گفتارى درباره نسب امیرالمؤ منین على علیه السلام و بیان اندکى ازفضایل درخشان او
او ابوالحسن على ، پسر ابوطالب است و نام اصلى ابوطالب عبد مناف است و او پسر عبدالمطلب است که نام اصلى او شیبه است و او پسر هاشم است که نام اصلى او عمرو بوده است و او پسر عبد مناف و او پسر قصى است .
کنیه یى که بیشتر بر او اطلاق شده ابوالحسن است . به روزگار زندگى پیامبر (ص )، فرزندش امام حسن (ع ) ، پدر را به کنیه ابوالحسین و امام حسین (ع )، او را به کنیه ابوالحسن فرا مى خواندند و به پیامبر (ص ) پدر خطاب مى کردند و چون پیامبر (ص ) رحلت فرمود، آن دو على (ع ) را با عنوان پدر مى کردند.
پیامبر (ص ) به على (ع ) کنیه ابو تراب دادند و چنین بود که او را بر روى خاک خوابیده دیدند که ردایش بر کنار شده و بدنش خاک آلوده شده است . پیامبر (ص ) آمدند و کنار سر او نشستند و او را از خواب بیدار کردند و خاک را از پشت او مى زودودند و مى فرمودند: بنشین که تو ابو ترابى؛ و این کنیه در نظر على محبوبترین کنیه هاى او بود و هر گاه او را با آن فرا مى خواندند شاد مى شد.
بنى امیه خطیبان و سخنگویان خود را ترغیب مى کردند که با ذکر این کنیه بر منابر به على (ع ) دشنام دهند و به گمان خود این کنیه را براى او مایه ننگ و نقصان قرار داده بودند و حال آنکه همانگونه که حسن بصرى گفته است ، به این وسیله بر آن حضرت زیور مى پوشاندند.
نام نخستینى که مادر امیرالمومنین على بر او نهاده بوده حیدره است . حیدره همان اسد و شیر است و فاطمه بنت اسد، فرزند را به نام پدر خویش اسد بن هاشم نامگذارى کرد، ولى ابوطالب آن نام را تغییر داد و او را على نام نهاد، و گفته شده است حیدره نامى بوده که قریش بر على نهاده است و همان گفتار نخست صحیحتر است و خبرى در این مورد نقل شده است که دلالت بر همین دارد و آن خبر چنین است که روز چنگ خیبر، همینکه مرحب به رویارویى على (ع ) آمد، رجزى خواند و گفت : من همانم که مادرم نام مرا مرحب نهاده است و على (ع ) ضمن رجزى که خواند در پاسخ چنین گفت : من همانم که مادرم مرا حیدر نامیده است . رجزهاى آن دو مشهور و نقل شده است و اکنون ما را نیازى به آوردن آنها نیست .
شیعیان پنداشته اند که به روزگار زندگى پیامبر (ص ) به على (ع ) عنوان امیرالمومنین داده شده و سران مهاجران و انصار او را با این عنوان مخاطب قرار داده اند، ولى این موضوع در اخبار محدثان نیامده است ؛ البته آنان روایات دیگرى آورده اند که همین معنى از آن استنباط مى شود، هر چند که لفظ امیرالمومنین در آن نیامده باشد و آن گفتار پیامبر (ص ) به على (ع ) است که به او فرموده اند: تو سالار بزرگ دینى و مال و ثروت سالار ستمگران است ، و در روایتى دیگر فرموده اند: این سالار بزرگ مومنان و رهبر سپید چهرگان رخشان است . کلمه یعسوب که در این دو روایت آمده است ، به معنى زنبور نر و پادشاه زنبوران است . و این هر دو روایت را ابو عبدالله احمد بن حنبل شیبانى ، در کتاب مسند خود، در بخش فضائل صحابه آورده است و هر دو روایت را حافظ ابو نعیم اصفهانى در حلیه الاولیاء نقل کرده است .
پس از رحلت پیامبر (ص )على (ع ) به عنوان وصى رسول الله خوانده مى شد و این بدان سبب بود که پیامبر (ص ) به آنچه که اراده فرموده بود به او وصیت کرده بود. اصحاب ما هم منکر این موضوع نیستند، ولى مى گویند این وصیت مربوط به جانشینى و خلافت نبوده است ، بلکه مربوط به بسیارى از امور تازه یى بوده که پس از حضرت پیش مى آمده که با على در میان نهاده است . و ما پس از این در این مورد توضیحى خواهیم داد.
مادر على (ع ) فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف بن قصى است و او نخستین بانوى هاشمى است که براى مردى هاشمى فرزند آورده است . على (ع ) کوچکترین پسران اوست . جعفر ده سال از على بزرگتر بود و عقیل ده سال از جعفر و طالب ده سال از عقیل بزرگتر بوده اند و مادر این هر چهار تن فاطمه دختر اسد است .
مادر فاطمه دختر اسد، فاطمه دختر هرم بن رواحه بن حجر بن عبد بن معیص بن عامر بن لوى است و مادر او حدیه دختر وهب بن ثعلبه بن وائله بن عمر بن شیبان بن محارب بن فهر است ، و مادر او فاطمه دختر عبید بن منقذبن عمر و بن معیص بن عامر بن لوى است و مادر او سلمى دختر بن ربیعه بن هلال بن اقیب بن ضبه بن حارث بن فهر است و مادر او عاتکه دختر ابوهمهمه است . نام اصلى ابوهمهمه ، عمرو بن عبدالعزى بن عامر بن عمیره بن ودیعه بن حارث بن فهر است و مادر او تماضر، دختر عمرو بن عبد مناف بن قصى بن کلاب بن مره بن کعب بن لوى است و مادر او حبیبه است که نام اصلى او امه الله و دختر عبد یا لیل بن سالم بن مالک بن حطیط بن جشم بن قسى است و او همان ثقیف است . مادر او فلانه دختر مخزوم بن اسامه بن ضبع بن وائله بن نصربن صعصعه بن ثلعبه بن کنانه بن عمر و بن قین بن فهم بن عمرو بن قیس بن عیلان بن مضر است و مادر او ریطه دختر یسار بن مالک بن حطیط بن جشم بن ثقیف است و مادر او کله دختر حصین بن سعد بن بکربن هوازن است و مادر او حبى دختر حارث بن عمیره بن عوف بن نصربن بکر بن هوازن است .
این نسب را ابوالفرج على بن حسین اصفهانى در کتاب مقاتل الطالبیین خود آورده است . فاطمه دختر اسد پس از آنکه ده تن مسلمان شده بودند مسلمان شد و او یازدهمین مسلمان است . پیامبر (ص ) او را بسیار گرامى مى داشت و تعظیم مى فرمود و او را مادر خطاب مى کرد، و چون مرگ فاطمه فرا رسید او پیامبر (ص ) را وصى خود قرار داد و رسول خدا وصیت او را قبول فرمود. خود بر پیکر او نماز گزارد و به تن خویش وارد گور فاطمه شد و با آنکه پیراهن خویش را بر پیکر او پوشانده بود، اندکى در گور او به پهلو دراز کشید. یاران پیامبر عرضه داشتند: اى رسول خدا تا کنون ندیده ایم نسبت به هیچکس اینگونه که نسبت به فاطمه رفتار فرمودید انجام دهید. فرمود: پس از ابوطالب هیچکس مهربان تر از او بر من نبود. پیراهن خود را بر او پوشاندم تا بر او از جامه هاى بهشت پوشانده شود و همراه او در گور دراز کشیدم و پشت بر خاک نهادم ، تا فشار گور بر او سبک شود.
فاطمه دختر اسد نخستین بانویى است که با پیامبر (ص ) بیعت کرده است .مادر ابوطالب بن عبد المطلب فاطمه دختر عمرو بن عائذبن عمران بن مخزوم است که مادر عبدالله ، پدر سرور ما رسول خدا (ص ) و مادر زبیر بن عبدالمطلب هم هموست ، و دیگر پسران عبدالمطلب هر یک از مادرى جداگانه اند.
در مورد محل ولادت على (ع ) اختلاف است که کجا بوده است . بسیارى از شیعیان چنین پنداشته اند که او در کعبه متولد شده است ، ولى محدثان به این موضوع اعتراف ندارند و آنان چنین پیداشته اند که آن کس که در کعبه متولد شده است ، حکیم بن حزام بن خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى است .
همچنین در مورد سن على (ع ) به هنگامى که پیامبر (ص ) دعوت خود را در چهل سالگى آشکار فرمودند، اختلاف نظر است . از روایات مشهور، چنین استنباط مى شود که عمر او ده سال بوده است و گروه بسیارى از اصحاب متکلم ما معتقدند که على (ع ) در آن هنگام سیزده ساله بوده است . این موضوع را شیخ ما ابوالقاسم بلخى اظهار داشته است . گروه نخست مى گویند على (ع ) به هنگام شهادت شصت و سه ساله بوده و این گروه مى گویند شصت و شش ساله بوده است . برخى از مردم هم چنین مى پندارند که سن على به هنگام مبعث پیامبر (ص ) کمتر از ده سال بوده است ، ولى اکثر مردم و بیشتر روایات بر خلاف این است .
احمد بن یحیى بلاذرى و ابوالفرج على بن حسین اصفهانى نوشته اند که قریش گرفتار خشکسالى و قحطى سختى شد. پیامبر (ص ) به دو عموى خویش حمزه و عباس فرمودند: مناسب است در این قحط سال ، اندکى از گرفتارى و سنگینى هزینه ابوطالب را متحمل شویم . آنان پیش ابوطالب آمدند و از او خواستند فرزندانش را به آنان بسپارد تا ایشان متکفل امورشان باشند. ابوطالب گفت عقیل را براى من بگذارید و هر کدام دیگر را که مى خواهید ببرید و ابوطالب به عقیل محبت شدید داشت .
عباس ، طالب را انتخاب کرد و حمزه ، جعفر را و پیامبر (ص ) على (ع ) را انتخاب فرمود و به ایشان گفت : من کسى را برگزیدم که خداوند او را براى من و بر شما گزیده است و او على است . گویند على (ع ) از شش سالگى در دامن و تحت کفالت پیامبر (ص ) قرار گرفت . احسان و شفقت و مهربانى و کوشش پیامبر در راه تربیت على گویى براى جبران و در عوض محبتهاى ابوطالب نسبت به خود بوده است ، که چون عبدالمطلب در گذشت ، ابوطالب آن حضرت را در دامن خود و کنف حمایت خویش گرفت ؛ و این موضوع مطابق است با گفتار على (ع ) که مى فرمود: من هفت سال پیش از آنکه کسى از این امت خدا را بپرستد خدا را پرستیده ام ، و گفتار دیگرش که گفت است : هفت سال آواى وحى را مى شنیدم و پرتو آن را مى دیدم و پیامبر (ص ) در آن هنگام هنوز ساکت و خاموش بودند، که اجازه تبلیغ و بیم دادن داده نشده بود؛ و همچنین است زیرا اگر به هنگام بعثت پیامبر سیزده ساله بوده باشد و در شش سالگى هم به پیامبر سپرده شده باشد، درست است که هفت سال پیش از همه مردم خدا را پرستیده باشد و تعبیر پرستش و عبادت در مورد کودک شش ساله صحیح است که به هر حال داراى قدرت شناخت و تمییز است و باید توجه داشت که عبادت و پرستش در آن هنگام عبارت از تعظیم و تجلیل از خداوند و خشوع دل و فروتنى کردن است ، خاصه هنگامى که چیزى از جلال و آیات خدا را مشاهده کنند و اینگونه درک و احساس میان کودکان موجود است .
على علیه السلام ، شب جمعه سیزده شب از رمضان سال چهلم باقى بود که کشته شد و این بر طبق روایت ابو عبدالرحمان سلمى و روایتى مشهور است ، ولى در روایت ابو مخنف آمده است که یازده شب از رمضان باقى بوده است و شیعیان به روزگار ما (قرن هفتم هجرى ) همین روایت دوم را معتبر مى دانند و به آن معتقدند، و حال آنکه در نظر محدثان ، همان روایت نخست ثابت تر است ، زیرا شب هفدهم رمضان شب جنگ بدر است و روایات دیگرى هم رسیده است که على (ع ) در شب جنگ بدر کشته شده است .
آرامگاه او در غرى (نجف ) است و آنچه برخى از اصحاب حدیث در مورد اختلاف در محل دفن او گفته اند که پیکر على (ع ) به مدینه حمل شده است یا آنکه کنار مسجد بزرگ کوفه یا کنار در دارالحکومه دفن شده است یا آنکه شترى که پیکر او را حمل مى کرده گم شده و اعراب آن را گرفته اند، جملگى باطل و نادرست است و حقیقتى ندارد و فرزندان او داناتر به محل قبر اویند و بدیهى است که فرزندان مردم از بیگانگان به گورهاى پدران خود آگاهترند و قبر امیرالمومنین على (ع ) همین قبرى است که فرزندان او از جمله جعفر بن محمد (ع )، هر گاه به عراق مى آمده اند، به زیارت آن مى رفته اند و کسان دیگرى هم از بزرگان و سران آن خاندان همینگونه رفتار کرده اند.
ابوالفرج اصفهانى با اسناد خود در کتاب مقاتل الطالبیین نقل مى کند که از امام حسین علیه السلام پرسیده شد: امیرالمومنین را کجا دفن کردید؟ فرمود: شبانه پیکرش را از خانه اش در کوفه بیرون آوردیم و از کنار مسجد اشعث عبور دادیم تا به پشت کوفه رسیدیم و کنار غرى به خاک سپردیم . ما بزودى در فصل هاى دیگر کتاب چگونگى خبر کشته شدن على علیه السلام را خواهیم آورد.
اما فضایل آن حضرت که درود بر او باد به چنان عظمت و اشتهار و شکوهى رسیده است و آنچنان در همه جا منتشر است که نمى توان معترض بیان آن شد یا به تفصیل آن پرداخت و همانگونه است که ابوالعیناء به عبیدالله بن یحیى بن خاقان وزیر متوکل و معتمد عباسى گفت : در مورد وصف فضایل تو خود را همچون کسى مى بینم که بخواهد درباره پرتو روز رخشان یا فروغ ماه تابان سخن من در مدح تو به هر پایه برسد، باز هم نشان دهنده ناتوانى من از آن است و فروتر از حد نهایت . چاره در آن دیدم که از مدح و ستایش تو فقى به دعا کردن براى تو باز گردم و به جاى خبر دادن از تو، ترا با آنچه که مردم همگان از تو مى دانند واگذارم .
وصف ابن ابی الحدید از امیر المومنین علی علیه السلام
و اینک من ابن ابى الحدید چه بگویم درباره بزرگمردى که دشمنانش به فضیلت او اقرار کرده اند و براى آنان امکان منکر شدن مناقب او فراهم نشده است و نتوانسته اند فضایل او را پوشیده بدارند؛ و تو خواننده مى دانى که بنى امیه در خاور و باختر جهان بر پادشاهى چیره شدند و با تمام مکر و نیرنگ در خاموش کردن پرتو على (ع ) کوشیدند و بر ضد او تشویق کردند و براى او عیبها و کارهاى نکوهیده تراشیدند و بر همه منبرها او را لعن کردند و ستایشگران او را نه تنها تهدید کردند، که به زندان افکندند و کشتند و از روایت هر حدیثى که متضمن فضیلتى براى او بود، یا خاطره و یاد او را زنده مى کرد جلوه گیرى کردند. حتى از نامگذارى کودکان به نام على منع کردند و همه این کارها بر برترى و علو مقام او افزود. همچون مشگ و عبیر که هر چند پوشیده دارند بوى خوش آن فراگیر و رایحه دل انگیزش پراکنده مى شود و چون خورشید که با کف دستها و پنجه ها نمى توان پوشیده اش داشت و چون پرتو روز، که بر فرض چشم نابینایى آن را نبیند، چشمهاى بى شمار آن را مى بینند.
و چه بگویم درباره بزرگمردى که هر فضیلت به او باز مى گردد و هر فرقه به او پایان مى پذیرد و هر طایفه او را به خود مى کشد. او سالار همه فضایل و سر چشمه آن و یگانه مرد و پیشتاز عرصه آنهاست . رطل گران همه فضیلتها او راست و هر کس پس از او در هر فضیلتى ، درخششى پیدا کرده است ، از او پیروى کرده و در راه او گام نهاده است .
به خوبى مى دانى که شریف ترین علوم ، علم الهى است که شرف هر علم بستگى به شرف معلوم و موضوع آن علم دارد و موضوع علم الهى از همه علوم شریف تر است ، که خداى اشرف موجودات است و این علم از گفتار على (ع ) اقتباس و از او نقل شده و همه راههاى آن از او سر آغاز داشته و به او پایان پذیرفته است .
معتزله که اهل توحید و عدل و در آن دو وضوع ارباب نظرند و مردم از آنان این فن را آموخته اند، همگان در زمره شاگردان و اصحاب اویند. سالار و بزرگ معتزله و اصل بن عطاء است و او شاگرد ابو هاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه است و او شاگرد پدرش و پدرش شاگرد پدر خود، على (ع ) است .
اما اشعرى ها منسوب به ابوالحسن على بن اسماعیل بن ابو بشر اشعرى هستند و او شاگرد ابو على جبائى است که خود یکى از مشایخ معتزله است . به این گونه سند معارف اشعریان هم سرانجام منتهى به استاد و معلم بزرگ معتزله ، یعنى على (ع ) مى شود. انتساب امامیه و زیدیه به على (ع ) هم کاملا آشکار است .
دیگر از علوم ، علم فقه است که على (ع ) اصل و اساس آن است و هر فقیهى در اسلام ریزه خوار او و بهره مند از فقه اوست . اما یاران ابو حنیفه همچون ابو یوسف و محمد و کسان دیگر غیر از آن دو، همگان علم خود را از ابو حنیفه فرا گرفته اند.
اما شافعى نزد محمد بن حسن خوانده و آموخته و فقه او هم به ابو حنیفه بر مى گردد.
احمد بن حنبل هم نزد شافعى آموزش دیده است و بدینگونه فقه او هم به ابو حنیفه باز مى گردد و ابو حنیفه نزد جعفر بن محمد (ع ) آموخته و جعفر در محضر پدر خویش آموزش دیده و سرانجام به على (ع ) منتهى مى شود.
اما مالک بن انس ، شاگرد ربیعه و او شاگرد عکرمه و او شاگرد عبدالله بن – عباس و عبدالله شاگرد على بن ابى طالب (ع ) است . ضمنا مى توان فقه شافعى را از این رو که شاگرد مالک بوده است به مالک بر گرداند، و این چهار تن فقیهان چهار گانه اند.
اما بازگشت فقه امامیه و شیعه به على (ع ) آشکار است . فقیهان صحابه عبارتند از عمر بن خطاب و عبدالله بن عباس و آن هر دو فقه خود را از على (ع ) آموخته اند. در مورد ابن عباس موضوع آشکار است و اما در مورد عمر همگان مى دانند که او در بسیارى از مسائل که بر او و دیگر اصحاب دشوار بود به على (ع ) مراجعه مى کرد و عمر مکرر مى گفته است که اگر على نبود عمر هلاک مى شد و گفتار دیگرش که گفته است : امیدوارم براى مساءله پیچیده و دشوارى که ابوالحسن على براى حل آن باقى نباشد، باقى نمانم ؛ و گفتار دیگرش که گفته است : هر گاه على در مسجد حاضر است ، نباید هیچ کس دیگرى فتوى دهد. بدینگونه معلوم مى شود که علم فقه هم به على (ع ) منتهى مى شود.
عامه و خاصه این سخن پیامبر (ص ) را نقل کرده اند فرموده است : قاضى ترین و آگاهترین شما به علم قضاوت ، على است و قضاوت همان فقه است و بر طبق این سخن على (ع ) فقیه ترین اصحاب پیامبر (ص ) است و همگان روایت کرده اند که چون پیامبر، على را براى قضاوت به یمن گسیل داشت چنین گفت :
پروردگارا دلش را هدایت فرماى و زبانش را ثابت بدار و على (ع ) مى گفته است پس از آن هرگز در قضاوت میان دو کس شک و تردید نکردم .
و على (ع ) است که درباره زنى که پس از شش ماه فرزند زاییده بود و هم در مورد زن بار دارى که زنا داده بود، فتواى معروف خود را صادر فرمود و على (ع ) است که روى منبر در مورد ارث زنى که سهم او را پرسیده بودند، فورى فرمود یک هشتم میراثش به یک نهم مبدل مى شود و این مساءله یى است که اگر شخص متخصص در تقسیم و مسائل ارث مدتى طولانى بیندیشد به صحت آن پى مى برد و گمان تو درباره مردى که آن را بالبداهه و همان دم بیان کند چیست ؟
دیگر از علوم ، علم تفسیر قرآن است که هر چه هست از او گرفته شده است و فرع وجود اوست . و چون به کتابهاى تفسیر مراجعه کنى صحت این موضوع را در مى یابى که بیشتر مبانى تفسیر از او و از ابن عباس نقل شده است و مردم مى دانند که ابن عباس همواره ملازم على (ع ) بود و از همگان به او پیوسته بود و او شاگرد و بر کشیده على (ع ) است و چون به ابن عباس گفته شد: میزان دانش تو در قبال علم و دانش پسر عمویت چگونه است ؟ گفت : به نسبت قطره یى از باران که در دریاى بیکران (اقیانوس ) فرو افتد.
دیگر از علوم ، علم طریقت و حقیقت و احوال تصوف است و نیک مى دانى که ارباب این فن در همه سرزمینهاى اسلام سررشته خود را به او مى رسانند و پایگاهشان اوست ؛ و شبلى و جنید و سرى سقطى و ابو یزید بسطامى و ابو محفوظ معروف کرخى و جز ایشان جملگى به این موضوع تصریح کرده اند، و همین موضوع خرقه پوشى ایشان که تا امروز مهم ترین شعار ایشان است ، دلیلى بسنده براى تو در این مورد است و آنان این موضوع را به على (ع ) اسناد مى دهند.
دیگر از علوم علم نحو و مبانى عربى است و همگان مى دانند که على (ع ) آنرا ابداع کرده و اصول و قواعد آنرا بیان و به ابوالاسود دوئلى املاء فرموده است . از جمله آنکه کلمه بر سه نوع است ، اسم و فعل و حرف و کلمه یا معرفه است یا نکره و اینکه اعراب چهار گونه و عبارت است از رفع و نصب و جر و جزم و این نزدیک به معجزه است ، زیرا قوت بشرى به طریق عادى یاراى بیان اینگونه حصر را ندارد و به چنین استنباطى دست نمى یابد.
و اگر على (ع ) را در مورد خصائص اخلاقى و فضایل نفسانى و دینى بنگرى ، او را سخت رخشان و بر اوج شرف خواهى دید.
اما در مورد شجاعت چنان است که نام همه شجاعان پیش از خود را از یاد مردم برده است و نام همه کسانى را که پس از او آمده اند محو کرده است . پایگاه و پایداریهاى او در جنگ چنان مشهور است که تا روز قیامت به آن مثلها زده خواهد شد. او دلاورى است که هرگز نگریخته و از هیچ لشکرى بیم نکرده است و با هیچکس نبرد نکرده مگر اینکه او را کشته است و هیچگاه ضربتى نزده است که محتاج به ضربت دوم باشد و در حدیث آمده است : ضربه هاى او همواره تک و یگانه بوده است . و چون على (ع ) معاویه را به جنگ تن به تن دعوت کرد تا مردم با کشته شدن یکى از آن دو از جنگ آسوده شوند، عمر و عاص به معاویه گفت : على انصاف داده است .
معاویه گفت : از آن هنگام که خیر خواه من بوده اى به من خیانت نکردى مگر امروز. آیا مرا به جنگ تن به تن با ابوالحسن فرمان مى دهى و حال آنکه مى دانى او شجاع و دلاورى است که سر جدا مى کند.ترا چنین مى بینم که به امیرى شام پس از من طمع بسته اى . عرب بر خود مى بالید که بتواند در جنگ با او رویاروى شود و تاب ایستادگى بیاورد، و باز ماندگان کسانى که به دست او کشته مى شدند، بر خود مى بالیدند که على (ع ) او را کشته است و این گروه بسیارند. خواهر عمر و بن عبدود در مرثیه او چنین سروده است :
اگر کشنده عمرو کس دیگرى جز این کشنده اش بود، همواره و تا هر گاه زنده مى بودم بر او مى گریستم . آرى کشنده او کسى است که او را مانندى نیست و پدرش مایه شرف مکه بود.
روزى معاویه چون از خواب بیدار شد عبدالله بن زبیر را دید که کنار پاهاى او بر سریرش نشسته است . معاویه نشست و عبدالله در حالى که با او شوخى مى کرد، گفت اى امیرالمومنین !اگر مى خواستم ترا غافلگیر کنم مى توانستم . معاویه گفت : عجب ، اى ابوبکر از چه هنگام چنین شجاع شده اى ؟ گفت : چه چیز موجب شده است که شجاعت مرا انکار کنى و حال آنکه من در صف جنگ برابر على بن ابى طالب ایستاده ام ؟ گفت : آرى ، نتیجه آن بود که با دست چپش تو و پدرت را به کشتن مى داد و دست راستش آسوده و در طلب کس دیگرى بود که او را با آن بکشد.
و خلاصه چنان است که شجاعت هر شجاعى در این جهان به او پایان مى پذیرد و در مورد شجاعت ، در خاوران و باختران زمین ، فقط به نام على (ع ) ندا داده مى شود.
اما نیروى دست و توان بازو، در هر دو مورد به او مثل زده مى شود. ابن قتیبه در کتاب المعارف مى گوید: با هیچ کس کشتى نگرفته ، مگر اینکه او را به زمین زده و از پاى در آورده است ؛ و على (ع ) است که در خیبر را از بن بر آورد و بر زمین انداخت و به روزگار خلافت خویش سنگ بزرگى را که تمام لشکرش از کندن آن ناتوان مانده بودند به تنهایى و با دست خویش از جاى بر آورد و از زیر آن آب جوشید و بیرون زد.
اما از نظر جود و سخاوت ، حال على (ع ) در آن آشکار است . روزه مى گرفت و با آنکه از گرسنگى سست مى شد، باز خوراک و توشه خود را ایثار مى فرمود و آیات نهم و دهم سوره هفتاد و ششم (انسان ) درباره او نازل شده است که مى فرماید: و خوراک را با آنکه دوست دارندش به درویش و یتیم و اسیر مى خورانند، جز این نیست که مى خورانیم شما را براى رضاى خدا و از شما پاداش و سپاسگذارى نمى خواهیم . و مفسران روایت کرده اند که على (ع ) جز چهار درهم بیش نداشت .
درهمى را در شب و درهمى را در روز و درهمى را پوشیده و درهمى را آشکارا صدقه داد و درباره او آیه دویست و هفتاد و چهارم سوره دوم (بقره ) نازل شد که مى فرماید: آنان که اموال خود را در شب و روز و پوشیده و آشکار انفاق مى کنند .
و از خود امیرالمومنین على (ع ) روایت شده است که با دست خویش ، آب از چاه مى کشید و درختان خرماى گروهى از یهودیان مدینه را آبیارى مى کرد، چندان که دستش پینه بسته بود و مزدى را که مى گرفت صدقه مى داد و خود از گرسنگى بر شکم خویش سنگ مى بست .
شعبى هنگامى که از او یاد مى کند مى گوید: او از همگان سخى تر بود و سجیه یى داشت که خداوند آنرا دوست مى دارد و آن سخاوت و بخشندگى است و هیچگاه بر سائل و مستمند کلمه نه نگفت . معاویه بن ابى سفیان که دشمن سرسخت اوست و درباره بستن عیب و ننگ بر او سخت کوشش مى کرد، هنگامى که محفن بن ابى محفن ضبى درباره على (ع ) به او گفت که از پیش بخیل ترین مردم آمده ام ، گفت : اى واى تو، چگونه مى گویى او بخیل ترین مردم است و حال آنکه اگر خانه یى از زر و خانه یى از کاه داشته باشد، زر را پیش از کاه مى بخشد و هزینه مى کند.
و اوست که بیت الاموال را جارو مى کرد و در آن نماز مى گزارد و هموست که مى فرمود: اى زرینه و اى سیمینه ، کس دیگرى جز مرا فریب دهید، و هموست که میراثى از خود بر جاى نگذاشت و حال آنکه همه جهان اسلام ، جز بخشى از شام ، در دست او بود.
اما در مورد بردبارى و گذشت ، او پر گذشت ترین مردم از خطا بود و بخشنده ترین مردم در بخشش کسانى که نسبت به او بدى مى کردند. درستى این سخن ما را در جنگ جمل آشکار ساخت که چون بر مروان بن حکم ، که از همگان نسبت به او دشمن تر و کینه توز تر بود، پیروز شد گذشت فرمود.
عبدالله بن زبیر آشکارا و در حضور همگان على (ع ) را دشنام مى داد و در جنگ جمل سخنرانى کرد و به مردم گفت : این فرومایه سفله ، على بن ابى طالب ، پیش شما آمده است و على (ع ) هم مکرر مى فرمود: زبیر همواره مردى از ما و اهل بیت بود، تا آنکه عبدالله پسرش به جوانى رسید. در جنگ جمل بر او پیروز شد و او را به اسیرى گرفت . از او گذشت کرد و فرمود: برو و ترا از این پس نبینم ، و چیزى بر این سخن نیفزود. او پس از جنگ جمل به سعید بن عاص ، که دشمن او بود، دست یافت و فقط چهره از او بر گرداند و چیزى به او نگفت .
به خوبى از آنچه عایشه نسبت به او کرده است آگاهید، و چون على (ع ) بر او پیروز شد او را اکرام فرمود و همراه او بیست زن از قبیله عبدالقیس را در حالى که بر سرشان عمامه بست و از دوش آنان شمشیر آویخت گسیل فرمود، میان راه عایشه سخنانى که در مورد على جایز نبود بر زبان آورد و زبان به گله گشود که على پرده حرمت مرا با مردان و سپاهیان خود که بر من گماشت درید، و همینکه به مدینه رسید آن زنان عمامه ها را از سر برداشتند و به او گفتند: مى بینى که ما همگى زن هستیم .
مردم بصره با على (ع ) جنگ کردند و بر روى او و فرزندانش شمشیر کشیدند و او را دشنام دادند و نفرین کردند و چون بر ایشان پیروز شد، شمشیر از ایشان برداشت و منادى او در همه جاى لشکرگاه ندا در داد که نباید هیچکس را که به جنگ پشت کرده است تعقیب کرد و نباید هیچ خسته و زخمى را سر برید و نباید کسى را که تن به اسیرى داده است کشت و هر کس سلاح خود را بیندازد در امان است و هر کس به لشکرگاه امام بپیوندد ایمن خواهد بود. على (ع ) حتى بار و بنه آنان را تصرف نکرد و زن و فرزندشان را به اسیراى نبرد و چیزى از دارایى آنان را به غنیمت نگرفت و حال آنکه اگر مى خواست مى توانست به همه این امور عمل کند و از انجام هر کارى جز عفو و گذشت خود دارى فرمود و از سنت و روش پیامبر (ص ) در فتح مکه پیروى کرد: او بخشید در حالى که کینه ها خاموش نشد و بدیها فراموش نگشت .
و چون لشکر معاویه در جنگ صفین بر آب دست یافتند و شریعه فرات را احاطه کردند، سران شام به معاویه گفتند: ایشان را با تشنگى بکش ، همچنان که عثمان را تشنه کشتند. على (ع ) و یارانش خواستند که اجازه دهند آب بردارند. گفتند: به خدا سوگند قطره یى آب نخواهیم داد تا از تشنگى بمیرید، همچنان که پسر عفان تشنه مرد. و چون على (ع ) دید که بدینگونه ناچار از تشنگى خواهند مرد، با یاران خویش پیش رفت و حملات سنگینى بر لشکریان معاویه کرد و پس از کشتار بى امان آنان و جدا شدن سرها و دستهایشان از بدن ، آنان را از پایگاههایشان عقب و شریعه فرات را تصرف کرد و آب در اختیار ایشان قرار گرفت و سپاه و یاران معاویه به صحرا عقب نشینى کردند که هیچ آبى در دسترس آنان نبود.
یاران و شیعیان على (ع ) به او گفتند: آب را از ایشان باز دار، همانگونه که آنان نسبت به تو چنان کردند و قطره یى آب به آنان مده و ایشان را با شمشیرهاى تشنگى بکش تا دست در دست تو نهند؛ و ترا نیازى به جنگ نخواهد بود. فرمود: نه ، به خدا سوگند که من به کردار ایشان ، مکافاتشان نمى کنم . براى آنان بخشى از شریعه و آبشخور را بگشایید و از آن کنار روید که در لبه شمشیر بى نیازى از این کار است .
اگر این رفتار را از گذشت و برد بارى بدانى ، توجه خواهى داشت که چه زیبا و پسندیده است و اگر آنرا به دین و پارسایى نسبت دهى ، آیا مى توانى از کس دیگرى این کارى را که از او صادر شده است نشان دهى ؟
اما جهاد در راه خدا، نزد دوست و دشمن ، على (ع ) معلوم است که او سرور همه مجاهدان است و آیا براى کسى دیگر از مردم در قبال جهاد على (ع ) جهادى مطرح است ؟ مى دانى که بزرگترین جنگ پیامبر و سخت ترین آن نسبت به مشرکان جنگ بدر بزرگ است که در آن هفتاد تن از مشرکان کشته شدند و نیمى از این شمار را على (ع ) کشت و نیمى دیگر را فرشتگان و دیگر مسلمانان کشتند و اگر به کتاب مغازى محمد بن عمر واقدى و تاریخ الاشراف یحیى بن جابر بلاذرى و کتابهاى دیگر مراجعه کنى ، درستى این موضوع را خواهى دانست ؛ و لازم نیست دیگر کسانى را که على (ع ) در جنگهاى احد و خندق و دیگر جنگها کشته است در نظر بگیرى . این فضیلت على (ع )، فضیلتى است که بسیار سخن گفتن درباره آن بى معنى است ، که خود از معلومات ضرورى مانند علم به وجود مکه و مصر و نظایر آن است .
اما در مورد فصاحت ، آن حضرت امام همه فصیحان و سرور همه بلیغان است و درباره سخن او گفته شده است : فروتر از سخن خالق و فراتر از سخن همه خلق است . مردم ، آیین سخنورى و نگارش را از او فراگرفته و آموخته اند. عبدالحمید بن یحیى مى گوید: هفتاد خطبه از خطبه هاى على را آموختم و براى من همچنان جوشید و جوشید. و ابن نباته مى گوید: از خطابه او گنجى حفظ کردم که هر چه از آن هزینه مى کنم و به کار مى بندم موجب فزونى و گسترش آن است ؛ صد فصل از مواعظ و پند و اندرزهاى على بن ابى طالب حفظ کردم .
هنگامى که محفن بن ابى محفن به معاویه گفت : از پیش در مانده ترین مردم در آداب سخن پیش تو آمده ام ، معاویه گفت : اى واى بر تو!چگونه او درمانده ترین مردم در سخن گفتن است و حال آنکه به خدا سوگند هیچ کس جز او آداب فصاحت را براى قریش سنت نساخته است .
همین کتابى که اکنون ما آنرا شرح مى نویسیم بهترین دلیل بر آن است که کس را یاراى برابرى در فصاحت و پهلو زدن در بلاغت با او نیست ، و براى تو همین نشانه بسنده است که براى هیچکس دیگر، یک دهم بلکه یک بیستم آنچه براى او تدوین شده فراهم نیامده است و نیز براى تو در این مورد، آنچه که ابو عثمان جاحظ در مدح او در کتاب البیان و التبیین و کتابهاى دیگر خود آورده است ، بسنده و کافى است .
اما در خوش خلقى و گشاده رویى و نغز گویى و لبخند زدن ، على (ع ) در این مورد ضرب المثل است تا آنجا که دشمنانش او را سرزنش کرده ، این موضوع را از معایب او دانسته اند. عمرو بن عاص به مردم شام مى گفت : او سخت شوخ و شنگ است ، و على (ع ) در این باره چنین فرموده است : شگفتا از پسر نابغه !براى مردم شام چنین وانمود مى کند که در من شوخى است و من مردى هستم که بسیار شوخى و مزاح مى کنم .
عمرو بن عاص این سخن خود را از عمر بن خطاب گرفته است که چون به ظاهر مى خواست على (ع ) را جانشین خود کند به او گفت : اگر نوعى از شوخى در تو نبود براى این کار چه شایسته بودى !البته عمر در این باره سر بسته و مختصر چیزى گفته است و حال آنکه عمر و عاص بر آن افزوده و زشت و رسوایش وانمود کرده است .
صعصه بن صوحان و کسان دیگرى از شیعیان و یاران على (ع ) گفته اند: على میان ما همچون یکى از ما بود؛ بسیار متواضع و نرم و فروتن و هماهنگ ، و ما هیبت او را چنان مى داشتیم که گویى اسیر بسته یى بودیم که جلاد با شمشیر بالاى سرش ایستاده است . معاویه به قیس بن سعد گفت : خداى ابوالحسن را رحمت کنادکه تازه روى و خندان و اهل شوخى و فکاهت بود. قیس پاسخ داد: آرى که رسول خدا (ص ) هم با یاران خود مزاح مى فرمود و بر آنان لبخند مى زد، ولى ترا چنین مى بینم که با این سخن منظور دیگرى دارى و بدینگونه بر على عیب مى گیرى . همانا به خدا سوگند با همه گشاده رویى و شوخى از شیر گرسنه هم بیشتر هیبت داشت ؛ و آن ، هیبت تقوى بود، نه آنچنان که سفلگان شام از تو بیم و هیبت مى دارند.
این خوى على (ع ) همچنان تا این زمان به صورت میراثى به دوستداران و اولیاى او منتقل شده است . همانگونه که خشونت و ستم و تند خویى در گروه دیگر باقى است و هر کس اندک آشنایى با اخلاق و سجایاى مردم داشته باشد، این موضوع را مى فهمد و باز مى شناسد.
اما در مورد زهد در این جهان و بى رغبتى به آن ، على (ع ) سرور همه پارسایان و نمودار همه ابدال است . همگان راه به سوى او دارند و نزد او زانو بر زمین مى زنند . او هرگز از خوراکى سیر نخورد و از همه مردم در خوراک و پوشش خشن تر بود. عبدالله بن ابى رافع مى گوید: یک روز عید به حضورش رفتم . انبانى سر به مهر آورد و در آن نان جوین بسیار خشکى بود و همان را خورد. من گفتم : اى امیرالمومنین ، چرا این انبان را مهر مى کنى ؟ فرمود: بیم آن دارم که این دو پسرم چربى یا روغن زیتونى بر آن بمالند.
جامه هاى او گاه با قطعه پوستى وصله خورده بود و گاه با لیف خرما و کفشهایش از لیف خرما بود. همواره کرباس خشن مى پوشید و اگر آستین پیراهنش را بلند مى یافت آنرا با کارد مى برید و لبه آنرا نمى دوخت و همواره از ساعدهاى او آویخته بود و چیزى زاید به نظر مى رسید؛ و هر گاه مى خواست با نان خود خورشى بخورد، اندکى نمک یا سرکه بر آن مى افزود و اگر گاه چیز دیگرى بر آن مى افزود، اندکى از رستنیهاى زمین و گیاهان بود و هر گاه مى خواست چیزى بهتر از آن بخورد به اندکى از شیر شتر قناعت مى فرمود. گوشت نمى خورد مگر اندکى و مى فرمود: شکمهاى خود را گورستان جانوران قرار مدهید. و با وجود این ، از همه مردم نیرومندتر و قوى پنجه تر بود. گرسنگى از نیروى او نمى کاست و کم خورى ، قواى او را کاهش نمى داد. على (ع ) است که دنیا را طلاق داده است و با آنکه اموال از تمام سرزمین هاى اسلامى جز شام به سوى او گسیل مى شد، همه را بخش و پراکنده مى کرد و سپس این بیت را مى خواند:
این چیزى است که من چیده ام و گزینه آن در آن است و حال آنکه دست هر میوه چین به سوى دهان اوست .
اما در مورد عبادت باید گفت که او عابدترین مردم است و از همگان بیشتر نماز گزار و روزه گیر بوده است . مردم چگونگى نماز گزاردن ، نماز شب و خواندن نافله و ادعیه و اوراد را از او آموخته اند و چه گمان مى برى در مورد مردى که محافظت او بر نماز چنین بود که فرمان داد در شب هریر براى او قطعه چرمى میان دو صف گستردند و بر آن نماز گزارد، در حالى که تیرها از سوى چپ و راست از کنار گوشهاى او مى گذشت و پیش پایش فرو مى افتاد و از آن هیچ بیمى به خود راه نداد و از جاى خویش برنخاست تا وظیفه خویش را انجام داد و چه گمان مى برى درباره مردى که پیشانى او از کثرت سجده همچون زانوى شتر پینه بسته بود؟
و تو هر گاه به دعاها و مناجاتهاى او دقت کنى و بر آنچه از تعظیم و اجلال خداوند سبحان در آن گنجانیده شده ، آگاه شوى و ببینى چه خضوع و فروتنى و تسلیم فرمان بودن ، در قبال عزت و هیبت خداوند، در آن مطرح است ، خواهى دانست که چه اخلاصى او را فرو گرفته و این سخنان از چه دلى سرچشمه گرفته است و بر چه زبانى جارى شده است . به على بن حسین علیه السلام ، که خود در عبادت به حد غابت و نهایت بود، گفتند: عبادت تو در قبال عبادت جد بزرگوارت به چه پایه و میزان است ؟ فرمود: عبادت من در قبال عبادت جدم ، چون عبادت او در مقابل عبادت رسول خدا (ص ) است .
اما قرائت قرآن و اشتغال على (ع ) به قرآن منظور نظر همگان است و در این مورد همگان اتفاق نظر دارند که او به روزگار پیامبر (ص ) قرآن را حفظ مى کرد و هیچکس دیگر جز او آنرا حفظ نبود. وانگهى او نخستین کسى است که قرآن را جمع کرده است . همگان این موضوع را نوشته اند که او از بیعت با ابوبکر مدتى خود دارى فرمود. اهل حدیث (یعنى اهل سنت ) آنچه را که شیعه معتقدند که او به سبب مخالفت بیعت نکرد نمى گویند، بلکه همگان مى گویند او سرگرم جمع کردن قرآن بود و این دلیل بر آن است که او نخستین کس بوده که قرآن را جمع کرده است ، و اگر به روزگار پیامبر (ص ) قرآن جمع کرده بود، نیازى به آن نبود که بلافاصله پس از رحلت آن حضرت ، على (ع ) سرگرم به جمع کردن آن باشد.
و هر گاه به کتابهاى قرآت مراجعه کنى . مى بینى که پیشوایان آن علم همگى به او ارجاع مى دهند، مثلا ابى عمرو بن العلاء و عاصم بن ابى النجود و کسان دیگرى جز آن دو به ابو عبدالرحمان سلمى قارى ارجاع مى دهند و او شاگرد على (ع ) است و قرآن را از او آموخته است ، و این فن هم مثل بسیارى از فنونى که ذکر آن گذشت به او منتهى مى شود.
اما در مورد راءى و تدبیر، او از استوارترین مردم در راءى و صحیح ترین ایشان در تدبیر است . اوست که چون عمر بن خطاب تصمیم گرفت به جنگ رومیان و ایرانیان برود او را چنان راهنمایى کرد که کرد. و اوست که عثمان را به امورى راهنمایى فرمود که صلاح او در آن بود و اگر عثمان مى پذیرفت هرگز براى او آنچه پیش آمد صورت نمى گرفت .
دشمنان على مى گویند: او را راءى و تدبیرى نبوده است و این بدان جهت است که او سخت مقید به شریعت بود و هیچ چیزى را که خلاف شرع بود صلاح نمى دید و هرگز کارى را که دین آنرا حرام کرده است انجام نمى داد. خودش که درود بر او باد فرموده است . اگر دین و تقوى نبود من زیرک ترین اعراب بودم. خلفاى دیگر آنچه را که به مصلحت خود مى دیدند انجام مى دادند، خواه مطابق با شرع باشد و خواه نباشد، و تردید نیشت کسى که آنچه را به صلاح خود بداند انجام دهد و مقید به ضوابط شرعى نباشد و آنرا نادیده بگیرد کارهاى این جهانى او به نظمى که مى پندارد نزدیکتر است و آن کس که بر خلاف این باشد کارهاى این جهانى او در ظاهر به پراکندگى نزدیک تر است .
اما در مورد سیاست و تنبیه کردن ، داراى سیاستى سخت بود و در راه خدا بسیار خشن بود، آنچنان که در مورد حکومتى که به پسر عموى خود داده بود هیچگونه ملاحضه یى نکرد و رعایت حال برادرش عقیل را در مورد تقاضا و سخنى که داشت نفرمود. گروهى را در آتش افکند و دست و پاى گروهى را برید و گروهى را مصلوب ساخت . خانه مصقله بن هبیره و جریر بن عبدالله بجلى را ویران کرد. در اندکى از سیاستهاى او در جنگهایش به روزگار خلافتش در جمل و صفین و نهروان براى موضوع ، دلیل قانع کننده وجود دارد و هیچ سیاستگرى در دنیا به یک دهم از دلیرى و شجاعت و تهور و انتقام او و یارانش نمى رسد و نمى تواند کارهایى را که او به دست خویش و یارانش انجام داده است انجام دهد.
اینها که بر شمردیم صفات پسندیده و مزایاى بشر است و روشن ساختیم که على (ع )، در همه این موارد، پیشوایى است که باید از کردارش پیروى شود و سالارى است که باید در پى او گام نهاد. و من چه بگویم درباره مردى که اهل ذمه ، با آنکه نبوت پیامبر (ص ) را تکذیب مى کنند، او را دوست مى دارند و فلاسفه ، با آنکه با اهل شریعت ستیز دارند، او را تعظیم مى کنند و پادشاهان روم و فرنگ صورت او را در کلیساها و پرستشگاههاى خود، در حالى که شمشیر حمایل کرده و براى جنگ دامن به کمر زده است ، تصویر مى کنند. و پادشاهان ترک و دیلم صورت او را بر شمشیرهاى خود نقش مى زنند. بر شمشیر عضدالدوله بن بویه و شمشیر پدرش رکن الدوله و نیز بر شمشیر آلب الرسلان و پسرش ملکشاه صورت على (ع ) منقوش بود، گویى با این کار براى نصرت و پیروزى فال نیک مى زده اند.
و من چه بگویم درباره مردى که هر کس دوست مى دارد با انتساب به او بر حسن و زیبایى خویش بیفزاید، حتى ارباب فتوت – که بهترین سخنى که در حد آن گفته شده این است که : آنچه را از دیگران زشت و نکوهیده مى شمرى در مورد خود پسندیده و نیکو مشمار. همه سران فتوت خویشتن را منسوب به او مى دانند و در این مورد کتاب نوشته و اسنادى ارائه داده اند که فتوت به على (ع ) مى رسد و آنرا مقصور در او دانسته و به او لقب سرور جوانمردان داده اند مذهب خود را بر مبناى بیت مشهورى که در روز احد شنیده شد سروشى از آسمان بانگ برداشت که شمشیرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نیست بر او استوار مى سازند.
و من چه بگویم درباره مردى که پدرش ابوطالب ، سید بطحاء و شیخ قریش و سالار مکه است . گفته اند بسیار کم اتفاق مى افتد که فقیرى سالار و سرور شود و ابوطالب با آنکه فقیر بود به سرورى و سیادت رسید و قریش او را شیخ مى نامیدند.
در حدیثى که عفیف کندى نقل کرده چنین آمده است که در آغاز دعوت پیامبر (ص ) ایشان را دیده است که همراه نوجوانى و زنى نماز مى گزارند. گوید به عباس گفتم : این موضوع چیست ؟ گفت : این مرد برادر زاده من است و چنین مى پندارد که رسول خدا براى مردم است و هیچکس ، در این اعتقاد، از او پیروى نکرده است ، جز همین نوجوان که او هم برادر زاده من است و این بانو که همسر اوست . عفیف مى گوید به عباس گفتم شما در این باره چه مى گویید؟ گفت : منتظریم ببینیم شیخ مى کند، و منظورش ابوطالب بود.
ابوطالب کفالت پیامبر (ص ) را از کودکى بر عهده گرفته است و در بزرگى از او حمایت کرده و از گزند مشرکان قریش باز داشته است و به خاطر پیامبر (ص ) متحمل سرزنش بسیار و رنج و زحمت فراوان شده است و در نصرت پیامبر و قیام کردن در کار آن حضرت شکیبایى کرده است . در خبر است که چون ابوطالب درگذشت به پیامبر (ص ) وحى و گفته شد: از مکه بیرون شو که ناصر تو درگذشت .
براى على (ع )، علاوه بر داشتن شرف چنین پدرى ، این شرافت هم فراهم است که پسر عمویش محمد (ص ) سرور همه پیشینیان و آیندگان است و برادرش جعفر است که داراى دو بال در بهشت است و پیامبر (ص ) به او فرمودند: اى جعفر، تو از نظر خلق و خلق و خوى شبیه منى ، و جعفر از شادى چهره اش درخشان شد.
همسر على (ع ) سرور همه زنان دو جهان است و دو پسرش سروران جوانان بهشتند. نیاکان پدرى و مادرى او همگى نیاکان رسول خدایند؛ و او آمیخته با خون و گوشت پیامبر است ، و از آنگاه که خداوند آدم را بیافرید آن دو از یکدیگر جدا نبودند و از عبدالمطلب به دو برادر یعنى عبدالله و ابوطالب منتقل شدند و مادر عبدالله و ابوطالب هم یکى است و از آن دو برادر، دو سرور مردم به وجود آمدند؛ یکى نخستین و دیگرى دومین ، یکى منذر و بیم دهنده و دیگرى هادى و رهنمون .
و من چه بگویم در مورد مردى که از همه مردم بر هدایت پیشى گرفت و به خداى ایمان آورد و او را پرستید و عبادت کرد، در حالى که همگان سنگ مى پرستیدند و منکر خدا بودند. هیچ کس بر توحید و یگانه پرستى بر او سبقت نگرفته است مگر آن کس که بر هر خیرى از همگان گوى سبقت در ربوده و او محمد رسول خداست که خداى بر او و خاندانش درود فرستاده است .
بیشتر اهل حدیث بر این اعتقادند که على (ع ) نخستین کسى است که از پیامبر (ص ) پیروى کرده و به او ایمان آورده است و در این باره فقط گروهى اندک مخالفت کرده اند و خود على (ع ) فرموده است : من ، صدیق اکبر و فاروق نخستم ؛ پیش از اسلام همه مردم مسلمان شدم و پیش از نماز گزاردن ایشان نماز گزاردم .
و هر کس به کتابهاى اهل حدیث آگاه باشد، این موضوع را به طور وضوح مى داند. واقدى و محمد بن جریر طبرى بر همین عقیده اند و ابن عبدالبر قرطبى هم در کتاب استیعاب خود همین قول را ترجیح داده است .
لازم بود که ما در مقدمه این کتاب ، بر سبیل استطراد، مختصرى از فضایل على علیه السلام را بیاوریم و واجب بود که در آن به اختصار و کوتاهى بکوشیم ، که اگر مى خواستیم مناقب و ویژگیهاى پسندیده او را شرح دهیم ، نیاز داشتیم کتابى جداگانه ، همچون این کتاب یا بزرگتر از آن ، تالیف کنیم و از خداى توفیق مساءلت مى کنیم .(۱)
مناقب على علیه السلام و ذکر گزینه هایى از اخبار او در موردعدل و زهدش
على بن محمد بن ابو سیف مدائنى از فضیل بن جعد نقل مى کند که مى گفته است : مهمترین سبب در خوددارى عرب از یارى دادن امیرالمومنین على علیه السلام موضوع مال بود که او هیچ شریفى را بر وضیع و هیچ عربى را بر عجم فضیلت نمى داد و با سالاران و امیران قبائل بدانگونه که پادشاهان رفتار مى کردند رفتار نمى فرمود و هیچکس را با مال به خویشتن جذب نمى کرد و حال آنکه معاویه بر خلاف این موضوع بود و به همین سبب مردم على (ع ) را رها کردند و به معاویه پیوستند. على (ع ) نزد مالک اشتر از کوتاهى و یارى ندادن یاران خویش و فرار کردن و پیوستن برخى از ایشان به معاویه شکایت کرد.
اشتر گفت : اى امیرالمومنین !ما به یارى برخى از بصریان و کوفیان با مردم بصره جنگ کردیم و راى مردم متحد بود، ولى بعدها اختلاف و ستیز کردند و نیتها سست و شمار مردم کم شد. تو آنان را به عدل و داد گرفته اى و میان ایشان به حق رفتار مى کنى و داد ناتوان را از شریف مى گیرى ؛ چرا که شریف را در نظر توارج و منزلتى بر وضیع نیست . و چون حق همگانى و عمومى شد گروهى از کسانى که همراه تو بودند از آن نالیدند و چون در وادى عدل و داد قرار گرفتند از آن اندوهگین شدند. از سوى دیگر پاداشهاى معاویه را نسبت به توانگران و شریفان دیدند و نفسهاى ایشان به دنیا گرایید و کسانى که دنیا دوست نباشند اندکند و بیشتر مردم فروشنده حق و خریدار باطلند و دنیا را بر مى گزینند؛ اینک اى امیرالمومنین ، اگر مال ببخشى گردنهاى مردم به سوى تو خم مى شود و خیر خواهى آنان و دوستى ایشان ویژه تو خواهد شد. اى سالار مومنان !خدا کارت را سامان دهاد و دشمنانت را خوار و جمعشان را پراکنده و نیرنگشان را سست و امورشان را پریشان کناد؛ که خداوند به آنچه آنان انجام مى دهند آگاه است .
على (ع ) در پاسخ اشتر فرمود: اما آنچه در مورد کار و روش ما که منطبق بر عدل است گفتى ؛ همانا که خداى عزوجل مى فرماید: هر کس کار پسندیده کند براى خود او سودمند است و هر کس بدمى کند بر نفس خویش ستم مى کند و پروردگارت نسبت به بندگان ستمگر نیست . و من از اینکه مبادا در انجام آنچه گفتى عدالت کوتاهى کرده باشم ، بیشتر ترسانم .
و اما اینکه گفتى : حق بر آنان سنگین آمده و بدین سبب از ما جدا شده اند؛ بنابراین خداوند به خوبى آگاه است که آنان از ستم و بیداد از ما جدا نشده اند و به عدل و داد پناه نبرده اند، بلکه فقط در جستجوى دنیا، که به هر حال از آنان زایل خواهد گشت ، بر آمده اند که از آن دور مانده بودند؛ و روز قیامت بدون تردید از ایشان پرسیده خواهد شد: آیا این کار را براى دنیا انجام داده اند یا براى خدا عمل کرده اند؟
و اما آنچه در مورد بذل اموال و برگزیدن رجال گفتى ؛ ما را نشاید که به مردى از در آمد عمومى چیزى بیش از حقش بدهیم و خداوند سبحان و متعال که سخنش حق است ، فرموده است : چه بسیار گروههاى اندک که به فرمان خدا بر گروههاى بیشتر چیره شده اند و خداوند همراه صابران است .
و همانا خداوند محمد (ص ) را تنها مبعوث فرمود؛ و زان پس شمار یارانش را فزود، و گروهش را پس از زبونى نیرو و عزت بخشید؛ و اگر خداوند اراده فرموده باشد که این امارت بر عهده ما باشد دشوارى آنرا براى ما آسان مى فرماید و ناهمواریش را هموار مى سازد؛ و من از راى و پیشنهاد تو فقط چیزى را مى پذیرم که موجب رضایت خداوند باشد و تو نزد من از امین ترین مردم و خیر خواه ترین ایشان هستى و به خواست خداوند از معتمدترین آنها در نظرم به شمار مى روى .
شعبى مى گوید: در حالى که نوجوان بودم همراه دیگر نوجوانان وارد رحبه کوفه شدم . ناگاه دیدم على علیه السلام کنار دو کوت طلا و نقره درهمهاى سیمین و دینارهاى زرین ایستاده است و چوبدستى در دست دارد که مردم را با آن دور مى کند و سپس کنار آن دو کوت آمد و میان مردم تقسیم کرد، آنچنان که از آن هیچ چیز باقى نماند؛ و سپس برگشت و چیزى از آن را، نه کم و نه زیاد، به خانه خویش نبرد. شعبى مى گوید: من پیش پدرم برگشتم و گفتم : امروز من بهترین مردم یا ابله ترین ایشان را دیدم . گفت : پسرکم ، چه کسى را دیده اى ؟ گفتم : على بن ابى طالب امیرالمومنین را دیدم که چنین رفتار کرد و داستان را براى او گفتم . پدرم گریست و گفت : پسرکم بدون تردید بهترین مردم را دیده اى .
محمد بن فضیل ، از هارون بن عنتره ، از زاذان نقل مى کند که مى گفته است : همراه قنبر غلام على (ع ) بودم پیش على رفتیم . قنبر گفت : اى امیرالمومنین ، برخیز که براى تو چیزى اندوخته و پنهان کرده ام . على فرمود: اى واى بر تو، چه چیزى است ؟ قنبر گفت : برخیز و با من بیا. على (ع ) برخاست و همراه قنبر به خانه رفت . ناگاه جوالى را دید که آکنده از پیاله ها و جامهاى زرین و سیمین بود.
قنبر گفت : اى امیرالمؤ منین چون دیدم هیچ چیزى را باقى نمى گذارى و تقسیم مى کنى ، این جوال را از بیت المال براى تو اندوخته کردم . على (ع ) فرمود: اى قنبر، واى بر تو!گویا دوست داشته اى که به خانه من آتش بزرگى درآورى !سپس شمشیرش را کشید و چندان ضربه بر آن جوال زد که هر یک از جامها و پیاله ها از نیمه یا یک سوم شکسته شد و سپس مردم را فرا خواند و فرمود: آنرا طبق حصه و سهم تقسیم فرمود. در آن میان به مقدراى سوزن و جوال دوز در بیت المال برخورد و فرمود: اینها را هم حتما تقسیم کنید. مردم گفتند: نیازى به آن نداریم . این سوزنها و جوال دوزها از آنجا در بیت المال جمع شده بود که على (ع ) از هر پیشه ور از جنسى که تولید مى کرد مى پذیرفت . على (ع ) خندید و گفت : باید چیزهاى بد بیت المال همراه چیزهاى خوب و گران آن گرفته شود.
عبدالرحمان بن عجلان روایت مى کند و مى گوید: على (ع ) انواع دانه هاى ریز مثل زیره و کنجد و خشخاش و سپند را هم میان مردم تقسیم مى فرمود.
مجمع تیمى نقل و روایت مى کند که على (ع ) هر جمعه بیت المال را جارو مى کرد و در آن دو رکعت نماز مى گزارد و مى فرمود: باشد که روز رستاخیز براى من گواهى دهد.
بکر بن عیسى از عاصم بن کلیب جرمى از قول پدرش نقل مى کند که مى گفته است : در حضور على (ع ) بودم . از ناحیه جبل براى او مالى رسیده بود؛ او برخاست ، ما هم همراهش برخاستیم و مردم آمدند و ازدحام کردند. على (ع ) مقدارى پاره هاى ریسمان را به دست خویش گره زد و به یکدیگر پیوست و سپس برگرد اموال کشید و فرمود: به هیچکس روا ندارم که از این ریسمان بگذرد و مردم همگان از این سوى ریسمان نشستند. على (ع ) خود آن سوى ریسمان رفت و فرمود: سالارهاى بخشهاى هفتگانه کجایند؟ و کوفه در آن روزگار هفت بخش بود. آنان شروع به جابجا کردن محتویات جوالها کردند، بطورى که به هفت بخش مساوى تقسیم شد؛ از جمله گرده نانى بود که آن را هم به هفت بخش مساوى تقسیم کرد و فرمود هر بخش آنرا روى یکى از بخشهاى اموال نهند و سپس این بیت را خواند:
این برچیده من است و گزینه اش در آن است و حال آنکه دست هر کس که چیزى مى چیند به سوى دهان اوست .
سپس قرعه کشى فرمود و به سالارهاى محله هاى هفتگانه داد و هر یک از ایشان افراد خود را فرا خواندند و جوالهاى خود را بردند.
مجمع از ابى رجاء روایت مى کند که على علیه السلام شمشیرى را به بازار آورد و فرمود: چه کسى این شمشیر را از من مى خرد؟ سوگند به کسى که جان على در دست اوست ، اگر پول خرید جامه یى مى داشتم این را نمى فروختم . من گفتم : ازارى به تو مى فروشم و براى پرداخت بهاى آن تا هنگامى که مقررى خود را دریافت دارى مهلت مى دهم ؛ و چنان کردم ، و چون على (ع ) مقررى خود را دریافت کرد بهاى آن ازار را به من پرداخت فرمود.
هارون بن سعید مى گوید: عبدالله بن جعفر بن ابى طالب به على علیه السلام گفت : اى امیرالمومنین ، اگر دستور دهى به من کمک هزینه یا خرجى دهند بسیار خوب است !که به خدا سوگند خرجى ندارم ، مگر آنکه مرکب خود را بفروشم . فرمود: نه ، به خدا سوگند براى تو چیزى ندارم ، مگر اینکه به عمویت دستور دهى چیزى بدزدد و به تو بدهد.
بکر بن عیسى مى گوید: على علیه السلام همواره مى فرمود: اى مردم کوفه ، اگر من از شهر شما با چیزى بیشتر از مرکب و بار مختصر خود و غلامم فلانى بروم خائن خواهم بود. هزینه امیرالمومنین (ع ) از درآمد غله او در ینبع مدینه برایش مى رسید و از همان درآمد به مردم نان و گوشت مى داد و حال آنکه خودش تریدى که با اندکى روغن زیتون بود مى خورد.
ابو اسحاق همدانى مى گوید: دو زن که یکى عرب و دیگرى از موالى بود پیش على (ع ) آمدند و از او چیزى خواستند. على (ع ) به هر یک مقدارى درهم و گندم به طور مساوى داد. یکى از آن دو گفت : من زنى عرب هستم و این یکى عجم است . على فرمود: به خدا سوگند من در مال عمومى براى فرزندان اسماعیل فضیلتى بر فرزندان اسحاق نمى بینم .
معاویه بن عمار از جعفر بن محمد (ع ) نقل مى کند که مى گفته است : هیچگاه براى على (ع ) در راه خدا دو کار پیش نمى آمد مگر آنکه دشوارتر آن دو را بر مى گزید؛ و اى مردم کوفه ، شما مى دانید که او به هنگام حکومت در شهر شما از اموال خود در مدینه ارتزاق مى کرد و آرد خود را از بیم آنکه چیزى دیگر بر آن افزوده شود در کیسه یى مى نهاد و سرش را مهر مى کرد و چه کسى در دنیا زاهدتر از على علیه السلام بوده است !؟
نضر بن منصور از عقبه بن علقمه نقل مى کند که مى گفته است : در کوفه به خانه على علیه السلام رفتم و دیدم برابر او ماست بسیار ترشیده اى که بوى آن مرا آزار مى داد قرار دارد و چند قطعه نان خشک . گفتم : اى امیرالمومنین ، آیا چنین خوراکى مى خورى !به من فرمود: اى اباالجنوب ، پیامبر (ص ) نانى خشکتر از این مى خورد؛ و سپس به جامه خود اشاره کرد و فرمود: و جامه یى خشن تر از این مى پوشید و اگر من آنچنان که او رفتار مى فرمود رفتار نکنم بیم آن دارم که به او ملحق نشوم .
عمران بن مسلمه از سوید بن علقمه نقل مى کند که مى گفته است : در کوفه به خانه على (ع ) رفتم ؛ کاسه ماست ترشیده یى برابرش بود که از شدت ترشى ، من بوى آنرا احساس مى کردم ، و گرده نان جوى در دست داشت که سبوسهاى جو روى آن دیده مى شد و آنرا با زور مى شکست و گاهى هم از زانوى خود براى شکستن آن کمک مى گرفت . فضه کنیز او ایستاده بود؛ من گفتم : اى فضه ، آیا در مورد این پیرمرد از خدا نمى ترسید!مگر نمى توانید آرد نانش را ببیزید؟ گفت : خوش نداریم اجبر باشیم و خلاف دستور کار کنیم . از هنگامى که در خدمت و مصاحبت او بیم از ما عهد گرفته است که آردى را براى او نبیزیم و نخاله اش را جدا نکنیم . سوید مى گوید: على علیه السلام نمى شنید که فضه چه مى گوید، به سوى او برگشت و فرمود: چه مى گویى ؟ گفت : از او بپرس . امیرالمومنین به من فرمود به و چه گفتى ؟ گفتم : من به فضه گفتم چه خوب بود آردش را مى بیختید!على (ع ) گریست و فرمود: پدر و مادرم فداى آن کسى باد که هیچگاه سه روز پیاپى از نان گندم سیر نشد تا از دنیا رفت و هرگز آردى را که او نانش را مى خورد نبیختند؛ و منظور على رسول خدا (ص ) بود.
یوسف بن یعقوب از صالح کیسه فروش نقل مى کند که مى گفته است : مادر بزرگش على (ع ) را در کوفه دیده است که مقدارى خرما را بر دوش مى کشد، بر او سلام داده و گفته است : اى امیرالمومنین ، این بار را به من بده که به خانه ات ببرم . فرموده است : پدر افراد خانواده سزاوارتر به حمل آن است . گوید: على (ع ) سپس به من گفت : میل ندارى از این خرما بخورى ؟ گفتم : نمى خواهم . على (ع ) آنرا خانه خود برد و سپس در حالى که همان ملافه را که خرما در آن بود رداى خویش قرار داده و هنوز پوست خرما بر آن دیده مى شد باز گشت و با مردم نماز جمعه گزارد.
محمد بن فضیل بن غزوان مى گوید: به على علیه السلام گفته شد: چه مقدار صدقه مى دهى ، چه مقدار مال خود را خرج مى کنى ! آیا از این کار اندکى نمى کاهى ؟ فرمود: به خدا سوگند، اگر بدانم که خداوند متعال یک صدقه واجب را از من قبول مى فرماید از این کار باز مى ایستم ، ولى به خدا سوگند نمى دانم که خداوند سبحان چیزى را از من مى پذیرد یا نه !
عنبسه عابد از عبدالله بن حسین بن حسن نقل مى کند که على علیه السلام به روزگار زندگى پیامبر (ص ) هزار برده را با پولى که از دسترنج و عرق ریزى پیشانى خود بدست آورده بود آزاد فرمود و چون عهده دار خلافت شد اموال بسیار براى او مى رسید و شیرینى او چیزى جز خرما و جامه اش چیزى جز کرباس نبود.
عوام بن حوشب از ابو صادق روایت مى کند که چون على علیه السلام با لیلى دختر مسعود نهشلى ازدواج کرد، براى او در خانه على (ع ) خیمه و پرده یى زدند. على (ع ) آمد و آنرا برداشت و فرمود: براى اهل على همان که در آن هستند کافى است !
حاتم بن اسماعیل مدنى ، از جعفر بن محمد (ع ) نقل مى کند که على علیه السلام به هنگام خلافت خویش پیراهن کهنه یى را به چهار درهم خرید، سپس خیاط را خواست و آستین پیراهن را روى دست خود باز کرد و دستور داد آنچه را بلندتر از انگشتان است ببرد.
ما این اخبار و روایات را هر چند خارج از موضوع این فصل بود به مقتضاى حال آوردیم ، زیرا خواستیم این مساءله را روشن سازیم که امیرالمومنین علیه السلام در خلافت خود به روش پادشاهان رفتار نکرده است و همچون آنان ، که اموال را در مصالح پادشاهى به هر کس بخواهند مى بخشند یا براى لذت پرستى خود خرج مى کنند، نبوده است ؛ چه او اهل دنیا نبوده است و مردى صاحب حق و خداپرست بوده است که هیچ چیزى را عوض خدا و رسولش قرار نمى داده است .
على بن ابى سیف مدائنى روایت مى کند که گروهى از یاران على علیه السلام پیش او رفتند و گفتند: اى امیرالمومنین ، این اموال را به گونه یى عطا فرماى اشراف عرب و قریش را بر بردگان آزاد شده و مردم غیر عرب ترجیح دهى و کسانى از مردم را که از مخالفت و گریز ایشان بیم دارى با پرداخت مال بیشتر دلجویى کن . آنان این سخنان را از این روى به على (ع ) گفتند که معاویه با اموال چنان مى کرد. امیرالمومنین به ایشان فرمود: آیا پیشنهاد مى کنید پیروزى را با ستم بدست آورم ؟! نه ، به خدا سوگند تا گاهى که خورشید بر مى آید و ستاره یى در آسمان مى درخشد هرگز چنین نخواهم کرد. به خدا سوگند اگر این اموال از خودم بود باز هم میان آنان به تساوى قسمت مى کردم ، چه رسد به اینکه این اموال از خودم مردم است
سپس مدتى طولانى اندوهگین سکوت کرد و سه بار فرمود: مرگ پایان کار زودتر و شتابان تر از این خواهد رسید.(۲)
۱مقدمه شرح ابن ابی الحدید
۲خطبه ۳۴شرح ابن ابی الحدید
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى