مرحوم (آخوند خراسانى ) صاحب کفایه که تشنه درس استادش (شیخ مرتضى انصارى ) بود، روزى یگانه پیراهنش را شسته بود و منتظر بود تا خشک شود، چون موقع درس فرا رسید و پیراهن هنوز خشک نشده بود براى آنکه از درس استاد محروم نگردد قباى خود را در بر کرد و مچهاى آستین را بست و در حالیکه عبا را به دور خود پیچیده بود وارد مجلس درس شیخ شد و در گوشه اى نشست و به سخنان استاد گوش فرا داد و پس از خاتمه درس به سرعت بسوى محلّ سکونت خود شتافت زیرا نمى خواست کسى متوجه آن وضع گردد.
ظهر آن روز کسى درب حجره را کوفت . وقتى آخوند محمد کاظم در را باز کرد، شیخ مرتضى را دم دریافت ، استاد به شاگرد خود سلام کرد وبقچه اى از زیر عباى خود بیرون آورد و آن را به دست او داد و با قیافه ولحنى که سرشار از محبّت بود گفت :
(از اینکه در این وقت مزاحم شده ام معذرت مى خواهم من مى توانستم پیراهن نوى تهیّه کنم ، امّا دلم مى خواهد پیراهن خود را به شما بدهم و امیدوارم با قبول آن مرا خوشحال کنید.)