تذكره الأولياء ونفحات الانسعرفا-ععرفا-هعرفای قرن ششم

۴۶۰- عین القضات همدانى، قدّس اللّه تعالى سرّه‏(نفحات الأنس)

کنیت و نام وى ابو الفضائل عبد اللّه بن محمّد المیانجى است، و عین القضات لقب وى است. با شیخ محمّد بن حمّویه صحبت داشته است و با شیخ امام احمد غزالى نیز. و فضائل و کمالات صورى و معنوى وى از مصنّفات وى ظاهر است، چه عربى و چه فارسى. آن قدر کشف حقایق و شرح دقایق که وى کرده است، کم کسى کرده است.

و از وى خوارق عادات چون احیا و اماتت به ظهور آمده، و میان وى و حضرت شیخ احمد مکاتبات و مراسلات بسیار است، و از آن جمله رساله عینیّه است که شیخ به وى نوشته، که در فصاحت و بلاغت و روانى و سلاست توان گفت که آن را نظیرى نیست.

عین القضات در کتاب زبده الحقائق مى‏گوید که: «بعد از آن که از گفت‏وگوى علوم رسمى ملول شدم، به مطالعه مصنّفات حجّه الاسلام اشتغال نمودم و مدّت چهار سال در آن بودم.

چون مقصود خود از آن حاصل کردم، پنداشتم که به مقصود خود واصل شدم، با خود گفتم:

انزل بمنزل زینب و رباب‏ و اربع فهذا مربع الأحباب‏

 و نزدیک بود که از طلب بازایستم و بر آنچه حاصل کرده بودم از علوم اقتصار نمایم، و مدّت یک سال در این بماندم. ناگاه سیّدى و مولایى، الشّیخ الامام، سلطان الطّریقه، احمد بن محمّد الغزّالى- رحمه اللّه تعالى- به همدان که موطن من بود تشریف آورد. و در صحبت وى در بیست روز بر من چیزى ظاهر شد که از من و طلب من غیر خود هیچ باقى نگذاشت، إلّا ما شاء اللّه. و مرا اکنون شغلى نیست جز طلب فنا در آن چیز، و اگر چنانچه عمر نوح یابم و در این طلب فانى سازم هیچ نکرده باشم. و آن چیز همه عالم را فروگرفته است، چشم من بر هیچ چیز نیفتد که روى وى را در آن نبینم، و هر نفسى که نه استغراق من در آن بیفزاید بر من مبارک مباد!»

و هم وى گفته که: «پدرم و من و جماعتى از ائمه شهر ما حاضر بودند در خانه مقدّم صوفى، پس ما رقص مى‏کردیم و بو سعید ترمذى بیتکى مى‏گفت. پدرم بنگریست، گفت:

خواجه احمد غزّالى را- قدّس سرّه- دیدم که با ما رقص مى‏کرد و لباس او چنین و چنین بود، و نشان مى‏داد. بو سعید گفت: مرگم آرزوست. من گفتم: بمیر! در حال بى‏هوش شد و بمرد. مفتى وقت حاضر بود گفت: چون زنده را مرده مى‏کنى، مرده را نیز زنده توانى کرد؟ گفتم: مرده کیست؟ گفت: فقیه محمود. گفتم: خداوندا! فقیه محمود را زنده گردان! در ساعت زنده شد.»

و هم‏ وى گفته: «اى عزیز! کارى که با غیرى منسوب بینى به جز از خداى- تعالى- آن مجازى مى‏دان نه حقیقى. فاعل حقیقى خدا را دان! آنجا که گفت: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ‏ (۱۱/ سجده)، مجازى مى‏دان! حقیقتش آن باشد که: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها (۴۲/ زمر). راه نمودن محمّد- صلّى اللّه علیه و سلّم- مجازى مى‏دان! و گمراه کردن ابلیس مجازى مى‏دان! یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ* (۹۳/ نحل یا ۸/ فاطر) حقیقت مى‏دان! گیرم که خلق را اضلال، ابلیس مى‏کند، ابلیس را بدین صفت که آفرید؟ مگر موسى- علیه السّلام- از بهر این مى‏گفت: إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ‏ (۱۵۵/ اعراف).

همه جور من از بلغاریان است‏ که مادامم همى باید کشیدن‏
گنه بلغاریان را نیز هم نیست‏ بگویم گر تو بتوانى شنیدن‏
خدایا این بلا و فتنه از تست‏ و لیکن کس نمى‏یارد خجیدن‏
همى‏آرند ترکان را ز بلغار ز بهر پرده مردم دریدن‏
لب و دندان آن خوبان چون ماه‏ بدین خوبى نبایست آفریدن‏

نفحات الأنس، ۱جلد//عبد الرحمن جامى

 

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=