خاندان حضرت امام سجاد (ع)

زندگینامه زیدبن علی(ع) فرزند امام سجاد(ع) قسمت سوم

فصل چهاردهم : بررسى و رد روایات قدح و نکوهش 
مقدمه بحث  
ما در این فصل ، روایاتى که مشعر به قدح و یا تصریح در نکوهش حضرت زید (علیه السلام ) دارد بررسى مى کنیم ، و به یارى خدا و استمداد از روح مقدس حضرتش همه آنها را با ادله محکم و قانع کننده رد مى کنیم ، و براى روشن شدن بحث و مطلب ما عین روایات را با اسناد آن در پاورقى مى آوریم علاوه بر نظر خود، با نقل جملات بعضى از علماى بزرگ شیعه ، گفته خود را تاءیید مى کنیم .
و این روایات را با ذکر ماءخذ و شماره دقیق صفحات کتبى که از آن نقل مى کنیم ، در این فصل مى آوریم .
جالب اینکه : از علماء و دانشمندان طراز اول شیعه ، از قدما تا معاصرین هیچکدام به این اخبار اعتناء نکرده اند، و همه از آن اعراض نموده اند.
و علاوه بر این ، اکثر این روایات و اخبار سندا ضعیف و قابل تمسک و استدلال نیست .
بله ، تنها یک خبر صحیح از نظر سند، که آن را مؤ من طاق (احول ) نقل کرده که در اصول کافى به چشم مى خورد که در دلالت و مضمون آن خدشه وارد است ، و بررسى و جواب همه آنها خواهد آمد.
و ما به نحو خلاصه مى گوییم این اخبار مردود است به چند دلیل :
1 – اکثرا از نظر سند ضعیف اند.
2 – با وجود یک خبر صحیح ، ولى همه معرض عنها مى باشند و کسى به آن عمل نکرده است .
3 – این اخبار، معارضند با اخبار و روایات کثیره اى که در مدح و منقبت حضرت زید (علیه السلام ) رسیده و مى توان ادعاى تواتر معنوى کرد.(۷۹۴)
و اخبار نکوهش تاب مقاومت در مقابل اخبار مدح را ندارند.
4 – بر فرض ضعف اسناد جمیع اخبار مدح ، عمل اصحاب و تمسک علماى بزرگ شیعه از قدما تا متاءخرین و معاصرین ، منجر به ضعف سند آن است .
5 – بر فرض درستى اخبار قدح ، اکثر آنها حمل بر تقیه شده است .
6 – از همه مهمتر بنى امیه و سپس بنى عباس براى لکه دار کردن نهضتهاى اسلامى عصر خویش مخصوصا قیام هاى علویون روایاتى جعلى و ساختگى به نام مشاهیر اصحاب ائمه درست مى کردند و در میان مردم پخش مى کردند، تا مبادا مسلمانان مخصوصا شیعیان تحت تاءثیر این جنبشها قرار گیرند و راه آنان را پیش گیرند و از آن طرف خود را نیز در مقابل این قیام تبرئه مى کردند.

 


خبر اول 
روایتى است که کشى در شرح حال زراره ، از محمّد بن مسعود نقل مى کند.
خبر (۷۹۵) – زراره گفت : زید بن على در محضر امام صادق (علیه السلام ) رو به من کرد و گفت : جوان ، اگر مردى از دودمان محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) ترا به یارى خویش طلبد، چه جوابى خواهى داد؟ گفتم : اگر اطاعت او بر من واجب باشد، جواب مثبت مى دهم ، والا اگر امام مفترض الطاعه نباشد من مخیرم که جواب مثبت یا منفى به او بدهم ، و موقعى زید از مجلس ‍ بیرون رفت امام صادق به من فرمود: به خدا قسم از جلو و پشت راه را بر او بستى ، و راه فرارى برایش نگذاشتى .
به هیچ وجه این حدیث معتبر نیست ، و به هر دو سند و طریق مردود است . چون که در سلسله سند افراد (مجهول ) و ناشناس دیده مى شوند.(۷۹۶)

 


خبر دوم 
و در رجال کشى در شرح حال ابى جعفر احوال (مؤ من طاق ) از حمدویه . خبر (۷۹۷) – که گفت به مومن طاق گفته شد، ماجراى مباحثه خود را با زید در محضر امام صادق (علیه السلام ) تعریف کن ، مؤ من گفت : روزى زید بن على به من گفت : به من رسیده که تو معتقدى که : در آل محمّد امامى واجب الطاعه هست ؟ گفتم بله ، این اعتقاد من است ، و پدرت یکى از آنان است ، او گفت : چطور (تو امامت را مى دانى ) امّا پدرم با آن محبت زیادى که به من داشت به طورى که لقمه داغ را سرد مى کرد و با دست خویش در دهانم مى گذاشت و راضى نمى شد دهان من بسوزد، آیا با چنین محبتى چطور راضى مى شد آتش جهنم مرا بسوزاند! و (مساءله امامت را از من پنهان دارد.)
گفتم : او دوست نداشت این مساءله را به تو بگوید و (تو قبول نمى کردى ) و کافر مى شدى ، و حتى در محشر هم از شفاعتش محروم مى شدى ، و مشیت حق درباره تو جارى مى شد. مؤ من طاق گوید: موقعى سخن به اینجا کشید، امام به عنوان تاءیید گفتار من و پیروزیم در بحث رو به من کرد و فرمود: خوب گیرش آوردى تمام راهها را به رویش بستى و هیچ مسیر فرارى برایش ‍ باز نگذاشتى . و همین حدیث را کشى به طریق دیگر در ذیل (پاورقى ) ملاحظه مى فرمائید، با مختصر تغییرى در شرح حال احول آورده است .
این حدیث مردود است و روایت به طریق اول مرسله است و به درد نمى خورد، و به طریق دومش جدا ضعیف است چون علماى رجال (اسحاق ) را تضعیف کرده اند و احمد و ابومالک هم مجهولند و کسى آنها را نمى شناسد پس حدیث از اعتبار ساقط است (۷۹۸) (و دلالت آن نیز مخدوش است و با ضعف سند جاى حجت و دلالت نیست .)

 


خبر سوم 
خبر  باز کشى در رجالش از حنان بن سدیر نقل مى کند که گفت : من نزد حسن بن حسن (حسین ) بودم که ناگهان ، سعید بن منصور که از رؤ ساى زیدیه بود وارد شد، او پرسید درباره نبیذ (شراب ) چه مى گویى ؟ چون زید در محضر ما مى نوشید، حسن گفت : من تصدیق نمى کنم ، که او شراب مى نوشید. گفت بله مى نوشید! حسن بن حسن گفت : اگر هم چنین کارى کرده او که نه پیغمبر بود و نه جانشین پیغمبر، او مردى از آل محمّد بود، خطا داشت و صواب و معصوم نبود.
در این حدیث کافى است که بگوییم : اعتمادى به گفته سعید بن منصور نیست ، چون او (( فاسد المذهب )) بود و هیچگونه توثیق و مدحى درباره او نرسیده است .
و مرحوم مامقانى خریت فن رجال در کتاب رجالش در مقام رد حدیث بر مى آیند و رسما آن را مردود مى شمرند و مى فرمایند: زید بن على گرچه خودش ممدوح و منزه است ، امّا شکى نیست که فرقه زیدیه و پیروان او که قائل به امامت زدند فسقه و فاجرند، و امام صادق و امام جواد و امام هادى (علیهم السلام ) همه آنان را ناصبى و یا به منزله نصاب خوانده اند.
پس اعتماد به روایتى که رئیس آنان (زیدیه ) سعید بن منصور نقل کرده است نیست .
و ایشان با حالت تعجب در مقام دفاع از ساحت مقدس حضرت زید اضافه مى کنند:
چگونه با عقل سازگار است که امام صادق (علیه السلام ) براى کسى که شرب مسکر مى کرد شدیدا اندوهناک شود و اشک بریزد.
پس قطعا این خبر دروغ محض است و هیچ شبهه اى نیست (( (تنقیح المقال )) حرف زى ).

 


خبر چهارم 
خبر – باز کشى در رجالش در شرح حال ابى بکر حضرمى و علقمه آورده که ، ابوبکر و علقمه وارد بر زید بن على شدند و سن علقمه از ابوبکر بیشتر بود، یکى طرف راست و دیگرى طرف چپ او نشست ، و این دو شنیده بودند که زید این جمله را گفته ، که : (امام از ما کسى نیست که در خانه اش بنشیند و پرده را بیندازد، بلکه امام کسى است که با شمشیر قیام کند) ابوبکر که از علقمه جراءت بیشترى داشت رو به زید کرد و گفت : اى اباالحسین بگو ببینم ، على بن ابى طالب امام بود و خانه نشین شد، یا اینکه امام نبود، بلکه موقعى با شمشیر قیام کرد داراى امامت بود؟
مى گوید: زید در جواب ساکت بود و چیزى نمى گفت ، ابوبکر سه بار سؤ ال خویش را تکرار نمود، و در مقابل زید جوابى نمى داد.
بعدا ابوبکر گفت : اگر در موقعى که على ابن ابى طالب خانه نشین بود امام بود، پس اشکال ندارد امامى بعد از او چنین کند، و اگر امام نبود و در خانه نشست پس چه مطلبى تو را به اینجا آورد و سخنت چیست ؟
راوى گوید: زید از علقمه خواست تا از ابوبکر بخواهد دست از سرش ‍ بردارد و به بحث خاتمه دهد. (کشى این روایت را به طریق دیگر نیز نقل کرده است ).
جواب : اعتمادى بر این روایت نیست ، چون محمّد بن جمهور ضعیف است ، و بکار مجهول الحال است .

 


خبر پنجم 
خبر  – کشى در رجالش بنا به نسبت شرح حال ابراهیم بن نعیم ابى الصباح از محمّد بن مسعود به اسنادش از ابى الصباح کنانى نقل مى کند که وى گفت : به خدمت زید (علیه السلام ) شرفیاب شدم و پس از عرض سلام ، گفتم : یا اباالحسین ، شنیده ام که گفته اى امام چهار نفرند، سه نفر از آنان گذشته و چهارمى ایشان کسى است که قیام مى کند، وى در پاسخ گفت : بلى ، این طور گفته ام ، راوى مى گوید: پس از این گفتگو به خدمت امام صادق (علیه السلام ) رفتم ، و او را در جریان گفتگویم با زید قرار دادم ، امام فرمود: چه پیش بینى مى کردى اگر خداوند زید را مبتلا مى نمود (و هلاک مى شد) و دو شمشیر (دو قائم ) از ما خروج مى کرد، به چه وسیله شمشیر حق را از باطل تشخیص مى دادى ؟ به خدا قسم ، آنچه او گفته درست نیست و اگر خروج کند حتما کشته خواهد شد.
این مرد مى گوید: من آهنگ بازگشت نمودم ، تا به قادسیه رسیدم و در آنجا خبر قتل زید به من رسید، خدا او را بیامرزد.
و همین خبر به طریق دیگرى نقل شده است .
این خبر از هر دو طریق به نظر ما مردود است ، چون شاذانى و على بن محمّد که در طریق سندند هر دو غیر موثق اند.

 


خبر ششم 
خبر نعمانى با سند ذیل از ابى صباح نقل مى کند، که گفت : خدمت امام صادق (علیه السلام ) شرفیاب شدم ، فرمود: چه فهمیده اى ؟ عرض ‍ کردم : تعجب مى کنم از عمویت زید او قیام کرده و گمان مى برد که خودش ‍ قائم این امت است و او فرزند خانم اسیر شده و فرزند بهترین کنیزکان است امام فرمود: دروغ مى گوید، او آنکه مى گوید نیست ، اگر قیام کند کشته مى شود، قبل از اینکه قائم این امت که وى فرزند بهترین کنیزکان است قیام کند.
این روایت ضعیف است چون قاسم بن محمّد را نمى شناسیم و مجهول است و در وثاقت على بن مغیره نیز حرف داریم .

 


خبر هفتم 
خبر  – در اصول کافى ج ۲ کتاب حجت حدیث ۱۶ روایتى است که مى گوید:
روزى زید بن على (علیه السلام ) بر امام باقر (علیه السلام ) وارد شد، و همراه وى نامه هاى زیادى بود که مردم کوفه به وى نوشته بودند، و او را براى رهبرى نهضت دعوت کرده بودند، و در آن نامه ها یادآور شده بودند که مردم همه آماده نهضتند و او را امر به خروج کرده بودند، امام (علیه السلام ) در قبال این نامه ها از زید پرسید: این نامه از آنها ابتداء و شروع شده است ، یا جواب نامه هاى توست ؟؟

زید جواب داد: آنها ابتداء نامه نوشته اند، چون حق ما را مى شناسند، و قرابت ما با پیغمبر خدا را مى دانند، و از کتاب خدا وجوب دوستى و فرض طاعت ما را یافته اند، و مى بینند که چگونه دشمن براى ما خفقان و گرفتارى ایجاد کرده است . امام باقر (علیه السلام ) فرمود: پیروى از ما چیزى است که از جانب خدا مفروض گشته و روشى است که در پیشینیان گذشته و حتمى شده و بر آیندگان نیز جارى گشته است ، و این پیروى و اطاعت یکى از ما واجب است و مودت و دوستى همه ما بر مردم فرض گشته است ، و فرمان حق به حکم قطعى و امرى حتمى و قدرى مقدور و وقتى معین براى اولیاى خدا جارى شده است اى زید کسانى که خود یقین ندارند تو را از خدا بى نیاز کنند ترا سبک نسازند، عجله مکن ، زیرا پروردگار به خاطر شتاب بندگان شتاب نمى کند، و قبل از فرمان خدا در چیزى سبقت مگیر که گرفتارى ها تو را از پاى در مى آورد.
راوى گوید: در این هنگام زید خشمگین شد و گفت : امام ، از ما کسى نیست که در خانه بنشیند و پرده را بیفکند و از جهاد شانه خالى کند بلکه امام از ما، کسى است که از حوزه اسلام دفاع کند، و سپر رعیت شود و دشمن را از خانه اش دور سازد.
امام باقر (علیه السلام ) فرمود: برادر، آیا تو در خود مى بینى این صفات که گفتى به طورى که بتوانى شاهدى از کتاب خدا یا دلیلى از رسول او یا به عنوان مثل نمونه اى بیاورى ؟
سپس امام ادامه داد:
برادر، آیا مى خواهى شریعت گروهى را احیاء کنى که به آیات حق کفر ورزیده اند و نافرمانى رسولش را پیش گرفته اند.
برادر، من تو را به خدا پناه مى دهم ، که فردا همان به دار آویخته کناسه باشى .
سپس چشمان امام پر از اشک شد و سیل قطرات آن بر چهره اش غلتید آنگاه فرمود:
خدا حاکم است بین ما و بین آنان که حرمت ما را هتک نمودند و حق ما را نادیده گرفتند، و اسرار ما را فاش ساختند و نسبت ما را به جدمان منکر گشتند، و چیزهایى به ما بستند که ما آنرا به خود نبستیم .
علماء و رجال این روایت را هم قبول ندارند، چون اولا مرسله است و ثانیا حسین بن جارود و موسى بن بکیر مجهول الحال اند.
آقاى سید جواد مصطفوى شارح اصول کافى در ذیل ترجمه این خبر مى گوید: اخبار و روایات در جلالت و مقام و تقدیس و تکریم از جناب زید بن على بن الحسین و دعا و ترحم و گریستن امام باقر و صادق (علیهم السلام ) نسبت به وى بسیار است ، و این روایت چنانچه پیدا است یک مشاوره و مصاحبه دوستانه و صمیمى میان امام باقر (علیه السلام ) و جناب زید براى چاره جویى درباره بررسى اوضاع مسلمین و تحقیق از مقتضیات وقت و کسب وظیفه دینى ، و خشمگین شدن جناب زید از نظر مشاهده اوضاع رقت بار مسلمین و طغیانگرى و لجام گسیختگى خلفاى وقت بوده و از فرمایشات امام باقر هم جز نصیحت و خیرخواهى جناب زید مطلب دیگرى استفاده نمى شود.

 


خبر هشتم 
خبر  : در اصول کافى ج ۱ (( باب اضطرار الى الحجه )) 1 حدیث ۵ ص ۲۲۴ چاپ جدید ابان مى گوید: احول (مؤ من طاق ) به من خبر داد که زید بن على بن الحسین (علیه السلام ) موقعى که در پنهانى به سر مى برد، مرا طلبید، من نزد وى رفتم .
به من گفت : اى ابى جعفر، اگر کسى از ما خانواده تو را به یارى خویش ‍ بخواند، تو چه جواب مى دهى ؟ آیا همراه او خروج و قیام مى کنى ؟
گفتم : اگر پدر و برادرت مرا بخواهند، خواهم رفت .
گفت : من مى خواهم با این قوم (بنى امیه ) نبرد کنم ، به من کمک کن .
گفتم : قربانت گردم ، چنین کارى نخواهم کرد.
گفت : جانت را از من دریغ مى کنى ؟
گفتم : من یک جان بیشتر ندارم ، اگر در روى زمین امامى جز تو باشد، هر کس از تو کناره گیرد نجات یافته و هر کس با تو بیاید هلاک شده است و اگر امامى از جانب خدا در روى زمین نباشد، کسى که از تو کناره گیرد با آنکه همراهیت کند یکسان است .
گفتم اى اباجعفر، من با پدرم سر یک سفره مى نشستیم ، او تکه گوشت چرب را برایم لقمه مى کرد، و لقمه داغ را به خاطر محبت و دلسوزى به من سرد مى کرد، در دهانم مى گذاشت ، آیا او از آتش دوزخ به من دلسوزى نکرده است ؟؟ و از دین (مساءله امامت ) به تو خبر داده و به من چیزى نگفته است ؟
عرض کردم قربانت گردم ، چون ترا دوست داشته و نمى خواسته به آتش ‍ سوخته شوى خبرت نداده است ، زیرا مى ترسیده که تو از وى نپذیرى و از آن جهت به دوزخ روى ولى به من خبر داد، که اگر بپذیرم نجات یابم ، و اگر قبول نکردم ، از دوزخ رفتن من باکى بر او نباشد.
سپس به او گفتم : قربانت گردم ، شما بهترید یا پیامبران خدا؟!
فرمود: پیامبران .
عرض کردم : یعقوب به یوسف مى گوید: (داستان خوابت را به برادرانت نگو، مبادا برایت نیرنگى بریزند) او خوابش را نگفت و پنهان داشت تا از نیرنگ آنان در امان باشد، همچنین پدر تو مطلب امامت را از تو پنهان کرد زیرا بر تو بیم داشت .
زید فرمود: اکنون که چنین گویى ، بدانکه مولایت (امام صادق ) در مدینه به من خبر داد که : من کشته مى شوم و در کناسه کوفه به دارم مى زنند و همانا نزد وى صحیفه و کتابى است که در آن کشته شدن و به دار آویخته شدن من در آن نوشته شده است .
احول گوید: من به حج رفتم و گفتگوى خود را با زید به حضرت صادق (علیه السلام ) عرض کردم .
فرمود: تو راه پیش و پس و راست و چپ و بالا را بر او بستى و نگذاشتى به راهى قدم بردارد. (هر چه گفته جوابش را داده اى .)

 


مهمترین حربه مخالفین نسبت به قیام زید (ع )

این روایت است که متاءسفانه دستاویزى براى کوبیدن زید و شبهه در حقانیت نهضت او شده است .
که ما در این فصل با ادله متعدد بى پایگى استدلال و تشبث به این روایت و امثال آن را متذکر شده ایم و در اینجا بد نیست به عنوان نمونه یک مورد از آن ذکر شود اخیرا کتابى به نام (امام شناسى ) تاءلیف علامه سید محمّد حسین حسینى طهرانى منتشر شده که در جلد اول آن صفحه ۲۰۴، با تمسک با این حدیث قیام زید را زیر سؤ ال برده و آن را خلاف نظر و بدون رضایت و اذن معصوم مى دانسته است . متاءسفانه مؤ لف بزرگوار بدون توجه به اینکه تاکنون هیچیک از علماى بزرگ شیعه از قدما تا متاءخرین و معاصرین به این حدیث عمل ننموده و آن را معارض احادیث متواتره که در عظمت و تقوا و مقام علمى زید و فضائل معنوى اوست دانسته اند، و حتى شخصیتى چون شهید اول در قواعد و آیت اللّه خوئى در (( معجم الرجال الحدیث )) و دیگر بزرگان تصریح به ماءذون بودن زید از جانب امام (علیه السلام ) نموده اند.
و علاوه بر اینکه این حدیث معرض عنه اصحاب است و مورد تمسک بزرگان علم و حدیث واقع شده ، بعضى آن را توجیه و سخنان زید را حمل بر شرائط خاص نهضت او نموده اند، که زید در آن شرائط حساس مایل نبود نام امام معصوم حتى در میان خواص اصحاب مطرح شود، زیرا احتمال اشاعه آن بو و این خود بر خلاف تقیه و تاکتیک نهضت حضرتش بود.
ما در اینجا لازم نمى دانیم جملات تند و قضاوتهاى نابجایى که در آن کتاب شده بازگو کنیم ، امید است در چاپ هاى بعد اصلاح شود.
این روایت گرچه از جهت سند خوب است ، امّا دلالت آن بر قدح و نکوهش زید متوقف بر این است که بگوییم زید به وجود حجت و امامى غیر از خودش اعتراف و اقرار نداشته است ، و اگر اقرار داشت پدرش به او گفته بود و احول (مؤ من طاق ) در این جهت با او بحث کرد و گفته است که : چون پدرت به تو شفقت و محبت داشته ترا (از مساءله امامت ) با خبر نکرده است به طور جزم این وجه فاسد و بیهوده اى است .(۸۰۶)
بیان مطلب : احول خود، از فضلاى مبرز و دانشمند بوده و عارف به مقام امامت و مزایاى آن بوده است ، چطور ممکن است چنین کسى این نسبت را به امام سجاد (علیه السلام ) بدهد که حضرتش به خاطر شفقت و محبت به فرزندش زید وى را از این مساءله مهم و معرفى امام بعد از خویش با خبر نساخته .
آیا جایز است امام مسئله امامت را به خاطر محبت و شفقت آن هم شفقت نسبى از زید مخفى دارد، که اگر به وى مى گفت (( زید العیاذ باللّه ، )) نمى پذیرفت ، که امام بعد از حضرتش کیست ، و از معاندین مى گشت آن وقت چگونه ممکن بود که زید با این عناد، مورد محبت و شفقت امام قرار گیرد.
پس سخن صحیح این است که : این روایت ناظر به این جهت نیست بلکه مراد از این خبر این است که موقعى زید از احول دعوت مى کند که به کمک او خروج کند و احول هم از شخصیت هاى معروف بود و همراهى او با زید، تقویت کار زید مى شد، او از خروج با زید عذر آورد به اینکه خروج باید با امام واجب الطاعه باشد و الا کسى که با تو خروج کند خود را به هلاکت کشانده و کسى که تخلف ورزد نجات یافته است .
در این هنگام براى زید ممکن نبود و صلاحش در این نبود که به احول بفهماند قیام و خروج وى به اذن امام است (چون احول از این مطلب خبر نداشته و الا این طور با زید سخن نمى گفت ) چون این از اسرارى بود که کشف آن به هیچ وجه جایز و صلاح نبود، روى این جهت زید (علیه السلام ) ناچار مى شود به نحو دیگرى به احول پاسخ گوید، با اینکه او وظیفه خودش را مى شناسد و احکام دینش را مى داند، و براى احول دلیل آورد، که چگونه ممکن است پدرم تو را به معالم دین خبر دهد، ولى مرا بى خبر گذارد با آن شفقت و علاقه اى که به من داشت و زید به طور اشاره به احول فهماند که : من کارى را که برایم جایز نباشد مرتکب نمى شوم ، البته زید نمى توانست این مطلب را فاش کند که : وى در خروجش از جانب امام ماءذون است ، چون انتشار این مطلب ، براى وجود امام (علیه السلام ) خطرناک بود، لیکن احول از جواب زید سر در نیاورد و مقصود او را نفهمید، لذا در جواب زید گفت :
چون امام (علیه السلام ) به تو شفقت داشته خبرت نداده است ، و احول مى خواست بگوید: خروج تو بدون اذن امام جایز نیست ، و امام این مطلب را به من گفته ، امّا به تو روى علاقه اش نگفته است . زید متوجه شد که احول مقصود او را درک نکرده متحیر بود که چگونه جوابى به او بدهد که با مصلحت و احتیاط موافق باشد، ناچار خواست بطور دیگرى او را قانع سازد به او گفت : تو که این طور مى گویى بدان که صاحب و مولایت (امام صادق (علیه السلام )) در مدینه به من خبر داد که : من کشته خواهم شد و در کناسه کوفه به دارم خواهند زد، غرض زید از این جواب رفع شبهه احول بود، با اینکه قیام او روى هوا و هوس و ریاست طلبى و رهبرى مردم نیست و خودش هم مى داند که کشته مى شود و به دارش مى زنند، و خروجش ‍ روى امر و جهتى است که نمى خواهد آن را بازگو کند.
با وجود این احول متوجه منظور زید نشد، و بعد که به زیارت خانه کعبه رفته بود، خدمت امام رسیده و جریان گفتگویش را با زید براى امام بازگو کرده است .
و امّا قول امام که در جوابش فرمود: (تو راه جلو و عقب و چپ و راست و بالا و پائین را بر او گرفتى و هیچ راه فرارى برایش نگذاشتى )، این جمله دلالت به نکوهش زید ندارد، بلکه امام خواسته به احول بفرماید، که خوب مناظره کرده است و روى فهم خودش جوابهاى مستدل به زید داده و دلیلهایى که براى اجابت نکردن در خروج با او آورده ، موقعى که زید (علیه السلام ) از جانب امام ماءذون است .

 


فصل پانزدهم : زید از دیدگاه علماى اسلام
علماى شیعه و شخصیت زید 
بزرگانى از علماى شیعه که در عظمت زید (ع ) و حقانیت نهضت او سخن گفته اند:
1 – شیخ مفید در ارشاد.

۲ – شهید اول در قواعد.

۳ – شیخ محمّد بن شیخ صاحب معالم در شرح استبصار.

۴ – علامه مجلسى در (( مرآه العقول . و بحارالانوار. ))

5 – شیخ حر عاملى در خاتمه وسائل (جلد ۲۰) طبع جدید.
6 – شیخ نورى در خاتمه مستدرک .

۷ – مامقانى در (( تنقیح المقال . ))

8 – خزاز قمى در (( کفایه الاثر. ))

9 – نسابه عمرى در (( المجدى . ))

10 – ابن داوود در رجالش .

۱۱ – استرآبادى در رجالش .

۱۲ – ابن ابى جامع در رجالش .

۱۳ – میرزا عبداللّه اصفهانى در (( ریاض العلماء. ))

14 – شیخ عبدالنبى کاظمینى در (( تکمله الرجال . ))

15 – سید محمّد جدّ آیه اللّه بحرالعلوم در رساله اش .

۱۶ – شیخ ابى على در رجالش .

۱۷ – طبرسى در (( اعلام الورى . ))

18 – سید بن طاووس در (( ربیع الشیعه . ))

19 – علامه سید محسن امین در (( اعیان الشیعه . ))

20 – علامه امینى در (( الغدیر. ))

21 – آیت اللّه سید ابوالقاسم خوئى در (( معجم رجال الحدیث . ))

22 – آیت اللّه منتظرى در درس خارج فقه مبحث ولایت فقیه .
و افراد زیادى از بزرگان امامیه در فضیلت زید (علیه السلام ) کتاب و رساله نوشته اند:
عده اى از آنها عبارتند از:
1 – ابراهیم بن سعید بن هلالى ثقفى متوفاى ۲۸۳ ه‍ ق .
2 – حافظ احمد بن عقده متوفى ۳۳۳.
3 – محمّد بن زکریا متوفى ۲۹۸.
4 – عبدالعزیز بن یحیى علوى جلودى متوفاى ۳۶۸.
5 – محمّد بن عبداللّه شیبانى متوفى ۳۷۲.
6 – شیخ صدوق ابوجعفر قمى متوفى ۳۸۱ کتابى دارد در اخبار زید.
7 – میرزا محمّد استرآبادى صاحب رجال کبیر.
8 – سید عبدالرزاق مقرم (۸۰۷) این مرد بزرگ کتابهاى ارزنده اى از جمله کتابى در حالات امام مجتبى (علیه السلام ) و زندگانى امام شهید اباعبداللّه الحسین (علیه السلام ) و حالات حضرت سکینه (علیهاالسلام ) و رساله اى در حالات على اکبر فرزند امام حسین (علیه السلام ) و کتاب زید شهید، که به ضمیمه کتابى در فضیلت مختار بن ابى عبیده ثقفى نوشته است ، و کتابى در عظمت ابى الفضل عباس بن على (علیهماالسلام ) و کتب ارزنده دیگرى تاءلیف کرده اند.(۸۰۸)
علامه بزرگ امینى پس از ذکر نام عده زیادى از بزرگان شیعه مى فرماید اینها همه و بسیارى دیگر از اعاظم علماى شیعه بر این مطلب اتفاق دارند که ساحت مقدس زید (علیه السلام ) از هر عیبى و ناشایسته اى منزه است و دعوت او الهى و جهادش در راه خدا بود، و سپس اضافه مى کنند: مى توان به عنوان نمونه راءى شیعه را درباره زید (علیه السلام ) از سخن شیخ بزرگشان بهاء الدین عاملى در رساله اثبات وجود امام منتظر (علیه السلام ) به دست آورد که مى فرماید: ما گروه امامیه جز خوبى چیزى درباره زید (علیه السلام ) نمى گوییم و روایات در این زمینه از ائمه مان زیاد در دست داریم و نیز علامه کاظمینى در (( (تکمله ) )) مى فرماید: علماى اسلام بر عظمت و جلالت و پرهیزکارى و فضیلت زید اتفاق نظر دارند.(۸۰۹)

 

۱ – شهید اول قیام زید را به اذن امام مى داند 
(( او جاز ان یکون خروجهم باذن امام واجب الطاعه کخروج زید بن على و غیره من بنى على )) (۸۱۰) یا جایز باشد که خروج و قیام آنان به اذن امام واجب الطاعه باشد. مانند خروج زید بن على و غیر او از فرزندان على (علیه السلام ).

۲ – شیخ مفید زید را ستایش مى کند 
(( و کان زید بن على بن الحسین علیهم السلام عین (۸۱۱) اخوته بعد ابى جعفر علیه السلام و افضلهم و کان عابدا و رعا، فقیها، سخیا، شجاعا، و ظهر بالسیف یاءمر بالمعروف و ینهى عن المنکر و یطلب بثارات الحسین (علیه السلام ))) (۸۱۲)
او بعد از امام باقر (علیه السلام ) شریفترین و بزرگوارترین و افضل از برادرانش بود، او مردى عابد و پرهیزگار و فقیهى دانشمند و با سخاوت و شجاع بود قیام مسلحانه او براى امر به معروف و نهى از منکر و خون خواهى امام شهید حسین بن على (علیهماالسلام ) بود.

۳ – شیخ طوسى و شهادت به فضیلت و کمالات زید: 
(( زید بن على ، هذا هو المجاهد المعروف ، الذى تنسب الیه الزیدیه ، اخو الامام الباقر علیه السلام ، و جلاله قدره اشهر من ان یعرف ، و قد الفت مؤ لفات فى حیاته ، و سیرته فراجعها)). ))
ترجمه : زید بن على ، این همان مجاهد معروف است ، که زیدیه را به او نسبت مى دهند، و او برادر امام باقر (علیه السلام ) است .
جلالت و مقام او، احتیاج به تعریف ندارد کتابهاى متعددى درباره زندگانى و روش او نوشته شده است ، به آن مراجعه کنید.

۴ – نظر شیح بهاء الدین عاملى درباره مقام و مرتبه زید 
(( انا معشر الامامیه ، لا نقول فى زید بن على الاخیرا)). )) (۸۱۴)
ترجمه : ما گروه شیعیان دوازده امامى درباره زید جز خوبى چیز دیگر نگوییم .

۵ – کلام بحرالعلوم در عظمت زید (علیه السلام )
او در رساله در حالات فرزندان امام سجاد مى گوید:
بدانکه روایات در مدح و ذم زید متعارضند، و روایات مدح بیشتر است .

۶ – محدث نورى در رجال مستدرک الوسائل مى فرماید
زید، داراى قدر و منزلت و مقام بزرگى است و آن دسته از روایاتى که مشعر به نکوهش زید است از درجه اعتبار ساقط است ، و بر فرض اعتبار حمل بر تقیه مى شود.

۷ – کلام اردبیلى درباره عظمت زید (علیه السلام ) 
(( هو جلیل القدر عظیم المنزله قتل فى سبیل اللّه و طاعته ورد فى علو قدره روایات یضیق المقام عن ایراده )) (۸۱۵)
او ((زید بن على (علیهماالسلام ))) جلیل القدر و عظیم المنزله است ، در راه خدا و اطاعت حق به مقام شهادت رسید، درباره بلندى مرتبه اش ‍ روایات زیادى رسیده است که مجال گفتن آن نیست .

۸ – سخن شیخ حر عاملى
(( زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیهم السلام ) ذکره الشیخ فى اصحاب الباقر و الصادق (علیهماالسلام ) و المفید فى ارشاده مدحه مدحا جلیلا، و فى الاحادیث له مدائح کثیره )). )) (۸۱۶)
ترجمه : زید بن على بن حسین بن على بن ابى طالب (علیهم السلام ):
شیخ (طوسى ) او را از جمله اصحاب امام باقر و امام صادق یاد نموده است و (مفید) در (ارشاد) او را به نحو شایسته اى ستایش کرده است و در احادیث ، مدح و ستایش فراوانى دارد.

۹ – نظریه علامه مجلسى راجع به مقام و منزلت زید (علیه السلام )
(( ثم اعلم ان الاخبار اختلفت و تعارضت فى احوال زید و اضرابه کما عرفت .
لکن الاخبار الداله على جلاله زید و مدحه ، و عدم کونه مدعیا لغیر الحق اکثر، و قد حکم اکثر الاصحاب بعلو شاءنه . فالمناسب حسن الظن به ، و عدم القدح فیه بل عدم التعرض لامثاله من اولاد المعصومین علیهم السلام الا من ثبت من قبل الائمه علیهم السلام الحکم بکفرهم ، و لزوم التبرى عنهم .(۸۱۷)
ثم اعلم ان الاخبار اختلفت فى حال زید، فمنها ما یدل على ذمه بل کفره (نعوذ باللّه ) لدلالتها على انه ادعى الامامه و جحد امامه ائمه الحق و هو یوجب الکفر کهذا الخبر.(۸۱۸)
و اکثر ما یدل على کونه مشکورا و انه لم یدع الامامه و انه کان قائلا بامامه الباقر و الصادق (علیهماالسلام ) و انما خرج لطلب ثار الحسین (علیه السلام ) و للامر بالمعروف و النهى عن المنکر)). )) پس بدان که اخبار در حالات زید (علیه السلام ) مختلف است .
دسته اى از آن بر نکوهش او بلکه بر کفرش دلالت دارد. چون دلالت بر این دارد که وى ادعاى امامت کرد و ائمه حق را انکار نمود و این موجب کفر است ، مانند این خبر:
امّا اکثر این روایات دلالت دارد که وى مورد مدح و ثناء است و او مدعى امامت براى خویش نبود، و به امامت امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام ) اعتراف داشت و همانا، قیام او به خاطر خونخواهى حسین (علیه السلام ) و امر به معروف و نهى از منکر بود.

۱۰ – خزاز قمى در (( کفایه الاثر ))
(( فاقول فى ذلک و باللّه التوفیق ، ان زید بن على علیهماالسلام خرج على سبیل الامر بالمعروف ، والنهى عن المنکر، لا على سبیل المخالفه لابن اخیه جعفر بن محمّد علیهماالسلام ، و انما وقع الخلاف من جهه الناس ، و ذلک ان زید بن على (علیهماالسلام ) لما خرج و لم یخرج جعفر بن محمّد (علیهماالسلام ) توهم قوم من الشیعه ان امتناع جعفر (علیه السلام ) کان للمخالفه ، و انما کان لضرب من التدبیر. )) ترجمه : پس به یارى خداوند مى گویم : که زید بن على (علیهماالسلام ) در راه امر به معروف و نهى از منکر قیام کرد نه از راه مخالفت با فرزند برادرش ‍ امام باقر (علیه السلام ).
و اختلاف نظر از ناحیه مردم پیدا شد و علت آن این بود که هنگامى زید (علیه السلام ) قیام کرد امام صادق با او همگام نشد، لذا جمعى از شیعیان خیال کردند که شرکت نکردن علنى امام در نهضت بعلت مخالفت حضرت با زید بوده است .
و حال آنکه ، این سیاست خود، یک نوع تدبیر و تاکتیک سیاسى و نقشه جالبى بوده است .

 

۱۱ – مامقانى : 
پس از نقل روایات زیادى در مدح زید (علیه السلام ) مى گوید: (( … وسیاءتى ثمه ذکر ما هو اصرح فى المدح منها، و هى من الکثره و وضوح الدلاله بحیث لایبقى شک فى تواترها سندا و القطع یصدورها مضمونا. )) (۸۱۹)
بعد روایات دیگرى خواهد آمد، که در ستایش زید صراحت بیشترى دارد و آن روایات آنقدر زیاد و دلالتشان روشن است که هیچگونه جاى شک و تردیدى براى انسان در تواتر سند و یقین و به صدور آن از ناحیه امام (علیه السلام ) از نظر معنا و مضمون باقى نمى ماند.

 

۱۲ – مرحوم سید علیخان شیرازى در (( (ریاض المساکین ) )) مى فرماید:

((کان زید بن على (علیه السلام ) جم الفضائل ، عظیم المناقب ، و کان یقال له حلیف القرآن ))، )) (۸۲۰)
زید بن على (علیهماالسلام ) مردى پر فضیلت و بزرگوار بود و او را لقب (( (حلیف القرآن ) )) همنشین و همراز قرآن داده بودند.

 

۱۳ – شعبى گوید: 
(( واللّه ما ولدت النساء افضل من زید بن على و لا افقه و لا اشجع و لا ازهد منه )). )) به خدا سوگند، زنى در عالم فرزندى برتر و عالم تر و دلیرتر و پارساتر از زید بن على (علیهماالسلام ) نزائید.

 

۱۴ – ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نهج البلاغه ، ج ۱، ص ۳۱۵ گوید:

(( و ممن تقیلمذاهب الاسلاف فى اباءه الضیم و کراهیه الذل و اختار القتل على ذلک و ان یموت کریما، ابوالحسن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام )). )) و از جمله آزاد مردانى که ذلت را ننگ دانست و مرگ سرخ را بر آن برگزید و شهادت را اختیار کرد ابوالحسن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیهم السلام ) است .


۱۵ – صاحب (( ریاض العلماء )) گوید 
(( و الروایات فى فضله کثیر و قد الف جماعه من متاءخرى علماء الشیعه و متقدمیم کتبا عدیده مقصوره على ذکر اخبار فضائله کما یظهر من مطاوى کتب الرجال و من غیرها ایضا. )) روایات در فضیلت او زیاد است و عده اى از متاءخرین و متقدمین علماى شیعه کتابهایى در ذکر احوال و فضائل او نوشته اند همانگونه که کتابهاى رجال (شرح حال بزرگان ) و کتب غیر رجالى فضائل او را یادآور شده اند و صاحب (( عمده الطالب )) گوید: زید شهید فرزند زین العابدین (علیه السلام ) مناقب او بیش از آن است که به شمارش آید، و فضیلتش ‍ بیشتر از آن است که به وصف گنجد.


۱۶ – ناصرى در جلد پنجم نامه دانشوران گوید 
زید بن على مکنى به ابى الحسین است ، ظهور کمالات نفسانى و فضائل صورى و معنوى آن جناب مستغنى از بیان است ، صیت فضل و شجاعت زید مشهور و ماءثر سیف و سنان او بر السنه مذکور…


۱۷ – مرحوم سید علیخان در (( نکت البیان )) گوید 
(( … ان زیدا رحمه اللّه فى اعلى المراتب من رضى الائمه الطاهرین و انه من الخلص المؤ منین و انه من الاعزه عند المعصومین و کذلک ماورد فى حقه و مدحه و التحزن علیه و على ما اصابه فى غیر هذا الحدیث عن اهل البیت علیهم السلام من احادیث کثیر و لا شک انه لم یحصل له من الامام نهى صریح عن الخروج کما ینبى ء عن ذلک مدحهم و اظهار الرضا عنه و هو لم یخرج الالماناله من الضیم من عتاه و لا ریب ان قصده و نیته ان استقام له الامر ارجاع الحق الى اهله و یدل علتى ذلک رضاهم عنه و انما لم یمنعه ابوعبداللّه الصادق (علیه السلام ) من الخروج مع علمه بان هذا الامر لایتم له و انه یقتل لانهم علیهم السلام یعلمون ما یقع بهم و بذریتهم و ما قدر علیهم لان عندهم علم ما کان و ما یکون و یعلم ان لا مفر مما قدر، فلا وجه للمنع . )) (۸۲۱)
ترجمه : همانا زید (رحمت خدا بر او باد) در عالیترین مرتبه خشنودى ائمه طاهرین (علیهم السلام ) قرار دارد.
و او از با اخلاص ترین مؤ منان بود و به درستى که وى از عزیزان و کم نظیران نزد ائمه معصومین (علیهم السلام ) به شمار مى آمد.
و او از با اخلاص ترین مؤ منان بود و به درستى که وى از عزیزان و کم نظیران نزد ائمه معصومین (علیهم السلام ) به شمار مى آمد.
و همچنین در حق و مدح او و اندوه بر وى و بر آنچه برایش پیش آمد (در غیر این حدیث ) از ناحیه اهل بیت پیامبر (علیهم السلام ) احادیث فراوانى که رسیده است .
و شکى نیست که از ناحیه امام (علیه السلام ) نهى صریح از قیام او نبوده است همانگونه که اخبارى دلالت دارد که وى مورد ستایش و خشنودى آنان بوده است .
و او قیام نکرد مگر به خاطر ستم ها و زورگوئیهایى که از جنایتکاران بنى امیه به او رسید.
تردیدى نیست که قصد و نیت او در نهضتش این بود که اگر پیروز مى شد. حق را به صاحبان واقعى آن بر مى گرداند (و حکومت را به امام معصوم مى سپرد).
و اخبارى در این زمینه دلالت دارد که کار وى مورد خشنودى ائمه (علیهم السلام ) بود.
و همانا امام صادق (علیه السلام ) او را از قیام منع نکرد، با وجود آنکه امام مى دانست که کار او به اتمام نمى رسد و کشته مى شود چون ائمه (علیهم السلام ) آنچه براى آنان و فرزندان پیش آید و مقدر شده باشد مى دانند.
زیرا علم (( ما کان و ما یکون )) (گذشته و آینده ) نزد آنهاست و به این مطلب واقفند که از مقدرات الهى که برایشان معین شده راه گریزى نیست ، پس در این امور منع و جلوگیرى بى فایده است و اضافه مى فرماید:
(( کان زید بن على بن الحسین علیه الرحمه من خیره اولاد الائمه المعصومین و کان ما به من الفضل و التقى و الزهد و الورع ما یتفوق به على غیره و لم یکن یفضله الا الائمه المعصومون و امّا شجاعته و کرمه فهما اظهر من ان یوصفا و هو من رؤ س اباه الضیم فکانه سلک طریق جده الحسین (علیه السلام )، و اختار قتله الکرام على میته اللئام و احتساب المنیه على طیب العیش فى رکوب الدنیه )).

