وى از اصحاب شیخ ابو بکر نسّاج است. تصنیفات و تألیفات معتبر و رسایل بى نظیردارد، و یکى از آنها رساله سوانح است که لمعات شیخ فخر الدّین عراقى بر سنن آن واقع است. چنانکه در دیباچه لمعات مى گوید: «امّا بعد، این کلمهاى چند در بیان مراتب عشق بر سنن سوانح زبان وقت املا کرد.»
و یکى از فصول سوانح این است: «معشوق به همه حال خود معشوق است، پس استغنا صفت اوست. و عاشق به همه حال خود عاشق است، پس افتقار صفت اوست. عاشق را همیشه معشوق درباید، پس افتقار همیشه صفت اوست. و معشوق را هیچ چیز درنمىباید که خود را دارد، لاجرم صفت او استغناء باشد.
همواره تو دل ربودهاى معذورى | غم هیچ نیازمودهاى معذورى | |
من بىتو هزار شب به خون در بودم | تو بىتو شبى نبودهاى معذورى | |
» روزى در مجلس وعظ وى قارى این آیت خواند که: «یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا (۵۳/ زمر).» وى گفت: «شرّفهم بیاء الإضافه إلى نفسه، بقوله یا عبادى.» ثمّ أنشد:
و هان علىّ اللّوم فی جنب حبّها | و قول الأعادی انّه لخلیع | |
أصمّ إذا نودیت باسمی، و إنّنی | إذا قیل لی «یا عبدها» لسمیع | |
روزى کسى از وى حال برادرش حجّه الاسلام پرسید که: «وى کجاست؟»
گفت:«وى در خون است.» سایل وى را طلب کرد در مسجد یافت، از قول شیخ احمد تعجّب نمود و قصّه را با حجّه الاسلام بگفت. گفت: «راست گفت. من در مسألهاى از مسائل مستحاضه فکر مىکردم.»
یکى از صوفیان از قزوین به طوس رسید. بر حجّه الاسلام درآمد. وى را از حال برادر خود شیخ احمد پرسید، آنچه مىدانست گفت. گفت: «با تو از کلام وى هیچ هست؟» گفت:
«آرى.» جزوى داشت پیش آورد، در آن تأمّل کرد و گفت: «سبحان اللّه! ما طلب کردیم و احمد
یافت!»
گویند وقتى که محتضر بود، چهارپایان وى گشاده شدند و رم کردند. پیش وى گفتند، یا به فراست دانست. گفت: «چون ما فرود آمدیم، هر که خواهد گو سوار شو!»
در سنه سبع عشر و خمسمائه از دنیا رفته، و قبر وى در قزوین است.
نفحات الأنس، ۱جلد//عبد الرحمن جامى