روزگار عطار
دوره گرانبارى است که ایران اسلامى به عنوان قرن ششم در حافظه دارد، هرچند از ادوار مهم و از فصول برجسته شعر و ادب فارسى عجین شده با معارف غنى اسلامى است و بسیارى از امهات متون علوم و فلسفه و عرفان و تصوف محصول یا تأثیر یافته همین برهه از پیشینه ادب مى باشد لکن در عین حال متلاطم و پرآشوب و بحرانى است.
خبرهاى خوش و سرورانگیز فتح مرزهاى غیر اسلامى و پیشرفت معارف اسلام به دامنههاى هندوکش تا رودخانه جیحون و دریاچه آرال و کرانه هاى دریاى خزر و دربند قفقاز خلاصه رسیدن به اجتماعات بشرى آسیاى صغیر و تمام شمال افریقا و ایالات جنوبى اسپانیا، با کشمکشهاى سیاسى بین امرا و سلاطین سلسلههاى مختلف توام شده شیرین را با تلخ مخلوط نموده مذاق امن و آسایش را تلخ و شیرین نموده در ایران سرزمین علم و فضیلت، عاطفه و عطوفت، رشادت و شجاعت، حریت …. آن روزها خوارزمشاهان بر قسمت اعظم بلاد تسلط داشتند و دارالملکشان خوارزم (گرگانج) در ساحل جیحون و در جنوب دریاى آرال بود.
سلسله هاى محلى دیگر از جمله سلغریان در فارس، اتابکان در آذربایجان و هزار اسبى در لرستان حکومت مىکردند و در مجاور ایران نیز سلجوقیان روم و ایوبیان در شام بیش از دیگران قدرتمند بودند.
هنوز درد و غم تاختوتاز صلیبیان به مرزهاى غربى ممالک اسلامى در اواخر قرن پنجم فراموش نشده بود که درهاى فتنه و بلائى صعبتر بروى مسلمانان گشوده گردید.
چنگیزخان جهانگشاى مغول به بهانه اینکه جاسوسان تاجرپیشهاش در ایران به دست عمال سلطان محمد خوارزمشاه به قتل رسیدند هجوم به ایران را آغاز کرد.
این قوم وحشى و ویرانگر، ملتهاى مورد هجوم را به همراه میراث تمدنى و فرهنگىشان به سختى تکان داده، بافت سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى آنها را به کلى درهم ریخت بهطورىکه تا مدتها از هویت تاریخى خود جدا شدند. از مراکز علمى جز ویرانه هائى بر جاى نماند آثار عالمان علوم مختلف اسلامى و غیر اسلامى و عارفان همه و همه به آتش سپرده شد.
عالمان و عارفان و شاعران چون نجم الدین کبرى، فرید الدین عطار و … عرصه شمشیر شدند چنانکه جوینى مورخ دستگاه مغولان با وجود رعایت جانب فاتحین مغول مىنویسد: «به سبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوار گردش گردون دون و اختلاف عالم بوقلمون، مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته و طبقه طلبه آن در دست لگدکوب حوادث پایمال زمانه غدار و روزگار مکار شدند و به فتن و محن گرفتار و در معرض تفرقه و بوار، معرض سیوف آبدار شدند و در حجابت تراب متوارى ماندند، هنر اکنون همه در خاک طلب باید کرد ز آنکه اندر دل خاکند همه باهنران»[۱].
وحشىگرى مغولان به اندازهاى بود که ابن اثیر مىنویسد: «اگر گویندهاى مىگفت:
جهان از زمانى که پروردگار بزرگ و منزه آدم را آفرید تا امروز به چنین بلائى گرفتار نشده راست مىگفت.»[۲]
چنین آتشى سوزنده که بر ایران بارید مراکز علمى و حتى شهرها را از شخصیتهاى عالىرتبه علوم خالى نمود جوینى که دیدههایش را به قید تحریر درآورده مىنویسد: «بر اثر حمله مغول، همه مناطق بهویژه خراسان که منبع علماء و فضلاء و خردمندان بود، از این پس از وجود آنها خالى ماند و اثرى از هنر و ادب بهجا نماند.»[۳]
مسلم است جائى که حیات براى قومى بىارزش باشد، مردمان را از دم شمشیر بگذرانند، و حتى به خود رحم ننمایند[۴] علم و ادب عنوانى است که بکار نیاید و برایش حرمتى قائل نمىشوند. و متقابلا صاحبان علم و فضیلت براى اینکه فرهنگ و سنن قومى را زنده نگاه بدارند خویش را از هر حادثهاى دور داشته تا به سلامت بمانند در معنا فرهنگ قومى و مذهبى طایفهاى از نابودى و نیستى مصون مانده به آیندگان سپارند.
ناگزیرند چون نجم الدین رازى فرار را بر قرار پسندیده[۵] و اگر چنین تصمیمى را چون نجم الدین کبرى نپذیرند و معتقد بودند که تمام عمر در خوشى مردم سهیم بودهایم، روز ناخوشى تنها گذاشتن آنها از جوانمردى بدور است. ناگزیرند شهادت را بپذیرند[۶] در غیر این دو صورت به زندگى ذلتبار تن دردهند چنانکه درباره قاضى وحید الدین که از فضلا و مشاهیر آن عصر خونین است وقتى اسیر تولى (تولوى) پسر چنگیز شد از او پرسید تو چه کسى هستى؟! جواب مىدهد: «من آدم بیچارهاى از جنس دانشمندان و دعاگویان هستم»[۷] وقتى به لحاظ چنین ذلتى از کشتن آنان صرفنظر مىشد به شغلهائى چون جسدشمارى کشتهشدگان[۸] یا افساردارى چارپایان[۹] گماشته مىشدند.
دوره علمى عطار
هرچند روزگار سیاسى سیمرغ آفرین ما از نظر اجتماعى فساد و تباهى و انحطاط در آن به پایهاى رسیده بود که خود رسالهاى را تدوین مىنماید، لکن همین دوره از نظر علوم و فلسفه و ادب و تصوف و از همه مهمتر عرفان اسلامى که مسلما با تصوف جداست از ادوار درخشان تاریخ ایران و اسلام است.
اگر تعصبات مذهبى و اختلافات فکرى میان ملل و نحل مختلف از مذاهب اهل سنت و جماعت و شیعه و فلاسفه و متصوفین و حضرات عرفاى اسلامى به درجه اعلى از شدت و حدت رسیده بود، زمینه به کمال رسیدن حقایق غریب افتاده را هم مهیا کرده به قول آن عزیز الوجود شیفته عطار جناب دکتر ملایرى «فقها و فلاسفه و متکلمان و عرفاى ایرانى پاسخهاى مختلف بدان داده بودند، شرح و تفسیر فلسفه یونانى- که با وجود ابن رشد به بالاترین حد خود رسیده بود- بهوسیله فارابى و «اخوان الصفا» با شریعت اسلامى الفتى یافت و ابن سینا واسطه آشتى میان فلسفه و عرفان شد و کوششهاى این دانشمندان، رنگى فلسفى به عرفان داده بود، همه اینها که برشمردیم به تدریج تا عهد عطار پرورش یافت، کلام اسلامى با وجود دانشمندى همچون محمد غزالى راه کمال در پیش گرفت و اندیشه عرفانى[۱۰] که از ابو هاشم کوفى[۱۱] شروع شد راه درازى پیمود و سرانجام هم از جهت فکرى و هم از لحاظ ذوقى ساخته و پرداخته و غنى گردید و در پیش روى عطار نهاده شد.»[۱۲]
به استناد پاورقى همین صفحات آنچه از زمان ابو هاشم کوفى صوفپوش حرکت آغاز کرده تصوف بوده است نه عرفان که با ظهور اسلام تولد یافته و روح تشیع یعنى همان اسلام ناب محمدى مى باشد.
مهمان ناخوانده ابو هاشم کوفى که براى مقابله با عرفان اصیل اسلامى شیعى در معنا معارف آسمانى غدیر خم وارد جامعه اسلامى شده بود براى این که بهتر و بدون سر و صدائى پیش رود بوسیله حامیانش لعاب اسلامى خورده همدوش و متأسفانه در بعضى از ازمنه همرنگ با عرفان اسلامى شیعى راه آینده را طى مىکرد که با تیزهوشى رهبران علمى اسلامى نقاب از چهره معجون تصوف برداشته شد و معلوم گردید که تصوف با عرفان[۱۳] دو فرهنگ جداگانهاند. از همین موضع تاریخ بود که صوفیان پیرو جنید بغدادى مطالب صوفیانه را از غیر خود پنهان داشتند شیوه عابدانه زاهدانه را پیش گرفتند و پیروان بایزید بسطامى چنان روشى را چون بر مصلحت اتخاذ شده و حقیقى نبود نوعى حیله و تزویر قلمداد کرده کلام بایزید بسطامى را بصورت شعار درآوردند که «از نماز جز ایستادگى تن، ندیدم و از روزه جز گرسنگى ندیدم. آنچه مراست از فضل اوست نه از فعل من»[۱۴] و «لیس فى جبتى سوى الله» یا «سبحانى ما اعظم شانى» را سردادند جنگ صوفیانه «صحویان» و «سکریان» آغاز شده صوفى علیه صوفى قیام کرد.
نتیجه این درگیریهاى صوفیانه سر به دار شدن منصور حلاج و شهادت شیخ شهاب الدین یحیى سهروردى و شمع آجین کردن عین القضاه همدانى بود.
و عطار به گفته جناب دکتر رضا اشرفزاده «وارث مجموعه عرفان و تصوف اسلامى است»[۱۵]. که البته تصوف را نمىتوان مسیحى یا یهودى یا زرتشتى و خلاصه اسلامى خواند زیرا تصوف معجونى است از همه ادیان گرفته شده در این صورت تصوف، همان تصوف است و در هر گروهى به مذهب آنان اشتهار یافته است.
نیاکان عطار[۱۶]
تحقیق پیرامون حقایق زندگى انسانى که چهرهاش در پس ابرهاى ابهام قرار گرفته، رنگ و نیرنگ افسانههاى خیالى با همه دلانگیزىهایشان، حقیقتها را در خود حل نمودهاند. دقت نظرى عاشقانه عارفانه مىطلبد تا نویسنده از هر آنچه که مىتواند در راه شناخت قهرمان برگزیدهاش استفاده کند مستفیض شده نتیجهگیرى نموده به عزیزان تاریخ تدوین کن از طایفه محققان لااقل ران ملخى را تحفه دهد.
گاهى هم اگر یافتهها توانائى نتیجهگیرى را از محقق گرفتند لااقل تدوین یافتههایش مجموعهاى از نقلها بوده باشد تا زحمت جستجو در کوچه پس کوچههاى تاریخ را، آنهائى که راهش را ادامه مى دهند تحمل ننمایند.
درباره پیشینه قومى فرید الدین عطار نیشابورى تا حدودى که مأخذ در دسترس بود، بهرهمند شده، لکن هیچکدام دودمان مستفیض حیدر کرار شیخ عطار را به شجرهاى طیبه اتصال ندادهاند مگر مولانا محمد قدرت کوپاموى که مىنویسد: «نسب شریفش به چند واسطه به حضرت اسماعیل بن امام صادق علیه السلام منتهى مى شود.»[۱۷]
با اینکه شاید اکثر به اتفاق دوستداران عطار که آثارى را نیز پیرامون زندگى یا افکار عارفانه او تدوین نمودهاند اشارهاى به چنین شرافتى و لو بدون تحقیق نکردهاند.
بى توجهى تقریبا همه عطارشناسان و توجه مؤلف نتائج الافکار بر آنم داشت، عزم را جزم نموده به نور همت که چون شمعى ممکنست هر حادثهاى خاموشش کند بدنبال چنین انتسابى به جستجو روم.
حضرات فقهاى امامیه روش تحقیقى بسیار جالبى دارند اگر در مسیر استنباط، فرعى فقهى با فتوایى برخورد نمایند که با ادله استنباطى ایشان مطابقت نداشته باشد با حرمت به آن برخورد مىکنند، زیرا معتقدند حتما صاحب چنین استنباطى براساس بینهاى فتواى داده است.
اگر محقق در مسیر تحقیق با مسئلهاى مواجه شد که تاکنون مطرح نبوده است باید به روش حضرات فقها تأسى جوید زیرا حتما نویسنده به اسانیدى برخورد داشته است که موضوعى را مطرح نموده. در مورد مسئله انتساب فرید الدین عطار به اسماعیل بن حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نیز نمىبایست گفت چون در گذشته و حتى در عصر ما از ناحیه محققان اشارهاى به چنین مسئلهاى نشده و مطرحکننده چنین مهمى هم سندى ارائه نکرده است نمىتوان پذیرفت.
در این زمینه باید به دو مسئله توجه داشت اولا اینکه عبد الرحمن جامى نزدیکترین رجالشناس این طایفه با شیعیان میانه خوبى نداشته و حتى از عنوان کردن مشایخ شیعهمذهبى نظیر امیر سید محمد نوربخش خوددارى نموده است، طبعا چنین شخص متعصبى اگر هم یقین به مسئله انتساب عطار، به اسماعیل بن امام صادق علیه السلام مىداشته عنوان نمىکرده است.
ثانیا باید توجه داشت در عصر ما عدهاى از نویسندگان هستند که عادت نکرده اند بهنگام نقل اقوال دیگران ارائه سند و مأخذ نمایند و این دلیل نمىشود که مطالبشان سندیت ندارد. در این صورت باید به آنچه که مؤلف نتائج الافکار اشاره کرده است هرچند ارائه سندى ننموده توجه نمائیم شاید به نتیجهاى برسیم. طوایف اهل سلوک علاوه بر آنچه که دیگران درباره آنان نوشتهاند گاهى هم با اصل موضوعى که نزد آنها مطرح است مغایرت دارد[۱۸] خود تدوینشدههائى در اختیار دارند که نسل به نسل به یکدیگر سپردهاند و مىتواند در خیلى از موارد چون آبى گوارا تشنگى محقق را برطرف سازد و جوابگوى جستجوى او باشد.
در این مورد هم در تذکرهاى که درباره مشایخ و تربیتشدگان و معاصران شیوخ کبرویه نوشتهاند متذکر شدهاند: ابو یعقوب اسحاق فرزند ابو طاهر ابراهیم نامى بوده است که در مجاورت حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام به سیادت و کشف و کرامت شهرت داشته که نسب او را به «تاج الدین یحیى» مىرسانند و آن بزرگوار فرزند معین الدین هاشم بن کلیم الدین موسى بن قوام الدین جعفر بن فخر الدین صالح بن حاتم بن زین الدین على بن صدر الدین ابراهیم بن على بن محمد بن اسماعیل بن امام الانام جعفر الصادق علیه السلام است.
اسماعیل فرزند مهتر حضرت صادق علیه السلام از فاطمه بنت حسین الاثرم بن حسن بن على بن ابى طالب علیه السلام که در سال ۱۳۸ یا ۱۴۵ در عریض که درهاى نزدیک مکه مىباشد درگذشت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد، این مسئله که امامت پس از حضرت صادق حق کدامیک از پسران اوست انشعابى در میان شیعیان پدید آورده که از مهمترین رویدادهاى تاریخ شیعه بشمار مىرود. به اعتقاد شیعیان دوازده امامى اگرچه امام صادق علیه السلام اسماعیل را بسیار دوست مىداشتند و در مرگ او چندان اندوهناک گردیدند که با پاى برهنه در پى جنازه او روان گشتند، اما در حیات اسماعیل هم به امامت حضرت امام موسى کاظم علیه السلام که فرزند چهارمشان بود تصریح کرده او را به جانشینى خود برگزیده بودند.[۱۹]
پدر عطار
ابراهیم[۲۰] ابو بکر بن ابو یعقوب[۲۱] اسحاق یا به قولى مصطفى بن شعبان[۲۲] کدکنى نیشابورى[۲۳] در حالى که به عطارى اشتغال داشت[۲۴] حلقه ارادت قطب الدین حیدر را که سیدى جلیل القدر و عظیمالشان بود، سرى پرشور و دلى پرنور داشت و در تشیعاش کس را مجال گفتگو نیست، نسبش به چند واسطه به ساحت قدس امام موسى کاظم مىرسد[۲۵] بگوش کشیده چون پیرش از مجذوبان عصر بشمار مىرفت[۲۶].
مجذوبانه دست بکار طبابت و دل به یار داشته است به لحاظ همین سیر و سلوک او را «مردى بیداردل و داراى نوعى مذاق زاهدانه»[۲۷] عارفانه دانستهاند یکى از الطاف خفیه الهى که راز موفقیت فرید الدین عطار نیز بشمار مىرفت مدت دراز زیستن پدرى وارسته و اهل معنا و معرفت چون او مىباشد که ظاهرا زمان به نظم آوردن اسرارنامه در حالى که فرزندش عطار شصت سال از عمرش گذشته بود[۲۸] او حدودا هشتاد سال داشته است و میان سالهاى ۵۹۶ و ۶۰۰ رخت از جهان بربسته[۲۹].
شیخ نیشابور در منظومه اسرارنامه مرگ پدرى خداشناس و طریقتدان که تمام عمر معزز و محترم زیست را چنین به نظم کشیده است[۳۰]
به پرسیدم در آن دم از پدر من | که چونى گفت چونم اى پسر من |
ز حیرت پاى از سر مىندانم | دلم گم گشت دیگر مىندانم |
مگر در این کمان کار دیده | به بازوى چو من پر مىکشیده |
چنین دریا که عالم مىکند نوش | ز چون من قطرهیى برناورد جوش |
بدو گفتم که چیزى گوى آخر | که سرگردان شوم چون گوى آخر |
جوابم داد کاى داننده فرزند | به فضل حق بهر بابى هنرمند |
ز غفلت خود نماییدم همه عمر | چه گویم ژاژ خاییدم همه عمر |
به آخر دم چنین گفت آن نکوکار | خداوندا محمد را نکو دار |
پدر این گفت و مادر گفت آمین | وزآنپس زو جدا شد جان شیرین |
در گورستان کدکن به خاک سپرده شد که به «مزار شیخ ابراهیم» یا «پیر زروند» معروف است و زیارتگاه مردم آن سامان مىباشد.[۳۱]
مادر عطار
همسر ابراهیم عطار شهیر شهر نیشابور که دست به کار دنیا و دل به امور عقبى داشت نیز براى ابراهیم چون رفیق شفیق و جلیس صدیقى بود که با او طى طریق وادى عشق را مىنمود. آنقدر در راه عبادت حق و محبت، او اخلاص تمام ورزید که عارفه عصر و یگانه زنان زمان خود شد.
روزهدارى و شبزندهدارى را چنان دوست مىداشت که بیست سال آخر عمر خویش را روزهدار بود و چون شب فرا مىرسید به آوازى اندوهگین ندا مىکرد، شب آمد و تاریکىها پدیدار شد، هر دوستى با دوستش جاى گرفت و من اى محبوب من با تو خلوت مى کنم.
نتیجه سوز و گداز شبانه او در خلوتخانه یار همین بس که در زهد و تقوى و فضیلت و معرفت و منزلت ضرب المثل زنان عصر خود بود و فرزندى چون فرید الدین را تربیت نموده. و در بیان عظمت و جلالت او نیز کلام فرزند دلبندش کفایت مىکند که او را «ثانى رابعه» دانسته است.
اگرچه رابعه صد تهمتن بود | ولیک او ثانى آن شیرزن بود |
رابعه ثانى با «آه سحرگاهى عرشگداز» خود تا سه سال بعد از وفات همسرش براى سىمرغ[۳۲] آفرین ما، پدر نیز مى بود.
و غم فراق پدرى عارف را مادرى عارفه از دل ابو حامد برمىداشت. و بدنبال آمین آخرین دعائى که همسرش در حق فرزندشان کرده بود پیوسته مىکوشید، شوق زندگى و ذوق شعر سرودن، و در کنار اینها اشتیاق عطارى را در فرزند نازنین خود زنده نگاه بدارد تا در اجابت دعاى «خداوندا محمد را نکو دار» همسرش سهیم باشد.
ولى بخت چندان یارى نکرد تقریبا در سال ۵۹۸ یا ۶۰۳[۳۳] او نیز فرزند خود را تنها گذاشت و فرید الدین سرود[۳۴]:
مرا گر بود انسى در زمانه | به مادر بود و او رفت از میانه |
اگرچه رابعه صد تهمتن بود | ولیک او ثانى آن شیرزن بود |
چنان پشتى قوى بود آن ضعیفه | که پشت شرع را روى خلیفه |
اگرچه عنکبوتى ناتوان بود | و لیکن بر سر من پیلبان بود |
نه چندانست بر جانم غم او | که بتوان کرد هرگز ماتم او |
بیا تا آه ازین غم برنیارم | غمش در دل کشم دم برنیارم |
چو محرم نیست این غم با که گویم | مرا او بود محرم با که گویم |
اگر با او رسم با او بگویم | غمى کز مرگ او آمد برویم |
نبود او زن که مرد معنوى بود | سحرگاهان دعاى او قوى بود |
عجب آه سحرگاهیش بودى | زهر آهى بحق راهیش بودى |
چو سالى بیست، بیست اکنون زیادت | که نه چادر نه موزه بود عادت |
ز دنیا فارغ و دولت گزیده | گرفته گوشه و عزلت گزیده |
به تو آورده روى اى رهنمایش | بسى زد حلقه بر در درگشایش |
تو مىدانى که در درد تو چون بود | که رویش هر سحر پراشک و خون بود |
بسى در گریه و در بىقرارى | شبانروزى ترا خوانده به زارى |
به پشتى تو عمرى کار کرده | ز شوقت روى در دیوار کرده[۳۵] |
خدا به حرمت مقربان بارگاهش، هرکس به چنین نعمتى دولتمند مىباشد روزهاى کمترى از دوران عمر را بدون او سپرى کند «این دعا را از همه خلق جهان آمین باد».
زادگاه عطار
شهر نیشابور زادگاه عطار یکى از چهار شهر امهات خراسان[۳۶] آبادترین و پرجمعیتترین و بزرگترین شهرهاى ایران بوده است که بسیارى از فقهاء، محدثین، مفسرین، لغویین، شعرا و حکما، ریاضىدانان و متکلمان در آن تربیت شده و به نشر علوم و ادب، تربیت اخلاقى و تهذیب نفوس مشغول بودهاند.
مجالس درس و بحث و وعظ و خطابه همهروزه در مراکز علمى دایر و طالبان دانش و علوم مختلف تلمذ نموده علم و معرفت مىاندوختند تا حدى که نوشتهاند «دوهزار و چهارصد و سى تن در این شهر درس خوانده یا درس گفتهاند و این عده شامل کسانى است که از صدر اسلام تا اواخر قرن چهارم به نیشابور سفر کرده و علم آموخته یا از دیگران دانش اندوخته اند.
عبد الفاخر فارسى که کتاب سیاق را ذیل آن تاریخ کرده و علماء قرن پنجم تا ربع نخستین از قرن ششم را در تاریخ خود یاد مىکند شرح حال هزار و ششصد و سى تن را آورده که اکثر از طبقه فقهاء و محدثین و از ادباء و شعرا و علماى شیعه بودهاند[۳۷] و دو بازار «المربعه الکبیره» و «المربعه الصغیره» که از دیگر بازارهاى شهر بزرگتر بود و از شمال به جانب جنوب ادامه مىیافت[۳۸] مرکز تجارت بود و هر روز کاروانى بزرگ با کالاهاى ارزشمند از فارس، سند، کرمان، رى، طبرستان وارد شهر شده گرمى بازارها را فراهم مىآوردند و متقابلا بعد از فروش مالالتجاره خود از اهل نیشابور پارچههاى دستبافت پنبهیى و ابریشمین و فرآوردههاى کشاورزى و دامى خریدارى نموده به شهرهاى خود مراجعت مى کردند.
نیشابور از لحاظ سیاسى از روزگار طاهریان قرارگاه امیران خراسان گردیده در دوره سامانیان اگرچه پایتخت آنها بخارا بود لکن نیشابور اهمیت خاص الخاص داشت پیکارها و نبردهاى خونین سامانیان با آل بویه از یکسو و با آل زیار هرگز نتوانست لطمهاى به این شهر وارد آورد.
امیران نامور چغانیان (آل محتاج) و نیز (سیمجوریان) این شهر را قرارگاه خویش ساخته و حافظ اهمیتى بودند که از دیرباز به نیشابور مخصوص شده بود و چون «نصر ابن ناصر الدین» برادر سلطان محمود غزنوى نیز در شهر نیشابور، وظایف سپهسالارى غزنویان را، ایفاء مىکرد نیشابور را پایتخت دوم غزنویان هم به حساب آوردهاند[۳۹].
مذهب مردم این شهر تاریخى شیعه، شافعى، حنفى بوده است[۴۰] خلاصه این که نیشابور یا بقول آقاى نعمت اللّه قاضى «ایرشهر» یا «ایرانشهر»[۴۱] در ردیف مرو و بلخ و هرات یکى از چهار شهر خراسان محسوب مىشده که در عهد سلاجقه و خوارزمشاهیان از بلاد بسیار معتبر آباد بوده است که چهار بار بر اثر زلزله و استیلاى غارتگران بخصوص ترکان غز صدمات فراوان دیده است[۴۲].
کدکن
این منطقه از اطراف نیشابور از سمت شمال به طرقبه و قدمگاه و از سمت مشرق به فریمان و از جنوب به بخش حومه باختر و قسمتى به نیشابور و کاشمر محدود مىشود سابق جزو نیشابور بوده لکن اکنون از بخشهاى تربت حیدریه مىباشد از دو دهستان بالارخ و پایینرخ تشکیل یافته که «کدکن» است و داراى ۱۳۱ آبادى مىباشد. زادگاه شیخ سیمرغ آفرین نیشابور مىباشد[۴۳] خلاصه چه آنان که معتقدند «کدکن» و چه کسانى که «شادیاخ»[۴۴] که مقارن استیلاى مغول در جنب نیشابور قدیم بنا شده بود زادگاه فرید الدین مىباشد[۴۵] آنچه مسلم است عطار در سرزمینى زاده مىشود که مرکز علماء و دانشمندان و صوفیان و عارفان و فقیهانى مىباشد که صیت شهرت هریک به اقصى بلاد اسلامى رسیده است[۴۶].
تولد عطار
در خانه طبیب عارف و داروفروش روشنضمیر شهر در سال ۵۱۲[۴۷] یا بقولى ششم شعبان ۵۱۳ به روزگار سلطان سنجر[۴۸] مطابق ۱۱۱۹ میلادى[۴۹] یا به گفتهاى سال ۵۱۴ مطابق ۱۱۲۰ میلادى[۵۰] یا بقول دیگر ششم شعبان ۵۳۰ یا ۵۳۷[۵۱] و یا در نیمه اول سده ششم یعنى اواخر دوره سلجوقیان شاید در حدود ۵۴۰[۵۲] خلاصه با رد و قبولهاى «ادوارد براون» قبل از سال ۵۴۵ یا ۵۵۰[۵۳] فرزندى قدم بعرصه وجود نهاد که بعدها منشاء یک سلسله حوادث علمى و معنوى گردید.
نامگذارى فرزند ابراهیم عطار
ابراهیم، عطار نیشابور و همسر صالحه و زاهده و متقیهاش از شدت ارادتمندى و شیفتگى و دلباختگى که به خواجه کائنات محمد بن عبد الله صلوات الله علیه داشتند الهام گرفتند فرزند دلبند خویش را به شرف نام مبارک و عزیز ختمى مرتبت شرافت بخشند. او را «محمد» نامیدند و «ابو حامد»[۵۴] یا بقولى «ابو طالب»[۵۵] کنیهاش کردند و بعدها فرزند ابراهیم عطار خود در آثارش به این شرافت و سعادت اشاره نموده است[۵۶]:
آنچه را آن صوفیان گویند نام | ختم شد آن بر محمد و السلام |
من محمد نامم و این شیوه نیز | ختم کردم چون محمد اى عزیز |
و از حضرت ختمى مرتبت صلوات الله علیه نیازمندانه و عاجزانه استدعا مىنماید[۵۷]:
وز گنه رویم نه گردانى سیاه | حق همنامى من دارى نگاه |
دانش آموزى
اینکه از چه زمانى و نخست در کدامین مکتب محلى فراگیرى مقدمات را آغاز کردهاند متأسفانه ابرهاى ابهام چنان جزئیات زندگى او را پوشاندهاند که راه به مقصود بردن را محال نمودهاند. لکن آنچه مسلم است به سرزمینى که در آن زاده شده و مىبایست رشد نماید، مرکز علم و فضیلت بوده علماء و دانشمندان، عارفان و فیلسوفان، فقیهان و محدثان، متکلمان و مفسران، و خلاصه ریاضىدانان حوزههاى پرتلامذهاى را داشتهاند که صیت شهرت پرورشیافتگانشان بر اقصى نقاط بلاد اسلامى رسیده بود و مهمتر اینکه محیط پربار خانوادگى او زمینههاى شکوفایى استعدادش را فراهم آورده، شوق تلمذ نزد شخصیتهاى علمى علوم مختلفه را در او افزون مىنمودند. در این صورت «بدون شک و شبهه عطار از آغاز عمر به تحصیل علوم و فنون مشغول شده و در بسیارى از آنها اطلاع وسیع بدست آورده بود و در عین حال وى از آن کسان بود که درس و بحث و نقض و ابرام و قیل و قال مدرسه عطش و استسقاى باطنشان را فرونمىنشاند و سیراب نمىکرد»[۵۸] با گذشت زمان در فنون «حکمت و فلسفه، کلام و تفسیر، طب و داروشناسى و نجوم تبحر بسیار» یافته «و در علوم دینى خاصه تفسیر و حدیث استاد» گردید[۵۹] که اطلاعات وسیع او را در زمینههاى یادشده مىتوان در آثارش به خوبى پى برد[۶۰].
علم دین فقه است و تفسیر و حدیث | هرکه خواند غیر این گردد خبیث |
مرد دین صوفیست و مقرى و فقیه | گرنه این خوانى منت خوانم سفیه |
این سه علم پاک را مغز نجات | حسن اخلاقست و تبدیل صفات |
این سه علمست اصل و این سه منبع است | هرچه بگذشتى ازین لاینفع است[۶۱] |
این سخن حقا که از تهدید نیست | این ز دیده مىرود تقلید نیست |
من در این هر علم بوئى بردهام | پیش هر رنگى رکوئى بردهام |
و حتما چنین مرتبه علمى را با تلمذ در حوزههاى مختلف علمى کسب کرده است و قابل توجه این که به عقیده او فقه و تفسیر و حدیث علمى نافع بوده و جز آن بى فایده.
از آثارش استفاده مىشود که به حل اسرار فلک و آگاهى از سیر چرخ و ستارگان علاقه وافرى داشته و در ستارهشناسى و نجوم کنجکاو بوده است.
در مثنوى اسرارنامه[۶۲] لغزى بنام کواکب دارد و از بروج فلکى مضمون مىتراشد که بسیار لطیف و دلنشین است و نشانه تبحر او در به کار گرفتن مسائل علمى در صنعت مثنوى سازى بشمار مىرود.
جاى دیگر با استفاده از عقائد منجمین نام هفت ستاره را در شعر مىآورد خیالات شاعرانه را با احکام خداوندان علم نجوم درهم مىآمیزد که بسیار استادانه عمل کرده است و براى افراد عادى میسر نیست[۶۳]:
زهره دایم خاک روبى بر درش | مشترى اقضى القضاه لشگرش |
هم ز کین مریخ دشمنسوز او | هم عطارد طفل نوآموز او |
و در اسرارنامه[۶۴] نیز مى سراید:
بسى کوکب که بر چرخ برینست | صد و ده بار مهتر از زمینست |
بیاید سى هزاران سال از آغاز | که تا هر یک به جاى خود رسد باز |
اگر سنگى بیندازى از افلاک | به پانصد سال افتد بر سر خاک |
زمین در جنب این نه سقف مینا | چو خشخاشى بود بر روى دریا |
و در منطق الطیر[۶۵] نیز مى گوید:
دیده باشى کان حکیم بىخرد | تخته خاک آورد در پیش خود |
پى کند آن تخته پرنقشونگار | ثابت و سیاره آرد آشکار |
هم فلک آرد پدید و هم زمین | گه بر آن حکمى کند گاهى برین |
هم نجوم و هم بروج آرد پدید | هم افول و هم عروج آرد پدید |
هم نحوست، هم سعادت برکشد | خانه موت و ولادت برکشد |
چون حساب نحس کرد و سعد از آن | گوشه آن تخته گیرد بعد از آن |
برفشاند، گویى آن هرگز نبود | آن همه نقش و نشان هرگز نبود |
صورت این عالم پرپیچ پیچ | هست همچون صورت آن تخته هیچ |
در همین ابیات اشاره به تخته خاک دارد که آن را تخت حاسبان و تخته محاسبان و تخت میل و تخته حسابشناسان نیز گویند و آن تختهاى بوده است که محاسبان و منجمان خاک بر آن ریخته به میل آهنین یا چوبى حساب بر آن مىنوشتهاند و یا صورت افلاک و محاسبات نجومى را بر آن نقش مىکردند و افول و عروج و حضیض و مقارنه ستارگان را در آن نمودار مىنمودند و خانههایى را که در نجوم مرسوم بوده است بر آن مى کشیدند و پیشگوئى مى کردند.
اندیشه پى بردن به حرکت افلاک و سیر انجم خاطر شیخ نیشابوریان را به خود مشغول داشته و سرانجام در حیرت مانده سر از گریبان عجز درآورده گفته است[۶۶]:
ز دیرىگاه من دربند آنم | که سحر صحن گردون بازدانم |
که تافت از بیخ و بار هفت طارم[۶۷] | خروش و گریه طفلان انجم |
دمى این جوز زرین ستاره | برین گنبد نشد سیر از نظاره |
مگر ما را درین ره طفل دانند | که چندین جوز بر گنبد فشانند |
بگو تا کى حلال سعر[۶۸] گردون | نماید هر شبى لعبى دگرگون |
گهى مه در دق و گاهى در آماس | گهى گشته سپر گاهى شده داس |
گهى در خوشه[۶۹] چون از سیم داسى | گهى در گاو[۷۰] چون زرین خراسى |
که داند کین کلهداران افلاک[۷۱] | کمر بسته چرا گردند در خاک |
که داند کین هزاران مهره زرین | چرا گردند در نه حقه چندین |
درین دریا چرا غواص گشتند | سماعى نیست چون رقاص گشتند |
و با اینکه از فلسفه وقوف کافى و کامل داشته معذلک با اهل فلسفه سخت دشمن بوده و پیوسته به آنان اعتراض مىکرده است در مصیبتنامه[۷۲] مىگوید:
مرد دین شو محرم اسرار گرد | وز خیال فلسفى بیزار گرد |
نیست از شرع نبى هاشمى | دورتر از فلسفى یک آدمى |
شرع فرمان پیمبر کردنست | فلسفى را خاک بر سر کردنست |
فلسفى را شیوه زردشت دان | فلسفه با شرع پشتاپشت دان |
مخالفت فرید الدین عطار نیشابورى و شهاب الدین ابو حفص سهروردى[۷۳] دو پرورده مکتب کبرویه نخست حتما به لحاظ این بوده است که به زمانشان همه از فلسفه و حکمت یونانیان بیزار بوده و آن را مایه ضلالت مىدانستند و ثانیا نمىتوان تأثیر جهل و تعصب نابخردانه عامه مردم آن عهد را در عطار و همعصرانش نادیده گرفت، ثالثا چنان مخالفان قوىدست بودند که به شستن کتب فلسفى و شفاى بو على و به آتش کشیدن آنها[۷۴] اکتفا نکرده به کشتن شخصیتهائى چون عین القضاه همدانى و شهاب الدین یحیى سهروردى هم دست زده اند.
باید در چنین دورانى امثال عطار براى حفظ جان و حیثیت خود از فلسفه بیزارى جسته مذهب پیرزنان را مذهب خود بدانند.
چو جز در زیرکى نبود ترا دست | ز کوزه آن تراود کاندرو هست |
بگویم اعتقاد خویش با تو | اگرچه کى شود این پیش با تو |
همان مذهب که مشتى پیرزن راست | مرا آن مذهبست اینک سخن راست[۷۵] |
همین ابیات گویاى گریز از مرگ مىباشد، زیرا معلوم مىشود تحت فشار بوده که چنین سخن گفته است.
دست به کار و دل به یار
آنچه در راه تحقیق نسبت به زندگى مادى خانواده عطار بدست مىآید، ابراهیم عطار پدر فرید الدین را مردى معرفى مىکند که داراى تمکن مالى بوده حتى بعد از فوت او همین عدم احتیاج در زندگانى فرزندش اثر مهم بهجا گذاشته. تصور مىرود که همین بىنیازى سبب شده است مناعت نفس او محفوظ بماند و براى طلب روزى مداح این و آن نشود، به دربارها توجهى نداشته قریحه خود را در راه هدایت و ارشاد خلق و نشر فضل و دعوت مردم بسوى خدا و کمالات معنوى بکار برد.[۷۶]
چون زنان خشک گیرم سفره پیش | تر کنم از شورباى چشم خویش |
من نخواهم نان هر ناخوشمنش | بس بود این نانم و این نان خورش |
شکر ایزد را که دربارى نیم | بسته هر ناسزاوارى نیم |
من ز کس بر دل کجا بندى نهم | نام هر دونى خداوندى نهم[۷۷] |
طبابت عطار مىتوانست این استغناى مکنت پدرى را تقویت نموده و بر حال بىنیازى و آزادگى او پشتوانهاى باشد، بهمین لحاظ همان گونه که از کلماتش استفاده مىشود به طبابت و فن عطارى مشغول بوده و در داروخانه بسیار معتبر پدر که مطب نیز محسوب مىشده به وراثت شغل پدر را اداره مىکرده است و گاه تا پانصد مریض در داروخانه حاضر مىشدهاند.[۷۸]
به داروخانه پانصد شخص بودند | که در هر روز نبضم مىنمودند |
بعضى چنین عدد مریض را ویزیت کردن، مبالغهآمیز دانستهاند و معتقدند اگر سه دقیقه براى هر مریض صرف مىکرد بیست و پنج ساعت وقت لازم داشت که یک ساعت از ساعات شبانهروز زیاد مى شود[۷۹].
قزوینى مطلبى دارد که این معضل را حل مىکند او معتقد است عطارخانههاى نیشابور همگى متعلق به آنها بوده است[۸۰]. مجموع بیمارانى که در «عطارخانه» هاى نیشابور ویزیت مى شدند این تعداد بوده است. خلاصه در همان ایام که دست بکار طبابت و داروسازى و نسخهپیچى داشته، دلش را به حضرت دوست داده ثمره این دلدادگى دو اثر «مصیبتنامه» و «الهى نامه» مى باشد که خود فرموده[۸۱]:
مصیبتنامه کاندوه جهانست | الهىنامه کاسرارش عیانست |
به داروخانه کردم هر دو آغاز | چه گویم زود رستم زین و آن باز |
از انتهاى مصرع بدست مىآید که زمان بسیارى را صرف سرودن اشعار مصیبتنامه و الهى نامه نکرده است.
