آن متّقى مشهور، آن منتهى مذکور، آن شیخ عالم اخلاص، آن محرم حرم خاص، آن مشتاق بىاختیار، ابو اسحاق شهریار- رحمه اللّه علیه- یگانه عهد بود و نفسى مؤثر داشت و سخنى جانگیر و صدقى به غایت و سوزى بى نهایت، و در ورع کمال داشت و در طریقت دوربین و تیزفراست بود، و از کازرون بود و صحبت مشایخ بسیار یافته بود و تربت شیخ را «تریاک اکبر». مىگویند، از آن که هر چه از حضرت وى طلبند حق- تعالى- به فضل خود آن مقصودروا گرداند.
نقل است که آن شب که شیخ به وجود آمده بود، از آن خانه نورى دیدند چون عمودى که به آسمان پیوسته بود و شاخهها داشت و به هر اطرافى شاخى از آن نور مىرفت؛ و پدر و مادر شیخ مسلمان بودند اما جدّش گبر بود.
نقل است که در طفلى، پدر، شیخ را پیش معلم فرستاد تا قرآن آموزد و جدّش مانع مى شد و مى گفت: «صنعتى آموختن او را اولاتر باشد»- که به غایت درویش بودند و شیخ مىخواست تا قرآن آموزد. شیخ با پدر و مادر و جدّ ماجراها کرد تا راضى شدند؛ و شیخ در تحصیل علم چنان حریص بود که پیش از همه کودکان حاضر مى شد تا بر همه سابق آمد.
و گفت: «هر که در طفلى و جوانى مطیع حق- تعالى- باشد و در پیرى همچنان مطیع، باطن او به نور معرفت منوّر باشد و ینابیع حکمت از دل او بر زبان او روان باشد؛ و هر که در طفلى و جوانى عصیان کند و در پیرى توبه کند، او را مطیع خوانند اما کمال شایستگى حکمت، او را دیر دست دهد و کمتر».
و گفت: «در ابتدا که تحصیل علم مىکردم، خواستم تا طریقت از شیخى بگیرم و خدمت و طریق آن شیخ را ملازم باشم. دو رکعتى استخاره کردم و سر به سجده نهادم و گفتم: خدایا مرا آگاه گردان از سه شیخ. یکى عبد اللّه خفیف و حارث محاسبى و ابو عمرو بن على- رحمهم اللّه- که رجوع به کدام شیخ کنم؟ و در خواب شدم. چنان دیدم که شیخ بیامد و اشترى با وى بود و حمل آن خروارى کتاب و مرا گفت: این کتابها از آن شیخ ابى عبد اللّه خفیف است و تمام با این اشتر از بهر تو فرستاده است.
چون بیدار شدم، دانستم که حواله به خدمت وى است. بعد از آن شیخ حسین اکّار- رحمه اللّه- بیامد و کتابهاى شیخ ابى عبد اللّه پیش شیخ آورد. یقین زیادت شد و طریقت او برگزیدم و متابعت او اختیار کردم».
نقل است که پدرش گفت: «تو درویشى و استطاعت آن ندارى که هر مسافر که برسد او را مهمان کنى. مبادا که در این کار عاجز شوى». شیخ هیچ نگفت تا در ماه رمضان جماعتى مسافران برسیدند و هیچ موجود نبود و شام نزدیک، ناگاه یکى درآمد و ده خروارنان پخته و مویز و انجیر بیاورد. و گفت: «این را به درویشان و مسافران صرف کن». چون پدر شیخ آن بدید ترک ملامت کرد و قوى دل شد و گفت: «چندان که توانى خدمت خلائق مىکن که حق- تعالى- تو را ضایع نگذارد».
نقل است که چون خواست که عمارت مسجد کند. مصطفى را- صلّى اللّه علیه و سلّم- به خواب دید که آمده بود و بنیاد مسجد مىنهاد. روز دیگر سه صف از مسجد بنیاد کرد. مصطفى را- صلّى اللّه علیه و سلّم- در خواب دید که با صحابه آمده بود و مسجد را فراختر از آن عمارت مىفرمود. بعد از آن شیخ از آن فراختر کرد.
نقل است که چون شیخ عزم حج کرد در بصره جمعى از مشایخ حاضر شدند و سفرهیى در میان آوردند. گوشت پخته در آن بود. شیخ گوشت نخورد. ایشان گمان بردند که شیخ گوشت نمىخورد، بعد از آن شیخ گفت: «چون ایشان چنین گمان بردند، گوشت نتوان خورد». با نفس گفت: «چون در میان جمع نمودى که گوشت نمىخورم، چون خالى شوى به تنها خواهى خورد؟». و عهد کرد که تا زنده بود گوشت نخورد. و خرما نیز نذر کرده بود و نمىخورد، و شکر نیز نذر کرده بود و نمىخورد. وقتى شیخ رنجور بود، طبیب شکر فرمود. چندان که جهد کردند نخورد، و هرگز از جوى خورشید مجوسى که حاکم کازرون بود آب نخورد.
نقل است که شیخ وصیت کرده بود مریدان را که: «هرگز هیچ چیز تنها مخورید».
نقل است که مریدى اجازت خواست که خویشان را پرسشى کند. شیخ او را اجازت نداد. پس اتفاق چنان افتاد که برفت و خویشان تباهه پخته بودند. وى نیز به موافقت ایشان لقمهیى چند بخورد. چون به خدمت شیخ آمد اتفاقا او را با درویشى مناظره افتاد و جرم به طرف وى شد و جامهها که پوشیده بود به غرامت به درویشان داد و برهنه بماند. شیخ چون او را بدید گفت: «تباهه بود که کار تو تباه بکرد».
نقل است که به جهت قوت شیخ قدرى غلّه از قدس آورده بودند و آن را تخم ساخته، و در زمینهاى مباح بکشتندى و به قدر حاجت قوت شیخ از آن بودى. و در جامه نیز احتیاطى تمام کرده و تخم آن از حلال حاصل کرده و هر سال زرع کردند وجامه شیخ از آن بودى و گاه بودى که صوف پوشیدى، و به غایت متورّع و متقى بوده است.
نقل است که در ابتداء اصحاب شیخ از غایت فقر و اضطرار گیاه مىخوردند چنان که سبزى گیاه از زیر پوست ایشان پیدا بودى، و جامه پارههاى کهنه برچیدندى و نمازى کردندى و از آن ستر عورت ساختندى، و وفات شیخ در روز یکشنبه ثامن ذیقعده سنه ستّ و عشرین و اربعمائه بود. عمر شیخ هفتاد و دو سال بود و گویند هفتاد و سه سال، قدّس اللّه سرّه.
نقل است که دانشمندى در مجلس شیخ حاضر بود. چون شیخ از مجلس پرداخت، دانشمند بیامد و در دست و پاى شیخ افتاد. گفت: «چه بودت؟». گفت: «به وقتى که مجلس مىگفتى در خاطرم آمد که علم من از او زیادت است و من قوت به جهد مىیابم و به زحمت لقمهیى به دست مىآورم و این شیخ با این همه جاه و قبول و مال بسیار که بر دست او گذر مىکند آیا در این چه حکمت است؟ چون این در خاطر من بگذشت در حال تو چشم در قندیل افکندى و گفتى که آب و روغن درین قندیل با یکدیگر مفاخره کردند، آب گفت: من از تو عزیزتر و فاضلتر و حیات تو و همه چیز به من است. چرا تو بر سر من نشستى؟ روغن گفت: براى آن که من رنجهاى بسیار دیدم از کشتن و درودن و کوفتن و فشردن که تو ندیدهاى و با این همه در نفس خود مىسوزم و مردمان را روشنائى مى دهم و تو بر مراد خود روى و اگر چیزى در بر تو اندازند فریاد و آشوب کنى. بدین سبب بالاى تو استاده ام».
