علّامه طباطبائى فلسفه صدر المتألهین[۱] را بواقع نزدیکتر مى یافتند؛ و خدمت او را بعالم علم و فلسفه بعلّت تکثیر مسائل فلسفه، که در این فلسفه از دویست مسئله به هفتصد مسئله ارتقاء یافت؛ فوقالعاده تقدیر مى کردند.
و از اینکه صدر المتألهین تنها بدنبال مکتب مشّائین نرفته؛ و فلسفه فکرى و ذهنىّ را با اشراق باطنىّ و شهود قلبىّ جمع کرده؛ و هر دوى آنها را با شرع انور تطبیق نموده است؛ بسیار تحسین مىکردند.
صدر المتألهین در کتب خود از جمله، اسفار اربعه و مبدأ و معاد و عرشیّه و بسیارى از رسالههاى دیگرش اثبات کرده است که بین شرع که حکایت از واقع مىکند، و بین روش فکرىّ، و شهود وجدانىّ، تفاوتى نیست؛ و این سه منبع از یک سرچشمه مبدأ مىگیرند؛ و هریک دیگرى را تأیید و تقویت مى کنند.
و این بزرگترین خدمتى است که این فیلسوف بعالم وجدان و بعالم فلسفه و بعالم شرع نموده است. و براى مستعدّین کمال، و قبول فیوضات ربّانیّه، همه راهها را باز و درى را بروى آنان نبسته است.
گرچه اساس و ریشه این نظریّه در کلمات معلّم ثانى أبو نصر فارابى، و بوعلى سینا، و شیخ اشراق و خواجه نصیر الدّین طوسى، و شمس الدّین بن ترکه نیز ملاحظه شده است؛ ولى آنکسىکه موفق به انجام این مهم شد، که بدین طرز عالى و اسلوب بدیع این مقصد را به پایان برساند، خصوص این فیلسوف زندهدل متشرّع عالیقدر است.
مرحوم استاد معتقدند که صدر المتألّهین فلسفه را از اندراس و کهنگى بیرون آورد؛ و روح نوینى در آن بخشید؛ و جان تازهاى در او دمید؛ پس مىتوان او را زندهکننده فلسفه اسلامیّه دانست.
و از اینها گذشته استاد ما نسبت بمقام زهد، و بىاعتنائى بدنیا، و بروش ارتباط با خدا، و تصفیه باطن، و ریاضیات شرعیّه، و انزوائى که صدر المتألّهین داشت و در (کهک قم) به تصفیه سرّ مشغول شد و طهارت نفس را أهم از هر چیز شمرد، بسیار ارزش قائل بوده و تحسین مى نمودند.
و معتقد بودند که غالب اشکالاتى که بر صدر المتألّهین و فلسفه او مىشود؛ ناشى از عدم فهم و عدم وصول ادراک بحاقّ مسائل اوست؛ گرچه خود ایشان نیز به بعضى از استدلالات او نظرهائى داشتند؛ ولى من حیث المجموع او را زندهکننده فلسفه اسلامیّه؛ و از طراز فلاسفه درجه اوّل اسلام چون بو علىّ و فارابى مىشمردند؛ و خواجه نصیر الدّین و بهمنیار و ابن رشد و ابن ترکه را در ردیف فلاسفه درجه دوّم مىدانستند.
استاد ما در مباحث وجود به مسئله تشکیک وجود قائل بوده و وحدت عرفاء را نیز قبول داشته و آن را منافى با تشکیک نمىدانستند؛ بلکه درجهاى عالىتر و مقامى رفیعتر از تشکیک از نقطه نظر دیدگاه عارف مىدانستند که با وجود تشکیک این وحدت پیدا مىشد. و در حوزه علمیّه قم دورههائى از فلسفه چه اسفار و چه شفا را تدریس نموده؛ و یگانه فیلسوف در عالم اسلام شمرده مىشدند؛ و حتّى در سالیان اخیر یک دوره خارج فلسفه را براى بعضى از طلّاب خصوصى تدریس؛ و محصّل و نتیجه آن را بصورت دو جلد کتاب بدایه الحکمه و نهایه الحکمه تهیّه، و در استفاده عموم قرار دادند.
در اینکه ایشان تنها متخصّص فلسفه شرق در تمام عالم بودهاند بین دوست و دشمن خلافى نیست.
گویند: آمریکا قبل از سى سال، ایشان را بهتر از آنچه ایرانیان شناختند شناخت؛ و براى آنکه علّامه را به عنوان لزوم تدریس فلسفه شرق در آمریکا بدانجا برد؛ به شاه طاغوتى ایران (محمّد رضا) متوسّل شد و شاه ایران از حضرت آیه الله العظمى بروجردى رضوان الله علیه این مهمّ را خواستار شد؛ و آیه الله بروجردىّ هم پیغام شاه را بحضرت علّامه رسانیدند؛ ولى علّامه قبول نکردند.
[بدون ورود در مباحث فلسفیّه، روایات اصولیّه قابل فهم نیست]
بارى بر خلاف بسیارى که معتقدند، در ابتداء خوبست محصّلین کاملا باخبار و روایات ائمّه طاهرین علیهم السّلام اطّلاع پیدا کنند، و سپس فلسفه بخوانند؛ ایشان مىفرمودند: معناى این کلام همان کفانا کتاب الله است؛ روایات ما مشحون از مسائل عقلیّه عمیقه و دقیقه و مستند به برهان فلسفىّ و عقلىّ است؛ بدون خواندن فلسفه و منطق و ادراک طریق برهان و قیاس که همان رشد عقلىّ است، چگونه انسان مىتواند باین دریاى عظیم روایات وارد شود؟ و از آنها در امور اعتقادیّه بدون عنوان تقلید و شکّ، اطمینان و یقین حاصل کند؟ روایات وارده از ائمّه معصومین غیر از روایات وارده از اهل تسنّن است و غیر از روایات و اخبار وارده در سایر مذاهب و ادیان که آنها همگى بسیط و قابل فهم عامّه است.
ولى ائمّه معصومین علیهم السّلام شاگردان مختلفى داشتهاند؛ و بیانات متفاوتى، بعضى از آنها ساده و قابل فهم عموم است؛ و غالبا آنچه در اصول عقاید و مسائل توحید آمده مشکل و غامض است که براى افراد خاصّى از اصحاب خود که اهل فنّ مناظره و استدلال بودهاند؛ بیان مىکردهاند؛ و همان شاگردان بر اساس ترتیب قیاسات برهانیّه با خصم وارد بحث مىشدند؛ آن وقت چگونه مىتوان بدون اتکاء به عقل و مسائل عقلیّه و ترتیب قیاسهاى اقترانىّ و استثنائىّ تحصیل یقین نمود؟
از باب نمونه و مثال ما در اینجا یکى از این مباحث را مىآوریم؛ و آن مبحث توحید ذات پروردگار است:
یکى از مسائل مهمّ اسلام که آن را از سایر مذهبها و مکتبها متمایز مىکند، مسئله توحید است و این مسئله در عین واقعیّت، به اندازهاى غامض است که ادراک آن براى سایر ملل و مکاتب آسان نبوده؛ و هر چه گفتهاند و نوشتهاند و متفکّران آنها تحقیق و تدقیق نمودهاند؛ با وجود اعتراف اجمالى بتوحید؛ معذلک ملّیّین و إلهیّین آنها از توحید عددى ذات اقدس حضرت احدیّت قدمى فراتر نگذاردهاند.
این مسئله از اهمّ مسائل قرآن کریم است؛ و بلکه اسّ و اساس معارف قرآن و تجلّىگر اصالت قرآن؛ و روشنگر تمام معارف و اخلاق و احکام وارده در قرآن است؛ و بر همین اصل قرآن با سایر ادیان و مذاهب تحدّى نموده؛ و آنان را ببحث فرا خوانده است؛ و نه تنها بر علیه وثنیّین و ثنویّین و مشرکین و مادیّین و طبیعیّین بمبارزه و مخاصمه برخاسته است؛ بلکه بر علیه ادیان آسمانى که دستخوش تحریف شده؛ و آن اصالت توحید را بشکل محرّف و مسخشدهاى بیان مىکنند، بجدال برخاسته و آنان را به محاجّه درباره وحدت ذات حقّ مىخواند.
وحدت ذات حقّ جلّ و عزّ، وحدت عددى نیست؛ بلکه وحدت بالصّرافه است.
یعنى صرف الوجود است، و محض الوجود است؛ که با تصوّر چنین وحدتى، وجود دیگرى مماثل آن، قابل تصوّر نیست.
و البته وجودى که صرف و محض باشد، بىنهایت است ازلا و ابدا، ذاتا و صفه، و شدّه و کثره و سعه؛ بهطورىکه در هر مرحله اگر وجود دیگرى فرض شود؛ آن وجود داخل در آن وجود صرف بوده، و بنا بر این دیگر فرض غیریّت و بینونت و استقلال؛ معنى ندارد و کلّما فرضته ثانیا عاد اوّلا.
لذا در روایت داریم: واحد لا بعدد؛ قائم لا بعمد.
این حقیقت در قرآن کریم بطور روشنى در همه جاى قرآن بچشم مىخورد؛ و تعلیم قرآنى تمام اقسام وحدتهاى عددى و جنسىّ و نوعىّ را از ذات اقدس او نفى مىکند؛ و به جنگ تثلیث مىرود؛ و آنان که أقانیم را که عبارتند از (اب و ابن و روح) که مراد (ذات و علم و حیاه) است؛ در عین اینکه سهتا است، یکى مىشمرند؛ مثل انسانى که زنده و عالم است؛ در عین آنکه یک انسان است سهتا است: ذات، و علم و حیات انسان؛ مردود و باطل مىشمرد؛ و این وحدت را لایق ذات حق نمىداند.
قرآن کریم براى خداوند وحدتى قائل است که با آن وحدت، فرض هر گونه کثرتى چه در ذات و چه در صفات باطل است؛ و هر چه از کثرت در این باب فرض شود، عین همان ذات واحد بوده است؛ چون خداوند حدّ ندارد؛ و ذات او عین صفات اوست؛ و هر صفتى که فرض شود، عین صفت دیگرى است؛ که براى او بطور لا یتناهى و غیر محدود و غیر محصور و غیر متعیّن فرض شده است.
تعالى الله عمّا یشرکون؛ و سبحانه عمّا یصفون.
و بهمین سبب است که هرجا که در قرآن کریم نام قهّاریّت خدا برده مىشود؛ اوّلا خدا را به وحدت توصیف مىکند و سپس به قهّاریّت؛ براى آنکه این معنى را برساند که وحدت او به طوریست که براى هیچکس مجال آن را نمىگذارد که براى او وجود مماثلى بتواند فرض کند؛ تا چه رسد به آنکه از دائره فرض، خارج و در عالم وجود تحقّق گیرد. و به مرحله واقعیّت و ثبوت برسد:
در آیات زیر توجه کنید:
أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ، ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ (آیه ۴۰ و ۴۱ از سوره ۱۲ یوسف) آیا صاحب اختیاران و مدبّران جدا جدا بهترند؛ یا الله که او واحد و قهّار است؟
شما غیر از ذات اقدس او چیزى را نمىپرستید مگر نامهائى را که شما و پدرانتان بر آنها گذاردهاید! توصیف خداوند را به وحدت قاهره که هر شریک مفروضى را مقهور مىکند؛ براى هر معبودى غیر از ذات اقدس او غیر از اسم چیزى را باقى نمىگذارد.
أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (آیه ۱۶ از سوره ۱۳ رعد) آیا براى خداوند شریکانى قرار دادند؛ که آنها نیز مانند خلقت خدا خلق کنند؛ و در این صورت خلق بر آنها مشتبه گردد؟ بگو خداوند خالق هر چیزیست؛ و اوست واحد قهّار.
لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (آیه ۱۶ از سوره ۴۰ غافر) پادشاهى و صاحب اختیارى امروز براى کیست؟ براى خداوند واحد قهّار است.
چون ملکیّت مطلقه الهیّه براى غیر او، مالکى نمىگذارد الّا آنکه نفس آن مالک و ما یملک او را ملک طلق خدا قرار مىدهد.
از این وحدت ذات اقدس احدیّت، حضرت مولى الموحدین أمیر المؤمنین علیه افضل الصّلاه و السّلام پرده برداشتند؛ و در بسیارى از خطب و کلمات آن حضرت بطور مشروحى وحدت بالصّرافه خدا را بیان مىکند.
از جمله خطبه اوّل از نهج البلاغه: أوّل الدّین معرفته و کمال معرفته التّصدیق به؛ و کمال التّصدیق به توحیده؛ و کمال توحیده الإخلاص له؛ و کمال الإخلاص له نفى الصّفات عنه تا آخر خطبه.
و از جمله خطبه شصت و سوّم: الحمد لله الّذى لم یسبق له حال حالا فیکون أوّلا قبل أن یکون آخرا؛ و یکون ظاهرا قبل أن یکون باطنا؛ کلّ مسمّى بالوحده غیره قلیل؛ و کلّ عزیز غیره ذلیل تا آخر خطبه.
و از جمله خطبه صد و پنجاهم: الحمد لله الدّالّ على وجوده بخلقه؛ و بمحدث؛ خلقه على ازلیّته؛ و باشتباههم على ان لا شبه له؛ لا یستلمه المشاعر؛ و لا یحجبه السّواتر؛ لافتراق الصّانع و المصنوع؛ و الحادّ و المحدود و الرّبّ و المربوب الأحد لا بتأویل عدد و الخالق لا بمعنى حرکه و نصب تا آخر خطبه.
و از جمله خطبه صد و شصت و یکم: الحمد لله خالق العباد؛ و ساطح المهاد؛ و مسیل الرهاد و مخصب النّجاد؛ لیس لأوّلیّته ابتداء؛ و لا لأزلیّته انقضاء هو الأوّل لم یزل و الباقى بلا أجل خرّت له الجباه؛ و وحّدته الشّفاه تا آخر خطبه.
و از جمله خطبه صد و هشتاد و چهارم: ما وحّده من کیّفه؛ و لا حقیقته أصاب من مثّله و لا إیّاه عنى من شبّهه؛ و لا صمده من أشار إلیه و توهّمه تا آخر خطبه.
و از جمله خطبه آن حضرت در جواب ذعلب که گفت: یا امیر المؤمنین هل رأیت ربّک؟
فقال علیه السّلام: ویلک یا ذعلب لم أکن لأعبد ربّا لم أره این خطبه طویل است و شامل مطالب بسیار عالى درباره توحید بالصّرافه است؛ و آن را صدوق در خصال با اسناد خود از آن حضرت نقل مىکند.
و از جمله خطبه آن حضرت است که در احتجاج طبرسىّ آمده است: دلیله آیاته؛ و وجوده إثباته و معرفته توحیده؛ تمییزه عن خلقه؛ و حکم التّمییز بینونه صفه لا بینونه عزله؛ تا آنکه مىفرماید: لیس بإله من عرف بنفسه؛ هو الدّالّ بالدّلیل علیه؛ و المؤدى بالمعرفه إلیه.
بارى این مطالب را استاد علّامه طباطبائىّ بطور مشروح در تفسیر المیزان ج ۶ از صفحه ۹۶ تا ۱۰۸ آورده اند؛ و سپس در بحث تاریخىّ مىفرمایند: گفتار به اینکه عالم صانعى دارد؛ و پس از آن گفتار به اینکه او واحد است؛ از قدیمترین مسائلى است که در بین مفکّرین نوع بشرى بوده؛ و فطرت مرکوزه در بشر آنها را به چنین عقیدهاى فرا مىخوانده است. حتّى مذهب بتپرستان که بناى آن بر شرک است؛ اگر در حقیقتش دقّت شود معلوم مىشود که اصل آن بر اساس توحید صانع بوده؛ و کمککارانى نیز براى خود قرار مىدادهاند (ما نعبدهم الّا لیقرّبونا الى الله زلفى) و اگر چه این اصل از مجراى خود منحرف شد؛ و بازگشتش باستقلال و اصالت خدایان در آمد؛ و اصالت خدا بر کنار رفت.
و سرشت انسان که او را دعوت به توحید مىکند؛ اگر چه او را دعوت به خداى یگانه و واحدى مىکند که در عظمت و کبریاء چه در ناحیه ذات و چه در ناحیه صفت غیر محدود است؛ الّا اینکه الفت انسان و انس او در ظرف زندگى، به وحدتهاى عددى از یک طرف؛ و ابتلاء ملّیّون و الهیّون به بتپرستها و دوگانه شناسها که مجبور بودند شرک و تثلیث و دوگانهپرستى را بردارند، از طرف دیگر؛ که بالملازمه نفى شرک عددى، اثبات وحدت عددى براى خداوند مىنمود؛ وحدت عددیّه خداى را در اذهان مسجّل کرد و حکم فطرت غریزهاى مغفول عنه بماند.
و بهمین جهت است که آنچه از کلمات بزرگان از فلاسفه الهییّن از مصر قدیم و یونان و اسکندریّه و غیرهم نقل شده است؛ و همچنین افرادى که بعد از آنها آمدهاند؛ وحدت عددى ذات حقّ است؛ حتّى آنکه شیخ الرّئیس أبو على سینا در کتاب شفا تصریح به وحدت عددى ذات حقّ مىکند؛ و بعد از او فلاسفه اسلام که آمدند تا حدود سنه یکهزار از هجرت نبویّه، همگى قائل به وحدت عددى حقّ شدند و با حثین از متکلّمین نیز آنچه در احتجاجات خود آوردهاند زیاده بر وحدت عددى نیست؛ در عین آنکه همه آنها ادلّه و براهین خود را از قرآن کریم آوردهاند؛ امّا از این قرآن غیر از وحدت عددى نفهمیدهاند.
[بدون ورود در مباحث فلسفیّه، روایات اصولیّه قابل فهم نیست]
این محصّل آنچه اهل بحث در اینجا گفته اند.
و امّا آنچه قرآن کریم درباره معناى توحید مى گوید، اوّلین گامى است که در تعلیم معرفت این حقیقت برداشته شده است؛ لیکن اهل تفسیر و بطور کلّى تمام کسانى که با قرآن کریم سر و کار داشته اند؛ چه از صحابه رسول الله؛ و چه از تابعین؛ و چه از کسانى که بعد از آنها آمده اند؛ همگى این بحث شریف را دنبال ننموده و مهمل گذارده اند.
این کتابهاى جوامع احادیث، و این کتابهاى تفسیر است، که همگى در مرأى و منظر ماست؛ و در تمام آنها اثرى از این حقیقت بچشم نمىخورد؛ نه با بیانى که شرح آیات قرآن را دهد؛ و نه با طىّ طریق برهان و استدلال.
و ندیدیم ما کسى که بتواند از پرده این حقیقت برقع بر افکند؛ مگر آنچه در کلام امام علىّ بن ابى طالب علیه افضل السّلام بخصوص دیده شده است؛ آرى کلام علىّ این در بسته را گشود و پرده را برداشت؛ و با بهترین و روشنترین راهى و واضحترین طریقى از براهین، حجاب را از رخ آن برداشت.
و عجیب آنست که بعد از علىّ این کلام درباره اهل فلسفه و تفسیر و حدیث دیده نشده تا بعد از هزار سال از هجرت در کلام فلاسفه اسلام* آمد؛ و آنها خود گفتند که ما این حقیقت را از علىّ گرفته ایم.
و این سرّ آن بود که ما نمونههائى از آن کلمات على را ذکر کردیم؛ چون این گونه سلوک احتجاجىّ برهانىّ در کلام غیر از او دیده نشده است؛ که همه آنها مبنى بر صرافت وجود و احدیّت ذات اقدس خداست جلّت عظمته.
و سپس علّامه در پاورقى فرمودند: در اینجاست که مرد ناقد خبیر و متدبّر متفکّر عمیق از آنچه از بعض از علماء اهل بحث و گفتگو صادر شده است: که این خطبه هاى حضرت امیر المؤمنین که در نهج البلاغه آمده است انشاء حضرت نیست؛ و از ساختگىهاى سیّد رضىّ است؛ سر انگشت تعجّب بدندان باید بگزد.
و اى کاش من مى فهمیدم که چگونه ساختگى بودن مى تواند در این موقف علمى دقیقى که افهام علماء حتّى پس از آنکه علیّ بن ابى طالب درش را باز کرد؛ و پردهاش را بر گرفت؛ قدرت و قوّت وقوف بر آن را نیافت؛ راه پیدا کند؟ و قرون متمادیه بعد از افکار مترقّى در طول هزار سال در راه سیر تکاملى فکرى نتواند بآن برسد؛ و غیر از علیّ بن ابى طالب نه صحابه و نه تابعین نتوانستند این بار را حمل کنند؛ و بر این حقیقت واقف گردند؛ و طاقت ادراک آن را داشته باشند.
آرى کلام این گونه افرادى که نهج البلاغه را به ساختگى بودن مىخواهند از صحنه خارج کنند، با بلندترین آهنگ، فریاد مىزند: که آنان چنین پنداشتهاند که حقایق قرآنیّه و اصول عالیه علمیّه، جز مفاهیم عامّه که در دست همه است چیز دگرى نیست؛ و فقط تفاضل بالفاظ فصیح و بیان بلیغ است.
ما این نمونه را در اینجا آوردیم تا معلوم شود که آنچه در خطب و روایات آمده مطالب مبتذل عامّى نیست؛ بلکه بسیارى از آنها نیاز به فهم قوىّ و برهان قویم دارد؛ و بر همین اساس استاد علّامه طباطبائى تقویت فکر و تصحیح قیاس و بطور کلّى منطق و فلسفه را لازم؛ و قبل از رجوع باین خزائن علمیّه أهل بیت علیهم السّلام؛ فلسفه را مشکلگشا و راهنماى وحید این باب مىدانستند.
و از این گذشته، حجّیت روایات براى ما بواسطه برهان عقلىّ است؛ و رجوع باخبار و تعبّد بآن و اسقاط ادلّه عقلیّه، موجب تناقض و خلف مىشود؛ و این محال است.
و به عبارت ساده، اخبار وارده قبل از رجوع بعقل و ترتیب قیاس حجیّتى ندارند؛ و بعد از رجوع بعقل، دیگر میزى و فرقى بین این قیاس عقلىّ و سایر ادلّه عقلیّه نیست؛ و در این صورت ملتزم شدن بمفاد اخبار و نفى ادلّه عقلیّه، موجب تناقض و ابطال مقدّمه با نتیجه بدست آمده از آنست.
______________________________
[۱] * و از جمله متفرّدات فلسفه ملّا صدرا یکى مسئله واحد بالصرّافه بودن ذات اقدس حق است و دیگر مسئله علم حضورى داشتن علّت به معلول خود؛ بوعلى سینا در کتاب شفا صریحا قائل به وحدت عددى بودن حقّ شده است و نیز علم ذات اقدس حقّ را بموجودات علم حصولى مىداند نه حضورى ملّا صدرا در این دو مسئله نیز دلیل بوعلى را ابطال کرده است. و این دو مسئله از اهمّ مسائل اعتقادى است. مراد از فلسفه اسلام بعد از هزار سال از هجرت صدر المتألهین است که او در کتابهاى خود قائل به وحدت بالصرافه بودن ذات حق شد و این معنى را با بلغ وجهى بثبوت رسانید و کلام ابن سینا را در توحید عددى بودن ذات حق نفى کرد صدر المتألّهین در حدود سنه ۹۷۹ هجریه قمریه در شیراز متولد شده است. جده پدرى ما یعنى مادر پدر این حقیر، خواهر علامه خبیر مرحوم آیت الله آقاى میرزا محمد طهرانى صاحب کتاب مستدرک البحار بوده است. و مادر او که مادر علامه آقا میرزا محمد طهرانى و جده بزرگ ماست از نوادههاى عالم متضلع میر محمد صالح حسینى خاتون آبادى داماد علامه ملا محمد باقر مجلسى بوده است که دختر او را که بنام فاطمه بیگم بوده است بازدواج خود در آورده و بنابراین علامه مجلسى جد اعلاى مادرى ما خواهد شد؛ و چون مرحوم علامه سید مهدى بحر العلوم و مرحوم آیت الله بروجردى از نوادههاى دخترى مجلسى اول ملا محمد تقى هستند از دخترش آمنه بیگم که با مرحوم ملا محمد صالح مازندرانى ازدواج کرده است بنابراین آمنه بیگم عمه بزرگ مادرى ما از طرف پدر مىشود و مرحوم بحر العلوم و آیت الله بروجردى رضوان الله علیها از بنى عمات ما یعنى از عمهزادگان ما هستند. کتاب شیعه عبارتست از مصاحبههاى علامه با کربن در سال ۱۳۳۸ هجرى شمسى و کتاب رسالت تشیع در دنیاى امروز عبارت از مصاحبههاى ایشان با اوست در سالهاى ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ هجرى شمسى.
و دیگر رسالهاى عربى است در باب حکومت در اسلام که بنام الحکومه فى الاسلام مىباشد و دیگرى رسالهاى در اعجاز و رسالهاى عربىّ بنام علىّ و الفلسفه إلا الهیّه مىباشد که این رساله نیز به فارسى ترجمه شده است و دیگر حواشى نفیسى بر کتاب أسفار اربعه ملّا صدرا که در طبع اخیر آن بصورت تعلیقات در ضمن نه جلد انتشار یافته است و دیگر حاشیهاى بر کفایه الاصول مىباشد.
*مراد از فلسفه اسلام بعد از هزار سال از هجرت صدر المتألهین است که او در کتابهاى خود قائل به وحدت بالصرافه بودن ذات حق شد و این معنى را با بلغ وجهى بثبوت رسانید و کلام ابن سینا را در توحید عددى بودن ذات حق نفى کرد صدر المتألّهین در حدود سنه ۹۷۹ هجریه قمریه در شیراز متولد شده است.
مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى