شعرا-کعرفا-کعرفای قرن نهمعرفای قرن هشتم

زندگینامه کاتبی ترشیزی «کاتبی نیشابوری»(متوفی۸۳۹)

محمدبن عبدالله ملقب به شمس الدین دولتشاه سمرقندی در طبقهء ششم از تذکرهء خود احوال او را ذیل عنوان چنین نویسد: هدایت ازلی در شیوهء سخن گذاری مساعد طبع « قدوه الفضلاء و اُسوه الشعراء مولانا محمد کاتبی نورالله مرقده » فیاض او بوده که از بحر معانی چندین لاَلی خسروانی از رشحات کلک گوهربار او ترشح یافته، ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء، (۱)معانی غریبه صید دام او شده و توسن تند نکته دانی طبع شریف او را رام گردیده، با وجود لطافت طبع و سخن وری مذاق او را جامی از خمخانهء عرفان چشانیده اند، بلکه از لای وادی فقر به سرحد یقینش رسانیده، نام و شهرت دنیا در نظر همتش خسی نمودی و شاعر طامع بنزد او ناکسی بودی، و شاهد این حال در تجنیسات ده باب بقلم دررنثار رسیده بدین منوال:

ابیات:

شاعر آید نام تو سنجر کند// تا قماش و سیم و توسن جر کند

رو حدیث بی ریا را مدح گوی // خاک ره بر فرق مرد مدح گوی 

 نام مولانا کاتبی محمد است ابن عبدالله و مولد و منشای او قریهء طرق و راوش بوده که آن موضع از اعمال ترشیز است و مابین نیشابور و ترشیز واقع شده است و کاتبی در ابتدای حال به نیشابور آمده و از مولانا سیمی خط تعلیم گرفتی و کاتبی خوش نویس شد وجه تخلص کاتبی بدان جهت تواند بود و در علم شعر نیز وقوف یافت و غزلهای مصنوع و مطبوع گفتی و مولانا سیمی از آنجا که شیوهء ابنای روزگار است. بروزگار او حاسد شده بر او دل گران گردید و به عداوت او برخاست.

مولانا کاتبی به فراست آن گرانی را دریافت و از نیشابور قصد دارالسلطنهء هرات نمود و همواره بی تعین و تکلف گردیدی و به شعر و شاعری مشغول بودی اگر چه استحقاق تصدر داشت اما در صف نعال ظرفاء بسر می برد سلطان بایسنغر میرزا او را جواب قصیدهء خلاق المعانی کمال الدین اسماعیل اصفهانی فرمود که مطلع آن قصیده این است:

سزد که تاجور آید ببوستان نرگس // که هست در چمن و باغ مرزبان نرگس 

و او جواب کمال را در حد کمال بیان کرده همانا اقران و اکفا از حسد قدم از جادهء انصاف بیرون نهاده سخن او را وزنی ننهاده اند، از این ضجرت و ملامت بخواندن ابیات ظهیر متسلی گشت:

هنر نهفته چو عنقا بماند ز آنکه نماند//کسی که بازشناسد همای رااز خاد

هزار بیت بگفتم که آب از آن بچکید//که جز ز دیده دگر آبم از کسی نگشاد

هزار دامن گوهر نثارشان کردم //که هیچ کس شبهی در کنار من ننهاد

و از دل ماندگی سفر اختیار کرد و به جانب استراباد و گیلان و از آنجا به دارالملک شیروان افتاد، ملک زادهء اعظم امیر شیخ ابراهیم شیروانی تغمده الله بغفرانه او را نگاه داشت و تربیتی کلی فرمودی و زر دادی و او از غایت ناپروائی بکار دنیا در اندک فرصتی آن مال را برانداختی و تلف ساختی گویند که امیر شیخ ابراهیم صلهء قصیدهء ردیف گل که من بعد آن قصیده بتمام نوشته خواهد شد، مولانا کاتبی را ده هزار دینار شیروانی کرم نمود و او در کاروان سرای شماخی به یکماه آن نقد را پریشان ساخت و به شعراء و ظرفاء می بخشید و به فقرا و صلحاء قسمت می نمود و بعضی نیز از او میدزدیدند روزی خادم را فرمود تا طبخی کند از جملهء آن نقد بهای یک من آرد موجود نبود این قطعه فرمود:

مطبخی را دی طلب کردم که بغرائی پزد// تا شود ز آن آش کار ما و مهمان ساخته

گفت لحم و دنبه گر یابم که خواهد داد آرد// گفتم آن کو آسیای چرخ گردان ساخته 

 بعضی از احباب و مصاحبان او را ملامت نمودند که پادشاهی در این نزدیک ترا ده هزار دینار داده باشد و تو اکنون بهای یک من آرد نداری، مبادا که سلطان از این طور منکر تو گردد، مولانا کاتبی فرمود که اگر من بدین مال تحویل دار و خازن شاهم جواب محاسبهء او بگویم والا او احسانی به من نمود که یک تن بودم و من به هزار تن آن مال را قسمت نمودم، هرگاه که آن احسان از من بازخواهد من نیز بدان کس حواله نمایم که مستحقان را به من دلالت کرده و این بیت بر مصاحبان خواند و گفت ای احباب:

بیت:

زر از برای خرج کند سکه دار پهن // بدبخت مردکی که ورا گرد میکند

 ای دوستان شما غم گنجینهء شیروان شاه مخورید که بدین تهی نخواهد شد و نیز غم من ندارید و بر مفلسی من دلتنگ مباشید که گنج معانی من همراه دارم و از مایهء مروت مفلس نخواهم بود و بعد از آن مولانا کاتبی از دیار شیروان به ملک آذربایجان افتاد و در مدح اسکندربن قرایوسف قصیده ای غرا انشاء کرد و آن ترکمان جلف به غور سخن او نرسید و بدو زیاده التفات و احسانی نفرمود، از تراکمه و اسکندر ملول شده این قطعه در حق اسکندربن قرایوسف ترکمان گوید:

هجو:

زن و فرزند ترکمان را گاد// همچو مادر سکندر بدرای 

آنچه ناگاده مانده بود از وی // داد گادن بلشکر چغتای

 و از تبریز عزیمت اصفهان نموده بصحبت شریف مفخر الفضلاء والمحققین خواجه صاین الدین ترکه علیه الرحمه مشرف شده و در علم تصوف پیش خواجه رساله ها گذرانید و تربیتها یافت و شناخت و کسب و کمال حاصل ساخت و از دنیا و مافیها معرض شد و به اجازت آن بزرگ دیگر بار عازم دارالمرز گشت و از سخنان او بوی فقر و نسیم فنا به دماغ خستگان طلب و عنا میرسد و من نتایج طبعه:

غزل:

ای خوش آنروز که از ننگ تن و جان برهم // هر تعلق که بجز عشق بود ز آن برهم 

دردسر تابکی و زحمت سامان تا چند// ترک سر گیرم و از زحمت سامان برهم 

برو ای رشته ٔ جان سوزن عیسی بکف آر// تا بدوزم دل و از چاک گریبان برهم 

کاتبی نیست خیالات جهان جز خوابی // ناله ای کن که از این خواب پریشان برهم 

و انصاف آن است که در اقسام سخن وری کاتبی صاحب فضل است و در این تذکره واجب نمود از قصاید و غزلیات او ثبت نمودن تا خود نموداری باشد این قصیدهء مبارکه از نتایج طبع فیاض اوست نور مرقده

قصیده:

باز با صد برگ آمد جانب گلزار گل // همچو نرگس گشت منظور اولوالابصار گل

آب گل راشیشه از قندیل عرش اولی که هست // شبنم باغ جمال احمد مختار گل 

گاه پوشد سرخ گاهی سبز در فصل ربیع// چون گل و شمشاد باغ حیدر کرار گل 

بهر عزل عامل منصوب و نصب نامیه // آل تمغائیست از سلطان دریا بار گل 

می رباید گل بعیاری ز بلبل نقد صبر// سرخ عیاریست پنداری زهی عیار گل 

بیضه ها آورد بلبل چشم گل چون سرخ دید// تا کند آن نرگس بیمار را تیمار گل 

در خسوفی کاش بودی بسته دست ماهتاب // تا ندیدی داغهای سرخ بر رخسار گل

در چمن هر برگ گل روی عزیزی دیگرست // ای عزیز من روا نبود که داری خوار گل 

خشتی از فیروزه دارد خشتی از یاقوت سرخ // همچو قصر خسرو خوش خلق نیکوکار گل 

دوش بلبل این غزل میخواند از سرو بلند// غرق شبنم شد بگلشن ز آب این اشعار گل 

کای دهانت غنچه و خط سبزه و رخسارگل // سنبلت را دوست نرگس لاله ات را یار گل

از پر سوفار تیرت هست ترکی عشوه ساز// کوزده پر بر سر از شوخی و بر دستار گل 

بر سر کوی تو بی بال و پرم تارفته ای // باغ بلبل را قفس باشد چو بندد بار گل 

زخم رخسارم بدور چشم مستت دور نیست // جز گلی می نشکفد در گلشن خمار گل 

پای چون گل می نهی در باغ بر روی سمن // زآن همی ترسم که یابد از سمن آزار گل 

ای صبا نقش قدمهای سگ کویش مروب // خار راه ما مگرد و بهر ما بگذار گل 

گشت گلشن همچو باغ از نو بهار عدل شاه // تا درد چون غنچه از هم پرده ٔ پندار گل 

کعبه ٔ دین شاه ابراهیم کاندر بادیه // از نسیم خلق او آرد مغیلان بار گل 

ای موالید از نبات باغ قدرت یک سه برگ // وی عناصر از گلستان جلالت چار گل 

وصف خلقت گر کند افسونگری افسون مار// مار شاخ گل شود ز افسون و نقش مار گل 

در زمان نوبهار عدل و ابر رحمتت // باغ را از خار پرچین شد در و دیوار گل 

حاسدت گر پا نهد بر روی گل در گلستان // سازدش از ریزه های شیشه پای افگار گل 

زهره ابریشم دهد از چنگ تا دوزد سهیل // بازداران ترا بر بهله ٔبلغار گل 

تیر عدلت راست بر رغم کمان چرخ تیر// خار پیکان غنچه پر بلبل و سوفار گل 

هر نفس دست صبا دانی ورق گردان چراست // وصف خلقت همچوبلبل میکند تکرار گل 

کاتبی در باغ وصف گلشن خلقت نوشت // شد دواتش لاله و خط سنبل و طومار گل 

خسروا بهر وشاق بکر گوهر بار نظم // کرده ام منظوم همچون گوهر شهوار گل 

خار (۲)این گلزارم و آورده ام رنگین گلی // نیست آوردن عجب شاها بهار از خار ( ۳)گل 

کلک من آورد همچون شاخ گل گلهای تر// بلکه شاخ گل نیارد بار این مقدار گل 

چون زند گلبانک بر الفاظ رنگین معنیم // هست گویا بلبلی کوراست در منقار گل 

معنی رنگین و نازک بین در ابیات بلند// این چنین پیوند کم گیرد به اسفیدار گل 

نوبهار نظم من قایم مقام گل بسست // همچو دی از باغ اکنون گو پس هر خار گل 

همچو عطار از گلستان نشابورم ولی // خار صحرای نشابورم من و عطار گل 

بیش ازین آهوست خواندن قصه ٔ گل بر خطا// زآنکه تصدیع آورد چون نافه ٔ تاتار گل 

روزگاری باد عمرت را چنان با امتداد// هر ربیعی از فصولش آورد صدبار گل 

و من وارداته سقی اﷲ روضته :

دیدم بخرابات سحرگه من مخمور// خورشید قدح پیش مهی بر طبق نور

سلطان خرابات بدوران شده نزدیک // نزدیک نشینان حرم صف زده از دور

عیسی نفسی بود در آن مجلس تجرید// بگرفت مرا دست که ای عاشق مهجور

از گوش بکش پنبه ٔ غفلت چوصراحی // تسبیح شنو از دل هر دانه ٔ انگور

در حشر که بی نور شود مشعل خورشید// روشن شود آتشکده ٔ ما ز دم صور

منشور من ای کاتبی از عرش نوشتند// اینک قلم و لوح گواه خط منشور

و له ایضاً لله دَرّ قائله :

روز وصل آمد که میجستم نشانش سالها// غم کجا خواهد شدن ای من ضمانش سالها

شد بدل هجران به وصل و داغ و غم دارم هنوز// زخم به گردد ولی ماند نشانش سالها

کی شوند از لعل ساقی سیر سرمستان عشق // گر شراب اینست نوشیدن توانش سالها

آبرو داریم ازو ای کاتبی پاینده باد// بر سر ما سایه ٔ سرو روانش سالها

و له ایضاً من وارداته :

هزارآتش جان سوز در دلم پیداست // اگر نه لشکر عشق آمد این چه آتشهاست 

برون ز کون و مکان عشق را بسی سخن است // کجاست گوش حریفان و این سخن ز کجاست 

ز شهر عقل بصحرای عشق منزل گیر// که شیر چرخ سگ آهوان این صحراست 

برون مرو ز سراپرده ٔ فلک ای ماه // مراد خواه که سلطان درون پرده سراست 

شهید میکده چون شمع سالها سر خویش // فکنده دید بتیغ و هنوز بر سر پاست 

پر است کون و مکان از صدای نغمه ٔ عشق // بپرس کاتبی از کلک خویش کین چه صداست

 لطایف و اشعار مولانا کاتبی زیاده از آن است که این تذکره تحمل آن تواند کرد و در مناقب و مدایح ملوک قصاید غرا دارد و مشهور و بین الفضلا مذکور است و بار دویم رخت از عراق عجم به دیار طبرستان و دارالمرز کشید و در شهر استراباد اقامت نمود بزرگان و حکام آن دیار بدو خوش بودند و در هنگام فراغت و انزوا به جواب خمسهء شیخ نظامی مشغول بوده چنانچه مشهورست که اکثر کتاب مخزن الاسرار را جواب گفته بر وجهی که پسندیدهء اکابر است اما بروزگار فضل و اکتساب گردون ستمکار قصد ودیعت حیات او نمود و در وبای عام که در اطراف در شهور سنهء تسع و ثلثین و ثمانمائه ( ۸۳۹ ه ق) واقع بود آن فاضل غریب مظلوم در استراباد دعوت حق را لبیک اجابت گفت و از این بیشهء پراندیشهء جهان رمید و بمرغزار فرح بخش جنان رسید رحمه الله علیه و در وبا و حدت طاعون این قطعه فرمود:

ز آتش قهر وبا گردید ناگاهان خراب // استرابادی که خاکش بود خوش بوتر ز مشک 

و اندرو از پیر و برناهیچ تن باقی نماند// آتش اندر بیشه چون افتد نه تر ماند نه خشک

 و مرقد منور مولانا کاتبی در خطهء استراباد است در بیرون مزار متبرک امام زاده معصوم که موسوم است به نه گوران و بعد غزلیات و مقطعات و قصاید او را چندین نسخهء مثنوی است مثل مجمع البحرین و ده باب تجنیسات و حسن و عشق و ناظر و منظور و بهرام و گل اندام و غیر ذلک (تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی چ اروپا صص ۳۹۰ ) مترجم کتاب مجالس النفائس آرد: بی نظیر زمان خودبوده و شعر به انواع مختلفه گفته و اختراعات انواع دیگر نیز – ۳۸۱ ذوالقافیتین از اختراعات اوست اگر تربیت سلطانی مثل سلطان صاحب قران سلطان حسین » و « ذوالبحرین » کرده و کتاب مییافت کمال او زیب و زین خوبتر مییافت ولیکن از ضعف طالع این دولت نیافت

این مطلع از غزلیات اوست:

ز چشم و دل بدن خاکیم در آتش و آبست // بچشم بین و بدل رحم کن که کار خرابست 

و این مطلع نیز از قصاید اوست :

مطلع

ای راست رو قضا بکمان تو چون خدنگ // بر ترکش تو چرخ مرصع دم پلنگ

و این بیت نیز از مثنوی اوست :

بیت :

شب پره از گنبد فیروزه گون //رفته بفیروزه ٔ گنبد درون 

و این دو بیت از مرثیه ٔ او نیکوست :

مطلع

این سرخی شفق که برین چرخ بیوفاست // هر شام عکس خون شهیدان کربلاست

چرخ پلنگ رنگ چرا کرده روبهی // با شیرزاده ای که سگش آهوی خطاست 

کاتبی به پسری عاشق بود، چنانکه عادت آن بلاد است، از خری مولانا روزی به کلهء گاوی بازی میکرده و آن کلهء گاو را در میان گلهء خران بر آسمان می انداخته از قضا آن کلهء گاو در میان آن خران بر سر جوان او فروآمده و آن جوان را از ضرب آن کله مغز کله فاسد گشته و استخوان سرش شکسته و از این درد آن جوان مرده و مولانا چون هلاک جوان خود به دست خود دیده، خود را نیز هلاک کرده و از غم  مؤلف مجمع الفصحاء آرد:

در سنهء – والم عشق خلاص گردیده و قبر او در استراباد است (مجالس النفایس صص(۱۸۷ -۱۸۶ ۸۳۸) در استراباد درگذشته از قصاید و غزلیات و مثنویاتش قدری نوشته شد:

ما کاروانئیم و جهان کاروانسرا// در کاروانسرا نکند کاروان سرا

**************

ای راست رو قضا بکمان تو چون خدنگ // بر ابرش تو چتر مرصع دم پلنگ 

مرغابیان جوهر دریای تیغ تو// هریک بروز معرکه صیاد صد نهنگ

*************

هیچکس یکسر مو از دهنت آگه نیست // دم از آنجا نتوان زد که سخن را ره نیست

چو خیر و شر نه بدست منست یکسر مو//اگر ثواب ندارم مرا گناهی نیست 

**************

دلا جان باختن دعوی مکن چندانکه یار آید//شود معلوم کار هر کسی چون وقت کار آید

*************
ز چشم اهل نظر کسب کن حیات ابد// که آب خضر در این جویبار میگذرد

************

پی درد تو مهمانخانه ای ساخت // چو برهم زد قضا آب و گل من 

***********
پس از هلاک چو هر ذره ام فتد جائی // بود بمهر تو هر ذره را تماشائی 

مثنوی 

ای شده از قدرت تو ماء و طین //لوحه ٔ دیباچه ٔ دنیا و دین 

قهر تو بی برگی ساز جهان // پیش تو پیدا همه راز جهان 

مسکن عشاق تو شهر بلاست // شربت مشتاق تو زهر فناست

طالب این گلشن دنیا مباش // خار ره اندر ره عقبی مباش 

درگذر از لاله ٔ باغ امل // سوزش دل بنگر و داغ اجل 

باده ٔ این مصطبه قهر است و بس //شربت این مشربه زهر است و بس 

(مجمعالفصحاء ج ۲ ص ۲۸).

مؤلف ریحانهالادب نویسد:

مؤلف ریحانه در سال هشتصد و سی و هشتم یا نهم یا چهل و چهارم یا چهل و نهم( ۵) و یا در حدود پنجاهم هجرت در وبای » :

الادب نویسد عمومی درگذشته و علاوه بر اختلاف تذکره ها که در تاریخ وفات او دارند در کشف الظنون هم مختلف و در بعض مواضع تاریخ دویمی و بعض دیگر سیمی و در جائی هم تاریخ آخری را نوشته است از بعض اشعارش تشیع او استظهار میشود و از ابیات قصیده ای است که

در مدح حضرت امیرالمؤمنین (ع) گفته:

ای دل سخن ز دست و دل بوتراب کن // آباد ساز کعبه و خیبر خراب کن 

خاک عدو به باد ده از گرد دلدلش // از ذکر تیغ او جگر خصم آب کن 

با هر که آن جناب گرفت انس انس گیر// وز هر که اجتناب نمود اجتناب کن 

تسبیح خارجی که نه در ذکر حیدراست // در گردن سگان جهنم طناب کن 

سرچشمه گر بجز اسداﷲ باشدت // بشکن سبوی جسم و سفال گلاب کن 

و مناجات و اشعار و قصائدی در مناقب ائمه ٔ اطهار علیهم السلام است بدو منسوب و از بعض اشعار او شایبه ٔ جبریت هم ظاهر میگردد:

چو خیر و شر نه بدست من است یک سر مو // اگر ثواب ندارم مرا گناهی نیست

همین صاحب ترجمه محمد بن عبدالله کاتبی ترشیزی را گاهی بمناسبت اصل و نژاد وی نیشابوری هم گویند چنانچه بمناسبت منشأ و مولد که شهر ترشیز بوده ترشیزی گویند ودر ضمن تألیفات و آثار قلمی او نیز ذی اشاره خواهد شد و در مجالس المؤمنین نیز کاتبی نیشابوری عنوان کرده

و این شعر را نیز بدو نسبت داده:

همچو عطار از گلستان نشابورم ولی // خار صحرای نشابورم من و عطار گل 

 و بعد از آن از تذکرهء دولتشاه نقل کرده که مولد و منشأ وی شهر ترشیز است و این کلام مجالس المؤمینن هم صریح است در اینکه همین کاتبی ترشیزی صاحب عنوان را نیشابوری گفتن نیز صحیح است و ترشیز نیز بنوشتهء بعضی از توابع نیشابور بوده است و این مطلب هم صحت هر دو نسبت را شاهد صادق می باشد

آثار

از آثار قلمی محمد بن عبدالله کاتبی است:

۱ – بهرام و گل اندام که منظومه ای است فارسی و در کشف الظنون و مجمع الفصحاء آن را به محمد بن عبدالله کاتبی منصوب داشته لکن در اولی به نیشابوری و در دویمی به ترشیزی موصوف میدارد.

۲ – حسن و عشق که مثنویی لطیف و فارسی است

۳ – دیوان اشعار که به دیوان کاتبی معروف و یک نسخه از آن که حاوی غزلیات و مقطعات و بعضی از رباعیات است و مجموع آن در حدود یک هزار بیت است بشمارهء ۲۷۹ در کتابخانهء مدرسهء سپهسالار جدید تهران موجود است.

۴ – مجمع البحرین که منظومه ای است ذوبحرین و ذوقافیتین

۵ – محب و محبوب

۶ – ناظر و منظور یا ناصر و منصور که هر دو از مثنویات لطیفهء فارسی او است و نیز رجوع به تذکرهء آتشکده ص ۷۱ و فرهنگ آنندراج ذیل لغت کاتبی و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ ادبیات براون ج ۳ و فهرست.

لغت نامه دهخدا



( ۱) – قرآن ۲۱ از کار 

۲) – در تذکرهء دولتشاه (ص ۱۷۰ ): خاک

( ۳) – در تذکرهء دولتشاه: ماه بهار ) ۵۷/ تاریخ عصر حافظ و غیره شود

( ۴) – مجالس النفائس: ترکش این مطلع پیش از این نیز از این کتاب نقل شده

( ۵) – در اصل: هشتاد و نهم.

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=