زندگینامه تولد
جناب آیت الله سید عبدالکریم کشمیرى رضوىقدس سره در سال ۱۳۴۳ (ه.ق) در نجف اشرف در خانواده روحانى و سیادت «ذو گوهرین» چشم به جهان گشود. پدرش حجه الاسلام سید محمد على کشمیرى بود. (ر: ص ۱۳)
پدر
حجه الاسلام سید محمد علی کشمیری پدر حضرت استاد، فرزند سوم آیت الله سید حسن کشمیرى (ره) بود که در کربلا متولد شد و تحت نظر پدر علوم دینى را فرا گرفت و ملبّس به لباس روحانیت گشت و به زهد و تعبّد و روحانیّت، معروف و مشهور بود. (آفتاب خوبان: ص ۱۶) لکن در شانزده سالگى (۱۳۲۸ ه .ق) پدر را از دست دادند و در غم او به سوگ نشستند.
پس از مراحل تحصیل به دامادى آیت الله سید محمد کاظم یزدى صاحب کتاب شریف عروه الوثقى نائل شد و حاصل آن، فرزندانى همچون آقا سید عبدالکریم بود که موجب افتخار روحانیت و موجب سرافرازى پدر گردید.
والد استاد زاهد و مقدس بود و به واجبات و مستحبات و رفتن به مسافرتها و… شدت عمل و سختگیرى مىکردند. استاد فرمود: گاهى از کفشدارى حرم امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال مىکرد که آیا سید عبدالکریم به حرم آمده است؟
به خاطر جو تند و سخت حوزه علمیه آن روز نجف نسبت به سلسله عرفاء همانند سید على آقا قاضى، از رفتن و مجالست با آنان خیلى سختگیرى مىنمود تا جایى که استاد مىفرمودند: پدرم روزى به من گفت: مىترسم دیوانه شوى! من گفتم: پدر شما نمىدانید که حقیقتاً ایشان چه هستند!!
درباره وفات والدشان فرمودند: در عراق رسم بود، هر گاه بزرگى از علما وفات مىکرد، بالاى مناره اعلام مىکردند فلان عالم وفات کرد. از قضا یکى از علماى ایران وفات کرده بود، پدرم پرسید: عبدالکریم! بالاى مناره چه گفتند؟ گفتم: یکى از علماء ایران وفات کرده است.
بعد به مادرم گفتم: فردا پدرم مىمیرد، مادرم با دستهایش به سرم اشاره کرد و گفت: این چه حرفى است مىزنى؟! فرداى آن روز پدرم در سن ۵۶ سالگى در نجف اشرف وفات کرد. (روح وریحان: ص ۱۵ الى ۱۷)
حضرت استاد مى فرمودند: پدرم فاضل بود اما در حدّ اجتهاد نبود. (آفتاب خوبان: ص ۱۶)
پدرم دعاى کمیل و احتجاب و یستشیر را خود مى خواند، و مرا سفارش به خواندن آن مى کرد و مى گفت: پدرم آقا سید حسن مرا وصیت به خواندن دعاى یستشیر کرده است.
پدرم با مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائرى یزدى دوست و رفیق بود، به همین خاطر نام مرا عبدالکریم گذاشت.
پدرم لباس مقدس روحانیت را دوست مى داشت و براى این دوستى شدید، هنوز مو بر صورتم روئیده نشده بود که مرا به لباس روحانیت ملبّس کرد.
پدرم مقدارى تربت امام حسین علیه السلام را که قریب به سیصد سال قدمت داشت، با قدرى بوریا (حصیر) همراه تربت داشت؛ وقتى مریضها به پدرم مراجعه مىکردند، چوب بوریا را در لیوان آب مىزد و به مراجعین مىداد و آنان شفا پیدا مىکردند. آن قدر از چوب بوریا (حصیر) استفاده کرده بود که سیاه شده بود. (آفتاب خوبان: ص ۱۸)
پدرم لوحى داشت که در آن زمان که دکتر و زایشگاه بسیار کم بود، زنانى که سخت زایمان مى کردند، آن لوح را همراه زائو مى نمودند، زود زایمان مى کردند و فارغ مى شدند. (آفتاب خوبان: ص ۱۹)
سختگیری هاى پدر استاد
به خاطر زهد زیاد و جوّ تند و سخت علمیه نجف آن روز نسبت به عرفا و علماى اخلاق، که نسبت صوفىگرى به آنها مىدادند، به من که دوستدار این سلسله جلیله بودم و به دنبال آنها مىرفتم، سختگیرى مىکرد و تحت فشار روحى قرار مى داد.
مرا از رفتن نزد مرحوم قاضى که منسوب به تصوّف مى دانستند منع مى کرد و اگر روزى به خاطر مسائلى با او صحبت نمى کردم، مى گفت: سید على آقا قاضى تو را چنین دستور داده است؟! و گاهى هم مى گفت: مى ترسم دیوانه شوى!
گاهى از کفشدار حرم امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال مى کرد: عبدالکریم به حرم آمده است؟ اگر مى گفت: نه او را ندیدم، آن روز با من حرف نمى زد.
وقتى که سوار ماشین مى شدم تا از نجف به کربلا براى زیارت بروم، تا درون ماشین همراهم مى آمد و سفارش بسیار مى کرد و مى گفت: اگر به بغداد بروى (که آن روز بغداد از همه شهرهاى عراق بدتر بود)تو را عاق مى کنم.
وقتى از پدرم اجازه زیارت کاظمین که کنار بغداد بود را تقاضا مى کردم اجازه نمى داد و مى گفت: دو امام در آن جا مدفون هستند، اگر پایت به بغداد بیفتد به ریش سفید امیرالمؤمنین علیه السلام عاقت مى کنم. (آفتاب خوبان: ص ۱۷)
از حساسیت پدر به من و فشارهاى این شکلى، روزى به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام رفتم و از پدرم به خاطر این که کار حرامى انجام نمى دادم( شکایت کردم. پدرم حضرت على علیه السلام را در خواب دید، که امام به او با اشاره دست و کلام شیوا فرمودند: »من از شکم تا سر عبدالکریمم«. بعد از آن پدرم خیلى به من کارى نداشت. (آفتاب خوبان: ص ۱۸)
پدرشان مرحوم سید محمد على کشمیرى از کربلا به نجف مهاجرت کردند بعد از این که داماد آیه الله سید محمد کاظم یزدى شد، در نجف ماندگار شد، ولى وصیت کرد که در کربلا در یک مقبره مجاور حرم امام حسین علیه السلام دفن شود، با اینکه همه جنازهها را به نجف مى بردند، شاید اولین جنازهاى بود که از نجف به کربلا برده شد. (میناگردل: ص ۳۴)
دفن در کربلا
ایشان علاقه وافرى داشت که بعد از وفاتش آن جا دفن شود، ولى این را به فرزندانش نگفته بود.
در آن دوران جنازه علما را براى طواف به کربلا مىبردند و دوباره باز مى گرداندند و در نجف دفن مى کردند. ایشان به عده اى از آقایان وصیت کرده بود که اگر جنازه من آمد کربلا، همان جا در مقبره خودمان دفن کنید.
