اختلاف نظر درباره مذهب عطار
شناخت مذهبى جامعهاى که ابو حامد محمد عطارزاده نیشابور در آن پا به عرصه وجود گذاشته و رشد کرده است لازم و ضرورى مى باشد زیرا بدون تردید در روحیه مذهبى عطار حتما بىتأثیر نبوده است. «از لحاظ مذهبى باید دانست که بیشتر ساکنان شهر نیشابور از پیروان سنت و جماعت و بر طریقهى «امام شافعى» بودند و اندکى از مردم آن سامان هم به طریقهى «امام ابو حنیفه» گرویده بودند که از آن میان گروهى نیز از مذهب «شیعه» پیروى مىکردند و جمعى نیز از (کرامیان) بودند که درین شهر زندگى مىکردند که در روزگار پادشاهى سلطان محمود غزنوى، به قدرت رسیدند و با شیعیان به ستیزه برخاستند و دشمنان خویش را آزارها کردند. از غیر مسلمانان نیز گروهى درین شهر مىزیستند که مردمى یهودى یا مسیحى بودند چنانکه محمد بن المنور نویسنده کتاب اسرار التوحید نوشته «کلیسا هم درین شهر وجود داشته است»[۱].
در چنین محیطى بدنیا آمدن و رشد کردن زمینه اختلافنظر درباره مذهب عطار از هر حیث فراهم است.
سعید نفیسى در پیروى او از اهل سنت کوچکترین شک و تردیدى نداشته تصریح مىکند: در این که عطار در فروع در طریقه تسنن مىرفته است شکى نیست در مقدمه خسرو و گل سه قسمت اشعارى دارد در مدح امام اعظم ابو حنیفه و مدح امام محمد قریشى و مدح امام اعظم شافعى[۲].
بدیع الزمان فروزانفر مىنویسد: «اطلاق حنفى یا شافعى و حنبلى یا مالکى بر او روا نیست زیرا صوفیه در فروع دین تابع هیچیک از این چهار تن (به تنهائى) نبودهاند بلکه در هر مسئله از مسائل فرعى دین به مصلحت حال عمل مىکردند و فتواى یکى از این چهار تن را ترجیح مىدادند[۳].
پرفسور ادوارد براون او را سنى مؤمن مى داند[۴].
نشانه هاى تسنن عطار
از ظواهر آنچه بعنوان آثار فرید الدین عطار به ما رسیده است چنین استفاده مىشود که او مذهب اهل سنت را داشته، اظهار عشق و علاقهاش به خلفاى سهگانه[۵] مدح و ستایش شافعى و ابو حنیفه[۶] در مثنویات و آثار مسلم او بهترین گواه سنى بودن اوست.
پان ریپکا مىنویسد: «با وجود آنکه پرورش وى تحت تاثیر مذهب تشیع انجام یافته در آثار دوران کمالش نشانههایى از تسنن به چشم مىخورد و شاید هم دلیل آن فقط تقیه بوده باشد زیرا در پایان صریحا به تشیع اقرار مىکند.»[۷]
نشانه هاى تشیع عطار
همان گونه که نشانههاى تجلیل از مذاهب ائمه اهل سنت در آثار عطار به چشم مىخورد و موجب مىشود که محقق او را سنى مؤمن بشناسد. اشعارى در دسترس است که در پیروى او از مذهب حقه تشیع هرگونه تردیدى را از میان برداشته صریحا به تشیع عطار گواهى مىدهند.
نشانه اول:
عطار آنجا که در فضیلت تنها وصى آسمانى پیامبر اسلام حقایقى را به صورت شعر بیان مىکند تمام دلائلى است که شیعیان براى افضلیت و حقانیت على امیر المؤمنین علیه السلام اقامه مى نمایند
لا فتى الا على از مصطفاست | وز خداوند جهانش هل اتى است |
از دو دستش لا فتى آمد پدید | وز سه قرصش هل اتى آمد پدید[۸] |
در جنگ خیبر رسول خدا پرچم سپهسالارى لشکر را به ابو بکر عنایت فرمود به جنگ اهل خیبر فرستاد با جمعى پس منهزم برگشت روز دیگر رایت را به عمر شفقت فرمود، او نیز مثل ابو بکر برگشت و در این چند روز على علیه السلام را درد چشمى عارض شده بود پس حضرت فرمود که فردا رایت را مىدهم به کسى که دوست دارد خدا و رسول او را و او خدا و رسول را دوست دارد که کرار است نه فرار. پس روز دیگر على علیه السلام را طلبید و به آب دهان مبارک خود چشم او را شفا داد و علم را به او داده به جنگ فرستاد[۹] صحابه به رأى العین شجاعتهاى على امیر المؤمنین علیه السلام را در جنگ دیده و از جبرئیل شنیدند که ندا سر داد «لا فتى الا على لا سیف الا ذو الفقار»[۱۰] اعتقاد به چنین موضوع مهم تنها به جمله «لا فتى الا على» نیست بلکه اعتقاد به تمام زمینهسازىهاى ظهور چنین شرافتى است که با سنى بودن منافات دارد زیرا یکى از مطاعن اولى و دومى همین موضوع خیبر است که مىخواستند رسول خدا را از جنگ با یهودان قلعه خیبر منصرف نمایند.
نشانه دوم
در همین بیت به مسئله ایثار افطار خاندان وحى و نزول آیه اشاره مىنماید. که اصل آن چنین جهتى دارد حسنین علیهما السلام مریض شدند و رسول خدا به اتفاق اصحاب از آنان دیدن کردند حضرت ختمى مرتبت به امیر المؤمنین فرمودند: براى شفاء دو فرزند نذرى کنید، نذر سه روز، روزه کردند. روز نخست موقع افطار مسکین بدر خانه آمد طلب کمک کرد جمع اهل روزه حصه نان را به مسکین دادند و به آب افطار کردند، روزدوم موقع افطار یتیم بدر خانه آمد دوباره حصه نان خویش را به او دادند و به آب افطار کردند روز سوم بهنگام افطار اسیر آمد خواست باز ایثار کردند و به آب افطار نمودند که جبرائیل نازل شد «یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً» را بر رسول خدا خواند[۱۱].
نشانه سوم
در پى همین شرف فضیلتگوئى مولى الموحدین علیه السلام سروده است:
چو نبى موسى، على هارون بود | گر برادرشان نگوئى چون بود[۱۲] |
اشاره به حدیث نبوى است که رسول خدا فرمودهاند: «على منّى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى»[۱۳] یعنى اى على جایگاه تو نسبت به من همچون مقام هارون است به موسى جز آنکه پس از من پیامبرى نیست.
بنظر قاصر از مهمترین نشانههاى تشیع عطار همین بیت است زیرا پذیرفتن این مرتبه براى على علیه السلام که رسول خدا بصورت رمز بیان کردهاند «الا انه لا نبى بعدى» یعنى اگر بنا مىبود بعد از من پیامبرى بیاید على شایستگى آن را داشت و این رتبت را پذیرفتن در معنا على را بعد از رسول خدا افضل صحابه دانستن است و در امتداد نبوت انبیاء قرار دادن چنانکه شیخ مفید در اینباره در ارشاد مىفرماید: «این سخن رسول خدا متضمن چند چیز است تصریح به امامت و پیشوایى على و معین کردن او به جانشینىاش فضیلتى را براى على اثبات کرد و هیچکس را در آن فضیلت با او سهیم نکرد».
نشانه چهارم
چون نبى شهر و على درآمده است | پس به دامادیش درخور آمده است[۱۴] |
عطار در این بیت استناد به روایت «انا مدینه العلم و على بابها»[۱۵] نموده، البته وسعت عظیم تر و مهمترى را از روایت استنباط کرده است، باب بودن بطور مطلق را براى على مرتضى بیان کرده و لفظ «علم» که باز به تنهائى جامعیت دارد را بکار نگرفتن گویاى چنین اعتقادى است که منصب الهى خلافت و امامت موجب گردیده على علیه السلام شأن دامادى رسول خدا را داشته باشد و براى این استنباط مسئله دعوت عشیره به اسلام که در پى نزول آیه مبارکه «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» صورت پذیرفت رسول خدا بنى عبد المطلب را نصیحت کرده سپس فرمود «هر کدام از شما که ابتداء قبول کند و معین من گردد. برادر من و وصى من و وزیر من و وارث من و خلیفه من بعد از من خواهد بود پس هیچکس از آنها اجابت ننمود پس على بن ابى طالب برخاست و گفت یا رسول الله من قبول دارم و معین تو بر این امر مىشوم ….»[۱۶]
نشانه پنجم
او چو قلب آل یاسین آمدست | قلب قرآن یا و سین زین آمدست |
قلب قرآن قلب پرقرآن اوست | وال من والاه اندر شأن اوست[۱۷]. |
«یسن» از جمله نامهاى رسول خداست «سلام على آل یاسین»[۱۸] را هم ابن عباس مىگوید آل محمد مىباشند[۱۹] عطار معتقد است قلب آل محمد، على امیر المؤمنین مىباشد.
سپس به دو موضوع در مصرع «قلب قرآن قلب پرقرآن اوست» اشاره نموده تحت حدیث «على مع القرآن و القرآن مع على لن یفترقا حتى یردا على الحوض»[۲۰] و اینکه براثر پر بودن قلب على علیه السلام از قرآن بوده که در صفین مىفرماید قرآن ناطق من هستم فریب نخورید.
و سپس به حساسترین فراز تاریخ اسلام که غدیر خم است اشاره مىفرماید که با نزول آیه مبارکه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ»[۲۱] على مرتضى را به جانشینى و امامت نصب فرمود، در پى چنین امر خطیرى براى اینکه به مردم بفهمانند در جمع ما کسانى هستند خلعت این منصب الهى را براى خود دوخته و آماده دارند یعنى در سقیفه بنى ساعده آن بناى بىبنیاد بر علیه خدا و رسول و على کودتا خواهند کرد فرمودند: «من کنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» هرکس که من مولاى اویم على هم مولاى اوست. خداوندا دوستدار او را دوست بدار و دشمن او را دشمن دار ….[۲۲]
نشانه ششم
که گر در باء بسم الله ز اسرار | کنم تصنیف بیش از ده شتر بار[۲۳] |
عطار در این بیت اشاره به اسرار نقطه نموده است و باید دانست از آن جهت آن را نقطه نامیدهاند که نخستین نقطهاى است که به وسیله آن وجود مطلق تعین یافت و وجود مضاف نامیده شد، و آن همچون نقطه «باء» است که نخستین نقطهاى است که «الف» به وسیله آن در مظاهر حروفى خود تعین یافت و بصورت «باء» درآمد، محیى الدین معتقد است «به وسیله باء وجود آشکار گشت و به وسیله نقطه آن عابد از معبود تمیز داده شد»[۲۴].
اهل معرفت که اسرار حروف شناخته و بدان آگاهى کامل دارند رسول خدا را «باء» دانسته و على را نقطه تحت «باء» که تعیین «با» را به نقطه مىدانند[۲۵] و این فرموده را مىتوانیم با روایتى که از ناحیه خواجه کائنات شرف صدور یافته به تأیید برسانیم «یا على خدا را نشناخت جز من و تو و مرا نشناخت جز خدا و تو و ترا نشناخت جز خدا و من»[۲۶] و در حقیقت اگر اصول اعتقادى اسلامى که توحید و معاد و نبوت است به زبان ولایت مطرح نشود و به فرهنگ اهل بیت عصمت و طهارت شرح نگردد از مسیر اصلى الهى خودش منحرف مىگردد یعنى همان اسرائیلیاتى مىشود که پشتکنندگان به غدیر خم از سراب سقیفه بنى ساعده گرفتهاند و زیربناى تفکرات فرق غیر شیعه گردیده است.
بگذریم حافظ برسى با مستفیض شدن از روایات بر این اعتقاد است که «سرّ القرآن فى الفاتحه و سرّ الفاتحه فى مفتاحها و هى بسم الله و سرّ البسمله فى الباء و سرّ الباء فى النقطه»[۲۷].
و على امیر المؤمنین علیه السلام فرمودهاند «انا النقطه تحت الباء» من همان نقطه تحت با هستم[۲۸] حتى عطار نیشابورى در مصرع: «کنم تصنیف بیش از ده شتر بار» اشاره به همان فرمایش على مرتضى علیه السلام دارد که «اگر مىخواستم هفتاد شتر را از (تفسیر) باء بسم الله الرحمن الرحیم بار مىکردم»[۲۹]
با کمى دقت متوجه مىشویم عطار حتى حریم احاطه به على امیر المؤمنین را بر حقایق نگاه داشته در مقابل هفتاد شتر گفته است ده شتر.
نشانه هفتم
چو دنیا را طلاقى داد جانش | مگر انگشترى ماند از آنش |
خداوند یکى سایل فرستاد | که آمد در نمازش پیش استاد |
که در دین تو دنیا بند جانست | تو مىدانى که این خاتم از آنست |
چو شد زین سرّ عالى سرفراز او | به سایل داد خاتم در نماز او[۳۰] |
عطار نخست به فرمایش على امیر المؤمنین استناد مىنماید که فرموده اند: «قد طلقتک ثلاثا لا رجعه فیها» به تعبیر حضرتش دنیا را سهطلاقه کرده است[۳۱]. سپس به انگشتر بخشى آن بزرگوار اشاره مىنماید که در حال نماز به سایل مرحمت فرمودند و آیه مبارکه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ»[۳۲] نازل شد و این را جمیع مفسرین خاصه و عامه متفقا قائلند که در چنین موقعى نازل شد[۳۳] بد نیست اشاره به این موضوع هم بشود که عمر مىگوید «و الله لقد تصدقت باربعین خاتما و انا راکع لینزل فى ما نزل فى على بن ابى طالب فى نزل» قسم به خدا من چهل انگشتر در چهل مرتبه در نماز که در حال رکوع بودم تصدق نمودم که براى من هم آیهاى نازل شود آنطورى که در حق على بن ابى طالب نازل گردیده ولى نازل نشد»[۳۴].
نشانه هشتم
اگر آبیش مىباید که جان خورد | ز دست ساقى کوثر توان خورد[۳۵] |
رسول خدا عدهاى را خطاب کرده فرمودند: مىدانید کوثر کجاست و چیست؟ عرض کردند: خدا و رسول عالمتر است. فرمودند: جوئى است در بهشت و حوضى که خداى وعده داد که امت (رسول) بر کنار او روند بعدد ستاره آسمان و در کنار او ادانى و اقداح باشد. گروهى به کنار آب کوثر فراز آیند، فرشتگان ایشان را برانند من گویم امت مناند گویند از پس تو احداث کردند. آب کوثر از اصل سدره المنتهى بیرون مىآید، طول او از مشرق تا مغرب است بر کنار او زعفران رسته است ریگ او در و مرجان و یاقوت و خاک او مشک ….[۳۶]
اخبار بسیارى نقل شده است که در روز قیامت على بن ابى طالب علیه السلام صاحب و ساقى حوض کوثرند و مؤمنان را از آن آب مى نوشاند[۳۷].
عطار صاحب چنین مرتبهاى على امیر المؤمنین را مىداند و مىگوید:[۳۸]
سوار دین پسرعم پیمبر | شجاع صدر صاحب حوض کوثر |
با این دو بیت مى فهماند که یقین دارد جز معتقدان به خلافت و امامت على بن ابى طالب هیچکس از کوثر سیراب نخواهد شد یعنى بهشت را درک نمىکند.
نشانه نهم
على القطع افضل ایام او بود | على الحق حجه الاسلام او بود[۳۹] |
درباره افضلیت على علیه السلام روایاتى از رسول خدا (ص) رسیده از جمله آن بزرگوار «اسامه بن زید» را در مرض موت بر ابو بکر و اکثر صحابه امیر نمود پس «اسامه» افضل از ابو بکر خواهد بود و على علیه السلام افضل از «اسامه» بالاجماع و افضل از افضل از کسى، افضل است از آن پس على افضل باشد از ابو بکر.
ابن مسعود نقل مىکند رسول خدا (ص) فرمودهاند: «قسمت شد حکمت بر ده جزء پس داده شد به على نه جزء و به سایر مردم یک جز»[۴۰].
ابن عبد البر از خدرى نقل کرده که پیامبر فرمودهاند: «قاضىترین امت من على است»[۴۱] یعنى در قضاوت افضلترین است. سلمان از رسول اکرم نقل کرده که فرمود: «اعلم امت من على است»[۴۲].
این افضلیت را حدیث سد ابواب هم به ثبوت مىرساند که رسول خدا صلوات الله علیه به امر حق تعالى[۴۳] مأمور شدند[۴۴] تمامى درهائى که به مسجد باز مىشود مسدود دارند مگر باب على علیه السلام[۴۵] را.
و باز فرمایش ضربه على یوم الخندق افضل من عباده الثقلین» فهماند که شمشیر زدنش هم در راه خدا افضل است از عبادت ثقلین[۴۶].
اقرار «لو لا على لهلک عمر»[۴۷] افضلیت على علیه السلام را بر عمر مىرساند. خلاصه این که على را تنها شیعه به استناد فرمایشات رسول اکرم اعلم و اقضاى امت مى شناسد[۴۸].
نشانه دهم
اى گوهر کان فضل و دریاى علوم | وز راى تو در درج گردون منظوم |
بر هفت فلک ندید و بر هشت بهشت | نه چرخ چو تو پیش روده معصوم |
عطار در این رباعى «مختارنامه» به عصمت امام علیه السلام اشاره مىنماید یکى از نشانههاى عصمت، غیر خدا را نپرستیدن است زیرا نص «لا ینال عهدى الظالمین» امامت که عهد و خلافت منست به ظالم نمىرسد پس محلت نصب امام منع ظلم است که از مختصات اعتقادات شیعه امامیه است[۴۹] ابن مسعود از رسول خدا روایت مىکند: «انتهت دعوه ابراهیم الى امام لم- سجد لصنم قط، و لذا جعلنى الله نبیا و جعل علیا وصیى» یعنى رسید اثر دعاى ابراهیم به امامى که سجده نکرده باشد از براى بتى هرگز پس از این جهت حقتعالى گردانید مرا پیمبر و گردانید على را وصى من[۵۰].
نشانه یازدهم اقرار به ائمه اثنى عشر
در همین رباعى «مختارنامه» مىفهماند که به امامت دوازده امام معصوم علیه السلام که از مختصات منحصر به شیعه است معتقد مىباشد که مىگوید: «نه چرخ چو تو پیش رو ده معصوم» سلمان مىگوید داخل شدم بر پیامبر اکرم صلوات الله علیه حسین بن على بر رانهاى آن حضرت نشسته بود و آن حضرت چشمها و دهان او را مىبوسید و مىفرمود:
«تو سید پسر سیدى تو امام پسر امامى و پدر نه امامى تو حجت پسر حجتى و پدر حجتهاى نهگانهاى که نهم ایشان قائم ایشان است.»[۵۱]
در این صورت عطار به روایت وارده در این زمینه اشاره دارد که ائمه بعد از رسول خدا دوازده نفرند چنانکه جابر بن سمره مىگوید آن بزرگوار فرمودهاند: «مىباشد بعد از من دوازده امیر»[۵۲].
یا حضرت در جواب ابن مسعود که از سرکردگان امت سؤال مىکند مىفرمایند: «مثل نقباى بنى اسرائیلند یعنى دوازده»[۵۳] نفرند.
در معراج نیز حقتعالى به رسول خدا خطاب فرمودهاند ملتفت شو به جانب راست عرش پیغمبر مىفرماید ملتفت شدم پس دیدم على و فاطمه و حسن و حسین و على و محمد و جعفر و موسى و على و محمد و على و حسن و مهدى را که در نورى مثل آب تنگ ایستاده بودند و نماز مىکردند و مهدى در میان آنها مانند ستارهاى درخشیده بود حقتعالى فرمود اى محمد اینها حجتند و این مهدى از جمله عترت تو بازیافتکننده خون و خونخواه است اى محمد به عزت و جلال خودم قسم که اوست حجت لازم از براى دوستان من انتقام کشنده است از دشمنان من[۵۴].
نشانه دوازدهم
مرتضى او را به جان دلدار شد | لحمک لحمى از آن در کار شد[۵۵] |
در این زمینه رسول خدا صلوات الله علیه فرمایشات فراوانى دارند براى نمونه در دعاى ندبه حدیث «انت اخى و وصى و وارثى لحمک لحمى و دمک دمى و سلمک سلمى و حربک حربى» وارد است.
و بصورت «فعلى منى و انا منه، لحمه لحمى و دمه دمى»[۵۶] نیز از ناحیه ختمى مرتبت وارد شده است. عطار در اینجا شرافتى را که شیعه براى على مرتضى علیه السلام قائل است را بیان فرموده.
نشانه سیزدهم
مصطفى و مرتضى هر دو یکیست | من ندانم تا کرا اینجا شکیست |
در این بیت نیز به حقیقتى اشاره مىنماید هرچند که سنیان نیز روایت را نقل کردهاند لکن با اختیار نمودن غیر على ابن ابى طالب به مقام خلافت و جانشینى نشان دادهاند که قبول ندارند.
رسول خدا فرموده: «خلقت انا و علىّ من نور واحد»[۵۷] من و على از یک نور خلق شدهایم. و به صورت: «خلقت انا و انت من نور اللّه تعالى»[۵۸] اى على «من و تو از نور خداى تعالى خلق شدهایم». و بصورت: «انت و انا من شجره واحده»[۵۹] اى على «تو و من از یک درخت خلق شدیم» و بصورت: «انت منّى و انا منک»[۶۰] تو از من هستى و من از تو هستم.
نشانه چهاردهم
مرتضى اسرار احمد گل بیافت | گرچه در آخر از انسان ذل بیافت[۶۱] |
عطار در این بیت اشاره به روایتى دارد که از حضرت امام باقر علیه السلام وارد شده است آن حضرت مىفرمایند: «ولایت خدا موضوع پنهان و از اسرار نهانى بود که خدا هم بعنوان سرّ در اختیار جبرئیل گذارد و جبرئیل هم به امر خدا آن را بطور نهانى در دست پیغمبر اکرم قرار داد و آن حضرت سرّ ولایتى را در اختیار على گذارد و آن حضرت در اختیار کسانى که خداى خواست یعنى ائمه پس از خودش درآورد،»[۶۲]
نشانه پانزدهم
مرتضى او را به جان تصدیق کرد | جان خود در ورطه تحقیق کرد[۶۳] |
هرچند على همواره در رکاب پیامبر بود و بیست و سه سال بعد از بعثت در تمام سختىها که پیامبر در مکه متحمل بود شرکت کرد و بیشتر بار سنگینى آن حضرت را بر دوش داشت. لکن در دو مورد رسول خدا را به قیمت جان حمایت کرد.
یکى در محاصره شعب ابو طالب که از بیم آزار قریش در آن داخل شده بودند و قریش آنان را در محاصره خود درآورده بود چون ابو طالب از هجوم مشرکان بر جان پیامبر بیم داشت على را در بستر پیغمبر مى خوابانید[۶۴].
دیگرى ماجراى «لیله المبیت» و خوابیدن على در بستر پیغمبر مىباشد که گویا على علیه السلام در محاصره شعب ابو طالب از پدرش ابو طالب فراگرفته بود که چگونه جان خود را فداى رسول خدا صلوات الله علیه کند. شبى که قریش تصمیم گرفتند شبانه در حالى که پیامبر در بسترش آرمیده بود بر او هجوم برند و او را بکشند، همان شب دستور هجرت داده شد. على جامه سبز رنگ پیغمبر را پوشید در بستر او خوابید.[۶۵]
عطار در این بیت به چنین فداکارى و جانفشانى على مرتضى امیر المؤمنین علیه السلام اشاره مىنماید.
نشانه شانزدهم
گرنه او بودى نبودى مهر و ماه | راه و شرع مصطفى پشت و پناه[۶۶] |
عطار به حدیث قدسى اشاره دارد که هیچکدام از اهل سنت به آن اعتقاد ندارند.
حقتعالى رسول مکرم را خطاب مىفرماید: «یا احمد لولاک لما خلقت افلاک و لو لا على لما خلقتک و لو لا فاطمه لما خلقتکما» یعنى: اى احمد اگر تو نبودى افلاک و جهان را خلق نمىکردم و اگر على نبود ترا نمىآفریدم و اگر فاطمه نبود تو و على را خلق نمىکردم.
نشانه هفدهم
خواجه حق پیشواى راستین | کوه حلم و باب علم و قطب دین |
ساقى کوثر امام رهنماى | ابن عم مصطفى شیر خدا |
مرتضاى مجتبا جفت بتول | خواجه معصوم داماد رسول |
مقتداى بىشک به استحقاق اوست | مفتى مطلق على الاطلاق اوست[۶۷] |
در این سروده عطار به چند مهم از اعتقادات مخصوص شیعیان نسبت به منصب دار خلافت و امامت اشاره مىنماید.
الف: على مرتضى را پیشواى راستین مىداند در معنا برگزیده سقیفه بنى ساعده پیشواى راستین نبوده است چنانکه ابو بکر مىگوید: «کاش در سقیفه بیعت با یکى از آن دو مرد یعنى عمر و ابو عبیده کرده بودم، که او امیر مىبود و من وزیر»[۶۸] و به منبر رفته گفت: «مرا شیطانى هست که به من برمىخورد پس اگر درست براه رفتم مرا اعانت کنید و اگر از راه بدر رفتم به راه آرید! و بازگفت که دست از بیعت من بردارید! که من پشیمان شدم، چرا که من خلیفه شما شدم و حال آنکه بهتر از شما نیستم در حالى که على در میان شماست»[۶۹].
در صورتى که رسول خدا نسبت به على علیه السلام درباره وصایت بعد از خود مىفرماید: «انّک لافضل الخلیفه بعدى» تو پس از من برترین خلیفه و جانشینى[۷۰] جائى دیگر فرموده: «انا خاتم الانبیاء و انت یا علىّ خاتم الاوصیاء الى یوم الدّین» من خاتم پیغمبرانم و تو یا على تا روز قیامت خاتم اوصیاء مىباشى[۷۱] جاى دیگر مىفرماید: «وصیّى و خلیفتى فى اهلى و خیر من اترک بعدى …» وصى و جانشین من در خاندانم و بهترین کسى که پس از من باقى مىگذارم[۷۲] جاى دیگر مىفرماید: «کان اعلم امّته، و وصیّتى و اعلم امّتى بعدى علىّ بن ابى طالب» وصى من که پس از من داناترین امتم مىباشد على بن ابى طالب است»[۷۳] جاى دیگر مىفرماید: «اتاه جبرئل و عنده علىّ فقال هذا خیر الوصیّین» این بهترین اوصیاء است[۷۴].
ب: به مسئله باب رسول خدا بودن اشاره کرده است که مطابق روایات وارده از ناحیه مقدسه خواجه کائنات محمد مصطفى صلوات الله علیه شرف صدور یافته «انّا مدینه العلم و على بابها»[۷۵] بصورت «انّا دار الحکمه و علىّ بابها»[۷۶] بصورت «انّا میزان العلم و علىّ بابها»[۷۷] بصورت «انّا میزان الحکمه و علىّ لسانه»[۷۸] بصورت «انا دار العلم و علىّ بابها»[۷۹] بصورت «انّا مدینه الفقه و علىّ بابها»[۸۰] در پى اکثر این کلمات رسول خدا افزودهاند: «فمن اراد العلم فلیات بابه» هرکه علمى خواهد باید از دروازه شهر علم درآید و جاى دیگر فرمودهاند: «فمن أراد البیت فلیأت الباب» هر که خواهد به خانهاى درآید باید از در وارد شود جاى دیگر فرموده: «و بابى الّذى أوتى منه» از آن در به نزد من باید آمد[۸۱].
ج- پس از اینکه قبول دارد على مرتضى ساقى کوثر است و امام راهنما و ابن عم رسول اکرم مىباشد به حدیث شیر «على اسد الله فى ارضه»[۸۲] على شیر خداست در زمین اشاره نموده است.
د- پس از اینکه ابو بکر و عمر از فاطمه زهرا سلام الله علیها خواستگارى کردند و حضرت مىفرمودند منتظرم ببینم قضاى الهى درباره او چه حکم مىکند. و روزى که به فاطمه فرمودند: من از خدا خواستهام ترا به همسرى بهترین و محبوبترین بندگانش دهم[۸۳] و بهنگام زفاف على را به طرف راست و فاطمه را در جانب چپ خویش گرفت و هر دو را به سینهاش چسبانید و پیشانى آنها را بوسه داد دست فاطمه را گرفت و در دست على گذارد و گفت: خداوند بر تو اى دختر رسول خدا برکت نهد فرمود اى على چه خوب زنى است همسر تو و به فاطمه فرمود: چه خوب شویى است شوهر تو[۸۴].
یونس بن ظبیان مىفرماید از امام ششم شنیدم مىفرمود: «لو لا ان الله خلق امیر المؤمنین لفاطمه ما کان لها کفو على الارض» اگر خدا امیر المؤمنین على را نمىآفرید در روى زمین کفو و همتائى براى فاطمه (ع) نمىبود.[۸۵]
ه- به مهمترین مسئله اشاره مىکند که بهترین گویاى تشیع عطار است. مسئله عصمت که از شرائط اساسى امامت مىباشد بدین معنى که امام باید در ابلاغ احکام الهى و تفسیر و تبیین شریعت نبوى از هرگونه خطاى عمد یا سهوى مبرا باشد و از دیدگاه شیعه بعنوان شرط ضرورى است چنانکه علامه حلى مىفرماید: «علماى امامیه معتقدند که امام باید معصوم باشد»[۸۶].
