شعرا-الفشعرا-جشعرای قرن نهمعرفا-الفعرفا-جعرفای قرن نهمعلما-الفعلما-جعلمای قرن نهم

زندگینامه پیر جمال الدین محمّد اردستانى‏ «جمالى»(۸۱۶-۸۷۹ ه.ق)

 زندگى پیر جمال الدین محمّد اردستانى‏

شرح حال‏

پیر جمال الدّین محمّد اردستانى متخلّص به «جمالى» عارف شیعى مذهب، مفسّر، سیّاح و از شعراى قرن نهم هجرى است. وى سرسلسله پیر جمالیه است و طریقت ایشان از چهارده طریقت صوفیان بزرگ به شمار مى‏رود.

پیر جمال در ده «کچویه سنگ» در دو فرسنگى شهرستان اردستان‏[۱] به دنیا آمد. کودکى و جوانى را در محله فهره اردستان گذراند. هنوز خانه ‏اى در کوچه «محمّد شاهان» به نام پیر جمالى باقى است.

نام‏:

بیشتر تذکره‏ نویسان نامش را محمّد نوشته ‏اند. در ریاض العارفین و مجمع الفصحاء و کشف الظّنون بدین نام خوانده شده است. بلوشه) tehcolB (در فهرست خویش او را فضل اللّه جمالى اردستانى دهلوى و تاریخ وفات او را سال ۹۰۱ هجرى یاد کرده است.[۲] سعید نفیسى نیز در آثارش قول وى را آورده است.[۳] مؤلّف طرایق الحقائق نامش‏را احمد ذکر کرده و چنین تعبیر اشتباه به قول مؤلّف آتشکده اردستان از آنجا پیدا شده است که در اردستان احمد دیوانه ‏اى بود که شوریدگان دیگر را به طعن «احمد دیوانه» مى‏ خواندند. شوریدگى جمال الدّین محمّد در جوانى شاید چنین داورى را برانگیخته باشد که وى را احمد دیوانه مى‏ خواندند.[۴]

شجره ‏نامه ‏اى در طایفه محمّد شفیع اردستانى موجود است که نام وى را محمّد ذکر کرده ‏اند. از سوى دیگر وجود کوچه محمّد شاهان در اردستان که ارادتمندانش به نام او داده ‏اند نام محمّد را تأیید مى ‏کند.

خاندان پیر جمال اهل علم و دین بودند و فرزند را به کسب علوم دینى فرا خواندند. وى به تحصیل علوم رسمى پرداخت و در ادب و ترسّل فارسى و عربى مهارت یافت و در علم حدیث و فقه و فلسفه و عرفان و تفسیر صاحب رأى و نظر گردید.

شوریدگى درون و روح ناآرامش تنگناى اردستان و اصفهان را برنتابید و به سفر و سیاحت پرداخت و هرگز در یکجا آرام نداشت و به دنبال گمشده‏ اى مى‏گشت.

در مثنوى کنز الرموز گوید:

ز بهر دو گوش و دل هوشمند شدم تا به قبچاق و نهر خجند
خراسان و تبریز و روم و حلب‏ عراقین و هند و بلاد عرب‏
دویدم ندیدم دل رازجو شنید ار کسى گو به من بازگو

در قصیده‏اى به ترکى زبان بودن خویش اشاره مى‏کند و در اشعار و نوشته‏ هایش گاه از واژگان ترکى سود مى‏ جوید.

در قصیده‏اى به مطلع:

بیا سایل کنار بحر بنگر

گوید:

و گر ترکى زبان خواهى چو من شو به خوارى رو بخارا یا به خاور

(ق- ۱۲)

به زبان و ادبیات عرب تسلّط داشت در میان مثنوى‏ها به نام رجز اشعارى به زبان عربى سروده و هرجا که در بیتى یا مصراعى به زبان عربى استشهاد مى‏ کند بلافاصله‏ محتواى آن را به فارسى مى ‏سراید یا به نثر برمى ‏گرداند. به گویش مادرى نیز ترانه‏ هایى دارد که آن را پهلوى یا فهلویات مى‏ نامد و در نوشته‏ هاى خویش گاه به گویش بومى واژگان یا عباراتى ذکر مى‏کند که مجموعه ‏اى از آن را به نام فهلویات یا اورامه در پایان دیوانش فراهم آورده‏ ام.

از بررسى نامه ‏هایش که در کتاب مرآه الافراد آمده است چنین برمى ‏آید که وى دو فرزند داشته؛ یکى کمال الدّین محمّد و دیگرى عمید که گاه او را عمید الملّه و الدّین خطاب مى‏ کند. کمال الدّین محمّد فرزندى به نام محمّد قاسم و نوه‏اى به نام حاج مهدى داشته است.[۵]

تولد- وفات‏:

در کتاب مرآه الافراد که آن را در سال ۸۶۶ تألیف کرده است مى‏ گوید:

پنجاه سال است با این مردم مبارزه مى‏ کنم … مى‏ توان تولّد وى را حدود سال ۸۱۶ هجرى دانست و این تاریخ مصادف است با نهمین سال سلطنت شاهرخ تیمورى (۸۰۵- ۸۵۰ ه.) اشارات تاریخى دیگر که از وقایع زمان خویش دارد سال مذکور را تأیید مى‏ کند.

سال وفاتش را بیشتر تذکره‏ نویسان ۸۷۹ هجرى نوشته ‏اند. مؤلّف کشف الظّنون سال تسع و سبعین و ثمانمائه را آورده. در فهرست آثار خطّى پراکنده وى و مؤلف الذّریعه درج ۱۱ ص ۱۰ سال مذکور را تأیید کرده‏اند. مؤلف اصول الفصول، به شهادت پیر مرتضى على و پیر جمال اردستانى اشاره مى‏کند و سال شهادت پیر مرتضى را ۸۷۰ ه.

و پیر جمال را ۸۷۹ ه. ذکر کرده است. فقط بلوشه در فهرست خویش سال ۹۱۰ را پذیرفته و هیچ دلیل و سندى ارائه نداده است.

وجود جدال پى‏ درپى میان شیعه و سنّى که تجلّى سیاسى آن میان قره‏قویونلو و آق‏قویونلو دیده مى‏ شود و جنگ شاه منصور (متوفّى ۷۹۰ ه) با ترکمانان، این نظر را تأیید مى‏ کند که ممکن است در جنگ و ستیز این دو گروه و این دو صوفى به شیعه به شهادت رسیده باشند. به سبب ستیز درازمدتى که در هفدهم رمضان ۹۲۰ ه به کشته شدن امیر اویس بن محمّد نجیبا- از امراى وقت و از احفاد امیر شمس الدّین محمّداردستانى- انجامید، مردم محلّه «محال» که سنّى بودند به مذهب تشیّع درآمدند و تشیّع، مذهب همه مردم اردستان شد.[۶]

سال ۸۷۹ ه سال وفات یا شهادت پیر جمال است. او را در سوى چپ قبر پیر مرتضى على در محله «فهره» قرب مسجد سفید به خاک سپرده‏اند و بقعه آنان زیارتگاه ارادتمندان است.

پیر جمال سیاح:

کنجکاوى و شوریدگى، پیر جمال را به جهانگردى کشاند و به بیشتر سرزمین‏هاى اسلامى و چین و هند سفر کرد. دلیل سفرهاى خود را چنین مى‏داند:

چو موسى گاه در کوهم چو یونس گاه در دریا چو همراه تو در سیرم خرامانم به جان تو
ز دیوان سخت بیزارم از آن از خلق پنهانم‏ به دیوار من برآویزم سلیمانم به جان تو

(ق- ۲۰)

در مثنوى مصباح الارواح گوید: در کودکى به غربت افتادم، سیر و سیاحت مى‏ کردم تا به حجاز رسیدم به گرد کعبه مى‏ گشتم. به مصر مى ‏رود و از آنجا به دیار دیگر مى‏ شتابد. مى‏ گوید به هزار نامرد خدمت مى کنم تا مردى بجویم:

ز بهر دو گوش و دل هوشمند شدم تا به قبچاق و نهر خجند
خراسان و تبریز و روم و حلب‏ عراقین و هند و بلاد عرب‏
دویدم ندیدم دل رازجو شنید ار کسى گو به من بازگو

در مثنوى فتح الابواب گوید:

یک دو سالى قبل از این رفتم به چین‏ تا بیاموزم ز چین اسرار چین‏
تا بیاموزم بدانم علم دین‏ باز گویم شرح آن حقّ الیقین‏
رو به چین و کاسه چینى ببین‏ که به چندین ضرب مى‏گردد چنین‏

یا

با جمالى زدند با دم عشق‏ گه سوى روم و مصر و گه به دمشق‏
گه به شیراز و گاه در لیلاز[۷] باز گویند راز با دمساز

در رساله نور على نور گوید:

از زمین دیار اردستان‏ اوفتادم به ملک ترکستان‏
زان جمالى ز بوم اردستان‏ کرد پرواز سوى ترکستان‏
تا کشد خارى از بخارى مست‏ تا که از بود خود بشورد دست‏

سفرهایش مهاجرت‏هایى از خود به خود است. مى‏کوشد نه تنها به پختگى برسد، بلکه بتواند از بود خویش دست بشوید و به او ملحق شود.

شیراز در اشعار پیر جمال:

شیراز در زمان پیر جمال یکى از شهرهاى پررونق علم و دین بوده و از اهمیّتى خاص برخوردار بوده است، هم به دلیل نزدیکى به حجاز و سفر به مکّه و هم به سبب وجود پیران عرفانى، اما پیرجمال با علاقه خاص از این شهر سخن مى‏گوید و دلیل آن شاید اعتقاد وى باشد که بدان اشاره خواهد شد:

باز جمالى سفر آغاز کرد اى عجب ار عازم شیراز نیست‏

***

شیراز عزیز اى عزیزان محک است‏ آبش چو نبات و اصل خاکش نمک است‏
هرکس که در این دیار فرزانه زید قبله است و امام خالى از ریب و شک است‏

(ر- ۱۶۹)

***

آیات عشق و عاشقى بشنو ز من گر صادقى‏ همچون جمالى در جهان در شأن شیراز آمده‏

(غزل- ۲۶۸)

***

چون جمالى کمر عشق به جان بربندیم‏ پشت بر نیک و بد و روى به شیراز کنیم‏

(غزل- ۲۱۳)

انگورک مثقالى گر سرکه شود کلّى‏ شیراز روم خود را در گلشکر اندازم‏

(غزل- ۱۴۴)

کو نسیمى که دل مرده از او زنده شود اى جمالى مگر از جانب شیراز آید

(م، ص ۹۶)

جمالى خورده رود نیل و تشنه‏ هواى رکنى شیراز کرده‏

(م، ۱۰۵)

تحول درونى‏

در مثنوى احکام المحبین چگونگى تحول درونى خویش را چنین بیان مى‏ کند:

«اى عزیز شب سیزدهم ماه رجب المرجّب سنه ثمان و ستین و ثمانمائه، صحبتى دست داد که جمعیت دل بود حسن حقیقى مجال یافت، و قامت رعنا به دیده شاهد باز قدیم نمود، پرتو آن در تجلّى اهل صحبت اثر کرد و ساقى دوران چون روى اتّحاد دید، جاى دیگر مزید فرمود. پس مطربان نیمه مست به مدد ساقى دور، به ترنّم درآمدند و بیت حضرت سیّد بازار عشق و بلبل خوش‏نواى گلزار ذوق شیخ سعدى- علیه السّلام- با شورى عظیم به ادایى خوب و به اصولى خوش بخواندند و بیت آن شیخ نمکین این بود:

مهروى بپوشاند خورشید خجل گردد گر پرتو روى افتد بر طارم افلاکت‏
گفتم که نیاویزم با مار سر زلفت‏ بیچاره فروماندم پیش لب ضحّاکت‏

آشوب زلف پریشان دلبر چالاک در خاطر این فقیر که اسیر کمند آن ماه بى‏نشان است لحظه‏ به ‏لحظه جلوه رنگارنگ مى‏ کرد تا شب دیگر درآمد که شب جمعه بود، بی خود در خود از خود آوازى شنیدم که به سبب آن آواز، جان و دلم به رقص درآمدند و جمعیّت الفاظ صدا این بود: قل الحمد لله الحىّ القیوم، القادر بالفرد، الکریم الذى خلق الانسان بنور محبته. چون این امر بشنیدم یاد گرفتم و تکرار مى‏ کردم ناگاه به خواب رفتم، در مقابل خود لیلى‏ رویى، شیرین‏ گویى، محمّدبویى، احمدخویى دیدم که فرمود: مگو بنور محبته بگو بنظر محبته.[۸]

در مثنوى مصباح الارواح نیز گوید: در کودکى به غربت افتادم، سیر و سیاحت مى‏ کردم تابه حجاز رسیدم بر گرد کعبه مى‏ گشتم پیرمردى مرا از طواف بازداشت و به مصلّاى ابراهیم برد و رازهایى به من بازگفت:

گفت با من کاى فقیر بینوا سود ندهد گفت‏وگو در راه ما
پیر پیدا کن اگر مرد رهى‏ کاندرین ره درنمى‏گنجد صفا

از مکّه به مصر مى‏ رود، بانویى از اهل طریقت او را به قم رهبرى مى‏ کند در جست‏جوهایش به اردستان مى‏ رسد و ساربانى که در کعبه دیده بود او را به پیر مرتضى اردستانى رهبرى مى‏ کند و پیر جمال پس از آزمون‏هاى سخت، دل بدو مى ‏سپارد و خرقه مى‏ ستاند و به ارشاد مى‏ پردازد:

تا بدیدم روى خوب مرتضى‏ یافتم آرام از آن باب صفا

شاید این رباعى مصداق حالش باشد که مى ‏گوید:

از هشتصد و شصت و چهار بگذشت که باز از پرده برون افتاد مجموعه راز
جز جان امیر نیست واقف ز فقیر یعنى که ز شمع پرس این سوز و گداز

(ر- ۱۲۴)

بازتاب اوضاع سیاسى در آثار پیرجمال‏

دوران زندگى پیرجمال مصادف است با دوران جدال خانوادگى تیموریان. شاهرخ تیمورى (۸۰۷- ۸۵۰ ه) پسر چهارم تیمور است که بعد از پدر به حکومت رسید. او را نخست «ماردین شاه» و بعد «جهانشاه» خواندند. بعد از مرگ تیمور و گزینش پیرمحمّد و خلیل سلطان دودستگى میان بازماندگان تیمور آغاز گشت. بخش غربى که شامل امارات عربى و عراق و الجزیره و ارمنستان بود در اختیار جلال الدّین میران شاه و پسرانش ابو بکر و عمر قرار گرفت جلال الدّین در برابر آل جلایر و ترکمانان قره‏قویونلو شکست خورد.

در بخش شرقى که شامل خراسان و ماوراءالنّهر (فرارود) و نواحى اطراف بود وى به سرعت گرگان و سیستان و کرمان و فارس و عراق را به تصرّف درآورد و به انتقام کشته شدن برادرش میران شاه به دست ترکمانان قره‏قویونلو، در سال ۸۲۳ به آذربایجان رفت.

با مرگ شاهرخ فرزندان وى را به نام اسکندر و جهانشاه به اطاعت آورد و حکومت آذربایجان را به جهانشاه واگذاشت، امّا جهانشاه به نواحى اطراف حمله کرد. سلطانیه را گرفت شاهرخ به دفع او پرداخت و جهانشاه نزد برادرش به بغداد گریخت.

جهانشاه‏[۹] سومین ترکمان قراقویونلو جهانشاه پادشاهى هنرپرور و شعردوست بود و به صوفیان توجه داشت و شبها به شب‏زنده‏دارى مشغول بود. به او لقب شب‏پرّه داده بودند. او از اطاعت تیموریان سرپیچى کرد و همو به اصفهان حمله برد و شهر را به آب بست. غارت اصفهان به سال ۸۵۶ ه اتّفاق افتاد. شهرى که به گفته پیرجمال از شهر سبا معمورتر بود. پیرجمال تأثر خود را چنین بیان مى‏کند:

دل در غم دلدارى مانند صفاهان شد سرگشته و ویران شد ویران و پریشان شد

در جاى دیگر گوید:

بیا سائل کنار بحر بنگر که تا ریزم به پیشت درّ و گوهر
که آب انداخت اندر شهر اى دوست؟ که آتش زد در آن محراب و منبر؟
تو در قهر جهان‏شاهى شب و روز تو در شاه جهان‏بین اى برادر
عراق ارچه به طاعت مى‏فزودند ولى سرشان نبد همراه با سر
اهالى و موالى و مشایخ‏ همه مغرور و سرکش چون سکندر

(ق- ۲۰)

در رساله چهل و سوم مرآه الافراد دراین‏ باره گوید:

«چون مردم عراق هماى ولایت او (پیرمرتضى على اصفهانى) از عالم هدایت سایه بر سر عالمیان گسترانید، شفقت به جانب عراق بیشتر داشت و اصفهان از شهر سبا معمورتر گشت، چون حضرت پیر را نشناختند و بى ‏ادبانه با او زیست کردند، حق تعالى در دل سلطان وقت انداخت و کرد آنچه نکرد».[۱۰]

جهانشاه در سال ۸۵۲ ه بر خراسان تسلط یافت، او به دلیل شورش فرزندش حسن‏على در آذربایجان، خراسان را رها کرد و به آذربایجان بازگشت. چند سال بعد نیز ابو الفتح معروف به پیر بوداق خان سرکشى آغاز کرد. چندى در بغداد حکومت داشت به شیراز حمله کرد و آنجا را متصرّف شد.[۱۱]

پیر بوداق در سال ۸۲۸ ه براى تأدیب مشعشعیان و نیز عموزاده خود مأموریت‏ بغداد یافته بود، ولى موفّقیتى به دست نیاورده بود و فعّالیّت مشعشعیان در شمال آذربایجان و اران گسترش یافت. جهانشاه خطر نفوذ اعتقاد تشیّع را در میان ترکمانان احساس کرده بود و تصمیم گرفت آن را سرکوب کند و هم شیخ جنید را اخراج نماید، اما تلاش‏هاى او نه تنها به نتیجه نرسید، بلکه مشعشعیان با پیوستن به الوند میرزا بیش از پیش نیرومند شدند و نزد اوزون حسن قویونلو رفتند. مى‏توان سال ۸۲۱ ه را سال پایه‏ریزى سیاسى تشیّع به حساب آورد.[۱۲]

جهانشاه وقتى به بغداد رفت در جنگى پیر بوداق خان را مغلوب کرد و پسر در آن جنگ کشته شد. پیرجمال در مثنوى محبوب القلوب گوید:

همچو آن شه کز پى افساد شد بهر قتل پور در بغداد شد
چون‏که ره سوى ولى نعمت نَبُرد وقت مردن جز غم و حسرت نبرد

در مثنوى فتح الابواب نیز گوید:

گر ندارى باور این مهر و نشان‏ درنگر اندر سلاطین زمان‏
که چگونه پست و محتاجند و زار پیر در بغداد و در گرد و غبار
آن پسر دربند و محتاج دهان‏ هم پدر بى‏بند گشته چون کمان‏

در کنز الرّموز گوید:

که سلطان مظفّر ابو نصر خان‏ ز بو الفتحش آمد کلید جهان‏
جمالى به امید جام صبوح‏ روان کن دو حرف از میان فتوح‏
که بو الفتح من پیر بوداق خان‏ ابر فکر فتح است و سیر جهان‏

در رباعى زیر گوید:

شاهى است عجب جوان و اسمش پیر است‏ زیرا که محیط و حافظ تدبیر است‏
تقدیر شود چو پیر زد مهر بر او زان‏رو که ازل نقوش امر پیر است‏

(ر- ۳۸)

با قدرت یافتن اوزون حسن، در اواخر سال ۸۷۱ ه، جهانشاه در صدد جنگ با وى‏برآمد. چون زمستان سختى در بغداد پدید آمد سربازان را مرخّص کرد. اوزون حسن با بهره‏گیرى از فرصت به بغداد تاخت و جهانشاه را به سال ۸۷۲ ه. مغلوب کرد. جهانشاه در جنگ کشته شد و جسد او را در تبریز به خاک سپردند.[۱۳]

در مثنوى محبوب القلوب بدین نکته اشاره مى‏کند و گوید:

برخلاف آن حقیقى نام فاش‏ اى شه ایّام خود مى‏کن معاش‏
دستگیر او نشد گنج و سپاه‏ گشت اندر برف و یخ رویش سیاه‏

اوزون حسن از سال ۸۷۳ تا ۹۰۸ ه در نواحى غرب ایران حکمروایى داشت. او که از ترکمانان آق‏قویونلو بود به غلات شیعه دلبستگى نشان مى‏ داد. علاقه پیرجمال در قصیده زیر به اوزون حسن دیده مى‏ شود:

شد باده مفت در جام حسن‏ زان سکّه و خطبه شد ابر نام حسن‏
از مسکنت و صبر و تحمّل اى دل‏ این کوس فرح زدند بر بام حسن‏
ایّام زمان خرّم و خندانست از آن‏ ساقى حسن است و باده و جام حسن‏
خوش‏حال زمانى که حسن شاه بود تا نیک شود بدى ز اکرام حسن‏
چون خلق صور موافق باطن شد زان گشت حسن خبیر اعلام حسن‏
وان شاه خراسان که زبان و دل او یکرنگ نبود پیش پیغام حسن‏
چون سرور تبریزى بس غافل و مست‏ بى‏واسطه حق فکند در دام حسن‏
آن ماه که از برج محبّت سر زد روشن شد ازو مهر و درو بام حسن‏
کردى ز کف دُلدل آن شاه همه‏ اسپاه عیان نمود و شد رام حسن‏
اى آنکه شدى ز جام دولت سرخوش‏ بدمست مشو بدین قدم کام حسن‏
آزار مکن مهل که آزار کنند از مستى و زور باده و جام حسن‏
در باطن سلطنت بى‏قدر و بهاست‏ تا شام نگهدار رخ بام حسن‏
گر یک نفس آگاه نباشى اى شاه‏ در حال دگرگون شود این نام حسن‏
با کس چو وفا نکرد این شعله ذات‏ خوش‏تر ز دعا شنو تو دشنام حسن‏
یعنى که مَرَم ز نصح مردان علیم‏ در آیت تلخ بین تو الهام حسن‏
این نصح غریب است و اشارات حبیب‏ رحم است و کرم ز بهر اتمام حسن‏
خالى است دل جمالى از خوف و طمع‏ تا ظن نبرى که خواهد انعام حسن‏
در ملک محمّد است و بر خوان على‏ زنده ز دم حسین و اکرام حسن‏

(ق- ۱۹)

پیرجمال اردستانى در این قصیده با تکیه بر اعتقاد خویش زبان نصیحت بر اوزن‏حسن گشاده و او را از بى ‏عدالتى و زورمدارى برحذر مى‏دارد. پیر بوداق خان امیر ترکمانان از طایفه قراقویونلو فرزند جهانشاه که از طرف پدر در بغداد حکومت داشت در سال ۸۶۹ ه بر پدر شورید، ولى جهانشاه به دفع او پرداخت. پیر بوداق از راه عراق به شیراز آمد، پیرجمال او را که در تأدیب مشعشعیان و عموزاده خود ناموفّق بود ستوده است.

در فتح الابواب از ملاقاتش با الغ‏بیک بن شاهرخ در سمرقند یاد مى‏ کند. الغ‏بیک به دست پسرش عبد اللطیف کشته شد (۸۵۳ ه) و این ملاقات مى‏باید پیش از سال ۸۵۳ ه اتّفاق افتاده باشد.[۱۴]

نکته دیگرى که ذکر آن از نظر اوضاع سیاسى زمان پیرجمال اهمیّت دارد، اشاره به واگذارى مراتع زیادى از جمله چاه بابا کوه و چاه بابا باباچاله و مرتع باغ شهراب اردستان به جماعتى از اعراب نجد و خابور به سرپرستى شیخ منصور کور از اعراب بنى عامر و شیخ سرخان از اعراب خابورى است. هنگامى که امیر تیمور به عنوان خونخواهى سیدالشّهدا با اهل شام و خاصّه بنى امیّه مبارزه مى‏کرد، آنان بدو کمک فراوان کردند و امیر تیمور پس از پیکار آنان را به ایران آورد و طى فرمانى ایشان را در اردستان مستقر ساخت، به قول مؤلف آتشکده اردستان این فرمان هنوز در خانواده بنى عامر باقى است.[۱۵]

در هفدهم رمضان ۹۲۰ ه. نیز جنگ سختى میان شیعه و سنّى درگرفت و مردم محال که همگى سنى بودند به مذهب تشیّع درآمدند و جدال همیشگى این دو فرقه در اردستان ازمیان رفت.

بازتاب تشیّع در آثار پیرجمال‏

مذهب دربار شاهرخ تیمورى مذهب اهل سنّت بود و فرقه نقشبندیه از رونق خاصى برخوردار بود، شاهرخ نیز بدان دلبستگى نشان مى‏داد. اکثر مردم سنّى بودند، حتى سنّى‏تر از کشورهاى مصر و عراق، امّا در کنار این اکثریت از دوره خلفا و ترکان و ترکمانان تفکّرى پویا و ستم ‏ستیز جارى بود که بر دو اصل عدالت و امامت بر بستر نور و عصمت راه خویش را ادامه مى‏داد. این تفکّر شیعى و پویا خود را در دو سو نشان داد. یکى در سوى فرهنگ عرفانى، و سوى دیگر با قیام‏هایى چون اسماعیلى، سربدارى، حیدرى و مشعشعى، امّا عرفان شیعى به دلیل فشارهاى توانمند حکومت و گروههاى وابسته، به رمز و راز سخن گفت و خواه‏ناخواه در پرده ابهام باقى ماند.

«در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجرى تفکر اعتزالى به افول گرایید و کلام اشعرى تقریبا بلامنازع بر مراکز درس و بحث تسلّط یافته بود. تضاد میان مکتب صحو و سکر که از مشخصه صوفیان زمان بود داستان دیگرى بود. به این ترتیب در پس قلمرو فلسفه تشیّع فرصت‏هاى تازه‏اى پدید آمد و آثار عرفانى تألیف شد. شوق پرشور توأم با آزادى و قدرت که مبتنى بر اصول شیعى بود در آثار صوفیه پدید آمد. در دوره تیمورى این نوع تصوّف که خود جزئى از اسلام سنتى است با حمایت حدیث که از بنیادهاى معارف اسلامى است، تجلى یافت. آثار پیرجمال اردستانى را نمونه‏اى از این ادبیات عرفانى مى‏توان شناخت.»[۱۶]

راه و رسم قلندرى که پس از فتیان و جوانمردان و جولقى‏ها ادامه یافت و به موجى اعتراض خشونت‏آمیز بدل نشد، نمونه دیگرى از نشانه‏هاى فرهنگى بود که در درون اجتماع شکل مى‏گرفت. عیّاران که براى شکستن حدّ و حصر بى‏عدالتى قد برافراشته بودند مقارن حمله مغول در خراسان و هند و آسیاى صغیر پراکنده بودند و شیخ جمال الدّین ساوجى با سامان بخشیدن راه و رسم آنان نیروى تازه‏اى فراهم ساخت و اینان گروهى بودند که از خانقاه و مدرسه سرخوردگى یافته بودند و مى‏خواستند با تجدید سازمانى به کوشش تازه‏اى دست زنند.

«در قرن هشتم و نهم راه و رسم قلندرى رواج یافت و فرقه حیدرى رونق خاصى داشت و همه به قطب الدّین حیدر زاوه‏اى منسوب‏اند و زاوه نام تربت حیدرى در خراسان است و به ابن بطوطه هم زاوه را به عنوان شهر حیدرى مى‏شناسد و در مسافرت خویش به خراسان قبر وى را زیارت کرده است، احوال این قطب الدّین حیدر با کسى که در دوره صفوى در برابر نعمت اللهى قرار داشته تفاوت دارد.»[۱۷]

هرچند تجاوز تدریجى حکّام وقت به جریان‏هاى اصیل صوفیانه آنها را به بیراهه کشاند و یا بعضى در چهارچوب مکتب خویش از راه و روش پویا کنار ماندند، ولى برخلاف صوفیان ضدّ تصوّف که به قدرت گراییدند کسانى بودند که راه خویش را ادامه دادند و از تلاش بازنایستادند.

بازتاب جامى در برابر پیرجمال و ملاقات آنان در بغداد مى‏ تواند نشانه‏اى از چنین جدال درون جامعه باشد که در فصل‏هاى بعد بدان اشاره خواهد شد.

خمیرمایه تصوّف پیرجمال تشیّع است که گاه رنگ غلوّ به خود مى‏گیرد. در هدایه المعرفه گوید: نکاح سرور اولیا و امام الموحدین على مرتضى- کرّم اللّه وجهه- و مقصودات و کیفیت آنکه عصمت و نور نبوّت در فاطمه زهرا (ع) پنهان شد، و این‏قدر بدان که نور نبوّت و عصمت نسبا و جسما در ذریّه فاطمه منتشر شد در مثنوى نهایت الحکمه گوید:

زهرا رخ ارض و سما حُسن حسن بحر صفا جوهر حسین کربلا دل احمد موسى الرّضا

(نعت ۱۸)

مصطفى چون آسمان، آدم زمین‏ مصطفى دریاى جوهرآفرین‏
مصطفى اصل است بى‏رووریا مصطفى جان است و باقى دست و پا
مصطفى عرش است و باقى ابر و میغ‏ مصطفى حمله است و باقى دست و تیغ‏

بدان که هیچ صورتى محفوظتر از حضرت محمّد (ص) نیست و هیچ کلامى جامع‏تر از قرآن نیست و بدان که محمّد اصل کائنات است و کونین از پرتو آن حضرت.

