آیتالله علامه فاضل، آقاى حسنزاده آملى، که در بزرگداشت صدمین سالگرد ارتحال آیتالله ملا حسین قلى همدانى سخنرانى مىکرد، حکایت زیر را بیان کرد (آملى دانشمند معتمدى است که به ضبط و ثبت حوادث و استشهاد به آن توسط ایشان هیچ شک و تردیدى وارد نیست) . او، که در مورد یکى از بزرگان علم و عرفان صحبت مىکرد، گفت که سالى به آمل مىرود تا استراحت تابستانى را در آنجا سپرى کند. در آنجا به انجام تکالیف جدیدى از قبیل اقامه نماز جماعت در مسجد. . . مىپرداخته و با عدهاى از اخوان اهل صفا به بحث و درس مشغول مىشده است.
روزى برحسب اتفاق خسته مىشود و شدیدا محتاج به استراحت مىشود. به منزل مىرود و در خانه با بازى بچهها و سروصداى آنها مواجه مىگردد. عصبانى مىشود و با اهلوعیال به قیل و قال و دعوا مىپردازد. مىفرماید: به اتاق خود رفتم که استراحت کنم. وقتى آرام گرفتم فهمیدم که با خانواده بد کردم و شایسته نبود که اینطور رفتار کنم. لذا برخاستم و به بازار رفتم و مقدارى شیرینى خریدم تا با آن دل بچهها و خانواده را به دست آورم. . . ولى به جهت تاریکىهایى که بر جانم مسلط شده بود باز دلم آرام نگرفت و دیدم که نمىتوانم بمانم.
تصمیم گرفتم به تبریز بروم و آقاى الهى را که تازه از بیمارستان خارج شده بود و من موفق به عیادت او نشده بودم زیارت کنم.
همینکه به محضرش وارد شدم و سلام و احوالپرسى کردم فرمود: تصمیم گرفته بودم نامهاى به قم یا آمل بنویسم. زیرا شما از من خواسته بودید که از آقاى قاضى بخواهم لطف و عنایتى در حق شما داشته باشد، ولى ایشان از شما ناراحت و ناراضى هستند! و مىفرمایند: کسى که بخواهد در این راه-سلوک و طریقت-قدم بردارد چگونه به خود اجازه مىدهد که اهلوعیال و اطفال را از خود برنجاند؟ زیرا که رضایت آنها را به آسانى نمىتوان به دست آورد.
آقاى آملى مىفرماید: با شنیدن این سخنان تمام بدنم از خجالت سرخ شد و اشکم جارى گردید و نزدیک بود که. . . و بعد از اندکى استراحت، آقاى الهى از علت بدرفتارىام با خانواده پرسید که قضیّه را برایش شرح کردم. مرا دلدارى داد و خانواده را برایم سفارش کرد.
مىفرماید وقتى که به قم آمدم این حکایت را براى علامه طباطبایى نقل کردم. ایشان مدتى سرش را به زیر انداخت و سپس سر خود را بلند کرد و فرمود: آقاى قاضى مردى از مردان بزرگ بود.
آقاى آملى مىگوید پیش خود گفتم وقتى امثال آقاى قاضى که خادم اهل بیت هستند در این درجه باشند، مقام و مرتبه معصومین چگونه خواهد بود؟
آیت الحق //سیدحسن قاضی