قصّاب آملی ، ابوالعباس، از عرفای طبرستان* در قرن چهارم. از زندگی احمدبن محمدبن عبدالکریم، مشهور به قصّاب آملی، این اندازه می دانیم که حنبلی مذهب و شیخ آمل و طبرستان بود (انصاری، ص۳۷۲). شیخ اشراق وی را از حکما شمرده و او را، در کنار بایزید بسطامی* و حلّاج* و خرقانی* ، از ادامه دهندگان حکمتِ خسروانی دانسته است (سهروردی، ج۱، ص۵۰۳) .
می گویند قصّاب امّی (درس¬ناخوانده) بود، اما مشکلات عرفانی و معنوی بزرگان عصر خویش را حل می کرد (رجوع کنید به هجویری، ص۲۴۶؛ جامی، ص۲۹۳). ابوالحسین حدّاد هروی و احمدبن محمدبن حمزه صوفی ملقب به شیخ عمو از مصاحبان قصّاب بودند (جامی، ص ۳۴۹،۲۸۲). گویا وی در شهر آمل* خانقاه* داشته و مدتی ابوسعید ابوالخیر نیز مقیم آنجا بوده است (محمدبن منوّر، ص۴۴ـ۴۵؛ نیز رجوع کنید به نامۀ دانشوران ناصری، ج۵، ص۱۸۹).
برخی نسب معنوی وی را به تصوف، به واسطۀ عبدالله طبری و ابومحمد جُرَیری* ، به جنید بغدادی* رسانده اند (رجوع کنید به محمدبن منوّر، ص۴۹؛ جامی، ص۲۹۲؛ محمدمعصوم شیرازی، ج۲، ص۳۵۲، ۳۶۴). قصّاب به فتوت و مروت مشهور بود و شاید همین اشتهار سبب شده است که سُلمی نام وی را در طبقاتالصوفیه نیاورد (انصاری، همانجا؛ عطار، ص۶۴۱).
در احوال و اقوال قصّاب پاره ای قرائن وجود دارد که ارتباط وی را با فتوت و جوانمردی نشان می دهد، از جمله سهلگی (ص۱۹۶) از قول مرشد خود، ابو عبدالله داستانی، نقل کرده است که هیچ مقامی نزد داستانی بالاتر از درجۀ فتوت نبود. او نخستین کسی را که به این راه رفت بایزید و پس از او ابوالعباس قصّاب می دانست.
به گزارش انصاری (ص۶۰۲) نیز قصّاب آملی به عقیل بُستی شلوار (سروال) داده و سروال از جمله لوازم تشرف به آیین جوانمردی است ( رجوع کنید به فتوت*). همچنین انصاری (ص۶۰۸) نقل کرده است که ابوالحسن حداد، «از ظرفای صوفیان» در خراسان، هنگام بازگشت از مکه، به آمل رفت و تنها سؤال وی از قصّاب این بود که جوانمردی چیست؟ به نظر می رسد که پرسش وی دربارۀ جوانمردی، و نه دربارۀ زهد یا فقر و یا تصوف، نشانه ای دیگر برای ارتباط قصّاب با اهل فتوت باشد.
افزون بر اینها، از وی سخنانی دربارۀ جایگاه و مقام عالی جوانمردی ذکر شده است، از جمله اینکه «اهل بهشت به بهشت فرود آیند و اهل دوزخ به دوزخ، پس جای جوانمردان کجا بود؟ که او را جای نبود نه در دنیا و نه در آخرت» ( عطار، ص۶۴۴) یا «جوانمردان راحتِ خلقند نه وحشت خلق، که ایشان را صحبت با خدا بود از خلق، و از خدای به خلق نگرند» (عطار، ص۶۴۲).
همچنین گفته شده وی اهل سخن گفتن با خلق بوده است (رجوع کنید به انصاری، ص۳۷۲، و توصیههای بسیار بر اطعام درویشان داشته و فضیلت این کار را بیش از صد رکعت نماز یا به جا آوردن دائم نماز شب می دانسته است (عطار، همانجا). همین امور، احوال وی را از صوفیان متمایز و نزدیک به ویژگیهای اهل فتوت، ازجمله سخاوت و مهماننوازی، می گرداند.
رحلت
ظاهراً قصّاب در آمل در اواخر قرن چهارم درگذشته است (رجوع کنید به محمدبن منور، ج۱، ص۴۹؛ مدرس تبریزی، ج۴، ص۴۶۲) و آرامگاه او نیز لااقل تا زمان ابناسفندیار، مؤلف تاریخ طبرستان (رجوع کنید به ج۱، ص۱۳۱)، در این شهر وجود داشته است. احتمال داده شده که مقبرۀ قصّاب امروزه در روستای سُوتِه کَلا در نزدیکی آمل باشد. این مقبره به امامزاده عبّاس معروف است (رجوع کنید به گرجی، ص۲۱ـ۳۰).
