گفتار استاد:
«شیخ على بن عبد العالى کرکى،معروف به محقق کرکى یا محقق ثانى،از فقهاىجبل عامل و از اکابر فقهاء شیعه است.در شام و عراق تحصیلات خود را تکمیلکرده و سپس به ایران در زمان شاه طهماسب اول آمده و منصب شیخ الاسلامىبراى نخستین بار در ایران به او تفویض شد.منصب شیخ الاسلامى بعد از محققکرکى به شاگردش شیخ على منشار،پدر زن شیخ بهایى رسید و بعد از او،اینمنصب به شیخ بهایى واگذار شد.فرمانى که شاه طهماسب به نام او نوشته و به اواختیارات تام داده،در حقیقت او را صاحب اختیار واقعى و خود را نماینده اودانسته است،معروف است.
کتاب معروف او که در فقه زیاد از آن نام برده مىشود،«جامع المقاصد»است کهشرح قواعد علامه حلى است.او علاوه بر این،«المختصر النافع»محقق،و شرایعمحقق و چند کتاب دیگر از علامه و چند کتاب از شهید اول را حاشیه زده و یاشرح کرده است.
آمدن محقق ثانى به ایران و تشکیل حوزه درسى در قزوین و سپس در اصفهان،وپرورش شاگردانى مبرز در فقه،سبب شده که براى نخستین بار پس از دورهصدوقین،ایران مرکز فقه شیعه بشود.محقق کرکى میان سالهاى۹۳۷-۹۴۱درگذشته است.محقق کرکى شاگرد على بن هلال جزائرى و او شاگرد ابن فهدحلى بوده است.ابن فهد شاگرد شاگردان شهید اول از قبیل فاضل مقداد بوده.
على هذا او به دو واسطه شاگرد شهید اول است.پسر محقق کرکى به نام شیخعبد العالى بن على بن عبد العالى نیز از فقهاء شیعه است که ارشاد علامه و الفیه شهید را شرح کرده است…» (۱)
محقق دوم،صاحب جامع المقاصد:
شیخ نور الدین،على بن الحسین بن عبد العالى کرکى عاملى،یکى از بزرگانفقهاى قرن دهم هجرى است و القاب:«مروج الذهب»،«شیخ الاسلام»،«محققکرکى»،«محقق ثانى»و«المولى المروج»در مورد او شهرت دارد.او عالمى است عامل،و فقیهى است کامل،مجتهد اصولى و محقق یکتاى عصر خویش و علامه وقت.وثاقتو دقت نظر و جلالت علمى و عملى و کثرت تحقیق و تدقیق و جودت تالیف و متانتتصنیف او بىنیاز از توصیف و غنى از تعریف مىباشد.
او از علماء و فقهاى جبل عامل است که پس از تکمیل مراتب علمى و عملى،بنابه رخواستشاه طهماسب به ایران مسافرت کرده است و شیخ الاسلام رسمى ایرانگردیده است و پذیرش این دعوت از سوى یک پادشاه،گاهى در زندگى این فقیهبزرگوار با توجه به حرکت اسلامى ایران امروز،ممکن استخواننده محترم را دچارحیرت و تردد گرداند که مبارزه با رژیم ستمشاهى در عصر اخیر و همکارى یک مجتهدعالیقدر در آن عصر را با پادشاه وقت،به چه معنى و مفهومى مىتوان تعبیر و تفسیرنمود؟کدام یک از آنها حق و کدام یک از آنها باطل و ناروا شمرده مىشود؟
در رفع این تحیر و تردد،آنچه به نظر نگارنده مىرسد اینگونه است:
اولا:در رسیدگى به مسائل و قضایاى تاریخى نبایستشرایط زمان و مکان ومحیط اجتماعى را از نظر دور داشت،بلکه ضرورت دارد با توجه به شرائط و ظروفخاص زمانى و مکانى قضاوت و داورى نمود و این امر به سهولت و آسانى صورتنمىپذیرد،بلکه یک فرد بىنظر و بىغرض باید ریشههاى قضایا را بررسى و پىجویىنماید تا به حق مطلب برسد.
ثانیا:تشکیل حکومت صفویه،پس از آن همه فشار و اختناق که اقلیت معدود ومحدود شیعه از اکثریتحاکم آن روز به جرم تنها اعتقاد و گرایش مذهبىاش کشیدهبود،و آن همه تظلماتى که در دوره عثمانیها و بازماندگان خلفاى اموى و عباسى یااجراء کنندگان شیوههاى حکومتى آنان متحمل گردیده بود،که تاریخ خود بهترین شاهدو صادقترین گواه این جریانات مىباشد، به نهضت صفویه در آن مقطع خاص زمانىصبغه مذهبى و رنگ خالص نهضت دینى و اسلامى بخشیده بود که فقهاى و علماىرنج دیده و ستم کشیده و صدا در گلو خفه شده،همکارى و هم فکرى با این حرکتتوفنده انقلابى و اسلامى را یک وظیفه صد در صد شرعى و اسلامى خویش بدانند و باجان و دل و با الهام از اعتقادات پاک مذهبى خویش،با آن حرکت همکارى داشتهباشند،نه آنکه از روى نیل به مقاصد دنیوى یا اشغال مناصب دنیوى به چنین مقاماتروى آورده باشند،واکنش و عکس العمل سر سلسله این حرکتها هم تا حدودى این نوعبرخورد را نشان مىدهد که جنبههاى اعتقادى و مذهبى او بر دیگر جنبهها و ابعاد مسالهغلبه و پیروزى داشته است و شرکت این نوع فقهاء و علماى اسلام در چنین حرکتهاىسیاسى و حکومتى بر این منوال و بر این اصل استوار بوده است،هر چند ناگفته نبایدگذاشت که دنیامداران و سیاستبازان از این گرایشهاى پاک و تمایلات بىآلایش بهسادگى عبور نکردهاند،بلکه بهرهبرداریهاى ناپاک و ناخالص فراوانى نیز نمودهاند کهنهضت مشروطیت ایران و نهضت ثوره عشرین عراق و دهها نظیر آنها،گویاترین سندتاریخى اثبات این ادعاى ما مىتواند باشد و یقینا در مورد سلسله صفویه هم چنیناتفاقات ناروا رخ داده است،ولى در آغاز حرکت و در توجیه عامل اصلى شرکت فقهاءدر این حرکتسیاسى،دقیقا همان رهایى و فرار از ظلمها و ستمها در کار بوده است کهدر حق آنان به کار گرفته مىشد،به ویژه افرادى مانند محقق کرکى که در کوران حوادثو در متن تظلمات و تعدیات در لبنان و جبل عامل به سر مىبرده است که بارزتریننمونه آن شهادت فقیه بزرگوار شهید اول،و شاگرد نامدار محقق کرکى،شهید ثانى ودهها شهید گمنام تاریخ فقه و فقاهت مىباشد که گرفتار آتش سوزنده جهل و نادانى وتعصب و عناد و لجاجتستمگران گشتهاند،بىآنکه صدایى از آنان به گوش احدىرسیده باشد.پس به این ترتیب مقایسه آن دوره با عصر انقلاب و شرایط روز،هرگزصحیح و روا نیست.
گفتار دیگران در حق او:
صاحب روضات الجنات فشردهاى از گفتار علماء و فقهاء را در مورد این فقیهبزرگوار آورده است که برگزیدهاى از آنها را در ذیل مىآوریم:
۱- شهید ثانى:
او در اجازهاى که به فرزند این عالم ربانى صادر کرده است،درباره او مىگوید:
«پیشواى محقق،یکتاى عصر خویش،شیخ نور الدین على بن عبد العالى کرکىعاملى،از علماى دوره شاه طهماسب صفوى است که شاه امور مملکتى را در اختیار اونهاده بود و دستور العملى به تمام نقاط کشور صادر نموده بود که از او به عنوان فقیهبزرگوار امتثال و اطاعت نمایند و اعتقاد داشت که حکومت از آن او است،از آن جهتکه او نایب امام زمان(عج)مىباشد و پادشاه نماینده و نایب او مىباشد،چون اساسحکومت از آن خدا و رسول(ع)و جانشینان بر حق اوست.این فقیه بزرگواردستور العملهایى به شهرها و مناطق در مورد امور مردم و مالیات مىنوشت و در پارهاىاز مناطق کشور،قبلهها را که بر اساس نادرست تنظیم گردیده بود، تغییر مىداد.» (۲)
۲- سید نعمت الله جزائرى:
