شیخ محیى الدّین عبد القادر گیلانى- قدّس اللّه تعالى روحه- فرموده است که: «اوّل بار که از بغداد عزیمت حجّ کردم بر قدم تجرید، و هنوز جوان بودم، تنها مىرفتم. شیخ عدى بن مسافر مرا پیش آمد، و وى نیز جوان بود، پرسید که: کجا مىروى؟ گفتم: به مکّه. گفت: میل صحبت دارى؟ گفتم: من بر قدم تجریدم. گفت: من نیز بر قدم تجریدم. با هم روان شدیم. در بعضى از روزها دیدیم که جاریه حبشیّه پیدا شد برقع بسته، و پیش من بیستاد و تیزتیز در روى من مىنگریست. پس گفت: از کجایى اى جوان؟ گفتم: از عجم. گفت: امروز مرا در رنج افکندى. گفتم: چرا؟ گفت: در این ساعت در بلاد حبشه بودم. مرا مشاهده افتاد که: خداى- تعالى- بر دل تو تجلّى کرد و ترا عطا فرمود آنچه مثل آن عطا نفرمود غیر ترا از آنان که من مىدانم. خواستم که ترا ببینم و بشناسم. پس گفت: من امروز در صحبت شمایم و امشب با شما افطار مىکنم، و روان شد. وى در یک طرف وادى مىرفت و ما در یک طرف.
چون شب شد، طبقى از هوا فرود آمد بر آن شش رغیف با سرکه و سبزى. آن جاریه گفت: الحمد للّه الّذى أکرمنى و أکرم ضیفى. هر شب بر من دو رغیف فرومىآمد، امشب براى هر یک دو رغیف فرود آمد. بعد از آن سه ابریق آب فرود آمد، بیاشامیدیم در لذّت و حلاوت به آبى که بر روى زمین مىباشد نمىمانست. پس در آن شب از ما جدا شد و برفت. چون به مکّه رسیدیم، شیخ عدىّ را در طواف تجلّى واقع شد که بیخود بیفتاد، چنانکه بعضى مىگفتند که وى بمرد. ناگاه دیدم که آن جاریه بالاى سر وى ایستاده است و مىگوید که: زنده گرداناد ترا آن کس که میرانیده است! سبحان الّذى لا یقوم الحادثات لتجلّى نور جلاله الّا بتثبیته و لا یستقرّ الکائنات لظهور صفاته الّا بتأییده، بل اختطفت سبحات قدسه أبصار العقول و أخذت نفحات بهائه ألباب الفحول.
بعد از آن در طواف مرا تجلّیى واقع شد و از باطن خود خطابى شنیدم، و در آخر آن با من گفتند: اى عبد القادر! تجرید ظاهر را بگذار و تفرید توحید را لازم دار، و از براى نفع مردمان بنشین که ما را بندگان خاصّ هستند که مىخواهیم ایشان را بر دست تو به شرف قرب خود برسانیم! ناگاه آن جاریه گفت: اى جوان! نمىدانم امروز چه نشان است ترا که بر سر تو از نور خیمه اى زده اند و تا عنان آسمان ملایکه گرد تو درآمدهاند، و چشم همه اولیا از مقامهاى خود در تو خیره مانده است و همه به مثل آنچه ترا دادهاند امیدوار شدهاند. بعد از آن، آن جاریه برفت و دیگر وى را ندیدیم.»
نفحات الأنس//عبدالرحمن جامی