

افراد بشر همه چو یک تن باید // همگام شوند تا بیابند رهى(۶)

آیت الله اصطهباناتى در ریاضى و شاخه هاى آن صاحب نظر بود و مقالات مختلفى در این زمینه داشت، پاسخگویى به سؤالات ریاضى دانشمند مصرى (فؤاد آقامصرى) حکایت از تسلط وى در این رشته دارد. احاطه اش بر علوم گوناگون باعث شد ابتکارات و اختراعات فنى، هندسى و ریاضى بسیارى از خود به یادگار بگذارد. مباحث ریاضى، نقشه بردارى و مساحى زمینى، اثبات گردش ماه به دور خود، ترکیب اعداد و علت باران خونین از موضوعاتى است که از او باقى ماند. ازجمله اختراعات باقى مانده از او ساعت آبى، بادزن دوّار، قاعده تعیین قبله، قاعده استخراج جذر و تعیین مرکز و محور بیضى است.(۷)

در پزشکى، به پیروى از معصومان(علیهم السلام) بیشتر به پیشگیرى و رعایت بهداشت و نظافت محیط توجه داشت. تأکید بر بهداشت همگانى، درمان با بهداشت، ورزش و نظافت آب شرب، منزل، هوا، رختخواب، فرش، بدن و لباس و تنظیم دفع سموم بدن، گویاى تسلط وى بر علم پزشکى است. او مى گفت: «من رسماً طبیب نیستم، ولى هزاران تن را به طریق بهداشت معالجه قطعى کرده ام.»(۸)

شاگردان

اسامى بعضى شاگردان او چنین است:

۱ – آیت الله محمد حسین غروى اصفهانى (کمپانى)

۲ – آیت الله محمد حسین کاشف الغطاء

۳ – آیت الله سید هبه الدین شهرستانى

۴ – حاج میرزا عبدالحسین ذوالریاستین

۵ – آیت الله سید محمد حسین (آقا نجفى قوچانى)

۶ – میرزا على اکبر حکمى یزدى قمى

۷ – حاج شیخ غلامرضا یزدى

۸ – آیت الله آقا سید ابراهیم حسینى اصطهباناتى(میرزا آقا شیرزاى)

۹ – شیخ زین العابدین اسدالله مهربانى سرابى

تألیفات

مرحوم محمدباقر اصطهباناتى آثار مختلفى به زبان عربى و فارسى داشت که بسیارى از آنها از بین رفته و به چاپ نرسیده است. از مجموع افکار و اندیشه هاى آن عالم مجاهد، بخشى به همت فرزندش شیخ محمدتقى روانشاد با عنوان «شمه اى از آثار شهید رابع» تهیّه و منتشر شده است. آثار دیگر وى که در کتب و آثار تاریخى به آنها اشاره شده، عبارت است از:

۱ ـ احکام الدین: رساله اى منظوم در احکام و فرایض که هزار بیت است این کتاب در کتابخانه خصوصى میرزاى شیرازى موجود بوده است.

۲ ـ رساله حدوث عالم: در موضوع جهان هستى، حکمت و فلسفه است.

۳ ـ مجمع المسایل: رساله ى عملیه و دربردارنده فتواى وى بود.

۴ ـ رساله ى شمس التصاریف.

۵ ـ رساله جوابیه: این رساله را که دویست سطر بود، در جواب سؤالات شاگردش «زین العابدین اسدالله مهربانى» نوشت. موضوع آن مربوط به برخى از فروع بیع خیارى (بیع شرط) بود.

حیات سیاسى – اجتماعى

عشق به مردم، شجاعت و ایثار شیخ محمدباقر اصطهباناتى، وى را در جرگه عالمان مبارز و مجاهدى قرار داد که سرتاسر عمرشان را به جهاد در راه حق و دفاع از حقوق مردم گذراندند، اندیشه هاى بلندش در مورد خدمت به مردم، کار و تلاش، تعلیم و تربیت، خانواده و همسردارى و لزوم سواد عمومى او را به عنوان عالمى خدمتگزار و مسئولیت شناس مطرح کرد.

وى بعد از طى مراحل کسب علم و دانش، وقتى به شیراز برگشت علاوه بر اقامه نماز جماعت، براى کمک به دردمندان پیشقدم بود. بعد از ترک نجف بااینکه بسیارى او را به تدریس در حوزه خراسان دعوت کردند، نپذیرفت. وى عقیده داشت:

«حسن معاشرت و تحبیب قلوب در زندگى، از هر چیزى مؤثرتر است و به علاوه تمدن انسانى مقتضى معاشرت و مصاحبت است، براى این که انسان مشتق از انس است و زندگى او در سایه مؤانست و مردمدارى تأمین مى گردد.»

روشهاى مردمدارى در نظر او عبارت است از: ترک خصومت و پرده درى، برآورده کردن خواهش آنان، سلام و تعارف و رعایت احترام آنان، از دلتنگ کردن دیگران پرهیز کردن، داشتن سکینه و وقار و پرهیز از مصاحبت ناجنس. وى مى فرماید: معاشرت و مردم دارى به قدرى در زندگى آدم مؤثر است که زیاده روى در آن بى زیان مى باشد.(۹)

در مورد کار و تلاش مى فرماید: «شالوده زندگى آدم کار و سعى و عمل اوست و بدون آن هیچ چیز ندارد و بلکه پول و ثروت جز کار، حقیقت دیگرى ندارد. فلسفه عیش آدمى، کار و جنبش و کوشش اوست، انسان باید در کار بجوشد و در زندگى بخروشد و جد و جهد نماید.»(۱۰)

در مورد ویژگیهاى کار سودمند نیز معتقد است: «باتجربه توأم باشد، تمرین در کار به درجه ى ملکه برسد، از روى سستى و بى حالى انجام نشود، یأس و نومیدى در کار راه نداشته باشد، ترتیب و انتظام و انضباط در کار باشد، محصول و نتیجه ى کار را نباید تلف نمود و به رایگان از دست داد.»(۱۱)

لزوم سواد عمومى

از دیگر اندیشه هاى بلند مرحوم اصطهباناتى، تأکید به سواد عمومى است. او در نامه اى که در سال ۱۲۸۰هـ .ش. از نجف به «اداره فرهنگ تهران» فرستاد، یکى از اساسى ترین نیازهاى جامعه ایران را لزوم سواد عمومى برشمرد و آن را یکى از شگفتیهاى خلقت انسان دانست و سواد را «زبان دوم آدمى و راهنما در کار» دانست. وى مى فرماید:

«سواد ابتدایى بر همه کس لازم است و آن را سواد عمومى مى گوییم و بر اولیاى اطفال لازم و واجب است که به وسیله خود یا معلم، آن ها را از سن هفت سالگى تعلیم نمایند و سعى کنند پس از مدتى عموم افراد کشور خواندن و نوشتن و قدرى حساب و هندسه را فراگیرند و بدین وسیله زندگى دنیا و آخرت آن ها مرتب مى گردد.»(۱۲)

مبارزات سیاسى

مرحوم اصطهباناتى بعد از مراجعت به شیراز، از نزدیک شاهد ظلم و جور حکام ازجمله شعاع السلطنه (فرزند شاه) و قوام الملک (حاکم شیراز) و دیگر دست نشاندگان آنان بود. او مى دید که چگونه عمّال حکومت براحتى اموال مردم را مصادره مى کنند و تظلم خواهى آنان مورد بى توجهى حکومت مرکزى قرار مى گیرد. از این رو شجاعانه و با اقتدار مبارزه کرد و در سخنرانیهاى پرشور چهره پلید ظالمان را افشا نمود و مردم را به قیام علیه آنان فرا مى خواند. از اقدامات شجاعانه او شکوائیه اى است که علیه صاحب دیوان، حاکم فارس، قوام الملک به تهران فرستاد. وقتى عین شکایت، بدون هیچ رسیدگى، براى صاحب دیوان باز فرستاده شد، وى مجلسى تشکیل داد تا محمدباقر را در حضور دیگران مؤاخذه کند. محمدباقر با شهامت گفت: «هرچه در شما بود، نوشته ام.» و در جواب بعضى از اطرافیان که شیخ را به عذرخواهى و بوسیدن دست حاکم ترغیب مى کردند، گفت: «بوسیدن دست این ظالم، توهین به دین است.» حاکم هم که به شدت عصبانى شده بود، دستور زندانى کردن او را صادر کرد(۱۳)

دعوت به اتحاد

بینش سیاسى مرحوم اصطهباناتى او را بر آن داشت تا در هر مرحله از مبارزات، مؤثرترین اقدام را عملى سازد، لذا در اوج مبارزات سیاسى مردم ایران، هنگامى که استعمار انگلیس و عمال داخلى اش قصد داشتند با ایجاد اختلاف در حرکت انقلابى مردم، انقلاب مشروطه را نتیجه کینه هاى داخلى و شخصى قلمداد کنند، آیت الله اصطهباناتى، نامه اى به سامرا براى «میرزاى شیرازى» نوشت که باید آن را «نامه ى اتحاد اسلام» نامید. وى در آن نامه علماى اسلام را به وحدت براى اجراى دو فریضه امر به معروف و نهى از منکر و اجراى حدود اسلامى فراخواند. در فرازى از این نامه آمده است:

«…ما علماى روحانى اسلام، باید آنچه را که خوانده ایم به مرحله اجرا در آوریم تا از زحمات خود نتیجه بگیریم، مانند پیشوایان بزرگ خود شمشیر به کمر بسته و در راه خدا و اجراى اوامر او مجاهده نماییم.»

آیت الله شیرازى، ضمن موافقت با نامه مرحوم اصطهباناتى در جواب نامه نوشت:

«من مدت زمانى است در این فکر مى باشم که اگر بخواهیم وظیفه شرعى خود را حقاً، ادا نماییم باید از الفاظ گذشته، پا به دایره عمل بگذاریم و از شما خواهش مى کنم در اول دقیقه ممکن این بارقه اسلامى رابرپا نموده، رضاى خدا و فرستادگان او را فراهم سازید.»(۱۴)

تشکیل انجمن اسلامى

آیت الله اصطهباناتى، جهت نظم و انسجام بخشیدن به مبارزات مردم در اسفند ۱۲۸۵ هـ .ش.، اقدام به تشکیل انجمن اسلامى کرد. این انجمن با انگیزه تقویت مشروطیت و با شعار «پاینده باد آزادى» به رهبرى شیخ تأسیس شد. جلسات انجمن با حضور علما و بزرگانى چون «آیت الله محلاتى» برگزار مى شد. در فصل دوم اساسنامه، هدف از تشکیل انجمن چنین بیان شده بود: «اجراى مشروطه، حفظ بیضه اسلام، رفاه مسلمانان، اجراى قوانین دولت علیّه که به تصویب دارالشوراى کبرى ایران و شاه رسیده باشد، رواج مدارس، کمک به بنیه اقتصاد مردم و…» در فصل سوم آیت الله اصطهباناتى و یکى دیگر از روحانیون شیراز به عنوان رؤساى دایمى انجمن انتخاب شده بودند. رضا حکمت (سردار حکمت) از فعالان سیاسى آن دوران درباره نقش و جایگاه انجمن مى نویسد:

«این انجمن کم کم به صورت یک مرکز تجمع مشروطه طلبى و آزادى خواهى درآمد و به خدماتى در جهت تقویت مشروطیت و تنویر افکار مردم و روشن کردن آنان به مسایل و جریانات روز و تقویت بنیان مشروطیت پرداخت.»(۱۵)

همچنین انجمن نقش فعالى در هماهنگى مبارزات و انعکاس و انتشار وقایع داشت، طورى که نگاهى کوتاه به روزنامه هاى دوران مشروطیت، نشان مى دهد کمتر جریانى هست که این انجمن در آن اعلام موضع نکرده باشد. وزارت امور خارجه انگلیس در گزارش محرمانه خود مى نویسد:

«طلاب و تجار و بسیار طبقات مردم به عده پانصد نفر متحد شده، انجمنى موسوم به انجمن اسلام منعقد ساخته و قسم یاد کرده اند که در حفظ مجلس شورا و اساس مشروطیت از فداکارى جان دریغ ننمایند.»(۱۶)

سخنرانیهاى پرشور

مؤثرترین فعالیتهاى سیاسى مرحوم محمدباقر اصطهباناتى، سخنرانیهاى پرشور و مهیجى است که بنیان حکومت ظلم و ستم را به شدت لرزاند و در آگاهى عموم بسیار مؤثر بود. مردم مسلمان روحانى شجاع و بى باک را ملاحظه مى کردند که دلسوزانه از علل عقب ماندگى ممالک اسلامى و ظلم و جنایت حکام سخن مى گوید و تسلط بیگانگان، عدم اجراى احکام اسلامى و نداشتن قانون و شورا را علل اصلى ذلت آنان مى داند و از اینکه ملتش گرفتار چنگال روس و انگلیس شده اند، زجر مى کشد. وى در این سخنرانیها، از جمله سخنرانى دهه آخر ماه صفر ۱۲۸۶هـ .ش.، شجاعانه از مبانى مشروطه مشروعه و آزادى خواهى مردم دفاع کرد و مخالفت با مشروطه را مایه بدبختى مسلمانان دانست در فرازى از این سخنرانى آمده است:

«از امروز تا یوم القیامه هرگونه بدبختى و نکبت و هتک حرمت و معصیت به مسلمین برسد و مرتکب شوند، هر آینه به گردن کسى وارد است که یداً، لساناً، قلماً، قدماً، شرفاً و نفساً با اساس مشروعه دار الشورى و مشروطه همراه نباشد…»(۱۷)

تحصن در تلگراف خانه

مخالفان مشروطه در فارس (طرفداران قوام الملک)، همیشه تلگراف خانه را در دست داشتندو مانع مى شدند که فریاد اعتراض مردم به گوش شاه و حکومت مرکزى برسد. همچنین از رسیدن اخبار صحیح و مبارزات مشروطه خواهى تهران و شهرهاى دیگر، جلوگیرى مى کردند. در اردیبهشت ۱۲۸۶هـ .ش. به پیشنهاد آیت الله اصطهباناتى، اعضاى انجمن اسلامى و مشروطه خواهان فارس در تلگراف خانه تحصن و خواسته هاى به حق خود را به تهران مخابره کردند. حضور آیت الله اصطهباناتى به اقرار گزارش هاى محرمانه وزارت خارجه انگلیس، هیجان خاصى به مبارزات سیاسى مردم بخشید و تلاش گسترده او براى انعکاس خواسته هاى مردم، موجب شد خبر این حادثه به تهران و دیگر شهرها برسد و انجمن فارس (انجمن فارس هاى مقیم مرکز که براى پیشرفت مشروطیت در تهران تشکیل شده بود) و آزادى خواهان تهران در جلوى عمارت بهارستان تجمع کنند و با مقاصد انجمن اسلامى هم آواز شوند. از دیگر آثار این اقدام سیاسى عملى شدن درخواست مشروطه خواهان مبنى بر عزل قوام السلطنه یکى از مخالفان بنام مشروطه، بود. با عزل وى، مردم به پیشنهاد محمدباقر، آیت الله سید عبدالحسین لارى را به شیراز دعوت کردند. با استقبال گرم از او، امید طرفداران قوام به برگشت وى به ناامیدى تبدیل شد. با ورود سید لارى و همراهى آیت الله اصطهباناتى، سنگر نماز جمعه جایگاهى براى انجام مبارزات سیاسى تشکیل شد. به همین علت پسران و مریدان قوام به شدت با برپایى نماز جمعه مخالفت مى کردند و همین امر موجب درگیریهایى بین آنان شد و سرانجام به تجمع بزرگ مشروطه خواهان در شاهچراغ انجامید.(۱۸)

تحصن در شاه چراغ

دلیل اصلى این تحصن مخالفت پسران قوام با برپایى نماز جمعه بود. علت دیگرش هم اعتراض به بازگشت علاءالدوله بود که شایعه بازگشتش در شیراز پخش شده بود. ازسوى دیگر این تحصن زمینه را مساعد کرد تا رهبران مبارزه در تلگرافهاى مشترک افکار و اندیشه هاى خود را مطرح کنند و به حکومت مرکزى تفهیم نمایند که تا اسلام و احکام اسلامى اجرا نشود و ظالمان باقى باشند، مبارزه ادامه دارد.

اجراى حدود اسلام

سیره امامان معصوم(علیهم السلام) و علمان ربانى که به حقیقت وارث آنان مى باشد، نشان مى دهد آنان هیچ گاه به دنبال جاه و مقام نبودند و اگر تلاشى براى تغییر حکومتها داشته اند، براى برپایى و اجراى حدود خداوند بوده است. آیت الله شیخ محمدباقر اصطهباناتى هم ازجمله همین عالمان بود. وى، شجاعانه فتوا به حرمت کشیدن تریاک داد و از قمار و مسکرات جلوگیرى و مرتکبین و فاسدین را براى اجراى حد و تعزیر شرعى جلب کرد. به دستور ایشان فاحشه خانه ها بسته و شیشه هاى شراب و جعبه هاى قمار شکسته شد.(۱۹)

ویژگیهاى اخلاقى

آیت الله محمدباقر اصطهباناتى، انسانى وارسته، بلند اندیش، و شکیبا بود که جز عشق به خدا و خدمت به مردم، به چیزى نمى اندیشید. و به دنبال عناوین دنیوى و جاه و مقام نبود. بااینکه لوازم ریاست و شهرت و مقام براى او مهیا بود، در فقر به سر برد تا به اهداف بزرگش که گسترش علوم اسلامى و فرهنگ قرآن بود، برسد و هرگز در میدان مبارزه، در مقابل ظالمان سر خم نکند.

با آنکه در میدان مبارزه سیاسى و اجراى حدود الهى مصمم بود، در برخورد با زن و فرزند سرشار از مهر و عطوفت بود.

محمدباقر در سال ۱۲۵۸هـ .ش. با دختر «حجه الاسلام آقا سید محمد حسن لاریجانى» ازدواج کرد. همسرش در سال ۱۲۷۹درگذشت. از نامه اى که ایشان در فراق همسرش نوشته است، مى توان به احترام زایدالوصف او نسبت به همسرش پى برد.

«آه چقدر سخت است سفر واپسین. کى امید بازگشتن از این سفر دارد، همسر من، هنوز باور نمى کنم که تو رفته اى و برنمى گردى. هروقت چنین تصورى در مغز من داخل مى شود، لرزه بر اندامم مى افتد و برق از سرم مى پرد، چه مرحله ى عجیبى است فراق و چه اوضاع پرشور و شینى است هجران، بویژه یک چنین همسر باوفا و دلدار باصفا! همسر عزیز حال که تو رفتى چرا دل مرا همراه خود بردى، من بى دل چگونه زندگى کنم؟ چطور بیاسایم پس مى خواهى تنم را نیز ببر و از زندان غمت آزادم کن. من به تو دل بسته و به عشقت پابسته بودم و هیچ فکر فراقت نمى کردم…

گل نازنینم، در این موسم که گل ها همه سر ز خاک بیرون کرده اند، تو چرا سر به خاک فرو برده اى چرا سینه ى خاک را بر سینه ى من برترى دادى؟ مگر از من چه دیدى که خود را در زیر خاک پنهان کردى.

جان شیرینم، پس از تو خواب به چشمم نرفته و سر بر بالش پر مهرت نگذاشته ام.

نازنینم، عزیزم، اگر انقلابات جهان تو را از من گرفت، آسوده باش که هرگز نمى تواند مهر تو را که تا ابد در کانون دلم جاى دارد از من بگیرد.(۲۰)

وى در باب نظام خانواده، شوهردارى، وظایف زن و مرد و تربیت اولاد، افکار و اندیشه هاى بلند داشت که براى نمونه به بعضى از آن ها اشاره مى کنیم. او مى فرماید: «زن در اثر مشقت کار خانه و بچه دارى تاب خشونت را ندارد و رفتار تند ممکن است او را خرد نموده و از کار بیندازد.»(۲۱)

ایشان نتیجه بخش بودن کار مرد را وابسته به تلاش و هماهنگى زن مى داند و مى فرماید:«همانطور که مرد براى تحصیل مال، رنج کار را بر خود هموار مى سازد، زن هم براى صرف نمودن آن مال و نتیجه گرفتن از آن باید بجنبد و کار کند و بلکه زحمات مرد در اثر کار کردن زن آشکار مى گردد.»(۲۲)

در نگاه دیگران

آقا بزرگ تهرانى در «طبقات اعلام الشیعه» مى نویسد:

«…حکیم شهید در معقول و منقول علامه و در فقه و اصول محقق بود و تصنیفات زیاد دارد.»(۲۳)

آیت الله عبدالحسین امینى معتقد بود:«میرزا محمدباقر اصصطهباناتى شیرازى براستى شکافنده هسته علم و پیشتاز میدان دانش بود و از گوهران رخشان عالم فضیلت و شرف، استاد بلندپایه علوم عقلى و فلسفه عالى که تحصیلاتش را نزد علماى این رشته به پایان رساند و نیز در علم دین مرحله ها پیموده بود.»(۲۴)

میرزا حسن حسینى فسایى در فارسنامه ناصرى مى نویسد:«…از علماى این قصبه (اصطهبان) است جناب کمالات اکتساب، کاشف موزات، فاتح مرموزات جامع فروع و اصول، حاوى معقول و منقول شیخ محمدباقر ولدالصدق عابد متهجد ملامحسن اصطهباناتى، در اوایل حال، دست توسل به دامن خالوى خود جناب فاضل ممجد قاضى عبدالصمد اصطهباناتى زده در خدمت آن جناب مسافرت ها نمود…»(۲۵)

دیگر مورخان و محققان با این تعابیر از او یاد مى کنند: شهید راه آزادى، افتخار مرزوبوم، مجتهد آزادى خواه، دانشور بزرگ، سرسلسله مشروطه خواهان، واعظ بى همتا، واعظ شیرین کلام و…(۲۶)

عروج خونین

با تلاش آزادى خواهانه مردم فارس و همراهى انقلابیون مشروطه خواه فارس مقیم در تهران، مجلس قوام الملک را عزل کرد اما چند ماه بعد قوام بدون هیچ بازخواستى با اختیارات ویژه به شیراز برگشت. مردم از این اقدام به خشم آمدند زیرا قوام این بار به نام دین و طرفدارى از مشروطه قصد فریب و ایجاد دودستگى داشت. در ۱۷ اسفند ۱۲۸۶، قوام با توطئه حکومت به دست شخصى به نام «نعمت الله بروجردى» کشته شد و پسران او قتل را به مشروطه خواهان نسبت دادند. و به هر بهانه اى دست به قتل و غارت مردم پرداختند. آنان مجلس ختمى در حسینیه قوام برپا و از قبل از آیت الله اصطهباناتى و تعدادى از علما دعوت کردند در مجلس حاضر شوند. اطرافیان آیت آلله اصطهباناتى به او توصیه کردند این دعوت را قبول نکنند اما معظم له متذکر شد که عدم حضورش باعث بدبینى و سوءظن پسران قوام خواهد شد و آنان قتل پدر را به روحانیت نسبت خواهند داد. نهایتاً استخاره کرد و طبق استخاره در مجلس حاضر شد. پسران و طرفداران قوام که از قبل دستور تیراندازى به تفنگچیهاى خود داده بودند و در غرفه هاى فوقانى حسینیه پنهان شده بودند،به طرف «سید احمد معین الاسلام» و «آیت الله اصطهباناتى» شلیک کردند و پس از چند شلیک این عالم هفتاد ساله را زیر ضربات قداره و قنداق تفنگ قرار دادند و با فجیع ترین وجه به شهادت رساندند. مردم سوگوار، سر و سینه زنان درحالى که جنازه را در تابوتى در باز گذارده بودند و پیراهن خون آلود روى آن انداخته بودند، بدن را به غسالخانه مسجد حاج عباس بردند. در آنجا آثار هیجده زخم بر بدن وى دیده شد. شخصى از طرف صاحب اختیار حاکم وقت شیراز جنازه را دید و اجازه دفن داد. فرداى آن روز پیکر آیت الله اصطهباناتى در میان حزن و اندوه مردم تشییع شد. مردم سوگوار در حالى که بر سر و سینه مى زدند این شعر را تکرار مى کردند:

شیخ شهید مظلوم مقتول اشقیا شد *** واحسرتا که شیراز، از ظلم کربلا شد

شیخ شهید مظلوم مقتول اشقیا شد *** واحسرتا که شیراز، از زاده ى زنا شد(۲۷)

پیکر مطهرش را در باغ غزل حافظیه به خاک سپردند.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

گلشن ابرارج۷


۱٫ شهیدان راه فضیلت، ص ۵۱۲٫

۲٫ شهید رابع، آیتالله محمدباقر اصطهباناتى عالم مشروعهخواه، محمد جواد اسلامى، با تلخیص، ص ۲۵-۲۷٫

۳٫ همان.

۴٫ همان.

۵٫ مسعود شفیعى سروستانى، فصلنامه فرهنگ فارسى، مقاله «آیتالله شیخ اصطهباناتى بر صدر مشروطهخواهى، ش ۱۸و۱۹، پاییز و زمستان ۱۳۸۱، ص ۹٫

۶٫ شهید رابع، ص ۴۲-۴۳٫

۷٫ همان، ص ۴۰-۴۱٫

۸٫ شهید رابع، همان.

۹٫ شهید رابع، پیشین، به نقل از فیلسوف روانشاد، شمهاى از آثار شهید رابع، ص ۹-۱۰٫

۱۰٫ فیلسوف روانشاد، شمهاى از آثار،ص ۱۲٫

۱۱٫ همان، ص ۱۳-۱۴٫

۱۲٫ همان، ص ۳۵-۳۶٫

۱۳٫ وقایع اتفاقیه، سعیدى سیرجانى، ص ۲۰، به نقل از: شهید رابع، محمد جواد اسلامى، ص ۷۱٫

۱۴٫ همان، ص ۷۴٫

۱۵٫س، وحیدنیا، خاطرات سردار حکمت، نقل شده از: شهید رابع، ص ۹۰-۹۶٫

۱۶٫ احمد بشیرى، کتاب آبى، ص ۳۶٫

۱۷٫ فصل نامه فرهنگ فارس، مقاله «آیتالله شیخ اصطهباناتى بر صدر جنبش مشروطه خواهى» ش ۱۸ و ۱۹، ص ۹٫

۱۸٫ شهید رابع، پیشین، ص ۹۷-۱۰۳، با تلخیص.

۱۹٫ فیلسوف روانشاد، همان، ص ۵۲ و ص ۴٫

۲۰٫شهید رابع، ص ۲۹-۳۰٫

۲۱٫همان، ص ۶۰٫

۲۲٫ همان.

۲۳٫ طبقات علام الشیعه، ص ۲۱۲٫

۲۴٫ شهداى راه فضیلت، ترجمه، ص ۵۱۲٫

۲۵٫فارسنامه ناصرى، ج ۲، ص ۱۲۵۵٫

۲۶٫ شهید رابع، ص ۱۴۵-۱۵۳٫

۲۷٫ همان، ص۱۲۲٫

زندگینامه استاد محمدتقى شریعتى(۱۲۸۶ ـ ۱۳۶۶ش.)

 images

زندگینامه آیت الله سید حسین بادکوبه اى (متوفاى ۱۳۵۸ هـ .ق)


یکى از مهم ترین خاستگاه هاى مذهب حقه جعفرى سرزمین عالم خیز آذربایجان است. این منطقه مستعد، صدها فقیه متبحر و ده ها عارف و عالم فاضل را در دامان خویش پرورانده و تحویل جهان اسلام داده است.

یکى از چهره هاى پرفروغ حوزه هاى علمیه، فیلسوف بزرگ شیعه حضرت آیه الله سید حسین بادکوبه اى است. او با تدریس هاى ماهرانه، رسالت الاهى خویش را به خوبى انجام داد و ستارگان فروزانى را در آسمان دانش و فضیلت پروراند.براى آشنایى با مقامِ علمىِ ایشان به فرازهایى از زندگانى او اشاره مى کنیم.

ولادت

سید حسین در سال ۱۲۹۳ هـ .ق.(۱)در روستاى زیباى «خوددلان»(۲)پا به عالم خاکى گذارد. پدرش، سید رضا، فرزند سید موسى حسینى لاهجى،(۳) از بزرگان و شخصیت هاى مورد احترام بود. او در سلک روحانیت بوده و به مسائل شرعى مردم رسیدگى مى نمود.

تحصیلات

دانشمند فرزانه، بادکوبه اى از ابتداى نوجوانى به تحصیل دانش اسلامى روى آورد و مقدمات علوم حوزوى را نزد پدر فراگرفت. پس از رحلت پدر گرامى اش جهت فراگیرى علوم اسلامى موطن خود را ترک گفت و به تهران رفت و در مدرسه «صدر» ساکن شد. ایشان به مدت هفت سال در تهران اقامت گزید و از محضر علمىِ نوابغ روزگار مانند: حکیم متأله سید ابوالحسن جلوه (۱۲۳۸ ـ ۱۳۱۴ هـ .ق.)،(۴) فیلسوفِ نامى میرزا هاشم اشکورى (متوفاى۱۳۳۲ هـ .ق.)(۵)و علاّمه على آقا زنوزى (۱۲۳۴ ـ ۱۳۰۷ هـ .ق.)(۶)خوشه ها چید و در فقه، اصول و فلسفه تبحر یافت.

هجرت به نجف اشرف

ایشان در عنفوان جوانى با عشق به آقا امیرالمؤمنین على(علیه السلام) راهى عراق گردید و در حوزه کهن نجف اشرف مشغول فراگیرى علوم اسلامى شد. وى در ابتداى ورود، در حوزه درسى و پُربار ملا محمدکاظم خراسانى (۱۲۵۵ ـ ۱۳۲۹ هـ .ق.) حاضر گردید و بهره ها بُرد. در همان زمان در درس فقیه آقا شیخ محمدحسن مامقانى (۱۲۳۷ ـ ۱۳۲۳ هـ .ق.) حاضر شد و شایستگى علمى خویش را به اثبات رسانید.(۷)

تدریس

این عالم فرهیخته، در پى سال ها تحقیق و پژوهش در محضرِ فرزانگان مشهورِ حوزه به چنان درجه اى از علم دست یازید که نامش زبانزد فضلا و دانشوران حوزه علمیه نجف گردید. محفل درس او آکنده از حضور مشتاقان علوم اسلامى بود و حدود چهار دهه به تدریس سطوح عالیه فقه، اصول، فلسفه، عرفان و کلام پرداخت. در اثر نبوغ و استعداد ذاتى وى، تدریس فلسفه اش شهرت بسزایى یافت و از درس فقه و اصول او پیشى گرفت و درنجف کمتر کسى در علوم عقلى همتراز او بود.(۸)

شاگردان

وى در طول سال ها تدریس در حوزه علمیه نجف، عالمان بسیارى پرورش داد و آنان را به سر منزل مقصود رسانید. دانشورانى که از استادان بزرگ و عالمان ردیف اول حوزه به شمار مى رفتند و چرخ تدریس، تألیف و تحقیق به برکت وجود آن ها به حرکت در مى آمد. برخى از شاگردان ممتاز ایشان عبارتند از:

۱٫ سید ابوالقاسم خویى (۱۳۱۷ ـ ۱۴۱۳ هـ .ق.)(۹)

۲٫ سید محمدحسین قاضى طباطبایى (۱۳۲۱ ـ ۱۴۰۲ هـ .ق.).(۱۰)

۳٫ سید محمدحسن الهى قاضى طباطبایى (۱۳۲۵ ـ ۱۳۸۸ هـ .ق.).(۱۱)

۴٫ سید مرتضى مرعشى نجفى (۱۳۲۵ ـ ۱۴۱۶ هـ .ق.).(۱۲)

۵٫ سید محمد بادکوبه اى (۱۲۸۵ ـ ۱۳۸۹هـ .ق.).(۱۳)

۶٫ میرزا على اکبر آقا مرندى (۱۳۱۴ ـ ۱۴۱۵هـ .ق.).(۱۴)

۷٫ شیخ مجتبى لنکرانى (متوفاى ۱۴۰۶ هـ .ق.).(۱۵)

۸٫ سید عبدالاعلى سبزوارى (۱۳۲۸ ـ ۱۴۱۴ هـ .ق.).(۱۶)

۹٫ سید على اصغر خویى (۱۳۱۳ ـ ۱۴۰۲ هـ. ق.).

ایشان در سال ۱۳۱۳ هـ .ق. در خوى متولد گردید و تحصیلات مقدماتى را در خوى آغاز نمود و سپس راهى نجف اشرف گردید. وى از حوزه درسى شیخ عبدالحسین رشتى، سید محمد حجت، میرزا على ایروانى و آیه الله اصفهانى بهره برد. وى به دستور آیه الله اصفهانى به زادگاه خویش مراجعت نمود و حوزه علمیه نمازى را احیا و بازسازى کرد.(۱۷)ایشان از روحانیون مبارز و از حامیان نهضت قدسى حضرت امام راحل(قدس سره)بود. در زمان طاغوت در اعلامیه ها و اطلاعیه هایى که از طرف عالمان تهران و آذربایجان علیه رژیم ستم شاهى منتشر مى شد، همیشه نام ایشان در ردیف اول امضا کنندگان به چشم مى خورد. سید على اصغر خویى در سال ۱۴۰۲ هـ .ق. در تهران وفات نمود و در جوار مرقد مطهر حضرت معصومه(علیها السلام)دفن گردید.

۱۰٫ سید على اکبر طسوجى (متولد ۱۳۱۹ هـ .ق.)

وى در سال ۱۳۱۹ هـ .ق. در طسوج به دنیا آمد. ادبیات را از عموى خویش، آقا سید على آموخت و در سال ۱۳۴۱ هـ .ق. به نجف اشرف هجرت نمود و از محضر حضرات آیات: نایینى، اصفهانى، ایروانى، سید حسین بادکوبه اى و میرزا احمد آشتیانى استفاده کرد و در سال ۱۳۵۱هـ .ق. به قم عزیمت کرد. از تألیفات وى مى توان به «التخلیص و التشریح» اشاره کرد.(۱۸)

۱۱٫ سید محمد اشکورى (۱۳۲۰ ـ ۱۳۹۴ هـ .ق.).

دانشمند فاضل سید محمد اشکورى در سال ۱۳۲۰ هـ .ق. در نجف متولد شد. مقدمات و سطوح را در نجف آموخت و آنگاه به مشهد مقدس رفت. او حدود سى سال در مشهد به تدریس معقول پرداخت و در سال ۱۳۸۱هـ .ق. به نجف بازگشت. وى با الهام از درس استادش آیه الله بادکوبه اى، تعلیقه اى بر منظومه سبزوارى نوشته است.(۱۹)

۱۲٫ سید صدرالدین کوه پایى اصفهانى.

او از شاگردان شیخ احمد شیرازى و آیه الله بادکوبه اى است. او ساکن مدرسه صدر اصفهان بود و کتاب هاى فلسفى را تدریس مى نمود. از آثار وى مى توان به «شروق الحکمه در شرح اسفار و منظومه» اشاره نمود.

۱۳٫ میرزا کاظم دینورى (۱۳۲۳ـ۱۴۱۶ هـ .ق.).

ایشان در سال ۱۳۲۳ هـ .ق. به دنیا آمد. تحصیلات ادبى و فقه را در تبریز آموخت و در سال ۱۳۴۳ هـ .ق. راهىنجف گردید و به مدت پانزده سال فقه، اصول، حکمت، فلسفه، منطق و کلام را از محضر استادانى چون سید ابوالحسن اصفهانى، نایینى، آقا ضیاءالدین عراقى، میرزا ابوالحسن جلوه و سید حسین بادکوبه اى آموخت و به درجه اجتهاد رسید. وى در سیزدهم محرم الحرام (۱۴۱۶ هـ .ق.) درگذشت و در گورستان وادى رحمت تبریز دفن گردید.(۲۰)

۱۴٫ شیخ غلام حسین جعفرى همدانى (متولد ۱۳۲۵ هـ .ق.).

وى در سال ۱۳۲۵ هـ .ق. در روستاى هنجرینِهمدان تولد یافت. علوم دینى را در همدان آغاز نمود و پس از آن به قم رفت و مقدارى از دروس سطوح را در قم فراگرفت، آنگاه براى تکمیل تحصیلات به نجف هجرت کرد. و در درس آیات عظام میرزا ابوالحسن مشکینى، آقا ضیاءالدین عراقى و آقا شیخ محمدحسین اصفهانى شرکت نمود و معقولات را در محضر آیه الله بادکوبه اى آموخت. ایشان در سال ۱۳۶۸ هـ .ق. به تهران عزیمت نمود و به تدریس و تألیف مشغول شد.(۲۱)

۱۵٫ شیخ محمدرضا مهدوى قمشه اى (متوفاى ۱۳۸۸ هـ .ق.).

وى از حکماى معروف و علماى مشهور بود. تحصیلات خویش را نزد سید ابوالقاسم دهکردى، سیدحسین بادکوبه اى و پدر فقیهش شیخ مرتضى طالقانى آموخت و خود به تدریس پرداخت. ایشان در شب چهارشنبه چهاردهم ربیع الثانى (۱۳۸۸ هـ .ق.) بدرود حیات گفت و در اعلى علیین جاى گرفت.(۲۲)

۱۶٫ شیخ محمدتقى آملى (۱۳۰۴ ـ ۱۳۹۱هـ .ق.).(۲۳)

۱۷٫ آقا سید محمد نجفى بادکوبه اى (۱۳۱۴ ـ ۱۳۹۹ هـ .ق.). فرزند گرامى اش.(۲۴)

ویژگى هاى اخلاقى

صفات پسندیده آیه الله بادکوبه اى زبانزد خاص و عام بود. تواضع، زهد، تقوا، ساده زیستى مطالعه بسیار، برخوردارى از حافظه قوى و ذوق سرشار و علاقه وافر به علم و عمل از صفات نیکویى است که در وجود آن بزرگوار جمع شده بود. این فقیه و فیلسوف بزرگ الاهى از برجسته ترین استادان حوزه بوده و بیشتر کتاب هاى فلسفى و عرفانى را تدریس مى نمود. وى به شاگردانش عشق مى ورزید و علاقه فراوانى به تعلیم و تربیت آن ها داشت. و در شکوفا نمودن استعداد شاگردانش نقش بسزایى ایفا مى کرد.

از نگاه اندیشمندان

مرجع تقلید شیعه، آیه الله خویى همیشه از ایشان به بزرگى یاد مى نمود و معتقد بود که او بهتر از محقق اصفهانى، اسفار و دیگر کتاب هاى فلسفى را تدریس مى کرده است.(۲۵) علاّمه حسن زاده آملى در ذکر استادان علاّمه طباطبایى به بُعد معنوى مرحوم آیه الله بادکوبه اى اشاره کرده مى نویسد:

(مرحوم آقا سید حسین بادکوبه اى هم، خیلى مراقب بود. حرف نمى زد مگر به ضرورت».(۲۶)

علامه فرزانه شیخ آقا بزرگ تهرانى درباره بُعد علمى ایشان مى نویسد:

«آیه الله سیدحسین بادکوبه اى در فلسفه و علوم عقلى اشتهار پیدا نمود و در آن رشته با مهارت، خبرویت و تحقیق و تدقیق شناخته شد و جمعى از افاضل طلاب از حوزه درسى او فارغ التحصیل شدند. او و علاّمه شیخ محمدحسین اصفهانى، مشهور به کمپانى، دو چهره ممتاز و متمایز بودند که علوم خود را بین مشتغلین پخش مى نمودند و آسیاب درس هاى علوم عقلى بر محور این دو شخصیت علمى مى چرخید و حقیقتاً شایسته این مقام بودند.»(۲۷)

مفسّر بزرگ قرآن و شاگرد ممتازِ آیه الله بادکوبه اى در مورد تحصیل خود در محضر استاد خود مى نویسد:

«در فلسفه نیز به درس حکیم و فیلسوف معروف وقت مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ایى موفق شدم. در ظرف شش سال که نزد معظم له تلمذ مى کردم منظومه سبزوارى و اسفار و مشاعر ملا صدرا و دوره شفاى بوعلى و کتاب «اُثولوجیا و تمهید القواعد» ابن ترکه در عرفان و اخلاق ابن مسکویه را خواندم. مرحوم بادکوبه اى از فرط عنایتى که به تعلیم و تربیت نویسنده داشت براى این که مرا به طرز تفکر برهانى آشنا سازد و به ذوق فلسفى من تقویت بخشد، امر فرمود به تعلیم ریاضیات بپردازم و در امتثال امر معظم له به درس مرحوم سید ابوالقاسم خوانسارى که ریاضیدان زبر دستى بود، حاضر شدم و یک دوره حساب استدلالى، یک دوره هندسه مسطحه و فضایى و جبر استدلالى را از معظم له فراگرفتم.»(۲۸)

استاد زبردست حوزه، آیه الله سبحانى در مورد شخصیت بى نظیر ایشان مى نویسد:

«در نجف اشرف او ]علامه طباطبایى[ با حکیم بزرگى برخورد مى کند که از فحول فلاسفه و از استادان بس لایق این دانش بوده، یعنى حکیم فیلسوف وقت خود سیدحسین بادکوبه اى ـ رضوان الله علیه ـ آشنا مى گردد این حکیم معروف که هنوز حتى جامعه علمى او را به خوبى نشناخته است یکى از متفکران عصر خود بود و او بود که توانست علامه طباطبایى را با حقیقت فلسفه و عرفان، بالاخص تفکر فلسفى آشنا سازد.»(۲۹)

رحلت

سرانجام دانشور نامى و فیلسوف بزرگ الاهى آیه الله سید حسین بادکوبه اى پس از شصت و پنج سال تلاش و مجاهدت و احیا و بزرگداشت شعائر دینى در بیست و هشتم شوال (۱۳۵۸هـ .ق.)(۳۰) دار فانى را وداع گفت و به دیدار معبود شتافت. پیکر مطهر وى پس از تشییع و اقامه نماز، در جوار مرقد قدسى حضرت على(علیه السلام) به خاک سپرده شد.(۳۱)

فرزندان

آیه الله بادکوبه اى با بانویى مؤمنه و صالحه به نام «حلیمه عبدالخالق» که دختر یکى از عالمان بزرگ اصفهان بود ازدواج نمود که ثمره آن چهار فرزند پسر و یک فرزند دختربه نام هاى زیر است:

۱٫ آقا سید محمد بادکوبه اى،

فقیه زاهد و عالم وارسته آقا سید محمد بادکوبه اى معروف به «آقا نجفى» در سال ۱۳۷۵ در نجف، قدم به هستى گذاشت. دروس ابتدایى و سطح را نزد پدر فرزانه اش آموخت و سطوح عالیه را از استادان بزرگ حوزه فراگرفت. در حدود سال ۱۳۰۵ به ایران مهاجرت کرد و در بندر انزلى اقامت گزید. آقا سید محمد نجفى عالمى پارسا، فقیهى زاهد و وارسته بود. در سایه زهد، تواضع و اخلاق پسندیده محبوبیت خاصى در بین مردم کسب کرده بود و مردم با دیده احترام به او مى نگریستند و در مواقع درماندگى به او پناه مى بردند. این عالم ربانى در روز شانزدهم مهر ماه ۱۳۵۷ در سن هشتاد و دو سالگى دار فانى را وداع گفت و پیکر مطهرش در مسجدِ محله سامانسرِ شهرستان بندر انزلى به خاک سپرده شد.(۳۲)این مسجد بعدها به نام خود او تغییر نام یافت. هم اکنون مزار این فقیه متقى از زیارتگاه هاى معروف بندر انزلى بوده و هر سال شاهد حضور ده ها هزار زائر عاشق از سراسر استان گیلان و برخى استان هاى دیگر است.

۲٫ سید حسن بادکوبه اى

ایشان از روحانیون محترم نجف اشرف بوده و جهت امرار معاش خویش درنجف عطارى داشت.(۳۳)

۳٫ سید احمد بادکوبه اى

وى از عالمان نجف بوده و هم اکنون در آن شهر اقامت دارد.(۳۴)

۴٫ سید محمدباقر بادکوبه اى

ایشان عالمى متقى و فقیهى زاهد بود. هم اینک مزار وى در نجف زیارتگاه عموم شیعیان است.(۳۵)

۵٫ سیّده صدیقه.(۳۶)

گلشن ابرار ج۴


۱٫ برابر با ۱۲۵۴ هـ .ش. و ۱۸۷۶ م.

۲٫ خوددلان یکى از روستاهاى با صفاى نزدیک باکو است.

۳٫ لاهج از توابع نزدیک قفقاز است.

۴٫ در آسمان معرفت، حسن حسنزاده آملى، ص ۳۵۱ ـ ۳۲۹٫

۵٫ بزرگان تنکابن، محمد سماوى حائرى، ص ۲۹۲ و ۲۹۱٫

۶٫ تاریخ مرند، حسن جلالى عزیزیان، ص ۴۰۹ ـ ۴۰۷٫

۷٫ نقباء البشر، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج ۲، ص ۵۸۵ و ۵۸۴٫

۸٫ دایره المعارف تشیع، حاج سید جوادى، خرمشاهى، فانى، ج ۳، ص ۱۸٫

۹٫ یادنامه آیهالله العظمى خویى، مؤسسه خیریه آیهالله خویى، ص ۴۷٫

۱۰٫ در آسمان معرفت، ص ۹۸ ـ ۱۷٫

۱۱٫ ستارگان حرم، گروهى از نویسندگان، ماهنامه کوثر، ج ۷، ص ۲۶ ـ ۱۱٫

۱۲٫ همان، ج ۳، ص ۲۸۱ ـ ۲۶۶٫

۱۳٫ ر.ک: مقاله نگارنده در گلشن ابرار، ج ۵٫

۱۴٫ مفاخر آذربایجان، عبدالرحیم عقیقى بخشایشى، ج۱، ص ۴۷۱٫

۱۵٫ گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازى، ج ۳، ص۱۰۶٫

۱۶٫ غروى اصفهانى نابغه نجف، محمد صحتى سردرودى، ص ۸۹٫

۱۷٫ گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازى، ج ۳، ص ۴۴۷و ۴۴۶٫

۱۸٫ آیینه دانشوران، سید علیرضا ریحان یزدى، ص ۲۳۸٫

۱۹٫ بزرگان تنکابن، محمد سماوى حائرى، ص ۱۹۱٫

۲۰٫ نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۳۳۴ ـ ۳۳۱٫

۲۱٫ گنجینه دانشمندان، ج ۳، ص ۴۴۹٫

۲۲٫ تاریخ حکما و عرفا، ص ۳۳۵٫

۲۳٫ در آسمان معرفت، ص ۲۲۲ ـ ۲۰۱٫

۲۴٫ زندگى نامه آقا سید محمد نجفى، غلامرضا عابدین زاده، ص ۵۵٫

۲۵٫ یادنامه آیه الله خویى، ص ۵۹٫

۲۶٫ در آسمان معرفت، ص ۸۵٫

۲۷٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۵۸۴٫

۲۸٫ یادنامه علامه طباطبایى، انتشارات شفق، ص ۵۷ و ۵۶٫

۲۹٫ همان، ص ۵۵٫

۳۰٫ اثرآفرینان، سید کمال حاج سید جوادى، ج ۲، ص ۷٫

۳۱٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۵۸۵٫

۳۲٫ زندگى نامه آقا سید محمد نجفى، غلامرضا عابدین زاده، ص ۵۶ و ۵۵٫

۳۳٫ همان، ص ۱۹٫

۳۴٫ همان.

۳۵٫ زندگى نامه آقا سید محمد نجفى، ص ۲۰٫

۳۶٫ همان

زندگینامه آیت الله شیخ محمدتقى بهلول(۱۲۷۹ ـ ۱۳۸۴ش)

Untitled

تبار

«حاج محمد طاهر خزائى» جد شیخ بهلول که در عربستان زندگى مى کرد، در صدد تحقیق راجع به مذهب تشیّع برآمد و پس از تحقیق بسیار به حقانیت شیعه دوازده امامى پى برد و این مذهب را برگزید و چون اهالى منطقه اهل سنّت بودند، راهى ایران شد. ورود وى به ایران با آغاز سلطنت آقامحمدخان مصادف بود. او در ایران اقامت نمود و صاحب فرزندان و نوادگان بسیار شد.(۱)

پدر شیخ بهلول، «شیخ نظام الدین» نام داشت که فرزند زین الدین بن ملاصادق بن محمد طاهر خزائى بود. او مجتهد شهر گناباد و سرآمد اهل زمان به شمار مى رفت. دروس حوزوى را در گناباد شروع کرد و در همان جا با دختر مرحوم «حاج محمد باقر» نوه عمویش که از نوادگان شیخ محمد طاهر خزائى بود، ازدواج کرد. شیخ نظام بعد از تحصیل در گناباد، چون راه کربلا بسته بود، به مشهد و مدتى بعد به سبزوار رفت و در درس خارج مرحوم «حاج ابراهیم سبزوارى» درس حکمت و فلسفه حکیم حاج ملاهادى سبزوارى حاضر شد. عموى شیخ بهلول، حکیم متأله «آیت الله حاج شیخ محمد حکیم خراسانى» نیز از علماى بزرگ به شمار مى رفت.(۲)

«وى عالمى فاضل، حکیمى متأله، فیلسوفى ماهر، از اجله حکما و مدرسین اصفهان، صاحب ملکات فاضله در اخلاق و آداب و حسن معاشرت ممتاز و محضرش مجمع ارباب فضل و کمال و خود از شاگردان آخوند ملامحمد کاشى و جهانگیر خان قشقایى بود و در مدرسه صدر تنها زندگى مى کرد. جمع زیادى از فضلا و طلاب در خدمتش تلمذ مى نمودند. او در تربت متولد شد و از سال ۱۳۱۶هـ ق در اصفهان ساکن گشت.»(۳)

حکیم خراسانى در سال ۱۳۵۵هـ ق درگذشت و در تکیه ملک نزدیک «آخوند کاشى» به خاک سپرده شد.(۴)

ولادت بهلول

هشتم جمادى الثانى سال ۱۳۲۰هـ ق (۱۲۷۹هـ ش) بود و شیخ نظام الدین در مسجد روستاى بیلندِ گناباد مشغول نماز جماعت بود که ناگهان شخصى نفس زنان خود را به مسجد رساند و فریاد کشید: آقا همسرتان درد زایمان گرفته است. فورى به منزل بیایید. شیخ نظام نماز را به پایان برد و عازم منزل شد. ساعتى بعد صداى گریه نوزاد در خانه پیچید، طفل که هفت ماهه متولد شده بود، چهارده ساعت بیهوش بود و زمانى که به هوش آمد، شیخ به سجده افتاد و طفل را محمدتقى نام نهاد.(۵)

تحصیلات

بهلول در شش سالگى به مکتب رفت. قرآن را نزد خاله پدر آموخت و در هشت سالگى حافظ کل قرآن شد. درسهاى حوزه از ادبیات تا قوانین را نزد پدر آموخت و جهت ادامه تحصیل راهى سبزوار شد و از آنجا به قم مهاجرت کرد. دروس سطح (رسائل و مکاسب) را نزد آیت الله آخوند ملاعلى معصومى همدانى فراگرفت. مدتى بعد ابتدا براى زیارت و سپس براى تکمیل تحصیلات راهى نجف اشرف شد و در درس خارج آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانى حاضر شد.(۶)

آغاز مبارزه

شیخ بهلول در منبرهاى خود در گناباد به مخالفت با فرقه صوفیه و افشاگرى علیه آنان مى پرداخت. وقتى پدر جان وى را در خطر دید، او را به سبزوار فرستاد. شیخ بهلول رمضان آن سال در سبزوار به منبر رفت و شروع به انتقاد از کارهاى خلاف شرع دولت و مأموران حکومتى کرد. در ابتداى ماه محرم آن سال امان الله خان پادشاه افغانستان که از سفر ترکیه و دیدار آتاترک باز مى گشت، به سبزوار رسید. پیش از آمدن او باغ ملى سبزوار را آذین بسته بودند. زنان رقصنده با مشروبات الکلى آماده پذیرایى از امان الله خان بودند. مؤمنین سبزوار محرمانه گریه مى کردند، ولى جرئت مخالفت نداشتند. شیخ بهلول ساعت چهار بعدازظهر آن روز به باغ ملى و محل جشن رفت. آن منظره را تماشا کرد و آهسته آهسته شروع به گریه کرد. به تدریج مردم دور او جمع شدند. شیخ که فرصت را مناسب مى دید، شروع به صحبت کرد:

من تأسف مى خورم که چرا باید شب اول محرم شهر ما مثل شام زینت شود و دشمنان دین در این باغ عیاشى کنند و کارهاى خلاف شرع انجام دهند. باید این بساط برچیده شود. به تدریج با حضور انبوه مردمى که به حمایت از بهلول جمع شده بودند، شهردار سبزوار مضطرب و لرزان به مأموران شهربانى دستور داد بساط جشن را جمع کنند. امان الله خان که باخبر شده بود نظم سبزوار به هم خورده است، همراه میزبانش تیمورتاش با عجله از شهر گذشت و تا نیشابور در هیچ کجا توقف نکرد. پس از این ماجرا شیخ بهلول با پاى پیاده از سبزوار عازم قم شد سفرى که حدود یک ماه و نیم طول کشید.(۷)

تخریب میدان آستانه قم

به حکم رضاشاه پهلوى قبرستان میدان آستانه قم تخریب گردید. شاه مى خواست آنجا را باغ ملى کند، ولى چون مى دانست علماى قم به او شکایت خواهند کرد، ابتدا به شهردار قم دستور داد به جاى قبرستان مرکز فساد احداث کنند. این کار با مخالفت علما روبه رو شد و سه ماه بعد که شاه به قم آمد، مخالفت خود را به او اعلام کردند. در طى این مدت شیخ بهلول ضمن مشورت با علما و مقدسین قم به مقابله با این فعالیتها پرداخت و در سخنرانیهاى آتشین به افشاگرى علیه رژیم پرداخت. رییس شهربانى قم درصدد دستگیرى او برآمد، اما شیخ بهلول هربار موفق به فرار از چنگ مأموران دولتى مى شد. این جنگ و گریز چند ماه ادامه داشت و دامنه فعالیتها و مبارزات او به روستاهاى اطراف کشیده شد. سرانجام مأموران او را در روستاى حاجى آباد دستگیر کردند و زمانى که قصد انتقالش را داشتند، شیر زنى آزاده به یاریش شتافت. فاطمه حاجى آبادى خود را به پشت بام رساند و با فریادهاى مداوم مردم را از دستگیرى شیخ باخبر ساخت. مأموران وحشت زده پا به فرار گذاشتند و بهلول به سبزوار بازگشت و همراه مادرش به قصد زیارت عتبات عالیات راهى عراق شد. تصمیم او این بود که علاوه بر زیارت، به تکمیل تحصیلات بپردازد. اما دیدار و گفت و گویى سرنوشت ساز برگ زرین دیگرى از کتاب مبارزات او را ورق زد.(۸)

ادامه مبارزات

روزى از روزها که شیخ بهلول در محضر پرفیض مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانى حاضر شده بوداستاد خطاب به او گفت:

– شما از چه کسى تقلید مى کنید؟

بهلول جواب داد:

– از شما

– من مى گویم در اینجا مجتهد درس خوان زیاد داریم، ولى مجتهد مبارز کم داریم. شما بهتر است به ایران برگردید و علیه رژیم رضاشاه مبارزه کنید.(۹)

شیخ امر استاد را اطاعت کرد و به ایران بازگشت و مبارزه اش را پى گرفت.(۱۰)

واقعه مسجد گوهرشاد

رضاخان در اجراى اهداف استعمارگران، اشاعه فرهنگ غرب را یکى از راههاى مبارزه با اسلام مى دانست. او پس از مسافرت به ترکیه، شدت بیشترى به کشف حجاب داد. رژیم در اجراى این توطئه نسبت به چند شهر بزرگ و مذهبى ازجمله دو شهر مقدس مشهد و قم حساسیت بیشترى نشان مى داد، زیرا در صورت اجراى کشف حجاب در این دو شهر، عملى شدن آن در سایر شهرها حتمى بود.

علما و مجتهدان مشهد همچون حاج آقا حسین قمى، سید یونس اردبیلى و میرزا محمد آقازاده جلسات متعددى برگزار کردند و توطئه حجاب زدایى و اجبارى شدن کلاه شاپو و برپایى جشنها و مجالس رقص و پایکوبى را مورد بحث و نقد قرار دادند و در نهایت تصمیم گرفتند حاج آقا حسین قمى به عنوان اعتراض به تهران برود و با او صحبت کند. حاج آقا حسین قمى در ۲۹ ربیع الاول ۱۳۵۴هـ ق وارد تهران شد. مردم مؤمن و دین باور با حرکت خود به سوى حرم حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) و دیدار با مرجع خود آمادگى خویشتن را براى هرگونه جان فشانى و فداکارى اعلام نمودند. حضور گسترده دیدار کنندگان موجب وحشت دولت گردید. درنتیجه ظهر روز دوم ربیع الثانى ملاقات با آیت الله حاج آقا حسین قمى ممنوع اعلام شد و محل اقامت ایشان به محاصره کامل درآمد. خبر بازداشت حاج آقا حسین به مشهد رسید و حال و هواى شهر را دگرگون ساخت.(۱۱)

مرحوم شیخ بهلول که در زادگاهش گناباد بود، عازم شهر قائن شد و در آنجا از وضعیت حاج آقا حسین قمى باخبر شد و با سرعت خود را به مشهد رساند. به قصد زیارت وارد حرم شد تا بعد از آن براى دیدار آیت الله قمى عازم تهران شود. مأموران امنیتى که متوجه حضور او در حرم شده بودند، خواستند او را با خود به شهربانى ببرند، اما زوار جلوگیرى کردند و شیخ به طور موقت در یکى از حجرههاى حرم تحت نظر قرار گرفت. در این هنگام فردى به نام نواب احتشام رضوى سرکشیک پنجم آستانه به دیدن او آمد. به تحریک نواب احتشام مردم شیخ بهلول را از حجره بیرون آوردند و نگهبان ها هم از ترس فرار کردند. شیخ بر فراز منبر قرار گرفت. مردم از هر طرف شروع به دادن شعار علیه حکومت و شاه کردند. آنگاه که سکوت بر مجلس حکم فرما شد، شیخ بهلول شروع به صحبت کرد:

«…اکنون کار از اصلاح گذشته، وظیفه ما این است که کمرها را محکم بسته و دست از جان شسته براى جهاد دینى حاضر شویم و بکوشیم تا حضرت آیت الله العظمى آقاى قمى را از زندان تهران نجات دهیم. یا همه کشته شویم یا دولت موجود را براندازیم. اکنون معطل شدن شما در این مسجد بى فایده و ضایع کردن وقت است. زوّار هر کار مى کنند مختارند اما اهل مشهد به خانه هاى خود بروند و مایحتاج اهل و عیال خود را حداقل براى یک هفته تهیه کنند. زیرا کارى که درپیش رو داریم در کمتر از یک هفته ختم نمى شود و فردا صبح، اول طلوع آفتاب هر کس با ما یار است با هر سلاحى که در اختیار دارد به مسجد حاضر شود تا ببینم چه باید کرد.»(۱۲)

روز چهاردهم ربیع الثانى ۱۳۵۴ گروههاى مختلف مردم مشهد و روستاهاى اطراف به سوى مسجد گوهرشاد حرکت کردند تا به جمع مردم و روحانیون متحصن در مسجد بپیوندند، لیکن قزاقهاى رضاخان با نواختن شیپور جنگ بى محابا روى مردم آتش گشودند و حدود یکصد نفر را شهید و مجروح کردند. مردم مقاوم و صبور با داس و چهارشاخ و بیل به مقابله برخاسته، به حرکت خود ادامه دادند و پس از عقب راندن قزاقها به طرف مسجد سرازیر شدند. حضور زنان مسلمان در این قیام بسیار چشمگیر بود. با درخواست آنان چادرى در مسجد پیرزن که در وسط صحن مسجد گوهرشاد واقع بود، زده شد و آنان در آنجا مجتمع گشتند. نیمه هاى شب یکشنبه نیروهاى قزاق پس از دستور رضاخان به فرماندهى سرهنگ ایرج مطبوعى در نقاط حساس مسجد گوهرشاد و اطراف آن مستقر شدند. مسلسلهاى سنگین را به بامهاى مشرف بر حیاط مسجد قرار داده، سپس حمله را آغاز کردند و هنگامى که سپیده صبح زد، بیش از دوهزار (تا پنج هزار) شهید در مسجد گوهرشاد و در صحن و دالانهاى مسجد در خون غلتان بودند. کامیونهاى نظامى براى حمل جنازهها آماده مى شدند. به گفته یک شاهد عینى پنجاه وشش کامیون جنازه از مسجد بیرون بردند و حتى زخمیان را نیز همراه کشته شدگان در گودالهاى منطقه گلشهر مشهد دفن کردند.(۱۳)

ترفند دشمن

رهبرى قیام مسجد گوهرشاد بر دوش حضرات آیات: حاج آقا حسین قمى(۱۴)، سید یونس اردبیلى(۱۵) و شیخ عباسعلى محقق(۱۶) و میرزا محمد آقازاده خراسانى(۱۷) بود.

«اعلامیه اى که دولت فروغى صادر کرد بهلول را عامل نهضت قلمداد نمود. در روزنامه ها و اخبار هم سعى بیشمارى به عمل آمد که قهرمان این ماجرا را بهلول معرفى کنند. به گمان ما این کوشش دولت و مطبوعات سه هدف زیر را پیگیرى مى نمود:

۱- با عامل و قهرمان حادثه جلوه دادن بهلول کوشش به عمل آمد که رهبرى روحانیون متعهد نادیده انگاشته شود و جهت قوى و معنادار نهضت نشان داده نشود.

۲- با عامل نشان دادن بهلول، وسعت و عظمت نهضت را در حد یک حادثه و بلوا پایین مى آورند.

۳- پس از این که بهلول را قهرمان غائله خراسان خواندنداو را مجهول الهویه نامیدند و شایع کردند که او عامل انگلیس است. (این شایعه حساب شده کاملا زمینه پذیرش اجتماعى داشت.) و بدین وسیله کل حرکت را خدشه دار مى کردند و حماسه اى را توطئه وانمود مى ساختند. توطئه اى که علیه شاهنشاه ضد انگلیس صورت گرفته و عوامل انگلیس مى خواستند علیه سلطنت ضد بیگانه او توطئه کنند.(۱۸)

به سوى افغانستان

شیخ بهلول با کمک مردم از مهلکه مسجد گوهرشاد نجات داده شد. او پیاده مشهد را به قصد افعانستان ترک کرد و پس از مدتها سفر، مخفیانه وارد این کشور شد. نیروهاى امنیتى او را دستگیر کردند و دولت ایران خواستار استردادش شد، اما مقامات افغان از انجام این کار سرباز زدند و شیخ به عنوان پناهنده سیاسى پذیرفته شد، اما مدت سى وپنج سال اقامت وى در افغانستان به اسارت و تبعید گذشت اسارت و تبعید در زندانهاى مختلف و مناطق گوناگون افغانستان. او در این سالها به چهرهاى شناخته شده تبدیل گشت. علم و عمل این عالم مبارز شیعى همه را تحت تأثیر قرار داده بوداز مردم کوچه و بازار گرفته تا مسئولان سیاسى و امنیتى و از شیعیان تا اهل سنت افغانستان. او در سه دهه اقامت خود در عین اسارت و تبعید به تدریس پرداخت. سرپرست کودکان بى سرپرست بود. پرستار مهربانى بود که دستان شفابخشش بیماران بسیارى را از مرگ نجات داد. هنوز ذهن پیرمردان و پیرزنان کابل، مزار شریف، هرات، سرحدّات پاکستان و… مملو از خاطرات اوست.

سفر به مصر و عراق

شیخ بهلول پس از سى و یک سال اسارت و تبعید آزاد شد و به دمشق رفت و از آنجا راهى مصر گردید و در دانشگاه الازهر به تدریس علوم دینى پرداخت. در بخش فارسى رادیو قاهره هم فعالیت کرد. پس از آن براى دیدن خواهر و مادرش به نجف مسافرت نمود. پس از چند سال اقامت و فعالیت ـ نوشتن مقالات و سرودن اشعار بر ضد یهود و آمریکا در دولت پهلوى به عربى و فارسى در کنار مرقد پاک و مطهر امیرمؤمنان(علیه السلام) ـ به ایران بازگشت و همان زمان توسط نیروهاى مزدور سلطنتى دستگیر شد، اما مدتى بعد آزاد گشت.

ویژگیهاى فردى

حافظه قوى: قدرت حافظه شیخ در سنین کهولت نیز کم نشد. بعضى از موضوعاتى که در ذهن حفظ کرده بود، بدین قرار است:

۱- قرآن مجید

۲- بسیارى از خطبه هاى نهج البلاغه

۳- بسیارى از دعاهاى صحیفه سجادیه

۴- بسیارى از دعاهاى مفاتیح الجنان از جمله دعاى جوشن کبیر، دعاى عدیله، مشلول، توسل، کمیل، زیارت عاشورا و…

۵- حفظ ۲۰۰ هزار بیت شعر که حدود ۱۲۰هزار بیت سروده خود ایشان بود

۶- تعداد زیادى از کتابهاى ادبى و فقهى حوزه

۷- کتاب منظومه سبزوارى.

ذوق شعرى: شیخ بهلول ذوق و قریحه شعرى داشت و اشعار بسیارى سرود. در اینجا ابیاتى از قصیده بلند «بود و نبود» آن مرحوم نقل مى شود.

بود و نبود

بود یک روزى که در دنیا نشان از ما نبود *** نامى از نوع بشر بر صفحه دنیا نبود.

حق براى خیر ما، ما را به دنیا خلق کرد *** ورنه او محتاج خلق آدم و حوا نبود

خیر مخلوق است در راهى که رفتند انبیاء *** هیچ گاه ابلیس ملعون خیرخواه ما نبود

هست یک دام هلاکت بهر ما رشک و حسد *** گر نبود این رشک کس را با کسى دعوا نبود

کبر زد بر خاک ذلّت افسر شداد را *** هالک نمرود جز این خصلت بیجا نبود

حب جاه و حرص مال آتش زند کاخ وجود *** گر نبودند این دو چندین جنگها بر پا نبود

بهر مال و جاه و تخت و تاج خود را غرق کرد *** ورنه فرعون سیه دل دشمن موسى نبود

بخل قارونى متاعش را به زیر خاک برد *** در تمام قوم موسى کس از او اغنى نبود

شد ز فرط جهل ابوجهل لعین خصم رسول *** بولهب گر داشت دانش خصم آن مولى نبود…(۱۹)

مثنوى بلند «خمینى نامه» آن مرحوم نیز خواندنى است. مثنوى مذکور با حمد و ثناى الهى آغاز و با نعت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) ادامه مى یابد. مرحوم شیخ بهلول پیش از پرداختن به وقایع انقلاب، به حوادث مهمى همچون روى کار آمدن رضاخان و ولادت امام خمینى اشاره مى نماید و ضمن آن از حادثه مسجد گوهرشاد یاد مى کند. ایشان به وضوح تضاد رژیم پهلوى با اسلام و انگیزههاى قیام امام خمینى علیه شاه را بازگو مى کند.

ابیات آغازین این مثنوى سترگ به شرح زیر است:

پس از حمد حقّ و درود رسول // ثناء همه خاندان بتول

مرا هست مقصود در این کتاب// بیان کردن قصه انقلاب

که رخ داد در دولت پهلوى// بدست تواناى مردى قوى

خمینى خروشان ولى باوقار // امام خردمند پرهیزکار

زعیم شجاع و کریم سخى// که دین یافت از همتش فرّهى

گر آن همت و قهرمانى نبود // در این روز از دین نشانى نبود

اگرچه در اطراف این داستان //نوشتند بس نظمها دوستان

ولى نیست منظومه کاملى // که آن را کند کاملا منجلى

کنون کردهام همت و عزم جزم // که این داستان را در آرم به نظم

در اول طلب مى کنم از خدا // که توفیق این کار بخشد مرا

به توفیق حق پا در این ره نهم // من این قصه را شرح کافى دهم

اگرچه نیاید ز شخصى حقیر // چو من کارى این سان بزرگ و خطیر…(۲۰)

دیدگاه ضد استعمارى:

با کشیدن سیگار و نوشیدن چاى بسیار مخالف بود و آن را از لحاظ اقتصادى به ضرر خانواده هاى مسلمان مى دانست. شیخ بهلول عقیده داشت دخانیات و چاى ارمغان استعمار و وسیله اى براى از بین بردن توان جسمى و مادى مسلمانان و زمینه سازى براى تسلط هرچه بیشتر بر آنان است.

روزه دائمى: در تمام طول سال، جز روزهاى حرام روزه بود.

نوع غذا: در تمام عمر طولانى جز نان و ماست و برخى از میوه ها آن هم به مقدار کم، میل نکرد.

خاطرات:

۱- از شیخ بهلول سؤال شد چه وقت مى شود خدمت آقا امام زمان(عج) مشرف شد، پاسخ داد:

«با تقوا باشید، وقتى که بین شما و حضرت سنخیت باشد. دیدن امام زمان مهم نیست. مهم این است که او ما را ببیند. خیلى ها على(علیه السلام)را دیدند، اما دشمن او شدند.»

۲- زمانى که در زندان بود بعد از سى ویک سال خیلى دلش گرفت و به خدا گلایه کرد که چرا باید این مدت طولانى در زندان باشد. همان شب در عالم خواب مادرش را دید که به او گفت:

پسرم حضرت زهرا(علیها السلام) ضامن شده آزاد شوى.

وقتى از خواب بیدار شد، شروع به گفتن شعرى راجع به حضرت زهرا نمود. سه روز بعد دوران اسارت و تبعید سى ویک ساله او به پایان رسید.

۳- آقاى سید عباس موسوى مطلق نویسنده کتاب «اعجوبه عصر بهلول قرن چهاردهم» نقل مى کند:

«حضرت آقاى بهلول همیشه حمایت و ارادت خود به مقام معظم رهبرى را بیان مى فرمودند و بعد از انقلاب هم، چه در زمان ریاست جمهورى و چه الان که زمان زعامت و رهبرى ایشان است با وى ملاقات کردهاند و مى فرمودند: وظیفى ماست که به رهبرى شیعیان سر بزنیم و او را حمایت کنیم.

یکى از این ملاقاتها که اخیراً انجام گرفت خود حقیر هم آن جا حضور داشتم. شرح آن این چنین است که در روز شنبه مورخ ۵/۴/۷۸ برابر با ۱۲ ربیعالاول ۱۴۲۰ اینجانب به همراهى معظم له به دفتر آقا رفتیم و پس از هماهنگى هاى لازم به اتاقى که آنجا نماز اقامه مى فرمودند رفتیم. نماز به امامت مقام معظم رهبرى اقامه شد و بعد از نماز آقا روى سجاداش یکى یکى با حضار سلام و احوال پرسى مى کرد که یک وقت متوجه حضور شیخ شد. بلافاصله آقا فرمودند: بهبه شیخ بهلول، سلام ٌعلیکم، احوال شما. شیخ هم جواب ایشان را دادند و مقام رهبرى پیشانى ایشان را بوسید و او را به سینه چسباند و بعد مقام معظم رهبرى فرمودند که قبلا بیشتر به ما سر مى زدید. آقاى بهلول فرمودند: آقا شما متعلق به همه ى نفوس ایران هستید من اگر وقت شما را بگیرم وقت همه ى ایرانى ها را گرفته ام… بعد از تعارفات معمول آقا فرمودند: «ایشان حق بزرگى به گردن انقلاب دارند.»(۲۱)

وفات:

شیخ محمد تقى بهلول گنابادى هفتم مرداد ماه ۱۳۸۴شمسى در سن ۱۰۵ سالگى به سبب عارضه مغزى و کهولت سن در بیمارستان خاتم الانبیاء تهران دار فانى را وداع گفت و پس از تشییع در تهران و مشهد به زادگاهش گنابادانتقال داده شد. صبح روز ۱۲مرداد سال ۱۳۸۴ از محل مدرسه علیمه امام رضاى گناباد تا میدان بسیج این شهر تشییع شد. بعد از مراسم تشییع، پیکر این عالم ربانى براى تدفین به زمینى در ورودى شهر منتقل و به خاک سپرده شد. در مراسم تشییع پیکرش جمعیت انبوهى از قشرهاى مختلف مردم، جمعى از مقامات استانى، تعدادى از ائمه جمعه و فرمانداران شهرهاى خراسان مشارکت داشتند.

پیام رهبر انقلاب

بسم الله الرحمن الرحیم

خبر درگذشت روحانى وارسته و پارسا مرحوم حجت الاسلام آقاى شیخ محمد تقى بهلول -رحمهالله علیه- را با تأسف و دریغ دریافت کردم. این بنده ى صالح و مجاهد و پرهیزگار که عمر طولانى و پر ماجراى خود را یکسره با مجاهدت و تلاش گذرانید. یکى از شگفتى هاى روزگار ما بود. هفتاد سال پیش در ماجراى خونین مسجد گوهرشاد زبانِ گویاى ستمدیدگان و حق طلبان شد و آماج کینه ى حکومت سرکوبگر پهلوى گشت. بیست وپنج سال مظلومانه در اسارت حکومت ظالم دیگرى انواع رنجها و آزارها را تحمل کرد پس از آن سالها در مصر و عراق نداى مظلومیت ملت ایران را از رسانه ها به گوش مسلمانان رسانید سالها پس از آن در ایران بى هیچ پاداش و توقعى به هدایت دینى مردم پرداخت و در سالهاى دفاع مقدس همه جا دلهاى جوان و نورانى رزمندگان را از فیض بیان رسا و صادقانه ى خود نشاط و شاداابى بخشید. ۹۰ سال از یک قرن عمر خود را به خدمت به مردم و عبادت خداوند گذرانید. زهد و وارستگى او، تحرک و تلاش بى وقفه پیکر نحیف او، ذهن روشن و فعال او، حافظه ى بى نظیر او، دهان همیشه صائم او، غذا و لباس و منش فقیرانه ى او، شجاعت، فصاحت و ویژگیهاى اخلاقى برجسته ى او، از این مومن صادق انسانى استثنایى ساخته بود اکنون این یادگار یک قرن تاریخ پرحادثه ى مبارزات ملت ایران از میان ما رفته و ان شاءالله قرین رحمت و مغفرت الهى است. به همه ى علاقه مندان و دوستان و نزدیکان آن مرحوم تسلیت مى گویم و فضل و فیض خداوندى را براى او مسئلت مى کنم.

۱۰ مرداد ۱۳۸۴[۲۲]

برگرفته از کتاب گلشن ابرار جلد۷


۱-اعجوبه عصر، بهلول قرن چهاردهم، سید عباس موسوى مطلق، نشر نجبا، ص ۳۱٫

۲-همان ص ۳۲ و ۳۳٫

۳-دانشمندان و بزرگان اصفهان، سید مصلح الدین مهدوى، کتابفروشى ثقفى، ص ۴۷۵٫

۴-غلامرضا ریاضى، دانشوران خراسان، نشر کتابفروشى باستان، ص ۲۶۳٫

۵- اعجوبه عصر، بهلول قرن چهاردهم، ص ۳۷٫

۶-همان، ص ۴۱٫

۷-خاطرات سیاسى بهلول، محمد تقى بهلول، انتشارات پیام عترت، ص ۲۵ – ۳۰٫

۸-خاطرات سیاسى بهلول، ص ۳۲ – ۳۸٫

۹-از این بیان پیداست که شیخ در آن زمان بار علمى زیادى داشت، لذا سید مى گوید: مجتهد درس خوان زیاد داریم، ولى مجتهد مبارز کم.»

۱۰-اعجوبه عصر، بهلول قرن چهاردهم، ص ۴۲٫

۱۱-گلشن ابرار، ج ۲، ص ۵۹۰٫

۱۲-خاطرات سیاسى بهلول، ص ۶۱٫

۱۳-گلشن ابرار، ج ۲، ص ۵۹۷٫

۱۴-جهت آگاهى از زندگى وى، ر.ک به: گلشن ابرار، ج ۲٫

۱۵- همان.

۱۶- ر. ک. به: ستارگان حرم، ج ۲۰٫

۱۷-ر.ک. به: گلشن ابرار، ج ۷٫

۱۸- قیام گوهرشاد، سینا واحد، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، ج اول، ص ۷۳٫

۱۹-اعجوبه عصر، بهلول قرن چهاردهم، ص ۱۷۲ – ۱۷۴٫

۲۰-همان، ص ۱۸۷ – ۱۸۸٫

۲۱- همان، ص ۱۲۲ و ۱۲۳٫

۲۲- خاطرات سیاسى بهلول، ص ۷٫

 

زندگینامه آیت الله سید محمد باقر درچه‏ اى(۱۲۶۴ ـ ۱۳۴۲ هـ ق.)

۴۹۷۰۰_۱ 

تولّد و زادگاه

در سال ۱۲۶۴ هـ.ق. مطابق با سال ۱۲۲۷ هـ.ش. علاّمه سید محمّد باقر دُرچه اى در یکى از شهرهاى نزدیک اصفهان که از توابع لِنْجانْ محسوب مى شود و به دُرچه معروف است، دیده به جهان گشود.

خاندان

وى فرزند سید مرتضى (متوفاى ۱۲۸۸ هـ.ق.)، فرزند سید احمد، فرزند سید مرتضى و از نوادگان میر لوحى سبزوارى عصر صفوى اصفهانى است.(۱)

علاّمه دُرچه اى با ۳۱ واسطه به موسى بن جعفر(علیه السلام) مى رسدو از اولاد «موسى الثانى» (معروف به ابى سبحه) محسوب مى شود. و بدین سبب او را «موسوى» لقب دادند.

علاّمه دُرچه اى پنجمین فرزند از خانواده پرجمعیت آیه الله سید مرتضى است. پدر علاّمه داراى ۹ فرزند پسر و یک دختر بود. نامهاى پسرانش بدین شرح است:

۱ ـ حاج سید احمد۲ ـ سید جعفر۳ ـ میرسید على۴ ـ سید محمّد حسین۵ ـ سید محمّد باقر۶ ـ سید حسن۷ ـ سید تقى۸ ـ سید محمّد صادق۹ ـ سید محمّد مهدىکه همه آنها در رشته علوم دینى تحصیل کرده اند و گُل سرسبد آنها مرجع جهان تشیّع علاّمه فقیه سید محمّد باقر، درچه اى است که چهره مشهورى در حوزههاى علمیّه کشورهاى اسلامى مخصوصاً حوزههاى علمیّه ایران و عراق است و بعد از او دو برادر دیگرش آیه الله سید محمّد مهدى و آیه الله سید محمّد حسین دُرچه اى است.(۲)

پدر الگوى زهد و پارسایى

آیهالله سید مرتضى دُرچه اى از نظر علمى در حدّى بود که سطوح عالى درسهاى حوزه را براى بعضى از فرزندانش تدریس مى کرد. او از نظر دورى از جاه و مظاهر دنیا ]اهالى درچه [مى گفتند:

«حاضر نمى شد براى او اسب و قاطر مجهز هنگام رفتن به اصفهان و بازگشت به درچه بیاورند و هر هفته جمعه براى رفتن به مدرسه و تدریس و چهارشنبه براى بازگشت به دُرچه پیاده مى رفت تا آن که بعضى به حضورش آمده عرضه مى دارند که عمل شما به آبروى اهالى ]دُرچه[ ضرر مى زند و با این بهانه ایشان را حاضر مى کنند ]که[ قبول نماید اسب یا قاطر سوارى براى رفتن و بازگشت بیاورندولى ]ایشان[ شرط مى کند ]که[ از خارج دُرچه تا خارج اصفهان ]سوار شود[ و در داخل شهر ]اصفهان[ بلکه میان مردم ]درچه[ پیاده باشد.»

«ایشان حاضر نمى شد امامت جماعت را قبول کند و در هیچ یک از مساجد قبول نکرد، تا آن که مسجدى نزدیک خانه اش مى سازند به نام ایشان ـ که اکنون به همان نام است یعنى مسجد سید مرتضى ـ به خیال این که ایشان ملاحظه دیگر روحانیون را مى کنداما بالاخره آن جا هم نرفت.»

«یکى از رؤساى محل که شخصیتى بالاتر از سایرین داشت، معروف به آقا محمّد قلعه اى، گفته بود: من یک پوستین گرانبها براى ایشان هدیه بردم. پس از آن، از مقدار احترامى که قبلاً به من در مقام ردّ سلام مى نمودکاهش داد.»

میر سید على درچه اى، فرزند سیّد مرتضى نقل مى کند:

«در ایّام قحطى، روزى مادرمان آمد نزد آقا و گفت: بچه ها گرسنه اند و چیزى در خانه نیست. آقا سر از کتاب بلند کرد و گفت: خداوند درست مى کند. این تقاضا مکرر شد. سپس پدرم مرا خواستند و فرمودند: سید على آن مَجْمَعِه(۳)مسِینه (مسى) را ببر به سده (خمین شهر فعلى) بفروش و گندم و آرد تهیه کن که براى بچه ها نان بپزند. من غرق فکر شدم که این کار با اوضاع قحطى چگونه ممکن مى شود و بالاخره گریه افتادم که ما فقط از ظروف همین را داریم و چقدر براى ما مشکل شده که ناچار به فروش آن در این شرایط هستیم. پدرم سر بلند کرد و حال مرا دیدبه من گفت: سید على، ناراحت نباش آن روزى که خداوند این مجمعه را نصیب ما کرد، براى چنین روزى بوده است. آنگاه من رفتم خود را آماده کنم ]براى رفتن به سده وفروش مجمعه[ که درب خانه را زدند، در را باز کردیم دیدیم غربالى نان و گوسفند پخته در دیگ آوردند و به این صورت مسئله ]فروش مجمعه مسى[حل شد.»(۴)

دورانِ کودکى سید محمّد باقر

اجداد و پدر این کودک، همه از مبلغان دین بودند و در بین مردم به زهد و دانش شهرت داشتند. سید محمّد باقر در چنین خانوادهاى متدین و با تقوا رشد یافته بود. مادرش نیز بانویى با ایمان، اهل فضیلت به شمار مى رفت. با سپرى شدن دورانِ کودکى، با توجه به استعداد و شوق و هوش ذاتى که داشت، توانست پس از گذراندن مراحلى از فقه و اصول در محضر پدرش در ۱۳ سالگى به تحصیل در حوزه علمیّه اصفهان روى آورد و با موفقیت مدارج علمى را طى کند و از محضر دانشوران نامى اصفهان در رشته هاى فقه و اصول، خوشه چین خرمن پر فیض و برکت آنان باشد.(۵)

وى همچنین توانست در علوم رایج آن زمان مثل: منطق، معانى بیان، حساب و هندسه، هیئت و نجوم، طب، فلسفه و عرفان، محققانه به پیش برود و شاگردان لایقى در رشته هاى مختلف علوم بپروراند.(۶)

استادان در اصفهان

۱ ـ مولى محمّد معروف به میرزا ابـوالمعالى(۱۲۴۷ ـ ۱۳۱۵ هـ.ق.) فرزند آیهالله حاج محمّد ابراهیم کرباسى: او از استادانِ حوزه علمیّه اصفهان بود که علاّمه دُرچه اى از دریاى پرگُهر او دُرّهاى گرانبهایى به دست آورد.

۲ ـ میرزا محمّد حسن نجفى اصفهانى (۱۲۳۷ ـ ۱۳۱۷ هـ.ق.)

۳ ـ حاج شیخ محمّد باقر نجفى (متوفا: ۱۳۰۱ هـ.ق.) او فرزند صاحب حاشیه و نوه شیخ جعفر کاشف الغطاء.

۴ ـ میرزا محمّد باقر موسوى خوانسارى چهار سوقى (نویسنده روضات الجنات).(۷)

علاّمه دُرچه اى براى ادامه تحصیل، در سال ۱۲۹۱ هـ.ق. به نجف رفت و ۱۴ سال در درس استادان برجسته حوزه علمیّه نجف شرکت کرد.(۸)

استادان در نجف

۱ ـ آیه الله سید حسین کوه کمرى (متوفا: ۱۲۹۱ هـ.ق.): هنوز مدت کوتاهى از شرکت علاّمه دُرچهاى در درس آیهالله کوه کمرى نگذشته بود که استاد به دیار باقى شتافت.(۹)

۲ ـ میرزاى ـ مجدّد ـ شیرازى (۱۲۳۰ ـ ۱۳۱۲ هـ.ق.)

۳ ـ میرزا حبیب الله رشتى.(۱۰)

تدریس در حوزه علمیّه اصفهان

علاّمه سید محمّد باقر دُرچهاى در سال ۱۳۰۳ هـ.ق. به اصفهان بازگشت و در مدرسه نیم آور به تدریس آموخته هاى خود پرداخت. حضور استادان با سواد و با تقوایى چون آیهالله العظمى سید محمّد باقر دُرچه اى سبب شد تا مردم فرزندانِ خود را براى تحصیل در این حوزه تشویق کنند. علاّمه دُرچهاى به اتفاق آخوند عبدالکریم گزى، در این مدرسه فقه و اصول تدریس مى کردند و شور و حرارت ویژهاى در بین طلاب ایجاد کرده بودند.

از اطراف و اکناف، شهرها و روستاهاى دور و نزدیک دانشجویان علوم دینى به محضرشان شتافته و از خرمن اندیشه شان خوشه ها مى چیدند.(۱۱)

چگونگى تدریس از زبان شاگردان:

آقا نجفى قوچانى در کتاب سیاحت شرق آورده است:

«.. صد و پنجاه یا دویست نفر در درس این آقایان ]آقا نجفى و برادرش حاج آقا نورالله اصفهانى [مى رفتند]که[ غیر از درس منظورهاى دیگر داشتند، مگر]درس[ آقا سید محمّد باقر دُرچه اى که فقط فضلا آنجا جهت درس مى رفتندمنظور]این بود[، دنیا در اطراف آن آقا پیدا نمى شد و درس او را همه مى نوشتند. بعد از برههاى که از قوانین فارغ بودیم به اصرار همان شیخ ]یکى از دوستانش[ به درس خارج این آقا ]علاّمه دُرچه اى[ رفتیم. یک درس اصول و یک درس فقه. و… مى نوشتیم ولکن بسیار مشکل بود. چون از شاگردهاى حاج میرزا حبیب الله رشتى بود خیلى مفصل مى گفت… هر درسى را صبح دو مرتبه تقریر مى کرد و عصر یک مرتبه، که نصف شاگردها که فراموش کرده بودند که ما هم گاهى از آنها بودیم. عصر به تقریر]درس[سیم مى رفتیم. به عباره اُخرى روزى سه مرتبه هر درسى را مکرر مى گفت… و بسیار هم زحمت مى کشید از مطالعه و فکر نمودن شب و روز.

در مدرسه نیم آور ]اصفهان[ حجره داشت و درچه که قریهاى در یک فرسخى شهر ـ میان باغات ]است[ و زن و بچه اش که محل تولدش بود و در شهر منزل نداشت.

پنجشنبه و جمعه ها به ده مى رفت. عصر جمعه نان و ماست تا آخر هفته را مى آورد به مدرسه نیمآور.

مثل سایر طلبه ها مى گذراند و محتاج به بازار نبود و اگر دو سه سیر گوشت مى خواست، طلبهاى به جهت او مى خرید و فقیرانه به سر مى برد و شب زنده دار بود و بسیار در درس و بحث خود زحمت مى کشید و مثل طلبه هاى فقیر گذرانش بود. دو سه مرتبه در پنجشنبه و جمعه که به ده نمى رفت]و مریض بودوى را دعوت به[ مهمانى مى کردیم و در همان حجره ما شب را مى ماند و مى خوابید و شوخ بود.»(۱۲)

آیه الله سید عبدالحسین طیّب درباره استادش مى گوید:

«عمده فقه و اصول را در اصفهان، خدمت مرحوم آیهالله آقا سید محمّد باقر دُرچه اى بودم. تقریباً مدت یازده سال مرتب درس این بزرگوار رفتم. در این مدت، جدا از فقه و اصول، معارف و حقایق دیگرى را نیز از آن بزرگوار و استاد کامل آموختم. درست است که ثمره ظاهرى این یازده سال تحصیل مداوم خدمت ایشان، مرا به درجه اجتهاد رسانیداما آن چه مهم بود، من از آن مرحوم، درس زندگى، اخلاق و شخصیّت را فراگرفتم.

آن بزرگ مرد، به راستى در ورع و تقوى آیتى عظیم بود. در عین سادگى، از یک صفاى روح عجیبى برخوردار بود. به راستى نسبت به دنیا و امور دنیوى بى اعتنا و در معیشت به حداقل ممکن، قناعت مى کرد.

مسأله نظم در امور و تقسیم ساعات شبانه روز، براى کارهاى مختلف و برنامه ریزى ایشان، زبان زد بود در مسأله نظم آن بزرگوار، همین را عرض کنم که در مدت یازده سال که خدمت ایشان بودم. ایشان حتى یک جلسه درس را غیبت نکردند و در این مدت هیچ گاه به علت عدم غیبت ایشان، یا من، درس از من فوت نشد و در تمام مدت، درس در ساعت معمول خود برگزار مى شد و به گونهاى منظم ادامه داشت،]که[ این نظم و انضباط استاد مسلماً در شاگردان نیز، بى تأثیر نبود. من، در طول زندگى، سعى کردم به مانند استاد معظم باشم. بعضى از آقایان طلبه، در مدرسه، مى گویند که: ما ساعتهاى خود را با رفت و آمد شما منظم مى کنیم. مى دانیم چه وقت براى درس مى آیید، چه ساعت براى تجدید وضو و چه هنگام مدرسه را ترک مى کنید.»(۱۳)

درگذشت مادر علاّمه دُرچه اى

جلال الدین همایى مى گوید:

«بر سر درس بودیم و استاد سخن مى پرداخت. ناگهان مردى روستایى از اهل محل آقدر حاشیه مجلس درس پیدا شد و شروع کرد جویده جویده و به تَمَجْمُجْ مطالبى را عنوان کردن، ناگهان استاد سر خود را بلند کرد و گفت: والده مرحومه شده اند؟ خدا بیامرزدشان، مرد روستایى به اشاره سر پاسخ مثبت داد، همه فهمیدند که استاد مادر خود را از دست داده است ولى درس هم چنان ادامه یافت. البته پس از ختم درس، آقا رفت به وظیفه خود عمل کند.»(۱۴)

نظم در تدریس

آیه الله سید عبدالحسین طیّب در خصوص جدّیت و نظم علاّمه دُرچه اى گفته است:

«یازده سال در درس خارج آقا سید محمّد باقر دُرچه اى شرکت کردم، در تمامى این مدت فقط یک بار درس ایشان تعطیل شد که در آن هم چاره اى نبود، زیرا یک روز درس اول را گفته بود که خبر آوردند برادر شما آقا سید محمّد حسین درچه اى فوت کرده است. آقا فرمود: خدا رحمتش کند. خواست درس دوم را شروع کند که گفتند: آقا! ایشان وصیت کرده است، شما بر جنازه اش نماز بگذارید، از این روى ناچار شدند و درس را تعطیل کردند.]ولى در حال پیاده رفتن به طرف تخت فولاد بالاخره درس را گفتند[ این پشتکار و تلاش و بهره گیرى از لحظه ها و ساعات زندگى، بسیار مایه عبرت است.»(۱۵)

در همین مورد مطلبى را حجه الاسلام والمسلمین حاج سید تقى درچه اى به شرح ذیل نقل کرده است:

خبر فوت آیهالله سید محمّد حسین درچه اى معروف به «محدث اصفهانى» در حوزه اصفهان مى پیچد و حوزه و بازار اصفهان تعطیل مى شود. آیهالله علاّمه سید محمّد باقر درچه اى از حجره بیرون مى آید و حرکت مى کند براى تدریس به سوى مَدْرَس، طلاب به ایشان تسلیت مى گویند و اظهار مى دارند که اخوى بزرگتر شما فوت شده است و شما مى خواهید تدریس بفرمایید؟ اگر حوزه مى دانست که شما درس را تعطیل نمى کنید، آنها نیز درسشان را تعطیل نمى کردند.

علاّمه درچه اى مى فرماید: پس با جمعیت طلاب به سمت تخت فولاد مى رویم و در راه درس را مى گویم. نزدیکى پل خواجو درس به پایان مى رسد، ایشان مى فرماید: هر کس اشکال دارد بفرماید و علاّمه درچه اى تا تخت فولاد اشکال طلاب را جواب مى فرماید: وبعد از مراسم دفن به مدرسه باز مى گردد و فردا پس از شرکت در مراسم ختم برادرش ـ به مدت پنج دقیقه ـ براى تدریس حرکت مى کند.(۱۶)

حافظه و استعداد علاّمه

علاّمه درچهاى از نظر حافظه و استعداد کم نظیر بوده است و باید او را یکى از نوابغ تاریخ اسلام برشمرد در این مورد آیهالله حاج آقا حسن مدرس اصفهانى گفته است:

«علاّمه درچه اى از نظر حافظه و قدرت استعداد در قرون اخیر و حتّى در دودمان مرحوم میرلوحى در عصر صفویه و خاندان سادات درچه به این میزان نداشته ایم.»(۱۷)

تدریس تا پایان عمر

استاد جلال الدین همایى در خصوص تدریس مرحوم علامه دُرچه اى مى نویسد:

«دو سه سال آخر عمرش ]آیهالله سید محمّد باقر دُرچهاى[ هم به تدریس اصول ]مشغول بود. این درس[ عصرها یک ساعت به غروب مانده در ایوان شمالى مدرسه]نیم آور[ تشکیل مى شد]و ما پاى درس[ مى نشستیم. استاد معمولاً در آغاز درس خطبه ]اى کوتاه شامل[ حمد و ثناى مختصرى به عربى مى خواند. هنوز صداى عالمانه او که در مبحث قاعده تسلط ولا ضرر وروایت تحف العقول بحث مى کرد در گوشم طنین انداز است.»(۱۸)

شاگردان

علاّمه دُرچه اى در سال ۱۳۰۳ از نجف اشرف به اصفهان بازگشت و حوزه علمیّه این شهر به برکت وجود ایشان رونق ویژهاى گرفت.

سید محمّد باقر دُرچهاى در طول ۴۰ سال تدریس، فقیهان و عالمان وارسته اى را تحویل جامعه داد، که از آن جمله اند:

۱ ـ آیه الله شهید سید حسن مدرس (۱۲۸۷ ـ ۱۳۵۶ هـ.ق.)

«این مجاهد نستوه که در مبارزه با استبداد و استعمار شهره است و با سیاست و کیاست احیاگر مکتب سرخ علوى است، مدت سیزده سال در اصفهان براى کسب دانش دین، اقامت داشت و از این مدت پیش از دو سال دوره خارج مباحث مهمى از علم اصول مانند مبحث استصحاب و بخشى از دلیل انسداد و ظن در اصول دین و غیر اینها را نزد علاّمه دُرچهاى فرا گرفت. مدّرس مى گوید: در این مدت همه تقریرات دروس ایشان ]آیهالله سید محمّد باقر دُرچهاى[ را مى نوشتم که جمعاً نزدیک پانزده هزار سطر بالغ مى گردید.»(۱۹)

۲٫ آیه الله العظمى حاج سید حسین بروجردى (۱۲۹۲ ـ ۱۳۸۱ هـ.ق.)

«وى از مراجع تقلید جهان اسلام بود که در سال ۱۳۱۰ هـ.ق. در هجده سالگى به اصفهان عزیمت نمود آیهالله بروجردى تحصیلات مقدماتى را در بروجرد گذراند و براى رسیدن به تحصیلات عالیه در فقه، اصول و کلام، فلسفه و… نزد دانشورانى چون آیهالله العظمى سید محمّد باقر دُرچه اى، میرزا محمّد تقى مدرس، میرزا ابوالمعالى کرباسى، آخوند کاشى وجهانگیر قشقایى ـ زانوى ادب به زمین زد.»(۲۰)

آیه الله بروجردى در باره(علامه دُرچه اى) مى گوید:

«درس خارج فقه به پایان رسید. آقا سید محمّد باقر دُرچه اى کنارى نشسته و پرسشهاى شاگردان را پاسخ مى داد. با فروکش کردن پرسشهاى طلاب و خلوت شدن مَدْرَس، استاد نیز برخاسته، حرکت کرد و این در حالى بود که صداى اذان از گلدسته هاى شهر اصفهان به گوش مى رسید و استاد از مدرس خارج مى شد. پرسید: آقا حسین مشکل رفع شد؟ گفتم: بله استاد ]استاد فرمود: [مشکل درسى را نمى گویم وسواسى را که مدتى گرفتارش بودى؟! نه استاد! شیطان رهایم نمى کند. گاهى براى یک نماز چند بار وضو مى گیرم و هر بار احساس مى کنم وضویم اشکال دارد. استاد مى گوید: من تصمیم گرفته ام این مشکل شما را رفع کنم. الآن وضو مى گیرى با هم مسجد مى رویم. آقا! نماز جماعت شما دیر مى شود. مردم منتظرند. وضوى من طول مى کشد. علاّمه دُرچه اى فرمود: من مواظبم شک نکنى. وضو بگیر! آنگاه هر دو به سوى حوض رفتیم، کتاب هایم را گوشه اى نهادم و آستینها را بالا زده مشتى آب بر چهره زدم، همین که خواستم دوباره صورتم را بشویم، استاد فرمود: بس است! صورتت شسته شد. با نظارت استاد وضو را به پایان بردم. پس از نماز، آقا سید محمّد باقر فرمود: آقا حسین، در وضویت شک نکن، درست بود. به حجره هم که مى روى نمازت را اعاده نکن. به آقا نوح الدین گفتم: مراقب باشد دوباره نخوانى. فردا نیز وضو را در حضور من مى گیرى تا کم کم وسواس از میان برود.»(۲۱)

۳٫ آیه الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى (۱۲۸۴ ـ ۱۳۶۵ هـ.ق.)

وى در درس خارج آیات عظام: چهار سوقى، میرزا ابوالمعالى کلباسى (متوفا: ۱۳۱۵ هـ.ق.)، آیه العظمى سید محمّد باقر دُرچه اى، حکیم جهانگیرخان قشقایى و آیهالله آخوند کاشى(متوفا: ۱۳۳۲ هـ.ق.) شرکت کرد.(۲۲)

۴٫ آیه الله حاج میرزا على آقا شیرازى (متوفا: ۱۳۷۵ هـ.ق.)((۲۳)

۵٫ آیه الله حاج آقا رحیم ارباب (۱۲۹۷ ـ ۱۳۹۶ هـ.ق.)

وى دوره فقه و اصول را نزد حاج میرزا بدیع (متوفا: ۱۳۱۸ هـ.ق.)، علامه دُرچه اى و سید ابوالقاسم دهکردى(۱۲۷۲ ـ ۱۳۵۳ هـ.ق.) فرا گرفت.(۲۴)

۶٫ آقا نجفى قوچانى (۱۲۹۶ ـ ۱۳۶۳ هـ.ق.)(۲۵)

۷٫ آیه الله سید عبدالحسین طیّب (متولد: ۱۳۱۰هـ.ق.)

وى امام جماعت مسجد عباسى بود و در مدرسه صدر و مدرسه میرزا احمدى در محله بیدآباد اصفهان تدریس مى کرد. آثار به جاى مانده از او بدین شرح است:

۱ ـ کلم الطیّب فى عقاید الاسلام.

۲ ـ اطیب البیان فى التفسیر القرآن (۴ جلد).

۳ ـ العمل الصالح. این آثار به زیور طبع آراسته شده است.(۲۶)

۸٫ سیدمحمّد على ابطحى، فرزند سید محمّد حسینى (۱۲۹۴ ـ ۱۳۷۱ هـ.ق.)

۹٫ میرزامهدى بید آبادى اصفهانى (متوفا: ۱۳۶۵هـ.ق.)

۱۰٫ میرزا فتحالله درب امامى (۱۳۰۱ ـ ۱۳۷۷ هـ.ق.)

۱۱٫ حاج آقا حسین علوى (۱۲۸۷ ـ ۱۴۰۹ هـ.ق.)

۱۲٫ میر سید محمّد مدرس، پدر آیهالله سید حسن مدرس هاشمى (متوفا: ۱۴۱۹ هـ.ق.)

۱۳٫ حاج ملاّ فرجالله دُرّى (متوفا: ۱۳۸۲ هـ.ق.)

۱۴٫ آقا سید عباس دهکردى (معروف به صفى)(متوفا: ۱۳۹۴ هـ.ق.)(۲۷)

۱۵٫ سید فخر الدین خوانسارى (متوفا: ۱۳۴۸هـ.ق.)

۱۶٫ شیخ على فقیه فریدنى (متوفا: ۱۳۷۳ هـ.ق.)

۱۷٫ سید محمّد حسین میردامادى سدهى (متوفا: ۱۳۸۰ هـ.ق.)

۱۸٫ شیخ محمّد حسن نجفى رفسنجانى (۱۳۰۴ ـ ۱۳۹۲ هـ.ق.)

۱۹٫ عبدالوهاب نصرآبادى (متوفا: ۱۳۲۸ هـ.ق.)

۲۰٫ محمّد همامى ابن آخوند ملاحسن (۱۲۸۲ ـ ۱۳۵۹هـ.ق.)

۲۱٫ محمّد على یزدى (متوفا: ۱۳۵۱ هـ.ق.)(۲۸)

۲۲٫ حاج میرزا محمّد باقر امامى بن سید احمد(متوفا: ۱۳۶۴ هـ.ق.)

۲۳٫ جلال الدین همایى (۱۳۱۸ ـ ۱۴۰۰ هـ.ق.)

وى فرزند میرزا ابوالقاسم طرب و نوه هماى شیرازى بود. او استاد دانشگاه تهران و از طبع شعر برخوردار بود و تخلص به «سنا» داشت. کتابهاى بسیارى از وى باقیمانده است از جمله: ۱ ـ تاریخ ادبیات ایران در پنج جلد. ۲ ـ تاریخ اصفهان در ده جلد. ۳ ـ دستور زبان فارسى در دو جلد. ۴ ـ غزالى نامه. ۵ ـ سه رساله در بدیع ـ عروض و قافیه. ۶ ـ تصحیح و مقدمه نویسى برچند کتاب.(۲۹)

۲۴٫ سیدمحمّد رضوى کاشانى (متولد: ۱۲۹۱ هـ.ق.)

محل تحصیل او در اصفهان، شیراز، خراسان و لار بوده است و استادانش در اصفهان آیهالله سید محمّد باقر دُرچه اى، حکیم قشقایى و آخوند جوشقانى و دیگران بوده اند و در موضوعات مختلف کتاب نوشته است.(۳۰)

۲۵٫ میرزا حسن خان جابرى انصارى (۱۲۸۷ ـ ۱۳۷۶ هـ.ق.)

وى فرزند حاج میرزا على است. میرزا حسن خان، شاعر، مورخ، محقق، عالم بوده است و داراى تألیفاتى است که به برخى از آنها اشاره مى شود:

۱ ـ آگهى شهان از کار جهان، چهار مجلد.

۲ ـ تاریخ اصفهان.

۳ ـ گنجینه الانصار.

۴ ـ گوهر شب چراغ.

۵ ـ تاریخ اصفهان، رى و جهان.

۶ ـ تفسیر حسن ناتمام.(۳۱)

۲۶٫ حاج شیخ باقر قزوینى (متوفا: ۱۳۶۳ هـ.ق.)

وى فرزند آقا محمّد جواد قزوینى است. و بعد از پدرش در مسجد آقا نور ]اصفهان[ امامت داشته است. مشار الیه داماد آقا جلال الدینفرزند حاج شیخ محمّد تقى آقا نجفى بود.

محل دفن وى تخت فولاد اصفهان است و تکیهاى به نام او در آن جا ساختهاند. که معروف است به تکیه حاج آقا باقر دشتى.(۳۲)

۲۷٫ سید محمّد حسن سدهى اصفهانى (۱۲۷۷ ـ ۱۳۲۹ هـ.ق.)

وى داراى ۱۲ تألیف، پیرامون موضوعات فقهى و اصولى است.(۳۳)

۲۸٫ شیخ محمّد حسن عالم نجف آبادى (متوفا: ۱۳۸۴ هـ.ق.)

محل دفن وى تکیه کازرونى در تخت فولاد اصفهان است.(۳۴)

۲۹٫ سید محمّدرضا خراسانى.

و دهها عالم، فقیه و مجتهد دیگر.

عدم استفاده از سهم امام

جلال الدین همایى مى گوید:

«آن بزرگ در علم و ورع و تقوا آیتى بود عظیم و به حقیقت جانشین پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه معصومین(علیهم السلام) بود. در سادگى وصفاى روح و بى اعتنایى به امور دنیوى فرشتهاى بود که از عرش به فرش فرود آمده و براى تربیت خلایق با ایشان همنشین شده است. مکرر دیدم که سهم امام هاى کلان براى او آوردند و دینارى نپذیرفت با این که مى دانستم که بیش از چهار پنج شاهى پول سیاه نداشت. وقتى سبب مى پرسیدم مى فرمود: من فعلاً مقروض نیستم و خرجى فرداى خود را هم دارم و معلوم نیست که فردا و پس فردا چه پیش بیاید، وَ ما تَدرى نَفْسٌ ماذا تَکْسِبُ غَداً.

بنابراین اگر سهم امام را بپذیرم ممکن است حقوق فقرا تضییع شود. گاهى دیدم چهار صد، پانصد تومان که به پول امروزى چهارصد و پانصد هزار تومان بوده برایش سهم امام آوردند و بیش از چند ریالى که مقروض بود قبول نکرد.»

لقمه شبهه ناک

جلال الدین همایى در ادامه سخنانش مى گوید:

«اگر احیاناً لقمهاى شبهه ناک خورده بود، بر فور انگشت در گلو مى کرد و همه را بر مى آورد. و این حالت را مخصوصاً خود یک بار به رأى العین دیدم. ماجرا از این قرار بود: یکى از بازرگانان ثروتمند، آن بزرگوار را با چند تن از علما و طلاب دعوت کرده بود. سفرهاى گسترده بود. از غذاهاى متنوع با انواع تکلّف و تنوق. آن مرحوم به عادت همیشگى مقدار کمى غذا تناول کرد. پس از آن که دست و دهانها شسته شد، میزبان قبالهاى را مشتمل بر مسألهاى که به فتواى سید حرام بود براى امضا حضور آن مرد روحانى آورد. وى دانست که آن میهمانى مقدمهاى براى امضا این سند بوده و شبهه رشوه داشته است رنگش تغییر کرد و تنش به لرزه افتاد و فرمود: من به تو چه بدى کرده بودم که این زقوم را به حلق من کردى؟ چرا این نوشته را پیش از ناهار نیاوردى تا دست به این غذا آلوده نکنم؟ بس آشفته حال برخاست و دوان دوان به مدرسه آمد و کنار باغچه مدرسه مقابل حجرهاش نشست و با انگشت به حلق فرو کرد و همه را استفراغ کرد و پس از آن نفس راحتى کشید.»(۳۵)

پرهیز از لغو گویى

آیهالله فیاض سدهى درباره استادش مى گوید:

«مرجعیّت به عهده ایشان ]علاّمه سید محمّد باقر دُرچه اى[ بود. وى مرد بسیار نزیه و مواظبى بود. طلاب هراس داشتند که نزد ایشان سخن لغوى بگویند. حوزه درسش پر حرارت بود. صبحها در مسجد نو ]اصفهان[ درس فقه و اصول مى گفت و عصر هم براى افرادى که نبودند یا درست درس را نفهمیده بودند همان درس را تکرار مى کرد.»(۳۶)

زهد و تقوا

منوچهر قدسى در خصوص زهد و تقواى علاّمه دُرچه اى گفته است:

«حالات و رفتار این بزرگوار و مراتب زهد و قدس و تقواى کم نظیر او همواره در تربیت اخلاقى دانشوران با استعداد تأثیر شگرف و ژرف داشته است.»(۳۷)

نظم در تدریس

حاج میرزا حسن خان انصارى، ملقب به الادباء (۱۲۸۷ ـ ۱۳۷۶ هـ.ق.) که محضر علاّمه دُرچه اى را درک کرده بود و خود از مورخان و مؤلفان نامدار اصفهان بوده چنین، مى گوید:

«مرحوم دُرچه اى اصول دین را از توحید تا معاد به اجتهاد تدریس مى کرد و ۳۸ سال به افاضت و ریاضت به یک منوال مشغول بود و هیچ گاه درس را دقیقه اى تعطیل و تأخیر روا نداشته است. وى عصر چهارشنبه هر هفته راهى زادگاهش «دُرچه» مى شد و عصر جمعه مراجعت مى کرد بهار و تابستان و دیگر فصول با انظباطى ویژه حساب راه و رسیدن به مدرسه نیمآور را داشت که پاشنه عصا را در لحظهاى بر مدخل سنگ مدرسه مى کوبید و مى گفت: لاحول و لا قوه الا بالله که درست بدون دقیقه اى کم و زیاد، ساعت چهار بعد از ظهر روز جمعه را نشان مى داد.»(۳۸)

فرزندان

پسران علاّمه دُرچه اى در مدرسه نیمآور تحصیل مى کردند. یکى از آنها، سیدابوالعُلى است که امام جماعت مسجد قطبیه اصفهان بود و در هشتم جمادى الاول سال ۱۳۸۰ هـ.ق. در مشهد در گذشت و در باغ رضوان مشهدمدفون شد.

سیدابوالمعالى، یکى دیگر از فرزندان علاّمه دُرچهاى است که در سال ۱۳۷۴ هـ.ق. به دیار باقى شتافت و در تخت فولاد، بیرون از بقعه تکیه کازرونى دفن شد.(۳۹)

این دو برادر دامادهاى حاج آقا میرزا جمال الدین چهار سوقى بودند و به بیان مسائل و ترویج شریعت اشتغال داشتند. سید ابوالحسن دُرچه اى، سومین فرزند علاّمه دُرچه اى است که امام جماعت یکى از مساجد اصفهان بود و در مدرسه نیمآور تدریس مى کرد. حاج سید احمد مرتضوى دُرچه اى، چهارمین فرزند علاّمه سیدمحمّد باقر است.(۴۰) وى هم اکنون در قید حیات است و در مدرسه امام صادق(علیه السلام) اصفهان، به درس و بحث اشتغال داشته و ضمناً به علوم روز و دو زبان زنده دنیا انگلیسى و آلمانى تسلط کامل دارد.(۴۱)

اجراى مراسم توبه

در مقدمه کتاب شعوبیه آمده است:

«مرحوم همایىبراى منوچهر قدسى بیان کرده است: که وقتى یکى از شاگردان، مُهر آقا را جعل کرده، استفاده یا سوء استفاده هایى نموده بود. به دیگر شاگردان بر خورده بود که فردى گستاخ با اَزْهَدْ و اَتْقاى زمان چنان بى پروا رفتار کند! به حکم غیرت و حالت جوانى با چند تن از طلاب مقیم مدرسه که در بین آنان یکى دو نفر از فرزندان خود آقا هم بودند دست به دست هم داده و آن شاگرد بدکردار را به باد کتک گرفتیم. آقا از کم و کیف ماجرا آگاهى یافت. آن فرد را که احتمالاً احتیاج و فقر مالى او را به انحراف کشانیده بود خواست و شروع کرد به نصیحت نمودن و اماما که فکر مى کردیم در حمایت از آن مرجع عالى مقام کار مهمى کرده ایم، چه رفتارى نمود؟ شروع کرد به انتقاد نمودن و ملامت کردن که چه کسى به شماها اجازه ضرب و شتم داد؟ حالا بروید وضو بسازید و بیایید توبه کنید. به دستور عمل کردیم و در حجره خود آقا گرداگردش نشستیم و او شروع کرد با آهنگى که از اضطراب و هیجان مى لرزید صیغه توبه را شمرده شمرده جارى کرد و ما با او تکرار مى کردیم: استغفرالله ربّى و اتوب الیه.»(۴۲)

جلوگیرى از وسواس

«یک روز به مرِحوم دُرچه اى گفتند یکى از شاگردان در وضو سازى از خود وسواس نشان مى دهد. ایشان گفته بود: آن فرد بیاید وضو بگیرد. بعد که در حضور استاد وضو گرفته بود، علاّمه دُرچه اى فرموده بود: حالا نمازت را بخوان ببینم! او هم نماز ظهر و عصرش را اقامه نموده بود. چون نمازش خاتمه یافت طلبه ها گفتند: آقا ایشان مى رود وضویش را تکرار مى کند و نمازش را اعاده مى نماید. آیهالله دُرچه اى گفته بود: وى را در حجره نگه دارید تا آفتاب غروب کند و وسواس از سرش بیفتد.»(۴۳)

اعتماد به شاگرد

جلال الدین همایى مى گوید:

«لطف و اعتماد آن بزرگوار ]علاّمه دُرچهاى [در حق بنده به حدى بود که جواب استفتاهایى را که از او مى شد به من محوّل مى فرمود. البته همیشه بعد از نوشتن استفتاء صورت نوشته را به دقت مى خواند و اگر نظرى در عبارت یا مطالب آن داشت به اصلاح مى آورد. جواب اکثر استفتاهایى را که در اواخر عمر از او شده به خط من است.

مُهر اسم خود را به هیچ کس حتى فرزندانش نمى داد. به دست من مى سپرد تا پاى استفتاها و اسناد شرعى که اجازه مى فرمود بزنم.»(۴۴)

ندانستن عیب نیست

«اگر چیزى از این فقیه بزرگوار مى پرسیدند و او نمى دانست با صراحت اظهار مى داشت: نمى دانم. و این لفظ را بلند مى گفت تا شاگردان یاد بگیرند، عارشان نیاید. مرحوم شیخ انصارى با آن مرتبه علم و تقوا نیز این گونه بود.»(۴۵)

زندگى در حجره

«علاّمه دُرچه اى حجرهاى در مدرسه داشت و تا هنگام وفات این روش را ادامه داد. هفته اى دو شب در درچه و بقیه شبها در مدرسه نیمآور اصفهان مى ماند.»(۴۶)

قناعت

«در عصر شکوفایى حوزه علمیّه نجف، در آن جا معروف شده بود که مرحوم آقا سید محمّد باقر در دو جهت بى مانند است. یکى در سختى زندگى و قناعت و تهى دستى و دیگرى در پُرکارى در امر تحصیل و جدّیت و مداومت شبانه روزى.»(۴۷)

غذاى علامه دُرچه اى

جلال الدین همایى مى گوید:

«از همان اوائل ورود به مدرسه نیمآور، خوشبختانه به محضر آیهالله العظمى آسید محمّد باقر دُرچه اى که مرجع تقلید بود و در حوزه درس خارجش جمعى کثیر از طلاب فاضل شاگردى مى کردند راه یافتم و اندک اندک چندان به وى نزدیک شدم که از اهل بیت او محسوب مى شدم و ده دوازده سال متوالى ملازم خدمت او بودم و اکثر اوقات چاى اول شب و هنگام سحر و احیاناً پخت و پز او را که مخصوص ایّام کسالت بود من مباشرت مى کردم. در هنگام سلامت غذایش بسیار ساده بود و نان خورش شام و ناهار او یا پیاز و سبزى بود، یا دوغ یا سکنجبین.»(۴۸)

آثـار مانـدگار

از این فقیه فرزانه آثارى در فقه و اصول به جاى مانده است که به برخى از آنها اشاره مى شود:

۱٫ یک دوره فقه و اصول در ۱۶ مجلد موجود و ۲ جلد مفقود شده است.

۲٫ حاشیه بر متاجر شیخ انصارى (چاپ شده است).

۳٫ حاشیه بر مناسک.

۴٫ رسالهاى در جبر و تفویض.

۵٫ حواشى بر رساله عملیه.

۶٫ حاشیهاى بر مکاسب شیخ انصارى.

۷٫ رساله عملیه.

۸٫ حاشیه بر اصول دین، تألیف شیخ جعفر شوشترى.

۹٫ تقریرات اصولیه (که در واقع، تقریر درس اصول ایشان است که توسط آیهالله سید حسن چهار سوقى (متولد ۱۲۹۴ هـ.ق.) مىباشد.(۴۹)

از آثار فوق، مختصرى از حاشیه بر مکاسب به دستور آیهالله العظمى بروجردى به چاپ رسیده است و بقیه آثار نیز به دستور ایشان از اصفهان به قم برده شد تا براى بازنگرى و چاپ در اختیار بعضى از علماى قم قرار گیرد(۵۰) که در حال حاضر نزد بعضى از علماى اصفهان موجود است.

وفات یا شهادت؟

خطیب توانا، حجه الاسلام و المسلمین صهرى اصفهانى در مورد ارادت حضرت آیه الله العظمى بروجردى(رحمه الله) نسبت به استادش، علاّمه دُرچه اى(رحمه الله) فرمود:

«ما تا پایان عمر مرهون زحمات و تلاشهاى استادمان سید محمّد باقر دُرچه اى هستیم.»

آقاى صهرى آن گاه خطاب به حضّار در مجلس ختم مرحوم حاج میرزا على آقا شیرازى ـ یکى از شاگردان علاّمه ـ با بیان اعتراض آمیز فرمود:

«چرا ساکتید؟ چرا آرام نشسته اید؟ بپاخیزید. شاگردان علاّمه مانند مرحوم شیرازى ـ صاحب این جلسه ـ یکى پس از دیگرى از دنیا مى روند و آن همه فضایل و آن همه مناقب ناگفته مى ماند. چرا زندگى و مرگ مردى که یک روز همنوا با شیخ شهید (فضل الله نورى) در مقابل بیگانگان و رضاخان میرپنج با شهامت ایستاد و یک روز هم تن به ذلّت نداد و تسلیم هیچ کس به غیر خدا نشد چنین مغفول مانده است.

وى در ادامه سخنانش به موضوع شهادت علاّمه دُرچه اى اشاره کرد و گفت:

«دیدید در پایان هم به طور مرموز و یک روز]شایع کردند[ که در حمام خفه شده یا سکته کرده است. مثل این که ایادى حکومت ]مأموران و عوامل قتل[ با ملک الموت عزراییل هماهنگى کرده بودند که ساعتى قبل از فوت ایشان در «دُرْچه» قدم مى زدند و بر اوضاع نظارت مى کردند و همه چیز را زیر نظر داشتند. اطباى دولتى هم راه سه ساعته یا چهار ساعته را، در عرض ده دقیقه طى کرده و در محل حاضر شده بودند و مانند پزشکانى که دور بدن مطهر حضرت رضا(علیه السلام) و حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام) تجمع و شهادت آن دو را مرگ طبیعى جلوه دادند، با کمال وقاحت نظر دادند و شایع کردند که علاّمه به مرگ طبیعى از دنیا رفته است. و مگر مى شود شهادت را و خون را پوشیده نگه داشت که زهى خیال باطل و فکر خام!

چرا باید مرگ استاد الفقهاء، استاد المراجع، استاد المجتهدین، استاد الاساتید، استاد الحرّیه و بنده مخلص خدا ـ مبهم بماند! چرا بر سر درب تکیه متعلق به ایشان در لسان الارض (تخت فولاد)نوشته نشده است که: این جا مزار شهید فضیلت علامه فقیه «سید محمّد باقر دُرچه اى» است؟

چرا دست نوشته هاى او که محصول تلاش و زحمت یک عمر مطالعه و اندیشه ایشان است تکثیر نمى شود؟»(۵۱)

حجه الاسلام و المسلمین حاج سید تقى دُرچه اى (نوه ایشان) معتقد است: علاّمه سید محمّد باقر دُرچه اى توسط عوامل رضا خان به شهادت رسیده است.

نویسنده «تذکره القبور» مى نویسد:

مرحوم دُرچه اى طبق عادت معهود روز چهارشنبه (۲۶ ربیع الثانى سال ۱۳۴۲ هـ.ق. بعد از نماز ظهر به موطن خود «دُرچه» رفت و در آنجا در جمعه همان هفته قبل از طلوع آفتاب در حمام از دنیا رفت. از آن رو به اصفهان خبر دادند و اطباى حاذق به عیادتش رفتنداما بر آنها مُسَّلَم گردید که آن مرجع وارسته جان به جان آفرین تسلیم کرده است. اهل اصفهان و آبادى هاى اطراف، همان روز به دُرچه رفتند و پس از انجام مراسم تغسیل و تکفین دسته هاى سوگوارى به راه انداختند و پش از ۳ روز از فوت این مرجع عظیم الشأن، پیکر مبارکش در میان اشک و اندوه مرگ یا شهادت تشییع شد.

محل دفن

حدود غروب آفتاب روز سوم بعد از فوت، پیکر مطهر علاّمه سیّد محمّد باقر دُرچه اى وارد تخت فولاد اصفهان گردید. او را با عزت تمام ـ در پیش روى ]قبر [ملاعبدالکریم گزى ـ واقع در تکیه کازرونى دفن کردند.(۵۲)

مراسم عزادارى

به دستور حاج آقا نورالله اصفهانى، در آخرین روز ربیع الثانى ۱۳۴۲ هـ.ق. مراسم سوگوارى در مسجد شاه (امام خمینى کنونى) براى مرحوم علاّمه دُرچه اى تشکیل شد. در این مجلس ترحیم، آحاد مردم شرکت کرده بودند، به حدّى که میدان نقش جهان پر از جمعیت بود. تا آن زمان مسجد و میدان چنان جمعیتى را به خود ندیده بود. چند روز در مسجد نو اصفهان ـ مسجدى که معظم له در آن تدریس مى کرد ـ مراسم تلاوت قرآن و عزادارى برقرار بود. چند روز بازار اصفهان بسته بود. مردم خیابانها و حتى کوچه هاى اصفهان را در سوگ مرجع خود سیاه پوش کرده بودند. بر تربت پاکش در تخت فولاد نیز هر شب مراسم نوحه خوانى و عزادارى بر پا بود. شاعران در رحلت و تاریخ فوت این عالم مهذب و وارسته، اشعارى سرورده اند.(۵۳)

تربت استاد

«شاگردان وى ]علاّمه سید محمّد باقر دُرچه اى [خصوصاً افرادى که در طریق خود سازى از خصلتهاى اخلاقى این استاد الگو گرفته بودند، همچون حاج میرزا على آقا شیرازى بیش از دیگران اندوهگین بودند و در برپایى مراسم تعزیت و شرکت در مجالس ترحیم]استاد[ اهتمام افزونترى نشان دادند. این افراد در طول هفته به طور متوالى ـ بر سر قبر استادشان در تخت فولاد ـ رفته و با حزنى عمیق گریستند و از این که پدر روحانى و اسوه واستگى را از دست داده اند با بر زبان راندن جملاتى، هیجانات عمیق خویش را بروز مى دادند.»(۵۴)

شفیق اصفهانى درباره این مرجع جلیل القدر چنین سروده است:

آن که در این خاک گنجى پر بهاست *** گر که او را دُرچهاى خوانم خطا است(۵۵)

آیه الله سید محمّد مهدى دُرچه اى(۱۲۸۰ ـ ۱۳۶۴ هـ.ق.)