او در کتاب«غوالى اللئالى»مىگوید:
«شیخ على بن عبد العالى(قبرش معطر باد)هنگامى که بنا به درخواستشاهطهماسب به قزوین و سپس اصفهان قدم گذاشت،او دستور العملهاى متعددى بهاطراف و اکناف نوشت و من برخى از این احکام و دستورها را دیدهام که متضمن نحوهرفتار با مردم و کمیت و مقدار خراج مالیات،امر به اقامه شعائر دین مانند نماز جماعتو تعیین امام جمعه و جماعت و… مىباشد.» (۳)
۳- صاحب ریاض العلماء:
ملا عبد الله افندى،متن دستور شاه طهماسب را در مورد او آورده است کهجملاتى از آن به این ترتیب است:«از آن جمله در این زمان،کثیر الفضل عالى شان کهبه رتبه ائمه هدى علیهم السلام و الثناء اختصاص دارد،متعالى رتبت،خاتم المجتهدین،وارث علوم سید المرسلین، حارس دین امیر المؤمنین،قبله الاتقیاء المخلصین،حجهالاسلام و المسلمین،هادى الخلائق الى الطریق المبین،ناصب اعلام الشرع المتین،متبوع اعاظم الولاه فی الاوان،مقتدى کافه الزمان،مبین الحلال و الحرام،نائب الامام(ع)لازال کاسمه العالى علیا عالیا،که به قوه قدسیه ایضاح مشکلات قواعد ملت و شرایعحقه نموده،علماء رفیع المکان اقطار و امصار،روى عجز بر آستانه علومش نهاده بهاستفاده علوم از مقتبسات انوار مشکوه فیض آثارش سرافرازنده و اکابر و اشرافروزگار سر اطاعت و انقیاد از اوامر و نواهى آن هدایت پناه نپیچیده،پیروى احکامش راموجب نجات مىدانند،همگى همتبلند و نیت ارجمند مصروف اعتلاى شان وارتقاء مکان و ازدیاد مراتب آن عالى شان است،مقرر فرمودیم که سادات عظام و اکابر واشراف فخام و امراء و وزراء و…آنچه او نهى نماید بدان منتهى نموده،هر کس را ازمتصدیان امور شرعیه ممالک محروسه و عساکر منصوره عزل نماید،معزول،و هرکسى را نصب نماید، منصوب دانسته،در عزل و نصب مزبورین سند دیگرى محتاجندانند…کتبه طهماسب بن شاه اسماعیل الصفوى الموسوى»
۴- گفتار صاحب امل الآمل:
او در کتاب خویش،ضمن تجلیل و توصیف در مورد او گوید:«امر او در وثاقت،علم،فضل، جلالت قدر،عظمتشان،فراوانى تحقیق و تدقیق،مشهورتر از آن استکه ذکر کنم.»
سپس به ذکر اسامى کتابهاى تالیفى او مىپردازد که در بخش خود خواهدآمد. (۴)
۵- گفتار صاحب ریحانه الادب:
مرحوم مدرس او را در ذیل کلمه«محقق»در جلد پنجم کتاب خود آورده استو او را با وثاقت و دقت نظر و جلالت علمى و عملى مىستاید و تفویض امور را ازناحیه حکومت وقت،به او ذکر مىکند،سپس به شرح تالیفات او مىپردازد.داستانسفیر روم را ذکر مىکند که گویند سفیرى از طرف سلطان روم به حضور حکومت واردشد و شیخ را شناخت،از راه تعرض و فتح باب جدل گفت:«شیخ!ماده تاریخ اینمذهب(حکومتشما)،«مذهب ناحق»(۹۰۶)است،یعنى مذهب باطل که کلمه«نا»در زبان فارسى حرف نفى است(و این سخن اشاره به آغاز حکومت صفویهاست.)شیخ بالبدیهه و بدون تامل گفت:«بلى،بر عکس همین جمله ماده تاریخ رواجمذهب ما است،ما عرب هستیم و این جمله هم عربى است:«مذهبنا حق»(مذهب ماحق است)و لفظ«نا»هم در زبان عرب ضمیر متکلم مع الغیر و به معناى«ما»مىباشد.
تالیفات او:
۱-اثبات الرجعه
۲-احکام الارضین یا اقسام الارضین
۳-اسرار اللاهوت فی وجوب لعن الجبت و الطاغوت
۴-ترجمه الجزیره الخضراء که در هند چاپ شده است.
۵-جامع المقاصد فی شرح القواعد شرح قواعد علامه حلى تا اواسط باب نکاحکه در ایران چاپ شده است.
۶-الجعفریه فی الصلوه و مقدماتها.یک نسخه از آن در کتابخانه رضوى موجوداست.
۷-حاشیه ارشاد علامه حلى.دو نسخه از آن در کتابخانه رضوى موجود است.
۸-حاشیه الفیه شهید
۹-حاشیه قواعد علامه که غیر از جامع المقاصد است.
۱۰-حاشیه دروس و حاشیه ذکرى شهید اول
۱۱-حاشیه بر شرائع الاسلام
۱۲-حاشیه المختصر النافع محقق اول
۱۳-حاشیه مختلف علامه حلى،و از هر یک از این دو آخرى،یک نسخه درکتابخانه آستان قدس رضوى موجود است.
۱۴-شرح ارشاد علامه
۱۵-صیغ العقود و الایقاعات
۱۶-قاطعه اللجاج فی حل الخراج
۱۷-النجمیه در کلام
۱۸-نفحات اللاهوت
۱۹-رساله السجود على التربه
فرزند او:
فرزند فقیه و محقق او،شیخ عبد العالى بن على،از بزرگان فقهاء بوده و محققفاضل و متکلم وارستهاى بوده است.وى معاصر با مقدس اردبیلى و وفاتش نیز در سال۹۹۳ هجرى بوده است.
شاگردان او:
او شاگردان متعددى را در مکتب خویش پرورش داده است که از آن جمله:
۱-شیخ زین الدین فقعانى
۲-شیخ احمد بن محمد بن ابى جامع
۳-شیخ نعمت الله بن شیخ جمال الدین
۴-احمد بن الشیخ شمس الدین
۵-شیخ عبد النبى الجزائرى،صاحب رجال
۶-شیخ على منشار زین الدین العاملى(شیخ الاسلام)
۷-کمال الدین درویش محمد بن الشیخ کمال الدین درویش محمد بن شیخحسن عاملى.
۸-نطنزى جد موسى استاد صاحب استناد
۹-سید امیر محمود بن ابى طالب استر آبادى حسینى موسوى شارح جعفریه ومترجم نفحات اللاهوت استاد خویش
۱۰-سید شرف الدین على الحسن استر آبادى نجفى
۱۱-شیخ على بن عبد العالى عاملى کرکى شیخ الاسلام و المسلمین مؤلف شرحالقواعد(در۶ جلد)
وفات او:
وفات او روز شنبه عید غدیر خم هجدهم ذى الحجه،به سال ۹۴۰ هجرى درنجف اشرف واقع گردید و ماده تاریخ او در این شعر گنجانده شده است:
ثم على بن عبد العالى محقق ثان و ذو المعالى بالحق امحى السنه الشنیعه للفوت قیل«مقتداى شیعه»
(مقتداى شیعه ۹۴۰)
بعد از وفات محقق مذکور،شیخ على منشار پدر زن شیخ بهائى که از افاضل حوزه درسى او بود،جانشین وى گردید و مقرب تشکیلات حکومتى صفوى شد و دراصفهان شیخ الاسلام رسمى گردید و بعد از وفات او نیز همین منصب عالى به شیخبهایى داماد او منتقل شده است. محقق کرکى مسموما درگذشته است و ظاهر آن استکه مسمومیت وى از سوى برخى از امناى دولت صورت گرفته باشد. (۵)
پىنوشتها:
۱- آشنایى با علوم اسلامى،ص ۳۰۲٫
۲- روضات الجنات،ج ۴،ص ۳۶۱٫
۳- مدرک فوق.
۴- امل الآمل،ج ۱،ص ۱۲۱٫
۵- ریحانه الادب،ج ۵،ص ۲۴۵ تا۲۴۹٫
علاقمندان مىتوانند براى تحقیق بیشتر به منابع زیر مراجعه فرمایند:
ریحانه الادب،ج ۵،ص ۲۷۲- حبیب السیر،ج ۴،ص۶۰۹- الذریعه،ج ۵،ص ۷۲- اعیان الشیعه، ج ۴۱،ص ۱۷۴- امل الآمل،ج ۱،ص ۱۲۱- سفینه البحار،ج ۲،ص۱۴۷- شهداء الفضیله،ص ۱۰۸- الکنى والالقاب،ج۳،ص ۱۶۱- لؤلؤه البحرین،ص ۱۵۱- مستدرک الوسائل،ج۳،ص ۴۳۱- نقد الرجال،ص۲۳۸- روضات الجنات،ج ۴،ص ۳۶۰ و منابع دیگر.
فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی