کنیت و نام وى ابو الفضائل عبد اللّه بن محمّد المیانجى است، و عین القضات لقب وى است. با شیخ محمّد بن حمّویه صحبت داشته است و با شیخ امام احمد غزالى نیز. و فضائل و کمالات صورى و معنوى وى از مصنّفات وى ظاهر است، چه عربى و چه فارسى. آن قدر کشف حقایق و شرح دقایق که وى کرده است، کم کسى کرده است.
و از وى خوارق عادات چون احیا و اماتت به ظهور آمده، و میان وى و حضرت شیخ احمد مکاتبات و مراسلات بسیار است، و از آن جمله رساله عینیّه است که شیخ به وى نوشته، که در فصاحت و بلاغت و روانى و سلاست توان گفت که آن را نظیرى نیست.
عین القضات در کتاب زبده الحقائق مىگوید که: «بعد از آن که از گفتوگوى علوم رسمى ملول شدم، به مطالعه مصنّفات حجّه الاسلام اشتغال نمودم و مدّت چهار سال در آن بودم.
چون مقصود خود از آن حاصل کردم، پنداشتم که به مقصود خود واصل شدم، با خود گفتم:
انزل بمنزل زینب و رباب | و اربع فهذا مربع الأحباب | |
و نزدیک بود که از طلب بازایستم و بر آنچه حاصل کرده بودم از علوم اقتصار نمایم، و مدّت یک سال در این بماندم. ناگاه سیّدى و مولایى، الشّیخ الامام، سلطان الطّریقه، احمد بن محمّد الغزّالى- رحمه اللّه تعالى- به همدان که موطن من بود تشریف آورد. و در صحبت وى در بیست روز بر من چیزى ظاهر شد که از من و طلب من غیر خود هیچ باقى نگذاشت، إلّا ما شاء اللّه. و مرا اکنون شغلى نیست جز طلب فنا در آن چیز، و اگر چنانچه عمر نوح یابم و در این طلب فانى سازم هیچ نکرده باشم. و آن چیز همه عالم را فروگرفته است، چشم من بر هیچ چیز نیفتد که روى وى را در آن نبینم، و هر نفسى که نه استغراق من در آن بیفزاید بر من مبارک مباد!»
و هم وى گفته که: «پدرم و من و جماعتى از ائمه شهر ما حاضر بودند در خانه مقدّم صوفى، پس ما رقص مىکردیم و بو سعید ترمذى بیتکى مىگفت. پدرم بنگریست، گفت:
خواجه احمد غزّالى را- قدّس سرّه- دیدم که با ما رقص مىکرد و لباس او چنین و چنین بود، و نشان مىداد. بو سعید گفت: مرگم آرزوست. من گفتم: بمیر! در حال بىهوش شد و بمرد. مفتى وقت حاضر بود گفت: چون زنده را مرده مىکنى، مرده را نیز زنده توانى کرد؟ گفتم: مرده کیست؟ گفت: فقیه محمود. گفتم: خداوندا! فقیه محمود را زنده گردان! در ساعت زنده شد.»
و هم وى گفته: «اى عزیز! کارى که با غیرى منسوب بینى به جز از خداى- تعالى- آن مجازى مىدان نه حقیقى. فاعل حقیقى خدا را دان! آنجا که گفت: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ (۱۱/ سجده)، مجازى مىدان! حقیقتش آن باشد که: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها (۴۲/ زمر). راه نمودن محمّد- صلّى اللّه علیه و سلّم- مجازى مىدان! و گمراه کردن ابلیس مجازى مىدان! یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ* (۹۳/ نحل یا ۸/ فاطر) حقیقت مىدان! گیرم که خلق را اضلال، ابلیس مىکند، ابلیس را بدین صفت که آفرید؟ مگر موسى- علیه السّلام- از بهر این مىگفت: إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ (۱۵۵/ اعراف).
همه جور من از بلغاریان است | که مادامم همى باید کشیدن | |
گنه بلغاریان را نیز هم نیست | بگویم گر تو بتوانى شنیدن | |
خدایا این بلا و فتنه از تست | و لیکن کس نمىیارد خجیدن | |
همىآرند ترکان را ز بلغار | ز بهر پرده مردم دریدن | |
لب و دندان آن خوبان چون ماه | بدین خوبى نبایست آفریدن | |
نفحات الأنس، ۱جلد//عبد الرحمن جامى