در ترجیع‏ بندى به مطلع:

ساقى از آن باده گلگون بیار جز غم لیلى بر مجنون میار

بیت برگردان تمام بندها چنین است.

یار هویداى قدیمى على است‏ دامن او گیر که شاه غنى است‏

یا:

اى مؤمن موحّد سر نه به پاى حیدر بى‏شک رضاى حق بین اندر رضاى حیدر

(غزل- ۱۰۴)

در قصیده‏اى به مطلع:

یار طلب دلا اگر مست شراب کوثرى‏ خرقه بسوز و جان فشان گر تو حریف دلبرى‏

گوید:

باغ وجودم اى على از تو شکفت همچو گل‏ نیست شکى در این سخن خواجه چو شهر و تو درى …
چاره بى‏کسان على مونس بیدلان على‏ صاحب جسم و جان على سایر ماه و مشترى …
هرکه درت درآید او مه ز فلک رباید او قابض نقد جان شود گنج‏شناس و جوهرى …
جان جمالى از على دور مبین ز احولى‏ زانکه به دور هر ولى شاه کند سکندرى …

(ق- ۲۴)

در غزل زیر از غالیون سخن گوید:

بنده شاهیم و على شاه ماست‏ قبله دین روى على شاه ماست‏
حاصل تنزیل و احادیث و ذکر هست اشارت که على شاه ماست‏
رفتن معراج محمّد ز چیست‏ تا تو بدانى که على شاه ماست‏
ارض و سما عرش و ملک نار و نور داده گواهى که على شاه ماست‏
جام مى و چنگ و دف و عود و ناى‏ جمله در افغان که على شاه ماست‏

(غزل- ۲۴)

آغاز محمّد است و انجام على‏ انعام محمّد است و اکرام على‏
مقصود محمّد است و مشهود على‏ موجود محمّد است و معهود على‏

(ر- ۲۶۲)

شخصیت امام حسین (ع) و واقعه کربلا مورد علاقه پیرجمال است و بر آن عقیده است که عشق جز کربلا وطن ندارد و گوید:

عشق و لیکن وطنش کربلاست‏ هرکه حسینى است بلاکش بود

در رساله صد و شصت و پنجم مرآه الافراد ضمن بیان واقعه‏اى خاص در محرم ۸۷۷ ه درباره حضرت حسین (ع) چنین گوید:

«راهگذارى چون امام المقتولین و سیّد الفقراء حسین بن على المرتضى که در کربلا هیچ فراموش نبود تا به علم خود رسید که عالم وصل است».[۱۸]

در قصیده‏اى به مطلع:

خیز اى پسر در خویشتن بیزار شو بیزار شو رسوا شو اندر عاشقى و ز عشق برخوردار شو

گوید:

بیزار شو بیزار شو همچون حسین از ملک دون‏ وانگه بیا در کربلا خونخوار شو خونخوار شو

(ق- ۲۱)

در ترجیع‏بندى به مطلع:

ساقى از آن باده گلگون بیار جز غم لیلى بر مجنون میار

دربند دهم گوید:

دل که در او مهر پیمبر بود مخزن گنجینه حیدر بود
حبّ على در دل هرکس که هست‏ در همه خرگاه مظفّر بود
عشق و لیکن وطنش کربلاست‏ هرکه حسینى است بلاخور بود

(ترجیع ۲)

زهرا رخ ارض و سما حُسن حسن بحر صفا جوهر حسین کربلا دل احمد موسى الرّضا

(نعت ۱۸)

پیرجمال در یکى از سلسله پیران خویش به معروف کرخى مى‏رسد[۱۹]. سلسله معروفیه را ام السلاسل نامند و معروف کرخى از دست ثامن الائمه على بن موسى الرضا (ع) خرقه گرفته است. این ارادت به امام هشتم و پدرش در آثار پیرجمال به نوعى رمز گونه دیده مى‏شود.

اشاراتى به احمد موسى الرّضا فرزند امام موسى کاظم (ع)، توجّه وى را به فرقه احمدیّه نشان مى‏دهد. احمد بن موسى بن جعفر معروف به شاه چراغ و سیّد السّادات است.

پدر وى امام موسى کاظم (ع) پس از امام رضا (ع) او را از دیگر فرزندان عزیزتر داشتى، چنانکه ضیعه معروف به یسیریه را بدو بخشیده بود و همواره بیست تن از حشم خویش را به خدمت وى گماشته بود.

احمد کثیر الصّلاه و با ورع و قانع و ثقه بود، وى و محمّد بن موسى و حمزه بن موسى از یک مادر بودند. خوارزمى در کتاب مفاتیح العلوم گوید که فرقه احمدیّه از فرق شیعه بدو منسوب‏اند و پس از موسى بن جعفر احمد را امام مى‏دانند و قبر وى و برادرش به شیراز در مزارى به نام شاه‏چراغ و سیّد السّادات واقع است و سیّد السّادات نیز لقبى باشد که شیرازیان به احمد داده‏اند[۲۰]

جمالى در قصیده‏اى که در منقبت اهل بیت (ع) سروده گوید:

ارواح عالم مصطفى مقدار آدم مرتضى‏ جان جهان آل عبا دل احمد موسى الرّضا

که تا پایان قصیده ضمن منقبت ائمه دوازده‏گانه، احمد را دل اهل بیت مى‏خواند:

جان جمالى این جلى دید از محمّد از على‏ برخوان به جان گر همدلى دل احمد موسى الرّضا

(ق ن- ۱۸)

در باب مهدى نیز به هفتمین اشاره مى‏کند:

او ز قعر هفتمین درّ ثمین‏ آورد در عرصه روى زمین‏
بى‏شک و بى‏شبهه آن ترک خطا فاش باشد فاش ز آل مصطفى‏

(فتح الابواب)

هفت نبى دانست اندر هفت روز چشم بگشا تا نمایم این رموز

رمز عدد هفت و هفتمین توجه به اعتقاد احمدیّه قابل تأمّل و بررسى است.

توجهى که پیرجمال در آثارش به شیراز دارد و آن را قبله مى‏خواند و قنّاد شکرشناس را در شیراز مى‏جوید خود مؤید نکته‏اى است که گذشت:

آیات عشق و عاشقى بشنو ز من گر عاشقى‏ همچون جمالى در جهان در شأن شیراز آمده‏

(غزل ۲۱۳)

در هدایه المعرفه گوید:

بشنو این نقل صحیح بى‏ریا که شه شاهان على موسى الرّضا
نور عصمت خواست تا بیرون کند تا در اقلیم جهان جولان کند
آن نصیب مهدى آخر زمان است‏ آن و این و این و آن درهم نهانست‏

*** چون فقیر از امیر عشق غنى است چه غم از مبتلاى شیرازیم‏

(غزل ۱۶۴)

ابروش به پیچ و دیده‏اش غمّاز است‏ آن بر سر قهر و این به عشوه و ناز است‏
در مصر شکر چو خاک بى‏قیمت و خوار قنّاد شکرشناس در شیراز است‏

(۶۹)

پیرجمال قلندر:

در دل هوس کیش قلندر دارم‏ پنهان چه کنم پرده ز رو بردارم‏

مصباح الأرواح، ج‏۱، ص: ۲۶

آیین قلندرى و آیین قمار چون حیدرى از دولت حیدر دارم‏

(ر- ۱۸۰)

در قرن هشتم و نهم راه و رسم قلندرى و جولقى که بر مبارزات عیّاران و فتیان و جوانمردان تکیه داشت، رونق گرفت و مقبولیت عام یافت و قلندران حیدرى منسوب به قطب الدّین حیدر زاوه‏اى از قدرت بیشترى برخوردار بودند. اینان با تکیه بر مکتب تشیّع در میان طبقات دهقان و زحمتکش محبوبیت یافتند و چنانکه گذشت نهضت مشعشعیان و قدرت آق‏قویونلو و حکومت اوزون حسن پایه سیاسى تشیّع را بنا نهاد و غالیون شیعى در آن دوره مورد توجّه قرار گرفتند.

پیرجمال در یکى از سلسله‏هاى اسناد خرقه به فخر الدّین عراقى مى‏رسد و رنگ قلندرى که در آثار وى دیده مى‏شود. شاید از تأثیر طریقه فخر الدین عراقى هم باشد[۲۱] اشاره‏اى در مثنوى فتح الابواب به عراقى دارد و گوید:

جان مشتاقت شود پاک از نفاق‏ همچو آن پیر مغان شیخ عراق‏

رفتار حلّاج را قلندرانه مى‏داند مى‏گوید: «تا قلندروار و عیّاروار چون منصور بر سر دار نیایى فهم این سخن نکنى و تا غریب‏آسا بر سر چهارسوى فنا پوستى بر دوش خود نبندى در ذات این اسرار بازار عاشقان راه نیابى».[۲۲]

در بسیارى از اشعارش از آداب و رسوم و رفتار قلندران سخن گفته است: چون پوست بر دوش بستن، درّ در گوش کردن، گیسو بافتن، عریان زیستن، گلبانگ زدن، ناقوس قلندرى داشتن …

این حکایت همچو درّ در گوش کن‏ تلخ باشد فاش گو خوش گوش کن‏

***

کان سرّ خویش کردمتان یقین‏ زان شد اندر گوشتان درّ ثمین‏
نور احمد از جبینش تافتى‏ گیسویى از بهر صید او بافتى‏

***

تُف بر سر و رویش آنکه از عشق بخست‏ از بهر قبول عام در کنج نشست‏
ناقوس قلندرى به ناموس فروخت‏ میخانه به خصم داد و پیمانه شکست‏

(ر- ۵۲)

نه هرکه برهنه شد قلندر گویند یا گرد جهان دود سکندر گویند
با اسم قلندر و سکندر چه عجب‏ هم چوب تراشند و به خنجر گویند

(ر- ۳۶۱)

عریان شوم و خوى قلندر گیرم‏ تا همچو خلیل خوى آذر گیرم‏
با ترک قلندر قدح باده خورم‏ تا هستى و بود خود زره برگیرم‏

(ر- ۱۹۶)

عبد الواسع باخرزى در کتاب مقامات جامى از قلندران پیرجمال چنین وصف مى‏کند: … «چون درویش و اصحابش در لباس مرتّب از پشم شتر به سر مى‏بردند».[۲۳]

و مولانا فخر الدین على صفى در لطائف الطّوایف گوید: وى (پیر جمال شیخى معظم و معتقد فیه) اکثر خواصّ و عوام و پوستین او و مریدان از سر تا به پاى همه پشم شتر بود»[۲۴]

پیر جمال قلندر با توجّه به اصل سفر و غربت هرگز آرام نداشت و پیوسته با یاران و مریدان کوچ مى‏کرد در کتاب مرآه الافراد گوید: مقصود آنکه این فقیر با درویشان به خاک‏نشینان عراق رسیدند و بگذشتند و کوچ این فقیر هنوز در اصفهان ساکن است.

در رباعى دیگر گوید:

داناى اصول جمله درویشانند سلطان و حشم فقیر درویشانند
آرى چه کنم که ابلهان پندارند با پرچم طاس و خرقه درویشانند

(ر- ۱۰۷)

پیرجمال و سماع:

قد لسعت حیّه الهوى کبدى‏ فلا طبیب لها و لا راق‏
الا الحبیب الذى شغفت به‏ فعنده رقیتى و تریاقى‏

در مقدمه مثنوى فتح الابواب گوید:

«انس رضى اللّه عنه قال کنّا عند رسول اللّه علیه و على آله و سلّم، اذا انزل علیه جبرئیل (ع) فقال:

یا رسول اللّه: انّ فقراء امّتک یدخلون الجنّه قبل الاغنیاء، بنصف یوم و هو خمسمائه عام، ففرح رسول (ص) و قال: أ فیکم من ینشدنا فقال بدوى: نعم، یا رسول اللّه. فقال:

هات. فأنشد شعرا فتواجد رسول اللّه (ص) و تواجد الاصحاب معه حتى سقط رداؤه عن منکبیه فلما فرغوا آوى کل واحد الى مکانه. قال معاویه بن ابى سفیان ما احسن لعبکم یا رسول اللّه. فقال مه یا معاویه: لیس بکریم من لم یهتزّ عند سماع ذکر الحبیب. ثمّ قسّم رداء رسول اللّه (ص) بین من حاضر هم باربعمائه قطعه.

برگردان: انس بن مالک (رضى) روایت کند که ما نزد پیغمبر بودیم (ص). ناگاه جبرئیل (ع) بر آن حضرت فرود آمد. و گفت: که اى فرستاده خدا به درستى که درویشان امّت تو پیش از توانگران به نیمروز آن جهان به بهشت خواهند رفت و آن نیمروز پانصد سال این جهان باشد. پس حضرت پیغمبر (ص) از این خبر شادمان شد و فرمود با حاضران مجلس که آیا در میان شما هیچ‏کس هست که شعرى از براى ما بخواند؟ پس بادیه‏ نشینى گفت: یا رسول اللّه من مى‏ توانم، حضرت مصطفى (ص) فرمود: بخوان پس آن بادیه‏ نشین این دو بیت بخواند:

«به درستى که گزیده است مار عشق جگر مرا و هیچ طبیبى نیست که درمان آن تواند کرد و هیچ فسونگرى نیست که افسون بر آن بخواند تا آن تسکین یابد مگر آن حبیبى که من گرفتار عشق اویم که نزد اوست افسون و تریاق من به غیر از وصل او درد عشق مرا هیچ دوا نیست».

پس حضرت مصطفى (ص) چون این دو بیت بشنید گریه بر آن حضرت دست داد و جسم مبارک آن حضرت به جنبش درآمد و برخاست و اصحاب با آن حضرت برخاستند و به جنبش درآمدند و چندان بدن مبارک آن حضرت حرکت کرد که ردا از دوشش بیفتاد. پس چون از تواجد فارغ گشت هرکسى باز جاى خود رفت و بنشست و معاویه پسر ابو سفیان گفت خوش‏بازیى کردى یا رسول اللّه. پس حضرت مصطفى (ص) فرمود که رها کن این فکر و خاموش شو اى معاویه که این نه بازى بود که ما کردیم. نه کریم باشد کسى که یاد حبیب کنند و او خوشوقت نشود و از جاى خود نجنبد. بعد از آن‏ ردا به چهارصد پاره کردند به عدد حاضران مجلس و هریکى را پاره‏اى از آن بدادند.

در قرن نهم تضاد عمده بین مکتب صحو و مکتب سکر که از مشخّصه صوفیان عصر بود بیشتر دیده مى‏شود. سکر که غلبه محبت خداى تعالى است تا آنجا که دوستدار حق از خود بیخود شود و صحو عبارت است از وصول به مراد با حضور قلب و هوشیارى.

سکر مذهب بایزید بسطامى و صحو مذهب جنید بغدادى است.

طرفداران سکر گویند: طى طریق کمال و وصول به بارگاه جلال جز با شور و شوق روى نمى‏دهد، هوشیارى و اعتدال کندى مى‏آورد و سالک ملول مى‏گردد.

