تذكره الأولياء ونفحات الانسعرفای قرن هفتم

۵۴۴- شیخ صدر الدّین محمّد بن اسحاق القونیوىّ، قدّس اللّه تعالى روحه‏(نفحات الأنس)

کنیت وى ابو المعالى است. جامع بوده است میان جمیع علوم، چه ظاهرى و چه باطنى، و چه عقلى و چه نقلى. میان وى و خواجه نصیر الدّین طوسى اسئله و اجوبه واقع است، و مولانا قطب الدّین علّامه شیرازى در حدیث شاگرد وى است. کتاب جامع الاصول را به خطّ خود نوشته است و بر وى خوانده و به آن افتخار مى‏کرده، و از این طایفه شیخ مؤیّد الدّین جندى و مولانا شمس الدّین ایکى و شیخ فخر الدّین عراقى و شیخ سعید الدّین فرغانى- قدّس اللّه تعالى ارواحهم- و غیر ایشان از اکابر در حجر تربیت وى بوده‏اند و در صحبت وى پرورش یافته‏اند. با شیخ سعد الدّین حمّویى بسیار صحبت‏ داشته است و از وى سؤالات کرده.

شیخ بزرگ- رضى اللّه عنه- در آن وقت که از بلاد مغرب متوجّه روم بود، در بعض مشاهد خود به وقت ولادت وى، و استعداد و علوم و تجلیّات و احوال و مقامات وى، و هر چه در مدّت عمر و بعد از مفارقت در برزخ و بعد از برزخ بر وى گذشت و خواهد گذشت، مکاشف شد. بل شهد أحوال اولاده الالهیّین و مشاهدهم و مقاماتهم و علومهم و تجلّیاتهم و اسمائهم عند اللّه و حلیه کلّ واحد منهم و احوالهم و اخلاقهم، و کلّ ما یجرى لهم و علیهم الى آخر أعمارهم و بعد المفارقه فى برازخهم و ما بعدها. و چون به قونیّه رسید، بعد از ولادت وى و وفات پدرش، مادرش به عقد نکاح شیخ درآمد، و وى در خدمت و صحبت شیخ تربیت یافت.

وى نقّاد کلام شیخ است. مقصود شیخ در مسأله وحدت وجود بر وجهى که مطابق عقل و شرع باشد، جز به تتبّع تحقیقات وى و فهم آن- کما ینبغى- میسّر نمى‏شود.

وى را مصنّفات است چون تفسیر فاتحه و مفتاح الغیب و نصوص و فکوک و شرح حدیث، و کتاب نفحات الهیّه که بسیارى از واردات قدسیّه خود در آنجا ذکر کرده است، و هر کس که مى‏خواهد که بر کمال وى در این طریق فى‏الجمله اطّلاعى یابد، گو آن را مطالعه کن که بسى از احوال و اذواق و مکاشفات و منازلات خود در آنجا نوشته است.

در آنجا مى‏گوید که: «در سابع عشر شوّال، سنه ثلاث و خمسین و ستمائه در واقعه‏اى طویله حضرت شیخ را دیدم، و میان من و وى سخنان بسیار گذشت. در آثار و احکام اسماى الهى سخنى چند گفتم. بیان من وى را بسیار خوش آمد، چنانکه روى وى از بشاشت آن درخشیدن گرفت. سر مبارک خود را از ذوق مى‏جنبانید، و بعضى از آن سخنان را اعاده مى‏کرد و مى‏گفت:

نملیح! ملیح! من گفتم: یا سیدى! ملیح تویى، که تو را قدرت آن هست که آدمیى را تربیت کنى و به جایى رسانى که چنین چیزها را دریابد، و لعمرى که اگر تو انسانى ما سواى تو همه لا شى‏ءاند. بعد از آن به وى نزدیک شدم و دست وى را بوسیدم و گفتم: مرا به تو یک حاجت دیگر مانده. گفت: طلب کن! گفتم: مى‏خواهم که متحقّق شوم به کیفیّت شهود دایم ابدى تو مر تجلّى ذاتى را، و کنت أعنى بذلک حصول ما کان حاصلا له من شهود التّجلى الذّاتىّ الّذى لا حجاب بعده و لا مستقرّ للکمّل دونه. گفت: آرى، و سؤال مرا اجابت کرد و گفت: آنچه خواستى مبذول است، با آن که تو خود مى‏دانى که مرا اولاد و اصحاب بودند و بسیارى از ایشان را کشتم و زنده گردانیدم، و مرد آن که مرد و کشته شد آن که کشته شد و هیچ کدام را این معنى میسّر نشد. گفتم: یا سیدى! الحمد للّه على اختصاصى بهذه الفضیله، أعلم أنّک تحیى و تمیت، و سخنان دیگر گفتم که افشاى آن نمى‏شاید. آنگاه از آن واقعه درآمدم، و المنّه للّه على ذلک.» میان وى و مولانا جلال الدّین رومى- قدّس سرّهما- اختصاص و محبّت و صحبت بسیار بوده است. روزى مجلس عظیم بود و اکابر قونیّه جمع، و شیخ صدر الدّین بر صدر صفّه بالاى سجّاده نشسته بود. خدمت مولوى درآمد. شیخ سجّاده خویش را به وى گذاشت. مولانا ننشست و گفت: «به قیامت چه جواب گویم که بر سجّاده شیخ چرا نشستم؟» شیخ فرمود که: «بر یک گوشه تو بنشین، و بر یک گوشه من بنشینم.» خدمت مولانا ننشست. شیخ فرمود که:

«سجّاده‏اى که نشست ترا نشاید ما را نیز نشاید.» سجّاده را برداشت و دور انداخت.

خدمت مولانا پیش از وى وفات کرده است و وصیّت نماز خودبه وى کرده.

گویند که شیخ شرف الدّین قونوىّ از شیخ صدر الدّین- قدّس سرّهما- پرسید که: «من أین إلى أین، و ما الحاصل فى البین؟» شیخ جواب داد که: «من العلم إلى العین، و الحاصل فى البین تجدّد نسبه جامعه بین الطّرفین ظاهره بالحکمین.»

نفحات الأنس، ۱جلد//عبد الرحمن جامى

خطا: فرم تماس پیدا نشد.

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=