شربوا الموت فى الکریهه حلوا
خوف ان یشربوا من الذل مرا )) (۸۲۲)

زید بن على بن الحسین (رحمت خدا بر او باد) از بهترین فرزندان ائمه معصومین (علیهم السلام ) است .
و به خاطر فضیلت و پرهیزگارى و پارسایى و ورعى که دارا بود بر سایرین (از فرزندان ائمه ) برترى داشت . و جز ائمه معصومین (علیهم السلام ) کسى به پاى فضیلت او نمى رسید.
امّا شجاعت زید، روشن تر از آن است که به زبان آید، و او از سران و آزادیخواهان و از مردانى بود که زیر بار ظلم نرفت . او راه جدش حسین (علیه السلام ) را پیمود. وى مرگ با شرافت را از زندگى با خوارى و مذلت ترجیح داد، این شعر به خوبى نمایانگر روحیه او بود:
جام مرگ را با تلخى و سختى اش به شیرینى نوشیدند.
مبادا آنکه جام ذلت و زبونى را با تلخى بنوشند.


۱۸ – علامه امینى 
(( هو احد اباه الضیم و من مقدمى علماء اهل البیت ، قد اکتنفته الفضائل من شتى جوانبه ، علم متدفق و ورع موصوف ، و بساله معلومه و شده فى الباس ، و شمم یخضع له کل جامع ، و اباء یکسح عنه اى ضیم ، کل ذلک موصول بشرف نبوى و مجد علوى و سؤ دد فاطمى و روح حسینى . )) (۸۲۳)
او یکى از آزادمردان و بارزترین چهره هاى علمى آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) بود، فضائل از هر طرف او را در بر گرفته بود، او داراى علمى سرشار، پارسایى زبانزد همه شجاعتى معلوم ، پایدارى در حوادث ، و بزرگمنشى که هر کس در مقابلش خاضع مى شد و آزادمنشى که هر گونه ننگ ظلمى را نپذیرد و منشاء تمام این صفات عالیه شرافت نبوى و عظمت علوى و سیادت فاطمى و روح حسینى او بود.


۱۹ – علامه سید محسن امین در (( اعیان الشیعه )) 
(( … و مجمل القول فیه : انه کان عالما عابدا، تقیا، آبیا، جامعا لصفات الکمال و هو احد اباه الضیم البارزین …
و اتفق علماء الاسلام على فضله و نبله و سمو مقامه کما اتفقت معظم الروایات على ذلک سوى روایات قلیله لا تصلح للمعارضه و سیاتى نقل الجمیع ان شاء اللّه تعالى …)). )) ترجمه : خلاصه کلام درباره او (زید بن على (علیه السلام )): اینکه او عالم و عابد متقى و آزاده بود، وى داراى همه صفات کمال و از آزادگان مبارز بود…
ایشان اضافه مى کنند که : همه علماء اسلام ، بر فضل و بزرگوارى و بلندى مرتبه اش اتفاق نظر دارند، همان گونه که معظم روایات به آن دلالت دارند، مگر چند حدیثى اندک که قدرت معارضه با آن همه احادیث مدح را ندارند که ان شاء اللّه خواهد آمد.(۸۲۴)

 

۲۰ – استاد معظم ما، فقیه عالیقدر حضرت آیه الله العظمى منتظرى (مد ظله) ضمن بحث ولایت فقیه فرمود:
… زید بن على (علیهما السلام ) از رجال برجسته و علما بزرگ اهل بیت علیه السلام است و از نظر زهد و تقوا پس از مقام معصوم داراى مرتبه اى عظیم است ایشان ضمن نقل روایاتى در عظمت زید علیه السلام اظهار داشتند: قیام زید براى تشکیل حکومت اسلامى بود، و نهضتش مورد اذن و رضاى امام علیه السلام بود او مدعى امامت براى خویش نبود و اگر پیورز مى شد حکوت را به امام صادق علیه السلام تحویل مى داد.
حضرت استاد مدظله ، ضمن اعراض از چند حدیثى که در قدح زید است ، روایات متواتره و اقوال علما بزرگ اسلام در عظمت زید را دلیل بر مرتبه عالى او و حقانیت نهضت وى دانستند.
(به کتاب ولایت فقیه ایشان در صورت چاپ و انتشار مراجعه شود.)


۲۱ – آیه اللّه سید ابوالقاسم موسوى خوئى مدظله 
(( …ان زیدا کان ماءذونا من قبله (الامام ) و یؤ کد ما ذکره ما فى عده من الروایات من اعتراف زید بامامه ائمه الهدى علیهم السلام ، و قد تقدمت جمله منها.
فتحصل مما ذکرنا، ان زیدا جلیل ممدوح و لیس هنا شى ء یدل على قدح فیه او انحرافه . )) (۸۲۵)
ترجمه
آیت اللّه خوئى در ضمن این جمله که در توجیه روایت دارد مى فرماید: زید (علیه السلام ) از جانب امام در قیامش اذن داشت .
و روایات که ذکر کردیم مؤ کد سخن ماست به اینکه او به امامت ائمه راستین (علیهم السلام ) اعتراف داشت و قسمتى از آن اخبار گذشت .
و حاصل کلام ما این شد که : زید (علیه السلام ) بزرگوار و مورد ستایش است و در این زمینه چیزى که بر نکوهش یا انحراف او دلالت کند، وجود ندارد.

 


۲۲ – دفاع علامه امینى از شیعه و زید (علیه السلام ) 
علامه بزرگ امینى (رحمه اللّه ) پس از نقل روایات و اقوال و کلمات و اشعار بزرگان شیعه در عظمت زید، در مقام رد تهمت ابن تیمیه و کسانى که سخن او را تکرار کرده اند، با جملاتى مستدل و کلماتى ارزنده که از روح مقدس او که نمایانگر ولاء اهل بیت (رحمه اللّه ) و حب خاندان پیامبر است فرماید:
((این زید (علیه السلام ))) و مقام و قداست او نزد همه شیعیان ، امّا من نمى دانم سخن ابن تیمیه کجایش حقیقت دارد و درست است ، او این تهمت را به شیعه زده و مى گوید:
(( ان الرافضه رفضوا زید بن على بن الحسین و من والاه و شهدوا علیه بالکفر و الفسق )). )) رافضه (مقصود شیعیان است ) زید و هر کس که وى را دوست داشت رها کردند و به کفر و فسق او شهادت دادند.(۸۲۶)
آنگاه علامه بزرگ ما، به کسانى که قول ابن تیمیه را تکرار کرده اند حمله مى کند و مى فرماید:
بعضى نیز از این اشتباه و لغزش ابن تیمیه پیروى کرده اند و سخن او را در کتاب و رساله شان نقل نموده اند مانند: آقاى محمود آلوسى در مقاله اى که در کتاب (( (السنه و الشیعه ) )) صفحه ۵۲ نگاشته است گوید: (( الرافضه مثلهم کمثل الیهود، الرافضه یبغضون کثیرا من اولاد فاطمه رضى اللّه عنها بل یسبونهم کزید بن على ، و قد کان فى العلم و الزهد على جانب عظیم .)) رافضه همانند یهودند، رافضى ها بسیارى از فرزندان فاطمه رضى اللّه عنها را دشمن مى دارند، بلکه آنان را سب مى کنند و ناسزا مى گویند، مانند زید بن على ، و حال آنکه زید از نظر دانش و پارسایى در مقامى بزرگ جاى دارد، و (قصیمى ) هم این سخن ناروا و دروغ را از آلوسى گرفته و آن را در کتابش ‍ (( (الصراع بین الاسلام و الوثنیه ) )) آورده است ، آنها این نسبتهاى ناروا را در عداد بدیهاى شیعه یادآور شده اند، سپس حملات خود را متوجه شیعه ساختند.
آیا کسى نیست ، که به این آقایان بگوید، آخر شیعه در کجا این چیزها را گفته است . و کى آن را نقل کرده است ؟ و به کدام مدرک و کتاب این پندار بیهوده خویش را استناد مى دهید؟ اگر در کتابى نیست از زبان چه کسى شنیده اید؟؟
بله : اینها قصد و غرض ندارند مگر آنکه با این سفسطه ها و بیهوده گویى ها شیعه را از موقعیتى که دارد اسقاط کنند، پس آنان پرده از دروغ پردازى خودشان برداشته اند و موقعى نویسنده اى از هر ملتى که باشد چیزى از دانستنیها و حالات آن را نداند، یا مى داند و مطلب را وارونه جلوه مى دهد، آن وقت مثل این قماش نویسندگان این مثل است که :
تیرى که از کمان دیگرى بیرون رود.

 

جنایات دشمنان اهل بیت  
این حضرات مدافعین از ساحت قدس زید، گمان کرده اند، خوانندگان این مطالب از تاریخ اسلام چیزى نمى دانند، و مطالعه اى ندارند، و خیال کرده اند با این سخنان نادرست مى توانند حقیقت را از ایشان پنهان سازند.
آیا کسى نیست که از اینها بپرسد: اگر زید که در نزد شما و هم عقیده هایتان در جایگاه بزرگ از علم و زهد است پس به حکم کدام کتاب و کدام سنت و قانون اسلاف و گذشتگان شما با او به جنگ پرداختند و او را کشتند و دارش ‍ زدند و سر مقدس او را شهر به شهر گرداندند.
آیا یوسف بن عمر، رئیسى ، که با او درگیر شد و وى را کشت از دشمنان اهل بیت نیست .
آیا عباس بن سعد، در نبرد با زید رئیس شرطه وى از شما نیست ؟
آیا حکم بن صلت ، کسى که سر شریف زید را از بدنش جدا کرد از شما نیست ؟
آیا حجاج بن قاسم ، کسى که یوسف بن عمر را به کشتن او بشارت داد، از ایشان نبود؟؟
آیا خراش بن حوشب ، آنکه جسد زید را از قبرش بیرون آورد از شما نیست ؟
آیا ولید با هشام بن عبدالملک که دستور داد جسد او را آتش زدند از شما نیست ؟
آیا زهره بن سلیم ، آن که سر وى را به شام براى هشام برد از شما نیست ؟
آیا هشام بن عبدالملک ، کسى که دستور داد سر زید را به مدینه بردند و آن را براى روز و شبى در کنار قبر پیامبر نصب نمودند از شما نیست ؟
آیا هشام بن عبدالملک که براى خالد قسرى نامه نوشت ، زبان و دست کمیت شاعر اهل بیت را به خاطر مرثیه اى که درباره زید و فرزندش و مدح بنى هاشم سروده بود، قطع کند، از شما نیست ؟
آیا محمّد بن ابراهیم مخزونى عامل و نماینده خلیفه ، نبود که یک هفته تمام شهادت زید را جشن گرفت و خطباء را در آن جمع مى کرد که على و زید و شیعیانش را لعن کنند؟؟
آیا حکیم اعور از شعراى شما نیست که مى گوید:

(( صلبنا لکم زیدا على جذع نخله
و لم نر مهدیا على الجذع یصلب
و قستم بعثمان علیا سفاهه
و عثمان خیر من على و اطیب ))

ما زید را براى شما به درخت خرما دار زدیم و ندیدیم که (مهدى ) را نزد درخت به دار زنند.
شما عثمان را با على مقایسه کردید و حال آنکه عثمان از على بهتر و پاک تر است .
آیا سلمه بن حر بن حکم شاعر شما نیست که در قتل زید گفته است :

(( و اهلکنا جحاجیح من قریش
فامسى ذکرهم کحدیث امس
و کنا اس ملکهم قدیما
و ما ملک یقوم بغیراس
ضمنا منهم نکلا و حزنا
و لکن لا محاله من تاءس ))

ترجمه : ما، بزرگان قریش را نابود کردیم و یاد آنان چون قصه گذشته از یاد برود.
ما، از قدیم ریشه حکومت آنان بوده ایم و هیچ فرمانروایى بدون اصل و بنیان استوار نگردد.
ما، حزن و اندوه و عبرت شدن براى دیگران را از آنان ضمانت کردیم و لیکن ناچار باید، از گذشتگان پیروى کرد.
و آیا از آنان نیست ، کسى منظره سر زید را موقعى در مدینه بر بلندى مى بیند مى گوید:

(( الا یا ناقض المیثاق
ابشر بالذى ساکا
نقضت العهد و المیثاق
قد ما کان قد ماکا
لقد اخلف ابلیس الذى
قد کان مناکا ))

ترجمه : اى پیمان شکننده بشارت باد تو را که ضعیف شدى .
شیطان تخلف کرد به آنچه منت بر تو نهاده بود.
خواننده عزیز، این حقیقت حال است ، شما خودتان قضاوت کنید.
آنگاه علامه امینى ، سخنان خود را در این زمینه با این آیه خاتمه مى دهند:
(( افمن هذا الحدیث تعجبون ، و تضحکون و لا تبکون و انتم سامدون )) (۸۲۷)
(آیا از این سرگذشت شگفت دارید، و مى خندید و گریه نمى کنید و شما مبهوت و متحیرید)(۸۲۸)
ما روایات و اقوالى که در این بخش از کتاب (( الغدیر)) مى باشد، در موارد خود نقل کردیم .

 

سخنان علماى بزرگ اهل سنت درباره شخصیت زید 
۱ – اخطب خوارزم در مقتل خود به نقل از خالد بن صفوان گوید:
فصاحت و خطابه و زهد و عبادت در بنى هاشم به زید ختم مى شود.
۲ – ابوحنیفه امام حنفى ها گوید:
من کسى را فقیه تر و دانشمندتر و صریح الجواب تر و خوش سخن تر از او (زید) نیافتم .
۳ – قیروانى در کتاب (( زهر الاداب )) گوید:
زید بن على (رضى اللّه عنه ) از بهترین بنى هاشم بود، او مردى دیندار و شجاع بود، از او خوش سخن تر و جمله پردازتر نیافتم .
۴ – ابواسحاق سبیعى گوید:
همانند زید بن على در میان خاندانش ، برتر و فصیح تر و زاهدتر و خوش ‍ بیان تر نیافتم .

 


فصل شانزدهم : فرزندان زید 
فرزندان زید (علیه السلام ) 
آن چه مشهور بین علماى انساب درباره فرزندان زید است این است که :
زید (علیه السلام ) داراى چهار پسر بود، (یحیى )، که مادرش (ریطه ) دختر ابوهاشم بود و (عیسى ) که مادرش کنیزى بود اهل نوبه و نام وى (سکن ) یاد کرده اند.
و (حسین ذوالدمعه ) که مادرش نیز کنیز بود (محمّد) که مادرش کنیزى سندى بود.
امّا در امالى ابن شیخ طوسى (۸۲۹) حدیثى دارد که از جعفر بن زید روایت مى کند.
و ابوالحسن عمرى ، نیز جعفر را از فرزندان زید دانسته است ، آیا واقعا چنین بوده است ، یا خیر؟ امّا با دقت و بررسى سخنان علماى نسب در مى یابیم که زید (علیه السلام ) فرزندى به نام جعفر نداشته است و به گمان قوى آنچه در امالى ابن شیخ است حتما بین جعفر و زید واسطه اى بوده و ساقط شده است یا باید جعفر بن محمّد بن زید و یا اینکه جعفر بن محمّد بن محمّد بن زید باشد.
از سخنان (داودى ) در (( (عمده الطالب ) )) به دست مى آید که دو نفر در سند حذف شده اند.
داودى گوید: جعفر شاعر فرزند محمّد است و از جعفر سه فرزند به وجود آمد یکى از آنان احمد بود که این احمد چهار فرزند داشت که یکى از آنها محمّد اصغر بود و از محمّد اصغر حمزه به وجود آمد.
روى این حساب به گفته داودى واسطه هاى بین حمزه و زید چنین بوده است : (( حمزه بن محمّد بن احمد بن جعفر بن محمّد بن محمّد بن زید بن على بن الحسین (علیهم السلام ))). )) با دقت در اسناد حدیث امالى این شیخ مى بینیم که این دو واسطه حذف شده اند و سلسله سند این است : (( قال الشیخ ابوعلى الحسن بن محمّد بن الحسن الطوسى ، حدثنى ابى عن ابى الفتح هلال بن محمّد بن جعفر الحفار عن ابى سلیمان محمّد بن حمزه بن محمّد بن احمد بن جعفر بن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیهم السلام ))). )) مجلسى در بحار فرماید اعقاب و فرزندان محمّد بن زید از فرزندش جعفر مى باشند، پس از این سخن مجلسى و با توجه به سند ابن شیخ معلوم مى شود که زید فرزندى بلاواسطه به نام جعفر نداشته و قول مشهور درست است . که همان چهار فرزند پسر را ذکر کرده اند.

 


یحیى بن زید قهرمان انقلاب جوزجان (۸۳۰)  
اولین و برازنده ترین فرزندان زید (علیه السلام ) یحیى مى باشد.
نام مادر او (ریطه ) دختر ابى هاشم عبداللّه بن محمّد بن حنفیه است . ابوثمیله ابار (صاح بن ذبیان ) در شعر ذیل مقصودش همین ریطه است که مى گوید:

(( و لعل راحم ام موسى والذى
نجاه من لجج خضم مزید
سیسر (ریطه ) بعد حزن فؤ ادها
یحیى و یحیى فى الکتائب یرتدى ))

ترجمه : شاید آن خداى مهربانى که به مادر موسى رحم کرد و خود، موسى را از امواج خروشان دریا نجات بخشید.
ریطه را بعد از اندوه قلبى اش به یحیى مسرور گرداند، آن یحیائى که در میدان نبرد، لباس رزم به تن کرد و مى جنگید.(۸۳۱)
یحیى در سال ۱۰۷ ه‍ ق متولد شد و شهادت او در سال ۱۲۵ ه‍ ق بوده است .
روى این حساب او هجده سال بیشتر عمر نکرد، و بعضى سن او را ۲۸ سال ذکر کرده اند. (۸۳۲) یحیى با دختر عمویش به نام (محنه ) دختر عمر بن على بن الحسین ازدواج کرد و مى گویند فرزندانى از این زن داشته است که همه در کودکى درگذشته اند.(۸۳۳)
و از یحیى عقب و فرزندى به وجود نیامده و این قول مورد اتفاق مورخین معتبر است .
یحیى جوانى پاک دامن و نیکو خصال و عالم و شجاع و پارسا بود، و علاوه بر کمالات معنوى داراى صورت زیبا و جذابى بود.
او نسبت به ائمه اطهار اخلاص خاصى داشت و در مقابل آنان کمال خضوع و اطاعت را داشت ، و امام صادق متقابلا او را بسیار دوست مى داشت و موقعى خبر شهادت وى را شنید به شدت مى گریست و براى او طلب آمرزش مى کرد، و معلوم است کسى که مورد ترحم و علاقه امام باشد چه مرتبه اى دارد و کسى که امام در مرگ او عزادار شود داراى چه مقام ارجمندى است ، این خبر به نقل از متوکل بن هارون در مقدمه صحیفه سجادیه مفصلا روایت او نقل شده ، و ما در فصل (زید محدث و راوى ) آن را نگاشته ایم .


یحیى به امامت امام صادق و ائمه حق (علیهم السلام ) اعتراف داشت  
البته یحیى از جمله روات احادیث نبود لذا علما رجال زیاد در شرح حال او تفصیل نداده اند، امّا آنچه در سند صحیفه سجادیه مى بینیم ، شاهد این است که یحیى از علاقه مندان و ارادتمندان امام صادق (علیه السلام ) است و به امامت او اعتراف و اقرار دارد. و این چند جمله شاهد این است که متوکل بن هارون نقل مى کند:
1 – (( … فساءلنى عن اهله و بنى عمه بالمدینه و احفى السؤ ال عن جعفر بن محمّد (علیهماالسلام ) فاخبرته بخبره و خبرهم و حزنهم على ابیه زید بن على علیهماالسلام . )) او جویاى حال بستگان و عموزادگانش در مدینه از من شد، مخصوصا از حال امام صادق (علیه السلام ) بیشتر از همه جویا شد، من هم حال آنان و حزن و اندوهشان را به خاطر شهادت زید (علیه السلام ) براى او بازگو کردم در میان بستگانش از این جمله که یحیى بیش از همه جویاى امام صادق شد حاکى است که او نسبت به امام (علیه السلام ) با دیده دیگرى مى نگریسته و او را ممتاز از دیگران مى دانسته . متوکل گوید: سپس پرسید: (( فهل لقیت ابن عمى جعفر بن محمّد (علیهماالسلام )، قلت نعم ، قال : فهل سمته بذکر شیئا من امرى ؟)) آیا پسر عمویم امام صادق (علیه السلام ) را ملاقات کردى ؟
– بلى .
– درباره من چیزى از وى نشنیدى ؟
– بلى .
– چه فرمود؟ هر چه شنیدى بگو.
– قربانت گردم . دوست ندارم آن چه از او شنیده ام درباره ات بازگو کنم .
– مرا از مرگ مى ترسانى ؟ هر چه شنیدى بگو.
– آن حضرت فرمود: تو هم مانند پدرت کشته و به دار آویخته مى شوى .
در این هنگام رنگ یحیى دگرگون شد و این آیه را خواند: (( یمحواللّه مایشاء و یثبت و عنده ام الکتاب )) (۸۳۴) ، خداوند آن چه خواهد (و مقدور باشد) محو مى کند و آنچه خواهد ثابت خواهد ماند و نزد او اصل کتاب است .
از این سؤ ال و جواب ها روشن است که یحیى براى سخنان امام صادق (علیه السلام ) ارزش فوق العاده اى قائل بود و کلمات حضرتش را مطابق واقع مى داند و عقیده اش است که سخنان امام از روى هوا و میل شخصى نیست .

 


عقیده یحیى درباره علم امام (علیه السلام ) 
2 – در همین روایت متوکل این جمله را دارد که متوکل گوید: از یحیى پرسیدم : فرزند رسول خدا آیا شما داناترید یا آنان (امام باقر (علیه السلام ) و امام صادق (علیه السلام ))؟ یحیى بعد از تاءملى گفت : همه ما داراى علمیم امّا فرق بین ما و آنان (امام باقر و امام صادق علیهماالسلام ) این است که : آنچه ما مى دانیم آنان نیز مى دانند ولى هر آنچه آنان مى دانند ما نمى دانیم .
آقاى فیض شارح صحیفه سجادیه در ذیل این جمله مى گوید: و اینکه نفرموده آنان داناترند براى آن است که خود را نسبت به عموزاده اش درباره حقایق و علوم الهیه نادان مى پنداشت و این جمله خود حاکى است که یحیى به بزرگى و افضلیت مقام امام معتقد است .
3 – و از اینها روشن تر اینکه متوکل از یحیى پرسید: پس در این زمان حضرت صادق (علیه السلام ) ولى امر ماست ؟؟
یحیى پاسخ مى گوید: بلى او افقه بنى هاشم است (۸۳۵) و یحیى به ائمه اثنى عشر (علیهماالسلام ) ایمان و اعتقاد داشت .(۸۳۶)

 


گریه ها و حزن و اندوه شدید امام در فقدان یحیى 
روایاتى که حاکى از حزن و اندوه فراوان امام صادق و گریه هاى شدید حضرتش بعد از شهادت یحیى گویاى این مطلب است که یحیى در نزد امام مقام و مرتبه اى خاص داشته (و این نکته ناگفته نماند که حب و بغض امام نسبت به افراد فقط جنبه عاطفى ندارد بلکه روى حساب و جنبه الهى است هر کس محبوب خدا باشد محبوب امام است و هر کس مبغوض خدا است در نزد امام نیز همان است .
سید علیخان در (( ریاض السالکین )) گوید: (( تنبیه فى بکائه (اى الصادق علیه السلام ) على یحیى بن زید و شده وجده و دعائه له دلیل على ان یحیى کان عارفا بالحق ، معتقد اله و ان حاله فى الخروج کحال ابیه رضى اللّه عنه )). )) (۸۳۷)
گریه امام صادق (علیه السلام ) بر یحیى و شدت اندوه و دعاى خیر حضرتش براى وى دلیل است بر اینکه یحیى عارف به حق و معتقد به امامت بود و برنامه قیام او همان برنامه پدرش (زید) بود درود خدا بر او باد.

 


مقدمات خروج 
یحیى جوانى عالم و شجاع و لایقى بود که در دودمان آل محمّد نظیر او کم بود او بنا به وصیت پدر و احساس مسؤ ولیت و اداى وظیفه در راه خدا با دشمنان دین مردانه پیکار کرد و شربت شهادت نوشید.
ابوالفرج اصفهانى به نقل از ابومخنف گوید: بعد از شهادت حضرت زید بن على (علیهماالسلام ) مردم از اطراف فرزند او یحیى پراکنده شدند و جز ده نفر از یاران کسى با وى همراه نبود سلمه بن ثابت گوید: بعد از شهادت زید (علیه السلام ) من به یحیى گفتم :
اینک به کجا خواهى رفت ؟
گفت : به طرف (نهرین ) مى روم ، و ابوصبار عبدى با او همراه بود.
گفتم : اگر مى خواهى به نهرین بروى بهتر این است که در همین (کوفه ) بمانى و با دشمنان پیکار کنى ، تا به شهادت نائل شوى .
گفت : مقصود من از ((نهرین )) دو نهر کربلا است .
گفتم : حالا که این قصد را دارى پس عجله کن تا صبح نشده هر چه زودتر از شهر بیرون رو، یحیى برخاست و ما نیز همراه او از کوفه خارج شدیم و موقعى دیوارهاى شهر را پشت سر نهادیم صداى اذان صبح به گوش ‍ مى رسید ما به سرعت از کوفه دور مى شدیم ، ما در بین راه از مسافرین هر کاروانى که برخورد مى کردیم طعام مى خواستیم و من نان و آذوقه را به نزد یحیى و همراهان مى بردم .
و با این وضع تا (نینوى ) پیش رفتیم ، در آنجا (سایق ) (شاید مقصود سعید بن بیان سایق الحاج ) باشد. خانه اش را در اختیار ما گذاشت و خودش به (فیوم ) (۸۳۸) رفت و یحیى را در خانه خویش جاى داد.
سلمه گوید: دیدار من با یحیى به همانجا خاتمه یافت و آن آخرین ملاقات من با وى بود.

 


یحیى در مدائن 
یحیى بعد از مدتى از آنجا خود را به (مدائن ) رساند، مدائن در آن زمان سر راه مسافرینى بود که از عراق به طرف خراسان مى رفتند.
خبر فرار یحیى از کوفه و آمدن او به نینوا و مدائن به یوسف بن عمر والى عراق رسید.
یوسف مردى را به نام ((حریث بن ابى الجهم کلبى )) براى دستگیرى یحیى به مدائن فرستاد، ولى پیش از آنکه او به مدائن برسد یحیى از آنجا خارج شده بود و ماءموران یوسف نتوانستند از او رد پایى دریابند.
منزل یحیى در مدائن ، خانه دهقانى بود که از او پذیرایى مى کرد.

 


در رى و سرخس  
یحیى خود را به (رى ) رسانید و از آنجا آهنگ (سرخس ) نمود و در آنجا به نزد یزید بن عمرو تیمى رفت و حکم بن یزید که یکى از سران بنى اسید بن عمرو بود براى مبارزه با بنى امیه به کمک خویش دعوت کرد. یحیى شش ‍ ماه نزد آن مرد ماند.
فرماندار سرخس که از جانب حکام اموى نصب شده بود مردى معروف به (ابن حنظله ) بود و او از جانب عمر بن هبیره این منصب را گرفته بود در این شرایط گروهى از (خوارج ) به نزد یحیى آمدند و از او خواستند که رهبرى آنان را در قیام بر ضد بنى امیه به عهده گیرد. آنان اینقدر در تقاضاى خود اصرار و پافشارى کردند که یحیى نزدیک بود در همکارى با آنان تصمیم قطعى بگیرد، امّا یزید بن عمرو میزبان هوشیار یحیى او را از این کار منصرف کرد و گفت : چطور امید دارى به کمک مردمى جنگ کنى و بر دشمن خود پیروز گردى در حالى که آنان از على (علیه السلام ) و خاندانش ‍ بیزارى مى جویند.
یحیى به واسطه این سخن ، اعتمادش از آن مردم سلب شد، و از قیام به همراهى آنان منصرف گشت .

 


در بلخ 
امّا یحیى سخنى که موجب دلسردى آنها شود به آنان نگفت و با بیانى خوش آنها را از همراهى خویش ماءیوس کرد و آنان او را رها کردند.
یحیى آرام نمى گیرد و به دنبال فرصت و موقعیت مناسب است ، بلکه بتواند نیروى قوى از مجاهدین و طرفداران خاندان پیامبر به دور خود جمع کند و به کمک آنان بر ضد حکومت بنى امیه قیام کند.
او هدفش را تعقیب مى کند و با اراده اى محکم و استوار در راه جهاد و شهادت گام مى نهد، او از سرخس هم ماءیوس شده و از آنجا عازم بلخ گردید و به خانه یکى از از علاقمندان به خاندان پیامبر به نام حریش بن عبدالرحمن شیبانى وارد شد.
یحیى مدتى در خانه این مرد بود تا اینکه خبر هلاکت خلیفه سفاک اموى و قائل پدرش هشام بن عبدالملک به وى رسید، و شنید که ، ولید بن یزید برادرزاده هشام به عنوان خلیفه جانشین وى شده است . جاسوسان حکومت اموى حتى در بلاد دور دست اسلامى آن روز، علیه انقلابیون و مجاهدین فعالیت مى کردند و اطلاعات خود را به کوفه و یا احیانا مرکز حکومت گزارش مى نمودند. مخصوصا ناپدید شدن یحیى و دست نیافتن عمال حکومت اموى بر او آنان را سخت متوحش ساخته بود.
یوسف بن عمر استاندار عراق که یحیى را مى شناخت و روح سلحشورى و شهامت وى را خوب مى دانست از این جریان سخت نگران بود.
چون یحیى از حوزه ماءموریت وى عراق فرار کرده بود وى مى خواست به هر نحوى شده یحیى را دستگیر کند و یا او را بکشند.
جاسوسان وى در بلخ از ورود یحیى مطلع شدند و به کوفه گزارش دادند، و یوسف فهمید که یحیى در بلخ در خانه حریش بسر مى برد یوسف به والى خراسان نصر بن یسار نوشت که ماءمورى را به خانه حریش بفرستند تا او یحیى را دستگیر کند.
استاندار خراسان مردى را نزد عقیل بن معقل لیثى فرماندار بلخ فرستاد و به او دستور داد که حریش را دستگیر کند و آن قدر او را شکنجه دهد تا یحیى را تحویل دهد.
عقیل ، حریش را خواست و قبل از هر چیز دستور داد او را ششصد تازیانه زدند و به او گفت : به خدا قسم ، اگر یحیى را تحویل ندهى ترا خواهم کشت .
امّا حریش این مرد نمونه و فداکار در جواب فرماندار گفت :
(( واللّه لو کان تحت قدمى رفعتها عنه فاصنع ما انت بصانع )). )) به خدا سوگند اگر یحیى در زیر پاهاى من باشد پاى خود را از روى او بر نخواهم داشت (یعنى به هیچ قیمتى یحیى را تحویل نمى دهم ) هر چه از دستت مى آید بکن .
حریش فرزندى داشت به نام ((قریش ))، او موقعى دید که جان پدرش در خطر است به فرماندار گفت : پدرم را نکش من یحیى را تحویل تو مى دهم .

 


بازداشت یحیى 
فرماندار بلخ گروهى از ماءموران مسلح خود را همراه قریش فرستاد و او آنان را به مخفیگاه یحیى که دو خانه تو در تو بود راهنمایى کرد، آنان یحیى را به همراه یزید بن عمرو از طایفه عبدالقیس که یار و همراه یحیى بود و از کوفه با وى همسفر بود دستگیر کردند. و به نزد عقیل فرماندار بلخ بردند. عقیل یحیى را نزد نصر بن یسار استاندار خراسان فرستاد و او یحیى را به زندان افکند و جریان را براى یوسف بن عمر استاندار کوفه نوشت مردى از بنى لیث درباره دستگیرى و شکنجه دادن یحیى ، چنین سراید:

(( الیس بعین اللّه ما تصنعونه
عشیه یحیى موثق فى السلاسل
الم ترلیشاما الذى حتمت به
لها الویل فى سلطانها المتزایل
لقد کشفت للناس لیث عن استها
اخیرا و صارت ضحکه فى القبائل
کلاب عوت لاقدس اللّه امرها
فجائت بصید لایحل لاکل ))

۱ – آیا خدا این کارهاى زشت شما را نمى بیند. در آن شبى که یحیى را به زنجیر کشاندید.
2 – ندیدى که بنى لیث (مقصود نصر بن یسار لیثى ) به چه سرنوشتى گرفتار شدند واى بر آنها در این قدرتى که از دست آنها بیرون خواهد رفت .
3 – آرى این بنى لیث است که خود را رسوا ساخت و عیب خویش را بر ملا کرد و مورد استهزاء مردم قرار گرفت .
4 – آنان مانند سگانى عوعو کنان بودند که : صیدى آوردند که بر خورنده اى حلال نبود بنا به روایت على بن الحسین از یحیى بن الحسن این اشعار منسوب به عبداللّه بن معاویه بن عبداللّه جعفر است .(۸۳۹)

 


یحیى از زندان آزاد مى شود 
پس از آنکه یوسف بن عمر نماینده خلیفه اموى در کوفه و استاندار عراق از جریان دستگیرى یحیى آگاه شد نامه اى براى ولید بن یزید بن عبدالملک خلیفه اموى نوشت و وى را در جریان گذاشت .
ولید براى او نوشت که دستور دهد یحیى را آزاد کنند و به او تاءمین دهند تا هر کجا خواست برود.
یوسف بن نصر بن یسار والى خراسان نوشت که یحیى را آزاد کند.
نصر یحیى را احضار کرد و او را به تقوا و خوددارى از شورش و فتنه و اخلال گرى دعوت کرد.
یحیى در پاسخ استاندار خراسان گفت : (( و هل فى امه محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) فتنه اعظم مما انتم فیه من سفک الدماء و اخذ مالستم له باهل ؟!)) آیا در میان امت محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) فتنه اى عظیم تر از آن که شما در آنید وجود دارد، خونها را به ناحق مى ریزید و اموال را نابجا مى گیرید.
جواب دندان شکن یحیى ، چنان استاندار خراسان را کوبید که سخنى نتوانست بگوید به ناچار ساکت ماند.
آنگاه نصر دستور داد مبلغ دو هزار درهم با یک جفت کفش به یحیى دادند، و به او توصیه کرد که خود را به خلیفه ولید برسان ، امّا یحیى از بلخ بیرون شد و به طرف سرخس آمد.
در آن وقت حاکم سرخس مردى به نام عبداللّه بن قیس بکرى بود. نصر نامه اى براى او نوشت و وى را از ورود به سرخس آگاه کرد. و به او خاطرنشان ساخت که یحیى را از سرخس بیرون کند.

 


شیعیان از زنجیرى که به دست و پاى یحیى بود نگین انگشتر ساختند
ابوالفرج اصفهانى گوید: چون یحیى از زندان آزاد شد. و کند و زنجیر را از پایش برداشتند گروهى از توانگران شیعه پیش آهنگرى که کنده را از پاى یحیى بیرون آورده بود رفتند و از او خواستند که زنجیر را به آنها بفروشد. آن مرد که چنان دید آن را به مزایده گذارد و همچنان قیمت آن را بالا برد تا بیست هزار درهم رسید. در این موقع ترسید که این جریان شایع شود و عمال حکومت براى او دردسرى ایجاد کنند و پول از او بگیرند، به خریداران گفت : شما همگى در پرداخت شرکت کنید. آنها راضى شدند و او نیز آن زنجیر را قطعه قطعه کرد و شیعیان از آن نگین انگشتر ساختند و هر کس انگشترى که نگین آن از آن زنجیر بود برداشت و به آن تبرک مى جست .(۸۴۰)
استاندار خراسان نامه اى دیگر هم براى فرماندار طوس حسن بن زید تمیمى فرستاد و در آن نامه یادآور شده بود که اگر یحیى به طوس آمد به او فرصت توقف در شهر را مده و هر چه زودتر او را به ابر شهر (۸۴۱) به نزد عامر بن زراره بفرست .
فرماندار طوس یحیى را به ابر شهر سوق داد و ماءمورى به نام سرحان بن نوح عنبرى انباردار اسلحه ها را موکل او ساخت تا وى را به ابر شهر برساند. سرحان گوید: یحیى در بین راه نصر بن یسار را سرزنش مى کرد و گویا او عطایش را نسبت به خود کم مى دانست و یا به خاطر ایجاد این ناراحتیها بود سپس نام یوسف بن عمر والى عراق به میان آمد جمله اى سربسته نسبت به او گفت و یادآور شد، که از نیرنگ یوسف بیمناک است و مى ترسد که اگر نزد او برود وى را به قتل برساند. و سخن خود را درباره یوسف قطع کرد.
سرحان گوید به او گفتم : خدا رحمتت کند هر چه مى خواهى بگو از ناحیه من مطمئن باش ، من جاسوس نیستم (معلوم مى شود ماءمور حلال زاده اى بوده است ) آنگاه با سخنانى محکم و مطمئن گفت : این مرد (مقصودش ‍ حسن تمیمى والى و فرماندار طوس بود) چگونه بر من نگهبان مى گذارد، به خدا سوگند اگر بخواهم کسى را بفرستم تا او را نزد من آرند و دستور دهم زیر دست و پا لگد کوب کنند مى توانم .(۸۴۲)
گفتم : به خدا سوگند او نگهبان را بر تو نگماشته که اذیت شوى بلکه این رسمى است که براى حفظ اموال ، نگهبانان در این راه مى گمارند.

 


قیام یحیى 
آرى یحیى همچون شیرى از قفس گریخته بود که دشمن سخت از او وحشت داشت عمال اموى که در همه جاى کشور اسلامى آن روز بر اریکه قدرت بودند و به جنایت و خونریزى و مال مردم خورى به سر مى بردند نمى توانستند وجود رجلى بیدار و انقلابى از دودمان پیامبر خدا را در روى زمین زنده ببینند لذا همیشه در صدد بودند فریادهاى خشمگین آزادیخواهان و انقلابیون را در نطفه خفه کنند.
یحیى خوب مى دانست که گرگ صفتان اموى دست از سر وى بر نخواهند داشت و چنان زندگى را بر او سخت مى گیرند که جز ذلت و خوارى ، (آن چیزى که او و همفکران وى از آن دورى مى جستند) و زندگى نکبت بار چیزى دیگر در این دنیا براى او نیست .
یحیى فرزند زید، آن قهرمان سلحشورى است که پایه هاى حکومت ننگین بنى امیه را لرزاند، آرى او فرزند حسین شهید و نبیره پیامبر خداست او کجا و زندگى با ذلت و خوارى کجا، او مرگ با شرافت و جهاد در راه خدا و مبارزه با دشمنان حق را بر این زندگى چهار روزه دنیا ترجیح مى دهد.
یحیى همانند جدش حسین (علیه السلام ) و پدر بزرگوارش زید راهى جز قیام و شهادت در پیش ندارد.
سرحان گوید: ما همچنان تا (ابر شهر) به نزد عمرو بن زراره آمدیم او دستور داد هزار درهم به یحیى دادند تا خرجى راه کند و سپس او را به سوى (بیهق ) (۸۴۳) روانه کرد. یحیى از بیهق که آخرین خطه خراسان آن زمان بود با هفتاد تن از یاران خویش به سوى ابر شهر بازگشت و تعدادى مرکب خرید و به یاران خود داد.
عمرو بن زراره حاکم ابر شهر موقعى جریان را شنید نامه براى نصر بن یسار استاندار خراسان فرستاد و او را از اوضاع مطلع ساخت .
نصر نامه اى به عبداللّه بن قیس بن عباد بکرى حاکم سرخس نوشت و نامه مشابهى براى حسن بن زید تمیمى حاکم طوس فرستاد و به آنها دستور داد با لشکریان خود به ابرشهر بروند و به کمک حاکم آنجا عمرو بن زراره به جنگ یحیى و یاران او بشتابند، و فرماندهى نبرد را به عهده عمرو بگذارند.
آنها با گروهى از لشکریان خود به ابر شهر آمدند و به قواى عمرو پیوستند، و لشکریان آنان به ده هزار نفر مى رسید، امّا یحیى به تعداد مجاهدین کربلا هفتاد نفر بیشتر همراه نداشت . همه از مردان لایق و فداکار بودند.(۸۴۴)

 


جنگ در ابرشهر (نیشابور) 
قواى دشمن با تجهیزات قوى در مقابل افراد معدود یحیى قرار گرفتند جنگ شدیدى بین آنان و نیروهاى دشمن درگرفت .
یحیى این شیر دلیر و قهرمان دلاور علوى با یاران معدود خود چنان عرصه میدان را بر دشمن تنگ کردند که دشمن با دادن تلفاتى سنگین عقب نشینى کرد و در روز اول نبرد فرمانده قواى دشمن عمرو بن زراره به هلاکت رسید و لشکریان آنان منهدم شدند.
مرکب ها و اسلحه فراوانى به دست یحیى و یاران او رسید، و آنان فاتحانه به طرف هرات حرکت کردند.
حاکم هرات مردى به نام مفلس بن زیاد بود، و هنگامى شنید که یحیى و همرزمانش به آن سرزمین آمده اند متعرض آنان نگشت و یحیى و یاران وى نیز متعرض آنان نشدند و از هرات گذشتند تا سرزمین ((جوزجان )) (۸۴۵) رسیدند.(۸۴۶)

 


نبرد خونین جوزجان 
حاکم جوزجان شخصى به نام (حماد بن عمرو سعیدى ) یا به قول طبرى (سعدى ) بود از آن طرف نصر بن یسار حاکم خراسان فهمید که یحیى پس از درهم شکستن قواى آنان از ابرشهر به هرات و آنگاه به جوزجان رفته است قواى مرکب از هشت هزار مرد جنگى به طرف جوزجان گسیل داشت این نیرو در نواحى (ارغوى ) در سرزمین جوزجان به نیروى یحیى رسید.
در این موقع دو تن از شخصیتهاى معروف آن سامان به نام ابوالعجارم حنفى و خشخاش ازدى به نیروى یحیى پیوستند.
(خشخاش بعد از شهادت یحیى دستگیر شد و به دستور نصر بن یسار دست و پایش را بریدند و به شهادت رسید.)
فرمانده نیروى دشمن مردى به نام (سلیم بن احور) بود او میمنه لشکر خود را به ((سوره بن محمّد سندى )) و میسره را به ((حماد بن عمرو سعیدى )) سپرد و یحیى نیز یاران خود را با صفهاى منظم آماده نبرد ساخت جنگ به شکل وحشتناکى شروع شد.
این پیکار با مقاومت شدید انقلابیون تا سه روز طول کشید و در این مدت یاران یحیى به شهادت رسیدند.(۸۴۷)
درباره شجاعت و دلیرى یحیى گفته اند: او جوانى دلیر بود و همیشه در صف مقدم جبهه با دشمن روبرو مى شد. و از انبوه دشمنان و تنهایى خودش ترس و وحشتى نداشت . و مردانه مى جنگید.