گوئى از غیب آمده بود
در همان اوقات که محمد ابو حامد عطارزاده نیشابور در کنار پدر به طبابت مشغول بود و دست به فن عطارى داشت دل به فرشته الهام[۸۲] داده، طبع خروشان و قریحه پرموج خویش را در اختیار الهاماتى نهاده بود که فرشته ماواى گزیده القایش مىنمود.
شاید مصیبتنامه و الهىنامه همان چهرههاى خیالى باشند که بهنگام طبابت و عطارى «محمد ابو حامد» عطارزاده نیشابور به آنها جان مىداد و در رشته مىکشید، سخنى موزون از آنها پدید مىآورد که مجموعهاى از اندیشه ژرفگراى و تابناک عطار را تدوین مىنمود.
ولى آنچه مسلم است و کوچکترین نیازى به ارائه سند ندارد مسئله توجه ابو حامد محمد فرزند ابراهیم عطار نیشابور به طبابت و عطارى است زیرا آن روزها از عمر ابو حامد بیشتر از هر چیز صرف شغلش مىگشت و هرگاه فرشته الهامبخش او را بارور مىساخت از دهانش در و گهر فرومىریخت. گوئى سه سال چنان سرگرم طبابت و فن عطارى بود که به الهامات فرشته شعرآفرین توجهى نمى داشت که ناگهان یک روز گوئى از غیب رسیدهاى خطابش کرد:
به من گفت اى به معنى عالمافروز | چنین مشغول طب گشتى شب و روز |
طب از بهر، تن هر ناتوان است | و لیکن شعر و حکمت قوت جانست |
سه سال است این زمان تا لب به بستى | به زهد خشک در کنجى نشستى |
اگرچه طب به قانون است اما | اشارات است در شعر و معما |
چو پر کردى ز هر چیزى جهان را | هم امشب ابتدا کن داستان را[۸۳] |
این کلمات اندک اندک عطار نوجوان نیشابور را واداشت پیشنهاد آن غریبه یا آشنا را ذرهشکافى کند، سرانجام شیفته و دلباختهاش نموده دست بسوى قلم دراز کرده و دوباره سرودن و نوشتن آغاز کرد[۸۴]:
چو من ز آن دوست پاسخ این شنیدم | شدم شوریده چون شیرین چشیدم |
چو بر من الحق او حق داشت بسیار | پذیرفتم سخن ز آن مرد هشیار |
قلم را سر برون دادم ز پنجه | به ماندم همچو کاغذ در شکنجه |
چه مىگوئیم که هر بیتى که گفتم | چو گل از شادى او برشکفتم |
نهادم سر به کاغذ هر شب و روز | قلم راندم به درهاى شبافروز |
بدین ترتیب پس از سه سال مفارقت با قلم دوباره سرودن آغاز کرد.
طبیب بدحالان، جفت خوشحالان
درباره سبب گرایش عطار به سیر و سلوک به احتمال قوى از زمان[۸۵] عبد الرحمن جامى، داستانى مبدا و منشاء تحقیقگران رویدادهاى زندگى فرید الدین عطار گردیده است او مىنویسد: «گویند سبب توبه وى آن بود که روزى در دکان عطارى مشغول و مشعوف به معامله بود، درویشى به آنجا رسید و چند بار شىء الله گفت وى به درویش نهپرداخت، درویش گفت تو چگونه خواهى مردن؟! عطار گفت: چنانکه تو خواهى مرد! درویش گفت تو چون من مىتوانى مرد؟ گفت بلى، درویش کاسه چوبین داشت زیر سر نهاد و گفت الله و جان بداد[۸۶] عطار را حال متغیر شد و دکان بر هم زد و به این طریقه درآمد»[۸۷].
پرفسور شبلى نعمانى این داستان را به صورتى دیگر مىنویسد معتقد است: عطار «یک روز در داروخانهاش نشسته بود که فقیرى آمد جلو دکان ایستاد و اشیاء و اثاثه آن را تا مدتى بغور نگریست، خواجه درهم شده گفت: چرا وقت را بیهوده تلف مىکنى؟ از پى کارى که دارى برو فقیر گفت اشکالى ندارد اینک ببین که دارم مىروم این بگفت و روى زمین افتاد.»[۸۸]
سعید نفیسى به گفته نویسندهاى فرانسوى بنام «لوى دوبو» استناد مىکند: «درویش نگاهى خیره بدکان کرد و چشمش پراشک شده و آه بلندى کشید، عطار گفت چرا خیره مىنگرى؟ بهتر اینست که راه خود را بگیرى و بروى، گفت: بار من بسیار سبکست، زیرا که جز این ژنده چیزى ندارم، اما تو با این تنگها و کیسههاى پر از دواهاى گرانبها، چون گاه رفتن شد چه مىکنى؟ من مىتوانم بشتاب از این بازار بیرون روم، اما تو هم بهتر است از پیش در صدد بستن بار خود برآیى و بهتر آنست که اندکى در کار خود اندیشه کنى»[۸۹].
بعضى هم این قصه را ساختگى و بىاساس مىدانند[۹۰]: زیرا معتقدند ابو حامد محمد از کودکى به کلمات این طایفه مشعوف بود[۹۱] و در این حالت کتابهائى تدوین نموده از جمله مصیبتنامه و الهىنامه و شغل طبابت را از دست نداد.[۹۲]
بدون تردید فرزندى که در دودمانى عارف و سالک متولد مىشود محیط پرورشش معبدگونه است که مانع دلدادگى به دنیا و بىخبرى از راز خلقت مىگردد. از طرفى همه متفقا بر این اعتقادند که ابراهیم عطار از جمله ارادتمندان قطب الدین حیدر بود و از طایفه اهل سلوک بشمار مىرفته است، چگونه امکان دارد پرورش یافته چنین شخصیتى و مادرى که عطار خود، او را رابعه ثانى مىداند، چنان با مسائل سلوکى غریبه باشد که چنین تحولى بخواهد او را از غفلت به خود آورد، مبدا و منشاء ظهور حالات عارفانه او گردد. پذیرفتن چنین افسانههائى صوفیانه که اغلب ساخته و پرداخته خیال آنهاست موقعیت معنوى مردى بیداردل چون ابراهیم عطار و زنى از خود رسته به حق پیوسته که فرزندش مرگش را سختترین فاجعه دوران حیاتش دانسته است زیر سؤال مىبرد نه تنها محقق خبیر را وادار به صرف وقت گرانبهاى خود پیرامون خرافات صوفیانه مىنماید بلکه تازه آیندگان شیفته به تحقیق و پژوهش را در کوچه پس کوچههاى تاریخ سرگردان و حیران نموده آخرالامر دچار گیجى و بههمریزى قوه نتیجهگیرى در پى تحقیقاتى طاقت فرسا مى شود.
بدون تردید از همان ایام که ابو حامد محمد عطارزاده نیشابور در کنار پدر «طبیب بدحالان» بوده است به لحاظ سرشار بودن جان مادر و پدرش از معنویت «جفت خوشحالان» نیز مىبوده است. با آنچه که فرید الدین عطار تربیت شده و ایام عمر را پشتسر گذاشته نمىتوان قصههایى را که امثال عبد الرحمن جامى ساختهاند و پرداخته اند پذیرفت.
سرى پرسودا و دلى سوزپرور
قیل و قال علوم مدرسهاى عطش و استسقاى باطنشان را فرونمىنشاند و سیرابش نمىکرد، بدین جهت با وجود اطلاع وسیع از علوم رسمى و حکمت بحثى، روى از مدرسه به وادى سیر و سلوک آورد تا از زلال معرفت الهى و حکمت ذوقى و روحانى رفع تشنگى نماید، کاوش و خار خار بخت چون و چرا را فرونشاند[۹۳].
دلدادگى به عرفان و مشرب اهل طریقت که از کودکى با آن آشنایى کامل داشت اندک اندک وجودش را پر نموده، تصمیم گرفت تمام دانستهها و اندوختههاى علمى خود را در سایه باورهاى روحانیش درآورده، عقل یعنى علوم برهانى را در راه رسیدن به مقصود عارفانه نه صوفیانه که مقصد اقصى اهل ولایت است فدا کرده در خدمت دین و فهم رموز شرع که راهگشاى به حریم عشق مىباشد درآمده از روى حقیقت نه مجاز قدم بر طریق سیر و سلوک نهاده با ذوق الهى بسوى مطلوب حقیقى و محبوب قلبى رهنمون گردد.
عقل را در شرع باز و پاک باز | بعد از آن در شوق حق شو بىمجاز |
تا چو عقل و شرع و شوق آید پدید | آنچه مىجویى بذوق آید پدید |
رفته رفته صنعت عقل را در مقابل عشق احساس کرده در غزلیات خویش کرارا به لذت عقل با همه عظمت و توانائیهایش در مقابل عشق اشاره کرده گفته است:
عقل در عشق تو سرگردان بماند | چشم جان در روى تو حیران بماند |
عاقبت پشت به عقل داشتن و روى به عشق نمودن، عقل را فانى و عشق و دل را براى او جاودان نمود.
مرغ دل آواره دیرینه بود | بازیافت از عشق حالى آشیان |
در پرید و عشق را در بر گرفت | عقل و جان را کارد آمد به استخوان |
عقل فانى گشت و جان معلوم معدوم | عشق و دل ماندند با هم جاودان |
چون عشق در وجودش خیمه برافراشت آتش بر هستىاش زده ما سوى الله را بسوزاند و خاکسترش را بر باد داد و درب دل را به روى هر غیرى مسدود داشت.
در حضور حکیم الهى
شیفتگى به عرفان اسلامى زمینه توجه به معنویت شریعت از معبر طریقت را به او بخشیده به روح مذهب بیشتر متوجهاش نمود. بهمین لحاظ عبادتى را مقبول درگاه معشوق مىدانست که از سر صدق و خالى از ریا صورت گیرد.
نفس رفت و جان نماند و دل بسوخت | ذرهاى نه روى ماند و نه ریا |
خالصا لوجه الله آنچه وظیفه عبودیت مىبود در رابطه با جلب توجه و رضایت معبود حقیقى انجام داده، همین عبودیت مخلصانه که موجبات دورى او از مباحث فلسفى را نیز فراهم آورده بود به آستان ربوبیت پیشکش نموده، نخست از روحانیت بزرگانى چون ابو سعید فضل الله بن ابى الخیر میهنى (متوفى: ۴۴۰)[۹۴] مستفیض گردید.
از دم بو سعید مىدانم | دولتى کاین زمان همىیابم |
از مددهاى او بهر نفسى | دولتى ناگهان همىیابم |
دل خود را ز نور سینه او | گنج این خاکدان همىیابم |
پس از مدتى یقین حاصل کرده فیضگیرى از بزرگان گذشته نمىتواند کارى را که از عهده دلیل راه برمىآید به تنهائى انجام دهد بلکه در کنار این الطاف توجه و هدایتها و ارشادات حکیم الهى نیز از جمله ضروریات سفر روحانى عبودیت است.
رسیدن به این راز موفقیت او را به جستجوى مردان خدائى که قطع مسالک ناسوت نموده، قدم بر بساط توحید ناب گذاشتهاند واداشت تا کوچه به کوچه در پى حکیم الهى خود باشد شاید از گوشهاى کوکب هدایت برون آید و راه بىنهایت را به کرشمه عنایت او به انتها رساند.
توبه عطار
نار عشق هیزم تعلق هر غیرى را آرام آرام در او سوزاند. جز درد طلب حضرت دوست که دامن جانش را گرفته بود برایش نماند، تاب صبورى از کف داده بىاختیار به نزد رکن الدین اکاف که در آن روزگار از جمله فقهاى زاهد[۹۵] عارف و محقق[۹۶] بود و به وعظ و هدایت و ارشاد هم اشتغال داشت رفته، بدست شیخ توبه[۹۷] کرد[۹۸] با آنچه که از سیر و سلوک آشنا شده بود و طول تمام گذشته عمر را با آنهمه معنویت پشت سر نهاده، عاشقانه در راه شناخت و به ظهور رساندن اندوختههایش قیام لله نمود. از این روزگار طبابت و فن عطارى هم ریاضت و مجاهدت در راه رسیدن به آرزو شد و هر آنچه به الهام همان فرشته آسمانى در اندیشهاش نهاده مىشد و حیات به آن مىداد براى تمامى آنان که راه عشق الهى را شناخته و صراط رسیدن به محبوب یافتهاند، تازیانه سلوک بود.
درک حضور قطب الدین حیدر
در آن عصر یکى از بزرگان طائفه اهل سلوک قطب الدین حیدر بشمار مىرفت که نسبش به امامزاده عبد الله بن امام موسى کاظم علیه السلام مىرسد. سیدى جلیل القدر و عظیمالشان سرى پرسودا و دلى پرنور داشته و در تشیع او کسى را مجال گفتگو نیست.[۹۹] وى را «شاه ابدالان» مىخواندند آثار غریبه و امور عجیبهاى از او سر مىزد، اصلش از تون و جماعت حیدریان به وى منسوبند[۱۰۰] ابراهیم، عطار معروف نیشابور پدر ابو حامد محمد حلقه ارادتش را بگوش داشته و نزدش وادى طریقت را طى مىکرده است عطارزاده به نار عشق سوخته پس از توبه بدست رکن الدین اکاف و چند سالى مستفیض از افاضات او[۱۰۱] با این که تمام عمر را با کلمات و نقل گفتههاى قطب الدین حیدر آشنائى داشت در پى توبه سالکانه براى سلوک و ارادتورزى به حضورش زانو زده زیر حرارت نگاههاى مجذوبانه عاشقانه او صاحبنظر گردید بهمین لحاظ قطب الدین حیدر را پیر نظر او دانستهاند[۱۰۲] به این معنا آنچه مىبایست تعلیم دهد و عطار بیاموزد به نگاه یا نگاههائى فراهم آورد. و او نیز حیدرىنامه را شاید به پاس چنین عنایتى براى مرشد عزیزش تدوین نموده است[۱۰۳] البته بدیع الزمان فروزانفر این دو دیدار را نمىپذیرد[۱۰۴] بلکه معتقد است او از پیروان سعد الدین الفضل بن الربیب[۱۰۵] مىباشد. این ارتباط را هم آقاى نعمت الله قاضى با اقامه ادلهاى رد مىکند[۱۰۶] لکن چون در سیر سلوک، سالک به سیر و سیاحت آفاقى مىپردازد هر کجا صاحب معنائى را در گور خفته بیند از تربتش فیض مى گیرد و اگر در حیات باشد نعمت درک حضورش را توشه راه و گاهى رفع موانع سلوک مىشمارد و سنت اهل سلوک چنین بوده است ناآشنایان با سلوک عملى فقط به ضوابط تحقیقى توجه داشته و بهمان مبنا نتیجهگیرى مىنمایند در صورتى که مىبایست آشنائى تحقیق را با آگاهى سلوکى عملى توام نمود تا از پراکندهگویىهاى تاریخ نتیجهاى مشکلگشا گرفت.
اویسى بودن عطار
چنین اصطلاح و عنوانى در جمع صوفیه بصورتى و نزد عارفان به حقیقتى مطرح مىباشد که منشاء و مبدأ آن به لحاظ فیضگیرى غیابى یار شهید و وفادار على امیر المؤمنین حضرت سهیل یمنى اویس قرنى روحى له الفداء مى باشد.
اویس بن عامر بن جزء بن مالک بن عمرو بن سعد بن عصوان بن قرن بن ردمان بن ناحیه بن مراد بن مالک بن بدا بن مذحج[۱۰۷] از بزرگان و مشاهیر تابعین[۱۰۸] صحابه و از جمله چهار نفر زهاد پرهیزکارى مىباشد که در ارادتمندى و عشقورزى و احقاق حقوق ولایت زبان زد خاص و عام از فرق اسلامى است. صوفیه از شهرت ایمانى این چهار نفر ربیع بن خیثم و هرم بن حیان و اویس قرنى و عامر بن عبد قیس استفاده کرده براى شأن دادن به حسن بصرى معلوم الحال و اسود بن یزید و مسرق بن اجدع و ابو مسلم بن خولانى آنها را در کنار چهار تن نخست قرار دادند که به فرموده محدث عظیم الشأن حاج شیخ عباس قمى چهار نفر اول از اصحاب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و زهاد و اتقیا بودند و چهار دیگر بر باطل بودند.»[۱۰۹]
اویس قرنى شتربان یمنى در حالى که مادرش سخت عزیزش داشته زندگى آرام و زاهدانهاى را مىگذرانید که بدون راهنمائى احدى به صرف الهام ربانى محبت حضرت ختمى مرتبت (ص) در دلش جایگزین شد و دینش را پذیرفت، نار عشق دیدار رسول خدا صلوات الله علیه چنان هر غیرى را در او سوزاند که تاب صبورى از دستش ربوده ازمادر اجازه دیدارش را خواست. مادر که گوئى قادر نبود دورى فرزند را بیش از همان زمان شتربانى تحمل کند گفت فرزندم هرگاه به مدینه رفتى و رسول خدا مدینه تشریف نداشت نیمه روزى بیشتر توقف نکن. اویس راه طولانى میان یمن و حجاز و مدینه را پیمود اما هنگامى که به خانه رسول خدا آمد پیامبر اکرم مدینه نبودند. عرض کرد: سلام مرا به حضرتش ابلاغ کنید و بگوئید مردى از یمن اویس نام به زیارت شما آمده بود و از مادر اجازه توقف بیشتر نداشت. پیغمبر به خانه برگشت پرسید کسى به خانه ما آمده؟ عرض کردند: آرى شتربانى از یمن بنام اویس، درود و سلام بر شما فرستاد و برگشت حضرت فرمودند آرى این نور اویس است که در خانه ما به هدیه گذاشته است[۱۱۰].
بار دیگر جهت زیارت رسول الله به مدینه وارد شد لکن توفیق زیارت نصیبش نگردید که اینبار خواجه کائنات فرمودند: «لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن» نسیم رحمت از جانب یمن مىیابم.[۱۱۱].
خلاصه تا رسول خدا در حیات بودند توفیق تشرف آستانبوسى حضورى نصیب اویس نگردید، ولى آوازه او چنان در جهان اسلام آن روز پیچیده بود که عبد الرحمن بن ابى لیلى مىگوید در جنگ صفین مردى از اهل شام فریاد زد اویس قرنى در میان شماست؟ گفتیم آرى از اویس چه خواهى؟! گفت از رسول بزرگوار اسلام شنیدم اویس قرنى بهترین تابعین است پس عنان اسبش را گردانید بطرف لشکر امیر المؤمنین و جزو لشکریان و طرفداران آن حضرت شد[۱۱۲].
در پى غدیر خم و توطئه سقیفه بنى ساعده که بدون تردید یهود بهوسیله امثال کعب الاحبار طرحش را ریخته و از دور ادارهاش مىکردند. اویس قرنى مشعل فروزان ولایت را چون سلمان و ابو ذر، کمیل و حذیفه، میثم و عمار، مالک اشتر و حجر بن عدى، زید بن صوحان و صعصعه، قنبر و بلال و اصبغ بن نباته[۱۱۳] برافروخته در دل ظلمت آفرینىهاى مقابلهگران غدیر خم محل ظهور اراده الهى براى رهبرى جامعه اسلامى پیش مىرفت تا بشریت را از راه شیطانى یهود و مسلماننمایان منافق فرصتجو که بر علیه اراده خدا و رسولش راه از غدیر خم جدا کردند به صراط مستقیم قرآن یعنى ولایت غدیرى هدایت نمایند. و چنین احقاق حقى و سعادتى را زمینهساز استمرار ولایت تا ظهور حضرت حجه بن الحسن العسکرى روحى فداه گردانیده به آنان که در راهند و مى آیند بسپارند.
نفس الرحمن در عرفان
شاید اگر این عاشق دلباخته یمنى رسول خدا دو بار نامراد از مدینه به یمن بازنمىگشت براى همیشه چنین شرف و منزلتى در حق بنىآدم به شرافت ظهور نمىنشست. نخست که بوسه به قدمگاه رسول خدا (ص) زد نامراد به یمن بازگشت، پیامبر به او شرافت بخشیده در خانه حضرت نور الانوار که هر نورى از او منیر است نور اویس را مطرح فرمود[۱۱۴] و بار دوم سفر عاشقانه دلباختهاى شیفته و دلدادهاى برافروخته را پیامبر براى همیشه در تاریخ زنده نگاه داشت فرمود «انّى لاتسق روح الرّحمن من طرف الیمن» نسیم دلانگیز و پرنشاط خداى رحمان را از جانب یمن استشمام مىکنم.
سلمان پرسید اى رسول خدا این شخص که بوى خوش او را استشمام مىکنى کیست؟
فرمود: در یمن شخصى هست که نام او اویس قرنى است در روز قیامت یکتنه (چون یک امت) محشور مىگردد، جمعیت بسیارى همانند تعداد افراد دو قبیله (پرجمعیت) ربیعه و مضر زیر پوشش شفاعت او قرار مىگیرند.
سپس فرمود: «الامن راه منکم لیقرئه عنّى السّلام و لیأمره ان یدعونى» آگاه باشید، کسى که از شما او را دیدار کرد، حتما سلام مرا به او برساند و از او مطالبه کند که براى من دعا نماید.»[۱۱۵]
رسول خدا (ص) اویس را «نفس الرّحمن» یعنى داراى نفس قدسى ملکوتى یاد فرمود
در حقیقت اهل اشارت را بشارت داد که همه انسانها داراى این گوهر باطنى هستند مىبایست با ریاضت و مجاهدت با نفس او را بظهور رسانند یعنى آنگاه که نفس از خدمت شیطان درآمد چهره قدسى ملکوتیش جمال جمیل خود را مىنمایاند.
اویسیان در عرفان
از این زمان تاریخ هر عاشق شیفته بىقرار که در سفر عبودیت با صاحب روحانیتى محاذات باطنى پیدا مىکرد و از فیض توجه باطنى او مستفیض مىگشت. حال فیضگیرى غائبانه او، چون شباهت به حال عاشقانه عارفانه اویس قرنى داشت او را اویسى مىخواندند.
این ارتباط معنوى همانند کلام مبارک خواجه کائنات صلوات الله علیه که به یاد اویس قرنى مىافتاد مىفرمود «تفوح روائح الجنّه من قبل قرن وا شوقاه الیک یا اویس القرن و من لقیه فلیقرئه منى السّلام: بادهاى خوشبوى بهشت از سوى قرن (یمن) مىوزد، آه چقدر مشتاق دیدار تو هستم اى اویس قرنى! آگاه باشید هرکسى که با او ملاقات کرد سلام مرا به او برساند.»[۱۱۶]
در این ارتباط معنوى چنان فاصله خاکى بین رسول خدا و اویس برداشته شده بود که اوصاف اویس را از ختمى مرتبت چنان مىشنیدند که گوئى سالیانى دراز اویس شرافت حضور داشته است.
آنگاه که دربارهاش سؤال مىکنند چه کسى است؟ مىفرماید: «چشمانى سیاه مایل به کبودى، و چهرهاى گندمگون و تقریبا سرخ و سفید دارد، فاصله بین شانههایش طولانى است قامتى معتدل و چانهاى کشیده دارد، دست راستش را بر دست چپش مىگذارد، قرآن تلاوت مىکند، اشکش همواره (از خوف خدا) روان است، دو جامه بىارزش از پیراهن و رداى مویین مىپوشد در زمین گمنام است در آسمان معروف باشد، اگر در موردى سوگند به خدا یاد کند، سوگندش پذیرفته است»[۱۱۷] حاضرین از اینهمه دقت نظر به تعجب عرض مىکنند شما را دیده است؟! مىفرمایند: به دیده ظاهر ندیده است[۱۱۸].
این آشنائى دوجانبه بوده است زیرا آنگاه که عمر با زحمتى به حضور اویس شرفیاب شد، به او عرض کرد: چرا نیامدى پیامبر را دیدار کنى؟ اویس پاسخ مىدهد آیا تو پیامبر را دیدهاى؟! عمر عرض مىکند: آرى دیدهام.
اویس مىفرماید: بلکه لباس پیامبر را دیدهاى اگر خودش را دیدهاى بگو بدانم ابروى آن حضرت پیوسته بود یا باز و گشاده؟ عمر از پاسخ به این سؤال درمانده شد[۱۱۹] این دلالت بر دیدار باطنى اویس از جمال ختمى مرتبت مىنماید.
این نزدیکى و دیدارهاى پنهانى باطنى که گویاى راز معنوى «در یمنى پیش منى» است چنان عاشقى چون اویس را به معشوقش رسول خدا نزدیک کرده بود که فرموده بودند: «اویس قرنى از این امت خلیل و دوست من است»[۱۲۰] از این موضع تاریخ، اویسیان در تاریخ عرفان راه آغاز نمودند و قدم بر جاى قدم آن سهیل یمنى اویس قرنى نهادند و به اویسیان مشهور شدند.
اویسیه در صوفیه
عرفاى عظیم الشأن اسلامى شیعى چون راز تولد على امیر المؤمنین علیه السلام را در کعبه شناخته بودند و یقین کردهاند که راه توحید را از مسیر ولایت مىبایست طى نمود تا به مقصد اقصاى عبودیت رسید. با صوفیه که مقتدایانشان در صدر اسلام مذهب صاحبان ولایت را نداشتهاند[۱۲۱] در معنا نه این که فقط راه از ائمه اهل بیت علیهم السلام جدا کرده اند
بلکه کارگزاران سقیفه بنى ساعده را بر غدیر و غدیریان ترجیح دادهاند در شناخت اویسیان که فیضگیران باطنى از صاحبان نفس قدسیه ملکوتیه رحمانیهاند، هم سوءاستفاده نموده با بافتههاى خیالى بىسند که گاهى حتى معارضات حقیقى تاریخى، بىاعتبارى عنوان کردههاى آنها را برملا مىسازد[۱۲۲] از عشقورزى عارفانه اویس قرنى سوءاستفاده نموده او را مقتداى فرقه صوفیانهاى قرار دادهاند که اى کاش این ادعا با همان مبانى بافته شده خیالى صوفیانه مطابقت مىنمود.
این اواخر که شاید هنوز قرنى را پشت سر نگذاشتهاند عدهاى پیدا شدهاند فرقهاى را با تحریف حقایق مسلم تاریخ تصوف[۱۲۳] تأسیس کرده اویسیه نامیدهاند[۱۲۴] و حضرت اویس قرنى را در رأس فرقه خویش قرار دادهاند.
آیا اویس صوفى بود؟
تمام کسانى که نسبت به تصوف تحقیقى محققانه دارند و حقایق تاریخ را فداى دستهبندیهاى صوفىگرانه نکردهاند، عارف را با صوفى دو شخصیت جداگانه شناختهاند و از زمان و علت درهمآمیزى عرفان اسلامى شیعى و تصوف همهجائى تحقیقاتى مدون شده را به اهل انصاف تحفه دادهاند معتقدند نخستین کسى که پایه تصوف را در اسلام گذاشت و خانقاه ساخت[۱۲۵] و مورد سرزنش امام صادق علیه السلام واقع شد عثمان بن شریک معروف به ابو هاشم بود که در قرن دوم مىزیست[۱۲۶] پس انتساب شخصیتهاى اسلامى به تصوف تهمتى بزرگ و نابخشودنى به ساحت قدس آنهاست از جمله حضرت اویس قرنى مىباشد که عدهاى فرمایشات عارفانه رسول خدا نسبت به اویس قرنى و زندگى ساده و بىآلایش و پشمینهپوشى او را بهانه قرار داده پیشرو مرام صوفى خود دانسته و با تحریف حقایق مسلم از تاریخ تصوف فرقهاى به نام اویسیه را بوجود آورده اند.
ولى براى رفع این شبهه که اویس قرنى صوفى نبوده است چنانکه سعید نفیسى هم مىنویسد: «اساسا محقق نیست که اویس قرنى متصوف بوده باشد و در اسناد سلسله تصوف به او تردید است»[۱۲۷] بطور مختصر از لحاظ تاریخ و مبانى اعتقادى صوفیه به مطالبى اشاره مىکنیم.
اول: از نظر تاریخ همان گونه که گفتیم تصوف به معنى اصطلاحى و فرقهبندیهاى کنونى از قرن دوم پایهگذارى شده و مؤسس آن عثمان بن شریک ابو هاشم کوفى است و حضرت اویس در این زمان شهیدى در راه ولایت بشمار مىرفتند دوم: از لحاظ اصول اعتقادى صوفیه همانطور که جناب استاد جلال همائى فرمودهاند: «و به اعتقاد همه محققان صوفیه انتقال منصب قطبیت و مقام خلافت به قطب بعد در زمان حیات امام و قطب وقت و به عبارت دیگر وجود دو ناطق بالفعل نایب و منوب عنه در یک زمان ممکن نیست».[۱۲۸] و تاریخ گواهى مىدهد که اویس قرنى در جنگ صفین پس از آنکه تا سرحد شهادت با على امیر المؤمنین تنها وصى رسول خدا بیعت کرد[۱۲۹] و دعا فرمود «اللّهمّ ارزقنى شهاده توجب لى الجنّه»[۱۳۰] خدایا مقام شهادتى را که موجب شود به بهشت روم نصیبم گردان. و در حالى که مىفرمود: «هیچ عبادتى نزد من بهتر از پیروى على نیست»[۱۳۱] پس از آنکه غلاف شمشیرش شکست مکرر فریاد برآورده بود «اى مردم نهراسید و پیش روید» پس از چهل و چند زخم و ضربت و تیر که بر بدنش رسیده بود شهید شد و على امیر المؤمنین بر جنازه او نماز خواند[۱۳۲] و در همان سرزمین صفین به خاک سپرده شد[۱۳۳].
در این صورت بنا بر آنچه در تصوف مبناى کار مىباشد چون اویس قرنى قبل از على امیر المؤمنین شهید شده است نمى تواند مقتداى فرقهاى قرار گیرد.
سوم: از لحاظ احوالات شخصى هرچند پشمینه مىپوشیده است لکن برخلاف پیروان تصوف که نوعا طرفدار انزوا هستند و همواره با امور اجتماعى و جنگ با دشمن[۱۳۴] و مبارزه بصورت امر به معروف و نهى از منکر بیگانهاند، اویس قرنى چنین روشى نداشته اهل امر به معروف و نهى از منکر بوده حتى سفارش مىفرموده «نباید از اجتماع امت اسلامى جدا شد که موجب خروج از دین است»[۱۳۵] و خود نیز در راه احقاق حق و دفاع از حریم رهبریت اسلامى به درجه شهادت رسید.
چهارم: و اگر به لحاظ پشمینهپوشى چنین نسبتى را به او بدهند جهات گوناگون داشته مهمتر از همه آنها نوعى مبارزه با دستگاه تجملگر و پرزرقوبرق بنى امیه بوده است، عدهاى از صحابه و مسلمین به خاطر مبارزه با آنها لباسهاى ساده و موئین مى پوشیدند.
پنجم: و اگر به شجرههاى ساختگى که در بعضى آثار صوفیه موجود است استناد شود اولا تماما بىسند و ثانیا آنچه که امروز اویسیه بعنوان شجره فرقه خود ارائه مىدهد در دو جاى آن به اعتبار صوفیه اغتشاش در آن دیده مىشود یکى زمان عبد القاهر جهرمى که اویسیه معتقد به اصطلاح قطب بودن او هستند، اولا جایى ضبط نیست در صورتى که اگر چنین شخصى با این رتبه و مقام بود حتما متذکر مىشدند و ثانیا اگر هم سندى یافت شود حتما درویش کار کرده با نامى بوده است. و دیگر در زمان نجم الدین کبرى که از تشابه اسمى روزبهان بقلى شیرازى و روزبهان وزان مصرى سوءاستفاده نموده اند.
و عجیب این است که خود در تذکره اقطاب اویسى جلد ۳ صفحه ۲۹۷ اجازه نجم الدین کبرى به رضى الدین على لالا را درج کردهاند که به اویس قرنى نمىرسد و اصلا نامى از او در اجازهاى که مشایخ آن معنعن نام برده شدهاند وجود ندارد براى اطلاع جامع پیدا کردن از این ماجراى جعل سند تاریخى به دو رساله عرفانى از نجم الدین کبرى و تحفه البرره فى مسائل العشره مجد الدین بغدادى و فوائح الجمال و فواتح الجلال[۱۳۶] رجوع کنید.
و مهمتر اینکه تمامى اکابر صوفیه عقیده دارند مراد از اویسیان نه آنست که به اویس قرنى منسوب و فرقهاى داشته باشند بلکه مراد کسانى هستند که از عالم باطن منجذب شدهاند[۱۳۷].
و عجب اینکه تمامى صوفیان معتقدند انتسابشان به حضرت على امیر المؤمنین علیه السلام است لکن در مورد اویس قرنى نوشتهاند: «موسى راعى از حضرت اویس قرنى و او از امیر المؤمنین عمر و امیر المؤمنین على»[۱۳۸] خرقه رسول الله را گرفته است. و خرقه از دست عمر گرفتن یا پوشیدن بىاعتبارى دیگریست که بر بىاعتبارى صوفیه اویسیه اضافه مى شود.
و اگر مىگویند عطار اویسى است نه این که معتقدند جزو فرقه ساختگى اویسیه مىباشد بلکه به سنت اویسیان او را فیضگیر از باطن مشایخى مىدانند که از دنیا رفتهاند. فروزانفر هم مىنویسد: بنابراین اگر اویسى بوده است گمان مکتب از روحانیت و شخصیت معنوى و جاویدان ابو سعید ابو الخیر بوده است[۱۳۹] نه این که در فرقهاى بنام اویسیه قرار گرفته است.
مربى معنوى عطار
با مسلم شدن این که موضوع «اویسى» بودن عطار نظریهاى ناپذیرفتنى است. و از طرفى آثار بازمانده او لبریز از مسائل و موضوعاتى است که شأن و منزلت پیر را در سفر عبودیت معین مىنماید چنانکه در سیمرغآفرینى، هدهد را نماینده پیر قرار مىدهد و در سراسر منطق الطیر این هدهد است که دلالت راه و راهبرى مرغان در حقیقت اهل سلوک را مىنماید.
و قدرت حساس پیر را در سیر و سلوک به قدرت رستم تشبیه کرده که مىتواند تمام مشکلات و موانع سفر عبودیت را از مسیر راه بردارد.
ترا پس رستمى باید درین راه | که این سنگ گران برگیرد از چاه |
ترا زین چاه ظلمانى برآرد | به خلوتگاه روحانى درآرد |
ز ترکستان پرمکر طبیعت | کند رویت به ایران شریعت |
بر کیخسرو، روحت دهد راه | نهد جام جمت بر دست آنگاه |
که تازان جام یک یک ذره جاوید | براى العین مىبینى چو خورشید |
ترا پس رستم این راه پیرست | که رخش دولت او را به گیر دست[۱۴۰] |
یا جاى دیگر او را چون کبریت احمرى مىداند که سالک مىبایست خاک پایش را توتیاى چشم کند زیرا سالک در سفر روحانى چون کورى ماند که بىعصا توان راه رفتن ندارد.
پیر ره کبریت احمر آمدست | سینه او بحر اخضر آمدست |
هر که او کحلى نساخت از خاک پیر | خواه پاک و خواه گو ناپاک میر |
راه دور است و پرآفت اى پسر | راهرو را مىبباید راهبر |
گر تو بىرهبر فرود آئى براه | گر همه شیرى فروافتى به چاه |
کور هرگز کى تواند رفت راست | بىعصایش کور را رفتن خطاست |
گر تو گوئى نیست پیرى آشکار | تو طلب کن در هزار اندر هزار |
ز آنکه گر پیرى نماند در جهان | نه زمین بر جاى ماند نه زمان |
سالک القصه چو پیرى زنده یافت | خویش را در پیش او افکنده یافت |
جانش از شادى او آمد بجوش | از میان جانش شد حلقه بگوش |
سایه پیرش چنان بر جان فتاد | کآفتابش در تنورستان فتاد |
نور ظاهر گشت و ظلمت مىگریخت | عشق آمد عقل و حشمت مىگریخت |
صد هزاران گل که درناید بگفت | در گلستان دل سالک شکفت[۱۴۱] |
عطار خود نیز وقتى چاره دردش را در این مىبیند که از منیت خود باید درگذرد تا از مهجورى رها شود و فانى در حضرت محبوب حقیقى گردد و سعادت جاودانى بیابد یقین مىکند که «رسیدن به این مقام نیز بىمساعدت پیر میسر نیست.»
ترا چون پیر رهبر دستگیر است | مریدى کن که اصل مرد پیر است |
چو در حق، پیر محو مطلق آمد | به عینه کار او کار حق آمد[۱۴۲] |
بهمین اعتبار آن عده از عطارشناسان که با مسائل سلوکى آشنائى دارند نپذیرفتهاند که عطار پیرى نداشته بلکه معتقدند که «در عرفان اصطلاح بىپیر» در حکم ناسزا و دشنام است، کسى که بىپیر است دستکم باید عقاید خود را در آثارش بیاورد و این همه از پیر نگوید».[۱۴۳]
سعد الدین ابو الفضل
در راه شناخت حکیم الهى عطار هر محقق جستجوگرى با دلائلى به نتیجهاى رسیده و شخصى را بعنوان مربى معنوى عطار برگزیده است بدیع الزمان فروزانفر بر این عقیده است: «وصف عطار و ستایشهاى او از سعد الدین که هنوز او را نشناختهام بصورتى است که مریدان نسبت به مشایخ و پیران طریقت بهجاى مىآورند و ذکر او پس از ابو حنیفه و شافعى دلیل آنست که عطار او را از پیشوایان و رهبران دینى و معنوى مىشمرده است و با این مقدمات این معنى در خاطر تقویت مىشود که مگر عطار مرید سعد الدین ابو الفضل ابن الربیب بوده و چون از اشارات وى چنین برمىآید که او از اولیاء مستورین و نهفتگان قباب لایزالى بوده است، ارباب تذکره وى را نشناخته» اند[۱۴۴] جاى دیگر مىنویسد: «شیخ ما ابن الربیب را قطب بحق مىداند و قیام آفرینش را بوجود او مىپندارد و به عقیده وى ابن الربیب کسى است که بر لوح محفوظ احاطه دارد و اوتاد و ابدال فیض او مىپذیرند، بهواسطهاش احوال برایشان مکشوف مىگردد و اینها همه صفات قطب المدار و غوث است …. و پیر او به احتمال قریب به یقین سعد الدین ابو الفضل بن الربیب بوده است»[۱۴۵].
متقابلا آقاى نعمت الله قاضى در اثر خود «بسوى سیمرغ» به برداشت بدیع الزمان فروزانفر ایراد وارد آورده مىنویسد: «تنها مستند استاد فروزانفر همین اشعار است و جز این ابیات هیچ سندى و مدرکى در دست نیست، در صورتى که اینگونه ابیات از سرودههاى عطار را بههیچوجه نمىتوان مستند قرار داد و به استناد آن عطار را پیرو شیخى و سر به آستان سوده قطبى خواند، زیرا ستایش از بزرگان صوفیان، در منظومههاى عطار هیچ روى جنبه اختصاصى ندارد و بصورتى تمام درآمده است و عطار تقریبا از تمام مشاهیر مشایخ و بزرگان صوفیان با ستایش یاد کرده و بوجوه گوناگون، آنها را ستوده و بزرگ داشته است»[۱۴۶] سپس به نقل شواهدى از میان آثار عطار مىپردازد.
البته آنچه مؤلف محترم «بسوى سیمرغ» بعنوان ادله نپذیرفتن استنباط بدیع الزمان فروزانفر اقامه نمودهاند با توضیحى کوتاه پاسخ داده مىشود که بدون تردید همانطور که اشاره کردهاند تجلیل و تکریم از حبیب عجمى و رابعه یا جنید بغدادى یا ابو الحسن خرقانى و ابو سعید ابى الخیر و بو على طوسى و ابو یعقوب خواجه یوسف همدانى و خواجه محمد معشوق طوسى در منطق الطیر عنوان شده است چون با عطار معاصر نبوده اند هر محقق خبیر و وارد بکار تحقیقى پى مىبرد که تجلیل از مقام و منزلت است نه درک حضور و لکن درباره سعد الدین ابو الفضل ابن الربیب که مىگوید:
بحق امروز قطب اولیاء اوست | حریم خاص را خاص خدا اوست |
اگر اوتاد و گر ابدال، امروز | ازو دارند کشف حال، امروز |
و حتى آخر در حقش دعا مى کند
خدایا قادرى و مىتوانى | به اوج نعمت خویشش رسانى |
مرا در خرمن او خوشهچین دار | ز نور او، دلم را راهبین دار |
نشان مىدهد که او را درک کرده و از حضورش مستفیض شده است.
عطار و کبروى مشربان
شیخ شهید نجم الدین کبرى که از مشاهیر و اعاظم و مجاهدین طایفه اهل سلوک بشمار مىرود تکاملیافته عده کثیرى از مشایخ عصرش از جمله روزبهان وزان مصرى پدر همسرش که با روزبهان بقلى شیرازى دو شخصیت جداگانهاند و عمار بن یاسر بدلیسى و بابا فرج تبریزى و قاضى امام العصر دمشقى بهرهها برده است و عاقبتالامر از دست شیخ الورى اسماعیل قصرى خرقه ارشاد پوشیده است.
جلالت شأن و منزلت نجم الدین کبرى ابرمرد تاریخ عرفان اسلامى موجب شده آنهائى را که در پى او آمدهاند و رجالشناسان این قوم هم محسوب شدهاند از طرفى شاگردانش طریقه سلوکى او را «کبرویه» بخوانند تا تجلیلى از جانفشانیها و مبارزات او در مقابل قوم خونخوار مغول محسوب شود.
ارتباط عطار با «کبرویه» را مىتوان در قدیمى ترین کتاب رجالى صوفیه یافت که مىنویسد: «وى مرید مجد الدین بغدادى است»[۱۴۷] و آنگاه دیگر محققانى چون حافظ حسین کربلائى[۱۴۸] و علامه محقق میر سید محمد باقر خوانسارى[۱۴۹] و رضاقلى خان هدایت[۱۵۰] و قاضى نور اللّه شوشترى[۱۵۱] و صنیع الدوله محمد حسن خان[۱۵۲] و امیر دولتشاه سمرقندى[۱۵۳] و غلام سرور صاحب[۱۵۴] و میرزا زین العابدین شیروانى[۱۵۵] و امین احمد رازى[۱۵۶] و مولانا محمد قدرت الله گویا[۱۵۷] و علامه میرزا محمد على مدرس[۱۵۸] و عبد الرفیع حقیقت[۱۵۹] و احسان الله استخرى[۱۶۰] و سید محمد نصیر حسینى فرصت الدوله[۱۶۱] و رحیم علیخان ایمان[۱۶۲] و مولوى محمد مظفر حسین صبا[۱۶۳] و على اکبر دهخدا[۱۶۴] و دکتر محمد معین[۱۶۵] و منوچهر محسنى[۱۶۶] دکتر ذبیح الله صفا[۱۶۷] و پرفسور شبلى نعمانى[۱۶۸] و پرفسور ادوارد براون[۱۶۹] و رضازاده شفق[۱۷۰] و سعید نفیسى[۱۷۱] و دکتر اسد الله خاورى[۱۷۲] و احمد سهیلى خوانسارى[۱۷۳] و احمد خوشنویس[۱۷۴] و خلاصه عطار خود نیز در رساله «مظهر الصفات» مىنویسد: «کنت عند شیخى و سندى الشیخ نجم الدین الکبرى قدس الله سره لیله حدثنى هذا الحدیث یغلب علیه الوجد و الحال القوى فبکا و بکیت فحقرت الدنیا فى اعیننا» شبى در خدمت شیخ و سند خود شیخ نجم الدین کبرى بودم این حدیث را بر من بخواند و وجد و حال بسیار وى را روى نمود و گریست من نیز گریستم و دنیا را به چشم خویش کوچک یافتم»[۱۷۵].
ایرادکنندگان
بدیع الزمان فروزانفر با کلماتى مانند «بسیار مستبعد است» و «این اندیشه بخاطر مىگذرد» و «به احتمال هرچه قوىتر» که کوچکترین سندیت حتمى و یقینى ندارد کتاب «مظهر الصفات» را از حیثیت مىاندازد[۱۷۶] در صورتى که کتاب مظهر الصفات عطار را شیخ سلیمان بن شیخ ابراهیم معروف به خواجه کلان فرزند شیخ محمد معروف به بابا خواجه حسینى بلخى قندوزى که گویا از مشایخ نقشبندیه بوده است در کتاب ینابیع الموده در سال ۱۲۹۱ بنام سلطان عبد العزیز خان آل عثمان نگاشته است نام برده و عبارات او را نقل نموده است.[۱۷۷]
فروزانفر باز مىنویسد: «در هیچیک از آثار مسلم الاسناد عطار نامى از نجم الدین کبرى یا اشارتى حاکى از ارتباط وى به طریقه کبرویه مشاهده نمىشود و جز در یک مورد از تذکره الاولیا که جامى بدان استناد مىکند نام مجد الدین بغدادى نیامده است و آن نیز دلیل ارادت عطار به مجد الدین بغدادى نتواند بود زیرا ملاقات مشایخ با یکدیگر امرى است معمول و متداول»[۱۷۸] البته فروزانفر به این توجه نداشته است که در حین همین ملاقات بوده است که اغلب مشایخ اجازات خویش را تکمیل کردهاند و یا به یکدیگر داده اند.
آقاى نعمت الله قاضى نیز مىنویسد: «این دو صوفى بلندآوازه شیخ نجم الدین کبرى و شیخ مجد الدین بغدادى خوارزمى هر دو تقریبا هم سال عطار و از معاصران وى بودهاند و عطار در آن زمان خود از اعاظم رجال علم و ادب بشمار مىرفته و قدرى عظیم داشته است»[۱۷۹].
آقاى دکتر رضا اشرفزاده مىنویسد: «آنچه مسلم است شاگرد شیخ نجم الدین کبرى نبوده است البته در برخى کتابها که منسوب به عطار نیشابورى هستند مانند لسان الغیب یا مظهر العجائب وى را شاگرد نجم الدین کبرى مىدانند …. البته شیخ مجد الدین بغدادى و پدر مولوى سلطان العلماء بهاء ولد هر دو از شاگردان شیخ نجم الدین کبرى بودهاند، عطار نیشابورى و شیخ نجم الدین هر دو در یک سال به دست مغولان شهید شدند نجم الدین کبرى در سال ۶۱۸ در خیوق یا خیوه یا خوارزم عطار نیز در همان سال در نیشابور در قتلعام مغولان کشته شدند همچنین سن عطار به مراتب بیشتر از نجم الدین کبرى بوده چنان که عطار بهنگام مرگ نزدیک به ۷۹ سال داشته و نجم الدین کبرى ۷۲ سال این شواهد با همه زیر و بالایى که دارد نشان مىدهد که عطار نمىتوانسته شاگرد شیخ نجم الدین کبرى بوده باشد.»[۱۸۰]
هر دو استناد عزیزالوجودانمان قابل پاسخ است. اولا بنا نبوده است درد طلب حقیقت که بعدها دامن جان عطار را گرفته و به لحاظ مریدى پدرش به نزد قطب الدین حیدر رفته است در همان سالهاى شباب بوده و آغاز سیر و سلوک شده باشد. ثانیا همسن بودن استاد و شاگرد را امروز در تمامى مراکز از حوزههاى علمى اسلامى گرفته تا دانشگاهها حل شده مىبینیم چهبسا شاگردانى که از لحاظ سن، پدر استادى هستند که تدریس مىنماید.
علاوه باید به این مهم توجه داشت آشنائى با روش علمى و سنتى با آشنائى فرهنگى و تحقیقى اگر توام نباشد نتیجه گیرى ها ناقص خواهند بود.
مشایخ اهل سلوک گاهى در حالى که مردان پخته و کامل عیارى بودهاند و ارادتمندانى هم داشتهاند دست ارادت به بزرگى داده اجازه از او دریافت داشتهاند این دلالت بر آن ندارد که اجازهگیرنده از فراگیرى حروف الفبا نزد اجازهدهنده تلمذ کرده است و چنین روشى حتى در اجازه روایت و اجتهاد هم دیده مىشود بزرگانى در حوزههاى ایران به مراتب اجتهاد رسیدهاند وقتى به نجف رفتهاند مراجع تقلید نجف اشرف به آنها اجازه دادهاند و اینکه بنا نیست اجازهدهنده حتما از اجازهگیرنده برتر باشد چنانکه عده کثیرى از فقهاى امامیه قدس الله ارواحهم از علامه محدث حاج شیخ عباس قمى قدس سره که مرجعیت هم نداشتهاند در روایت مجاز بودهاند. و در تاریخ زندگى شیوخ اهل سلوک نیز با چنین شباهتى برخورد مىکنیم سید محمد بن مبارک علوى کرمانى (متوفى ۷۷۰) که از جمله شاگردان بلا واسطه شیخ شهاب الدین ابو حفص سهروردى است مىنویسد: «دیدم به خط شیخ شهاب الدین که نوشته بود …. محمد بن مانکیل خرقه پوشانید اسماعیل قصرى و او خرقه پوشانید شیخ مرا که پدر نیکوئىهاست نام او احمد بن عمر صوفى است (نجم الدین کبرى) و او خرقه پوشانید این فقیر را»[۱۸۱] در حالى که شیخ شهاب الدین نزد ابو نجیب سهروردى تمامى مراتب سلوک را طى کرده است بهمین لحاظ تذکرهنویسان به این مقطع از زندگى سهروردى که رسیدهاند متذکر شدهاند شیخ شهاب الدین سهروردى با اینکه تربیت و تلقین ذکر از ابو نجیب سهروردى داشته خرقه از دست نجم الدین کبرى پوشیده است[۱۸۲] نسبت خرقهاش به کمیل بن زیاد مى رسد.
در این صورت چنین ارتباطى بوده است که به شخصى چون شهاب الدین ابو حفص سهروردى شیخ الشیوخ بغداد که تمام مراحل سلوک را نزد ابو نجیب سهروردى طى کرده عاقبتالامر از دست شیخ شهید نجم الدین کبرى خرقه پوشیده باشد.
مشایخ خرقه عطار
اگر به ایرادات بسیار فراوان تحقیقى که بر انتساب مشایخ به ائمه آل بیت علیهم السلام وارد است[۱۸۳] را بتوانیم پاسخ بگوییم و اینکه چرا مشایخ اولیه صوفیه مذهب ائمه طاهرین را نداشتهاند[۱۸۴] و چطور امکان دارد با بودن امام معصوم علیه السلام شخصى مدعى اجازهاى از امام قبل از او باشد و اینکه اصولا این نقلشدههاى تاریخ که مسلما ساخته و پرداخته امثال عبد الرحمن سلمى است و او متهم به غیر مستند بودن مىباشد[۱۸۵].
و یا دکتر محمد رضا شفیعى کدکنى معتقد است: «صوفیان خود مدعىاند که الباس خرقه از پیامبر آغاز مىشود ولى طبیعى است که این مسئله دروغ است و در مورد پیامبر بر صحابه و تابعین خرقه جز به معنى صحبت معنى ندارد.»[۱۸۶]
و یا عبد الباقى گولپینارلى مىنویسد: «این روایت که در هیچیک از کتب حدیث سنى و شیعه موجود نیست و از همان آغاز جعل شده و بدون کوچکترین تردید از سوى ارباب طریقت مورد قبول واقع شده است در حالى که هم تلقین ذکر از جانب پیغمبر به اهل بیت یا یکى از صحابه مجعول است و هم خرقه پوشاندن»[۱۸۷].
اگر این ایرادها پاسخ داده شود مسئله انتساب شیوخ بدون ایراد خواهد بود در غیر این صورت نقل قولى است که تاکنون به تأیید نرسیده است.
آنچه مسلم است عطار از نجم الدین کبرى مؤسس طریقه کبرویه یا شاگرد کامل عیارش مجد الدین بغدادى خرقه پوشیده و نسبت معنوى به شیوخ ایشان درست مىکند و تذکرهنویسان نسبت خرقه مشایخ کبرویه را چنین ضبط کردهاند: فرید الدین ابو حامد محمد بن ابراهیم عطار نیشابورى خرقه از شیخ مجد الدین بغدادى یا شیخ نجم الدین کبرى پوشیده است و نجم الدین کبرى علم طریقت را از روزبهان وزان مصرى که پدر همسرش نیز بوده[۱۸۸] و عشق را از قاضى امام بن العصر و علم خلوت و عزلت را از عمار یاسر بدلیسى و خرقه را از اسماعیل قصرى (مدفون در دزفول) پوشیده[۱۸۹] و او از دست محمد بن مانکیل و او از دست شیخ محمد بن داود خادم الفقراء و او از دست شیخ ابو العباس ادریس و او از دست شیخ ابو القاسم بن رمضان و او از دست ابو یعقوب طبرى و او از دست ابو عبد الله عمرو بن عثمان مکى و او از دست ابو یعقوب نهرجورى و او از دست ابو یعقوب سوسى و او از دست عبد الواحد بن زید و او از دست کمیل بن زیاد نخعى و او از دست حضرت على ابن ابى طالب امیر المؤمنین و او از دست محمد بن عبد الله صلوات الله علیه پوشیده است.
مشایخ صحبت عطار
بدون تردید ابو حامد محمد، عطارزاده نیشابور جهت تکامل معنویت خود عده کثیرى از بزرگان عصر خویش را ملاقات کرده که حتى اشاره به نام آنها ننموده است و اگر بعضى را همچون سعد الدین ابو الفضل ابن الربیب نام برده از او اطلاعى دقیق در دست نیست.
فصیح خوافى مىگوید: عطار مرید شیخ جمال الدین محمد بن محمد نقندرى[۱۹۰] طوسى معروف به امام الربانى بوده است او به صحبت شیخ شرف الدین الرداد رسیده و او به صحبت خال خود شیخ صلاح الدین احمد الاستاد او به صحبت شیخ نور الدین منور او به صحبت خواجه ابو الفتح طاهر او از جد خود شیخ ابو سعید فضل ابن ابو الخیر[۱۹۱] او از ابو عبد الرحمن سلمى[۱۹۲] او از ابو القاسم نظرآبادى او از شبلى او از جنید بغدادى او از سرى سقطى او از معروف کرخى و او از دست جعفر الصادق»[۱۹۳] چطور چنین اشتباهى را نویسنده اسرار التوحید نموده است زیرا تمامى صوفیان معتقدند معروف کرخى در سه سالگى تا پنج سالگى بدست على بن موسى الرضا علیه السلام مشرف به اسلام شده است آنوقت
چگونه امام صادق علیه السلام را درک کردهاند از همان ایرادات واردى است که اهل تحقیق بر انتسابات صوفیه وارد مى آورند.
سیر و سیاحت سالکانه
در پى حادثهاى ابو حامد محمد عطارزاده نیشابور شدیدا تحت تأثیر قرار گرفت «غلیان و انقلاب روحى عطار رفته رفته شدت گرفته و به روش صوفیان او را سفرى کرده، از سفرهاى او جز مشتى اطلاعات کلى چیزى در دست نیست و اصولا مشخص نیست که تمام سفرهایى را که در شرح حال او آوردهاند رفته باشد و اگر توفیق رفتن به این سفرها را داشته در چه سنى بوده است.»[۱۹۴]
گویا نخست از وطن به طوس سفر کرده است و حدودا هفده[۱۹۵] سال یا بنا بر گفته خودش سیزده سال از رحمات و برکات بارگاه حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام برخوردار بوده، مستفیض از فیوضات مجاورت گردیده که سروده است:
شه من در خراسان چون دفین شد | همه ملک خراسان انگبین شد |
به وقت کودکى من سیزده[۱۹۶] سال | به مشهد بودهام خوشوقت و خوشحال |
سپس به مسافرتهاى دور و دراز در کشورهاى شرقى و غربى اسلام پرداخته[۱۹۷] و به رى، کوفه، مصر، دمشق، مکه، هند، ترکستان سفر کرده[۱۹۸] به گفته «پان ریپکا» از کشورهاى شرقى و غربى اسلام دیدن نموده»[۱۹۹] است و چون خود گفته «که با نجم الدین کبرى و مجد الدین بغدادى دیدار کرده است و آن هر دو در خوارزم بودهاند قطعا سفرى به خوارزم رفته»[۲۰۰] بعضى بر این عقیدهاند که به مکه نیز مشرف شده است[۲۰۱] و از مکه تا ماوراءالنّهر بسیارى از مشایخ را زیارت کرده[۲۰۲] البته بدیع الزمان فروزانفر مىگوید: تشرف حج عطار مورد تأمل است زیرا شیخ تا وقتى که اسرارنامه را نظم کرده توفیق زیارت مکه و مدینه را نیافته بلکه در آرزوى چنین سفرى بوده است چنانکه مىگوید:
منم در فرقت آن روضه پاک | که بر سر مىکنم از آرزو خاک |
اگر روزى بدان میدان درآیم | چه گویم زین خم چوگان برآیم |
سه حاجت خواهم از درگاه تو من | که هستم سخت حاجتخواه تو تن |
که پیش از مرگ این داده درویش | ببیند روضه پاک تو در پیش[۲۰۳] |
سپس مى نویسد در این هنگام کمتر از شصت سال نداشته و پس از آن تا وقتى که نظم خسرونامه را آغاز کرده است مدت سه سال منزوى و گوشهگیر و به طب مشغول بوده و نظم خسرونامه در حدود ۶۰۳ شروع شده و از آن پس عطار سخت پیر و ناتوان بوده و معلوم نیست که استطاعت بدنى براى سفر حج داشته است»[۲۰۴] بههرحال همانطور که پرفسور شبلى نعمانى هم اشاره کرده است از نگارشهاى وى برمىآید که مدتها مشغول جهانگردى و سیر و سیاحت اقطار جهان بوده است در لسان الغیب مىنویسد: «چار اقلیم جهان گردیدهام»[۲۰۵].
سر برآورده به محبوبى عشق | سیر کرده مکه و مصر و دمشق |
کوفه و رى تا خراسان گشتهام | سیحن و جیحون را ببریدهام |
ملک هندوستان و ترکستان زمین | رفته چون اهل خطا از سوى چین |
عاقبت کردم به نیشابور جاى | اوفتاد از من به عالم این صداى |
در نیشابورم به کنج خلوتى | با خداى خویش کرده وحدتى |
در همین سفرهاى آفاقى است که سالک با مردان خداى از خودرسته ملاقات نموده از خرمن فضیلتها خوشهچینى مىنماید شایسته بزم حضور مىشود.
رسیدن به مقصود
این عاشق سوخته و معشوق مملکت سرّ و نهان که با شمع شریعت بشاهراه طریقت قدم نهاد، با کشش غیبى و کوشش شخصى در اندک زمانى توانست از گریوههاى بىشمار و کوهسارهاى بىفریاد و وادىهاى بىامان این راه هولناک که یکّهتازان طریقت در آن ناخن و چنگال ریختهاند بگذرد و بقول خودش با بالى شکسته و پرى آغشته به خون دل مخبور و مست و کوفته و مجروح خود را به دروازه حقیقت کشاند و بدیدن روى حضرت دوست که تنها یار دلارام است نائل آید:
راه طى کردم بدیدم گنج دل | از پرى گنج من گشتم خجل |
راه طى کردم بدیدم روى یار | پیش یار خویش کردم جان نثار |
وصل او در کنج خلوت دیدهام | گرچه راه بىکران پیمودهام |
وصل او در کنج خلوت یافتم | رفتن راه کران انداختم |
در نیشابورم به کنج خلوتى | با خداى خویش کردم وحدتى |
یار با من همنشین است در سفر | تا ببینم روى آن زیباقمر |
خویش را در این ریاضت سوختم | وصلهاى درد بر خود دوختم |
و چون با صدق و اخلاص بىمانندى که لازمه سالکان طریقت و پیروان حقیقت است طى طریق نمود توانست فاصله بین عبودیت و ربوبیت وجودى خویش را بهاندازه «قاب قوسین» رساند از عطار جسم به عطرفروشى عالم جان رسیده «سلیمان ثانى»[۲۰۶] و به فرموده امیر سید محمد نوربخش «از کمل اولیاء محققین و مکاشفین»[۲۰۷] گردیده او را ابو حامد محمد فرید الدین عطار خواندند و خود مایه فتوحات بسیارى از جانهاى مشتاق و ارواح بىتاب و مضطرب گردید و بهر نوسفرى که شوق دیدار و ذوق وصال دامن جانش را گرفته است با تدوین آثار اندیشمند خود (پرده از روى) راز رسیدن به دیار مقصود و پى بردن به سرمنزل سیمرغ حقیقت را برداشت که سالها باید «با قدم توکل طى مراحل نموده و از عقبات صعب سلوک گذر کرده» چون او «از بین هزاران سالک که در این راه بىزینهار، جان و دل باختهاند این توفیق رفیق راه او شد» قسمت رفیقشان شود تا بتوانند
چون فرید الدین «کیفیت این راه دراز را بیان کنند و از پست و بلندیها و نشیب و فرازهاى آن سخن گویند و سالکان طریقت را از چگونگى این طریقت دشوار بیاگاهانند»[۲۰۸].
مذهب صوفیان
صوفیه تا آن زمان که در پى نخستین طبقه از صوفیان دویدهاند کمتر دیده شده است شیعه بوده باشند. هرچند این اواخر صوفیان هم مانند تمامى مردم مایلند قهرمانان زندگیشان داراى ویژگىهاى مخصوص به خود بوده از هرگونه عیب و نقص جنجالآفرین پاک باشند و آنچه آنان را از عرشى بودن تنزل دهد مبرا سازند براى نمونه جنید بغدادى که مذهب ابا ثور را داشته است[۲۰۹] به شیعه بودنش اکتفا نکرده[۲۱۰] او را نایب خاص حجه ابن الحسن العسکرى روحى فداه معرفى کنند[۲۱۱] یا محیى الدین عربى که در آسمانها مرتبه ابو بکر را افضل بر على علیه السلام[۲۱۲] و شیعه را بصورت خوک[۲۱۳] دیده است. امثال فرعون را مؤمن تمام و کامل و المتوکل از بنى عباس را که به دشمنى با اهل بیت شهرت دارد او را قطب دانسته[۲۱۴] شیعه ناب مىسازند.
ولى با این ادعاهاى بىاساس که نمىتوان حقایق تاریخ را از بین برد، هرچند این اواخر نویسندگانى یافت شدهاند با کمال گستاخى با تحریف حقایق مسلم تاریخ کوشیدهاند دامن صدرنشینان صوفیه را لااقل از نداشتن مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام پاک سازند.
اینگونه مدافعان بىانصاف خائن به تاریخ و رجال آن، باید بدانند جعلیات و مدافعات بىاساس آنان رمق ایستادگى در مقابل نیروى حقایق تاریخ را نخواهد داشت، حتما روزى بافتههاى خیالى بدست محققانى خبیر که مجاهدانى جان بر کف خواهند بود شکافته گردیده، و قیامت حقیقتهاى قربانى شده که به خاطر حفظ شئونات و منافع شخصى صورت گرفته بر پا خواهد شد تا «سیهروى شود هرکه در او غش باشد».
ناآشنائى که امروز تحریفها را به عنوان حقیقتهاى اصیل تاریخى مىپذیرد حتما با گذشت زمان که با تاریخسازان قوم و طایفه آشنا شود به حقیقتهاى قربانى شده پى خواهد برد و اگر ضوابط را فداى روابط نکند حتما دست از حمایت ناحق برداشته با توبه و انابه سر بر آستان ولایت مىساید.
و این مسکین دیدهام این گروه از آدمیان را که پس از یقین به مسئلهاى براى رسیدن به مقاصد دنیاى دون خود را به تجاهل زده با بىاعتقادى کامل سخن از اعتقاد و ایمان دارند. اینجاست که رؤساى چنین قوم و طایفهاى ناگزیرند براى حفظ اسرار خویش به عدهاى کرنش باطنى داشته باشند. عزیزى برایم مىگفت در مسیر طریقت «یک دروغ را باید با چهل دروغ دیگر» حفظ کرد و عاقبتالامر هم دست غیبى از آستین حقیقت به درآمده پرده از روى چنین روشى برمىدارد، دوست و دشمن پى مىبرند که در مجلس رندان خبرى نیست که نیست.
این گروه هر کجا حناى چنین تحریفى به رنگ نهنشیند یعنى آتش یزیدى را که بایزیدى درست کردن است گل نیفتد مسئله شومتر از نخست را مطرح کردهاند براى نمونه بدیع الزمان فروزانفر معتقد است هرچند اگر فلان صوفى «تبعیت او در فروع مذهب از امام اهل رأى ابو حنیفه نعمان بن ثابت و یا امام مطلبى محمد بن ادریس شافعى (است) منافاتى با ارادت و اخلاص عاشقانهاش به حضرت مولى الموالى على ندارد بر فرض آنکه وى را سنى بشماریم.»[۲۱۵]
این گروه از ناشران و مدافعان چنین تفکرى حتما ندانستهاند که طرح اینگونه مدافعات سست و بىرمق سؤالانگیز خواهد بود از چاله به چاه پرتاب شدن همراه خواهد داشت.
اگر عبودیت آنجا که محبت و عشق به على امیر المؤمنین علیه السلام است، شریعتش با آنچه در مذاهب اربعه حنفى، شافعى، حنبلى، مالکى بکار گرفته مىشود، بکار گرفته شود، نتیجهاش منحرف شدن از صراط مستقیم قرآن که صاحب ولایت مطلقه اللهیه و انسان کامل قرآن است مىباشد در معنا «روى به سوى ترکستان بدعتها داشتن و پشت به توحید ناب نمودن است».
چطور امکان دارد سالک، راه عبودیت را با توشه و معاشى که غیر از اهل بیت عصمت و طهارت و حتى قرآن فراهم آوردهاند طى کند و به مقصد برسد؟!!
بنظر مىرسد طرح اینگونه مسائل که به بهاى تحریف حقایق صورت مىپذیرد فقط و فقط به لحاظ اینست که صوفیه مىخواهند نسبت خویش را بهر طورى شده است به سیدنا امیر المؤمنین على علیه السلام برسانند زیرا امام عارفان تنها على مرتضى (ع) مىباشد نه کودتاگران سقیفه بنى ساعده و سیرابشدگان از دست آنها چنانکه گفتهاند: «فان انتساب جمیع المحققین و المکاشفین من الاولیاء و الاصفیاء الى على رضى الله عنه بالصحبه و الخرقه»[۲۱۶].
و عجیب است که واسطه این دست در دست بودن تا دست على عمرانى در بعضى شجرههاى در دسترس ما کسانى مىباشند که نه تنها مذهب اهل بیت عصمت و طهارت را نداشتهاند بلکه پیرو مذاهب مقابلهگران ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین بودهاند بدیع الزمان فروزانفر هرچند کوشیده است بین شریعت حنفى و شافعى، مالکى و حنبلى و طریقیت مرتضى على علیه السلام که عینا شریعت مصطفوى صلوات الله علیه است یک همبستگى و خویشى برقرار سازد لکن گاهى چنان شخصا بافتههاى خویش را شکافته است که جز حمایت غیبى براى اهل سیر و سلوک که بر طریقه ولایت ائمه آل بیت مىباشند نیست، مىنویسد: «بر فرض آنکه وى را سنى بشماریم بدون شک پیرو هیچیک از ائمه اربعه بالاختصاص نبوده و اطلاق حنفى یا شافعى، حنبلى یا مالکى بر او روا نیست زیرا صوفیه در فروع دین تابع هیچیک از این چهار تن (به تنهایى) نبودهاند بلکه در هر مسئله از مسائل فروع دین به مصلحت حال عمل کردهاند و فتواى یکى از این چهار تن را ترجیح مىدادهاند و مقید به تبعیت شخص بخصوص نبودهاند و سند ما در اینباره گفته مجد الدین شرف بن المؤید بغدادى است «امّا مذهب القوم فى المسائل الشّرعیه فانّه ما امکن لهم ان یجمعوا و یوفّقوا بین المذهب المتحلفه و اقاویل المجتهدین یجمعون و یوفقون و لا یمیلون الى ما اختصّ به واحد من الائمه و المجتهدین»[۲۱۷] فروزانفر در شرح و توضیح این روش فقهى خاص صوفیه مىنویسد: «احکام ظاهر نزد اصحاب معرفت چندان اهمیت ندارد و اعتبار به عمل باطن و صدق نیت و اخلاص قلبى و تهذیب نفس و تکمیل روح است تا بدان حد که تفاوت ادیان را هم در این مرتبه معتبر نشناختهاند»[۲۱۸].
همین حرفهاى بافتگى بىاساس موجب مىشود که محققانى چون علامه عارف کامل عبد الباقى کولپنیارلى هم مىنویسد: «در تصوف مذهب معینى نیست»[۲۱۹]
بدیع الزمان سپس مىافزاید: «پیداست که حکم بر چنین کسان که محیط فکرشان تا بدین مایه از وسعت و عذر رسیده است به مذهب و یا آئین خاصى در معاملات ظاهر نوعى از ظاهربینى و عدول از واقع و حقیقت فکرى تواند بود»[۲۲۰].
در این صورت به اعتبار اینگونه شارحان کلمات صوفیه و شخصیتشناسان تصوف، صوفیه مذهب خاصى را نپذیرفتهاند و درباره چنین قومى تحقیق بسیار مشکل و مهم است که باید با بىنظرى و بدون تعصب صورت پذیرد تا نتیجه بتواند مایه تحقیق تازهنفسان از راه رسیده جامعه محققان باشد فرمودهاند «تو که نوشم نیى نیشم چرائى» باید کوشید اگر در مسیر تحقیق نمىتوان نتیجهاى کارساز و مشکلگشا بدست آورد لااقل مشکلآفرینى در راه تحقیق بوجود نیاورد.
درباره مذهب عطار
هرچند بعضى از دوستداران عطار که شهرت عطارشناسى هم به خود گرفتهاند در مسئله مذهب او چنان شرافت مذهبى او را فداى شخصیتش کردهاند و نوشتهاند: «عطار بهر مذهب و کیش که پندارند مردى مخلص و مؤمن راستین بوده خدا را مىشناخت و مىپرستید»[۲۲۱].
یا دیگرى مىنویسد: «شیخ را بهر مذهب و آئین و عقیده که پنداریم عارفى مؤمن و مخلص پاکدین بوده»[۲۲۲] اینگونه گفتن و نوشتن درباره مردى که به خوبى حقایق زندگیش را مىتوان یافت و به علاقهمندانش پیشکش کرد، جفاست که او را از مذهب جدا کنیم بگوییم «مؤمن و مخلص و عارف و معتقد بوده است».[۲۲۳]
ادامه دارد….
[۱] ( ۱)- تاریخ جهانگشاى جوینى: ۱/ ۳۰۴
[۲] ( ۲)- تاریخ کامل مترجم: ۲/ ۱۲۵
[۳] ( ۳)- تاریخ جهانگشاى جوینى: ۱/ ۴- ۳
[۴] ( ۴)- چنانکه در تواریخ ضبط است سران لشگر را خواسته مىپرسیدند مواقعى که از کشتن منصرف شدهاند را برشمارند یکى مىگوید بچهاى را از زیر پستان مادر جدا کردم به آسمان پرتاب نمودم تا وقتى که به زمین برمىگردد گردنش را بزنم ولى بچه خندید از کشتنش منصرف شدم دستور دادند گردن امیر لشکر را زدند.
[۵] ( ۱)- مقدمه مرصاد العباد ص ۱۴ به قلم جناب دکتر امین ریاحى.
[۶] ( ۲)- دو رساله عرفانى از نجم الدین کبرى
[۷] ( ۳)- طبقات ناصرى: ۲/ ۱۲۳
[۸] ( ۴)- تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز ص ۲۱۷
[۹] ( ۵)- تاریخ حبیب السیر: ۳/ ۲۸
[۱۰] ( ۱)- البته مایههاى عرفان اسلامى از قبل دوره ابو هاشم کوفى در اسلام بود سرچشمه آن قرآن و عترت علیهم السلام مىباشد. منظور آقاى ملایرى تصوف است که از عصر ابو هاشم کوفى به اسلام راه یافته و تا زمان عطار اسمى از آن نبوده است. نه عرفان اسلامى که روح اسلام ناب محمدى مىباشد.
[۱۱] ( ۲) در اواخر زمان بنى امیه فردى بنام عثمان بن شریک کوفى که به ابو هاشم کوفى مشهور بود با این که مدعى اسلام مىبود همانند رهبانان مسیحى جامههاى پشمینه درشت مىپوشید( حدیقه الشیعه ص ۵۵۹) شیخ شام محسوب مىشد( طبقات صوفیه تصحیح آقاى مولائى ص ۶) و مانند نصارى به حلول و اتحاد قائل در ظاهر امورى و جبرى و در باطن ملحد و دهرى بود( حدیقه الشیعه ص ۵۶۰) راه از اهل بیت عصمت و طهارت امامان شیعه جدا نموده روش مخالفت با وارثان آسمانى رسول خدا صلوات الله علیه را پیش گرفت چنانکه سید نعمت اللّه جزایرى« حسن بصرى، سفیان ثورى و ابو هاشم کوفى» را از مخالفین ائمه طاهرین دانسته است( پژوهشى در پیدایش و تحولات تصوف و عرفان ص ۱۵۹ از انوار النعمانیه علامه جزایرى)
این ابو هاشم کوفى را« اولین مخترع تصوف( ریحانه الادب ج ۷ ص ۳۹۵) و نخستین کسى مىدانند که در دوره اسلام به صوفى مشتهر گردیده است»( طبقات صوفیه تصحیح آقاى مولائى ص ۶ نفحات الانس ص ۲۱ و ریحانه الادب ج ۷ ص ۳۹۵ و روضات الجنات فى احوال علماء و السادات مترجم ج ۴ ص ۳۰۶ و دائره المعارف تشیع ج ۱ ص ۴۴۸ و تعریف صوفى و تصوف جواد نوربخش ص ۷) و مهم این که براى اولین بار امیرى ترسا براى او خانقاه بنا کرد( نفحات الانس ص ۳۱ طرایق الحقائق ج ۱ ص ۸۰ تاریخ تصوف ص ۷۵ و لغتنامه دهخدا).
شیخ عباسعلى کیوان قزوینى معروف به منصورعلى هم مىنویسد:« اول کسى که زیر بار این ننگ و بدعت رفت ابو هاشم کوفى بود که رنجها به خود راه داد تا عراده صوفى راه افتاد»( استوارنامه ص ۲۲) و مؤلف اصول الدیانات هم مىگوید« منظور ابو هاشم از وضع این مذهب آن بود که دین اسلام را برهم زند»( حدیقه الشیعه ص ۵۶۰)
امام حسن عسکرى علیه السلام مىفرمایند از امام صادق نسبت به ابو هاشم کوفى سؤال کردند حضرت فرمود: انه فاسد العقیده جدا و هو الذى ابتدع مذهبا یقال له التصوف و جعله مفرا لعقیدته الخبیثه یعنى ابو هاشم جدا فاسد العقیده است او به بدعت مذهبى اختراع کرد که به آن تصوف گفته مىشود و آن را بسوى عقیده ناپاک خود محل فرارى قرار داد( اثناعشریه شیخ حر عاملى ص ۲۲ و حدیقه الشیعه ص ۵۶۴) و اگر بعضى به روایاتى از قول رسول اکرم و على امیر المؤمنین در تأیید تصوف و صوفى اشاره کنند که در تالیفات خود نمودهاند از قبیل« لا تطعنوا اهل التصوف و الخرق فان اخلاقهم اخلاق الانبیاء و لباسهم لباس الانبیاء» یا« من سره ان یجلس مع الله فلیجلس مع اهل التصوف» یا« التصوف اربعه حرف تاء و صاد و …» در اللآلی المصنوعه فى الاحادیث الموضوعه چاپ مصر ص ۱۴۲ و ۱۴۳ و ۴۲ و ۴۳ تحقیقات لازمه را کردهاند نتیجه گرفتهاند از جمله احادیث ساختگى و همه آنها مجعول است حتى مرحوم دکتر اسد الله خاورى که از ارادتمندان به ذهبیه اغتشاشیه مىباشد در ذهبیه تصوف علمى- آثار ادبى ص ۴۳ اشاره نمودهاند.
[۱۲] ( ۳)- کیهان فرهنگى سال دوازدهم فروردین و اردیبهشت ماه ۱۳۷۴ صفحه ۳۶ مقاله جناب دکتر احمد محمدى ملایرى تحت عنوان اندیشه عرفانى عطار.
[۱۳] ( ۱)- در این زمینه بعضى از محققان غربى مانند گلدزیهر، آسین پالاسیوس، آ. مرکس، نیکلسون معتقدند منشاء تصوف زهد و عرفان مسیحى و فلسفه نوافلاطونى اسکندریه و حکمت اشراقى فلوطین است( درسهائى درباره اسلام مترجم ص ۳۲۲ عقل و وحى در اسلام مترجم ص ۱۱۱) و عدهاى هم مانند« ر. دوزى و کارادوو و ادگار بلوشه» سرچشمه تصوف را دین زرتشت و آئین مانى شیوه تفکر خسروانى که شهاب الدین سهروردى در کلمه الاشراق خویش به آن اشاره مىکند مىجویند و تصوف را واکنش آریایى در قبال عربیت و اسلام سامى به شمار مىآورند و بر این اعتقادند که مبناى حکمت اشراق صوفیه، همان فلسفه نوافلاطونى است که بدست حکماى ایرانى دستکارى شده است. برخى همچون« ر. هارتمن، ماکس هورتن» تصوف را از منابع هندو یعنى فلسفه ودانتا یا بودایى، یوگاسوترا، گرفته شده مىدانند و بعضى« آ. فون کرامر، گلدزیهر» معتقدند تصوف به مرور از چند منبع آب خورده و در سیر تکاملىاش عناصر متفاوتى را به تحلیلى برده است: زهد و رهبانیت مسیحى در آغاز و عقاید افلاطونى و بودیسم پس از آن» و به قول« جى. سى. کویاجى» همانندیهاى تصوف کهن ایرانى با آموزشهاى دائوگرایان، بسیار چشمگیر و قابل توجه است و سرچشمههاى اصلى تصوف دورانهاى بعد را نمایان مىسازد( آیینها و افسانههاى ایران و چین باستان مترجم ص ۱۲۰- ۱۲۱) میگوئل آسین پالاسیوس به همین اعتبار بعضى از مشایخ صوفیه را نمایندگان جریانى مسیحى در چارچوب فرهنگ اسلامى مىداند و سیر و سلوک آنان را مأخوذ از سنن و طریقت رهبانان نصرانى مشرق زمین مىپندارد».( براى اطلاع بیشتر به مقدمه مرحوم کیوان سمیعى بر شرح گلشن راز ص ۳۷- ۳۶ و ترجمه تصوف و تشیع از هاشم معروف الحسنى ص ۳۰۷ و تاریخ تصوف در اسلام ص ۱۵۷ و ۱۶۴ و پژوهشى در پیدایش و تحولات تصوف و عرفان ص ۲۹- ۳۰ و عشق صوفیانه و مقاله یگانگى یا دوگانگى تصوف با عرفان از جناب منوچهر سها ص ۸۶ مجله کیهان اندیشه شماره ۵۴/ خرداد و تیر ۱۳۷۳ و در صفحه ۹۹ همین مجله مقاله سیرى در عرفان و تصوف از جناب رنجبر حقیقى رجوع نمائید).
[۱۴] ( ۱)- تذکره الاولیاء: ۱/ ۱۵۵
[۱۵] ( ۲)- کیهان فرهنگى سال دوازدهم فروردین و اردیبهشت ۱۳۷۴ مقاله تازیانه اهل سلوک ص ۶
[۱۶] ( ۳) بنظر مىرسد در آن عصر مانند زمان ما« عطار» کسى را گفتهاند که همه اصناف داروها را بسازد و بفروشد مانند« فارماسى» حالیه در اروپا با طب متلازم بوده است و غالبا دواسازها طب مىدانستهاند و به معالجه امراض مىپرداختهاند( مقالات قزوینى: ۵/ ۱۳۰۲۱) طب گیاهى ما نیز همینگونه عمل مىشود گیاهشناسى که طبابت سنتى آموخته دارد داروساز نسخهدهنده است.
[۱۷] ( ۱)- تذکره نتائج الافکار ص ۴۵۲
[۱۸] ( ۱)- براى نمونه بدیع الزمان فروزانفر: شیخ الورى اسماعیل قصرى را از خلفاى ابو نجیب سهروردى مىداند( شرح احوال و نقد و تحلیل آثار فرید الدین عطار ص ۲۱)، در حالى چنین نیست بنا بر اعتراف همه تذکرهنویسان او از خلفاى محمد بن مانکیل بوده است.
[۱۹] ( ۲)- دائره المعارف تشیع: ۲/ ۱۶۸
[۲۰] ( ۱)- ابن الفوطى اشتباها یوسف نوشته است.
[۲۱] ( ۲)- آتشکده آذر: ۲/ ۶۹۵ و ریاض السیاحه ۳۹۴
[۲۲] ( ۳)- تاریخ ادبیات در ایران ذبیح الله صفا: ۲/ ۸۵۸
[۲۳] ( ۴)- شعر العجم: ۲/ ۶
[۲۴] ( ۵)- شعر العجم: ۲/ ۶ و شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ص ۴
[۲۵] ( ۶)- آثار العجم: ۷۳
[۲۶] ( ۷)- شعر العجم: ۲/ ۷
[۲۷] ( ۸)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ص ۴
[۲۸] ( ۹)- اسرارنامه ص ۱۵۵
[۲۹] ( ۱۰)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ص ۴
[۳۰] ( ۱۱)- اسرارنامه: ۱۹۳
[۳۱] ( ۱)- کتابشناسى شیخ فرید الدین عطار نیشابورى از آقاى على میر انصارى ص ۲۱
[۳۲] ( ۲)- بنظر مىرسد که چون« سىمرغ» اصالت خلقى ندارد بلکه خلقشده ذوق عطار مىباشد با نوشتن« سیمرغ» که گویا اسم یک پرندهایست که اصالت خلقى دارد فرق مىکند و در نگارش بهتر مىباشد« سىمرغ» که حکایت از سى پرنده مىکند بصورت« سىمرغ» نوشته شود نه« سیمرغ» که مىرساند مرغى بدین نام وجود دارد.
[۳۳] ( ۱)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار: ۵- ۶
[۳۴] ( ۲)- خسرونامه: ۳۹۶
[۳۵] ( ۳)- نشانههاى مادر وفادار و عارفه فرید الدین، مرا به یاد بانوى وارسته بحق پیوستهاى که چهل و هفت سال نفس به نفس لحظات عمرم را با او به جاى مادرم خانم معصومه کاکوئى به جوانى صورت به خاک نهاد طى کردم مىاندازد گوئى عطار هفت قرن پیش وصف او را کرده است و در ابیات انتهائى شرح پریشانحالى این دردمند را که از ۲۳/ آبان/ ۷۲ روز پرواز خاله عارفه عابده زاهده خانم اعظم کاکوئى تا امشب ساعت ۲/ ۱ ۲ نیمهشب روز چهارشنبه رمضان المبارک سنه ۱۴۱۶ مطابق ۴ بهمن ۱۳۷۴ ادامه دارد نموده است.
[۳۶] ( ۱)- سفرنامه ابن بطوطه: ۴۴۲
[۳۷] ( ۲)- رساله قشیریه مترجم ۱۷- ۱۸
[۳۸] ( ۳)- همان: ۱۶
[۳۹] ( ۱)- رساله قشیریه مترجم: ۱۶- ۱۷
[۴۰] ( ۲)- همان: ۱۷
[۴۱] ( ۳)- بسوى سیمرغ: ۱۱۲
[۴۲] ( ۴)- تاریخ مغول: ۵۵
[۴۳] ( ۵)- تاریخ ادبیات ایران ذبیح الله صفا: ۲/ ۸۵۸ شعر العجم: ۲/ ۶ جستجو در احوال و آثار فرید الدین عطار نیشابورى ص ک
[۴۴] ( ۶)- شادیاخ، نخست بوستانى بود اواسط سده سوم بفرمان عبد الله بن طاهر بن حسین( ذو الیمینین) تربیت مأمون( ۱۹۸- ۲۱۸) در آنجا براى سپاهیان وى خانه ساخته و در سال ۶۰۵ زلزله عظیم واقع شد آنجا را هم ویران ساخت سلطان محمد خوارزمشاه( ۵۹۶- ۶۱۷) دستور داد از نو نیشابور را عمارت کردند و بعد از فتنه غز که نیشابور ویران گشت« شادیاخ» آبادان گردید و هنگام هجوم مغول با خاک برابر گشت بعد از چندى عمارتش کردند و دوباره زلزله سال ۶۶۹ ویرانش نمود تا به امر غازان خان عمارت گردید ولى« شادیاخ» همانطور ویران و متروک ماند.
[۴۵] ( ۱)- تذکره دولتشاه سمرقندى: و تاریخ مغول: ۵۵
[۴۶] ( ۲)- پانصد غزل تألیف جناب محمد پیمان: مقدمه ص ۱۴
[۴۷] ( ۳)- مجمع الفصحاء ۲/ ۹۲۰ ریاض العارفین: ۱۷۲
[۴۸] ( ۴)- تذکره دولتشاه سمرقندى: ۱۴۰ هفت اقلیم: ۲/ ۲۲۸ تذکره روز روشن: ۵۵۲ تذکره نتائج الافکار: ۴۵۲ تذکره حسینى ۲۰۲
[۴۹] ( ۵)- تاریخ ادبیات ایران ص ۸۳۸ شعر العجم: ۲/ ۶
[۵۰] ( ۶)- تاریخ ادبیات ایران از سنائى تا فردوسى ادوارد براون ص ۲
[۵۱] ( ۷)- جستجو در احوال و آثار فرید الدین عطار نیشابورى ص ۵
[۵۲] ( ۸)- تاریخ ادبیات ایران رضازاده شفق: ۲۳۰
[۵۳] ( ۹)- تاریخ ادبیات ایران از ادوارد براون ص ۱۹۶
[۵۴] ( ۱)- تذکره دولتشاه سمرقندى: ۱۴۰ مجالس المؤمنین: ۲/ ۹۹ تذکره روز روشن ۵۵۲، ریحانه الادب: ۴/ ۱۴۵، آتشکده آذر پاورقى: ۲/ ۶۹۵ ریاض السیاحه: ۳۹ تاریخ گزیده ۷۴۰ و هدیه الاحباب ۱۱۹ و روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات: ۴/ ۱۹۶٫
[۵۵] ( ۲)- ریاض العارفین: ۱۷۲، مجمع الفصحاء: ۲/ ۹۲۰ آتشکده آذر ۲/ ۶۹۵ مقالات قزوینى:
۵/ ۱۲۹۷
[۵۶] ( ۳)- مصیبتنامه: ۳۶۷
[۵۷] ( ۴)- منطق الطیر: ۱۹۳
[۵۸] ( ۵)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ص ۱۹
[۵۹] ( ۱)- خسرونامه ص ۶۲
[۶۰] ( ۲)- مصیبتنامه ص ۵۵
[۶۱] ( ۳)- اشاره به حدیث نبوى« اعوذ بالله من دعاء لا یسمع و قلب لا یخشع و علم لا ینفع» است. صحیح مسلم ۵/ ۳۰۷
[۶۲] ( ۴)- ص ۱۰۵ به بعد
[۶۳] ( ۵)- مصیبتنامه: ۲۱
[۶۴] ( ۶)- ص: ۱۰۵
[۶۵] ( ۱)- تصحیح دکتر گوهرین ص ۲۰۳
[۶۶] ( ۲)- اسرارنامه ۱۰۶
[۶۷] ( ۳)- کنایه از هفت آسمان است.
[۶۸] ( ۱)- چادر سیاه گردون که هر شب بلعجبى پدید آورد.
[۶۹] ( ۲)- مجموعه ستارگانى است بصورت خوشه انگور که به عربى ثریا و به فارسى پروین نامند.
[۷۰] ( ۳)- برج دوم از دوازده برج منطقه البروج که در اصطلاح نجوم آن را ثور گویند این« مجموعه بعد در صورت حمل قرار گرفته و بصورت گاوى نیمتنه توهم گشته که عقبش بطرف مغرب و جلو بطرف مشرق است و از ۱۴۱ کوکب تشکیل مىگردد.»
[۷۱] ( ۴)- کنایه از ستارگان است.
[۷۲] ( ۵)- ص ۵۴
[۷۳] ( ۶)- کتاب رشف النصائح الایمانیه و کشف الفضائح الیونانیه را تالیف کرده است که خوشبختانه چاپ و در دسترس مىباشد.
[۷۴] ( ۷)- رشف النصائح الایمانیه و کشف الفضائح الیونانیه که در رد فلسفه نوشته شده است.
[۷۵] ( ۱)- اسرارنامه ص ۴۸
[۷۶] ( ۲)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ۶۶
[۷۷] ( ۳)- منطق الطیر دکتر جواد مشکور ص ۳۲۲
[۷۸] ( ۴)- خسرونامه: ۳۳
[۷۹] ( ۱)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ص ۴
[۸۰] ( ۲)- مقالات قزوینى: ۵/ ۱۳۰۳
[۸۱] ( ۳)- خسرونامه: ۳۳
[۸۲] ( ۴)- بسوى سیمرغ ص: ۱۱۲
[۸۳] ( ۱)- خسرونامه: ۳۱
[۸۴] ( ۲)- خسرونامه: ۳۲
[۸۵] ( ۳)- چون بعد از« لباب الالباب» و« تاریخ گزیده» که سنه ۶۱۷ و ۷۳۰ نوشته شده و بسیار مختصر درباره عطار نوشتهاند. جز نفحات الانس فعلا در دست نیست.
[۸۶] ( ۱)- نفحات الانس ص ۵۹۹
[۸۷] ( ۱)- نفحات الانس ص ۵۹۹
[۸۸] ( ۲)- شعر العجم: ۲/ ۶
[۸۹] ( ۳)- جستجو در احوال و آثار فرید الدین عطار نیشابورى ص نه
[۹۰] ( ۴)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ص ۱۷ و تاریخ ادبیات در ایران ذبیح الله صفا: ۲/ ۸۶۰
[۹۱] ( ۵)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ص ۱۷
[۹۲] ( ۶)- شعر العجم: ۲/ ۶
[۹۳] ( ۱)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ص ۱۹
[۹۴] ( ۱)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ص ۳۲- ۳۳
[۹۵] ( ۲)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار: ۳۰
[۹۶] ( ۳)- تاریخ ادبیات در ایران از ذبیح الله صفا: ۲/ ۸۶۰- ۸۶۱
[۹۷] ( ۴)- سنت این توبه به دو لحاظ است گاهى انسانى چون فضیل عیاض و بشر حافى توبه از معاصى مىکند سپس راه رسیدن به محبوب را آغاز مىنماید و گاهى چون عطار توبه از عبادتى مىنماید که براى رسیدن به بهشت و فرار از دوزخ است، در معنا از عبادت به رسم تجارت توبه نموده تا اگر فیضگیرى از ولایت نصیبشان شود همان گونه که صاحب ولایت مطلقه اللهیه فرمودهاند نه بطمع بهشت و نه از ترس دوزخ عبادت کند.
[۹۸] ( ۵)- خزینه الأصفیاء ۲/ ۲۶۲ ریحانه الادب: ۴/ ۱۴۵ تذکره دولتشاه: ۱۸۸ نتائج الافکار ۴۵۳ جستجو در احوال و آثار فرید الدین عطار نیشابورى ص مه، ص مد
[۹۹] ( ۱)- آثار العجم: ۷۳
[۱۰۰] ( ۲)- خسرونامه مقدمه ص ۴۲
[۱۰۱] ( ۳)- هفت اقلیم: ۲/ ۲۲۷
[۱۰۲] ( ۴)- مجالس العشاق: ۲/ ۹۹ هفت اقلیم: ۲/ ۲۲۷ بستان السیاحه ص ۶۰۶
[۱۰۳] ( ۵)- ریاض السیاحه: ۳۹۳
[۱۰۴] ( ۶)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار: ۳۰- ۳۱
[۱۰۵] ( ۷)- همان: ۳۳- ۳۴
[۱۰۶] ( ۸)- بسوى سیمرغ: ۱۱۷- ۱۱۸- ۱۱۹
[۱۰۷] ( ۱)- اعیان الشیعه ط جدید: ۳/ ۵۱۲
[۱۰۸] ( ۲)- تابع و تابعین در اصطلاح رجالشناسان به کسى گویند که زمان حضرت رسول الله را درک نموده لکن شرف حضورش را نیافته بلکه صحابه آن بزرگوار را دیده است.
[۱۰۹] ( ۳)- هدیه الاحباب ۱۴۷ و ریحانه الادب: ۲/ ۳۹۵
[۱۱۰] ( ۱)- مجالس المؤمنین: ۱/ ۲۸۰- ۲۸۲ ناسخ التواریخ امیر المؤمنین: ۲/ ۱۲
[۱۱۱] ( ۲)- بحار الانوار: ۹/ ۶۳۷
[۱۱۲] ( ۳)- حلیه الاولیاء ۲/ ۸۶
[۱۱۳] ( ۴)- على امیر المؤمنین علیه السلام در وصف یاران باوفایش که تا سرحد شهادت او را، در حقیقت سعادت بشر را الى یوم القیامه یارى کردند مىفرمایند:« هم و الله ربوا الاسلام کما یربى الفلو مع غنائهم بایدیهم السباط و السنتهم السلاط» سوگند به خدا! آنها اسلام را همچون فرزند در دامنشان پرورش دادند با دستهاى گشاده و پرسخاوت، و زبانهاى گویا و منطق کوبنده، با این که نیاز مادى به آن نداشتند( نهج البلاغه حکمت ۴۶۵)
[۱۱۴] ( ۱)- مجالس المؤمنین: ۱/ ۲۸۰- ۲۸۲ ناسخ التواریخ جلد حضرت امیر المؤمنین: ۲/ ۱۲ البته اویس هم بر اثر ارادتمندى تا سرحد عاشقانه نسبت به رسول خدا( ص) از همان نور منیر شده است.
[۱۱۵] ( ۲)- مجالس المؤمنین ۱/ ۲۸۰
[۱۱۶] ( ۱)- بحار الانوار: ۴۲/ ۱۵۵
[۱۱۷] ( ۲)- اعیان الشیعه ط جدید: ۳/ ۵۱۳
[۱۱۸] ( ۳)- کشف المحجوب ص ۱۰۰
[۱۱۹] ( ۱)- مجالس المؤمنین: ۱/ ۲۸۰ ناسخ التواریخ جلد حضرت امیر المؤمنین: ۲/ ۱۳
[۱۲۰] ( ۲)- طبقات ابن سعد: ۶/ ۱۱۳
[۱۲۱] ( ۳)- سفیان ثورى که در سال ۱۶۱ هجرى/ ۷۷۷ میلادى درگذشته، فردى است که به پوشش امام صادق علیه السلام ایراد گرفته و در عین حال از آن حضرت احادیث مجعولى روایت کرده است و به دلیل اینگونه کارها از طرف دوستداران اهل بیت به نحوى مطلوب از وى یاد نشده است و در فقه پیرو مذهب دیگرى بوده همیشه با ائمه اهل بیت و مذهب آنان مخالفت مىکرد( تنقیح المقال ج ۲ ص ۳۶- ۳۸ سفینه البحار ج ۱ ص ۶۳۱- ۶۳۲) جنید بغدادى مذهب سفیان ثورى را داشت و شاگرد وى بود( نفحات الانس ص ۱۳۲ کشف المحجوب ص ۱۶۱ طبقات صوفیه تصحیح آقاى مولایى ص ۱۹۶ تاریخ یافعى ج ۲ ص ۲۳۱ وفیات الاعیان ج ۲ ص ۳۲۳ صفوه الصفوه ج ۲ ص ۲۳۱) ذو النون مصرى مالکى بوده است( نفحات: ۸۷) داود طائى شاگرد ابو حنیفه( نفحات الانس ص ۹۵) ابو یزید بسطامى پیرو مذهب حنفى( نفحات ص ۱۱۰) ابو اسحاق ابراهیم شهریار کازرونى مذهب حنبلى داشته( طرایق ج ۲ ص ۴۹۶) و دیگران، که خود کتابى جداگانه مىشود.
[۱۲۲] ( ۱)- در واقع از تشابه اسمى روزبهان وزان مصرى و روزبهان بقلى شیرازى استفاده نموده براى اینکه فرقه خود را به اویس قرنى برسانند با کمال … برخلاف آنچه نجم الدین کبرى درباره خود فرموده که خرقه اصل از دست شیخ الورى اسماعیل قصرى پوشیدهام و خود این افراد در تذکره اقطاب اویسى جلد ۴ ص ۱۵۳ و ۲۹۷ و ۲۹۹ هم عینا نوشتهاند بازمىگویند شاگرد روزبهان بقلى شیرازى بوده است که اصلا روزبهان بقلى شیرازى با نجم الدین کبرى ملاقات نداشته است به( مقدمه دو رساله عرفانى از نجم الدین کبرى و مقدمه فواتح الجمال و فوائح الجلال و مقدمه تحفه البرره فى مسائل العشره و مقدمه مناظر المحاضر للمناظر الحاضر چاپ کتابفروشى مروى ناصر خسرو رجوع کنید).
[۱۲۳] ( ۲)- با اینکه نجم الدین کبرى خود شخصا مىفرماید علم طریقت را از روزبهان و زان مصرى که پدر همسرش هم بوده و عشق را از قاضى امام بن العصر و علم خلوت و عزلت را از عمار یاسر بدلیسى و خرقه را از اسماعیل قصرى دریافت داشته و حتى در اجازات سیف الدین باخرزى و سعد الدین حموى و رضى الدین على لالا هم نوشته است( مىتوانید به کتاب ذهبیه تصوف علمى- آثار ادبى ص ۲۱۲ و مقدمه فوائح الجمال و تحفه البرره فى مسائل العشره رجوع کنید).
باز همین گروه حقیقتى را که علاوه بر شخص نجم الدین بیش از چهل نفر متذکر شدهاند و در دست است تحریف کرده مطالبى بىاساس را به صورت حقیقت مطرح مىکنند و از تشابه اسمى روزبهان و زان مصرى پدر همسر نجم الدین کبرى استفاده کرده روزبهان بقلى شیرازى را مطرح مىکنند تازه بر فرض که این روزبهانهاى دو شخصیت جداگانه که روضات الجنان و جنات الجنان و نفحات الانس و ریحانه الادب و … به این دو شخصیت بودن اشاره دارند یکى هم باشند نجم الدین مىگوید خرقه از اسماعیل قصرى دارم براى ارائه سند به صفحه ۵۴ مقدمه همین کتاب رجوع نمائید.
[۱۲۴] ( ۳)- عنقاى قاف غنا ص ۳۴ و ۱۳۹ و ۱۳۷ تذکره طلعت ص ۱۵۰ حماسه حیات مزامیر حق ص ۲۶ حجر ص ۲۳ خفیف شیرازى ص ۱۸۶ جذبه حق ص ۳۵ تذکره اقطاب اویسى ج ۱ ص ۱۹ سحر حجر ص ۱۸ زوایاى مخفى حیات ص ۱۰۹ غنچه باز ص ۱۲ البته تمام کتابها از یک گروه است و هیچکدام از صوفیه چنین فرقهاى را نپذیرفتهاند زیرا معتقدند اویسیه فرقهاى نیست.
[۱۲۵] ( ۱)- فقط به آراى صوفیه اکتفا مىکنیم طبقات الصوفیه ص ۸ نفحات الانس ص ۳۱ حدائق السیاحه:
۲۵۸ تعریف صوفى و تصوف از جواد نوربخش ص ۷ معتقدند اول کسى که بناى تصوف را در اسلام نهاد ابو هاشم کوفى بود.
[۱۲۶] ( ۲)- سفینه البحار: ۲/ ۵۶ تا ۶۴ و به صفحه ۱۴ همین کتاب رجوع کنید.
[۱۲۷] ( ۳)- جستجو در احوال و آثار فرید الدین عطار ص ۸۹
[۱۲۸] ( ۱)- مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه ص ۳۰ مقدمه
[۱۲۹] ( ۲)- اعیان الشیعه: ۳/ ۵۱۲
[۱۳۰] ( ۳)- اعیان الشیعه: ۳/ ۵۱۲
[۱۳۱] ( ۴)- مراقد المعارف ۱/ ۱۶۷ مجالس المؤمنین ۱/ ۲۸۱
[۱۳۲] ( ۵)- اعیان الشیعه: ۳/ ۵۱۲- ۵۱۳ مجالس المؤمنین ۱/ ۲۸۲ قاموس الرجال ۲/ ۱۳۱
[۱۳۳] ( ۶)- المنجد فى الاعلام که امروزه شهر« رقد» در سوریه ناحیه شرقى قرار دارد.
[۱۳۴] ( ۷)- البته در مورد نجم الدین کبرى، مجد الدین بغدادى، فرید الدین عطار، شیخ علاء الدوله سمنانى، سید على همدانى، خواجه اسحاق ختلانى، امیر سید محمد نوربخش و نظائر این افراد که در راه دفاع از حریم دین و وطن شهید شدهاند مطلب برخلاف همه آنهاست که فقط ناشر عشق هستند.
[۱۳۵] ( ۸)- اعیان الشیعه: ۳/ ۵۱۶ سفارش را به هرم بن حیان کردهاند.
[۱۳۶] ( ۱)- از کتابفروشى مروى ناصرخسرو.
[۱۳۷] ( ۲)- نفحات الانس ص ۲۰ و تذکره الاولیاء ص ۳۳- ۳۴ و روضات الجنان و جنات الجنان ج ۱ ص ۵۱۰ و ۵۱۱ و طرایق الحقائق ج ۲ ص ۳۱۰
[۱۳۸] ( ۳)- روضات الجنان و جنات الجنان ج ۱ ص ۵۴ مجالس المؤمنین ۱/ ۲۸۰ تذکره اقطاب اویسى ج ۱ ص ۹۲
[۱۳۹] ( ۱)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ص ۳۲- ۳۳
[۱۴۰] ( ۲)- الهىنامه: ۹۴
[۱۴۱] ( ۱)- مصیبتنامه: ۶۳
[۱۴۲] ( ۲)- مسافر سرگشته: ۵۸
[۱۴۳] ( ۳)- کیهان فرهنگى سال ۱۲ شماره ۱۲۰ ص ۸ تازیانه اهل سلوک به قلم جناب دکتر رضا اشرفزاده.
[۱۴۴] ( ۱)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ص ۳۲- ۳۳
[۱۴۵] ( ۲)- همان: ۳۷٫
[۱۴۶] ( ۳)- بسوى سیمرغ: ۱۱۸
[۱۴۷] ( ۱)- نفحات الانس: ۵۹۹
[۱۴۸] ( ۲)- روضات الجنان و جنات الجنان ۲/ ۳۲۸
[۱۴۹] ( ۳)- روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات مترجم: ۲/ ۷
[۱۵۰] ( ۴)- ریاض العارفین: ۱۷۲ و مجمع الفصحاء: ۲/ ۹۲۰
[۱۵۱] ( ۵)- مجالس المؤمنین.
[۱۵۲] ( ۶)- مطلع الشمس ۳/ ۱۷۱ چاپ سنگى
[۱۵۳] ( ۷)- تذکره دولتشاه ۱۴۰
[۱۵۴] ( ۱)- خزینه الأصفیاء: ۲/ ۲۶۲
[۱۵۵] ( ۲)- ریاض السیاحه: ۳۹۳ و بستان السیاحه: ۶۰۶
[۱۵۶] ( ۳)- هفت اقلیم: ۲/ ۲۲۷
[۱۵۷] ( ۴)- تذکره نتائج الافکار: ۴۵۳
[۱۵۸] ( ۵)- ریحانه الادب: ۴/ ۱۴۵
[۱۵۹] ( ۶)- تاریخ عرفان و عارفان ایرانى: ۴۷۲
[۱۶۰] ( ۷)- اصول تصوف: ۲۰۲
[۱۶۱] ( ۸)- آثار العجم: ۷۱
[۱۶۲] ( ۹)- تذکره منتخب اللطائف: ۲۷۱
[۱۶۳] ( ۱۰)- تذکره صبح روشن: ۵۵۲
[۱۶۴] ( ۱۱)- لغتنامه دهخدا.
[۱۶۵] ( ۱۲)- فرهنگ معین: ۵/ ۱۱۸۲
[۱۶۶] ( ۱۳)- تحقیق در احوال و آثار نجم الدین کبرى ص ۹۶
[۱۶۷] ( ۱۴)- تاریخ ادبیات در ایران: ۲/ ۸۶۰
[۱۶۸] ( ۱۵)- شعر العجم: ۲/ ۷
[۱۶۹] ( ۱۶)- تاریخ اولى ایران ص ۱۹۶
[۱۷۰] ( ۱۷)- تاریخ ادبیات ایران ص ۲۳۰
[۱۷۱] ( ۱۸)- جستجو در احوال و آثار عطار: ص: لو
[۱۷۲] ( ۱۹)- ذهبیه تصوف علمى- آثار ادبى: ۲۱۹
[۱۷۳] ( ۲۰)- خسرونامه: ص ۳۸ مقدمه
[۱۷۴] ( ۲۱)- مظهر العجائب ص ۲۱ به بعد
[۱۷۵] ( ۲۲)- جستجو در احوال و آثار فرید الدین عطار ص: لو
[۱۷۶] ( ۲۳)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار: ۲۸- ۲۹
[۱۷۷] ( ۱)- همان: ۲۸
[۱۷۸] ( ۲)- همان: ۲۸
[۱۷۹] ( ۳)- بسوى سیمرغ: ۱۲۱
[۱۸۰] ( ۴)- کیهان فرهنگى سال ۱۲ شماره ۱۲۰ ص ۷
[۱۸۱] ( ۱)- سیر الاولیاء ص ۳۵۴
[۱۸۲] ( ۲)- تذکره بهاء الدین زکریا ملتانى: ۱۰۱
[۱۸۳] ( ۱)- علاوه بر کتاب مولویه بعد از مولانا ص ۲۵۱ تصوف در یکصد پرسش و پاسخ ص ۴۸ مقاله تحقیقى جناب منوچهر صدوقى سها درج در کیهان اندیشه سال ۱۳۷۲ شماره ۴۹ مرداد و شهریور ص ۴ اولین ایراد تمامى کسانى که در این زمینه تحقیقى دارند همین است.
[۱۸۴] ( ۲)- به صفحه ۴۱ همین کتاب رجوع شود و اغلب تذکرههاى اولیه.
[۱۸۵] ( ۳)- خطیب بغدادى در تاریخ خود ج ۲ ص ۲۴۸ چاپ قاهره مىنویسد:« کان ابو عبد الرحمن السلمى غیر ثقه و کان یضع للصوفیه الاحادیث».
[۱۸۶] ( ۴)- اسرار التوحید: ۲/ ۴۶۳٫
[۱۸۷] ( ۵)- مولویه بعد از مولانا: ۲۵۱
[۱۸۸] ( ۱)- با روزبهان بقلى شیرازى دو شخصیت جداگانهاند به نفحات الانس جامى و روضات الجنان و جنات الجنان حافظ حسین کربلائى و ریحانه الادب مرحوم مدرس رجوع شود.
[۱۸۹] ( ۲)- مسانید و مدارک اینکه نجم الدین کبرى خرقه از اسماعیل قصرى دارد نه دیگرى، اولا اجازاتى است که به جهت سعد الدین حموى و سیف الدین باخرزى و رضى الدین على لالا نوشتهاند درج در دو رساله عرفانى از نجم الدین کبرى و ترجمه تحفه البرره فى مسائل العشره ص ۱۹۷ سیف الدین سرگذشت سیف الدین باخرزى ص ۸ شیخ شهاب الدین در سیر الاولیاء ص ۳۵۴ روضات الجنان و جنات الجنان ج ۱ ص ۳۴۲ به نقل از علاء الدوله سمنانى و کمال الدین خوارزمى در جواهر الاسرار و زواهر الانوار ج ۱ ص ۱۱۹ و سید على همدانى در رساله فتوتنامه شماره ۷۷۴ کتابخانه مرکزى از ص ۷۸ تا ۸۴ که در روضات الجنان و جنات الجنان ج ۲ ص ۲۵۳ آمده است و روزبهاننامه ص ۱۸ مقدمه و سید محمد نوربخش در سلسله الاولیاء چاپ در جشننامه هانرى کربن ص ۴۸ و ترجمه روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات ج ۶ ص ۴۰۳ و ۴۰۴ و شیخ اسماعیل لیسى در روضات الجنان و جنات الجنان ج ۲ ص ۹۷ و شیخ باخرزى در اوراد الاحباب ص ۹ و ۲۷ خلیفه سید محمد گیسو دراز چشتى در کتاب العقائد ص ۵۸ و عبد الرحمن جامى در نفحات ص ۴۱۸ و حافظ حسین کربلائى ذهبى در روضات الجنان و جنات الجنان ج ۱ ص ۳۸۰ و ۵۷۵ و عبد الله یافعى در تاریخ مرآه الجنان ج ۴ ص ۴۰ و ابى فلاح عبد الحى در شذرات الذهب ج ۶ ص ۷۹ میر سید محمد باقر خوانسارى در روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات ج ۲ ص ۷ مترجم و محمد داراشکوه در سفینه الاولیا ص ۱۰۴ و شیخ محمد طبسى در آثار درویش محمد طبسى ص ۲۲۷ و حاج ملا سلطان گنابادى در ولایتنامه ص ۲۴۱ حاج شیخ عباس قمى رحمه الله علیه در ترجمه الکنى و الالقاب ج ۴ ص ۲۹۴ و سید عبد الحسین خاتونآبادى در وقایع السنین و الاعوام ص ۳۱۲ و شیخ محمد کبوترآهنگى در مرآه الحق ص ۱۳۰ و عبد العزیز شیرملک واعظى در رساله سیر شاه نعمت الله ولى درج در مجموعه شرح احوال شاه نعمت الله تصحیح ژان اوبن ص ۲۹۹ معصوم على شاه در طرایق الحقائق ج ۲ ص ۸۳ و ابن محمد حکیم در رضوان المعارف ص ۲۱ و محمد تقى منصور على شاه در آداب المسافرین نسخه خطى شماره ۲۴۰۹ کتابخانه مرکزى دانشگاه ص ۱۹۴ و سید محمد کاظم امام در ماهیت و مظاهر تصوف ص ۶۳ و مولوى غلام سرور در خزینه الاصفیاء ج ۲ ص ۱۳ و ۳۵۱ و احمد فال فریدى در تذکره شیخ بهاء الدین زکریا ملتانى ص ۳۹ و یوگنى ادواردویچ در تصوف و ادبیات تصوف ترجمه ایزدى ص ۴۳۴ على اکبر دهخدا در لغتنامه در شماره مسلسل ۱۹ ص ۲۵۶۱ و محمد قزوینى در شد الازار ص ۳۱۷ و محمد امین ریاحى در مقدمه مرصاد العباد ص ۳۶ و احسان استخرى در اصول تصوف ص ۲۰۰ و دکتر اسد الله خاورى در ذهبیه تصوف علمى آثار ادبى ج ۱ ص ۲۱۳ و مسعود قاسمى در مقدمه آداب صوفیه ص ۱۴ و عبد الرفیع حقیقت در تاریخ نهضتهاى فکرى ایرانیان بخش دوم ۵۱۷٫
[۱۹۰] ( ۱)- دهى است از دهستان شاندیز بخش طرقبه نزدیک خراسان.
[۱۹۱] ( ۲)- مجمع فصیحى: ۲/ ۶- ۲۸۵
[۱۹۲] ( ۳)- همان فردى که گفتهاند نزد اهل حدیث ثقه نیست و به جعل مطالب شهرت دارد و مسئله انتساب مشایخ به ائمه معصومین علیهم السلام هم به او مىرسد یعنى او اولین کسى مىباشد که چنین مطلبى را بدون ارائه سند مطرح کرده است.
[۱۹۳] ( ۴)- اسرار التوحید تصحیح جناب دکتر کدکنى: ۲/ ۴۶۳
[۱۹۴] ( ۱)- پانصد غزل با شرح واژهها، تعبیرات، کنایات، اصطلاحات عرفانى از عطار تالیف جناب محمد پیمان ص ۲۸ مقدمه.
[۱۹۵] ( ۲)- تاریخ ادبیات ایران: ۳۶۸
[۱۹۶] ( ۳)- قزوینى مىنویسد: در اصل نسخه اینطور است« مورد سال» و این محتمل است که سیزده خوانده شود و محتمل است که« هیژده» باشد( مقالات قزوینى ص ۱۳۰۴)
[۱۹۷] ( ۴)- تاریخ ادبیات ایران: ۳۶۸
[۱۹۸] ( ۵)- تاریخ ادبى ایران ادوارد براون: ۱۹۴
[۱۹۹] ( ۶)- تاریخ ادبیات در ایران: ۳۶۸
[۲۰۰] ( ۷)- جستجو در احوال و آثار فرید الدین عطار ص: نز.
[۲۰۱] ( ۸)- تذکره دولتشاه سمرقندى: ۱۸۸٫
[۲۰۲] ( ۱)- تاریخ ادبیات در ایران ذبیح الله صفا: ۲/ ۸۶۱
[۲۰۳] ( ۲)- اسرارنامه: ۲۳
[۲۰۴] ( ۳)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار: ۶۷
[۲۰۵] ( ۴)- شعر العجم: ۲/ ۱۷
[۲۰۶] ( ۱)- آتشکده آذر: ۲/ ۶۹۲
[۲۰۷] ( ۲)- سلسله الاولیاء درج در جشننامه هانرى کربن ص ۴۹
[۲۰۸] ( ۱)- اسرارنامه: مقدمه ص ۹
[۲۰۹] ( ۲)- به مسانید آن قبلا اشاره شد.
[۲۱۰] ( ۳)- اصول تصوف ص ۱۱۴
[۲۱۱] ( ۴)- طرائق الحقائق: ۲/ ۳۸۹
[۲۱۲] ( ۵)- فتوحات مکیه: ۲/ ۸ و البته غزالى نیز ابو بکر و عمر را افضل از على مىداند. احیاء العلوم ۱۰/ ۱۱۵
[۲۱۳] ( ۶)- فتوحات مکیه جزء دوم ص ۸
[۲۱۴] ( ۷)- فتوحات مکیه جزء ثانى ص ۶
[۲۱۵] ( ۱)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار: ۵۸
[۲۱۶] ( ۱)- تحفه البرره فى المسائل العشره.
[۲۱۷] ( ۲)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار: ۵۸ به نقل از تحفه البرره فى مسائل العشره
[۲۱۸] ( ۱)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار: ۵۹
[۲۱۹] ( ۲)- تصوف در یکصد پرسش و پاسخ: ۱۰۹
[۲۲۰] ( ۳)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار: ۵۹
[۲۲۱] ( ۴)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار: ۶۱
[۲۲۲] ( ۵)- خسرونامه: مقدمه ص ۶۱
[۲۲۳] فرید الدین عطار نیشابورى، لسان الغیب، ۱جلد، انتشارات سنائى – تهران، چاپ: اول، ۱۳۷۶٫