حضرت سجاد علیه السلام هم مىفرماید: «الامام منّا لا یکون الّا معصوما» امام از خانواده ما نیست مگر آنکه معصوم است[۸۷]. و آنجا که خصلتهاى امام علیه السلام را مىشمارند فرمودهاند: «عشر خصال من صفات الامام: العصمه، و النصوص، و ان یکون اعلم الناس و أتقاهم لله، و اعلم بکتاب الله و ان یکون صاحب الوصیه الظاهره، و یکون له المعجزه و الدلیل» ده خصلت از ویژگیهاى امام است: معصوم بودن، تعیین شدن وى (توسط پیامبر و یا امامان قبلى)، آگاهترین و نیز باتقواترین مردم، در راه خدا بودن، داناترین مردم به کتاب خداوند، داراى وصیتى ظاهر و آشکار، داراى معجزه و برهان روشن»[۸۸].
و: على امیر المؤمنین را امام و خلیفهاى مىداند که شکى در چنین منصب الهى او ندارد و سپس به استحقاق او هم اشاره مىنماید، و این استحقاق یعنى حق مسلم را ابو بکر هم براى على مرتضى قائل است که مىگوید: «چرا من خلیفه شوم و حال آنکه بهتر از شما نیستم در حالى که على در میان شماست»[۸۹] آنوقت در این یقین خلیفه اول به عدم استحقاق براى رسیدن به خلافت بعد از رسول خدا متقابلا على امیر المؤمنین با یقین کامل مىفرماید: «انّ اللّه جعلنى اماما لخلقه ففرض علىّ التّقدیر فى نفسى و مطعمى و مشربى و ملبسى کضعفاء النّاس کى یقتدى الفقر بفقرى، و لا یطغى الغنىّ غناه» خداوند مرا امام و رهبر خلق خود قرار داد و بر من تقدیر و اندازه لازمه را در مورد نفس من، و خوراک، و نوشیدنى و پوشاک مرا همانند ناتوانان و ضعفاء مردم واجب و لازم فرمود از براى این که فقیران و تهىدستان بمن اقتداء کرده و از من پیروى کنند و ثروت و دارائى ثروتمندان آنان را سرکش و طاغى نگرداند»[۹۰].
نشانه هجدهم
گشته اندر کعبه آن صاحب قبول | بتشکن بر پشتى دوش رسول |
عطار در اینجا به فتح مکه اشاره مىکند، آن روز که رسول خدا وارد مکه شد و به کعبه درآمد مملو از بت بود، «بتها را از درون کعبه بیرون مىریخت چون دست مبارکش به بتهایى که در بام کعبه گذاشته بودند نمىرسید على را فرمود تا پاى بر دوش مبارک گذاشته و بالا رفت و آن بتها را درهم ریخت و شکست.»[۹۱] این مسلم است که على هیچگاه به بت سجده نکرد بلکه حرم بیت الله را هم از بتها پاک کرد در صورتى که برگزیدگان سقیفه براى خلافت حتى بعد از اسلام هم با بت سر و سرّى داشتند.
زیرا سلیم بن قیس مىنویسد «ما (اولى و دومى) بت بزرگ را نگه مىداریم و او را عبادت مىکنیم زیرا ما در امان نیستیم که ابن ابى کبشه (پیامبر) پیروز شود و آن وقت ما هلاک مىشویم. این بت را نگاه مىداریم تا براى ما ذخیره باشد اگر قریش به پیامبر غلبه کرد پرستش این بت را آشکار مىسازیم و به آنها اعلان مىکنیم که دین ما از دین شما جدا نیست و اگر دولت و پیروزى به پیامبر برگردد و او غلبه کند ما در عبادت این بت مخفیانه پایدارى مىنمائیم.
در این موقع بود که جبرئیل نازل شد و این گفتگو را به پیامبر خدا خبر داد پیامبر هم این موضوع را بعد از آنکه عمرو بن عبد ود را کشتم بمن خبر داد، آن دو نفر را طلب کرد و فرمود: در جاهلیت چقدر بتپرستید؟ گفتند: اى محمد بر آنچه در جاهلیت گذشته ما را سرزنش مکن. حضرت فرمود: در این روزها چقدر بت مىپرستید؟ گفتند: قسم به آن کسى که ترا به حق به پیامبرى مبعوث کرده از آن روزى که اظهار گرایش به دین تو کردیم غیر از خدا چیزى نپرستیدیم پیامبر فرمود اى على شمشیر را بگیر و به فلان موضع برو و بتهائى که این دو نفر مىپرستند را بیرون بیاور و خورد کن و اگر کسى میان تو و آن بتها مانع شود گردنش را بزن. آن دو چون وضع را چنین دیدند به دامن رسول الله چسبیدند و گفتند یا رسول الله گناه و عیب ما را بپوشان»[۹۲].
نشانه نوزدهم
امیر دین و دنیا مرتضى دان | ورا بر حق ز بعد مصطفى دان[۹۳] |
جاى دیگر پرده را بهتر از روى اعتقاد خود برداشته صریحتر مىفرماید:
ز مشرق تا به مغرب گر امامست | امیر المؤمنین حیدر تمامست[۹۴] |
این دو بیت خود تأیید غدیرند و بىاعتقادى عطار را به آنچه در سقیفه گذشته مى رساند.
سلمان مىفرماید از رسول خدا شنیدم «على امام متقین و قائد غر محجلین و امیر بعد از من است»[۹۵].
جاى دیگر پیامبر اکرم فرمودهاند: «على بن ابى طالب وصى من و امام امت من و خلیفه من است»[۹۶].
جاى دیگر مىفرماید «او خلیفه بعد از من است»[۹۷].
نشانه بیستم
محمد اوست او نفس محمد | بنطق خود چنین فرمود احمد[۹۸] |
رسول خدا مىفرماید: «بودیم من و على نورى پیش خدا که نور تسبیح و تقدیس خدا مىکرد پیش از آنکه خدا آدم را خلق کند به چهار هزار سال و همیشه با هم بودیم تا آن که در صلب عبد المطلب از یکدیگر جدا شدیم پس در من نبوت و «على خلافت»[۹۹] جاى دیگر مىفرماید: «على از من است و من از اویم»[۱۰۰]. و درباره این که على نفس محمد صلوات الله علیه است اشاره به ماجراى مباهله است که در سال دهم هجرت مسیحیان نجران که طایفهاى مهمّ بودند به اسلام دعوت شدند آنها در جواب دعوت رسول خدا حاضر شدند با او وارد مذاکره شوند و از هدف و مقصود وى آگاه گردند، بهمین منظور جمعى از دانشمندان و پیشوایان نجران که تعدادشان حدود هفتاد نفر مىرسید و جمعى هم ناظر که قریب سیصد نفر مىرسید و در رأس آنان دو تن از رهبران بزرگشان بنام «عاقب» و «سید» دیده مىشدند تا اینکه کار به بحث و جدال کشیده شد آیه «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ» پس آن کسانى که با تو در آن بحث و جدال مىکنند بعد از آنکه تو علم به آن دارى پس بگو ما و پسرانمان (حسنین) و زنانمان (فاطمه) و خودمان (على- انفسنا) مىآئیم شما هم پسرانتان و زنانتان و خودتان بیائید آنگاه مباهله کنیم بعد از آن لعنت خدا را بر دروغگویان مىفرستیم[۱۰۱] روز مباهله پیامبر اسلام با هیبتى خاص و منظرهاى جالب مىآید او با قیافهاى جذاب و گیرنده و چهرهاى ملکوتى و مطمئن با آرامش خاطر بطرف جمعیت مىآید و پشت سر او چهار نفر دیده مىشوند دو دست او در دست دو پسر بچه خردسال و زیبا، زنى پشت سر او و جوانى هم پشت آن زن دیده مى شد.
که حسنین و فاطمه زهرا و على امیر المؤمنین علیهم السلام بودند وقتى اسقف با چنین منظرهاى مواجه شد سخن خود را پس گرفت[۱۰۲] که در این ماجراى مهم «انفسنا- على» است. باید در نظر داشت ادب اقتضا مىکرده است که حسنین علیهما السلام را پدرشان على بن ابى طالب علیه السلام همراه داشته باشد لکن رسول خدا صلوات الله علیه با این نحوه حرکت هرگونه توجیه را از دشمن خنثى کردهاند اگر على مرتضى فرزندانش را همراه مىداشت مىگفتند براى حمل حسنین در مباهله شرکت نموده لکن این سبک ورود به صحنه مباهله گویاى اینست که على علیه السلام مستقلا به لحاظ شأن «انفسنا» حضور دارند.
نشانه بیست و یکم اعتقاد عطار به امام زمان
فرید الدین محمد عطار نیشابورى در شرح سؤالى که حذیفه یار باوفاى حضرت على بن ابى طالب از آن بزرگوار کرده و حضرت جواب فرمودهاند مىگوید:
کى جهان بىقطب باشد پایدار | آسیا از قطب باشد برقرار |
گر نماند در زمین قطب، جهان | کى تواند گشت بىقطب آسمان[۱۰۳] |
قطب که مرکز عالم وجود است و بهمین اعتبار اطلاق بر غیر امام معصوم و در عصر ما بر غیر حضرت حجه ابن الحسن روحى فداه اسائه ادب به ساحت قدس آن بزرگوار مىباشد و غیر معصوم را در ردیف معصوم علیه السلام قرار دادنست که هیچکس در هر رتبهاى هم باشد به چنین شرافتى زیبنده نیست. بهمین جهت عدهاى از بزرگان عرفا نظیر شیخ سعد الدین حموى شاگرد برجسته نجم الدین کبرى اطلاق اینگونه القاب را بر غیر امام معصوم علیه السلام جائز نمى داند[۱۰۴].
براى پى بردن به حساسیت چنین منصبى در عالم وجود مىتوانیم از کلام امام صادق علیه السلام مستفیض شویم که به مرد شامى فرمودهاند: همانطور که وجود انسان «لا بد من القلب» است در غیر این صورت براى رفع اعضاء و جوارح یقین حاصل نشود «چطور همه را (خدا) در سرگردانى و تردید و اختلاف واگذارد براى ایشان امامى که در تردید و سرگردانى خود به او رجوع کنند قرار نداده[۱۰۵]» عطار براى بکار گرفتن این تعبیر از «قطب» استفاده کرده همانطور که شیعیان دوازده امامى معتقدند مىگوید «کى جهان بىقطب باشد پایدار» و به تعبیر و استدلال امام علیه السلام انسان بىقلب نمى شود.
حسین بن ابى العلاء از امام صادق علیه السلام سؤال مىکند: ممکنست زمین باشد و امامى در آن نباشد فرمود: نه[۱۰۶].
موضوع دیگرى که عطار به آن اشاره دارد اینست که زمین برقرار نمىماند «کى تواند گشت بىقطب آسمان» و این همین نتیجهایست که ابن ابى العلاء در پاسخ سؤال زمین بدون امام باقى مىماند؟ از حضرت صادق شنیده که: نه[۱۰۷] ابو حمزه ثمالى مى گوید از حضرت صادق سؤال کردم فرمود: «اگر زمین بدون امام باشد فرورود (نظمش از هم بپاشد)[۱۰۸].
مولى الموحدین على بن ابى طالب در منبر مسجد کوفه فرمودهاند: «و لو خلت الارض ساعه واحده من حجّه اللّه لساخت باهلها» اگر لحظهئى زمین از حجت خدا خالى بماند ساکنانش را در خود فرومىبرد.[۱۰۹]
ابن سینا در فصلى که راجع به امام و خلیفه گفتگو مىکند و درجات اخلاقى و علمى انسان را گزارش مىدهد مىگوید: «و من فاز مع ذلک بالخواص النبویه کاد أن یصیر ربّا انسانیا …. و هو سلطان العالم الارضى و خلیفه الله فیه»[۱۱۰] و روشن است که مراد از «العالم الارض» جمیع کائنات ارض است که تحت استیلاى ولایتى امام است. چنانکه از «ربّا انسانیا» نیز استفاده مىشود که مقصود صاحب تأثیر بودن است در تربیت صورت نوعیه.
خواجه نصیر الدین فیلسوف و ریاضىدان بزرگ مشرق هم در جمله معروف خود «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر، و عدمه منا» بهمین حقیقتها نظر داشته است. و عطار به نکتهیى بسیار مهم اشاره دارد که آثار وجود امام را نباید تنها از جهت تربیت اجتماعات مورد لحاظ قرار داد. حجت و ولى از نظر ناموس تکوین و پیوستهاى درونى آفرینش لازم است که وجود داشته باشد، زیرا خداوند مبناى عالم هستى را بر اسباب و وسایط قرار داده است، حتى فیض وجود و اصول نعمتها باید بهوسیلهاى قابل، از مبدأ عالم کسب شده به کائنات برسد. پس تربیت مردم یکى از چندین اثر وجود حجت است و در صورتى که روى موانعى عملى نگشت، باز سایر آثار بر وجود ولى مترتب است، و خود فیض پیاپى و تحقق مراحل افاضات اشراقیه، وابسته به وجود اوست که چون آینهى تابان، در برابر مطلع انوار بیکران از لیست قرار گیرد و فروغ حیاتبخش هستى را بر جان کائنات منعکس سازد.
عطار به غیبت امام زمان اشاره کرده مى گوید:
پیر هم هست این زمان پنهان شده | ننگ خلقان دیده در خلقان شده[۱۱۱] |
در پنهان بودن در حالى که مردم او را نمىشناسند ملهم از فرمایش على ابن ابى طالب علیه السلام بوده که مىفرماید: «و لکنّ الحجّه یعرف النّاس و لا یعرفونه» اما حجت خدا، مردم را مىشناخت، اما آنان وجودش را انکار کرده او را نمىشناختند»[۱۱۲].
این که اگر ایراد کنند که منظور عطار «پیر طریقت است» اولا على امیر المؤمنین علیه السلام را هم پیر پیران مىدانند و حتى بعضى گفتهاند: «مرا پیر طریقت جز على نیست» و ثانیا در ادامه همین ابیات جداسازى مرتبه پیر را هم نموده است:
سالک القصه چو پیرى زنده یافت | خویش را در پیش او افکنده یافت |
درست تعبیر امام معصوم و امام غیر معصوم را در اینجا ملاحظه کنیم.
به عطار جفا نکنیم
البته آنچه نقل کردیم بسیار مختصرى است از زیادهائى که یافتهایم. اگر بخواهیم جمع بین آنچه گویاى تشیع اوست و گواه سنى بودنش مىباشد نموده، نتیجه گیرى کنیم که به فرید الدین عطار جفا هم نکرده باشیم نخست مىبایست سرودههایش را حمل بر تقیه کنیم که بعضى معتقدند «حمل آن به تقیه مکابره باعیان است»[۱۱۳] درصورتى که تند و صریح بود تمجیدها نمىتواند طرح موضوع را در زمان تقیه که شکل مطرح نمودنش و نحوه اقامهاش با شخص مکلف است از حدود فقهى تقیه خارج نماید.
در ازمنه مختلف به صورتهاى گوناگون با تشیع و شیعیان برخورد شده است و هر عصرى بزرگان شیعه به وظیفه خود چنان عمل فرمودهاند که مقتضى آن دوره بوده است در این صورت ما بعد از هفت قرن نمىتوانیم موقعیت زمان تقیهکنندهاى را درک کنیم تا به آنچه مطرح است قضاوت کنیم.
دوم: در پى موضوع تقیه اگر با چنین موردى برخوردیم که خلفاى سهگانه مدح شدهاند نه مبانى فقه چهارگانه اهل سنت هرچند که فقیهى از فقهاى مذاهب اربعه هم مدح شده باشد، ستایش و مدحکننده نمىتواند از آن طایفه باشد زیرا عمل و تأیید فقه آنها، موضوع را از جنبه تقیه بیرون مىآورد. و یقینا چنان فردى هم مدح فقهاى مذاهب اربعه را نماید و هم به فقه آنان عمل کند حتما فردى سنى است. البته استثنا هم داریم که به صلاحدید امام علیه السلام یا ولى فقیه مانند على بن یقطین عمل مىنماید. یعنى در تقیه حتما فقه آنها را هم بکار گرفته باشد چنانکه على بن یقطین به روش فقه آنها رفتار مىکرد.
در این صورت با شواهدى که عنوان کردیم بدون تردید ابو حامد محمد بن ابراهیم فرید الدین عطار نیشابورى شیعه و کبروى مشرب بوده است.
از دشمنى تا حکم قتل
آنگاه که لفافهگوئىهاى شیعى بودن عطار آشکار گردید، تیر حملات ستیزجویان دشمنان اهل بیت عصمت به سویش باریدن آغاز کرد و قصهاش همه جا گفته شد، مىدانست او به لحاظ دنبال کردن غدیر و محبت غدیریان بر دل عدهاى متأسفانه گاهى دوست هم نمىنشیند. محبتهایشان را آتش بغض و عداوت خاندان عصمت و طهارت آب خواهد کرد. بهمین جهت دوستان دیروز اغلب بر اثر انحراف از صراط مستقیم دشمنان امروزند.
پیش سنى این چنین قومى ردند | گر یکى باشد از ایشان ور صدند |
پیش سنى این چنین قومى ردند | کن یقینت، همچو ملعون مرتدند[۱۱۴] |
همه آنهائى که راه از غدیر و على جدا کرده بودند آنگاه که فهمیدند فرید الدین مدتهاست بر طریقت ولایت طى عمر مىکند بر دلش مهر مرتضى و آل او خیمه زدهاند، تصمیم گرفتند به جرم حب على علیه السلام با ایذا و اذیت محبتهاى گذشتهشان را نه تنها از او دریغ دارند بلکه با ظلم و ستمى که بر فرید الدین وارد مىکنند، شیرینى محبتهاى گذشته را تلخ کنند.
در جفاى من بکوشیدند همه | جامه این ظلم پوشیدند همه |
جمع گشته جمله بهر قتل ما | جرم عطار است حب مرتضى[۱۱۵] |
دشمنان عطار با او چنان کردند که پیش از او با تمام اهل ولا کرده بودند به حدى که از زندگى اینچنانى دل زده شده آرزوى خطاب «ارجعى الى ربک» را مىکشید تا شاید از ملاء اعلى بگوش جانش رسیده، اجازه پرواز بسوى دوست بیابد، آنقدر بالوپر بزند تا به جایگاه قدس قدسیان در «مقعد صدق عند ملیک مقتدر» ماواى گزیند.
چند گویم حال درد خویش را | در جهان با دشمن و با آشنا |
جور بىحد از خوارج دیدهام | زین سبب خون مىرود از دیدهام |
در تن من جز رگ و جز پوست نه | در درون جان بغیر از دوست نه[۱۱۶] |
چنان در دشمنى نمودن و عداوت ورزیدن کوشیدند که عطار سوخته دل سروده است:
پایمال این سگان اینجا شدم | پیش ظاهربین بسى رسوا شدم[۱۱۷] |
تنها در قبال آنهمه دشمنى صبورى و شکیبائى داشت، مىدانست که اگر لب به شکوه بازدارد جامه صبورى را ردا کند و دراعه شکیبائى را به کنار افکند مبادا خطاب پرعتابش کنند که اى مؤمن مىتوانى همه چیز را با او که بغض على در دل دارد بدل کنى، ایمانت را بذل او کن و کفر او را بستان، حبت را بده و بغض او را بگیر. در چنین زمانى نصیحت و پند را بهترین مقابلهکننده با دشمنى ها مى دانست، مى گفت:
بغض بردار و محب دوست شو | وین نصیحت را ز من اینجا شنو |
بغض مردان خدا نیکو مدان | این ندا بشنو ز گفتار لسان |
بغض بردار و بیا این راه رو | و از طریق سرّ جان آگاه شو |
بغض بردار و به مظهر کن نگاه | تا ببینى اندرو سرّ اله |
بغض ویرانى اعضاى تو است | دوزخ تابان یقین جاى تو است |
بغض بردار و محبت پیشه کن | اندر این معنى یکى اندیشه کن[۱۱۸] |
و آنگاه که پند و نصایح مشفقانه خویش را مؤثر نمى یافت و دشمن را بر باطل خویش استوار مى دید مىفرمود:
اى ندیده خواجه خود را عیان | تا ابد ماندى تو دربند گران |
خواجه خود را کنم خدمت به جان | سر نهم همچون سگش بر آستان[۱۱۹] |
بدین ترتیب هرچه دشمنىها پررنگتر مىشد نیروى مقاومت او نیز بیش از پیش مى گشت متقابلا دشمن وقتى به این یقین رسید که ایذاء و اذیت نتوانسته او را از نشر فضائل خاندان وحى بازدارد تصمیم گرفت کتاب «مظهر العجائب»[۱۲۰] را به فتواى فقیه بىولایت سمرقندى جمع نموده به آتش سپارد با شنیدن جمعآورى «مظهر العجائب» و تصمیم سوزانیدن آن، بر فضائلى که عین قرآن شرافت دارد غمگین و عصبى شده پیام فرستاده است.
تو یزید عصر مائى اى پلید | مىکنى نقد حسین اینجا شهید |
مىبسوزى جملگى مدح ورا | از خدا شرمى بدار اى بىحیا[۱۲۱] |
لکن دشمن سرمست از بغض و عداوت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نه به پند و نصایح توجهى داشت و نه از اینکه کسى او را یزید بخواند احساس شرم مىکرد. و به فتواى فقیهى از دودمان سقیفه بنى ساعده کتاب مظهر العجائب را به آتش کشیدند. آنگاه که خبر به فرید الدین مىرسد مىسراید:
تو بسوزى مظهرم کین گفت اوست | غافل از سرّ خدا و دید دوست |
مظهرم سوزى که مدح مرتضى است | پیش ما این مدح و این دفتر هبا است |
مرتضى اندر عجائب مظهر است | اسم پاکش حیدر حیدر در است |
اى سمرقندى تو اینجا سوز شش | مىکنى از آتش اینجا پوششش |
چون بسوزى مظهرم بعد از وفات | از عذاب نار کى یابى نجات |
چون بسوزى آیت و گفت رسول | کى بود ایمانت اى بىدین قبول |
در کدامین مذهب این معنى رواست | سوزش مظهر که این وجه خداست |
رد حق از شرع بیرون رفتن است | بیخ تقوى را یقین برکندنست |
رد حق بغض على مرتضى است | گفته رحمن حدیث مصطفى است |
لعنت حق باد بر سوزندهاش | زآنکه یزدان از در خود راندهاش[۱۲۲] |
با چنین عمل اجرامى که بعد از رحلت رسول خدا تا عصر ما ادامه داشته و دارد، على مظلوم تمامى ادوار تاریخ بوده است، عطار را نسبت به راهش راسختر و گویاتر گردانید به حدى که خشم دشمن او را به محاکمه نزد حکومت براق ترکمان[۱۲۳] کشانید و فقیهى از فقهاى ذى جاه و مقتدر دربارى سمرقند که براى محاکمه و استنطاق حاضر شده بود عوام و اتراک را بر او شورانیده خلاصه به جرم اطاعت از رسول خدا و پذیرفتن فرمان یوم الغدیر فتواى دادند.[۱۲۴]
در طریق مرتضى دارد قدم | رافضى دارد در اینجا محترم |
او طریق سنیان بگذاشته | بهر اهل رفض پر برخاسته |
مرتضى را مدح گفته در ملا | رد گشته از طریق انبیاء |
روز و شب در مدح آل مرتضى است | رافضى را در جهان این بىوفاست |
کشتنى مطلق است در پیش ما | مال و خون او بود بر ما حلال[۱۲۵] |
بعضى معتقدند این محاکمه با حضور عطار برگزار گردیده است و در چنین لحظهاى که فقیه سنى دربارى رأى خویش را اعلام مىدارد عطار نیز بدون این که پروائى داشته باشد فرموده است:
جور و درد من ز حب مرتضى است | بر من این جور و جفا اینجا رواست |
به یاد ندارم کجا دیدم که به خاطر سپردم، مردى نزد خواجه کائنات محمد مصطفى از دشمنىهائى که براساس اعتقادات بر او روا داشته بودند، سخن داشت. حضرت فرمودند: خدا را دوست دارى؟ عرضه داشت: آرى. فرمودند: منتظر بلا باش. سپس سؤال فرمودند: من را دوست دارى؟ عرض کرد: بلى یا رسول الله. فرمود: در انتظار دشمنها باش. آنگاه اشاره به على مرتضى نموده فرمودند: او را دوست دارى؟ عرض کرد: بلى فرمود: منتظر شهادت باش.
عطار به خوبى مىدانست «فراز و نشیب بیابان عشق دام بلاست» و به جان یقین کرده بود «بلا را با ولا همخانه کردهاند» بهمین لحاظ با فتواى فقیه سنى دربارى سمرقندى به خود مرحبا گفت زیرا معتقد بود «بلایى کز حبیب آید هزارش مرحبا» باید گفتن.
فقیه سمرقندى صریحا فتواى داد:
کشتن عطار در دین من است | قتل او ایمان و تلقین من است[۱۲۶] |
در اجراى حکم اشاره نرفته است که چگونه دست عنایت غیبى از آستین حضرت ذوالفقارى درآمده از دست دژخیمان دربار «براق ترکان» نجات یافته است[۱۲۷]
عاقبت ما را ز دست این سگان | حق خلاصى داد بىوهم بىگمان[۱۲۸] |
در بلایم کرد دستگیرى بسى | نعمتم داده در این پیرى بسى[۱۲۹] |
و آنچه مسلم است عطار از رهگذر رنج و رنجورى، ستم و ستمدیدگى یک تصفیه و عین حال یک نوع اجتناب از لذایذ دنیوى و همچنین طاعات و عبادات ظاهرى، به قصد لقاى باطنى با خداوند نصیبش گردیده چنانکه مىفرماید: «خداوند دوستدار خود را گرسنه نگاه مىدارد تا از جان خویش به کلى سیر شود و چون از جان خویش سیر شد، گرسنه بىقرار جانان مىشود.»
دوستان را هر نفس جانى دهد | لیک جان سوزد اگر نانى دهد[۱۳۰] |
او به این یقین رسیده است که در رنج و بلا الطاف بىشمار و نشانههایى از فضل پروردگار نهفته است.
هر بلا کین قوم را حق داده است | زیر آن گنج کرم بنهاده است[۱۳۱] |
از این رو رنج و دردى که براى او فراهم آورده بودند نشانهاى از رحمت و لطف پروردگار بود.
درد دلهاى عطار
دردهاى دل مردى که آوازهاش از مرزهاى وطنش گذشته مىتواند ترسیمى از جفاى روزگارش باشد که سیمرغ آفرین نیشابور را به فغان درآورده:
نمىدانم، نمىدانم نمىدانم الهى | تو دانى و تو دانى تا چه خواهى[۱۳۲] |
دردهایى که گاهى چنان بر دوش جان انسان سنگینى مىکنند، او را زیر فشار غم و اندوهها، از پاى درمىآورند، بر دوش بوده، نتوانستهاند با همت عالى او مقابله نموده از گفتن و نوشتن بازش دارند، تنها تأثیرى که مىگذاشتند، کلامش را غمناک و شعرش را سوزناک مىنمودند عطار با تمام غمى که از رخدادهاى دردناک زمانش بر دل داشت و سوزى که وجودش را مىسوزاند همه دوران زنده بودن را با هر پرى که مىشد پرید، مىپرید و با هر پویشى که مىشد راه رفت، راه حیات را طى مىکرد، گاهى مستانه و گاهى هشیارانه، گاهى با رندان در میخانه و گاهى روى بر در بتخانه داشت و از آنچه رخ مىداد و رنج مىبرد زمانها را بهم پیوند مى زد.
گهى بوده گهى نابوده بودى | گهى گشتیم و گه هیچى درودیم |
بسى در پویه این راز گشتیم | کنون بر ناامیدى بازگشتیم[۱۳۳] |
او هیچگاه به کام دل نخوابید، تا بوده در این غم بوده، محنتنامههاى زمانش را که حوادث مىنوشتند، او هم مىخواند و از هر مژهاى خون بر رویش روان مىشد، اگر جام شربتى خورده بود در عوض هزاران شربت زهردار سرمىکشید و عمرش با خون دل به سر مى رفت.
بکام دل دمى نغنودهام من | درین غم بودهام تا بودهام من |
چو محنتنامه گردون بخواندم | ز یک یک مژه جوى خون براندم |
دمى دم نازده فرسوده گشتم | شبى نابوده خوش نابوده گشتم |
اگر یک جام نوش از دهر خوردم | هزاران شربت پرزهر خوردم |
به خوندل بسر بردم همه عمر | دمى خوش برنیاوردم همه عمر[۱۳۴] |
این سروده مىرساند که پاى جان شیخ ما از حسرت در غم مانده مىگوید اگر مىخواهى یک جهان غم و اندوه ببینى زمانى در کنارم بنشین، آنگاه خواهى دید که غم و اندوه من چندان است که گویى صد کوه بر دلم سنگینى مىکند هر ساعت هزاران درد مانند باران بر دلم مىبارد.
