ابو بکر محمد بن على بن محمد بن احمد بن عبد الله بن حاتم طائى، در شب دو شنبه هفدهم ماه رمضان المبارک، سنه ۵۶۰ هجرى قمرى، شب نخستین سالگرد اعلان عید قیامت، به وسیله حسن بن محمد بن بزرگ امید، در مصلّاى قلعه الموت، برابر با بیست و هشتم ژوئیه سال ۱۱۶۵ میلادى، شصت و نهمین سال جنگهاى صلیبى در بلده مراز بلاد اندلس، در خانواده جاه و جلال و زهد و تقوا متولد شد.
. خانواده ابن عربى، در اصالت و نجابت، ثروت و مکنت، عزّت و جلالت و علم و تقوى و زهد و پارسایى از خانواده هاى بنام و معروف عصر خود بوده اند.
جدّ اعلاى وى حاتم طائى، مرد بزرگوار و بخشنده سرشناس عرب بوده و او از نوادگان عبد الله بن حاتم برادر صحابى جلیل القدر عدىّ بن حاتم است. جدش محمد از قضات اندلس و از علماى آن سامان به شمار رفته و پدرش على بن محمد از ائمه فقه و حدیث، از اعلام زهد و تصوف و به عبارت ابن عربى از متحققان در منزل انفاس و از دوستان فیلسوف عظیم و مفسّر کبیر ابن رشد و وزیر سلطان اشبیلیه بوده که شاید این سلطان همان ابن مردنیش سابق الذکر بوده باشد.
مادرش نور از قبیله خولان و به انصار انتساب داشته، چنانکه او خود گفته است:«و کانت امّى تنسب الى الانصار».
از جمله در کتاب فتوحات مکّیه واقعهاى نگاشته است که بر ایمان متقن و استجابت دعا و صدق و صفاى پدرش دلالت مى دارد، چنانکه مى نویسد: «من بیمار شدم، پس به حالت اغما افتادم، چنانکه در شمار مردگان شمرده شدم و در آن حال، قومى زشت سیما مىدیدم که قصد آزار مرا داشتند و همچنین شخص زیبا و بسیار خوشبویى مشاهده مىکردم که او آنها را از من دور مىساخت، تا بر آنان چیره و پیروز شد. پس من از آن حالت بیهوشى به هوش آمدم و در آن هنگام پدرم- رحمه الله- را در کنار سرم دیدم که اشک مىریزد و سوره «یس» مىخواند، البته سوره را تمام کرده بود. و من آنچه را که دیده بودم به او خبر دادم»
ایضا در همان کتاب درحالى که از کرامات پدرش سخن مى گوید مى نویسد:
«پدرم از محقّقان در منزل انفاس بود که پس از مرگ در چهره اش، هم علامات احیاء مشاهده مىشد و هم علامات اموات و او پانزده روز پیش از مرگش مرا از مرگ خود و اینکه روز چهار شنبه مىمیرد خبر داد و این چنین هم واقع شد. و چون روز مرگش فرا رسید، درحالىکه سخت بیمار بود بدون اینکه به چیزى تکیه کند بنشست و خطاب به من گفت اى فرزند من، امروز، رحلت و ملاقات وقوع مىیابد، من او را گفتم خداوند سفرت را سلامت و لقایت را مبارک گرداناد. او بدین سخن خوشحال شد و مرا دعا فرمود»
نخستین همسر
اما نخستین همسرش مریم بنت محمد بن عبدون بن عبد الرحمن البجائى، بانویى صالح و صاحب مقام کشف و شهود و از خانواده بنو عبدون، یکى از خانوادههاى اصیل و نجیب اشبیلیه بوده است. بانوى مذکور در تحوّل معنوى وى تأثیرى عظیم داشته است. ابن عربى در نوشته هاى خود از او به احترام نام مى برد و بانوى صالحش مى خواند و از وى سخنانى نقل مى کند که به مقام کشف و شهود و عرفان و معنویّت او دلالت مى کنند. چنانکه در کتاب فتوحات مکیه مى نویسد: «و اما خمسه باطنه» بانوى صالح مریم بنت محمد بن عبدون بن عبد الرحمن البجائى براى من حدیث کرد و گفت شخصى را در خواب دیدم که او در وقایع من با من عهدو پیمان مىبست و من او را هرگز در عالم حس ندیده بودم. او خطاب به من گفت:
آیا قصد طریق دارى؟ پاسخ دادم بلى سوگند به خدا قصد طریق دارم ولى نمى دانم آن به چه حاصل آید. جواب داد به پنج چیز: توکل، یقین، صبر، عزیمت و صدق.
چون او (مریم) خوابش را براى من گفت، بدو گفتم این مذهب قوم است. ایضا در همان کتاب مىگوید: «و من کسى را که ذوقا از اهل این مقام باشد ندیده ام، اما اهل من مریم بنت محمد بن عبدون، خبر داد که یکى را دیده است و حال او را براى من وصف کرد و من دانستم که او از اهل این مقام است الّا اینکه از وى احوالى ذکر کرد که به عدم قوت و ضعف او، در این مقام دلالت مى کرد».
فرزندان ابن عربى هم، مانند تبار و دیگر اعضاى خانواده اش، اهل علم و عرفان و وجد و حال و مقام بودهاند. او دو پسر به نام هاى سعد الدّین محمد و عماد الدّین ابو عبد اللّه محمد داشته است. سعد الدین در رمضان سال ۶۱۸ هجرى در ملطیّه متولد شده و به سماع و أخذ حدیث پرداخته است. او شاعر صوفى بوده و شعر نیکو مى گفته است، وى را دیوان شعر مشهورى است. سعد الدین در سال ۶۵۶ یعنى سالى که هلاکو داخل بغداد شده و خلیفه المستعصم را کشته، در دمشق مرده و در جوار والدش مدفون شده است. اما عماد الدین در سنه ۶۶۷ در مدرسه صالحیّه مرده و او نیز در کنار پدر و برادرش سعد الدین در دامنه کوه قاسیون به خاک سپرده شده است.
چنانکه در گذشته اشاره شد، او را دخترى به نام زینب بوده است که از اوان طفولیّت، به مقام کشف و الهام نایل، و به مسائل شرعى عارف بوده است. ابن عربى در کتاب فتوحات مکّیه هنگامى که درباره سخن گفتن اطفال سخن مى گوید، مى نویسد: «مرا، دختر شیرخوارهاى بود، سنش کمتر از دو سال، روزى با او بازى مى کردم که ناگهان به خاطرم خطور کرد تا از وى مسألهاى سؤال کنم، پس به وىگفتم اى زینب. او متوجه من شد و به سخنم گوش فرا داد، سپس گفتم من مى خواهم از تو راجع به مسأله اى استفتا کنم، چه مى گویى درباره مردى که با زنش جماع کرده ولى انزال نشده است؟ بر او چه واجب مى شود؟ او با کلام فصیحى به من گفت بر او غسل واجب مى شود. مادر و جدّه اش سخن او را مى شنیدند، جدّه اش فریاد کشید و بى هوش شد».
ایضا در همان کتاب پس از اینکه مى نویسد: «همانا گروهى در گهواره، یعنى در حال شیرخوارگى سخن گفته اند و ما اعجب از این را یعنى کسى را دیده ایم که در بطن مادرش سخن گفته و واجبى را اداء کرده است، به این صورت که مادرش زمانى که آبستن به وى بوده عطسه کرده و خداوند را حمد گفته و آن کودک نیز از بطنش به وى «یرحمک اللّه» گفته است» مى افزاید: «آنچه مناسب کلام مى نماید، این است که من از دخترم زینب، درحالى که با وى بازى مى کردم سؤال کردم و او در این وقت شیرخواره بود و سنش یک سال یا قریب به آن، پس در حضور مادر و جده اش به او گفتم: اى دخترک من چه مى گوئى درباره مردى که با اهل خود جماع مى کند و انزال نمى شود؟ او پاسخ داد بر او غسل واجب مى شود. پس حاضران از آن تعجب کردند و در همان سال از این دختر جدا شدم و او را پیش مادرش گذاشتم و به مادرش اذن دادم که در آن سال به حج برود. من هم از عراق رهسپار مکه شدم و چون به معرّف رسیدم، در میان جماعتى که در معیّت من بودند، به جستجوى اهل خود که در قافله شام بودند رفتم. آن دخترک درحالى که پستان مادرش را مى مکید، مرا بدید و خطاب به مادرش گفت: اى مادر این پدرم است که آمده است. مادر نگاه کرد و مرا از دور بدید، که به سوى آنها مى روم. در این حال، دخترک پیوسته مى گفت: این پدر من است. در این حال دایى او مرا صدا کرد. من به جانبشان رفتم.چون دخترک مرا دید، بخندید و پدرپدرگویان خود را به دامنم انداخت»
اهمیّت مقامش در ادب، توجه حکومت اشبیلیه را به وى جلب کرد و در نتیجه به عنوان دبیرى و کاتبى در دستگاه حکومت به کار گمارده شد. او در این شهر، گویا پس از اشتغال به کار دولتى و در زمان حیات پدرش با زن شایسته و عارفش، مریم ازدواج کرده است.
ذکر واقعه اى ازقبل از تحول
ابن عربى در این هنگام، که هنوز به طریق تصوف وارد نشده بوده، بیشتر وقت خود را به سرودن شعر، تماشاى دل و عیش و عشرت مى گذرانیده و درسبزه زارها و شکارگاه هاى باصفا و خرم قرمونه و بلمه با خدم و حشم به صید و شکار می پرداخته، که پس از توجهش به «طریق اللّه»، از آن اوقات به عنوان زمان جاهلیّت خود نام برده و در کتاب فتوحات مکّیه آورده است که: «در سفرى، در زمان جاهلیّت که به معیّت پدرم بودم، در میان قرمونه و بلمه از بلاد اندلس، مرور مى کردم، که ناگاه به دستهاى، از گورخران وحشى رسیدم، که به چرا مشغول بودند، من به شکار آنها مولع بودم و غلامانم از من دور، پیش خود اندیشیدم و در دلم نهادم، که هیچ یک از آنها را با شکار آزار نرسانم. هنگامى که اسبم آن حیوانات را بدید، به آنها یورش برد ولى من آن را از این باز داشتم و درحالى که نیزه به دستم بود، بدانها رسیدم و میان آنها داخل شدم و چه بسا که سر نیزه به پشت بعضى از آنها مى خورد، ولى آنها همچنان مشغول چرا مى بودند و سوگند به خدا سرشان را بلند نمى کردند، تا من از بین آنها گذشتم. سپس غلامان به دنبال من آمدند و گوران برمیدند و از جلوى آنها گریختند و من سبب آن را نمى دانستم تا اینکه بدین طریق یعنى طریق خدا برگشتم و اکنون مى دانم که سبب چه بوده است و آن همان است که ما ذکر کردیم یعنى امانى که در نفس من، براى آنها بود، در نفوس آنها سرایت کرده بود.
تحوّل معنوى و ملاقات با ابو الولید بن رشد.
ابن عربى را در همین بلده، در دوران شباب، بلکه در سن صبا و در زمان حیات پدر، تحولى معنوى رخ داد و او به مقام کشف و شهود نایل آمد، در این مقام اشتهار یافت، شهرتش به گوش فیلسوف کبیر ابن رشد قرطبى رسید، ابن رشد به ملاقات او علاقه مند شد و از پدرش درخواست کرد تا وى را ببیند و از مقام معنویش آگاه گردد. پدر محیى الدین تقاضاى ابن رشد را پذیرفت و در نتیجه اینملاقات مهمّ تاریخى واقع شد. از آنجا که این ملاقات از نظر تاریخى و علمى بسیار مهم مى نماید، زیرا ملاقات دو رجل تاریخى و علمى است که هر کدام نماینده راه و روشى بوده است: یکى نماینده و پیرو راه عقل و برهان و دیگرى نماینده و شیفته طریق کشف و عیان و به راستى هر دو رهبر در اخلاف و پیروان خود از جهت فکرى و علمى تأثیر قابل ملاحظه اى داشته اند.
ابن رشد چندین قرن افکار اهل استدلال و برهان را به خود مشغول داشته و ابن عربى هم قرنها انظار اهل کشف و عیان را به خود مجذوب کرده است. لذا ما به نقل این واقعه مهم تاریخى از زبان خود محیى الدین مى پردازیم. او در کتاب فتوحات مکّیه به دقت جریان این ملاقات را به صورت ذیل شرح مى دهد:
«روزى در قرطبه به خانه قاضى آنجا ابو الولید بن رشد داخل شدم و او خود به دیدار من رغبت مى ورزید. زیرا از فتوحاتى که خداوند به من ارزانى داشته، چیزى شنیده و از آن اظهار تعجب مى کرد. پدرم که از دوستان او بود مرا به بهانه کارى به خانه وى فرستاد و من بدین وقت کودکى بودم که هنوز مویم نروئیده و شاربم سبز نشده بود. هنگامى که به وى وارد شدم، او به پاس محبت و بزرگداشت من از جاى خود برخاست و دست به گردن من انداخت و بعد مرا گفت: «آرى» و من او را گفتم:
«بلى». پس شادیش افزود زیرا دریافت که مقصود او را فهمیده ام. سپس من که از سبب شادى وى آگاه شده بودم گفتم: «نه». پس چهره اش گرفته و رنگش دگرگون گشت و درباره آنچه در اندیشه آن بود، دچار شک و تردید شد و خطاب به من گفت: امر را در کشف و فیض الهى چگونه یافتى؟ آیا امر همان است که فکر و نظر به ما اعطا کرده است؟ گفتم «بلى» و «نه» و میان بلى و نه، ارواح از موادّ و اعناق از اجساد خود پرواز مى کنند. بى درنگ رنگ چهره اش زرد شد و لرزه به اندامشافتاد و در وقت بنشست و به گفتن «لا حول و لا قوه الا باللّه» پرداخت، زیرا او امرى را که من اشاره کردم دریافت. و آن عین این مسأله اى است که این قطب امام یعنى «مداوى الکلوم» ذکر کرده است. او بعد از این ملاقات دوباره از پدرم خواست که میان ما ملاقات دیگرى واقع شود تا آنچه را که در اندیشه اوست بر ما عرضه بدارد و ببیند آیا اندیشه او با آنچه نزد ماست موافق است یا مخالف.
البته او (ابن رشد) از ارباب فکر و نظر عقلى بود. پس او بدین جهت که در زمانى است که کسى را مى بیند که نادان به خلوت رفته و بدون درس و بحث و مطالعه و قرائت چون من بیرون آمده است، خدا را شکر کرد و گفت این حالتى است که ما امکان آن را به دلیل عقل، ثابت کرده بودیم، ولى کسى را بدین حالت ندیده بودیم. الحمد لله در زمانى هستیم که یکى از صاحبان آن حالت را مى بینیم که اقفال ابواب آن را مى گشاید و ستایش خداى را که مرا به دیدن او موفق گردانید. و بعد از این ماجرا من خواستم با او ملاقات دیگرى داشته باشم. پس او- رحمه الله- در واقعه، در صورتى که میان من و او حجاب رقیقى حایل بود، ظاهر شد و من از وراى این حجاب بدو مى نگریستم ولى او مرا نمى دید و مکان مرا نمى دانست و به خود مشغول بود و از من غافل. با خود گفتم تأمّل وى نمى تواند- او را به جایى که من در آن هستم برساند و دیگر اجتماعى میان من و او واقع نشد
تا او در سال ۵۹۵ در مراکش از دنیا رفت و جسد او را به قرطبه انتقال دادند و در آنجا دفن کردند. تابوت او را بر یک طرف حیوان بارکش و تألیفاتش را براى حفظ تعادل بر طرف دیگر نهاده بودند و من آنجا در مکانى ایستاده بودم و فقیه ادیب ابو الحسن محمد بن جبیر، کاتب سید ابو سعید و دوستم ابو الحکم عمرو بن السّرّاج الناسخ به همراه من بودند. ابو الحکم روى به جانب ما کرد و گفت: آیا نظر نمى کنید به چیزى که معادل امام ابن رشد است در مرکوبش؟ این امام است و این اعمال یعنى تألیف او (مقصود یک طرف چهارپا امام ابن رشد است و یک طرف کارها و نوشته هاى او).
آنگاه ابن جبیر پاسخ داد: فرزندم آنچه بدان نظر کردى نیکوست لا فضّ فوک. مرگاو براى من موعظه و تذکره است. خداوند جمیع آنها را رحمت کناد. از آن جماعت جز من کسى باقى نمانده است. ما در این مورد گفته ایم:
«هذا الامام و هذه اعماله |
یا لیت شعرى هل اتت آماله» |
|
دخول به طریق تصوّف و نیل به مقامات قدسیّه
چنانکه گذشت ابن عربى از دوران کودکى و اوان نوجوانى در معرض نفحات الهى و عنایات ربّانى واقع و از ذوق و وجد و کشف و حال برخوردار شده، ولى دخول وى به طریق تصوّف قصدا و رسما در بیست و یک سالگى در سال ۵۸۰ در شهر اشبیلیه رخ داده و او در اندک مدّتى به مقامات قدسیّه نایل آمده است. چنانکه در فتوحات مکّیّه آورده است: نلت هذه المقامات فى دخولى هذه الطّریقه سنه ثمانین و خمسمائه فى مدّه یسیره».
علّت دخول
علت دخول او به طریق تصوّف، واقعه و مبشّره اى است که آن را مشاهده کرده و بدین ترتیب متنبّه شده و به خدا بازگشته است. چنانکه نوشته است: «العلّه عند القوم تنبیه من الحق … و قد یکون التّنبیه الالهىّ من واقعه و من الواقعه کان رجوعنا الى اللّه و هو اتمّ العلل لانّ الوقائع هى المبشّرات و هى اوائل الوحى الالهى»
شاید او در این واقعه با روحانیت عیسى- علیه السّلام- دیدار کرده باشد که در فتوحات مکّیّه او را شیخ اوّل خود مى خواند، که به دست وى به خداى متعال باز گشته است، چنانکه نوشته است: «و هو [عیسى] شیخنا الاوّل الّذى رجعنا على یدیه و له بنا عنایه عظیمه لا یغفل عنّا ساعه واحده و ارجو ان ندرک زمان نزوله ان شاءاللّه». باز تصریح کرده است که: «عیسى- علیه السّلام- در دخول او به طریق تصوّف بر وى نظرى داشته است»: «و کان له [عیسى] نظر الینا فى دخولنا فى هذا الطّریق الّتى نحن الیوم علیها». باز تأکید کرده است که در اول سلوکش با روحانیّت عیسى- علیه السّلام- همراه بوده است: «و قد وجدنا هذا المقام من نفوسنا و أخذناه ذوقا فى اوّل سلوکنا مع روحانیّه عیسى علیه السّلام».
گفتنى است ابن عربى احیانا ملائکه را نیز از شیوخ خود خوانده است که در برخى وقایع با آنها اجتماع کرده است. شعرانى از باب صد و نود و هشتم فتوحات مکّیه نقل کرده است که: «جمیع حروف مقطّعه اوایل سور قرآن اسماء ملائکه هستند و من با آنها در برخى وقایع اجتماع کردم و هر یک از آنها به من علمى آموختند که نمى دانستم، پس آنها از جمله شیوخ من هستند».
خلاصه پس از ورود به طریق جدّا به مجاهدت و ریاضت همّت گماشته، به کسب معارف عارفان و به مطالعه آثار صوفیان پرداخته، به فتوحاتى نایل آمده، وقایع و مبشّراتى را مشاهده کرده و به زودى صوفیى بلندآوازه گشته، صیت شهرتش از اشبیلیه گذشته و در اطراف و اکناف پیچیده است. در نتیجه، چنانکه در ذیل ملاحظه خواهد شد، عدّه اى از مشایخ به دیدارش شتافته اند، تا از احوال و مقاماتش مطّلع و احیانا مستفید شوند.
دیدن حضرت خضر اولین بار
ابن عربى با شیخ خود ابو العباس به معارضه و مجادله نیز پرداخته و احیانا مرتکب ایذا و آزارش شده است ولى به گفته خودش این در بدایت امر و آغاز کارش بوده است. و در واقعه اى که خضر را دیده، بدون اینکه او را بشناسد، خضر هدایتش کرده تا سخنان ابو العباس را بپذیرد. او هم به دستور خضر پیش ابو العباس رفته و از خطاى خود که با وى ستیزه کرده و آزارش داده بود توبه کرده است.
چنانکه در فتوحات مکّیه در بابى که درباره معرفت «وتد مخصوص معمّر» سخن مى گوید مى نویسد: بدان اى دوست مهربان، خداوند ترا یارى کناد. این وتد (وتد مخصوص معمّر) همان خضر صاحب موسى- علیه السلام- است که خداوند عمرش را تاکنون دراز کرده است و ما کسى را که وى را دیده است، دیده ایم و در خصوص وى براى ما امرى عجیب اتفاق افتاده است، و آن این است که میان ما و شیخ ما ابو العباس عرینى- رحمه اللّه- مسأله اى پیش آمد و آن در حق کسى بود که پیامبر به ظهورش مژده داده بود. ابو العباس به من گفت آن کس فلان بن فلان است و براى من کسى را نام برد که او را به نام مى شناختم و خودش را ندیده بودم ولى پسر عمّه وى را دیده بودم. من درباره او توقف کردم و قول شیخ را در خصوص وى نپذیرفتم زیرا من به امر آن کس آگاه بودم. پس شیخ در باطن از من متأذّى شد و من بدان واقف نبودم، زیرا در بدایت امر بودم. از پیش او به سوى خانه برگشتم. در راه شخصى که وى را نمى شناختم با من مواجه شد، نخست مانند دوست مهربانىبه من سلام کرد، بعد خطاب به من گفت: اى محمد، سخن شیخ ابو العباس را در خصوص فلانى باور کن پس همان کس را که ابو العباس عرینى ذکر کرده بود نام برد، من مرادش را دانستم و گفتم بلى، و در همان حین به جانب شیخ بازگشتم تا او را از ماجرا آگاه سازم و هنگامى که بر وى داخل شدم او به من گفت: اى ابا عبد اللّه آیا من هنگامى که براى تو مسأله اى ذکر مى کنم که خاطر تو از قبول آن خوددارى مى کند، به خضر محتاج شوم تا ظاهر شود و ترا بگوید فلانى را در آنچه برایت ذکر کرده، تصدیق نما و این از کجا در هر مسأله اى که از من مى شنوى و توقف مى کنى، اتفاق مى افتد؟ پس من به وى گفتم: همانا باب توبه مفتوح باشد. او گفت: قبول توبه واقع است. من دانستم که آن مرد خضر بوده است. از شیخ پرسیدم که آیا او اوست؟
گفت: بلى او خضر است
دیدن حضرت خضر برای بار دوم
و در همین شهر است که او باز به دیدار خضر توفیق مى یابد. و در این دیدار که در یک شب مهتابى و در دریا روى کشتى رخ داده خضر را دیده است که بر روى آب دریا راه مى رود، و چون به وى رسیده، سلام داده با وى سخن گفته وسپس به سوى منارهاى که در کنار دریا روى تپهاى قرار داشته، رفته است. مسافت آنجا را تا مناره که زاید بر دو میل بوده، در دو یا سه گام پیموده و در آنجا به تسبیح خداوند پرداخته است، به طورى که ابن عربى صدایش را مى شنیده است. چنانکه در فتوحات مکّیّه آورده است: سپس براى من دفعه دیگر چنین اتفاق افتاد، وقتى که در بندرگاه تونس در حفره، در مرکبى در دریا بودم که ناگهان دردى در شکمم پدید آمد و در این حال، مسافران کشتى خوابیده بودند، پس من برخاستم و به کنار کشتى رفتم و به دریا نگریستم و کسى را از دور در مهتاب دیدم و آن شب بدر بود و او بر روى آب مى آمد تا به من رسید و نزد من بایستاد و یک پاى خود را بلند کرد و بر دیگرى تکیه نمود و من باطن آن را دیدم که رطوبتى به آن نرسیده بود پس بر آن تکیه کرد و پاى دیگرش را بلند نمود، آن هم آنچنان بود، سپس با من با زبان خود سخن گفت و بعد سلام داد و برگشت و در جستجوى منارهاى بود که در کنار دریا روى تپهاى قرار داشت و بین ما و آن، مسافتى بر دو میل بود و این مسافت را در دو یا سه گام پیمود و در حالى که او بر ظهر مناره خداوند متعال را تسبیح مى گفت صدایش را مى شنید
تألیف کتابهاى فتوحات مکّیه، مشکاه الانوار، حلیه الابدال و رساله روح القدس.
ابن عربى در این شهر مقدس و بلد امین با آسایش خاطر و آرامش فکر با شوق شدید و نشاط وافر به تألیف کتب، ملاقات اهل طریق و طواف بیت عتیق پرداخت.
در سال ۵۹۹ تصنیف کتاب کبیر فتوحات مکّیه را آغازید و سفر اول آن را تقریبا در همان سال به پایان رسانید، و دو سال پیش از مرگش، در سال ۶۳۶ از کتابت جمیع آن فراغت یافت. کتاب مذکور را به صفىّ خود شیخ عبد العزیز ابو محمد بن ابى بکر قرشى نزیل تونس که یکى از پیشوایان تصوف در مغرب و از جمله مصاحبان ابو مدین بوده اهدا کردو کتاب مشکاه الانوار را نوشت. و براى زیارت قبر عبد اللّه بن عباس پسر عموى پیامبر- صلى اللّه علیه و آله- سفرى به طائف رفت و در آنجا به خواهش ابو عبد اللّه محمد بن خالد صدفى تلمسانى و همنشین و همراه خود عبد اللّه بن بدر حبشى به تألیف رساله حلیه الابدال همت گماشت. رساله روح القدس را هم در این ایام (سال ۶۰۰) براى شیخ عبد العزیز مذکور به رشته تحریر درآورد ودر این سال با قاضى عبد الوهاب ازدى اسکندرى مواجه شد و این قاضى از شخص صالحى براى وى رؤیایى نقل کرد که از اهمیت کتب حدیث حکایت مى کرد زیرا در آن رؤیا کتب حدیث، «کتب مرفوعه» و کتب رأى، «کتب موضوعه» نمایانده شده بود.
