تذكره الأولياء ونفحات الانسعرفا-معرفای قرن سوم

۶۷ ذکر [ابو] عبد اللّه مغربى، رحمه اللّه علیه‏(تذکره الأولیاء)

آن شیخ ملّت، آن قطب دولت. آن زین اصحاب، آن رکن ارباب، آن صبح مشرق یثربى، [شیخ وقت‏] ابو عبد اللّه مغربى- رحمه اللّه علیه- استاد مشایخ بود و از قدماى کبار بود و استاد اولیا و اعتماد اصفیا؛ و خوب ولایتى داشت و در تربیت و مرید داشتن آیتى بود، و حرمت او در دل‏ها بسیار است و خطر بى ‏شمار؛ و در توکّل و تجرید ظاهر و باطن کسى را قدم او نبود و این دو ابراهیم که از او خواسته ‏اند، خود شرح‏ دهنده کمال او بس‏اند: یکى ابراهیم‏ شیبان و دوم ابراهیم خواصّ- رحمهما اللّه- و او را کلماتى رفیع است و عمر او صد و بیست سال بود و کارهاى او عجب بود؛ و هر چیزى که دست آدمى بدان رسیده بودى نخوردى و بیخ گیاه خوردى؛ و مریدانش هرجا که بیخ گیاه یافتندى، پیش او بردندى تا به قدر حاجت به کار بردى؛ و بدین عادت کرده بود، و پیوسته سفر کردى و یاران با وى بودندى و دایم احرام داشتى. چون از احرام بیرون آمدى، باز احرام گرفتى و هرگز جامه او شوخگن نشدى و موى او نبالیدى.

و گفت: سرایى از مادر میراث یافتم. به پنجاه دینار بفروختم و در میان بستم و روى به بادیه نهادم. عربى به من رسید. گفت: «چه دارى». گفتم: «پنجاه دینار». گفت:«بیار». به وى دادم. بگشاد و بدید و به من بازداد. پس شتر را بخوابانید و مرا گفت:«برنشین». گفتم: «تو را چه رسیده است؟». گفت: «مرا از راستى تو دل پرمهر شد». با من به حجّ آمد و مدّتى در صحبت من بود و از اولیاء حق شد».

و گفت: یک‏بار در بادیه مى‏رفتم. غلامى دیدم تروتازه، بى‏زاد و راحله. گفتم:«اى آزاد مرد! بى‏زاد و راحله کجا مى‏روى؟». گفت: «چپ و راست نگه کن تا جز خداى تعالى- هیچ بینى؟».

نقل است که او را چهار پسر بود. هر یکى را پیشه‏یى آموخت. گفتند: «این چه لایق حال ایشان است؟». گفت: «کسبى درآموزم تا بعد از وفات من به سبب آن که: پسر فلانى‏ام. جگر صدّیقان نخورند و در وقت حاجت کسبى کنند».

و گفت: «فاضل‏ترین اعمال عمارت اوقات است به مراقبات». و گفت: «هر که دعوى بندگى کند و او را هنوز مرادى مانده باشد، دروغ‏زن است. که دعوى بندگى از کسى درست آید که از مرادات خویش فانى گردد و به مراد خداوند باقى شود؛ و نام او آن بود که خداوند نهاده بود؛ و نعت او آن بود که به هر چه او را بخوانند، او از بندگى جواب دهد؛ و او را نه اسم بود و نه رسم و نه جواب». و گفت: «خوارترین مردمان درویشى بود که با توانگران مداهنت کند، و عزیزترین خلق آن که جمله را تواضع کند».

و گفت: «درویشان راضى امینان خداى- عزّ و جلّ-اند در زمین و حجّت خدااند بر بندگان، و به برکت ایشان بلا از خلق منقطع گردد». و گفت: «درویشى که از دنیا احتراز کرده است- اگر چه هیچ عمل از اعمال فضایل نمى‏کند یک‏ذرّه از او فاضل‏تر از متعبّدان مجتهد». و گفت: «هرگز منصف‏تر از دنیا ندیدم که تا او را خدمت کنى، تو را خدمت کند، و چون ترک گیرى، او نیز [تو را] ترک کند». و گفت: «زیرک نیست کسى الّا این طایفه که همه سوخته‏اند به سبب زندگى خویش و به سبب آن که یافته‏اند».

و وفات او به طور سینا بود و هم آنجا دفن کردند. رحمه اللّه علیه.

تذکره الأولیاء//فریدالدین عطارنیشابوری

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=