میرزا نورالله بن میرزا عبدالله بن عبدالوهاب چهارمحالی اصفهانی ملقب به تاج الشعراء و مشهور به عمان سامانی است که آن از قرای چهارمحال « سامان » وی از اهالی قریهء که در « گنجینهء اسرار »خاک بختیاری میباشد وی در سال (۱۲۶۴ ه ق )متولد شد.
از اشعار او:(۱)
سر خوشم آن شهریار مهوشان // کی به مقتل پا نهد دامن کشان
عاشقان خویش بیند سرخرو// خون روان از جسمشان مانند جو
غرق خون افتاده بر بالای خاک //سوده بر خاک مذلت روی پاک
جان به کف برگرفته از بهر نیاز// چشمشان بر اشتیاق دوست باز
پس شراب عشقشان در جام ریخت // هر یکی را در خور اندر کام ریخت
بادهشان اندر رگ و پی جا گرفت//عشقشان در جان و دل ماوا گرفت
جلوه معشوق شورانگیز شد//خنجر عاشقکشی خونریز شد
ای اسیران قضا در این سفر // غیر تسلیم رضا، این المفر
همره ما را هوای خانه نیست// هر که جست از سوختن پروانه نیست
نیست در این راه غیر از تیر و تیغ// گو میا هر کس ز جان دارد دریغ
جای پا باید به سر بشتافتن // نیست شرط راه رو بر تافتن
هر که بیرونی بد از مجلس گریخت//رشته الغتاز همراهان گسیخت
دور گشت از شکرستانش مگس // از گلستان مرادش خار و خس
خلوت از اغیار شد پرداخته// وز رقیبان خانه خالی ساخته
جملهشان کرد ازشراب عشق مست// یادشان آورد آن عهد الست
گفت شا باش این دل آزادتان // باده خور دستید بادا بادتان
سری اندر گوش هر یک باز گفت /باز گفت این راز را باید نهفت
با مخالف ساز دیگرگون زنید//با منافق نعل را وارون زنید
خود ببینید از یسارو از یمین// زانکه دزدانند ما را در کمین
بیخبر زین ره نگردد تا خبر // ای رفیقان پا نهید آهستهتر
پای ما را نی اثر باید نه جای// هر که نقش پای دارد گو میای
کس مبادا ره بدین مستی برد //پی بدین مطلب به تر دستی برد
بر کف نامحرم افتد راز ما // بشنود گوش خران آواز ما
راز عارف در لب عام اوفتد//طشت اهل معنی از بام او فتد
عارفان را قصه با عامی میکشد//کار اهل دل به بدنامی کشد
زان نمیآرم برآوردن خروش//ترسم او را آن خروش آید به گوش
باورش آید که ما را تاب نیست//تاب کتان در بر مهتاب نیست
رحمت آرد بر دل افکار ما//بخشد او بر نالههای زار ما
اندک اندک دست بردارد ز جور//ناقص آید بر من این فرخنده دور
سرخوشم کان شهریار مهوشان//کی به مقتل پا نهد دامن کشان
عاشقان خویش بیند سرخ رو // خون روان از جسمشان مانند جو
سنگ بردارید ای فرزانگان// ای هجوم آرنده بر دیوانگان
از چه در دیوانتان آهنگ نیست//او مهیا شد شما را سنگ نیست
عقل را با عشق تاب جنگ گو //اندر اینجا سنگ باید سنگ کو
باز علم افراشت از مستی علم//شد سپهدار علم جف القلم؟!
آب کم جوش تشنگی آور به دست//تا بجوشد آبت از بالا و پست
و در شب سه شنبه دوازدهم شوال سال ۱۳۲۲ ه ق درگذشت و در وادی السلام نجف دفن شد .او را دیوانی است به نام ج ۱ ص ۳۱۴ شود « احوال و اشعار رودکی » هند و در ایران به چاپ رسیده است (از الذریعه) رجوع به.
لغت نامه دهخدا
۱-گنجینه اسراردر رثای امام حسین(ع)