شاگردان
شماری از بزرگان عرفان خراسان از شاگردان قصّاب آملی بودهاند، از جمله ابوسعید ابوالخیر* (رجوع کنید به محمدبن منوّر، ص۴۴ـ۴۵؛ عطار، ص۶۴۱؛ قس علاءالدوله سمنانی، ص۳۱۴، که گفته است ابوسعید خرقۀ تبرک از قصّاب گرفت) که قصّاب را «بقیّتِ مشایخِ» سَلف و «شیخ مطلق» می دانست (محمدبن منوّر، ج۱، ص۳۸) و ابوعلی زرگر که خود از پیران خواجه عبدالله انصاری بود (جامی، ص۳۴۷).
برخی ابوالحسن خرقانی را که احتمالاً مدت کوتاهی در خانقاه قصّاب در آمل رفتوآمد داشته است (رجوع کنید به محمدبن منور، ج۱، ص۴۹ـ۵۰؛ خرقانی*) جانشین و وارث معنوی قصّاب دانستهاند (انصاری، ص۳۷۲؛ میبدی، ج۲، ص۵۶۳؛ قس خرقانی، مقدمۀ شفیعی کدکنی، ص۱۲، ۴۰ ـ۴۱، که دیدار و ارادت خرقانی به قصّاب را بعید دانسته است).
از قصّاب سخنان و حکایات اندکی باقی مانده است که اغلب آنها سفارش به نفی هستی خود و اثبات هستی حق هستند (رجوع کنید به محمدبن منوّر، ص۲۰۱؛ ۲۹۵؛ عطار، ص۶۴۱ـ۶۴۳). از نظر قصّاب انسان نمی تواند به شناخت ذات خدا نایل شود، زیرا ادعای شناخت حق به معنای اثبات خود(شناسنده) در کنار ذات حق (شناختهشده) بوده و این شرک است.
بنابراین، تا وقتی نیستی ِ «من» بر جوینده آشکار نشود هستی حق کشف نمی گردد و این امر نیز تنها به فضل خدا صورت می گیرد. او به ابوسعید ابوالخیر توصیه کرده بود که اگر از تو بپرسند خدا را میشناسی نگو که می شناسم زیرا این شرک است و نگو که نمی شناسم که اثبات کفر است، ولی بگو که عرفنا الله ذاته بفضله (محمدبن منوّر، ص۵۰؛ عطار، ص۶۴۱).
قصّاب همچنین سخنانی شطح گونه شبیه به سخنان بایزید بسطامی دارد (رجوع کنید به انصاری، ص۳۷۳؛ عطار، ص۶۴۴) و مانند حلاج در دفاع از ابلیس سخن گفته است. او برای ابلیس مقامی فوق همۀ عالمیان قائل است و ابلیس را کشتۀ خدا دانسته و گفته است: «جوانمردی نبود کشتۀ خداوند خویش را سنگ انداختن» (عطار، ۶۴۳).
منابع :
(۱) ابناسفندیار، تاریخ طبرستان ، چاپ عباس اقبال ، تهران [۱۳۲۰]؛
(۲) عبداللّهبن محمد انصاری، طبقات الصوفیه، چاپ محمد سرور مولایی، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۳) عبدالرحمانبن احمد جامی، نفحاتالانس من حضرات القدس، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۴) ابوالحسن خرقانی، نوشته بر دریا، از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی: منتخب نورالعلوم، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۵) شهابالدین یحیی سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، چاپ هانری کربن، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۶) محمدبن علی سهلگی، النور (دفتر روشنایی)، ترجمۀ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران ۱۳۸۴؛
(۷) محمدبن ابراهیم عطار، تذکرهالاولیاء، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۸) احمدبن محمد علاءالدوله سمنانی، مصنّفات فارسی، چاپ نجیب مایلهروی ، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۹) مصطفی گرجی، الشیخ ابی سعید، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۱۰) محمدمعصوم شیرازی، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ش؛
(۱۱) محمدعلی مدرس، ریحانهالادب، تهران ۱۳۴۹ش؛
(۱۲) مُطاق مشایخ شیخ ابوالعباس قصّاب آملی، تهران ۱۳۸۸ش؛
(۱۳) محمدبن منوّر، اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید ، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران ۱۳۶۶ش ؛
(۱۴) احمدبن محمد میبدی ، کشفالاسرار و عدهالابرار، چاپ علیاصغر حکمت، تهران ۱۳۶۱ش؛
(۱۵) نامه دانشوران ناصری، در شرح حال ششصد تن از دانشمندان نامی، نوشتۀ جمعی از فضلاء و دانشمندان دوره قاجار، قم [تاریخ مقدمه: ۱۳۷۹ق=۱۳۳۸]؛
(۱۶) علیبن عثمان هجویری ، کشفالمحجوب، چاپ محمود عابدی، تهران۱۳۸۳ش.
دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