لازم به ذکر است که پدر ایشان (پدر بزرگ جناب استاد)آقا سید حسن در رواق حرم سید الشهداءعلیه السلام، نزدیک قبر امامزاده ابراهیم مجاب مدفون مىباشد. (مژده دلدار : ص ۵۶)
فوت پدر استاد
استاد فرمودند: شبى در خواب دیدم تسبیح به دست من است و پاره شد. تعبیر آن را پرسیدم، گفتند: بزرگ قوم شما از دنیا مى رود و بین اقوام فاصله مى افتد، همین طور هم شد، پدرم در سن ۵۶ سالگى در نجف اشرف از دنیا رفت و میان اقوام فاصله افتاد. (آفتاب خوبان: ص ۱۹)
مادر استاد
مادرشان زنى پاکدامن و مؤمنه بود و دختر آیت الله سید محمد کاظم یزدى بود. (آفتاب خوبان: ص ۲۱)
به مادرشان دیگر طبق شرایط احترام مى گذاشتند. چون مادرشان در بغداد پیش عموهایم بودند. پدرم در نجف براى اداى احترام و وظیفه دینى اش به بغداد مى رفت، فقط به خاطر مادرش. باید جلویش دست به سینه بنشیند، ۲۰ دقیقه، نیم ساعت، ربع ساعت. (میناگردل: ص ۳۷)
جدّ مادرى
ایشان از نظر شهرت مرجعیت و فقاهت در نزد علما زبانزد بود و کتاب «عروه الوثقى» نوشته ایشان، مشهور و بسیارى از مراجع بر آن حاشیه زدند. ایشان در سال ۱۳۳۷ در نجف اشرف جهان را بدرود گفت. منزل حضرت استاد، دو عکس از دو جدّ بزرگوارش آقا سید حسن کشمیرى و آقا سید محمد کاظم یزدى بر دیوار اطاق نصب بود و علاقه بسیارى به آنها داشت و واردین را این دو عکس مجذوب مى نمود. (آفتاب خوبان: ص ۲۱)
جد مادرى حضرت استاد، در سال ۱۲۴۷ (یا ۱۲۵۷ قمرى) در یکى از قراء یزد دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران کودکى و نوجوانى براى تحصیل علم به اصفهان مهاجرت نمود و از محضر اساتیدى چون آقا شیخ محمد باقر نجفى و سید محمد باقر خوانسارى صاحب کتاب روضات الجنات بهره برد.
سپس به نجف اشرف رفت و از محضر اساتیدى همچون میرزا محمد حسن شیرازى صاحب تحریم تنباکو بهرهها گرفت، پس از فوت استاد به تدریس پرداخت.
ایشان تألیفات گرانقدرى دارد که در رأس همه آنها کتاب پر آوازه «عروه الوثقى» است. وى در روز ۲۷ رجب ۱۳۳۷ قمرى نداى حق را لبیک گفته و در نجف اشرف مدفون گردید.
حضرت آیت الله بهجت در درس قضایایى که درباره ایشان نقل مىکردند، فرمودند: «در نجف شخصى دیوانه شده بود در خیابانها مردم او را مىدیدند و مىگفتند چطور شد، او که آدم سالمى بود، چرا دیوانه شد؟
در جواب مىگفتند: او کسى بود که در مشروطیت سجاده از زیر پاى آقا سید محمد کاظم یزدى کشید و به سید اهانت کرد، خداوند نیز او را به جنون مبتلا کرد!!» (روح ریحان: ص ۱۷)
س: جد مادرىتان؟
ج: مرحوم آقا سید کاظم یزدى، معروف است دیگر، صاحب عروه (الوثقى). (مژده دلدار : ص ۹۲)
جد پدرى
جد استاد آقا سید محمد حسن، در سنین کودکى همراه پدر آقا سید عبدالله به کربلا آمد و پس از مراحل تحصیل به مقام مرجعیت رسید و در تهذیب و اخلاق به مدارج عالیه نائل شد.
او عالمى بزرگ و فقیهى جلیل القدر و متقى بود که در درس مولى فاضل اردکانى و مولى محمد تقى هراتى و علماى دیگر آن عصر شرکت کرد و به مرتبه اجتهاد رسید.
او از اتقیاء و صلحاء و عبّاد بود و مرجعى بود که نزد عام و خاص مورد توجه همه قرار داشت. در کربلا در مسجدى که پشت ضریح مبارک مسجد سیدالشهداء بود اقامه جماعت داشت.
حضرت استاد درباره جدش مىفرمودند: «در تاریخ به جدّ ما ظلم شده است، چون با آن بزرگى، شرح احوالش را به تفضیل ننوشتهاند. به حقیر هم سفارش کردند که شرح حال جدّش را خوب بنویسم.
مى فرمودند: «جدّ ما خیلى خوش لهجه و داراى بیان فصیح و زیبا بود به طورى که بعضى براى شنیدن سوره حمدش در نماز او حاضر مىشدند. مرحوم حجّه العارفین سید على آقا قاضىقدس سره و مرحوم آیت اللّه کوهستانى از جدّم برایم بسیار تعریف مىکردند و مرحوم آقاى کوهستانى با جدّم مأنوس بود.
جدّم داراى کرامات زیادى بوده، از جمله، تعیین محل قبر حضرت على اصغر؛ و سجده هاى طولانى ایشان زبانزد بوده است.»
از جمله شاگردان آقا سید حسن، آیت الله شیخ عبدالکریم حائرى و شیخ على زاهد قمى بودند.
آقا سید حسن به کسالتى در تاریخ ۶ صفر ۱۳۲۸ دنیا را بدرود گفت و در رواق حرم حضرت سید الشهداء نزدیک قبر امامزاده ابراهیم مجاب، فرزند موسى بن جعفر دفن شد.
او داراى سه پسر به نامهاى سید مصطفى، سید محمد حسین و سید محمد على (پدر استاد) بود، که آقا سید مصطفى بعد از پدر، امامت جماعت را بر عهده داشت. (روح و ریحان: ص ۱۸ الى ۲۰)
جدّم سه پسر داشت یکى سید مصطفى که بعد از پدر به جاى پدر در کربلا نماز مىخواند. دومى سید محمد حسین بود که پرچم استقلال را در فلکه شهردارى کربلا منصوب کرد. سومى پدرم آقا سید محمد على بود. (آفتاب خوبان: ص ۲۰)
از طرف پدر به جدّ بزرگوارش اسوه علم و عرفان آیت اللّه سید حسن کشمیرى و از طرف مادر به فقیه متبحّر آیت اللّه سید محمد کاظم یزدى صاحب کتاب عروه الوثقى منتسب بود. (آفتاب خوبان: ص ۱۶)
جدّ پدرى استاد، آیت بحق، مرجع و مروّج شریعت نبوى و صاحب کرامت، آیت الله سید حسن کشمیرى در سن ۷ سالگى همراه پدرش از کشمیر به کربلا آمدند و مقیم شدند و سپس مشغول علوم دینى گشت و به مقام اجتهاد و عرفان رسید و شاگردانى همانند آیت الله شیخ عبدالکریم حائرى یزدى و شیخ على زاهد قمى و… از ایشان استفاده کردند.
حضرت استاد درباره جدّشان مى فرمودند: جدّ ما خیلى وجیه المنظر و زیباروى بودند، تا به جایى که شیخ عبدالکریم حائرى وقتى در درسش شرکت مى کرد مى گفت: نمىدانم به درسش توجه کنم یا تماشاى جمالش را بنمایم.
ایشان هم مرجع بوده و عده زیادى از اهل کربلا و هند از او تقلید مى کردند و هم عارف و صاحب کرامت بود. تا جایى که جدّ مادرىام آقا سید محمد کاظم یزدى هر گاه مریض سخت مى شد، مى گفت: لباس آقا سید حسن کشمیرى را بیاورید بپوشم تا خوب شوم!
استاد ما مرحوم سید على آقا قاضى جدّم را دیده بود و از او تعریف و تمجید مىکرد. جدّم آن قدر سجده طولانى انجام مىداد که خانوادهاش از او قطع امید مىکردند و پتو و یا روپوشى رویش مى انداختند.
از جمله کرامات ایشان که مشهور و بعضى در کتب مقاتل نقل کرده اند این است که عدهاى از تُرکهاى ایران به کربلا مشرّف شدند و از ایشان درباره قبر على اصغر امام حسین علیه السلام سؤال کردند، فرمود: یک شب مهلت بدهید تا جوابتان را بدهم. با توسل به ساحت مقدّس ابا عبداللّه الحسین علیه السلام، در عالم خواب(یا مکاشفه)امام علیه السلام مى فرمایند: على اصغر روى سینه ام (یا در کنارم)قرار دارد، و روز بعد جواب آنها را مى دهد.
حضرت استاد به حقیر فرمودند: شرح احوال جدّم آقا سید حسن را خوب و مشروح بنویس؛ لکن با پوزش از روح پرفتوح استاد، در موقع تحریر این مختصر، مطالب آمادهاى از آن زنده یاد نزدم نبود، تا بیشتر از تذکره او را متذکّر شوم.(آفتاب خوبان : ص ۱۹ الى ۲۱)
جدّ استاد آیه الله سید حسن کشمیرى مرجع و عارف ساکن کربلا بود و امامت حرم امام حسین علیه السلام را به عهده داشتند؛ و عکسى از امامت جدّشان در منزل استاد بود. (صحبت جانان: ص ۱۴۷)
بعد از آقا سید حسن، فرزندشان آقا سید مصطفى عموى استاد امامت داشتند. بعد از وفات عمو، حضرت استاد در ایام تعطیل حوزه علمیه نجف که به کربلا مىرفتند، امامت مى کردند.(صحبت جانان: ص ۱۴۸)
آیا شما کشمیر و هندوستان را دیده اید؟
ج: جدّ ما آقا سید حسن کشمیرى در سن کودکى (هفت سالگى) از کشمیر به عراق آمدند، اما پدر و خودم اصلاً آن جا را ندیدهایم. (آفتاب خوبان : ص ۱۰۱)
درباره جدّ پدرى بگوئید؟
ج: جدّم آیه الله سید حسن کشمیرى از علماء و مراجع کربلا بود و در آذربایجان ایران مقلّد داشت. خیلى ملّا بود و هم چنین صاحب کرامت بود. آیه الله شیخ عبدالکریم حائرى یزدى شاگرد ایشان بود. (صحبت جانان: ص ۲۰۳)
درباره جدّ پدرىتان سید حسن کشمیرى بفرمایید؟
ج: آقا سید حسن کشمیرى از علماى کربلا بود.
در حدّ مرجعیت تقلید؟
ج: بله، تبریز مقلّدش بودند، صاحب کرامت بود. شخص بزرگى بود. مرحوم آقا شیخ عبدالکریم حائرى یزدى از شاگردانش بود، ملّا بود خیلى. (مژده دلدار: ص ۹۱)
ازدواج
در سال ۱۳۶۴ با صبیه مرحوم مجتهد فاضل میرزا محمد شیرازى فرزند آیت الله شیخ کاظم شیرازى ازدواج کردند که ثمره این ازدواج سه پسر و چهار دختر بود. (روح وریحان : ص ۱۴)
از جمله در بیوگرافى زندگانى استاد این که ایشان در سن ۲۰ سالگى با همسرشان که در سن ۱۵ سالگى بودهاند، ازدواج کرده است. نکتهاى که در ارتباط با همسر وفادار ایشان قابل توجه است و از قلم افتاده، این که مادر استاد، دختر آیه الله محمد کاظم یزدى، عمّه مادرهمسر استاد مىشدند. (مژده دلدار: ص ۵۵)
سکته وسیع
حضرت استاد در آخرین سفر به اصفهان به منزل آیه الله شیخ محمد ناصرى دولت آبادى وارد شدند. چون یکى از اقوام ایشان وفات کرده بود، مجلس ترحیمى برقرار نموده بودند. وسط مجلس ترحیم حال استاد به هم خورد. بعد از پایان منبر، رنگ ایشان مثل گچ شده بود. پزشکى را آوردند که به دستور او یک آمپول مرفین به استاد تزریق شد. مرفین قوى بود و آقاى کشمیرى طورى خوابید که براى نماز صبح ایشان را بیدار نمودند.
آقا نماز خواندند و دو مرتبه دراز کشیدند. حدود ساعت هفت صبح که یک ساعت از آفتاب گذشته بود، ایشان از خواب بیدار شده و «لا اله الا اللّه» مى گفتند.
من (شیخ هادى مروى) گفتم: «آقا مسئله اى پیش آمده»؟ فرمود: «اگر من از دنیا رفتم، کارى کنید که مرا بالا سر حضرت معصومه علیها السلام دفن کنند. اگر بالا سر حضرت معصومه نشد، دیگر براى من فرقى نمى کند و هر کجا باشد اهمیت ندارد، ولى من نظرم حرم حضرت معصومه است».
عرض کردم: «وصیت دیگرى ندارید»؟ فرمود: «وصیت دیگرى ندارم».
حال ایشان «مى بهتر شد و ما به قصد تهران به راه افتادیم. بین راه در شهر دلیجان دوباره حال آقا بد شد. مقدارى آب آناناس خریدم و ایشان میل کردند و کمى حالشان بهتر شد.
به قم که رسیدیم، دیدیم باز حال ایشان نامناسب است و نمى توانیم به تهران برویم. چون خانواده ایشان در تهران بودند، قصد داشتیم به تهران برویم. به آقا گفتم: »شما را مى بریم بیمارستان آیه اللّه گلپایگانى تا اگر لازم باشد، این جا شما را بسترى کنیم».
فرمود: «نه! من را به تهران ببرید».
ایشان را به بیمارستان آیه اللّه گلپایگانى بردیم. پزشک بعد از معاینه گفت: «ایشان در حد وسیعى سکته قلبى کرده اند و من اجازه نمى دهم ایشان را به تهران ببرید». لذا ایشان را در همان بیمارستان بسترى کردند.
پزشک به من گفت: «با بیمارستان قلب شهید رجایى تهران هماهنگى کنید تا ایشان در آن جا بسترى شود».
خانواده آقا را در جریان سکته قرار دادیم و با هم در قم به عیادت آقا آمدیم و آقا سخت اصرار مى کرد که مرا به تهران ببرید. به هر حال فرداى آن روز ایشان را با آمبولانس به تهران بردند و تحت درمان قرار دادند و بحمدالله بهبودى حاصل شد. (مژده دلدار: ص ۳۴ و ۳۵)
وقایع رحلت و دفن
در ماه رمضان سال ۱۳۷۷ (ه .ش) روز جمعه آقا از تهران به قم تشریف آورد و نگاهى به من (شیخ هادى مروى) کرد و فرمود: «هفته دیگر مىآیى، دیگر مرا نمى بینى»!! چند روز نگذشته بود که اطلاع دادند آقاى کشمیرى سکته مغزى کردند. ایشان را آوردند به بیمارستان شرکت نفت تهران و بسترى کردند. من به عیادت آقا رفتم. همه گفتند: »متأسفانه از نظر پزشکى ایشان فوت کرده اند فقط از نظر ظاهرى نفس مى کشند.
اگر مى خواهید براى محل دفن ایشان چاره اى کنید«. بنده خدمت مقام معظم رهبرى رسیدم و وضعیت بیمارى ایشان را عرض کردم! ایشان خیلى ناراحت شدند؛ چون خودشان هم مترصّد بودند که ایشان را ببینند، ولى نشده بود. عرض کردم: «آقا وصیت کردند در حرم حضرت معصومه علیها السلام دفن شوند، شما چه مى فرمایید»؟ فرمودند: «ما دعا مى کنیم، شما هم دعا کنید. آقاى کشمیرى حیف است که از دستمان برود. ولى اگر ایشان فوت کردند، من مى گویم قبرى بالا سر حضرت معصومه علیها السلام هر کجا خالى بود، آماده کنند. از قول من به تولیت حرم بگویید تا اقدام کنند».
پس از آن که آیه الله کشمیرى رحلت کرد، توسط اخوى که در دفتر مقام معظم رهبرى در قم بود، به تولیت محترم آستانه حضرت معصومه علیها السلام دستور ایشان را رساندیم که در بالا سر حضرت معصومه علیها السلام دفن شوند.
پس از تشییع جنازه مختصرى که در تهران انجام شد، جنازه آقا را به قم آوردند و براى غسل و کفن به قبرستان بقیع بردند و مشغول شدند.
بنده براى تعیین قبر به حرم رفتم. یکى از دامادهاى تولیت حضرت معصومه علیها السلام که جوانى بود، نزدم آمد و گفت: «قبرى را نشان مى دهم ولى به کسى نگویى که این جا را چه کسى به من گفته است»!
گفتم: «باشد». گفت: «کنار قبر علامه طباطبایى یک قبر خالى هست«. من به کسى که قبر مى کَند، گفتم: «این جا را بکن! ما همین جا را براى آقا مى خواهیم».
قبرکن گفت: «این جا قبر نیست». گفتم: «این کارى که مى گویم، انجام بده و الّا مىروم شکایتت را مىکنم». قبرکن ترسید و شروع به کار کرد. سنگ را که برداشتیم، دیدیم آن جا یک قبر آماده و ساخته شده است.
پس از غسل در قبرستان بقیع، جنازه را تشییع کردند و به حرم مطهر حضرت معصومهعلیها السلام آوردند. حضرت آیه اللّه بهجت بر جنازه ایشان نماز خواند.
جمعیت خیلى زیاد بود. جنازه را به سختى بردیم و داخل قبر گذاشتیم. هنگامى که آمدیم خاکها را روى قبر بریزیم یک دفعه دیدیم آیه الله حسن زاده آملى آمد و فرمود: «من مىخواهم در قبر با آیه اللّه کشمیرى وداع کنم». ایشان داخل قبر رفت و لباسها و عمامه شان را به خاک قبر آغشته نمود؛ پس از آن روى قبر را پوشاندیم. (مژده دلدار: ص ۳۹ و۴۰)
وفات استاد
استاد اواخر عمر، زمزمه قم و حرم حضرت معصومه علیها السلام را مى کرد. مى فرمود: اگر مُردم مرا در حرم حضرت معصومه علیها السلام دفن کنید.
در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۷۴ مانند همان مطلب که امیرالمؤمنین علیه السلام بر کفن سلمان نوشت، مى فرمود. سفر مرگ نزدیک است اما دست خالى هستم. مى فرمود: مرگ در پیش است و شوخى نیست! چند بار سؤال کردم آقا در چه حالى هستید؟ مى فرمود: در حال نزع (جان دادن). فرمود: آقا سید هاشم حداد را در خواب دیدم به من گفت چرا غمناکى؟ فرج نزدیک است. به دفعات این شعر را خواند:
کجا رفتند آن رعنا جوانان
کجا رفتند آن پاکیزه جانان
همه بار سفر بستند و رفتند
مرا خونین جگر کردند و رفتند
بعد مىفرمودند: همه رفتند و آخرى آنها سید هاشم حداد بود.
تذکر موت و زمزمه پرواز گاهگاهى بر زبان قال و حالش جارى بود، تا جایى که وقتى بعضى واردین به ایشان عرض مى کردند: آقا بسیارى توضیح المسائل نوشته اند…! در جواب مى فرمودند: مرگ در پیش است، و این آیه را مى خواندند: وَ ما جَعَلنا لبَشَر من قَبلکَ الخُلد اَفَان متَّ فَهُمُ الخالدُون. کُلُّ نَفس ذائقَهُ المَوت. (روح وریحان: ص ۱۲۹)
استاد قریب ۱۰ سال کسالت داشتند و چند بار هم سکته کردند که آخرین بار اواخر ماه مبارک رمضان ۱۴۱۹ (ه .ق) بود که ایشان را به بیمارستان شرکت نفت تهران انتقال داده و پس از ۳ ماه بیهوشى در روز چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۷۸ (ه .ش) مطابق با ۲۰ ذى الحجّه ۱۴۱۹ در سن ۷۴ سالگى به لقاء محبوب شتافت. (روح وریحان : ص ۱۲۹ و ۱۳۰)
منبع سایت احوالات عالم ربانی آیت الله سید عبدالکریم کشمیری