رفتن به محتوا

علّامه طباطبائىّ تا ابد زنده است به قلم علامه سید محمدحسین طهرانی

بازدیدها: ۱۰

در هر مجلسى که خدمتشان مى‏رسیدم آن‏قدر افاضه رحمت و علم و دانش بود؛ و آن‏قدر سرشار از حال و وجد و سرور و توحید بود که از شدّت حقارت در خود احساس شرمندگى مى‏نمودم؛ و معمولا هر دو هفته یک‏بار بقم شرفیاب مى‏شدم؛ و ساعات زیارت و ملاقات با ایشان براى من بسیار ارزنده بود.

درست بخاطر دارم شبى در طهران که به کتاب سیر و سلوک منتسب بمرحوم آیه الله بحر العلوم نجفى اعلى الله تعالى درجته، شرح مى‏نوشتم؛ دچار اشکالى شدم؛ هر چه فکر کردم، مسئله حلّ نشد؛ و تلفن خودکار در شهرهاى ایران هنوز دائر نشده بود؛ لذا شبانه براى این مهمّ عازم قم شدم قریب نیمه ‏شب بود که وارد بقم شدم؛ و در مهمانخانه بلوار شب را بصبح آوردم. صبحگاه پس از تشرّف بحرم مطهّر و زیارت قبر حضرت معصومه سلام الله علیها، به خدمت استاد رسیدم و تا قریب ظهر از محضر پربرکتشان بهرمند شدم؛ و نه تنها آن مسئله بلکه بسیارى از مسائل دیگر را حلّ کردند؛ و جواب دادند. من هر وقت به خدمتشان مى‏رسیدم، بدون استثناء براى بوسیدن دست ایشان خم مى‏شدم؛ و ایشان دست خود را لاى عبا پنهان مى‏کردند؛ و چنان حال حیا و خجلت در ایشان پیدا مى‏شد که مرا منفعل مى‏نمود.

یک روز عرض کردم: ما براى فیض و برکت و نیاز، دست شما را مى‏بوسیم چرا مضایقه مى‏فرمائید!؟ سپس عرض کردم: آقا شما این روایت را که از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام وارد است که من علّمنى حرفا فقد صیّرنى عبدا[۱] آیا قبول دارید!؟

فرمودند: بلى روایت مشهورى است؛ و متنش نیز با موازین مطابقت دارد.

عرض کردم: شما این همه کلمات به ما آموخته‏اید؛ و بکرّات و مرّات ما را بنده خود ساخته‏اید! از ادب بنده این نیست که دست مولاى خود را ببوسد!؟ و بدان تبرّک جوید؟

با تبسم ملیحى فرمودند: ما همه بندگان خدائیم! بارى چیزى‏را که تصوّر نمى‏کردیم، ارتحال این مرد بود؛ مرگ این رجل الهى مرگ عالم است؛ چون علّامه عالم بود؛ گرچه او زنده است، همه مردم زنده مرده؛ و او زنده است.

النّاس موتى و أهل العلم أحیاء[۲]

أحبّاى أنتم أحسن الدّهر أم أسا فکونوا کما شئتم أنا ذلک الخلّ‏[۳]
إذا کان حظّى الهجر منکم و لم یکن‏ بعاد فذاک الهجر عندى هو الوصل‏[۴]
و ما الصّدّ إلّا الودّ ما لم یکن قلى‏ و أصعب شى‏ء غیر إعراضکم سهل‏[۵]
و صبرى صبر عنکم و علیکم‏ أرى أبدا عندى مرارته تحلو[۶]
أخذتم فؤادى و هو بعضى فما الّذی‏ یضرّکم لو کان عندکم الکلّ‏[۷]
نأیتم فغیر الدّمع لم أر وافیا سوى زفره من حرّ نار الجوى تعلو[۸]
حدیثى قدیم فى هواها و ما له‏ کما علمت بعد و لیس لها قبل‏[۹]

 

حدیثى قدیم فى هواها و ما له‏ کما علمت بعد و لیس لها قبل‏
و حرمه عهد بیننا عنه لم أحل‏ و عقد بأید بیننا ما له حلّ‏[۱۰]
لأنت على غیظ القوى و رضى الهوى‏ لدىّ و قلبى ساعه منک ما یخلو[۱۱]
ترى مقلتى یوما ترى من أحبّهم‏ و یعتبنى دهرى و یجتمع الشّمل‏[۱۲]
و ما برحوا معنى أراهم معى فإن‏ نأوا صوره فى الدّهر قام لهم شکل‏[۱۳]
فهم نصب عینى ظاهرا حیثما سروا و هم فى فؤادى باطنا أینما حلّوا[۱۴]
لهم أبدا منّى حنوّ و إن جفوا ولى أبدا میل إلیهم و إن ملّوا[۱۵][۱۶]

بارى هیچ روزى را به خود نمى‏دیدم که تو از دنیا بروى، و من زنده باشم؛ و در سوک تو بنشینم! و به یاد تو نامه بنویسم.

آرى از آن عالم قدس نگران حال مهجوران هستى! و با آن مهر و لطف و صفا و وفا که در دنیاى طبع و کثرت، دستگیرى از آنان مى‏نمودى! کجا در آن عالم تجرّد و وحدت غافل از آنها خواهى بود!؟

پیش ازینت بیش ازین غمخوارى عشّاق بود مهرورزى تو با ما شهره آفاق بود
یاد باد آن صحبت شبها که در زلف توام‏ بحث سرّ عشق و ذکر حلقه عشّاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستى و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

 

حسن مهرویان مجلس گرچه دل مى‏برد و دین‏ عشق ما در لطف طبع و خوبى اخلاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او بما مشتاق بود
پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا بر کشد منظر چشم مرا ابروى جانان طاق بود[۱۷]

 

بحث کلّى پیرامون عقل و قلب و شرع‏

هر فرد از افراد بشر در خود دو کانون از ادراک و فهم را مى‏یابد؛ یکى را عقل و دیگرى را قلب و وجدان گویند.

با قوّه عاقله انسان پى بمصالح و مفاسد خویش برده و تمیز بین محبوب و مکروه، و حقّ و باطل مى‏دهد و با قلب و وجدان که آن را نیز مى‏توان سرشت و فطرت و یا احساس نهانى و ادراک سرّى گفت. راهى براى ارتباط خویش با جهان هستى و علّت پیدایش او و عالم، و تجاذبى بین او و مبدأ المبادى و غایه الغایات، یافت.

و البتّه این دو عامل مهمّ ادراک هر دو در انسان موجود بوده و هریک مأموریّت خود را در افق ادراک و فهمى خاصّ دنبال مى‏کند و هریک مستغنى از دیگرى نبوده و با فقدان هریک، عالمى از مدرکات بروى انسان بسته مى‏گردد.

درباره لزوم قوّه عاقله، و عدم استغناء انسان از آن، آیات و روایاتى وارد است:

و ما در اینجا فقطّ بذکر چند نمونه از آیات و روایات اکتفا مى‏کنیم.

 

امّا از آیات:

أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ (آیه ۱۰ از سوره ۲۱ أنبیاء)[۱۸] چون در اینجا مفروض است که مشرکین بواسطه عبادت از غیر خدا، از پیروى قلب و وجدان استفاده مى‏کرده و خود را مرتبط به خداوند مى‏دیده‏اند؛ غایه الامر بعلّت عدم تعقّل، دچار انحراف و دگرگونى در طرز تشخیص و تطبیق شده و به محکومیّت قوّه فکریّه، آن خداوند را متجلّى و مقیّد در خصوص ارباب انواع و مظاهر آنها از اصنام و بت‏ها مى‏شناختند.

صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ‏ (آیه ۱۷۱ از سوره ۲ بقره) آنانند کرانند و لالانند و کورانند پس ایشان تعقّل نمى‏کنند.

چون در اینجا از قوّه عاقله بهره‏گیرى نمى‏کنند، مثل آنست که حسّ باصره و سامعه ندارند و نیز گنگ و لال مى‏باشند.

أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ‏ (آیه ۲۲ از سوره انفال)[۱۹] فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ (آیه ۲۰ از سوره ۳۹ زمر)[۲۰] زیرا معلوم است استماع سخن، و پس از آن تمیز بین حقّ و باطل و بین نیکو و نیکوتر از وظائف قواى فکریّه است؛ و لذا در آخر آیه آنان را صاحبان مغز و جوهره که همان عقل است خوانده است.

وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ‏ (آیه ۱۷۱ از سوره ۲ بقره)[۲۱] چون کفّار طبق غریزه خود، دینى را پسندیده‏اند و پیروى از آن نموده‏اند؛ گرچه پرسیدن اصنام باشد و لیکن بعلّت آنکه از قوّه عاقله خود مددى نمى‏گیرند، پیوسته آن غرائز و احساسات درونى را بتخیّلات واهیه و اوهام بى‏پایه منحرف نموده؛ و طرفى از آن نیروى وجدان خود نمى‏بندند. و عینا مانند کسى که از گفتار چیزى جز همان صوت و صدا ادراک نمى‏کند، آنان نیز از سخن حقّ و گفتار توحید چیزى جز بعضى از مفاهیم به گوششان نمى‏خورد. و حقیقتى را ادراک نمى‏نمایند؛ و بر جان آنان نمى‏نشیند؛ پس در حقیقت آنان کرانى هستند و لالانى و کورانى که ابدا تعقّل ندارند. و امّا از روایات:

در کافى از عدّه‏اى از اصحاب از احمد بن محمّد از بعضى از کسانى که مرفوعا از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده‏اند روایت مى‏کند که قال: قال رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم:

إذا رأیتم الرّجل کثیر الصّلاه کثیر الصّیام فلا تباهوا به حتّى تنظروا کیف عقله.[۲۲] و نیز در کافى از عدّه‏اى از اصحاب از احمد بن محمّد مرسلا روایت مى‏کند که قال قال ابو عبد الله علیه السّلام: دعامه الإنسان العقل الحدیث‏[۲۳] و نیز در کافى از علىّ بن محمّد از سهل بن زیاد از اسماعیل بن مهران از بعضى از رجال او از حضرت صادق علیه السّلام روایت مى‏کند که فرمود: العقل دلیل المؤمن‏[۲۴] و درباره لزوم قلب و وجدان، و عدم استغناء از آن نیز آیات و روایاتى وارد است:

 

 

امّا از آیات:

أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ (آیه ۴۶ از سوره ۲۲ حجّ)[۲۵] چون روى این خطاب با کسانیست که داراى عقل و شعور هستند؛ و لیکن بواسطه متابعت از هواى نفس امّاره، دل‏هاى خود را خفه نموده؛ و وجدان خود را در زیر حجاب‏هاى معصیت و گناه مختفى و قلب‏هاى خود را کور کرده‏اند.

إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ‏ (آیه ۸۰ از سوره ۲۷ نمل)[۲۶] در اینجا خداوند کسانى را که نیروى وجدان و نور باطن خود را خراب کرده‏اند به مردگان تشبیه مى‏کند بلکه حقیقتا آنها را مرده قلمداد مى‏نماید؛ و ناشنوایانى مى‏داند که پیوسته در گریزند و ابدا گفتار حقّ و سخن استوار در گوش آنان اثرى نمى‏گذارد.

إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ (آیه ۲۲ از سوره ۳۵ فاطر)[۲۷] قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَهِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (آیه ۱۳ از سوره ۶۰ ممتحنه)[۲۸] أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمى‏ (آیه ۱۹ از سوره ۱۳ رعد)[۲۹] در این آیات نیز خداوند افرادى را که نور باطن خود را تاریک و راه آخرت را به خود بسته‏اند؛ چون کسانى مى‏داند که مرده و در میان قبور زندگى دارند یا آنکه نابینا هستند؛ این آیات راجع باختفاء نور قلب است نه عدم متابعت از قوّه تعقّلیّه و فکریّه.

 

و امّا روایات در این باب از حدّ احصاء خارج است و ما براى نمونه چند روایت مى‏آوریم:

در کافى از علىّ بن ابراهیم از پدرش از ابن فضّال از پدرش از ابو جمیله از محمّد حلبى از حضرت صادق علیه السّلام درباره گفتار خداوند عز و جل: فطره الله الّتى فطر النّاس علیها روایت شده است که آن حضرت فرمود: مراد از فطرت، توحید است؛ فطرهم على التّوحید.[۳۰] و نیز در کافى از علىّ بن ابراهیم از محمّد بن عیسى بن عبید از یونس از جمیل روایت شده است که گفت:

سألت أبا عبد الله علیه السّلام عن قوله عزّ و جلّ: هو الّذى أنزل السّکینه فى قلوب المؤمنین؛ قال: هو الایمان. قال: و أیّدهم بروح منه؛ قال: هو الإیمان و عن قوله: و ألزمهم کلمه التّقوى؟ قال: هو الإیمان.[۳۱] و نیز در کافى از علىّ بن ابراهیم از محمّد بن عیسى از یونس از عبد الله بن مسکان از حضرت صادق علیه السّلام درباره گفتار خداوند تعالى: حنیفا مسلما وارد شده‏ است که حضرت فرمودند: خالصا مخلصا لیس فیه شى‏ء من عباده الأوثان.[۳۲] در این روایات ملاحظه مى‏شود که پاکى دل از زنگار کدورت‏هاى طبیعت و هوا و هوس و ایمان به خدا و فطرت توحیدى، همان روشنى و نور باطن است که منبع ادراک قلب و گرایش وجدان بعوالم ملکوت و جبروت و لاهوت مى‏باشد.

پس از مجموعه آنچه ذکر شد، استفاده شد که هر دو کانون از ادراک در انسان موجود؛ و هر دو لازم است هم کانون تفکّر عقلىّ و هم کانون احساس و عواطف و شهود قلبىّ و وجدانىّ.

شهود قلبىّ موجب ایمان و ربط انسان از حقیقت و واقعیّت خودش بذات بارى تعالى شأنه مى‏باشد و بدون آن هزار گونه تفکّرات عقلیّه و فلسفیّه و ذهنیّه او را خاضع و خاشع نمى‏نماید؛ و پس از یک سلسله استدلال‏هاى صحیح بر اساس برهان صحیح و قیاسات صحیحه باز تزلزل روحى و وجدانى موجود؛ و هرگز از سراى انسان رخت بر نمى‏بندد و او را بعالم آرامش و اطمینان و سکینه نمى‏رساند.

تفکّر عقلىّ موجب تعادل و توازن عواطف و احساسات باطنى مى‏شود؛ و جلوى گرایش‏هاى متخیّلانه و واهمه‏هاى واهیه را مى‏گیرد؛ و آن شهود و وجدان را در مسیر صحیح جارى مى‏ سازد.

اگر تفکّر عقلىّ نباشد آن شهود از مجراى صحیح منحرف مى‏گردد؛ و ایمان به موهومات و متخیّلات مى‏آورد و در اثر مواجهه با مختصر چیزى که قلب را جذب کند، مجذوب مى‏شود؛ و پیوسته بدان مبتلا و دچار مى‏گردد.

و از آنچه ذکر شد مى‏توان نزاع بین عقل و عشق و تقدّم هریک را بر دیگرى به خوبى دریافت که اصل این نزاع بى‏مورد است؛ وظیفه عشق و وظیفه عقل دو وظیفه جداگانه و متمایز و هریک در صف خاصّ و مجراى بخصوصى قرار دارند؛ و در دو موطن و دو محلّ از ادراک متمکّن هستند؛ و هر دو لازم است و اعمال هریک را در صورت ضایع گذاشتن و مهمل نهادن دیگرى غلط است.

شرع نیز هر دو موضوع را تقویت مى‏کند؛ و به مدد هر کدام که ضعیف گردد مى‏رود؛ چون عقل و قلب و شرع هر سه از یک حقیقت و واقعیّت حکایت مى‏کنند؛ و سه ترجمان براى معناى واحدى هستند.

بنابراین محالست که حکم شرع مخالف با حکم عقل و فطرت باشد؛ و یا حکم عقل مخالف با حکم فطرت و یا شرع باشد و یا حکم فطرت مخالف با حکم عقل و یا شرع بوده باشد.این سه امر مهمّ مانند زنجیر پیوسته یکدیگر را محافظت نموده و براى برقرارى و ثبات دیگرى مى‏کوشند.

شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ وَ عِیسى‏ أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ‏ الآیه (آیه ۱۴ از سوره ۴۲ شورى)[۳۳] وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَهً وَ مِنْهاجاً الآیه (آیه ۴۸ از سوره ۵ مائده)[۳۴] ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلى‏ شَرِیعَهٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ‏ (آیه ۱۸ از سوره ۴۵ جاثیه)[۳۵] در کافى از ابو عبد الله اشعرىّ از بعضى از اصحاب ما مرفوعا از هشام بن حکم روایت است که قال: قال لى أبو الحسن موسى بن جعفر علیهما السّلام؛ إلى أن قال:

یا هشام إنّ للّه على النّاس حجّتین؛ حجّه ظاهره و حجّه باطنه؛ فأمّا الظاهره فالرّسل و الأنبیاء و الأئمّه علیهم السّلام؛ و أمّا الباطنه فالعقول.[۳۶]

و نیز در کافى از محمّد بن یحیى مرفوعا قال: قال لى أمیر المؤمنین علیه السّلام:

من استحکمت لى فیه خصله من خصال الخیر احتملته علیها و اغتفرت فقدما سواها؛ و لا أغتفر فقد عقل و لا دین لأنّ مفارقه الدّین مفارقه الأمن؛ فلا یتهنّأ بحیاه مع مخافه؛ و فقد العقل فقد الحیاه، و لا یقاس إلّا بالأموات.[۳۷] بارى در آیات قرآن کریم و اخبار معصومین سلام الله علیهم اجمعین به هر سه موضوع از تقویت عقل و تقویت قلب و لزوم متابعت شرع تأکید شده است؛ و در دعاها و مناجات‏ها تقویت هر سه را از ذات اقدس حضرت احدیّت خواستار شده‏اند.

امیر المؤمنین علیه السّلام در ضمن ادعیه خود در نهج البلاغه بدرگاه خداوندى عرضه مى‏دارد:

الحمد لله الّذی لم یصبح بى میّتا و لا سقیما؛ و لا مضروبا على عروقى بسوء؛ و لا مأخوذا بأسوإ عملى؛ و لا مقطوعا دابری؛ و لا مرتدّا عن دینى؛ و لا منکرا لربّى؛ و لا مستوحشا من إیمانى؛ و لا ملتبسا عقلى؛ و لا معذّبا بعذاب الأمم من قبلى.[۳۸] استاد ما علّامه طباطبائى قدّس الله سرّه در هر سه موضوع در درجه کمال، بلکه در میان اقران حائز درجه اوّل بودند:

امّا از جهت کمال قوّه عقلیّه و حکمت نظریّه، متّفق علیه بین دوست و دشمن؛و همان‏طورکه گفته شد در جهان اسلام بى‏نظیر بودند؛ و امّا از جهت کمال قوّه عملیّه و حکمت عملیه و سیر باطنى در مدارج و معارج عوالم غیب و ملکوت و وصول به درجات مقرّبین و صدّیقین؛ دو لب بسته و خاموش ایشان حتّى در زمان حیات که کتمان سرّ را از اعظم فرائض مى‏دانستند به ما اجازه نمى‏دهد که بیش ازین در این مرحله کشف پرده کنیم.

الّا آنکه، همان‏طورکه ذکر شد اجمالا مى‏گوئیم: علّامه در دنیا غائب بود غائب آمد و غائب رفت.

وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا (آیه ۱۵ از سوره ۱۹ مریم)[۳۹] و امّا از جهت شرع، خود یک فقیه متشرّع بودند که در رعایت سنن و آداب بتمام معنى‏الکلمه بذل توجّه داشتند؛ و حتّى از بجا آوردن کوچک‏ترین مستحبّات دریغ نمى‏نمودند؛ و به آورندگان شرع مبین بدیده تعظیم و تجلیل و تبجیل مى‏نگریستند.

و نسبت به بعضى از صوفیّه که بشرع مقدّس آن‏طور که باید و شاید اهمیّت نمى‏ دهند معترض و از آنان انتقاد مى‏نمودند؛ و روش آنان را مقرون به خطا و غیر مصیب بسر منزل مقصود مى ‏دانستند.

 

 

و این جمله رساله منسوب به بحر العلوم آنجا که مى ‏فرماید:

«و اما استاد عام شناخته نمى‏شود مگر به مصاحبت او در خلاء و ملاء و معاشرت باطنیّه و تمامیّت ایمان جوارح و نفس او؛ و زینهار بظهور خوارق عادات؛ و بیان دقایق نکات؛ و اظهار خفایاى آفاقیّه؛ و خبایاى أنفسیّه؛ و تبدّل بعضى از حالات خود بمتابعت او فریفته نباید شد؛ چه إشراف بر خواطر و اطّلاع بر دقایق و عبور بر نار و ماء و طىّ زمین و هوا و استحضار از آینده و امثال اینها در مرتبه مکاشفه روحیّه حاصل مى‏شود؛ و از این مرحله تا سر منزل مقصود راه بى‏نهایت است؛ و بسى منازل و مراحل است؛ و بسى راهروان این مرحله را طىّ کرده؛ و از آن پس از راه افتاده به وادى دزدان و ابالسه داخل گشته؛ و از این راه بسى کفّار را اقتدار بر بسیارى از امور حاصل.» بسیار مورد پسند و تحسین ایشان بود؛ و کرارا بر روى آن تکیه مى‏نمودند؛ و براى‏ شاگردان خود توضیح و شرح مى‏داده و علّت عدم وصول بواقع را بدون رعایت شرع مطهّر بیان مى‏فرمودند.

استاد علّامه بالاخصّ بقرآن کریم بسیار تواضع و فروتنى داشتند و آیات قرآنیّه را کم‏وبیش حفظ بودند. و یک نوع عشقبازى با آیات در اثر ممارست و مزاولت پیدا کرده؛ و فى اناء اللّیل و أطراف النّهار خواندن قرآن را بهترین و عالى‏ترین کار خود مى‏دانستند؛ و با مرور به آیه‏اى به آیه دیگر منتقل شده و از آن بدیگرى و همین‏طور در یک عالمى از بهجت و مسرّت، تمشاى این جنّات قرآنى فرومى ‏رفتند.

علّامه نیز نسبت به برخى از متنسّکین که بعنوان مقدس‏مآبى، شرع را دستاویز خود قرار داده؛ و بعنوان حمایت از دین و ترویج شرع مبین تمام اصناف از اولیاء خدا را که با مراقبه و محاسبه سر و کار داشته و احیانا سجده طولانى انجام مى‏دادند بباد انتقاد گرفته؛ و اوّل کارشان مذمّت و نقد بر بعضى از بزرگان عرفان چون خواجه حافظ شیرازى و مولانا محمّد بلخى رومى صاحب کتاب مثنوى بوده است؛ بشدّت تعییب و تعییر مى‏نمودند؛ و این طرز تفکّر را ناشى از جهالت و خشکى و خشگ‏گرائى مى‏دانستند که از آن روح شریعت بیزار است.

و بدگوئى از فلسفه و عرفان را که دو ستون عظیم از ارکان شرع مبین است ناشى از جمود فکرى و خمود ذهنى مى‏گفتند؛ و مى‏فرمودند: از شرّ این جهّال باید به خداوند پناه برد؛ اینان بودند که کمر رسول الله را شکستند.

آنجا که فرموده است: قصم ظهرى صنفان: عالم متهتّک و جاهل متنسّک‏[۴۰] و همچنین نسبت به کسانى که داراى قوّه عقلیّه بوده و حکمت و فلسفه را خوانده بودند ولى در امور شرعیّه ضعیف بودند؛ اعتنائى نداشتند و مى‏فرمودند: حکمتى که بر جان ننشیند و لزوم پیروى از شریعت را بدنبال خود نیاورد حکمت نیست.

 

_______________________________________________________________________________________

[۱] * در اینجا روایت شریفى را مرحوم صدوق در کتاب توحید خود در ص ۱۷۴ با اسناد خود از ابو الحسن موصلى از حضرت صادق علیه السّلام روایت مى‏کند که جاء حبر من الاحبار الى أمیر المؤمنین علیه السلام فقال له یا أمیر المؤمنین متى کان ربّک؟ فقال له: ثکلتک امّک! و متى لم یکن حتّى یقال: متى کان؟ کان ربّى قبل القبل بلا قبل؛ و یکون بعد البعد بلا بعد و لا غایه و لا منتهى لغایته انقطعت الغایات عنه فهو منتهى کلّ غایه؛ فقال:

یا امیر المؤمنین فنبیّ أنت؟ فقال: ویلک انّما أنا عبد من عبید محمّد صلّى الله علیه و آله و سلّم.

[۲] * از دیوان منسوب به امیر المؤمنین علیه السّلام است: تمام مردم مردگانند و فقط اهل علم زندگانند.

[۳] ( ۱) شما محبوبان من هستید، خواه روزگار نیکوئى کند و خواه بدى! شما هر قسم که مى‏خواهید بوده باشد! من همان دوستدار پیشین هستم.

[۴] ( ۲) اگر بهره من از شما همان هجران باشد و این هجر، طرد کردن و دور زدن نباشد؛ این هجران در نزد من وصال است.

[۵] ( ۳) و نیست منع کردن مگر از روى دوستى؛ اگر از روى تباغض نباشد؛ و سخت‏ترین چیز براى من، غیر از اعراض شما از من، آسان است.

[۶] ( ۴) صبر من از شما( که همان امساک من از شما باشد) صبر من است؛ و امّا صبر من بر شما( که همان تحمّل آزارهاى شما باشد) چنین مى‏یابم که تلخیهایش، شیرین است!

[۷] ( ۵) شما دل مرا ربودید؛ درحالى‏که دل من جزئى از من است! اگر من همه مرا مى‏ربودید، براى شما چه ضررى داشت!؟.

[۸] ( ۶) شما از برابر دیدگان من رفتید؛ و من جز اشک روان چیزى‏را کافى نمى‏یابم، مگر شعله‏هاى سوزانى که از حرارت آتش اشتیاق بالا مى‏زند!

[۹] ( ۷) گفتگوى من در عشق‏ورزى با او قدیم است؛ و همان‏طورى‏که خود او هم مى‏داند بعدى ندارد؛ و قبل از او هم نبوده است.

[۱۰] ( ۸) و سوگند به حرمت عهدى که با او داریم و من از او برنمى‏گردم؛ و سوگند به پیمانى که با دست دادن بسته‏ایم، و قابل انفکاک نیست.

[۱۱] ( ۹) که هرآینه تو در دو صورت غیظ دورى، و محبّت نزدیکى، در نزد من هستى! و دل من ساعتى از تو خالى نیست!

[۱۲] ( ۱۰) آیا چنین گمانى براى دیدار مردمک چشم من نیست که روزى ببیند کسانى را که من آنها را دوست دارم؟

و روزگار دیگر سختى‏هاى خود را از من بر دارد؛ و اجتماع ما با یاران به آسانى صورت پذیرد؟

[۱۳] ( ۱۱) و پیوسته در عالم معنى مى‏بینم که آنها با من هستند؛ و اگر بصورت دور مى‏باشند، در ذهن من پیوسته شمایلى از آنها برپاست.

[۱۴] ( ۱۲) و ایشان پیوسته در مقابل چشمان من هستند در ظاهر هرجا بروند؛ و ایشان در دل من هستند در باطن هر کجا که داخل شوند.

[۱۵] * منتخبى از اشعار لامیّه ابن فارص است از ص ۱۳۵ تا ص ۱۳۹ از دیوان او.

[۱۶] ( ۱۳) از طرف من دائما نسبت به ایشان عطوفت و مهر است گرچه جفا کنند؛ و از طرف من دائما بسوى آنها میل است گرچه ملول باشند.

[۱۷] * از حافظ شیرازى طبع پژمان حرف دال ص ۱۱۱.

[۱۸] ( ۱) اف باد بر شما و بر آنچه غیر از خدا مى‏پرستید! آیا شما تعقّل نمى‏کنید!؟

[۱۹] ( ۱) اى پیغمبر! آیا تو مى‏توانى افراد کر را بشنوایانى و اگرچه آنان صاحب تعقل نباشند!؟

[۲۰] ( ۲) اى پیغمبر! بشارت بده بندگان مرا؛ آنان که گفتار را مى‏شنوند و گوش فرا مى‏دهند و سپس از نیکوتر آن پیروى مى‏نمایند؛ آنان کسانى هستند که خداوند ایشان را هدایت فرموده؛ و ایشانند خردمندان.

[۲۱] ( ۳) و مثل آن کسانى که کافر شدند مثل کسیست که چون با او سخن گویند، از آن گفتار هیچ نفهمد، مگر صدائى و ندائى که به گوشش بخورد( مانند بهایم و چهارپایان) آنان کرانند و گنگان و کوران پس ایشان تعقّل نمى‏کنند.

[۲۲] ( ۱) اصول کافى طبع حروفى ج ۱ ص ۲۶: رسول خدا فرمود: چون دیدید مردى را که نماز بسیار مى‏خواند و روزه بسیار مى‏گیرد، او را بزرگ مشمارید تا اینکه بدست آورید عقلش بر چه پایه‏ایست!.

[۲۳] ( ۲) همین سند ص ۲۵: حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: ستون و نگاهدارنده انسان عقل اوست.

[۲۴] ( ۳) اصول کافى از طبع حروفى ج ۲ ص ۲۵: عقل راهنما و رهبر مؤمن است.

[۲۵] ( ۴) آیا آنان در روى زمین سیر نمى‏کنند( تا اینکه بواسطه مشاهده آیات الهیّه اعتبار گیرند) و براى آنان دلهائى باشد که با آن تعقّل کنند؛ یا گوش‏هائى باشد که با آن بشنوند؛ چون این چشم‏هاى واقع در سر کور نمى‏شود؛ و لیکن کورى اختصاص به چشم‏هائى دارد که در سینه‏ها مستقر است.

[۲۶] ( ۵) اى پیامبر؛ تو چنین قدرت ندارى که مردگان را بشنوایانى! و نه آنکه به کسانى که کرند و قوّه سامعه ندارند سخنت را بشنوایانى؛ درحالى‏که آنان پشت نموده؛ و پا بفرار گذاشته‏اند.

[۲۷] ( ۱) ترجمه: بدرستى که خداوند مى‏شنوایاند کسى را که بخواهد و تو شنواینده نیستى کسانى را که در قبرها هستند.

[۲۸] ( ۲) ترجمه: بدرستى که آنان از آخرت ناامیدند همچنان‏که کافران که مصاحبان قبرها هستند ناامیدند.

[۲۹] ( ۳) ترجمه: آیا کسى که مى‏داند آنچه را که بسوى تو از جانب پروردگارت نازل شده است حقّ است مانند کسى است که نابیناست؟.

[۳۰] ( ۴) اصول کافى طبع حروفى ج ۲ ص ۱۳.

[۳۱] ( ۵) همین مدرک ص ۱۵ ترجمه: جمیل بن درّاج مى‏گوید: من از حضرت صادق علیه السّلام از معناى سکینه در آیه سؤال کردم فرمودند: مراد ایمان است؛ و از روح سؤال کردم که در این آیه است فرمودند: مراد ایمان است.

و از کلمه تقوى وارد در آیه سؤال کردم؛ فرمودند: مراد ایمان است.

[۳۲] ( ۱) اصول کافى طبع حروفى ج ۲ ص ۱۵ ترجمه: آن دلى که خالص و مخلص باشد؛ و در آن هیچ‏چیزى از عبادت بت‏ها نبوده باشد.

[۳۳] ( ۱) خداوند شریعتى را که براى شما قرار داده است همان چیزى است که به نوح سفارش کرد؛ و آن چیزى است که ما وحى آن را به تو فروفرستادیم! و آن چیزى است که ما سفارش کردیم به ابراهیم و موسى و عیسى: اینکه دین را بپاى‏دارید! و در آن متفرّق و متشتّت نگردید!

[۳۴] ( ۲) و ما کتاب را بحقّ بر تو فروفرستادیم که تصدیق‏کننده و مسیطر بر کتب آسمانى دیگرى است که قبلا فرستاده شده است؛ پس طبق آنچه خدا بر تو نازل کرده میان مردم حکم کن و از آراء آنان بعد از حقّى که بسوى تو آمده است پیروى مکن! ما براى هر امّت از شما شریعت و منهاجى قرار دادیم.

[۳۵] ( ۳) و پس از آن ما تو را بر آبشخور از امر قرار دادیم؛ از آن پیروى کن؛ و از آراء و افکار کسانى را که نمى‏دانند پیروى مکن!

[۳۶] ( ۴) حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام بمن گفت: اى هشام! از براى خداوند بر عهده مردم دو حجّت است:یکى حجّت ظاهر و دیگرى حجّت باطن.

امّا حجّت ظاهر پس همان رسل و أنبیاء و ائمّه علیهم السّلام هستند؛ و امّا حجّت باطن پس عقلهاى مردم است.

[۳۷] ( ۱) امیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند: کسیرا که حقا دریابم که در او یک خصلت از خصلت‏هاى نیکو استوار است، من تمام نیکوئیها را بر آن خصلت حمل مى‏کنم؛ و فقدان سایر خصلت‏ها را نادیده مى‏گیرم.

و لیکن من فقدان دین و فقدان عقل را نمى‏توانم نادیده بگیرم.

چون هرجا دین نباشد، امنیّت نیست؛ و معلوم است که زندگانى با وجود نگرانى و ترس گوارا نمى‏باشد.

و فقدان عقل همان فقدان حیات است؛ و نباید کسانى را که عقل ندارند به چیزى سنجیده شوند مگر با مردگان

[۳۸] ( ۲) نهج البلاغه ج ۱ خطبه ۲۱۳: سپاس از آن خدائیست که مرا مرده داخل در صبح نکرد؛ و نه مریض؛ و نه آنکه بر رگ‏هاى من به بدى زده شده است؛ و نه پشت من از فرزند مقطوع گردیده است؛ و نه مرتدّ از دین خود شده‏ام؛ و نه آنکه منکر پروردگار گردیده‏ام؛ و نه آنکه از ایمان خود به وحشت افتاده‏ام؛ و نه آنکه عقل من شوریده و خراب شده باشد؛ و نه آنکه مانند امّت‏هاى سالفه به عذاب‏هاى آنان مبتلا شده باشم. و همان‏طورکه ملاحظه مى‏شود حضرت در اینجا شکر و سپاس کمال عقل و ثبات در دین و برقرارى ایمان قلبى را نموده‏اند.

[۳۹] ( ۱) راجع بحضرت یحیى است که: و سلام بر او باد در روزى که از مادر متولّد شد و در روزى که مى‏میرد و در روزى که زنده مبعوث مى‏گردد.

[۴۰] ( ۱) دو طائفه کمر مرا شکستند: اوّل عالم بى ‏باک دوم جاهل مقدّس مآب و نظیر این کلام را امیر المؤمنین علیه در خصال باب الاثنین بیان کرده‏اند که: قطع ظهرى رجلان من الدّنیا: رجل علیم اللّسان فاسق؛ و رجل جاهل القلب ناسک. هذا یصدّ بلسانه عن فسقه و هذا بنسکه عن جهله؛ فاتّقوا الفاسق من العلماء و الجاهل من المتعبّدین اولئک فتنه کلّ مفتون فإنى سمعت رسول الله( ص) یقول: یا على هلاک امّتى على یدى‏[ کلّ‏] منافق علیم اللسان. ترجمه: و همیشه براى خداوند- عزّت آلاؤه- در طول زمانهاى دراز از دهور و ایّام یکى پس از دیگرى و در ایام فترت‏ها بندگانى بوده است که خداوند با الهام و القاء مطالب با افکار و اندیشه‏هاى آنان بطور راز سخن مى‏گفته است و با اصول عقلیّه و بنیاد تفکریّه آنان تکلّم مى‏نموده است؛ و بنابراین آنان با نور بیدارى و بصیرت در گوشها و چشم‏ها و دل‏هاى خود چراغ هدایت و معرفت افروختند؛ به یاد مى‏آورند روزهاى خدا را و مى‏ترسانند از مواقف حضور در پیشگاه حقّ؛ و به منزله راهنمایانى هستند که در بیابانهاى دور گمشدگان را هدایت مى‏کنند کسى که راه راست را در پیش گرفت او را مى‏ستایند و بشارت به نجات مى‏دهند؛ و کسى که راه کج را در پیش گرفت او را تنقید مى‏کنند و از هلاکت بر حذر مى‏دارند؛ و آنان همچنین چراغهاى درخشان وادیهاى این ظلمات و راهنمایان این شبهات هستند.

آرى براى ذکر خدا و یاد خدا مردمى هستند که بعوض اشتغال بدنیا و زینت‏هاى آن بذکر خدا مشغول شده‏اند و هیچ تجارت و معامله‏اى آنان را از یاد خدا بازنمى‏دارد. با یاد خدا ایّام زندگانى دنیوى خود را مى‏گذرانند و با نداى بلند، طنین آهنگ منع و زجر خود را در گوش‏هاى غافلان مى‏دمند و آنها را از اتیان محرّمات الهیّه بر حذر مى‏دارند؛ مردم را به عدالت امر مى‏کنند، و خود نیز به عدالت رفتار مى‏کنند؛ و از کار زشت بازمى‏دارند و خود نیز بیکار زشت دست نمى‏آلایند. و چنان با قدمى استوار پا در میدان نهاده‏اند که گوئى تمام عالم را در هم پیچیده و در دل آخرت قرار گرفته‏اند؛ و آنچه در پشت پرده است مى‏بینند؛ و مثل آنان بر پنهان و خفایاى اهل برزخ در دوران مکث در آن عالم اطّلاع دارند؛ و قیامت با تمام وعده‏ها و وعیدها بر آنها تجلّى کرده است؛ و آنان پرده غیب را براى مردم این جهان پس زده‏اند حتّى مثل آنکه آنان مى‏بینند چیزهائى را که مردم نمى‏بینند و مى‏شنوند چیزهائى را که مردم نمى‏ شنوند؛ و اگر تو مقام‏هاى پسندیده و مجلس‏هاى شایسته آنان را در عقل خود تمثیل کنى که گوئى دیوان اعمال خود را در مقابل خود گشوده، و از محاسبه نفس خود از هر صغیره و کبیره‏اى که بجاى آورده‏اند فارغ شده و از آنچه بانها امر شده، کوتاهى کرده و بارهاى گناه خود را بر دوش کشیده و از تحمّل و نگاهدارى آن فرومانده‏اند؛ و آواز گریه آنان بزارى بلند گشته؛ و گریه گلوگیر آنها شده؛ و یکدگر را بگریه و زارى پاسخ داده‏اند؛ و فریاد خود را از روى ندامت و پشیمانى به پروردگارشان بلند نموده‏اند؛ در آن تمثیل عقلىّ و تصویر ذهنى ایشان را چنان خواهى یافت که نشانه‏هاى هدایتند و چراغهاى رخشان در ظلمات جهالت به‏ طورى‏که فرشتگان الهى گرداگرد آنها را فرا گرفته؛ و مقام آرامش و سکینه بر آنها فرودآمده است؛ و درهاى آسمان بروى آنها گشوده شده و مراتب وصول بدرجات عالیه و منازل فوز و کرامت در مقام منیعى که خداوند بر آنها در آن مقام مطّلع است مهیّا گردیده است؛ پس خداوند از سعى آنها راضى شده است و مقام و منزلت آنان را پسندیده و ستوده است؛ آنان به دعائى که نموده‏اند نسیم عفو و مغفرت را استشمام نموده‏اند؛ همه آنها گروگان فقرند بفضل خدا؛ و اسیران ذلّتند در برابر عظمت خدا؛ طولانى شدن زمان غم و هجران دل‏هاى آنها را مجروح نموده است؛ و بدرازا کشیدن گریه چشمانشان را متورّم و قریحه‏دار کرده است؛ در هر موردى از رغبات الهیّه براى آنان دست کوبنده و دعاى مستجابى است؛ آنها مى‏ خواهند از کسى که مکانهاى وسیع عالم براى او تنگى نمى‏کند و رغبت ‏کنندگان به او ناامید نمى‏ گردند؛ پس تو براى خودت از خودت حساب بکش! چونکه براى نفوس غیر از تو، حسابگرانى غیر از تو هستند

 

مهرتابان //علامه سیدمحمدحسین طهرانی

وضع تحمّل و بردبارى علّامه طباطبائىّ در شدائد و گرفتارى ‏ها ومخالفت باتدریس دروس فلسفه از جانب آیت الله بروجردی به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۷

و أمّا وضع معیشت ایشان، چنانچه از شجره آنان پیداست از خاندان محترم و معروف و سرشناس آذربایجان بوده‏اند؛ و ممرّ معاش ایشان و برادرشان از کودکى منحصر به زمین زراعتى که در قریه شادآباد تبریز بوده و از نیاکان بعنوان ارث منتقل شده بود؛ و چنانچه از نوشتجات ایشان در دوران توطّن و اقدام به فلاحت و زراعت براى ممرّ معاش در تبریز پیداست. آن رساله ‏هاى خطّى (کتاب توحید و کتاب انسان و رساله وسائط و رساله ولایت) را در قریه شادآباد نوشته ‏اند.

ایشان مى ‏فرمودند: این ملک، دویست و هفتاد سال است که ملک طلق آباء و اجداد ما بوده است و یگانه وسیله ارتزاق از راه کشاورزى مى‏باشد؛ و چنانچه مورد غصب و تعدّى واقع مى‏شد، بطور کلّى رشته معاش ایشان مختل مى‏گشت؛ و در مضیقه واقع مى‏شدند.

چون علّامه طباطبائىّ با وجود داشتن مقام فقاهت و علمیّت و واجدیّت مقام مرجعیّت بعلّت اهتمام به امور علمیّه و تربیت طلّاب، از نقطه نظر معنویت و اخلاق و تصحیح عقیده، و بعلّت دفاع از سنگر اسلام و حریم تشیّع؛ دیگر مجالى و حالى براى تدوین رساله و فتوى و استفتاء را نداشتند. و از بدو امر عمدا مسیر خود را در غیر این طریق قرار داده بودند.

و چون از این‏طرف این امور بکلّى مسدود بود؛ و از طرف دیگر ایشان به هیچ‏وجه سهم امام را قبول نمى‏کردند؛ معلومست که وضع معیشت و زندگى ایشان در صورت فقدان منافع فلاحت و زراعت که عایدشان مى‏شد؛ از یک طلبه ساده پائین‏تر خواهد بود؛ چون آن طلبه، و اگر چه از شهر و یا ده براى او مقرّرى نرسد لا اقلّ از سهم امام استفاده مى‏کند.

و آن منافع زراعت هم در صورت وصول، فقط براى امرار مقدار ضرورت از معاش بحدّ اقل بود.

و طبعا رجال علم و دانش از قدیم الایّام بدین محذور مبتلا بودند:

مرحوم آیت الله شیخ جواد بلاغىّ نجفىّ که فخر اسلام بود؛ و علوم و مؤلّفات او جهان دانش را روشن کرد در نجف اشرف در خانه محقّرى روى حصیر زندگى مى‏کرد؛ و براى طبع کتابهاى خود بر علیه مادیّین و طبیعیّین و یهودیان و مسیحیان؛ که حقّا سندمباهات و افتخار عالم اسلام بود؛ مجبور مى‏گردد خانه مسکونى خود را بفروشد.

استاد استاد ما: مرحوم قاضى رضوان الله علیه در نجف اشرف با وجود عائله سنگین، چنان در ضیق معیشت زندگى مى‏نمود که داستان‏هاى او براى ما ضرب المثل است.

در خانه او غیر از حصیر خرمائى چیزى نبود؛ و براى روشن کردن چراغ نفتى در شب بجهت نبودن لامپا و یا نفت در خاموشى چه بسا بسر مى‏بردند.

مرحوم آیت الله علّامه حاج شیخ آقا بزرگ طهرانىّ؛ هیچ ممرّ معاشى نداشت؛ و از حال ایشان کسى با خبر نبود؛ صدسال بعلم و اسلام و تشیّع خدمت کرد؛ و مجاهدات ارزنده و آثار نفیس و بى‏نظیرى از خود به یادگار گذاشت که امروز مورد استفاده تمام اهل تحقیق و تتبّع و محور مراجعات نویسندگان است.

این مرد شب و روز مشغول نوشتن و زحمت کشیدن و جمع‏آورى اسناد و مدارک نوشتجات بود.

وضع خانه او عینا مانند یک طلبه معمولى ساده و بلکه پائین‏تر؛ و شدائدى که تحمّل نموده است فوق تصوّر است.

علّامه امینى صاحب الغدیر تا قبل از مشهوریّت و معروفیّت؛ در تنگى معاش بسر مى‏برد؛ و حتّى براى طبع اوّل دوره الغدیر با مشکلاتى مواجه شدند.

و این یک نقص بزرگ در دستگاه روحانیّت فعلى از نقطه نظر کیفیّت اداره امور مالى است.

چرا باید افرادى که در رشته‏هاى خاصّى چون فلسفه و عرفان و کلام و تفسیر و حدیث و تاریخ و رجال و غیرها عمرى را مى‏گذرانند؛ و با وجود سرمایه‏هاى سرشار فقهىّ؛ بعلل کمک باسلام، و نیاز جامعه بدین علوم و پر کردن مواضع ضعف، و بعلّت پاسدارى و سنگربانى از حریم مکتب، باید حتّى از یک زندگى ساده و معمولى محروم؛ و براى امرار معاش و حفظ آبرو و حیثیّت دچار هزار اشکال گردند.

بودجه صندوق مسلمین که بعنوان سهم امام به حوزه‏ها ارسال مى‏شود، از عطف توجّه به چنین افرادى دریغ؛ و قبول سهم امام براى چنین کسانى بتوسّط متصدّیان و مباشران، موجب قبول ذلّ استخفاف و تحقیر و تسلیم در برابر دستگاه مدیره باشد.

از اجازه و تصدیق مقام اجتهاد و فقاهت افراد والامقامى که داراى مزایاى‏ اخلاقى و روحىّ، علاوه بر جنبه‏هاى علمى هستند، چون ملازم با تصدیق شخصیّت و استقلال امور آنهاست؛ خوددارى شود.

و بافراد بى‏سواد و بى‏احتیاط و متجرّى، بعنوان جبایه و جمع‏آورى سهم امام اجازه‏هاى طویله و مطوّله و ملقّب بالقاب و آداب داده شود؛ که مرکز حکمرانى از مقرّ خود تکان نخورد و در وصول آن بدست افراد غیر واجد شرائط، که در مزایاى روحىّ و اخلاقىّ از سطح معمولى مردم پائین‏ترند، بملاک ادّعاى علم و اعلمیّت و فقه و افقهیّت و ورع و اورعیّت خللى پدیدار نگردد.

فیا للاسف بهذه السّیره الرّدیّه المردیه المبیده للعلم و العلماء و الفقه و الفقهاء و چون به‏آن‏ها گفته شود: بچه دلیل؟ بچه آیه، بچه روایت، شما مى‏گوئید: سهم امام مقلّد باید بدست مرجع یا نائب او بخصوصه برسد؟ در کدام کتاب فقه و خبر و تفسیر چنین مطلبى را دیده‏اید؟ این چه سنّت‏ها و بدعت‏هائى است که مى‏نهید؟

مى‏گویند: فلان و بهمان گفته‏اند. شما که ادّعاى اجتهاد مى‏کنید! چرا در اینجا فقط مقلّد صرف فلان و بهمان شده‏اید؟

علّامه استاد، زندگانى بسیار ساده و بى‏تجمّل در حدّ اقل ضرورت زندگى داشتند؛ و با وجود کسالت قلبى و کسالت اعصاب و کبر سنّ، فقطّ و فقطّ بعلّت حمایت از دین، و نشر فرهنگ اسلام؛ براى ملاقات و مصاحبه با آن مستشرق فرانسوى، هر دو هفته یک‏بار بطهران مى‏آمدند؛ و این رفت و آمد نیز مستلزم رنجهائى بود.

اینست وضع زندگى یک فیلسوف شرق؛ بلکه یگانه فیلسوف عالم با آنکه آن‏طور که باید ما از وضع داخلى آن بزرگ مرد پرده بر نداشتیم؛ زیرا معتقدیم بحث در این گونه امور سزاوار مقام عفّت و شرف نیست.

 

اینست زندگانى اولیاى خدا:

صبروا أیّاما قصیره، أعقبتهم راحه طویله[۱] یکایک از صفات و نعوت متّقیان که مولى الموالى امیر مؤمنان علیه السّلام درباره آنان در خطبه همّام بیان مى‏فرمایند، در این مرد الهى مشاهده و محسوس و ممسوس و ملموس بود:

أرادتهم الدّنیا فلم یریدوها؛ و أسرتهم ففدوا انفسهم منها[۲]

اینست زندگى وارستگان و آزادگان از اسارت نفس امّاره، و به پرواز درآمدگان در حریم قضا و مشیّت الهیّه؛ و سر سپردگان به عالم تفویض و تسلیم و رضا؛ چقدر استاد ما از این شعر خوشایند بودند که:

منم که شهره شهرم بعشق ورزیدن‏ منم که دیده نیالوده‏ام به بد دیدن‏
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم‏ که در طریقت ما کافرى است رنجیدن‏
بمى‏پرستى از آن نقش خود بر آب زدم‏ که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن‏
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات‏ بخواست جام مى و گفت راز پوشیدن‏[۳]

و آنگاه با این مشکلات، و ردّ و ایرادها، یک دنیا از عظمت و وقار و سکینه و آرامش در او متحقّق بود.

اینجاست که خوب زندگانى ائمّه معصومین ما، رخ خود را نشان مى‏دهد زیرا امثال طباطبائیها مى‏توانند به خوبى روشنگر و آیه و نماینده آن ارواح پاک باشند؛ و چون آینه درخشان و صیقلى، آن ذوات طهارت را حکایت کنند؛ و اینانند که آیات الهیّه و حجج ربانیّه مى‏باشند.

 

درس اسفار

و بهمین علّت مهاجرت علّامه طباطبائى بقم، و تحمّل این همه مشکلات، و دورى از وطن مألوف، براى احیاى امر معنویّت و اداء رسالت الهى در نشر و تبلیغ دین؛ و رشد افکار طلّاب؛ و تصحیح عقائد حقّه و نشان دادن راه مستقیم تهذیب نفس و تزکیه اخلاق؛ و طهارت سرّ و تشرّف به لقاء الله؛ و ربط با عالم معنى مى‏باشد؛ چنانکه آن فقید سعید فرمودند: من وقتى از تبریز به قم آمدم؛ و درس اسفار را شروع کردم؛ و طلّاب بر درس گرد آمدند؛ و قریب به یک‏صد نفر در مجلس درس حضور پیدا مى‏کردند؛ حضرت آیه الله بروجردى رحمه الله علیه أوّلا دستور دادند که شهریّه طلّابى را که به درس اسفار مى‏آیند قطع کنند.

و بر همین اساس چون خبر آن بمن رسید، من متحیّر شدم که خدایا چه کنم؟

اگر شهریّه طلّاب قطع شود، این افراد بدون بضاعت که از شهرهاى دور آمده‏اند و فقط ممرّ معاش آنها شهریّه است چه کنند؟

و اگر من بخاطر شهریّه طلّاب، تدریس اسفار را ترک کنم لطمه بسطح علمى و عقیدتى طلّاب وارد مى‏آید؟

من همین‏طور در تحیّر بسر مى‏بردم؛ تا بالأخره یک روز که بحال تحیّر بودم و در اطاق منزل از دور کرسى مى‏خواستم بر گردم چشمم بدیوان حافظ افتاد که روى کرسى اطاق بود؛ آن را برداشتم و تفأل زدم که چه کنم؟ آیا تدریس اسفار را ترک کنم؛ یا نه؟ این غزل آمد:

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم‏ محتسب داند که من این کارها کمتر کنم‏
من که عیب توبه‏کاران کرده باشم بارها توبه از مى وقت گل دیوانه باشم گر کنم‏
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست‏ کج‏دلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم‏
عشق در دانه است و من غوّاص و دریا میکده‏ سر فروبردم در آنجا تا کجا سر بر کنم‏
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق‏ داورى دارم بسى یا ربّ کرا داور کنم‏
بازکش یکدم عنان اى ترک شهرآشوب من‏ تاز اشک و چهره، راهت پرزروگوهر کنم‏
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها کى نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم‏
عهد و پیمان و فلک‏رانیست چندان اعتبار عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم‏
من که دارم در گدائى گنج سلطانى بدست‏ کى طمع در گردش گردون دون‏پرور کنم‏
گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همّتم‏ گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم‏
عاشقان را گر در آتش مى‏پسندد لطف دوست‏ تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم‏
دوش لعلش عشوه‏اى مى‏داد حافظ را ولى‏ من نه آنم کز وى این افسانه‏ها باور کنم‏[۴]

بارى دیدم عجیب غزلى است؛ این غزل مى‏فهماند که تدریس اسفار لازم، و ترک آن در حکم کفر سلوکى است.

 

[پیام آیه الله بروجردى به علّامه و جواب ایشان‏]

و ثانیا یا همان روز یا روز بعد، آقاى حاج احمد خادم خود را به منزل ما فرستادند؛ و بدین گونه پیغام کرده بودند: ما در زمان جوانى در حوزه علمیّه اصفهان نزد مرحوم جهانگیرخان اسفار مى ‏خواندیم؛ ولى مخفیانه چند نفر بودیم؛ و خفیه بدرس ایشان‏ مى‏ رفتیم؛ و امّا درس اسفار علنى در حوزه رسمى به هیچ ‏وجه صلاح نیست؛ و باید ترک شود!

من در جواب گفتم: به آقاى بروجردى از طرف من پیغام ببرید که این درس‏هاى متعارف و رسمى را مانند فقه و اصول، ما هم خوانده‏ایم؛ و از عهده تدریس و تشکیل حوزه‏هاى درسى آن بر خواهیم آمد و از دیگران کمبودى نداریم.

من که از تبریز بقم آمده ‏ام فقطّ و فقطّ براى تصحیح عقائد طلّاب بر اساس حقّ؛ و مبارزه با عقائد باطله مادیّین و غیرهم مى‏ باشد؛ در آن زمان که حضرت آیه الله با چند نفر خفیه به درس مرحوم جهانگیرخان مى‏ رفتند؛ طلّاب و قاطبه مردم بحمد الله مؤمن و داراى عقیده پاک بودند؛ و نیازى به تشکیل حوزه ‏هاى علنى اسفار نبود؛ ولى امروزه هر طلبه ‏اى که وارد دروازه قم مى‏ شود با چند چمدان (جامه ‏دان) پر از شبهات و اشکالات وارد مى‏شود.

و امروزه باید بدرد طلّاب رسید؛ و آنها را براى مبارزه با ماتریالیست‏ها و مادیّین بر اساس صحیح آماده کرد؛ و فلسفه حقّه اسلامیّه را بدانها آموخت؛ و ما تدریس اسفار را ترک نمى‏کنیم.

ولى در عین حال من آیت الله را حاکم شرع مى‏دانم؛ اگر حکم کنند بر ترک اسفار، مسئله صورت دیگرى به خود خواهد گرفت.

علّامه فرمودند: پس از این پیام؛ آیت الله بروجردى، دیگر به هیچ‏وجه متعرّض ما نشدند؛ و ما سالهاى سال بتدریس فلسفه از شفا و اسفار و غیرهما مشغول بودیم.

و هر وقت آیت الله برخوردى با ما داشتند بسیار احترام مى‏گذاردند و یک روز یک جلد قرآن کریم که از بهترین و صحیح‏ترین طبع‏ها بود بعنوان هدیه براى ما فرستادند.

بارى من چه گویم از فضائل مردى که حقّا در اینجا غریب بود؛ در غیبت آمد و در غیبت رفت. و سربسته و مهر کرده کسى او را نشناخت.

علّامه طباطبائىّ که رضوان خدا بر او باد؛ براى مخلصین از شاگردان و ارادتمندان خود ملجأ و پناهى بود که در حوادث روزگار بدو روى مى‏آوردند؛ و او چون چراغ تابان روشنگر راه و مبیّن خطرات و مفرّق حقّ از باطل بود؛ و در کشف مسائل علمیّه و رفع مجهولات، دستگیر و راهنما بود.

این حقیر نه تنها در همان ایّامى که در قم مشغول تحصیل بودم از کانون فیض و علمش بهرمند مى‏شدم؛ و تا سرحدّى که خود را بنده و خانه‏زاد مى‏دانستم؛ بلکه پس از تشرّف بنجف اشرف نیز پیوسته باب مراسلات مفتوح بود؛ و نامه‏هاى جذّاب روشنگر راه بود.

و پس از مراجعت از نجف تا بحال وقتى نشد که خود را بى‏نیاز از تعلیم و محضر پرفیضش ببینم.

_______________________________________________________________________

[۱] ۱ و ۲ از فقرات خطبه همّام است که خطبه ۱۹۱ از نهج البلاغه است: ایّام کوتاهى در دنیا به مشقّت و سختى با پاى راستین و استقامت، ثبات به خرج داده، و در نتیجه بدنبال آن در آخرت زمان‏هاى درازى را در راحتى بسر مى‏برند- دنیا بسوى آنان رو آورد، ولى آنها از دنیا اعراض کردند؛ و دنیا خواست آنان را اسیر خود کند، آنها خود را رهانیده و آزاد کردند.

[۲] ۱ و ۲ از فقرات خطبه همّام است که خطبه ۱۹۱ از نهج البلاغه است: ایّام کوتاهى در دنیا به مشقّت و سختى با پاى راستین و استقامت، ثبات به خرج داده، و در نتیجه بدنبال آن در آخرت زمان‏هاى درازى را در راحتى بسر مى‏برند- دنیا بسوى آنان رو آورد، ولى آنها از دنیا اعراض کردند؛ و دنیا خواست آنان را اسیر خود کند، آنها خود را رهانیده و آزاد کردند.

[۳] * از حافظ شیرازى است دیوان حافظ طبع پژمان حرف نون ص ۱۷۷

[۴] ( ۱) دیوان حافظ پژمان حرف میم ص ۱۵۷

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

مسلک عرفانى علّامه طباطبائىّ به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۴

مسلک عرفانى استاد، مسلک استاد بى‏عدیلشان مرحوم آیه الحقّ سیّد العارفین حاجّ میرزا على آقاى قاضى؛ و ایشان در روش تربیت مسلک استادشان آقاى سیّد احمد کربلائى طهرانى؛ و ایشان نیز مسلک استاد خود را مرحوم آیه الحقّ آخوند ملا حسینقلى در جزینى همدانى رضوان الله علیهم اجمعین را داشته‏اند که همان معرفت نفس بوده است؛ که ملازم با معرفت ربّ بوده؛ و بر این اصل روایات بسیارى دلالت دارد.

و آن بعد از عبور از عالم مثال و صورت؛ و بعد از عبور از عالم نفس خواهد بود که عند الفناء عن النّفس بمراتبها یحصل البقاء بالرّبّ؛ و تجلّى سلطان معرفت وقتى خواهد بود که از آثار نفسانیّه در سالک هیچ باقى نمانده باشد.

و از شرائط مهمّ حصول این معنى مراقبه است که در هر مرحله از مراحل، و در هر منزله از منازل باید بتمام معنى‏الکلمه حفظ آداب و شرائط آن مرحله و منزل را نمود؛ و الّا بجاى آوردن عبادات و اعمال لازم، بدون مراقبه حکم دوا خوردن مریض با عدم پرهیز و استعمال غذاهاى مضرّ است که مفید فایده نخواهد شد.

و کلیّات مراقبه که بر حسب منازل مختلف، جزئیّات آن متفاوت است، در پنج چیز خلاصه مى‏شود:

صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکرى بدوام‏ ناتمامان جهان را کند این پنج تمام‏

مرحوم استاد بدو نفر از علماء اسلام بسیار ارج مى‏نهادند و مقام و منزلت آنان را به عظمت یاد مى‏کردند: اوّل سیّد اجلّ علىّ بن طاوس اعلى اللّه تعالى مقامه الشّریف؛ و به کتاب اقبال او اهمیّت مى‏دادند و او را سیّد اهل المراقبه مى‏خواندند.

دوّم سیّد مهدىّ بحر العلوم اعلى اللّه تعالى مقامه و از کیفیّت زندگى و سلوک علمىّ و عملىّ و مراقبات او بسیار تحسین مى‏نمودند؛ و تشرّف او و سیّد بن طاوس را به خدمت حضرت امام زمان ارواحنا فداه کرارا و مرارا نقل مى‏نمودند؛ و نسبت به نداشتن هواى نفس، و مجاهدات آنان در راه وصول بمقصود، و کیفیّت زندگى و سعى و اهتمام‏ در تحصیل مرضات خداى تعالى، معجب بوده و با دیده ابّهت و تجلیل و تکریم مى‏نگریستند.

رساله سیر و سلوک منسوب به سیّد بحر العلوم را اهمیّت مى‏دادند؛ و بخواندن آن توصیه مى‏نمودند؛ و خودشان چندین دوره از آن را براى رفقاى خصوصى از طلّاب شوریده و وارسته از طالبان حقّ و لقاء الله با شرح و بسطى نسبتا مفصّل بیان مى‏فرمودند.

بهترین کتاب اخلاق را در مختصرات کتاب طهاره الإعراق تالیف ابن مسکویه مى‏دانستند؛ و بهترین آنها را در متوسّطات جامع السّعادات تألیف حاجّ ملّا مهدى نراقى؛ و بهترین آنها را در مطوّلات کتاب إحیاء الاحیاء تألیف ملّا محسن فیض کاشانى مى‏دانستند.

مى‏فرمودند: آنچه را که در روضات الجنّات در ترجمه احوال خواجه نصیر الدّین طوسىّ آورده است که اخلاق ناصرى از کتاب طهاره الاعراق گرفته شده؛ و ابن مسکویه آن را از علماى هند اخذ کرده است، صحیح نیست؛ چون ابن مسکویه از معاصرین ابو على سینا بوده؛ و کتاب فلسفه هم دارد که صددرصد عین فلسفه یونانى است؛ و ابدا با فلسفه هندى ربطى ندارد؛ و کتاب اخلاق او که طهاره الاعراق است طبق مذاق هندیان نیست.

و امّا نراقى‏[۱] از فقهاء و عرفاء و فلاسفه درجه اوّل و از نقطه نظر سعه فکرى و اطّلاع بر علوم ریاضى و هیئت کم‏نظیر است؛ و در اخلاق مقام والائى را دارد؛ و بسیار جاى تعجّب است که این مرد هنوز شناخته نشده و با این کمالات و مقامات عدیده در غیبت مانده است؛ و اخیرا بعضى از مصنّفات او را بطبع رسانیده و بناست که بقیّه آثار جلیله او را نیز بطبع برسانند.

و امّا فیض که اشهر من الشمس است؛ و کتاب مهجّهالبیضاى او که در احیاء احیاء العلوم نوشته است از زمره نفیس‏ترین کتب شیعه است؛ رضوان الله علیهم اجمعین.

بارى فرق روشن علّامه طباطبائى با سایرین این بود که اخلاقیّات ایشان ناشى از تراوش باطن، و بصیرت ضمیر، و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کمون دل و ذهن، و متمایز شدن عالم حقیقت و واقعیّت از عالم مجاز و اعتبار، و وصول به حقایق عوالم ملکوتى بود؛ و درواقع تنازل مقام معنوى ایشان در عالم صورت و عالم طبع و بدن بوده است؛ و معاشرت و رفت و آمد و تنظیم سایر امور خود را بر آن اصل نموده‏اند.

ولى مسلک اخلاقى غیر ایشان ناشى از تصحیح ظاهر و مراعات امور شرعیّه و مراقبات بدنیّه بود، که بدین‏وسیله مى‏خواهند دریچه‏اى از باطن روشن شود؛ و راهى بسوى قرب حضرت احدیّت پیدا گردد؛ رحم الله الماضین منهم اجمعین.

علّامه استاد داراى روحى لطیف، و ذوقى عالى، و لطافتى خاصّ بودند؛ در اشعار عرب به شعرهاى ابن فارض بخصوص به نظم السّلوک آن که معروف به تائیّه کبرى است علاقه‏مند بودند.

و در اشعار فارسى دیوان خواجه حافظ شیرازى را مى‏ستودند؛ و از اشعار عرفانىّ فارسىّ و عربىّ، گهگاهى براى دوستان غزلى آرام آرام مى‏خواندند. و درباره اینکه سالک باید یکسره همّ و غمّ خود را به خدا مصروف دارد؛ و در صدد زیاده‏طلبى و فضیلتى ابدا نبوده باشد؛ بلکه باید همّش خدایش باشد، و توشه راهش همان ذلّ عبودیّت، و راهنماى او محبّت او بوده باشد؛ کرارا این اشعار را مى‏خواندند؛ و مى‏فرمودند: شاعر در نشان دادن راه فنا و نیستى غوغا کرده است:

روت لى أحادیث الغرام صبابه بإسنادها عن جیره العلم الفرد
و حدّثنى مرّ النّسیم عن الصّبا عن الدّوح عن وادى الغضا عن ربى نجد
عن الدّمع عن عینى القریح عن الجوى‏ عن الحزن عن قلبى الجریح عن الوجد
بأنّ غرامى و الهوى قد تحالفا على تلفى حتّى أوسّد فى لحدى‏[۲]

علّامه داراى قریحه شعر بوده و غزل‏هاى عرفانىّ آبدار که توأم با وجد و حال و سراسر عشق و اشتیاق است مى‏سروده‏اند؛ و ما براى نمونه یک غزل از آن را در اینجا مى‏آوریم:

 

مهر خوبان دل و دین از همه بى‏پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت‏ از سمک تا به سهایش کشش لیلى برد
من به سر چشمه خورشید نه خود بردم راه‏ ذرّه‏اى بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بى‏سروپایم که به سیل افتادم‏ او که مى‏رفت مرا هم به دل دریا برد
جام صهباز کجا بود مگر دست که بود که درین بزم بگردید و دل شیدا برد
خم ابروى تو بود و کف مینوى تو بود که بیک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد
خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم‏ با برافروخته‏روئى که قرار از ما برد
همه یاران به سر راه تو بودیم ولى‏ خم ابروى تو مرا دید و ز من یغما برد
همه دل‏باخته بودیم و هراسان که غمت‏ همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد

_____________________________________________________________________

 

[۱] * حاج ملّا مهدى نراقى یکى از پنج نفر مسمّاى به مهدىّ هستند که در یک‏زمان واقع و از اعلام و اساطین شیعه در اقطار عالم بشمار مى‏آمدند و به مهادى خمسه مشهور بودند و آنان عبارتند از: سیّد مهدىّ بحر العلوم و سیّد مهدىّ قزوینى و حاج ملّا مهدىّ نراقى و حاج میرزا مهدىّ شهرستانى و آقا سید مهدىّ خراسانى شهید و مرحوم حاج ملّا مهدىّ نراقى جدّ اعلاى مادرى ماست از طرف مادر یعنى پدر مادر مادر مادر مادر حقیر است و بنابراین فرزندش حاج ملّا أحمد نراقى دائى جدّه اعلاى ما و فرزند او حاج ملّا محمّد دائى‏زاده جدّه اعلاى ماست.

[۲] ( ۱) این اشعار را نیز در المیزان ج ۱ ص ۳۷۹ آورده‏اند؛ و معناى اشعار اینست:

داستان‏هاى عشق سوزان را، محبّت آتشین براى من از همسایگان و مجاوران کوه فرد روایت کرد؛ با سند متّصل خود؛ و با سند دیگر حدیث کرد براى من مرور نسیم، از باد صبا، از سایبان‏هاى وسیع و گسترده وادى غضا که از درختان محکم و استوار است؛ از بلندى‏هاى سرزمین نجد، از اشک ریزان من، از چشم قرحه‏دار من، از شدّت عشق و وله من از غصّه و اندوه من، از دل زخم‏دار من، از بى‏تابى محبّت و اشتیاق من؛ به اینکه عشق سوزان من با میل و هواى من دست بهم داده، و سوگند یاد کرده‏اند که مرا تلف کنند؛ و تا زمانى که من سر در بالش گور.ننهم دست بر ندارند.

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

درباره تدوین تفسیر المیزان و کیفیّت آن به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۱

خداوند این توفیق را نصیب ایشان نمود؛ و تفسیرى بنام المیزان فى تفسیر القرآن در بیست مجلّد نوشتند؛ شروع این تفسیر در حدود سنه ۱۳۷۴ و ختم آن در شب قدر ۲۳ رمضان از سنه ۱۳۹۲ هجریّه قمریّه بوده است؛ و در عین نوشتن؛ به طلّاب حوزه علمیّه قم تدریس مى‏نمودند و بسیارى از افاضل محصّلین و طلاب از محضر درس ایشان بهرمند مى‏شدند.

اوّلین مزیّت که مهم‏ترین مزیّت آنست، همان تفسیر آیات به آیات است؛ بدین معنى که قرآن را با خود قرآن تفسیر کند؛ چون طبق روایاتى که داریم: إنّ القرآن یفسّر بعضه بعضا آیات قرآن همه از یک مبدأ نازل شده، و کلام واحدى است که سبقت و لحوق بعضى از آیات بر بعضى دیگر، دخالت در معناى کلّى مستفاد از آیه ندارد و بنابراین تمام قرآن حکم یک کلام، و یک خطابه‏ایست که از متکلّم واحدى ایراد شده؛ و هر جمله از آن مى‏تواند قرینه و مفسّر هریک از جملات دیگر آن بوده باشد؛ و بنابراین اگر در معانى بعضى از آیات خفائى بنظر برسد؛ با ملاحظه و تطبیق و تقارن با آیات دیگر که در این موضوع یا مشابه آن وارد است؛ این خفاء از بین مى‏رود.

بناى این تفسیر بر اینست که آیات را با خود آیات تفسیر کند؛ و معناى قرآن را از خود قرآن بدست آورد؛ و بر آن اساس معانى مستفاده از خارج سنجیده؛ و موافقت یا مخالفتش با قرآن مشاهده گردد؛ نه آنکه اوّل معنائى را که در ذهن است آن را اصل و محور قرار داده؛ و سپس سعى شود که آن معنى را با آیات قرآنیّه؛ تطبق دهیم؛ و به‏عبارت‏دیگر به قرآن قالب بزنیم.

و تطبیق دهیم؛ کما اینکه بسیارى از تفاسیر بر این رویّه بوده؛ و در حقیقت تفسیر نیستند؛ بلکه تطبیق معانى ذهنیّه و مدرکات خارجیّه، یا علوم فلسفیّه و علمیّه و اجتماعیّه و تاریخیّه و روایات وارده با قرآن کریم است.

و معلومست که با روش تطبیق بکلّى، آیات مفهوم و محتوا و اعتبار خود را از دست مى‏دهد؛ زیرا هریک از صاحبان علوم از نحوى گرفته تا فیلسوف، و عالم علوم‏ تجربیّه و طبیعیّه حتّى اطبّاء و أهل هیئت و نجوم؛ مى‏خواهند علوم خود را بر قرآن فرودآورده؛ و از قرآن سندى و شاهدى براى خود دریافت دارند.

و چه بسا بعضى از آنان تفسیرهاى تمام بطور دوره؛ و بعضى تفسیرهاى موضوعى در این گونه امور نوشته ‏اند.

این گونه عمل، در حقیقت؛ قرآن را مسخ مى‏کند؛ و به‏عبارت‏دیگر قرآن را مى ‏کشد؛ و فاقد ارزش و اعتبار مى ‏کند.

معناى قرآن را باید از خودش گرفت؛ و در المیزان این روش بنحو اکمل رعایت شده است.

و دیگر از مختصات این تفسیر مراعات معانى کلیّه براى الفاظ موضوعه است؛ نه خصوص معانى جزئیه طبیعیّه و مادّیه مأنوسه با ذهن انسان؛ و دیگر آنکه موارد جرى و تطبیق را مشخّص و از متن مدلول مطابقى آیات جدا مى ‏کند.

و دیگر از مختصّات این تفسیر، ورود در بحث‏هاى مختلف، علاوه بر بیانهاى قرآنیّه است: بحث‏هاى روائىّ، اجتماعىّ، تاریخىّ، فلسفى، علمىّ که هریک جداگانه، بدون آنکه مطالب در هم آمیخته و موضوعات با یکدیگر خلط و مزج شوند، رعایت شده است.

و بر همین پایه، بطور مستوفى از مسائل امروز جهان و آراء و افکار، و مکتب‏ها و ایده‏ها بحث کافى شده؛ و با قانون مقدّس اسلام تطبیق؛ و مواقع جرح و تصویب و ردّ و ایراد؛ و یا نفى و اثبات مشخّص گردیده است؛ و از اشکالات و ایرادهاى وارده بر قانون مقدّس اسلام که از ناحیه مکتب‏هاى شرقىّ و غربىّ و الحاد و کفر ناشى شده؛ و به سرزمین‏هاى اسلامى سرایت کرده است؛ بنحو اکمل پاسخ داده؛ و مواضع ضعف و نقاط ابهام و مغلطه را روشن ساخته است.

 

و بطور کلّى قرآن را طبق آیات قرآن:

إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ‏ (آیه ۱۳ از سوره ۸۶ طارق) و یا آیه: وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ- لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ (آیه ۴۱ و ۴۲ از سوره ۴۱ فصّلت) و نظایر این آیات، میزان و محور حقّ و اصالت و واقعیّت قرار داده؛ و بقیّه آراء ومذاهب را با آن مى‏سنجد؛ و روشنگر موارد خطا و اشتباه و مغالطه‏هاى مکتبى و ایده‏هاى آنان مى‏باشد.

 

 

[مزایاى تفسیر المیزان بر سایر تفاسیر]

و دیگر از خصوصیّات این تفسیر پاسدارى از مکتب تشیّع است؛ که با بحث‏هاى دقیق و عمیق و نشان دادن مواضع آیات، این مهمّ را ایفاء کرده است؛ و بالسانى رسا و بلیغ، بدون آنکه حمیّت‏هاى جاهلىّ را برانگیزد؛ و آتش عصبیّت را دامن زند؛ از روى نفس آیات قرآن، و تفسیرى که قابل ردّ و انکار نباشد؛ و نیز به‏وسیله روایاتى که از خود عامّه نقل شده؛ چون تفسیر الدّرّ المنثور و غیره در هر موضوعى از موضوعات ولائى، مطلب را روشن، و ولایت عامّه و کلّیه حضرت امیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب و ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین را برهانىّ و مبیّن مى‏نماید.

و نیز نسبت به مفسّرین عصرى مصرى عامّه، بدون آنکه نامى از آنها برده شود مطلب آنها را نقل کرده و به موارد ضعف و تزییف مى‏پردازد؛ و مواقع خطا و اشتباه را مبرهن مى‏کند.

در مسائل اخلاقى بطور مبسوط و در مسائل عرفانى بطور دقیق و لطیف با اختصار مى‏گذرد و با یک جمله کوتاه یک عالم، علم را نشان مى‏دهد و به لقاء الله و وطن (اصلّى)، انسان را دعوت مى‏کند.

در این تفسیر بین معانى ظاهریّه و باطنیّه قرآن، و بین عقل و نقل جمع شده و هریک حظّ خود را ایفاء مى‏کنند.

این تفسیر بقدرى جالب است؛ و به اندازه‏اى زیبا و دلنشین است که مى‏توان بعنوان سند عقائد اسلام و شیعه بدنیا معرّفى کرد؛ و بتمام مکتب‏ها و مذهب‏ها فرستاد؛ و بر این اساس آنان را بدین اسلام و مذهب تشیّع فرا خواند؛ کما آنکه خود به خود این مهمّ انجام گرفته و المیزان در دنیا انتشار یافته؛ و در قلب پاریس و آمریکا رسیده؛ و به کشورهاى اسلامىّ نسخ زیادى از آن ارسال شده؛ و مورد بحث و تدقیق قرار گرفته است؛ و موجب فخر و مباهات شیعه و سرافرازى آنان در مجامع علمى گردیده است.

این تفسیر در نشان دادن نکات دقیق و حسّاس؛ و جلوگیرى از مغالطه کلمات معاندین؛ و نیز در جامعیّت منحصر بفرد است؛ و حقّا مى‏توان گفت: از صدر اسلام تاکنون؛ چنین تفسیرى برشته تحریر در نیامده است. و استاد ما جامع علوم و وارث زبر علماء حقّه و مقام جامعیّت را در مضمار این فنون و علوم حائز گردیده‏اند.

 

فلله درّه و علیه أجره، فأمّا إن کان من المقرّبین فروح و ریحان و جنّه نعیم‏

امشب که نقل مجلس ما گفتگوى اوست‏ ساقى بیار باده که امشب شبى نکوست‏
مطرب بساز ساز که از پنجه قضا بر ما خوش است هر چه که تقدیر کرده دوست‏
شادى و غصّه هر دو بر اهل دل یکیست‏ چون در امور هر چه بما مى‏رسد ز اوست‏
زاهد حدیث حورى و غلمان چه مى‏کنى‏ آنجا که عقل محو تماشاى روى اوست‏
فرق میان ما و تو اى شیخ این بس است‏ مادر خیال مغز و توئى در هواى پوست‏
گفتم بدل که سرّ غنچه لعل لبش بگو گفتا خموش باش که این نکته تو بتوست‏
سرو چمن مگر قد بالاش دیده است‏ کو مانده پاى در گل و بى‏بر کنار جوست‏
ذوقى بجرم آنکه بتا آشناى توست‏ هر دم به سنگ طعنه اغیار روبروست‏

این ناچیز با آنکه بیش از سى دوره از تفاسیر مهمّ شیعه و سنّى را در دسترس و مورد مطالعه دارم، هیچ‏گاه مانند المیزان تفسیرى دلنشین‏تر و لذّت‏بخش‏تر و جامع‏تر ندیده‏ام؛ و کأنّه با تفسیر المیزان بقیّه تفاسیر کم‏وبیش منعزل مى‏گردند؛ و جاى خود را به المیزان مى‏دهند.

و در این حقیقت این حقیر متفرّد نیستم؛ بلکه بسیارى از علماء اعلام و متفکّرین عظام و اهل بحث و تحقیق این مطلب را ارائه کرده‏اند؛ و یا زمزمه آن را دارند.

دوست و صدیق راستین و هم دوره طلبگى ما: إمام موسى صدر خلّصه الله من أیدى الفجره و اطال الله بقائه؛ از عالم وحید و نویسنده معروف و متضلّع خبیر لبنان:

شیخ جواد مغنیه نقل مى‏کرد: که او مى‏گفت: از وقتى که المیزان بدست من رسیده است؛ کتابخانه من تعطیل شده؛ و پیوسته در روى میز مطالعه من المیزان است.

این حقیر روزى بحضرت استاد عرض کردم: هنوز این تفسیر شریف در حوزه‏هاى علمیّه جاى خود را چنانکه باید باز نکرده است؛ و به ارزش واقعىّ آن پى نبرده‏اند؛ اگر این تفسیر در حوزه‏ها تدریس شود؛ و روى محتویات و مطالب آن، بحث و نقد و تجزیه و تحلیل، بعمل آید؛ و پیوسته این امر ادامه یابد؛ پس از دویست سال ارزش این تفسیر معلوم خواهد شد.

در دفعه دیگرى عرض کردم: من که به مطالعه این تفسیر مشغول مى‏شوم؛ در بعضى از اوقات که آیات را بهم ربط مى‏دهید؛ و زنجیروار آنها را با یکدیگر موازنه؛ و ازراه تطبیق معنى را بیرون مى‏کشید. جز آنکه بگویم در آن هنگام قلم وحى و الهام الهى آن را بر دست شما جارى ساخته است، تعبیر دیگرى ندارم! ایشان سرى تکان داده، و مى‏فرمودند: این فقط حسن نظر است؛ ما کارى نکرده‏ایم! دیگر از مؤلّفات ایشان؛ کتاب توحید است که شامل سه رساله است:

۱- رساله در توحید

۲- رساله در أسماء الله سبحانه

۳- رساله در أفعال الله سبحانه، این کتاب را با رساله وسائط و با کتاب انسان، که آن نیز شامل سه رساله است

۱- الإنسان قبل الدّنیا

۲- الإنسان فى الدّنیا

۳- الإنسان بعد الدّنیا مجموعا در یک مجلّد جمع‏آورى و تحریر شده؛ و بنام هفت رساله معروفست.

و دیگر از مؤلّفات ایشان؛ رساله الولایه است که آخرین سیر انسانى را بدرگاه حضرت احدیّت و فناى او را در ذات؛ و حیازت او را بمقام عبودیّت مبرهن مى‏نماید.

 

و دیگر رساله النّبوّه و الإمامه مى‏باشد.

تمام این رساله‏ها که مجموعا ۹ رساله است؛ همگى عربىّ و خطّى است؛ و تا بحال بطبع نرسیده است؛ و کرارا از ایشان تقاضاى طبع آنها شده است؛ و ایشان طبع آن را موکول بیک دوره مطالعه و تجدید نظر مى‏نمودند.

و دیگر کتاب شیعه در إسلام؛ و دیگر کتاب قرآن در إسلام؛ و دیگر کتاب وحى یا شعور مرموز است.

 

[طلوع تفسیر المیزان در حوزه‏هاى علمیّه و در مجامع علمى در سراسر جهان‏]

علّامه طباطبائى معتقد بودند که اسلام راستین در اروپا و آمریکا نرفته است؛ زیرا تمام مستشرقینى که از آنجا براى تحقیق در اسلام به سرزمین‏هاى اسلامى آمده‏اند، همگى با اهل تسنّن و در ممالک عامّه‏نشین چه در آفریقا و مصر و چه در سوریا و لبنان و حجاز و پاکستان و افغانستان رفت و آمد داشته؛ و بالاخصّ در کتاب خانه ‏هاى معتبر از تواریخ اهل تسنّن چون تاریخ طبرى و تاریخ ابن کثیر و سیره ابن هشام و تفاسیر آنان؛ و کتاب‏هاى حدیث چون صحیح بخارىّ و ترمذىّ و نسائىّ و ابن ماجه و ابن داود و موطّأ مالک و غیرها استفاده نموده؛ و آنان را مصادر اسلام‏شناسى خود قرار داده‏اند؛ و بدنیا اسلام را از دریچه و دیدگاه عامّه بطور کلّى معرّفى کرده‏اند؛ و بر این اساس شیعه را یک فرقه منشعب از اسلام میدانند؛ و بنابراین به مصادر تحقیقىّ از تفاسیر و تواریخ و کتب شیعه در حدیث و فلسفه و کلام عطف نظرى ننموده‏اند؛ و روى این زمینه‏ها شیعه در دنیا معرّفى نشده است؛ درحالى‏که شیعه فقط تنها فرقه‏ایست که‏ تجلى‏ گاه اسلام راستین است؛ و تشیّع، حقیقت پیروى از سنّت رسول خدا که در ولایت متجلّى است مى‏باشد؛ شیعه یگانه فرقه ‏ایست که بدنبال رسول خدا حرکت کرده؛ و قولا و عملا اسلام را در خود تحقّق بخشیده ‏اند.

چون مواضع نقد و تزییف و غشّ و تحریف، در تواریخ و کتب عامّه زیاد است؛ و در آن کتب مطالبى به رسول خدا نسبت داده شده است که سزاوار مقام پیامبرى نیست؛ و عصمت را نیز از آن حضرت نفى کرده‏اند؛ لذا اسلام با چهره واقعى خود در غرب تجلّى ننموده؛ و موجب گرایش آنها بدین اسلام نشده است؛ و لیکن در شیعه مطلب بخلاف است؛ سراسر کتب شیعه، رسول الله را معصوم و از خطا و گناه و لغزش‏ها مصون؛ و مطالب خلاف مقام پیامبرى را به آن حضرت نسبت نمى ‏دهد.

علاوه شیعه ائمّه طاهرین را معصوم و آنان را سزاوار خلافت مى‏داند؛ بخلاف کتب عامّه از تفاسیر و تواریخ و کتب حدیث که همه آنها مشحون از جواز ولایت غیر معصوم؛ بلکه امام جائر؛ بلکه لزوم اطاعت از اوست؛ و بر همین اساس خلافت پاک رسول الله، تبدیل به یک امپراطورى عظیم نظیر امپراطورى ایران و روم گشت؛ و خلفاى بنى امیّه و بنى عباس، با چهره خلافت رسول‏اللّهى تمام فجایع و قبایح را مرتکب مى‏شدند؛ روى این اساس اروپائیان به اسلام هنوز گرایش پیدا نکرده ‏اند.

اما اگر آنها بدانند و بفهمند که این سیره بر خلاف سنّت رسول خداست؛ و اسلام واقعىّ براى هدم اساس این گونه حکومت‏ها آمده است؛ باسلام حتما مى‏گروند.

مهرتابان//محمد حسین طهرانی

اهتمام علّامه طباطبائى در جمع بین فلسفه شرق و غرب به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۲

علّامه طباطبائى پس از تدریس یک دوره فلسفه در قم از اسفار اربعه مرحوم صدر المتألهین قدّس سرّه در صدد بر آمدند بین فلسفه شرق و فلسفه غرب را تطبیق و توفیق دهند؛ و معتقد بودند که بحث‏ها اگر بر پایه برهان و شکل‏هاى قیاسات صحیحه پایه‏ گذارى شود، محال است دو نتیجه مختلف دهد، خواه در هر مکتبى که بخواهد بوده باشد؛ و بنابراین باید بدنبال سرّ اختلاف فلسفه شرق و غرب رفت؛ و مواضع ضعف را روشن ساخت.

و اصولا معتقد بودند که علوم تجربى گرچه تحقّق آن در خارج بر اساس تجربه واضحست؛ لیکن باید ریشه و اصل نتیجه این تجربه را دریافت؛ و در منشأ و علّت آن کاوش کرد.

مثلا باید دید چه علّتى در حرارت موجود است که مى ‏تواند ایجاد قوّه و انرژى سینیتیک بکند؛ و دستگاه مکانیکى را به حرکت در آورد؛ و بالعکس چه علّتى در انرژى سینیتیک موجود است که مى ‏توان از آن بهره حرارتى و انرژى حرارتى گرفت؛ و نیز چه‏ سبب و علّتى در انرژى الکتریکى موجود است که مى‏ توان آن را تبدیل بکار نموده؛ و از آن بهره ‏بردارى کرد؛ و چرخ‏هاى ماشین آلات را بکار انداخت؛ و بالعکس چه سببى در انرژى مکانیکى موجود است، تا با بکار انداختن چرخهاى ماشین، مى ‏توان بوسیله دینام از آن بهره ‏بردارى انرژى الکتریکى نمود؟

و بالأخره باید روشن شود که در تمام این موارد تبدیل و تبدّل انرژى ‏ها، که بر اساس فورمول‏هاى دقیق مقدار بعضى از آنها تبدیل بمقدار معیّن از انرژى دیگر مى‏ گردد، بر چه پایه و علّتى است؟ و چه رابطه و جامع بین آنها موجود است؟ و باز باید روشن شود که ثبوت مسائل تجربى بر اساس تجربه است؛ و آن منافات با مسائل فلسفىّ و ادلّه عقلىّ که بر اساس تفکّر عقلىّ و برهان است ندارد؛ و هریک از آنها راه خود را طىّ مى‏کنند و معارض و مزاحم یکدیگر نخواهند بود.

براى این منظور جلساتى در شب‏هاى تعطیل پنجشنبه و جمعه دائر نمودند که چند نفر از طلّاب که بعضى از آنها نیز آشنائى با علوم جدیده داشتند؛ در آن شرکت داشتند؛ و بحقیر نیز امر فرمودند که در آن جلسات حضور داشته باشم.

این جلسات مدّتى طول کشید و نتیجه بحث در مجموعه‏اى بنام متافیزیک بنا بود منتشر گردد که این حقیر بنجف اشرف مشرّف شدم؛ و آن جلسه کار خود را ادامه مى‏داد؛ و بعدا نیز بعضى از دوستان با کمال علم و ادب چون مرحوم حاجّ شیخ مرتضى مطهّرى رحمه الله علیه بدان پیوستند؛ و بالنتیجه کتابى بسیار نافع که حلّ بسیارى از مسائل خلافى را مى ‏نمود؛ و جلوى مغالطات بسیارى از فرنگى ‏مآبان را مى ‏گرفت تنظیم و بنام اصول فلسفه و روش رئالیسم آماده و جلد اوّل و دوّم را با پاورقى‏ هاى مفید و آموزنده آن شهید مغفور طبع؛ و خود حضرت استاد مؤلّف براى حقیر بنجف اشرف ارسال فرمودند.

و سپس بتدریج جلد سوّم و پنجم نیز بطبع رسید؛ و مرحوم شهید آیت الله مطهّرى مى ‏فرمود: پاورقى ‏هاى جلد چهارم نیز جمع ‏آورى شده؛ و فقط مجالى مى‏ طلبم تا آنها را مرتّب و منظّم ساخته و در دسترس علاقمندان قرار گیرد. رحمه الله على استادنا الاکرم و على صدیقنا المکرّم و على من غبر منهم من اخواننا الماضین بمحمدّ و آله الطاهرین.

امّا روش تفسیرى علّامه طباطبائى قدّس سرّه: ایشان در هنگامى که تبریز بودند؛ تفسیرى بر قرآن کریم از اوّل قرآن تا سوره اعراف را نوشتند؛ البته تفسیرى مختصربود؛ و از روى همان تفسیر و نوشته ‏هاى جمع ‏آورى بطلّاب تدریس مى‏ نمودند؛ ولى بعدا بنا شد تفسیرى بطور تفصیل که شامل تمام نیازمندیهاى روز بوده؛ و جهات تاریخىّ و فلسفىّ و اخلاقىّ؛ و بحث‏هاى اجتماعى و روائىّ در آن رعایت گردد؛ به سبک نوینى بنویسند.

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

تعلیقه علّامه طباطبائى بر بحار الانوار علّامه مجلسىّ قدّس الله سرّهما به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۱

علّامه طباطبائى قدّس الله تربته به کتاب بحار الانوار جدّ ما* مرحوم علّامه مجلسى بسیار ارج مى ‏نهادند و آن را بهترین دائره المعارف شیعه از نقطه نظر جمع اخبار مى‏دانستند؛ و بالاخصّ از کیفیّت تفصیل فصول و تبویب ابواب آن که بر نهج مطلوب، در هر کتابى ابواب را مرتّبا احصا فرموده است؛ و سپس در هر بابى به ترتیب، آیات مناسب را از سوره حمد تا آخر قرآن آورده؛ و سپس به تفسیر اجمالى این آیات به ترتیب پرداخته است؛ و پس از آن جمیع روایاتى که در این باب از معصومین علیهم السّلام وارد شده است؛ مرتّبا بیان کرده است؛ و در ذیل هر روایت؛ و نیز در آخر باب اگر نیازى بشرح و بیان داشته، بیانى از خود ایراد نموده است.

و معتقد بودند که علّامه مجلسىّ یک نفر حامى مذهب و احیاءکننده آثار و روایات ائمّه علیهم السّلام بوده؛ و مقام علمى وسعه اطّلاع، و طول باع او، قابل تقدیر؛ و از کیفیّت ورود در بحث و جرح و تعدیل مطالب وارده در مرآت العقول، علمیّت این مجتهد خبیر معلوم مى‏شود؛ که زحمات او تا چه حدّ قابل تقدیر است.

و لیکن مع‏ذلک با وجود اجتهاد و بصیرت در فنّ روایات و احادیث، در مسائل عمیقه فلسفیّه وارد نبوده است؛ و مانند شیخ مفید، و سیّد مرتضى، و خواجه نصیر الدّین طوسى، و علّامه حلّى که از متکلّمین شیعه و پاسداران و حافظان مکتب بوده‏اند؛ نبوده است.

و بنابراین در بعضى از بیاناتى که دارد دچار اشتباه گردیده است؛ و این امر موجب تنزّل این دائره المعارف مى‏گردد؛ و بر این اصل بنا شد در بحارالانوارى که طبع جدید مى‏شود؛ ایشان یک دوره مرور و مطالعه نموده؛ و هرجا که نیاز به بیان دارد تعلیقه بنویسند؛ تا این کتاب پرارزش، با این تعلیقات مستواى علمى خود را حفظ کند.

این امر عملى شد؛ و ایشان تا جلد ششم از طبع جدید را تعلیقه نوشتند؛ لیکن بلحاظ یکى دو تعلیقه‏اى که صریحا در آنجا نظر علّامه مجلسىّ را ردّ کردند؛ این امر براى طبقه‏اى که تا این اندازه حاضر نبودند نظریّات مجلسىّ مورد ایراد واقع شود خوشایند نشد؛ و متصدّى و مباشر طبع، بنا به الزامات خارجیّه، از ایشان تقاضا کرد که در بعضى از مواضع قدرى کوتاه‏تر بنویسند؛ و از بعضى از ایرادات صرف نظر کنند.

علّامه حاضر نشدند؛ و فرمودند: در مکتب شیعه ارزش جعفر بن محمّد الصّادق از علّامه مجلسىّ بیشتر است؛ و زمانى که دایر شود بجهت بیانات و شروح علّامه مجلسىّ، ایراد عقلىّ و علمىّ بر حضرات معصومین علیهم السّلام وارد گردد؛ ما حاضر نیستیم آن حضرات را به مجلسى بفروشیم.

و من از آنچه بنظر خود در مواضع مقرّر، لازم مى ‏دانم بنویسم؛ یک کلمه کم نخواهم کرد.

لذا بقیّه مجلّدات بحار، بدون تعلیقه علّامه طباطبائىّ طبع شد؛ و این اثر نفیس فاقد تعلیقات علّامه گردید.

و ما دو تعلیقه از تعلیقات علّامه را که آنها باعث تعطیل تعلیقات شد در اینجا مى‏آوریم؛ و قضاوت را بعهده خوانندگان و اهل تحقیق مى‏گذاریم.

 

أوّل تعلیقه صفحه ۱۰۰ از جلد اوّل که چون علّامه مجلسى معانى مختلفى را ازنزد خود براى عقل نموده است؛ ایشان این معانى را ردّ نموده، و مى‏گویند: آنچه را که او- که رحمت خدا بر او باد- معانى مختلفى براى عقل ذکر مى‏کند، بادّعاء اینکه این معانى در اصطلاح، معانى عقل هستند؛ چنانچه بر شخص خبیر و مطّلع در این ابحاث پوشیده نیست؛ نه منطبق است به اصطلاح اهل بحث؛ و نه منطبق است بر آنچه عامّه مردم از غیر اهل بحث، آن را معانى عقل مى‏شمرند.

 

و آنچه او را در این واقعه افکنده است دو چیز است:

اوّل: سوء ظنّ به بحث‏کنندگان در معارف عقلیّه از راه استدلالات عقلیّه و براهین فلسفیّه.

دوّم: آن راهى را که خود او در طریق فهم معانى اخبار پیش گرفته، و پیموده است؛ و آن اینست که جمیع روایات را از طریق بیان، در مرتبه واحدى دانسته است؛ و آن همان مرتبه‏ایست که افهام عامّه مردم بدان دسترسى دارند؛ باین دعوى که این مرتبه همان منزله‏ایست که معظم اخبارى که جواب سؤالهاى مردم را که از ائمّه علیهم السّلام کرده‏اند؛ مشخّص مى‏سازد.

درحالى‏که مى‏دانیم در اخبار، مطالب عالیه و نفیسه‏ایست که به حقائقى اشاره دارد که بدانها غیر از افهام عالیه و عقول خالصه کسى دسترسى ندارد.

و در یک سطح قرار دادن اخبار، موجب شده است که معارف عالیه‏اى که از ائمّه علیهم السّلام افاضه شده است، اختلاط پذیرد؛ و بیانات عالیه بعلّت تنزّل آنها به‏منزله‏اى که منزله آنها نیست فاسد گردد؛ و بیانات ساده نیز بعلّت عدم تعیّن و تمیّز، ارزش خود را از دست بدهد.

هریک از سؤال‏ کنندگان از راویان احادیث، در سطح واحدى از فهم و ادراک نبوده‏اند؛ و هر حقیقتى نیز در سطح واحدى از دقّت و لطافت نمى‏باشد؛ و کتاب خدا و سنّت رسول خدا مشحون است از این کلام که معارف دینى داراى مراتب مختلفى هستند؛ و براى هر مرتبه افراد خاصّى مى‏باشند.

الغاء کردن و نادیده گرفتن مراتب؛ موجب از بین رفتن معارف حقیقیّه خواهد شد.

دوّم تعلیقه صفحه ۱۰۴ از جلد اوّل، که بعد از آنکه علّامه مجلسىّ قول بعقول مجرّده را ردّ مى‏کند و مى‏فرماید: تجرّد عقول عقلا محال است؛ و تجرّد اختصاص بذات‏ واجب دارد؛ و کلام فلاسفه را فضول قلمداد مى‏کند؛ و بعد از آنکه گفته است: و بنا بر آنچه گفته‏اند ممکنست که مراد از عقل همان نور پیغمبر باشد که از آن انوار ائمّه علیهم السّلام منشعب شده است؛ علّامه طباطبائىّ در اینجا تعلیقه دارند که:رجوع فلاسفه بر ادلّه عقلیّه فضول نیست؛ بلکه آنها اوّلا اثبات کرده‏اند که حجیّت ظواهر دینیّه متوقّف است بر برهانى که عقل اقامه مى‏کند؛ و عقل نیز از اعتماد و اتّکائش به مقدّمات برهانیّه، فرقى بین مقدّمه‏اى و مقدّمه دیگرى نمى‏گذارد.بنابراین اگر برهان بر امرى اقامه شد، عقل اضطرارا باید او را قبول کند.

و ثانیا ظواهر دینیّه متوقّف است بر ظهورى که در لفظ بوده باشد؛ و این ظهور دلیل ظنّى است و ظنّ نمى‏تواند با علم و یقینى که از اقامه برهان بر چیزى حاصل شده، مقاومت کند.

و امّا مسئله تمسّک به برهان عقلى در مسائل اصول دین و سپس عزل کردن عقل را در اخبار آحادى که در معارف عقلیّه وارد شده است و عمل نکردن بآن، نیست مگر از قبیل باطل کردن مقدّمه بسبب نتیجه‏اى که از همان مقدّمه استنتاج مى‏شود؛ و این تناقض صریحست- و اللّه الهادى- پس اگر این ظواهر بخواهند حکم عقل را ابطال کنند؛ أوّلا مفاد حکم خود را که حجّیتشان مستند بحکم عقل است ابطال کرده‏اند.

و راه استوار و احتیاط دینى براى کسانى که گامى متین در ابحاث عمیقه عقلیه نگذارده‏اند، اینست که بظاهر کتاب و ظاهر اخبار مستفیضه عمل کنند؛ و علم بواقع امر را به خدا ارجاع دهند؛ و از ورود در ابحاث عمیقه عقلیّه اثباتا و نفیا خوددارى کنند.

أمّا اثباتا چون اثباتش، مظنّه ضلال و گمراهى است؛ و در آن هلاکت دائمیّه است.

و أمّا نفیا چون در آن منقصت گفتار بدون علم مى‏باشد؛ و یارى کردن دین بآن چیزى است که خدا نمى‏پسندد؛ و مبتلا شدن به تناقض در آراء؛ همان‏طورکه مؤلّف رحمه الله علیه بدین مناقضه‏گوئى دچار شده است؛ چون در مباحث مبدأ و معاد در هیچیک از آراء اهل نظر اشکالى وارد نکرده است، مگر آنکه خود بدان دچار شده است، که عین آن اشکال یا شدیدتر از آن را قبول کند؛ و ما در مواضع خود بدان اشاره خواهیم کرد.

و اوّل آنها در همین مسئله است که بر حکماء الهیّه در گفتارشان به وجود مجرّدات عقلیّه طعن زده است؛ و آنگاه خود جمیع آثار تجرّد را براى انوار پیغمبر و ائمّه علیهم السّلام اثبات نموده است؛ و متنبّه نگردیده است که اگر تحقّق موجود مجرّد غیر از خداوند در خارج محال باشد، حکم محالیّت آن به تغییر اسم تفاوت نمى‏کند و تسمیه آن عقل مجرّد را به نور و طینت و نحوهما تبدیلى در استحاله نمى‏دهد. تمام شد کلام استاد.

و افراد مطّلع بر قیاس و برهان میدانند که یکایک از جملات این حکیم الهى در این بیان، برهانىّ و استدلالیست؛ و آنگاه سرّ کلام او که مى‏گوید: مراجعه بظواهر روایات، قبل از رجوع به ادلّه عقلیّه در حکم کفانا کتاب الله است، چه مى‏باشد.

اجتهاد در مذهب شیعه، موجب نگهدارى دین از اندراس و کهنگى و عدم تعبّد به آرائى مى‏شود که در یک‏زمان در نزد بعضى از اصول مسلّمه شمرده مى‏شده؛ و در زمان دیگر بطلانش از بدیهیّات مى‏گردد.

و عدم تعبّد بغیر قول خدا و رسول خدا و معصومین علیهم السّلام در احکام فرعیّه، موجب سدّ باب اجتهاد و وقوع در مهالک و مزالى است که عامّه بدان دچار شده‏اند؛ و امّا در احکام اصولیّه تعبّد و تقلید بطور کلّى معنى ندارد؛ و عقل و نقل حاکم بلزوم رجوع به ادلّه عقلیّه هستند و علّامه رحمه الله علیه در این مسئله نقل اجماع فرموده است.

______________________________
جده پدرى ما یعنى مادر پدر این حقیر، خواهر علامه خبیر مرحوم آیت الله آقاى میرزا محمد طهرانى صاحب کتاب مستدرک البحار بوده است. و مادر او که مادر علامه آقا میرزا محمد طهرانى و جده بزرگ ماست از نواده‏هاى عالم متضلع میر محمد صالح حسینى خاتون ‏آبادى داماد علامه ملا محمد باقر مجلسى بوده است که دختر او را که بنام فاطمه بیگم بوده است بازدواج خود در آورده و بنابراین علامه مجلسى جد اعلاى مادرى ما خواهد شد؛ و چون مرحوم علامه سید مهدى بحر العلوم و مرحوم آیت الله بروجردى از نواده ‏هاى دخترى مجلسى اول ملا محمد تقى هستند از دخترش آمنه بیگم که با مرحوم ملا محمد صالح مازندرانى ازدواج کرده است بنابراین آمنه بیگم عمه بزرگ مادرى ما از طرف پدر مى‏شود و مرحوم بحر العلوم و آیت الله بروجردى رضوان الله علیها از بنى عمات ما یعنى از عمه‏زادگان ما هستند.

 

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

روش تفکیرى استاد علّامه طباطبائى در حکمت و فلسفه به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۱

علّامه طباطبائى فلسفه صدر المتألهین‏[۱] را بواقع نزدیکتر مى‏ یافتند؛ و خدمت او را بعالم علم و فلسفه بعلّت تکثیر مسائل فلسفه، که در این فلسفه از دویست مسئله به هفتصد مسئله ارتقاء یافت؛ فوق‏العاده تقدیر مى ‏کردند.

و از اینکه صدر المتألهین تنها بدنبال مکتب مشّائین نرفته؛ و فلسفه فکرى و ذهنىّ را با اشراق باطنىّ و شهود قلبىّ جمع کرده؛ و هر دوى آنها را با شرع انور تطبیق نموده است؛ بسیار تحسین مى‏کردند.

صدر المتألهین در کتب خود از جمله، اسفار اربعه و مبدأ و معاد و عرشیّه و بسیارى از رساله‏هاى دیگرش اثبات کرده است که بین شرع که حکایت از واقع مى‏کند، و بین روش فکرىّ، و شهود وجدانىّ، تفاوتى نیست؛ و این سه منبع از یک سرچشمه مبدأ مى‏گیرند؛ و هریک دیگرى را تأیید و تقویت مى ‏کنند.

و این بزرگترین خدمتى است که این فیلسوف بعالم وجدان و بعالم فلسفه و بعالم شرع نموده است. و براى مستعدّین کمال، و قبول فیوضات ربّانیّه، همه راه‏ها را باز و درى را بروى آنان نبسته است.

گرچه اساس و ریشه این نظریّه در کلمات معلّم ثانى أبو نصر فارابى، و بوعلى سینا، و شیخ اشراق و خواجه نصیر الدّین طوسى، و شمس الدّین بن ترکه نیز ملاحظه شده است؛ ولى آن‏کسى‏که موفق به انجام این مهم شد، که بدین طرز عالى و اسلوب بدیع این مقصد را به پایان برساند، خصوص این فیلسوف زنده‏دل متشرّع عالیقدر است.

مرحوم استاد معتقدند که صدر المتألّهین فلسفه را از اندراس و کهنگى بیرون آورد؛ و روح نوینى در آن بخشید؛ و جان تازه‏اى در او دمید؛ پس مى‏توان او را زنده‏کننده فلسفه اسلامیّه دانست.

و از اینها گذشته استاد ما نسبت بمقام زهد، و بى‏اعتنائى بدنیا، و بروش ارتباط با خدا، و تصفیه باطن، و ریاضیات شرعیّه، و انزوائى که صدر المتألّهین داشت و در (کهک قم) به تصفیه سرّ مشغول شد و طهارت نفس را أهم از هر چیز شمرد، بسیار ارزش قائل بوده و تحسین مى ‏نمودند.

و معتقد بودند که غالب اشکالاتى که بر صدر المتألّهین و فلسفه او مى‏شود؛ ناشى از عدم فهم و عدم وصول ادراک بحاقّ مسائل اوست؛ گرچه خود ایشان نیز به بعضى از استدلالات او نظرهائى داشتند؛ ولى من حیث المجموع او را زنده‏کننده فلسفه اسلامیّه؛ و از طراز فلاسفه درجه اوّل اسلام چون بو علىّ و فارابى مى‏شمردند؛ و خواجه نصیر الدّین و بهمنیار و ابن رشد و ابن ترکه را در ردیف فلاسفه درجه دوّم مى‏دانستند.

استاد ما در مباحث وجود به مسئله تشکیک وجود قائل بوده و وحدت عرفاء را نیز قبول داشته و آن را منافى با تشکیک نمى‏دانستند؛ بلکه درجه‏اى عالى‏تر و مقامى رفیع‏تر از تشکیک از نقطه نظر دیدگاه عارف مى‏دانستند که با وجود تشکیک این وحدت پیدا مى‏شد. و در حوزه علمیّه قم دوره‏هائى از فلسفه چه اسفار و چه شفا را تدریس نموده؛ و یگانه فیلسوف در عالم اسلام شمرده مى‏شدند؛ و حتّى در سالیان اخیر یک دوره خارج فلسفه را براى بعضى از طلّاب خصوصى تدریس؛ و محصّل و نتیجه آن را بصورت دو جلد کتاب بدایه الحکمه و نهایه الحکمه تهیّه، و در استفاده عموم قرار دادند.

در اینکه ایشان تنها متخصّص فلسفه شرق در تمام عالم بوده‏اند بین دوست و دشمن خلافى نیست.

گویند: آمریکا قبل از سى سال، ایشان را بهتر از آنچه ایرانیان شناختند شناخت؛ و براى آنکه علّامه را به عنوان لزوم تدریس فلسفه شرق در آمریکا بدانجا برد؛ به شاه طاغوتى ایران (محمّد رضا) متوسّل شد و شاه ایران از حضرت آیه الله العظمى بروجردى رضوان الله علیه این مهمّ را خواستار شد؛ و آیه الله بروجردىّ هم پیغام شاه را بحضرت علّامه رسانیدند؛ ولى علّامه قبول نکردند.

 

 

[بدون ورود در مباحث فلسفیّه، روایات اصولیّه قابل فهم نیست‏]

بارى بر خلاف بسیارى که معتقدند، در ابتداء خوبست محصّلین کاملا باخبار و روایات ائمّه طاهرین علیهم السّلام اطّلاع پیدا کنند، و سپس فلسفه بخوانند؛ ایشان مى‏فرمودند: معناى این کلام همان کفانا کتاب الله است؛ روایات ما مشحون از مسائل عقلیّه عمیقه و دقیقه و مستند به برهان فلسفىّ و عقلىّ است؛ بدون خواندن فلسفه و منطق و ادراک طریق برهان و قیاس که همان رشد عقلىّ است، چگونه انسان مى‏تواند باین‏ دریاى عظیم روایات وارد شود؟ و از آنها در امور اعتقادیّه بدون عنوان تقلید و شکّ، اطمینان و یقین حاصل کند؟ روایات وارده از ائمّه معصومین غیر از روایات وارده از اهل تسنّن است و غیر از روایات و اخبار وارده در سایر مذاهب و ادیان که آنها همگى بسیط و قابل فهم عامّه است.

ولى ائمّه معصومین علیهم السّلام شاگردان مختلفى داشته‏اند؛ و بیانات متفاوتى، بعضى از آنها ساده و قابل فهم عموم است؛ و غالبا آنچه در اصول عقاید و مسائل توحید آمده مشکل و غامض است که براى افراد خاصّى از اصحاب خود که اهل فنّ مناظره و استدلال بوده‏اند؛ بیان مى‏کرده‏اند؛ و همان شاگردان بر اساس ترتیب قیاسات برهانیّه با خصم وارد بحث مى‏شدند؛ آن وقت چگونه مى‏توان بدون اتکاء به عقل و مسائل عقلیّه و ترتیب قیاسهاى اقترانىّ و استثنائىّ تحصیل یقین نمود؟

از باب نمونه و مثال ما در اینجا یکى از این مباحث را مى‏آوریم؛ و آن مبحث توحید ذات پروردگار است:

یکى از مسائل مهمّ اسلام که آن را از سایر مذهب‏ها و مکتب‏ها متمایز مى‏کند، مسئله توحید است و این مسئله در عین واقعیّت، به اندازه‏اى غامض است که ادراک آن براى سایر ملل و مکاتب آسان نبوده؛ و هر چه گفته‏اند و نوشته‏اند و متفکّران آنها تحقیق و تدقیق نموده‏اند؛ با وجود اعتراف اجمالى بتوحید؛ مع‏ذلک ملّیّین و إلهیّین آنها از توحید عددى ذات اقدس حضرت احدیّت قدمى فراتر نگذارده‏اند.

این مسئله از اهمّ مسائل قرآن کریم است؛ و بلکه اسّ و اساس معارف قرآن و تجلّى‏گر اصالت قرآن؛ و روشنگر تمام معارف و اخلاق و احکام وارده در قرآن است؛ و بر همین اصل قرآن با سایر ادیان و مذاهب تحدّى نموده؛ و آنان را ببحث فرا خوانده است؛ و نه تنها بر علیه وثنیّین و ثنویّین و مشرکین و مادیّین و طبیعیّین بمبارزه و مخاصمه برخاسته است؛ بلکه بر علیه ادیان آسمانى که دستخوش تحریف شده؛ و آن اصالت توحید را بشکل محرّف و مسخ‏شده‏اى بیان مى‏کنند، بجدال برخاسته و آنان را به محاجّه درباره وحدت ذات حقّ مى‏خواند.

وحدت ذات حقّ جلّ و عزّ، وحدت عددى نیست؛ بلکه وحدت بالصّرافه است.

یعنى صرف الوجود است، و محض الوجود است؛ که با تصوّر چنین وحدتى، وجود دیگرى مماثل آن، قابل تصوّر نیست.

و البته وجودى که صرف و محض باشد، بى‏نهایت است ازلا و ابدا، ذاتا و صفه، و شدّه و کثره و سعه؛ به‏طورى‏که در هر مرحله اگر وجود دیگرى فرض شود؛ آن وجود داخل در آن وجود صرف بوده، و بنا بر این دیگر فرض غیریّت و بینونت و استقلال؛ معنى ندارد و کلّما فرضته ثانیا عاد اوّلا.

لذا در روایت داریم: واحد لا بعدد؛ قائم لا بعمد.

این حقیقت در قرآن کریم بطور روشنى در همه جاى قرآن بچشم مى‏خورد؛ و تعلیم قرآنى تمام اقسام وحدت‏هاى عددى و جنسىّ و نوعىّ را از ذات اقدس او نفى مى‏کند؛ و به جنگ تثلیث مى‏رود؛ و آنان که أقانیم را که عبارتند از (اب و ابن و روح) که مراد (ذات و علم و حیاه) است؛ در عین اینکه سه‏تا است، یکى مى‏شمرند؛ مثل انسانى که زنده و عالم است؛ در عین آنکه یک انسان است سه‏تا است: ذات، و علم و حیات انسان؛ مردود و باطل مى‏شمرد؛ و این وحدت را لایق ذات حق نمى‏داند.

قرآن کریم براى خداوند وحدتى قائل است که با آن وحدت، فرض هر گونه کثرتى چه در ذات و چه در صفات باطل است؛ و هر چه از کثرت در این باب فرض شود، عین همان ذات واحد بوده است؛ چون خداوند حدّ ندارد؛ و ذات او عین صفات اوست؛ و هر صفتى که فرض شود، عین صفت دیگرى است؛ که براى او بطور لا یتناهى و غیر محدود و غیر محصور و غیر متعیّن فرض شده است.

تعالى الله عمّا یشرکون؛ و سبحانه عمّا یصفون.

و بهمین سبب است که هرجا که در قرآن کریم نام قهّاریّت خدا برده مى‏شود؛ اوّلا خدا را به وحدت توصیف مى‏کند و سپس به قهّاریّت؛ براى آنکه این معنى را برساند که وحدت او به طوریست که براى هیچ‏کس مجال آن را نمى‏گذارد که براى او وجود مماثلى بتواند فرض کند؛ تا چه رسد به آنکه از دائره فرض، خارج و در عالم وجود تحقّق گیرد. و به مرحله واقعیّت و ثبوت برسد:

 

در آیات زیر توجه کنید:

أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ، ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ‏ (آیه ۴۰ و ۴۱ از سوره ۱۲ یوسف) آیا صاحب اختیاران و مدبّران جدا جدا بهترند؛ یا الله که او واحد و قهّار است؟

شما غیر از ذات اقدس او چیزى را نمى‏پرستید مگر نام‏هائى را که شما و پدرانتان بر آنها گذارده‏اید! توصیف خداوند را به وحدت قاهره که هر شریک مفروضى را مقهور مى‏کند؛ براى هر معبودى غیر از ذات اقدس او غیر از اسم چیزى را باقى نمى‏گذارد.

أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (آیه ۱۶ از سوره ۱۳ رعد) آیا براى خداوند شریکانى قرار دادند؛ که آنها نیز مانند خلقت خدا خلق کنند؛ و در این صورت خلق بر آنها مشتبه گردد؟ بگو خداوند خالق هر چیزیست؛ و اوست واحد قهّار.

لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (آیه ۱۶ از سوره ۴۰ غافر) پادشاهى و صاحب اختیارى امروز براى کیست؟ براى خداوند واحد قهّار است.

چون ملکیّت مطلقه الهیّه براى غیر او، مالکى نمى‏گذارد الّا آنکه نفس آن مالک و ما یملک او را ملک طلق خدا قرار مى‏دهد.

از این وحدت ذات اقدس احدیّت، حضرت مولى الموحدین أمیر المؤمنین علیه افضل الصّلاه و السّلام پرده برداشتند؛ و در بسیارى از خطب و کلمات آن حضرت بطور مشروحى وحدت بالصّرافه خدا را بیان مى‏کند.

از جمله خطبه اوّل از نهج البلاغه: أوّل الدّین معرفته و کمال معرفته التّصدیق به؛ و کمال التّصدیق به توحیده؛ و کمال توحیده الإخلاص له؛ و کمال الإخلاص له نفى الصّفات عنه تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه شصت و سوّم: الحمد لله الّذى لم یسبق له حال حالا فیکون أوّلا قبل أن یکون آخرا؛ و یکون ظاهرا قبل أن یکون باطنا؛ کلّ مسمّى بالوحده غیره قلیل؛ و کلّ عزیز غیره ذلیل تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه صد و پنجاهم: الحمد لله الدّالّ على وجوده بخلقه؛ و بمحدث؛ خلقه على ازلیّته؛ و باشتباههم على ان لا شبه له؛ لا یستلمه المشاعر؛ و لا یحجبه السّواتر؛ لافتراق الصّانع و المصنوع؛ و الحادّ و المحدود و الرّبّ و المربوب الأحد لا بتأویل عدد و الخالق لا بمعنى حرکه و نصب تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه صد و شصت و یکم: الحمد لله خالق العباد؛ و ساطح المهاد؛ و مسیل الرهاد و مخصب النّجاد؛ لیس لأوّلیّته ابتداء؛ و لا لأزلیّته انقضاء هو الأوّل لم یزل و الباقى بلا أجل خرّت له الجباه؛ و وحّدته الشّفاه تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه صد و هشتاد و چهارم: ما وحّده من کیّفه؛ و لا حقیقته أصاب من مثّله و لا إیّاه عنى من شبّهه؛ و لا صمده من أشار إلیه و توهّمه تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه آن حضرت در جواب ذعلب که گفت: یا امیر المؤمنین هل رأیت ربّک؟

فقال علیه السّلام: ویلک یا ذعلب لم أکن لأعبد ربّا لم أره این خطبه طویل است و شامل مطالب بسیار عالى درباره توحید بالصّرافه است؛ و آن را صدوق در خصال با اسناد خود از آن حضرت نقل مى‏کند.

و از جمله خطبه آن حضرت است که در احتجاج طبرسىّ آمده است: دلیله آیاته؛ و وجوده إثباته و معرفته توحیده؛ تمییزه عن خلقه؛ و حکم التّمییز بینونه صفه لا بینونه عزله؛ تا آنکه مى‏فرماید: لیس بإله من عرف بنفسه؛ هو الدّالّ بالدّلیل علیه؛ و المؤدى بالمعرفه إلیه.

بارى این مطالب را استاد علّامه طباطبائىّ بطور مشروح در تفسیر المیزان ج ۶ از صفحه ۹۶ تا ۱۰۸ آورده ‏اند؛ و سپس در بحث تاریخىّ مى‏فرمایند: گفتار به اینکه عالم صانعى دارد؛ و پس از آن گفتار به اینکه او واحد است؛ از قدیم‏ترین مسائلى است که در بین مفکّرین نوع بشرى بوده؛ و فطرت مرکوزه در بشر آنها را به چنین عقیده‏اى فرا مى‏خوانده است. حتّى مذهب بت‏پرستان که بناى آن بر شرک است؛ اگر در حقیقتش دقّت شود معلوم مى‏شود که اصل آن بر اساس توحید صانع بوده؛ و کمک‏کارانى نیز براى خود قرار مى‏داده‏اند (ما نعبدهم الّا لیقرّبونا الى الله زلفى) و اگر چه این اصل از مجراى خود منحرف شد؛ و بازگشتش باستقلال و اصالت خدایان در آمد؛ و اصالت خدا بر کنار رفت.

و سرشت انسان که او را دعوت به توحید مى‏کند؛ اگر چه او را دعوت به خداى یگانه و واحدى مى‏کند که در عظمت و کبریاء چه در ناحیه ذات و چه در ناحیه صفت غیر محدود است؛ الّا اینکه الفت انسان و انس او در ظرف زندگى، به وحدت‏هاى عددى از یک طرف؛ و ابتلاء ملّیّون و الهیّون به بت‏پرستها و دوگانه شناس‏ها که مجبور بودند شرک‏ و تثلیث و دوگانه‏پرستى را بردارند، از طرف دیگر؛ که بالملازمه نفى شرک عددى، اثبات وحدت عددى براى خداوند مى‏نمود؛ وحدت عددیّه خداى را در اذهان مسجّل کرد و حکم فطرت غریزه‏اى مغفول عنه بماند.

و بهمین جهت است که آنچه از کلمات بزرگان از فلاسفه الهییّن از مصر قدیم و یونان و اسکندریّه و غیرهم نقل شده است؛ و همچنین افرادى که بعد از آنها آمده‏اند؛ وحدت عددى ذات حقّ است؛ حتّى آنکه شیخ الرّئیس أبو على سینا در کتاب شفا تصریح به وحدت عددى ذات حقّ مى‏کند؛ و بعد از او فلاسفه اسلام که آمدند تا حدود سنه یک‏هزار از هجرت نبویّه، همگى قائل به وحدت عددى حقّ شدند و با حثین از متکلّمین نیز آنچه در احتجاجات خود آورده‏اند زیاده بر وحدت عددى نیست؛ در عین آنکه همه آنها ادلّه و براهین خود را از قرآن کریم آورده‏اند؛ امّا از این قرآن غیر از وحدت عددى نفهمیده‏اند.

 

 

[بدون ورود در مباحث فلسفیّه، روایات اصولیّه قابل فهم نیست‏]

این محصّل آنچه اهل بحث در اینجا گفته ‏اند.

و امّا آنچه قرآن کریم درباره معناى توحید مى ‏گوید، اوّلین گامى است که در تعلیم معرفت این حقیقت برداشته شده است؛ لیکن اهل تفسیر و بطور کلّى تمام کسانى که با قرآن کریم سر و کار داشته ‏اند؛ چه از صحابه رسول الله؛ و چه از تابعین؛ و چه از کسانى که بعد از آنها آمده ‏اند؛ همگى این بحث شریف را دنبال ننموده و مهمل گذارده ‏اند.

این کتاب‏هاى جوامع احادیث، و این کتاب‏هاى تفسیر است، که همگى در مرأى و منظر ماست؛ و در تمام آنها اثرى از این حقیقت بچشم نمى‏خورد؛ نه با بیانى که شرح آیات قرآن را دهد؛ و نه با طىّ طریق برهان و استدلال.

و ندیدیم ما کسى که بتواند از پرده این حقیقت برقع بر افکند؛ مگر آنچه در کلام امام علىّ بن ابى طالب علیه افضل السّلام بخصوص دیده شده است؛ آرى کلام علىّ این در بسته را گشود و پرده را برداشت؛ و با بهترین و روشن‏ترین راهى و واضح‏ترین طریقى از براهین، حجاب را از رخ آن برداشت.

و عجیب آنست که بعد از علىّ این کلام درباره اهل فلسفه و تفسیر و حدیث دیده‏ نشده تا بعد از هزار سال از هجرت در کلام فلاسفه اسلام* آمد؛ و آنها خود گفتند که ما این حقیقت را از علىّ گرفته ‏ایم.

و این سرّ آن بود که ما نمونه‏هائى از آن کلمات على را ذکر کردیم؛ چون این گونه سلوک احتجاجىّ برهانىّ در کلام غیر از او دیده نشده است؛ که همه آنها مبنى بر صرافت وجود و احدیّت ذات اقدس خداست جلّت عظمته.

و سپس علّامه در پاورقى فرمودند: در اینجاست که مرد ناقد خبیر و متدبّر متفکّر عمیق از آنچه از بعض از علماء اهل بحث و گفتگو صادر شده است: که این خطبه‏ هاى حضرت امیر المؤمنین که در نهج البلاغه آمده است انشاء حضرت نیست؛ و از ساختگى‏هاى سیّد رضىّ است؛ سر انگشت تعجّب بدندان باید بگزد.

و اى کاش من مى ‏فهمیدم که چگونه ساختگى بودن مى ‏تواند در این موقف علمى دقیقى که افهام علماء حتّى پس از آنکه علیّ بن ابى طالب درش را باز کرد؛ و پرده‏اش را بر گرفت؛ قدرت و قوّت وقوف بر آن را نیافت؛ راه پیدا کند؟ و قرون متمادیه بعد از افکار مترقّى در طول هزار سال در راه سیر تکاملى فکرى نتواند بآن برسد؛ و غیر از علیّ بن ابى طالب نه صحابه و نه تابعین نتوانستند این بار را حمل کنند؛ و بر این حقیقت واقف گردند؛ و طاقت ادراک آن را داشته باشند.

آرى کلام این گونه افرادى که نهج البلاغه را به ساختگى بودن مى‏خواهند از صحنه خارج کنند، با بلندترین آهنگ، فریاد مى‏زند: که آنان چنین پنداشته‏اند که حقایق قرآنیّه و اصول عالیه علمیّه، جز مفاهیم عامّه که در دست همه است چیز دگرى نیست؛ و فقط تفاضل بالفاظ فصیح و بیان بلیغ است.

ما این نمونه را در اینجا آوردیم تا معلوم شود که آنچه در خطب و روایات آمده مطالب مبتذل عامّى نیست؛ بلکه بسیارى از آنها نیاز به فهم قوىّ و برهان قویم دارد؛ و بر همین اساس استاد علّامه طباطبائى تقویت فکر و تصحیح قیاس و بطور کلّى منطق و فلسفه را لازم؛ و قبل از رجوع باین خزائن علمیّه أهل بیت علیهم السّلام؛ فلسفه را مشکل‏گشا و راهنماى وحید این باب مى‏دانستند.

و از این گذشته، حجّیت روایات براى ما بواسطه برهان عقلىّ است؛ و رجوع باخبار و تعبّد بآن و اسقاط ادلّه عقلیّه، موجب تناقض و خلف مى‏شود؛ و این محال است.

و به عبارت ساده، اخبار وارده قبل از رجوع بعقل و ترتیب قیاس حجیّتى ندارند؛ و بعد از رجوع بعقل، دیگر میزى و فرقى بین این قیاس عقلىّ و سایر ادلّه عقلیّه نیست؛ و در این صورت ملتزم شدن بمفاد اخبار و نفى ادلّه عقلیّه، موجب تناقض و ابطال مقدّمه با نتیجه بدست آمده از آنست.

______________________________

[۱] * و از جمله متفرّدات فلسفه ملّا صدرا یکى مسئله واحد بالصرّافه بودن ذات اقدس حق است و دیگر مسئله علم حضورى داشتن علّت به معلول خود؛ بوعلى سینا در کتاب شفا صریحا قائل به وحدت عددى بودن حقّ شده است و نیز علم ذات اقدس حقّ را بموجودات علم حصولى مى‏داند نه حضورى ملّا صدرا در این دو مسئله نیز دلیل بوعلى را ابطال کرده است. و این دو مسئله از اهمّ مسائل اعتقادى است. مراد از فلسفه اسلام بعد از هزار سال از هجرت صدر المتألهین است که او در کتاب‏هاى خود قائل به وحدت بالصرافه بودن ذات حق شد و این معنى را با بلغ وجهى بثبوت رسانید و کلام ابن سینا را در توحید عددى بودن ذات حق نفى کرد صدر المتألّهین در حدود سنه ۹۷۹ هجریه قمریه در شیراز متولد شده است. جده پدرى ما یعنى مادر پدر این حقیر، خواهر علامه خبیر مرحوم آیت الله آقاى میرزا محمد طهرانى صاحب کتاب مستدرک البحار بوده است. و مادر او که مادر علامه آقا میرزا محمد طهرانى و جده بزرگ ماست از نواده‏هاى عالم متضلع میر محمد صالح حسینى خاتون ‏آبادى داماد علامه ملا محمد باقر مجلسى بوده است که دختر او را که بنام فاطمه بیگم بوده است بازدواج خود در آورده و بنابراین علامه مجلسى جد اعلاى مادرى ما خواهد شد؛ و چون مرحوم علامه سید مهدى بحر العلوم و مرحوم آیت الله بروجردى از نواده‏هاى دخترى مجلسى اول ملا محمد تقى هستند از دخترش آمنه بیگم که با مرحوم ملا محمد صالح مازندرانى ازدواج کرده است بنابراین آمنه بیگم عمه بزرگ مادرى ما از طرف پدر مى‏شود و مرحوم بحر العلوم و آیت الله بروجردى رضوان الله علیها از بنى عمات ما یعنى از عمه‏زادگان ما هستند. کتاب شیعه عبارتست از مصاحبه‏هاى علامه با کربن در سال ۱۳۳۸ هجرى شمسى و کتاب رسالت تشیع در دنیاى امروز عبارت از مصاحبه‏هاى ایشان با اوست در سالهاى ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ هجرى شمسى.

و دیگر رساله‏اى عربى است در باب حکومت در اسلام که بنام الحکومه فى الاسلام مى‏باشد و دیگرى رساله‏اى در اعجاز و رساله‏اى عربىّ بنام علىّ و الفلسفه إلا الهیّه مى‏باشد که این رساله نیز به فارسى ترجمه شده است و دیگر حواشى نفیسى بر کتاب أسفار اربعه ملّا صدرا که در طبع اخیر آن بصورت تعلیقات در ضمن نه جلد انتشار یافته است و دیگر حاشیه‏اى بر کفایه الاصول مى‏باشد.

*مراد از فلسفه اسلام بعد از هزار سال از هجرت صدر المتألهین است که او در کتاب‏هاى خود قائل به وحدت بالصرافه بودن ذات حق شد و این معنى را با بلغ وجهى بثبوت رسانید و کلام ابن سینا را در توحید عددى بودن ذات حق نفى کرد صدر المتألّهین در حدود سنه ۹۷۹ هجریه قمریه در شیراز متولد شده است.

 

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

در محامد و مکارم دو برادر: علّامه طباطبائىّ و برادر به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۵

ده سال تمام این دو برادر در نجف اشرف مشرّف و با هم بتحصیل کمال مشغول؛ و در دروس فقهىّ و اصولىّ و فلسفىّ و عرفانىّ و ریاضىّ پیوسته با یکدیگر تشریک مساعى داشته‏اند.

و بعلّت ضیق معاش و نرسیدن مقرّرى معهود از ملک زراعتى تبریز، ناچار از مراجعت به ایران مى‏گردند. و ده سال در قریه شادآباد تبریز جز مقدار مختصرى به فلاحت و زراعت اشتغال مى‏ورزند؛ تا آنکه امور فلاحت تا اندازه‏اى سر و سامان مى‏گیرد؛ و استاد علّامه براى حفظ حوزه علمیه قم از گزند حوادث عقیدتى طلّاب بقم مهاجرت مى‏کنند. و اخوى ایشان در خود تبریز ساکن شده و در آن سامان بتدریس طلّاب مشغول مى‏شوند.

آیت اللّه حاجّ سیّد محمّد حسن الهى در حوزه تبریز بتدریس فلسفه از شفا و اسفار و سایر کتب ملّا صدرا اشتغال مى ‏ورزند و احیانا بعضى از عاشقان راه خدا را دستگیرى مى‏نمایند؛ و بسر منزل مقصود رهبرى مى‏کنند.ایشان نیز بسیار مردى ساده و بى ‏آلایش و متواضع و خلیق و عارف باسرار الهیّه و مطّلع از ضمایر و مربّى پرارزش بوده ‏اند.

استاد ما از ایشان بسیار تمجید و تحسین مى‏نمودند؛ و فوق‏العاده اظهار علاقه و محبّت مى‏کردند؛ و مى‏فرمودند: در نجف اشرف نسخه خطّى منطق شفاى بوعلى که طبع نشده بود بدست ما رسید؛ و ما دو برادر تمام آن را با خط خود استنساخ نمودیم.

مى‏ فرمودند: برادر ما راجع به تأثیر صدا و کیفیّت آهنگ‏ها و تأثیر آن در روح و تأثیر لالائى براى کودکان که آنها را بخواب مى‏برد؛ و بطور کلّى از اسرار علم موسیقى، و روابط معنوى روح با صداها و طنین‏هاى وارده در گوش، کتابى نوشتند؛ که انصافا رساله نفیسى بود؛ و تا بحال در دنیاى امروز بى‏نظیر و از هر جهت بدیع و بى‏سابقه بود.

لیکن بعد از اتمام رساله، خوف آن را پیدا کرد که بدست نااهل از ابناء زمان و حکّام جائر بیفتد؛ و از آن حکومت‏هاى غیر مشروع دنیاى امروز استفاده و بهره‏بردارى کنند؛ لذا آن را به کلّى مفقود کردند.

حقیر موفّق بادراک محضر ایشان نشدم؛ گرچه ایشان مدّتى قریب یک سال نیز بقم مشرّف شده و در آنجا سکونت گزیدند؛ لیکن این مصادف با اوقاتى بود که براى تحصیل بنجف اشرف مشرّف بودم؛ و چون مراجعت کردم؛ ایشان به تبریز بازگشت نموده بودند؛ و پس از چند سالى رحلت کردند.

جنازه ایشان را به قم آوردند و در جوار مرقد مطهّر بى ‏بى حضرت معصومه سلام اللّه علیها، در آن طرف پل آهنچى در مقبره معروف به أبو حسین مدفون ساختند؛ و رحلت ایشان تأثیرى عمیق در استاد ما گذارد؛ و موجب پیدایش یا اشتداد کسالت قلبى و اعصاب شد.

و علّت دیگر سکته و در گذشت عیالشان بود که آن نیز تأثیر عمیقى در ایشان گذاشت؛ چون مهر و محبّت این بانوى بزرگوار، چون شیر و شکر با ایشان در آمیخته و زندگانى خوشى که بر اساس مهر و وفا و صفا پایه‏ گذارى شده بود برهم‏زد.

و چنانچه از پاسخ تسلیتى که براى حقیر نوشته‏اند پیداست؛ با آنکه چندین بار در این نامه، حمد خدا را بجا آورده و جملات الحمد للّه، و للّه الحمد تکرار شده است؛نوشته ‏اند: با رفتن او براى همیشه خطّ بطلان به زندگانى خوش و آرامى که داشته کشیده شد. این بانوى مؤمن که او نیز از خاندان طهارت و از بنات اعمام ایشانست دختر مرحوم آیت الله حاج میرزا مهدىّ آقاى تبریزى بود که او با پنج برادر خود آقایان: حاج میرزا محمّد آقا؛ و آقا حاج میرزا على اصغر آقا؛ و آقاى حاج میرزا کاظم آقا (داماد مظفّر الدّین شاه) و آقاى حاج میرزا رضا؛ و برادر دیگرى همه از علماء و از فرزندان مرحوم آیت الله آقاى حاج میرزا یوسف تبریزى بوده ‏اند.

 

 

[در احوال آقاى الهى برادر علّامه طباطبائىّ و زوجه ایشان‏]

ایشان مى‏فرمودند: عیال ما زن بسیار مؤمن و بزرگوار بود؛ ما در معیّت ایشان براى تحصیل بنجف اشرف مشرّف شدیم، و ایام عاشورا براى زیارت بکربلا مى‏آمدیم؛ پس از پایان این مدّت چون به تبریز مراجعت کردیم؛ روز عاشورائى ایشان در منزل نشسته و مشغول خواندن زیارت عاشورا بود؛ مى‏گوید:

دلم ناگهان شکست؛ و با خود گفتم ده سال در کنار مرقد مطهّر حضرت ابا عبد الله الحسین در روز عاشوراء بودیم؛ و امروز از این فیض محروم شده‏ایم.

یک‏مرتبه دیدم که در حرم مطهّر در زاویه حرم بین بالا سر و روبرو ایستاده ‏ام؛ و رو بقبر مطهّر مشغول خواندن زیارت هستم؛ و حرم مطهّر و خصوصیّات آن بطور سابق بود؛ ولى چون روز عاشورا بود، و مردم غالبا براى تماشاى دسته و سینه زنان مى‏روند، فقط در پائین پاى مبارک، مقابل قبر سایر شهداء چند نفرى ایستاده؛ و بعضى از خدّام براى آنها مشغول زیارت خواندن هستند.و چون به خود آمدم دیدم در خانه خود نشسته؛ و در همان محلّ مشغول خواندن بقیّه زیارت هستم.

بارى این بانوى بزرگوار نیز در جوار حضرت معصومه سلام الله علیها در قبرستان مرحوم آیت الله حائرى یزدى در قسمت الحاقى، دست چپ در یکى از بقعه‏هاى خانوادگى مدفون شده‏اند.

و استاد ما پیوسته در عصرهاى پنجشنبه اوّل به زیارت این مخدّره و سپس به زیارت اخوى خود در ضمن زیارت اهل قبور مى‏رفتند.

 

 

روش علمى:

استاد متفکّر و در تفکّر عمیق بودند؛ هیچ‏گاه از مطلبى به آسانى عبور نمى‏کردند؛ و تا بعمق مطلب نمى‏رسیدند و اطراف و جوانب آن را کاوش نمى‏نمودند، دست‏ برنمى ‏داشتند. در بسیارى از مواقع که یک سؤال بسیط و ساده‏اى از ایشان مى‏ شد؛ در یک مسئله فلسفىّ و یا تفسیرى و یا روائى و ممکن بود با چند کلمه جواب فورى پاسخ داده شده، و مطلب تمام شود؛ ایشان قدرى ساکت مى‏ماندند و پس از آن چنان اطراف و جوانب و احتمالات و مواضع ردّ و قبول را بررسى و بحث مى‏نمودند- که حکم یک درسى را پیدا مى‏کرد.

 

در مباحث فلسفىّ از دائره برهان خارج نمى‏شدند؛ و مواضع مغالطه و جدال و خطابه و شعر را خوب از قیاسات برهانیّه جدا مى‏کردند؛ و تا مسئله به أولیّات و نظائرها منتهى نمى‏شد دست برنمى‏داشتند؛ و هیچ‏گاه مسائل فلسفىّ را با مسائل شهودىّ و عرفانىّ و ذوقىّ، خلط نمى‏نمودند؛ در مسائل فلسفىّ در موقع تدریس یک سخن از مسائل شهودىّ داخل نمى‏شد؛ و در این جهت با صدر المتألهین و حکیم سبزوارى فى‏الجمله متفاوت بودند.

 

بسیار دوست داشتند که در هر رشته از علوم، بحث از مسائل همان علم شود؛ و از موضوعات و احکام همان علم بحث و گفتگو شود؛ و علوم با یکدیگر در هم و بر هم نگردند؛ و بسیار رنج مى‏بردند از کسانى که فلسفه و تفسیر و اخبار را با هم خلط مى‏کنند؛ و چون برهان دستى از آنها نمى‏گیرد؛ و در مسئله درمى‏مانند بروایات و تفسیر متوسّل مى‏شوند و با استشهاد به آنها مى‏ خواهند برهان خود را تمام کنند.

 

از مرحوم ملا محسن فیض کاشانى بسیار تمجید مى‏کردند؛ و مى‏فرمودند: این مرد جامع علوم است و به جامعیّت او در عالم اسلام کمتر کسى را سراغ داریم؛ و ملاحظه مى‏شود که در علوم مستقلّا وارد شده؛ و علوم را با هم خلط و مزج نکرده است.

در تفسیر صافى و أصفى و مصفّى که روش تفسیر روائى را دارد؛ ابدا وارد مسائل فلسفى و عرفانى و شهودىّ نمى‏ گردد؛ در اخبار کسى که کتاب وافى او را مطالعه کند مى ‏بیند یک اخبارى صرف است و گوئى اصلا فلسفه نخوانده است؛ در کتاب‏هاى عرفانى و ذوقى نیز از همان روش تجاوز نمى ‏کند؛ و از موضوع خارج نمى ‏شود.با اینکه در فلسفه استاد و از مبرّزان شاگردان صدر المتألّهین بوده است.

استاد ما از بوعلى سینا تجلیل مى‏کردند؛ و او را در فنّ برهان و استدلال فلسفى از مرحوم صدر المتألّهین قوى ‏تر مى ‏شمردند؛ ولى نسبت بصدر المتألهین و روش فلسفى او، در دگرگونى فلسفه یونان و بسبک و روش تازه و نوین چون أصاله الوجود و وحدت و تشکیک در وجود و پیدا شدن مسائل جدیدى چون قضیّه إمکان أشرف، و اتّحاد عاقل و معقول، و حرکت جوهریّه، و حدوث زمانى عالم بر این اصل، و قاعده بسیط الحقیقه کلّ الأشیاء و نظایرها بسیار معجب و خوشایند بودند.

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

سلسله نسب علّامه طباطبائىّ رضوان الله علیه به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۴

و سلسله نسب ایشان بدین شرح است:

السیّد محمّد حسین، بن السیّد محمّد، بن السیّد محمّد حسین، بن السیّد على اصغر بن السیّد محمد تقىّ القاضى، بن المیرزا محمّد القاضى، بن المیرزا محمّد على القاضى، بن المیرزا صدر الدّین محمّد بن المیرزا یوسف نقیب الأشراف بن المیرزا صدر الدّین محمّد، بن مجد الدّین بن السیّد اسماعیل بن الأمیر على اکبر بن الأمیر عبد الوهّاب بن الأمیر عبد الغفّار، بن السیّد عماد الدّین أمیر الحاجّ، بن فخر الدّین حسن بن کمال الدّین محمّد بن السیّد حسن بن شهاب الدّین علىّ بن عماد الدّین علىّ بن السیّد أحمد بن السیّد عماد بن أبى الحسن علىّ بن أبى الحسن محمّد بن أبى عبد اللّه أحمد بن محمّد الأصغر که معروف بابن خزاعیّه بوده است بن أبى عبد اللّه أحمد بن إبراهیم الطّباطبا بن اسماعیل الدّیباج بن ابراهیم الغمر بن الحسن المثنّى بن الإمام أبى محمّد الحسن المجتبى بن الإمام الهمام علىّ بن ابى طالب علیه و علیهم السّلام و چون مادر ابراهیم غمر فاطمه دختر حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام بوده است؛ لذا سادات طباطبائى که از ابراهیم طباطبا بوده؛ و او نوه ابراهیم غمر است همگى از طرف مادر حسینى هستند.

و مرحوم قاضى رضوان اللّه علیه فرزند سیّد میرزا حسین قاضى، فرزند میرزا احمد قاضى، فرزند میرزا رحیم قاضى، فرزند میرزا تقى قاضى هستند؛ و این میرزا تقى که جدّ سوّم مرحوم قاضى است همان سیّد محمّد تقى قاضى است که جدّ سوّم علّامه طباطبائى است؛ و بنابراین سلسله نسب مرحوم قاضى نیز مشخص شد.

مرحوم قاضى در سن بیست و یک سالگى کتاب إرشاد مفید را تصحیح نموده (سنه ۱۳۰۶ هجریه قمریه) و در ۱۷ شهر ربیع المولود سنه ۱۳۰۸ بدست محمد بن حسین تبریزى نوشته شده و آماده طبع گردیده است و در آخر آن، آن مرحوم سلسله شریفه نسب خود را بهمین طریقى که ما در اینجا آوردیم تا حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر کرده‏اند.

حقیر از حضرت استاد گرامى علّامه طباطبائى راجع بتصحیح ارشاد مفید بقلم مرحوم قاضى و طبع مصحّحه ایشان و سلسله نسب آن مرحوم سؤال کردم؛ همه را تصدیق کردند؛ و اضافه کردند که مرحوم میرزا سیّد تقى طباطبائى قاضى، جدّ سوم ما و ایشان بوده و از اینجا ببعد ما اشتراک در نسب داریم.

آباء و اجداد علّامه همگى تا چهارده پشت از علماء اعلام بوده‏اند؛ و نسب‏ ششم ایشان که آقا میرزا محمّد على قاضى است قاضى‏القضات خطّه آذربایجان بوده؛ و تمام آن ناحیه در تحت نفوذ علمى و فقهى و قضائى ایشان بوده است؛ و روى همین جهت به قاضى ملقّب؛ و این لقب از آن زمان در اولاد و احفاد ایشان مانده است.

علّامه طباطبائى در سنّ پنج سالگى مادرشان؛ و در سن نه سالگى پدرشان بدرود حیات مى‏گویند؛ و از آنها اولادى جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سیّد محمّد حسن کسى دیگر باقى نمى ‏ماند.

وصّى مرحوم پدر براى آنکه زندگى ایشان متلاشى نگردد وضع آنها را بهمان نحوه سابق سامان مى‏دهد؛ و براى آنها یک خادم و یک خادمه معیّن؛ و پیوسته در امر ایشان مراقبت و نظارت مى‏نماید، تا این دو کودک کم‏کم رشد و تعلیمات ابتدائیّه را به پایان مى‏رسانند و دروس مقدّماتى را نیز در تبریز به پایان مى‏برند؛ و در تعلیم خطّ هر دو برادر مقام شیوائى را حائز مى ‏گردند.

مرحوم استاد مى‏فرمودند: روزهاى بسیار با برادر از تبریز بیرون مى‏آمدیم و در دامنه کوهها و تپّه‏هاى سرسبز اطراف، از صبح تا بغروب به نوشتن خطّ مشغول مى‏شدیم؛ و سپس با هم بنجف اشرف مشرّف شدیم.

در تمام مراحل و طىّ منازل علمى و عملى، این دو برادر با هم بوده و چنان رفیق و شفیق و در سرّاء و ضرّاء با یکدیگر پیوسته بودند که گوئى حقّا یک جان در دو قالبند.

آیت اللّه حاج سیّد محمّد حسن طباطبائى الهى من جمیع الجهات مشابه و مماثل استاد ما حضرت علّامه بودند؛ و در سبک و روش، وسعه صدر و همّت عالى و زندگانى عارفانه و زاهدانه بالمعنى الحقیقى، و دورى از ابناء زمان و اهل دنیا و توأم با تفکّر و تأمّل و ادراک و بصیرت، و ربط با حضرت احدیّت، و انس و الفت در زوایاى خلوت؛ و از طرفى قدرت وسیع فکرى و شیفتگى بشرع مطهّر، و خاندان عصمت و ایثار و از خودگذشتگى در خطّ مشى آنان و اعلاء کلمه حقّ؛ و خدمت به ابناء نوع از فقراء و مستضعفان، نمونه بارز و در خطه تبریز و آذربایجان معروف و مشهور؛ و در بین اهالى آن خطّه به قداست و طهارت زبانزد خاصّ و عامّ بوده‏اند.

و حقّا درباره این دو برادر چقدر مناسب و زیباست اشعارى را که ابو العلاء معرّى درباره سیّد مرتضى و سیّد رضىّ در قصیده طویله‏اى که در مرثیه پدرشان سروده است؛ انشاء نموده؛ آنجا که گوید:

 

أبقیت فینا کوکبین سناهما   فى الصّبح و الظّلماء لیس بخاف‏[۱]
 
متأنّقین و فى المکارم أرتعا   متألّقین بسودد و عفاف‏[۲]
 
قدرین فى الإرداء بل مطرین‏   فى الإجداء بل قمرین فى الإسداف‏[۳]
 
رزقا العلاء فأهل نجد کلّما   نطقا الفصاحه مثل أهل دیاف‏[۴]
 
ساوى الرّضىّ المرتضى و تقاسما   خطط العلا بتناصف و تصاف‏[۵][۶]
 

 

__________________________________________________________

[۱] ( ۱) تو در میان ما دو ستاره درخشان از خود به یادگار گذاشتى که شعاع پرتو آنها در دو وقت صبح روشن و شب تاریک پنهان نیست.

[۲] ( ۲) این دو برادر پیوسته در باغهاى مکارم اخلاق گردش مى‏کنند؛ و از مناظره دل‏فریب آن خوشایند؛ و چون برق درخشان به بزرگوارى و عفت اشتهار دارند.

[۳] ( ۳) این دو برادر در به هلاکت رسانیدن دشمنان دین ببحث و مجادله و مخاصمه چون قضاء حتمیّه الهیّه هستند، که یکباره بر سر آنان فرودآیند؛ و در بخشش و عطا چون باران ریزان؛ و در زیبائى چهره و سیماى منظر چون دو ماه تابانند که در هنگام سیاهى شب ظاهر مى‏شوند.

[۴] ( ۴) در مجد و بزرگى به پایه‏اى رسیده‏اند که اهل نجد با آن فصاحت و بلاغت، گفتارشان به مثابه اهل دیاف که سخنان رکیک است جلوه مى‏کند.

[۵] ( ۵) رضىّ و مرتضى در فضل و شرف یکسان هستند؛ و مکارم را بین خود تقسیم کرده‏اند؛ و عقیده خود را نیز در استحقاق آنچه برادر خود از کمالات را حائز شده است پاک نموده؛ و بحقّ او اعتراف نموده‏اند.

[۶] * شرح التنویر بر سقط الزند ابو العلاء معرى ج ۲ ص ۶۲.

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

در احوال مرحوم حاج میرزا علىّ آقاى قاضى استاد علّامه طباطبائىّ به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۱۶

[در احوال مرحوم حاج میرزا علىّ آقاى قاضى استاد علّامه طباطبائىّ‏]

بارى استاد ما نسبت به استاد خود مرحوم قاضى علاقه و شیفتگى فراوانى داشت؛ و حقّا در مقابل او خود را کوچک مى‏دید؛ و در چهره مرحوم قاضى یک دنیا عظمت و ابّهت و اسرار و توحید و ملکات و مقامات مى‏جست.

من یک روز به ایشان عطر تعارف کردم، ایشان عطر را بدست گرفته؛ و تأمّلى کردند و گفتند: دو سال است که استاد ما مرحوم قاضى رحلت کرده‏اند؛ و من تا بحال عطر نزده ‏ام؛ و تا همین زمان اخیر نیز هر وقت بنده به ایشان عطرى داده ‏ام؛ در آن را مى‏ بستند و در جیبشان مى‏گذاردند.

و من ندیدم که ایشان استعمال عطر کنند، با اینکه از زمان رحلت استادشان‏ سى و شش سال است که مى‏گذرد و عجیب است تساوى و توازن مدّت عمر علّامه با استادشان مرحوم قاضى؛ چون مدّت عمر مرحوم قاضى هشتاد و یک سال بود؛ و مدت عمر علّامه نیز هشتاد و یک سال است.

ایشان در سنه یک‏هزار و سیصد و بیست و یک هجریه قمریّه متولّد شده ‏اند؛ و در صبح یکشنبه هیجدهم محرّم الحرام سنه یک‏هزار و چهارصد و دو هجریّه قمریّه سه ساعت بظهر مانده رحلت کرده‏اند؛ و بنابراین مدّت عمرشان نیز هشتاد و یک سال است؛ مانند مدّت عمر رسول خدا صلّى اللّه علیه و سلّم و وصیّشان امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه که هر دو شصت و سه سال مى‏ باشد.

استاد علّامه مى‏فرمودند: چون بنجف اشرف براى تحصیل مشرف شدم؛ از نقطه نظر قرابت و خویشاوندى و رحمیّت گاهگاهى بمحضر مرحوم قاضى شرفیاب مى‏ شدم؛ تا یک روز در مدرسه‏ اى ایستاده بودم که مرحوم قاضى از آنجا عبور مى‏ کردند؛ چون بمن رسیدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنیا مى‏ خواهى نماز شب بخوان؛ و آخرت مى‏ خواهى نماز شب بخوان! این سخن آن‏قدر در من اثر کرد که از آن ببعد تا زمانى که به ایران مراجعت کردم پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضى روز و شب بسر مى ‏بردم؛ و آنى از ادراک فیض ایشان دریغ نمى‏ کردم؛ و از آن‏ وقتى که بوطن مألوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد پیوسته روابط ما بر قرار بود و مرحوم قاضى طبق روابط استاد و شاگردى دستوراتى مى‏ دادند و مکاتبات از طرفین بر قرار بود.

 

 

ایشان مى‏فرمودند: ما هر چه داریم از مرحوم قاضى داریم.

مرحوم قاضى از مجتهدین عظام بود؛ ولى مقیّد بودند که در منزل خود درس بگویند؛ و دوره‏هائى از فقه درس داده ‏اند؛ و نماز جماعت را نیز براى شاگردان خود در منزل اقامه مى ‏نموده‏اند؛ و نماز ایشان بسیار باطمأنینه بود؛ و طول مى‏ کشید؛ و پس از نماز مغرب که در اوّل استتار شمس تحت الافق اقامه مى‏کردند تا وقت عشاء به تعقیبات مغرب مى ‏پرداختند؛ و قدرى طول مى ‏کشید.

در ماه مبارک رمضان شاگردان براى ادراک نماز مغرب به جماعت ایشان مى ‏رفتند؛ و چون بعضى تا ذهاب حمره مشرقیّه از سمت الرّأس مبادرت به نماز نمى ‏کردند، لذا از ایشان تقاضا مى ‏کردند که قدرى صبر کنند؛ و ایشان هم صبر مى‏کردند؛ ولى سماورروشن بود و مرحوم قاضى بمجرد استتار قرص، افطار مى‏ کرده ‏اند.

در دهه اوّل و دوّم ماه رمضان، مجالس تعلیم و انس در شب‏ها بود؛ در حدود چهار ساعت از شب گذشته شاگردان بمحضر ایشان مى‏ رفتند و دو ساعت مجلس طول مى ‏کشید؛ ولى در دهه سوّم مجلس تعطیل بود و مرحوم قاضى دیگر تا آخر ماه رمضان دیده نمى ‏شدند؛ و هر چه شاگردان بدنبال ایشان مى ‏گشتند در نجف، در مسجد کوفه، در مسجد سهله، و یا در کربلا، ابدا اثرى از ایشان نبود؛ و این رویّه مرحوم قاضى در همه‏ سال بود تا زمان رحلت.

مرحوم قاضى در لغت عرب بى ‏نظیر بود؛ گویند چهل هزار لغت از حفظ داشت؛ و شعر عربى را چنان مى‏ سرود که اعراب تشخیص نمى‏ دادند سراینده این شعر عجمى است.

روزى در بین مذاکرات، مرحوم آیت اللّه حاج شیخ عبد اللّه مامقانى رحمه اللّه علیه به ایشان مى‏گوید: من آن‏قدر در لغت و شعر عرب تسلّط دارم که اگر شخص غیر عرب، شعرى عربىّ بسراید من مى ‏فهمم که سراینده عجم است؛ گرچه آن شعر در اعلى درجه از فصاحت و بلاغت باشد.

مرحوم قاضى یکى از قصائد عربى را که سراینده‏ اش عرب بود شروع بخواندن مى ‏کند؛ و در بین آن قصیده از خود چند شعر بالبداهه اضافه مى‏ کند؛ و سپس به ایشان مى ‏گوید: کدام یک از اینها را غیر عرب سروده است؟ و ایشان نتوانستند تشخیص دهند.

مرحوم قاضى در تفسیر قرآن کریم و معانى آن ید طولائى داشت؛ و مرحوم استاد ما علّامه طباطبائى مى ‏فرمودند: این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضى بما تعلیم دادند؛ و ما در تفسیر از مسیر و ممشاى ایشان پیروى مى ‏کنیم؛ و در فهم معانى روایات وارده از ائمّه معصومین ذهن بسیار باز و روشى داشتند؛ و ما طریقه فهم احادیث را که فقه الحدیث گویند از ایشان آموخته ‏ایم.

 

 

[در تربیت عرفانى علّامه طباطبائى نزد استاد قاضى رضوان الله علیهما]

مرحوم قاضى در تهذیب نفس و اخلاق و سیر و سلوک در معارف الهیّه، و واردات قلبیّه، و مکاشفات غیبیّه، سبحانیّه، و مشاهدات عینیّه، فرید عصر و حسنه دهر و سلمان زمان و ترجمان قرآن بود.

چون کوهى عظیم سرشار از اسرار الهى بود؛ و به تربیت شاگردان در این‏ قسمت همّت مى‏گماشت و روزها در مجالس خصوصى که در منزل داشت، شاگردان ساعتى مجتمع مى‏شدند، و آن مرحوم به نصیحت و موعظه و پند و ارشاد مى ‏پرداخت.

جمع کثیرى از اعلام بیمن تربیت او در احقاب مختلف، در مسیر حقیقت قدم برداشتند؛ و صاحب کمالات و مقامات گشتند؛ و از وارستگان و پاکان و آزادگان شدند؛ و بنور معرفت توحید منوّر؛ و در حرم امن وارد و عالم کثرت و اعتبار را در هم نور دیدند.

از جمله استاد گرانمایه ما علّامه طباطبائىّ و برادر ارجمندشان آیه الحقّ مرحوم حاج سیّد محمّد حسن الهى رحمه اللّه علیهما بودند که در تمام مراحل و منازل با هم رفیق و شریک بوده و چون فرقدان پیوسته با هم ملازم، و یار و غمگسار یکدیگر بودند.

و از جمله آیات دیگرى چون حاجّ شیخ محمّد تقى آملىّ؛ و حاجّ شیخ على‏ محمّد بروجردىّ؛ و حاجّ شیخ علىّ اکبر مرندىّ؛ و حاجّ سیّد حسن مسقطىّ؛ و حاجّ سیّد احمد کشمیرىّ؛ و حاج میرزا إبراهیم سیستانىّ؛ و حاجّ شیخ على قسّام؛ و وصّى محترم آن استاد حضرت آیت اللّه حاجّ شیخ عبّاس هاتف قوچانى که هریک از آنان به نوبه خود ستارگان درخشان آسمان فضیلت و توحید و معرفتند؛ شکر اللّه مساعیهم الجمیله.

مرحوم قاضى رضوان اللّه علیه خود در امور معرفت، شاگرد پدرشان مرحوم آیه الحقّ آقاى سید حسین قاضى که از معاریف شاگردان مرحوم مجدّد آیت اللّه حاج میرزا محمّد حسن شیرازى رحمه اللّه علیه بوده‏اند؛ مى‏باشند و ایشان شاگرد مرحوم آیه الحقّ امام قلى نخجوانى و ایشان شاگرد مرحوم آیه الحقّ آقا سیّد قریش قزوینى هستند.

گویند چون مرحوم آقا سیّد حسین قاضى از سامراء از محضر مرحوم مجدّد عازم مراجعت به آذربایجان مسقط الرّاس خود بوده ‏اند؛ در ضمن خدا حافظى مرحوم مجدّد به ایشان یک جمله نصیحت مى‏کند؛ و آن اینکه: در شبانه روز یک ساعت را براى خود بگذار! مرحوم آقا سیّد حسین در تبریز چنان متوغّل امور الهیّه مى ‏گردد؛ که در سال بعد چون چند نفر از تجار تبریز بسامرّاء مشرّف شده و شرفیاب حضور مرحوم میرزا شدند؛ مرحوم میرزا از احوال آقا سیّد حسین قاضى استفسار مى ‏کنند؛ آنان در جواب مى‏گویند:

یک‏ساعتى که شما نصیحت فرموده ‏اید تمام اوقات ایشان را گرفته؛ و در شب و روز ایشان‏ با خداى خود مراوده دارند.

ولى چون مرحوم قاضى بنجف آمدند در تحت تربیت مرحوم آیه الحقّ آقاى سیّد احمد کربلائى طهرانى قرار گرفتند و با مراقبت ایشان طىّ طریق مى ‏نموده‏اند.

مرحوم قاضى نیز سالیان متمادى ملازم و هم‏ صحبت مرحوم عابد زاهد ناسک وحید عصره حاج سیّد مرتضى کشمیرى رضوان اللّه علیه بوده ‏اند البته نه بعنوان شاگردى؛ بلکه بعنوان ملازمت و استفاده از حالات؛ و تماشاى احوال و واردات و البتّه در مسلک عرفانیّه بین این دو بزرگوار تباینى بعید وجود داشته است.

امّا طریقه تربیت آیه الحقّ آقاى سیّد احمد کربلائى طبق رویّه استادشان مرحوم آخوند ملا حسینقلى همدانى، معرفت نفس بوده و براى وصول باین مرام، مراقبه را از اهمّ امور مى‏شمرده‏اند؛ و آخوند شاگرد آیه الحقّ و فقیه عالیقدر مرحوم آقا سیّد على شوشترى است که ایشان استاد شیخ مرتضى انصارىّ در اخلاق و شاگرد ایشان در فقه بوده ‏اند.

 

 

[کمالات استاد قاضى رحمه الله علیه‏]

مرحوم قاضى شاگردان خود را هریک طبق موازین شرعیّه با رعایت آداب باطنیّه اعمال و حضور قلب در نمازها و اخلاص در افعال بطریق خاصّى دستورات اخلاقى مى‏دادند؛ و دل‏هاى آنان را آماده براى پذیرش الهامات عالم غیب مى‏نمودند.

خود ایشان در مسجد کوفه و مسجد سهله حجره داشتند؛ و بعضى از شب‏ها را به تنهائى در آن حجرات بیتوته مى‏کردند؛ و شاگردان خود را نیز توصیه مى‏کردند؛ بعض از شب‏ها را به عبادت در مسجد کوفه و یا سهله بیتوته کنند؛ و دستور داده بودند که چنانچه در بین نماز و یا قرائت قرآن و یا در حال ذکر و فکر براى شما پیش آمدى کرد؛ و صورت زیبائى را دیدید؛ و یا بعضى از جهات دیگر عالم غیب را مشاهده کردید؛ توجّه ننمائید؛ و دنبال عمل خود باشید!

استاد علّامه مى‏فرمودند: روزى من در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم؛ در آن بین یک حوریّه بهشتى از طرف راست من آمد و یک جام شراب بهشتى در دست داشت؛ و براى من آورده بود؛ و خود را بمن ارائه مى ‏نمود؛ همین‏که خواستم به او توجّهى کنم ناگهان یاد حرف استاد افتادم؛ و لذا چشم پوشیده و توجّهى نکردم؛ آن حوریّه برخاست؛ و از طرف چپ من آمد؛ و آن جام را بمن تعارف کرد؛ من نیز توجّهى ننمودم و روى خود را برگرداندم؛ آن حوریّه رنجیده شد و رفت؛ و من تا بحال هر وقت آن منظره به یادم مى‏افتد از رنجش آن حوریّه متأثّر مى‏شوم.

 

 

[کیفیّت تربیت مرحوم قاضى قدّس الله نفسه‏]

مرحوم قاضى از نقطه نظر عمل آیتى عجیب بود؛ اهل نجف و بالاخصّ اهل علم از او داستانهائى دارند؛ در نهایت تهیدستى زندگى مى‏نمود با عائله سنگین و چنان غرق توکّل و تسلیم و تفویض و توحید بود که این عائله بقدر ذرّه‏اى او را از مسیر خارج نمى‏ کرد.

یکى از رفقاى نجفى ما که فعلا از اعلام نجف است براى من مى‏گفت: من یک روز بدکّان سبزى‏فروشى رفته بودم؛ دیدم مرحوم قاضى خم شده و مشغول کاهو سوا کردن است؛ ولى بعکس معهود؛ کاهوهاى پلاسیده و آنهائى که داراى برگهاى خشن و بزرگ هستند برمى‏دارد.

من کاملا متوجّه بودم؛ تا مرحوم قاضى کاهوها را بصاحب دکّان داد و ترازو کرد؛ و مرحوم قاضى آنها را در زیر عبا گرفت و روانه شد؛ من که در آن‏وقت طلبه جوانى بودم و مرحوم قاضى مرد مسنّ و پیر مردى بود به دنبالش رفتم و عرض کردم: آقا من سؤالى دارم! شما بعکس همه چرا این کاهوهاى غیر مطلوب را سوا کردید!؟

مرحوم قاضى فرمود: آقا جان من! این مرد فروشنده؛ شخص بى‏ بضاعت و فقیرى است؛ و من گاهگاهى به او مساعدت مى‏کنم؛ و نمى‏ خواهم چیزى به او بلا عوض داده باشم تا اوّلا آن عزّت و شرف آبرو از بین برود؛ و ثانیا خداى ناخواسته عادت کند به مجّانى گرفتن؛ و در کسب هم ضعیف شود.

و براى ما فرقى ندارد کاهوى لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها؛ و من مى ‏دانستم که اینها بالاخره خریدارى ندارد؛ و ظهر که دکّان خود را مى‏ بندد؛ به بیرون خواهد ریخت‏[۱]؛ لذا براى عدم تضرّر او مبادرت بخریدن کردم.

بارى شرح فضائل اخلاقى مرحوم قاضى بسیار است و اگر بخواهیم در اینجا ذکر کنیم از متن مطلب خارج مى‏شویم.

استاد ما علّامه از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبى علیه السّلام و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند؛ و از طرف مادر از اولاد حضرت امام حسین علیه السّلام مى ‏باشند؛ و لذا در اواخر کتابهائى را که در شادآباد تبریز نوشته‏ اند در آخر کتاب بنام سیّد محمّد حسین حسنى حسینى طباطبائى نویسنده را نام برده و خاتمه داده‏اند.

____________________________________________________

[۱] ( ۱) در نجف اشرف در آخر بهار و تابستان بعلّت شدّت گرماى هوا دکّان‏ها را از ظهر مى‏بندند.

 

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین طهرانی

جامعیّت علّامه طباطبائى در علم و عمل به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۱

در علوم غریبه در رمل و جفر وارد بودند؛ ولى دیده نشد که عمل کنند.

در علم اعداد و حساب جمل ابجد و طرق مختلف آن مهارتى عجیب داشتند.

در جبر و مقابله و هندسه فصائى و مسطّحه و حساب استدلالى سهمى به سزا داشتند؛ و در هیئت قدیم استاد بودند؛ به پایه‏اى که به آسانى مى‏توانستند استخراج تقویم کنند؛ و همان‏طورکه عرض شد یک دوره از آن را بما درس گفتند.

ولى چون ریاضیّات را چه از حساب و هندسه و چه از مثلّثات، این حقیر در مدارس جدیده بطور مستوفى خوانده بودم دیگر لزومى نداشت که نزد ایشان نیز بخوانم.

بارى استاد ما علوم ریاضى را در نجف اشرف نزد آقا سیّد ابو القاسم خونسارى که از ریاضى‏دان‏هاى مشهور عصر بود فرا گرفته بودند؛ و خود ایشان مى‏فرمودند: که براى بعضى از استادان ریاضى جامعه بغداد (دانشگاه) مسئله‏اى مشکل پیش مى‏آمد که از حلّ آن عاجز مى‏شدند، بنجف مى‏آمدند و به خدمت آقاى سیّد ابو القاسم مى ‏رسیدند؛ و اشکال خود را رفع مى ‏کردند.

علّامه طباطبائى در ادبیّات عرب و معانى و بیان و بدیع استاد بودند.

در فقه و اصول استاد بودند و ذوق فقهىّ بسیار روان و نزدیک بواقع داشتند؛ و دوره‏هائى از فقه و اصول را نزد استادانى چون مرحوم آیت اللّه نائینىّ و مرحوم آیت اللّه کمپانىّ خوانده بودند؛ و نیز از فقه آیت اللّه اصفهانىّ بهرمند شده‏اند؛ و مدّت این دوره‏هاى از درس مجموعا به ده سال کشیده شد.

و استاد وحید ایشان در فلسفه حکیم متألّه معروف مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ‏اى بوده است که سالیانى دراز در نجف اشرف در معیّت برادرشان مرحوم آیت اللّه آقا حاج سیّد محمد حسن طباطبائىّ الهى نزد او بدرس و بحث مشغول بوده‏اند؛ و چون اسفار و شفا و مشاعر و غیرها را نزد او خوانده‏اند.

مرحوم حکیم بادکوبه ‏اى به ایشان عنایتى خاصّ داشته است و براى تقویت برهان و استدلال ایشان را امر کرده است که علوم ریاضىّ را دنبال کنند.

و امّا معارف الهیّه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم‏نظیر یا بى‏نظیر، مرحوم آیه الحقّ حاج میرزا علىّ آقا قاضى قدّس اللّه تربته الزکیّه آموخته ‏اند؛ و در سیر و سلوک و مجاهدات نفسانیّه و ریاضیات شرعیّه تحت نظر و تعلیم و تربیت آن استاد کامل بوده ‏اند.

مرحوم قاضى از بنى اعمام ایشان بوده ‏اند؛ و در نجف اشرف به تربیت شاگردان الهى و وارستگان و شوریدگان جمال الهى و مشتاقان لقاء و زیارت حضرت احدیّت، مشغول و در آن خطّه، عالم وحید و یگانه در این فنّ بوده‏اند؛ به‏ طورى‏که ایشان نام استاد را فقط بر او مى‏بردند؛ و هر وقت استاد بطور اطلاق مى ‏گفتند مراد مرحوم قاضى است؛ و گویا در مقابل مرحوم قاضى؛ تمام اساتید دیگر با وجود آن مقام و عظمت علمى کوچک جلوه مى‏ کردند.

لیکن در مجالس عمومى اگر مثلا سخن از اساتید ایشان به میان مى‏آمد، از فرط احترام نام قاضى را نمى‏ بردند و او را هم ‏ردیف سایر اساتید نمى‏ شمردند؛ همچنان‏که در مقاله مختصر و کوتاهى که بقلم خود ایشان درباره زندگانى ایشان آمده و در مقدمه مجموعه مقالات و رسائل ایشان بنام بررسى‏هاى اسلامىّ منتشر شده است نام از مرحوم قاضى در ردیف اساتید بچشم نمى‏ خورد.

کما آنکه از شب ‏زنده ‏داریهاى ایشان و عبادت‏ها و بیتوته ‏ها در مسجد سهله و کوفه بچشم نمى‏ خورد؛ و در آنجا مرقوم داشته ‏اند که بسیار مى‏ شد (و به ویژه در بهار و تابستان) که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه مى‏ گذراندم.

معلوم است که اوّلا بیان عبادت‏ها و مقدار شب‏ زنده ‏دارى بتهجّد و ذکر و فکر براى عامه مردم بعنوان مقاله عمومى چقدر سبک و فاقد ارزش است؛ آنهم از مثل چنین استادى که یک‏قدم بطرف شخصیّت طلبى نزدیک نشد؛ و ریشه خودنمائى و انانیّت در وجودشان بکلّى محترق گشته بود.

و ثانیا جائى که استاد یکى از شرائط حتمیّه پیمودن راه خدا را کتمان سرّ مى‏شمردند کجا احتمال آن مى‏رود که عبادات مستحبّه خود را که سرّى بین خود و بین ذات حىّ قیّوم است افشا نموده و در دسترس انظار عمومى بگذارند؛ پس همان‏طورکه معلوم است در این عبارت ایشان فریضه صبح مستثنى است سایر عبادات مستحبّه و لازمه نیز در استثناء مقدّر مندرج است.

و لیکن در جائى که محلّ مناسب ذکر آن بزرگوار بود از ذکر آن دریغ نداشتند و با تجلیل و تکریمى خاصّ بیان مى‏نمودند؛ از جمله در تصدیرى که بر تذییلات مرقومه برمکاتبات علمین کربلائىّ و کمپانىّ بعنوان محاکمات نوشته‏اند چنین مرقوم داشته‏اند که …. (آقاى آقا سیّد احمد کربلائى) اخیرا در بوته تربیت و تهذیب مرحوم آیه الحقّ و استاد وقت شیخ بزرگوار آخوند ملّا حسینقلى همدانى قدّس اللّه سرّه العزیز قرار گرفته و سالیان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده؛ و از همگنان گوى سبقت ربوده؛ و بالاخره در صفّ اوّل و طبقه نخستین تلامذه و تربیت‏یافتگان ایشان مستقر گردیده؛ و در علوم ظاهرى و باطنى مکانى مکین و مقامى امین اشغال نمود.

و بعد از درگذشت مرحوم آخوند؛ در عتبه مقدّسه نجف اشرف اقامت گزیده و بدرس فقه اشتغال ورزیده؛ و در معارف الهیّه و تربیت و تکمیل مردم؛ ید بیضا نشان مى‏داد.

جمعى کثیر از بزرگان و وارستگان بیمن تربیت و تکمیل آن بزرگوار قدم در دائره کمال گذاشته و پشت پاى ببساط طبیعت زده؛ و از سکّان‏دار خلد و محرمان حریم قرب شدند.

که از آن جمله است سیّد أجل، آیه حقّ، و نادره دهر، عالم عابد فقیه محدّث شاعر مفلق، سیّد العلماء الرّبّانیّین مرحوم حاج میرزا علىّ قاضى طباطبائى تبریزى متولد سال هزار و دویست و هشتاد و پنج هجرى قمرى و متوفاى سال هزار و سیصد و شصت و شش هجرى قمرى، که در معارف الهیّه و فقه حدیث و اخلاق استاد این ناچیز مى‏باشند، رفع اللّه درجاته السّامیه و افاض علینا من برکاته (تمام شد کلام استاد ما علّامه طباطبائى قدّس اللّه سرّه)

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین طهرانی

رویّه و روش علامه طباطبائى در دروس به قلم علامه سیدمحمدحسین طهرانی

بازدیدها: ۲

بارى تا سنه یک‏هزار و سیصد و هفتاد و یک که بنجف اشرف براى ادامه تحصیل و استفاده از مدینه علم: حضرت مولى الموالى امیر المؤمنین علیه السّلام مشرّف شدیم؛ پیوسته ذکر و فکرمان علاوه بر دروس رسمیّه حوزه از فقه و اصول، استفاده از محضر پربرکت ایشان بود؛ چه از نقطه نظر فلسفه، و چه اخلاق و عرفان، و چه تفسیر قرآن کریم که بسبک بدیعى بیان مى ‏نمودند.

و در این مدّت از ایشان تقاضا نمودیم که شرح فصوص قیصرّى؛ و شرح منازل السّائرین ملّا عبد الرزّاق کاشانى را بما درس دهند؛ و ایشان نیز پیوسته وعده مى‏دادند؛ ولى بجاى آنها همیشه از آیات قرآن و شرح و بسط در پیرامون آن سخن به میان مى‏آمد تا بالأخره ما دانستیم که علاقه زیادى بتدریس آنها را ندارند؛ ولى یک دوره تمام از سیر و سلوک بیان کردند که بر نهج و سبک رساله منسوب به آیت اللّه علّامه بحر العلوم بود؛ و براى ما بسار جالب و دلنشین بود.

و نیز در ایّام تعطیل براى طلّاب خصوصى که تعداد آنان بین ده نفر تا پانزده نفر بود، مکاتبات آیتین و علمین سیّد العرفاء الإلهیّین سیّد احمد کربلائىّ و شیخ الفقهاء الربّانیّین حاج شیخ محمّد حسین اصفهانى کمپانى رضوان اللّه علیهما را بیان مى‏فرمودند؛ و پس از تنقیح بحث، نظریّه خود را مفصّلا بیان مى‏کردند.

این کتاب مجموعا چهارده مکاتبه است که درباره توحید ذاتى نگارش یافته و هفت‏ تاى آن از آیت اللّه کربلائى در مسلک توحید بنا بر مذاق عرفاء؛ و هفت‏ تاى دیگر از آیت اللّه اصفهانىّ در مسلک توحید بنا بر مذاق فلاسفه است؛ و این مکاتبات هریک بر ردّ دیگرى نوشته شده؛ و هریک از این دو آیتین بتمام معنى ‏الکلمه با تجهیزات استدلالى‏ عرفانىّ و فلسفىّ خود را مجهز و در این مکاتبات براى ابطال مدّعاى خصم خود قیام نموده‏اند.

علّامه طباطبائى نیز بنا بود بعنوان محاکمات بر هریک از این نامه ‏ها تذییلى بنویسند؛ و تا تذییل ششم را مرقوم داشتند؛ ولى تتمه آنها ناتمام ماند.

حقیر چون براى ادامه تحصیل بنجف اشرف مشرّف شدم؛ ایشان دیگر آن تذییلات را تمام نکردند؛ و تا آخر هم ننوشتند؛ و با آنکه چندین بار در اوقات شرفیابى تقاضاى اتمام آن را نمودیم؛ و وعده مى ‏نمودند؛ لیک شواغل و مشاغل و کسالت مزاج مجال و حوصله نمى ‏داد؛ تا برحمت ایزدى پیوستند.

بارى حضرت علّامه آیتى بود عظیم؛ نه تنها از نقطه نظر فلسفه و احاطه به تفسیر قرآن کریم؛ و نه تنها از نقطه نظر فهم احادیث و پى بردن بحاق معنى و مراد؛ چه از روایات اصولیّه و چه از روایات فروعیّه و نه تنها از نقطه نظر جامعیّت ایشان در سائر علوم و احاطه بعقل و نقل؛ بلکه از نقطه نظر توحید و معارف الهیّه و واردات قلبیّه، و مکاشفات توحیدیّه، و مشاهدات الهیّه قدسیّه، و مقام تمکین و استقرار جلوات ذاتیّه در تمام عوالم و زوایاى نفس.

هرکس با ایشان مى ‏نشست؛ و زبان خاموش و سکوت مطلق ایشان را مى ‏نگریست مى‏ پنداشت که این مرد در مفکّره خود، هیچ ندارد؛ ولى چنان مستغرق انوار الهیّه و مشاهدات غیبیّه ملکوتیّه بودند که مجال تنازل نمى ‏کردند.

و عجیب جامعیّت ایشان بود بین تحمّل آن کوههاى اسرار و بین حفظ ظاهر در مقام کثرت و اعطاء حقّ و عوالم و ذوى الحقوق از تدریس و تربیت طلّاب و محصّلین و دفاع از حریم دین و سنّت الهیّه و قوانین مقدّس اسلام و سنگر ولایت کلّیه الهیّه.

آیت اللّه علّامه طباطبائى گذشته از جامعیّت در علوم، جامع بین علم و عمل بود؛ آنهم عملى که از تراوشات نفسانیّه صورت گیرد و بر اساس طهارت سرّ تحقق پذیرد؛ جامع بین علوم و کمالات فکریّه و بین وجدانیّات و اذواق قلبیّه و بین کمالات عملیّه و بدنیّه بود؛ یعنى مرد حقّى بود که شراشر وجودش بحقّ متحقّق بود.

خطّ نستعلیق و شکسته ایشان از بهترین و شیواترین خطّ اساتید خطّ بود؛ گرچه در این اواخر بعلّت کسالت اعصاب و رعشه حاصل در دست؛ دست تکان داشت و خطّ مرتعش بود ولى جوهره خطّ حکایت از استادى در این فنّ را داشت؛ خودشان‏ مى‏فرمودند: قطعاتى از خطّ زمان جوانى مانده است که وقتى به آنها نگاه مى‏کنم در تعجّب مى‏افتم که آیا این خطّ من است؟

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین طهرانی

زندگینامه علامه محمدحسین‏ طباطبایى‏ خود نوشت

بازدیدها: ۱۰۳

علامه محمدحسین‏ طباطبایى‏

سید محمد حسین طباطبایى معروف به علامه طباطبایى مفسر بزرگ و مشهور دوران معاصر است. شرح حال خودنوشت ایشان چنین است: در سال ۱۲۸۱ شمسى در تبریز در میان یک خانواده عالِم متولد شدم.

در پنج سالگى مادر و نُه سالگى پدر را از دست دادم. پس از درگذشت پدر به مکتب و پس از چندى به مدرسه فرستاده شدم و تقریباً مدت شش سال مشغول فراگرفتن فارسى و تعلیمات ابتدایى بودم.

اساتید

سال ۱۲۹۷ وارد علوم دینى و عربى شدم و به سال ۱۳۰۴ براى تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمى نجف گردیدم و به مجلس درس مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانى( ره)، مرحوم آیت الله نایینى، مرحوم آیت الله آقاى سید ابوالحسن اصفهانى رفتم.

کلّیات علم رجال را نیز پیش مرحوم آیت الله حجّت کوه کمرى، فلسفه را نزد حکیم و فیلسوف معروف وقت مرحوم آقا سید حسین بادکوبى موفق شدم. منظومه سبزوارى و اسفار و مشاعر ملا صدرا و دوره شفاى بوعلى و کتاب اثولوجیا و تمهید ابن تُرکه و اخلاق ابن مسکویه را خوانده ام. مرحوم بادکوبى امر فرمود که به تعلیم ریاضیات بپردازم و لذا به درس مرحوم آقا سید ابوالقاسم خوانسارى که ریاضیدان زبردستى بود، حاضر شدم.

سال ۱۳۱۴ بر اثر اختلال وضع معاش ناگزیر به مراجعت شده، به زادگاه اصلى خویش( تبریز) برگشتم و ده سال و خُرده اى در آن سامان به سر بردم که حقّاً باید این دوره را در زندگى خود دوره خسارت روحى بشمارم، زیرا بر اثر گرفتارى ضرورى به معاشرت عمومى وسیله تأمین معاش( که از مجراى فلاحت بود) از تدریس و تفکّر علمى( جز مقدارى بسیار ناچیز) بازمانده بودم و پیوسته با یک شکنجه درونى به سر بردم.

در سال ۱۳۲۵ از سرو سامان خود چشم پوشیده، زادگاه اصلى را ترک گفتم و متوجّه حوزه قم گردیده، بساط زندگى را در این شهر گستردم و دوباره اشتغالات علمى را از سر گرفتم و تا کنون که اوایل ۱۳۴۱ مى باشد، روزگار خود را در این سامان مى گذرانم.

در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زیادى به ادامه تحصیل نداشتم و از این روى هر چه مى خواندم، نمى فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذرانیدم. پس از آن، یک باره عنایت خدایى دامنگیرم شده، عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگى و بى تابى نسبت به تحصیل کمال حسن نمودم. 

علامه طباطبایى این زندگى نامه را در سال ۱۳۴۱ نوشت و حدود بیست سال بعد، در قید حیات بود.

وفات‏

در آبان ۱۳۶۰ مطابق محرم الحرام ۱۴۰۲ به لقاءالله پیوست و در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه( س) به خاک سپرده شد.

آثار

از علامه طباطبایى علاوه بر تفسیر مشهور المیزان آثار زیر بر جاى مانده است:

  • سنن النبى، اصول فلسفه یا روش رئالیسم،
  • کتاب توحید( شامل سه رساله)،
  • نهایه الحکمه، بدایه الحکمه، شیعه در اسلام، قرآن در اسلام،
  • وحى یا شعور مرموز،
  • حکومت در اسلام، اعجاز،
  • على و الفلسفه الالهیه، حواشى بر کتاب کفایه الاصول،
  • حواشى بر کتاب الانصار الاربعه ملاصدرا،
  • تعلیقاتى بر شش جلد اول تا ششم بحارالانوار
  • و رساله‏ هایى که منتشر نشده است.

زندگینامه علامه طباطبایی(ره) به قلم علامه حسن زاده آملی

بازدیدها: ۱۵۰

 
علامه طباطبایی

 
این کلمه پاسخ نامه ایست که بیوگرافی حضرت استاد علامه طباطبائی را، در زمان حیاتش، از من خواسته اند. بسم اللّه الرحمن الرحیم اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّک الْأَکرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یعْلَمْ. و آتیناه الحکمه و فصل الخطاب با اهدای تحیت و سلام از این کمترین خوشه چین خرمن اقبال بزرگان حسن حسن زاده آملی، شرح زندگی سراسر سعادت بقیه الماضین و ثمال الباقین، آیت علم و دین، مفسر کبیر و فیلسوف الهی، عارف ربّانی، فقیه صمدانی فخر الاسلام استاد اکبر حضرت علّامه حاج میرزا محمد حسین طباطبائی متّع اللّه الاسلام و المسلمین بطول بقائه الشریف را خواسته اید.
 

تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۸/۱۸

 
با اینکه انجام دادن چنین امر خطیر به شایستگی، از عهده این حقیر خارج است که نه بپارسی نغز یارا است و نه بعربی مبین توانا، باقل با قلم شکسته در فصاحت سحبان چه تواند بنگارد؟! مع الوصف عدم امتثال را مروّت ندیدم و با بضاعت مزجات شمّه ای از آنچه که به سالیانی دراز در روضه رضوان محضر انس و قدس آن قدّیس قدّوسی، و محفل درس و بحث آن معلّم ربّانی، در دفتر خاطرات ضبط کرده ایم و گفتنی است تقدیم می داریم، و بدون تصنّع و تکلّف در إنشاء، کلک را به رفتار ساده اش واگذار، و به اختیارش رهسپار می کنیم بسم اللّه مجریها و مرسیها.

یک دهان خواهم به پهنای فلک تابگویم وصف آن رشک ملک
ور دهان یابم چنین و صد چنین تنگ آید در بیان آن امین
 این قدر هم گر نگویم ای سَنَد شیشه دل از ضعیفی بشکند

در پیرامون این گونه مردان بزرگ که فوق زمان و مکان و از نوابغ دهرند، از چندین بعد باید سخن به میان آورد که کوتاه ترین آن أبعاد بعد زمان و مکان و شرح نحوه تعیش و معاش آنان است و در این بعد مادّی سخن گفتن دور از شأن آن ارواح عرشی است، در این قسمت بهمین گفتار حافظ شیرین سخن اکتفا می کنیم:

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بسوقتی به دأب و اقتضای أوان تحصیل، به بؤس بأسایی دچار شدم که ترا طاقت نباشد از شنیدن، دوست دانشمندی که با وی افتخار هم حجرگی داشتم به دیدارم آمد- خدایش ببخشاید- که به تشفی ام آمد و شفا بخشید و نویدم داد که یارا این سختی گوارا بادت که به شهادت تذکره ها، نفوس مستعدّه از تحمل ساعاتی چنین در محنت زمانه، مردان نامدار و اماثل روزگار شدند.
نه در غنچه کامل شود پیکر گل نه در بوته ظاهر شود صورت زر
ز احداث چرخ است تهذیب مردم چو از زخم خایسک تیزی خنجر
آثار هر کس نمودار دارائی اوست:بهترین معرّف آن جناب سیر و سلوک انسانی، و آثار علمی از تدریس و تألیف او است، افاضل حوزه علمیه قم که شاغل کرسی تدریس اصول معارف حقه جعفریه اند از تلامذه اویند، و تفسیر عظیم الشأن المیزان که عالم علم را مایه فخر و مباهات است یکی از آثار نفیس قلمی و أمّ الکتاب مؤلفات او است.
 
 
 

تفسیر قرآن با قرآن

امام الکلّ فی الکلّ امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در وصف قرآن فرمود:کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض [۱] بلکه خود قرآن کریم در وصف خود می فرماید:وَ نَزَّلْنا عَلَیک الْکتابَ تِبْیاناً لِکلِّ شَی ءٍ[۲]، اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی [۳]، وَ لَقَدْ آتَیناک سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ [۴].

 

 

بیان مثانی و تفسیر قرآن بقرآن

معنی مثانی همانست که امیر- علیه السلام- فرمود: کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض، چه مثانی جمع مثنیه اسم مفعول از ثنی بمعنی عطف ولوی یعنی پیچیدن و برگشتن است. مثلا رودخانه که در بعضی از جاهای مسیرش پیچ می خورد و دور می زند و بر می گردد، آن جاها مثانی او است که بسبب این انعطاف قسمت قبل از پیچ رودخانه و قسمت بعد از پیچ آن ناظر یکدیگرند، آیات قرآنی هم با هم این چنین اند که ناظر یکدیگرند یعنی بیان و زبان یکدیگرند. در منتهی الارب گوید: ثنی بالکسر: گشت وادی و گشت کوه.

 
این خلاصه مضمونی از تحقیق رشیق جناب استاد روحی فداه در تفسیر کبیر المیزان در بیان مثانی است. به همین مبنی متین، قرآن کریم را بزبان قرآن کریم تفسیر فرموده است و در آغاز تفسیر به این نکته علیا اشارتی فرمود که خلاصه مفادش این است: حاشا که قرآن نور و تبیان کلّ شی ء باشد و تبیان نفس خود نباشد.
 
این تفسیر شهر حکمت و مدینه فاضله ایست که در آن از بهترین و بلندترین مباحث انسانی و شعب دینی از عقلی و نقلی و عرفانی و فلسفی و حکمت متعالیه و اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و غیرها بحث شده است. مپنداری که این سخنم با نصّ خود آن جناب در دیباچه تفسیر تناقض دارد که فرمود:قد اجتنبنا فیها عن أن نرکن الی حجه نظریه فلسفیه أو إلی فرضیه علمیه، او إلی مکاشفه عرفانیه.که هر دو به حق سخن گفتیم چنانکه باز خود معظم له در آخر دیباچه فرمود:ثم وضعنا ابحاثا مختلفه فلسفیه و علمیه و تاریخیه و اجتماعیه و اخلاقیه الخ، فتبصّر.

 

 

 

از زبان مبارک خود استاد

در صبح روز سه شنبه بیست و پنجم شعبان المعظم ۱۳۸۷ ه ق- ۷ آذر ۱۳۴۶ ه ش در محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایی مدّ ظله العالی تشرف حاصل کردم، سخن از زمان تحصیل و کارهای علمی معظّم له به میان آمد فرمودند:من انتظار آمدن بهار و تابستان را می بردم چه در آن دو فصل چون شبها کوتاه بود شب را به مطالعه و نوشتن به روز می آوردم و در روز می خوابیدم.

 
سپس درباره تفسیرش فرمودند:من اوّل در روایات بحار بسیار فحص و تتّبع کردم که از این راه کاری کرده باشیم و درباره روایات، تألیفی در موضوعی خاص داشته باشیم، بعد در تلفیق آیات و روایات زحمت بسیار کشیدیم تا اینکه به فکر افتادیم بر قرآن تفسیری نویسیم ولی چنین می پنداشتم که چون قرآن بحر بی پایان است اگر به همه آن بپردازیم مبادا توفیق نیابیم لذا آنچه از قرآن در اسماء و صفات الهی و آیات معاد و از این گونه امور بود جدا کردیم که هفت رساله مستقل در هفت موضوع تألیف کردم، تا اینکه به تفسیر قرآن اشتغال ورزیدیم که اکنون چهارده جلد آن طبع و منتشر شده است.
 
این سخن استاد در آن روز بود و امروز بحمد اللّه تعالی توفیق یافت که تفسیر المیزان را در بیست مجلّد در مدّت بیست سال به اتمام رسانید و در آخر تفسیر تاریخ اتمام را مرقوم فرمود به این عبارت:

 

 

 

تاریخ اتمام المیزان و توصیه به طلاب علوم

تم الکتاب و الحمد للّه و اتفق الفراغ من تألیفه فی لیله القدر المبارکه الثالثه و العشرین من لیالی شهر رمضان من شهور سنه اثنتین و تسعین و ثلاثمائه بعد الألف من الهجره و الحمد للّه علی الدوام و الصلاه علی سیدنا محمد و آله و السلام.

 
طلّاب عزیز ما سرمشق بگیرند که حضرت علامه طباطبائی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیا می کرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید، آری این چنین باید بکار بود و به شعر رسا و شیوای شمس الدین محمد بن محمود آملی صاحب نفائس الفنون:به هوس راست نیاید به تمنّی نشود
کاندر این راه بسی خون جگر باید خوردشیخ المشایخ صاحب جواهر قدس سرّه العزیز در آخر کتاب دیات آن فرماید:تمّ کتاب جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام فی لیله الثلاثاء ثلاثه و عشرین من شهر رمضان المبارک لیله القدر التی کان من تقدیر اللّه تعالی فیها ان یتفضّل علینا باتمام الکتاب المزبور من سنه الف و المائتین و الاربع و الخمسین من الهجره النبویه الخ.
 
از جناب صدوق ابن بابویه رضوان اللّه تعالی علیه در احیای شبهای بیست و یکم و بیست و سوم ماه مبارک رمضان که لیالی قدرند در مفاتیح محدث قمی چنین نقل شده است:قال شیخنا الصدوق فیما أملی علی المشایخ فی مجلس واحد من مذهب الإمامیه و من أحیا هاتین اللیلتین بمذاکره العلم فهو أفضل. یعنی افضل اعمال در احیای این دو شب قدر، مذاکره علم است.

 

 

جناب بادکوبه ای یکی از اساتید بزرگ علامه

روزی در محضر مبارکش در ولایت و امامت سؤالاتی عنوان کرده ام تا اینکه سخن از آیه کریمه وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُک لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیتِی قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ [۵] به میان آمد به حضورش عرض کردم جناب عالی در تفسیر در وجه استفاده آیه بر عصمت امام بیانی از بعض اساتیدتان نام برده اید «و قد سئل بعض أساتیدنا رحمه اللّه علیه عن تقریب دلاله الآیه علی عصمه الامام، فأجاب- الخ»[۶] این استاد کدام بزرگوار است؟ فرمود مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ای.

 
راقم گوید که دیگر اساتید ما هم: آیات عظام حاج شیخ محمد تقی آملی و آقا سید محمد حسن قاضی الهی طباطبائی قدّس سرهما از استادشان جناب آقا سید حسین بادکوبه ای بتجلیل و تعظیم نام می بردند. آن جناب آقا سید حسین بن سید رضا بن سید موسی حسینی بادکوبی لاهجی (نه لاهیجی) است در ۱۲۹۳ ه ق در قریه خوددلان بادکوبه متولد شده است وی یکی از اعاظم تلامذه جناب آقا میرزا هاشم اشکوری و آقا میرزا ابو الحسن جلوه و آقا علی مدرس صاحب بدائع الحکم و آخوند خراسانی صاحب الکفایه و شیخ محمد حسن مامقانی- رضوان اللّه تعالی علیهم- و از مفاخر علمای متأخرین و متحلّی بملکات فاضله انسانی بود.
 
در ۲۸ شوّال ۱۳۵۸ ه ق در نجف اشرف به جوار رحمت الهی پیوست و او را تألیفاتی در معقول و منقول است و در طبقات اعلام الشیعه علامه شیخ آقا بزرگ طهرانی- رضوان اللّه علیه-[۷] مذکور است.

 

 

 

شرح حکمه الاشراق قطب شیرازی تقریرات درس خواجه است

در شب جمعه ۱۳ ذی الحجه ۱۳۸۹ ه ق- ۱/ ۱۲/ ۱۳۴۸ ه ش که با تنی چند از افاضل حوزه از محضر پرفیض استاد علامه طباطبائی استفاضه می کردیم، پس از اتمام جلسه در معیت آن جناب در اثنای راه بودم اظهار داشتند که مرحوم استاد ما آقا سید حسین بادکوبه ای بطور منجّز و قطع می فرمودند که شرح حکمههزار و یک کلمه، ج ۱، ص: ۲۹۹الاشراق قطب (شرح علامه قطب شیرازی بر حکمه الاشراق شیخ سهروردی) تقریرات درس خواجه نصیر الدین طوسی قدّس سرّه است. و خواجه مشرب اشراق داشت، در حکمت اشراقی بود چنانکه در مبحث علم اشارات، به خلاف شرطش در اول کتاب با مبنای مشاء مخالفت کرد، و علم را به طریق اشراق که فاعل بالرضا باشد تقریر کرد.

 

 

تحصیلات ریاضی جناب استاد طباطبائی مدّ ظلّه العالی

و نیز در شب پنجشنبه بیستم ذی القعده ۱۳۹۷ ه ق- ۱۲/ ۸/ ۱۳۵۶ ه ش، بعد از انقضای جلسه در اثنای راه بمناسبتی سخن از ریاضیات به میان آمد فرمودند: استاد ما آسید حسین بادکوبه ای در نجف بما امر فرمود که تحریر اقلیدس را بخوانیم، مدّت دو سال و خورده ای در محضر آقا سید ابو القاسم خوانساری تحریر مذکور و ریاضیات می خواندیم. فرمودند مرحوم آقا سید ابو القاسم خوانساری در ریاضیات بسیار متبحّر بود حتی از دانشگاه سؤالاتی برای او می فرستادند، در معادلات جبر و مقابله یکی از متبحرین بود، تثلیث زاویه کرد ولی به ما یاد نداد، و اخیرا در هند مرحوم شد.

 
 
 

مسئله ریاضی در تثلیث زاویه

راقم گوید: آنکه فرمود: تثلیث زاویه کرد، یک مسئله ریاضی قابل توجّه است. در اصول اقلیدس و دیگر کتب ریاضی چه در ابتدائیات و چه در متوسطات و نهائیات، مسئله تثلیث زاویه اعمّ از مستوی و مستدیر بطور استقلال که یکی از أشکال مقاله ای باشد عنوان نشده است نه در اصول اقلیدس و نه در اکر مانالائوس و دیگر متوسّطات و نه در مجسطی بطلیموس خواه بتحریر خواجه و خواجه بتحریر مغربی اندلسی (محیی الدین یحیی بن محمد بن ابی الشکر المغربی الاندلسی) هر چند اصول اقلیدس متکفل فروع ریاضیات می باشد و اگر مسئله ای ریاضی در آن عنوانی خاص ندارد و به اصطلاح یکی از اشکال مقاله ای نیست، باید به استبانه أشکال دیگر مربوط به آن مسئله استنباط شود چنانکه در هر فن حکم هر اصل و فروع آن همین است و استاد در ریاضیات کسی است که مثلا بتواند تثلیث زاویه را از آن اصول استخراج کند.

 
پوشیده نماند که سخن در این است که زاویه ای به برهان هندسی تثلیث شود نه اینکه به وسیله آلت نقّاله یا دیگر آلات اندازه گیری زوایا، تثلیث زاویه ای صورت گیرد چه این کار آسان است، مثلا همان طور که به شکل نهم مقاله اولی اصول اقلیدس برهان هندسی بر تنصیف زاویه اقامه شده است، برای تثلیث زاویه نیز برهان هندسی اقامه و ترسیم گردد.
 
تدریس علم هیئت در قم وقتی جناب استاد علامه طباطبائی به اینجانب فرمودند در اوائل که از تبریز به قم آمدم شرح چغمینی را تدریس می کردم.راقم گوید: شرح چغمینی از کتب هیئت است. ماتن آن محمود بن محمد بن عمر چغمینی مؤلف قانونچه در طبّ است، و شارح آن قاضی زاده رومی است.شارح از راصدین رصدخانه سمرقند است و در عمل زیج الغ بیکی سهمی بسزا دارد.این کتاب در ترتیب تدریسی و کلاسیکی فن هیئت از متوسطات است.

 

 

 

نصب دائره هندیه در مدرسه حجّتیه قم بعمل علامه طباطبائی

اینجانب در دوشنبه ۲۵ ج ۱/ سنه ۱۳۸۳ ه ق برابر با ۲۲ مهر ۱۳۴۲ ه ش بقصد اقامت در قم، از تهران مهاجرت کرده است در همان اوان محصّلین مدرسه حجّتیه قم برایم حکایت کردند که در یک گوشه حوض مدرسه نامبرده جناب علامه طباطبائی، دائره هندیه برای تعیین سمت قبله و تشخیص خط نصف النهار که زوال ظهر از آن در هر روز معلوم می گردد به افق قم، کار گذاشته اند که متأسفانه در حفظ آن کوتاهی شد و چنان اثر علمی عملی ضایع گشت.

 
 
 
 
ترک تبریز و اقامت در قم و استخاره با قرآن
 
استاد علامه طباطبائی پس از تحصیل مقدماتی و سطوح در تبریز در ۱۳۴۴ ه ق- ۱۳۰۴ ه ش بنجف اشرف مهاجرت کردند و در محضر اساتید بزرگ چون
 
آیات عظام:
  •  
  • حاج سید علی آقای قاضی طباطبائی
  • و آقا سید حسین بادکوبی،
  • و آقا سید ابو الحسن اصفهانی،
  • و آقا محمد حسین کمپانی
  • و آقا میرزا حسین نائینی
  • و آقا سید ابو القاسم خوانساری،
 
بمقامات بلند فنون علمی و عملی نائل آمد و پس از ده سال اقامت در نجف در ۱۳۵۴ ه ق- ۱۳۱۴ ه ش به تبریز مراجعت فرمودند و چند سال در تبریز بتدریس و تألیف و تحقیق اشتغال داشتند تا در سنه ۱۳۶۵ ه ق قصد عزیمت قم فرمودند و تبریز را ترک گفتند و در قم اقامت فرمودند و تفسیر قرآن کریم و تدریس علوم عقلی و اصول معارف حقّه الهیه را در قم تأسیس فرمودند و تاکنون که یکشنبه ۲۵ شعبان المعظم ۱۴۰۱ ه ق- ۷ تیرماه ۱۳۶۰ ه ش است، محفل مبارکش معقل ارباب عقول، و مجلس مقدسش مدرس اصحاب علوم است ادام اللّه تعالی اعوام افاضاته.
 
هر چند بسیاری از افراد حوزه علمیه قم محضر انورش را ادراک کرده اند ولی جمعی را حظّ توفیق حضور بود، و فریقی را نصیب اطّلاع به صورت اصطلاحات، و بعضی را نیل عروج بمعارج علمی، و طایفه ای را میل بسیر و سلوک عملی، و قلیلی را وصول به منقبتین علم و عمل، و در حقیقت بهمان مثابت است که حکیم الهی جناب میرزا ابو الحسن جلوه- قدّس سرّه- در شرح حال خویشتن در نامه دانشوران ناصری ترقیم فرموده است که:بالفعل اکثر طلّاب از شهرهای مختلف که میل به معقول دارند، گرد من جمع اند هر جمعی به خیالی: برخی محض آموختن اصطلاح و طائفه ای به جهت آراستن مجالس، و شرذمه ای به جهت صداقت و ساده لوحی و اعتقاد به عالم تجرد، شرح این طائفه است: ثلّه من الاولین و قلیل من الآخرین، باری:
 
هر کسی از ظن خود شد یار من وز درون من نجُست اسرار من
وقتی جناب استاد علامه طباطبائی برای این داعی حکایت فرمود که چون از تبریز عزم مهاجرت به قم کردم با قرآن مجید استخاره نمودم این آیه کریمه آمد:هُنالِک الْوَلایهُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیرٌ ثَواباً وَ خَیرٌ عُقْباً. [۸]جناب حاج میرزا سید علی قاضی طباطبائی یکی از اساتید بزرگ علامه طباطبائییکی از اساتید بزرگ جناب استاد علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، آیه اللّه العظمی عارف عظیم الشأن فقیه عالیمقام صاحب مکاشفات و کرامات مرحوم حاج سید میرزا علی آقای قاضی تبریزی در نجف بود.
 
علّامه شیخ آقا بزرگ طهرانی- رضوان اللّه علیه- در طبقات اعلام الشیعه[۹] شرح حالش را ذکر کرده است و تنی چند از اساتیدش را نام برده و گفته است:هو السید المیرزا علی آغا بن المیرزا حسین بن المیرزا أحمد بن المیرزا رحیم الطباطبائی التبریزی القاضی عالم مجتهد تقی ورع اخلاقی فاضل و قد دامت المودّه و الصحبه بیننا عشرات السنین فرأیته مستقیما فی سیرته کریما فی خلقه شریفا فی ذاته الخ له تفسیر القرآن من أوّله إلی قوله تعالی: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یلْعَبُونَ [۱۰] الخ و لوالده تفسیر ایضا، و بیتهم بیت فضل و تقی قدیم (انتهی ملخصا).
 
قاضی مذکور از اعجوبه های دهر بود (نجل جلیل او مصداق الولد سر أبیه آقا سید مهدی قاضی طباطبائی- رحمه اللّه علیه- و مرحوم آیه اللّه شیخ محمد تقی آملی- رضوان اللّه علیه- و جناب علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، و برادر ماجد آن جناب آیه اللّه آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی- قدس سرّه- هر یک را بر این بنده حقی عظیم است) از آن جناب وقایعی شگفت یادداشت داریم که نقل آنها را به زمان فرصت موکول می کنیم.یکی از کلمات دل نشین مرحوم حاج سید علی قاضی این است که: اگر انسان نصف عمر خود را در پیدا کردن کامل صرف کند جا دارد.
 
آنکه مرحوم شیخ آقا بزرگ در حق مغفور له قاضی فرمود: «فرأیته مستقیما فی سیرته» نکته ای بسیار ارزشمند است چه عمل عمده در سلوک الی اللّه استقامت است، نزولبرکات و فیضهای الهی بر اثر استقامت است، إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکهُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِیاؤُکمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ وَ لَکمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکمْ وَ لَکمْ فِیها ما تَدَّعُونَ نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ [۱۱].میرزای شیرازی و میرزا حسین قاضی، قدّس سرّهمادر شب پنجشنبه ۲۱ رجب المرجّب ۱۳۸۷ ه ق- ۳/ ۸/ ۱۳۴۶ ه ش، از محضر مبارک استاد علامه طباطبائی با تنی چند از افاضل دوستان استفاده می کردیم، در حاشیه جلسه درس، سخن از استادش مرحوم آقای قاضی و اساتید و شاگردانش به میان آمد از آن جمله فرمودند: آن مرحوم اساتید بسیار دیده است- و چند نفر را نام بردند- تا اینکه فرمودند:
 
پدر او مرحوم حاج میرزا حسین قاضی تفسیر سوره فاتحه و سوره انعام نوشته است و من دیدم ولی اکنون نمی دانم کی دارد و در دست کیست. و فرمودند حاج میرزا حسین قاضی از شاگردان مرحوم میرزای شیرازی بود و چون از نزد میرزا خواست خداحافظی کند و به تبریز برود، مرحوم میرزا به او گفت حالا که می روی شب و روزی یک ساعت به خود بپرداز. بعد از چندی که مرحوم میرزا از دیگران درباره مرحوم حاج میرزا حسین قاضی حال پرسید در جواب گفتند: آقا آن یک ساعت تبدیل به ۲۴ ساعت شد که همواره در مراقبت و حضور و عزلت بود. اما عزلتی که: هرگز میان حاضر و غائب شنیده ای/ من در میان جمع و دلم جای دیگر است.
 
راقم گوید که در صبح روز پنجشنبه ۲۰ شعبان المعظم ۱۳۸۷ ه ق- ۲ آذر ۱۳۴۶ ه ش در قم بحضور شریف مرحوم آیه اللّه حاج سید حسین قاضی طباطبائی پسر عموی آیه اللّه حاج سید علی قاضی- قدّس سرّه- تشرف حاصل کردم، مطالبی از آن جناب یادداشت کردم از آن جمله موضوع مراقبت و حضور دائمی مرحوم سید حسین قاضی و گفتار میرزای شیرازی با ایشان بود چنانکه از استاد علامه طباطبائی نقل کرده ایم.
 
در این واقعه شیرین دل نشین هم باید از تأثیر نفسانی مرحوم میرزای شیرازی سخن گفت و هم از قابلیت مرحوم میرزا حسین قاضی که هم فاعل در فاعلیت تامّ بود و هم قابل در قابلیت. تأثیر نفوس کامله در نفوس مستعدّه این چنین است.محاسبه حروف مشدّده در دوائر أباجدو از جمله مطالبی که افاده فرمودند- چون خود اهل دعا بود و حشر با کتب ادعیه داشت- اینکه همه حروف مشدّده در دوائر اباجد یکی حساب می شود مگر کلمه جلاله که لام مکرر محسوب می گردد و عدد آن ۶۶ است.
 
 
 
 
درجات بهشت و آیات قرآن
 
و از جمله آن مطالب اینکه فرمودند در ماده ج م ع مجمع البحرین طریحی از رسول اللّه (ص) روایت شده است که ما من حرف من حروف القرآن الا و له سبعون الف معنی. عرض کردم آقا وقتی از یک شکل هندسی قطاع ۴۹۷۶۶۴ حکم هندسی استفاده و استنباط گردد، چه جای استبعاد که یک حرف قرآن را هفتاد هزار معنی باشد، و این عدد هم شاید به فراخور استعداد مخاطب باشد که بتعبیر امیر المؤمنین علی- علیه السلام- به فرزندش محمد بن حنفیه: اعلم ان درجات الجنّه علی عدد آیات القرآن فاذا کان یوم القیمه یقال لقارئ القرآن اقرأ و ارق [۱۲] بلکه بتعبیر خود قرآن کریم: 
 
قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً[۱۳] وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ [۱۴].شکل قطاع سطحی
 
علامه نظام الدین نیشابوری در شرح مجسطی بطلیموس، در بیان قطاع سطحی گوید:و الدعاوی الواقعه فی هذا الشکل هی ۴۹۷۶۶۴، فانظر فی هذا الشکل الصغیر کیف استلزم جمیع تلک المسائل و لا تعجب من قوله عز من قائل: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ، الآیه.
 
در شب چهارشنبه ۲۷ ذی الحجه ۱۳۴۷ ه ق، بحضور شریف آیه اللّه استاد علامه طباطبائی تشرّف یافتم تا سخن بدینجا رسید که فرمودند: آقا از این گونه امور حقیقی هر چه داریم از مرحوم آقای قاضی داریم چه آنچه را که در حیاتش از ایشان تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده کردیم، و چه آن طریقی که خودمان داریم از مرحوم قاضی گرفتیم. فتبصّر.
 
 
 
 
نقل رؤیا و کلام مرحوم آیه اللّه آملی قدس سرّه درباره علامه طباطبائی مدّ ظلّه العالی
 
در فردای همان شب (چهارشنبه ۲۷ ذی الحجه ۱۳۴۷ ه ق) از قم به تهران رفتم و به محضر مبارک جناب آیه اللّه حاج شیخ محمّد تقی آملی- رضوان اللّه تعالی- علیه مشرّف شدم و خوابی که ایشان را دیده بودم که در عالم رؤیا به من فرمود: «التوحید أن تنسی غیر اللّه» به ایشان عرض کردم، این جمله توحیدیه را که از من شنید این بیت گلشن راز عارف شبستری را در بیان آن برایم قرائت فرمود:
 
نشانی داده اندت از خرابات که التوحید اسقاط الاضافات
اما مرحوم آملی مصراع اول را چنین قرائت فرمود: خبر در داده اندت از خرابات الخ.بعد سخن از مرحوم آقای قاضی و استاد علامه طباطبائی و اخوی محترم ایشان آیه اللّه مرحوم آقا سید محمد حسن الهی به میان آوردم، مرحوم آقای آملی به من فرمودند:آقا اگر کسی باید در تحت تصرف و تعلیم کاملی به جایی برسد و قدمی بردارد، من برای شما بهتر از جناب آقای طباطبائی (یعنی علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان) کسی را نمی شناسم و بیشتر با ایشان مراوده داشته باشید که ایشان و مرحوم سید احمد کربلائی کشمیری در میان شاگردان مرحوم آقای قاضی (آیه اللّه حاج سید علی آقای قاضی طباطبائی تبریزی قدّس سرّه) از همه بهتر بودند و آقای طباطبائی در همان وقت کشفیات بسیار داشتند.
 
 
 
رساله محاکمات استاد علامه طباطبائی
 
روز جمعه اول ماه ذی القعده ۱۳۹۲ ه ق بحضور شریف جناب استاد علامه طباطبائی مشرف شدم از رساله تذییلات ایشان که محاکمات معظم له بین مکاتبات عارف بزرگوار مرحوم سید احمد کربلائی و حکیم نامدار مرحوم کمپانی قدّس سرّهما، می باشد سخن به میان آمد. این مکاتبات بین علمین نامبرده در معنی یک بیت عارف بزرگوار شیخ عطّار قدّس سره است:
او بسر ناید ز خود آنجا که اوست کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
عبارت دیباچه محاکمات جناب ایشان را تبرکا نقل می کنم که روشنگر قلم شیوا و توانای فارسی معظم له و متضمن فوائد چندی است:«بسم اللّه الرحمن الرحیم له الحمد فی الأولی و الآخره و له الحکم و السلام علی عباده الذین اصطفی.
 
 تصدیر: یک سلسله مکاتباتی در میان دو استاد بزرگوارمان:السّید الأجل ابو الحسبین و المکرمتین ذو المنقبتین العارف الفقیه علم المعرفه و طود الفقه و منار العلم و سناد العمل المرحوم الحاج السید احمد الکربلائی- أفاض اللّه علینا من برکاته- و الشیخ الأجل الحکیم المتأله و الفقیه البارع الذی هو من فلک التحقیق دائرها و فی بسیطه التدقیق سائرها و ناظرها الشیخ محمد حسین الاصفهانی الغروی- رفع اللّه درجته السامیه- در معنای بیتی از ابیات شیخ عطار جریان یافته و به مقتضای الکلام یجرّ الکلام دو مبنای معروف حکما و عرفا که هر یک از این دو بزرگوار به تقویت یکی از آنها پرداختند و در روشن ساختن مطلوباستفراغ وسع کامل فرموده اند، نظر به نفاست مطلب و دقّت بحث خالی از اغلاق و غموض نبود بغرض حفظ آثار بزرگان و قضای حق اخذ و تربیت این بنده ناچیز محمد حسین طباطبائی در اوراقی چند بنام تذییلات و محاکمات آورده و در روشن ساختن حق مطلب کوتاهی نکردم.
 
مگر صاحب دلی روزی به رحمت کند در حق درویشان دعائی
 مرحوم سید اصلا اصفهانی بوده ولی نشو و نمای وی در کربلای معلّی بوده و بعد از ادراک و رشد بتحصیل ادبیات پرداخته و چنانچه از انواع مراسلاتی که به شاگردان و ارادت کیشان خویش نگاشته پیدا است قلمی شیوا و بیانی معجزآسا داشته پس از تکمیل ادبیات وارد علوم دینیه گردیده و سرانجام به حوزه درس مرحوم آخوند ملّا کاظم خراسانی- رضوان اللّه علیه- ملحق شده و دوره تعلّم علوم ظاهری را در تحت تربیت ایشان انجام داده و اخیرا در بوته تربیت و تهذیب مرحوم آیه الحق و استاد وقت شیخ بزرگوار آخوند ملا حسین قلی همدانی- قدّس سرّه العزیز- قرار گرفته و سالیان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوی سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستین تلامذه و تربیت یافتگان ایشان مستقر گردید و در علوم ظاهری و باطنی مکانی مکین و مقامی امین اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند در عتبه مقدّس نجف اشرف اقامت گزیده و بدرس فقه اشتغال ورزیده و در معارف الهیه و تربیت و تکمیل مردم ید بیضا نشان می داد.
 
جمعی کثیر از بزرگان و وارستگان به یمن تربیت و تکمیل آن بزرگوار قدم در دائره کمال گذاشته پشت پای به بساط طبیعت زده و از سکان دار خلد و محرمان حریم قرب شدند که از آن جمله است سید اجل آیت حق و نادره دهر عالم عابد فقیه محدث شاعر مفلق سید العلماء الربّانیین مرحوم حاج میرزا علی قاضی طباطبائی تبریزی متولد سال هزار و دویست و هشتاد و پنج هجری قمری و متوفای سال هزار و سیصد و شصت و شش هجری قمری که در معارف الهیه و فقه حدیث و اخلاق استاد این ناچیز می باشد- رفع اللّه درجاته السامیه و أفاض علینا من برکاته-.
 
سید بزرگوار صاحب ترجمه در سال هزار و سیصد و سی هجری قمری در عتبه مقدس نجف زندگی مستعار را بدرود گفت و روان پاکش بعالم بالا پرواز کرد- رحمه اللّه علیه-مرحوم شیخ اصلا اصفهانی بوده ولی دفتر عمر را در عتبات عالیه ورق زده پس از تمهید مقدمات علوم در حکمت بدرس حکیم متأله مرحوم شیخ محمّد باقر اصطهباناتی (ره) حضور یافته و در اصول و فقه به حوزه درس مرحوم آخوند ملا کاظم خراسانی- قدّس سرّه- ملحق شده و سیزده سال به استفاده از آن جناب پرداخته و تکمیل یافت و در مرحله تهذیب نفس و تصفیه باطن با مرحوم خلد آشیان عالم نحریر فخر المجتهدین و سند العارفین حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی نزیل قم که از اکابر تلامذه و تربیت یافتگان مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی بود رابطه و مکاتبه داشته.
 
مرحوم شیخ مردی بود جامع میان علم و عمل و رابط میان تقوی و ذوق، دارای طبعی سیال و لهجه ای شیرین، دیوان اشعار وی معروف است و در فنون مختلفه شعر از قصیده و مدیحه و غزل و رباعی و علمی اشعاری زیاد سروده و در فقه و اصول و حکمت و عرفان مؤلفات زیاد دارد که غالب آنها مثل ضروریات یومی و حیاتی دست بدست می گردد. سیمائی داشت متواضع و زبانی خاموش و صورتی وارفته و غالبا غرق فکر و به خود مشغول بود. زندگانی ساده داشت تا در سال هزار و سیصد و شصت و یک هجری قمری فجأه در خواب در گذشت و بجهان جاودانی شتافت.بسم اللّه الرحمن الرحیم سؤال شیخ عطار در منطق الطیر فرماید:
دائما او پادشاه مطلق است در کمــال عــز خود مستغـرق است
او به سر ناید ز خود آنجا که اوست    کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
 معنی بیت دوم را بیان فرمایید الخ.این بود تصدیر جناب استاد علامه طباطبائی بر رساله محاکماتش بین مکاتبات دو آیت علم و عمل جناب سید احمد کربلائی و جناب شیخ محمد حسین اصفهانی کمپانی- رفع اللّه تعالی درجاتهما- بقلم خود معظم له. در محاکمات دقیقه های لطیف عرفانی و نظرهای بلند فلسفی دارد که اقتحام در آن را مجالی و وقتی وسیع تر باید.