باز در همین سال (۵۹۹) روز جمعه در همین شهر (مکه) در اثناى طواف برایش واقعهاى عجیب رخ داد که در آن واقعه، روح یکى از صوفیان بزرگ قرن دوم، به نام ابن هارون الرشید سبتى در برابرش متجسّد شد مانند تجسّد جبرئیل به صورت اعرابى. باز در همان سال و در همان شهر خوابى شگفت آور مى بیند و آن رؤیا را چنین تعبیر مى کند که به مقام ختم ولایت خواهد رسید، چنانکه در فتوحات مکّیّه آورده است: «در سال ۵۹۹ در مکه خواب دیدم که کعبه از خشت طلا و خشت نقره بنا شده، کامل گشته، پایان پذیرفته و در آن نقصى موجود نیست. من به آن و زیبایى آن خیره شده بودم که ناگهان دریافتم که در میان رکن یمانى و رکن شامى که به رکن شامى نزدیکتر بود جاى دو خشت، یک خشت زر و یک خشت سیم، از دیوار خالى است. در رده بالا یک خشت طلا کم بود و در رده پایین آن یک خشت نقره، در این حال مشاهده کردم که نفس من در جاى آن دو خشت منطبع گشت و من عین آن دو خشت مى بودم، به این صورت دیوار کامل شد. در کعبه چیزى کم نماند، درمى یافتم که عین آن دو خشتم و آنها عین ذات من هستند و در آن شک نداشتم. و چون بیدار شدم خداوند متعال را سپاس گفتم و این رؤیا را پیش خود تأویل کردم که من در میان صنف خود، مانند رسول اللّه- صلى اللّه علیه و سلّم- باشم در میان انبیا و شاید این بشارتى باشد به ختم ولایت من. در این حال آن حدیث نبوى را به یاد آوردم که رسول خدا در آن، نبوت را به دیوار و انبیا را به خشت هایى همانند کرده کهدیوار از آنها ساخته شده و خود را آخرین خشتى دانسته است که دیوار نبوت به واسطه آن به نحو کامل پایان پذیرفته است که دیگر بعد از وى نه رسولى خواهد بود و نه نبیّى. رؤیاى مذکور را در مکه براى کسى که علم تعبیر رؤیا مى دانست و اهل توزر بود نقل کردم ولى از بیننده آن نام نبردم، او هم رؤیاى مرا آنچنان تعبیر کرد که به خاطر من خطور کرده بود».
ایضا در سال ۵۹۹ یا در سال ۶۰۰ شبى در مکه درحالى که با جماعتى مشغول طواف بوده اند، شهابى را مشاهده مى کنند که روشنى آن یک ساعت و یا افزونتر از آن در آسمان باقى مى ماند، و همچنین ستارگان دنباله دار بسیارى مى بینند که با یکدیگر تداخل مى کنند. ابن عربى از رؤیت این وقایع، از وقوع بلاى عظیمى خبر مى دهد و بعد از اندکى خبر مى رسد که در همان وقت در یمن حادثه هولناکى رخ داده است، باد شدیدى وزیده و خاکى شبیه توتیا با خود آورده و زمین را تا حد زانو پوشانیده و مردم را هراسان کرده است، و هوا آنچنان تاریک گشته است که مردم در روز با چراغ راه رفته اند. و در همین ایام وبا و طاعون شدیدى هم در طائف پیدا شده، و عده کثیرى را هلاک کرده و طائفیان خانه هاى خود را رها کرده و به مکه روى آورده اند.
مسافرت به بغداد و ملاقات با على بن عبد اللّه بن جامع و پوشیدن خرقه از دست وى.
ابن عربى در سال ۶۰۱ (۱۲۰۴ م) به بغداد رفته، ولى بیش از دوازده روز در این شهر اقامت نکرده است. و از آنجا به قصد زیارت و انتفاع از علوم و معارف على بن عبد اللّه بن جامع که از صوفیان و عارفان و از ارادتمندان و علاقه مندان به خضر بوده، عازم موصل شده و شرف زیارت على بن جامع را دریافته است.
على بن جامع در خارج شهر و در بستان خویش خرقه خضر را که خود بلا واسطه از دست وى پوشیده بوده به ابن عربى پوشانیده است. اما او در جایى که همین جریان خرقه پوشیدنش را از دست على بن جامع گزارش مى دهد، تصریح مى کند که خیلى پیش از این تاریخ خرقه خضر را از دست تقى الدین عبد الرحمن بن على بن میمون بن آبّوزرى پوشیده بوده است. از سخنان ابن عربى چنین برمى آید که او براى اوّلین بار خرقه را از دست همین تقى الدّین عبد الرّحمن پوشیده و پیش از آن به لباس خرقه قائل نبوده، و خرقه را عبارت از صحبت و ادب و تخلّق مى دانسته است. زیرا عقیده داشته است که لباس خرقه متّصل به رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله- پیدا نمى شود، در صورتى که صحبت و ادب که از آن به لباس تقوا تعبیر شده، در اختیار مردم است.
ولى پس از آنکه خود لباس خرقه پوشیده و فهمیده است که خضر آن را معتبر مى داند، به اعتبارش قائل شده و خود نیز آن را به دیگران پوشانیده است. گفتنى است نه تنها مردان، بلکه عدهاى از زنان عارف نیز به دست وى خرقه پوشیده اند که نام آنها را در دیوانش آورده است. از جمله: امّ محمّد، بدر، بنت زکىّ الدّین، جمیله، زینب، زمرّد، ستّ العابدین، ستّ العیش، صفیّه، و فاطمه. به علاوه دو تن از دختران خود را به نامهاى دنیا و سفرا به دست خود خرقه پوشانیده است. چنانکه سروده است.
«البست بنتى دنیا. |
لباس دین و تقوى |
|
البست بنتى سفرى. |
خرقه اهل الادب» |
|
او از خرقه، احیانا به لباس تصوّف، لباس اهل ادب، لباس فضل و دین، لباس خیر و تقوا تعبیر مى کند، و به نظر وى اصل خرقه پیراهن یوسف- علیه السلام- است که چون به روى یعقوب- علیه السلام- انداختند بینا شد.
شنیدنى است، ابن عربى در همان سال ۶۰۱ در شهر موصل مردى را به نام مهذّب بن ثابت بن عنتر حلوى مى بیند که او با قرآن معارضه مى کند. او را معذور مى دارد که در مزاجش اختلالى بوده است. و در عین حال او را أزهد و اشرف مردم مى شناساند!
سلسله سند خرقه ابن عربى.
برابر آنچه در فوق گفته شد، خرقه ابن عربى دو سلسله سند دارد به این ترتیب:
۱- ابن عربى از على بن عبد اللّه بن جامع از خضر.
۲- ابن عربى از تقى الدین عبد الرحمن بن میمون بن آبالوزرى از صدر الدین محمد بن حمویه، از جدّ وى، از خضر.
اما شعرانى در کتاب الکبریت الأحمر که خلاصه فتوحات مکّیّه است آورده که ابن عربى گفته است: من به لباس خرقهاى که صوفیّه به آن قائلند، قائل نبودم، تا اینکه آن را در برابر کعبه از دست خضر پوشیدم. احمد بن سلیمان نقشبندى هم بر آن است که او خرقه طریق را در برابر حجر الاسود از دست خضر پوشیده و خضر به وى گفته است که آن را در مدینه مشرّفه از دست رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله- پوشیده است.
جامى در نفحات الانفس پس از نقل خرقه پوشیدن وى از دست على بن عبد اللّه بن جامع مىنویسد: «و نسبت دیگر وى به خضر- علیه السلام- مى رسد بى واسطه».
بنابراین خرقه وى باید سه سلسله سند داشته باشد و لیکن شیخ خاکى براى خرقه وى پنج سلسله سند ذکر کرده است به این صورت:
۱- ابن عربى از جمال الدین یونس بن یحیى عباس قصّار، از شیخ عبد القادر بن ابى صالح بن عبد اللّه جیلى، از ابو سعید مبارک بن على مخزومى، از ابو الفرج طرطوسى، از ابو الفضل عبد الواحد بن عزیز تمیمى، از ابو بکر محمد بن خلف بن جحدر شبلى، از سرى سقطى، از معروف بن فیروز کرخى از على بن موسى الرضا- علیه السلام- از محمد باقر- علیه السلام- از زین العابدین علیه السلام- از حسین بن على- علیه السلام- از امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام- از محمد رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله- از جبرئیل، از حضرت «اللّه» جلّ جلاله.
۲- ابن عربى از ابو عبد اللّه محمد بن قاسم بن عبد الرحمن تمیمى فاسى، از ابو الفتح محمود بن احمد بن محمود محمودى، از ابو الحسن على بن محمد بصرى، از ابو الفتح شیخ الشیوخ، از ابو اسحاق بن شهریار مرشد، از حسین یا حسن اکّارى، از شیخ کبیر عبد اللّه بن خفیف، از جعفر حدّاد، از ابو عمرو اصطخرى، از ابو تراب نخشبى، از شقیق بلخى، از ابراهیم بن ادهم، از موسى بن زید راعى، از اویس قرنى، از عمر بن خطاب و على بن ابى طالب، و عمر و على- علیه السلام- از رسول- صلى اللّه علیه و آله-.
۳- ابن عربى از تقى الدین عبد الرحمن بن میمون بن نوروزى، از ابو الفتح محمود بن احمد بن محمود محمودى، به همان ترتیب سلسله سند فوق تا برسد به رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله-.
۴- ابن عربى از على بن عبد اللّه بن جامع، از خضر- علیه السلام-.
۵- ابن عربى از خضر- علیه السلام.
ابن عربى کتابى به نام نسب الخرقه دارد که به صورت خطى موجود است.
خروج از مکه، سیاحت در آسیاى صغیر، اقامت در قونیه، مصاحبت با صدر الدین قونوى و تألیف
کتابهاى مشاهده الاسرار و رساله الانوار.
این بار نیز در مکه به معاشرت صاحبان حالت و خدمت سالکان طریقت و به کشف و کرامات نایل مى شود و از آسمان صداهایى به گوشش مى رسد که وى را به آغاز اسفار جدید هدایت مى کند. در این حین شیخ صالحى که ابن عربى در مکه وى را خدمت مى کرده، به وى خبر مى دهد که خداوند بزودى بزرگترین مردم رامطیع و منقادش خواهد ساخت، لذا از مکه خارج مى شود و در آسیاى صغیر به سیر و سیاحت مى پردازد تا در سنه ۶۰۷ به شهر قونیه مرکز دولت بیزانس مى رسد و مورد استقبال کیکاوس اول قرار مى گیرد. سلطان که پیش از دیدار وى از وصف و مقامش آگاه بوده، به اقامت او در قونیه رغبت مى ورزد و دستور مى دهد تا خانه اى باشکوه به وى بدهند که با هزار قطعه نقره برابرى کند. ابن عربى این عطیّه ملوکانه را مى پذیرد و مدتى هم در آن خانه زندگى مى کند، ولى پس از چندى سائلى از وى چیزى مى خواهد، ابن عربى به وى مى گوید جز این خانه چیزى ندارم پس خانه را بدو مى بخشد. در مدت اقامتش در قونیه مجددا دستاندرکار تألیف شده و در همین سال (۶۰۷) کتابهاى مشاهده الاسرار و رساله الانوار فیما یمنح صاحب الخلوه من الاسرار را به رشته تحریر درآورده است. علاوه بر کار تألیف، حسب المعمول، به ملاقات جماعت صوفیه و اظهار کرامات و ارشاد مسترشدان و تعلیم پیروان و شاگردان پرداخته است. از اشهر و اعظم شاگردان او ربیبش صدر الدین قونیوى است که به راستى بزرگترین مروّج وحدت وجود و تصوف ابن عربى در شرق است و به نظر ما، چنانکه در آینده به درازا گفته خواهد شد، عامل پیوند عرفان وى با عرفان عارف بزرگ ایران اسلامى جلال الدین مولوى است.
بالاخره قصه کرامات ابن عربى در این شهر شایع و داستان مکاشفاتش زبانزد خاص و عام گردیده و مردم براى پى بردن به صحت این عجایب و کسب اطمینان از وقوع این غرایب از گوشه و کنار به وى نزدیکى جسته و اعمال و افعالش را مورد دقت قرار داده اند. چنانکه روزى مصوّرى، صورت کبکى را بهان دازه کبک حقیقى چنان با دقت و صحت تخیل و حسن صنعت تصویر کرد که بازى به تخیل اینکه آن کبک زنده است، به روى آن افتاد. او این صورت را براى امتحان ابن عربى پیش وى آورد و درباره آن از ابن عربى نظر خواست. ابن عربى پس از اینکه کار وى را ستود گفت: این صورت از جمیع جهات کامل است جز اینکه در آن عیب پنهانى است وآن اینکه پاهاى آن نسبت به صورتش بهاندازه پهناى جوى دراز است. در این حال حاضران تعجب کردند و مصوّر سر وى را بوسید و اعتراف کرد که از روى عمد و جهت امتحان وى چنین کرده بوده است.
