در یکی از سفرهایم به مشهد مقدس، در حوالی حرم مطهر، حکیم عارف استاد الهی قمشه ای را دیدم. فرمودند: حضرت آیةاللهالعظمی میلانی ـ مرجع اعظم مشهد ـ از علمایی که برای زیارت آمدهاند، دعوت کردهاند در مجلس مهمانی ایشان شرکت کنند، تو هم با من بیا برویم.
راه افتادیم و استاد سر صحبت را باز کردند که: حضرت آقای میلانی در چنان مرتبهای از اعلمیّت هستند که علامه طباطبایی ایشان را افقه فقهای روی زمین میدانند و علاوه بر این، ایشان در جوانی به عربی شعر میگفتند و در حکمت و عرفان ید طولایی دارند و در گفتگوها و نوشتههای خود از تمثّل به اشعار و اقوال حکما و عرفا، ابا ندارند و البته این امر در محیط ضد حکمت و ضد عرفانِ مشهد، برای خیلیها جای انتقاد دارد. و ایشان نیز در برابر آنان مصداق «اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما، و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراما» هستند؛ و در حمایت از مشایخ طریقت نیز ساعیاند؛ و برای کمک به آقای سیّد عبدالحجه بلاغی (حجّتعلیشاه) و تأیید او، چندین دوره از کتاب تفسیرش را خریدهاند.
نیز استاد گفتند: حضرت آقای میلانی با سران نهضت آزادی و شخص دکتر مصدق و فرزند او ـ دکتر غلامحسین خان مصدق ـ روابط صمیمانه و با هر دو، مکاتبه دارند و در حادثه درگذشت همسر دکتر مصدق برای او تسلیتنامه فرستادند.
به منزل آیةالله العظمی میلانی رسیدیم و استاد مرا به عنوان «یکی از اهل علم و نواده برادر شیخ آقابزرگ» معرفی کردند و آیةالله به قدری اظهار ملاطفت و محبت کردند که بسیار شرمنده شدم و حتی گفتند: آقا عبا ندارند؟ـ من لبّاده مانندی بر تن داشتم با یک شبکلاه سفید بر سر ـ بعد دستور دادند یک عبا برایم بیاورند.
وقتی آوردند، من گفتم: الاکرام بالاتمام! من عبائی را که با دوش مبارک تبرّک شده است، میخواهم!
فرمودند: ولی عبای من برای شما کوتاه است.من خواندم:
هرچه هست، از قامت ناساز بیاندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست!
خندیدند و عبای خود را دادند که بوسیدم و به دوش کشیدم و ایشان عبای دیگری خواستند و بر دوش انداختند.
کمکم کسان دیگری از علمای بزرگ آمدند: علامه طباطبایی، آیةاللهالعظمی حاجآقا رحیم ارباب اصفهانی، آیةالله سیدعلی بهبهانی، آیةالله سیدرضا زنجانی ـ از رهبران جبهه ملی ـ و آقاسید عبدالحجه بلاغی و پس از او یکی از علمای تهران که ضد عرفان بود و کتابی در تخطئه حافظ نوشته بود و وقتی وارد شد. یک نفر از حاضران که او را میشناخت، گفت: آقا رسم دارند که برای درک ثواب امام رضا(ع) به اکمل وجوه، فاصله تهران تا مشهد را پیاده طی کنند و رنج این سفر را به هیچ انگارند.
این هنگام سید عبدالحجه این بیت حافظ را خواند:
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
من خواستم موذیگری کنم، گفتم: ولی آقا با حافظ مخالفند و دوست ندارند که شعر حافظ را به عنوان وصف حالشان بخوانید!
سیّد گفت: برای چه مخالفند؟
شیخ گفت: به دلایل متعدد، از جمله توهینهای او به انبیا؛ چنانکه در این بیت از عصیان آدم سخن گفته:
جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد
از ما چگونه زیبد دعویّ بیگناهی؟
استاد گفتند: با این حساب، ایشان باید کتابی هم در ردّ قرآن بنویسند؛ زیرا در آن تصریح شده است که: و عَصی آدمَ ربّه فغَوی! …
پس از صرف غذا بیشتر حاضران رفتند؛ من هم خواستم بروم؛ استاد به حضرت میلانی گفتند: ایشان از خودمان است؛ لذا به من فرمودند: شما بمانید. با خوشوقتی ماندم.
علامه طباطبائی و دو سه نفر دیگر از جمله مرحوم شیخ محمدرضا ربّانی تربتی نیز ماندند.
این شیخ عارفمسلک سالهای طولانی در محضر شادروان میرزامهدی آشتیانی متون حکمی و عرفانی و نیز دیوان حافظ و مثنوی را خوانده بود و دهها سال از افادات استاد الهی بهره برده بود و بسیاری از غزلهای استاد را از بر داشت.
آن روز نیز وقتی مجلس از اغیار خالی شد، استاد به آقای ربانی گفتند: «حافظ بخوان.» و او با صدای خوش غزلی از حافظ خواند و این هم مطلع آن:
در ازل پرتو حسنش ز تجلّی دم زد…
سپس درخواست شد مثنوی بخواند، و او خواند:
آن یکی الله میگفتی شبی…
آنگاه استاد به من فرمودند: «تو هم چند بیتی از مثنوی بخوان».
و من با صدایی نه چندان خوش این چند بیت را خواندم:
ای علی که جمله عقل و دیدهای
شمّهای واگو از آنچه دیدهای
پس از این چند بیت ساکت شدم و حضرت میلانی «طیّب الله» گفتند و فرمودند: دنبالهاش؟
و من ده دوازده بیت دیگر را هم که در ستایش امیر مؤمنان(ع) بود، خواندم و آن حضرت بارها تحسین فرمودند و دستور به خواندن بقیّه دادند.
به پارهای از ابیات هم که رسیدیم، فرمودند: دوباره و سهباره.
وقتی هم خواستیم مرخص شویم، فرمودند که باز هم به دیدارشان برویم و دیگر محبّتها.
منبع : حکیم عارف//استاداکبرثبوت
رحمه الله علیه.. ای کاش در مورد مرحوم فقیه سبزواری و حشر و نشر ایشان با ارباب حال هم مطلبی کار می کردید
یاعلی مدد