بنا بر اظهارات علاء الدوله سمنانى، شیخ نور الدین ابو محمد عبد الرحمن بن محمد بن محمد کسرقى اسفراینى روز دوشنبه چهارم شوال ۶۳۹ در خانقاه منسوب به شیخ ابو بکر کتانى واقع در روستاى کسرق در اطراف شهر اسفراین ولادت یافته و در شب چهارشنبه سوم جمادى اول ۷۱۷ درگذشت و در بغداد به خاک سپرده شده است. باید گفت که در مورد تاریخ وفات شیخ اختلاف نظرهاى بسیارى بین مؤرخین وجود دارد ولى در آنکه او در طى سنه ۷۱۷ در بغداد فوت کرده تردیدى قوى نیست.
از بعضى اشارات که در توجه شرح احوال شخصى در کاشف الاسرار آمده چنین برمىآید که اسفراینى هنگامى که به راه تصوف افتاده بود هنوز هم نزد خانواده خود زندگى مىکرد (ر. ک کاشف، فصل ۴۹- ۴۸) در نزدیکى روستاى کسرق در یک خلوتخانه که آن نیز مانند خانقاه کسرق بنام شیخ ابو بکر کتانى ارتباط داده شده، نخستین تعلیم ذکر را از طرف درویشى به نام پورحسن نماینده شیخ احمد جورپانى (- گورپانى) آموخت و سپس «مرید خاص» همان شیخ شد. (ر. ک کاشف فصل ۴۱- ۳۹ و ضمیمهB ، فصل ۶۱). شیخ احمد گورپانى (متوفى ۶۶۷ یا ۶۶۹) طریق تصوف را از شیخ على لالا (متوفى ۶۴۲) اخذ کرد، و او به نوبه خود به دایره ارشاد شیخ نجم الدین کبرى (متوفى ۶۱۸) و شیخ مجد الدین بغدادى (متوفى ۶۱۶ یا قبل از آن) پیوست و از هر دو اجازه گرفت.
تاثیر افکار و سخنان این اقطاب سلسله کبرویه و نیز آن شیخ نجم الدین دایه رازى (شاگرد مجد الدین بغدادى متوفى ۶۵۴) در تمام آثار اسفراینى پیدا است. ولى جالب توجه اینست که مؤلف ما در رساله خلوتنشینى خود که آن را اثرى از دوران جوانى شناختیم، از مجد الدین بغدادى حتى نام نمىبرد و از نجم الدین کبرى به عنوان «شیخ شیخ شیخ ما» معرفى مىکند (ر. ک. ضمیمهB فصل ۲۱) درحالىکه در کاشف الاسرار درست برعکس به کبرى توجه ندارد و بغدادى را «شیخ ما و سلطان ما» مىداند (ر. ک. کاشف، فصل ۹۷) چونکه کاشف الاسرار بدون شک سالها بعد از ملاقات با علاء الدوله تألیف شده است، و ما مىدانیم که علاء الدوله براى مجد الدین بغدادى از همه مشایخ بیشتر احترام داشته، شاید این تحویل توجه بدون تأثیر مرید بر مراد خود نبوده باشد؟
خصوصیت شیخ احمد گورپانى تصوف زاهدانه و «خاموشى» بود، و روش «ذکر قوى خفى مشروط به نفى و اثبات» او شهرتى داشت تا حدى که من بعد در مکتب على همدانى او را مؤسس «ذکر چهار ضربى» مىدانستند (ر ک روضات الجنان ابن الکربلائى ۲: ص ۳۰۰ و بعد). ولى اسفراینى ما به این ذکر چهار ضربى هیچ اشاره نمىکند و به احتمال قوى روش آن ذکر خفى او مانند آنکه من بعد به «ذکر نقشبندى» معروف شد، ذکر سه ضربى بود نه چهار ضربى. به هر حال جبرئیل خرمآبادى شاگرد اسفراینى روش ذکر شیخ را «سه قسم» تعریف مىکند (مقدمه فرانسه پاورقى ش ۱۲۶) و قشاشى در السمط المجید (چاپ حیدرآباد ۱۳۲۷ ص ۱۵۸- ۱۵۵) اسفراینى ما را مؤسس ذکر سه ضربى مىشمارد نکته دیگرى اینست که اسفراینى تربیت صوفیانه را نه تنها از شیخ احمد گورپانى گرفت، بلکه در همان دوران جوانى هم «ارادت به خاندان شیخ ابو سعید بو الخیر داشت (ر. ک کاشف، فصل ۴۱) و از زهد به عشق پیوست، و در شهر اسفراین در مجالس سماع شرکت کرد (ر ک ضمیمهIII A ، فصل ۱۲). با مشایخ دیگرى هم ملاقات کرد و بخصوص وقت مسافرت به ولایت نسا مرید شیخ عبد اللّه نسائى شد و از او دوباره تلقین ذکر را آموخت (ر. ک کاشف، فصل ۴۷- ۴۲) باعث تعجب است که سمنانى در تذکره المشایخ (چاپ دانشپژوه در سلسله دانش ایرانى ۴، صفحه ۱۵۲ به بعد) نه در مورد درویش خاندان ابو سعید حرفى مىزند و نه در مورد شیخ عبد اللّه، ولى مىگوید که اسفراینى «خرقه تبرک» را از دست شیخ رشید الدین ابو عبد اللّه محمد بن ابى القاسم المقرى دریافت کرده و او هم به نوبه خود از دست شیخ شهاب الدین (ابو حفص) عمر بن محمد سهروردى (متوفى ۶۳۲). به نظر مىرسد که این رشید الدین مقرى همان رشید الدین طوسى مىباشد که بنا بر کاشف الاسرار ما شیخ اول شیخ عبد اللّه بود، یعنى قبل از آنکه عبد اللّه به نوبه خود به دایره على لالا پیوست. دلیل یکى بودن این دو رشید الدین دوگانه است: اولا بنا بر شجرهنامه مستنسخ نسخهN (که آن در آخر نسخه موجود هست) عبد اللّه نسائى هم خرقه و هم تلقین ذکر را از طرف رشید الدین ابو عبد اللّه محمد بن ابى القاسم السلامى الطوسى گرفت، و او بنا بر همان شجره روحانى مرید ابو الحسین على بن ابى بکر بن روزبه القلانس بود، و آن سلسله به چند واسطه به ابو عبد اللّه البخارى (مؤلف «صحیح» متوفى ۲۵۶) مىرسد دلیل دوم آنکه همان سلسله در اجازهنامه نوشته محمد پارسا (ر ک ابن الکربلائى روضات ۲: ۲۲۰) هم آمده است، و در اینجا رشید الدین طوسى نام رشید الدین ابو عبد اللّه محمد بن ابى القاسم عبد اللّه بن عمر بن ابى القاسم المقرى دارد بنا بر همان ماخذ این رشید الدین مقرى (یا بگوئیم طوسى) در سال ۷۰۷ رحلت نموده است.
درباره اینکه دوران شاگردى اسفراینى کى به اتمام رسید خبرى در دست نیست، ولى از مقدمه رساله خلوتنشینى (ضمیمهB ، فصل ۲) برمىآید که از قبل از ورود به بغداد به ارشاد صوفیان مشغول شد، یعنى قبل از شعبان ۶۷۵ که در آن تاریخ در رباط «درجه» بغداد دوره خلوتنشینى گزارد. بعد از این تاریخ ما او را بیشتر در بغداد مىیابیم و گذشته از یک سفرى به مکه (قبل از سال ۶۸۶) مقیم مدینه السلام ماند و در خوانق گوناگون این شهر ارشاد مىنمود. مثلا مىدانیم که قبل از سال ۶۸۹ در رباط «سکینه» جمال الدین دستجردانى (رئیس اوقات عراق) با او «صحبت» داشت یعنى مرید او شد و در سال ۶۸۹ علاء الدوله سمنانى در شونیزیه زیر نظر او خلوتنشینى گزارد. بعدا در قسمت شرقى شهر خانقاهى درست کرد که شاید همان خانقاه بوده باشد که «سلطان اسلام خدابنده» (اولجایتو) بنا بر وصیتنامه اسفراینى در سنه ۷۰۹ به او «تملیک فرمود مطلقا» در سال ۷۱۲ علاء الدوله دوباره در بغداد با مرشد خود دیدار کرد. خانقاه اسفراینى در نیمه دوم قرن هشتم در بغداد معروف بود و نور الدین عبد الرحمن «ثانى» نبیره شیخ ما در آنجا به قول جامى (ر. ک. نفحات ص ۴۵۰) خلیفه جد بزرگوارخود و شیخ الاسلام بغداد بود.
اسفراینى ما مانند نجم الدین کبرى و دیگر پیروان او روش تربیت روحانى را بر پایه «هشت شرط» و به خصوص بر پایه ذکر و خلوت گذاشت، و در هنر تعبیر «واقعات خلوت» یعنى تفسیر رویاها و دیگر پدیدههاى فوقالعادهاى اختصاص و شهرتى داشت.
البته هدف این روانشناسى راهنمائى راه حق بود نه معرفى نفس به مفهوم علم امروز؛ نفسى که به نور ذکر تصفیه شده و به نور توحید منور، بنا بر قاعده اصیل خدا را شناخت خود را شناخته. مکتوبى که شیخ در سال ۶۸۷ به سمنانى نوشت (مکاتباتV .A ) و همینطور نامه خطاب به یک فرزند معنوى دیگر به نام امین الدین عبد السلام ابن سهلان الخنجى (با انحرافا «الهنگى») که آن در کتاب حاضر به عنوان ضمیمهI ,A چاپ مىشود، دو نمونه بسیار جالب این نوع روانشناسى عرفانى است. اگر ما به نظر آوریم که شیخ ما گذشته از سمنانى و خنجى (مؤسس شعبه «نوریه اسفراینیه» بنا بر قول قشاشى صاحب «السمط المجید» ص ۱۵۵ و بعد) شاگردانى دیگر هم داشت (من جمله جبرئیل خرمآبادى مزبور)، برمىآید که اقامت او در بغداد براى قوت یافتن سلسله کبرویه عاملى مهم بود؛ ولى مخفى نماند که فعالیت اسفراینى در بغداد محدود به ارشاد صوفیانه به معنى اخص نبود، بلکه تبلیغ اسلامى و حتى سیاسى هم داشت. صاحبفرمانان غیر مسلمان آن زمان مانند ارغوان خان مخالف او بودند درحالىکه روابط او با وزرا و سلاطین مسلمان بسیار خوب بود و بعضى از آنها (من جمله وزیر سعد الدین ساوجى متوفى ۷۱۱) مرید او شدند. گویا این جنبه تبلیغى نشاندهنده تاثیر افکار شیعه بوده باشد زیرا اسفراینى در حدود سال ۷۰۴ به اولجایتو مىنویسد که «سیمرغ سلطنت باید بر شاخ مبارک شجره ولایت قرار گیرد» هم در آنجا ولایت را «اصل اسلام و ایمان» مىداند و بطور اشاره مىگوید که سلطنت بعد از نود سال دوره کفر با خدا مناجاه کرده و گفت «الهى من بنده را اول با انبیا صحبت فرمودى، نور عدل مرا با نور نبوت امتزاج دادى …» (ر. ک پاورقى ش ۹۴ مقدمه فرانسه). ما مىدانیم که «سلطان» اولجایتو تقریبا پنج سال بعد مذهب شیعه اثنى عشرى را پذیرفت لیکن خود اسفراینى با وجود این تاثیر هیج وقت مذهب شیعه را ترجیح نداد و صاحبان ولایت براى او بطور کلى مشایخ طریقت بودند.
شرط شیخوخت یا ولایت به نظر او دواست یکى آنکه «طریقت» از راه تلقین ذکر مشایخ اقدام مسلسل باشد به نبى اکرم و نه از راه خود مختارى باشد دوم آنکه مرید از طریقت به حقیقت یا به اصطلاح کاشف الاسرار به مرحله پنجم و درجه هشتم طریقت رسیده باشد، یعنى «السیر فى اللّه» یا «الطریق فى اللّه»، و آن مشروط است به توفیق «فنا» یا «نیستى»، ولى آن شرط دوم در حقیقت هم مربوط است به پایهگذارى نبى کامل به این معنى که درجه آخرین اولیا «معراج» و به خصوص مقام «او ادنى» است. از اینجاست که «نهایه الاولیاء بدایه الانبیاء» «در طریقت» اعتبار دارد (ر ک کاشف، فصل ۹۰ و پاورقى مقدمه فرانسه ش ۸۶ و ۱۹۱)، درحالىکه «بدایه الاولیاء نهایه الانبیاء» بنا بر تفسیر اسفراینى (همانجا) «در شریعت» اعتبار دارد، یعنى قبول کردن شریعت خاتم الانبیاء براى رسیدن به ولایت شرط است. اما آنکه اسفراینى این قول اخیر را از آن شیخ سعد الدین حمویه (متوفى ۶۵۰) مىداند و از او دفاع مىکند، براى ما اشارهاى است تا معنى باطنى آن را بفهمیم. و به نظر مىرسد که مىخواهد بگوید که نبوت شرعى بدون شرط ولایت محمدى هم پایه ندارد، و معنى رمز تفاوق ۹۹ صفت یا نام خدا با کمال ولایت و ۹۰۲ صفت خدا با کمال نبوت (کاشف، فصل ۸۹ و ۹۳- ۹۲) همین است. بنابراین «انسان کامل که مىگویند» (کاشف، فصل ۹۲) متجلى ۱۰۰۱ نام خدا و هم ولى کامل و هم نبى کامل هست. از طرف دیگر مىتوان گفت که اسفراینى مانند شیعه نبوت و ولایت را دو نور متحد الاصل مىداند (ضمیمهV ,A ، فصل ۷ و پاورقى ۱۸۴ مقدمه فرانسه) و این دوگانگى متحد الاصل هم پایه عالم الهى است و هم پایه عالم مخلوق. این است سر تاویل کاشف الاسرار از حدیث ۷۰۰۰۰ هزار حجاب نورانى و ظلمانى، یعنى عالم الهى یا مرحله پنجم طریقت که جاى ولایت و نبوت است، عینا مثل هر یکى از چهار مرحله دیگر «وجود انسانى» یا عالم مخلوق، داراى چهارده هزار حجاب نورانى و ظلمانى است ظاهرا با وجود اینکه چهارده هزار حجاب مرحله پنجم همه نورانى است باطنا (کاشف، فصل ۵ و ۶ و ۲۷).
بنابراین، «حجاب» یا هستى بطور کلى هم نشاندهنده حق و هم جداکننده از حق است.
«اما هر کسى محجوب هستى خوداند، چون از خودى خود بیرون مىآیند، همه اوست، باقى همه نیست» (کاشف، فصل ۷۲). البته مخفى نیست که این سخن با فکرت «وحدت وجود» بسیار شباهت دارد، ولى اگر با دقت نظر کنیم عرفان اسفراینى بیشتر «شهودى» است تا «وجودى». این نتیجه بخصوص از تفسیر او بر قول مشهور «لیس فى الوجود غیر اللّه» (کاشف، فصل ۸۵) برمىآید، یعنى تفسیر شیخ مجد الدین بغدادى (ر. ک. پاورقى ترجمه فرانسه ش ۱۲۳) یکى از پایهگذاران مکتب «وحدت شهود».
در پایان از دوست عزیز و ارجمند آقاى دکتر مهدى محقق استاد دانشگاه تهران و رئیس دانشکده دماوند و مدیر سلسله دانش ایرانى، که این کتاب بدون علم و کمک ایشان به وجود نمىآمد بسیار سپاسگزارم.
هرمان لندلت تهران ۲ آبان ماه ۱۳۵۸[۱]
[۱] نور الدین عبد الرحمن اسفراینى، کاشف الأسرار، ۱جلد، موسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مک گیل – تهران، چاپ: اول، ۱۳۵۸٫