 


سخنان یحیى در جبهه جنگ  
او در گرماگرم نبرد با سخنان ارزنده و پرشور خود مردم را به جهاد در راه خدا و مبارزه با ظلم و بیدادگرى تحریک مى نمود. (آرى مرد آنست که اگر مى گوید خود عمل کند آن وقت است که سخنان او در دیگران مؤ ثر مى گردد.)
یحیى در جبهه جنگ فریاد زد: ((اى بندگان خدا، آنگاه مرگ فرا رسد که مدت انسانى سر آمده باشد. اى بندگان خدا، مرگ در تعقیب انسان است و راه فرارى از آن نیست ، و نمى توان جلو او را گرفت . پس به دشمن حمله کنید، خدا رحمتش را بر شما فرستاد. و بجنگید تا به گذشتگان خود ملحق شوید به سوى بهشت قدم نهید، و بدانید که افتخارى براى انسان بالاتر از شهادت و کشته شدن در راه خدا نیست )).
او در میدان جنگ پیامى را به شکل این اشعار براى بستگان خود در مدینه مى فرستد و مى گوید:

(( خلیلى عنا بالمدینه بلغا
بنى هاشم اهل النهى و التجارب
فحتى م مروان یقتل منکم
خیارکم و الدهر جم العجائب
لکل قتیل معشر یطلبونه
و لیس لزید فى العراقین طالب ))

دوست من این پیام مرا به بستگانم بنى هاشم آن زیرکان و تجربه داران در مدینه برسان و بگو: پس تا کى مروانى ها از خوبان شما را بکشند و روزگار از شگفتیها پر است .
هر کشته اى ، گروهى باشند که به خونخواهى وى برخیزند، امّا در سرزمین عراق براى زید خونخواهى نیست .(۸۴۸)

 


شهادت یحیى 
یاران فداکار یحیى با همان تعداد کم پس از سه شبانه روز نبرد و مقاومت و کشتار تعداد کثیرى از دشمن ، به شهادت رسیدند.
و یحیى خود در روز سوم نبرد با آنکه زخمهاى فراوانى به او رسیده بود مردانه جنگید تا آنکه تیرى به پیشانى مقدس او اصابت کرد و آن تیر کار وى را ساخت (عجیب اینکه پدرش نیز با تیرى که به پیشانى او اصابت کرد به شهادت رسید.)
کسى که این تیر را رها کرده بود مردى از طایفه عنزه بود آنگاه سوره جسد یحیى را در میان کشته شدگان شناخت و سر مقدس او را از بدن جدا ساخت و زره و اسلحه او را همان مرد عنیزى گرفت ، و سر را براى نصر بن یسار فرستاد و نصر آن را براى ولید بن یزید خلیفه اموى به شام فرستاد.
در موقع قیام ابومسلم خراسانى این دو نفر یعنى سوره بن محمّد و مرد عنیزى دستگیر شدند و ابومسلم (دستور داد دست و پاى آنان را قطع کردند و به دارشان زدند).(۸۴۹)

 


جسد یحیى 
جنازه یحیى را در دروازه جوزجان به دار زدند.(۸۵۰)
جعفر احمر گوید: من خود جسد یحیى را بر سر دار در دروازه جوزجان مشاهده کردم .
شهادت یحیى عصر روز جمعه سال ۱۲۵ ه‍ ق اتفاق افتاد (۸۵۱) و جنازه اش ‍ همچنان بالاى دار بود تا وقتى که دولت عباسى روى کار آمد آن را به زیر آورده غسل دادند و کفن کردند و نماز گزاردند و در همان جوزجان به خاکش سپردند. و متصدى این کارها خالد ابن ابراهیم ابوداود و حازم بن خزیمه و عیسى بن ماهان بودند.
امّا آنچه به نظر صحیح مى رسد این است که جنازه یحیى را ابومسلم خراسانى پائین آورد و بر آن نماز گزارد و دفن نمود. و (صاحب محبر) این قول را اختیار کرده است .

 


انتقام
قیام ابومسلم که در واقع تعقیب نهضت یحیى (علیه السلام ) بود به ثمر رسید و او با داعیان بنى العباس و نیروهاى آزادیخواه علوى و سایر مردم خراسان موفق شدند دودمان بنى امیه را نابود سازند و انتقامى هولناک از آنان بگیرند.
ابومسلم تصمیم گرفت تمام کسانى که در قتل یحیى و یاران او دست داشتند دستگیر کند و به قتل برساند.
به او گفتند: دفترى که نام اموى ها و عمال حکومت سابق در آن ثبت شده نگاه کن آنها را خواهى شناخت ابومسلم از روى آن دفتر همه قاتلین یحیى و عمال حکومت و هر کس که به نوعى در قتل یحیى شرکت داشته دستگیر کرد و آنان را به سزاى اعمال خویش رساند و همه را کشت .(۸۵۲)
ولید بن عبدالملک اموى سر یحیى را به مدینه فرستاد و گفت آن را در دامن مادرش ریطه بیندازید. موقعى که سر یحیى را در دامن مادرش نهادند نگاهى تاءثرآمیز به سر فرزند عزیزش کرده و با صدایى لرزان و چشمانى پر از اشک گفت : (( شردتموه عنى طویلا و اهدیتموه الى قتیلا صلوات اللّه علیه و على آبائه بکره و اصیلا)) او را مدت زیادى از من دور کردید و حال او را کشته به من هدیه مى دهید. درود خدا بر او و بر پدرانش باد صبحگاهان و شبانگاهان .
و انتقام این کار چنین شد که : موقعى عباسیان به قدرت رسیدند عبداللّه بن على بن عبداللّه بن عباس سر مروان بن محمّد را براى مادرش فرستاد تا آن را در دامنش قرار دادند، ناله او بلند شد و گفت : (( هذا بیحیى بن زید (علیه السلام ). )) این کار به تلافى کار شما نسبت به یحیى بن زید است .(۸۵۳)

 


یک اشتباه 
بعضى از نویسندگان که متاءسفانه عادت به تحقیق و تتبع در مطالب و پیشامدهاى تاریخى ندارند هر چه را هر جا ببینند نقل مى کنند، با کمال اطمینان آن را در کتاب خود مى آورند. از جمله اشتباهاتى که نگارنده از بعضى نویسندگان دیده ام این است که جوزجان را با جرجان (گرگان ) اشتباه گرفتند و با ضرس قاطع مى نویسند: قبر یحیى بن زید در گرگان است و اشعار دعبل خزاعى که یاد از شهید جوزجان کرده مقصود همان گرگان است که بین گنبد کابوس و استرآباد مى باشد؟!
صاحب (( منتخب التواریخ )) این اشتباه را ذکر کرده و دیگران هم که عادت به رجوع به مدارک دست اول نکرده اند آن را یادآور شده اند. و قطعا قبر یحیى بن زید در گرگان نیست به چند دلیل :
اولا: به شهادت تمام علماى تاریخ و بلدان جوزجان غیر از جرجان است . و قبر یحیى در جوزجان است .
در گرگان مشاهد مشرفه اى از اهل بیت پیامبر (علیهم السلام ) مى باشد که بعضى از آنان از فرزندان حضرت زید شهید مى باشند و شاید همین سبب اشتباه شده باشد و قبر یحیى در آنجا نیست و ما فهرست مقابر آنان که در منطقه گرگان است و در کتب معتبر ذکر شده یادآور مى شویم :
1 – به نقل ابونصر بخارى و صاحب (( (غایه الاختصار) )) و مسعودى در (( (مروج الذهب ) )) گویند: (( و توفى بها ابوالحسن محمّد بن الامام جعفر الصادق (علیهماالسلام )… فدفن فیها)) (۸۵۴) در جرجان ابوالحسن محمّد بن امام صادق از دنیا رفت … و در آنجا دفن شده . وى معروف به محمّد دیباجى است .
2 – قبر محمّد بن زید بن محمّد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن امام حسن (علیهم السلام ) در گرگان است . ابوالفرج اصفهانى گوید: (( و وجد جریحا و به رمق فحمل الى جرجان فمات بها و…)) او را در حالى که زخمى بود و نیمه رمقى داشته یافتند و به جرجان بردند (۸۵۵) و در آنجا از دنیا رفت ، و او در زمان حکومت معتضد به شهادت رسید و ابونصر بخارى در (( (سرالانساب ) )) گوید: (( قتله محمّد بن هارون … و حمل راءسه الى مرو و دفن بدنه بجرجان …)) قاتل او محمّد بن هارون از یاران اسماعیل سامانى و سر او را به مرو فرستادند و بدن او در گرگان نزدیک قبر محمّد دیباج دفن شد، این محمّد بن زید معروف به داعى حسنى مدتى بر طبرستان و نواحى آن حکومت کرد. و وى در جنگ با مسوده از طرف اسماعیل بن احمد سامانى کشته شد و این واقعه را در سال ۲۸۷ ه‍ ق نگاشته اند.(۸۵۶)
3 – حسن عقیقى بن محمّد بن جفعر بن عبداللّه بن حسین اصغر بن امام زین العابدین نیز در گرگان کشته شد.(۸۵۷)
4 – همچنین محمّد بن جور بن جعفر بن حسین بن على بن محمّد بن امام صادق (علیه السلام ) در گرگان کشته شد، ابونصر بخارى این مطلب را در (( (سرالانساب ) )) آورده است .
5 – تنها از فرزندان زید بن على (علیهماالسلام ) که قبرش در گرگان است .
حسن بن عیسى بن زید بن حسین بن عیسى بن زید بن امام زین العابدین است که در عصر مقتدى عباسى به فرمان جحشانى کشته شد (۸۵۸) و شاید همین نام با نام یحیى بن زید اشتباه شده باشد. و از جمله مقابرى که از اهل بیت (علیه السلام ) در گرگان است .
6 – قبر یوسف بن عیسى بن محمّد بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن (علیهم السلام ) است و این را ابوالحسن عمرى در (( (المجول ) )) یادآور شده است .
7 – مرتضى بن مدنى بن ناصر بن حمزه معروف به (سراهنگ ) ابن على بن زید بن على عبدالرحمن شجرى ابن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن . و این مطالب را عمیدى در (( مشجر الکشاف )) ذکر کرده است .
اینها فهرست امام زادگان معتبرى است که در کتب مورد اعتماد انساب دیده شده است و در هیچ یک از این مدارک معتبره به این که قبر یحیى بن زید در جرجان (گرگان ) است ، اشاره اى نشده و قطعا اگر این مشهد معروف که منسوب به یحیى است صحت داشت اقلا در یک مدرک معتبر به آن برخورد مى کردیم .

 

 

جوزجان 
ثالثا: در کتب بلدان و تواریخ درباره جوزجان گفته اند:
(( اسم کوره واسعه من کور بلخ بخراسان ، و هى بین مرو الروذ و بلخ و یقال لقصبتها الیهودیه و مدنها الانبار و فاریاب و کلار… (کلات ). )) (۸۵۹)
جوزجان اسم منطقه وسیعى از مناطق بلخ خراسان است . و این شهر بین مروروذ و بلخ واقع است مرکز این مطنقه (یهودیه ) نام دارد و شهرهاى مهم آن ، (الانبار) و (فاریاب ) و (کلار) است (۸۶۰) بعد صاحب (( معجم البلدان )) اضافه مى کند. (( و بها قتل یحیى بن زید الشهید (علیه السلام ))) (۸۶۱) و در جوزجان یحیى فرزند زید شهید به شهادت رسید.
کثیر نهشلى درباره یحیى گوید:

(( سقى مزن السحاب اذا استقلت
مصارع فتیه بالجوزجان
الى القصرین من رستاق خوط
اقادهم هناک الاقرعان ))

عبدالحمید صاحب (( (حدائق الوردیه ) )) گوید:
بعد از کشته شدن یحیى بدن او را در کنار دروازه جوزجان به دار زدند و او موقع شهادت (۱۸) ساله یا (۲۸) ساله بود. (۸۶۲) بدن او همینطور بالاى دار بود تا اینکه ابومسلم خراسانى قیام کرد وى بدن یحیى را از دار به زیر آورد و آن را غسل داد و کفن کرد و بر آن نماز گزارد و دفنش کرد. بعد اضافه مى کند:
(( و مشهده بالجوزجان مزور و اشار دعبل الخزاعى الى موضع قبره بقصیدته :

و قبر بارض الجوزجان محلها
و قبر بباخمرى (۸۶۳) لذى القربات )) (۸۶۴)

و قبر او در جوزجان زیارتگاه است و دعبل خزاعى در قصیده اش به مرقد او اشاره کرده است که مى گوید:
و قبرى (از فرزندان فاطمه ) در سرزمین (جوزجان ) است و قبرى در (باخمرى ) که از نزدیکان است هر سال عده اى از شیعیان غیور به افغانستان مى روند تا به زیارت قبر یحیى نائل گردند.

 


عیسى بن زید 
دومین فرزند برومند زید، عیسى است ، لقب او (( (موتم الاشبال ) )) و کنیه اش ابویحیى و ابوالحسن مى باشد.
او در ماه محرم سال ۱۰۹ ه‍ ق دیده به دنیا گشود و در سال ۱۶۹ درگذشت و موقع شهادت پدرش ۱۲ ساله بود (۸۶۵) مادر او کنیز بود.(۸۶۶)
علت اینکه او را عیسى نام نهادند، این است که : در زمان خلافت هشام چندین بار زید بن على را به شام جلب کردند در یکى از سفرها که مادر عیسى نیز همراه زید بود بین راه درد زائیدن او را فرا گرفت و ناچار به یک دیر نصارا پناه بردند و اتفاقا آن شب جشن سالروز تولد عیسى مسیح (علیه السلام ) بود و خداوند در آن شب این فرزند را به زید داد. پدر بزرگوارش به خاطر این حسن اتفاق نام نوزادش را عیسى نهاد.(۸۶۷)

 


فضائل عیسى 
مردم درباره فضل و بزرگوارى او مى گفتند:
عیسى برترین شخص خاندان خود از نظر علم و دین و ورع و زهد و پرهیزگارى بود.
او در مرام و مذهبش با بصیرت و دانش بود.
و علاوه بر این کمالات و فضائل او داراى طبع شعر هم بود و بعضى از اشعار او در کتاب (( (معجم شعراء الطالبیین ) )) آمده است (۸۶۸) عیسى ، در سن جوانى و پیرى از راویان حدیث و جویندگان آن بود (۸۶۹) او روایاتى را از پدرش زید بن على (علیهماالسلام ) و امام صادق (علیه السلام ) و عبداللّه بن محمّد و سفیان و مالک بن انس و عبداللّه بن عمر عمرى ، و امثال آنان که عددشان بسیار است روایت کرده است .(۸۷۰)
جعفر بن محمّد جعفر به سندش از على بن حسن پدر حسین (قهرمان انقلاب فخ ) روایت کرده که گفت : در میان ما که جمع بسیارى بودیم . کسى بهتر از عیسى بن زید نبود: و همچنین محمّد بن عمر فقیهى گفت : عیسى بن زید بر عبداللّه بن جعفر قرائت کرده است .
و همین عبداللّه بن جعفر، پدر على بن عبداللّه بن جعفر مدنى محدث است و او از قاریان معروف قرآن و از رجال محدثین بود. وى به کمک محمّد بن عبداللّه قیام کرد و همیشه با او بود و بعد از شهادت محمّد متوارى شد و تحت تعقیب منصور خلیفه عباسى بود. علماء و رجال او را ستوده اند و روایات او را قبول کرده اند و در مدح و توثیق وى سخن فراوان گفته اند. از جمله کسانى که در عظمت وى سخن گفته و او را تجلیل کرده اند.

شیخ طوسى در رجالش .
ابوعلى حائرى در (( منهج المقام . )) مجلسى در وجیزه .

محدث نورى در مستدرک .
بزرگان علم و رجال در تجلیل و تکریم وى مى گویند: (( و کان معدودا من اصحاب الصادق (علیه السلام ))) او از اصحاب و نزدیکان امام صادق (علیه السلام ) به شمار مى رفت .
شیخ طوسى روایات او را در تهذیب نقل کرده است .
احادیث زیادى که عیسى از امام صادق آموخته و نقل کرده است خود حاکى از آن است که عیسى نسبت به مقام شامخ امامت اعتراف و اعتقاد راسخ داشته و اگر قائل به امامت او نبود احاکم دینى خود را از حضرتش ‍ نمى پرسید.

 


اشتباه مامقانى 
شیخ عبداللّه مامقانى در (( تنقیح المقال )) گفته است : (عیسى ، خوش باطن نبود) و دلیل ایشان روایت ضعیفى است (۸۷۱) که در اصول کافى (۸۷۲) نقل شده است ، این حدیث خیلى طولانى است در ضمن آن حدیث دارد که در موقع قیام محمّد بن عبداللّه حسن نفس زکیه ، عیسى یکى از رهبران نهضت بود و موقعى امام صادق (علیه السلام ) را به قیام و بیعت با محمّد دعوت کرد امام خوددارى کرد و عیسى به امام توهین کرد. و جملات زننده اى به حضرتش عرضه داشت . مامقانى این خبر را در قدح عیسى قول کرده است .
محدث نورى هم در فائده دهم کتاب (( (مستدرک الوسائل ) )) این روایت را آورده و بعد از نقل آن مى گوید: عیسى از این گناه خویش توبه کرده است .
مرحوم سید عبدالرزاق موسوى مقرم نویسنده معروف در کتاب (( زید الشهید )) در حالات عیسى بعد از نقل این مطلب چنین گفته اند:
((خوب بود مامقانى هم در این جا از محدث نورى پیروى مى کرد و در قدح نکوهش عیسى چنین تند نمى رفت و این تهمتهاى ناروا را که ساحت عیسى از آن مبرى است بر او وارد نمى ساخت ، و با روایت ضعیفى که سه نفر از راویان آن تضعیف شده اند و حتى خود مامقانى بعضى از ایشان را تضعیف کرده است . چنین نسبت به فرزند پیامبر، کوتاه نمى آمد و آنان را مورد نکوهش قرار نمى داد.(۸۷۳)

 


رجال این حدیث  
سه نفر از رجال سند تضعیف شده اند.
اول :
محمّد بن حسان ، نجاشى رجال شناس بزرگ و همچنین ابن غضائرى و ابن داود و علامه مجلسى که همه از فحول علماى شیعه و در علم رجال متخصصند مى گویند محمّد بن حسان ضعیف است و روایتى که وى در سندش باشد قبول ندارند.
دوم :
ابوعمران موسى بن زنجویه . علماى بزرگ رجال مانند نجاشى و ابن غضائرى و ابن داود و علامه حلى و علامه مجلسى در وجیزه و خود مامقانى او را مورد وثوق نمى دانند.
موسى بن زنجویه کتابى دارد که اکثریت روایات آن از عبداللّه بن حکم ارمنى است که این شخص هم از نظر علماى رجال ضعیف است .
سوم :
از رجال این سند عبداللّه بن حکم ارمنى است نجاشى و ابن غضائرى و ابن داوود او را تضعیف کرده اند و علامه مجلسى او را از غلات مى داند.
حال شما خود قضاوت بفرمائید. حدیثى که در سندش ۳ غیر موثق وجود دارد چگونه مى شود به آن تمسک کرد و عجب است از مامقانى که خود خریت فن رجال است چگونه این خبر را دستاویز قرار داده و به یکى از فرزندان پاک رسول خدا تاخته است .
علامه مجلسى گوید: ما حق نداریم درباره زید و همچنین فرزندان پاک پیامبر بدون دلیل از خودمان چیزى بگوییم و تا دلیل محکم در کفر و تبرى ائمه معصومین از ایشان نبینیم نباید اظهار بدبینى نماییم .
پس با این روایت ضعیف شخصیت این قهرمان علوى لکه دار نمى شود و او مورد احترام ما و همه شیعیان است .
عیسى در جبهه جنگ به کمک محمّد معروف به (نفس زکیه ) مى جنگید و یکى از فرماندهان ارتش محمّد بود. چنانکه در کافى نیز نقل شده است و بعد از پایان کارزار به بصره آمد و به ارتش ابراهیم بن عبداللّه پیوست و به کمک او جنگید، و او رسما پرچمدار و فرمانده ارتش و معاون ابراهیم بود.(۸۷۴)
موقعى ابراهیم در (باخمرى ) به شهادت رسید عیسى به کوفه برگشت .

 


(( (موتم الاشبال ) )) یتیم کننده شیر بچه گان 
(( (موتم الاشبال ) )) یعنى یتیم کننده شیر بچه گان این لقبى است که مردم به عیسى داده بودند، و علت آن این بود که موقعى او از جنگ بصره فارغ شد متوجه کوفه شد، در بین راه به شیرى درنده برخورد کرد شیر به او حمله نمود و عیسى این پهلوان پر دل و شجاع علوى به شیر حمله ور شد و شیر را بکشت و این شیر همیشه در بین راه مزاحم مردم مى شد موقعى مردم این خبر مهم و مسرت بخش را شنیدند که شیر خطرناک مزاحم کشته شده است بر کشنده آن آفرین گفتند، غلام او از روى تعجب گفتند، غلام او از روى تعجب گفت : مولایم ، بچه شیرها را یتیم کردى ؟!
گفت بله ، (( انا موتم الاشبال ))، )) من یتیم کننده شیر بچه گانم و بعد از این نامى مستعار براى او شد و یاران وى را به همین لقب یاد مى کردند.(۸۷۵)
یموت بن مزرع (شاعر) (۸۷۶) به همین لقب (( (موتم الاشبال ) را در شعرى که در رثاى شهداء اهل بیت (علیه السلام ) گفته آورده است .
و همچنین شمیطى (۸۷۷) یکى از شعراى امامیه در قصیده اى که در نکوهش ‍ آن که از زیدیه خروج کرده اند این نام را آورده است و گوید:

(( سن ظلم الامام للناس زید
ان ظلم الامام ذوعقال
و بنو الشیخ و القتیل بفخ
بعد یحیى و موتم الاشبال ))

ترجمه : ستم بر امام کردن را زید براى مردم سنت کرد. و براستى که ستم امام درد بى درمانى است .
ترجمه : و همچنین فرزندان آن میر بزرگ (مقصود محمّد و ابراهیم فرزندان عبداللّه حسن مى باشند) و کشته فخ پس از یحیى و (( موتم الاشبال )) (عیسى بن زید).(۸۷۸)
در سبب فرار وى و متوارى گشتن او اختلاف است . برخى گفته اند سببش ‍ آن بود که ابراهیم بن عبداللّه (شهید باخمرى )، در نماز میت چهار تکبیر گفت : (مطابق مذهب اهل سنت ) عیسى بن زید به او گفت : تو که مذهب خاندان خود را مى دانى (که پنج تکبیر است ) چرا یک تکبیر را کم کردى ؟
ابراهیم گفت : این کار براى اجتماع و وحدت مردم و پراکنده نشدن آنها بهتر است و ما امروز به اتحاد و همبستگى مردم احتیاج داریم و با کم کردن یک تکبیر از نماز میت ، ان شاء اللّه ضرر و زیانى متوجه کسى نخواهد شد.
(البته این رویه تاکتیک و تقیه در آن شرایط حساس بسیار به جا و لازم بوده است ) عیسى این پاسخ را نپسندید و از ابراهیم کناره گرفت ، این مطالب به گوش منصور عباسى رسید، وى کسى را نزد عیسى فرستاد تا زیدیه و شیعیان را از اطراف ابراهیم پراکنده سازد، امّا عیسى زیر بار نرفت و موقعى ابراهیم به شهادت رسید، عیسى متوارى شد.
به منصور گفتند: تو در صدد دستگیرى عیسى بر نمى آیى ؟ گفت : نه ، به خدا، سوگند من پس از محمّد و ابراهیم از ایشان کسى را تعقیب نمى کنم و پس از این براى آنها نامى به جاى نخواهم گذارد.
ابوالفرج اصفهانى مورخ کبیر، گوید: این مطلب (متوارى شدن و دورى جستن عیسى از ابراهیم ) صحیح نیست ، و نقل اشتباه است ، زیرا به طور قطع عیسى از رزمندگان بارز نهضت باخمرى بود و وى همیشه در کنار ابراهیم بن عبداللّه بود و او را یارى مى داد و در جبهه جنگ فرماندهى ارتش ‍ شیعه از طرف ابراهیم به او واگذار شد، و عیسى پس از شهادت ابراهیم متوارى شد تا مرگش فرا رسید.(۸۷۹)

 


نبرد عیسى 
عیسى بن عبداللّه گوید: عیسى بن زید ریاست میمنه لشکر ابراهیم را در جنگ به عهده داشت و ریاست میمنه لشکر محمّد برادر ابراهیم در نبرد نیز با عیسى بود.
محمّد نوفلى از پدرش روایت کرده که : عیسى و حسین : فرزندان زید بن على از کسانى بودند که در جنگهاى محمّد و ابراهیم بر ضد منصور از سرسخت ترین مبارزان و بصیرت ترین جنگجویان بودند و چون این خبر به گوش منصور عباسى رسید وى از روى گله و اعتراض گفت : مرا با دو فرزند زید چکار؟ آن دو چه دشمنى با ما دارند؟، آیا ما نبودیم که قاتلین پدرشان را کشتیم و هم اکنون به خونخواهیشان اقدام کرده ایم ! و سوزش دلشان را با نابودى و انتقام دشمنشان شفا مى بخشیم ؟(۸۸۰)
عیسى بن عبداللّه ، گوید: که عیسى بن زید به طرفدارى محمّد بن عبداللّه خروج کرد و از کسانى بود که به او مى گفت : هر که از دودمان ابوطالب به مخالفت با تو برخاست و یا دست از یارى تو کشید، او را به من بسپار تا گردنش را بزنم . در این زمینه روایتى نقل شده و در برخورد عیسى با امام صادق که در اواخر شرح حال عیسى بدان اشاره مى کنیم و آن را پاسخ مى دهیم . و در چند صفحه پیش در اشتباه مرحوم مامقانى متذکر شدیم .
على بن سلام گوید: هنگامى که ما در نهضت باخمرى شکست خوردیم و رهبر خود ابراهیم را از دست دادیم ، و همه منهزم گشتیم ، به نزد عیسى بن زید که سرپا ایستاده بود رفتیم و قدرى او را ملامت و سرزنش کرده و خاموش شدیم . عیسى سر را بلند کرد و گفت : بعد از ابراهیم دیگر کسى نیست که بر ضد اینان (بنى العباس ) قیام کند. این جمله را گفت و به کنارى رفت . و همین طور رفت تا به ویرانه اى رسید، و ما هم با او بودیم در آنجا یک شوراى جنگى تشکیل دادیم و تصمیم گرفتیم به لشکر عیسى بن موسى که از طرف منصور به جنگ با ابراهیم آمده بود شبیخون زنیم . امّا چون نیمه شب شد، ما عیسى را بین خود ندیدم و همین رفتن او نقشه ما را بر هم زد.(۸۸۱)

 


عیسى یکى از رهبران نهضت بود 
در موقع قیام محمّد بن عبداللّه بن حسن ، محمّد بزرگان علم و سران زیدیه را که همراهش بودند به نزد خود جمع کرد و به آنها سفارش کرد که اگر در این جنگ کشته شوم منصب رهبرى شما شیعیان و زیدیه با برادرش ابراهیم است و اگر ابراهیم کشته شد، این مقام از آن عیسى بن زید است .
این حدیث را عبداللّه بن حمد بن عمر روایت کرده و دنبال آن اضافه کرده است :
بعد از کشته شدن محمّد و ابراهیم ، عیسى به کوفه گریخت (چون دیگر نبرد مسلحانه با تعداد اندک یاران اثر مثبتى نداشت ) و در خانه على بن صالح بن حى برادر حسن بن صالح مخفى شد، و دختر او را به عقد خویش در آورد و از آن زن دخترى پیدا کرد که در زمان حیات پدر از دنیا رفت .(۸۸۲)

 


من به این مردم اعتماد ندارم
ممکن است بعضى سؤ ال کنند: که با وجودى که عیسى در شجاعت و شهامت و مناعت طبع و آزادمنشى همانند پدران و برادرانش بود و با وجود اینکه ابراهیم بن عبداللّه رهبر انقلاب (باخمرى ) بعد از خود زعامت شیعیان مبارز را به او واگذار کرده بودند چرا او با وجودى که یارانى داشت همانند پدرش زید و برادرش یحیى و پسر عموهایش محمّد و ابراهیم فرزندان عبداللّه بن حسن ، قیام نکرد و زندگى مخفیانه و رقت بار را بر میدان جهاد ترجیح داد.
جواب این سؤ ال بسیار واضح و روشن است ، زیرا:
عیسى مردى با بصیرت و دوراندیش بود و از قیام پدر و برادر و پسر عموهایش تجربیات زیادى داشت و کاملا برنامه او روى یک سیاست عاقلانه و صحیحى بود.
و او از این تجربیات درسهاى تلخى آموخته بود، او خیانت و تخاذل مردم را نسبت به زید و یحیى و محمّد و ابراهیم ، خواب دیده بود و دیگر هیچ جاى اعتمادى به این گونه مردم دورو و دغل نداشت و او خود علت کناره گیرى و اتخاذ چنین روشى در مقابل دشمن را براى چند تن از یاران وفادارش که افراد انگشت شمارى بودند در مقابل همین سؤ ال بیان کرد.
على بن جعفر از پدرش نقل مى کند که گفت : من و اسرائیل بن یونس و على و حسن فرزندان صالح بن حى با عده اى از همرازها و دوستانمان خدمت عیسى بن زید بودیم . در میان ما حسن بن صالح از عیسى پرسید:
(( متى ندافعنا بالخروج و قد اشتمل دیوانک على عشره آلاف رجل ؟؟)) تا کى ما را از قیام و خروج منع مى کنى و حال آنکه تعداد یاران تو، به ده هزار مرد جنگى مى رسد؟
عیسى در جواب حسن چنین گفت : واى بر تو، تو کثرت افراد و تعداد را به رخ من مى کشى و حال آنکه من خوب آنها را مى شناسم آنگاه با صدایى لرزان و مرتعش که سر به شورش بر مى خواست گفت :
(( امّا و اللّه لو وجدت فیهم ثلثمائه رجل اعلم انهم یریدون اللّه عزوجل ، و یبذلون انفسهم له ، و یصدقون للقاء عدوه فى طاعته ، لخرجت قبل الصباح حتى ابلى عنداللّه عذرا فى اعداء اللّه )). )) به خدا سوگند، اگر من اقلا سیصد نفر از این مردم را مى یافتم که فقط هدفشان خدا باشد، و حاضر باشند جان خود را در راه او بدهند و در ملاقات با دشمن و در طاعت حق راستگو استوار بودند من همین قبل از صبح قیام مى کردم تا اینکه در مقابل خداوند، و در مورد دشمنان عذرى آورده باشم .
و امر مسلمین را طبق سنت خدا و رسولش اجرا مى کردم .
امّا با کمال تاءسف ، من موضع اعتمادى که به بیعت خویش به خاطر خدا وفادار باشد و در میدان جنگ ثابت قدم باشد نمى یابم .
راوى گوید: حسن بن صالح در مقابل سخن عیسى آن قدر گریست تا بیهوش به روى زمین افتاد.(۸۸۳)

 


ملاقات با عیسى 
ابوالفرج گوید: احمد بن محمّد بن سعید بر سبیل مذاکره و گفتگو برایم نقل کرد البته من کلمات او را ننوشتم و امّا در سینه خود ضبط کردم و الفاظش کم و زیاد شده امّا در معنایش تغییرى نیست .
وى به سند خود از یحیى بن حسین بن زید (برادر زاده عیسى بن زید) نقل کرده که گفت : به پدرم گفتم : من دلم براى عمویم عیسى تنگ شده و دلم مى خواهد او را ببینم . چون براى من سزاوار نیست ، پیرمرد محترمى چون او را ندیده باشم . پدرم مدتى امروز و فردا کرد و هر بار در پاسخ من مى گفت : دیدار با او مشکل است و ممکن است براى او ایجاد دردسر شود چون او مخفیانه زندگى مى کند و شاید همین دیدار تو سبب شود که او روى جهات امنیتى جاى خود را عوض کند و همین براى او سبب ناراحتى شود.
یحیى گوید: این سخنان مرا از منظور خود باز نداشت و همچنان تقاضاى خود را به پدرم بازگو مى کردم . و در هر فرصتى که دست مى داد به نحوى خواسته خود را دنبال مى کردم . تا اینکه بالاخره پدرم راضى شد جاى عمویم عیسى را به من نشان دهد و مرا به ملاقات او بفرستد.
پدرم گفت : تو، به کوفه مى روى و در کوفه سراغ خانه هاى (بنى حى ) را بگیر، همینکه تو را به آن محل راهنمایى کردند فلان کوچه برو، در وسط کوچه خانه اى است که درش چنین و چنان است ، جلو در آن خانه بنشین و چون نزدیک غروب شد، پیرمردى بلند قامت و خوش صورت را خواهى دید، که در پیشانیش اثر سجده است و جامعه اى پشمین به تن دارد و کار وى آب کشى با شتر است و در آن وقت غروب کارش را تمام کرده و با شتر خویش به خانه بر مى گردد.
و علامت دیگر او این است که : وى گامى بر زمین ننهد و بر ندارد جز آنکه ذکر خدا بر زبان دارد. و چشمان او گریان به نظر مى رسد.
چون او را دیدى از جاى خود برخیز و بر او سلام کن و او را در برگیر. سخت آن پیرمرد از تو وحشت کند و خود را بیازارد امّا تو فورا خودت را معرفى کن و نسب خویش را بازگوى . او آرام گیرد و با تو مهربانى کند و از احوال همگى فامیل جویا گردد. و متوجه باش زیاد با او سخن نگو و دیدارت را کوتاه کن و هر چه زودتر با او خداحافظى کن و بیا، و اگر از ملاقات مجدد تو عذرخواهى کرد، بپذیر و هر دستور داد انجام بده . و ممکن است اگر بار دیگر به ملاقات وى روى ، او نگران شود و جاى خود را عوض کند و این کار براى او دشوار است .
یحیى بن حسین گوید: من سفارشات پدر همه را عمل کردم و به همان آدرسى و نشانى رفتم و عمویم را با همان خصوصیاتى که پدرم گفته بود ملاقات کردم و موقعى خود را به وى معرفى نمودم او مرا شناخت و به سینه خود چسبانید و چندان گریست که من گفتم عمرش به سر آمد و بعد شترش را خواباند و پهلوى من نشست و احوال یک یک مردان و زنان و کودکان فامیل را از من پرسید و من جواب مى دادم ، و او مى گریست .
بعد رو به من کرد و گفت : شغل من این است که با این شتر آب مى کشم و مزد مى گیرم و زندگانى خود را مى گذرانم ، و گاهى که این کار برایم میسر نشود به صحرا مى روم از سبزیها و بقولات صحرا سد جوع مى کنم .
و مدتى است که دختر این مرد (یعنى صاحبخانه اش حسن بن صالح ) را به زنى گرفته ام و تاکنون او نمى داند من کیستم .
و دخترى هم از آن زن به من خدا داد که آن دختر بزرگ شد و نمى دانست من کیستم و مرا نمى شناخت ، روزى مادرش به من گفت : پسر فلان مرد سقا، که در همسایگى ما بود به خواستگارى دخترت آمده ، و وضع زندگانى آنها از ما بهتر است ، او را به ازدواج او درآور و در این باره اصرار کرد، من از ترس ‍ آن که مبادا شناخته شوم نمى توانستم اظهار کنم که این کار درست نیست و این جوان کفو او نیست .
امّا آن زن در این کار پافشارى داشت ، و من از خداوند کفایت این مطلب را مى خواستم تا اینکه خداوند آن دختر را پس از چند روز از من گرفت او مرد و من در این باره آسوده خاطر گشتم . آنگاه عیسى با چشمى گریان اضافه کرد: من در دوران زندگیم تاکنون براى هیچ مطلبى این اندازه تاءسف نخورده ام که دخترم بمیرد و تا آخر عمر نسبت خود را به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) نداند، و نفهمد او، از فرزندان پیامبر خدا است .
یحیى گوید: این سخنان که تمام شد، عمویم مرا سوگند داد تا از او جدا شوم و دیگر به سراغش نروم ، آنگاه با من خداحافظى کرد و من هم او را وداع گفتم .
امّا شور و اشتیاق دیدار عمویم بعد از مدتى به سر من زد و براى ملاقات مجدد او به آن محل رفتم امّا او را دیگر ندیدم و همان ملاقات اولین و آخرین ما بود.(۸۸۴)

 


تاءمین دشمن 
جعفر احمر (۸۸۵) و صباح زعفرانى از کسانى بود که در موقع پنهانى عیسى به کارها و خواسته هاى او رسیدگى مى کردند و خدمتگزار وى بودند و چون مهدى عباسى به وسیله یعقوب بن داود (این مرد از یاران نزدیک ابراهیم قهرمان باخمرى بود ولى بعدا در دستگاه خلافت تقرب جست و از درباریان نزدیک شد و به مقام وزارت رسید) جوائز و هدایایى براى عیسى بن زید فرستاد در تمام شهرها جار زدند که عیسى بداند که در امان است و هر کجا هست ظاهر شود موقعى این خبر به گوش عیسى رسید. به جعفر احمر و صباح گفت : این اموالى که مى بینید از جانب این مرد (خلیفه عباسى ) است . به خدا سوگند موقعى من به کوفه آمدم قصد قیام و خروج بر وى نداشتم . و خواب یک شب خلیفه در حال ترس و اضطراب نزد من محبوب تر است از تمام این اموال و همه دنیا.
و عبداللّه زیدان از پدرش و او از سعید بخلى نقل کرده گوید: عیسى بن زید با حسن بن صالح (به طور ناشناس ) به حج رفتند، در مکه منادى از طرف مهدى عباسى فریاد مى زد که حاضران به غائبان اطلاع دهند عیسى بن زید چه ظاهر شود چه در مخفیگاه به سر برد در هر حال در امان است . عیسى با شنیدن این خبر نگاهى به صورت حسن کرد و دید او از این خبر خوشحال است عیسى به او گفت : گویا از شنیدن این خبر خیلى خوشحال شدى ؟!
گفت : آرى ، عیسى گفت : به خدا قسم یک ساعت ترس آنان از من براى من از همه چیز بالاتر است .

 


اشعار در روى دیوار 
عیسى وراق به سند خویش از یعقوب بن داود نقل کرده که گفت : در سفرى که با مهدى خلیفه عباسى به خراسان مى رفتیم و در یکى از کاروانسراها وارد شدیم ، در یکى از اطاقهاى آن رفتیم و دیدیم سینه دیوار چند سطر شعر نوشته شده است مهدى پیش رفت من هم نزدیک رفتم دیدم این اشعار نوشته شده بود:

(( واللّه ما اطعم طعم الرقاد
خوفا اذا نامت عیون العباد
شردنى هل اعتداء و ما
اذنبت ذنبا غیر ذکر المعاد
آمنت باللّه و لم یؤ منوا
فکان زادى عندهم شرزاد
اقول قولا قاله خالف
مطرد قلبى کثیر السهاد
منخرق الخفین یشکو الوجى
تنکبه اطراف مرو حداد
شرده الخوف فازرى به
کذاک من یکره حرالجلاد
قد کان فى الموت له راحه
و الموت حتم فى رقاب العباد ))

۱ – به خدا سوگند هنگامى که دیده اى به خواب رود، چشمان من از ترس ‍ مزه خواب را نمى چشد.
2 – ستمگران مرا از خانه و کاشانه ام آواره کردند و گناهى نداشتم جز اینکه سخن از معاد و روز قیامت به زبان آوردم .
3 – من به خدا ایمان دارم ولى آنان ایمان نیاوردند و همین نوشته اى که من دارم در نزد آنها بدترین نوشته محسوب است .
4 – این سخنى که مى گویم ، گوینده آن ترسان است زیرا داراى قلبى است پریشان و بى خوابى بسیار.
5 – کسى که کفشش پاره باشد از رنج پیاده روى مى نالد چون که پایش را سنگهاى خارا مجروح کرده است .
6 – ترس او را آواره کرده و مورد طعن و خوارى قرار گرفته ، آرى کسى که تیزى شمشیر را خوش ندارد چنین خواهد بود.
7 – براستى که راحتى او در مرگ است ، و مردن به همه بندگان حتم و مسلم است .
یعقوب گوید: دیدم مهدى عباسى زیر هر یک از این اشعار مى نویسد (از جانب خدا و من در امانى و هر وقت که مى خواهى آشکار شو.)
من به صورتش نگاه کردم دیدم ، اشک بر گونه اش جارى شده ، گفتم : اى امیرالمؤ منین به نظر شما گوینده اشعار کیست ؟!
خلیفه عباسى نگاه تندى به من کرد و گفت : آیا در برابر من خود را به نادانى مى زنى ؟ جز عیسى بن زید کیست که این اشعار را بگوید.
(ابوالفرج اصفهانى ، دو شعر دیگر را در آخر این ابیات آورده که آن را رد مى کند.)

 

 

دیدار دوستان 
خصیب وابشى که از یاران زید و از نزدیکان فرزندش عیسى است گوید: عیسى بن زید سرکردگى میمنه لشکر محمّد بن عبداللّه (نفس زکیه ) را در جنگ به عهده داشت و بعد از شهادت محمّد به کمک ابراهیم برادرش ‍ شتافت و همین سمت را در نبرد ابراهیم با دشمن داشت و او فرمانده میمنه لشکر ابراهیم بود.
او بعد از شهادت ابراهیم در (باخمرى ) به کوفه رفت و در خانه على بن صالح به طور ناشناس مى زیست . و ما گاهى با ترس و وحشت به دیدن او مى رفتیم و گاهى در بیابان با او مصادف مى شدیم . که به وسیله شترى که از آن مردى از اهل کوفه بود آب مى کشید. چون ما را مى دید نزد ما مى نشست و با به گفتگو مى پرداخت . و مى گفت : به خدا دوست دارم که از جانب اینان (بنى العباس ) امنیت داشتید تا با صراحت بیشترى با شما سخن مى گفتم و از گفتگو و دیدار شما بهره بیشترى مى بردم به خدا من خیلى مشتاق دیدار شما هستم و در تنهایى و حتى در بستر خواب به یاد شما هستم . اکنون برخیزید و از اینجا بروید که مبادا ماءمورین از وضع من و شما آگاه شوند و صدمه و زیانى از این ناحیه به شما برسد.
مختار بن عمر مى گوید: خصیب را دیدم که براى بوسیدن دست عیسى بن زید خم شده بود و عیسى نمى گذاشت و دست خود را مى کشید.
خصیب به او گفت : من دست عبداللّه بن حسن را بوسیدم و او مرا از این کار منع نکرد.