و گفت: «آنچه من مى پوشم براى خدا مىپوشم». و گفت: «روزى اندیشه کردم که چرا مشغولم به ستدن صدقات، و به درویشان مقیم و مسافر صرف کردم؟ مرا با ستدن و دادن چه کار است؟ مبادا که تقصیرى رود و در قیامت به عتاب و حساب آن درمانم! خواستم که درویشان را بگویم که: تا هرکس باز به وطن خود روند و به عبادت مشغول شوند. در خواب شدم. مصطفى را- صلّى اللّه علیه و سلّم- دیدم که مرا گفت که: یا ابراهیم! بستان و بده و مترس».
نقل است که دو کس به خدمت شیخ آمدند و هریک را از دنیایى طمع بود؛ و شیخ بر منبر وعظ مىگفت. در میانه سخن فرمود که: «هر که زیارت ابراهیم کند باید که حسبه للّه را بود و هیچ طمع دنیاوى در میان نباشد، و هر که به طمع و غرض دنیایى پیش او رود هیچ ثوابى نخواهد بود». پس جزوى از قرآن در دست داشت. فرمود که:
«به حق آن خداى که این کلام وى است که آنچه در این کتاب فرموده است از اوامر و نواهى به جاى آوردهام». قاضى طاهر در آن مجلس حاضر بود. در خاطرش بگذشت که: «شیخ زن نخواسته است، چگونه او همه اوامر و نواهى بجاى آورده باشد؟». شیخ روى به وى کرد و گفت: «حق- تعالى- این یکى از من عفو کرده است».
و گفت: «وقتها در صحرا عبادت مىکنم، چون در سجده سبحان ربّى الاعلى مىگویم از رمل و کلوخ آن زمین مىشنوم که به موافقت من تسبیح مى کنند».
نقل است که جهودى به مسافرى شیخ آمده بود و در پس ستون مسجد نشسته و پنهان مىداشت. شیخ هر روز سفره به وى مىفرستاد. بعد از مدّتى اجازت خواست که برود. گفت: «اى جهود چرا سفر مىکنى؟ جایت خوش نیست؟». جهود شرم زده شد و گفت: «اى شیخ! چون مىدانستى که جهودم این اعزاز و اکرام چرا مىکردى؟». شیخ فرمود که: «هیچ سرى نیست که به دو نان نهارزد».
نقل است که امیر ابو الفضل دیلمى به زیارت شیخ آمد. شیخ فرمود که: «از خمر خوردن توبه کن». گفت: «یا شیخ من ندیم وزیرم فخر الملک، مبادا که توبه من شکسته شود؟». شیخ فرمود: «توبه کن، اگر بعد از آن در مجمع ایشان تو را زحمت دهند و فرومانى مرا یاد کن». پس توبه کرد و برفت. بعد از آن روزى در مجلس خمرخوارگان حاضر بود پیش وزیر. الحاح مىکردند تا خمر خورد، پس گفت: «اى شیخ کجائى؟». در حال گربهیى در میان دوید و آن آلت خمر بشکست و بریخت و مجلس ایشان به هم برآمد. ابو الفضل چون آن کرامات بدید، بسیار بگریست. وزیر گفت: «سبب گریه تو چیست؟». حال خود با وزیر بگفت. وزیر او را گفت: «همچنان بر توبه مىباش». و دیگر او را زحمت نداد.
نقل است که پدرى و پسرى پیش شیخ آمدند تا توبه کنند، شیخ فرمود که:«هر که پیش ما توبه کند و توبه بشکند، وى را در دنیا و آخرت عذاب و عقوبت باشد». پس ایشان توبه کردند. اتفاق چنان افتاد که توبه بشکستند. روزى آتشى مىافروختند. آتش در ایشان افتاد و هر دو بسوختند.
نقل است که روزى مرغى بیامد و بر دست شیخ نشست. شیخ فرمود که: «این مرغ چون از من ایمن است بر دست من نشست». و همچنین روزى آهویى بیامد و از میان مردم بگذشت تا به خدمت شیخ رسید. شیخ دست مبارک بر سر آهو بمالید و گفت:«قصد ما کرده است». پس خادم را فرمود تا آهو به صحرا برد و رها کرد.
نقل است که از شیخ بوى خوش آمدى که نه بوى مشک و عود بود، هرجا که بگذشتى بوى آن باقى بماندى.
نقل است که روزى مىگفت: «عجب دارم از آنکس که جامه پاک دارد و آن را به رنگى مىکند که در آن شبهت است»- یعنى رنگ نیل- و چون این مىفرمود، طیلسانى به رنگ نیل داشت. پس گفت: «رنگ نیل این طیلسان از نیل حلال است که از براى من از کرمان آوردهاند». و گفت: «هر که حساب خود نکند در خوردن و آشامیدن و پوشیدن، حال وى چون حال بهائم باشد». و گفت: «ذکر حق- تعالى- به دل فراگیر و دنیا را به دست، چنان مباش که ذکر را بر زبان گیرى و دنیا را به دل». و گفت: «بینایى مؤمن به نور دل بود، از آن که آخرت غیب است و نور دل غیب و غیب را به غیب توان دید». و گفت: «کمترین عقوبت عارف آن است که حلاوت ذکر از وى بربایند».
و گفت:«دنیاداران بندگان را به عیب جوارح ردّ کنند و به ظاهر وى نگرند، و حق- تعالى- بندگان را به عیب دل ردّ کند و به باطن وى نگرد. و اذا رأیتهم تعجبک اجسامهم». و گفت: «اى قوم! چه بوده است؟ بازگردید از هر چه هست و روى با خداوند خود کنید که شما را در دنیا و آخرت از وى گزیر نیست». گفت: «امروز در کازرون بیشتر گبرند، و مسلمان اندکاند، چنان که ایشان را مىتوان شمرد. اما زود باشد که بیشتر مسلمان باشند و گبر اندک شوند».
نقل است که بیست و چهار هزار گبر و جهود بر دست او مسلمان شدند.
نقل است که مالدارى از لشکرى بود و بارها شیخ را مىگفت تا چیزى از دنیا قبول کند. او نمىکرد. آخر به شیخ کس فرستاد که: «چندین بنده به نام تو آزاد کردم و ثواب آن به تو دادم». شیخ گفت: «مذهب ما نه بنده آزاد کردن است، بل که آزاد بنده کردن است به رفق و مدارا». و گفت: «مرد آن است که بستاند و بدهد، و نیم مرد آن است که بدهد و نستاند و نامرد آن است که ندهد و نستاند». و گفت: «در خواب دیدم که از مسجد به آسمان معراجى پیوسته بودى، مردم مىآمدند و بدان معراج به آسمان مىشدند». و گفت: «حق- تعالى- این بقعه را کرامتى داده است که هر که قصد زیارت این بقعه کند مقصودى که دارد دینى و دنیایى حق- تعالى- او را کرامت کند».
گفت: «در این روزى چند در دنیا اگر تو را برهنگى و گرسنگى و ذلّ و فاقه برسد صبر کن، که به زودى بگذرد و به نعیم آخرت رسى». و گفت: «سه گروه فلاح نیابند:بخیلان و ملولان و کاهلان».
و گفت: «جهد کنید که چون از سابقان نتوانید بودن، بارى از دوستان ایشان باشید. المرء مع من احبّ». و گفت: «جهد کن در دنیا تا از غفلت بیدار شوى که در آخرت پشیمانى سود ندارد». و گفت: «در راه که روى، برادران را از خود در پیش دار تا خدا تو را در پیش دارد». و گفت: «هیچ گناه عظیمتر از آن نیست که کسى برادر مسلمان را حقیر دارد». و گفت: «مؤمن تا لذّات دنیا ترک نکند لذّت ذکر حق- تعالى- نیابد». و گفت: «حق- تعالى- هر بنده را عطائى داد و مرا حلاوت مناجات داد و هر کسى را انس به چیزى داد و مرا انس به خود داد». و گفت: «بار خدایا همهکس تو را مىخوانند و مىطلبند. تو که را اى؟ و با کیستى؟». پس گفت: «انّ اللّه مع الّذین اتّقوا و الّذین هم محسنون. حق- تعالى- با آنکس است که در خلا و ملا از ذکر وى غافل نشود. چون فرمان وى بشنود در اداى آن بشتابد، و چون نهى بیند از آن بازایستد». و گفت: «جهد آن کن که در میانه شب برخیزى و وضو سازى و چهار رکعت نماز کنى و اگر نفس مطاوعت نکند دو رکعت بکن و اگر نتوانى چون بیدار شوى بگو: لا اله الا اللّه، محمد رسول اللّه».
نقل است که روزى شیرى بسته در پیش رباط مىگذرانیدند. شیخ چون بدید گفت: «اى شیر تا چه گناه کردهاى که بدین بند و دام گرفتار شدى؟». پس گفت: «اى قوم بر حال خود تکیه مکنید که شیطان را دامهاى بسیار است که ما آن را نمىشناسیم. بسى شیران طریقت که در دام شیطان گرفتار شدهاند». اصحاب بگریستند. و گفت: «خداوندا اگر در قیامت با من نیکویى خواهى کرد مرا بر بالایى بدار و همه دوستان و یاران مرا به من نماى تا خرّم شوند و به فضل و رحمت تو همه با یکدیگر در بهشت شویم و اگر حال به گونه دیگر است مرا به راهى فرست که کس مرا نبیند تا دشمنان من شادمانى نکنند».
و گفت: «هر آنکس که هواى شهوت بر وى غالب است باید که زن کند تا در فتنه نیفتد و اگر دیوار و زن پیش من یکسان نبودى زن کردمى». و گفت: «من همچو غرقهام در دریا که گاهگاه امید خلاص مىدارم و گاه از خوف هلاک مىترسم». و گفت: «حق- تعالى- مىفرماید: اى بنده من! از همه عالم اعراض کن و روى به حضرت ما آور که تو را از من در کلّ حال ناگزیر است. تا چند از من گریزى و روى از من بگردانى؟».
و گفت:«بدبخت کسى باشد که از دنیا برود و لذّت انس و مناجات حق- تعالى- نچشیده باشد و هر که این چشید پیوسته سلم سلم مىگوید». و گفت: «چگونه نترسد بنده که او را نفس از یک جانب و شیطان از یک جانب؟ و او در میانه عاجز». و گفت: «هر که او را کار دنیا با نظام باشد کار آخرتش بىنظام بود و هرگز هر دو حیاتش نیک نبود». و گفت: «هر که بر سلطان دنیا دلیرى کند مالش برود و هر که با صالحان دلیرى کند و مخالفت ایشان ورزد بنیادش برود و ایمانش با خطر باشد». و گفت: «پرهیزید از آن که فریفته شوید بدان که مردم به شما تقرّب کنند و دست شما بوسه دهند،که شما ندانید که در آن چه آفت است». و گفت: «سخى را سر کیسه گشاده باشد و دستهاى وى گشاده و درهاى بهشت گشاده بر وى، و بخیل را سر کیسه بسته باشد و دست وى از عطا دادن بسته و درهاى بهشت بسته بر وى». و گفت: «خداوندا نعمتهاى تو بر ما بیشمار است، از جمله، آن توفیق دادى تا به زبان ذکر تو مىکنم و به دل شکر تو مىگویم، و تو خداوند قادر کریم و ما بندگان عاجز مسکین. سپاس تو را و شکر تو را، و نعمتها همه از فضل تو است».
و گفت: «هر که دست دراز کند تا برادرى مسلمان را بزند از من نیست.
و گفت:«پیش چهار کس دست تهى مروید؛ پیش عیال و بیمار و صوفى و سلطان».
و گفت:«چون دست خود بینى که به مخالفت مشغول است و زبان به کذب و غیبت، و دیگر جوارح به موافقت هواى نفس، الهام و کشف غطا از کجا حاصل شود تو را؟».
