جمعى از اهل یمن بر حضرت فخر ذو المنن وارد شدند و در میان ایشان مردى بود که بسیار سخن آور و حرّاف، و در گفتگو از همه عظیم تر، و مبالغه او در مباحثه باجناب پیغمبر- صلّى اللّه علیه و آله و سلم- و حجت گرفتن بر آن سرور از همه بیشتر بود.
و به حدى مبالغه نمود که آن حضرت خشمناک گردید. و رنگ مبارکش متغیّر گشت.
و رگ پیشانى منوّرش پیچیده شد. و چشم بر زمین انداخت،
که جبرئیل آمد و گفت:
خدایت سلام مى رساند و مى گوید که: این مرد از اهل سخاوت، و نان ده است. پس خشم آن حضرت فرو نشست و سر بالا کرد و فرمود که: اگر نه این بود که مرا جبرئیل خبر داد که تو سخىّ نان دهى، ترا از خود مى راندم و عبرت دیگران مى کردم.
آن مرد گفت که: خداى تو سخاوت را دوست دارد؟ فرمود: بلى. آن مرد گفت: «اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد انّک لرسول اللّه». به خدائى که تو را به حقّ برانگیخته است که هرگز احدى را از مال خود محروم برنگردانیدم
معراج السعاده//ملا احمد نراقی