وى آخرین فرزند سید مرتضى دُرچه اى بود که در سال ۱۲۷۸ هـ.ق. در قریه دُرچه متولد شد. سید محمّد مهدى تحصیلات خود را نزد پدر فرزانه اش تا ده سالگى فرا گرفت. در همین سنین بود که غُبار یتیمى بر سر و رویش نشست و پدر و استادش را از دست داد.

آیه الله سید محمّد مهدى دُرچه اى، برادر کوچکتر آقا سید محمّد باقر در علم، تقوا، امانت و صداقت، زبانزد خاص و عام بود.

سید مهدى دُرچه اى از مجتهدین و مدرسین حوزه اصفهان بود. او در حوزه علمیّه اصفهان و حوزه علمیّه نجف تحصیل نمود و در مدرسه نیمآور اصفهان به تدریس پرداخت. بعد از فوت علامه دُرچه اى، امامت مسجد و تدریس در مسجد نو اصفهان به وى واگذر شد.(۵۶) در این جا لازم است به اختصار، بخشهایى از زندگى آیهالله سید مهدى دُرچهاى اشاره شود:

هجرت به اصفهان

سید محمّد مهدى پس از فقدان پدر، به اتفاق برادرش سید محمّد صادق، به اصفهان هجرت کرد و در حوزه علمیّه اصفهان، در نهایت تنگدستى و کمال قناعت، با جدّیت به تحصیلات علوم دینى ادامه داد.

استادان

از جمله استادان وى در فقه و اصول،

آیه الله آقا حاج میرزا بدیع موسوى (متوفا: ۱۳۱۸ هـ.ق.)،

آیه الله حاج شیخ محمّد حسن نجفى(متوفا: ۱۳۱۷ هـ.ق.)،

حاج میرزا ابوالمعالى کرباسى (متوفا: ۱۳۱۵ هـ.ق.) 

آیه الله حاج شیخ محمّد باقر بن شیخ محمّد تقى صاحب حاشیه (نوه مرحوم آیـهالله شیخ جعفر کاشف الغطـا کبیـر (متوفـا: ۱۳۰۱ هـ.ق.) اسـت. او علوم عقلى را نزد آخوند ملاّ محمّد کاشى فرا گرفت.

هجرت به نجف اشرف

آیه الله سید محمّد مهدى دُرچه اى در سال ۱۳۱۰ هـ.ق. به نجف مهاجرت کرد و مدت ۷ سال در جوار تربت پاک امام على(علیه السلام)، با جدّیت کامل به تحصیل اشتغال ورزید.(۵۷)

استادان

وى از استادان خود درنجف چنین نام مى برد:

۱ ـ آخوند ملاّ محمّد کاظم خراسانى.

۲ ـ آیه الله شیخ هادى تهرانى.

۳ ـ آیه الله آقا شیخ محمّد حسن مامقانى.(۵۸)

زندگى در نجف اشرف

آیه الله سید محمّد مهدى دُرچه اى در طول هفت سال اقامت در نجف، خاطراتى دارداو در این باره مى گوید:

«شبى پس از نماز و مشاغل درسى به مدرسه آمدم و داخل حجره شدم. دیدم هیچ چیزى حتى وسیله روشنایى و خوراکى در حجره نیست و اتفاقاً شب عید بود. بیرون آمدم و استخاره کردم یک سوره «اذا وقعه الواقعه» ]را[ قدم زنان اطراف صحن مدرسه بخوانم، خوب آمد. خواندم. استخاره کردم تکرار کنم، خوب آمد و این عمل چند مرتبه تکرار شد. سپس استخاره کردم بروم داخل حجره. بنشینم خوب آمد، همان کردم. دیدم کسى آمد پشت درب و آن را کوبید و صدا زددرب را باز کردم. دیدم یکى از شخصیتهاى نجف است، مرا دعوت کرد براى مهمانى ]که[ آن شب به خانه اش بروم. قبول کردم و رفتم. براى خواب هم مرا نگه داشت. فردا مرا به حمام بردپس از بیرون شدن از حمام دیدم وسائل حمام تازه و لباس نو و بسیار خوب از قبیل عبا، عمامه، قبا و پیراهن و غیره را تماماً گذارده تا بپوشم. بعداً که به مدرسه آمدم دیدم مقدارى پول طلا هم در جیب قبا براى مخارج بعدى گذارده بود.»(۵۹)

حوزه علمیّه اصفهان

آیهالله سید محمّد مهدى دُرچه اى در سال ۱۳۱۷ هـ.ق. از نجف به اصفهان بازگشت. وسایل بازگشت وى را یکى از حاجیان دُرچه که به نجف رفته بود، فراهم کرده بود.

پس از بازگشت به اصفهان، حوزه درسى ایشان مانند گذشته از درسهاى پرجمعیت بوده. ]است[ و یک دوره قوانین براى جمعیت انبوهى از فضلا تدریس نموده و بعد از آن آنچه از ایشان تقاضاى درس قوانین مى کنند قبول نکرده تا آن که یکى از فرزندانشان مریض مى شود، براى شِفاى او نذر مى کندتقاضاى طلاب را اجابت نماید ولذا یکدوره دیگر نیز مى گویند و سپس مکاسب، رسائل، کفایه و درس خارج فقهاً و اصولاً در دوره هایى و شاگردان زیادى پرورش دادند و مجلس درس را در مسجد نو بازار] اصفهان[ قرار داده در ایوان قبله تدریس مى فرمودند و سپس به مدرسه نیمآور مى آمدند و ساعاتى را در حجره اشتغال به مطالعه داشتند و در ضمن مراجعات مردم به ایشان، قسمتى آن جا انجام مى گرفت.

شاگردان

برخى از شاگردان آیهالله سید محمّد مهدى دُرچه اى به شرح ذیل است:

۱ ـ آیه الله حاج سید مرتضى پسندیده (برادر امامخمینى)

۲ ـ علاّمه حاج سید مرتضى موحد ابطحى

۳ ـ آیه الله حاج شیخ عباسعلى ادیب حبیب آبادى

۴ ـ آیه الله حاج شیخ عبدالجواد جبل عاملى سدهاى

۵ ـ آیه الله حاج سید عبدالحسین طیّب

۶ ـ آیه الله شهید حاج میرزا عطاءالله اشرفى اصفهانى

۷ ـ حاج شیخ على مشکوه خوزانى ]سدهى[

۸ ـ آیه الله حاج شیخ محمّد رضا جرقویهاى

۹ ـ آیه الله حاج سید یوسف خراسانى

۱۰ ـ آیه الله حاج میرزا رضا کلباسى

۱۱ ـ آیه الله سید على نجف آبادى

۱۲ ـ آیهالله سید محمّد نجف آبادى….(۶۰)

تألیفات

از آیهالله سید محمّد مهدى دُرچهاى آثار ذیل به جاى مانده است:

۱ ـ یک دوره اصول از اول مباحث الفاظ تا آخر تعادل و تراجیح

۲ ـ کتاب الطهاره

۳ ـ کتاب الصلوه

۴ ـ رسالهاى درباره صوم به صورت مختصر

۵ ـ رسالهاى درباره رضاع

۶ ـ حواشى بر رساله عملیه مرحوم آیهالله حاجى کلباسى.

که قبلاً محشى به حاشیه مرحوم آیهالله شیخ انصارى و حاشیه مرحوم آیهالله آقا سید محمّد باقر دُرچه اى شده بود.(۶۱)

نان و سرکه

درباره مایحتاج زندگى سید محمّد مهدى دُرچه اى چنین آمده است:

«هر هفته مقدارى نان مادرشان تهیه کرده و از فروش نذوراتى که مردم برایشان مى آوردند مبلغ یک عباسى (پول رایج آن زمان) به آنها مى داده است. سید محمّد مهدى گفته است: گاهى یک مرغ برایمان ]هدیه [مى آوردند. مى بردیم در میدان جلفا یا میدان کهنه اصفهان و به مبلغ پنج شاهى مى فروختیم و مقدارى از آن را سرکه براى خوردن با نان و بقیه را مصرف کاغذ و مرکب و قلم و کتاب و امثال آن مى کردیم. و اغلب نان و سرکه مى خوردیم و از دُرچه ممکن بود، ماست و پنیر که برایمان نذرى مى آوردند براى مصرف ایّام هفته در مدرسه داشتیم.»(۶۲)

«وى در اواخر عمر، مجتهد اعلم وجامع الشرایط اصفهان گردید و در حالى که بیش از ۹۰ سال از عمر پر برکتش سپرى شده بود، در سال ۱۳۶۴ هـ.ق. از دنیا رخت بر بست و به دیار جاودان رهسپار شد و در جوار تربت پاک برادرش علاّمه درچه اى مدفون گردید.»(۶۳)

هجرت به مشهد مقدس

آیه الله سید محمّد مهدى دُرچه اى در سال آخر عمر تصمیم گرفت که به مشهد مقدس برود و در آن جا ساکن شود. سرانجام همراه بعضى از اعضاى خانواده، در جوار ثامن الحجج(علیه السلام)سکونت گزید. علما، مراجع و شخصیتهاى مقیم مشهد، به دیدن ایشان رفتند و با اصرار از ایشان خواستند که ظهر زیر گنبد و شبها در ایوان مسجد گوهر شاد، اقامه جماعت کند. وى در خواست آنها را قبول کرد و در ۵ ـ ۶ ماهى که درآن جا بود زائران حرم رضوى به ایشان اقتدا مى کردندتا اینکه دراثر سکتهاى که چند سال قبل از هجرت ایشان به مشهد مقدس عارض شده بود و ماندن در کنار تربت پاک امام رضا(علیه السلام)برایش مشکل بود، در اواخر زمستان سال ۱۳۶۳ هـ.ق. به اصفهان بازگشت.(۶۴)

فرجام نیک

وى پس از سالها مجاهدت در راه احیاى دین محمّدى(صلى الله علیه وآله) و پرورش شاگردان بسیارى در سال ۱۳۶۴ هـ.ق. به ملکوت اعلى پیوست.

پیکر ایشان را پس از غسل دادن و کفن کردن، به مسجد جامع اصفهان بردند و فرداى آن روز، آیهالله حاج آقا رحیم ارباب(رحمه الله) برایشان نماز خواند و از آن جا با تشییع جنازه با شکوهى به تخت فولاد بردند و در بقعه وسط تکیه کازرونى به خاک سپردند.(۶۵)

رؤیاى صادق

آیه الله سید محمّد مهدى دُرچه اى دو روز قبل از فوت، خوابى دیده بود که با فوت ایشان تعبیر شد. ایشان قبل از رحلت، گفتند: «در خواب دیدم مرحوم اخوى آقا سید محمّد باقر و مرحوم آخوند ملاّ عبدالکریم جزى (که در زمان حیات آنها این سه نفر با هم رفیق و معاشر بودند) آمدند دیدن من و مقرر شد با هم جایى برویم و هنگام خروج از اتاق آن دو مرا پیش انداختند.» و اتفاقاً بدون پیش بینى قبلى در تکیه کازرونى در بقعه تکیه بین قبر آن دو بزرگوار مدفون شدند.

نیز گفتند: «خواب دیدم جمعیت زیادى آمدند مرا به مسجد جامع براى اقامه نماز جمعه ببرند، با این که من فتوى به وجوب آن نمى دهم.» و اتفاقاً جمعیت بسیارى ظهر جمعه آمدند و جنازه ایشان را پس از غسل دادن و کفن کردن به مسجد جامع اصفهان بردند و پس از نماز میّت و مراسم دفن، به عزادارى پرداختند و چند روز ختم براى ایشان برقرار بود.

آیه الله سید محمّد حسین دُرچه اى

سیّد محمّد حسین موسوى درچه اى، فرزند سید مرتضى، در درچه اصفهان تولّد یافت. او پس از تحصیل در مکتب خانه و محضر پدرش، به حوزه علمیّه اصفهان پا نهاد و در کمترین زمان، به سبب استعداد قوى و هوش سرشارش، فقه و اصول و کلام و فلسفه را در محضر علماى بزرگ اصفهان طى نمود و براى پیمودن مدارج علمى بالاتر راهى نجف گردید.

حافظه قوى

او در حوزه علمیّه نجف، در درس حاج میرزا حبیب الله رشتى و میرزاى شیرازى مجدّدشرکت کرد. وى تسلّط بسیارى به احادیث ائمّه(علیهم السلام) داشت، از این جهت، به «محدّث اصفهانى» مشهور شد.

او به کمک حافظه قوى ،همچون یک معجم احادیث بود و یا به تعبیر بعضى از علماى آن زمان، یک کتابخانه سیّار از احادیث و آیات قرآن بود. و بنا به اظهار خود و علماى معاصرش، تمام بحارالانوار را از جلد اول تا جلد آخر، با دقّت مطالعه کرده و بیشتر احادیث را حفظ بود. هنر این فقیه بزرگ در حدیث شناسى، زبانزد علما بود.

انتخابِ نام خانوادگى

پس از وفات او، در زمان رضاخان که موضوع نام خانوادگى و گرفتن شناسنامه ها به میان آمد، بعضى از علماى اصفهان به فرزندان مرحوم سید محمّد حسین درچه اى پیشنهاد دادند که نام فامیلى شما باید متناسب با تخصّص کم نظیر پدر شما باشد و فامیل محدّث، اخبارى، روایتى و… را به آنان پیشنهاد دادند که اکنون چند نفر از فرزندانش نام فامیلى «اخبارى» دارند.

کمالات معنوى

محدّث اصفهانى اهل تهجّد و راز و نیاز بود. نفسى گیرا و خلوصى بى شائبه داشت. برکات نفس گرم و اثرات دعاى او در زمان حیاتش بسیار مشهور بود که نه تنها عامّه مردم بلکه طُلاّب و برخى از علماى بزرگ به نَفَسِ او اعتقاد قلبى داشتند.

مرحوم آیهالله گزى که از فقیهان بزرگ اصفهان بود، به خلوص و معنویت او به شدّت عقیده داشت و نَفَسِ گرمِ او را در رفع شدائد و مشکلات مؤثر مى دانست.

مـرقـد

پس از فوت این عالم ربّانى، روح مطهّر و مزارش همچون زمان حیات او مورد توجه متوسّلین بود. مردم وى را مستجاب الدعوه مى دانستند.

امتیازات اخلاقى

مرحوم محدّث اصفهانى داراى ویژگى هاى ممتاز اخلاقى بود. او براى مردم، به خصوص علما، احترام و ادب ویژه قائل بود و با وجود کهولت سن و ضعف جسمى و ضعف بینایى، براى هر تازه واردى تمام قد به پا مى خاست. زرق و برق دنیا هیچگاه او را فریب نداد و به القاب و عناوین دلخوش نداشت. او با این که خود از مجتهدان و مورد تقلید هزاران نفر بود، احتیاط را در همه چیز رعایت مى کرد.

آثـار

از جمله آثار ارزندهاى که از این عالم ربّانى به جاى مانده است، نوشته هاى اوست.

آیه الله سید نصرالله موسوى درچه اى، فرزند محدّث اصفهانى، که خود از بزرگان علم و تقوا بودروزى در یکى از مغازه هاى درچه، چشمش به دستنوشته اى که جلوى مغازه دار بود، مى افتد. حِسِّ کنجکاوى او برانگیخته مى شود. دست نوشته را بر مى دارد و مطالعه مى کند. در نهایت ناباورى و تعجّب، متوجه مى شود که دست نوشته هاى پدرش است.

او دست نوشته هاى پدرش را که دو جلد قطور رَحْلى و هر جلد بیش از ۷۰۰ صفحه بود، به خانه برد. ضمناً معلوم شد تمام آن نوشته ها بیش از ۸ جلد بوده است که متأسّفانه بقیّه آنها در دسترس نیست.

آثار دیگر او عبارتند از:

۱ ـ حاشیه و تعلیقى بر رسائل.

۲ ـ حاشیه و شرح مفصلى بر مکاسب.

۳ ـ نوشته هایى در علم کلام.

۴ ـ فهرست دقیقى از فقه در ابواب گوناگون آن.

۵ ـ رساله اى در مناسک حج.

وصیت نامه

آیه الله سید محمّد حسین موسوى دُرچه اى معاصر آیه الله گزى بود.

محدّث اصفهانى در دوران پیرى و ضعف بینایى وصیت خود را انشا کرد و مرحوم آیهالله گزى نوشت، چرا که مرحوم گزى در هنگام خانه نشینى محدّث، از اصفهان مرتب هفتهاى یک نوبت به دیدن ایشان به درچه مى آمد.

آیهالله سید محمّد حسین موسوى دُرچه اى در روز جمعه ۲۸ جمادى الثانى ۱۳۳۴ هـ.ق.، در هشتاد سالگى به رحمت ایزدى پیوست. شهر اصفهان در سوگ وى یکپارچه تعطیل شد. دسته دسته مردم اصفهان راهى دُرچه شدند و همراه اهالى درچه و روستاهاى اطراف، پیکر این عالم بزرگ را به سوى تخت فولاد اصفهان تشییع کردند و در کنار قبر حکیم ملاّ اسماعیل خواجوئى به خاک سپردند.(۶۶)

 گلشن ابرار  ج۳



۱- مکارم الآثار، ج ۵، ص ۷۶۶نقباء البشر، ج ۱، ص ۲۲۴٫

۲- از مکتوبات حجه الاسلام حاج سید تقى درچهاى (نوه معظم له).

۳-اصفهانىها به سینى بزرگ که از مس ساخته شده باشد، مجمعه مىگویند و در زمان قدیم روى کرسى مىگذاشتند و به جاى سفره از آن استفاده مىکردند. در حال حاضر کمتر استفاده مىکنند و اگر در خانهاى موجود باشد، حالت دکورى و تشریفاتى دارد.

۴- از مکتوبات حجهالاسلام حاج سید تقى درچهاى.

۵- شرح حال رجال ایران، ج ۵، ص ۲۱۸٫

۶- از مکتوبات حجهالاسلام سیدتقى درچهاى.

۷- آیه الله چهار سوقى، محمّد على معلم حبیب آبادى.

۸- کاروان علم و عرفان، ص ۲۲۵، غلامرضا گلى زواره.

۹- زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص ۲۹۶٫

۱۰- سیاحت شرق، ص ۱۶۳٫

۱۱-شرح حال رجال ایران، ج ۵، ص ۲۱۸٫

۱۲- سیاحت شرق، ص ۱۶۳ ـ ۱۶۲٫

۱۳- مجله حوزه، مصاحبه با آیهالله طیب، شماره ۳۳، ص ۳۵٫

۱۴-مقدمه کتاب شعوبیه، ص ۹۹٫

۱۵- ارباب معرفت، ص ۹۹٫

۱۶-مصاحبه مؤلف با نوه علامه درچهاى در شهر رى.

۱۷- همان.

۱۸- همایى نامه، ص ۱۸ و ۱۷٫

۱۹- مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى، ج ۲، ص ۳۰۸٫

۲۰- کاروان علم و عرفان، غلامرضا گلىزواره، ص ۲۳۲٫

۲۱- خاطرات آیهالله بروجردى، ص ۲۶ و ۲۵٫

۲۲- زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، ص ۹۶٫

۲۳- کاروان علم و عرفان، ص ۲۳۳٫

۲۴- ارباب معرفت، ص ۱۰۹٫

۲۵- سیاحت شرق، ص ۶۷۹٫

۲۶- گنجینه دانشمندان، ج ۳، ص ۱۰۰ و ۱۰۱٫

۲۷-تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان، ج ۲، ص ۳۳۲٫

۲۸- زندگانى جهانگیرخان قشقایى، ص ۸۵، ۱۰۹، ۱۱۸، ۱۲۰، ۱۲۲، ۱۳۴، ۱۵۹، ۱۸۶، ۱۹۱، ۱۹۲، ۱۹۴ و ۱۹۵٫

۲۹- سیرى در تاریخ تخت فولاد اصفهان، ص ۱۸۶ – ۱۸۵٫

۳۰- همان، ص ۱۸۶٫

۳۱-زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، ص ۱۳۸٫

۳۲- همان، ص ۷۴ ـ ۷۵٫

۳۳- مکارم الآثار، ج ۶، ص ۲۱۳۴٫

۳۴- دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص ۲۷۶٫

۳۵- مقالات ادبى،ج ۱، ص ۱۸، جلال الدین همایى.

۳۶- مجله حوزه، ش ۱۸، ص ۳۰٫

۳۷- مقدمه رساله شعوبیه، ص ۶۷٫

۳۸- مکارم الآثار، ج ۵، ص ۱۷۸ (پاورقى).

۳۹- تذکره القبور، ص ۱۹۱٫

۴۰- مکارم الآثار، ج ۵، ص ۱۷۸ (پاورقى).

۴۱-مصاحبه با حجهالاسلام حاج سید تقى درچهاى.

۴۲- مقدمه کتاب شعوبیه، ص ۱۰۱ و ۱۰۰٫

۴۳ – مجله یاد، شماره دهم، ص ۴۳٫

۴۴- همایى نامه، ص ۱۸ و ۱۷٫

۴۵- سیماى فرزانگان، ص ۳۱۲ناصح صالح، ص۶۵٫

۴۶- مدرس، تاریخ وسیاست، ص۶۷به نقل از نوهایشان.

۴۷- مکتوبات سید تقى درچهاى.

۴۸- همایى نامه، ص ۱۸ و ۱۷٫

۴۹- زندگانى آیهالله چهارسوقى، سید محمّد على روضاتى، ص ۱۵۶٫

۵۰- از مکتوبات آقا تقى دُرچهاى (نوه معظم له).

۵۱- از دست نوشتههاى سید تقى دُرچهاى.

۵۲- تذکره القبور یا بزرگان اصفهان، ص ۱۹۲٫

۵۳- زندگانى آیهالله چهار سوقى، ص ۱۵۶٫

۵۴- ناصح صالح، ص ۷۲ و ۷۱٫

۵۵- تخت فولاد، ص ۱۳٫

۵۶- مدرس، تاریخ و سیاست، ص ۶۹٫

۵۷- از مکتوبات حجهالاسلام سید تقى درچهاى.

۵۸- همان.

۵۹- همان.

۶۰- مصاحبه با حجه الاسلام حاج سید تقى درچهاى.

۶۱- همان.

۶۲-از مکتوبات حجهالاسلام حاج سید تقى درچهاى.

۶۳- مدرس، تاریخ و سیاست، ص ۶۵٫

۶۴-از تحقیقات و مکتوبات حجهالاسلام سیدتقىدرچهاى.

۶۵-همان.

۶۶- دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص ۱۸۹سیرى در تاریخ تخت فولاد اصفهان، ص ۱۱۷الذریعه، ج۱، ص۲۲۴نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۵۶ و دستنوشته هاى سیّد تقى درچه اى.

 

زندگینامه آیت الله حاج شیخ حسنعلى مقدادی اصفهانى «نخودکی»

الشیخ العالم العامل الالهى حسنعلى بن على اکبر بن رجبعلى المقدادى الاصفهانى رحمه الله و رضوانه علیه ، در خانواده زهد و تقوى و پارسائى چشم به جهان گشود، پدر وى مرحوم ملا على اکبر، مردى زاهد و پرهیزگار و معاشر اهل علم و تقوى و ملازم مردان حق و حقیقت بود، و در عین حال از راه کسب ، روزى خود و خانواده را تحصیل مى کرد و آنچه عاید او مى شد، نیمى را صرف خویش و خانواده مى کرد و نیم دیگر را به سادات و ذرارى حضرت زهرا علیها السلام اختصاص مى داد.

در سال ۱۲۶۹ هجرى قمرى ، دخترى به وى عنایت شد که مادرش تا چهار ماه پس از وضع حمل حتى قطره اى شیر در سینه نداشت . و آنچه دوا و دعا کردند موثر نیفتاد. تا یکى از دوستان ، او را به سوى مردى صاحب نفس به نام حاج محمد صادق درویش تخت پولادى هدایت کرد. ملاعلى اکبر به دلالت دوست خود، به حضور حاجى رسید و عرض حاجت نمود. حاجى به وى دستور داد تا هر چه دعا و دوا براى زوجه اش گرفته است از وى دور سازد و خود، نفس مبارک بر حب نباتى بدمید و فرمود تا آن را به زوجه خود بخوراند. با انجام دستور حاجى ، پس از ساعتى شیر از پستان زن جریان یافت و به خارج راه گشود و همین امر سبب ارادت فراوان ملاعلى اکبر به مرحوم حاجى محمد صادق گردید و ارشاد وى به مقاماتى معنوى نائل آمد. ملاعلى اکبر در شهر، به کسب خود اشتغال مى ورزید، و در عین حال حوایج آن مرد بزرگ را نیز فراهم مى ساخت و شبهاى دوشنبه و جمعه به خدمت او مى رفت و در تخت پولاد بیتوته مى کرد.

از طرف دیگر مرحوم ملاعلى اکبر که فرزند ذکورى نداشت ، عهد کرده بود که به اعتاب مقدسه مشرف و متوسل شود تا خداوند پسرى به او کرامت فرماید، این سفر که در حدود سال یازدهم از خدمت او به مرحوم حاجى محمد صادق اتفاق افتاد با حامله شدن عیالش پایان پذیرفت و حاجى قبل از تولد فرزند به او بشارت پسرى داده و سفارش کرده بود که آن پسر را حسنعلى نام گذارد، و بالاخره در سحرگاه یک شب که ملاعلى اکبر در تخت پولاد، به خدمت استاد خود سرگرم بوده است ، خبر شادى بخش ‍ تولد نوزاد را از مرشد و مخدوم خود مى شنود، و مجددا در مورد نامگذارى کودک به حسنعلى توصیه مى گردد.

خلاصه آنکه مرحوم حاج شیخ حسنعلى شب دوشنبه و یا جمعه نیمه ماه ذى القعده الحرام سال ۱۲۷۹ هجرى قمرى با بشارت قبلى مرحوم حاجى محمد صادق در اصفهان در محله معروف به جهانباره که گویند میهمانسراى سلطان سنجر بوده است ، دیده به جهان مى گشاید.

مرحوم ملا على اکبر فرزند دلبند را از همان کودکى در هر سحرگاه که خود به تهجد و عبادت مى پرداخته ، بیدار و او را با نماز و دعا و راز و نیاز و ذکر خداوند آشنا مى ساخته است و از هفت سالگى او را تحت تربیت و مراقبت مرحوم حاج محمد صادق قرار داده است .

پدر بزرگوارم مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى نقل فرمود: بیش از هفت سال نداشتم که نزدیک غروب آفتاب یکى از روزهاى ماه رمضان که با تابستانى گرم مصادف شده بود به اتفاق پدرم ، به خدمت استادم حاجى محمد صادق ، مشرف شدم . در این اثناء کسى نباتى را براى تبرک به دست حاجى داد. استاد نبات را تبرک و به صاحبش رد فرمود و مقدارى خرده نبات که کف دستش مانده بود، به من داد و فرمود بخور (۱۱) من بى درنگ خوردم . پدرم عرض کرد: حسنعلى روزه بود حاجى به من فرمود: مگر نمى دانستى که روزه ات با خوردن نبات باطل مى گردد عرض کردم : آرى ، فرمود: پس چرا خوردى ؟ عرضه داشتم : اطاعت امر شما را کردم . استاد دست مبارک خود را بر شانه من زد و فرمود: با این اطاعت به هر کجا که باید مى رسیدى رسیدى .

خلاصه ، پدرم از همان زمان ، زیر نظر حاجى به نماز و روزه و انجام مستحبات و نوافل شب و عبادات پرداخت و تا یازده سالگى ، که فوت آن مرد بزرگ اتفاق افتاد پیوسته مورد لطف و مرحمت خاص مرشد و استاد خود بود و از آن پس نیز روح بزرگ آن مرحوم همیشه مراقب احوال او بود و در مواقع لزوم او را مدد و ارشاد مى فرمود. پدرم فرمود: هر زمان که به هدایت و ارشادى نیازمند مى شدم ، حالتى شبه خواب بر من عارض ‍ مى گشت و در آن حال ، روح آن مرد بزرگ به امداد و ارشادم مى شتافت و از من رفع مشکل مى فرمود. از جمله پس از فوت مرحوم حاجى ، شخصى به من اصرار مى کرد نزد مرشد زنده برویم و از ارشاد او بهره مند شویم .

به دنبال اصرار او بود که حالتى شبیه خواب بر من عارض شد و در آن حال مرحوم حاجى را دیدم که آمدند و دست به شانه هاى من زدند و فرمودند: هر کس ‍ مثل ما آب زندگانى خورد، از براى او مرگ نیست ، تو کجا مى خواهى بروى ؟ و لاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون (۱۲). و سخن معجز اثر حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام نیز مؤ ید همین معنى است که فرمود: الا ان اولیاء الله لایموتون بل ینقلبون من دار الى الدار با خبر باش که اولیاء خدا را مرگ نیست بلکه از خانه اى به خانه دیگر نقل مکان مى کنند.

هرگز نمى میرد آنکه دلش زنده به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

مرحوم حاج شیخ حسنعلى ، قدس سره ، از دوازده تا پانزده سالگى ، تمام سال ، شبها را تا صبح بیدار مى ماندند و روزها همه روز، بجز ایام محرمه ، با ترک حیوانى روزه مى گرفتند و از پانزده سالگى تا پایان عمر پر برکتش ، هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان و ایام البیض هر ماه را صائم و روزه دار بودند و شبها تا به صبح نمى آرمیدند.

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعاى شب و ورد سحرى بود

تحصیلات مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى و برخى از استادان او 

مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى از آغاز نوجوانى خود، به کسب دانش ‍ و تحصیل علوم مختلف مشغول شدند، خواندن و نوشتن و همچنین زبان و ادبیات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همین شهر، نزد استادان بزرگ زمان ، به اکتساب فقه و اصول و منطق و فلسفه و حکمت پرداختند از درس ‍ فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد کاشى فایده ها بردند و فلسفه و حکمت را از افادات ذیقیمت مرحوم جهانگیر خان و تفسر قرآن مجید را از محضر درس مرحوم حاجى سید سینا پسر مرحوم سید جعفر کاشى و چند تن از دیگر از فحول علماء عصر بیاموختند.

سپس براى تکمیل معارف به نجف اشرف و به کنار مرقد مطهر حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام مشرف شدند. در این شهر، از جلسات درس ‍ مرحوم حجه اللاسلام حاجى سید محمد فشارکى و مرحوم حاجى سید مرتضى کشمیرى و ملااسماعیل قره باغى اعلى الله مقامهم استفاده مى کردند.

مرحوم پدر، خود نقل مى فرمودند: نخستین روزى که براى زیارت و درک حضور مرحوم حاجى سید مرتضى کشمیرى به محل سکونت ایشان در مدرسه بخارائیها رفتم ، اتفاقا، روز جمعه بود و کسى را در صحن و سراى مدرسه نیافتم که جویاى اطاق آن مرد بزرگ شوم ؛ ناگهان از داخل یکى از حجرات در بسته ، صدائى شنیدم ، که مرا با نام نزد خود مى خواند، به سوى اتاق رفتم ، مردى در را به روى من گشود، و فرمود: بیا، کشمیرى منم .

و نیز پدرم مى فرمودند: شبى از شبهاى ماه رمضان ، مرحوم حاجى سید مرتضى کشمیرى به افطار، میهمان کسى بود، پس از مراجعت به مدرسه ، متوجه مى شود که کلید در را با خود نیاورده است . و نزدیک بودن طلوع فجر و کمى وقت و بسته بودن در اطاق ، او را به فکر فرو مى برد، اما ناگهان به یکى از همراهان خود مى فرماید: معروف است که نام مادر حضرت موسى ، کلید قفلهاى در بسته است ، پس چگونه نام نامى حضرت فاطمه زهرا چنین اثرى نکند؟ آنگاه دست روى قفل بسته گذاشت و نام مبارک حضرت فاطمه (ع ) را بر زبان راند که ناگهان قفل در گشوده شد.

بارى مرحوم حاج شیخ حسنعلى ، قدس سره پس از مراجعت از نجف اشرف ، در مشهد مقدس رضوى سکونت اختیار کردند و در این دوره از زمان ، از محاضر درس و تعالیم استادانى چون مرحوم حاجى محمد على فاضل و مرحوم آقا میر سید على حائرى یزدى و مرحوم حاجى آقا حسین قمى ، و مرحوم آقا سید عبدالرحمن مدرس بهره مند مى گردیدند، و در عین این احوال ، و در ضمن تحصیل و تدریس ، به تزکیه نفس و ریاضات شاقه موفق و مشغول بودند.

و اما در علوم باطنى به طورى که پیش از یادآورى شد، نخستین استاد و مرشد ایشان ، مرحوم حاجى محمد صادق تخت پولادى بود که از هفت سالگى در تحت مراقبت و مرحمت مخصوص آن مرد بزرگ قرار گرفته ؛ لیکن بعد از وفات او، به خدمت سید بزرگوار مرحوم آقا سید جعفر حسینى قزوینى که در شاهرضاى اصفهان متوطن بود، راه یافت . پدرم خود نقل مى فرمود: در یکى از سفرها که عازم عتبات عالیات بودم به شهرضا رفتم که شب عاشورا را در آنجا متشرف باشم و مرسوم من چنین بود که از اول ماه محرم تا عصر عاشورا روزه مى گرفتم و جز آب چیزى نمى خوردم ، روز هشتم ماه محرم بود که خبر یافتم سیدى جلیل القدر در این شهر سکونت دارد؛به امید و انتظار ملاقات سید که از خلق منزوى مى زیست ، نشستم ، تا آنکه براى تجدید وضو به کنار حوض آمد، پیش رفتم و سلام کردم ، نگاه عمیقى به من افکند و پس از وضو فرمود: حاجتى دارى ؟ گفتم : غرض ‍ تشرف به حضور شما است فرمود: هر زمان که بخواهى ، مى توانى نزد من بیایى . گفتم : گویا وقت شما مستغرق کار است . گفت : آرى ولیکن براى تو هرگز مانعى نیست و این بیت را بخواند:

خلوت از اغیار باید نى ز یار

پوستین بهر دى آمد نى بهار

و به اشاره او، بامداد دیگر روز، به خدمتش رفتم . نظرى به من کرد و گفت : نه روز است که چیزى نخورده اى و جز به آب ، روزه نگشوده اى ، ولى در ریاضت هنوز ناقصى ، زیرا که اثر گرسنگى در رخساره ات هویدا و ظاهر گشته و آنرا شکسته و فرسوده است در حالیکه مرد کامل از چهل روز گرسنگى نیز چهره اش شکسته نمى شود.

از آن مرد خدا از دیده عامى بود پنهان

که عارف داغ بر دل دار و زاهد به پیشانى

خلاصه ، با آن مرد بزرگ باب مذاکره بگشودم ، و الحق او را دریابى مواج از علوم ظاهرى و باطنى یافتم ، گفتم : با این مایه از علوم ، چرا چنین خلوت گزیده و به انزوا نشسته اید؟ در آن زمان که پس از کسب اجازه اجتهاد از مراجع علمى وقت نجف اشرف به ایران باز مى گشتم ، به دوست خود گفتم : از این پس ، من تنها عالم بلند، پایه قزوین ، خواهم بود. دوستم گفت : نه چنین است تو را با یک حمال قزوینى تفاوتى نیست ، زیرا اگر در رهگذرى مردى به تو و یک حمال جاهل از پشت سردستى بزند، هر دو محتاجید، که براى شناسائى صاحب دست سر بگردانید، در حالیکه سى سال درس و تحصیل باید که اینقدر، روشنى به محصل ارزانى داشته باشد که بدون باز پس نگریستن زننده دست را بشناسد این سخن در دلم چنان اثر کرد که یکسره از خلق کناره گرفته و در انزوا به تزکیه نفس و تصفیه روح خود سرگرم شدم .

از آن سید بزرگوار پرسیدم : شنیده ام که وقتى ، دست شما شکسته بوده و به دستور طبیب ، زفت بر آنها نهاده بودید و مقرر بود تا آن زفت به خودى خود، پوست را رها نکرده است جدایش نسازید. گفت : آرى چنین بود، و چهارده روز زفت ، دست مرا رها نکرد. گفتم پس براى وضوء در این مدت چه مى کردید؟ فرمود: از سوى خلاق عالم و آفریننده گیتى ، به طبیعت من امر مى آمد که عمل نکند و خواب هم به چشمم ننشیند و به اراده حضرت حق ، در این مدت هیچ مبطلى عارض نگشت .

پس از آن فرمود: براى من گاهگاهى حالتى عارض مى شود که از خود بى خود مى شوم و سر به بیابانها مى گذارم و در کوه و صحراهاى بى آب و علف در حالت جذبه راه مى سپرم ، لیکن در وقت نماز، به خود مى آیم ، و باز پس از انجام فرائض ، به حالت نخستین مى افتم و گاهى این احوال تا بیست روز به طول مى انجامد. چون قصد مراجعت به شهر و آبادى مى کنم ، متوجه مى شوم که از ضعف گرسنگى و تشنگى در اعضایم ، قوت بازگشت نیست .

دست به دعا برمى دارم که : الهى به عشق و محبت تو به اینجا افتاده ام ،و اینک قوتى نیست که به شهر بازگردم . در حال ، از غیب ، گرده نانى و سبوى آبى ظاهر مى شود که با تناول آن نیروئى به دست مى آورم ، سپاس حق مى گزارم و به آبادى باز مى گردم . پدرم مى فرمود: من خود از افراد دیگرى هم شنیدم که مى گفتند: سید را در حالات جذبه و عشق و شور، تنها در بیابانها و کوهها دیده اند.

احاطه مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى رحمه الله علیه به علوم : 

در یادداشتى از حضرت ایشان چنین دیدم :

نیست علمى که مرا نیست در آن استقصا

اى بسا گنج که خوابیده به ویرانه ما است

ایشان از جیع علوم ظاهرى و باطنى بهره فراوان داشتند و معتقد بودند که بعد از علم توحید و ولایت و احکام شریعت که تعلم آن واجب است ، تحصیل سایر علوم نیز لازم و ممدوح و جهل به آن ها مذموم و ناپسند است و مراد از حرمت برخى از علوم و فنون ، استعمال آنهاست ، نه تحصیل و تعلم آنها، مانند علم سحر که دانست آن واجب کفائى را به طلاب علوم تدریس مى فرمودند ولى در فلسفه و علوم الهى با آنکه متبحر کامل بودند، تدریسى نداشته و مى فرمودند طالب این علم باید که اخبار معصومین علیهم السلام و تزکیه نفس پردازد زیرا که … یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه … (۱۳). پیامبر مردم را در آغاز تزکیه و تصفیه نموده ، سپس کتاب و حکمت به ایشان مى آموزد. و بخشى از معضلات علم حکمت و فلسفه ، جز به مکاشفه ، حل شدنى نیست و اگر این شرائط در متعلم نباشد، تحصیل این علم بروى حرام و ناروا است و ممکن است او را از جاده شریعت به انحراف کشد و نسبت به علم اصول مى فرمود: قسمتى از این علم واجب و بسیارى از آن اتلاف عمر است و به قول ملامحسن فیض رحمه الله علیه ، این علم سه بخش است : اصول و فضول و غیر معقول ، تعلم اصول آن لازم و فضول آن مکروه و غیر معقول آن حرام است ، همچنین ایشان را در علم طب و شیمى و علوم غریبه ید طولائى بود.

مسافرتهاى ایشان به اطراف : 

مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى رحمه الله علیه در سال ۱۳۰۳ هجرى قمرى به سبب پیشامدى که در رابطه با ظل السلطان حاکم اصفهان براى ایشان رخ داد و منجر به تنبیه حاکم از طریق تصرفات نفسانى گردید(۱۴) از آن شهر رخت سفر بربستند و در بیست و چهار سالگى ، تنها از اصفهان خارج شدند و به عزم مشهد، مقدس قدم به راه گذاردند و این نخستین سفر ایشان به آن شهر منور بود که به قصد زیارت مرقدمطهر حضرت سلطان اولیاء على بن موسى الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء صورت پذیرفت .

لیکن در همان روزهاى اول سفر راه را گم مى کنند و نزدیک غروب آفتاب ، در کوه و بیابان سرگردان مى شوند. در این حال به ذیل عنایت حضرت ثامن الحجج علیه السلام متوسل مى گردد و عرضه مى دارند مولاى من ! آگاهى که قصد زیارت ترا داشته ام ولى در این وادى سرگردان شده ام ، ترا توانائى یارى و مددکارى من هست . از من دستگیرى فرما. پس از دقایقى به خدمت با سعادت حضرت خضر علیه السلام تشرف حاصل مى کنند و به طریق ظاهر و باطن راهنمائى مى شوند و در کمتر از چند دقیقه هجده فرسنگ راه را باقى مانده تا کاشان را، به مدد مولا، طى مى کنند و وارد آن شهر مى شوند

بارى مدت توقف ایشان در شهر مقدس مشهد از یکسال کمتر به طول مى انجامد که تمام این مدت را در حجره اى از حجرات صحن عتیق رضوى که ظاهرا اطاق فوقانى درب بازار سنگ تراشان بوده است به ریاضت و تصفیه باطن اشتغال داشته اند. سپس به اصفهان مراجعت مى کنند و به سال ۱۳۰۴ هجرى قمرى ، بار سفر به صوب نجف اشرف مى بندند و مدتى نیز در آنجا به تحصیل علوم ظاهرى و تزکیه نفس و ریاضت سرگرم بودند تا آنکه مجددا به اصفهان بازمى گردند.

در سال ۱۳۱۱ هجرى قمرى براى دومین بار، به ارض اقدس رضوى مسافرت و تا سال ۱۳۱۴ در آن شهر توقف مى کنند. در این مدت در مدرسه حاج حسن و فاضل خان سکنى داشته اند. در همین سفر، در مدتى بیش از یکسال ، هر شب ختمى از آن قرآن مجید در حرم حضرت رضا علیه السلام قرائت مى کرده اند و روزها را در محضر علماء زمان به کسب علوم ظاهر همت مى نموده اند.

مرحوم پدرم مى فرمودند: در همین سفر و در آن زمان که در صحن عتیق رضوى به ریاضت مشغول بودم ، روزى پیرى ناشناس بر من وارد شد و گفت : یا شیخ ، دوست دارم ، که یک اربعین ، خدمتت را کمر بندم . گفتم : مرا حاجتى نیست تا به انجام آن پردازى . گفت : اجازه ده که هر روز کوزه آب را پر کنم . به اصرار پیر تسلیم شدم و هر روز على الصباح به در اطاق مى آمد و مى ایستاد و با کمال ادب مى خواست تا او را به کارى فرمان دهم و در این مدت هرگز ننشست . چون چهل روز پایان یافت ، گفت : یا شیخ من چهل روز ترا خدمت کردم ، حال از تو توقع دارم که یک روز مرا خدمت کنى .

در ابتدا اندیشیدم که شاید مرد عوامى باشد و مرا به تکالیف سخت مبتلا کند ولى چون یک اربعین با اخلاص به من خدمت کرده بود، با کراهت خاطر پذیرفتم پیر فرمان داد تا من در آستانه اطاق بایستم و خود در بالاى حجره روى سجاده من نشست و فرمان داد تا کوره و دم و اسباب زرگرى برایش ‍ آماده سازم .

این کار را با آنکه بر من به جهاتى شاق و دشوار بود، به خاطر پیر انجام دادم و لوازمى که خواسته بود فراهم ساختم ، دستور داد تا کوره را آتش کنم و بوته بروى آتش نهم و چند سکه پول مس در بوته افکنم و آنگاه فرمود آنقدر بدمم تا مسها ذوب شود. از ذوب آن مسها آگاهش کردم . گفت : خداوندا، بحق استادانى که خدمتشان را کرده ام ، این مسها را به طلا تبدیل فرما و پس از آن به من دستور داد بوته را در رجه خالى کن و سپس ‍ پرسید در رجه چه مى بینى ؟ دیدم طلا و مس مخلوط است او را خبر دادم .

گفت : مگر وضو نداشتى ؟ گفتم : نه فرمود تا همانجا وضو ساختم و دوباره فلط را در بوته ریختم و در کوره دمیدم تا ذوب شد و به دستور وى و پس از ذکر قسم پیشین ، بوته را در رجه ریختم ؛ ناگهان دیدم که طلاى ناب است . آنرا برداشتیم و به اتفاق نزد چند بزرگ رفتیم . پس از آزمایش ، تصدیق کردند که زر خالص است آنگاه طلا را به قیمت روز بفروخت و گفت : این پول را به تو مستحقان مى دهى یا من بدهم ؟ گفتم : تو به این کار اولى هستى ، سپس با هم به در چند خانه رفتیم و پیر پول را تا آخرین ریال به مستحقان داد، نه خود برداشت و نه به من چیزى بخشید و بعد از آن ماجرا از یکدیگر جدا شدیم و دیگر او را ندیدم .

مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى طاب ثراه ، مجددا در سال ۱۳۱۵ هجرى قمرى به اصفهان مراجعت نموده و پس از مدتى توقف ، به نجف اشرف تشرف حاصل کردند و تا سال ۱۳۱۸ قمرى در آن شهر سکنى گزیدند و در سنه ۱۳۱۹ ه‍ق بار دیگر به صفهان بازگشتند پس از آن ، سفرى به شیراز کردند و چندى در آنجا مقیم شدند و در جعفر طبیب تحصیل و تعلم نمودند.

پدرم مى فرمود: صبح ها در مطب حاجى میرزا جعفر به معاینه مرضى و نسخه نویسى سرگرم بودم ، و عصرها کتاب قانون بوعلى را نزد وى مى خواندم .

روش حاجى بر این بود که حق الزحمه اى براى معالجه بیماران خود معنى نمى کرد و هر کس هر مبلغ مى خواست در قلمدان او مى گذاشت و اگر بیمارى چیزى نمى پرداخت حاج میرزا از وى مطالبه نمى فرمود. درآمد حاجى از مطب خود، روزانه از هشت یا نه ریال تجاوز نمى کرد و او هم از کمى درآمد خود شکوه اى نداشت .

یک روز که به سرکار خود آمد گفت : خداوندا، امروز میهمان داریم به فرشتگان خود امر فرما تا وجه لازم را فرود آورند. آنروز، درآمد مطب ، سى و پنج ریال شد و یک روز هم از خدا خواست که فرشتگان را امر کند تا پول براى خرید انگور جهت تهیه سرکه بیاورند در آنروز هم عایدى وى به چهل و پنج ریال بالغ گردید. لیکن در روزهاى دیگر، نه درآمد وى تغییر محسوسى داشت و نه او عرض حاجتى مى کرد.

در مدتى که من در طب او سرگرم بودم ، سه هزار بیمار را معاینه کردیم و نسخه دادیم و هیچ بیمارى براى بهبود مرض خود، محتاج به مراجعه سومین بار نگردید، و تنها در این میان ، سه تن از ایشان تلف شدند که حاجى ، خود از پیش خبر داده بود، هر بیمار که از در مطب وارد مى شد، حاجى نگاهى به رخسار وى مى کرد و پیش از سوال و معاینه ، نوع بیمارى او را تشخیص مى داد.

مرحوم پدرم در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا به وسیله کشتى ، به قصد زیارت بیت الله الحرام ، به حجاز سفر مى کنند. در جده ، پس از فرود آمدن از کشتى ، پیاده به مدینه منوره مشرف مى گردند و از آن شهر مقدس ، احرام حج بسته و با پاى پیاده به طرف مکه رهسپار مى شوند. در این سفر که به سال ۱۳۱۹ ه‍ق مصادف با حج اکبر بوده است ، با مرحوم حاجى شیخ فضل الله نورى و حاج شیخ محمد جواد بید آبادى که در التزام یکدیگر سفر مى کردند ملاقات مى فرمایند و در همین سفر، در ارتباط با شریف مکه واقعه اى رخ میدهد که در جاى خود از آن سخن خواهیم گفت (۱۵).

بارى ، پس از حج بیت الله و زیارت اعتاب مقدسه ائمه اطهار علیهم السلام ، حضرت شیخ به ایران مراجعت مى فرمایند و بعد از مدتى توقف ، مجددا به نجف اشرف تشرف حاصل مى کنند و باز، پس از چند سال توطن در آن شهر، به اصفهان بازمى گردند، و پس از چند سال اقامت در آن شهر، در سال ۱۳۲۹ هجرى قمرى ، این شهر را به قصد مجاورت در مشهد رضوى ، ترک مى گویند، و در آن بلده طیبه ، مجاور مى شوند، و از این زمان تا پایان عمر شریفش که سال ۱۳۶۱ ه‍ق بوده ، فقط دو سفر کوتاه به اصفهان و یک سفر به سلطان آباد اراک فرموده اند.

سالهاى مجاورت در مشهد تا پایان عمر شریف 
 مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى ، اعلى الله مقامه ، در کلیه ساعات روز و شب ، براى رفع حوائج حاجتمندان و درماندگان ، آماده بودند. روزى عرضه داشتم : خوبست براى مراجعه مردم وقتى مقرر شود. فرمود: پسرم ، لیس عند ربنا صباح و لامساء آن کس که براى رضاى خدا، به خلق خدمت مى کند، نباید که وقتى معین کند. پدرم در ابتداى شبها پس از انجام فریضه ، به نگارش پاسخ نامه ها و انجام خواسته هاى مراجعان مشغول و سپس مدتى به مطالعه مى پرداختند. از نیمه هاى شب تا طلوع آفتاب به نماز و ذکر و نوافل و تعقیبات سرگرم بودند.
پس از طلوع خورشید اندکى استراحت مى فرمودند و بعد از آن تا ظهر به ملاقات و گفتگو با مراجعان و تهیه و ساخت دارو براى بیماران مى نشستند و بالاخره عصرها براى تدریس به مدرسه مى رفتند و پس از آن نیز به پاسخگوئى و رفع نیازمندى محتاجان و گرفتاران مشغول بودند و در تمام سال به تفاوت ایام و اختلاف احوال پس از طلوع آفتاب و یا ساعتى بعد از ظهر استراحتى کوتاه مى فرمودند.

در سال ۱۳۱۴ هجرى یکى از سادات محترم مشهد براى ایشان سجاده اى و رختخوابى هدیه فرستاد. در جواب فرموده بودند: سجاده را به خاطر سیادت شما که رعایت حرمتش را بر خود واجب مى دانم مى پذیرم ولى به رختخواب نیازم نیست زیرا که بیست و پنج سال که پشت و پهلو بر بستر استراحت ننهاده ام ، آرى بندگان خدا اینگونه عمل مى کردند و اینچنین بود حال و رفتارشان .

رحم الله معشر الماضین

که به مردى قدم نهادندى

راحت جان بندگان خدا

راحت جان خود شمردندى

بارى پدرم ، رحمه الله علیه ، استمداد از ارواح مطهر ائمه هدى علیهم السلام و نیز استمداد از ارواح اولیاء، رحمه الله علیهم اجمعین ، را یکى از شرایط سلوک الى الله مى دانست از اینرو به اعتکاف و زیارت مشاهد متبرکه ائمه علیهم السلام و قبور مقدسه اولیاء اهتمام فراوان مى ورزیدند. در انجام فرائض یومیه در اول وقت و اتیان نوافل و بیدارى سحرگاهان و تهجد واحیاى شبهاى جمعه و لیالى متبرک و روزه در ایام البیض و خدمت به خلق به ویژه نسبت به سادات و زیارت قبور انبیاء و اوصیاء و اولیاء على الخصوص در شبها و روزهاى جمعه مداومت و مراقبت مى فرمودند.

در اصفهان هر ساله چند اربعین در کوههاى ظفره به ریاضت و انزوا و تزکیه نفس مى پرداختند و همچنین در مساجد و بقاع متبرکه مانند مسجد لنبان و مقبره على بن سهل اصفهانى و محمدبن یوسف معدان بناء و بابا رکن الدین و مزار استاد خود، مرحوم حاجى محمد صادق و همچنین کوه صفه که محل عبادت استاد ایشان بود، به اعتکاف و عبادت مشغول مى شدند. در ناحیه نجف اشرف ، مسجد کوفه ، و سهله و مقبره کمیل و میثم تمار، محلهایى بود که بسیار زیارت مى فرمودند.

در مشهد مقدس ، اوائل امر در صحن عتیق و پس از آن ، در کوهپایه هاى اطراف شهر مانند کوه گراخک و بازه غیاث منصور در جا غرق و خادر و حصار سرخ و کوه معجونى نزد مقبره شرف الدین على کاسه گر، به مجاهده و ریاضت و عبادت مى گذرانیدند. قبور اولیاء خدا را مانند مقبره بوعلى فارمدى ، در فارمد، و علاءالدین على مایانى در مایان و مقبره درویش یحیى و درویش شمس ‍ الدین دو فرزند شیخ جعده جاسبى که در ایوان طرق واقع است و قبر عبدالله مبارک در کوه چشمه سبز که پدرم ، خود کاشف آن بودند، و مقبره میر تقى خدایى در محله نوغان که هم اکنون در داخل منزلى جنب یک دبستان واقع شده است و مزار شیخ محمد کاردهى ، مشهور به پیر پالاندوز، و قبر شیخ فضل الله سرابى که به دست افغانیها شهید گردیده و آثار آن ، فى الحال ، محو شده است و مرقد حضرت شیخ محمد مؤ من ، قدس سره ، معروف به گنبد سبز که مورد توجه فراوان پدرم ، بود، زیارت و از ارواح ایشان استمداد مى کردند.

عصر هر پنجشنبه ، زیارت گنبد سبز را ترک نمى کردند و مى فرمودند: در کتابى خطى که مؤ لف آن سید بزرگوارى از اهل قزوین و نواده دخترى مرحوم شیخ بهاءالدین عاملى ، رحمه الله علیه بوده و در شرح حال جد خود نگاشته است ، خواندم که : چون شیخ بهائى به مشهد مشرف مى شود، پس از سه شب ، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را در عالم رؤ یا زیارت مى کند که با عتاب به وى مى فرمایند: چرا تا کنون به دیدار گل ما شیخ مؤ من نرفته اى ؟ بامداد همان شب ، شیخ بهائى براى زیارت شیخ مؤ من ، از خانه بیرون مى رود و در راه دو تن از اهل علم را مى بیند و خواب خود را براى ایشان نقل مى کند آن دو نفر نیز به عزم زیارت شیخ مؤ من همره مى گردند و براى آزمایش عظمت شیخ ، هر یک نیتى مى کنند.

یکى از آنان ، کفن و دیگرى ، انار و سومى ، شیر برنج را در خاطر مى گذراند. چون به خدمت شیخ تشرف حاصل مى کنند. شیخ اظهار مى دارد: تا پیامبر دستور نفرمود، به دیدار من نیامدى ؟ مى خواهى بگویم که در رؤ یا به تو چه فرموده اند؟ حال خود بگو؛ شیخ بهائى رؤ یاى خود را نقل مى کند و شیخ مؤ من هم مى گوید: معلوم میشود ما هنوز ثمره نشده ایم ، که پیامبر ما را گل تعبیر کرده است . پس از آن ، شیخ مؤ من برخاسته و از گنجه خود عمامه و پشقابى انار و ظرفى شیر برنج به ترتیب پیش روى صاحبان نیت قرار مى دهد.

و نیز پدرم از همان کتاب روایت کردند که : وقتى حاکمى از اصفهان همراه سه تن از کارمندان ، خود، ماءمور شهر بلخ یا مرو مى شود. در نیشابور حاکم را حالت جذبه عارض مى شود و سر به بیابان مى گذارد و آن سه تن به جانب حوزه ماءموریت خود روانه مى شوند و ماجرا را به دربار اصفهان گزارش ‍ مى دهند. بارى ، حاکم مدت یک ماه در کوههاى اطراف نیشابور سرگردان مى ماند. تا آنکه شبى که صبح فرداى آن به مشهد وارد مى شود، در خواب مى بیند فیلى قصد هلاک او را دارد، در این هنگامه ، پیرى فرا رسیده سیلى سختى به صورت پیل مى نوازد که حیوان بر اثر آن لطمه مى افتد و هلاک مى شود. بامداد همان شب ، حاکم مزبور وارد مشهد مى شود و معبرى جستجو مى کند، شیخ مومن را به وى معرفى مى کنند. چون به صورت شیخ مى نگرد، مى یابد که وى ، همان پیرى است که دوش در رویا آفت پیل را از او دفع کرده است ، آنگاه شیخ پیش از آنکه حاکم خواب خود را بیان کند این رباعى را مى خواند:

آنیم که پیل برنتابد لت ما

بر عرش برین زنند هر شب کت ما

گر مورچه اى درآید اندر صف ما

آن مورچه شیر گردد از همت ما

پس از آن شیخ رحمه الله علیه حاکم را از آن حال خارج و با دستورى او را به صوب ماءمورت خود روانه مى فرماید.

ولى قلى بیک شاملو در خاتمه قصص خاقانى در احوال شیخ مؤ من رحمه الله علیه چنین مى نگارد:

شیخ مؤ من مشهدى : دیگر سالک مسالک ربانى ، طالب رضاجوئى حضرت سبحانى تاجا للعارفین ، شیخ مؤ من است رحمه الله ، که در بلده طیبه مشهد مقدس در بقعه مشهر به پاى چنار رحل اقامت افکنده معتکف خانقاه ریاضت شده بود مؤ منى الیه از مبادى حال الى حین الارتحال چله نشین ، بقعه سلوک و فیمابین کبار مشایخ به صفات مستحسنه آراسته است جمع کثیرى به توسط هدایت آن رفیع الشاءن قدم از دایره لهو و لعب و جهالت و ضلالت کشیده سالک شاهراه کوى معرفت گردیده اند. جهور سکنه خراسان مرید اوضاع و اطوار آن بزرگوارند.

مشهور است که به دستیارى مریدان اخلاص کیش ، آن شیخ خیر اندیش ابنیه عالیه بینهایت در بلاد خراسان از مسجد و بقعه و رباط و پل و آب انبار بنا نهاده ، در هیچ مکان از توابع و ملحقات ولایت جنت درایت مشهد مقدس نیست که آثار خیرات و مبرات آن شیخ صاحبدل نباشد. شرمذه اى از صفات احوال آن قدوه اهل سلوک آنکه اکثر اوقات در خلاء و ملاء به مناجات و عبادت ملک علام قیام و اقدام داشت تا آنکه در سنه ۱۰۶۳ (یکهزار و شصت و سه ) دعوت حق را لبیک اجابت گفت . مریدانش آن مستغرق بحار رحمت را به موجب وصیت در بقعه قریه دستجرد که از جمله بناهاى مرحوم مزبور بود مدفون نمودند (۱۶).

حضرت شیخ رحمه الله علیه چون به کسى دوا یا دعا مى دادند مى فرمودند: ما بهانه اى بیش نیستیم و شفا دهنده اوست ، زیرا که این عالم محل اسباب است و خداوند فرموده است : ابى الله ان یجرى الامور الا باسبابها یعنى : خداوند از انجام کارها جز به وسیله اسباب و وسائط، ابا و امتناع دارد از اینرو لازم است به هنگام مرض به طبیب مراجعه نمود سپس مى فرمودند: حضرت موسى على نبینا و علیه السلام مبتلا به قولنج شدند، و هنگامى که براى مناجات با حضرت رب الارباب به کوه طور رفت عرض کرد: خداوندا مریض شده ام مرا شفا عنایت فرما. خطاب شد: موسى به طبیب مراجعه کن . عرض کرد: خداوندا پاسخ مردم را چه بگویم ، در حالیکه خواهند گفت که تو کلیم اللهى و مرده را زنده مى کنى و کور را شفا میدهى ، آنگاه براى مرض خود به طبیب مراجعه مى کنى ؟ خطاب شد: یا موسى ، ما این گیاهان را عبث نیافریدیم و علم طب را عبث به انسان الهام نکردیم ، حال آیا چون تو موسى هستى انتظار دارى که این همه را عبث بگذاریم و بى سبب مرض تو را شفا دهیم ؟

پدرم با آنکه به عبادت و مجاهدت و ریاضت و زیارت و اعتکاف در اماکن متبرک ، سخت مداومت و مراقبت داشت ، لیکن اظهار مى فرمود: روح همه این اعمال ، خدمت با اخلاص نسبت به سادات و ذریه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است و بدون آن ، اینگونه اعمال ، همچون جسمى بى جان باشد و آثارى بر آنها مترتب نمى گردد.

سالهاى آخر عمر پربرکت پدر گرانقدرم رحمه الله علیه : 
 حدود دو سال قبل از وفات پدرم ، کسالت شدیدى مرا عارض شد، و پزشکان از مداواى بیمارى من عاجز آمدند و از حیاتم قطع امید شد.

پدرم که عجز طبیبان را دید، اندکى از تربت طاهر حضرت سیدالشهدا ارواح العالمین له الفداء به کامم ریخت و خود از کنار بسترم دور شد.

در آن حالت بیخودى و بیهوشى دیدم که به سوى آسمانها مى روم و کسى که نورى سپید از او مى تافت ، بدرقه ام ، مى کرد. چون مسافتى اوج مى گرفتم ، ناگهان ، دیگرى از سوى بالا فرود آمد و به آن نورانى سپید که همراه من مى آمد، گفت : دستور است که روح این شخص را به کالبدش بازگردانى ، زیرا که به تربت حضرت سیدالشهداء علیه السلام استشفا کرده اند در آن هنگام دریافتم که مرده ام و این ، روح من است که به جانب آسمان در حرکت است و به هر حال ، همراه آندو شخص نورانى به زمین بازگشتم و از بیخودى ، به خود آمدم و با شگفتى دیدم که در من ، اثرى از بیمارى نیست ، لیکن همه اطرافیانم به شدت منقلب و پریشانند.

پس از چند روز، هنگامى که در خدمت پدرم به شهر مى رفتیم ، واقعه را حضورشان ، عرض کردم ، فرمودند: مقدر بود که یکى از ما دو نفر از جهان برویم و اگر تو مى رفتى ، من پانزده سال دیگر عمر مى کردم و چون مقصد و مطلوب من از حیات در این دنیا جز خدمت به خلق خدا نیست ، ترجیح دادم که خود رخت بربندم و تو که جوانى و به خواست خداوند، مدتى درازتر در جهان خواهى زیست ، زنده بمانى . اینکه بدان که من مرگ را براى خود و حیات را براى تو خواستم ، تا آنکه در طول زندگى ، پیوسته با قصد قربت ، به مردم خدمت کنى ، و هرگاه در اینکار مسامحه ، و غفلت ورزى ، سال آخرت عمرت خواهد بود.

یکسال قبل از وفات پدرم ، شبى در عالم رؤ یا مشاهده کردم که حدود عصر است و من از شهر خارج شده ام ، و به طرف قریه نخودک مى روم که آفتاب ناگهان غروب کرد و در من اضطرابى پدید آمد. این اضطراب دو علت داشت : اول تاریکى هوا، دوم آنکه نمى دانستم به پدرم چگونه پاسخ دهم ، زیرا ایشان فرموده بودند که همیشه قبل از غروب آفتاب در منزل باش ، و قبول نخواهند کرد اگر بگویم که آفتاب ناگهان غروب کرده است .

در این اضطراب و اندیشه بودم که ناگهان خورشید از مغرب طلوع کرد و به قدر یک نیزه بالا آمد. مقدارى که راه آمدم متوجه شدم که کارد بزرگى در دست من است و سگ بزرگى مرا تعقیب مى کند. ناگهان پیرى نسبتا بلند پدیدار گشت و کارد را از دست من گرفت و با یکدست سگ را نگاه داشت و با دست دیگر سر او را از تن جدا کرد، بى آنکه کارد به خون آلوده شود. آنگاه کارد را به من رد کرد و فرمود: بابا آیا کار دیگرى دارى ؟ عرض کردم : خیر تشکر، نمودم و پیر ناگهان ناپدید شد.

بامداد، خواب را خدمت پدرم عرض کردم : ایشان چند دقیقه تاءمل کردند و سپس پرسیدند: آیا متوجه نشدى آن پیر که بود؟ عرض کردم : خیر، فرمودند: او شیخ عطار بود. آنگاه فرمودند: امسال سال آخر عمر ما است ، و تو بعد از من زحمت و ناراحتى بسیار خواهى دید، بگو چه خواهى کرد؟ عرض کردم : به خداوند پناه میبرم . پس از دو ماه یکروز که در خدمت ایشان به شهر مى رفتیم ؛فرمودند: امروز عصر بعد از آنکه به خانه بازگشتیم ، من مریض خواهم شد و همین مرض مقدمه فوت من خواهد بود. همانطور که فرموده بودند، عصر همانروز به محض ورود به منزل به تهوع دچار و بیمار شدند.

در این اثناء تسبیح عقیقى داشتند که گم شد. فرمودند: مفقود شدن تسبیح علامت مرگ ما است . اگر یافت شود بهبود خواهم یافت ولى هر چه جستجو کردیم تسبیح را نیافتیم تا آنکه یکماه بعد در اطاق مسکونى ایشان پیدا شد و به دنبال آن حال ایشان کمى بهبود یافت .

اما مجددا تسبیح مزبور گم شد و دیگر هرگز یافت نشد کسالت ایشان مجددا شدت یافت و حدود چهارماه در بستر بودند. در این مدت ایشان شرحى مفصل از حالات خود، از آغاز خود، از آغاز تا پایان و از احوال اساتید و بزرگانى که محضرشان را درک کرده بودند براى من نقل فرمودند.

مدتها بود که پدرم بنا به مقتضیاتى در شهر مشهد سکونت نداشتند و معمولا در حومه شهر، ابتدا و ده نخودک ، و سپس در ده سمرقند ساکن بودیم . روزى در ایام کسالت ایشان که من براى درس به شهر رفته بودم هنگام ظهر به وسیله شخصى احضارم نمودند و فرمودند امروز روح از جسدم پرواز کرد و به حضور حضرت ثامن الائمه علیه السلام تشرف حاصل کردم و دیدم که استادم مرحوم حاج محمد صادق تخت پولادى هم شرف حضور دارد. از او درخواست کردم از امام علیه السلام استدعا کند اجازه فرمایند که براى ابراز وصایاى خود روحم بار دیگر به کالبدم بازگردد. اما رخصت فرمودند اکنون ، پسرم ، باید که مراقب حال من باشى و به شهر باز نگردى .

خلاصه آنکه به کوشش طبیبان ، حال پدرم ، بهبود پذیرفت اما آن مرد جلیل القدر در برابر شادمانى طبیب معالج خود، فرمود: بهبود من شادمانى ندارد، زیرا که ما رفتنى شده ایم . پزشک پرسید: پس تکلیف چیست ؟ فرمود: تکلیف شما این است که تا من در قید حیاتم به تدابیر پزشکى ادامه بدهید و من نیز آنچه دستور شما باشد تمکین کنم تا واپسین ساعات عمر ایشان همین روش برقرار بود.

در این اوقات نیز پدرم ، مانند سالهاى دیگر حیاتبخش ، همه شب تا بامداد بیدار مى ماند و گاهگاه در دل شبها این دو بیت را ترنم مى کرد:

زمانه بر سر جنگ است یا على مددى

کمک ز غیر تو ننگ است یا على

گشاد کار دو عالم به یک اشاره توست

به کار ما چه درنگ است یا على مددى

به دستور پزشکان معالج ، پدرم ، به بیمارستان منتصریه مشهد انتقال یافت و در آنجا بسترى گردید. به خاطر دارم روزى در راه بیمارستان ، چشمم به درشکه اى افتاد که در آن مردى و زنى بى حجاب نشسته بودند چون به خدمت پدر رفتم ، فرمود: دیگر رفتن ما نزدیکست ، اما تو چرا چشم خود را حفظ نکردى ؟ عرض کردم : بعمد خطایى مرتکب نشدم . فرمود: مى دانم ولى تو که در خیابان جویاى کسى نبودى ، پس چرا چشم به داخل درشکه انداختى که نگاهت به نامحرمى تصادف کند. امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده است : النظره سهم مسموم من سهام الشیطان .

تیر زهر آلود و قلب آدمى

کاش مادر مر مرا نازادمى

هر نظر ناو کیست زهر آلود

که ز شست و کمان ابلیس است

دیدن زلف و خال نامحرم

دانه کلید و دام ابلیس است

پس از آن فرمود: دیشب ، در عالم رؤ یا، مرحوم حاج شیخ عباس محدث قمى را دیدم که گفت : بیا که ما در انتظار توایم . روز دیگر به رئیس بیمارستان فرمود: مرگ من نزدیک است و اگر فوت من در این بیمارستان اتفاق افتد، ازدحام مردم نظر اینجا را درهم خواهد ریخت ، لذا مصمم شده ام که از بیمارستان به خانه روم و اصرار رئیس در نگهداشتن ایشان سودى نبخشید و بالاخره به منزل یکى از ارادتمندان خود، آقاى حاج عبدالحمید مولوى منتقل و بسترى شدند و یکماه آخر عمر را در منزل ایشان بسترى بودند. تا آنکه دعوت حق را لبیک اجابت گفتند.

دو هفته پیش از رحلت آن مرد بزرگوار، شبى در خواب دیدم که به زیارت بقعه عارف بزرگ ، شیخ مؤ من که هم اکنون در مشهد به گنبد سبز مشهور است رفتم . پدرم را دیدم که با شیخ مؤ من در گفتگو است . چون من وارد شدم ، پدرم از شیخ درخواست کرد که براى من دستورى فرماید تا توفیق تهجد و نماز شب داشته باشم . چون پیر خواست چیزى ، به من بگوید، پدرم گفت : اکنون چند روزى صبر کنید.

بارى ، آنچه در خواب دیده بودم ، براى پدرم گزارش کردم فرمود: آرى ، دیگر چیزى از عمر من باقى نمانده است .

در نیمه شبى ، حال ، پدرم سخت شد، طبیبان ، بعیادتش آمدند و پس از معاینات پزشکى ، اعلام کردند که بیمار از دنیا رفته است ، لیکن با شگفتى فراوان ، قلب پدرم ، پس از توقف دوباره ، بکار افتاد و روز بعد یکى از پزشکان معالجش که دکتر سید ابوالقاسم قوام نام داشت به من اظهار کرد: پدرت دیشب درگذشت ولى مجددا به زندگى بازگشت .

پس از این حادثه ، فرداى آن روز چون اطاقى ، خالى از اغیار شد، پدرم فرمود: شب گذشته روح از بدنم مفارقت کرد و به خدمت امام رضا علیه السلام مشرف شدم و وسیله استاد خود مرحوم حاج محمد صادق از امام تقاضا کردم که براى تکمیل وصایاى خود، یک هفته مهلت داده شوم . امام اجازت فرمودند: اما قدغن کردند که دیگر چنین درخواستى نکنم . سپس فرمودند: در این مدت شبها از نزد من دور نشو و مراقب حال من باش .

رفته رفته اثر بهبودى در حال پدرم پدید آمد، اما ناگهان روز چهارشنبه حال ایشان به وخامت گرایید و دستهایشان متورم گشت و پزشکان از این تغییر حالت ناگهانى دچار تعجب شدند. دیگر جز سادات اجازه عیادت پدرم را نداشتند.

خلاصه در آن وقت بود که اظهار داشتند: من صبح یکشنبه خواهم مرد و پس از آن وصایاى خویش را به شرح زیر به من فرمودند:

و لقد وصینا الذین اوتواالکتاب من قبلکم و ایاکم ان اتقوا الله .

یعنى هر آینه سفارش کردیم به پیامبران پیش از شما و به شما نیز که مؤ کدا از خداى بپرهیزید و تقوى پیشه سازید.

نیست جز تقوى در این ره توشه اى

نان و حلوا را بنه در گوشه اى

بالتقوى بلغنا ما بلغنا، اگر در این راه ، تقوى نباشد، ریاضات و مجاهدات را هرگز اثرى نیست و جز از خسران ، ثمرى ندارد، و نتیجه اى جز دورى از درگاه حق تعالى نخواهد داشت . حضرت على بن الحسین علیهماالسلام فرمایند: ان العلم اذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه الاکفروا و لم یزدد من الله الا بعدا اگر آدمى یک اربعین به ریاضت پردازد، اما یک نماز صبح از او قضا شود، نتیجه آن اربعین ، هباء منثورا خواهد گردید بدان که در تمام عمر خود تنها یک روز، نماز صبحم قضا شد. پسر بچه اى داشتم شب آن روز از دست رفت و سحرگاه ، مرا گفتند که این رنج فقدان را به علیت فوت نماز صبح ، مستحق شده اى . اینک اگر شبى ، تهجدم ترک گردد، صبح آن شب ، انتظار بلایى مى کشم .

بدان که انجام امور، مکروه موجب تنزل مقام بنده خدا مى شود و به عکس ‍ اتیان مستحبات مرتبه او را ترقى مى بخشد، بدان که در راه حق و سلوک این طریق ، اگر به جایى رسیده ام ، به برکت بیدارى شبها و مراقبت در امور مستحب و ترک مکروهات بوده است . ولى اصل و روح همه این اعمال ، خدمت به ذرارى ارجمند رسول اکرم صلى الله علیه و آله است .

اکنون پسرم ، ترا به این چیزها وصیت و سفارش مى کنم :

اول : آنکه نمازهاى یومیه خویش را در اول وقت آنها به جاى آورى .

دوم : آنکه در انجام حوایج مردم ، هر قدر که مى توانى ، بکوشى ، و هرگز میندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست ، زیرا اگر بنده خدا در راه حق ، گامى بردارد، خداوند نیز او را یارى خواهد فرمود.

در اینجا عرضه داشتم : پدر جان ، گاه هست که سعى در رفع حاجت دیگران ، موجب رسوایى آدمى مى گردد.

فرمودند: چه بهتر آنکه آبروى انسان در راه خدا بر زمین ریخته شود.

سوم : آنکه سادات را بسیار گرامى و محترم شمارى و هرچه دارى ، در راه ایشان صرف و خرج کنى و از فقر و درویشى در اینکار پروا منمایى . اگر تهیدست گشتى ، دیگر تو را وظیفه اى نیست .

چهارم : به آن مقدار تحصیل کن که از قید تقلید وارهى .

در این وقت از خاطرم گذشت که بنابراین لازم است که از مردمان کناره گیرم و در گوشه انزوا نشینم که مصاحبت و معاشرت آدمى ، را از ریاضت و عبادت و تحصیل علوم ظاهر وباطن باز میدارد، اما ناگهان پدرم چشم خود بگشودند و فرمودند: تصور بیهوده مکن ، تکلیف و ریاضت تو تنها خدمت به خلق خدا است .

بعد از آن فرمودند: چون صبحگاه روز یکشنبه کار من پایان یافت ، اگر حالت مساعد بود، خودت مرا غسل بده و کفن و دفن مرا مباشرت کن و هم چنین سفارش کردند که مرحوم دکتر شیخ حسن خان عاملى که طبیب معالجشان بود ایشان را به جانب قبله کند و آداب میت را اجرا نماید، و به مرحوم سید مرتضى روئین تن مدیر روزنامه طوس نیز فرمودند: شما هم صبح یکشنبه بیائید و بعد از فوت من یکساعت بالاى سر من قرآن بخوانید. مرحوم سید ظاهرى زننده اما باطنى عجیب داشت که : مران خدا غائبند در اوباش .

بارى از ظهر پنجشنبه واپسین زندگانیشان تا روز یکشنبه که فوت خود را در آن روز پیش بینى فرموده بودند دیگر با کسى سخن نگفتند و پیوسته در حال مراقبه بودند. شب جمعه بود که ناگهان سر از بالین برداشتند و دیده بر در گشودند و فرمودند: اى شیطان ، بر من که سراپا از محبت على پر شده ام ، دست نخواهى یافت .

ابیات زیر وصف حال و شرح آمال آن مرد بزرگ بود و خود نیز گاهگاهى به آن ها ترنم مى فرمودند:

اى به ولاى تو تولاى من

از خود و اغیار تبراى من

سود تو سرمایه سوداى من

گر بشکافند سراپاى من

جز تو نجویند در اعضاى من

ناد علیا علیا یا على

روز شنبه فرا رسید زیر لب فرمودند: کار رفتن را بر من دشوار گرفته اند، عتاب دارند: تو که حضور محضر رضا علیه السلام را در این جهان آرزو داشتى از چه رو گاه و بیگه لب به خنده مى گشودى ؟

نزدیکان را بیش بود حیرانى

کانان دانند سیاست سلطانى

بالاخره صبح روز یکشنبه و ساعت آخر عمر ایشان فرا رسید. به دستور پدرم گوسفندى به عنوان نذر حضرت زهرا سلام الله علیها قربانى گردید و یکى دو ساعت از طلوع آفتاب روز هفدهم شعبان سال ۱۳۶۱ هجرى قمرى گذشته بود که خورشید روحش در افق مغرب زندگانى فرو شد و روان پاکش به عالم قدس و بقا پر کشید که : الا ان اولیاء الله لایموتون بل ینقلبون من دار الى دار .

ساعتى نگذشته بود که خبر رحلت آن عارف بزرگ و آن عالم ربانى به سراسر شهر فرا رسیده و انبوه جمعیت براى اداى احترام و تودیع او و انجام مراسم مذهبى گرد جنازه اش حاضر شدند.

جنازه آن فقید علم و معرفت بر روى هزاران دست از ارادتمندان اندوهگین و سوگوارش ، از محله سعد آباد مشهد در خیابانهاى شهر که عموما به حال تعطیل در آمده بود، عبور مى کرد تا به ده سمرقند به محل سکونتشان رسید در آنجا بر حسب وصیتشان در آب روان غسل داده شد.

نشان از بى نشانها //على مقدادى اصفهانى

زندگینامه آیت الله آقا محمّد رضا قمشه ‏اى

 
سال و محلّ تولّد و گذراندن مقدمات
 

حکیم متألّه عارف بى‏بدیل مرحوم آقا میرزا محمّد رضا صهباى قمشه ‏اى، فرزند بزرگوار فاضل والا مقام شیخ ابو القاسم قمشه ‏اى مى ‏باشد«۱». وى به سال ۱۲۴۱ هجرى قمرى در شهر قمشه (شهرضا) چشم به جهان گشود«۲». و مقدمات را در این شهر (قمشه)، نزد اساتیدى چون والد بزرگوارش و دیگر فضلاى این شهر«۳» به پایان رساند.سپس عازم اصفهان (در ۸۰ کیلومترى شمال زادگاه خویش) شد، و در نزد بزرگان و اساتید حکمت و عرفان، بهره‏ ها جست.

در این خصوص استاد محترم آقاى آشتیانى مى‏ نویسد:

«پدر آقا محمّد رضا، شیخ ابو القاسم، از نزدیکان و مقرّبان سیّد الفقهاء و المجتهدین، آقا میرزا حسن مدرّس اصفهانى، استاد میرزاى شیرازى بود، این میر سید حسن در حکمت متعالیه، از تلامیذ و شاگردان آخوند ملّا على نورى بود، که بعد از ملّا صدرا، احدى به مرتبه او نرسیده است، میر سیّد حسن مدرّس به پدر آقا محمّد رضا فرمود: قدر این پسر را بشناس و بر او لازم است که جز تحصیل علم‏ به امر دیگرى نپردازد، آقا محمّد رضا در حدّ لزوم به تحصیل فقه و اصول پرداخت.

جاذبه میرزا سیّد رضى استاد بزرگوار عرفان و حکمت، میرزا محمّد رضا را به خود جلب کرد و میرزا محمّد رضا بعد از مدتى جاى خالى استاد را پر نمود و به مقامى رسید که دست احدى به آن نرسید»«۱»

(استادان)

ألف- حاج محمّد جعفر لاهیجى (لنگرودى) (ره) وى فرزند محمّد صادق لاهیجى«۲» شارح مشاعر ملّا صدرا«۳» و نویسنده حاشیه بر الهیات شرح تجرید قوشچى و حاشیه خفرى«۴» بر آن، است که در سالهاى بعد از ۱۲۵۵ هجرى قمرى وفات یافته«۵» و یکى از معروف‏ترین شاگردان او آخوند ملّا على نورى«۶» مى ‏باشد.استاد محقق داماد در نامه فرهنگستان علوم مى‏نویسد: «نویسنده جغرافیاى اصفهان درباره او آورده است:

مرحوم حاجى محمّد جعفر لاهیجى، کهنه استاد بوده و پسرش مرحوم حاجى میرزا محمّد کاظم با فقها پیوند نموده صبیه مرحوم حاجى کلباسى را گرفت، طریق فقاهت پیمود، باب علم پدر از اولادش مفتوح نشد.

مرحوم جلال الدین همایى نیز نوشته‏اى درباره وى دارد، و در خاتمه آن نظیر گفته نویسنده جغرافیاى اصفهان را بازگو کرده است:

حاج ملّا محمّد جعفر فرزند ملا محمّد صادق لاهیجى، از مشایخ حکما و مدرّسان فلسفه است که در اصفهان مى‏زیست و معاصر با فقیه و مجتهد معروف حاج محمّد إبراهیم کرباسى متوفاى جمادى الأول سنه ۱۲۶۱ ق و از اساتید آقا على مدرّس زنوزى و آقا محمّد رضا قمشه ‏اى بود.

اطلاعى که این حقیر از سرگذشت احوال وى دارم زاید بر آن چه در مواضع مختلف کتاب «الذریعه» آمده و در «ریحانه الأدب» نقل شده این است که وى در فلسفه شاگرد میرزا ابو القاسم مدرّس خاتون‏آبادى متوفاى ۱۲۰۲ ه. ق. و ملّا محراب گیلانى متوفاى ۱۲۱۷ ه. ق. و افضل الحکماء و المدرّسین آخوند ملّا على بن جمشید نورى مازندرانى متوفّاى رجب ۱۲۴۶ ه. ق. بوده. [حاج ملّا محمّد جعفر] على التحقیق پیش از سنه ۱۲۹۴ قمرى فوت شده است. وى فرزندى به نام حاج میرزا محمّد کاظم داشت که با دختر حاج محمّد إبراهیم کرباسى ازدواج کرد و داخل جرگه فقها و علماى شریعت شده بود و از میراث فلسفى پدر چیزى عاید او نشد یا از وى بروز نکرد.

و سرانجام حاج آقا بزرگ تهرانى، درباره وى و آثارش مى‏نویسد:

الشیخ محمّد جعفر بن المولى محمّد صادق اللّاهیجانى، من فلاسفه عصره کان من مشاهیر مدرسى العلوم العقلیّه- و لها آثار منها حاشیه على إلهیّات شرح التجرید، شرح المشاعر لصدر الدین الشیرازی و غیرهما …»«۱» ب- میرزا حسن نورى- رحمه الله-:

استاد سید مصلح الدین مهدوى مى ‏نویسد:

«وى فرزند آخوند ملّا على نورى بن جمشید نورى مازندرانى (ره) مردى حکیم و فیلسوف بوده و در رجب ۱۲۴۶ در اصفهان وفات یافته و در نجف مدفون شده و از شاگردانش حاج ملّا هادى سبزوارى (۱۲۱۲- ۱۲۹۰ ه. ق.) در سبزوار است»«۱».

استاد آشتیانى در این باره مى‏فرمایند: «مرحوم حکیم متأله آقا میرزا حسن نورى فرزند برومند آخوند ملّا على نورى و استاد آقا على حکیم به دعوت اعتماد السلطنه قاجار (از اصفهان) به تهران سفر و مدتى تدریس نمود، از قرارى که استادم آقا میرزا احمد آشتیانى مى‏فرمود: آقا میرزا حسن کرمانشاهى مدتى به درس وى حاضر شده است«۲»».

مرحوم آقا میرزا طاهر تنکابنى، درباره وى مى‏نویسد:

«میرزا حسن، فرزند مرحوم ملّا على نورى- حکیم معروف- از اساتید بزرگ دوره متأخّره است. جمعى از اساتید معاصر از شاگردان او بوده‏اند.

و استاد آشتیانى درباره او مى‏ گوید:

برخى، آقا میرزا حسن نورى را در ذکاوت و استعداد فطرى بر پدر ماجد خود آخوند نورى ترجیح داده‏ اند. آقا میرزا حسن چینى با آقا میرزا حسن نورى در یک درجه محسوب مى‏ شوند با این فرق که چینى در حسن بیان و تقریر مطالب مقدم بر نورى بوده است.

از چند حاشیه‏اى که احتشام الملک آنها را در شرح اشارات خواجه آورده و در واقع تقریر استادش آقا محمّد رضا مى‏باشد، چنین بر مى‏آید که عارف قمشه‏اى خود این شرح را در نزد آقا میرزا حسن نورى خوانده و در هنگام تدریس این شرح به آراء و اندیشه‏هاى استادش وفادار بوده و در موقع تدریس، جاى به جاى به ذکر آن‏ها مى ‏پرداخته، مزید اطّلاع خوانندگان، ۳ حاشیه مزبور را از شرح اشارات یاد شده استخراج کرده و به عین عبارت در اینجا مى‏ آوریم:

[۱] قوله «سبب کمال»، «أراد به ما به الکمالیّه- أی الصوره الحاصله لا المعد للکمال، کما یتوهّم من ظاهر العباره!»، کذا قرّر الأستاد آقا محمّد رضا دام ظلّه، نقلا من شیخه و استاده میرزا محمّد حسن ابن الفیلسوف على النوری- غفر الله لهما- (لمحرّره عبد العلى)«۱».

[۲] قوله «ما یرجوه أو ما یذکره»، أی ما یحضره، فالفرق بینه و بین ما یرجوه بالعلیّه و عدمه. کذا قرّر الأستاد نقلا من أستاده. (عبد العلى)«۲».

[۳] قوله: «لا یمایز الذات»، أی یرتسم فی الذات و لا یباینه و قد حمل الأستاد نقلا من استاده على اتحاد العاقل و المعقول و ان أبطله الشیخ فی هذا الکتاب. (حرّره عبد العلى).«۳»

ج- آقا سیّد رضى لاریجانى- رحمه الله-:

معظم له که فردى صاحب حال و مالک باطن«۴» و داراى یدی طولى در علوم غریبه بوده است«۵» و در سال ۱۲۷۰ هجرى قمرى وفات یافته است«۶».

آقا محمّد رضا- رحمه الله- اکتساب علوم عقلى و معارف الهى و معارف یقینی را به ایشان نسبت داده و بدان وسیله، به کمال راه یافته است.

در احوالات آن استاد کل، نوشته‏اند: «در اوان بلوغ به شرف ملاقات با فقیرى نائل شد که معروف به درویش کافى بود. وى تأثیر فراوانى بر ایشان گذاشت، پس از مدتى به علت پریشان خاطرى که از شهادت پدر، عارض وى گشته بود و نیز به جهت عدم تجانس و سازگارى اهالى لاریجان، وطن را ترک و به اتفاق مادر و برادر خود، سیّد زکى الدین، به قصد تحصیل به سوى اصفهان رهسپار گشته و پس از تکمیل مقدمات علمى و یک دوره فقه، نزد مرحوم ملّا على نورى- رحمه الله- و مرحوم استاد ملّا اسماعیل واحد العین به تحصیل حکمت جدید مرحوم صدر الدین شیرازى مشغول شد و در نزد استادان دیگر حکمت مشاء را فرا گرفت و در مدت کمى در حکمت مشاء و اشراق و تصوف و عرفان، بدان مقامى رسیده که معاصران وى کمتر بدان دست یافتند.

محضر درسش محل تجمع علما گردید و بزرگان از آن دوره، به تبحر و استادى وى اقرار و از وجود بزرگوارش، استفاده مى‏کردند و کتابهاى شیخ محى الدین ابن عربى (ره) و صدر الدین قونوى (ره) را تدریس مى‏کرد و شاگردان مبرزى تربیت کرد که از آن جمله آقا محمّد رضا قمشه ‏اى- رحمه الله- و حاج میرزا نصیر گیلانى- رحمه الله- را مى ‏توان نام برد«۱»».

مرحوم آقا میرزا طاهر تنکابنى، در رساله مختصرى که در شرح احوال برخى از حکما، متکلّمان و عرفا به نگارش آورده، از او یاد کرده و به نقل از استاد خود آقا محمّد رضا قمشه‏اى، درباره وى مى‏ نویسد:

«آقا سیّد رضى الدین لاریجانى، از بزرگان حکما و عرفاى عصر متأخّر بوده و آن‏ مرحوم از تلامیذ حکیم ملّا على نورى بوده. و از استاد خود، آقا محمّد رضا قمشه‏اى اصفهانى- قدّس سرّه- که از شاگردان سیّد مرحوم بوده، شنیده‏ام که: «این سیّد بزرگوار در زهد و وارستگى وحید عصر خود بوده و در اوایل عمر که از مازندران به اصفهان براى تحصیل علوم رفته بود، به واسطه کثرت فقر و پریشانى، در حمّامهاى اصفهان به کسب دلّاکى در ایّام تعطیل مى ‏پرداخت و تحصیل معاش ایام تحصیل مى‏نمود. و بعد از تکمیل مراتب تحصیلات، با زنى از خواتین مکرّمات بستگان نسبى خود ازدواج نموده، و آن خاتون از طرف پدر خود بالإرث متموّله بوده، و چون سیّد بزرگوار بدین وسیله سعه در معاشش حاصل گردید، طریقه انفاق بر فقرا و ایثار مساکین را شیمه عالیه خود قرار داده، به نحوى که گاهى در عبور و مرور در کوچه‏ هاى اصفهان، عبا و یا قبا و یا شلوار خود را به فقرا و مساکین مى ‏بخشید و حالت بکاء و گریه زیاد داشت.

استادم [آقا محمّد رضا] مى‏ فرمودند: «چون صبح‏ها به منزل سیّد معظم براى درس حاضر مى‏شدیم آن بزرگوار همه روزه به بأم خانه‏اش مناجات خمسه عشر را که مأثور از حضرت سیّد الساجدین زین العابدین على بن الحسین- علیهما السلام- است از حفظ مى‏خواند و چون ثکلى [مادر فرزند از دست داده‏] مى‏گریست و بعد از اجتماع شاگردان در مدرس از بأم به مدرس مى‏آمدند. و همه روزه قبل از شروع به تدریس شرحى به شاگردان خود موعظه مى‏فرمودند و قسطى کامل در تشویق و ترغیب به تحلّى به اخلاق حسنه و تحذیر از ملکات رذیله و خبث و تحریص بر سلوک طریقه اولیا و اصفیاى کامل و حکما و عرفاى شامخین بیان مى‏کردند. بعد شروع به تدریس مى‏نمودند. و اکثر تدریسش علوم الهیّه و کتب عرفا و صوفیه بوده، و با کمال استیناس و حسن معاشرت که با عموم، خصوص با شاگردان خود داشتند، صاحب مهابت عظیمه در انظار بوده‏ اند …

در خاتمه مى ‏نویسد:

… و از مؤلفات و مصنّفاتش چیزى به نظر حقیر نرسیده.

آقا سیّد رضى لاریجانى، بنا به ضبط اعتماد السلطنه در المآثر و الآثار، در ۱۲۷۰ ه. ق. در تهران، رحلت کرده است.

مرحوم جلال الدین همایى نیز درباره او مى ‏نویسد:

… آقا سیّد رضى لاریجانى، استاد آقا محمّد رضا قمشه‏اى نیز از جمله کسانى است که در فنون حکمت با آخوند ملّا على نورى، همسرى مى‏نمود و بر فرض که یک چند به حوزه درس وى نشسته و سمت استادى و پیش کسوتى او را گردن نهاده بود، خواص اهل فن او را در خصوص فلسفه اشراق و عرفانیات و ذوقیات بر خود نورى ترجیح مى‏ دادند».

استاد سیّد جلال الدین آشتیانى نیز در پیروى از سخن همایى، درباره او چنین اظهار مى ‏دارد:

… در بین شاگردان آخوند [نورى‏]، آقا سیّد رضى در عرفان بزرگترین استاد عصر خود بود. سیّد رضى مازندرانى اگر چه در حکمت متعالیه شاگرد آخوند نورى است و شاید در مسائل نظرى و فلسفه بحثى به مرتبه آخوند نورى نرسد ولى در عرفانیات و حکمت ذوقى و احاطه به کلمات اهل عرفان بر آخوند نورى ترجیح دارد بلکه فاصله این دو در این قسمت زیاد است و همان طورى که آخوند نورى در حکمت متعالیه کم نظیر است آقا سیّد رضى مازندرانى در تصوف و عرفان در بین متأخران بى‏نظیر و در تسلّط به افکار محیى الدین در مرتبه و مقام بعد از شارحان کلمات محیى الدین و عارفان قرن هفتم و هشتم قرار دارد. این سیّد رضى استاد عارف نامدار و حکیم بزرگوار آقا میرزا محمّد رضا قمشه‏اى- قدس سره مى ‏باشد.»«۱»

از آن بزرگوار اشعارى به جاى مانده که این دو بیت زیر از آن جمله است:

ز فیض صبحدم دارم، چو شمع از جانگدازیها
دم گرمى که با خورشید دارد تیغ بازیها
ز چشم تر، نشان دل طلب، گر بینشى دارى
که نقش پاى کس جز در ره نمناک ننشیند«۲»

استاد عالى قدر آقاى آشتیانى، در مقدمه شرح مشاعر سخنى از مرحوم آقا محمّد رضا قمشه‏ اى آورده است که خود گشایشى براى شناخت اساتید آن بزرگوار مى ‏باشد ایشان مى ‏فرمایند:

«در اصفهان نزد ملّا محمّد جعفر شروع به خواندن شرح فصوص نمودیم، مرحوم لاهیجى اقتدار کامل به تدریس این کتاب نداشت، تا اینکه به سراغ آقا سیّد رضى مازندرانى رفتیم و نزد او شروع به قرائت شرح فصوص نمودیم، او از اینکه ما درس او را بر درس حکیم لاهیجى ترجیح داده‏ایم با حالت نگران به ما گفت:

تدریس شرح فصوص کار قلندرى است و حاج ملّا جعفر، حکیم است نه قلندر[۱].

[۱] آشتیانى، سیّد جلال الدین- مقدمه شرح مشاعر ص ۲۵، (نقل به معنا از تاریخ حکما و عرفا …) استادآشتیانى مى‏ گوید در مسائل عرفانى، آقا سیّد رضى گویا شاگرد آخوند ملّا جعفر آباده‏اى«۱» عارف و فیلسوف معاصر آخوند ملّا على نورى بوده است. (مقدمه شواهد- ص ۱۰۸٫)

میرزا محمّد على مظفر«۲» متوفاى ۱۱۹۸ معاصر آقا محمّد بیدآبادى بوده، از تلامذه مع الواسطه میرزا حسن طالقانى«۳» و ظاهرا عرفان، از طریق او به آباده و قمشه رسیده است (مقدمه شواهد- ص ۱۲۱) و میر سیّد حسن مدرّس شارح فصوص و کتب شیخ الاشراق و شاید از تلامیذ ملّا محسن لنبانى«۴» شارح مثنوى بوده است. (مقدمه شواهد ص ۱۱۷٫)

(مهاجرت به تهران)
 آن چه در مورد احوال مرحوم آقا محمّد رضا قمشه‏اى در تذکره‏ها آورده ‏اند بدین قرار است:

۱- وى در اصفهان معارف حکمى و عرفانى را تدریس مى ‏کرده است.

۲- در قحطى و گرسنگى سال ۱۲۸۸ ه. ق. تمام آن چه را که به میراث برده بود فروخت و صرف حوائج نیازمندان بالاخص طلاب بى ‏بضاعت نمود.«۱»

۳- شکایت به حکام قاجار از برخى خوانین و اصحاب جاه و مال که املاک او را غصب نمودند و به مردم آن سامان ظلم و تعدى روا داشتند که به علت عدم دریافت پاسخ و رسیدگى از سوى حاکمان آن عصر قصد بازگشت داشتند و لیک بنا به دلیلى در تهران ماندگار شد و علت این ماندگارى را داستان دلکشى است که آقا مرتضى مدرّس آن را روایت کرده و گفته است من آن را از آقا شیخ عبد الحسین رشتى- رحمه الله- شنیدم که به قرار ذیل است:

«قمشه ‏اى در سفر تهران به مدرسه صدر شد و محصلى که انموذج همى خواند سؤالى از او کرد و چون جواب شنید به نزد طلاب شد و گفت، آخوندى آمده است که انموذج خوب مى‏داند؟! و استاد آنان بیامد و فضل وى دریافت و گفت که شما را حاصلى از وى نتواند بود و به هر تقدیرى که بود نگه داشتند او را»«۱».

مرحوم نایب الصدر مى‏نویسد: «به هر حال او در آن جا به تدریس آغازید و هر چند که حکمت نیز مى‏گفت ولى همّ خویش را بیشتر مصروف تدریس معارف عرفانى مى‏کرد بدان پایه که یکى از شاگردان او به نام محمود حسینى ساوجى در پشت جلد مجموعه‏اى املّا کرده است که: (خداوند رحمت فرماید آقا محمّد رضا اصفهانى قمشه‏اى را که در عصر ناصر الدین شاه فتح باب تدریس عرفانیات و تصوف از او شد … شرح فصوص الحکم و کتاب تمهید را قبل از ورودشان به دار الخلافه، کسى نمى‏ دانست چه رنگ است)»«۲».

آقاى صدوقى (سها) در این باب مى ‏فرمایند:

«در مورد مهاجرت آقا محمّد رضا به تهران گر چه براى دادخواهى از دار الخلافه تهران بوده که عمال زور را در موطنش به جاى خود نشانده و حقوق او را استیفاء نمایند ولى انتقال حوزه علمیه از اصفهان به تهران و مهاجرت گروهى از حکماء عصر از اصفهان به تهران بدون تأثیر نبوده است. مانند آخوند ملّا عبد الله زنوزى و میرزا حسن حکیم و آقا میرزا ابو الحسن جلوه.

در هر صورت مى‏ توان گفت که آقا محمّد رضا على الظاهر براى دادخواهى ولى باطنا به قصد اقامت رفته باشد یا اینکه در آغاز براى بردن شکایت و دادخواهى به تهران آمده و بعدا فضا را مناسب اقامت یافته است به هر شکل که باشد نوشته آقا على مدرّس- رحمه الله- که حاوى شرح حال و جریان هجرت ملّا عبد الله زنوزى به تهران است این ظن را قوى مى‏سازد که هجرت حکما از حوزه اصفهان به تهران، فضاى مهاجرت را براى وى فراهم نموده است».«۱».

شطرى از احوال باطنى
 

هر که از این حکیم متأله سخن به میان آورده است، وى را به خصائل نیکوى باطنى و صاحب مقامات عالیه ستوده است از جمله اینکه: «وى فردى درویش نهاد و بلا ادعا و بلا تعین بوده«۲»» که عمر شریف خویش را در کمال بى‏اعتنایى به ظواهر و در نهایت انزوا به سر برده و بنا به گفته میرزا جهانگیر خان، یکى از شاگردان آن بزرگوار، «هیچ جنبه علمایى نداشت …» و بهتر از آن را در کلام دیگر شاگردش، آقا میرزا ابو الفضل تهرانى باید جستجو کرد، که سالیان دراز شاگردى آن مرحوم را کرده‏ و در ظهر رساله «فرق بین اسماء الذات و الصفات» از او بدین گونه یاد نموده است:

«و کان هذا الشیخ، سلیم الجثه، مأمول الناحیه، حسن السمت، صحیح العقیده، قوى الایمان، صادق اللهجه، لطیف العشره، ظریف الطبع، مستقیم الطریقه، جید الفهم، مصیف (مصیب) النظر و کان شدید التسلیم لأخبار اهل البیت- علیهم السّلام- کثیر الاقتصار على ظواهرها«۱».»

[این شیخ، راست قامت، مورد توجه، خوش منش، درست پندار (باور)، سخت اعتقاد، راست گفتار، خوش برخورد، خوش ذوق، راست اعتقاد، تیزهوش، مآل اندیش و شدیدا متعبد و تسلیم اخبار اهل بیت- علیهم السّلام- بود و بسیار کم به معنى اولیه متبادر به ذهن آن بسنده مى ‏کرد].

وى در خصوص اینکه، فرد سالک عقبات سخت طریق الى الله را، به تنهایى قادر به پیمودن نیست، و بى همراهى خضر گرفتار ظلمات خواهد شد اعتقاد خود را در لزوم متابعت و پیروى از شیخ در حاشیه‏اى بر تمهید القواعد ابن ترکه بیان فرموده است:

«قوله: التعددات الظاهره فی وجود … أقول: توضیحه یستدعى مقدمه: فنقول فی کثره الأشیاء الظاهره فی الوجود و وحدتها … من الواجب و الممکن جوهرا کان او عرضا، ثلاثه مذاهب، ذهب الى کلّ منها طائفه. مذهب جمهور الحکماء و المتکلمین الى … و بازاء هذا طائفه فی الصوفیه … و لعلهم یسندون ذلک الى مکاشفاتهم و یلزمهم نفى الشرایع و الملل و انزال الکتب و إرسال الرسل، و یکذبهم الحس و العقل، کما علمت، و هذا امّا من‏ غلبت حکم الوحده علیهم و امّا من مداخله الشیطان فی مکاشفاتهم«۱».

دام سخت است مگر یار شود لطف خدا
ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم«۲»

و هذا احد وجوه احتیاج السالک الى شیخ الکامل المکمل.

قطع این مرحله بى همرهى خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى«۳»

[ (در مورد اختلاف و گوناگونى که در عالم وجود آشکار است) باید توضیحاتى داد: … در مورد کثرت أشیاء موجود در عالم هستى و وحدت آنها … چه واجب باشد، چه ممکن و چه جوهر باشد چه عرض، سه طریقه را رفته‏اند، جمهور حکما و متکلمان به گونه‏اى توجیه کرده‏اند و در مقابل آنان صوفیه نیز طریقى را پیموده‏اند و شاید اینان (صوفیه) تمسک به مکاشفات خود کرده‏اند که نافى شرایع و انزال کتب و إرسال رسل شده‏اند و طرق حسى و عقلانى شناخت را (که علماى تجربى و فلاسفه بدانند)، تکذیب کرده‏اند و این گونه مکاشفات یا به علت غلبه حکم وحدت بر آنهاست و یا به جهت مداخله شیطان در مکاشفات آنان.

(لذا فرد سالک چگونه بتواند به مکاشفات خود یقین و عقیده پیدا کند راه سلوک الى الله سخت است فقط لطف خداوند باید شامل حال گردد و گر نه شیطان نخواهد گذاشت آدمى به مقصود برسد) و این یکى از وجوه احتیاج سالک به شیخ کامل و مکمل است (که باید دستگیرى سالکان نماید. (ترجمه به معنا)].

شاگرد و ارادتمند بزرگ مرحوم آقا محمّد رضا قمشه ‏اى، آقا میرزا محمودد بروجردى فرزند مرحوم ملّا صالح، آن چه را که در مجلس درس استاد به گوش جان شنیده در حاشیه ‏اى بر رساله اسفار اربعه از آن استاد تقریر و ضبط نموده است:

«و لو خلى السالک و طبعه فلا یعرفها و یمیزها و کثیرا ما یقع فی الضلاله و المهالک و ایّاک ان تسلک بغرور من نفسک او ارشاد من لا یکون عارفا بتلک المعارف، و علیک بخدمه الکامل المکمل.

قطع این مرحله بى همرهى خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى‏

و فی المثنوى:

گفت پیغمبر على را، کى على
شیر حقى، پهلوانى، پر دلى‏
لیک بر شیرى مکن تو اعتمید
اندر آ در سایه نخل امید«۱»

[ «اگر سالک بدون حجت درونى یا بیرونى از صحت سلوک خود آگاه نباشد (و فقط به مکاشفات خود استناد نماید) چه بسا (به علت مداخله شیطان در مکاشفات او) در ضلالت و گمراهى و هلاکت قرار بگیرد. (لذا) بر حذر باش از این که (خداى ناکرده) مغرور شوى و یا به ارشاد فردى که عارف به معارف (حقه) نیست گوش دهى، (و این را بدان که) فقط در خدمت فرد کامل و مکمل (و ارشادات او) باید باشى» (ترجمه به مضمون)].

(استاد و داشتن قوه طى الأرض)

آقاى جمالى در تاریخ شهرضا مى ‏نویسد:

«به نقل از آقا میرزا محمّد طاهر تنکابنى (م ۱۳۶۰ ه. ق.) که از شاگردان ممتاز آقا محمّد رضا قمشه‏ا ى است و از تلامیذ طریق حقیقت آن استاد، آمده است که استاد آقا محمّد رضا قمشه‏اى قوّه طىّ الأرض، داشته است توضیح اینکه:

«استاد قمشه‏اى با آقا میرزا طاهر در تهران در سه راه امین، حضور به هم مى‏رسانند. آقا محمّد رضا به میرزا طاهر مى‏فرماید آیا مایل هستید که امشب با هم به زیارت حضرت معصومه- سلام الله علیها- در قم برویم؟ آقا میرزا طاهر مى‏گوید، من امشب که شب جمعه است چند نفر مهمان در منزل دارم و نمى‏توانم به قم بیایم. آقا محمّد رضا مى‏گوید من شما را به زیارت مى‏برم و طورى بر مى‏گردیم که شما به موقع به مهمانان خود برسید. در این موقع، دست او را مى‏گیرد و مى‏گوید، چشمانتان را به هم بگذارید، که میرزا طاهر نقل مى‏کند من چشمان خود را بستم بعد آقا محمّد رضا فرمود: صلوات بفرستید و میرزا مشغول فرستادن صلوات مى‏گردد که میرزا طاهر مى‏گوید ناگهان خود را در قم و در ضریح حضرت معصومه- سلام الله علیها- یافتم.

بعد از إتمام زیارت مجددا آقا محمّد رضا مى‏گوید دست خود را به من بدهید و چشمان خود را به هم بگذارید و صلوات بفرستید که ناگهان خود را در تهران و در سه راه امین، حاضر یافتم و این از شگفتیهاى عالم انسانى است.

رسد آدمى به جایى که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت»«۱».
 
رفع اشکال نمودن استاد در خواب
 

در تاریخ شهرضا آمده است:

«موضوع دیگر این که مرحوم آقا محمّد رضا قمشه‏اى در مدرسه با طلبه‏اى سر موضوع عقلت و غفلت بحث داشته و این موضوع بى‏نتیجه مى‏ماند، تا آقا محمّد رضا از دنیا مى‏رود بعد از فوت، آقا محمّد رضا به خواب دوست خود مى‏آید و در عالم خواب به او مى‏فرماید عقلت درست است، این طور نیست؟»«۱».

گذشت و کرم حکیم آقا محمّد رضا
 

به غیر از بخشش تمام اموالى که استاد در خشکسالى و قحطى به سال (۱۲۸۸ ه. ق.) داشته و تمام ما یملک خود را که شامل تملکات کشاورزى، در قسمت فضل‏آباد شهرضا (قمشه) بوده، به درماندگان مى ‏بخشد، یک بار دیگر این عدم تعلق به حطام پست دنیاوى وى را، در حکایتى که آقاى جمالى در کتاب تاریخ شهرضا آورده است، مکرر مى‏ بینیم:

«زمانى که آقا محمّد رضا قمشه‏اى در تهران به امر تدریس مشغول بوده، چند نفر از طلاب قشرى نسبت به تدریس فلسفه، بخصوص فلسفه یونان به شیخ ایراد مى‏گیرند، بخصوص اینکه طلاب فوق، مخالف امر تدریس فلسفه نیز بوده ‏اند.

طلاب ابتدا نزد حاج سیّد على نقى از علماى آن روز تهران مى‏روند و از او مى‏خواهند ترتیبى داده تا شیخ را از تهران تبعید و وادار به اقامت در شهر دیگرى نمایند. باید دانست که حاج سیّد على نقى در دربار ناصر الدین شاه مقامى داشته و ناصر الدین شاه به او علاقه داشته است، به هر حال از او مى‏خواهند تا از طریق دستگاه حکومتى شیخ محمّد رضا را از تهران اخراج کنند، حاج سیّد على نقى، آن چه به طلاب قشرى گوش زد مى‏کند و به آنان یاد آور مى‏گردد که شما از مقام آقا محمّد رضا، اطلاعى ندارید و او کسى است که فلسفه یونان را با فلسفه اسلام آشتى داده و این کار، کار بزرگى است، اما آنان توجهى نداشتند تا اینکه آقا محمّد رضا بدربار ناصر الدین شاه فراخوانده مى‏شود و او را با مجمعى از علما روبرو مى‏سازند و سؤالاتى از شیخ مى‏شود و او در کمال مهارت و تبحّر جواب مى‏دهد که همه غرق در رسائى کلام، و تسلط حکیم صهبا، به فلسفه مى‏شوند. از آقا محمّد رضا مى پرسند چرا جمعى با شما کج رفتارى مى‏کنند؟ شیخ مى‏گوید، در هر کار قدم گذاردید، براى خدا باشد من هم براى خدا قدم گذاشته‏ام هیچ کس نمى‏تواند کارى بکند اینها از حسادت و کم دانشى است. در این موقع ناصر الدین شاه دستور مى‏دهد، یک کیسه اشرفى با یک دست جامه مقابل آقا محمّد رضا بگذارند. و مى‏گوید مى‏توانید تشریف ببرید و بتدریس ادامه دهید. آقا محمّد رضا به محض خروج، اشرفى‏ها را به هر فقیر که مى‏رسد مى‏دهد و چون به حجره مى‏رسد، نقدینه‏ها تمام مى‏شود که درویشى از او طلب مى‏کند، آقا محمّد رضا داخل حجره شده لباس اعطائیه را با خود آورده و به فقیر مى‏دهد و لباس کهنه خود را مى‏پوشد و مى‏فرماید حالا راحت شدم.

قرار در کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق، نه آب در غربال«۱»
 
(روش تدریس و تواضع حکیم آقا محمّد رضا)
 

استاد مدرّسى چهاردهى مى ‏نویسد:

«شادروان آقا میرزا طاهر تنکابنى، حکیم بزرگوار عصر ما حکایت کرد مرا که:

پس از وفات آقا محمّد رضا چون به درس میرزا ابو الحسن جلوه (متوفّى سال ۱۳۲۴ ه. ق.) رفتم، کتاب تمهید القواعد ابن ترکه را شروع به خواندن کردیم. میرزا را عادت بر این بود که تا کتابى را تصحیح نمى‏ کرد شروع به بحث نمى ‏نمود، آقا میرزا طاهر مى ‏گفت مى ‏دیدم آن تمهید القواعدى که در نزد آقا محمّد رضا خوانده بودیم صفحه به صفحه و گاهى سطر به سطر افتاده داشت و او به نیروى بیان عرفانى، مباحث کتاب را تقریر مى ‏نمود. لیکن مرحوم میرزا ابو الحسن جلوه ابتدا تمام کتاب را اصلاح مى ‏کرد، سپس درس مى ‏گفت، از این مقایسه کوچک طرز دقت و تحقیق میرزاى جلوه با روش تدریس عارف قمشه‏ اى کاملا آشکار و مبرهن مى ‏شود.

آقا محمّد رضا قمشه‏اى با حاج ملّا هادى سبزوارى معاصر بودند. لیکن رونق حوزه درس حکیم سبزوارى بیشتر از محفل بحث عارف قمشه‏اى بود. از آقا محمّد رضا، علت را پرسیدند، با نهایت انصاف و بى‏نظرى در پاسخ شاگردانش گفت:

چون زهد و ورع حاجى بر مقام علمى او غلبه دارد عاشقان حکمت و عرفان بیشتر به حوزه‏هاى علمى و روحانى وى به سبزوار مى‏شتابند.»«۱»

این عارف بزرگ که فردى ژولیده حال بوده و در سلک قلندران مى‏زیسته‏اند، در فکر خان‏ومان نبوده و اعتنایى به ظواهر دنیوى نداشته در این مورد مرحوم استاد فاضل آقا جلال الدین همایى- رحمه الله- از استاد خود آقا شیخ محمّد حکیم خراسانى و ایشان از استاد خود حکیم والا مقام جهانگیر خان قشقایى- رحمه الله علیهما- نقل مى‏کند که:

«من (جهانگیر خان) سابقه تحصیل به حضرت قمشه ‏اى را به طهران و به همان لیله ورود به محضر وى شدم، هیچگونه جنبه (علمایى) نداشت! به کرباس فروشان سده«۱» مى‏مانست«۲» به حال جذبه و چون طلب بنمودم بفرمود که فردا به خرابات آى و خرابات، محلى بود به بیرون خندق و درویشى بدان، قهوه خانه‏اى داشت، محل تردد اهل ذوق. فردا بدان مقام شدم و بیافتم او را به خلوتگاهى به حصیرى نشسته و اسفار برگشودم و او بخواند آن را از سینه و چنان تحقیقی کرد که نمانده بود که دیوانه شوم و آن حالت من دریافت و فرمود: قوت مى بشکند إبریق را»«۳».

در مورد چگونگى تدریس آن مرحوم، علامه آقا بزرگ تهرانى- رحمه الله- در اعلام الشیعه، مى‏نویسد:

«کان مشغولا بالتدریس فی اکثر العلوم، الّا انّ اختصاصه فی المعقول و العرفان و کتب المتصوف اکثر، و کان یدرس اکثر کتب محى الدین ابن العربی و شروحها و سائر رسائل العرفاء».«۴»

[در اکثر علوم مخصوصا در فلسفه و عرفان تدریس مى‏کرد ولى کتب متصوفه را بیشتر و اکثرا کتب محى الدین ابن عربى و شروح آن و سائر نوشته‏هاى عرفا را تدریس مى‏ نمود.]

آقاى منوچهر صدوقى «سها» (دام عزّه) در کتاب (تاریخ حکما و عرفا …) مى‏نویسد: (استاد همایى) از آقاى مرتضى مدرسى نقل مى‏کرد که او چه بسیار از آقا شیخ عبد الحسین رشتى و او ظاهرا از آقا میر شهاب حکیم (ره) این مسئله را تکرار مى‏نمود که آقا محمّد رضا- رحمه الله- هر گاه که حالى مى‏ داشت درسى مى‏ گفت و شعرى مى ‏خواند و گاه که حالى نداشت آن را جمع مى‏ کرد.»«۱»

گویا میرزا ابو الحسن جلوه- رحمه الله- و آقا محمّد رضا تبایناتى در مشرب فکرى و تدریسى با هم داشته‏اند. میرزاى جلوه استاد در فلسفه مشاء بوده ولى در عرفانیات به پاى میرزا محمّد رضا- رحمه الله- نمى‏رسیده. در عین حال که آقا محمّد رضا- رحمه الله- در تمام مشربهاى فلسفى و عرفانى یدی طولى داشته است.

در این مورد حکیم والا مقام، آقا سیّد جلال الدین آشتیانى- دام ظله العالی- روایتی را نقل نموده است که مؤیّد مطالب مذکور است.

«این مسلم است و اساتید ما خود ناظر این جریان بودند که جلوه خواست با مرحوم آقا محمّد رضا در عملیات معارضه نماید. آقا محمّد رضا … شروع به تدریس فلسفه مشاء فن تخصصى مرحوم جلوه نمود و از عهده برآمد و طلاب فاضل آن زمان او را در این فلسفه از حیث وسعت اطلاع و کثرت تحقیق و جودت فهم، بر جلوه ترجیح دادند. ولى آقا میرزا ابو الحسن شروع به تدریس شرح فصوص و مفتاح الغیب کرد و در همان صفحه اوّل این کتب توقف نمود!»«۲» آقاى مطیعى در سالنامه فرهنگ شهرضا مى ‏گوید:

«و شاید به همین جهت بوده که وقتى آقا محمّد رضا به تهران آمد و وارد در حوزه تدریس شد، گروهى شعار «جلوه از جلوه افتاد» را سر دادند».«۱»

آقا محمّد رضا- رحمه الله- در ذیل فصل اوّل (شرح فصوص قیصرى) تعلیقه دارد به نام «وحدت الوجود بل الموجود»«۲» و مرحوم جلوه- رحمه الله- بر آن تعلیقه‏اى نوشته که ما به یارى خداوند متعال هر دو را در جلد دوم (آثار) فراهم آورده‏ ایم.

چنانچه ملاحظه مى‏شود در این تعلیقه معارضه حادى مشاهده نمى‏شود و«۳» این را مى‏توان ملاک تشخیص قرار داد و به ضرس قاطع گفت آن چه که در أفواه گروهى از مردم بوده جز غلوّ و از کاهى کوهى ساختن، نبوده است، زیرا مشاهده شده است که بین علما اگر اندک معارضه و برخورد رأى و عقیده‏اى بوده است که به بیرون از حوزه درسى و علمى سرایت و رخنه کرده باشد هیاهو و جنجال اهل غوغا را به دنبال داشته است.

استاد آشتیانى در مقدمه کتاب مصباح الهدایه الى خلافه و الولایه حضرت امام خمینى- رحمه الله- مى‏ نویسد:

«مرحوم مبرور آقا میر شهاب الدین نیریزى شیرازى، از تلامیذ بزرگ استاد مشایخنا العظام، میرزا محمّد رضا قمشه‏اى «رضوان الله علیهما» … به اسم «آقا میر» شهرت داشت و معاصر آقا میرزا محمّد هاشم اشکورى و آقا میرزا حسن کرمانشاهى بود. او مى‏گوید: آقا محمّد رضا علاوه بر تدریس آثار ملّا صدرا، حوزه درسى در تفسیر قرآن مجید داشت که خواص از تلامیذ او، در درس تفسیرش‏ حضور مى ‏یافتند. نام این درس، «تفسیر الإلقاء» بود از افادات او در این درس، تبحر او، در علوم قرآنى به خوبى معلوم مى‏ گردد.

مرحوم آقا محمّد رضا قمشه‏اى- یا به قول میرزا مهدى آشتیانى «آمرضا»«۱» در اوایل ورود به تهران در ایام تعطیلى برخى از آیات قرآنیه را آیات ذات و صفات و افعال و آیات ولایت و هدایت و مختصر آیات متفرقه که داراى مضمون مشترک هستند تفسیر و تأویل مى نمود.

اما بعدها به عللى آن بحث را ترک نمود، آقا میر شهاب الدین حکیم شیرازى در دوران تدریس دنبال روش استاد را گرفت، ولى مانند استاد خود در بیان تأویل آیات، ید باسط نداشت، آقا محمّد رضا پیرامون سوره مبارکه «الکوثر» درست شش ماه تمام بحث کرد. گفته‏اند در اثناى بحث صورت او برافروخته و طلاقت لسان و عذوبت بیان در او رو به اشتداد مى ‏رفت تا بدان حد که شخص مستعد از تأثیر بیاناتش مدهوش مى ‏شد».«۲»

باز استاد آشتیانى در همان، مقدمه طى یک حکایتى از زندگى خود، نکات ارزنده‏اى از استاد مشایخ، آقا محمّد رضا بازگو نموده‏اند که هم حالات درونى و هم ظاهرى آن استاد کلّ را آشکار مى‏سازد:

«به یاد دارم که در ایام صباوت با جده‏ام که «باران رحمت بر او هر دمى» به مجلس روضه خوانى مى‏رفتم، حال و هواى آن روزگار چیزى دیگر و خلوص آن مردم، حیرت آور بود ذاکرین سیّد الشهداء «علیه و على أصحابه المستشهدین بین یدیه من الصلوات أزکاها و من التحیات الماها» که در عرشه منبر قرار مى‏گرفتند، بعد از ذکر بسمله به این جمله دلنشین «یا رحمه الله الواسعه، و یا باب نجات الامه» با إخلاص تمام مترنم مى‏شدند سالها پس از آن نیز در دوران جوانى در تهران هفته‏اى یک شب در خدمت مرحوم استاد الأساتید، آقا میرزا مهدى آشتیانى- قدس الله روحه- به مسجد «حوض» (که پیش نماز آن مسجد آقا سیّد میرزا محمّد باقر مسجد حوضى شهرت داشت و مردى شریف و بزرگوار بود) مى‏رفتم. در این مجالس مرد سالخورده‏اى موقر که قدى بلند و خمیده داشت، قبل از أفادت و افاضت میرزا ذکر مصیبت مى‏کرد. آقا میرزا مهدى پس از استماع روضه او به افاده مى‏پرداخت و معمولا با طرح دو سه مسئله فقهى صحبت خود را آغاز مى‏کرد و سپس به تدریس اصول عقاید مى‏پرداخت. در آن زمان عده‏اى از تجار علاقه به شرکت در این گونه مجالس نشان مى‏دادند و به اشتیاق تمام به مطالب مرحوم آقا میرزا مهدى در معارف اسلامى که به طریق ارباب معرفت و ذوق بیان مى‏کرد، گوش مى‏سپردند. بعدها روزهاى جمعه هر هفته در منزل مرحوم «جام ساز» رشتى این مجلس منعقد مى‏شد و آن مرد کهنسال مانند گذشته در این مجالس شرکت مى‏کرد و قبل از بیانات آقا میرزا مهدى به نوحه سرایى مى‏پرداخت و همچون گذشته بسیار مورد توجه و احترام حضار بود.

از مرحوم حاج میرزا تقى آجیلى (که یکى از تجار محترم بازار تهران بود و بعدها بین ایشان و بنده دوستیى عمیق برقرار شد) نام آن پیرمرد را پرسیدم، گفت:نامش «ضیاء خراسانى» و مشهور به «شیخ حسن رثایى» است و آقاى میرزا براى او احترام خاصى قائل است.

یک بار هم هنگام مراجعت از مسجد حوض، نگارنده به آقاى آشتیانى عرض کرد که هر کس صداى دلنشین و رساى آقاى شیخ حسن را بشنود خیال مى‏کند این صداى کسى است که سى سال عمر دارد نه شخصى که حدود هشتاد سال از سنش‏ گذشته است. مرحوم میرزا فرمودند: او استاد بى ‏مانند در آواز و ضربیهاى قدیم است و بسیارى از اساتید آواز ایرانى شاگرد ایشان بوده‏ اند و فرمودند که او و آقا سیّد جواد معلم عراقى (اراکى) حضور آقا محمّد رضا قمشه ‏اى نیز رسیده ‏اند.

مرحوم آقا محمّد رضا نیز خود شخصى اهل ذوق بود و هنگام تدریس عرفان، حال خاصى پیدا مى‏کرد و گفته‏اند در این موقع زیبایى و گیرایى بیان او به حدى مى‏ رسید که مستمعان مستعد را از خود بى ‏خود مى‏ کرد. آن چنان داد سخن مى‏ داد که بعد از دقایقى به خود مى‏آمدند و از آن حالت سکر و جذبه که در وقت شنیدن بیانات استاد به ایشان دست مى‏داد، خارج مى‏ شدند.

مرحوم آقا محمّد رضا شاگردى در اصفهان داشت که برادر وى عطار بود و در سبزه میدان تهران دکان عطارى داشت. وى به دستور برادرش در منزل خود اتاقى مجزا براى آقا محمّد رضا مهیا کرده بود. (البته به اصرار و التماس زیاد او، مرحوم میرزا، راضى شده بود که به منزل او برود) و بعضى از اوقات تعطیلى آقا محمّد رضا در آن منزل مى‏رفت و در حمام مجاور آن خانه که در کوچه سر تخت بربرى‏ها منتهى مى‏شد به امام زاده یحیى واقع بود، استحمام مى‏کرد، میرزا لباس آقا را مى‏شست و سلمانى محل هم لدى الاقتضاء سر و ریش میرزا را اصلاح مى‏کرد.

در موسم تهران نیز همو میرزا را به باغچه‏اى که در یوسف‏آباد داشت مى‏برد و همان شیخ حسن رثایى در این منزل لیالى جمعه روضه مى‏خواند (یادش به خیر باد)»«۱»

آثار حکیم آقا محمّد رضا قمشه‏ اى
 

اکثر آثار حکیم متأله آقا محمّد رضا قمشه‏اى تحقیق و تنقیح شده و در کتابى با عنوان «آثار حکیم متأله آقا محمّد رضا قمشه‏ اى (صهبا)» به کنگره بزرگداشت آن بزرگوار عرضه شده است، لذا از توضیح محتوایى آنها در اینجا خوددارى و فقط به ذکر نامى از آنها بسنده مى‏ نمائیم.

(ألف: آثار فارسى)

۱- اشعار

(ب: آثار عربى)

۱- تعلیقات على فصوص الحکم به محیى الدین بن العربی الطائی الأندلسی

۲- تعلیقات على خصوص الکلم فی معانى فصوص الحکم للعلامه داود بن محمود بن محمّد الرومی القیصری الساوجى.

۳- تعلیقات على تمهید القواعد لابن الترکه الأصفهانی.

۴- تعلیقات على مفتاح الانس لمحمد بن حمزه الفنارى.

۵- تعلیقات على الاسفار الأربعه لصدر المتألهین محمّد الشیرازی.

۶- تعلیقات على الشواهد الربوبیه لصدر المتألهین محمّد الشیرازی.

۷- تعلیقات على شرح الإشارات و التنبیهات لنصیر الدین الطوسی.

۸- رساله فی الولایه.

۹- رساله فی الخلافه الکبرى بعد رسول الله (ص).

۱۰- رساله فی فرق بین اسماء الذات و الصفات و الأفعال.

۱۱- رساله فی وحده الوجود، بل الموجود.

۱۲- رساله فی تحقیق الاسفار الأربعه.

۱۳- رساله فی موضوع العلم.

۱۴- رساله فی تحقیق الجوهر و العرض فی لسان اهل الله.

۱۵- رساله فی الردّ على الاعتراض على دلیل امتناع انتزاع مفهوم واحد من‏ الحقائق المختلفه.

۱۶- رساله فی شرح حدیث الزندیق.

۱۷- شرح فقراتى از دعاى سحر.

فهرست شاگردان حکیم آقا محمد رضا قمشه‏ اى‏
 

آیت الله حکیم میرزا جهانگیر خان قشقایى دهاقانى

آیت الله حکیم آقا میرزا عبد الغفار تویسرکانى اصفهانى

حکیم آخوند ملّا محمّد کاشانى

حکیم آقا شیخ على أکبر نهاوندى

حکیم آقا شیخ غلام على شیرازى

حکیم آقا میرزا إبراهیم بن ابى الفتح، الریاضی الزنجانی

حکیم آقا میرزا ابو الفضل بن میرزا ابو القاسم تهرانى

حکیم آقا میرزا أبوالقاسم آشتیانى

حکیم آقا میرزا جعفر آشتیانى

حکیم آقا میرزا حسن کرمانشاهى

حکیم آقا میرزا صفاى اصفهانى (حکیم صفا)

حکیم آقا میرزا عبد الله ریاضى رشتى

حکیم آقا میرزا على محمّد اصفهانى (حکیم)

حکیم آقا میرزا محمّد باقر مجلسى (شریعت گیلانى)

حکیم آقا میرزا محمّد طاهر تنکابنى

حکیم آقا میرزا محمود مدرّس کهکى قمى، متخلّص به «رضوان»

حکیم آقا میرزا هاشم اشکورى گیلانى

حکیم آقا میر شهاب الدین نیریزى شیرازى (آقا میر شیرازى)

حکیم آیه الله میرزا على أکبر مدرّس (حکمى) یزدى

حکیم امین الحکماء

حکیم جلال الدّین على ابو الفضل عنقاء طالقانى

حکیم حاج شیخ عبد الله حائرى

حکیم حاجى شیخ الرئیس قاجار ابو الحسن میرزاى حیرت

حکیم سیّد على أکبر بن سیّد عبد الحسین، بن محمّد صادق طباطبائى

حکیم شاهزاده عبد العلى میرزا،

حکیم شهید آقا میرزا محمود بن ملّا صالح بروجردى

حکیم شهید حضرت آیه الله میرزا محمّد باقر اصطهباناتى

حکیم شیخ آقا حسین نجم‏آبادى تهرانى

حکیم شیخ حیدر نهاوندى

حکیم شیخ على أکبر بن محمّد مهدى یزدى قمى

حکیم شیخ على نورى حکمى (شیخ شوارق)

حکیم محمود حسینى ساوجى

حکیم ملّا على سمنانى

حکیم ملّا محمّد سمنانى (فانى)

حکیم، ملک الشعراء، میرزا محمّد حسین عنقاء، بن هما شیرازى،

حکیم میرزا سیّد حسین (صدر الحفّاظ) قمى

حکیم میرزا لطف على صدر الأفاضل (دانش)

حکیم میرزا محمّد مهدى قمشه‏ اى

حکیم میرزا نصر الله قمشه‏اى

میرزا زکى قفقازى،

وفات
 

ارتحال این حکیم زعیم و پرچمدار صداقت و پاکى و بى ‏تعینى و سادگى، از سراى غرور به مأواى سرور به سال (۱۳۰۶ ه. ق.) اتفاق افتاده است. که در روز و ماه آن اختلاف کرده‏اند ولى در سال آن نه. دو تن از شاگردان وى یکى آقا میرزا ابو الفضل آن را به ماه محرم الحرام«۱» نوشته و آن دیگر عبد العلى میرزا به غرّه صفر«۲».

اعتماد السلطنه در هنگام احتضار از او کرامتى را نقل کرده است:

«هنگام نزع با خواص خود گفته بود که آیا اسب سفیدى را که حضرت صاحب- علیه السّلام- براى سوارى من فرستاده‏ اند، دیده‏اید«۳».»

(محل دفن)
 

مدفن آن بزرگوار نیز مورد اختلاف است. گویند در قبرستان ابن بابویه (شیخ‏ صدوق) در تهران نزدیک آرامگاه حاج آخوند محلاتى به خاک سپرده شده است«۱»، ولى استاد جلال الدین همایى (سنا) مى ‏فرماید که:

«من از شاگردان و دوستان مکتب قمشه‏اى شنیدم که او را در سر قبر آقا- مقبره امام جمعه تهران- دفن کردند«۲» به ایوان او سنگى کوچک نیز داشت و من زیارت کردم آن را. بعدها مرحوم حکیم الهى قمشه‏اى [مترجم قرآن کریم‏] که مرد ظریف و ادیبى بود نقل کرد براى من، که وقتى خیابان کشیدند، من و چند تن، استخوانهاى آن بزرگ را به ابن بابویه دفن کردیم. صاحب طرائق هم که گفته به ابن بابویه دفن کردندش«۳». نمى‏دانم که از کجا گفته است و من تقویت مى‏کنم دفن او را به مقبره امام جمعه که خود زیارت کردمش بدان جا«۴».

«بنا به پاره‏اى از نگاشته ‏هاى افصل الملک، حکیم (قمشه‏ اى) در اواخر عمر در تهران در مورد تکفیر واقع شده … و دچار تنگناهایى بوده است و در بیان مسائل عرفانى و حکمى با مخالفت‏هایى مواجه گشته است»«۵»

 مقدمه مجموعه آثار حکیم صهباتألیف آقا محمدرضا قمشه ‏اى‏//تحقیق و تصحیح: حامد ناجى اصفهانى – خلیل بهرامى قصرچمى‏

زندگینامه آیت الله العظمى آخوند ملاحسینعلى تویسرکانى

شرح حال مؤلف‏

آیه الله العظمى آخوند ملاحسینعلى تویسرکانى‏  عالم ربانى و فقیه محقق صمدانى، از علما و مدرسان بزرگ اصفهان و مراجع تقلید عظام.

سال تولد او به درستى معلوم نیست. وى ابتدا در بروجرد از محضر علامه محقق آیه الله سید محمد شفیع جاپلقى بروجردى از شاگردان حاج محمد جعفر آباده‏اى، آقا محمد على هزار جریبى، سید محمد مجاهد و شریف العلماء مازندرانى بهره برد و از شاگردان برجسته او محسوب گردید.

سپس به حوزه علمیه اصفهان مهاجرت نمود. مهم‏ترین استاد ایشان در اصفهان علامه فقیه اصولى محقق مد(قدس سره) شیخ محمد تقى رازى نجفى صاحب هدایه المسترشدین بود.

وى بعد از وفات این استاد بزرگوار به تدریس پرداخت و شمار بسیارى از فاضلان در محضر درس او گرد آمده و بهره‏ها گرفتند. بسیارى از مردم اصفهان نیز در مسائل فقهى از ایشان تقلید مى ‏نمودند.

اوصاف‏

علام میرزا محمد باقر خوانسارى در روضات الجنات از ایشان چنین یاد کرده است:

العالم الثانى والجبر الصمدانى و البحر الملتظم فى العالم الانسانى بجواهر الحکم و المعالى و لالى الغرر من الاسرار و المعانى و هو الفقیه المسلم و الاستاذ الاعلم مولانا الحاج ملا حسین على نوروز على الملایرى التوى سرکانى ثم الاصفهانى، طیب الله مقانى و تربته ورفع فى الجنان العالیه مقامه و رتبته… ان مولانا المذکور من العلماء الفحول و نبلاء الفقه و الاصول فاضلا محققا بارعا متتبعا، النتهت الیه نوبه التدریس والافتاء والافاده باصفهان، بعد ما فرغ فیها من التحصیل عند علمائها الاعیان، و قد کان معظم قرائته فیها على شیخ مشایخنا المتقدم المتین، عمده المعتمدین وقدوه المجتهدین، استادنا الاقدم و عمادنا الاجل الافخم، الشیخ محمد تقى… .

آیه الله سید على اصغر بن محمد شفیع بروجردى در طرائف المقال مى‏نویسد:

الحاج ملا حسین على التویسرکانى اصلا الاصفهانى، مسکنا، کان عالما فى علمى الاصول و الفقه، مدرسا هناک، قد ترقى عنده جمع من الطلاب، و قد تلمذ عند الوالد، و هو من اجلاء تلامذته‏ .

این بزرگوار نیز در اصفهان ریاست تدریس و فتوا داشتند. بسیارى از علما و فضلا از مجلس درس ایشان برخاستند. و زیادتى منفعت درس ایشان و ممتاز بودن مجلس درس ایشان در شهر مشهور بوده و بسیارى از عوام و خواص نیز تقلید ایشان مى‏کردند. امام جماعت مسجد ایلچى محله احمد آباد بودند و به جهت احتیاط در نماز جمعه جمعه‏ها را به درچه مى‏رفتند. نماز جمعه مى‏کردند؛ – چون آن جا مزرعه‏اى داشتند – و عمده تحصیل او نزد مرحوم شیخ محمد تقى – اعلى الله مقامه – بوده، چنان چه از ملاحظه کتاب فصل الخطاب او معلوم مى‏شود؛ و در تقوا و قدس هم معروف و کامل بود .

در ماثر و و الاثار نیز درباره ایشان چنین آمده:

مجتهدى مسلم و رئیسى اعظم و از محققین فقها و اساتید عظماى علما محسوب مى‏گردید. شهرت علم و صیت ریاستش تا به همه جا رسیده بود و ممالک عرب و عجم جمله را فرو گرفته؛ و اواخر عمر به سوانح چند ابتلا به هم رسانید و به صبر متمسک شد. در اویل حال چندى خدمت حاج سید شفیع جاپلقى نیز تلمذ نموده بود (۹).

شاگردان و مجازین‏

چنان چه گفته شد، علامه تویسرکانى در عهد خود ریاست تدریس فقه و اصول و مرجعیت تقلید و فتوا داشت و حوزه درسش در نزد فضلا به سبب کثرت تحقیق و تعمق بر سایر حوزه‏هاى مشابه ترجیح داده مى‏شد.

در این جا به ذکر اسامى برخى از شاگردان ایشان که از تتبع کتب مختلف به دست آمده مى‏پردازیم:

  1. میرزا عبد الغفار تویسرکانى.
  2. میرزا نصر الله قمشه‏اى.
  3. میرزا حسین همدانى.
  4. میرزا بدیع درب امامى.
  5. آخوند ملا حسین کرمانى.
  6. ملا عبد الجواد حکیم خراسانى.
  7. میرزا یحیى مستوفى بید آبادى.
  8. میرزا محمد على تویسرکانى.
  9. آخوند ملا محمد کاشانى.
  10. حکیم جهانگیر خان قشقایى.
  11. شیخ على محمد دهاقانى.
  12. سید محمد باقر زنجانى.
  13. سید زین العابدین رضوى خوانسارى.
  14. میرزا محمد رحیم شیخ الاسلام.
  15. سید محمد على خاتون آبادى، امام جمعه اصفهان.
  16. سید جعفر خلیفه سلطانى.
  17. سید شهاب الدین نحوى.
  18. شیخ محمد نبى تویسرکانى، صاحب لثالى الاخبار.
  19. آخوند ملا صالح کرمانى.
  20. میرزا حبیب الله کرمانى.
  21. سید محمد على خوانسارى فرزند، سید محمد صادق.
  22. سید محمود خوانسارى، برادر آیه الله العظمى سید ابوتراب.
  23. میرزا یوسف خوانسارى.
  24. میرزا مسیح چهار سوقى، فرزند صاحب روضات.
  25. میرزا مهدى چهار سوقى، فرزند صاحب روضات.
  26. شیخ محمد رضا اردکانى.
  27. شیخ محمد اردکانى شیدا.
  28. ملا محمد حسین عارفچه.
  29. سید على ساوجى اصفهانى، مقدس.
  30. ملا حسین ریزى.
  31. ملا محمد باقر قمشه‏اى.
  32. سید ابراهیم بهشتى، داراى اجازه اجتهاد از ایشان.
  33. میرزا محمد على شریف پاى قلعه‏اى.
  34. شیخ عبد الحسین تهرانى شیخ العراقین.
  35. میرزا محمد بن عبد الوهاب همدانى، امام الحرمین.
  36. شهید شیخ محمد تقى همدانى.

چهار شخصیت اخیر تنها اجازه نقل روایت از علامه تویسرکانى دریافت داشته ‏اند.

تالیفات‏

  1. کشف الاسرارء در شرح شرایع الاسلام‏

این اثر مهم و سترگ در یازده جلد تدوین گشته و نسخه اصل آن در اختیار عالم فاضل جلیل دکتر سید احمد تویسرکانى قرار دارد.

  1. المقاصد العلیه، حاشیه بر قوانین الاصول.
  2. فصل الخطاب، در اصول فقه.
  3. رساله عملیه.
  4. حاشیه بر جامع عباسى.
  5. الشهاب الثاقب، در رد بر حاج کریم خان کرمانى.
  6. قارعه القوارع، در رد بر ادله رکن رابع.
  7. نجاه المومنین، در اصول دین و اخلاق.

وى این کتاب را در سال ۱۲۷۸ ق به نام فرزندش محمد نگاشته و نسخه‏ هاى بسیارى از آن در کتاب خانه ‏هاى مختلف وجود دارد؛ از جمله نسخه کتاب خانه جناب دکتر سید احمد تویسرکانى که بر اساس آن این کتاب تصحیح و تحقیق و عرضه مى‏ گردد.

وفات‏

وفات آن مرحوم در سال ۱۲۸۶ ق در ایام گرانى اصفهان که سال بعد سخت‏تر شد، رخ داد، بدن مطهرش در تخت فولاد اصفهان در داخل بقعه علامه آقا حسین خوانسارى در پایین پاى عالم زاهد آخوند ملا محمد باقر فشارکى مدفون گردید و به نوشته صاحب روضات، از براى آن مرحوم لحد آماده ساخته پیدا شد. وى در روضات الجنات مى‏نویسد:

وتوقى (قدس سره) فى الیوم الثامن و العشرین من صفر سنه ختمه کتابنا هذا… و حمل نعشه الشریف على الا کتاف و الاجیاد الى مقبره تخت فولاد، فدفن هناک فى جهه القبله من مرقدى المحققین الخوانساریین من غیر معونه اعمال المعاول فى مقابله ذینک القبرین، لما وجد هنالک من الحفیره المعده لد فن من شاء التمسک بذلک الذیل، و الانصاف ان هذا المتفق له من جمیل الکرامه و عظیم النبل.

سنگ نوشته مزار مطهر آخوند حاج ملا حسینعلى چنین است:

هو الحى الذى لایموت، هذا مرقد العالم الفاضل الکامل المولى الجلیل و المقتدى النبیل، صاحب الکلمات الفاخره و الکرامات الظاهره، حاوى الفروع و الاصول، جامع المعقول و المنقول، فخر العلماء و المجتهدین، عمده العلماء العالمین، ظهیر الاسلام ونائب الامام، الاقا حاج ملا حسینعلى التویسرکانى و العشرین من شهر صفر سنه ست و ثمانین و ماثتین بعد الالف من الهجره النبویه ۱۲۸۶٫

میرزا محمد همدانى (امام الحرمین) در وفات این فقیه بزرگ اشعارى سروده است که ماده تاریخ آن چنین است‏ :

فقضى نحبه و صار الیها ودعاه الیه ارخ غفور

زندگینامه آیت الله حاج شیخ على اکبر نهاوندى

 

آیت الله علی اکبر نهاوندی

آیت الله حاج شیخ على اکبر نهاوندى در سال ۱۲۷۸ هـ . ق. در شهرستان نهاوند دیده به جهان گشود. او کودکى را در دامن خانوادهاى مذهبى پشت سر گذاشت و در نوجوانى وارد حوزه علمیه نهاوند شد. وى دروس مقدماتى را نزد شیخ جعفر بروجردى و حاج ملا محمد سرهبندى آموخت، سپس به بروجرد هجرت نمود و دروس سطح را نزد شیخ آقا حسین شیخ الاسلام، آقا ابراهیم بن مولى حسن تویسرکانی، سید ابوطالب و دیگران فرا گرفت. آیت الله نهاوندى براى ادامه تحصیل به حوزه علمیّه مشهد مقدس راه یافت و در درس شیخ عبدالرحیم بروجردی، آقا میرزا سید على حائرى یزدى و حاج شیخ محمد تقى بجنوردى مشهدى شرکت کرد. وی مدتى نیز براى کسب دانش در اصفهان به سر برد، سپس به حوزه علمیه تهران رفت و در مجلس درس حاج میرزا حسن آشتیانی، میرزا عبدالرحیم نهاوندى و میرزا محمد اندرمانى حضور یافت. او در حوزه علمیه تهران، فلسفه و علوم معقول را نزد میرزا محمد رضا قمشهای، میرزا ابوالحسن جلوه و حیدر خان نهاوندى آموخت. سپس به عتبات عالیات هجرت نمود و در سامرا، در درس میرزا محمد حسن شیرازی شرکت کرد. او در سال ۱۳۰۸ هـ . ق به حوزه علمیه نجف عزیمت کرد و در درس سید محمد کاظم طباطبایى یزدی، آخوند خراسانی، شیخ محمد طه نجف، میرزا حبیب الله رشتی، شیخ الشریعه اصفهانی، شیخ محمد حسن مامقانی، مولى لطف الله مازندرانى و حاجى نورى (صاحب مستدرک) شرکت کرد.[۱]

آیت الله العظمى مرعشى نجفى (ره) در مورد آیت الله نهاوندى چنین فرموده است:

او مهارت ویژهاى در علم حدیث و مقدمات آن مانند علم رجال و علم درایه داشت. وى فقیهى اصولى و متکلمى مفسر بود. ایشان هم درس پدرم، علامه آیت الله سید شمس الدین محمود حسینى مرعشى نجفى (متوفا: ۱۳۳۸ هـ . ق.) بود، و در درس بسیارى از بزرگان شرکت میکرد.[۲]

بازگشت به ایران

شیخ على اکبر نهاوندى در اواخر ماه ذیقعده سال ۱۳۱۷ هـ . ق، به سبب مریضی، به ایران بازگشت و یک ماه و نیم در تبریز ماند، سپس به نهاوند رفت و تا نیمه ماه ذیحجه سال ۱۳۲۲ هـ . ق، در آن جا ماند؛ سپس در ابتداى محرم سال ۱۳۲۳ هـ . ق، به تهران رفت و ۶ سال در تهران اقامت کرد.

او در سال ۱۳۲۸ هـ . ق، به مشهد رفت. وى در مسجد گوهرشاد نماز میخواند و هر شب، بعد از نماز منبر میرفت. سخنان ایشان تأثیر به سزایى بر مردم میگذاشت. او بیشتر عمرش را به نگارش کتاب سپرى نمود.

اساتید

میرزا حبیب الله رشتی: وى دانشمند و محقق ژرفنگر و از بزرگ فقیهان جهان تشیّع بود که زهدش زبانزد خاص و عام بود. ایشان صاحب دهها اثر ارزشمند در موضوعات مختلف میباشد.

آیت الله شیخ ملاّ علی نهاوندى (مؤسس نهاوندی): وى از مراجع بزرگ تقلید شیعه و در علم اصول صاحب نظر بود. او به دلیل سلیقه خاصى که در علم اصول داشت، به آیت الله موسس معروف بود. وى داراى تألیفات بسیارى از جمله: تشریح الاصول الصغیر، تشریح الاصول الکبیر میباشد.

سید ابوالقاسم اشکوری، نویسنده کتاب جواهر العقول.

آخوند خراسانی، نویسنده کتاب کفایه الاصول: او از مراجع بزرگ تقلید و مدرّس کم نظیر حوزه علمیّه نجف و از سلسله حماسه سازان تاریخ معاصر ایران بود. از وى تألیفات متعددى به جاى مانده است.

حاج میرزا حسین خلیلى تهرانی.

شیخ محمد حسن مامقانی.

سید محمد کاظم طباطبایى یزدی، نویسنده کتاب العروه الوثقى و دهها اثر ارزنده دیگر: او از بزرگترین مراجع و علماى زمان خود بود.

شریعت اصفهانى (شیخ الشریعه).

شیخ محمد طه نجف.

حاج میرزا حسین نوری: او یکى از بزرگان محدثین شیعه و نویسنده کتاب «مستدرک الوسایل و مستنبط المسائل» و دهها اثر ارزنده دیگر بود

مشایخ روایى آیت الله نهاوندى

  1. میرزا حبیب الله رشتی.
  2. شیخ الشریعه اصفهانی.
  3. سید ابوالقاسم اشکوری.
  4. سید حسین کوه کمری.
  5. سید مرتضى کشمیری.
  6. حاج میرزا حسین نوری.

راویان حدیث از حاج شیخ علی اکبر نهاوندى

سید شهاب الدین مرعشى نجفى (۱۲۷۶ ـ ۱۳۶۹ ش.) او از مراجع بزرگ تقلید شیعه و صاحب دهها اثر ارزشمند و مؤسس «کتابخانه بزرگ آیت الله العظمى مرعشى نجفی» در قم است.

شیخ محمد شریف رازى (۱۳۶۴ هـ . ش.) نویسنده کتاب ارزشمند «گنجینه دانشمندان».

شیخ محمد على اردوبادی.

سید على نقى فیض الاسلام (مترجم نهج البلاغه).

 تألیفات

۱-البنیان الرفیع (اخلاق ربیعی)این کتاب در قطع وزیرى و در یک مجلّد به صورت چاپ سنگى و در ۳۲۴ صفحه به چاپ رسیده است. تاریخ شروع نگارش این کتاب سال ۱۳۳۷ هـ . ق. و تاریخ اتمام آن سال ۱۳۴۱ هـ . ق. است. این کتاب در شرح احوال ربیع بن خثیم معروف به خواجه ربیع است و متشکّل از یک مقدمه و هشت باب و یک خاتمه است. باب اول: در ردّ اشکالاتى است که به خواجه ربیع وارده شده است. باب دوم: در بیان قرائنى است که دلالت بر خوبى وى دارد. باب سوم: در بیان عبارات علماى علم رجال در مورد خواجه ربیع است و در باب چهارم: سخنانى از خواجه ربیع آورده شده است. که همگى دلالت بر نیکویى وى دارد و در باب پنجم: حکایاتى از او که دلالت بر ممدوح بودن وى است، آمده و در باب ششم: صفات نیکوى او آورده شده است. باب هفتم: متضمّن حالات زهّاد ثمانیه (هشت زاهد بزرگ) است که خواجه ربیع یکى از آنهاست و در باب هشتم: کیفیت بناى مقبره خواجه ربیع و در خاتمه نیز آداب زیارت قبور مؤمن و صالحان آمده است.

۲-جنّهُ العالیه و جعبهُ الغالیه؛ نگارش این کتاب در سه جزء و در سال ۱۳۴۱ هـ . ق. به اتمام رسید و هر سه جزء در یک مجلّد به قطع رحلى و چاپ سنگى به چاپ رسید. این کتاب کشکولى است که مطالب مختلف در آن شماره گذارى شده و هر جزء آن مشتمل بر ۳۳۳ مطلب از مطالب مختلف که شامل: حکایات، مواعظ، تفاسیر غریبه، تأویلات عجیب، نصایح، منامات، معالجات و مناظرات و… است.

۳-جنّتان مدهامّتان این کتاب در قطع رحلى و در دو جزء به صورت چاپ سنگى به چاپ رسیده است. جزء اول (الجنه الاولی) ۲۰۹ صفحه و جزء دوم (الجنّه الثانیه) ۲۰۶ صفحه است. جزء اول مشتمل بر ۵۰۴ جوهره و جزء دوم مشتمل بر۵۴۱ جوهره است.هر جوهره از این کتاب در مورد مسائل مختلفى از عقاید و اخلاق و عرفان و… است.

۴-راحه الرّوح یا کشتى نجات؛ این کتاب شرحى است برحدیث شریف نبوى که در کتابهاى شیعه و اهل سنت آمده است که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و آله ـ فرمود: مثل أهل بیتى کمثل سفینه نوحٍ من رکبها نجى و من تخلّف عنها غرق؛ اهل بیت من به مثابه کشتى نوحاند که هر کس بر آن سوار شد، نجات یافت و هر که از آن واماند، غرق گردید.

این کتاب به قطع وزیرى و در ۵۱۲ صفحه توسط کتاب فروشى جعفری، مشهد به چاپ رسید. نگارش کتاب در سال ۱۳۴۱ هـ . ق. به پایان رسید.

۵-خزینه الجواهر فى زینه المنابر، این کتاب در سه بخش؛ اصول دین، فروع دین و اخلاق، نگارش یافته و در هر بخش، آیات، روایات، مواعظ و حکایات مربوط به آن بخش به ترتیب آورده شده است. این کتاب مشتمل بر شرح و تفسیر ۴۰ آیه و ۷۷ روایت و ۸۰ موعظه و ۲۰۰ حکایت است.

نگارش این کتاب در سال ۱۳۳۶ هـ . ق. به پایان رسید و به قطع وزیرى و در ۷۲۲ صفحه، از طرف انتشارات کتابفروشى اسلامیه به زیور طبع آراسته گردیده است.

۶-گلزار اکبرى و لاله زار منبری، این کتاب در ۱۱۴ فصل ـ به عدد سورههای قرآن ـ تنظیم شده و هر فصل آن به«گلشن» نامگذارى گردیده است. در واقع، این کتاب کشکولى است از مطالب مختلف، با این تفاوت که مطالب آن بر اساس موضوع هر گلشن و فصل، دسته بندى و مطالب هم سنخ در یک گلشن و پشت سر هم آورده شده است؛ برخلاف کشکولهاى رایج که مطالب پراکنده در آن پشت سرهم و بدون باب بندى آمده است. این کتاب در سال ۱۳۴۴ هـ . ق. نوشته شد و در چاپخانه حاج محمدعلى علمی به قطع وزیرى و در ۶۶۷ صفحه چاپ شده است.

۷-انوار المواهب، این کتاب در قطع رحلى و به صورت چاپ سنگی، در چهار جزء است که در یک مجلّد به چاپ رسیده است. موضوع آن، مناقب و فضائل معصومین ـ علیهم السلام ـ است. جزء اول آن در فضائل و مناقب پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ و جزء دوم در فضائل حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ و جزء سوم در مناقب امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ و جزء چهارم در مناقب و فضائل امام دوم تا امام یازدهم ـ علیه السلام ـ است.

تاریخ شروع این تألیف سال ۱۳۳۴ هـ . ق. و تاریخ اتمام آن سال ۱۳۴۰ هـ . ق. است. مجموع صفحات این کتاب ۵۶۹ صفحه است.

۸-العبقرى الحسان فی تواریخ صاحب الزمان (عج)، این مجموع در قطع رحلى به صورت چاپ سنگى و در دو مجلّد به چاپ رسیده و در شرح احوال حضرت ولى عصر (عج) است. این کتاب به گفته مؤلف به منزله جلد دوم کتاب انوار المواهب است. این کتاب در پنج قسمت نگارش یافته و هر قسمت آن به «بساط» نامگذارى شده است.

۹-جواهر الکلمات (جواهر الزواهر فى شوارد النوادر) این کتاب در قطع رحلى و و در دو جزء و به صورت چاپ سنگى به چاپ رسیده است.

۱۰-وسیله النجات و عناوین الجمعات فى شرح دعاء السمات، این اثر شرحى است بر دعاى سمات و داراى مقدمهای است در مورد دعا و اهمیت آن. نگارش این کتاب در سال ۱۳۳۱ هـ . ق. به پایان رسید.این کتاب در ۳۲۰ صفحه وزیرى از طرف انتشارات نهاوندى به چاپ شده است.

 ۱۱-انهار النوائب فی اسرار المصائب.

  1. ۱۲-حاشیه فرائد الاصول على المبحث البراءه.
  2. ۱۳-رساله الحقیقه و المجاز.
  3. ۱۴-وسائل العبید الى مراحل التوحید.
  4. ۱۵-رشحه الندى فی مسأله البداء.
  5. ۱۶-صلاه المسافر (تقریردرس شیخ محمد طه نجف)
  6. ۱۷-طور سینا در شرح حدیث کسا.
  7. ۱۸-الفتح المبین فى ترجمه الشیخ على الحزین.
  8. ۱۹-الفوائد الکوفیه فى ردّ الصوفیه.
  9. ۲۰-کشف التطیه عن وجوه التسمیه.
  10. ۲۱-لمعات الانوار فى حلّ مشکلات الآیات و الاخبار.
  11. ۲۲-مفرح القلوب و مفرّج الکروب.
  12. ۲۳-المواریث (تقریر درس سید محمد کاظم طباطبایى یزدی)
  13. ۲۴-النفخات العنبریّه فى البیانات المنبریّه.
  14. ۲۵-الید البیضاء فى مناقب الامیر و الزهرا ـ علیهم السلام ـ .
  15. ۲۶-الیاقوت الاحمر فى من رأى الحجه المنتظر (عج)
  16. ۲۷-سبع المثانی، در مناقب حسن اول تا حسن الثانى (پیشوایان دهگانه)
  17. ۲۸-العسل المصفى فى نکت اخبار مناقب المصطفی.
  18. ۲۹-الکواکب الدّرى فى نکت اخبارمناقب امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ .[۳]

 توجه به ادبیات

حاج شیخ على اکبر نهاوندى علاقه فراوانى به شعر و قطعات ادبى و جملات و عبارات موزون اعم از ادبیات عرب و فارسى داشته. این علاقه از ذکر و نقل اشعار فراوان و کلمات حکمت آموز در کتابهاى متعدّد ایشان، به وضوح مشاهده میشود. او همواره در مقالات خویش، سعی در ارائه معانى بلند در قالب نثری مسجّع و موزون داشت و از قلمى شیوا و روان برخوردار بود.

ویژگیهای اخلاقى

یکی از مؤمنین[۴] میگوید: حدود چهل سال قبل که در شهربانى آن زمان در تهران مشغول خدمت بودم، یک شب هنگام گشت شبانه به شخصى برخورد کردم که پس از کمى صحبت معلوم شد که کلیمى مذهب است. ایشان پس از این که فهمید بنده نهاوندى هستم، به تعریف و تمجید از اهالى نهاوند پرداخت و گفت: عالم دینى شما حق بزرگى برگردن ما کلیمیها دارد. گفتم: چطور؟ گفت: من از کلیمیهاى مشهد هستم، چند سال پیش عدهاى از متعصبین ناآگاه هنگام برپایى یکى از مراسم مذهبى ما، نقشه برهم زدن مراسم را در نهاوند کشیده بودند، وقتى این حمله در حال شکلگیرى بود، ما چاره اى جز این ندیدیم که جریان را به اطلاع شیخ على اکبر نهاوندى که نفوذ و محبوبیت فراوانى در بین مردم داشت، برسانیم. ایشان پس از اطلاع، سراسیمه خود را به محل رساند و پس از دعوت نمودن همگان به آرامش، سخنرانی غرّایى درباره مقام حضرت موسى ـ علیه السلام ـ و نحوه برخورد با اقلیتها و این که یهودیان این مراسم را به استناد کدام یک از آیات تورات به جاى میآورند، ایراد نمود. کلیمیان چنان تحت تأثیر کلمات و وسعت اطلاعات او قرار گرفتند، که اشک از دیدگانشان جارى شد. برخى از آنان گفتند: گوئیا موسى ـ علیه السلام ـ زنده گشته و احکاممان را به ما تعلیم میدهد. آن عده از مسلمانان نیز از کار خود پشیمان شدند و متفرق گشتند.

سخت کوشى در راه تحصیل علم

آیت الله نهاوندى مینویسد: خواجه عبدالله انصارى در «نفحات الانس» میگوید:

«من سیصد هزارحدیث یاد دارم با هزار هزار اسناد. آنچه من در طلب حدیث حضرت مصطفى ـ صلى الله علیه و آله ـ کشیم هرگز از احدى نکشیده، یک منزل از نیشابور تادیزباد باران میآمد و من براى آن که جزوه هاى حدیث خیس نشود در حال رکوع راه میرفتم و آنها را در زیر شکم نهاده بودم. شب در نور چراغ، حدیث مینوشتم و فراغت نان خوردن را نداشتم، مادرم نان پاره و لقمه میکرد و در دهان من مینهاد.

نظیر حالت خواجه از براى خود حقیر نیز اتفاق افتاد. در سال ۱۳۱۸ هـ . ق. که از نجف اشرف بیرون آمده و به جانب بلاد عجم میآمدم، آب طغیان نمود و سد کاظمین و بغداد را خراب نمود و از حدود بغداد تا حدود سراى خاکسترى را آب گرفته بود. قُفّه[۵] در میان آب انداخته و زوّار و عابرین را عبور میدادند. حقیر در میان قفّه به پا ایستاده و مؤلفات فقه و اصول خود را در ساروقی[۶] بسته و بالاى سرخود نگه داشته بودم که اگر فرضاً غرق شدم، اول خود غرق شوم بعد از آن نوبت به آن مؤلفات برسد و تا به حال که این مقام را تحریر مینمایم و مقارن ظهر روز یکشنبه بیست و یکم ماه شعبان المعظم سال ۱۳۴۱ هـ . ق. است، اگر مدعى شوم که در منزل خود از بدو تحصیل تا حال غذایى با فراغت بال صرف ننموده، به جهت اشتغال به مطالعه کتب و نوشتجات، همانا ادعایى قریب به صدق نموده ام. از خداوند توفیق آن چه را دوست دارد و مورد رضایت اوست مسئلت دارم.[۷]

وفات

وی عاقبت در روز سه شنبه نوزدهم ربیع الثانى سال ۱۳۶۹ هـ . ق در ۹۱ سالگى چشم از جهان فروبست. با اعلام وفات این بزرگ مرد از مأذنه مساجد و حرم رضوی، مردم دسته دسته به کوچهها و خیابانها ریختند و بدن مطهر این عالم ربانى را با اندوه و ماتم فراوان تشییع نمودند.

پیکر پاک ایشان در «دار السعاده»، درجوار مرقد مطهر امام رضا ـ علیه السلام ـ نزدیک قبر شیخ مرتضى آشتیانی، طرف پایین پاى مبارک حضرت رضا ـ علیه السلام ـ در صحن جدید، متصل به درب حرم مطهر به خاک سپرده شد.

آقای مروّج که از سرایندگان مادّه تاریخ در مشهد بود، در تاریخ رحلت ایشان سروده اند:

آمده اندوه و سرافکند و پى تاریخ گفت: شد نهاوندى مقیم اندر درِ سلطان توس

علی مصباح

[۱] . ریحانه الادب، ج ۶، ص ۲۶۹ ـ ۲۷۰٫
[۲] . المسلسلات فى الاجازات، ص ۳۷۶ ـ ۳۷۷٫
[۳] . معجم مؤلفی الشیعه، ص ۴۲۲ و ۴۲۳٫
[۴] . همان.
[۵] . قفه: قایق، زورق.
[۶] . ساروق، پارچه چهارگوش، سفره.
[۷] . نهاوندی، شیخ على اکبر، جنه العالیه، ج ۲، ص ۵۳ ـ۵۴، شماره ۱۳۱

زندگینامه جهانگیر خان قشقایی(۱۳۲۸-۱۲۴۳ه ق)

Untitled

حکیم‌ و فقیه‌ و عارف‌ امامی‌ قرن‌ سیزدهم‌. وی‌ در ۱۲۴۳ در روستای‌ دهاقان‌، از توابع‌ شهرضا در اصفهان‌، به‌دنیا آمد (دیوان‌ بیگی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۸۷؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۴۵؛ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۶۱). پدرش‌، محمدخان‌ قشقایی‌ اصفهانی‌ درّه‌شوری‌، مردی‌ عالم‌ و صاحب‌ کمال‌ و از خانهای‌ دره‌ شور، از ایل‌ قشقایی‌ بود. مادرش‌ نیز از خان‌زادگان‌ سمیرم‌ اصفهان‌ و از ساکنان‌ دهاقان‌ بود و به‌ همین‌سبب‌ مردم‌ اصفهان‌، جهانگیرخان‌ را دهاقانی‌ نامیده‌اند. وی‌ خواندن‌ و نوشتن‌ را در زادگاهش‌ فراگرفت‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، همانجا). شوق‌ تحصیل‌ در وی‌ موجب‌ شد تا پدرش‌ معلمی‌ برای‌ او بگیرد (دیوان‌ بیگی‌؛ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، همانجاها).

جهانگیرخان‌ تا حدود چهل‌ سالگی‌، همانند پدرش‌، به‌ زندگی‌ عشایری‌ و دامداری‌ و کشاورزی‌ مشغول‌ بود. در سواری‌ و تیراندازی‌ مهارتی‌ چشمگیر داشت‌ و به‌ موسیقی‌ علاقه‌مند بود و گاه‌ تار می‌نواخت‌ (عبرت‌ نائینی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۴۵؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، همانجا). حدوداً چهل‌ ساله‌ بود که‌ روزی‌ برای‌ فروش‌ محصولات‌ و خرید مایحتاج‌ سالانه‌ ایل‌ و تعمیر تار به‌ بازار اصفهان‌ رفت‌ و با مشاهده‌ مدرسه‌ صدر، مجذوب‌ شکوه‌ معنوی‌ مدرسه‌ و علمای‌ آن‌ گشت‌.

شخصی‌، که‌ احتمالاً همای‌ شیرازی‌ (جدّ جلال‌الدین‌ همایی‌) بود، با مشاهده‌ علاقه‌ جهانگیرخان‌ به‌ مدرسه‌ صدر او را به‌ تهذیب‌ نفس‌ و تحصیل‌ علم‌ و معرفت‌ دعوت‌ کرد (عبرت‌ نائینی‌؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، همانجاها؛ طرب‌ اصفهانی‌، مقدمه‌ همایی‌، ص‌ ۷۱). جهانگیرخان‌، تحت‌ تأثیر سخنان‌ او، تحصیل‌ علم‌ را بر امور دیگر ترجیح‌ داد و با راهنمایی‌ او حجره‌ای‌ در یکی‌ از مدارس‌ علمیه‌ اصفهان‌ گرفت‌ و تا پایان‌ عمر در آن‌ شهر ماند. وی‌ با اینکه‌ در میانسالی‌ به‌ کسب‌ علم‌ روی‌ آورده‌ بود، با استعداد و شوق‌ و همتی‌ عالی‌ به‌ فراگیری‌ علوم‌ نزد مشایخ‌ آن‌ روز اصفهان‌ پرداخت‌ و چندی‌ نگذشت‌ که‌ از مدرّسان‌ علوم‌ عقلی‌ و نقلی‌ گردید (بامداد، ج‌ ۱، ص‌ ۲۸۴).

جهانگیرخان‌ حکمت‌ و فلسفه‌ را نزد آقا محمدرضا قمشه‌ای‌ (متوفی‌ ۱۳۰۶)، فقه‌ و اصول‌ و ادبیاتِ عرب‌ را نزد شیخ‌ محمدحسن‌ و محمدباقر نجفی‌ و حاج‌ ملاحسین‌ علی‌ تویسرکانی‌، طب‌ را نزد ملاعبدالجواد طبیب‌ معروف‌ اصفهان‌، و ریاضی‌ و هیئت‌ و نجوم‌ را از استادان‌ سرشناس‌ آن‌ زمان‌ فراگرفت‌ (آقابزرگ‌طهرانی‌، همانجا؛ مهدوی‌، ص‌ ۲۴۶؛ هنرفر، ص‌ ۲۲۹؛ واعظ‌ جوادی‌، ص‌ ۵۸ ـ۵۹).

وی‌ حدود چهل‌ سال‌ در مدرسه‌ صدر اصفهان‌ به‌ تدریس‌ علوم‌ عقلی‌ پرداخت‌. وی‌ حکمت‌ را آمیخته‌ به‌ عرفان‌ و ممزوج‌ با فلسفه‌ مشاء و اشراق‌ درس‌ می‌داد. آوازه‌ حوزه‌ درس‌ او بزرگان‌ و مشتاقان‌ علم‌ را برای‌ کسب‌ فیض‌ به‌ اصفهان‌ کشاند (آقابزرگ‌طهرانی‌، همانجا؛ ایزدگشسب‌، ص‌ ۶۰؛ طرب‌ اصفهانی‌، مقدمه‌ همایی‌، ص‌ ۷۱).

جهانگیرخان‌ در حوزه‌های‌ علمیه‌ به‌ «خان‌» شهرت‌ یافت‌. روش‌ او این‌ بود که‌ فلسفه‌ را برای‌ مشتاقان‌ به‌ این‌ شرط‌ تدریس‌ می‌کرد که‌ در کنار آن‌ فقه‌ و اصول‌ را نیز بیاموزند و در حفظ‌ شعائر دینی‌ بکوشند. بدین‌ ترتیب‌، حکمت‌ را چنان‌ رایج‌ و مطلوب‌ کرد که‌ درسِ شرح‌ منظومه‌ سبزواری‌ او، به‌ سبب‌ کثرت‌ طلاب‌، در خارج‌ از حجره‌ مدرسه‌ صدر و در شبستان‌ مسجد چارچی‌ تشکیل‌ می‌شد (همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۷۰؛ واعظ‌ جوادی‌، ص‌ ۶۰)؛ ازاین‌رو، واعظ‌ جوادی‌ (همانجا) وی‌ را احیاکننده‌ حوزه‌ فلسفی‌ اصفهان‌ دانسته‌ است‌. علاوه‌ بر تبحر و شهرت‌ و حسن‌ تدبیر جهانگیرخان‌، عواملی‌ دیگر چون‌ خان‌زادگی‌ و تعلق‌ او به‌ ایل‌ قشقایی‌ و ارادت‌ و احترام‌ ظل‌السلطان‌ (فرزند ناصرالدین‌شاه‌) به‌او، در ترویج‌ علوم‌ عقلی‌ در مکتب‌ اصفهان‌ تأثیر داشت‌ (همانجا).

جهانگیرخان‌ قشقایی‌ عارفی‌ زاهد و بلند طبع‌ بود و زندگی‌ خود را از حق‌الاجاره‌ سالانه‌ زمینی‌ که‌ داشت‌ می‌گذراند. وی‌ تا پایان‌ عمر لباس‌ عشایری‌ پوشید و لباس‌ مرسوم‌ عالمان‌ را بر تن‌ نکرد (قمی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۸۸؛ جابری‌ انصاری‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۲۶؛ مهدوی‌، همانجا؛ صدوقی‌ سها، ص‌ ۸۵).

شاگردان‌

شاگردان‌ فراوانی‌ نزد او درس‌ خواندند که‌ شماری‌ از آنان‌ خود از فقها و علما و فلاسفه‌ بزرگ‌ شدند،از جمله‌:

حاج‌آقارحیم‌ ارباب‌،

حاج‌ آقاحسین‌ طباطبایی‌ بروجردی‌ (صدوقی‌سها، ص‌ ۸۷)،

شیخ‌محمد حکیم‌ خراسانی‌ (مهدوی‌، ص‌ ۴۷۵)،

سیدمحمد داعی‌الاسلام‌ لاریجانی‌ (مرسلوند، ج‌ ۳، ص‌ ۱۷۲)،

ضیاءالدین‌ درّی‌ (کتابی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۹۸)،

میرزامحمدعلی‌ شاه‌ آبادی‌ اصفهانی‌،

محمدحسین‌ فاضل‌ تونی‌ (حسن‌زاده‌ آملی‌، ص‌ ۳۶۰)،

سیدجمال‌الدین‌ گلپایگانی‌ (همانجا)،

حاج‌ میرزا مهدی‌ دولت‌آبادی‌ (مهدوی‌، ص‌ ۵۳۱ ـ۵۳۲)،

سیدحسن‌ مدرس‌ (بامداد، ج‌ ۱، ص‌ ۳۴۴)،

شیخ‌ حسنعلی‌ اصفهانی‌ نخودکی‌ (شریف‌ رازی‌، ج‌ ۷، ص‌ ۱۱۱)،

آقا نجفی‌ قوچانی‌ (صدوقی‌سها، همانجا)،

میرزاحسین‌ نائینی‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، قسم‌ ۲، ص‌ ۵۹۳)،

شیخ‌مرتضی‌ طالقانی‌،

شیخ‌ جواد آدینه ی‌

که‌ پس‌ از درگذشت‌ استاد تدریس‌ حکمت‌ را در اصفهان‌ به‌عهده‌ داشت‌ (صدوقی‌سها، ص‌ ۳۰، ۸۷، ۸۹).

غزلیاتی‌ از جهانگیرخان‌ قشقایی‌ به‌ جای‌ مانده‌ است‌. پس‌ از وفات‌ وی‌، حکیم‌ خراسانی‌ به‌ جمع‌آوری‌ اشعار او همت‌ گمارد (صدارت‌، ص‌ ۲۴۰، یادداشت‌ وحید دستگردی‌) ولی‌ این‌ دیوان‌ (رجوع کنید به آقابزرگ‌طهرانی‌، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۴۵؛ زرکلی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۴۱) اکنون‌ در دست‌ نیست‌. در برخی‌ منابع‌ شرحی‌ فارسی‌ از نهج‌البلاغه‌ به‌ او نسبت‌ داده‌اند (رجوع کنید به آقا بزرگ‌ طهرانی‌، همانجا؛بامداد، ج‌ ۱، ص‌ ۲۸۴).

به‌ گفته‌ جابری‌ انصاری‌ (همانجا) هنگامی‌ که‌ وی‌ در مدرسه‌ صدر نزد جهانگیرخان‌ نهج‌البلاغه‌ می‌خواند، جهانگیر خان‌ در حال‌ نوشتن‌ شرحی‌ بر آن‌ کتاب‌ بود. جهانگیرخان‌ در رمضان‌ ۱۳۲۸ درگذشت‌. مدفن‌ وی‌ در تخت‌ فولاد * اصفهان‌ واقع‌ است‌ (آقابزرگ‌طهرانی‌؛جابری‌ انصاری‌، همانجاها).

عکسی‌ که‌ در تذکره‌القبور (رجوع کنید به مهدوی‌، ص‌ ۲۴۶) به‌ جهانگیرخان‌ نسبت‌ داده‌ شده‌، به‌ گفته‌ شاگردان‌ وی‌، عکس‌ یکی‌ از مستوفیان‌ دوره‌ قاجار است‌، اما کشیشی‌ از مبلّغان‌ مسیحی‌ در جلفای‌ اصفهان‌، عکسی‌ از خان‌ گرفته‌ بوده‌ است‌ که‌ در دسترس‌ نیست‌ (طرب‌ اصفهانی‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۶۹ ـ۷۰، پانویس‌).



منابع‌:
(۱) محمدمحسن‌ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌ اعلام‌ الشیعه‌: نقباء البشر فی‌ القرن‌ الرابع‌ عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۲) اسداللّه‌ ایزدگشسب‌، شمس‌التواریخ‌: شرح‌ احوال‌ فقها و حکما و عرفا و شعرا و ادبا، چاپ‌ عبدالباقی‌ ایزدگشسب‌، تهران‌ ۱۳۴۵ ش‌؛
(۳) مهدی‌ بامداد، شرح‌ حال‌ رجال‌ ایران‌ در قرن‌ ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری‌ ، تهران‌ ۱۳۵۷ ش‌؛
(۴) محمد حسن‌ جابری‌ انصاری‌، تاریخ‌ اصفهان‌، چاپ‌ جمشید مظاهری‌ (سروشیار)، اصفهان‌ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۵) حسن‌ حسن‌زاده‌ آملی‌، در آسمان‌ معرفت‌: تذکره‌ اوحدی از عالمان‌ ربانی‌، قم‌ ۱۳۷۵ ش‌؛
(۶) احمد دیوان‌ بیگی‌، حدیقه‌الشعراء، چاپ‌ عبدالحسین‌ نوائی‌، تهران‌ ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ ش‌؛
(۷) محمدحسین‌ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، دانشمندان‌ و سخن ‌سرایان‌ فارس‌ ، تهران‌ ۱۳۳۷ـ۱۳۴۰ ش‌؛
(۸) خیرالدین‌ زرکلی‌، الاعلام‌ ، بیروت‌ ۱۹۸۰؛
(۹) محمد شریف‌ رازی‌، گنجینه‌ دانشمندان‌ ، تهران‌ ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ ش‌؛
(۱۰) علی‌ صدارت‌، «شیخ‌ محمد حکیم‌ خراسانی‌»، ارمغان‌، سال‌ ۲۰، ش‌ ۴ـ ۵ (تیر و مرداد ۱۳۱۸)؛
(۱۱) منوچهر صدوقی‌سها، تاریخ‌ حکماء و عرفاء متأخر برصدرالمتألهین‌، تهران‌ ۱۳۵۹ ش‌؛
(۱۲) ابوالقاسم‌بن‌ رضاقلی‌ طرب‌ اصفهانی‌، دیوان‌ طرب، با مقدمه‌ و حواشی‌ جلال‌الدین‌ همایی‌، تهران‌ ۱۳۴۲ ش‌؛
(۱۳) محمدعلی‌ عبرت نائینی‌، تذکره‌ مدینه‌ الادب‌، چاپ‌ عکسی‌ تهران‌ ۱۳۷۶ ش‌؛
(۱۴) عباس‌ قمی‌، فوائد الرضویه‌: زندگانی‌ علمای‌ مذهب‌ شیعه‌، تهران‌ [? ۱۳۲۷ ش‌]؛
(۱۵) محمدباقر کتابی‌، رجال‌ اصفهان‌ ( در علم‌ و عرفان‌ و ادب‌ و هنر )، اصفهان‌ ۱۳۷۵ ش‌ـ ؛
(۱۶) حسن‌ مرسلوند، زندگینامه‌ رجال‌ و مشاهیر ایران‌ ، ج‌ ۳، تهران‌ ۱۳۷۳ ش‌؛
(۱۷) مصلح‌الدین‌ مهدوی‌، تذکره‌القبور، یا، دانشمندان‌ و بزرگان‌ اصفهان‌ ، اصفهان‌ ۱۳۴۸ ش‌؛
(۱۸) اسماعیل‌ واعظ‌ جوادی‌، «جهانگیرخان‌ قشقائی‌»، جاویدان‌ خرد ، سال‌ ۱، ش‌ ۲ (پاییز ۱۳۵۴)؛
(۱۹) لطف‌اللّه‌ هنرفر، اصفهان‌ ، تهران‌ ۱۳۴۶ ش‌.

دانشنامه جهان اسلام     جلد : ۱۱

زندگینامه آیت الله شیخ محمّد بهاری(متوفی۱۳۲۵ هـ . ق)

ولادت

عارف سالک، عالم ربّانی، حکیم فرزانه، مجتهد عادل، فقیه نامدار، حضرت آیت الله شیخ محمّد بهاری در خانوادهای اصیل و مذهبی چشم به جهان گشود. او فرزند میرزا محمّد بهاری، از ستارگان تابناک آسمان علم و عرفان است. بهاری در سال ۱۲۶۵ هـ . ق. در شهر بهار از توابع همدان متولد شد.[۱]

حاج میرزا محمّد بهاری که مردی وارسته بود، دارای ۳ پسر به نامهای: صادق، فرّخ و محمّد و یک دختر به نام خانم بود. همسر وی، زنی با ایمان بود. حاج میرزا محمد کاسب بود و وضعیت مالی نسبتاً خوبی داشت. از قراین و شواهد پیداست که او از راه خرید و فروش و کشاورزی، امرار معاش میکرد.

آغاز تحصیلات

شیخ محمد بهاری همراه حاج شیخ محمد باقربهاری به مکتب خانه ملّا عبّاس علی در بهار رفته و خواندن و نوشتن را آموخت و قرائت قرآن و احکام شرعی را فراگرفت.

او علاقه زیادی به آموختن علم داشت. وی در نوجوانی دروس حوزوی را نزد ملّاجعفر بهاری فرا گرفت.

ملّا جعفر دانشمندی وارسته بود که برای تأمین مخارج زندگی خویش، از وجوهات شرعیه استفاده نمیکرد. او از راه کشاورزی، امرار معاش میکرد. این مرد الهی گذشته از این که از مدارج علمی بالایی برخوردار بود زاهدی با تقوا نیز بود. ضمیر پاک، قلب مطمئن و آرامش خاطر از ویژگیهای اخلاقی وی بود. گویا شکل گیری پایههای اولیه علمی ـ عرفانی شیخ محمد بهاری و آیت الله حاج شیخ محمد باقر بهاری در کلاس درس ملّاجعفر بوده است.

عزیمت به بروجرد

شیخ محمد بهاری پس از اتمام تحصیلات مقدماتی در همدان، برای ادامه تحصیل به بروجرد عزیمت میکند و در درس آیت الله حاج میرزا محمود بروجردی، پدر آیت الله العظمی آقا حسین بروجردی (ره) شرکت میکند . او پس از اخذ درجه اجتهاد در ۳۲ سالگی، به زادگاه خود برمیگردد. وی مدت کوتاهی در بهار به ارشاد مردم میپردازد و دوران جوانی، همراه پدر به زیارت اماکن مقدس در عراق میرود.

هجرت به نجف اشرف

شیخ محمّد بهاری در سال ۱۲۹۷ هـ . ق، برای ادامه تحصیلات وارد حوزه علمیّه نجف اشرف میگردد. وی در نجف از ملازمان درس آخوند ملا حسینقلی همدانی و از شاگردان ممتاز او بود. آخوند همدانی دربارهاش فرمود: «حاج شیخ محمد بهاری، حکیم اصحاب من است.»

بهاری در درس عارف کامل و استاد بینظیر عرفان، آخوند ملا حسینقلی شوندی درجزینی همدانی (متوفا: ۱۳۱۱ هـ . ق.) شرکت میکنند و تا زمان وفات آن مرد بزرگ از محضر پرفیضش بهرهمند میشود.

حاج شیخ محمّد بهاری در نجف دچار بیماری مزمن میشود. پزشکان راه علاج او را تغییر آب و هوا میدانند. وی به سفارش پزشکان، به ایران بر میگردد و مدتی در مشهد ماندگار میشود. باردیگر تصمیم به سفر به نجف میگیرد امّا بدترشدن وضعیت جسمانیاش سبب بازگشت او به بهار میشود و تا پایان عمر در این شهر اقامت میگزیند.

اساتید 

بهاری دروس مقدماتی را در زادگاهش، زیر نظر پدرش، نزد ملا عباسعلی بهاری و ملا جعفر به پایان رسانید. آن گاه برای ادامه تحصیلات به همدان رفت و در درس استاد اسماعیل همدانی و میرزا محمود طباطبایی شرکت کرد. سپس به بروجرد رفت و دروس فقه و اصول را نزد مرحوم حاج میرزا محمود بروجردی فرا گرفت و از وی اجازه اجتهاد گرفت. بهاری در سال ۱۲۹۷ هـ . ق. به نجف اشرف رفت و از آموخته های ملا حسینقلی شوندی بهرهمند شد.

بهاری در عرفان و قرآن، از محضر آیت الله العظمی آخوند ملا حسینقلی شوندی همدانی بهره ها برد. شاگردان مکتب تربیتی آخوند را بیش از ۳۰۰ نفر ذکر کرده اند.

۱-سید احمد کربلایی

۲- سید ابوالقاسم اصفهانی

۳-شیخ محمد بهاری همدانی

۴-دولت آبادی،

۵–شیخ باقر آقا موسی

۶-میرزا جواد آقا ملکی تبریزی

۷-سید محمد سعید حبوبی

۸-شیخ آقا رضا تبریزی

۹- شیخ علی (فرزند آخوند)

۱۰-شیخ علی قمی

۱۱- شیخ مولی شراره

۱۲- از شاگردان مشهور آن عارف وارسته هستند. شیخ محمد بهاری از برجسته ترین شاگردان آخوند ملا حسینقلی همدانی بودند. به تعبیر شیخ آقا بزرگ تهرانی، هو اجلهم اعظمهم.[۲] او شاگرد آخوند بود.

آیت الله سید محمد حسین طهرانی او و سید احمد کربلایی را ممتازترین شاگردان آخوند همدانی دانست و درباره سید احمد کربلایی فرمود: «از اعاظم فقهاء شیعه امامیه و از اساتید حکمت و عرفان الهی بوده است.» امّا در حکمت و عرفان او همین بس که پس از رحلت مرحوم عارف بیبدیل و حکیم و مربی و مدرس و فقیه بینظیر حضرت آیت الله آخوند ملا حسینقلی همدانی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ در نجف اشرف، با عدیل و همردیف خود، مرحوم شیخ محمد بهاری در میان سیصد تن از شاگردان آن مرحوم، سرآمد و شاخص بود.

پس از مهاجرت بهاری به همدان، سید احمد کربلایی، یگانه عالم اخلاق و مربی نفوس در طی طریق الهی و سیر در معارج و مدارج کمال نفس انسانی و ایصال به کعبه مقصود و حرم معبود بود.[۳]

شیخ محمد بهاری و حاج سید احمد کربلایی از تربیت شدگان مکتب عرفان آخوند ملاحسینقلی همدانی و از شاگردان توانمند او بودند. آخوند ملاحسینقلی همدانی عرفان را از آیت الله آقا سید علی شوشتری آموخته بودند و سید علی شوشتری نیز از مرد «جولا».

حاج سید محمد حسین طباطبایی قاضی مینویسد:

من از پدرم پرسیدم: «شما عرفان را از که اخذ کردهاید؟ فرمودند: از مرحوم سید احمد کربلایی طهرانی. عرض کردم: او از چه کسی؟ فرمودند: از آقا سید علی شوشتری. عرض کردم: او از چه کسی؟ فرمودند: از «جولا» عرض کردم:او از چه کسی فرا گرفته؟ ایشان با تغیر فرمودند: من چه دانم! تو میخواهی سلسله درست بکنی.»[۴]

اخلاق و کرامات شیخ محمد بهاری

اسرار الهی در دل تابناک بهاری موج میزد. آن بزرگوار از حیث اخلاق، متواضع، مؤدب و در حفظ آداب معاشرت و سعه صدر، سعیی بلیغ مینمود.

بهاری در اخلاق، حسن رفتار، حلم، بردباری و خوش خلقی از بین شاگردان مرحوم آخوند، زبانزد و نمونه و بارز بود. او در نجف، شیوه تربیتی استادش را ادامه داد. بسیاری از عالمان و تاجران ایرانی، عرب و هندی شیوه سلوک و خودسازی را از او طلب میکردند وی نیز با کمال گشادهرویی و مهر و محبت، شفاهی یا کتبی آنان را هدایت و ارشاد مینمود و بدین ترتیب مکتب آخوند را استمرار و تداوم می بخشید.

میرزا جواد آقا ملکی تبریزی که از بزرگان اهل معرفت زمان خویش بود، درباره استاد خویش، آخوند همدانی مینویسد:

در یک برخورد اعجاب انگیز، مرحوم آخوند یک فرد منحرف را دگرگون میساخت. گویند: آقایی آمد نزد مرحوم آخوند و ایشان او را توبه دادند. در عرض ۴۸ ساعت بعد، وقتی که آن مرد آمد به گونه ای متحوّل شده بود که باورمان نمیشد که این همان آدم چند ساعت پیش باشد.[۵]

آیت الله شیخ محمد بهاری همانند استاد گرانقدرش بود. او در همان برخورد اول، طرف مقابل را مجذوب و شیفته خود میساخت. او روزی در نجف اشرف، با جمعی از طلاب در محوطه حیات مدرسه ایستاده بود. رهگذری جسارتی به طلاب مینماید. طلبهها درصدد پاسخ به توهین او بر میآیند، امّا بهاری میگوید: او را به من واگذارید. بهاری به رهگذر میگوید: آیا نخواهی مُرد؟ آیا وقت آن نرسیده است که از خواب غفلت بیدار شوی؟ آن مرد نگاهی به پشت خود میکند و خطاب به بهاری میگوید: چرا، چرا؟ اتفاقاً موقعش فرا رسیده است! او در حضور بهاری توبه میکند و تحول و انقلابی درونی در او پیدا میشود و از زهّاد وعبّاد و از اوتاد زمان خود میشود.

شاگردان

شاگردان شیخ محمد بهاری در حوزه علمیه نجف، ضمن تحصیل علوم دینی، به تدریس نیز مشغول بودند.

عارف فرزانه، شیخ لطیف بهاری (فرزند ملا درویش) از شاگردان او بود. شیخ لطیف از عارفان و عالمان ربّانی زمان خود به شمار میرفت. بهاری در ملاقات با اهالی شهر بهار، از معنویت، زهد و عرفان وی بسیار تعریف کرد.

مرحوم شیخ محمد بهاری شاگردان بسیاری داشت نامه های وی که در کتاب تذکرهالمتقین گرد آمده است، خود حکایت از این مدعاست.

آثار 

آثار علمی آیت الله شیخ محمد بهاری منحصر به مکاتباتی است که برای شاگردان خود نگاشته است. تعدادی از این مکاتبات ارزشمند در کتاب تذکره المتقین به گرد آمده است. مینویسد:

«این بنده از حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظل العالی) شنیدم که فرمودند مرحوم شیخ محمد بهاری افزون بر کتاب تذکرهالمتقین، نوشته یا نوشته های دیگری نیز داشته است.»[۶]

شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب ارزشمند الذریعه الی تصانیف الشیعه، از کتاب «منشآت» بهاری یاد میکند و مینویسد: منشآت بهاری الهمدانی النجفی الحاج شیخ محمد بهاری به طبع تهران.[۷]

کتاب دیگری به نام «کتاب القضاء» را نیز به شیخ محمد بهاری نسبت میدهند. بهاری از نظر علمی به درجات عالی و اجتهاد رسیده بود و شاگردان بسیاری نیز تربیت کرده بود. اگر آثارمکتوب و قلمی کمتر از ایشان به یادگار مانده است، نشان از توجه وی به تربیت شاگردان و رجال دینی و اهتمام خاص در سیر و سلوک وی است، به گونهای که کتاب تذکره المتقین، دستور العمل و نسخه عرفانی و تهذیب نفس برای شاگردان است.

مسلک عرفانی

اهل سیر و سلوک و عرفان در سیر تکاملی و تهذیب و تزکیه روح که زمینه شهود را فراهم میکند، شیوه ها و روشهای متفاوتی داشتند که به برخی از روشها اشاره میشود.

۱٫ سکوت

عارفان عده ای از برای تصفیه و تزکیه نفس، سکوت را اختیار کردهاند کم گویی و گزیده گویی را از راههای ریاضت مشروع و نیل به مطلوب شمرده اند.

کم گوی و گزیده گوی چون دُر تا زاندَک تو جهان شود پُر

  1. گرسنگی

از دیگر شیوههای زمینه ساز برای رسیدن به مقام شهود که در مکتب عرفان هم به آن اشاره شده است، گرسنگی است.

درباره حضرت مسیح آمده است: «کان ادامه الجوع»؛ همواره خودش او تحمل گرسنگی بود.

  1. کم خوابی

کم خوابی از دیگر راههای پسندیده عارفان است. آیات قرآن نیز به فضیلت آن اشاره کرده است.[۸]

  1. تنهایی

تنهایی این فرصت را به انسان عارف میبخشد که فارغ از هر پدیده مادی به اعمال درونی و نفسانی خویش بپردازد. اشتغال طولانی همانا نفس را به دنیای مادی فرا میخواند و اجازه به خود اندیشیدن را از انسان میگیرد.

  1. اخلاص

از جمله راههای سیر و سلوک، تزکیه‏¡ نفس و اخلاص ورزیدن است. اگر اخلاص راه جداگانهای هم تلقی نشود، حداقل از آداب و شرایط مهم تزکیه نفس و خودسازی است.

  1. خوف و رجاء

بزرگترین عامل ترقی و تکامل بشر، به ویژه عارفان و سالکان همین بیم و امید است. از مظاهر ادب در پیشگاه خداوند، بیم از عذاب و امید به رحمت الهی است. خوف و رجاء همیشه به یک اندازه نزد عارفان مطرح نبوده و برخی بعد قویتر و در برخی دیگر بعد رجاء غلبه داشته است و دسته سومی هم وجود داشتهاند که به هر دو، نگاهی متعال و عاقلانه داشته اند.

یک نیمه رخت و لست منک ببعید یک نیمه دگر انّ عذابی لشدید

بنابر آثار به جا مانده از بهاری وی خبر دسته دوم میباشد؛ یعنی او بعد رجاء را بر بیم او غلبه میداد. در این زمینه، علامه آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی مینویسد:

در حقیقت بازگشت ادب به سوی اتخاذ طریق معتدل بین خوف و رجاء است و لازمه عدم رعایت ادب کثرت انبساط است که چون از حد درگذرد مطلوب نخواهد بود. مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ مقام انبساط و ارادتش غلبه داشت بر خوف ایشان. و هم چنین مرحوم حاج شیخ محمد بهاری (ره) این طور بود. در مقابل حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ مقام خوفش بر رجاء و انبساط غلبه داشت و این معنی از گوشه و کنار سخنانشان مشهود و پیداست. هرکسی که امیدواری و انسباط او بیشتر باشد، او را «خراباتی» و هر که خوف او افزون باشد، او را «مناجاتی» نامند؛ ولی کمال در رعایت اعتدال است. از حائز بودن کمال انبساط در عین حال کمال خوف و این معنی فقط در گفتار و کردار و قول و فعل ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ موجود است.[۹]

بهاری در این مشرب عرفانی از استاد خود، آخوند همدانی پیروی کرده است.

وفات 

آیت الله شیخ محمد بهاری در نجف مریض شد و به سفارش پزشکان، به ایران بر میگردد. عازم مشهد میشود. او مدتی بعد، قصد بازگشت به نجف اشرف میکند که شدت یافتن بیماری، او را از این تصمیم منصرف میسازد و او ناچار به زادگاهش، بهار برمیگردد و در نهم ماه مبارک رمضان ۱۳۲۵ هـ . ق. روحش به رضوان الهی پر میکشد و پیکر پاکش در شهر بهار به خاک سپرده میشود.

علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی، تاریخ وفات شیخ محمد بهاری را نهم ماه مبارک رمضان سال ۱۳۲۵ هـ . ق. داند و میفرماید: در تاریخ وفات مرحوم بهاری، این گونه وارد شده است: «آه خزان شد گل و بهار محمد».[۱۰]

مرقد منور آن مرحوم هم اکنون در میان بیش از ۱۶۰ تن از شهیدان سرافراز و گلگون کفن انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، در باغ بهشت شهدای بهار، زیارتگاه مردم است. یکی از بزرگان نقل کردهاند: اطرافیان بهاری در زمان حیاتش، به ایشان پیشنهاد میکنند بعد از رحلتش، جنازهاش را به نجف منتقل کنند و در آن جا به خاک بسپارند. ایشان با قاطعیت میگوید: مرا در گورستان شهر بهار دفن کنید. چون میخواهم کنار شهیدان باشم.

آرامگاه وی زیارتگاه مردم از شهرهای مختلف کشور است. گاه اشخاص گرفتار و حاجتمند برای رفع گرفتاری و برآورده شدن حاجات خویش، به آستان مبارک و شفابخش آن ابرمرد زهد و تقوا، روی امید میآورند. کرامات فراوانی نیز در این زمینه از ایشان نقل و مشاهده شده است!

گلشن ابرار



[۱] . تذکره المتقین، ص ۲۳ و حکیم اصحاب، ۴۳٫

[۲] . نقباء البشر، ص ۶۷۷٫

[۳] . توحید علمی و عینی در مکاتب حکمی و عرفانی، ص ۱۷ و ۱۸٫

[۴] . الله شناسی، ج ۱، ص ۱۹۱٫

[۵] . فلسفهاخلاقی، ص ۱۲ ـ ۱۹٫

[۶] . سیستم کیفری اسلام و پاسخ به شبهات، ص ۲۷٫

[۷] . الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۲۳، ص ۲۵٫

[۸] . سوره ذاریات، آیات ۱۶ ـ ۱۸ و سوره سجده، آیات ۱۰ ـ ۱۱٫

[۹] . رساله لب اللباب، ص ۱۱۷ و ۱۱۸٫

[۱۰] . الذریعه، ج ۴، ص ۴۶٫

زندگینامه حکیم آیت الله ملا محمد زنجانى هیدجى(متوفی ۱۳۴۹قمری)

 

گرامیداشت فرزانگان و سنگرداران جبهه ستیز با جهالت و رذالت به گردهمایى، و هم اندیشى منحصر نمى ‏گردد و پاسداشت واقعى، حق این گوهرهاى گرانبها با تأسى بر اخلاق و رفتار و شیوه ‏هاى دانش پژوهش و تداوم راه و دمیدن معنویت آنان در کالبد نسل‏هاى بشر عملى است و تنها از این راه دین آنان ادا مى ‏گردد.

حکیم « هیدجى» در زمره دانشورانى است که با وجود کسب کمالات گوناگون علمى هیچ گاه خود را بى نیاز از عبادات و بجاى آوردن فرائض و نوافل ندید و توانمندى در عرصه دانشورى را با فضیلتى که با اخلاق و تقوا به خود اختصاص داد، توأم ساخت و در واقع علم و ایمان را مکمل و متمم هم نمود و به همین دلیل به جاى آنکه در درّه خودیت به بام غرور برود، دامنه‏هاى دیانت را پیمود و خویشتن را به قله کرامت انسانى رسانید و در اقیانوس پژوهش به غواصى پرداخت و مرواریدهاى معرفت را بدست آورد و جان خود را از تعلقات دنیایى و پیوستگى‏هاى فناپذیر پیراست.

زادگاه

استان زنجان از جمله نقاط باستانى ایران است که در سال ۲۴هجرى توسط لشکر اسلام به فرماندهى براءبن غارب از اصحاب رسول اکرم (ص(فتح گردید. این ناحیه و توابعش در طول تاریخ داراى سوابق علمى و فرهنگى درخشانى بوده است و رادمرانى خردمند و وارسته از آن و پیرامونش برخاسته ‏اند(۱)

یکى از شهرستانهاى مهم این استان ابهر است. این شهر در منطقه معتدل کوهستانى در دره وسیعى در جنوب غربى زنجان و بر سر راه تهران به تبریز قرار گرفته و ۳۲۷۵کیلومتر مربع مساحت دارد.

از ویژگى ‏هاى مهم ابهر این است که در قرن چهارم هجرى جزو قلمرو علویان قرار گرفت(۲) اثیرالدین مفضل بن عمر ابهرى ( متوفى ۶۶۳ه.ق) از دانشمندان ریاضى قرن هفتم که در رصد خانه مراغه با خواجه نصیر طوسى همکارى مى‏کرد، از اهالى این دیار است.در چهارده کیلومترى شمال غربى ابهر به جانب زنجان شهر « هیدج» واقع شده که اهالى آن شیعه هستند و به زبان ترکى سخن مى‏ گویند(۳)در هر حال حکیم الهى و فیلسوف جهان تشیع حاج ملا محمد فرزند حاج معصوم على به سال ۱۲۷۰ه. ق مطابق ۱۲۳۳ه. ش در این آبادى دیده به جهان گشود و موجب شهرت آن گشت.

حکیم هیدجى دوران طفولیت را در خانواده‏اى متدیّن و نیکوسرشت سپرى کرد و از همان اوان نوجوانى استعداد خود را در زمینه‏هاى علمى و ادبى بروز داد. او بخشى مقدماتى را در موطن خویش از آخوند ملا محمد فرا گرفت(۴)

اقامت در تهران

ملا محمد در سال ۱۲۹۷و به هنگامى که ۲۷بهار را پشت سر نهاده بود زادگاهش را به قصد اقامت در قزوین ترک نمود و در این شهر ادامه تحصیل را پى گرفت و از خرمن اندیشه سید على خوئینى قزوینى صاحب حاشیه بر قوانین میرزاى قمى توشه‏ها برچید، او که در هیدج زندگى ساده و عارى از تکلف داشت، در قزوین و در مدرسه حسن خان روزگار را با عسرت و تنگدستى مى‏گذرانید، اینکه در برخى منابع ادعا شده که نامبرده مقدمات علوم دینى و حکمت را در زنجان آموخته به استناد منابع متعدد واقعیت ندارد(۵) وى پس از هشت سال اقامت در قزوین و تکمیل معلومات نزد استادان برجسته این شهر، به سال ۱۳۰۵ه. ق و در حالى که ۳۵ساله بود به تهران عزیمت نمود، در شرح حالى که خودش نوشته چنین مى‏ خوانیم،

« … بارى من بنده، حاجى ملا محمد آغاز شباب در مدرسه واقع در قریه مزبور ( هیدج)چند گاهى در قزوین به آموختن علوم رسمیه مانند نحو و صرف، منطق و معانى و بیان اشتغال داشته از آن پس در دارالخلافه تهران از بهشتى روان آقامیرزا حسین سبزوارى که سرآمد شاگردان دانشور یگانه و آموزگار فرزانه حاج ملا هادى سبزوارى علیه الرحمه البارى بود، بحرى از علوم کلامیه و رسوم ریاضیه استفاضه نموده…»(۶)

سبزوارى استاد هیدجى در مدرسه عبداللّه خان واقع در بازار بزّازان تهران ادبیات فقه و اصول تدریس مى‏کرد و شهرت بیشتر او به مهارت وى در ریاضى، نجوم و هیئت است و آقامیرزا ابراهیم زنجانى از تلامیذ این دانشور است. (۷) موقعى که حکیم هیدجى به تهران رحل اقامت افکند حکیم میرزا ابوالحسن جلوه زواره‏اى ( ۱۳۱۴ – ۱۲۳۸ه. ق) آخرین دهه تدریس حکمت و فلسفه را در مدرسه دارالشفاى تهران طى مى‏کرد و نیز انسانى سالخورده به نظر مى‏رسید، حکیم هیدجى موقعیت این حوزه درسى پر فیض را مغتنم شمرد و چنین محفلى را درک کرد و مدتى در این مدرسه به تحصیل و تکمیل معارف تشیع و فنون فلسفى و عرفانى پرداخت، خودش به این موضوع اشاره‏اى روشن دارد:

« در محضر حکیم بارع و متأله شامخ آقا میرزا ابوالحسن متخلص به جلوه قدس سره اخذ معارف حقه و تحصیل فنون حکمیه کرده سایر علوم را از فقه و اصول و حدیث از هر کدام به لیاقت و مراتب استعداد خود استفاده نموده…»(۸)

از مختصات روحى این حکیم حالت شهامت در بررسى افکار قدماى حکمت و فلسفه است و گویى این صفت را از استادش جلوه آموخته بود و همچون وى برخى آثار معروف چون اسفار را به دید انتقاد مورد بحث قرار مى ‏داد(۹)

برخى تراجم نویسان خاطر نشان ساخته‏اند که حکیم هیدجى براى تقویت آموخته‏هاى خود به عتبات عالیات رفته، از محضر اساتید عراق مستفیض شده است(۱۰( مهدى مجتهدى نوشته است:

« به عتبات عالیات مشرف گشته، فقه و اصول خوانده، در فرا گرفتن معقول رنج‏ها کشیده است.» (۱۱)

شیخ آقا بزرگ تهرانى نیز از نجف رفتن وى سخن گفته است(۱۲) و معلم حبیب آبادى اظهار داشته است: حکیم هیدجى پس از ۲۰سال به تهران بازگشت (۱۳) و شهید مطهرى مى ‏نویسد:

« ملا محمد هیدجى زنجانى… سفرى به عتبات براى تکمیل معلومات رفت و در آنجا نیز ضمن تحصیل علوم نقلى به تکمیل علوم عقلى پرداخت، پس از مراجعت به تهران خود حوزه درس داشت. طالبان حکمت از محضرش استفاده مى‏کردند…»(۱۴)

جواد محقق ذیل تذکره علماى شاعر و شعراى عالم از آیه اللّه حاج ملامحمد حکیم هیدجى سخن به میان آورده و ادعا کرده است:

« این حکیم زاهد و فقیه مجاهد و عالم عامل و عارف کامل پس از مقدمات علوم اسلامى در محل تولدش براى تکمیل تحصیلات راهى عتبات شد و در آنجا ضمن تحصیل فقه و اصول و تفسیر حدیث در فرا گرفتن فلسفه و علوم عقلى نیز رنج فراوان برد و تا چهل سالگى در همانجا اقامت گزید، وقتى به ایران بازگشت در تهران ساکن شد»(۱۵)

که در این نوشتار حتى اشاره‏اى به تحصیلات حکیم هیدجى در قزوین و تهران هم نشده است، هیدجى شرح حال خویش را نگاشته ولى به مسافرت به عتبات براى تحصیلات اشاره نکرده است و چنین مستفاد مى‏گردد تا آخر عمر در تهران ساکن بوده و حظّ آفاقى کمتر داشته است وى مى ‏گوید:« جز حج بیت اللّه الحرام و زیازت مشاهد مشرف ائمه (ع)به جایى مسافرت نکرده ‏ام»(۱۶)

و قطعا اگر چنین موضوعى واقعیت داشت، آن هم تحصیل چندین ساله در نجف و مانند آن امکان نداشت از آن بگذرد زیرا در همین زندگى نامه خود نوشت به پاره‏اى مسایل جزیى هم اشاره دارد.

بر کرسى تدریس

حکیم هیدجى پس از بهره مندى از محضر بزرگان حکمت و فلسفه و فقه و حدیث در مدرسه منیریه این شهر اقامت گزید، این مکان که چندین دهه در آن تدریس مى‏نمود از بناهاى امیر نظام حاکم تهران بود که خواهرش منیرالسلطنه – همسر ناصرالدین شاه – آن را تکمیل کرد و از این جهت آن را منیریه نامیده‏اند. جنب مدرسه مزبور امامزاده سید ناصرالدین از اولاد حضرت امام زین‏العابدین (ع(جد سادات طالقان واقع شده است که حکیم هیدجى ضمن تبیین معارف عمیق در قلمرو حکمت از فضاى معنوى این مکان مسکین نیز نصیبى داشت(۱۷)گفته شده وى مدت سى سال در این مدرسه، معقول تدریس نمود و خود پنج سال قبل از رحلت خویش نوشته است.

« مدت بیست و پنج سال است در مدرسه منیریه واقع در جنب سید ناصرالدین به عنوان تدریس معقول به درس و بحث با طلاب مشغولیم»(۱۸)

منوچهر صدوقى شها چنین نگاشته است:

« شیخ العلماء العاملین مرحوم مغفور آخوند ملاعلى الهمدانى را شنیدم قدس سره به عصر ۱۲خرداد ۱۳۵۴ه. ش که آن بزرگوار (حکیم هیدجى( صاحب روحانیتى بود عظیم، مدام روى به قبله جلوس مى‏فرمودى و نافله شب ترک نگفتى و (کتاب( کافى (در حدیث( و امثال آن بر زیر مغنى و امثال (آن( نهادى…»(۱۹)

حکیم هیدجى تا آخر عمر به تدریس مشغول بود و هر کس از طلاب علوم دینى هر درس مى‏خواست، او مى‏گفت، شرح منظومه سبزوارى، اسفار ملاصدرا، شفا، اشارات ابو على سینا و حتى دروس مقدماتى همچون صرف و نحو را بیان مى‏کرد و از این برنامه هیچ دریغ نداشت و همه را مى ‏پذیرفت(۲۰)

 

شاگردان

برخى از تربیت شدگان حوزه درسى این حکیم والا مقام عبارتند از:

۱- آقا میرزا احمد آشتیانى (۲۱)

۲-آقا شیخ محمد تقى آملى

۳- میرزا ابوالحسن شعرانى

۴-آقا جمال نورى

۵-شریعت سنگلجى

۶- آقا میرزا محمد همدانى

۷- آقا نورالدین شریعتمدار رفیع

۸- آقا شیخ جعفر لنکرانى

۹-آقا سید جعفر مرتضوى

۱۰-حاج ملا نظر على هیدجى،(۲۲)

۱۱- آخوند ملا على همدانى‏(۲۳)

۱۲- مرحوم خرّمشاهى(۲۴)

 

تراوش اندیشه

حکیم هیدجى عمر با برکت خویش را به تحقیق، تألیف و مطالعه آثار فلسفى و روایى صرف نمود و به کتاب اشتیاق شگرفى داشت، در سروده‏اى زیبا این علاقه را به طرز جالبى در شیوایى وصف کرده است:

من  مونسى  گزیده ‏ام  از  بهر  خود  مرا

یک  لحظه  در  مفارقتش  صبر  و  تاب  نیست

خوش  رو  و  نغز  گو  ادب‏ آموز  و  نکته  دان

هرگز  نیاورد  سخنى  کان  صواب  نیست

گویند  بى  زبان  سراینده  بى  صدا

رأیش  به  مثل  و  قال  و  سؤال  و  جواب  نیست(۲۵)

حکیم هیدجى ضمن بررسى منابع تالیف شده توسط علماى سلف بر آنها حواشى و تعلیقات آموزنده و ارزنده مى ‏نگاشت و خود نیز رسالاتى در موضوعات فلسفى، عرفانى، کلامى و ادبى به رشته تحریر در آورد. از آثار وى که مرغوب اهل علم و مطلوب دانشوران عرصه حکمت واقع شده، تعلیقه‏اى است بر منظومه سبزوارى در منطق و حکمت(۲۶) رساله دخانیه و کتاب کشکول که به طبع نرسیده، ولى سروده هایش چاپ شده است.

طبع لطیف

حکیم هیدجى از دوران طفولیت ذوق شعرى داشت و در نوجوانى به سرودن اشعار فارسى و ترکى پرداخت. او در سنین بالاتر که دانسته‏هاى فلسفى و اعتقادى خود را غنى نمود، شعر را به خدمت حکمت علمى و مواعظ و اندرزهاى ارزنده گرفت، او شعر و شاعرى را نه تنها به عنوان حرفه ادبى بلکه همچون تلاشى ذوقى مى‏دانست و در کنار سایر اشتغالات علمى و اجتماعى بدان مى‏پرداخت؛ بیشتر اشعارش از استحکام موضوع و مضمون حکایت دارد و به دلیل پرداختن به این مورد اهتمام به جنبه محتوایى کمتر به آرایش‏هاى هنرى و شعرى و جنبه‏هاى تخیّلى مبادرت ورزیده است.

نخست در اشعار « مغنى» تخلص مى‏نمود، چنانچه در این شعر مى‏گوید:

مغنیادل،  به  توبه  و  پند

ز  مطرب  و  مى  مى‏ توان  کند

به  گوشه  غم،  خموش  تا  کى

به  کنج  محنت،  ملول  تا  چند(۲۷)

خلق و خوى

حکیم هیدجى بعد از رحلت والدش علایق ارثى را از ملک و مواشى پدر به برادران خود واگذار نمود و به حالت قناعت در تهران زیست و جز سفر حج و زیارت مشهد ائمه هدى (ع)مسافرت دیگرى ننمود. (۲۸) او به آنچه عمل مى ‏کرد، دیگران را توصیه مى ‏نمود و به هر چه مى ‏گفت، عامل بود:

حکیم جلوه، استاد حکیم هیدجى موت اختیارى را به عنوان دلیل بارز تجرد نفس قبول داشت و یک بار هم موت ارادى در خویش پدید آورد(۲۹) ولى مرحوم هیدجى منکر مرگ اختیارى بود و خلع و لبس اختیارى را محال مى ‏دانسته، در بحث با شاگردان انکار و رد مى ‏کرد، شبى در حجره خود پس از به جا آوردن فریضه عشا رو به قبله مشغول تعقیبات نماز بود که مردى روشن ضمیر وارد شد، سلام کرد آنگاه عصایش را در گوشه‏اى نهاد و گفت: جناب آخوند تو چه کار دارى به این کارها؟ آن مرد که صفاى نفس و نورانیت دل داشت، گفت: موت اختیارى، هیدجى گفت این وظیفه ماست بحث و نقد و تحلیل کارمان است، بى دلیل و برهان نمى‏ گوییم، آن مرد بار دیگر گفت راستى قبول ندارى، حکیم زنجانى پاسخ منفى داد، او هم درنگ ننمود در برابر دیدگانش پاى خود را رو به قبله کشید و به پشت خوابید و گفت انا للّه و انا الیه راجعون و گویى که مرده است، حکیم هیدجى نگران شد در حال اضطراب و تشویش دوید و طلاب را خبر نمود، آنها نیز از دیدن این وضع آشفته شدند، سرانجام بنا گردید خادم مدرسه تابوتى بیاورد و شبانه او را به فضاى شبستان مدرسه ببرند تا فردایش براى استشهادات و تجهیزات آماده شوند، ناگاه آن مرد از جا برخاست و گفت بسم اللّه الرحمن الرحیم و رو به هیدجى نمود، لبخندى زد و اظهار داشت: حالا باور کردى، وى گفت: به خدا باور کردم ولى امشب جانم را از هراس گرفتى! پیر مرد در خاتمه گفت: آقا جان معرفت تنها از طریق درس خواندن به دست نمى ‏آید، عبادت نیمه شب، تعبّد، راز و نیاز و مانند اینها هم لازم است، اینکه تنها بخوانید و بنویسید و بگویید کفایت نمى‏کند، از همان شب هیدجى روش گذشته را عوض نمود، نیمى از اوقات را براى مطالعه و تدریس و تحقیق قرار داد و نیم دیگر را براى تفکر در قدرت و آفرینش الهى، ذکر و عبادت خداوند عزوجل، او شبها توجه و اقامه نماز شب را جدى ‏تر انجام مى ‏دهد و به جایى مى ‏رسد که دلش به نور خداوند منور و سرّش از غیر و او منزه و در هر حال انس و الفت با خداى خود داشته و از سروده هایش این حالات زاهدانهو عابدانه هویداست(۳۰)

شهید مطهرى از تهذیب نفس و صفاى نفس او سخن گفته است(۳۱)اهل مزاح و خوشرویى هم بود و با آخوند ملا قربانعلى زنجانى فقیه حامى مشروطه مشروعه مراوده داشت(۳۲)

از دامگاه تا آرامگاه

حکیم هیدجى از آن دسته انسانهاى بود که به دنیا به عنوان دار عبرت و مزرعه آخرت مى‏نگریست و کوشید تا در ایام کوتاهى زندگى دنیوى توشه هایى براى جایگاه ابدى و خانه جاویدان تدارک ببیند، آن چنان خود را در چشمه معرفت شستشو داد که دیگر به امور فناپذیر هیچ گونه تعلّقى نداشت و حتى تن خویش را قفسى مى ‏دید که روان او را در بند کرده بود.

در فرازهایى از وصیّت نامه خود خاطر نشان نموده است: اختیار جنازه ‏ام با آقاى حاج سید حسن لاجوردى است، تتمه وصایا از دوستان و رفیقان خواهش دارم که هنگام حرکت جنازه ‏ام عمامه ‏ام را بالاى عمارى قرار ندهند و در حمل آن به اختصار کوشند، هیاهو لازم نیست، براى برقرارى مجلس ختم براى کسى اسباب زحمت پدید نیاورند و دوستان مسرور و خندان باشند چرا که از زندان محنت و بلا رهایى جستم و از دار غرور به سراى سرور پیوستم و به جانب مطلوب خویش شتافتم، حیات جاویدان یافتم اگر جهت مفارقت از یکدیگر محزون و افسرده مى ‏باشید، به زودى تشریف آورده انشاء اللّه خدمتان مى ‏رسیم، هر گاه وجهى مى‏ داشتم وصیت مى ‏کردم شب دفن که لیله وصالم است، دوستان انجمنى فراهم آورده شاد باشند و به یاد ایشان من نیز خوشحال شوم، بارى با این همه اظهار دلیرى نهایت هول و هراس دارم ولى به فضل پروردگار و شفاعت اولیاء حق امیدوارم، به همه دوستان سلام و التماس دعاى خیر از همگان دارم همه گونه حق در ذمه من دارند، مرا حلال نمایند(۳۳)

طلاب مدرسه منیریه نقل کرده‏اند: مرحوم هیدجى هنگام شب همه طلاب را جمع کرد و نصیحت و اندرز مى داد و به اخلاق اسلامى فرا مى‏ خواند و بسیار شوخى و خنده مى ‏نمود و ما در شگفت بودیم مردى که شبها پیوسته در عبادت و تهجد بود، چرا این مزاح مى ‏کند و ما را به عبارات نصیحت مشغول مى ‏نماید و از حقیقت امر خبر نداشتیم، هیدجى نماز صبح خود را در اوّل فجر صادق خواند و سپس در حجره خود آرمید پس از ساعتى که در حجره را گشودند، دیدند رو به قبله خوابیده، رحلت نموده است(۳۴)

زمان ارتحال این عالم جامع در معقول و منقول را آخر ماه ربیع الاول سال ۱۳۴۹ه. ق مطابق تابستان ۱۳۱۴ه. ش نوشته‏اند. (۳۵)، شهید مطهرى سال فوتش را ۱۳۳۹ه. ق ( ۱۳۱۴ه. ش) مى‏داند، جنازه‏اش را بر حسب وصیت او به قم حمل نمودند و بعد از اقامه نماز میت توسط آیه اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى در قبرستان بابلان واقع در شمال شرقى بارگاه حضرت معصومه دفن نمودند و بر مرقدش گنبدى نیز ساخته‏اند و مادر او در جوار قاضى سعید قمى دفن شده است. (۳۶)

 



 

۱- در این باره بنگرید به تاریخ زنجان، هوشنگ ثبوتى، ادره کل فرهنگ و ارشاد اسلامى زنجان.
۲- ابهر(گذرى و نظرى) ، محمد آقامحمدى، ص .۹۸
۳- همان مأخذ، ص .۱۴۶
۴- علماء نامدار زنجان در قرن چهاردهم، آیهاللّه زین العابدین احمدى زنجانى، ص .۳۳
۵- از جمله منابع «رجال آذربایجان در عصر مشروطیت» به قلم مهدى مجتهدى (ص (۱۸۳مى‏باشد.
۶- ابهر، ص .۱۸۴
۷- البته آقا میرزا حسن سبزوارى(متوفى ۱۳۱۷ه.ق( مقیم تهران غیر از حاجى میرزا حسین سبزوارى از شاگردان حکیم سبزوارى و میرزاى شیرازى و صاحب ارجوزه حکمیه مى‏باشد.
۸- میرزا ابوالحسن جلوه حکیم فروتن، از نگارنده، ص ۹۱به نقل از اواخر تعلیقه حکیم هیدجى به شرح منظومه سبزوارى(طبع تهران)
۹- تاریخ حکماء و عرفا متأخرین صدرالمتألمین، ص .۲۶
۱۰- ریحانه الادب، مدرس تبریزى، ج ۶ص .۳۸۱
۱۱- رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، مهدى مجتهدى، ص .۱۸۳
۱۲- الذریعه، ج (۹بخش چهارم) شیخ آقا بزرگ تهرانى، ص .۱۳۰۴
۱۳- مکارم الاثار، ج ۶ص .۱۹۶
۱۴- خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهرى.
۱۵- تذکره علماى شاعر و شعراى عالم (آیهاللّه حکیم هیدجى) قسمت اول، جواد محقق، نشریه صحیفه(محراب اندیشه و هنر اسلامى) شماره مسلسل ۲۴ص .۲۲
۱۶- ابهر، ص .۱۸۵
۱۷- مکارم الآثار، ج ۶ص ۱۹۶۶الذریعه، ج ۶ص .۱۳۷
۱۸- تاریخ حکما و عرفا، ص .۱۷۰
۱۹- تاریخ حکما و عرفا…، ص .۱۷۰
۲۰- معادشناسى، علامه سید محمد حسین حسینى تهرانى، ج اول، ص .۹۹
۲۱- درباره وى بنگرید به مقاله نگارنده در مجله سپاه پاسدار اسلام، سال چهاردهم، شماره ۳۶۶تحت عنوان حکایت معرفت.
۲۲- تاریخ زنجان، زنجانى، ص (۸۸طبع تهران، ۱۳۵۲ه.ش)
۲۳- تکبیر وحدت – شهید مفتح، از نگارنده.
۲۴- یاد یاد آن روزگاران یاد باد، بهاءالدین خرمشاهى، مجله کلچرخ، شماره مسلسل ۱۷آذر .۳۷۶
۲۵- ابهر، ص .۱۸۶ – ۱۸۵
۲۶- الذریعه، ج ۶ص ۱۳۷و نیز تاریخ زنجان، ص ۸۸این اثر به سال ۱۳۴۶ه.ق در ۴۳۲صفحه در تهران طبع شد و که در خاتمه‏اش شرح احوال حکیم سبزوارى و زندگینامه حکیم هیدجى آمده است.
۲۷- رایحهالادب، ج ۶ص .۳۸۲
۲۸- مکارم الاثار، ج ۶ص .۱۹۶۵
۲۹- میرزا ابوالحسن جلوه حکیم فروتن، ص .۱۷۰
۳۰- معادشناسى، ج ۱ص .۱۰۱
۳۱- خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهرى، ص .۶۸۳
۳۲- رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۱۸۴و در مورد ملاقربانعلى بنگرید به کتاب خط سوم در انقلاب مشروطه، ابوالفضل شکورى و نیز سلطنت فقر دولت علم، على ابوالحسنى (مندر).
۳۳- تاریخ زنجان، ص ۹۶مشروح وصیت نامه در آخر دیوانش درج شده است.
۳۴- معادشناسى، ج اول، ص ۱۰۳ – ۱۰۲مشروح وصیت.
۳۵- الذریعه، ج ۶ص ۱۳۷مکارم الاثار، ج ۶ص ۱۹۶علما نامدار زنجان، ص .۳۳
۳۶- ماده تاریخ فوت او توسط سید محمد ریاضى:
از مشرب مهر هیدجى را
جامى زلال وصل دادند

زندگینامه حکیم علامه آیت الله شعرانى (متوفاى ۱۳۵۲ ش)

خاندان علم و تقوا

علامه بزرگ شیخ ابوالحسن شعرانى، از شخصیتهاى برجسته دانشمندان کم نظیر اسلامى قرن چهاردهم هجرى است. او بازمانده خاندانى از خاندانهاى علم و دانش و تقوا و معنویت بود. و اینک یادى از نیاکان پاک او :

۱ملا فتح‏اللَّه کاشانى سلسله نسب میرزا ابوالحسن شعرانى، به دانشمندى بزرگ و قرآن شناسى فرزانه یعنى علامه «ملا فتح‏اللَّه کاشانى» (م ۹۸۸ق.) مفسر معروف عصر صفویه مى‏رسد. تفسیر «منهج الصادقین» وى به زبان فارسى شهره آفاق است.

۲ابوالحسن مجتهد تهرانى جد اعلاى میرزا ابوالحسن شعرانى، شیخ ابوالحسن مجتهد تهرانى(۱۲۰۰ – ۱۲۷۲ق.) است. در تهران و سپس اصفهان به تحصیل پرداخت آنگاه عازم عراق شده و در حوزه‏هاى علمیه آن دیار نزد بزرگانى چون سید على طباطبایى (صاحب ریاض) ادامه تحصیل داد و با اجازه اجتهاد به تهران مراجعت کرد.

۳آخوند غلامحسین پدر بزرگ میرزا ابوالحسن شعرانى، آخوند غلامحسین، یکى از علماى متقى و فاضل تهران بود.

آخوند در سال ۱۳۱۳ق. در نجف اشرف به خاک سپرده شد.[۱]

۴حاج شیخ محمد تهرانى حاج شیخ محمد تهرانى، پدر میرزا ابوالحسن شعرانى عاملى متقى بود. در سال ۱۳۴۶ق. از دنیا رفت.[۲]

 

 

تولد و تحصیل‏

میرزا ابوالحسن شعرانى در سال ۱۳۲۰ق. در تهران و در خانواده‏اى روحانى و دانش پرور، به دنیا آمد و پرورش یافت.

سواد قرآنى را نزد پدر عالمش، شیخ محمد تهرانى، آموخت و در حقیقت پدرش نخستین معلم او بود. بعدها که کمى بزرگ شد وارد مدرسه مروى تهران گشته، به تحصیل پرداخت. ادبیات عرب، فارسى، منطق، فقه، اصول، فلسفه، ریاض، و … را طى سالها آموخت. از معروف‏ترین اساتید او در حوزه علمیه تهران، مى‏توان از آیهاللَّه حاج میرزا مهدى آشتیانى نام برد. همچنین حکیم محقق میرزا محمود قمى از اساتید او بود که مردى زاهد و دانشمند بود.[۳]

حبیب‏ اللَّه ذوالفنون[۴] نیز استاد ریاضى میرزا ابوالحسن شعرانى در حوزه تهرانى بود.

میرزا ابوالحسن شعرانى، در دوره جوانى که حوزه علمیه قم تازه تأسیس شده بود، سفرى به آن دیار کرد و در محضر اساتیدى مانند آیهاللَّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى (مؤسس حوزه) و حاج شیخ عبدالنبى نورى به ادامه تحصیل پرداخت.

شعرانى ۲۶ ساله بود که پدر عالم و بزرگوارش را از دست داد. این حادثه براى او بسیار سنگین بود ولى هرگز اراده او را در راه سالها کسب دانش و سیر در آفاق و انفس براى تحصیل علم و سیر و سلوک، سست نکرد.

این بود که او پس از سالها تحصیل در حوزه تازه تأسیس قم، آهنگ حوزه کهن و پرخاطره نجف اشرف کرد و مدتها در آنجا موفق به بهره‏گیرى از محضر اساتید بزرگ شد. در بین اساتید حوزه علمیه نجف، سید ابوتراب خوانسارى (متوفاى ۱۳۴۶ق.) بیشتر از دیگران، شعرانى را مجذوب خود کرد. سید ابوتراب خوانسارى در بین علماء شخصیت بر جسته‏اى داشت و علاوه بر فقه و معارف شیعه، با فقه اهل سنت نیز آشنا بود.[۵]

 

 

بازگشت‏

شیخ ابوالحسن شعرانى پس از تکمیل تحصیلات علمى و سیر و سلوک عرفانى و عملى، در اوج استبداد رضا خانى، به تهران بازگشت و شروع به تبلیغ و تدریس و تحقیق و ادامه سیر و سلوک کرد. او خود در این باره مى‏ نویسد:

«چون عهد شباب به تحصیل علوم و حفظ اصطلاحات و رسوم بگذشت … از هر عملى بهره بگرفتم و از خرمنى خوشه برداشتم. گاهى به مطالعه کتب ادب از عجم و عرب، و زمانى به دِراست (تدریس) اشارات (ابن سینا) و اسفارِ (ملا صدرا) و زمانى به تتبع تفاسیر و اخبار، وقتى به تفسیر و تحشیه کتب فقه و اصول و گاهى به تعمق در مسائل ریاضى و معقول تا آن عهد به سر آمد…

سالیان دراز، شب بیدار و روز تکرار همیشه ملازم دفاتر و کراریس (همراه دفترها و جزوه‏ها) و پیوسته موافق اخلام و قراطیس (همدم قلمها و کاغذها) ناگهان سروش غیب در گوش، این ندا داد که علم براى معرفت است و معرفت بذر عمل و طاعت، و طاعت بى اخلاص نشود و این همه میسر نگردد مگر به توفیق خدا و توسل به اولیا، مشغولى تاچندها.

علم چندان که بیشتر خوانى‏

چون عمل در تونیست نادانى‏

شتاب باید کرد و معاد را زادى فراهم ساخت، زود برخیز که آفتاب برآمد و کاروان رفت، تا بقیمتى باقى است و نیرو تمام از دست نشده، توسلى جوى و خدمتى تقدیم کن.»[۶]

 

 

آشنایى با زبانهاى متعدد

علامه شعرانى علاوه بر مهارت کافى در فقه و اصول و تفسیر و حدیث و فلسفه و ریاضى و عرفان و کلام و …، با چندین زبان – غیر از فارسى و عربى – آشنا بود:

1 فرانسه شعرانى به زبان فرانسه، کاملاً تسلط داشت و بسیارى از کتب علمى اسلامى ترجمه شده به زبان فرانسه را خود مطالعه و با متن اصلى تطبیق مى‏کرد و صحت و سقم ترجمه را تعیین مى‏نمود.

 2  ترکى زبان ترکى را مثل زبان مادرى مى‏ دانست و مى‏ خواند و مى‏ نوشت.

3  انگلیسى وى به زبان انگلیسى نیز به قدر متعارف و لازم آشنایى داشت.

4  عبرى شاید شگفت انگیز باشد که عاملى دینى با آن همه وسعت اطلاعات و اشتغالات در علوم مختلف، به زبان عبرى هم تسلط داشته باشد! ایشان این زبان را از یک روحانى یهودى فرا گرفته بود.[۷]

 

 

شاگردان فرزانه‏

علامه میرزا ابوالحسن شعرانى در مدت عمر پر برکت خویش شاگردانى فرزانه و حکیم و فقیه تربیت کرد. بسزاست به معرفى برخى از آنان بپردازیم.

1آیه اللَّه میرزا هاشم آملى (۱۳۲۲ – ۱۴۱۳ق.)

او در شهرستان آمل متولد شد و پس از گذراندن دوره ابتدایى و مقدماتى، عازم تهران شد و در نزد شهید مدرس، سید محمد تنکابنى و شعرانى ادامه تحصیل داد. در سال ۱۳۴۵ق. به قم رفت و دوره عالى فقه و اصول را از آیهاللَّه شیخ عبدالکریم حائرى و آیه اللَّه سید محمد حجت کوه کمرى فرا گرفت و به درجه اجتهاد رسید. مدتى نیز در نجف در محضر میرزا حسین نایینى، آقا ضیاء عراقى و سید ابوالحسن اصفهانى ادامه تحصیل داد. او سالها در حوزه علمیه قم به تدریس فقه و اصول پرداخت و شاگردانى بزرگ و دانشمند تربیت کرد.[۸]

2آیه اللَّه شیخ عبداللَّه جوادى آملى‏

از فقها، مفسران و فلاسفه بزرگ معاصر و از اساتید حوزه علمیه قم داراى دهها اثر علمى و فقهى و تفسیرى است.[۹]

3آیه اللَّه شیخ حسن حسن‏ زاده آملى‏

حکیم الهى، فقه، ریاضیدان، ادیب، شاعر و متبحر در نجوم و هیئت، و عارف سالکِ معاصر، که در آسمان دانش و معرفت همچون خورشید مى‏درخشد. ایشان سالها در تهران از محضر علامه شعرانى در زمینه فقه و تفسیر و ریاضى و حکمت و عرفان و … استفاده کرده و بهره‏هاى فراوان برده است و خاطراتى شیرین و شنیدنى از آن استاد الهى به یاد دارد.

4استاد شیخ محمد حسن احمد فقیه یزدى‏

استاد شیخ محمد حسن احمدى فقیه یزدى، از شاگردان موفّق علّامه شعرانى و از اساتید حوزه علمیه قم است.

5على اکبر غفارى‏[۱۰]

استاد دانشمند على اکبر غفّارى از شاگردان فرزانه علّامه شعرانى است که در زمینه تصحیح، تحقیق و طبع آثار حدیثى شیعه خدمات ارزنده‏اى انجام دادند.

6محدث اُرمَوى (۱۳۲۳ق – ۱۳۵۸ش)[۱۱]

استاد علّامه مرحوم میر جلال الدین محدّث اُرموى از شاگردان علّامه شعرانى بود. در شهر ارومیه دیده به جهان گشود و پس از عمرى تحصیل و تحقیق و تألیف و تصحیح آثار علمى و دینى گذشتگان، در سال ۱۳۵۸ شمسى در تهران درگذشت. او بیش از هفتاد اثر گرانقدر را تصحیح یا تألیف کرده است.

 

 

یادگارهاى ماندگار

آثار قلمى علّامه شعرانى، بهترین وسیله شناخت وسعت و عمق علم و دانش و تفکر اوست:

 

الف – تفسیر و علوم قرآنى:

1حاشیه بر مجمع البیان (در ده جلد)

2 تصحیح کامل تفسیر صافى (در دو جلد)

3 حواشى و تعلیقات بر تفسیر منهج الصادقین (در ده جلد)

4 مقدمه و حواشى و تصحیح کامل تفسیر ابوالفتوح رازى (در دوازده جلد)

5 نثر طوبى، دائره المعارف اصطلاحات قرآن، از الف تا حرف صاد.

6 تجوید قرآن

7 طبع و چاپ بیش از ۶۰ نسخه قرآن در اندازه‏هاى مختلف.

 

 

ب – حدیث و روایت :

۱-جمع حواشى و تحقیق و تصحیح کتاب وافى اثر مرحوم فیض کاشانى (در سه جلد)

2 تعلیقات بر شرح اصول کافى اثر ملا صالح مازندرانى، (در دوازده جلد)

3 تعلیقات بر وسائل الشیعه (از جلد ۱۶ تا ۲۰)

4 حاشیه بر ارشاد القلوب دیلمى.

5 ترجمه و شرح دعاى عرفه سید الشهداءعلیه‏السلام، ضمیمه کتاب فیض الدموع.

6 ترجمه و شرح مفصل صحیفه کامل سجادیه

7 تحقیق و تصحیح جامع الرواه ۸٫ رساله در علم درایه‏

 

 

ج – فقه و اصول :

 1المدخل الى عذب المنهل، در اصول

2 شرح کفایه الاصول – آخوند خراسانى

3 شرح تبصره علامه حلى

4 حاشیه کبیره بر قواعد

5 رساله در شرح شکوک صلاه در عروه الوثقى

6 فقه فارسى و مختصر براى تدریس در مدارس

7 مناسک حج با حواشى ۹ نفر از مراجع تقلید.

 

 

د – فلسفه و کلام :

1شرح تجرید در علم کلام

2 حاشیه بر فصل الخطاب محدث نورى

3 کتاب راه سعادت در اثبات نبوت و رد شبهات یهود و نصارا

4 ترجمه کتاب «الامام على صوت العداله الانسانیه» با نقدِ لغزشهاى نویسنده (جرق جرداق)

5 تعلیقاتى بر کتاب «محمد پیامبر و سیاستمدار» نوشته مونتگمرى وات.

6 اصطلاحات فلسفى

7 مقدمه و حواشى محققانه بر اسرار الحکم سبزوارى

 

 

ه – هیئت و نجوم :

1شرح عمل به زیج (جدولى که از روى آن به حرکات سیارات پى مى‏برند) مبتنى بر هیئت جدید.

2 تعلیقه و مستدرک تشریح الافلاک با اشاره به هیئت جدید.

3 هیئت فلاماریون، ترجمه از زبان فرانسه

4 تقاویم (تقویمهاى) شبانه روزى‏

 

 

و – تاریخ :

1ترجمه «نفس المهموم» اثر حاج شیخ عباس قمى

2 مقدمه، تصحیح و تحقیق کشف الغمه

3 مقدمه و تصحیح منتخب التواریخ

4 مقدمه کتاب وقایع السنین خاتون آبادى

5 مقدمه، تصحیح و تعلیقات بر کتاب «روضه الشهداء».

 

 

ز – فنون دیگر :

تصحیح کامل و مقدمه و حاشیه بر جلد اول و سوم کتاب «نفایس الفنون فى عرابس العیون» اثر محمود آملى از دانشمندان قرن هشتم.[۱۲]

 

 

وفات

علامه میرزا ابوالحسن شعرانى در اواخر عمر دچار ضعف و بیمارى قلب و ریه شد و زیر نظر پزشک بود. وقتى بیمارى ‏اش شدت یافت براى معالجه به آلمان برده شد و در بیمارستانى در شهر هامبورگ بسترى گردید. اما معالجات سودى نبخشید و شاید تقدیر چنین بود! … سرانجام این عالم عامل و دانشمند کم نظیر، پس از هفتاد و سه سال زندگى پرافتخار، در شبِ یکشنبه، هفتم شوال ۱۳۹۳ (۱۳۵۲/۸/۱۲) جان به جان آفرین تسلیم کرد و دعوت حق را لبیک گفت.

روز چهارشنبه، جنازه ‏اش به تهران و قبل از ظهر روز پنجشنبه تشییع گردید و در جوار ملکوتى حضرت عبدالعظیم حسنى، روبروى باغِ طوطى، به خاک سپرده شد.[۱۳]

____________________________________________________

[۱] همان، ص ۲۴، بنقل از نفس المهموم

[۲] مجله نور علم، شماره ۵۰ – ۵۱، ص ۷۶٫
[۳] روزنامه جمهورى اسلامى، ۱۳۷۱/۱۱/۲۸٫
[۴]دهخدا، ذیل : حبیب‏اللَّه؛ براى آشنایى با آثار او. ر. ک: الذریعه، آقا بزرگ تهرانى، ۴۳۹۶/۴ و ۴۰۱ و ۴۰۳؛ ۲۱۹/۸٫
[۵] ر. ک: علماء معاصرین، ملا على واعظ خیابانى، ص ۱۳۹ – ۱۴۳؛ معارف الرجال، محمد حرزالدین، ج ۳، ص ۳۱۰٫
[۶] ترجمه نفس المهموم، ص ۲٫
[۷] مجله نور علم، ش ۵۰ – ۵۱، ص ۹۴٫
[۸] روزنامه جمهورى اسلامى، ۷۱/۱۲/۸؛ مجله نور علم، ش ۵۲ – ۵۳، ص ۱۹۵٫
[۹] درباره زندگى ایشان، مراجعه شود به کیهان فرهنگى، ش ۹، سال دوم.
[۱۰] ر.ک: کیهان فرهنگى، سال ۱۳۶۵ ش‏۳٫
[۱۱] آثار محدث ارمورى در کیهان فرهنگى، آبان ماه ۱۳۶۴، معرفى شده است.
[۱۲] کیهان اندیشه، شماره ۴۵، ص ۸۲؛ چهره درخشان، دکتر قوامى واعظ، ص ۳۰٫
[۱۳] مجله نور علم، ش ۵۰ – ۵۱، ص ۸۶ به بع

زندگینامه آیت الله شیخ مرتضى طالقانى

حوزه پرشکوهِ نجف از هنگام تأسیس، در حدود سده پنجم ه’.ق. هماره جایگاهِ پرورش انسان‏هاى بزرگى بوده است که در عرصه دانش‏هاى گوناگونِ اسلامى، چون ستارگان آسمان، پیوسته مى ‏درخشند. در سال (۱۲۷۴ ه’.ق.)، در خطه کوهستانى و با صفاى طالقان – که بین کرج، قزوین و گیلان واقع شده – در روستاى «دیزین»، یکى دیگر از عالمان سترگ به نام مرتضى طالقانى دیده به جهان گشود. پدرش «آقاجان» نام داشت و پیشه ‏اش چوپانى بود؛ امّا باورهاى دینى و شیفتگى به دانش و دانشمندان در ژرفاى وجودش ریشه داشت.[۱]

مرتضى در چنین فضایى که آمیخته با صفا و صمیمیت و کار و تلاش و عشق به مذهب اهل‏بیت(ع) بود، دوره کودکى و نوجوانى را سپرى کرد. پدرش در همان آغاز کودکى او را به مکتب‏خانه، نزد معلّمى به نام «محرّم» سپرد و مرتضى نزد این استاد، کتاب‏هاى فارسى و قرآن مجید و بعضى از کتاب‏هاى عربى را فرا گرفت.[۲]

مرتضى ضمن تحصیل در مکتب، به کمک پدر نیز مى ‏شتافت. در همین ایّام یک رخداد دل‏انگیز و جالب سرنوشت او را رقم زد.شیخ مرتضى طالقانى در نجف بارها و بارها آن رخداد را براى شاگردانش اینگونه نقل نموده است.

«من بُرهه‏اى از عمر خودم را در دیزین چوپانى مى‏ کردم، روزى که در دشت، به دنبال گوسفندان بودم، آواى تلاوت قرآن به گوشم رسید. شنیدن این آیات، در جان من تأثیر ژرفى گذاشت و مرا تحت تأثیر قرار داد. آنگاه با خودم زمزمه کردم: پروردگارا! نامه خویش بر من فرو فرستادى؛ کتابى که راهنماى سعادت انسان‏ها است، آیا تا آخر عمر آن را در نیابم!؟

بدین سبب بود که تصمیم گرفتم براى فهم دانش دین، از روستا هجرت کنم؛ بنابراین گوسفندان را به صاحبانش برگرداندم و از چوپانى دست برداشتم».[۳]

هجرت

مرتضى طالقانى با این انگیزه مقدّس، از زادگاهش طالقان، هجرت کرد و به سوى تهران – که در آن عصر، جمعى از بزرگان فقه و فلسفه و عرفان در آن زندگى مى‏کردند و حوزه تدریس داشتند – رهسپار شد.

او در این شهر با کمال جدیّت شروع به تحصیل نمود و مقدّمات را نزد استادان فن فرا گرفت و هفت سال در تهران از محضر بزرگان بهره‏مند شد. وى، فقه را نزد میرزا مسیح طالقانى، حکمت و عرفان را نزد مشهورترین فلاسفه و عرفاى تهران مانند: میرزا ابوالحسن جلوه و آقامحمدرضا قمشه‏ اى فرا گرفت.[۴]

حوزه اصفهان

شیخ مرتضى طالقانى پس از اقامت هفت ساله در تهران، تصمیم گرفت به اصفهان مهاجرت کند. این که انگیزه او از رفتن به اصفهان چه بوده، دقیقاً روشن نیست. به هر حال حوزه علمیه اصفهان در آن عصر از رونق بسزایى برخوردار بوده است و برجستگان، فلاسفه و عارفان در این شهر تدریس داشتند. او که عمیقاً تشنه فراگیرى بیشتر بود، نزد آنان حاضر، و از سرچشمه دانش آنان بهره‏ها برد.

وى در فقه از محضر آیات: ابوالمعالى کلباسى، سید محمدباقر درچه‏اى اصفهانى و شیخ عبدالحسین محلاتى و حکمت و عرفان شیعى را از جهانگیر خان قشقایى و عارف سالک، ملا محمد کاشى فراگرفت.[۵]

به سوى نجف

این دانشمند نستوه، که مایه‏ هاى علمى فراوانى از فقه، عرفان، حکمت و اصول در جان خویش ذخیره داشت، در حالى که ۳۳ بهار از عمرش مى ‏گذشت، به سوى حوزه نجف – که در سده چهارده هجرى قمرى سرآمد حوزه‏ هاى جهان تشیع بود – رهسپار شد.

او که هنوز ازدواج نکرده بود، در آغاز، در مدرسه خلیلى، حُجره‏اى گرفت و در آن مدرسه به تحصیل پرداخت.بعد از تأسیس مدرسه سید محمّدکاظم یزدى، به آن مدرسه رفت و تا آخر عمر در کمالِ زهد و تقوا و سلمان گونه، در این مدرسه زندگى کرد. او با اینکه از عالمان بزرگ به شمار مى ‏آمد، لحظه‏ اى از یادگیرى و رسیدن به مقام منیع تخصص و اجتهاد کوتاهى نکرد؛ بدین خاطر، در محضر درس استادان برجسته نجف زانوى یادگیرى و آموختنِ مراتب عالیه، بر زمین نهاد.[۶]

اصولِ فقه را در محضر سید محمّدکاظم یزدى، صاحب عروه الوثقى و میرزا محمدتقى شیرازى و روایت را از محدثِ معروف، میرزا حسین نورى، صاحبِ مستدرک الوسایل آموخت و به مدارج بلند علمى دست یافت.[۷]

رفع یک توهم

بعضى از صاحبان تراجم نوشته‏ اند: این فقیه وارسته، نزد میرزا حبیب‏اللَّه رشتى و ملا لطف ‏اللَّه لاریجانى نیز حاضر شده، و از آن‏ها کسب فیض کرده؛ ولى این نظر درست نیست؛ زیرا میرزا حبیب‏ اللَّه در سال (۱۳۱۲ ه’.ق.) و ملا لطف‏ اللَّه در سال (۱۳۱۱ ه’.ق.) وفات یافته‏ اند، در حالى که مرتضى طالقانى چنانچه گفته شد، در سال (۱۳۱۷ ه’.ق.) از اصفهان به حوزه نجف عزیمت نمود.

شاگردان

شیخ مرتضى طالقانى چنانچه گفته شد، در راه تحصیل علوم اسلامى رنج‏هاى فراوانى را به جان خرید. وى در تهران، اصفهان و نجف از استادان بسیارى بهره‏مند شد. وى با تلاش بسیار، همراه با استعداد ذاتى و داشتن تقدس و تقوا در جایگاه بلندى از دانش‏هاى حوزوى قرار گرفت و در پى آن، گروه زیادى از شیفتگان علم، از طلاب و فضلاى نجف، به گرد شمع وجودش حلقه زدند.حوزه تدریس او چنان مهم و مشهور بوده که درباره‏اش نوشته ‏اند:

«بسیارى از مراجع و دانشمندان اخیر، از سرچشمه دانش او بهره برده‏اند. و از پرورش‏یافتگان درس اخلاق و عرفان و حکمت او هستند.»[۸]

در اینجا به نام جمعى از شاگردان طالقانى اشاره مى‏ کنیم.

  1. سید شهاب‏ الدین مرعشى نجفى‏
  2. سید محمدعلى موسوى از دانشوران شهررى .
  3. شیخ محمدتقى آل شیخ رازى،
  4. شیخ محمدتقى اصطَهباناتى،
  5. شیخ محمدحسین کرباسى،

شیخ على ‏اکبر برهان؛ وى مؤسس مدرسه برهان، واقع در نزدیک مرقد حضرت عبدالعظیم(ع) در شهر رى است.

  1. شیخ محمدتقى جعفرى تبریزى؛ فیلسوف و فقیه معاصر.
  2. شیخ یحیى عبادى طالقانى،
  3. سید محمدتقى آل احمد طالقانى،
  4. محمدرضا مظفّر،
  5. سید هادى تبریزى؛ که از نزدیک‏ترین شاگردان او بوده و گاهى امکانات و احتیاجات مرحوم طالقانى را فراهم مى‏نموده است.[۹]

از منظر فرهیختگان‏

حضرت آیه اللَّه نجفى مرعشى در منزلت استادش مى ‏نگارد:«علاّمه بزرگ، ادیب، اصولى، محدث، حکیم، شاعر، زاهد، عابد و سلمان روزگار مرتضى طالقانى. او آیتى از آیات الاهى بود، در حدود ۹۰ سال عمر کرد و تقریباً ۵۰ سال آن را در نجف در مدرسه سید محمدکاظم، زندگى کرد و از مدرسه خارج نمى‏شد؛ مگر براى زیارت مرقد حضرت امیرمؤمنان و گاهى براى گرمابه رفتن. او از حافظه بسیار نیرومندى برخوردار بود. ده‏ها بلکه صدها قصیده عربى و فارسى از حفظ داشت. از زرق و برق دنیاى مادى به شدت دورى مى‏کرد، بسیار روزه مى‏گرفت و به نمازهاى مستحبّى و خواندن دعا و اذکار خاصى، رغبت به کمال داشت. در یک سخن کوتاه: او عالمى بود آسمانى، ملکوتى، هر آنکس برنامه شب و روز و سیماى نورانى او را نگاه مى‏کرد، در او تحوّل به وجود مى‏آمد و منقلب مى‏شد؛ گرچه آن شخص از بدترین آدم‏هاى روزگار بود.»[۱۰]

فیلسوف توانا، محمدتقى جعفرى – که یکى از نزدیک‏ترین شاگردان طالقانى بوده و بیشترین مطالب جالب را که در ترجمه این استاد بزرگ شیعى انتشار یافته از اوست – چنین مى ‏گوید:

«او یکى از حکماى مکتب صداریى بود. بر متون فلسفى و عرفانى همانند: اسفار و فصوص تسلّطِ کامل داشت. روزهاى چهارشنبه درس را تعطیل مى ‏کرد و کسى به خدمتش نمى ‏رسید. او در این اوقات به معراج معنوى مى ‏رفت و مشغول به ذکر و دعا و زمزمه با خداوند متعال مى‏ شد و با خدا خلوت مى ‏نمود. به تأمّل‏ه اى عارفانه و به درون خویش مى‏پرداخت.»[۱۱]

ویژگى‏ ها

این دانشور فرزانه، با اینکه یکى از استادان نام‏آور حوزه نجف بود، در راستاى تهذیب و تکمیل نفس بسیار مى‏کوشید و براى رسیدن به قلّه معرفت، که مقام شهود و دریافت اسرار و حقایق از عالم قدسى است، ریاضات سختى را بر خود هموار مى ‏کرد. بنا به گفته آیهاللَّه مرعشى، او در این مسیر به مقامات عرفان نایل شد که در شأن او گفته‏اند:

«صاحب الکرامات الباهره و المقامات المشهوره. داراى کرامات آشکار و درجات معنوى بود و در میان خاص و عام شهرت داشت.»[۱۲]

فروتنى‏

فروتنى، یکى از خصلت‏هاى این مرد بزرگ، بود؛ به گونه‏اى که یکى از پرورش یافتگان محضرش مى‏نویسد:«او آن چنان متواضع بود که حتى یکبار نگذاشت کسى دست او را ببوسد. با اینکه از مدرسان بلندمرتبه نجف بود، هر طلبه‏اى که از او درخواست درس مى‏کرد، هرگز خوددارى نمى ‏نمود؛ اگر چه آن درس کتاب جامع‏المقدمات – که ابتدایى‏ترین کتاب طلاب در ادبیات است – با کمال میل قبول مى‏کرد و دست ردّ به سینه کسى نمى ‏زد.»[۱۳]

علم نجوم

شیخ مرتضى طالقانى گر چه رشته اصلى و تخصص و تبحرش در فقه، اصول، حکمت و عرفان بود؛ اما از فراگرفتن علوم دیگر نیز غافل نبود، چنانچه شاگردانش نوشته‏اند او در دانش هیئت، نجوم، علوم غربیه، طلسم‏ها تخصص داشت و این نشان‏دهنده وسعت دانش و فکر و عشق راستین او به دانش‏هاى گوناگون بود.

تنها زیستن

یکى از ویژگى ‏هاى این استاد، این بود که تا آخرین لحظات عمر، تنها زیست و ازدواج نکرد؛ گر چه او داراى فرزند جسمى نبود، اما چنانچه اشاره شد، شاگردان فراوانى در مکتب او پرورش یافتند که هر کدام از آنان به منزله فرزندان روحانى او هستند.

طالقانى در یاد طالقانى‏

زنده یاد محمدتقى جعفرى مى ‏گوید:

«روزى با آیه اللَّه (سید محمود) طالقانى گفت و گو مى ‏کردیم، از من پرسید: در نجف نزد چه استادانى درس خواندید. من نام استادان خود را براى ایشان، بازگو کردم تا اینکه گفتم: و نیز مرتضى طالقانى، ناگهان دیدم اشک‏هاى مرحوم طالقانى سرازیر شد! سپس فرمود: من آرزو داشتم که آیه اللَّه طالقانى را مى ‏دیدم؛ با اینکه این دو بزرگوار با هم نسبت نداشتند و فقط اهل یک منطقه بودند.»[۱۴]

آثار

آقاى شیخ مرتضى طالقانى، در فقه، اصول و حکمت داراى تألیف مستقل نیست، آثار قلمى‏اى که دانشوران و شاگردانش در ترجمه او نوشته‏اند بیشتر تعلیقه و حاشیه بر کتاب‏هاى مختلف است، مانند: شرح لمعه، رسائل شیخ انصارى، صحیفه سجادیه، کتاب الاصول قوانین، مکاسب، نهج البلاغه، جوهر النضید و حاشیه بر مطول؛ اما اینکه آیا این آثار چاپ شده و در دسترس دانش‏ پژوهان حوزه‏ هاى دینى هست یا نه، اطلاع چندانى در دست نیست.[۱۵]

عروج ملکوتى

شیخ مرتضى طالقانى، این عارف و سالک راحل، که دانش را با عمل درآمیخت، در محرم الحرام سال (۱۳۶۳ ه’.ق.) در ۸۹ سالگى، در حجره خود در مدرسه سید محمدکاظم یزدى، واقع در نجف اشرف که سالیان درازى در آنجا به تدریس، عبادت و ریاضت مشغول بود، مرغ جانش از قفس تنگ دنیا به سوى جهان بى نهایت پرواز کرد.

چگونگى رحلت این عالم فرزانه خود، داستان جالبى دارد که نشان دهنده روح پاک و مهذّب این بزرگوار است و شنیدن آن براى راهیان کوى دوست عبرت‏آمیز است.

استاد محمدتقى جعفرى به مناسبت‏هاى گوناگون در سخنرانى ‏ها و نوشته‏ هایش، هر گاه نام استادش را مى ‏برد، به یاد این اشعار مولانا مى‏ افتاد:

واجب  آمد  چون  که  بُردم  نام  او

شرح  کردن  رمزى  از  انعام  او

این  نفس  جان  دامنم  برتافته  است

بوى  پیراهان  یوسف  یافته  است‏

کز  براى  حقّ  صحبت  سال‏ها

بازگو  رمزى  از  آن  خوش  حال‏ها[۱۶]

او مى‏ گوید:

«استاد بسیار وارسته از علائق مادّه و مادّیّات و حکیم و عارف بزرگ مرحوم آقا شیخ مرتضى طالقانى قَدَّس اللَّه سِرَّهُ که در حوزه علمیه نجف اشرف در حدود یک سال و نیم خداوند متعال توفیق حضور در افاضاتش را بمن عنایت فرموده بود، دو روز به مسافرت ابدیش مانده بود که مانند هر روز بحضورش رسیدم، وقتى که سلام عرض کردم و نشستم، فرمودند: براى چه آمدى آقا؟ عرض کردم: آمده‏ام که درس را بفرمایید. شیخ فرمود: برخیز و برو، آقا جان برو درس تمام شد. چون آنروز که دو روز مانده به ایّام محرّم بود، خیال کردم که ایشان گمان کرده است که محرّم وارد شده است و درسهاى حوزه نجف براى چهارده روز باحترام سرور شهیدان امام حسین(ع) تعطیل است، لذا درسها هم تعطیل شده است، عرض کردم: دو روز به محرّم مانده است و درسها دایر است. شیخ در حالیکه کمترین کسالت و بیمارى نداشت و همه طلبه‏ هاى مدرسه مرحوم آیه اللَّه العظمى آقا سیّد محمّدکاظم یزدى که شیخ تا آخر عمر در آنجا تدریس مى‏کرد، از سلامت کامل شیخ مطّلع بودند. فرمودند: آقا جان بشما مى‏ گویم: درس تمام شد، من مسافرم، «خرطالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسدش مانده» این جمله را فرمود و بلافاصله گفت:

لا اله الاّ اللَّه – در این حال اشک از چشمانش سرازیر شد و من در این موقع متوجّه شدم که شیخ از آغاز مسافرت ابدیش خبر مى‏دهد با اینکه هیچ گونه علامت بیمارى در وى وجود نداشت و طرز صحبت و حرکات جسمانى و نگاه‏هایش کمترین اختلال مزاجى را نشان نمى‏ داد. عرض کردم: حالا یک چیزى بفرمایید تا بروم. فرمود: آقا جان فهمیدى؟ متوجّه شدى؟ بشنو –

تا  رسد  دستت  به  خود  شو  کارگر

چون  فتى  از  کار  خواهى  زد  به  سر

بار دیگر کلمه لا اله الاّ اللَّه را گفتند و دوباره اشک از چشمان وى به صورت و محاسن مبارکش سرازیر شد. من برخاستم که بروم، دست شیخ را براى بوسیدن گرفتم، شیخ با قدرت زیادى دستش را از دست من کشید و نگذاشت آن را ببوسم (شیخ در ایّام زندگیش مانع از دستبوسى مى ‏شد) من خم شدم و پیشانى و صورت و محاسنش را بوسیدم؛ قطرات اشک چشمان شیخ را با لبان و صورتم احساس کردم که هنوز فراموش نمى‏ کنم. پس فرداى آن روز ما در مدرسه مرحوم صدر اصفهانى در حدود یازده سال اینجانب در آنجا اشتغال داشتم، اوّلین جلسه روضه سرور شهیدان امام حسین(ع) را برگذار کرده بودیم. مرحوم آقا شیخ محمّدعلى خراسانى که از پارساترین وعّاظ نجف بودند، آمدند و روى صندلى نشستند و پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر محمّد و آل محمّد صلّى اللَّه علیه و آله، گفتند: انّا للَّه و انّا الیه راجعون شیخ مرتضى طالقانى از دنیا رفت و طلبه ‏ها بروند براى تشییع جنازه او.

همه ما برخاستیم و طرف مدرسه مرحوم آقا سیّد کاظم یزدى رفتیم و دیدیم مراجع و اساتید و طلبه ‏ها آمده ‏اند که جنازه شیخ را بردارند. از طلاّب مدرسه مرحوم سیّد داستان فوت شیخ را پرسیدیم. همه آنها گفتند: شیخ دیشب مانند همه شبهاى گذشته از پلّه‏ هاى پشت بام بالا رفت و در حدود نیم ساعت بمناجات سحرگاهى با صداى آهسته مانند همیشه پرداخت و سپس از پلّه‏ ها پایین آمد و نماز صبح را خواند پس از دقایقى چند چراغ را خاموش کرد. تا اینجا حالت همیشگى شیخ بود، ولى شیخ همیشه نزدیکى طلوع آفتاب از حجره بیرون مى ‏آمد و در حیات مدرسه قدم مى ‏زد و بعضى از طلبه‏ ها و اغلب جَناب حجّه الاسلام و المسلمین آقا سیّد هادى تبریزى معروف به خداداد مى ‏رفتند. و صبحانه شیخ را آماده مى ‏کردند[۱۷] و شیخ مى ‏رفت به حجره و تدریس را شروع مى‏ فرمود. امروز صبح متوجّه شدیم که با اینکه مقدارى از طلوع آفتاب مى‏ گذرد، شیخ براى قدم زدن در حیات مدرسه نیامد، لذا نگران شدیم و از پشت شیشه پنجره حجره شیخ نگاه کردیم، دیدیم شیخ در حال عبادت است

جانى  که  بدو  سپرده  بد  حق

مرجوع  نمود  و  مستردّش

مرحوم میرزا هادى حائرى

شیخ بمن فرموده بود که «من تا چهل سالگى در دهات طالقان چوپانى مى ‏کردم، روزى در حال چراندن گوسفندها تِلاوت قرآن با صدایى بسیار زیبا بگوشم رسید، حالم دگرگون شد و گفتم: خدایا، آیا عمر من بآخر خواهد رسید و این نامه ترا نخوانده چشم از دنیا خواهم بست؟! از بیابان برگشتم و گوسفندان مردم را بخودشان برگرداندم و از اشخاص مطّلع پرسیدم که من براى درس خواندن بکجا باید بروم؟ گفتند: برو به اصفهان و من رفتم اصفهان – در آن زمان دو حکیم متألّه در قید حیات بودند: مرحوم میرزا جهانگیر قشقائى و مرحوم آخوند کاشى (رحمهاللَّه علیهما). من مقدّمات را با سرعت غیر عادى فراگرفتم و موفّق به حضور در دروس دو حکیم مزبور گشتم و سپس به نجف اشرف مهاجرت کردم و در دروس مرحوم آخوند ملا محمّدکاظم خراسانى حاضر شدم، احساس کردم: مطلب تازه ‏اى را از ایشان نمى ‏شنوم.

این داستان را که تا حدودى با تفصیل در این مبحث عرض کردم، براى تذکر به اهمیّت محتواى شعرى بود که مرحوم شیخ مرتضى طالقانى آن سالک وارسته راه عبودیّت در آخرین ساعات عمر مبارکش باینجانب بعنوان اساسى‏ ترین حقیقتى که روى پل میان زندگى و مرگ ایستاده و عالم ماوراى مرگ را مى ‏دید، باینجانب فرموده است.

آرى:

تا  رسد  دستت  بخود  شو  کارگر

چون  فتى  از  کار  خواهى  زد  به  سر[۱۸]

حاج هادى ابهرى درباره عظمت معنوى شیخ مرتضى طالقانى داستان جالبى را نقل مى‏ کند:در یک سفر که به عتبات عالیات مشرّف شدم و چند روزى در نجف اشرف زیارت مى‏ کردم، کسى را نیافتم که با او بنشینم و درد دل کنم، تا براى دل سوخته من تسکینى حاصل گردد.

روزى به حرم مطهّر مشرّف شده زیارت کردم و مدتى هم در حرم نشستم خبرى نشد به حضرت امیرالمؤمنین(ع) عرض کردم: مولى جان! ما مهمان شماییم چند روز است من در نجف مى ‏گردم کسى را نیافتم حاشا به کرم شما!

از حرم بیرون آمده و بدون اختیار در بازار حُوَیْش وارد شدم و به مدرسه مرحوم سیّد محمدکاظم یزدى درآمدم؛ در صحن مدرسه روى سکوئى که در مقابل حجره‏اى بود نشستم، ظهر شد، دیدم از مقابل من از طبقه فوقانى شیخى خارج شد بسیار زیبا و با طراوت و زنده دل؛ و از همانجا رفت به بام مدرسه و اذان گفت و برگشت و همینکه خواست داخل حجره‏اش برود چشمم به صورتش افتاد، دیدم در اثر اذان دو گونه‏ اش مانند دو حقّه نور مى ‏درخشند.درون حجره رفت و در را بست.

من شروع کردم بگریه کردن و عرض کردم یا امیرالمؤمنین پس از چند روز یک مردم یافتم؛ او هم به من اعتنایى نکرد.

فوراً شیخ در حجره را باز کرد و رو به من نمود و اشاره کرد بیا بالا.

از جا برخاستم و به طبقه فوقانى رفته و به حجره‏اش وارد شدم؛ هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتیم و هر دو مدتى گریه کردیم و سپس هر دو به حال سکوت نشسته مدتى یکدیگر را تماشا مى‏کردیم، و سپس از هم جدا شدیم.

این شیخ روشن ضمیر مرحوم طالقانى اعلى ‏اللَّه مقامه ‏الشّریف بوده است که داراى ملکات فاضله نفسانى بوده است و تا آخر دوران زندگى در مدرسه زیست نمود و مانند حکیم هیدجى به تدریس اشتغال داشت و هر فرد از طلاّب هر درسى که مى‏ خواستند مى‏ گفت: جامع ‏المقدمات، مغنى، مطوّل، شرح لمعه، مکاسب شیخ، شرح منظومه، اسفار؛ و قاعده‏ اش این بود که طلاّب مى‏ خواندند و او معنى مى‏ کرد و شرح مى ‏داد.

طلاّب مدرسه سیّد مى‏ گویند: در شب رحلتش مرحوم شیخ مرتضى همه را جمع کرد در حجره، و از شب تا به صبح خوش و خرّم بود، و با همه مزاح مى‏ کرد و شوخى ‏هاى قهقهه ‏آور مى‏ نمود؛ و هر چه طلاّب مدرسه مى‏ خواستند بروند در حجره‏ هاى خود مى‏ گفت: یک شب است غنیمت است؛ و هیچ کدام از آنها خبر از مرگش نداشتند.

هنگام طلوع فجر صادق شیخ بر بام مدرسه رفت و اذان گفت و پایین آمد و به حجره خود رفت هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دیدند شیخ در حجره رو به قبله خوابیده و پارچه ‏اى روى خود کشیده و جان تسلیم کرده است.

خادم مدرسه سیّد مى ‏گوید در عصر همان روزى که شیخ فردا صبحش رحلت نمود، شیخ با من در صحن مدرسه در حین عبور برخورد کرد و به من گفت: انت تنامُ اللَّیلَه و تَقْعُدُ بِالصُّبْحِ وَ تَروُحُ اَلَى الْخلْوَهِ و تَجیئىُ یَمَّ الحوضِ تَتَوضَّئُا یقولون شیخ مرتضى مات. تو امشب مى‏ خوابى و صبح از خواب بر مى‏ خیزى و مى ‏روى دست به آب براى ادرار و مى‏آئى کنار حوض وضو بگیرى مى‏ گویند: شیخ مرتضى مرده است.

چون خادم مدرسه عرب بوده است لذا این جملات را مرحوم شیخ بااو به عربى تکلّم کرده است.

خادم مى‏ گوید: من اصلاً مقصود او را نفهمیدم و این جملات را یک کلام ساده و مقرون به مزاح و سخن فکاهى تلقّى کردم، صبح که از خواب برخاستم و در کنار حوض مشغول وضو گرفتن بودم، دیدم طلاّب مدرسه مى ‏گویند: شیخ مرتضى مرده است.

رحمهاللَّه علیه رحمه واسعه

مرگ  اگر  مرد  است  گو  نزد  من  آى

تا  در  آغوش  بگیرم  تنگ  تنگ

من  ز  او  جانى  ستانم  پر  بها

او  ز  من  دلقى  ستاند  رنگ  رنگ[۱۹]‏

ابوالحسن ربانى سبزوارى‏



[۱] المسلسلات، آیهاللَّه مرعشى نجفى، ج ۲، ص ۲۹۵، چاپ (۱۴۱۶ ه’.ق.)، قم، ناشر: کتابخانه آیه اللَّه مرعشى.

[۲] همان؛ حکما و عرفا متأخرین، ص ۹۲، منوچهر صدوقى سُها، چاپ الجمل فلسفه ایران؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳، چاپ مؤسسه فرهنگى محسنى: از اسماعیل یعقوبى – طالقانى، پاییز ۱۳۷۳٫
[۳] شرح نهج البلاغه، محمدتقى جعفرى، نشر فرهنگ اسلامى، چاپ ۱۳۶۲، ج ۱۳، ص ۲۴۷؛ فیلسوف شرق، چاپ اوّل، سال ۱۳۷۸، ص ۵۴، از دفتر فرهنگ اسلامى.
[۴] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۵٫
[۵] همان.
[۶] همان، ج ۲، ص ۲۹۴؛ گنجینه دانشمندان، محمدشریف رازى، ج ۶، ص ۱۷، چاپ پیروز قم، ۱۳۵۴٫
[۷] فیلسوف شرق، ص ۲۰؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳٫
[۸] آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳٫
[۹] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۷؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳٫
[۱۰] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۷٫
[۱۱] شرح نهج‏البلاغه، محمدتقى جعفرى، ج ۱۳، ص ۲۴۷؛ فیلسوف شرق، ص ۵۴٫
[۱۲] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۶٫
[۱۳] همان؛ شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص ۲۴۷؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۵٫
[۱۴] فیلسوف شرق، ص ۵۵٫
[۱۵] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۷؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۶۹٫
[۱۶] مثنوى معنوى، ص ۶، طبع امیرخانى.
[۱۷] جناب حجهالاسلام و المسلمین آقاى آقا سیّد هادى تبریزى بیش از همه شاگردان شیخ، با وى معاشرت داشته و از فیوضات روحانى آن عالم ربّانى برخوردار مى‏شدند.
[۱۸] ترجمه و تفسیر نهج‏البلاغه، ج ۱۳، ص ۲۴۹، ۲۴۸، ۲۴۷، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، سال ۱۳۶۲ ش.
[۱۹] معادشناسى، علامه سید محمدحسین حسینى تهرانى، ج ۱، ص ۱۰۶ تا ۱۰۳، انتشارات حکمت، چاپ دوم، (۱۳۶۱ ه’.ق.)

زندگینامه آیت الله محمدتقى فلسفى( ۱۳۷۷ ش.)

 Untitled

ولادت

محمدتقى فلسفى، دهم ربیع ‏المولود سال ۱۳۲۶ ه’.ق. (۱۲۸۶ ش.) در تهران زاده شد.[۱] پدرش، آیهاللَّه شیخ محمدرضا تنکابنى (متولّد ۱۲۸۲ ه’.ق.) از مجتهدان و مدرّسان زبردست بود که سالها در مدرسه «فیلسوف الدوله» تهران تدریس مى ‏کرد. وى یکى از شاگردان آیهاللَّه تنکابنى، آیهاللَّه آخوند ملاّ على همدانى و آیهاللَّه آقا میرزا هاشم آملى بود. عموم مردم و حتّى قضات دادگسترى در باب مسائل فقهى به ایشان مراجعه مى‏ کردند و حتّى عالمان بزرگ نیز به دیدن او مى ‏رفتند. سرانجام بعد از عمرى طولانى و پربرکت در ۱۰۳ سالگى (سال ۱۳۸۵ ه’.ق.؛ ۱۳۴۵ ش.) از دنیا رفت.[۲]

مادر آقاى فلسفى، طوبى خانم (فرزند آقا ابوالحسن تاجر اصفهانى مقیم تهران) بسیار متدیّن و با عاطفه بود و در دوره کشف حجاب، هرگز از خانه‏اش خارج نشد. وى تلاش بسیارى براى تربیت فرزندانش کرد. این بانوى محترمه سرانجام در ۱۲ شعبان سال ۱۳۶۰ ه’.ق. بر اثر سکته قلبى رحلت کرد.[۳]

تربیت

دوره کودکى محمدتقى، با نظارت مستقیم مادر بزرگوارش سپرى شد. محمدتقى و برادرانش معمولاً در کوچه بازى نمى‏کردند؛ زیرا مادرشان به آنها گفته بود که شما روحانى‏زاده هستید و باید خویشتن‏دار باشید، بنابراین آنان در خانه بازى مى‏کردند.[۴]

بعد از پایان شش سالگى به دبستان توفیق وارد شد. این دبستان توسط مدیرى با ایمان، با سواد و اهل فضیلت به نام شیخ محمدرضا توفیق اداره مى‏شد. او در آنجا شش سال تحصیل کرد و خواندن و نوشتن و نظم و انضباط و برخى از آیات قرآن را آموخت و موفق به دریافت گواهینامه اتمام تحصیلات ابتدایى شد.[۵]

استادان

بعد از پایان تحصیلات ابتدایى شروع به تحصیل مقدمات علوم اسلامى در مدرسه حاج ابوالفتح کرد و در نزد شیخ محمد رشتى؛ صرف و نحو آموخت و علم معانى و بیان را بر اساس کتاب مطوّل از میرزا یونس قزوینى فراگرفت. در علم فقه و اصول از شیخ محمدعلى کاشانى در مدرسه عبداللَّه خان و از شیخ مهدى در مدرسه محمدیه بهره‏مند شد و آنگاه در دروس سطح از پدرش (آیهاللَّه تنکابنى)، قوانین و شرح لمعه را آموخت.[۶] محمدتقى به تحصیل فلسفه نیز پرداخت و از محضر میرزا مهدى آشتیانى (۱۳۰۶ – ۱۳۷۲ ه’.ق.) و شیخ ابراهیم امامزاده زیدى (متوفاى حدود ۱۳۵۸ ه’.ق.) و سید کاظم عصّار (درگذشته ۱۳۵۳ ش.) و میرزا طاهر تنکابنى (درگذشته ۱۳۲۰ش.) استفاده کرد.[۷]محمدتقى همان ابتداى تحصیل رسماً به سلک روحانیّت درآمد و به دستِ پدرش معمّم شد.[۸]

عشق جاودانه‏

مادرش عشق و علاقه بسیارى به حضرت امام حسین(ع) داشت و آرزو مى‏کرد که فرزندش سخنران شود و با بیان جذّاب، حماسه حسینى را در جان‏ها زنده کند، اما پدرش مى‏گفت: او باید تحصیلاتش را تکمیل کند. سرانجام توافق شد که محمدتقى از شنبه تا غروب چهارشنبه تحصیل کند و پنجشنبه‏ها و جمعه‏ها به منبر و خطابه بپردازد. آیهاللَّه تنکابنى شرط کرد که محمدتقى در وسط هفته نباید منبر برود و هر شب باید در حضور من مطالعه کند تا بدانم جایى منبر نرفته است!

اولین منبر

محمدتقى براى اولین منبر، به نزد خطیبى ماهر به نام شیخ على‏اکبر عزمى (رشتى) رفت از او درخواست کرد برایش منبرى بنویسد او پذیرفت، امّا نخست از او دو قران گرفت تا قدر نوشته را بداند. نوشته آقاى عزمى را چند بار خواند تا حفظ کرد و براى اولین بار در مسجد فیلسوف – که آیهاللَّه تنکابنى در آنجا نماز جماعت اقامه مى‏کرد – بعد از نماز عشا منبر رفت. مردم که محمدتقى ۱۵ ساله را در بالاى منبر دیدند همگى بهت‏زده به او چشم دوختند. محمدتقى مطالبش را که حفظ کرده بود چنین آغاز کرد:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

بى مِهر على به مقصد دل نرسى‏

تا تخم نیفشنى به حاصل نرسى‏

بى دوستى على و اولاد على

هرگز به خدا قسم، به منزل نرسى‏

کشتى نجاتت ز هلاک است على

بنشین که به ورطه‏ هاى قاتِل نرسى‏

در این هنگام آقاى شیخ محمد شمیرانى که از آشنایان آیهاللَّه تنکابنى بود و در بین مردم حضور داشت با صداى بلند گفت: «آفرین!» این تشویق بجا تأثیرى شگفت آور در محمدتقى گذارد و او بدون اشتباه و با اعتماد کامل بقیه منبر را از حفظ بیان کرد و مورد تحسین مردم قرار گرفت به طورى که بعضى از پدرش خواستند که اجازه دهد همین مطالب را در خانه و براى مؤمنین دیگر بازگو کند.[۹]

هر چند منبر محمدتقى از همان آغاز مورد قبول و توجّه واقع شد؛ امّا او خود را نگه داشت و مغرور نشد و به همین دلیل در اوایل، وقتى از او براى یک دهه دعوت مى‏شد قبول نمى‏کرد زیرا ده تا منبر از حفظ نداشت! و فقط همان دو سه منبرى را که شیخ على‏اکبر عزمى برایش نوشته بود با اندک اضافه و تکمیلى، ایراد مى‏کرد. مادر محمدتقى در جلسات سخنرانى فرزندش حاضر مى‏شد و با این کار او را تشویق مى‏کرد. آیهاللَّه تنکابنى نیز در بسیارى از منبرهاى محمدتقى شرکت مى‏کرد و وى را ترغیب مى‏نمود و با این حال مراقب بود که منبر و خطابه، مانع تحصیل و دانش‏اندوزى نشود.

تجربه سخنرانى براى اقشار گوناگون مردم به تدریج به محمدتقى فهماند که حفظ مطالب کافى نیست. در نتیجه او کم کم خود، مطالب را تکمیل و منظّم مى‏کرد و نکته‏هایى به آن مى‏افزود و این کار نیازمند زحمت و تمرین فراوان بود.

مردم به منبرهاى محمدتقى اندک اندک علاقمندتر شدند و به این جهت در اوایل، براى هر منبر یک قران و بعدها دو قران مى‏پرداختند، در حالى که به بعضى از واعظان قدیمى همان یک قران را مى‏دادند.[۱۰]

هجرت به قم

براى آگاهى کامل از شؤون دینى و اسلامى و حلال و حرام الهى و ادامه تحصیل به همراه شیخ ابوالقاسم ربیعى (اهل رودسر) که از دوستان آیهاللَّه تنکابنى بود – در سال ۱۳۰۱ یا ۱۳۰۲ش. به شهر قم سفر کرد. این سفر بیش از چند ماه به طول نیانجامید زیرا آب و هواى قم با مزاج محمدتقى نساخت و او به ناچار به تهران بازگشت.[۱۱]

اصلاح خطابه و منبر

منبر محمدتقى هر روز بیش از گذشته مورد توجّه مردم قرار مى‏گرفت و تشویق مردم نقش مهمّى در موفقیت او داشت. هر چند وى استادى براى فراگیرى فنون سخنورى و خطابه نداشت؛ امّا ناامید نشد و براى کسب مهارت و تجربه در مجالس واعظان معروف آن زمان شرکت مى‏کرد. محمدتقى با بررسى روش و محتواى این مجالس به فراست دریافت که برخى از این منبرها چنان نیست که باید باشد اما برخى دیگر مثل خطابه‏هاى حاج شیخ عباس قمى، آموزنده و سازنده است زیرا با ذکر روایات اهل‏بیت(ع) مردم را به راه سلامت و پاکى مى‏کشاند. محمّدتقى با تأمّل در اخبار و سیره اهل‏بیت نبوت(ع) به درستى تشخیص داد که منبر باید حاوى تعالیم الاهى در ساختن عقاید، اخلاق، اعمال و زندگى مردم باشد و همه این موارد در روایات معصومین(ع) آمده است. در نتیجه محمدتقى، سبک جدیدى در خطابه و منبر پدید آورد که مورد استقبال مردم قرار گرفت و به قدرى شهرت و محبوبیّت یافت که حتّى ریاست مجلس شوراى ملّى آن زمان، از وى براى ایراد سخنرانى در دو سال پیاپى (۱۳۰۵ و ۱۳۰۶ ش) در دهه آخر ماه صفر دعوت به عمل آورد و این در حالى بود که محمدتقى نوزده بهار از زندگى خود را تجربه کرده بود.[۱۲]

سبک جدید محمدتقى آن بود که به جاى مطالب خرافى و بى ‏فایده؛ مسائل مورد نیاز اخلاقى، تربیتى و اجتماعى را بر اساس آیات و روایات و با نظم و ترتیب منطقى با ذکر داستانهایى از تاریخ اسلام و مباحثى از روان‏شناسى با بیانى شیرین و رسا توضیح مى‏داد. در این خطابه ‏ها، علاوه بر انتقاد از ناهنجارى ‏هاى اجتماعى و اخلاقى جامعه، راه صحیح اصلاح و درمان را نیز ارائه مى‏ کرد.

ازدواج

حدود ۲۴ سالگى با دختر عمویش خانم خدیجه تنکابنى – فرزند آیهاللَّه شیخ محمدحسین تنکابنى – ازدواج کرد. خدیجه خانم قرآن و کتب ادعیه را به خوبى مى‏خواند و با تعلیمات اسلامى و احکام شرعى آشنایى کامل داشت به طورى که بانوان به او مراجعه مى‏ کردند و سؤالات دینى خود را از او مى ‏پرسیدند.[۱۳]

جواز پوشیدن لباس روحانیّت‏

در دوره حکومت رضا شاه پهلوى، در ۴ دى ۱۳۰۷ ش. (۱۲ رجب ۱۳۴۷ ق.) قانونى به تصویب رسید که بر اساس آن همه مردم باید لباس متحدالشکل (کت و شلوار و کلاه پهلوى) بپوشند. از این قانون چند گروه استثناء شدند از جمله مجتهدان و منبرى‏ها (محدثان). کسانى که مستثنا بودند باید از شهربانى جواز عمامه بگیرند. هدف از این قانون، علاوه بر ترویج فرهنگ غربى، تضعیف روحانیّت و کنترل آنان بود و مأموران شهربانى با شدّت و خشونت این قانون را اجرا مى‏کردند و حتّى دارندگان جواز نیز از آزار و اذیّت و توهین مأمورین در امان نبودند.[۱۴] دراین اوضاع، محمدتقى فلسفى به توصیه پدرش نزد یکى از مجتهدان و شاگردان برجسته میرزاى شیرازى به نام شیخ حسین یزدى رفت تا از وى «اجازه عمامه» بگیرد، آن مجتهد خبره، بدونِ تأیید قانون دولتى، خود به طور مستقلّ به محمدتقى اجازه نقل حدیث و موعظه داد. بر اساس همین اجازه، «ورقه تصدیق» براى او صادر شد تا بتواند لباس روحانیت بپوشد.[۱۵]

در سال ۱۳۱۶ ش. محمدتقى فلسفى در خطابه‏اش در مسجد میرزا موسى – معروف به مسجد بزّازها – گفت: در اسلام، مسجد محلّ صلح و صفا و تعاون است. فحش و بدگویى و آزار و آدم‏کشى متعلّق به فرهنگ مسجد نیست. در پى این سخنان؛ محمدتقى احضار شد و به او گفتند که گزارش شده شما به حادثه قتل مردم در مسجد گوهرشاد کنایه زده‏اید. به همین دلیل منبر شما ممنوع است و حقّ پوشیدن لباس روحانیّت را نیز ندارید! آیهاللَّه فلسفى به ناچار از منبر علنى، دست کشید امّا به صورت پنهانى گاه گاهى براى فامیل و آشنایان به ایراد سخنرانى مى‏پرداخت.[۱۶]

بهترین نظام (نظام احسن)

در سال ۱۳۱۵ ش. شخصى به نام عبدالحسین بهمنى – عضو انجمن ادبى شیراز – اشعارى در اعتراض به نظام آفرینش تحت عنوان «محاکمه با خدا» سرود. مرحوم سرهنگ احمد اخگر – عضو کانون شعراى تهران – پاسخى منظوم و در همان وزن تحت عنوان «بیچون نامه» به آقاى بهمنى ارائه کرد و هر دو (اعتراض و پاسخ آن) در مجلّه کانون شعرا شماره ۵۱ به چاپ رسید. به درخواست مدیر مجلّه کانون شعرا بسیارى از ادیبان و شاعران و نویسندگان به اعتراض‏هاى شاعرانه آقاى بهمنى پاسخ دادند و مجموعه اعتراض‏ها و پاسخ‏ها در کتابى منتشر گردید. یکى از نویسندگانى که به پاسخگویى برخاست آقاى فلسفى بود.[۱۷] مقاله ایشان در مجلّه کانون شعراء و بعد در کتاب «اسرار خلقت» به چاپ رسید. در این مقاله به اشکال‏هاى آقاى بهمنى – از جمله اینکه: اگر تو آفریدى گوسفندان چه لازم بود گرگ تیزدندان؟! و چه مى‏شد گر نبودى شام تاریک؟! – با توجّه به علم بى‏پایان و قدرت مطلقه خدا و حکمت او پاسخ داده شده است. آقاى فلسفى در این مقاله هشدار مى‏دهد که داورى عجولانه و بدون احاطه به جوانب موضوع؛ عالمانه نیست.[۱۸]

مخاطب‏شناسى‏

محمدتقى فلسفى در سال ۱۳۱۹ ش. که قدرت رضا خان رو به افول نهاده بود، با اصرار اقوام لباس روحانیت را بعد از گذشت سه سال مجدداً پوشید و به وعظ و خطابه پرداخت. با تلاش آیهاللَّه سید ابوالقاسم کاشانى رسماً از منبر آقاى فلسفى رفع ممنوعیّت شد. آیهاللَّه فلسفى به مقایسه و ارزیابى خطابه‏ها و سخنرانى‏هاى مذهبى اهتمام ورزید و به بررسى نیازهاى زمانه پرداخت و به این نتیجه رسید که باید از روش اهل‏بیت(ع) الگو بردارى کرد. او به کاوش در روایات مشغول شد و کتاب مستدرک الوسایل محدّث نورى از جمله کتابهاى روایى بود که بیشتر نظرش را جلب کرد. فلسفى بعد از مطالعه روایات، کتابهاى روان‏شناسى، جامعه‏ شناسى، اخلاق و تعلیم و تربیت را نیز مورد استفاده قرار مى‏داد و مطالب آن را بر روایات اهل‏بیت(ع) عرضه مى‏کرد و نکته‏هاى برگزیده و پسندیده را با استفاده از آیات، روایات، تاریخ، اشعار و مسائل فقهى با توجه به کتاب‏ها و علوم جدید و نیازهاى زمانه به همگان یاد مى‏داد و در این راه از آهنگ و قیافه و حرکات مناسب هر موضوع، زیرکانه بهره مى‏گرفت. او چنان هنرمندانه مطالب را تفهیم مى‏کرد که حتّى برخى از هنرپیشگان آن زمان هم مجذوب مى‏شدند. از جمله کسى بعد از مجلس ترحیمى که در مسجد مجد برگزار شده بود، بعد از پایان سخنرانى، به آقاى فلسفى گفت:

«من با آنکه صاحبان این مجالس ترحیم را نمى ‏شناسم امّا مرتّب در این مراسم شرکت مى‏کنم براى آنکه از هنرهاى اختصاصى شما استفاده کنم. من هنرپیشه هستم و در خارج تحصیل کرده‏ام و اکنون از هنرمندان معروف ایرانم. شما یک روز واقعه‏اى از داورى‏هاى امیرالمؤمنین على(ع) نقل کردید که عدّه‏اى شخصى را کشته و مالش را برده بودند و بعد براى بیان واقعه، با قیافه و لحن و ژست خاص به نقل قول از هر یک از متّهم، بازپرس و قاضى پرداختید و این حرکات و هنرمندى ‏هاى شما براى من بسیار جالب و آموزنده است. در این مدّت که دولت، منبر شما را ممنوع کرده بود، ناراحت و عصبانى بودم که چرا دولت به هنر احترام نمى‏ گذارد!…»[۱۹]

روحانیّت و چهره دوگانه شاه‏

بعد از شهریور ۱۳۲۰ و سقوط رضا خان؛ محمدرضا پهلوى به سلطنت رسید. محمدرضا شاه در دوران سى و هفت ساله قدرتش (از ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ ش.) دو چهره کاملاً متفاوت از خود نشان داد. در آغاز چهره‏اى اسلامى به خود گرفت و اجبار در کشف حجاب زنان و لباس هم‏شکل مردان را لغو کرد و مردم را در برپایى عزادارى براى امام حسین(ع) آزاد گذارد و بلکه خویش هم در ایام عاشورا مجلس عزادارى برپا کرد. آنقدر ظواهر را حفظ مى‏کرد که حتّى «در زمان مرجعیّت آیهاللَّه سید ابوالحسن اصفهانى براى عیادت آیهاللَّه بروجردى – که در آن زمان از علماى بزرگ بروجرد بود – در روز ۱۳ آذر ۱۳۲۳ ش. به بیمارستان فیروزآبادى در شهر رى رفت.»[۲۰] این‏ روش تا سال ۱۳۳۴ ش. ادامه یافت و از آن به بعد به تدریج چهره ضدّ اسلامى او آشکار شد و در سال ۱۳۴۱ش. به اوج رسید و تا پایان قدرتش ادامه یافت. روحانیت در دوره اول – که شاه چهره‏اى اسلامى داشت – از سلطنت مشروطه در برابر ملحدان و حزب توده حمایت مى‏کرد و محمدرضا شاه نیز برخى از امور نادرست را اصلاح مى‏کرد و به نظر مرجعیّت شیعه احترام مى‏گذارد.

محمدتقى فلسفى نیز یکى از روحانیّت بود که در آن زمان چنین تشخیص داده بودند که حمایت از شاه از باب خیرُ الشّرّیْنِ به مصلحت اسلام است و به این دلیل، «او نیز گاه گاه در منبرش نامى از محمدرضا شاه مى‏برد و تشکّر و تأییدى نسبت به کارهاى اسلامى وى ابراز مى‏کرد و البته این کار براى مصلحت دین بود و نه تملّق‏گویى و مدیحه‏سرایى»[۲۱] با رعایت مصلحت‏هاى اسلامى بود که برخى‏ از عالمان دین، شاه را در مواردى تأییدى مى‏کردند؛ از آن جمله «در روز ۲۰ اردیبهشت ۱۳۳۴ ش. عده‏اى از علما و روحانیون تهران به دیدار شاه رفتند و از دستور مساعد و حمایت وى در تعطیل کردن مراکز بهایى‏ها در کشور، تشکر کردند.»[۲۲]

مبارزه با حزب توده‏

حجه الاسلام فلسفى در برابر حزب توده – که صریحاً الحادى و ضدّ اسلامى بود – قاطعانه ایستاد و در سخنرانى‏هایش به مبارزه با آن پرداخت. دولت آن زمان هم که تأثیر گسترده خطابه‏هاى او را مى‏دانست، از آغاز رمضان سال ۱۳۲۷ ش. مباحث ایشان را به طور مستقیم از رادیو پخش مى‏کرد. این سخنرانى‏ها تا پایان رمضان آن سال ادامه یافت. بعد از پخش این مطالب؛ آقاى فلسفى هر روز با دهها نامه تهدیدآمیز مواجه شد که طرفداران حزب توده نوشته بودند؛ امّا او اعتنایى نکرد.[۲۳] هواداران حزب توده تصمیم گرفتند که‏ مجلس سخنرانى آقاى فلسفى را به هم بزنند که با حمایت مردم و تدبیر ایشان و حضور به موقع جوانان مسلمان و ورزشکار، نقشه آنان نقش بر آب شد.

نماینده آیهاللَّه العظمى بروجردى

آیهاللَّه بروجردى(ره) با اصرار علماى حوزه – از جمله امام خمینى(ره) – در ۱۳۲۳ ش. به قم آمد و در آنجا اقامت گزید. بعد از رحلت آیهاللَّه سید ابوالحسن اصفهانى(ره) در آبان ماه ۱۳۲۵ و آیهاللَّه حاج آقا حسین قمى در چند ماه بعد از آن، آیهآللَّه بروجردى مرجع بزرگ شیعیان شد. آقاى فلسفى در همان زمان به حضور آیهاللَّه بروجردى فراخوانده شد و بعد از طرح مسائلى که بیشتر براى امتحان او بود از ایشان خواست که نمایندگى او را براى رساندن پیام‏هاى مرجعیّت شیعه به مقامات دولتى و شاه بپذیرد. وى پذیرفت به شرط آنکه از مسائل مهمّ و مربوط به امور دینى و مذهبى باشد. پیام‏هاى آیهاللَّه بروجردى یا به طور مستقیم و به صورت شفاهى و یا به وسیله حاج احمد خادمى – خادم آیهاللَّه بروجردى – و یا از طریق نامه (با مهر و امضاء) به آقاى فلسفى مى‏رسید.

بنا به دعوت آیهاللَّه بروجردى، آقاى فلسفى در دهه آخر صفر در منزل ایشان به منبر مى‏رفت و نیز به دعوت آستانه مقدسه حضرت معصومه(س) شبها در صحن بزرگ به ایراد خطابه مى‏پرداخت. این منبرها، تأثیر ژرف و مهمّى بر طلاب حوزه گذاشت و الگویى براى آنان شد و حتّى بر سایر جوانان و نوجوانان آن عصر بسیار تأثیر گذارد.[۲۴]

آقاى فلسفى با تشویق و درخواست آیهاللَّه بروجردى، جلسه تفسیر قرآن در تهران برگزار کرد و سال‏هاى متمادى صبح جمعه‏ها در منزل خود فاضلان حوزه و واعظان آنجا را با آموزه‏هاى وحیانى آشنا مى‏کرد و به مناسبت نیز فنون سخنورى و اداره منبر و خطابه را به آنان تعلیم مى‏داد.

تعلیمات دینى

آیهاللَّه بروجردى در اواخر سال ۱۳۲۵ ش. از طریق آقاى فلسفى به شاه پیام داد که باید تعالیم دینى نیز مثل خواندن و نوشتن جزء تعلیمات ابتدایى قرار گیرد. آقاى فلسفى این پیام را رساند و جواب مساعد گرفت. به دنبال این امر کمیسیونى تشکیل شد تا در برنامه درسى مدارس تجدید نظر شود و تعلیمات دینى نیز در آن لحاظ گردد. این کمیسیون مرکّب بود از آقایان: فلسفى، راشد، شهابى، مشکوه، شعرانى، دکتر سحابى، محمدتقى سبزوارى و مهندس بازرگان، که در ۲۷/۴/۳۰ تشکیل شد.

روزنامه‏ها در آن دوران نوشتند که ورزشکاران مى‏خواهند مشعلى را در امجدیّه روشن کنند و آن را به دست گرفته و دوان دوان آن را به منزل شاه ببرند. آیهاللَّه بروجردى از طریق جراید از این امر باخبر شد و گفت:

«این کار، ترویج آیین آتش ‏پرستى است.» براى مبارزه با مظاهر شرک و آتش‏پرستى، خادم خودش را مأمور کرد تا شبانه به تهران برود و قبل از طلوع آفتاب، آقاى فلسفى و امام جمعه تهران و قائم مقام رفیع را ملاقات کند و پیام مرجعیّت شیعه را به آنها برساند تا با گفتگو با شاه مانع از اجراى چنین مراسمى شوند. آقاى فلسفى و آن دو، به دیدار شاه رفتند و با توضیحات فلسفى، شاه قانع شد و مسأله آوردن مشعل به هم خورد.[۲۵]

مبارزه با بهائیت‏

فرقه ضالّه بهائیت در آن دوران، در دربار و مراکز حکومتى نفوذ کرده و ایادى آنان در سراسر ایران به ظلم و تعدّى به حقوق مردم مشغول بودند. مردم از شهرهاى مختلف به آیهاللَّه بروجردى نامه مى‏نوشتند و از اعمال بهائیان شکایت مى‏کردند. این امر سبب ناراحتى مرجع عظیم‏الشأن شد به طورى که نامه‏اى به آقاى فلسفى نوشت تا او شاه را ملاقات کند و اعتراض مرجع بزرگ را به او برساند. امّا آقاى فلسفى مصلحت را در آن دانست که این قضیّه را در سخنرانى‏هاى مسجد شاه که به طور مستقیم از رادیو پخش مى‏شد مطرح کند. با تأیید آیهاللَّه بروجردى، این کار انجام شد و موجى بزرگ در سراسر کشور بر ضدّ بهائیّت پدید آمد. آقاى فلسفى تصریح کرد که هدفش آشکار ساختن گمراهى بهایى‏هاست و نباید هیچ مسلمانى خودسرانه دست به قتل و خونریزى بزند. هیجان و احساسات مذهبى مردم در تمام کشور بر ضدّ بهائیان تحریک شد به طورى که شاه را واداشت تا دستور تعطیلى خطیره القُدس را صادر کند. البته در عمل، خطیره القدس به طور کامل تخریب نشد و تنها گنبد آن را خراب کردند.

درگذشت آیهاللَّه بروجردى

بعد از رحلت آیهاللَّه بروجردى، حجه الاسلام فلسفى حدود بیست بار در مجالس ترحیم و فاتحه در تهران و قم به ایراد خطابه پرداخت و خدمات دینى و فرهنگى آن مرجع بزرگ را تشریح کرد. این سخنرانى‏ها در آشنایى مردم با آثار و برکات وجودى روحانیت و مرجعیّت و آیهاللَّه بروجردى تأثیرى به‏سزا داشت.

انتقادهاى سازنده‏

آقاى فلسفى در زمان حیات آیهاللَّه بروجردى در سخنرانى‏هاى خود مطالب انتقادى بسیارى مى‏گفت و اعمال ناروا و ضدّ دینى رژیم حاکم را به نقد مى‏کشید. ساواک به این خطابه‏ها اهمیّت بسیارى مى‏داد و به اعتراض و تهدید مى‏پرداخت، امّا به واسطه پشتیبانى آیهاللَّه بروجردى و حوزه علمیه، جرأت آن را نداشت که حجه الاسلام فلسفى را دستگیر یا زندانى کند. حتّى خود شاه هم نگران انتقادهاى آقاى فلسفى بود و سعى مى‏کرد رفتارش در ظاهر درست باشد و عیب آشکارى نداشته باشد تا مورد انتقاد قرار نگیرد. البته با این همه، گاه آنقدر انتقادها شدید و حسّاس بود که شاه عکس‏العمل تندى از خود نشان مى‏داد. مثلاً در سال ۱۳۳۴ ش. آقاى فلسفى سخنرانى شورانگیزى بر ضدّ بهائیّت ایراد کرد و پنج روز بعد از آن، توسّط فرماندارى نظامى تهران، از منبر رفتن منع شد. این محدودیّت از اسفند ۳۴ تا اردیبهشت ۳۵ ادامه یافت و اعتراض و نامه خطیبان و واعظان نیز اثرى نگذاشت.

قانون انجمن‏هاى ایالتى و ولایتى‏

دولت عَلَم در پاییز ۱۳۴۱ ش. لایحه‏اى از تصویب گذراند که هدف آن مسلّط کردن بهایى‏ها بر حکومت بود و در قانون انجمن ایالتى و ولایتى، قید اسلام و ذکوریّت را حذف کرد. لایحه انجمن‏هاى ایالتى و ولایتى مورد اعتراض عالمان دین از جمله امام خمینى و سایر روحانیون قرار گرفت و کم کم اعتراض عمومى مردم نیز شروع شد. آقاى فلسفى نیز بالاى منبر در سخنرانى‏هاى متعدد روشن و آشکار بیان کرد که مسأله رأى دادن زنها نیست بلکه خطر در آن است که قید اسلام حذف شده است. متعاقب مخالفت عمومى با این لایحه روز به روز بیشتر گردید و رژیم شاه احساس کرد که دیگر مقاومت بیش از این در برابر مردم ممکن است عواقب خطرناکى دربرداشته باشد؛ بنابراین هیأت دولت در جلسه چهارشنبه ۷ آذر آن لایحه را لغو کرد. در زمستان ۱۳۴۱ آقاى فلسفى توسط ساواک دستگیر شد تا به این وسیله ثابت کند که بزرگترین پشتیبان او (یعنى آیهاللَّه بروجردى) از میان رفته است و باید به شدّت مراقب اعمال ورفتار خود باشد… .

حمله به مدرسه فیضیّه‏

رژیم ستمگر پهلوى در روزهاى نخستین سال ۱۳۴۲ ش. در روز شهادت امام صادق(ع) با کماندوهاى مسلّح به مدرسه فیضیّه قم حمله کرد و فضلاء و طلاب بى‏گناه را به خاک و خون کشیدند و کتاب و وسایل روحانیّت و حتّى قرآن‏ها را به آتش کشیدند… آقاى فلسفى در این زمان ممنوع‏المنبر بود. منبر او از ۷ اردیبهشت ۱۳۴۲ آزاد شد. پس از آزادى، خطابه‏هاى آتشین فلسفى بر ضدّ رژیم جبّار پهلوى آغاز گردید. حجه الاسلام فلسفى، این جنایت شاه را تشبیه به جنایت یزید بر ضدّ امام حسین(ع) کرد… امام خمینى با پیام‏هاى شفاهى و اعلامیه و نامه مردم و خطبا و علما را دعوت به مبارزه با حکومت ظالم کرد و بر به‏پا داشتن عزادارى ایّام محرّم و عاشورا تأکید بسیارى نمود. امام خمینى دستور دادند که بازسازى مدرسه فیضیّه باید به صورت مردمى باشد و همه مردم از ادارى و روستایى و… در آن شرکت کنند.

استیضاح دولت عَلَم

آقاى فلسفى در شب عاشوراى ۱۳۴۲ ش. در مسجد شیخ عبدالحسین سخنان عاشورایى و تاریخى مهمّى بیان کرد که تأثیر فراوانى در سراسر ایران گذارد. جمعیّت حاضر در آنجا فوق‏العاده زیاد بود به طورى که آقاى فلسفى نتوانست از میان مردم و از اول بازار به مسجد برود و بلکه از راه پشت بام بازار به طرف مسجد رفت و از بام مسجد پایین آمد. جوانى پرشور و ایمان در بین آن همه جمعیت و با وجود مأموران ساواک توانست در فرصتى مناسب در زیر منبر به همراه ضبط صوت پنهان شود. او به سختى رشته سیمى از برق به آنجا آورد و سخنرانى آن روز را ضبط کرد و در این مدّت به دلیل گرما و محدودیّت مکان آن قدر عرق ریخت که نزدیک بود جان به جان‏آفرین تسلیم کند و بدین گونه آن سخنرانى ثبت شد و بعد به سرعت تکثیر گردید و در سراسر ایران توزیع شد.[۲۶]

بعداً این سخنرانى به صورت جزوه‏اى تحت عنوان «اولین استیضاح ملّى در سال ۱۳۴۲» منتشر شد. آقاى فلسفى در این سخنرانى تاریخى، بعد از آنکه به جامعیّت اسلام اشاره کرد و توضیح داد که مسجد؛ هسته اصلى و مرکز تمام فعالیت‏ها و حرکت‏ها در صدر اسلام بود، امام حسین(ع) را الگو و سرمشق براى زندگى در همه زمان‏ها دانست و بعد به استیضاح دولت علم پرداخت.

فلسفى توضیح داد که روحانیت نمى‏تواند از سیاست دورى گزیند زیرا در اسلام، سیاست عین دیانت است و اسلام از سیاست جدا نیست.

موارد استیضاح آقاى فلسفى نسبت به دولت علم، عبارت از ده ماده بود. ۱٫ تخلّف از قانون شرع و قانون اساسى: چرا دولت مانع اظهارنظر مجتهدین در مورد قانون و سرنوشت مردم مى‏شود؟! مگر نه این است که بر اساس قانون اساسى، تمام قوانین باید به نظر و تأیید مجتهدین برسد؟! چرا نمى‏گذارند نظر مجتهدان در رادیو منتشر و در روزنامه‏ها چاپ شود؟!

دولت به چه مجوزى، تصویب نامه ‏هاى غیرقانونى و خلاف شرع صادر مى‏کند؟ ۳٫ دولت چرا مدرسه فیضیه را خراب کرد؟ چرا وحشى‏ گرى کرد؟ طلاب و فضلاى جوان را به شهادت رساندند؛ به چه جرمى؟! ۴٫ دولت به چه مجوّزى و چرا از نشر اعلامیه‏هاى مراجع تقلید جلوگیرى مى‏کند؟! ۵٫ دولت چرا جوانانى را که اقدام به چاپ و نشر اعلامیه مى‏کنند دستگیر و زندانى و شکنجه مى‏کند؟! ۶٫ دولت بر اساس کدام قانون؛ طلاّب حوزه علمیه را به سربازى مى‏برد؟ اینها در حال تحصیل و بر اساس قانون، معاف هستند. ۷٫ دولت به چه مجوّزى از برگزارى عزادارى امام حسین(ع) جلوگیرى مى‏کند؟! ملّت ایران از این عمل دولت، تنفّر دارد. ۸٫ چرا بعد از اینکه مردم مسلمان تهران به پشتیبانى از روحانیّت (در فاجعه حمله به فیضیه) بازار را سه روز تعطیل کردند، دیکتاتورى مى‏کنید و نمى‏گذارید بازارشان را باز کنند؟! ۹٫ ملت ایران، خواستار انتخابات آزاد است. ۱۰٫ چرا عده‏اى بدون محاکمه زندانى شده‏اند؟ چرا آزادى مردم را سلب کرده‏اید؟!

موارد استیضاح دولت که توسط حجه الاسلام فلسفى بیان شد با تأیید قاطع مردم مواجه گردید به طورى که جمعیت یک صدا براى هر یک از موادّ استیضاح، سه بار فریاد زد: «صحیح است».[۲۷] فلسفى در ادامه نامه امام خمینى(ره) و نامه آقاى سید کاظم شریعتمدارى‏ را براى مردم خواند. در نامه امام خمینى، بعد از تشکر از جناب فلسفى و یادآورى اهمیّت فعالیّت مبلّغان براى حفظ اسلام، چنین آمده بود:

«… ضمناً چون تجدید ساختمان مدرسه فیضیه – که قبلاً با جنابعالى صحبتى شده بود – حسابى در بانک صادرات شعبه قم باز شده است و بنا است که از روز تاسوعا و عاشورا نیز بانک سپرده را قبول کند، اگر صلاح دیدید تذکّرى به مسلمین بدهید…»[۲۸]

در شب یازدهم، فلسفى منبر رفت و گفت:

«… کسى براى من نوشته است که آقاى فلسفى! شما منبر مى ‏روید و هر چه انتقاد دارید مى‏ گویید. هر چه اعتراض دارید بیان مى ‏کنید دولت را هم استیضاح مى‏ کنید. از مردم هم «صحیح است»، «صحیح است»، مى ‏گیرید و تازه مى ‏گویید آزادى نیست؟!»

سپس چنین پاسخ داد:

«… آقاى محترم! در این کشورِ مظلومِ تحتِ اختناق، زلزله عاشورا آمده است و دیوارهاى خوف از دیکتاتورى را فرو ریخته که اینک ما داریم حرف خود را مى‏ زنیم نه اینکه ما آزاد شده ‏ایم… من در حضور همه مردم مى‏گویم الآن زلزله عاشورا است که باعث شده ما بتوانیم این حرف‏ها را بزنیم امّا امشب شب یازدهم است و مى‏گذرد و فردا شب هم هست اگر روز دوازدهم نیز این حرف‏ها را گفتیم و ما را نگرفتند و به زندان نبردند معلوم مى‏شود که آزادى هست…»

و این پیش‏بینى اتّفاق افتاد و روز دوازدهم محرّم آقاى فلسفى توسّط ساواک دستگیر و در شهربانى زندانى شد. در زندان شهربانى چند نفر از علما مانند شهید آیهاللَّه مطهرى و آیهاللَّه مکارم شیرازى نیز حضور داشتند که قبلاً دستگیر شده بودند. آیهاللَّه فلسفى مى‏گوید تا صبح جمعیّت واعظان و عالمان دستگیر شده به پنجاه نفر رسید و بلکه از آن نیز گذشت و آنقدر فضا تنگ بود که براى خوابیدن جا نبود. مدت حبس آقاى فلسفى چهل و پنج روز طول کشید.

پس از آزادى از زندان در تیرماه ۴۲ به مدّت صد روز از ممنوع‏المنبر شد و بار دیگر از آبان ۴۲ به مدّت دویست و پنجاه روز تا ۲۶ اردیبهشت ۴۳ این ممنوعیّت ادامه یافت. بعد از آزادى منبر، در تیرماه ۴۳ براى روشنگرى و تحقّق اهداف اسلامى براى سخنرانى به کرمان رفت و بنا به سفارش امام خمینى در رفسنجان، سیرجان، نوق و اصفهان نیز به سخنرانى پرداخت.

ترور نافرجام

در محرّم سال ۱۳۴۴ ش. جوانى بسیار قوى و با پنجه بوکس به حجهالاسلام فلسفى حمله کرد امّا به لطف الهى و تلاش راننده و خدمتگزار منزل، شکست خورد و دستگیر شد و به کلانترى محلّ تحویل گردید. امّا کلانترى بعداً گفت: دیوانه بود رهایش کردیم. بر اثر این حادثه، منبر حجهالاسلام فلسفى تعطیل شد. حضرات آیات خویى، مرعشى نجفى، شریعتمدارى، میلانى و سید على بهبهانى با ارسال تلگراف از این واقعه ابراز تأسف کردند.

مراقبت‏هاى ساواک‏

ساواک براى کنترل و مراقبت از فعالیت‏هاى حجهالاسلام فلسفى، مأمورانى را مى ‏فرستاد تا گزارش‏هایى از منبرها و دیدارهاى وى تهیه کنند. و گاه از مأمورانى ملبّس به لباس روحانى و روحانى ‏نمایان استفاده مى‏کرد و نامه ‏ها و تلفن او کنترل مى‏شد و حتّى گاه دستگاه شنود در خانه او نصب مى‏شد. ساواک این روش‏ها را تا روزهاى آخر فعالیت خود ادامه داد. صدها گزارش اکنون در دسترس است که توسط ساواک درباره حجهالاسلام فلسفى تنظیم شده است. این گزارش‏ها از تاریخ ۵ خرداد ۱۳۳۱ آغاز شده و تا تاریخ هفتم دى ۱۳۵۷ ادامه یافته است.[۲۹]

اخراج ایرانیان از عراق‏

در سال ۱۳۵۰ ش. حکومت بعثى عراق به دلیل تعصّب عربى، ایرانیان مقیم عراق را به صورتى وحشیانه و ظالمانه از آنجا اخراج کرد. در بین این عده، اقشار مختلف از تاجر و کاسب و مدرّس و عالم و طلبه و زن و مرد و دختر و بچّه خردسال و حتّى زن باردار وجود داشت که در فرصتى کوتاه و بدون مهلت براى آمادگى، رانده شدند. این حادثه اسف‏بار، شدیداً مردم ایران را ناراحت کرد. بعد از مشورت علماى تهران، نتیجه آن شد که آیهاللَّه سید احمد خوانسارى، مجلسى را در مسجد سید عزیزاللَّه تشکیل دادو در آن روز بازار تعطیل شد و بیش از بیست هزار نفر در آن مجلس حاضر شدند. حجه الاسلام فلسفى سخنران این مجلس بود. او با استناد به آیه «ولا یجرمنّکم شنآن قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى» (مائده / ۸) از ظلم و بى‏عدالتى و پایمان شدن حقوق بشر در دنیا انتقاد کرد و جنایات صهیونیست‏ها در قتل عام مردم فلسطین را محکوم نمود و بعد خطاب به دولت عراق افزود: براى اقامه عدل باید به سرنیزه تکیه کرد؛ اما روى سرنیزه نمى‏توان نشست! و بعد خطاب به سفراى کشورهاى اسلامى – که در مجلس حاضر بودند – گفت: آقایان ایرانى‏ها براى مردم فلسطین خیلى اظهار تأسّف کردند و خیلى گریستند؛ حال شما براى ایرانى‏هاى رانده شده گریه کنید براى بلاد اسلامى هم اشک بریزید و با آن‏ها همدردى کنید. ایرانى‏ها را با کامیون و ماشین زباله‏کش، کمپرسى و وسایل نامناسب دیگر به طرف مرز آورده و رها کرده‏اند در حالى که بین آنها عده زیادى زن و بچّه، بزرگ و کوچک، پیرمرد و پیرزن ناتوان و گرسنه و تشنه بوده‏اند و حتّى زنان باردار که در بیابان وضع حمل کرده‏اند… مجلس سخت تکان خورد و مردم گریستند و اشک‏ها ریختند… .[۳۰]

رژیم شاه سخنرانى مزبور را با حذف برخى از قسمت‏ها از رادیو پخش کرد تا به دولت عراق بفهماند که تنها دولت ایران نیست که به عراق پرخاش مى‏کند بلکه ملت ایران هم با رژیم عراق مخالفت دارد و نتیجه این بشود که مردم ایران، پشتیبان دولت خود هستند. دو نفر از سناتورها – جمشید اعلم و علامه وحیدى از این مجلس و سخنرانى آقاى فلسفى سوء استفاده کرده و در مجلس سنا گفتند که ما به این روحانیون که با ما در بیان فجایع عمال بعثى عراق همصدا شدند افتخار مى‏کنیم؛ ولى آن آقا – منظور امام خمینى بود – در عراق نشسته و هیچ نمى‏گوید…» این قضیه مردم را فوق‏العاده ناراحت کرد و درس‏هاى حوزه علمیه قم تعطیل شد و طلاّب به خیابان‏ها ریخته و تظاهرات کردند و با مأمورین درگیر، مصدوم و مجروح شدند… .

در همین زمان آیهاللَّه عبداللَّه چهل‏ستونى درگذشت و به مناسبت رحلت ایشان مجلسى در مسجد جامع تهران برگزار شد. در آن مجلس حجهالاسلام فلسفى بر منبر رفت و بعد از بیان ضرورت قانون براى جامعه و تفاوت قانون‏گذارى‏هاى بشرى و قانون‏گذارى‏هاى انبیاى الاهى افزود:«انبیاء طبیب مردمند، طبیب تابع مصلحت است نه تابع خواسته بیمار»

و بعد از رواج قمارخانه ‏ها و مشروب‏فروشى‏ ها و مراکز فحشاء انتقاد کرد و گفت: اسلام این امور را مُضِرّ و بر خلاف مصلحت مردم مى ‏داند و در ادامه افزود:

«… یک نفر سناتور مطالب غیر واقع گفته و سناتور دیگر آن گفته‏هاى ناروا را تأیید کرده و نسبت به عالم بزرگوار مرجع عالیقدر حضرت آیهاللَّه آقاى خمینى (در اینجا جمعیّت با صداى بلند صلوات فرستاد) – دامت برکاته – بر خلاف ادب صحبت کرده است، این گفتارها دروغ دارد، تهمت دارد، اهانت دارد، حق کشى دارد و طبعاً خلاف ادب هم دارد… آقاى سناتور محترم! چه کسى به شما گفته است که روحانیّت به منظور همصدایى با شما حرکت کرده؟! شما کى هستید؟ شما خیال مى‏کنید چون پشت تریبون مجلس هستید و سرنیزه شما حمایت مى‏کند کسى هستید؟!… حساب روحانیّت از حساب مجلس سنا جداست…»

حجهالاسلام فلسفى در ادامه، اقدامات اعتراض‏آمیز امام خمینى نسبت به دولت بعثى عراق را برشمرد و ادامه داد:

«.. چرا آن سناتور خلاف واقع گفت؟!… این اقدام شما درس‏ها را در حوزه علمیه قم تعطیل کرد. طلبه‏ها با چشمان گریان و با بغضى که در گلو جمع شده بود به خیابان‏ها ریختند… چرا طلبه‏ها را زدید؟! چرا نادانى کردید؟!… اگر پاسبان عراقى، طلاّب را در حوزه علمیه نجف بزند، گناه کرده است امّا پاسبان ایرانى که در حوزه علمیه قم طلاّب را مى‏زند ثواب کرده است؟!… براى اینکه از این مجلس نتیجه بگیرم و کاملاً ثابت و معلوم شود که اگر گفتم ما از عمل مجلس سنا متأثّریم، نگویند که مردم پاى منبر ساکت نشسته بودند و حرف‏هاى تو مربوط به مردم نیست؛ بنابراین من عین تنفّرم را از مجلس سنا بازمى‏گویم و همه شما اگر موافقید سه بار «صحیح است» بگویید: ما اعلام مى‏کنیم که جامعه مؤمنین، روحانیون و مردم مسلمان از نطق آلوده، خلاف انصاف، خلافِ فضیلت، آلوده به دروغ و آلوده به تهمت سناتور جمشید اعلم در مجلس سنا و تأییدى که سناتور دیگر از او کرده از آن نطق و از این تأیید، منزجر و متنفرند. (مردم سه بار گفتند صحیح است.).»[۳۱]

حجهالاسلام فلسفى بعد از ذکر مصیبت اباعبداللَّه(ع) از منبر پایین آمد. استاد شهید مطهرى اولین کسى بود که او را در برگرفت و بوسید و تشکّر کرد. نوار این سخنرانى به سرعت تکثیر شد و به سراسر ایران رسید و ساواک پس از اطّلاع دستور جمع‏آورى آن را صادر کرد.

رژیم شاه که به شدّت از حجهالاسلام فلسفى عصبانى شده بود نقشه پلیدى را که سه سال قبل کشیده و تهدید به انجامش کرده بود به مرحله عمل درآورد. عکس حجهالاسلام فلسفى را مونتاژ و در سطح کشور منتشر کردند که در آن وى در حال معاشقه با زنى عریان دیده مى‏شد! هدف ساواک ترور شخصیت این روحانى و سخنور مبارز بود امّا نتیجه برعکس شد و کسى این عکس را باور نکرد و همگان آن را ساختگى شمرده و پاره کردند و جالب آن است که برخى استدلال کردندو دلیل آوردند که این عکس ساختگى است مثلاً ملا حسین ادیبى – امام جمعه کردستان – بر اساس گزارش ساواک این عکس را به دو دلیل مجعول دانست. یکى از آن دو دلیل این بود که در یکى از این عکس‏ها انگشترهاى حجهالاسلام فلسفى در انگشت سبابه و وسط دیده مى‏شود که این بر خلاف قواعد روحانیت است و معمولاً روحانیان، انگشترها را در انگشت کوچک و بعد از آن قرار مى‏دهند.[۳۲] نمونه دیگر آیهاللَّه میرزا عبداللَّه شهیدى – امام جمعه – و دامادش – میرزا نصراللَّه شهیدى – بعد از رؤیت عکس مزبور گفتند: این عکس‏ها ساخته و پرداخته دولت به علّت سخنرانى جناب فلسفى در منبر حاج عزیزاللَّه است و افراد دانا و وارد مى‏دانند که این عکس‏ها صحّت ندارد و روى مخالفت با فلسفى تهیه شده است، ولى این اعمال موجب محبوبیّت بیشتر فلسفى در میان مردم خواهد شد.[۳۳]

بعد از انتشار عکس مونتاژ شده مزبور، محبوبیّت فلسفى بیش از پیش شد و هیچ کس از مردم، اسائه ادب نسبت به ایشان نکرد بلکه همه احساس همدردى کردند و اقدام ضدّ انسانى ساواک را مردود شمردند. به طور مثال یکى از مردم به منزل جناب فلسفى آمد و بعد از پاره کردن عکس مذکور، گفت:

آمده ‏ام به شما تبریک بگویم. مى‏ دانستم و مى ‏دیدم که شما از اعمال دستگاه انتقاد مى‏ کنید امّا فکر نمى‏ کردم که انتقادهاى شما این قدر روى دستگاه اثر گذاشته باشد و آن‏ها را تا این اندازه در فشار سیاسى قرار دهد که دست به چنین کارى بزنند! وقتى که ساواک این عکس را منتشر کرد فهمیدیم انتقادات شما براى این‏ها کُشنده است که به این فکر پلید افتاده‏اند و اقدام به چنین سیاه‏کارى نموده‏اند.[۳۴]

بعد از پانزده روز از سخنرانى اعتراض‏آمیز حجهالاسلام فلسفى بر ضدّ اتّهامات مجلس سنا، رژیم شاه، او را به طور دائم از منبر رفتن ممنوع کرد و این منع به مدت هفت سال – تا پیروزى انقلاب اسلامى – به طول انجامید.[۳۵]

در این هفت سال، هرگاه حجهالاسلام فلسفى وارد مسجد یا مجلسى مى ‏شد مورد احترام مردم قرار مى‏گرفت و به نفع او شعار مى‏دادند و صلوات مى‏فرستادند و واعظ و سخنران آن جلسه، نام جناب فلسفى را با لطف و احترام یاد مى‏کرد. عالمان و واعظان شهرهاى مختلف نیز با صدور تلگراف و امضاى طومار ناراحتى خود را از ممنوعیت منبر ایشان اعلام کردند. روزنامه کیهان در ۱۳۵۱/۸/۱۵ ش. مصاحبه‏ اى را با حجهالاسلام فلسفى درباره عید فطر منتشر کرد و روزنامه اطلاعات در تاریخ ۱۳۵۱/۱۱/۱۱ ش. مصاحبه‏ اى با ایشان درباره تفسیر قرآن با مغز الکترونیک به دست چاپ سپرد. امّا ساواک این گونه مطالب و بلکه هر گونه مطلبى از حجهالاسلام فلسفى را بر خلاف امنیّت و مصلحت کشور مى ‏شمرد و به این جهت، ریاست کلّ ساواک دستور بازداشت مصاحبه کننده را صادر کرد.

تشکیل جلسه تدریس فنّ خطابه‏

بعد از ممنوعیت منبر، حجهالاسلام فلسفى براى عده ‏اى از طلاب حوزه علمیه قم، در منزل خود روش و فنون سخنورى و خطابه را تدریس مى‏ کرد. این جلسه براى حدود ۱۰ نفر تا مدّتى ادامه یافت. ساواک کسانى را – به صورت معمّم و غیر معمّم – به این مجلس مى ‏فرستاد تا آن را کنترل کند.

تألیف کتاب

کار اصلى حجهالاسلام فلسفى از زمانى که ممنوع المنبر شد – سال ۱۳۵۰ ش. – تا پیروزى انقلاب اسلامى، تألیف و نگارش کتاب بود، در این مدّت به ترتیب کتابهاى ذیل نوشته و منتشر شد:

  1. آیهالکرسى؛ پیام آسمانى توحید (یک جلد) ۲٫ بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات (دو جلد). ۳٫ اخلاق از نظر همزیستى و ارزشهاى انسانى (یک جلد).

بعد از پیروزى انقلاب اسلامى حجهالاسلام فلسفى تألیف کتاب را ادامه داد و کتاب‏هاى آتى را منتشر کرد:

اخلاق از نظر همزیستى و ارزشهاى انسانى (جلد دوم) – معاد از نظر روح و جسم (سه جلد) – سخن و سخنورى از نظر بیان و فنّ خطابه (یک جلد) – شرح و تفسیر دعاى مکارم الاخلاق صحیفه سجادیه (سه جلد).

حمله ساواک

روز بعد از حادثه ۱۷ شهریور ۵۷ و شهادت عده بسیارى از مسلمانان آگاه به دست رژیم شاه در نیمه‏هاى شب مأموران ساواک به منزل حجهالاسلام فلسفى حمله کردند و به بازرسى از منزل پرداختند و اعلامیه‏ هاى امام خمینى و نوشته‏هاى چاپى مانند آن را جمع‏ آورى و حجه الاسلام فلسفى را دستگیر کردند و به ساختمان حکومت نظامى بردند و بعد آزاد کردند.[۳۷]

آزادى منبر

با ورود امام خمینى(ره) و پیروزى انقلاب اسلامى، منبر حجهالاسلام فلسفى آزاد شد و جناب فلسفى در مدرسه علوى با حضور صدها تن از عالمان و روحانیان براى حضرت امام خمینى(ره) سخنرانى کرد. فلسفى چنین گفت:

«… مسافر بزرگوار و محترمى که از سفر مى‏آید، علاقه‏مندان وى دسته گل براى او مى‏آورند. من هم امروز به احترام شما یک شاخه گل از بوستان اهل‏بیت(ع) براى تکریم مقام شما آورده‏ام. آن شاخه گل این حدیث است که امام صادق(ع) مى‏فرماید: تمنّوا الفتن‏ءَ ففیها هلاکُ الجَبابِرَهِ و طَهارَهُ الاَرضِ مِنَ الْفَسَقَهِ

امام صادق(ع) مى‏فرماید: تمناى انقلاب کنید که در آن هلاک جبّاران و پاک شدن زمین از فاسقان است. این روایت در امالى شیخ طوسى است.

اى امام! دستور حضرت صادق(ع) را شما در این زمان به کار بستید و عمل کردید، مردم را دعوت به انقلاب نمودید و مردم هم اجابت کردند… و چه خوب اجابت کردند! خدا را سپاس که از آن بدبختى درآمدند و از آن تنگنا خلاص شدند…

حاشا که سر به عزّت و شادى برآورد

قومى که روز محنت و ماتم ندیده است‏

حاشا که ره برد به سوى ساحل نجات‏

قومى که موج حادثه چون یم ندیده است‏

حاشا که در قیام قیامت کند قیام

قومى که پیشواى مصمّم ندیده است

در مراسم اربعین استاد مطهرى‏

این مراسم به دعوت جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و در مدرسه فیضیه و با حضور امام خمینى و علماء و فضلاؤ و عده بسیارى از مردم برگزار شد. چون در آن زمان عدّه‏اى از غرب‏زده‏ها درصدد بودند که نقش دین و روحانیّت در جامعه کم شود و یا اساساً اسلام منهاى روحانیّت برپا شود، حجهالاسلام فلسفى بعد از شرح نهضت تحریم تنباکو و نهضت مشروطیّت و نهضت ملّى شدن نفت، افزود: مرحوم آیهاللَّه العظمى میرزاى شیرازى قیام کرد و استعمال دخانیات را محاربه با امام عصر (عج) معرفى نمود، در نتیجه مردم اطاعت کردند و قراردادى که با اجانب بسته شده بود، لغو شد…

قیام امام که قبل از پانزده خرداد ۱۳۴۲ آغاز گردید، از اوّل به نام خدا بود، از این رو تمام مردم مسلمان اعمّ از روحانیون، دانشگاهیان و سایر اقشار شهرى و روستایى با رهبر بزرگ انقلاب همصدا شدند و توانستند سرانجام انقلاب اسلامى را به پیروزى برسانند.[۳۸]

۶]

حکمت یک سکوت

حجهالاسلام فلسفى با آنکه در زمان طاغوت، از منتقدان مهمّ و برجسته مسائل اجتماعى بود امّا بعد از پیروزى انقلاب اسلامى در منبر و سخنرانى لب به انتقاد از حکومت اسلامى نگشود زیرا این کار را مصلحت نمى‏دانست. او خود در جواب عده‏اى از اهل فضل، چنین گفت:

«آقایان! بله من در زمان شاه انتقاد مى‏کردم. انتقاد من به ضرر شاه و به نفع رسول اکرم(ص) و دین خدا بود امّا الآن انتقاد نمى‏کنم براى این که انقلاب ما اسلامى است. اگر از سوء اعمال بعضى‏ها به نام «دولت» انتقاد کنم چیزى حاصل پیغمبر(ص) نمى‏شود، ولى آمریکا استفاده مى‏کند و من نمى‏خواهم که به نفع آمریکا سخنرانى کنم. اما وظیفه‏ام را به طور خصوصى انجام مى‏دهم. آن فردى که باید به واسطه سوء عملى که داشته مورد انتقاد قرار گیرد با تلفن به او مى‏گویم که… شما باید عمل خود را اصلاح کنید و تغییر روش دهید.»

حجهالاسلام فلسفى این مطلب را با امام خمینى(ره) نیز در میان گذاشت و ایشان هم نظر جناب فلسفى را تأیید کردند و فرمودند شما انتقاد نکنید… در حکومت پیغمبر(ص) نیز برخى کارهاى ناشایست را افرادى مرتکب مى‏شدند که تک تک بد بود ولى دولت پیغمبر(ص) بر اساس اسلام بود، بنابراین شروع انتقاد در منابر مصلحت نیست.[۳۹]

رحلت

حجهالاسلام فلسفى بعد از حدود هفتاد و پنج سال خدمت خالصانه به اسلام ناب محمدى(ص) در ۹۳ سالگى در روز جمعه ۱۳۷۷/۹/۲۷ش. درگذشت و در جوار حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنى(ع) آرمید.[۴۰]

والسلام على عباداللَّه الصالحین.



 

[۱] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، ۱۳۷۶ ش، ص ۴۷٫
[۲] همان، ص ۳۸٫
[۳] همان، ص ۴۱٫
[۴] همان، ص ۴۷ – ۴۸٫
[۵] همان، ص ۵۱ – ۵۲٫
[۶] زندگى‏نامه میرزا مهدى آشتیانى و میرزا طاهر تنکابنى در همین مجموعه گلشن ابرار آمده است.
[۷] زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب نهم)، مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، ۱۳۷۸ ش، ص یازده.
[۸] خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى، ص ۵۵٫
[۹] خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى، ص ۵۵ – ۵۷ و زبان گویاى اسلام، ص یازده و دوازده.
[۱۰] خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فسلفى، ص ۵۹ – ۶۰٫
[۱۱] زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک)؛ ص سیزده.
[۱۲] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۶۴٫
[۱۳] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۶۵٫
[۱۴] ر.ک: زندگینامه سیاسى امام خمینى، محمدحسن رجبى، مؤسسه فرهنگى قبله، چاپ چهارم ۱۳۷۴ش، ج ۱، ص ۴۶٫
[۱۵] خاطرات ومبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۸۰ و ۴۵۵٫
[۱۶] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۹۲ – ۹۳٫
[۱۷] ر.ک: «اسرار خلقت» احمد اخگر لاریجانى، به اهتمام حسین لطیفى، تهران، ۱۳۱۶ ش.
[۱۸] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۹۴ – ۹۸٫
[۱۹] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۹۸- ۱۰۰٫
[۲۰] همان، ص ۱۱۲ – ۱۱۳٫
[۲۱] همان، ص ۱۱۲ – ۱۱۴٫
[۲۲] همان.
[۲۳] ر.ک: یاران امام به روایت اسناد ساواک: کتاب نهم زبان گویاى اسلام، ص پانزده.
[۲۴] برخى از نویسندگان به آثار مثبت منبرهاى آقاى فلسفى بر خود و نسل جوان آن روز اشاره کرده و او را مورد ستایش قرار داده‏اند. از جمله بنگرید به «از چشم برادر» شمس آل احمد، کتاب سعدى، قم، ۱۳۶۹ ش.، ص ۱۷۲٫
[۲۵] خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى، ص ۱۸۳ – ۱۸۵٫
[۲۶] زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب نهم)، ص ۲۱۱ – ۲۱۵٫
[۲۷] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۲۶۲ – ۲۶۷؛ زبان گویاى اسلام (یاران امام…)، ص ۲۱۳ – ۲۱۴٫
[۲۸] صحیفه نور، ج ۱، ص ۶۱٫
[۲۹] ر.ک: زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک) که به همّت مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات در بیش از ۷۰۰ صفحه منتشر شده است.
[۳۰] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۳۱۷ – ۳۲۴؛ زبان گویاى اسلام (یاران امام…)، ص ۴۴۲ – ۴۴۴٫ بر اساس گزارش ساواک این سخنرانى در تاریخ ۱۳۵۰/۱۰/۱۵ ش. ایراد گردید.
[۳۱] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۳۲۷ – ۳۳۱؛ زبان گویاى اسلام (یاران امام…)، ص ۴۴۷ – ۴۴۸٫
[۳۲] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۷۹۱٫
[۳۳] همان، ص ۷۹۲٫
[۳۴] همان، ص ۳۳۷٫
[۳۵] زبان گویاى اسلام (یاران امام…)، ص ۴۶۳٫
[۳۶] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۳۴۱ و ۸۱۷٫
[۳۷] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۳۴۹ – ۳۵۰٫
[۳۸] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۳۵۵ – ۳۵۷٫
[۳۹] همان، [۴۰] زبان گویاى اسلام (یاران امام…) ص بیست و پنج.ص ۲۳۴٫

زندگینامه حکیم آیت الله میرزا ابوالحسن جلوه (متوفاى ۱۳۱۴ ق)

Untitled

اجداد و انساب جلوه

حکیم الهى میرزا ابوالحسن جلوه یکى از دانشوران جهان تشیع است که در عصر قاجار چون ستاره اى فروزان در آسمان حکمت درخشید و با تلاشى ارزشمند و کوششى وافر مشعل حکمت را در این عصر روشن نگاهداشت . حکیم جلوه از لحاظ نسب به سلسله اى از سادات طباطبا انتساب دارد که از طریق پدر به امام حسن مجتبى علیه السلام و از طریق مادر به حضرت امام حسین علیه السلام مى رسد و یکى از اجداد او سید بهاءالدین حیدر است که در قرن هفتم در زواره مى زیست و زمانى که قوم وحشى مغول به این شهر یورش آوردند این سید وارسته چون شیر شجاع رهبرى دفاع مردم این شهر در مقابل مهاجمان را عهده دار گردید و سرانجام به دست خونخواران مغول به شهادت رسید و در خانه اش دفن گردید و مرقدش اکنون زیارتگاه مردم مى باشد.(۱)

نسب جلوه پس از شش واسطه به متکلم و حکیم مشهور میرزا رفیعاى نائینى مى رسد و جلوه خود در نامه دانشوران ناصرى ذیل شرح زندگانى خویش به این نکته اشاره دارد. (۲)

رفیع الدین طباطبایى یکى از حکماى معروف شیعه است که با استفاضه از محضر علمایى چون شیخ بهائى ، میر فندرسکى و شیخ شوشترى در اقیانوس اندیشه به غواصى پرداخت و ثمره تلاشهاى علمى او تاءلیفات ارزشمندى چون حاشیه بر صحیفه سجادیه ، شرح اصول کافى و ثمره شجره الهیه مى باشد که از عمق تفکرش حکایت دارد. علامه مجلسى از او به عنوان سومین استاد اجازه ، حدیث ذکر مى کند.(۳)

دوران کودکى و نوجوانى جلوه

(( سید محمد مظهر )) پدر جلوه از شعرا و حکماى دوره قاجاریه است که براى تکمیل دانسته هاى طبى و ادبى خویش راهى هندوستان گردید و مدتها در این سرزمین اقامت داشت و در سال ۱۲۳۸ ق . در احمد آباد گجرات هند صاحب فرزندى شد که او را ابوالحسن نامید ، همان شخصى که بعدها به میرزا ابوالحسن جلوه مشهور گردید .

(( مظهر )) به تقاضاى برادرش میر محمد حسین دوم که انسانى فاضل و پروا پیشه بود همراه خانواده از هند به اصفهان آمد و غالبا در مولد و موطن خود یعنى زواره اقامت داشت تا آنکه به سال ۱۲۵۲ ق . در این شهر دار فانى را وداع گفت و در جلو بقعه پدرش – فقیه نامدار میر محمد صادق طباطبایى مدفون گردید . در این هنگام جلوه دوران نوجوانى را سپرى مى نمود و چهارده سال داشت . او تحصیلات مقدماتى ، قرائت و ادبیات فارسى و بخشى از علوم عربى و حتى خط و کتابت را در زواره فرا گرفت و با وجود آنکه در این دوران از دست دادن پدر روانش را آزرده ساخته بود از کسب دانش دست بر نداشت . چنانچه خود در شعرى مى گوید :

با همه سختى و رنج محنت ، نگذشت جز پى تحصیل این شب و سحر من

تحصیل در اصفهان و تهران

آن عنصر سخت کوش با وجود آنکه امکاناتى نداشت به منظور پیگیرى تحصیلات ، موطن خود را به قصد اصفهان ترک گفت . مدرسه اى که حکیم جلوه در آن اقامت گزید از بناهاى امیر محمد مهدى معروف به حکیم الملک ( از نوادگان سید روح الله طباطبائى اردستانى ) است .(۴) حجره اى که جلوه در این مدرسه انتخاب کرد و در آن بیتوته نمود همان جایى است که سید حسین طباطبائى متخلص به مجمر شاعر زواره اى در سال ۱۲۰۹ در آن اقامت داشت .(۵)

در این حال شوق تحصیل ، تقکر و تحقیق در سراپاى وجود جلوه موج مى زد و طبق حقیقت جویى او با اندیشه هاى دینى بخصوص افکار فلسفى و عرفانى آشنا گردید . چنانچه خود مى نویسد : (( چون فطرتها در میل به علوم مختلف است خاطر من میل به علوم عقلیه کرد و در تحصیل علوم معقول از الهى و طبیعى و ریاضى اوقاتى صرف کردم . ))(۶)

جلوه در اصفهان از محضر علمایى چون میرزا حسن نورى ، میرزا حسن چینى و ملا عبد الجواد تونى خراسانى بهره برد و اصولا در پیمودن طریق حکمت به موازات شرکت در دروس این اساتید مطالعات شخصى داشت و در این راه آنى نیاسود و در بحثهاى فلسفى و عرفانى با طلاب کاملا موفق بود .

در سال ۱۲۷۳ ق . در حالى که جلوه ۳۵ بهار را پشت سر نهاده بود اصفهان را ترک کرد و به قصد تهران عزیمت نمود . مدرسه اى که در تهران جلوه به منظور اقامت در آن برگزید دارالشفا نام داشت که نخست به دستور فتحعلى شاه براى بیمارستان ساخته شد ولى بعدها به صورت مدرسه در آمد.(۷)

جلوه در این مدرسه به مدت ۴۱ سال به تدریس حکمت و فلسفه و ریاضیات مشغول بود و در عصر نامبرده آقا محمد رضا قمشه اى و آقا على مدرسى و جلوه سه استاد کامل فلسفه و حکمت به شمار مى رفتند که کاروانى از دانشوران و مشتاقان معرفت از حوزه تدریس آنان استفاده مى کردند و با رحلت آن دو حکیم در دوره ناصرى علوم عقلى به مجلس درس جلوه انحصار یافت (۸) و بعد از حاج ملا هادى سبزوارى در مکتب وى فلسفه جان تازه اى یافت . او در گوشه این مدرسه پارسا و بى پیرآیه ، فروتن و اندیشمند مى زیست و مى کوشید تا جانهاى تاریک را به نور حکمت روشن کند . فارغ از نام و نشان زندگى زاهدانه اى را مى گذراند و در حدود نیم قرن پرتوى از اندیشه هاى خود را در اختیار شاگردانى قرار داد که خود بعدها در عصر خویش دانشوران مشهورى به حساب مى آمدند .

شاگردان

حکیم جلوه طى نیم قرن تدریس شاگردان زیادى را تربیت کرد که برجسته ترین آنان به شرح زیرند:

۱ . میرزا محمد طاهر تنکابنى : وى پس از وفات آخوند محمد رضا صهبا قمشه اى به درس میرزا ابوالحسن جلوه رفت و کتاب تمهید القواعد ابن ترکه را نزد وى خواند . تنکابنى درباره روش درسى جلوه مى نویسد : میرزا را عادت بر این بود که تا کتابى را تصحیح نمى کرد شروع به بحث در آن نمى نمود . آن تمهید القواعد که زند آقا محمد رضا قمشه اى خوانده بودیم گاهى سطر به سطر افتاده داشته و او به نیروى بیان عرفانى مطالب کتاب را تقریر مى نمود لیکن مرحوم جلوه ابتدا تمام کتاب را اصلاح مى نمود سپس درس مى گفت و از این مقایسه کوچک طرز دقت و تحقیق میرزاى جلوه نسبت به نحوه تدریس مرحوم قمشه اى کاملا آشکار بود.(۹)

میرزا محمد طاهر تنکابنى از اساتید مسلم فلسفه در دوران اخیر است و احاطه نامبرده به متون و آراء فلاسفه سلف شگفت انگیز بوده است (۱۰) و در ریاضیات ، هیئت ، نجوم و طب نیز مهارت داشت . از سال ۱۳۱۰ ش . دوران مشقات این حکیم آغاز شد و از پى تبعیدها و زنانها ( به دلیل مبارزه با رضاخان ) سر انجام در سال ۱۳۲۰ از دار غرور به سراى سرور کوچ نمود(۱۱) و در جوار قبر استادش جلوه مدفون شد .

۲ . آیت الله العظمى میرزا محمد على شاه آبادى : این فقیه عارف پس از فراگیرى مقدمات و علوم نزد پدر و برادر بزرگ خود آیت الله شیخ احمد بید آبادى و علامه میرزا محمد هاشم چهار سوقى هنگامى که پدرش مورد غضب ناصر الدین شاه قاجار واقع شد و تبعید گردید در سال ۱۳۰۴ ق . به همراه والد بزرگوار خویش راهى تهران شد و تحصیل علوم اسلامى را پى گرفت و فلسفه ، حکمت و عرفان اسلامى را پى گرفت و فلسفه ، حکمت و عرفان را نزد حکیم جلوه آموخت و پس از ۱۶ سال اقامت در تهران به نجف اشرف رفت و در آنجا از محضر آخوند ملا محمد کاظم خراسانى استفاده کرد . در سامرا نزد میرزاى شیرازى نیز شاگردى کرد و پس از ۸ سال اقامت در عراق به تهران آمد و در خیابان شاه آباد سابق سکونت گزید . به همین دلیل او را شاه آبادى گویند . وى در مدت ۱۷ سال اقامت در تهران به نشر معارف مذهب حقه تشیع و مبارزه با نظام جور از طریق جلسات درس و سخنرانى همت گماشت و قبل از به قدرت رسیدن رضاخان کرارا چهره مزدورانه وى را افشا مى نمود . در محضر آیت الله شاه آبادى دانشورانى چند تربیت شدند که برجسته ترین آنها حضرت امام خمینى ( ره ) ، حضرت آیت الله مرعشى نجفى و آیت الله میرزا هاشم آملى مى باشد که در قم از محضر این عارف متشرع فیض بردند . از تاءلیفات گرانقدر نامبرده شذرات المعارف ، رشحات البحار و مفتاح السعاده در خور ذکرند.(۱۲)

۳ . آقا سید حسین بادکوبه اى : وى متولد ۱۲۹۳ ق . در یکى از روستاهاى بادکوبه جمهورى آذربایجان است . پس از تحصیل مقدماتى به تهران آمد و فلسفه و ریاضیات را نزد جلوه فرا گرفت . پس از مدتى عازم نجف شد و در این شهر مقدس نزد آخوند خراسانى و شیخ حسین مامقانى فقه و اصول را آموخت . فیلسوف معاصر و مفسر کبیر علامه طباطبایى ریاضیات و الهیات شفا را نزد این حکیم در نجف تحصیل نمود.(۱۳)

۴ . ملا محمد آملى : آن مرحوم از فقها و مجتهدین پرهیزکار و مشاهیر مراجع روحانى است که به منظور دفاع از مشروطه مشروعه با شیخ فضل الله نورى همکارى داشت . وى پس از نشو و نما در آمل و فراگیرى علوم مقدماتى در این شهر روانه تهران گردید و از افاضل این شهر خصوصا حکیم جلوه استفاده کرد و خود به تدریس و انجام وظایف شرعى و خدمات دینى پرداخت و از مراجع عظام محسوب گردید . وى در سال ۱۳۳۶ به رحمت ایزدى پیوست و جنازه اش با تجلیل و احترام فراوان در جوار مقبره جلوه دفن گردید.(۱۴)

۵ . میرزا حسن کرمانشاهى : نامبرده که از شاگردان مسلم و مبرز جلوه است یک از ارکان مهم انتقال فلسفه به طبقات متاءخر مى باشد . شاگردان زیادى تربیت نموده که مشهورترین آنها فیلسوف فاضل سید موسى زر آبادى است ، از تاءلیفات وى حواشى فراوانى است که بر شرح اشارات و اسفار و شفاى ابوعلى سینا نوشته است .(۱۵)

دیگر شاگردان جلوه عبارت اند از :

۶-حکیم میرزا ابراهیم حکمى زنجانى

۷-حکیم ملا محمد هیدجى زنجانى

۸- عبدالرسول مازندرانى

۹- ضیاء الحکماى زواره اى

۱۰- میرزا مهدى آشتیانى

۱۱- میرزا على اکبر حکیم یزدى

۱۲- میرزا محمود مدرس کهکى قمى

۱۳- حاج شیخ عبدالنبى نورى

۱۴- سید عباس شاهرودى

۱۵- سید محمود حسینى مرعشى نجفى ( پدر حضرت آیه الله مرعشى نجفى )

۱۶-حاج میرزا عبدالکریم سبزوارى فرزند حاج ملا هادى سبزوارى و …

آثار و اندیشه هاى جلوه

جلوه از اوان جوانى روان خود را با حکمت و فلسفه آشنایى داد و از سرچشمه (( یوتى الحکمه من یشاء )) کامروا و سراب گردید .

آفتاب حکمت بر ذهنش تابید و به نور معرفت آراسته گردید . قدرت کم مانند وى در مباحثه و مناظره و تسلط عالى به آثار فلسفى ، احاطه بر اندیشه هاى حکماى سلف به همراه فروتنى و مهربانى و کلام شیوا و شیرین ، جلسه درسش را در مدرسه دارالشفاء با هیجان و پر ازدحام نمود . بر اندیشه هاى فلسفى وقوف داشت و اقوال مخالف و موافق را در ابحاث حکمى و عرفانى بررسى مى کرد . از دالان تردید سریع عبور مى کرد و شوارع سالم تر را براى عبور از مباحث فلسفى بر مى گزید . تخصصى ویژه در تدریس اندیشه هاى ابوعلى سینا داشت و در فلسفه مشاء استادى نامور بود.(۱۶) تاءلیفات ابن سینا را ارزشمند دانسته ، به تدریس آنها افتخار مى کرد . آثار ملا صدرا را نیز تدریس مى نمود و ماءخذ بعضى نقل قولهاى مندرج در اسفار اربعه را مشخص مى نمود. (۱۷) تقریبا اکثر عمر با برکت این حکیم صرف مطالعه ، تحقیق و تفکر مى شد و اگر به این امور اشتغال نداشت به راز و نیاز با خداى خویش و امور عبادى مى پرداخت . با وجود تواناییهاى فکرى و اندیشه هاى عالى در هنگام نوشتن به ساحت مقدس اهل بیت عصمت و طهارت توسل مى جست و آن روانهاى پاک و مقدس را به امداد مى طلبید تا مبادا از خود نوشته اى بر جاى نهد که عبث باشد یا خوراکى شبهه ناک را متوجه اذهان نماید .

جلوه را در پاره اى از تذکره ها و کتب تراجم به مدرس و مبلغ فلسفه مشاء و بى توجه و حتى خالف حکمت اشراق معرفى نموده اند اما با بررسى گرایشها و برخى نوشته ها و خصوصا اشعارش این واقعیت آشکار مى شود که آن آرامش روحانى را که خاطرش از آغازین دوران بحث و تحقیق در آثار فلسفى جویاى آن بود به دست نمى آورد و این گونه مباحث فلسفى شکلهایى را برایش پدید آورده که شناخت عرفانى و اقبال به سلوک روحانى و سیر معنوى او را از این دالان تردید مى رهاند . او که با صمیمیت و جدیتى وافر در جستجوى حقیقت بود در دهه هاى آخر زندگى راه قلب را براى رسیدن به این مقصد بر مى گزیند و از این طریق به استقبال نفخه هاى روحانى مى رود . چنانچه در شعرى به این واقعیت اذعان دارد .

عقل کالاى نفیسى است به بازار جهان ما ز عشق آتش سوزنده به کالا زده ایم

ما زکشتى بگذشتیم پس شوق وصال خویش از جان بگذشتیم و به دریا زده ایم

و در مطلع غزلى مى گوید :

گر چه ندانم کجاست بارگه و کوى دوست// لیک به دل مى رسد از همه سو بوى دوست

و در بیتى دیگر گفته است :

مرا به دل همه شوق بهشت بود به عمر چو نور روى تو دیدم نماند شوق بهشت

یکى از آثارى که پرتوى از اندیشه هاى عرفانى جلوه را به ثبوت مى رساند تعلیقه اى است که آن حکیم بر مقدمات شرح فصوص الحکم قیصرى نوشته است که نسخه اى عکسى از آن در اختیار نگارنده است .(۱۸)

اهم آثار جلوه به شرح زیرند :

۱ – حاشیه بر شفاء

۲ – حواشى بر کتاب اسفار ملا صدرا(۱۹)

۳ – اثبات الحرکه الجوهریه که رساله اى است به زبان عربى درباره اثبات این مطلب که حرکت علاوه بر اعراض در جوهر نیز وجود دارد.(۲۰)

۴ – رساله اى در بیان ربط حادث به قدیم که در حواشى شرح هدآیه ملا صدرا در تهران چاپ شده است

۵ – حواشى بر مشاعر ملا صدرا که به انضمام رساله عرشیه ملا صدرا در تهران طبع گردیده است .

۶ – حواشى بر مبداء و معاد ملا صدرا ( نشر یافته در سال ۱۳۱۳ ق . )

۷ – رساله اى در ترکیب و احکام آن

۸ – رساله در وجود و اقسام آن که تقریر جلوه و تحریر شاگردش حاج سید عباس شاهرودى مى باشد.(۲۱)

۹ – حاشیه بر شرح هدایه الاثیریه ابهرى ( متوفاى ۶۶۰ ق . )(۲۲)

۱۰ – تعلیقه بر رساله دره الفاخر ، نسخه اى از این تعلیقه به خط نستعلیق سید عباس شاهرودى مذکور که در سال ۱۳۰۶ ق . تاءلیف شده در کتابخانه آستان قدس رضوى موجود است .

۱۱ – حاشیه بر شرح ملخص چغمینى ( چاپ شده در سال ۱۳۱۱ ش . )

۱۲ – تعلیقات بر مقدمه شرح فصوص قیصرى (۲۳)

۱۳ – حاشیه بر شرح منظومه حاج ملا هادى سبزوارى که نسخه مخطوطى از آن در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى ضبط است .(۲۴)

۱۴ – جسم تعلیمى ، رساله اى است در حکمت که سید على اکبر طباطبایى در شعبان ۱۳۱۱ ق . آن را به خط شکسته نستعلیق نوشته است .(۲۵)

۱۵ – وجود الصور النوعیه که رساله اى است در فلسفه و طى آن جلوه اثبات مى کند که صور نوعیه در اجسام ، جوهر و موجود مى باشد .

۱۶ – انتزاع مفهوم واحد ، که در آن انتزاع مفهوم واحد را از حقایق متباینه مورد بحث قرار داده است .

۱۷ – القضیه المهمله هى القضیه لطبیعیه که موضوع آن در منطق است و در این رساله از طریق استدلال ثابت شده است که قضیه مهمله همان قضیه طبیعیه مى باشد .

۱۸ – بیان استجابت دعا ، در آغاز این رساله جلوه ماهیت را بر سه قسم تقسیم کرده و دعا را از قسم دوم مى داند و موثرترین وسیله استجابت آن را شناخت کامل پروردگار دانسته است .(۲۶)

۱۹ – دیوان جلوه ، آن حکیم خود به جمع و تدوین آثار منظوم خویش رغبتى نشان نمى داد و بعدها یکى از شاگردانش ( میرزا على خان عبدالرسولى ) در سال ۱۳۴۸ ق . اشعار وى را که مشتمل بر قصاید ، غزلیات و مثنویات بود جمع و تدوین نمود که به سعى و اهتمام احمد سهیلى خوانسارى در تهران به طبع رسید . در مقدمه دیوان مزبور میرزا على خان شرح حالى از جلوه و خاندانش را آورده و در پایان آن سهیلى خوانسارى رباعى زیر را درج نموده است :

این نامه که چنجینه در سخن است هر نکته وى شمع هزار انجمن است

از کیست سهیلى که چنین جلوه گر است از جلوه که نام نامیش بوالحسن است

اخلاق و رفتار جلوه

جلوه اندامى تکیده و نحیف اما قامتى بلند داشت و هاله اى از روحانیت بر سیماى پر جذبه اش پرتو افکنده بود . نگاه نافذش که اغلب آکنده از محبت و آمیخته با وقار و شکوه بود افراد را جلب مى کرد . با وجود تواضع و وارستگى هیبتى داشت که سبب مى شد مردم به دیده احترام او را نگریسته ، تکریمش کنند . جامه اش با وجود سادگى و ارزانى پاکیزه و نظیف بود . پاپوشى سبک ، ساده و راحت داشت . در واپسین سالهاى حیات پر برکت خویش که توان جسمى آن حکیم به تحلیل رفته بود عصایى ساده وى را در راه رفتن کمک مى کرد . با وجود آنکه حکیمى برجسته بود و از نظر علمى مقام والایى داشت هر کس او را مى دید کوچک ترین نشانه اى از برترى طلبى و تشخص در وى نمى یافت . خوش برخورد و شیرین گفتار و کم مراوده بود.(۲۷) در برخورد با افراد به مصداق (( کلم الناس على قدر عقولهم )) به تناسب با آنها عمل مى کرد به نحوى که وقتى از او جدا مى شدند شادمان و مسرور به نظر مى رسیدند . ساده و بى تکلف زندگى مى کرد و در مواقعى براى آسایش دیگران خود را رنج مى افکند . از مال دنیا چیزى نیندوخت و تنها دارایى او کتابهاى ارزشمند بود که به وسیله آنها اندیشه خود را صفا مى داد و روان خویش را التیام مى بخشید . محل زندگیش حجره اى تو در تو واقع در مدرسه دار الشفاء بود که در نهایت سادگى در آن بیتوته مى نمود . زهد و قناعت نیازهایش را تقلیل داده و به نسبت کاستن از خواستنها خویشتن را از قید اسارت امور دنیوى رهانیده بود و لذا با عزت نفس و مناعت طبع مى زیست و هرگز از کسى تقاضایى نکرد و به احدى براى تاءمین امور مادى زحمت نمى داد . با وجود اینکه پذیرایى او را هر کس به جان خریدار بود کمتر به مجلس این و آن مراوده مى کرد. (۲۸) با این نصیب اندک از این دنیاى فانى برکات زیادى را از خود بروز داد که نمونه آن مرزبانى از اندیشه هاى اسلامى و نشر معارف تشیع و تربیت ده ها دانشور و فاضل است که هر یک خود ناشر افکار و معارف دینى بودند .

او که از همان اوان جوانى به تزکیه و تصفیه دل پرداخت رابطه اش با اهل بیت علیهم السلام نیز پیوندى قلبى و تواءم با عشق و علاقه بود که از شناختى عمیق و آگاهى وسیع سر چشمه مى گرفت . به همین دلیل جاذبه اى از محبت اهل بیت علیهم السلام به سوى او رو نمود که در جذب و جلب معنویات براى او بسیار موثر بود . وى عقیده داشت که مهر به خاندان عصمت و طهارت انسان را از آلودگى ها پاک مى کند ، چنانچه در شعرى درباره حضرت على علیه السلام گفته است :

غیر على کس نکرد خدمت احمد غمخوار موسى نباشد الا هارون

تیره روانم اگر چه از ره تحقیق هست به انواع معصیت ها مرهون

ز آب مدیحش ز خویش جله بشویم آرى شوید همى پلیدى سیحون

افول کوکب حکمت

رفته رفته فرتوتى و رنجورى ، این استوانه اندیشه را بر بستر بیمارى افکند و او را از توان انداخت . یکى از شاگردان و نزدیکان جلوه ( شیخ عبدالرسولى ) وقتى استاد را بیمار دید که پرستارى ندارد او را با کمال میل به خانه خویش برد و چون پدرى مهربان از جلوه پرستارى نمود . اما حال آن حکیم لحظه به لحظه رو به وخامت مى رفت و چراغ حیات دنیویش رو به خاموشى مى گرایید عبدالرسولى در مقدمه دیوان جلوه نوشته است : در شب جمعه ششم ذیقعده ۱۳۱۴ ق . که شب وفاتش بود هنگام خواب پدرم را خواست . پدرم تا نماز مغرب گزارد و به بالین او رفت از حال رفته بود و توانایى سخن گفتن نداشت . قدرى با طرف چشم و نوک زبان الحاح و تضرع کرد و جان شیرین به بخشاینده جانها تسلیم کرد .

صبح آن روز جنازه را به مسجد میرزا مولا که در آن نزدیکى است بردند و از آنجا طى تشییع با شکوهى که جمعى از حکما و دانشوران تهرانى حضور داشتند وى را در ابن بابویه دفن نمودند.(۲۹) مراسم عزادارى آن حکیم نه تنها در تهران بلکه در شهرستانها با شکوه و عزت تمام برگزار گردید و یاد آن حکیم ، گرامى داشته شد. (۳۰) ناگفته نماند که آرامگاه جلوه بتازگى با حفظ معمارى سنتى به طرز زیبا و با شکوهى بازسازى گردیده ودر جوار بارگاه شیخ صدوق مورد احترام و زیارت دوستداران معرفت است .(۳۱)



 

۱- خواجه نصیر و مردم زواره ، محیط طباطبائى ، مجله یغما ، سال ۱۳۳۵ .
۲- نامه دانشوران ناصرى ، جزء سوم ، ص ۳۱ .
۳- اجازات الحدیث : علامه مجلسى ; ر. ک : مقابس الانوار و نفائس الاسرار ، قسمت اول فى احوال العلماء ، ص ۲۲ ; فى احوال العلماء ، ص ۲۲; ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، میرزا عبدالله افندى ، ج ۵، ص ۱۹۳ .
۴- تاریخ اردستان ، ابوالقاسم رفیعى مهر آبادى ، بخش سوم ، ص ۵۰۴
۵- مجله راهنماى کتاب ، مقاله سید محمد محیط طباطبائى ، بقلم سید عبدالعلى فناء توحیدى ، سال ۲۱ ، ش ۳ و ۵ .
۶- تاریخ حکماء و عرفاى متاءخرین صدر المتاءلهین ، منوچهر صدوقى سها ، ص ۱۶۰ .
۷- تاریخ مدارس ایران ، حسین سلطانزداه ، ص ۳۰۹ .
۸- افضل التاریخ ، میرزا غلامحسین افضل الملک ص ۲۷۴ .
۹- احوال بزرگان ، مرتضى مدرسى چهاردهى ; مجله یادگار ، سال سوم ، شماره اول ، شهریور ۱۳۲۵ .
۱۰- خدمات متقابل ایران و اسلام ، شهید مطهرى ، ص ۶۱۹
۱۱- تاریخ حکما و عرفاء متاءخرین صدر المتاءلهین ، ص ۹۸ .
۱۲- ریحانه الادب ، محمد على مدرس خیابانى تبریزى ، ج ۳ ، ص ۱۶۷ .
۱۳- نقباء البشر فى القرن الرابع عشر ، آقا بزرگ تهرانى ، ج ۲ ، ص ۵۸۴ – ۹۱۸ .
۱۴- اختران فروزان رى و تهران ، محمد شریف رازى ، ص ۳۶۵ و ۳۶۶ .
۱۵- کنز الحکمه ، ( ترجمه فارسى نزهت الارواح ) مرحوم درى ، ج ۲ ، ص ۱۵۶ .
۱۶- گوشه اى از سیماى تاریخ تحول علوم در ایران ، وزارت علوم و آموزش عالى سابق ، ص ۲۵ .
۱۷- اعیان الشیعه ، سید محسن امین ، ج ۴ . ۱۸- اصل نسخه مخلوط آن که بزبان عربى است به شماره مسلسل ۷۰۲۱ در کتابخانه حضرت آیه الله العظمى مرعشى نجفى نگهدارى مى شود .
۱۹- الذریعه ; شیخ آقا بزرگ تهرانى ، ج ۶ ، ص ۱۹ .
۲۰- دائره المعارف تشیع ، ج اول ، ص ۴۱۶ .
۲۱- فهرست کتب خطى کلام و حکمت و فلسفه آستان قدس رضوى ، ج اول ، ص ۳۸۱ .
۲۲- فهرست کتب خطى کتابخانه عمومى معارف ، عبدالعزیز جواهر الکلام ، جزء اول ، ص ۱۲۲ .
۲۳- الذریعه ، ج ۶ ، ص ۱۲۶ .
۲۴- فهرست کتب خطى فارسى و عربى مجلس شوراى ملى ، عبدالحسین حایرى ، ج ۵ ، ص ۱۵۸ .
۲۵- فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه دانشکده الهیات و معارف اسلامى دکتر محمود فاضل ، ج سوم ، ص ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ .
۲۶- این ۴ رساله در کتابخانه حضرت آیه الله مرعشى نجفى به صورت مخطوط نگهدارى مى شود و رساله بیان استجابت دعا با تحقیق استاد سید هادى رفیعى طباطبایى در یادنامه حکیم جلوه که تحت عنوان گلشن جلوه به اهتمام نگارنده تحت طبع است ندرج مى باشد.
۲۷- شرح حال رجال ایران ، مهدى بامداد ، ج اول ، ص ۴۰ .
۲۸- افضل التواریخ ، ص ۱۰۶
۲۹- افضل التواریخ ، ص ۱۰۶
۳۰- روز شمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامى ، باقر عاملى ، ص ۱۱ .
۳۱- به مناسبت صدمین سال رحلت آن حکیم فرزانه مراسم یادبودى در موطنش زواره به اهتمام نگارنده برگزار شد که طى آن اساتیدى چون علامه حسن زاده ، آیت الله سبحانى و … ، حضار را که از شخصیتهاى علمى و فرهنگى حوزه و دانشگاه بودند به فیض رسانیدند. این مراسم در روز جمعه ۳۱/۲/۱۳۷۳ برگزار گردید

زندگینامه آیت الله محمد باقر کمره ‏اى خمینى(۱۴۱۶-۱۳۲۰ه.ق)(مترجم کتاب تحف العقول)

فقیه و دانشمند معظم حضرت آیت الله آقاى حاج شیخ محمد باقر کمره ‏اى خمینى از علماى مشهور و نویسندگان بنام به شمار مى‏رفت. وى پس از سال ۱۳۲۰ ق در کمره (اطراف خمین) در بیت علم و تقوا و فضیلت دیده به جهان گشود و پس از پشت سر نهادن دوران کودکى و طى تحصیلات مکتبخانه، نزد پدر بزرگوارش- مرحوم حجه الاسلام حاج شیخ محمد که از علماى تحصیل کرده حوزه علمیه اصفهان بود- مقدمات علوم را تا سطوح بیاموخت، سپس براى ادامه تحصیل به اراک رفت و پس از چند ماه در سال ۱۳۴۱ ق به قم مهاجرت کرد و به تکمیل تحصیلات و فراگیرى سطوع عالیه اشتغال ورزید.

آنگاه به درس مرحوم آیت الله العظمى حاج شیخ عبد الکریم حائرى حاضر شده و از مباحث فقهى و اصولى آن مرد بزرگ بهره‏ها برد و همزمان با آن از درسهاى آیات عظام: حاج سید ابو الحسن اصفهانى و میرزاى نائینى (که به خاطر اعتراض به سیاستهاى دولت وابسته به انگلیس ملک فیصل در عراق همراه با آیات عظام: شیخ محمد حسین اصفهانى، سید عبد الحسین حجت، سید على شهرستانى و شیخ مهدى خالصى به ایران- قم- تبعید شده بودند) فراوان بهره برد.

نیز در سال ۱۳۴۶ ق که علماى اصفهان به عنوان مخالفت با حکومت رضا خان به قم مهاجرت کرده بودند به درس مرحوم آیت الله العظمى حاج شیخ محمد رضا مسجد شاهى اصفهانى حاضر شده و از درسهاى عمومى و خصوصى وى بهره برد و مورد توجه خاص استاد قرار گرفت. وى این درسها را با فرزند استاد، مرحوم آیت الله حاج آقا مجد الدین مباحثه مى‏کرد. در سال ۱۳۴۷ ق به اصفهان رفت و به مدت دو سال مهمان استاد بود و از درسها و معاشرتهاى او بهره شایان برد. در سال ۱۳۴۹ ق به نجف رفت و در آنجا از محضر حضرات آیات عظام: سید ابو الحسن اصفهانى، میرزاى نائینى و آقا ضیاء عراقى بهره‏هاى فراوان برد و مبانى فقه و اصول خویش را استوار ساخت.

آیت الله فقید در سال ۱۳۵۸ ق (۱۳۱۸ ش) پس از مراجعت به ایران و از اندکى اقامت در وطن خویش، به شهر رى کوچید و تا پایان عمر در آنجا اقامت گزید. فقید سعید تا پایان زندگى به تدریس خارج فقه و اصول، تالیف، ترجمه، راهنمایى مردم، اقامه جماعت اشتغال داشت و زهد فراوان و قناعت بسیار از زندگى‏اش مشهود بود. بر روزه گرفتن سه ماه رجب و شعبان و رمضان، نوافل یومیه، تهجد و شب زنده دارى، رعایت مستحبات و پرهیز از مکروهات، بى‏اعتنایى به زخارف دنیا پاى مى ‏فشرد و دو بار پیاده به حج خانه خدا مشرف شد.از ذوقى‏ عالى و طبعى سرشار برخوردار بود و شعر عربى و فارسى را روان مى‏ سرود.

آثار

از آثار فراوانش تبحر و مهارت او در فقه، اصول، تفسیر، کلام و عقاید، تاریخ، تراجم، ادبیات عرب و عجم، لغت، حدیث، ملل و مذاهب اسلامى، معانى و بیان، و غیره مشهود است. از جمله کتابهایش که متجاوز از پنجاه عنوان است،

عبارتند از:

۱- تقریرات فقه و اصول اساتید خود در قم و نجف اشرف (خطى)

۲- اصول الفوائد الغرویه بر گرفته از درس اصول اساتید خویش (۲ ج: مباحث الفاظ و اصول عملیه)

۳- حاشیه بر مکاسب (خطى)

۴- رساله در مکاسب محرمه (خطى)

۵- فصل الخصومه فی الورود و الحکومه (خطى)

۶- فروع دین و نصوص احکام یا فقه فارسى (۴ ج)

۷- راهنماى حج

۸- خداشناسى (ج ۱)

۹- الدین فی طور الاجتماع (۵ ج، سه جلد آن به چاپ رسیده)

۱۰- ستون دین

۱۱- روحانیت در اسلام (۲ ج)

۱۲- مرامنامه اتحاد روحانیون و علماى اسلام

۱۳- السیف المشتهر فی تحقیق اسم المصدر (این کتاب که بسیار مورد تشویق مرحوم شیخ محمد رضا اصفهانى قرار گرفت، خطى است)

۱۴- هدیه عید نوروز یا عروس مدینه

۱۵- خودآموز علم بلاغت

۱۶- خودآموز صرف زبان عربى

۱۷- انتخابات اساسى حکومت ملى یا اصلاح مجلس شوراى ملى

۱۸- کانون حکمت قرآن (تفسیر سوره لقمان)

۱۹- کانون عفت قرآن (تفسیر سوره یوسف)

۲۰- ترجمه و شرح اصول کافى (۴ ج)

۲۱- ترجمه و شرح روضه کافى

۲۲- ترجمه امالى شیخ صدوق

۲۳- ترجمه خصال صدوق

۲۴- ترجمه کمال الدین و تمام النعمه

۲۵- ترجمه کنز الفوائد کراجکى به نام «گنجینه معارف شیعه امامیه»

۲۶- ترجمه نفس المهموم محدث قمى به نام «رموز الشهاده»

۲۷- ترجمه جلد دوم الکنى و الالقاب به نام «مشاهیر دانشمندان اسلام»

۲۸- ترجمه (شیوا و متین) «مفاتیح الجنان»

۲۹- ترجمه بحار الانوار- کتاب السماء و العالم به نام «آسمان و جهان» (۱۰ ج)

۳۰- ترجمه «تحف العقول»

۳۱- ترجمه «الغارات» ابو ابراهیم ثقفى

۳۲- حمزه سالار شهیدان در جنگ احد

۳۳- همت بلند، پرتوى از زندگانى سید الشهداء ترجمه «سمو المعنى فی سمو الذات».

۳۴- نیز در مقدمه کتابهایى که ترجمه کرده است، شرح احوال مؤلف و معرفى کتاب را به تفصیل نگاشته که خود کتابى جداگانه را تشکیل مى ‏دهد.

۳۵- دیوان اشعار (خطى).

۳۶- حکومت شاهى مایه تباهى (تأیید جمهورى اسلامى).

۳۷- پاسدارى از حکومت جمهورى اسلامى.

۳۸- مروارید حکمت (نظم کلمات قصار على علیه السلام در نهج البلاغه).

این مرد بزرگ از تمام اساتید خویش اجازه اجتهاد و روایت داشته و اجازه اجتهادش از مرحوم آیت الله حائرى بسیار قابل توجه است.

رحلت

آن عالم فرزانه پس از عمرى سرشار از خدمات دینى، اجتماعى و علمى در ۹۵ سالگى در تاریخ ۵ محرم الحرام ۱۴۱۶ ق (۱۴ خرداد ۱۳۷۴ ش) بدرود حیات گفت و در صحن حرم مطهر حضرت عبد العظیم حسنى- علیه السلام- به خاک سپرده شد.[۱]


[۱] ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول / ترجمه کمره‏ اى – تهران، چاپ: ششم، ۱۳۷۶ ش.

زندگینامه امام خمینی قسمت اول

 

امام خمینی

بخش اول : تولد تا جوانى

تولد

او در بیستم جمادى الثانى ۱۳۲۰ مصادف با ولادت با سعادت صدیقه طاهره(علیها السلام)در شهرستان خمین،در یک خاندان علم و تقوى متولد گردید.

شیرخوارگى

هاجر خانم پس از زایمان بیمار شده بود. به کمک صاحبه خانم ، خواهر شوهرش ، براى روح الله دایه اى به نام ننه خاور پیدا کردند، ننه خاور به تازگى کودک دو ماهه اش به علت مریض مرده بود و وقتى که به او پیشنهاد کردند، به روح الله شیر بدهد، جواب داد: چه بهتر از این ، دایه سید اولاد پیغمبر مى شوم .

بعد از آن ، این ننه خاور بود که هر روز با آن حوض و وضو مى گرفت و بعد کنار هاجر مى نشست و بچه را شیر مى داد و یاد پسر کوچکش را – که دیگر در آغوش نداشت – با روح الله پیش خود زنده مى کرد.
به ننه خاور توصیه شده بود تا زمانى که روح الله را شیر مى دهد، لقمه کسى را نخورد و روزانه چند نوبت وعده خوراکى براى وى مى فرستادند. روح الله دو سال شیر خورد.

نوزاد کوچک روز به روز بزرگتر مى شد و دیگر خاور و هاجر را مى شناخت . در آغوش آنها لبخند مى زد و شیر مى خورد، آقازاده ، خواهرش ، در دامان هاجر مى نشست و به برادر کوچکش مى نگریست که چطور شیر مى خورد و در آغوش ننه خاور بازى مى کند مولود شادمان از سلامتى مادر و روح الله در کارهاى خانه کمک مى کرد.

بدین گونه سید روح الله در ماههاى نخستین حیات خویش از نگاههاى تواءم با محبت ، لبخندهاى شادمانه و نوازشهاى پدر محروم گردید و تیر ستم ، غبار یتیمى بر چهره اش نشاند. هاجر خانم بر اثر این ضایعه در اندوهى بزرگ به سر مى برد و قلبش به دنبال همسر محبوبش در حال پرواز بود، چرا که شوهرى شجاع ، عالم ، متدین و با عاطفه از دست داده بود؛ او مى کوشید با دعا و نیایش و ارتباط با خداوند، یاءس و حرمان را از خود دور کند. با این حال ، حق داشت از این رویداد محزون باشد؛ زیرا سید مصطفى به تازگى باغبانى نهال نوپاى روح الله را نیز به او سپرده بود.

مربیان شفیق و فداکار

با شهادت سید مصطفى ، خواهر آن شهید، مرحوم بانو صاحبه خانم به خانه برادر رفته ، و همراه با بانو هاجر خانم – که بحق هاجر زمان بود – سرپرستى کودکان خردسال را عهده دار شد.
بانو صاحبه خانم ، نوازشگر قهرمان پرورى بود که از پنج ماهگى در تربیت و پرورش روح الله سهم بسزایى داشت و برایش مونس فداکار، سرپرستى دلسوز، پناهگاهى محکم و مهربان بود.

آرى ، چون هاجر خانم ، مادر روح الله ، وظیفه اى دشوار داشت و از ناگزیر عهده دار تربیت و پرورش سه دختر و سه پسر شده بود و تنها بود، این بانوى بزرگوار به او پیوست و یار و یاورش شد. صاحبه خانم ، زندگى و آرامش خود را رها کرد و با فداکارى کم نظیرى اجازه نداد همسر شهید سید مصطفى تنها بماند. او نمى توانست یادگار برادر را در وضعى نگران کننده ببیند؛ و به همراه هاجر خانم ، دامان گرم خود را پناهگاه فرزندان برادر کرد و به کودک نور سیده او شجاعت و مهر آموخت .
این دو بانوى مؤ من و شجاع همچون دو رودخانه با صفا دریاى وجود روح الله را سیراب نمودند. یکى ، آرام و با طراوت و دیگرى ، عمیق و خورشان .

خلوت با طبیعت

بیلچه هایى پهن و نازک براى زیرورو کردن باغچه ها، میل به بازى با خاک را در بچه ها بر مى انگیخت . یکى از بیلچه هاى سبک و نوک تیز، اسباب بازى روح الله شده بود. وقتى هوا آفتابى بود با آن ، خاک باغچه را زیرورو مى کرد. مادر او را به حال خود وامى گذاشت تا در حیاط بگردد و با طبیعت خلوت کند. وقتى مؤ ذن از مناره مسجد اذان ظهر سر مى داد؛ مادر به سراغ روح الله مى رفت و دست و صورت او را شست و شو مى داد و ناخنهایش را تمیز مى کرد و لباسهایش را عوض مى کرد.

موهایى تا ترمه گوش

تا چهار سالگى موهاى بلندى داشت که تارهایى از آن نرمه گوش را مى پوشاند. شاید اول بار (کربلایى حسن سلمانى )، این موها را کوتاه کرد و از آن پس هر ده یا پانزده روز یک بار به این خانه مى آمد و سر پسرها را اصلاح مى کرد. روح الله آخرین کسى بود که سرش تراشیدن مى شد. از اصلاح با ماشین دستى سلمانى بدنش مى آمد؛ و هر وقت نوبتش مى شد پا به فرار مى گذاشت ؛ اما عاقبت گیر مى افتاد و ناچار روى چهار پایه سلمانى مى نشست . اول بار که سرش را کربلایى مى تراشید، هنگام تراشیدن آنقدر به به مى گفت که روح الله باورش شد بسیار زیبا شده است ؛ مرتضى و نورالدین هم دور چهارپایه مى چرخیدند و به به مى گفتند. وقتى به اتاق رفت و در آینه خود را دید؛ با لبان ورچیده و مشت گره بیرون جهید و به هر کسى که به به مى گفت چند مشت ضربه مى زد.

شنا در حوض خانه

بعدازظهر تابستان در ایوان ، قالیچه اى پهن مى شد، بالشهاى بچه ها ردیف در کنار هم قرار مى گرفت و روح الله ، که کوچکتر از همه بود، بازوى مادر را بالش مى کرد و همان گونه که به لالایى مادر گوش مى سپرد، نسیم بى رنگ را مى نگریست که برگهاى سپیدارها و تبریزیهاى بلند را حرکت مى داد و در لابه لاى شاخه ها و برگها تلاش گنجشگها را مى دید که به امید دانه اى از شاخه اى پر مى کشیدند و بردانه درشت انارها، که هنوز نارس بود، نوک مى زدند. در این حال ، مادر و کودکان به خواب مى رفتند. اغلب مادر زودتر بلند مى شد و گاه روح الله بى آنکه مادر را بیدار کند، آهسته از پله ها پایین مى آمد تا پروانه اى را که بر روى گلهاى محمدى باغچه ، نزدیک حوض بالها را چون صفحه کتاب باز مى کرد و دوباره برهم مى گذاشت ، تماشاکند. گاهى و سوسه آب او را به کنار حوض مى برد. چه بسا بارها در این حوض افتاده است و مادر از صداى دست و پا زدنهاى او نگران از خواب پریده و تا کنار حوض دویده باشد. شاید اولین درسهاى شنا را در همین حوض آموخته است .

روى زین اسبهاى چابک

در قدیم کودکان اسباب بازى زیادى نداشتند و با هر چیزى خود را مشغول مى کردند. گاه از درخت بالا مى رفتند و گاه چوبى را به عنوان اسب و الاغ سوار مى شدند و خرکش کنار در کوچه ها مى گشتند و به جاى اسب ، خود شیهه مى کشیدند؛ اما روح الله شانس این را داشت که اسب جاندار و چابکى را سوار شود. ننه خاور که در شیردادن به روح الله هاجر خانم را کمک حال بود، اسب سوار قابلى نیز بود. چنان پا در رکاب مى گذاشت که گویى از پله اى بالا مى رود. دهانه چنانکه در دستهایش هنرمندانه تاب مى خورد که چموشترین اسبها رامش مى شدند. حتى بر روى اسب تیر مى انداخت و تیرش به هدف مى رسید. این زن که مادر رضاعى روح الله بود، گاه اسبى مى آورد و روح الله را در بغل مى گرفت تا به او رمز و راز سوارکارى بیاموزد. بعد از مدتى روح الله دهانه اسب را به تنهایى در دستهاى کوچکش مى گرفت و ننه خاور او را تماشا مى کرد

کبوتران چاهى

روح الله وقتى به پاى کفترخان خانه کبوتر، که در خمین بسیار زیاد بود مى رسید مشتى دانه از داخل کیسه اى که در داشت ، روى زمین مى ریخت . کبوتران از لانه ها بیرون مى آمدند و او تلاش مى کرد تا یکى – دو تا از آنها را بگیرد، ولى کبوتران چاهى چابک بودند؛ اما گاهى وقتها یکى از آنها را در حالى که قلبش بشدت مى تپید، به سرعت به خانه مى آورد و در قفسى که براى مرغان خانگى ساخته بودند جا مى داد؛ مادر که خود فرزند داشت ، نگران آن بود که نکند آن کبوترى که به دام فرزندش افتاده ، جوجه هایى داشته باشد که چشم انتظار آمدن پدر و مادرشان باشند. بنابراین ، خواهش افتاده ، جوجه هایى داشته باشد که چشم انتظار آمدن پدر و مادرشان باشند. بنابراین ، خواهش مى کرد کبوتر را آزاد کند؛ اما با توجه با طرز فکر کودکانه ، آزاد کردن کبوتر را به معنى هدر دادن زحمات خود تلقى مى کرد. مادر که نمى خواست خواهشش رنگ اجبار و امر بگیرد، دور از چشم روح الله در اولین فرصت در قفس را باز مى کرد؛ ولى باز این بازى تکرار مى شد. یک روز مادر داستانى ساخت که در این داستان جوجه ها ناظر به دام افتادن مادرشان ، به بهانه اى از اتاق بیرون رفت ، کنار قفس ایستاد و کبوترانى را که به دام انداخته بود، آزاد ساخت . روح الله ظرف آبى را ریو پشت بام گذاشته بود و هر روز آبش را تازه مى کرد تا کبوتران خسته ، منقار در آن فرو برند. گاهى هم ته مانده غذا یا خرده نانى بیات را برایشان مى برد.

شهر فرهنگ

شهر فرهنگ یک جعبه چوبى براى نمایش عکس بود و قبل از آنکه سینما متداول شود، یک سینماى سیار تلقى مى شود. عمو شهر فرهنگى خمین پیرمردى چاق و چابک بود؛ و یک جعبه شهر فرنگ داشت ، در این جعبه شهر فرهنگ داشت ، در این جعبه بچه ها با عکسهاى شخصیتهاى مذهبى و سیاسى ، اماکن متبرکه نظیر کعبه و کربلا یا مسجدالنبى و مسجد الاقصى و بعضى دیدنیهاى خوب جهان آشنا مى شدند. هر زمانى که از کوچه فریاد شهر فرنگى به گوش روح الله مى رسید، او مى دوید تا عکسهاى تازه را تماشا کند. با آنکه روح الله با حوصله تمام چشم را به ذره بین مى چسبانید و حوصله شهر فرنگى را سر مى برد؛ اما شهر فرنگى تحمل مى کرد تا روح الله از دیدار یک عکس سیر شود و عکس بعدى را بطلبد، چرا که ننه خاور غالبا سخاوتمندانه به عمو شهر فرنگى یک بغل برگه زردآلو، تعدادى گردو و انجیر و بادام و دیگر خوردنیهاى خشک مى داد؛ و گاهى نیز لباسهایى را که براى بچه ها کهنه یا تنگ شده بود به عمو مى داد تا نوه هاى خود را شاد کند.

خاطره لباسهاى کهنه در ذهن روح الله خوشایند نبود. حدود ده سال بعد به ننه خاور گلایه کرد که چرا لباسهاى کهنه را به عمو شهر فرنگى مى دهى . ننه خاور پاسخى داد که روح الله قانع و همواره ناراحت بود.

جشن سوم شعبان

یک روز مانده به سوم شعبان که سالروز تولد سومین امام شیعیان ، حسین بن على (ع ) است ، آقا معلم پیشنهاد داد بچه ها با پارچه هاى رنگى ، که از برش ‍ دوخت لباسها باقى مانده بود، پرچم درست کنند و دیواره هاى خانه را آذین ببندند. مادر گشاده دستى کرد و پارچه هاى دیگرى را هم به آنها داد. دنبال میله پرچم بودند؛ چشمشان به یک پرده حصیرى افتاد که نو، و لوله شده در انبار بود. میله هاى آن را کشیدند؛ و میل پرچمها، با نى هاى حصیرى درست شد. کار بى اجازه آنها، مادر را حسابى عصبانى کرده بود. مادر پارچه یکى از همان پرچمها را کند و با میله آن به حالت تهدید از نورالدین برادر بزرگتر روح الله پرسید: کى حصیر را خراب کرد؟ روح الله بلافاصله گفت : من نورالدین گفت : دروغ مى گوید، من آن را خراب کردم مادر پرسید پس ، هردو؟ دوباره نورالدین گفت من ! چ نیز در حمایت از برادر گفت : نخیر، من ! مادر رو به نورالدین کرد و گفت : تو که بزرگتر بودى چرا؟ روح الله بالافاصله کنار نورالدین ایستاد و گفت : ما قد هم هستیم ، اخمهاى مادر درهم رفته بود؛ اما چشمهایش مى خندید؛ روح الله گفت : اگر مى خواهى بزنى ، زودتر بزن ! خیلى کار داریم ! مادر درمانده بود که چند کند، عمه وساطت کرد که از این پس بچه ها از این جور کارها نکنند.

آغاز تحصیلات

روح الله در مکتبخانه آخوند ملاابوالقاسم تحصیل کردند؛ مکتبخانه ملاابوالقاسم نزدیک خانه شان بود، مکتبخانه هاى قدیمى خواندن و نوشتن را به بچه ها مى آموختند. گلستان سعدى یا متونى ساده تر تدریس مى شد؛ اما درس اصلى ، قرآن بود، مکتبدار بچه ها را تشویق مى کرد که قرآن را حفظ کنند. سوره هاى آخر قرآن بود، مکتبدار بچه ها را تشویق مى کرد که قرآن را حفظ کنند. سوره هاى آخر قرآن را اکثر بچه ها خود به خود حفظ مى شدند، چه این سوره ها هم کوتاهند هم آهنگین ، گاه چند حدیث نیز از پیامبر اکرم (ص ) یا ائمه اطهار (ع ) چاشنى درس مى شد، یکى از حدیثها که اغلب بچه ها حفظ مى شدند، منسوب به امیرمؤ منان على (ع ) بود که فرمود: هر کسى که به من چیزى آموزد، مرا بنده خویش سازد این سخن همچون تخمى در جان بچه ها مى رویید و حاصل آن ، ادب و احترام دائمى بود نسبت به آموزگاران . این حدیث آنچنان در روح الله مؤ ثر واقع شد که تا آخر عمر هرگز کسى ندید که استادى از استادانش در مجلس وارد شود و روح الله تمام قد نایستد.

هدیه معلم مکتبخانه

رسم بود مادرها در روز فارغ التحصیل بچه هایشان بقچه اى زیر بغل آنها بگذارند تا به رسم قدرشناسى از معلم ، هدیه اى تقدیم کنند. بچه ها از این کار خجالت مى کشیدند. روح الله که پسر بچه اى مؤ دب و با شهامت بود، به خوبى از عهده سلام و احوالپرسى با بزرگترها بر مى آمد، با این حال خجالتى بود؛ به همین دلیل وقتى گره بقچه اش را باز مى کرد تا هبه اش را بیرون بیاورد، دانه هاى درشت عرق بر پیشانى اش دیده مى شد؛ وقتى آقا معلم تشکر مى کرد، او نیز جمله هاى کودکانه تشکرآمیز بابت درسهایى که آموخته بود بر زبان مى آورد؛ اما سر را همچنان پایین نگه مى داشت .

روح الله پس از ختم قرآن ، که تقریبا سنش هفت سال بود، براى فراگیرى ادبیات و درس عربى ، نزد شیخ جعفر، پسر عموى مادرشان رفتند و بعد از او پیش میرزا محمود مهدى دایى اش شروع کردند و سپس ‍ نزد حاج میرزا رضا نجفى ، شوهر خواهرش منطق را شروع کردند و بعد هم منطق و مطول و سیوطى را نزد برادرش خط نستعلیق خوب مى نوشت ؛ و طورى خط روح الله به برادرش نوشت و هیچ کس ‍ نمى توانست بین آن دو خط فرق بگذارد.

یکى از دوستان ایشان نقل مى کرد که حضرت امام از همان نوجوانى و جوانى ، اول وقت به نماز مى ایستادند.
خویشاوندان روح الله که از پانزده سالگى با ایشان بودند، مى گفتند: از پانزده سالگى ایشان که ما در خمین بودیم ، یک چراغ موشى کوچک مى گرفتند و مى رفتند به یک قسمت دیگر که هیچ کسى بیدار نشود؛ و نماز شب مى خواندند.

درگذشت عمه و مادر

صاحبه خانم ، عمه آقا روح الله ، در نوجوانى او بر اثر بیمارى و با جان باخت و به سراى باقى شتافت . وفات وى اندوهى جانکاه را بر قلب روح الله پانزده ساله وارد کرد و روح وى را آزرده ساخت . دیرى نپایید که در همان سال نیز مادر او، هاجر خانم ، در بستر مرگ افتاد و چراغ عمرش به دست توفان اجل خاموش شد. آن دو بزرگوار پس از عمرى تلاش و فداکارى در خاکفرج قم در نزدیکى مرقد امامزاده احمد، از نوادگان امام زین العابدین (ع ) در کنار هم به خاک سپرده شدند.

با فقدان این دو مربى عالیقدر، نهال سرسبز و نورس وجود این نوجوان دستخوش تندباد حوادث روزگار قرار گرفت .
روح الله پس از شهادت پدر و ارتحال مادر وفات عمه اش ، تحت سرپرستى برادر بزرگترش ، سید مرتضى ، به فراگیرى علوم روى آورد.

حمله اشرار

روح الله در کنار دانش اندوزى از مبارزه با اشرار و دفع ستمگران ، که در آن منطقه به مردم ظلم مى کردند، غافل نبودند، ایشان در خاطره اى مى گویند: من از بچگى در جنگ بودم ، ما مورد هجوم زلقى ها ( ۲۵) بودیم ، مورد هجوم رجبعلى ها بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حالى که شاید اوایل بلوغم بود و بچه بودم ، دور این سنگرهایى که در محل به بسته بودند و اینها مى خواستند هجوم و غارت کنند، آنجا مى رفتم ، سنگرها را سرکشى مى کردیم …، و در جاى دیگر گفته اند… ما در محلى که بودیم ، یعنى خمین ، سنگر مى رفتیم و با این اشرارى که بودیم و حمله مى کردند و مى خواستند بگیرند و چه بکنند مقابله مى کردیم … دیگر دولت مرکزى قدرت نداشت و هرج و مرج بود… یک دفعه هم که یک محله اى از خمین را گرفتند و مردم با آنها معارضه کردند و تفنگ دست گرفتند؛ ما هم جزء آنها بودیم …

هجرت به اراک

روح الله پس از آموزش صرف و نحو و منطق به مدت سه سال در محضر برادرش سید مرتضى ، در هیجده سالگى رهسپار حوزه علمیه اراک ، که تحت زعامت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى رونق بسزایى داشت ، شدند و در محضر اساتید فن به آموختن ادبیات مشغول شدند. اینشان فراگیرى ادامه کتاب مطول را نزد شیخ محمدعلى بروجردى و ادامه منطق را نزد حاج شیخ محمد گلپایگانى و شرح لمعه را نزد آقاى عباسى اراکى آغاز کردند. او از محضر اساتید دیگرى همچون : آقا میزا محمود افتخار العلما، آقا مهدى دایى ، میرزا رضا نجفى خمینى استفاده کردند.

هجرت به قم تحصیلات عالیه

مولود مسعود که پیش از شناختن جهان اطراف خود پدر بزرگوار خود را ازدست داده بود،در گهواره یتیمى بزرگ شد.هنگامى که هنوز پا به‏۱۶ سالگى نگذاشته‏ بود،مادر گرامى خود را نیز در سال‏۱۳۳۶ از دست داد،آن گاه تحت‏ سرپرستى عمه گرامى و برادر بزرگ خود،آیه الله حاج سید مرتضى پسندیده قرار گرفت،و زیر نظرآن دو،به تحصیل علوم دینى پرداخت.وى مقدمات دروس ادبى را در خمین آموخت،آن گاه در سال‏۱۳۳۹ ه.ق،در عنفوان جوانى عازم اراک شد تا در حوزه درس مرحوم ‏آیه الله حاج شیخ عبد الکریم حائرى به تحصیلات دینى و علمى خود ادامه دهد.آن گاه‏ که مرحوم حاج شیخ عبد الکریم در سال ۱۳۴۰ ه.ق عازم حوزه نوپاى قم مى‏ گردید،اونیز همراه آن بزرگ مرد به قم رهسپار گردید و در مدرسه دار الشفاء سکونت ورزید و به ‏ادامه تحصیل و تکمیل تهذیب نفس خویش پرداخت تا در سال ۱۳۴۵ ه.ق،با استعدادو ذکاوت خاصى که ‏داشت،سطوح عالیه‏ را به اتمام رساند وسپس در محضردرس خارج فقه واصول آیه الله حائرى،مؤسس حوزه علمیه‏ قم حضور پیدا کرد.

هوش سرشار،استعداد فوق العاده‏ فراوان،جدیت وتلاش بى‏ نظیرش‏ آنچنان در وى تجلى‏ یافت که در سال‏۱۳۵۵،هم زمان بارحلت مؤسس حوزه‏ علمیه قم،او به عنوان استادى گرانقدر و مجتهدى عالى مقام در آسمان علم و فضیلت‏ حوزه درخشید،و یکى ‏از اساتید بنام و معروف حوزه گردید.وى در کنار فقه و اصول،به کسب فلسفه و عرفان‏ اسلامى و اخلاق عالیه نیز پرداخت،و آن چنان در این زمینه تلاش علمى و عملى ‏داشت،که خود به عنوان استاد و مربى اخلاق در حوزه علمیه قم مطرح گردید وعاشقان علم و عرفان دور او را گرفتند.او به عنوان استاد مبرز معقول و منقول در حوزه ‏علمیه شناخته شد و با سرعتى برق‏ آسا،آوازه شهرت و شیوه تدریس و تعلیم او زبانزدخاص و عام گردید و گروهى از افراد با استعداد و شاگردان کمال جو،دور شمع وجود اورا گرفتند و از معلومات و مکتسبات اخلاقى او،استفاده و استضائه نمودند.

اساتید او:

امام خمینى(ره)از محضر جمعى از علماء و بزرگان حوزه‏ هاى علمیه اراک و قم‏ کسب فیض نموده‏ اند که اسامى برخى از آن بزرگان به ترتیب زیر مى‏ باشد:
۱-آیه الله حاج میرزا جواد ملکى تبریزى(مؤلف کتاب اسرار الصلوه و غیره)متوفى‏۱۳۴۳ ه.ق
۲-آیه الله حاج میر سید على یثربى کاشانى،که از سال ۱۳۴۱ تا۱۳۴۷ ه.ق درقم بوده ‏اند.
۳-آیه الله حاج میرزا ابو الحسن رفیعى قزوینى،حکیم و فیلسوف متاله،صاحب‏ شرح دعاى سحر،که از سال ۱۳۴۱ تا۱۳۴۹ ه.ق در قم بوده‏ اند ،سپس به تهران وقزوین مهاجرت کرده‏ اند.
۴-آیه الله حاج شیخ محمد رضا مسجد شاهى،صاحب وقایه الاذهان،که درسالهاى ۱۳۴۴ تا۱۳۴۶ ه.ق در قم بوده‏ اند.
۵-آیه الله حاج میرزا محمد على شاه آبادى،صاحب رشحات البحار،که درسالهاى‏۱۳۴۷ تا ۱۳۵۴ ه.ق در قم بوده‏اند،و معظم‏له در تمام این هفت‏ سال از ایشان‏ اخلاق و عرفان تلمذ نموده ‏اند،و در کتاب‏«چهل حدیث‏»بارها از ایشان یاد نموده و باکمال تواضع کلمه‏«روحى فداه‏»را پس از نام استاد بزرگوارش ذکر مى‏ کنند.
۶-آیه الله العظمى حاج شیخ عبد الکریم حائرى یزدى،مؤسس حوزه علمیه قم،و صاحب کتاب‏«درر الفوائد»که از حدود سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ ه.ق،از درس فقه واصول ایشان بهره مى ‏برده‏ اند.

شاگردان او:

تعداد کثیرى از طالبان علم و معنویت از محضر درس او بهره گرفته‏اند و در اینجابى ‏مناسبت نیست که اسامى تعدادى از علما و فضلایى که در علوم منقول یا معقول،یادر هر دو رشته افتخار شاگردى معظم له را داشته،و از مکتب پرفیض ایشان کسب‏ دانش کرده‏ اند،آورده شود، و صفحات کتاب،با اسامى ستارگان درخشان فضیلت،که‏در گرد ماه علم و فضیلت ایشان حلقه زده و کسب نور و ضیاء کرده‏اند،آراسته شود،لیکن از آنجا که به دست آوردن اسامى کلیه شاگردان بزرگ مرجعى که حدود سى سال‏ مهم‏ترین کرسى تدریس شیعه را به عهده داشته‏ اند،و در هر چند سالى دهها نفر عالم ومجتهد از حوزه درسى ایشان فارغ التحصیل شده و به اطراف و اکناف کشور و جهان‏ پراکنده شده‏ اند،براى ما امکان پذیر نمى ‏باشد،تنها به آوردن اسامى بعضى از آنان اکتفاءمى‏ کنیم و از دیگر علماء و فضلاى مبرز که افتخار شاگردى آن حضرت را داشته‏ اند ونام آنان احیانا در اینجا آورده نشده است،پوزش مى ‏طلبیم،که گفته‏ اند:«العذر عند کرام‏الناس،مقبول‏»
۱-مرحوم آیه الله حاج شیخ مرتضى حائرى یزدى
۲-شهید آیه الله استاد مرتضى مطهرى
۳-آیه الله شیخ حسینعلى منتظرى
۴-شهید آیه الله حاج آقا مصطفى خمینى
۵-شهید آیه الله سید محمد على قاضى طباطبائى
۶-شهید آیه الله حاج آقا عطاء الله اشرفى اصفهانى
۷-آیه الله حاج شیخ عبد الجواد اصفهانى
۸-آیه الله حاج شیخ على کاشانى(فرید)
۹-آیه الله حاج آقا ضیاء استر آبادى کاشانى
۱۰-آیه الله حاج شیخ اسد الله نور اللهى اصفهانى کاشانى
۱۱-آیه الله حاج آقا سید رضا صدر
۱۲-آیه الله حاج شیخ عباس ایزدى نجف آبادى
۱۳-آیه الله سید مرتضى خلخالى
۱۴-آیه الله حاج سید عز الدین زنجانى
۱۵-حجه الاسلام و المسلمین شهید سید محمد رضا سعیدى
۱۶-آیه الله شیخ محمد صادقى تهرانى
۱۷-آیه الله حاج شیخ على مشکینى
۱۸-آیه الله حاج شیخ حسین نورى
۱۹-آیه الله شیخ محمد شاه آبادى
۲۰-آیه الله شیخ محمد موحدى فاضل لنکرانى
۲۱-آیه الله شیخ یحیى انصارى شیرازى
۲۲-شهید دکتر محمد مفتح همدانى
۲۳-استاد شیخ نعمت الله صالحى نجف آبادى
۲۴-آیه الله شیخ هاشم قدیرى
۲۵-آیه الله شیخ ابو القاسم خزعلى
۲۶-آیه الله شیخ احمد جنتى
۲۷-آیه الله شهید دکتر سید محمد حسینى بهشتى
۲۸-حجه الاسلام و المسلمین شیخ محمد جواد حجتى کرمانى
۲۹-حجه الاسلام شیخ على اکبر هاشمى رفسنجانى
۳۰-حجه الاسلام و المسلمین شیخ على اصغر مروارید
۳۱-آیه الله سید على حسینى خامنه ‏اى(رهبر معظم انقلاب اسلامى ایران)
۳۲-آیه الله شیخ غلامرضا صلواتى
۳۳-آیه الله شیخ ابراهیم امینى نجف آبادى
۳۴-آیه الله سید حسن شیرازى
۳۵-حجه الاسلام و المسلمین شهید شیخ فضل الله محلاتى
۳۶-حجه الاسلام و المسلمین شهید سید عبد الکریم هاشمى نژاد خراسانى
۳۷-آیه الله استاد شیخ جعفر سبحانى تبریزى
۳۸-آیه الله سید عباس یزدى
۳۹-آیه الله شیخ غلامرضا رضوانى خمینى
۴۰-آیه الله شیخ حسین راستى کاشانى
۴۱-آیه الله شیخ عباس محفوظى گیلانى
۴۲-آیه الله شیخ مجتبى حاج آخوند
۴۳-آیه الله شیخ مرتضى تهرانى
۴۴-آیه الله شیخ مجتبى تهرانى
۴۵-آیه الله شیخ محمد محمدى گیلانى
۴۶-آیه الله سید محمد باقر ابطحى اصفهانى
۴۷-آیه الله شیخ محمد یزدى
۴۸-آیه الله شیخ عبد الله جوادى آملى
۴۹-آیه الله شیخ حسین شب زنده‏دار
۵۰-حجه الاسلام مرحوم شیخ على اکبر تربتى(واعظ)
۵۱-آیه الله اخوان مرعشى
۵۲-آیه الله شیخ حسن صافى اصفهانى
۵۳-شهید آیه الله شیخ على قدوسى
۵۴-آیه الله شیخ محمد على گرامى
۵۵-حجه الاسلام و المسلمین حیدرى نهاوندى
۵۶-آیه الله سید یعقوب موسوى زنجانى
۵۷-آیه الله حاج میرزا ابو القاسم آشتیانى
۵۸-آیه الله حاج میرزا صادق نصیرى سرابى
۵۹-آیه الله حاج شیخ محمد مؤمن قمى
۶۰-آیه الله شیخ صدرا قفقازى
۶۱-آیه الله شیخ جواد خندق آبادى
۶۲-آیه الله فقیه برقعى
۶۳-آیه الله سید عبد الغنى اردبیلى
۶۴-آیه الله سید عبد الکریم اردبیلى
۶۵-آیه الله شیخ عبد الله لنکرانى
۶۶-حجه الاسلام و المسلمین حاج آقا مهدى حائرى یزدى
۶۷-آیه الله شیخ فضل الله خوانسارى
۶۸-آیه الله شیخ یحیى اراکى
۶۹-آیه الله شیخ مسلم ملکوتى سرابى
۷۰-آیه الله شیخ عباسعلى اصفهانى
۷۱-آیه الله شیخ عبد الحسین زنجانى
۷۲-آیه الله شیخ بهاء الدین اراکى
۷۳-آیه الله شیخ محمد نهاوندى
۷۴-آیه الله شیخ محمد حسین لنگرودى تهرانى
۷۵-آیه الله سید اسد الله اشکورى
۷۶-حجه الاسلام و المسلمین صدر اشکورى
۷۷-آیه الله سید عباس ابوترابى قزوینى
۷۸-آیه الله وحیدى تبریزى
۷۹-آیه الله مشایخى اراکى
۸۰-آیه الله سعید اشراقى
۸۱-آیه الله شیخ محمد مهدى ربانى گیلانى
۸۲-آیه الله شیخ محمد رضا کشفى تهرانى
۸۳-آیه الله شیخ حسین مفیدى دلیجانى
۸۴-آیه الله شیخ عباس رفسنجانى
۸۵-آیه الله شیخ عبد العظیم محصلى خراسانى
۸۶-آیه الله شیخ محسن حرم‏ پناهى
۸۷-حجه الاسلام و المسلمین عبد المجید رشیدپور تهرانى
۸۸-آیه الله سید عبد الرسول شیرازى
۸۹-مرحوم آیه الله شیخ عبد الرحیم ربانى شیرازى
۹۰-مرحوم آیه الله سید عبد المجید ایروانى تبریزى
۹۱-آیه الله سید على اکبر موسوى یزدى
۹۲-آیه الله سید جعفر یزدى
۹۳-آیه الله حسین زرندى قمى
۹۴-آیه الله شیخ محمد حسین قائینى
۹۵-آیه الله سید احمد امامى اصفهانى
۹۶-آیه الله عابدى زنجانى
۹۷-حجه الاسلام و المسلمین مهدى کروبى
۹۸-آیه الله شیخ محمد رضا مهدوى کنى
۹۹-آیه الله شیخ مرتضى مقتدائى
۱۰۰-آیه الله سید محمد على حسینى تهرانى
۱۰۱-آیه الله شهید شیخ حسین غفارى
۱۰۲-مرحوم آیه الله سید ابراهیم علوى خوئى
۱۰۳-آیه الله بطحائى گلپایگانى
۱۰۴-حجه الاسلام و المسلمین شیخ رضا گلسرخى کاشانى
۱۰۵-شهید آیه الله سید اسد الله مدنى تبریزى
۱۰۶-آیه الله شیخ یوسف صانعى
۱۰۷-حجه الاسلام و المسلمین شیخ حسن صانعى
۱۰۸-آیه الله شیخ محمد مصباح یزدى
۱۰۹-آیه الله صابرى همدانى
۱۱۰-حجه الاسلام و المسلمین شیخ عباسعلى عمید زنجانى
و جمعى دیگر که در کتابهاى تاریخ معاصرین و تذکره‏ ها معرفى شده‏ اند.

آثار و تالیفات امام:

تا کنون درباره آثار قلمى و تالیفات امام خمینى(ره)مطالب زیادى گفته یا نوشته‏ شده است، جامع‏ترین تحقیق و بررسى،تحقیق حجه الاسلام و المسلمین،آقاى رضااستادى است که با اندک تصرف و تغییر جزئى در ذیل مى‏ آوریم.
ایشان در تقسیم بندى که در مورد آثار قلمى امام دارند،آنها را در موضوعات‏ دهگانه زیر خلاصه نموده‏ اند:
۱-عرفان
۲-اخلاق
۳-فلسفه
۴-فقه استدلالى
۵-اصول فقه
۶-رجال
۷-رسائل علمیه
۸-حکومت
۹-امامت و روحانیت
۱۰-شعر و ادب

الف-عرفان:در این رشته کتابهاى متعددى نوشته ‏اند که تاریخ تالیف آنها از۱۳۴۷ تا ۱۳۵۵ ه.ق مى ‏باشد.تالیفات عرفانى ایشان به این شرح است:

۱-شرح دعاى سحر.این کتاب از کتابهاى عرفانى معظم ‏له،همانند تالیف دیگرایشان،«مصباح الهدایه‏»،فقط مورد استفاده کسانى مى‏ تواند باشد که با فلسفه و عرفان‏ آشنایى کامل داشته باشند.
۲-مصباح الهدایه.این کتاب در بیان حقیقت محمدیه(ص)و ولایت علویه(ع)است.تالیف این کتاب در سال‏۱۳۴۹ ه.ق به پایان رسیده است.
۳-لقاء الله.مقاله‏ اى است‏ به زبان فارسى در۷ صفحه،که در آن از استادش‏ مرحوم شاه ‏آبادى یاد مى‏ کند.این کتاب در پایان کتاب لقاء الله حاج میرزا جواد آقا ملکى‏ چاپ شده است.
۴-سر الصلوه(صلوه العارفین یا معراج السالکین)فارسى.این کتاب براى ‏خواص از اهل عرفان و سلوک نگارش یافته و تاریخ پایان تالیف آن،سال ۱۳۵۸ ه.ق است،و تا کنون دو بار چاپ شده است.
۵-تعلیقه على شرح فصوص الحکم(عربى).«فصوص الحکم‏»،تالیف‏محى الدین عربى،و شرح آن از محمود قیصرى است،و امام خمینى شرح فصوص رادر هفت‏سالى که از محضر مرحوم آیه الله شاه آبادى استفاده مى‏کرده،نزد ایشان خوانده‏ و تاریخ تالیف این تعلیقه هم در همان سالها است،و در این تعلیقه به مصباح الهدایه ‏خود ارجاع مى‏ دهد،و از استادش مرحوم شاه آبادى نیز یاد مى‏ کند.
کتاب شرح فصوص،۴۹۵ صفحه است،و تعلیقه امام تا صفحه‏۳۹۶ آن مى ‏باشد.
۶-تعلیقه على مصباح الانس(عربى)
۷-تعلیقه على شرح حدیث راس الجالوت(عربى)
۸-شرح حدیث راس الجالوت(عربى).که تاریخ تالیف آن سال ۱۳۴۸ ه.ق‏مى ‏باشد.
۹-شرح دیگرى بر حدیث راس الجالوت(عربى)،بنا به نوشته سید ریحان الله‏یزدى
۱۰-تفسیر سوره حمد.تفسیرى است عرفانى بر سوره حمد که در سالهاى اول‏پیروزى انقلاب در ۵ جلسه بیان فرموده ‏اند.
۱۱-الحاشیه على الاسفار
۱۲-آداب الصلوه
۱۳-مبارزه با نفس-جهاد اکبر(فارسى).رساله‏اى است اخلاقى در موضوع‏جهاد با نفس،که تقریر بیانات حضرت امام در نجف اشرف براى طلاب و فضلاست.این رساله بارها چاپ شده است.
۱۴-شرح جنود عقل و جهل(فارسى)
۱۵-اربعین یا چهل حدیث(فارسى).شرح چهل حدیث است که‏۳۳ حدیث‏آن اخلاقى،و۷ حدیث دیگر آن اعتقادى است.(این کتاب توسط نگارنده از کتابخانه‏مرحوم آیه الله العظمى آخوند ملا على معصومى همدانى،کشف و پى‏ گیرى شد و به سازمان تبلیغات اسلامى،مرکز تهران انتقال یافت،و نخستین بار با استخراج منابع ومصادر در مجله اعتصام،وابسته به آن مرکز تبلیغى انتشار یافت،و سپس به صورت‏مستقلى چاپ گردید که هم اکنون در تیراژ وسیع انتشار یافته است)

ب-کتابهاى فقه استدلالى:در فقه استدلالى کتابهاى متعددى دارند که تالیف‏آنها مربوط به سال ۱۳۶۵ تا تاریخى است که حضرت امام از نجف به ایران آمدند،یعنى‏در حدود سال‏۱۳۹۷ ه. ق.

۱۶-کتاب الطهاره،جلد اول.تاریخ پایان تالیف دهم ذى حجه‏۱۳۷۳ ه.ق،چاپ اول در ۲۷۲ صفحه در قم،و چاپ دوم در ۳۵۸ صفحه در نجف به سال‏۱۳۸۹
۱۷-جلد دوم کتاب الطهاره،بحث میاه ثلاثه،تاریخ پایان تالیف،۲۲ ربیع الاول‏۱۳۷۶ ه.ق،چاپ قم در۳۱۹ صفحه
۱۸-جلد سوم کتاب الطهاره،بحث تیمم،تاریخ پایان تالیف،۱۱ شعبان‏۱۳۷۶چاپ قم در ۲۳۵ صفحه
۱۹-جلد چهارم کتاب الطهاره،پیرامون بحث از احکام طهارات و نجاسات.این‏کتاب که آخرین قسمت از مباحث طهارت است،تالیف آن در تاریخ ۲۸ ذیقعده‏۱۳۷۷ه.ق به پایان رسیده و چاپ آن نیز در سال‏۱۳۸۹ در نجف اشرف انجام پذیرفته است.تعداد صفحات این کتاب ۲۹۰ صفحه است.
۲۰-جلد اول المکاسب المحرمه،پایان تالیف آن پس از سال‏۱۳۷۷ و قبل از۱۳۸۰ ه.ق مى‏باشد. چاپ قم در ۳۲۲ صفحه
۲۱-جلد دوم المکاسب المحرمه،شامل بحثهاى قمار،کمک به ظالم،ولایت ازطرف جائر، تکسب به واجبات،جوایز سلطان،و خراج و مقاسمه.تاریخ پایان تالیف،هشتم جمادى الاولى ۱۳۸۰،چاپ قم در ۲۹۰ صفحه،در سال ۱۳۸۱
۲۲-جلد اول کتاب البیع،تالیف پس از ۱۳۸۰،در۴۵۷ صفحه که در نجف‏چاپ شده است.
۲۳-جلد دوم کتاب البیع،در سال ۱۳۹۱ در ۵۷۵ صفحه در نجف چاپ شده‏است،متضمن بحث ولایت فقیه معظم‏له که منشا بسیارى از تحولات اجتماعى وسیاسى گشت.
۲۴-جلد سوم کتاب البیع،تاریخ پایان تالیف ۱۱ جمادى الاولى ۱۳۹۲،و درهمان سالها در ۴۸۵ صفحه در نجف چاپ شده است.بدین ترتیب این سه جلد حاصل‏ تدریس حدود ۱۲ سال حضرت امام مى‏باشد که به قلم خودشان نوشته شده است.
۲۵-جلد چهارم کتاب البیع،بحث‏خیارات،تاریخ پایان تالیف،۲۵ جمادى‏الاولى ۱۳۹۴ ه.ق.این کتاب در ۴۵۲ صفحه در نجف در همان سال تالیف چاپ شده‏ است.
۲۶-جلد پنجم کتاب البیع،شامل بقیه بحث‏خیارات،و بحث نقد و نسیه وقبض،تاریخ پایان تالیف،۱۵ جمادى الاولى‏۱۳۹۶ مى‏باشد.این کتاب در ۴۰۲ صفحه‏در سال‏۱۳۹۷ در نجف به چاپ رسیده است.
۲۷-کتاب الخلل،بحث‏خلل صلوه است که ظاهرا پس از سال‏۱۳۹۷ تا هنگام‏مراجعت‏به ایران بحث نموده و نوشته‏اند.این کتاب در ۳۱۴ صفحه چاپ قم مى‏باشد.
۲۸-رساله فی التقیه،رساله‏اى است‏شامل مباحث تقیه در ۳۵ صفحه،که تاریخ‏تالیف آن شعبان‏۱۳۷۳ مى‏باشد.پیوست رساله‏هاى اصولى حضرت امام در سال ۱۳۸۵در قم به چاپ رسیده است.
۲۹-رساله فی‏«قاعده من ملک‏».این رساله در کتاب‏«آثار الحجه‏»جلد دوم،ص ۴۵ جزء تالیفات حضرت امام یاد شده است.
۳۰-رساله فی تعیین الفجر فی اللیالى المقمره.این رساله در ۳۲ صفحه رقعى درسال‏۱۳۶۷ منتشر شده است.در عین اختصار از تالیفات فقه استدلالى ایشان به شمارمى‏آید.

ج-کتابهاى اصول فقه:در این زمینه هم رساله‏ هاى متعددى دارند که تالیف آنها مربوط به سالهاى قبل از ۱۳۷۰ تا حدود ۱۳۷۱ مى ‏باشد که نوعا به زبان عربى است.

۳۱-رساله لا ضرر.تاریخ پایان تالیف آن،غره جمادى الاولى ۱۳۶۸ مى ‏باشد که ‏در ۶۸ صفحه،به پیوست چند رساله دیگر،تحت عنوان‏«الرسائل‏»در قم،به سال ۱۳۸۵چاپ شده است.
۳۲-رساله الاستصحاب.این رساله در دوره اول درس اصول ایشان نوشته شده،و تاریخ پایان تالیف آن نهم رمضان ۱۳۷۰ مى‏باشد که در ۲۹۰ صفحه،با همان رسائل‏در سال ۱۳۸۵ در قم چاپ شده است.
۳۳-رساله فی التعادل و التراجیح.در دور اول درس نوشته‏اند و تاریخ پایان‏تالیف آن،نهم جمادى الاولى ۱۳۷۰،و تاریخ پاکنویسى آن،ماه رمضان همان سال که‏در ۹۲ صفحه در همان رسائل در سال ۱۳۸۵ در قم به چاپ رسیده است.
۳۴-رساله الاجتهاد و التقلید،تاریخ پایان تالیف این رساله،همان سال ۱۳۷۰است،و این رساله در ۷۸ صفحه در همان کتاب رسائل،در سال ۱۳۸۵ در قم به چاپ‏رسیده است.
۳۵-رساله فی الطلب و الاراده.پایان تالیف این رساله،ماه رمضان ۱۳۷۱ درهمدان است.این رساله با ترجمه فارسى آن در۱۵۷ صفحه در سال ۱۳۶۲ ه.ش(۱۴۰۴ ه.ق)توسط مرکز انتشارات علمى و فرهنگى چاپ شده است.
۳۶-تعلیقه على کفایه الاصول.مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى در کتاب الذریعه،ج‏۲۶،ص ۲۸۵ چاپ مشهد مى‏نویسد:«حاشیه کفایه الاصول آخوند خراسانى،تالیف‏امام خمینى که تاریخ تالیف آن ۱۳۶۸ مى‏باشد.»
۳۷-رساله در موضوع علم اصول.
۳۸-تقریرات درس آیه الله العظمى بروجردى،بنا به تصریح استاد سبحانى که ازشاگردان برجسته اصول حضرت امام بوده‏اند،این کتاب از آغاز مباحث اصول،تاحجیت ظن مى‏باشد.

د-رسائل عملیه یا فقه غیر استدلالى:رسائل عملیه و حواشى حضرت امام که‏براى مقلدین نوشته ‏اند.البته غیر از«تحریر الوسیله‏»که پیش از سال ۱۳۸۰ تالیف شده‏است.

۳۹-تعلیقه على العروه الوثقى(عربى)حاشیه‏اى است‏بر تمام العروه الوثقى،تالیف مرحوم آیه الله العظمى سید محمد کاظم یزدى.تاریخ پایان این تعلیقه،هفتم‏جمادى الاولى‏۱۳۵۷ مى‏ باشد.چاپ اول آن در۳۴۹ صفحه در قم انجام شده است وپس از چندى توسط مطبوعات دار الفکر تجدید چاپ،و سپس به ضمیمه خود العروه‏الوثقى مکرر به چاپ رسیده است.
۴۰-تعلیقه على وسیله النجاه(عربى)حاشیه‏اى است‏بر تمام وسیله النجاه‏آیه الله سید ابو الحسن اصفهانى.تاریخ تالیف آن مشخص نیست.
۴۱-حاشیه توضیح المسائل(فارسى)حاشیه‏اى است‏بر توضیح المسائل آیه الله‏العظمى بروجردى که در قم در ۱۳۸ صفحه در سال ۱۳۸۱ پس از رحلت آیه الله ‏بروجردى چاپ شده است.
۴۲-رساله نجاه العباد(فارسى)این رساله از مکاسب محرمه تا طلاق است،و در۱۵۵ صفحه در حدود سال ۱۳۸۰ به چاپ رسیده است.
۴۳-حاشیه رساله ارث(فارسى).مرحوم حاج ملا هاشم خراسانى،صاحب‏کتاب‏«منتخب التواریخ‏»رساله‏اى در ارث به زبان فارسى نوشته که با حاشیه برخى ازمراجع تقلید گذشته چاپ سنگى شده است.حضرت امام خمینى(ره)حاشیه‏اى بر این‏رساله نوشته‏اند که با اصل رساله در ۱۲۰ صفحه در قم،ظاهرا پس از رحلت آیه الله‏العظمى بروجردى چاپ شده است.
۴۴-مناسک یا دستور حج(فارسى).این رساله مکررا چاپ شده است.
۴۵- و۴۶-تحریر الوسیله(عربى).وسیله النجاه تالیف مرحوم آیه الله العظمى‏آقاى اصفهانى،از جهت کثرت ابواب فقهى،بر العروه الوثقى،تالیف آیه الله یزدى‏برترى دارد،یعنى بسیارى از ابواب فقه،مانند مکاسب،طلاق و نذر در العروه الوثقى نیست،ولى در وسیله النجاه هست.امام خمینى(ره)همان طور که قبلا گفته شد،بروسیله النجاه حاشیه داشته‏اند و در سال ۱۳۸۴ که در ترکیه تبعید بودند،به این فکرافتادند حاشیه خود را در متن وسیله درج کرده و ضمنا بابهایى را هم که وسیله النجاه‏ناقص دارد،تتمیم کرده و مسائل مستحدثه را هم به آن بیفزایند.این کار به صورت‏بسیار خوبى در مدتى که تبعید بودند انجام گرفت و به نام‏«تحریر الوسیله‏»در همان‏سالها در نجف،در ۲ جلد،۶۶۲ و۶۴۷ صفحه چاپ شده و سپس مکرر تجدید چاپ‏گردیده است و اخیرا به فارسى نیز برگردانده شده است.
۴۷-زبده الاحکام(عربى)رساله مختصرى است که با توجه به تحریر الوسیله‏توسط برخى از شاگردان ایشان تنظیم و مکرر به چاپ رسیده است.یکى از چاپهاى‏ممتاز آن،چاپ سازمان تبلیغات اسلامى،در۲۷۳ صفحه در سال ۱۴۰۴ قمرى انجام‏پذیرفته است.
۴۸-توضیح المسائل(فارسى)در زمان آیه الله العظمى بروجردى احساس شدکه رساله عملیه ایشان باید ویراستارى شود تا براى عامه مردم باسواد قابل فهم باشد.به‏این منظور حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ على اصغر کرباسچى،مؤسس مدرسه‏علویه در تهران،و استاد محترم جناب آقاى على اصغر فقیهى،صاحب تالیفات‏ارزشمند،با همکارى یکدیگر رساله عملیه آن مرحوم را به صورت بسیار مطلوبى‏درآوردند و به نام‏«توضیح المسائل‏»نامیده شد. پس از رحلت آیه الله بروجردى،مراجع تقلید بر این کتاب حاشیه زدند،از جمله حضرت امام، حاشیه‏اى بر این کتاب‏نوشتند که بعدها توسط برخى از علماء،حاشیه ایشان در متن درج شده و به نام‏«توضیح المسائل امام خمینى‏»مکرر چاپ شده است.
۴۹-ملحقات توضیح المسائل(فارسى).تحریر الوسیله حضرت امام(ره)مسائل جدید و مستحدثه را نیز داشت،ولى به زبان عربى بود،و چون این مسائل براى‏فارسى زبانان هم لازم بود،به فارسى ترجمه شده و به زبان برخى از مسائل امر به‏معروف و نهى از منکر و دفاع که در توضیح المسائل نبود،به نام‏«ملحقات توضیح المسائل‏»مکرر چاپ شده است.
۵۰- و ۵۱-استفتائات(فارسى).یکى از کارهاى بسیار ارزنده،جمع و تنظیم‏جواب سؤالاتى است که از فقهاء مى‏شد تا براى غیر سؤال کننده هم مورد استفاده قرارگیرد.استفتائات حضرت امام نیز در دو جلد تنظیم شده است.یک جلد آن در۵۱۹صفحه توسط انتشارات جامعه مدرسین قم چاپ شده است.امید است همین کارنسبت‏به کل استفتائات آن بزرگوار به صورت وسیع انجام گیرد که جلد دوم آن‏محسوب گردد.
۵۲-حکومت اسلامى یا ولایت فقیه(فارسى)این کتاب حاصل درسهاى‏حضرت امام راجع به ولایت فقیه است که در کتاب‏«البیع‏»ایشان هم به گونه‏اى‏مختصرتر آمده است.چاپ سوم این کتاب در ۲۰۸ صفحه در سال ۱۳۹۱ انجام شده‏است،و این همان کتابى است که زمینه فکرى تشکیل حکومت اسلامى را در ایران‏آماده ساخت،و دستگاه جبار شاهنشاهى نسبت‏به آن خیلى حساسیت نشان مى‏داد.
۵۳-کشف الاسرار(فارسى).مرحوم حاج شیخ مهدى پائین شهرى،از علماى‏بزرگ قم و از اتقیاء بود.فرزند ناخلف او،على اکبر حکمى زاده،رساله‏اى به نام‏«اسرارهزار ساله‏»نوشت و در ۳۸ صفحه در سال ۱۳۲۲ ه.ش منتشر ساخت.موضوع این‏رساله حمله به مذهب تشیع بود.او حرفهاى فرقه ضاله وهابى را به ضمیمه تبلیغات‏سوء علیه روحانیت که آن روزها بازارش بسیار داغ بود،در این رساله آورده بود،و درحقیقت رساله‏اى بود در ترویج وهابیت،و از طرفى هم‏سو با کسروى،و از دیگر سو،همگام با رضاخان که دشمن روحانیت‏بود.امام خمینى(ره)سکوت را روا ندانستند وکتاب‏«کشف الاسرار»را در همان تاریخ در پاسخ آن رساله نوشتند،و در ضمن‏خیانتهاى رضاخان را هم با صراحت‏بیان کردند.کتاب مورد استقبال قرار گرفت و بارهابه چاپ رسید.چاپ اول در سال‏۱۳۲۳ ه.ش و چاپ سوم آن در سال‏۱۳۲۷ ه.ش در۳۳۴ صفحه توسط کتابفروشى علمیه اسلامیه تهران انجام شده است.قابل ذکر است‏حضرت امام براى تالیف کشف الاسرار مدتى درس خود را تعطیل کردند و به نوشتن‏این کتاب پرداختند، و یک بار دیگر به همه این درس را آموختند که باید دنبال عمل به‏تکلیف بود،نه اینکه به یک کار مخصوص دل بست.
۵۴-رساله‏اى مشتمل بر فوائدى در بعضى مسائل مشکله.این کتاب در بعضى ازمصادر یاد شده است و اطلاعى از کم و کیف آن وجود ندارد.

ه-رجال:در این موضوع بحثى دارند که در کتاب‏«الطهاره‏»درج شده است.

۵۵-رساله در رجال(عربى).حضرت امام در علم رجال تالیف مستقلى ندارند،اما در جلد اول کتاب‏«الطهاره‏»که قبلا یاد شد،بحثى درباره خبر اصحاب الاصول والکتب دارند که در ۲۴ صفحه تنظیم شده است،و مى‏توان آن را رساله‏اى جداگانه‏دانست.
و-شعر و ادب:
۵۶-دیوان شعر(فارسى).حضرت امام از آغاز جوانى تا پایان عمر،گاه گاهى ‏شعر مى ‏سروده اند، و نمونه‏ هایى از آنها در کتابها آمده،یا در حافظه ‏ها هست.بخشى ازآنها پس از رحلت ایشان به صورتهاى گوناگون چاپ شده و مجموعه اشعار ایشان‏ دیوان نسبتا بزرگى را تشکیل مى‏ دهد، ولى قسمتهایى از آن مفقود شده است.

ز-کتابهاى اصول فقه:در این زمینه رساله‏ هاى متعددى دارند که تالیف آنهامربوط به سالهاى قبل از ۱۳۷۰ تا حدود سال ۱۳۷۱ مى‏باشد.

۵۷- و ۵۸-تهذیب الاصول(عربى)تقریر بحث اصول فقه معظم له به قلم استادمحترم آیه الله حاج شیخ جعفر سبحانى است که با چهار رساله‏«لا ضرر»،«استصحاب‏»،«تعادل و تراجیح‏»و«اجتهاد و تقلید»که به قلم خود امام است،دوره کامل اصول فقه‏مى‏باشد.پایان جلد اول‏۱۳۷۳،و تاریخ تقریظى که حضرت امام بر آن نوشته‏اند،۱۳۷۵مى‏باشد،و تاریخ پایان جلد دوم که تا آخر برائت است،۱۳۷۵،و تاریخ پاکنویسى آن،۱۳۷۹ است.این کتاب در سه جلد و دو جلد مکرر تجدید چاپ شده است.
۵۹-رساله فی قاعده لا ضرر یا نیل الاوطار(عربى).تقریر بحث‏حضرت امام به‏قلم استاد آیه الله جعفر سبحانى.تاریخ پایان تالیف،۱۳۷۵ و تاریخ پاکنویسى آن ۱۳۸۰ه.ق مى‏باشد.این رساله به ضمیمه تهذیب الاصول چاپ شده است.
۶۰-رساله فی الاجتهاد و التقلید(عربى).تقریر بحث‏حضرت امام به قلم استادسبحانى،تاریخ پایان تالیف،۱۳۷۰ ه.ق که تاریخ پایان دوره اول درس اصول فقه امام‏است،و تاریخ تجدید نظر در این رساله،۱۳۷۷ است که تاریخ پایان دوره دوم درس‏اصول فقه امام مى‏باشد،و تاریخ پاکنویسى آن ۱۳۸۲ مى‏باشد.این رساله هم به پیوست‏تهذیب الاصول چاپ شده است.
۶۱-لب الاثر یا رساله فی الطلب و الاراده و الجبر و التفویض(عربى).تقریرات‏بحث‏حضرت امام به قلم استاد سبحانى.تاریخ پایان تالیف،۱۳۷۱ و تاریخ پاکنویسى‏۱۳۷۳ مى‏باشد.
۶۲-کتاب البیع(عربى).تقریر قسمتى از بحث‏ بیع حضرت امام است،به قلم استاد محترم، جناب آقاى قدیرى که اخیرا توسط وزارت ارشاد چاپ‏شده است.

ح-حکومت و سیاست:

۶۳-تا ۸۲-صحیفه نور(فارسى)اعلامیه‏ ها و گفتارها و حکمها و سخنرانیها ومصاحبه‏ هاى حضرت امام از سال ۱۳۴۱ ه.ش تا سال آخر عمر شریفشان به صورتهاى‏گوناگون جمع آورى و تنظیم و نشر شده است.این کتاب ظاهرا ۲۰ جلد است که‏۱۹جلد آن چاپ شده است.در آغاز این کتاب،نوشته‏اى از سال‏۱۳۶۳ ه.ق که مربوط به‏ حدود ۲۰ سال قبل از نهضت ۱۵ خرداد است،آمده است که بسیار جالب توجه‏ مى‏ باشد.
۸۳-وصیت‏نامه سیاسى،الهى.آخرین تالیف حضرت امام خمینى است که پس از رحلت آن بزرگوار در اختیار امت اسلامى قرار گرفت،و در میلیونها نسخه چاپ وانتشار یافته است و به اغلب زبانهاى زنده دنیا ترجمه و منتشر شده است.
ط-عرفان:
۸۴-ره عشق(فارسى).نامه عرفانى حضرت امام خمینى،مورخ ۱۴۰۴ ازانتشارات مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینى(ره)
۸۵-باده عشق(فارسى)نامه عرفانى دیگرى است از انتشارات سروش مطالب فوق، برگزیده‏اى از مقاله استاد رضا استادى بود که از نظر گذشت.
نگارنده کتاب دیگرى از معظم له در کتابخانه آیه الله العظمى مرعشى مشاهده نموده ‏است که همراه جمعى از فضلاء روى کتاب‏«عبقات الانوار»میر حامد حسین هندى‏انجام داده‏ اند که مى‏ توان آن را جزء آثار آن بزرگ پیرامون ولایت و امامت‏ دانست.

ورزش و تفریحات سالم

روح الله هم درخمین پیش از ۲۰ سالگى و هم در قم تا حدود ۲۵ سالگى ورزش و تفریحات سالم را به منظور تقویت جسم و جان فراموش ‍ نمى کردند، ورزش کردن ایشان مساءله اى خصوصى و مخفى نبود و از اینکه دیگران از این نوع فعالیتشان اطلاع پیدا کنند، ابایى نداشتند.

خودشان یک بار فرمودند در جوانى تفنگ به دست مى گرفتم و از آن استفاده مى کردم و چنانکه مى گویند اسب و سوارى هم کرده اند، که در کتب اسلامى به هر دو سفارش شده است .

حاج سید رضا تفرشى از علماى تهران که چند سال پیش رحلت نمود، نقل مى کرد که در زمان جوانى آقا روح الله ، ایشان و آقاى عبدالله تهرانى از دوستان صمیمى و دیرین آقا روح الله و سید یکى دیگر از دوستانشان روزهاى جمعه در قم به زمینهاى خاک فرج مى رفتند و پیاده روى و توپ بازى مى کردند.

حاج سید رضا تفرشى مى گفت : روزى در خدمت حاج شیخ آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى بودیم ، مرد کشاورزى آمد و شکایت کرد که چند نفر طلبه روزهاى جمعه مى آیند توى زمین من و غله هاى مرا لگدمال مى کنند. حاج شیخ به حاج میرزا مهدى بروجردى ، سرپرست مدرسه فیضیه ، گفت : ببینید این طلابها کیستند که غله این بنده خدا را لگدمال مى کنند. حاج میرزا مهدى خبر داد که کار آقا روح الله خمینى و آقا عبدالله تهرانى و آقا سید است .

حاج شیخ فرستاد هر سه را حاضر کردند، وقتى آمدند و سلام کردند و نشستند، فرمودند: عزیزم آقا روح الله ، این بنده خدا چه مى گوید؟ قضیه چیست ؟ آقا روح الله گفت : ما به کشت و زرع و غله ایشان کارى نداریم ، مگر نمى دانیم مال مسلمان است و باید رعایت شود. ما روزهاى جمعه مى رویم زمینهاى خاک فرج و براى هم توپ مى اندازیم ؛ گاهى توپ ما توى غله مى رود و با احتیاط مى رویم و آن را مى آوریم ؛ اما از این به بعد سعى مى کنیم تا توپمان وارد زمین ایشان نشود.
صاحب غله هم که آنها را ندیده بود و تصور مى کرد این طلاب عمدا اقدام به این کار مى کردند، و بخصوص وقتى آقا روح الله خمین را دید که چگونه حاج شیخ با لطف خاصى با وى سخن مى گوید، گفت : اگر چنین است من عرضى ندارم . حاج شیخ هم سفارش بیشتر کرد.

حاج آقا تفرشى مى گفت : آن مرد رفت . حاج شیخ هم آنها را از آن کار منع نکرد و فقط گفت آقا روح الله ! عزیزم ، سعى کن ضررى به مال مردم نرسد، ایشان هم گفتند: چشم ! در این وقت سید گفت : آقا، من از آقا روح الله شکایت دارم . حاج شیخ فرمودند چه شکایتى ؟ آقا سید گفت : آقا روح الله هر وقت توپ مى زند، سعى دارد به صورت من بزند، به طورى که دو سه بار به دماغم خورده ، و خون دماغ شده ام !

حاج شیخ در حالى که تبسم مى کرد گفت : آقا روح الله عزیزم مواظب باش ‍ دوستانت اذیت نشوند و شکایتى نداشته باشند.
آقا روح الله گفت : آقا، من قصدى ندارم ، وقتى توپ را پرت مى کنم … توپ به صورتش مى خورد، تقصیر من نیست !

از این گفته ، حاج شیخ و ما و خود سید خندیدیم . به دنبال آن هر سه برخاستند و رفتندآقا روح الله در بعضى محله ها که مسابقه گشتى بود، گاهى براى تماشا شرکت مى کردند؛ ایشان خاطره شیرینى در مورد کشتى حاج آقا کمال کمالى پهلوان قمى ، و پهلوانى که براى مسابقه با حاج آقا کمال از روسیه به قم آمده بود، تعریف مى کردند و مى فرمودند که : پهلوان روسى قوى تر بود؛ ولى حاج آقا کمال او را نزدیک سنگى برد و هل داد؛ پهلوان هم که از سنگ خبر نداشت ، پایش به آن خورد و از پشت افتاد؛ و فورا قمى ها حاج آقا کمال را به عنوان برنده سر دست به حرم حضرت معصومه (س ) بردند.

آقا روح الله از فن شنا آگاهى نداشتند؛ ولى در حد معمولى شنا مى دانستند. ایشان در ایام جوانى با دوستان خود اغلب روزها با باغهاى اطراف قم مى رفتند و ضمن تفریح سالم مباحثه هم مى کردند. بیشتر روزها تا بعدازظهر بیرون بوده اند و از هواى آزاد و فضاى باز استفاده مى کرده اند.

بخش دوم : جوانى تا ۱۵ خرداد ۱۳۴۲
فصل اول : خانواده
ازدواج
ملاکهاى آقا براى ازدواج

آقا روح الله در ۲۸ سالگى تصمیم به ازدواج و تشکیل خانواده گرفتند؛ ملاک او این بود که از یک خانواده متدین و شناخته شده ، همسر بگیرند. ایشان در مورد ویژگیهاى همسر خود مى گویند: من نمى خواهم از خمین همسر بگیرم ، چون مى خواهم ، هم کفو خودم باشد. اگر خودم درس ‍ مى خواند، مى خواهم همسرى بگیرم که هم فکر من باشد.

کفو و همشاءن هر کسى ، آن است که از نظر معنوى و اعتقادى با او در یک سطح باشد، یا حداقل تفاوت کمترى داشته باشد. انسانى که شیفته علم است ، کفر او کسى است که به علم احترام گذارد و طلب علم را دوست داشته باشد.
ملاک دیگرى که در ازدواج مورد نظر آقا بوده است ، خانواده همسر است ، ایشان مى گویند: مى خواهم از خانواده روحانى و همشاءن خودم باشد.

هر فردى پس از ازدواج با خانواده همسر خویش ، معاشرت خواهد داشت و در این ارتباط آنچه مى تواند زمینه مناسب و شایسته اى براى حفظ حدود و حرمتها و حتى استفاده از فرصتها را فراهم آورد، نزدیک بودن افق فکرى و معنوى و اعتقادى خانواده است .
در آن زمان آقاى میرزا محمد ثقفى ، همچون آقا روح الله در قم مشغول تحصیل بود.

و این دو، دوست مشترکى به نام آقاى سید محمد صادق لواسانى داشتند. وى چون متوجه شد آقا روح الله در صدد ازدواج است ، به ایشان گفت : حاج آقا ثقفى دو دختر دارد و خیلى خوبند، شما اگر مى خواهید ازدواج کنید یکى از آنها را بگیرید. آقا روح الله گفته بودند: پس شما خواستگارى کنید. آقاى لواسانى هم ، چنین کرد و نیز آقاى ثقفى موضوع را مطرح کرد. او در جواب مى گوید: از نظر من ایرادى ندارد؛ اما خود دختر باید راضى شود .

خوابهاى متبرک

ظاهرا دختر تمایلى به زندگى کردن در قم را نداشت تا اینکه چند خواب مى بیند و در آخرین خواب خود حضرت رسول (ص ) و حضرت على (ع ) و امام حسن (ع ) را در خواب مى بیند که آنها پشتشان را به او کرده اند و بعد وقتى از خواب بیدار مى شود، خوابش را براى مادربزرگش تعریف مى کند و او مى گوید: مادر، معلوم مى شود که این سید حقیقى است و پیامبر و ائمه از تو رنجشى پیدا کرده اند . این ازواج تقدیر توست .

عقد و عروسى

همسر آقا درباره عقده و عروسى خود مى گوید: عروسى ما در ماه مبارک رمضان بود، این مساءله چند دلیل داشت : اول اینکه ، آقا مقید بودند که درسها تعطیل باشد و دوم آنکه ، من نزدیک تولد حضرت صاحب الزمان عج آن خواب را دیدم و به این دلیل خواستگاران ، اول ماه مبارک رمضان آمدند.

عقد ما مفصل نبود. بنا بود عروسى در تهران انجام شود و بعد هم به قم برویم . بعد از هشت روز خانه اى پیدا کردیم که درست همان بود که در خواب دیده بودم . پدرم گفت : مرا وکیل کن که من آقا سید احمد را وکیل کنم تا به حرم حضرت عبدالعظیم (ع ) برود و صیغه عقد را بخواند؛ آقا هم برادرش آقاى پسندیده را وکیل مى کندمن مکثى کردم و بعد گفتم : قبول دارم .
به این ترتیب رفتند و صیغه عقد را خواندند. بعد از اینکه خانه مهیا شد، پدرم گفت : به اینها اثاث بدهید که مى خواهند به خانه بروند. اثاث اولیه مثل فروش و لحاف کرسى و اسباب آشپزخانه و دیگر چیزها را فرستادند.
شب پانزدهم یا شانزدهم ماه مبارک رمضان بود که دوستان و فامیل را دعوت کردند و لباس سفید و شیکى را که دختر عمه ام با سلیقه روى آن گل نقاشى کرده بود، پوشیدم . مهریه ام هزار تومان بود.

مبارزه با انقلاب سفید شاه

امریکا به شاه دستور داده بود تا لوایحى را تحت عنوان انقلاب سفید در کشور مطرح سازد و با این کار مردم را فریب دهد. آیت الله خمینى که از دسیسه هاى دشمن آگاه بودند و نقشه هاى شوم آنان را مى دانستند، بار دیگر مراجع و علماى قم را به نشست و چاره جویى و قیامى دوباره فراخواندند. در نشست بعدى ، علما و ایشان خواستار تحریم رسمى رفراندم شاه شدند، و ایشان بیانیه اى کوبنده در دوم بهمن ۱۳۴۱ صادر کردند و طى آن فرمودند: این لوایح ، خلاف قانون اساسى و خلاف شرع است .
طبق قانون اساسى آن زمان ، هر قانونى که مى خواست در کشور اجرا شود، باید در مجلس شورا مطرح و راءى مى آورد؛ در حالى که قوانین شش گانه شاه در مجلس شورا، مطرح نشده بود.

به دنبال حوادث روز دوم و سوم بهمن در تهران که پیامد پیام تحریم رفراندم از سوى آقا دیگر مراجع بود و سرکوب تظاهرات آرام مردم و موج عظیم دستگیرى روحانیان و مردم و محاصره منزل آیت الله بهبهانى و آیت الله خوانسارى ، آقا اعلامیه تاریخى خود را با آگاهى از وقایع خونین تهران صادر کردند و با این اقدام شجاعانه ، با تمام وجود در مقابل رژیم ، که خود را برنده حوادث مى دانست ، ایستادند. در این اعلامیه که با جمله : مسلمانان آگاه باشید که اسلام در خطر کفر است ، آغاز مى شد؛ ایشان در بخشى از علامیه نوشتند:… با ما معامله بردگان قرون وسطى مى کنند. به خداى متعال ، من این زندگى را نمى خواهم
انى الاارى الموت الا السعاده و لاالحیوه مع الظالمین الابرما
کاش ماءموران بیایند و مرا بگیرند تا تکلیفى نداشته باشم ! فقط جرم علماى اسلام و سایر مسلمانان آن است که دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملکت مى نمایند؛ و با استعمار مخالفت دارند.
در آستانه رفراندم تحمیلى ، ابعاد مخالفت مردم فزونى گرفت . شاه ناگزیر براى کاهش دامنه مخالفتها در چهارم بهمن عازم قم گردید. آقا از قبل با پیشنهاد استقبال مقدمات روحانى از شاه بشدت مخالفت کردند، و حتى خروج از منازل و مدارس در روز ورود شاه به قم را تحریم کردند.
با پیشنهاد آقا، عید باستانى نوروز سال ۱۳۴۲ در اعتراض به اقدامات رژیم ، ترحیم شد.

فاجعه فیضیه

دوم فروردین سال ۱۳۴۲ به مناسبت شهادت امام صادق (ع ) مراسم عزادارى با حضور گروهى از مردم در منزل آقا برپا شد. یکى از روحانیان ضمن بیان فضایل امام صادق (ع ) و مبارزه اساسى آن حضرت با دستگاه اموى و عباسى ، به طرح مسائل روز پرداخت . عوامل ساواک به قصد ایجاد ناامنى و اغتشاش در مجلس ، صلوات نابجا و پى در پى مى فرستادند. در این حال ، آقا به محض اطلاع و مشاهده اوضاع ، آیت الله خلخالى را ماءمور ساختند با صداى بلند، اخلالگران را تهدید کند که اگر یک بار دیگر حرکت سوء و ناشایسته اى ، که موجب اخلال در نظم و آرامش مجلس باشد، از خود نشان دهند و خواسته باشند از رسیدن سخنان آقایان خطبا به گوش ‍ مردم جلوگیرى کنند، فورا به طرف صحن مطهر حرکت مى کنم و در کنار مرقد مطهر حضرت فاطمه معصومه (س ) سخنانى را که لازم است به گوش ‍ مردم برسد، شخصا ایراد خواهم کرد. این تهدید مؤ ثر واقع شد و مراسم بدون هرگونه تشنجى پایان یافت .

عصر آن روز مجلس عزادارى دیگرى از طریف آیت الله العظمى گلپایگانى در مدرسه فیضیه برپا شده بود؛ رژیم که بعد از جریان رفراندم تصمیم گرفته بود روحانیت را سرکوب کند، عده اى ساواکى را به عنوان کارگر و کشاورز، که رئیس آنها هم سرهنگ مولوى بود؛ به مدرسه فیضیه آورد. مجلس ‍ عزادارى در مدرسه برقرار بود و آیت الله العظمى گلپایگانى نیز در مجلس ‍ شرکت داشت . ساواکى ها به دستور سرهنگ مولیو با هجوم خود، مجلس را بر هم زندند و بعد با چوبهایى که در اختیار داشتند روحانیون را کتک زدند و بعضیها را از بالاى بام پرتاب کردند.

خبر به خانه آقا رسید. عده اى دست و پا شکسته و چشم گریان و بى عبا و عمامه سراسیمه به منزل آقا وارد شدند. صداى گریه و ناله بلند بود. برخى از نزدیکان آقا مى خواستند در منزل ایشان را ببندند که ایشان بشدت مخالفت کردند. آقا پس از مشاهده وضعیت طلاب ، خیلى متاءثر شدند. پس ‍ از نماز با همان وضع حدود بیست دقیقه براى طلبه ها صحبت کردند؛ و در بین صحبتهاى خود فرمودند: چیزى نشده ، مطمئن باشید که شاه با این کار گور خویش را کنده است . حمله به فیضیه ، یعنى حمله به اسلام و این کار شاه با این کار گور خویش را کنده است . حمله به فیضیه ، یعنى حمله به اسلام و این کار؛ یعنى تیشه به ریشه خود زدن .
در تمام مدت صحبت کردن ، آرامش و اطمینان خاصى بر آقا مستولى بود. آرامش آقا باعث شد که آن جمع مضطرب و آشفته تحت تاءثیر قرار بگیرند و کمى آرام شوند.

در همین لحظه حساس ، آقا دستور دادند به خانه آقا گلپایگانى تلفن بزنید، ببینید از مدرسه به منزل آمده است یا نه ؟
وقتى شماره منزل حضرت الله العظمى گلپایگانى گرفته شد، گفته ایشان از مدرسه آمده و به مسجد رفته است ، در صورتى که بعد معلوم شد تا آخر شب در مدرسه بوده است و تلفن هم از تلفنخانه تحت کنترل بوده است و ساواک در جواب تلفن منزل آقا گفت که آقاى گلپایگانى از مدرسه فیضیه آمده و به مسجد رفته است ، تا آقا این نیامدن منزل را بهانه قرار ندهند و براى نجات ایشان عازم مدرسه فیضیه گردند و میان مردم و نیروهاى رژیم زد و خورد دیگرى شروع شود.

فاجعه فیضیه همه را نگران کرده بود. بسیارى از روحانیان و طلبه ها جراءت نمى کردند با لباس روحانى خود در خیابانها ظاهر شوند، مردم جراءت نمى کردند که به خانه مراجع نزدیک شوند. همه جا ترس و وحشت حکمفرما بود؛ یک هفته از ماجرا گذاشته بود که ناگهان اعلامیه از طرف آقا صادر شد. … شاه دوستى ، یعنى غارتگرى ؛ شاه دوستى ، یعنى آدمکشى ؛ شاه دوستى ، یعنى هدم اسلام و محو آثار رسالت ….

صدور اعلامیه امام به عنوان شاه دوستى ، یعنى غارتگرى معروف شد و جو وحشت را شکست و سکوت را حرام اعلام کرد. با این کار جنب و وش مردم دوباره آغاز شد. رژیم که دیده بود، موج انقلاب سراسر ایران را فرا گفته است ، علما و گویندگان روحانى تهران را به ساواک احضار کرده بود و از آنها خواسته بود که حول سه محور: شاه ، اسرائیل و اسلام حرف نزنند. در واقع ساواک به آنها خواسته بود که حول سه محور: شاه ، اسرائیل و اسلام حذف نزنند. در واقع ساواک به آنها گفته بود: ما نمى خواهیم به شما بگوییم که به طور کلى از دولت انتقاد نکنید و هیچ حرفى نزنید و از مسائل سیاسى سخنى به میان نیاورید؛ ولى از شما مى خواهیم درباره سه موضوع حرف نزنید: علیه شاه صحبت نکنید، علیه اسرائیل هم صحبت نکنید، و مرتب نگویید که اسلام در خطر است . غیر از این سه مورد، هر چه بخواهید، مى توانید بگویید.

وقتى این خبر به گوش آقا رسید، ایشان در سخنرانى روز سیزده خرداد و در عصر عاشورا در مدرسه فیضیه در رابطه با اسرائیل گفتند: اسرائیل نمى خواهد در این مملکت روحانیت باشد، اسرائیل نمى خواهد در این مملکت مسلمان باشد، اسرائیل مى خواهد ملت را به خاک و خون بکشد، اسرائیل مى خواهد در این مملکت زراعت را فلج کند و تجارت را از بین ببرد…

بعد هم خطاب به شاه فرمودند:بدبخت ! بیچاره ، ۴۵ سال از عمرت مى رود. یک کمى تاءمل کن ، یک کمى تدبر کن ، من نمى خواهم یک روزى اگر اربابها بخواهند تو را ببرند، مردم جشن و چراغانى کنند…
آقا در ضمن سخنرانى که عمده خطابشان به شاه بود از ماجراى جنایت بار فیضیه نیز صحبت کردند.
بعد از سخنرانى آقا، شب ۱۵ خرداد، نیمه هاى شب که ایشان مشغول عبادت بودند به منزل آقا حمله کردند؛ و همسر ایشان مى گوید: در حیاط خوابیده بودیم . آن شب صداى همهمه پیچیده بود که ناگهان به در خانه لگد زدند. آقا رفتند و گفتند: لگد نزنید، آمدم بعد عبا و قبایشان راپوشیدند، آنها هم در را شکستند و داخل خانه ریختند و ایشان را بردند.
بخش سوم : آغاز قیام امام خمینى (س ) در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲

فصل اول : آغاز قیام
دستگیرى امام

به دنبال انتشار خبر دستگیرى آقا در تمام کشور، مردم با بستن مغازه ها، تعطیلى دروس دانشگاهها، اقدام به تظاهرات عظیمى براى حمایت از رهبر خود نمودند.
رژیم پهلوى براى سرکوب کردن قیام مردم ، تظاهرات مردم را به خاک و خون کشید و گروهى از مردم بى دفاع را مجروح کرد یا به شهادت رساند.

بعد از دستگیرى ، امام را دو – سه روزى در یک منزل مسکونى بازداشت کردند و بعد ایشان را به زندان قصر منتقل کردند. امام ده الى دوازده روز در قصر بودند و در این مدت نمى گذاشتند برایشان غذا ببرند. ظاهرا ایشان را نصیحت مى کردند. آقا کتاب دعا و لباس خواسته بودند که برایشان فرستادند. بعد ایشان را به عشرت آباد بردند و دو ماه آنجا بودند. نمى گذاشتند هیچ کس پیش ایشان برود، فقط اجازه غذا دادند.

خانواده امام به تهران آمدند و در منزل پدر خانمشان ساکن شدند، و ظهرها براى آقا غذا مى بردند. بعد از دو ماه که آزاد شدند، ایشان را به داوودیه ، منزل آقاى عباس نجاتى بردند. همسر امام مى گوید: روز اول با دخترانم به آنجا رفتم . من بیشتر ماندم و اتاق یکدفعه خلوت شد و همه رفتند. به ایشان گفتم : اینجا خیلى سخت است ؟انگشتشان را مالیدند به پشت گردنشان ، پوست نازکى با انگشت لوله شد. من هیچى نگفتم ، ولى خیلى ناراحت شدم . هنوز هم وقتى به یاد آن روز مى افتم ، ناراحت مى شود. آقاى روغنى پیشنهاد کرد که آقا به خانه ایشان برود. جمعیت زیادى از ساواکى ها و به روى منزل آقاى روغنى جا گرفتند. یک منزل هم آنجا براى ما کرایه کردند تقریبا سى ساواکى آنجا بودند که رفت و آمدها را کنترل و محدود مى کردند، فقط مادر و خواهرم اجازه داشتند داخل شودند. مدت هفت ماه در قیطریه بودیم تا اینکه انصارى ، رئیس ساواک وقت ، گفت : هر وقت بخواهید به قم بروید، براى شما ماشین مى آوریم .

یکى از یاران امام مى گوید: بعد از آزادى امام از قیطریه ، عده اى از بازاریهاى تهران ، ناهارى ترتیب دادند و امام را دعوت کردند و در همان جلسه سر سفره ، یکى از بازاریها گفت : بازاریها براى خاطر شما چه کردند… امام گفتند: بیخود کردند ! همه تعجب کردند این ، چه حرفى است ! بعد امام فرمودند: اگر براى خدا کردند، که خدا اجرشان بدهد، باید بکنند؛ اگر براى من کردند، من چیزى را ندارم بدهم .

با این جمله ، امام به آنها فهمانده بودند که کارها باید براى رضاى خدا باشد و از ایشان نباید توقعى داشته باشند و تمام آنهایى که از نزدیک با امام ارتباط داشتند، مى دانستند که از امام به هیچ وجه نباید توقع مادى داشته باشند.
امام پس از آزادى از قیطریه ، همراه خانواده به قم رفتند و از عید تا سیزده آبان ، یعنى هشت ماه آنجا بودند، تا اینکه مساءله کاپتولاسیون پیش آمد.

مبارزه با طرح کاپیتو لاسیون

در تاریخ ۲۱ مهر ۱۳۴۳ مجلس شوراى ملى براى مصونیت بخشیدن مستشاران و دیگر تبعه امریکا در ایران ، لایحه کاپیتولاسیون را تصویب کردند. پس از تصویب این قانون ، امام به خشم آمدند. رژیم که فهمیده بود، امام نسبت به این مساءله واکنش نشان مى دهند، یکى از بستگان نزدیک ایشان را، که با رژیم نیز در ارتباط بود، خدمت امام فرستاد. هدف این بود که امام قانع شوند و از امریکا صحبتى به میان نیاورند.

این شخص پس از ورود به قم از آنجا که نتوانسته بود از امام اجازه ملاقات بگیرد، با حاج آقا مصطفى صحبت کرده بود و گفته بود الان جو به اندازه اى حساس است که امریکا دارد میلیونها تومان در این مملکت خرج مى کند تا وجهه کسب کند. الان انتقال از امریکا و حمله به آن ، به مراتب از حمله به شاه خطرناکتر است . اگر امام برنامه اى براى سخنرانى دارند، مواظب باشند که به امریکا چیزى نگویند، حتى به شاه هم حمله بکنند، مهم نیست .

به این ترتیب امام فهمیدند که نقطه ضعف رژیم در کجاست . به همین دلیل در سخنرانى تاریخى ضد کاپیتولاسیون که در قم ایراد کردند فرمودند… رئیس جمهور امریکا بداند که امروز در این کشور یکى از منفورترین افراد بشر است . امروز قرآن با او خصم است ، املت ایران با او خصم است … قانونى در مجلس بردند… اگر یک خادم امریکایى ، اگر یک آشپز امریکایى ، مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند، زیر پا منکوب کند، پلیس ایران حق ندارد جلوى او را بگیرد.

فصل دوم : تبعید به ترکیه

پس تز سخنرانى امام در سیزدهم آبان ۱۳۴۳، شبانه به منزل ایشان در قم ریختند و در حالى که ایشان مشغول نیایش بودند، بازداشت و به همراه نیروهاى امنیتى به فرودگاه مهرآباد تهران اعزام کردند.

دستگیرى امام

همسر امام در رابطه با واقعه دستگیرى ایشان مى گوید: یک شب دیم که ریختند پشت در خانه ، من در ایوان بودم ، با آنکه دیوار بلند بود، یکى رفته بود بالاى دیوار، آقا طرف دیگر حیاط بودند و من این طرف حیاط، دوباره دیدم یک نفر دیگر پرید بالاى دیوار، صدا کردم : آقاناگهان در بین خانه ما و بیرونى را با لگد زدند. آقاى صداى مرا شنیدند، بلند صدا زدند: در را شکستید. من دارم مى آیم . یکدفعه یکى دیگر هم پرید بالاى دیوار و من دیگر ترسیدم . نزدیک سحر بود. آقا آمدند بیرون و داد زدند: در شکست ! بروید بیرون ، من مى آیم . همینکه دیدند آقا از اتاق بیرون آمده اند و به طرف من مى آیند، از دیوار پایین پریدند، آقا آمدن مهر و کلید در قفسه شان را به من دادند و گفتند: این پیش تو باشد تا خبر دهم ؛ و از آن در بیرون رفتند. من مهر و کلید را پنهان کردم و به هیچ کس نگفتم . هنگام بردن امام ، احمد که در آن موقع پانزده – شانزده ساله بود، بیدار شد و پرسید: آقا کو؟گفتم : از این در رفت . تو نرو؛ ولى از رفت و زود برگشت و گفت : چند قدم که رفتم ، یکى از ساواکى ها هفت تیرش را به سمت من نشانه گرفت ، که از جلو بیایى مى زنمت ، و من نرفتم .

دختر امام درباره شب دستگیرى پدر مى گوید: وقتى که امام را بردند، مادر نگرانمان ، با پوشش چهار قطعه لحاف و پتو، باز هم بشدت مى لرزید. وقتى جویاى حالشان شدم ، گفت : دخترم ! حالم خوب است ؛ اما نمى دانم چرا اینقدر مى لرزم این سخن چنان قلبم را سوزاند که هنوز هم یادآورى آن دشوار است . آن روز بر خانواده ما همچون ایران کربلا گذاشت . براى در امان بودن از ستم و تعدى رژیم ، ما را از کوچه هاى تنگ و باریک پشت باغ قلعه به میدان حرکت دادند و در دو سوى مسیر، زنها و بچه ها که هنوز از واقعه مطلع نبودند و شاید هم ما را نمى شناختند، به تماشا ایستاده بودند. در آن ایام از آنچه بر ما گذشت ، هیچ چیز به امام نگفتیم ؛ زیرا نمى خواستیم مایه رنجش بیشتر او باشیم .
امام در مورد دستگیرى خود مى گوید: آنجا ماشین مرا عوض کردند؛ یعنى مرا از آن فرلکس کوچک ، که به خاطر باریکى کو چه آورده بودند، به یک ماشین بزرگتر بردند.

ماءموران پس از آنکه مرا گرفتند، به داخل اتومبیل بردند و به سرعت خیابانهاى قم را پشت سر گذاشتند و به سمت تهران به راه افتادند؛ ولى پیوسته با نگرانى به پشت سر خود و این طرف نگاه مى کردند و وقتى من پرسیدم از چه مى ترسید و نگران هستید؟ گفتند: مى ترسیم مردم ما را تعقیب کنند و به دنبال ما بیایند، چون مردم شما را دوست دارند…

و الله من نترسیدم ؛ ولى آنها مى ترسیدند. آنقدر مى ترسیدند که اجازه ندادند براى نماز صبح پیاده شوم و گفتند: مى ترسیم مردم برسند و نمى توانیم چنین اجازه اى بدهیم ؛ و از این رو من ناچار شدم همانگونه که بین دو ماءمور در اتومبیل نشسته بودم ، نماز خود را نشسته بخوانم .

توى ماشین – موقع رفتن – به چاه نفت که رسیدیم ، گفتم : تمام این بدبختیهاى ما به خاطر این نفت است . شما چرا این جور مى کنید؟ از آنجا تا تهران من با اینها صحبت کردم و یکى از اینها که پیش من نشسته بود تا تهران گریه کرد.
مرا مستقیم تا فرودگاه آوردند. هواپیما آماده بود. داخل هواپیما که رفتیم ، دیدم یک قسمت را پتو انداخته بودند و تا اندازه اى براى نشستن .منظمش ‍ کرده بودن ، معلوم شد این هواپیماى بارى است . آنها گفتند چون هواپیماى مسافربرى آماده نبود، ما خواستیم شما را با این هواپیما ببریم تا این کار به سرعت انجام شود. من گفتم نخیر، به خاطر اینکه نمى خواستید من در میان جمعیت باشم که بروم عصر آن روز ساواک خبر تبعید امام را به اتهام اقدام علیه امنیت کشور ! در روزنامه ها منتشر ساخت . على رغم فضاى خفقان ، موجى از اعتراضها به صورت تظاهرات در بازار تهران ، تعطیلى طولانى مدت دروس حوزه هاى قم و مشهد و سایر شهرها، ارسال طومار و نامه ها به مراجع تقلید و ارسال تلگرامها و نامه ها متعدد دانشجویان مسلمان پیرو امام در خارج از کشور به مقامهاى ترکیه و سازمان ملل و کمیسیون حقوق بشر، جلوه گر شد.

تبعید امام به ترکیه با دستور مستقیم امریکا بوده است ، چون ترکیه کشور لائیک (غیرمذهبى ) بود و مى خواستند مانع فعالیتهاى ایشان بشوند.
در ترکیه ابتدا امام را به هتلى در بلوار پلاس ، طبقه چهارم ، اتاق شماره ۵۱۴، که از قبل مهیا شده بود، بردند. این هتل در مرکز شهر آنکارا قرار داشت و چون خبرنگاران به آنجا آمدند، بعد از ظهر چهاردهم آبان ، امام خمینى را به ساختمان فتوتم انتقال دادند. پس از تغییرات پیاپى محل اقامت امام ، در ۲۱ آبان ایشان را به شهر بورسا یکى از بنادر ترکیه ، واقع در غرب آنکارا – حوالى دریاى مرمره – منتقل کردند و در یکى از ساختمانهاى جنوبى آن اسکان دادند.

در همان روزهایى که امام وارد ترکیه شدند و کاغذى خواستند و آموختن زبان ترکى را شروع کردند ۱۲ و در اولین نامه که به ایران نوشتند، کتاب صحیفه سجادیه خواستند. ۱۳ امام حدود یک ماه و نیم به تنهایى در این بندر زندگى مى کردند. آن دوران تنهایى و غربت ، امام را سخت آزار مى داد.

پس از دستگیرى و تبعید امام به ترکیه ، رژیم شاه پسر امام ، آقا مصطفى را دستگیر و پس از دو ماه زندانى در قزل قلعه ، در روز سیزده دیماه همان سال به ترکیه تبعیدى کرد.
حضور آقا مصطفى در ترکیه تاءثیر عاطفى بسیارى بر روى پدر گذاشت . اما مدافع و خدمتگزار و حتى آشپز پدر بود. لباسهاى ایشان را مى شست ، مونس و غمخوارشان بود و به این ترتیب بیشترین تاءثیر را از امام گرفته بود و به همان نسبت نیز بیشترین تاءثیر عاطفى را بر ایشان گذاشته بود.

نفوذ امام در بین مردم ترکیه

امام از نظر سیاسى در ترکیه محدود شده بودند. مقامهاى ایرانى و ترک براى آنکه ایشان را خانه نشین کنند و از هر گونه ارتباط با مردم مسلمان ترکیه باز دارند، به ایشان فشار آوردند که لباس روحانى را از تن در آورند.
رژیم ایران براى اینکه امام از آن محدود خارج نشوند و به میان مردم نروند، به ایشان گفتند: شما نمى توانید به داخل اجتماع بروید. به خاطر اینکه لباس روحانى ممنوع است و دولت ترکیه به لباس متحدالشکل عنایت دارد. اگر مى خواهید به اجتماع بروید؟ باید لباس ترک به تن کنید.

به این ترتیب ، امام را مجبور کردند که لباس روحانى را از تن بیرون بیاورند و لباس ترک را بپوشند، به امید آنکه شاید همین تغییر لباس باعث بشود که امام دیگر میان اجتماع ظاهر نشوند؛ ولى امام على رغم این توطئه با همان وضع مى آمدند، قدم مى زدند و به خیابان مى رفتند.
یکى از گزارشهاى سرهنگ افضلى که همراه امام به ترکیه رفته بود، این بود که ایشان مرتب بیرون مى روند و قدم مى زنند و این وضع نگران کننده است و نباید ایشان را تنها گذاشت .
امام در جواب نامه یکى از دوستانشان نوشته بودند: دولت ایران مى خواست که در ترکیه خیلى به من بد بگذارد؛ اما ملت ترکیه به من احترام کردند، خوش گذشت .
معلوم شد افرادى که در بورسا امام را شناخته بودند، خیلى به امام احترام گذاشته بودند و به امام بابامى گفتند.
تاءلیف کتاب تحریر الوسیله در یک سالى که امام در ترکیه بودند، ایشان کتاب تحریرالوسیله را تاءلیف کردند، که در آن احکام عبادى اسلام را همراه با احکام سیاسى اسلام نوشتند. این کار امام بعد از چند قرن که احکام سیاسى از رساله هاى علمى رخت بربسته بود، بهترین گامى بود که در تبعیدگاه ترکیه برداشته شد.

ترکیه ، مرکز رواج سیاست استعمارى جدایى دین از سیاست است . در آنجا هرگونه دخالت روحانى و سیاست محکوم است ؛ اما مى بینیم که امام در این مرکز کتابى تاءلیف مى کنند و سیاست را با دیانت مى آمیزند و احکام سیاسى را در کنار احکام عبادى ذکر مى کنند.

یکى از افرادى که در دفتر امام بود، مى گوید: وقتى کتاب چاپ شد. پشت جلد آن به عربى نوشته بود رهبر حوزه هاى علمیه و من این مطلب را ندیده بودم . یک جلد از کتاب را خدمت امام بردم تا چشم امام به این کلمه افتاد، آنقدر ناراحت شدند که کتاب را به زمین زدند و فرمودند: به من نمى گویند ! باید این نوشته از بین برود. من جراءت نکردم حرفى بزنم . آمدم بیرون و به آن شخصى که متصدى این کار بود گفتم که باید این نوشته از بین برود، فایده ندارد. کتاب را به چاپخانه بردند و همان شخصى که متصدى چاپخانه بود، تعجب کرده بود. چون او تا آن موقع چنین جریانى را ندیده و نه شنیده بود. به همین دلیل گفته بود: این آقا کیست ؟ !
در مهرماه ۱۳۴۴، یازده ماه پس از تبعید امام به ترکیه ، رژیم شاه به علت فشارى که از سوى افکار ملت و افکار عمومى جهانى و بعضى از علماى ایران ، از جمله آیت الله سید احمد خوانسارى آمد، محرومانه اعلام کدر که بزودى امام را به عراق روانه مى کند و به این وضع پایان مى دهد.
بنابراین در سیزده مهرماه ، امام را به همراه فرزندشان ، آیت الله مصطفى خمینى ، سوار هواپیما کردند و به بغداد فرستادند.

بخش چهارم : تبعید امام به نجف (۶۳ تا ۷۶ سالگى )

فصل اول : ورود امام به عراق

هنگامى که امام و حاج آقا مصطفى در فرودگاه بغداد از هواپیما پیاده شدند، هیچ کس آنان را نمى شناخت و پولى هم براى کرایه اتوبوس واحد و یا تاکسى نداشتند که به کاظمین بروند.
کمى در محوطه قدم زدند که ناگهان یکى از علاقه مندان به امام ، که چند سال قبل از آن امام را زیارت کرده بود، با اتومبیل شخصى خود از آنجا عبور مى کرد، ناگهان چشمش به دو سید معمم مى افتد. اتومبیل را کمى آهسته مى کند و با شتاب از ماشین پیاده مى شوند.
سلام علیکم ، آقا شما هستید؟ کى رسیده اید؟ چرا اینجا ایستاده اید؟ آیا منتظر کسى هستید؟ لطف بفرمایید و سوار اتومبیل شوید.

زیارت عتبات عالیات

امام و حاج آقا مصطفى سوار مى شوند و به کاظمین ، و مستقیم به حرم امام موسى بن جعفر و امام محمد تقى – علیهماالسلام – مى روند و بعد مردم و علما مطلع مى شوند.
امام در کاظمین در مسافرخانه جمالى این دیار مقدس اقامت گزیدند، صاحب مسافرخانه چون امام را شناخت ، در مقام تکریم برآمد و با اصرار زیاد ایشان را به منزل شخصى خود برد.

امام سه روز در کاظمین بودند. ملاقاتهاى مختلفى صورت گرفت . یکى از ملاقات کنندگان نماینده رسمى رئیس جمهورى عراق بود. در مدت سه روز که امام در کاظمین بودند، با تماسهاى تلفنى که به وسیله دوستان امام با نجف صورت گرفت و نیز با همت و تلاش حاج شیخ نصرالله خلخالى ، که از ارادتمندان امام بود، گروههاى مختلفى از طلبه ها توانستند براى ملاقات امام ، از نجف به کاظمین مشرف شوند.

بعد از چند روز، امام اظهار علاقه کردند که براى زیارت عسگریین ، به سامرا مشرف شوند. مقدمات سفر مهیا شد. حاج شیخ نصرالله ، وسایل سفر را فراهم کرد که هم خود حضرت امام و هم کلیه آقایانى که ملازم حضرت امام بودند و از نجف آمده بودند، بسیار باشکوه به صورت کاروانى زنجیره اى از ماشینها، که در جلوى کاروان ماشین امام و در پشت سر، دهها ماشین حامل طلبه ها و فضا بود، به سامرا منتقل شدند.

امام چند روزى در آنجا ماندند و به زیارت مشغول بودند. در آنجا شیوخ عرب ، از شیعه و سنى ، به خدمت ایشان مشرف مى شدند. این ملاقاتهاى امام ، تاءثیرات زیادى بر شیوخ عرب ، بخصوص اهل تسنن گذاشت .
پس از چند روز امام عازم کربلا شدند. بسیارى از مردم کربلا تا شهر مسیب که طفلان مسلم در این شهر دفن شده اند، به استقبال آمدند. عده اى از علما و افراد سرشناس کربلا جزء استقبال کنندگان بودند. در این شهر امام با عظمت تجلیل شدند. کربلا به عنوان شهر مذهبى شیعه نشین مهم عراق ، استقبال شایانى از امام کردند.

ایشان در مدت اقامت خود در کربلا در منزل حاج شیخ نصرالله خلخالى ماندند. ایشان به طلبه ها و مردم گفت : بروید براى آقا خانه در نجف تهیه کنید و اثاث بخرید تا ایشان به منزل شخص دیگرى وارد نشوند.
همسر امام درباره اثاث و خانه مى گوید: اثاثى که خریده بودند، عبارت بود از فرش کهنه ، گلیم کهنه ، سه – چهار دست رختخواب ، سماور بزرگ ، یک گونى شکر، یک صندوق چاى ، چهل دست استکان و نعلبکى جورواجور براى پذیرایى از جمعیت ، چهار سینى و چهار دست ظرف غذاخورى .

امام پس از زیارت کربلا و دیدار مردم ، عازم نجف شدند. جمعیت بسیارى از علما، فضلا و مردم تا خان نصف که تقریبا در نیمه راه کربلا و نجف است ، به استقبال آمده بودند. آقایان مدرسان بزرگ که نتوانسته بودند تا خان نصف بیایند، در مدخل شهر نجف اجتماع کرده بودند. استقبال ، بسیار غیر منتظره و بسیار با شکوه بود؛ ولى امام بدون اطلاع دیگران پس از ورود به نجف به حرم حضرت امیر – (علیه السلام ) مشرف شده بودند. ایشان بعد از انجام زیارت به منزلى که قبلا به وسیله حاج شیخ نصرالله تهیه شده بود، رفتند.

خانه امام در نجف

خانه امام در نجف ، خانه اى محقر و فرسوده و در یکى از کوچه هاى خیابان الرسول نجف قرار داشت . خانه ، دو اتاق هر کدام دوازده متر مربع در پایین و دو اتاق در بالا داشت که یکى از اتاقها قابل استفاده نبود، اتاق دیگر براى امام مفروش شد. آشپزخانه اش خیلى کوچک بود، همسر امام مى گوید. آشپزخانه اى به اندازه یک تشک داشت و ما مجبور بودیم موقع کشیدن غذا دیگ را در حیاط بگذاریم .

امام همچون صدها طلبه معمولى در آن خانه اجاره نشین بودند. خانه مجاور را جهت بیرونى اجاره کردند.
آیت الله فاضل لنکرانى نقل مى کند: وقتى وارد بیرونى منزل امام شدم ، دیدم خانه بسیار محقر و کوچک است که شاید حیاطش مجموعا سیزده یا چهارده متر مساحت بیشتر نداشت . اتاقهایى در قسمت پایین داشت ، اتاق بالا سالها بود که رنگ آمیزى نشده ، و یک حالت تقریبا ناراحت کننده اى در آن دیده مى شد. امام راضى نمى شدند تعمیر شود و مى گفتند: به همین سبک باشد؛ و اگر به آن صورتى بدهیم با زندگى طلبگى ما مناسبت و موافقتى ندارد.

در بیرونى خانه امام در نجف ، اتاقى که او شبها به آنجا مى رفت به اندازه کافى قالى نبود؛ آنجا زیلوهاى کهنه و نخ تمامى را که از ایران آورده بودند، پهن کرده بودند. گاهى شبها که نماز جماعت برگزار مى شد، هم جا تنگ بود و هم فرش کافى بود؛ یکى از دوستان امام با لحن مؤ دبانه اى گفت : آقا اجازه بدهید فرش براى بیرونى تهیه کنیم امام لبخندى زدند و به نر مى گفتند: آن طرف هست . او بى معطلى گفت : آن گلیم است ، با اینجا جور در نمى آید. امام ابروهایش را بالا دادند و گفتند: مگر منزل صدراعظم است ؟ دوست امام لبخند زد و با فروتنى گفت : منزل بالاتر از صدراعظم است ، منزل امام زمان است امام آهسته گفتند: امام زمان ، خودش هم معلوم نیست در منزلش چى افتاده است و بعد آرام از اتاق بیرون رفتند.

در نجف رسم بود براى خنکى داخل خانه از کولرهاى دستى استفاده مى کردند. بنابراین نجارى آوردند تا مقدمات کار را فراهم سازد. امام با لحنى که شدت داشت فرمودند: شما همه دست به یکى کنید تا مرا جهنمى نمایید ! ! همه ترسیده بودند؛ سرانجام با اصرار زیاد امام قبول کردند که دو قطعه فیبر نصب گردد و پنکه در آنجا قرار گیرد.امام بعد از تبعید به عراق و آمدن به نجف ، در این خانه مستقر شدند و مدت چهارده سال در آن زندگى کردند.

دیدار با علما

از همان شب اول ورود به نجف ، دیدارها شروع شد. شب اول تعدادى از مراجع و بزرگان نجف ، و برخى شب دوم و برخى هم شب سوم به دیدن امام آمدند.
آیت الله العظمى حکیم شب دوم براى دیدن امام آمد. در این نشست آقا حکیم از امام سؤ ال کرد که : جنابعالى جایى نماز مى خوانید؟ ایشان فرمودند: من قم هم که بودم ، نماز جماعت نمى خواندم .
آقا حکیم ، نظرشان این بود که به امام جایى را تعارف کنند، یا جاى خودشان را براى نماز به ایشان بدهند، که امام فرمودند: مایل به این کار نیستند.

آیت الله شاهرودى و آیت الله خوئى هم از جمله مراجعى بودند که به دیدن امام آمدند. استادان و طلبه هاى مدارس علمیه جزو دیدارکنندگان بودند. خانه امام ، مرکز اجتماع و رفت و آمد آقایان اهل علم و فضلا و طلبه ها بود. بعد از این دیدارها امام اظهار تمایل فرمودند که بازدیدها را آغاز کنند. ابتدا به دیدار مراجع و سپس به بازدید استادان رفتند و در پایان ، مدرسه به مدرسه به دیدن آقایان طلبه ها تشریف بردند؛ و همراهان امام مى گویند: قسمت با شکوه بازدیدهاى امام ، این قسمت (دیدار با طلبه ها) بود.

فعالیتهاى امام در نجف

امام پس از ورود به نجف تدریس خود را آغاز کردند. یکى از شاگردان ایشان مى گوید: از آن زمان به مدت چهارده سال من جزو شاگردان امام بودم و سعى مى کردم که بخصوص در جلسات خصوصى درس ، که شبها در منزل ایشان تشکیل مى شد، شرکت کنم . یکى زا دروسى که تدریس ‍ مى کردند، فقه بود، ایشان در ادامه بحث فقهى خود به موضوع ولایت فقیه رسیدند که سرآغاز دوباره براى مباحث حکومت اسلامى و مبارزه علیه رژیم شاه و تشکیل حکومت اسلامى بود.
امام در ادامه برنامه هاى خود با اصرار زیاد شاگردانش ، موافقت کردند که به طلبه ها شهریه بدهند و خلاصه کتاب تحریر الوسیله ایشان به زبان عربى براى مقلدان عرب ، بخصوص شیعیان عراق چاپ شود.

امام در مدتى که در نجف بودند، هیچ گونه عملى که حاکى از ریاست طلبى و حب جاه و مقام و یا شهرت طلبى باشد، از ایشان سر نزد. در طول مدت چهارده سال امام به مراجع احترام مى گذاشتند و در مواقعى که آنان نیاز داشتند به آنها کمک مى کردند و همچنین در مواقع ضرورى از آنان حمایت و دفاع مى کردند. متقابلا مراجع نیز براى ایشان احترام خاصى قائل بودند، گرچه بعضى از اساتید، ایشان را مورد طعن و آزار و اذیت قرار مى دادند؛ ولى ایشان با صبر و حوصله ، مشکلات را پشت سر مى گذاشتند. شایعات و بدخواهى ساواک و سفارت ایران در عراق و عوامل وابسته ، باعث پراکندگى برخى افراد از درس امام مى شد؛ ولى پس از آشکار شدن عمق بحث و درس ، بتدریج بر تعداد شیفتگان افزوده شد و جمعیت کلاس درس ‍ به حالت اولیه برگشت . رئیس جمهور و سایر مقدمات رژیم عراق به جهت مخالفتشان با رژیم شاه تلاش مى کردند که خود یا نمایندگانشان با امام دیدار و ملاقات داشته باشند تا از این ملاقاتها سوء استفاده کنند؛ ولى هیچ گاه امام حاضر به این دیدار و ملاقاتها نشدند.

فصل دوم : ویژگیهاى امام
ویژگیهاى اخلاقى
کار براى خدا

یکى از گروههاى سیاسى که در آن زمان فعالیت مى کرد، سازمان مجاهدین خلق بود. مسؤ ولان این سازمان در آن زمان سعى داشتند براى فعالیتهاى خودشان علیه شاه از امام تاءیید بگیرند. به همین دلیل براى تاءیید خود، از روحانیان سرشناس و مبارز، خدمت امام نامه آوردند و نماینده اى براى صحبت نزد امام آورده بود تا ایشان مطالعه کنند. خودش هم ، مواضع اعتقادى و سیاسى سازمان را براى امام توضیح داد، در پایان امام فرمودند: من از مطالعه آثار اینان به این نتیجه رسیده ام که اینان به معاد به آن معنایى که ما معتقدیم ، ایمان ندارند و دچار بینشهایى التقاطى هستند.

آیت الله مرتضى مطهرى هنگامى که به نجف مشرف شده بود؛ گفت : همه لغزیدیم ؛ جز امام ، و آن واقع بینى و ارتکاى عمیق و پایبندى امام به مبانى فکرى و عقیدتى – که هیچ چیز شبه آمیز را تاءیید نکنند و به هیچ مساءله مبهمى تن در ندهند – باعث شد که ایشان مصون بمانند

عده اى از شاگردان و یاران امام با عشق و علاقه اى که به امام و راه او داشتند، گرد امام حلقه زده بودند و به تحصیل علم و مبارزه علیه دولت ایران مى پرداختند. بین این برادرها، براى مدتى اخلاف سلیقه هایى پیش ‍ آمد که منجر به یک سرى برخوردهاى لفظى شد. مساءله به گوش امام رسید. ایشان آنان را، که حدود بیست نفر بودند، جمع کردند و با لحن نصیحت گونه ، یک برنامه عملى را براى آنان تشریح کردند. امام فرمودند: اصولا چه دسته اى در مبارزه پیروز مى شوند و چه دسته اى هستند که نا کام مى مانند؟ اگر کسانى که مى خواهند کار بکنند، صرفا سیاسى باشند و کارهایشان هم جز از چهار چوب سیاست تجاوز نکند، اینها پیروز نمى شوند. ما در تاریخ ایران و فعالیتهایى که در ایران شده ، این مساءله را به تجربه دیده ایم .

کسانى بودند که صددرصد سیاسى بودند و سیاستمدار بزرگى هم به شمار مى آمدند؛ اما دیدیم که آنها پس از پیروزى ، از صحنه سیاست خارج شدند و به کل فراموش شدند، حتى در میان مردم و کسانى که طرفدار آنها بودند. پس کارى که شما مى خواهید بکنید، اگر صرفا سیاسى باشد، چنین حالتى پیدا مى کند. ممکن است که براى شما جلوه اى داشته باشد و پیش برود؛ اما این ادامه نخواهد داشت ؛ ولى اگر این سیاست و فعالیتهاى سیاسى منظم بشود و رنگ دین و صبغه الله به آن باشد؛ یعنى اینکه سیاست ، دینى باشد، سیاستى که خدا خواسته باشد، استمرار پیدا مى کند و مستمر خواهد بود؛ چون یک طرفش خداست .
این فعالیت سیاسى همیشگى است ، هم به نفع مسلمانهاست و هم به نفع آن کسى که داخل این کار و فعالیت شده است . اگر اینطور شد، هیچ وقت اختلافى بین شما برادرها پیدا مى شود، جایى است که این حلت خدایى و براى خدا بودن و وابستگى به خدا پیدا کردن از آن گرفته مى شود. شما که آواره شده اید. آمده اید بیرون و از پدر و مادر و دوستان و برادران خود جدا شده اید، برنامه هایتان باید برنامه هاى خدایى باشد.

وارستگى

در نجف امام در مدرسه بزرگ مرحوم آیت الله بروجردى نماز مى خواندند. یک سال حجج ایرانى و زوار که توانسته بودند که عربستان به عراق بیایند و آرزو داشتند امام عزیز را زیارت کنند، به مدرسه آیت الله بروجردى آمدند و پس از ساعتها انتظار، هنگام مغرب که امام وارد مى شدند، جمعیت با علاقه فراوان و غریو شادى و هاى هاى گریه شوق با فریاد صلوات از امام استقبال مى کردند.

بعد از اتمام نماز، امام از مدرسه خارج مى شدند و جمعیت نیز پشت سرایشان حرکت مى کردند. امام محترمانه مردم را از اینکه در خارج مدرسه ، در خیابان و کوچه ، پشت سرایشان حرکت کنند، باز مى داشتند. در حالى که انسانها معمولا تحت تاءثیر هواها و تمایلات نفسانى ، علاقه دارند که هنگام حرکت در کوچه و بازار، جمعیتى انبوه اطراف آنها را بگیرند و بدین وسیله توجه دیگران را بیشتر به خود جلب کنند ! ! خطر مشى و روش ‍ امام ، این انسان وارسته الهى ، اینگونه نبود.

سبقت در سلام

روزى شاگردان زودتر از ایشان به اتاق درس رفته بودند. چشمشان به در بود، منتظر و آماده ورود امام بودند. حتى سینه خود را براى سلام کردن صاف کرده بودند؛ ولى باز هم غافلگیر شدند؛ زیرا با باز شدن در، صداى سلام امام را شنیدند، به طورى که متوجه نشدند که امام ابتدا وارد شدند و بعد سلام کردند، یا اینکه اول سلام کردند و آنگاه وارد اتاق شدند.

برخورد کریمانه

یکى از افرادى که در دفتر المام در نجف کار مى کرد؛ نقل مى کند: یک وقت از یکى از آقایانى که آنجا بود، گله اى داشتم ، خدمت امام رفتم و به عرض ‍ رساندم . امام قصه اى براى نقل کردند و گفتند: یک نفر اینجا آمد و هر جه از دهانش در آمد و هرچه از دهانش در آمد بر من گفت ؛ اما من تا زمانى که آنجا بود، برایش پول مى فرستادم .
رفتار حضرت امام همانند رفتار حضرت على (ع ) و امام حسن چ (ع ) بود و همچون آن بزرگوار و در مقابل اهانتهاى مخالفان ، رفتار کریمانه از خود نشان مى دادند.

عشق به مردم

علاقه و عشق امام نسبت به مردم بسیار زیاد بود. ایشان حتى کمترین رنج آنان را تحمل نمى کردند و هیچ گاه اجازه نمى دادند که به خاطر او مردم در زحمت بیفتند، اگر چه در حد کنار زدن مردم از جلو راه باشد.
آقاى سید على شاهرودى ، پسر آیت الله شاهرورد، نقل مى کرد که : روزى در حرم مطهر حضرت على (ع ) دید که امام در میان جمعیت انبوه قرار دارند و هر لحظه ، خطر آن است که زیر دست و پا بیفتند؛ اتفاقا در همان لحظه دو نفر نیز به عنوان همراه در پشت سر امام بودند. آقاى شاهرودى به آن دو نفر اعتراض مى کند که چرا ایستاده اید؟ آنها پاسخ دادند: جراءت دخالت ندایم ، آقا اجازه راه باز کردن به ما نمى دهند..

سید على شاهرودى عصبانى مى شود، عبا را به گوشه اى مى اندازد و جلو مى رود و با سلام و صلوات مردم را از سر راه امام کنار مى زند؛ اما مرتب دست به پشت او مى زند و وى را از این کار منع مى کردند.
یکى از شاگردان امام نقل مى کرد: روزى در حرم مطهر حضرت امام حسین (ع )، حضرت امام را دیدم که در میان انبوه زائران گیر کرده اند و نمى توانند قدمى پیش بگذارند؛ جلو دویدم و با کنار زدن مردم ، راه را براى ایشان باز کردم . امام با اعتراض و ناراحتى مرا از این کار منع مى کردند؛ ولى من بى توجه ، به کار خود ادامه مى دادم . ناگهان متوجه شدم که امام از مسیرى که من براى ایشان باز کرده ام ، نیامده و تغییر مسیر داده اند و در لابه لاى جمعیت به راه خود ادامه مى دهند.

تواضع و فروتنى

در نجف گاهى اتفاق مى افتاد که امام از روى پشت بام متوجه مى شدند که چراغ آشپزخانه یا دستشویى روشن مانده است . در این موارد به خانم یا دیگر کسانى که در پشت بام بودند، دستور نمى دادند و چراغ را خاموش ‍ کنند؛ بلکه خود سه طبقه را در تاریکى پایین مى آمدند و چراغ را خاموش ‍ مى کردند و باز مى گشتند.

گاهى نیز قلم یا کاغذى مى خواستند که در اتاق طبقه دوم منزل بود. در این شرایط نیز به هیچ کس حتى به نوه هایشان دستور نیم دادند که براى او قلم و کاغذ بیاورند؛ بلکه خودشان برمى خاستند از پله ها بالا مى رفتند، و آنچه را که لازم مى داشتند، برمى داشتند و باز مى گشتند.

جلوگیرى از غیبت و تهمت

هنگامى که امام در مجلس عمومى بودند، کسى جراءت غیبت کردن یا تهمت زدن نداشت و روح معنوى در مجلس حاکم بود؛ همچنین در مجالس خصوصى نیز کسى جراءت نمى کرد، سخن از دیگرى بزند. بارها امام مى فرمودند: من راضى نیستم کسى در بیرونى منزل من غیبت کند؛ و با تمام نیرو و از غیبت کردن افراد جلوگیرى مى کردند.

یکى از شاگردان امام مى گوید: روزى امام در درس تشریف آوردند و به قدرى ناراحت بودند که نفس ایشان به شماره افتاد بود، به جاى درس ‍ نصیحت تندى نمودند و رفتند و سه روز نیامدند. چون شنیده بودند که یکى از شاگردان ایشان درباره یکى از مراجع غیبتى کرده است .

امام از همان ایام جوانى در مجلسى که شرکت مى کردند، به هیچ وجه اجازه نمى دادند کسى غیبت کند؛ و اگر کسى صحبت مى کرد و مى خواست شروع به غیبت کند، فورى ایشان مطلب را برمى گرداندند و رشته سخن را تغییر مى دادند.

دیدار با شخصیتها و دانشجویان

در پاریس ، از سوى احزاب و شخصیتها و گروهها افرادى جهت ملاقات و مذاکره با امام مى آمدند. یکى زا افراد، خواهر ملک حسین ، پادشاه اردن بود، او پس از ملاقات ملک حسین با شاه ، از سوى او به پاریس آمده بود، ورود او به امام اطلاع داده شد، ایشان اجازه ملاقات ندادند.

عده اى به عنوان حزب و گروه تقاضاى ملاقات با امام داشتند که امام فرمودند: من با کسى به عنوان حزب ملاقات نمى کنم ، اگر آقایان به عنوان یک فرد ایرانى مثل تمام کسانى که با من ملاقات مى کنند، مى خواهند بیایند، اشکالى ندارد ( ۲۰۷)
روزى عده زیادى از آلمان و انگلستان براى ملاقات با امام آمده بودند. فضاى اتاقها براى این عده کافى نبود، پس با وجود باران شدیدى که مى بارید، در محوطه ایستادند و براى آن جمعیت صحبت کردند، در حالى که مى توانستند در داخل اتاق مقابل پنجره بایستند و در زیر باران خیس ‍ نشوند، بعضى از همراهان امام اصرار کردند که امام در اتاق سخنرانى کنند اما ایشان فرمودند: نه همین جا خوب است .

علاقه مردم فرانسه به امام

همراهان امام نقل مى کنند: روزى ما متوجه شدیم که یک سرى از دانشجویان فرانسوى ، هر شب به سخنرانى امام مى آیند. یکى از برادران که زبان فرانسه بلند بود، پرسید: شما که هر شب به سخنرانى امام مى آیند، آیا مى فهمید که امام چه مى گویند؟ فارسى بلند هستید یا نه ؟ آنها گفتند: ما اصلا متوجه نمى شویم که امام چه مى گویند، فارسى هم بلد نیستیم . سؤ ال کردند: پس براى چه مى آیید؟ پاسخ دادند: ما وقتى به اینجا مى آییم و سخنان امام را مى شنویم ، در خودمان روحانیت خاصى را احساس مى کنیم .

براى مردم فرانسه این سؤ ال پیش آمده بود که چگونه ممکن است ، پیرمردى در گوشه اى از نوفل لوشاتو نشسته باشد و ایران را به حرکت در آورده باشد هر چه او مى گوید بالا فاصله ۳۵ میلیون نفر در ایران به فرمان او گوش مى دهند، امروز مى گوید که شرکت نفت اعتصاب کند، اعتصاب مى کنند، مى گوید که ارتشیها فرار کنند، فرار مى کنند. فرمان مى دهد که کارخانه ها تعطیل کنند، تعطیل مى کنند. واقعا این پیرمرد با وجود آنکه در برابرش قدرتهاى بزرگى چون : شاه و امریکا را دارد، چگونه مى تواند بر روى ملت خودش این چنین اثر بگذارد؟

براى فرانسوى ها این سؤ ال پیش آمده بود که اسلام چگونه مکتب و مرامى است که تا این حد در این ملت نفوذ کرده است ، به همین دلیل درخواست کردند که رادیو و تلویزیون فرانسوى ساعاتى از شبانه روز یا حتى هفته را به توضیح این مکتب و مرام اختصاص بدهد. رادیو و تلویزیون هم به ناچار از ایرانیهاى مبارز که در پاریس بودند دعوت مى کرد تا به تشریح اسلام بپردازند. ( ۲۰۹)
روزى تعدادى از خواهران مسلمان که در پاریس ساکن بودند به حضور امام آمدند و درباره تحصیل خانمها در دانشگاه از ایشان سؤ ال کردند. امام فرمودند: لازم نیست کسى در باره صحبت کند.

سؤ ال شد: شرکت در کلاسهایى که مختلط است ، آیا اشکال ندارد؟امام فرمودند: اگر با حفظ مسائل اسلامى باشد و شهوى نباشد، اشکال ندارد.
در مورد رعایت حجاب سؤ ال کردند: باید چادر سر کنیم ؟امام نگاهى به خواهر سؤ ال کننده کردند، او روسرى به سر و مانتویى آستین دار به تن داشت ، فرمودند: حجاب شما، حجاب اسلامى است و خیلى خوب است .

عزادارى در نوفل لوشاتو

روز تاسوعا بود، آقا اشراقى ، داماد امام ، نزد یکى از کارکنان بیت رفت و به ایشان گفت : امام فرموده اند که شما آماده باشید تا یک ساعت به ظهر که ایشان بیرون مى آیند، روضه بخوانیدایشان مى گوید، من متعجب شدم ، اصلا آمادگى چنین کارى را نداشتم . از این رو گفتم : خدمت امام عرض ‍ کنید که من آمادگى ندارم تا روضه اى را که مناسب این شرایط (جو پاریس و دانشجویان ) باشد، بخوانم . روضه اى که من مى دانم ؛ از همان روضه هایى است که در مجلس معمولى ایران خوانده مى شود؛ اگر چنین روضه اى را بخواهند، من مى توانم بخوانم . بعد از امام پیغام دادند: به فلانى بگویید که همان روضه را مى خواهم و همان روضه در اینجا خوانده شود.

امام به اهل بیت (ع ) علاقه مند بودند و علاقه ایشان تابع شرایط نبود و ایشان به آداب و رسومى که برخاسته از متن اسلام است و بیش از هزار سال مسلمانها با آنها زیسته اند، احترام مى گذاشتند و طالب همان آداب بودند ولو اینکه در پاریس و در قلب سرزمین غرب باشند. در آن روز، جمعیت بسیار زیاد بود. خبرنگاران زیادى براى تهیه گزارش و غرب باشند. در آن روز، جمعیت بسیار زیاد بود. خبرنگاران زیادى براى تهیه گزارش و خبر آمده بودند ساعت یازده صبح بود، امام به بیرونى تشریف آوردند و مراسم آغاز شد و در آن شرایط، امام در روز تاسوعا براى امام حسین (ج ) مجلس ‍ عزادارى برقرار کردند و خود در مجلس ، عزادارى کردند و براى امام حسین (ع ) گریه کردند.

ارادت امام به ائمه (ع )

روزى یکى از کارکنان بیت امام صفحه اى از آگهى هاى روزنامه اى را که عده اى از ایران آورده بودند، روى زمین انداخت و کفشهاى امام را روى آن گذاشت . امام وقتى خواستند کفش بپوشند، سؤ ال کردند: مثل اینکه این روزنامه ها ایرانى است ؟ عرض کرد: بله حاج آقا ! ولى این صفحه آگهى هاى .

با این حال ، پایشان را روى کفششان نگذاشتند و مجددا برگشتند و فرمودند: شاید اسم محمد یا على یا… در آنها باشد.
امام حاضر نبودند کلمه على یا محمد در زیر پایشان قرار بگیرد؛ گرچه اسم حضرت رسول (ص ) یا حضرت على (ع ) نباشد.

توجه امام به مسائل شرعى

روزى رئیس پلیس نوفل لوشاتو، عکس امام را که در حال قنوت بودند، آورد تا امام آن را امضا کنند. امام عکس را گرفتند و امضا کردند. امضاى امام مثل سایر امضاها نبود. وقتى از ایشان سؤ ال کردند که امضاى شما مثل سایر امضاها نیست ؛ ایشان فرمودند: چون مسیحى هستند و رعایت وضو را نمى کنند، اسم روح الله را ننوشتم ، مبادا دستشان مسح کند.

پیام امام به مناسبت تولد عیسى (ع )

شب تولد حضرت مسیح (ع ) امام خطاب به مسیحیان جهان پیام دادند، این پیام از طریق خبرگزاریها انتشار یافت . علاوه بر آن ، امام فرمودند: این همسایه ها با این رفت و آمده اى زیاد و شلوغیها خیلى اذیت شده اند، بهتر است هدیه هایى بخریم و برایشان بفرستیم ، از قول من هم معذرت بخواهید. برادرها چند جعبه شیرینى و شکلات خریدند. امام سؤ ال کردند: چه چیزى هایى تهیه شده است ؟ بسته ها را به امام نشان دادند. ایشان فرمودند: خارجیها به گل خیلى علاقه دارند، چند شاخه گل هم برایشان بفرستید. در همان شب عید، هدایا را بین همسایه ها تقسیم کردند، فرداى آن روز خیابان پر از مردم و خبرنگاران شده بود. خبرنگاران آمده بودند تا گزارش تهیه کنند.

روزى یکى از اهالى جهت تقاضاى ملاقات به بیت آمد و گفت : نمایندگان محل ، علاقه مند ملاقات با امامند. امام نیز بى درنگ وقت تعیین کردند. روز بعد ده – پانزده نفر از اهالى محل با شاخه هاى گل به دیدن امام آمدند. حضرت امام به مترجم فرمودند: احوال آنان را بپرسید و ببینید که آیا نیاز و یا کار خاصى دارند. نمایندگان در پاسخ گفتند: نه ما هیچ کارى نداریم ، فقط آمده ایم که خدمت امام برسیم و ایشان را از نزدیک ببینیم و این شاخه هاى گل را نیز به عنوان هدیه آورده ایم . امام با تبسم شاخه هاى گل را یک به یک از دست آنان گرفتند و در میان تنگى که در کنارشان بود، قرار دادند. آنها خیلى خوشحال از حضور امام رفتند.

هجرت امام به پاریس تحولى عظیم به وجود آورد و برداشت و درک غربیها را از اسلام و مسلمانان دگرگون کرد. اخلاق و رفتار و زندگى امام چنان تاءثیر بر جا گذاشت که به گفته یکى از دانشمندان ، صرف تمام بودجه یک ساله حوزه علمیه براى تربیت مبلغ و تبلیغات وزارت امور خارجه و وزارت ارشاد و تاءلیف و ترجمه کتاب و فرستادن آنها به اروپا نمى توانست به اندازه اقامت چهار ماهه امام در پاریس ، اسلام را به دنیا معرفى کند.

وضعیت سیاسى ایران

در مدت اقامت چهار ماهه امام در پاریس ، نوفل لوشاتو مهمترین مرکز خبرى جهان بود و مصاحبه هاى متعددى و دیدارهاى مختلف امام ، دیدگاههاى ایشان را در زمینه حکومت اسلامى و هدفهاى آتى نهضت براى جهانیان بازگو مى کرد؛ و از همین جا بود که بحرانیترین دوران نهضت را در ایران رهبرى کردند.

دولت شریف امامى دو ماه بیشتر دوام نیاورد. شاه ریاست کابینه را به دولت نظامى از هارى سپرد. راهپیماییهاى گسترده میلیونى در روز تاسوعا و عاشورا در تهران و دیگر شهرها برگزار شد.
شاهپور بختیار، آخرین مهره امریکا بود که براى تصدى پست نخست وزیرى به شاه پیشنهاد شد. ژنرال هایزر، معاون فرماندهى سازمان ناتو براى انجام ماءموریتى سرى و دو ماهه به تهران آمد. امام خمینى در دیماه ۱۳۵۷ شوراى انقلاب را تشکیل دادند. شاه نیز پس از تشکیل شوراى سلطنت و اخذ راءى اعتماد براى کابینه بختیار در روز ۲۶ دیماه از کشور فرار کرد.

تصمیم امام براى بازگشت به ایران

بعد از گذشت چهار ماه و اندى از حضور امام در پاریس ، ایشان بر حسب مسائلى که فقط خودشان بر آن واقف بودند، فرمودند: باید ایران برویم . کم کم ایام اقامت امام در پاریس به پایان نزدیک مى شد و آغاز تحولى عظیم تر فرا مى رسید. روزى مقارن غروب آفتاب ؛ دوشیزه فرانسوى به اقامتگاه امام آمدند و تقاضاى ملاقات با امام را داشتند. چون ملاقات امکان نداشت ، از آنها عذرخواهى شد. آنها شیشه کوچکى در دستشان بود که محتوى مقدارى خاک مهر و موم شده بود، اظهار کردند: رسم ما بر این است که وقتى به کسى علاقه مند شدیم ، هنگام جدایى بهترین هدیه را به او تقدیم کنیم ، و این خاک وطن ماست ، که براى ما عزیزترین هدیه است ، اگر ملاقات ممکن نیست ، این مقدار خاک را به حضور امام تقدیم کنید و براى هر کدام از ما یک قطعه عکس با امضاى امام بیاورید. وقتى که شیشه را به حضور امام بردند. امام با تبسمى شیرین شیشه را گرفتند و دو قطعه عکس را امضا فرمودند. آنها نیز عکسى را بوسیدند و تشکر کردند و رفتند. ( ۲۱۹) در تهران به منظور استقبال از امام ، کمیته استقبال تشکیل شده بود این کمیته تصمیم گرفته بود براى ورود امام به ایران فرودگاه را فرش کنند و اطراف را چراغانى کنند و فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا، امام را با هلى کوپتر ببرند… وقتى امام از این تصمیمات مطلع شدند به یکى از کارکنان دفتر فرمودند: برو به آقایان بگو مگر مى خواهند کوروش را وارد کنند؟ ابدا این کار لازم نیست ، یک طلبه از ایران خارج شده ، و همان طلبه به ایران باز مى گردد. من مى خواهم میان امتم و همراه آنان باشم ، ولو پایمال شوم .

شب حرکت از پاریس ، رئیس پلیس با افرادى براى خداحافظى خدمت امام رسیدند؛ امام از آنان تشکر کردند و متن تشکر نامه نیز قرائت ، و به آنان داده شد. رئیس پلیس در پاسخ گفت : از برکت وجود شما در نوفل لوشاتو، ما موفق شدیم شخصیتهایى را ملاقات کنیم که هرگز در عمرمان آنها را نمى دیدیم .

آن شب امام پس از نماز مغرب و عشا تمام کارکنان دفتر در پاریس را جمع کردند و فرمودند: من دست بیعتم را از شما برداشتم و راضى نیستم که یکى از شماها به زحمت و مشکل بیفتید؛ فردا خودم تنها مى روم ، چون آنها اگر کارى داشته باشند، با من دارند، کسى با شما کارى ندارد؛ شما اگر از کشورهاى دیگر آمده اید و درس و یا کارى دارید، مى توانید به سرکارتان برگردید، ان شاء الله اگر برنامه اى شد، به ایران مى آیید.

شرایط کاملا حالت بیعت برداشتن امام حسین (ع ) در کربلا را به اذهان همراهان امام تداعى مى کند؛ برادران حاضر شروع به گریه کردند. هر کدام چیزى مى گفتند یکى مى گفت : اگر صد بار بکشند مان و باز هم زنده شویم ، حاضر نیستیم که دست از شما برداریم .امام فرمودند: مقصودم این است که شما به خاطر من ، خودتان را به خاطر نیندازید.

آخر شب به دفتر امام در لوشاتو اطلاع دادند که بختیار فرودگاه را بسته و دستور داده است که هیچ هواپیمایى ننشیند و برنخیزد. فرداى آن روز مردم در تهران و سایر شهرستانها تظاهرات کردند و در شعارهاى خود مى گفتند: خمینى ، خمینى ، قلب من باند فرودگاه توست . اگر امام فردا نیاد اسلحه ها بیرون مى آید…

ماه تابان//حسن کشوردوست و قسمتهایی از کتاب فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی

زندگینامه امام خمینی قسمت اخر

امام خمینی

بخش ششم : امام در ایران (۷۶ تا ۸۷ سالگى )

فصل اول : دهه مبارک فجر و…

پرواز انقلاب (۱۲ بهمن ۱۳۵۷)

با تهدید مردم ، بختیار مجبور به باز کردن فرودگاه شد و شب دوازدهم بهمن فرا رسید؛ هواپیما در فضاى ایران بود، قلب همه مى تپید، مردم تهران و شهرستانها براى استقبال از امام در تهران تجمع کرده بودند؛ هواپیما در حال فرود آمدن بود که یکباره با اعلام مطلبى به زیان فرانسه اوج گرفت ، از قول کمیته استقبال اعلام کرده بودند که فرودگاه آماده نیست ، یک ربع ساعت دور بزنند و آنگاه فرود آیند. بیشتر مسافران ترسیده بودند و تنها کسى که ذره اى ترس به دل راه ندارد، امام بودند؛ هواپیما بر زمین نشست . امام در فرودگاه مهرآباد در میان انبوه جمعیت و دریاى عواطف و احساسات مردم از هواپیما بیرون آمدند. سراپاى همه از شوق دیدار امام مى سوخت . امام وارد سالن فرودگاه شدند و از مردم تشکر کردند و بعد از صحبت کوتاهى سوار ماشین شدند.
از آشیانه فرودگاه تا بهشت زهرا مردم ایستاده بودند و براى عبور امام فقط راه باریکى باز بود. در تمام مسیر روى خطوط سفید وسط خیابان ، گلهایى چیده شده بود که تا بهشت زهرا ادامه داشت .

امام اصرار زیادى داشتند که از جلوى دانشگاه عبور کنند. رو به روى دانشگاه به علت کثرت جمعیت (با آنکه بسیار منظم بود)، اتومبیل حامل امام متوقف شد، از آنجا به خیابان ولى عصر آمدند. آن روز حدود پنجاه هزار ماءمور داوطلب انتظامات در تهران بودند. از آغاز مسیر تا بهشت زهرا جمعیت به هم متصل بود. اتومبیل حامل امام به نزدیکى بهشت زهرا رسید، چند مترى جلوتر از در بهشت زهرا، اتومبیل امام به جهت انبوه جمعیت متوقف شد و به هیچ وجه حرکت نمى کرد و اتومبیل اصلا پیدا نبود و فقط چیزى که دیده مى شد، تپه اى از انسانها بود. ناگهان خلبان هلى گوپتر (که از بالا مراقب بود) با مهارت خاصى در وسط جمعیت فرود آمد. امام آرامش عجیبى داشتند و در حالى که لبخند مى زدند، براى مردم دست تکان مى دادند. با زحمت زیاد، همراهان امام ، ایشان را سوار هلى کوپتر کردند؛ سرانجام هلى کوپتر در قطعه هفده به زمین نشست و امام به جایگاه رفتند و به ایراد بیانات تاریخى خود پرداختند.

امام در بخشى از نطق تاریخى خود فرمودند: من به پشتوانه این ملت دولت تعیین مى کنم … در تمامم مدتى که امام در بهشت زهرا حضور داشتند، شدیدترین و زیباترین احساسات از جانب مردم دیده مى شد. آن روز به هر چشمى که خیره مى شدى ، زلالى اشک را در آن مى دیدى . امت سراپا انتظار، پس از سالها به وصال امام خود نایل شده بودند. هنگامى که شعار شهید ! به پا خیز، خمینى ات آمده در بهشت زهرا طنین انداخته بود فقط صدایى که شنیده مى شد، صداى گریه بود، گریه پیر و جوان .

وقتى صحبت امام تمام شد، هلى کوپتر حرکت دادند؛ اما فشار جمعیت به حدى بود که کنترل از دست ماءموران انتظامى خارج شد. آیت الله مفتح که در کنار امام بود، افتاد. هلى کوپتر احساس خطر کرد و بدون امام به پرواز در آمد. امام در میان مردم بودند و احساسات اوج گرفته بود. هرکس سعى داشت افراد دیگر را دور کند؛ اما خود سبب فشار بیشترى مى شد، کنترل از دست همراهان امام خارج شد. عمامه از سر امام افتاد و مدت زیادى ایشان این طرف و آن طرف کشیده مى شدند و در نتیجه بى حال شدند. همه نگران بودند، به لطف خدا امام روى دستهاى مردم به جایگاه برگردانده شدند.

امام حدود بیست دقیقه بى حال بودند، عبایشان را روى سرشان کشیدند. دوباره هلى کوپتر نشست . امام باز هم نتوانستند سوار شوند؛ آمبولانسى جلو آمد و امام را از در عقب به زحمت سوار آن کردند و احمد آقا نیز سوار شد و آمبولانس آژیرکشان از بهشت زهرا بیرون آمد. در یکى از خیابانهاى فرعى اطراف بهشت زهرا، هلى کوپتر فرود آمد و امام از آمبولانس به داخل آن منتقل شدند.

هلى کوپتر بالاى مدرسه رفاه بود؛ ولى به علت کثرت جمعیت ، خلبانان پیشنهاد کرد که به نیروهاى هوایى برویم ؛ اما به علت وضع سیاسى آن روز که هنوز رژیم سقوط نکرده بود و بختیار، نخست وزیر شاه ، بر سر کار بود، به پیشنهاد یکى از همراهان ، هلى کوپتر وارد یک بیمارستان شد. همراهان امام در خواست آمبولانس کردند؛ ولى چون آمبولانس نبود، ایشان را سوار اتومبیل یکى از پزشکان کردند. کارکنان بیمارستان دور اتومبیل را گرفته بودند. امام لبخندى زدند و دست تکان دادند. به مردم حالت شوک دست داده بود و ناگهان حمله ور شدند که امام را زیارت کنند، راننده حرکت کرد. آنها به طرف بلوار کشاورزى و از آنجا به خیابان دکتر شریعتى ، منزل یکى از بستگان امام رفتند؛ چون امام بعد از گذشت پانزده سال ، نشانى را فراموش ‍ کرده بودند، احمد آقا در خیابانها بدون عبا پیاده مى شد و نشانى را مى پرسید، کسى هم نمى دانست امام در اتومبیل است و ایشان هم پسر اوست . به منزل بستگان امام رسیدند. اهل خانه نزدیک بود که خوشحالى بیهوش شوند؛ امام که هفده سال آنها را ندیده بودند آرام وارد شدند، به آشپزخانه رفتند و حال همگى را پرسیدند. آنها ناهار ساده اى آماده کردند. امام و همراهان پس از خوردن ناهار تا ساعت ده شب آنجا ماندند و بعد امام را به مدرسه رفاه منتقل کردند و فرداى آن روز به علت کمبود جا ایشان را به مدرسه علوى بردند.

دیدار با مردم

در مدرسه علوى ، صبحها مردها و بعد از ظهرها خانمها به دیدار امام مى آمدند. دیدار خانمها به سختى انجام مى شد و روز دوم دیدار به علت کثرت جمعیت ، حال تعداد زیادى از خانمها بد شد. به امام پیشنهاد کردند در صورت صلا حدید ملاقات خانمها را تعطیل کنند. امام ناراحت شدند و فرمودند که : شما گمان مى کنید اعلامیه من و شما شاه را بیرون کرده است ؟ کمینها بیرون کرده اند.
چند روز بعد از بازگشت امام در شانزدهم بهمن ۱۳۵۷، حضرت امام رئیس ‍ دولت موقت ، آقاى مهدى بازرگان را به پیشنهاد شوراى انقلاب على رغم میل باطنى خویش منصوب نمودند و تصریح کردند که رئیس دولت موقت بدون در نظر گرفتن روابط حزبى ، ماءمور تشکیل کابینه براى تهیه مقدمات برگزارى رفراندوم و انتخابات است . مردم نیز با راهپیمایى خود در سراسر کشور به تاءیید نظر امام پرداختند.

دیدار پرسنل نیروهاى هوایى با امام

نوزدهم بهمن ۱۳۵۷، پرسنل نیروهاى هوایى در مدرسه علوى تهران با امام بیعت کردند. بسیار از سربازان و ارتشیان مؤ من در صف مردم قرار گرفتند.
بیستم بهمن ، همافران در مهمترین پایگاه هوایى تهران دست به قیام زدند. گارد شاهنشاهى اقدام به سرکوب آنها کرد؛ ولى مردم به حمایت از همافران وارد صحنه شدند.

بیست و یکم بهمن

ساعت دو بعدازظهر روز بیست و یکم بهمن ماه سال ۱۳۵۷ بود. روزى پر شور و پرحادثه در دل سیاه ظلم شاهنشاهى ، اطلاعیه شماره چهار فرماندارى نظامى تهران از رادیو پخش شد: امروز عبور و مرور از ساعت چهار و سى دقیقه بعداز ظهر ممنوع مى باشد.
مردم با شنیدن خبر به هم نگاه مى کردند و در واقع نمى دانستند چه باید بکنند. احتمال بروز خطرى بزرگ در پیش بود. همچنین بعد از پخش این خبر، شور و غوغایى در میان ساکنان مدرسه رفاه افتاد. نگرانى و اضطراب بر چهره ها سایه انداخته بود، همه چشمهاى به اتاق امام دوخته شده بود. امام در اتاق کوچکى به فکر فرورفته بودند و دلشان در آن حال ، پر از امید و آرمش بود. ناگهان امام از جاى خود برخاستند و در حلى که زیر لب دعایى زمزمه مى کردند، وضو گرفتند. با فروتنى خاصى دو رکعت نماز خواندند. ایشان مى دانستند در لحظه هاى حساس ، تصمیم گیرى ، جز به یارى خداى توانا ممکن نیست . بعد از نماز و نیایش ، با دلى مطمئن ، ورق کاغذ و قلمى برداشتند و نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم ، ملت شجاع ایران ! اهالى محترم تهران ! اعلامیه امروز حکومت نظامى ، خدعه و خلاف شرع است . مردم به هیچ وجه به آن اعتنا نکنند. هراسى به دل راه ندهید که به خواست خداوند تعالى حق ، پیروز است .

مردم که منتظر شنیدن دستور کوبنده اى از طرف امامشان بودند، به کوچه و خیابانها ریختند و حکومت نظامى بى اثر شد. جوانان با آتش زدن لاستیکهاى کهنه راهها را بستند. کوچک و بزرگ شعار مى دادند و تهران از صداى دلنشین تکبیر پوشیده شده بود؛ الله اکبر… الله اکبر… الله اکبر…

بزودى کلانتریها تصرف شد و مردم مسلح شدند. پادگانها و ساختمان صدا و سیما و سایر مراکز مهم در اختیار مردم انقلابى قرار گرفت . اعضاى اصلى حکومت شاه دستگیرى شدند و در نهایت در بیست و دوم بهمن ۱۳۵۷ خورشید پیروزى ملت ، شب ظلم و ستم ایران را پایان بخشید.

جشن پیروزى

مردم ، پیروزى انقلاب را جشن گرفتند و همه در شادى و سرور بودند. ملت مسلمان با اتکال به خداوند و با رهبران امام خمینى ، نظام دو هزار پانصد ساله شاهنشاهى را سرنگون کرد و ثمره سالها مبارزه و جهاد و شکنجه و زندان به بار نشست و حکومت اسلامى براى اولین بار پس از پیامبر اکرم (ص ) و حضرت على (ع ) در ایران بر پاشد.
شور و حال عجیبى در مردم بود. مردم مرتب در مدرسه علوى به دیدار امام مى رفتند ادارات ، کارخانه ها و مغازه ها، که با اعتصاب مردم در ماههاى آخر انقلاب تعطیل شده بود، به فرمان امام باز شد و مردم سرکارهاى خود رفتند.

مراجعت امام به قم

در تاریخ دهم اسفند ماه سال ۱۳۵۷ امام خمینى مدرسه علوى را ترک نموده ، و عازم قم شدند. امام در خانه خود در محله یخچال قاضى که قبل از دوران تبعید در آن مى زیستند. ساکن شدند. خانه در محل قدیمى قرار داشت و کوچه هاى باریک آن ظرفیت دیدار کننده ها را نداشت . به پیشنهاد آقاى اشراقى ، داماد امام ، ایشان به خانه اى که زمین وسیع خالى در کنار آن بود، منتقل شدند. در این خانه بعضى از روزها امام متجاوز از شش ‍ ساعت با مردم که از شهرستانهاى مختلف کشور، به دیدار ایشان مى آمدند، ملاقات مى کردند. برخى از شبها مردم تا ساعت ده خانه امام را ترک نمى کردند و از پشت خانه فریاد مى زدند: ما منتظر خمینى هستیم و امام با فریاد آنان از خانه بیرون مى آمدند. ازدحام گروههاى ملاقات کننده حدى بود که یک روز استاد مطهرى ، جهت ملاقات با امام از ساعت هشت صبح تا هشت شب در کنار اتاق ایشان نشست ؛ ولى موفق به دیدار ایشان نشد؛ و در ملاقاتهاى بعدى توانست امام را زیارت کند.

یک روز هنگام دیدار امام با مردم برف مى بارید؛ مى خواستند بالاى سر امام چتر بگیرند، ایشان عصبانى شدند و فرمودند: مگر مردم چه مى کنند.
در بهمن ماه سال ۱۳۵۸ به دلیل کسالت قلبى به ناچار به تهران منتقل شدند و در بیمارستان بسترى شدند. امام حدود دو ماه در بیمارستان بودند و آن دو ماه مرتب پزشکان از ایشان مراقبت مى کردند. آنها به هیچ وجه صلاح ندیدند که امام دوباره به قم برگردند و تاءکید عجیبى داشتند که در اطراف بیمارستان قلب ، منزلى براى سکونت امام تهیه گردد.

در خیابان در بند براى سکونت امام جایى در نظر گرفته شد. ساختمان مزبور سه طبقه داشت . روزهاى نخست در طبقه همکف پاسداران مى نشستند. طبقه دوم براى خانواده و سومین طبقه به دیدار و ملاقاتها اختصاص یافت . امام از ابتدا که به آنجا رفتند. ناراحت بودند؛ زیرا ساختمان بلند به نظر مى رسید و نماى بیرونى آن سنگ بود، البته از نظر فضاى درونى ، این منزل به درد یک فرد متوسط تهرانى مى خورد و تجملات و تشریفات نداشت ، با این حال ، امام تاءکید داشتند که حتما منزل مناسب با وضع خودشان پیدا شود.

پس از جستجو ابتدا در جماران در خانه یک بنا که حدود صد متر مساحت داشت ، ساکن گردیدند و محل کارشان همان جا بود تا اینکه بعد از چند روز به منزل آقاى جمارانى که در کنار حسینیه قرار داشت ، منتقل شدند.

خانه امام در جماران

این خانه بعد از فوت پدر آقاى جماران به چند قطعه کوچک تقسیم شده بود و ساختمان قدیمى آن ، در اختیار خانواده آقاى جمارانى قرار داشت . بخش دیگرى از آنان ، که منزل کوچکى بود با مساحت حدود ۱۲۰ متر مربع و ۷۰ متر زیر بنا که متعلق به آقاى سید حسن حسینى ، داماد آقاى جمارانى بود؛ در اجاره امام قرار گرفت . این منزل کوچک و ساده که بارها از تلویزیون نشان داده شده است ، طى ده سال تا هنگام رحلت امام ، محل سکونت ایشان و خانواده شان بود.
هنگامى که امام داخل شدند و به طرف و اتاقى که در آن مى نشستند نگاه کردند، فرمودند: حالا راحت شدم ، چون در این چهار ماه مدام در عذاب بودم .

با اینکه اجاره منزل پرداخت مى شد و امام همچون بسیارى از مستضعفان در این خانه به صورت مستاءجر زندگى مى کردند؛ ایشان یک روز با صاحبان خانه صحبت کردند و آنان همگى از سکونت امام در آن منزل راضى بودند.

برنامه روزانه امام

امام هر روز نیمه شب قبل از اذان صبح براى نماز شب و دعا بیدار مى شدند و پس از نماز صبح قدرى استراحت مى کردند؛ و بعد کمى مطالعه و بعد هم صبحانه مى خوردند. قبل از ساعت هشت به دفتر کار خود مى رفتند و پس ‍ از شنیدن اخبار، نامه هایى که بایستى مطالعه مى کردند و یا قبضهایى که باید مهر مى شد به خدمتشان مى بردند تا ساعت حدودا ده و نیم – یازده در اتاق بودند و بعد چیزى مى خوردند و کمى استراحت مى کردند. در صورت داشتن ملاقات پس از پوشیدن لباس و آماده و مرتب کردن خود، به طرف حسینیه حرکت مى کردند؛ در همین فاصله ده دقیقه – یک ربع ، با اعضاى خانواده مجالست داشتند. امام نزدیک ظهر آماده نماز و تعقیبات مى شدند و پس از اداى نماز و صرف ناهار به اخبار گوش مى دادند و سپس قدرى استراحت مى کردند و بعد مشغول مطالعه بولتنهاى خبرى و روزنامه ها مى شدند و مقید بودند تمام اخبار رادیوهاى خارجى و تلویزیون را هم بشنوند. گاهى اوقات هم تلویزیون نگاه مى کردند، به رادیو گوش مى دادند تا خودشان در متن قضایا باشند. هر روز غیر از جمعه ها براى حدود بیست – سى نفر خطبه عقد مى خواندند. گاهى نیز مراسم عقد خانواده هاى شهدا یا برادران جانباز و معلول در محضر امام واقع مى شد.

زندگى امام نظم و انضباط خاصى داشت . هیچگاه توجه به کارى ، موجب تضییع کار دیگرشان و یا غفلت از آن نمى شد. هر روز عبادت ، قرائت قرآن ، ادعیه ، مطالعه هاى گوناگون ، گوش کردن به اخبار، رسیدگى و پاسخگویى به امور شرعى ، ادارى و سیاسى ، ملاقاتها، قدم زدن ، نرمش حرکتهاى ورزشى که طبق نظر پزشکان معالج الزما به منظور حفظ سلامتى انجام مى دادند. معاشرت با افراد خانواده ، خوراک ، نظافت و استراحتشان ، هر کدام به صورتى منظم و در موعد خود، انجام مى گرفت . همین نظم در برنامه هاى هفتگى شان نیز حاکم بود.

دختر امام نقل مى کند: امام خیلى مرتب بودند؛ یعنى صبح که از خواب بیدار مى شدند هیچ کارشان بدون برنامه نبود، هیچ وقت بدون برنامه زندگى نکردند، مطالعه شان ، استراحتشان ، خوابشان ، به رادیو گوش ‍ کردنشان خلاصه تمام کارهایشان ، حتى عبادتشان سر ساعت بود. ما مى دانستیم چه ساعتى باید برویم پیش آقا و خودمان را مهیا مى کردیم که ساعت استراحت آقا برویم و ایشان را ببینیم ؛ وگرنه وقتى ساعت عبادت یا مطالعه و درس یا کارهاى دیگرى مثل گزارشهاى مملکتى بود؛ نمى توانستیم برویم . فقط در ساعت استراحتشان مى توانستیم به دیدنشان برویم ؛ در آن موقع یک ربع تا بیست دقیقه قدم مى زدند. خیلى مقید بودند نیم ساعت صبح و نیم ساعت عصر قدم بزنند و ما در موقع زدن آقا مى توانستیم از محضر ایشان استفاده کنیم ، صحبتى یا سؤ الى کنیم و جوابى بشنویم و احوالى بپرسیم .

یکى از کارکنان دفتر امام نقل مى کند: امام هیچ گاه کار امروز را به فردا موکول نمى کردند، در زندگى شخصى ، هر چیز سر جاى خود قرار داشت و هر کارى دور از شتابزدگى و عجله و تاءخیر در موعد مقرر آن انجام مى گرفت ، هیچ گاه کثرت کارها و تعدد امور و گزارشها باعث شلوغى و تراکم کارها و به جا ماندن آنها نمى شد. لباس ، کتاب ، قلم و سایر و وسایل شخصى امام هر کدام جاى معینى داشتند. اگر امانتى وجود داشت یا چیزى که باید به مسئول آن تحویل مى شد، در اولین فرصت و بدون فوت وقت و سریع ، به ادا و انجام آن مبادرت مى ورزیدند. بسیار اتفاق افتاده بود کتابى که به امانت مى گفتند، فردا صبح مهمترین کار و اولین کارشان ، باز گرداندن کتاب بود؛ و همچنین وجوه شرعى که به صورت چک بانکى تقدیم ایشان مى شد؛ ایشان بلافاصله و در اولین فرصت جهت واریز به صندوق و حساب ، به مسئولان مربوطه تحویل مى دادند.

خودسازى و تزکیه نفس ، تقوا و خویشتندارى و پرهیزکارى ، اخلاص و توکل و اعتماد به نفس بى رغیبتى به دنیا، انفاق و بخشش ، ساده زیستن و قناعت ، پرستش و نیایش ، توسل به اهل بیت – علیهم السلام – دعا و زیارت ، عمل به واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات ، تواضع و مردم دارى ، صلابت و شجاعت ، پشتکار و استقامت ، حسن خلق و عطوفت ، عفو و گذشت ، احتیاط در مصرف بیت المال و صرفه جویى و قناعت و دهها ویژگى دیگر از ویژگیها و خصوصیات بارز امام خمینى (س ) بود، که براى هر یک از عنوانهاى فوق دهها خاطره از زبان اعضاى خانواده ، کارکنان ، یاران و شاگردان و دوستان ایشان نقل شده است که معرف شخصیت معنوى و الهى امام مى باشد.

فصل دوم : خانواده
امام و عروس و دامادها

امام على رغم مسئولیت سنگین تشکیل حکومت اسلامى و هدایت مردم و جامعه ، هیچ گاه از جامعه کوچک خانواده و اعضاى آن غافل نبودند، تشکیل خانواده براى فرزندان خود، هدایت و راهنمایى آنان ، تاءمین نیازهاى مادى و معنوى آنان به عنوان یک وظیفه پدرى ، در کنار سایر وظایف و فعالیتهاى ایشان قرار داشت . ایشان نه تنها به فرزندان بلکه به نوه هاى خود نیز توجه داشتند و به بازى با آنها مى پرداختند و در مواقع ضرورى آنها را نصیحت و راهنمایى مى کردند و وظایف دینى و شرعى مورد نیازشان را به آنها تذکر مى دادند و در عین حال ، با آنها بسیار دوست و نسبت به آنها مهربان بودند.

ملاک امام براى انتخاب عروس و داماد

امام در انتخاب همسر، چه براى دخترانشان و چه براى پسرانشان ؛ روى خانواده هاشان خیلى تکیه داشتند و مى گفتند: خانواده باید هم مسلک باشند، سنخیت داشته باشند، و مؤ من و متعدد باشند
ملاک خاص امام در انتخاب فرد، تقوا بود، چون تقوا را بسیار کارساز مى دانستند. تقوا و ایمان در امور دنیوى نیز راهگشاست . فرد مسلمان متقى ، به کسى ظلم نمى کند، از جمله به همسرش . مؤ من متقى ، حق کسى را ضایع نمى کند و بر این اساس حقوق همسرش را نیز رعایت خواهد کرد. امام همیشه مى گفتند: کسى که کارهایش چهار چوب و ضابطه دارد، کار بیهوده نمى کند و در نتیجه ، به زن و بچه اش ظلم نمى کند.

ملاک دیگر ایشان راجع به کفر بودن افراد بود. امام بعد از آنکه خانواده را مى پسندیدند، خود پسر را ملاک مى گرفتند و با او صحبت مى کردند تا ببینند کفو دخترشان است یا نه . آیا مى توانند با هم با تفاهم زندگى کنند یا نه . ایشان مسائل مادى را ملاک خوشبختى و بدبختى نمى دانستند و اعتقادى به آن نداشتند و همانقدر که مرد مى توانست زندگى اش را اداره کند، کافى بود.
امام در انتخاب همسر براى دخترانشان موضوع را با آنها در میان مى گذاشتند و نقاط ضعف و امتیازات پسر را بیان مى کردند و نظر خود را مى گفتند؛ ولى در نهایت تصمیم گیرى را به عهده دختر واگذار مى کردند. در مورد یکى از دخترانشان پس از بررسى ، وضو گرفتند سر سجاده نشستند و دو رکعت نماز خواندند و بعد از خدا طلب خیر کردند.

مهریه و جهیزیه

به مهریه توجه خاصى داشتند و اعتقادشان بر این بود که دختر باید حتما مهریه داشته باشد. اگر کسى براى عقد نزد ایشان مى آمد و مهریه را مثلا یک جلد کلام الله مجید ذکر مى کرد، قبول نمى کردند و مى گفتند: چیزى را به عنوان مهریه تعیین کنند. در مورد تعیین میزان مهریه نیز به عرف توجه مى کردند، چون این مساءله عرفى است و به خانواه ها مربوط مى شد. عقیده امام این بود که باید به حد دختر، خانواده اش و ملاکى که آنها در نظر دارند، توجه کرد. مهریه هر یک از عروسهایشان یک دانگ خانه بود، چون نظرشان این بود که دختر باید مسکن داشته باشد تا بتواند از آینده خود مطمئن باشد.
امام به دخترانشان جهیزیه مى دادند؛ ولى جهیزیه به اندازه رفع حاجت و خیلى معمولى ، جهیزیه اى که در زمان ما به آن رفع حاجت مى گویند، یعنى یک فرش معمولى و دو دست رختخواب و مختصرى وسایل دیگر.

مراسم عقد و عروسى

در مورد مراسم ازدواج فرزندانشان ، هم عقد مى گفتند هم عروسى . البته خیلى مختصر و معمولى . نسبت به نوه هایشان چون بعد از انقلاب بود، خیلى ساده برگزار مى کردند، بخصوص در ازدواج یکى از نوه هایشان چون در زمان جنگ ، شدیدا از تشریفات نهى کردند و گفتند: موقع جشن گرفتن و مهمانى دادن نیست .

امام در هنگام خواندن عقد براى زوجین مى فرمودند: توکل به خدا داشته باشید. وقتى انسان به خدا توکل کند، همه چیزش بر مبناى خدا استوار خواهد شد؛ و همچنین مى فرمودند: در زندگى گذشت داشته باشید و اگر هیچ کس از موضع خود عدول نکند، همیشه اختلاف باقى خواهد ماند؛ ولى اگر یکى کوتاه بیاید، دیگرى اصلاح خواهد شد؛ و همچنین در ابتداى عقد نصیحت مى کردند که : سعى کنید با هم رفیق باشید؛ اگر مرد هستى و در بیرون از خانه هزاران مساءله دارى ، وقتى به خانه مى آیى ، ناراحتیهایت را پشت در بگذار و سعى کن بالطف و مهربانى داخل شوى .

از طرف دیگر به زن هم توصیه مى کردند: توهم ممکن است در خانه خیلى کار کرده و خسته باشى ؛ ولى نباید خستگى خود را به شوهرت منتقل کنى ، به استقبال برو و زندگى گرمى براى خودتان درست کنید.

رفت و آمد با عروس و دامادها

رابطه امام با داماد و عروسهایشان خیلى محترمانه و هم خیلى دوستانه بود. منتها چون داماد به همه اهل منزل محرم نیستند، همچنین دخترها و نوه هاى امام آنجا خیلى آزاد رفت و آمد مى کردند و ایشان هم در مساءله محرم و نامحرم سختگیر بودند، بنابراین مردهاى نامحرم مى بایست کمتر رفت و آمد کنند؛ پس همیشه با دامادها فاصله اى بود.

جایگاه تربیت فرزندان

امام وظیفه اصلى مادران را تربیت فرزندان مى دانستند و معتقد بودند زحماتى که مادر در تربیت فرزند متحمل مى شود، ارزش زیادى دارد. بنابراین ، در پاسخ به یکى از نوه هایشان که از شیطنت بچه خود حسین گله مى کرد گفتند: من حاضرم ثوابى را که تو از تحمل شیطنت حسین مى برى ، با ثواب تمام عبادات خودم عوض کنم .

ایشان زن را در تحکمیم خانواده خیلى مؤ ثر مى دانستند، حتى بر این اعتقاد بودند که زن مى تواند مرد را هم اصلاح کند. ایشان بر این عقیده بودند که تربیت کردن فرزندان از مرد بر نمى آید و فقط زن مى تواند بدرستى از عهده انجام دادن آن برآید. عاطفه در زن قویتر است و قوام و دوام خانواده نیز بر اساس محبت و عاطفه است .
نظر امام نسبت به موارد ذیل :

آزادى

دختر امام مى گوید: ما امروز در خانواده امام آزادى کاملى را احساس ‍ مى کنیم . هرکس در مورد کارهاى خود تصمیم گیرنده اصلى است و خودش ‍ هم مسئول و جوابگوى عملکردش است . امام مستقلا در مورد کارهاى خود تصمیم گیرنده بودند و ما هم در تمام مسائل مربوط به خود تصمیم گیرنده بودیم . این نعمت آزادى را مدیون امام هستیم . هر مرد و زنى که وارد خانواده ما یم شود، از آنجا که مى بیند خودش مستقل است و آزادى مشروع و کامل دارد، قدر آن را مى داند و سعى نمى کند به طرف مقابل خود سخت بگیرد. یادم هست که اگر من از بیرون به خانه مى آمدم ، از من نمى پرسیدند: کجا بودى ؟ و اگر مى خواستم از خدمت ایشان مرخص شوم ، نمى گفتند: کجا مى روى ؟

امام غالبا در مسائل خانوادگى فرزندانشان دخالت نمى کردند، حتى در نامگذارى نوه هایشان هم نظر نیم دادند، هر چند اگر از ایشان نظرشان را مى پرسیدند، جواب مى دادند.

تحصیل

امام در مورد تحصیل دخترانشان دخالتى نمى کردند؛ ولى توصیه به تحصیل علم مى کردند و به همین دلیل نوه هایشان همه تحصیل کردند و برخى از آنها مراحل دانشگاهى را هم طى کردند. امام مشوق ادامه تحصیل آنها بودند، ولى تاءکید مى کردند که : علم برایتان حجاب نشود.
در مورد انتخاب رشته تحصیل ، ایشان رشته هاى خاصى را پیشنهاد نمى کردند و معتقد بودند که انسان در هر رشته اى که تحصیل مى کند، فقط یک هدف باید داشته باشد و آن هم رسیدن به قرب الهى .

اشتغال و فعالیتهاى سیاسى

درباره اشتغال زنان ، نظرشان این بود که اشکالى ندارد؛ البته در صورتى که به خانواده لطمه نخورد. یکى از دخترانشان در اوایل انقلاب مى خواستند در کارهاى اجتماعى شرکت کنند؛ ولى به دلیل داشتن فرزند کوچک ، امام از ایشان خواستند که به تربیت فرزندان خود بپردازید.

امام هیچ گاه فرزندانشان را از فعالیتهاى سیاسى ، اجتماعى منع نمى کردند؛ ولى نمى خواستند که از این مساءله سوء استفاده شود، پس آنها را از تصدى مناصب حساس ، منع مى کردند. مثلا نمى خواستند دخترانشان نماینده مجلس بشوند. مى گفتند: دلم نمى خواهد این احساس و توهم پیدا بشود که به خاطر منسوب بودن به من ، دخترم فلان پست را گرفته است .
یا مى گفتند: ما انقلاب نکردیم که پست بین خودمان تقسیم کنیم و اصلا براى اینکه این شائبه در ذهن مردم به وجود نیاید، دنبال این کار نروید. هزار جور کار دیگر هست که مى توانید آنها را انجام بدهید.

امام از اینکه یکى از عروسهایشان در نهضت سوادآموزى کار مى کردند، خوشحال بودند و هرگاه ایشان را مى دیدند از او مى خواستند که از برنامه هاى کلاسشان توضیح دهد؛ و همچنین مى دانستند که یکى از دخترانشان در قم مؤ سسه نسبتا بزرگى را اداره مى کند؛ ولى ایشان را منع نمى کردند و مى گفتند: فعالیت کنید؛ ولى حدود شرعى – از جمله رضایت همسر – را رعایت کنید.

امام و نوه ها

امام با نوه هایشان خیلى صمیمى و خیلى مهربان بودند. شاید چون آنها بچه سال و بعضا جوان بودند، امام با آنها خیلى رفیق تر بودند و کارهاى خودشان را به آنها مى گفتند. مثلا به نوه ها مى گفتند: این لیوان را آب کن ، یا آن داروى مرا بده ، یا آن استکان را بردار. با آنها صمیمیتر و خودمانیتر بودند؛ آنها هم شیفته امام بودند.

توجه به آزادى بچه ها

امام به کودکان علاقه زیادى داشتند. ایشان همیشه نصیحت مى کردند که تا پیش از مکلف شدن ، بچه ها را راحت بگذاریم ، تا آزادانه بازى کنند؛ موانع را از سر راه آنها بردارید و کمتر به آنها امر و نهى کنید.
یک روز یکى از اعضاى دفتر امام ، رادیوى امام را روى میز کنار دستشان قرار داد. امام فرمودند: نه ، باید جایى باشد که دست على نرسد؛ آن بالا بگذارید؛ و اشاره کردند به طاقچه نقابى شکل بالاى تختشان .

یکى از کارکنان بیت امام مى گوید: من على را پیش امام مى بردم گاهى دو – سه ساعت پیش امام مى ماند، گاهى وقتها هم مى گفت : من نمى مانم و امام مى گفتند: اختیار با خودش است ؛ هر وقت نمى خواهد بماند؛ ببرش . هر وقت که مى خواهد بماند، کارى به او نداشته باش . هر موقع خودش ‍ خواست ، بماند، هیچ وقت کارى به او تحمیل نمى شود. یک روز على دلش ‍ نمى خواست پیش امام بماند؛ امام به او گفتند: على جان ! بیا حالا یک بوس ‍ به من بده ، بعد برو على گفت : امروز بوسم تلخ است امام هم خنده شان گرفت و گفتند: خوب ببرش .
بازى با نوه ها
على ، فرزند حاج آقا، نوه خردسال امام بود. او علاقه بسیارى زیادى به آقا داشت . امام هم او را دوست داشتند. على هر روز به اتاق ایشان مى رفت ؛ دوست داشت به عینک و ساعت آقا بازى کند. یک روز که ساعت و عینک آقا را بر داشته بود، امام به على گفتند: على جان ! عینک چشمهایت را اذیت مى کند. زنجیر ساعت هم خداى ناکرده ممکن است به صورتت بخورد، صورتت مثل گل است ممکن است اتفاقى برایت بیفتد. على عینک و ساعت را به امام داد و گفت : خوب ، بیایید یک بازى دیگر بکنیم . من مى شوم آقا، شما بشوید على کوچولو فرمودند: باشد. على گفت : خوب ، بچه که جاى آقا نمى نشیندامام کمى خودشان را کنار کشیدند، على کنار امام نشست و گفت : بچه که نباید دست به عینک و ساعت بزندآقا خندیدند و عینک و ساعت را به على دادند و گفتند: بگیر، تو بردى .

مادر على مى گوید: على خیلى دوست داشت وقتى مردم حسینیه مى آمدند، او هم به حسینیه برود. بار اول که رفته بود گمان کرده بود، مردم به خاطر او آمده اند وقتى به خانه برگشت به من گفت : من که حسینیه رفتم ، مردم شعار مى دادند. تازه آقا هم با من آمده بود.آقا وقتى که علاقه على را به حسینیه مى برمت ؛ و على آنقدر خوشحال مى شد که گاهى نیمه هاى شب بیدار مى شد و مى پرسید: آقا پا نشدند؟ پس چرا صبح نمى شود؟

یک روز که همه دور هم در اتاق جمع بودیم ، على گفت : من امام مى شوم ، مادر هم سخنرانى کند؛ آقا هم مردم بشوند.على از من خواست که سخنرانى کنم . من کمى صحبت کردم و بعد به آقا اشاره کردند که شعار بده . آقا هم همانطور که نشسته بودند شعار دادند. على گفت : نه ، نه ، باید بلند بشوید، مردم که نشسته شعار نمى دهند.بعد آقا بلند شدند و شعار دادند.

احمد آقا مى گوید: بارها شده بود که من وارد اتاق مى شدم و امام مرا نمى دیدند. مى دیدم که ایشان به زانو روى زمین نشسته اند و پسرم على روى دوششان سوار است .
این خاطره یادآور سیره رسول گرامى اسلام (ص ) است که نوه هاى خو حسن و حسین را بر دوش خود سوار مى کردند.

فطرت پاک بچه ها

امام از آنجا که بچه ها را خیلى پاک مى دیدند و نزدیکتر به فطرت خودشان مى دانستند، به آنها علاقه عجیبى داشتند، حتى مى گفتند: وقتى پدرها بچه هایشان را با خود به حسینیه مى آورند، در میان آنهمه جمعیت ، نگاهم روى بچه ها متمرکز مى شود. گاهى اوقات نیز که مى دیدند بچه ها در فشار جمعیت و گرما ناراحت مى شوند، مى فرمودند: من خیلى ناراحت مى شوم که اینها را در این شرایط اینجا مى آوردند، اینها صدمه مى خورند و اذیت مى شدند.

یک روز یکى از نوه هاى امام به دیدار ایشان رفتند. امام گفتند: حسین را نیاوردى ؟ ایشان گفتند: شیطانى مى کند ! امام فرمودند: حسین بدى مى کند؟ خوب بچه باید بدى کند. تازه اینها بدى نیست . بچه باید این کارها را بکند. اینها بدى نیست . شما اشتباه مى کنید. مگر بچه بدى مى کند؟ نوه امام گفت : آخر فکر مى کنم شما را اذیت مى کند.امام فرمودند: من از اینکه شما بیایید و بچه هایتان را نیاورید، اذیت مى شوم .

توجه به همه بچه ها

یکى از کارکنان دفتر امام مى گوید: امام بچه ها را دوست داشتند و نسبت به همه آنها مهربان بودند.
یک روز على با دختر یکى از محافظان بیت امام بازى مى کرد. على به زور گفت : باید او را ببریمش پهلوى امام و او را پیش امام برد. وقت ناهار بود، امام به على گفتند: دوستت را بنشان ، مى خواهیم ناهار بخوریم . او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورند. من دو – سه بار براى بردن بچه به اطاق امام رفتم تا بچه مزاحم نشود. ایشان گفتند: نه بگذار ناهارش را بخورد. بعد که ناهارش را خورد، رفتم و بچه را آوردم . امام پانصد تومان هم به بچه هدیه داده بود ایشان با همه بچه ها الفت داشتند و مهربان بودند، فقط با على اینطور نبودند؛ بلکه همه بچه ها را دوست داشتند.

ساعت ۱۰ روز یکشنبه ۱/۷/۵۸ همزمان با بازگشایى مدارس بود که امام به همراه فرزند گرامى شان ، حاج احمد آقا، به دبستان فیض که در یکى از محلات جنوب شهر قم واقع شده است ، رفتند و به بازدید از کلاسهاى مدرسه پرداختند.

توجه به فرزندان شاهد

درباره بچه هاى شهیدان مى توان گفت که اگر آنها را بیشتر از بچه هاى خودشان دوست نداشتند، همردیف آنها دوست داشتند. امام بسیار به آینده و به ثمر نشستن این بچه ها فکر مى کردند. شبها براى آنها دعا مى کردند و بارها به مسئولان درباره تحصیل و دیگر نیازهاى این بچه ها سفارش مى کردند.

امام به فرزندان شهدا بسیار علاقه مند بودند و آنان را دوست داشتند. اگر آنها را در تلویزیون مى دیدند، مى گفتند: خوشا به حال پدرانشان که ره صد ساله را، یک شبه طى کردند. معلوم نیست ما چطور خواهیم مرد.
ایشان شهادت را فوزى عظیم مى دانستند. اگر بچه شهیدى به دیدنشان مى آمد، بعدها براى اعضاى خانواده از آن بچه تعریف مى کردند. از دیدن بچه هاى شاهد واقعا لذت مى بردند و احساس خوبى پیدا مى کردند.
امام نامه هاى محبت آمیزى که فرزندان شهدا و جانبازان مى نوشتند، به آنها پاسخ مى دادند و آنان را مورد لطف و محبت خود قرار مى دادند.

روزى یک خانم ایتالیایى که شغل او معلمى و دینش مسیحیت بود، نامه اى آکنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام و راه او، همراه با یک گردنبند طلا براى ایشان فرستاده بود. نامه همراه گردنبند به امام داده شد. دو – سه روز بعد به طور اتفاقى دختر بچه دو یا سه ساله اى را آوردند که پدرش در جبهه مفقود شده بود. امام وقتى متوجه شدند، فرمودند: الان داخل بیا وریدش . سپس کودک را روى زانوان خود نشاندند و صورت خود را به صورت بچه چسبانیده و دست بر سر او کشیدند. حالتى که نسبت به فرزندان خودشان هم از ایشان دیده نشده بود و بعد مقدارى با بچه صحبت کردند. آنگاه امام گردنبند زن ایتالیایى را به گردن بچه انداختند و دختر در حالى که در پوست خود نمى گنجید، از خدمت امام بیرون رفت .

تربیت مذهبى

یکى از دختران امام مى گوید: امام همواره سعى داشتند کلام حق را با حلاوت و شیرینى و آرامش و ملاطفت قرین سازند. هرگز در این خصوص ‍ به عتاب متوسل نمى شدند. همسرم به جهت عادت خانوادگى ، دخترم را از خواب صبحگاهى بیدار مى کرد و به نماز و امى داشت . امام وقتى از این ماجرا خبردار شدند، برایش پیغام فرستادند که : چهره شیرین اسلام را به مزاج بچه تلخ نکن .
این کلام آنچنان مؤ ثر افتاد و اثر عمیقى بر روح و جان دخترم به جاى گذاشت که بعد از آن ، خودش سفارش کرد که براى اقامه نماز صبح ، به موقع بیدارش کنم .

یکى از نوه هاى امام مى گوید: وقتى بچه بودم ، یک بار که امام مشغول نماز خواندن بودند، من هم رفتم و پشت سرشان ایستادم و همان کارهایى را که ایشان مى کردند، تکرار کردم . امام چند جلد کتاب کودکان به من دادند.

هدیه امام به نوه ها

یکى از نوه هاى امام مى گوید: روز مادر بود و پدر بزرگ به ما پولى دادند که با آن براى مادرانمان چیزى بخریم و به آنها تقدیم کنیم .
این خاطره شیرین براى کودکان خردسال به زیباترین صورت ، ارزش و مقام مادر را زنده نگه مى دارد؛ ۳۶ و همچنین امام در اعیاد، به نوه هاى خود هدیه اى مناسب با شخص مورد نظر، مثل کتاب ، عطر و جانماز مى دادند. یکى از نوه هاى امام مى گوید: امام به دیگر نوه ها عطر هدیه دادند و به من چیز دیگر و فرمودند: چون تو ازدواج نکرده اى ، بنابراین احتیاجى به عطر ندارى . امام با این عمل خویش ، یک حکم شرعى را به نوه خویش ‍ تعلیم مى دهند و براى اینکه احساس تبعیض نشود، به گونه اى لطیف و زیبا علت تفاوت را بیان مى کنند.

توصیه احترام به پدر و مادر

دختران امام هنگامى که مادر مى شدند، ارزش ویژه در نزد امام مى یافتند، آنها فقط دختر امام نبودند؛ بلکه مادر فرزندانى بودند که از احترام خاصى برخودار بودند. امام به آنها کار نمى گفتند و از آنها چیزى طلب نمى کردند.
یکى از دختران امام نقل مى کند: امام هیچ وقت کارى از من نمى خواستند، من ناراحت مى شدم ، مى گفتم : آقا، از من هر کارى بخواهید. مى گفتند که : سن من بالاست ، بزرگم و مادر چندین فرزند؛ به همین دلیل به من احترام مى گذاشتند
امام به بچه ها تاءکید مى کردند که به پدر و مادر، بخصوص به مادر احترام بگذارند. عروس امام مى گوید: اگر من به یکى از بچه هایم مى گفتم که کارى را برایم انجام دهد و او انجام نمى داد، آقا خیلى ناراحت مى شدند، اگر کسى در اتاق بود، آرام و اگر کسى نبود، بلند به بچه مى گفتند: چرا به حرف مادرت گوش نمى کنى ؟ تو باید به مادرت احترام بگذارى .

و همچنین به دختران مى گفتند: با بچه ها رو راست باشید، تا آنها هم روراست باشند. الگوى بچه ها پدر و مادر هستند، اگر با بچه درست رفتار کردید، بچه ها درست بار مى آیند. هر حرفى که به بچه ها زدید، به آن عمل کنید.

توصیه به نظارت بر کار بچه ها

امام بعد از سن تکلیف بچه ها، بیشتر دقتشان در تعلیم و تربیت آنها بود. همیشه از دخترانشان مى پرسیدند: آیا شما مى دانید بچه تان کى از خانه بیرون مى رود و کى مى آید؟ با چه کسى رفت و آمد مى کند و یا چه صحبتهایى مى کند؟

حساسیت نسبت به محرم و نامحرم

از مسائلى که امام بیشتر به آن توجه داشتند، محدود بودن ارتباط بین زن و مرد بود. یکى از نوه هاى امام نقل مى کند: یادم است که ده سال بیشتر نداشتم و با برادرهایم و پسر خاله ام ، قایم موشک بازى مى کردم . حجاب هم داشتم ؛ اما امام یک روز مرا صدا کردند و گفتند: شما هیچ تفاوتى با خواهرتان ، ندارید، مگر او با پسرها بازى مى کند که شما با پسرها بازى مى کنید؟ از آن روز به بعد با پسرها بازى نکردم .

پدر و مادرها و بزرگترها اگر از همان ابتدا تکلیف ، مسائل شرعى را براى نوجوانان و جوانان خود مطرح کنند و حلال و حرام را به آنان آموزش دهند، مسلما در بزرگسالى خطا و انحراف پیش نخواهد آمد و یا حداقل کمتر خواهد شد.

حجاب و پوشش

یکى از نوه هاى امام درباره نظر ایشان نسبت به نوع لباس پوشیدن و رفتار نوه هاى خود بخصوص دختران مى گوید: من هرگز به یاد ندارم که امام در مورد لباس پوشیدن من در منزل اشکالى گرفته باشند؛ ولى همیشه مى گفتند: درست است که مى گویند وجه و کفین پیدا باشد؛ اما جوانها بهتر است که کمى بیشتر خود را بپوشانند؛ و خیلى تاءکید مى کردند که در خارج از منزل ، هیچ گونه عطرى مصرف نشود.

تفریح جوانان

امام با تفریح و جوانان کاملا موافق بودند و ورزش را بهترین و سالمترین تفریحات مى دانستند. ایشان به نوه هاى خود مى گفتند: در ساعت تفریح ، درس نخوانید و در ساعت درس خواندن ، تفریح نکنید؛ هر کدام در جاى خود. همچنین مى گفتند که از زمان کودکى به یاد ندارند که هیچ وقت ساعت این دو را با هم عوض کرده باشند و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند.

توصیه به نوشتن شعر و مقاله

امام به یکى از نوه هاى خود که تحصیلات خود را به پایان رسانده بود؛ گفتند: حالا که درست تمام شده ، وقت آن است که به مردم خدمت کنى ، وقت آن است که قلم بردارى و بنویسى ، شعر بنویسى ، قصه و مقاله بنویسى ؛ و بعد فرموده بودند: مرا مى بینى ، من چهل سال پیش درباره ولایت فقیه کتاب نوشتم . همانکه الان در بحثها بر سر آن دعواست .

فصل سوم : موقعیت سیاسى جامعه و فعالیتهاى امام

ادارات ، کارخانه و مغازه ها که با اعتصاب مردم در ماههاى آخر انقلاب ، تعطیل شده بود، به فرمان امام باز شد و مردم سر کارهاى خود رفتند.
حضرت امام بلافاصله دستور تشکیل نهاد انقلابى جهاد سازندگى را براى سازندگى و آباد کردن کشور صادر کردند؛ و جوانان متعهد و متخصص راهى روستاها شدند وبا تشکیل کمیته انقلاب اسلامى امنیت را در کشور برقرار کردند.

دولتمندان امریکا و اسرائیل اعتراف کردند که انقلاب ایران ، زلزله اى و ویرانگر براى جهان غرب بود. امریکا یکى از مطلوب ترین پایگاههاى خود را در کنار قدرت دیگر آن روز شوروى از دست داده بود. شوروى از اینکه دولتى با انگیزه هاى دینى توانست به پیروزى برسد و در برابر قدرتها قد علم کند؛ خشمگین بود. پیام انقلاب به لبنان و فلسطین رسید. جنبشهاى اسلامى در مصر، تونس ، الجزایر، سودان ، عربستان و ترکیه احیا شد. اینک شعار نه شرقى ، نه غربى تحقیق یافته بود.

کمتر از دو ماه از پیروزى انقلاب اسلامى گذشته بود. در تاریخ دوازدهم فروردین ۱۳۵۸ مردم مسلمان در یکى از آزادترین انتخابات تاریخ و با بیش ‍ از ۲/۹۸ درصد به استقرار نظام جمهورى اسلامى راءى مثبت دادند.
امام خمینى (س ) در بزرگداشت این روز فرمودند: صبحگاه ۱۲ فروردین که روز نخستین حکومت الله است . از بزرگترین اعیاد مذهبى و ملى ماست . ملت باید این روز را عید بگیرند و زنده نگه دارند. روزى که کنگره هاى قصر دو هزار و پانصد سال حکومت طاغوتى و فرو ریخت و سلطه شیطانى راى همیشه رخت بربست و حکومت مستضعفین که حکومت خداست – به جاى آن نشست.

حوادث و وقایع سالهاى اول انقلاب

چند صباحى نگذشت که امواج فتنه ها و فشارهاى خارجى بالا گرفت . امریکا در صدد بود تا با استفاده از ستون پنجم و فعالیت سفارت امریکا در ایران ، جمهورى اسلامى را درگیر مشکلات داخلى کند و با دامن زدن به اختلافات ، فرصت را براى سرنگونى آن فراهم سازد. رژیم بعثى عراق که بیش از سایر رژیمهاى عربى از پیروزى انقلاب اسلامى و امکان قیام مردمش احساس و وحشت مى کرد، در استانهاى جنوبى کشور و کردستان به تجهیز عناصر ضد انقلاب پرداخت .
سفارت امریکا و شوروى به وسیله ساواکى ها و سپس مانده هاى رژیم شاه و با تحریک گروهکهاى کمونیستى و مجاهدین خلق (منافقین ) در حرکتهاى ایذایى علیه انقلاب مشارکت فعال داشتند.

گروهک تروریستى فرقان ، اندیشمند برجسته و عضو شوراى انقلاب ، علامه استاد مطهرى و آیت الله قاضى طباطبائى ، دکتر مفتح ، حاج مهدى عراقى و پسرش و تیمسار قرنى ، رئیس ستاد ارتش را در کمتر از هفت ماه ، یکى پس از دیگرى ترور کردند. ( ۲۶۸)
در سال ۱۳۵۸، اولین سال پیروزى انقلاب ، در آستانه سالگرد تبعید حضرت امام به ترکیه ۱۳ آبان خبر ملاقات اعلام نشده آقاى بازرگان ، رئیس دولت موقت ، برژینسکى ، مشاور امنیت ملى کاخ سفید در الجزایره ، به ایران رسید. روز ۱۳ آبان گروهى از نیروهاى مسلمان دانشگاهى با نام دانشجویان پیرو خط امام ، سفارت امریکا در تهران را اشغال ، و تفنگداران امریکایى و جاسوسان را بازداشت کردند.

یک روز پس از این واقعه ، دولت موقت آقاى بازرگان استعفا داد و امام استعفاى آقاى بازرگان را پذیرفتند و از حرکت انقلابى دانشجویان حمایت کردند و آن را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول نامیدند. پس از این ماجرا، ایران اسلامى رسما از سوى امریکا و اقمار این کشور تحریم و محاصره شد. مردم ایران با الهام از پیامهاى امام خمینى (س ) در دوران سخت محاصره را آغاز کردند؛ اما حاضر به تسلیم نشدند. در سال دوم انقلاب ، امریکا با دخالت در ایران از طریق طبس ، با شکست مواجه شد و هواپیماهاى نظامى آنان در بیابانها سقوط کردند.

سرانجام پس از ۴۴۴ روز اسارت جاسوسان امریکا در ایران ، با وساطت الجزایر و بنا به راءى نمایندگان مجلس شوراى اسلامى و بر طبق توافقنامه الجزایره بین ایران و امریکا، جاسوسان آزاد شدند و امریکا متعهد به عدم دخالت در امور داخلى ایران و… شد. ( ۲۷۰)
انتخابات اولین دوره ریاست جمهورى ایران در بهمن سال ۱۳۵۸ در حالى که امام خمینى (س ) در بیمارستان قلب تهران بسترى بودند برگزار، و آقاى ابولحسن بنى صدر به ریاست جمهورى برگزیده شد. بنى صدر در سیاست داخلى خود اقدام به حذف نیروهاى مذهبى و انقلابى و جایگزین کردن عناصر وابسته به گروهکهاى ضد انقلابى کرد و در دوران ریاست جمهورى او، خاک ایران بر اثر تجاوز نظامى گسترده عراق اشغال شد و بنى صدر به عنوان فرمانده کل قوا، در کار دفاع و دفع تجاوز دشمن کارشکنى کرده ، و از تجهیز نیروهاى مردمى و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى جلوگیرى مى کرد. سرانجام حضرت امام طى حکمى کوتاه ، ایشان را از فرماندهى کل قوا عزل و متعاقب آن مجلس شوراى اسلامى راءى به بى کفایتى وى داد.

در سى خرداد سال ۱۳۶۰ طرفداران بنى صدر دست به اغتشاش خونین زدند. ساعاتى بعد مردم تهران ، آشوبگران را سرکوب و جمعى را دستگیرى کردند.
در هفتم تیر فاجعه اى به وقوع پیوست و ۷۲ تن از یاران امام که در میان آنان رئیس دیوان عالى کشور دکتر بهشتى و چند تن از وزرا و سایر مسئولان حضور داشتند، بر اثر انفجار بمبى قوى به دست منافقین شهید شدند.
در هشتم شهریور همین سال محمد على رجایى ، چهره محبوب مردم ایران که بعد از عزل بنى صدر از سوى مردم به ریاست جمهورى انتخاب شده بود، به همراه حجت الاسلام دکتر محمدجواد باهنر نخست وزیر در محل دفتر نخست وزیرى با انفجار بمبى دیگر به شهادت رسیدند.

در همین سال ؛ چهره هاى برجسته دیگرى نیز به وسیله اقدامات تروریستى منافقین از مردم گرفته شدند که مى توان ترور آیت الله صدوقى ، امام جمعه یزد، آیت الله اشرفى اصفهانى ، امام جمعه کرمانشاه ، آیت الله دست غیب امام جمعه شیراز، آیت الله مدنى ، امام جمعه تبریز، آیت الله قدوسى به همراه سرتیپ دستجردى و حجت الاسلام هاشمى نژاد و دهها شخصیت روحانى دیگر نام برد که هر یک در منطقه اى وسیع از ایران بر دلهاى مردم حکومت داشتند و نقش آفرینان نهضت امام خمینى (س ) بودند.

جنگ تحمیلى و دفاع هشت ساله امام و ملت ایران

شکست امریکا در طرحها و برنامه هاى فوق ، هیاءت حاکمه این کشور را در سال ۱۳۵۹ به سمت تجربه راه حل نظامى سوق مى داد. انتخاب عراق به عنوان آغازگر جنگ ، انتخابى بسیار حساب شده بود. عراق ، کشور هم مرز ایران و دومین کشور از لحاظ نیرو و تجهیزات نظامى در منطقه بود. امریکا و صدام پیش بینى کرده بودند که در روزهاى اولیه هجوم عراق ، ایران را تجزیه ، و یا جمهورى اسلامى ایران را ساقط کنند.

حمله عراق در روز ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ با تجاوز گسترده نظامى در طول ۱۲۸۰ کیلومتر مرز مشترک جنوب و غرب کشور، و همزمان بمباران فرودگاه تهران و مناطق دیگر به وسیله هواپیماهاى نظامى عراق آغاز شد؛ و در مدت کوتاهى مناطق وسیعى از پنج استان به اشغال نیروهاى عراقى در آمد.

ارتش ایران پس از پیروزى انقلاب ، دوران اولیه باز سازى خود را مى گذارند؛ و سپاه پاسداران نیز به تازگى تاءسیس شده بود و عوامل ستون پنجم و ضد انقلاب در اختیار صدام بود.
حضرات امام در نخستین و اکنشهاى خود فرمان مقاومت صادر کردند و در اولین تحلیهایشان طى سخنانى ، امریکا را عامل اصلى جنگ و حامى و تحریک کننده صدام معرفى کردند. پخش خبر آغاز جنگ عراق علیه ایران ، با همه اهمیتش با سکوت تمامى مجامع بین المللى و قدرتهاى مطرح جهان همراه بود.

در اولین روزهاى جنگ ، دهها هزار تن از نیروهاى مردم و داوطلب با پیامهاى امام خمینى (س ) براى کمک به نیروهاى نظامى عازم جبهه هاى شدند و در نخستن مرحله ، پیشروى دشمن با جانبازى رزمندگان اسلام متوقف گردید. واقعیتهاى محاسبه نشده و تلخ براى امریکا و عراق آشکار شد. دور تازه اى از فشارهاى سیاسى بر ایران با سردمداران کاخ سفید و از طریق مجامع بین المللى و کشورهاى عربى آغاز شد و آنها به جاى محکوم کردن تجاوز آشکار عراق ، جمهورى اسلامى را تحت فشار گذاشتند تا آتش ‍ بس را بپذیرد. آغاز کننده جنگ ، عراق بود و صدها روستا و مناطق گسترده نفت خیز غرب و جنوب کشور را اشغال کرده بود؛ ولى در هیچ یک از پیشنهادات عراق ، تضمینى براى عقب نشینى به مرزها وجود نداشت و صدام مدعى بود مناطق اشغال شده بایستى به خاک عراق ملحق شوند. بنابراین تا عقب نشینى متجاوز به مرزهاى شناخته شده و جبران خسارات وارده ، پذیرش آتش بس منطقى و به نظر نمى رسید؛ ولى هیاهوى تبلیغاتى غرب چنان گسترده بود که صداى حقانیت و مظلومیت ملت ایران به گوش ‍ کسى نمى رسید.

در این جنگ نابرابر و ناجوانمردانه ، امریکا و متحدان اروپایى اش انواع سلاحهاى پیشرفته اى را که حتى در شرایط صلح نیز تهیه آنها دشوار بود، به سرعت در اختیار صدام قرار دادند در همین حال ، عربستان سعودى ، کویت و امارات و کشورهاى عربى حاشیه خلیج فارسى تحت فشار امریکا وادار شدند بودجه نظامى جنگ صدام را تاءمین کنند.

در مصر علاوه بر اعزام خلبان و هواپیما، چندین هزار سرباز این کشور را به کمک صدام فرستاد، اردن نیز وضعیت مشابه داشت .
بمبارانهاى وسیع شهرها و روستاها و مراکز اقتصادى و شلیک موشکهاى مخرب به مناطق مسکونى شهرها، حلقه اى دیگر از جنایات صدام بود .

امام خمینى (س ) در شرایط دفاع مقدس ملت را هدایت مى کردند که جمهورى اسلامى به طور رسمى از سوى امریکا و اروپا تحریم تسلیحاتى شده بود و براى یافتن یک قطعه از هواپیماهایى که از اروپا و امریکا در زمان رژیم گذاشته خریدارى شده بود؛ ماههاى وقت صرف باید مى شد. اکثر قدرتهاى صنعت و نظامى جهان ، هم در بلوک شرق و هم غرب از صدام پشتیبانى عملى مى کردند. ایران یکه و تنها دفاع مى کرد و فقط ایمان به خدا و باور به امدادهاى غیبى و هدایت مردى الهى ، پشتوانه ملت بود و شگفت آنکه ، این جبه مظلوم و تنها، سرانجام پیروز شد و دشمن را قدم به قدم تا عمق خاکش عقب راند.

هشت سال از زندگى حضرت امام ، در هدایت دفاع مقدس سپرى شده است . در سومین سال جنگ پس از عملیات بیت المقدس که در سوم خرداد ۱۳۶۱ منجر به آزاد سازى بندر مهم و استراتژیک خرمشهر از دست قواى متجاوز عراقى گردید؛ امام معتقد به خاتمه دادن جنگ و دفاع در آن برهه بودند؛ اما مسئولان بلند پایه و متعهد جمهورى اسلامى بنابر دلایل سیاسى و نظامى ، خاتمه دادن جنگ را در آن شرایط به صلاح کشور نمى داشتند. بنابراین ، جنگ تا عقب نشینى عراق به خطوط مرزى ادامه یافت .

قطعنامه ۵۹۸ شوراى امنیت براى خاتمه جنگ صادر شد. حضرت امام هیاءتى از کارشناسان نظامى : سیاسى و اقتصادى متعهد را مسئول بررسى وضعیت تازه پس از صدور قطعنامه کردند. این هیاءت به اتفاق آرا، نظر خویش را مبنى بر آماده بودن شرایط براى اثبات حقانیت جمهورى اسلامى در دفاع هشت ساله و ترک مخاصمه بر اساس قطعنامه ۵۹۸ اعلام کردند.

بنابراین ، امام خمینى (س ) در تاریخ ۲۹ تیرماه ۱۳۶۷ در پیامى ، قطعنامه را پذیرفتند و پذیرش آن را در آن مقطع ، به مصلحت انقلاب و نظام مى دانستند.
امام در چهارمین سال انقلاب در مورد اسلامى شدن قوانین و عملکردها و رعایت حقوق مردم ، فرمان هشت ماده اى مهمى را خطاب به قوه قضائیه و تمام ارگانهاى اجرایى صادر کردند. ایشان در پایان این فرمان متذکر شدند: باید همه بدانیم که پس از استقرار حاکمیت اسلام و ثبات و قدرت نظام جمهورى اسلامى … قابل قبول و تحمیل نیست که به اسم انقلاب و انقلابى بودن خداى نخواسته به کسى ظلم شود و کارهایى خلاف مقررات الهى و اخلاقى کریمه اسلامى ، از اشخاص بى توجه به معنویات صادر شود.
در همین سال به دنبال روند نامطلوبى که در طرح سؤ الات غیر مرتبط با اسلام از سوى هیاءتهاى گزینش پیش آمده بود، امام طى فرمانى به ستاد پیشگیرى تخلفات ادارى ، تمام هیاءتهاى گزینش را منحل اعلام کردند و خواستار تعیین هیاءتهایى متشکل از افراد صالح و متعهد و عاقل و صاحب اخلاق کریمه و فاضل و متوجه به مسائل روز شدند؛ و دستورى مبنى بر دورى از تجسس از احوال شخصى در غیر مفسدان و غیر گروه هاى خرابکار را صادر کردند. امام در این فرمان دستور دادند کتابچه هاى مختصرى شامل بعضى از مسائل شرعى مورد نیاز عموم و مسائل اعتقادى لازم تهیه شود.

همچنین در این سال ، امام خمینى (س ) وصیتنامه سیاسى – الهى خود را نوشتند. ایشان در ابتداى وصیتنامه خود تذکراتى درباره حدیث شریف ثقلین و حوادث اسفبارى که بر کتاب خدا و عترت پیامبر، پس از شهادت حضرت على (ع ) آغاز شد، بیان کرده اند و عقاید حقه خویش ، و اهم آرا و تذکرات خود را درباره مسائل سیاسى و اجتماعى جوامع اسلامى در قالب تحلیلهاى مستند و تذکرات خیر خواهانه نوشته اند و همچنین راههاى حفظ و بقاى اسلام و حکومت اسلامى را متذکر شده اند.

حوادث مهم و ناگوار سالهاى آخر عمر امام

منسوبان حضرت امام در خاطرات خویش از حالات و روحیات سالهاى آخر عمر ایشان نکاتى نقل کرده اند که گویى ایشان لحظه دیدار یار و اقاى محبوب را نزدیک مى دیدند. صرف نظر از حالات عرفانى امام در این سالها، ویژگیهایى نیز در پیامها و سخنرانیهاى و نوع مواضع و برخوردهاى سیاسى ایشان وجود دارد که آنها را با موارد پیشین متفاوت مى سازد. چند حادثه در این سالها اتفاق افتاد که اثر آن بر روح امام سنگینى مى کرد.

بى توجهى دولتهاى اسلامى در اقبال تجاوز اسرائیل به جنوب لبنان و فجایع صهیونیستها در این کشور و سرکوبى بیرحمانه مسلمانان به پا خواسته فلسطین در سرزمینهاى اشغالى به منظور انصراف آنها از هدف آزاد سازى قدس ، از رنجهایى بود که بر قلب پیر جماران سنگینى مى کرد.

شهادت مظلومانه حجاج بیت الله الحرام در کنار خدا و در مراسم حج سال ۱۳۶۶، یکى دیگر از این حوادث بود. در روز جمعه ، ششم ذیحجه هنگامى که بیش از ۱۵۰ هزار زائر در خیابانهاى مکه براى شرکت در مراسم برائت را مشرکین حرکت مى کردند مورد هجوم ماءموران مخفى و علنى دولت سعودى با سلاحهاى گرم و سرد قرار گرفتند. در این واقعه غم انگیز حدود ۴۰۰ نفر از حجاج ایران ، لبنان ، فلسطین ، پاکستان ، عراق و دیگر کشورها به شهادت رسیدند؛ و حدود ۵۰۰ نفر مجروح و عده اى بیگانه دستگیر شدند. اکثیریت شهیدان و مجروحان را زنان و سالخوردگان تشکیل مى دادند که قادر به فرار سریع از مهلکه نبودند. آنها در نهایت مظلومیت و بى دفاعى ، به اتهام اینکه تکبیر گویان برائت از مشرکین را اعلام مى کردند، به خاک و خون کشیده شدند و حضرت امام از این حادثه ، بسیار اندوهگین و متاءثر شدند.

در سال ۱۳۶۷ قطعنامه ۵۹۸ شوراى امنیت مبنى بر پایان جنگ ، از سوى امام خمینى (س ) پذیرفته شد. ایشان ضمن تعبیر نوشیدن جام زهر در پذیرش قطعنامه ، در بخشى از پیام خود فرمودند:… قبول قطعنامه که حقیقتا مساءله بسیار تلخ و ناگوارى براى همه و بخصوص من بود،… اگر این انگیزه که همه عزت و اعتبار ما باید در مسیر مصلحت اسلام و مسلمانان قربانى شود، نبود هرگز راضى به این عمل نمى بودم و شهادت برایم گواتر بود؛ اما چاره چیست که همه باید به رضایت حق تعالى گردن نهیم و به طور حتم ملت قهرمان و دلاور ایران نیز چنین بوده ، و خواهند بود.

در همین سال امام خمینى (س ) در پاسخ به نامه یکى از اعضاى دفتر خود، که خواستار تبیین نظر ایشان درباره اختلاف نظرهاى موجود میان جناحهاى فکرى وفادار به انقلاب شده بود، مطالب مهمى مرقوم فرمودند که در واقع منشور برادرى جناحهاى فکرى وفادار به انقلاب مى باشد.

ایشان ضمن توصیه همه جناحها به برخورد برادرانه و دوستان و تاءلیف قلوب و تلاش جهت زدودن کدورتها و نزدیک ساخت مواضع ، مى فرمایند: البته یک چیز مهم دیگر هم ممکن است موجب اختلاف گردد، که همه باید از شر آن به خدا پناه ببریم ، و آن حب نفس است ، که این دیگر این جریان نمى شناسد…

در همین سال امام خمینى (س ) پیامى به گور با چف دادن و در آن با اشاره به ناکامى کمونیستها در سیاستهاى مذهب ستیز، خواستار آن شدند که گور باچف به جاى امید بستن به ماده پرستى غرب ، به خداوند و مذهب روى آورد. ایشان در قسمتى از پیام خود به رهبرى شوروى تصریح کردند: مشکل اصلى کشور شما، مساءله مالکیت و اقتصاد و آزادى نیست ، مشکل شما، عدم اعتقاد واقعى به خداست ؛ همان مشکلى که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده ، و یا خواهد کشید؛ و همچنین گفتند: از این پس ‍ کمونیسم را باید در موزه هاى تاریخ سیاسى جهان جستجو کرد.

در همین سال (۱۳۶۷) امام طى نامه اى به حبت الاسلام سید حمید روحانى بر تدوین تاریخ انقلاب تاءکید کردند.در بهمن ماه همین سال ، سلمان رشدى کتابى علیه اسلام و پیامبر و قرآن تنظیم و چاپ و منتشر کرد. امام با مطالعه این کتاب و به جهت توهینهاى نویسنده به مقدسات اسلامى ، او را مرتد و حکم ارتداد را نسبت به او اعلام کردند.

اسفندماه همین سال ، ماههاى آخر عمر پر برکت امام ، ایشان پیام مهم و تاریخ خود را مبنى بر حفظ اصول و ارزشهاى به دست آمده در ده ساله انقلاب و جنگ تحمیلى صادر کردند؛ و در این پیام توصیه هاى ارزشمندى را به علما و مردم بیان فرمودند. این پیام به منشورروحانیت معرف است .در فروردین سال بعد، (۱۳۶۸) در مسائل داخلى نیز شرایطى به وجود آمد که منجر به برکنارى قائم مقام رهبرى از سوى حضرت امام گردید.

نخستین مجلس خبرگان در تیرماه ۱۳۶۲، آیت الله منتظرى را به عنوان قائم مقام رهبرى برگزید. ایشان از شاگردان برجسته امام خمینى (س ) و از مجتهدانى بود که در دفاع از قیام ۱۵ خرداد و حوادث پس از آن در متن مبارزه ، حضور فعال داشت و به این خاطر نیز زندانهاى طولانى رژیم شاه را همچون آیت الله طالقانى و دیگر روحانیان انقلابى پشت سرنهاده بود.

حضرت امام ، آیت الله منتظرى را به جهت موضعگیریهایش و وجود افراد ناصالح در دفترش ، فاقد پذیرش مسئولیت سنگین و خطیر و مشکل رهبرى مى دانستند. امام از ابتدا مخالف انتخاب مجلس خبرگان بودند، ولى ایشان نمى خواستند در محدوده وظایف قانونى مجلس دخالت نمایند و تا آخرین روزهاى برکنارى ایشان نه تنها مهالفت خویش را ابراز نکردند؛ بلکه با تمام توان به تقویت او و اصلاح نقاط ضعیفش پرداختند و براى کسب تجربه و آماده ساختن وى براى پذیرش مسئولیت خطیرى رهبرى ، بسیار از امور مهم را به وى محول نمودند؛ ولى متاءسفانه مشکل آقاى منتظرى حل نشد.

امام در نامه اى به مجلس و دولت در رابطه با برکنارى آقاى منتظرى فرمودند: وظیفه شرعى اقتضا مى کرد تا تصمیم لازم براى حفظ نظام و اسلام بگیرم . پس با دلى پر خون ، حاصل عمرم را براى مصلحت نظام و اسلام کنار گذاشتم .
امام خود را خدمتگزار مردم مى دانستند و فرموده بودند: من با مردم ایران برادر هستم و خون را خادم و سرباز آنان مى دانم و در اسلام یک چیز حکم مى کند و آن قانون است ؛ و همچنین در پیام معروفشان پیام منشور روحانیت به حوزه هاى علمیه نوشته بودند: خدا مى داند که شخصا براى خود ذره اى مصونیت و حق و امتیاز قائل نیستم ، اگر تخلفى از من هم زند مهیاى مؤ اخذه ام .

پیامها و سخنرانیهاى سالهاى آخر عمر امام ، تفاوتهایى با پیامها و سخنرانیهاى قبلى دارد که خود گویاى دوراندیشى و حس مسئولیت او در قبال عصر بعد از خویش است . پیامهاى گذشته امام ، ناظر بر راهنمایى مردم و مسئولان نسبت به مسائل روز جامعه و موضعگیرى در قبال مسائل گذشته و حال و ترسیم دورنماى آینده ، و بیان وظایف عمومى مسلمانان در قبال مسئولیتهاى آتى به نحو بارزترى نمود دارد. به بیان دیگر، امام خمینى (س ) احساس رفتن داشتند؛ و بر این اساس در سالهاى آخر، سعى ایشان این بود که مجموعه ارزشها و آرمانها و هدفهایى را، که اساس نهضت براى تحقیق آنها پایه ریزى شده بود، یادآورى کرده ، و اولویتهاى نظام جمهورى اسلامى و انقلاب جهانى اسلام را بر اساس این آرمانها و ارزشها ترسیم و بازگو نمایند.

بخش هفتم : رحلت جانگداز
رحلت جانگداز

سالها قبل ، امام خوابى دیدند و این خواب را براى همسرشان تعریف کردند و متذکر شدند: در زمان حیاتم راضى نیستم که براى کسى تعریف کنید. ایشان در خواب دیده بودند که فوت کرده اند و حضرت على (ع ) ایشان را غسل و کفن کردند و بر ایشان نماز خواندند. سپس امام را در قبر گذاشتند و از ایشان پرسیدند: حالا راحت شدید؟ امام فرمودند: در سمت راستم خشتى است که ناراحتم مى کند. در این موقع حضرت على (ع ) دستى به ناحیه راست بدن امام کشیدند و ناراحتى امام برطرف شد.

بیمارى قلبى امام مربوط به ده سال پیش بود. قبل از آن ، امام هر ماه یک تا دو روز فرصت استراحت داشتند. در فروردین سال ۱۳۶۵، حضرت امام به علت انفارکتوس دچار ایست قلبى شدند و در بیمارستان بسترى گردیدند که با آمادگى مرکز درمانى و پزشکان ، ایشان معالجه و بهبودى حاصل شد.

اوایل بیمارى آقا بود که یکى از بستگان ایشان ، آقا مصطفى ، فرزند امام را در خواب دید که به سر یک سفره بلند نشسته و مى گوید: منتظر آقا هستم ، چرا معطلش کرده اید و نمى گذارید بیاید؟
دو هفته قبل از عمل جراحى امام ، یک شب ناراحتى قلبى برایشان رخ داده بود. پزشکان خدمت امام رسیدند. فورا آقا را بسترى کردند و مشغول معالجه شدند. همان طور که آقا استراحت کرده اند، وقتى فشار خونشان را گرفتند، فرمودند: هر چیزى پایانى دارد و این هم پایانش است .

یکى از همراهان امام مى گوید: من گفتم آقا ! این حرفها را نزنید شما ان شاءالله عمر زیادى خواهید کرد. ما همه نگران شده بودیم ؛ ولى باز هم امام فرمودند: دیگر، آخر کار است . این نخستین بارى بود که امام چنین حرفى مى زدند. گویا ما را آماده وفاتشان مى کردند.

یکى از دختران امام مى گوید: آن روز آقا رو به من کردند و گفتند: بگو غذا بیاورند. در ظاهر خودشان هم متوجه این نکته شدند که بر خلاف همیشه غذا را مطالبه کرده اند، فورا گفتند: خیلى ضعف دارم ، حتى قاشق را نمى توانم بلند کنم . با سابقه اخلاقى که فرزندانشان از ایشان داشتند، که به هیچ وجه اهل این نبودند تا اظهار ضعف کنند، متوجه شدند که به طور حتم باید مورد خاصى باشد. به همین دلیل ، فورى آمدند و مساءله را با آقاى دکتر طباطبایى در میان گذاشتند و بعد هم به دکتر عارفى اطلاع دادند.

آقاى دکتر طباطبایى خدمت امام رسید و گفت : ما مى خواهیم از شما آزمایش بگیریم .امام رضایت نداده بودند. مجددا فرداى آن روز اجازه آزمایش از امام گرفتند و ایشان راضى شده بودند. بعد از آزمایش وقتى که زا وضعیت جسمى امام سؤ ال کردند، ایشان فرمودند: شاید سى آزمایش روى من انجام دادند و خیلى مرا اذیت کردند.

البته بطور ضمن این را فرمودند و نشان مى داد که خیلى اذیت شده بودند . در حالى که چند سال پیش که ایشان کسالت پیدا کرده بودند، هیچ شکایتى از کارهاى آقایان پزشکان نمى کردند.
یکى از نوه هاى امام مى گوید: سه روز قبل از عمل ، صبح روز یکشنبه خبردار شدم که امام کسالت دارند و معده شان خونریزى کرده است . با عجله خود را به خانه ایشان رساندم . طبق معمول شاد و سر حال به نظر مى رسیدند و در اتاق قدم مى زدند. دستشان را بوسیدم . گفتند: فاطمه کجاست ؟ دیگر بدون فاطمه اینجا نیایى .منظورشان دختر چهار ساله ام بود هر چه سعى کردم از بیمارى شان بپرسم ، نتوانستم . در واقع نمى توانستم به خودم این جراءت را بدهم .

صبح روز دوشنبه با اعضاى خانواده ناهار را با خوشى و شادى خوردیم . هنوز تصمیم عمل جراحى امام قطعى نبود؛ اما بعداظهر انجام آن حتى شد.
همان شب ، قلبشان کمى ناراحت شده بود. من جراءت نگاه کردن به صورت آقا را نداشتم . پس از آن هم بعضى اوقات ناراحتى قلبى پیدا مى کردند؛ به همین دلیل ما فکر کردیم که مانند دفعه هاى قبل است ؛ اما آن شب با همیشه فرق داشت . طبق معمول خانم را خواستند تا رد خدمتشان باشد. موقع شام بود گفتند: خانم ! من در یک سرازیرى دارم مى روم که دیگر راه برگشت ندارد. این را به شما بگویم که من دیگر دارم مى روم . این چیز مسلمى براى من است ؛ ولى چیزى که از تو مى خواهم این است که در مرگ من هیچ هیاهو نکن . صبر داشته باش ، مى دانم صبر دارى ؛ چون همیشه در زندگى ات صبر داشته اى ؛ ولى این دفعه هم صبر داشته باش .

آن شب هر کارى کردیم که آقا شام بخورند، نخوردند. بالاخره على – پسردایى – را صدا کردیم . فکر کردیم شاید به علت علاقه اى که امام به او دارند، به خاطر او کمى غذا بخورند؛ که موفق هم شدیم و ایشان مقدار خیلى کم غذا خوردند.
امام شب قبل از عملشان ، اصرار داشتند که اگر قرار است عمل فردا صبح انجام شود؛ ایشان شب به بیمارستان نروند و براى انجام عبادات ، آزادى عمل بیشترى داشته باشند؛ که این خواسته به دلیل مصالح پزشکى از جانب پزشکان معالج پذیرفته نشد.

پس از آنکه پزشکان تصمیم خود را مبنى بر بسترى شدن امام در بیمارستان اعلام کردند؛ ایشان در هنگام وداع با اهل منزل خطاب – آنان گفتند: من براى همیشه از نزد شما مى روم و هرگز باز نخواهم گشت . اهل منزل گفتند: شما باز خواهید گشت و سلامتى خود را دوباره خواهید یافت ؛ ولى امام دوباره تکرار کردند: اما این بار مى دانم که بازگشتى در کار نیست ؛ و سپس خطاب به همسر حاج احمد آقا گفتند: به پدرتان که فرد بسیار مؤ من و عالم است ، تلفن بزنید و بگویید برایم دعا کند و از خدا بخواهد مرا بپذیرد و عاقبت مرا ختم به خیر بگرداند.

در راه رفتن به بیمارستان ، احمد آقا را بغل کرد و چندین بار بوسید؛ حالت آن دو چنان بود که انگار نمى خواهند از یکدیگر جدا شوند. هنگامى که از سرازیرى کوچه پایین مى رفتند، گفتند: این سرازیرى که من مى روم ، دیگر بالا نمى آیم . در هنگام رفتن به بیمارستان ، خانم سعى مى کرد که ظاهرش را حفظ کند. صبح همان روز، امام سراغ خانم را گفته بودند. خانم با اینکه به علت درد ستون فقرات در استراحت مطلق به سر مى برد، وقتى صداى آقا را شنید، به بالکن آمد؛ امام که در آن لحظه در حیاط قدم مى زندند، گفته بودند خانم ، قار است فردا مرا عمل کنند؛ و خانم گفته بود: شما که مثل کوه استوارید. من باید بخوابم .

با اینهمه شب که امام را به بیمارستان مى بردند، همینکه ایشان رد شدند، خانم دست به شیون زدند. ساعت ده شب به علت ضعف شدید امام ، به ایشان خون تزریق شد. ساعت یازده که استراحت کرده بودند؛ وضو گرفتند و بعد آن نماز شب مفصل را به جا آوردند که مردم ، فقط یک پنجم آن را از تلویزیون مشاهده کردند. اولین شبى بود که امام نماز شب مى خواندند و چراغ اتاق روشن بود و به همین دلیل توانستند با دوربین مخفى فیلم تهیه کنند.

مى گویند در نماز شبى که امام در بیمارستان خوانده بودند، گریه و زارى مى کردند و مى گفتند: خدایا ! مرا بپذیر.
یکى از اعضاى دفتر امام نقل مى کرد: مدتى به اذان صبح مانده بود که وارد اتاق امام در بیمارستان شدم . ایشان را در حالت عجیبى یافتم . امام آنقدر گریه کرده بودند که تمام چهره منورشان خیس شده بود. هنوز هم اشکهاى مبارکشان چون بارانى جارى بود و چنان با خداى خود راز و نیاز مى کردند که من تحت تاءثیر قرار گرفتم . وقتى متوجه من شدند با حوله اى که بر شانه داشتند، صورت خود را خشک کردند.

ایشان مى گوید: ساعت پنج صبح خدمت ایشان رسیدم و سلام کرده و حالشان را جویا شدم . کلام الله و مفاتیح در کنار تخت امام توجه مرا جلب کرد. وقتى خوب دقیق شدم ، دیدم امام تا پیش از آن مشغول خواندن دعاى عهد بوده اند. ناگهان حالم دگرگون شد؛ ولى با تلاش بسیار بر خود مسلط شدم . در همان لحظه به امام لباس اتاق عمل پوشاندند و ایشان به راه افتادند. دیگر گریه امانم را برید و از حرکت بازماندم و نتوانستم ایشان را تا اتاق عمل همراهى کنم .

ساعت هشت و نیم صبح روز سه شنبه ، امام را عمل کردند، عمل تا ساعت ده و نیم صبح طول کشید. اعضاى خانواده را به بیمارستان دعوت کردند که جریان عمل را در تلویزیون مدار بسته ببینند.
لحظه ها به سنگینى کوهها، سینه حاضران را مى فشرد. آن زمزمه دعا بر زبان و ذکر خدا در دل و اشک بر دیدگان داشتند. بتدریج سران سه قوه وارد شدند، همچنین چند نفر از اعضاى دفتر و حاج احمد آقا و یکى از خواهران نیز حضور داشتند، چشمها بر صفحه تلویزیون دوخته شده بود و اشک ، مجال دیدن را نمى داد. آرامتر از همه ، فرزندان امام بودند که دل شیر را به ارث برده بودند. توان دیدن نبود، تیغ جراحى بود که سینه او را مى شکافت یا خنجرى که جگر عاشقان امام را مى درید. سرانجام فضا از خوشحالى پر شد و عمل بدون عارضه قلبى با موفقیت پایان یافت .

عمل که تمام شد، پزشکان اعلام کردند که آقا حالشان خوب است و به هوش آمده اند. فورى موضوع را به اطلاع همسر ایشان رساندند. همه شاد بودند. عصر همان روز گفتند: هر کس بخواهد، مى تواند خدمت آقا برود.
امام در آن ده روز آخر زندگى شان ، در روزهاى پس از عمل خیلى درد کشیدند. بعضى اوقات مى دیدیم که اشک در چشمانشان است . یک بار همسر امام گفت : آقا ! چه مى خواهید؟ امام پاسخ دادند: مرگ مى خواهم . مثل اینکه آقا تمام عزمشان را جزم کرده بودند که از این دنیا بروند. دیگر طاقت نداشتند. به هر حال رسیدن به حق تعالى است . ایشان خودشان طالب ذوب شدن در خداوند بودند. همانطور که در اسلام ذوب شده بودند.

هر کس خدمت ایشان مى رفت ، اظهار ناراحتى و درد نمى کردند. البته بستگى داشت چگونه از ایشان سؤ ال کنند. اگر مى پرسیدند حالتان چطور است ؟ در جواب مى گفتند: خوب است ، بد نیستم ؛ یا جواب مناسب دیگرى مى دادند؛ ولى اگر مى پرسیدند: درد دارید؟چون اهل دروغ گفتن نبودند، جواب مى دادند: درد دارم .

یکى از پزشکان مى گوید: در موقعى که امام روى تخت عمل جراحى قرار مى گرفتند، یک آرامش کامل روحى در همه سکنات ایشان اعم از حالت ظاهرى و یا ریتم قلبى مشاهده مى شد؛ گویا ایشان مى دانستند که به طرف زمان موعود، که همان وعده دیدار حق و رستگارى و پیوستن به ملکوت اعلاست ، نزدیک مى شوند؛ و در همان زمان در خیال خود حالت درونى امام را به طور مجسم ، مصداق جمله فزت و رب الکعبه حضرت على (ع ) مى دیدم .

پس از عمل جراحى ، ایشان هر روز و در روزهاى آخر چند بار در روز، حاج احمد آقا و بعضى از اعضاى خانواده و بعضى از پزشکان و اعضاى دفتر را احضار مى فرمودند و خصوصى با آنها به صحبت مى پرداختند (احتمالا وصایایى را مطرح مى فرمودند). ( ۳۰۳)
در این مدت کارهاى مربوط به دفتر امام مرتب انجام مى شد و مسئولان مربوطه براى انجام کارهاى دفتر و مهر کردن قبوض به خدمتشان مشرف مى شدند.

یک روز، امام در اواخر عمرشان از عروسشان پرسیدند که على کجاست . به ایشان گفتند: على هم سراغ شما را مى گیرد و مى گوید مى خواهم با آقا بازى کنم و دوست ندارم که خوابیده باشند؛ ولى به او گفتم که صبر کن ، ان شاءالله تا چند روز دیگر مى آیند و مثل همیشه با هم بازى مى کنید.امام در پاسخ فرمودند: چند روز دیگرى نمانده ، به او وعده نده .

عروس امام مى گوید: امام یک بار در مقابل یک گل دیوارى ایستادند و گفتند: هر وقت که من به این گل نگاه مى کنم ، مى گویم این على است که دارد شکفته مى شود. همان جا گل بزرگى هم بالاى دخت بود که پژمرده شده بود و تا حدودى برگهایش ریخته بود. ایشان به آن گل اشاره کردند و گفتند: آن هم خودم هستم که دیگر پژمرده شده ام و دارم مى روم . همیشه بین این دو تناسبى مى بینم . این غنچه ، على است که دارد باز مى شود و آن هم من هستم که سرازیر شده و دارد پژمرده مى شود.

یکى از دختران امام مى گوید: جمعه به دیدن امام آمدم که چندان حلى نداشتند. دکتر گفت : باید مراقب غذاى آقا بودگفتم : من مراقبت غذاى را به عهده مى گیرم پیش از من خواهرم مراقبت از غذاى آقا را به عهده داشت . گفت : آقا باید روزى هفت – هشت بار غذا بخورند؛ ولى هر بار خیلى کم .

روز جمعه مقدارى سوپ درس کردم و سه – چهار قاشق از آن را خوردند. از صبح شنبه آقا اصلا بهوش نبودند. دکتر گفت : بیایید دست آقا را بمالید بعد از مدتى که دست آقا را ماساژ دادم ، چشمشان را باز کردند و به دکتر اشاره کردند که این از اینجا برود. من بیرون رفتم . پشت در اتاق بودم .

صبح روز شنبه به امام صبحانه دادند؛ ولى در پایان صبحانه یکدفعه شروع به سرفه کردند.ساعت هشت صبح بود که حال امام رو به وخامت گذاشت و مرتب مى فرمودند: احساس حرارت در قلبم مى کنم . به همین دلیل ، کیف آب گرم را پر از آب سرد کردند و روى قلب امام گذاشتند.

امام فرمودند: حالا خوب شد. بعد به تجویز دکترها به ایشان آب کمپوت دادند. امام دو – سه جرعه تناول کردند.یکى از نوه هاى امام یم گوید: ساعت نه صبح بود که پیش امام رفتم . سلام و علیک و احوالپرسى کردم . گفتند: شکر، شکر، ساعت یک بعد اظهر قرار بود برایشان غذا ببرم . وقتى به بیمارستان رسیدم ، دیدم درها باز است و دکترها با لباس سبز در تلاش و رفت و آمدند. دایى احمد اشک در چشم داشت و گوشه اى نشسته بود. معلوم بود که دکترها کارى از دستشان بر نمى آمد. چهره امام زیبا و نورانى شده بود. هیچ وقت ندیده بودم که امام اینقدر زیبایى را هرگز ندیده بودم . گویى تمام صفات خدا، تمام کمال و جمالش در صورت امام متجلى شده بود. وقتى به ایشان سلامى کردم ، با چشم فقط اشاره کردند. وقتى دقت کردم در آن لحظه ذکر مى گفتند. فقط نشستم .

گفتم : خدایا ! مى دانم که این آخرین لحظاتى است که یم توانم امام را ببینم ، نمى خواستم ، فرصت را از دست بدهم ، تازه فهمیده بودم که نوه چه کسى بوده ام ، در آن لحظه احساس کردم که قدر و ارزش وجودى را که سالها در کنار داشتم ، نفهمیدم . در اقیانوس غرق بودم و نمى داشتم آب تمام مى شود و به خشکى نزدیک مى شوم . دست امام را گرفتم و چندین بار بوسیدم ؛ ولى از بوسیدن سیر نمى شدم عاقبت دایى آمد و گفت زهرا! بدان که آقا الان به هوش هستند و تو نباید اینطور بکنى آهسته گفتم : دایى ، اجازه بدهید این لحظات آخر، دست امام در دستم باشد. بگذارید دست آقا روى قلبم باشد؛ شاید مرا اندکى تسکین بدهد؛ ولى متاءسفانه حالم بد شد و مرا بیرون بردند. (
صبح ، آقا به دکترها گفته بود: من مى دانم زنده نمى مانم . اگر مرا براى خودم نگه داشته اید، به حال خود بگذارید؛ اما اگر براى مردم است ، هر کارى مى خواهید بکنید.

ساعت حدود ده صبح بود که حال امام بدتر شد؛ ولى به هوش بودند. ایشان بعدازظهر آقایان : آشتیانى و توسلى و انصارى را خواستند و با آقاى آشتیانى در رابطه با حکم دو مساءله شرعى : وضوى قبل از وقت نماز و بلاد کبیر صحبت کردند و تذکراتى دادند. البته کلام امام بسیار سخت قابل فهم بود؛ زیرا هم صداى ایشان خیلى ضعیف بود و هم از پشت ماسک اکسیژن صحبت مى کردند. آقاى آشتیانى مى گفتند: چشم ، چشم !بعد فرمودند: من با شما دیگر کارى ندارم .

روز دوشنبه سیزدهم خرداد (آخرین روز) مراجعه ها به دفتر امام زیاد بود و در عین حال ، مسؤ ولان دفتر قبضها و کارها را براى انجام در روز یکشنبه طبق معمول گذشته آماده کردند؛ ولى قبضها و کارها براى همیشه ماند و دیگر انجام نشد.

ساعت یک ربع به یازده بود که آقا سؤ ال کردند: ساعت چند است ؟ پاسخ دادند، بعد فرمودند: من مى خواهم وضو بگیریم . گفتند: چون وقت زیادى به ظهر مانده است ، یک ساعت استراحت کنید.فرمودند: پس به آقاى انصارى بگویید. ساعت بیست دقیقه به دوازده بیاید که من مى خواهم وضو بگیرم گفتند: چون وقت زیادى به ظهر مانده است ، یک ساعت استراحت کنید.فرمودند: پس به آقاى انصارى خبر دادند و در همان ساعت خدمت امام رسید و امام وضو گرفتند، فرمودند: مى خواهم نماز بخوانم . آقاى انصارى گفتند: آقا مى خواهند نماز نافله بخوانند و فعلا نیازى به مهر نیست .امام پس از خواندن نافله و نماز ظهر و عصر، همچنان به نماز خواندن (همراه با اذان و اقامه ) و ذکر گفتن ادامه دادند.

ساعت حدود یک بعداظهر بود که اهل بیت را خواستند و فرمودند: به اهل بیت بگویید بیایند. براى اولین بار لفظ اهل بیت را درباره خانواده شان به کار مى بردند. همسر و فرزندان و نوه هایشان همه آمدند و دور تخت امام را گرفتند. ایشان بعد از چند کلامى که راجع به مسائل شرعى صحبت کردند، فرمودند: این راه خیلى راه سخت و واقعا مشکلى است ؛ مواظب راه خودتان ، کار خودتان و گفتار خودتان باشید. بعد فرمودند: من دیگر کارى با شما ندارم . چراغ را خاموش کنید و هر کدام مى خواهید بمانید، و هر کدام مى خواهید، بروید. چراغ را خاموش کردند و امام چشمهایشان را روى هم گذاشتند.

حدود ساعت چهار بعداظهر دچار ایست قلبى شدند که با همت پزشکان و با کمک دستگاه تنفس و قلب مصنوعى مشکل برطرف شد. صداى الله اکبر بلند شد، همه خوشحال شدند.
هنگام مغرب ، اعضاى خانواده بالاى سرشان بودند و با توجه به آنکه حساسیت ایشان را مى دانستند، صدایشان کردند و گفتند: آقا وقت نماز است . مثل اینکه یک کوه روى پلکهایشان باشد، با سختى چشمهایشان را باز کردند. خانم هم ایستاده بودند، صدا زدند: آقا! آقا ! منم ، منم آقا چشمهایشان را باز کردند؛ یک نگاه کردند.

امام که از یک و نیم بعداظهر بیهوش شده بودند، نسبت به این صدا عکس العمل نشان دادند. همه حاضران شاهد بودند که ایشان در آن حالت با حرکات دست و ابروها نماز مغرب را به جا آوردند.
یکى از دختران امام مى گوید: ساعت هشت بود که ضربان قلب ایشان یکدفعه به هیجده و بعد به دوازده رسید و رنگشان سفید شد. باز همه ناراحت شدند. من آن ساعت در اتاق نبودم . وقتى رسیدم ، دیدم دکترها روى سینه امام مشت مى زنند که دیگر صداى من بلند شد: چقدر به سینه آقا مشت مى زنید؟ چرا چنین مى کنید؟باز قلب ایشان شروع به کارکرد و خوب شدند.

پزشکان تا ساعت ده و بیست و دو دقیقه شب توانستند امام را زنده نگه دارند. تمام پاسدارهاى بیت یکى یکى آمدند امام را زیارت کردند و رفتند. نگاه کردن به این افراد، دل سنگ را کباب مى کرد. تمام جمعیت و مسئولان ، از کشورى و لشکرى ، مثل مسجدى داخل صحن بیمارستان نشستند. تمام بچه هاى حفاظت بیت آمدند. احمد آقا همه را خبر کرده بود. مى گفت : من باید فردا جواب اینها را بدهم ؛ اگر این کار را نمى کردم در مقابل این حرف آنها که ما ده سال از آقا محافظت کردیم ، باید آقا را در ساعات آخر مى دیدیم ، جوابى نداشتم .

بنابراین ، همه را خبر کردند بیایند آقا را ببینند. منظره دیدار جمعیت ، منظره عجیبى بود، مى دیدم که جمعیت مى آیند آقا را بینند؛ اما… اما به چه وضعى برمى گشتند… نفس از دیوار در مى آمد و از آنها در نمى آمد. شاید دو هزار نفر آمدند تا امام را ببینند؛ ولى شما بگویید نفس از دیوار در مى آمد. شاید دو هزار نفر آمدند تا امام را ببینند؛ ولى شما بگویید نفس از دیوار در مى آمد، در نمى آمد. گویى برگ درختان هم تکان نمى خورد. بچه هاى حفاظت بیت صف به صف مى آمدند، یک نگاه به آقا مى کردند… بعضیها به زانو برمى گشتند، بعضیها به حالت رکوع ، بعضیها اصلا به زمین کشیدن مى شدند، بعضى از شدت ناراحتى دهانشان باز بود، و دهانشان را گرفته بودند که صدایشان بلند نشود. یکباره صداى خود دکترها به فریاد بلند شد. تمام آن سکوت سنگین به فریاد تبدیل شد. همه آنان که در جماران بودند فریاد مى زدند لا اله الله ، لا اله الاالله .

تقریبا ساعت ده – ده و نیم شب بود. یکى از دختران امام مى گوید: من ساعت را نگاه نکردم . داشتم به طرف بیمارستان مى رفتم که دیدم صداى فریاد از بیمارستان بلند است ؛ همینطور دویدم ، دویدم ، دیدم تمام آقایانى که در محوطه بیمارستان بودند، دارند مى دوند، یکى مى دود رو به دیوار، یکى رو به این طرف ، یکى رو به آن طرف ؛ به سالن رسیدم ، دیدم همه دارند مى دوند؛ هر کس به یک طرف مى دود. من اصلا نمى توانستم تصور کنم که چنین اتفاقى افتاده است . اصلا نمى دانم چه کار مى کردم ؛ داشتم مى دویدم . رفتم و به تخت رسیدم ، دیدم مثل اینکه آقا خوابند. آقا خیلى لاغر شده بودند. پزشکان مى گفتند: به خاطر این است که ایشان غذا نمى خورند. ما هم نمى توانیم به ایشان غذا بدهیم . نصف استکان غذا را به اسم دوا به ایشان مى دهیم بدنشان خیلى لاغر شده بود. فقط به خاطر تزریق سرم قدرى روى دستهایشان ورم داشت ؛ ولى خدا شاهد است که آن ساعات دیدم صورت آقا بزرگ شده ، هیکل آقا درشت شده ، سینه آقا پهن شده و قد آقا از تخت بلندتر بود و از دور صورتشان نور مى تابید. من جیغ مى زدم ، خودم را روى جنازه آقا انداختم ، و نمى دانم به چه نحوى بلندم کردند. تخت و دست آقا را ول نمى کردم . آمدند سرم را از دست آقا باز کنند، خواهرم نگذاشت .

عروس امام مى گوید: آن شب على خواب بود. از صداى شیون و گریه از خواب پرید و گفت : چیه ؟ من گفتم : هیچ ، على جان ! دسته آمده است . على بلند شد و گفت : خوب ، پاشو، پاشوپیش آقا برویم . گفتم : نه آقا خواب هستند بغلش کردم ، نمى دانم چه حالى به او دست داد که یکباره گفت : بیا برویم توى آسمان ! برویم توى آسمان ! گفتم : چرا على ؟ ! گفت : آخر آقا رفته اند توى آسمان .

آرى ، امام به آسمان رفته بود، پیش محبوب خود رفته بود، بلکه امام پیش ‍ خدا رفته بود. آخر خود امام در وصیتنامه خود فرموده بودند: با دلى آرام و قلبى مطمئنى و روحى شاد و ضمیرى امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوى جایگاه ابدى سفر مى کنم .

ماه تابان//حسن کشوردوست

زندگینامه آیت الله سید جلال الدین محدث ارموى‏

در رمضان سال ۱۳۲۳ قمرى/ ۲ قوس ۱۲۸۳ شمسى در شهر ارومیه بدنیا آمد. پسر بزرگ و فرزند اول خانواده بود. تحصیلات مقدماتى را در زادگاه خود فرا گرفت. از همان سنین کودکى عشق فراوان بخواندن و نوشتن داشت. پدرش میرقاسم خورده مالک بود و اهل علم نبود، ولى تشویقهاى فراوان پدر بزرگش در آن سنین بى تردید در او موثر بوده است. او از سنین کودکى دو سه حادثه جنگ و قحطى را در همان زادگاهش بخاطر مى‏آورد و گاهى تعریف مى‏ کرد.

پس از اتمام تحصیلات مقدماتى و فرا گرفتن ادبیات فارسى‏ بتکمیل معلومات خود پرداخت. ادبیات عربى (صرف و نحو و معانى و بیان و عروض و…) و علوم اسلامى (فقه و اصول و منطق و فلسفه و حدیث و رجال و…) را سالهاى سال در محضر اساتید دانشور آن شهر چون شیخ على ولدیانى و دیگران فرا گرفت، و با آنکه بعلت ضعف بنیه گاهى بیمار مى ‏شد و پزشکان او را از خواندن درس زیاد باز مى‏داشتند ولى او با عشق مى ‏خواند، تا آنکه در آن شهر بین دانشمندان مشهور و مشار بالبنان شد، و آیه الله فقید سید حسین عرب باغى او را – با آنکه در کسوت روحانیت نبود  بلقب محدث ملقب ساخت.

از آن پس براى بهره ‏گیرى از حوزه علمى اسلامى مشهد مقدس که در آن هنگام خصوصا غنى و سرشار بود رخت سفر بان شهر بست. در بین راه به شبستر وارد شد و با آنکه علماى آن شهر اصرار زیاد نمودند و همه گونه وسائل زندگى براى او مهیا کردند که حوزه علمى آن شهر را سرپرستى کند، ولى او نپذیرفت و به مشهد رفت.

چهار سال از آن حوزه پر فیض بهره برد، تا آنکه قضیه انقلاب مشهد پیش آمد که توسط حکومت فاسد رضاخان بشدت سرکوب شد، حرم حضرت رضا (علیه السلام) را گلوله باران کردند و مردم را در صحن قتل عام نمودند، و حوزه علمى را تقریبا از هم پاشیدند. گروه زیادى از طلاب و مردم را گرفتند، و او که در آن موقع در یکى از حجره‏هاى مدرسه میرزا جعفر بتحصیل مشغول بود و در آن حادثه یکى دو شب را در زندان گذراند از کشتن و مصدوم کردن بى رحمانه طلاب توسط دژخیمان حکومت وقت یاد مى‏کرد.

پس از آن حوادث به تهران عزیمت نمود. مصمم بود که به نجف برود ولى بالاخره در تهران باستخدام وزارت فرهنگ در آمد و به تبریز رفت و در دبیرستان نظام آنجا بتدریس پرداخت. در سال ۱۳۲۰ با ورود روسها بآذربایجان، او به تهران بازگشت و در کتابخانه ملى تهران با سمت رئیس قسمت مخطوطات بخدمت خود ادامه داد.

در این هنگام بود که با مجالس روزهاى جمعه سید نصرالله تقوى که مجالس علم بود رابطه یافت و با آن مرحوم آشنا شد که تصحیح و طبع دیوان حاج میرزا ابى الفضل طهرانى نتیجه آن دوستى است. توسط مرحوم تقوى با محمد قزوینى و پس از آن با عباس اقبال دوستى یافت. دوستى با سه دانشمند مذکور چنان مستحکم و خالصانه بود که مرحوم پدرم تا آخر عمر از آن یاد مى‏کرد.

در سال ۱۳۲۲ ش ازدواج نمود. در سال ۱۳۳۵ ش بدعوت مکرر دانشکده معقول و منقول بان دانشکده رفت و تا سال ۱۳۴۷ که بازنشسته شد در آنجا بتدریس اشتغال داشت. وگرچه حقوق بسیارى از او را پایمال کردند ولى خود درباره آنها نمى‏اندیشید.

او کلاسهاى دبیرستان و دانشگاه را هم گذرانده بود و در اکثر آنها رتبه اول را حائز بود. و در سال ۱۳۴۲ در رشته علوم منقول از دانشکده الهیات تهران دکترى گرفت.
تا آخر عمر به تألیف و تصحیح کتاب سرگرم بود. آخرین روز عمرش (یعنى روز جمعه ۴ آبان ۱۳۵۸) صبح مرا خواست که فلان کتاب را از کتابخانه پیدا کن و بیاور. برایش بردم و تا شب مشغول کار بود. نزدیک ساعت ۲ بامداد شنبه ۵ آبان ۱۳۵۸ ش / ۵ ذیحجه ۱۳۹۹ ق بعلت سکته قلبى جهان را بدرود گفت و در جوار آرامگاه ابو الفتوح رازى آرام یافت.

او در زندگى شخصى با افراد اندکى آمد و رفت داشت، و آنان همه کسانى بودند که با علم نسبتى داشتند. از این جمله بجز دانشمندان مذکور در فوق، از رفتگان سید هادى سینا و عبدالحمید بدیع الزمانى کردستانى، و از زندگان جمال الدین اخوى و جعفر سلطان القرائى را بخاطر مى ‏آورم.

او در دوستى مخلص بود و همه وقت نام دوست را به نیکى و با احترام مى‏ برد. بسیار کم سفر بود. یک بار بسفر حج رفت. هر دو سه سال یک بار در تابستان به مشهد مى‏رفت. موقعى براى گرفتن عکس از نسخه خطى ایضاح فضل بن شاذان به قزوین سفر کرد که تا مدتى از صدمه آن سفر رنجور بود.

او عاشق علم بود. هر کتابى که براى تصحیح یا تألیف بدست مى‏گرفت همه وجودش را بر سر آن مى‏نهاد. بسیارى از ساعتهاى عمرش را فقط در چاپخانه‏ها گذرانده بود. در هنگام چاپ تفسیر گازر که پنج سال طول کشید اکثر روزها ساعتها در چاپخانه مى‏ گذراند و در همانجا ناهارى مختصر مى ‏خورد. دقت او در تصحیح متون چنان بود که گاه هفته ‏ها بر سر یک مشکل یا لغت تحقیق مى ‏کرد بطوریکه همه اطرافیان و دستیارانش را خسته مى‏کرد ولى خود خسته نمى ‏شد.

هیچگاه در هیچ مجله‏اى مقاله ننوشت و فقط یک بار که شخصى کتابى را که او تنقیح نموده و پرداخته بود بنام خود منتشر ساخت، خواست مقاله‏اى بنویسد و حقیقت امر را بشناساند، اما با مشورت محمد قزوینى از آنهم صرف‏نظر نمود. او بخاندان پیامبر عشقى شدید داشت و خدمتگزارى بان خاندان را باعث افتخار خود مى‏دانست.

اجازات علمى فراوانى از اساتیدش کسب کرده بود و بدقت در صندوقچه‏اى نگهدارى مى‏کرد که حدود سى سال پیش صندوقچه را بسرقت بردند. و شاید کسى که آن را برده بود پنداشته بود که پر از جواهر است! پس از آن اجازات چندى از مشایخ دیگر گرفت، که از جمله اجازه‏اى است از شیخ آقا بزرگ طهرانى، و اجازه‏اى از شیخ محمد على معزّى دزفولى.
نتیجه عمر پر برکت ۷۵ ساله او یک سلسله کتب و متون معتبر است که همه از مآخذ مهم اسلامى و شیعى و ادبى شمرده مى‏شود، و گذشت روزگار جلوه آنها را افزون مى ‏نماید.

 

زندگینامه آیت الله عبدالله مامقانی

Untitled

عبدالله مامقانی در تاریخ ۱۵ربیع الأول۱۲۹۰ هـ. ق درنجف اشرف دیده به جهان گشود. در پنج سالگی خواندن و نوشتن قرآن را آموخت و پس از اینکه آثار هوش فراوان در وی نمایان شد پدرش تعلیم وی را به عهده گرفت. سپس نزد سایر اساتید علوم اسلامی را آموخت.

در ربیع‌الأول سال ۱۳۰۸ هـ. ق به درس خارج اصول و در محرم سال ۱۳۰۹ هـ.ق به درس فقه پدر حاضر شد و تقریرات آنها را نگاشت و تا زمان فوت پدرش (سال ۱۳۲۳ هـ. ق) این کار ادامه داشت ایشان موفق شد اجازه اجتهاد را از پدرش، با اینکه وی در سختگیری اعطای اجازه به شاگردانش معروف بود، دریافت کند.

از سال ۱۳۰۹ هـ. ق به دستور شیخ حسن میرزا تألیف را آغاز کرد و تا پایان عمر بدین کار مشغول بود. دوران سطوح ایشان دو سال و نیم به طول انجامید؛ چون تمامی روزهای سال را به تحصیل اشتغال داشت و تنها روز عاشورا را تعطیل می‌کرد.

در سال۱۳۲۲ به مشهد مقدس سفر کرد و در سال۱۳۳۸ به حج مشرف شد که مایه عزت شیعه را فراهم کرد. وی در این سفر به اقامۀ نماز جماعت بر طبق مذهب شیعه در برابر علمای مذاهب عامه پرداخت و هر شب افراد زیادی به او اقتدا می‌کردند.

وی به سال ۱۳۴۶ هـ. ق به مشهد مقدس و قم سفر کرد و حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مکان به جا آوردن نمازش را در صحن به ایشان تفویض کرد و طلاب و مردم قم از هر سو گرد او حلقه می‌زدند و برای پرسیدن از وی ساعت‌ها در نوبت می‌ایستادند.

شاگردان

ایشان در طول سال های متمادی شاگردان زیادی را تربیت نمود که برخی از آنها عبارتند از:

۱ـ آیت‌الله میلانی صاحب محاضرات فی الفقه الإمامیه و قادتنا کیف نعرفهم
۲ـ آیت‌الله نجفی مرعشی صاحب کتاب القصاص و غایه القصوی
۳ـ آیت‌الله سید عبدالأعلی موسوی سبزواری صاحب مهذب الأحکام و مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن
۴ـ آیت‌الله میرزا باقر زنجانی صاحب حاشیه بر رسائل و مکاسب و کفایه
۵ـ حجت‌الاسلام عبدالحسین حلی صاحب ترجمه الشریف الرضی
۶ـ حجت‌الاسلام محمدرضا فرج‌الله نویسندۀ الغدیر فی الإسلام
۷ـ حجت‌الاسلام محمد حرزالدین نجفی نویسندۀ معارف الرجال و مراقد المعارف
۸ـ حجت‌الاسلام سید محمدصادق طباطبایی بحرالعلوم صاحب دلیل القضاء الشرعی
۹ـ حجت‌الاسلام سید حسن میر جهانی اصفهانی صاحب نوائب الدهور فی علائم الظهور
۱۰ـ حجت‌الاسلام سید عبدالرزاق موسوی مقرم صاحب مقتل الحسین و زید الشهید
۱۱ـ حجت‌الاسلام سید ضیاءالدین تویسرکانی نجفی
۱۲ـ حجت‌الاسلام سید محمدطاهر موسوی بحرانی حائری
۱۳ـ حجت‌الاسلام محمد خطیب حائری
۱۴ـ حجت‌الاسلام شیخ محمدعلی غروی اردوبادی نویسندۀ علی ولید الکعبه و سبع الدجیل
۱۵ـ حجت‌الاسلام شیخ صادق تنکابنی نجفی نویسندۀ أحکام الخلل فی الصلاه
۱۶ـ حجت‌الاسلام سید عبدالمطلب حیدری کاظمی نویسندۀ الإمام موسی الکاظم
۱۷ـ حجت‌الاسلام سید مهدی موسوی غریفی
۱۸ـ حجت‌الاسلام میرزا یحیی ارومی
۱۹ـ حجت‌الاسلام سید سعید حکیم نجفی

تألیفات

در کنار تحصیلات علمی از امر تألیف غافل نماند و در این راستا کوشش های فراوانی کرد که برخی از آثار این عالم بزرگوار عبارتند از:
۱- نهایه المقال فی تکمله غایه الآمال (حاشیه بر مبحث خیارات مکاسب شیخ انصاری)
۲- القلائد الثمنیه علی الرسائل السته السنیه (حاشیه بر رساله‌های ششگانه ملحق به مکاسب)
۳ـ مناسک الحج
۴- منهج الرشاد (پرسش و پاسخ در مسائل عبادی)
۵- الاثنی عشریه که دوازده رسالۀ فقهی و تقدیمی به ائمه اطهار علیهم السلام است به نام‌های:
غایه المسئول فى إنتصاب المهر بالموت قبل الدخول
کشف الریب و السوء عن اغناء کل غسل عن الوضو
وسیله النجاه
مجمع الدرر فی مسائل إثنتى عشر
المسائل العاملیه
المسائل الخوئیه
المسافره لمن علیه قضاء شهر رمضان مع ضیع الوقت
عدم إیراث العقد و الوطی لذات البعل شبهه و حرمتها علیه ابدا
المسئله الجیلانیه
إقرار بعض الورثه بدین و إنکار الباقین
کشف الإستار فی وجوب الغسل علی الکفار
مخزن اللئالی فی فروع العلم الاجمالی
۶- حاشیه فرائد الأصول
۷- التنقیح المقال فی علم الرجال
۸ـ الفوائد الرجالیه
۹- مخزن المعانی فی ترجمه المحقق المامقانى
۱۰- سراج الشریعه فی آداب الشریعه
۱۱- الفوائد الطبیه

ویژگی های اخلاقی

علاوه بر صفات علمی، ویژگی‌های متعالی اخلاقی او نیز مورد توجه دیگران واقع می‌شد؛ چنان‌که درباره ایشان نوشته‌اند که دارای «اخلاقی نیک و رفتاری پسندیده بود. زهد، ورع [پرهیزگاری]، فروتنی، گفتار صریح و دوری از تمام مظاهر کبر، ریا و اخلاق ناپسند از ویژگی‌های نمایان وی بود.»

در کتاب «مرآه‌الرشاد» ضمن اشاره به اصول دینی و باورهای اسلامی، با شمار زیادی از اعمال و بایدهای روزانه نیز مواجه‌ایم که شیخ عبدا… مامقانی آنها را به فرزندش گوشزد و عمل بدان‌ها را به او تأکید کرده است.
وی درباره شماری از دستورات دینی، به تجربیات شخصی خود در عمل به آنها و مشاهده تأثیرات آنها اشاره کرده است. یکی از این موارد، تشکیل و برپاداری عزای سیدالشهداء امام حسین(ع) و احیای شعائر حسینی است.
شیخ مامقانی، همچون دیگر نصایح این کتاب، خود عامل به این دستور بوده؛ چنان‌که در این‌ باره نوشته‌اند: «آن فقیه بزرگوار به اقامه سوگواری سالار شهیدان علاقه بسیار داشت و شب‌های جمعه در منزل خویش اقامه عزا می‌کرد.

وی هر روز پیش از درس خود، حدیثی اخلاقی را عنوان می‌کرد و درباره آن گفت‌وگو می‌کرد و پس از آن مصیبت امام حسین(ع) را تذکر می‌داد.»
شیخ عبدالله مامقانی توصیه‌های خود را درباره برپاداری عزاداری حسینی، در این کتاب، پس از توصیه به توسل به اهل بیت(ع) ذکر کرده است.
توصیه‌های وی در حقیقت چکیده‌ای دقیق از دستورات دینی فراوانی است که درباره این موضوع به مؤمنان ابلاغ شده است.
به همین سبب درباره معنای تفصیلی هر یک از وصایا در پاورقی توضیح داده خواهد شد.(۲) متن اصلی کتاب به زبان عربی است که ترجمه بخش منتخب آن بدین وسیله تقدیم خوانندگان می‌شود.

نصایح شیخ عبدالله درباره عزاداری امام حسین

«… و ای فرزندم! بر تو باد برپاداری عزا و سوگ اباعبدالله (بر او سلام [خدا] باد!) در هر روز و شب یک بار تا آنجا که بتوانی. در صورتی که نتوانستی هزینه این کار را تأمین کنی و جز خواندن کتاب عزاداری(۳) [امام حسین (ع)] برای خانواده‌ات برایت ممکن نشد، چنین کن [حداقل این کتاب‌ها را برای خانواده‌ات بخوان.]؛
امام حسین(ع) در نزد خداوند عزیز و گرامی است؛ از آن رو که به صورت منحصر به فردی امر خداوند را اطاعت کرد و جان و مال و خانواده‌اش را به طور کامل در راه خدای بزرگ بخشش کرد.

[پس بدان] که در توسل به امام حسین(ع) خیر دو جهان و رستگاری دنیا و آخرت مهیاست.»
شیخ مامقانی در ادامه می‌نویسد: «و ای فرزندم اگر از مزار امام حسین(ع) دوری، در هر روز یک‌بار زیارت امام حسین(ع) را بخوان و در هر ماه یک‌بار به زیارت او رهسپار شو! و حداقل در یکی از درنگ‌گاه‌های هفتگانه(۴) امام حسین(ع) را زیارت کن!

و اگر در شهری دور از مزار امام حسین(ع) ساکن هستی، پس [حداقل] در سال یک‌بار به زیارت امام حسین(ع) برو! زیرا هر کس که روایات [درباره زیارت امام حسین(ع)] را ببیند و بر آنچه گفتم مواظبت و مداومت کند و آنچه من از مواظبت و مداومت بر این زیارات دیدم را ببیند، آنچه به تو گفتم را ترک نخواهد کرد و من از زیارت امام حسین(ع) و برگزاری [مجالس] عزاداری بر او کراماتی دیده‌ام که عقل‌ها را شگفت‌زده می‌کند و کمترین چیزی که من از انجام این امور دیدم آن بود که هر بار پس از زیارت امام حسین(ع) گشایشی در امور زندگیم و افزایشی در زندگی‌ اقتصادی‌ام مشاهده کردم و آنچه در نزد خداوند است [از پاداش زیارت امام حسین(ع) و برپاداری مراسم عزاداری آن امام(ع)]،‌ بهتر و بادوام‌تر [از گشایش در امور زندگی و افزایش در زندگی اقتصادی] است.»

زندگینامه آیت الله ضیاء الدین عراقی(۱۳۶۱-۱۲۷۸ه ق)

Untitled

طلوع پربار

علی، معروف به ضیاءالدین فرزند آخوند ملامحمدکبیر سلطان آبادی (عراقی) در سال ۱۲۷۸ ق در محله حصار قدم سلطان آباد (اراک) به دنیا آمد. ملامحمد پدر آقاضیاء (م ۱۲۹۰ ق) در عصر خود، عالمی بزرگوار و فقیهی وارسته بود و به تقوا و پرهیزگاری شهرت داشت. آقا ضیاءالدین که دارای هوش سرشار و استعدادی فوق العاده بود، مقدمات علوم اسلامی را نزد پدر و سایر علما، در زادگاهش فرا گرفت و در سال ۱۳۰۲ ق برای ادامه تحصیل راهی اصفهان گردید و در مدرسه صدر اقامت گزید.