و گفت:«حق- تعالى- عقوبت کند عام را و عتاب کند خاص را، و تا ما دام که عتاب مىکند هنوز محبت باقى است».
نقل است که چون کسى به خدمت شیخ آمدى تا طریق سلوک سپرد، شیخ او را گفتى: «اى فرزند تصوّف کارى سخت است. گرسنگى باید کشید و برهنگى و خوارى و با این همه روى تازه دارى، اگر سر این همه دارى به طریقت درآى و اگر نه به کار خود مشغول باش». و گفت: «پیرى گفته است: در اخلاص یک ساعت رستگارى جاوید است و لیکن عزیز است». و گفت: «بترسید و با هیچکس بد مکنید که اگر کسى با کسى بدى کند حق- تعالى- کسى بگمارد تا با وى مکافات آن کند در بدى. کما قال اللّه- تعالى- إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها». و گفت: «حق- تعالى- را شراب است در غیب که در سحر اولیا را بدهد و چون از آن شراب بیاشامند از طعام و شراب مستغنى گردند».
و گفت: «دوست خدا هرگز دوست دنیا نبود و دوست دنیا هرگز دوست خدا نبود».
و شیخ این دعا گفتى: اللّهمّ اجعل هذه البقعه عامره بذکرک و اولیائک و اصفیائک الى الابد و اجعل قوتنا یوما بیوم من الحلال،من حیث لا یحتسب، اللّهم اجعلنا من المتحابّین فیک و من المتباذلین فیک و من المتزاورین فیک، بحرمه نبیّک محمّد المصطفى- صلوات اللّه و سلامه علیه، و انظر الى حوائجه کما ینظر الارباب فى حوائج العبید و الى ما یعمله من الذّنوب. اللّهمّ اغننا بحلالک عن حرامک و بفضلک عمّن سواک و بطاعتک عن معصیتک. یا من اذا دعى اجاب و اذا سئل اعطى، هب لنا من لدنک رحمه و هیّئ لنا من امرنا رشدا. اللّهم اغننا عن باب الاطباء و عن باب الامراء و عن باب الاغنیاء. اللّهمّ لا تجعلنا بثناء النّاس مغرورین و لا عن خدمتک مهجورین و لا عن بابک مطرودین و لا بنعمتک مستدرجین و لا من الّذین یأکلون الدّنیا بالدّین، و ارحمنا یا ارحم الرّاحمین- و صلى اللّه على خیر خلقه محمد و آله اجمعین الطیبین الطاهرین و سلّم تسلیما دائما ابدا کثیرا- برحمتک یا ارحم الراحمین».
و گفت: «الهى! ابراهیم خلیل تو- علیه السلام- از حضرت تو درخواست که: ربّنا انّى اسکنت من ذریّتى بواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرّم، ربّنا لیقیموا الصّلاه، فاجعل افئده من النّاس تهوى الیهم، و ارزقهم من الثمرات لعلّهم یشکرون. و دعاى وى اجابت کردى، و اگر من ابراهیم خلیل نیستم، تو ربّ جلیل هستى. من نیز دعا مىکنم و از تو در مىخواهم: اللّهمّ ان تجعل هذا الوادى القفر و المکان الوعر اهلا عامرا بذکرک و اولیائک من عبادک و اصفیائک. و اگر این مکان مکّه نیست بارى از وادى قفر خالى نیست. از خیراتش خالى مگردان و اهل این بقعه را ایمن گردان در دنیا و آخرت، و از مکر شیطان نگاه دار. اللّهمّ اجعل دعائى مرفوعا و ندائى مسموعا و اجعل افئده من النّاس تهوى الیهم و هممهم واقفه علیه حتّى یتّصل فیه الخیرات و یدوم اقامه الطاعات». و گفت: «من چگونه از حق- تعالى- نترسم و حبیب و خلیل و کلیم- صلوات اللّه علیهم اجمعین- ترسیده بودند و روح- علیه السلام- ترسنده است».
و گفت: «اهل دنیا متاع دنیا دوست مىدارند و من ذکر خداى و قرآن خواندن دوست مىدارم». و در معنى این حدیث که انّ الشّیطان یجرى مجرى الدّم، گفت:«از آن که شیطان پلید است و خون پلید، پلید در پلید گذرد. اما ذکر حق- تعالى- پاک است و روح پاک، پاک در پاک گذرد». و گفت: «کرامت هرکس آن است که حق- تعالى- بر دست او براند از خیرات، و هر آنکس که بر دست وى چیزى رود از خیرات که بر دست دیگرى نرود، آن کرامت وى است».
و پرسیدند که: «دوست نجاست و پلیدى از دوست بازمىدارد، چون است که حق- تعالى- بنده مؤمن را به گناه آلوده مىکند؟ چه سرّ است در این؟». گفت: «این از جمله حکمت حق- تعالى- است که بنده گناه کند و توبه کند، تا لطف و رحمت حق- تعالى- آشکارا شود و قدر طاعت بشناسد و چون تشنه و گرسنه شود قدر طعام و شراب بداند و چون رنجور شود قدر صحّت و عافیت بداند». و گفت: «عبارت حظّ نفس است و اشارت حظّ روح. عبارت از آن بدن است و اشارت از آن روح». و پرسیدند که: «چون رزق مقسوم است سؤال و طلب از حق- تعالى- چراست؟». گفت: «تا عزّ و شرف مؤمن ظاهر شود کما قال لو اعطیتک من غیر مسئله، لم یظهر کمال شرفک فأمرتک بالدّعاء لتدعونى فاجیبک». و گفت: «لباس تقوى مرقّع است از آن که از دیدن صاحب مرقع امنى و ذوقى حاصل مى شود».
نقل است که روزى شیخ مىگذشت و مردم زیارت مىکردند. طفلکان نیز زیارت مىکردند. گفتند: «یا شیخ کودکان بىعقل تو را چگونه مىشناسند و زیارت مى کنند؟».
گفت: «از آن که در شب این طفلکان درخواهند، من به دعاى خیر و صلاح ایشان استادهام». و گفت: «نهایت مجاهده آن است که ببخشند هر جدّى که دارند بر آنکس که هیچ جدّى ندارد یعنى حق- تعالى- و غایت آن بذل روح است». و گفت: «ایمان خاص است و اسلام عام است». و پرسیدند: «اگر اصحاب سلاطین و متعلقان ایشان چیزى به شیخ آورند و گویند از وجه حلال است قبول فرمایى؟». گفت: «نه، از آن که ایشان ترک صلاح خود کردهاند. چون در بند صلاح خود نیند، چگونه صلاح دیگرى نگاه دارند؟» و گفت: «هر که به غیر از حق- تعالى- و خدمت وى عزّتى طلبد، از دنیا نرود تا هم بدان طلب عزّت خوار شود». و شیخ این شعر بسیار خواندى.
مصاحبه الغریب مع الغریب | کمن بنّى البناء على الثّلوج |
فذاب الثّلج و انهدم البناء | و قد عزم الغریب على الخروج |
کازرونى! دلى دو مهر نورزت، دودل فدلى نبوت، خوش بود مهر آن فرما گشت، گوشت و پوست فبروت؟ و گفت: «باید که اندر میان شب چون روى به حضرت کنى بگویى: اى تو کت لوش چون من هست و اى من کم کس چون تو نیست». و گفتى: «بهت بود ار تویى من الست مکرم فبوادا یکى ردین». و گفت: «باید که پیوسته به تحصیل علوم شرعى مشغول باشى، که اهل طریقت و حقیقت را در همه حال از علوم گزیر نیست. بعد از آن، چون علم آموختى از ریا و سمعت پرهیز کن، و هر چه دانى پنهان مکن و پیوسته در طلب رضاء حق- تعالى- باش، و جهد کن تا آن علم به عمل آورى و اگر نه چون کالبدى بىروح. زینهار و صد زینهار تا به علم هیچچیز از حطام دنیا طلب نکنى، و بپرهیز از آن که عمل و علم تو را پیشه بود، که بدان جذب کنى. و مصطفى- صلّى اللّه علیه و سلّم- فرمود که: هر که به عمل آخرت طلب دنیا کند آبرویش برود و نامش به نیکى نبرند، و نام وى در میان اهل دوزخ ثبت کنند، و هر که به کار دنیا طلب آخرت کند او را در آخرت هیچ نصیب کم نبود؛ و بعد از علم خواندن هیچچیز فاضلتر از طلب حلال کردن نیست در طعام و لباس، که عمل حرام خوار قبول نکنند و دعاى وى اجابت نکنند؛ و باید که پیوسته در طلب مسکنت باشى، و ترک زینت و تجمّل کنى.
و بدانکه عزّ تو در طلب طاعت و بندگى حق- تعالى- است؛ و باید که پیوسته قناعت پیش گیرى و مصطفى- صلّى اللّه علیه و سلّم- فرمود که: بدترین امت من آن گروهند که تنهاى ایشان در نعمت رسته باشد و در بند پرورش اعضا باشند؛ و جهد کن که پیوسته صحبت با صالحان و درویشان دارى که مصطفى- صلّى اللّه علیه و سلّم- فرمود که: حق- تعالى-پیوسته نگاهدار این امت است تا ما دام که سه کار نکرده باشند: یکى نیکان به زیارت بدان نشده باشند و بهتران مر بدتران را بزرگ نداشته باشند و از اقاربان اهل طریقت و اهل متابعت سنت با امیران و ظالمان میل نکرده باشند. و اگر این افعالها کنند، حق- تعالى- خوارى و درویشى و رسوایى بدیشان گمارد و جبّارى بدیشان مسلط کند تا پیوسته ایشان را مىرنجاند؛ و زینهار تا به زنان نامحرم و امردان نظر نکنى، که آن تیرى است از تیرهاى شیطان. و قطعا با اهل بدعت صحبت مکن و پیوسته امر به معروف فرومگذار و نصیحت اصحاب مىکن؛ و جهد کن که بامداد و شبانگاه به قرآن خواندن مشغول باشى که رحمت بر خواننده قرآن و مستمع مىبارد؛ و جهد کن که بر نماز شب مواظبت نمایى که فضیلت و اثرى عظیم دارد؛ بر تو باد که پیوسته از مردمان عزلت گیرى و در عزلت جهد کن تا شیطان تو را در بیدادیها و رسواییها نیفگند، و اگر نتوانى میان در بند چون مردان و به خدمت خلق خداى مشغول باش».
نقل است که چون وفات شیخ نزدیک، رسید اصحاب جمع شدند در خدمت شیخ و شیخ فرمود که: «به زودى از دنیا رحلت خواهم کرد. اکنون چهار چیز وصیت مىکنم، آن را قبول کنید و به جاى آورید که: اول هر آنکس که به خلافت به جاى من بنشیند او را با وقار و تمکین دارید و فرمان او برید. و در بامداد مداومت درس قرآن کنید. و اگر غریبى و مسافرى برسد جهد کنید تا وى را به اعزاز و تمکین فرودآرید و رها مکنید که به گوشه دیگر نشیند. و دل با یکدیگر راست کنید».
نقل است که جریدهاى داشت که نام توبهکاران و مریدان و دوستان بر آن نوشته بود. وصیت کرد تا با شیخ در قبر نهادند.
نقل است که بعد از وفات، شیخ را در خواب دیدند. گفتند: «حق- تعالى- با تو چه کرد؟». گفت: «اول کرامتى که با من کرد آن بود که آن کسانى که نامهاى ایشان را در آن تذکره نوشته بودم جمله را بمن بخشید». و شیخ گفتى: «خداوندا! هر آنکس که به حاجتى نزدیک من آید و زیارت من دریابد مقصودو مطلوب وى روان گردان و بر وى رحمت کن». قدّس اللّه روحه العزیز.
تذکره الأولیاء//فرید الدین عطار نیشابورى