 


برخورد سفیان ثورى با عیسى 
جعفر عبدى گوید: پس از کشته شدن ابراهیم ، من و حسن بن صالح و برادرش على بن صالح و عبد ربه بن علقمه و جناب بن نطاس ، به همراه عیسى بن زید براى سفر حج حرکت کردیم . عیسى به صورت یک ساربان در میان ما بود و نام خود را مخفى مى داشت ، تا اینکه به مکه رسیدیم ، شبى در مسجد الحرام گردهم جمع شدیم و عیسى با حسن بن صالح در پاره اى از مسائل با هم اختلاف نظر داشتند این جریان گذشت و فرداى آن روز عبد ربه ، رفیق ما آمد و گفت : شفاى اختلاف شما آمد، سفیان ثورى به مکه آمده ، همگى برخاستند به نزد سفیان رفتیم و او در مسجد الحرام نشسته بود بر او سلام کردیم و نشستیم .
عیسى به سخن آمده و مساءله مورد اختلاف را مطرح کرد، سفیان متوجه شد که مساءله (جنبه سیاسى ) دارد و برخورد با حکومت وقت مى کند خود را کنار کشید و گفت : من این مطالب را نمى دانم و مى ترسم چیزى بگویم :
حسن بن صالح گفت : نترس این مرد عیسى بن زید است ! سفیان به طور استفسار نگاهى به صورت جناب بن نطاس کرد. جناب گفت : بلى عیسى بن زید است .
سفیان تا عیسى را شناخت بلادرنگ از جا برخاست و مؤ دب پیش روى عیسى آمد و او را در آغوش کشید و به شدت گریه کرد و از سخنان خود پوزش خواست آنگاه در حالى که گریان بود جواب مساءله را بیان کرد. و رو به ما کرد و گفت : (( ان حب بنى فاطمه (علیهاالسلام ) و الجزع لهم ، مماهم علیه من الخوف و القتل و النطرید، لیبکى من فى قلبه شى ء من الایمان )). )) براستى که دوستى فرزندان فاطمه (علیهاالسلام ) و دلسوزى براى آنان از این وضع رقت بارى که آنها دارند از قتل و ترس و آواره گى ، هر شخصى که مختصر ایمانى در دلش باشد به گریه مى افتد.
آنگاه روبه عیسى کرد و گفت : پدرم فدایت شود برخیز و خود را مخفى کن مبادا آن چه را که ما از اینان بیم داریم بر سرت آید.
راوى گوید: ما برخاسته و متفرق شدیم . صاحب (( مقاتل الطالبیین )) این قضیه را به روایت دیگر نیز نقل کرده است که تکرار آن لزومى نداشت .

 


کشف مخفیگاه 
جعفر بن زیاد احمر (که قبلا نامش گذشت ) گوید: من و عیسى بن زید و حسن بن صالح و برادرش على بن صالح و حسن و اسرائیل بن یونس بن نطاس و گروهى از زیدیه در یکى از خانه هاى کوفه اجتماع مى کردیم .
یکى از جاسوسان مهدى عباسى خبر ما را به گوش خلیفه رساند و نشانى خانه مزبور را داد. و مهدى به حاکم خود در کوفه نوشت که افرادى از ماءمورین را مراقب ما کند. تا هرگاه در آن خانه اجتماع کردیم ، بر سر ما بریزند و ما را دستگیر سازند.
اتفاقا یکى از شبها ما در آن خانه جلسه داشتیم ، و ماءموران خبر اجتماع ما را به حاکم کوفه دادند.
ناگهان دیدیم ، ماءموران دشمن از در و دیوار خانه ریختند. عیسى بن زید و دیگران از طریق بالاخانه موفق به فرار شدند امّا من نتوانستم بگریزم و دستگیر شدم ، مرا نزد مهدى عباسى بردند، تا چشم این خلیفه هتاک به من افتاد، شروع کرد به ناسزا گفتن و مرا نسبت زنازادگى داد و به من گفت : اى ناپاک زاده تو همانى که پیش عیسى بن زید مى روى و او را به قیام بر ضد من تحریک مى کنى و مردم را به بیعت با او دعوت مى نمایى ؟!
من گفتم : آیا از خدا شرم نمى کنى و از او ترس ندارى که به زنان پاکدامن ناسزا مى گویى و نسبت زنا مى دهى ؟ در صورتى که شایسته تو و این مقامى که تو در دست دارى آن است که اگر شخص نابخردى امثال این سخنان را گوید. حد بر او جارى سازى ؟!
من دیگر چیزى نگفتم ولى او بدون اینکه به سخنان من اعتنایى کند، دوباره شروع کرد به من فحش دادن آنگاه در حالى که سخت عصبانى بود برخاست و مرا زیر دست و پاى خود انداخت و وحشیانه با مشت و لگد مرا مى زد و دشنام مى داد.
من گفتم : تو اکنون مرد شجاع و نیرومندى هستى که به پیرمرد ناتوانى چون من دست یافته که به هیچ وجه نمى تواند از خود دفاع کند و یاورى هم ندارد.
در این وقت دستور داد مرا به زندان افکنند و بر من سخت بگیرند.
ماءموران فورا مرا به زنجیر گرانى بستند و سالها در زندان بودم .

 


گفتگو با خلیفه عباسى 
جعفر بن زیاد احمر گوید: چون خبر مرگ عیسى بن زید به خلیفه عباسى رسید، وى مرا از زندان به نزد خود طلبید چون پیش او رفتم رو به من کرد و پرسید از چه ملتى هستى ؟
گفتم : از مسلمین .
گفت : بیابانى هستى ؟
گفتم : نه .
گفت : پس از چه مردمى هستى ؟
گفتم : پدرم برده اى از اهل کوفه بود، مولایش او را آزاد کرد. در این جا سخن مرا قطع کرد و گفت : عیسى بن زید مرد!!
گفتم : مرگ او مصیبت بزرگى است . خدایش رحمت کند که وى مرد عابد و پارسا و کوشاى در فرمانبردارى حق بود. و از سرزنش و ملامت کسى در این راه باک نداشت .
گفت : آیا تو، از مرگش خبر نداشتى ؟
گفتم : بلى .
گفت : چرا به من این مژده را ندادى ؟؟
گفتم : دوست نداشتم تو را به چیزى خبر دهم که اگر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) زنده بود و از آن خبر مى یافت ناراحت مى شد.
در اینجا مهدى عباسى سر را به زیر انداخت و پس از مدتى سر را بلند کرد و گفت : بیش از این استعداد شکنجه در بدن تو نمى بینم و ترس آن را دارم که اگر دستور شکنجه ات را بدهم تاب نیاورى و زیر شکنجه جان بسپارى وانگهى دشمن ما هم که از دنیا رفته است .
برو خدا نگهدارت باد. و به خدا سوگند اگر بشنوم که دوباره دست به این کارها زده اى گردنت را مى زنم .
من از نزد او بیرون شدم ، هنگام خروج من از کاخ ، مهدى رو به ربیع (دربان مخصوص ) کرده و گفت : آیا ندیدى چگونه ترسش از من اندک و دلش ‍ محکم بود؟ به خدا مردمان روشندل این چنین هستند.
جعفر بن زیاد گوید: خدمت عیسى بن زید (علیه السلام ) رسیدم ، دیدم مشغول خوردن نان و خیار است . او دو گرده نان و دو عدد خیار به من داد و فرمود بخور من یکى و نصفى از نان و خیار را خوردم و سیر شدم و نصف نان و نصف خیار زیاد آمد، آنرا به جاى خود گذاردم .
چند روز از این جریان گذشت براى بار دیگر به ملاقات او رفتم .
عیسى آن نصفه نان و خیار را که پژمرده و مانده بود براى من آورد و گفت : بخور.
گفتم : اینها چه بود که براى من نگهداشتى ؟
گفت : من اینها را به تو دادم و مال تو شد. تو قسمتى را خوردى و قدرى را گذاردى ، اکنون اگر مى خواهى باقیمانده را بخور یا صدقه بده .

 


در زندان 
ابوالعتاهیه شاعر معروف عصر عباسى گوید: زمانى که من از شعر گفتن خوددارى کردم ، مهدى خلیفه عباسى دستور داد مرا به زندان مجرمان افکنند. همینکه مرا به زندان آوردند هوش از سرم پرید و دهشت عجیبى به من دست داد و منظره هولناکى در آنجا مشاهده کردم . و به این طرف و آن طرف نگاه مى کردم بلکه پناهگاهى پیدا کنم یا یک نفر را بیابم که با او انس ‍ بگیرم . در این میان چشمم به پیرمرد موقر و خوش لباسى افتاد که آثار بزرگى و نیکى از چهره اش آشکار بود، همینکه چشمم به او افتاد فورا به طرف او رفتم و به واسطه اضطراب و ناراحتى که داشتم ، یادم رفت به او سلام کنم و عرض ادب نمایم بدون مقدمه در کنار او نشستم و سر را به زیر انداخته و در حال خود فکر مى کردم که ناگاه دیدم آن پیرمرد این دو شعر زیر را اشاره کرد:

(( تعودت مس الضر حتى الفته
و اسلمنى حسن العزاء الى الصبر
و صیرنى یاسى من الناس واثقا
بحسن صنیع اللّه من حیث لاادرى ))

ترجمه : آنقدر خود را به گرفتارى و بلاها عادت دادم که بدان خو گرفته ام و این تحمل خویم مرا درمانم و عزا تحت فرمان شکیبایى درآورده و به دست صید سپرده است .
و مرا از مردم ماءیوس کرده و به رفتار نیکوى خداوند، به جایى که نمى دانم امیدوار ساخته .
ابوالعتاهیه گوید: من از این دو شعر خوشم آمد و از ناراحتى که داشتم فورى به خود آمدم . و رو به آن پیرمرد کردم و گفتم : خدایت عزت دهد. خواهشمندم این شعر را دو مرتبه بخوان . دیدم آن مرد فورى ناراحت شد و گفت : واى بر تو اسماعیل ، و کنیه ام که (ابوالعتاهیه ) بود نگفت . چقدر آدم بى ادب و کم خردى هستى ؟ پیش من آمدى و مانند هر مسلمانى که به مسلمان دیگر سلام مى کند. سلام نکردى ؟! و از وضعى که داریم اظهار ناراحتى نکردى ؟ و بدون اینکه با من حرفى بزنى کنارم نشستى تا وقتى که این دو شعر را که خداوند فضیلت و ادبى و زندگى و معاشى جز آن براى تو چیزى قرار نداده از من شنیدى ، و عوض آنکه حرکات جسارت آمیز خود را جبران کنى و پوزش بخواهى . همه را فراموش کردى و بدون مقدمه به من گفتى این شعر را دو مرتبه بخوان . این طرز رفتار تو مى رساند که گویا، میان من و تو انس و رفاقتى دیرینه بوده و قبلا با هم آشنایى کامل داشته ایم ؟!
ابوالعتاهیه گوید: به او گفتم : مرا معذور دار که هر کس چون من گرفتار مى شد عقل خود را از دست مى داد.
گفت : مگر در چه وضعى هستى ؟؟ تو فقط به خاطر آن که از گفتن مدح و چاپلوسى خلیفه و درباریان – که وسیله به مقام رسیدن توست – خوددارى کردى ، ترا به زندان انداخته اند، تا شاید تو را رام کنند که در مدح آنان شعر بگویى ، اینها مهم نیست .
امّا گرفتارى من براى این است که : اینها عیسى بن زید را از من مى خواهند و من مطمئن هستم اگر مخفیگاه عیسى را به آنها نشان دهم او را خواهند کشت . و آن وقت من چگونه خداى را دیدار کنم در حالى که خون او به گردن من خواهد بود. و روز قیامت پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) خصم من خواهد شد و اگر این کار را هم نکنم خودم کشته خواهم شد بنابراین من باید حیرت زده باشم نه تو!!
و با این حال مى بینى که چه روحیه عالى دارم و خود نگهدار هستم .
من به او گفتم : خداوند کارت را اصلاح نماید – و سرم را از خجالت به زیر انداختم ، پیرمرد رو به من کرد و گفت : با این حال من حاضر نیستم هم ترا سرزنش کنم و هم از خواهشت خوددارى کنم . گوش کن تا آن دو شعر را برایت بخوانم و آنها را به خاطر بسپار.
آنگاه آن دو شعر را چند بار برایم خواند تا حفظم شد.
در این حال ، ناگهان ماءمورى ما را خواست و چون براى رفتن برخاستم به او گفتم : خدایت عزت بخشد تو کیستى ؟
گفت : من ((حاضر)) دوست صمیمى عیسى بن زید هستم ، پس من و او را نزد مهدى خلیفه عباسى بردند، مهدى از حاضر پرسید: عیسى بن زید کجاست ؟
حاضر گفت : من نمى دانم ، تو در صدد تعقیب او برآمدى و او را به هراس ‍ افکندى ، او نیز در شهرها متوارى و فرارى شد. و از آن سو مرا زندانى کردى و من که در زندان تو بسر مى بردم ، چه مى دانم او کجاست ؟؟
مهدى گفت : به کجا فرار کرده ، و آخرین ملاقات تو با او در کجا و در خانه چه شخصى بود؟
حاضر گفت : از روزى که متوارى شد من او را ندیدم و از وى هیچگونه خبرى ندارم .
مهدى گفت : به خدا سوگند یا باید جاى او را به من نشان دهى یا الا ن دستور مى دهم گردنت را بزنند.
حاضر گفت : هر کارى مى توانى بکن ، آیا ترا به مخفیگاه عیسى بن زید راهنمایى کنم که او را بکشى و پس از آن خدا و رسولش را در حالى که خونخواه او هستند ملاقات کنم . او را به تو نشان نخواهم داد.
در این حال مهدى سخت خشمگین شد. و فرمان جلو چشم من گردن ((حاضر)) را زدند. پس از کشتن حاضر مهدى رو به من کرد و گفت : خوب حالا تو درباره ما شعر مى گویى یا ترا هم به این مرد ملحق کنم .
گفتم : نه ، شعر مى گویم ، مهدى دستور داد مرا آزاد کردند.
و محمّد بن قاسم بن مهرویه گفته : و آن دو شعرى را که از حاضر شنیده هم اکنون جزء دیوان اشعار ابوالعتاهیه است .
ابوالفرج اصفهانى این روایت را به شکل دیگرى نیز نقل کرده است . و گفته همان روایت اول صحیح تر است .

 


مرگ عیسى 
عیسى پس از سالها زندگى مخفیانه در زمان حکومت مهدى عباسى در کوفه به سال ۱۶۹ به سن ۶۰ سالگى از دنیا رفت . (۸۸۶) عیسى وراق از محمّد بن محمّد نوفلى و او از پدر و عمویش روایت کرده که گفت :
عیسى پس از جنگ باخمرى متوارى و پنهان شد و با وجود امان خلیفه عباسى ظاهر نشد و تا آخر عمر به شکل مخفیانه زندگى مى کرد.
ماءموران به مهدى عباسى گزارش دادند که سه نفر به نامهاى ابن علاق صیرفى و حاضر و صباح زعفرانى ، براى عیسى از مردم بیعت مى گیرند، مهدى (حاضر) را دستگیر کرد و از روى سیاست با رفق و مهربانى از او اقرار گرفت آنگاه بر او سخت گرفت تا اینکه مخفیگاه عیسى را نشان دهد، ولى او امتناع کرد و نشان نداد، مهدى دستور داد او را کشتند. در تمام مدتى که عیسى زنده بود در صدد دستگیر نمودن ابن علاق و صباح درآمد ولى به آن دو دست نیافت .
تا اینکه عیسى بن زید از دنیا رفت . در این موقع صباح ، به حسن بن صالح گفت : پس بى جهت ما به چه سختى و ناراحتى دچاریم ، اینک که عیسى از دنیا رفت و تعقیب ما هم به خاطر او بود، و چون معلوم شد که او از دنیا رفته است خیال حکومت وقت از ناحیه او آسوده مى شود و دست از سر ما بر مى دارد. پس اجازه بده من به نزد این مرد یعنى مهدى عباسى بروم و خبر مرگ عیسى را به او بدهم تا از تعقیب ما دست کشد. ما از ترس و واهمه آسوده گردیم ؟
حسن بن صالح گفت : نه ، به خدا سوگند نباید دشمن خدا به مرگ دوست خدا و فرزند پیامبر او مژده دهى و دیده اش را روشن کنى و او را شاد گردانى آن وقت اضافه کرد و گفت : (( فواللّه للیله یبیتها خائفا منه احب الى من جهاد سنه و عبادتها)) به خدا سوگند یک شب را که مهدى تا به صبح از ترس او به سر برد نزد من محبوب تر است از یک سال جهاد و عبادت خدا.
این جریان گذشت و حسبن بن صالح پس از دو ماه (۸۸۷) از این جهان رفت .
صباح گوید: پس از مرگ حسن بن صالح من دو فرزند عیسى : احمد و زید را برداشته و به بغداد بردم و در جاى امنى گذاردم آنگاه یک دست جامه کهنه پوشیدم و به در قصر مهدى رفتم و به دربانان گفتم به ربیع (حاجب ) بگویید من آمده ام تا خلیفه را نصیحتى کنم و نیز مژده اى به او دهم که مسرور گردد.
دربانان به او خبر دادند و او اجازه داد من وارد قصر شوم ، چون مرا به نزد ربیع بردند رو به من کرد و گفت : نصیحتت چیست ؟؟
گفتم : فقط به خلیفه خواهم گفت .
ربیع گفت : نمى شود تا نگویى ترا به خلیفه دسترسى نیست .
گفتم : این را بدان ، که من چیزى به تو نخواهم گفت .
ولى بدان که من صباح زعفرانى هستم که مردم را به عیسى بن زید دعوت مى کردم .
ربیع تا این سخن را از من شنید مرا نزد خود نشاند و گفت :
اى مرد، تو در این گفتارت یا راست مى گویى یا دروغ و مسلم بدان خلیفه در هر دو حال تو را خواهد کشت . زیرا اگر راست بگویى و تو صباح زعفرانى باشى که عقده هاى خلیفه را نسبت به خود اطلاع دارى که او در تعقیب و در صدد دستگیر کردن توست و در این راه از هیچ اقدامى فروگذار نکرده و بدون تردید همینکه نگاهش به تو افتد تو را خواهد کشت .
و اگر دروغ بگویى ، و تو این حرف را وسیله قرار دهى تا به او دسترسى پیدا کنى تا حاجتى از تو برآورد بدانکه به خاطر این کار و حقه اى که زده اى بر تو خشم خواهد گرفت و تو را مى کشد. و من بدون این سخنان حاضرم حاجتت را هر چه باشد بدون استثناء برآورم .
صباح گفت : من صباح زعفرانى هستم و دروغ نمى گویم به خدا سوگند من هیچ حاجتى به او ندارم و اگر تمام دارایى خود را به من بدهد از او نخواهم پذیرفت و مرا به آنها نیازى نیست . فقط من مى خواهم شخص او را ببینم و اگر نگذارى و مانع شوى از طریق دیگر اقدام مى کنم و خود را به او مى رسانم .

 

 

 

ملاقات با خلیفه 
صباح گوید: موقعى ربیع این سخن را از من شنید سر را به آسمان بلند کرد و گفت : خدایا تو گواه باش که ذمه خود را از ریختن خون این مرد تبرئه مى کنم . این کلام را گفت : آنگاه چند ماءمور بر من گماشت و خود به نزد خلیفه رفت ، و من همین قدر فهمیدم که پایش درون اطاق خلیفه رسیده یا نرسیده بود که مهدى صدا زد: صباح زعفرانى را بیاورید، و به دنبال این فریاد مرا به نزد مهدى بردند.
تا چشم خلیفه به من افتاد گفت : تو صباح زعفرانى هستى ؟؟
گفتم : آرى .
گفت : خدایت روز خوش نیاورد و کارت را سامان نبخشد اى دشمن خدا تو همانى که بر من قیام کرده و مردم را به سوى دشمنان من دعوت مى کنى !
گفتم : بلى به خدا من همانم که مى گویى و همه آنچه که گفتى درست است مهدى عصبانى شد و فریاد زد: پس تو همان خائنى که به پاى خود به سوى مرگ آمده اى آیا به کار خویش اعتراف دارى و با این وصف با خیال راحت به نزد من آمده اى ؟!
گفتم : من آمده ام تا تو را مژده دهم و هم تسلیت گویم .
مهدى قدرى آرام شد و با تعجب گفت : به چه مژده دهى ؟ و به چه تسلیت گویى ؟!
گفتم : مژده به مرگ عیسى بن زید و تسلیت نیز به همین خاطر زیرا او پسر عم و از گوشت و خون تو بود!
مهدى که این سخنان را شنید روى خود را به طرف قبله کرد و سجده شکر بجاى آورد و خدا را حمد کرد و آنگاه رو به من کرد.
و گفت : چند وقت است که عیسى مرده است ؟؟
گفتم : حدود دو ماه است .
گفت : چرا زودتر خبر ندادى ؟
گفتم : حسن بن صالح نگذاشت و سخنان او را برایش باز گفتم ، مهدى پرسید: او چه شد؟ گفتم : او هم از دنیا رفت و اگر او زنده بود نمى گذاشت من این خبر را برایت بیاورم . مهدى ، سجده دیگر به جا آورد و گفت : سپاس ‍ خدایى را که مرا از دست او هم آسوده کرد. براستى او دشمن سرسختى براى من بود و شاید اگر زنده مى ماند شخص دیگرى را به جاى عیسى به قیام بر ضد من وامیداشت .
اکنون هر حاجتى دارى بگو که به خدا سوگند ترا بى نیاز خواهم کرد. و هر چه بخواهى به تو مى دهم .
صباح گوید: گفتم : به خدا من هیچ حاجتى ندارم و چیزى از تو نمى خواهم ، جز یک چیز، مهدى گفت : آن حاجت چیست ؟
گفتم : رسیدگى به وضع فرزندان عیسى و سرپرستى آنان ، به خدا سوگند اگر وضع مالى و زندگى من طورى بود که مى توانستم آنها را اداره و سرپرستى کنم از تو براى آنها چیزى نمى خواستم و آنها را نزد تو نمى آوردم ولى آنها کودکند و اگر به آنها رسیدگى نشود از گرسنگى و بى سرپرستى خواهند مرد زیرا آنها مالى و اندوخته اى ندارند. پدرشان در تمام این مدت که مخفى بود آب مى کشید و به سختى آنان را اداره مى کرد. و اکنون جز من کسى که عهده دار مخارج آنها باشد یافت نمى شود. و این کار هم از من ساخته نیست . و تو شایسته ترین مردم به حفظ و حراست آنها هستى و نیز سزاوارترین کسى باشى که متعهد مخارج زندگى آنها گردى . چون آنها خویشاوندان تو و گوشت و خون تو و یتیمان خاندان تو هستند.
صباح گوید: سخنان من که پایان یافت ، مهدى گریست تا آنجا که اشک از گونه اش سرازیر شد و آنگاه گفت :
به خدا سوگند اگر نزد من باشند مانند بچه هاى خودم از آنها مراقبت مى کنم اى مرد، خدا از ناحیه من و آنها به تو جزاى خیر دهد. تو حق آنان و پدرشان را بر گردن خویش خوب ادا کردى و بار سنگینى از دوش من برداشتى و براى من سرور و خوشحالى هدیه آوردى !
من گفتم : حال براى آن بچه ها امان خدا و رسول و امان تو هست ؟
و ذمه خود و پدرانت را در حفظ جان آنان و بستگانشان و یاران پدرشان به گردن مى گیرى که آنان را تعقیب نکنى و کسى از ایشان را پى گیرى ننمایى !
مهدى گفت : امان براى خودت و براى آنان باشد و در ذمه من و پدرانم هستند.
هر گونه شرط و پیمانى در این مطلب مى خواهى بگو، که همه پذیرفته است .
صباح گوید: من به هر لغت و زبانى که مى خواستم شرط و پیمان از او گرفتم .
در این وقت مهدى رو به من کرد و گفت : اى حبیب و دوست من آخر این کودکان خردسال چه گناهى کرده اند، به خدا سوگند اگر پدرشان جاى آنان بود و به پاى خود به نزد من مى آمد یا من به او دست مى یافتم هر چه مى خواست به او مى دادم ، تا چه رسد به اینها! خدا پاداش نکویت دهد اکنون برو و بچه ها را به نزد من بیاور. و به حقى که من بر تو دارم از تو مى خواهم که پولى را نیز که ما براى خودت مقرر مى کنیم بگیرى و آن را کمک زندگیت قرار دهى .
در جواب گفتم : من از پذیرفتن آن معذورم ، چون که من یک نفر از مسلمانانم و همانند آنان زندگى خود را اداره مى کنم .
این را گفتم : و از نزد مهدى بیرون آمدم به سراغ فرزندان عیسى رفتم و آن دو را پیش مهدى بردم ، مهدى تا آنها را دید جلو آمد و آن دو کودک را به سینه چسبانید و دستور داد جامه هاى زیبا براى آنان آوردند و جایى براى آنان آماده کرد و کنیزى را به خدمتگزارى آنان گماشت و چند غلام را نیز ماءمور رسیدگى و فرمانبرى آنان قرار داد و در کنار قصر خود اطاقى را به آنها اختصاص داد.
پس از این جریان من گاه و بیگاه از وضع آنان جویا مى شدم ، اطلاع مى یافتم که آن دو همچنان در قصر سلطنتى خلیفه عباسى به سر مى برند تا اینکه محمّد امین فرزند هارون الرشید کشته شد و اوضاع قصر بغداد به هم خورد و کسانى که در قصر بودند پراکنده شدند، در آن وقت احمد بن عیسى از آنجا بیرون آمد و متوارى گشت ، امّا برادرش زید بن عیسى پیش از این جریان بیمار شد و پس از چندى درگذشت .
(صاحب (( مقاتل الطالبیین )) این سرگذشت را به نحو دیگرى نیز نقل کرده است که احتیاجى به ذکر آن نیست .)

 


فرزندان عیسى 
در این روایت اضافه دارد که عیسى چهار فرزند داشت و حسن بن عیسى را اضافه مى کند که وى در زمان حیات پدر درگذشت و دیگر حسین بن عیسى که دختر حسن بن صالح را به عقد خود درآورد و در کوفه ماند و احمد و زید هم پس از این ملاقات با خلیفه به نزد وى برده شدند.
و مى گویند: آن دو از مهدى اجازه گرفتند و به مدینه رفتند، و زید در مدینه درگذشت و احمد در اثر گزارش و سعایت جاسوسان هارون الرشید متوارى شد و بعد از چندى به خاطر اجتماع شیعیان و زیدیه در نزد او دستگیر شد و در زندان هارون افتاد و پس از چندى از زندان گریخت (۸۸۸) او در زمان متوکل در حالى که فرارى بود درگذشت .(۸۸۹)
احمد بن عیسى بن زید، ۳۰ بار پیاده به زیارت خانه خدا مشرف شد.
على فرزند احمد گوید: پدرم در شب ۲۳ رمضان سال ۲۴۷ ه‍ ق در بصره درگذشت .(۸۹۰)

 


حسین بن زید (ربیب امام صادق علیه السلام ) 
دومین فرزند حضرت زید (علیه السلام ) حسین است ، او در شام متولد شد. مادرش : ام ولد (کنیز) بود. تاریخ تولد او سال ۱۱۴ یا ۱۱۵ ه‍ ق و مدت عمرش ۷۶ سال مى باشد.(۸۹۱)
کنیه او ابوعبداللّه (۸۹۲) لقبش (( ذوالدمعه و ذاالعبره )) (صاحب اشک ) مى باشد هنوز هفت سال از عمرش نگذشته بود، که غبار یتیمى بر سرش نشست ، و پدرش به شهادت رسید.
امام صادق (علیه السلام ) او را پرورش داد و به خوبى تربیت کرد، و به او علم و دانش و حکمت آموخت ، او در سایه لطف امام زندگى کرد و حضرتش بعد از شهادت پدرش تعلیم و تربیت او را به عهده داشت ، و از امام استفاده هاى علمى زیادى کرد.(۸۹۳)
در رجال شیخ طوسى (۸۹۴) او را از اصحاب امام صادق (علیه السلام ) مى شمرد.
حسین بن زید از روات و صاحب کتاب است و نجاشى و شیخ طوسى او را عنوان کرده اند، و نیز ابن حجر، هم در (تقریب ) و هم در (تهذیب ) او را یاد کرده و ستوده است .(۸۹۵)
علت آنکه حسین بن زید را، به (( ذى الدمعه و ذى العبره )) (صاحب اشک ) لقب داده بودند، این بود که او بسیار مى گریست و اکثر اوقات اشک از دیدگان مبارکش سرازیر بود، فرزندش یحیى مى گوید: مادرم به پدرم حسین بن زید عرض کرد: چقدر گریه هاى تو زیاد است ؟
پدرم در جوابش گفت : آیا آتش ، و آن دو تیر برایم خوشحالى و سرورى باقى گذاشته که جلو گریه هایم را بگیرم .
مقصودش از آتش یادآورى خاطره جانگداز سوزاندن جسد مقدس پدرش ‍ زید (علیه السلام ) و منظور از دو تیر آن دو تیرى بود که یکى به پدرش زید و دیگرى به برادرش یحیى اصابت کرد.(۸۹۶)
و صاحب (( (غایه الاختصار) )) درباره حسین مى گوید: (( کان سیدا جلیلا شیخ اهله و کریم قومه )) (۸۹۷) حسین بن زید آقا و بزرگوار و محترم و بزرگ خاندانش بود او در میان خویشانش بسیار گرامى بود.
او از نظر زبان ، و بیان ، و قلم و زهد و فضل و احاطه او بر انساب و شناسایى افراد و تاریخ از رجال بنى هاشم به حساب مى آمد.(۸۹۸)
او، به کمک ابراهیم و محمّد و فرزندان عبداللّه محض شتافت و در جبهه جنگ همراه آنان مى جنگید و پس از شهادت آن دو متوارى شد.
او را در آخر عمرش مکفوف (نابینا) لقب دادند چون و آخر عمرش نابینا شد و شاید علت آن همان زیاد گریستن او بود. او در سال یک صد و چهل ه‍ ق زندگى را بدرود گفت .(۸۹۹)

 


قیام حسین بن زید 
حسین بن زید از کسانى بود که همراه محمّد و ابراهیم فرزندان عبداللّه بن حسین قیام کرد و سپس براى مدتى طولانى متوارى گشت و چون او را تعقیب نکردند و اطمینان یافت که دستگیر نخواهد شد خود را ظاهر ساخت .
برادرش محمّد بن زید مورد محبت منصور عباسى قرار گرفت و وى را نزد خودش برد محمّد به وسیله نامه برادرش حسین را از جانب منصور تاءمین مى داد و موقعى که از طرف منصور آسوده خاطر شد. علنا در مدینه آشکار شد ولى با کسى تماس نمى گرفت و تا از کسى کاملا اطمینان پیدا نمى کرد او را به خانه خویش راه نمى داد.
على مقانعى به سند خود از حسین بن زید روایت کرده گفت : در نهضت محمّد بن عبداللّه ، چهار تن از فرزندان امام حسین بن على (علیهماالسلام ) خروج کردند. من و برادرم عیسى و موسى و عبداللّه فرزندان امام جعفر بن محمّد (علیهماالسلام ) بودند.(۹۰۰)

 


نصیحت عبداللّه بن حسن 
حسین بن زید گوید: روزى گذار من به عبداللّه بن حسن که در مسجد رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) نماز مى خواند افتاد و چون مرا دید با دستش ‍ اشاره به من کرد، من به نزدش رفتم همینکه نمازش تمام شد رو به من کرد و گفت :
اى برادرزاده چون تو خود الا ن صاحب اختیار و آزادى دلم خواست تا پندى به تو دهم شاید خداوند تو را بدان سود بخشد، فرزندم : براستى که خداوند تو را در جایى و مقامى قرار داده که کسى جز تو در آن مقام و جایگاه نیست و تو اینک در سنین جوانى هستى و مردم دیده هاى خود را به تو دوخته اند، خوبى و بدى هم به سویت شتابانند، پس اگر کارى کنى شباهت به رفتار گذشتگان داشته باشد معلوم است که خیر و خوبى به تو روى آورده و اگر کارى مخالف آنها انجام دهى به خدا سوگند بدى و شرى است که به سویت شتافته است ، و همانا تو پدرانى پشت سر گذارده اى که نظیرى در مقام و مرتبه نداشتند و نزدیکترین پدرانت زید بن على است که من نه در میان خودمان و نه در میان دیگران همانندش را ندیدم . و هر چه بالا روى به فضیلت و برترى برخورد کنى ، چون : على ، و بعد حسن و بعد على بن ابیطالب (علیهم السلام ).(۹۰۱)
در کتاب ارزنده (( اعیان الشیعه ، )) چاپ بیروت جلد ۶ ص ۲۳ تا ص ۲۶ شرح حال نسبتا مفصل این شخصیت عالیقدر اسلام آمده مراجعه شود.

 


محمّد بن زید 
آخرین فرزند برومند زید محمّد است ، کنیه او ابوجعفر و ابوعبداللّه نیز گفته اند مادرش کنیزى از اهل سند بود.
درباره اش گفته اند: (( و کان فى غایه الفضل و نهایه النبل )). )) او به عالیترین درجه فضیلت و کمال رسیده بود.
حسین بن محمّد بن یحیى علوى از جدش نقل مى کند که درباره محمّد مى گفت :
(( و کان محمّد بن زید من رجالات بنى هاشم لسانا و بیانا)). )) محمّد بن زید از نظر بیان و گرمى سخن از مردان برجسته بنى هاشم به شمار مى رفت ، خطیب بغدادى ، در شرح حال او مى نویسد:
او در زمان خلافت مهدى عباسى به بغداد آمد و در آنجا درگذشت و گفته است : که در قیام محمّد بن عبداللّه بن حسن (نفس زکیه ) از جمله رزمندگان و فرماندهان لایق و از مبارزین بود و محمّد بن عبداللّه وصیت کرده بود که اگر من کشته شدم رهبرى نهضت به عهده برادرم ابراهیم است و اگر ابراهیم کشته شد، عیسى بن زید و محمّد بن زید فرماندهى قیام را به عهده گیرند.(۹۰۲)
تذکر: طبق روایات دیگرى که صاحب (( مقاتل الطالبیین )) نقل کرده ، محمّد در نبرد فرزندان عبداللّه حسن نبود و عیسى و حسین از فرزندان زید (علیه السلام ) در قیام محمّد و ابراهیم شرکت داشتند نه محمّد بلکه او نزد خلیفه عباسى منصور رفت و مقام قربى پیدا کرد.(۹۰۳)
او در سنین جوانیش با منصور خلیفه عباسى کنار آمد و مثل عباسیان لباس ‍ سیاه به تن کرد (مسوده ) و با منصور ارتباط داشت امّا او بعدا در مدینه قیام کرد و خود را ظاهر نمود او کمتر با مردم در تماس بود و به هر کس که اعتماد نمى کرد اجازه ورود به خانه اش را نمى داد.(۹۰۴)

 


اعتقاد راسخ محمّد بن زید در مساءله امامت  
محمّد هیچ گاه مدعى امامت نبود و او به امامت ائمه معصومین ایمان و اعتراف داشت و نسبت به امام موسى بن جعفر و فرزندش امام هشتم ، کمال خضوع و احترام را داشت او ائمه راستین حق را مستحق امامت مى دانست و ادله و شواهدى زیاد بر این موضوع دلالت دارد و از جمله روایتى است که ذیلا نقل مى شود:
مردى به نام حیدر بن ایوب گوید: ما چند نفر در دهکده قبا بودیم و بنا بود محمّد بن زید هم به جمع ما ملحق شود، محمّد مقدارى از موعد مقرر دیرتر به نزد ما آمد.
به او گفتیم چرا دیر کردى ؟ او عذر موجهى براى خود ذکر کرد.
گفت : ابوابراهیم (کنیه امام هفتم ) ما را که هفده نفر از فرزندان على و فاطمه بودیم به عنوان شهود وصیتش جمع کرد و از ما درباره امامت و جانشینى فرزندش (رضا) شاهد گرفت . سپس اضافه کرد:
ابوابراهیم فرزندش (رضا) را وصى و وکیل خود معین نمود که در زمان حیات و مماتش جانشینش باشد.
آنگاه محمّد با ایمانى راسخ و استوار گفت : اى حیدر به خدا سوگند او امروز فرزندش رضا را به عنوان امامت انتخاب کرد. و همه شیعیان بعد از او باید معتقد به امامت وى باشند. از این روایت کاملا روشن است که محمّد در مساءله امامت ائمه معصومین ایمان و اعتراف داشته است و آنان را دوست مى داشت .

 


گذشت و فداکارى محمّد بن زید 
سرگذشت جالبى که بر فضیلت و جوانمردى و کرامت محمّد دلالت دارد. آن اینکه ابى جعفر منصور خلیفه عباسى در مکه شنیده بود که در نزد محمّد بن هشام بن عبدالملک گوهر قیمتى است . وى مى خواست به هر وسیله اى که ممکن است از چنگ او بیرون آورد. یک روز صبح دستور داد تمام درهاى مسجد الحرام را ببندند و ماءمورینى چند گماشت تا محمّد فرار نکند و فقط یک در را باز گذارد و دستور داد، تا ماءمورین محمّد را دستگیر کنند. محمّد بن هشام فهمید که این نقشه ها براى گرفتن خود اوست وحشت زده این طرف و آن طرف مى رفت تا پناه و پناهگاهى پیدا کند و بلکه خود را از مهلکه نجات دهد. در بین مردم دید جوانى که آثار کرامت و بزرگوارى از چهره او خوانده مى شود در گوشه اى از مسجد نشسته وى این جوان را نمى شناخت . در عین حال بهتر این دید که خود را در پناه او قرار دهد و اتفاقا این جوان شکوهمند محمّد فرزند زید بود و محمّد بن زید هم فرزند هشام را نمى شناخت .
محمّد بن زید گفت : چرا وحشت زده و سرگردانى ؟ فرزند هشام گفت : آقا اگر خودم را معرفى کنم مرا در پناه خودتان مى گیرید و امان مى دهید؟ فرزند زید گفت : تو در پناه من و من ترا نجات مى دهم .
محمّد بن هشام گفت : شما خودتان را معرفى کنید. فرزند زید گفت من محمّد بن زید بن على مى باشم . تا فرزند هشام نام زید را شنید و دانست این جوان فرزند آن شهید قهرمانى است که پدرش هشام قاتل اوست رنگ از چهره اش پرید و با خود گفت : دیگر مرگ من قطعى است . او لرزان و گریان از محمّد بن زید تقاضاى عفو و گذشت و کمک مى کرد.
محمّد با آرامش و بزرگوارى که خاص خاندان او بود گفت جوان نترس من به او کارى ندارم پدرت قاتل پدر من است من تو را به قصاص خون پدرم نمى کشم . من تو را ناچارم با یک نقشه اى از چنگال ماءموران منصور نجات دهم و اگر براى نجاتت به تو رفتار تندى کنم پوزش مى خواهم .
فرزند هشام موقعى چنین شنید، گفت : آقا هر جور مى توانى و صلاح مى بینى براى نجات من انجام ده .
محمّد بن زید عباى خود را روى سر فرزند هشام افکند و او را به طرف تنها در خروجى مسجد کشاند نزدیک ماءموران تفتیش که رسید چند سیلى آب دارى به فرزند هشام زد و به رئیس شرطه رو کرد گفت : اى ابوالفضل این مرد بدجنس شتربان است و شترهایى از او کرایه کردم براى اینکه به کوفه بروم امّا او به من خیانت کرد شترها را به افسران لشکر خراسان داده و الا ن او را گیر آورده ام تا نزد قاضى ببرم و در مورد ادعاى خود حقم را بگیرم . لطفا دو پاسبان را همراه من کن تا او فرار نکند بلکه او را به محکمه قاضى ببرم .
رئیس شرطه که محمّد بن زید و شخصیت او را مى شناخت تعظیم کرد و گفت : چشم قربان و فورا دو ماءمور را در اختیار محمّد بن زید گذاشت و از مسجد خارج شدند بین راه که رسیدند و کاملا مطمئن شد از مهلکه خارج شده اند، با صداى بلند به فرزند هشام گفت : خوب حالا حق مرا مى دهى یا نه فرزند هشام هم گفت : بله بله من قبول دارم حق تو را ادا مى کنم .
آنگاه محمّد بن زید رو به دو پاسبان کرد و گفت : بسیار خوب این مرد حق مرا مى دهد دیگر احتیاجى نیست به قاضى برویم شما هم بروید.
موقعى که ماءموران رفتند و محمّد از این نقشه جالب نتیجه گرفت رو به فرزند هشام کرد و گفت : حالا دیگر خبرى نیست زود برو جاى امنى و خودت را پنهان کن و الا دستگیر مى شوى .
فرزند هشام موقعى این فداکارى و گذشت بى نظیر را از محمّد بن زید دید از باب سپاسگزارى و تشکر از این خدمت فرزند زید دست برد و در جامه خود آن گوهر گرانبها و قیمتى که منصور دنبال آن مى گشت به محمّد بن زید داد و این گوهر تنها باقى مانده از خزانه هشام خلیفه اموى بود که به دست پسرش افتاده بود.
محمّد بن زید با لحن محبت آمیز به فرزند هشام گفت : نه ما خاندان پیامبر در برابر خدمت و کار نیک مزد نمى خواهیم . من خون مقدس پدرم که مهم تر از همه چیز بود از تو نخواستم . این دانه قیمتى براى خودت باشد. و هر چه زودتر برو و خودت را پنهان کن (۹۰۵) آرى این سرگذشت عظمت و شخصیت فرزند زید را مى رساند.
چرا چنین نباشد، او تربیت یافته مکتب امام پاک و مردان راستین و بزرگ شده خانه گذشت و فداکارى و فضیلت ، او از خاندان پاک رسول خدا است از خاندان کرامت و از شاخه هاى درخت نبوت . درود خدا به روان پاک او باد.

 


فرزندان محمّد 
محمّد بن زید شش پسر و سه دختر داشت به نامهاى : جعفر، قاسم ، حسن ، حسین ، على و محمّد. و اعقاب و اولاد محمّد بن زید از جعفراند.(۹۰۶)
و دختران : به نامهاى فاطمه ، ام الحسن ، و کلثوم مى باشند.
جعفر سه پسر داشت به نامهاى محمّد و احمد و قاسم . احمد از اصحاب امام هشتم بود و در نزد حضرتش مقام شامخى داشت و کتاب (( (فقه الرضوى ) )) که کتابى معروف است به قلم اوست و صاحب (( ریاض ‍ العلماء )) از آن نقل مى کند:
جعفر مردى ادیب و شاعر بود.
برادرش محمّد او را به ریاست لشکر ابوالسرایا گماشت بدان جهت او را (( (رئیس الشاعر) )) مى گفتند. جعفر در خراسان قیام کرد و در مرو کشته شد. و قبر او در محلى به نام تکیه ساسانى مى باشد.(۹۰۷)

 


فصل هفدهم : زید و زیدیه 
زید بن على و زیدیه 
پیروان زید بن على که تعداد آنان به چندین میلیون نفر مى رسد، اکثر آنان در بلاد یمن ، و بقیه در سایر اقطار عربى چون حجاز، سوریه ، لبنان ، عراق ، و در مصر و سایر کشورهاى آفریقایى متمرکزند.
آنان در اعتقادات اصول خاصى دارند که آن را نسبت به خود حضرت زید (علیه السلام ) مى دهند، و در فروع هم مستقل اند و کتب زیادى در عقاید و احکام خویش دارند، که همه آنان را منسوب به زید بن على مى دانند.
و ما در اینجا اول شرح کوتاهى از حالات زید (علیه السلام ) که به قلم یکى از علماى بزرگ زیدیه در کتاب (( (مسند الامام زید) )) (۹۰۸) آمده است نقل مى کنیم و از این مقاله شخصیت زید بن على از دیدگاه زیدیه و پیروانش ‍ روشن مى گردد.
و سپس عقاید زیدیه و فرق آنان را خواهیم نگاشت :
نگارنده کتاب (مسند زید) سعى کرده شخصیت بارز زید بن على را به نحو خلاصه اى در چند صفحه جلوه دهد و ما به خاطر اختصار آن به ترجمه آن مى پردازیم تا مقام حضرت زید بن على از دیدگاه پیروانش روشن گردد.

 


زید از دیدگاه زیدیه به قلم امام عبدالعزیز بن اسحاق 
زید بن على امام ما است ، او در راه حق جهاد کرد و مردم را به سوى خدا خواند، او ناصح دین و سرور اهل زمانش بود، و عزیزترین وجود هم عصریانش بود.
او امام خاندان نبوت در زمان خویش بود، خداوند متعال باب علم را براى او گشود، او علوم خود را از پدر بزرگوارش زین العابدین فرا گرفت و از جابر بن عبداللّه انصارى استفاده هاى علمى نمود.
و زمانى از (امام ) جعفر صادق (علیه السلام ) حال عموى بزرگوارش را پرسیدند در جواب گفت : او (زید) در میان ما بهترین فردى در قرائت کتاب خدا و فقه در دین و صله رحم بود خداوند چون او کسى را براى دنیا و آخرت ما نگذاشت .(۹۰۹)
شعبى از بزرگان علم و حدیث درباره او گوید:
نزائید زنى فرزندى را دانشمندتر و شجاع تر و پارسارتر از زید.
و از برادر وى (امام ) باقر (علیه السلام ) حال او را پرسیدند، گفت :
احاطه علمى زید از همه بیشتر بود، (سپس این دانشمند زیدى این جمله را دلیل برترى زید بر امام باقر مى گیرد و چنین استدلال مى کند:)
این اعتراف درستى است که (امام ) باقر زید را اعلم و افضل از خویش ‍ مى داند، پس گمان تو نسبت به چنین مردى که (امام ) باقر به آن فضل و دانشش او را برتر از خویش مى داند، چیست ؟
جابر گفت : از (امام ) محمّد باقر حال برادرش زید را پرسیدم فرمود: از مردى سؤ ال کردى که وجود او لبریز از ایمان و علم بود و تمام اجزاى بدنش از فرق سر تا انگشت پا دین و دانش بود، او بزرگ خاندانش بود.
دیلمى در (( مشکاه الابرار )) راجع به نبرد زید بن على و برخورد او با هشام کلماتى را نقل کرده است .
(سپس نویسنده مقاله به نحو اختصار به قسمتى از روایات که به نحو پیشگویى از پیامبر و اجداد و پدران طاهرین زید (علیه السلام ) که دانشمندان و محدثین بزرگ عامه نقل کرده اند مى پردازد و مى گوید:)
حافظ سیوطى در (( جامع الکبیر… )) از حذیفه بن یمان نقل مى کند که :
پیامبر روزى نظرش به زید بن حارثه افتاد و سخت گریست و مى گفت : آن مظلوم از اهل بیت من ، و مقتول در (کناسه ) همنام این جوان است و اشاره به زید بن حارثه کرد و فرمود: اى زید نزد من بیا، خداوند محبت تو را در دلم زیاد کرده زیرا تو، همنام حبیبى از فرزندانم یعنى زید مى باشى :
این خبر را ابن عساکر نقل کرده است (و ما آن را از طریق شیعه یادآور شدیم ).
و دیلمى در (( (مشکاه الانوار). )) (( و المهدى لدین اللّه محمّد بن مطهر در (المنهاج ). )) و حاکم در (( (جلاء الابصار). )) و امام ابوطالب یحیى بن حسین در (امالى ) این حدیث را آورده اند که پیامبر فرمود:
شهیدى از امتم که قیام او به حق است همان فرزندم مى باشد که در کناسه کوفه او را به دار مى زنند چون او پیشواى مجاهدین و پیشرو صورتهاى درخشان در صحنه قیامت است ، در آن روزى که فرشته هاى مقرب آنان را ملاقات مى کنند و ندا مى دهند که : داخل بهشت شوید و هیچ خوفى و حزنى بر شما نیست .
و نیز دانشمند فوق الذکر در کتابش این حدیث را از پیامبر خدا نقل مى کند: که او به فرزند شهیدش حسین فرمود: اى حسین ، از صلب تو مردى خارج مى شود که او و یارانش در روز محشر بر تمام مردم مقام برترى دارند، آنان بدون حساب داخل بهشت مى شوند (و ما نیز این حدیث را از کتب معتبر شیعه با مدارک مفصل ذکر کردیم ).
و نیز از انس نقل مى کنند که پیامبر خدا فرمود: مردى از فرزندانم در موضعى به نام کناسه کشته مى شود او مردم را به حق مى خواند و در منهاج این جمله را اضافه دارد:
(چشمى که به عورت او بنگرد بهشت نبیند) چون بعد از شهادت بدن او برهنه بالاى دار بود.
و ما این حدیث را نیز از طرق شیعه در همین کتاب یادآور شدیم .
ذهبى – در شرح حال جابر جعفى یادى از زید مى کند و مى گوید:
او (زید) هفتاد هزار حدیث را از برادرش آموخت ، امّا در عین حال او به فزونى علم و جلالت (زید) اقرار داشت .
ابوحنیفه مى گوید: من احدى را چون زید از نظر علم و فقه نیافتم (سپس ‍ نویسنده مقاله ، به کتابها و مقالاتى که ائمه بزرگ و علماى طراز اول اهل سنت در شرح حال زید (علیه السلام ) نگاشته اند، پرداخته و مى گوید:) از کسانى که شرح حال او را نگاشته اند:
1 – ذهبى در قسمت شرح حال جابر جعفى ، و در (نبلاء).
2 – حافظ مزى در (( (تهذیب الکمال ). ))

3 – حافظ ابن عساکر و دیلمى در (اذکار) و در (مسندش ).
4 – حافظ سیوطى در (( (جامع الکبیر). ))

5 – مقریزى در (مواعظ و اعتبار).

۶ – ابن خلدون در (( (العبر). ))

7 – ابن اثیر و حاکم در (( (جلاء ابصار). ))

8 – ابن عنبته در (( (بحرالانساب ). )) و جمع زیادى حالات زید را نگاشته اند که مجال گفتن آن نیست .
او در فصاحت و بلاغت بى نظیر و در قرآن قرائت مخصوص به خود داشت که آن را روایت کرده اند.
ابوحیان در کتابى که آن را (( (النیر الجلى فى قراءه زید بن على )) نام نهاده ، رویه قرائت او را جمع کرده و صاحب کشاف مقدار زیادى از آن را نقل کرده است .

 


اصول اعتقادات زیدیه 
1 – توحید 
زیدیه قائل به یگانگى خداوند عالمیان است ، و ذات خدا را از تمام شوائب منزه مى داند، آنها مى گویند: خداى عالم ، مدیر نظام هستى است و تمام اجسام حادث ، چون حدوث همان دگرگونى است که در ماده موجود است ، و اگر عالم قدیمى بود عدم و نیستى در آن راه نداشت و اعراض نیز به همین دلیل حادثند چون متغیرند، و چون عرض با جسم همراه است ممکن نیست که عرض قدیم باشد و جسم حادث ، و موقعى ثابت شد عالم حادث است ناچار باید گفت حادث و پدیده احتیاج به محدث و پدید آورنده دارد، و آن ذات مقدسش خدا است .(۹۱۰)
مى گویند: خداوند عالم است و دلیل ، همان کار محکم و منظم او در نظام آسمانى و زمین ها و موجودات عالم است .
خدا واحد و یکى است اگر دو تا یا بیشتر بود نظام هستى مختل مى شد و در اراده در صورت تعارض ، موجب به هم پاشیدن عالم مى گردد، مثلا اگر یکى اراده مى کرد جسم را ساکن ایجاد کند دیگرى متحرک در حال واحد این محال بود پس توحید و یکتایى خداوند واجب است .

 


صفات خدا 
زیدیه همان صفاتى را که قرآن براى خداوند ذکر کرده است قائلند و آن را عین ذات مى دانند و از آن جدایش نمى دانند (۹۱۱) و اگر عین ذات نبود لازم بود که فاعلى آن را به وجود آورد و ثابت شد که خداوند قدیم است و در ثبوت صفات احتیاجى به فاعل ندارد، پس خداوند مستحق این صفات است براى ذات خویش مانند قدرت و علم .(۹۱۲)
پس قدرت خدا ذاتى است و دیگرى به او امر نمى کند و او همیشه قادر و دانا است براى قدرت او غایتى نیست همان طور که براى علم وى انتهایى نیست .(۹۱۳)
او سمیع و بصیر است و مى شنود و مى بیند، امّا نه مانند مخلوق چون او جسم نیست که صفات او هم جسمانى باشد، او همانند ندارد و خود مى فرماید: (( لیس کمثله شى ء))، )) (۹۱۴) چیزى همانند او نیست .
او شبیه چیزى نیست و او نه در دنیا و نه در آخرت دیده نمى شود.
به خلاف آنچه که گروه (مشبه ) (۹۱۵) مى گویند.(۹۱۶)
آنان آیات متشابه قرآن را در صفات خدا تاءویل مى کنند مثلا در قرآن دارد: (( الرحمن على العرش استوى )) (۹۱۷) خداوند بر عرش نشسته است مى گویند به معناى عز و ملک و قدرت است یعنى خداوند بر همه چیز استیلا و سیطره دارد.
و این آیه که مى فرماید: (( و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمانیه )) (۹۱۸) نیز همین معنا و دلالت بر ارتفاع و علو و برترى خدا بر موجودات را دارد.(۹۱۹)
و آیه (( وسع کرسیه السموات و الارض )) (۹۲۰) کرسى را علم معنى مى کنند و در لغت هم آمده است (یعنى علم خداوند به تمام آسمانها و زمین ها گسترش دارد).(۹۲۱)
چون خداوند جسم و جسد نیست و در وى صفتى از اجساد نباشد و او به آیات مخلوقش شناخته شود. او داراى کیفیت و ماهیت نمى باشد.(۹۲۲)
او قرآن که مى فرماید: (( و السموات مطویات بیمینه )) (۹۲۳) مقصود همان بیان قدرت خداوند بر آسمانها است .
زیدیه قائل به وحدت قرآنند و آن را قدیم مى دانند و اعتماد مى کنند به سخن خدا که مى فرماید: (( ما یاءتیهم من ذکر ربهم محدث )). )) (۹۲۴)
پس خداوند کلام را احداث فرموده چون کلام فعل متکلم است .

 


2 – عدل  
حقیقت عدل نزد زیدیه این است که خداوند فعل قبیحى مانند ظلم و کذب و امثال این از او سر نمى زند، چون وى عالم به بدیها و قبائح است و از انجام آن غنى است . (۹۲۵) و اساس عدالت را روى همان حسن و قبح معتبر مى دانند، امام یحیى بن الحسین نظر خود را درباره (حسن و قبح ) چنین بیان مى کند:
حسن آن است که راهى به ذم و نکوهش نداشته باشد، امّا قبح بر عکس آن است یعنى مدخل ذم و نکوهش است .(۹۲۶)
مردم در کارهاى نیک و بد آزادند و روى این مبنا زیدیه قائلند که : کارهاى نیک و بد بندگان از خود آنان است و از جانب خدا نیست ، و دلیل بر این مطلب امر خداوند به بندگان به خوبى و نهى از بدى است ، پس این افعال به اختیار و انجام خود بندگان است .(۹۲۷)
و خداوند، افعال بندگان را به خود آنان نسبت مى دهد و مى فرماید: (( جزاء بما کانوا یعملون )) (۹۲۸)
و آیاتى نظیر این آیه به این مطلب دال است .
پس اراده و مشیت به دست خود شخص است .(۹۲۹)
و آیه هایى که افعال بندگان را نسبت به خدا مى دهد تاءویل مى کنند:

 


3 – (وعد) و (وعید) 
زیدیه به وعد و وعید قائل است ، و مى گوید: خداوند خلف وعده نمى کند و او بر همه چیز قادر است چه بخشش باشد چه عذاب و او کسانى را که معصیت کبیره کرده اند و وعده عذاب به آنان داده به وعده خویش عمل مى کند و الا خلف وعده مى شود.(۹۳۰)
و به آیاتى مانند آیه ۳۱ سوره رعد و ۲۹ قاف و ۱۷ غافر استدلال مى کنند که خداوند خلف وعده نمى کند.
و روى همین اعتقاد قائلند که : شفاعت براى مرتکبین گناهان کبیره نیست چون لازمه اش خلف وعده خدا است و شفاعت پیامبر و… براى مؤ من است (۹۳۱) و به آیه :
(( ما للظالمین من حمیم و لا شفیع یطاع )) براى ظالمین شفیعى که قولش پذیرفته شود نیست . (۹۳۲) استدلال مى کنند.

 


(( منزله بین المنزلتین )) جایگاه متوسط 
زیدیه قائلند که مرتکبین گناهان کبیره (گناهانى که وعده عذاب در آن است ) از امت پیامبر اسلام ، مانند، شرابخوار و زناکار و امثال آن (فاسق ) خوانده مى شود. (۹۳۳) و آنان در جایگاهى هستند که بین دو منزل (کفر) و (ایمان ) است .
این گونه افراد (فاسقین ) نه مى شود به آنان (کافر) گفت و به (مؤ من ) چون مدح و بزرگداشت مؤ من در شریع اسلام لازم و مدح و بزرگداشت فاسق غیر جایز است ، پس درست نیست که به فاسق مؤ من گفته شود.(۹۳۴)
همانطور که کافر هم خوانده نمى گردد چون آثار اسلام بر آن بار مى شود، مانند نکاح با آنان و دفنشان در قبرستان مسلمین ، پس آنان فاسقند.(۹۳۵)
زیدیه قائلند که ، کسانى که بر گناهان بزرگ تا آخر عمر اصرار و پافشارى داشتند، همیشه در آتش دوزخ خالدند.(۹۳۶)
و دلیل آنان قرآن است که مى فرماید: (( و من یعص اللّه و رسوله فان له نار جهنم خالدا فیها)) (۹۳۷) آن کس که عصیان خدا و رسولش کند پس ‍ همانا آتش دوزخ براى او است و همیشه در آن جا است .
این مطالب مجمل و خلاصه اى از تصویر اعتقادات و آراى زیدیه در کتب آنان بود که ما نقل کردیم .
البته ما این مطالب را از کتاب (( ثوره زید بن على )) فصل ((اعتقادات زیدیه )) نقل کردیم و بعضى مدارک که در پاورقى اشاره شده است کتبى است خطى از مدارک معتبر زیدیه که مؤ لف آن را نقل کرده است ، و ما از آنجا آورده ایم .
زیدیه در نبوت و معاد، قائل به نبوت و خاتمیت ، و عصمت حضرت محمّد بن عبداللّه (صلى اللّه علیه و آله ) مى باشند و به معاد (زنده شدن تمام مردم ) روز قیامت براى سنجش اعمال و اعطاى ثواب و جزاء قائلند و معاد را جسمانى مى دانند.
و تفصیل این کلام در این زمینه خود احتیاج به کتاب مستقل دارد و از حوصله بحث ما خارج است .

 


زیدیه و مساءله خلافت  
زیدیه در مساءله خلافت راءى برادران اهل سنت را دارند، و معتقدند که ابى بکر و عمر بعد از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) خلیفه مسلمین مى باشند، و درباره عثمان توقف دارند. امّا فرقى مختصر که با اکثر اهل سنت در این عقیده دارند این است که مى گویند علتى (علیه السلام ) افضل صحابه بود و از نظر مقام و رتبه معنوى از دیگران ممتاز بود. (۹۳۸) امّا جایز است که گاهى مفضول (آنکه فضیلتش کمتر است ) بر افضل مقدم شود، و معتزله که دسته اى از اهل سنت مى باشند این مطلب را نیز قائلند، روى همین اصل (برترى مفضول بر افضل ) اشکال ندارد که ابوبکر و عمر بر على (علیه السلام ) در خلافت رسول خدا مقدم باشند، پس جایز است امامت مفضول با وجود افضل .(۹۳۹)

 


علت خلافت ابى بکر و… 
با این مقدمه اى که ذکر شد، زیدیه در علت جلو افتادن ابى بکر و عمر بر على (علیه السلام ) در خلافت و جانشینى رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) بر دو قول اند:
1 – مى گویند مصلحت امت اسلام این طور اقتضا مى کرد که خلافت به ابى بکر تفویض گردد و این روى مصلحت اندیشى مردم و انتخاب آنان بود و روى رعایت قوانین دینى بود، و براى خاموش شدن شعله هاى فتنه و نفاق در امت اسلام و خشنودى دلهاى عموم مسلمانان انجام گرفت .(۹۴۰)
و انگیزه این انتخاب و مصلحت اندیشى این بود که ، قریش نسبت به امام على (علیه السلام ) یک نوع بغض و عداوت داشتند، به خاطر نبردهاى خونینى که وى در صدر اسلام شرکت مى کرد و سران زیادى از آنان را کشته بود مانند جنگ بدر و احد، و مساءله کینه نسبت به حضرتش سبب مى شد که مردم از وى اطاعت نکنند و فتنه اى عظیم عالم اسلام را فرا گیرد، پس ‍ خلافت ابى بکر بر وفق مقتضیات مصلحت عمومى و جلوگیرى از فتنه بود (۹۴۱) البته فخر رازى (( (امام المشککین ) )) نیز از جمله ادله اى که براى تقدم خلافت ابى بکر بر على (علیه السلام ) مى آورد همین مطلب است .(۹۴۲)
و بعضى دیگر مى گویند، گرچه على (علیه السلام ) افضل بود، امّا تقدم دیگران بر وى یک نوع امتحان بود براى حضرتش ، مانند سجده ملائکه بر انسان و حال آنکه ملائکه از انسان افضل است ، (البته تمام این وجوه قابل خدشه است ) و هر کس خلافت به او رسید اطاعتش واجب است و مخالفت با وى جایز نیست .(۹۴۳)

 


تقدم مفضول بر افضل 
در مساءله خلافت ابى بکر و عمر و عثمان بر على (علیه السلام ) به عقیده زیدیه ، مفضول (پایین تر) بر افضل (بالاتر) تقدم یافته است .
مقیاس فضیلت در نزد زیدیه چهار چیز است :
اول – پیشقدم بودن در اسلام ، که از روى میل و رغبت و توجه به خدا و حق باشد.
دوم – زهد و پارسایى و بى اعتنایى به دنیا و محبت آن و رغبت به آخرت است .
سوم – فقیه و صاحب نظر بودن در دین .
چهارم – قیام با سلاح و جهاد مسلحانه در راه خدا.
هر کس این چهار صفت در او پیدا شد، او بر دیگران مقدم است .(۹۴۴)
و اعتقاد زیدیه بر این است که : (( ان الامام على بن ابى طالب افضل الناس ‍ بعد رسول اللّه )) (۹۴۵) امام على بن ابى طالب برترین مردم است بعد از پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) روى این اصل خلافت حق مسلم امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) مى باشد و او از دیگران مقدم و اولى است .
آن وقت براى اینکه خلافت ابوبکر و عمر را توجیه کنند، با آن که معترفند که آنان با علتى (علیه السلام ) از نظر فضائل و کمالات قابل قیاس نیستند مى گویند: جایز است مفضول (کسى که فضلش کمتر است ) بر افضل (کسى که فضل او بالاتر است ) مقدم باشد.
و از نظر عقل و عرف هم این مطلب بى اشکال است . چه بسا که امیر و فرمانده قوم و گروهى از بعض رعیتش از نظر کمالات معنوى پائین تر است امّا روى مصالحى امارت او صحیح است ، ولو از بعضى زیر دستانش از نظر معنوى مقام کمترى دارا باشد. (۹۴۶) (( و بذلک یجوز تقدیم ابى بکر و عمر على الامام على (علیه السلام ))) (۹۴۷) روى این اصل جایز است مقدم شدن ابوبکر و عمر بر على (علیه السلام ) در مساءله خلافت ، و روى عللى که قبلا ذکر شد، مصلحت در خلافت آنان بود.

 


اعتقاد به امامت زید بن على (علیه السلام ) 
زیدیه معتقدند که امامت و خلافت بعد از امام امیرالمؤ منین (علیه السلام ) به فرزند وى امام حسن (علیه السلام ) و سپس به امام حسین (علیه السلام ) مى رسید.
و بعد از امام حسین (علیه السلام ) امام على بن الحسین زین العابدین امام است و پس از زین العابدین (علیه السلام ) امامت در اولاد امام حسن و امام حسین مى باشد. و منحصر به فرزندان امام حسین (علیه السلام ) نیست (۹۴۸) و امام حسین (علیه السلام ) و فرزندان آن دو را در میان فرزندان امیرالمؤ منین ممتاز مى دانند، و امامت را به آنان اختصاص مى دهند به خاطر علم و ورع و تقوا و بصیرت و تدبیر آنان .(۹۴۹)
سپس امامت را در فرزندان فاطمه (علیهاالسلام ) دختر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) با شرایطى قائلند.(۹۵۰)

 


شرایط امام 
زیدیه کسى را امام و اطاعت او را واجب مى دانند که داراى شرایط ذیل باشد:
از دین دفاع کند، از اهل بیت پیامبر و از فرزندان فاطمه (علیهاالسلام ) باشد با قدرت و سلاح جهاد کند، بالغ ، عاقل ، مرد، زنده ، مسلمان ، عادل ، مجتهد پرهیزکار، سخى ، سیاستمدار، مردم دار، تیزبین ، شجاع ، پیشقدم بوده ، خوب بشنود و ببیند و حقوق را در جاى خودش قرار دهد.
روى این اصل زیدیه معتقد به امامت زید است چون او با شمشیر قیام کرد و مستکمل همه صفات امامت بود.
و زیدیه روى مقام علمى امام تکیه فراوان دارد و مى گوید:
لازم است که امام در تمام علوم عقلى و نقلى اسلام بهره فراوان داشته باشد.

 


علم و شمشیر 
امام فرقه اى از زیدیه به نام (مطرفیه ) علاوه بر این ها (اعلمیت ) را شرط مى دانند و مى گویند:
امام باید اعلم و داناترین فرد در میان مردم باشد، امّا این شرط (اعلمیت ) را همه زیدیه قائل نیستند.
و مى گویند: چون زید بن على (علیهماالسلام ) در علم و فقه و احکام دین ید طولایى داشته ، علم امام در فقه اسلامى بیشتر مورد اهمیت است . و باید مجتهد باشد، یعنى بتواند فروع و احکام را از اصول بیرون بیاورد، و ادله قوانین شرع را بداند، و استنباط کند امّا شرط شجاعت و جنگ با اسلحه را در راه خدا از تمام شرایط فوق الذکر اهمیت بیشترى دارد و این اصل یکى از اسباب فاصله بین زیدیه و امامیه گردید، چون زیدیه معتقدند که تمام شرایط امامت و رهبرى در امام باقر (علیه السلام ) و امام صادق (علیه السلام ) به نحو احسن و شایسته جمع بود، امّا چون آن دو با شمشیر قیام نکردند امّا زید این که کار را کرد، پس زید در امامت بر آنان مقدم است .
زیدیه این سخن را که : (امامت به طور عام در قریش است ) رد مى کند، و این حدیث نبوى را که مى فرماید: (( ان الائمه من قریش )) (۹۵۱) همانا پیشوایان از قریشند، به این معنا قبول ندارند.
قاسم رسى (متوفاى سنه ۲۴۶ ه‍ ق ) مى گوید: این حدیث این را مى رساند که تمام قریشیها لایق مقام امامتند، نه ، بلکه کلمه (من ) براى تبعیض است ، یعنى بعضى امامان از قریشند، و این درست است زیرا اولاد امیرالمؤ منین از بطن فاطمه (علیهاالسلام ) از قریش مى باشند.(۹۵۲)
و روى همین اصل جناب زید بن على مى فرمود: ما خاندان پیامبر در وراثت و جانشینى رسول خدا بر دیگران مقدم هستیم .(۹۵۳)

 

 

ملاقات با خلیفه
صباح گوید: موقعى ربیع این سخن را از من شنید سر را به آسمان بلند کرد و گفت : خدایا تو گواه باش که ذمه خود را از ریختن خون این مرد تبرئه مى کنم . این کلام را گفت : آنگاه چند ماءمور بر من گماشت و خود به نزد خلیفه رفت ، و من همین قدر فهمیدم که پایش درون اطاق خلیفه رسیده یا نرسیده بود که مهدى صدا زد: صباح زعفرانى را بیاورید، و به دنبال این فریاد مرا به نزد مهدى بردند.
تا چشم خلیفه به من افتاد گفت : تو صباح زعفرانى هستى ؟؟
گفتم : آرى .
گفت : خدایت روز خوش نیاورد و کارت را سامان نبخشد اى دشمن خدا تو همانى که بر من قیام کرده و مردم را به سوى دشمنان من دعوت مى کنى !
گفتم : بلى به خدا من همانم که مى گویى و همه آنچه که گفتى درست است مهدى عصبانى شد و فریاد زد: پس تو همان خائنى که به پاى خود به سوى مرگ آمده اى آیا به کار خویش اعتراف دارى و با این وصف با خیال راحت به نزد من آمده اى ؟!
گفتم : من آمده ام تا تو را مژده دهم و هم تسلیت گویم .
مهدى قدرى آرام شد و با تعجب گفت : به چه مژده دهى ؟ و به چه تسلیت گویى ؟!
گفتم : مژده به مرگ عیسى بن زید و تسلیت نیز به همین خاطر زیرا او پسر عم و از گوشت و خون تو بود!
مهدى که این سخنان را شنید روى خود را به طرف قبله کرد و سجده شکر بجاى آورد و خدا را حمد کرد و آنگاه رو به من کرد.
و گفت : چند وقت است که عیسى مرده است ؟؟
گفتم : حدود دو ماه است .
گفت : چرا زودتر خبر ندادى ؟
گفتم : حسن بن صالح نگذاشت و سخنان او را برایش باز گفتم ، مهدى پرسید: او چه شد؟ گفتم : او هم از دنیا رفت و اگر او زنده بود نمى گذاشت من این خبر را برایت بیاورم . مهدى ، سجده دیگر به جا آورد و گفت : سپاس ‍ خدایى را که مرا از دست او هم آسوده کرد. براستى او دشمن سرسختى براى من بود و شاید اگر زنده مى ماند شخص دیگرى را به جاى عیسى به قیام بر ضد من وامیداشت .
اکنون هر حاجتى دارى بگو که به خدا سوگند ترا بى نیاز خواهم کرد. و هر چه بخواهى به تو مى دهم .
صباح گوید: گفتم : به خدا من هیچ حاجتى ندارم و چیزى از تو نمى خواهم ، جز یک چیز، مهدى گفت : آن حاجت چیست ؟
گفتم : رسیدگى به وضع فرزندان عیسى و سرپرستى آنان ، به خدا سوگند اگر وضع مالى و زندگى من طورى بود که مى توانستم آنها را اداره و سرپرستى کنم از تو براى آنها چیزى نمى خواستم و آنها را نزد تو نمى آوردم ولى آنها کودکند و اگر به آنها رسیدگى نشود از گرسنگى و بى سرپرستى خواهند مرد زیرا آنها مالى و اندوخته اى ندارند. پدرشان در تمام این مدت که مخفى بود آب مى کشید و به سختى آنان را اداره مى کرد. و اکنون جز من کسى که عهده دار مخارج آنها باشد یافت نمى شود. و این کار هم از من ساخته نیست . و تو شایسته ترین مردم به حفظ و حراست آنها هستى و نیز سزاوارترین کسى باشى که متعهد مخارج زندگى آنها گردى . چون آنها خویشاوندان تو و گوشت و خون تو و یتیمان خاندان تو هستند.
صباح گوید: سخنان من که پایان یافت ، مهدى گریست تا آنجا که اشک از گونه اش سرازیر شد و آنگاه گفت :
به خدا سوگند اگر نزد من باشند مانند بچه هاى خودم از آنها مراقبت مى کنم اى مرد، خدا از ناحیه من و آنها به تو جزاى خیر دهد. تو حق آنان و پدرشان را بر گردن خویش خوب ادا کردى و بار سنگینى از دوش من برداشتى و براى من سرور و خوشحالى هدیه آوردى !
من گفتم : حال براى آن بچه ها امان خدا و رسول و امان تو هست ؟
و ذمه خود و پدرانت را در حفظ جان آنان و بستگانشان و یاران پدرشان به گردن مى گیرى که آنان را تعقیب نکنى و کسى از ایشان را پى گیرى ننمایى !
مهدى گفت : امان براى خودت و براى آنان باشد و در ذمه من و پدرانم هستند.
هر گونه شرط و پیمانى در این مطلب مى خواهى بگو، که همه پذیرفته است .
صباح گوید: من به هر لغت و زبانى که مى خواستم شرط و پیمان از او گرفتم .
در این وقت مهدى رو به من کرد و گفت : اى حبیب و دوست من آخر این کودکان خردسال چه گناهى کرده اند، به خدا سوگند اگر پدرشان جاى آنان بود و به پاى خود به نزد من مى آمد یا من به او دست مى یافتم هر چه مى خواست به او مى دادم ، تا چه رسد به اینها! خدا پاداش نکویت دهد اکنون برو و بچه ها را به نزد من بیاور. و به حقى که من بر تو دارم از تو مى خواهم که پولى را نیز که ما براى خودت مقرر مى کنیم بگیرى و آن را کمک زندگیت قرار دهى .
در جواب گفتم : من از پذیرفتن آن معذورم ، چون که من یک نفر از مسلمانانم و همانند آنان زندگى خود را اداره مى کنم .
این را گفتم : و از نزد مهدى بیرون آمدم به سراغ فرزندان عیسى رفتم و آن دو را پیش مهدى بردم ، مهدى تا آنها را دید جلو آمد و آن دو کودک را به سینه چسبانید و دستور داد جامه هاى زیبا براى آنان آوردند و جایى براى آنان آماده کرد و کنیزى را به خدمتگزارى آنان گماشت و چند غلام را نیز ماءمور رسیدگى و فرمانبرى آنان قرار داد و در کنار قصر خود اطاقى را به آنها اختصاص داد.
پس از این جریان من گاه و بیگاه از وضع آنان جویا مى شدم ، اطلاع مى یافتم که آن دو همچنان در قصر سلطنتى خلیفه عباسى به سر مى برند تا اینکه محمّد امین فرزند هارون الرشید کشته شد و اوضاع قصر بغداد به هم خورد و کسانى که در قصر بودند پراکنده شدند، در آن وقت احمد بن عیسى از آنجا بیرون آمد و متوارى گشت ، امّا برادرش زید بن عیسى پیش از این جریان بیمار شد و پس از چندى درگذشت .
(صاحب (( مقاتل الطالبیین )) این سرگذشت را به نحو دیگرى نیز نقل کرده است که احتیاجى به ذکر آن نیست .)
فرزندان عیسى
در این روایت اضافه دارد که عیسى چهار فرزند داشت و حسن بن عیسى را اضافه مى کند که وى در زمان حیات پدر درگذشت و دیگر حسین بن عیسى که دختر حسن بن صالح را به عقد خود درآورد و در کوفه ماند و احمد و زید هم پس از این ملاقات با خلیفه به نزد وى برده شدند.
و مى گویند: آن دو از مهدى اجازه گرفتند و به مدینه رفتند، و زید در مدینه درگذشت و احمد در اثر گزارش و سعایت جاسوسان هارون الرشید متوارى شد و بعد از چندى به خاطر اجتماع شیعیان و زیدیه در نزد او دستگیر شد و در زندان هارون افتاد و پس از چندى از زندان گریخت (۸۸۸) او در زمان متوکل در حالى که فرارى بود درگذشت .(۸۸۹)
احمد بن عیسى بن زید، ۳۰ بار پیاده به زیارت خانه خدا مشرف شد.
على فرزند احمد گوید: پدرم در شب ۲۳ رمضان سال ۲۴۷ ه‍ ق در بصره درگذشت .(۸۹۰)

 

حسین بن زید (ربیب امام صادق علیه السلام )
دومین فرزند حضرت زید (علیه السلام ) حسین است ، او در شام متولد شد. مادرش : ام ولد (کنیز) بود. تاریخ تولد او سال ۱۱۴ یا ۱۱۵ ه‍ ق و مدت عمرش ۷۶ سال مى باشد.(۸۹۱)
کنیه او ابوعبداللّه (۸۹۲) لقبش (( ذوالدمعه و ذاالعبره )) (صاحب اشک ) مى باشد هنوز هفت سال از عمرش نگذشته بود، که غبار یتیمى بر سرش نشست ، و پدرش به شهادت رسید.
امام صادق (علیه السلام ) او را پرورش داد و به خوبى تربیت کرد، و به او علم و دانش و حکمت آموخت ، او در سایه لطف امام زندگى کرد و حضرتش بعد از شهادت پدرش تعلیم و تربیت او را به عهده داشت ، و از امام استفاده هاى علمى زیادى کرد.(۸۹۳)
در رجال شیخ طوسى (۸۹۴) او را از اصحاب امام صادق (علیه السلام ) مى شمرد.
حسین بن زید از روات و صاحب کتاب است و نجاشى و شیخ طوسى او را عنوان کرده اند، و نیز ابن حجر، هم در (تقریب ) و هم در (تهذیب ) او را یاد کرده و ستوده است .(۸۹۵)
علت آنکه حسین بن زید را، به (( ذى الدمعه و ذى العبره )) (صاحب اشک ) لقب داده بودند، این بود که او بسیار مى گریست و اکثر اوقات اشک از دیدگان مبارکش سرازیر بود، فرزندش یحیى مى گوید: مادرم به پدرم حسین بن زید عرض کرد: چقدر گریه هاى تو زیاد است ؟
پدرم در جوابش گفت : آیا آتش ، و آن دو تیر برایم خوشحالى و سرورى باقى گذاشته که جلو گریه هایم را بگیرم .
مقصودش از آتش یادآورى خاطره جانگداز سوزاندن جسد مقدس پدرش ‍ زید (علیه السلام ) و منظور از دو تیر آن دو تیرى بود که یکى به پدرش زید و دیگرى به برادرش یحیى اصابت کرد.(۸۹۶)
و صاحب (( (غایه الاختصار) )) درباره حسین مى گوید: (( کان سیدا جلیلا شیخ اهله و کریم قومه ))(۸۹۷) حسین بن زید آقا و بزرگوار و محترم و بزرگ خاندانش بود او در میان خویشانش بسیار گرامى بود.
او از نظر زبان ، و بیان ، و قلم و زهد و فضل و احاطه او بر انساب و شناسایى افراد و تاریخ از رجال بنى هاشم به حساب مى آمد.(۸۹۸)
او، به کمک ابراهیم و محمّد و فرزندان عبداللّه محض شتافت و در جبهه جنگ همراه آنان مى جنگید و پس از شهادت آن دو متوارى شد.
او را در آخر عمرش مکفوف (نابینا) لقب دادند چون و آخر عمرش نابینا شد و شاید علت آن همان زیاد گریستن او بود. او در سال یک صد و چهل ه‍ ق زندگى را بدرود گفت .(۸۹۹)

 

قیام حسین بن زید
حسین بن زید از کسانى بود که همراه محمّد و ابراهیم فرزندان عبداللّه بن حسین قیام کرد و سپس براى مدتى طولانى متوارى گشت و چون او را تعقیب نکردند و اطمینان یافت که دستگیر نخواهد شد خود را ظاهر ساخت .
برادرش محمّد بن زید مورد محبت منصور عباسى قرار گرفت و وى را نزد خودش برد محمّد به وسیله نامه برادرش حسین را از جانب منصور تاءمین مى داد و موقعى که از طرف منصور آسوده خاطر شد. علنا در مدینه آشکار شد ولى با کسى تماس نمى گرفت و تا از کسى کاملا اطمینان پیدا نمى کرد او را به خانه خویش راه نمى داد.
على مقانعى به سند خود از حسین بن زید روایت کرده گفت : در نهضت محمّد بن عبداللّه ، چهار تن از فرزندان امام حسین بن على (علیهماالسلام ) خروج کردند. من و برادرم عیسى و موسى و عبداللّه فرزندان امام جعفر بن محمّد (علیهماالسلام ) بودند.(۹۰۰)

 

نصیحت عبداللّه بن حسن
حسین بن زید گوید: روزى گذار من به عبداللّه بن حسن که در مسجد رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) نماز مى خواند افتاد و چون مرا دید با دستش ‍ اشاره به من کرد، من به نزدش رفتم همینکه نمازش تمام شد رو به من کرد و گفت :
اى برادرزاده چون تو خود الا ن صاحب اختیار و آزادى دلم خواست تا پندى به تو دهم شاید خداوند تو را بدان سود بخشد، فرزندم : براستى که خداوند تو را در جایى و مقامى قرار داده که کسى جز تو در آن مقام و جایگاه نیست و تو اینک در سنین جوانى هستى و مردم دیده هاى خود را به تو دوخته اند، خوبى و بدى هم به سویت شتابانند، پس اگر کارى کنى شباهت به رفتار گذشتگان داشته باشد معلوم است که خیر و خوبى به تو روى آورده و اگر کارى مخالف آنها انجام دهى به خدا سوگند بدى و شرى است که به سویت شتافته است ، و همانا تو پدرانى پشت سر گذارده اى که نظیرى در مقام و مرتبه نداشتند و نزدیکترین پدرانت زید بن على است که من نه در میان خودمان و نه در میان دیگران همانندش را ندیدم . و هر چه بالا روى به فضیلت و برترى برخورد کنى ، چون : على ، و بعد حسن و بعد على بن ابیطالب (علیهم السلام ).(۹۰۱)
در کتاب ارزنده (( اعیان الشیعه ، )) چاپ بیروت جلد ۶ ص ۲۳ تا ص ۲۶ شرح حال نسبتا مفصل این شخصیت عالیقدر اسلام آمده مراجعه شود.

 

محمّد بن زید
آخرین فرزند برومند زید محمّد است ، کنیه او ابوجعفر و ابوعبداللّه نیز گفته اند مادرش کنیزى از اهل سند بود.
درباره اش گفته اند: (( و کان فى غایه الفضل و نهایه النبل )). )) او به عالیترین درجه فضیلت و کمال رسیده بود.
حسین بن محمّد بن یحیى علوى از جدش نقل مى کند که درباره محمّد مى گفت :
(( و کان محمّد بن زید من رجالات بنى هاشم لسانا و بیانا)). )) محمّد بن زید از نظر بیان و گرمى سخن از مردان برجسته بنى هاشم به شمار مى رفت ، خطیب بغدادى ، در شرح حال او مى نویسد:
او در زمان خلافت مهدى عباسى به بغداد آمد و در آنجا درگذشت و گفته است : که در قیام محمّد بن عبداللّه بن حسن (نفس زکیه ) از جمله رزمندگان و فرماندهان لایق و از مبارزین بود و محمّد بن عبداللّه وصیت کرده بود که اگر من کشته شدم رهبرى نهضت به عهده برادرم ابراهیم است و اگر ابراهیم کشته شد، عیسى بن زید و محمّد بن زید فرماندهى قیام را به عهده گیرند.(۹۰۲)
تذکر: طبق روایات دیگرى که صاحب (( مقاتل الطالبیین )) نقل کرده ، محمّد در نبرد فرزندان عبداللّه حسن نبود و عیسى و حسین از فرزندان زید (علیه السلام ) در قیام محمّد و ابراهیم شرکت داشتند نه محمّد بلکه او نزد خلیفه عباسى منصور رفت و مقام قربى پیدا کرد.(۹۰۳)
او در سنین جوانیش با منصور خلیفه عباسى کنار آمد و مثل عباسیان لباس ‍ سیاه به تن کرد (مسوده ) و با منصور ارتباط داشت امّا او بعدا در مدینه قیام کرد و خود را ظاهر نمود او کمتر با مردم در تماس بود و به هر کس که اعتماد نمى کرد اجازه ورود به خانه اش را نمى داد.(۹۰۴)

 

اعتقاد راسخ محمّد بن زید در مساءله امامت
محمّد هیچ گاه مدعى امامت نبود و او به امامت ائمه معصومین ایمان و اعتراف داشت و نسبت به امام موسى بن جعفر و فرزندش امام هشتم ، کمال خضوع و احترام را داشت او ائمه راستین حق را مستحق امامت مى دانست و ادله و شواهدى زیاد بر این موضوع دلالت دارد و از جمله روایتى است که ذیلا نقل مى شود:
مردى به نام حیدر بن ایوب گوید: ما چند نفر در دهکده قبا بودیم و بنا بود محمّد بن زید هم به جمع ما ملحق شود، محمّد مقدارى از موعد مقرر دیرتر به نزد ما آمد.
به او گفتیم چرا دیر کردى ؟ او عذر موجهى براى خود ذکر کرد.
گفت : ابوابراهیم (کنیه امام هفتم ) ما را که هفده نفر از فرزندان على و فاطمه بودیم به عنوان شهود وصیتش جمع کرد و از ما درباره امامت و جانشینى فرزندش (رضا) شاهد گرفت . سپس اضافه کرد:
ابوابراهیم فرزندش (رضا) را وصى و وکیل خود معین نمود که در زمان حیات و مماتش جانشینش باشد.
آنگاه محمّد با ایمانى راسخ و استوار گفت : اى حیدر به خدا سوگند او امروز فرزندش رضا را به عنوان امامت انتخاب کرد. و همه شیعیان بعد از او باید معتقد به امامت وى باشند. از این روایت کاملا روشن است که محمّد در مساءله امامت ائمه معصومین ایمان و اعتراف داشته است و آنان را دوست مى داشت .

 

گذشت و فداکارى محمّد بن زید
سرگذشت جالبى که بر فضیلت و جوانمردى و کرامت محمّد دلالت دارد. آن اینکه ابى جعفر منصور خلیفه عباسى در مکه شنیده بود که در نزد محمّد بن هشام بن عبدالملک گوهر قیمتى است . وى مى خواست به هر وسیله اى که ممکن است از چنگ او بیرون آورد. یک روز صبح دستور داد تمام درهاى مسجد الحرام را ببندند و ماءمورینى چند گماشت تا محمّد فرار نکند و فقط یک در را باز گذارد و دستور داد، تا ماءمورین محمّد را دستگیر کنند. محمّد بن هشام فهمید که این نقشه ها براى گرفتن خود اوست وحشت زده این طرف و آن طرف مى رفت تا پناه و پناهگاهى پیدا کند و بلکه خود را از مهلکه نجات دهد. در بین مردم دید جوانى که آثار کرامت و بزرگوارى از چهره او خوانده مى شود در گوشه اى از مسجد نشسته وى این جوان را نمى شناخت . در عین حال بهتر این دید که خود را در پناه او قرار دهد و اتفاقا این جوان شکوهمند محمّد فرزند زید بود و محمّد بن زید هم فرزند هشام را نمى شناخت .
محمّد بن زید گفت : چرا وحشت زده و سرگردانى ؟ فرزند هشام گفت : آقا اگر خودم را معرفى کنم مرا در پناه خودتان مى گیرید و امان مى دهید؟ فرزند زید گفت : تو در پناه من و من ترا نجات مى دهم .
محمّد بن هشام گفت : شما خودتان را معرفى کنید. فرزند زید گفت من محمّد بن زید بن على مى باشم . تا فرزند هشام نام زید را شنید و دانست این جوان فرزند آن شهید قهرمانى است که پدرش هشام قاتل اوست رنگ از چهره اش پرید و با خود گفت : دیگر مرگ من قطعى است . او لرزان و گریان از محمّد بن زید تقاضاى عفو و گذشت و کمک مى کرد.
محمّد با آرامش و بزرگوارى که خاص خاندان او بود گفت جوان نترس من به او کارى ندارم پدرت قاتل پدر من است من تو را به قصاص خون پدرم نمى کشم . من تو را ناچارم با یک نقشه اى از چنگال ماءموران منصور نجات دهم و اگر براى نجاتت به تو رفتار تندى کنم پوزش مى خواهم .
فرزند هشام موقعى چنین شنید، گفت : آقا هر جور مى توانى و صلاح مى بینى براى نجات من انجام ده .
محمّد بن زید عباى خود را روى سر فرزند هشام افکند و او را به طرف تنها در خروجى مسجد کشاند نزدیک ماءموران تفتیش که رسید چند سیلى آب دارى به فرزند هشام زد و به رئیس شرطه رو کرد گفت : اى ابوالفضل این مرد بدجنس شتربان است و شترهایى از او کرایه کردم براى اینکه به کوفه بروم امّا او به من خیانت کرد شترها را به افسران لشکر خراسان داده و الا ن او را گیر آورده ام تا نزد قاضى ببرم و در مورد ادعاى خود حقم را بگیرم . لطفا دو پاسبان را همراه من کن تا او فرار نکند بلکه او را به محکمه قاضى ببرم .
رئیس شرطه که محمّد بن زید و شخصیت او را مى شناخت تعظیم کرد و گفت : چشم قربان و فورا دو ماءمور را در اختیار محمّد بن زید گذاشت و از مسجد خارج شدند بین راه که رسیدند و کاملا مطمئن شد از مهلکه خارج شده اند، با صداى بلند به فرزند هشام گفت : خوب حالا حق مرا مى دهى یا نه فرزند هشام هم گفت : بله بله من قبول دارم حق تو را ادا مى کنم .
آنگاه محمّد بن زید رو به دو پاسبان کرد و گفت : بسیار خوب این مرد حق مرا مى دهد دیگر احتیاجى نیست به قاضى برویم شما هم بروید.
موقعى که ماءموران رفتند و محمّد از این نقشه جالب نتیجه گرفت رو به فرزند هشام کرد و گفت : حالا دیگر خبرى نیست زود برو جاى امنى و خودت را پنهان کن و الا دستگیر مى شوى .
فرزند هشام موقعى این فداکارى و گذشت بى نظیر را از محمّد بن زید دید از باب سپاسگزارى و تشکر از این خدمت فرزند زید دست برد و در جامه خود آن گوهر گرانبها و قیمتى که منصور دنبال آن مى گشت به محمّد بن زید داد و این گوهر تنها باقى مانده از خزانه هشام خلیفه اموى بود که به دست پسرش افتاده بود.
محمّد بن زید با لحن محبت آمیز به فرزند هشام گفت : نه ما خاندان پیامبر در برابر خدمت و کار نیک مزد نمى خواهیم . من خون مقدس پدرم که مهم تر از همه چیز بود از تو نخواستم . این دانه قیمتى براى خودت باشد. و هر چه زودتر برو و خودت را پنهان کن (۹۰۵) آرى این سرگذشت عظمت و شخصیت فرزند زید را مى رساند.
چرا چنین نباشد، او تربیت یافته مکتب امام پاک و مردان راستین و بزرگ شده خانه گذشت و فداکارى و فضیلت ، او از خاندان پاک رسول خدا است از خاندان کرامت و از شاخه هاى درخت نبوت . درود خدا به روان پاک او باد.

 

فرزندان محمّد
محمّد بن زید شش پسر و سه دختر داشت به نامهاى : جعفر، قاسم ، حسن ، حسین ، على و محمّد. و اعقاب و اولاد محمّد بن زید از جعفراند.(۹۰۶)
و دختران : به نامهاى فاطمه ، ام الحسن ، و کلثوم مى باشند.
جعفر سه پسر داشت به نامهاى محمّد و احمد و قاسم . احمد از اصحاب امام هشتم بود و در نزد حضرتش مقام شامخى داشت و کتاب (( (فقه الرضوى ) )) که کتابى معروف است به قلم اوست و صاحب (( ریاض ‍ العلماء )) از آن نقل مى کند:
جعفر مردى ادیب و شاعر بود.
برادرش محمّد او را به ریاست لشکر ابوالسرایا گماشت بدان جهت او را (( (رئیس الشاعر) )) مى گفتند. جعفر در خراسان قیام کرد و در مرو کشته شد. و قبر او در محلى به نام تکیه ساسانى مى باشد.(۹۰۷)

 

فصل هفدهم : زید و زیدیه
زید بن على و زیدیه
پیروان زید بن على که تعداد آنان به چندین میلیون نفر مى رسد، اکثر آنان در بلاد یمن ، و بقیه در سایر اقطار عربى چون حجاز، سوریه ، لبنان ، عراق ، و در مصر و سایر کشورهاى آفریقایى متمرکزند.
آنان در اعتقادات اصول خاصى دارند که آن را نسبت به خود حضرت زید (علیه السلام ) مى دهند، و در فروع هم مستقل اند و کتب زیادى در عقاید و احکام خویش دارند، که همه آنان را منسوب به زید بن على مى دانند.
و ما در اینجا اول شرح کوتاهى از حالات زید (علیه السلام ) که به قلم یکى از علماى بزرگ زیدیه در کتاب (( (مسند الامام زید) ))(۹۰۸) آمده است نقل مى کنیم و از این مقاله شخصیت زید بن على از دیدگاه زیدیه و پیروانش ‍ روشن مى گردد.
و سپس عقاید زیدیه و فرق آنان را خواهیم نگاشت :
نگارنده کتاب (مسند زید) سعى کرده شخصیت بارز زید بن على را به نحو خلاصه اى در چند صفحه جلوه دهد و ما به خاطر اختصار آن به ترجمه آن مى پردازیم تا مقام حضرت زید بن على از دیدگاه پیروانش روشن گردد.
زید از دیدگاه زیدیه به قلم امام عبدالعزیز بن اسحاق
زید بن على امام ما است ، او در راه حق جهاد کرد و مردم را به سوى خدا خواند، او ناصح دین و سرور اهل زمانش بود، و عزیزترین وجود هم عصریانش بود.
او امام خاندان نبوت در زمان خویش بود، خداوند متعال باب علم را براى او گشود، او علوم خود را از پدر بزرگوارش زین العابدین فرا گرفت و از جابر بن عبداللّه انصارى استفاده هاى علمى نمود.
و زمانى از (امام ) جعفر صادق (علیه السلام ) حال عموى بزرگوارش را پرسیدند در جواب گفت : او (زید) در میان ما بهترین فردى در قرائت کتاب خدا و فقه در دین و صله رحم بود خداوند چون او کسى را براى دنیا و آخرت ما نگذاشت .(۹۰۹)
شعبى از بزرگان علم و حدیث درباره او گوید:
نزائید زنى فرزندى را دانشمندتر و شجاع تر و پارسارتر از زید.
و از برادر وى (امام ) باقر (علیه السلام ) حال او را پرسیدند، گفت :
احاطه علمى زید از همه بیشتر بود، (سپس این دانشمند زیدى این جمله را دلیل برترى زید بر امام باقر مى گیرد و چنین استدلال مى کند:)
این اعتراف درستى است که (امام ) باقر زید را اعلم و افضل از خویش ‍ مى داند، پس گمان تو نسبت به چنین مردى که (امام ) باقر به آن فضل و دانشش او را برتر از خویش مى داند، چیست ؟
جابر گفت : از (امام ) محمّد باقر حال برادرش زید را پرسیدم فرمود: از مردى سؤ ال کردى که وجود او لبریز از ایمان و علم بود و تمام اجزاى بدنش از فرق سر تا انگشت پا دین و دانش بود، او بزرگ خاندانش بود.
دیلمى در (( مشکاه الابرار )) راجع به نبرد زید بن على و برخورد او با هشام کلماتى را نقل کرده است .
(سپس نویسنده مقاله به نحو اختصار به قسمتى از روایات که به نحو پیشگویى از پیامبر و اجداد و پدران طاهرین زید (علیه السلام ) که دانشمندان و محدثین بزرگ عامه نقل کرده اند مى پردازد و مى گوید:)
حافظ سیوطى در (( جامع الکبیر… )) از حذیفه بن یمان نقل مى کند که :
پیامبر روزى نظرش به زید بن حارثه افتاد و سخت گریست و مى گفت : آن مظلوم از اهل بیت من ، و مقتول در (کناسه ) همنام این جوان است و اشاره به زید بن حارثه کرد و فرمود: اى زید نزد من بیا، خداوند محبت تو را در دلم زیاد کرده زیرا تو، همنام حبیبى از فرزندانم یعنى زید مى باشى :
این خبر را ابن عساکر نقل کرده است (و ما آن را از طریق شیعه یادآور شدیم ).
و دیلمى در (( (مشکاه الانوار). ))(( و المهدى لدین اللّه محمّد بن مطهر در (المنهاج ). )) و حاکم در (( (جلاء الابصار). )) و امام ابوطالب یحیى بن حسین در (امالى ) این حدیث را آورده اند که پیامبر فرمود:
شهیدى از امتم که قیام او به حق است همان فرزندم مى باشد که در کناسه کوفه او را به دار مى زنند چون او پیشواى مجاهدین و پیشرو صورتهاى درخشان در صحنه قیامت است ، در آن روزى که فرشته هاى مقرب آنان را ملاقات مى کنند و ندا مى دهند که : داخل بهشت شوید و هیچ خوفى و حزنى بر شما نیست .
و نیز دانشمند فوق الذکر در کتابش این حدیث را از پیامبر خدا نقل مى کند: که او به فرزند شهیدش حسین فرمود: اى حسین ، از صلب تو مردى خارج مى شود که او و یارانش در روز محشر بر تمام مردم مقام برترى دارند، آنان بدون حساب داخل بهشت مى شوند (و ما نیز این حدیث را از کتب معتبر شیعه با مدارک مفصل ذکر کردیم ).
و نیز از انس نقل مى کنند که پیامبر خدا فرمود: مردى از فرزندانم در موضعى به نام کناسه کشته مى شود او مردم را به حق مى خواند و در منهاج این جمله را اضافه دارد:
(چشمى که به عورت او بنگرد بهشت نبیند) چون بعد از شهادت بدن او برهنه بالاى دار بود.
و ما این حدیث را نیز از طرق شیعه در همین کتاب یادآور شدیم .
ذهبى – در شرح حال جابر جعفى یادى از زید مى کند و مى گوید:
او (زید) هفتاد هزار حدیث را از برادرش آموخت ، امّا در عین حال او به فزونى علم و جلالت (زید) اقرار داشت .
ابوحنیفه مى گوید: من احدى را چون زید از نظر علم و فقه نیافتم (سپس ‍ نویسنده مقاله ، به کتابها و مقالاتى که ائمه بزرگ و علماى طراز اول اهل سنت در شرح حال زید (علیه السلام ) نگاشته اند، پرداخته و مى گوید:) از کسانى که شرح حال او را نگاشته اند:
۱ – ذهبى در قسمت شرح حال جابر جعفى ، و در (نبلاء).

۲ – حافظ مزى در (( (تهذیب الکمال ). ))

3 – حافظ ابن عساکر و دیلمى در (اذکار) و در (مسندش ).

۴ – حافظ سیوطى در (( (جامع الکبیر). ))

5 – مقریزى در (مواعظ و اعتبار).

۶ – ابن خلدون در (( (العبر). ))

7 – ابن اثیر و حاکم در (( (جلاء ابصار). ))

8 – ابن عنبته در (( (بحرالانساب ). )) و جمع زیادى حالات زید را نگاشته اند که مجال گفتن آن نیست .
او در فصاحت و بلاغت بى نظیر و در قرآن قرائت مخصوص به خود داشت که آن را روایت کرده اند.
ابوحیان در کتابى که آن را (( (النیر الجلى فى قراءه زید بن على )) نام نهاده ، رویه قرائت او را جمع کرده و صاحب کشاف مقدار زیادى از آن را نقل کرده است .

 

اصول اعتقادات زیدیه
۱ – توحید
زیدیه قائل به یگانگى خداوند عالمیان است ، و ذات خدا را از تمام شوائب منزه مى داند، آنها مى گویند: خداى عالم ، مدیر نظام هستى است و تمام اجسام حادث ، چون حدوث همان دگرگونى است که در ماده موجود است ، و اگر عالم قدیمى بود عدم و نیستى در آن راه نداشت و اعراض نیز به همین دلیل حادثند چون متغیرند، و چون عرض با جسم همراه است ممکن نیست که عرض قدیم باشد و جسم حادث ، و موقعى ثابت شد عالم حادث است ناچار باید گفت حادث و پدیده احتیاج به محدث و پدید آورنده دارد، و آن ذات مقدسش خدا است .(۹۱۰)
مى گویند: خداوند عالم است و دلیل ، همان کار محکم و منظم او در نظام آسمانى و زمین ها و موجودات عالم است .
خدا واحد و یکى است اگر دو تا یا بیشتر بود نظام هستى مختل مى شد و در اراده در صورت تعارض ، موجب به هم پاشیدن عالم مى گردد، مثلا اگر یکى اراده مى کرد جسم را ساکن ایجاد کند دیگرى متحرک در حال واحد این محال بود پس توحید و یکتایى خداوند واجب است .

 

صفات خدا
زیدیه همان صفاتى را که قرآن براى خداوند ذکر کرده است قائلند و آن را عین ذات مى دانند و از آن جدایش نمى دانند (۹۱۱) و اگر عین ذات نبود لازم بود که فاعلى آن را به وجود آورد و ثابت شد که خداوند قدیم است و در ثبوت صفات احتیاجى به فاعل ندارد، پس خداوند مستحق این صفات است براى ذات خویش مانند قدرت و علم .(۹۱۲)
پس قدرت خدا ذاتى است و دیگرى به او امر نمى کند و او همیشه قادر و دانا است براى قدرت او غایتى نیست همان طور که براى علم وى انتهایى نیست .(۹۱۳)
او سمیع و بصیر است و مى شنود و مى بیند، امّا نه مانند مخلوق چون او جسم نیست که صفات او هم جسمانى باشد، او همانند ندارد و خود مى فرماید: (( لیس کمثله شى ء))، ))(۹۱۴) چیزى همانند او نیست .
او شبیه چیزى نیست و او نه در دنیا و نه در آخرت دیده نمى شود.
به خلاف آنچه که گروه (مشبه ) (۹۱۵) مى گویند.(۹۱۶)
آنان آیات متشابه قرآن را در صفات خدا تاءویل مى کنند مثلا در قرآن دارد: (( الرحمن على العرش استوى ))(۹۱۷) خداوند بر عرش نشسته است مى گویند به معناى عز و ملک و قدرت است یعنى خداوند بر همه چیز استیلا و سیطره دارد.
و این آیه که مى فرماید: (( و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمانیه ))(۹۱۸) نیز همین معنا و دلالت بر ارتفاع و علو و برترى خدا بر موجودات را دارد.(۹۱۹)
و آیه (( وسع کرسیه السموات و الارض ))(۹۲۰) کرسى را علم معنى مى کنند و در لغت هم آمده است (یعنى علم خداوند به تمام آسمانها و زمین ها گسترش دارد).(۹۲۱)
چون خداوند جسم و جسد نیست و در وى صفتى از اجساد نباشد و او به آیات مخلوقش شناخته شود. او داراى کیفیت و ماهیت نمى باشد.(۹۲۲)
او قرآن که مى فرماید: (( و السموات مطویات بیمینه ))(۹۲۳) مقصود همان بیان قدرت خداوند بر آسمانها است .
زیدیه قائل به وحدت قرآنند و آن را قدیم مى دانند و اعتماد مى کنند به سخن خدا که مى فرماید: (( ما یاءتیهم من ذکر ربهم محدث )). ))(۹۲۴)
پس خداوند کلام را احداث فرموده چون کلام فعل متکلم است .

 

 

۲ – عدل
حقیقت عدل نزد زیدیه این است که خداوند فعل قبیحى مانند ظلم و کذب و امثال این از او سر نمى زند، چون وى عالم به بدیها و قبائح است و از انجام آن غنى است . (۹۲۵) و اساس عدالت را روى همان حسن و قبح معتبر مى دانند، امام یحیى بن الحسین نظر خود را درباره (حسن و قبح ) چنین بیان مى کند:
حسن آن است که راهى به ذم و نکوهش نداشته باشد، امّا قبح بر عکس آن است یعنى مدخل ذم و نکوهش است .(۹۲۶)
مردم در کارهاى نیک و بد آزادند و روى این مبنا زیدیه قائلند که : کارهاى نیک و بد بندگان از خود آنان است و از جانب خدا نیست ، و دلیل بر این مطلب امر خداوند به بندگان به خوبى و نهى از بدى است ، پس این افعال به اختیار و انجام خود بندگان است .(۹۲۷)
و خداوند، افعال بندگان را به خود آنان نسبت مى دهد و مى فرماید: (( جزاء بما کانوا یعملون ))(۹۲۸)
و آیاتى نظیر این آیه به این مطلب دال است .
پس اراده و مشیت به دست خود شخص است .(۹۲۹)
و آیه هایى که افعال بندگان را نسبت به خدا مى دهد تاءویل مى کنند:

 

 

۳ – (وعد) و (وعید)
زیدیه به وعد و وعید قائل است ، و مى گوید: خداوند خلف وعده نمى کند و او بر همه چیز قادر است چه بخشش باشد چه عذاب و او کسانى را که معصیت کبیره کرده اند و وعده عذاب به آنان داده به وعده خویش عمل مى کند و الا خلف وعده مى شود.(۹۳۰)
و به آیاتى مانند آیه ۳۱ سوره رعد و ۲۹ قاف و ۱۷ غافر استدلال مى کنند که خداوند خلف وعده نمى کند.
و روى همین اعتقاد قائلند که : شفاعت براى مرتکبین گناهان کبیره نیست چون لازمه اش خلف وعده خدا است و شفاعت پیامبر و… براى مؤ من است (۹۳۱) و به آیه :
(( ما للظالمین من حمیم و لا شفیع یطاع )) براى ظالمین شفیعى که قولش پذیرفته شود نیست . (۹۳۲) استدلال مى کنند.
(( منزله بین المنزلتین )) جایگاه متوسط
زیدیه قائلند که مرتکبین گناهان کبیره (گناهانى که وعده عذاب در آن است ) از امت پیامبر اسلام ، مانند، شرابخوار و زناکار و امثال آن (فاسق ) خوانده مى شود. (۹۳۳) و آنان در جایگاهى هستند که بین دو منزل (کفر) و (ایمان ) است .
این گونه افراد (فاسقین ) نه مى شود به آنان (کافر) گفت و به (مؤ من ) چون مدح و بزرگداشت مؤ من در شریع اسلام لازم و مدح و بزرگداشت فاسق غیر جایز است ، پس درست نیست که به فاسق مؤ من گفته شود.(۹۳۴)
همانطور که کافر هم خوانده نمى گردد چون آثار اسلام بر آن بار مى شود، مانند نکاح با آنان و دفنشان در قبرستان مسلمین ، پس آنان فاسقند.(۹۳۵)
زیدیه قائلند که ، کسانى که بر گناهان بزرگ تا آخر عمر اصرار و پافشارى داشتند، همیشه در آتش دوزخ خالدند.(۹۳۶)
و دلیل آنان قرآن است که مى فرماید: (( و من یعص اللّه و رسوله فان له نار جهنم خالدا فیها))(۹۳۷) آن کس که عصیان خدا و رسولش کند پس ‍ همانا آتش دوزخ براى او است و همیشه در آن جا است .
این مطالب مجمل و خلاصه اى از تصویر اعتقادات و آراى زیدیه در کتب آنان بود که ما نقل کردیم .
البته ما این مطالب را از کتاب (( ثوره زید بن على )) فصل ((اعتقادات زیدیه )) نقل کردیم و بعضى مدارک که در پاورقى اشاره شده است کتبى است خطى از مدارک معتبر زیدیه که مؤ لف آن را نقل کرده است ، و ما از آنجا آورده ایم .
زیدیه در نبوت و معاد، قائل به نبوت و خاتمیت ، و عصمت حضرت محمّد بن عبداللّه (صلى اللّه علیه و آله ) مى باشند و به معاد (زنده شدن تمام مردم ) روز قیامت براى سنجش اعمال و اعطاى ثواب و جزاء قائلند و معاد را جسمانى مى دانند.
و تفصیل این کلام در این زمینه خود احتیاج به کتاب مستقل دارد و از حوصله بحث ما خارج است .

 

 

زیدیه و مساءله خلافت
زیدیه در مساءله خلافت راءى برادران اهل سنت را دارند، و معتقدند که ابى بکر و عمر بعد از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) خلیفه مسلمین مى باشند، و درباره عثمان توقف دارند. امّا فرقى مختصر که با اکثر اهل سنت در این عقیده دارند این است که مى گویند علتى (علیه السلام ) افضل صحابه بود و از نظر مقام و رتبه معنوى از دیگران ممتاز بود. (۹۳۸) امّا جایز است که گاهى مفضول (آنکه فضیلتش کمتر است ) بر افضل مقدم شود، و معتزله که دسته اى از اهل سنت مى باشند این مطلب را نیز قائلند، روى همین اصل (برترى مفضول بر افضل ) اشکال ندارد که ابوبکر و عمر بر على (علیه السلام ) در خلافت رسول خدا مقدم باشند، پس جایز است امامت مفضول با وجود افضل .(۹۳۹)

 

علت خلافت ابى بکر و…
با این مقدمه اى که ذکر شد، زیدیه در علت جلو افتادن ابى بکر و عمر بر على (علیه السلام ) در خلافت و جانشینى رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) بر دو قول اند:
۱ – مى گویند مصلحت امت اسلام این طور اقتضا مى کرد که خلافت به ابى بکر تفویض گردد و این روى مصلحت اندیشى مردم و انتخاب آنان بود و روى رعایت قوانین دینى بود، و براى خاموش شدن شعله هاى فتنه و نفاق در امت اسلام و خشنودى دلهاى عموم مسلمانان انجام گرفت .(۹۴۰)
و انگیزه این انتخاب و مصلحت اندیشى این بود که ، قریش نسبت به امام على (علیه السلام ) یک نوع بغض و عداوت داشتند، به خاطر نبردهاى خونینى که وى در صدر اسلام شرکت مى کرد و سران زیادى از آنان را کشته بود مانند جنگ بدر و احد، و مساءله کینه نسبت به حضرتش سبب مى شد که مردم از وى اطاعت نکنند و فتنه اى عظیم عالم اسلام را فرا گیرد، پس ‍ خلافت ابى بکر بر وفق مقتضیات مصلحت عمومى و جلوگیرى از فتنه بود (۹۴۱) البته فخر رازى (( (امام المشککین ) )) نیز از جمله ادله اى که براى تقدم خلافت ابى بکر بر على (علیه السلام ) مى آورد همین مطلب است .(۹۴۲)
و بعضى دیگر مى گویند، گرچه على (علیه السلام ) افضل بود، امّا تقدم دیگران بر وى یک نوع امتحان بود براى حضرتش ، مانند سجده ملائکه بر انسان و حال آنکه ملائکه از انسان افضل است ، (البته تمام این وجوه قابل خدشه است ) و هر کس خلافت به او رسید اطاعتش واجب است و مخالفت با وى جایز نیست .(۹۴۳)

 

تقدم مفضول بر افضل
در مساءله خلافت ابى بکر و عمر و عثمان بر على (علیه السلام ) به عقیده زیدیه ، مفضول (پایین تر) بر افضل (بالاتر) تقدم یافته است .
مقیاس فضیلت در نزد زیدیه چهار چیز است :
اول – پیشقدم بودن در اسلام ، که از روى میل و رغبت و توجه به خدا و حق باشد.
دوم – زهد و پارسایى و بى اعتنایى به دنیا و محبت آن و رغبت به آخرت است .
سوم – فقیه و صاحب نظر بودن در دین .
چهارم – قیام با سلاح و جهاد مسلحانه در راه خدا.
هر کس این چهار صفت در او پیدا شد، او بر دیگران مقدم است .(۹۴۴)
و اعتقاد زیدیه بر این است که : (( ان الامام على بن ابى طالب افضل الناس ‍ بعد رسول اللّه ))(۹۴۵) امام على بن ابى طالب برترین مردم است بعد از پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) روى این اصل خلافت حق مسلم امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) مى باشد و او از دیگران مقدم و اولى است .
آن وقت براى اینکه خلافت ابوبکر و عمر را توجیه کنند، با آن که معترفند که آنان با علتى (علیه السلام ) از نظر فضائل و کمالات قابل قیاس نیستند مى گویند: جایز است مفضول (کسى که فضلش کمتر است ) بر افضل (کسى که فضل او بالاتر است ) مقدم باشد.
و از نظر عقل و عرف هم این مطلب بى اشکال است . چه بسا که امیر و فرمانده قوم و گروهى از بعض رعیتش از نظر کمالات معنوى پائین تر است امّا روى مصالحى امارت او صحیح است ، ولو از بعضى زیر دستانش از نظر معنوى مقام کمترى دارا باشد. (۹۴۶)(( و بذلک یجوز تقدیم ابى بکر و عمر على الامام على (علیه السلام )))(۹۴۷) روى این اصل جایز است مقدم شدن ابوبکر و عمر بر على (علیه السلام ) در مساءله خلافت ، و روى عللى که قبلا ذکر شد، مصلحت در خلافت آنان بود.
اعتقاد به امامت زید بن على (علیه السلام )
زیدیه معتقدند که امامت و خلافت بعد از امام امیرالمؤ منین (علیه السلام ) به فرزند وى امام حسن (علیه السلام ) و سپس به امام حسین (علیه السلام ) مى رسید.
و بعد از امام حسین (علیه السلام ) امام على بن الحسین زین العابدین امام است و پس از زین العابدین (علیه السلام ) امامت در اولاد امام حسن و امام حسین مى باشد. و منحصر به فرزندان امام حسین (علیه السلام ) نیست (۹۴۸) و امام حسین (علیه السلام ) و فرزندان آن دو را در میان فرزندان امیرالمؤ منین ممتاز مى دانند، و امامت را به آنان اختصاص مى دهند به خاطر علم و ورع و تقوا و بصیرت و تدبیر آنان .(۹۴۹)
سپس امامت را در فرزندان فاطمه (علیهاالسلام ) دختر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) با شرایطى قائلند.(۹۵۰)

 

شرایط امام
زیدیه کسى را امام و اطاعت او را واجب مى دانند که داراى شرایط ذیل باشد:
از دین دفاع کند، از اهل بیت پیامبر و از فرزندان فاطمه (علیهاالسلام ) باشد با قدرت و سلاح جهاد کند، بالغ ، عاقل ، مرد، زنده ، مسلمان ، عادل ، مجتهد پرهیزکار، سخى ، سیاستمدار، مردم دار، تیزبین ، شجاع ، پیشقدم بوده ، خوب بشنود و ببیند و حقوق را در جاى خودش قرار دهد.
روى این اصل زیدیه معتقد به امامت زید است چون او با شمشیر قیام کرد و مستکمل همه صفات امامت بود.
و زیدیه روى مقام علمى امام تکیه فراوان دارد و مى گوید:
لازم است که امام در تمام علوم عقلى و نقلى اسلام بهره فراوان داشته باشد.

 

علم و شمشیر
امام فرقه اى از زیدیه به نام (مطرفیه ) علاوه بر این ها (اعلمیت ) را شرط مى دانند و مى گویند:
امام باید اعلم و داناترین فرد در میان مردم باشد، امّا این شرط (اعلمیت ) را همه زیدیه قائل نیستند.
و مى گویند: چون زید بن على (علیهماالسلام ) در علم و فقه و احکام دین ید طولایى داشته ، علم امام در فقه اسلامى بیشتر مورد اهمیت است . و باید مجتهد باشد، یعنى بتواند فروع و احکام را از اصول بیرون بیاورد، و ادله قوانین شرع را بداند، و استنباط کند امّا شرط شجاعت و جنگ با اسلحه را در راه خدا از تمام شرایط فوق الذکر اهمیت بیشترى دارد و این اصل یکى از اسباب فاصله بین زیدیه و امامیه گردید، چون زیدیه معتقدند که تمام شرایط امامت و رهبرى در امام باقر (علیه السلام ) و امام صادق (علیه السلام ) به نحو احسن و شایسته جمع بود، امّا چون آن دو با شمشیر قیام نکردند امّا زید این که کار را کرد، پس زید در امامت بر آنان مقدم است .
زیدیه این سخن را که : (امامت به طور عام در قریش است ) رد مى کند، و این حدیث نبوى را که مى فرماید: (( ان الائمه من قریش ))(۹۵۱) همانا پیشوایان از قریشند، به این معنا قبول ندارند.
قاسم رسى (متوفاى سنه ۲۴۶ ه‍ ق ) مى گوید: این حدیث این را مى رساند که تمام قریشیها لایق مقام امامتند، نه ، بلکه کلمه (من ) براى تبعیض است ، یعنى بعضى امامان از قریشند، و این درست است زیرا اولاد امیرالمؤ منین از بطن فاطمه (علیهاالسلام ) از قریش مى باشند.(۹۵۲)
و روى همین اصل جناب زید بن على مى فرمود: ما خاندان پیامبر در وراثت و جانشینى رسول خدا بر دیگران مقدم هستیم .(۹۵۳)

 

 

جنگ با دشمنان حق
همانطور که اشاره شد، عمده شرطى که زیدیه در امام قائل اند این بود که با شمشیر (اسلحه ) علیه ستمکاران و دشمنان دین قیام کند.
زیدیه اهمیت فراوانى به این اصل (جهاد) در اسلام مى دهند، و تکیه به قدرت شمشیر را علت رستگارى و پیروزى حق بر باطل مى دانند. روى همین اصل به (جناح شیعى فعال ) معروف گشته اند.
مى گویند چون امام ما زید بن على ، تنها راه عزت اسلام را در قیام و شمشیر مى دانست و این راه را انتخاب کرده ، پس این از مهمترین صفات امام است . (( فالامام یجب ان یکون شجاعا، مقداما، شاهرا سیفه )) پس امام واجب است که شجاع و پیشقدم در جنگ و شمشیرش همیشه کشیده و آماده نبرد باشد.(۹۵۴)
زیدیه قتال اهل بغى و طغیان را واجب مى داند، به شرطى که عدد جنگجویان حداقل به سیصد و سیزده نفر برسد، به تعداد مجاهدین بدر، و روى همین اصل مى گویند: (( کل من ادعى الامامه و هو قاعد فى بیته مرخ علیه ستره ، لا یجوز اتباعه و لا یجوز القول بامامته ))(۹۵۵) هر کس ‍ که دعوى امامت داشته باشد ولى در خانه بنشیند و پرده را بیفکند (قیام نکند) پیروى از وى جایز نیست و نمى توان به امامت او قائل شد.
پس به اعتقاد زیدیه به کار گرفتن شمشیر و سلاح امرى است واجب ، در صورتى که ممکن باشد به واسطه آن ، اهل بغى و طغیان و دشمنان دین را سرکوب کرد و حق را اقامه نمود و دلیل مى آورند از قرآن کریم که مى فرماید:
(( قاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر اللّه ))(۹۵۶) بجنگید با کسانى که از حق سرپیچى مى کنند تا آنها به سوى خدا بازگشت نمایند.
و باز خداوند مى فرماید: (( لا ینال عهدى الظالمین ))(۹۵۷) ستمکاران به عهد (خلافت ) من نمى رسند.
و از اینجا زیدیه از امامیه که قائل به مساءله (تقیه ) در بعضى موارد است جدا مى شود، و مى بینیم که زیدیه در موارد زیادى براى پیشبرد مذهب و مرامشان به شمشیر و سلاح متوسل مى شوند، و مى گویند معناى امر به معروف و نهى از منکر همین است و ایمان بدون عمل ارزش ندارد.(۹۵۸)
 
 

فرقه هاى زیدیه
در فرق زیدیه و دسته هاى آنان اختلاف است .
1 – نوبختى ، آنان را دو فرقه مى داند: ۱ – ضعفاء ۲ – اقویاء (۹۵۹) (البته ما وجهى براى این تقسیم نیافتیم ).
2 – اشعرى ، مى گوید: طائفه زیدیه به شش فرقه تقسیم مى شود:
جارودیه ، سلیمانیه ، بتریه ، نعیمیه ، یعقوبیه ، و فرقه ششم را ذکر نکرده است .(۹۶۰)
3 – مسعودى ، صاحب کتاب (( (مروج الذهب ) )) زیدیه را در عصر خودشان به نقل از ابى عیسى وراق هشت فرقه مى داند، جارودیه ، مرثیه ، ابرئیه ، یعقوبیه ، عقبیه ، ابتریه ، جریریه ، و اصحاب محمّد بن یمان .(۹۶۱)
4 – بغدادى ، فقط سه فرقه را نقل کرده است ، جارودیه ، سلیمانیه ، بتریه .(۹۶۲)
5 – شهرستانى ، نیز همین را گفته است و صالحیه و ابتریه را یکى مى داند.(۹۶۳)
6 – برسى ، زیده را پانزده فرقه مى داند:
بتریه ، جارودیه ، صالحیه ، جریریه ، صباحیه ، یعقوبیه ، ابرقیه ، عقبیه ، یمانیه ، محمدیه ، طالقانیه ، عمریه ، رکبیه ، خشبیه ، حلسفیه .(۹۶۴)
و غیر از ابن ندیم کسى (قاسمیه ) را ذکر نکرده است و مى گوید: قاسم بن ابراهیم علوى رسى پیروان زیادى از زیدیه دارد.(۹۶۵)
البته بعضى از فرقه ها در همان اوائل پیدایش از میان رفته اند مانند (مطرفیه ).
جارودیه
فرقه جارودیه یکى از فرق مهم زیدیه است که پیروان ابى الجارود زیاد بن منذر همدانى مى باشند.(۹۶۶)
ابوجارود از اصحاب امام باقر (علیه السلام ) بود و موقعى زید قیام کرد به وى متمایل شد و قائل به امامت زید گردید.(۹۶۷)
و آنچه از ابى جارود نقل شده کتابى است در تفسیر که از امام باقر آن را روایت کرده است . (۹۶۸) جارودیه آراء و عقائد خاصى در مساءله (امامت ) دارند.
و نظر خاصى درباره (مهدى منتظر (علیه السلام )) و (علوم اهل بیت ) دارند امّا مساءله امامت ، نظر آنان به شیعه بسیار نزدیک است آنان در مساءله امامت مى گویند: پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) بر خلاف على (علیه السلام ) نص صریح داشت البته نه به نام ، بلکه ، به وصف و خصوصیات دیگر.
و پیامبر على را به صفاتى توصیف کرده که در دیگرى یافت نمى شد (۹۶۹) و اکثر اصحاب پیامبر، آنان که بیعت على را ترک کردند و به حکومت غیر از او راضى شدند کافرند. (۹۷۰) جارودیه خلافت عمر و ابوبکر را نمى پذیرند.(۹۷۱)
امّا آنان در امامت بعد از على (علیه السلام ) اختلاف نظر دارند.
آنها قائل به امامت امام حسن (علیه السلام ) و سپس امام حسین (علیه السلام ) مى باشند و امامت را روى اولاد امام حسن (علیه السلام ) و امام حسین (علیه السلام ) یکسان مى دانند، و مى گویند هر کس از آنان قیام کرد و مستحق امامت بود، وى امام است .(۹۷۲)
امّا عقیده آنان درباره اصل (مهدى منتظر (علیه السلام )) همان عقیده شیعه مى باشد، جارودیه به مساءله رجعت که از مختصات شیعه است معتقد است امّا در مصداق (و اینکه چه شخصى مهدى است و چه کسى رجعت مى کند با شیعه فرق مى کنند و بین خودشان نیز اختلاف است .)(۹۷۳)
فرقه اى از جارودیه به نام (محمدیه ) که قائل به امامت محمّد بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (علیهماالسلام ) که همان (نفس زکیه ) است مى باشد، و مى گوید: او امام منتظر و مهدى این امت است و رجعت خواهد نمود. او نمرده است و کشته نشد و خروج مى کند، و دنیا را پر از عدل و داد مى نماید.(۹۷۴)
دسته دیگر از آنان معروف به (طالقانیه ) که به مرگ (نفس زکیه ) اعتراف دارند و مى گویند امامت در محمّد بن قاسم که مدتى بر طالقان حکومت مى کرد مى باشد، و او نمرده است و کشته نشده و خروج خواهد نمود.(۹۷۵)
و دسته سوم از آنان به نام (عمریه ) مى گویند امام منتظر یحیى بن عمر است که معروف است در کوفه کشته شد، ولى کشته نشده است .(۹۷۶)
دسته چهارم از آنان مى گویند: مهدى منتظر، نام شخصى معینى نیست ، بلکه هر کس از فرزندان امام حسن مجتبى (علیه السلام ) و با امام حسین (علیه السلام ) با شمشیر قیام کند و مردم را به دین دعوت کند، او امام منتظر و مهدى امت است .(۹۷۷)
حمیرى در اینجا مى گوید: فرقه دیگرى از جارودیه هست به نام (حسنیه ) آنان قائل به امامت حسن بن قاسم بن عبداللّه بن محمّد بن قاسم رسى مى باشند و گویند او زنده است و نمرده و نمى میرد تا دنیا را پر از عدل و داد کند. (و حال آنکه او در سال ۴۰۴ ه‍ ق در یمن کشته شده است ).(۹۷۸)
 

جارودیه و علوم اهل بیت (علیهم السلام )
جارودیه قائل است که تمام فرزندان رسول خدا از نظر علم و دانش و فرا گرفتن آن از خدا یکسانند و فرقى بین آنان قائل نمى شود.(۹۷۹)
مى گویند: اهل بیت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) در اکتساب علوم و معارف با سایر مردم فرق دارند، و آن اینکه آنان علم را از کسى یاد نمى گیرند (( العلم یحصل لهم قبل التعلم فطره و ضروره ))(۹۸۰) بلکه علم و دانش قبل از یاد گرفتن براى آنان حاصل است ، روى اقتضاى فطرت و ضرورت .
و عجیب این که مى گویند (( من ادعى ان من کان منهم فى المهد و الخرق لیس مثل علم رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) فهو کافر مشرک )). )) هر کس ادعا کند که کسى از آنان (اهل بیت ) حتى در زمان طفولیت از نظر علم مانند رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) نباشد او کافر و مشرک است .(۹۸۱)
مى گویند: علم در سینه آنان مى جوشد، همانطور که گیاه از آب باران سبز مى شود، و خداوند است که آنان را تعلیم مى دهد.(۹۸۲)
خلاصه جارودیه ، کسى را از اهل بیت بر دیگرى برتر نمى داند و همه را یکسان مى دانند، روى همین اصل مى گویند همه آنان شایسته مقام (امامت ) و رهبرى مى باشند.(۹۸۳)
جاحظ، به این روش جارودیه عیب مى گیرد، و مى گوید:
شیعه به فرزندان رسول خدا جنایت کرده و نگذاشته آنان دنبال کسب علم و دانش بروند، و خیال کرده اند که خداوند به آنان علوم و معارف را الهام مى کند و آنان از فرا گرفتن آن از دیگران مستغنى مى باشند.(۹۸۴)
(البته جاحظ باید این اشکال را بر جارودیه وارد کند نه به شیعه و اهل بیت ).
سلیمانیه
دسته دیگرى از زیدیه به سلیمانیه معروفند. آنان از پیروان سلیمان بن جریر مى باشند.
اینها قائلند که مساءله امامت به شوراى امت محول مى شود، و امت صلاح دیدند که بعد از رسول خدا ابى بکر و عمر را براى خلافت انتخاب کنند. (۹۸۵) با وجود اینکه آن و مفضول بودند (مقامشان از على پائین تر بود) و معتقدند که بیعت عمر و ابوبکر خطا بود و اشتباه ، ولى استحقاق تفسیق نیستند، و امت با بیعت کردن با آن دو اصلح را رها ساختند.
سلیمانیه عثمان بن عفان خلیفه سوّم را به خاطر گناهان و جنایاتى که مرتکب شد، کافر مى دانند.(۹۸۶)
و همچنین کسانى که در جنگ (جمل ) با على (علیه السلام ) محاربه کردند، کافر مى دانند.(۹۸۷)
سلیمانیه ، در توحید و صفات خدا و افعال بندگان عقاید خاصى دارند که احتیاجى به شرح و بسط آن نیست . (به (( مقالات الاسلامیین )) ج ۲ ص ۱۳۸ به بعد مراجعه فرمائید.)
 

بتریه
بتریه ، از اصحاب کثیر النواء، ملقب به (ابتر) مى باشد، و اسم آنان روى نسبت به رئیسشان مى باشد. (۹۸۸) کشى ، صاحب رجال معروف در وجه تسمیه آنها گوید:
این افراد، خدمت امام باقر (علیه السلام ) آمدند و عرضه داشتند: (( نتولى علیا و حسنا و حسینا و نتبرء من اعدائهم ، قال نعم ، قالوا: نتولى ابابکر و عمر و نتبرء من اعدائهما، فالتفت الیهم زید بن على (علیهماالسلام ) و قال لهم : اتتبرؤ ن من فاطمه (علیهاالسلام )؟ بترتم امرنا، بترکم اللّه ، فیومئذ سموا البتریه )) گفتند، (ما على و حسن و حسین (علیهم السلام ) را دوست داریم ، و از دشمنان آنان برى مى باشیم ، امام فرمود: بلى درست است ، بعد گفتند: ابوبکر و عمر را دوست داریم و از دشمنان آن دو بیزاریم در این هنگام زید بن على (که در جلسه حاضر بود) رو به ایشان کرد و گفت : آیا از فاطمه تبرى مى جوئید؟؟ شما از ما جدا و منقطع شدید، خداوند شما را قطع کند، از آن جلسه به بعد آنان به (بتریه ) معروف شدند. (۹۸۹) و بعضى بترى را لقب مغیره بن سعد مى دانند.(۹۹۰)
 

صالحیه
صالحیه از پیروان حسن بن صالح بن حى مى باشند. حسن بن صالح پیشواى فکرى فرقه صالحیه ، او مردى فقیه و زاهد و متکلم و محدث بوده است .(۹۹۱)
ابونعیم درباره اش مى گوید: هشتصد محدث را ملاقات کردم ، و از حسن بن صالح برتر ندیدم . (۹۹۲) حسن صالح تاءلیفات و نوشته هایى دارد، از جمله :
کتابى در (توحید) و در امامت على (علیه السلام )، و کتاب (جامع ) در فقه ، او بطور مخفیانه در سال ۱۶۷ ه‍ ق در گذشت .(۹۹۳)
عیسى بن زید در خانه وى مخفى شد، و دختر او را به عقد خویش درآورد و فرزندانى از او به وجود آمدند.(۹۹۴)
امّا، (کثیرالنواء) رهبر (بتریه ) او از محدثین بزرگ کوفه بود.(۹۹۵)
و صالحیه و بتریه در اکثر آراء و عقایدشان با هم اتفاق نظر دارند.(۹۹۶)
آنها در مساءله خلافت گویند، که جایز است مردم کسى را به عنوان خلیه براى خود انتخاب کنند، و عمر و ابوبکر را مردم انتخاب کردند، با وجودى که على (علیه السلام ) در میان آنان بود، و هر کس نسبت به خلیفه منتخب مردم مخالفت کند خواه از قریش باشد یا از بنى هاشم کافر است .(۹۹۷)
آنان خلافت عمر و ابوبکر را تقبیح مى کنند و آنان را کافر نمى دانند و آن دو را براى خلافت اهل و سزاوار مى دانند، و مى گویند: على (علیه السلام ) این امر (خلافت ) را به آنان واگذار کرد، و بدون اینکه اکراه و اجبارى براى حضرتش باشد، با آن دو بیعت نمود.(۹۹۸)
آنان قائل به امامت افضل و ازهد هستند اگر سایر شروط مساوى شد، و اگر در تمام شروط مساوى شدند، باید ببینند کدام راءى محکم تر و سیاست بیشترى دارد، او را انتخاب کنند، و اگر هر کدام در کشور و بلادى باشند اشکال ندارد که هر کدام از آن دو امام و پیشواى منطقه خویش باشد، و اطاعتش بر قوم و گروه منطقه اش واجب است ، اگر چه او فتواى به قتل امام منطقه دیگر بدهد.(۹۹۹)
و بعضى از آنان زیبایى و حسن صورت را در امام شرط مى دانند.(۱۰۰۰)
شهرستانى گوید: آنان نسبت به عثمان توقف دارند، و از او به بدى یاد مى کنند، و بعضى ورع و تقواى عثمان را قائلند، و بعضى او را ذم و نکوهش ‍ مى کنند، و خلاصه وضع او را به خدا ارجاع مى دهند.(۱۰۰۱)
امّا صالح بن حى این راءى را ندارد و عثمان را مستحق منصب خلافت نمى داند و از او برائت مى جوید.(۱۰۰۲)
 

قاسمیه
این فرقه شامل زیدیه یمن مى شود، آنان پیروان یحیى بن حسین بن قاسم معروف به (رسى ) (متوفاى ۲۹۸ ه‍ ق ) مى باشند، بعضى قاسمیه را به (قاسم بن ابراهیم ) نسبت مى دهند. (۱۰۰۳) نشوان بن سعید حمیرى مى گوید: زیدیه یمن اکثرا از فرقه جارودیه هستند، نه قاسمیه .(۱۰۰۴)
قاسمیه در مواردى در مساءله امامت با سائر فرق زیدیه اختلاف راءى دارند، آنان قائلند:
که امام باید از طریق نص و تعیین باشد، یعنى خداوند به وسیله پیامبرش او را به عنوان امام منصوب کرده باشد. (و این عقیده شیعه امامیه نیز مى باشد.)
قاسمیه مى گویند: (( و ان اللّه امر نبیه بان ینص على رجل بعینه حتى لا یقول احد انه اولى بالامامه )) همانا خداوند به پیامبرش امر مى کند که مرد معینى را به عنوان امام نصب نماید و به امامت وى تصریح کند تا مبادا کس دیگرى این منصب را براى خودش سزاوار داند.
(( فالامامه فرض من الفروض الدینیه )) پس امامت یکى از فرائض ‍ دینى است ، و نصب امام امرى واجب و باید امام از خاندان پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام ) باشد.(۱۰۰۵)
و علت اینکه مى گویند: امام حتما باید از اهل بیت پیامبر باشد این است که ، اگر امامت و رهبرى از خاندان رسول خدا دور شود، هر فرقه اى مدعى آن مى شود، و اختلاف بزرگى بین مسلمین بوجود مى آید. و معلوم است نتیجه اختلاف از بین رفتن دین است .
قاسمیه روى همین اصل ، امامت و خلافت ابوبکر و عمر و دیگران که از اهل بیت پیامبر نیستند قبول ندارند و معتقدند که امامت حق مسلم على بن ابى طالب (علیه السلام ) مى باشد، و پیامبر از جانب خداوند درباره او نص ‍ صریح دارد و استدلال به واقعه غدیر خم مى کنند که پیامبر على (علیه السلام ) را رسما به عنوان جانشین و خلیفه از ناحیه خود منصوب و معین نمود و فرمود: (( من کنت مولاه ، فعلى مولاه )) هر کس من ولى اویم ، على ولى اوست .
و قائلند که : پیامبر نسبت به امامت على (علیه السلام ) وصیت فرموده است . و مى گویند: (( ان الرسول کان خیر الناس و اعلم الناس فینبغى ان یکون وصیه من بعده خیرهم ، و اعلمهم و اطوعهم لامره ، و انفذهم لوصیته )) (همانا پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) بهترین و داناترین مردم بود، لذا کسى شایستگى جانشینى او را دارد که همانند پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله ) باشد. و در پیروى از او بر سایرین مقدم باشد.)
قاسمیه معتقد است اگر مفضول (کسى که فضیلتش کمتر است ) بر فاضل مقدم شود، واجب است او ریاست را به افضل و برتر تسلیم نماید، و خود کناره گیرد، البته این عقیده از مختصات قاسمیه است و سایر فرق زیدیه این را نمى گویند.(۱۰۰۶)
یعقوبیه
از پیروان یعقوب مى باشند، (۱۰۰۷) و آنان ولایت و خلافت ابى بکر و عمر را قائلند، امّا اگر کسى خلافت آن دو را نپذیرد، وى را بد نمى دانند و مسلمان و مؤ من مى خوانند.(۱۰۰۸)
آنان قائل به مساءله (رجعت ) (بازگشت دوباره مردگان به دنیا) که از مختصات شیعه است نیستند، و از کسانى که این عقیده را دارند دورى مى گزینند.(۱۰۰۹)
 

نعیمیه
از اصحاب نعیم یمانى مى باشند، آنان قائلند که امامت حق مسلم على (علیه السلام ) بود و او مى بایست خلیفه بلافصل پیامبر گردد. امّا امت اسلام خطا رفتند و افضل و برتر را ترک کردند و دیگران را خلیفه دانستند، لیکن این خطا و اشتباه را قابل بخشش مى دانند.(۱۰۱۰)
 

مطرفیه
این فرقه از زیدیه ، قائلند که امام باید، اعلم و افضل باشد. (۱۰۱۱) آنها به مساءله رجعت نیز معتقدند.(۱۰۱۲)
 

زیدیه و امامیه
کلمه (شیعه ) به دو فرقه مهم اسلامى گفته مى شود: امامیه ، زیدیه .
جاحظ گوید: (( ان الشیعه رجلان زیدى و رافضى ))(۱۰۱۳) شیعه به دو کس گفته مى شود، زیدى و رافضى .
 

عقائد مشترک زیدیه و امامیه
البته موقعى این دو فرقه تحت عنوان (تشیع ) گرد مى آیند، حتما بین آنان علایق و عقاید متفق و مشترکى دارند، گرچه در بعضى موارد اختلافاتى بین آنان به چشم مى خورد. امّا عقاید مشترک آنان در مساءله امامت :
1 – امامیه ، قائل به امامت و خلافت بلافصل على (علیه السلام ) بعد از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) مى باشد، و خلافت را از کسانى که بر حضرتش تقدم جستند نفى مى نمایند.(۱۰۱۴)
امامیه دلیل مى آورد که پیامبر بر خلافت على (علیه السلام ) نص صریح داشت و او به عنوان امام معین شده است .(۱۰۱۵)
جارودیه : که فرقه مهمى از زیدیه است نیز معتقد است که پیامبر بر صفات امام نص صریح داشت امّا فرد معینى را تعیین نکرد.(۱۰۱۶)
قاسمیه : فرقه دیگر زیدیه نیز قائل است که ، پیامبر نص بر على (علیه السلام ) در خلافت داشت او را به عنوان جانشین معین فرمود، و واجب بود که دیگران حکومت و رهبرى را به وى تسلیم نمایند.(۱۰۱۷)
و موقعى ، مساءله امامت و خلافت مساءله مهم و اساسى بین تشیع باشد ناچار زیدیه داخل این عنوان مى گردد، چون ملتزم به این معنا هستند و از آن خارج نمى باشند.(۱۰۱۸)
امامیه : خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را قبول ندارد.(۱۰۱۹)
جارودیه : نیز قائلند، که خلافت ابوبکر و عمر خطا و اشتباه بود امّا خلافت عثمان را بهیچوجه جایز نمى دانند.(۱۰۲۰)
قاسمیه : تقدم خلفاى ثلاثه را بر على (علیه السلام ) قبول ندارد.(۱۰۲۱)
امامیه : على بن ابى طالب (علیه السلام ) را بر تمام صحابه پیغمبر افضل و برتر مى داند و مى گوید: (( انه افضل الناس بعد رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) و کذلک قالت الزیدیه )). )) همانا على (علیه السلام ) بر تمام مردم بعد از پیامبر خدا برتر بود.
زیدیه : نیز همین عقیده را دارد.(۱۰۲۲)
امامیه : حکم مى کند که ، هر کس با على (علیه السلام ) بجنگد کافر است .
زیدیه : نیز همین را مى گوید.(۱۰۲۳)
امامیه : قائل به ظهور امام دوازدهم است و وى دنیا را پر از عدل و داد مى نماید، بعد از آنکه ظلم و ستم همه جا را فرا گرفته باشد.(۱۰۲۴)
جارودیه : زیدیه ، نیز قائل به ظهور امام مى باشند، امّا مى گویند او کشته شد و بعدا خداوند وى را زنده مى گرداند (۱۰۲۵) امّا، امامیه این را نمى گویند.
امامیه : مانعى نمى بیند که ظهور معجزات به دست امام ممکن است .
و زیدیه : هم این راءى را دارند.(۱۰۲۶)
 

عقاید مشترک اصولى بین زیدیه و امامیه
امامیه صفات خدا را عین ذات او مى داند نه زیاد و نه کم (( فاللّه حى بنفسه لابحیاه زائد عن ذاته ، و انه قادر بنفسه ، و عالم بنفسه )) (پس ‍ خداوند به نفس خود زنده است نه به حیات زائدى از ذاتش ، و او به ذات خود قادر است .)(۱۰۲۷)
جهور زیدیه ، این عقیده را دارد.(۱۰۲۸)
امامیه : خداوند را عالم به علم قدیم مى دانند نه علم حادث .
زیدیه : نیز چنین مى گوید:(۱۰۲۹)
امامیه قائل به حدوث قرآن است .
زیدیه : نیز همین عقیده را دارد.(۱۰۳۰)
امامیه : معتقد است که خداوند نه در دنیا و نه در آخرت رؤ یت نخواهد شد.
زیدیه : نیز همین عقیده را دارد.(۱۰۳۱)
امامیه : مى گوید، خداوند کریم است ، و بندگانش را براى عبادتش آفرید و آنان را امر به اطاعت و نهى از معصیت فرمود. و به همان احسان نمود و او هیچ فردى را بیش از وسع و طاقتش تکلیف نمى کند. و احدى را بدون انجام دادن فعل قبیحى عذاب نمى فرماید.
زیدیه : روى همین عقیده به (وعد و وعید) همین را مى گوید.(۱۰۳۲)
 

اختلافات بین امامیه – زیدیه
امامیه : امامت را منحصر در اولاد حسین بن على بن ابى طالب (علیه السلام ) مى داند و شروط امام را خروج با شمشیر نمى دانند، و به اصل (تقیه ) معتقدند.
زیدیه : امامت را در اولاد امام حسن (علیه السلام ) و امام حسین (علیه السلام ) تجویز مى کند و مى گوید: امام باید با شمشیر قیام کند، و به (تقیه ) عقیده ندارند.(۱۰۳۳)
امامیه : قائل به عصمت امام است .(۱۰۳۴)
زیدیه : این عقیده را ندارند.(۱۰۳۵)
امامیه : مى گویند، اگر مسلمانى مرتکب گناه کبیره شد (گناهى که در آن وعده عذاب جهنم است ) این گناه او را از اسلام خارج نمى کند، و این شخص ‍ مسلمان است ، گرچه عنوان (فاسق ) روى این ارتکاب او به گناهان کبیره داده مى شود.
زیدیه : البته زیدیه همین را مى گویند، امّا امامیه مى گویند: مسلمانى که مرتکب گناه کبیره شود، در آخرت ممکن است مشمول شفاعت پیامبر گردد، و شیعیان گنه کار نیز شفاعت على (علیه السلام ) آنان را دریابد.(۱۰۳۶)
امّا زیدیه : مى گویند، شفاعت شامل اهل معصیت و گنهکار نمى شود.
بلکه شامل بهشتیان است که به واسطه آن درجاتشان در بهشت بالاتر مى رود.(۱۰۳۷)
موارد اختلاف در بعضى اصول اعتقادات
امامیه : مى گویند: خداوند، قادر به عدالت است کما اینکه قدرت به ظلم هم دارد امّا هیچگاه ظلمى از او سر نمى زند، و این خود، دلیل قدرت و عظمت او است .(۱۰۳۸)
زیدیه : مى گویند، خداوند به قادر بودن به ظلم و ستم توصیف نمى شود و جایز هم نیست بگوئیم ، که خداوند قدرت ندارد.(۱۰۳۹)
امامیه : اتفاق نظر دارد که ، اسلام غیر از ایمان است و هر مؤ منى مسلمان است : امّا هر مسلمانى مؤ من نیست .(۱۰۴۰)
زیدیه : فرقى بین اسلام و ایمان نمى گذارند، و هر مسلمانى را مؤ من مى دانند و بالعکس . (۱۰۴۱) امامیه : پیامبران را از تمام گناهان چه کبیره و چه صغیره معصوم مى دانند.
زیدیه : قائل است که پیامبران فقط از گناهان کبیره معصومند، و جایز است که گناه صغیره اى از آنان سر زند.(۱۰۴۲)
 

رافضه و زیدیه
1 – نوبختى (متوفاى ۳۱۰ ه‍ ق ) گوید: اول کسى که جمله (رافضه ) را به شیعیان گفت ، مغیره بن سعد (سعید) بود (۱۰۴۳) این مرد بعد از وفات امام محمّد باقر (علیه السلام ) به امامت (نفس زکیه ) متمایل شد، و چون عقیده خود را ابراز داشت شیعیان و اصحاب امام صادق (علیه السلام ) از او تبرى جستند و وى را طرد نمودند، او شیعیان را رافضه (رها کننده ) خواند و وى آنان را به این اسم یاد نمود.(۱۰۴۴)
2 – امّا عقیده مقدسى (متوفاى ۳۲۲ ه‍ ق ) درباره رافضه این است که : رافضیه نزد شیعیان به کسانى گفته مى شود که : خلافت على (علیه السلام ) را بعد از دیگران بداند، ولى غیر شیعیان رافضه را به کسانى مى گویند که خلافت ابوبکر و عمر را قبول نداشته باشند.(۱۰۴۵)
3 – ابن عبد ربه ، (متوفاى ۳۲۲ ه‍ ق ) درباره رافضه گوید:
به این جهت به رافضه این عنوان داده شده است که آنان ابى بکر و عمر را رفض کردند، و کسى غیر از آنان ابى بکر و عمر را رفض نکرده است و شیعه غیر از رافضه است ، و رافضه درباره على (علیه السلام ) بسیار غلو مى کنند.(۱۰۴۶)
4 – اشعرى (متوفاى ۳۳۰ ه‍ ق ) در وجه تسمیه رافضه گوید:
چون آنان ابوبکر و عمر را رها کردند، به رافضه معروف شدند.(۱۰۴۷)
5 – رازى ، (متوفاى ۶۰۶ ه‍ ق ) در این باره گوید:
به این جهت آنان را رافضه گفتند که : زید بن على در مقام خروجش بعضى از اصحاب او نسبت به عمر و ابوبکر بد گفتند، زید (علیه السلام ) آنان را از این کار منع کرد آنان هم در مقابل زید را رها کردند، زید به آنان گفت : (( (رفضتمونى ) )) مرا رها کردید؟ گفتند: بلى از آن تاریخ به بعد به (رافضه ) (رها کننده ) معروف شدند.(۱۰۴۸)
6 – بغدادى مى گوید: پیدایش این نام در سال ۱۲۳ ه‍ ق ، هنگام قیام زید بود، و به کسانى گفته شد، که زید را در جنگ تنها گذاشتند و رفتند. (۱۰۴۹) و این قول را طبرى نیز انتخاب کرده است .(۱۰۵۰)
 

اصناف رافضه
بعضى براى رافضه اصنافى ذکر کرده اند:
۱ – اسفرائینى ، (متوفاى ۴۱۷ ه‍ ق ) گوید:
روافض به سه فرقه تقسیم شدند:
1 – زیدیه (کسانى که معتقد به امامت زید بن على (علیهماالسلام ) مى باشند.
2 – امامیه (کسانى که معتقد به امامت ۱۲ معصوم از خاندان پیامبر باشند.)
3 – کیسانیه (۱۰۵۱) (کسانى که بعد از امام حسین (علیه السلام ) معتقد به امامت محمّد حنفیه مى باشند.)
۲ – بغدادى (متوفاى ۴۲۹ ه‍ ق ) رافضه را چهار صنف مى داند.
1 – زیدیه .
2 – امامیه .
3 – کیسانیه .
4 – غلات (۱۰۵۲) کسانى که درباره شاءن و مقام امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) غلو مى کنند.
۳ – حنفى ، گوید:
رافضه سه دسته اند: امامیه و غلات و زیدیه (۱۰۵۳) البته این اقوال روى همان معنایى است که گفته اند، رافضیه کسانیند که عمر و ابوبکر و عثمان را رها کرده اند.
این تقسیم بندى در این اقوال شاید خلاف حقیقت باشد، چون در ضمن بررسى اقوال در صفحه بعد روشن خواهد شد، روافض عبارت از: (زیدیه ) و (امامیه ) و (کیسانیه ) نیستند، و اطمینانى به این اقوال در اصناف رافضه نیست .
 

بررسى اقوال
اینها اقوال و سخنان جمعى از بزرگان علم و صاحبان کتب ملل و نحل بود که گذشت .
و یک وجه جمعى بین اقوال مختلف بود، و آن اینکه این اسم (رافضه ) اولین بار هنگام قیام زید در عراق رسمیت پیدا کرد.
و ما در بررسى این اقوال مى بینیم که اختلاف فاحش بین این سخنان از وجه تسمیه این جمله مى باشد.
نوبختى مى گفت که : این نام را مغیره بن سعد به پیروان امام صادق نسبت داد. ولى صاحب محبر خلاف این سخن را داشت که : این لفظ در سال ۱۲۲ ه‍ ق هنگام قیام زید به کسانى گفته شد که زید را در معرکه نبرد رها کردند و رفتند.
امّا روایت مقدسى که مى گفت : رافضه به کسانى مى گویند که خلافت على (علیه السلام ) را بعد از دیگران مى دانند، بسیار بعید به نظر مى رسد.
اولا – او در این قول منفرد است و کسى از بزرگان علم و ادیان این قول را نگفته اند.
ثانیا – نقیض این قول را دیگران قائلند که رافضه کسانى اند که خلافت على را مقدم مى دانند.
ثالثا – هیچگاه شیعیان که این اسم به آنان بسته شده است خلافت على را بر دیگران مؤ خر نمى دانند و این مطلب را قبول ندارند.
 

دو شاهد تاریخى
و روى همین اصل است که : هنگامى کسى در مقام توهین به سید حمیرى ، به او گفت : اى رافضى .
سید در جواب گفت :

(( و نحن على رغمک الرافضون
لاهل الضلاله و المنکر ))

ما على رغم تو، رها کنندگان اهل گمراهى و بدیها مى باشیم .
از این شعر سید معلوم است که شیعیان رافضه را به معنایى که مقدسى گفته است قائل نیستند. (۱۰۵۴) (تاءخیر خلافت على بر دیگران ).
2 – معروف است که عمار دهنى در محکمه ابن ابى لیلى قاضى براى اداى شهادتى آمده بود، این ابى لیلى به عمار گفت : برخیز، شهادت تو قبول نیست ما تو را مى شناسیم ، چون تو رافضى هستى .
عمار از این سخن دلش گرفت و گریان از مجلس بلند شد.
قاضى براى دلجویى از وى به او گفت : تو مردى از اهل علم و حدیث هستى و اگر از نسبت رافضه ننگ دارى ، خودت را از آن تبرئه کن ، آنگاه برادر ما به حساب مى آیى .
عمار گفت : به خدا سوگند من به همین راهى که رفته ام خواهم رفت لیکن گریه من هم براى خودم هست هم براى تو!
امّا گریه من براى خودم این است که : تو من را به یک رتبه شریف نسبت دادى که من اهل آن نیستم (۱۰۵۵) و شاید گریه براى قاضى به این خاطر بود که چرا او شیعه و یا به قول خودش رافضى نیست .
از این نکته تاریخى نیز مى توان استدلال کرد که سخن مقدس اساسى ندارد، و رافضه غیر از کسانیند که خلافت على را بعد از دیگران مى دانند.
امّا کلام ابن عبد ربه به هیچ وجه قابل اعتماد نیست زیرا او روى تحقیق و ضبط سخن نگفته .
و او اینقدر سخنش بى پایه است که مى گوید: زید بن على در خراسان کشته شد. (۱۰۵۶) و حال آن که مسلم است که زید در کوفه به شهادت رسید نه در خراسان .
پس سخن صاحب (( (عقد الفرید) )) ابدا قابل تمسک و اعتنا نیست .

 

سخن قابل اعتماد
از بررسى اقوال و گفته هاى مورخین چنین نتیجه مى گیریم که :
اول کسى که این عنوان (رافضه ) را به بعضى از اطرافیانش گفت ، زید بن على (علیه السلام ) بود.
چون آنان وى را بخاطر سبّ و لعن نکردن علنى عمر و ابى بکر در میدان نبرد یا موقع بیعت ، ترک گفتند و زید (علیه السلام ) به آنان فرمود:
(( (رفضتمونى ) )) شما مرا رها کردید و این عنوان همیشه براى آنان یادگار ماند.
و مؤ ید سخن ما، قول رازى در کتاب (( (اعتقادات فرق المسلمین ))(۱۰۵۷) و بغدادى ، در کتاب (( (المحبر) )) است ).(۱۰۵۸)
طبرى نیز همین قول را اختیار کرده است .(۱۰۵۹)
خلاصه این عنوان از تاریخ قیام زید (علیه السلام ) به بعد براى شیعیان علم و معروف شد البته ناگفته نماند، که زید بن على تمام شیعیان را رفضه نامید و جمع کثیرى از شیعیان در کنار او جهاد کردند.
امّا او به این عنوان به آن دسته از شیعیان گفت که در موقع حساس بیعت و یا در صحنه نبرد او را رها ساختند و رفتند و بعد از پیدایش فرقه زیدیه که معتقد به امامت زید شدند، این عنوان شهرت کامل پیدا کرد.
و همه گروه شیعیان در اصطلاح تسنن به رافضه (رها کننده ) معروف گشتند.(۱۰۶۰)
و بعدها به تمام کسانى که خلافت ابوبکر و عمر را قبول ندارند و آنان را غاصب خلافت مى دانند (شیعیان ) رافضى مى گفتند و در زمان ما هم همین طور مى گویند.
پس پیدایش این عنوان در زمان زید بن على مى باشد ولى بعدا به شیعیانى که خلافت خلفاى ثلاثه را رها کردند به رافضه مشهور شدند.
 

فصل هجدهم : فهرستى از کتب زیدیه
مسند زید یا مجموعه فقهى
این کتاب یکى از جامعترین و عالیترین کتب فقهى و معتبرترین مدرک زیدیه است .
در این کتاب روایت و احادیث زیادى است که راوى آن خود زید بن على (علیه السلام ) از پدرش و اجداد پاکش تا رسول خدا مى باشد.
و اخبار و روایات آن تمام مستند به زید بن على (علیهماالسلام ) است .
 

نام کتاب
در کتاب (( (اثبات الائمه ) )) این کتاب به نام (مجموعه فقهى ) یاد شده است ولى اسم معروف آن (مسند) است .
در مقدمه آن دارد که : نام (مسند) به چنین کتابى صحیح نیست ، زیرا مسند را به کتابى مى گویند که راوى آن ، حدیث را به اسنادى از طریق متعدده اى که دارد نقل کند، مانند، مسند احمد و مسند شافعى و… امّا روایات این کتاب که راوى آن زید بن على (علیهماالسلام ) است همه را به یک طریق از پدرش تا جدش رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) روایت مى کند.
امّا به نظر ما، اطلاق مسند به چنین کتابى اشکال ندارد زیرا مسند را در مقابل مرسل مى دانیم ، یعنى روایاتى که نام همه روات ذکر شده باشد و در مرسل حذف مى گردد.
 

نگارنده کتاب
این کتاب به وسیله یکى از علماى بزرگ زیدیه به نام (( الامام عبدالعزیز بن اسحاق البقال )) جمع آورى شده است .
او از مشاهیر حدود قرن چهارم هجرت است و تاریخ وفات او را سنه ۳۶۳ ه‍ ق در سن نود سالگى ، نگاشته اند. (۱۰۶۱) و جمع زیادى از علماى زیدیه از او روایت کرده اند.
 

تنظیم کتاب
این مجموعه قبلا در ۶ جلد بود و نظم و ترتیبى به شکل باب بندى نداشته است ، و بعدا به وسیله سید علامه حسین بن یحیى بن ابراهیم دیلمى در سال (۱۲۰۱) هجرى منظم و مبوب گردید.(۱۰۶۲)
 

مقدمه کتاب
این کتاب داراى مقدمه اى است که مشتمل بر ۳ فصل است .
فصل اول : شرح حال مختصرى از زید بن على (علیهماالسلام ) و ابوخالد واسطى که راوى از زید است و بعضى دیگر از روات .
فصل دوّم : درباره کتاب مسند و سؤ الاتى که از نگارنده کتاب شده با جواب آن .
فصل سوّم : یادآورى قسمتى از کتب زیدیه با شرح حال مختصرى از بعضى مؤ لفین آن ، که به طور سؤ ال و جواب ذکر شده است .
و خود این کتاب مجموعه روایاتى است که از زید بن على (علیهماالسلام ) در معارف و احکام اسلام نقل شده است .
 

اهمیت این کتاب
زیدیه این کتاب را با چشم اعتبار و قبول مى نگرند، و مى گویند:(۱۰۶۳)
این مجموعه ، همان مطالب و روایات و احادیثى است که در کتب سنت نبویه مانند صحاح و غیر آن موجود است .
و رجال این مسند همه مورد وثوق آنان مى باشند و غیر از رجال اهل بیت (علیهم السلام ) شخصیت هاى علمى چون ، حافظ دار قطنى و حافظ ابونعیم که از اجله و فحول اصحاب حدیثند و این دو اجل علماى حرمین و مصر و شام و هند و روم و سایر اقطارند، که در طریق کتاب مسند به چشم مى خورند.
 

طرق ائمه زیدیه در سند کتاب (۱۰۶۴)
این طریق موجود و سند آن متصل به جناب زید مى باشد.
و این طریق در کتب معتبره اى آمده است ، مانند:
1 – (( بلوغ الامانى فى سند ما انزلت علیه المثانى ، )) منسوب به قاضى علامه احمد بن محمّد مشحم .
2 – (( اتحاف الاکابر فى اسناد الدفاتر، )) منسوب به ، قاضى علامه محمّد شوکانى ، و آن در هند چاپ شده است .
3 – (( عقد النضید فیما اتصل من الاساتید، )) منسوب به ، شیخ المشایخ علامه عبدالکریم بن عبداللّه ابى طالب .
 

شرح و حاشیه ها
بر این کتاب شرح هاى مفصل و حواشى زیادى نوشته اند از جمله :
1 – (( منهاج الجلى . )) 2 – (( شرح القاضى ، )) این شرح از سایر شروح مفصل تر است که به قلم علامه حسین السیاغى نوشته شده و آن آخرین شرح بر کتاب است .
حواشى :
1 – حاشیه – سید صارم الدین .
2 – حاشیه – سید عماد الدین .
اینها شرحها و حاشیه هاى مستقلى بود بر کتاب مسند زید نوشته شده است ، و حواشى و تعلیقات زیادى بر متن خود کتاب نیز زده اند.
 

احادیث و اخبار کتاب
تعداد احادیثى که در این کتاب به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) مى رسد ۲۲۸ حدیث است (نبوى ).
و اخبارى که به امام امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) مى رسد ۳۲۱ حدیث است (علوى ) و ۲ حدیث از امام حسین (علیه السلام ) که مجموعا ۵۵۱ خبر مى باشد.
و اکثر احادیث با جمله : (( (حدثنى زید بن على عن ابیه عن جده عن على (علیه السلام ) قال : قال رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله )))) شروع مى شود.
و قسمت زیادى از آن با جمله : (( (قال زید بن على …) )) آمده است .
 

رؤ وس و ابواب کتاب
این کتاب مشتمل بر (۱۴) کتاب در (۱۰۵) باب است و در هر باب احادیث و اخبار زیادى ذکر شده است ، به این ترتیب :
۱ – کتاب طهارت ۱۰ باب
۲ – کتاب صلات ۴۳ باب
۳ – کتاب جنائز ۱۸ باب
۴ – کتاب زکات ۱۲ باب
۵ – کتاب صیام ۱۱ باب
۶ – کتاب حج ۳۶ باب
۷ – کتاب بیع ۲۹ باب
۸ – کتاب شرکت ۹ باب
۸ – کتاب شهادات ۲ باب
۱۰ – کتاب نکاح ۱۲ باب
۱۱ – کتاب طلاق ۷ باب
۱۲ – کتاب حدود و دیات ۷ باب
۱۳ – کتاب جهاد ۱۳ باب
۱۴ – کتاب فرائض ۱۶ باب
احادیث هر باب از ۱ تا بیش از ۲۰ خبر متجاوز است .
مثلا باب وضوء که یکى از ابواب دهگانه کتاب طهارت است داراى ۱۹ خبر است …
 

کتب معتبر زیدیه پس از (( مسند الامام زید (علیه السلام ) ))
1 – مجموع حدیثى – زید (علیه السلام ) که فقط در حدیث است .
2 – امالى – احمد بن عیسى بن زید (علیه السلام ) (۱۰۶۵) این کتاب به نام (( (بدایع الانوار فى محاسن الاثار) )) معروف است . و به گفته یکى از پیشوایان زیدى : این کتاب اساس علم زیدیه و یکى از متقن ترین کتب آنان است .
3 – علوم آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) – محمّد بن منصور مرادى .(۱۰۶۶)
4 – مؤ لفات قاسم بن ابراهیم (۱۰۶۷) (حدود ۲۰ کتاب ).
5 – مؤ لفات یحیى بن الحسین فرزند قاسم بن ابراهیم (حدود ۴۰ کتاب ) که از آن جمله (( (تفسیر القرآن ) )) در ۶ جلد و (( (معانى القرآن )) در ۹ جلد و بعضى از تاءلیفات معتبر او عبارت است از: (( الاحکام – منتخب – الفنون – المجموع . ))
6 – مصنفات اطروش (۱۰۶۸) از جمله این مصنفات : (( الانابه – مغنى – صفى . ))
7 – مصنفات فرزند اطروش .
8 – مصنفات قاسم بن على عیانى (حدود ۷۰ کتاب و رساله ).
9 – کتب المؤ ید باللّه (۱۰۶۹) و ابى العباس احمد بن ابراهیم حسنى .
10 – تاءلیفات ابوطالب (۱۰۷۰) برادر مؤ ید باللّه .
11 – جامع کافى (۱۰۷۱) – ابوعبداللّه محمّد بن على العلوى (این کتاب در ۶ جلد است ).
12 – تاءلیفات – مرشد باللّه (از جمله امالى وى که کتاب بزرگى است ).
13 – (( الانوار، اثنینیه ، خمیسیه . ))
14 – تاءلیفات – امیرحسین ، که معروف آن ۶ کتاب است : شفاء (۱۰۷۲) تقریر، مدخل ، ذریعه ، ثمرات ، (( الافکار فى احکام الکفار، )) ارشاد.
اینها معروف ترین کتب قدیمه از تاءلیفات ائمه و پیشوایان بزرگ زیدیه بود.
و متاءخرین آنان نیز کتب زیادى نگاشته اند که تعداد زیادى از آن در مقدمه کتاب مسند زید نام برده شده است ، اگر کسى خواست نام تاءلیفات مطبوعه و مهم زیدیه را بهتر به دست بیاورد، به کتاب (( (بغیه الشافیه فى مؤ لفات زیدیه ) )) مراجعه کند.

 

________________________________________________
۷۹۴- اخبارى که در الفاظ مختلف ، و در معنا شریک باشند.
۷۹۵- (( مارواه الکشى فى ترجمه زراره ، عن محمّد بن مسعود، قال : حدثنى عبداللّه بن خالد الطیالسى قال : حدثنى الحسن بن على الوشاء، عن ابى خداش ، عن على بن اسماعیل ، عن ابى خالد.
طریق دیگر: و عن محمّد بن مسعود، قال حدثنى على بن محمّد القمى ، قال :
حدثنى محمّد بن احمد بن یحیى ، ع ابى الریان ، عن الحسن بن راشد، عن على بن اسماعیل ، عن ابى خالد، عن زراره .
قال : قال لى زید بن على ، و انا عند ابى عبداللّه (علیه السلام ) ما تقول یا فتى ، فى رجل من آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) استنصرک ، فقلت : ان کان مفروض الطاعه نصرته ، و ان کان غیر مفروض الطاعه ، فلى ان افعل ولى ان لاافعل فلما خرج قال ابوعبداللّه (علیه السلام ): اخذته و اللّه من بین یدیه و من خلفه و ما ترکت له مخرجا. ))
۷۹۶- (( اقول : سند الروایه بکلا طریقیه ضعیف ، فان فیه مجاهیل .
معجم الحدیث ، ج ۷ کلمه (زید) ص ۳۵۰ – تاءلیف آیه اللّه حاج سید ابوالقاسم خوئى مدظله . )) 797- (( الخبر: مارواه (الکشى ) فى ترجمه ابى جعفر الاحول محمّد بن النعمان عن حمدویه ، قال : و ذکر (اى حمدویه ) ان مؤ من الطاق قیل له : ما الذى جرى بینک و بین زید بن على فى محضر ابى عبداللّه (علیه السلام )؟ قال : قال زید بن على : یا محمّد بن على ، بلغنى انک تزعم ان فى آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) اماما مفترض الطاعه ؟ قال : قلت نعم ، و کان ابوک على بن الحسین احدهم ، فقال : و کیف و قد کان یؤ تى بلقمه و هى حاره فیبردها بیده ، ثم یلقمنیها، افترى انه کان یشفق على من حر اللقمه ، و لا یشفق على من حر النار؟ قال : قلت له : کره ان یخبرک فتکفر فلا تکون له فیک الشفاعه و لا للّه فیک المشیئه .
فقال بعد ذلک : حدثنى محمّد بن مسعود، قال : حدثنى اسحاق بن محمّد البصرى ، قال : حدثنى احمد بن صدقه الکاتب الانبارى عن ابى مالک الاحمسى ، قال : حدثنى مؤ من الطاق – واسمه محمّد بن على بن النعمان ابوجعفر الاحول – قال : کنت عند ابى عبداللّه علیه السلام . (و ذکر قریبا من الروایه المتقدمه ، و تاتى فى ترجمه محمّد بن على النعمان ). ))
۷۹۸- (( اقول : الروایه بطریقها الاول ، مرسله و بطریقها الثانى ضعیفه جدا، فان اسحاق ، ضعیف و احمد و ابومالک مجهولان .
معجم رجال الحدیث )) ج ۷ حرف (ز) ص ۳۵۱.
۷۹۹- (( الخبر – ما رواه (الکشى ) فى ترجمه سعید بن منصور، عن حمدویه ، قال : حدثنا ایوب ، قال : حدثنا حنان بن سدیر، قال : کنت جالسا عند الحسن بن الحسن (الحسین ) فجاء سعید بن منصور، و کان من رؤ ساء الزیدیه ، فقال : ماترى فى النبیذ؟ فان زیدا کان یشربه عندنا قال : ما اصدق على زید انه شرب مسکرا، قال : بلى ، قد یشربه ! قال : فان زیدا لیس بنبى او وصى نبى ، انما هو رجل من آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) یخطى و یصیب .
اقول : لا اعتماد على قول سعید بن منصور، فانه فاسد المذهب و لم یرد فیه توثیق و لا مدح .
معجم رجال الحدیث ج ۷ ص ۳۵۲.
قال المامقانى : و فیه ان زیدا و ان کان بنفسه ممدوحا، لکن لا شبهه فى کون الزیدیه فسقه ، بحکم الصادق و الجواد و الهادى علیهم السلام ، نصابا او بمنزلتهم فلا اعتماد على مارواه رئیسهم و هو سعید بن منصور و کیف یعقل ؟ بکاء الصادق و حزنه الشدید على من کان یشرب المسکر؟ فالخبر کذب بلا شبهه .
تنقیح المقال )) ج ۱ چاپ قدیم ماده (زى ).
۸۰۰- (( الخبر – مارواءه (الکشى ) فى ترجمه ابى بکر الحضرمى و علقمه عن على بن محمّد بن قتیبه القستیبى ، قال : حدثنا الفضل بن شاذان ، قال : حدثنى ابى ، عن محمّد بن جمهور، عن بکار بن ابى بکر الحضرمى قال : دخل ابوبکر و علقمه على زید بن على ، و کان علقمه اکبر من ابى فجلس احدهما عن یمینه و الاخر عن یساره ، و کان بلغهما انه قال : لیس الامام منا من ارخى علیه ستره ، و انما الامام من شهر سیفه ، فقال له ابوبکر: و کان اجرءهما – یا اباالحسن اخبرنى عن على بن ابى طالب (علیه السلام ) اکان اماما و هو مرخى علیه ستره ، او لم یکن اماما حتى خرج سیفه ؟ قال : فسکت فلم یجبه فرد علیه الکلام ثلاث مرات کل ذلک لا یجبه بشى ء فقال له ابوبکر: ان کان على بن ابى طالب (علیه السلام ) اماما فقد یجوزان یکون بعده امام مرخ علیه ستره ، و ان لم یکن اماما و هو مرخ علیه ستره فانت ما جاء بک هاهنا؟ قال : فطلب لى علقمه ان یکف عنه .
اقول : محمّد بن جمهور ضعیف ، و بکار مجهول ، فلا اعتماد على الروایه . (معجم رجال الحدیث )) ج ۷ ص ۳۲۵).
۸۰۱- (( الخبر: مارواه عن محمّد بن مسعود فى ترجمه ابراهیم بن نعیم ابى الصباح الکنانى ، باسناده عن ابى الصباح الکنانى ، قال : فاتیته (زیدا) فدخلت علیه و سلمت علیه فقلت له : یا اباالحسن بلغنى انک قلت : الائمه اربعه ثلاثه مضوا، و الرابع هو القائم .
قال هکذا قلت (الى ان قال ): و مضیت الى ابى عبداللّه (علیه السلام ) و دخلت علیه و قصصت علیه ماجرى بینى و بین زید فقال : ارایت لو ان اللّه تعالى ابتلى زیدا، فخرج مناسیفان آخران باءى شیى ء یعرف اى السیوف سیف الحق ؟ و اللّه ما هو کما قال ، و لئن خرج لیقتل ، قال : فرجعت فانتهیت الى القادسیه ، فاستقبلنى الخیر بقتله رحمه اللّه .
على بن محمّد بن قتیبه قال : حدثنا ابومحمّد الفضل بن شاذان ، قال : حدثنى على بن الحکم باسناده ، هذا الحدیث بعینه .
اقول : تقدمت الروایه فى ترجمه ابراهیم بن نعیم ، و هى ضعیفه بکلا طریقتها، فن الشاذانى و على ابن ابراهیم لو یوثقا.
معجم الرجال الحدیث ج ۷ کلمه زید. ))
۸۰۲- (( الخبر: مارواه النعمانى فى کتاب الغیبه باب (ماروى فى صفه القائم صلوات اللّه علیه و سیرته و فعله و انه ابن سبیه ) عن احمد بن محمّد بن سعید، قال : حدثنا القاسم بن محمّد بن الحسن بن حازم ، قال : حدثنا غبیس بن هاشم بن عبداللّه بن جمیله عن على بن ابى المغیره ، عن ابى الصباح قال :
دخلت على ابى عبداللّه علیه السلام فقال لى : ماروائک ؟ قلت : سرور من عمک زید، خرج یزعم انه ابن سببه و انه قائم هذه الامه و انه ابن خیره الاماء، فقال (علیه السلام ): کذب لیس هو کما قال ، ان خرج قتل قبل قائم هذه الامه و انه ابن خیره الاماء. )) اقول : الروایه ضعیفه بجهاله القاسم بن محمّد، و فى ابن ابى المغیره کلام .
معجم رجال الحدیث ج ۷ ص ۲۵۳. تاءلیف آیه اللّه خوئى . ))
۸۰۳- (( الخیر – مارواه الکافى : الجزء ۲ کتاب الحجه (علیه السلام ) باب ما یفصل به بین دعوى المحق و المبطل فى امر الامامه . حدیث ۱۶، عن محمّد بن یحیى عن احمد بن محمّد عن الحسین بن سعید عن الحسین بن جارود عن موسى بن بکیر بن داب (ذاب ) (ذئاب ) عمن حدثه عن ابى جعفر علیه السلام : ان زید بن على بن الحسین (علیهماالسلام ) دخل على ابى جعفر (علیه السلام ) محمّد بن على و معه کتب من اهل الکوفه یدعونه الى انفسهم ، و یخبرونه باجتماعهم و یاءمرونه بالخروج ، فقال له ابوجعفر (علیه السلام ) هذه الکتب ابتداء منهم او جواب ما کتبت الیهم ، و دعوتهم الیه ؟ فقال بل ابتداء منهم لمعرفتهم بحقنا و بقرابتنا من رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) و لما یجدون فى کتاب اللّه عز و جل من وجوب مودتنا و فرض طاعتنا و لما نحن فیه من الضیق و الضنک و البلاء، فقال له ابوجعفر (علیه السلام ): ان الطاعه مفروضه من اللّه عز و جل و سنه امضاها فى الاولین و کذلک یجریها فى الا خرین ، و الطاعه لواحد منا، و الموده للجمیع و امر اللّه یجرى لا ولیائه بحکم موصول و قضاء مفصول و حتم مقضى و قدر مقدور و اجل مسمى لوقت معلوم ، فلا یستخفنک الذین لا یوقنون انهم لن یغنوا عنک من اللّه شیئا، فلا تعجل فان اللّه لا یعجل بعجله العباد، و لا تسبقن اللّه فتعجزک البلیه فتضرعک ، قال : فغضب زید عند ذلک و قال : لیس الامام منا من جلس فى بیته و ارخى ستره و بسط عن الجهاد، و لکن الامام منا، من منع حوزته و جاهد فى سبیل اللّه حق جهاده و دفع عن رعیته و ذب حرمه ، قال ابوجعفر (علیه السلام ) هل تعرف یا اخى من نفسک شیئا مما نسبتها الیه فتجیى ء علیه شاهد من کتاب اللّه او حجه من رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) او تضرب به مثلا.
اترید یا اخى ان تحیى مله قوم کفروا بآیات اللّه و عصوا رسوله ؟
اعیذک باللّه یا اخى ان تکون غدا المصلوب بالکناسه ، ثم ارفضت عیناه و سالت دموعه ، ثم قال : اللّه بیننا و بین من هتک سترنا و جحد حقنا و افشى سرنا و نسبنا الى غیر جدنا و قال فینا ما لم نقله فى انفسنا.
اقول : الروایه ضعیفه بالارسال و بجهاله حسن بن جارود و موسى بن بکیر. (معجم الرجال الحدیث ج ۷ ص ۳۵۶ – آیه اللّه خوئى ). ))
۸۰۴- اصول کافى ج ۲ ذیل ص ۱۷۳.
۸۰۵- (( الخبر: عده من اصحابنا، عن احمد بن محمّد بن عیسى ، عن على بن الحکم ، عن ابان ، قال : اخبرنى الاحول : ان زید ابن على بن الحسین (علیه السلام ) بعث الیه و هو مستخفف ، قال : فاتیته فقال لى : ما تقول ان طرقک طارق منا اتخرج معه ؟ قال : فقلت له : ان کان اباک و اخاک خرجت معه ، فقال لى : فانا ارید ان اخرج و اجاهد هؤ لاء القوم فاخرج معى ، قال : قلت لا، ما افعل ، جعلت فداک ، قال : فقال لى اترغب بنفسک عنى ؟ قال : قلت له : انما هى نفسى واحده ، فان کان فى الارض حجه فالمتخلف عنک ناج و الخارج معک هالک . و ان لم تکن للّه حجه فى الارض فالمتخلف عنک و الخارج معک سواء، فقال لى : یا اباجعفر کنت اجلس مع ابى على الخوان ، فیلقمنى البضعه السمینه و یبرد لى اللقمه الحاره حتى تبرد، شفقه على ، و لم یشفق على من حر النار، اذا اخبرک بالدین ، و لم یخبرنى به ؟
فقلت له : جعلت فداک من شفقته علیک من حر النار لم یخبرک ، خاف علیک ان لا تقبله فتدخل النار، فاخبرنى انا، فان قبلت نجوت ، و ان لم اقبل لم یبال ان ادخل النار.
ثم قلت له : جعلت فداک ، انتم افضل ام الانبیاء؟ قال : بل الانبیاء قلت : یقول یعقوب لیوسف : ((یا بنى لا تقصص رؤ یاک على اخوتک فیکیدوا لک کیدا)) قرآن کریم سوره یوسف آیه ۵.
لم یخبرهم حتى لو کانوا لا یکیدونه و لکن کتمهم ذلک فکذا ابوک کتمک لانه خاف علیک ، قال : فقال امّا واللّه لئن قلت ذلک ، لقد حدثنى صاحبک المدینه انى اقتل و اصلب بالکناسه و ان عنده صحیفه فیها قتلى و سلبى . فحججت فحدثت اباعبداللّه (علیه السلام ) بمقاله زید ما قلت له ، فقال لى : اخذته من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوق راءسه و من تحت قدمیه ، و لم تترک له مسلکا یسلکه . ))
۸۰۶- (( اقول : هذه الروایه و ان کانت بحسب السند قویه الا ان دلالتها على قدح زید تتوقف على دلالتها على عدم اعتراف زید بوجود حجه غیره و انه لو کان لاخیره ابوه بذلک و قد ناظره الاحول (مؤ من الطاق ) فى ذلک و ذکر ان عدم اخبار ابیه ایاه بذلک کان شفقه منه علیه و هذه فاسده جزما.
بیان ذلک : ان الاحول کان من الفضلاء المبرزین و کان عارفا بمقام الامامه و مزایاها فکیف یمکن ان ینسب الى السجاد (علیه السلام ) انه لم یخبر زیدا بالامام بعده شفقه منه علیه و هل یجوز اخفاء الامامه من جهه الشفقه النسبیه على ان زیدا – العیاذ باللّه – لو کان بحیث لوا خبره السجاد (علیه السلام ) بالامامه بعده لم یقبله فهو کان من المعاندین ، فکیف یکون – مع ذلک – مورد الشفقه الامام (علیه السلام ) علیه . فالصحیح ان الروایه غیر ناضره الى ذلک ، بل المراد بها ان زیدا حیث طلب من الاحول الخروج معه و هو کان من المعاریف و کان خروجه معه تقویه لامرزید، اعتذر الاحول عن ذلک بان الخروج لا یکون الا مع الامام و الا فالخارج یکون هالکا و المتخلف ناجیا و حینئذ لم یتمکن زید من جوابه بانه ماءذون من قبل الامام و ان خروجه باذنه لانه کان من الاسرار التى لا یجوز له کشفها، اجابه بنحو آخر، و هو انه عارف بوظیفته و احکام دینه و استدل علیه انه کیف یمکن ان یخبرک ابى بمعالم الذین و لا یخبرنى بها مع کثره شفقته على و اشار، بذلک الى انه لایرتکب شیئا لا یجوز له الا لم یفهم مراد زید فقال : عدم اخباره کان شفقه علیک و اراد بذلک : انه لایجوز لک الخروج بدون اذن الامام و قدا خبرنى بذلک السجاد (علیه السلام ) و لم یخبرک بذلک شفقه منه علیک فتحیر زید فى الجواب فقال : و اللّه لئن قلت ذلک لقد حدثنى صاحبک بالمدینه انى اقتل و اصلب بالکناسه و اراد بذلک بیان ان خروجه لیس لطلب الرئاسه و الزعامه بل هو یعلم بانه یقتل و یصلب فخروجه لامر لا یرید بیانه هذا. و ان الا حول لم یصل الى ما اراده زید فحج و حدث اباعبداللّه (علیه السلام )، بالقصه و امّا قول ابى عبداللّه (علیه السلام ) (و اخذته من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوق راءسه ، و من تحت قدمیه و لم تترک له مسلکا یسلکه ) فهو لا یدل على قدح زید، و انما یدل على حسن مناظره الاحول فى عدم اجابته زیدا فى الخروج معه حیث انه لم یکن ماءذونا فى ذلک من قبل الامام (علیه السلام ) و المفروض انه لم یکن عالما بان زیدا کان ماءذونا من قبله .
معجم الرجال الحدیث ج ۷ ص ۳ آیه اللّه خوئى . ))
۸۰۷- کتاب زید الشهید تاءلیف مرحوم مقرم . اخیرا توسط یکى از فضلاى محترم به نام آقاى عزیزاللّه عطاردى ترجمه شده است . خداوند به ایشان توفیق خیر عنایت فرماید.
۸۰۸- (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۴.
۸۰۹- (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۱.
۸۱۰- (( قواعد الشهید باب الامر بالمعروف و النهى عن المنکر )) ج ۲ ص ۲۰۷ چاپ جدید. )) 811- (( اى شریفهم و سیدهم . ))
۸۱۲- ارشاد مفید ص ۲۵۱.
۸۱۳- رجال طوسى ص ۸۹ باب اصحاب على بن الحسین (علیهماالسلام ).
۸۱۴- (( رساله اثبات وجود الامام المنتظر. ))
۸۱۵- (( جامع الرواه )) جلد ۱ ص ۳۴۳.
۸۱۶- (( وسائل الشیعه ، )) جلد آخر ۰ ۲۰) باب زاء ص ۲۰۲.
۸۱۷- پس بدان ، که اخبار در حالات زید مختلف و متعارض است و همچنین درباره امثال زید از فرزندان ائمه (علیهم السلام ) که قیام کردند.
لیکن اخبارى که بر جلالت و مدح و منقبت زید و اینکه او ادعاى نادرست نداشت بیشتر است .
و اکثر بزرگان شیعه و اصحاب به برترى مقام و علو شاءن زید، حکم کرده اند پس مناسب ، حسن ظن به حضرتش مى باشد و نکوهش او نارواست .
بلکه نباید نسبت با مثال او از فرزندان ائمه معصومین اعتراض داشته باشیم الا نسبت به آنانکه از جانب خود ائمه حکم به کفرشان شده و ما را دستور به دورى از آنان داده باشند.
۸۱۸- این خبر در اصول کافى ج ۲ ص ۱۷۰ حدیث ۱۶ آمده است و ما در ص ۳۲۳ همین کتاب متعرض آن شده ایم .
۸۱۹- (( تنقیح المقال )) ج ۱ حرف (ز) ص ۴۶۹ چاپ قدیم .
۸۲۰- (( ریاض المساکین )) در شرح صحیفه سجادیه اوائل کتاب .
۸۲۱- (( نکت البیان )) مرحوم سید علیخان ، (( وقایع الایام )) خیابانى شهر صیام ص ‍ ۸۴.
۸۲۲- (( نکت البیان )) تاءلیف سید علیخان حویزى نقل از (( وقایع الایام )) خیابانى شهر صیام ص ۶۶، و (( اعیان الشیعه )) ج ۷ ص ۱۰۷، چاپ جدید.
۸۲۳- (( الغدیر )) جلد ۳ ص ۶۹.
۸۲۴- (( اعیان الشیعه ، )) چاپ جدید، بیروت ، ج ۷، ص ۱۰۷ الى ۱۲۵ (بطور مبسوط در شرح حال زید بن على (علیهماالسلام ) از نقل احادیث و اقوال دارد که طالبین مى توانند به آنجا مراجعه کنند.
۸۲۵- (( معجم الرجال الحدیث )) ج ۷ ص ۳۵۸ چاپ نجف .
۸۲۶- (( منهاج السنه )) ج ۲ ص ۱۲۶، پاورقى (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۴.
۸۲۷- سوره نجم ، آیه ۶۰.
۸۲۸- (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۶ – ۶۹.
۸۲۹- (( امالى ابن الشیخ طوسى )) ص ۲۲۳.
۸۳۰- تاریخ طبرى ج ۸ ص ۲۷۷ – ۲۹۹ – ۳۰۱، و ابن اثیر ج ۵ ص ۹۸ – ۱۰۷ – ۱۰۸. و شرح شافعیه ابن فراس ص ۱۵۴. و (( المعارف )) ص ۹۵ و (( المحبر )) ص ۴۸۳ و (( مروج الذهب )) ج ۳ ص ۲۲۵ چاپ جدید و تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۲۶. و (( سرالانساب )) بخارى .
۸۳۱- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۵۲ چاپ هشتم ((مصر)).
۸۳۲- (( حدائق الوردیه و مشاهد العتره )) ص ۶۹.
۸۳۳- (( حدائق الوردیه . ))
۸۳۴- قرآن کریم ، سوره رعد آیه ۳۹.
۸۳۵- (( ریاض الاحزان )) ص ۱۸۱ – (( قاموس الرجال )) ج ۴ ص ۲۶۲ – (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۲۰۰.
۸۳۶- (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۹۸.
۸۳۷- (( ریاض السالکین – وقایع الایام )) خیابانى ص ۷۸.
۸۳۸- نام موضعى است در نزدیکى هیت در ((عراق )).
۸۳۹- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۵۵.
۸۴۰- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۵۵.
۸۴۱- ابر شهر نام قدیمى ((نیشابور)) است .
۸۴۲- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۵۶.
۸۴۳- بیهق به منطقه ((سبزوار)) فعلى و نواحى آن گفته مى شد.
۸۴۴- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۵۶.
۸۴۵- ((جوزجان )) بین ((مرو)) و ((بلخ )) از شهرهاى افغان بوده است که توضیح آن خواهد آمد.
۸۴۶- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۵۷.
۸۴۷- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۵۷.
۸۴۸- (( الحدائق الوردیه و مقالات الاسلامیین )) ج ۱ ص ۱۳۱.
۸۴۹- ابن اثیر ص ۱۰۸ – (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۵۸.
۸۵۰- (( المحبر )) ص ۴۸۴ و (( زهر الادب )) ص ۱۹۱ و (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۵۸.
۸۵۱- (( مقدمه ریاض السالکین )) شرح صحیفه سجادیه تاءلیف سید علیخان .
۸۵۲- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۵۸.
۸۵۳- (( اوائل ریاض السالکین )) شرح صحیفه سجادیه – سید على خان شیرازى .
۸۵۴- (( مروج الذهب )) مسعودى ج ۲ ص ۳۳۱. (( مشاهد العتره الطاهره )) ص ۶۴.
۸۵۵- تاریخ ابن اثیر ج ۷ ص ۱۷۹ و طبرى ج ۱۱ ص ۳۷۰ – (( مقاتل الطالبیین )) ص ۶۹۳.
۸۵۶- (( مروج الذهب )) مسعودى ج ۲ ص ۴۸۴.
۸۵۷- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۷۱۳ – و طبرى ج ۱۱ ص ۳۵۷.
۸۵۸- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۷۱۴.
۸۵۹- البته ناگفته نماند که خطه خراسان قدیم قسمتى اعظم از خاک افغانستان و ترکمنستان را شامل مى شد و ابومسلم در مرو قیام کرد. (( المنجد )) معجم اعلام شرق و غرب کلمه ((خراسان )) و (( معجم البلدان )) ج ۳، ص ۴۰۷.
۸۶۰- (( معجم البلدان – )) حمودى ج ۲ ص ۱۶۷.
۸۶۱- (( معجم البلدان – )) حمودى ج ۲ ص ۱۶۷.
۸۶۲- و بعضى گفته اند ۲۸ ساله بوده است و این قول ضعیف است .
۸۶۳- در باخمرى مرقد ابراهیم بن عبداللّه بن حسن است .
۸۶۴- (( مشاهد العتره الطاهره )) ص ۶۸. ((جوزجان )).
۸۶۵- (( سر السلسله العلویه – )) ابوالنصر بخارى – البته در سن و ولادت عیسى اختلاف است . ابوالحسن عمرى نسابه معروف در (( المجدى )) مى گوید:
عیسى در موقع شهادت پدرش یک سال و حسین چهار سال و محمّد چهل روز داشت . و رفاعى در (( (صحاح الاخبار) )) گوید: وفات عیسى سال ۱۶۶ و در سن ۴۶ سالگى بوده است .
۸۶۶- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۰۵.
۸۶۷- (( بحارالانوار )) ج ۴۶ پاورقى ص ۱۵۸ و (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۰۵.
۸۶۸- تاریخ طبرى ج ۹ ص ۳۴۸ ۳۷۱.
۸۶۹- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۰۷.
۸۷۰- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۰۷.
۸۷۱- در صفحه بعد ضعف روایت را مى گوییم .
۸۷۲- اصول کافى ج ۲ کتاب حجت باب (( (ما یفصل بین دعوى المحق و المبطل من امر الامامه ) )) ص ۱۷۳ حدیث ۱۷.
۸۷۳- (( زید الشهید، )) حالات عیسى بن زید.
۸۷۴- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۰۵.
۸۷۵- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۱۹.
۸۷۶- یموت بن مزرع بن یموت عبدى کنیه اش ابوبکر و از عبد قیس و بصرى است .
وى خواهرزاده ابوعثمان جاحظ است ، ابتدا نامش (یموت (میمیرد) بود و خود به (محمّد) تبدیل کرد. ولى غالبا به همان نام اول او را مى خواندند. خطیب یک بار در (تاریخ بغداد) ج ۳ ص ۳۰۸ او را به عنوان (محمّد) یاد کرده و یک بار در ج ۱۴ ص ۳۶۰ به عنوان (یموت ) وى در سال ۳۰۳ ه‍ ق . در طبریه از دنیا رفته است و ابن خلکان در (وفیات ) ج ۶ ص ۵۲، شرح حال مفصلى از او دارد.
۸۷۷- وى ابوالسرى معدان شمیطى اعمى است . و شمیطه ظاهرا فرقه اى از زیدیه است .
۸۷۸- (( مقاتل الطالبیین . ))
۸۷۹- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۳۳۵.
۸۸۰- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۰۶ چاپ مصر، چاپ هشتم .
۸۸۱- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۰۷ چاپ هشتم .
۸۸۲- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۰۸ چاپ هشتم .
۸۸۳- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۱۸.
۸۸۴- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۰۸ – ۴۱۰.
۸۸۵- جعفر بن زیاد الاحمر اهل کوفه و کنیه او ابوعبداللّه یا ابوعبدالرحمن است ، ابوداود او را صدوق و شیعى شمرده و ابن عدى گوید: (هو صالح شیعى ) او صالح و شیعه بود. و عسقلانى در تهذیب گفته در سال ۱۶۷ از دنیا رفته است و شرح زندانى شدنش خواهد آمد.
۸۸۶- (( بحارالانوار )) ج ۴۶ پاورقى ص ۱۵۸. و مقدمه شرح صحیفه سجادیه فیض الاسلام ص ۱۷.
۸۸۷- در بعضى روایات آمده که حسن بن صالح ۶ ماه بعد از مرگ عیسى از دنیا رفت .
۸۸۸- درباره احمد گفته اند: (( کان فاضلا، عالما، مقدما فى اهله معروفا فى فضله . )) وى مردى دانشمند و با فضیلت بود. و در خاندانش بر دیگران مقدم بود و وى به بزرگوارى معروف بود.
کتابى دارد به نام (( بدایع الانوار فى محاسن الاثار)) که یکى از متقن ترین کتب زیدیه است .
سبب فراوان زندان این بود که یکى از شیعیان زیدى غذایى درست کرد و در آن بنگ ریخت و آن دو غذا را به زندانبانها دادند، آن را خوردند و به خوابى عمیق فرو رفتند آنگاه آن دو فرار کردند. (( مقاتل الطالبیین )) ص ۶۱۹.
۸۸۹- شرح حال مفصل احمد بن عیسى را در (( مقاتل الطالبیین )) ص ۶۱۹ – ۶۲۷ ملاحظه فرمائید.
۸۹۰- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۶۲۷.
۸۹۱- (( اعیان الشیعه )) چاپ جدید (بیروت ج ۶ ص ۲۳).
۸۹۲- (( بحارالانوار )) چاپ جدید جلد ۴۶ پاورقى صفحه ۱۵۸.
۸۹۳- (( بحارالانوار )) به نقل از (( مقاتل الطالبیین )) ص ۳۸۷ ابوالفرج اصفهانى (( (و اخذ عنه علما کثیرا) )) ص ۳۸۷. و (( اعیان الشیعه )) چاپ جدید (بیروت ) ج ۶ ص ۲۳.
۸۹۴- رجال شیخ طوسى ص ۱۶۸.
۸۹۵- پاورقى (( مقاتل الطالبیین )) ص ۳۶۰.
۸۹۶- (( بحارالانوار )) جلد ۴۶ پاورقى ص ۱۵۷ و (( مقاتل الطالبیین )) و مقدمه صحیفه سجادیه شرح فیض الاسلام . ص ۱۷.
۸۹۷- (( غایه الاختصار )) ص ۱۲.
۸۹۸- (( و کان من رجال بنى هاشم لسانا و بیانا و علما و زهدا و فضلا و احاطه بالنسب و ایام الناس . ))
۸۹۹- (( بحارالانوار )) چاپ جدید جلد ۴۶ پاورقى ص ۱۵۸ و مقدمه صحیفه سجادیه شرح فیض الاسلام چاپ جدید ص ۱۷.
۹۰۰- (( مقاتل الطالبیین . ))
۹۰۱- (( مقاتل الطالبیین . ))
۹۰۲- (( بحارالانوار )) ج ۴۶ چاپ جدید ص ۱۵۸ – ۱۵۹ پاورقى .
۹۰۳- (( مقاتل الطالبیین )) حالات حسین بن زید.
۹۰۴- شرح صحیفه سجادیه سید علیخان – (( عمده الطالب . )) نقل از زید الشهید.
۹۰۵- (( عمده الطالب )) ص ۲۹۹ و (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۵۹ (پاورقى ).
۹۰۶- (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۶۰.
۹۰۷- (( بحارالانوار )) ج ۴۶ پاورقى .
۹۰۸- مقدمه کتاب ص ۷ چاپ بیروت .
۹۰۹- ثوره زید بن على ص ۳۴ به نقل از: تهذیب ، ابن عساکر ج ۶ ص ۱۸.
۹۱۰- (( مصباح العلوم فى معرفه الحى القیوم – )) رصاص ص ۱۶۴ کتابى است خطى در دارالکتب مصر تحت شماره ۳۸۸ موجود است . (ثوره زید ص ۱۷۴).
۹۱۱- (( علم الکلام عند الزیدیه – )) تاءلیف قاسم بن حسن بن ابراهیم ورق ۲۱۰ کتابى است خطى موجود در (دارالکتب مصر) ثوره زید ص ۱۷۵.
۹۱۲- (( الاساس فى علم الکلام عند الزیدیه )) ورقه ۱۶۷.
۹۱۳- (( کتاب الدیانه )) ورقه ۱ تاءلیف یحیى بن الحسین (خطى ) ثوره زید ص ۱۷۵.
۹۱۴- قرآن مجید سوره شورى آیه ۱۱.
۹۱۵- مشبهه معتقدند که خداوند به شکل جسم دیده مى شود. (ملل و نحل شهرستانى ص ۷۶).
۹۱۶- مدرک فوق .
۹۱۷- قرآن کریم سوره طه آیه ۵.
۹۱۸- سوره الحاقه آیه ۱۷.
۹۱۹- (( المسترشد فى التوحید )) ص ۱۵۰.
۹۲۰- سوره بقره آیه ۲۵۵.
۹۲۱- (( الاساس فى علم الکلام عند الزیدیه )) ص ۲۱۳.
۹۲۲- (( کتاب الدیانه – )) یحیى بن الحسین ص ۱.
۹۲۳- سوره زمر آیه ۶۷.
۹۲۴- سوره انبیاء آیه ۲.
۹۲۵- (( مصباح العلوم )) ص ۱۷۰ تاءلیف رصاص .
۹۲۶- (( الارشاد الى منظومه الهادى فى العقائد الزیدیه – )) ابن وزیر ص ۲۵.
۹۲۷- (( مصباح العلوم – )) رصاص ص ۱۷۱.
۹۲۸- سوره یونس آیه ۲۴.
۹۲۹- (( المسترشد فى التوحید )) ص ۱۶ یحیى بن الحسین .
۹۳۰- مسائل متفرقه – قاسم بن ابراهیم ص ۸.
۹۳۱- (( الوعد و الوعید – )) یحیى بن الحسین ص ۴.
۹۳۲- سوره غافر آیه ۱۸.
۹۳۳- (( مصباح العولم – )) رصاص ص ۱۷۷.
۹۳۴- (( مصباح العولم – )) رصاص ص ۱۷۷.
۹۳۵- (( الوعد و الوعید – )) یحیى بن الحسین ص ۴۲.
۹۳۶- (( الوعد و الوعید – )) یحیى بن الحسین ص ۴۲.
۹۳۷- سوره جن آیه ۲۳.
۹۳۸- رسائل – جاحظ ص ۲۴۱، (( مقالات الاسلامیین )) ج ۱ ص ۱۴۱.
۹۳۹- (( مقالات الاسلامیین )) ج ۱ ص ۱۳۴.
۹۴۰- (( الملل و النحل – )) شهرستانى ج ۱ ص ۱۱۶.
۹۴۱- رسائل – جاحظ ص ۲۴۶.
۹۴۲- اربعین – فخر رازى ص ۴۶۰.
۹۴۳- (( فرق الشیعه – )) نوبختى ص ۴۲.
۹۴۴- رسائل – جاحظ ص ۲۴۱.
۹۴۵- (( مقالات الاسلامیین )) ج ۱ ص ۱۴۱.
۹۴۶- (( مقالات الاسلامیین )) ج ۱ ص ۱۳۴.
۹۴۷- ملل و نحل ج ۱ ص ۱۱۶ و اربعین – فخر رازى ص ۴۶۰.
۹۴۸- (( مقالات الاسلامیین )) ج ۱ ص ۱۲۹.
۹۴۹- (( المسائل الجلیه فى الرد على الزیدیه – )) مفید ص ۳ کتابى است خطى که در کتابخانه مرحوم آیت اللّه حکیم در نجف موجود است . نقل از ثوره زید ص ۴۶۸.
۹۵۰- فهرست – ابن ندیم ص ۲۶۷.
۹۵۱- نقل از کتاب (( الصفوه – )) تاءلیف حضرت زید بن على (علیهماالسلام ) ورقه ۱۰ کتابى است خطى در ییک از موزه هاى انگلستان و تحت شماره ۷۰۳ ثبت شده است .
۹۵۲- نقل از ثوره زید بن على ص ۱۷۰.
۹۵۳- ثوره زید بن على – ناجى حسن ص ۱۷۰.
۹۵۴- (( البدء و التاریخ – )) مقدسى ج ۵ ص ۱۳۳ – (( الملل و النحل )) ج ۱ ص ‍ ۱۲۱. (( حورالعین )) ص ۱۵۶.
۹۵۵- (( الفرق الشیعه – )) نوبختى ص ۷۴.
۹۵۶- سوره حجرات آیه ۹.
۹۵۷- سوره بقره آیه ۱۲۴.
۹۵۸- مسائل منثوره – قاسم بن ابراهیم ورقه ۲۳، (خطى است ) به نقل از ثوره زید بن على ص ‍ ۱۷۳.
۹۵۹- (( فرق الشیعه – )) نوبختى ص ۷۷ – ۷۸.
۹۶۰- (( مقالات الاسلامیین )) ج ۱ ص ۱۳۶ – ۱۳۷.
۹۶۱- (( مروج الذهب – )) مسعودى ج ۳ ص ۲۲۰.
۹۶۲- (( الفرق بین الفرق )) ص ۲۴ – ۲۵.
۹۶۳- ملل و نحل ج ۱ ص ۱۱۸.
۹۶۴- (( مشارق انوار الیقین – )) برسى ص ۲۵۵.
۹۶۵- فهرست – ابن ندیم ص ۱۹۳.
۹۶۶- (( اعتقادات فرق المسلمین )) ص ۳۲.
۹۶۷- رجال نجاشى ص ۱۲۱.
۹۶۸- فهرست – طوسى ص ۹۸.
۹۶۹- ملل و نحل – شهرستانى ج ۱ ص ۱۱۸.
۹۷۰- (( الفرق بین الفرق )) ص ۲۲ – ۲۳.
۹۷۱- (( اعتقادات فرق المسلمین )) ص ۵۲.
۹۷۲- (( فرق الشیعه – )) نوبختى ص ۵۲.
۹۷۳- (( مقالات الاسلامیین )) ج ۱ ص ۱۳۴.
۹۷۴- (( اعتقادات فرق المسلمین – )) رازى ص ۳۲ – (( مشارق انوار الیقین )) ص ‍ ۲۵۵.
۹۷۵- ملل و نحل ج ۱ ص ۱۱۹. (( مشارق انوار الیقین )) ص ۲۵۵.
۹۷۶- (( التبصیر فى الدین )) ص ۳۲.
۹۷۷- (( الفرق بین الفرق )) ص ۲۳.
۹۷۸- (( حور العین )) ص ۱۵۶.
۹۷۹- (( فرق الشیعه – نوبختى ص ۷۶.
۹۸۰- ملل و نحل شهرستانى ج ۱ ص ۱۱۹.
۹۸۱- (( فرق الشیعه )) ص ۷۶.
۹۸۲- (( فرق الشیعه )) ص ۷۶.
۹۸۳- (( فرق الشیعه )) ص ۷۶.
۹۸۴- (( الانتصار – )) خیاط ص ۱۵۳.
۹۸۵- (( مقالات الاسلامیین )) ص ۱۵۳.
۹۸۶- (( اعتقادات فرق المسلمین – )) اسفراینى ص ۳۳.
۹۸۷- (( فرق الشیعه – )) نوبختى ص ۳۰ – ملل و نحل ج ۱ ص ۱۱۹.
۹۸۸- (( مقالات الاسلامیین )) ج ۱ ص ۱۳۹. (( و الحور العین )) ص ۱۵۵.
۹۸۹- رجال کشى ص ۲۰۵.
۹۹۰- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۶۹. (پاورقى )
۹۹۱- (( تهذیب التهذیب ج ۲ ص ۲۸۹.
۹۹۲- (( تهذیب التهذیب )) ج ۲ ص ۲۸۷.
۹۹۳- فهرست – ابن ندیم ص ۲۶۷.
۹۹۴- در آخر همین کتاب شرح عیسى بن زید را یادآور شدیم .
۹۹۵- (( تهذیب التهذیب ، ج ۸، ص ۴۱۱.
۹۹۶- ملل و نحل ج ۱ ص ۱۲۰.
۹۹۷- (( فرق الشیعه )) ص ۴۲ – ۴۳.
۹۹۸- (( فرق الشیعه )) ص ۴۲.
۹۹۹- ملل و نحل – شهرستانى ج ۱ ص ۱۲۱.
۱۰۰۰- ملل و نحل – شهرستانى ج ۱ ص ۱۲۱.
۱۰۰۱- (( التبصیر )) ص ۳۳. اصول دین ص ۲۷۸.
۱۰۰۲- (( مقالات الاسلامیین )) ج ۱ ص ۱۲۷.
۱۰۰۳- فهرست – ابن ندیم ص ۱۹۳.
۱۰۰۴- (( حورالعین – )) حمیرى ص ۱۵۶.
۱۰۰۵- ثوره زید بن على ص ۱۹۳ به نقل از مدارک لاتینى .
۱۰۰۶- ثوره زید بن على ص ۱۹۳.
۱۰۰۷- (( الفرق بین الفرق )) ص ۲۴.
۱۰۰۸- (( مقالات الاسلامیین )) ج ۱ ص ۱۳۷.
۱۰۰۹- (( مقالات الاسلامیین )) ج ۱ ص ۱۳۷.
۱۰۱۰- (( مقالات الاسلامیین )) ج ۱ ص ۱۳۷.
۱۰۱۱- ثوره زید بن على ص ۱۹۴.
۱۰۱۲- (زیدیه )، مقصود پیروان زید بن على (علیه السلام ) که قائل به امامت وى مى باشند و (امامیه ) شیعیانى را گویند که قائل به امامت على بن ابى طالب و یازده فرزند معصوم وى مى باشند. و زید (علیه السلام ) را امام واجب الاطاعه نمى دانند.
۱۰۱۳- رسائل – جاحظ ص ۲۴۱.
۱۰۱۴- (( اوائل المقالات – )) مفید ص ۳.
۱۰۱۵- (( فرق الشیعه – )) نوبختى ص ۴۱.
۱۰۱۶- (( مقالات الاسلامیین )) ج ۱ ص ۳۳۰ – ملل و نحل شهرستانى ج ۱ ص ۱۱۸.
۱۰۱۷- ثوره زید بن على ص ۱۹۵.
۱۰۱۸- (( اوایل المقالات – )) مفید ص ۶۴.
۱۰۱۹- (( مقالات الاسلامیین )) – ج ۲ ص ۱۲۸.
۱۰۲۰- ملل و نحل ج ۱ ص ۱۱۸.
۱۰۲۱- ثوره زید ص ۱۹۶.
۱۰۲۲- (( الفصول – )) مرتضى ج ۱ ص ۶۸.
۱۰۲۳- (( اوائل المقالات – )) مفید ص ۱۰.
۱۰۲۴- (( اوائل المقالات – )) مفید ص ۱۰.
۱۰۲۵- (( الغیبه – )) مفید ص ۸.
۱۰۲۶- (( البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع – )) شوکانى ج ۲ ص ۴۳.
۱۰۲۷- (( اوائل المقالات – )) مفید ص ۸. چاپ قدیم .
۱۰۲۸- (( اوائل المقالات – )) مفید ص ۸. چاپ قدیم .
۱۰۲۹- (( الانتصار – )) خیاط ص ۱۰۸.
۱۰۳۰- (( اوائل المقالات – )) مفید ص ۱۸ و ۲۵. چاپ قدیم .
۱۰۳۱- (( اوائل المقالات – )) مفید ص ۱۸ و ۲۵. چاپ قدیم .
۱۰۳۲- (( اوائل المقالات – )) مفید ص ۱۸ و ۲۵. چاپ قدیم .
۱۰۳۳- ثوره زید بن على ص ۱۹۷ – به نقل از کتابى لاتینى .
۱۰۳۴- اصول کافى – کلینى ج ۱ ص ۲۰۳.
۱۰۳۵- الامامه – یحیى بن حسین – ورقه (۲).
۱۰۳۶- (( اوائل المقالات – )) مفید ص ۱۴ – ۱۵ چاپ قدیم .
۱۰۳۷- (( الوعد و الوعید – )) یحیى بن الحسین ورقه ۴.
۱۰۳۸- (( اوائل المقالات – )) مفید ص ۲۳ – چاپ قدیم .
۱۰۳۹- (( مقالات الاسلامیین )) ج ۱ ص ۱۳۹.
۱۰۴۰- (( اوائل المقالات )) ص ۱۵.
۱۰۴۱- (( تسهیل مرقاه الوصول – )) محمّد بن حسن – ورقه ۵ (خطى ).
۱۰۴۲- مجموعه علم کلام – مرتضى ص ۶۷.
۱۰۴۳- روایات در ذم این مرد بسیار رسیده است که (( (کان کذابا، و کان یکذب على ابى جعفر (علیه السلام )) او مرد بسیار دروغ گوئى بود، و دروغهایى به امام باقر نسبت مى داده ، و احادیث ساختگى زیادى را در کتب اصحاب حضرتش مى ریخت و امام باقر درباره اش فرموده : (( (و کان یکذب علینا) )) او به ما دروغ مى بست و مردم را به امامت محمّد بن عبداللّه (نفس زکیه ) دعوت مى نمود. (( جامع الرواه )) ج ۲ ص ۲۵۴.
و فرقه (مغیریه ) را نسبت به او مى دهند، او به دست خالد اموى استاندار هشام اموى در کوفه در سال ۱۱۹ ه‍ ق به قتل رسید، البته این نسبت کاملا بى اساس است زیرا اگر مغیره در سال ۱۱۹ کشته شده باشد او ابدا هم عصر نفس زکیه نبوده است زیرا، قیام نفس زکیه در سال هاى بعد بوده است .
۱۰۴۴- (( فرق الشیعه – )) نوبختى ص ۸۳.
۱۰۴۵- (( احسن التقاسیم فى معرفه الاقالیم – )) مقدسى ج ۱ ص ۳۸.
۱۰۴۶- (( العقد الفرید )) ج ۲ ص ۴۰۴.
۱۰۴۷- (( مقالات الطالبیین – )) اشعرى ج ۱ ص ۸۷.
۱۰۴۸- (( اعتقادات فرق المسلمین – )) رازى ص ۲۵.
۱۰۴۹- (( المحبر – )) بغدادى محمّد بن حبیب ص ۴۲۷.
۱۰۵۰- طبرى ج ۲ ص ۲۷۲.
۱۰۵۱- (( التبصیر فى الدین )) ص ۹۲. اسفرائینى .
۱۰۵۲- (( الفرق بین الفرق )) ص ۱۸.
۱۰۵۳- (( الفرق المختلفه بین اهل الزیغ و الزندقه )) ص ۳۰.
۱۰۵۴- (( الفصول – )) سید مرتضى ج ۱ ص ۶۱.
۱۰۵۵- (( تنبیه الخواطر و نزهه النواظر – )) اشترى ج ۲ ص ۱۰۶.
۱۰۵۶- (( العقد الفرید )) ج ۲ ص ۴۰۹.
۱۰۵۷- (( اعتقادات فرق المسلمین )) ص ۲۵.
۱۰۵۸- (( المحبر )) ص ۴۲۷.
۱۰۵۹- طبرى ج ۸ ص ۲۷۲.
۱۰۶۰- (( الانساب – )) سمعانى ص ۲۸۳.
۱۰۶۱- مقدمه مسند زید ص ۱۳ و ۲۰.
۱۰۶۲- مقدمه مسند زید ص ۱۳ و ۲۰.
۱۰۶۳- (( مقدمه مسند الامام زید )) ص ۱۸.
۱۰۶۴- (( مقدمه مسند الامام زید، )) ص ۱۸.
۱۰۶۵- احمد بن عیسى بن زید، نوه حضرت زید بن على (علیه السلام ) است او مردى عالم و فاضل و زاهد بود که ۳۰ بار پیاده به زیارت خانه خدا مشرف شده او مردى مجاهد و مبارز بود.
در زمان هارون الرشید خلیفه عباسى به زندان افتاد ولى از زندان گریخت و در خانه اش در بصره در سن ۸۰ سالگى دنیا را وداع گفت .
۱۰۶۶- محمّد بن منصور از فقهاى بزرگ زیدیه است که مولفات او به ۳۲ کتاب مى رسد او حدود سال ۲۹۰ ه‍ ق از دنیا رفته است .
۱۰۶۷- قاسم بن ابراهیم اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (علیهم السلام ) از ائمه بزرگ زیدیه است .
او در سال ۱۷۰ ه‍ ق بعد از شهادت حسین (قهرمان انقلاب فخ ) متولد شد او مردى مبرز در جمیع علوم بود، او در مصر تبلیغ مى کر و جمع کثیرى به او معتقد بودند و سپس طبق دعوت بزرگان کوفه به آن جا آمد و سپس به ناحیه اى در نزدیکى مدینه به نام (جبل الرس ) سکونت گزید و در سال ۲۴۱ ه‍ ق دنیا را بدرود گفت .
۱۰۶۸- اطروش لقب حسن بن على بن حسن بن على بن عمر بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیهم السلام ) است .
او را نیز (ناصر الکبیر) مى گفتند، او از علما بزرگ امامیه بود، ولى زیدیه او را از ائمه خویش مى دانند، او جد مادرى علمین سید مرتضى و سید رضى مى باشد.
در سال ۲۳۰ ه‍ ق متولد شد، او مردى عالم و زاهد و فاضل و شاعر بود که تاءلیفات زیادى دارد. مى گویند چند هزار نفر به دست با کفایت او مسلمان شدند.
دلیل بر امامى بودند او کتابى است که خود وى نوشته به نام : (( (انساب الائمه ) )) تا امام عصر (علیه السلام ) متذکر شده است .
او در سال ۳۰۴ ه‍ ق به سن ۷۴ سالگى در طبرستان (مازندران ) درگذشت .
سید مرتضى نبیره دخترى او در شرح ناصریه به مختصر حالات او اشاره کرده است .
علامه امینى در کتاب (( (شهداء الفضیله ) )) اولین شهیدى را که ذکر مى کند جناب اطروش ‍ است .
۱۰۶۹- مؤ ید باللّه لقب احمد بن حسین بن هارون بن حسین بن محمّد بن هارون بن محمّد بن قاسم بن حسن بن زید بن الحسن بن على بن ابى طالب (علیه السلام ) است . ابراهیم بن قاسم درباره اش ‍ گفته :
او در علم نحو و لغت ید طولایى داشت و با وجود معرفتى تامى که در علم حدیث داشت در قرآن نیز مفسر خوبى بود.
او در فصاحت و شعر نیز دست داشت . او را امام علم کلام و پیشواى در فقه نیز خوانده اند.
خلاصه در هر علمى او نصیب داشت .
او تاءلیفات ارزنده اى دارد که معروف ترین آنان : امالى زیارات ، اقاده تحریر، تجرید، و شرح آن ، و اینها مشهورترین و نافع ترین کتاب حدیثى و فقهى او است . و در این کتب علوم عقلیه و نقلیه موج مى زند.
او در آمل مازندران در سال ۳۲۱ ه‍ ق متولد شد و مردم در سال ۳۸۰ به عنوان خلافت با وى دست بیعت دادند، و وفات او را روز عرفه سنه ۴۱۱ در سن ۹۰ سالگى نگاشته اند.
۱۰۷۰- نام او یحیى در سال ۴۰۳ متولد و در سنه ۴۲۴ در سن ۲۰ سالگى در آمل درگذشت ، مردم بعد از برادرش مؤ ید باللّه با او بیعت کردند او داراى تاءلیفات زیادى است که مشهورترین آنان عبارت است از: امالى ، تذکره ، تحریر (که قاضى زید آن را شرح کرده است ) این کتاب شامل علوم و احادیث زیادى است .
مى گوید: کتاب و تاءلیفات ائمه زیدیه تا زمان مؤ ید باللّه به حدود ۶۰۰ کتاب مى رسید.
۱۰۷۱- جامع کافى یکى از معروفترین و بزرگترین کتاب مذهبى زیدیه است که مى گویند: مؤ لفش ‍ آن را از میان قریب ۳۰۰ کتاب انتخاب کرده است .
۱۰۷۲- از معتبرترین کتب زیدى آن را تشبیه به سنن بیهقى کرده اند.

 

شخصیت و قیام زید بن علی (ع)//سید ابوفاضل رضوی اردکانی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=