گرت اندوه مىباید جهانى | به نزدیک دلم بنشین زمانى |
که چندانى غم و اندوه دارم | که گوئى بر دلى صد کوه دارم |
مرا دردست هر ساعت هزاران | که بر دل درد مىبارد چو باران[۱۳۵] |
از زندگى که صد کوه بر دلش سنگینى کرده است دل برداشته بر مردن راضى گردیده.
به مردن راضیم زین زندگانى | اگر بازم رهانى مىتوانى |
ز سر تا پاى من جاى نظر نیست | که بر وى هر زمان زخمى دگر نیست[۱۳۶] |
مى فرماید اگر به سر تا پاى من بنگرى جاى نگاه نمىیابى زیرا هر زمان زخمى دیگر به آن مىرسد.
گاهى از شدت سوزهاى جانسوز به رب العالمین پناه برده است:
خدایا من چو آن رند گدایم | که بر تن نیست بىصد زخم جایم |
ز سر تا پاى من چندان که جوئى | جراحت پر بود چندان که گوئى |
دمى هرگز براحت برنیارم | که سر از صد جراحت برنیارم |
اگر خود پاى تا سر عین دردم | ز دردى کافرم گر سیر گردم[۱۳۷] |
با تمام این بار گران که بر دل داشت افسوس مىخورد که چرا جان دیگرى ندارد تا پاى غم ریزد.
دریغا جان ندارم صد هزاران | که در پاى غمت ریزم چو باران[۱۳۸] |
و خلاصه آنجا که از شدت غمها، گوئى جان بر لبش رسیده است کوچکترین امیدى به خلق ندارد مناجاتگونه به خداى تعالى عرضه مى دارد:
خدایا دست این شوریدهدل گیر | خلاصم ده ازین زندان دیگر |
در آن ساعت که جان آید به حلقم | نماند هیچ امیدى به خلقم |
تنم را روشنائى لحد بخش | دلم را آشنائى ابد بخش[۱۳۹] |
اشارههایش را با اندوختههایش توام کرده بحق جاویدانى حق او را سوگند مى دهد و مى گوید:
چه دارم، درد بىاندازه دارم | ز مال و ملک قلبى تازه دارم |
چو دل دارم خرابى و کبابى | چه مىخواهى خراجى از خرابى |
اگر تو عجز مىخواهى بسى هست | ندانم تا چو من عاجز کسى هست[۱۴۰] |
و از اینگونه سوز و گدازها در آثار عطار فراوان دیده مىشود.
سالشمارى حوادث عصر عطار
دانستن آنچه که در دوره زندگى عطار بوقوع پیوسته مىتواند، روزگار زیست عطار را در نظر ترسیم نموده، تا بیشتر به عظمت روحى و معنویت او پى بریم. که چگونه با آنهمه رخدادهاى تلاطمآفرین مردافکن راه زمین تا آسمان را شناخته و توانسته از ناسوت تا ملکوت پرواز کند. وقایعى که گاهى چنان با فشار از راه رسیدهاند که رنگ سیاهى موى را به سفیدى کشیدهاند، بر جمال دلنشین و دوستداشتنى جوانى، جلال پیرى نشاندهاند و مستى عشق را دوصد چندان کردهاند.
قادر نبوده اند او را از اریکه صلابت و استقامت و پایدارى پائین آورند بلکه سخنهایش را درباره طریقت و حقیقت و عشق دلنشینتر و جذابتر نموده، شور و حالى بخشیده تا تجربه محو شدن و از میان برخاستن را مىآموزد.
۵۱۲- ۵۱۳
اگر مىشد به گفته آنهائى که سال تولد عطار را «۵۱۲- ۵۱۳» نوشتهاند، بىآنکه دودلى بخاطر بدود، اعتماد کرد نخستین غمى که بر دل عطار از رخدادهاى زمانش نشسته قصه پرغصه شهادت عین القضاه میانجى همدانى است. ابو الفضائل محمد بن عبد الله میانجى معروف به عین القضاه همدانى بىهیچ شک از درخشانترین چهرههاى علمى ایرانى است و بدون هیچ مبالغه مىتوان گفت که این برخاسته از «سهرورد» زنجان ایران با اندیشه نبوغبار خویش یک شبه ره صدساله رفته است و اگر امان مىیافت براى حکمتى که در سینه داشته بنیادى نو ایجاد مىکرد و مکتبى جهانگیر پدید مىآورد.
لکن قوم الدین ابو القاسم درهگزینى وزیر طغرل بن محمد بن ملکشاه که با وى سابقه عداوت داشته بىپروائى او را در بیان افکارش بهانه ساخته مجلسى از علماء متنفذ دربارى ترتیب داده، کتب او را به نظر آنها رسانید، به بهانه اینکه در کتاب خود، خداى تعالى را موافق اصطلاح کلى (برخلاف اصول دیانت که اسما الله توقیفى است) واجب الوجود نامید که اینچنین نامى در آثار دینیه وجود ندارد متهمش کرده، حکمى شرعى در اباحه او صادر و به استناد آن به بغدادش اعزام نموده در آنجا زندانش کردند. وعاقبت شب چهارشنبه هفتم جمادى الآخر در مدرسهاش به دارش کردند. سپس به زیرش آورده، پوست بدنش را کندند و در بوریائى آلوده به نفتش پیچیده و سوزاندند و خاکسترش را به باد دادند.[۱۴۱]
سال ۵۴۳
عطار به حادثه قحطى نیشابور اشاره دارد که مردم چهل شبانهروز را در گرسنگى بسر بردهاند[۱۴۲] و حالت سگهاى هار را پیدا کرده، حتى گاهى به گوشت سگ و علفهاى بیابانى براى دفع گرسنگى پناه مىبردهاند[۱۴۳] به اعتقاد بعضى از عطارشناسان قحطى این سال نیشابور را عطار ندیده است.[۱۴۴]
لکن در سال ۵۴۳ که بار دیگر گرانى و سختى زندگى در اکثر بلاد به حد اعلى رسیده بود و خراسان و اصفهان و دیار فارس و جزیره و شام هم مبتلا بودند[۱۴۵] عطار سهساله بوده است.[۱۴۶]
سال ۵۴۸
در این سال طایفهاى از ترکمانان یاغى با سلطان سنجر به مخالفت برخاستند و در راه رسیدن به مقصود فجایع سنگینى به بار آوردند. آتش زدند و کشتند، به خاک و خون کشیدند.
بود وقت غز زهر سو مرده | و او نداد از بىنیازى گرده[۱۴۷] |
با هجوم این طایفه خونخوار و وحشى نیشابوریان هرکدام به جایى مىگریخت و خود را پنهان مىکرد.
وقت غز خلقى به جان درمانده | هرکسى دستى ز جان افشانده |
رخت مىکردند پنهان هر کسى | پیشوایان گمشده در هر پسى[۱۴۸] |
لسان الغیب، ص: ۹۵
در این واقعه رکن الدین اکاف به اسارت درآمد و با شفاعت سلطان سنجر آزادش کردند.[۱۴۹]
سال ۵۴۹
رکن الدین ابو القاسم عبد الرحمن بن عبد الصمد بن احمد بن على اکاف که از اعاظم وعاظ و اکابر زهاد بود در غلبه ترکان غزو غارت نیشابور دستگیر شده، از همان زمان مریضى دامنگیرش نموده عاقبت در شوال ۵۴۹ از دنیا دیده برگرفت.
سال ۵۵۲
چهل هزار خانهوار ترکمانان که به غزان مشهور بودند و در ختلان و چغانیان و حدود بلخ و قندهار و بقلات اقامت داشتند سالیانه بیست و چهار هزار گوسفند جهت شیلان[۱۵۰] سلطان سنجر، تسلیم خانسالاران کرده به فراغت روزگار مىگذرانیدند. سالى تصمیم گرفتند نه تنها به عهد بسته شده وفا نکنند بلکه فرستاده خان سالار را هلاک نمایند چنان کردند که تصمیم گرفته بودند.
آنگاه که سلطان سنجر از واقعه مطلع گردید تصمیم به تأدیب غزان گرفت آنان نیز پیغام دادند که اگر سلطان مراجعت نماید برسم چرمانه و خونبهاء امر قماج مبلغ صد هزار دینار و صد غلام ماهپیکر تسلیم مىکنیم. امراء سلطان را از پذیرفتن چنین جرمانه بازداشته، صلاح را در این دیدند که غزان به خاطر بىحرمتى گوشمالى شوند.
در پى این ماجرا جنگ درگرفته غزان سلطان سنجر را دستگیر کردند و سه شبانهروز مرو را غارت کردند و به لحاظ بدست آوردن مخفیات، اشراف و اعیان را به بازجوئى کشیدند و سپس به نیشابور شتافتند و در هرجا هر چیز دیدند متصرف گردیدند و مسلمانان را به خاک نمک شکنجه کردند سلطان سنجر چهار سال در دست غزان اسیر بود شبها او را در قفس آهنین مىکردند و روزها بر تخت سلطنت مىنشاندند عاقبت با متوسل شدن به حیله و تزویر و کمک حاکم یزد پس از چهار سال نجات یافته به مرو
لسان الغیب، ص: ۹۶
بازگشت آن دیار را در کمال خرابى و رعیت را در نهایت بدحالى یافته غم و اندوه بر مزاج او مستولى گشت منجر به مرض شده در بیست و پنجم ماه ربیع الاول درگذشت[۱۵۱].
سال ۵۵۳
در این سال نقیب علویان بازار عطاران شهر نیشابور را طعمه حریق گردانید و معلوم نیست که عطار نیشابور و فرزندش ابو حامد محمد در این حادثه متضرر شده باشند[۱۵۲] زیرا عطار در آثار خود اشارهاى به این ضرر و زیان نکرده است.
در شوال همین سال مؤید الدین اىابه که از ترس غزان به خیوشان (قوچان) رفته بود، به نیشابور بازگشت و به جمع سپاه موفق گردید و در آن نواحى به تاختوتاز پرداخت تا آنکه در ذىالقعده بین او و ابو القاسم صلح شد و محمود نیشابور و طوس را به او واگذاشت.[۱۵۳]
سال ۵۵۵
در این سال عطارزاده نیشابور که مىرفت در طبابت و فن عطارى مهارتى کسب کند به سن پانزده سالگى با صحنه زلزله نیشابور برخورد داشته مدتها خاطرهاش با غم و اندوه قرین بوده است.
سال ۵۵۶
در جمادى الآخر سال ۵۵۶ خاقان ابو القاسم محمود خواهرزاده سلطان سنجر که جانشین او شده بود با لشکریان غز به محاصره نیشابور شتافت ولى در حین محاصره از قید غزان گریخت، پیش مؤید الدین اىابه رفت، سپاهیان غز چون از فتح نیشابور عاجز شدند به غارت طوس برگشتند.
سال ۵۵۷
در ماه رمضان این سال مؤید الدین آىابه، خاقان رکن الدین محمود را کور کرد بر اغلب بلاد این سرزمین چیره شد[۱۵۴] و بهمین حال به اتفاق پسرش در حبس او بودند تا جان سپردند و مؤید الدین آىابه خطبه سلطنت بنام خود خواند.[۱۵۵]
سال ۵۵۸
در این سال ایل ارسلان که از بدو خوارزمشاهى ولایت گرگان و دهستان را تحت فرمان خود آورده بود با مؤید الدین آىابه بر سر تصرف این نقاط و نواحى دیگر خراسان اختلاف پیدا کرد و در سال ۵۵۸ با لشکرى فراوان نیشابور را در محاصره گرفت ولى از عهده گشودن آن برنیامد پس به مصالحه با مؤید الدین به خوارزم بازگشت.[۱۵۶]
سال ۵۶۸
پس از ایل ارسلان پسر کوچکش سلطان شاه محمود به خوارزمشاهى نشست و تکش والى جند که پسر بزرگتر بود زیر بار فرمان برادر نرفت یاتقیل پرداخت خرج سالانه به قراختائیان از ایشان یارى گرفت سلطان شاه و مادر او ترکان خاتون را از خوارزم بیرون کرد در ۲۲/ ربیع الآخر/ ۵۶۸ به خوارزمشاهى نشست و سلطان شاه و مادرش به نزد مؤید الدین آىابه گریختند، ترکان خاتون بزور جواهر و نفایسى که با خود برده بود مؤید الدین را فریب داد او را به تسخیر خوارزم تشویق کرد و مؤید الدین لشکرى فراهم آورده به همراهى ترکان خاتون و سلطان شاه عازم خوارزم گردید ولى در بیست فرسنگى جرجانیه تکش بر آنها هجوم آورد و مؤید الدین اسیر گردید و در نهم/ ذىحجه/ ۶۹ به دستور تکش کشته شد.[۱۵۷]
سال ۳- ۵۸۲
در این سال علاء الدین تکش خوارزمشاه براى سرکوبى منگلىبیک اتابک سنجر شاه بن طغانشاه که با مردم نیشابور به عنف و استبداد رفتار مىکرد به خراسان حرکت نمود و نیشابور را در محاصره گرفت اما موفق به تسخیر آن نشد و سال بعد دوباره به نیشابور رفت منگلى به یک را اسیر کرد و کشت و پسر خود ناصر الدین ملکشاه را حاکم نیشابور نمود.[۱۵۸]
سال ۵۸۷
شهاب الدین یحیى بن حبش بن امیرک سهروردى که ملقب به شیخ اشراق و شیخ مقتول و شهید و مکنى به ابو الفتوح حکیم معروف و محیى حکمت اشراق که اصول و فقه را در حوزه مجد الدین جبلى و فخر رازى در مراغه فراگرفته بود در علوم حکمى و فلسفى سرآمد شد و به قوت ذکا و حدت ذهن و نیکاندیشى بر بسیارى از امور علمى اطلاع یافت او حکمت اشراق را احیاء کرده به کمال رسانید، فلسفه او التقاطى است و در آن آثارى از اصول عقاید حکماى یونان بخصوص افلاطون و نوافلاطونیان و حکماى قدیم ایران (فهلویون) و اصول دین زردشت به خوبى نمایان است او را به انحلال عقیده و تعطیل متهم کردند چون به حلب رسید به سبب همین عقیده فقها به روزگار حکومت ملک الظاهر صاحب حلب در پنجم رجب همین سال در سن ۳۸ سالگى شهید کردند.
جسد او چندین روز به دار آویخته بود. البته بعضى هم معتقدند وقتى صلاح الدین به پسرش ملک الظاهر نوشت او را به قتل رسانند خبر را به سهروردى دادند از ملک الظاهر خواست او را در مکانى حبس کند و نان و آب از وى بازگیرد تا بدین صورت کشته شود و او چنین کرد.
سال ۵۸۹
با مرگ سلطان شاه در آخر رمضان این سال، تکش از جانب برادر که بیست سال در زحمت بود آسوده خیال شده مرو و سرخس و طوس ضمیمه خوارزم شد و پسر ارشد خود ناصر الدین ملکشاه را حاکم مرو و محمد بن ملکشاه را به حکومت نیشابور منصوب کرد.[۱۵۹]
سال ۵۹۴
تکش که در سال ۵۹۱ در سرکوبى ترکان قبچاقى به ماوراء سیحون شتافته بود و در سال ششم جمادى الآخر همان سال شکست خورد در این سال بدست پسر محمد حاکم نیشابور این شکست را جبران نموده، رئیس ترکان قبچاقى را اسیر کرد و به خوارزم آورد.[۱۶۰]
سال ۵۹۶
در این سال چند واقعه مهم تاریخى رخ داده است نخست اینکه اسماعیلیه که محرک اصلى لشکرکشىهاى خوارزمشاه به قلاع خود نظام الملک وزیر را مىدانستند در ربیع الآخر[۱۶۱] یا بقولى در جمادى الآخر[۱۶۲] به ضرب کارد کشتند. تکش که نسبت به آن وزیر صالح و دیندار محبت فراوان داشت از این عمل خشمگین شد به پسرش قطب الدین دستور داد که با لشکرى کافى به قلاع قهستان حمله ببرد و خود نیز با اینکه بیمار بود از خوارزم بسوى خراسان حرکت کرد ولى به تاریخ ۱۹/ رمضان/ در بین خوارزم و نیشابور جان سپرد[۱۶۳] و به تاریخ ۲۰/ شوال قطب الدین محمد با لقب علاء الدین به جاى پدر نشست.
سال ۵۹۷
سلطان محمد خوارزمشاه به یک حمله در ذىالحجه همین سال در نزدیکى نیشابور غوریان را مغلوب ساخت و چون غیاث الدین و شهاب الدین طلب عفو کردند خوارزمشاه هم بر ایشان بخشود و غوریه خراسان را خالى نمودند.[۱۶۴]
در همین سال فرید الدین عطار منظومه «الهىنامه» را که مشتمل بر ۶۵۱۱ بیت مىباشد و از نوع مثنوى است سروده و هدفش در طرح این منظومه مبارزه با خرافات بوده که به خوبى از عهده آن برآمده است.
سال ۶۰۰
در این سال فرید الدین عطار خسرونامه را سرود که در میان مثنویاتش، منظومهاى است مانند «ویس و رامین» فخر گرگانى و «خسرو و شیرین» و «لیلى و مجنون» حکیم نظامى از ماجراى عشق دو دلداده و داستان زندگى دو شاهزاده سخن مىگوید. اصل این داستان شیرین و دلنواز چنانکه خود شیخ در آغاز کتاب[۱۶۵] بدان اشاره کرده افسانهیى باستانى است به قلم بدر اهوازى که احوالش مانند بسیارى از داستاننویسان مجهولست.[۱۶۶]
سال ۶۱۳
قطب الدین حیدر بن تیمور بن ابو بکر بن سلطان بن سلطان خان السالورى که نسب وى به عبد الله ابن امام موسى کاظم علیه السلام مىرسد وى را شاه ابدالان مىگفتهاند زادگاهش زاویه تون مىباشد و جماعت حیدریان نسبت خویش را به او درست مىکنند. در این سال از دنیا رفته است.[۱۶۷]
سال ۶۱۶
شیخ مجد الدین ابو سعید شرف بن مؤید بن فتح یا ابو الفتح محمد بغدادى خوارزمى، برادر بهاء الدین محمد بن مؤید بغدادى کاتب سلطان تکش خوارزم[۱۶۸] که در علم طب ابدان مسیح زمان و نادر کیهان بشمار مىرفت و در خدمت ملوک و سلاطین روزگار قربتى تمام یافته بود[۱۶۹] از مشاهیر شاگردان برجسته شیخ نجم الدین کبرى بوده[۱۷۰] بهطورىکه خود مرقوم داشته خرقه از دست شیخ ابو الجناب نجم الدین کبرى پوشیده او از شیخ الورى اسماعیل قصرى او از محمد بن مانکیل او از داود بن محمد معروف به خادم الفقراء او از ابو العباس بن ادریس او از ابو القاسم بن رمضان او از ابو یعقوب طبرى اواز ابو عبد الله بن عثمان او از ابو یعقوب نهرجورى او از ابو یعقوب سولى او از عبد الواحد بن زید او از کمیل بن زیاد نخعى او از امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام[۱۷۱]
در این سال[۱۷۲] بدست سلطان محمد خوارزمشاه به شهادت رسید[۱۷۳].
سال ۶۱۷
سلطان محمد خوارزمشاه که از شدت ترس چنگیز، خان جهانگشا خوارزم را ترک کرده مىگریخت تا بالاخره به مازندران پناه برد و چون شنید مغولان در تعقیب اویند به جزیره کوچک آبسکون در مقابل دهانه نهر گرگان در بحر خزر رفت و آنجا در شوال ۶۱۷ از شدت کوفتگى، اندوه و بیمارى جان سپرد، در حالى که کفن نداشت و از جامهى یکى از همراهانش براى او کفنى ترتیب داده شد.[۱۷۴]
هنگامى که خوارزمشاه از جلو سپاهیان مغول مىگریخت جلال الدین و غیاث الدین و رکن الدین به خدمت پدر رفتند، سلطان در جزیره آبسکون جلال الدین را به جانشینى خود برگزید[۱۷۵] و برادران دیگر را به قبول فرمان او واداشت و در این تاریخ هنوز پایتخت خوارزم بدست مغولان نیفتاده بود پسران خوارزمشاه از مازندران به خوارزم رفتند و جلال الدین منکبرنى فرزند ارشد بنا بر انتخاب پدر به سلطنت رسید.
سال ۶۱۸
در این سال نخست شیخ نجم الدین کبرى در جنگ با مغول به درجه شهادت رسید و در حمله مغول به شهر نیشابور و قتل عام مردم آن دیار، فرید الدین عطار نیشابورى نیز شهید گردید.
دیدارهاى عطار
آوازه سیمرغ آفرین نیشابور که نفس کافر را به اطاعت درآورده، معتقد بود هیچکس مانند خود انسان دشمن او نیست، طبقات مختلفى از جامعه عصر خودش را متوجه نیشابور نموده بود.
مىآمدند تا درد خود را مرهم نهند و بیاموزند که چگونه بر ماتم عمر رفته بنشینند.
وقتى به او مىرسیدند با اندیشه روشن خود هدایتشان مىکرد تا به خدا روى آورند و در سایه عبودیت پناه گیرند. دلشان آرام آرام خانه عشق گردد، بتوانند پاسبانى حرم دل را نموده ناکسان بر آن راهى نداشته باشند. آنهائى که او را دیده بودند و در سطوت اخلاقى و هیمنهى بزرگمنشى و فروغ پندآموزى او پرورش یافته، آموخته بودند که در بر ناکسان زانو نزنند، به نانى جانى را بىحیثیت ننموده بر خوانى بر سفله سر فرود نیاورند.
از طرفى آوازه بزرگمنشى و مردى، فضیلت دوستى و دانشپرورى او از مرز نیشابور گذشته، تا دوردستترین نقاط اجتماعات بشرى رسیده، بزرگان سیر و سلوک که مقام هادیان جامعه، پیشوایان حق، رهبران ملت و آموزگاران دلسوز بشریت بودند را براى دیدار انسانى بزرگ، آموزگارى خردمند، پزشکى جانبخش، زهرشناسى پادزهر فرست، نیشابور را قبله مقصود قرار مىدادند و چهبسا در این جمع بزرگانى نامدار به چشم خوردهاند.
دیدار خواجه نصیر
قبل از فتنه مغول زمانى که خواجه نصیر الدین طوسى در نیشابور سکونت داشته و از تلامذه حوزه علمى «قطب الدین مصرى» بشمار مىرفته در بیست سالگى شیخ سیمرغآفرین نیشابور را ملاقات کرده و گفته است: «کان شیخنا مفوها حسن الاستنباط و المعرفه لکلام المشایخ و العارفین و الائمه السالکین»[۱۷۶]
دیدار مولانا
آنگاه که قوم شوم و خونخوار مغول مىآمدند تا غارت کنند و قتلعام نمایند و به خاک و خون کشند بهاء الدین ولد به قصد زیارت بیت الله الحرام بلخ را ترک نموده عازم مکه معظمه مىشود و در مسیر راه به نیشابور که مىرسند به زیارت فرید الدین ابو حامد عطار رفته، شیخ مثنوى اسرارنامه را به جلال الدین محمد مولوى خراسانى هدیه مىدهد و به مولانا بهاء الدین سلطان العلماء بلخ مىفرماید: «زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند».[۱۷۷]
دیدار جلال الدین
جلال الدین تبریزى (۵۳۶- ۶۳۳) که از تربیتشدگان شیخ الشیوخ شهاب الدین ابو حفص سهروردى است بر اثر انس و الفتى که در ایام سلوک با شیخ بهاء الدین زکریا ملتانى پیدا کرده بود. آنگاه که پیرو مرادشان دستور مىدهد شیخ بهاء الدین از بغداد به زادگاهش ملتان بازگردد، او تقاضامند مىشود که در این سفر بهاء الدین را همراهى نماید.
پس از اجازه دادن سفر را آغاز مىنمایند در مسیر راه به نیشابور مىرسند. شیخ جلال الدین تبریزى براى گردش بشهر مىرود وقتى بازمىگردد. بهاء الدین زکریا از او مىپرسد: که در اینجا چه دیدى؟!
جلال الدین مىگوید: به خدمت فرید الدین عطار نیشابورى رسیدم از من پرسید که در بغداد چه کسانى مشغول تبلیغ هستند ولى از فرط احترام و هیبت زبانم بند آمده بود و نتوانستم جواب بدهم.
بهاء الدین زکریا مىگوید: چرا اسم مرشد خود شیخ الشیوخ شهاب الدین سهروردى را نگفتى؟!
شیخ جلال الدین تبریزى جواب مىدهد: که من چنان تحت تأثیر عظمتش واقع شده بودم که لحظهاى مرشد خود را هم از یاد بردم.[۱۷۸]
جایگاه میراث عارفان
لذاتى که از چارچوب عالم ماده تجاوز نمىکنند، چون ناچیز و ناپایدار و بىمحتواى هستند، آدمى را اقناع نکرده بل کدورت باطن و پریشانى خاطر را فراهم مىآورند. هنوزجام هوس از باده امیال پر نشده، بزم را خالى کرده و لذتآوران مىروند. در پى این ناکامى، ناکامان فقط لب تر داشته لذت به جان نرسیده، ناگزیرا براى پر کردن این خلو اگر خسته و مانده از راه بازنگردند، شوریدگى ناکام خویش را از لذتى ناپایدار، به آغوش لذت آنى دیگرى مىبرند، که درست فرار از چنگال پلنگ و بکام نهنگ است به قول مولانا جلال الدین محمد مولوى خراسانى به امید راحتى به آغوش آفتى پناه بردنست.
گر گریزى بر امید راحتى | ز آن طرف هم پیشت آید آفتى |
در چنین موقعیتى تنها خلوتگاه حق آرامکننده است و آواى مردان خدا که اصحاب صفا، و مستان باده ولایتند بهترین مسکن آلام دردهاى نهانى است.
عارفان نه صوفیان که گل سرسبد خلقتند در مقام شهود حقایقى برایشان مشهود است و جهان وجود را بر طبق آن شهود موجود مىیابند، یافته یقینى خویش را که دور از هر بافته خیالى است به حله نظم و دراعه نثر که توام با کنایه و اشارات مىباشد از دسترس نامحرمان دور داشته، تا اهل بشارت که اشارت دانند از سرچشمه زلال و آبشخور مالامال شهود نوشیده، بىخود شدهاند، خاکنشینان جهان امکانى را تحفه دهند و به آن از مجاز گذشته به حقیقت رسند.
چون به چنین شرافتى که مستحق «تاج کرمنا» ست شرف یافتند جهان را از دیدى دیگر مشاهده کردند و دانستند که غیر از عشق، از دیدنى گرفته تا شنیدنى بازیچه است و چون لهو و لعب مىباشد باطلى خواهد بود که قبله گردیده، و عاشق همان موحد حقیقى است که به تعبیر عطار «چون خود دان (گردیده) حقدان» شده است.
عارف کامل واصل با این یقین، دوام انسان را بستگى به فناى در حق مىداند و بهر «نظم» و «نثرى» زمینه چنین مرتبهاى را در درون عاشق شیفته خود مىآفریند که چون حق پایدار و جاویدانست، عاشق با فناى وجود مجازى و اعتبارى خود در آن وجود حقیقى ابدیت مىیابد و نامش که همان هویت وجود اوست بر جریده جهان باقى ثبت مىماند.
در این صورت جایگاه میراث عارفان «در دلهائى است که تزاحم و اصطکاک و تصادم جهان مادى را شناختهاند و به جان یقین کردهاند نوش آن بىنیش و خمر آن بىخمار و گلشن آن بىخار نیست. بهمین اعتبار جوینده لذت باقى از این عجوزه هزار داماد جز آنکه عرض خود برد و زحمت خویش دارد نفعى نخواهد برد.
میراث درخشان عطار
خواجه احرار فرید الدین عطار از آن بازگشتگان سفر لاهوتى است که دو جهان را در خود بازیافته، درر حقایق و غرّر دقایق را در شاهکارهاى بسیار بلند عرفانى خود چون گنجى در دل حروف و کلمات، تعبیرات و اصطلاحات، کنایات و تشبیهات پنهان داشته.
آنجا که ماجراى دل باختن «شیخ صنعان» را خلق مىکند و دلدادگى او را به زیباچهره ترسامذهب با کلمات دلنشین ترسیم مىکند، پرده از راز عشق که فرض راه عبودیت است برمىدارد، مىفهماند انسان تا عاشق نشود، عارف نمىشود در معنا هرکس معنى عشق نفهمیده در جهان هیچچیز ندانسته و مهمتر این که عشق به مظاهر پلى است که سالک را به حقیقت که حق حقیقى است مىرساند. و آنجا که «ترسا» ى دلبرده از شیخ صنعان براى به کام رسیدن او قیدها مىآورد به سالک مىفهماند که نفس اگر با شیطان همپیمان شود، موجودیت یقینى سالک در تنگناى تعلقات و دلبستگىها مورد تهدید قرار گرفته، مىبایست از این ورطه هولناک که چارهاى جز گذشتن از آن نیست با تهذیب و صافى کردن درون و بیرون راندن شیطان و وساوس او از دل نجات یابد. و آنجا که سفر هزاران مرغ را به جبل قاف به نظم مىکشد و «سىمرغ» آفرینى مىنماید مىفهماند باید سالها طى مراحل نموده از عقبات صعب سلوک گذر کرده تا به دیار مقصود رسد و این نه در توان همه مرغان بود یعنى از هزاران طالب سالک که در این راه، بىزینهار جان و دل باختهاند، او در حجله انس ربانى، عروس آرزو را در آغوش مىکشد که از ظلمات گمراهى آفرین گذشته باشد.
ابو حامد شیخ فرید الدین عطار نیشابورى توفیق رفیق راه او بوده تا بتواند کیفیت این راه دراز را در قالب قصه آفرینى ها یا حکایات گذشتگان بیان فرماید و از پست و بلندىها، نشیب و فرازهاى آن سخن گوید. سالکان دلباخته عاشق را از چگونگى این طریق دشوار بیاگاهاند. در همین مقصود کتب و رسالات فراوانى که ۱۹۰[۱۷۹] یا بقولى ۱۱۴[۱۸۰] و یا به تحقیقى ۴۰[۱۸۱] معتقدند تدوین فرموده است.
سلسله عشق الهى که بر گردن عطار افکنده بودند هر زمانش به شکلى در شور وغوغایش مىآوردند، صلاى عشق حق مىزد، باده از خم قدیم بر حلقوم تشنهاش مىریختند، نعره مستانه از دل برمىکشید[۱۸۲] آن آههاى آتشین که سنگ را مىگداخت و هنوز هم مىگدازد چون به قالب حروف ریخته شد، «خسرونامه»، «مختارنامه»، «الهىنامه»، «اسرارنامه»، «جواهرنامه»، «مصیبتنامه»، «اشترنامه»، «منطق الطیر»، «دیوان»، «شرح القلب»[۱۸۳] «کشف الاسرار و معرفه النفس و الرب»[۱۸۴] «بلبلنامه»، «حیدرنامه»، «شاهنامه»، «هیلاجنامه»، «لسان الغیب»، «مفتاح الفتوح»، «بىسرنامه»، «منصورنامه»، «خیاطنامه»، «سىفصل»، «کنز الاسرار»، «کنز الحقائق»، «معراجنامه»، «وصلتنامه»[۱۸۵]، «عبیرنامه»، «ارشاد البیان»، «خردنامه»، «سیاهنامه»، «زهدنامه»، «پندنامه»، «صد پند»، «عشاقنامه»، «هدهدنامه»، «هفت وادى»[۱۸۶].
بعضى معتقدند از (بلبلنامه) به بعد مسلما از عطار نیست[۱۸۷] برخى هم در انتساب آنها به شیخ تردید کردهاند[۱۸۸].
و شیخ نیشابور خود نیز آثارش را چنین مى شمارد:
مصیبتنامه زاد رهروانست | الهىنامه گنج خسروانست |
جهان معرفت اسرارنامه است | که مرغ عشق را معراج جانست |
چو خسرونامه را طرزى عجیب است | ز طرز او که و مه بانصیب است[۱۸۹]
ادامه دارد…
|
[۱] ( ۱)- بسوى سیمرغ: ۱۱۴
[۲] ( ۲)- جستجو در احوال و آثار عطار نیشابورى ص فج و فد
[۳] ( ۱)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ص ۶۰- ۶۱
[۴] ( ۲)- تاریخ ادبى ایران: ۱۹۷
[۵] ( ۳)- خسرونامه: ۲۰، ۲۱، ۲۲ مصیبتنامه: ۳۰، ۳۱، ۳۳ و اسرارنامه: ۲۳، ۲۴، ۲۵
[۶] ( ۴)- خسرونامه: ۲۶، ۲۷
[۷] ( ۵)- تاریخ ادبیات ایران: ۳۶۹
[۸] ( ۱)- مصیبتنامه: ۳۵
[۹] ( ۲)- مسند احمد: ۳/ ۸۶ حدیث ۸۷۶۴ فضائل احمد: ۱۰۳ و ۱۰۶ و ۱۵۰ و ۱۵۱( با اندکى اختلاف) صحیح مسلم: ۱۵/ ۱۷۶ فتح البارى: ۷/ ۸۷ صحیح بخارى: ۴/ ۲۰۷ صواعق محرقه: ۱۲۱ نور الابصار شبلنجى: ۹۰ مناقب ابن مغازلى: ۱۷۶ حدیث ۲۱۳ مناقب خوارزمى: ۱۷۰ تاریخ ابن عساکر: ۱/ ۲۱۹- ۲۲۵ کنز العمال: ۱۳/ ۱۲۳ حدیث ۳۶۳۹۳، احقاق الحق: ۵/ ۳۶۹- ۴۶۸٫
[۱۰] ( ۳)- نقض: ۲۵، تاریخ طبرى: ۲/ ۱۹۷ ریاض النضره: ۲/ ۱۹۰
[۱۱] ( ۱)- تفسیر جلاء الاذهان: ۱۰/ ۲۳۹ و تفسیر لاهیجى: ۴/ ۶۶۰ و تفسیر روان جاوید: ۵/ ۳۱۶
[۱۲] ( ۲)- مصیبتنامه: ۳۵
[۱۳] ( ۳)- جامع صغیر: ۲/ ۱۴۰
[۱۴] ( ۴)- مصیبتنامه: ۳۵
[۱۵] ( ۵)- در ادامه حدیث آمده است« پس هرکس علم خواهد باید که از دروازه درآید» جامع الاصول:
۹/ ۴۷۳ حدیث ۶۴۸۹ و صواعق محرقه: ۱۲۲ حدیث ۹ حلیه الاولیاء ۱/ ۶۴ تاریخ الخلفاء سیوطى: ۱۰۷ مستدرک حاکم ۳/ ۱۳۷ حدیث ۴۶۳۷ و ۴۶۳۸ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ۹/ ۱۶۵ شواهد التنزیل: ۱/ ۱۰۴ حدیث ۱۱۸ لسان المیزان ۱/ ۴۸۳ ذخائر العقبى ۷۷ کفایه الطالب: ۲۲۰- ۲۲۱ مناقب خوارزمى: ۸۲ حدیث ۶۹ تاریخ بغداد: ۴/ ۳۸۴ جامع الصغیر حدیث ۲۷۰۴ و ۲۷۰۵
[۱۶] ( ۱)- تفسیر طبرى: ۱۱/ ۱۲، تفسیر برهان: ۳/ ۱۹۰- ۱۹۱ شواهد التنزیل: ۱/ ۵۴۲ تاریخ حبیب السیر: ۱/ ۳۱۰ تاریخ کامل ابن اثیر: ۲/ ۶۳ احقاق الحق: ۳/ ۵۶۰ و ۱۴/ ۴۲۳- ۴۳۰ و ۲۰/ ۱۱۹ و الغدیر: ۲/ ۲۷۸- ۲۸۹ و مدارک زیاد دیگر.
[۱۷] ( ۲)- مصیبتنامه: ۳۵
[۱۸] ( ۳)- صافات: ۳۰
[۱۹] ( ۴)- معانى الاخبار ۱۲۲- ۱۲۳ مجمع البیان: ۴/ ۴۵۷ و مجمع البحرین: ۵/ ۳۱۳
[۲۰] ( ۵)- صواعق محرقه: ۱۲۳
[۲۱] ( ۱)- مائده: ۶۷
[۲۲] ( ۲)- آنقدر مشهور است و در کتب اهل سنت و جماعت وارد مىباشد که نیازى به ارائه مدرک نیست.
لکن در پاورقىهاى لسان الغیب متذکر شدهایم.
[۲۳] ( ۳)- خسرونامه: ۲۳
[۲۴] ( ۴)- جامع الاسرار و منبع الانوار: ۴۱۱
[۲۵] ( ۵)- النبى کالباء و على کالنقطه تحتها لان الباء لا یتعین الا بالنقطه.
[۲۶] ( ۱)- شناخت پیغمبر خدا اسرار نبوت در توحید و ولایت: ۲۳
[۲۷] ( ۲)- مشارق انوار الیقین: ۲۳
[۲۸] ( ۳)- اسرار حکم سبزوارى: ۲/ ۵۵۹ مشارق انوار الیقین: ۲۳ و تفسیر روان جاوید: ۱/ ۴
[۲۹] ( ۴)- لو شئت لا وقرت سبعین بعیرا( جامع الاسرار و منبع الانوار: ۵۶۳)
[۳۰] ( ۵)- خسرونامه: ۲۳- ۲۴
[۳۱] ( ۱)- نهج البلاغه کلمات قصار ۷۷ و مناقب خوارزمى ص ۱۷ کامل ابن اثیر: ۳/ ۴۰۱ بحار الانوار ۴۰/ ۳۱۸
[۳۲] ( ۲)- سوره مائده: ۵۵
[۳۳] ( ۳)- تفسیر طبرى: ۶/ ۱۶۵، اسباب النزول: ۱۴۸ تفسیر فخر رازى: ۳/ ۴۳۱ تفسیر خازن: ۱/ ۴۹۶ تفسیر نیشابورى: ۱/ ۴۶ فصول المهمه ۱۲۳ مطالب السئول: ۳۱ تفسیر لاهیجى ۱/ ۶۶۹، البدایه و النهایه: ۷/ ۳۵۷ تفسیر روان جاوید: ۲/ ۲۳۱ صواعق ابن حجر: ۲۵ نور الابصار: ۷۷ تفسیر روح المعانى: ۲/ ۳۲۹
[۳۴] ( ۴)- تفسیر صافى ذیل آیه ۵۵ از مائده.
[۳۵] ( ۵)- در پاورقى لسان الغیب به مسانید و مصادیق آن اشاره شده است.
[۳۶] ( ۶)- خسرونامه: ۲۴
[۳۷] ( ۱)- ینابیع الموده: ۱۱۹ تا ۱۳۴ و احیاء علوم الدین: ۴/ ۴۵۵ و فصل الخطاب: ۷۹
[۳۸] ( ۲)- اسرارنامه: ۲۶
[۳۹] ( ۳)- اسرارنامه: ۲۶
[۴۰] ( ۴)- حلیه الاولیاء: ۱/ ۶۵ مناقب ابن مغازلى: ۲۸۶ حدیث ۳۲۸ مناقب خوارزمى: ۸۲ حدیث ۶۸ ینابیع الموده: ۷ و ۲۳۷ و ۲۵۴، احقاق الحق: ۵/ ۵۱۷ میزان الاعتدال: ۱/ ۱۲۴ حدیث ۴۹۹
[۴۱] ( ۵)- مناقب ابن شهرآشوب: ۲/ ۱۷۰ بحار الانوار: ۴۰/ ۶۸ ذیل حدیث ۱۰۲
[۴۲] ( ۶)- مناقب خوارزمى: ۸۲ حدیث ۶۷ کفایت الطالب: ۳۳۲
[۴۳] ( ۱)- فتح البارى: ۷/ ۱۸ مجمع الزوائد: ۹/ ۱۱۴ مسند احمد: ۵/ ۴۹۶ حدیث ۱۸۸۰۱ خصائص نسائى: ۱۳ صواعق المحرقه: ۱۲۴ مناقب ابن مغازلى ۲۵۵ حدیث ۳۰۴ مستدرک حاکم: ۳/ ۱۳۵ حدیث ۲۲۹٫
[۴۴] ( ۲)- خصائص نسایى ۱۳ احقاق الحق: ۵/ ۵۴۷ فضائل الخمسه: ۲/ ۱۵۰ کشف الیقین ۲۰۹
[۴۵] ( ۳)- سنن ترمذى: ۵/ ۵۹۹ حدیث ۳۷۳۲ حلیه الاولیاء: ۴/ ۱۵۳ مناقب ابن مغازلى: ۲۵۸ حدیث ۳۰۷ فضائل الخمسه: ۲/ ۱۴۹- ۱۵۲
[۴۶] ( ۴)- شرح تجرید قوشچى ۳۸۳ شرح المقاصد: ۵/ ۲۹۸ ینابیع الموده: ۱۰۹ و احقاق الحق: ۶/ ۴- ۱۱ و الغدیر: ۷/ ۲۰۶
[۴۷] ( ۵)- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ۱/ ۱۸
[۴۸] ( ۶)- اسد الغابه: ۵/ ۵۲۰ مناقب خوارزمى ۸۱ و ۸۲٫
[۴۹] ( ۷)- انوار الملکوت: ۲۰۴ کشف المراد: ۲۲۷
[۵۰] ( ۸)- مناقب ابن مغازلى: ۲۷۶ حدیث ۳۲۲
[۵۱] ( ۱)- مقتل خوارزمى: ۱/ ۱۴۶ مناقب ابن شهرآشوب: ۴/ ۷۰ و ۷۱ بحار الانوار: ۴۲/ ۲۹۵ حدیث ۵۶
[۵۲] ( ۲)- صحیح بخارى: ۸/ ۱۲۷ تاریخ الکبیر بخارى: ۲/ ۱۷۰ قسم اول مسند احمد: ۶/ ۹۵ حدیث ۳۲۷ و ۹۷ و حدیث ۲۰۳۴۹ و ۲۰۴۴۳٫
[۵۳] ( ۳)- مسند احمد: ۱/ ۶۵۷ حدیث ۳۷۷۲ و ینابیع الموده ۳۰۷ و ۳۰۸ و تاریخ الخلفاء سیوطى: ۱۰
[۵۴] ( ۴)- مقتل خوارزمى: ۱/ ۱۴۶ مناقب ابن شهرآشوب: ۴/ ۷۰- ۷۱ بحار الانوار: ۴۳/ ۲۹۵
[۵۵] ( ۱)- اشترنامه: ۹۹
[۵۶] ( ۲)- کشف الیقین فى فضائل على امیر المؤمنین: ۱۲
[۵۷] ( ۳)- امالى صدوق: ۲۳۶
[۵۸] ( ۴)- فرائد السمطین: ۱/ ۴۰
[۵۹] ( ۵)- فضائل الخمسه: ۱/ ۱۷۱ عن مستدرک الصحیحین: ۲/ ۲۴۱
[۶۰] ( ۶)- فضائل الخمسه: ۱/ ۳۴۰ عن النسائى فى خصائصه: الا و البیهقى فى سننه: ۱۰/ ۲۲۶
[۶۱] ( ۱)- اشترنامه: ۹۹
[۶۲] ( ۲)- روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات مترجم: ۳/ ۴۳۴
[۶۳] ( ۳)- اشترنامه: ۹۹
[۶۴] ( ۴)- سیره معصومان از سید محسن امین ترجمه دانشمند گرامى جناب على حجتى کرمانى: ۱/ ۱۹۳
[۶۵] ( ۵)- فصول المهمه: ۳۳ و اسد الغابه: ۴/ ۲۵ کفایت الطالب باب ۶۲ تذکره الخواص الأمه: ۲۱
[۶۶] ( ۱)- اشترنامه: ۹۹
[۶۷] ( ۲)- منطق الطیر: ۲۶
[۶۸] ( ۳)- مروج الذهب: ۲/ ۳۰۸ و ۳۰۹ عقد الفرید: ۴/ ۲۵۰ و الامامه و السیاسه: ۱/ ۳۶ و ۳۷٫
[۶۹] ( ۴)- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ۲/ ۴۵، ۴۷، تاریخ طبرى: ۲/ ۶۱۹، الامامه و السیاسه: ۱/ ۳۶، معجم الکبیر طبرانى: ۱/ ۶۲ عقد الفرید: ۴/ ۲۵۰ مروج الذهب: ۲/ ۳۰۸
[۷۰] ( ۱)- امالى صدوق: ۱۲
[۷۱] ( ۲)- فرائد السمطین: ۱/ ۱۴۷
[۷۲] ( ۳)- بحار الانوار: ۳۸/ ۱
[۷۳] ( ۴)- همان
[۷۴] ( ۵)- همان ۳۸/ ۲
[۷۵] ( ۶)- من شهر علمم علیم در است( الغدیر: ۶/ ۷۹)
[۷۶] ( ۷)- من خانه حکمت و على در آن خانه است( الغدیر: ۶/ ۸۰)
[۷۷] ( ۸)- من ترازوى علمم و على دو کفه آنست( همان)
[۷۸] ( ۹)- من ترازوى علمم و على زبانه آن ترازو است( همان)
[۷۹] ( ۱۰)- من خانه علمم على در آن خانه است( الغدیر: ۶/ ۸۰)
[۸۰] ( ۱۱)- من شهر فقه هستم و على دروازه آنست( الغدیر: ۶/ ۸۱)
[۸۱] ( ۱۲)- الغدیر: ۶/ ۷۹- ۸۰
[۸۲] ( ۱)- کشف الیقین: ص ۴ شماره ۱۷۷٫
[۸۳] ( ۲)- فى رحاب ائمه اهل البیت الامام على مترجم: ۱/ ۲۰۸ بحار الانوار: ۴۳/ ۱۱۲ جبرئیل مىگوید:
خدایت امر مىکند که دخترت فاطمه را به همسرى على درآورى( بحار الانوار: ۴۳/ ۱۱۱)
[۸۴] ( ۳)- همان: ۱/ ۲۱۶
[۸۵] ( ۴)- بحار الانوار: ۴۳/ ۹۷
[۸۶] ( ۵)- کشف المراد: ص ۲۸۶ مقصد ۵ مسئله ۲
[۸۷] ( ۶)- محجه البیضا: ۱/ ۲۳۲ و بحار الانوار: ۲۵/ ۱۹۴
[۸۸] ( ۱)- تجلى امامت ص ۱۱- ۱۲ به نقل از بحار الانوار: ۲۵/ ۱۴۰
[۸۹] ( ۲)- تاریخ طبرى: ۲/ ۴۵۰ انساب الاشراف بلاذرى: ۱/ ۵۹۰ صراط مستقیم بیاضى: ۲/ ۲۹۴
[۹۰] ( ۳)- اصول کافى: ۱/ ۴۱۰
[۹۱] ( ۴)- تاریخ ابو الفداء: ۱/ ۱۴۳ تفسیر ابو الفتوح رازى: ۵/ ۲۹۸ تفسیر طبرى: ۳/ ۱۲۵
[۹۲] ( ۱)- اسرار آل محمد: ۱۱۸- ۱۱۷
[۹۳] ( ۲)- هیلاجنامه: ۱۵
[۹۴] ( ۳)- الهىنامه: ۲۶
[۹۵] ( ۱)- بحار الانوار: ۳۷/ ۳۳۱ حدیث ۱۶۹
[۹۶] ( ۲)- مناقب این مغازلى: ۴۵ حدیث ۶۸ مناقب ابن شهرآشوب: ۳/ ۲۱۶
[۹۷] ( ۳)- کفایه الطالب ۱۸۷ و اسد الغابه ۵/ ۲۸۷ و بحار الانوار: ۳۸/ ۱۲۷ حدیث ۷۷ لسان المیزان:
۱/ ۲۹۶ میزان الاعتدال: ۱/ ۱۸۸ و اصابه: ۴/ ۱۷۱
[۹۸] ( ۴)- هیلاجنامه: ۱۵
[۹۹] ( ۵)- مناقب ابن مغازلى ۸۷ حدیث ۱۳۰ فردوس الاخبار: ۳/ ۳۳۲ حدیث ۴۸۸۴ کفایه الطالب ۳۱۵ تذکره الخواص ۴۶
[۱۰۰] ( ۶)- جامع الاصول: ۹/ ۴۷۰ حدیث ۶۴۸۰ سنن ترمذى: ۵/ ۵۹۰ حدیث ۳۷۱۲
[۱۰۱] ( ۱)- آل عمران: ۶۱
[۱۰۲] ( ۲)- ذخائر العقبى: ۲۵، صحیح مسلم: ۲/ ۲۳۶
[۱۰۳] ( ۳)- مصیبتنامه: ۶۳
[۱۰۴] ( ۴)- المصباح فى التصوف: ۳۳
[۱۰۵] ( ۱)-« هذا الخلق کلهم فى حیرتهم و شکهم و اختلافهم لا یقیم لهم اماما» اصول کافى مترجم: ۱/ ۲۳۹
[۱۰۶] ( ۲)- اصول کافى مترجم: ۱/ ۲۵۱
[۱۰۷] ( ۳)- همان
[۱۰۸] ( ۴)- همان ص ۲۵۲ حدیث ۱۰
[۱۰۹] ( ۵)- الغیبه شیخ محمد بن ابراهیم نعمانى باب دهم.
[۱۱۰] ( ۶)- شفا: پایان الهیات.
[۱۱۱] ( ۱)- مصیبتنامه: ۶۳
[۱۱۲] ( ۲)- کتاب الغیبه نعمانى باب دهم
[۱۱۳] ( ۱)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار: ۵۷
[۱۱۴] ( ۱)- لسان الغیب: ۱۲۸
[۱۱۵] ( ۲)- لسان الغیب: ۱۷۱
[۱۱۶] ( ۳)- همان: ۱۷۰
[۱۱۷] ( ۴)- همان: ۱۷۱
[۱۱۸] ( ۱)- لسان الغیب: ۱۷۹- ۱۸۰
[۱۱۹] ( ۲)- همان: ۱۸۵
[۱۲۰] ( ۳)- مرحوم قزوینى در انتساب مظهر العجائب به عطار یقین حاصل نموده و علت تردید بعضى را هم مىنویسد: هرکس منطق الطیر و الهىنامه و خسرو و گل و دیوان عطار را مطالعه کرده باشد براى او قدرى مشکل است اعتقاد کند که صاحب مظهر العجائب با آنها یکى بوده است و ظاهرا علت این اعطاط خمود طبع است در سن کهولت( مقالات: ۵/ ۱۳۰۶)
[۱۲۱] ( ۴)- لسان الغیب: ۱۸۵
[۱۲۲] ( ۱)- لسان الغیب: ۱۸۴
[۱۲۳] ( ۲)- بعضى معتقدند ممکنست« براق ترکمان» همان قتلق سلطان براق حاجب باشد که از اولاد گور خان بزرگ و از امراء خوارزمشاهیه بود و در سنه ۶۱۹ فتح کرمان کرد.
[۱۲۴] ( ۳)- مقالات قزوینى: ۵/ ۱۳۰۶
[۱۲۵] ( ۱)- لسان الغیب: ۱۴۷
[۱۲۶] ( ۲)- لسان الغیب: ۱۶۴
[۱۲۷] ( ۳)- مقالات قزوینى: ۵/ ۱۳۰۷
[۱۲۸] ( ۴)- لسان الغیب: ۱۷۱
[۱۲۹] ( ۵)- لسان الغیب: ۱۸۹
[۱۳۰] ( ۱)- مصیبتنامه: ۷۸
[۱۳۱] ( ۲)- مصیبتنامه: ۷۸
[۱۳۲] ( ۳)- الهىنامه: ۳۳۷
[۱۳۳] ( ۱)- اسرارنامه: ۱۱۵
[۱۳۴] ( ۲)- اسرارنامه: ۱۱۸
[۱۳۵] ( ۳)- الهىنامه: ۳۷۲
[۱۳۶] ( ۴)- الهىنامه: ۳۸۰
[۱۳۷] ( ۱)- همان: ۳۸۱
[۱۳۸] ( ۲)- الهىنامه: ۲۸۱
[۱۳۹] ( ۳)- همان
[۱۴۰] ( ۴)- همان: ۳۷۹
[۱۴۱] ( ۱)- ریحانه الادب: ۶/ ۲۲۶
[۱۴۲] ( ۲)- مصیبتنامه: ۲۶۷
[۱۴۳] ( ۳)- تاریخ کامل ابن اثیر سال ۵۳۲
[۱۴۴] ( ۴)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار: ۱۴
[۱۴۵] ( ۵)- تاریخ کامل ابن اثیر سال ۵۵۵
[۱۴۶] ( ۶)- البته اگر سال تولد را ۵۴۰ بدانیم.
[۱۴۷] ( ۷)- مصیبتنامه: ۲۵۱
[۱۴۸] ( ۸)- مصیبتنامه: ۱۴۳
[۱۴۹] ( ۱)- خسرونامه: ۳۷
[۱۵۰] ( ۲)- سفره طعام، سفره بزرگ که انواع خوراکها بر آن چیده شده باشد.
[۱۵۱] ( ۱)- تاریخ حبیب السیر: ۲/ ۵۱۰- ۵۱۱
[۱۵۲] ( ۲)- تاریخ کامل ابن اثیر حوادث ۵۵۳
[۱۵۳] ( ۳)- تاریخ ایران از پیرنیا و اقبال ص ۳۶۴
[۱۵۴] ( ۱)- تاریخ ده هزارساله ایران: ۳/ ۹۷
[۱۵۵] ( ۲)- تاریخ ایران از پیرنیا و اقبال: ۳۶۵
[۱۵۶] ( ۳)- تاریخ ده هزارساله ایران: ۳/ ۹۷
[۱۵۷] ( ۴)- همان
[۱۵۸] ( ۱)- تاریخ ده هزارساله ایران: ۳/ ۹۸- ۹۹
[۱۵۹] ( ۲)- تاریخ ایران از پیرنیا: ۳۹۴- ۳۹۵
[۱۶۰] ( ۱)- همان: ۳۹۵
[۱۶۱] ( ۲)- تاریخ ده هزارساله ایران: ۳/ ۱۰۱
[۱۶۲] ( ۳)- تاریخ ایران از پیرنیا: ۳۹
[۱۶۳] ( ۴)- تاریخ ده هزار ساله ایران: ۳/ ۱۰۱
[۱۶۴] ( ۵)- تاریخ ایران از پیرنیا: ۲۹۶- ۲۹۸
[۱۶۵] ( ۱)- خسرونامه: ۳۱
[۱۶۶] ( ۲)- همان: ۳ مقدمه
[۱۶۷] ( ۳)- همان: ۴۲ مقدمه
[۱۶۸] ( ۴)- تاریخ گزیده: ۱۳۵
[۱۶۹] ( ۵)- لباب الالباب: ۳۳۰
[۱۷۰] ( ۶)- مجمع الفصحاء ۲/ ۱۲۴۰ خزینه الاصفیاء: ۲/ ۲۹۱ شذرات الذهب: ۵/ ۸۰ تذکره الشعراء:
۲۴۵ مرآه الجنان: ۴/ ۴۱ سفینه الاولیاء: ۱۰۴ و ۱۰۵
[۱۷۱] ( ۱)- ترجمه تحفه البرره فى مسائل العشره ص ۱۹۷٫
[۱۷۲] ( ۲)- البته سالهاى: ۶۰۶، ۶۰۷، ۶۱۳، ۶۱۶، ۶۱۷ را نقل کردهاند لکن سعید نفیسى ۶۱۶ را ترجیح داده است.
[۱۷۳] ( ۳)- به مقدمه کتاب تحفه البرره فى مسائل العشره چاپ انتشارات مروى ناصرخسرو رجوع شود.
[۱۷۴] ( ۴)- تاریخ ده هزارساله ایران: ۳/ ۱۰۹
[۱۷۵] ( ۵)- تاریخ ایران از پیرنیا: ۴۰۷
[۱۷۶] ( ۱)- خسرونامه: ۵۰ مقدمه.
[۱۷۷] ( ۱)- تذکره دولتشاه سمرقندى چاپ لندن: ۱۹۳
[۱۷۸] ( ۲)- احوال و آثار شیخ بهاء الدین زکریا ملتانى ص ۳۵ از فوائد الفؤاد: ۲۵۲
[۱۷۹] ( ۱)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ص ۷۴
[۱۸۰] ( ۲)- مجالس المؤمنین: ۲/ ۹۹
[۱۸۱] ( ۳)- تذکره دولتشاه سمرقندى: ۱۴۳
[۱۸۲] ( ۱)- در مصیبتنامه صفحه ۳۶۴ هم آمده است:
این چه شورست از تو در جان اى فرید | نعره زن از صد زبان هل من مزید |
گر کند شخص تو یک یک ذره گور | کم نگردد ذره از جانت شور |
گر تو با این شور قصد حق کنى | در نخستین شب کفن را شق کنى |
چون بود شورت به جان پاک در | سر درین شورآورى از خاک بر |
هم درین شور از جهان آزاد و خوش | در قیامت مىروى زنجیرکش |
[۱۸۳] ( ۲)- کتابشناسى عطار نیشابورى به کوشش جناب نادر کریمیان: ۱۸
[۱۸۴] ( ۳)- جستجو در تصوف ایران: ۲۶۷
[۱۸۵] ( ۴)- منطق الطیر تصحیح دکتر محمد جواد مشکور: ۱۳- ۱۵
[۱۸۶] ( ۵)- کتابشناسى عطار: ۲۸- ۲۹- ۳۰- ۳۱
[۱۸۷] ( ۶)- تاریخ ادبیات در ایران ذبیح الله صفا: ۲/ ۸۶۲ و منطق الطیر تصحیح دکتر جواد مشکور ۱۳- ۱۵ و شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار از فروزانفر: ۷۴
[۱۸۸] ( ۷)- تاریخ ادبیات ایران سال دوم دبیرستان: ۱۳۶۷ ص ۲۰۷
[۱۸۹] ( ۸)- خسرونامه: ۳۰