ولادت خدمت مولانا در بلخ بوده است، در ششم ربیع الاول سنه اربع و ستّمائه.مىگویند که بر خدمت مولانا از پنج سالگى باز صور روحانى و اشکال غیبى، یعنى سفره ملایکه و برره جنّ و خواصّ انس که مستوران قباب عزّتاند، ظاهر مىشدهاند و متمثّل مىگشته.
به خطّ مولانا بهاء الدّین ولد نوشته یافتهاند که: «جلال الدّین محمّد در شهر بلخ ششساله بود که روز آدینه با چند کودک دیگر بر بامهاى خانههاى ما سیر مىکردند. یکى از آن کودکان با دیگرى گفته باشد که: بیا تا از این بام بر آن بام جهیم! جلال الدّین محمّد گفته است:
این نوع حرکت از سگ و گربه و جانوران دیگر مىآید. حیف باشد که آدمى به اینها مشغول شود. اگر در جان شما قوّتى هست بیایید تا سوى آسمان پریم، و در آن حالت از نظر کودکان غایب شد. کودکان فریاد برآوردند. بعد از لحظهاى رنگ وى دیگرگون شده و چشمش متغیّر گشته، باز آمد. گفت: آن ساعت که با شما سخن مىگفتم دیدم که جماعتى سبزقبایان مرا از میان شما برگرفتند و به گرد آسمانهاگردانیدند و عجایب ملکوت را به من نمودند، و چون آواز فریاد و فغان شما بر آمد، بازم به این جایگاه فرود آوردند.» و گویند که در آن سنّ در هر سه چهار روز یک بار افطار مىکرد.
و گویند که در آن وقت که به مکّه مىرفتهاند، در نشابور به صحبت شیخ فرید الدّین عطّار رسیده بود، و شیخ کتاب اسرارنامه به وى داده بوده، و آن را پیوسته با خود مىداشته.
خدمت مولوى مىفرموده است که: «من این جسم نیستم که در نظر عاشقان منظورم، بلکه من آن ذوقم و آن خوشىام که در باطن مریدان از کلام من سر مىزند. اللّه! اللّه! چون آن دم را یابى و آن ذوق را بچشى غنیمت مىدار و شکرها مىگزار که من آنم.»
در خدمت مولوى گفتند: «فلان مىگوید که: دل و جان به خدمت است.» فرمود که:
«خمش! در میان مردم این دروغ مانده است که مىگویند؟ او آن چنان دل و جان را از کجا یافت که در خدمت مردان باشد؟» بعد از آن روى سوى چلبى حسام الدّین کرد که: «اللّه! اللّه! با اولیاى حق زانو بر زانو باید نشستن که آن قرب را اثرهاست عظیم.»
یکى لحظه از او دورى نشاید | که از دورى خرابیها فزاید | |
به هر حالى که باشى پیش او باش | که از نزدیک بودن مهر زاید | |
و فرموده است: «مرغى که از زمین بالا پرد، اگر چه به آسمان نرسد، امّا این قدر باشد که از دام دورتر باشد و برهد. و همچنین اگر کسى درویش شود و به کمال درویشى نرسد، امّا این قدر باشد که از زمره خلق و اهل بازار ممتاز باشد و از زحمتهاى دنیا برهد و سبکبار گردد که: نجا المخفّفون و هلک المثقلون.»
یکى از ابناى دنیا پیش خدمت مولوى عذرخواهى مىکرد که: «در خدمت مقصّرم.» فرمود که: «حاجت به اعتذار نیست. آن قدر که دیگران از آمدن تو منّت دارند، ما ازناآمدن منّت داریم.»
یکى از اصحاب را غمناک دید فرمود: «همه دلتنگى از دلنهادگى بر این عالم است. هر دمى که آزاد باشى از این جهان و خود را غریب دانى، و در هر رنگ که بنگرى و هر مزهاى که بچشى دانى که با آن نمانى و جاى دیگر روى، هیچ دلتنگ نباشى.»
و فرموده است که: «آزادمرد آن است که از رنجانیدن کسى نرنجد، و جوانمرد آن باشد که مستحقّ رنجانیدن را نرنجاند.»
مولانا سراج الدّین قونیوى صاحب صدر و بزرگ وقت بوده، اما با خدمت مولوى خوش نبوده. پیش وى تقریر کردند که مولانا گفته است که: «من با هفتاد و سه مذهب یکىام.» چون صاحب غرض بود خواست که مولانا را برنجاند و بىحرمت کند. یکى را از نزدیکان خود، کهدانشمندى بزرگ بود، بفرستاد که: «بر سر جمع از مولانا بپرس که تو چنین گفتهاى؟ اگر اقرار کند او را دشنام بسیار بده و برنجان!» آن کس بیامد و برملا سؤال کرد که: «شما چنین گفتهاید که: من با هفتاد و سه مذهب یکىام؟» گفت: «گفتهام.» آن کس زبان بگشاد و دشنام و سفاهت آغاز کرد. مولانا بخندید و گفت: «با این نیز که تو مىگویى هم یکىام.» آن کس خجل شد و بازگشت.
شیخ رکن الدّین علاء الدّوله گفته است که: «مرا این سخن از وى خوش آمده است.»
خدمت مولوى همواره از خادم سؤال کردى که: «در خانه ما امروز چیزى هست؟» اگر گفتى: «خیر است. هیچ نیست.» منبسط گشتى و شکرها کردى که: «للّه الحمد که خانه ما امروز به خانه پیغمبر مىماند، صلّى اللّه علیه و سلّم.» و اگر گفتى: «ما لا بدّ مطبخ مهیّاست.» منفعل گشتى و گفتى: «از این خانه بوى فرعون مىآید.»
و گویند که در مجلس وى هرگز شمع بر نکردندى الّا به نادر به غیر از روغن چراغ.
گفتى: «هذا للملوک و هذا للصّعلوک.»
روزى در مجلس وى حکایت شیخ اوحد الدّین کرمانى- رحمه اللّه تعالى- مىکردند که:
«مردى شاهد باز بود، امّا پاکباز بود و کارى ناشایست نمىکرد.» فرمود: «کاشکى کردى و گذشتى.»
اى برادر بىنهایت درگهى است | بر هر آنچه مىرسى بر وى مایست | |
روزى مىفرمود که: «آواز رباب صریر باب بهشت است که ما مىشنویم.» منکرى گفت: «ما نیز همان آواز مىشنویم، چون است که چنان گرم نمىشویم که مولانا؟» خدمت مولوى فرمود: «کلّا و حاشا! آنچه ما مىشنویم آواز باز شدن آن در است، و آنچه وى مىشنود آواز فراز شدن.»
و فرموده است که: «کسى به خلوت درویشى درآمد. گفت: چرا تنها نشستهاى؟ گفت:
این دم تنها شدم که تو آمدى، مرا از حقّ مانع آمدى.»
جماعتى از خدمت مولوى التماس امامت کردند، و خدمت شیخ صدر الدّین قونیوى نیز در آن جماعت بود. گفت: «ما مردم ابدالیم، به هر جایى که مىرسیم مىنشینیم و مىخیزیم. امامت را ارباب تصوّف و تمکین لایقاند.» به خدمت شیخ صدر الدّین اشارت کرد تا امام شد.
فرمود: «من صلّى خلف إمام تقىّ فکأنّما صلّى خلف نبیّ.»
خدمت مولانا در سماع بود. درویشى را در خاطر گشت که سؤال کند که: «فقر چیست؟» مولانا در اثناى سماع این رباعى خواند:
الجوهر فقر و سوى الفقر عرض | الفقر شفاء و سوى الفقر مرض | |
العالم کلّه خداع و غرور | و الفقر من العالم سرّ و غرض | |
از وى پرسیدند که: «درویش گناه کند؟» گفت: «مگر طعام بىاشتها خورد، که طعام بىاشتها خوردن درویش را گناهى عظیم است.»
و فرموده است که: «صحبت عزیز است. لا تصاحبوا غیر أبناء الجنس!»
و گفته که: «در این معنى حضرت خداوندم، شمس الدّین تبریزى- قدّس سرّه- فرموده که:
علامت مرید قبول یافته آن است که اصلا با مردم بیگانه صحبت نتواند داشتن. و اگر ناگاه در صحبت بیگانه افتد، چنان نشیند که منافق در مسجد و کودک در مکتب و اسیر در زندان.»
و در مرض اخیر با اصحاب گفته است که: «از رفتن من غمناک مشوید، که نور منصور- رحمه اللّه- بعد از صد و پنجاه سال بر روح شیخ فرید الدّین عطّار- رحمه اللّه- تجلّى کرد و مرشد او شد. در هر حالتى که باشید با من باشید و مرا یاد کنید تا من شما را ممدّ باشم در هر لباسى که باشم.»
دیگر فرمود که: «در عالم ما را دو تعلّق است یکى به بدن و یکى به شما، و چون به عنایت حقّ- سبحانه- فرد و مجرّد شوم و عالم تجرید و تفرید روى نماید، آن تعلّق نیز از آن شما خواهد بودن.»
خدمت شیخ صدر الدّین- قدّس سرّه- به عیادت وى آمد. فرمود که: «شفاک اللّه شفاء عاجلا! رفع درجات باشد! امید است که صحّت باشد. خدمت مولانا جان عالمیان است.» فرمود که: «بعد از این شفاک اللّه شما را باد! همانا که در میان عاشق و معشوق پیراهنى از شعر بیش نمانده است. نمىخواهید که نور به نور پیوندد؟»
من شدم عریان ز تن او از خیال | مىخرامم در نهایات الوصال | |
شیخ با اصحاب گریان شدند، و حضرت مولانا این غزل فرمود:
چه دانى تو که در باطن چه شاهى همنشین دارم؟ … |
و خدمت مولانا در وصیّت اصحاب چنین فرموده است: «اوصیکم بتقوى اللّه فی السّرّ و العلانیه، و بقلّه الطّعام و قلّه المنام و قلّه الکلام، و هجران المعاصی و الآثام، و مواظبه الصّیام، و دوام القیام و ترک الشّهوات على الدّوام، و احتمال الجفاء من جمیع الأنام، و ترک مجالسه السّفهاء و العوامّ، و مصاحبه الصّالحین و الکرام و انّ خیر النّاس من ینفع النّاس. و خیر الکلام ما قلّ و دلّ. و الحمد للّه وحده.»
سؤال کردند که: «به خلافت مولوى مناسب کیست؟» فرمود که: «چلبى حسام الدّین.» تا سه بار این سؤال و جواب مکرّر شد. چهارم بار گفتند که: «نسبت به سلطان ولد چه مىفرمایید؟» فرمود که: «وى پهلوان است. حاجت به وصیّت نیست.» چلبى حسام الدّین پرسید که: «نماز شما را که گزارد؟» فرمود که: «شیخ صدر الدّین.»
و فرمود که: «یاران ما از اینسو مىکشند، و مولانا شمس الدّین آن جانب مىخواند. یا قَوْمَنا أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ! (۳۱/ احقاف) ناچار رفتنى است.»
توفّى- قدّس اللّه تعالى روحه- وقت غروب الشّمس، خامس جمادى الاخرى، سنه اثنتین و سبعین و ستّمائه.
از شیخ مؤید الدّین جندى سؤال کردند که: «خدمت شیخ صدر الدّین در شأن خدمت مولوى چه مىگفت؟» گفت: «و اللّه! روزى با خواصّ یاران مثل شمس الدّین ایکى و فخر الدّین عراقى و شرف الدّین موصلى و شیخ سعید فرغانى و غیرهم نشسته بودند. سخن از سیرت و سریرت مولانا بیرون آمد. حضرت شیخ فرمود: اگر بایزید و جنید در این عهد بودندى، غاشیه این مرد مردانه برگرفتندى و منّت بر جان خود نهادندى. خوانسالار فقر محمّدى او است. ما به طفیل وى ذوق مىکنیم.» همه اصحاب انصاف دادند و آفرین کردند. بعد از آن شیخ مؤیّد گفت: «من نیز از جمله نیازمندان آن سلطانم.» و این بیت را بخواند:
لو کان فینا للألوهه صوره | هى أنت لا أکنى و لا أتردّد | |
نفحات الأنس، ۱جلد//عبد الرحمن جامى خطا: فرم تماس پیدا نشد. |