مراجعت به بغدادملاقات با شیخ شهاب الدین سهروردی
قطعا توقف او در بلاد مذکور بسیار کوتاه بوده است، زیرا او را در سال ۶۰۸ براى بار دوم در بغداد مى بینیم که با صوفى معروف عصر، شهاب الدین عمر سهروردى، شیخ مشایخ صوفیه بغداد ملاقات مى کند و سهروردى او را مى ستاید و در حضور شاگردانش وى را «بحر الحقائق» مى شناساند
. در این شهر نیز مانند سایر بلاد همچنان ابواب کشف و شهود برایش مفتوح و درهاى آسمان به رویش گشاده مى شوند و بزودى پیروان و شاگردان کثیرى به دورش جمع مى گردند و هرچه بهتر به مقام قدس و معنویتش پى مى برند، از معارف و علومش بهره مند مى شوند، در اکرام و احترامش مى کوشند و حتى احترام و اطاعت وى را بر حرمت و اطاعت خلیفه وقت مقدم مى دارند. چنانکه او خود نقل مى کند که: روزى در میان شاگردان و پیروانش با خلیفه وقت که سوار بر اسب از نزدیکى آنان مى گذشته، مواجه مى شود. اتباعش به اشاره وى در سلام به خلیفه سبقت نمى جویند، بلکه منتظر مى مانند تا خلیفه بدان ها سلام کند، خلیفه سلام مى دهد و آنان سلامش را با احترام جواب مى دهند. البته مجوّز این عمل این بوده است که خلیفه سوار بوده و آنان پیاده.
نامه کیکاوس اول
در همین ایام که ابن عربى عمر خود را در بغداد در اشتغال به مکاشفات و مشاهدات و اجتهاد در ریاضات و إتیان کرامات مى گذراند، در سال ۶۰۹ از کیکاوس اول سلطان آسیاى صغیر نامه اى به وى مى رسد که سلطان در کارهاى مملکت و امور مربوط به نصارا از وى نظر مى خواهد. او در همان سال نامه کیکاوس را پاسخ مى دهد و پس از اینکه در آغاز نامه، قول پیغمبر- صلى اللّه علیه و آله-:
«الدّین النّصیحه» را تذکر مى دهد، به نصیحت وى مى پردازد و مانند پدرى که فرزندش را پند و اندرز مى دهد، سلطان را نصیحت مى کند و درباره وصیت دینى و سیاست الهى با وى سخن مى گوید و سفارش مى کند که در خصوص اهل کتاب سیاست جدى ترى در پیش گیرد، آنان را به رعایت شرائط ذمّه ملزم سازد تا در دار الاسلام تظاهر به کفر ننمایند، علیه مسلمانان به عمل جاسوسى نپردازند و مى فروشى نکنند. کیکاوس پس از دریافت پاسخ ابن عربى و وقوف بر مضمون آن، از وى مى خواهد که بغداد را ترک کند و در آناتولى به دربار وى بپیوندد تا از نزدیک از نصایح و تدابیرش برخوردار گردد. اما گویا این دیدار دست نمى دهد.
اقامت در دمشق.
بالاخره او پس از این همه سیر و سیاحت و دیدار زنان و مردان طریقت و برخورد با ارباب فقه و فقاهت و دوستى با رجال دولت و سیاست و پدید آوردن آثارى بسیار و ارزنده در شاخه هاى گوناگون علم و حکمت، در سال ۶۲۰ هجرى (۱۲۲۳ م) در شصت سالگى در شهر دمشق رحل اقامت مى افکند و تا پایان عمرش در این شهر مى ماند و گویا در این مدت فقط یک مرتبه از این شهر خارج مى شود و براى سومین بار وارد حلب مى گردد که در سال ۶۲۸ وى را در حلب مى یابیم که همچنان به افاده و ارشاد مى پردازد. به طورى که از اوضاع و احوال و آثار و اخبار برمى آید ابن عربى در دمشق بیش از سایر بلاد مورد اعجاب و اعزاز همگان، اعم از علما و قضات و سلاطین و حکّام قرار گرفته است. راویان اخبار روایت کرده اند احمد بن خلیل خویى، قاضى القضات شافعى، در اطاعت وى بوده و به مانند بندگان خدمتش مى کرده و هر روز پیش از اینکه شرافت محضرش را درک کند از طرف وى سه درهم صدقه مى داده و این آیه از قرآن مجید مى خوانده است که: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَهً». همچنین زین الدّینزواوى، قاضى القضاه مالکى، دست از قضا کشیده، تابع طریقت وى گشته به خدمتش اشتغال ورزیده و دخترش را به حباله نکاحش درآورده است. و اما نام این دختر در نوشته ها فاش نشده است. شاید مورد نظر آقاى عبده الشمالى، نویسنده کتاب دراسات فى تاریخ الفلسفه العربیّه الإسلامیه، همین دختر باشد، آنجا که با تخیلات شاعرانه و عبارات ادیبانه مى نویسد: «در شصت سالگى وى را عشق دختر دوشیزه نارپستان و آشوبگر دمشقى از خود بیخود کرد»؛ یا «در دمشق ماندگار شد، به دوشیزه زیبا روى هجده ساله اى دل بست و با وى ازدواج کرد».
چنانکه اشاره شد، حکّام و سلاطین دمشق و نیز فرزندان و درباریانشان هم با دیده احترام به وى مى نگریسته اند و در اجلال و اکرامش مى کوشیده اند که رابطه ملک مظفر غازى بن ابى بکر (العادل) بن ایوب (متوفاى ۶۴۵) با وى رابطه مرید با مراد بوده و حتى از وى استدعا کرده است تا به او اجازه روایت دهد و تا حد امکان نام مشایخ، مصنّفات و پارهاى از مسموعاتش را هم براى وى ذکر کند. ابن عربى این استدعا را پذیرفته و در غرّه ماه محرّم سال ۶۳۲ پس از استخاره از خداوند، براى سلطان و فرزندانش و همچنین براى کسانى که حیات خود را درک کرده اند، اجازهاى نوشته که به مضمون آن ایشان اجازه دارند جمیع مرویّات و مؤلّفات و مصنّفاتش را با رعایت شرطى که بین اهل فن معتبر است روایت کنند
اما ابن عربى با این همه بهره مندى از آسایش و نعمت و برخوردارى از این همه احترام و عزّت، مانند گذشته، در این دوره زندگانیش نیز به عبادت و ریاضت و زهد و ذکر و خلوت و آمیزش با ارباب طریقت و نشر معارف عارفان و نگارش احوال صوفیان اشتغال مى ورزد. گاهى از مردم کناره مى گیرد، از شهر بیرون مى رود، سر به صحرا مى گذارد تا در خلوت بیابان به گونه اى دیگر به ذکر و فکر بپردازد و به عبارت خودش از خلق مى برد تا جز خالق همدم و همنشینى نداشته باشد که در کتاب محاضره الابرار و مسامره الاخیار به اینگونه واقعه اشاره مى کند، آنجا که مى نویسد: در فلات تیماء تنها و تنها نشسته بودم و این ابیات را مى سرودم:
ولىّ اللّه لیس له انیس |
سوى الرحمن فهو له جلیس |
|
یذکّره فیذکره فیبکى |
وحید الدّهر جوهره نفیس |
|
رؤیت ظاهر و باطن هویّت الهى.
در سال ۶۲۷ در این شهر، در یکى از مشاهد، ظاهر و باطن هویّت الهى را که قبلا در هیچ مشهدى شهود نکرده بود به یک صورت نورانى به رنگ نور سفید که در زمینه نور سرخ بوده مشاهده مى کند و از دیدن آن چنان علم و معرفت برایش حاصل مى شود و لذت و بهجت به وى دست مى دهد که با آن همه قدرت بیانش، از وصف آن اظهار عجز مى کند و مى نویسد: «لا یعرفه الّا من ذاقه» و در پایان مى افزاید:
پیش از این واقعه، نه مانند این صورت را دیده بودم، نه به خیالم آمده بود و نه به قلبم خطور کرده بود.
رؤیت پیغمبر- صلى اللّه علیه و آله- در رؤیا و تألیف کتاب فصوص الحکم.
در دهه آخر ماه محرم همین سال (۶۲۷) در همین شهر (دمشق) پیغمبر- صلى اللّه علیه و آله و سلم- در مبشّرهاىکه کتاب فصوص الحکم را به دست داشته، ظاهر مى شود و وى را به نگارش آن کتاب امر مى فرماید تا مردم از آن بهره مند گردند.
او از جان و دل امر نبى- صلى اللّه علیه و آله- را مى پذیرد و با خلوص نیت، برابر فرموده آن حضرت بدون کم و کاست به تحریر آن مى پردازد این کتاب در جهانکتاب از جمله کتابهاى بسیار موفق و در تصوف و عرفان اسلامى بسیار مهم و مؤثر است که از زمان نگارش و نشرش همواره مورد توجه موافقان و مخالفان عرفان به نحو اعم و عرفان ابن عربى به نحو اخص قرار گرفته است. عده اى به شدت از آن کتاب انتقاد کرده و کتابهاى در رد و جرحش نوشته اند. از آن عده است عبد اللطیف بن على بن سعودى (متوفاى ۷۳۶) و احمد بن عبد الحلیم مشهور به ابن تیمیّه (۶۶۱- ۷۲۸) که اولى کتابى به نام بیان حکم ما فى الفصوص من الاعتقادات المفسوده نگاشته و دومى کتاب الرّد الاقوم على ما فى کتاب فصوص الحکم را نوشته است. عده کثیرى هم از آن ستایش کرده اند. بالاخره تأثیر این کتاب در سیر اندیشه معنوى مسلمانان غیر قابل انکار است که سالیان متمادى در جامعه پهناور اسلامى به ویژه در سرزمین ایران، از جمله کتب مهم درسى در عرفان نظرى به شمار آمده است. سالیان دراز استادان و مدرسان زبردست و پرمایهاى با شور و شوق فراوان در دار العلم ها و دانشگاه ها، در سطوح بسیار عالى، به تدریس و تعلیمش پرداخته اند. شارحان آگاه و دانایى هم با اعتقاد و ایمان راستین با نهایت علاقه و دقّت به شرحش همت گماشته اند. در نتیجه شروح کثیرى به زبانهاى عربى، فارسى، ترکى و سایر زبانهاى اسلامى به وجود آمده است که بنا بر گزارش کارشناسان فن، بالغ بر صد شرح استکه معتبرترینشان به ترتیب: شرح مؤید الدین جندى، عبد الرزاق کاشانى، داود قیصرى، عبد الرحمن جامى، عبد الغنى نابلسى، رکن الدین شیرازى و بالاخره تعلیقات ابو العلاى عفیفى است.
فراغت از تألیف کتاب فتوحات مکّیّه.
در همین سنوات کتاب اکبر خود کتاب الفتوحات المکّیّه را به پایان رسانیده است. او در حدود ۳۵ سال به نوشتن این کتاب اشتغال داشته است، زیرا چنانکه در گذشته گفته شد او در سال ۵۹۹ به تألیف فتوحات مکّیّه پرداخته و در صبح روز چهارشنبه بیست و چهارم ربیع الاول سنه ۶۳۶، یعنى دو سال پیش از مرگش از کتابت آن فراغت یافته است. چنانکه در خاتمه جزء رابع مى نویسد: «و کان الفراغ من هذا الباب الذى هو خاتمه الکتاب بکره یوم الاربعاء الرابع و العشرین من شهر ربیع الاول سنه ست و ثلاثین و ستّمائه و کتب منشیه بخطّه محمد بن على بن محمد بن العربى الطائى الحاتمى وفّقه اللّه»
نام استادان و مشایخ روایت ابن عربی
۱-حافظ ابو بکر محمد بن خلف لخمى چنانکه در گذشته اشاره شد او از معلمان وى در اشبیلیه بوده است. قرآن مجید را با قرائات سبع، برابر روایت کتاب کافى، نوشته محمد بن شریح رعینى پیش وى خوانده است. استاد کتاب مذکور رااز پسر مؤلف ابو الحسن شریح بن محمد بن شریح رعینى که او هم از پدرش محمد روایت مى کرده، براى وى حدیث کرده است.
۲-ابو القاسم، عبد الرحمن غالب شرّاط قرطبى. از این استاد نیز، در اشبیلیه قرآن مجید را مطابق روایت همان کتاب کافى فوق الذکر آموخته که او نیز این کتاب را از پسر مؤلف آن ابو الحسن شریح بن محمد براى وى حدیث کرده است.
۳-ابو الحسن شریح بن محمد بن شریح رعینى. پیش این استاد هم قرائت قرآن فرا گرفته است. او کتاب کافى مذکور را بلا واسطه از پدرش که نویسنده کتاب است براى وى روایت کرده است.
۴-قاضى ابو محمد عبد اللّه بازلى، قاضى شهر فاس. این قاضى، کتاب تبصره نوشته ابو محمد مکى مقرى را که در مذاهب قرّاء سبعه است، از ابو بحر سفیان بن قاضى، از مؤلف کتاب: ابو محمد نامبرده، و نیز جمیع تألیفات این مؤلف را براى وى حدیث کرده و اجازه روایت عامه داده است.
۵-قاضى ابو بکر محمد بن احمد بن ابى حمزه. کتاب التیسیر نوشته ابو عمرو عثمان بن ابى سعد دانى مقرى را که در مذاهب قرّاء سبعه است، از این استاد شنیده است. استاد کتاب مذکور را به یک واسطه از پدرش، از مؤلف آن ابو عمرو و نیز سایر مؤلّفات همین مؤلّف را براى وى حدیث کرده و اجازه روایت عامه داده است.
۶-قاضى ابو عبد اللّه محمد بن سعید بن دربون. کتاب بقعى، تألیف ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه نمیرى شاطبى را از این استاد شنیده است.
استاد، این کتاب و جمیع تآلیف مؤلف آن را مثل استذکار، تمهید، استیعاب و انتقا براى وى حدیث کرده و اجازه روایت عامه داده است.
۷-ابو محمد عبد الحق بن عبد الرحمن بن عبد اللّه اشبیلى محدّث مشهور و خطیب بجایه. این محدث مصنّفات خود را از قبیل تلقین المبتدى، الاحکام الصغرى و الوسطى و الکبرى و کتاب التمجید و همچنین کتاب ابو محمد على بن احمد بن حزم را براى وى حدیث کرده است.
۸-عبد الصمد بن محمد بن ابى الفضل بن حرستانى. صحیح مسلم را از وى شنیده است. او این کتاب را از فراوى، از عبد الغفار جلودى، از ابراهیم مروزى، از مسلم، براى وى حدیث کرده و اجازه عامه داده است.
۹-یونس بن یحیى بن ابو الحسن عباسى هاشمى، نزیل مکه. کتب کثیرى در علم حدیث و رقائق، از جمله صحیح بخارى را از وى شنیده است.
۱۰-مکین الدین ابو شجاع زاهر بن رستم اصفهانى بزّاز، امام مقام ابراهیم در مکه معظمه. چنانکه در گذشته گفته شد، کتاب الجامع و العلل ابو عیسى محمد بن عیسى ترمذى را که از صحاح سته اهل سنت است از وى شنیده است. استاد کتاب مذکور را از کرخى، از خزاعى محبوبى، از مسلم براى وى حدیث کرده و اجازه عامه داده است.
۱۱-البرهان نصر بن ابى الفتوح بن عمر حصرى، امام مقام حنابله در مکه معظمه.
از وى کتب کثیرى شنیده است، از آن جمله است سنن ابو داود سجستانى که ازجمله صحاح سته است. این استاد کتاب مذکور را با چهار واسطه (به این صورت: از ابو جعفر بن محمد بن على بن سمنانى، از ابو بکر احمد بن على بن ثابت خطیب، از ابو عمر قاسم بن جعفر بن عبد الواحد هاشمى بصرى، از ابو على محمد بن احمد بن عمر لؤلئى از ابو داود) برایش حدیث کرده و اجازه روایت عامه داده است. کتب ابن ثابت خطیب را نیز از ابو جعفر سمنانى براى وى حدیث کرده است.
۱۲-سالم بن رزق اللّه افریقى. کتاب المعلم بفوائد مسلم ابو عبد اللّه مازرى را از وى شنیده، استاد کتاب مذکور را از مؤلف آن مازرى و نیز جمیع مؤلّفات و مصنّفات خود را براى وى حدیث کرده و اجازه عامه داده است.
۱۳-محمد ابو الولید بن احمد بن محمد بن سبیل. بسیارى از مؤلّفات این استاد را پیش وى خوانده، استاد از تألیفاتش کتاب نهایه المجتهد و کفایه المعتضد و کتاب الاحکام الشرعیّه را به گونه مناوله به وى داده است.
۱۴-ابو الوابل بن العربى. کتاب سراج المهتدین قاضى ابن العربى را از وى شنیدهاست. ابو الوابل کتاب مذکور را از خود مؤلّف براى وى حدیث کرده و اجازه عامّه داده است.
۱۵-ابو الثّناء محمود بن مظفر اللبّان. کتابهاى ابن خمیس را از خود مؤلّف براى وى حدیث کرده است.
محمد بن محمد بن محمد بکرى. رساله قشیرى را از این استاد شنیده و استاد رساله مذکور را از ابو الاسعد عبد الرحمن بن عبد الواحد بن عبد الکریم بن هوازن قشیرى، نوه مؤلف رساله، از خود مؤلف براى وى حدیث کرده و اجازه عامّه داده است.
۱۶-ضیاء الدین عبد الوهاب بن على بن على بن سکینه، شیخ الشیوخ بغداد. از این شیخ نیز حدیث شنیده و اجازه عامّه گرفته است.
۱۷-ابو الخیر احمد بن اسماعیل بن یوسف طالقانى قزوینى. تألیفات بیهقى را براى وى حدیث کرده و اجازه عامّه داده است.
۱۸-ابو طاهر احمد بن محمد بن ابراهیم. از وى اجازه عامّه داشته است.
۱۹-ابو طاهر سلفى اصفهانى. بنابه نوشته ابن عربى، او از ابو الحسن شریح بن عمر بن شریح رعینى مقرى، روایت مى کرده و به وى اجازه روایت داده است.همچنین از محمد نصّار بیهقى براى وى حدیث کرده است.
۲۰-جابر بن ایوب حضرمى. از ابو الحسن شریح بن محمد بن شریح رعینى مقرى روایت مى کرده است و به ابن عربى اجازه عامه داده است.
۲۱-محمد بن اسماعیل بن محمد قزوینى. به وى اجازه عامه داده است.حافظ و مورخ بزرگ ابن عساکر. این استاد نیز به وى اجازه عامه داده است.
۲۲-ابو الفرج عبد الرحمن بن على بن جوزى. کتابه به وى اجازه داده است تاجمیع تألیفاتش را از نظم و نثر روایت کند و برخى از آن تألیفات مثل صفوه الصّفوه و مثیر الغرام را مخصوصا نام برده است.
۲۳-ابن مالک. مقامات حریرى را از مصنّفش براى وى حدیث کرده است.جز اعلام مذکور، باز ابن عربى نام کسانى را در زمره مشایخ و اساتید خود آورده است که همه آنان در عصر و زمان خود از ادیبان و عالمان برجسته و از ائمه فقه و حدیث به شمار مى رفته اند. از آن کسان است:
۲۴- ابو عبد اللّه بن العزى الفاخرى،
۲۵- ابو سعید عبد اللّه بن عمر بن احمد بن منصور الصفا،۲۶- ابو القاسم خلف بن بشکوال،
۲۷- قاسم بن على بن حسن بن هبه اللّه بن عبد اللّه بن حسین شافعى،
۲۸-یوسف بن حسن بن ابو النّقاب بن حسین و برادرش ابو القاسم ذاکر بن کامل بن غالب،
۲۹-محمد بن یوسف بن على غزنوى خفّاف،
۳۰ ابو حفص عمر بن عبد المجید بن عمر بن حسن بن عمر بن احمد قرشى،
۳۱- ابو بکر بن ابى الفتح شیخانى، مبارک بن على بن حسین طبّاخ،
۳۲-عبد الرحمن بن استاد معروف به ابن علوان،
۳۳- عبد الجلیل زنجانى، ابو القاسم هبه اللّه بن شدّاد موصلى،
۳۴- احمد بن ابى منصور، محمد بن ابى المعالى صوفى معروف به ابن الثناء، محمد بن ابى بکر طوسى،
۳۵- مهذّب بن على بن هبه اللّه ضریر،
۳۶-رکن الدیناحمد بن عبد اللّه بن احمد بن عبد القاهر طوسى خطیب و
۳۷-برادرش شمس الدین ابو عبد اللّه قرمانى،
۳۸- عبد العزیز بن اخضر،
۳۹- ابو عمران عثمان بن ابى یعلى بن ابى عمر ابهرى شافعى از اولاد برّاء بن عازب،
۴۰- سعید بن محمد بن ابى المعالى،
۴۱- عبد الحمید بن محمد بن على بن ابى المرشد قزوینى،
۴۲- ابو النجیب قزوینى، محمد بن عبد الرحمن بن عبد الکریم فاسى،
۴۳- ابو الحسن على بن عبد اللّه بن حسین رازى، احمد بن منصور جوزى،
۴۴- ابو محمد بن اسحاق بن یوسف بن على، ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه حجرى،
۴۵- ابو الصّبر ایّوب بن احمد مقرى، ابو بکر محمد بن عبید سکسکى،
۴۶-عبد الودود بن سمحون قاضى نبک،
۴۷- عبد المنعم بن قرشى خزرجى،
۴۸- على بن عبد الواحد بن جامع،
۴۹-ابو بکر بن حسین قاضى مرسیه،
۵۰- ابو جعفر بن یحیى ورعى،
۵۱- ابن هذیل،
۵۲- ابو زید سهیلى (این شخص جمیع تألیفاتش را از جمله کتاب الرّوض الانف فى شرح السیره و المعارف و الاعلام را براى وى حدیث کرده است)،
۵۳- ابو عبد اللّه بن فخّار مالقى محدث،
۵۴- ابولحسن بن صائغ انصارى، عبد الجلیل مؤلف کتاب المشکل فى الحدیث
۵۵- ابو عمران موسى بن عمران میرتلى،
۵۶- الحاج محمد بن على بن اخت ابى الربیع مقوّمى و على بن نضر.
ما نام استادان و مشایخ مزبور را از نامه ابن عربى که به کیکاوس اوّل نوشته نقل کردیم. از این نامه برمى آید که او جز اشخاص مذکور که شمارشان به هفتاد کس مى رسد باز استادان و مشایخى داشته است که به جهت خوف ملال و ضیق وقت از ذکر نامشان خوددارى کرده است
فهرست کتب و رسالات و تالیفات ابن عربی
در آغاز گفتار به پرکارى ابن عربى و فزونى آثارش اشاره کردم، اکنون مىخواهم درباره آن به درازا سخن بگویم تا روشن و مدلّل گردد که این صوفى نامى به راستى از پرکارترین و پرمایه ترین نویسندگان دار الاسلام است و هیچ یک از نویسندگان جهان اسلام، حتى پرکارترین و داناترین شان از قبیل کندى، ابن سینا و غزّالى در کثرت تألیف و تصنیف با وى برابرى نمى کنند. در نامهاى که او خود در سال ۶۳۲ از دمشق به کیکاوس اول نوشته است، از مؤلّفاتش، در حدود ۲۴۰ مؤلّفنام برده و توضیح داده است که کوچکترینشان یک جزء و بزرگترینشان افزون بر صد مجلد است و در رسالهاى که در پاسخ خواهش برخى از یارانش در زمینه فهرست مؤلّفاتش تألیف کرده به نام ۲۴۸ مؤلّف اشاره کرده است.
عبد الوهّاب شعرانى تعداد مؤلفاتش را ۴۰۰ و اندى و عبد الرحمن جامى متجاوز از ۵۰۰ جلد دانسته است. اسماعیل پاشا بغدادى مؤلّف کتاب هدیه العارفین از ۴۷۵ کتاب و رساله نام برده است. بروکلمن در تحقیقش به نام و نشان ۱۵۰ جلد کتاب و رساله رسیده است. آقاى کورکیس عوّاد که در این زمینه به پژوهش پرداخته به نام ۵۲۷ کتاب دست یافته است. بالاخره آقاى عثمان یحیى در پژوهش مستوفایش از ۸۴۸ کتاب و رساله اسم برده است. این هم ناگفته نماند که ابن عربى خود نوشته است: برخى از دوستانم به من گفت که از من ۴۰۰۰ نوشته ضبط کرده است. که البته به نظر بعید و بلکه مستبعد مى نماید. ما در این کتاب نام و حتى الامکان نشان و ویژگى ۵۱۱ کتاب و رساله را که پارهاى از آنها به یقین و پارهاى دیگر به ظن قوى از آن اوست، یادداشت مى کنیم، تا هم به این وسیله عظمت مقامو کثرت اطلاعات و بسیاردانى و پرکارى وى به ثبوت رسد و هم خوانندگان را به اسم آثار و مؤلّفاتش آشنایى حاصل آید و در این یادداشت نخست به نام کتابهایى اشاره مى کنیم که او خود در نامه و رساله فوق الذکرش از آنها نام برده است و بعد به معرّفى سایر مؤلفاتش که در کتابهاى مختلف ثبت و در کتابخانه هاى متعدد ضبط شده است مى پردازیم.
۱- کتاب الآباء العلویّات و الامّهات السفلیّات و المولّدات (کتاب شبح)
۲- کتاب الابداع و الاختراع (کتاب الثاء)
۳- کتاب الادب
۴- الاجوبه العربیّه من المسائل الیوسفیّه
۵- الاجوبه على المسائل المنصوریّه. این کتاب شامل صد سؤال است که یکى از دوستانش به نام منصور از وى سؤال کرده و او پاسخ داده است.
۶- الاحتفال فیما کان علیه رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله و سلم- من سنن (سنّى) الاحوال.
۷- کتاب الاحجار المتفجّره و المتشقّقه و الهابطه (کتاب رب)
۸- کتاب الأحدیّه (کتاب الالف). این کتاب متضمن بیان وحدانیّت، فردانیّت، اوّلیّت، وتریّت، احدیّت و نفى کثرت از وجود عددى است، و نیز مبیّن این حقیقت است که واحد در مراتب ظهور مىیابد، اعداد پدیدار مىگردند و ناپدید مىشوند، اما واحد همچنان باقى و پایدار مىماند.
۹- کتاب الاحسان (کتاب الشین)
۱۰- اختصار سیره النبى- صلى اللّه علیه و آله-
۱۱- الاربعین حدیثا المتقابله و الاربعین الطوالات
۱۲- الارتقاء الى افتضاض ابکار البقاء المخدّرات بخیمات اللّقاء. این کتاب محتوى سیصد باب است و هر بابى ده مقام است، پس متضمن سه هزار مقام است.
۱۳- کتاب الارواح (کتاب هب)
۱۴- کتاب الازل (کتاب التاء)
۱۵- کتاب الاسراء الى مقام الاسرى
۱۶- کتاب الاسفار عن نتائج الاسفار (کتاب رب)
۱۷- کتاب الاسم و الرسم
۱۸- کتاب الاسماء (کتاب فج)
۱۹- کتاب الاشارات فى اسرار الاسماء الالهیّه و الکنایات
۲۰- کتاب اشارات القرآن فى عالم الانسان
۲۱- کتاب الاعراف
۲۲- کتاب الاعلاق فى مکارم الاخلاق
۲۳- کتاب الاعلام باشارات اهل الالهام و الافهام فى شرح الاعلام
۲۴- کتاب الافراد و ذوى الاعداد
۲۵- کتاب الامر و الخلق
۲۶- کتاب الامر المحکم المربوط فى معرفه ما یحتاج الیه اهل طریق اللّه تعالى من الشروط
۲۷- کتاب انزال الغیوب على مراتب القلوب
۲۸- کتاب الانزالات الوجودیّه من الخزائن الجودیّه
۲۹- کتاب انس المنقطعین برب العالمین
۳۰- کتاب الانسان الکامل و الاسم الاعظم (یا کتاب عد)
۳۱- کتاب الانسان (کتاب ذا)
۳۲- کتاب انشاء الجداول و الدوائر و الدقائق و الرقائق و الحقائق
۳۳- کتاب انوار الفجر فى معرفه المقامات و العاملین على الاجر و على غیر الاجر. این کتاب را به این جهت انوار الفجر نامیده است که همیشه در وقت فجر تا طلوع خورشید به کتابتش مىپرداخته است.
۳۴- رساله الانوار فیما یمنح صاحب الخلوه من الاسرار
۳۵- کتاب الاوّلین
۳۶- کتاب الایجاد الکونى و المشهد العینى بحضره الشّجره الانسانیه و الطیور الاربعه الروحانیه
۳۷- کتاب ایجاز البیان فى الترجمه عن القرآن
۳۸- کتاب الباء (کتاب فا) در آن به توالد و تناسل اشاره شده است.
۳۹- کتاب البروج (کتاب ذب)
۴۰- البغیه فى اختصار کتب الحلیه
۴۱- کتاب البقاء (کتاب قد)
۴۲- کتاب تاج التراجم
۴۳- کتاب تاج الرسائل و منهاج الرسائل. مخاطباتى است بین او و کعبه مشرّفه و آن هفت رساله است.
۴۴- کتاب التجرید و التفرید
۴۵- کتاب التّجلیّات
۴۶- کتاب التّحفه و الطّرفه
۴۷- کتاب التحقیق فى شأن سرّ الذى وقر فى نفس الصدّیق، یا، التحقیق فى الکشف عن سرّ الصدّیق
۴۸- کتاب التحکیم و الشطح
۴۹- کتاب التحلیل و الترکیب (کتاب ضاد)
۵۰- کتاب التحویل (کتاب تا)
۵۱- کتاب التدبیر و التفضیل (کتاب ما)
۵۲- کتاب التدلّى و التدنّى
۵۳- کتاب ترتیب الرحله. در این کتاب آنچه را که در سفرهایش به بلاد مشرق دیده نوشته است. بخشى از آن را هم به ذکر مشایخى اختصاص داده که به دیدارشان توفیق یافته و از آنان حدیثى از پیامبر- صلى اللّه علیه و آله- یا حکایتى سودمند و یا بیتى شنیده است، چه آن حکایت و آن بیت از خود حاکى باشد و چه آن را از دیگرى روایت کرده باشد.
۵۴- کتاب ترجمان الاشواق
۵۵- کتاب التسعه عشر
۵۶- کتاب التّلوین و التّمکین
۵۷- کتاب التّنزّلات الموصلیّه فى اسرار الطهارات و الصلاه الخمس و الایّام المقدّره الاصلیه
۵۸- کتاب التوراه و الهجوم
۵۹- کتاب الجامع (کتاب القاف) یا کتاب الجلاله العظیمه. این کتاب متضمن معرفت «الجلاله» است بهوسیله آنچه از جمع و اطلاق و تقیید به آن دلالت دارد.
۶۰- کتاب الجسم (فج)
۶۱- کتاب الجسم و الجسد
۶۲- کتاب جلاء القلوب فى اسرار علّام الغیوب. بنا به اظهار ابن عربى این کتاب در زمان حیات وى مفقود شده است.
۶۳- کتاب الجلال و الجمال
۶۴- کتاب الجلىّ فى کشف الولىّ
۶۵- الجمع و التفصیل فى اسرار معانى التنزیل. این کتاب در تفسیر قرآن مجید است که تا سوره کهف و آیه «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ» رسیده است و بالغ بر ۶۶ مجلد است. در هر آیه به ترتیب در سه مقام: جلال، جمال و اعتدال سخن گفته است. مقام اعتدال را از حیث وراثت کامل محمدى مقام برزخ و مقام کمال خوانده است.
۶۶- کتاب الجنه (کتاب مد)
۶۷- کتاب الجود. در این کتاب به عطا و کرم و سخا و هبه و رشوه و هدیه اشاره شده است.
۶۸- کتاب الحال و المقام و الوقت
۶۹- کتاب الحجب المعنویّه عن الذّات الهویّه
۷۰- کتاب الحدّ و المطّلع
۷۱- کتاب الحرف و المعنى
۷۲- کتاب الحرکه (کتاب شج)
۷۳- کتاب الحشرات (کتاب ضب)
۷۴- کتاب الحضره (کتاب مد)
۷۵- کتاب الحق (کتاب سا)
۷۶- کتاب الحق المخلوق به. برابر نوشته خودش این کتاب را از آیه مبارکه «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِ» استفاده کرده است.
۷۷- کتاب الحق و الباطل
۷۸- کتاب الحکم و الشرائع الصحیحه و السّیاسیّه
۷۹- کتاب الحکمه الالهیّه فى معرفه الملامیّه
۸۰- کتاب الحکمه و المحبوبیّه (کتاب ابدال)
۸۱- کتاب الحلىّ فى استنسن الرّوحانیّات الملإ الاعظم
۸۲- کتاب الحمد (کتاب عا)
۸۳- کتاب الحیاه (کتاب الحاء)
۸۴- کتاب حلیه الابدال و ما یظهر عنها و علیها من المعارف و الاحوال. در این کتاب راجع به جوع، صمت، سهر، و عزلت سخن گفته است.
۸۵- کتاب الختم و الطبع
۸۶- کتاب الخزائن العلمیّه (کتاب قو)
۸۷- کتاب الخصوص و العموم
۸۸- کتاب الخوف و الرجاء
۸۹- کتاب الخیال (کتاب تب)
۹۰- کتاب الخیره (کتاب ثا)
۹۱- کتاب الدّره الفاخره فى ذکر من انتفعت به فى طریق الآخره. این کتاب در گزارش احوال و مقامات صوفیانى است که ابن عربى به دیدارشان توفیق یافته و از برکات انفاسشان بهرهمند گشته است.
۹۲- کتاب الدّعاء و الاجابه (کتاب فج)
۹۳- کتاب الدّیمومیّه من السرمدیّه و الخلود و الابد و البقاء
۹۴- کتاب الذّخائر و الاعلاق فى شرح ترجمان الاشواق
۹۵- کتاب الرّجعه و الخلصه
۹۶- کتاب الرّحمه (کتاب قب). این کتاب متضمن شناسایى تخصیص و تعمیم در رحمت، عطوفت، رقّت، و شفقت است.
۹۷- کتاب الرّساله و النبوّه و الولایه و المعرفه (کتاب که)
۹۸- کتاب الرّغبه و الرّهبه
۹۹- کتاب الرّقبه (کتاب غد)
۱۰۰- کتاب الرقم (کتاب الطاء). در این کتاب به خط و کتابت و اشارت و حروف رقمیّه اشاره شده است.
۱۰۱- کتاب الرّمز فى حروف اوائل السور (کتاب عج)
۱۰۲- کتاب الروائح و الانفاس (کتاب کب)
۱۰۳- کتاب روضه العاشقین
۱۰۴- کتاب روح القدس فى مناصحه النفس
۱۰۵- کتاب الرّیاح و اللواقح و کتاب الرّیح العقیم
۱۰۶- کتاب الرّیاضه و التّجلى
۱۰۷- کتاب زیاده کبد النون (کتاب ضب)
۱۰۸- کتاب الزلفه (کتاب یج)
۱۰۹- کتاب الزّمان (کتاب ثج)
۱۱۰- کتاب السّادن و الاقلید
۱۱۱- کتاب سبب تعشّق النفس بالجسم و ما یقاسى من الالم عند فراقه بالموت
۱۱۲- کتاب سته و تسعین. کتابى است که در آن راجع به «میم»، «واو» و «نون» سخن گفته است که اواخرشان به اوایلشان برمى گردند به این صورت: م ى م، واو، ن و ن.
۱۱۳- کتاب السّتر و الجلوه
۱۱۴- کتاب السّراج الوهّاج فى شرح الحلّاج
۱۱۵- کتاب السّر (کتاب النون)
۱۱۶- کتاب السّر المکشوف فى المدخل الى العمل بالحروف
۱۱۷- کتاب سجود القلب (کتاب رج)
۱۱۸- کتاب الشاهد و المشاهد
۱۱۹- کتاب الشأن
۱۲۰- کتاب شرح الاسماء
۱۲۱- کتاب الشریعه و الحقیقه
۱۲۲- کتاب شفاء العلیل فى ایضاح السبیل. این کتاب در موعظه است.
۱۲۳- کتاب الصادر و الوارد (کتاب الزاى)
۱۲۴- کتاب الصّحو و السّکر
۱۲۵- کتاب الطالب و المجذوب
۱۲۶- کتاب الطیر (کتاب ثب)
۱۲۷- کتاب الظّلال و الضیاء
۱۲۸- کتاب العالم (کتاب سج)
۱۲۹- کتاب العبّاد
۱۳۰- کتاب العباره و الإشاره
۱۳۱- کتاب العبد و الرّب
۱۳۲- کتاب العزبه و الغربه یا القربه و الغربه
۱۳۳- کتاب العرش من مراتب الناس الى الکثیب (کتاب طج)
۱۳۴- کتاب العزه (کتاب المیم). در این کتاب به احسان، قهر، غلبه، عجز و قصور اشاره شده است.
۱۳۵- کتاب العشق (کتاب رد)
۱۳۶- کتاب العقله المستوفز فى احکام الصّنعه الانسانیّه و تحسین الصنعه الایمانیّه
۱۳۷- کتاب العظمه (کتاب الغین). در این کتاب اشاراتى به جلال و کبریا و جبروت و هیبت است.
۱۳۸- کتاب العلم (کتاب الفاء)
۱۳۹- کتاب عنقاء مغرب فى معرفه ختم الاولیاء و شمس المغرب
۱۴۰- کتاب العوالى فى اسانید الاحادیث
۱۴۱- کتاب العین فى خصوصیّه سیّد الکونین
۱۴۲- کتاب الغایات (کتاب ظد)
۱۴۳- کتاب الغیب (کتاب قد)
۱۴۴- کتاب الغیبه و الحضور
۱۴۵- کتاب الغیره و الاجتهاد
۱۴۶- کتاب الفرق بین الاسم و النعت و الصفه
۱۴۷- کتاب الفرقه و الخرقه (کتاب عب)
۱۴۸- کتاب الفتوح و المطالعات
۱۴۹- کتاب فتوحات مکیه. راجع به این کتاب در گذشته سخن گفته شده
است. ابن عربى معتقد است که مانند این کتاب، کتابى نه در گذشته نوشته شده است و نه در آینده نوشته خواهد شد.
۱۵۰- کتاب الفصل و الوصل
۱۵۱- کتاب فصوص الحکم. درباره این کتاب قبلا سخن گفته شده است.
۱۵۲- کتاب الفلک و السماء (کتاب اللام)
۱۵۳- کتاب الفلک و کتاب الفلک المشحون (کتاب لج)
۱۵۴- کتاب الفناء و البقاء
۱۵۵- کتاب الفهوانیّه (کتاب الظاء) نام الحضره و القول نیز به آن اطلاق شده است. در این کتاب به کلام، نطق، حدیث و داستان و امثال آن اشاره مى شود.
۱۵۶- کتاب القبض و البسط
۱۵۷- کتاب القدر (کتاب ص)
۱۵۸- کتاب القدره (کتاب عد)
۱۵۹- کتاب القدس (کتاب الراء)
۱۶۰- کتاب القدم (کتاب الخاء)
۱۶۱- کتاب القدم (کتاب السین)
۱۶۲- کتاب القرب و البعد
۱۶۳- کتاب القسطاس (کتاب طب)
۱۶۴- کتاب القسم الالهى بالاسم الربانى
۱۶۵- کتاب القشر و اللّب
۱۶۶- کتاب القلم (کتاب ضج)
۱۶۷- کتاب الکتب. القرآن و الفرقان و اصناف الکتب کالمسطور و المرقوم و الحکیم و المبین و المحصى و المتشابه و غیر ذلک
۱۶۸- کتاب الکرسى (کتاب زج)
۱۶۹- کتاب الکشف
۱۷۰- کتاب کشف السرائر فى موارد الخواطر
۱۷۱- کتاب کشف المعنى عن سرّ اسماء اللّه الحسنى
۱۷۲- کتاب کن (کتاب غا). در این کتاب به حضرت افعال و تکوین اشاره مى شود.
۱۷۳- کتاب کنز الابرار فیما روى عن النبى- صلى اللّه علیه و سلم- من الادعیه و الاذکار
۱۷۴- کتاب کنه ما لا بدّ للمرید منه
۱۷۵- کتاب اللّذه و الالم (کتاب نا)
۱۷۶- کتاب اللطائف و العوارف
۱۷۷- کتاب اللّمعه و الهمّه
۱۷۸- کتاب اللوائح فى شرح النصائح
۱۷۹- کتاب اللوح (کتاب لج)
۱۸۰- کتاب اللّوامع و الطوالع
۱۸۱- کتاب ما لا یعوّل الّا علیه فى طریق اللّه ۱۸۲- کتاب المبادى و الغایات فیما تحتوى علیه حروف المعجم من العجائب و الآیات
۱۸۳- کتاب مبایعه القطب فى حضره القرب، یا متابعه القطب فى حضره القرب. این کتاب محتوى مسائل کثیرى است درباره مراتب انبیا و مرسلین و عرفا و روحانیّین.
۱۸۴- کتاب المبدئیّین و المبادى (کتاب غب). این کتاب اشاره به این مى کند که اعاده، مبدأ است و عالم در هر لحظه در مبدئى است.
۱۸۵- کتاب المبشّرات. در این کتاب راجع به آن رؤیاهایش سخن گفته است، که او را علمى افاده کرده و به عملى خیر برانگیخته اند.
۱۸۶- کتاب المثلّثات الوارده فى القرآن العظیم، مثل قوله تعالى: «لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ» و قوله تعالى: «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا».
۱۸۷- کتاب المبشّرات من الاحلام فیما روى عن النبى- صلى اللّه علیه و سلم- من الاخبار فى المنام
۱۸۸- کتاب المجد و البقاء (کتاب الیاء)
۱۸۹- کتاب محاضره الابرار و مسامره الاخیار. این کتاب در ادبیات و نوادر و اخبار است.
۱۹۰- کتاب المحجّه البیضاء. این کتاب را در مکه آغازیده، کتاب طهارت و صلات آن را در دو جلد به پایان رسانیده است، مجلد سوم آن را هم شروع کرده ولى از اتمامش خبرى به دست نیامده است.
۱۹۱- کتاب المحق و السّحق
۱۹۲- کتاب المحکم فى المواعظ و الحکم و آداب رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله و سلم-
۱۹۳- کتاب المحو و الاثبات
۱۹۴- مختصر صحیح ابو عیسى ترمذى
۱۹۵- مختصر صحیح بخارى
۱۹۶- مختصر صحیح مسلم
۱۹۷- مختصر کتاب المحلّى فى الخلاف العالى تألیف ابن حزم اندلسى
۱۹۸- کتاب المسبّعات الوارده فى القرآن، مثل قوله تعالى: «خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ». و قوله تعالى: «وَ سَبْعَهٍ إِذا رَجَعْتُمْ»
۱۹۹- کتاب مشاهد الاسرار القدسیّه و مطالع الانوار الالهیّه
۲۰۰- کتاب مشکاه الانوار فیما روى عن اللّه تعالى من الاخبار
۲۰۱- کتاب المشیئه (کتاب الضاد). در این کتاب به تمنا، اراده، شهود، هاجس، عزم، نیت، قصد و همت اشاره مىشود.
۲۰۲- کتاب المصباح فى الجمع بین الصحاح
۲۰۳- کتاب المعارج و المعراج (کتاب الظاء)
۲۰۴- کتاب المعاف الالهیّه و اللطائف الربانیّه. این کتاب به صورت نظم است.
۲۰۵- کتاب المعلوم بین عقائد علماء الرسوم
۲۰۶- کتاب المقنع فى ایضاح السّهل الممتنع
۲۰۷- کتب المفاتیح الغیب (کتاب غه)
۲۰۸- کتاب المفاضله (کتاب شد)
۲۰۹- کتاب مفتاح اقفال الهام الوحید و ایضاح اشکال اعلام المرید فى شرح احوال الامام ابى یزید. زمانى که در بلاد مغرب در کرانه «سبته» بوده، حق تعالى وى را در رؤیا به نگارش این کتاب امر فرموده و چون کمى پیش از فجر از خواب بیدار شده، فرمان حق را امتثال کرده و به نگارش آن پرداخته است.
۲۱۰- کتاب مفتاح السعاده. در این کتاب بین متون مسلم، بخارى، و بعضى از احادیث ترمذى جمع کرده است.
۲۱۱- کتاب مفتاح السعاده فى معرفه المدخل الى طریق الاراده
۲۱۲- کتاب المکان (کتاب ثج)
۲۱۳- کتاب المکروم و الاصطلام
۲۱۴- کتاب الملک (کتاب العین)
۲۱۵- کتاب الملک (کتاب لب)
۲۱۶- کتاب الملک و الملکوت
۲۱۷- کتاب المناظره بین الانسان و الحیوان
۲۱۸- کتاب المنتخب فى مآثر العرب
۲۱۹- کتاب المنهج السدید فى ترتیب احوال الامام البسطامى ابى یزید
۲۲۰- کتاب مواقع النجوم و مطالع اهلّه الاسرار و النّجوم
۲۲۱- کتاب المواقف فى معرفه المعارف. به نوشته خودش کتاب بزرگى است در حدود ۱۵ مجلد که از أبدع و أجمع مصنفات وى است.
۲۲۲- کتاب الموعظه الحسنه
۲۲۳- کتاب المؤمن و المسلم و المحسن (کتاب یا)
۲۲۴- کتاب المیزان فى حقیقه الانسان
۲۲۵- کتاب النّار (کتاب ضد)
۲۲۶- کتاب نتائج الاذکار فى المقرّبین و الابرار
۲۲۷- کتاب نتائج الافکار فى حدائق الازهار
۲۲۸- کتاب النّجم و السّحر (کتاب عج)
۲۲۹- کتاب النّحل (کتاب صح)
۲۳۰- کتاب النّشأتین الدنیویّه و الاخرویّه
۲۳۱- کتاب النّکاح المطلق
۲۳۲- کتاب النّمل (کتاب خب)
۲۳۳- کتاب النّوم و الیقظه
۲۳۴- کتاب النّون فى السّر المکنون
۲۳۵- کتاب النّواشى اللّیلیّه
۲۳۶- کتاب النور (کتاب الهاء). در این کتاب به ضیاء و ظل و ظلمت و اشراق و ظهور اشاره شده است.
۲۳۷- کتاب الوجد
۲۳۸- کتاب الوجود (کتاب شا)
۲۳۹- کتاب الوحى (کتاب خا)
۲۴۰- کتاب الوسائل فى الاجوبه من عیون المسائل
۲۴۱- کتاب الوقائع و الصنائع
۲۴۲- کتاب الوله
۲۴۳- کتاب الهباء (کتاب حج)
۲۴۴- کتاب الهیاکل (کتاب نب)
۲۴۵- کتاب الهو (کتاب الباء) یا الهویّه الرّحمیّه. این کتاب متضمن معرفت ضمایر و اضافات نفس است.
۲۴۶- کتاب الهیبه و الانس
۲۴۷- کتاب یاء (کتاب العین). در این کتاب به رؤیت، مشاهده، مکاشفه، تجلّى، طالع، ذوق، شرب، هاجم و اشباه آنها اشاره مىشود
۲۴۸- کتاب آداب القوم
۲۴۹- کتاب الاجابه على اسئله التّرمذى، یا الجواب المستقیم عما سئل عنه الترمذى الحکیم، یا المسائل الرّوحانیّه الّتى سئل عنها الحکیم التّرمذى
۲۵۰- رسالهاى که در سال ۶۳۲ براى سلطان ملک مظفر بهاء الدین غازى بن ملک عادل نوشته و در آن عده کثیرى از مشایخ و شماره زیادى از مؤلّفاتش را ذکر کرده است. این رساله از جمله مآخذ ما در گزارش مشایخ و آثار اوست و در گذشته هم راجع به آن سخن گفته شده است.
۲۵۱- الاجوبه على مسائل شمس الدین اسماعیل بن سودکین النورى بحلب. در این رساله از اعلا مراتبى سخن رفته است که همّت رجال به آن منتهى مىشود.
۲۵۲- کتاب الاجوبه اللائقه عن الاسئله الفائقه
۲۵۳- کتاب الاحادیث القدسیّه
۲۵۴- کتاب اسرار الحروف
۲۵۵- کتاب اسرار الخلوه
۲۵۶- اسرار الذات
۲۵۷- اسرار الوحى فى المعراج
۲۵۸- اسرار الوضوء
۲۵۹- اسفار فى سفر نوح
۲۶۰- الاصطلاحات الصوفیه
۲۶۱- اصول المنقول
۲۶۲- الاعلام فیما بنى علیه الاسلام
۲۶۳- الافاده لمن اراد الاستفاده
۲۶۴- الافاضه فى علم الرّیاضه
۲۶۵- الامام المبین الذى لا یدخله ریب و لا تخمین
۲۶۶- الانتصار
۲۶۷- انخراق الجنود الى الجلود و انفلاق الشهود الى السّجود
۲۶۸- انشاء الجسوم الانسانیه
۲۶۹- انشاء الدوائر الاحاطیّه على الدقائق على مضاهاه الانسان للخالق و الخلائق
۲۷۰- الانوار
۲۷۱- اوراد الاسبوع
۲۷۲- اوراد الایام و اللیالى
۲۷۳- بحر الشکر فى نهر الفکر
۲۷۴- البحر المحیط الذى لا یسمع لموجّه غطیط
۲۷۵- بقیّه من خاتمه رساله الرّد على الیهود فى بیان المعنى الموعود
۲۷۶- بلغه الغوّاص فى الاکوان الى معدن الاخلاص فى معرفه الانسان
۲۷۷- بیان الاسرار للطالبین الابرار
۲۷۸- البیان فى حقیقه الانسان
۲۷۹- تائیّه ابن عربى. آن قصیدهاى است به مطلع زیر:
«تنزّهت لمّا ان حضرت بحضرتى |
و وحّدت فى ذاک المقام بنظره» |
|
۲۸۰- تجلّى الاشاره من طریق السر
۲۸۱- تجلیّات الشاذلیّه فى الاوقات السّحریّه
۲۸۲- تجلّیات عرائس النصوص فى منصّات حکم الفصوص
۲۸۳- تحریر البیان فى تقریر شعب الایمان و رتب الاحسان
۲۸۴- تحفه السّفره الى حضره البرره
۲۸۵- تحقیق الباء و اسرارها
۲۸۶- التدقیق فى بحث التحقیق
۲۸۷- تذکره التّوّابین
۲۸۸- تذکره الخواص و عقیده اهل الاختصاص
۲۸۹- ترتیب السلوک الى ملک الملوک
۲۹۰- ترجمان الالفاظ المحمدیّه
۲۹۱- تشنیف الاسماع فى تعریف الابداع
۲۹۲- تفسیر آیه الکرسى
۲۹۳- تفسیر قوله تعالى یا بنى آدم
۲۹۴- التقدیس الانور، نصیحه الشیخ الاکبر
۲۹۵- تلقیح الاذهان
۲۹۶- تمهید التوحید
۲۹۷- تنزّل الارواح بالروح، یا دیوان المعارف الإلهیّه و اللطائف الرّوحیّه
۲۹۸- تنزّل (تنزلات) الاملاک للاملاک فى حرکات الافلاک
۲۹۹- تنزّلات اللّیلیه فى الاحکام الالهیّه
۳۰۰- ثواب قضاء حوائج الاخوان و اغاثه اللّهفان
۳۰۱- جامع الاحکام فى معرفه الحلال و الحرام
۳۰۲- جامع الوصایا
۳۰۳- جذوه الاصطلاء و حقیقه الاجتلاء
۳۰۴- الجفر الابیض
۳۰۵- جفر الامام على بن ابى طالب- علیه السلام-
۳۰۶- الجفر الجامع
۳۰۷- جفر النّهایه و مبیّن خبایا اسرار کنوز البدایه و الغایه
۳۰۸- الجلا فى استنزال الملا الاعلى
۳۰۹- الجلاله و هو کلمه اللّه
۳۱۰- الجواب عن الابیات الوارده
۳۱۱- جواب عن مسأله و هى السّبحه السوداء الهیولى
۳۱۲- الحج الاکبر
۳۱۳- حرف الکلمات و حرف الصلوات
۳۱۴- حزب التوحید
۳۱۵- حزب الدور الاعلى
۳۱۶- حزب الفتح
۳۱۷- حوز الحیاه
۳۱۸- خاتمه رساله الرّد على الیهود
۳۱۹- خروج الشخوص من بروج الخصوص
۳۲۰- خلق الافلاک
۳۲۱- خلق العالم و منشاء الخلیقه
۳۲۲- الخلوه، یا، آداب السلوک فى الخلوه
۳۲۳- الدر المکنون فى العقد المنظوم
۳۲۴- الدّره الناصعه من الجفر و الجامعه
۳۲۵- الدّره البیضاء فى ذکر مقام العلم الاعلى
۳۲۶- دعاء لیله النصف من شعبان و دعاء آخر السّنه و دعاء اول السّنه و دعاء یوم عاشورا
۳۲۷- دعاء یوم عرفه
۳۲۸- الدواهى و النواهى
۳۲۹- الدور الاعلى (و الدر الاغلى)
۳۳۰- دیوان
۳۳۱- دیوان اشراق البهاء الامجد على ترتیب حروف الابجد
۳۳۲- دیوان المرتجلات
۳۳۳- ردّ معانى الآیات المتشابهات الى معانى الآیات المحکمات
۳۳۴- رساله ارسلتها لاصحاب الشیخ عبد العزیز بن محمد المهدوى
۳۳۵- رساله الاستخاره
۳۳۶- الرساله البرزخیّه
۳۳۷- رساله التوحید
۳۳۸- رساله فى آداب الشیخ و المرید
۳۳۹- رساله فى الاحادیه
۳۴۰- رساله فى احوال تقع لاهل الطریق
۳۴۱- رساله فى الاستعداد الکلى
۳۴۲- رساله فى اسمه تعالى الحسیب
۳۴۳- رساله فى بعض احوال النقباء
۳۴۴- رساله فى بیان سلوک طریق الحق
۳۴۵- رساله فى بیان مقدار سنه السّرمدیّین و تعیین الایام الالهیّه
۳۴۶- رساله فى تحقیق وجوب الواجب لذاته
۳۴۷- رساله فى ترتیب التصوف على قوله تعالى: «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ»، الآیه
۳۴۸- رساله فى التصوف
۳۴۹- رساله فى تصویر آدم على صوره الکمال
۳۵۰- رساله فى الجواب عن سؤال عبد اللطیف البغدادى
۳۵۱- رساله فى الحشر الجسمانى
۳۵۲- رساله فى الحکمه
۳۵۳- رساله فى رجال الغیب
۳۵۴- رساله فى رقائق الروحانیه
۳۵۵- رساله فى سلسله الخرقه
۳۵۶- رساله فى شرح مبتدأ الطوفان
۳۵۷- رساله فى طریق التوحید
۳۵۸- رساله فى علم الزایرجه
۳۵۹- رساله فى معرفه اللّه تعالى
۳۶۰- رساله فى معرفه النفس و الروح
۳۶۱- رساله فى نعت الارواح
۳۶۲- الرّساله القبطیّه
۳۶۳- الرّساله القدسیّه
۳۶۴- رساله القلب و تحقیق وجوهه المقابله لحضرات الرّب
۳۶۵- رساله الى الامام فخر الدین الرازى
۳۶۶- الرّساله المریمیّه
۳۶۷- الرّساله المهیمنیّه
۳۶۸- الرّساله الموقظه
۳۶۹- رشح الزّلال فى شرح الالفاظ المتداوله بین ارباب الاحوال
۳۷۰- رشح المعین فى کشف معنى النبوّه
۳۷۱- الزّهر الفائح فى ستر العیوب و القبائح
۳۷۲- سجنجل الارواح و نقوش الالواح
۳۷۳- سرّ المحبّه
۳۷۴- السّرّ المکتوم
۳۷۵- السؤال عن افضل الذکر
۳۷۶- الشّجره النّعمانیّه و الرّموز الجفریّه فى الدّوله العثمانیّه
۳۷۷- شجره الوجود و البحر المورود
۳۷۸- شجون المشجون و فتون المفتون
۳۷۹- شرح تائیّه ابن الفارض فى التّصوّف
۳۸۰- شرح حدیث قدسى و مسائل
۳۸۱- شرح حزب البحر
۳۸۲- شرح حکم الولایه
۳۸۳- شرح خلع النعلین
۳۸۴- شرح رساله الاستخاره
۳۸۵- شرح روحیّه الشیخ على الکردى
۳۸۶- شرح مقامات العارفین فى الاخلاص الى درجه مراتب الیقین
۳۸۷- شرح منظومه الحروف التى مطلعها: «الحمد للنّور المبین الهادى»
۳۸۸- شعب الایمان
۳۸۹- شفاء الغلیل و برأ العلیل فى المواعظ
۳۹۰- شقّ الجیب و رفع حجاب الریب فى اظهار اسرار الغیب
۳۹۱- شمائل النبى- صلى اللّه علیه و سلم-
۳۹۲- شمس الطریقه فى بیان الشریعه و الحقیقه
۳۹۳- شموس الفکر المنقذه من کلمات الجبر و القدر
۳۹۴- الشواهد
۳۹۵- الصحف النّاموسیّه و السجف الناووسیّه
۳۹۶- الصّلاه الاکبریّه
۳۹۷- الصلاه الفیضیّه
۳۹۸- صلوات محیى الدین بن عربى
۳۹۹- صیحه البوم بحوادث الرّوم
۴۰۰- صیغه الصّلاه
۴۰۱- الطب الروحانى فى العالم الانسانى
۴۰۲- الطریقه
۴۰۳- العبادله
۴۰۴- العجاله فى التوجه الاتمّ
۴۰۵- عظه الالباب و ذخیره الاکتساب
۴۰۶- عقائد الشیخ الاکبر محیى الدین ابن عربى
۴۰۷- العقد المنظوم و السّرّ المختوم
۴۰۸- علوم الحقائق و حکم الدقائق
۴۰۹- العلوم من عقائد علماء الرّسوم
۴۱۰- علوم الواهب
۴۱۱- عین الاعیان
۴۱۲- العین و النّظر فى خصوصیّه الخلق و البشر
۴۱۳- عیون المسائل
۴۱۴- الغنى فى المشاهدات
۴۱۵- الغوامض و العواصم
۴۱۶- الفتوحات المدنیّه
۴۱۷- الفتوحات المصریّه
۴۱۸- الفرق السّت الباطله و ذکر عددها
۴۱۹- فضائل مشیخه عبد العزیز بن ابى بکر القرشى المهدوى
۴۲۰- الفناء فى المشاهده
۴۲۱- فهرست مؤلّفات محیى الدین بن عربى
۴۲۲- قاعده فى معرفه التوحید
۴۲۳- قبس الانوار و بهجه الاسرار
۴۲۴- القربه و فکّ الغربه
۴۲۵- قصیده فى مناسک الحج
۴۲۶- القطب و الامامین و المدلجین
۴۲۷- القطب و النّقباء
۴۲۸- القول النفیس فى تفلیس ابلیس
۴۲۹- کتاب الکتب
۴۳۰- کتاب النفس
۴۳۱- کتاب المعاریج
۴۳۲- کشف الاسرار و هتک الاستار. تفسیر قرآن است، در بیست مجلد
۴۳۳- الکشف الالهى لقلب ابن عربى
۴۳۴- کشف سرّ الوعد و بیان علامه الوجد
۴۳۵- کشف الغطاء لاخوان الصفاء
۴۳۶- الکشف الکلى و العلم الانّى فى علم الحروف
۴۳۷- کشف الکنوز
۴۳۸- الکلام فى قوله تعالى: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ»
۴۳۹- الکنز المطلسم من السّر المعظم فى علم الحروف
۴۴۰- کوکب الفجر فى شرح حزب البحر
۴۴۱- کون اللّه سبق قبل ان فتق و رتق
۴۴۲- کیمیاء السعاده لاهل الاراده
۴۴۳- لغه الارواح
۴۴۴- اللّمع الافقیّه
۴۴۵- اللّمعه النورانیّه
۴۴۶- لواعج الاسرار و لوائح الانوار
۴۴۷- ما اتى به الوارد
۴۴۸- ما لا یعوّل علیه من احوال الفقراء و المتصوّفین
۴۴۹- ماهیّه القلب
۴۵۰- مائه حدیث و حدیث قدسیّه
۴۵۱- المباحث الحلبیّه
۴۵۲- متابعه القلب فى حضرت القرب
۴۵۳- المدخل الى علم الحروف
۴۵۴- المدخل الى معرفه مأخذ النّظر فى الاسماء و الکنایات الالهیّه الواقعه فى الکتاب العزیز و السنّه
۴۵۵- المدخل الى المقصد
۴۵۶- مرآه العارفین فیما یتمیّز بین العابدین
۴۵۷- مرآه العاشقین و مشکاه الصادقین
۴۵۸- مرآه المعانى لادراک العالم الانسانى
۴۵۹- مراتب التقوى
۴۶۰- مراتب علوم الوهب
۴۶۱- المسائل
۴۶۲- المشرقات المدنیّه فى الفتوحات الالهیّه
۴۶۳- مشکاه المعقول المقتبسه من نور المنقول
۴۶۴- المضاده فى علم الظاهر و الباطن
۴۶۵- مظهره عرائس المخبآت باللسان العربى
۴۶۶- معارج الالباب فى کشف الاوتاد و الاقطاب
۴۶۷- المعارج القدسیّه
۴۶۸- معرفه اسرار تکبیرات الصلاه
۴۶۹- معرفه رجال الغیب
۴۷۰- المعرفه فى المسائل الاعتقادیّه. (در مسائل کلامیه است).
۴۷۱- المعشّرات. قصیدهاى است در بیان احوال عباد
۴۷۲- المعوّل على المؤوّل علیه
۴۷۳- مغناطیس القلوب و مفتاح الغیوب
۴۷۴- مفاتیح مغالیق العلوم فى السّر المکتوم
۴۷۵- مفتاح الباب المقفّل لفهم الکتاب المنزل
۴۷۶- المفادات التّفسیریّه القطبیّه
۴۷۷- مفتاح الجفر الجامع
۴۷۸- مفتاح الحجه و ایضاح المحجّه
۴۷۹- مفتاح دار الحقیقه (الباء)
۴۸۰- مفتاح المقاصد و مصباح المراصد
۴۸۱- المقامات السّنیّه المخصوصه بالسّاده الصوفیّه.
۴۸۲- المقدار فى نزول الجبار
۴۸۳- المقصد الاسمى فى اشارات ما وقع فى القرآن بلسان الشریعه و الحقیقه من الکنایات و الاسماء
۴۸۴- المقنع فى الکیمیاء
۴۸۵- المکاتبات
۴۸۶- منتخب من اسرار الفتوحات المکیه
۴۸۷- منزل القطب و مقامه و حاله
۴۸۸- منزل المنازل
۴۸۹- منهاج التراجم
۴۹۰- منهاج العارف و المتقى و معراج السالک و المرتقى
۴۹۱- منافع الاسماء الحسنى
۴۹۲- مولد الجسمانى و الروحانى
۴۹۳- مولد النبى
۴۹۴- نتیجه الحق
۴۹۵- نثر البیاض فى روضه الرّیاض
۴۹۶- النّجاه من اسرار الصّفات
۴۹۷- نزهه الارواح
۴۹۸- نزهه الحق
۴۹۹- نزهه الاکوان فى معرفه الانسان
۵۰۰- نسبه الخرقه
۵۰۱- نسبه الحق
۵۰۲- النّصائح القدسیّه
۵۰۳- نغمات الافلاک أو السّر المکتوم
۵۰۴- نفث الأوان من روح الاکوان
۵۰۵- نفح الرّوح
۵۰۶- النّقبا
۵۰۷- نقش فصوص الحکم
۵۰۸- وصف تجلّى الذّات
۵۰۹- وصیّه حکمیّه
۵۱۰- الوعاء المختوم على السّر المکتوم.
۵۱۱- الیقین
وفات.
بالاخره او با وجود کبر سن و ضعف قواى جسمانى همچنان به کار تألیف و تصنیف و عبادت و ریاضت پرداخت تا در هشتاد سالگى در لیله جمعه بیست وهشتم ماه ربیع الآخر سنه ۶۳۸ هجرى برابر با ۱۶ نوامبر سال ۱۲۴۰ میلادى در شهر دمشق در خانه قاضى محیى الدین محمد، ملقب به زکىّ الدّین در میان خویشان و پیروانش از دنیا رفت و در شمال شهر در قریه صالحیّه در دامنه کوه قاسیون در جوار قاضى محیى الدین مذکور مدفون شد. در کتاب شذرات الذهب آمده است: «توفّی- رضى اللّه عنه- فى الثانى و العشرین من ربیع الآخر بدمشق فى دار القاضى محیى الدین الزکى فحمل الى قاسیون فدفن فى تربته المعلومه الشریفه التى هى قطعه من ریاض الجنّه و اللّه تعالى أعلم».
سلاطین آل عثمان به این صوفى بزرگ و عارف معروف همواره به دیده احترام نگریسته و در اجلال و اعزازش کوشیده اند، زیرا پیروزی هاى خود را بر نصارا به ویژه فتح قسطنطنیه را از برکات انفاس وى دانسته اند و معتقد بوده اند که او از پیش، به این فتح خبر داده بوده است. لذا چون سلطان سلیم خان وارد شام شد به تعمیرقبرش پرداخت و در کنار آن مسجد و مدرسه بزرگى بنا نهاد و موقوفات بسیارى بر قرار ساخت. به طورى که راویان اخبار آورده اند: او خود این واقعه را پیشبینى کرده و در یکى از کتابهاى جفرى خود احتمالا کتاب الشجره النعمانیه نوشته که: «اذا دخل السّین فى الشین ظهر قبر محیى الدین».
مؤلف کتاب نفح الطیب در ماه هاى شعبان و رمضان و اول شوال سال ۱۰۳۷ هجرى گورش را زیارت کرده و نوشته است که: «و قد زرت قبره و تبرّکت به مرارا و رأیت لوائح الانوار علیه ظاهره و لا یجد منصف محیدا الى انکار ما یشاهد عند قبره من الاحوال الباهره و کانت زیارتى له بشعبان و رمضان و اول شوال سنه ۱۰۳۷».
محیى الدین ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى//دکتر محسن جهانگیری