از طبقه ثانیه است. کنیت او ابو القاسم است، و لقب وى قواریرى و زجّاج و خزّاز است.
قواریرى و زجاج از آن گویند که پدر وى آبگینه فروختى.
و فى تاریخ الیافعى: «انّ الخزّاز بالخاء المعجمه و الزّاء المشدّده المکرّره، و انما قیل له الخزّاز لانّه کان یعمل الخز.»
گویند اصل وى از نهاوند است، و مولد و منشأ وى بغداد. مذهب ابو ثور داشت مهینه شاگرد شافعى، و گفتهاند مذهب سفیان ثورى داشت. با سرى سقطى و حارث محاسبى و محمد قصّاب صحبت داشته بود، و شاگرد ایشان بود. وى از ائمه و سادات این قوم است، و همه نسبت به وى درست کنند، چون خرّاز و رویم و نورى و شبلى و غیرهم.
ابو العباس عطا گوید: «إمامنا فی هذا العلم و مرجعنا المقتدى به الجنید.»
خلیفه بغداد رویم را گفت: «اى بىادب!» وى گفت: «من بىادب باشم، و نیمروز با جنید صحبت داشتهام؟ یعنى هر کس که با وى نیمروز صحبت داشته باشد، از وى بىادبى نیاید، فکیف که بیشتر؟»
شیخ ابو جعفر حدّاد گوید: «اگر عقل مردى بودى، بر صورت جنید بودى.»
گفتهاند از این طبقه سه تن بودهاند که ایشان را چهارم نبوده: جنید به بغداد و ابو عبد اللّه جلا به شام و ابو عثمان حیرى به نشابور.
در سنه سبع و تسعین و مأتین برفته از دنیا. کذا فى کتاب الطبقات و الرساله القشیریه، و فى تاریخ الیافعى: انه مات سنه ثمان و تسعین، و قیل فى سنه تسع و تسعین و مأتین، و اللّه- تعالى- اعلم.
روزى جنید در ایام صغر با کودکان بازى مىکرد. سرى سقطى گفت: «ما تقول فی الشکر یا غلام؟» گفت: «الشکر ان لا تستعین بنعمه على معاصیه.» سرى گفت: «بسیار مىترسم که بهره تو همین از زبان تو باشد.» جنید گفت: «همیشه از آن سخن ترسان مىبودم. تا آن که روزى بر وى درآمدم و آنچه محتاج الیه وى بود، همراه درآوردم، گفت: بشارت باد ترا که از حضرت حق- سبحانه- درخواسته بودم که این را بر دست مفلحى یا موفّقى به من رساند.»
جنید گفت که سرى مرا گفت که: «مجلس نه و مردم را سخن گوى!» و من نفس خود را متّهم مىداشتم و استحقاق آن نمى دانستم. تا آن که حضرت رسالت را- صلّى اللّه علیه و سلّم- در یکى از شبهاى جمعه به خواب دیدم که گفت: «تکلّم على النّاس!» بیدار شدم و پیش از صبح به در خانه سرى رفتم و در بکوفتم. گفت: «مرا راستگوى نداشتى تا ترا نگفتند؟» پس بامداد مجلس نهادم و آغاز سخن کردم. خبر منتشر شد که: جنید سخن مىگوید. جوانى ترسا، نه در لباس ترسایان، بر کنار مجلس بیستاد و گفت: «ایّها الشّیخ! ما معنى قول رسول اللّه- صلى الله علیه و سلّم-: اتّقوا فراسه المؤمن، فانّه ینظر بنور اللّه؟» جنید گفت: «ساعتى سر در پیش افکندم، پس سر برآوردم و گفتم: اسلام آور، که وقت اسلام تو رسیده است.»
امام یافعى مىگوید که: «مردم مىپندارند که جنید را در این یک کرامت است، و من مىگویم در این دو کرامت است. یکى اطّلاع وى بر کفر آن جوان، و دیگر اطلاع وى بر آن که وى در حال اسلام خواهد آورد.»
جنید را گفتند: «این علم از کجا مى گویى؟» گفت: «اگر از کجا بودى برسیدى.»
و وى گفته: «تصوّف آن است که ساعتى بنشینى بى تیمار.»
شیخ الاسلام گفت که: «بىتیمار چه بود؟ یافت بىجستن و دیدار بى نگریستن، که بیننده در دیدار علّت است.»
و هم وى گفته: «استغراق الوجد فی العلم خیر من استغراق العلم فی الوجد.»
و هم وى گفته: «أشرف المجالس و أعلاها الجلوس مع الفکره فی میدان التّوحید.» و هم وى گفته: «أصرف همّک إلى اللّه، عزّ و جلّ. و إیّاک ان تنظر بالعین الّتی بها تشاهد اللّه- عزّ و جلّ- إلى غیر اللّه- عزّ و جلّ- فتسقط عن عین اللّه.»
و هم وى گفته است که: «موافقت با یاران بهتر از شفقت.»
شیخ الاسلام گفت: «طاعت دارى به از حرمت دارى.»
و هم جنید گوید: «مردمان پندارند که من شاگرد سرى سقطىام. من شاگرد محمد بن على قصّابم. از وى پرسیدم که: تصوّف چیست؟ گفت: ندانم، لکن خلق کریم یظهره الکریم فی زمان کریم، من رجل کریم بین قوم کرام.»
شیخ الاسلام گفت که: «سخنى ظریف و نیکو است که اول گفت: ندانم، پس گفت:
خلقى است کریم، ظاهر مىکند آن را کریم، در زمان کریم، از مرد کریم، میان قوم کریمان. و اللّه- تعالى- داند که آن خلق چیست.»
شیخ الاسلام گفت: «اذا صافى عبدا ارتضاه بخالصته و عدّه من خاصّته، ألقى الیه کلمه کریمه من لسان کریم فی وقت کریم على مکان کریم، بین قوم کرام.»
الکلمه الکریمه: سخنى تازه به دست بیخودى از حق فراستانیده، و به قمع گوش آسوده بر دل تشنه بگذرانیده و به جان فرا ازل نگران رسانیده. سخنى از دوستى و از دوست نشان. تشنه را شراب و خسته را درمان، شنیدن آسان و از او باز رستن نتوان.
دخولک من باب الهوى إن أردته | یسیر، و لکنّ الخروج عسیر |
من لسان کریم: از زبانى و چه زبان؟ از حق ترجمان، و برنامه صحبت عنوان. نه گوینده دانست و نه زبان. سخن همه به گوش شنوند و آن به جان.
فى وقت کریم: در چه زمان؟ در زمانى که جز از حق یاد نیست در آن، و گذشته عمر خجل است از نیکویى آن، و عمر جهانیان از آرزوى آن گریان.
على مکان کریم: جایى که نه دل پراکنده، و نه زبان خواهنده،و نه مستمع بازنگرنده.
بین قوم کرام: نزدیک محقق گویان و مستمع سوزان و ناظرپرسان.
شیخ الاسلام گفت که: «وقتى جنید، یا ذو النّون، فرا فلیج مجنون رسید، وى را گفت:
مرا نگویى که: این جنون تو از چیست؟ جواب داد: حبست فی الدّنیا، فجننت بفراقه.»
جنید را پرسیدند که: «بلا چیست؟» گفت: «البلاء هو الغفله عن المبلی.» و شبلى را پرسیدند که: «عافیت چیست؟» گفت: «العافیه قرار القلب مع اللّه لحظه.»
شخصى جنید را گفت که: «پیران خراسان را بر آن یافتم که حجاب سه است: یکى حجاب خلق است و دوم دنیا، و سیم نفس.» جواب داد که: «این حجاب دل عامّ است. خاص محجوب به چیز دیگر است: رؤیه الأعمال، و مطالعه الثّواب علیها، و رؤیه النّعمه.»
شیخ الاسلام گفت: آن که کردار خود بیند، دل او از اللّه محجوب است. و آن که پاداش جوید بر آن و آن که از منعم به نعمت نگرد، هم محجوب است.»
واسطى گفته: «مطالعه الأعواض على الطّاعات من نسیان الفضل. پاداش طاعت فرا چشم آمدن و طلب کردن ثواب، فضل و منّت اللّه- تعالى- را فراموش کردن است.»
و هم واسطى گفته: «ایّاکم و لذّات الطّاعات، فانّها سموم قاتله.»
فارس عیسى بغدادى گفته است: «حلاوه الطّاعات و الشّرک سواء.»
شیخ الاسلام گفت که: «تا از خود نپسندى خوشت نیاید و لذت نیابى، و پسند از خود شرک است. طاعت بگزار چنانکه فرمان است به شرط علم و سنّت، و آنگاه از خود مپسند و به وى سپار، و پسند خود بر روى دیو زن!»
إذا محاسنی اللّائی اسرّ بها | هى الذّنوب، فقل لی: کیف أعتذر؟ |
سئل الجنید: «یکون عطاء من غیر عمل؟» فقال: «کلّ العمل من عطائه یکون.»
نفحات الأنس//عبدالرحمن جامی