سماع که از جمله آداب و رسوم صوفیان است مورد توجه عرفا قرار داشته و هریک به نوعى آن را تعبیر و تفسیر کرده‏اند. مؤلّف کشف المحجوب هجویرى فصلى بدان اختصاص داده و آن را مقبول و مستدل ساخته است.[۲۵] امام محمّد غزالى نیز در کیمیاى سعادت به تحلیل آن پرداخته و حدّ و مرز آن را مشخّص کرده است.

پیروان طریقه مولوى که یکى از مهم‏ترین طریقه‏هاى تصوّف ایران و منسوب به مولانا جلال الدّین بلخى شاعر و متفکّر بزرگ ایرانى است، به سماع اهمیت بسیار مى‏دهند و اروپاییان به ایشان «درویشان چرخ‏زن» یا «درویشان رقصنده» گفته‏اند و بدان جهت است که در حال ذکر و سماع پاى راست خود را بر زمین استوار مى‏کنند و به بانگ سازهاى مختلف پیکر خویش را گرد آن مى‏گردانند و دست‏افشانى مى‏کنند. گفته‏اند که این روش را مولانا خود بدانها تلقین کرده است.[۲۶]

از بررسى اوزان غزلیات مولانا جلال الدّین برمى‏آید که بیشتر آنها را براى پاى‏کوبى و دست‏افشانى سروده است، زیرا که بیشتر آنها وزن‏هاى مسدّس و مثمّن و حالت مقطّع ضربى دارد و بسیارى از آنها را تقطیع کرده است تا آهنگ پاى‏کوبى و دست‏افشانى را نشان دهد.[۲۷]

سعدى در بوستان گوید:

چو شوریدگان مى‏پرستى کنند به آواز دولاب مستى کنند
به چرخ اندر آیند دولاب‏وار چو دولاب بر خود بگریند زار
به تسلیم سر در گریبان کنند چو طاقت نماند گریبان درند
مکن عیب درویش مدهوش مست‏ که فرصت در آن مى‏زند پا و دست‏[۲۸]

از سخنان پیرجمال چنین برمى‏ آید که در مجالس سماع زمان وى، شعر سعدى مورد توجه اهل سماع بوده است. وى با اشاره به یکى از مجالس سماع گوید که بیت آن شیخ سعدى نمکین را که مطربان با شورى عظیم و به ادایى خوب و اصولى خوش بخواندند دگرگون گردید و ابیات سعدى چنین است:

مهروى بپوشاند خورشید خجل گردد گر پرتو روى افتد بر طارم افلاکت‏
گفتم که بیاویزم با مار سر زلفت‏ بیچاره فروماندم پیش لب ضحّاکت‏

در مثنوى قدرت‏نامه در باب سماع و شوریدگى آن گوید: اى مشتاق کرشمه‏ هاى عشق و اى بصیر عشوه هاى حسن و اى واله شیوه‏ هاى جدید، گوش به این ترنّم دار تا بدانى که عیاشان خرابات محبّت چه لذّت‏ها مى‏یابند تا جسمشان با روح موافق مى‏ شود و در سماع مى‏آیند و جلوه‏ها مى ‏نمایند و گاه معشوق عاشق مى‏ شود و گاه عاشق معشوق.

هرکس که خبردار این لذات شود از طمطراق در عالم بپرهیزد و خود را بر حلقه در خرابات درآویزد و باز با خلق دو عالم بیامیزد. این غزل بخوان تا بدانى که‏ تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ‏ چه معنى دارد و موتوا قبل ان تموتوا چه حیاتى خوش است.

صلّى اللّه على حبیب محمّد و على آله و سلّم.

اى ماه هفتم آسمان تو از کجا ما از کجا وى سرو باغ دلبران تو از کجا ما از کجا
گفتى که یارت مى‏شوم گلهاى خارت مى‏شوم‏ من شرمسارت مى‏شوم تو از کجا ما از کجا
من خاک و تو آبى روان تو مغزى و من استخوان‏ من جسمم و تو جان جان تو از کجا ما از کجا
جانا به جان مى‏بویمت مى‏بینمت مى‏بوسمت‏ گویى بگو مى‏گویمت تو از کجا ما از کجا
گفتم که ناگه دلبرا بى‏دین و دل کردى مرا گفتا بهل این ماجرا تو از کجا ما از کجا
گفتم ترا در چارسو صد باره دیدم روبه‏رو گفتا برو یاوه مگو تو از کجا ما از کجا
اى رازگو اى رازگو گفتى به گوش رازجو کآخر جمالى بازگو تو از کجا ما از کجا

(غزل ۱)

در رساله هشتادم مرآه الافراد در نامه‏اى به فرزندش عمید گوید: قوّالان که قولشان جاسوس حال است در مقابل مى‏ نشاند و این بیتها به یاد قوّالان دهند تا مطّلع از احوال یاران شوند. این نامه نشان مى ‏دهد که پیرجمال در مجالس سماع خویش با توجّه به حال و هواى مریدان سخن مناسبى ارائه مى‏ کرده است و قوّالان مى ‏باید با توجّه به اهل مجلس شعرهاى مناسب بخوانند. و ابیات این است:[۲۹]

بازگو آن قول اى قوّال مست‏ تا برافشانم به عمر خویش دست‏
بازگو آن قول اى داراى حال‏ تا ز حسن یار تو یابم وصال‏
بازگو آن قول اى شیرین سخن‏ که بخواهد رفت روحم از بدن‏
بازگو آن قول موزون بازگو تا که خوش برهم زنم سنگ و سبو
بازگو آن قول موزون در گلو که درآمد آب تازه‏ام در سبو
بازگو آن قول موزون اى حریف‏ تا بپیوندد به جان جان الیف‏

به استناد نشانه‏هایى که در ابیات مثنوى‏هاى پیرجمال به دست مى‏آید، قوّالان در مجلس سماع یا از اشعار سعدى مى‏خواندند یا از اشعار خود وى، کف مى‏زدند، مى‏چرخیدند، پا مى‏کوبیدند و هو مى‏زدند و قو مى‏کشیدند و به آهنگ تن تناها مى‏فزودند:

تن تن تنانا تن تن تنانا کان ماه تابان با حسن ناز است‏

***

کف همى‏زد تن تناها مى‏فزود نفع و سود راه و منزل مى‏نمود

(غزل ۲۲)

***

چون دُرّ ز بحر عزّت بربودى اى سبک روح‏ مى‏رقص همچو مستان مى‏گوى تن تناها

(غزل ۹۷۵)

***

صوفى که به فیض خویش در چرخ آید چرخ فلک اندر بر او چرخ آید
مطلوب جهان است و طلبکار اسیر تا مال بدو بخشد و بر چرخ آید

(ر- ۳۶۱)

هیچ خارج نیست از بازار حق‏ از خروج و رقص برگردان ورق‏

(مصباح)

خضر غریب تشنه‏ خو در ظلمت عشق و ادب‏ نوشیده آب زندگى قویى بر اسکندر زده‏

(غزل ۲۱۲)

قوى تو هرکو شنید خوى قلندر گرفت‏ عور شد اندر جهان واله و انگشت‏نما

(غزل ۵)

جام مى و چنگ و دف و عود و ناى‏ جمله در افغان که على شاه ماست‏

(غزل ۲۴)

اگر خواهى بدانى سرّ این گنج‏ برو بر کوه و یاهویى برآور
وگر گویى که ده در آدمى هو جوابت بو که هو هو اى مسافر

(ق ۳۱)

در قصیده‏اى به مطلع:

بیا یکدم چو آدم دم نگهدار که تا گردى خلیفه دور پرواز

گوید:

ادب بو پوریا عند عمر شاه‏ به وجد و حال گردد آسمان‏وار
بیا یکدم به کوى باده‏نوشان‏ سراندازى بیاموز اى سپهدار

که در آن به پهلوان محمود خوارزمى ملقب به پوریاى ولى و نیز ملقب به قتالى (متوفّى ۷۲۲ ه) اشاره مى‏کند که چون عمر شاه منظور میرزا عمر شیخ (۷۹۷ ه) شاهزاده گورکانى پسر امیر تیمور در سال ۷۹۵ حکومت یافت پوریاى ولى نزد وى قلندروار چرخ زد و شرط ادب نگاه داشت که خود رسم قلندران است.[۳۰]

پیرجمال در آثارش به سماع با اصول توجّه دارد و آن را به حال شنوندگان مربوط مى‏دارد و ناموزونى را سفارش نمى‏کند و گوید:

دوستى مى‏کن تو با آل رسول‏ تا درآیى در سماع با اصول‏

(هدایت)

بگویم سماع اى برادر که چیست؟ مگر مستمع را ندانم که کیست؟

***

با جمالى در سماع آید عیان‏ تا فلک بیند سماع عاشقان‏

(مصباح)

در شرح الواصلین نیز گوید: پس از خواندن کتاب زبده عین القضاه همدانى و پس از خواندن آیه و سوره‏اى همه برخاستند و به سماع مشغول شدند:

گه گهى زان‏رو به صورت مى‏کند گه مکان مبتدى ویران کنند
تا مى و میخانه در رقص آورند تا ز پاى عقل بردارند بند
عشق را هم در شعور آرند و راز تا که حسن عشق یابد عز و ناز

(فتح الابواب)

طریقت پیرجمالى:

معروف است وقتى شیخ شهاب الدّین سهروردى در سال ۶۲۸ ه براى آخرین حج عازم مکّه شد، شمار زیادى از زهّاد و صوفیان و علماى عراق نیز با وى بودند. وى دراین سفر با ابن فارض عارف و شاعر معروف مصر ملاقات کرد و به شمارى از یاران وى از جمله پسر ابن فارض خرقه پوشانید … شیخ یک بار نیز با ابن عربى ملاقات کرد مى‏گویند در طى این ملاقات ساعتى هر دو شیخ به هم نشستند و بى ‏آنکه باهم سخن گویند، از یکدیگر جدا شدند. بعد وقتى از ابن عربى پرسیدند که شیخ شهاب را چگونه یافتى؟ جواب داد سر تا پا غرق سنّت است و چون از شیخ شهاب درباره ابن عربى پرسیدند گفت: دریایى است از حقایق.

نظیر همین قضاوت را از شیخ سعد الدّین حموى درباره این دو بزرگوار نقل کرده ‏اند.

از سعد الدّین پرسیدند که شیخ محیى الدّین عربى را چون یافتى؟ گفت بحرى است موّاج که پایان ندارد. گفتند شیخ شهاب سهروردى را چگونه یافتى، گفت: نور متابعت از پیغمبر در جبین سهروردى چیز دیگرى است.[۳۱]

این مقدّمه براى روشن کردن روش پیرجمال که از ارادتمندان مکتب سهروردى است لازم به نظر مى‏ رسید، زیرا رواج مکتب سهروردیّه در قرن هشتم و نهم در عراق و شام و آذربایجان تأثیر آن را ثابت مى‏ کند. پیرجمال در آثار خویش با تکیه بر سنّت به طرح مسائل دیگر مى‏ پردازد، گوید: جوهر بى‏ همتا محمّد مصطفى (ص) است، چرا که لحظه ‏اى از انفاس مبارک او لفظى بیرون نیاید که نو نبود که او منشأ غرایب عالم است از معجزات گوناگون که مى‏داند.[۳۲]

در مثنوى روح القدس که آن را در سال ۸۶۵ ه تألیف کرده است گوید:

«در خاتمه این قسم از کتاب که به روح القدس مسمّى گشته و اشارت به آنکه کنز الدّقائق مشتمل است بر اسرار کنت کنزا مخفیّا و قسم اول از کتاب شرح الکنوز در بیان صورت انبیاست که شریعتش گویند و در قسم دوم در بیان اهل طریقت و قسم سیوم در شرح اهل حقیقت که ارباب عشق و محبّت‏اند و این قسم نیز اوّلا مشتمل است بر احوال شیخ الاسلام شهاب الدّین عمر سهروردى- قدس سرّه- که شیخ شریعت است و ثانیا مشتمل است بر احوال زین المله و الدّین عبد السّلام کاموسى- قدّس سرّه- که پیر طریقت است و آخرین مشتمل است بر بیان حضور حضرت پیر مرتضى على اردستانى- قدّس اللّه‏ روحه العزیز- که از ارباب تصوّف و محبّت و عشق و حقایق معرفت است و اگر به شرح بزرگى او مشغول شوم کاغذ و قلم برنتابد».[۳۳]

در مثنوى شرح الواصلین توحید را چنین بیان مى‏کند:

توحید اهل شرع اشهد ان لا إله الا اللّه است که هنوز وجودشان مانده بود.

توحید اهل طریقت لا إله الا اللّه است که وجود خود را از میان برداشته باشند و هنوز دوست را غایب ببینند.

توحید اهل حق یعنى محبّت لا اللّه الا اللّه است که همگى در حضور دوست باشند و به کلى از هستى خود نیست شده باشند.

شیخ شریعت پیرجمال:

از شیخ ابو النّجیب سهروردى چند رشته تصوّف منشعب مى‏ شود که یکى از آنها سلسله معروف سهروردیه است و دیگر سلسله پیرجمالیه که از امام الدّین محمّد از شاگردان شیخ نجیب الدّین على بن بزغش شیرازى منشعب مى‏ شود و عموم این سلسله‏ ها از طریق شهاب الدّین سهروردى جارى شده است.

از شیخ ابو النّجیب مى‏ رسد به شیخ شهاب الدّین سهروردى و از او مى‏ رسد به چند تن از مشایخ قرن هفتم، از جمله شیخ شمس الدّین صفى و شیخ عماد الدّین احمد فرزند شیخ شهاب الدّین و شیخ على بن بزغش شیرازى که از دیگران مشهورتر است. شیخ ظهیر الدّین عبد الرّحمن (متوفّى رمضان ۷۱۶ ه) و سعید الدّین محمّد بن احمد فرغانى (متوفى حدود ۷۰۰ ه)- وى از شارحان تائیه فارضیه و فصوص الحکم محیى الدین ابن عربى است- و امام الدین محمّد که سلسله پیرجمالیه بدو مى‏پیوندد.

شیخ شهاب الدّین سهروردى صاحب حکمه الاشراق به نام ابو الفتح یحیى بن جیش بن میرک در مراغه در محضر مجد الدّین گیلانى (جیلانى) درس خوانده بود و به مناسبت نام کتابش شیخ اشراق نام گرفت و شیخ مقتول هم خوانده شده است. وى به جز حکمت الاشراق، نزدیک به پنجاه کتاب و رساله دیگر به فارسى و عربى نگاشت و در برابر حکمت مشایى بو على سینا حکمت اشراق را پایه‏گذارى کرد که خود بازگشتى به‏ نگرش و اندیشه حکماى مشرق زمین بود؛ به‏ویژه ایرانیان. در حلب دو تن از فقها عوام را بر این حکیم جوان شورانیدند و از فقها بر کفر او فتوا گرفتند و سلطان صلاح الدّین ایوبى را به قتل وى واداشتند و او را در ۳۶ سالگى در زندان خفه کردند. شهاب الدّین جامعه‏اى را پیشنهاد مى‏کرد که پول در آن حاکم نباشد. شمس گوید شهاب عملش بر عقلش غالب بود.[۳۴]

پیر طریقت:

شیخ زین الملّه و الدّین عبد السلام کاموسى است. چند تن از این خاندان کاموسى در ردیف مشایخ صوفیه بودند و حد اقل چهار تن از آنان در ردیف مشایخ سلسله پیرجمالیه قرار دارند. پیرجمال از زین الدّین عبد السّلام کاموسى به شیخ المشایخ، قطب عالم و وارث علوم انبیاء المرسلین یاد مى‏کند در رساله مرآه الافراد از کتاب وى که از اکمل فقراست بهره گرفته در دوره او اقطاب و اوتاد به خدمتش کمر بسته بوده‏اند.[۳۵]

در رساله چهل و نهم مرآه الافراد به روش عملى کاموسى اشاره مى‏کند. گوید: شیخ زین الدّین عبد السّلام کاموسى- قدّس اللّه سرّه- مدّتى مدید در صومعه نشست و حاصلى نداشت. شبى بنالید. حضرت خواجه (ص) را به خواب دید. فرمود: اى زین الدّین برخیز که از خلوت سود نتوان یافت، طالب مردى باش. شیخ بیدار شد صباح از خلوت بیرون آمد و روى در عالم نهاد تا به درگاه شیخ شهاب الملّه و الدّین عمر سهروردى رسید.

شیخ زین الدّین عبد السّلام کاموسى چون داعیه بندگى داشت نه شیّادى و رزّاقى و خودفروشى؛ حضرت سیّد اصفیا او را به مراد حقیقى رساند و الّا در صومعه نشسته بود، فایده‏اى از آن نمى‏دید، اشارت این تمثیل و مقصودات کلى در شرح الکنوز طلب کن.[۳۶]

پیرجمالى در آثارش از کاموسى (کامو) فراوان سخن گفته است:

بر کام ماست امروز جام مدام کامو مهمان ماست امشب عبد السّلام کامو
سلطان کشور جان خورشید ملک معنى‏ تحقیق زین دین دان بر برج و بام کامو
کاموست جان عارف، عارف دل کاشف‏ البتّه مى‏بداند، سرّ امام کامو
شاه است زین کامو دستى به دامنش زن‏ تا نیک و بد بدانى از صبح و شام کامو
جان جمالى امروز سرمست زین دین است‏ نى نى که در ازل باز مستم ز جام کامو

(غزل ۲۰۲)

در غزل ۲۰۱ به مطلع زیر ارادت خود را به زین دین کامو بیان مى‏کند

عمرى به سر دویدم چون دل به راه کامو تا گنج جان ربودم از خاک شاه کامو

پیر حقیقت:

پیرمرتضى على اردستانى پیر حق پیرجمال است. وى فرزند شمس الدّین محمّد اردستانى ندیم شاه منصور (متوفى ۷۹۰ ه) و مادر وى از احفاد انوشروان عادل بود. پیر جمال در مثنوى روح القدس درباره وى گوید:

«که امیر شمس الدّین محمّد پدر پیرمرتضى در یکى از جنگهاى شاه منصور با ترکمانان کشته مى‏شود. پیرمرتضى سه یا چهارساله بود که با خانواده خود به اتّفاق شاه منصور به شیراز مى‏روند و تا کشته شدن شاه منصور در شیراز مى‏مانند و در هشت سالگى پیر مرتضى به اردستان بازمى‏گردد و به کسب دانش مى ‏پردازد. ثروت هنگفتى از پدر به ارث بدو مى‏رسد، ولى ثروت را در خدمت خلق به کار مى‏گیرد. در اردستان خانقاه و مدرسه ‏اى در محله فهره اردستان مجاور مسجد سفید بنا مى ‏کند و به ارشاد مردم مى‏پردازد».[۳۷]

در محضر استادان زمان چون سیّد قاسم، فیض مى‏برد. احتمال مى‏دهند در زمان الغ‏بیک و بابر اوّل شهید شده باشد. وى را در بقعه‏اى که خود به‏پا کرده بود به خاک مى‏سپارند و هم‏اکنون مزار عمومى است و مردم به مقامات معنوى وى معتقدند از مریدان وى اسحاق اردبیلى و پیرجمالى است، وى خرقه از پیرمرتضى على گرفت و جانشین او شد.[۳۸]

پیرجمال در مثنوى فتح الابواب در مدح پیرمرتضى گوید:

گنج مخفى قدر قدرت مهر حال‏ ناظر سرّ فناى بى‏زوال‏
راضى و مستغنى از حىّ ودود شاکر اندر راحت و خسران و سود
خاکسار خاکساران طریق‏ مشفق و دلجوى مشتاق رفیق …
آن سوار عالم فقر و فنا جان کباب مصطفى و مرتضى‏
پیر رندان غمگسار باوفا صوفى دل صاف یعنى مرتضى‏
گرچه دیدندش یاران سربلند خویش بستندى به مویش در کمند
کاى رسیده در نهایات مقام‏ وى شده ساقى مستان مدام‏
در تو مى‏بینیم آن ذات قدیم‏ از کرم بردار این خاک سلیم‏
گه به ترکى گه به تازى زیر لب‏ گفتى این معنى به صد عیش و طرب‏
بشنو این بیت اى طلبکار رضا که نهاده در نهادم مرتضى‏
من انا مجنون و مجنون الغریب‏ انت لیلى انت مولى یا حبیب‏

از نوشته ‏هاى پیرجمال چنین برمى‏ آید که پیرمرتضى على مدّتى در اصفهان به ارشاد پرداخت، ولى به دلیل مخالفین از اصفهان بیرون آمد و پیرجمال دلیل ویرانى اصفهان را بى‏حرمتى مردم اصفهان به پیرمرتضى على مى‏داند که بدان اشاره شد. یکى دیگر از پیران پیرجمال شیخ ظهیر الدّین على بن على بزغش (بزغوش) شیرازى است که چندین بار در آثارش به وى اشاره دارد.

شیخ ظهیر الدّین على بن على بزغش (بزغوش) شیرازى فرزند شیخ نجیب الدّین على بزغش بود. وى مانند پدرش به ارشاد طالبان طریقه سهروردى مى‏پرداخت و کتاب عوارف المعارف سهروردى را به فارسى برگرداند و در سال ۷۱۶ ه. درگذشت.[۳۹]

بزغش لقب یکى از اولیاء اللّه است که طایفه ایشان را بزغشیه مى‏خوانند. پدر نجیب الدّین از شام به شیراز آمد و در این شهر بماند و ازدواج کرد و نجیب الدّین در شیراز به دنیا آمد و پس از تحصیلات خویش به سفر حجاز رفت و به خدمت شیخ شهاب الدّین سهروردى رسید و از دست او خرقه پوشید و به شیراز بازگشت و خانقاهى بر پا کرد و به ارشاد پرداخت. در سال ۶۷۸ ه. درگذشت. پیرجمال از مجموعه بو سعید بزغش نام مى‏برد و در جایى نیز از قول ظهیر الدّین بزغوشى گوید: که غریب کسى است که درشهرش نگذارند و گویند دزد و سالوس است.

مجموعه بو سعید بزغوش‏ مرآت دل است و گنج خاموش‏

سلسله طریقت او:

در کتاب اصول الفصول از روى خط شیخ عبد اللّه، المدعو به شاه میر رحمه اللّه نقل است:

انا الفقیر عبد اللّه المدعو به شاه میر، لبست من غیر استحقاق و استیهال بکمال خجلت من ید المولانا و مقتدانا امام المولى فخر الدین احمد و هو لبس بکمال استعداد و الاستحقاق من ید الخاتم العشاق شیخ سعد الدین ابى سعید العلوى الحسینى البزغشى و هو لبس من ید سیّد العارفین سیّد العاشقین پیرجمال اردستانى.

وى مرید پیرمرتضى على اردستانى و او مرید شیخ محمّد زواره‏اى و او مرید خواجه عزّ الدین حسین الکاموسى و او مرید خواجه صاین الدّین اصفهانى و او مرید والد خود خواجه زین الدّین عبد السّلام و او مرید خواجه امام الدّین محمّد بود. وى مرید شیخ نجیب الدّین على بزغشى شیرازى، وى مرید شیخ شهاب الدّین سهروردى و وى مرید عمّ خود شیخ ابو النجیب عبد القاهر سهروردى، وى مرید شیخ احمد غزّالى تا مى ‏رسد به معروف کرخى.[۴۰]

طریقه دیگر:

پیرمرتضى از پیرامام الدّین نایینى و او از شیخ علاء الدّین زواره ‏اى و او از امام الدّین و از شیخ عبد السّلام کامویى و او از مریدان شیخ عبد السّلام بابا عارف موغارى و شیخ محمّد اصفهانى و شیخ عبد السّلام از شیخ فخر الدّین عراقى و او از بهاء الدّین زکریاى مولتانى و او از شیخ شهاب الدّین سهروردى تا معروف کرخى و در بعضى کتب چنین یافتم که سیّد مرید شیخ رکن الدّین ابو الفتح و وى مرید پدر خود شیخ صدر الدّین و وى مرید پدر خود شیخ بهاء الدّین زکریاى مولتانى بوده است.[۴۱]

رؤساى سلسله پیرجمالیه به قرار مشهور بیست نفر بوده‏اند و یکى بعد از دیگرى ریاست این سلسله را برعهده داشته‏اند. آنان عبارت‏اند از: پیراسحاق، پیرعلى، پیرحسین، پیربابایى، پیربابا طاهر، سلطان سیّد لطیف، شیخ محمّد على، سیّد علاء الدّین، شیخ عارف یا بابا عارف صوفى.[۴۲]

پیرجمال و عارفان و شعراى دیگر:

حلاج‏

از قول مولانا جلال الدّین منقول است که روزى یاران را جمع کرد و گفت: از رفتن من هیچ غمناک نشوید که نور منصور بعد از صد و پنجاه سال بر روح عطّار تجلّى کرد و مرشد او شد. این سخن ارتباط عطّار را با حلّاج در اعتقاد مولوى نشان مى‏دهد. تجلّى دیگر روح حلّاجى در آثار عطّار توجّه خاصى است که او به احوال شوریدگان و عقلاى مجانین دارد و گویى بدین‏ وسیله خواسته احوال امثال شبلى و حلاج را تأیید کند.[۴۳]

پیرجمال اردستانى قرنها بعد مى‏گوید: «تا قلندروار و عیّاروار چون منصور بر سر دار نیایى فهم این سخن نکنى و تا غریب‏آسا بر سر چهارسوى فنا پوستى بر دوش خود نبندى، در ذات این اسرار بازار عاشقان راه نیابى».[۴۴]

در مثنوى فتح الابواب به داستانى از حلّاج اشاره دارد که در ضمن آن به توجیه تفکّر حلّاج مى‏ پردازد و مى‏گوید: این فقیر از اهل حال شنیدم که گفت منصور را علیه السّلام در حلقه منصفان دیدم. گفتم: چرا آن دعوى کردى؟ گفت: عزیزان زمان فهم نکردند که من چه مى‏گویم. من گفتم که من درست گشتم. من نگفتم که خالقم، ربّم، قادرم. و در جاى دیگر گوید: و به تحقیق بدان که نظرى با حسین منصور بود که آن آشوب در عالم افکند.

در رباعى زیر نیز گوید:

گر پرده ز روى کارها بردارم‏ چون خاک حقیر بارها بردارم‏
گر بر درم این پرده که بر گونه ماست‏ من نیز چو منصور یقین بردارم‏

مصباح الأرواح، ج‏۱، ص: ۴۱

(ز- ۱۸۱)

سرخ‏رویى دو عالم خواجه یکرنگى بود نى ز یکرنگى شد از منصور گلگون روى دار

(ق- ۹)

گر شوى تو گوشوارى با تو گویم راز دل‏ زانکه راز دل برد منصور بر بالاى دار

(ق- ۲۶)

جیحون چو دیدى غسل کن تا پاک گردى همچو ما و آنگه بیا منصور شو بر پاى خود بردار شو

(ق- ۲۱)

مانند منصور اى جوان گفتى انا الحق بى‏زبان‏ تا یاد یار خود رود جولان کند بر دار خود

(ق- ۹۵)

سنایى، ابن عربى، مولوى‏

گوید: روزى به حضرت غلام صاحب الزّمان فجر نامتناهى، بیت الحرام معانى، پیر مرتضى اردستانى- علیه الرّحمه- از او سؤال کردم از دوستى و دشمنى صحابه و رضوان و جنّت و امثال این‏ها، حضرت پیر فرمود: اگر از راه شرع مى‏پرسى، جواب این مسئله دادن کار ما نیست و اگر از روى فقر و روى معنى مى‏پرسى مى‏گویم …

این حقیر از لب و دندان عارف حضرت سالار محقّقان پیرمرتضى على شنیدم که فرمود: حدیقه سنایى و فصوص شیخ محیى الدّین عربى- قدّس اللّه روحهما- در یک ورق مثنوى مولانا هست.[۴۵]

مولوى را در آثارش چنین وصف مى‏کند: حضرت سیّد متکلّمان و پیشواى مشتاقان و غواص بحر محبّت و راهدان صحراى شفقت، یا سیّد العاشقین و سیّد العارفین. در بیشتر مثنوى‏هاى خویش به ابیاتى از مثنوى مولوى استناد مى‏کند. وزن هفت مثنوى بیان احوال مصطفى در بحر رمل مسدّس مثنوى مولوى سروده شده است.

در مثنوى بدایت الحکمه گوید:

آن نماینده طریق عاشقان‏ که ندیده چون طریقش در جهان‏
شاه رومى آن حقیقت دان فاش‏ که جهانى گشته روشن از صفاش‏

عطّار

با ارادتى که به مولوى مى‏ ورزد، اما مى ‏نماید که مست عطّار است:

چه گر جهان همه رقصان ز شمس تبریزند شنیده‏ام جمالى که مست عطّار است‏

(غزل- ۱۹)

کان شهد و شکر آن شاه قباد قطب مستان بى‏شکى عطّار دان‏

(فتح الابواب)

هفت مثنوى خویش را به نام حقایق احوال مصطفى با توجه به منطق الطّیر عطّار سروده است و از هفت شهر عشق عطّار الهام گرفته. در مثنوى فتح الابواب دراین ‏باره گوید:

جان عشق است و منطق طیر است‏ شرح عاشق شعور هر پیر است‏
شربت خوشگوار عطّار است‏ یاد یاران دمار اغیار است‏
غلبات شهنشه روم است‏ فرسیان را صریح معلوم است‏
آفتاب جهان جان على است‏ ماهتابست و آب‏وتاب جلیست‏
لؤلؤ قعر بحر مصطفویست‏ باده کهنه است و جام نویى است‏
مرتضى ساقى و جمالى جام‏ مرتضى باده و کمالى کام‏

و در جاى دیگر عطّار را عالم سرّ توحید مى‏داند. در قصیده‏اى گوید:

دلى کو مخزن اسرار باشد کجا میلش سوى اخبار باشد
کسى داند صفات شاه مردان‏ که او از علم برخوردار باشد
نه آن علمى که واعظ باز گوید مرادش کسب یک دینار باشد
چو آن علمى که در قرآن نهفته است‏ که اندر هفت بطن غار باشد
چو آن علمى کز آن مولاى رومى‏ بگفت عشق در گفتار باشد
چون آن علمى که بر دار حقیقت‏ ابا منصور جان بر دار باشد
چو آن علمى که اندر سرّ توحید درون سینه عطار باشد

(ق- ۴)

در قصیده‏اى دیگر به شعراى عارف و عطّار اشاره مى‏کند:

گر شه جلال رومى است ور اوحدى و عطار گر قاسم و نظامى ور سعدى و سنایى‏
فى‏الجمله بر رخ دوست این جام نوش کردند تو همچو یخ فسرده همچون منى و مایى‏

(ق- ۲۷)

جمالى و سعدى‏

با توجه به اینکه در مجالس سماع صوفیان قرن هشتم و نهم، غزلیات سعدى آتش‏افروز عاشقان صوفى بوده است و پیرجمالى بارها بدین نکته اشاره کرده است که مطربان نیمه مست بیت حضرت سیار باد در عشق و بلبل خوش‏نواى گلزار ذوق شیخ سعدى- علیه السّلام- با شورى عظیم به آواى خوب و به اصولى خوش مى‏ خواندند و سعدى را به صفت نمکین یاد مى‏کند.

یکى از دگرگونیهاى درونى وى در شب سیزدهم رجب ۸۶۷ ه ابیات زیر از سعدى بود:

مهروى بپوشاند خورشید خجل گردد گر پرتو روى افتد بر طارم افلاکت‏

غزلى نیز در مدح سعدى سروده به مطلع:

دل شد به کوى سعدى در جستجوى سعدى‏ اى سعدیان بشارت کآورد خوى سعدى‏

گوید:

در کاسه جمالى است اى دل فکار مخمور آن مى که جوش مى‏زد اندر سبوى سعدى‏
سعدى است جام صهبا روزى است ساقى ما اى تشنگان بنوشید آبى ز جوى سعدى‏
در خاک پاى سعدى بسرشته عنبر عشق‏ ز آن در جهان فزوده چون مشک بوى سعدى‏
بیناست در حقیقت هرکس که دیده باشد در بزم باده‏نوشان یک بار روى سعدى‏

(غزل ۲۲۹)

فخر الدّین عراقى‏

چنانکه گذشت در یکى از سلسله‏ هاى طریقت پیرجمال به فخر الدّین عراقى مى‏ رسد و روحیه قلندرانه وى شاید از عراقى مایه گرفته باشد. در فتح الابواب گوید:

جان مشتاقت شود پاک از نفاق‏ همچو آن پیر مغان شیخ عراق‏

شیخ محمّد روزبهان:

که او را به شیخ شطّاح الملیح العاشق العارف قطب العاشقین و العارفین وصف مى‏ کند و نام مى‏ برد، ابو محمّد بن ابو نصر بقلى شیرازى دیلمى است که به شیخ شطّاح معروف بود (۵۲۲- ۶۰۶ ه).

عین القضاه همدانى:

در شرح الواصلین گوید شبى جماعتى از درویشان باهم نشسته بودند و کتاب زبده حضرت سرور ملامتیان، و مغز و نغز آن شیخ عین القضاه همدانى علیه السّلام در میان بود و جماعت درویشان از مریدان حضرت شیخ علاء الدّین زواره‏ اى بودند که در مدینه نایین آسوده‏ اند. در مثنوى شرح الواصلین گوید پس از خواندن کتاب زبده عین القضاه و خواندن آیه‏اى به سماع پرداختند.

جز روى تو خود روى ندیده است جمالى‏ ز آن روست که شد بنده شاه همدانى‏

(غزل ۲۵۸)

شیخ محمود شبسترى:

در کتاب فتح الابواب در شرح بیتى از گلشن راز شیخ محمود شبسترى مى‏پردازد و بدان استناد مى‏کند و بیت این است:

کسى مرد تمام است کز تمامى‏ کند با خواجگى کار غلامى‏

و این بیت در گلشن راز در پاسخ پرسش حسینى هروى درباره مرد تمام آمده است:

مسافر چون بود رهرو کدام است‏ که را گویم که او مرد تمام است‏[۴۶]

بابا افضل کاشى:

رباعیات پیرجمال بیشتر به سبک عطّار سروده شده است. در نسخه عکسى پاریس که نسخه اصلى این مجموعه است در پایان رباعیات پیرجمال رباعى زیر آمده است، بدین مضمون منسوبه الى صفوه اهل التّحقیق افضل کاشى رحمه اللّه علیه‏

افضل دیدى که هرچه دیدى هیچ است‏ و آنها که بگفتى و شنیدى هیچ است‏
سرتاسر آفاق دویدى هیچ است‏ وین نیز که در کُنج خزیدى هیچ است‏

رباعى فوق هم به اوحد الدّین کرمانى و هم خیّام منسوب است. در رباعى منسوب به اوحدى به جاى افضل اوحد آمده و در رباعى منسوب به خیّام در مصراع اوّل: دنیا دیدى و هرچه دیدى هیچ است.[۴۷]

پیرجمال به استقبال رباعى فوق گوید:

افعال نکوى خود چه دیدى هیچ است‏ در بحث هرآنچه کج شنیدى هیچ است‏
بى‏یار دلا به سر دویدى هیچ است‏ در خلوت عُجب خود خزیدى هیچ است‏

***

بى‏درد لقاى دوست دیدن هیچ است‏ بى‏عشق دلا نفس کشیدن هیچ است‏
کورانه به دست و پا دویدى هیچ است‏ هوشانه به خلوتى خزیدى هیچ است‏

(ر- ۶۱)

نیکلسون در بررسى‏هاى خود شاعر را بابا افضل کاشى مى‏داند ولى زنده‏یاد زرّین‏کوب مى‏گوید: ذکر شاعرى به نام افضل در بعضى از رباعیات هست که شاعر از او با تکریم یاد مى‏کند و ظاهرا برخى رباعیات وى را استقبال کرده. این بابا افضل بدون شک بابا افضل کاشانى که نیکلسون پنداشته است نیست. ممکن است افضل ترکه از معاصران شاعر باشد یا افضل دیگرى.[۴۸] در قصیده زیر توجّه خود را به عرفاى خاص‏ توجیه مى‏کند و سبک خود را مشخّص مى‏سازد:

اى مانده چون سکندر در عجب و کبریایى‏ کبریت را بسوزان از بهر روشنایى‏
چون خضر مسکنت جوى گر زندگیت باید تا بو که همچو الیاس یابى ز خود رهایى‏
چون انبیا درین ره در نیستى فزودند تا در جهان هستى گردند رهنمایى‏
گر شه جلال رومیت ور اوحدى و عطّار گر قاسم و نظامى ور سعدى و سنایى‏
فى‏الجمله بر رخ دوست این جام نوش کردند تو همچو یخ فسرده همچون منى و مایى‏

(ق- ۲۷)

پیرجمال و جامى:[۴۹]

دو عارف، شاعر هم ‏عصر نماینده دو جریان فکرى اعتقادى زمان خویش با یکدیگر دیدارى داشته‏ اند که حاوى نکات قابل تأمّلى است. عبد الواسع باخرزى در کتاب مقامات جامى درباره دیدارى میان پیرجمال و جامى آورده است:

«پیرى بدسگال از گوشه‏ نشینان شهر شیراز که سخنان متفرّق در صورت رسایل مرتّب مى‏ گردانید، چنانکه به هیچ طریق میان عبارات عربى و ترجمه آن به فارسى و نظمى که هر موضع ایراد مى‏ کرد بى‏ مناسبت بود … اما بعضى از جمله آن ولایت که به صفت کتابت و تذهیب و جدول و تجلید امتیازى داشتند رسایل مهمل او را به تکلیف هرچه تمام‏تر به درجه تکمیل رسانیده، در صورت تحف و هدایا به هر شهر و ولایت مى‏ فرستادند … در آن سفر جمعى کثیر از پسران صبیح الوجه در کسوت ارادت با وى ملاقى شده به لسان اجراى معارف پیوسته مى‏گفت: که ما در مقام غلبه محبّتیم و این‏ها همه جمال اللّه‏اند و چون خدمت درویش و اصحاب وى باجمعهم در لباس مرتّب از پشم شتر به سر مى ‏بردند. آن حضرت (جامى) به ازاى کلمات او چنین فرمودند: که رابطه خصوصیت بر این وجه است که این‏ها جمال اللّه‏اند و شما جمال‏اللّه‏اید … و بالاخره آن پسران که از مملکت فارس هم‏رکاب او بودند پیاده شدند و آن شیخ پرتلبیس در آن صحراى بى‏پایان سخره شیطان و مسخر ابلیس گشت و وى را گروهى انبوه از مریدان بى‏تمییز بودند که به زبان بلاهت چنین درمى‏نمودند که هر فیضى که از جانب مبدأ فراز و نشیب این عالم صورت مى‏دهد همه از ممرّ فیضان وى است».[۵۰]

مؤلف لطائف نیز گوید: «وقتى ایشان (جامى) در سفر حجاز به بغداد رسیدند.

پیرجمال عراقى با جمعى از مریدان به دیدن ایشان آمد. وى شیخى معظم بود معتقد فیه اکثر خواص و عوام، و پوستین او و مریدان از سر تا به پا همه پشم شتر بود. چون چشم بر ایشان (جامى) افتاد گفت: جمال الهى دیدید. ایشان گفتند ما پیرجمال الهى دیدیم، یعنى شتران خدا را».[۵۱]

آثار پیرجمال‏

پیرجمال اردستانى چون عطّار به کثرت آثار معروف است. تقریبا سى اثر از وى مانده است. از ویژگى آثار وى آمیختن شعر و نثر با یکدیگر است. دیوان وى شامل قصاید، ترجیعات، ترکیبات، مستزادات، غزلیات، رباعیات، فهلویات است. در پایان مثنوى‏هاى خویش از آثارش نام مى‏برد و کار تحقیق را آسان‏تر مى‏سازد. مجموعه رباعیات را میزان الحقائق نام داده و در آثارش از آثار شعر خویش، قصاید، ترجیعات و مستزادات را به نام اثر مى‏آورد. با بررسى آثارى که در اختیار اینجانب بود و نسخه دیوان وى در کتابخانه مجلس به شماره ۱۳۰۰۵/ ۱۳۱۵ و کتابخانه تبریز به شماره ۱۴۱۵- ۵۶/ ۳۶ و نسخه عکس پاریس ۸۱۳) p .s (1132 دانشگاه تهران، کلیات دیوان شعر پیرجمال را فراهم ساختم که نشر روزنه آن را منتشر کرده است.

  1. کلیات اشعار: شامل ۱۹ قصیده نعتیه، ۲۷ قصیده، چهار مستزاد، دو ترجیع‏بند و غزلیات و قطعه رباعى- فهلویات است که انتشارات روزنه در سال ۱۳۷۶ آن را منتشر کرده است.
  2. مرآه الافراد: کتابى است مشتمل بر ۱۶۵ رساله آمیخته به نظم و نثر فارسى و متضمّن اندیشه و افکار و تعلیمات صوفیانه پیرجمال که فاضل ارجمند جناب دکتر انیسى‏پور با دقتى خاص آن را منتشر کرده‏اند.
  3. فهلویات: بخشى از اشعار پیرجمال است که در بسیارى از آثارش گاه‏به‏گاه آمده و خود آن را پهلوى نام داده است شامل یازده ترانه و دوبیتى و یک غزل به زبان پهلوى است.

در فتح الابواب گوید: شبها بوده است که این فقیر گوش به زمزمه سوزناک حضرت ساقى میخانه عشق داشته باشم. در سرّ صداى نرم آن حضرت- علیه السّلام- این پهلوى شنیده باشم:

دلى که مهر واروى تَه ورزى‏ گریوان وادَرى و واندرزى‏
به کیهان در تجى دیوانه و گیج‏ هرکه وینى وَ احوالَ ته پرسى‏

فهلویات پیرجمال را به یارى استادان زبان‏شناس، دکتر کتایون مزداپور و زنده‏یاد دکتر ایرج وامقى آوانویسى و بازگردانى شده است در پایان کلیات دیوانش به چاپ رسیده است.

بیان حقایق احوال مصطفى مشتمل بر هفت مثنوى که از مجموعه‏هاى باارزش زبان و ادب و عرفان فارسى است. مثنوى تعلیمى عارفانه، عاشقانه که مثنوى‏هاى زیر را در بر دارد:

  1. مصباح الارواح که آن را در بیستم صفر ۸۶۸ ه به پایان رسانده:
مانده به ده روز از ماه صفر کاین ملک گردید با شمس و قمر
هشت سال و شصت سال هشتصد رفته بود از هجرت شاه رصد
  1. احکام المحبّین: آن را در شوّال ۸۶۶ تألیف کرده و ۱۷۹۳ بیت دارد. شامل ۱۰ بیت عربى است.
  2. نهایه الحکمه: در شوّال ۸۶۸ به پایان رسانده گوید:
هشتصد سال است و شصت و هشت سال‏ که نهان بُد این درر در بحر حال‏
در نه شوّال زد جوش غریب‏ لجّه دریاى بى‏قعر حبیب‏

این مثنوى حدود ۳۰۵۹ بیت فارسى و ۱۴ بیت عربى دارد.

  1. بدایه المحبّه: شامل ۱۶۰۹ بیت فارسى و ۱۹ بیت عربى است و آن را به سال ۸۶۹ تمام کرده است.
هشتصد سال است و شصت و نه به سر که محمّد کرد هجرت اى پسر
  1. هدایه المعرفه: هفدهم ماه رمضان ۸۶۹ آغاز کرده است و مجموعا ۳۸۶۱ بیت دارد.
رفته بُد از هجرت آن نامور هشتصد با شصت و نه سال اى پسر
هفدهم بود از مه صوم اى جوان‏ کاین چهار انهار جنت شد روان‏
  1. فتح الابواب: به سال ۸۷۳ آغاز کرده است و ۴۷۶۸ بیت دارد.
چون به نزدیک آمده ماه رجب‏ بازگو از خلق آن شاه عرب‏
هشتصد و هفتاد و سه سال تمام‏ درگذشت از هجرت شاه مدام‏
که برون انداخت دُرّهاى غریب‏ شور عشق از قعر دریاى حبیب‏
  1. شرح الواصلین: به سال ۸۷۶ ه تألیف کرده و ۳۳۱۹ بیت دارد.

هفت مثنوى مصباح الارواح، احکام المحبّین، نهایت الحکمه، بدایت المحبه، هدایت المحبه، فتح الابواب، شرح الواصلین تحت عنوان بیان حقایق احوال مصطفى از مجموعه‏هاى باارزش زبان و ادب و عرفان فارسى است که ۱۸۴۰۹ بیت فارسى و ۳۳ بیت عربى و ۱۰ بیت گوناگون دارد.

  1. شرح الکنوز: مجموعه‏اى است که در بیشتر نسخه‏ها دو کتاب به شمار آمده است.
  2. بحر الرّموز: چنین شروع مى‏شود:
به اسم اعظم و به ذات قدیم‏ که عشقست و بس هرچه هست اى حکیم‏
  1. کنز الدّقائق: با بیت زیر شروع مى‏شود:
مشعله صبح سعادت دمید وسوسه ظلمت عادت رسید
  1. کشف الرّموز: در بیان ظهور حقیقت عشق که سرّ ولایتش خوانند.
  2. تنبیه العارفین: چنین شروع مى‏شود: اى فرزند یک لحظه بنده‏وار بنشین.
  3. روح القدس: که آن را در سال ۸۶۵ ه. به پایان رسانده و منظومه‏اى طولانى درباره شریعت، طریقت و حقیقت است.
  4. کشف الارواح: رساله‏اى عرفانى در تأویل و تفسیر قصه یوسف است و چنین شروع‏ مى‏شود:
به نامت نامه را سر برگشادم‏ که اندر کوى عشقت مى‏سرایم‏
  1. محبوب الصدّیقین:
روز از نور عشق شد خرم‏ ظلمت شب درید جامه غم‏
  1. مشکاه المحبّین:
اى گزیده جهان و هرچه در اوست‏ جان عالم تویى و عالم پوست‏
  1. معلومات:
اى رفیق ره و حریف مدام‏ وى طلبکار رند دُردآشام‏
  1. مفتاح الفقر: اعلم یا اخى ان الانبیاء و اولیاء الفقراء …
  2. نور على نور:

روى فى الخبر عن رسول (ص): قال اول ما خلق اللّه العقل:

مصطفى نور و نور مشهور است‏ على بوالعلاء على النّور است‏
  1. ناظر و منظور: در معنى اللّه نور السّماوات و الارض مثل نوره کمشکاه.
  2. نصرت‏نامه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم نصر من اللّه و فتح قریب. اى اخى بدان که جمیع اشیا به مثال طلسمند.
  3. المنظوم فى رقّ المنشور: که به نام المسطور فى رق المنشور نیز آمده است: اى آنکه مشتاق جمال دوستى و مى‏خواهى که معرفت الهى فهم کنى.
  4. قدرت‏نامه: اى برادر اگر مى‏خواهى که زنده‏دل شوى نفس نگهدار.
  5. فرصت‏نامه: در معنى سوره و اللیل اذا یغشى.
  6. مهرافروز: اى عزیز بدان که نبوّت و قدرت از حضرت محمّد مصطفى (ص) است.
  7. مرآه الحبیب: اى عزیز یک دم حاضر باش که سخن در وقت مى‏گذرد تا حاضر اوقات شویم.
  8. استقامت‏نامه:
استقم دل که باز حسن حبیب‏ مى‏کند عشوه‏ها به عشق غریب‏
  1. مهر قلوب:
اى جمالى شرح این مهر قلوب‏ رو نهان کن خوش در این پرده عیوب‏
تا که معنى غالب آید بر کلام‏ پیش چشم حرف‏بینان و السّلام‏
  1. میزان الحقائق: مجموعه رباعیات پیرجمال است که در بیشتر مآخذ، آن را کتابى جداگانه یاد کرده‏اند.

پیرجمال به حفظ نام آثارش توجه داشت و در پایان بعضى آثارش به مناسبت‏هائى از آثار خویش و موضوع‏هاى آن نام برده است. در پایان مثنوى فتح الابواب چنین آورده:

… لیک یارى جو که چون مرآت صاف‏ وانماید دم‏به‏دم لاف و گزاف‏
گر کند صد پاره جسمت دم مزن‏ ور کشد طفلت برش مگشا دهن‏
تا بدانى در بر او این رموز تا ز بى‏صبرى نیازى این کنوز
گر تحمّل داشتى موسى یقین‏ که بنهادى گرهها بر جبین‏
گر از آن او شدى بى‏شک و ریب‏ زانکه یا خضر است اى دل گنج غیب‏
چونکه موسى با اشارت‏ها نساخت‏ صورت بى‏صبریش آن گنج باخت‏
شرح من مرآت و گنج پرفتوح‏ بازجو اى فرد طالب در شروح‏
گر تو آن روح القدس آرى به چنگ‏ بى‏جهت اندر جهان نارى و رنگ‏
جان مشتاقت شود پاک از نفاق‏ همچو آن پیر مغان شیخ عراق‏
تا که تنبیهت کند یار و ندیم‏ قصه آن کهف و اصحاب رقیم‏
تا اگر محبوب یابى در کنار در نیازى عاقلانه اى سوار
زانکه محبوبت نماید کشف حال‏ همچو حال یوسف و تخت و وصال‏
حسن یوسف جور اخوان بایدت‏ تا که مصباحى به دیدار آیدت‏
شعله مصباح بطلب چون غریب‏ تا ببینى حسن پنهان حبیب‏
تا بدانى مقصد احکام عشق‏ تا نگه‏دارى به کف بر جام عشق‏
لیک با حکمت بنوش این دُرد دَرد تا نهایت‏بین شوى و مرد فرد
تا به یاد آرى بدایت در حضور تا ز هجرتها نگیرد دل نفور
تا ببینى چهره خوب رضا تا هدایت یابى از حسن غزا
گر رضا خواهى تو از حسن حبیب‏ رو طلب کن فتح ابواب غریب‏
حاضر اوقات و مهر روز باش‏ تا ببینى حسن مهرافروز فاش‏
باشد اندر دستشان مفتاح فقر جسمشان مشکات و دلشان راح فقر
کس نداند قصد معلومات‏شان‏ کس نبیند سیر ترجیعاتشان‏
قامت ترکیب‏شان باشد بلند مستزاد آرند با بند و کمند
نى ابد جویند و نى ذکر ازل‏ ذوق حال آرند در نغمه و غزل‏
در قصاید قال در حال آورند روح‏هاى غیب در قال آورند
اى حبیب آن دردمندان تواند که غبار و گرد میزان تواند
نعتشان اوراد جان است و زبان‏ هم نهان و فاش روزان و شبان‏
اى جمالى مطرب و ساقى بیار چون گشاده در به روى اهل غار
حمد للّه شکر اللّه الکریم‏ که همى‏بینیم خوش کهف و رقیم‏

سبک آثار پیرجمال‏

از ویژگى خاص آثار وى به هم آمیختن شعر و نثر است که در بسیار موارد صنعت التفات در آن دیده مى‏شود. چون از بیان تداعى آزاد پیروى مى‏کند و سخن را به مناسبت حال شنونده یا چگونگى گفتار تغییر مى‏دهد. شیوه آثار تعلیمى خاص مثنوى مولوى در آثارش دیده مى‏شود. بارها حدیثى یا روایتى را طرح کرده و به تفسیر پرداخته، ولى به مناسبت حال و هواى خویش به تمثیل‏هاى دیگر پرداخته است. در کاربرد واژگان حدّ و مرزى ندارد؛ حتى گاه از قوانین کلام و ساخت آن طفره مى‏رود. واژگان ترکى، محلّى، عربى مددکار وى در بیان مطالب اوست. خود را در تنگناى قافیه قرار نمى‏دهد و براى رهایى از آن شیوه‏هاى خاص در اشعارش به کار برده است.

در نثر بیشتر به نثر فنى توجه داشته، اطناب و استشهاد و تمثیل و درج که از ویژگى نثر فنى است در بخش‏هاى مثنوى‏ها که به نثر آورده است دیده مى‏شود. زبان پیرجمال زبان زمان اوست. زبان صوفیانى که بى‏تکلّف براى مریدان سخن مى‏گویند. بنابراین از تکلّف و تشریفات مى‏گریزد، لذا دربند ترکیب واژگان نیست. واژه‏ها گاه چون موم در دست او شکل مى‏گیرند و گاه ترکیب‏هایى مى‏سازد هنجار گریخته و نامعهوده پسوندهاى ور- ناک- ستان از پساوندهاى پربسامد نثر و شعر پیرجمال است.

افعالى چون تالاندن- بندیدن- نگاهیدن- ریزیدن- پرهیزیدن و ترکیباتى چون، ابرناک دودناک، خوابناک درختشان بنده‏ور و در کلمات مغولى- تو- طمغاجى یا تیژگان (مژگان) هژگان در شعر و نثرش به کار برده است.

هدف پیرجمال در شعر و نثر تعلیم است؛ تعلیماتى که بدان عشق مى‏ورزد. عشق به احمد و حیدر، خمیرمایه آثار اوست. خود را شاعر نمى‏داند و از شعر بى‏خاصیت مى‏گریزد. به پسرش سفارش مى‏کند:

اى جان پدر به شاعرى هیچ مپیچ‏ شعرى که ز عشق ناید آن هیچ است هیچ‏
نى هرکه رخى بدید عاشق باشد هیج است طریق عشق هیچ اندر هیچ‏

(ر- ۳۲۷)

و گوید:

شعر آن باشد که وارد حق باشد در دیده عشق وحى مطلق باشد
بیگانه ز عشق مست و احمق باشد ور گفتارش ره انا الحق باشد

(ر- ۳۳۹)

زیرا:

معنى به مثل چو مرغ یا پر باشد خود پر چه بود اگرنه آن فر باشد
معنى آن است کز ملامت شاد است‏ تا در صف عاشقان مضطر باشد

(ر- ۹۱)

سبک بیان وى در مثنوى‏ها چنین است: با آیه یا حدیثى آغاز مى‏کند و به تفسیر تعلیمى آن مى‏پردازد. یا با شعر سخن آغاز مى‏کند و پس از ذکر حکایتى به نثر مى‏پردازد. این بخش از سخنانش تعلیمى است باز به شعر استناد مى‏کند و در فرصتى دیگر نثرى شعرگونه مى‏آورد. نوعى موج شعرى در کلامش دیده مى‏شود. ستون بناى سخنان وى آیه و حدیث و مسائل عرفانى است و ابو هریره، انس بن مالک حسن بصرى، سلمان، ابا ذر، راویان حدیث آثار پیرجمال‏اند. در مجموعه مثنوى‏هاى بیان حقایق احوال مصطفى زندگى پیغمبر (ص) با نگرشى عارفانه به نظم و نثر درآمده است.

آنچه سبک پیرجمال را خاصه در نثر از آثار زمان او جدا مى‏کند، نرمى و روانى بیان اوست. با توجه به اینکه در دوره تحول زبان پارسى، صوفیان پاسداران صمیمى زبان بوده‏اند و مى‏کوشیدند تا سخنانشان مقبول و مطبوع مریدان آنها باشد. مریدانى که از پایین‏ترین طبقه اجتماعى و زحمت‏کش‏ترین آنان بودند. بنابراین زبان پیرجمال زبان ساده‏ و رایج زمان اوست. هرجا آیه‏اى یا حدیثى مى‏آورد یا به شعرى تازى استناد مى‏کند، براى رعایت حال خواننده آن را به فارسى برمى‏گرداند؛ همچون نویسندگان دوره نخست زبان فارسى که برابریهاى معانى را به زبان عربى و فارسى رعایت مى‏کردند تا پیوستگى معنوى خویش را با خواننده از دست ندهند.

پیرجمال بر آن است که طرحى نو به کار برده است، گوید:

تا توانى طرح نو انداختن‏ هم توانى مرکبت خوش تاختن‏
تا که هر دم تازه‏رو باشى چو آب‏ بلکه تابى در جهان چون آفتاب‏

فتح الابواب)

یک صنجه میزان حق آویخته‏ام‏ بازار مقلّدان به هم ریخته‏ام‏
خواننده این کتاب عاشق گردد داند که دگر خاک به نو بیخته‏ام‏

(ر- ۱۶۶)

در شعر به شیوه شعراى اهل حق چون عطّار، مولوى، سعدى و عراقى توجه دارد. وزن مثنوى‏ها بیشتر بر وزن مثنوى مولوى است و قصاید و رباعیاتش به سبک عطار. در غزل شور و حال عاشقانه شیعى دارد گاه جمالى، گاه غریب یا جمالى غریب تخلّص مى‏کند. با توجّه به اینکه شاعران و نویسندگان ادامه‏دهندگان واقعى فرهنگ و ادب پیش از خود هستند و آثارشان تبلور فرهنگ زمان ایشان است و ریشه در گذشته سنّتى دارد. شناسایى آنها مى‏تواند در تشخیص هویت فرهنگى این مرزوبوم سودمند باشد.

نسخه ‏شناسى آثار پیرجمال‏

  1. مجموعه ف ۱۳۲۱ پاریس ۸۱۳/p .s (بلوشه) ۱۷۵۷- به خط نستعلیق ۸۵۳ گ- ۲۰ سطر- مجموعه رسایل منظوم و منثور از فضل اللّه جمالى اردستانى دهلوى (فوت ۹۰۱ ه) بیان حقایق احوال مصطفى در هفت بخش. در پایان رباعیاتى از افضل الدّین کاشانى به نام صفوه اهل التّحقیق آورده است. در این نسخه احکام المحبّین، قدرت‏نامه، فرصت‏نامه، مهرقلوب، نهایت الحکمه، بدایه المحبه، مصباح الارواح، فتح الابواب، شرح الواصلین، نصرت‏نامه، هدایه المعرفه، نور على نور و رباعیات آمده است. این مجموعه در مثنوى‏هاى هفت‏گانه اصل قرار گرفته است. هم به دلیل قدمت نسخه و هم به دلیل سبک کتابت آن. میکروفیلم آن در فهرست میکروفیلم‏هاى دانشگاه تهران، به‏ شماره ۱۳۲۱ ص ۵۹۴، ج ۱ ثبت شده است.
  2. نسخه کتابخانه کاخ گلستان (سازمان میراث فرهنگى کشور) که نسخه کتابخانه سلطنتى سابق است، به نام کلیات پیرجمال اردستانى تعداد برگ ۴۴۸ و ۸۹۶ صفحه نیم‏ورقى کوچک. خط نستعلیق وسط. کاغذ کشمیرى به شماره ۳۱۱. این نسخه با نسخه پاریس برابر و تطبیق شده است و با علامت (س) مشخص گردیده. تاریخ کتابت آن پایان قرن نهم است.
  3. نسخه کتابخانه مجلس شوراى اسلامى (ملّى سابق) شماره ۱۳۲۸۹/ ۱۱۳۲ مسمّى به دیوان پیرجمال‏الدین به قطع وزیرى ۳۱۴ برگ، ۶۲۷ صفحه به خط على اشرف بن على در سال ۱۳۲۵ هجرى نگارش یافته است و شامل مثنوى فتح الابواب مهرافروز، کنز الدّقائق، مرآه الافراد، تنبیه العارفین، محبوب الصّدیقین، مفتاح الفقر، مشکاه المحبین، معلومات، مثنویات، استقامت‏نامه، نورعلى‏نور، ناظر و منظور، قصاید، ترجیعات، ترکیب‏بند، مستزادات، نعت النبى، غزلیات، رباعیات و مفردات است. در بعضى از ناخوانى‏هاى نسخ اصل بدان رجوع شده است و به علامت (مج) مشخص شده است.
  4. نسخه کتابخانه ملک به شماره ۵۹۳۵ در ۵۰۳ برگ این نسخه در اواخر قرن نهم هجرى نگاشته شده. تاریخ کتابت مرآه الافراد را پنج‏شنبه یازدهم جمادى الاولى ۸۶۶ آورده است.
  5. نسخه دیگر کتابخانه مجلس به شماره ۴۲۷۶ به خط نستعلیق شامل آثار مرآه الافراد، شرح الکنوز، کنز الدّقائق، روح القدس، تنبیه العارفین است.
  6. کلیات اشعار و آثار به خط نسخ ۴۴۸ ورق- ۳۵ سطر- مجدول و مذهّب در کتابخانه تبریز به شماره ۱۴۱۵/ ۳۶۵۶ ردیف ۴۶۲ مشتمل بر قصاید، غزلیات، رباعیات، مقطّعات، فهلویات، کنز الدّقائق، شرح الکنوز ۱ و ۲ شرح قدس، تنبیه العارفین، محبوب الصّدّیقین، کشف الارواح، مشکاه المحبین، مفتاح الفقر، معلومات، مهرافروز، میزان الحقائق که بخش اوّل و آخر افتادگى دارد. نام مؤلّف پیرجمال‏الدّین اردستانى سیّاح از عرفاى عهد میرزا شاهرخ متوفّى ۸۷۹ ه بخش دیوان به نام دیوان پیرجمال را انتشارات روزنه منتشر کرده است.
  7. نسخه کتابخانه دیوان هند در لندن به شماره ۳۸۶۶۰ مسمّى به کلّیات پیرجمال به خط نستعلیق خوش نوشته شده و رساله مرآه الافراد، کنز الدّقائق، مشکاه المحبّین، روح القدس، تنبیه العارفین، محبوب الصّدیقین، معلومات، کشف الارواح، قصّه ایوب، بیان حقایق احوال مصطفى، مصباح الارواح، احکام المحبّین، نهایت الحکمه، بدایت المحبه، قصاید و ترکیب‏بند، غزلیات و رباعیات و یک مثنوى که نیکلسون نتوانسته است بدان عنوان دهد)، استقامت‏نامه، نور على نور.[۱]
  8. مجموعه‏اى گزیده به شماره ۱۱۳۵/ ۳۰۰۵ در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى.
  9. کلیات جمالى کتابخانه ملک به شماره ۵۴۰۱ که با نسخه پاریس بخش‏هایى که مورد نظر بوده تطبیق داده شد و یا نشانه (ملک) مشخص گردید.
  10. کلیات جمالى کتابخانه ملک به شماره ۵۰۵۲ به خط نسخ، تحریر محمّد حمزوى موسوى، یکشنبه ۲۴ شوال ۱۲۲۱ نوشته شده و شامل مثنوى نهایت الحکمه و بدایت المحبّه و شرح الکنوز و مهرافروز است.
  11. کلیات جمالى نسخه دیگر کتابخانه ملک شامل کشف الارواح و بخشى از فتح الابواب و رباعیات و مثنوى گلشن راز که در سال ۱۲۵۲ ه. تحریر شده است.
  12. کلیات جمالى ملک شماره ۵۱۱۰، شکسته نستعلیق، تحریر محمّد کریم بن محمّد از سال ۱۲۳۹ تا ۱۲۴۱ تحریر شده است.
  13. فیلم شماره ۴۱۸۱ دانشگاه تهران که در سال ۸۸۵ نوشته شده در کتابخانه ملّى و نیز موجود و شامل احکام المحبین، شرح حقّ الیقین و حقّ المحبوس و نتیجه الحال با میزان الحقائق است.
  14. کلیات جمال الدّین احمد (جمالى) در گذشته ۸۷۹ ه. در کتابخانه دانشگاه استانبول شامل چهار اثر کشف الارواح، مفتاح الفقر، معلومات، غزلیات، رباعیات به خط نسخ، کاتب احمد بن عبد اللّه محمّد بن یحیى الرّشیدى، محرّم ۸۶۷ ه ۲۲* ۱۸۸- ۲۰۷ برگ دو ستونى ۱۵ سطرى. کاغذ آهارزده، جلد تیماج.
  15. نسخه کتابخانه صدر الدین محلاتى شیرازى که در فهرست منزوى ج ۲، ص‏ ۱۳۷۰ به شماره ۱۳۰۶۰ ثبت است.
  16. نسخه کتابخانه نصیرى.

مجموعه هفت مثنوى تعلیمى، عارفانه و عاشقانه پیرجمال اردستانى به نام بیان حقایق احوال مصطفى (ص) که تقدیم مى‏گردد عبارت است از: مصباح الارواح، احکام المحبّین، نهایه الحکمه، بدایه المحبه، هدایه المعرفه، فتح الابواب، شرح الواصلین.

پیرجمال در خلق این مجموعه از هفت شهر عشق عطار در منطق الطیر الهام گرفته است. در این آثار زندگى پیامبر اسلام با ظرافت خاص به زبان شعر و نثر آمده است و دومین مثنوى تعلیمى بعد از مثنوى مولوى را فراهم ساخته است و هدف خود را در ابیات زیر مشخص کرده، مى‏گوید:

جان عشق است و منطق طیر است‏ شرح عاشق سرور هر پیر است‏
شربت خوشگوار عطّار است‏ یاد یاران دمار اغیار است‏
غلبات شهنشه روم است‏ فرسیان را صریح معلوم است‏
آفتاب جهان جان على است‏ ماهتاب است و آب‏وتاب جلى است‏
لؤلؤ قعر بحر مصطفوى است‏ باده کهنه است و جام نویست‏
مرتضى ساقى و جمالى جام‏ مرتضى باده و کمالى کام‏

در این مجموعه شعر و نثر به هم آمیخته است و نوعى ادبیات تمثیلى ارائه مى‏گردد که زندگى پیامبر اسلام بر بستر اعتقادى تشیع متبلور مى‏گردد و شاعر توانسته است عقیده مشترک نهضت‏هاى مردمى قرن هشتم و نهم را در آثار خویش بازگو کند.

مثنوى مصباح الارواح نخستین مثنوى این مجموعه است که با آیه‏ «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ …» آغاز مى‏شود.

احکام المحبّین مثنوى با آیه «لا اللّه الا اللّه‏، هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ* عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ»* آغاز مى‏گردد. تحوّلات روحى شاعر بحث آغازین است سپس به خطبه‏هاى عقد حضرت محمّد (ص) و خدیجه (ع) مى‏پردازد.

نهایت الحکمه با آیه‏ «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» آغاز مى‏شود. نبوّت و ولایت خمیرمایه این مثنوى است. وقایع سال چهارم و پنجم نبوّت داستان معراج و سلطه رومیان را بر شهر برار مطرح مى‏کند و به تعلیمات عرفانى‏ مى‏پردازد. هدایت الحکمه، چهارمین مثنوى با آیه‏ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ آغاز مى‏شود و بیت آغازین آن چنین است:

اسب همت زین کن اى همّت بلند تا ز پاى روح بگشاییم بند

هجرت پیغمبر از مکه به مدینه، روایتى از على بن الحسین، خطبه پیغمبر (ص) در ساختن نخستین مسجد و داستان سلمان پارسى و نبوّت و حکمت در این مثنوى آمده است.

هدایه المعرفه با حدیثى از پیامبر آغاز مى‏شود، نکاح فاطمه (ع) و على (ع) و غزاى بدر سایه‏هاى تاریخى این دفتر است و مسایلى چون علم و عمل، عشق و معرفت مایه‏هاى عرفانى است.

ششمین مثنوى، فتح الابواب است با آیه‏ «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً» آغاز مى‏شود. از داستان سماع پیغمبر از پیام حق و شعر عرب بدوى موضوع سماع را بیان مى‏کند. روح محبت و شادى و عشق، مجموعه این مثنوى را فرا گرفته است.

هفتمین مثنوى شرح الواصلین است که با بیت زیر آغاز مى‏شود:

نام بسم اللّه الرحمن الرحیم‏ مى‏سرایم بر صراط مستقیم‏

و تفسیر آیه «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» تأویل و تفسیر مى‏شود، داستان حضرت ابراهیم و سلمان فارسى و زندگى پیرمرتضى على مایه تعلیمات حکمت و عرفان شاعر است.

متن اصلى این مجموعه از نسخه پاریس است که میکروفیلم آن به شماره ۱۳۲۱ در فهرست میکروفیلم‏هاى دانشگاه تهران آمده است و با نسخه کتابخانه کاخ گلستان علامت اختصارى (س) و نسخه مجلس شوراى اسلامى با علامت (مج) و نسخه ملک با علامت (ملک) برابر شده است.[۲]

 مقدمه مصباح الأرواح ،  جمال الدین محمد ، ۱جلد، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى – تهران، چاپ: اول، ۱۳۸۰.

[۱] ( ۱). مقدمه مرآه الافراد، ص ۲۵.

[۲] پیر جمال الدین محمد اردستانى، مصباح الأرواح، ۱جلد، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى – تهران، چاپ: اول، ۱۳۸۰.

[۱] ( ۱). مؤلف بستان السّیاحه در باب اردستان گوید: قصبه‏اى از مضافات اصفهان است و در شمال آن قرار دارد. مردمش همگى شیعى مذهب‏اند. اشخاص عظیم‏الشّأنى از آن برخاسته‏اند مانند شاه مرتضى على و پیر جمال اردستانى صاحب تصانیف کثیره. در جاى دیگر از پیر جمال حدیث روایت کرده است.( بستان السّیاحه، ص ۶۸/ ۶۶۱).

[۲] ( ۲). فهرست میکروفیلم دانشگاه تهران، شماره ۱۳۲۱.

[۳] ( ۳). دایره المعارف مصاحب، ذیل فضل اللّه جمالى.

[۴] ( ۱). آتشکده اردستان، ص ۳۵۰، طرایق الحقائق، ص ۱۵۹، ج ۲.

[۵] ( ۱). مرآه الافراد، صص ۱۹۱- ۲۳۹.

[۶] ( ۱). آتشکده اردستان، ص ۲۳۹- طرایق الحقائق، ج ۲، ص ۱۵۹.

[۷] ( ۱). لیلاز محلّى در دو فرسنگى اردستان.

[۸] ( ۱). نسخه خطّى احکام المحبّین شماره ۱۲۳۱ ص ۸۵.

[۹] ( ۱). لغتنامه دهخدا. ذیل جهانشاه.

[۱۰] ( ۲). مرآه الافراد، ص ۲۰۷.

[۱۱] ( ۳). تاریخ اسلام در ایران، ص ۴۴۱.

[۱۲] ( ۱). احسن التواریخ، ص ۳۲۸.

[۱۳] ( ۱). جهانشاه قراقویونلو، نوشته مکرمین خلیل اینانج ترجمه وهاب ولى. مجله فرهنگ ویژه تاریخ، سال ۷۹، پاییز ۱۳۷۵.

[۱۴] ( ۱). مرآه الافراد، ص ۱۸. رساله خطّى محبوب الصّدیقین، ص ۲۶۷.

[۱۵] ( ۲). آتشکده اردستان، ص ۲۲۷.

[۱۶] ( ۱). فرهنگ و ادب، ص ۲۱۰.

[۱۷] ( ۱). جستجو در تصوّف، ص ۳۷۸.

[۱۸] ( ۱). مرآه الافراد، ص ۱۰۸- ۲۸۲.

[۱۹] ( ۱). طرایق الحقائق، ج ۲، ص ۳۵۲.

[۲۰] ( ۲). لغت‏نامه دهخدا دیل احمدیه.

[۲۱] ( ۱). جستجو در تصوّف، ص ۲۶۷.

[۲۲] ( ۲). فتح الابواب نسخه عکسى ص ۲۷۶.

[۲۳] ( ۱). مقامات جامى، ص ۱۸۰.

[۲۴] ( ۲). لطائف الطوایف، ص ۲۵.

[۲۵] ( ۱). کشف المحجوب، ص ۵۲۴.

[۲۶] ( ۲). مقدمه دیوان سلطان ولد، به قلم سعید نفیسى، تهران، ص ۱۲.

[۲۷] ( ۳). سماع در تصوّف، چاپ پنجم، دکتر حاکمى، انتشارات دانشگاه تهران، تهران ۱۳۶۶، ص ۱۳.

[۲۸] ( ۱). بوستان سعدى، غلامحسین یوسفى، ص ۱۱۲.

[۲۹] ( ۱). مرآه الافراد، ص ۲۳۹.

[۳۰] ( ۱). مرآه الافراد، ص ۳۱۴.

[۳۱] ( ۱). جستجو در تصوّف، ۱۷۴.

[۳۲] ( ۲). مرآه الافراد، رساله ۴، ص ۱۰۴.

[۳۳] ( ۱). روح القدس، خطّى شماره ۱۱۳۲، مجلس. مصباح الهدایه، ص ۲۹.

[۳۴] ( ۱). مقالات شمس، ص ۶۹۱.

[۳۵] ( ۲). مرآه، صص ۱۰۳- ۲۵۳.

[۳۶] ( ۳). مرآه، صص ۱۰۳- ۲۵۳.

[۳۷] ( ۱). طرایق الحقائق، ج ۳، ص ۵۳ و مثنوى فتح الابواب.

[۳۸] ( ۲). آتشکده اردستان، ج ۲، ص ۳۵.

[۳۹] ( ۱). لغت‏نامه دهخدا، ذیل ظهیر الدین.

[۴۰] ( ۱). طرایق الحقائق، ج ۱، ص ۱۵۹ و ج ۲، ص ۳۵۵.

[۴۱] ( ۲). طرایق الحقائق، ج ۱، ص ۱۵۹ و ج ۲، ص ۳۵۵.

[۴۲] ( ۱). مرآه الافراد، ص ۲۰.

[۴۳] ( ۲). جستجو در تصوّف، ص ۳۷۱.

[۴۴] ( ۳). مرآه الافراد، صص ۱۵۱ و ۴۹۴.

[۴۵] ( ۱). مرآه الافراد، ص ۱۵۱.

[۴۶] ( ۱). گلشن راز، شیخ محمود شبسترى به کوشش محمد موحد، ص ۷۹.

[۴۷] ( ۲). دیوان بابا افضل، مصطفى رحیمى، شریف عاطفى، زوار، ۱۳۶۲، ص ۴۵.

[۴۸] ( ۳). جستجو در تصوّف، ص ۳۳۲.

[۴۹] ( ۱). نور الدّین عبد الرّحمن جامى( ۸۱۷- ۸۹۷ ه).

[۵۰] ( ۱). مقامات جامى، ص ۱۸۰.

[۵۱] ( ۲). لطائف الطوایف، ص ۲۵.

[۵۲] پیر جمال الدین محمد اردستانى، مصباح الأرواح، ۱جلد، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى – تهران، چاپ: اول، ۱۳۸۰.

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=