اساتید ایشان در اصفهان

آقاضیاء شش سال در حوزه علمیه پررونق اصفهان، از محضر استادان بزرگواری چون آیات عظام:

۱- آقاسیدمحمدهاشم چهارسوتی (م ۱۳۱۸ ق)

۲- میرزا جهانگیرخان قشقائی (م ۱۳۲۸ ق)

۳- میرزا ابوالعالی کلباسی (م ۱۳۱۵ ق)

۴- آخوند ملامحمد کاشی (م ۱۳۳۳ ق) دروس سطح عالی فقه، اصول، حکام و فلسفه را آموخت.

هجرت به نجف

آقاضیاء در اواسط سال ۱۳۰۷ ق به عراق مهاجرت نمود و ابتدا به شهر سامرا که از مراکز اجتماع طلاب مهاجر و دارالعلم آن زمان بود، رفت. مدتی را به خیال و عنوان این که در مسند قضا نشسته، به حل و فصل امور مردم گذراند؛ اما پس از چند ماه ناگهان از این خیال و علاقه به مسند، منصرف شد و با شنیدن آوازه و شهرت میرزاحبیب الله رشتی، سامرا را ترک و به سوی نجف حرکت کرد و تا آخر عمر در آن حوزه کهن و مهم و پایگاه و مرکز علم، ماندگار شد. وی پس از سال ها تحصیل به درجه اجتهاد نائل آمد و به کسی که دریایی از علم و معارف دینی در سینه اش نهفته است، شهرت یافت. آقاضیاءالدین در تمام دوران تحصیل به تدریس نیز اشتغال داشت و از برترین مدرسین و سرآمد استادان هم عصر خود بود.

او پس از وفات استادش، آخوند خراسانی، حوزه تدریس مستقلی تشکیل داد و به عنوان مدرسی بزرگ، متفکری صاحب نظر و مسلط بر آراء و نظریات دیگران انجام می گرفت، فوق العاده بود. این امر باعث شهرت و برتری او بر دیگران شد و وی را در شمار مجددان علم اصول قرار داد. وی در ۳۰ سال تدریس خود، که تا پایان عمر او به طول انجامید، چند دوره اصول فقه و یک دوره فقه کامل، که اکثر آن بحث های فقاهتی و تألیفات حاج اقارضا همدانی (م ۱۳۲۲ ق) بود، را تدریس کرد.

وسعت اطلاع، تسلط بر خود در مناقشات علمی، حسن بیان و القاء مطالب، عنایت به آراء و اندیشه های گذشته و شاگردان، صاحب نظر بودن در مشکلات علمی و کثرت شاگردان و حریت فوق العاده آنها در طرح مسائل، از ویژگی های تدریس اوست. از ویژگی های دوره تدریس آقاضیاءالدین در نجف این بود که در این برهه در حوزه علمیه نجف شخصیت ها و رجال برجسته ای مشغول تدریس و تربیت طلاب بودند.

علمای معاصر و بنام ایشان

از چهره های سرشناس و معاصر آقاضیاءالدین می توان به آیهالله سید ابوالحسن اصفهانی (م ۱۳۶۵ ق)، شیخ محمدحسین اصفهانی معروف به کمپانی (م ۱۳۶۱ ق) و میرزای نائینی (۱۳۵۵ ق) اشاره کرد. آقاضیاء و معاصرانش در دوره ای جدید از علم اصول قرار داشتند که مؤسس آن وحید بهبهانی بود (م ۱۲۰۵ ق). آقاضیاء، محمدحسین اصفهانی و دیگران تحولی را که شیخ انصاری پس از وحید بهبهانی به وجود آورده بود، تداوم بخشیدند و علم اصول فقه را به حد کمال رساندند. شیوه آقاضیاء در تدریس نیز همان شیوه شیخ انصاری بود. او در بحث هایش از عناصر مشترک اجتهادی و قواعد اصولی استفاده می کرد.

از برکات وجودی آقاضیاء در طول سال های متمادی تدریس، تعلیم و تربیت صدها عالم، فقیه و دانشمندان نام آوری است که از مجالس درس و بحث او بهره ها بردند. مجتهدان ایران و عراق، بی واسطه یا باواسطه، از شاگردان او هستند. آقاضیاء به بلند همت بودن، تواضع، فروتنی، خوش اخلاقی و زهد که سرآمد فضایل اخلاقی اند، معروف و از نظر هوش و فکر، دقت و نظم، ذوق سلیم و حسن معاشرت و پرهیز از تکلف برای معاشران و مراجعان، زبانزد عام و خاص بود. بدین جهت شاگردانش او را بسیار دوست می داشتند و نهایت ادب و احترام را نسبت به او رعایت می کردند. آقاضیاءالدین، عشق وافری به اهل بیت علیهم السلام خصوصا امام حسین علیه السلام داشت. او مجلس روضه خوانی مفصلی را در ایام محرم در منزلش برقرار می ساخت و خود به منبر می رفت و از روی مقتل مصیبت می خواند و بسیار می گریست و اهل مجلس را می گریاند.

اساتید آقاضیاءالدین

۱- میرزا حبیب الله رشتی (م ۱۳۱۲ ق)

۲- آخوند ملامحمدکاظم خراسانی (م ۱۳۲۹ ق)

۳- سیدمحمدکاظم طباطبایی یزدی (م ۱۳۳۷ ق)

۴- میرزاحسین خلیلی (م ۱۳۲۶ ق)

۵- ملافتح الله شریعت اصفهانی (م ۱۳۳۹ ق) معروف به شیخ الشریعه

۶- سیدمحمد طباطبایی فشارکی

۷- میرزاابراهیم محلاتی شیرازی

شاگردان آقاضیاءالدین

از میان انبوه شاگردان ایشان به چهره هایی برمی خوریم که از نظر علم و تقوا، در افق بالاتری قرار دارند:

۱- آیه الله سیدمحسن حکیم (م ۱۳۹۰ ق) از مراجع بزرگ شیعه

۲- آیه الله سیدمحمدتقی خوانساری (م ۱۳۷۱ ق)

۳- آیه الله سیداحمد خوانساری (م ۱۴۰۵ ق)

۴- آیه الله سیدابوالقاسم خویی (م ۱۴۱۳ ق)

۵- آیه الله سیدمحمود شاهرودی (م ۱۳۹۴ ق)

۶- آیه الله سیدعبدالله شیرازی (م ۱۴۰۵ ق)

۷- آیه الله سیدعبدالهادی شیرازی (م ۱۳۸۳ ق)

۸- آیه الله سیدمحمدرضا گلپایگانی (م ۱۴۱۴ ق)

۹- آیه الله محمدهادی میلانی (م ۱۳۹۵ ق)

۱۰- آیه الله سیدشهاب الدین مرعشی (م ۱۴۱۱ ق)

۱۱- آیه الله آقامیرسیدعلی یثربی کاشانی (م ۱۳۷۹ ق)

۱۲- آیه الله شیخ محمدتقی بهجت

آثار و تألیفات

از جمله آثار علمی آقاضیاء که در فقه و اصول نگاشته شده و باقی مانده، عبارتند از:

۱- استصحاب العدم الازلی
۲- احکام الرضاع
۳- البیع
۴- تعاقب الایدی
۵- تعلیقات علی رسائل الشیخ الانصاری
۶- حاشیه جواهرالکلام
۷- حاشیه العروهالوثقی
۸- حاشیه کفایه الاصول
۹- حاشیه المکاسب
۱۰- شرح التبصره
۱۱- الصلاه
۱۲- قاعده الحرج
۱۳- قاعده لاضرر
۱۴- القضاء
۱۵- مقالات و ….. .

رحلت غم انگیز

سرانجام این مشعل فروزان علم در شب دوشنبه ۲۹ ذیقعده سال ۱۳۶۱ ق در نجف اشرف دعوت حق را اجابت نمود. جنازه او با شکوه تمام، تشییع و در حجره نزدیک صحن مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام به خاک سپرده شد.

زندگینامه شهید آیت الله اشرفى اصفهانى( شهادت ۱۳۶۱ ش )

n00014635-b


از میلاد تا مدرسه


در سال ۱۲۸۱ شمسى ، در خمینى شهر کودکى متولد شد که عطاءالله نام گرفت پدرش مرحوم میرزااسدالله از علماى دین و مردى زاهد با زندگى ساده اى بود.مادرش بانو ((نجمه )) فرزند مرحوم سید محمدتقى میردامادى ، زنى با ایمان و موقر، پاکدامن و صبور و فداکار بود.


نیاکان از و اغلب از عالمان دین بوده اند. او نیز از نوجوانى و پس از گذراندن دوره مکتب خانه ، در دوازده سالگى به توصیه پدر عالمش ، از خمینى شهر عازم اصفهان مى شود و دروس حوزه را با اخلاص و ایمان و پشتکار آغاز مى کند و طى ده سال سکونت در حوزه علمیه اصفهان ،دوره هاى مقدمات و سطح فقه و اصول را در محضر اساتیدى همچون آیه الله سید مهدى درچه اى و سید محمد نجف آبادى به پایان مى برد. سپس به قم هجرت کرده ، دوره عالى و اجتهادى فقه و اصول را در محضر بزرگانى مانند شیخ عبدالکریم حائرى ، حاج سید محمد تقى خوانسارى ، سید صدرالدین صدر، سید محمد حجت و آیه الله بروجردى و فلسفه را از امام خمین فرامى گیرد.  فعالیتهاى فوق العاده او در تنظیم وتقریر دروس آیه الله بروجردى ، استاد را بر آن داشته تا به حجره اش رفته و ایشان را مورد عنایت ویژه خود قرار دهد و همین گام اولیه موجب دوستى و ایجاد علاقه فوق العاده اى بین شاگرد و استاد گردید.


تدریس


شیخ عطاءالله اشرفى اصفهانى از اوایل طلبگى در اصفهان شروع به تدریس کرد و در قم نیز در مدت هفده سال اقامت ، در کنار تحصیل ، به تدریس و تعلیم و تربیت طلاب جوان اشتغال داشت  مجتهد مجاهد آیه الله حاج شیخ احمد جنتى ، از شاگردان او در دوره تدریس کفایه و مکاسب در حوزه علمیه قم بود. ایشان بعد از انتقال از قم به کرمانشاه و اقامت در آن دیار، به تدریس و تعلیم فقه ، اصول و دیگر معارف دینى پرداخت .


آثار قلمى


آثار قلمى و علمى آیه الله اشرفى اصفهانى بدین قرار است :
۱٫ البیان ، در موضوع علوم قرآن ، به زبان فارسى
۲٫ تفسیر قرآن ، خلاصه اى از تفاسیر شیعه و سنى
۳٫ مجمع الشتات ، در اصول دین و عقاید و کلام ، به زبان عربى در چهار جلد.
۴٫ مجموعه اى پیرامون حروف مقطعه قرآن ، به زبان فارسى
۵٫ کتابى در موضوع ((غیبت امام عصر)) (عج )


آثار عمرانى و مراکز دینى


با همت و تلاش آیه الله اشرافى اصفهانى اماکن ذیل تاءسیس گردید:
۱٫ ساختمان مکتب الزهراء
۲٫ مسجد ولى عصر (عج ) در خمینى شهر
۳٫ مسجد امام حسین علیه السلام در خمینى شهر
۴٫ حوزه علمیه امام خمین در کرمانشاه
۵٫ ساختمان مسجدالنبى در کرمانشاه
۶٫ توسعه مسجد آیه الله بروجردى در کرمانشاه


شیوه نیکو


ویژگیها و روحیات معنوى وى به گونه اى بود که هر انسان حق بینى را به خود جلب مى کرد. در مدت اقامتش در قم معمولا یک ساعت قبل از اذان صبح به حرم حضرت معصومه علیه السلام مى رفت و به راز و نیاز مى پرداخت .
حضرت آیه الله مرعشى (ره ) مى فرمود: همیشه قبل از اذان صبح که به حرم حضرت معصومه علیه السلام مشرف مى شدم یا اولین نفر من بودم یا حاجى آقاى اشرفى .


انس و الفت به قرآن مجید و حفظ آیات قرآن و نیز تشکیل جلسات تفسیر قرآن ، و ادامه آنها تا آخرین لحظات عمر، از وى سیمایى ملکوتى ساخته بود.خواندن زیارت عاشورا و دلدادگى وى به امام حسین علیه السلام به گونه اى بود که فرزندشان مى گوید: هیچگاه زیارت عاشوراى او قطع نمى شد. او از تربت مقدس امام حسین علیه السلام شفا مى گرفت و دیگران را نیز به این عمل سفارش مى کرد.


از هنگام تکلیف تا پایان عمر شریف خویش ، در شب هاى جمعه ، هیچگاه زمزمه دعاى کمیل ایشان ترک نمى شد.
آیه الله اشرفى در برخوردهاى اجتماعى خویش ، آدابى نیکو داشت . در برخوردهاى او همواره تواضع و فروتنى نمایان بود و از تکبر پرهیز داشت . هیچگاه در برابر دیگران پایش را دراز نمى کرد. چون آن را بى ادبى مى دانست . توقع نداشت که کارهاى شخصى اش را دیگران انجام دهند. در طول اقامتشان در قم و کرمانشاه ، هیچ کس از خانواده اش به یاد ندارد که حتى براى یک بار از کسى خواسته باشد مثلا یک لیوان آب به او بدهند.


او در زندگى خانوادگى اش کوچکترین اختلافى با همسرش نداشت و بارها بیان مى کرد که من زن را براى کار کردن نیاورده ام بلکه او هم در اسلام وظیفه اى برایش مشخص شده است .هنگامى که بر سر سفره اى وارد مى شد هر چند غذاى مختلفى تهیه شده بود، اما او تنها از یک نوع غذا استفاده مى کرد.به فرزندان خویش توصیه مى کرد که به کسى حسادت نورزند و خود نیز اینگونه بود. اعتقاد داشت که خدا به کسى که بخواند عزت مى دهد و اگر لایقش نداند عزت را از او خواهد گرفت . پذیرفتن دعوت ثروتمندان براى او بسیار مشکل بود اما با اقشار ضعیف ، کشاورزان و کارگران ساده رفت و آمد داشت و خیلى زود دعوت آنان را مى پذیرفت .


ایشان از ابتداى زندگى تا قبل از موضوع ترور شخصیت ها، خرید لوازم مورد نیاز خانه را خودشان انجام مى دادند و در مسیر بازگشت از نماز جماعت از مغازه هاى قصابى ، نانوایى و میوه فروشى ، اقلام مورد نیاز را تهیه مى کرد. به خانه مى آورد.


ساده زیستى


شیخ عطاء الله ، سرگذشتى همانند سرگذشت اکثر عالمان دینى داشت . او از اوان طلبگى ، با فقر و تنگدستى زندگى مى کرد. وقتى در اصفهان بود، شهریه اى براى کمک هزینه زندگى طلاب در کار نبود. و تنها به برخى از آنان که در دوره عالى مشغول به تحصیل بودند. ماهانه هشت ریال پرداخت مى شد. او حتى قدرت خرید کتابهاى درسى را هم نداشت به طورى که کتاب مکاسب را از روى یکى از کتب وقفى خواند و تمام کرد.


اما هرگز مشکلات ناشى از فقر، نتوانست مانعى بر سر راه علمى و معنوى او ایجاد نماید. در قم نیز قبل از آمدن آیه الله بروجردى وضع زندگى طلاب خوب نبود به گونه اى که آیه الله اشرفى با داشتن همسر و سه فرزند تنها هر دو ماه یکبار مبلغ بیست و پنج ریال شهریه مى گرفت . اما بعد از آمدن ایشان ، آقاى اشرفى اصفهانى ، چهل و پنج تومان شهریه مى گرفت و نصف آن را براى همسر و دخترش که در خمینى شهر بودند، مى فرستاد و نصف دیگرش را براى خود و دو فرزندش – حاج شیخ حسین و محمد – نگه مى داشت . بدین گونه شانزده – هفده سال با دو فرزندش در یک حجره به سر برد و وضع نامساعد مالى اش اجازه نداد که خانواده اش را به قم بیاورد و خانه اى اجاره کند.


وقتى از طرف آیه الله بروجردى ، به کرمانشاه رفت ، نزدیک به یک سال در مدرسه آیه الله بروجردى تنها بود، تااینکه پس از مدتى ، ایشان سفارش ‍ مى کنند که او براى خود خانه اى اجاره کند. وى خانه اى اجاره کرد و خانواده اش را به آنجا برد و پس از گذشت سالها، خانه اى را که بیش از دو اتاق نداشت ، خرید.


او تا قبل از پیروزى انقلاب اسلامى ، همچنان ساده زندگى کرد با اینکه وجوه شرعى فراوانى به دستش مى رسید و از سوى فقهاى بزرگ عصر اجازه داشت که از آن استفاده شخصى کند، تا آخر عمر در همان خانه کوچک و ساده و تنگ زندگى کرد و بعد از پیروزى انقلاب اسلامى ، که ایشان نماینده امام و امام جمعه باختران شد و امکانات فراوانى در اختیارش بود، باز هم به همان زندگى ساده بسنده کرد و هیچ تغییرى در وضع و حال زندگى اش نداد. یکى از دو اتاق خانه اش را براى استراحت خود و خانواده اش اختصاص داده بود و دیگرى را براى مطالعه پذیرایى مسؤ ولان شهر، این وضع را به اطلاع امام راحل رسانده و گفته بودند که این خانه از نظر امنیتى و نیز آسایش زندگى ، مناسب نیست .


و امام فرمود بود: به آقاى اشرفى بگویید یک خانه بزرگ و امن و مناسب با شاءن خودشان ، تهیه کنند. ولى آیه الله اشرفى در جواب گفته بود:((من بیش از چند روز دیگر، زنده نیستم ! و همین منزل خوب و مناسب است ، از جهت امنیتى هم – ان شاء الله – خطرى ندارد))


هر وقت پیشنهاد مى شد که خانه اش را تعمیر کنند، مى گفت :((اگر راست مى گویید، بروید خانه فقرا را تعمیر کنید، و همین براى من بس است . بسیارى از مردم در زیر چادرها (در زمان جنگ ) آواره هستند و امام و رهبر من در جماران ، روى موکت زندگى مى کند، من چگونه اجازه بدهم که خانه ام را تعمیر و بازسازى کنید؟!))


او جسمى ضعیف داشت و کم غذا مى خورد، وقتى به او گفته شد که با این وضع جسمى که شما دارید، کم خوردن غذا براى شما ضرر دارد، گفت :((همین قدر هم براى ما زیاد است . در حالى که رزمندگان ما در خط مقدم جبهه هاى حق علیه باطل خیلى از اوقات نان خشک مى خورند.))


بعد از انتصاب به امامت جمعه کرمانشاه ، هرچه به او گفته مى شد که خدمتکارى براى خانه اش بیاورند، قبول نمى کرد و مى گفت :((من کى هستم که کسى بیاید و من به او امر و نهى بکنم ! او هم بنده خداست . من تا وقتى که قدرت روى پا ایستادن داشته باشم ، خودم کارهایم را انجام مى دهم . آن وقت هم که از پا افتادم ، آن دیگر وظیفه دیگرى است .))


حامى وحدت


آیه الله اشرفى اصفهانى ، عالمى ژرف اندیش واقع بین بود و بخوبى مى دانست که اختلافات و گرفتارى مسلمانان ، ناشى از توطئه خصمانه دشمنان اسلام است . در مناطق غربى کشور ایران بویژه منطقه کرمانشاه و اطراف آن ، شیعه و سنى در کنار هم زندگى مى کنند. دشمنان اسلام در این منطقه بیشتر سرمایه گذارى مى کنند تا بتوانند بین این دو برادر اختلاف و جدایى بیندازند. آیه الله اشرفى اصفهانى که در سال ۱۳۳۵ شمسى از سوى آیه الله بروجردى ، به آن استان اعزام شد مى دانست که مهم ترین وظیفه اش ، حفظ وحدت و ایجاد برادرى و صمیمیت در بین مردم آن سامان است . تا آخر هم به این موضوع بسیار توجه مى کرد، به طورى که بعد از انقلاب اسلامى و آغاز فتنه هاى دشمنان ضد انقلاب ، که سعى کردند به سلاح زنگ زده اختلاف شیعه و سنى چنگ بزنند و آشوب به پا کنند، ایشان با تدبیر و درایت خاص خود و با چنگ زدن به آیات وحدت بخش قرآن کریم ععع انما المؤ منون اخوه (۹۶۷)، واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا(۹۶۸)عععع شیعه و سنى را برادروار در یک صف نشایند و توطئه هاى بدخواهان و دشمنان شیطان سیرت و تفرقه افکن پست را خنثى و ناکام گردانید. او مى گفت :


((یکى از توطئه هاى بزرگ دشمن این است که مى خواهد بین اقشار مختلف ، اختلاف بیندازد، بین شیعه و اهل سنت و دیگر فرق مسلمین تفرقه بیندازد… ما بدون وحدت نمى توانیم جامعه و انقلاب اسلامى را به پیش ببریم (۹۶۹)… امروز مساله مهم ، مساله اتحاد و اتفاق بین برادران شیعه وبرادران اهل سنت است ))


یار و مرید امام


آیه الله اشرفى اصفهانى ، از شاگردان مریدان و یاران امام خمینى (ره ) بود. او نسبت به امام شناختى عمیق و ارادتى عاشقانه داشت . وى بعد از رحلت مرجع بزرگ تشیع آیه الله بروجردى ، مردم را در امر تقلید به امام راهنمایى مى کرد. خود در این موضوع مى گوید:


((اینجانب بر حسب تشخیص خود و تفحصى هم که از شخصیتهاى بزرگ علمى نجف اشرف و حوزه علمیه قم کردم ، حضرت امام خمینى را شایسته براى مقام مقدس مرجعیت معرفى نمودم و عامه مردم را در امر تقلید، به ایشان سوق دادم ، که این موضوع با مخالفت بعضى و کارشکنى آنها مواجه شد، و از سوى ساواک هم تهدید به تبعید گردیدم ، ولى به لطف خداوند بزرگ ، در انجام این امر الهى و وظیفه شرعى موفق شدم .))


در قضیه دستگیرى امام در اوایل نهضت نیز او از حامیان ایشان  و تا آخرعمر هم وفادار امام بود. امام نیز از اوایل آشنایى به او عنایت و توجه داشت و در سال ۱۳۸۴ ق . اجازه نامه اى مبنى بر تصرف آیه الله اشرفى در امور حسبیه و وجوه شرعى براى وى نوشته است و همیشه در مکاتبات خویش ، با احترام و عظمت از او نام مى برد.
در دوران انقلاب اسلامى ، آیه الله اشرفى اصفهانى ، به عنوان یار و یاور امام ، محور مبارزات مردم کرمانشاه بود و رهبرى امام را همواره تبلیغ و تاءیید مى کرد و صمیمانه به ایشان عشق مى ورزید.


در سنگر نماز جمعه


نقش نماز جمعه و امام جمعه در حفظ اسلام و اتحاد مسلمین ، انکار شدنى نیست . با پیروزى انقلاب اسلامى ، نماز جمعه اهمیت بیشترى پیدا کرد و با انتصاب ائمه جمعه شهرهاى بزرگ از سوى امام نماز جمعه سنگر انقلاب و مبارزه شد و دیدیم که چگونه دشمنان اسلام منافقان و عافیت طلبان ، از نماز جمعه مى ترسیدند و تیغ کین به روى ائمه جمعه کشیدند. چرا که ائمه جمعه که خون پاکشان در راه حراست از اسلام و ارزشهاى انقلاب ، ریخته شد و شهداى محراب انقلاب شدند، نقش رهبرى را در هر منطقه داشتند و دارند.


در اوایل پیروزى انقلاب ، علماى کرمانشاه با نوشتن طومارى ، از رهبر کبیر انقلاب امام خمینى خواستند که آیه الله اشرفى را به امامت جمعه آن شهر تعیین نمایند. امام نیز با شناختى که از دهها سال قبل از آیه الله اشرفى داشت . خواسته آنان را قبول کرد و در ۱۴ ذیقعده سال ۱۳۹۹ ق . با صدور حکمى ، ایشان را به امامت جمعه کرمانشاه منصوب کرد.


در میدان جهاد


خطبه هاى ایشان در پیشبرد انقلاب و ادامه جنگ تحمیلى و دفاعى مقدس ، فوق العاده مؤ ثر بود. ایشان علاوه برتشویق جوانان به عزیمت به جبهه هاى دفاع ، و دعوت مردم براى کمک به جبهه ها، خود نیز عملا مدافع و مجاهد بود. به رغم کهولت چند بار در جبهه هاى نبرد حاضر شد. وقتى مى گفتند شما جلوتر نروید ممکن است دشمن ببیند و حادثه اى رخ دهد، مى گفت :
((خون من که از خون این بچه ها بالاتر نیست ، بگذارید شاید من هم در جبهه ها شهادت نصیبم گردد، شاید آن چیزى که سالهاست به دنبال آن (شهادت ) هستم ، در جبهه ها پیدا کنم .))


شهادت برترین معراج عشق است …


منافقان پست و خونخوار و مخنث ، وقتى خو را در مقابله با انقلاب اسلامى و امام امت عاجز و زبون یافتند، مصمم بر کشتن یاران امام شدند. شهداى هفتم تیر، شهید رجائى و باهنر… و شهداى محراب … از آن جمله اند گرچه امام جمعه کشى در انقلاب اسلامى توسط دشمنان اسلام ، از همان سال اول پیروزى انقلاب شروع شده بود و شهید محراب آیه الله سید محمد على قاضى طباطبایى تبریزى ، نخستین شهید محراب انقلاب بود، ولى دو سال بعد از آن واقعه خونین بار دیگر وارثان خوارج کور و احمق ، یعنى سردمداران و اعضاى ابله ((سازمان مجاهدین خلق )) که بحق منافقین خلق بودند، به تحریک امپریالیسم آمریکا و دیگر دشمنان انقلاب اسلامى ایران ، دست به کار شدند و با کشتن یاران امام و بمب گذارى در اتوبوسها و معابر عمومى و مساجد کشور کشتن مردم مسلمان و عادى ایران ، به خیال خام خود، خواستند حمام خون به راه اندازند!… و بدین وسیله انقلاب و امام را از بین ببرند و خودشان به حکومت برسند و ناکامى شیطانى خود را التیام بخشند!… که البته براى همیشه ناکام ماندند! گرچه دستشان به خون هزاران بى گناه آلوده شد.


آرى این منافقان کوردل ناکام ، در ظهر جمعه ۲۳ مهرماه ۱۳۶۱، در سنگر نماز جمعه کرمانشاه با منفجر کردن نارنجکى ، امام جمعه هشتاد ساله و مجاهد پیر راه اسلام ، آیه الله شیخ عطاءالله اشرفى اصفهانى را به شهادت رساندند. و بدین سان چهارمین شهید محراب به پیشگاه ابدیت تقدیم شد.
شهادت میراث مردان خداست و ننگ و رسوایى نصیب منافقان و وارثان آل ابى سفیان و خوارج …
آیه الله اشرفى اصفهانى با شهادت به آرزوى دیرین خود رسید، اما ننگ و نفرین ابدى و عذاب الهى دامنگیر منافقان گشت .
پیکر مطهر این لاله خونین پس از تشییع با شکوه مردم کرمانشاه به اصفهان انتقال داده شد و پس از مراسم با شکوه دیگرى در گلستان شهداى تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد.
امام خمینى که یار وفادار و مجاهد راه اسلام را از دست داده و داغدار شده بود، در پیام مهمى به مناسبت شهادت این شهید محراب ، نوشت :


بسم الله الرحمن الرحیم . انا لله و انا الیه راجعون
چه سعادتمندند. آنان که عمرى را در خدمت به اسلام و مسلمین بگذرانند و در آخر عمر فانى به فیض عظیمى که دلباختگان به لقاءالله آرزو مى کنند، نایل آیند… شهید عزیز محراب این جمعه ما از آن شخصیتهایى بود که اینجانب یکى از ارادتمندان این شخص والامقام بوده و هستم . این وجوه پر برکت متعهد را قریب شصت سال است مى شناختم . مرحوم شهید بزرگوار حضرت حجه الاسلام و المسلمین حاج آقا عطاءالله اشرفى را در این مدت طولانى به صفاى نفس و آرامش روح و اطمینان قلب و خالى از هواهاى نفسانى و تارک هوى و مطیع امر مولا و جامع علم مفید و عمل صالح مى شناسم و در عین حال مجاهد و متعهد و قوى النفس بود… خداوند او را در زمره شهداى کربلا قرار دهد و لعنت و نفرین خود را بر قاتلان چنین مردانى نثار فرماید…))


حضرت آیه الله خامنه اى ، رهبر معظم انقلاب اسلامى ، در دوره ریاست جمهورى خود، به مناسبت شهادت آیه الله اشرفى اصفهانى فرمودند:مرحوم آقاى اشرفى رضوان الله علیه یک انسان دوست داشتنى مطلوب بود… بسیار متواضع ، با اخلاص ، باصفا و بى ادعا بود. به طورى که احترام و تجلیل همگان را بر مى انگیخت .

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله العظمى سید محمد هادى میلانى (متوفاى ۱۳۵۴ ش )

 

ولایت و خاندان

در شامگاه هفتم محرم سال ۱۳۱۳ ق . در نجف در خانواده اى اهل علم و معنویت کودکى پابه عرصه هستى نهاد که او را ((محمد هادى )) نامیدند.اجداد او همه از سادات حسنى شهر مدینه منوره و از فرزندان امام على بن الحسین علیه السلام (۶۷۷) بودند که به جهت شرافت علمى و معنوى از بزرگان مدینه به شمار مى رفتند محله قدیمى ((بنى هاشم )) محل سکونت این خاندان بود و همواره بزرگانى از قبیله هاى عرب و دانشوران اسلامى بدآنجا رفت و آمد داشته اند.

هجرت آنان در اواخر قرن یازدهم ق . از مدینه به آذربایجان ایران در پى دعوتى بود که از جانب شیعیان این دیار انجام گرفت . به دنبال این دعوت سید حسین (جد محمد هادى ) و برادرش على اکبر که هر دو از جوانان فرزانه مدینه بودند به همراه زایرین خانه خدا وارد آذربایجان شدند و در منطقه ((اسکوچاى )) اقامت گزیدند و سید حسین همچنان در ((میلان )) (۶۷۸) باقى ماند و از همانجا ازدواج کرد وى تا آخر عمر درمیان دوستداران اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله در منطقه آذربایجان به تبلیغ و ترویج احکام اسلام پرداخت با رحلت سید حسین فرزندان وى و بعدها نوادگانش این رسالت عظیم را در منطقه آذربایجان دنبال کردند.

نیاى مادرى آیه الله میلانى آیه الله شیخ محمد حسن مامقانى (۶۸۰) (متوفى به سال ۱۲۲۳ ق .) شاگرد شیخ مرتضى انصارى و شیخ مهدى آل کاشف الغطا است که خود از فقهاى بزرگ اوایل قرن چهاردهم ق . به شمار مى رفت و در دوران زندگى به زهد و پارسایى شهرت داشت .

دوران تحصیل

اولین مکتب تربیتى سید محمد هادى دامان مادرى از خاندان علوم و فضیلت و پدر فرزانه و عالم وى بود. اساتید علوم مقدماتى وى بزرگانى چون آقا میرزا ابراهیم همدانى و آخوند ملامحسن تبریزى ، و در دروس ‍ سطح نیز استادانى چون آقا شیخ غلامعلى قمى و آقا شیخ ابوالقاسم مامقانى (دائى ) او بودند. او همچنین از محضر اساتید بزرگى چون آیه الله سید ابوالحسن اصفهانى ، آیه الله نائینى و آیه الله آقا ضیاءالدین عراق بهره هاى وافر برده و پایه هاى علمى خود را در فقه و اصول استحکام بخشیده و در طول ۲۳ سال حضور در دروس و محافل علمى این بزرگان توانسته بود بر آراء و نظرات قوى ترین اساتید مسلط گردد. وى در علوم عقلى نیز مهارت فراوان داشت و چندین سال از عمر خود را محضر اساتید فلسفه گذرانده و در این خصوص از شاگردان شیخ محمد حسین اصفهانى بشمار مى رفت .

آقاى میلانى از جمله علومى که دیگر در آن تبحر یافت و به استادى رسید، دانش تفسیر و علوم قرآنى بود که از ایام تحصیل خود در نجف این دانش را نزد استاد بزرگ شیخ محمد جواد بلاغى فراگرفته بود و بعدها نیز همواره با اساتید تفسیر بویژه با مفسر بزرگ علامه طباطبایى صاحب تفسیر المیزان مباحثه و مناظره داشت . وى تفسیر را در کنار فقه و اصول تدریس مى کرد. محصلین علوم دینى را با قرآن ، این منبع جوشان فیض الهى آشنا مى ساخت . و این روش را که نشانه اى از عشق ایشان به قرآن بود همواره در زندگیش حفظ کرده بود.

ایشان هشت سال نیز در علوم حدیث با آیه الله شیخ على قمى مباحثه و مذاکره داشت و نسخه کتاب وسایل الشیعه خود را با نسخه اى که به خط شیخ حر عاملى بود، مقابله کرده است .

تدریس

رسیدن به مقام اجتهاد، تحمل رنجهاى طاقت فرسایى را مى طلبد. طالبان علوم اسلامى براى دست یافت بدین منزلت علمى ، راههاى بسیار سخت و دشوارى را طى مى کنند. رنج سفرهاى سخت را به جان مى خرند. و سالیان دراز از عمر خود را در محضر بزرگان دانش و معارف به تحصیل علوم مختلفى چون : ادبیات عرب (تجزیه و ترکیب ، معانى و بیان و بدیع ) منطق ، حدیث شناسى ، رجال ، علوم قرآن ، اصول و فقه و… صرف مى کنند. و در این میان پاى بندى به معنویات خود عامل در رسیدن به این مقام و منزلت است چنانچه آیه الله میلانى بارها مى گفت :استادم مرحوم نایینى مى فرمود: نماز شب شرط اجتهاد نیست ولکن بى دخالت هم نیست ))

جلسات درس ایشان در حوزه بزرگ نجف بسیار با شکوه و به امتیازاتى چون داشتن دقت عقلى و عرفى ایشان در تبیین مسائل ، و تسلط به مبانى فقهى و اصولى شهرت داشت . آیه الله میلانى هیجده سال در کربلا اقامت داشت و در این مدت شاگردان فراوانى را تربیت کرده است . بزرگانى چون آیات و حجج اسلام : حاج شیخ حسین وجد خراسانى ، سید ابراهیم علم الهدى سبزوارى ، سید عباس صدر، حاج سید حسین شمس ، حاج شیخ محمد رضا مهدوى دامغانى ، شیخ محمد تقى جعفرى ، مهدى نوقانى ، محمود کلباسى ، کاظم مدیر شانه چى ، سید نورالدین میلانى ، سید محمد شیرازى ، شیخ محمد تقى عندلیب سبزوارى ، سید محمد باقر حجت طباطبایى ، محمد على علمى ، سید ابراهیم مهاجرین طبسى از شاگردان برجسته ایشان هستند که بعضى از اجازه روایتى از ایشان نیز داشته اند.

آثار علمى

آنچه امروزه از آنها به عنوان آثار ایشان نام مى بریم ، یادداشتهاى پراکند و تقریرات درسهاى پربار ایشان است که به همت شاگردان پرکار و فرزندان گرامیش جمع آورى شده و پس از تنظیم در عناوین و موضوعات مختلف به چاپ رسیده است و عبارتند از:
۱٫ محاضرات فى الفقه الامامیه در ده جلد است که در موضوعات مختلف فقهى به بحث و بررسى عمیق پرداخت است که نمایانگر وسعت فکرى ایشان در زمینه هاى مختلف فقهى است .
۲٫ قادتنا کیف نعرفهم ؟ در ۹ جلد به زندگانى چهارده معصوم علیه السلام و فضایل آنها با استفاده از مدارک شیعه و سنى پرداخته است .
۳٫ تفسیر سوره جمعه و تغابن
۴٫ مختصر الاحکام
۵٫ مناسک حج
۶٫ حاشیه بر قسمتى از عروه الوثقى
۷٫ نخبه المسائل رساله عملیه ایشان در احکام اسلامى
۸٫ ده پرسش ، با پاورقیهاى آقاى سید محمد على میلانى ، در مباحث مختلف تفسیرى
۹٫ حاشیه المکاسب
۱۰٫ قواعد فقهیه و اصولیه
۱۱٫ رساله اى در بیعه و مسائل بانکى
۱۲٫ کتابى استدلالى در مزارعه و مساقات
۱۳٫ کتابى استدلالى در اجاره
۱۴٫ شرح استدلالى مباحثى از کتاب الصلوه ((شرایع ))
۱۵٫ رساله اى در منجزات مریض .

مکتب اخلاقى و عرفانى

تهذیب نفس و پالایش روان از آلودگیهاى دنیوى و اوصاف شیطانى اساس ‍ کار در زندگى آیه الله میلانى بود. وى با الهام گیرى از توصیه هاى معصومین علیه السلام بر این باور بود که درک حقایق عالم براى انسان بدون تابش نور الهى بر دل و جان ممکن نیست . و آنچه را که انسانهاى غیر مهذب علم مى پندارند. جز اطلاعات انباشته شده در صفحات مغز چیزى نیست . یکى از شاگردانش که بیشتر با وى معاشر بود مى گوید:

آیه الله میلانى جامع همه چیز بود، صفات و ملکات خوبى داشت ، مرد متفکرى بود… بسیار مودب بود. و دو زانو در مجلس مى نشست ، هیچ وقت از کسى بدگوئى نمى کرد، حتى از کسانى که به ایشان کم محبت بودند. عفت زبان داشتند. بسیار محتاط در اعمال و کردار بودند. تداوم عجیبى نسبت به نماز شب داشتند و فرزندانش را نیز به شب زنده دارى توصیه مى کرد و مى فرمود: ((توفیقات پروردگار در شب زنده دارى و نماز شب است همیشه و در همه جا از اسراف پرهیز مى کرد حتى نامه هایى را که دریافت مى کرد، اگر برگه دوم آن سفید بود، جدا کرده و در مکاتبات خود از آنها استفاده مى نمود.))

چنان زاهدانه زندگى مى کرد که در موقع مرگ جز مقدارى کتاب و تعدادى فرش کهنه چیز دیگرى نداشت . منزل مسکونى او نیز در توسعه میدان آستانه تخریب شد و هر چه خواستند پولش را بپردازند و یا منزلى برایش ‍ تهیه کنند، نپذیرفت و فرمود: من آخر عمرم است و احتیاجى به منزل احساس نمى کنم …))

تبلور اخلاص

اخلاص و خدابینى یکى دیگر از اوصاف معنوى آیه الله میلانى بود و در این خصوص چنان عمل مى کرد که گویى خدا را در همه کارهایش را آشکارا مشاهده مى کند. هیچ گاه نمى شد که وسوسه و خودنمایى در کارهایش راه یابد با اینکه در عصر خود از مراجع بزرگ و جامع الشرایط تقلید بود، اما همیشه مى فرمود: من راضى نیستم که نام مرا ببرید! در یک کلام از ظاهرسازى و شهرت نمایى گریزان بود.

خاطره ها

آیه الله میلانى که عمرى در طریق معرفت الهى گام زده بود به مقام و منزلتى عالى در صفاى نفس و طى مراحل سلوک رسیده بود که خاطرات بعضى بزرگان مزید این مى باشد.
الف – خواب آیه الله اراکى
یکى از فرزندان آیه الله میلانى از مرحوم آیه الله اراکى نقل مى کند:
جمعه شبى در حرم مطهر حضرت ثامن الائمه علیه السلام بیتوته کرده بودم . بعد از نماز صبح به حضرت التماس کردم که یکى از اولیاى خودت را به من معرفى کن !
آمدم منزل و خوابیدم . یکى در خواب به من گفت : پا شو که یکى از اولیاء الهى مى آید! بیدار که شدم دیدم خانم سماور را روشن کرده است . گفتم : حالا که زود است و وقت چاى نیست ! گفت : در خواب به من گفته شد پاشو سماور را روشن کن که یکى از اولیاءالهى مى آید! در این حال بود که در زدند وقتى در را گشودم دیدم آیه الله میلانى است …
ب – جراح مسیحى
دکتر مسیحى پرفسور (برلون ) در سال ۱۲۸۲ ق . یکى از جراحان تیم پزشکى آیه الله میلانى است و خاطره هایى از آیه الله میلانى نقل کرده و سپس آن را عامل مسلمان شدن خود مى داند.

((من پس از عمل جراحى سید، پیش از آن که ایشان از حالت بیهوشى بیرون بیایند مراقب بودم که وقتى به هوش مى آید چه مى گوید (چرا که این مرحله از نظر پزشکان مرحله حساسى است ، شاید بیمار بعضى از اسرار زندگیش را هم بگوید) ایشان آرام حرکت کرد و در حالى که در آن لحظه نیز خدا خدا مى گفت و با پروردگارش راز و نیاز مى کرد. من تحت تاثیر این صحنه شگفت به حقانیت آیین اسلام پى بردم و بدان گرویدم .))

جالب اینکه دکتر برلون پس از گرویدن به اسلام وصیت کرده بود، او را پس ‍ از مرگ در شهر مقدس مشهد دفن کنند که اکنون آرامگاه وى در قبرستان خواجه ربیع شهر مقدس مشهد است . به برکت نفس مسیحایى آیه الله میلانى دو نفر دیگر نیز از مسیحیت به آیین اسلام گرویدند که شرح آن در ((نامه کیورکى )) و زنش خانم ((رافیک اسلانیان )) در حضور سید مسلمان شدند. و با پیشنهاد ایشان اسم آقا به ((على )) و خانمش نیز به ((فاطمه )) تغییر کرد.

احیاى حوزه مشهد

نهم ذیحجه سال ۱۳۷۳ ق . (۱۳۳۴ ش ) آیه الله میلانى جهت زیارت امام على بن موسى الرضا علیه السلام وارد شهر مشهد گردید و در خانه آیه الله حاج شیخ على اکبر نوغانى (از علماى بزرگ مشهد) اقامت گزید. از آن پس ‍ رسالت عظیم وى که بکار بستن تجربه چندین ساله تدریس و تربیت در حوزه هاى مختلف تشیع بار دیگر در حوزه علمیه مشهد بود آغاز مى شود.

در آن زمان حوزه هاى علمیه مشهد آنگونه که باید رونق نداشتند. از سال ۱۳۱۴ شمسى به دنبال مبارزات روحانیون مشهد با حکومت رضا خان این حوزه نیز مانند دیگر حوزه هاى علمیه سراسر کشور مورد تهاجم قرار گرفته بود و پس از حادثه خونین قیام گوهرشاد روحانیون بزرگى همچون آیه الله حاج آقا حسین قمى تبعید و میرزا محمد آقازاده پس از زندانى شدن به اسارت رسیده بود. و بسیارى از علماى معروف دیگر این شهرستان دستگیر و یا تبعید شده بودند. بر اثر این حوادث و نیز بر اثر سختگیرى عمومى دولت درباره لباس روحانیونت شور شوق علمى حوزه علمیه مشهد به رکود و سردى گراییده بود. و مدارس بزرگ و معروف مشهد در تصرف ادارات و اوقاف حکومت وقت بود و این فترت و رکود تا سال ۱۳۷۳ ق . که آیه الله میلانى در این شهر تصمیم به اقامت مى گزیند ادامه داشت .

اصلاح وضع حوزه علمیه مشهد و شکوفایى بخشیدن به دروس مدارس ‍ دینى و علمى در این شهر چیزى است که با اقامت آیه الله میلانى انجام گرفت .

آیه الله خامنه اى (رهبر معظم انقلاب اسلامى ) در این باره مى فرماید:
((… ما دیدیم که مرحوم آیه الله میلانى از کربلا که نزدیکى نجف بود آمدند تا مشهد و یک حوزه علمیه بزرگى را بوجود آوردند… این یک واقعیت است … از برکت الهى براى حوزه علمیه مشهد وجود آیه الله میلانى بود.))
نخستین گام اصلاحى آیه الله میلانى در حوزه علمیه سامان بخشیدن به دروس بود که بعدها اثرات آن در مراکز دینى و فرهنگى دیگر نیز نمایان گردید.

آیه الله میلانى چون دریافته بود که منشاء پراکندگى علماى این شهر در طول سالهاى گذشته در فقدان اساتید پرمایه در این سامان نهفته است بدان جهت نیز ابتدا اساتید پرکار و شایسته را جلب این حوزه نمود و خود نیز بر کرسى تدریس نشست . درس خارج اصول و فقه ایشان که در مسجد گوهرشاد دایر مى شد در شکوفایى دروس حوزه نقش بسزایى داشت و به مرور زمان علماء را در این شهر تمرکز مى بخشید. وى تحول شگرفى نیز در خصوص روش آموزشى دروس پدید آورد که اساسى ترین آن طرحى بود که به نابسامانى و بى نظمى حاکم بر مدارس دینى پایان داد و به حوزه علمیه مشهد جان تازه اى بخشید. برنامه هاى درسى ایشان که بر حسب استعداد محصلین علوم دینى تنظیم گردیده بود، در پنج مرحله به شرح زیر اجرا مى شد:

مرحله اول ؛ دوره مقدمات ، که شامل ادبیات عربى ، صرف و نحو و تجزیه و ترکیب ، منطق ، خط، املاء و انشاء، ریاضیات ، حفظ قرآن ، دعاهاى وارده و احادیث اخلاقى مى شد و به مدت سه سال طول مى کشید.
مرحله دوم ؛ این دوره نیز سه سال استمراد مى یافت و شامل : معانى ، بیان و بدیع ، اصول ، فقه در حد معالم ، فقه در حد شرح لمعه ، عقاید در حد شرح لمعه ، عقاید در حد باب حادى عشر و تاریخ مى شد.
مرحله سوم ؛ که دوره پنج ساله بود. طلاب در این مرحله به تعلیم ((رسائل ))، ((کفایه )) در اصول ، مکاسب در فقه ، شرح تجرید در اعتقادات ، آشنایى به ادیان و مذاهب و تفسیر مى پرداختند.
مرحله چهارم ؛ دوره چهار ساله تخصصى فقه و اصول بود که در مدرسه امام صادق دایر مى گردید.
مرحله پنجم ؛ تخصص در سایر علوم اسلامى بود که طلاب به حسب ذوق خود وارد این مرحله گردیده و به مطالعه و تحقیق مى پرداختند.
وى طلاب متعهد را یارى مى نمود و در همه این مراحل ، امتحانات ماهانه و سالانه و ارتقاء رتبه و حضور و غیاب و کنترل کیفیت دروس نیز با جدید پیگیرى مى شد.

گامى در امر تبلیغ

آیه الله میلانى همواره مى گفت :((روزگارى که فساد و بى دینى در همه جاى عالم پا گرفته ، نباید طلاب ایام تعطیل را در حجره هاى مدارس سپرى کنند))
این بود که براى تعطیلى روز پنج شنبه و جمعه حوزه نیز برنامه تبلیغ احکام اسلام را قرار داده بود، بدین نحو که طلاب در این دو روز به شهرهاى نزدیک و روستاهاى اطراف مشهد اعزام شده و به تبلیغ احکام و معارف اسلامى مى پرداختند، و در عین حال مشکلات روستائیان را در جهت نداشتن مسجد، حمام و امثال اینها به اطلاع ایشان مى رساندند، وى براى برپار شدن برنامه هاى تبلیغى طلاب به آنها توصیه مى کرد: که حتما – دعاى کمیل را شب جمعه و دعاى ندبه را در صبح آن بخوانید! – مردم را به اهل بیت عصمت و اما عصر (عج ) متوجه سازید – با حسن اخلاق که نمایانگر اخلاق اسلامى است ، با مردم رفتار کنید! – وقتى وارد عمل تبلیغ مى شوید بیشتر با فقرا و ضعفاى مردم همنشین با آنها ماءنوس شوید.))

شخصیت جهانى

در طول مرجعیت آیه الله میلانى بویژه در سالهاى اقامتش در مشهد مقدس ‍ شخصیتهاى بزرگى از کشورهاى مختلف اسلامى به دیدار ایشان شتافته اند شخصیت جهانى این فقیه بزرگ موجب گردیده بود که علماى شیعه بزرگان اهل تسنن نیز براى گفتگو و مشاوره در مسائل مهم مذهبى رهسپار ایران شده و از نزدیک از نظرات ایشان آگاهى یابند.

در سال ۱۳۸۰ ق . ۱۳۳۹ ش . بوى از دارالتقریب بین المذاهب الاسلامى در قاهره شیخ محمد تقى از جامع الازهر با آیه الله میلانى دیدار کرد و لوحى نیز که در آن فتواى علامه شیخ محمود شلتوت در رابطه با جواز عمل به مذهب تشیع نوشته شده بود تقدیم ایشان نمود.

دکتر شیخ محمد ضحام با جمعى از اساتید علوم اسلامى جامع الازهر و شیخ خلیل حصیرى قارى به همراه سفیر وقت مصر در ایران در سال ۱۳۵۰ ق . از مشهد دیدن کرده و در این سفر به دیدار آیه الله میلانى نیز نایل آمدند.
در سال ۱۳۸۲ ق . شیخ علامه شیخ محمد جواد مغنیه ضمن سفر به مشهد با آیه الله میلانى نیز ملاقاتى داشت .
در سال ۱۳۸۲ کاردار سفارت روسیه (ویکتور – اسیولینکوف ) به نیابت از آقا ضیاء الدین خان رئیس اداره دینیه مسلمانان آسیاى میانه و قزاقستان با آیه الله میلانى ملاقات کرد و ضمن دعوت از ایشان براى دیدار از کشورهاى اسلامى واقع در آسیاى میانه ، نظر شرع مقدس را در مورد خدمت در ادارات روسیه که مشروط بر قبول مدام کمونیسم بود خواستار شده است . علامه شیخ محمد جوادالشرى در سال ۱۳۸۱ ق . به زیارت مرقد مطهر امام على بن موسى الرضا علیه السلام نایل شد و در ضمن با آیه الله میلانى نیز دیدار کرد در این ملاقات علامه الشرى از وضعیت شیعیان و مسلمانان کشورهاى اسلامى بویژه شیعیان آمریکا گزارشى تقدیم آیه الله میلانى کرد.

در نهضت اسلامى ایران

انقلاب اسلامى ایران بزرگترین حرکتى است که على رغم توطئه هاى استکبار و استعمارگران به رهبرى امام خمینى شکل گرفت و در بهمن سال ۱۳۵۷ با پایان بخشیدن به حکومت ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهى به پیروزى خود رسید، و از آن پس نیز همواره چون آذرخشى بر پیکر استعمار فرود آمد.

این انقلاب شکوهمند به آسانى بدست نیامد. بلکه از جرقه اولیه آن در سال ۱۳۴۱ تا به ثمر نشستن در سال ۵۷ ملت ایران عزیزان بسیارى را تقدیم اسلام عزیز نمود و در این میان فرزانگان و بزرگان نیز در مسیر به بار نشستن خون شهدا، آسایش و آرامش را بر خود حرام کرده و مردانه در مقابل نظام ستم شاهى قامت بستند آیه الله میلانى از جمله این رادمردان خط مقدم مبارزه بود که در شکل گیرى نهضت بزرگ نقش بسیار مؤ ثر و اساسى داشت . وى که در آن سالها از مراجع بزرگ تشیع بود، با پیامها، نامه ها و اعلامیه هایى که خطاب به دولت وقت و ملت ایران صادر مى کرد، در هدایت و حرکتهاى مردمى علیه رژیم شاه نقش عمده اى به عهده داشت در این مختصر به نقش ایشان در شکل گیرى انقلاب اسلامى اشاره مى شود.

ایشان در برابر لایحه انجمن هاى ایالتى و ولایتى بشدت مقابله کرد، در این خصوص در قسمتى از نامه ایشان آمده است :
… وظیفه خود مى دانم با استمداد حضرت بقیه الله ارواحنا فداه براى سومین بار صریحا اعلام بدارم تصویبنامه دولت شما در مورد انجمنهاى ایالتى و ولایتى با عدم رعایت شرط اسلام در انتخاب شوندگان ، و تبدیل قسم قرآن مجید، به قسم به کتاب آسمانى ، ملت مسلمان ایران و خاصه علماى اعلام را بى نهایت خشمگین ساخته است …

تذکر مى دهم ، به حکم موازین شرعى و احترام به افکار و معتقدات ملت مسلمان ایران لازم است هر چند زودتر تصویبنامه مزبور را لغو و براى اطلاع عموم اعلام نماید.

همچنین در قسمتى از نامه دیگر ایشان که در نوزده سال ۴۱ ش . انتشار یافته مى خوانیم :هم اکنون جمعى از علما و رجال متدین و استادان و دانشجویان دانشگاههاى مملکت در زندان به سر مى برند. از هر طرف ابتلا و فقر و گرسنگى ملت ما را تهدید مى کند. بیکارى و فساد و تجاوز عمال حکومت به حقوق انسانى افراد، نقطه اى را خالى نگذاشته . تنها چیز که مورد توجه نیست حقوق ملت و مصالح آنهاست ! معلوم نیست تاکى مهلت پیدا کنند و عاقبت کار به کجا برسید.!

پس از هجوم وحشیانه مزدوران یهودى به مدرسه فیضیه آیه الله میلانى در پیامى پرده از چهره کریه حاکمان وقت ایران برداشت ، او در ضمن پیام خود چنین نوشت :… ما از حمله و یورش چنگیزانه ، به ساحت حوزه علمیه قم گذاشتیم ! از حبس و زجر رجال دینى و ملى گذشتیم ! از حمله به دانشگاه و مراکز علمى ملت و سلب هر نوع آزادى فردى و اجتماعى چشم پوشیدیم ! از دزدى و فساد و تباهى و تجاوز به مردمان صالح و تقویت دزدان و خیانتکاران گذشتیم ! از برادرکشى هایى که در نقاط مملکت ترتیب داده اند، صرف نظر کردیم ! این ننگ را کجا ببریم که مملکت اسلامى ما را دارند پایگاه اسرائیل و صهیونیست مى کنند، و نیز افرادى را که با آنها همدست اند، در راءس کارها قرار مى دهند…

آیه الله میلانى در سفرى به تهران ، ماهیت نهضت علماء و مردم را چنین بیان مى کند.
… من در این مسافرت به جد خود حضرت سیدالشهداء علیه السلام تاءسى کرده از جوار امن ثامن الحجج علیه السلام به تهران آمدم . تا به دنیا اعلام کنم این قیام و نهضت به هیچ وجه صورت ارتجاعى ندارد بلکه نهضتى است که ملتى مسلمان براى مقابله حکومت هاى جابرانه ، با پیشوایى مقامات عالیه روحانى تعقیب مى کند. هدف ملت مسلمان ایران این است که بیش از این به مصالح دنیایى و دینى آنان تجاوز نشود. باید حکومت مردم را به مردم سپرد و حق مردم را باید به خودشان واگذار کرد.

ارادت به امام خمینى

اخلاص و ارادت آیه الله میلانى به امام خمینى بر کسى پوشیده نبود چنانچه در نامه اش خطاب به امام خمینى در دوران تبعید امام در ترکیه مى گوید: ((خوشا به سعادت آن سرزمین که حضرتعالى در آن تشریف دارید)) اما در کنار این آنچه بیشتر جالب توجه است ایشان اخلاص و ارادتش با انگیزه و جهت دار بوده و به جهت مصالح مسلمین از ایشان همواره پشتیبانى کرده است . در این خصوص به خاطره شهید سعیدى گوش مى سپاریم :

… روزى آیه الله میلانى هنگامى که نزدشان نام امام خمینى برده شد فرمودند: سلام الله علیه … پس عده اى به آیه الله اعتراض کردند. ایشان فرمودند: ساکت باشید فلانى ! اینجا مسئله تقلید در بین نیست که گفته شود فلانى اعلم است یا من ؟ اینجا بحث رهبرى است و چنین نیست که هر مجتهدى لیاقت رهبرى داشته باشد، لیاقت رهبرى را تنها فقیه سیاستمداراى داراست که عالم به زمان خویش باشد و در راه خدا از ملامت ملامتگران هراس نداشته باشد و اکنون این مشخصات در کسى جز آیه الله خمینى نیست …

خدمات ماندگار

آیه الله میلانى با همه اشتغالات خود در مسند مرجعیت و زعامت حوزه هیچگاه از مشکلات مردم غافل نشده است : به بعضى از تلاشهاى ایشان تنها اشاره مختصر مى شود.
۱٫ او پس از زلزله سال ۱۳۴۷ ش . در جنوب خراسان (منطقه کاخک ) مردم را براى بازسازى و کمک به آوارگان بسیج کرد و بارها طلاب را جهت کمک به مردم به این شهر اعزام داشت . مى گویند براى مردم بى خانمان خانه ها ساخت و حتى سند به آنها نوشت .
۲٫ در بازسازى مسجد هامبورگ آلمان نقش بسیار مؤ ثرى را ایفاء کرد و در اعزام آیه الله شهید بهشتى به آنجا تلاش زیادى کرد. ایشان علاوه بر کمک به مسجد امام على هامبورگ به مسلمانان و اندیشمندان اروپا کمک مى کرد تا در نشر اسلام جدى باشند.
۳٫ بازسازى مدارس علمى مشهد و مدرسه حقانى قم و کمک به ایجاد چندین مدرسه دینى در شهرستانها و دهها کار خیر براى مسلمانان ایران و سایر کشورهاى اسلامى .

غروب

جمعه هفدهم مرداد سال ۱۳۵۴ هجرى شمسى این اسوه فضیلت و پاکى چشم از جهان فانى فروبست و به خانه بقاء شتافت و روح بلندش به عالم ملکوت پیوست . و پیکر مطهرش در روز شنبه هیجده مرداد پس از یک تشییع بى نظیر، و با حضور شخصیتهاى بزرگ علمى و مذهبى (داخل و خارج ) کشور و هزاران مؤ من عزادار در جوار مرقد مطهر امام على بن موسى الرضا علیه السلام به خاک سپرده شد.

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

 

زندگینامه آیت الله العظمی شهاب الدین مرعشی

آیت الله العظمی مرعشی

تولّد معظم له

آیه اللّه مرعشى نجفى در روز پنج شنبه ۲۰ صفر ۱۳۱۵ در نجف اشرف ، شهر علم و کمال و پایگاه ولایت و امامت ، در خانواده تقوا و فضیلت ، دانش و معنویت ، پا به دایره هستى نهاد. در برخى از منابع ، تولد وى را در روز ۲۲ صفر ۱۳۱۸ نوشته اند که یقیناً درست نیست ؛ زیرا پدر بزرگوارشان (آیه اللّه سید شمس الدین مرعشى ) در پشت یک جلد کلام اللّه مجید و نیز در یادداشتهاى خویش راجع به خاندان مرعشى ، به خط خود تولد او را ۲۰ صفر المظفر ۱۳۱۵ ثبت کرده است .

در تقریرات مرحوم آیت اللّه شیخ على محمّد ابن العلم دزفولى یکى از شاگردان ایشان درباره نامگذارى معظم له چنین آمده : ((پس از تولد ایشان بر اساس سنّت و آداب و رسوم خانوادگى که هر مولودى را براى نامگذارى نزد علما مى برده اند، وى را پس از تطهیر و تنظیف ، نخست به آستان مقدس و حرم مطهر علوى برده و او را دخیل عتبه مقدسه آن حضرت نموده ، سپس به نزد خاتم المحدثین ثقه الاسلام حاج میرزا حسین نورى ، صاحب مستدرک الوسائل ، بردند و ایشان پس از گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ این کودک ، نام خود را که محمد حسین بود به وى مرحمت کرد.نامگذارى او را خدمت شیخ الفقهاء والمجتهدین حاج میرزا حسین بن حاج میرزا خلیل بردند و او عنوان ((آقا نجفى )) را به او عنایت کرد.

سپس این کودک را به حضور جمال الزاهدین و زین السالکین آقا سید مرتضى کشمیرى بردند و ایشان کنیه ((ابوالمعالى )) را به وى داد. بعد او را به نزد سید الفقهاء والمجتهدین سید اسماعیل صدر بردند و او لقب ((شهاب الدین )) را به وى مرحمت کرد که بیشتر هم به همین لقب شهرت دارد. پس از آن او را به محضر شیخ فقهاى شیعه ، محمد طه نجف بردند و ایشان براى این کودک دعا کرد. یکى از موهبتهاى الهى که نصیب ایشان شد، این بود که مادر وى هیچگاه بدون وضو به وى شیر نداد و پس از دوران شیرخوارگى مواظبت کرد که لقمه اى غذاى حرام و حتّى مشتبه به او ندهند و غالباً از غذاى غیرحیوانى او را تغذیه نمود. دوران کودکى سپرى شد و دوره نوجوانى ایشان فرا رسید و این نوجوان در محیطى سرشار از علم و عمل صالح و در میان خانواده اى که نمونه اعلاى اخلاق فاضله بودند پرورش یافت .

حضرت آیت اللّه العظمى ابوالمعالى سید شهاب الدین ، محمد حسین حسینى مرعشى نجفى ، اعلى اللّه مقامه الشریف (۱۳۱۵ – ۱۴۱۱ ق / ۱۲۷۶ – ۱۳۶۹ ش / ۱۸۹۷ – ۱۹۹۰ م ) علامه محقّق ، جامع معقول و منقول ، نسّابه آل رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله ، فقیه اهل بیت علیهم السّلام ، عالم اصولى ، محدث رجالى ، ادیب اریب ، مورخ و ریاضیدان ، مرجع عالیقدر عصر و یکى از مفاخر جهان تشیّع بود.

سلسله نسب آیت اللّه مرعشى نجفى ، از طرف پدر به سید فقیه ، عالم عابد، زاهد عارف و محدث علامه ، میر قوام الدین مرعشى ، مشهور به ((میر بزرگ )) سرسلسله و مؤ سس سلطنت مرعشیان طبرستان و آمل و از طریق وى به حسین اصغر، فرزند امام سجاد علیه السّلام منتهى مى شود.

مرعشیان طبرستان یکى از اصلى ترین و شریف ترین خانواده هاى علویان طبرستان بوده اند که از میان آنان عالمان ، فقیهان ، محدثان ، نقیبان ، امرا، وزراء و سلاطین بزرگى ، قد برافراشته و خدمات بزرگى به ایران ، اسلام و به ویژه مذهب تشیع انجام داده اند. از سوى مادر نیز سلسله نسب ایشان از یکسو به عالم بزرگوار، آیت اللّه مجاهد میرزا یوسف طباطبائى تبریزى (متوفّى ۱۲۴۳ ق ) و سادات طباطبائى صادقى ، موسوى ، رضوى ، نقوى ، عقیلى و جعفرى مى پیوندد و از جانب دیگر به سلسله سلاطین قاجاریه و سلسله سلاطین صفویه متّصل مى گردد، زیرا یکى از جده هاى مادرى وى دختر جهانگیر میرزا پسر فتحعلى شاه قاجار و جده دیگر وى دختر شاه سلیمان صفوى و جده دیگر ایشان سیده جلیله آغابیگم ، دختر شاه عباس اوّل بوده است . و از سوئى یکى از جده هاى مادرى معظم له از نوادگان علامه مجلسى (متوفى ۱۱۱۱ ق ) مى باشد.

بنابراین سلسله نسب آیت اللّه مرعشى نجفى رحمه اللّه علیه از دو ناحیه پدر و مادر، به عترت پاک و مطهر خاندان ولایت و نبوت و رسالت مى پیوندد؛ چنان که خود آیت اللّه مرعشى نجفى در کتاب مهمّ و ارزنده ((مشجرات آل رسول اللّه الا کرم صلّى اللّه علیه و آله )) و دیگر یادداشتهاى خویش بارها به آن اشاره کرده اند که در کمتر سلسله اى از سادات چنین اتفاقى افتاده است .

ایشان چنان که در شجره نامه موجود خاندانشان آمده با ۳۳ واسطه به امام سجاد على بن الحسین زین العابدین و سیدالساجدین علیه السّلام سرحلقه عارفان و ساجدان متصل مى گردد و به اختصار چنین آمده است : آیت اللّه سید شهاب الدین مرعشى نجفى فرزند آیت اللّه سید شمس الدین محمود حسینى مرعشى نجفى فرزند علامه محقق آیت اللّه سید شرف الدین على معروف به سید الحکماء یا ((سید الاطباء))،(نخستین کسى که دندان مصنوعى را در ایران اختراع کرد)، فرزند فقیه محدث حاج سید محمد نجم الدین حائرى ، فرزند علامه فقیه و متکلم و شاعر نسّابه حاج سید ابراهیم حائرى فرزند علامه فقیه ، نقیب و نسّابه سید شمس الدین محمّد، فرزند علامه زاهد مجد المعالى ، قوام الدین متخلّص به ((شیوا))، فرزند علامه نصیرالدین محمد نقیب و نسّابه ، فرزند علامه فقیه ، محدث ، شاعر و ادیب سید جمال الدین نسّابه ، فرزند علامه فقیه اصولى ، متکلم ، محدث و نسّابه سید علاءالدین حکیم و نقیب الاشراف مرعشى ، فرزند علامه وزیر و نقیب فخرالدین سید محمد خان دوم ، فرزند علامه وزیر و نقیب سید ابوالمجد محمد نقى معروف به شهید که به دست کُردهاى شافعى در سال ۱۰۳۰ قمرى به شهادت رسید، فرزند نقیب عالم ، وزیر زاهد سید محمّد خان اوّل مرعشى ، فرزند میر سید عبدالکریم خان دوّم سلطان طبرستان ، فرزند سلطان میر سید عبداللّه خان مرعشى ، فرزند سلطان میر سید عبدالکریم خان مرعشى اوّل فرزند سلطان میر سید محمد خان مرعشى ، فرزند سلطان میر سید مرتضى خان مرعشى ، فرزند سلطان میر سید على خان مرعشى ، فرزند میر سید کمال الدین صادق علامه فقیه و متکلم زاهد سید قوام الدین مشهور به ((میر بزرگ )) سلطان طبرستان (متوفى ۷۸۰ ق ) که مزارش در سبزه میدان شهرستان آمل مورد احترام و زیارتگاه است ، فرزند سید کمال الدین صادق نقیب الاشراف رى و فقیه و محدث ، فرزند علامه ابو محمد عبداللّه محدث و نقیب ، فرزند فقیه ابوهاشم نسّابه ، فرزند فقیه ابوالحسین على نقیب الاشرف طبرستان ورى ، فرزند شریف محدث و زاهد ابو محمد حسن نسّابه ، فرزند زاهد عابد ابوالحسن على ملقّب به مرعش سرسلسله سادات مرعشیّه سراسر جهان ، فرزند امیر العارفین و امیر العراقین سیدعبداللّه ابو محمد عالم نسّابه و محدث ، فرزند شاعر عالم ، محدث و نسّابه ابوالحسن محمد اکبر موصوف به ابوالکرام فرزند زاهد و فقیه و نسّابه ابو محمد حسن ملقب به ((دکّه )) و مشهور به حکیم راوى مدنى ، فرزند ابو عبداللّه حسین اصغر (متوفى ۱۵۷ ق ) مدفون در قبرستان بقیع در مدینه منوّره ابن امام همام مولانا ابوالحسن على زین العابدین علیه السّلام

تحصیلات و اساتید

نخستین کلماتى که در خارج از محیط خانوادگى به او تلقین گردید، جمله ((هو الفتاح العلیم )) بود. سپس پدر بزرگوارش او را به حرم مطهر و روضه منوّره مولى الموالى امیرالمؤ منین علیه السّلام برد و در مقابل ضریح مقدس آن حضرت ، خمیر مایه تمامى علوم و معارف بشرى ، یعنى ((حروف الفبا)) را به او یاد داد و در همان حرم مطهر او را مفتخر به عمامه و لباس روحانیت ساخت . از آن پس جدّه پدرى وى ، فاضل عالم ، بى بى شمس شرف بیگم ، که خود از نوابع عصر در علم و عمل و شعر ادب بود، آموزش وى را به عهده گرفت . آیت اللّه مرعشى نسبت به این بانو و پدر بزرگوار خود که در امر تعلیم و تربیت وى نقش مهم و ارزنده اى داشتند، همیشه به احترام یاد مى کرد و بارها مى گفت : ((من به این مقام نرسیدم مگر به برکت دعاى پدرم )).

ایشان پس از این در حوزه هاى درس اساتید بسیارى شرکت کرد و هر جا استادى مى یافت به هر طریقى خود را به آن استاد مى رساند و از محضر وى استفاده مى کرد. از این رو ایشان را یکى از پر استادترین چهره هاى علمى معاصر دانسته اند که شمارش اسامى استادان و شیوخ وى قابل تحسین است .

معظم له
دروس مقدماتى را در نزد اساتیدى چون

  1. پدر بزرگوارش ،
  2. شیخ مرتضى طالقانى ،
  3. شیخ محمد حسین اصفهانى نجفى ،
  4. شیخ شمس الدین شکوئى قفقازى ،
  5. سید محمد کاظم خرّم آبادى نجفى ،
  6. میرزا محمود معلّم و
  7. نیز جدّه خود بى بى شمس شرف بیگم طباطبائى فرا گرفت .

علم تجوید و قرائت قرآن کریم را از

  1. میرزا ابوالحسن مشکینى نجفى ،
  2. پدرش سید شمس الدین مرعشى نجفى ،
  3. سید آقا شوشترى ،
  4. شیخ عبدالسلام کردستانى شافعى و
  5. شیخ نور الدین بکتاشى شافعى آموخت .

علم انساب را از پدر خود و از

  1. سید محمد رضا موسوى بحرانى غُریفى صائغ و
  2. برادرش سید محمد مهدى غُریفى صائغ ،

تفسیر قرآن را از

  1. پدر و
  2. سید ابراهیم رفاعى شافعى بغدادى ،

فقه و اصول را از پدر خود و از

  1. شیخ مرتضى طالقانى ،
  2. سید محمد رضا مرعشى رفسنجانى ،
  3. شیخ غلامعلى قمى ،
  4. میرزا ابوالحسن مشکینى ،
  5. سید آقا شوشترى ،
  6. میرزا حبیب اللّه اشتهاردى ،
  7. میرزا محمد تهرانى ،
  8. میرزا محمد على کاظمینى ،
  9. شیخ عبدالحسین رشتى ،
  10. میرزا آقا اصطهباناتى ،
  11. شیخ موسى کرمانشاهى ،
  12. شیخ نعمت اللّه لاریجانى ،
  13. سید على طباطبائى یزدى ،
  14. شیخ محمد حسین شیرازى ،
  15. میرزا محمود شیرازى ،
  16. سید جعفر بحرالعلوم ،
  17. سید کاظم خرم آبادى و
  18. عباس خلیلى ،

علوم ریاضى و هیئت را از

  1. شیخ عبدالکریم بوشهرى ،
  2. سید ابوالقاسم موسوى خوانسارى ،
  3. دکتر عندلیب زاده ،
  4. میرزا محمود اهرى ،
  5. آقا محمد محلاتى ،
  6. شیخ عبدالحمید رشتى ،
  7. میرزا احمد منجم ،
  8. سید کاظم عصّار،
  9. میرزا جمال الدین کرباسى ،

علم طب را از

  1. پدر و از
  2. محمد على خان مؤ ید الاطباء،

علم رجال و درایه و حدیث را از

  1. پدر و از
  2. سید ابوتراب خوانسارى ،
  3. شیخ عبداللّه مامقانى ،
  4. شیخ محمد حرز الدین نجفى ،
  5. میرزا على حسینى مرعشى شهرستانى و
  6. میرزا ابوالمهدى کرباسى ،

فقه و اصول استدلالى را از

  1. آقا ضیاءالدین عراقى ،
  2. سید احمد بهبانى ،
  3. شیخ احمد کاشف الغطاء،
  4. شیخ على اصغر ختایى تبریزى ،
  5. شیخ محمد حسین کاشف الغطاء،
  6. شیخ على بن باقر نجفى ،
  7. شیخ محمد اسماعیل محلاتى ،
  8. شیخ عبدالنبى نورى ،
  9. میرزا آقا اصطهباناتى ،
  10. آقا حسین نجم آبادى ،
  11. شیخ عبدالکریم حائرى یزدى ،
  12. میر سید على یثربى کاشانى و
  13. شیخ محمد رضا مسجد شاهى فرا گرفت .

آنگاه در شهرهاى سامراء و کاظمین مدّت سه سال فقه و حدیث و رجال را از آیت اللّه سید حسن صدر و اصول را نزد آیت اللّه شیخ مهدى خالصى آموخت و بعد از مراجعت به نجف اشرف

علم کلام را نزد

  1. شیخ محمد جواد بلاغى ،
  2. شیخ محمد اسماعیل محلاتى ،
  3. سید هبه الدین شهرستانى ،
  4. میرزا على اکبر یزدى ،
  5. پدر بزرگوار خود و دیگران آموخت .

کوششهاى خستگى ناپذیر و مستمر حضرت آیه ا… العظمى مرعشى نجفى – قدس اللّه نفسه الزّکیه – در ۲۷ سالگى به ثمر نشست و او را که در راه تحصیل علوم و فنون مختلف اسلامى به ویژه فقه و اصول ، یک لحظه دریغ نورزیده بود، در شمار علما و فقها در آورد و از او مجتهدى پرتلاش ساخت و از نظر علم و فضل در درجه اى قرار داد که دیگران بر او غبطه مى خوردند. او خود از تلاشها، کوششها و جدیتهاى تحصیلى خود چنین یاد کرده است :

((هیچگاه در سنین جوانى به دنبال تمایلات نفسانى نرفتم . همیشه در پى تحصیل علم بودم ؛ به صورتى که شبانه روز بیش از چند ساعت نمى خوابیدم و هر کجا نشانى از استاد یا عالمى و یا جلسه درس مفیدى مى یافتم ، لحظه اى در رفتن به نزد آن استادِ عالم و جلسه درس درنگ نمى کردم .))(۶) استعداد کامل ، قوه حافظه و بى نظیر، قدرت فراگیرى و بهره ورى فراوان ، اشتیاق بیش از حد به یادگیرى ، عشق به تعالى و پیشرفت ، تمایل شدید به دانش اندوزى در همه علوم و فنون ، علاقه به درس ، بحث ، مطالعه و کتاب ، لذّت جمع آورى ذخائر و آثار گرانقدر علما و فقهاء و دستاوردهاى آنان در طول تاریخ ، انس با علما و دانشمندان در هر کجا و هر زمان ، شور رسیدن به حقّ، احساس خستگى نکردن ، شجاعت اخلاقى ، باور این اندیشه که ندانستن عیب نیست و نپرسیدن عیب است و دهها صفت از این دست ، از امتیازات معظم له بود که او را بر بلنداى قلّه رفیع علم و اجتهاد و شرف و فضیلت قرار داده و از او عالمى عامل ، ادیبى اریب ، محدثى موثق ، فقیهى مسلّم ، مجتهدى جامع الشرایط، اصولى مبرّز، رجالى خبیر، مورّخى بصیر و دقیق ، نسّابه اى بى نظیر، متکلّمى توانمند و عارفى به تمام معنى ساخته بود که در بیشتر علوم زمانه خود، به ویژه علوم اسلامى چیره دست و در شمارى از آنها به مقام عالى اجتهاد رسیده بود. مشایخ و اساتید معظم له یقیناً این ویژگیها را در او یافته بودند که مقام علمى و فقهى وى را ستوده و به ایشان اجازات فقهى و روایت داده اند. در این اجازات به القاب ، عناوین و صفات ممتازى برمى خوریم که نشانگر موقعیت علمى و مقام ارجمند و والاى این بزرگوار است .

در این اجازات از ایشان به عنوان عالم عادل ، فاضل کامل ، سید سند، رکن معتمد، فخر محققین ، افتخار مجتهدین ، جامع معقول و منقول ، مجمع فروع و اصول ، ابوالمکارم ، نخبه المدققین ، علاّ م الاعلام ، صاحب فکر قویم و سلیقه اى مستقیم ، محقق مدقق ، خورشید آسمان تحقیق ، بدر فلک تدقیق ، نقاد ماهر و بصیر، صاحب فطرت وقّاد، متفطّن نقّاد، عماد فقهاء و مجتهدین ، قدوه الانام ، رکن اسلام ، سید علماء الاسلام ، جامع کمالات علمى و عملى و علاّمه مجتهد اعلم و افضل یاد شده که عمر شریف خود را در تحصیل علوم عالى دینى و تنقیح مبانى احکام شرعى ، صرف کرده و در تهذیب اخلاق و اکتساب کمالات معنوى سعى بلیغ نموده است و در کوشش خود به مراتب والاى علم و عمل و مدارج شامخ تقوى و ورع و مقام عالى اجتهاد نائل و ملکه شریفه استنباط را حائز گشته است . این اجازات از طرف علما، فقها، مجتهدان ، مراجع تقلید شیعه و دانشمندان بزرگ اهل سنّت و زیدیه و اسماعیلیه صادر شده است .

آیت اللّه مرعشى نجفى در طول عمر با برکت خود موفق به دریافت بیش از چهار صد اجازه روایتى و تعدادى اجازات اجتهاد و اجازات نفسى از مشایخ جهان اسلام گردید که اجازات کتبى ایشان نزدیک به یکصد و پنجاه اجازه و بقیه شفاهى است . اجازات کتبى ایشان در کتاب المسلسلات فى الاجازات در دو جلد به زبان عربى به وسیله فرزند ارشد و وصى ایشان جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج سید محمود مرعشى نجفى به چاپ رسیده است . به جراءت مى توان گفت که درچند قرن اخیر در میان بزرگان علماى شیعه ، کسى را نمى شناسیم که موفق به دریافت این تعداد اجازه از مشایخ اسلام شده باشد؛ از این رو مى توان گفت معظم له غیر از مقامات معنوى و مرجعیت تقلید شیعیان ، ((شیخ الاجازه )) نیز مى باشد. بویژه که خود ایشان نیز هزاران اجازه روایتى و انواع دیگر آن را بنا به درخواست علما، فضلاء، مدرسان ، شاگردان و فقهاى حوزه هاى علمیّه شیعه و سایر فِرَق اسلامى داخل و خارج کشور، به نام آنان صادر و مرقوم داشته اند که تعدادى از این اجازات نیز جمع آورى شده است .

اجازات اجتهاد

اجازات اجتهادى که به ایشان داده شده زیاد است که در اینجا به نام برخى از مشاهیرى صادرکننده این اجازات اشاره مى کنیم :

  1.  آیت اللّه العظمى میرزا محمّد حسین نائینى (متوفى ۱۳۵۵ ق )
  2. آیت اللّه العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى (متوفى ۱۳۵۵ ق )، مؤ سس حوزه علمیه قم .
  3.  آیت اللّه علاّمه سید محمد کاظم عصّار تهرانى ، متخلص به ((آشفته )) (متوفى ۱۳۵۶ ق ).
  4. آیت اللّه العظمى آقا ضیاءالدین عراقى (متوفى ۱۳۶۱ ق ).
  5. آیت اللّه العظمى آقا شیخ محمد رضا مسجد شاهى اصفهانى (متوفى ۱۳۶۲ ق ).
  6.  آیت اللّه العظمى سید ابوالحسن اصفهانى (متوفى ۱۳۶۵ ق ).
  7. آیت اللّه العظمى شیخ محمد کاظم شیرازى (متوفى ۱۳۶۶ ق ).
  8. آیت اللّه العظمى محمود شیرازى غروى (متوفى ۱۳۷۸ ق ).
  9.  آیت اللّه العظمى میر سید على یثربى کاشانى (متوفى ۱۳۷۹ ق ).
  10. آیت اللّه العظمى میرزا آقا اصطهباناتى (متوفى ۱۳۹۴ ق ).
  11.  آیت اللّه العظمى شیخ محمد حسن علاّمه اصفهانى کرمانشاهى (متوفى ۱۳۹۴ ق )

برخى از مشایخ صادر کننده اجازات روایتى ایشان ، از علماى تشیع ، زیدیه ، اسماعیلیه و تسنن به این شرح است :

  1.  آیت اللّه میرزا فتح اللّه شریعت ، معروف به شیخ الشریعه اصفهانى (متوفى ۱۳۳۹ ق ).
  2. آیت اللّه حاج میرزا جواد ملکى تبریزى (متوفى ۱۳۴۳ ق ).
  3.  آیت اللّه العظمى شیخ على کاشف الغطاء (متوفى ۱۳۵۰ ق ).
  4. آیت اللّه سید حسن صدر الدین موسوى کاظمى (متوفى ۱۳۵۴ ق ).
  5. آیت اللّه میرزا ابوالحسن مشکینى (متوفى ۱۳۵۸ ق ).
  6. آیت اللّه العظمى حاج سید حسین طباطبائى قمى (متوفى ۱۳۶۶ ق ).
  7. آیت اللّه علامه سید محسن امین (متوفى ۱۳۷۱ ق ) (صاحب کتاب اعیان الشیعه ).
  8. آیت اللّه سید عبداللّه بلادى موسوى (متوفى ۱۳۷۲ ق ).
  9. آیت اللّه مجاهد حاج شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء (متوفى ۱۳۷۳ ق ).
  10. آیت اللّه العظمى میرزا آقا اصطهباناتى .
  11. آیت اللّه العظمى حاج آقا حسین طباطبائى بروجردى (متوفى ۱۳۸۰ ق )
  12. آیت اللّه علامه آقا بزرگ تهرانى (متوفى ۱۳۸۹ ق ). صاحب کتاب الذریعه الى تصانیف الشیعه .
  13. آیت اللّه سید اسحاق مشهور به ناصر حسین موسوى هندى (متوفى ۱۳۹۰ ق )،
  14. فرزند آیت اللّه العظمى سیدحامد حسین مؤ لف کتاب عبقات الانوار.
  15. بانو علویه مجتهده نصرت بیگم حاجیه امینه اصفهانى (متوفى ۱۴۰۳ ق ).
  16. علامه شیخ ابراهیم جبالى (متوفى ۱۳۵۵ ق ) از علماى بزرگ جامع الازهر مصر و از علماى اهل سنّت .
  17. علامه شیخ محمد بخیت مطیعى حنفى مصرى (متوفى ۱۳۵۴ ق ).
  18. علامه شیخ یوسف دجوى مصرى (متوفى ۱۳۶۵ ق ).
  19. علامه شیخ محمّد بهجت بیضار دمشقى .
  20. علامه محمد طاهر بن عاشور مالکى مغربى .
  21. علامه سید ابراهیم راوى رفاعى شافعى بغدادى .
  22. علامه شیخ احمد بن شیخ امین کفتار و مفتى جمهورى سوریه .
  23. علامه سید یحیى بن منصور باللّه معروف به امام یحیى زیدى ، امام زیدیه و سلطان سابق یمن .
  24. علامه سید محمد بن محمد بن یحیى زباره حسنى زیدى یمانى ، مؤ لف کتاب نیل الوطر فى علماء القرن الثالث عشر.
  25. علامه سید احمد بن محمد زباره حسنى زیدى یمانى .
  26. علامه سید جمال الدین احمد بن على بن حسن کوکبانى (متوفى ۱۳۴۰ ق )، صاحب کتاب ((الکتاب فى الکلام على مسلک الزیدیّه )).

عزیمت به ایران و سکونت در قم

آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى در ۲۱ محرم الحرام ۱۳۴۲ از نجف اشرف به قصد زیارت حضرت على بن موسى الرضاعلیه السّلام مام هشتم شیعیان و به جا آوردن صله ارحام و ملاقات با علما و فقهاى ایران ، اقدام به مسافرت کرده و پس از انجام صله ارحام به مشهد مقدس شتافت و سر بر آستان امام هشتم على بن موسى الرضاعلیه السّلام سایید و با علماى این شهر دیدار و از کتابخانه آستان قدس رضوى بازدید کرد و سپس راهى تهران گردید و چندین ماه در تهران اقامت نمود و طى این مدت از محضر فقهاء و علماى بزرگ و معروف کسب فیض کرد و در هشتم شعبان ۱۳۴۳ براى زیارت مرقد مطهر حضرت عبدالعظیم حسنى به شهر رى عزیمت و در دوازدهم شعبان به منظور زیارت حضرت فاطمه معصومه علیهاالسّلام به شهر عالم پرور قم سفر نمود و به امر و درخواست حضرت آیت اللّه العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى مؤ سس حوزه علمیه قم در این شهر رحل اقامت افکند و مدّتى هم در جلسات درس ایشان و حوزه هاى درس ‍ آیت اللّه حاج شیخ مهدى حکمى قمى ، آیت اللّه میر سید على یثربى کاشانى و حاج میرزا على اکبر مدرس یزدى ، معروف به حکیم الهى و دیگر دانشمندان شرکت کرد.

ازدواج و روابط خانوادگى

آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى نخست با یکى از دخترعموهاى خود پیمان زناشوئى بست و حاصل آن یک دختر بود؛ امّا دیرى نپایید که میانشان جدائى افتاد، سپس با دختر آیت اللّه حاج سید عباس مبرقعى رضوى قمى (متوفى ۱۳۳۵ ق ) ازدواج کرد که حاصل آن چهار فرزند پسر و سه دختر بود.

آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى در زندگى خود بسیار فقیر و تنگدست بود. حکایتهاى فراوانى در زندگى ایشان وجود دارد که نشان مى دهد ایشان از همان آغاز زندگى در نجف اشرف با تنگدستى و مشکل تاءمین معاش مواجه بوده است . ایشان پس از رحلت پدر خود در ۱۳۳۸ قمرى ، یعنى از ۲۳ سالگى ، گرفتار فقر و بى چیزى شدید بود، چنان که گاهى گرسنه مى ماند. در یک مورد خود ایشان تصریح کرده است ، هنگامى که در مدرسه قوام زندگى مى کرد، چند شبانه روز غذایى به دست نیاورد و رنگ چهره اش به زردى گرایید که این گرسنگى او را بسیار ناتوان ساخته بود و با اینکه دوستان هم حجره اش با وى بسیار صمیمى بودند و این تغییر حالت او را مى دیدند، نتوانستند به گرسنگى و فقر او پى ببرند. بارها در نجف اشرف براى خرید کتاب ، لباس و کفش خود را گرو مى گذاشت و یا مى فروخت . از جمله هنگامى که قصد داشت کتاب ریاض ‍ العلماء را خریدارى کند، مجبور شد لباس و ساعت خود را به فروش برساند تا بتواند قیمت کتاب را پرداخت نماید. و گاهى هم روزهاى بسیار روزه مى گرفت و ماهها نماز استیجارى مى خواند تا بتواند مبلغى تهیّه کند و یا پس انداز نماید و با آن کتاب مورد نظرش را بخرد، حتّى وقتى که به مرجعیت رسید باز هم در زندگى فردى و خصوصى خود گرفتار فقر وفاقه بود و نمى توانست مخارج زندگى خود را به راحتى تاءمین نماید. اگر چیزى هم به دستش مى رسید، براى خرید کتاب مصرف مى کرد. آن مرحوم در یکى از وصیتنامه هایشان نوشته اند: من بعد از خودم چیزى از زر و زیور دنیا به جاى نگذاشته ام و هر چه به دستم رسید، حتّى نذورات مخصوص خودم را، براى رفع نیاز مردم و بویژه اهل علم صرف مى کردم و چیزى از مال دنیا حتى به مقدار پوست هسته خرمایى براى ورثه نگذاشتم … با اینکه اگر در صدد ارث گذاشتن مال و منال بودم با موقعیّتى که در جامعه داشتم ، مى توانستم .))

همسر ایشان نقل کرده است که : ((مدت شصت سال با آیت اللّه مرعشى زندگى کردم و در این مدّت هیچگاه نسبت به من با تحکم سخن نگفت و با من رفتارى تند و خشونت آمیز نداشت و با تندى با من صحبت و رفتار نکرد. تا آن زمان که خود قادر به حرکت کردن و انجام کارى بود نمى گذاشت دیگران کارى برایش ‍ انجام دهند، تا آنجا که هر وقت تشنه مى شد، خود به آشپزخانه مى رفت و آب مى آشامید)).

سعى و تلاش در راستاى حوزه علمیه قم

آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى از زمان ورود به شهر قم ، تلاشى پیگیر را در راه استحکام پایه هاى حوزه نوپایى را که آیت اللّه العظمى حائرى یزدى تاءسیس ‍ کرده بود، همگام با ایشان آغاز کرد و این تلاش تا آخر عمر با برکت ایشان ادامه داشت . ورود ایشان به ایران و قم مصادف بود با آغاز زمامدارى رضاخان پهلوى که به پیروى از آتاتورک و به امرار اربابان خود بویژه دولت استعمارى انگلیس به شدت با مظاهر اسلام و تشیع به مبارزه برخاسته بود. او در مقابل فشارها و ضربات رضاخان علیه حوزه و روحانیّت مردانه ایستاد و لحظه اى از تدریس ‍ غافل نشد و هر روز به صورتى منظّم بین شش تا هفت جلسه درس در مدرسه فیضیّه صحن و حرم مطهر حضرت معصومه علیهاالسّلام برقرار مى کرد. به این ترتیب ایشان را مى توان یکى از مؤ سسّان حوزه علمیه قم به شمار آورد که تا هنگام رحلت آیت اللّه حائرى نیز در جهت حفظ و بقاى حوزه کوشش فراوانى کرد و با آیات سه گانه آیت اللّه حجّت ، آیت اللّه صدر و آیت اللّه خوانسارى ، همکارى نزدیکى در نگهبانى و حفظ و حراست از این سنگر علم و فضیلت داشته است . وى از این دوره درس خارج فقه و اصول را شروع کرد. او یکى از کسانى بود که آیت اللّه العظمى حاج آقا حسین طباطبائى بروجردى را براى به دست گرفتن زعامت حوزه علمیه به قم دعوت کرد. ایشان ، ضمن همکارى نزدیک با آن مرجع عالیقدر و تدریس خارج فقه و اصول و برخى از دروس دیگر، نخستین رساله عملیه خود را منتشر ساخت .

دوران مرجعیّت

آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى پس از رحلت آیت العظمى بروجردى در سال ۱۳۸۰ قمرى جزو معدود مجتهدانى بود که به عنوان مرجعیّت شیعه انتخاب گردید و از آن پس به عنوان یکى از ارکان اصلى حوزه و جهان تشیع درآمد و به سهم خویش در اداره حوزه علمیه قم شرکت نمود.

دروس خارج ایشان از معدود حلقه هاى درسى بود که بسیارى از علما، فضلا و طلاّب در آن شرکت مى کردند. ایشان از بیانى گرم ، سخنى نافذ، صدایى گیرا، گفتارى فصیح و ملیح برخوردار بود و در جلسه درس و مباحثه ، ضمن تفهیم درس به شاگردان از زواید خوددارى کرده و مطالب را به صورت دسته بندى شده ، فشرده و پیوسته بیان مى کرد؛ چنان که طلاب و شاگردان را به تاءمّل و تعمق وا مى داشت . جلسه درس ایشان به اعتراف همگان یکى از مهمترین حلقه هاى درس حوزه علمیه قم بود. در جلسات درس ایشان مباحث اخلاقى ، تربیتى ، ادبى ، تاریخى و رجالى نیز مطرح مى شد.

در طول بیش از هفتاد سال تدریس در حوزه علمیه قم ، در دروس ایشان شمار فراوانى شاگرد و طلبه شرکت مى کردند که هم اکنون بسیارى از آنان خود در عداد علما، فضلا و مدرسین حوزه هاى علمیه شیعه و از علماى بزرگ شهرهاى مختلف ایران و سایر کشورهاى اسلامى هستند و شمارى از آنها به درجه رفیع اجتهاد نائل آمده و از معظم له اجازه اجتهاد دریافت کرده اند.

شاگردان

عده اى از مشاهیر شاگردان ایشان عبارتند از:

  1. آیت اللّه حاج آقا مصطفى خمینى رحمه اللّه علیه فرزند ارشد امام خمینى رحمه اللّه علیه که به طرز مشکوکى در عراق به شهادت رسید.
  2. آیت اللّه شهید علامه شیخ مرتضى مطهرى .
  3.  آیت اللّه شهید دکتر محمّد مفتّح .
  4.  آیت اللّه شهید دکتر سید محمّد حسین حسینى بهشتى .
  5. آیت اللّه شهید محمد صدوقى ، امام جمعه یزد.
  6. آیت اللّه شهید حاج سید محمد على قاضى طباطبائى تبریزى ، امام جمعه تبریز.
  7. مرحوم آیت اللّه مجاهد حاج سید محمود طالقانى ، ابوذر زمان .
  8. مرحوم آیت اللّه شیخ شهاب الدین اشراقى ، داماد امام خمینى رحمه اللّه علیه .
  9. مرحوم آیت اللّه حاج سید مرتضى فقیه مبرقعى ، برادر همسر آیت اللّه مرعشى نجفى .
  10. مرحوم آیت اللّه حاج شیخ مرتضى حائرى ، فرزند آیت اللّه العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى .
  11. دکتر عباس زریاب خویى ، استاد ممتاز دانشگاه تهران ، دانشمند، محقق و نویسنده .
  12. دکتر محمد تقى دانش پژوه ، استاد دانشگاه ، محقق ، نویسنده و فهرست نگار نسخ خطى .
  13. دکتر علیرضا فیض قمى ، استاد دانشگاه تهران و نویسنده .
  14. مرحوم دکتر حسین کریمیان ، استاد دانشگاه تهران ، محقق و نویسنده .
  15. فرزند ارشد ایشان حجت الاسلام والمسلمین حاج سید محمود مرعشى نجفى و سایر برادرانشان .

مقام علمى و آثار و تاءلیفات

آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى از معدود مراجع شیعه است که در کنار تدریس زعامت حوزه و مرجعیت ، در تاءلیف ، تصنیف و پدید آوردن آثار مختلف علمى نیز بسیار مؤ فق بوده است . او که از موقعیت بسیار ممتاز و درخشانى در علوم مختلف و رشته هاى گوناگون اسلامى برخوردار بود و این مقام و منزلت از تعاریفى که اساتید، مشایخ و شاگردان ایشان درباره وى کرده اند به خوبى روشن و آشکار است . آیت اللّه مرعشى نجفى یکى از فقها و مراجع بزرگ اسلام بود که در مجلس فقها، فقیهى خبیر و پارسا، لغزش ناپذیر و درست کردار، در حلقه درس ، معلمى راستگو، امین ، عالم و بزرگوار، در سیاست بسان شمشیرى برنده ، در علم نسب عالمى بى همتا، در علوم و فنون استادى قادر و توانا، صاحبنظر، آگاه ، محققى نامدار و عارف و در محفل مصنفان و مؤ لفان ، مؤ لفى بزرگ و نویسنده اى توانا بود. او فردى پرمطالعه ، پرکار و شخصیتى بى نظیر بود. هم اکنون صدها و بلکه هزارها کتاب در کتابخانه عمومى ایشان موجود است که نه تنها مورد مطالعه معظم له قرار گرفته بلکه بر بسیارى از آنها تعلیق ، حاشیه و مقدمه نوشته اند. در تعلیقات و حاشیه ها، به شکلى نقّادانه ، عمیق و موشکافانه مطالب و موضوعات مطرح شده را نقد کرده و توضیح داده اند. مقدمه و تقریظهایى که بر کتابهاى مختلف نوشته اند بالغ بر دهها کتاب است بویژه کتابهایى که از طرف انتشارات کتابخانه معظم له منتشر شده اند. ایشان در طول زندگى با برکت و تواءم با فراز و نشیب خویش پیوسته از هر فرصتى در جهت نگارش و تاءلیف سود جسته و حاصل این تلاش پیگیر بیش از یکصد و پنجاه کتاب و رساله است که برخى از آنها چاپ شده و بیشتر آنها به صورت مخلوط در کتابخانه معظم له نگاهدارى مى شوند. در اینجا به برخى از آنها اشاره مى کنیم :

  1. تعلیقات احقاق الحق قاضى نوراللّه مرعشى شوشترى شهید،که تاکنون ۲۷ جلد آن منتشر شده و بقیه مجلدات آن ، که به تدریج منتشر مى شود، به پنجاه جلد بالغ مى گردد. به تصریح خود آیت اللّه مرعشى ، ایشان بیش از نیم قرن بر روى این کتاب کوشش نموده که این تعلیقات حاصل این مدت است .
  2. مشجرات آل رسول اللّه الاکرم صلّى اللّه علیه و آله که یکى از آثار بزرگ ، گرانبها و ارزشمند در علم انساب به شمار مى رود.
  3. شرح و حاشیه بر عمده الطالب ، در علم نسب در چند مجلد.
  4. طبقات النسابین . که این سه کتاب از بهترین آثار ایشان در این فن است و مدّت نیم قرن مشغول تاءلیف و تدوین آنها بوده است .
  5. الهدایه فى معاض الکفایه .
  6. حواشى رسائل (شیخ مرتضى انصارى .)
  7. المسلسلات فى الاجازات .
  8. مسارح الافکار فى مطارح الانظار، (حاشیه بر تقریرات شیخ انصارى .)
  9. المعوّل فى امرالمطّول .
  10. الوقت والقبله .
  11. الرد على مدّعى التحریف .
  12. مصطلحات فقهیّه .
  13. الغایه القصوى .
  14. سلوه الحزین و مونس الکئیب .
  15. المشاهد والمزارات .

خدمات فرهنگى و اجتماعى

کارنامه خدمات فرهنگى معظم له نیز چون دیگر ابعاد وجودى وى پربار است که اختصاراً به برخى از آنها اشاره مى کنیم :

۱ – مدارس :
ایشان که به کمبود فضاى آموزشى و مسکن طلاب به خوبى آگاه بود از همان آغاز دوره مرجعیت همّت خود را صرف ساختن مدارس علوم دینى و تعمیر آنها نمود که در قم مدارس مهدیّه در خیابان باجک ، مؤ منیّه در خیابان چهارمردان ، شهابیه در خیابان امام خمینى رحمه اللّه علیه ، مرعشیه در خیابان آیت اللّه مرعشى (ارم سابق قم ) حاصل این همّت بلند است . بسیارند مدارسى که ایشان در تعمیر و ساخت آنها سهیم بوده است .

۲ – مساجد:
از آنجا که ایشان به اهمیّت مسجد به عنوان نخستین پایگاه توحید و تبلیغ اسلام به خوبى آگاه بود، به ساخت و تعمیر مساجد مختلف در ایران و جهان پرداخت و مجدّانه در امر تاءسیس و بازسازى صدها مسجد، حسنیّه و دیگر مراکز مذهبى کوشید که شمارش آنها سخن را به دراز مى کشاند؛ و کافى است به حسینیّه معظم له که در جنب منزل ایشان قرار داد اشاره کنیم که در آن نه تنها مراسم عزادارى اهل بیت علیهم السّلام برقرار مى گردید، بلکه محلى براى تدریس دروس خارج ایشان و مکانى جهت مباحثه و مذاکره طلاب و اهل علم بود. ایشان در امر بازسازى مشاهد مشرفه و آرامگاههاى امامزادگان و علما نیز سهم به سزایى داشت .

بیمارستانها و مراکز درمانى :
معظم له در قسمت امور درمانى و بیمارستانى نیز یا خود شخصاً اقدام مى کرد و یا به افراد خیّر و نیکوکار اجازه مى داد که وجوهات شرعى خود را در این راه مصرف نمائند. که بیمارستان کامکار قم ، درمانگاه جدّا (واقع در بیمارستان نکویى قم )، آسایشگاه معلولین قم ، ساختمان بخش قلب بیمارستان نکویى قم ، مرکز توانبخشى و بهزیستى واقع در میدان امام خمینى رحمه اللّه علیه قم (که دارالشفاى آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله نیز نامیده مى شود.) بهمین ترتیب احداث شده اند.

۴ – تاءسیس کتابخانه :
آیت اللّه مرعشى نجفى که عشقى سرشار به کتاب و کتابخانه داشت ، از همان زمان که در نجف اشرف مشغول تحصیل بود به فکر گردآورى آثار و تاءلیفات دانشمندان جهان اسلام بویژه علما و فقهاى شیعه بود و آنها را میراث گرانقدر اسلام و شیعه مى دانست . از این رو آنچه از مال و منال که به دستش مى رسید خرج خرید کتاب مى نمود، تا آنجا که براى خریدارى یک نسخه خطى و یا کتاب چاپى ، سالها نماز و روزه استیجارى به جا مى آورد و گاهى اوقات شبها نیز کار مى کرد تا بتواند سرمایه اى به دست آورد و کتابى و اثرى از آثار علما و فقهاى اسلام را از دست اجانب و دستبرد دلاّلان کتاب خارج ساخته و از خروج این میراث عظیم فرهنگى از کشورهاى اسلامى جلوگیرى نماید. این کار آسان نبود. زیرا ایشان مال و ثروتى نداشت و خود یک تنه مجبور بود در مقابل سوداگران کتاب قیام کند. که در این راه گاهى در اثر بى پولى ، لباس و کفش خود را گرو مى گذاشت و چه بسا روزها گرسنه مى ماند تا بتواند با پول یک وعده غذا کتابى را به دست آورد و آنگاه که در مقابله با سوداگران کتاب که بیشتر عوامل مزدور دولتهاى استعمارى بودند، پیروز مى شد، از جانب حکّام استعمار به زندان مى افتاد. اشاره به یک مورد از آنها براى ما و آیندگان مایه عبرت است .

رحلت و مرقد مطهر

آیت اللّه مرعشى با پیکر نحیف ، لاغر و شکننده خویش ، سمبل مقاومت در مقابل بیماریهاى گوناگون جسمانى بود، چنان که بیش از چهل سال در آخر عمر با شدیدترین ناراحتیهاى جسمى و روحى دست به گریبان بود. امّا با این حال لحظه اى از پاى ننشت و همیشه شاداب و سرزنده چون درختى تناور استوار بود.

ایشان را چندین بار در بیمارستانهاى قم و تهران بسترى کرده و دو بار هم براى درمان به خارج از کشور (اسپانیا و انگلستان ) اعزام نمودند اما سرانجام در شامگاه روز چهارشنبه هفتم ماه صفر ۱۴۱۱، برابر با هفتم شهریور ۱۳۶۹، در سن ۹۶ سالگى ، پس از اقامه آخرین نماز جماعت در صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه علیهاالسّلام و بازگشت به منزل ، گرفتار حمله و سکته قلبى شد و طومار عمر مبارکش به پایان رسیده ، مرغ حیاتش از قفس تن آزاد گردید و جان را به جان آفرین تسلیم نمود و به لقاءاللّه پیوست . فرزند ارشد ایشان حجت الاسلام والمسلمین حاج سید محمود مرعشى نجفى نقل کرده اند که : پدرم گویى مدتها پیش ، از مرگ خویش خبر داشت و مى فرمود: ((من بزودى از میان شما مى روم )). با انتشار خبر رحلت این عالم ربانى که عمرى را در خدمت به اسلام و تشیع و مسلمانان گذرانده بود، مردم متدیّن قم و عدّه اى از اهالى شهرهاى مختلف ایران که به قم آمده بودند در اطراف منزل و حسینیه معظم له اجتماع کرده و تا صبح به عزادارى پرداختند. پیکر پاک آن عالم ربّانى و عارف زاهد، بنا به توصیه خود معظم له ، پس از مراسم تغسیل و تکفین در حسینیه ایشان – که در جنب منزلشان واقع شده – به خاک سپرده شده و بر اساس ‍ خواسته ایشان عمامه آن حضرت به عنوان دخیل به پایه منبر حضرت سیدالشهداءعلیه السّلام و پایه تابوت ایشان وصل گردید و در آن حال مصیبت وداع سالار شهیدان حسین بن على علیهم السّلام با اهل بیت طاهرینش خوانده شد.

همین عمل را در کنار ضریح مطهر بى بى حضرت فاطمه معصوم علیهاالسّلام نیز تکرار کردند و پس از پایان این مراسم پیکر معظم له در میان انبوه جمعیّت عزادار و صدها هزار تشیع کننده از شهر قم جمع بسیارى از علما، فضلا، طلاب و شخصیتهاى سیاسى و مملکتى از جمله نمایندگان مراجع و نمایندگان مقام معظم رهبرى و ریاست جمهورى و نمایندگان مجلس شوراى اسلامى در صبح جمعه ۹ / ۶ / ۱۳۶۹ ه‍ .ش برابر نهم صفر ۱۴۱۱ ه‍ .ق – تشیع گردید. به همین مناسبت دولت در سرتاسر کشور سه روز عزاى عمومى اعلام کرد. و پس از اقامه نماز بر پیکر ایشان به سوى کتابخانه عمومى معظم له (واقع در خیابان ارم قم که در حال حاضر اسم این خیابان به نام ایشان نامگذارى گردیده است ) تشییع شد. در ساعت یازده صبح مراسم تدفین و به خاکسپارى آغاز گردید. مرقد مطهّر ایشان در راهروى ورودى کتابخانه قرار دارد و همه روزه نماز جماعت در این محل تشکیل مى شود. همچنین عصرهاى هر پنجشنبه نیز بر حسب وصیّت ایشان مجلس سوگوارى خاندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام منعقد مى باشد.

ایشان وصیت کرده بودند: با اینکه محل دفن مناسبى در حرم مطهر بى بى فاطمه معصومه علیهاالسّلام برایم از سالیان قبل در نظر گرفته اند، لکن میل دارم در کنار کتابخانه عمومى ، زیر پاى افرادى دفن شوم که به دنبال مطالعه علوم آل محمد صلّى اللّه علیه و آله به این کتابخانه مى آیند.

ایشان فرمودند: هنگامى که مرا در قبر مى گذارید، باز هم مصیبت وداع امام حسین علیه السّلام را بخوانید. مراسم تدفین بر اساس خواسته ایشان انجام گرفت ، به این صورت که کیسه اى را که در آن خاک مراقد ائمه طاهرین علیهم السّلام و اولاد آنان و قبور اصحاب و بزرگان بود، براى تیمّن و تبرک با ایشان دفن کرده و مقدارى از آن را هم زیرصورت و محاذى صورت ایشان قرار دادند. پس از آن جزء کوچکى از سجاده ایشان ، که هفتاد سال بر روى آن نماز شب به جا آورده بود و -فقط همان قسمت اندک از آن باقى مانده بود- و تسبیحى از تربت امام حسین علیه السّلام را که با آن در سحرها استغفار کرده بود، در میان قبر ایشان قرار دادند.

بعد دستمالى را که در موقع عزادارى جدش ‍ حضرت حسین بن على علیه السّلام و اهل بیت مکّرم او و معصومین علیهم السّلام اشکهاى چشم خود را با آن پاک کرده بود، بر روى سینه و در زیر کفن ایشان قرار داده و دو عقیق را نیز در زیر زبان ایشان گذاشتند و قرآن کوچکى را که به فرزند ارشد خود سپرده بود، بر اساس توصیه معظم له در دست راست ایشان قرار دادند. پس از آن قوطى کوچک محتوى آب زمزم را سوراخ کرده و در قبر پاشیدند. با انجام تلقین ، مراسم خاکسپارى به پایان رسید و این در حالى بود که جمعیت عزادار با فریادهاى ((عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، آیت حق مرعشى ، پیش خداست امروز)) در خیابانهاى اطراف کتابخانه به سرو سینه مى زدند و به عزادارى مشغول بودند.

پیام مقام معظم رهبرى حضرت آیه ا… العظمى خامنه اى
به این مناسبت در روز پنجشنبه هشتم صفر ۱۴۱۱ برابر با هشتم شهریور ۱۳۶۹، پیامى به این شرح صادر فرمودند:
ارتحال عالم جلیل القدر و فقیه اهل بیت علیهم السّلام آیت الله العظمى سید شهاب الدین مرعشى نجفى (رضوان اللّه تعالى علیه ) را به حضرت ولى عصر((ارواحنا فداه )) و جهان تشیع ، بالاخص ‍ به خانواده محترم ایشان تسلیت مى گویم . آن بزرگوار یکى از اساطین حوزه علمیه و از ارکان علمى و عملى آن محسوب مى شدند و عمر با برکت خود را به تعلیم و تدریس و تربیت و تزکیّه مصرف نمودند. فقدان این عالم جلیل حقّاً ضایعه اى بزرگ است . از خداوند متعال علّو درجات آن حضرت را مسئلت نموده و ملت عزیز را به تجلیل از مقام شامخ ایشان در سراسر کشور دعوت مى کنم . از طرف مقام ریاست جمهورى حجت الاسلام والمسلمین اکبر هاشمى رفسنجانى و دیگر مقامات سیاسى و فرهنگى کشور نیز پیامها و اعلامیه هاى تسلیتى منتشر گردید.

کرامات مرعشیه//على رستمى چافى

زندگینامه آیه الله بهاء الدینى (متوفاى۱۳۷۶ش)

 

 

hhr212طلوع حیات


نهمین روز فروردین ماه ۱۲۸۷ ش . سپیده حیات طفلى پاک طینت در خانواده اى مذهبى سرزد. شور اشتیاق آن روز با جشن ولایت و عید غدیر سال ۱۳۲۷ قمرى همراه بود و این میلاد، شادى افزونترى براى اطرافیان کودک به ارمغان آورد.


نام فرزند را ((سید رضا)) نهادند تا به برکت این نام و نورانیت آن ایام براى همیشه ((بهاءالدین )) باشد. نسب نیاکان ارجمند وى به امام سجاد علیه السلام مى رسد و اجداد و پدران والامقام او هر یک بسان گوهر تابناکى در دوران ظلمت درخشش خاصى داشته اند. برخى از آنان عهده دار تولیت حرم فاطمه معصومه علیه السلام بودند و تنى چند از خادمان مخلص بارگاه آن پاک بانوى بلند اختر محسوب مى شدند.


پدر سید رضا سید صفى الدین بود که افتخار خدمتگزارى آستان مقدس ‍ حضرت معصومه را داشت . انس فراوان او با قرآن ، عشق وافر به قرائت آیات الهى و حافظه چشمگیر وى موجب اعتماد علما به اندوخته هاى ذهنى سید صفى الدین شده بود، به طورى که او را ((کشف الایات علما)) مى نامیدند. آنچه صفات برجسته اى به وى بخشید مناعت طبع ، بلند نظرى اشتیاق خدمت به جامعه بود.


مادر سید رضا، فاطمه سلطان – معروف به زن آقا – بانویى مؤ من و مخلص ‍ بود که همسرى مهربان و زیرک براى سید صفى الدین محسوب مى شد. وى از نوادگان اندیشمند والامقام ملا صدرا شیرازى بوده است . بانویى که صفا و صمیمیت در زندگانى قناعت و ساده زیستى در دوران حیات و عشق و علاقه به همسر و فرزندان وى را از دیگران ممتاز ساخته بود و انسى فراگیر با قرآن والفتى چشمگیر با دعاهاى معصومان علیه السلام داشت و هماره دامن وجود خود را لبریز از معنویت و نورانیت مى نمود.


دوران کودکى


اوان کودکى سید رضا همراه با نشانه هایى چون حافظه فوق العاده ، استعداد بسیار و درک جهان اطراف بود به طورى که خود درباره آن دوران اینچنین مى فرماید:
یک ساله که بودم افراد پاک طینت و نیکو سرشت را دوست داشتم و علاقه اى قلبى به آنان پیدا مى کردم . خیر و شر را مى فهمیدم و بین انسانهاى خیر و نیکوکار و افراد شرور و طغیانگر فرق مى گذاشتم .))


سید رضا چون به دو سالگى رسید به مکتب خانه پاى گذاشت . حمد و سوره ، اذان و اقامه و سپس قرائت قرآن را یاد گرفت و آنگاه خواندن و نوشتن را آغاز کرد.در شش سالگى دوره مکتب تمام شد و براى آموختن درسهاى دیگر به مکتب دیگرى رفت تا در این محل نصاب الصبیان – که معانى لغات را به صورت شعر بیان مى کند – و دیگر کتابها را بیاموزد.


روزهاى تابناک این ایام همراه با طلوع آفتاب بهروزى و شادکامى سید رضا بود. زیرا خبر موفقیت هاى او به گوش آیه الله سید ابوالقاسم قمى رسید و ایشان که فردى فروتن و دانشمندى پارسا و مردى پراخلاص بود، شیرین ترین لحظات شوق و شادمانى را با تشویقهاى پى در پى و فراگیر براى سید رضا فراهم ساخت .


رؤ یایى ملکوتى


گوش جان به سخنان این فقیه فرزانه مى دهیم تا از رؤ یاى ربانى و استخاره آسمانى وى آگاه شویم :
((در کنار رفتن به مکتب ، با بچه ها الک دو لک (چوب بازى ) مى کردیم . در همان ایام و در هنگامى که هفت سال بیشتر نداشتم ، شبى در خواب دیدم مشغول بازى هستم . سید بزرگوارى جلو آمد و به تمامى بچه ها پول و شکلات داد، همه خوشحال شدند اما چیزى به من نداد و گفت : نه ، به این نمى دهم ! چون بچه است و اهل بازى از شدت ناراحتى از خواب پریدم . مدتى فکر کردم . ناگاه احساس نمودم که قرار است خیرى به بنده برسد اما بازى در کوچه مانع آن است . از همان زمان تصمیم گرفتم در کوچه بازى نکنم و چنین هم کردم . با تمام جدیت مشغول درس شدم . چندى بعد حالتى در من ایجاد شد که حس مى کردم با پول سیاه و چیزهایى از این قبیل که بچه ها را شاد مى کند شاد نمى شدم و تحت تاءثیر آنها قرار نمى گیرم !))


((… شبى پدرم مرا صدا زد و از آنجا که اختیار و انتخاب زندگى را به مى سپرد، پرسش نمود که به چه کارى علاقه دارى ؟ چون در آن ایام بهترین حرفه کار ظریف روى چوب بود و من علاقه اى درونى به کارهاى هنرى داشتم این شغل را بیان کردم .
پدر، نگاهى به من کرد و گفت : درس خواندن هم خوب است . حاضرى براى درس خواندن استخاره کنم ؟ قبول کردم . وضو گرفت ، رو به قبله کرد و با چند صلوات و توجه به پروردگار، قرآن را باز کرد و با خوشحالى بسیارى فرمود: خوب آمد… براى درس خواندن خوب آمد.


خوب آمدن استخاره ، آرامش بر تمام وجودم افکند؛ از آن لحظه به این راه مطمئن شدم و به دنبال آن شوق و علاقه اى بسیار وجودم را فراگرفت به طورى که سر از پا نمى شناختم . در این میان تشویقهاى گذشته عالم بزرگوار مرحوم حاج شیخ ابوالقاسم قمى (ره ) نیز بسیار کار ساز بود.))


شوق بى پایان


آن لطف خداوندى و این تلاش و پشتکار فراگیر مقدمه اى خجسته براى سید رضا فراهم مى کند. به طورى که شوقى فراگیر و عشقى فراوان به تحصیل پیدا نموده ، کتابهاى مقدمات را یکى پس از دیگرى فرا مى گیرد.
پیش از دوازده سال نداشت که آمادگى خود را براى امتحان نزد حاج شیخ عبدالکریم حائرى – مؤ سس حوزه علمیه قم – اعلام کرد و موفقیت تحسین برانگیز وى در مقابل حاج شیخ ، شروعى خجسته براى ارتباط صمیمى با ایشان گردید.


در این زمان بود که همنشین این طلبه سخت کوش درس و بحث و زندگى اش کتاب مى شود. به گونه اى که نوجوانى حدود شانزده ساعت تلاش علمى نموده و لحظه اى از فرصت خویش را از دست نمى دهد!! افزون بر کتابهاى حوزوى ، بسیارى از علوم مفیدى که براى هر طلبه ضرورى است فراگرفته ، براى بهره گیرى بهتر از روزها و ساعات یک سال از مدرسه بیرون نمى رود، گرچه فاصله وى از مدرسه فیضیه تا منزل بیش از هزار قدم نبوده است . مادرش که ساعت استراحت سدى را مى دانسته ، در ساعت خاصى به فیضیه مى رود تا فرزند خود را دیدار کند. روزهاى پرفروغ و شبهاى پرتوفیق آن ایام به گونه اى سپرى مى شده که پیش از طلوع آفتاب سه یا چهار مباحثه انجام داده ، گاهى قبل از اذان صبح دو درس را به پایان برد.


شوق بى پایان و پشتکار فراوان وى در حوزه به آنجا انجامید که مدرسى موفق و پذیرفته فراهم ساخت . درس وى در بسیارى از مدارس قم شروع گشت . چند دوره ((جامع المقدمات ))، ((سیوطى ))، ((مطول )) و ((قوانین )) و پس از آن ((رسائل و مکاسب و کفایه تدریس نمود و در پى این توفیقات ، ((درس خارج )) ایشان براى تربیت دانش پژوهان اجتهاد دوست آغاز گردید. و بدین سان مدرسى شصت ساله این پژوهشگر فرزانه و تدوین بسیارى از معارف نهج البلاغه و صحیفه سجادیه ، شیرین ترین لحظه هاى عمر را در گذر بیان و قلم فراهم نمود تا ساعاتى سبز و پرسعادت در صحیفه دوران این فقیه فرهیخته رقم خورد و ((سیدرضا))، ((بهاء الدین )) گردد.


جلوه جاودانه


((از عواملى که باورهاى اعتقادى انسان را سست مى کند و مانع پیشرفت معنوى انسان مى شود، شهرت هاى بیجا و بى فایده است . علاقه به معروفیت و شوق و سر زبانها افتادن ، نشانه ضعف ایمان و کمبودهاى روحى فرد است )).
بر اساس این اعتقاد، ایشان از قبول مصاحبه هاى تلویزیونى ، معروفیت درباره مرجعیت ، خرید منزل نزدیک حرم براى شناخته شدن بیشتر یا تهیه مهر و دایر کردن دفتر مراجعات براى مرجعیت ، سرباز زده و قبول نکرد. گاهى که با اصرار برخى ارادتمندان روبرو مى شد، مى فرمود:
((بالاتر از اینها فکر کنید. گیرم نام بنده بر سر زبانها افتاد، وقتى پیش خدا دستم خالى است ، آن شهرت براى من چه سودى دارد؟… نام بنده موضوعیت ندارد.


((رسیدگى به محرومان )) عنوانى دیگر از صحیفه صفات این فقیه فرهیخته است . ایشان چون پدرى مهربان بیش از چهل سال رهگشاى مستمندان و فقراى آبرومند بوده اند، گاهى که صحبت از چگونگى امداد و کمک رسانى مى شد، مى فرمود:
((کمکها را شب انجام دهید. رعایت آبروى افراد را بکنید، به گونه اى کمک کنید که شما را نشناسند. مبادا فردا شما را ببینند و خجالت زده گردند.))


پهنه توکل و عظمت معرفت وى به قدرى است که چون سخن از داشتن و نداشتن مى شود، مى فرمایند:
((هیچ گاه نمى گذارند درمانده شویم !))
((آگاهى از حقایق عالم )) صفحه اى دیگر از کتاب پرشکوه و شخصیت ارجمند حضرت آیه الله بهاء الدینى است . به گوشه اى از این حقایق مى پردازیم :
سالیان بسیارى بعد که برخى از شیفتگان دانش و دانایى با حضور در محضر پرفیضش از درس ایشان بهره مى گرفتند. یکى از شاگردان آقا که فردى متقى و پارسا بود اما استعداد شایانى نداشت از دنیا رفت . مدتها گذشت روزى سخن او به میان آمد. ناگاه ایشان فرمود:
((فلانى در برزخ چنان رشد علمى پیدا کرده و حرفهایى مى زند که اگر در حیاتش براى او گفته مى شد نمى فهمید! درباره موضوعى درباب طهارت با ما بحث کرد و نظر ما را تغییر داد.))


یکى از دانش پژوهان و طلبه هاى قم که در ایام ماه مبارک رمضان به تبلیغ رفته ، پس از بازگشت به قم براى زیارت حضرت معصومه علیه السلام به حرم مطهر مشرف مى شود به هنگام خروج از حرم دوستى را دیده که با چهره اى غمگین و محزون با وى روبرو مى شود. چون علت را جویا مى شود خبر از تنگدستى و شدت فقر مى دهد و آمدن به حرم را براى گشایش این مشکل یاد مى کند، این طلبه چون وضع را این گونه مى بیند مبلغى را که در ماه مبارک به او داده بودند به وى مى دهد و پس از خداحافظى به سوى صحن مطهر رهسپار مى شود. ناگاه یادى از حضرت آیه الله بهاءالدینى کرد، زیارت این فقیه اهل بیت را ره توشه اى فردوس گونه براى خود مى داند به سوى منزل ایشان حرکت مى کند و پس از دیدار آقا اجازه مرخصى مى طلبد. یکباره ایشان مى فرماید:
((صبر کن )) و در پى آن از جا برخاسته ، به اتاق دیگر رفته ، چند لحظه بعد مبلغى پول همراه مى آورند و مى فرمایند نه ((کار امروز شما، کار بسیار پسندیده اى بود))!!
و او پس از خداحافظى رهسپار منزل شد و مبلغ اهدایى آقا را شمرد، ناگهان متوجه مى شود که این پول به اندازه اى است که به آن فرد در حرم داده است !


پندهاى عارفانه


باهم از سخنان نورآفرین و پندهاى عارفانه حضرت آیه الله بهاء الدینى بهره مى بریم :
((خداوند در وجود افراد استعدادهایى خاص قرار داده است که باید آنها را فهمید و به دست آورد. و از جهاتى نیز آنان را محروم کرده است و بنده در جوانى با کسى ملاقات کردم که از نظر درسى شاید بیست بار کتاب ((سیوطى )) را درس گرفته بود اما به قول خودش چیزى از آن فرا نگرفته بود. ولى همان شخص در معمارى آن چنان مهارت داشت و در دقت و سرعت عمل قوى بود که قسمتى از ساختمان مدرسه فیضیه را بر عهده او گذاردند، توانست بخوبى آن را انجام دهد، به طورى که آن قسمت هیچ عیبى نکرده و از استحکام ، ظرافت و زیبایى خوبى برخوردار است .


… اعتقاد به تقدیرات الهى ، زمینه هاى خیرى براى انسانها فراهم مى کند. بسیارى از حوادث که اطراف ما مى گذرد موجب خیر و صلاح است ؛ هر چند در ظاهر تلخ و ناگوار باشد.
… کارها انجام مى شود و روزگار مى گذرد اما آنچه براى ما مى ماند نیات ماست . انسان در گرو نیات خویش است . مواظب باشیم نیت کار خلاف ، حرف خلاف و اندیشه خلاف نداشته باشیم .


… تا انسان مراحلى از سازندگى از طى نکرده است نباید در کارهاى اجتماعى وارد شود. باید درسها را با حوصله و دقت خواند، از محضر استاد استفاده برد. با او بود و حرکاتش را دید تا در نفس انسان تاءثیر کند. اگر از خود غفلت کنیم عاقبت خوبى نخواهیم داشت . با تهذیب نفس است که علم به بار مى نشیند و قدرت مفید مى شود و خدمت ارزش مى یابد.
… فقر و تنگدستى اصلاح کننده طلبه است و عزت نفس و مناعت طبع امرى لازم و ضرورى براى اوست . تکامل در نتیجه فشار است . اگر پیشروى مى خواهید باید سختى بکشید.


… ما تجربه زیادى به دست آورده ایم و وجدان نموده ایم که براى رهایى از مشکلات راههایى هست که بهترین آنها را خود حس کرده ایم و به کمک آنها به حاجت هایمان رسیده ایم :
((نذر کردن گوسفند براى فقرا، خواندن حدیث کساء به طور پى در پى ، پرداخت صدقه و ختم صلوات )).


قدر و سپاس


قدرشناسى و روشن بینى این پیر فروتن زمینه ساز گرامى داشتن یاد و نام امام خمینى رحمه الله علیه گشته و هماره خاطره هاى بهجت آفرین آن مراد سبز قامت در قاب خاطر این دوست والامقام به چشم مى خورد. پاس ‍ نعمت وجود انقلاب اسلامى ایران ، یاد عظمت حرکت امام و برکات خجسته نهضت و تمدن شگرف سخنان ملکوتى ایشان به همراه دهها خاطره ، مناسبتهاى مختلفى در گفتار آن وجود ارجمند و همگى بیانگر روحیه سپاسگزار ایشان است .


… روزى صحبت از شعر و شاعرى به میان آمد. با جمله اى کوتاه فرمودند:
((بنده اشعار زیادى درباره اهل بیت علیه السلام بویژه حضرت على علیه السلام شنیده ام ولى براى من هیچ شعرى همچون اشعار شهریار تبریزى ، جذابیت نداشته است ، به همین جهت او را دعا کردم ، بعدا دیدم برزخ را از وى برداشته اند)).
گاهى که سخن از دوران کودکى به میان مى آید، به گونه اى سخن مى گویند که در مى یابیم همه را از خدا مى داند، از طفولیت تا دوران بلوغ ، از تحصیل تا تدریس و از قم تا کربلا و…


روزى در ملاقات با برخى علاقه مندان و ارادتمندان فرمودند:
((حالم خیلى بد بود. اهل خانه هفتاد حمد برایم خواندند، چون ختم سوره حمد آنان تمام شد، حال ما نیز خوب شد ما بارها تجربه کرده ایم ، غیر از خدا از هیچ کس کارى ساخته نیست ، صلاح فعلى بنده در بیمارى و خانه نشینى است … تاکنون چندین نفر را براى معالجه ما آورده اند امام ما را به زحمت انداخته اند و هیچ کارى از آنان ساخته نبوده است . از هیچ کس ‍ غیر از خدا کارى ساخته نیست .))


احترام و ارادت به استادان به طور چشمگیر در سخنان آیه الله بهاء الدینى به چشم مى خورد.
گاهى از مرحوم بافقى و مجاهدتهاى کم نظیر ایشان یاد کرده و نسبت به نیکیها و مهربانیهاى وى به طلبه ها سخن مى گویند و چون نام حاج شیخ عبدالکریم حائرى به میان مى آید هاله اى از عظمت در کلام ایشان نسبت به آن عالم سخت کوش موج مى زند. از یکرنگى و صمیمیت ، قداست و محبت و همدردى و احترام وى سخن گفته و یاد و خاطره وى را گرامى مى دارند:


درباره آیات بزرگ و چهره هاى سترگ حوزه علمیه قم ؛ آیه الله بهجت ، آیه الله خوانسارى ، آیه الله صدر رحمت خداوند بر آنان باد – و انس با ایشان حکایتهاى فراوانى در یاد وى وجود دارد و چون از آیه الله سید محمد تقى خوانسارى صحبت مى شود، اشاره اى به صدور اجازه اجتهاد خود توسط آن عالم پارسا و فقیه متقى در بیست و پنج سالگى مى کنند.


راز و نیاز و شب زنده دارى


عارف وارسته ، حضرت آیه الله بهاء الدینى از جمله شخصیت هاى معنوى است که از نوجوانى به روزه و نماز شب علاقه مند بوده است . سالهاى بسیار انس ایشان با این عبادت ملکوتى ، آثار و برکات فراوانى ارمغان داشته است . ایشان در این باره مى فرماید:
((اولین بارى که ارواح علماى بزرگ سراغ ما آمدند، هنگامى بود که از شدت روزه فشار سختى را تحمل مى کردم ، حتى افرادى چون امام خمینى توصیه به ترک روزه مى کردند اما آثار و برکاتشان بسیار بود و علاقه فراوانى به آنها نشان مى دادم .


به تهجد و نماز شب نیز عشق و علاقه اى زیاد در خود احساس مى کردم ، به طورى که خواب شیرین در برابر آن بى ارزش بود. این شور و عشق به حدى بود که گاهى خود به خود – هنگام اقامه نماز بیدار مى شدم و در شبهایى که خسته بودم . دست غیبى مرا بیدار مى کرد. یادم هست در سال ۱۳۵۶ شمسى که بیمار بودم و در اثر کسالت ضعف شدیدى پیدا کردم ، بر آن شدم که در آن شب تهجد را تعطیل کنم ، چون توان آن را در خود نمى دیدم ؛ اما در سحر همان شب حاج آقا روح الله خمینى (ره ) را در خواب دیدم که مى گوید: ((بلند شو و مشغول تهجد باش )) در آن شب به خاطر سخنان ایشان مشغول نماز شب شدم ))


محرم اسرار


تقوا، تهذیب و پارسایى ، بصیرت و روشنایى دیده به مردان الهى مى دهد، آنان را ((محرم اسرار موجودات )) مى کند و بدان رتبه مى رساند که ((نطق آب و نطق گل )) را مى فهمند و درک مى نمایند.
فقیه فرزانه آیه الله بهاء الدینى از معدود مردمانى است که با هوشمندى بسیار، عقل را فروزان کرد شعله هاى شهوت را فرو نشانید و سخن موجودات را محرم شد.


روزى یکى از اهالى روستایى از اطراف قم ایشان را دعوت مى کند و چندین نفر از دوستان در خدمت ایشان در این میهمانى حضور داشته اند. چون میزبان مى خواهد گوسفندى جلو پاى آقا ذبح کند حیوان فرار کرده ، به آقا پناه مى برد. ایشان از صاحبخانه تقاضا مى کند که حیوان را نکشد و او را آزاد بگذارد، اما وى به خاطر میهمانان و غذایى که مورد نیاز بود، مجبور به ذبح حیوان مى شود.
ظهر که غذا آماده مى شود آقا چیزى از آن گوشت نخورده ، در بازگشت مى فرماید:
((امروز به ما سخت گذشت ، چرا که آن حیوان از ما تقاضا کرد نجاتش ‍ دهیم اما از دست ما کارى برنیامد!))
سالهاى بسیارى در قنوت سرور عزیزمان آیات نورانى قرآن کریم و دعاهاى معصومین علیه السلام را مى شنیدیم تا اینکه ناگهان زمانى متوجه شدیم نوع کلمات و عبارات ایشان تغییر یافته است و در قنوت براى امام عصر – عجل الله تعالى فرجه – دعا مى کنند.
روزى که در این باره از ایشان پرسش شد به یک جمله بسنده کردند:
((حضرت پیغام داده اند در قنوت به من دعا کنید))


آرامش نفس


سکان آرامش آدمى در فراز و نشیب امواج حوادث ، یاد خداست و نسیمى که روح و روان انسان را صفا و صداقت بخشیده ، قلبى ، مطمئن و دلى آرام همراه خود دارد نام پروردگار و ذکر اوست . آنان که در ((قافله ابرار)) حضور دارند و از راههاى سخت زندگانى به سلامت عبور مى کنند، به سان پیرو فرهیخته حضرت آیه الله بهاء الدینى هر حادثه اى را لطفى آشکار و پنهان مى شمرند و جرعه هاى رضایت الهى را در کام جان مى ریزند. از سخنان ژرف و اندیشه هاى پرارج ایشان است که :


((در ابتداى جوانى که ازدواج کرده بودم ، براى امور اقتصادى خود برنامه اى تنظیم کردم ، ولى خداى تعالى همه برنامه هاى ما را به هم زد تا کنون خوشحال هستم که آن برنامه ها به هم خورده است و نتوانستم در کارهاى اقتصادى وارد شوم .
راضى ام که رزق و روزى خود را به عهده خداوند متعال گذاشتم و از فکر شغل دوم و توسعه زندگى بیرون آمدم . بسیار خوشحالم که تنها و تنها به تحقیق جذب شدم و امور مادى نتوانست مرا به طرف خود جذب کند آنچه رزق ما بود خدا رسانده است )).


با رزمندگان اسلام


کتب مقدس هشت سال دفاع ملت ایران در برابر استکبار، در بردارنده اوراق زرین از حماسه ها و شجاعت هاست . در این کتاب نام ((رادمردان عرصه جهاد با نفس )) به چشم مى خورد. کسانى که همراه و همراز دلاور مردان عرصه هاى جهاد و پیکار در شهامت و شهادت بوده اند. گاهى با اشک دیده ، زمانى با سخنانى سراسر سبز و برکت و موقعى با دستانى لبریز از دعا و سعادت ، همراهى خود را نشان داده اند. پیر پارسا و فقیه فرهیخته ما نیز از جمله نیک سیرتانى بود که با حضور در جمع رزمندگان اسلام بر رزم آفرینى آنان لبخند سپاس و بوسه تشکر مى زد. هماره آغوش پر مهر و محبتش بر سیماى نورانى و پیراسته شیرمردان عرصه هاى جبهه باز بود و لطف خداوند و شیوه کریمانه اهل بیت علیه السلام را براى آنان تفسیر مى کرد.


گاهى که یکى از آنان در حسینیه ایشان اذان یا اقامه اى مى گفت ، آقا مى فرمود:
((جملات اذان و اقامه از جان او بر مى خیزد و با تمام اعتقاد اذان مى گوید)).
و روزى که گروهى از سپاهیان اسلام براى دیدار آقا شرفیاب شده بودند، ایشان فرمودند: ((من براى ملاقات با شما غسل کرده ام !))
دغدغه خاطر و علاقه باطنى ایشان به رزمندگان موجب گردید که در برهه اى از دوران جنگ که فشار شدیدى بر بسیجیان و سپاهیان و ارتش ‍ وجود داشت ایشان بفرمایند:
((امشب از فکر جبهه ها خوابم نبرد، چرا که مى دیدم چه بر سر رزمندگان مى آید.)) و چندى بعد در اثر آن اندوه به بیمارى سختى مبتلا شدند.
آن بصیرت و این علاقه وافر موجب شد که با کهولت و ضعف مزاج در برخى جبهه ها و حمله ها از جمله عملیات والفجر مقدماتى حضور پیدا کنند و خاطره اى جاودان در دفتر وجود رزمندگان به یادگار بگذارند.


اندیشه هاى آسمانى


اینک نگاهى درس آموز به قریب یک قرن عشق و اندیشه و تجربه و تلاش ‍ مى کنیم . حرفهایى گوارا از اندیشه هاى ناب و نورانى او بهره مى بریم .
((باید از سرعت بى مورد و تند خواندن مضر پرهیز کرد. توجه به کمیت و مقدار نداشت ، به کیفیت و چگونگى تحصیل اندیشید. خوب خواندن و دقت لازم موجب تشویق در ادامه تحصیل شده ، توفیق انسان را زیاد مى کند، عمق بیشترى براى دانش ایجاد مى شود و تحصیل و تدریس موفق پیدا مى کند و سرانجام در جامعه مفید مى گردد.


بنده در نوجوانى ، با نشاط فراوان ، حدود شانزده ساعت کار علمى و فکرى داشتم و مجهولات و نقاط ابهام درسهایم را به این طریق حل مى کردم . نشاط درس براى تحصیل انسان بسیار مفید و ضرورى است . انسانى که با نشاط است ، خوابش کم اتلاف وقتش کم و صحبتهاى غیر ضرورى اش کمتر است و تمام همتش درس است و تحصیل .))


((بنده قبل از سال ۴۲، درس خارج فقه داشتم یک سال هنگام شروع ، احساس کردم ساعت درس بنده با درس آقا روح الله (خمینى ) همزمان است ، به خاطر تقویت درس ایشان و احترام به آن بزرگوار، درس خود را تعطیل کردم .
پس از پیروزى انقلاب – چون دادگاههاى کشور به نظر روح الله عمل مى شد – بنده درس خاج قضا را تعطیل کردم ، مبادا نتیجه بحث ما مخالفت با نظرهاى ایشان تلقى شود و موجب اختلاف و یا تضعیف نظام گردد.


… با اخلاص بسیار و سوز فراوانى که حاج آقا روح الله داشت ، براى بنده روشن بود که ائمه ، همیشه پشتیبان او خواهند افراد و قائم مقامى آنها، کارى پوچى و بى حاصل مى دانستم . مى دیدم که خدا در این کار نظر ندارد و موفق نمى شوند. از همان زمان رهبرى را در آقاى خامنه اى مى دیدم . چرا که ایشان ذخیره الهى براى بعد از امام بوده است . باید او را در اهدافش ‍ یارى کنیم .
باید توجه داشت که مخالفت با ولایت فقیه کار ساده اى نیست . هنگامى که میرزاى شیرازى بزرگ مبارزه با دولت انگلیستان را از طریق تحریم تنباکو آغاز کرد، یک روحانى با او مخالفت نمود. و میرزا با شنیدن مخالفت او وى را نفرین کرد. همان نفرین باعث شد که نسل او از سلک روحانیت محروم شوند. پسر جوانش جوانمرگ شد و حسرت داشتن فرزند عالم به دل او ماند)).


((آن موقعى که دست چپ و راستم را نمى شناختم ، خداوند متعال مکرر مرا یارى کرده ، اکنون اگر بخواهم سراغ وسیله بروم و از او کمک بگیرم ، شقاوت است . او از وضع من آگاه است و قادر به بر طرف کردن مشکل زندگى من است .
چسبیدن به این و آن – در جایى که باور قلبى دارم که حاکمیت مطلق از اوست – خطاست …
ما در مساءله مالى – به خاطر تجربیات گذشته – خاطر جمع بودیم که خداى تعالى ما را رها نمى کند…، وظیفه اى را که از طرف خدا بر دوشمان گذاشته شده است ، باید بخوبى انجام دهیم تا ببینیم چگونه از ما پذیرایى مى شود. آیا کسى که از طرف خداوند ماءمور تبلیغ و ارشاد مردم مى شود و از دین و عقاید مردم دفاع خالصانه مى کند، ذات اقدس الهى وى را رها کرده و از او غافل مى شود؟!))
((هیچ چیز به اندازه عمل انسان در ساختن دیگران مؤ ثر نیست . رفتار و حرکات یک انسان وارسته تبلیغ وارستگى است : کونوا دعاه الناس ‍ بغیر السنتکم )) این که تمام روحانیت به حضرت امام – قدس سره – توجه دارند و ایشان را به عنوان الگو پذیرفتند و به خاطر ادعاهاى امام نیست به خاطر عمل ایشان است . آنچه به ایشان این جنبه را داده است – اعمال و رفتار ایشان است . ما بیش از شصت سال امام را مى شناختیم . ایشان از ابتداى امر متعبد بودند. همه مى گفتند ما چنین مرد حکیمى که تا این اندازه به مسائل ائمه و اوضاع امور وارد باشد سراغ نداریم از نظر اخلاق هم ایشان بى نظیر بودند در جلسات نشست امام هم با شاگردانش ، مساءله استاد و شاگرد اصلا براى امام موضوع نداشت گاهى ریاست جلسه به دست شاگردان مى افتاد.


از ابتداى تاءسیس حوزه علمیه قم تا کنون ما براى امام نظیر نیافتیم و همه به خاطر خودسازى و تهذیب ایشان بوده است )).
((… بعد از امام اگر بشود به کسى اعتماد کرد به این سید (آیه الله خامنه اى ) است … ایشان از همه افراد به امام نزدیکتر است … کسى که ما به او امید داریم آقاى خامنه اى است … باید به او کمک کرد که تنها نباشد… شما از ما قبول نمى کنید و تعجب مى کنیم ولى این دید ماست .
نزد ما محرز است سید على خامنه اى )).

:: DownloadBook.ORG ::

 

طوباى برکت


اکنون که ضعف جسمى بر پیکر نحیف این آیت بصیرت سایه افکنده است ، آفتاب معنویت افق شخصیت ایشان ، بسیارى از شیفتگان تهذیب و تکامل را به سوى خود مى کشاند تا در محضرش زانوى ادب بر زمین گذارند و از طوباى برکاتش ، توشه اى جاودان برگیرند. در حالى که بیش از نود سال از عمر شریف حضرتش مى گذرد، بارویى گشاده و چهره اى بشاش و دلپذیر، فوج فوج مردم را پذیرا مى شوند و با سعه صدرى ستودنى در اعیاد گوناگون همچون عید غدیر، میلاد زهرا علیه السلام ، ۱۳ رجب ، عید مبعث و نیمه شعبان از نگاه صمیمیت و مهربانى خود دیگران را بهره مند مى سازند.


رهبر عزیز انقلاب حضرت آیه الله خامنه اى حفظه الله چون به شهر قم تشریف فرما مى شوند، خود به دیدار حضرت آیه الله بهاءالدینى مى روند و با شور شوقى بسیار در محضر ایشان ، سخن از رؤ یاى بسیار دور حوزه علمیه قم و امام را حل رحمه الله علیه مى گویند.


امید آن که دستهاى لرزان این فرزند زهر و دعاهاى لبریز از عشق و معرفت الهى ایشان هماره پشتیبان این نظام مقدس و رهبر فرهیخته آن باشد و مردم ایران از نعمت قدسى و ملکوتى وجود حضرتش سالیان سال ، بهره مند شوند.
خداوند این فرزانه فروتن را که در بین ما نورافشانى مى کند و عطر ((روح الله )) را در مشام جان زنده مى سازد، با سلامت و سربلندى حفظ فرماید.

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

 

 

زندگینامه آیت الله ملا حسینقلى همدانى (۱۲۳۹-۱۳۱۱ ه ق)

آخوند ملاحسینقلی درگزینیِ نجفی، معروف به ملاحسینقلی همدانی، در ۱۲۳۹ در قریۀ شَوِند از قرای درگزینِ همدان به دنیا آمد. نسبت وی به جابر انصاری، از صحابۀ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، می‌رسد (مدرس تبریزی، ج۶، ص۳۷۶؛ آقابزرگ طهرانی، ۱۳۷۳ق، ج۱، ص۶۷۴ و پاورقی ۱).

رمضان، پدر ملا حسینقلی، چوپان بود و می‌خواست فرزندش درس بخواند، ازاین رو او را برای تحصیل علوم دینی به تهران فرستاد. حسینقلی در تهران درسهای مقدماتی، سطوح فقه و اصول را فراگرفت و سپس در درسهای خارج فقه و اصول عالمان تهران، بخصوص حلقۀ درس شیخ عبدالحسین طهرانی (متوفی۱۲۸۶) مشهور به شیخ العراقین، شرکت کرد.

وی برای شرکت در درس فلسفۀ ملاهادی سبزواری به سبزوار رفت و پس از مدتی اقامت در آنجا،عازم نجف شد. در نجف از درس فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری بهره‌مند شد و از طریق وی بود که به درس اخلاق سیدعلی شوشتری* راه یافت و در سلک شاگردان او درآمد (آقابزرگ طهرانی،‌ همان، ص۶۷۴ـ۶۷۵؛ معلم حبیب‌آبادی، ج۴،‌ص۱۰۸۷؛ صدوقی سها، ص۲۰۹؛ قس معلم حبیب آبادی، همانجا، که نوشته است وی علوم مقدماتی را درشوند آموخت).

او پس از رحلت شیخ انصاری، می‌خواست دروس فقه و اصول استاد خود،‌ انصاری، را تدریس کند،‌ اما به توصیۀ سید شوشتری از این کارخودداری کرد و به تربیت و تعلیم اخلاقی شاگردان مستعد پرداخت و پس از رحلت سید شوشتری، علاوه بر تدریس فقه و اصول، در منزلش درس اخلاق برگزار کرد (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، همان،  ص۶۷۵؛ حسینی طهرانی، ۱۳۸۹ش، ص۱۲۲ـ۱۲۳؛ حسن‌زاده آملی، ص۵۹۲).

شیوۀ سلوک و تعلیم و تربیت همدانی مطابق با شیوۀ سلوک سیدعلی شوشتری بود و گفته شده است که مشایخ سلوکی او از طریق سیدعلی شوشتری به محمدرضا دزفولی و از طریق او به سید صدرالدین دزفولی و از او به محمد بید آبادی و از او به سید قطب‌الدین نیریزی*، از مشایخ سلسلۀ ذهبیه*، می‌رسد (صدوقی سها، ص۲۱۳).

همچنین گفته اند سیدمهدی بحر‌العلوم  که در بعضی منابع او را، از طریق نورعلیشاه، به سلسلۀ نعمت‌اللهیه منتسب دانسته‌اند از مشایخ طریقتی ملاحسینقلی بوده است (رجوع کنید به معصوم علیشاه، ج۳، ص۱۹۹ـ۲۰۰؛ بلاغی، ص۱۲؛ صدوقی سها، ص۲۱۲)، اما برخی (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۱۸ق، ج۱، ۱۹۱ـ۱۹۲، پانویس۱؛ حسن‌زاده آملی، ص۵۹۱) ارتباط حسینقلی را با سلاسل صوفیه مردود دانسته و شیوۀ سلوک او را از طریق شوشتری به شخصی ناشناس، به نام ملاقلی جولا، رسانده اند که ناگهان به زندگی شوشتری وارد شد و وی را متحول کرد و معلوم نیست که استادان این شخص چه کسانی بوده‌اند (نیز رجوع کنید به معصوم علیشاه،‌ ج۳، ص۴۶۶).

البته برخی نکات مشترک میان شیوۀ سلوک وی با شیوۀ سلوک اهل تصوف وجود دارد، اما خود وی در یکی از نامه‌هایش بر نادرستی روش صوفیان تأکید کرده و سخنان آنان را از قبیل «خرافات ذوقیه» دانسته است (تائب تبریزی، ص۱۹۰ـ۱۹۱). به علاوه، وی و شاگردانش از تدریس کتابهای اهل تصوف، همچون فصوص و فتوحات و مصباح‌الانس، خودداری می‌کردند، هر چند در تقریر مباحث توحید و نبودت و ولایت،عبارتهای آنان شبیه به عبارات همان کتابها بود(رجوع کنید به آشتیانی، ص۱۳۸ـ۱۳۰؛ برای نمونه‌هایی از این شباهتها رجوع کنید به ملکی تبریزی، ص۲۳۴ـ۲۴۸).

شاید به همین سبب بود که وی را در زمان حیاتش به صوفی بودن متهم کردند و حتی گروهی برضد وی به فاضل شربیانی (متوفی ۱۳۲۲)، مرجع مطلق وقت، عریضه‌ نوشتند و از روش عرفانی او انتقاد کردند و او را صوفی خواندند، اما شربیانی در پاسخ نوشت: «کاش خدا من را هم مثل آخوند، صوفی قرار بدهد» و با این سخنِ شریبانی، دسیسه‌ها فرونشست (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۹، ص۳۲۳ـ۳۲۳).

ملاحسینقلی همدانی شاگردان بسیاری تربیت کرد. کثرت این شاگردان که گفته شده حدود سیصد تن بوده است  از یک سو نشان‌دهندۀ شهرت او و از سوی دیگر نشان‌دهندۀ وسعت تأثیر شیوۀ سلوک وی در نجف آن روزگاراست.

برخی از مهم‌ترین شاگردان مکتب وی عبارت ند از:

شیخ محمدبن محمد بهادری (متوفی ۱۳۲۵)؛

سیداحمد کربلائی*؛

آقا رضا تبریزی (متوفی ۱۳۲۱)؛

سید کمال مشهور به میرزا آقا دولت‌آبادی (متوفی ۱۳۲۸)،

شاعر مشهور؛سید محمدسعید حبوبی نجفی (متوفی ۱۳۳۳ق)؛

شیخ موسی شراره عاملی (متوفی ۱۳۰۴)؛

سیدحسن صدرالدین عاملی کاظمی (متوفی ۱۳۵۴)؛

سید‌مهدی حکیم نجفی (متوفی ۱۳۱۲)؛

شیخ باقر قاموسی نجفی (متوفی ۱۳۵۳)؛

سید عبدالغفار مازندرانی (متوفی ۱۳۵۶)؛

شیخ محمدباقر نجم‌آبادی (متوفی ۱۳۵۳)؛

سیدعلی همدانی (متوفی ۱۳۷۹)؛

میرزا باقر قاضی طباطبایی*؛

میرزا جوادملکی تبریزی*؛

سیدمحسن‌امین عاملی (۱۳۷۱)؛

شیخ محمدباقر بهاری همدانی (۱۳۳۳)؛

میرزا محمدحسین نائینی (۱۳۵۵)؛

آخوند ملامحمد کاظم خراسانی (۱۳۲۹)؛

سید شمس‌الدین محمود مرعشی نجفی (۱۳۳۸)؛

سید محمود طالقانی نجفی؛

سید أبوالقاسم اصفهانی، داماد ملاحسین قلی همدانی؛

و شیخ علی (متوفی ۱۳۵۹)، فررزند ملاحسین قلی همدانی (آقابزرگ طهرانی، همان، ص۶۷۷ـ۶۷۸؛ امین، ج۶، ص۱۳۶؛ قائم مقامی، ص۴۵ـ۴۷؛ برای اطلاع از شرح احوال شاگردان وی رجوع کنید به قائم مقامی، همانجا؛ صدوقی سها، ص۲۱۹ـ۲۳۱).

ملاحسینقلی همدانی نقطۀ عطفی در تاریخ رویکرد معنوی و عرفانی در حوزه‌های علمیه بود. بدون شک درک محضر حکیم سبزواری ، و تبحرش در فقه پس از بهره‌مندی از محضر شیخ انصاری، تأثیری بسزا درتعمیق معارف سید علی شوشتری داشته است. او با تسلط برمعارف عقلی و فقاهت، راه استادش (شوشتری) را چنان گسترش  داد که پس از او نوعی مکتب تربیتی در نجف شکل گرفت (رجوع کنید به عرفان، حوزۀ نجف*).

شیوۀ سلوک

ملاحسینقلی مبتنی بر معرفت نفس، التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانۀ آن است (حسینی طهرانی، ۱۳۸۹، ص۱۱۹ـ۱۲۰، ۱۲۳).

بدین ترتیب که در اولین مرحله، سالک باید واجبات شرعی را به جا آورد و از محرّمات بپرهیزد.‌ وی بر این موضوع چندان تأکید داشت که می‌توان شاخص‌ترین مؤلفۀ سلوکی وی را حفظ حدود شریعت دانست. از میان چند نامه‌ای که از او در تذکره‌المتقین آمده است،‌ این رویکرد به وضوح دریافت می شود. وی التزام به شرع را در تمام لحظات، تنها راه قرب به حق می‌دانست و معتقد بود که محبت الهی با ارتکاب به معاصی جمع شدنی نیست و اول و آخر و ظاهر و باطن دین همان ترک معصیت است (تائب تبریزی، ص۱۹۰ـ۱۹۱، ۱۹۳ـ۱۹۴، ۲۰۹).

وی در دومین مرحله به سالک توصیه می‌کند که هرکاری را تنها برای رضای خدا انجام دهد تا این حالت در او ملکه شود.

در مرحلۀ سوم باید خدا را پیوسته ناظر برخود بداند 

و در مرحلۀ چهارم برای آنکه خداوند را حاضر و ناظر در هر لحظه بداند و هر چه غیر حق است را از ذهن دور کند، باید به نفی خواطر بپردازد. از روشهای نفی خواطر در مکتب تربیتی ملاحسینقلی، ذکر، تلاوت قرآن، عبادت، توسل به معصومین علیهم‌الاسلام، و البته بهترین و سریع‌ترین روش نفی خواطر، توجه به نفس است،‌ بدین معنا که سالک در شبانه روز نیم ساعت یا بیشتر به نفس و به ارتباط آن با حق توجه کند تا به تدریج خواطر از آن نفی و معرفت نفس حاصل شود.

بر اثر اهتمام به مراقبه و توجه به نفس،

چهار عالم برسالک منکشف می‌گردد:

توحید افعال، که در آن سالک در می‌یابد منشأ همۀ افعال در جهانِ خارج، خداست؛

توحید صفات، که در آن سالک هرگونه علم و قدرت و حیات و سمع و بصررا در موجودات، وابسته به حق ادراک می‌کند؛

توحید اسماء، که در این مرحله سالک درمی‌یابد هر موجودی به قدر سعۀ وجود خویش از خداوند عالم، قادر، حی، سمیع و بصیر بهره برده است؛

و آخرین مرحله، توحید ذات است که وصف ناشدنی است و تنها می‌توان گفت که در این مرحله، سالک هستی خود را گم می‌کند و در ذات حق فانی می‌گردد (رجوع کنید به تائب تبریزی، ص۱۹۱، ۲۰۹ـ۲۱۲؛ حسینی طهرانی، ۱۳۸۹ش، ص۱۱۹ـ۱۲۱، ۱۲۳ـ۱۲۶).

رحلت

ملاحسینقلی در سفر زیارتی به کربلا در ۲۸ شعبان ۱۳۱۱ درگذشت و وی را در ایوان حجرۀ چهارم از صحن شریف دفن کردند (مدرس تبریزی، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی، همان، ص۶۷۷؛ معلم حبیب‌آبادی، ج۴، ص۱۰۸۸). از او کرامات بسیار نقل شده است (صدوقی سها، ص۲۲۷ـ۲۱۶) و دربارۀ حالات او نوشته‌اند که دائماً در مراقبه به سر می‌برده، به طوری که حکایت شده است گاه در خلال درس از بیم آنکه مبادا غفلتی پیش آمده باشد و سخنی برای رضای خداوند نگفته باشد، سکوت می‌ کرده است (قمی، ص۱۴۸).

شیخ آقابزرگ طهرانی  که دو سال پس از رحلت ملاحسینقلی همدانی وارد عراق شد  او را بر روش و طریقۀ سید ابن‌طاووس دانسته است. به عقیدۀ وی، ملاحسینقلی بر بیشتر علمای طبقۀ بعد از خود حق دارد و شاگردان او ستارگان زینت بخش آسمان علم و فضلیت‌اند. وی از اینکه محضر او را درک نکرده تأسف ‌خورده و خوشحال بوده که شاگردان او را درک کرده است.

به نظر او، شاگردان آخوند، علم را با عمل آمیخته‌اند (آقابزرگ طهرانی، همان، ص۶۷۵). سید محسن‌امین (همانجا) نیز دربارۀ ملاحسینقلی نوشته است که در میان معاصرانش برای او، در علم اخلاق و تهذیب نفوس، نظیری یافت نمی‌شود.

چون بیشترین تلاش همدانی در تعلیم و تربیت شاگردان بوده، فرصتی برای تألیف به دست نیاورده و بیشتر آثارش تقریرات او به قلم شاگردانش است.

برخی از آثار وی عبارت اند از:

تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری که به قلم خود اوست

 تقریرات درس‌ آقا سیدعلی شوشتری، که وقف حسینیۀ شوشتریهای نجف شده است؛

سه جلد تقریرات درس فقه او، شامل صلاه المسافر، الخلل،و القضاء و الشهادات، که شاگردانش آنها را فراهم آورده‌اند؛

تقریرات درس فقه او در مبحث رهن، که یکی از شاگردانش آن را نوشته و در کتابخانۀ محدّث نوری موجود است؛

امالی وی،در موضوع اخلاق،

که بعضی از شاگردانش آن را جمع‌ آوری نموده‌اند؛ مکاتبات و دستور‌العملها، که میرزا اسماعیل تبریزی (تائب) آنها را همراه با بعضی دستورالعملها و مکاتبات احمد کربلائی و محمد بهاری و محمدبید آبادی جمع‌آوری کرده و در پایان کتاب تذکره‌المتقین در ۱۳۲۹ به چاپ رسانده است (آقابزرگ طهرانی، الذریعه، ۱۴۰۳، ج۴، ص۴۶، ۳۷۲؛ امین، همانجا؛ قائم مقامی، ص۴۷؛ برای اطلاع بیشتر دربارۀ مکاتبات و دستورالعملهای تربیتی ملاحسینقلی همدانی رجوع کنید به تائب تبریزی، ص۱۹۰ـ۲۱۲).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی؛
(۲) همو، طبقات اعلام‌الشیعه، ج۱، نقباء البشر فی القرن الرابع عشر، نجف ۱۳۷۳/۱۹۵۴م؛
(۳)حسن حسن‌زاده آملی، هزار و یک نکته، تهران [بی‌تا.]؛
(۴)سید جلال‌الدین آشتیانی، در حکمت و معرفت مجموعه مقاله‌ها و مصاحبه‌ای حکمی معرفتی، چاپ حسن جمشیدی، تهران ۱۳۸۵ش؛
(۵)سید‌محسن امین، اعیان الشیعه، ج۶، چاپ حسن امین، بیروت ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م؛
(۶)عبدالحجه بلاغی، مقالات الحنفاء فی مقامات شمس‌العرفاء یا زندگانی شمس‌العرفاء، تهران ۱۳۷۱ق؛
(۷) اسماعیل‌بن حسین تائب تبریزی، رهنمودهای پرواپیشگان تذکره المتقین در آداب سیر و سلوک، چاپ انتشارات نهاوندی، قم ۱۳۸۶ش؛
(۸)سید محمدحسین حسینی طهرانی، اللّه‌شناسی، ج اول، مشهد ۱۴۱۸ق؛
(۹)همو،‌ رساله لب‌اللباب به ضمیمه مصاحبات علامه سید محمدحسین طباطبائی، چاپ سیدهادی خسروشاهی، قم ۱۳۸۹ش؛
(۱۰)همو، مهر تابان یادنامه و مصاحبات تلمیذ و علامه عالم ربانی سیدمحمد حسین طباطبائی تبریزی، مشهد ۱۴۲۹ق؛
(۱۱)منوچهر صدوقی سها، تحریر ثانی تاریخ حکما و عرفای متأخر، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۱۲)سیدعباس قائم مقامی، «دو سالک عارف»، کیهان اندیشه نشریه موسسه کیهان در قم، ش پانزدهم، آذر و دی ۱۳۶۶ش؛
(۱۳)عباس قمی، فوائد الرضویه فی احوال علماالمذهب الجعفریه، ]بی‌جا[ [بی‌تا]؛
(۱۴)محمدعلی مدرس تبریزی، ریحانه الادب، ج ۵ و ۶،‌تهران ۱۳۷۴ش؛
(۱۵)محمدمعصوم‌بن زین‌العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ش؛
(۱۶)میرزا محمدعلی (معلم حبیب‌آبادی)، مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجری، اصفهان ۱۳۵۲ش؛
(۱۷)میرزا جواد ملکی تبریزی، رساله لقاءاللّه به ضمیمۀ رساله لقاء اللّه امام خمینی، چاپ صادق حسن‌زاده، قم ۱۳۸۳ش؛

 دانشنامه جهان اسلامجلد۱۶

زندگینامه آیت الله العظمى سید محمود شاهرودى (متوفاى ۱۳۵۳ ش)

download


ولادت


۱۳۰۱ ق . براى قلعه آقا عبدالله سالى فراموش ناشدنى بود. ستاره بخت این قلعه از یاد رفته ، از خانه کلین سید على ، کشاورز پاک نهاد آبادى ، برآمد ( وآرام آرام سمت مرکز آسمان دانش و پرهیزکارى روان شد.
مردمى که به یاد آقا عبدالله ، پیر پارسا و دانشور دهکده ، به خانه فرزندش ‍ سید على مى شتافتند  آثار بزرگى را در سیماى پور پاک سرشت آبادى مشاهده مى کردند. پدر که هواى کامیابى فرزند در سر مى پروراند سید محمود را به آموختن قرآن فراخواند و اندکى بعد وى را روانه بسطام ساخت تا در خدمت استاد کهنسال آن منطقه اندوخته هایش را فزونى بخشد.


استاد بسطامى مهربان و نیک اندیش بود و شاگردانش را به سفره قناعت خویش فرا مى خواند. هر چند این کار وى روح صمیمیت در فضاى دل کودکان مى پراکند ولى دشواریهایى نیز در پى داشت ؛ او به سبب کهولت پس از صرف غذایى اندک ، خداى را سپاس مى گفت و دست از خوردن مى کشید، سید محمود و دوستش نیز به احترام استاد گرسنه خوان را ترک مى گفتند. ادامه این روند زندگى در بسطام را دشوار ساخت و شاگردان را به چاره جویى فرا خواند.
آرى سرانجام گرسنگى توان ایستادگى در بسطام را از نوباوگان قلعه آقا عبدالله ستاند و آنه به شوق غذا فاصله دو فرسنگى بسطام تا آبادى را یک نفس دویدند و یکسره به ظرف نان یورش بردند.


سالهاى آغازین دانش اندوزى با همه دشواریها شتابان گذشت و فرزند پاکدل سید على در این مدت با الفباى جاودانگى و کمال آشنا شد. پاى بندى نوباوه آسمان تبار قلعه آقا عبدالله به آیین وحى در این سالها روستاییان سخت کوش را شگفت زده ساخت .
نگاهى گذرا به دو رخداد آن روزگار مى تواند ما را با اندیشه آسمانى کودک فرزانه شاهرود آشنا سازد:
۱ – روزى سید محمود گوسفندان را به چرا برد. در دشت مردى از وى پرسیدن این دامها از کیست ؟ کودک پاسخ داد: سید على مرد پرسید: مى دانى در چه مکانى مى چرند؟


سید محمود گفت : آرى ، دشت خداست .
مرد گفت : نه ، این مرتع ماست و راضى نیستیم دیگران در آن گوسفند بچرانند.
کودک شتابان دامها را سمت خانه حرکت داد، یکسره نزد بردار بزرگترش ‍ رفت و گفت : این شما و این گوسفندان ، دیگر هرگز آنها را به چرا نخواهم برد. برخى از مراتع مالک دارند و ما ندانسته در مال مردم تصرف مى کنیم ، این کار حرام است و آثارى زیانبار در پى دارد.


۲ – کشاورزان منطقه دو سال پیاپى در بند ملخها گرفتار آمده بودند. آشکار شدن آثار این آفت در ماههاى آغازین سال سوم آنها را در نگرانى فرو برد. سران آبادى در سراى سید على گرد آمدند تا راههاى مبارزه با ملخ را بررسى کنند. هر یک از آنها به فراخور تجربه خویش راهى پیشنهاد کرده ، درباره کارهایى آن سخن مى گفت . چون گفتگوها به بن بست رسید، سید محمود یکباره برخاست و گفت : همه به خداوند روى آورید و بر پرداخت زکات مالتان پیمان ببندید تا پروردگار آفت از کشتگاهتان دور سازد و باران رحمت خویش را بر شما فرو ریزد.


این سخن بزرگ ، که از کودک خردسال بعید مى نمود، کشاورزان نگران را به خود آورد؛ بنابراین همه پیمان بستند که اگر آفت از کشتزارشان دور شد، کشته هایشان به بار نشست و انبارهاشان از گندم آکنده شد. نیکبختان بر پیمان خویش استوار ماندند و زکات پرداختند ولى برخى از خیره سران زکات را زیان پنداشته ، گفتند: هر چیزى پایانى دارد. چگونه ممکن است پایان آفت به گفتار خردسالى وابسته باشد، نادانسته پیمانى بستیم و نیازى به انجام دادن عهد روزهاى ناکامى نیست .
آنها با این اندیشه انبوه گندمهایشان را در انبار جاى دادند ولى بزودى در بندکاردار خویش گرفتار آمدند و انبارشان هدف آفتها قرار گرفت .


نوجوان عادل


گریز از گرسنگى هاى بسطام براى سید محمود پایان دانش اندوزى نبود، بلکه آغازى نو در مسیر کمال به شمار مى آمد. بنابراین پس از توقفى اندک در روستاى خوى شراه شاهرود پیش گرفت .
پشتکار شبانه روزى در کنار پرهیزگارى و زهد بزودى نامش را بلند آوازه ساخت . دانشمندان شهر چنان به نوجوان ساده قلعه آقا عبدالله اعتماد پیدا کرده بودند که هرگاه در نشستى حضور فردى عادل ضرورى مى نمود، وى را فرامى خواندند.


ناگفته پیداست که روزگار زندگى در شاهرود علاوه بر پیروزیهاى چشمگیر در دانش اندوزى و پارسایى با دشواریها و غمهاى فراوان نیز همراه بود؛ دشواریهایى که بى تردید مرگ پدر در شمار مهم ترین آنها جاى داشت .سید على حامى بزرگ فرزند سخت کوش قلعه آقا عبدالله در این سالها دیده از جهان فرو بست و او را در اندوهى سترگ فرو برد. اندوهى که سراسر عبرت بود و روشن بینى و دور اندیشى اش را فزونى بخشید. مشاهده بر باد بودن بنیادهاى زندگى بشر انگیزه کسب دانش و کرامتهاى اخلاقى را بیش از پیش در وجودش نیرومند ساخت . بنابراین بیش از پیش کوشید و پس از مدتى شاهرود را به قصد خراسان ترک گفت .


در پناه آفتاب


خراسان براى نوجوان کوشاى قلعه آقا عبدالله سرزمین آرزوهاى بزرگ بود. او در پناه آفتاب فروزان آسمان ولایت ، حضرت رضا علیه السلام ، به دانش ‍ اندوزى پرداخت و در شمار دانشوران جاى گرفت . توان بالاى او در بیان ساده مطالب دقیق علمى بتدریج بسیارى از دانشجویان را پیرامونش گرد آورد. او اینک چنان مورد توجه دانش پژوهان قرار گرفته بود که همزمان با آموختن ((کفایه الاصول )) آن را تدریس مى کرد. اشتیاق فراوان سیدپاک سرشت شاهرود به درک حقایق ژرف این کتاب گرانسنگ و تکرار پیوسته آن سبب شد تا سرانجام عبارتهاى سنگین آخوند خراسانى در ضمیرش نقش بندد و او حافظ یکى از دشوارترین متنهاى اصولى حوزه شود.


استعداد فراوان و نبوغ سرشار فرزند فروتن سید على به اندازه اى استادان دلسوز حریم پاک هشتمین امام شیعه را تحت تاءثیر قرار داد که چون از نقشه بازگشت او به شاهرود آگاه شدند، وى را از این اقدام بازداشتند، استادش ‍ چون پدرى مهربان او را نزد خویش فرا خواند و گفت : تو مقلد آخوند خراسانى هستى ، او درس خواندن براى فردى چون تو را واجب مى داند. بر تو واجب است کارهاى دیگر را رها کنى و تنها به درس روى آورى .


هر چند دانشجوى جوان شاهرود به سبب مشکلات مادى هرگز هواى نجف در سر نمى پروراند  ولى سخن روشن استاد، همه نقشه هایش را بر هم زد و افقى نوین در برابر دیدگانش گشود. بنابراین با هدف به حریم امیر مؤ منان على علیه السلام راه زادگاهش پیش گرفت و پس از مدتها دورى با مادر کهنسالش دیدار کرد.


خبر وجوب سفر فرزند به نجف براى مادر پاکدامن قلعه آقا عبدالله ناگوار بود. ولى او هرگز به خود اجازه نمى داد در برابر تکلیف شرعى سید محمود بایستد. پس بر خواستهاى دیرینش پاى نهاد و در بامدادى سرد هجرت فرزند دلبندش را به تماشا نشست .


فصل شکفتن


سال ۱۳۲۸ ق . براى نابغه شاهرود سالى سرنوشت ساز بود. پژوهشگر فروتن قلعه آقا عبدلله به حریم ملکوتى امیر مؤ منان علیه السلام گام نهاد و خود را در برابر تابش مستقیم خورشید درخشان آسمان فقاهت حضرت آخوند خراسانى جاى داد. او چنان مى اندیشید که باید در همه درسهاى استاد فقیهان شیعه حضور یابد و از دریاى دانش آن مرجع وارسته بهره کامل گیرد ولى دریغ که روزگار چنین نپسندید. هنوز هیجده ماه از حضور سید به نجف نگذشته بود که آخوند خراسانى به سراى دیگر شتافت  و مؤ منان را در نگرانى و اندوه فرو برد.


دانشجوى سخت کوش شاهرودى پس از رحلت استاد نامور از محضر مراجع ارجمند شیعه ، حضرات آیات عظام حاج آقا ضیاءالدین عراقى و میرزا حسین نایینى بهره برد.  و در شمار فقیهان آن حوزه نورانى قرارگرفت .
استعداد شگرف ، دانش فراوان و نبوغ چشمگیر گوهر گرانبهاى قلعه آقا عبدالله پیوندى نا گسستنى میان او و مراجع بزرگ شیعه پدید آورد. اعتماد میرزاى نایینى به سید محمود آنچنان بود که شاگردانش را براى آزمودن اجتهاد نزد او مى فرستاد و گواهى وى را گواهى دو عادل به شمار مى آورد.


نگاهى به آنچه در یکى از روزها میان استاد و شاگرد گذشته است مى تواند نشان دهنده ژرفاى اعتماد میرزاى نایینى به سید باشد.
شخصى خدمت مرجع مسلمانان شتافت و خواستار اجازه اجتهاد شد استاد در باره وضعیت علمى آن مرد با دانشوران پیرامونش به رایزنى پرداخت هر یک به گونه اى او را ستودند و مجتهد مطلق خواندند ولى سید محمود تنها به عبارت او مجتهد است بسنده کرد. اندکى بعد مجلس پایان پذیرفت و حاضران مجلس استاد را ترک گفتند. پس از ساعتى سید محمود دیگر بار به خانه استاد شتافت . استاد که همچنان قلم به دست داشت و در اندیشه فرو رفته بود، با مشاهده سید فرمود: من در باره شخصى که براى اجازه اجتهاد آمده بود پرسیدم شما تنها عبارت ((او مجتهد است )) بر زبان راندى و درباره مطلق یا متجزى بودنش هیچ نگفتى ، این سخن مرا در سرگردانى فرو برده است ، نمى دانم چه بنویسم .


سید پاسخ داد در دیدگاه من او مجتهد متجزى است .
مرجع مسلمانان فرمود:اینک آسوده خاطر شدم . پس چنانکه شاگرد گرانقدرش گفته بود اجازه اى براى آن شخص نگاشت . (۶۴۹)
البته رازى که پیر پارساى نایین در چشمان شاگرد شاهرودیش خوانده بود براى همیشه پنهان نماند. بتدریج پرهیزکارى و دانش بسیار فرزند پاکراءى سید على زبانزد همه دانشوران نجف شد و ستاره تابناک قلعه آقا عبدالله چنان اوج گرفت که بزرگانى چون آیت الله آقا ضیاءالدین عراقى و آیه الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى نیز او را ذوالشهادتین خواندند و مشتاقان اجتهاد را براى آزمون نزد وى فرستادند.


فقیه تهیدست


هر چند دانشجوى کوشاى شاهرودى بزودى در شمار دانشوران جاى گرفت نزد مراجع روزگار از اعتبار بایسته اى برخوردار شد ولى چرخ بخت بر مراد وى نمى گذشت و نادارى او را رها نمى ساخت . بنابراین ناگزیر بارها هواى بازگشت به وطن در سر پروراند شاید گشایشى در زندگى اش پدید آید و خانواده اش از رنج و تهیدستى نجات یابد ولى استاد گوهر شناس ‍ نایینى وى را از این کار باز داشت . البته مرجع شیعه در این گفتار تنها نبوده بلکه همسر فداکار فقیه شاهرودى نیز در شمار بازدارندگان سید از سفر به ایران جاى داشت . او، که ارج دانش مى دانست ، چون از هدف همسرش گرانقدرش آگاه شد، گفت : ما با نان خشک روزگار مى گذرانیم ، شما دانش را به خاطر بهبودى زندگى ما رها نکنید.


بدین ترتیب ستاره تابناک قلعه آقا عبدالله همچنان به زندگى دشوار نجف ادامه داد. فرزند برومندش آن روزهاى سخت را چنین به خاطر مى آورد:
شخصى در حضور آقا وصیتنامه اى به زبان دامادش تنظیم کرد و به امضاى آقا رساند داماد، که نزدیک خانه ما مغازه داشت ، پس از در گذشت پدر همسرش از آقا خواست که وصیتنامه را باطل کند ولى آقا سرباز زد.


مغازه دار براى رسیدن به مراد خویش حتى به تهدید نیز دست یازید ولى آقا تسلیم نشد. این امر بذرهاى دشمنى را در مغازه دار بارور ساخته ، او را در شمار دشمنان آقا جاى داد. مدتى ادامه یافت ولى سرانجام آبها از آسیاب افتاد، مرد در کردار آقا اندیشه کرد. شیفته ایمان و پرهیزگارى وى شد و گفت : آقا، شما هر روز از بازار نسیه مى خرید و چون پول ندارید ناچار هر جنسى که به شما دهند به خانه مى برید. اجازه دهید از این پس هر روز مقدارى پول نقد به شما قرض دهم تا با دست پر به بازار رفته ، کالاى خوب تهیه کنید.


از آن روز به بعد هر بامداد پنجاه فلس معادل یک تومان از او قرض کرده ، جنس مى خریدیم . البته آن مغازه دار بر گفتارش پایدار نماند. چون روزگار قرض به درازا مى کشید، اندک اندک میزان وام را کاهش داد و… سرانجام قطع مى کرد.
ما ناچار به مغازه اى که ماست و خرما مى فروخت روى آورده ، با ماست و خرماى نسیه روزگار مى گذراندیم . درست یادم هست یک بار هفته اى گذشت و ما جز نان و خرما، که ارزانترین غذا بود. نخوردیم … گاه اجازه بهاى منزل ماهها به تاءخیر مى افتاد… هرگاه دشوارى از حد مى گذشت و فشارها فزونى مى یافت ، آقا مى فرمود: محمد، برو زیارت عاشورا بخوان ، دعا کن .
من بر بام خانه فراز آمده ، زیارت عاشورا مى خواندم ، در پى این دعا دو دنیا مى رسید و گشایش فراوان در زندگى پدید مى آمد…


تنگدستى سید فقیهان شاهرود چنان بود که هر بیننده اى را تحت تاءثیر قرار مى داد. روزى یکى از آشنایان به وى گفت : میرزاى نایینى و سید ابوالحسن درباره شما بى انصافى مى کنند. شما با فضل و دانشى که دارید هرگز نباید چنین تنگدست باشید.
سید محمود، که توهین به مراجع را روا نمى دانست ، پاسخ داد: هیچ یک از آنها بى انصاف نیستند؛ سید، که هر روز به دانشجویان نان مى دهد، چنان مى اندیشد که میرزا شاگردانش را اداره مى کند و میرزا نیز معذور است زیرا روزى یکى از مؤ منان بسطام نزد وى گفت : اجازه دهید وجوهاتم را به سید محمود دهم . آن بزرگوار نیز پذیرفت ولى آن مؤ من هرگز چیزى نفرستاد. اینک میرزا چنین مى اندیشد که مرد بسطامى بر سخن خویش پایدار مانده زندگى ام را اداره مى کند. او چنان بر این پندار خویش استوار است که حتى انتظار دارد من دانشجویان تهیدست را یارى دهم .

مراد پارسایان


هر چند فقیه فرزانه شاهرود هرگز در اندیشه شهرت نبود و آن را مایه بازماندن از پژوهشهاى ژرف مى دانست ولى دانش فراوان و پرهیزگارى بسیار سرانجام وى را بلند آوازه ساخت . او که به هیچ چیز جز خشنودى پروردگار نمى اندیشید، گاه براى دست یابى بدین هدف بهایى سنگین مى پرداخت ، براى مثال وقتى حاج احمد معین بوشهرى ، بنیانگذار آب لوله کشى شده آشکار ساخت و مردم را از مصرف آن بازداشت ، فقیه پارساى قلعه آقا عبدالله هر بامداد پس از پایان تدریس ظرف برمى داشت همراه فرزندانش سمت نهر ویژه آبیارى نخلستانها، که در سه کیلومترى غرب شهر جاى داشت ، مى شتافت و آب مصرفى خانه را به نجف مى آورد، این کردار دشوار چهل روز ادامه یافت .


پارسایى که نظیر سید فقیهان شاهرود که گاه در اقدامهایى چنین دشوار آشکار مى شد. دانشجویان وارسته حوزه نجف را تحت تاءثیر قرار داده ، سمن آستان اخلاص و تقواى آن مجتهد پاکراءى مى کشاند. حضرت آیه الله حاج شیخ محمد کوهستانى ، عارف شهره مازندران ، در شمار دوستداران شخصیت الهى سید محمود جاى داشت . آن بزرگمرد چنان به پژوهشگر نستوه شاهرود ارادت داشت که هرگاه به نجف سفر مى کرد در خانه آن دانشمند پارسا اقامت مى گزید.


راز سامرا


شیفتگى و عشق به واپسین پیامدار هدایت حضرت محمد صلى الله علیه و آله و خاندان پاکش را باید از ویژگیهاى سید محمود دانست . خورشید فروزان دانش و پرهیزگارى همواره به زیارت معصومان علیه السلام مى شتافت . البته آن بزرگمرد در فرصت اندک این سفرها نیز از تلاش باز نمى ایستاد. زمانى با گمراهان مناظره مى کرد، گاه به ارشاد مؤ منان مى پرداخت و زمانى منحرفان را به راه راست فرا مى خواند.


ناگفته پیداست که چنین سفرهاى پربارى هرگز از چشم عنایت پیشوایان دین پنهان نمى ماند. آنچه در راه سامرا بر فقیه پاکدل قلعه آقا عبدالله گذشت نشانه روشن درستى این سخن است . در این سفر نیکمردى به نام میرزا باقر عبافروش مجتهد وارسته نجف را همراهى مى کرد، اندک اندک توان سید کاستى پذیرفت . ناگزیر میانه راه بر زمین نشست و گفت : دیگر نیرو ندارم . شمار به راهتان ادامه دهید.


میرزاباقر، که وضعیت جسمى همسفرش را دشوار مى دید، شتابان سمت سامرا حرکت کرد تا پیش از غروب آفتاب کمک بیاورد و سید را از بیابان نجات بخشد.
سید فقیهان شاهرود نومیدانه سر بر خاک نهاد و دراز کشید. در این لحظه مردى با الاغ سپید به وى نزدیک شد، بر بالینش قرار گرفت ، دست بر اندامش کشید، یکباره همه وجودش را از ناتوانى و درد رهایى بخشید. آنگاه گفت : سوار شو!


فقیه فرزانه نجف سوار مرکب شد و سمت سامرا حرکت کرد. پس از اندکى راه پیمایى با خود گفت : آقایى چنین بزرگوار پیاده راه مى پیماید و من سواره ، نه این هرگز درست نیست . آنگاه لب گشاد. تعارف آغاز کرد: آقا، بگذارید پیاده شوم ، شما سوار شوید.
ولى در این لحظه خود را نزدیک شط سامرا یافت . شادمان پیاده شد، وضو ساخت و آماده ورود به حرم شد که ناگهان میرزا باقر عبافروش را دید همسفرش ، که تازه کنار رود رسیده بود، شگفت زده گفت : شما که ناتوان و بیمار سر بر خاک نهاده بودید، چگونه پیشتر از من به سامرا رسیدى ؟!


سید پاسخ داد: آرى ، ولى این آقا یارى ام کرد و مرا رساند.
سپس برگشت تا آقا را به میرزاباقر نشان دهد ولى اثر از وى نیافت . میرزا باقر، که در شگفتى فرورفته بود، هر چه در مسافران پیرامون شط نگریست مردى با الاغ سپید ندید، پس فریاد بر آورد: معجزه … معجزه …
فقیه پرهیزگار نجف او را از این کردار بازداشت و گفت : هرگز راضى نیستم از این راز پرده بردارى .


مرجع شیفته


آفتاب دانش و پرهیزگارى اندک اندک از ستیغ نجف سر بر آورد. و بر همه سرزمینهاى اسلامى نور فقاهت و گرماى ایمان پاشید. روزگار مرجعیت آن فقیه فروتن از توکل ، اخلاص ،ایثار، و عشق به اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله آکنده بود. هنوز کوچه هاى شهر آسمانى نجف محاسن سپید، گامهاى آرام و زمزمه دعاى نور چشم بیدار دلان عراق را فراموش نکرده اند. چه بسیار مغازه داران و رهگذرانى که بارها تغییر مسیر سید و حضور ناگهانى اش در مجالس سوگوارى اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام را با دیدگان ناباور خویش مشاهده کردند. فرزند برومند سرور فقیهان نجف از عشق بى پایان پدر به معصومان علیه السلام چنین پرده برداشته است :


آقا در مجلس روضه از همه بیشتر گریه مى کرد، به مجالس سوگوارى امام حسین علیه السلام بسیار اهمیت مى داد. هنگامى که در پى کارى روان بود یا براى تدریس شتابان کوچه اى را پشت سر مى گذاشت و با در باز، پرچم سیاه و صداى مرثیه خاندان پیامبر روبرو مى شد، بى درنگ وارد خانه شده ، در عزا دارى شرکت مى جست . وقت کسى دلیل این کار را مى پرسید، مى فرمود:
((نمى توانم از جایى که مجلس سید الشهداء علیه السلام برپاست ، بگذرم و بى اعتنا باشم .))


فقیه شیفته نجف خود را پدر و برادر مومنان به شمار مى آورد. چون از گرفتارى کسى آگاه مى شد در نگرانى فرو مى رفت و همه توانش را در راه رهایى او به کار مى گرفت . او چنان به رفع مشکلات دین باوران اهمیت مى داد که گاه تنها براى نجات مسلمانى از گرفتارى راه حرم امیرمؤ منان علیه السلام پیش مى گرفت و با دلى شکسته و دردمند به دعا مى پرداخت .


البته سایه مهر درخت تناور مرجعیت شیعه به گروهى خاص محدود نمى شد؛ در نشستهاى خصوصى و عمومى گاه با عصا به تک تک حاضران اشاره مى کرد و سلام و دعا مى فرمود. اهمیت این احوالپرسى در نگاه وى چنان بود که اگر کسى به سبب گفتگو با اطرافیان سلامش را در نمى یافت ، منتظر مى ماند تا از کار خویش فارغ شده ، پاسخ سلام دهد. سپس به دیگران اشاره کرده ، احوالپرسى را ادامه مى داد.


در دیدگاه گوهر گرانبهاى شاهرود کودکان از ارجى همانند بزرگسالان برخوردار بودند. گاه در مسیر حرکت سرشک طفلى ، توان از وجودش ‍ مى ربود و گامهایش را سست مى ساخت ، بنابراین درنگ مى کرد، به اندازه اى عطوفت نشان مى داد تا کودک آرام گیرد.
ناگفته پیداست که ارادت سید به مؤ منان تنها در شعار خلاصه نمى شد؛ آن بزرگوار با پزشکان ، داروخانه داران و نانوایان متعدد چنان قرارداد بسته بود که خدمات رایگان به نیازمندان ارائه کنند. مزد کردار خویش را از دفتر مرجع مؤ منان دریافت دارند.


زاهد سپید دست


پدر مهربان امت دنیا را به اندازه اى پست و خرد مى دید که حتى اندیشه فراهم آوردن سرپناهى براى خویش در سر نمى پروراند. اجاره نشینى مرجع بزرگ شیعه چنان بر دوستداران گران مى آمد که گاه هزاران دینار به وى هدیه مى کردند تا خانه اى خریده ، روزهاى پایانى عمرش را دور از نگاههاى صاحبخانه و دغدغه اجاره بها به سر برد. ولى رادمرد پارساى شاهرود هدایایى که براى خرید مسکن به وى داده شده بود، در راه سازماندهى حوزه هاى نجف ، کربلا و سامرا مصرف مى کرد.


دنیا گریزى فقیه پارساى شیعه سرانجام پیروانش را بر آن داشت که بجاى اهداى بهاى مسکن ، خانه اى خریده ، نام سید محمود شاهرودى را در سند آن ثبت کنند.
مدتى پس از این کردار خداپسندانه گروهى از نیکمردان کویتى بر آن شدند که با خرید اتومبیلى مرجع کهنسال خویش را از رنج پیاده روى برهانند. آفتاب فروزان نجف با شنیدن این خبر شتابان واکنش نشان داد و آنها را از چنین اقدامى بازداشت .


ما صاحب داریم !


روزگار مرجعیت ستاره تابناک قلعه آقا عبدالله را باید در شمار دشوارترین سالهاى زندگى وى جاى داد. آن بزرگمرد در انجام دادن وظیفه سنگین رهبرى مسلمانان به هیچ چیز جز یارى امامان معصوم علیه السلام دل نبسته بود. نگاهى به یکى از رخدادهاى آن سالهاى دشوار مى تواند ما را در درک میزان توکل و ایمان آن فقیه وارسته یارى دهد:


پایان ماه نزدیک بود، سید على ، فرزند گرانقدر آقا، که مسؤ ولیت امور مالى را بر عهده داشت ، در نگرانى به سر مى برد. فکر مراجعه نانوایان و داروخانه داران ، حقوق ماهیانه دانشجویان علوم اسلامى و نبود بودجه کافى او را مى آزرد و بنابراین نزد پدر شتافته ، گفت : روز آخر ماه است باید بدهکاریها را بپردازیم و حقوق بدهیم ولى پولى نداریم .


آقا فرمود: به من چه ربطى دارد؟ خود امام زمان عج باید درست کند. چرا من غصه اش را بخورم ؟… اى کم اعتقادها شتاب نکنید.
سید على نومید اتاق پدر را ترک گفت ، دیگربار در اندیشه فرو رفته تا شاید راهى بیابد ولى هر چه بیشتر اندیشید، بن بستها را فزونتر یافت . اضطراب رهایش نمى کرد. تصور فردا و بى پولى مرجع شیعه آزارش مى داد. اندک اندک شب فرا رسید و سید على نومیدتر از همیشه آماده خفتن شد که ناگاه صداى کوفتن در همه را در شگفتى فرو برد.


مرد کهنسالى پشت در بود و بر تقاضاى دیدار با مرجعیت شیعه پاى مى فشرد. پیرمرد به محضر آقا شتافت و چهارده هزار دینار به وى تقدیم کرد. سرور فقیهان نجف اندکى در دینارها خیره شد، سپس به فرزندان و اطرافیانش نگریست و فرمود: اى کم عقیده ها، ما صاحب داریم ، حالا پولها را بردارید و به خانه طلبکارها و مسؤ ولان پرداخت شهریه برسانید.


در وادى سیاست


۱۳۴۲ سال آشکار شدن چهره واقعى دستگاه ستم پیشه پهلوى بود. عوامل شاه در این سال حوزه علمیه قم را آماج یورشهاى سنگین خود قرار داده ، امت را در سوگ فرو بردند. خورشید فروزان آسمان مرجعیت چون پدرى سوگمند جنایت خونبار درباریان را محکوم ساخت و با فرستادن تلگرافهاى متعدد به ایران رهنمودهاى لازم را به مردم و دانشوران ارائه کرد.


سفر سبز


هر چند مرجعیت سیل وجوه شرعى و هدایاى مردمى را سمت خانه فقیه بزرگ نجف سرازیر کرد ولى شدت پارسایى آن مرجع پاکدل به اندازه اى بود که حتى گاه از تصرف در هدایا نیز چشم مى پوشید و بسى دشوارتر از طبقات پایین جامعه روزگار مى گذرانید. چنین فردى هرگز در گروه مستطیعان و توانگران جاى نداشت و به جاى آوردن حج بر وى واجب نبود تا آنکه نیکمردى کویتى هزینه این سفر الهى را پرداخت و مرجع شیعه را در شمار حاجیان جاى داد.


سالهاى سیاه


سالهاى پایانى دهه چهل و آغاز دهه پنجاه را باید روزهاى ماتم مرجع وارسته شاهرودى دانست . در این روزگار کینه هاى دیرین بعثیان به حوزه نجف دیگر بار آشکار شد و فرمان اخراج غیر انسانى ایرانیان مقیم عراق مرجعیت شیعه را در نگرانى فرو برد. استاد فقیهان نجف ضمن رد فرستادن رژیم عراق ، که حساب وى را از دیگر ایرانیان جدا مى خواندند، فرمود: ما نیز به حریم حضرت على بن موسى علیه السلام خواهیم شتافت .


با این سخن بستگان و دانشوران بسیار بار سفر بستند ولى بامداد روز موعود تصمیم نوین مرجعیت همه را شگفت زده ساخت . او چنان اندیشیده بود که باید همه دشواریها در نجف بماند و پاسدار میراث هزار ساله فقیهان شیعه شود. بنابراین از راههاى گوناگون به یارى شیعیان و دانش پژوهان پرداخت .


بعثیان ، که در پى از میان بردن قدرت مرجعیت بودند، با پخش شایعات گوناگون وى را آزرده خاطر ساختند و بر آن شدند که با دادگاهى فرمایش ‍ فقیه پاکراءى شیعه را به جرم همکارى با سفارت ایران محاکمه و تحقیر کنند.
هر چند این نقشه کاخ نشینان بغداد در سایه ایستادگى قدرتمندانه استاد بزرگ حوزه نجف با شکست روبرو شد ولى تلاش هاى آنها در آزردن خاطر مرجع کهنسال اسلام پایان نپذیرفت . تلاشهاى پلیدى که سرانجام به بار نشست و آن عارف پاکدل را در بستر بیمارى فروافکند.


این بیمارى در شهریور ۱۳۵۳ ش . به اوج رسید و پانزدهم این ماه را فرجام زندگى خاکى آن آفتاب فروزان ساخت .
مؤ منان پیکر پاک مرجع خویش را در بر گرفتند، در حرم امام حسین علیه السلام و برادر گرانقدرش ، حضرت عباس علیه السلام طواف دادند و با دیده اى خونین در صحن آسمانى حضرت على علیه السلام به خاک سپردند.


آثار آفتاب


مرجع زاهد نجف بسیار اندک مى نگاشت . بحثهاى علمى ، عبارتهاى پیوسته و رسیدگى به امور مؤ منان وى را از پرداختن قلم باز مى داشت ولى اندک کتابهاى بازمانده از آن فقیه فرزانه نیز مى تواند نشانه روشن توان علمى اش باشد. فهرست نگاشته هاى آن رادمرد چنین است :
۱٫ تقریرات بحثهاى آیه الله آقا ضیاء الدین عراقى
۲٫ تقریرات اصول فقه آیه الله میرزا حسین نایینى
۳٫ حاشیه بر کتاب گرانقدر عروه الوثقى
۴٫ حاشیه بر کتاب شریف وسیله النجاه .
۵٫ ذخیره المؤ منین
۶٫ رساله هایى در موضوعات گوناگون فقهى ، اصولى ، ادبى و رجالى .
علاوه بر این دانشوران بسیار در مکتب آفتاب شاهرود بالیده اند. دانشمندانى که پس از استاد نور دانش و پرهیزگارى در گیتى مى پراکنند و از میراث نورانى آن پیشواى پارسا پاسدارى مى کنند.

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله العظمى سید محسن حکیم (متوفاى ۱۳۴۸ ش)

images

در قرن دهم امیر سید على ، پزشک ویژه شاه عباس صفوى ، همراه پادشاه به زیارت مرقد منور امیر مؤ منان على علیه السلام شتافت . فضاى معنوى این شهر آسمانى چنان قلب پاک پزشک دربار را شیفته ساخت که بى اختیار به تقاضاى اهالى نجف پاسخ مثبت داده ، براى همیشه خادم آستان على علیه السلام و حکیم ساکنان حریم آن امام راستین شد. بدین ترتیب سید على به ((حکیم )) شهرت یافت و این نام را براى همیشه در فرزندانش به یادگار نهاد.


سه سده پس از این ماجرا در خانه سید مهدى حکیم ، دانشور بزرگ نجف ، کودکى پاى به گیتى نهاد که شهرت سید على را جاودان ساخت . سید مهدى فرزندش را محسن نامید و شش سال بعد، در صفر ۱۲۷۰ ق .، در ((بنت جبیل )) لبنان دیده از جهان فروبست .


یتیم نجف


پس از پدر، سید محمود، برادر بزرگتر اندوه یتیمى از چهره محسن زدود، وى را به حفظ و قرائت قرآن کریم مشتاق ساخت . سید محسن در نه سالگى به درسهاى حوزه روى آورد  و سید محمود، به عنوان نخستین استاد،بردار کوچکش را در آموختن ادبیات ، منطق و بخشهایى از فقه و اصول یارى داد.


یتیم نجف سپس در شمار شاگردان شیخ صادق بن حاج مسعود بهبهانى و شیخ صادق جواهر جاى گرفت و توانست سه سال پیش از وفات آخوندخراسانى به درس خارج آن فقیه فرزانه راه یابد. در سال ۱۲۸۷ همزمان با درگذشت آخوند خراسانى در محفل درس آقا ضیاالدین عراقى حضور یافت و دو دوره اصول آن بزرگوار را درک کرد. آنگاه به درس فقه شیخ على باقر جواهرى شتافته ، پنج سال از دریاى دانش آن فقیه پارسا کامیاب شد.


سید محسن پس از این دوره در شمار شاگردان میرزا محمد حسین نایینى جاى گرفت و سرانجام براى رهایى از چنگال شیطان به درس حکیم و عارف شهره عراق سید محمد سعید حبوبى پناه برد. محمد سعید درچهره سید محسن آینده اى تابناک مى دید، بنابراین در فرصتهاى گوناگون پشتکارش را مى ستود، به فرداى رخشانش اشاره مى کرد. و او را از حمایتهاى معنوى خویش برخوردار مى ساخت .


جهاد


سال ۱۳۳۲ براى بیشتر مردم جهان بسیار تلخ و دشوار بود. آتش نخستین نبرد جهانى هر روز شعله ورتر مى شد. هر چند شیعیان همواره از بى مهرى دولت عثمانى رنج مى بردند، ولى این مساءله هرگز آنان را از انجام وظیفه باز نداشت . فقیهان بزرگ نجف جهاد با کافران بریتانیایى را واجب خواندند و خود پیشتر از دیگران رهسپار جبهه هاى نبرد شدند. یکى از پژوهشگران در این باره مى نویسد:


نیروى مجاهدان در جبهه شعیبیه ۱۸۰۰ تن و در منطقه قرن ۴۰۰۰۰ نفر بود. رهبران مردمى مجاهدان را در سه جبهه مستقر کرده بودند: جبهه مرکزى قونه به فرماندهى شیخ ‌الشریعه اصفهانى ، مهدى حیدرى ، مصطفى کاشانى . جبهه راست شعیبیه به رهبرى مجتهدانى مانند سید محمد سعید حبوبى ، سید محسن حکیم و باقر حیدر؛ جبهه پشت ، هویزه به رهبرى حضرات آیات مهدى خالصى ، محمد خالصى ، جعفر شیخ راضى ، عبدالکریم جزایرى و عیسى کمال الدین .


سید محمد سعید، که به سبب کهولت سن توان اداره چنین سپاهى در خویش نمى دید، مهر ویژه خویش به سید محسن حکیم سپرده ، او را بدین امر خطیر گماشت و به رزمندگان گفت : آقاى حکیم ، حفظه الله ، امین و مورد اعتماد من است . هر حکمى کند باید انجام گیرد.


این کردار سید محمد سعید مالهاى بسیارى ، تحت عنوان هدایاى مردم و کمکهاى دولت عثمانى ، سمت سید محسن گسیل داشت ولى فرزند پارسا خاندان حکیم هرگز از آن مالها به سود خویش بهره نگرفت و حتى اسبى براى استفاده خود در جبهه تهیه نکرد. (۵۶۴) به گونه اى که چون عثمانیان و عشایر از جبهه شعیبیه عقب نشسته ، حبوبى و حکیم را همراه تعدادى اندک در برابر متجاوزان تنها نهادند، حبوبى از حکیم خواست تا خود را به ستاد فرماندهى رسانده ، کسب تکلیف کند. ولى دریغ که سید محسن اسب نداشت و از هر که تقاضاى چارپا کرد با پاسخ منفى روبرو شد؛  زیرا موفقیت دشوار بود و اسب برترین وسیله گریز، سید محمد سعید ناگزیر است خویش را در اختیار حکیم قرار داد و گفت : اگر حکیم سالم بماند و من هلاک شوم مانعى ندارد. وجود او سودمندتر است . روزى خواهد آمد که او به ریاست مى رسد.


به هر حال هجوم سنگین نیروهاى بریتانیا سرانجام مجاهدن را عقب راند. در ناصریه سید محمد سعید بیمار شده ، چشم از جهان فروبست . اندکى بعد ناصریه سقوط کرد و حکیم با درسهاى نوینى که آموخته بود، به نجف بازگشت .


پدر امت


آشنایى با دردهاى مردم ، فروتنى ، تقوا، روشن بینى و دانش فراوان از سید محسن شخصیتى دوست داشتنى ساخته بود. به گونه اى که مى توان گفت پیش از درگذشت حضرات آیات عظام اصفهانى و بروجردى بسیارى از عشایر بین النهرین به وى گرویده بودند. با درگذشت آن مراجع بزرگ امواج توده هاى انسانى از همه کشورها سمت ساحل امید سید محسن به جنبش ‍ درآمد. هر چند همه پیروان فقهى آن مرجع وارسته از شیعیان بودند ولى او خود را پدرى مهربان براى همه مسلمانان مى دانست . آن بزرگوار بارها به فرستادگان دربار، که اندیشه ستم به اقلیتهاى نژادى و مذهبى را در سر مى پروراندند، فرمود:


((ما مایل نیستم ، جز آنچه مصلحت من و مردم ، با همه گوناگونى نژادى و مذهبى ، در آن است بر زبان رانم . در دیدگاه من کرد، عرب و ترک با یکدیگر تفاوتى ندارند. همه آنها برادران و فرزندانم هستند. خوشبختى آنها را مى خواهم و با همه توان و قدرتم از آنان نگاهبانى مى کنم .))


آنچه در این مرحله از زندگى مرجع بزرگ شیعه بسیار جلوه مى نماید شدت فروتنى و ساده زیستى اوست ؛ به گونه اى که هر چه بر موقعیت اجتماعى و مذهبى اش افزوده مى شد، فروتنى و یاد خدا نیز در وجودش فزونى مى یافت . آنچه حکیم روشن روان عراق در مقام اندرز به برخى از شاگردان مورد اعتمادش فرمود، مى تواند نشانگر این حقیقت باشد:


روزى سوار بر اسب راه مى پیمودم . گروهى از مردم نیز در پى من روان بودند. چون به پیرامونم نگریستم ، بسیارى و سران عشایر را مشاهده کردم ، که پیاده راه مى سپردند و رکاب نگاه مى داشتند. با خود گفتم علاقه و رویکرد مردم نیز نعمتى الهى است . بى اختیار اشک از دیدگانم روان شد. چون مى دانستم شایستگى این نعمت را ندارم .


پرداختن به قرآن ، دورى از گناه و مداومت بر مناجاتهاى سحرگاهى سید را چنان عظمت و هیبتى بخشیده بود که مخاطب را زیر نفوذ خویش ‍ مى گرفت و از گفتار باز مى داشت . در چنین شرایطى پدر مهربان امت با آغاز سخن و بیان مطالب دوستانه عطر صمیمیت در فضا مى پراکند تا مراجعه کننده توان گفتار یابد. یکى از شاگردان آن بزرگوار در این باره مى گوید:
روزى بر استاد وارد شدم دستش را بوسیده ، نشستم . مدتى گذشت ، هر چه تلاش کردم نتوانستم ، خواسته ام را بر زبان آورم . او که مشکل مرا دریافته بود، سخن آغاز کرد. من با شنیدن گفتار وى توان سخن بازیافتم و خواسته ام را شرح دادم . او پیوسته مطالب ظریف بر زبان مى راند تا شرم بر من چیره نشود.


نکته مهم دیگر در زندگى آن مرجع وارسته مهربانى و ارتباط با تهیدستان و پابرهنگان بود. بسیارى از زندانیان ، بیماران و درماندگان با وى مکاتبه داشته ، از او یارى مى جستند، که البته مورد موافقت پدر پیر امت قرار مى گرفت .


سالهاى توفان


روزگار زندگى حکیم را باید سالهاى توفان نامید. حوادث پیاپى از هر سو بر دین باوران هجوم مى آورد و آنها را در موقعیتهاى دشوار گرفتار مى ساخت . ایستادگى در برابر این تندبادهاى سخت ، تنها از کسى بر مى آمد که توان گام نهادن در وادى پرفراز و فرود سیاست داشته باشد و از رویارویى با سیاستمداران هزار چهره نهراسد. بى تردید مرجع وارسته نجف مى توانست چنین رسالت دشوارى را به دوش کشد واز کیان مؤ منان پاسدارى کند. در دیدگاه او ره سپردن در وادى سیاست نه تنها نکوهیده نبود، بلکه عین دین و وظیفه همه مؤ منان به شمار مى آمد. آن بزرگوار در یکى از نامه هایش از این حقیقت پرده برداشته ، نوشت :


اگر سیاست به معنى اصلاح امور مردم و تلاش براى بالا بردن و پیشرفت آنها و نیک تر ساختن کارهایشان باشد… پس دین مقدس اسلام جز براى پرداختن بدین امور نیامده است و طبیعى است که مؤ منان باید با همه توان بدان پرداخته ، آن را واجب بدانند.
حکیم با این اندیشه با استقبال حوادث شتافت . حوادثى که بررسى کوتاه مهم ترین آنها مى تواند در شناسایى شخصیت آن مرجع نامور سودمند باشد.

:: DownloadBook.ORG ::

 

فصل فیصل


روزى فیصل دوم ، پادشاه عراق به نجف رفت . مقامهاى رسمى از حکیم خواستند تا به رسم دیرین در حرم حضرت امیر مؤ منان علیه السلام به استقبال شاه شتابد و جاى خالى سید ابوالحسن را – که به دلیل بیمارى در لبنان به سر مى برد – پر کند. آن بزرگوار همراه دو تن از استادان حوزه به ملاقات فیصل شتافت و مراسم بخوبى پایان یافت .  چند سال بعد شاه دیگربار عزم نجف کرد و مقامهاى رسمى حکیم را به استقبال خواندند. ولى مرجع بیدار شیعه نپذیرفت . عبدالرسول خالصى ، فرماندار کربلا، خود به دیدار حکیم شتافته ، گفت : آقا! من شیعه ام ، این کار شما اهانت به من است ، به مصلحت شیعه نیست .


حکیم فرمود: این کار من خدمتى به همه شیعیان عراق است . ما بخشى از جواهرات گنجینه همایونى نیستیم تا هر چند گاه پادشاه آنها را از نظر بگذراند. من بار اول به دیدارش شتافتم تا مشکلات مردم را با وى در میان نهم ؛ ولى گویا موضوع جدى نیست و تا کنون هیچ اقدامى انجام نداده است . هدف از این سفر تبلیغ شخصى است . من نمى توانم بخشى از جواهرات گنجینه همایون باشم .


آن بزرگوار در دفاع از کیان اسلام بدین امر بسنده نکرد، بلکه در برابر لوایح ضد اسلامى فیصل مردانه ایستاد و از تصویب آنها جلوگیرى کرد. علاوه براین وقتى نیروهاى دولتى به مؤ منانى که در حمایت از مصر، علیه فرانسه ، انگلیس و اسرائیل به راهپیمایى پرداخته بودند، یورش برده گروهى را مجروح و زندانى ساختند، مرجع روشن بین شیعه ضمن نامه اى به فیصل انزجار خود را از این کردار اعلام داشت و به عنوان اعتراض به مجروح و زندانى کردن مؤ منان از حضور در نماز جماعت چشم پوشید. در پى این اقدام همه نمازهاى جماعت نجف تعطیل شد و موجى از اعتراض و اعتصاب بیشتر شهرها را فرا گرفت . دولتیان ناگزیر پوزش خواسته ، زندانیان را آزاد ساختند.


جماعه العلماء


با کودتاى ۱۹۵۸ م دفتر پادشاهى در عراق بسته شد و شیوه جدیدى از دیکتاتورى با نام جمهورى بر کشور سایه افکند. مرجع روشن بین شیعه که از سیاستهاى پشت پرده استعماگران آگاه بود، مخابره تلگراف براى عبدالکریم قاسم ، رهبر کودتا سرباز زد و بدین ترتیب خود را در برابر نظام جدید قرار داد. اندکى بعد کودتاگران لزوم کنار نهادن حجاب را اعلام داشتند و از انتشار کتابهاى اسلامى در این موضوع جلوگیرى کردند. رهبر بیدار شیعه در برابر این حرکت استعمارى واکنش شدید نشان داده ، پیام کوبنده اى براى مسؤ ولان فرستاد. به گونه اى که آنان ناگزیر عقب نشسته ، اجازه چاپ آثار دین باوران را صادر کردند.  سرور فقیهان نجف ، که اعتقادات مردم را در معرض خطر مى دید نمایندگان بسیار به شهرهاى مختلف گسیل داشت و سایه مرجعیت خویش را تا دورترین نقاط عراق گسترش داد. فعال ساختن مسجدها، برگزارى گردهمایى بزرگ مذهبى و ایجاد شبکه اى از کتابخانه هاى زنجیره اى در سراسر کشور بخشى از برنامه هاى آن فقیه پاکراءى در پاسدارى از مرزهاى اعتقادى مردم به شمار مى آید.


علاوه بر این مرجع حکیم امت براى رویارویى با حزبها و گروههاى سیاسى ساخته استعمارگران تدبیرى تازه اندیشید. آن بزرگ مرد حزب دعوت اسلامى را، که توسط حضرات آیات سید محمد باقر صدر، سید مرتضى عسکرى ، سید مهدى حکیم ، سید محمد باقر حکیم ، سید محمد حسین فضل الله شیخ محمد مهدى شمس الدین و گروهى دیگر از بزرگان حوزه نجف بنیاد نهاده شده بود،(۵۷۹) تقویت کرد (۵۸۰) و با تشکیل ((جماعه العلماء)) که بسیارى از چهره هاى سرشناس حوزه نجف در آن شرکت داشتند، (۵۸۱) حوزه کهنسال حریم امیرمؤ منان علیه السلام را از چشمى بیدار و دستى توانا در عرصه سیاست ، فرهنگ و اجتماع عراق برخوردار ساخت . مرجع بزرگ شیعه در پى این تحرکات ، فتواى مشهور کفر حزب کمونیست را صادر کرد. ترجمه این فتوا، که در پاسخ به نامه یکى از پیروانش نوشته شده ، چنین است :


بسم الله الرحمن الرحیم
پیوستن به حزب کمونیست جایز نیست . این کار کفر و بى دینى بوده ، موجب گسترش کفر و بى دینى است . خداوند شما و همه مسلمانان را از آن حفظ کند و بر ایمان و تسلیمتان بیفزاید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته محسن حکیم ۱۷ شعبان ۱۳۷۹
در پى این پیام مردم ، گروه گروه ، حزب کمونیست را ترک گفتند و سرزمین عراق از خطر سقوط در گرداب کمونیزم جهانى رهایى یافت . ولى این پایان تحرکات مرجع بیدار نجف نبود. آن بزرگ مرد براى فرود آوردن ضربه نهایى بر پیکر کمونیستها ضمن پیامى به شهید صدر لزوم نگارش کتابى در مقایسه کمونیزم و اسلام را یادآورد شد. پس از این پیام بود که شهید سید محمد باقر صدر کتاب گرانسنگ ((فلسفتنا)) را به رشته نگارش کشید.


فلسطین


سال ۱۳۳۸ براى مسلمانان سالى ناگوار بود. سده سرانجام پرده هاى تزویر کنار زده ، رژیم اشغالگر قدس را به رسمیت شناخت . مرجع بیدار شیعه ضمن نامه اى به آیه الله بهبهانى در تهران ، نگرانى خویش را آشکار ساخت . علاوه بر این آن بزرگوار بهره گیرى از کمکهاى مردمى در راه آزادى فلسطین را ستود و دورى مسلمانان از اسلام را سبب اصلى مشکل فلسطین شمرد.


سفر سبز


در چهاردهم رمضان ۱۳۴۱ ق . کودتاى خونى طرفداران عبدالسلام عارف به بار نشست و عارف همراه هم پیمانان بعثى اش اداره عراق را در دست گرفت . در روزهاى آغازین این حرکت شوم بسیارى از مردم کوچه و خیابان در خون خویش فرو غلتیدند و اعضاى گروههاى اسلامى با امواج سرکوب روبرو شدند.  نمایندگان دولت از مرجع مسلمانان خواستند تاتلگراف دولت تاییدى به عبدالسلام بفرستد. ولى او، که حزب بعث را مى شناخت ، از این کار خوددارى کرد. و به عنوان اعتراض ، ابراز وجود در برابر خودکامگان بعثى و روحیه بخشیدن به دین باوران سفرى الهى را سازمان داد.  او در این سفر همراه بسیارى از استادان ، دانشوران و مؤ منان نجف از کربلا، کاظمین ، سامرا، بغداد دیدار کرد و پس از حدود یک ماه ، دیگر بار به نجف گام نهاد. این سفر، که همه جا با حضور یکپارچه مردم همراه بود،  در واقع نوعى هشدار به کودتاگران شمرده مى شد.


در پى این مانور بزرگ مردمى کودتاگران به قدرت اسلام پى برده ، تلاشهاى گسترده اى براى ارتباط با آیه الله العظمى حکیم آغاز کردند. ولى مرجع بیدار شیعه هرگز اجازه دیدار و بهره گیرى از نام خویش را به آنها نداد.


عبدالسلام اندک اندک بر امور کشور چیرگى یافت ، رقیبان را یکى پس از دیگرى از میان برداشت و بعثیان را از مراکز قدرت دور ساخت . او براى دست یابى به حمایت مردمى از کردار بعثیان در روزهاى آغازین کودتا، ابراز انزجار کرده ، خود را پیرو اسلام نمایاند، و براى از میان بردن قدرت و عظمت مرجعیت تدبیرى دیگر اندیشید. تدبیرى که با برافراشتن پرچم قوم گرایى آشکار شد. در دیدگاه او اهل سنت همه اعرابى با نژاد اصیل بوده ، شیعیان همگى غیر عرب و فارس شمرده مى شدند و او ماءمور نجات و سربلندى اعراب بود. مرجع بیدار شیعه در برابر این حرکت استعمارى ایستاد. هیاءت بلند پایگان بغداد را با اعتراض به قوم گرایى و احکام خلاف اسلام از خویش رنجاند و دیدار با رهبر کودتا را به لغو ضد دینى مشروط ساخت .


مجموعه این برخوردها عارف را به خشونت فزونتر کشاند؛ در نتیجه بسیارى از پیروان و نمایندگان مرجع حکیم امت تعبید یا زندانى شدند.
پیوند مرجع بیدار شیعه با مردم و دانشوران اهل سنت چنان بود که عارف بزودى خود را در برابر مردم و حتى روحانیان اهل سنت یافت ، بنابراین ترجیح داده به ملایمت روى آورد و حوزه و گروههاى اسلامى را به حال خود رها کند.


در چنین شرایطى عبدالسلام عارف در حادثه سقوط هواپیماى اختصاصى اش درگذشت و برادرش عبدالرحمان عارف اداره کشور را به دست گرفت . در روزگار او کشور سمت فضاى باز سیاسى هدایت شد. حزبهاى کمونیست و بعث ، که توسط عبدالسلام از عرصه سیاست رانده شده بودند، دیگر بار فعالیت آشکار خویش را آغاز کردند. مرجعیت شیعه در نخستین گام براى مردمى شدن نظام فرزندش محمد مهدى را نزد نخست وزیر فرستاد، تا پیام مهمش را به دستگاه حاکم ابلاغ کند. پیام کوتاه و روشن بود:
… باید نظامیان کنار گذاشته شوند و شوراى رهبرى سه نفره زمام کشور را بدست گیرد. ما آماده ایم تا توافق کنیم شما یکى از آن سه نفر باشید.


هر چند نخست وزیر پیشنهاد مرجع نجف را نپذیرفت ، و عراق را از نیکبختى محروم ساخت ولى فضاى باز سیاسى ؛ جنگ اعراب و اسرائیل – که به شکست اعراب انجامید – و تدبیر مرجعیت شیعه ، روحانیان را از محبوبیت و توانى روزافزون بر خوردار ساخت . پاسخ دادن به تلگراف عبدالرحمان عارف و یادآورى لزوم وحدت براى رویارویى با صهیونیزم ، برپایى محفلهاى بزرگداشت براى شهیدان جنگ در کربلا، بصره ، نجف و بغداد، فرستادن هیاءت هایى مرکب از دانشمندان شیعه و سنى به کشورهاى گوناگون براى بررسى مساءله فلسطین و موقعیت مسلمانان بخشى از تدبیرهاى آن رهبر فرزانه بود. تدبیرهایى که امواج جمعیت را سمت خانه اش گسیل داشت و شعارهاى ((سید محسن قاعدنا و النجف عاصمتنا)) – سید محسن حکیم رهبر ما و نجف پایتخت ماست – در همه جا پراکند ساخت .


گفتگو با شیطان


ناگفته پیداست که مرجع حکیم شیعه تنها به عراق نمى اندیشید در این سالها مطرح شدن ((لایحه انجمنهاى ولایتى و ایالتى )) در ایران و نیز پس ‍ از مدتى یورش مزدوران آمریکا به مدرسه فیضیه آن رهبر فرزانه را در اندوه فرو برد. بنابراین ضمن فرستادن تلگرافهاى گوناگون ناخشنودى خویش از حوادث ایران را آشکار ساخت .


آمریکا که از آینده خویش بیمناک بود براى مهار قدرت مرجعیت شیعه سفیرش را، به همراه برخى از بلندپایگان سفارت آمریکا در بغداد، نزد سید فقیهان نجف گسیل داشت . سفیر آمریکا گفت : این وضع – حکومت عبدالرحمان عارف – برترین وضع سیاسى عراق است . از این نظام چه مى خواهید…


مرجع بیدار امت یک جلد ((منهاج الصالحین )) – رساله علمیه آن بزرگوار – به سفیر داده ، فرمود: این است آنچه ما مى خواهیم .با این پاسخ زنگهاى خطر براى استعمار به صدا در آمد. آنها در اندیشه نیرویى براى رویارویى با حکیم و قدرت افسانه اى حوزه بودند و البته براى این ماءموریت نیرویى مناسبت تر از حزب بعث وجود نداشت .


جمهورى تزویر


سرانجام نقشه هاى استعمارگران جامه عمل پوشید و حزب بعث با کودتا به قدرت دست یافت . مرجع بیدار شیعه که بعثیان را نیک مى شناخت ، بى درنگ ، عشایر، دانشوران و مردم اهل سنت را در یک جبهه گرد آورد تا در انجام واکنشهاى مناسب یارى اش دهند، ولى سیاست کودتاگران آن فقیه روشن بین را از واکنش منفى بازداشت . حزب بعث ، که به چیزى جز حذف اسلام از کشورهاى عربى نمى اندیشید، به پخش پیوسته قرآن و مراسم عزادارى سالار شهیدان از رادیو و تلویزیون پرداخت .


حکیم ناگزیر سیاست صبر و انتظار پیش گرفت . به نمایندگانش فرمان داد از هر گونه سازش یا رویارویى با کودتاگران بپرهیزند و خود نیز از پذیرش ‍ صدام خوددارى کرد.


مدتى بعد چون کودتاگران ارکان قدرت خویش را مستحکم یافتند. پرده از چهره زشت خویش برداشته ، ضمن اطلاعیه اى ((ارتجاع دینى )) را بزرگترین مانع در برابر احزاب خواندند.  در پى این اطلاعیه تهاجم آشکار دولت بر مرزهاى دین آغاز شد برخى از مؤ سسات فرهنگى مذهبى مصادره گردید. و خدمت وظیفه براى همه حتى طلاب الزامى شد.مرجعیت شیعه فرزندش را براى اعتراض به تلاشهاى دولت نزد احمد حسن البکر فرستاد و چون این اقدام را بى ثمر یافت ، تصمیم گرفت خود به بغداد رفته ، کارگزاران استعمار را گوشمالى دهد. بنابراین مردم را به یک همایش بزرگ مذهبى فرا خواند در این گردهمایى بزرگ ، که در صحن حضرت على علیه السلام برگزار گردید، اطلاعیه مهم مرجعیت شیعه توسط فرزندش محمد مهدى حکیم خوانده شد. نگاهى گذرابه بخشهایى از آن اطلاعیه سودمند مى نماید:


… اى مسلمانان !… نجف شما مستحکم ، جهادگر و استوار در راه امامان معصوم ایستاده است … همه مردم مى دانند از زمانى که اعتقادات و جانهاى امت مورد تجاوز و ستم قرار گرفت و هویتشان را آماج ستمهاى اجتماعى ، اقتصادى ، قومى و ملى واقع شد حوزه علمیه به رهبرى مرجعیت تنها جایى بود که سخن حق را همیشه مى گفت و بزودى نیز این کلمه حق را خواهد گفت …(۵۹۸)
نظام که خطر را درک کرده ، زمان را در رویارویى با دشمن نیک مى شناخت ، در یورش ناگهانى گروهى از روحانیان را دستگیر کرده ، زیر شدیدترین شکنجه هاى قرار داد و تا در برابر خبرنگاران به جاسوسى خود و سیصد تن از روحانیان و مؤ منان سرشناس مانند سید محسن حکیم ، امام خمینى ، سید موسى صدر اعتراف کند.


شرایط روز به روز دشوارتر مى شد. مرجعیت شیعه پس از رایزنى با جمعى از روحانیان بغداد راه پایتخت پیش گرفت تا به وضعیت موجود پایان دهد. گروهى از سران نظام به امید کارگر افتادن تهدیدها و اقدامهاى خشن دولت حضور مرجع حکیم امت رسیدند ولى با قاطعیت آن رهبر فرزانه روبرو شدند، بویژه آنکه آن روزها مصادف با تولد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بود و دلوت هر گونه جشن و بزرگداشت را ممنوع مى دانست . حکیم ضمن اعتراض شدید به این امر درباره دستگیریهاى پیاپى روحانیان و دین باوران به اتهام جاسوسى گفت : این کار درستى نیست ؛ این لکه دار کردن عراقیان در سطح جهان است . شما مى گویید اینها که گرفته اید همه جاسوسند، دنیا مى بیند در این کشور فرهنگیان ، استادان و پزشکان جاسوسند آنگاه با خود مى اندیشد کشورى که گروههاى ممتازش جاسوس ‍ باشند، حال باقى مردم آشکار است اگر بگوید این افرا فکرشان با ما و سیاست ما مخالف است ، معقول مى نماید ولى اینکه ما مخالف است ، معقول مى نماید ولى اینکه مى گویید همه جاسوسند، ممکن نیست .


آن بزرگوار در دیدار با فرستاده احمد حسن البکر، که وى را به دستگیرى تهدید مى کرد، فرمود:
اینک نفرت مردم از شما به اندازه اى رسیده است که اگر به شما دست یابند، با گلوله نمى کشند، زیرا به اندازه بهاى گلوله نمى ارزید، بلکه شما را با دندانهایشان مى کشند.


پرده آخر


سرانجام بعثیان آخرین بخش از داستان ساختگى جاسوسى را به نمایش ‍ گزارند ((مدحت الجاج سرى )) یکى از دستگیر شدگان بر صفحه تلویزیون آشکار شده ، به جاسوسى خود و سید مهدى حکیم اعتراف کرد. روز بعد نیروهاى دولتى به بهانه ایجاد فشار بر سید مهدى محل زندگى مرجع شیعه را محاصره کردند و پس از چندى آن رهبر کهنسال را در حالى که تحت مراقبت بود با اتومبیل دولتى به کوفه فرستاده ، خانه اش را زیر نظر گرفتند و تلفن و آب و برقش را قطع کردند. البته این پایان بى حرمتى ها نبود. در نجف چماقداران بعثى به خیابانها ریختند، به خانه مرجع مسلمانان یورش بردند و در دو دیوارش را با گل و کثافات آلوده ساختند.


پس از این واقعه دستگیریها فزونى یافت و اندکى بعد فقیه حکیم عراق به دلیل بیمارى رهسپار لندن شد. سید مهدى که پیشتر از کشور خارج شده بود، نیمه شب خود را به بیمارستان رساند و پس از سلام درباره نتیجه حرکت مرجعیت در عراق با پدر گفتگو کرد. مرجع روشن بین شیعه گفت : درست است که من بر آنها پیرو نشدم … ولى مى دانم مردم عراق مرا دوست دارند. مظلومیتى که مردم عراق آن را درک کرده اند. دست که براى ده سال در خاطرشان خواهد ماند و از پذیرفتن حزب بعث پیشگیرى خواهد کرد. هر چند نمى توانم ده سال دیگر زندگى کنم ولى خاطره ام باقى مى ماند و مانع پیشرفت حزب خواهد شد.


پس از مدتى حکیم به بغداد بازگشت و سرانجام در ۲۷ ربیع الاول ۱۳۹۰ ق . برابر با ۱۳۴۸ ش . براى همیشه دیده از جهان فرو بست .  مردم عراق در تشییعى ، که در تاریخ آن کشور بى نظیر بود، پیکرش را به نجف انتقال دادند و در کنار کتابخانه اى که خود بنیاد نهاده بود، به خاک سپردند.


آن بزرگوار کتابها، مسجدها، کتابخانه ها و مدرسه هاى بسیارى از خویش به یادگار نهاد. یادگارهایى که در کنار انبوه شاگردان دانشورو فرزندان شجاع و پاکدلش گنجینه آثار آن مرجع وارسته را پدید آوردند. گنجینه اى پر از نام شهیدان جاوید سید محمد باقر صدر، سید محمد مهدى حکیم ، سید عبدالهادى حکیم ، سید عبدالصاحب حکیم ، سید علاءالدین حکیم و سید محمد حسین حکیم در شمار تابناکترین گوهرهاى آن جاى دارند.

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

 

زندگینامه شیخ جعفر کاشف الغطاء (متولد ۱۱۵۴-متوفى ۱۲۲۸ ه.ق)

شیخ جعفر کاشف الغطاء در سال ۱۱۵۴ ق در نجف اشرف به دنیا آمد و از همان اوان کودکی به تحصیل علوم دینی پرداخت، در آغاز، مقدمات را نزد پدر آموخت سپس در محضر  آیت الله وحید بهبهانى و آیت الله سید مهدى بحرالعلوم به شاگردی پرداخته است.

 کتاب معروف او در فقه به نام کشف الغطا است.  وی شاگردان بسیارى تربیت کـرده اسـت؛ سـیـد جواد صاحب مفتاح الکرامه و شیخ محمد حسن صاحب جواهر الکلام از جمله شـاگـردان اویـند. او چهار پسر داشته که هر چهار تن ازفقها بوده اند کاشف الغطا معاصر فتحعلى شـاه اسـت و در مـقـدمـه کشف الغطا او رامدح کرده است و در سال ۱۲۲۸ ه ق درگذشته است کاشف الغطا در فقه نظریات دقیق و عمیقى داشته و از او به عظمت یاد مى شود  .

شیخ جعفر کاشف الغطا, فقیه بزرگ و مجتهد وارسته در عصر خویش بوده است یکى از بزرگان او را چنین توصیف مى کند:

بـزرگ بـزرگـان , شمشیر بران اسلام ، استاد پژوهش و تحقیق ، آیت عجیب خداوند که عقلها از درک آن قـاصـرنـد و زبانها لال اگر به علم و دانش او بنگرى، کتاب کشف الغطایش که در هنگام سـفـر نوشته است ،تو را از امرى سترگ باخبر مى سازد واز مقامى والا در مراتب علوم دینى او، چه اصول باشد و چه فروع آگاه مى کند.

آرى، مـرحـوم استاد میرزا حسین نورى ، صاحب مستدرک الوسائل (ره ) این چنین کاشف الغطا را ستایش مى کند و توصیف مى نماید  .

درست است در هر عصر, عالمان بزرگى داشته ایم که از نظر علم و تقوى کم نظیر بوده و همتایى نـداشـتـند, ولى امروز سخن از شخصیتى است عالیقدر وبزرگ مرتبه که با کتاب ارزنده کشف الـغـطا خود فقه و دشواریهاى فقه را شکافت وهمانند کشتى که حباب دریا را مى شکافد نام آن بزرگوار جعفر بن شیخ خضر جناجى نجفى و معروف به کاشف الغطا است او در سال ۱۱۵۴ ه ق در نجف اشرف چشم به جهان گشود و از همان اوان کودکى به تحصیل علوم دینى پرداخت در آغازمقدمات را نزد پدر خود آموخت و سپس از محضر بزرگانى نظیر: شیخ محمد مهدى فتونى و آقا محمد باقر وحید بهبهانى و سید مهدى بحرالعلوم کسب دانش کرد و به مرتبت والایى از علم و عمل نائل آمد که بزرگان در حق او گفته هایى دارند.

اخلاق

کـاشـف الـغـطـا داراى اخـلاق الـهـى بود وارسته ، فروتن ، سخاوتمند، غیور،متواضع، مجاهد و با مـسـتـمندان از هر راهى که مى توانست براى فقرا پول جمع آورى مى کرد و بر آنان انفاق مى نمود حتى نوشته اند که گاهى خود به پول جمع کردن مى پرداخت و در عباى خود پول جمع آورى و در همان مجلس بر فقرا و بیچارگان تقسیم مى نمود.

در دل شب ، براى عبادت و راز و نیاز بیدار مى شد و تا سپیده دم ، در حال تضرع و گریه و زارى بود و صـبـحـگـاهـان بـراى درس و بحث ، و براى مقابله با دشمنان دین ومذهب، همانند شیر در این میدانهاى خطرناک وارد مى شد و همواره پیروز و سربلندبود شب که فرا مى رسید، هنگام خوابیدن بـه مـحـاسـبه نفس خویش مى پرداخت وگاهى خطاب به خویشتن مى گفت : در کوچکى ترا جـعـیـفـر (جعفر کوچولو)مى گفتند, سپس جعفر شدى ، و پس از آن شیخ جعفر، و سپس شیخ الاسلام،پس تا کى خدا را معصیت مى کنى و این نعمت را سپاس نمى گویى ؟

هـمیشه مردم را به خواندن نماز جماعت سفارش مى کرد و بر این امر اهمیت فراوان قائل بود غالبا در مسجدى که مى رفت , نماز ظهر را با مردم مى خواند، سپس براى نماز عصر، یکى از مؤمنین را ـ که عدالتش ثابت بود ـ به عنوان امام جماعت برمى گزید و خود نیز به او اقتدا مى کرد.

مـیرزاى نورى (ره ) در مستدرک مى نویسد: سید مرتضى نجفى که مرد عادل و باتقوى و فرد مـورد اعتمادى است و در اوایل عمرش شیخ جعفر را درک کرده بود,به من گفت : روزى شیخ جعفر براى نماز ظهر تاخیر کرد و به مسجد نیامد مردم که ازآمدن شیخ ناامید شدند, شروع کردند نـمـاز را فرادى خواندند چیزى نگذشته بود که شیخ وارد مسجد شد و با ناراحتى مردم را سرزنش کـرد کـه چـرا نـمـاز را فرادى مى خوانید؟

مگر یک نفر عادل بین شما نیست که به او اقتدا کنید؟

سـپس مؤمنى رادید که تا اندازه اى امکانات مالى نیز داشت، و نماز مى خواند فورا به او اقتدا کرده وبـه نـماز ایستاد مردم که شیخ را دیدند به آن مؤمن اقتدا کرده، همه پشت سر اوایستادند و اقتدا کـردنـد آن مـؤمن به قدرى شرمنده شد که نمى دانست چگونه نماز راتمام کند پس از اداى نماز ظهر کنار رفته و به شیخ عرض کرد: باید نماز عصر را خودجناب عالى امامت کنید شیخ خوددارى کرد او اصرار نمود، تا اینکه بالاخره شیخ ‌گفت : حال که اصرار مى کنى، اگر پولى بدهى که همین جـا بر فقرا تقسیم کنیم ، از امامت تو صرف نظر مى کنیم آن مرد پذیرفت و دویست شامى (که پول رایج آن زمان بود) به شیخ پرداخت و شیخ جعفر قبل از شروع به نماز عصر، دستور داد فقرا را جمع کنند وهمانطور پولها را بر آنها تقسیم نمود سپس به نماز ایستاد.

شـیـخ نـسـبت به مذهب خیلى تعصب داشت و در برابر دشمنان حق ، بى پروامى ایستاد و مقاومت مـى کرد هنگامى که وهابیها به نجف یورش آوردند و به غارتگرى و جنایت دست زدند، شیخ جعفر بـزرگ بـا دسـت و زبان با آنان جهاد کرد واز مذهب دفاع نمود, تا آنجا که جبهه اى در مقابل آنان گـشـود و رزمـنـدگـانـى را بـراى دفـاع از دین آماده ساخت و خود همراه علما و بزرگان دین پیشاپیش آنان به راه افتادو پس از نبردى سهمگین آنان را تار و مار کرده ، از نجف راند و رئیس آنها کـه سـعـود نـام داشـت (و شـایـد از نـیاکان ملک فهد، پادشاه کنونى عربستان باشد ) ناچار پا به فـرارگذاشته و براى انتقام جویى به کربلا حمله کرد، چون دیگر توان مقاومت در برابریاران شیخ جـعـفـر را نـداشـت و اهـل کـربلا با اینکه بیشتر از اهل نجف بودند, تاب مقاومت نیاورده ،تسلیم سـتـمگران شدند پس از آن حادثه براى اینکه نجف اشرف ازهر گزندى مصون بماند, شیخ جعفر قـیـام بـه ساختن سور نجف (دیوارى بزرگ دراطراف نجف اشرف ) نمود و محمد حسن خان صدر اصفهانى به دستور آن بزرگوارکار ساختمانى این سور مهم را به عهده گرفت و بنا کرد.

یـکى از کارهاى مهم شیخ جعفر را نیز مى توان مقابله با میرزا محمد اخبارى نام برد این شخص از بزرگترین دشمنان مراجع اصولى بود که تهمتهاى ناروا و زشت به علما مى زد و در گوشه و کنار فعالیت زیادى بر علیه آنان مى کرد شیخ جعفر براى کوبیدن او ناچار به رى سفر کرده و به تبلیغ بر عـلـیه آن فرد اخبارى مشغول شد و دراین زمینه ،نامه ها و رساله هاى مفصلى در رد میرزا محمد اخـبارى و مذهب او نوشت و آن قدر کوشش کرد تا اینکه حرکت او را در نطفه خفه کرد و میرزاى اخبارى ازترس او پا به فرار گذاشت .

آثار علمى و شاگردان

آثـار علمى کاشف الغطا منحصر به چند کتاب فقهى نیست، بلکه یکى از آثارمهم عملى و علمى او را مى توان تربیت کردن فرزندانى برجسته و فقیه ذکر نمود که هر یک دریایى از علم و دانش بودند شـیـخ جعفر داراى سه فرزند مجتهد بود که هر سه از فقهاى بنام شیعه اند و بزرگترین آنها شیخ موسى است که پدر براى وى احترامى فوق العاده قائل بود و برخى از تالیفات این فرزند به خواهش پـدر بـوده اسـت شـیـخ ‌جـعـفر این فرزندش را بر تمام فقها، به استثناى شهید اول و محقق برتر مى دانست درحق او گفته شده است : کسى همانند شیخ موسى آگاه به قوانین فقه نبوده است دوفرزند دیگرش شیخ على و شیخ حسن مى باشند که هر دو مجتهد بوده اند.

شـیـخ جعفر پنج داماد داشته است که این پنج داماد نیز هر کدام از فقهاى به نام شیعه مى باشند و آنها عبارتند از:.

۱ ـ شیخ اسد اللّه تسترى کاظمى، صاحب کتاب المقابیس .

۲ ـ شیخ محمد تقى رازى اصفهانى ، صاحب هدایه المسترشدین .

۳ ـ سید صدر الدین موسوى عاملى .

۴ ـ آقا محمد على هزار جریبى .

۵ ـ شیخ محمد, پدر شیخ راضى .

کـاشـف الـغـطـا را شـاگردان بسیار دیگرى نیز هست که بیشتر آنها از مجتهدین وشخصیتهاى برجسته تاریخ بوده اند و ما براى تیمن و تبرک نام برخى از آنها را ذکرمى کنیم :

۱ ـ سید جواد عاملى , مؤلف کتاب ارزنده مفتاح الکرامه که شرح او خواهد آمد.

۲ ـ شـیـخ محمد حسن نجفى , صاحب جواهر الکلام که خود نیز به نام کتابش ,یعنى صاحب جـواهـر مـعـروف است هیچ فقیه و مجتهدى از این کتاب ارزشمندمستغنى نیست و نمى تواند باشد.

۳ ـ سید محمد باقر صاحب انوار.

۴ ـ حاج محمد ابراهیم کرباسى , صاحب اشارات .

۵ ـ شیخ قاسم مجیب الدین عاملى نجفى .

۶ ـ ملا زین العابدین سلماسى .

۷ ـ شیخ عبدالحسین اعسم .

۸ ـ سید باقر قزوینى .

۹ ـ آقا جمال .

۱۰ ـ شیخ حسین نجفى .

تالیفات

شیخ را مؤلفات بسیارى نیست , ولى آنچه نوشته است ، عالى و ارزنده است :

۱ ـ مهم ترین و عالى ترین کتاب وى، کتاب کشف الغطا است که در عبادات مى باشد، تا آخر باب جهاد و در آخر نیز کتاب وقف را بر آن افزوده است .

شیخ جعفر این کتاب را در سفر تالیف کرده و از کتابهاى فقهى ،به جز قواعدعلا مه ، همراه نداشته است و این کتاب از عجایب روزگار است ،آنچنان که مؤلفش بود.

۲ ـ شرح قواعد علا مه .

۳ ـ کتاب الطهاره که خیلى مفصل است و در آن اقوال دانشمندان نیز در باب طهارت بررسى شده است .

۴ ـ بغیه الطالب , در طهارت و نماز.

۵ ـ العقائد الجعفریه فی اصول الدین .

۶ ـ غایه المامول فی علم الاصول .

۷ ـ شرح الهدایه للطباطبائى .

۸ـ الـحـق فـی تصویب المجتهدین و تخطئه الاخباریین ، کتابى است استدلالى در رد اخباریین و اظهار حق اصولیین .

۹ ـ رساله منهج الرشاد لمن اراد السداد شاید اولین کتابى است که در ردوهابیان نوشته شده است .

شیخ جعفر همچنین داراى قریحه اى شعرى بوده و دیوان شعرى از او موجوداست که در آن اشعار بسیار جالب و زیبا سروده است

بین او و استادش آیه اللّه سید مهدى بحر العلوم (ره ) اشعار زیادى رد و بدل مى شد که در کتابهاى ادبى ثبت است .

وفات

سرانجام شیخ جعفر کاشف الغطا پس از گذراندن عمرى سرشار از خدمت به مکتب و امت اسلام ، در روز چـهـارشـنبه، ۲۲ یا ۲۷ رجب سال ۱۲۲۸ ه ق ، پس از هفتادو چهار سال زیستن پربرکت در دنیا، به لقاى خدا شتافت و زندگى جاودان خود راآغاز کرد.

ستایش بزرگان از کاشف الغطاء:

صاحب مفتاح الکرامه در مقدمه کتابش او را به عنوان‏«امام،علامه مورد اعتماد ومقدس و بزرگترین دانشمند»مى‏ستاید.

در روضات الجنات چنین آمده است:

«او از استادان بزرگ فقه و کلام بود که به احکام دین آشنایى و معرفت کامل‏داشت و مذهب را همواره ترویج مى‏کرد.مورد تقدیر و احترام خاص و عام بود.درچشم بزرگان بزرگ مى‏نمود،در امر به معروف و نهى از منکر بسیار جدى و کوشا،و درکشاکش روزگار ثابت و استوار بود.

عرب و عجم از او فرمان مى‏بردند و اوامرش را به جان و دل مى‏خریدند.دردین و دنیا بر همطرازانش تفوق و برترى داشت.در خانواده‏اى که به علم شهرت‏نداشت،پیدا شد،ولى بزرگترین عالم عصر شد.در عین حال که وقار و هیبت و قدرت‏داشت،داراى تواضع و فروتنى و ملاطفت‏بسیار بود.در هیات ظاهریش با دیگران‏تفاوتى نداشت.او انسانى شجاع و نیرومند در دین،و داراى همتى والا بود.گویند درآغاز طلبگى آن قدر فقیر و تهى‏دست‏بود که با نماز و روزه استیجارى زندگى روزمره‏خود را مى‏گذراند و با همین وضع درس مى‏خواند و تحصیل علم مى‏کرد.»

از استاد اعظم شیخ مرتضى انصارى نقل شده است که فرمود:«اگر کسى آن‏ قواعد و اصولى را که شیخ جعفر در کتاب کشف الغطایش جا داده است‏بداند،نزد من‏ مجتهد خواهد بود.»

شیخ عبد الحسین تهرانى(ره)مى‏گوید:«اگر مواظبت او را بر سنن و آداب واحکام ببینى و عبادت و مناجاتش را در سحرگاهان بشنوى،و گریه و زاریش را در دل‏شب بنگرى،مى‏بینى از همان کسانى است که امیر المؤمنین(ع)براى یکى از اصحابش‏به نام احنف بن قیس تعریف مى‏کرد و تو را به شگفتى خواهد واداشت.هنگامى که‏ببینى او با آن مکانت و منزلت و همچنین با آن هیبت و وقارش در راه خدمت‏به بینوایان‏و بیچارگان و تهى‏دستان قرار دارد و در این راه مایه مى‏گذارد و همواره در صددچاره‏جویى براى مستمندان و فقیران است،و در این باره داستانهاى زیادى از او نقل‏مى‏کنند که اگر در یک جا گردآورى شود،کتابى ظریف خواهد بود.»

اخلاق کاشف الغطاء:

کاشف الغطاء داراى اخلاق الهى بود.وارسته،فروتن،سخاوتمند،غیور،متواضع،مجاهد و با مستمندان از هر راهى که مى‏توانست‏براى فقرا پول جمع‏آورى‏مى‏کرد و بر آنان انفاق مى‏نمود. حتى نوشته‏اند که گاهى خود به پول جمع کردن‏مى‏پرداخت و در عباى خود پول جمع‏آورى و در همان مجلس بر فقراء و بیچارگان‏تقسیم مى‏نمود.

در دل شب،براى عبادت و راز و نیاز بیدار مى‏شد و تا سپیده دم،در حال تضرع‏و گریه و زارى بود،و صبحگاهان براى درس و بحث،و براى مقابله با دشمنان دین ومذهب،همانند شیر در این میدانهاى خطرناک وارد مى‏شد و همواره پیروز و سربلندبود.شب که فرا مى‏رسید،هنگام خوابیدن به محاسبه نفس خویش مى‏پرداخت و گاهى‏خطاب به خویشتن مى‏گفت:«در کوچکى ترا«جعیفر»(جعفر کوچولو)مى‏گفتند،سپس‏«جعفر»شدى،و پس از آن‏«شیخ جعفر»،و سپس‏«شیخ الاسلام‏»،پس تا کى‏خدا را معصیت مى‏کنى و این نعمت را سپاس نمى‏گویى؟»

همیشه مردم را به خواندن نماز جماعت‏سفارش مى‏کرد و بر این امر اهمیت‏فراوان قائل بود. غالبا در مسجدى که مى‏رفت،نماز ظهر را با مردم مى‏خواند،سپس‏براى نماز عصر،یکى از مؤمنین را-که عدالتش ثابت‏بود-به عنوان امام جماعت‏برمى‏گزید و خود نیز به او اقتداء مى‏کرد.

میرزاى نورى(ره)در مستدرک مى‏نویسد:«سید مرتضى نجفى‏»که مرد عادل وبا تقوى و فرد مورد اعتمادى است و در اوایل عمرش شیخ جعفر را درک کرده بود،به‏من گفت:«روزى شیخ جعفر براى نماز ظهر تاخیر کرد و به مسجد نیامد.مردم که از آمدن شیخ ناامید شدند،شروع کردند نماز را فرادى خواندند.چیزى نگذشته بود که‏شیخ وارد مسجد شد و با ناراحتى مردم را سرزنش کرد که چرا نماز را فرادى‏مى‏خوانید؟مگر یک نفر عادل بین شما نیست که به او اقتداء کنید؟سپس مؤمنى را دیدکه تا اندازه‏اى امکانات مالى نیز داشت،و نماز مى‏خواند.فورا به او اقتداء کرده و به نمازایستاد.مردم که شیخ را دیدند به آن مؤمن اقتداء کرده،همه شت‏سر او ایستادند واقتداء کردند.آن مؤمن به قدرى شرمنده شد که نمى‏دانست چگونه نماز را تمام کند.

پس از اداى نماز ظهر کنار رفته و به شیخ عرض کرد:باید نماز عصر را خود جناب عالى‏امامت کنید.شیخ خوددارى کرد.او اصرار نمود،تا اینکه بالاخره شیخ گفت:حال که‏اصرار مى‏کنى،اگر پولى بدهى که همین جا بر فقرا تقسیم کنیم،از امامت تو صرف نظرمى‏کنیم.آن مرد پذیرفت و دویست‏شامى(که پول رایج آن زمان بود)به شیخ پرداخت‏و شیخ جعفر قبل از شروع به نماز عصر،دستور داد فقرا را جمع کنند و همانطور پولهارا بر آنها تقسیم نمود.سپس به نماز ایستاد. »

شیخ نسبت‏به مذهب خیلى تعصب داشت و در برابر دشمنان حق،بى‏پروامى‏ایستاد و مقاومت مى‏کرد.هنگامى که وهابیها به نجف یورش آوردند و به غارتگرى‏و جنایت دست زدند،شیخ جعفر بزرگ با دست و زبان با آنان جهاد کرد و از مذهب‏دفاع نمود،تا آنجا که جبهه‏اى در مقابل آنان گشود و رزمندگانى را براى دفاع از دین‏آماده ساخت و خود همراه علماء و بزرگان دین پیشاپیش آنان به راه افتاد و پس ازنبردى سهمگین آنان را تار و مار کرده،از نجف راند و رئیس آنها که سعود نام داشت(وشاید از نیاکان ملک فهد،پادشاه کنونى عربستان باشد.)ناچار پا به فرار گذاشته و براى‏انتقام جویى به کربلا حمله کرد،چون دیگر توان مقاومت در برابر یاران شیخ جعفر رانداشت.و اهل کربلا با اینکه بیشتر از اهل نجف بودند،تاب مقاومت نیاورده، تسلیم‏ستمگران شدند.پس از آن حادثه براى اینکه نجف اشرف از هر گزندى مصون بماند، شیخ جعفر قیام به ساختن‏«سور نجف‏»(دیوارى بزرگ در اطراف نجف اشرف)نمودو محمد حسن خان صدر اصفهانى به دستور آن بزرگوار کار ساختمانى این سور مهم را به عهده گرفت و بنا کرد.

یکى از کارهاى مهم شیخ جعفر را نیز مى‏ توان مقابله با میرزا محمد اخبارى نام‏برد.این شخص از بزرگترین دشمنان مراجع اصولى بود که تهمتهاى ناروا و زشت‏به‏علماء مى‏زد و در گوشه و کنار فعالیت زیادى بر علیه آنان مى‏کرد.شیخ جعفر براى‏کوبیدن او ناچار به رى سفر کرده و به تبلیغ بر علیه آن فرد اخبارى مشغول شد و در این‏زمینه،نامه‏ها و رساله‏هاى مفصلى در رد میرزا محمد اخبارى و مذهب او نوشت و آن‏قدر کوشش کرد تا اینکه حرکت او را در نطفه خفه کرد و میرزاى اخبارى از ترس او پابه فرار گذاشت.

تالیفات شیخ:

شیخ را مؤلفات بسیارى نیست،ولى آنچه نوشته است،عالى و ارزنده است:

۱-مهم‏ترین و عالى‏ترین کتاب وى،کتاب‏«کشف الغطاء»است که در عبادات‏مى‏باشد،تا آخر باب‏«جهاد».و در آخر نیز کتاب وقف را بر آن افزوده است.

شیخ جعفر این کتاب را در سفر تالیف کرده و از کتابهاى فقهى،به جز قواعدعلامه،همراه نداشته است و این کتاب از عجایب روزگار است،آنچنان که مؤلفش بود.

۲-شرح قواعد علامه

۳-کتاب الطهاره که خیلى مفصل است و در آن اقوال دانشمندان نیز در باب‏طهارت بررسى شده است.

۴-بغیه الطالب،در طهارت و نماز

۵-العقائد الجعفریه فی اصول الدین

۶-غایه المامول فی علم الاصول

۷-شرح الهدایه للطباطبائى

۸-الحق فی تصویب المجتهدین و تخطئه الاخباریین،کتابى است استدلالى دررد اخباریین و اظهار حق اصولیین

۹-رساله منهج الرشاد لمن اراد السداد.شاید اولین کتابى است که در رد وهابیان‏نوشته شده است.

شیخ جعفر همچنین داراى قریحه‏اى شعرى بوده و دیوان شعرى از او موجوداست که در آن اشعار بسیار جالب و زیبا سروده است.در یکى از اشعارش چنین خودرا معرفى مى‏کند:

انا اشعر الفقهاء غیر مدافع فی الدهر بل انا افقه الشعراء شعرى اذا ما قلت دونه الورى بالطبع لا بتکلف الالقاء کالصوت فی قلل الجبال اذا علا للسمع هاج تجاوب الاصداء

(من شاعرترین فقیهان دنیا،بدون استثناء هستم،بلکه فقیه‏ ترین شاعرانم.

هنگامى که شعرى مى ‏سرایم،جهان آن را ثبت مى‏کند،چرا که طبع من ادیبانه است وتکلفى ندارد.همانند صدایى است که در قله‏هاى کوه‏ها مى ‏پیچد و فورا گوش شنونده‏صداهاى زیادى که گویا آن صدا را جواب مى‏ دهند،مى‏ شنود که از این سو و آن سوبرانگیخته مى‏ شوند.)

بین او و استادش آیه الله سید مهدى بحر العلوم(ره)اشعار زیادى رد و بدل‏مى‏شد که در کتابهاى ادبى ثبت است.

رحمه الله علیه رحمه واسعه

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی