القاضی الامام حمیدالدین افتخار الافاضل علی بن عمرالمحمودی قدوهء افاضل عصر و والی و متصرف بر ولایت نظم و نثر، لطف طبع او بی اندازه و بستان فضایل از نسیم شمایل او طری و تازه، بدایع بیان او را لطافت شمول و روایع لسان او را طراوت شمال در دولت سلطان شهید قطب الدنیا والدین ایبک السلطانی تغمده الله برحمته آسایشها دیده و شمال افضال و قبول از آن مهب اقبال بر نهال احوال او وزیده و رسالات و منشآت او در این بلاد مشهور است.
و بر زبانهای فضلا مذکور و قصاید او قلائد نحور فضایل و تمایم بازوی افاضل را شاید این بیتی چند در جواب مکاتبت سعدالدین مجدالاسلام مسعود رئیس گفته است:
ا چند بارم ای ز لبت گشته زار لعل //آب از دو دیده در غم آن آبدار لعل
نی نی چویافت با لب و دندانت نسبتی //ناقص شدست لؤلؤ و گشتست خوار لعل
جانا لب و دهان تو چون لعل و خاتم است // آید ز بهر خاتم بیشک بکار لعل
وعده ٔ وفا رسان که شد از بهر وصل تو// لؤلوی آب چشم من از انتظار لعل
اندر ازای آن لب و دندان که مر تراست // عزت گرفت لؤلؤ و شد نامدار لعل
زیر لب چو لعل تو دیدم قطار در // شد بر رخ چوزرم حالی قطار لعل
گرد عذار تو خط زمرد درآمده ست // دارم ز اشک خونی گرد عذار لعل
با روی همچو آبی بی روی تو مراست // در چشم جمع گشته بشکل انار لعل
یک ره کنار گیرم کز آرزوی آن // ریزم همی ز دیده ٔ خود بی کنار لعل
از اشک دیده دارم در آستین سرشک // وز خون سینه دارم اندر کنار لعل
چندانکه لعل و گوهر زاید دو چشم من // در بحر نیست لؤلؤ و در کوهسار لعل
من در و لعل میدهم ای دوست مر ترا // اندر وشاح درکش و اندر سوار لعل
چون زاد ابر چشمم پس بی قیاس در // چون داد دست صاحب بس بی شمار لعل
مسعود آنکه کلکش ریزد گهر چنانک // میریختی بهنجار از ذوالفقار لعل
و سعدالدین مسعود قطعه ای دیگر فرستاد بخدمت او که ردیف آن عقیق [ بود ] و در آن وقت چشم آن مردم دیدهء فضل از نامردمی سپهر بدرد آمده بود و زحمت دیده چراغ او را عقیق رنگ گردانیده این قطعه در جواب مفاوضهء او فرستاد:
فرزانه سعد دولت و دین صدر اهل فضل // دور از تو هست چشم من از درد چون عقیق
در جزع دیدگانم دری که داشتم // گشت از رمد بعینه آن در کنون عقیق
از کان عقیق زاید و از بحر چشم من // بر ضد و عکس آید هر دم برون عقیق
زین پیش بحر رویم هرگز شبه نداد // و اکنون چه شد که دادم این دهر دون عقیق
از دیده درد دیده چو بهتر شود مرا // سازم ردیف مدح تو ای ذوفنون عقیق
(۱۷۳ ، (لباب الالباب ج ۱ ص ۱۷۲)
لغت نامه دهخدا