 

 

سید احمد کربلائی استاد قاضی و سید احمد کشمیری تلمیذ قاضی

سؤالی از گفتار استاد در صدر تصدیرش که فرمود: «یک سلسله مکاتباتی در میان دو استاد بزرگوارمان الخ» پیش می آید، و آن اینکه تاریخ وفات سید احمد کربلائی- رضوان اللّه علیه- چنانکه خود استاد علامه تنصیص فرمودند در ۱۳۳۰ ه ق بود، و ولادت حاجی آقا (استاد علامه طباطبائی مد ظله العالی) در آخر ذی الحجه ۱۳۲۱ ه ق است و برای ادامه تحصیل در ۱۳۴۴ ه ق به نجف اشرف مشرف شد، پس زمان ارتحال مرحوم سید، جناب استاد در حدود نه سال داشت و هنوز به نجف نرفته بود که مرحوم سید در جوار رحمت الهی آرمید، و معظم له در همین تصدیر تصریح فرمود که استادش مرحوم آقای قاضی محضر مبارکش را ادراک کرد و بکمالات صوری و معنوی نائل آمد،

 
بنابراین مقصود آن جناب از اینکه فرمود: «دو استاد بزرگوارمان سید احمد کربلائی و شیخ محمد حسین اصفهانی» چیست؟ظاهرا باید جوابش این باشد که چون مرحوم سید استاد استاد بود، جناب علامه طباطبائی تشرّفا از مرحوم سید تعبیر به استاد فرموده است. و اکنون که بتحریر این مبارک نامه (سه شنبه ۲۷ شعبان ۱۴۰۱- ۹ تیرماه ۱۳۶۰ ه ش) اشتغال دارم حضرت استاد طباطبائی در قم تشریف ندارند تا به مشافهه حضوری بپرسم.
 
و در همان روز مذکور (۴ شنبه ۲۷ ذی الحجه ۱۳۴۷ ه ق) که بمحضر مبارک آیه اللّه حاج شیخ محمد تقی آملی در تهران مشرف شدم و ایشان که فرمودند: «در میان شاگردان مرحوم آقای قاضی، ایشان- یعنی استاد طباطبائی- و مرحوم سید احمد کربلائی کشمیری از همه بهتر بودند» این بنده بحضور استاد آملی عرض کرده است: آقا آیا این سید احمد کربلائی کشمیری همان سید احمد کربلائی معروف است؟ فرمود ایشان غیر از آن آقا بود.
 
آن آقای سید احمد کربلائی را اصلا ما ندیده ایم، که از شاگردان مرحوم ملا حسین قلی همدانی، و از اساتید حاج سید علی قاضی بود، امّا این آقا سید احمد کربلائی کشمیری است و از شاگردان مرحوم قاضی بود و جوان مرگ شده است، و آن آقا سید احمد کربلائی استاد قاضی اصلا اصفهانی بود. آنگاه مرحوم آقای آملی کرامتی از مرحوم آقای کشمیری در گشودن قفل بسته ای حکایت فرمود که در ص ۶۴ دفتر خاطراتم مسطور است. [۱۵]یکی از مؤلفات علامه طباطبائی و سخنی چند از اعاظم علماء در پیرامون ولی اللّه اعظم امیر المؤمنین علی علیه السلامیکی از مؤلّفات صاحب ترجمه (استاد علامه طباطبائی) رساله وجیز بسیار عزیز علی و الفلسفه الإلهیه است.
 
در مقاله ای که جناب استاد بمناسبت تأسیس کنگره هزاره نهج البلاغه در تهران، ترقیم و ارسال بدان کنگره فرمود تکمیل رساله مذکور را تمنّی کرد.در آن مقاله نکته ای بسیار بلند قریب به این مضمون افاده فرمود که در میان جمیع صحابه رسول اللّه (ص) از کسی جز امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در بیان معارف حقه الهیه صاحب این همه گفتار بدین صورت که نهج البلاغه نمونه بارز آنست نقل نشده است واحدی نشان نداده است.
 
راقم این سطور متمسّک بذیل عنایت اهل ولایت حسن حسن زاده آملی چند جمله ای دیگر نیز از بعضی از اعاظم دیگر علمای اسلام درباره برهان الحکماء الالهیین امیر المؤمنین حضرت وصی علی- علیه السلام- تقدیم می دارد:
 
۱- خلیل بن احمد بصری استاد سیبویه و واضع علم عروض، متوفی ۱۷۵ ه ق درباره حضرتش گفت: «احتیاج الکل الیه و استغناؤه عن الکل دلیل علی انه إمام الکل».و سئل ایضا: ما هو الدلیل علی انّ علیا امام الکل فی الکل؟ فقال: «احتیاج الکل الیه و غناه عن الکل». (روضات الجنات للخوانساری ره).
 
۲- شیخ رئیس ابن سینا متوفی ۴۲۸ ه ق گوید:عزیزترین انبیا و خاتم رسولان- صلّی اللّه علیه و آله و سلم- چنین گفت با مرکز حکمت و فلک حقیقت و خزینه عقل امیر المؤمنین- علیه السلام- که یا علی: إذا رأیت الناس یتقربون الی خالقهم بانواع البرّ تقرّب الیه بانواع العقل تسبقهم، و این چنین خطاب جز با چنو بزرگی راست نیامدی که او در میان خلق آن چنان بود که معقول در میان محسوس. [۱۶]
 
۳- فخر رازی متوفی ۶۰۶ ه ق در تفسیر کبیر مفاتیح الغیب در ضمن سوره فاتحه در جهر و اخفات بسم اللّه الرحمن الرحیم، جهر را اختیار کرده است و چند وجه دلیل بر جهر آن اقامه کرده است از آن جمله گوید:السابع أن الدلائل العقلیه موافقه لنا و عمل علی بن ابی طالب- علیه السلام- معنا و من اتخذ علیا إماما لدینه فقد استمسک بالعروه الوثقی فی دینه و نفسه. [۱۷]من عبارت تفسیرش را بدون یک حرف تصرف از طبع ترکیه نقل کرده ام.
 
۴- شیخ اکبر محیی الدین عربی متوفی ۶۳۸ در باب ششم فتوحات مکیه در بحث هباء فرماید:فلم یکن اقرب الیه قبولا فی ذلک الهباء إلّا حقیقه محمد (ص) المسماه بالعقل و اقرب الناس الیه علی بن ابی طالب رضی اللّه عنه إمام العالم و سرّ الانبیاء اجمعین.من این عبارت شیخ اکبر را از فتوحات چاپ بولاق نقل کرده ام [۱۸].
 
۵- ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه متوفی ۶۵۵ ه ق در شرح خطبه ۸۵ نهج آنجا که امام علیه السلام فرماید: بل کیف تعمهون و بینکم عتره نبیکم و هم أزمّه الحق و اعلام الدین و السنه الصدق فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن وردوهم ورود الهیم العطاش الخ.گوید:فانزلوهم باحسن منازل القرآن تحته سرّ عظیم و ذلک انه أمر المکلفین بان یجروا العتره فی اجلالها و اعظامها و الانقیاد لها و الطاعه لأوامرها مجری القرآن.قال: فان قلت فهذا القول منه یشعر بأنّ العتره معصومه فما قول اصحابکم فی ذلک؟قلت: نصّ ابو محمد بن متویه (ره) فی کتاب الکفایه علی أن علیا معصوم و أدلّه النصوص قد دلّت علی عصمته و ان ذلک امر اختص هو به دون غیره من الصحابه. [۱۹]آن خلیل گوید: «نیاز همه به علی و بی نیازی علی از همه، دلیل است که علی امام همه است».
 
شیخ رئیس گوید: «علی در میان خلق آن چنان بود که معقول در میان محسوس».فخر رازی گوید: «هر کس علی را امام خود بگیرد به دست آویز استوار چنگ در زده است».شیخ اکبر گوید: «علی امام عالم و سرّ جمیع انبیا است».ابن متویه گوید: «ادله نصوص دالّ است که در میان صحابه فقط علی معصوم بود».این چند کلمه قصار به پیشگاه مقام والای ولایت علوی، شرحی است از هزاران کاندر عبارت آمد.

 

 

فلسفه الهیه همان دین الهی است

جناب استاد علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، در صدر آن رساله وجیز عزیز علی و الدین والفلسفه والهیه اصلی به غایت قویم، و مطلبی به نهایت عظیم بعنوان الدین والفلسفه  اهدا فرموده است که: «حقا انّه لظلم عظیم ان یفرق بین الدین الالهی، و بین الفلسفه الالهیه».این کلامی صادر از بطنان عرش تحقیق است که هر کس شنید گفتا للّه درّ قائل. آری دین الهی و فلسفه الهی را جدای از هم داشتن و پنداشتن به راستی ستمی بزرگ است.معلّم ثانی ابو نصر فارابی در آخر کتاب قیم خود بنام تحصیل السعاده بیانی شریف در پیرامون فلسفه دارد که منتهی به این نتیجه ارزشمند می گردد: فیلسوف کامل إمام است.و صدر المتالهین فرمود: «تبا لفلسفه تکون قوانینها غیر مطابقه للکتاب و السنه. »[۲۰]

 
 
 

سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی حضرت استاد علامه طباطبائی

در سنه هزار و سیصد و چهل و پنج هجری شمسی، آیه اللّه جناب آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی، برادر مکرّم استاد علامه طباطبائی- رفع اللّه تعالی درجاته المتعالیه- که در حوزه علمیه قم برای افاده و افاضه رحل اقامت افکنده بودند، این کمترین از محضر انورش بهره مند بود. در روز پنجشنبه چهارم ذی الحجه ۱۳۸۶ ه ق- ۲۵/ ۱۲/ ۱۳۴۵ ه ش) در معیت آن جناب در شیخان قم سخن از سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی معظّم له و حضرت استاد علامه طباطبائی به میان آمد، فرمودند:
 
استاد ما مرحوم قاضی رضوان اللّه علیه (آیه اللّه حاج سید علی قاضی طباطبائی قدس سرّه العزیز) بود، و استاد قاضی مرحوم حاج سید احمد کربلائی، و استاد ایشان مرحوم آخوند مولی حسین قلی همدانی، و استاد ایشان مرحوم حاج سید علی شوشتری، و استاد ایشان ملّا قلی جولا.و بعد از ملّا قلی جولا را نمی شناسیم و نمی دانیم که خود ملا قلی جولا چه کسی بود، و خود حاج سید علی شوشتری هم او را نمی شناخت، زیرا که:
 
مرحوم حاج سید علی شوشتری در شوشتر بود و عالم مبسوط الید آنجا بود. وقتی مرافعه ای درباره ملکی وقفی به میان آمد، عدّه ای مدّعی بودند که این ملک وقف نیست، و وقف نامچه را در صندوقچه ای نهادند و در جای مخصوصی دفن کردند، و آنهایی که مدّعی وقف بودند هیچ مدرکی در دست نداشتند،
 
خلاصه چند روز مرحوم شوشتری در حکم این واقعه حیران بود و طرفین دعوی هم مصرّ بودند و هر روز آمد و رفت می کردند و از مرحوم شوشتری حکم می خواستند، مرحوم شوشتری در همین گیرودار بود که روزی مردی به سویش رفته، در زد کسی دم در آمد و پرسید کیستی آن مرد گفت: به آقا بگو مردی به نام ملّا قلی جولا می خواهد شما را ببیند، وارد خانه شد و در نزد مرحوم شوشتری رفت و گفت آقا من آمدم به شما بگویم که باید از اینجا سفر کنی و به نجف بروی و در همان جا اقامت کنی.بدانکه وقف نامچه این ملک در فلان مکان دفن است و ملک وقف است.
 
مرحوم شوشتری هم ملّا قلی جولا را نمی شناخت، خلاصه دستور داد آن موضع را کندند و وقف نامچه را بدر آوردند، و پس از این واقعه از قضا و مرافعه دست کشید و شوشتر را ترک گفت و در نجف اقامت نمود و در آنجا به درس فقه مرحوم شیخ مرتضی انصاری- رضوان اللّه علیه- می رفت و مرحوم شیخ هم به درس اخلاق او حاضر می شد، تا اینکه مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی دنبال حقیقت را گرفت و هادی می طلبید، از همدان در آمد چندی در نزد عالمی بسر برده از او چیزی نیافت، به سوی نجف رخت بربست، در محضر مرحوم شوشتری و انصاری حاضر شد و از هر دو کمال استفاضه نمود.
 
چون شیخ انصاری از دنیا رحلت کرد آخوند همدانی در پی نوشتن مطالب اصولیه و فقهیه مرحوم شیخ انصاری شد، مرحوم شوشتری او را منع کرد و گفت این کار تو نیست، دیگران هستند این کار را بکنند، شما باید مستعدّین را دریابید، پس مرحوم آخوند ملّا حسین قلی- أعلی اللّه مقامه- در پی تربیت قابلین شد به طوری که بعضی را از صبح تا طلوع آفتاب و عده ای را از طلوع آفتاب تا مقداری از برآمدن روز و هکذا حتی بعضی را در سر شب و بعضی را در آخر شب تا اینکه توانست سیصد نفر را به طوری تربیت کند که هر یک از اولیاء اللّه شدند، از آن جمله است:
 
مرحوم شیخ محمد بهاری، مرحوم سید احمد کربلائی، مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی، مرحوم شیخ علی زاهد قمی، مرحوم سید عبد الغفار مازندرانی.این بود قسمتی از افادات استاد الهی طباطبائی در آن روز شیخان قم درباره سلسله مشایخ سیر و سلوکشان.
 
هدف سفرای الهی تعلیم و تأدیب بشر استاین بنده ناچیز حضرت استاد علامه طباطبائی- افاض اللّه تعالی علینا برکات انفاسه الشریفه- را در تعلیم و تأدیب چنان یافته است که معلم ثانی ابو نصر فارابی در کتاب تحصیل السعاده در این دو رکن رکین و دو اصل اصیل أعنی تعلیم و تأدیب افاده فرموده است:
 
و التعلیم هو ایجاد الفضائل النظریه فی الأمم و المدن، و التأدیب هو طریق ایجاد الفضائل الخلقیه و الصناعات العلمیه فی الأمم. و التعلیم هو بقول فقط، و التأدیب هو أن یعود الأمم و المدنیون الافعال الکائنه عن الملکات العلمیه بان تنهض عزائمهم نحو فعلها و أن تصیر تلک و افعالها مستولیه علی نفوسهم و یجعلوا کالعاشقین لها. [۲۱]
 
هر یک از تألیفات جناب استاد علامه طباطبائی در این دو اصل مذکور حائز اهمیت بسزا و حاوی نقّادیهای دقیق و عمیق است. به حقیقت آن جناب در تعلیم و تأدیب نفوس مستعدّه در دانشگاه معارف عالیه حقه الهیه أعنی حوزه علمیه قم، در زمانی که علائق به امور طبیعی و لذائذ مادّی دامنگیر اکثر شده است، لطفی است از جانب خداوند متعال که ارزانی داشته شد تا حجت بر همگان تمام باشد، ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم.
 
معظم له از شجره علم و تقوی است و چندین پشت از اسلاف آن جناب همه از اماثل و افاضل عصر خود در منقبتین علم و تقوی بودند رضوان اللّه علیهم اجمعین.
 
 
 
آثار عمده قلمی جناب علامه طباطبائی از نظم و نثر:
 
همه آثار آن جناب علم است و فکر، همه حقیقت است و معرفت، همه بحث است و فحص، همه عشق است و عقل، همه قرآن است و حدیث، و و و.هر که سخن با سخنی ضم کند
قطره ای از خون جگر کم کند
  • ۱- تفسیر عظیم الشأن المیزان در بیست مجلّد که أمّ الکتاب در مؤلفات او است.
  • ۲- اصول فلسفه و روش رئالیسم.
  • ۳- حاشیه بر اسفار صدر المتألهین که با اسفار چاپ دوم بطبع رسیده است.
  • ۴- مصاحبات با استاد کربن.
  • ۵- رساله در حکومت اسلام.
  • ۶- حاشیه کفایه که در دست طبع و نشر است.
  • ۷- رساله در قوه و فعل.
  • ۸- رساله در اثبات ذات.
  • ۹- رساله در صفات.
  • ۱۰- رساله در افعال.
  • ۱۱- رساله در وسائط.
  • ۱۲- الانسان قبل الدنیا.
  • ۱۳- الانسان فی الدنیا.
 
 
الانسان قبل الدنیا و فی الدنیا و بعد الدنیا
 
از جمله مؤلفات جناب استاد علامه طباطبائی سه رساله شریف گرانقدر به نامهای: الانسان قبل الدنیا، و الانسان فی الدنیا، و الانسان بعد الدنیا است.همان طور که در صدر این رساله گفته ایم امّ الکتاب آن جناب تفسیر عظیم الشأن المیزان است که بسیاری از امّهات مسائل رسائل او را حائز است، مثل رساله ولایت که تفسیر آیه یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکمْ أَنْفُسَکمْ [۲۲] حائز آنست. و یا رساله الانسان بعد الدنیا که تفسیر آیه کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً[۲۳] حائز آنست مع ذلک رسائل مفرده را اهمیتی است که همّ واحد در تصنیف و تدوین آن اعمال شده است لذا به رسائل علماء اقبال و اعتنایی دیگر است.
 
مناسب است در این مقام از دانشمند نامور فلکی کامیل فلاماریون فرانسوی یادی شود. فلاماریون را در موضوعات مختلفه مصنّفات سودمند و ارزشمند است از آن جمله کتابی به نام مرگ و راز آن(La mort ET son Mystere) که در سه جلد، اوّلی پیش از مرگ(Avant Lamort) و دومی گرداگرد مرگ Lamort) (Autourde و سوّمی پس از مرگ(Apres Lamort) است.این کتاب فلاماریون را عالم مصری محمد فرید وجدی به عربی ترجمه کرده است و آن را علی أطلال المذهب المادّی نام نهاده است که مانند اصل آن بسیار مفید است.ظاهرا جناب استاد در تسمیه رسائل یاد شده باید ناظر به کار فلاماریون باشد و باید از خود آن جناب پرسید.
 
  • ۱۴- انسان بعد الدنیا.
  • ۱۵- رساله در نبوت.
  • ۱۶- رساله در ولایت.
  • ۱۷- رساله در مشتقات.
  • ۱۸- رساله در برهان.
  • ۱۹- رساله در مغالطه.
  • ۲۰- رساله در تحلیل.
  • ۲۱- رساله در ترکیب.
  • ۲۲- رساله در اعتبارات.
  • ۲۳- رساله در نبوت و منامات.
  • ۲۴- منظومه در رسم خط نستعلیق.
  • ۲۵- علی و الفلسفه الالهیه.
  • ۲۶- قرآن در اسلام.
  • ۲۷- شیعه در اسلام.
  • ۲۸- محاکمات بین دو مکاتبات.
  • ۲۹- بسیار از مقالات علمی که در مجلات علمی منتشر شده است.
  • ۳۰- بدایه الحکمه.
  • ۳۱- نهایه الحکمه.
 
این دو کتاب اخیر (بدایه و نهایه) از متون فلسفی بسیار مهم است، که عالی ترین سیر تکاملی فلسفی الهی از قلم وزین و سنگین چون صاحب المیزان تدوین شد که بحمد اللّه تعالی اکنون در حوزه علمیه قم از کتب درسی طالبان حکمت است.آن کس که ز کوی آشنایی استداند که متاع ما کجائی است
 

خاتمه:

این چند سطر را بطور عجاله به اندازه درایت خودم از معظم له تحریر و بحضور ارباب فضل تقدیم داشتم و مقرّم که حق ترجمه را در حق صاحب ترجمه ایفا نکرده ام. هر چند:مرد را صد سال عمّ و خال اویک سر موئی نداند حال اوولی باز امید است که در فرصت بیشتر وظیفه قدرشناسی ام را نسبت به ساحت مقدّس آن جناب و برادر مکرم او حضرت آیه اللّه جامع المعقول و المنقول آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی قدّس سرّه العزیز و روحی له الفداء که آن هر دو سرور و مولایم بر این بنده کمترین ناچیز، حقوق تعلیم و تأدیب بسیار دارند، به پیشگاه مردم صاحبدل عرضه بدارم.

 
امیر المؤمنین (ع) فرمود: لقد علّمنی رسول اللّه (ص) ألف باب یفتح کل باب ألف باب [۲۴].و عن زراره و أبی بصیر عن الباقر و الصادق علیهما السلام قالا علینا أن نلقی إلیکم الأصول و علیکم أن تفرّعوا[۲۵].من از مدح و ثنای، مجد و سنای آن جلسه های صبح سعادت که سالیانی دراز در حضور باهر النور استاد تعلیم و تأدیب علّامه طباطبائی، ابواب رحمت از القای اصول معارف الهیه به روی ما گشوده می شد، ناتوانم.
 
جزاه اللّه عن الاسلام و المسلمین خیر جزاء العاملین، قوله سبحانه: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعواهم أن الحمد للّه رب العالمین.
 
قم، حسن حسن زاده آملی۲۸ شعبان المعظم ۱۴۰۱ ه ق۱۰ خرداد ۱۳۶۰ ه ش [۲۶]
____________________
پی نوشت ها
  • [۱] « نهج البلاغه»، خطبه ۱۳۱.
  • [۲] سوره نحل( ۱۶): ۹۰.
  • [۳] سوره زمر( ۳۹): ۲۶.
  • [۴]  سوره حجر( ۱۵): ۸۸.
  • [۵] سوره بقره( ۲): ۱۲۵.
  • [۶] « المیزان» ج ۱، ص ۲۷۷.
  • [۷] « نقباء البشر» ص ۵۸۴.
  • [۸] « سوره کهف( ۱۸): ۴۴.
  • [۹] « نقباء البشر»، ص ۱۵۶۵.
  • [۱۰] سوره انعام( ۶): ۹۲.
  • [۱۱] ؛سوره فصلت( ۴۱): ۳۱- ۳۴.
  • [۱۲] « وافى»، ج ۱۴، ص ۶۵، رحلى.
  • [۱۳] سوره کهف( ۱۸): ۱۱۰.
  • [۱۴] سوره لقمان( ۳۱): ۲۸.
  • [۱۵] ؛بالاخره در همین روز( سه‏شنبه ۹ تیر ۶۰) به وسیله دوست فاضل صاحب‏دلى که در تهران تشریف داشتند از استاد علّامه طباطبائى تلفنى در این موضوع سؤال شد، در جواب فرمودند:« حق با فلانى( یعنى اینجانب) است، و تعبیر به استاد از جهت همان استاد استاد بودن مرحوم سیّد است».
  • [۱۶] « رساله معراجیه» ص ۱۵.
  • [۱۷] « مفاتیح الغیب» ج ۱، ص ۱۶۱، رحلى.
  • [۱۸] « فتوحات مکیه» ج ۱، ص ۱۳۲، باب ششم، چاپ بولاق.
  • [۱۹] « شرح نهج البلاغه» ج ۱، ص ۳۴۱، چاپ سنگى.
  • [۲۰] « اسفار» ج ۴، ص ۷۵، رحلى، چاپ سنگى.
  • [۲۱] « تحصیل السعاده» ص ۲۹، چاپ حیدرآباد دکن.
  • [۲۲] ؛سوره مائده( ۵): ۱۰۵.
  • [۲۳] سوره بقره( ۲): ۲۱۳.
  • [۲۴] « بحار» ج ۷، ص ۲۸۱، چاپ کمپانى.
  • [۲۵] « مجمع البحرین»، ماده« فرع».
  • [۲۶] حسن‏ زاده آملى، حسن، هزار و یک کلمه، ۷جلد، بوستان کتاب(مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) – قم، چاپ: دوم، ۱۳۸۱ ه.ش.
  •  
  •  
  • منبع : پایگاه اطلاع رسانی حوزه

دیدارها و ملاقاتهای آیت الله سید عبدالکریم کشمیری(امام خمینی-علامه طباطبایی-شیخ جعفر آقای مجتهدی-آقااسماعیل دولابی…)

بازدیدها: ۱۶۶۴

امام خمینی
 
آشنایى با امام راحل

استاد با آیت اللّه سید مصطفى خمینى در نجف دوست و رفیق بودند و ایشان را شخصى فاضل و دور از تعینات ظاهرى مى ‏دانست. استاد فرمودند: یک وقت آقا مصطفى به ابوى ‏شان آیت اللّه خمینى‏ قدس سره عرض کرد: آقا سید عبدالکریم کشمیرى از چیزهایى پنهانى خبر مى‏ دهد. ایشان به آقا مصطفى فرمودند: بگوئید من در ایران خوابى دیده‏ ام و به کسى هم نگفتم، بگوید آن خواب چه بود؟
 
آقا مصطفى مطلب را به من رسانید من با اورادى چند، آن خواب برایم واضح شد و گفتم: به والد بگوئید در ایران خواب دیده، در نجف از دنیا رفته و دفنش کردند. لکن سنگى، پهلوى او را آزار مى‏ دهد. امیرالمؤمنین‏ علیه السلام آمدند و فرمودند: حالت چه طور است؟ ایشان عرض کردند: حالم خوب است، لکن این سنگ مرا اذیت مى‏ کند. و امیرالمؤمنین‏ علیه السلام آن سنگ را از کنارش دور کردند.
 
چون جواب را رساندند، تصدیق کردند. آقا مصطفى از من پرسید: آیا پدرم در نجف وفات مى‏ کند؟ گفتم: نه، در ایران از دنیا مى ‏رود.
وقتى امام راحل به ایران آمدند، یک بار پیغام دادند که ایشان به نزدش بیاید و استاد رفتند (و آن هم داستانى دارد).
 
یک بار هم مسئولى از اهل علم را در قم فرستادند تا از احوال استاد بپرسند. مدتى قبل از کودتاى نوژه همدان، استاد صبحى در مکاشفه دیدند که ایران را دارد آتش فرا مى‏ گیرد و دودش نزدیک است به خانه‏ اش بیاید. به وسیله مرحوم حجه الاسلام سید کمال موسوى شیرازى براى امام راحل پیغام فرستادند تا اقدامات لازم را انجام دهند. امام هم اقدام کردند و آن کودتا در نطفه خاموش شد؛ بعد هم به وسیله پیغامى از استاد تشکر کردند.
 
مرحوم حجه الاسلام سید احمد خمینى چند ماه قبل از وفات به منزل استاد آمدند و بعضى تلامذه هم بودند، دستورالعملى خواستند و استاد تفضّل نمودند و چیزى فرمودند. بعدها منتشر شد که حضرت آقاى کشمیرى وفات ایشان را متذکر شدند. حقیر این مطلب را از استاد پرسیدم، فرمودند: به او گفتم، اجل نزدیک است، این فهمى بود که به دلم آمد و به او گفتم». (آفتاب خوبان: ص ۴۵)
  ایشان امام را دوست داشتند و مى‏ گفتند: امام عظیم است و این لفظ را در موردش به کار مى ‏بردند انسان عظیم او را ثابت و مستقیم مى‏ دانست و مى‏ فرمود: نظیر ندارد. (میناگردل: ص ۲۵)

جناب استاد در نجف اشرف با آیت اللّه سید مصطفى خمینى «ره» دوست و رفیق بودند، و ایشان را شخصى فاضل و دور از تعیّنات ظاهرى مى ‏دانستند. گاهى با ایشان به مهمانى‏ ها و گاهى به مسجد کوفه  و… مى ‏رفتند.
رابطه ایشان با استاد به گونه‏ اى بود که روزى استاد بر اثر کثرت جوع و ذکر توحیدى که به تعداد هفتاد هزار است مشغول بودند، از حال مى ‏روند. حاج آقا مصطفى ایشان را به منزل مى ‏برد و غذائى تدارک مى ‏بیند و قدرى ایشان را تقویت مى ‏کند تا به حال عادى باز مى‏ گردند.

کثرت ارتباط، سبب شد تا حاج آقا مصطفى نزد پدر از مرحوم آقاى کشمیرى تعریف مى‏ کنند و جمله ‏اى مى ‏گوید که ایشان از چیزهاى پنهانى خبر مى ‏دهد.
امام مى ‏فرماید: من خوابى دیده ‏ام و به کسى هم نگفته‏ ام، بگوید خوابم چه بوده است، استاد در جواب حاج آقا مصطفى فرمودند:
پدر شما در قم خواب دیده که در نجف وفات یافته و دفن گردیده، لکن سنگى پهلوى او را آزار مى‏ دهد، آقا امیرالمؤمنین‏ علیه السلام مى‏ آیند و از ایشان سؤال مى ‏کنند حالت چطور است؟ ایشان عرض مى ‏کند: حالم خوب است لکن این سنگ پهلوى مرا اذیت مى‏ کند. امیرالمؤمنین ‏علیه السلام آن سنگ را از کنارش دور مى‏ کنند.

چون حاج آقا مصطفى جواب را به والدشان مى‏ رسانند، ایشان تصدیق مى ‏کنند. و آشنایى و ارتباط از آن به بعد شروع شد. بعداً حاج آقا مصطفى از استاد سؤال مى ‏کند: آیا پدرم در نجف وفات مى ‏کند؟ مى‏ فرماید: نه در ایران وفات مى‏ کند. ولى شما بهره ‏اى از ایران ندارید.

استاد مى ‏فرمود: آیت اللّه خمینى ‏قدس سره مردى مستقیم و بى ‏نظیر بود و در مجالسى مانند مجلس فواتح که بعضى بزرگان حزب بعث مى ‏آمدند، هیچ اعتنایى نمى ‏کرد.

وقتى در حرم سیدالشهدا از آیت‏ اللّه خمینى سؤال کردم: «فما أحلى اسماءکم؛ چقدر شیرین است نامهاى شما» که در زیارت جامعه کبیره آمده به چه اعتبار و معنى است؟ فرمود: به خاطر این که آنان فانى در خدایند اسماء آنان شیرین است.

ایشان را در کربلا ملاقات کردم و به او گفتم: من به این امام حسین‏ بن‏ على ‏علیه السلام به شما علاقه ‏مند هستم.
وقتى به ایران آمدم آیت‏ اللّه خمینى مرا به ملاقات دعوت کردند و من هم روزى خدمتشان رسیدم.
صحبتهایى داشتیم و به من فرمودند: اگر خواسته‏اى دارید بگوئید، استاد در جواب مطلبى را به عرض رساندند که آن هم داستانى دارد.

 امام وقتى دیگر کسى را به قم فرستادند تا از حال ایشان تفقّد کنند. امام براى خرید خانه استاد در خیابان دور شهر قم، مبلغى را مرحمت کردند. استاد قبل از توطئه کودتاى نوژه، پیغامى به امام دادند و ایشان هم به وسیله شخصى از استاد تشکر کردند. (ر: ص ۱۲۱ و ۱۲۰)

 بعد از اینکه فرردین سال ۱۳۵۹ به ایرن آمدید، امام خمینى‏ قدس سره چه سؤالى از شما کردند؟گفتند: ایران را چطور دیدید؟

گفتم: تاریک است.

درباره منزل مسکونى چه فرمودند؟
گفتند: از خرید خانه مضایقه نکن، برایمان همین خانه (خیابان دورشهر خیابان صدوق قم) را خریدند.
امام خمینى را چطور دیدید؟ شخص بزرگى بود، نظیر نداشت. اراده عجیبى  داشت. مستقیم درکار بود. ثبات داشت، کأنّه  مى‏ دید، از آرامش برخوردار بود.در کربلا شما ایشان را دیدید و گفتید: شما را دوست دارم؛ ایشان هم چیزى به شما گفتند، آیا یادتان هست؟ نه.
با امام خمینى رفیق بودید؟ بله، ارادت داشتم.
ایشان در نجف به شما گفتند: در نجف دفن مى‏ شود؟ بله، من در جواب گفتم: به ایران مى‏ روى و در آنجا دفن مى‏ شوى. (صحبت جانان: ص ۲۰۷) با مرحوم امام (خمینى) هم که آشنایى داشتید در نجف؟
ج: بله. به من عقیده داشت. خیلى، علاقه داشت. یک روز دنبالم فرستاد. رفتم پیشش. مى ‏پرسید: اوضاع چه‏طور مى‏شود؟ اوضاع ما چطور مى ‏شود؟ خواب دیده بود که در نجف مُرده و دفنش کردند. گفتم: نه! شما در ایران فوت مى‏ کنید و در ایران دفن مى ‏شوید.

 این جریان مربوط به نجف است؟
ج: بله مربوط به نجف است. (مژده دلدار: ص ۹۶)

جناب استاد در نجف اشرف به حکومت بعثى‏ ها بى ‏اعتنا بود و سبب هجرت ایشان از عراق به ایران بخاطر بدگوئى درباره صدام شد.
روزى صحبت از امام خمینى قدس سره شد فرمودند: در بعضى مجالس مانند مجالس فواتح، روساى بعث که مى ‏آمدند همه به یک نوعى به ایشان نگاه مى ‏کردند، اما ایشان با اراده مستحکم هیچ توجهى به آنان نمى ‏کردند. (صحبت جانان: ص ۱۶۳ و ۱۶۴)

 رابطه شما با امام خمینى چطور بود؟
ج: فرمودند: علاقه زیادى به من داشت. (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

 آقا مصطفى خمینى شاگرد شما بود؟
ج: آقا مصطفى رفیق من بود. (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

آقا مصطفى خمینى ‏قدس سره به شما درباره رفتن به ایران چه گفت؟
ایشان از من سؤال کرد: آیا در آینده حکومت ایران هستم؟ گفتم: نه، آنجا نیستى. (صحبت جانان: ص ۲۰۷)

 اگر نظرتان باشد یک‏بار فرمودید: کربلا ایشان را در صحن دیدم. دست گذاشتم روى شانه ایشان، گفتم به این حسین‏ علیه السلام من دوستتان دارم؟
ج: گفتم، به این حسین! دوستت دارم. (مژده دلدار: ص ۱۰۳)
 
 
 

  علامه طباطبایى

  آقاى کشمیرى فرمودند: روزى علّامه طباطبایى براى دیدنم به منزل ما آمد و فلانى گفت نیست، و علامه برگشت. براى مرتبه دوم آمد و خودش را معرفى کرد. بنده از آقاى کشمیرى پرسیدم علّامه را چطور دیدید؟ فرمودند: علّامه حاضر است. (میناگردل: ص ۱۰۵)
 
 چشم علامه طباطبایى

در مورد علّامه مى ‏فرمودند: «چشم علّامه طباطبایى همه‏اش توحید است (توحیدى مى‏بیند)». (میناگردل: ص ۸۱)
 
 خواب وفات امام رضا علیه السلام

مرحوم آیه اللَّه کشمیرى فرمودند: شب وفات علّامه طباطبایى در خواب دیدم که امام رضاعلیه السلام در گذشته ‏اند و ایشان را تشییع جنازه مى‏ کنند. صبح خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکى از بزرگان (و عالمان) از دنیا خواهد رفت، و در پى آن، خبر آوردند که علّامه طباطبایى درگذشت. (میناگردل: ص ۱۲۲)

 

ریاضت آصف برخیا

علامه طباطبایى ریاضت آصف برخیا را به مرحوم آیه اللّه کشمیرى هدیه کردند و گفتند: برادرم آیه الله سید محمد حسن طباطبایى، مى‏ توانست با روح آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان‏ علیه السلام تماس بگیرد و پرسش‏هایش را از او مى ‏پرسید.
دستور ارتباط با وى و یادگیرى اسم اعظم از او نیز خواندن آیه «قال الّذى عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک فلمّا راه مستقرّا عنده قال هذا من فضل ربّى لیبلونى اشکر ام اکفر و من شکر فانّما یشکر لنفسه و من کفر فانّ ربّى غنىّ کریم» (نمل: ۴۰) در یک اربعین و با عددى خاص است. (میناگردل: ص ۱۲۲)

 

آصف برخیا

 فرمودند: این آیه «قالَ الَّذى عندَهُ علم منَ الکتاب أَنَا آتیکَ به قَبلَ أَن یَرتَدَّ الیکَ طَرفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُستَقرّاً عندَهُ قالَ هذا من فَضل رَبّى لیَبلُوَنى أَأَشکُرُ أَم أَکفُرُ وَ مَن شَکَرَ فَانَّما یَشکُرُ لنَفسه وَ مَن کَفَرَ فَانَّ رَبّى غَنىّ کَریم» (نمل: ۴۰).
به عدد کثیر یک اربعین، نتیجه ‏اش اسم اعظم است که نزد آصف برخیا (وزیر و برادرزاده حضرت سلیمان) بود که به حضرت سلیمان گفت: پیش از چشم بر هم زدنى تخت بلقیس )ملکه سباء( را نزد تو خواهم آورد؛ و به چشم بر هم زدنى آن تخت را نزد سلیمان‏ علیه السلام حاضر کرد.
امام صادق فرمود: آصف برخیا از طریق طى الارض تخت بلقیس را نزد سلیمان‏ علیه السلام حاضر کرد.
سرزمین سبا در کشور یمن واقع بود و جناب سلیمان ‏علیه السلام در بیت المقدس حکومت مى ‏کرد و این تخت را از یمن به فلسطین، به یک چشم بر هم زدن آورد. (صحبت جانان: ص ۱۷۴)

 در کتاب مهج الدعوات سید بن طاووس چند صفحه در باب اسم اعظم نوشته، به نظر شما کدام یک از آنها مهم‏تر است؟
ج: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» که خیلى چیزها در آن است. (آفتاب خوبان: ص ۷۴)

 اسم اعظم به نظر شما در کدامین اسماء اللّه مى‏ تواند باشد؟
ج: در «حىّ و قیوم». (آفتاب خوبان: ص ۷۶)

اسم اعظم لفظ است یا حال؟
ج: اسم اعظم داراى مراتب مختلف است، لکن حالى است که در آن مقام، شخص توجه مى ‏کند و اثر مى ‏نماید. (آفتاب خوبان: ص ۷۲)

 

 

ملاقات آقاى مجتهدى با استاد

 ملاقات جعفر آقا مجتهدى و آقاى کشمیرى به این صورت بود که یک روز حاج تقى براتى شاعر، به من گفتند: سیدى جلیل ‏القدر از نجف به قم آمدند و مرد خارق‏ العاده‏ اى است و مستأجر ماست از من جویاى جعفر آقاى مجتهدى شده است گفتم باشد، و خدمت جعفر آقا مجتهدى رسیدم و عرض کردم سیدى به نام آقاى کشمیرى از نجف آمده و مى‏ خواهد شما را ببیند.
اشک در چشمان او حلقه زد و گفت شما حرف ایشان را مى‏زنید، عطر امیرالمؤمنین ‏علیه السلام را استشمام مى ‏کنم. دو روز بعد ملاقات انجام گرفت و تا یکسال قبل از فوت ایشان با هم رفت و آمد داشتند. (میناگردل: ص ۸۶)

 حرف توحیدى

 از آقاى کشمیرى پرسیدم؛ جعفر آقا مجتهدى از توحید هم صحبت مى‏ کرد؟ فرمودند: یک بار هم حرف توحیدى به میان آمد. (مى: ص ۱۰۷)

دورى نجف

فرمودند: غربت دورى نجف را با دیدن جعفر آقا پر مى‏کنم یک همدم و مونسى دارم که زبان همدیگر را مى‏ فهمیم. (مى: ص ۸۶)

خیلى ملاحظه کرده

استاد فرمود: «روزى منزل جعفر آقا مجتهدى بودم که شخصى روحانى آمد و به من گفت: به این آقا (مجتهدى) بگو این کارهایى که مى‏ کند، نزد خدا مسئول است.
گفتم: مگر چه کرده؟ گفت: او فوتى به ماشین کسى کرد و ماشین آتش گرفت!!
من از جعفر آقا پرسیدم قصه چیست؟ گفت صاحب ماشین سه روز حرم امام رضاعلیه السلام بود و غذا نخورده بود. امام رضاعلیه السلام به من فرمود به او بگویم صلاح نیست حاجتش برآورده شود. چون به او گفتم و سپس با هم تا نزدیک ماشینش رفتیم. او به امام رضاعلیه السلام جسارت کرد و من هم ماشینش را به آتش کشیدم.»
آقاى کشمیرى فرمود: «من به آن شخص روحانى گفتم: ایشان خیلى ملاحظه آن شخص را کرده است». ( مژده دلدار: ص ۴۸)

مجتهدى، حرم اهل بیت است

آقاى کشمیرى به جعفر آقاى مجتهدى خیلى معتقد بود و مى‏گفت حرمِ اهل بیت ‏علیه السلام است. (میناگردل : ص ۱۰۵)

 

 

 

عارف بالله حاج اسماعیل دولابى (۱۲۹۱-۱۳۸۱)

  در هنگام تدوین این کتاب، باخبر شدیم که صبح روز چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۱ مطابق با ۲۵ ذیقعده ۱۴۲۳ عارف صمدانى جناب حاج اسماعیل دولابى از دنیاى فانى لباس تن را خلع و به سفر باقى شتافت. لذا در این جا لازم دیدم که از ملاقات ایشان با حضرت استاد اشاره‏اى کنم.

مرحوم آقاى دولابى مى ‏فرمودند: ما که به نجف اشرف براى زیارت مى ‏رفتیم در صحن حضرت امیر مى‏ دیدیم سیدى به ذکر الهى مشغول است. از آشنایان پرسیدیم ایشان کیست؟ گفتند: آقا سید عبدالکریم کشمیرى. ما از زمانهاى دور ایشان را در نجف دیدیم و به روحیات ایشان آشنا شدیم.

وقتى حضرت استاد در قم مریض بودند و از خانه نوعاً بیرون نمى ‏رفتند، مرحوم حاج اسماعیل دولابى چند بار براى احوال پرسى و عیادت به منزل استاد آمدند، و در آن مجلس دوستانى هم حضور داشتند. بسیار با محبت دلجویى از استاد کردند که واقعاً درسى براى همه سالکان بود!

یک بار در تهران که جناب استاد در منزل فرزندشان بودند، حضرت آقاى دولابى براى ابراز دوستى و احوال پرسى آمدند؛ و بعضى تلامذه استاد هم حضور داشتند.
ایشان به قدرى ابراز صمیمیت و صفا را بارز مى‏نمود که هر بیننده جذب اخلاق نیک او مى ‏شد. البته حقیر آشنایى به سبک ایشان در ظهور محبت و بروز حلم و اخلاق پسندیده داشتم، رحمت و درود بیکران خداوند، بر روان آن زنده یاد باد. (صحبت جانان: ص ۱۵۲)

 

 

دیدار با آیه اللَّه کوهستانى

از مشهد با عده‏ اى به طرف تهران حرکت کردیم. دوستان قصد زیارت مرحم آیه اللَّه کوهستانى ساکن روستاى کوهستان بهشهر را داشتند، ولى آقاى کشمیرى موافقت نکردند و به آنها گفتند: من نمى ‏آیم درون ماشین مى‏ مانم شما بروید و ایشان را ملاقات کنید و برگردید.
 با اصرار یکى از دوستان قبول کردند و نزد آیه اللَّه کوهستانى آمدند. آقاى کشمیرى فرمودند: همین‏که آقاى کوهستانى مرا دیدند، بى ‏آنکه کسى چیزى به او گفته باشد بدون مقدمه فرمود: چرا مایل به آمدن نبودید، در حالى ‏که ما به شما و جدّ شما ارادت داریم. (صحبت جانان: ص ۱۸۶)
 
درباره آیه اللَّه کوهستانى فرمودند: در سفرى که به ایران آمده بودم، با دوستى عازم مشهد بودیم. او مرا به روستاى کوهستان شهرستان بهشهر برد. ایشان به من فرمودند: من شاگرد جدّ شما آیه اللَّه سید محمد کاظم یزدى در نجف و جدّ پدرى‏تان آیه اللَّه سید حسن کشمیرى در کربلا بودم، و بسیار از آقا سید حسن تعریف و تمجید کرد و با او مأنوس بوده است.
 آقاى کوهستانى انسانى تحفه بودند، با اینکه معمولاً براى همه نان و آش مى ‏آوردند آن روز برایمان برنج و مرغ آوردند و پذیرائى کردند! (روح وریحان: ص ۴۴)

 آیا مرحوم آیه اللَّه کوهستانى را دیده ‏اید؟
 ج: در سفرى که از نجف به ایران آمدم به طرف مشهد مقدس مى‏رفتم، به خدمتش رسیدم. انسان تحفه‏اى بود؛ با اینکه براى همه نان و آش مى‏آورد برایم برنج و مرغ درست کرد، و خیلى از دو جدّم سید حسن کشمیرى در کربلا و سید محمد کاظم یزدى در نجف تعریف مى‏کرد، مخصوصاً از سید حسن کشمیرى و با او مأنوس بوده است و درس سید کاظم یزدى را هم درک کرده بود. (آفتاب خوبان: ص ۹۲ و ۹۳)

 

نفس زکیه و نماز مقبول

روزى به محضر مبارک حضرت آیت الله سید عبد الکریم کشمیرى آن عارف فرزانه شرف‏یاب شدیم وقتى که از ایشان سؤال شد آقاى کوهستانى را چگونه یافتید؟ فرمود او صاحب نفس زکیه بود.
در ایوان حضرت امیرالمؤمنین آقاى کشمیرى را ملاقات نمودم و از ایشان پرسیدم: در این سفر که به ایران تشریف بردید آیا با آقاى کوهستانى دیدار داشتید؟
فرمود: بله، با ایشان ملاقات کردم و یک نماز نیز به ایشان اقتداء کردم، خیلى براى من جالب توجه بود و لذت بردم و از نمازهایى بود که مطمئن هستم مورد قبول واقع شده است. (صحبت جانان: ص ۱۹۶)

 

 

آقا شیخ على اکبر اراکى

استاد فرمود: او گمنام بود، و اکثر علماء به درجه عرفان و مقامات او واقف بودند، اما اهل معرفت فقط او را مى ‏شناختند. من هم به وسیله شیخ محمد حسین تهرانى با او آشنا شدم. او مردى قوى و صاحب تزکیه و دائم الذکر بود و برایش اسم اعظم احتمال مى‏ دادم اما کتوم بود.من او را از خیلى بزرگان عرفان پائین‏تر نمى ‏دانستم. برنامه ریاضتى استخاره را از او گرفتم. (آفتاب خوبان: ص ۲۶)

حضرت استاد مى ‏فرمودند: استادى داشتم به نام شیخ محمد حسین تهرانى که نزدش کفایه الاصول مى‏ خواندم و او شاگرد آخوند خراسانى بود، مرا به آقاى شیخ على اکبر اراکى معرفى کرد.
او عالمى عارف و فاضل بود و فقط اهل معرفت او را مى ‏شناختند. از نظر مقام او را از عرفا دیگر کمتر نمى ‏دانستم.
اکثر علماء به درجه عرفان و مقاماتش واقف نبودند. سبک پذیرش ایشان این طور بود که نوعاً وقت زیادى به کسى نمى ‏داد. هر وقت نزدش مى‏ رفتیم و مى ‏نشستیم تا استفاده ببریم، بعد از استفاده این آیه را مى‏ خواند: «فَاذا طَعمتُم فَانتَشرُوا» یعنى هر گاه غذا خوردید برخیزید و بروید، بعد مى ‏فرمود: قُم فَانصَرف، بلند شوید و بروید وقت تمام است.
زمانى خدمتش رسیدم و عرض کردم: دستورالعملى براى استخاره بدهید. ایشان یک اربعین صوم به اضافه سوره نور با عدد و شرایط مخصوصى به من دادند، من هم انجام دادم و به من عنایاتى شد. (روح وریحان: ص ۴۰و۴۱)

با شیخ على اکبر اراکى زیاد بودم. (مژده دلدار: ص ۱۰۰)

با شخص بزرگى از این قبیل برخوردى داشتید؟
ج: بله آقا شیخ على اکبر اراکى، شخص خیلى بزرگى بود.

در عرفان هم؟
ج: در عرفان هم بله؛ در فقه و اصول هم ایضاً، از شاگردان آخوند ملا کاظم (خراسانى) بود.

آیا فوق العادگى از ایشان یادتان مانده؟

ج: باید فکر کنم. (مژده دلدار: ص ۹۴)

 از اساتید دیگر شما آقاى اراکى بودند؟
ج: شیخ على اکبر اراکى شخص بزرگى بودند و از شاگردان آخوند خراسانى بود. در عرفان بزرگ بودند. (صحبت جانان: ص ۲۰۴)

 

 

شهید اندرزگو

شیخ شهید اندرزگو در زمان شاه به نجف مشرّف می‌شود و سپس خدمت رهبر فقید ایران می‌رود و دربارهٔ قیام با اسلحه علیه شاه را می‌پرسد. ایشان فرمود: نزد آقای کشمیری برو و به دستورالعمل او عمل نما.

اندرزگو محضر استاد می‌رسد و پیغام امام راحل را می‌رساند. ایشان می‌فرماید: فردا بیا تا جوابت را بدهم؛ فردا که به محضر ایشان می‌رسد، می‌فرمایند: به قیام مسلحانه احتیاجی نیست، می‌گوید: علّت چیست؟ می‌فرماید: عمرتان کوتاه است و شمارا رژیم شاه می‌کشد. به نقلی دیگر فرمود: شمارا با دهان روزه می‌کشند.

منبع

http://erfanekeshmiri.ir

اولین برخورد علامه طهرانی با علامه طباطبایی(علامه سیدمحمدحسین حسینى طهرانى)

بازدیدها: ۱۶۳

چون بمنزل ایشان وارد شدیم؛ دیدیم که این رجل معروف و مشهور همان سیّدى است که ما همه‏روزه در کوچه‏ها در بین راه او را مى‏دیدیم، و ابدا احتمال نمى‏دادیم که او از اهل علم باشد، فضلا از تبحّر در علوم.

با عمامه بسیار کوچک از کرباس آبى رنگ، و تکمه ‏هاى باز قبا، و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول، در کوچه‏هاى قم تردّد داشت؛ خانه نیز بسیار محقّر و ساده ما معانقه کردیم و نشستیم و گفتگو و سخن از اطراف و جوانب پیش آمد؛ دیدیم:

نه، واقعا این مرد جهانى است که از علم و درایت و ادراک و فهم؛ و براى ما خوب مشهود شد که:

هر آنکو ز دانش برد توشه‏اى‏ جهانیست بنشسته در گوشه‏اى‏

در همان مجلس، شیفتگى و ارادت به ایشان یکباره اوج گرفت؛ و تقاضا نمودیم یک درس خصوصى فلسفه، براى ما بیان کنند، که آزادانه بتوانیم در بین درس به بحث و گفتگو پرداخته، و اشکالى در مطلب باقى نماند.

ایشان با کمال بزرگوارى پذیرفتند؛ و چون از حضور ایشان بیرون آمدیم؛ و به سایر دوستانى که بنا بود با آنها فلسفه بخوانیم رسیدیم، گفتند: آقاى قاضى چطور بود؟

گفتم: در پاسخ شما باید همان رباعى را بخوانم که أبو العلاء معرّى نابینا درباره سید مرتضى گفت؛ در آن وقتى که از ملاقات سیّد، بوطن بازگشته؛ و از او درباره سیّد پرسیده بودند که او را چگونه یافتى؟

یا سائلى عنا لمّا جئت أسأله‏ ألا هو الرّجل العاری من العار
لو جئته لرأیت النّاس فى رجل‏ و الدّهر فى ساعه و الأرض فى دار[۱]

بارى ایشان درس فلسفه را براى ما در مدرس مدرسه شروع کردند؛ و با آنکه بنا بود خصوصى باشد، طلّاب مطّلع شدند؛ و در روز اوّل قریب یک‏صد نفر مدرس را پر کردند؛ و ایشان درس را شروع کردند.

در عین حالى که در بین درس نیز بقدر کافى بحث و گفتگو بعمل مى‏آمد، و لیکن بعلّت تراکم جمعیّت صلاح نبود که اشکالات و ایرادات از سطح معمولى درس بالا رود؛ بنابراین براى روشن شدن بعضى از مطالب، پیوسته ما پس از خاتمه درس تا در منزل به همراه ایشان مى‏رفتیم؛ و در راه همواره گفتگو بود.

عشق و علاقه ما به ایشان زیاد شد؛ و چون مردى ساده و بزرگوار و خلیق و با حیا و بى‏ آلایش بودند؛ عینا مانند یک برادر مهربان و رفیق شفیق با ما رفتار مى ‏کردند؛ عصرها در حجره مى ‏آمدند؛ و هر روز یکى دو ساعت را علاوه بر درس رسمى، براى ما گفتگوهائى از قرآن مجید و معارف الهیّه داشتند.

علاوه بر درس فلسفه یک دوره از هیئت قدیم را براى ما درس دادند؛ و درس تفسیر را نیز براى ما شروع کردند.

بارى عظمت و ابّهت و سکینه و وقار در وجود ایشان استقرار یافته؛ و دریاى علم و دانش چون چشمه جوشان فوران مى‏کرد؛ و پاسخ سؤاالها را آرام آرام مى‏دادند؛ و اگر چه بحث و گستاخى ما در بعضى از احیان بحدّ اعلا مى‏رسید؛ ابدا ابدا ایشان از آن خطّه مشى خود خارج نمى‏شدند؛ و حتّى براى یک دفعه تن صدا از همان صداى معمولى بلندتر نمى‏شد؛ و آن ادب و متانت و وقار و عظمت پیوسته بجاى خود بود و جام صبر و تحمّل لبریز نمى ‏گشت.

و گهگاهى از حالات بزرگان و اولیاء خدا و مکتب‏هاى عرفانى براى ما بیاناتى داشتند؛ بالاخصّ از استاد نجف خود در معارف الهیّه و اخلاق: مرحوم سیّد العارفین و سند المتألهین آیه اللّه الوحید آقاى حاج میرزا على آقاى قاضى رضوان اللّه علیه، براى ما بیان مفصّلى داشتند، که بسیار براى ما دلنشین و دلپسند بود؛ و مجالس ما با ایشان علاوه بر اوقات دروس رسمى، در شبانه روز گاهى به دو و سه ساعت مى‏رسید.

شیفتگى و عشق و علاقه ما بحضرت ایشان به حدّى رسید که براى انس و ملاقات بیشتر، و استفاده و استفاضه افزون‏تر، حجره مدرسه را ترک نموده و در قرب منزل ایشان اطاقى اجاره کردیم و بدانجا منتقل شدیم؛ و بطور مدام و مستمر یکى دو ساعت بغروب مانده و بعضى از اوقات تا پاسى از شب گذشته، ایشان براى ما از مواعظ اخلاقىّ و عرفانىّ بیاناتى داشتند؛ و در فصل بهار در باغ قلعه که در قرب منزل بود مى ‏آمدند و براى ما و یکى دو نفر از رفقاى دیگر از سیره و روش فلاسفه الهیّه اسلامیّه و از مسلک علماى‏ اخلاق و سیر و سلوک عرفاى عالیقدر، بالاخصّ از احوال مرحوم آخوند ملّا حسینقلى همدانىّ و شاگردان مبرّزش چون آقا سیّد احمد کربلائى طهرانىّ؛ و آقاى حاج میرزا جواد آقاى ملکى تبریزىّ؛ و آقا حاج شیخ محمّد بهارى؛ و آقا سیّد محمّد سعید حبّوبى و از سیره و روش مرحوم سیّد بن طاوس و بحر العلوم و استاد خود مرحوم قاضى رضوان اللّه علیهم اجمعین بطور مشروح بیاناتى داشتند که راهگشاى ما در معارف الهیّه بود.

و حقّا اگر ما به چنین مردى برخورد نکرده بودیم، خسر الدّنیا و الآخره، دستمان از همه چیز خالى بود فلله الحمد و له المنّه.

______________________________________________________________________

 

[۱] ( ۱) الکنى و الالقاب طبع صیدا ج ۳ ص ۱۶۱ و معناى شعر اینست: اى پرسش‏کننده از احوالات و کیفیّات سیّد مرتضى آگاه باش که من چون بخدمتش رسیدم که از او سؤالهائى بنمایم؛ او را یافتم مردى که از انواع عار و ننگ و قذارت مبرّى و پاکیزه بود.

اگر تو به نزد او بروى؛ هرآینه خواهى دید که تمام افراد بشر در یک مرد گرد آمده؛ و تمام روزگار در یک ساعت، و تمام بساط زمین در یک خانه جمع شده است.

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین حسینی طهرانی

تاءثیر خواندن سوره ((ص )) در نماز(مکاشفه علامه طباطبایی)

بازدیدها: ۱۶۷۴

شب جمعه هفتم ماه شعبان ۱۳۷۸ ه‍ ق . در محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایى صابح المیزان تشرف حاصل کرده ام ، عرض نمودم حضرت آقا امشب شب جمعه و شب عید است لطفى بفرمایید، فرمودند: سوره مبارکه ص و القرآن ذى الذکر را در نمازهاى و تیره بعد از حمد بخوانید که در حدیث است سوره ص ‍ از ساق عرض نازل شده است .

سپس فرمود: من در مسجد سهله در مقام ادریس نماز مى خواندم در نماز و تیره سوره مبارکه ص را قرائت مى کردم که ناگهان دیدم از جاى خود حرکت کردم ولى بدنم در زمین است بقدرى با بدنم فاصله گرفتم که او را از دورترین نقطه مشاهده مى کردم تا پس از چند به حال اول خود برگشتم . و وقت دیگر نهر آب دیدم که در روایت آمده است ص نهر فى الجنه .

حقیر گوید که چون در مقام ادریس نبى علیه السلام نماز مى خواند و خداى متعال در شاءن وى فرمود و رفعناه مکانا علیا، آن رفعت و صعود روى آورده است . و مناسبات زمانى و مکانى براى حالات و واردات انسان عجیب است .

داستانهای عارفانه(در آثار استاد علامه آیه الله حسن زاده آملى ) جلد ۱//عباس عزیزی

جوان لامذهبى متدین و صاحب مقام شد(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

بازدیدها: ۳۳

 
 
(علامه طباطبایى ) رحمه الله علیه مى گوید: یکى از دوستان چنین نقل کرد که در ماشین نشسته بودیم از ایران به سفر کربلاى معلا حرکت مى کردیم در نزدیکى صندلى من جوانى ریش تراشیده و فرنگى مآب نشسته بود به این جهت سخنى بین من و او رد و بدل نمى شد.
 
 
 
ناگهان صداى این جوان یک دفعه به زارى و گریه بلند شد. بسیار تعجب کردم پرسیدم ؛ سبب گریه چیست ؟
گفت : (اگر به شما نگویم به چه کسى بگویم من مهندس راه و ساختمان هستم از دوران کودکى تربیت من طورى بود که لامذهب بار آمده و طبیعى بودم و مبداء و معاد را قبول نداشتم فقط در دل خود محبتى به مردم دیندار احساس مى کردم خواه مسلمان باشند یا مسیحى یا یهودى ، شبى در محفل دوستان که بسیارى از آنها بهایى بودند حاضر شدم و تا ساعتى چند به لهو و لعب و رقص و مانند آنها اشتغال داشتم پس از گذشت زمانى در خود احساس شرمندگى نمودم و از کارهاى خودم خیلى نادم بودم و بدم آمد. ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتى گریه کردم ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتى گریه کردم و چنین گفتم :اى آن که اگر خدایى هست آن تو هستى ، مرا دریاب !
 
 
پس از لحظه اى پایین آمدم شب به پایان رسید و ما از هم جدا شدیم فرداى آن شب اتفاقاً رئیس قطار و چند نفر از بزرگان براى ماءموریت فنى خود عازم مسافرت به مقصدى بودیم ، ناگهان دیدم از دور سیدى نورانى نزدیک من آمده به من سلام کرد و فرمود: با شما کارى دارم ، وعده کردم فردا بعد از ظهر با او دیدار کنم .
 
 
اتفاقاً پس از رفتن او بعضى گفتند: این بزرگوار است چرا با بى اعتنایى جواب سلام او را دادى ؟ چون وقتى آن سید به من سلام کرد گمان کردم او احتیاجى دارد و براى این منظور این جا پیش من آمده است . از روى تصادف رئیس قطار فرمان داد که فردا بعد از ظهر که کاملا تطبیق با همان وقت معهود مى کرد باید فلان مکان بوده و دستوراتى داد که باید عمل کنم .
 
 
من با خود گفتم بنابراین نمى توانم به دیدن این سید بروم فردا وقتى که زمان کار محوله رئیس قطار نزدیک مى شد در خود احساس کسالت کردم کم کم دچار تب شدیدى شدم به طورى که بسترى شدم پزشک براى من آوردند و طبعاً از رفتن به ماءموریت معذور گردیدم پس از آن که فرستاده رئیس قطار بیرون رفت دیدم تب فرو نشست و حالم عادى شد خود را کاملاً خوب و سرحال دیدم ، دانستم باید در این میان سرى باشد ازاین رو برخاسته به منزل آن سید رفتم به مجرد آن که نزد او نشستم فوراً یک دوره اصول اعتقادى با دلیل و برهان برایم گفت ، به طورى که من ایمان آوردم ، سپس دستوراتى به من داده فرمود: فردا نیز بیا؛ چند روزى همچنان نزد او رفتم .
 
 
 هنگامى که پیش روى او مى نشستم هر حادثه اى که براى من رخ داده بود بدون ذره اى کم و بیش حکایت مى کرد. و از افکار و نیت شخصى من که احدى جز من بر آنها اطلاع نداشت بیان مى نمود. مدتى گذشت تا آن که شبى از روى ناچارى در مجلس ‍ دوستان شرکت کردم و مجبور شدم قمار بازى کنم ، فردا هنگامى که خدمت او رسیدم فوراً فرمود: آیا حیا نکردى که این گناه کبیره را مرتکب شدى ؟
 
 
اشک ندامت از دیدگان من سرازیر شده گفتم : غلط کردم ، توبه کردم ، فرمود: غسل کن و توبه کن دیگر چنین عملى را انجام مده . سپس دستوراتى دیگر فرمود خلاصه ، به طور کلى رشته کارم را عوض کرد و برنامه زندگى مرا تغییر داد؛ چون این قضیه در زنجان اتفاق افتاد وبعداً خواستم به تهران حرکت کنم . امر فرمود که بعضى از علما را در تهران زیارت کنم و بالاخره ماءمور شدم که براى زیارت اعتاب عالیات مسافرت کنم این سفر سفرى است که به امر آن سید بزرگوار انجام مى دهم .
 
 
دوست ما گفت : در نزدیکیهاى عراق دوباره دیدم ناگهان صداى او به گریه بلند شد، سبب را پرسیدم ، گفت : الان وارد خاک عراق شدیم ، چون حضرت ابا عبداللّه علیه السلام به من خیر مقدم فرمودند).
منظور آن که اگر کسى واقعاً از روى صدق و صفا قدم در راه نهد واز صمیم دل هدایت خود را از خداوند طلب نماید موفق به هدایت خواهد شد اگر چه در امر توحید نیز شک داشته باشد.
 
 
رساله لب اللباب ، ص ۹۲٫//علامه محمد حسین طهرانی

 

نامه یک جوان به علامه طباطبایی و پاسخ آن

بازدیدها: ۱۴۳

بسم الله الرحمن الرحیم

محضرمبارک نخبه الفلاسفه آیه الله العظمی جناب آقای طباطبائی ادام الله عمرکم ماشاءالله سلام علیکم و رحمه الله و برکاته.کوتاه سخن آنکه جوانی هستم ۲۲ ساله، …چنین تشخیص می دهم که تنها ممکن است شما باشید که به این سؤال من پاسخ دهید.

در محیط و شرایطی که زندگی می کنم هوای نفس و آمال و آرزوها بر من تسلط فراوانی دارند و مرا اسیر خود ساخته‌اند و سبب آن شده‌اند که مرا از حرکت به سوی الله، و حرکت در مسیر استعداد خود بازداشته و می‌دارند.

درخواستی که از شما دارم برای من بفرمایید بدانم به چه اعمالی دست بزنم تا بر نفس مسلط شوم و این طلسم شوم راکه همگان گرفتار آنند بشکنم و سعادت بر من حکومت کند؟ یادآور می شوم نصیحت نمی خواهم و الا دیگران ادعای ناصحیت فراوان دارند.دستورات عملی برای پیروزی لازم دارم. باز هم خاطرنشان می سازم که نویسنده باخود فکر می کند که شفاها موفق به پاسخ این سؤال نمی شود.

وانگهی شرم دارم که بیهوده وقت گرانمایه شما رابگیرم. لذا تقاضا دارم پدرانه چنانچه صلاح می دانید و بر این موضوع می دانید اصالتی قائل شوید مرا کمک کنید. در صورت منفی بودن، به فکر ناقص من لبخند نزنید و مخفیانه نامه را پاره کنید و مرا نیز به حال خودوا گذارید.
متشکرم.

امضا ۲۳/۱۰/۱۳۵۵

جواب علامه طباطبایی به نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیکم
برای موفق شدن و رسیدن به منظوری که در پشت ورقه مرقوم داشته اید لازم است همتی برآورده، توبه ای نموده، به مراقبه و محاسبه پردازید. به این نحو که هر روز که طرف صبح از خواب بیدار می شوید قصد جدی کنید که در هر عملی که پیش آید رضای خدا – عز اسمه – را مراعات خواهم کرد.

آن وقت در سر هر کاری که میخواهید انجام دهید نفع آخرت را منظور خواهید داشت، به طوری که اگر نفع اخروی نداشته باشد انجام نخواهید داد، هر چه باشد. همین حال را تا شب، وقت خواب ادامه خواهید داد و وقت خواب، چهار پنج دقیقه ای در کارهایی که روز انجام داده اید فکر کرده، یکی یکی از نظر خواهید گذرانید.

هر کدام مطابق رضای خدا انجام یافته شکری بکنید. و هر کدام تخلف شده استغفاری بکنید. این رویه را هر روز ادامه دهید. این روش اگر چه در بادی حال سخت و در ذائقه نفس تلخ می باشد ولی کلید نجات و رستگاری است. و هر شب پیش از خواب اگر توانستید سور مسبحات یعنی سوره حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن را بخوانید و اگر نتوانستید تنها سوره حشر را بخوانید و پس از بیست روز از حال اشتغال، حالات خود را برای بنده در نامه بنویسید. ان شاء الله موفق خواهید بود. والسلام علیکم.

محمد حسین طباطبایی

درسى آموزنده(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

بازدیدها: ۸۵

علامه محمد تقى جعفرى نقل کرده اند:
در یکى از سالهاى اخیر به قم مشرف شده بودم به قصد دیدار ایشان علامه طباطبایى به منزلشان رفتم در خانه را زدم ، پیرمردى در را باز کرد. گفتم : آقا تشریف دارند؟ گفتند: بله گفتم به ایشان عرض کنید اگر حالشان مساعد باشد به خدمتشان برسم ، آن شخص رفت و برگشت و در یک اتاق را باز کرد، من وارد شدم ،

اتاق فرش نداشت ، همانجا نشستم مرحوم علامه آمدند و پس از سلام و احوالپرسى گفتند: چون در حال تشرف به آستان قدس ‍ رضوى هستم لذا فرشهاى اتاق را جمع کرده ایم این مطلب را گفتند و سپس ‍ فرمودند: بروم یک قالیچه بیاورم و بیندازم کف اتاق تا بنشینیم و خواستند بروند که من با نرمى دستشان را گرفتم و گفتم : هیچ احتیاجى به قالیچه نیست و عبا را از دوش برداشتم و پهن کردم و گفتم : بفرمایید روى عبا هم مى توانیم بنشینیم .

این انسان وارسته با یک قیافه ملکوتى که هرگز از یاد نمى برم فرمود: در این موقع عمرم درس آموزنده اى به من تعلیم دادى . من عرض کردم این جمله هشدار دهنده جنابعالى بسیار آموزنده تر و سازنده تر از آن بود که عرض ‍ کردم و سپس نشستیم و لحظاتى به گفتگو پرداختیم که هرگز عظمت آن لحظات را فراموش نخواهم کرد. پس از آن ملاقات دیگر به دیدار ایشان نائل نشدم . رحمه الله علیه .

درس زندگی//سید رضا حسینی

ترحم به حیوانات (علامه سید محمد حسین طباطبایی)

بازدیدها: ۴۶

 یکى از همسایگان علامه نقل مى کنند یک روز صبح حضرت علامه طباطبایى شخصى را به دنبال ما فرستادند با اینکه علامه براى کار شخصى به کسى مراجعه نمى کرد رفتیم دیدیم که بسیار ناراحت است و نمى توانست مطالعه کند…
معلوم شد که گربه اى در چاه حیاط خلوت خانه ایشان افتاده است و با آنکه مرتب براى آن غذا مى ریخت ولى بسیار ناراحت بود که چرا باید غفلت شود و سر چاه باز مانده باشد و حیوانک در آن بیفتد.
سپس دستور داد تا مقنى بیاورند. و در چاه را باز کند و گربه را بیرون بیاورند به نقل از فرزند ایشان این کار حدود۱۵۰۰ تومان در آن زمان براى ایشان خرج برداشته بود ولى بسیار خوشحال بود که حیوانى را نجات داده است .
درس زندگی//سید رضا حسینی

ما همه بندگان خدائیم!(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

بازدیدها: ۱۰

من هر وقت به خدمتشان مى ‏رسیدم، بدون استثناء براى بوسیدن دست ایشان خم مى ‏شدم؛ و ایشان دست خود را لاى عبا پنهان مى‏ کردند؛ و چنان حال حیا و خجلت در ایشان پیدا مى ‏شد که مرا منفعل مى ‏نمود.

یک روز عرض کردم: ما براى فیض و برکت و نیاز، دست شما را مى ‏بوسیم چرا مضایقه مى ‏فرمائید!؟ سپس عرض کردم: آقا شما این روایت را که از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام وارد است که من علّمنى حرفا فقد صیّرنى عبداآیا قبول دارید!؟

فرمودند: بلى روایت مشهورى است؛ و متنش نیز با موازین مطابقت دارد.

عرض کردم: شما این همه کلمات به ما آموخته‏اید؛ و بکرّات و مرّات ما را بنده خود ساخته‏ اید! از ادب بنده این نیست که دست مولاى خود را ببوسد!؟ و بدان تبرّک جوید؟

با تبسم ملیحى فرمودند: ما همه بندگان خدائیم!

مهر تابان//علامه محمد حسین طباطبایی

 

مصاحبه‏ هاى علّامه طباطبائى با هانرى کربن کرسىّ ‏دار شیعه ‏شناسى به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۹۵

ملاقات علّامه طباطبائىّ و مصاحبات ایشان با کربن با لزوم مشقّات بسیار براى ایشان که مجبور بودند براى این منظور از قم به طهران مسافرت کنند؛ آنهم با اتوبوس‏هاى معمولى؛ همه براى شناسانیدن واقعیّت شیعه و معرّفى چهره واقعى ولایت؛ و بدست آوردن حقیقت تشیّع و علائم شیعه بودن و غیر ذلک صورت گرفت.

و این عمل حقیقتا خدمتى بزرگ بود؛ هانرى کربن علاوه بر آنکه مطالب را کاملا ضبط و ثبت مى ‏نمود؛ و در اروپا انتشار مى ‏داد؛ و حقیقت تشیّع را معرّفى مى ‏کرد؛ خودش در سخنرانیها و کنفرانسها جدّا دفاع و پشتیبانى مى ‏نمود؛ و در پاریس کاملا در صدد معرّفى بود.

کربن معتقد بود که در دنیا یگانه مذهب زنده و اصیل که نمرده است مذهب شیعه است؛ چون قائل بوجود امام حىّ و زنده است و اساس اعتقاد خود را بر این مبنى‏ مى‏گذارد؛ و با اتّکاء و اعتماد بحضرت مهدىّ قائم آل محمّد: محمّد بن الحسن العسکرى پیوسته زنده است.

چون کلیمیان دینشان با فوت حضرت موسى مرد؛ و عیسویان با عروج حضرت عیسى، و سایر طبقات مسلمانان با رحلت حضرت محمّد؛ ولى شیعه زمامدار و امام و صاحب ولایت خود را که متّصل بعالم معنى و الهامات آسمانیست زنده مى‏داند؛ و این مذهب شیعه، فقطّ زنده است.

کربن خود بتشیّع بسیار نزدیک بود؛ و در اثر برخورد و مصاحبت با علّامه و آشنائى به این حقائق بالاخصّ، اصالت اعتقاد بحضرت مهدىّ دگرگونى شدید در او پیدا شده بود.

علّامه مى‏فرمودند: غالبا دعاهاى صحیفه مهدویّه را مى‏خواند؛ و گریه مى‏کرد.

اشنائى و مصاحبه‏ هاى کربن با علّامه طباطبائى از سال یک‏هزار و سیصد و هفتاد و هشت هجریّه قمریّه شروع شد؛ و متجاوز از بیست سال ادامه پیدا کرد.

این حقیر در روز جمعه ۱۸ شعبان المعظّم یک‏هزار و سیصد و نود و نه هجریّه قمریّه که به خدمت استاد علّامه درمشهد مقدّس رسیدم و در آن‏روز راجع به کربن نیز مذاکراتى شد؛ اینجانب فرمایشات ایشان را ضبط و فعلابراىخوانندگان گرامى در اینجا مى‏ آورم:

علّامه فرمودند:مسیوهانرى کربن استاد شیعه‏ شناس دانشگاه سور بن

(‏henrycorbinprofe sseur lecoledeshoutes- etudes sorbonne )

قریب یکى دو ماه است که فوت کرده است؛ و مجالس عدیده ‏اى راجع به تحقیق مذهب شیعه با ما داشت.

مرد سلیم النّفس و منصفى بود؛ او معتقد بود که در میان تمام مذاهب عالم، فقط مذهب شیعه است که مذهبى پویا و متحرّک و زنده است؛ و بقیّه مذاهب بدون استثناء عمر خود را سپرى کرده ‏اند؛ و حالت ترقّب و تکامل را ندارند.

کلیمیان قائل به امام و ولّى زنده ‏اى نیستند؛ و همچنین مسیحیان و زردشتیان؛ و اتّکاء به مبدأ حیاتى ندارند و بواسطه عمل به تورات و انجیل و زند و اوستا اکتفا نموده؛ و تکامل خود را فقط در این محدوده جستجو مى‏ کنند.و همچنین تمام فرق اهل تسنّن که فقط تکامل خود را در سایه قرآن و سنّت نبوى میدانند.

أمّا شیعه، دین حرکت و زندگى است؛ چون معتقد است که حتما باید امام و رهبر امّت زنده باشد؛ و تکامل انسان فقط به وصول بمقام مقدّس او حاصل مى ‏شود؛ و لذا براى این منظور از هیچ حرکت و پویائى و عشق دریغ نمى ‏کند.

مى ‏فرمودند: روزى به کربن گفتم: در دین مقدّس اسلام تمام زمین‏ها و مکان‏ها، بدون استثناء محل عبادت است؛ اگر فردى بخواهد نماز بخواند؛ یا قرآن بخواند؛ یا سجده کند؛ یا دعا کند در هرجا که هست مى‏ تواند این اعمال را انجام دهد؛ و رسول الله فرموده است: جعلت لى الأرض مسجدا و طهورا؛ ولى در دین مسیح چنین نیست؛ عبادت فقط باید در کلیسا انجام گیرد؛ و در موقع معیّن؛ عبادت در غیر کلیسا باطل است.

بنابراین اگر فردى از مسیحیان در وقتى از اوقات حالى پیدا کرد؛ مثلا در نیمه ‏شب در خوابگاه منزل خود؛ و خواست خدا را بخواند؛ چه کند؟

او باید صبر کند؛ تا روز یکشنبه، کلیسا را چون باز کنند؛ بیاید در آنجا؛ و براى دعا در آنجا حضور بهم رساند؟ این معنى قطع رابطه بنده است با خدا.

کربن در پاسخ گفت: بلى این اشکال در مذهب مسیح هست؛ و الحمد لله دین اسلام در تمام ازمنه و امکنه و حالات؛ رابطه مخلوق را با خالق خود محفوظ داشته است.

و فرمودند: اگر در دین مقدّس اسلام انسان حاجتمند، حالى پیدا کند؛ طبق همان حال و حاجت، خدا را مى‏ خواند؛ چون خدا اسماء حسناتى دارد چون غفور و رحیم و رازق و منتقم و غیرها؛ و انسان طبق خواست و حاجت خود، هریک از این اسماء را مناسب دیده؛ خدا را بدان اسم و صفت یاد مى ‏کند.

مثلا اگر بخواهد خدا او را بیامرزد؛ و از گناهش در گذرد؛ باید از اسم غفور و غفّار و غافر الذّنب استفاده کند.
أمّا در دین مسیح خدا اسماء حسنا ندارد؛ فقط لفظ خدا و اله و اب براى اوست بنابراین اگر شما مثلا حالى پیدا کردید! و خواستید خدا را بخوانید؛ و مناجات کنید؛ و او را با أسماء و صفاتش یاد کنید! و با اسم خاصّى از او حاجت خود را بطلبید! چه خواهید کرد؟
در پاسخ گفت: من در مناجات‏هاى خود، صحیفه مهدویّه علیه السّلام را مى ‏خوانم.

علّامه مى ‏فرمودند: کربن کرارا صحیفه سجّادیّه علیه السّلام را مى‏ خواند؛ و گریه مى ‏کرد.مصاحبات علّامه طباطبائىّ با کربن به چهار زبان فارسىّ و عربىّ و فرانسه و انگلیسىّ منتشر شد؛ و اوّلین دوره آن در فارسى بنام مکتب تشیّع سالانه دوّم نیز منتشر و تجدید چاپ شد.

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

همسر علامه به بیان علامه طباطبایی

بازدیدها: ۸

ایشان مى ‏فرمودند: عیال ما زن بسیار مؤمن و بزرگوار بود؛ ما در معیّت ایشان براى تحصیل بنجف اشرف مشرّف شدیم، و ایام عاشورا براى زیارت بکربلا مى‏آمدیم؛ پس از پایان این مدّت چون به تبریز مراجعت کردیم؛وزعاشورائى ایشان در منزل نشسته و مشغول خواندن زیارت عاشورا بود؛ مى ‏گوید:

دلم ناگهان شکست؛ و با خود گفتم ده سال در کنار مرقد مطهّر حضرت ابا عبد الله الحسین در روز عاشوراء بودیم؛ و امروز از این فیض محروم شده ‏ایم.

یک‏مرتبه دیدم که در حرم مطهّر در زاویه حرم بین بالا سر و روبرو ایستاده‏ام؛ و رو بقبر مطهّر مشغول خواندن زیارت هستم؛ و حرم مطهّر و خصوصیّات آن بطور سابق بود؛ ولى چون روز عاشورا بود، و مردم غالبا براى تماشاى دسته و سینه زنان مى ‏روند، فقط در پائین پاى مبارک، مقابل قبر سایر شهداء چند نفرى ایستاده؛ و بعضى از خدّام براى آنها مشغول زیارت خواندن هستند.

و چون به خود آمدم دیدم در خانه خود نشسته؛ و در همان محلّ مشغول خواندن بقیّه زیارت هستم.بارى این بانوى بزرگوار نیز در جوار حضرت معصومه سلام الله علیها در قبرستان مرحوم آیت الله حائرى یزدى در قسمت الحاقى، دست چپ در یکى از بقعه‏ هاى خانوادگى مدفون شده ‏اند.

و استاد ما پیوسته در عصرهاى پنجشنبه اوّل به زیارت این مخدّره و سپس به زیارت اخوى خود در ضمن زیارت اهل قبور مى ‏رفتند

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

 

رحلت علّامه طباطبائىّ به قلم علامه سید محمدحسین طهرانی

بازدیدها: ۳۳

حالات استاد در چندین سال آخر عمر بسیار عجیب بوده است پیوسته متفکّر و در هم رفته و جمع شده بنظر مى‏رسید؛ و مراقبه ایشان شدید بود و کمتر تنازل مى‏نمودند؛ و تقریبا در سال آخر عمر غالبا حالت خواب و خلسه غلبه داشت؛ و چون از خواب برمى‏خاستند فورا وضو مى‏گرفتند و رو بقبله چشم بهم گذارده مى‏ نشستند.

در روز سوّم ماه شعبان (میلاد حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام) یک‏هزار و چهارصد و یک هجریّه قمریّه در اتّفاق مخدّره مکرّمه زوجه خود و یکى از طلّاب محترم که اهل فلسفه و سلوک بود و براى رعایت حال ایشان به همراه آمده بود به مشهد مقدّس حضرت ثامن الحجج علیه الصّلاه و السّلام مشرّف شدند؛ و بیست و دو روز اقامت نمودند.

و بجهت مناسب بودن آب ‏وهوا تابستان را در دماوند طهران اقامت جستند؛ و در همین مدّت یک‏بار ایشان را بطهران آورده و در بیمارستان بسترى نمودند؛ ولى دیگر شدّت کسالت طورى بود که درمان بیمارستانى نیز نتیجه‏ اى نداد.

تا بالأخره به بلده طیّبه قم که محلّ سکونت ایشان بود برگشتند؛ و در منزلشان بسترى شدند؛ و غیر از خواصّ از شاگردان کسى را بملاقات نمى ‏پذیرفتند.

یکى از شاگردان مى‏گوید: روزى به عیادت رفتم؛ درحالى‏ که حالشان سنگین بود، دیدم تمام چراغ‏هاى اطاق‏ها را روشن نموده؛ و لباس خود را بر تن کرده با عمامه و عبا و با حالت ابتهاج و سرورى زائد الوصف در اطاق‏ها گردش مى ‏کنند؛ و گویا انتظار آمدن کسى را داشتند.

از یکى از فضلاء قم که از اساتید بنده ‏زاده هستند نقل شد که مى ‏گفت: من در روزهاى آخر عمر علّامه عصرها بمنزل ایشان مى‏رفتم تا أوّلا اگر چیزى در منزل نیاز داشته باشند تهیّه کنم؛ و ثانیا قدرى ایشان را در صحن منزل راه ببرم.

روزى بمنزل ایشان رفتم و پس از سلام عرض کردم: آقا به چیزى احتیاج دارید؟

ایشان چند مرتبه فرمودند: احتیاج دارم! احتیاج دارم! احتیاج دارم! من متوجّه شدم که گویا منظور علّامه مطلب دیگرى است؛ و ایشان در افق دیگرى سیر مى ‏کنند؛ و سپس بدرون اطاقى راهنمائى شدم علّامه هم وارد همان اطاق شدند و درحالى ‏که دائما چشمشان بسته بود و باز نمى‏ کردند به اذکارى مشغول بودند که من نتوانستم بفهمم به چه ذکرى اشتغال دارند؛ تا اینکه موقع نماز مغرب رسید؛ من دیدم علّامه در همان حالى که چشمانشان بسته بود بدون اینکه به آسمان نظر کنند مشغول اذان گفتن شدند؛ و سپس شروع کردند بخواندن نماز مغرب.

من از کنار اطاق دستمال کاغذى برداشته و در مقابل ایشان روى دست قرار دادم تا بر آن سجده کنند. ایشان بر روى آن سجده نکردند؛ با خود گفتم شاید ازاین جهت که دستمال کاغذى در دست من است و به جائى اتکاء و اعتماد ندارد سجده نمى کنند؛ به اندورن رفتم و چیز مرتفعى براى سجده آوردم؛ و مهر را بر روى آن قرار دادم؛ ایشان بر آن سجده کردند؛ تا اینکه نمازشان خاتمه یافت.

حال ایشان روز بروز سخت ‏تر مى‏شد؛ تا ایشان را در قم به بیمارستان انتقال دادند؛ و در وقت خروج از منزل به زوجه مکرّمه خود مى ‏گویند: من دیگر برنمى ‏گردم! قریب یک هفته در بیمارستان بسترى مى شوند؛ و در دو روز آخر کاملا بى‏ هوش بودند تا در صبح یکشنبه هیجدهم شهر محرّم الحرام یک‏هزار و چهارصد و دو هجریّه قمریّه سه ساعت به ظهر مانده به سراى ابدى انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به خلعت حیات جاودانى مخلّع مى‏گردند*

 

دادیم بیک جلوه رویت دل و دین را تسلیم تو کردیم همان را و همین را
ما سیر نخواهیم شد از وصل تو آرى‏ لب تشنه قناعت نکند ماء معین را
مى‏دید اگر چشم ترا لعل سلیمان‏ مى‏داد در اوّل نظر از دست نگین را
در دائره تاجوران راه ندارد هر سر که نسائیده بپاى تو جبین را
و حیاه أشواقى الیک و تربه الصّبر الجمیل‏ ما استحسنت عینى سواک و ما صبوت إلى خلیل‏[۱]
قلبى یحدّثنى بأنّک متلفى‏ روحى فداک عرفت أم لم تعرف‏
مالى سوى روحى و باذل نفسه‏ فى حبّ من یهواه لیس بمسرف‏[۲]
یا مانعى طیب المنام و مانحى‏ ثوب السّقام به و وجدى المتلف‏
فالوجد باق و الوصال مماطلى‏ و الصّبر فان و اللّقاء مسوّفى‏
و حیاتکم و حیاتکم قسما و فى‏ عمرى بغیر حیاتکم لم أحلف‏
لو أنّ روحى فى یدىّ و وهبتها لمبشّرى بقدومکم لم أنصف‏[۳]

بارى چون این حقیر قریب دو سال است که در مشهد مقدّس رضوى علیه السّلام اقامت گزیده و بار نیاز را در آستان ملائک پاسبان این امام همام فرودآورده ‏ام؛ و طبعا در هنگام رحلت این استاد بزرگوار در بلده مقدّسه قم نبوده ‏ام؛ عشق و شوق به یاد و ذکر و فکر این استادى که حقا بر بنده ناچیز حقّ حیات دارد مرا بر آن داشت که در این ایّام که پیوسته به یاد او بودیم؛ مطالب محرّره را که بخاطر مى ‏آمد در این سطور نگاشته و بعنوان مهر تابان که یادنامه ‏اى از آن خورشید فروزان علم و معرفت است تقدیم طالبان بصیرت و عاشقان لقاء حضرت احدیّت بنمایم. تا با مرور و مطالعه، دست از طلب نداشته و با هر سعى و کوشش و با هر کدّ و جهدى هست این راه را به پایان برسانند؛ و معرفت ذات احدى را به فناى در آن اسم مقصود و هدف خود قرار دهند؛ و ثواب این رساله را اگر مورد قبول باشد بروح انور آن کانون علم و تقوى هدیه مى‏نمایم.

و لله الحمد و له الشّکر بخش اول این رساله که مدّت تألیف آن بیست روز انجامید، در شب أربعین آن فقید سعید که مصادف با شب رحلت حضرت رسول اکرم خاتم النّبیّین صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: بیست و هشتم شهر صفر الخیر یک‏هزار و چهارصد و دو هجریّه قمریّه پایان پذیرفت و له الحمد فى الاولى و الآخره و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمین و سلام على المرسلین و خاتم النّبیّین محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین و على أولیائه المقرّبین.

اللهمّ اعل درجه الاستاذ الأکرم و احشره مع محمد و آله المعصومین و أفض علینا من برکاته و لا تکلنا الى أنفسنا طرفه عین أبدا فى الدّنیا و الآخره برحمتک یا أرحم الرّاحمین.

________________________________________________________________________

[۱] ( ۱) ابن فارض ص ۱۸۲ ترجمه: سوگند بجان و زندگى اشتیاقهائى که بسوى تو دارم؛ و سوگند به تربت پاک شکیبائى نیکوى من؛ که دیدگان من ابدا جز تو کسى را نپسندید و نیکو نشمرد؛ و من بسوى دوستى و خلیلى میل نکردم و گرایش ننمودم.

[۲] ( ۲) ترجمه: دل من چنین گواهى مى‏دهد؛ و با من گفتگوئى دارد که تو کشنده من هستى! جان من به فداى تو دانستى یا ندانستى؟! غیر از جان من و روح من چیزى را ندارم که تقدیم کنم؛ و کسى که جان خود را در راه محبوبى که عشق به او مى‏ورزد بذل کند اسراف نکرده است اى محبوبى که خواب خوشگوار را از من ربوده‏اى! و لباس مرض و کسالت را بر اندام من پوشانیده‏اى! و عشق و محبّت سوزان خود را که آهنگ هلاک مرا کرده است به من عنایت نموده‏اى! عشق سوزان من باقیست؛ و وصال پیوسته بتأخیر مى‏افتد؛ و شکیبائى تمام شده است؛ و لقاى تو همواره مرا به زمان‏هاى بعدى وعده مى‏دهد.

و به حیات شما سوگند یاد مى‏کنم؛ و به حیات شما سوگند یاد مى‏کنم؛ سوگند اکید و استوار؛ و من در تمام مدّت عمر و زندگانى خویش بغیر از حیات شما به چیزى سوگند نخورده‏ام! که اگر بشارت‏دهنده مقدم شما بر من، مژده قدوم شما را بیاورد؛ و در آن حال روح من در دست من باشد؛ و من آن روح را به مژدگانى آن بشارت‏دهنده تقدیم کنم؛ راه انصاف را نپیموده‏ام و از عهده شکرانه بر نیامده‏ام.

[۳] ( ۳) دیوان ابن فارض منتخب از اشعارى از ص ۱۵۱ و ۱۵۲ مى‏باشد

 

مهرتابان //علامه سیدمحمدحسین طهرانی

تواضع علّامه طباطبائىّ نسبت به معصومین علیهم السّلام به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۲۵

حضرت استاد، علاقه و شیفتگى خاصّى نسبت به ائمّه طاهرین صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین داشتند وقتى نام یکى از آنها برده مى‏شد، اظهار تواضع و ادب در سیمایشان مشهود مى‏شد؛ و نسبت بامام زمان ارواحنا فداه تجلیل خاصّى داشتند؛ و مقام و منزلت آنها و حضرت رسول الله و حضرت صدیقه کبرى را فوق تصوّر مى‏دانستند؛ و یک نحو خضوع و خشوع واقعىّ و وجدانىّ نسبت به آنها داشتند؛ و مقام و منزلت آنان را ملکوتى مى‏دانستند؛ و به سیره و تاریخ آنها کاملا واقف بودند.

در بسیارى از مطالب که درباره آنان سؤال مى‏شد چنان بیان و تشریح داشتند که گویا آن سیره را امروز مطالعه کرده‏اند؛ و یا در مصدر وحى و تشریع نشسته‏اند؛ و از آنان مى‏گیرند؛ و بدین عالم مى‏دهند.

در تابستانها از قدیم الایام رسمشان این بود که به زیارت حضرت ثامن الأئمّه علیه السّلام مشرّف مى‏شدند.

و دوران تابستان را در آنجا مى‏ماندند؛ و ارض اقدس را بر سایر جاها مقدّم مى‏داشتند؛ مگر در صورت محذور.

در ارض اقدس هر شب بحرم مطهّر مشرّف مى‏شدند؛ و حالت التماس و تضرّع داشتند.

و هر چه از ایشان تقاضا مى‏شد که در خارج از مشهد چون طرقبه و جاغرق سکونت خود را بعلّت مناسب بودن آب‏وهوا قرار دهند؛ و گهگاهى براى زیارت مشرّف گردند؛ ابدا قبول نمى‏کردند؛ و مى‏فرمودند: ما از پناه امام هشتم جاى دیگر نمى‏رویم.

نسبت به قرآن کریم نیز بسیار بسیار خاضع و خاشع بودند؛ آیات قرآن را غالبا از حفظ مى‏خواندند؛ و مواضع آیات را در سوره‏هاى مختلف نشان مى‏دادند؛ و آیات مناسب آن آیه را نیز تلاوت مى‏نمودند؛ جلسات بحث‏هاى قرآنى آن فقید سعید بسیار جالب و پرمحتوى بود.

  مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

آداب و اخلاق و طرز تواضع و خشوع علّامه طباطبائىّ به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۱۴۳

این مرد جهانى از عظمت بود؛ عینا مانند یک بچّه طلبه در کنار صحن مدرسه‏ روى زمین مى‏نشست و نزدیک بغروب در مدرسه فیضیّه مى‏آمد؛ و چون نماز برپا مى‏شد، مانند سایر طلّاب نماز را به جماعت مرحوم آیت الله آقاى حاج سیّد محمد تقى خونسارى مى‏خواند.

آن‏قدر متواضع و مؤدّب و در حفظ آداب سعى بلیغ داشت که من کرارا خدمتشان عرض کردم: آخر این درجه از ادب شما و ملاحظات شما ما را بى ‏ادب مى‏کند! شما را به خدا فکرى بحال ما کنید! از قریب چهل سال پیش تا بحال دیده نشد که ایشان در مجلس به متّکا و بالش تکیه زنند؛ بلکه پیوسته در مقابل واردین، مؤدّب، قدرى جلوتر از دیوار مى‏ نشستند؛ و زیردست میهمان وارد. من شاگرد ایشان بودم؛ و بسیار بمنزل ایشان مى‏ رفتم؛ و به مراعات ادب مى‏ خواستم پائین‏تر از ایشان بنشینم؛ ابدا ممکن نبود.

ایشان برمى ‏خاستند؛ و مى ‏فرمودند: بنابراین ما باید در درگاه بنشینیم یا خارج از اطاق بنشینیم! در چندین سال قبل در مشهد مقدّس که وارد شده بودم؛ براى دیدنشان بمنزل ایشان رفتم؛ دیدم در اطاق روى تشکى نشسته ‏اند (بعلّت کسالت قلب طبیب دستور داده روى زمین سخت ننشینند) ایشان از روى تشک برخاستند و مرا به نشستن روى آن تعارف کردند؛ من از نشستن خوددارى کردم؛ من و ایشان مدّتى هر دو ایستاده بودیم؛ تا بالأخره فرمودند:

بنشینید، تا من باید جمله ‏اى را عرض کنم! من ادب نموده و اطاعت کرده نشستم؛ و ایشان نیز روى زمین نشستند؛ و بعد فرمودند: جمله ‏اى را که مى‏خواستم عرض کنم، اینست که: آنجا نرم‏تر است.

مهرتابان//محمد حسین طهرانی

نماز جماعت علامه طباطبایی به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۱۲۷

 

از همان زمان طلبگى ما در قم که من زیاد به منزلشان مى‏رفتم؛ هیچ‏گاه نشد که بگذارند ما با ایشان به جماعت نماز بخوانیم؛ و این غصّه در دل ما مانده بود که ما جماعت ایشان را ادراک نکرده‏ایم؛ و از آن زمان تا بحال، مطلب ازاین‏قرار بوده است؛ تا در ماه شعبان‏[۱] امسال که بمشهد مشرّف شدند و در منزل ما وارد شدند ما اطاق ایشان را در کتابخانه قرار دادیم تا با مطالعه هر کتابى که بخواهند روبرو باشند؛ تا موقع نماز مغرب شد؛ من سجّاده براى ایشان و یکى از همراهان که پرستار و مراقب ایشان بود پهن کردم؛ و از اطاق خارج شدم که خودشان به نماز مشغول شوند؛ و سپس من داخل اطاق شوم؛ و به جماعت اقامه شده اقتدا کنم؛ چون مى‏دانستم که اگر در اطاق باشم، ایشان حاضر براى امامت نخواهند شد.

قریب یک ربع ساعت از مغرب گذشت؛ صدائى آمد؛ و آن رفیق همراه مرا صدا زد چون آمدم گفت: ایشان همین‏طور نشسته و منتظر شما هستند که نماز بخوانید.

عرض کردم: من اقتدا مى‏کنم! گفتند: ما مقتدى هستیم! عرض کردم: استدعا مى‏کنم بفرمائید نماز خودتان را بخوانید! فرمودند: ما این استدعا را داریم.

عرض کردم: چهل سال است از شما تقاضا نموده‏ام که یک نماز با شما بخوانم تا بحال نشده است؛ قبول بفرمائید؛ با تبسّم ملیحى فرمودند: یک سال هم روى آن چهل سال.

و حقّا من در خود توان آن نمى‏دیدم که بر ایشان مقدّم شده؛ و نماز بخوانم؛ و ایشان بمن اقتدا کنند؛ و حال شرم و خجالت شدیدى بمن رخ داده بود.

بالأخره دیدم ایشان بر جاى خود محکم نشسته و به هیچ‏وجه من الوجوه تنازل نمى‏کنند؛ من هم بعد از احضار ایشان صحیح نیست خلاف کنم، و به اطاق دیگر بروم؛ و فرادى نماز بخوانم.

عرض کردم: من بنده و مطیع شما هستم؛ اگر امر بفرمائید اطاعت مى‏کنم! فرمودند: امر که چه عرض کنم! امّا استدعاى ما این است! من برخاستم و نماز مغرب را بجاى آوردم؛ و ایشان اقتدا کردند؛ و بعد از چهل سال علاوه بر آنکه نتوانستیم یک نماز با ایشان اقتدا کنیم امشب نیز در چنین دامى افتادیم.

خدا مى‏داند آن وضع چهره و آن حال حیا و خجلتى که در سیماى ایشان توأم با تقاضا مشهود بود، نسیم لطیف را شرمنده مى‏ساخت و شدّت و قدرتش جماد و سنگ را ذوب مى‏کرد.

خلق یخجل النّسیم من اللّطف‏ و بأس یذوب منه الجماد

 

جلّ معناک أن یحیط به الشّعر و یحصى صفاته النّقّاد[۲]

 

 

[۱] ( ۱) یعنى آخرین ماه شعبانى که گذشته است و آن در یک‏هزار و چهارصد و یک هجریّه قمریّه مى‏باشد.

[۲] ( ۱) سفینه البحار ج ۱ ص ۴۳۷ از صفىّ الدّین حلّى شاگرد محقّق حلّى در ضمن قصیده‏ایست که درباره امیر المؤمنین سروده است و معناى آن اینست: اخلاق‏هائى دارى که از شدّت لطافت، نسیم را شرمنده نماید؛ و بأس و شدّتى که از آن جماد ذوب گردد معناى تو بزرگتر است از آنکه بتواند شعر او را در بر گیرد؛ و حسابگران نمى‏توانند صفات و مزایاى معناى تو را به شمارش آورند.

مهرتابان//محمد حسین طهرانی

 

حالات علامه طباطبایی از بیان علامه طهرانی

بازدیدها: ۱۷۴

تلمیذ: شما سابقا عشقتان به فلسفه زیاد بود بیشتر از حالا؛ و حالا توجّهتان به قرآن کریم بسیار است و نسبت به ابراز بعضى از حالات شخصى از مکاشفات و واردات قلبیّه، خیلى امساک نمى ‏کردید! ولى حالا دیگر خیلى عجیب و غریب، درها را محکم بسته ‏اید! چه خبر است؟!

علّامه: آرى آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت، حالا حالت مزاجى و مخصوصا نسیانى که غلبه کرده است مرا از انجام کارهایم بازداشته؛ دیگر نمى ‏توانم کار کنم.
توجّه به قرآن مجید الحمد لله داریم؛ اگر خداوند بحساب بگذارد؛ امّا مسئله نسیان کلّى عجیبى که پیدا کرده ‏ام بنده را خیلى سخت در فشار مى‏ گذارد؛ از حیث مطالعه و از حیث نوشتن تقریبا شب و روز بنده مشغول بود، الّا ما شذّ؛ خیلى خیلى کم؛ وگرنه خوب نوعا مشغول بودیم؛ و آدم چیز مى ‏نوشت و فکر مى‏ کرد و مطالعه مى‏ کرد و اینها همه ‏شان فعلا سلب شده است؛ حالت مطالعه و نوشتن را ندارم!

 

تلمیذ: خوب این کمال است دیگر! توغّل در امور کلّى موجب انصراف از جزئیات مى‏ شود. مثل عوالم خلسه و جذب همان روح کلّى.

علّامه: بله این کماله؟ قربان کمالى که خدا بدهد؛ ما حرف نداریم؛ امّااین‏جور کمال؟ این نسیان است؛ و کلام شما همه ‏اش حقّ است؛ ولى آنچه من مى ‏فهمم مسئله نسیان است؛ و غالبا حالت خواب در چشم‏هایم پیداست؛ مثل اینکه چشم‏هایم پر از خواب و پر از خاک است؛ و در عین حال بخواهم بخوابم خوابم نمى‏ آید؛ و پیوسته یک ‏جورى هستم دیگر؛ الخیر فیما وقع.

مقطوع من اینست که این حال مانند احوال خلسه نیست؛ یک گرفتگى مخصوص است در حالم؛ و مخصوصا حال خواب در چشم.ان‏شاءالله دعا باید کرد؛ خداوند خودش عنایت فرماید؛ آنچه مائیم از دست ما هیچ ‏چیز برنمى ‏آید

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

دیدار با امام زمان علیه السلام(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

بازدیدها: ۲۴۶۶

علامه طباطبایى رحمه الله علیه فرمودند: مرحوم قاضى مى فرمود: بعضى از افراد زمان ما مسلما ادراک محضر مبارک آن حضرت را کرده اند و به خدمتش شرفیاب شده اند. یکى از آنها در مسجد سهله در مقام آن حضرت که به مقام صاحب الزمان معروف است ، مشغول دعا و ذکر بود که ناگهان مى بیند آن حضرت در میانه نورى بسیار قوى ، که به او نزدیک مى شدند؛ و چنان ابهت و عظمت آن نور او را مى گیرد که نزدیک بود قبض روح شود؛ و نفس هاى او قطع و به شمارش افتاده بود و تقریبا یکى دو نفس به آخر مانده بود که جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلالیه خدا قسم مى دهد که دیگر به او نزدیک نگردند.

بعد از دو هفته که این شخص در مسجد کوفه مشغول ذکر بود حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى یابد و به شرف ملاقات مى رسد. مرحوم قاضى مى فرمود: این شخص آقا شیخ محمد تقى آملى بوده است !

  درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

ملاقات حضرت آیه الله علّامه طباطبائى و حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد

بازدیدها: ۸۷

 

چون فصل تابستان بود و حوزه تعطیل بود، لهذا بسیارى از أعاظم و فضلاء در حوزه نبودند؛ ولى بعضاً اطّلاع پیدا نموده به دیدنشان مى ‏آمدند. حضرت استاذنا العلّامه حاج سیّد محمّد حسین طباطبائى نَوّر اللهُ مرقدَه مسافرت ننموده و در قم بودند. بنده خدمت آقا عرض کردم: میل دارید ایشان را اطّلاع دهم تا به دیدار شما بیایند؟!

فرمودند: میل به حدّ کمال است، ولى ما خدمتشان میرسیم نه اینکه ایشان تشریف بیاورند. فلهذا حقیر از حضرت استاد وقت گرفتم. در حدود دو ساعت به ظهر مانده خدمتشان شرفیاب شدیم. پس از سلام و معانقه و احوالپرسى و پذیرائى، در حدود یک ساعت مجلس به طول انجامید، که سخنى و گفتارى ردّ و بدل نشد و هر دو بزرگوار ساکت و صامت بودند. البتّه این به حسب ظاهر امر بود؛ امّا آنچه از گفتار در باطنشان ردّ و بدل مى ‏شد، و آنچه از تماشاى سیما و چهره همدیگر برداشت مى ‏نمودند، حقائقى است که از سطح افکار و علوم ما خارج، و جز خداوند متعال و رسول او و اولیاى به حقّ او کسى از آن مطّلع نمى ‏باشد.

 روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

زندگینامه علامه سیدمحمد حسین طباطبایی

بازدیدها: ۳۹

علامه طباطبایی

علامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال ۱۳۲۱ هـ.ق در شاد آباد تبریز متولد شد، و ۸۱ سال عمر پربرکت کرد، و در صبح یکشنبه ۱۸ محرم الحرام سال ۱۴۰۲ هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند.

اجداد علامه طباطبایی از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند، و از طرف مادر اولاد حضرت امام حسین علیه السلام می باشند. در سن پنج سالگی مادرشان، و در سن نه سالگی پدرشان بدرود حیات می گویند و از آنها اولادی جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سید محمد حسن کسی دیگر باقی نمانده بود.
جدّ علامه طباطبائی(ره) از شاگردان و معاشران نزدیک شیخ محمد حسن نجفی (صاحب جواهرالکلام) بود و نامه ها و نوشته های ایشان را می نگاشت. مجتهد بود و به علوم غریب (رمل و جفر و …) نیز احاطه داشت اما از نعمت داشتن فرزند محروم بود. روزی هنگام تلاوت قرآن به این آیه رسید « و ایوب إذ نادی ربه: انیّ مسنی الضر و انت ارحم الرّاحمین ». با خواندن این آیه، دلش می شکند و از نداشتن فرزند غمگین می شود. همان هنگام چنین ادراک می کند که اگر حاجت خود را از خداوند بخواهد، روا خواهد شد. دعا می کند و خداوند هم ـ پس از عمری دراز ـ فرزند صالحی به او عنایت می فرماید. آن پسر، پدر مرحوم علامه طباطبائی می شود. پدر علامه نیز پس از تولد او، نام پدر خود ( یعنی جدّ علامه) را بر وی می نهد.

 

 

تحصیلات و اساتید

سید محمد حسین به مدت شش سال (۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶هـ.ش) پس از آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس می شد، آثاری چون گلستان، بوستان و … را فراگرفت. علاوه بر آموختن ادبیات، زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت.
چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر ایشان پاسخ گوید، از این جهت به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ هـ.ش مشغول فراگیری دانشهای مختلف اسلامی گردید.

علامه طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف اشرف مشرف می شوند، و ده سال تمام در نجف اشرف به تحصیل علوم دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول می شوند. علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابوالقاسم خوانساری که از ریاضی دانان مشهور آن زمان بود فراگرفت.

ایشان دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته ای چون مرحوم آیت الله نائینی(ره) و مرحوم آیت الله اصفهانی(ره) خواندند، و مدت درسهای فقه و اصول ایشان مجموعاً ده سال بود.
استاد ایشان در فلسفه، حکیم متأله، مرحوم آقا سید حسین باد کوبه ای بود، که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش مرحوم آیت الله حاج سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بودند.
و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم نظیر مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبائی(ره) آموختند و در سیر و سلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت آن استاد کامل بودند.

استاد امجد نقل می کند که « حال مرحوم علامه، با شنیدن نام آیت الله قاضی دگرگون می شد. »
حجت الاسلام سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که: « پس از ورودم به نجف اشرف، به بارگاه امیرالمؤمنین علیه السلام رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن، آقای قاضی نزدم آمد و فرمود:
« شما به حضرت علی علیه السلام عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت. »
و در همان جلسه فرمود:
« اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر مراقبت نما.»

 

 

شاگردان

شاگردان علامه، دهها نفر از بزرگان و فرهیختگان کنونی در حوزه‎های علمیه می‎باشند که به تنی چند از آنان اشاره می‎شود: حضرات آیات و حجج الاسلام

  • (۱) استاد شهید مرتضی مطهری،
  • (۲) سید محمد حسینی بهشتی،
  • (۳) امام موسی صدر،
  • (۴) ناصر مکارم شیرازی،
  • (۵) شهید محمد مفتح،
  • (۶) شیخ عباس ایزدی،
  • (۷) سید عبدالکریم موسوی اردبیلی،
  • (۸)عز الدین زنجانی،
  • (۹) محمد تقی مصباح یزدی ،
  • (۱۰) ابراهیم امینی
  • ،(۱۱) یحیی انصاری ،
  • (۱۲) سید جلال الدین آشتیانی،
  • (۱۳) سید محمد باقر ابطحی،
  • (۱۴) سید محمد علی ابطحی،
  • (۱۵) سید محمد حسین کاله زاری ،
  • (۱۶) حسین نوری همدانی ،
  • (۱۷) حسن حسن زاده آملی،
  • (۱۸) سید مهدی روحانی،
  • (۱۹) علی احمدی میانجی ،
  • (۲۰) عبدالله جوادی آملی،
  • (۲۱) احمد احمدی،
  • (۲۲)دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی،
  • (۲۳) دکتر سید یحیی یثربی و … .

 

 

مهارتهای علامه

فرزند علامه می افزاید:
« پدرم از نظر فردی، هم تیرانداز بسیار ماهری بود و هم اسب سواری تیزتک و به راستی در شهر خودمان- تبریز- بی رقیب بود، هم خطاطی برجسته بود، هم نقاش و طراحی ورزیده، هم دستی به قلم داشت و هم طبعی روان در سرایش اشعار ناب عارفانه و ….، اما از نظر شخصیت علمی و اجتماعی، هم استاد صرف و نحو عربی بود، هم معانی و بیان، هم در اصول و کلام کم نظیر بود و هم در فقه و فلسفه، هم از ریاضی( حساب و هندسه و جبر) حظی وافر داشت و هم از اخلاق اسلامی، هم در ستاره شناسی (نجوم) تبحر داشت، هم در حدیث و روایت و خبر و …،

شاید باور نکنید که پدربزرگوار من، حتی در مسائل کشاورزی و معماری هم صاحب نظر و بصیر بود و سالها شخصاً در املاک پدری در تبریز به زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً طراح و معماری اصلی را عهده دار بود و تازه اینها گوشه ای از فضایل آن شاد روان بود وگرنه شما می دانید که بی جهت به هر کس لقب علامه نمی دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبیر و بصیر هیچکس را علامه نمی خوانند مگر به عمق اطلاعات یک شخص در تمام علوم و فنون عصر ایمان آورده باشند… »

 

 

آثار علامه طباطبایی (به استثنای تفسیر المیزان ) را می توان به دو بخش تقسیم کرد:

الف- کتاب هایی که به زبان عربی نگاشته شده اند.
این کتاب ها عبارتند از:

۱- کتاب توحید که شامل ۳ رساله است:

•رساله در توحید
•رساله در اسماء الله
•رساله در افعال الله

۲- کتاب انسان که شامل ۳ رساله است:

•الانسان قبل الدنیا
•الانسان فی الدنیا
•الانسان بعد الدنیا

۳- رساله وسائط که البته همگی این رساله ها در یک مجلد جمع آوری شده و به نام هفت رساله معروف است.
۴- رساله الولایه (طریق عرفان: ترجمه و شرح رساله الولایه )
۵- رساله النبوه و الامامه

 

ب- کتاب هایی که به زبان فارسی نگاشته شده اند:

۶- شیعه در اسلام
۷- قرآن در اسلام (به بحث درباره مباحث قرآنی از جمله نزول قرآن، آیات محکم و متشابه ناسخ و منسوخ و … پرداخته است.)
۸- وحی یا شعور مرموز
۹- اسلام و انسان معاصر
۱۰- حکومت در اسلام
۱۱- سنن النبی (درباره سیره و خلق و خوی پیامبر اسلام در بخش های مختلف زندگی فردی و اجتماعی ایشان است.)
۱۲- اصول فلسفه و روش رئالیسم (در مورد مبانی فلسفی اسلامی و نیز نقد اصول مکتب ماتریالیسم دیالکتیک است.
۱۳- بدایه الحکمه
۱۴- نهایه الحکمه (فروغ حکمت: ترجمه و شرح نهایه الحکمه )
(این دو کتاب از متون درسی فلسفی بسیار مهم حوزه و دانشگاه محسوب می شود.)
۱۵- علی و فلسفه الهی
۱۶- خلاصه تعالیم اسلام
۱۷- رساله در حکومت اسلامی

سیرى در قرآن (سید مهدى آیت اللهى)
در محضر علامه طباطبایى (محمد حسین رخشاد)
۶۶۵ پرسش و پاسخ (محمد حسین رخشاد)

 

 

فعالیت و کسب درآمد

مرحوم علامه در مدتی که در نجف مشغول تحصیل بودند بعلت تنگی معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز بدست می آمد مجبور به مراجعت به ایران می شود و مدت ده سال در قریه شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول می شوند.
فرزند ایشان مهندس سید عبدالباقی طباطبائی می گوید:

« خوب به یاد دارم که، مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول فعالیت بود و کارکردن ایشان در فصل سرما در حین ریزش باران و برفهای موسمی در حالی که، چتر به دست گرفته یا پوستین بدوش داشتند امری عادی تلقی می گردید، در مدت ده سال بعد از مراجعت علامه از نجف به روستای شادآباد و بدنبال فعالیتهای مستمر ایشان قناتها لایروبی و باغهای مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شده و در عین حال چند باغ جدید، احداث گردید و یک ساختمان ییلاقی هم در داخل روستا جهت سکونت تابستانی خانواده ساخته شد و در محل زیرزمین خانه حمامی به سبک امروزی بنا نمود. »

 

 

هجرت

به هر حال علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم می گیرد تا به قم عزیمت نماید و بالاخره این تصمیم خود را در سال ۱۳۲۵هـ.ش عملی می کند.

فرزند علامه طباطبایی در این مورد می گوید:
« همزمان با آغاز سال ۱۳۲۵هـ.ش وارد شهر قم شدیم… در ابتدا به منزل یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد شدیم، ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی، که با نصب پرده قابل تفکیک بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود.

طبقه زیر این اطاقها انبار آب شرب منزل بود که، در صورت لزوم بایستی از درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم. چون خانه فاقد آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اطاق انجام می گرفت – در حالی که مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) ۲۴ متر مربعی و ۳۵ متر مربعی عادت کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده می کرد ـ پدر ما در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم آیت الله حجت بود. اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.

لازم به ذکر است که علامه طباطبایی در ابتدای ورودشان به قم به قاضی معروف بودند، چون از سلسه سادات طباطبایی هم بودند، خود ایشان ترجیح دادند، که به طباطبایی معروف شوند. ایشان عمامه ای بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و دگمه های باز قبا و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول، در کوچه های قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار محقر و ساده ای داشت. »

 

 

 

رحلت

مهندس عبدالباقی، نقل می کند :
« هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت، فقط زیر لب زمزمه می کرد: « لا اله الا الله! »
حالات مرحوم علامه در اواخر عمر، دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر «تنازل» می کردند، و [ مانند استاد خود، مرحوم آیه الله قاضی] این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند: « کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟! »

همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: « در چه مقامی هستید؟» فرموده بودند: « مقام تکلم ».
سائل ادامه داد: « با چه کسی؟ » فرموده بودند: « با حق. »
حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:
« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم. گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.

به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:
« صلاح کار کجا و، من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان! »
گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
علامه تکرار کردند: « تا به کجا! » و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد.
آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند:
« من دیگر بر نمی گردم. »

آیت الله کشمیری می فرمودند:
« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا علیه السلام در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند. صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان] از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی درگذشت. »

ایشان در روز سوم ماه شعبان ۱۴۰۱ هـ.ق به محضر ثامن الحجج علیه السلام مشرف شدند و ۲۲ روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای نداشت. تا بالاخره به شهر مقدس قم که، محل سکونت ایشان بود، برگشتند و در منزلشان بستری شدند، و غیر از خواص، از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.

قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند، و دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند، تا در صبح یکشنبه ۱۸ ماه محرم الحرام، ۱۴۰۲ هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند، و برای اطلاع و شرکت بزرگان، از سایر شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود، و جنازه ایشان را در ۱۹ محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن مجنبی علیه السلام تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشییع می کنند، و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کنند.
« و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا و درود [ی سترگ] بر او، روزی که زاده شده و روزی که می میرد و روزی که زنده برانگیخته می شود. »

 

منبع مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن

توحید آقاسید علی قاضی فرمایش علامه طباطبایی

بازدیدها: ۱۰

تلمیذ: آیا مرحوم قاضى رضوان الله علیه در مجالس خود با شاگردان و رفقاى خصوصى هیچ از این مقوله ‏هاى توحیدى تکلّم مى‏ کردند، و مذاکره ‏اى داشته اند؟! مرحوم قاضى بسیار مرد عجیبى بوده‏اند؛ چون یک کوه استوار؛ جان دار؛ و پرظرفیت و پراستعداد؛ بعضى از شاگردهایش مثلا پس از ده دوازده سال که نزد ایشان رفت و آمد مى ‏نموده ‏اند، از توحید سر در نیاورده ‏اند. و چیزى از توحید حقّ تعالى دستگیرشان نشده است؛ و نمى‏ دانم آیا ایشان با آنها مماشاه مى ‏کرده‏ اند؛ و پابه ‏پاى آنها قدم مى ‏نهادند؟ تا بالاخره آنها بهمین عوالم کثرات مشغول بوده، تا آن آیت حقّ رحلت کرده‏ اند.

ولی بعضى از شاگردها بعکس، خیلى زود از معارف الهیّه و از اسماء و صفات و توحید ذات حقّ علمو معرفت پیدا مى ‏کرده‏ اند

علّامه: آرى مرحوم قاضى با بعضى از شاگردهاى خود که نسبتا قابل اعتماد بودند از این رقم سخن‏هاى ‏گفته ‏اند؛ مرحوم

 قاضى راستى عجیب مردى بود؛ و با هریک از شاگردها به مقتضاى استعداد و حالات او رفتار مى ‏کرداشخاص هم مختلف بودند؛.

اشخاص هم مختلف بودند؛ بعضى ‏ها از حیث رشد زودتر رشد پیدا مى‏ کردند؛ و بعضى ‏ها این‏طور نبود و رشدشان بتأخیر مى‏ افتاد

معمولا ایشان در حال عادى یک ده بیست روزى در دسترس بودند؛ و مثلا رفقا مى‏آمدند و مى ‏رفتند؛ و مذاکراتى داشتند؛ و صحبت‏هایى مى ‏شد؛ و آن‏وقت دفعتا ایشان نیست مى ‏شدند؛ و یک ‏چند روزى اصلا نبودند؛ و پیدا نمى ‏شدند؛ نه در خانه، و نه در مدرسه؛ و نه در مسجد؛ و نه در کوفه؛ و نه در سهله؛ ابدا از ایشان خبرى نبود؛ و عیالاتشان هم نمى ‏دانستند: کجا مى‏ رفتند، چه مى ‏کردند، هیچ‏کس خبر نداشت.

رفقا در این روزها بهرجا که احتمال مى ‏دادند مرحوم قاضى را نمى ‏جستند و اصلاهیچ نبود بعد از چندروزى باز پیدا مى ‏شد؛

 و درس و جلسه‏ هاى خصوصى را در منزل و مدرسه دائر داشتند؛ و همین‏جوراز غرائب و عجائب بسیار داشتند؛ حالات غریب و عجیب داشتند

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

 

تاکید آقا سید علی قاضی بر تاکید نماز شب(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

بازدیدها: ۷۴

استاد علّامه مى‏ فرمودند: چون بنجف اشرف براى تحصیل مشرف شدم؛ از نقطه نظر قرابت و خویشاوندى و رحمیّت گاهگاهى بمحضر مرحوم قاضى شرفیاب مى‏ شدم؛ تا یک روز در مدرسه‏ اى ایستاده بودم که مرحوم قاضى از آنجا عبور مى‏ کردند؛ چون بمن رسیدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنیا مى ‏خواهى نماز شب بخوان؛ و آخرت مى‏ خواهى نماز شب بخوان!

این سخن آن‏قدر در من اثر کرد که از آن ببعد تا زمانى که به ایران مراجعت کردم پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضى روز و شب بسر مى ‏بردم؛ و آنى از ادراک فیض ایشان دریغ نمى‏ کردم؛ و از آن‏وقتى که بوطن مألوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد پیوسته روابط ما بر قرار بود و مرحوم قاضى طبق روابط استاد و شاگردى دستوراتى مى ‏دادند و مکاتبات از طرفین بر قرار بود.ایشان مى ‏فرمودند: ما هر چه داریم از مرحوم قاضى داریم  

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

دیدن حوریه بهشتی خاطره علامه طباطبایی به قلم علامه سید محمدحسین طهرانی

بازدیدها: ۲۲۴

 استاد علّامه مى ‏فرمودند: روزى من در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم؛ در آن بین یک حوریّه بهشتى  طرف راست من آمد و یک جام شراب بهشتى در دست داشت؛ و براى من آورده بود؛ و خود را بمن ارائه مى ‏نمود؛ همین‏که خواستم به او توجّهى کنم ناگهان یاد حرف استاد افتادم؛ و لذا چشم پوشیده و توجّهى نکردم؛ آن حوریّه برخاست؛ و از طرف چپ من آمد؛ و آن جام را بمن تعارف کرد؛ من نیز توجّهى ننمودم و روى خود را برگرداندم؛ آن حوریّه رنجیده شد و رفت؛ و من تا بحال هر وقت آن منظره به یادم مى ‏افتد از رنجش آن حوریّه متأثّر مى ‏شوم

 مهر تابان//علامه محمد حسین طباطبایی

 

داستان درویش بیدارعلىّ و میهمان وارد بر او(علامه سید محمد حسین طباطبایی)به قلم علامه سید محمدحسین طهرانی

بازدیدها: ۴۴۳

داستان درویش بیدارعلىّ و میهمان وارد بر او و اینکه عالم تکوین بیدار است، خداوند پیوسته بیدار است

بسم الله الرّحمن الرّحیم‏ علّامه: داستانى عجیب در تبریز در زمان طفولیّت ما صورت گرفت:

درویشى بود در تبریز که پیوسته با طبرزین حرکت مى‏کرد؛ مرد لاغر اندام گندم‏گون و چهره جذّابى داشت؛ بنام بیدار علىّ؛ و عیالى داشت و از او یک پسر آورده بود که اسم او را نیز بیدار علىّ گذارده بود.

این درویش پیوسته در مجالس و محافل روضه و خطابه حاضر مى‏شد و دم در رو به مردم مى‏ایستاد و طبرزین خود را بلند نموده و مى‏گفت: بیدار علىّ باش؛ و من خودم کرارا و مرارا در مجالس او را دیده بودم.

یک شب چون پاسى از شب گذشته بود یکى از دوستان بیدار علىّ به منزل وى براى دیدار او آمد بیدارعلىّ در منزل نبود؛ زن از میهمان پذیرائى کرد و تا موقع خواب، بیدارعلىّ نیامد.

بنا شد آن میهمان در آن شب در منزل بماند؛ تا بالاخره بیدارعلىّ خواهد آمد.

در همان اطاقى که این میهمان بود در گوشه اطاق پسر بیدارعلىّ که او نیز بیدارعلىّ و طفل بود در رختخواب خود خوابیده بود؛ لذا زن طفل را از آنجا برنداشت که با خود به اطاق دیگر ببرد؛ میهمان در همان اطاق در فراش خود خوابید؛ و زن در اطاق دیگر خوابید؛ و اتّفاقا در را از روى میهمان قفل کرد؛ اتّفاقا آن شب بیدارعلىّ هم بمنزل نیامد.

میهمان در نیمه ‏شب از خواب برخاست؛ و خود را بشدّت محصور در بول دید؛ از جاى خود حرکت کرد که بیاید بیرون و ادرار کند؛ دید در بسته است؛ هر چه در را از پشت کوفت خبرى نشد؛ و هر چه داد و فریاد کرد خبرى نشد؛ و از طرفى خود را بشدّت محصور مى ‏بیند؛ بیچاره شد.

با خود گفت: این پسر را در جاى خود مى ‏خوابانم؛ و خودم در رختخواب او مى ‏خوابم و ادرار مى ‏کنم، که تا چون صبح شود بگویند: این ادرار طفل بوده است.

آمد و طفل را برداشت و در جاى خودش گذاشت؛ و به مجرّد آنکه طفل را گذاشت طفل تغوّط کرد؛ و رختخواب او را بکلّى آلوده نمود.

میهمان در رختخواب طفل خوابید؛ و شب را تا بصبح نیارامید؛ از خجالت آنکه فردا که شود و رختخواب مرا آلوده ببینند؛ بمن چه خواهند گفت؟ و چه آبروئى براى من باقى خواهد ماند؟ و من با چه زبانى شرح این عمل خطا و خیانت بار خود را که منجرّ به خطاى بزرگ‏تر شد بازگو کنم؟

صبح که زن در اطاق را گشود تا میهمان براى قضاء حاجت و وضو بیرون آید؛ میهمان سر خود را پائین انداخته و یکسره از منزل خارج شد؛ بدون هیچ‏گونه خداحافظى.

و پیوسته در شهر تبریز مواظب بود که به بیدارعلىّ برخورد نکند؛ و رویاروى او واقع نشود. و بنابراین هر وقت در کوچه و بازار از دور بیدارعلىّ را مى‏دید؛ به گوشه ‏اى مى ‏خزید؛ و یا در کوچه ‏اى و دکّانى پنهان مى ‏شد؛ تا درویش بیدارعلىّ او را نبیند.

اتّفاقا. روزى در بازار مواجه با بیدارعلىّ شد؛ و همین‏که خواست مختفى شود بیدارعلىّ گفت: گدا گدا من حرفى دارم: (گدا باصطلاح ترک‏هاى آذربایجانى به افراد پست و در مقام ذلّت و فرومایگى مى ‏گویند) در آن شب که در رختخوابت تغوّط کردى، چرا مثل بچه ها تغوّط کردى؟

میهمان شرمنده گفت: سوگند به خدا که من تغوّط نکردم؛ و شرح داستان خیانت خود را مفصّلا گفت.

تلمیذ: این حکایت بسیار آموزنده است و شاید مى‏ خواهد بفهماند که هرکس بخواهد گناه خود را بگردن دیگرى بیندازد؛ خداوند او را مبتلا به شرمندگى بیشترى مى‏ کند.

چون همان‏طورکه آبرو نزد انسان قیمت دارد؛ آبروى دیگران نیز محترم و ذى‏ قیمت است؛ و هیچ‏کس نباید آبروى انسان دیگرى را فداى آبروى خود کند؛ و الغاء گناه از گردن خود و القاء آن بگردن دیگرى در عالم تکوین و واقع و متن حقیقت عملى مذموم و غلط است؛ گرچه نسبت بطفل بوده باشد.

و انسان باید همیشه متوجّه باشد که نظام تکوین بیدار است و عمل خطاى‏ انسان را بدون واکنش و عکس العمل نخواهد گذاشت؛ إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ: حقا خداوند در کمینگاه است.

عمل این میهمان یک دروغ فعلى بود؛ و همان‏طورکه دروغ قولى غلط است دروغ فعلى هم غلط است.

 

مهر تابان//علامه محمدحسین طهرانی

طی الارض آقا سید علی قاضی(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

بازدیدها: ۱۴۴۷

 

حکایـت دیـگـری کـه عـلامـه طـبـاطـبـایـی در ایـن مـورد نـقل فرموده اند، این احتمال را تقویت می نماید. مرحوم آیت الله سید محمد حسین تهرانی از قول ایشان چنین نقل می کنند:
برادر ما، مرحوم آقا سید محمد حسن الهی قاضی یک روز به وسیله شاگردی که داشت و او احضار ارواح می نمود نه با آینه و نه با میز سه گوش ، بلکه دستی به چشم خود می کـشـیـد و فـورا احضار می کرد، از روح مرحوم حاجی میرزا علی آقای قاضی راجع به طی الارض سـو ال کـرده بـود. مـرحـوم قـاضـی جواب داده بودند که طی الارض ، شش آیه از اول سوره طه است .

مرحوم آیت الله تهرانی می افزایند:مـن از عـلامه طباطبایی پرسیدم : مراد از این آیات چیست ؟ آیا مرحوم قاضی خواسته اند بـه طـور رمـز صـحـبـت کـنـنـد و مـثـلا بـگـویـنـد طی الارض با اتصاف به صفات الهیه حاصل می شود؟علامه طباطبایی فرمودند: نه ؛ برادر ما مردی باهوش و چیزفهم بود و طوری مطلب را بـیـان مـی کرد مثل آنکه دستور العمل برای طی الارض را خودش از این آیات فهمیده است و ایـن آیـات بسیار عجیب است ، به خصوص آیه الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنی ؛ خـداونـد هـیچ معبودی جز او نیست ؛ تمام نامهای نیکو تنها برای او است ، چون این آیه تمام اسماء را در وجود مقدس حضرت مقدس حضرت حق جمع می کند و مانند جامعیت این آیه در قرآن کریم نداریم .

و نیز علامه طباطبایی می فرمودند:

مـعـمـولا ایـشـان (مرحوم قاضی ) در حال عادی یک ده ، بیست روزی در دسترس بودند و مثلا رفقا می آمدند و می رفتند و مذاکراتی داشتند و صحبتهایی می شد و آن وقت ، دفعه ایشان غیب می شدند و یک چند روزی از چشم مردم دور بودند، نه در خانه و نه در مدرسه و نه در مسجد و نه در کوفه و نه در سهله ، ابدا از ایشان خبری نبود و عیالاتشان هم نمی دانستند کـجـا مـی رفـتـنـد چـه مـی کـردنـد. هـیـچ کـس خبر نداشت . رفقا در این روزها به هر جا که احتمال می دادند، مرحوم قاضی را می جستند؛ ولی نمی یافتند. بعد از چند روزی باز پیدا می شد و درس و جلسه های خصوصی را در منزل و مدرسه دایر می کردند.

 علامه طباطبایی می فرمایند:

بـرادر مـا (مـرحـوم آیـت الله سـید حسن الهی ) به وسیله شاگردش از حضرت قاضی سو ال کـرده بـود کـه قالیچه حضرت سلیمان که آن حضرت روی آن می نشست و به مشرق و مـغـرب عـالم مـی رفـت ، آیـا روی اسباب ظاهریه ، چیز ساخته شده ای بود و یا از مبدعات الهـیـه بـود و هـیـچ گـونـه بـا اسباب ظاهریه ربطی نداشت ؟ آن شاگرد چون از مرحوم قـاضـی سـو ال مـی کند، ایشان فرموده بودند: فعلا چیزی در نظرم نمی آید، ولیکن یـکـی از مـوجـوداتی که در زمان حضرت سلیمان بودند و در این کار تصدی داشتند، الان زنـده انـد، مـی روم از او مـی پـرسـم . در ایـن حـال مـرحوم قاضی روانه شدند و مقداری راه رفتند تا آنکه منظره کوهی نمایان شد چون بـه دامنه کوه رسیدند، یک شبحی در وسط کوه که شباهت به انسان داشت دیده شد. مرحوم قـاضـی از آن شـبـح سـو ال و مـقداری با هم گفتگو کردند. آن شاگرد از مکالماتشان هیچ نـفـهمید؛ ولی چون مرحوم قاضی برگشتند، گفتند: می گوید از مبدعات الهیه بود و هیچ گونه اسباب ظاهریه در آن دخالتی نداشته است.

دریای عرفان//هادی هاشمیان

بازگشت به بالا
-+=