وضع زندگى ظاهرى حضرت آقاى قاضى و مقایسۀ آن با روش صوفیه
استاد الکل مرحوم آقاى قاضى (به نقل از مرحوم آیه الله قوچانى قدّس سرّه) چهار عیال داشتند، و هرکدام در منزلى سکونت داشتند و از همه اولاد فراوان داشتند و هنگام فوت نه پسر و مجموعا حدود بیست اولاد داشتند، و در اطاق شخصى ایشان غیر از حصیر خرمائى ابدا چیزى یافت نمىشد.
مرحوم قاضى ابدا دیده نشد که در منزل براى خود میوه بخرند، در تابستانهاى گرم میوۀ ایشان دوغ بود. حضرت آیه الله طهرانى قدّس سره مرقوم داشتهاند:
از فقر و تهىدستى از جانبى و از جانب دیگر از استقامت و تمکین و شادابى مرحوم قاضى داستانها و حکایتها بر سر زبانهاست و این نیست مگر خروج از جزئیت، و پیوستن او به کلیّت بهطورى که از تقیّدات ماده و زمان و مکان بیرون آمده، و به ولایت مطلقۀ الهیه پیوسته، و مصداق حقیقى أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ ۱درباره او تحقّق یافته است.
حضرت استادنا الاکرم علاّمه حاج سید محمد حسین طباطبائى قدّس اللّه سرّه مىفرمودند:در ایّامى که ما در نجف اشرف تحصیل مىنمودیم و تحت تربیت آن استاد گرامى بودیم؛ روزى در مدرسه به حضورشان نشسته بودیم در این حال یکى از آقازادگان ایشان از منزل آمد و گفت: مادرم وضع حمل نموده است وجهى براى قابله بدهید، فرمودند چیزى نیست!
رفت و برگشت و گفت: براى قابله، صابون و. . . مىخواهند. فرمودند: چیزى نیست. رفت و طفل دیگرى آمد و گفت: حال که چیزى نیست براى قابله جیگاره (سیگار) بدهید! فرمودند:آن هم نیست.
و حالت ایشان چنان حالت تمکین و وجد، و حاوى عظمت و وسعت روحى بود که قابل توصیف نیست.
آقاى حاج شیخ عباس قوچانى وصىّ آن مرحوم که مدت سیزده سال کسب فیوضات از محضر آن مرحوم نموده است؛ مىفرمود:
مرحوم قاضى یک حجره در مسجد کوفه داشت و یک حجره در مسجد سهله و با آنکه چهار عیال داشت غالبا در مسجد کوفه و یا در مسجد سهله بود، و بسیارى از شبها را در آنجا بیتوته مىکرد، و به تهجّد و تلاوت قرآن و شبزندهدارى مىگذرانید و غالبا هم مسافت میان نجف و کوفه و یا سهله را پیاده مىپیمود، و در بین راه غرق ذکر خدا بود. . .»
منزل مسکونى مرحوم قاضى جز یک اطاق نبود، و لذا آقازاده محترم ایشان جناب حاج سید محمد حسن (حفظه اللّه) در شب رحلت ایشان چون خواستند نزد ایشان بمانند جا براى سکونت نبود، فرمودند «به مدرسه برو و صبح اول وقت بیا» .
حضرت علامه طباطبائى رضوان الله علیه مىفرمودند: «. . . ما هرچه داریم از مرحوم قاضى داریم. مرحوم قاضى از مجتهدین عظام بود، ولى مقیّد بودند که در منزل خود درس بگویند، و دورههائى از فقه درس دادهاند. و نماز جماعت را نیز براى شاگردان خود در منزل اقامه مىنمودهاند و نماز ایشان بسیار با طمأنینه بود و طول مىکشید. و پس از نماز مغرب که در اوّل استتار شمس تحت الافق، اقامه مىکردند، تا وقت عشاء به تعقیبات مىپرداختند و قدرى طول مىکشید. . . مرحوم قاضى در تفسیر قرآن کریم و معانى آن ید طولائى داشتند و این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضى به ما تعلیم دادند،و ما در تفسیر از مسیر و ممشاى ایشان پیروى مىکنیم در فهم معانى روایات وارده از ائمۀ معصومین ذهن بسیار باز و روشنى داشتند، و ما طریقۀ فهم احادیث را که «فقه الحدیث» گویند از ایشان آموختهایم.»
آرى چنین اسوهاى از فضیلت و علم و حکمت و معرفت مىباید به جرم گرایشات عرفانى رمى به تصوف و صوفیگرى شده و از حقوق متعارف و متناسب هر عالم معمولى در حوزه نجف محروم مانده باشد و در فقرى وحشتناک و غیر قابل تصوّر به سر برد.
مقصود ما در اینجا مقایسه میان دو روش به کار گرفته شده توسط متصوفه و نیز توسط عرفاى ربانى در جهت تزکیه و تحصیل معرفت النفس بود. روش صوفیه از قبیل جناب ابراهیم ادهم در ترک زن و فرزند و بیابانگردى و امورى از این قبیل ملاحظه شد و اینک نیز روش مرحوم قاضى را که چون کوهى استوار با عائلهاى سنگین و با نداشتن کوچکترین امکانات ظاهرى و مادى، ولى با اتّکال بر ربّ العالمین و ملاحظه عالم از منظر توحیدى، نفس را در معرض بالاترین امتحانات قرار داده و از بوتۀ آزمایش موفق به درآمدند.
جناب محترم صدیق ارجمند آیه الله آقاى حاج سید عزّ الدین زنجانى دام عمره در روز ۲۲/۴/۱۴۰۲ در ضمن مذاکرات از استاد گرامى حضرت علامه طباطبائى طاب ثراه که سه ماه و چهار روز از ارتحالشان مىگذشت فرمودند: مرحوم والد من آقاى حاج سید محمود امام جمعه نقل کردند که اوقاتى که من در نجف اشرف تحصیل مىکردم یک شب در خواب دیدم که سراسر یقۀ لباس من و جلوى یقه تا محلّ دگمههاى قباى من مملوّ از شپش شده است. (مرحوم والد به قدرى در نظافت اهتمام داشتند که از نقطۀ نظر نظافت و پاکى بدن و دندانها و لباس ضرب المثل بودند) و متحیّر بودم که تعبیر این رؤیا چیست؟
تا همان روز براى تعبیر این خواب به محضر مرحوم قاضى رضوان الله علیه رسیدم و تا آن روز خدمتشان نرسیده بودم، چون خواب را براى ایشان حکایت کردم، فرمودند: شما به علم اصول زیاد اشتغال دارید» . و نیز آقاى حاج سید عزّ الدین نقل کردند از پدرشان از آقاى کفایى آقا میرزا از پدرشان آخوند ملا محمد کاظم خراسانى که ایشان مىگفتهاند: ما که در درس مرحوم شیخ انصارى رضوان الله علیه مىرفتیم سیّدى هم بهطور مداوم درس ایشان مىآمد، ولى پیوسته ساکت بود و با احدى سخن نمىگفت و ما چنین مىپنداشتیم که او در فقه و اصول و علوم ضعیف است و بر همین اساس تکلّم نمىکند. تا مرحوم شیخ فوت کرد و آن سیّد را وادار کردند که بجاى شیخ بنشیند و درس را تعقیب کند، هیچ نمىپذیرفت تا بالاخره او را ملزم کردند.
چون درس را شروع کرد دیدیم عجیب بحر موّاجى است که اصلا ساحل ندارد و آن سیّد آقا سید على شوشترى، استاد شیخ انصارى در اخلاق است، و نیز مىگفتند: (یعنى آقاى سید عز الدین) که مرحوم شیخ وصیّت کرده بود که بر جنازۀ او ایشان نماز بگذارند و چون شیخ رحلت کرد مرحوم آقا سیّد على بر جنازه او نماز گزاردند» . نیز آقاى حاج سید عز الدین مىگفتند: که بسیارى از طهرانىها به مرحوم آقا سید احمد کربلائى مراجعه نموده و از او اجازه خواستند تا رسالهاى بنویسد (و در آن زمان مطلب چنان بود که اگر طهرانىها از کسى رساله مىخواستند او بهطور حتم مرجع تقلید مىشد) آقا سیّد احمد در جواب گفت: اگر جهنّم رفتن واجب کفائى باشد من به الکفایه موجود است» .
روزى در مجلسى عظیم که بسیارى از مراجع و علماى فقه و حدیث از جمله مرحوم آیه الله آقا سید ابو لحسن اصفهانى و آقا ضیاء الدین عراقى و غیرهما بودند و کلام در میانشان ردّ و بدل بود، مرحوم قاضى، با صداى بلند بهطورى که همه بشنوند فرمود:نعم الرّجل أن یکون فقیها صوفیا و این مانند ضرب المثل از کلمات مرحوم قاضى بجاى ماند.
کلاس درس آقاسیدعلی قاضی در مسجد
مرحوم قاضى-رحمه اللّه علیه-خانهاى در محله «جدیده» نجف، خارج از شهر قدیمى، فراهم کرده بود، اما گرد آمدن یاران و برادران در آن خانۀ بسیار کوچک به هنگام غروب، جهت اداى فریضه نماز و استماع سخنان ایشان، براى خانواده مایه زحمت شده بود، چرا که آنان مجبور بودند به خاطر حضور آقا و یارانشان خانه را براى مدتى ترک نمایند. یکى از یارانشان پیشنهاد کرد که این جلسه را به مسجدى در آن نزدیکىها منتقل کنند، به مسجدى به نام «مسجد آل الطریحى» در مجاورت خانههاى آل مظفر. اگرچه این کار باب میل ایشان نبود، ولى با آن موافقت کردند. این مسجد، مسجد بزرگى بود، اما متروکه و فاقد آب و برق بود، و به محض آنکه «خاندان مظفر» از این موضوع مطلع شدند و فهمیدند که نماز جماعت به امامت ایشان بر پا مىشود از همسایگان تقاضاى یک سیم برق نمودند که اوایل شب یا بخشى از شب را روشن کند.
ایشان-رحمه الله علیه-مدتى در آنجا نماز مغرب و عشا را اقامه نموده و پس از نماز حد اکثر به مدت دو ساعت براى ملتزمان صحبت مىکردند. گفته مىشود که عدهاى از مرتبطان با مرجع تقلید مانع این کار مىشدند، و حتى دستور دادند سیم برق را قطع کنند؛ و مدتى ایشان در تاریکى نماز مىخواندند؛ این در حالى بود که تعدادشان بیش از تعداد انگشتان دست نمىبود، و هرگاه همگى در مسجد حضور مىیافتند تعدادشان از بیست نفر تجاوز نمىنمود؛ آنها به قطع سیم برق اکتفا ننموده، گروهى از نادانها را وادار مىکردند که بر در مسجد گرد آمده به ایجاد سروصدا بپردازند. و حتى گفته شده است که یکى از ایشان وارد مسجد شده و سجاده را از زیر پاى ایشان به هنگام نماز کشیده است. به همین خاطر ایشان مسجد را ترک کرد و دیگر در آنجا حاضر نشد. البته شنیده نشد که ایشان در این مورد سخنى گفته باشند یا اظهار ناراحتى نموده باشند، ولى وجود تعداد زیادى از آدمهاى نادان را در شهر مقدس نجف نکوهش کرده بودند.
در اینجا لازم است به این نکته اشاره نمایم که قصد من از ذکر این داستان این نیست که بخواهم مسئلهاى را به حضرت آیتالله آقا سید ابو الحسن اصفهانى نسبت داده باشم که خود ایشان این کار را نکردهاند، ولى این نکته را هم نباید از ذهن دور کرد که شیخ حسین خراسانى در این مسئله سروصدایى راه انداخته و اظهاراتى نموده بود، و موضوع را به وابستگان مرجعیت نسبت مىداد. یعنى موضوعى که مورد قبول «آقاى قاضى» نبود و آن را مطلقا رد مىکردند. بالاخره شیخ حسین محدث خراسانى از شهر نجف مهاجرت نموده ساکن تهران شد.
آرى درباره این حادثه هیچچیز از ایشان نقل نشده است، مگر آنچه از قول جناب سید هاشم رضوى هندى، عالم و عارف و پرهیزگارى که اینک در تهران اقامت دارند، نقل شده است که «قاضى» به او گفته است: «به فرض اینکه این پیشامد از طرف ایشان (آقا سید ابو الحسن اصفهانى) ترتیب یافته باشد، اگر مقصود او این است که من از او جانبدارى نمایم او در اشتباه است» .
به نظر ما ممکن است اطرافیان یک رهبر براى دور کردن مخالفان بیش از اینها عمل کنند، و ممکن است خود مرجع دینى با چنین اعمالى موافق نباشد. ولى، در هر حال، نمىتوان چنین اقداماتى را براى یک مرجع یا هر مرجعى خرده گرفت. زیرا او باید جلوى درهاى نفوذى و راههاى معارضان را بگیرد، زیرا در غیر این صورت بناى ساخته شده به راحتى و سهولت درهم خواهد ریخت.
آیتالله آقا سید ابو الحسن اصفهانى از این قاعده مستثنى نیست، بخصوص اگر اعتماد به نفس ایشان را در مورد راهى که انتخاب کرده است مدّ نظر قرار دهیم.آرى سخن گفتن از آقا سید ابو الحسن براى من خاطرهانگیز و لذتبخش است؛ چرا که مرا به یاد روزهاى جوانى مىاندازد، یعنى زمانى که کتابهایم را زیربغل گذاشته و به طرف مجالس درس مىرفتم یا از آنجا برمىگشتم. من هرگز موفق نشده بودم که از نزدیک خدمت این مرجع دینى برسم، مگر یکبار و آن هنگامى بود که در یکى از تابستانها براى مدتى طولانى در کاظمین ماندگار شدند و من هم اتفاقا در آنجا بودم.
یکى از نوههاى او از من خواست که مرا نزد ایشان برده و از نزدیک در محضرش باشیم.یکى از حاضران مرا به ایشان معرفى کرد و ایشان درحالىکه چشمانشان به سوى من بود لبخندى زدند و گفتند: «او را مىشناسم، او را به هنگام کودکى در حضور پدرشان دیده بودم» . هیبت ایشان سر تا پاى وجودم را فراگرفت و زبانم بسته شد. سپس درباره پدر از من سؤال کردند و من گفتم که ایشان مریض هستند و از خانه بیرون نمىروند مگر گاهى، و سپس گفتند: «من هم همینطور هستم. . . سلام مرا خدمت ایشان برسان» . من در حالى که دچار لکنت زبان شده و عرق سر تا پاى وجودم را فراگرفته بود خود را از محضر و مجلس ایشان به بیرون کشیدم.
آقاى مظفر مىگوید: وقتى که دیدم «آقا» در مسجد منسوب به «آل طریحى» نزدیک منزل ما نماز مىخواند بسیار خوشحال شدم و از همسایهها خواستم که سیمى براى مسجد بکشند و براى روشنایى در وقت نماز در آنجا حداقل یک چراغ قرار دهند که همسایهها هم از این پیشنهاد خرسند شدند. و زمانى که اتفاقى افتاد (من به صورت کامل به کنه آن نرسیدم)
و آقاى قاضى دیگر به مسجد نرفت. او را در راه دیدم و خواستم که از اتفاق پیشآمده پوزش بخواهم یا مثلا تأسف خودم را از این ماجرا اظهار کنم. او انگشت خود را به نشانۀ سکوت بر لبها گذاشت و به سکوت اشاره کرد. سالها گذشت و من در پیش خود به چگونگى این قضیه فکر مىکردم و بعضى مواقع خود را ملامت مىنمودم که نکند من کوتاهى کردم. تا اینکه براى من روشن شد که، خیر و صلاح در آن بوده است که اتفاق افتاد، و سکوت و گذشت بهترین روش مقابله با امثال این قضایاست و تفرقه و دشمنى بدترین چیزى است که این امت به آن مبتلا و آزمایش شدهاند.
حالت شیفتگى مرحوم قاضى نسبت به حضرت ابا عبد الله (ع)
مرحوم آیتالله حاج شیخ عباس قوچانى مىفرمودند: مرحوم قاضى در این اواخر عمر، یک گونه حالت تحیّر و شیفتگى و بىقرارى مخصوص نسبت به حضرت سید الشهداء (علیه السلام) داشت، هر روز هنگام طلوع آفتاب، و بخصوص وقت غروب آفتاب گریه مىکرد، و در ایام عزادارى سراسیمه و سر برهنه و واله بود. روزى که قمهزنها در حال قمه زدن از کوچه عبور مىکردند، با شتاب از منزل بیرون آمد و در برابر در مىایستد و سر خود را بلند کرده آماده مىسازد تا که شاید یکى از آن قمههاى آنان به سرش اصابت کند.»
حضرت آقاى حاج سید هاشم حدّاد روحى فداه مىفرمودند:«مرحوم قاضى براى زیارت حضرت ابا عبد الله الحسین (علیه السلام) از نجف اشرف، زیاد به کربلاى معلّى مىآمدند، و با سایر زوّار از عرب در کوچه و بازار مىآمیختند و هیچگاه نیز دیده نشد که در مسافرخانه و فندقى بروند، بلکه به مساجد و مدارس مىرفتند، و چه بسا کنار خیابان روى خاک مىخوابیدند. بسیارى از اوقات که در صحن مطهّر جا براى توقف بود، در خود صحن بیتوته مىنمودند و تا به صبح به زیارت و نماز و دعا مشغول بودند، و احیانا هم روى سنگفرش عباى خود را بروى خود کشیده مىخوابیدند.
مرحوم قاضى: من در تمام نقاط صحن مطهّر خوابیدهام
مرحوم قاضى مىفرمود: «من در تمام نقاط صحن مطهّر خوابیدهام، در تمام مدت عمر که بدینجا مشرّف بودهام هر شب را در نقطهاى بیتوته کرده و خوابیدهام بهطورى که جائى بقدر وسعت بدن من یافت نمىشود که در آن نخوابیده باشم» .
حضرت ابا الفضل (ع) : کعبه الاولیاء
و امّا حضرت أبا الفضل العباس (علیه السلام) را شاگردان ایشان «کعبۀ اولیاء» مىگفتند.
توضیح آنکه: مرحوم قاضى پس از سیر مدارج و معارج، و التزام به سلوک، و مجاهدۀ نفس و واردات قلبیه و کشف بعضى از حجابهاى نورانى، چندین سال گذشته بود و هنوز وحدت حضرت حقّ تعالى تجلّى ننموده بود، و یگانگى و توحید وى در همۀ عوالم، در پس پردۀ خفا باقى بود، و مرحوم قاضى به هر عملى که متوسّل مىشد این حجاب گشوده نمىشد.
تا هنگامى که ایشان از نجف به کربلا براى زیارت تشرّف پیدا کرده، و پس از عبور از خیابان عباسیّه (خیابان شمالى صحن مطهر) و عبور از در صحن، در آن دالانى که میان در صحن و خود صحن است و نسبتا قدرى طویل است، شخص دیوانهاى به ایشان مىگوید: «ابو الفضل کعبۀ اولیاء است» .
مرحوم قاضى همینکه وارد رواق مطهر مىشود، در وقت دخول در حرم، حال توحید به ایشان دست مىدهد، و تا ده دقیقه باقى مىماند، و سپس که به حرم حضرت سید الشهداء (علیه السلام) مشرّف مىگردد. درحالىکه دستهاى خود را به ضریح مقدّس گذاشته بود، آن حال قدرى قوىتر دست مىدهد و تا یک ساعت باقى مىماند. دیگر از آن به بعد مرتبا و متناوبا و سپس متوالیا حالت توحید براى ایشان بوده است رزقنا بمحمّد و أهل بیته و بحقّ الحسین و أخیه کما رزقه بهم. و جعلنا من المتّبعین بمنهاجه فى فقره الى الله و تبتّله الیه» .
شاه شمشادقدان خسرو شیریندهنان
که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت اى چشم و چراغ همه شیرینسخنان
تا کى از سیم و زرت کیسه تهى خواهد بود
بندۀ من شو و برخور ز همه سیمتنان
کمتر از ذره نئى، پَست مشو، مِهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسى چرخزنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحى مىدارى
شادى زهره جبینان خور و نازکبدنان
پیر پیمانهکش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمانشکنان
دامن دوست بدست آر و ز دشمن بِگُسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله سحر مىگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونینکفنان
گفت حافظ من و تو مَحرم این راز نهایم
از مى لعل حکایت کن و شیریندهنان
در اینجا بىمناسبت نیست که بگویم: ایشان براى ما تعریف مىکردند که در نخستین سالهاى ورود به عراق، یعنى نجف، با یکى از «پاشاها» ى ترک آشنا شد که نماینده دولت متبوع خود بود و بیشتر روزها در صحن مقدس حضرت على (علیه السلام) با او دیدار مىکرد.
ایشان درباره این شخصیت چنین مىگفتند: «من بسیار در شگفت بودم از اطلاعات وسیع او درباره کتب تاریخ و حدیث. یک روز مرا در لباسى بسیار زیبا و شیک دید و به شوخى به من گفت: گویا آماده ازدواج مىشوى؟ ! گفتم خیر، بلکه به مناسبت عید غدیر است. گوئى هرگز این اسم به گوشش نخورده بود. براى او توضیح دادم، و همچنین کتابهائى را که به این موضوع اشاره کرده بودند به او معرفى کردم، و او بیشتر تعجب مىکرد. چند روز بعد مرا در لباس سیاه عزا دید.
اینبار نیز اظهار تعجب کرد، اما چند لحظه بعد متوجه شد که ما در روزهاى اول محرم هستیم، و من فرصت را از دست ندادم و به او چنین گفتم: این را دیگر نمىتوانید منکر شوید، ما هم هرگز از لحظهاى که امام حسین (علیه السلام) کشته شدند آن را رها نکردیم، و از آن نخستین لحظات که اهل بیت او را مانند اسیران ترک و دیلم از کربلا بردند اهل بیت افشاگرى را با خطبهها و نقل مطالب و حوادث اتفاق افتاده شروع کردند و على بن الحسین (علیه السلام) بیش از سى سال و پس از او شیعیان ایشان قرن به قرن و دوره به دوره بر پدر او گریستند. آن شخص ترک گفت: تو مرا کاملا تحت تأثیر قراردادى، من به شهر خود خواهم رفت و از کار خود استعفا خواهم داد تا فرصت بیابم و این دو مسئله مهم را مورد بررسى و تحقیق مجدد قرار دهم» . پایان سخن پدر.
نمونهاى از تواضع ایشان:
ایشان را عقیده بر این بود کارهائى که به قصد تقرب به خدا صورت مىگیرد هرگز نباید همراه با ذکر نام باشد، زیرا خود خداوند پاداش آدمى را خواهد داد. یکى از مریدان ایشان به نام جناب شیخ جاسم الأعسم (رحمه الله علیه) چنین نقل مىکند که در سالهاى نخست آمدن «سید آغا» (منظور حاج میرزا على آقا قاضى است؛ در زبان عربى محاورهاى نجف معمولا روحانیان ایرانى سید را اینگونه مخاطب قرار مىدادند) به نجف اشرف، ایشان به دو مسجد کوفه و سهله زیاد تردد مىکردند. در وسط مسجد کوفه گودالى بود که معمولا در آن اشغال و خاکروبه مىریختند و من به ایشان یادآور شدم که خوب است فکرى براى این مکان بشود؛ با مراجعه ایشان به چند نفر توانگر خیرخواه قرار بر این شد که در مکان مورد نظر بنائى بر پا شود؛ پس از چند ماه این کار انجام پذیرفت. و من از «سید آغا» تقاضا کردم که تشریف بیاورند و نتیجه اقدامات را ببینند. اما ایشان پس از ملاحظه اقدامات انجام شده هنگامى که چشمشان به نوشتهاى که نزدیک درب خروجى روى دیوار نوشته شده بود افتاد که در آن به کوشش ایشان براى ایجاد این بنا اشاره شده بود، سخت آشفته شدند و آثار مخالفت در چهرهشان کاملا آشکار گردید. من درصدد توجیه کار خود شدم ولى هرگز نتوانستم ایشان را راضى کنم.و بالاخره مجبور شدیم آن نوشته را از بین برده و دیوار را با سایر قسمتها هماهنگ کنیم؛ با این عمل خوشنودى نامبرده فراهم شد و به نکتهپردازى معمول خود پرداختند.
رویّه ایشان نیز در زندگى شخصی
علامه سید محمد حسین طهرانى در کتاب «مهر تابان» که در آن به شرح حال استاد خود علامه فقید طباطبائى پرداخته است از قول ایشان چنین نقل مىکند: «مرحوم قاضى گاهوبیگاه به یکباره غیبشان مىزد و به هرکجا که احتمال مىدادیم آنجا باشند، به مسجد کوفه و سهله، یا به خانه همسران متعدد ایشان، مراجعه مىکردیم ولى ایشان را نمىیافتیم. اما پس از چند روز بدون مقدمه پیدا مىشدند و بار دیگر مجالس بحثهاى اخلاقى ما شروع مىشد. این موضوع سالى چندین بار تکرار مىشد» . گویم: چه بسا در این اوقات نامههائى به شاگردان و یاران خود مىنگاشتهاند که ضمن آنها سفارشهاى اخلاقى خود را به آنان گوشزد مىنمودند. من یکى از این نامهها را که گویا به علت عدم تناسب با سطح فکرى ما، آن را از ما پنهان داشتهاند به دست آوردهام.
ایشان در آن زمان همیشه به ما، فرزندانش، سفارش مىنمودند که فقط در فکر تحصیل خود باشیم و درباره هیچچیز دیگر فکر نکنیم. آرى به یکى از این نامهها دسترسى پیدا کردیم که آن را در اینجا ذکر مىکنیم. این نامه طبق عادت ایشان با ابیاتى به زبان عربى که معمولا در آنها خلاصه و محتواى نامه ذکر شده است شروع مىشود. این نامه نزد چندین تن از یاران بزرگ ایشان یافت شده است. اینک متن نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین، و الصلاه و السلام على الرسول المبین و وزیره الوصى الأمین، و ابنائهما الخلفاء الراشدین، و الذریه الطاهرین و الخلف الصالح و الماء المعین، صلى الله و سلم علیهم أجمعین.
تنبّه فقد وافتکم الأشهر الحرم//تیقّظ لکی تزداد فی الزاد و اغتنم
ترجمه: بیدار باش که ماههاى حرام فرارسیدهاند؛ شبزندهدارى کن تا بیشتر بهرهمند شوى و فرصتها را غنیمت بدان.
در اینجا بد نیست این واقعه را هم بگویم در مراسم تشییع و تدفین اخوى مرحوم سید مهدى قاضى هم علامه و هم آیه الله بهجت و هم آیه الله حسنزاده آملى همگى حضور داشتند، ولى با اصرار علامه (رضوان الله علیه) همه به امامت آیه الله بهجت نماز خواندند. زمانى که مىخواستند جنازه را به طواف ببرند چند قدمى آیه الله بهجت پشت سر جنازه حرکت کردند و در این وقت بود که علامه (رحمه الله علیه) پشت سر ایشان حرکت کردند و زمانى که مىخواستم عباى ایشان را مرتب کنم فرمودند دستت را کنار بکش مىخواهم چند قدم پشت سر شیخ حرکت کنم، درحالىکه هر دو از شاگردان و ملازمان نزدیک مرحوم قاضى بودهاند.
(لازم به توضیح است که معرف آیه الله العظمى بهجت به آیه الله قاضى حضرت علامه طباطبائى بودهاند و اکنون به این درجه که عرض شد رسیده بودند
دوری از شهرت
حضرت آیه الله طهرانى قدس الله سره مىنویسند:
«در روز ۲۸ ذو القعده الحرام سال ۱۴۰۱ هجریه قمریّه در پشت سر حضرت امام رضا در حرم مطهر نشسته بودیم که: علاّمۀ انصارى لاهیجى ادام الله بقائه از مرحوم قاضى رضوان الله علیه نقل کردند که:
وقتى از اهل تبریز جمعى به نجف اشرف خدمت ایشان مشرّف شدند، و مرحوم قاضى از احوال یکى از شاگردان خود که به تبریز رفته بود سؤال کرد، گفتند: در میان مردم شهرتى بسزا یافته است.
مرحوم قاضى از این کلام، ملول و مکدّر شده و فرمودند: شهرت، بسیار ضرر دارد و شخص مشهور به بلاهایى مبتلا مىگردد، خصوصا شخص سالک که هرچه منعزلتر باشد، وصولش به مقصد بهتر است، و در صورت اشتهار دچار بلیّه مىگردد.»
نگارنده: البته سالک خود نباید حتى المقدور اسباب شهرت خود را فراهم کند ولى شهرتى که به ناگزیر از عمل به تکالیف شرعى و وظایف ضرورى مانند تدریس و یا هر عمل دیگر که لا بدّ منه است، براى وى حاصل مىشود-و آنهم مىباید تا آنجا که ممکن باشد بهنحوى که منجر به شهرت نشود صورت گیرد-چارهاى از آن نیست، اگرچه در ترتّب آثار وضعیّهاى که حضرت استاد بیان فرمودهاند بر آن نیز گریزى و گریزى نیست! !
رویّه ایشان نیز در زندگى اجتماعى در نجف اشرف بر همین اساس، پوشیدگى هرچه بیشتر و عدم تعارض با اهواء و آراء نفسانى دیگران از مشتغلین به علم و فقاهت و. . .مىبوده است.
حضرت علامه طباطبائى رضوان الله علیه مىفرمودند: «. . . ما هرچه داریم از مرحوم قاضى داریم. مرحوم قاضى از مجتهدین عظام بود، ولى مقیّد بودند که در منزل خود درس بگویند، و دورههائى از فقه درس دادهاند. و نماز جماعت را نیز براى شاگردان خود در منزل اقامه مىنمودهاند و نماز ایشان بسیار با طمأنینه بود و طول مىکشید. و پس از نماز مغرب که در اوّل استتار شمس تحت الافق، اقامه مىکردند، تا وقت عشاء به تعقیبات مىپرداختند و قدرى طول مىکشید. . . مرحوم قاضى در تفسیر قرآن کریم و معانى آن ید طولائى داشتند و این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضى به ما تعلیم دادند،و ما در تفسیر از مسیر و ممشاى ایشان پیروى مىکنیم (۱)و در فهم معانى روایات وارده از ائمۀ معصومین ذهن بسیار باز و روشنى داشتند، و ما طریقۀ فهم احادیث را که «فقه الحدیث» گویند از ایشان آموختهایم.» (۲)
آرى این بزرگوار که چون کوهى عظیم سرشار از اسرار الهى بود علاوه بر حضرت استاد علامه طباطبائى جمعى کثیر از شاگردان بزرگوارى را تحت تربیت اخلاقى و علمى و معارفى خود داشت که هریک چون ستارگانى فروزنده در آسمان توحید و معنویت بودند که از آن جملهاند حضرت آیتالله حاج سید محمد حسن الهى برادر فقید مرحوم علامه طباطبائى، حضرات آیات: حاج شیخ محمد تقى آملى، حاج شیخ على محمد بروجردى، حاج شیخ على اکبر مرندى، حاج سید حسن مسقطى، حاج سید احمد کشمیرى، حاج میرزا ابراهیم سیستانى، حاج شیخ على قسّام، حاج شیخ عباس هاتف قوچانى، و نیز یکى از برجستهترین شاگردان توحیدى خود که اگرچه در سلک علماى ظاهر نبوده است ولى از حیث مقامات معنوى به تصدیق دیگر همردیفان خود از موقعیت ویژهاى نزد مرحوم قاضى برخوردار بوده است یعنى مرحوم حاج سید هاشم حداد موسوى و نیز حضرت آیتالله بهجت و نیز دهها عالم برجسته دیگر که یا بهطور مستقیم ولى نه عنوان شاگردى و یا بهطور غیر مستقیم در مکتب تربیتى ایشان پرورده شده و به مدارج و معارج عالى علم و عمل رسیدهاند، مقصود این است که فقر مرحوم قاضى از بیکارگى و کلّ بر جامعه بودن، نبوده است ایشان به أتم و أحسن وجه وظایف مربوط به یک عالم روحانى درجه اوّل را انجام مىدادند. این حوزۀ علمیه آن روزگار بود که بر اثر شدت تعصبّات و تبلیغات، علیه حکمت و عرفان، مشتغلین به این معارف را از حقوق اوّلیه زندگى حوزوى محروم مىکرد.
آرى چنین اسوهاى از فضیلت و علم و حکمت و معرفت مىباید به جرم گرایشات عرفانى رمى به تصوف و صوفیگرى شده و از حقوق متعارف و متناسب هر عالم معمولى در حوزه نجف محروم مانده باشد و در فقرى وحشتناک و غیر قابل تصوّر به سر برد.
مقصود ما در اینجا مقایسه میان دو روش به کار گرفته شده توسط متصوفه و نیز توسط عرفاى ربانى در جهت تزکیه و تحصیل معرفت النفس بود. روش صوفیه از قبیل جناب ابراهیم ادهم در ترک زن و فرزند و بیابانگردى و امورى از این قبیل ملاحظه شد و اینک نیز روش مرحوم قاضى را که چون کوهى استوار با عائلهاى سنگین و با نداشتن کوچکترین امکانات ظاهرى و مادى، ولى با اتّکال بر ربّ العالمین و ملاحظه عالم از منظر توحیدى، نفس را در معرض بالاترین امتحانات قرار داده و از بوتۀ آزمایش موفق به درآمدند.
همسر اول آقا سید علی قاضی
در تبریز، خواهر آیه الله سید میرزا باقر آقا قاضى را به عقد ازدواج خود در مىآورند و ایشان پدر شهید حجه الاسلام و المسلمین سید محمد على قاضى طباطبائى مىباشند. این بانو یکى از دخترعموهاى ثروتمند و مالک چندین ده و مزرعه در تبریز بوده است. بههمینجهت، توانائى سفر به نجف اشرف، براى همسر و چند نفر دیگر از ثروتمندان و شخصیتهاى دیگر به همراه ایشان فراهم مىگردد، و در کاروانى بسیار مجلل و باشکوه به نجف و از آنجا به زیارت خانه خدا و انجام مناسک حج در حدود سال ۱۳۲۰ نائل مىگردند.
از مطالبى که درباره این سفر حج براى ما تعریف مىکردند یکى هم این بود که بیشتر همسفران ایشان در این زیارت اهل «دود» بودند و توانائى دست کشیدن از دود کردن را نداشتند، از طرفى وارد کردن هر نوع تنباکو (توتون) به سرزمینهاى مقدس در روزهاى حکومت «شرفا» ممنوع بود. بنابراین یاران همسفر از ایشان تقاضا مىکنند که هرچه (توتون) دارند به ایشان بسپارند. چون ایشان به زبان عرب آشنا بودند و نیز هرطور که صلاح بدانند عمل نمایند. ایشان هم در رودربایستى قرار گرفته و این مهم را مىپذیرند.
اما مرحوم قاضى مشاهده مىکنند که امر بازرسى بسیار جدى است. اندکى دچار ناراحتى مىشوند که باید چه کار کرد؟ ! خود ایشان چنین ادامه مىدهند: «نزد خود چنین اندیشیدم که «النجاه فى الصدق (راه رهائى همان راست گفتن است)» و در آنجا اتاقى بود که حجاج با بار و بنه خود مىبایستى از آن بگذرند؛ پس با اثاثیه خود وارد آن اتاق شدم و این در حالى بود که چمدان محتوى تنباکو را به دست خود گرفته بودم. بازرسان شروع کردند به بازرسى دقیق و درپایان از من سؤال کردند محتویات چمدانى که در دست دارى چیست؟ ! من هم جواب دادم: مقدارى تنباکو (توتون) .
مأمور بازرسى که این را از من شنید بر سرم فریاد زد و گفت: تو ما را مسخره مىکنى؟ فورا خارج شو و بدانکه اگر سید محترمى نمىبودى الآن دستور زندانى کردنت را صادر مىکردم؛ شایسته نیست که آدم محترمى مانند شما به مأمور دولت توهین کند یا دروغ بگوید. من هم فورى اثاث خود را از اتاق خارج کردم و دور شدم و تصمیم گرفتم در هیچ وضعیتى در زندگى دروغ نگویم! !
______________________________________________________________
۱) -مرحوم قاضى بنا به گفته شاگردان و فرزندان محترم ایشان، تفسیرى بر قرآن کریم داشتند که ناتمام مانده بود و تا اواسط سورۀ انعام بود، چند سال پیش در تهران، در نمایشگاهى که با مشارکت وزارت ارشاد اسلامى و خانواده مرحوم علامه طباطبائى، از آثار علامه طباطبائى برگزار شده بود، در یک محفظۀ شیشهاى تفسیرى نیمهتمام را که بصورت نسخۀ خطى بود از علامه طباطبائى به نمایش گذاشته بودند که به خط علامه بود و البته بجز تفسیر مشهور المیزان، و چون از مسئولین غرفه سؤال کردم گفتند تحت طبع است و بزودى منتشر مىشود و چون حقیرخواستم که این نسخه را از نزدیک و صفحات اول آن را ببینم البته مسئول مربوطه اجازه نداد، ولى براى بنده به ظنّ قوى چنین حاصل شد که این تفسیر، متعلق به مرحوم قاضى رضوان الله تعالى علیه بوده است و طبیعى و مرسوم است که شاگردى مانند علامه طباطبائى نسخهاى براى خود استنساخ کرده باشد، و بازماندگان به اشتباه به مرحوم علامه نسبت دادهاند. بههرحال آن تفسیر تاکنون که چند سال مىگذرد منتشر نگردیده است و اینجانب همچنان بر ظن خود باقى هستم و امیدوارم که در هر صورت «تفسیر قرآن» مرحوم قاضى قدس سره و نیز تعلیقاتى که ایشان بر بعضى کتب و از جمله فتوحات شیخ محى الدین ابن عربى (قده) نگاشتهاند به حلیۀ طبع آراسته شود.
۲) -مهر تابان، صص ۲۷-۲۶.
آیت الحق//سید محمد حسن قاضی