آقاى افراسیابى داماد و شاگرد ایشان براى ما تعریف مى کنند که : یک بار داشتیم با آقا قدم مى زدیم و صحبت مى کردیم و ما هم در یک عالم عجیب غریبى بودیم .
یک مرتبه دیدم حال آقا تغییر کرد. من جا خوردم که یک دفعه چه خلافى از من سر زد که حال ایشان تغییر کرد! چند دقیقه اى طول کشید و عادى شدند و بعد فرمودند: الحمد لله خطر از احمد (پسرشان ) گذشت . بعدا فهمیدیم که همان لحظه احمد آقا تصادفى کرده بود، اما خطر از سرش رفع شده بود
سوخته// موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس