از طبقه اولى است. نام وى طیفور بن عیسى بن آدم بن سروشان است. جدّ او گبرى بوده، مسلمان شده. از اقران احمد خضرویه و ابو حفص و یحیى معاذ است، و شقیق بلخى را دیده بود. وفات او در سنه احدى و ستین و مأتین بوده، و در سنه اربع و ثلاثین نیز گفتهاند، و اول درستتر است.
و استاد وى کردى بوده، وصیت کرده که: «قبر من فروتر از استاد من نهید، حرمت استاد را.»
و وى از اصحاب رأى بوده،لکن وى را ولایتى گشاد که مذهب در آن پدید نیامد.
شیخ الاسلام گفت که: «بر بایزید فراوان دروغها بستهاند. یکى آن است که وى گفته: شدم خیمه زدم برابر عرش!»
شیخ الاسلام گفت: «این سخن در شریعت کفر است و در حقیقت بعد. حقیقت درست مىکنى به فرا دید آوردن خویش؟ حقیقت چیست؟ برستن از خویش. حقیقت به نابود خود درست کن! برابر گفتن خود کفر است. توحید به دوگانگى درست مىکنى؟ و ابرسیدن مىباید نه فرا رسیدن.»
حصرى گفت: «اگر عرش بینم کافر باشم.»
جنید متمکن بوده. او را بوح نبوده. امر و نهى را بزرگ داشته و کار از اصل گرفته، لاجرم همه فرقهها وى را پذیرفتهاند. او را گفتند: «وطن تو کجاست؟» گفت: «زیر عرش. یعنى غایت همت من، و منتهاى نظر من، و آرام جان من، و سرانجام کار من آن است، که اللّه- تعالى- گفت موسى را که: تو غریبى و من وطن تو.»
مى گویند که چون بایزید نماز مى کردى، قعقعه از استخوان سینه وى بیرون مىآمدى، و مىشنیدندى، از هیبت حق و تعظیم شریعت.
بایزید به در مرگ گفت: «إلهی! ما ذکرتک إلّا عن غفله، و ما خدمت إلا عن فتره. هرگز یاد نکردم ترا مگر از سر غفلت، و هرگز ترا نپرستیدم مگر از سر فترت.» این بگفت و برفت.
ابو موسى گوید- شاگرد وى- که بایزید گفت: «اللّه- تعالى- را به خواب دیدم. گفتم: راه به تو چون است؟ گفت: از خود گذشتى رسیدى.»
شیخ الاسلام گفت: «راه به شناخت اللّه- تعالى- آسان است، راه به یافت او عزیز است.»
بایزید را- قدس اللّه سرّه- پس از مرگ به خواب دیدند، گفتند: «حال تو؟» گفت: «مرا گفتند: اى پیر! چه آوردى؟ گفتم: درویشى به درگاه ملک شود وى را نگویند چه آوردى، گویند چه خواهى.»
و گویند در نیسابور عجوزهاى بود عراقیّه نام، از درها سؤال کردى. از دنیا برفت. به خوابش دیدند، گفتند: «حال تو؟» گفت: «گفتند: چه آوردى؟ گفتم: آه! همه عمر مرا به این در حوالت مى کردند که: خداى دهاد! و اکنون مى گویند چه آوردى! گفت: راست مى گوید. از او باز شوید!»
نفحات الأنس //عبدالرحمن جامی