خاندان حضرت امام سجاد (ع)

زندگینامه زیدبن علی(ع)فرزند امام سجاد (ع)(قسمت اول)

 

فصل اول : ویژگى هاى شخصى 
بسم اللّه الرحمن الرحیم
پدر زید بن على (ع )  
پدر عالیقدر زید، امام على بن الحسین (علیهماالسلام ) امام چهارم شیعیان است ، او امامى معصوم و شخصیتى بى نظیر بود. البته شرح حال این پیشواى بزرگ اسلام در کتب مستقل و ارزنده نوشته شده است و ما در اینجا لازم نمى دانیم که به نحو تفصیل متعرض حالات ایشان شویم ، فضائل این امام عالیمقام بى کران و بى انتها است .

((کتاب فضل تو را آب بحر کافى نیست
که تر کنم سرانگشت و صفحه بشمارم ))

امّا بنحو اشاره در زهد و تقوا مردى بى نظیر بود (( کان قد بلغ الغایه فى العباده و التدین )) (۱) یعنى او به انتها درجه تقوا و تدین نائل شده بود. بطورى که از کثرت عبادت ، بستگان و آشنایان ایشان وحشت هلاکت او را داشتند، و آن حضرت را از عبادات طاقت فرسا و مشقت آمیز نهى مى کردند، ولى او ترتیب اثر نمى داد، و یک لحظه از توجه به خدا غافل نبود.
او در علم و فقه و فضائل همتائى نداشت (( فلم یر هاشمیا افضل و لا افقه منه )) (۲) در بین خاندان بنى هاشم از او افضل و افقه دیده نشد وى در کرم و احسان وجود و سخاوت ضرب المثل بود.
(( و کان یخرج فى اللیل حاملا الدنانیر و الدراهم فیوزعها على الفقراء…)) (۳) یعنى (در نیمه هاى شب ، پول و خرجى را خود شخصا به در خانه تهیدستان مى برد و بین آنان تقسیم مى کرد) پس از آنکه حضرت را مسموم ساختند و چشم از جهان بست ، فقرا فهمیدند که ، سرپرست و دلسوز آنان ، امام سجاد بوده است .

 

 

موقعیت سیاسى امام سجاد (علیه السلام ) 
وى در انقلاب کربلا دوش بدوش پدر معصومش امام حسین (علیه السلام ) و سایر شهدا همراه بود و خداوند او را بوسیله بیمارى از مرگ در آن موقعیت حساس نجات داد، او در سخت ترین دوره ها بار مسؤ ولیت امامت را به دوش کشید و به خاطر نجات توده ها از اسارت ، زنجیر اسارت را به خود حمل کرد و پس از واقعه عاشورا در کوفه و شام و سپس در مدینه به رسالت الهى و انقلابى خویش ادامه داد.
امام در عصرى قرار گرفته بود که فشار و خفقان و رعب از ناحیه حکومت اموى همه جاى کشور وسیع اسلامى آن روز را احاطه کرده بود.
عصر امام سجاد، عصر نهضتها و خونخواهى و قتل و کشتار بود. او رسما نهضت مقدس مختار بن ابى عبیده ثقفى را چون در راه هدف صحیح و طرفدارى از حکومت علوى و انتقام خون شهیدان کربلا بود تصویب کرد و مختار را مورد تفقد و مرحمت قرار مى داد.(۴)

 

 

امام سجاد (ع ) و فتنه عبداللّه زبیر 
در فتنه عبداللّه زبیر و قیام او علیه بنى امیه ، امام معصوم ما به هیچ وجه دخالت نداشت ، چون قیام فرزند زبیر بخاطر برگرداندن مجراى خلافت به مسیر اصلى خود نبود، بلکه نهضتى بود که روى منافع شخصى خود عبداللّه و طرفدارانش دور مى زد، و از حقوق از دست رفته ملت اسلام مخصوصا حق اهل بیت پیامبر سخنى در میان نبود، لذا امام سجاد در این موقعیت سخت به فکر فرو رفته بود و از سرنوشت امت بسیار بیمناک بود. ابوحمزه ثمالى ، یار وفادار حضرتش مى گوید:(۵)
((به در خانه امام سجاد رسیدم ، خواستم دق الباب کنم ، ادب نسبت به امام این اجازه را به من نداد، نشستم تا خود امام از خانه بیرون آمد، سلام و عرض ادب کردم ، جوابم داد و مرا دعا فرمود. آنگاه با او به کنار دیوارى رسیدیم .
فرمود: ابا حمزه این دیوار را مى بینى ؟
عرض کردم : بلى ، فرزند پیغمبر. فرمود: روزى بر همین دیوار تکیه زده بودم و بسیار محزون و گرفته بودم ، ناگهان مردى خوش صورت و خوش لباس بر من ظاهر شد، و روبروى من به من مى نگریست ، سپس گفت : اى على بن الحسین ، چرا تو را غمگین و محزون مى بینم ؟ آیا بر دنیا غصه مى خورى ؟ و حال آنکه رزقى است حاضر، و خوب و بد از آن برخوردارند، گفتم : نه براى دنیا غصه اى ندارم ، گفت : و اگر ناراحتى تو براى آخرت است ، و حال آنکه آن وعده ایست درست و ملکى قاهر بر آن روز حاکم است ، گفتم : نه براى آخرت هم نگران نیستم ، پرسید: پس این گرفتگى و حزن تو از چیست ؟
گفتم : از سرنوشت ملت اسلام ، از فتنه پسر زبیر بیمناکم .(۶)
امام سجاد، در زمان حکام جنایتکار اموى تحت نظارت مستقیم و یا غیر مستقیم آنان قرار گرفته بود. و تمام حرکات و سکنات حضرتش را مراقب بودند. و امام را از بیان احکام الهى و حتى مسائل فرعى فقهى باز مى داشتند و بارها او را با وضع رقت بار و توهین آمیز به دربار احضار مى کردند.(۷)

 

 

فرزندان امام سجاد (علیه السلام ): 
طبق نقل مرحوم شیخ مفید (۸) تعداد اولاد امام چهارم ۱۵ نفرند، چهار دختر و یازده پسر که عبارتند از:
۱ – امام محمّد باقر (علیه السلام ) ۲ – عبداللّه ۳ – حسن ۴ – حسین ۵ – زید ۶ – عمر ۷ – اصغر ۸ – عبدالرحمن ۹ – سلیمان ۱۰ – على ۱۱ – خدیجه ۱۲ – محمّد اصغر ۱۳ – فاطمه ۱۴ – علیه ۱۵ – ام کلثوم

 

 

مادر زید (ع ) 
در نام مادر وى اختلاف است ، بعضى او را به نام ((جیداء)) یا ((جیّد)) یاد کرده اند (۹) و بعضى نام او را ((حیدان )) مى دانند (۱۰) و در روایتى امام سجاد (علیه السلام ) او را به نام ((حوراء)) مى خواند(۱۱)
او کنیز بود شایسته و با نجابت ، که مختار بن ابى عبیده ثقفى او را به سى هزار درهم خرید، (۱۲) این در نظرش جلوه کرد و او را خوشایند شد، که با خود گفت : نه ، من لیاقت این زن را ندارم ، او شایسته على بن الحسین (علیهماالسلام ) است و او را به عنوان هدیه اى ارزنده به خدمت امام فرستاد، و این بانو از امام چهارم داراى چهار فرزند شد، سه پسر و یک دختر، فرزند اول او، قهرمان کتاب ما زید (علیه السلام ) نامیده شد. و سه فرزند دیگر عمر، على و خدیجه نامگذارى شدند.(۱۳)
این بانو، زنى با نجابت و پرهیزگار و پاکدامن بود. روزى امام باقر (علیه السلام ) چشمش به زید افتاد، فرمود: (( لقد انجبت ام ولدتک یا زید )) یعنى اى زید مادر نجیبى تو را زاده است .(۱۴)

 

 

مشخصات زید (علیه السلام ) 
نام مقدس او همانطورى که مبسوطا خواهد آمد ((زید)) است که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) قبل از میلاد او، این نام را برایش انتخاب کرد.
لقب هاى او عبارتند از:
۱ – ((شهید)) که در بعضى روایات او را با این لقب یاد کرده اند. ۲ – (( حلیف القرآن )) یعنى همیپیمان قرآن . بخاطر ممارست و ارتباط فراوان او با کتاب خدا این لقب براى او یادگار مانده است . ۳ – (( زیدالازیاد)) کنایه از مقام والا و عظمت و شخصیت بى نظیر او نسبت به همنام هاى او (مانند: زید بن حارثه ، زید بن ارقم ، زید بن حسن ،…) مى باشد.(۱۵)
کنیه او ((ابوالحسین )) است به خاطر اینکه یکى از فرزندان رشید او به نام حسین بود، بنابراین او را به این کنیه مى خوانند.(۱۶)

 

 

نقش انگشتر 
بزرگان صدر اسلام و نیز در زمان ائمه (علیهم السلام ) مسلمین روى نگین انگشتر خود جمله و مطلبى را حک مى کردند که در واقع این به حساب شعار فکرى و تجلى روحى شخص گذاشته مى شد.
زید که مظهر جمیع صفات عالیه بود، دو صفت از بهترین صفات کمالیه را که عبارت از ((صبر)) و ((راستگوئى )) مى باشد شعار خویش قرار داد و نگین انگشتر خود را با آن زینت داده بود و آن دو جمله (( اصبر تؤ جر – اءصدق تنجح )) یعنى ((شکیبا باش تا به پاداش آن برسى )) و ((راستگو باش تا نجات یابى )) نقش خاتم ((زید)) فرزند انقلابى امام سجاد (علیه السلام ) بود.(۱۷)

 

 

سیماى زید (ع ) 
زید (علیه السلام ) داراى قامتى رشید بود و صورتى زیبا و با ابهت داشت که متانت و وقار از آن به خوبى آشکار بود.
چشمان درشت و سیاه و جذاب با ابروانى کشیده و نزدیک به هم و محاسنى پرپشت و پیشانى برجسته و بلند و بینى برآمده و کشیده او هر بیننده را به یاد صورت زیبا و نمکین جدش رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) مى انداخت .
موى سر و صورتش سیاه بود، ولى در اواخر عمر گرانمایه اش با تارهاى سفیدى ، محاسن او جو و گندمى نمایش مى داد.(۱۸)
فروغ معنوى و نور ایمان در صورت او بیننده را مجذوب خود مى ساخت ، بطورى که خصیب وابشى مى گوید: (( کنت اذا راءیت زید بن على (علیه السلام ) رایت اساریر النور فى وجهه )) یعنى هرگاه زید بن على را مى دیدم فروغ نور را در صورتش مشاهده مى کردم .(۱۹)

 

 

همسران وى 
او در طول زندگى خود سه زن عقدى و سه کنیز داشت اولین همسرى که زید (علیه السلام ) انتخاب کرد ((ریطه )) دختر ابى هاشم عبداللّه بن محمّد حنفیه بود، این زن از بانوان با شخصیت و بنام بنى هاشم بود، او در اواخر عمر دو زن دیگر در شهر کوفه اختیار کرد.(۲۰)

 

 

فرزندان زید 
او داراى چهار فرزند پسر بود که هر یک خود شخصیتى برازنده و عالم و مجاهد بودند، به نامهاى یحیى ، (که مادرش ریطه است ) عیسى ، حسین و محمّد (که مادر این سه نفر کنیز بودند).
و ما، در همین کتاب (فصل شانزدهم ) شرح حال آنها را به تفصیل نگاشته ایم .

 

 

 

فصل دوم :تولد

تاریخ تولد

روز ولادت ((زید)) به هیچ وجه مشخص نیست و بین مورخین در سال ولادتش نیز اختلاف است .
ابن عساکر (متوفاى ۵۷۱ ه‍ ق ) سال تولد او را ۷۸ ه‍ ق مى داند (۲۱) و مورخ دیگر به نام ممحلى (متوفاى ۶۵۲ ه‍ ق ) سال ولادت او را ۷۵ ه‍ ق یاد مى کند (۲۲) و برخى سال میلاد او را سنه ۸۰ پنداشته اند.(۲۳)
گرچه دانشمند بزرگ شیعه ، شیخ مفید (۲۴) یادى از سال ولادت او نکرده ، امّا نتیجه کلام وى مؤ ید قول ابن عساکر در تهذیب است ، زیرا روایات متفق است که عمر گرانمایه حضرت زید (علیه السلام ) در موقع شهادت ۴۲ سال بود (۲۵) و شیخ مفید سنه شهادت او را ۱۲۰ ه‍ ق مى داند. بنابراین باید سال ولادت او سنه ۷۸ باشد.
امّا شیخ مفید در کتاب دیگرش (( (مسارالشیعه ) )) سال شهادت او را سنه ۱۲۱ اول صفر ذکر مى کند و ظاهرا این تاریخ را اختیار کرده است .(۲۶)

در مقدمه کتاب ((مسند امام زید)) (۲۷) در شرح حال حضرت زید بن على (علیه السلام ) سال ولادت او را ۷۶ هجرى و سال شهادت را ۱۲۲ و مدت عمر حضرتش را ۴۶ سال مى داند و شیعیان زیدى اکثرا این تاریخ را معتبر مى دانند.
و بعضى سال ولادت او را ۶۶ یا ۶۷ دانسته اند (۲۸) و دلیل مى آورند که چون مختار در سال ۶۷ به شهادت رسید، لذا معقول نیست او در سال هاى پس از ۶۷، مادر زید را به امام سجاد (علیه السلام ) هدیه داده باشد.

 

 

 

نظر ما

در تعیین سال ولادت حضرت زید (علیه السلام ) مى توان نظریه دیگرى را ارائه داد که بیشتر مقرون به حقیقت است و تا اندازه اى اطمینان آور است و آن سال ((۷۹ ه‍ ق )) است .
به این بیان : همانطورى که در صفحه قبل اشاره شد اکثر علماى علماى بزرگ و مورخین معتبر در این مطلب اتفاق نظر دارند که ، عمر مبارک زید ۴۲ سال بوده و سنه شهادت او را ۱۲۱ ه‍ ق . مى دانند، مانند:
شیخ طوسى (۲۹) شیخ مفید (۳۰) مسعودى (۳۱) ابوالفرج اصفهانى (۳۲) طبرى (۳۳) و (( نقدالرجال )) (۳۴) و جمع دیگرى از مورخین و محدثین .

از این اقوال مى توان اطمینان حاصل کرد که سال شهادت زید بن على ((۱۲۱ ه‍ ق .)) بوده و اگر مقدار عمر حضرتش را که ۴۲ سال است از این مدت کم کنیم ، سال ولادت (۷۹) بدست مى آید. (( واللّه اعلم .)) نور امید
زید در زمانى سخت و دوره اى وحشت بار چشم به جهان گشود، در زمانى که بنى امیه در اوج قدرت و عمالشان یکه تاز میدان کشور وسیع اسلامى آن روز بودند.

در آن زمان ، آزادیخواهان و انقلابیون علوى بالا خص بزرگ آنان و تنها یادگار امام حسین (علیه السلام ) یعنى امام على بن الحسین (علیهماالسلام ) در فشار سخت سیاسى بودند و تمام حرکات و سکنات حضرتش در کنترل عمال کثیف حکومت بود، نه تنها او از بیان احکام الهى ممنوع بود، بلکه تماس هاى او با افراد هم در کنترل آنان بود.

زید بن على (علیه السلام ) در دوره اى پا به عرصه وجود نهاد که ملت در بند کشیده مسلمان آن روز آرزوى فرمانده اى انقلابى ، مخصوصا از خاندان علتى (علیه السلام ) را در دل مى پروراند.
او در زمانى متولد شد که کوچکترین قیام مسلحانه علنى توسط ائمه دین (علیهم السلام ) سبب از هم پاشیدن تمام آمال شیعیان و انقلابیون و در نتیجه محروم ماندن مردم از وجود ائمه معصوم (علیهم السلام ) و بى نظیر خویش مى شد، و حتى کمترین اثرى از اسلام واقعى باقى نمى ماند.

در این شرایط سخت احتیاج به فرماندهى لایق و ارزنده از دودمان نمونه ابوطالب در همه جا محسوس بود و باید فرد بارزى از ایشان با صلاحدید امام به نحو سرى و تاکتیکى ، فرماندهى رسمى نبرد مسلحانه را به عهده بگیرد.
آرى ، در یک چنین محیط حساس و پر خفقان و در سحرگاه یکى از روزها یعنى هنگام طلوع فجر نورى در خانه کوچک امام على بن الحسین (علیهماالسلام ) در مدینه ، محله بنى هاشم درخشید، و ولادت نوزادى را بشارت داد (۳۵) و این نور بعدا نه تنها دلهاى تاریک و ماءیوس و یا خانه ها و کوچه ها و قریه ها و شهرها و بازداشتگاه ها و زندان ها را روشن ساخت ، بلکه این اشعه از فراز قرون و اعصار گذشت ، و براى همیشه چون مشعلى تابناک و جاوید در قلب انقلابیون مسلمان درخشیدن گرفت و به قوت روشنائى خود راه تاریک و پر پیچ و خم نهضت هاى اصیل اسلامى را منور ساخت .

 

 

 

رؤ یاى امام چهارم (ع )

((ابوحمزه ثمالى )) یکى از یاران وفادار و نزدیک امام چهار (علیه السلام ) است و دعاى مفصل معروف ابى حمزه ثمالى را از امام آموخت ، او یکى از رجال برجسته علم و حدیث و از فقهاى عالیقدر اسلام بشمار مى رود (۳۶) و بسیار مورد علاقه امام چهارم (علیه السلام ) بود.

ابوحمزه مى گوید: (۳۷) سالى عازم زیارت خانه کعبه شدم و از آنجا به مدینه مشرف شدم تا خدمت مولایم امام سجاد برسم و تجدید عهد و عرض ارادتى کنم ، به همین منظور به خانه امام رفتم و در زدم ، پس از اذن ورود در اطاقى نشستم ، امام نزد من آمد، و پس از سلام و احوالپرسى و اندکى وقت ، حضرتش با حالتى صمیمانه لب را به سخن گشود و فرمود:

اباحمزه ، خوابى دیده ام برایت تعریف کنم ، خواب دیدم مثل اینکه داخل بهشت هستم و در آنجا از همه نعمتهاى بهشتى برخوردار بودم ، از جمله حوریه اى زیبا برایم آوردند، که هیچگاه به زیبایى او احدى را ندیده بودم ، در همین حال که من بر جایگاه مخصوص خود تکیه زده بودم ، و لحظاتى از معاشرت من با آن حوریه گذشته بود، که ناگهان صدایى به گوشم رسید که مى گوید: اى على بن الحسین ، زید براى تو مبارک باد و سه مرتبه این بشارت غیبى را شنیدم .(۳۸)

روز بعد از آن خواب ، صداى در بلند شد و شخصى کنیزى زیبا را به خدمت امام آورد و گفت : این را مولایم مختار براى شما فرستاده است .(۳۹)(مجلسى (ره ) همین خبر را با تفصیلى بیشتر و اضافاتى نقل مى کند.) (۴۰)
ابوحمزه در ضمن نقل رؤ یاى امام چهارم (علیه السلام ) اضافه مى کند که :سال بعد باز به حج رفتم و از آنجا عازم مدینه شدم و به خدمت مولایم رسیدم ، دق الباب کردم در را برایم گشودند، ناگهان چشمم به امام افتاد در حالى که نوزادى زیبا در آغوش داشت ، من از این منظره خوشحال شدم و حضرت بلافاصله این آیه را برایم تلاوت فرمود: (( هذه تاءویل رؤ یاى قد جعلها ربى حقا)) یعنى این تعبیر خواب منست که خداوند آنرا حق قرار داد (۴۱) و اضافه کرد: این فرزند من زید است .(۴۲)

 

 

 

نامگذارى

مساءله نامگذارى در اسلام ، اهمیت زیادى دارد، روایات فراوانى از پیشوایان ما در این زمینه رسیده که سفارش فرموده اند همیشه نامهاى خوب و شایسته را براى فرزندان خود انتخاب کنید، براى نمونه نظر شما را به چند خبر در پاورقى صفحه جلب مى نماییم .(۴۳)
لذا، امام چهارم (علیه السلام ) براى انتخاب نام نوزاد عزیزش از قرآن استمداد مى جوید، به همین منظور امام قرآن را به نحو تفاءل گشود و خیره خیره به صدر آن نگریست ، گویى امام دنبال گمشده اى مى گردد، باز قرآن را بست و دوباره آن را گشود و در آیه صدر صفحه به دقت نظر کرد.

عجیب است ، این آیات که امام براى انتخاب نام کودکش مى بیند، همه ، آیات جنگ است و جهاد، آیه قتل است و شهادت آیه کشتن است و کشته شدن ، آیه نبرد است و انقلاب .
خدایا چه سرى است ، دفعه اول بالاى صفحه قرآن این آیه بود: (( فضل اللّه المجاهدین على القاعدین )) (۴۴) یعنى خداوند، پیکار کنندگان را بر راحت طلبان و خانه نشینان برترى بخشید.

و در دفعه دوم که امام قرآن را گشود، آیه صریح تر و تکان دهنده تر از دفعه اول آمد، و آن این آیه بود: (( ان اللّه اشترى من المؤ منین اءنفسهم و اموالهم بان لهم الجنه ، یقاتلون فى سبیل اللّه فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فى التوریه و الانجیل و القرآن و من اوفى بعهده من اللّه ، فاستبشروا ببیعکم الذى بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم .)) (۴۵) خداوند جان و مال مؤ منان را خرید، به اینکه براى آنان است بهشت جاوید، آنانکه در راه خدا پیکار مى کنند و مى کشند و کشته مى شوند، وعده اى است حق بر خدا در تورات و انجیل و قرآن ، و کیست وفا کننده تر به عهد از خدا، پس به این معامله تان دلشاد باشید، و این همان رستگارى بزرگ است .
این همان زید است

امام قرآن را بست ، و با چهره اى آرام و مطمئن ، سه مرتبه فرمود: (( هو واللّه زید…)) به خدا قسم این همان زید است !!
و از آن پس او را به نام ((زید)) خواندند.(۴۶)
آرى امام ، بارها از پدرش ، امام حسین (علیه السلام ) و او از امیرالمؤ منین او نیز از رسول خدا مکرر نام زید را شنیده بود، و مى دانست که سخن جدش ‍ از روى هوا و هوس نیست و گفته هاى او راست و درست است ، و به این نکته توجه داشته که فرزند رشید و مجاهدى از او به وجود مى آید، و در راه خدا به شهادت مى رسد و این فرزند را پیامبر و پدرانش به نام زید خوانده اند.

لذا امام با تطبیق آیات و جهاد و شهادت با پیشگوئى هاى جد و پدرانش ‍ یقین حاصل مى کنند که این همان زید است ، این همان انقلابى شهیدى است که خداوند نام او را تعیین کرده و جبرئیل آن را به پیامبر گفته و رسول خدا مکرر او را به این نام یاد کرده است ، این مطلب را علامه مجلسى در رساله (( مفتاح الغیب )) یادآور شده است .

اخطب خوارزم در مقتل مى گوید: موقعى حضرت زید (علیه السلام ) متولد شد امام پس از آن استخاره فرمود: (( عزیت عن هذا المولود و انه لمن الشهداء)) یعنى من از این مولود مفتخر گشتم ، و او از شهیدان است .(۴۷)
این همان کودکى است که قبلا پیامبر اسلام اسم وى را تعیین کرده و نام او را با عظمت و مهر یاد کرده است .(۴۸)
و ائمه دین بارها این نام را به زبان جارى مى کردند و ولادت و ظهور و قیام وى را بشارت مى دادند.
این همان فرزندى است ، که امیرالمؤ منین قبلا بشارت ظهور و قیام او را داده و مردم را به یاریش تحریک مى کند (۴۹) و در مواردى با دل پر غم و چشم اشکبار از او یاد و تجلیل مى کند.(۵۰)
این همان فرزندى است که ، امام سجاد بارها یادآور مى شد.(۵۱)
این همان عالم شب زنده دارى است که مقام او در میان شهداء در صحنه قیامت مى درخشد.(۵۲)
این همان فقیه مسؤ ولى است که آثار فراموش شده اسلام را احیاء مى کند و بخاطر امر به معروف و نهى از منکر مى جنگد.(۵۳)
این همان جانباز سلحشورى است که نبرد او سرمشق همه انقلابیون و مبارزین است .(۵۴)
این همان عابد و همراه قرآن است که او را لقب (( حلیف القرآن )) دادند.(۵۵)
این همان ، در خون غلتیده راه حقى است که بخاطر نجات توده ها از بند اسارت و تغییر رژیم غاصب وقت و تشکیل حکومت علوى و تفویض آن به امام صادق ، جام شهادت مى نوشد.(۵۶)
این همان برهم زننده حکومت ننگین بنى امیه و متزلزل کننده بنیان ظلم و جنایت است و همان جسد سوخته ایست که خداوند بعد از او اذن به هلاکت بنى امیه داد.(۵۷)
این همان قهرمان دلیرى است که فداکاریها و شجاعت او در تاریخ ضرب المثل است .(۵۸)
این همان فرزند عزیزیست که امام چهارم او را چون جان شیرین به بغل مى گیرد و مى بوسد و دوست دارد.(۵۹)
این همان ، مجاهدى است که امام باقر به وجودش افتخار مى کند.(۶۰)
این همان ، شهید عزیزیست که امام صادق به یاد او اشک مى ریزد.(۶۱)

 

 

 

فصل سوم : پیشگوئیهاى پیشوایان درباره زید

پیشگوییهاى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله )

نام مقدس زید (علیه السلام ) و خصوصیات فضائل و قیام و شهادت حضرتش قبلا به وسیله پیامبر اسلام و ائمه معصومین پیشگویى شده بود، و روایات متعددى در این زمینه در دست است که اینک ملاحظه مى فرمایید، و ما براى توجه بیشتر خوانندگان عزیز عین این روایات را در پاورقى مى آوریم .

 

 

 

زید و یارانش بدون حساب داخل بهشت مى شوند.

۱ – روزى پیامبر اسلام خطاب به فرزند عزیزش ، حسین (علیه السلام ) فرمود: اى حسین ، از صلب تو مردى خارج مى شود بنام زید.
سپس پیامبر به فضائل و شخصیت زید و همرزمانش اشاره مى کند و مى فرماید: (او و یارانش در روز قیامت ، مقام مشخص و برتر از همه دارند و بر همه مردم مقدمند، آنان با صورتهاى نورانى و چهره هایى گلگون بدون حساب داخل بهشت مى شوند.(۶۲)

۲ – و در جاى دیگر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) قیام و شهادت و مکان شهادت و به دار زدن او را خبر مى دهد و سپس با جملاتى رسا و سنگین به مقام معنوى و درجات عالیه اخروى زید (علیه السلام ) اشاره مى کند و مى فرماید: او قیام مى کند، و در کوفه به شهادت مى رسد و در کناسه به دارش مى زنند، و بعد از دفن ، دشمنان ، بدن او را از قبر خارج مى سازند، درهاى آسمان براى عروج روحش گشوده مى گردد و فرشتگان آسمان و اهل زمین از روح او شاد مى گردند.(۶۳)

 

 

 

همنام زید

۳ – زید بن على (علیهماالسلام ) آنقدر محبوب رسول خدا و مورد علاقه حضرتش بود که حتى پیامبر اسلام به همنام زید ابراز علاقه مى کند.
روزى حضرتش اشاره به زید بن حارثه کرد و فرمود: اى زید، نزدیک من بیا، نام تو سبب شده ، که محبتم به تو بیشتر شود، تو همنام محبوبى از اهل بیتم مى باشى .(۶۴)

۴ – و در جاى دیگر پیامبر اسلام شهادت زید و به دار آویختن حضرتش را خبر مى دهد و سپس مى فرماید: چشمى که به عورت او نگاه کند بهشت را نبیند. (۶۵) چون چهار سال بدن مقدس حضرت زید به نحو دلخراشى به دار آویخته بود و عمال حکومت خون آشام بنى امیه از پائین آوردن و دفن آن جلوگیرى مى کردند.(۶۶)

۵ – ابوذر غفارى ، آن صحابى راستین رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) مى گوید: روزى به خدمت رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) مشرف شدم ، حضرتش را سخت گریان و متاءثر دیدم ، این حالت مرا منقلب کرد، علت گریه حضرت را پرسیدم ، پیامبر در جوابم فرمود: جبرئیل به من خبر داد که از صلب فرزندم حسین پسرى به دنیا مى آید به نام ((على )) که در میان فرشتگان و مقربان الهى او را ((زین العابدین )) خوانند و از او فرزندى بوجود خواهد آمد به نام ((زید)) این فرزند به مقام شهادت نائل مى شود.(۶۷)

۶ – جریر بن حازم ، مى گوید: پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) را در عالم رؤ یا دیدم او در حالى که به درختى که زید بن على (علیهماالسلام ) را به آن دار زدند و جسد زید بالاى دار بود تکیه زده بود، پیامبر با حالت متعجب مى گفت : (( اهکذا تفعلون بولدى )) یعنى آیا با فرزندم چنین رفتار مى کنید.(۶۸)

 

 

 

اخبار غیبى امیرالمؤ منین على (ع )

۷ – امام امیرالمؤ منین (علیه السلام ) در خطبه اى حماسى و پرشور خطاب به مردم ، قیام زید را خبر مى دهد و حتى نام قاتل او را تصریح مى فرماید و از مردم معاصر زید مى خواهد که به یارى او بشتابند، امام در این خطبه فرمود:(۶۹)
اى مردم ، من شما را به حق دعوت کردم ، امّا شما سرپیچى کردید، و از من اطاعت نکردید، شما را با چوب ادب کردم باز هم سخنم را نپذیرفتید همانا بعد از من ، حکام ستمگرى بر شما مسلط شوند که با این عذاب کم قانع نشوند، بلکه شما را با شمشیر و تازیانه شکنجه دهند لیکن من ، با این اسباب شما را عذاب نمى کنم ، و شکنجه نمى دهم ، زیرا هر کس در دنیا، مردم را آزار دهد، خداوند او را در آخرت عذاب مى کند. و نشانه پیش بینى هایم این است که : مردى از ناحیه یمن به جانب شما مى آید و بر شما مسلط مى گردد و بر گرده شما سوار مى شود او عمال و کارمندان را مى گیرد (شاید اشاره به دستگیرى عمال حکومت خالد قسرى به دست یوسف بن عمر باشد) در این شرایط سخت و اوضاع وحشت انگیز مردى از خاندان ما قیام مى کند، او را یارى کند، زیرا او مردم را به حق مى خواند و قیامش براى نجات شماست .
مردم بعد از خبر، همه مى گفتند: آن مرد از اهل بیت که قیام مى کند، زید است ، چون قبلا نظیر چنین خبر را از پیامبر و امیرالمؤ منین شنیده بودند.(۷۰)

 

 

 

مقام بزرگ

۸ – در این خبر که امام سجاد (علیه السلام ) از پدر بزرگوارش امام حسین (علیه السلام ) و او از پدر گرامیش امیرالمؤ منین نقل مى کند، مقام والاى حضرت زید و عظمت قدر و شخصیت بى نظیر حضرتش با جملاتى رسا و محکم بیان شده و امیرالمؤ منین (علیه السلام ) به نحوى از حضرت زید و اصحاب مجاهدش تجلیل و توصیف مى فرماید که نظیر این رادمردان مبارز بسیار کم در تاریخ بشریت دیده شده است .

امام فرمود (۷۱) در پشت شهر کوفه مردى به نام زید، قیام مى کند چهره او را ابهتى خاص فرا گرفته و آن ، ابهت حکومت و رهبرى است ، نه هیچکس از پیشینیان به مقام شامخ او دست یافتند، و نه آیندگان به آن خواهند رسید، مگر آن کسانى که چون او عمل کنند و در ایمان و مبارزه راه آن مجاهد بزرگ را پیش گیرند، با وضعیت خاصى روز قیامت او و همرزمان و اصحابش ‍ جلوه گر مى شوند، در دست آنان طومارهایى یا شبیه آن مشاهده مى گردد، و آنان بر سر و گردن مردم (مقامى برتر از دیگران ) عبور کنند، فرشتگان به استقبال ایشان آیند و به آنان گویند: اینان ، هم پیمانان درستکاران پیشین و دعوت کنندگان بحقند.
بعد امام ، به مقام شایسته و رفعت شاءن آن مجاهدان بزرگ اشاره کرده و مى فرماید:
پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) نیز به استقبال آنان مى آید، و مى فرماید: فرزندانم ، شما به ماءموریت خود عمل نمودید، پس بدون حساب ، داخل بهشت شوید.(۷۲)

 

 

 

در اینجا او را به دار مى زنند

۹ – روزى امیرالمؤ منین (علیه السلام ) از موضعى که بعدا در آنجا حضرت زید را به دار آویختند مى گذشت ، حضرت در آن محل قدرى توقف فرمود، بى اختیار به شدت به گریه افتاد، اصحاب و همراهان امام که این حالت غیر منتظره را از حضرت دیدند، آنان نیز، بى اختیار اشکشان سرازیر شد و با حال گریان علت گریه را از امام سؤ ال نمودند، امام در حالى که دانه هاى درشت اشک بر صورت مقدسش مى غلتید و محاسن شریفش از اشک چشمش خیس شده بود، فرمود: (( ان رجلا من ولدى یصلب فى هذا الموضع )) یعنى همانا، مردى از فرزندانم ، در اینجا به دار آویخته خواهد شد.(۷۳)

۱۰ – امیرالمؤ منین مى فرماید: پیامبر خدا، شهادت فرزندم حسن (علیه السلام ) و به دار آویختن فرزند او (زید بن على ) را به من خبر داد.
من عرض کردم : آیا راضى به شهادت فرزندت مى باشى ؟
در جواب فرمود: آنچه خداوند درباره فرزندم حکم کند تسلیم و خشنودم ، آنگاه دستهاى خود را به دعا بلند کرد و فرمود: من دعا مى کنم ، تو آمین بگو، و او دشمنان اسلام را نفرین کرد و من آمین گفتم ، بعد از دعا فرمود: جبرئیل به من بشارت داد، که دعاى ما مستجاب است .(۷۴)

 

 

 

درود خدا بر او و همرزمانش

۱۱ – ((حبه عرنى )) از یاران امیرالمؤ منین مى گوید: من و اصبغ بن نباته همراه على (علیه السلام ) در محل گندم فروشان و قصابان کوفه ، که در آن وقت بیابانى بود، گذر کردیم ، حضرت قصد داشت به مسجد کوفه برود، دیدم امام مرتب به آن مکان نگاه مى کند و بشدت اشک مى ریزد و جملاتى را زمزمه مى کند، گوش دادم ، مى فرمود: پدرم فدایت ، پدرم فدایت ، اصبغ علت گریه و زمزمه را پرسید، امام به اطراف خویش نگریست ، کسى نبود، آنگاه فرمود: پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) به وسیله جبرئیل و او از جانب خدا به من خبر داد که در آتیه اى نزدیک فرزندى از من بوجود مى آید، او در حالى که با خداوند ملاقات مى کند که براى او غضب کرده و خداوند از او خشنود و راضى است او در همین جا ((مثله )) مى شود و (اعضاى بدن او را قطعه قطعه کنند) که با احدى به این وضع دلخراش نه قبل از او، نه بعد از او، چنین رفتارى نکنند درود خدا بر روح او و ارواح همرزمان شهید او باد.(۷۵)

 

 

 

در راه عراق

۱۳ – موقعى که کاروان حسینى به طرف عراق پیش مى رفت در بین راه وقایع جالبى پیش مى آمد، از جمله مردى دروغگو مدعى بود که ، گوسفندى را به یکى از غلامان امام حسین فروخته و پولش را نگرفته است ، مساءله را به عرض امام رساندند، در این وقت که امام سجاد حضور داشت از آن مرد مدعى پرسید: نامت چیست ؟
گفت : زید.
امام فرمود: در مدینه مردى پارچه فروش است به نام زید، او در دروغگویى معروف است .
امام حسین با لبان متبسم رو به فرزندش امام سجاد کرد و گفت : او را با این (نام ) یاد نکن ، پدر بزرگوارم به من خبر داد که از خاندان ما، بزودى مردى قیام مى کند به نام ((زید)) و در راه مقدسش به شهادت مى رسد. در عالم بالا فرشتگان مقرب و پیامبران مرسل با روح او ملاقات مى کنند و او را به مقامى رفیع بالا مى برند، او و یاران مجاهدش روز رستاخیز در صحنه محشر از همه مردم مقام والاترى دارند و به آنان (( دعاه الحق )) یعنى داعیان حق ، مى گویند.(۷۶)

 

 

سخن جانسوز امام چهارم (علیه السلام ) درباره زید (علیه السلام )

۱۴ – امام چهارم زین العابدین (علیه السلام ) با قلبى پر از اندوه و غم ، به ابوحمزه ثمالى فرمود: اى اباحمزه ، اگر بعد از من زنده بمانى ، خواهى دید، که این پسر (اشاره به فرزند عزیزش زید نمود) در ناحیه اى از نواحى کوفه ، او را مى کشند و بعد دفنش مى کنند، ولى دشمن ، بدن او را از قبر بیرون مى آورد و آن را بروى خاک مى کشند و سپس در محلى به نام ((کناسه )) جسد او را به دار مى زنند، و بعد سنگدلان بنى امیه بدن را از دار پایین مى آورند و آن را آتش مى زنند، آنگاه قطعات سوخته بدن او را خرد مى کنند و به صحرا مى پاشند. (ابوحمزه همه اینها را با چشم خود دید).(۷۷)

 

 

ترا به خدا پناه مى دهم

۱۵ – مردى به نام خالد مى گوید: در محضر امام چهارم على بن الحسین (علیه السلام ) نشسته بودم ، امام فرزندش ((زید)) را صدا کرد و او را طلبید، این پسر بچه با شتاب به سوى پدر مى آمد که ناگاه با صورت به زمین خورد، و خون از صورتش جارى گشت ، امام بلافاصله او را از زمین بلند کرد و در حالى که خون را از رویش پاک مى کرد با دلسوزى فرمود: عزیزم ، ترا به خدا پناه مى دهم که تو همان زیدى باشى که در ((کناسه )) کوفه او را به دار مى زنند.(۷۸)

۱۶ – ریطه دختر عبداللّه بن محمّد حنفیه از زبان پدرش نقل مى کند: روزى زید بن على (علیهماالسلام ) بر عمویش محمّد حنفیه مى گذشت ، تا چشم محمّد به زید افتاده براى او متاءثر شد و وى را در کنار خودش جا داد و سپس رو به زید کرد گفت : فرزند برادر، ترا به خدا پناه مى دهم که همان زیدى باشى که او را در عراق به دار مى زنند. (۷۹)
(بعضى قائلند که محمّد حنفیه معاصر زید نبود و او را درک نکرده است ).(۸۰)

 

 

 

خبر امام باقر( علیه السلام )

۱۷ – یونس بن خباب مى گوید: خدمت امام باقر علیه السلام به مکتب مى رفتم ، یک روز امام ، زید را طلبید و به او بسیار ابراز محبت نمود و گرم گرفت ، آنگاه وى را در آغوش خود فشرد و با حالتى آمیخته با اندوه و تاثر فرمود:
برادر عزیز، تو را به خدا پناه مى دهم به دار آویخته کناسه باشى (۸۱)
۱۸ – و باز امام پنجم در تجلیل از مقام زید فرمود: (( هذا سید اهل بیته و الطالب باوتارهم )) یعنى این بزرگ خاندان خویش است و به خونخواهى آنان بر نخواهد خاست .(۸۲)
۱۹ – و نیز امام پنجم ، زید را براى خویش پشتوانه اى محکم و پناهى در حوادث مى دانست ، و با حالت دعا مى گفت : (( اللهم اشدد ازرى بزید)) یعنى خدایا، پشت مرا به زید قوى فرما.(۸۳)
عموجان ترا به خدا پناه مى دهم
۲۰ – امام صادق (علیه السلام ) نیز این جمله را به زید فرمود و خبر شهادت را در ضمن نقل حدیث معروفى که قبلا از رسول خدا و ائمه نقل کردیم تکرار فرمود.

مردى از اصحاب حضرتش به نام معمر مى گوید: (۸۴) من خدمت حضرت صادق (علیه السلام ) نشسته بودم ، ناگاه زید بن على بن الحسین (علیهم السلام ) وارد شد و با دو دستش دو طرف در اطاق را گرفت ، تا چشم امام به او افتاد با مهربانى و محبت به او فرمود: عموجان ، تو را به خدا پناه مى دهم که همان به دار آویخته کناسه باشى ، اتفاقا مادر زید آنجا حاضر بود، و سخن امام را شنید، و با دلسوزى مادرى و طرز تفکر زنانه ، جمله بیجانى به امام عرض کرد، وى گفت : تو این را از روى حسد به فرزندم گفتى ؟!
امام صادق (علیه السلام ) با متانت و مهربانى در جواب مادر زید فرمود: اى کاش حسد بود، اى کاش حسد بود، و سه مرتبه این جمله را تکرار فرمود، بعد امام به سرگذشت قیام و شهادت زید اشاره کرده و فرمود: پدرم از جدم (علیهماالسلام ) خبر داد: مردى از فرزندانم به نام زید، قیام مى کند، در کوفه به شهادت مى رسد و در کناسه او را به دار مى زنند، بدن او را از قبر بیرون مى آورند، سپس امام بقیه حدیث را که در عظمت مقام و منزلت زید است بیان فرمود و اضافه کرد: براى روح ملکوتى او، درهاى عالم بالا گشوده مى گردد، و فرشتگان آسمان ، از روح ملکوتى او شاد مى شوند، روح او در سینه پرنده سبز زندگى قرار داده شود، و آن پرنده در بهشت بهر جا که بخواهد پرواز مى کند.

 

 

 

فصل چهارم : فضائل زید (ع )

مقام علمى زید بن على (ع )

(( یرفع اللّه الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات )) (۸۵)
ترجمه : خداوند کسانى را که ایمان آوردند از شما، و آنان که به آنها علم داده شد به درجات عالى بالا مى برد.
(( و اللّه ما خرجت و لا قمت مقامى هذا، حتى قراءت القرآن و اتقنت الفرائض ، و احکمت السنه و الاداب ، و عرفت التاءویل کما عرفت التنزیل و فهمت الناسخ و المنسوخ و المحکم و المتشابه ، و الخاص و العام و ما یحتاج الیه الامه فى دینها مما لابد لهامنه ، و لا غنى عنه ، و انى لعلى بیند من ربى . )) (۸۶)

به خدا سوگند، من قیام نکردم و در این مقام قرار نگرفته ام ، تا آنکه قرآن را خوانده ام ، و واجبات و سنت و آداب را در خود استوار ساخته ام تاءویل قرآن را چون ظاهر آن شناختم ، ناسخ آن را از منسوخ و محکم را از متشابه فهمیدم ، خاص و عام آن را فرا گرفتم و آنچه امت اسلام به آن در دین خود لازم دارد و از آن بى نیاز نیست ، آموختم و همانا من از ناحیه پروردگارم با دلیل و بینه همراهم .
از سخنان جاوید زید بن على (علیهماالسلام )

 

 

 

عالم آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله )

زید بن على (علیه السلام ) نه تنها در زهد و عبادت و شجاعت و سخاوت و مردانگى معروف است ، بلکه در علم و دانش نیز او یکى از بارزترین چهره هاى درخشان اسلام است .
زید در احکام الهى ، فقیهى عمیق و دانشمندى بس سترگ بود، علم سرشار و دانش بى کران او زبانزد دوست و دشمن بود.
او در موقع بیان احکام الهى و مسائل فقهى چنان ریزبین و دقیق بود که هر گونه سؤ الى از او مى شد، با بیان روایات و احادیث که از پدر و برادر و برادرزاده اش شنیده بود، سؤ ال کننده را قانع مى ساخت .
مقام علمى زید آنقدر معروف و مسلم بود، که او را به ((عالم آل محمّد)) و یا ((فقیه اهلبیت )) ملقب ساخته بودند.
امام صادق درباره اش مى فرمود: خدا، زید را رحمت کند او عالمى درستگفتار بود.(۸۷)
و امام هشتم در مقام تجلیل و ستایش از او مى فرمود: (( انه کان من علماء آل محمّد)) او از علماى آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) بود.(۸۸)
باز امام صادق (علیه السلام ) در جاى دیگر زید را با عظمت یاد مى کند و مى فرماید: (( انه کان مؤ منا و کان عارفا و کان عالما و کان صادقا)) یعنى او مردى با ایمان و عارف و دانشمند و درستکار بود.(۸۹)
جابر جعفى گوید: بر امام باقر (علیه السلام ) وارد شدم و جناب زید هم در خدمت حضرتش نشسته بود. در این هنگام شاعر نامى و ادیب عرب ((معروف ابن خر بوذ مکى )) وارد شد. امام به او فرمود: معروف از آن اشعار خوبت مقدارى برایم بخوان ، او هم این اشعار را خواند:

(( لعمرک ما ان ابو مالک

بوان و لا بضعیف قواه

و لا بالد لدى قوله

یعادى الحکیم اذا مانهاه

و لکنه سید بارع

کریم الطبایع حلوثناه

اذا سدته سدت مطواعه

و مهما وکلت الیه کفاه ))

ترجمه : سوگند به جان تو، ابومالک امیرى نیست که قواى او ضعیف باشد و در سخن و گفتار ستیزه جوى نیست ، موقعى که دانایى او را از چیزى نهى کند و لیکن او آقایى است بزرگوار و خوش اخلاق و مدح و ثناى او شیرین است و اگر چیزى را بعهده وى واگذارى ، از عهده برآید.
موقعى که اشعار به اینجا رسید، امام باقر دستش را روى شانه زید نهاد و فرمود: اى اباالحسن این خوبیها همه صفات توست .(۹۰)

 

 

 

احترام فوق العاده امام صادق (ع ) نسبت به زید (ع )

عبداللّه بن جریر مى گوید: جعفر بن محمّد (علیه السلام ) را دیدم براى عمویش زید رکاب زین اسب را مى گرفت تا سوار شود و بعد از سوار شدن ، لباس او را روى زین پهن مى کرد.(۹۱)
سعید بن خیثم گوید: بین عبداللّه بن حسن و زید بن على بر سر موقوفات على (علیه السلام ) مناظره بود و آن دو قاضى مراجعه کردند، موقعى که برخاستند بروند، دیدم عبداللّه دوید و مرکب زید را جلو آورد و رکاب را گرفت تا وى بر مرکب سوار شد.(۹۲)

 

 

بزرگان شیعه و شخصیت علمى زید (ع )

علماى بزرگ و صاحب نظرات علم رجال و حدیث مقام علمى حضرت زید (علیه السلام ) را با عباراتى محکم و رسا بیان کرده اند و او را به عنوان یکى از بارزترین چهره هاى فقهى و علمى آل محمّد ستایش مى نمایند.
اردبیلى (ره ) مى گوید: زید بن على مردى جلیل القدر و عظیم المنزلت است ، او در راه خدا به مقام شهادت رسید و درباره شخصیت بزرگ او روایاتى بس زیاد رسیده است که مجال نقل آن نیست .(۹۳)
و شیخ در کتاب ((تکلمه )) در مقام بیان فضائل حضرت زید (علیه السلام ) مى فرماید:
علماى اسلام بر جلالت و وثاقت و ورع و علم و فضل وى اتفاق دارند.(۹۴)
شیخ طوسى در کتاب ((فهرست )) از عمر بن موسى وجهى (که از روات عالیقدر اسلام است ) نقل مى کند که گفت : هیچکس را در تشخیص آیات قرآن از ناسخ و منسوخ و برگرداندن متشابه آن به محکم ، چون زید بن على (علیه السلام ) ندیدم .(۹۵)
علامه بزرگ امینى در کتاب (( الغدیر )) در مقام دفاع از ساحت مقدس حضرت زید و بیان فضائل و مناقب علمى حضرتش مى گوید: (( … و من مقدمى علماء اهل البیت ….)) (۹۶) او یکى از برجسته ترین علماى اهل بیت (علیه السلام ) بود، فضائل و کمالات از هر طرف او را احاطه کرده بود، علم از او چون آب چشمه مى جوشید.

 

 

بزرگان اهل سنت و شخصیت علمى زید

علماء و پیشوایان بزرگ اهل سنت ، مانند: ابن حجر، ذهبى ، ابن تیمیه و هیثمى و ابن شبه موقع تجلیل از مقام شامخ علمى زید بن على (علیه السلام ) مى گویند: (( انه من اکابر العلماء و افاضل اهل البیت فى العلم و الفقه )) یعنى زید بن على از شخصیتهاى بزرگ علمى خاندان نبوت و برجسته ترین عالم و فقیه آنان بود.(۹۷)

ابوحنیفه یکى از بزرگترین پیشوایان اهل سنت و امام فرقه حنفى ها درباره مقام علمى زید (علیه السلام ) با جمله اى رسا و شگرف او را یاد مى کند و مى گوید: (( شاهدت زید بن على کما شاهدت اهله فما راءیت فى زمانه افقه منه و لا اسرع ، جوابا و لا ابین قولا لقد کان منقطع القرین )). )) یعنى زید را چون دودمانش دیدم (در عظمت و علم ) ولى در عصر او کسى را داناتر و حاضر جواب تر و خوش بیان تر از او ندیدم ، او در گفتگو با قاطعیت سخن مى گفت .(۹۸)

سفیان ثورى ، درباره زید مى گوید: او داناترین خلق خدا به کتاب خدا بود، او جاى حسین بن على (علیهماالسلام ) را پر کرد.(۹۹)
ابوطالب یکى از علماى اسلام گوید: مقام و مرتبه زید (علیه السلام ) آنقدر روشن است که اگر نام متکلمین را گویى زید از آنها است و اگر زهاد را بگویى از آن دسته است و اگر شجاعان و دلیران را شمارى او نیرومندترین آنهاست ، و اگر اهل معرفت و حفظ و سیاست را بگویى او را شامل مى شود.(۱۰۰)
شعبى گوید: مردى چون زید از مادر نزاییده است .(۱۰۱)

 

 

 

نشو و نماى زید (ع )

مدینه ، پایگاه نشو و نماى زید علیه السلام در آن عصر مرکز حرکت علمى وسیعى بود، از زمان رسول خدا صل الله و علیه و آله بنیانگذار بزرگترین و کاملترین فرهنگ بشرى به بعد این مکان توجه دانشمندان جهان را به خود جلب کرد و مسلمین و صحابه پیامبر صل الله و علیه و آله علوم مختلف : تفسیر، حدیث فقه ، و سایر علوم اسلامى را فرا مى گرفتند. و مسلمین قرآن را به دقت مى خواندند و مى فهمیدند و آن را برنامه روزمره زندگى خویش ‍ قرار داده بودند (۱۰۲)

بعد از رحلت رهبر عالیقدر اسلام باز این شهر مرکز بزرگترین دانشگاه اسلامى بود و مسلمین مشکلات علمى خود را در آنجا حل مى کردند (۱۰۳) مخصوصا عصر زید عصر علم بود و تجزیه و تحلیل مسائل اسلامى .
امام باقر (شکافنده علم ) برادر عالیقدر زید و سرآمد روزگار خویش در حل مشکلات و مسائل بغرنج و پیچیده علمى بود، لذا پیامبر او را قبلا به (( (باقرالعلوم ) )) یعنى شکافنده علم ملقب ساخته بود.(۱۰۴)

خلاصه مدینه در عصر ائمه دین مخصوصا عصر امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام ) بزرگترین پایگاه علمى جهان محسوب مى شد و دانشجویان برجسته از مردان و زنان بعنوان نمونه هایى از شخصیت هاى فقهى و علمى از آنجا برخاستند.(۱۰۵)
لذا مى بینیم که ، این دو امام بزرگ بعنوان عالیترین نمونه معلمان بشریت در صحنه فرهنگ علمى جلوه مى کنند، و جامعه تشیع به کاملترین و گرانبهاترین ذخایر علمى و فقهى خود دست مى یابد. و اکثر روایات و اخبار و احادیث آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) در عصر این دو پیشواى بزرگ اسلامى به دست مسلمین رسیده است .
زید بن على یکى از مشعلداران و شاگردان ممتاز مکتب این دو امام بزرگ پس از استفاده هاى شایان علمى که از پدر بزرگوارش امام سجاد (علیه السلام ) نمود مى باشد.

او در مکتب پدر علوم مختلفى را آموخت و پس از او از محضر پر فیض ‍ برادر عالیقدرش امام باقر و سپس مدت کوتاهى نزد برادرزاده اش امام بزرگوار امام صادق آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) آن را تکمیل نمود. (۱۰۶) و مقام علمى زید بن على به جایى ترفیع یافت که گاهى ائمه بزرگ اسلام دانشمندان مبرزى را براى استفاده علمى و تصدیق آنان به محضر زید بن على ارجاع مى دادند. ما بعنوان نمونه و شاهد، یک روایت جالب را در اینجا نقل مى کنیم :

 

 

 

احاطه علمى زید (ع )

ابوحمزه ثمالى و ابوخالد واسطى که دو تن از شخصیتهاى بزرگ علمى اسلامند و خود فقیه و صاحب نظرند مى گویند: رساله اى را بر ردّ مخالفان نوشتیم ، و پس از اتمام آن را به مدینه برده تا از نظر مبارک معلم بزرگ ما امام باقر (علیه السلام ) بگذرد که احیانا اگر اشکالاتى داشته باشد، با تذکر حضرت برطرف نماییم ، موقعى که به مدینه آمدیم و خدمت امام مشرف شدیم ، حضرت را از نوشتن کتاب مطلع ساختیم ، امام در ضمن تشویق و ترغیب ما در این کار فرمود: بسیار کار شایسته کردید و سعى و کوشش شما، ارزنده است .

و بعد امام پرسید: آیا این کتاب را به ((زید)) ارائه داده اید؟ گفتیم : خیر، فرمود: آن را در حضور او بخوانید، آنگاه ببینید نظر او چیست ؟
ما طبق دستور امام به حضور زید (علیه السلام ) رفتیم و او را از جریان کتاب مطلع ساختیم به ما فرمود: آنچه نوشته اید بخوانیم ببینیم چیست ؟
ما کتابچه را تا آخر خواندیم ، گفت : بسیار خوب ، زحمت کشیده اید و کوشش فراوان کرده اید امّا، این نوشته مایه شکست شماست ، آنگاه او یکى پس از دیگرى مطالب ما را رد کرد. به خدا قسم ما، نمى دانیم از چه تعجب کنیم ، آیا از اینکه او گویى کتاب را یکباره حفظ کرد و آیا از ردّ مستدل او متعجب باشیم .
آنگاه خود او راه استدلال و شیوه بحث و بیان مطالب متناسب را به ما راهنمایى فرمود، و رویه ردّ مخالفان را بنحو احسن به ما نشان داد.
بعد از این مجلس ، باز خدمت امام باقر (علیه السلام ) مشرف شدیم و جریان را و وجوه استدلال زید (علیه السلام ) را براى حضرتش بازگو کردیم .

امام (علیه السلام ) فرمود: روزى پدرم ، زید را خواست و دستور داد تا قرآن بخواند، او خواند، سپس پدرم آیات مشکلات قرآن را از او پرسید، و او یکى یکى جواب صحیح مى داد، پدرم اینقدر تحت تاءثیر استعداد فوق العاده و دانش او قرار گرفت ، که برخاست و بین دو چشم زید را بوسید.

بعد، امام باقر (علیه السلام ) خود نیز، مقام علمى و تبحر فوق العاده زید را به اصحابش گوشزد کرد و با جمله اى جالب و رسا فرمود: (( ان زیدا اعطى من العلم مثل ما علینا بسطه )) یعنى به زید همانند علم مادر وسعت و احاطه افاضه شده است .(۱۰۷)

 

 

زید بن على (ع ) مفسر و همراز قرآن

زید بن على مى گوید: (( خلوت بالقرآن ثلاث عشره سنه اقراءه و اءتدبره …)) (۱۰۸) یعنى (سیزده سال با قرآن خلوت کردم آیات آنرا مى خواندم و درباره آن مى اندیشیدم .)
یکى از القاب زید بن على (علیهماالسلام ) (( حلیف القرآن )) یعنى همراه قرآن است (۱۰۹) او همیشه با قرآن سر و کار داشت و آنى از ذکر خدا و کتاب او غافل نبود.

ابونصر بخارى از ابن جارود روایت مى کند که مى گفت : (( قدمت المدینه فجعلت کلما سئلت عن زید بن على قبل لى ذاک حلیف القرآن ذاک اسطوانه المسجد)) یعنى به مدینه آمدم و از هر که حال زید بن على را پرسیدم ، در جوابم گفته مى شد، همان (( حلیف القرآن )) همان ستون مسجد.
آرى او آنقدر با مسجد و عبادت انس گرفته بود که وى اکثر اوقات خود را در مسجد مى گذراند، بطورى که چون ستونى از ستونهاى مسجد جلوه مى کرد.(۱۱۰)

او در تشخیص معانى قرآن و طرز قرائت آن ، صاحب نظر بود و در بحثهاى خود، همیشه با الهام از این کتاب ، خصم را مغلوب مى ساخت درباره زید گفته اند: (( و کانت له فیه قرائه خاصه )) یعنى او قرائت خاصى در قرآن داشت (۱۱۱) و کتابى در این زمینه تاءلیف نمود، و گفته اند: (( فقد علم القرآن و اوفى فهمه )) یعنى او قرآن را آموخت و خوب آنرا مى فهمید.(۱۱۲)
امام صادق (علیه السلام ) در این مقام از ممارست و مطالعه عمیق وى سخن مى گوید و با جمله اى افتخارآمیز از او یاد مى کند: (( کان واللّه اقرءنا للکتاب )) به خدا سوگند، او در میان ما بیش از همه به قرائت قرآن اشتغال داشت .(۱۱۳)

 

 

 

او در زندان تفسیر قرآن مى گفت

مردى به نام ابى غسان ازدى مى گوید: زید بن على (علیهماالسلام ) در مسافرت به شام در زمان حکومت جائر هشام پنج ماه به زندان افتاد، هیچ مردى را داناتر از او به کتاب خدا ندیدم ، در این مدت کوتاه که با او همزندان بودم سوره حمد و بقره را بطور جالب و شیوا با بیانى رسا به نحو تفسیر از او آموختم .

آرى او از فرصت استفاده کرد و زندان را به شکل مدرسه اى عالى تبدیل نمود و حتى در موقع گرفتارى تا آنجا که برایش ممکن بود به وظیفه روشنگرى خویش پرداخت و براى زندانیان تفسیر قرآن مى گفت .

 

 

 

عظمت قرآن از نظر زید (ع )

او زندانیان را از سرچشمه علوم و حکمتها و زهد و تقواى خود سیراب مى نمود و آنان را به کتاب حق و احکام خدا دعوت مى کرد، مى گفت : (۱۱۴) رحمت خدا شامل حال شما گردد. بدانید که بهترین و روشنترین راهها براى رسیدن به سعادت واقعى ، دانستن قرآن و عمل کردن به دستورها و قوانین آنست . زیرا این کتاب عزیز، داراى شرافت و عظمت خاصى است که خداوند به آن بخشیده است و نام آن را، روح ، رحمت ، شفاء، هدایت و نور نهاده است . خداوند با فصاحت و بلاغت اعجازآمیز آن نقشه هاى دشمنان و مخالفان حق را نقش بر آب ساخته است .
این کتاب را چنان لطیف و ملایم روح قرار داده که براى گوش ها، ناماءنوس و ناهنجار نیست . و چنان محکم و تازه است که با رد مخالفان خللى به آن نرسد و کهنه نگردد.
عجایب و شگفتیهاى این کتاب همیشه تازگى و حلاوت خاصى دارد.
فوائد آن آنقدر زیاد و بیکران است که انتهایى براى آن تصور نمى شود.
این قرآن داراى چهار سیما و صورت است .
اول – سیماى حلال و حرام که اکثر مردم این احکام را مى دانند.
دوم – سیماى دقیق تر که جز علماء و متفکران به آن دست نیابند.
سوم – سیماى فصاحت و اسلوب الفاظ که جز فصحاى عرب حلاوت آن را درک نکنند.
چهارم – سیماى باطنى یا تاءویل قرآن که جز خداوند متعال کسى آن را نداند.(۱۱۵)
بدانید که قرآن داراى ((ظاهر)) و ((باطن )) و ((حد)) و ((اطلاق )) ظاهرش همان تنزیل است (و الفاظى که نازل شده و مردم مى فهمند) و باطنش تاءویل (معانى خلاف ظاهر و دقیق ) آن است و (حد) آن همان احکام و قوانین تشریعى آن است و (مطلق ) عبارت از ثواب و عقاب آن مى باشد.(۱۱۶)

 

 

 

در مجلس حاکم کوفه

در کتاب (( زینه المجالس )) نقل مى کند: روزى حضرت زید (علیه السلام ) نزد خالد بن عبداللّه استاندار کوفه رفت ، خالد به پاس احترام آن جناب از جاى برخاست ، آنگاه به مردى یهودى که در مجلس حاضر بود رو کرد و گفت :
چرا یهود تو را بزرگ مى پندارند و بر خود مقدم مى دارند؟
یهودى گفت : چون من از نسل داوود پیغمبر هستم .
خالد گفت : به چند واسطه ؟
یهودى گفت : چهل واسطه .
خالد: اشاره به زید بن على (علیهماالسلام ) کرد و گفت این زید بن على فرزند پیغمبر ماست به سه واسطه .
یهودى گفت : پس احترام کن و بزرگ دار این مردى که خداوند بواسطه او تو را بزرگ کرده است .
خالد گفت : من احترام و اکرام او را بر خود واجب مى دانم .
یهودى گفت : اگر راست مى گویى او را بر مسند خویش بنشان و جایت را به او بسپار.
خالد گفت : من حرفى ندارم امّا خلیفه هشام بن عبدالملک به این کار راضى نیست .
یهودى گفت : هشام نمى تواند تو را از رضاى خدا منع کند.
خالد گفت : ساکت باش ، اگر مى خواهى از اینجا به سلامت بروى .
یهودى گفت : تا خدا نخواهد، کسى نمى تواند کوچکترین آسیبى به من برساند.
سخن که به اینجا کشید، زید (علیه السلام ) برخاست و این کلمات را به زبان آورد:
روشن باد چشم پیغمبرى که یهودیان اعتقاد بیشتر به او دارند تا این مردم (بنى امیه )(۱۱۷)

 

 

زید بن على (علیهماالسلام ) محدث و فقیه اهلبیت

مهمترین و معتبرترین کتب روائى ما که در احکام و فروع بعنوان مدرک و سند از آن استفاده مى شود چهار کتاب است ، در این کتابها تمام مسائل و احکام اسلام به شکل روایت و حدیث از پیشوایان معصوم ما پیامبر خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام ) رسیده است و فقهاء و بزرگان دین براى استنباط شرایع اسلام بعد از قرآن این چهار کتاب را بیشتر از سایر آثار شیعه مورد استفاده و استناد قرار مى دهند،

این چهار کتاب عبارتند از:

۱ – کتاب کافى قسمتى از آن در اصول اعتقادات است که به نام ((اصول کافى )) معروف است و قسمت دیگر آن در فروع و احکام است و ((فروع کافى )) نام دارد.
شیخ مفید مى گوید: کافى در ردیف جلیل ترین کتب شیعه و سودمندترین آنهاست . تعداد احادیث آن (۱۶۱۹۹) حدیث (۱۱۸) و در غناء معارف و احکام همین قدر بس ، که تعداد روایات کتاب کافى (اصول و فروع ) بیش از تعداد روایات وارده در ((صحاح ششگانه )) اهل سنت است .
مؤ لف بزرگوار کتاب اصول کافى مرحوم ثقه الاسلام محمّد بن یعقوب کلینى است متوفاى ۳۲۰ ق . او از مبرزترین علماى شیعه مى باشد.
نجاشى درباره وى گفته : او در زمان خود شیخ و پیشواى شیعه بود و حدیث را از همه بیشتر ضبط کرده و بیش از همه مورد اعتماد است .
۲ – کتاب (( من لا یحضره الفقیه : )) تاءلیف شیخ اجل شیعه ، ابى جعفر محمّد بن على بن الحسین بن بابویه قمى (معروف به صدوق ) متوفاى ۳۸۱ ق . این کتاب نیز از معتبرترین کتب روائى شیعه است تعداد احادیث آن به (۵۹۶۳) مى رسد.(۱۱۹)
۳ – کتاب (( تهذیب الاحکام )) سومین کتاب روائى معتبر شیعه است و تعداد احادیث آن به ۱۳۵۹ خبر مى رسد.
۴ – کتاب (( الاستبصار )) این کتاب نیز از ارزنده ترین کتب روائى شیعه است ، تعداد روایت آن به ۴۵۱۱ حدیث مى رسد.
مؤ لف (تهذیب ) و (( (الاستبصار)، )) شیخ الطایفه و رئیس ابوجعفر محمّد بن حسن (معروف به شیخ طوسى ) است ، متوفاى ۴۶۰ ه‍ ق .

 

 

روایات زید بن علی (ع) در کتب اربعه

اسم کتاب جلد کتاب باب حدیث
کافی ۳ ۳ ۷۵ ۴
کافی ۳ ۳ ۷۶ ۶
کافی ۶ ۷ ۱۵ ۱۰
کافی ۶ ۱ ۳۴ ۵
تهذیب ۱ ۲۴۸
تهذیب ۲ ۵۷۸
تهذیب ۶ ۲۰۸
تهذیب ۶ ۳۲۱
تهذیب ۱ ۷۹۲
تهذیب ۶ ۳۲۶
تهذیب ۸ ۸۴۹


اسم کتاب جلد حدیث اسم کتاب جلد حدیث
استبصار ۱ ۱۹۶ استبصار ۶ ۳۴۷
استبصار ۱ ۹۵۱ استبصار ۶ ۷۸۰
استبصار ۱ ۹۷۲ استبصار ۷ ۶۴
استبصار ۱ ۹۷۶ استبصار ۷ ۹۷۶
استبصار ۱ ۱۰۰۰ استبصار ۷ ۹۷۷
استبصار ۱ ۷۱۱ استبصار ۳ ۴۸۴
استبصار ۱ ۱۴۲۶ استبصار ۳ ۱۰۸۵
استبصار ۱ ۱۴۳۳ استبصار ۳ ۵۱۱
استبصار ۱ ۷۱۸ استبصار ۳ ۱۳۰۹
استبصار ۱ ۱۵۱۷ استبصار ۳ ۷۱۲
استبصار ۲ ۱۱۱۹ استبصار ۳ ۱۴۵۷
استبصار ۲ ۱۴۴۹ استبصار ۳ ۸۰۴
استبصار ۱ ۱۴۳۲ استبصار ۸ ۱۳۶
استبصار ۳ ۱۰۸ استبصار ۸ ۶۷۹
استبصار ۳ ۱۹۱ استبصار ۸ ۸۵۲
استبصار ۳ ۴۴۹ استبصار ۸ ۹۵۴
استبصار ۴ ۱۰۷ استبصار ۴ ۱۰۰۳
استبصار ۹ ۲۰۱ استبصار ۱ ۱۳۴۱
استبصار ۹ ۴۵۱ استبصار ۱ ۷۵۸
استبصار ۱۰ ۶۹۸ استبصار ۱ ۱۰۹۹
استبصار ۴ ۹۸۷ استبصار ۳ ۲۱۵
استبصار ۴ ۸۹۸ استبصار ۱۰ ۵۸۵
استبصار ۴ ۱۰۹۲ استبصار ۱ ۶۴۸
من لایحضر ۳ ۱۷۴۰ من لایحضر ۴ ۴۱۷
من لایحضر ۴ ۷۵۳ من لایحضر ۳ ۱۶۶۹

 

 

طبقه زید بن على (ع ) در حدیث  
زید (علیه السلام ) در اسناد حدود شصت و یک روایت واقع شده است و همه این روایات را از پدران پاکش (علیهم السلام ) نقل مى کند.
طریق صدوق (۱۲۰) به زید بن على (ع ) 
مرحوم شیخ صدوق در کتاب (( من لا یحضره الفقیه )) احادیثى را از معصومین نقل کرده است که معاصر آنان نبوده و آنچه از ایشان روایت کرده بوسائط بوده است که آن واسطه ها را نقل نکرده آنگاه در آخر کتابش طریق خود را به آنان یادآور شده است . مرحوم اردبیلى در (( جامع الرواه )) آخر جلد دوم این طریق را نقل کرده است .
از جمله کسانى که مرحوم صدوق بوسائط از او روایت دارد زید بن على بن الحسین (علیهم السلام ) مى باشد.
طریق صدوق به زید (علیه السلام ) به این ترتیب است : شیخ صدوق از پدرش و محمّد بن حسن ، این دو از سعد بن عبداللّه از ابى الجوزاء منبه بن عبداللّه ، از حسین بن علوان ، از عمرو بن خالد، از زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیهم السلام ).
در صحت این طریق دو نظریه است ، مشهورا آن را طریق صحیح مى دانند و بعضى تضعیف کرده اند. آن کسانى که این طریق را ضعیف مى دانند، به خاطر وجود ((حسین بن علوان )) و ((عمرو بن خالد)) در سلسله این اسناد است ، چون علاوه بر اینکه این دو را عامى (غیر شیعه ) مى دانند مى گویند وثاقت این دو نفر ثابت نشده است ، و مرحوم اردبیلى از جمله کسانى است که طریق را بخاطر این دو ضعیف خوانده است .(۱۲۱)
امّا دسته دیگر از علماى بزرگ شیعه که در علم رجال صاحب نظر و استادند این طریق را صحیح مى دانند و مى فرمایند جمیع افرادى که در این طریق آمده اند همه مورد وثوق و اعتمادند، امّا ((حسین بن علوان )) گرچه به عامى بودن معروف است ، امّا ثقه و مورد اعتماد است ، البته برادرش ‍ ((حسین بن علوان )) از او واثق است و به شیعه نزدیک تر است و علماى رجال شیعه همه وى را توثیق کرده اند.
و ((علامه )) در کتاب ((خلاصه )) و ((نجاشى )) در کتاب ((رجال )) درباره این مرد مى گویند:
او کوفى و عامى است و از اصحاب امام صادق (علیه السلام ) است برادرش ‍ حسن کنیه او ابومحمّد است این دو برادر از امام صادق روایاتى نقل کرده اند: (( و الحسن اخص بنا و اولى )) حسن به ما (امامیه ) نزدیکتر است .(۱۲۲)
ابن عقده ، گوید: (( ان الحسن کان اوثق من اخیه و احمد عند اصحابنا)) نزد اصحاب ما (حسن ) از برادرش (حسین ) وثاقتش ‍ محکم تر و پسندیده تر است کلمه (اوثق ) در مقابل ثقه است یعنى حسین ثقه است و برادرش اوثق است و همین کلام ابن عقده در وثاقت حسین بن علوان کافى است .
در رجال (کشى ) مى گوید حسین بن علوان با چند تن دیگر از رجال عامه اند (( الا ان لهم میلا و محبه شدیده )) امّا در آنان میل و محبت شدیدى نسبت به اهل بیت (علیهم السلام ) بود.(۱۲۳)
امّا عمرو بن خالد – او به خالد واسطى معروف است و از زید بن على روایت دارد و کتاب بزرگى تاءلیف کرده است .(۱۲۴)
او از اصحاب امام باقر (علیه السلام ) است . و نیز از عامه بود، امّا همانند حسین بن علوان علاقه و محبت شدیدى نسبت به خاندان پیامبر داشت .(۱۲۵)
ابن فضال مى گوید: عمرو بن خالد در نقل حدیث مورد وثوق و اعتماد است و بعضى او را (زیدى ) از پیروان زید و قائلین به امامت او مى دانند.(۱۲۶)
همانطور که در مقدمه بحث گفته شد بیشتر بزرگان شیعه این طریق را صحیح مى دانند و حسین بن علوان و عمرو بن خالد را توثیق کردند.
آیه اللّه حاج سید ابوالقاسم خوئى در کتاب (( معجم رجال الحدیث )) مى فرماید:
(( والطریق صحیح و ان کان فیه حسین بن علوان و عمرو بن خالد، و لقد سها الاردبیلى فى عدالطریق ضعیفا)). )) یعنى این طریق صحیح است اگر چه در آن حسین بن علوان و عمرو بن خالد مى باشد، و اردبیلى دچار سهو شده که این طریق را ضعیف دانسته است .(۱۲۷)

 

کاتب و راوى صحیفه سجادیه 
در مقدمه صحیفه سجادیه چاپهاى جدید از اول کتاب تا ص ۲۳ در ضمن دانستن سند صحیفه به داستان شیرینى از زبان یحیى بن زید (علیه السلام ) فرزند شهید و انقلابى حضرت زید (علیه السلام ) مصاحبه او با مردى از اصحاب و نزدیکان امام صادق به نام متوکل بن هارون و مطالبى که بین آنان رد و بدل شد و سخنان امام صادق و قضاوت حضرتش درباره زید و یحیى و بعضى دیگر از انقلابیون آل محمّد برخورد مى کنیم ، که اینک ما ترجمه آن را در اینجا مى آوریم و چون داستان و سرگذشت مفصلى است از آوردن عین متن عربى آن خوددارى مى کنیم .
خواننده عزیز مى تواند به مقدمه صحیفه سجادیه مراجعه فرماید. و در این مقدمه روشن مى شود که راوى و کاتب صحیفه حضرت زید (علیه السلام ) مى باشد.
البته ما براى اختصار در نقل این مقدمه از ذکر سلسله سند حدیث و ناقلین آن خوددارى مى کنیم .
صحیفه اى که یکى از دانشمندان مصرى درباره اش مى گوید: کتاب صحیفه سجادیه گنجینه اى از علم و دانش و حکمت بود که به روى ما گشوده شد.
آرى این صحیفه کاتب و حافظ آن عالم آل محمّد زید بن على بن الحسین است .(۱۲۸)

 

 

داستانى شیرین و جالب  
متوکل فرزند هارون گفت : یحیى بن زید بن على (علیه السلام ) را پس از کشته شدن پدرش هنگامى که به خراسان مى رفت ملاقات کردم . (۱۲۹) به او سلام کردم ، جواب داد، فرمود: از کجا مى آیى ؟ گفتم از حج .
سپس از من احوال کسان و عموزادگان و بستگان خویش را در مدینه پرسید، مخصوصا از حال جعفر بن محمّد صادق (علیه السلام ) بسیار پرسش کرد، من او را از حال امام صادق (علیه السلام ) و اندوه حضرتش به کشته شدن پدرش زید بن على (علیهماالسلام ) پدرم را به جنگ نکردن با بنى امیه امر فرمود و پند و اندرز داد و او را آگاه نمود که اگر قیام کند، و از مدینه بیرون رود پایان کارش به کجا مى انجامد.
از بیان جناب یحیى چنین استفاده مى شود: عمل حضرت زید نکوهیده و موافق امر امام نبوده است ، ولى آنچه از اخبار بدست مى آید ستودن آنجناب است و خروج و جنگ او را با بنى امیه براى خونخواهى حضرت امام حسین (علیه السلام ) مى دانند و این با نهى حضرت امام باقر (علیه السلام ) منافات ندارد، زیرا نهى آن حضرت یا از روى تقیه و (تاکتیک ) بود و یا از روى شفقت و مهربانى بر او بوده است .(۱۳۰)

 

 

خبر ناگوار 
سپس یحیى از متوکل پرسید:
– آیا پسر عمویم جعفر بن محمّد (علیه السلام ) را دیدار نمودى ؟
متوکل : آرى .
یحیى : درباره من چیزى از او شنیدى ؟
متوکل : بلى .
یحیى : چه فرمود؟ به من بگو.
متوکل : قربانت شوم دوست ندارم آنچه از او درباره ات شنیده ام روبرو با تو بگویم .
یحیى : مرا از مرگ مى ترسانى ؟ هر چه شنیده اى بگو.
متوکل : آن حضرت فرمود: تو کشته و به دار آویخته مى شوى چنانکه ، پدرت کشته و به دار آویخته شد.
در این هنگام رنگ یحیى عوض شد و این آیه را خواند: (( یمحوا اللّه ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب )) (۱۳۱) یعنى خداوند آنچه خواهد (و مقدر شده باشد) محو مى کند و آنچه خواهد ثابت خواهد ماند و اصل کتاب نزد او است .
اى متوکل ، خداوند متعال این امر (حکومت اسلامى ) را بوسیله مبارزات پى گیر ما محکم خواهد ساخت . خداوند به ما علم و شمشیر داد و هر دو را در ما جمع نمود و به عموزادگان ما علم تنها داد.(۱۳۲)
متوکل : فدایت شوم ، من مى بینم مردم رغبتشان به پسر عمویت جعفر (علیه السلام ) از تو پدرت بیشتر است و دور آنها را بیشتر مى گیرند.
یحیى : درست گفتى عمویم محمّد بن على (علیهماالسلام ) و فرزندش مردم را به زندگى مى خوانند ولى ما آنان را به مرگ دعوت مى نماییم .
متوکل : فرزند رسول خدا شما بهتر مى دانید یا ایشان و کدام اعلم هستید؟ دیدم یحیى ساکت شد و مدتى دراز چشمانش به زمین خیره شد. گویا یحیى فکر مى کرد که مقصود متوکل چیست ؟ آیا مى داند و مى پرسد تا عقیده یحیى را درباره امام صادق (علیه السلام ) و پدرش امام باقر (علیه السلام ) بداند، یا چون نمى داند مى پرسد، و یا استفهام و پرسش او از روى توبیخ و سرزنش است .(۱۳۳)
پس از آن یحیى سر را بلند کرد و گفت : همه ما داراى علم و دانشیم امّا فرق ما و آنها ((امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام ))) در این است که : هر چه ما مى دانیم ، آنان نیز مى دانند، ولى هر چه آنان مى دانند، ما نمى دانیم .(۱۳۴)
(و اینکه نفرموده : آنان داناترند، براى آنست که خود را نسبت به عمو و عموزاده اش درباره حقایق و علوم الهیه نادان مى پنداشت ).(۱۳۵)

 

 

صحیفه کامله 
یحیى : خوب ، چیزى از عمویم یادداشت و یا حفظ نکرده اى ؟
متوکل : آرى ، یادداشت و نوشته هایى از او دارم .
یحیى : ببینم .
متوکل : پس من انواعى از علم که از آن حضرت یادداشت نموده بودم به او نشان دادم و در آن میان دعایى که حضرت صادق (علیه السلام ) شخصا آن را به من املاء فرموده بود و حضرتش به من فرموده بود که پدرش امام باقر (علیه السلام ) آن را به املاء کرده و آن دعاء از دعاهاى پدرش امام على بن الحسین (علیهماالسلام ) و از جمله دعاهاى صحیفه کامله است (۱۳۶) آن دعا را به او دادم .
یحیى آنرا تا به آخر از نظر گذراند و به دقت مطالعه کرد، و گفت : اجازه مى دهى آن را رونویس کنم .
متوکل : پسر رسول خدا در آنچه از خودتان است اجازه مى خواهید؟
یحیى : الا ن یک دعائى از صحیفه کامله از آنچه پدرم آن را از پدرش (على بن الحسین علیهماالسلام ) نقل شده به تو نشان مى دهم ، پدرم براى حفظ آن و اینکه آن را به نااهل ندهم بسیار سفارش کرد.
((عمیر)) فرزند متوکل مى گوید: پدرم (متوکل ) برایم تعریف کرد که : موقعى گفتگویم با یحیى به اینجا رسید، چنان محبت یحیى در دلم افتاد که بى اختیار، برخاستم و سر او را بوسیدم ، و گفتم : به خدا قسم من ، خداوند را با دوستى و پیروى شما پرستش مى کنم ، و امیدوارم که ، مرا در زندگى و مرگ بوسیله ولایت و دوستى شما سعادتمند و نیکبخت فرماید.
سپس متوکل مى گوید: یحیى آن صحیفه اى که به او داده بودم ، به جوانى که همراهش بود، داد و به او فرمود: این دعا را با خط قشنگ براى من بنویس و بیاور، شاید موفق شوم آن را حفظ کنم ، چون من این دعا را از پسر عمویم جعفر بن محمّد (علیهماالسلام ) خدا او را حفظ کند مى خواستم ، امّا نمى داد!!
متوکل مى گوید: من یک مرتبه متوجه شدم که چه اشتباهى کردم و از کار خود پشیمان شدم و نمى دانستم چه بکنم ، امام صادق (علیه السلام ) هم امر نفرموده بود که آن را به کسى ندهم .

 

 

صحیفه اى دیگر 
امّا بعد دیدم ، یحیى جامه دانى خواست و یک صحیفه اى قفل زده و مهر کرده را از آن بیرون آورد و تا چشمش به مهر آن افتاد آن را بوسید و در این حال قطرات اشک از چشمش سرازیر شد.
سپس مهر را شکست و قفل را گشود و صحیفه را باز کرده بر چشم خود نهاد و به صورتش مالید و فرمود: به خدا قسم اى متوکل ، اگر جریان کشته شدن و به دار آویخته شدنم را که از پسر عمویم نقل کردى نبود این صحیفه را به تو نمى دادم . و از دادن آن به تو بخل داشتم .
(این بخل از جهت آن بود که مبادا صحیفه اى به دست نااهل بیفتد و یا چنین نسخه گرانبها و بى مانندى که به خط پدرش زید (علیه السلام ) و املاى جدش على بن الحسین (علیهماالسلام ) است گمشده و نابود گردد).
سپس یحیى اضاف کرد: ولى من مى دانم که پیشگویى حضرت صادق (علیه السلام ) حق و درست است و آن را از پدرانش فرا گرفته ، و بزودى درستى آن آشکار خواهد شد، پس ترسیدم که چنین علمى به دست بنى امیه بیفتد و آن را پنهان دارند و در گنجینه ها براى خود نگهدارى کنند.(۱۳۷)
پس آن را بگیر و بجاى من نگهدار و منتظر باش ، هرگاه خداوند کار من و این گروه (بنى امیه ) را به پایان رسانید و او پایان دهنده همه کارهاست و بدان که ، این صحیفه امانت و سپرده به من نزد تو باشد تا آن را به پسر عموهایم محمّد و ابراهیم (۱۳۸) فرزندان عبداللّه بن حسین بن على (علیهم السلام ) برسانى ، زیرا هر دو در این کار (قیام علیه حکومت غاصب بنى امیه ) جانشینان من هستند.

 

 

ملاقات با امام 
متوکل گفت : من صحیفه را گرفتم و موقعى شنیدم که یحیى بن زید کشته شده به مدینه باز گشتم و خدمت امام صادق (علیه السلام ) مشرف شدم و سرگذشت یحیى و مذاکراتى که بین ما واقع شده بود براى حضرتش تعریف کردم ، امام خیلى گریه کرد و سخت اندوهناک شد و فرمود: خدا پسر عمویم را بیامرزد، و او را پدران و اجدادش محشور فرماید، به خدا قسم اى متوکل علت آنکه صحیفه را به یحیى ندادم همان بود که او بر صحیفه پدرش ‍ مى ترسید (و آن افتادن بدست نااهل بود) اکنون آن صحیفه کجاست ؟
گفتم : بفرمائید این همان صحیفه است .
امام آنرا گشود و فرمود: به خدا قسم این خط عمویم زید و دعاى جدم على بن الحسین (علیهماالسلام ) است .
سپس به فرزندش اسماعیل (۱۳۹) فرمود: اسماعیل ، برخیز و دعائى که تو را به حفظ و نگهداریش امر نمودم ، بیاور، اسماعیل برخاست و صحیفه اى بیرون آورد که گویا همان صحیفه اى بود که یحیى بن زید به من داده بود.
امام صادق ، آنرا بوسید و بر چشم خود نهاد و فرمود: این نوشته پدرم و گفته جدم است که در حضور خودم پدرم آن را نوشت .
متوکل مى گوید: عرض کردم : فرزند رسول خدا، اجازه مى خواهید آن را با صحیفه زید و یحیى تطبیق و مقابله کنم .
امام اجازه داد و فرمود: تو را براى این کار سزاوار دیدم .
موقعى که من آن دو صحیفه را با هم تطبیق کردم دیدم هر دو مثل هم است و (از نظر عبارات و مطالب با هم فرقى نداشتند، حتى صحیفه اى که امام به من داده بود با صحیفه یحیى بن زید یک حرف تفاوت نداشت )
سپس از امام صادق اجازه خواستم که صحیفه یحیى را (بنا به وصیت او) به فرزندان عبداللّه بن حسن بدهم .
امام در جوابم این آیه را خواند: خداوند شما را امر مى کند که امانتها را به صاحب آن برسانید (۱۴۰) بله ، اى متوکل صحیفه را به آن دو (ابراهیم و محمّد) بده .
من برخاستم که به سراغ آن دو بروم امام فرمود: بنشین ، سپس کسى را به طلب محمّد و ابراهیم فرستاد و آن دو آمدند، امام صحیفه را به آنها داد و فرمود: این ارث پسر عموى شما یحیى است که از پدرش زید به او رسیده است و آن را به شما و نفر اختصاص داده است و به برادرانش (۱۴۱) نداده . و من در این باره با شما پیمانى مى بندم .
آن دو برادر، گفتند: خدا تو را رحمت کند، بفرمائید سخن شما پذیرفته است .
امام فرمود: این صحیفه را از مدینه بیرون مبرید.
محمّد و ابراهیم : چرا؟
امام : پسر عمو شما درباره آن ، از چیزى بیم داشت که من درباره شما هم بیم آن را دارم .
محمّد و ابراهیم : بله او موقعى از این جریان بیم داشت که مى دانست کشته مى شود.
امام صادق : شما هم ، خاطر جمع نباشید به خدا قسم مى دانم به زودى قیام خواهید کرد همانطورى که او (یحیى ) قیام کرد و کشته خواهد شد چنانکه او نیز کشته شد.
در این هنگام آن دو برادر برخاستند و این جمله را زمزمه مى کردند: (( لا حول و لا قوه الا باللّه العلى العظیم )) یعنى نیست جنبش و نیرویى جز به یارى خداى برتر و بزرگ .
محمّد و ابراهیم برخاستند و رفتند، سپس امام صادق (علیه السلام ) فرمود: متوکل ، چسان یحیى با تو گفت که (عمویم محمّد بن على و پسرش جعفر بن محمّد مردم را به زندگى مى خوانند و ما ایشان را به مرگ دعوت مى کنیم ؟)
متوکل : بله ((خداوند کار تو را اصلاح کند)) این مطلب را پسر عمویت یحیى به من گفت .
امام : (( یرحم اللّه یحیى ))، )) خدا یحیى را بیامرزد، (۱۴۲) پدرم از پدرش از جدش از على (علیه السلام ) مرا خبر داد:

 

 

 

رؤ یاى رسول خدا 
روزى پیامبر روى منبر نشسته بود، اتفاقا خواب سبکى به حضرتش دست داد، در عالم خواب دید مردمى چند مانند بوزینه گان به منبرش مى جهند و مردم را به قهقهرا (عقب گرائى و ارتجاع به عصر جاهلیت ) بر مى گردانند.
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) بیدار شد و نشست در حالى که چهره اش را اندوه و غم نمایانى فرا گرفته بود، پس ناگاه جبرئیل نازل شد و این آیه را براى آن حضرت آورد: ((و خوابى را که به تو نمایاندیم و درخت ملعونى که در قرآن یاد شده است جز براى آزمایش مردم نبود، و آنان را (از کیفر خدا) مى ترسانیم ، ولى آنها را جز طغیان و سرکشى سخت نیفزاید.(۱۴۳)
سپس امام فرمود: مقصود از ((شجره ملعون )) یعنى درخت ملعون ، بنى امیه اند.
پیامبر فرمود: اى جبرئیل آیا ایشان در عهد و روزگار من خواهند بود؟ جبرئیل پاسخ داد: نه ، ولى آسیاب اسلام از آغاز هجرت و بیرون آمدن تو ((از مکه به مدینه )) مى گردد، و گردش آن ده سال است ، (در این دهسال از حکومت تو بدعتى در اسلام رخ نمى دهد و بعد از این دهسال در مدت بیست و پنج سال خلافت سه خلیفه یعنى ((دو سال و هفت ماه خلافت ابوبکر، و ده سال و شش ماه ، عمر و یازده سال و یازده ماه عثمان )) حکومت اسلام از گردش باز مى ماند، سپس در پایان سال سى و پنج بعد از هجرت تو باز تا مدت پنج سال به گردش مى افتد، پنج سال حکومت عدالت و حق و خلافت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) است .
آنگاه بناچار آسیاب گمراهى و ضلالت به گردش مى افتد و بر محور خود پا برجاست (این جمله اشاره به حکومت ارتجاعى بنى امیه است که چهارده نفر بودند اول آنان معاویه بن ابى سفیان و آخر آنان مروان حمار، بود)
سپس نوبت حکومت سلطنتى و پادشاهى فراعنه (خودخواهان و گردن کشان ) خواهد رسید، (این جمله اشاره به حکومت کثیف بنى عباس است که سى و هفت نفر بودند، اولشان عبداللّه سفاح و آخرشان عبداللّه مستعصم است و مجموعا پانصد و بیست و چهار سال زمام حکومت را به دست گرفتند و در سال ششصد و پنجاه و شش هجرى قمرى برچیده شدند).

 

 

 

هزار ماه جنایت !! 
سپس امام صادق (علیه السلام ) فرمود: خداى تعالى در این باره (سلطنت آلوده بنى امیه و مدت آن ) این آیه ها را فرستاد: ما قرآن را در شب قدر فرستادیم ، و چه میدانى که شب قدر چیست ، شب قدر، بهتر از هزار ماه است (۱۴۴) که بنى امیه در آن پادشاهى مى کنند و در آن زمان شب قدر نیست .(۱۴۵)
بعد امام فرمود: پس خداى عزوجل پیامبرش (صلى اللّه علیه و آله ) را آگاه نمود، که بنى امیه پادشاهى و سلطنت این امت را در این مدت (هزار ماه ) به دست مى گیرند، اگر کوهها با ایشان سرکشى کنند بر آن کوهها چیره شوند، تا اینکه خداوند متعال زوال و نابودى پادشاهى آنها را بخواهد (۱۴۶) و بنى امیه در این مدت ، دشمنى و کینه ما اهل بیت را شعار و روش خویش قرار مى دهند، خدا پیامبرش را به آنچه در ایام حکومت آنان با اهل بیت محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) و به دوستان و پیروان آنها مى رسد، خبر داده است .
آنگاه امام با این آیه درباره بنى امیه استدلال مى کند: آیا ندیدى کسانى (بنى مغیره و بنى امیه ) که نعمت خدا را به کفر و ناسپاسى تبدیل نمودند و (خود و) قوم و پیروانشان را به دیار هلاکت و تباهى رهسپار کردند، آنها به دوزخ که بد جایگاهى است درآیند.(۱۴۷)
سپس امام در ضمن تاءویل آیه فرمودند: ((نعمت خدا)) در این آیه محمّد و اهل بیت او است ، دوستى آنان ، ایمان است که انسان را داخل بهشت مى کند، و دشمنى با آنان ، کفر و نفاق است که انسان را به دوزخ مى برد، پس ‍ رسول خدا این راز را در پنهانى با على و اهل بیت او (علیهم السلام ) فرمود.
متوکل مى گوید: سپس امام صادق (علیه السلام ) فرمود: هیچ یک از ما اهل بیت تا روز قیام قائم ما (( (حجه بن الحسن العسکرى عجل اللّه تعالى فرجه الشریف ) )) براى جلوگیرى از ستمى و به پاداشتن حقى قیام نمى کند مگر آنکه بلاء و آفتى او را از بیخ برکند، و قیام او بر اندوه ما و شیعیانمان بیافزاید (لازم به توضیح است که این روایت و نظایر آن از جهاتى مورد تاءمل است زیرا ممکن است از باب تقیه باشد و یا مقصود حضرت قیام براى تشکیل حکومت جهانى باشد که مختص امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه است و بنابراین منافات با تشکیل حکومت اسلامى در کشورى یا منطقه محدودى ندارد زیرا انکار حکومت اسلامى در زمان غیبت ، مخالف نص صریح کتاب و سنت و عقل است لذا در زمان غیبت اکثر فقهاى شیعه قائل به ولایت فقیه مى باشند.)
متوکل مى گوید: امام صادق دعاهاى صحیفه را به من املاء فرمود، و من نوشتم ، و آنها هفتاد و پنج باب بود، یازده باب آن از دست من رفت و شصت و چند (۶۴) باب آن را حفظ کردم (در نسخه هاى صحیفه بیش از پنجاه و چهار دعا نیست ، شاید ده باب دیگر هم بعد از متوکل ساقط شده باشد.)(۱۴۸)
شیخ اجل على بن محمّد الخزاز القمى در کتاب (( کفایه الاثر فى النصوص على الائمه الاثنى عشر)) همین داستان را مفصلا (با مختصر تغییر و اضافه اى در بعضى از جملات ) نقل کرده است .

 

 

شخصیت علمى و تاءلیفات زید (ع ) 
او نه تنها در قرآن مفسرى قوى و نمونه بود، بلکه در علوم مختلف عصر خویش پس از برادرش امام باقر (علیه السلام ) سرآمد دیگران بود.
او در علم کلام ، فقه ، حدیث و… کتابهایى تاءلیف نمود که تعداد آن بیش از ده رساله است .
کتاب (( الصفوه )) (۱۴۹) و مساءله امامت  
کتاب (( الصفوه )) که به معناى برگزیده و منتخب است مساءله امامت و خلافت برگزیدگان واقعى حق یعنى ائمه اسلام را مورد بحث و بررسى قرار داده است .
مساءله خلافت و امامت یکى از مهمترین مسائل اصول اعتقادى اسلامى است که شاید بعد از توحید و نبوت هیچ مساءله به اهمیت آن نرسد در اسلام ولایت و امامت شکل خاصى دارد و با هیچ یک از مکتب ها و طرز حکومتهاى ساخته فکر بشرى تطبیق ندارد.
امام و ولى و حاکم منصوص و معصوم و (( مفترض الطاعه )) از نظر اسلام یعنى برجسته ترین انسان که داراى عالیترین صفات کمالیه و مقام عصمت باشد و منصب ولایت او از جانب خداوند به او واگذار شده باشد و ما مصداق آن را پس از پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) جز ائمه راستین اسلام که دوازده نفرند نمى دانیم و همین مساءله خلافت و امامت است که مسلمین را بر سر دو راهى عظیمى قرار داد. و در زمان غیبت حضرت حجه ابن الحسن (عجل اللّه تعالى فرجه ) نیابت عامه امام معصوم به فقیه جامع الشرائط تفویض شده است (ولایت فقیه ).
زید بن على در کتاب ارزنده (( الصفوه )) این مساءله را به نحو جالب و مستدلى با کمک قرآن مورد بحث و بررسى قرار داده است . او در این کتاب با الهام و استمداد از قرآن و استدلال با بیش از ۱۵۰ آیه مساءله مهم امامت و حقانیت ائمه (صلوات اللّه علیهم ) را بررسى و اثبات کرده است .
او خلافت و حکومت اسلامى را شایسته جنایتکارانى چون بنى امیه که به نام جانشین پیغمبر و با ماسک حقانیت بر ملت اسلام سوار شدند نمى داند، و همین علم واقعى و عمیق او به مساءله خلافت و حکومت سبب مى شود که او بخواهد با قیام مسلحانه خویش رژیم وقت را نابود و خلافت را به مسیر اصلى خویش برگرداند و حکومت را به امام واقعى و پیشواى معصوم امت ، امام صادق (علیه السلام ) بسپارد.
ما بعدا در همین کتاب این مطلب را با ادله محکم اثبات خواهیم کرد.
شخصیت علمى ، و مهارت کامل زید (علیه السلام ) در علوم مختلف اسلامى را علاوه و اخبار و روایاتى که درباره مقام علمى او رسیده است ، مى توان از کتابها و نوشته هاى او به دست آورد.
او در علوم و فنون عصر خود تبحر زیادى داشت و کتابهایى از خود به یادگار گذاشته است ،

 

از جمله :
۱ – مجموع الفقهى : این کتاب بعدا با تنظیم خاصى از طرف بعضى علماى زیدیه به نام (( مسند الامام زید)) جمع آورى و چاپ شد و این کتاب در فقه و احکام است . ما در اواخر همین کتاب شرحى در این زمینه نگاشته ایم .
ابوخالد واسطى مى گوید: خود جناب زید (علیه السلام ) این کتاب را نوشته و جمع آورى کرده است .(۱۵۰)
۲ – القله و الجماعه : کتابى است استدلالى که زید بن على (علیهماالسلام ) در محاجات و بحثهاى علمیش با افراد از آن کمک مى گرفت و به آن استدلال مى کرد.(۱۵۱)
۳ – المجموع الحدیثى : (در حدیث و روایت ).
۴ – تفسیر غریب القرآن : (متضمن بحثهاى تفسیرى قرآن )
۵ – اثبات الوصیه
۶- قرائته الخاصه (در علم الفاظ قرآن و قرائت خاصه حضرت زید)
۷ – قرائه جده على بن ابى طالب (قرائت خاصه حضرت امیر علیه السلام )
۸ – منسک الحج (فقهى و در احکام حج )
۹ – الصفوه (کلامى ، در مباحث امامت )
۱۰ – اخبار زید (علیه السلام ) (بعضى از دانشمندان شیعه آنرا جمع آورى کرده اند)
اینها مجموع تاءلیفاتى است که در لابلاى قرون و اعصار و گذشت زمان و حوادث از عالم آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) زید بن على به یادگار مانده است .(۱۵۲)

 

 

 

شاگردان زید (ع )

او خود یکى از برجسته ترین شاگردان مکتب پدر و برادر و پسر برادر عالیقدرش بود و علوم مختلف اسلامى را مستقیما از این سه امام معصوم اخذ کرد، و پس از این برداشت هاى پرارزش و سنگین و تسلط کامل در این علوم خود نیز به تربیت شاگردانى چند پرداخت ، او با همتى بلند و روحى عالى کرسى علوم مختلف را اشغال کرد و با بیانى رسا و مستدل و بى نظیر افرادى را در این علوم پرورش داد.

شاگردان زید خود مجتهدانى بزرگ و شخصیتهایى کم نظیر بودند که افتخار دارند علوم خود را از فرزند برومند و برادرزاده امام و عالم آل محمّد زید بن على فرا گرفته اند. شاگردان برجسته وى عبارت بودند از:
۱ – یحیى (۱۵۳) (فرزند فقیه و شهیدش )
۲ – محمّد بن مسلم (از شخصیتهاى عالیقدر و فقهاى برازنده اسلام است )
۳ – ابى حمزه ثمالى (مرد فقیه و کم نظیر اسلام )
۴ – محمّد بن بکیر (از فقهاء و علماى عالیقدر اسلام است )
۵ – ابن شهاب زهرى (۱۵۴)
۶ – شعبه بن حجاج (۱۵۵)
صدها نفر نمونه این افراد از مکتب وى استفاده هاى شایان مى نمودند و احادیث او را مى نوشتند و حفظ مى کردند.(۱۵۶)
۷ – ابوحنیفه
(علاوه بر اینکه وى مدتى شاگرد مکتب علمى امام باقر (علیه السلام ) و امام صادق بود، دو سال در محضر مقدس حضرت زید (علیه السلام ) شاگرد بود و جز رهبران بنى امیه کسى ابوحنیفه را از این کار باز نمى داشت .(۱۵۷)
و شاگردان برجسته اى دیگر از او نقل حدیث کرده اند مانند:
۸ – سلمه بن کهیل
(از محدثین بزرگ شیعه است و روایاتى در تهذیب و کافى دارد و مردى فاضل و از کبار شیعیان بود.(۱۵۸)
۹ – یزید بن ابى زیاد (زید وى را به نهضت و همکارى با خویش دعوت نمود).
۱۰ – هارون بن سعید عجلى کوفى
(او مرام زیدیه داشت (۱۵۹) و بعضى وى را از (مرجثه ) مى دانند (۱۶۰) وى از جمله بیعت کنندگان با زید در نهضت بود).
۱۱ – ابوهاشم بن رمانى
۱۲ – حجاج بن دینار
۱۳ – آدم بن عبداللّه خثعمى
۱۴ – اسحاق بن سالم
۱۵ – بسام بن صیرفى
۱۶ – راشد بن سعد
۱۷ – زیاد بن علاقه
۱۸ – عبداللّه بن عمرو بن معاویه
اینها شاگردان ممتازى بودند که از کلاس علمى وى برخاسته اند و غیر از شاگردان وى از دودمان بنى هاشم و فرزند ابوطالب (علیه السلام )اند مانند:
۱۹ – ابراهیم بن حسن مثنى
۲۰ – حسن مثلث
۲۱ – حسین بن على بن الحسین (علیهماالسلام ) (از رجال برجسته اهلبیت پیامبر است .)
شیخ مفید در ارشاد مى فرماید: (( انه کان فاضلا و رعا روى حدیثا کثیرا عن ابیه على بن الحسین و عمته فاطمه بنت الحسین و اخیه ابى جعفر علیهم السلام )) یعنى او مردى فاضل و پارسا بود، احادیث زیادى را از پدرش امام سجاد و عمه اش فاطمه دختر امام حسین و برادرش امام باقر نقل کرده است . (۱۶۱) او در شصت و چهار یا هفتاد و چهار سالگى از دنیا رفت و در قبرستان بقیع دفن شده است .(۱۶۲)
۲۲ – عبیداللّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب (علیه السلام )
(از اصحاب امام باقر (علیه السلام ) و امام صادق (علیه السلام ) مى باشد).(۱۶۳)
۲۳ – عبداللّه بن محمّد بن عمر بن على
(از اصحاب امام باقر (علیه السلام ) و در استبصار و تهذیب و من لایحضر روایت دارد).(۱۶۴)
اینها همه افراد نمونه بارزى از شاگردان مکتب وى بودند که علوم و اخبار و احادیث زیادى را از او فرا گرفتند و هر یک خود فقیهى صاحب نظر در میان مسلمین نورافشانى مى نمودند.(۱۶۵)

 

 

 

حافظه قوى

حفظ مطالب گوناگون و سپردن علوم مختلف به ذهن علامت نبوغ و استعداد قوى و درک عالى انسان به شما مى رود، زید بن على (علیهماالسلام ) این مرد فوق العاده داراى حافظه اى قوى بود به طورى که اگر کتابى را براى او فقط یک بار! مى خواندند آن را از حفظ مى گفت و بدون کم و کاست تقریر مى نمود.
زید مرد بیان و بحث
(( الرحمن … خلق الانسان ، علمه البیان )) (۱۶۶) خداى مهربان ، انسان را آفریده و به او بیان و سخن آموخت .
(( انه حلو اللسان ، شدید البیان بتمویه الکلام )) او (زید علیه السلام ) داراى زبانى شیرین و بیانى محکم و سازنده کلام روان بود.(۱۶۷)
از الطاف خداوند بزرگ در مقام خلقت انسان ، یاد دادن بیان به فرزند آدم است و در قرآن سوره الرحمن به این موضوع اشاره شده است .

و یکى از کمالات ارزنده انسان ، طرز بیان و روش اداى صحیح کلمات و رعایت فن فصاحت و بلاغت است .
کسانى که در مقام بحث و گفتگو داراى این صفت باشند، همیشه به عنوان مرد هنر و دانش شناخته مى شوند و شخصیت انسان زیر زبان او پنهان است و این معناى سخن امیرالمؤ منین (علیه السلام ) است که مى فرماید: (( المرء مخبوء تحت لسانه )) (۱۶۸)
تا مرد سخن نگفته باشد

 

 

 

عیب و هنرش نهفته باشد

زید بن على (علیهماالسلام ) قهرمان گفتار و داراى این فضیلت ارزنده بود به طورى که او در مقام سخن به عنوان یکى از بهترین فصحاى عرب شناخته شده است .
او در خانه وحى و در دامن ولایت ، همه فضائل و کمالات را به ارث برد، درباره فصاحت و بلاغت او گفته اند: (( و کان یشبه الامام على بن ابى طالب (علیه السلام ) فى فصاحته و بلاغته )) (۱۶۹) یعنى او در سخنورى و بلاغت و فصاحت به جدش امیرالمؤ منین شباهت تام داشت .

 

 

 

چند اعتراف جالب

خالد بن صفوان مى گوید: فصاحت و خطابه و زهد و تقوا و عبادت در بنى هاشم به زید منتهى مى شود، من او را در مجلس خلیفه هشام بن عبدالملک دیدم زید چنان او را با بیان محکمش کوبید و مجلس را بر او تنگ کرد که راه فرارى نداشت .(۱۷۰)
و نیز ابواسحاق سبیعى گفت : من همانند زید بن على بن الحسین (علیهم السلام ) در فضل و فصاحت لسان و کثرت زهد و خوبى بیان در عصر او ندیدم .(۱۷۱)

اعمش گفته است : در خاندان زید چون او نیافتم و از او بالاتر ندیدم و با فصاحت تر و دانشمندتر و شجاع تر از وى سراغ ندارم ، و اگر پیروانش او را واقعا یارى کرده بودند، آنان را به راه راست و رویه اى روشن وا مى داشت .(۱۷۲)
قیروانى در کتاب ، (( زهرالاداب )) مى گوید: زید بن على رضى اللّه عنه مردى دیندار و شجاع و از بهترین نوادگان هاشم بود، او خوش کلام و نیکورفتار بود و سران بنى امیه به حکامشان در عراق مى نوشتند: نگذارید مردم کوفه با زید تماس بگیرند چون او زبانى برنده تر از شمشیر و تیزتر از نوک نیزه و از سحر و کهانت که در گره ها دمیده شده مؤ ثرتر دارد.(۱۷۳)

 

 

 

اعتراف دشمن

مثلى است معروف که گفته اند: (( الفضل ما شهدت به الاعداء)) یعنى ، فضیلت آن است که حتى دشمن هم به آن اعتراف کند.
هشام بن عبدالملک ، خلیفه معاصر و دشمن سرسخت زید بن على (علیهماالسلام ) در مقام تجلیل از فضیلت بیان و فصاحت و بلاغت زید (علیه السلام ) جمله جالبى دارد و مى گوید: (( انه حلواللسان ، شدید البیان ، خلیق بتمویه الکلام )) یعنى او مردى خوش سخن و داراى بیانى محکم و رسا و خالق کلام روان بود.(۱۷۴)

در میان عرب ، چه در دوران جاهلیت و چه در عصر اسلام براى مساءله فصاحت و بلاغت اهمیت فوق العاده قائل بودند و بزرگترین شخصیت و هنرمندترین فرد را کسى مى دانستند که خوش بیان تر باشد و او را به لقب (( افصح العرب )) مفتخر مى ساختند، حتى در عصر نزول قرآن این مساءله به حدى در اوج اهمیت بود، که خداوند بزرگ قرآن را از نظر فصاحت و بلاغت اعجاز جاوید پیامبر اسلام قرار داد، قرآن در مواردى فصحاى عرب را به تحدى دعوت کرده است .(۱۷۵)

زید بن على (علیهماالسلام ) به قدرى در سخن گفتن و روش بحث و بیان مهارت داشت که تاریخ درباره اش مى نویسد: زید بن على (علیه السلام ) در مقام سخنورى ممتاز بود: (( حتى غدا احد خطباء بنى هاشم )) یعنى بطورى که او یکى از بهترین خطباى بنى هاشم محسوب مى شد.(۱۷۶)

ما در فصل ((فلسفه قیام )) در همین کتاب عینا متن یکى از خطباى مهیج و پرشور حضرت زید را که در آن فصاحت و بلاغت کامل بکار رفته است ذکر خواهیم کرد، این خطبه علاوه بر تشریح فلسفه نهضت و بیان اوضاع نابسامان آن روز ملت اسلام و تهییج مردم به جهاد و پیکار در راه خدا از نظر فن سخنرانى و بیان ، بسیار قابل توجه است .

 

 

 

فرازهائى از سخنان زید (ع )

۱ – زید (علیه السلام ) از پدرش امام سجاد (علیه السلام ) و او از پدرش امام حسین (علیه السلام ) و او از پدرش امیرالمؤ منین از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) روایت کرده که فرمود: (( اربعه انا لهم الشفیع یوم القیمه : المکرم لذریتى ، و القاضى لهم حوائجهم ، و الساعى لهم فى امورهم عند اضطرارهم الیه ، و المحب لهم بقلبه و لسانه )). )) یعنى چهار دسته اند، که من در روز قیامت از آنها شفاعت مى کنم : کسى که به ذریه من احترام کند، و کسى که خواسته هاى آنان را برآورد، و کسى که در موقع گرفتارى آنان سعى در کمک ایشان کند، و کسى که به قلب و زبان آنان را دوست داشته باشد.

۲ – بهمین اسناد زید از رسول خدا روایت مى کند که فرمود: (( من احبنا اهل البیت فى اللّه حشر معنا و ادخلناه معنا الجنه )) یعنى هر کس ما خاندان را به خاطر خدا دوست بدارد با ما محشور مى شود و ما او را داخل بهشت مى گردانیم .
۳ – (( من تمسک بنا فهو معنا فى الدرجات العلى )) یعنى هر کس با ما باشد، او در بهشت و مقامات عالیه آن نیز با ماست .
۴ – (( ان اللّه تبارک و تعالى اصطفى محمدا صلى اللّه علیه و آله و اختارنا لذریته فلولانا لم یخلق اللّه الدنیا و الاخره )). )) یعنى خداوند تبارک و تعالى ، محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) و خاندان وى را برگزید، و ما را ذریه و فرزندان او اختیار کرد، و اگر ما نبودیم ، خداوند، دنیا و آخرت را خلق نمى کرد.(۱۷۷)

زید بن على از برادرش امام باقر (علیه السلام ) وى از پدرش امام سجاد (علیه السلام ) وى از امام حسین (علیه السلام )، وى از پدرش امیرالمؤ منین (علیه السلام )، و او از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) روایت کرده که فرمود:
۵ – (( نحن بنى عبدالمطلب ما عادانا بیت الا و خرب و ما عادانا کلب الا و جرب و من لم یصدق فلیجرب .)) یعنى با ما فرزندان عبدالمطلب هیچ (اهل ) خانه اى ستیزه ننمود، مگر آنکه آن خانه خراب شد (اهل آن نابود شد) و هیچ سگ صفت (درنده اى ) بر ما پارس نکرد، مگر آن که هلاک گردید (یا به مرض پوستى گرفتار شد) و هر کس این مطلب را باور ندارد، امتحان کند.(۱۷۸)
آرى چنین است :
بس تجربه کردیم در این مکافات

با آل على هر که در افتاد برافتاد

۶ – (( قال زید بن على (علیهماالسلام ) ساده الناس فى الناس ، الاسخیاء، و فى الا خره الاتقیاء)) (۱۷۹) یعنى زید بن على (علیهماالسلام ) فرمود: در دنیا آقا و سرور مردم سخاوتمندانند و در آخرت پرهیزکاران .
۷ – از زید بن على (علیهماالسلام ) پرسیدند، تاءویل سخن پیامبر در جمله (( من کنت مولاه ، فعلى مولاه )) (۱۸۰) چیست ؟
فرمود: (( نصبه علما لیعلم به حزب اللّه عندالفرقه )) یعنى او را منصوب کرد تا راهنما باشد و حزب خدا در موقع تفرقه و چند دستگى شناخته شوند (یعنى على (علیه السلام ) علامت تمیز حق و باطل ، على با حق است و حق با على است ).

در آن شرایطى که بنى امیه با تمام قوا سعى داشتند، ضربات هولناکى بر ذریه رسول خدا وارد کنند، و آنان را از نظر عامه ساقط نمایند زید (علیه السلام ) به طرفدارى شدید خاندان پیغمبر سخن مى گوید، نقش ‍ تبلیغات بنى امیه و عامه کثیف آنان را که براى حفظ حکومت ننگینشان و عدم توجه مردم به بازماندگان و وارثان علوم رسول خدا انجام گرفت نقش ‍ بر آب مى کند.

در موقعى که طرفدارى از فرزندان زهرا (علیهاالسلام ) بزرگترین جرم به حساب مى آمد و حکام اموى به سختى جلو مردم را مى گرفتند که مبادا حدیثى در فضیلت آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) گفته شود، زید (علیه السلام ) در کلمات درربار خود احادیث زنده و ارزنده اى را از رسول خدا در عظمت ذریه پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) با شهامت و شجاعت تمام بیان مى کرد.
و این کار در آن شرائط خفقان و رعب خود جهادى بزرگ بود.

 

 

 

سخنان زید (ع ) را مى نوشتند

قیروانى ، یکى از مورخین بزرگ در مقام بیان زبردستى زید (علیه السلام ) در کلام و مهارت سخنورى او مى نویسد:
بین جعفر بن حسن و زید بر سر ارثیه و وصیتى گفتگویى پیش آمد و این دو از فصحاى عرب بودند، و در مواقع منازعه و بحث مردم اطراف این دو را مى گرفتند و به طرز مباحثه و محاوره آن دو دقت مى کردند یکى موظف بود که کلمات جعفر را حفظ کند و دیگرى سخنان زید (علیه السلام ) را آنگاه پس از اتمام مباحثه آن دو، مى نشستند و کلماتى را که حفظ کرده بودند مى نوشتند، و این کلمات را در کلاس ها و مکتب خانه ها در معرض تعلیم و تعلم قرار مى دادند و از آن در فن بلاغت استفاده نموده و استدلال مى کردند.
سپس این مورخ ، مى گوید: آن دو (زید علیه السلام و جعفر) در علم کلام اعجوبه و هر دو احدوثه عصر خویش بودند (( (و تغدا زید علما من اعلام الکلام ) )) (۱۸۱) و زید بعنوان یکى از اساتید سخن شناخته شده بود. سپس نویسنده به عنوان نمونه ، یکى از مباحث زید (علیه السلام ) را در شام نقل مى کند.

 

 

 

مناظره زید و علماى شام

خالد بن صفوان ، مى گوید: هنگامى که زید در رصافه به سر مى برد چند تن از علماى شام که در فصاحت و سخنورى و استدلال ید طولایى داشتند، به خدمت وى آمدند، و بحثى را تحت عنوان ((قلت و جماعت )) که منظور دو گروه شیعه و سنى بود مطرح کردند، و آنان با جمله معروف (( ان اللّه مع الجماعه ، و ان اهل القله هم اهل البدعه و الضلال )) یعنى خداوند، با جماعت است ، و اقلیت ها اهل بدعت و گمراهى اند، بحث را شروع کردند و مقصود آنان از (اقلیت ) شیعه بود.

خالد مى گوید: در این هنگام زید بن على (علیهماالسلام ) در مقام جواب شروع به سخن کرد، او پس از حمد و ثناى خدا و درود بر پیامبر و خاندان او آن چنان عالى و رسا سخن گفت که : (( ما سمع قرشى و لا عربى ابلغ موعظه و لا اظهر حجه و لا افصح لهجه )) یعنى شنیده نشد، هیچ قریشى و یا عربى ، در موعظه از او رساتر، و در استدلال بهتر و در فصاحت لهجه از او برتر باشد و شامیان همه در قبال سخن او خاموش شدند.(۱۸۲)

 

 

 

زید در مقام بحث

زید بن على (علیه السلام ) بحث شیرینى در کتاب خود (( الصفوه )) در مقام دفاع از خاندان وحى عنوان کرده است .
تاءمل و دقت در طرز بحث و استدلال زید (علیه السلام ) ما را به تسلط علمى و مطالعه و ممارست او در قرآن و احاطه تفسیرى وى رهنمون مى سازد، او چنین استدلال مى کند:قرآن مى فرماید: (( انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)) (۱۸۳) یعنى خداوند، اراده کرده است که هرگونه پلیدى را از شما خاندان رسالت دور نماید، و شما را پاک و پاکیزه گرداند.

جمعى از بیخردان گمان مى کنند این آیه در شاءن زنان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) است . اینها بیخود مى گویند، زیرا اگر منظور زنها بود (طبق اقتضاى ادبیات عرب و رعایت صحت کلام ) مى بایست ضمیرها را تاءنیث مى آورد و مى فرمود: (( (عنکن ) و (یطهرکن ) )) به آیات قرآن دقت کنید، و قرآن را به چشم قرآن تفسیر کنید) اگر (اهل انبیاء) زنهایشان هستند، پس سخن مخالف را تصدیق کنید و اگر در قرآن اهل پیامبران فقط به زنان آنان اطلاق نشده است ، آنان (مخالفان )، از روى جهل و نادانى سخن مى گویند. و خیال کرده اند کلمه اهل یعنى فقط زنان است .

خداوند در قرآن خطاب به حضرت نوح مى فرماید: (( احمل فیها من کل زوجین اثنین و اهلک الا من سبق علیه القول )) (۱۸۴) یعنى از هر نر و ماده اى دو جفت را سوار کشتى کن و همچنین اهل خودت مگر آن کسى که قبلا سخن از او گذشت (مقصود زن کافره نوح است ) در این آیه و آیات بعد، اهل منحصر به زن نیست و یا اصلا کلمه اهل به زنان اطلاق نشده است .
و باز قرآن مى فرماید: (( ان لوطا لمن المرسلین اذ نجیناه و اهله الا عجوزا فى الغابرین )) (۱۸۵) یعنى لوط از فرستادگان ما است که او و اهلش را نجات دادیم جز پیرزنى (همسر لوط) که از آنان باقى مانده بود.
و باز در قرآن است : (( و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تاءویل الاحادیث و یتم نعمته علیک و على آل یعقوب کما اتمها على ابویک )). )) (۱۸۶)
یعنى این چنین ، خداوند تو را برگزید و به تو علم تاویل احادیث (تعبیر خواب ) آموخت و نعمت خویش را بر تو و آل یعقوب تمام کرد، همانطور که بر پدران تو اتمام نعمت نمود.

آل در این آیه شریفه به معنى ((اهل )) آمده است ، و شامل زنها نمى شود، بنابراین ((اهل )) یعقوب پیامبر، زن او نیست .
و همچنین خداوند متعال در قرآن مى فرماید: (( و سلام على آل یاسین )) (۱۸۷) یعنى سلام بر آل یاسین بنا بر تفسیرى مقصود از آل پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله ) مى باشد – و روشن است در این آیه مقصود غیر از زنهاى رسول خدا است .
و باز در قرآن است : (( و کان یاءمر اءهله بالصلوه و الزکوه )) (۱۸۸) یعنى اسماعیل پیامبر (فرزند ابراهیم خلیل ) اهل خویش را به نماز و دادن زکات امر مى کرد.

و در این آیه نیز غرض از اهل غیر از زن اسماعیل را شامل مى شود بلکه مقصود دودمان و بستگان اوست .
باز خداوند در قرآن کریم مى فرماید: (( ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین )). )) (۱۸۹) یعنى پروردگار آدم و نوح و دودمان ابراهیم و عمران را بر عالمیان برگزید و در این آیه مقصود از ((آل )) که همان ((اهل )) است اعم از همسران ابراهیم و عمران مى باشند و روشن تر خداوند متعال در قرآن مجید از قول حضرت موسى چنین نقل مى کند که او عرض مى کند: (( واجعل لى وزیرا من اهلى )) (۱۹۰) یعنى پروردگارا از اهل من وزیرى برایم قرار بده معلوم است منظور از اهل در اینجا غیر از همسران موسى است و وزیر وى هارون برادرش بود.

و همچنین در قرآن کریم آمده است : (( قالوا تقاسموا باللّه لنبیتنه و اهله ثم لنقولن لولیه ما شهدنا مهلک اهله و انا لصادقون )) (۱۹۱) یعنى قوم صالح پیامبر به همدیگر مى گفتند: سوگند یاد کنید که صالح و اهل او را شب هنگام بکشیم ، آنگاه به خونخواه و ولى او مى گوییم که ما چنین نکرده ایم و قاتل صالح و اهل او را نمى شناسیم و ما راست مى گوییم آیا نمى دانى که صالح زن و فرزندى نداشت ، پس ناچار اهل او پیروان او مى باشند.

از مجموع این آیات روشن مى شود که اهل پیامبران در لسان قرآن به همسران آنان گفته نشده و یا منحصر به زنهایشان نیست .
آنگاه حضرت زید (علیه السلام ) براى تاءیید سخنانش آیات دیگرى از قرآن را مى آورد که منظور از اهل بیت در آیه تطهیر غیر از زنهاى پیامبر است از جمله : در قرآن خطاب به زنان پیامبر آمده : (( عسى ربه ان طلقکن ان یبدله ازواجا خیرا منکن مسلمات مؤ منات قانتات تائبات عابدات سائحات ثبیات و ابکارا)) (۱۹۲) یعنى اگر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) شما را طلاق دهد، شاید خدایش زنهایى بهتر از شما به او بدهد که مسلمان و مؤ من و خاضع و تائب و عابد رونده راه عبادت ، زن و دوشیزه باشند.

اگر آیه تطهیر، در شاءن زنان پیامبر زنان شده ، پس این آیه و نظیر آن چیست که این طهارت به تمام معنى را از آنها بر مى دارد.(۱۹۳)
خواننده محترم ، خوب در این قسمت بحث و طرز استدلال زید (علیه السلام ) که از کتاب (( الصفوه )) او نقل شده دقت فرمائید، کاملا این مطلب براى شما روشن مى گردد، که زید بن على یک رجل علمى فوق العاده ، و تبحر او در بحث و استدلال کامل ، و در تسلط بر تفسیر و درک معانى قرآن کم نظیر بوده است .

 

 

 

نمونه اى دعاهاى زید (ع )

آرى زید فرزند امام سجاد است ، فرزند مردى که ((صحیفه سجادى )) شعله اى از معرفت قلبى اوست ، فرزند آن امام شب زنده دارى که دعاهاى او انسان را منقلب مى سازد. زید در کنار این پدر شب و روز شاهد مناجاتها و راز و نیازها و دعاهاى او بوده است . این فرزند نیز سزاوار است چون پدر باشد و همانند او در عالم ملکوت و توجه به خدا غرق شود.
جملاتى بعنوان نمونه از دعاهاى زید را در اینجا یادآور مى شویم .
دقت در این جملات ، ما را به همان حالتى مى کشاند که گویا دعاهاى امام سجاد را در صحیفه سجادیه مى خوانیم .
زید با قلبى آکنده از عشق و محبت به خداى بزرگ و دلى لبریز از شوق لقاى حق چنین مناجات مى کند.

(( … اللهم انى اسئلک سلوا عن الدنیا و بغضالها و لاهلها، فان خیرها زهید و شرها عتید، و جمعها ینفذ، و صفوها یرتق ، و جدیدها و خیرها ینکد. )) یعنى … خداوندا، من از درگاه تو مسئلت دارم ، که دنیا را فراموش کند و دنیا و دنیاپرستان را دشمن دارم ، زیرا خیر و خوبى آن اندک ، و شر آن حاضر و مهیا است ، و جمع آن از هم مى پاشد و تمام مى شود، و پاکى آن آلوده مى گردد، (زیبائى آن زشت مى شود) و تازگیها و خوبى هاى آن ناچیز مى گردد.

آنگاه با قلبى پر از اخلاص چنین ادامه مى دهد: (( فهذه یدى و ناصیتى مقر بذنبى ، معترف بخطیئتى ، ان انکرها اکذب ، و ان اعترف بها اعذب ، ان لم یعف الرب و یغفر الذنب ، فان یغفر فتکرها، و ان اللّه لیس بظلام للعبید، فهو المستعان ، لایزال بعین ضعیفا و یغیث مستغیثا و یجیب داعیا و یکشف کربا و تقضى حاجه ذى الحاجه کل یوم و لیله ، اجل ، اجل انت کذاک و خیر من ذاک )). )) این دست و موى جلوى سرم (کنایه از رفتار و افکار) که به گناهانم اقرار دارند و به خطاهایم معترفند، اگر این گناهان را انکار کنم دروغ گفته ام و اگر اعتراف کنم ، عذاب مى شوم ، اگر خدا عفو نکند و گناه را نبخشد، اگر ببخشد از کرامت و بزرگوارى اوست و همانا خداوند هیچ ظلمى به بندگان روا ندارد، او پناهگاه هست ، و همیشه ضعیفان را یارى دهد و بیچارگان را مدد و خواستاران را اجابت کند، و نگرانى ها را برطرف نمایند، و شب و روز حاجت حاجتمندان را روا سازد. آرى ، آرى ، اى خدا تو چنینى و بهتر و بالاتر از این .

او وقتى این آیه کریمه از قرآن را تلاوت مى کرد: (( و ان تتولوا یستبدل قوما غیرکم ، ثم لا یکونوا امثالکم )) (۱۹۴) یعنى اگر از طاعت خدا و رسول روگردان شوید خداوند، گروهى را غیر از شما بجاى شما مى آورد، که در طاعت و عبادت همانند شما نباشند (بلکه مطیع باشند) مى فرمود: در این کلام خداوند، تهدید و تخویف است ، آنگاه با حالتى خاضعانه این طور مى گفت : (( اللهم ، لاتجعلنا ممن تولى عنک فاستبدلت به بدلا)) یعنى بارالها، ما را از جمله آنان که اطاعت تو را نکردند و تو آنان را به غیر از ایشان تبدیل نمودى قرار مده .

 

 

 

زید (ع ) شاعر و سخن سرا

اشعار سازنده و حکمت آمیز، از نظر اسلام حائز اهمیت و داراى احترامى فوق العاده است .
پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله ) و ائمه اطهار (علیهم السلام ) همیشه براى شعرا و سخن سرایان خوش ذوق و بیدار که داراى هدف الهى و انسانى بودند، احترام خاصى قائل بودند و آنان را بسیار مورد نوازش و لطف خویش قرار مى دادند.
در صدر اسلام شعرائى چون ((حسان بن ثابت )) و امثال او مادامى که از حقیقت و هدف دم مى زدند و شعر مى سرودند، براى خویش امتیازاتى ارزنده به دست مى آوردند.

یا در زمان ائمه دین (علیهم السلام ) شعرائى چون ((کمیت اسدى )) و یا ((سید حمیرى )) و ((فرزدق )) و یا ((دعبل )) که با اشعار خود به مبارزه علیه حکومت جبار عصر خویش پرداخته بودند و حقانیت اهل بیت و پیروى از حکومت علوى را شعار خویش قرار داده بودند، و مرتبا از فضائل و کمالات ائمه دین یاد مى کردند، و احیانا براى تحریک مردم علیه حکومت ، حماسه مى سرودند و یا براى رثاء شهداء و تحریک ملت براى انتقام اشعار مى گفتند، این حماسه سرایان دلیر مورد لطف و رحمت خاص ‍ پیشوایان دین ، چون امام سجاد و امام باقر و امام صادق و امام رضا (علیهم السلام ) قرار مى گرفتند.

خلاصه شکى نیست که اشعار سازنده و حکمت آمیز از نظر اسلام داراى ارزش خاصى است ، لذا ما در کتب معتبر اشعار زیادى را مى بینیم که به ائمه دین (علیهم السلام ) نسبت مى دهند و این را نیز از فضائل و کمالات آنان مى دانیم .
زید (علیه السلام ) که جمیع فضائل و کمالات یک انسان کامل را دارا بود، او نیز از قریحه لطیف و ذوق سرشار و طبع شعر برخوردار بود و اشعارى که از او به یادگار در لابلاى کتب مانده است حاکى از روح بزرگ و اعتقاد صائب و عقیده راسخ اوست .
اینک ما بعنوان نمونه چند قطعه از اشعار این مرد نمونه و کم نظیر خاندان رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) را نقل مى کنیم .
۱ – شخصى به نام محمّد بن بکیر از زید پرسید آیا تو امامى و امر ولایت به دست تو است ؟ او در جواب ، این مطلب را رد مى کند و ضمنا مقام والاى فرزندان پیامبر را نیز یادآور مى شود و در ضمن اشعار چنین مى فرماید:

(( نحن سادات قریش

و قوام الحق فینا

نحن الانوار التى من

قیل خلق الخلق کنا

نحن منا المصطفى

المختار و المهدى منا

فینا قد عرف اللّه

و بالحق اقمنا

سوف یصلاه سعیر

من تولى الیوم منا )) (۱۹۵)

ترجمه :

ما از بزرگان قریشیم و قوم حق در ماست ما انوارى هستیم که قبل از خلقت مخلوقات بوده ایم ، ما کسانى هستیم که از ماست پیامبر خدا که خداوند او را برگزیده و مهدى امت از ما است ، خدا به وسیله ما شناخته مى شود و به حق استواریم . بزودى آنان که به غصب بر ما مسلط شده اند به دوزخ خواهند رفت .
در این اشعار نکات بسیار دقیقى است که صاحبان دانش و ریز بینان علم و حکمت مى توانند به آن پى ببرند، و شرح همین چند شعر خود کتابى خواهد شد.
و باز چند رباعى دیگر که منسوب به جناب زید است حاکى از سخنورى و روح با شهامت او است ، از جمله :
(( السیف یعرف عزمى عند هیبته

و الرمح بى خبر و اللّه لى وزر

انالنامل ما کانت اوائلنا

من قبل تاءمله ان ساعد القدر )) (۱۹۶)

ترجمه
شمشیر نیروى اراده مرا هنگام جنگ مى شناسد، و نیزه از حال من با خبر است و خداوند پشتیبان من است . ما آرزوى آنرا داریم که پیشینیان ما داشتند (پیروزى بر دشمن ) اگر قضا و قدر با ما همراهى کند.

 

 

 

امیرالمؤ منین (علیه السلام ) با دیگران قابل مقایسه نیست

مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى (قدس سره ) که یکى از اعاظم برجسته عالم تشیع است . در کتاب (( مجالس المؤ منین )) به نقل از شخصیت بزرگ شیعه مرحوم سید مرتضى علم الهدى (ره ) در کتاب (( مشفى )) که او از یکى از اعیان شیعه نقل مى کند که گفت : با زید بن على (علیهماالسلام ) در (واسط) (۱۹۷) بودم و در مجلس ، جماعتى نشسته بودند، و بحث ابوبکر و عمر و امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) به میان آمد و جمعى آن دو را بر على (علیه السلام ) تفضیل و ترجیح دادند، زید در آن هنگام شاید از باب تقیه چیزى به آنان نگفت . و بعد که آنان رفتند زید به من فرمود: سخنان این گروه را شنیدى ؟!
گفتم : بلى
گفت : هم اکنون من در برابر سخنان بیجاى آنان اشعارى گفته ام که باید این اشعار را به آنان برسانى و آن اشعار اینست :

(( و من شرف الاقوام یوما براءیه

فان علیا شرفته المناقب

و قول رسول اللّه ، و القول قوله

و ان رغمت منه انوف کواذب

بانک منى یا على معالنا

کهرون من موسى اخ لى و صاحب

دعاه ببدر فاستجاب لامره

فبادر فى ذات الاله بضارب

فما زال یعلوهم به وکانه

شهاب تلقاه القوابس ثاقب ))
یعنى : کسى که مردم به راءى خود او را شریف تر و برتر بدانند. همانا فضائل و مناقب ، على (علیه السلام ) را بر دیگران برترى بخشیده است . سخن پیامبر خداست و سخن ، سخن اوست گرچه خلاف میل منافقان و دروغ گویان باشد. تو اى على از منى و نسبت ما با هم ، مانند هارون به موسى است ، تو برادر و همراز من مى باشى ، پیامبر در جنگ بدر او را خواند و على (علیه السلام ) اجابت کرد. و در راه خدا از دیگران براى نبرد و شمشیر زدن سبقت جست . همواره مسلمین بوسیله سرافراز مى شدند، گویا او تیر شهابى بود که از کمان بیرون مى جست .(۱۹۸)

این اشعار به خوبى اعتقاد راسخ زید بن على را به افضلیت امام امیرالمؤ منین مى رساند در عصرى که یاد نام على (علیه السلام ) بعنوان مدح و طرفدارى با مرگ یکسان بود و خلفاء بنى امیه و عمال کثیف و آخوندهاى دربارى آنان با جعل احادیث در محو فضائل امیرالمؤ منین مى کوشیدند، زید (علیه السلام ) در این موقعیت حساس در مدح و ثناى و حقانیت على (علیه السلام ) سخن مى گوید.
باز از اشعار اوست که روح سخاوت و جوانمردى وى را بازگو مى کند:

(( یقولون زیدا لایزکى بماله

و کیف یزکى من هو باذله

اذ حال حوله لم یکن فى دیارنا

من المال الا رسمه و فضائله )) (۱۹۹)

 

 

ترجمه

گویند زید، زکات مالش را نمى دهد، چگونه زکات بدهد کسى که همه آنرا مى بخشد. سالى بر ما گذشت و در دیار ما، از مال جز نام و نشان چیزى یافت نمى شد.
اشعارى که زید (علیه السلام ) در سوگ برادر معصومش امام باقر (علیه السلام ) سروده است :

(( ثوى باقر العلم فى ملحد

امام الورى طیب المولد

فمن لى سوى جعفر بعده

امام الورى الازهر الامجد

اباجعفر الخیر انت الامام

و انت المرجى لبلوى غد ))

ترجمه : شکافنده علم (امام باقر) در قبر آرمید، امام تمام موجودات که او پاکزاد بود.
پس از مرگ او کسى جز جعفر (امام صادق ) ندارم پیشواى جهانیان که نورانى تر و از همه بزرگوارتر است . اى اباجعفر نیکو خصال تو پیشوایى ، و در روز بلوا و محشر فقط امید به تو است .(۲۰۰)
در این چند بیت عقیده زید (علیه السلام ) را در مساءله امامت مى توان به دست آورد، که او خود، مدعى امامت نبود و بوجود برادرش امام باقر (علیه السلام ) و برادرزاده اش امام صادق (علیه السلام ) افتخار مى کرد و آنان را امام و ولى و پیشواى خود مى پنداشت (البته ما بعدا در این زمینه با ادله محکم این مطالب را اثبات خواهیم کرد که حضرت زید بن على مدعى امامت نبود).
و باز هنگامى که وى به زیارت خانه خدا مى رفت در قبرستان ((انباج )) ایستاد و در عبرت از دنیا و دل نبستن به آن چنین سرود:

(( لکل اناس مقبر بفنائهم

قهم تنقصون و القبور تزید

فما ان تزال دارحى قد اخربت

و قبر با فناء البیوت جدید

هم جیره الاحیاء امّا مزارهم

فدان و امّا الملتقى فبعید )) (۲۰۱)

ترجمه : همه مردم پس از مردان قبرى دارند، و آنان کم شوند و قبرها زیاد مى گردد.
دائما خانه ها خراب مى گردد، و در مقابل هر خانه مخروبه قبر جدیدى بنا مى گردد. آنان همسایه زنده هایند. و مزارشان نزدیک امّا دیدارشان دور.

 

 

مقام زهد و پرهیزگارى زید (ع )

(( انما المؤ منون الذین امنوا باللّه و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبیل اللّه اولئک هم الصادقون )). )) (۲۰۲)
یعنى بجز این نیست که مؤ منین (واقعى ) کسانى اند که به خدا و رسولش ‍ ایمان آوردند، و در عقیده خویش هیچ شک و تردید راه ندادند، و با جان و مالشان در راه خدا جهاد کردند، اینان همان راستگویانند.

(( والذى یعلم ما تحت ورید زید بن على ان زید بن على لم یهتک للّه محرما منذ عرف یمینه عن شماله )). )) (۲۰۳)
یعنى قسم به خدایى که عالم به زیر رگ گردن زید بن على است ، همانا زید بن على از زمانى که چپ و راست خود را شناخت حرامى را مرتکب نشده است .

مقام زهد و پرهیزکارى زید (علیه السلام ) از عالیترین سرمایه هاى معنوى و فضائل الهى او به شمار مى رود.
کسى منکر ایمان استوار، و عقیده راسخ و خضوع و خشوع بى نهایت او در مقابل پروردگار متعال نیست .
او به خداى بزرگ و پیامبر و آنچه بر او نازل شده بود ایمان راسخ و استوار داشت .
امام صادق در مقام بیان ایمان حضرت زید مى فرماید: او مردى با ایمان و عارف و عالم و درستکار بود.(۲۰۴)

سپس امام صادق نهضت مقدس زید (علیه السلام ) را مى ستاید و به هدف الهى و انگیزه قیام او که حاکى از تقوا و مرام مقدس زید است اشاره کرده و مى فرماید: او اگر پیروز مى شد حتما به عهد خود وفا مى کرد، اگر حکومت را به دست مى گرفت مى دانست با آن چه کند. در این جمله اشاره به هدف مقدس حضرت زید است که اگر او حکومت را به دست مى گرفت و بر دشمنان حق پیروز مى شد آن را به امام صادق محول مى کرد و خلافت را به مجراى صحیح و اصلیش باز مى گرداند. (ما بعدا مبسوط با ادله محکم این مطلب را اثبات خواهیم کرد) و در جاى دیگر امام هشتم باز این مطلب را تاءیید مى کند و در ضمن نقل همین روایت از امام صادق مرام مقدس زید را بیان مى فرماید و در مقام دفاع از ساحت مقدس او و بیان مقام زهد و تقواى حضرتش مى فرماید: او خلافت را براى خویش نمى خواست و به آنچه حق او نمى بود کسى را دعوت نکرد، او پرهیزکارتر از این بود و تقوایش به او چنین اجازه اى نمى داد. بلکه او مى گفت : من شما را به رضاى آل محمّد دعوت مى کنم .(۲۰۵)

 

 

شهید راه حق

آرى زید شهید (علیه السلام ) مظهر زهد و تقوا بود، او با پاکى و پرهیزکارى زندگى کرد و با عزت و ایمان به شهادت رسید او مقامى بس بزرگ داشت که امام صادق موقعى خبر شهادت جانگدازش را شنید و در حالى که اشک مى ریخت این جملات را درباره او بیان فرمود: او عموى نیکویى برایم بود، همانا عمویم مردى بود که مایه افتخار دنیا و آخرت ما بود، به خدا قسم عمویم راه شهداى حق را پیمود، راه شهیدانى که در کنار رسول خدا و على و حسین (علیهم السلام ) شربت شهادت نوشیدند به خدا قسم عمویم افتخار شهادت نصیبش گشت .(۲۰۶)

کلام امام صادق و افتخار حضرتش بوجود زید و تشبیه او به شهداى راه حق ، چون شهیدان احد و شهیدانى که در کنار امیرالمؤ منین کشته شدند و شهداى کربلا، خود حاکى از مقام شامخ و تقوا و ایمان و مرام مقدس ‍ حضرت زید است و امام با قسم او را شهید یاد مى کند.
شیخ مفید (ره ) در مقام ستایش حضرت زید (علیه السلام ) و بیان مقام زهد و تقواى او حضرتش را به عابد و ورع توصیف مى نماید و او را پس از امام باقر (علیه السلام ) از جمیع برادرانش افضل و برتر مى داند.(۲۰۷)
اردبیلى صاحب کتاب معتبر (( جامع الرواه )) در مقام بیان شخصیت و زهد حضرت زید مى فرماید: او قدرى جلیل و منزلتى عظیم دارد، در راه خدا و طاعت حق کشته شد.(۲۰۸)
و نیز شیخ طوسى (ره ) به جلالت و عظمت و تقوا و زهد زید (علیه السلام ) شهادت مى دهد و مى فرماید: این مطلبى است بسیار واضح و روشن .(۲۰۹)
شیخ در کتاب (( تکمله )) در موقع بیان فضائل و مناقب زید مى فرماید: علماى اسلام بر جلالت و وثاقت و ورع و علم و فضل زید (علیه السلام ) اتفاق نظر دارند.(۲۱۰)
علامه بزرگ ، امینى در موقع بیان جلالت و عظمت مقام حضرت زید و دفاع از ساحت مقدس او و بیان زهد و تقواى حضرتش او را با کلمه ورع توصیف مى فرماید.(۲۱۱)
خلاصه آنچه روایات و اخبار و نظریه بزرگان دین درباره زید رسیده است خود روشن ترین برهان و محکمترین شاهد و دلیل براى اثبات مقام زهد و تقوا و جلالت قدر و بزرگى منزلت حضرت مى باشد و براى کسى در زمینه پاکى و پرهیزکارى حضرتش هیچ شکى و شبهه اى باقى نمى ماند.

 

 

 

مبارز شب زنده دار

متوکل بن هارون مى گوید: یحیى بن زید به من فرمود: مى خواهم از پدرم و زهد و عبادتش برایت تعریف کنم ، او روزش را تا آنجا که مى توانست نماز مى خواند و شب که فرا مى رسد خواب مختصر و سبکى مى کرد، و بر مى خاست و در دل شب به نماز مشغول مى شد تا آن اندازه که توانائى داشت و بعد از نماز همین طور روى دو پا مى ایستاد و دعا مى خواند و تضرع مى کرد و اشک مى ریخت تا آنکه صبح مى دمید. (۲۱۲) و بعد از طلوع فجر سر به سجده مى گذارد، سپس بر مى خاست و نماز صبح را مى خواند، و بعد از آن مى نشست و به تعقیبات نماز مى پرداخت تا آفتاب همه جا را فرا مى گرفت ، آنگاه بر مى خاست و به دنبال کارهایش مى رفت تا نزدیک ظهر و یک ساعت به ظهر مانده به محل عبادت و مصلاى خویش مى رفت و به او راد و اذکار و تسبیح پروردگار مشغول مى شد، تا وقت نماز ظهر مى رسید بر مى خاست و نماز ظهر را مى خواند و بعد از آن اندکى مى نشست و سپس ‍ نماز عصر را بجاى مى آورد و پس از آن ساعتى مشغول تعقیب نماز مى گردید، بعد سر به سجده مى گذارد و چون آفتاب غروب مى کرد، نماز (مغرب ) و عشاء را مى خواند.

متوکل مى گوید من به یحیى عرض کردم : آیا او تمام روزهاى زندگى اش را به روزه مى گذراند؟!
فرمود: نه اینطور نبود، بلکه در هر سال سه ماه و در هر ماه هم سه روز را روزه مى گرفت (۲۱۳) (غیر از روزهاى واجب ).
آرى روح او از سرچشمه ولایت سیراب و روان مقدسش از محبت خدا سرشار بود، و در واقع ، باید گفت : محرک اصلى انقلاب و نهضت خونین او، همان مقام زهد و تقوا و روشن بینى او بود، او خود را در مقابل خدا و خلق خدا مسؤ ول مى دید، و شهادت را در این راه مقدس براى خویش وظیفه و افتخار مى دانست .

یحیى بن زید فرزند عزیز و مجاهدش مى گوید: خدا پدرم را رحمت کند، به خدا قسم او یکى از متعبدین بود، شبها را به عبادت مى گذراند و روزها را روزه مى گرفت ، در راه خدا جنگید و حق جهاد را بجاى آورد.(۲۱۴)
متوکل بن هارون مى گوید: عرض کردم : یابن رسول اللّه این صفت حق امام است .
او در جوابم فرمود: اى اباعبداللّه ، پدر من امام نبود لیکن او از سادات بزرگوار و زهاد آنان بود و او از مجاهدین در راه خدا بود.(۲۱۵)
بعد متوکل مى گوید: پرسیدم ، پدرت ، مردم را در معالم دینشان فتوا مى داد.
فرمود: از این چیزى به خاطر ندارم ، بعد آن صحیفه کامله را که شامل ادعیه على بن الحسین (علیهماالسلام ) بود به من نشان داد (۲۱۶) (که شرح آن گذشت ).

عاصم بن عبداللّه بن عمر بن الخطاب پس از شهادت زید، خطاب به اهل کوفه چنین گفت : مردى در کنار شما کشته شد که هیچکس از اهل زمانش ‍ همانند وى نبود و بعد از او هم کسى را مانند او نمى بینیم ، او را در جوانى دیدم ، تا یادى از خدا نزد او مى شد مدهوش مى گشت ، بطورى که بعضى مى گفتند او دیگر مرده است .(۲۱۷)

 

 

 

چه حال عجیبى

دانشمند شهید سعید بن جبیر (ره ) مى گوید: (۲۱۸) از محمّد بن خالد حال حضرت زید بن على را پرسیدم و گفتم : آیا زید جائى در دل اهل عراق دارد یا خیر؟
او در جوابم گفت : از اهل عراق چیزى برایت نمى گویم ، امّا مطلبى را از مردى که در مدینه به نام ((نازلى )) معروف است بگویم ، او برایم تعریف کرد که :
بین راه مکه و مدینه با زید بن على (علیهماالسلام ) همسفر بودم ، او در عبادت و اطاعت خدا روحیه اى عالى و حال عجیبى داشت . او بعد از نماز واجبش باز مشغول نماز مى شد تا وقت نماز واجب دیگر فرا مى رسید، و شب را همه در حال نماز و تسبیح مى گذراند و این آیه را مرتب زمزمه مى کرد: (( و جائت سکره الموت بالحق ذلک ما کنت منه تحید)) (۲۱۹) بعد با ما نماز شام را مى خواند و همین آیه را مرتب تکرار مى کرد تا نیمه هاى شب ، و در این وقت دیدم که او دستش را به آسمان بلند کرده و با قلبى آکنده از عشق خدا با لحنى جانسوز و دلنواز به مناجات پرداخته و مى گوید: ((الهى ، عذاب دنیا از عذاب و شکنجه هاى آخرت آسان تر است .)) بعد به شدت مى گریست ، من به طرف او رفتم و عرض کردم : فرزند پیغمبر، تو در این شب حال عجیبى دارى و این جزع و بى تابى از خوف خدا را تا به حال از کسى غیر از شما مشاهده نکرده ام .

نازلى مى گوید: موقعى این وضع را از او پرسیدم در جوابم فرمود: واى بر تو نازلى ، تو بر حال من و فزع و جزع من متعجب شدى ؟ همین امشب در سجده بودم و گوئى در عالم مکاشفه بود، دیدم ، جمعیتى از مردم با یک لباسهاى جالبى که چشمى آن را ندیده است ، مرا محاصره کرده بودند و به دورم حلقه زده بودند و من در همان حال سجده بودم ، دیدم بزرگ آنان که برایش احترام زیادى قائل بودند مى گفت : این همان اوست ؟

گفتند: آرى همانست ، موقعى شناخت ، با صدایى ملکوتى گفت : بشارت باد تو را اى زید، چون تو در راه خدا کشته خواهى شد، و آنگاه تو را به دار مى زنند و سپس جسدت را مى سوزانند امّا آتش دیگرى (عذاب آخرت ) ابدا به تو نخواهد رسید، بعد فرمود: آنگاه که به حال عادى خود برگشتم ، این جزع و بى تابى مرا احاطه کرد، سپس حضرتش این جمله عالى را که گویى از اعمال قلبش بر مى خاست فرمود: به خدا قسم ، اى نازلى ، دوست دارم که زنده به آتش سوزانده  باز هم دوباره زنده شوم و دو مرتبه مرا بسوزانند و خداوند امر این امت و ملت را اصلاح کند.

 

 

 

نور ایمان 
نور ایمان از چهره او مى درخشید و به نحوى آن نور ساطع و هویدا بود، که مردى به نام خصیب وابشى مى گوید: هرگاه زید (علیه السلام ) را مى دیدم او را با چهره اى درخشان مشاهده مى کردم و فروغ نور از صورت مقدسش ‍ ساطع بود.(۲۲۰)
آرى او سخت در مقابل خداى بزرگش به خود مى لرزید و هرگاه نام خالق او (اللّه ) در نزدش به میان مى آمد حالش منقلب مى شد و گاهى بیهوش ‍ مى شد، بطورى که عاصم بن عبداللّه مى گوید: سن من از او بیشتر بود، او را در مدینه دیدم ، جوان بود، در حضورش نام خدا برده شد و ناگهان او از هوش رفت که هر کس او را در آن حال مى دید، مى گفت : این دیگر به دنیا بر نمى گردد.(۲۲۱)
او دائم الصلوه بود 
روز و شبها براى ابراز بندگى و عبودیت خود نسبت به پروردگارش سر را به خاک مى سائید، عزت و عظمت او در آن بود که در مقابل حق سر فرود آورد، و چون عبدى ذلیل در آستانه خدایش به سجده افتد، ولى در مقابل ناحق ابدا سر فرود نیاورد او با عظمت زندگى کرد و با عزت جان سپرد.
او همانند اجداد پاکش ، هیچگاه در مقابل ظلم و بیدادگرى تسلیم نشد، و همانند جدش حسین (علیه السلام ) مرگ با شرافت را از زندگى با خوارى و مذلت را ترجیح داد، مردانه سخن گفت و جوانمردانه شربت شهادت نوشید، او به نماز و مسجد خو گرفته بود بطورى که او را استوانه مسجد مى گفتند، او شبانه روز مدت زیادى را با پروردگارش به راز و نیاز و مناجات مى پرداخت ، اکثر اوقات خود را، در حال نماز و ذکر و توجه به خدا مى گذراند بطورى که به او (دائم الصلوه ) مى گفتند و این قدر سر را به سجده مى نهاد به نحوى که اثر سجده بر پیشانى مبارکش کاملا آشکار هویدا بود (۲۲۲) او در درازى شب به نماز و مناجات مى پرداخت (۲۲۳) و این داءب و عادت او شده بود، او شبها را به نماز و روزها را به روزه سپرى مى کرد (۲۲۴) و نسبت به دنیا بى توجه و بى رغبت بود.(۲۲۵)
هشام بن میثم روایت کرده که گفت از خالد بن صفوان که خود از جمله راویان حضرت زید است ، سؤ ال کردم زید را کجا ملاقات کردى ؟
گفت : در رصاصه ، که قریه ایست در کوفه ، گفتم : او را در چه حال دیدى ؟
گفت : زید را چنان دیدم که مى دانستم ، او را دیدم در حالتى که از خوف و خشیت خداوند بزرگ ، چنان گریه مى کرد، که اشک چشمهاى او با آب بینى اش مخلوط مى شد.(۲۲۶)

 

 

اطاعت حق 
او، اوامر حق را امتثال مى کرد حتى دستورات استحبابى خدایش را بجاى مى آورد. واجبات را سخت رعایت و از حرام بشدت اجتناب مى ورزید.
ابوقره مى گوید: (۲۲۷) شبى با زید بن على (علیهماالسلام ) بسوى جبان مى رفتیم دست خالى و چیزى همراه نداشت ، به من فرمود: اى اباقره ، آیا گرسنه اى ؟
گفتم : بلى گرسنه ام ، ناگهان دیدم یک دانه گلابى بزرگ که کاملا مشت را پر مى کرد به من داد، و فرمود: بخور، ابوقره مى گوید: این میوه خیلى خوب و مرغوب و خوشمزه بود، که من نفهمیدم بوى آن خوش تر است یا مزه اش ، بعد فرمود:
اى اباقره ، مى دانى در کجا هستیم ؟ ما الا ن در باغى از باغهاى بهشتى قدم نهاده ایم ، بله ما نزد قبر امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) مى باشیم سپس ‍ فرمود:
اى اباقره ، قسم به آن کسى که عالم به زیر رگ گردن زید بن على است همانا، زید بن على ، از زمانى که چپ و راست خود را شناخت ، کار حرامى را مرتکب نشد.(۲۲۸)
آرى او مطیع خدا بود و دستورات حق را امتثال مى نمود. همانطورى که خود فرماید:
هر کس فرمان حق برد همه چیز فرمانبردار او شوند، این مقام کوچکى نیست کسى که به مرتبه اى از کمال و قرب به حق نائل شود تا آنجایى که حتى فرشتگان مقرب حق از او فرمان برند و تمام موجودات در مقابل او خاضع شوند و این جایگاه بزرگ نیست ، مگر براى خاصان درگاه ربوبى ، و مقربا پیشگاه حق .
او آنقدر در اطاعت حق کوشا بود، که تمام عمر خود و از زمانى که خوب و بد را تشخیص مى دهد یک فعل کوچک نابجا و خلاف امر پروردگار از او سر نمى زند.
آرى این مقام و زهد و تقواى زید است که او را به آن درجات عالیه رساند. درود خدا به روان پاک او باد.

 

فصل پنجم : زمینه انقلاب 
جنگهاى داخلى 
دار و دسته بنى امیه ضربه مهلکى بر پیکر اسلام زدند و جنگهاى داخلى امیرالمؤ منین با گروه تبهکار (فئه باغیه ) و دار و دسته حکومت شام به رهبرى معاویه و عمال کثیفش که آسایش و زندگى و دینى براى مردم نگذاشته بودند، خود نیز گواهى صادق است و تواریخ اسلام چه از عامه و چه از خاصه آن را تاءیید مى کند.

کنار رفتن امام حسن از صحنه سیاست که بى شک در اثر نبودن درک صحیح و کم رشدى جامعه غفلت زده و به خواب رفته اسلامى آن روز بود و بالاخره توطئه ناجوانمردانه معاویه علیه آن حضرت که عاقبت منجر به شهادت او گشت خود نیز ضربه اى جبران ناپذیر بر پیکر اسلام بود و هم شاهد دیگر مدعاى ماست .
قیام بى نظیر سرور شهیدان امام حسین (علیه السلام ) و یاران نمونه اش و به وجود آمدن فاجعه عاشورا و قتل و کشتار و اسارت بهترین فرزندان آدم ، و زبده ترین دودمان بشریت و بازداشت و ظلمها نسبت به امام سجاد (علیه السلام ) و بالاخره پیامدهاى خونین حادثه کربلا مانند قیام توابین و مختار و انتقامگران سلحشور و فتنه عبداللّه زبیر و دیگر جنبش هاى آزادیخواهانه مسلمانان بیدار، خود دلیل دیگر به اوضاع نابسامان مسلمین آن روز بشمار مى رود.

 

 

قوانین اسلام 
قوانین و احکام الهى عملا تعطیل شده بود، هر حکمى که به نفع رژیم و دولت وقت بود اجرا، و هرچه مخالف منافع شخصى آنان بود، کنار گذاشته مى شد، قوانین و احکام روحبخش قرآن بصورتى بى روح و بنحو تشریفات در میان مردم به چشم مى خورد و منشاء تمام این نابسامانیها و هرج و مرجها، و عقب گرائیها حکومت ارتجاعى بنى امیه و سپس بنى عباس بود.

 

 

حفظ آرامش  
انقلابیون علوى و آزادیخواهان از خاندان بنى هاشم زیر شکنجه غیر انسانى و عده اى بشدت تحت تعقیب عمال حکومت بودند.
زندانهاى سیاسى پر از مردان با فضیلت و دانشمندان مبارز و عابدانى شب زنده دار گشته بود. یکى از مهمترین اتهامات آنها به افراد طرفدارى از فرزندان رسول اللّه و ائمه اطهار (علیهم السلام ) و گرایش بسوى حکومت علوى بود.
دژخیمان حکومت هر چند یکبار جمعى از این راد مردان مبارز را یا در زندان یا زیر شکنجه بطور مخفى ، به قتل مى رساندند. و یا رسما آنها را به پاى چوبه دار مى فرستادند، دیگر کارد به استخوان رسیده بود و حتى ائمه اطهار (علیهم السلام ) از بیان احکام فقهى و مسائل جزئى عبادى مردم تحت فشار و احیانا بازداشت قرار مى گرفتند بنحوى که هرگونه آزادى و تاءمین زندگى را از آنها سلب کرده بودند.
روایاتى که در احکام ، بنحو (تقیه ) از ائمه معصومین (علیهم السلام ) وارد شده و هم اکنون در دست است خود شاهدى گویا بر این مطلب است . آنها به نام امنیت و حفظ آرامش هرگونه امنیت و آرامشى را از مردم سلب کرده بودند و مى خواستند در سایه سرنیزه ، سکوت رعب آورى را بر مردم تحمیل کنند و نام آن را (امنیت ) بگذارند.
انقلابیون آل محمّد (علیهم السلام ) علیه حکومت ارتجاعى بنى امیه و بنى عباس قیام نمودند و این عده از قهرمانان علوى همه در راه مبارزه قدس ‍ خویش به مقام شهادت رسیدند و دست عمال کثیف حکومت معاصر آنان ، به خون ایشان رنگین گردید.
براى شرح و توضیح و کیفیت مبارزه و شهادت این انقلابیون عزیز به کتاب (( مقاتل الطالبیین )) مراجعه فرمایید و تازه این عده فقط از اولاد ابى طالب (علیه السلام ) مى باشند غیر از هزارها مبارزى که در صفوف توده ها بودند و به شهادت رسیدند.

 

 

رژیم فاسد بنى امیه 
علاوه بر مظالمى که بر علویون و طرفداران اهل بیت مستقیما روا مى داشتند، چنان جنایات و انحرافات آنان وضع عمومى مردم را فاسد کرده بود که دیگر جز قیام مسلحانه راه اصلاحى نبود.
اموال مسلمین به یغما برده شده ، و در خزانه هاى بنى امیه جمع مى گردید، بودجه مسلمین و حاصل دسترنج آنان همه مخارج و خوشگذرانیهاى باند حاکم تبهکار بنى امیه مى شد.
غیلان دمشقى (متوفاى ۱۰۵ ه‍ ق ) پرده از راز بر مى دارد، و مى گوید: من اموال بنى امیه را در خزینه آنان موقعى که عمر بن عبدالعزیز دستور داد آنان را بیرون بیاورند مشاهده کردم : و به خود گفتم ، چه کسى مى تواند بپذیرد که اینها (حکام اموى ) ائمه و رهبران عادل بوده اند، آنان از این اموال عمومى مردم مى خورند (( والناس یموتون جوعا)) و مردم از گرسنگى مى مردند.(۲۲۹)
آنقدر کثافت کارى بنى امیه زیاد و بى حد بود که مردم روى کار آمدن عمر بن عبدالعزیز را که تا اندازه اى با عدالت با آنان رفتار کرد رحمت و راحتى براى خویش مى دانستند.(۲۳۰)
شعبى (متوفاى ۱۰۵ ه‍ ق ) رژیم بنى امیه را فاسدترین رژیم آن عصر مى داند و مى گوید: به خدا سوگند بر روى زمین از آنها جنایتکارتر ندیدم .(۲۳۱)
پستى و جنایات و به فساد کشاندن امت اسلام از ناحیه بنى امیه از توضیح ابوحازم اعرجى براى سلیمان بن عبدالملک اموى ، روشن مى گردد.
سلیمان از او پرسید: چرا ما از مرگ بدمان مى آید؟
ابوحازم گفت : چون شما دنیاى خودتان را آراسته کرده اید در این سرا خود راحتید و آخرت و عقباى خویش را خراب نموده اید.
البته انسان از جاى راحت و خوش به جاى بد و ناخوش رفتن بدش مى آید (۲۳۲) و بطور عموم دستگاه بنى امیه و رژیم آنان یک دستگاه فاسد و پوشالى و تبهکار بود و حکام اموى عده اى شهوت پرست و خوشگذران و بى عار بودند.
و زید بن على در خلال مسافرت هایش به پایتخت (شام ) این اوضاع را از نزدیک مشاهده مى کرد.(۲۳۳)
زید (علیه السلام ) از دیدن این اوضاع و تشکیلات ، دود از کله او بر مى خاست و سخت متاءثر مى شد، و لازم مى دید، که با قیامى خونین بلکه بتواند این وضع اسف بار را تغییر دهد، و مسیر خلافت و حکومت را به مجراى اصلى آن برگرداند.
زید بن على (علیهماالسلام ) تنها قیام مسلحانه را براى تغییر این اوضاع مؤ ثر مى یافت چون دیگر کار از کار گذشته بود.(۲۳۴)
آنقدر دودمان بنى امیه ، روزگار را بر مردم تاریک و سیاه کرده بودند که همه (جز درباریان اموى ) آرزوى سقوط آنان را داشتند.
بطورى که سعید بن مسیب (متوفاى ۹۳ ه‍ ق ) مى گوید:
(( ما اصلى صلاه الا دعوت اللّه علیهم . )) (۲۳۵)
در تمام نمازهایم آنان را نفرین مى کردم .

 

 

جنایات بنى امیه 
اگر بخواهیم جنایات بنى امیه را از زمان ابوسفیان و عثمان به بعد بشماریم تنها فهرست آن خود کتابى مفصل مى گردد: و این جنایاتى که ذکر مى شود قسمتى از آن مظالم بى پایان آنهاست ، ما گوشه اى از وضعیت اسف بارى که در زمان بنى امیه به وجود آمده بود از زبان معاصرین آنان نقل کردیم و تاریخ از این موارد را زیاد یادآور شده است .
حسن بصرى (متوفاى ۱۱۰ ه‍ ق ) که خود آدمى منزوى و صوفى منش بود در این باره مى گوید:
خدا روى بنى امیه را سیاه کند و از رحمتش دور باشند.
ایا آنان نبودند که هتک حرمت پیامبر و اهل بیت وى نمودند فرزندان او را کشتند و زنان و دختران آنها را بعنوان کنیز و اسیر خواندند آنگاه بر خانه کعبه تاختند و آن را به سنگ و آتش کشیدند و به مدینه حمله ور شدند و مردم را قتل عام کردند. لعنت و عذاب خدا بر آنان باد.(۲۳۶)

 

 

مقام اعلاى خلافت  
این پست صفتان این قدر به خود مست و مغرور بودند، که مردم را نابخرد و احمق مى دانستند، و براى اینکه بیشتر از آنان سوارى بگیرند، و بهتر خون آنان را بمکند، کم کم مقام خلافت ، آن هم خلافت آنان سلطنت و حکومتى که بر پایه غصب و ظلم و جنایت استوار شده بود، مقام خلافتى که درها و یاقوت ها اطراف تاج و تخت آنان را اشک چشم یتیمان و خون دل بیوه زنان تشکیل داده بود.
این مقام خلافت را بالاتر از مقام نبوت مى دانستند (۲۳۷) اینقدر آنها به خود مغرور شده بودند، که امر خلیفه را بالاتر از امر خدا و رسولش مى پنداشتند، و با این عقیده مضحک ، مى خواستند مردم را هم به همان معتقد سازند، به یک داستان جالب توجه کنید:
عبداللّه بن صیفى یکى از کاسه لیسان دربار اموى روزى بر خلیفه معاصر زید (علیه السلام ) (هشام بن عبدالملک ) وارد شد و گفت :
اى امیرمؤ منان ، به نظر شما در میان خاندان خودت فرستاده ات را بیشتر دوست دارى یا جانشین و خلیفه ات را، هشام گفت : البته خلیفه و نایبم را بیشتر مى خواهم .
گفت : تو خلیفه و جانشین خدا در روى زمین مى باشى و محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) یک رسول و ماءمور بسوى مردم بیشتر نبود، آنگاه گفت :
(( فانت اکرمهم على اللّه منه ))، )) پس بنابراین مقام تو در نزد خدا برتر است از رسول او، هشام بعنوان تصدیق کلام این مرد مرتد و کافر سرى تکان داد و ساکت شد.(۲۳۸)
شما را به خدا قضاوت کنید این چه طرز تفکر است به اصطلاح سلطان اسلام و خلیفه مسلمین چه کفریات و مزخرفات را به خود مى بندد و سخنان کفرآمیز یک چاپلوس را چگونه تصدیق مى کند. (گویا خودش هم باور کرده است ). و موقعى این جریان به گوش زید بن على (علیهماالسلام ) رسید فرمود:
به خدا قسم (( لولم اکن الا انا و ابنى لخرجت علیه : )) (۲۳۹) اگر یاورى جز فرزندم نداشته باشم بر ضد این مردم قیام مى کنم .

 

 

عصر زید 
در زمان خلافت هشام اشرار و مردمان نالائق و آلوده اى که هر کدام در جنایت و خونریزى ضرب المثل بودند بر گرده مردم سوار شدند.
و علت تسلط این نامردان پست چیزى جز بست و بند با دربار کثیف و یا احیانا نسبت خویشى و فامیلى با خلیفه نبود.
جمعى از این خودفروشان بى غیرت بخاطر خوش رقصى هایى که براى دربار خلافت داشتند و عده اى بخاطر سرکوب کردن عوامل انقلابى و ضد حکومت و جمع دیگرى بخاطر حفظ منافع شخصى و قبیله اى و حتى بعضى هم بخاطر وساطت در فحشاء براى خلیفه و نور چشمان دربار، به مقامات شامخ نائل مى شدند و پستهاى حساس کشور را اشغال مى کردند.
در آن عصر کشور وسیع و پهناور اسلامى از اندلس شمالى آفریقا تا خراسان و نقاط دور دست جولانگاه عمال کثیف بنى امیه بود.(۲۴۰)

 

 

خلیفه معاصر زید (ع )
ما براى روشن شدن موقعیت قیام زید (علیه السلام ) و دانستن شرایط اوضاع حکومت و افرادى که در آن زمان قدرت را بدست داشتند، و زید (علیه السلام ) در مقابل آنان قیام کرد، ناچاریم تا اندازه اى راجع به حالات و جنایات خلیفه معاصر زید (علیه السلام ) هشام ابن عبدالملک اموى وارد سخن شویم ، گرچه ما در ضمن بحثهاى گذشته وضعیت حکمرانان غاصبى که بنام خلفاى اسلام بر مردم مسلط شده بودند و شرایط و اوضاع محیط آنان را بطور کلى و بنحو خلاصه مورد بحث قرار دادیم ، امّا بحث پیرامون بعضى خصوصیات روحى خلیفه هم عصر زید و پى بردن به شخصیت کثیف این مرد اموى بسیار لازمست .
لذا ما به نحو خلاصه شمه اى از حالات و وضعیت این خلیفه غاصب و جنایتکار را تا آنجا که مربوط به نهضت مقدس زید است یادآور مى شویم .

 

 

چهره هشام 
هشام فرزند عبدالملک مروان دهمین خلیفه از دودمان امیه است او در سال ۱۰۵ ه‍ ق به خلافت رسید و مدت خلافت وى قریب ۲۰ سال به طول انجامید و روز چهارشنبه ۹ روز مانده به آخر ربیع الاول در سال ۱۲۵ ه‍ ق از دنیا رفت (۲۴۱) رصافه (۲۴۲) شام که آب و هوایى خوش و عمارت هاى مجلل و آثار باستانى داشت و پایتخت ییلاقى هشام بود، مرگ وى در این شهر پیش آمد و در همانجا دفن شد. هشام ۵۳ سال عمر کرد.(۲۴۳)
درباره هشام گفته اند، او مردى هتاک و بیباک و خوشگذران و شهوتران بود، او بر مسند خلافت تکیه داده بود و ملت ستمدیده و اسلام را زیر یوغ خود حکام بنى امیه درآورده بود، او به قوانین اسلام بى اعتنا و نسبت به شرایع و احکام قرآن بى تفاوت بود گناه و فسق علنى او، مورد گواه هم عصران او بود او هر گناهى را که مى خواست مرتکب مى شد و همیشه مشغول عیش و نوش و جام شراب هیچگاه از او جدا نمى شد. (۲۴۴) بطورى که روزى از هفته را مخصوص شراب خوردن قرار داده بود.(۲۴۵)

 

 

ترسیمى دیگر از چهره هشام 
یعقوبى مورخ بزرگ درباره شخصیت هشام مى گوید:
هشام ، از دیپلمات ترین و با سیاست ترین رجال (البته تواءم با شیطنت ) بنى امیه بود او مردى بخیل و حسود و تندخو و قسى القلب و بى رحم و زبان دراز بود.(۲۴۶)
و ابن قتیبه گوید: او سیاستمدار بنى امیه بود. (۲۴۷) البته سیاست به معنى تزویر و شیطنت .
طبرى مى گوید: او مردى پر عقل (در امور دنیوى ) بود.(۲۴۸)
مسعودى مى نویسد: هشام ، از جمله سیاستمداران معروف بنى امیه است او یکى از سه سیاستمدار معروف بنى امیه بود که عبارتند از: معاویه و عبدالملک هشام و به هشام ، درهاى سیاست تخته شد.(۲۴۹)
البته مسعودى این سخن را بى جا نقل نکرده ، و معروف است که هشام دستگاه خلافت را منظم کرد و کابینه و تشکیلات او در دقت و اداره کشور ضرب المثل بوده است .(۲۵۰)
و این منافات به خباثت ذاتى و روح جنایتکارانه وى نداشته است زیرا او اوضاع دربارش را منظم کرد تا بهتر بتواند خون مردم را بمکد، و این روحیه با رذالت اخلاقى او برخوردى نداشت بطورى که درباره اش گفته اند: هشام به وعده هاى خود عمل نمى کرد و به قولش وفادار نبود. او مردى پیمان شکن بود و معروف است که وى وصیت برادرش یزید بن عبدالملک را که گفته بود: خلیفه بعد از هشام ولید فرزند عبدالملک باشد زیر پا نهاد، هشام ، ولید را مجبور کرد که از این مقام استعفا دهد و بجاى وى براى مسلمه فرزند خودش بیعت گرفت ، امّا، ولید زیر بار نرفت و حاضر به استعفا از مقام ولایتعهدى نشد، و به خاطر این ایستادگى در مقابل هشام و دفاع از خویش ، هشام تمام مزایا و حقوق وى را لغو کرد.(۲۵۱)

 

 

علاقه هشام به دودمان امیه 
هشام علاقه شدیدى به دودمان و اجداد کثیفش بنى امیه داشت ، نوادگان امیه در نزد هشام از همه مقرب تر و عزیزتر بودند و هشام اموال و حقوق هنگفتى را از بیت المال مسلمین اختصاص به آنها داده بود. (۲۵۲) (فقط به دلیل خویشى با خلیفه ) هر کدام از آنها از بودجه و اموال ملت ببند کشیده و محروم صاحب آلاف و الوف شده بودند.
و این قدر این مطلب روشن بود و علنى که گه گاه بین مفت خورهاى دربارى بنى امیه بر سر پول و تصاحب بخشش هاى بیکران و بدست آوردن مزایا دعوا و اختلاف مى شد، و گاهى بعضى از آنان به مشاجرات شدید و هجو همدیگر با شعر به جان هم مى افتادند.(۲۵۳)

 

 

مفاخره زید با هشام 
معمر بن خیثم مى گوید: زید بن على (علیهماالسلام ) به من فرمود: هشام بن عبدالملک را در بحث در تنگنا و فشار قرار دادم ، روزى بر او وارد شدم ، او شروع کرد فضائل بنى امیه را شمردن و افتخار به اجداد خبیثش نمود او مى گفت : به خدا قسم بنى امیه از محکمترین ارکان قریشند و آنها برتر قریش ‍ و سلطان و والامقام ترند یاران آنها در قریش بى شمارند و سران آنها در جاهلیت سران قریش بودند و در اسلام حکمران .
زید بن على فرمود من در جواب وى گفتم به کدام دودمان قریش برتر بودند آیا از بنى هاشم آن کسانى که خوان نعمتشان همیشه بر روى قریش گسترده بود و قریش در مقابل آنها خاضع و خاشع بودند.
یا بر بنى المطلب برتر بودند آنهایى که آقاى طایفه ((مضر)) و بالاتر بگو ((معد)) بودند، هرگاه سوار مى شدند دیگران راه مى افتادند و هرگاه مى ایستادند دیگران نیز تابع بودند، هرگاه سخن مى گفتند دیگران ساکت مى شدند، آنان حتى درندگان را بر فراز قله ها و پرندگان و وحوش و انسان را طعام دادند، آنان چاه زمزم را حفر کردند و ساقى حجاج و زائرین خانه خدا بودند.
یا بر فرزندان عبدالمطلب شریفترین مردان یا بر سرور فرزندان آدم رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) آن شخصیتى که براق او را با خود حمل کرد بهشت را طرف راست او و دوزخ را طرف چپ او قرار داد، پس هر کسى که پیروى او کرد داخل بهشت گشت و هر کس از او دور شد داخل دوزخ گردید.
یا بر امیرالمؤ منین و سید وصیین على بن ابى طالب (علیه السلام ) برادر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و فرزند عمویش و شادى بخش رواتش و اول کسى که به او گروید و مسلمان شد و جمله (( لا اله الا اللّه )) گفت هیچ قهرمانى با او روبرو نشد مگر آنکه وى را بکشت و رسول خدا درباره شخصیت وى ، فضائلى بیان کرد که براى دیگر یاران و خاندانش نفرمود.
بعد حضرت زید فرمود: موقعى سخنانم به اینجا رسید رنگ هشام از شدت خشم سرخ گردید.
خواننده عزیز! در این مباحثه زید بن على با قلدرترین فرد عصرش خلیفه هتاک اموى دقت کن ببین چگونه او را در تنگنا قرار داد و سخنان چون شمشیرش پیکر استراحت خلیفه را درهم کوبید هشام از اجداد کثیف خود بنى امیه یاد مى کند و به زمان جاهلیت و اسلام آنان افتخار مى نماید.
و حضرت زید در مقابل ، بنى هاشم و بنى مطلب را قبل از اسلام و بعد از آن با سخنانى شیوا و رسا و منطقى و مستدل و درست یاد مى کند و این روح شهامت و صراحت لهجه و قاطعیت بیان حاکى از عظمت و جلالت و مرتبه اوست .(۲۵۴)

 

 

در مجلس هشام 
روح بلند و کرامت نفس زید بن على بحدى بود که هیچگاه حاضر نبود در مقابل دشمن ذلتى از خود نشان دهد و طورى در مقابل آنها قرار گرد که از مقام رفیع او و مرتبه جلیلش چیزى کاسته گردد.(۲۵۵)
آنقدر هشام پست و رذل بود که دیدار او براى مردى چون زید بسیار گران بود و زید بن على ، در هر مجلسى که با او برخورد مى کرد شجاعانه او را مى کوبید و بر غرور و نخوت او ضربه وارد مى کرد خلیفه اى که کسى جراءت نداشت به او بگوید بالاى چشمت ابروست امّا زید با کمال صراحت همه بدى هاى او را در مقابل اطرافیانش مى شمرد، حتى روزى زید بر هشام وارد شد و به او گفت : (( السلام علیک یا احول . )) (۲۵۶) سلام بر تو اى لوچ چشم ، چون تو خود را مستحق این نام مى دانى .(۲۵۷)
اگر بخواهیم در این فصل بطور مفصل جنایات این خلیفه غاصب اموى را بنویسیم خود کتاب جداگانه اى خواهد شد. و مخصوصا مظالم و جنایات هولناک هشام نسبت به زید بن على (علیهماالسلام ) و سایر آزادیخواهان و مجاهدین علوى بى حد و بى کران است .

 

 

این زندگى ذلت است  
عبداللّه بن جعفر گوید: که زید بن على (علیهماالسلام ) بر هشام بن عبدالملک وارد شد و حوائج و خواسته هایى داشت ، هشام به خواسته هاى او توجهى نکرد، و سخنان زشتى را نسبت به او داد.
زید خشمگین از نزد هشام خارج شد، و در حالى که انگشتان خویش را بر شاربش نهاده بود گفت :
این زندگانى ذلت است و از آنجا بیرون رفت و آهنگ کوفه نمود.(۲۵۸)
به شهادت تاریخ مى توان چهره این مرد هتاک یعنى هشام را چنین ترسیم نمود و صفات رذیله او را در چند جمله خلاصه کرد: خودپسند، مغرور، ظاهر ساز، عوامفریب ، هتاک ، ستمگر، بخیل او به تخیلات و تشریفات ظاهرى علاقه زیادى داشت .
او خود را غرق در زیورها و لباسهاى رنگارنگ کرده بود بنحوى که مى گویند در سفر روحانى حج ! فقط لباسها و تجملات وى و نزدیکانش را ششصد شتر حمل مى کردند.(۲۵۹)
او به پول و ثروت عشق مى ورزید و شاید در دنیاپرستى کمتر کسى از خلفاى جور بپاى او مى رسید، بیت المال مسلمین را به نام خود ثبت و ضبط مى کرد و در بخل و جمع این اموال ضرب المثل بود.(۲۶۰)

 

 

خواب عبدالملک  
گویند: عبدالملک مروان پدر هشام در عالم رؤ یا دید که در محراب مسجد چهار بار بول کرد. مردى بنام سعید بن میت این خواب را چنین تعبیر کرد که : چهار نفر از فرزندان عبدالملک به حکومت و خلافت مى رسند (۲۶۱) و این تعبیر درست از آب درآمد زیرا پس از عبدالملک ، ولید آنگاه سلیمان سپس یزید و بعد از وى هشام به خلافت رسیدند.
واقعا این خواب عبدالملک از رؤ یاهاى صادقه بوده است ، همانطور که در عالم خواب او چهار بار مسجد را آلوده کرد و به چهار فرزند وى تعبیر شد این فرزندان کثیف هم دنیاى اسلام را به کثافت و نجاست خویش آلوده کردند.(۲۶۲)
آرى جنایات این پست فطرتان قابل حد و حصر و شمارش نیست و از همه مهمتر، کشتن و قتل شخصیتهاى بى نظیرى چون امام سجاد به فرمان ولید با سعایت برادرش هشام صورت گرفت .(۲۶۳)
و شهادت امام باقر (علیه السلام ) نیز به دستور هشام بود.

 

 

مردم ، مرگ هشام را جشن گرفتند 
بعد از قریب بیست سال حکومت و ظلم ، مرگ هشام این خلیفه جنایتکار اموى اینقدر براى مردم مسرت آمیز بود که ملت از شنیدن این خبر به رقص ‍ و پایکوبى پرداختند، آرى ، نابودى دیکتاتورى همیشه جشن ملت است و شعراء در این زمینه شعر گفتند و سرور و شادى خویش را ابراز داشتند از جمله مردى به نام غالب که از نزدیکان و حاشیه نشینان هشام بود این وضعیت را چنین توصیف کرده است :

(( هلک الاحول المشوء
وم و قد ارسل المطر
و ملکنا من بعد ذا
ک فقد اورق الشجر
فاشکر اللّه انه
زائد کل من شکر ))

یعنى : لوچ چشم آن نحس – نامبارک به هلاکت رسید و باران رحمت آمد، – و ما پس از او آزاد و مالک خویش شدیم – و درختان شکوفان شدند – پس ‍ سپاس گزار خدایت را چه او نعمت خود را به شاکران زیاد کند.(۲۶۴)
مردم شام بعد از مرگ هشام ، استقبال شایانى از ولید برادرزاده هشام و رقیب فرزند وى بعمل آوردند. و امید داشتند بلکه ولید، آنان را از مظالم دستگاه هشام نجات بخشد و دوران تازه اى شروع شود. (۲۶۵) (امّا این امید بى جا بود).

 

 

انتقام پس از مرگ  
وقتى هشام در رصافه شام به هلاکت رسید، برادرزاده اش ولید بن یزید که جانشین وى شده بود و دل خوشى از هشام نداشت و همانطورى که قبلا اشاره شد و سر مساءله خلافت و جانشینى و چپاول بیت المال با هم اختلاف داشتند، ولید، دستور داد از آن اموال که هشام جمع آورى کرده وى را کفن نکنند، و بدن هشام چند روزى روى زمین ماند تا متعفن شد، و وضع فرزندان و بازماندگان نزدیک هشام بجایى رسید، که براى امرار معاش به گدایى و هرگونه پستى تن در مى دادند و بعضى از آنان به کار کردن در حمام مشغول شدند.(۲۶۶)

 

 

فصل ششم : فلسفه قیام 
با توجه به اوضاع و احوال مسلمین در زمان خلفاى جور (که قبلا اشاره شد) و ظلمهایى که از طرف آنان نسبت به ملت اسلام عموما و خاندان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) و مجاهدین علوى خصوصا و پایمال کردن حقوق مسلم آنان ، صورت مى گرفت ، علت قیام حضرت زید (علیه السلام ) روشن مى گردد و مى توان ، علل و فلسفه نهضت مقدس زید (علیه السلام ) را در چند جمله خلاصه کرد:
۱ – انتقام خون شهیدان ۲ – امر به معروف و نهى از منکر، و اصلا وضع جامعه مسلمین ۳ – تشکیل حکومت واقعى اسلامى در صورت پیروزى .

 

 

 

انتقام خون حسین (علیه السلام ) 
بذر نهضتها 
قیام مقدس حسین ، و حادثه جانخراش کربلا، و حماسه خونین شهیدان طف ، علیه دستگاه بیدادگر بنى امیه ، ریشه اصلى خیلى از قیامها و نهضتهاى انتقامجویانه بر ضد، خیانتکاران و غاصبین اموى گردید.
قیام امام حسین (علیه السلام ) و فاجعه عاشورا مشعلى بود که خاموشى نداشت و حسین (علیه السلام ) این مشعل را به پرچمداران نهضتهاى آزادیبخش و مجاهدین راه خدا داد پس از انقلاب امام شهید، قیام هاى مسلحانه و خونینى بر ضد دشمنان اسلام ، بعنوان خون خواهى حسین و شهیدان راه خدا، به وجود مى آمد که بالاخره منجر به هلاکت گروه هاى کثیرى از بنى امیه و سقوط آنان گردید.
پس از کشته شدن حسین (علیه السلام ) و یارانش ، چنان موج نفرت و بغض ‍ و عداوت بر ضد دشمنان اهل بیت بالا گرفت که تاریخ کمتر چنین انتقامجویى را به یاد دارد.

در واقع مى توان گفت : که قیام شهیدان کربلا، سرمشق بسیارى از مجاهدت ها و نبردها علیه ظلم و بیدادگرى شد.
و هنوز هم خون عزیزان اسلام مى جوشد، و مردم را به راه شرافت و عزت دعوت مى کند.
آرى چند صباحى از حادثه خونین عاشورا نگذشته بود، که روح انتقام و خونخواهى حسین و یارانش ، در کالبد جمعى از شیعیان بیدار دمیده شد هنوز سران بنى امیه ، از پیروزى ظاهرى خود در کربلا لذتى نبرده بودند که فریادهاى اعتراض و انتقام از گوشه و کنار کشور پهناور اسلام ، مخصوصا در نواحى نزدیک به (سرزمین شهیدان ) بلند شد.

 

 

قیام توابین 
اولین جرقه نهضتى که از دامن سرزمینهاى غاضریه و نینوا، دلهاى انتقامگران مبارز را روشن کرد، قیام سلیمان بن صرد خزاعى بود.
سلیمان مرد با سابقه و شخصیت معروفى در اسلام بود او رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) را درک کرد و در واقعه جمل دخالت نکرد و عذر آورد (۲۶۷) (در صورت صحت این خبر این خود گناهى براى او بود) و او مردى زاهد و بزرگ طایفه خزاعى بود.
فضل بن شاذان درباره او مى گوید: او از بزرگان تابعین (۲۶۸) و از رؤ سا و زهاد آنان بود.(۲۶۹)

 

 

یالثارات الحسین (ع )(۲۷۰)  
این جمله ، شعار انتقامگران بود، سلیمان بن صرد اول کسى بود که نداى او به این شعار در کوفه و عراق بلند شد، این جمله ، خون شیعیان را به جوش ‍ مى آورد و هر کدام با قلبى لبریز از کین و خشم علیه بنى امیه شمشیرها را به دست مى گرفتند البته شرح قیام و خصوصیات این انتقام و سایر قیام ها مانند نهضت مختار در حوصله بحث ما نیست و بنحو خلاصه و فهرست اشاره مى شود (براى توضیح به کامل ابن اثیر و تاریخ طبرى مراجعه فرمایید).

این گروه به رهبرى سلیمان به صرد خزاعى و همکارى بزرگانى از رؤ ساى شیعیان عراق که عبارت بودند از مسیب بن نجبه فزارى و رفاعد بن شداد عجلى ، و عبیداللّه بن سعد ازدى و عبداللّه بن وال تیمى و جمعى از سران بصره یکسال بعد از مرگ یزید بن معاویه و تجمع قوا ماه جمادى الاولى سال ۶۵ قیام کردند.

علت اینکه این گروه را توابین (توبه کنندگان ) مى خوانند اینست که جمعى از آنان از جمله خود سلیمان از کسانى بودند که براى یارى امام حسین و تشکیل حکومت و خلافت ، حضرتش را به عراق دعوت کردند، امّا موقعى امام در کربلا محاصره شد به کمک وى نشتافتند پس از واقعه کربلا آنقدر از این عمل خویش نادم و پشیمان شده بودند و حسرت مى خوردند که جز اشک چشمان و تصمیم به انتقام چیز دیگرى آنان را تسلى نمى بخشید.
آنان تصمیم گرفتند به هر قیمتى که شده با تشکیل قوایى منظم انتقام خونینى از قاتلین حسین (علیه السلام ) بگیرند و بالاخره خودشان نیز پس از انتقام ، افتخار شهادت همان راهى که حسین رفت نصیبشان گردد.
و آنان رسما با سپاه شام به رهبرى عبیداللّه زیاد و دیگر سران بنى امیه وارد جنگ شدند و تلفات سنگینى به دشمن وارد ساختند.(۲۷۱)
در آن جنگ سلیمان به شهادت رسید و دیگر سران مجاهدین پس از کشتار کثیرى از قاتلین شهداء از بنى امیه و لشکریان دشمن ، به مقام شهادت ، که مى خواستند نائل شدند.(۲۷۲)
سلام و صلوات خدا بر روان پاک آنان باد.

 

 

قیام مختار 
دومین قیام خونین و حماسه انگیز انتقام جویان حسین (علیه السلام ) قیام مختار بود.(۲۷۳)
مختار فرزند ابوعبیده ثقفى یکى از شخصیتهاى ممتاز در تاریخ درخشان تشیع است او قهرمانى دلیر و مردى با ایمان بود.
علامه بزرگ امینى (ره ) او را با عظمت و تجلیل خاصى توصیف مى کند، مى فرماید:(( رجل الهدى ، الناهض المجاهد، البطل المغوار. )) (۲۷۴)
المختار بن ابى عبیده الثقفى : مرد هدایت ، نهضت کننده مجاهد قهرمان سلحشور، در کتاب نفیس (( الغدیر)) شرح نسبتا جامع و مفصلى در عظمت مختار به چشم مى خورد و علامه کبیر امینى در مقام دفاع از مقام شامخ وى مى فرماید: اگر کسى در تاریخ و حدیث و علم رجال با دیده دقت بنگرد، مى فهمد که :
(( … ان المختار فى الطلیعه من رجالات الدین و الهدى و الاخلاص و ان نهضته الکریمه لم تکن الا لاقامه العدل ، باستیصال شاءفه الملحدین ، و اجتیاح جذوم الظلم الاموى و انه منزح (اى مبعد) من المذهب الکیسانى )). )) (۲۷۵)
مختار در طلیعه پیشگام مردان دین و هدایت و اخلاص است و نهضت مقدس او نبود مگر بخاطر استوار ساختن عدالت ، نابودى تبهکاران و قطع کردن شاخه هاى ظلم اموى ، و او از مذهب کیسانى دور است .
آنگاه مى فرماید: آن تهمتهاى ناروایى که نسبت به ساحت مقدس مختار وارد کرده اند از حقیقت و درستى فاصله دارد. و علت پاکى عقیده مختار، مورد توجه بودن وى نزد ائمه دین است .
(( و لذا ترحم علیه الائمه الهداه سادتنا: السجاد و الباقر و الصادق علیهم السلام )) و به همین خاطر ائمه معصومین سروران ما، امام سجاد و امام باقر و امام صادق (علیهم السلام ) براى وى طلب رحمت کرده اند.
و بعد از این جمله مى فرماید: (( و قد اکبره و نزهه العلماء الاعلام . )) و براستى علماى اعلام وى را بزرگ و منزه شمرده اند مانند: سید بن طاووس در رجال و علامه در (خلاصه )، و ابن داوود در (( (الرجال ) )) و ابن نما که خود رساله مفصل به نام (( (ذوب النضار) )) در حالات و عظمت مختار نوشته است و همچنین محقق اردبیلى در (( (حدیقه الشیعه ) )) صاحب معالم در (تحریر طاووسى ) و قاضى نوراللّه مرعشى در (مجالس ) و شیخ ابوعلى در (( (منتهى المقال ) )) از او دفاع کرده اند. و مرحوم شهید در کتاب (مزار) زیارتى خاصه براى مختار نقل کرده است .
آنگاه علامه امینى بیش از ۲۰ کتاب را که در عظمت مختار و جلالت قدر او سخن گفته اند مى شمرد. (۲۷۶) و اشعار مفصلى را در مدح و منقبت وى از جمله قصیده مفصلى که به این مصرع شروع مى شود نقل کرده است :

(( یهنئک یا بطل الهدى و الثار
ما قد حویت بمدرک الاوتار )) (۲۷۷)

تبریک به تو باد اى قهرمان هدایت و خونخواهى ، به آنچه که انتقام خونها را گرفتى .

 

 

قیام مختار به اذن امام بود 
قیام مختار با اجازه امام چهارم على بن الحسین به وساطت محمّد حنفیه بود و امام روى تقیه و تاکتیک ، علنا وارد نهضت نشد و نظر خویش را موقعى که محمّد حنفیه به درخواست مختار اجازه قیام خواست بیان نمود امام فرمود: (( یا عم لو ان عبدا زنجیا تعصب لنا اهل البیت لوجب على الناس مؤ ازرته و قد ولیتک یا عم هذا الامر فاصنع ما شئت )). )) (۲۷۸)
اى عمو اگر بنده صالح و سرنگهدارى ، جانب ما خاندان پیامبر را بگیرد، بر مردم واجب است به کمک وى بشتابند، و من رهبرى این امر (قیام مسلحانه ) را به تو وا مى گذارم هر چه صلاح دیدى انجام بده .
مختار با همکارى قهرمان دلیرى چون (ابراهیم بن مالک اشتر) و سرانى از عراق با لشکر مجهز علیه بنى امیه به انتقام خون امام حسین قیام کرد.(۲۷۹)نهضت مختار دومین جرقه امیدى بود که دلها را روشن ساخت .
بالاخره انتقامگران سلحشور به دستور سرى امام سجاد (علیه السلام ) و رهبرى محمّد حنفیه ، و فرماندهى مختار بن ابى عبیده ثقفى با معاونت ابراهیم بن مالک اشتر توانستند به حساب قتله کربلا و جنایتکاران بنى امیه برسند و بنا به نقل بعضى از مورخین و به نقل این نما بیش از هفتاد هزار نفر از بنى امیه و دشمنان خاندان پیغمبر قتل عام شدند. و موقعى که سرهاى بریده سران بنى امیه را به وسیله مختار و توسط محمّد حنفیه برادر امام حسن به نزد امام سجاد (علیه السلام ) فرستادند امام با حالت شکرانه اى فرمود:
(( الحمدللّه الذى ادرک لى ثارى من عدوى و جزى اللّه المختار خیرا)) (۲۸۰)
سپاس خداوندى را که انتقام خون مرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار پاداش خیر دهد.

 

 

زید خونخواه شهیدان 
در میان این نهضتها و قیام هاى خونین که بعنوان خونخواهى و انتقام شهیدان آزاده کربلا بوقوع پیوست ، قیام زید بیش از همه آنها مهم تر و حساب شده تر، و در عین حال آموزنده تر و پر ماجراتر است ، از چند جهت :
۱ – زید نوه امام حسین بود و به یک واسطه به امام مى رسید:
او وارث شهامت و شجاعت و فضائل این امام بود (منهاى امامت ) و خون گرم حسین (علیه السلام ) در عروق زید مى جوشید.
۳ – سرنوشتى مقدر و عهدى معهود و وظیفه اى معین بود که زید باید قیام کند و قهرمان صحنه گردد، و او بعنوان خونخواه شهیدان تعیین گشته بود، و در ضمن روایاتى که خواهد آمد این مطالب کاملا روشن مى شود.
۳ – شرائط محیط و موقعیت زمان و کیفیت حکومت بنى امیه مقتضى یک چنین نهضت بود، و زمینه براى یک قیام علنى مسلحانه کاملا مساعد بود.
۴ – بخاطر حفظ جان امام صادق و پیمان الهى و عمل کردن به دستور امام و سعى در رسیدن به هدف ، زید (علیه السلام ) شایسته فرماندهى نهضت بود.
۵ – چون انتقام به تمام معنى از دشمنان اسلام و اهلبیت پیغمبر گرفته نشده بود و بازماندگان اموى بعد از نهضت سلیمان و مختار و دیگران هنوز یکه تاز میدان حکومت و فرماندهى بودند، آتش شعله ور انتقام فروکش نگشته بود، زید مشعلدار نهضت گردید:
((امام باقر، زید را خونخواه شهیدان مى نامید و مى فرمود:
(( هذا سید اهلبیته و الطالب باوتارهم )). )) (۲۸۱) او بزرگ خاندان خویش است و خونخواه ایشان است .
و خود زید (علیه السلام ) نیز یکى از علل قیامش را خونخواهى حسین و یارانش و شهداى از اهل بیتش (علیهم السلام ) مى داند و مى گوید:
(( انما خرجت على الذین قاتلوا جدى الحسین (علیه السلام ))) (۲۸۲) ، من بر ضد آنان که با جدم حسین جنگیدند قیام کرده ام .
او جنگ با فرزندان معاویه و مروان هر کدام باشند یکسان مى داند، او جنایات هشام را کمتر از یزید نمى داند و در ضمن قیام خود علت نبرد خویش را ریشه کن کردن شجره خبیثه بنى امیه مى داند و جنایات آنان را یادآور مى شود و مى فرماید: (( انما خرجت على الذین اغاروا على المدینه یوم الحره ، ثم رموا بیت اللّه بحجر المنجنیق و النار)) (۲۸۳) : من بر آن کسانى خروج کرده ام ، که به مدینه حمله ور شدند و خانه کعبه را بوسیله منجنیق سنگ باران کردند و به آتش کشیدند.
۶ – علاوه بر کمالات نفسانى و فضائل اخلاقى و علم و زهد و صفات ملکوتى و شجاعت و شهامت براى جلب قلوب مسلمین ، و کشاندن آنان به میدان انتقام ، خصوصیات ذاتى و کمالات جبلى رهبر نهضت مطلب قابل توجهى بود، و پس از وجود مقدس امام صادق ، که در پشت پرده تقیه زید را یارى مى کرد در میان آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) شخصیتى بارزتر از زید وجود نداشت و اثبات این مطلب در فصول مختلف این کتاب گذشت .
شیخ مفید (ره ) در ارشاد یکى از علل نهضت زید (علیه السلام ) را خونخواهى جدش حسین (علیه السلام ) مى داند و مى فرماید: (( یطلب بثارات الحسین (علیه السلام ))). )) (۲۸۴)
غرض او خونخواهى حسین بود.
علامه مجلسى مى فرماید: (( و انما خرج بطلب ثار الحسین (علیه السلام ))).(۲۸۵)
او به انتقام خون حسین خروج کرد.

 

 

امر به معروف و نهى از منکر
یکى از فرایض مهم اسلامى و پراهمیت ترین احکام قرآن امر به معروف و نهى از منکر است .
در آیات متعددى از قرآن این کتاب آسمانى ما، خداوند متعال ما را در مقابل این وظیفه بزرگ مسؤ ول مى داند و به خاطر اصلاح جامعه بشر و ریشه کن کردن فساد ما را به امر به معروف و نهى از منکر دعوت مى کند، البته ما در این کتاب نمى خواهیم مفصلا در این زمینه سخن بگوییم امّا بطور خلاصه گفته مى شود که ، قوام دین و دوام احکام اسلام جز به عمل کردن امر به معروف و نهى از منکر امکان پذیر نیست ، و روایات در این باب به حدى زیاد است که خود کتاب مستقلى در فقه اسلامى بشمار مى رود.
جهاد و قیام جنایتکاران و مفسدین روى زمین (بعکس پندار بعضى ) خود فرعى و مرتبه اى از مراتب امر به معروف است . اسلام مى گوید امر به معروف و نهى از منکر پس از طى مراتب مسالمت آمیز و عدم تاءثیر آن باید با قدرت اجرا بشود و این همان جهاد است .
اسلام همه را مسؤ ول مى داند، و اصلاح جامعه به عهده همه مسلمین است ، مخصوصا جهاد در مقابل حاکم جائر، قیام در مقابل ستمگران قلدر و خون آشام ، و قیام مقدس ائمه دین که بالاخره همه منتهى به قتل و شهادت آنها مى شد. روى همین اصل بود و زید بن على (علیهماالسلام ) که خود شخصیتى فوق العاده بود و عالم به تمام شرائط و خصوصیات امر به معروف و نهى از منکر بود، وظیفه خود مى بیند که در مقابل دستگاه جنایتکار بنى امیه همانند جدش حسین و به همان دلیلى که امام شهید ابى عبداللّه الحسین (علیه السلام ) قیام کرد وى نیز قیام کند.
در واقع مى توان گفت اگر کسى قیام خونین عاشورا به رهبرى زبده ترین فرزندان انسان حسین بن على (علیهماالسلام ) و یارانش را خوب بررسى کند و فلسفه و ریشه آن را بدست آورد، به آسانى مى تواند بگوید، قیام زید بن على (علیهماالسلام ) با نهضت مقدس حسین (علیه السلام ) صرف نظر از مساءله زمان ، یکسان بود و هیچ فرقى نداشت .

 

وجه تشابه 
وجه تشابه زیادى بین این دو نهضت مقدس مى باشد که هر مسلمان آگاه با مطالعه زندگى این مجاهدین بزرگ به آن اعتراف مى کند و همانطورى که امام حسین در آن وصیتنامه معروف خود که به برادرش محمّد حنفیه داد نوشت (( … و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر)). )) همانا، قیام من براى اصلاح امت جدم مى باشد. و اراده من امر به معروف و نهى از منکر است .
زید بن على (علیهماالسلام ) هم منطق جدش حسین (علیه السلام ) را دارد و آرزو مى کند که وضع نابسامان امت اصلاح شود و دست ستمگران و غاصبین بر سر ملت کوتاه گردد.
مردى به نام عبداللّه بن مسلم مى گوید: با زید (علیه السلام ) آهنگ زیارت خانه خدا کردم ، شب فرا رسید و ستارگان زیبا در آسمان چشمک مى زدند، در این هنگام زید (علیه السلام ) رو به من کرد و فرمود: آیا آن ستاره را مى بینى ؟
گفتم : بلى .
فرمود: کسى مى تواند به آن دست یابد؟
گفتم : نه .
فرمود: (( و اللّه لوددت ان یدى ملصقه بها فاقع الى الارض اوحیث اقع فاتقطع قطعه قطعه و ان اللّه اصلح بین امه محمّد صلى اللّه علیه و آله )). )) (۲۸۶)
به خدا قسم دوست دارم ، که دستم به آن ستاره بچسبد و از آنجا به زمین پرتاب شوم یا به هر جا اصابت کنم و بدنم قطعه قطعه شود و در مقابل ، خداوند بین امت محمّد را اصلاح دهد.

 

 

اصلاح امور ملت  
خلاصه ، نهضت مقدس حسین براى اصلاح امر امت اسلام و رسوا کردن حکومت ظلم و بیدار کردن مسلمین بود، و این طرز تفکر از میان نرفت و پس از نهضت حسین نهضتها بوقوع پیوست و قیام ها علیه ظلم شد. و در واقع مى توان گفت : یکى از ثمرات نهضت حسین (علیه السلام ) قیام زید بن على (علیهماالسلام ) بود.
امام (علیه السلام ) به دعوت و خواهش مردم عراق به سمت کوفه حرکت کرد و او مایل بود که حکومت ظالمانه اموى ریشه کن گردد و دولت و حکومت عدل به جاى آن استوار شود.(۲۸۷)
امام فلسفه نهضت خود را در ضمن آن خطبه شورانگیز و مهیج و معروفش ‍ بیان فرمود:
(( ایها الناس ان رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) قال : من راءى سلطانا جائرا، مستحلا لحرام اللّه ، ناکثا لعهداللّه ، مخالفا لسنه رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله )، یعمل فى عباداللّه بالاثم و العدوان ، فلم بغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على اللّه ان یدخل مدخله ، الا و ان هؤ لاء قد لزموا طاعه الشیطان ، و ترکوا طاعه الرحمن ، و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و الستاءثروا بالفى ء و احلوا حرام اللّه ، و انا احق من غیرى )). )) ((مردم ، پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) مى فرمود: هر کس سلطان ستمکارى را ببیند، که حرام خدا را حلال مى داند، و عهد پروردگار را مى شکند، و مخالف سنت و شریعت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) مى باشد، و در میان بندگان با گناه و ستم حکمرانى مى نماید، و در مقابل او با عمل یا زبان ایستادگى و قیام نکند، بر خداى متعال حق و لازم است که او را به جایگاهش ((دوزخ )) داخل نماید.
همانا بدانید، این گروه (بنى امیه ) پیروى شیطان کنند و اطاعت خداى را ترک کرده اند، فساد و گناه را دامن زده و علنى کرده اند، و حدود و قوانین خدا را تعطیل نموده اند، اموال عمومى را خود مى بلعند و حرام خدا را حلال پندارند و در این شرایط من براى حکومت و امامت بر دیگران احق و اولى هستم )).(۲۸۸)
امام ، مى دید خروج و قیام بر ضد یزید بن معاویه به یک فریضه دینى واجب است و این هنگام بود که یزید به فسق و فجور در نزد خاص و عام معروف و مشهور گشته بود.(۲۸۹)
همین طور زید بن على در چنین شرایط قرار مى گیرد او هم بر ضد اوضاع فاسد و انحرافات هیاءت حاکمه که از جاده صواب و حق دور شده بودند قیام کرد، و هدف وى احیاى شریعت اسلام ، و عمل بر وفق کتاب خدا و سنت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) مى بود.(۲۹۰)
او براى مبارزه با ظلم و جهل و خرافات و بیدارى ملت و روشن شدن قلب ها و برطرف کردن تیرگیهاى ظلم و جهل قیام کرد.
او بخاطر دین قیام کرد، تا با برق نورانى شمشیرش تاریکیهاى سیاه را روشن سازد و یا اینکه شربت شهادت را طبق سرنوشت خویش بسر کشد.(۲۹۱)
آرى او براى اصلاح امت اسلام و اجراى قوانین قرآن و ریشه کن کردن فساد و گناه و بخاطر امر به معروف و نهى از منکر، قیام کرد دانشمند عظیم القدر شیخ مفید در ارشاد مى فرماید: (( ظهر بالسیف یاءمر بالمعروف و ینهى عن المنکر)) (۲۹۲)
او براى امر به معروف و نهى از منکر و خونخواهى امام حسین قیام کرد.
عیاشى در کتاب (( مقتضب الاثر )) مى گوید: (( ان زید بن على خرج على سبیل الامر بالمعروف و النهى عن المنکر. )) قیام زید بخاطر امر به معروف و نهى از منکر بود، شهید اول در کتاب ((قواعد)) بحث امر به معروف و نهى از منکر به عنوان مثال به قیام حضرت زید (علیه السلام ) اشاره مى کند.
محدث کبیر علامه مجلسى : نیز یکى از علل نهضت مقدس زید بن على را امر به معروف و نهى از منکر مى داند و مى فرماید: (( و انما خرج لطلب ثار الحسین و الامر بالمعروف و النهى عن المنکر)). )) (۲۹۳) او به خونخواهى امام حسین و بخاطر امر به معروف و نهى از منکر قیام کرد.
در سجادیه ناسخ گوید: ((علت دیگر که به آن اشاره شد امر به معروف و نهى از منکر بود، که در ایام خلفاى بنى امیه ارتکاب مناهى و محرمات و فسق و فجور چنان شیوع یافته بود که در هیچ زمانى آن شیاع و آن اوضاع مشهود نبود، در شرب خمر و استماع تغنى غوانى رقاصى و ادائى را هیچ اجتناب نمى رفت و جناب زید که فرزند امام و برادر امام و عم امام و صاحب آن مراتب زهد و عیادت و غیرت و شجاعت بود، این جمله را در دل مى نهفت و بهر هنگام با موافقان مى گفت و این آتش در کانون خاطرش ‍ شعله همى کشید، تا طاقت صبورى بر وى دشوار، و روزگار ناهموار گشت ، تا سموم بغض و کین هشام بن عبدالملک نیز بر آن آتش دامن زنان گشت و آن جناب را بر خروج ناچار ساخت )).(۲۹۴)
زید بن على (علیهماالسلام ) براى محقق ساختن عدالت اجتماعى قیام کرد و بخاطر امر به معروف و نهى از منکر، راوندى مى فرماید:
(( فکان خروجه على سبیل الامر بالمعروف و النهى عن المنکر.)) (۲۹۵)
قیام او براى امر به معروف و نهى از منکر بود.

 

 

تشکیل حکومت اسلامى 
اعتقاد ما
ما شیعیان به ادله قاطع معتقدیم که مساءله امامت و خلافت از مساءله رسالت و نبوت جدا نیست . مى گوییم خداوند متعال براى راهنمایى بشر و سعادت انسان ها پیامبرانى مبعوث کرد، تا آنان راه نجات را از هلاکت و سعادت را از شقاوت و بدى را از خوبى براى مردم روشن کنند و علاوه بر این قاعده اقتضا مى کند، که پروردگار عالم از باب لطف و محبت به بندگانش آنان را هدایت کند. لذا این خواست خدا و اراده حق است که بشر بدون رهنما و رهنمون نمى تواند به کمال سعادت برسد.
و چون فکر و عقل بشر محدود است و انسان به خودى خود نمى تواند در تمام مسائل حیاتى تشریع قوانین و تنظیم حکم کند، لذا خداوند متعال علاوه بر اینکه انسانهاى برجسته و نمونه کمالات نفسانى یعنى انبیاء (علیهم السلام ) را براى این ماءموریت برگزید، به آنان نیز قانون و کتاب داد تا در لواء اجراى قوانین الهى و احکامى که شارع حقیقى و مدون واقعى آن ذات ربوبى است . بشر را از چنگال جهل و انحرافات نجات بخشد.
و چون ارسال رسل و انزال کتب بدون اعمال و پیاده کردن قوانین نتیجه مطلوب نداشت ، پروردگار عالم به انبیاء اجازه داد رسما زمام ملت را بدست بگیرند و علاوه بر بیان حکم ، اجراى آن را نیز متقبل شوند، و انبیاء رسما امام و ولى مطلق از جانب حق نسبت به جان و اموال مردم باشند. و آنان عدالت واقعى را در میان بشر استوار سازند.
قرآن مى فرماید: (( لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید)). )) (۲۹۶)
(ما پیامبرانى را با دلیلهاى روشن و کتاب و قانون فرستادیم تا مردم را به عدالت وادار کنند و آهن را ما فرستادیم ) البته ما نمى خواهیم بطور تفصیل در مساءله نبوت سخن گفته باشیم بلکه غرض مقدمه اى است بر مسئله امامت و حکومت اسلامى و تشکیل آن بنحو خلاصه .
بعضى از انبیاى الهى و همچنین رهبر عالیقدر اسلام پیامبر ما، رسما تشکیل حکومت دادند و به دستور خدا بر جان و مال مردم به عدالت حکم مى راندند. (( النبى اولى بالمؤ منین من انفسهم و اموالهم )). )) (۲۹۷) پیامبر نسبت به جان و مال مؤ منین برترى دارد و حکم او مقدم است و ولایت از آن اوست .
با ذکر این مقدمه کوتاه ، ما اعتقاد داریم که همانطورى که نبى و پیامبر باید از جانب خدا مبعوث شود و بشر حق انتخاب پیامبر و رهبر الهى را ندارد چون در شاءن انسان عادى نیست ، امام هم همینطور، امام و خلیفه در اصطلاح ما به رهبران و ائمه راستین خلق که از جانب حق منصوب شده اند اطلاق مى شود.
به همان دلیل که پیامبر باید از جانب خدا و اعطاى مقام او از طرف حق باشد امام و جانشین پیامبر هم باید چنین باشد.
ما معتقدیم که پس از رسول خدا به نص صریح قرآن و فرمان حق امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) را خداوند به عنوان رهبر و پیشواى خلق معرفى نمود و در واقعه غدیر خم رسول خدا این مطلب را در مقابل هزاران زن و مرد مسلمان صدر اسلام رسما اعلام فرمود.(۲۹۸)
و امیرالمؤ منین به امر پروردگار و عهد معهود این ودیعه (امامت ) را به امام مجتبى (علیه السلام ) پیشواى دوم شیعیان داد و بعد از او این منصب شایسته امام حسین (علیه السلام ) و ۹ فرزند معصومش تا امام عصر (علیه السلام ) مى باشد که خداوند به آنان اعطاء فرموده و این خلافت و منصب و وصیت است پس همان طور که رسول خدا و امیرالمؤ منین از جانب حق معین و منصوب شدند بقیه ائمه معصومین (علیهم السلام ) چنین بودند، و همانطورى که پیامبر اسلام و امیرالمؤ منین از همه امکانات خود براى بدست گرفتن زمام مسلمین و رتق و فتق امور و اصلاح ملت قیام کردند سایر ائمه دین نیز خواهان این مساءله بودند.
امامت منصبى است که خداوند به بندگان صالحش مى بخشد کسى جز خدا قادر به خلع از آنها نیست ، خلاصه مساءله ولایت تشریعى که همان پیشوایى مردم و تشکیل حکومت اسلامى و به دست گرفتن زمام ملت و بیان و اجراى احکام ، حق واقعى ائمه دین بوده است ، و ائمه علاوه بر ولاى تکوینى و نفوذ امر آنان در موجودات عالم ، بطریق اولى داراى مقام ولایت تشریعى مى باشند. و در زمان غیبت امام معصوم این منصب و مقام ولایت به فقیه جامع الشرائط مبسوط الید از جانب خدا تفویض مى گردد. و کتاب و سنت و عقل امر مهم حکومت را تعطیل پذیر نمى داند.

 

 

چرا ائمه دین عملا تشکیل حکومت ندادند 
سؤ ال :
تنها سؤ الى که ممکن است در ذهن بعضى خوانندگان محترم پیش بیاید اینست که اگر رسول خدا و امیرالمؤ منین در حد امکان ظاهرى خوش زمام امور را بدست گرفتند چرا دیگر معصومین صلوات اللّه علیهم چنین نکردند؟
جواب :
این مطلب بسیار روشن و آشکار است که مسیر ائمه حق با یکدیگر فرقى نداشته و همه یک رسالت بزرگ الهى را بدوش داشتند و همه خواستار آن بودند که غاصبین حکومت و خلافت را از صحنه اخراج کنند و خودشان علاوه بر رهبرى باطنى رهبرى ظاهرى مردم را نیز بعهده بگیرند.
امّا شرائط زمان و موقعیت آنان فرق مى کرد مثلا:
امام مجتبى به شهادت احادیث و روایات اسلام و مورخین معتبر تا آنجا که توانست از این حق (خلافت ظاهرى ) خودش دفاع کرد.
ولى در اثر نبودن زمینه مساعد و همفکران و فداکارانى لایق بناچار براى حفظ خون مسلمین و براى اینکه امت اسلام تا آن حدى که ممکن است از وجود مقدس وى بهره مند شود از صحنه سیاست ظاهرى کنار ماند و به رسالت و روشنگرى و تنویر افکار ادامه داد و به وظیفه الهى خود عمل کرد.
امام ابى عبداللّه الحسین (علیه السلام ) هم بعد از شهادت برادر خویش امام حسن رسما امام و پیشواى مسلمین گشت امّا دشمنان که همیشه در مقابل این رادمردان بودند نگذاشتند لذا امام حسین طبق یک وظیفه الهى و ماءموریت آسمانى که راهى عاقلانه تر از آن نبود با یارانى نمونه مرگ با شرافت را از زندگى با ذلت و خوارى ترجیح داد و با خون خود و یارانش ‍ ماهیت دشمنان اسلام و دار و دسته بنى امیه را آشکار ساخت و اگر پیروز مى گشت رسما زمام مردم را بدست مى گرفت و امّا امام به شهادت رسید، از نظر مرام و عقیده بر دشمنان پیروز گشت ، درود خدا بر روان پاک آن جانبازان راه حق باد.
امّا امام سجاد بعد از شهادت پدر و واقعه جان خراش کربلا در شرایطى بسیار سخت رسما بعنوان امام و جانشین حق از جانب امام حسین به فرمان خدا منصوب شد. (۲۹۹) و او هم راهى جز تنویر افکار و بیان احکام و مبارزه سرى و جهاد غیر مستقیم براى کوبیدن ظلم نداشت (او محرمانه قیام مختار را مى ستود و به رزمندگان وى که در راه خونخواهى حسین قیام کردند رحمت فرستاد.)(۳۰۰)
امام نیز فرزندى چون زید تربیت کرد تا بلکه او قیام کند و اگر اراده حق تعلق مى گرفت حکومت واقعى اسلام را تشکیل مى داد و یا به همان راه حسین (علیه السلام ) شهادت با عزت قدم مى نهاد.
در زمان امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام ) اوضاع مسلمین بسیار آشفته بود از یک طرف جنگها و مبارزات مختلفى که در مقابل مظالم بنى امیه صورت مى گرفت و جالب اینکه همه این نهضت ها و جنبش پس از قیام مقدس حسین (علیه السلام ) بوقوع پیوست و اول شعار انقلابیون و نیروهاى مبارز ((انتقام خون حسین (علیه السلام ))) بود.
قیام احزاب و گروه هاى مختلف علویون و عباسیون علیه بنى امیه اوج مى گرفت و هر لحظه کاخ بیداد بنى امیه در خطر سقوط و ریزش بود و گروه ها مشغول نبرد بودند.

 

 

فرهنگ اسلام 
امّا در این گیرودار و شرایط سخت در اثر فشار حکومتهاى غاصب اموى ائمه معصوم چون امام حسن و امام حسین و امام سجاد تا آن زمان نتوانسته بودند، اقلا به نشر فرهنگ واقعى اسلام بپردازند و کام تشنه مردم را سیراب سازند بنحوى که روایات در احکام اسلام از این ائمه در کتب روائى ما محدود و کم است و علت آن ایادى اختفاء و خفقان محیط بوده است .
لذا امام باقر (علیه السلام ) و امام صادق (علیه السلام ) در صدد فرصت بودند بلکه به یک جهاد عظیم علمى و فرهنگى دست بزنند و این شرایط و اوضاع براى آنان بهترین فرصت بود.
از این جهت این دو امام معصوم دامن همت را به کمر زدند و از این شرایط استثنایى (درگیرى بعضى علویون و بنى العباس با بنى امیه ) از فرصت استفاده کردند و با تشکیل مکتب مجهز و دانشگاهى بى نظیر به نشر احکام واقعى اسلام پرداختند. و مى بینیم که کتب علمى و فقهى و روائى ما پر است از روایات و احادیث مفصلى که از این دو امام معصوم به ما رسیده است . گرچه آنها با محدودیت و کارشکنى دشمنان روبرو بودند لذا خیلى از احکام را به شکل تقیه و پنهانى به شاگردان خود آموختند.

 

 

کمک به انقلابیون 
نشر فرهنگ اسلامى این خدمت شایان و گرانبها تنها وظیفه آنها نبود بلکه ائمه دین (علیهم السلام ) در هر شرائطى که براى آنان مساعد بود، به انقلابیون مسلمان و متعهد کمک مى کردند و بر ضد حکومت عصر خویش ، قیام مى نمودند، و به آنهائى که در راه برانداختن رژیم هاى فاسد بنى امیه و سپس بنى عباس مبارزه مى کردند یارى مى دادند.
ابوعبداللّه سیارى از یکى از یارانش نقل مى کند، که در محضر امام صادق (علیه السلام ) سخن از قیام کنندگان و مجاهدین آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) به میان آمد امام فرمود:
خبر و سعادت از ما و شیعیان ما جدا نیست مادامى که قیام کننده اى از آل محمّد قیام کند. آنگاه امام علاقه شدید خود را به قیام کنندگان ابراز مى کند و مى فرماید: (( لوددت ان الخارجى من آل محمّد خرج و على نفقه عیاله )) (۳۰۱) ، دوست دارم قیام کننده اى از آل محمّد قیام کند و من مخارج بازماندگانش را به عهده بگیرم .

 

 

ائمه (ع ) خواستار اصلاح امت بودند 
با ذکر این مقدمات معلوم شد که ائمه دین خواستار اصلاح اوضاع مسلمین مخصوصا در کادر رهبرى و زعامت بودند و همیشه ، به عناوین مختلف در حدود امکانات ظاهرى خویش بر پیکر حکام جور، ضربه وارد مى کردند.
و از آن طرف در زمان امام معصوم صادق آل محمّد (علیه السلام ) چنان بنى امیه ظالمانه ، حکمرانى مى کردند، که هر انسان با شرافت و مسؤ ول ، نمى توانست آرام بنشیند و دست روى دست بگذارد.
امام یک حوزه وسیع علمى و فرهنگى که تعداد شاگردان وى بیش از چهار هزار نفر مى رسید تشکیل داد و به نشر معارف و فرهنگ اسلام پرداخت و علت پیش آمدن این فرصت و اقدام به چنین عملى درگیرى حکام بنى امیه با انقلابیون علوى و عباسى بود، آنها سرگرم خاموش کردن نهضت هاى آزادیخواه و اصلاح طلبانه ، بودند، و دیگر کمتر موفق به تحت فشار گذاشتن امام مى شدند، ولو چندین بار اسباب زحمت و جلب امام را فراهم کردند.(۳۰۲)
امّا، درس و حفظ حوزه علمیه ، تنها وظیفه امام نبوده و امام دوش به دوش ‍ نهضت فرهنگى خویش ، نهضت مسلحانه اش را به فرماندهى زید بن على (علیهماالسلام ) تدارک مى دید، و متون روایات و نصوص علماء که در این کتاب بررسى مى شود خود شاهد مدعاى اوست .

 

 

قیام زید به اذن امام (ع ) بود 
ممکن است بعضى خیال کنند، که قیام زید (علیهماالسلام ) خودسرانه و خواسته خود زید (علیه السلام ) بوده است ، و بگویند، بلى ، زید مرد با فضیلت و با ایمان و عالم بود، و امام (علیه السلام ) او را دوست مى داشت امّا قیام وى بدون رضایت و اذن امام بوده است .
جواب : اولا با ذکر سلسله روایاتى که در این کتاب متذکر شده ایم این سخن غیر معقول است ، که شخصیت بارزى چون زید بن على بدون مقدمه و حساب قیام کند و خود و جمعى را به کشتن دهد، زیرا زید با آن مرتبه و مقام علمى و تقوایش ، صحیح نیست بگوییم ، وى در یک امر حیاتى و قیامى خونین ، در زمان حضور امام ، بدون اجازه وى ، دست به چنین کارى زده است ، چون زید (علیه السلام ) امام را حجت خدا و واجب الاطاعه مى دانست هرگز کسى با چنین اعتقادى نسبت به ولایت امام ، آن هم در این امر مهم بدون مشورت معصوم ، کار نمى کند.
ثانیا، ادله قاطعى از روایت و نصوص و اقوال علماء و دانشمندان طراز اول شیعه از قدماء تا معاصرین در دست است که به این مطلب تصریح کرده اند، و مى گویند قیام زید (علیه السلام ) به اذن امام صادق (علیه السلام ) بوده است .
امام على بن موسى الرضا (علیه السلام ) راجع به قیام زید (علیه السلام ) در ضمن جوابى که به ماءمون داد فرمود:
(( حدثنى ابى موسى بن جعفر، انه سمع انه سمع اباه جعفر بن محمّد بن على (علیهم السلام ) یقول …. لقد استشارنى فى خروجه ، فقلت : یا عم ان رضیت ان تکون المقتول (المصلوب ) بالکناسه ، فشاءنک ، فلما ولى ، قال جعفر بن محمّد (علیهماالسلام ): ویل لمن سمع واعیته و لم یجبه . )) (۳۰۳)
امام صادق فرمود:
او براى قیامش با من مشورت کرد. من به او گفتم : عموجان اگر دوست دارى و راضى هستى که همان به دار آویخته کناسه باشى ، پس راه تو همین است ، و موقعى زید، از نزد حضرتش بیرون رفت ، امام صادق (علیه السلام ) فرمود:
واى به حال کسى که نداى او را بشنود و بیاریش نشتابد.
این روایت و مضمون بعضى اخبارى که گذشت خود شاهد دیگرى از مدعاى ماست که قیام زید به اذن امام (علیه السلام ) بوده است وانگهى چون مساءله خروج زید مى بایست بسیار روى اصل تقیه و احتیاط مى بوده و دخالت امام و یا دستور و اذن وى ممکن بوده است به گوش دشمن برسد، لذا نه امام (علیه السلام ) و نه خود زید (علیه السلام ) و نه اصحاب نزدیک آنان ، به هیچ وجه مایل نبودند کسى به آن اطلاع پیدا کند، مبادا از این رهگذر خطرى براى امام (علیه السلام ) پیش آید و این مطلبى است بسیار واضح و روشن .

 

اینک اقوال بزرگان شیعه :
۱ – از جمله کساى که تصریح کرده اند قیام زید (علیه السلام ) به اذن امام بود شخصیت کم نظیر اسلام مرحوم شهید اول مى باشد، وى در کتاب ((قواعد)) در باب امر به معروف و نهى از منکر با کمال صراحت مى فرماید:
(( … او جازان یکون خروجهم باذن امام واجب الطاعه کخروج زید بن على و غیره من بنى على (علیه السلام ) )) (۳۰۴) یا اینکه جائز باشد قیام آنها به اذن امام واجب الطاعه باشد مانند خروج زید بن على و دیگر فرزندان على (علیه السلام ).
۲ – مامقانى ، نحریر علم رجال در این زمینه با صراحت مى فرماید: (( و ملخص المقال ، انى اعتبر زیدا ثقه و اخباره صحاحا بعد کون خروجه باذن الصادق علیه السلام . )) (۳۰۵)
خلاصه سخن اینکه من زید (علیه السلام ) را از نظر وثاقت معتبر مى دانم پس از آنکه معلوم شد خروج و قیام وى به اذن امام صادق (علیه السلام ) بوده است .
۳ – شیخ حسن صاحب کتاب معالم ، مى گوید:
سلیمان بن خالد (۳۰۶) در قیام زید از طرف امام وقت اذن داشت (۳۰۷) در صورتى که سلیمان با اذن امام به کمک زید شتافت و دوش به دوش او با دشمن جنگید، چگونه مى توان گفت خود زید رهبر نهضت بدون اذن امام قیام کرد.
۴ – حضرت آیه اللّه آقاى سید ابوالقاسم خوئى ، در کتاب نفیس رجالش ، پس از بررسى و جرح و تعدیل روایات ، و قاطعیت عقیده خود را درباره زید (علیه السلام ) چنین بیان مى فرماید:
(( ان زیدا کان ماءذونا من قبله (الامام ) )) (۳۰۸) همانا زید از جانب امام ماءذون بود.

 

 

چرا امام مستقیما در نهضت زید شرکت نکرد 
در این شرائط، بعضى از انقلابیون علوى سعى داشتند، که به هر نحوى شده پاى امام را مستقیما در نهضت وارد کنند، امّا این کار از چند جهت صلاح نبود:
۱ – تعیین وظیفه و تکلیف براى امام در خور شاءن هیچ انسان عادى نیست ، چون وى معصوم است و ولى مؤ منین ، اوست که باید تکلیف دیگران را معین کند نه دیگران .
۲ – روح سلحشورى و ایمان قوى بعضى از مجاهدین چنان کاسه صبر آنان را در مقابل مظالم حکام جور لبریز کرده بود، که در نهضت و قیام گاهى عجله مى کردند، و امام صادق ، که او عالم به گذشته و آینده بود، از عجله نهى مى فرمود، و زمان را مناسب قیام نمى دانست و شرکت خویش را در آن خلاف امر مقدر حق مى دانست .
۳ – موقعیت حساس امام ، و ریاست او بر شیعیان عموما و بنى هاشم خصوصا سوء ظن دشمن را بیشتر جلب مى کرد و هرگونه اقدام اعتراض آمیزى که از ناحیه این مجاهدین صورت مى گرفت ، امام را محرک اصلى مى شناختند لذا امام خیلى محتاطانه بعبارت دیگر به نحو (تقیه ) به مبارزه ادامه مى داد.
۴ – در صورت هرگونه دخالت علنى امام ، شهادت امام قطعى مى شد و مردم از فیض درک علوم و معارف اسلام محروم مى ماندند و به قیمت بهم پاشیدن این نظام فرهنگى صحیح مى گردید. و نتیجه مطلوب نیز بدست نمى آمد.
۵ – تکوین نهضتى اصیل در بطن جامعه مسلمین بالا خص بنى هاشم به رهبرى زید (علیه السلام ) تنها موقعیت مناسبى بود که از هر جهت صلاح و مقرون با پیروزى بود، و امام (در پشت پرده ) این نهضت را تاءیید مى کرد.
و بنا به فرموده بعضى از دانشمندان بزرگ اسلام عدم دخالت مستقیم امام خود یک نوع سیاست صحیح بوده است .
مرحوم خزاز قمى مى فرماید: دخالت نکردن امام به نحو مستقیم در نهضت حاکى از مخالفت امام نسبت به قیام زید نبوده است ، و این اختلاف از ناحیه مردم به وجود آمد، و موقعى مردم دیدند زید قیام کرد و امام قیام نکرد (( (توهم قوم من الشیعه ان امتناع جعفر (علیه السلام ) کان للمخالفه و انما کان لضرب من التدبیر). )) (۳۰۹) گروهى از شیعیان گمان کردند که خوددارى امام صادق از خروج و قیام با زید بخاطر مخالفت بوده است و حال آنکه این خود یک نوع سیاست و تدبیرى بوده است .
به همین منظور زید بن على (علیهماالسلام ) رسما و طبق یک وظیفه مقرر الهى رهبرى علنى این نهضت را بدست مى گیرد.
غرض او این است که : علاوه بر انتقام خون حسین و امر به معروف و نهى از منکر، یک اصلاح واقعى و انقلابى نوین صورت گیرد، و نتیجه این قیام دو صورت بود.
اول :
آنکه پیروز مى شد، و به هدف خویش مى رسید و قدرت را بدست گرفته و آن را به امام صادق محول مى ساخت و امت اسلام ، از وجود امامى معصوم و رهبرى بى نظیر برخوردار مى شدند، و عزت و عظمت واقعى مسلمین محقق مى گردید.
دوم :
شهادت و کشته شدن زید (علیه السلام ) که خود آن را مى دانست و قبلا جد بزرگوارش رسول خدا و امیرالمؤ منین و دیگر ائمه (علیهم السلام ) آن را پیش بینى کرده بودند.
و او مانند جدش حسین (علیه السلام ) مرگ با عزت را بر زندگى در مذلت و خوارى ترجیح مى داد و مشعل جاویدان این نهضت مقدس را به دیگر انقلابیون علوى داد، و بالاخره منجر به پیروزى واقعى آنان گردید.
(نتیجه قیام بعدا بحث خواهد شد)

 

 

زید (ع ) مردم را به رضاى آل محمّد (ص ) دعوت مى نمود 
با ذکر این مقدمات روشن شد که زید بن على خواستار اصلاح امر امت اسلام بوده است و مى خواسته در صورت پیروزى حکومت و خلافت را به صاحب اصلى و واقعى آن امام صادق یا به قول حضرتش (رضاى آل محمّد صلى اللّه علیه و آله ) برگرداند، اینک ما دلیل مدعاى خویش را با روایت و نصوص علماى بزرگ شیعه در اینجا ذکر مى کنیم .
امیرالمؤ منین در ضمن خطبه اى غرا، قیام زید را پیشگویى نمود و فرمود: (( لیقوم عند ذلک رجل منا اهل البیت ، فانصروه فانه داع الى الحق )). )) در این شرایط مردى از خاندان ما قیام مى کند، او را یارى دهید چون او مردم را به حق دعوت مى کند (( فکان الناس یحدثون ان ذلک الرجل هو زید))، )) (۳۱۰) و مردم مى گفتند این رجل موعود همان زید است .
و در ضمن خبرى از امام حسین (علیه السلام ) زید و یارانش (( (دعاه الحق )، )) دعوت کنندگان به حق یاد شده است .(۳۱۱)
امام صادق (علیه السلام ) مى فرمود: (( رحم اللّه على زیدا، لو ظفر لوفى انما دعا الى الرضا من آل محمّد و انا الرضا)) (۳۱۲) اگر پیروز مى شد، به وعده خویش وفا مى کرد، همانا، وى مردم را به رضاى آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) (نام سرى امام صادق ) دعوت مى کرد، و منظور از (رضا) من بودم .
باز امام صادق (علیه السلام ) در ضمن تجلیل از مقام شامخ زید (علیه السلام ) مى فرماید: (( امّا انه لو ظفر لوفى ، امّا انه لو ملک لعرف کیف یصنعها)). )) (۳۱۳) همانا، اگر او پیروز مى شد به پیمان خویش عمل مى کرد، و اگر به ملک و حکومت مى رسید، مى دانست آن را چه کند.
همچنین امام صادق (علیه السلام ) در جاى دیگر مى فرماید:
(( … و لم یدعکم الى نفسه و انما دعاکم الى الرضا من آل محمّد، و لو ظفر لوفى بما دعاکم الیه ، و انما خرج الى سلطان لینقصنه )). )) (۳۱۴)
او مردم را به خویش نمى خواند، و جز این نیست که ، به رضاى از خاندان پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله ) دعوت مى کرد، و اگر فتح و ظفر نصیبش ‍ مى شد به آنچه شما را خوانده بود وفا مى کرد، و همانا او بر سلطانى خروج کرد تا قدرت او را خرد و منکوب سازد.
و امام هشتم (علیه السلام ) در ضمن سخنان در دفاع از ساحت مقدس زید فرمود: او حکومت و پیشوایى را براى خویش نمى خواست ، (( و یدعو الناس الى الرضا من آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) )) وى مردم را به رضاى آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) دعوت مى کرد امّا (( و اللّه لو ظفر لوفى )) (۳۱۵)
به خدا قسم اگر پیروز مى شد به پیمان خویش عمل مى کرد.
کلام صریح علامه مجلسى (ره ):
علامه مجلسى مى گوید: (( و کان یدعوا الى الرضا من آل محمّد صلى اللّه علیه و آله و انه کان عازما على انه ان غلب على الا مر فوضه الى افضلهم و الیه ذهب اکثر اصحابنا و لم ارفى کلامهم غیره :)) او مردم را به (رضاى از آل محمّد) (صلى اللّه علیه و آله ) دعوت مى کرد و عزم او بر این بود، که : اگر پیروز مى گشت و حکومت را به دست مى آورد، آن را به برترین و عالمترین فرد از خاندان پیغمبر (امام صادق علیه السلام ) تفویض مى نمود، و اکثر علماى شیعه بر این قولند و غیر از این مطلب کلام دیگرى از آنان ندیده ام ).(۳۱۶)
شیخ مفید (ره ) مى گوید: (( یدعو الى الرضا من آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) فظنوا انه یرید بذلک نفسه و لم یکن یریدها)). )) (۳۱۷)
او مردم را به (رضاى آل محمّد صلى اللّه علیه و آله ) دعوت مى کرد آنان گمان مى کردند وى خودش را اراده کرده است ، و حال آنکه او چنین فکر نمى کرد.

 

 

سخن جالب مامقانى – تشکیل حکومت اسلامى 
علامه مامقانى در کتاب رجالش بعد از نقل و جرح و تعدیل روایات در عظمت حضرت زید (علیه السلام ) خروج زید را نهضتى اصیل و حساب شده مى شمارد و هدف وى را چنین بیان مى کند: (( لمقصد عقلائى عظیم و هو مطالبه حق الامامه ، اتماما للحجه على الناس و قطعا لعذرهم . )) (۳۱۸) قیام مقدس زید (علیه السلام ) روى یک قصد عقلائى بود، و آن مطالبه حق امامت بود براى اینکه حجت بر مردم تمام شود، و راههاى عذر براى آنان مسدود گردد.
این شخصیت بزرگوار سپس عقیده خود را صریح بیان مى کند و مى فرماید:
(( اقول : یظهر من هذا ان غرض زید رحمه اللّه من الخروج ، اخراج الخلافه عن ایدى المتغلبین ، لیضعها فى مستحقها و کان قد صدق بامامه ابى جعفر و ابى عبداللّه علیهماالسلام و لکنه کان یخفى ذلک حتى عن اتباعه یتضرر بذلک ابوعبداللّه (علیه السلام ). )) (۳۱۹) از این روایات چنین استنباط مى شود، که غرض زید رحمت خدا بر روان او باد، این بود، که خلافت و حکومت را از دست حکام غاصب بیرون آورد تا آنرا به مجراى حقیقى اش قرار دهد، او امامت ، ابى جعفر (امام باقر) و ابى عبداللّه (امام صادق ) را تصدیق داشت ، لیکن ، وى این مطلب را پنهان مى داشت حتى از پیروان خویش ، مبادا ضررى متوجه امام صادق )) گردد.

 

 

قول سید علیخان حویزى 
دانشمند عالیقدر مرحوم سید علیخان حویزى صاحب (( (نکت البیان ) )) در بیان فلسفه قیام زید پس از بیان مطالب مفصلى مى فرماید: (( و لا ریب ان قصده و نیته ان استقام له الامر ارجاع الحق الى اهله و یدل على ذلک رضاهم عنه و انما لم یمنعه ابوعبداللّه الصادق (علیه السلام ) من الخروج ))، تردیدى نیست که قصد و نیت زید (علیه السلام ) این بود، که اگر کارش استوار مى شد (و به حکومت مى رسید) این حق را به صاحب و اهلش (امام ) بر مى گردانید، و دلیل بر این مطلب رضایت ائمه (علیهم السلام ) نسبت به اوست ، و امام صادق وى را از قیام منع نکرد.
و باز ایشان مى فرماید: (( انه ان ظفر بالامر و ازال اهل الضلال یرجع الامر الى الامام المعصوم من آل محمّد صلى اللّه علیه و آله )). )) (۳۲۰)
به تحقیق اگر او پیروز مى شد و به حکومت مى رسید و دشمنان گمراه را از اریکه قدرت پائین مى کشید، و حکومت و رهبرى امت را به امام معصوم از آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) واگذار مى کرد.
زید بن على (علیهماالسلام ) مى داند که امامت و خلافت حق آن غاصبین و جنایتکاران که بر اریکه قدرت تکیه زده اند نیست و این حقى است که خداوند براى ائمه عادل و معصوم از خاندان پیامبر معین فرموده همانطورى که جدش امام حسین در مقام خروج فرمود: (( انا احق منه بهذا الامر) یا (انا احق من غیرى )) (۳۲۱) من براى حکومت و خلافت از دیگران یا از یزید سزاوارترم .
زید بن على نیز غاصبین بنى امیه را لایق خلافت و رهبرى نمى داند و معتقد است که این حق دودمان پیامبر و ائمه معصومین و خود آنان است و مى فرمود: (( انا کنا احق الناس بهذا الامر و لکن القوم استاءثروا علینا و دفعونا عنه )) (۳۲۲) ما براى خلافت بر دیگران سزاوارتریم و لیکن این گروه (بنى امیه ) آنرا از دست ما گرفته اند و ما را کنار زده اند.
اینک بعنوان نمونه براى روشن شدن فلسفه نهضت و هدف قیام زید بن على (علیهماالسلام ) یکى از خطبه هاى پر هیجان و ارزنده زید (علیه السلام ) که قبل از قیام ایراد فرموده در این فصل ذکر مى کنیم ، دقت در جملات و فرازهاى این خطبه ما را با روح نهضت آشنا مى سازد و انگیزه قیام در آن بخوبى به چشم خواهد خورد.

 

 

خطابه آتشین زید 
این خطبه متن سخنرانى رهبر انقلاب و مجاهد بزرگ آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) قهرمان گفتار ما، حضرت زید بن على بن الحسین (علیهم السلام ) است در این خطبه مهیچ و پر شور نکات بسیار مهمى است که در آن مى توان فلسفه قیام حضرت زید (علیه السلام ) را به دست آورد در این خطابه ، پس از بیان اصل رسالت و مساءله رهبرى و اشاره به بعثت رسول خدا و نجات است از چنگال جهل و ظلمت ، اوضاع نابسامان امت و جنایات حکام غصب و ستمگر آن زمان تشریح شده است .
در این خطابه ، به ظلمها، چپاولها، تعدیها، بلاها، و گرفتاریهاى که عمال حکومت خون آشام بنى امیه نسبت به ملت مخصوصا اهلبیت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) و ائمه معصومین (علیهم السلام ) و شیعیان و علویین و آزایخواهان روا مى داشتند تصریح شده است .
در این سخنرانى ، بزرگترین انحراف امت اسلام بعد از رسول خدا، یعنى تغییر مسیر حکومت اسلامى و خلافت و اشغال غاصبانه مقام رهبرى و تصدى جائرانه ناپاکان و افراد کثیف و بدست گرفتن زمام مردم بوسیله باندى جاهل و شهوتران و جنایت پیشه گوشزد شده و جنایات آنان ، یکى یکى مورد بحث و انتقاد قرار گرفته است .
در این نطق پر هیجان و عمیق رهبر انقلاب حضرت زید بن على (علیهماالسلام ) مردم را به شورش دعوت مى کند.
او از مردم مى خواهد که برخیزند و حقوق از دست رفته خود را با قیامى آزادى بخش باز پس گیرند.
او از مردم مى خواهد، که دیگر سکوت و خانه نشین جز ذلت و خوارى و زبونى چیزى دیگر نیست و بیش از این وضع ذلت بار خود راضى نشوند.
او از مردم مى خواهد، که بپا خیزند و به طرفدارى از اهلبیت پیامبرشان و ائمه معصومین اسلحه بدست بگیرند و آن گرگ صفتان زشتخو و بوزینه هاى غاصبى که بنام خلیفه و رهبر مسلمین خود را قلمداد کرده اند از منبر رسول خدا پائین کشند.
او از مردم مى خواهد، به نداى ملت رنجدیده و توده هاى ستم کشیده که ناجوانمردانه هستى آنان زیر چکمه هاى دژخیمان حکومت پایمال مى شود جواب دهند، او از مردم مى خواهد، که به فریاد حق خواه او، که از روح ولایت و ایمان به خدا و اعتقاد راسخ به حق ، و علاقه شدید او به اصلاح حکومت و تغییر رژیم و روى کار آمدن دولت حق و تفویض خلافت به صاحب آن یعنى امام صادق (علیه السلام ) نداى مثبت دهند.
او از مردم مى خواهد، که او را در این نبرد مقدس و جهاد الهى یارى دهند و تنهایش نگذارند.
آرى او خود را سپر بلاها و فداى امت اسلامى قرار داده و شهادت را با جان و دل از زندگى با ذلت و سازش با ستمگران ترجیح مى دهد.
اینک ما بخاطر اهمیت این خطبه شورانگیز و تکان دهنده عینا متن آنرا از کتاب بحارالانوار مجلسى (۳۲۳) نقل مى کنیم :

 

 

متن سخنرانى زید (ع ) 
(( ایها الناس ، ان اللّه بعث فى کل زمان خیره ، و من کل خیره منتجبا حیوه منه ، قال : اللّه اعلم حیث یجعل رسالته ، (۳۲۴) فلم یزل اللّه یتناسخ خیرته حتى اخرج محمدا صلى اللّه علیه و آله و سلم من افضل تربه و اطهر عتره اخرجت للناس ، فلما قبض محمّدا (صلى اللّه علیه و آله ) افتخرت قریش ‍ على سائر الانبیاء بان محمدا (صلى اللّه علیه و آله ) کان قرشیا و دانت العجم للعرب بان محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) کان عربیا، حتى ظهرت الکلمه و تمت النعمه ، فاتقوا اللّه عباداللّه و اجیبوا الى الحق و کونوا اعوانا لمن دعاکم الیهم ، و لا تاءخذا سنه بنى اسرائیل ، کذبوا انبیائهم ، و قتلوا اهل بیت نبیهم ، ثم انا اذکرکم ایها السامعون لدعوته ، المتفهمون مقالتنا، باللّه العظیم الذى لم یذکر المذکرون بمثله ، اذا ذکر تموه وجلت قلوبکم ، و اقشعرت لذلک جلودکم ، الستم تعلمون انا ولد نبیکم المظلومون المقهورون فلاسهم و فینا و لا تراث اعطینا، و مازالت بیوتنا تهدم ، و حرمنا تنهتک ، و قائلنا یعرف ، یولد مولانا فى الخوف ، و ینشوء ناشئنا بالقهر، و یموت میتنا بالذل .

و یحکم ان اللّه قد فرض علیکم جهاد اهل البغى و العدوان من امتکم على بغیهم ، و فرض نصره اولیائه الداعین الى اللّه و الى کتابه ، قال ((فلینصرن اللّه من ینصره ان اللّه لقوى عزیز)). و یحکم انا قوم غضبنا للّه ربنا، و نقمنا الجور المعمول به فى اهل ملتنا، و وضعنا من توارث الامامه و الخلافه ، و یحکم بالهو و نقض العهد و صلاه لغیر وقتها، و اخذ الزکاه من غیر وجهها، و دفعها الى غیر اهلها، و نسک المناسک بغیر هدیها، و ازال بها الجزیل ، و حکم بالرشا و الشفاعات و المنازل و قرب الفاسقین ، و مثل بالصالحین ، و استعمل الخیانه ، و خون اهل الامانه ، و سلط المجوس ، و جهز الجیوش و خلد فى المحابس ، و جلد المبین ؟!

و قتل الوالد، و امر بالمنکر و نهى بالمعروف بغیر ماءخوذ عن کتاب اللّه و لا سنه نبیه ، ثم یزعم زاعمکم ان اللّه استخلقه یحکم بخلافه ، و یصد عن سبیله ، و ینتهک محارمه ، و یقتل من دعا الى امره ، فمن اشر عند اللّه منزله ممن افترى على اللّه کذبا، او صد عن سبیله او بغاه عوجا، و من اعظم عنداللّه اجرا ممن اطاعه ، و آذن بامره و جاهد فى سبیله ، و سارع فى الجهاد، و امن احقر عنداللّه منزله ممن یزعم ان بغیر ذلک بمن علیه ، ثم یترک ذلک استخفافا بحقه و تهاونا فى امر اللّه و ایثارا للدنیا و من احسن قولا ممن دعا الى اللّه و عمل صالحا و قال اننى من المسلمین )). )) (۳۲۵)
((مردم ، خداوند در هر زمانى انسان شایسته اى را براى رسالت برانگیخت و از میان آن افراد نمونه اى را برگزید، و این از روى عطیه وجودش نسبت به بندگان بود و خداوند فرماید:
(خداوند مرتبا پیامبرى را بعد از پیامبرى مى فرستاد)، تا اینکه محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) را از بهترین طینت ها و پاک ترین عترتها و خانواده ها، به سوى مردم فرستاد، و زمانى که خداوند این رسالت و مقام را به محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) داد، قریش بر سایر امم افتخار کردند، که محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) قرشى است ، و عجم نسبت به عرب مقامى پائین تر یافت ، چون که محمّد از عرب بود تا آن که کلمه حق پیروز گشت و نعمت خداوند بر بندگان اتمام پذیرفت پس اى بندگان خدا، از خداوند بترسید، و نداى حق را اجابت کنید، و پشتیبان داعیان حق باشید، شما روش بنى اسرائیل را پیش نگیرید، آنان پیامبران خویش را تکذیب کردند، و دستشان را به خون فرزندان آنان رنگین کردند.
من به شما، اى شنوندگان دعوت حق ، و اى کسانى که سخن ما را مى فهمید مى گویم به خداى بزرگ ، به آن خدایى که کسى چون او به بزرگى یاد نمى شود و موقعى به یاد او افتید دلهاى شما بلرزد و موى از بدن شما راست گردد قسم مى دهم ، آیا شما نمى دانید که ما فرزندان پیامبرتان مى باشیم ، و چگونه مظلوم و مغلوب واقع شده ایم ، نه سهمى به ما رسد و نه ارثى به ما اعطاء گردد، خانه هاى ما خراب شود، و احترام ما نگهداشته نشود، اگر سخنى گوییم شناخته شویم (و ما را تعقیب کنند)، کودکان ما با ترس زاده شوند افراد ما با محرومیت زندگى کنند، و محتضر ما با خوارى جان دهد.
واى بر شما، خداوند جهاد با طاغیان و دشمنان از امت خودتان (ستمگران مسلمان نما) بخاطر ظلم و بیدادگریشان بر شما واجب نموده است و یارى اولیاى حق ، آنانکه مردم را بسوى خدا و قوانین خدا مى خوانند لازم گردانده است . و خداوند مى فرماید: (( فلینصرن اللّه من ینصره ان اللّه لقوى عزیز)) پس باید خدا را یارى کند آنکه یارى دهنده است و پروردگار قوى و عزیز است .
واى بر شما، ما خاندان پیامبر گروهى هستیم که بخاطر خدا خشمگین مى شویم ، و جور و ستمگریهایى که نسبت به ملت اسلام روا مى دارند تحمل نمى کنیم . و امامت و خلافت را خداوند در خاندان ما قرار داده .
واى بر شما، انحرافات حکومت را ببینید: پیروى هوا و خواهشهاى نفسانى ، عهد شکنى نماز در غیر وقت خود خواندن ، گرفتن مالیات از غیر مستحقین آن ، حیف و میل اموال و ثروت عمومى مسلمین ، نرسیدن حقوق فقراء و مستمندان و مسکینان ، تعطیل قوانین و حدود الهى ، پول گرفتن در قبال آن ، رشوه خوارى و پارتى بازى و رعایت نور چشمى ها، بدان مقرب شدن و روى کار آوردن و خوبان را از صحنه کنار زدن ، خیانت کارى و کلاه گذارى و کافران مجوسیان را بر مسلمانان مسلط کردن و ارتش را در اختیار ستم مجهز نمودن و زندان ها را از آزاد مردان پر کردن و بیگناه را تازیانه زدن کشتن پدر، و امر به بدیها و جلوگیرى از نیکیها، بدون آنکه این دستورها ارتباطى با کتاب خدا و سنت پیامبر داشته باشد.

آن وقت ساده لوحان شما گمان برند که خداوند این جنایتکاران را قدرت و خلافت داده است و آنان نماینده حق اند و حال آنکه آنان فرمان بخلاف فرمان حق صادر مى کنند. و از حق جلوگیرى مى نمایند و پرده هاى حق را مى درند و داعیان به خدا و حق گویان را مى کشند. آیا بدتر از این چنین افراد در نزد خدا و آنان که افتراء به خدا مى بندند کیست ؟؟! آیا از اینها که مانع قوانین خدایند و در مقابل او طغیان مى کنند خطرناک تر هم هست ؟
و چه کسى اجر و پاداشش به پایه آنگونه کسى مى رسد که از خدا پیروى مى کند و به دستور او عمل نماید و در راه خدا جهاد کند و در مبارزه پیشقدم گردد.

و چه کسى در نزد خدا کوچکتر است از کسى که گمان برد بدون اطاعت حق و جهاد در راه خدا منتى بر خدا دارد و حال آنکه او فرمان حق را عمل نمى کند چون حق پروردگار را بر بنده اش کم شمرده و در طاعتش کوتاه آمده ، و دل را به دنیا و مادیات بسته است . (( و من احسن قولا ممن دعا الى اللّه و عمل صالحا و قال اننى من المسلمین )). )) (۳۲۶) و چه کسى گفتارى بهتر از شخصى دارد که به سوى خدا خواند و عمل نیکو انجام دهد و بگوید همانا من مسلمانم .

 

 

زید در مدینه
زید (علیه السلام ) قبل از آنه به توطئه هشام او را به شام و کوفه ببرند، در مدینه نیز به فکر نهضت بود، و دنبال فرصت مناسب بود.(۳۲۷)
او روزى در مدینه ، وارد مسجد پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) شد، عده اى نشسته بودند و در میان آنان سعد بن ابراهیم (۳۲۸) بود.
زید به آنان فرمود: شما مردم ضعیفى هستید و حتى از اهل (حره ) هم ناتوان ترید.
آنان گفتند: نه چنین نیست .
زید گفت : من شهادت مى دهم که یزید از هشام جنایتکارتر نبود، شما چه نشسته اید.(۳۲۹)
از این مطالب معلوم مى شود زید بن على (علیهماالسلام ) در مدینه نهضت خویش را پى ریزى مى کرده و همیشه به این مطلب مى اندیشید.
او عقیده داشت که جنایات هشام کمتر از یزید نیست .
جدش حسین (علیه السلام ) در مقابل یزید قیام کرد، هم اکنون او هم باید در مقابل هشام قیام کند.
مردى به نام زکریا از طایفه همدان مى گوید: عازم زیارت کعبه معظمه بودم عبورم به مدینه افتاد، تصمیم گرفتم به خانه جناب زید بن على (علیهماالسلام ) بروم به همین قصد به خانه او رفتم و بر او سلام کردم ، و در محضر او این اشعار را از او شنیدم :(۳۳۰)
(( من یطلب المال الممنع بالقانا
یعیش ماجدا او تخترمه المخارم
متى تجمع القلب الذکى و صارما
و انفاحمیا تجتنبک المظالم
و کنت اذ اقوم ، غزونى غزوتهم
فهل انافى ذایال همدان ظالم )) (۳۳۱)
هر کس مال زیادى را به زور سر نیزه بدست آورد، با سر بلندى زندگى کند، یا در بدرى در کوه و بیابان وى را از پاى درآورد.
هرگاه دلى پاک ، و شمشیرى بران ، و عزت نفس ، در خود گردآورى ، اینها ترا از ستم کشیدن باز دارند.
هرگاه گروهى با من بجنگد، من ناچار با آنها مى جنگم .
اى همدانى ، آیا من در این هنگام ستمکارم .
زکریا گوید: من از این اشعار فهمیدم که او، قصد مهمى دارد، و همینطور هم شد او قصد قیام داشت (۳۳۲) و از حقوق اهلبیت (علیهم السلام ) دفاع مى کرد.(۳۳۳)

 

 

حوادثى قبل از قیام
پیش از نبرد خونین زید (علیه السلام ) حوادثى ناگوار براى حضرتش بوجود آمد که این حوادث در تسریع قیام و منجر شدن به جنگ بى اثر نبود. و این حوادث سبب شد که قهرمان انقلاب آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) تصمیم قطعى خویش را بگیرد و مقدمات نهضت و انقلاب را فراهم آورد این پیشامدهاى ناگوار در روح فرمانده دلیر علوى اثر فوق العاده گذاشت و خون گرم و مقدس حضرتش را به جوش آورد، و کاسه صبر او را لبریز ساخت . تجمل این پیشامدهاى ناگوار و وضع نابسامان ملت اسلام که در زیر چکمه هاى دژخیمان حکومت شام نیمه رمقى برایشان نمانده بود براى شخصیت فوق العاده و با شهامت چون زید (علیه السلام ) بسیار سخت و مشکل بود.
با پیش آمدن این حوادث ، موقع اجراى فرمان حق و وظیفه آسمانى حضرت زید (علیه السلام ) فرا رسید، اینک آن حوادث :

 

برخورد شدید زید با خلیفه سفاک اموى
زید (علیه السلام ) بارها به مناسبت هاى مختلف به دستور هشام بن عبدالملک حکمران اموى به دربار جلب و احضار مى شد و با خلیفه غاصب ملاقات هاى مختلفى داشت زید (علیه السلام ) از این فرصتها استفاده مى کرد، و خلیفه مستبد اموى را نصیحت مى کرد و اوضاع نابسامان ملت اسلام و جنایاتى که نسبت به مردم بالا خص انقلابیون علوى روا داشته مى شد و هشام شخصا در راءس همه این ظلمها بود، براى وى تشریح و گوشزد مى نمود.
از جمله شیخ مفید در ارشاد مى گوید: روزى زید (علیه السلام ) بر بارگاه هشام وارد شد، اطرافیان و بله قربان گویان اموى همه گرد خلیفه مغرور نشسته بودند موقعى که شخصیت بارز اسلام فرزند حسین (علیه السلام ) وارد بر آنان شد، مى خواست نزدیک هشام بنشیند هشام به قصد اهانت و جسارت نسبت به ساحت مقدس زید (علیه السلام )، به اطرافیانش اشاره کرد که جایى براى نشستن زید (علیه السلام ) باز نکنند. و از این رهگذر اهانتى نسبت به زید (علیه السلام ) شده باشد.
زید (علیه السلام ) مى فرمود: هشام ، از خدا بترس و پرهیزکار باش .
هشام گفت : همانند تو مرا به پرهیزکارى امر مى کند!؟
زید: در میان بندگان خدا، هیچکس برتر نیست که دیگران را به تقوا و پاکى وصیت کند، و کسى از وصیت شدن به تقوا پست نگردد، پس از خدا بترس ، آنگاه هشام تند شد و فریاد زد:
تو آرزوى خلافت را در دل مى پرورانى و امید آن را به دل بسته اى امّا تو را با حکومت و خلافت چکار؟! بى مادر، تو فرزند کنیزى بیش نیستى .
زید با وقار و متانتى که مخصوص خود او بود، جواب دندان شکنى به خلیفه بدزبان داد، فرمود: هشام ، من کسانى را والامقام تر از پیامبران در نزد خدا نمى یابم ، و حال آنکه اسماعیل پیامبر خدا کنیززاده بود، اگر این جهت حاکى از فرومایگى بود، وى به رسالت مبعوث نمى گردید.(۳۳۴)
اى هشام ، من از تو مى پرسم آیا منصب نبوت بالاتر است یا خلافت ؟!
پس این نقص نمى شود، آنگاه تو چگونه به خود جراءت مى دهى به کسى اهانت کنى ، که او نبیره رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و فرزند امیرالمؤ منین است .
هشام ، از این سخنان مستدل و کوبنده زید (علیه السلام ) آن هم در مقابل ، اطرافیان چاپلوس سخت خشمگین شد و فریاد زد. دژخیم ، بیا، مبادا این مرد در میان لشکریان و اطرافیان من بماند، مواظب باش .
زید (علیه السلام ) دید دیگر، سخن گفتن و نصیحت ، به نامردى چون هشام بى نتیجه است و در حالى که این جملات حماسه آفرین را با خود زمزمه مى کرد از مجلس هشام بیرون آمد: (( انه لم یکره قوم قط حر السیوف الاذلوا)) (۳۳۵)
همانا، ملتى که از داغى شمشیر هراسیدند، پست و زبون شدند.
در کتاب (( عمده الطالب )) است که : این جمله به گوش هشام ، خورد و شنید و با حالتى غضب آلود، رو به اطرافیان کرد و گفت : شما خیال مى کنید که این خاندان ، نابود مى شوند، نه ، به جان خودم سوگند. خانواده اى که مثل این مرد از خود بجاى گذاشته اند هرگز منقرض نخواهد شد.(۳۳۶)
زید در حالى که از ملاقات با هشام خشمگین بود از شام خارج شد.

 

 

 

آزادمنشى زید (علیه السلام )
پس از این جریان بار دیگر زید (علیه السلام ) آهنگ شام کرد مى خواست با هشام خلیفه اموى ملاقات کند، هشام از ورود زید به پایتخت نگران شد، و به زید اجازه ملاقات نداد و جاسوسى گماشت تا مراقب زید باشد و کلمات و حرکات او را گزارش دهد.
زید به ناچار به وسیله نامه مطالب خود را براى هشام شرح داد، هشام ذیل نامه نوشت (( (ارجح الى منزلتک ) )) به خانه خود برگرد، زید از این جواب ناراحت شد و تصمیم گرفت در شام توقف کند.
بالاخره هشام ، اجازه داد که زید به بارگاه او بیاید با او مذاکره کند، زید موقعى از پله هاى کاخ بالا مى رفت که به اطاق مخصوص هشام برود با خود این جمله را زمزمه مى کرد:
به خدا سوگند، زندگانى تواءم با مذلت و خوارى را دوست ندارم .
جاسوس خلیفه که سایه وار زید را تعقیب مى کرد این جمله را شنید و قبل از ورود زید به غرفه مخصوص هشام جریان را گزارش داد…
هشام ، با آشنایى به روحیان زید و قرائن دیگرى که مى دانست ، فهمید، زید، آرام نمى گیرد و بالاخره روزى قیام خواهد کرد، به همین جهت موقعى چشمش به زید افتاد.
گفت : (( انت زید المؤ مل للخلافه )). )) تو همان زیدى که آرزوى خلافت را در سر مى پرورانى و به او پرخاش کرد و زید همان جواب هاى تند و دندان شکنى به خلیفه سفاک داد.(۳۳۷)
زید از مجلس هشام برخاست و این اشعار را به زبان جارى کرد:
(( شرده الخوف و اذرى به
کذاک من یکره حر الجلاد
منخرف الکفین یشکوا الوجا
تبکیه اطراف القنا و الحداد
قد کان فى الموت له راحه
و الموت حق فى رقاب العباد
ان یحدق اللّه له دوله
تترک آثار العدى کالرماد ))
ترجمه : ترس او را آواره کرد و مورد طعن و خوارى قرار گرفت آرى کسى که تیزى شمشیر را خوش ندارد چنین خواهد شد.
کسى که کفش او پاره شده از رنج پیاده روى مى نالد، چون که پایش را سنگهاى خارا مجروح کرده است .
براستى که راحتى او در مرگ است ، و مردن بر همه بندگان حتم و مسلم است .
اگر خداوند آنان را دولتى محیط و حکمروا سازد، آثار دشمن همانند خاکستر نابود شود.(۳۳۸)
و نقل شده که زید (علیه السلام ) به این شعر تمثل جست :
(( من عاذ بالسیف لاقى فرجه عجبا
موتا على عجل اوعاش فانتصفا ))
ترجمه : آن کس که به شمشیر پناه برد گشایش شگفت بیند یا مرگى زود و آسان یا زندگى با عزت و این منصفانه است .
ابن عساکر مى گوید: موقعى زید از نزد هشام بیرون آمد در حالى که بسیار خشمگین بود این اشعار را با خود زمزمه مى کرد:(۳۳۹)
(( مهلا بنى عمنا عن تحت اثلتنا
سیروا رویدا کما کنتم تسیروا
لا تطمعوا ان تهینونا و نکرمکم
و ان نکف الاذى عنکم و توءذونا
اللّه یعلم انا لانحبکم
و لا نلومکم الا تحبونا ))
اى عموزادگان ، آرام ، آرام حرکت کنید همانگونه که ما را سیر مى دهید طمع و چشم داشت این را نداشته باشید که شما را احترام گذاریم و شما ما را سبک دارید و شما را آزار نرسانیم و حال آنکه شما اذیت مى کنید ما را خداوند، آگاه است که شما را دوست نمى داریم ، و از اینکه ما را دوست نداشته باشید، شما را سرزنش نکنیم هر کس در دشمنى با همراهش حرص ‍ و ولع دارد. و ما خداى را سپاسگزاریم از آنچه مى گوییم و مى گویید.
و بعضى نقل کرده اند که پس از اینکه زید از نزد هشام خارج شد اشعارى را بوسیله نامه براى او فرستاد.
هشام به امام باقر (ع ) اهانت کرد
صدوق در (( (عیون اخبار الرضا) )) نقل مى کند، که ، هشام بن عبدالملک خلیفه اموى به برادر بزرگوار زید و امام معصوم ، محمّد بن على الباقر (علیهماالسلام ) جسارت کرد و با جمله توهین آمیز رو به زید کرد و گفت :
برادرت (بقره ) (۳۴۰) چکار مى کند. (( العیاذ باللّه . )) زید در جواب ، گفت پیامبر خدا، برادرم را (( (باقرالعلم ) )) (شکافنده دانش )، نامگذارى کرد، ولى تو او را (بقره ) مى خوانى ؟!
و مشاجرات لفظى سختى بین هشام ، این خلیفه مغرور و بدزبان اموى و زید (علیه السلام ) درگرفت .(۳۴۱)

 

 

زید (علیه السلام ) در شام به زندان مى افتد
هشام ، خلیفه مرموز و نابکار اموى ، از این برخوردها و ملاقات هاى خویش ‍ با زید کاملا روحیه آزادمنشى و حریت او را درک کرده بود، و او خوب مى دانست که این مرد آرام نخواهد نشست ، او نبیره پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله ) و فرزند امیرالمؤ منین (علیه السلام ) و نوه حسین (علیه السلام ) و زاده امام سجاد (علیه السلام ) است او تربیت شده مکتب قرآن و ولایت است .

هشام از سخنان و حرکات زید کاملا آگاه بود، و از آن طرف شخصیت و احترام او را در میان مردم حجاز و عراق مى دانست ، و برازندگى و لیاقت و دوراندیشى زید را هیچگاه از نظر دور نمى داشت ، لذا او را در شام تحت نظر گرفت ، و با گزارش هاى مختلف از ناحیه جاسوسان خود مى ترسید زید (علیه السلام ) در پایتخت نیز دست به فعالیت و روشنگرى و اقدام علیه او بزند.

با این مقدمات تصمیم گرفت او را به زندان بیاندازد، تا تماس او با مردم کاملا قطع گردد.(۳۴۲)
آرى این اهانتها و تهمت ها و بدگویى ها و بالاخره زندان و شکنجه هیچ کدام کوچکترین اثرى در تصمیم راسخ و اراده قوى قهرمان علم و تقوا و شجاعت یعنى زید بن على نداشت او پنج ماه به زندان افتاد، ولى عالم آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) زندان را تبدیل به مدرسه کرد و حتى در زندان دست از روشنگرى و تبلیغ برنداشت وى در زندان تفسیر قرآن مى گفت و حقایق و معارف اسلام را براى زندانیان روشن مى ساخت (۳۴۳) که ما در فصل (زید مفسر و همراز قرآن ) در همین کتاب یادآور شدیم .
او پس از ۵ ماه از زندان آزاد شد، امّا کاملا تحت نظر بود و هشام نتوانست وجود زید و آزادى او را در شام تحمل کند. با یک توطئه ساختگى او را از شام اخراج کرد.

 

 

اختلاف بر سر موقوفات پیامبر (ص ) و امیرالمؤ منین (ع )
هشام بن عبدالملک ، براى سرگرم کردن علویان با هم احیانا ایجاد نزاع و کشمکش و مشغول کردن آنان ، صدقات و موقوفات پیامبر را دستاویز قرار مى داد. (۳۴۴) که از این رهگذر زید با دیگر فرزندان على (علیه السلام ) بر سر تولیت و استفاده از آن به جان هم بیفتند و این کار از چند جهت به نفع دستگاه حکومت بود.
۱ – علویان که در راءس مخالفین دودمان امیه بودند، به جاى مبارزه با دشمن ، با خود مشغول کردند. و این نفع زندگى براى دستگاه خلافت بود.
۲ – زید بن على و دیگر علویون به عنوان دنیاپرستان و پول دوستان وجهه معنویشان در میان مردم از بین برود.
۳ – چون بعضى از صدقات و موقوفات تولیت آن به دست فرزندان امام حسین (علیه السلام ) بود و این خود قدرتى براى آنان به شمار مى رفت دشمن مى خواست با ایجاد تفرقه و اختلاف آنرا از دست ایشان بیرون کشد.
۴ – ایجاد نزاع بین بنى الحسن و بنى الحسین به بهانه موقوفات علاوه بر مساءله امامت و خلافت . به اختلاف میان آنان دامن مى زد.

 

 

ریشه این صدقات و موقوفات
موقوفات پیامبر (ص )
اصل این موقوفات برگشت به زمان خود پیامبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله ) دارد حضرتش وصیت کرد که بعضى از اراضى در دست یگانه دخترش ‍ فاطمه (علیهاالسلام ) باشد و از آن استفاده کند، این اراضى در چند منطقه به نامهاى : دلال ، عوان ، حسنى ، صافیه ، املاک ام ابراهیم ، مثیب ، یرقه معروف بودند (۳۴۵) و این املاک در نزدیک و مجاور شهر مدینه بود.(۳۴۶)
و املاک دیگرى هم به عنوان موقوفات على (علیه السلام ) در دست آنان بود. این املاک بعدا در دست فرزندان فاطمه (علیهاالسلام ) بود ولى عمال حکومت همیشه نسبت به آن چشم طمع داشتند و مرتبا آن را از دست صاحبان شرعى و متولیان قانونى آن بیرون مى آوردند. ولى همان طور که قبلا یادآور شدیم ، این املاک و موقوفات بارها به بهانه هاى مختلف سبب ایجاد اختلاف و نگرانى بین علویون شد که در واقع علت اصلى آن قدرت هاى معاصر بودند، در عصر هشام بن عبدالملک نیز بخاطر همین موقوفات و به بهانه آنها ناراحتى هاى فراوانى را براى زید پدید آوردند که در تصمیم وى به قیام بى اثر نبود.

 

 

در مجلس فرماندار مدینه
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه (۳۴۷) و ابن اثیر در تاریخش ‍ مى نویسند:
زید (علیه السلام ) با پسر عموى خود جعفر بن حسین بن على (علیهم السلام ) در موقوفات و صدقات امیرالمؤ منین با هم اختلاف نظر داشتند، از جانب اولاد امام حسین (علیه السلام ) و جعفر از اولاد امام حسن (علیه السلام ) در این زمینه گفتگویى داشتند. و با مرگ جعفر، عبداللّه محض ‍ بن حسن مثنى در این زمینه با زید طرف شد.
روزى زید و عبداللّه در مجلس فرماندار مدینه ، (خالد بن عبدالملک بن حارث )، با هم روبرو شدند و مشاجرات لفظى شدیدى بین آنان درگرفت ، عبداللّه ، قدرى تند سخن مى گفت و گاهى روى عصبانیت در لابلاى کلامش ‍ سخنان زننده اى بود، که به زید اهانت مى شد، از جمله عبداللّه به او گفت (( (یا بن السندیه )، )) کنیززاده (چون قبلا گفتیم نام مادر زید ((ام ولد)) یعنى مادر بچه بود)) و کنیزى با جمال و کمال که مختار ثقفى او را به امام چهارم بخشید، و ما شرح حال این بانوى عالیقدر را در فصل پدر و مادر زید در اوائل کتاب یادآور شدیم .

موقعى عبداللّه این جمله را به زید گفت ، زید با خوشروئى و تبسم جواب عبداللّه را داد و گفت : از اینکه مادر من کنیز است ، این عیبى براى من نمى شود، چه اینکه مادر اسماعیل پیغمبر جد اعلاى پیامبر اسلام ، نیز کنیز بود، وانگهى ، مادر من پس از وفات سید خود (امام سجاد ((علیه السلام ))) صبر نمود و به خانه شوهر دیگر نرفت ، چنانکه دیگران ، کردند. (مقصود زید از این جمله مادر عبداللّه بود) فاطمه دختر امام حسن (علیه السلام ) بود که عمه زید مى شد او پس از وفات شوهرش حسن بن حسن (علیه السلام ) شوهر کرد عمه اش فاطمه مادر عبداللّه نرفت ، امّا عمه اش پیغام داد که فرزند برادر، من مى دانم که تو هم مانند عبداللّه فرزندم نسبت به مقام و منزلت مادرت احترام قائلى ، نزد من بیا، و مادر عبداللّه به فرزندش عبداللّه تند شد و گفت ، شنیده ام به مادر زید جسارت کردى ، به خدا سوگند او در فامیل وابسته محترمه اى بود.(۳۴۸)
خلاصه خالد، فرماندار مدینه ، رو به آنان کرد و گفت : بروید فردا صبح پیش ‍ من آئید تا به شکایات شما رسیدگى کنم ، فرزند عبدالملک نباشم اگر کار شما را اصلاح نکنم .
آن شب مشاجره این دو در فرماندارى ، نقل مجالس شده بود.

 

 

در مسجد
فردا صبح خالد براى اصلاح آن دو به مجلس آمد و عده اى از مردم جمع شده بودند تا ناظر محاکمه و گفت و شنود باشند و هرکس سخنى مى گفت .
عبداللّه و زید هم به مجلس آمدند، عبداللّه خواست سخن را شروع کند، امّا زید او را به سکوت و آرامش دعوت کرد و با احترام به وى گفت :
(( لا تعجل یا ابا محمّد اعتق زید ما تملک ان خاصمک الى خالد ابدا))، )) اى ابا محمّد (کنیه عبداللّه ) شتاب مکن ، تمام ممالیک و بندگان من آزاد باشند، اگر من در محضر خالد با تو جدال و ستیزه کنم .
دوراندیشى و بیدارى زید به وى اجازه نمى داد که در مجلس دشمن با پسر عم خود بر سر یک مساءله کوچک جر و بحث کند، و مردم هم ناظر باشند و فرماندار از این فرصت علیه خاندان پیغمبر سوء استفاده کند.
آنگاه رو به فرماندار کرد و گفت : خالد، تو فرزندان رسول خدا را براى مطلبى کوچک جمع کرده اى ، که اگر ابوبکر و عمر بودند چنین نمى کردند و حتى آنها احترام ما را حفظ مى کردند.
خالد که به منظور خویش دست نیافته بود و محکمه را به مسجد کشانده بود تا جلو مردم زید و عبداللّه را زبون گرداند، و زید فکر شوم او را خوانده است ، با حالتى خشمگین فریاد زد: کسى هست این دیوانه را ساکت کند مردى از دودمان عمرو بن حزم ، براى خویشاوند فرماندار برخاست و رو به زید و عبداللّه کرد و گفت : فرزند ابى تراب و فرزند حسین (علیه السلام ) حاکم ، بر شما حق دارد باید مطیع وى باشید.
زید (علیه السلام ) با حالتى غضبناک فریاد زد: ساکت باش اى (قحطانى ) تو و امثال تو ارزش و لیاقت این را ندارید، که با ما سخن گویید و ما جواب بدهیم .
آن عرب گفت : چرا به خدا قسم من خودم از تو، و پدر و مادرم ، از پدر و مادرت بهترند.
زید (علیه السلام ) از این سخن ناهنجار در حالى که تبسم تلخى به لب داشت خطاب به مردم کرد و گفت : اى گروه قریش دین ، نژادپرستى و افتخار به اجداد و حسب و نسب را لغو کرد، امّا اکنون من مى بینم ، دین از میان رفته ولى احساب و نژاد باقى مانده است .
در این بین عبداللّه واقد نوه عمر بن الخطاب به طرفدارى و دفاع از زید برخاست و رو به آن مرد عرب کرد و گفت : اى قحطانى به خدا سوگند حرف بیجا زدى زید از هر جهت از تو برتر و والامقام تر است ، و پدر و مادر وى بر پدر و مادر تو شرافت دارند، و کلمات تندى بین او و آن عرب درگرفت و زید از مجلس بیرون رفت و مردم پراکنده شدند.(۳۴۹)

 

 

توطئه بر ضد زید
در زمان استاندارى یوسف بن ثقفى از جانب هشام خالد بن عبداللّه قسرى (استاندار عراق قبل از یوسف بن عمر) که از پست فطرتان و دشمنان على (علیه السلام ) و فرزندان او بود، مدعى شد که اموالى به قیمت ده هزار دینار از زید بن على و محمّد بن عمر بن على و داوود بن على و سعد بن ابراهیم و ایوب بن سلمه طلبکار است .
و در این باب به یوسف بن عمر استاندار جدید شکایت برد، یوسف نامه اى براى خلیفه اموى هشام نوشت و از او خواست که زید و محمّد (چون این دو آن ایام در رصافه شام پایتخت ییلاقى هشام بسر مى بردند) را خواسته و آنان را درباره اموال خالد محاکمه کند.
هشام دستور داد زید و محمّد را احضار کردند و نامه استاندار را براى آنان قرائت کرد.
امّا زید و محمّد منکر شدند و گفتند: خالد دروغ مى گوید: او چیزى از ما طلبکار نیست ، و منکر شدند.
هشام گفت بهتر این است که من شما را به کوفه بفرستم ، و در محضر استاندار ما با مدعى خود خالد روبرو شوید. تا حق معلوم شود.(۳۵۰)
زید فرمود: هشام ، من تو را به خداى بزرگ سوگند مى دهم که ما را از ملاقات با استاندارت معاف دار، سر را بلند کرد و با حالت تعجب گفت : مگر از یوسف ترس و وحشتى دارید؟!
زید: ممکن است در قضاوت بر ما ستم کند.
هشام منشى خود را صدا زد و به او گفت :
به یوسف استاندار ما در عراق بنویس ، زید و رفقایش نزد تو مى آیند همه را در یک مجلس جمع کن و مدعى را هم احضار نما، اگر اینها به آنچه خالد مدعى است اقرار و اعتراف کردند، همه را نزد من بفرست ، و اگر انکار کردند، از خالد شاهد بخواه و اگر دیدى شاهدى ندارد از منکرین طلب قسم کن آنگاه آنان را آزاد بگذار.
زید و همراهانش به هشام گفتند، این نامه دیر به یوسف مى رسد یا ممکن است اصلا نرسد.
هشام گفت : نه من یک نفر را همراه آن مى فرستم تا به سرعت این ماءموریت را انجام دهد.
آنان گفتند، خدا جزاى رحم نوازى تو را بخوبى بدهد چون این حکمت عادلانه بود.
هشام آنان را به کوفه نزد استاندار، یوسف بن عمر فرستاد. و او آن روز در حیره بود.
در این بین ایوب بن سلمه که خاله زاده هشام بود از دستور سرپیچى کرد و با آنان حاضر نگشت که به کوفه رود و براى او به خاطر نسبت خویشى به هشام مزاحمتى فراهم نگردید، این هم یک صحنه از عدالت هشام .
امّا زید و رفقایش نزد، یوسف بن عمر آمدند، سلام کردند او زید را کنار خودش نشاند، و با ملاطفت و مهربانى به او سخن مى گفت :
آنگاه از آنان از مال سؤ ال کرد آنها منکر شدند، آنگاه یوسف ، خالد را خواست و به او گفت این زید و محمّد بن عمر، که تو مدعى آنان شده اى .
خالد موقعى دید طرف آنان در مقابلش نشسته اند، و مشت او باز خواهد شد، گفت من چیزى از اینها طلبکار نیستم .
یوسف عصبانى شد و گفت : پس تو من و امیرالمؤ منین هشام را مسخره کرده اى ؟!
دستور داد، او را به شکنجه گاه بردند و او را عذاب و شکنجه دادند نزدیک بود که او زیر شکنجه کشته شود.
آنگاه استاندار، زید و اطرافیانش را به مسجد برد و بعد از نماز عصر از آنان خواست که براى اثبات سخن خود قسم یاد کنند، آنان هم که راست مى گفتند قسم خوردند و قضیه فیصله یافت و همه آزاد و متفرق شدند.
بعدا زید، خالد را دید و گفت ، علت چه بود که تو بى جهت مدعى ما شدى ؟
خالد گفت : حقیقت این است آنها خودشان (دار و دسته حکومت ) مرا آنقدر شکنجه و آزار دادند تا علیه شما چنین ادعایى کنم ، و من براى نجات خودم از عذاب و اذیت آنان چنین گفتم .(۳۵۱)
آرى ، دار و دسته حکومت شام براى لکه دار کردن شخصى چون زید بن على (علیه السلام ) به هر بهانه اى متمسک مى شدند بلکه مردم را نسبت به این رادمرد دودمان پیامبر بدبین سازند! بگویند او اموال مردم را مى خورد.
و از آن طرف زید را به امور جزئى و ساختگى مشغول سازند بلکه او از قیام و نهضت که همیشه به فکر آن بود منصرف گردد و یا احیانا وقت مناسب آن را به دست نیاورد و دیگر اینکه به همین بهانه زید را تحت مراقبت و مواظبت خویش قرار دهند. تا فعالیت هاى وى زیر نظر خودشان باشد امّا زید از تمام این توطئه ها با خبر بود و او دنبال فرصت مناسب مى گشت .

 

 

فصل هفتم : مقدمات قیام
زید در کوفه
زید متوجه شد که دستگاه حکومت کاملا مراقب اوست و از هرگونه توطئه و اتهام علیه او خوددارى نمى کنند، تصمیم قطعى خود را گرفت و خویش ‍ را براى جهادى بزرگ مهیا ساخت .
پس از آنکه توطئه استاندار شام و اتهام خالد بر ملا شد، زید چند روزى در کوفه ماند، تا مقدمات قیام را فراهم کند و روحیه مردم را به دست آورد، گرچه او بسیار تحت نظر بود و کاملا او را از جانب استاندار کوفه کنترل کرده بودند.

یوسف بن عمر والى عراق ، مى دانست که زید سر پرشور و روح انقلابى دارد و شخصیت و وجهه او در میان مردم حجاز و عراق بسیار محترم است و بیم آن را داشت که مردم با زید تماس بگیرند و او هم آنان را به جهاد و نبرد علیه حکومت شاه و دار و دسته اموى تحریک کند و از آن طرف عراق بالا خص مرکز آن کوفه همیشه مهد انقلاب و نهضتها بوده است ، عراق سالها با حکومت امیرالمؤ منین بود و فرزندان معصوم حضرتش را مى شناسد و آگاهى آنان غیر از دیگران است ، و از آن طرف روح جنگجویانه و سلحشورانه عراقى ها همیشه حکومت شام را متوحش ساخته بود.
و از همین عراق مخصوصا کوفه ضربات سختى بر پیکر بنى امیه و عمال حکومت شام وارد شده بود.
این بود که استاندار عراق مى خواست به هر نحوى شده زید را از کوفه بیرون کند.
زید را از کوفه بیرون کردند زید بن على تصمیم گرفته بود چند روز را در کوفه به سر برد و زمینه قیام را مساعد کند ولى با مراقبت شدید و تحت نظر گرفتن وى از جانب عمال حکومت ، تماسهاى او با مردم بسیار سرى و محرمانه و به نحو تقیه بود.
زید به بهانه اینکه من کارى به حکومت ندارم و مى خواهم زندگى عادى داشته باشم ، چند روزى را به معامله و داد و ستد کالا پرداخت و در ضمن اهداف عالیه خویش را تعقیب مى کرد.
جاسوسان ، مرتب حالات زید را به یوسف بن عمر، استاندار کوفه گزارش ‍ مى دادند، امّا استاندار از زید و شخصیت و نفوذ وى در مردم سخت هراسان بود.دستور داد، عذر وى را بخواهند و از کوفه بیرون رود.
زید (علیه السلام ) پیام داد، من فعلا چون کسالتى دارم نمى توانم از شهر خارج شوم و چند روز دیگر را در کوفه خواهم ماند.
امّا یوسف دست بردار نبود، به او پیام داد هر چه زودتر کوفه را ترک کند زید این بار به بهانه اینکه با مردى از طایفه طلحه بن عبیداللّه بر سر ملکى گفتگو دارد، از کوفه خارج نشد، یوسف بن عمر به او پیام داد، وکیلى معین کن و هر چه زودتر از اینجا برو، خلاصه ، این نقشه ها نتوانست سوء ظن حاکم کوفه را برطرف کند، و بالاخره زید به قصد مدینه از طریق ((قادسیه )) (۳۵۲) از شهر خارج شد.

 

 

بازگشت به کوفه
موقعى که استاندار عراق ، فهمید زید از شهر خارج شده ، خیالش راحت شد و به عنوان تفریح عازم حیره شد و حکم بن صلت را جانشین موقت خویش ساخت تا او برگردد.
زید (علیه السلام ) هم وارد قادسیه شده بود مردم موقعى شنیدند زید (علیه السلام ) با این وضع از کوفه خارج شده سخت پریشان و منقلب شدند و تصمیم گرفتند او را به کوفه برگردانند تا هدف خویش را عملى سازد.(۳۵۳)
ظلمهائى که مردم عراق بالا خص کوفه و نواحى اطراف آن از ناحیه عمال حکومت شام دیده بودند و جنایات حکومت با علویان و خاندان پیامبر و شیعیان بسیار مردم را از بنى امیه متنفر کرده بود.
و آنان شاهد بودند که نسبت به خود زید (علیه السلام ) چه اذیتها کردند، آنها منتظر فرصت مناسب بودند، و هم اکنون با بودن زید بن على (علیهماالسلام ) بهترین فرصت براى قیام بود.
آنان زید (علیه السلام ) را رهبرى لایق و شخصیتى کم نظیر مى دانستند و نسبت به وى کمال احترام را قائل بودند.
براى مردم بسیار ناگوار بود که چنین رهبرى برازنده و لایقى را از دست بدهند و نمى توانستند خود را به این امر یعنى خروج زید از کوفه راضى نگهدارند، لذا تصمیم گرفتند به هر نحوى است زید را از بیرون رفتن از عراق منصرف کنند و او را به کوفه بازگردانند. و بالاخره موفق شدند در قادسیه زید را ملاقات کنند او را به کوفه برگردانند.(۳۵۴)

 

 

کوفه مهد انقلاب
زید بن على (علیه السلام ) صلاح دید به کوفه برگردد و آنجا را محل انقلاب و میعادگاه مجاهدین قرار دهد و کوفه آمادگى چنین مطلبى را از چند جهت داشت :
۱ – کوفه مرکز شیعیان و طرفداران على (علیه السلام ) و فرزندان او بود، و آنان بخاطر این طرفدارى و حمایت بى دریغ خویش نسبت به اهل بیت پیامبر پیشاپیش حوادث و مبارزات خونین بودند، قیام سلیمان بن صرد و مختار و بعضى جنبش هاى دیگر در کوفه بود. و آنان در این راه کشته ها داده و خسارات فراوانى دیده بودند و روح انتقام هنوز در آنها زنده است .
۲ – آشنایى کامل زید نسبت به کوفیان و آشنایى مردم نسبت به زید (علیه السلام ) چون او همانند جدش امیرالمؤ منین که از مدینه براى رهبرى و ارشاد مردم به کوفه آمد و آنجا را مرکز فعالیت هاى خویش قرار داد، زید هم چند سال در کوفه به رهبرى فکرى و علمى و بیدار کردن مردم مشغول بود، و افراد زیادى نسبت به او ارادت و عشق مى ورزیدند.
۳ – نامه هاى زیادى که از طرف مردم کوفه در مدینه به دست زید رسیده بود و او را دعوت به قیام و انقلاب و رهبرى خویش کرده بودند (۳۵۵) حاکى از آمادگى مردم براى جهاد بود. (و حدیثى در اصول کافى بازگوى این مطلب است که ما در فصل بررسى روایات در همین کتاب متعرض آن شده ایم ).
زید (علیه السلام ) خود را در قبال این نامه ها و درخواست هاى پى در پى مردم کوفه مسؤ ول مى دید، و او همانند جدش امام حسین (علیه السلام ) به استغاثه ملت ستمدیده پاسخ گفت و از این جهت کوفه را براى قیام از جاهاى دیگر ترجیح مى داد.
۴ – روح سلحشورى و غیرت در عراقى ها و آمادگى آنان براى پیکار با بنى امیه و دشمنان خاندان رسالت نیز علت دیگرى بود که زید (علیه السلام ) در آنجا نهضت زید را شروع کند.

 

 

اعلام آمادگى
در این شرایط سران کوفه در قادسیه زید را مجبور به بازگشت به کوفه کردند و با جملات مهیج و پر تحرک آمادگى خود را براى نبرد و جانفشانى در راه زید (علیه السلام ) اسلام داشتند.
آنان به زید گفتند: (( این تخرج عنا و معک ماءه الف سیف )): )) تو چرا از میان ما بیرون مى روى و حال آنکه یک صد هزار شمشیر از تو پشتیبانى مى کند، و علاوه بر مردم کوفه شیعیان بصره و خراسان نیز با تو همراهند و در راه تو با بنى امیه مى جنگند، و دشمن در مقابل ما بسیار ضعیف است و معدودى از مردم شام بیشتر در اینجا نیستند که بر ما حکومت مى کنند ما به حساب همه آنان خواهیم رسید.(۳۵۶)
امّا زید در مقابل این همه اصرار و پافشارى مردم تحت تاءثیر قرار نگرفت و به سخنان آنان با دیده تردید مى نگریست . ولى ناچار به اصرار آنان به کوفه برگشت تا زمینه را در شهر از نزدیک ببیند و حدود آمادگى مردم را بدست آورد.
شیعیان و بزرگان کوفه ، فوج فوج و دسته دسته به دیدن زید شتافتند و طورى خود را وانمود مى کردند، که دیگر کارد به استخوان ما رسیده و تاب تحمل ظلمهاى حکام اموى در خود نمى بینیم ، و هم اکنون پناهگاهى جز تو نداریم .
زید (علیه السلام ) که مردم کوفه را خوب مى شناخت و مى دانست عده اى هم در میان آنان هستند که به وعده خویش وفا نکنند و او را در موقع خطر تنها بگذارند، او این مطلب را با صراحت به آنان گفت : بعضى از شما دروغ مى گویید، دست از من بردارید. شما مردم با اراده و محکمى نیستید من مى ترسم همانطور که به جدم على (علیه السلام ) و حسن (علیه السلام ) و حسین (علیه السلام ) خیانت کردید، با من هم چنین کنید.
امّا آنان با پافشارى و اصرار زیاد، مى گفتند: نه ، به خدا سوگند یاد مى کنیم که تا آخرین قطره خون خود در راه تو جهاد کنیم ، و حمایت خویش را از تو دریغ نداریم .

 

 

تصمیم نهائى
زید بن على (علیهماالسلام ) سالها در پى فرصت مناسب بود که با قیامى عظیم و نهضتى مردانه ریشه ظلم را قطع کند و بوزینگان اموى را از مسند جدش رسول اللّه پائین بکشد، او احتیاج به کمک و یارى مردم داشت ، او به مردانى از خود گذشته و فداکار محتاج بود تا به وسیله آنان یک نیروى عظیم بنیان کن و قوى به وجود آورد و چون سیلى خروشان شجره خبیثه دودمان بنى امیه و ستمکاران حاکم را از بن بر کند. و با آن ناملایماتى که از دشمن دیده و اذیت هایى که به او و خاندان پیغمبر و شیعیان پاک رسیده ، هم اکنون وقت مناسب است که زید (علیه السلام ) جهاد تاریخى خود را شروع کند و وعده رسول خدا و ائمه اطهار جامه عمل به خود پوشد.

هم اکنون که شیعیان و بزرگان عراق پشتیبانى بى دریغ خویش را نسبت به او اعلام داشته اند، دیگر وظیفه زید مشخص مى شود و آرزوى دیرینه او که عبارت از پیروزى بر دشمنان حق و با شهادت در راه خدا، محقق گردد. دیگر با مرگ با عزت یا زندگى با شرافت این تنها راه اوست .
آرى زید بن على (علیهماالسلام ) تصمیم نهائى و قطعى خود را گرفت و به پیروان خود صریحا فرمود، من آماده نبرد در راه خدا مى باشم .(۳۵۷)

 

 

ناصحان و تسلیم طلبان
خبر تصمیم زید (علیه السلام ) به جهاد با دشمنان اسلام ، در همه جا منتشر شد، و بزرگان حجاز و عراق از قصد زید آگاه شدند.
در این بین بعضى از سیاستمداران کهنه کار و دنیا دیده پیش آمدند تا به اصطلاح خودشان زید (علیه السلام ) را نصیحت کنند و وى را از این تصمیم خطرناک منصرف سازند.
آنان روى مبانى خویش معتقد بودند که در این شرائط هرگونه حرکت و جنبشى بر ضد دستگاه بنى امیه با شکست روبرو خواهد شد و فعلا جز سازش و سکوت و کج دار و مریز و همرنگ شدن با جماعت کار دیگر مصلحت نیست .
بعضى از این افراد، چهره هاى معروف و محترمى بودند مانند:
داود بن على بن عبداللّه بن عباس ، محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب (علیه السلام )، سلمه بن کهل حضرمى و عبداللّه بن محض ، که نامه ماءیوس ‍ کننده اى براى زید نوشت .(۳۵۸)
اینها روى تجربه و پیشامدها، نسبت به مردم کوفه خوش بین نبودند و تا اندازه اى هم حق داشتند، آنان به زید (علیه السلام ) گفتند: آنچه ما تجربه کرده ایم ، و بدست آورده ایم این است که مردم کوفه ، مردم با اراده و پایبند به پیمان خود نیستند، آنها اولین بار نیست که تو را به معرکه جنگ مى خوانند و سپس تنهایت مى گذارند، آنها قبلا هم نسبت به جد و پدران تو همین معامله کردند، مگر آنها نبودند که عاقبت امیرالمؤ منین را براى سرکوبى حکومت شام تا پیروزى نهایى یارى نکردند مگر آنان نبودند که با امام دوم حسن بن على (علیهماالسلام ) عهد و پیمان بستند ولى به عهد خود وفا نکردند، او را تنها گذاشتند.
مگر آنها نبودند که جدت حسین بن على (علیهماالسلام ) را به کوفه دعوت کردند امّا قبل از آنکه او به شهرشان قدم نهد، در میان انبوه دشمن تنهایش ‍ گذاشتند.
مگر آنها نبودند که با مسلم بن عقیل نماینده حسین (علیه السلام ) بیعت کردند و آنگاه که موقع کار و جهاد فرا رسید همه به خانه هایشان پناه بردند و درها را بستند و مسلم را تنها در میان دشمن رها ساختند.(۳۵۹)
این ناصحان و دلسوزها همانند کسانى بودند که امام حسین (علیه السلام ) را از حرکت به سوى کوفه نهى مى کردند و عینا همان طرز تفکر را داشتند، آنها فقط به یک طرف قضیه نگاه مى کردند و آن پیروزى ظاهرى بود، آنها مرگ و شهادت را در نظر نمى گرفتند و آن را پیروزى نمى دانستند.
امّا همانطورى که امام حسین (علیه السلام ) تشخیص داده بود که به هر نحو قیام تنها وظیفه اوست خواه پیروز شود خواه کشته گردد و او طالب (( احدى الحسنیین )) بود یعنى هر دو طرف قضیه : غلبه ظاهرى یا شهادت . و شهادت در صورت عدم پیروزى ظاهرى خود نوعى پیروزى براى امام حسین بود، و مقصود حسین (علیه السلام ) پیروزى مرامى بود که آن هم با شهادت مطابقت داشت .

 

 

راه زید بن على (ع ) با حسین بن على (ع ) یکى بود(۳۶۰)
موقعى به بررسى قیام امام حسین (علیه السلام ) و زید (علیه السلام ) بپردازیم در موارد زیادى تشابه کامل و هماهنگى یکسانى در این دو نهضت مقدس به چشم مى خورد از چند جهت :
۱ – شهادت حسین (علیه السلام ) از نظر خود او قطعى و مسلم بود کما اینکه براى زید بن على (علیهماالسلام ) همین طور بود و روایات زیادى از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و امیرالمؤ منین در دست است که شهادت این رجل برجسته آل محمّد را پیشگویى کرده بود و ما در فصل پیشگویى ها عینا این روایات را متذکر شدیم .
۲ – با دانستن و علم به شهادت احتمال پیروزى براى آنان بود.
۳ – در موقعیتى که امام حسین (علیهماالسلام ) و زید بن على (علیه السلام ) مى زیستند زندگى براى آنان جز ذلت و خوارى نبود و شرافت و افتخار را در مرگ و شهادت مى دانستند و جمله معروف امام حسین (علیه السلام ) که فرمود:
(( انى لاارى الموت الا سعاده و لا الحیاه مع الظالمین الا برما)). )) من مرگ را سعادت مى بینم و زندگى با ظالمین را خوارى و ذلت ، و عینا زید بن على (علیهماالسلام ) مصداق کامل این جمله نیز بود.
او هم مى فرمود: من زندگى با ستمکاران را ذلت و خوارى مى دانم و مرگ و شهادت را سعادت جاوید مى بینم .
اکنون که دیده هیچ نبیند به غیر ظلم
باید ز جان گذشت کزین زندگى چه سود
از آن طرف نهضت امام حسین (علیه السلام ) و زید بن على (علیهماالسلام ) یک رسالت و وظیفه مقرر الهى بود که براى آنان تقدیر شده بود و این خود بزرگترین افتخار آنان بود.
ممکن است کسى بگوید: چون امام حسین (علیه السلام ) امام و معصوم بود، وظیفه او کاملا روشن بود و او حق داشت به نصیحت ناصحین مانند ابن عباس و دیگران وقعى ننهد و راه خویش را ادامه دهد. امّا زید (علیه السلام ) که امام و معصوم نبود، او یک انسان عادى بود باید به دلسوزى هاى بزرگان توجهى مى کرد.
جواب : این مطلب درست است که زید (علیه السلام ) داراى مقام عصمت همان که مخصوص انبیاء و ائمه حق است نبود، امّا او اگر معصوم نبود مسیر وى را معصومین (علیهم السلام ) تاءیید کرده بودند، و او کاملا برایش روشن بود که وظیفه او جهاد است ، و در زمان حجت و امام معصومى چون امام صادق و با مشورت و اذن وى دست به چنین اقدام مهم زد (که ما در فصل قیام زید به اذن امام بود متذکر شدیم .)

 

دو علت دیگر
۱ – دوراندیشى و بیدارى زید علت دیگرى بود که او حق داشت به سخن ناصحان گوش نکند وانگهى زید (علیه السلام ) یک انسان عادى و معمولى از خاندان پیغمبر نبود بلکه به قول شیخ مفید او در میان فرزندان امام سجاد بعد از امام باقر از همه برتر و بالاتر بود زید بن على (علیهماالسلام ) فقیهى درستکار و عالمى بیدار و زاهدى نمونه بود. و او وظیفه خویش را از دیگران بهتر مى شناخت .
۲ – احتمال پیروزى ظاهرى : و علاوه بر اینها احتمال پیروزى ظاهرى زید و یارانش بر دشمنان بسیار قوى بود و اگر یک پیشامد اتفاقى (محاصره مردم در مسجد اعظم کوفه ) که بعدا بحث خواهیم شد پیش نیامده بود و احتمال پیشامدن آن کم بود، زید به پیروزى شایانى نائل مى گشت .(۳۶۱)

 

جواب زید به ناصحان
زید بن على در جواب نصیحت کنندگان مطالب مختلفى را گوشزد مى نمود.
مثلا موقعى محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب براى او دلسوزى مى کرد و او را از قیام و ماندن در کوفه نهى مى کرد، فرمود:
((این مردم به من پناهنده شده اند، من خود را در مقابل خدا مسؤ ول مى دانم که به درخواست و استغاثه آنان توجهى نکنم ، و من خودم هم دیگر تاب تحمل این همه ظلمها و ستمها را ندارم ، مگر نمى بینى که اینان (عمال حکومت ) چگونه مرا بازیچه خویش قرار داده اند، گاهى مرا به شام و گاهى به جزیره گاهى به عراق و گاهى به حجاز مى کشانند. و زورگویى ثقیف (مقصود زید، یوسف بن عمر استاندار عراق ) مرا ملعبه خویش قرار داده است )).
آنگاه زید این اشعار را براى محمّد خواند:
(( بکرت تخوفنى المنون کاننى
اصبحت عن عرض الحتوف بمعزل
فاجبتها ان المنیه منهل
لابد ان اسقى بکاس المنهل
ان المنیه لو تمثل مثلت
مثلى اذا نزلوا بضیق المنزل
فاثنى حبالک لا ابا لک واعلمى
انى امرؤ ساموت ان لم اقتل ))
همواره مرگ مرا مى ترساند گویا من ، از مردن دور و جدا هستم ،
پس به آن جواب دادم که شربت مرگ نوشیدنى است ، و من ناچار شربت مرگ را خواهم چشید.
همانا مرگ اگر مجسم شود، به شکل من درآید، در شرایطى که مرا در تنگنا قرار داده اند.
رشته دامت را، اى مرگ اى بى پدر جمع کن که نمى ترسم و بدان ، که من مردى هستم که اگر کشته نگردم خواهم مرد.(۳۶۲)
و او در پاسخ دیگر ناصحان و مشفقان مى فرمود:
شما، مرا به آرزوها و دلبستگى هاى دنیا دعوت مى کنید و حال آنکه من براى چهار روز دنیا دل نبسته ام و این زندگى با خوارى و ذلت براى من جز مرگ تدریجى مفهوم دیگرى ندارد.
من پیروزى بر دشمن و عزت در دنیا و یا شهادت و مردن در راه خدا را مى پسندم و یکى از این دو راه مسیر من است و این شعر را خواند:
(( فان اقتل فلست بذى خلود
و ان ابق استفیت من العبید ))
اگر کشته گردم ، من که همیشه در این دنیا عمر جاوید نخواهم داشت .
و اگر پیروز گردم ، از بند اسارت و بردگى رها شده ام .(۳۶۳)
و در جواب داوود بن عمر که وى را از قیام نهى مى کرد، فرمود: (( (یابن عم کم نصبر لهشام ) )) پسر عمو، چقدر بر هشام صبر کنم ؟(۳۶۴)

 

 

فصل هشتم : قیام و شهادت زید 
(( ان اللّه اشترى من المؤ منین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فى سبیل اللّه فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فى التوراه و الانجیل و القرآن ، و من اوفى بعهده من اللّه فاستبشروا ببیعکم الذى بایعتم به ، و ذلک هو الفوز العظیم )). )) (۳۶۵)
ترجمه : همانا، خداوند خرید از مؤ منان جان و اموالشان را، به اینکه براى آن است بهشت ، کسانى که در راه خدا پیکار مى کنند و مى کشند و کشته مى شوند، وعده اى است حق ، بر خدا، در تورات و انجیل و کیست وفا کننده تر به عهد، چون خدا پس به این معامله تان شاد باشید، و این همان کامیابى بزرگ است .
 
 
 
کوفه آبستن انقلاب  
بازگشت زید بن على (علیهماالسلام ) به کوفه ، چهره شهر را عوض کرد، شهرى که در موقع خروج زید (علیه السلام ) افسرده و خاموش بود، اکنون مرکز جنب و جوش عجیبى شده است .
زید بن على در ماه شوال سنه ۱۲۰ هجرى قمرى به قصد قیام و نهضت بر ضد دستگاه بنى امیه وارد کوفه شد، او براى موفقیت کار خویش و حفاظت جان خود و یارانش و خنثى کردن توطئه هاى عمال حکومت براى درهم شکستن نهضت ، مخفیانه و با احتیاط و تاکتیک وارد کوفه شد.
جز یاران وفادار و طرفداران وى محل سکونت و مخفیگاه او را نمى دانستند، زید (علیه السلام ) در خانه یکى از شیعیان و ارادتمندانش به سر مى برد و آنجا را سنگر انقلاب قرار داد و گاه گاهى جاى خود را عوض ‍ مى کرد.
در این ایام یوسف بن عمر، استاندار کوفه در (حیره ) (۳۶۶) به سر مى برد و مردى بنام حکم بن صلت معاون و جانشین وى عامل او بود.
زید مدت ۵ ماه در کوفه و بصره ، مردم را به نهضت و قیام و بیعت با خود دعوت مى کرد، و مردم فوج فوج و گروه گروه به محل سکونت وى مى رفتند و با او بیعت مى کردند و دست وى را به عنوان کمک و پشتیبانى او مى فشردند. (۳۶۷) او هنگام بیعت هدف خود را چنین بیان مى کرد:
((من شما را به کتاب خدا و سنت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) دعوت مى کنم که به آن عمل کنیم و با ستمگران و ظالمان نبرد کنیم و از مظلومان و ستمدیدگان دفاع نماییم حقوق از دست رفته خویش را بازیابیم و ثروت مسلمین را با عدالت و تساوى بین آنان تقسیم نماییم ، از حریم مقدس ‍ خاندان پیامبر دفاع کنیم آیا با این شرائط با من بیعت مى کنید؟!)).(۳۶۸)
رؤ ساى قبائل و شخصیتهاى عراق دست خود را به عنوان بیعت با زید (علیه السلام ) در دست او مى گذاشتند و او دست آنان را مى گرفت و براى تحکیم هدف خویش مى فرمود: آیا با خدا و پیامبر پیمان مى بندید که : پایبند عهد خویش و به گفته خود وفادار مانید و با دشمنان خدا جنگ کنید یا نه ؟!
هرگاه طرف مقابل اظهار وفادارى و عمل به پیمان مى نمود، زید بن على (علیهماالسلام ) دست او را مى فشرد و مى گفت : (خدایا ترا بر این قوم گواه مى گیرم ) (۳۶۹) البته بیعت با احتیاط و مخفیانه صورت مى گرفت . (۳۷۰) چند نفر از طرف زید (علیه السلام ) ماءمور بودند که نام بیعت کنندگان و هم پیمانان را بنویسند و در مدت کوتاهى تعداد این گروه به پانزده هزار نفر فقط از کوفیان افزایش یافت . (۳۷۱) و زید در این مدت براى ادامه فعالیت خود به نحوى سرى و تقیه مکان خود را تغییر مى داد و هر چند شبى را در جایى به سر مى برد.(۳۷۲)
 
 
ازدواج در کوفه 
در تاریخ طبرى مى گوید: زید در ایام اقامت خود در کوفه دختر یعقوب بن عبداللّه سلمى و دختر عبداللّه بن ابى الغیس ازدى را به عقد خویش درآورد و علت آن این بود که این دو زن از خاندان شیعه و طرفدار اهل بیت بودند. طبرى مطالبى در این زمینه دارد که ما تفصیل آنرا در اینجا لازم ندانستیم .(۳۷۳)
 
 
فرستادگان زید براى دعوت مردم به قیام 
زید بن على (علیه السلام ) علاوه بر کوفه که در آن عصر مرکز عراق بود به دیگر شهرها و بخش هاى مهم عراق و حتى مراکز دور دست ، دعات و فرستادگانى گسیل داشت تا براى او از مردم بیعت بگیرند، و هدف او را براى ملت روشن سازند و با این نقشه قیام زید از مراکز عراق به سایر بلاد مسلمین ، توسعه یافت و جمع زیادى از مردم مسلمان به عنوان پشتیبانى از خاندان پیامبر و اصلاح وضع حکومت و ریشه کن کردن دودمان کثیف بنى امیه و برگرداندن مسیر خلافت و حکومت به مجراى اصلى خود به نهضت زید (علیه السلام ) پیوستند.(۳۷۴)
زید افراد با لیاقت و برجسته اى را از میان یاران خود انتخاب کرد و به شهرها و قصبات براى اخذ بیعت روانه کرد، از جمله :
۱ – یزید بن ابى زیاد، را به طرف (رقه ) (۳۷۵) فرستاد و او در آنجا مردم را به بیعت زید و نبرد با حکومت شام دعوت کرد.
سراج جرمى ، یکى از پیروان زید، مى گوید، من در رقه به دعوت یزید بن ابى زیاد به زید پیوستم . و جمع زیادى از همشهریان من با فرستاده زید بیعت کردند تا به یارى زید (علیه السلام ) بروند.(۳۷۶)
۲ – سالم بن ابى الحدید، ((سالم بن ابى الحدید در بعضى از نسخ آمده لیکن وى سنه ۱۰۰ فوت کرده است .)) مى گوید من از جمله فرستادگان زید بودم و او مرا به سوى زبید ایامى فرستاد تا او را به جهاد و همکارى وى دعوت کنم .(۳۷۷)
۳ – زید (علیه السلام ) دو نفر را به سوى خراسان فرستاد به نام عبده کثیر جرمى و حسن بن سعد که خود مردى دانشمند و عالم بود و به فقیه معروف بود که مردم را به یارى و بیعت با او دعوت کنند.(۳۷۸)
۴ – عثمان بن عمیر ابویقظان فقیه نیز از جمله دعات زید بود او از جمله روات حدیث است .(۳۷۹)
مردى به نام شریک مى گوید: من نزد (اعمش ) (۳۸۰) نشسته بودم و در آن مجلس عمرو بن سعید برادر سفیان بن سعید ثورى هم حاضر بود. در آن حال عثمان بن عمر معروف بن ابویقظان فقیه نزد اعمش آمد و به او گفت : یک سخن محرمانه با شما دارم .
اعمش گفت : بگو، اینها همه از خودند و این شریک است و آن هم عمرو بن سعید هر دو محرم راز منند، سخنت را بگو.
عثمان گفت : زید بن على (علیه السلام ) مرا به سوى تو فرستاده تا ترا به یارى او و جهاد در راه خدا دعوت کنم و تو خود مقام زید را مى دانى !
اعمش گفت : بله ، چنین است من او را به بزرگوارى مى شناسم .
سلام مرا به او برسان و به او از جانب من بگو: اعمش مى گوید:
قربانت گردم ، من این مردم را مى شناسم و به آنان اطمینان ندارم ، و اگر ما سیصد مرد مورد اعتماد را براى شما یافتیم همه را به نفع تو وارد کارزار خواهیم کرد.(۳۸۱)
۵ – فضیل بن زبیر: از جمله دعات زید بود و او ماءموریت داشت پیام و نامه هاى زید (علیه السلام ) را براى شخصیتهاى برجسته و بزرگان و فقهاء و قضات ببرد و آنان را به بیعت و جهاد با زید دعوت کند، فضیل از اصحاب امام باقر و از روات مى باشد (در بعضى نسخ فضل آمده است .)(۳۸۲)
 
 
شخصیت هاى معروفى که به زید (ع ) پیوستند 
در میان بیعت کنندگان چهره هاى برجسته و شخصیت هاى معروفى بودند که دست زید را به عنوان یارى او و جهاد در راه خدا فشردند.
در میان یاران زید فقهاء و محدثین و روات و شعراء و دانشمندان به نام بودند که هر یک خود مقامى ارجمند و مرتبه اى رفیع داشتند. به طورى که ابوالفرج اصفهانى صاحب کتاب ارزنده (( مقاتل الطالبیین )) (۳۸۳) فصلى در کتاب خود در باب حالات زید بن على (علیه السلام ) باز کرده به عنوان :
(( (تسمیه من عرف ممن خرج مع زید بن على من اهل العلم و نقله الاثار و الفقهاء). )) (نام شخصیت هاى معروفى که با زید قیام کردند از دانشمندان و محدثین و فقهاء).
و اینک به عنوان نمونه اسامى جمعى از آنان را در اینجا نقل مى کنیم :
۱ – ((عبداللّه بن شبرمه بن طفیل ))
(او از قضات معروف بود و شاعرى توانا و مورد احترام مردم بود) (۳۸۴) (متوفاى ۱۴۴ ه‍ ق ) او از فقهاء و محدثین بود. او از فقهاء و محدثین بود.(۳۸۵)
۲ – ((اعمش سلیمان بن مهران کوفى کاهلى ، احد شیوخ الشیعه و اثبات المحدثین ))،
او یکى از بزرگان شیعه و از ثقات آنهاست . (۳۸۶) کنیه او ابومحمّد و از محدثین کوفه بود، او مردى شیعه و در دین خود با استقامت و فاضل و دانشمند بود، و علماى عامه با اینکه به تشیع او معترفند او را با احترام و تجلیل یاد مى کنند. (۳۸۷) در (( الغدیر )) (ج ۳ ص ۱۱۰) نام او در عدد بزرگان شیعه آمده است .
۳ – ((سلیمان بن خالد)):
(ابو ربیع هلالى از اصحاب امام صادق (علیه السلام ) او همیشه مصاحب قرآن بود و یوسف بن عمر دست او را قطع کرد و از جمله مجاهدین در ارتش زید (علیه السلام ) بود (۳۸۸) (او با اذن امام صادق در جهاد زید (علیه السلام ) شرکت کرد).
۴ – ((منصور بن معتمر (بن عبداللّه ابوعتاب سلمى ) کان من اصحاب الباقر و الصادق (علیهماالسلام ))).
علامه حلى در (( خلاصه الرجال )) گوید: این مرد از اصحاب امام باقر (علیه السلام ) است وى مذهب زیدیه را داشت و از فرقه ابتریه است ، ابتریه یکى از فرقه زیدیه است که قائل به صحت خلافت ابوبکر و عمرند و مى گویند:
گرچه امت اسلام در انتخاب آن خطا رفتند و با وجود على (علیه السلام ) آن دو را خلیفه مسلمین دانستند و درباره عثمان توقف دارند.
ابن قتیبه – در ((معارف )) او را از رجال شیعه مى داند. و حق آن است که او از رجال و زهاد آنان بود و مرحوم سید شرف الدین در کتاب (( (المراجعات ) )) حالات او را متذکر شده .(۳۸۹)
اردبیلى در (( (جامع الرواه ) )) گفته : او از راویان اهل سنت است و کوفى مى باشد.(۳۹۰)
عقلانى در (( (تهذیب التهذیب ) )) او را عنوان کرده و بسیار ستایش ‍ نموده است .
ابونعیم ، گوید: منصور از دعات و فرستادگان زید بود که مردم را به بیعت با حضرتش مى خواند ولى او در ماءموریت خود کندى کرد و در موقع جنگ و شهادت زید (علیه السلام ) در معرکه نبود. و این قدر از این پیش آمد نگران و ناراحت شد که یکسال تمام به خاطر کفاره گناه خویش روزه گرفت بلکه خداوند او را ببخشد.(۳۹۱)
بعدا او در قیام معاویه بن عبداللّه بن جعفر شرکت کرد. او در سال ۱۳۲ ق از دنیا رفت .(۳۹۲)
ابن سعد در (طبقات ) گوید: (( انه عمش من البکاء خشیه من اللّه )). )) او از خوف خدا آنقدر گریست تا چشمش ضعیف شد.(۳۹۳)
۵ – ((مسعد بن کدام )):
او از جمله شخصیتهایى بود که در قیام زید به کمک حضرتش شتافت . (۳۹۴) وى از راویان حدیث است و در کتاب (کافى ) باب (( (مجالسه العلماء) حدیثى از امام باقر (علیه السلام ) نقل کرده است .(۳۹۵)
۶ – ((یزید بن ابى زیاد)):
کوفى کنیه او (ابوعبداللّه ) قبلا نام وى گذشت ، از دانشمندان بنامى بود که به نهضت زید پیوست و از جمله داعیان حضرتش بود. او مردم (رقه ) را به نهضت زید دعوت کرد و جمعیت کثیرى به او پیوستند. (۳۹۶) او مردى فاضل و از روات و محدثین است ، او در (کافى ) و (تهذیب ) روایت دارد.(۳۹۷)
وى از بزرگان و معاریف شیعیان بود. (۳۹۸) مرحوم سید شرف الدین شرح حال مختصر او را در (( المراجعات )) ص ۱۳۰ نقل کرده است و در (( الغدیر )) ج ۳ ص ۹۴ او را از بزرگان شیعه که مورد اعتماد اهل سنت است نقل مى کند.
۷ – ((قیس بن ربیع )):
از جمله دانشمندانى است که با زید بیعت کرد، امّا به یارى او نرفت .(۳۹۹)
او معروف به (قیس جوان ) نیز مى باشد. او بعدا از طرف ابوجعفر منصور، دومین خلیفه عباسى والى و حاکم مدائن گشت ، وى مرد خشک مقدس و با وجود داشتن علم و دانش ، قشرى و متعصب بود، او از روى تقدسى که داشت ، حدود و مجازات اسلامى را درباره مجرمین به نحو اشد و تا اندازه اى خارج از دستور اسلام اجراء مى کرد. گویند، وى زنان بدکاره را از پستان مى آویخت و زنبورها را بر سر آنان مى شوراند، و روى همین کارها و سخت گیریهایش مردم نسبت به او نفرت داشتند.
او مذهب (زیدیه ) داشت و از طایفه اسدى کوفه است ، ابان بن تغلب که از مشاهیر شیعه و از اصحاب امام صادق است از او نقل کرده و بعضى درباره قیس گفته اند او از اصحاب امام باقر (علیه السلام ) بود و محبت زیادى به اهلبیت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) داشت .(۴۰۰)
۸ – ((ابوحصین ، عثمان بن عاصم :))
او از فقهاى بنامى بود که با زید بیعت کرد. وى کوفى اسدى است ، ابن حجر عسقلانى ، در (( (تهذیب التهذیب ) )) به تفصیل از او یاد کرده است .
ابوحصین ، قیس بن ربیع را به خاطر آنکه با زید بیعت کرده و به یاریش ‍ نرفت بسیار سرزنش نمود.(۴۰۱)
۹ – حجاج بن دینار:
او از جمله فقهاء و بزرگان بود که به نهضت زید پیوست .(۴۰۲)
او مرام زیدیه داشت و به امامت زید معتقد بود (۴۰۳) و بعضى او را از مرجثه مى دانند.
(۴۰۴) امّا حق آنست ، که این مرد از شیعیان امامیه است و از علاقه مندان اهل بیت بود و نسبت به زید (علیه السلام ) احترام خاصى قائل بود و در نهضت به وى پیوست ، و دلیل در تشیع او این است که :
ذهبى گفته : (( صدوق فى ثقه ، لکنه رافضى بغیض )) او ذاتا مرد درستى است لیکن او مردى رافضى (شیعه ) بود که نسبت به خلفاى غاصب و اهل سنت بغض و عداوت داشت .(۴۰۵)
و ابن معین گوید: (( من الغالیه فى التشیغ ))، )) او در مذهب تشیع خویش غلو مى کرد.(۴۰۶)
مرحوم سید شرف الدین او را از بزرگان شیعه توصیف مى کند.(۴۰۷)
و علامه امینى در (( الغدیر)) وى را از علماى شیعه مى داند که مورد اعتماد اهل سنت است .(۴۰۸)
۱۰- هارون بن سعد عجلی کوفی
او از بزرگان و فقهای کوفه بود که به زید پیوست
او مرام زیدیه داشت و به امامت زید معتقد بود و بعضی او را مرجثه می دانند اما حق انست که این مرد از شیعیان امامیه است و از علاقه مندان به اهل بیت بود و نسبت به زید احترام خاصی قایل بود و در نهضت به وی پیوست و دلیل در تشیع او این است که: ذهبی گفته : ((صدوق فی ثقه لکنه رافضی بغیض )) او ذاتا مرد درستی است لیکن او مردی رافضی )شیعه( بود که نسبت به خلفای غاصب و اهل سنت بغض و عداوت داشت
و ابن معین گوید: ((من الغایه فی التشیع)) او در مذهب تشیع خویش غلو می کرد
مرحوم سید شرف الدین او را از بزرگان شیعه توصیف می کرد
و علامه امینی در ((الغدیر)) وی را از علمای شیعه می داند که مورد اعتماد اهل سنت است
۱۱ – محمّد بن عبدالرحمن :
قاضى کوفه کنیه او ابولیلى . وى از فقهاى معروف و منصب قضاوت کوفه را داشت . او مردى عالم و درستکار بود، (۴۰۹) او دست بیعت و یارى به دست زید داد. (۴۱۰) وى در سال ۱۴۸ ق از دنیا رفت . (۴۱۱) از گفته هاى او درباره امام عصر عج است که گوید: به خدا قسم مهدى موعود از دودمان حسین (علیه السلام ) است .(۴۱۲)
۱۲ – زبید بن حارث بن عبدالکریم امامى (ایامى ):
صحیح (یامى ) کوفى است کنیه او عبدالرحمن ، او از بزرگان و محدثین کوفه بود و درباره اش گفته اند: (( کان من عباد الکوفه و محدثیها )) او از پارسایان و محدثین کوفه بود.(۴۱۳)
زید بن على (علیه السلام ) سالم بن ابى الحدید را نزد او فرستاد، تا وى را به شرکت در جهاد و بیعت با خویش دعوت کند، او به نهضت زید پیوست (۴۱۴) او از بزرگان شیعه است که ائمه اهل سنت از وى روایت دارند و او از ثقات تابعین داشت .(۴۱۵)
۱۳ – هلال بن خباب ، قاضى مدائن :
او از فقهاء و محدثین بود (۴۱۶) که در مدائن قضاوت مى کرد، زید بن على (علیه السلام ) به وسیله نامه او را به کمک خویش دعوت کرد، و او با زید بیعت نمود.(۴۱۷)
۱۴ – ابوهاشم زمانى :
نام وى یحیى بن دینار، و از اهل واسط است ، او به اعتراف ابوحنیفه از فقهاى بزرگ بود که به زید پیوست ، منصور بن معتمر از او روایت دارد، ابن جبان وى را از ثقات عامه مى داند، او در سال ۱۴۲ ق وفات یافت .(۴۱۸)
۱۵ – هاشم بن زید:
کنیه اش ابوعلى و کوفى است احمد حنبل گوید: (( (فیه تشیع قلیل ) )) او کمى شیعه بود وى در کافى و تهذیب روایت دارد، او از بزرگان شیعه است که مورد اعتماد اهل سنت نیز مى باشد.(۴۱۹)
او از دانشمندان به نام بود فضل بن زبیر او را از فقهاء معروف نام مى برد.(۴۲۰)
۱۶ – سلمه بن کهیل :
ابوالفرج اصفهانى ، او را در شمار فقهاى همراه زید نام مى برد، و ابوحنیفه به فقاهت و دانش او اعتراف داشت (۴۲۱) و او از جمله کسانى بود که زید را از خروج منع مى کرد و معتقد بود که مردم کوفه به او خیانت مى کنند همانطور که با امیرالمؤ منین و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام ) خیانت کردند و گفتگوى مفصلى با حضرت زید (علیه السلام ) داشت ولى بعدا با او بیعت کرد.(۴۲۲)
۱۷ – عبده بن کثیر جرمى :
او نیز از دانشمندان معروف عراق بود و از جانب زید به طرف خراسان رفت تا مردم را با هدف زید (علیه السلام ) آشنا سازد.(۴۲۳)
۱۸ – حسن بن سعد:
او در عداد دعات زید بود قبلا متذکر شدیم .
۱۹ – سفیان ثورى :
از جمله کسانى است که به زید گروید و با او بیعت کرد بعضى مى گویند او مسلک زیدیه را براى خویش انتخاب نمود.
سفیان در سال ۹۷ متولد شد و در سال ۱۶۱ ه‍ ق از دنیا رفت .(۴۲۴)
۲۰ – یحیى بن دینار واسطى : از بزرگان و محدثین بود.(۴۲۵)
از جمله شخصیتهاى علوى معروفى که به زید پیوستند (غیر از توده مردم ) محمّد بن عبداللّه بن حسن معروف به (نفس زکیه ) (۴۲۶) (این سخن محل تردید است ) و عبداللّه بن على بن الحسین (۴۲۷) و جمعى از طالبین .
 
 
 
پشتیبانى ابوحنیفه ، فقیه عراق (۴۲۸)  
ابوحنیفه ، امام فرقه حنفى ها که هم اکنون میلیونها نفر از مسلمانان عامه پیرو مذهب فقهى او مى باشند.
او یکى از شاگردان زید بن على (علیه السلام ) و علوم و معارف اسلامى را به مدت بیش از دو سال در محضر زید در کوفه استفاده مى کرد، و بعدا خود داراى راءیى مستقل و مجزا از مکتب اهل بیت شد.
ابوحنیفه در میان عامه مسلمین داراى موقعیتى خاص بوده است و در زمان قیام زید از جمله فقهاى برجسته زمان خویش بود و پیروان زیادى داشت .
نظر به اینکه زید (علیه السلام ) قصد داشت تمام فرق مسلمین در ریشه کن کردن ظلم و نابودى بنى امیه با او همراه باشند و یک صف متشکل و واحد و ارتش قوى از مسلمانان عموما (اعم از شیعه و سنى و دیگر فرقه هاى اسلامى ) تشکیل دهد لذا نامه اى را توسط یکى از یاران نزدیک و مورد اعتمادش به نام (فضل بن زبیر) براى ابوحنیفه فرستاد و او را به کمک خود و جهاد بر ضد حکومت بنى امیه دعوت نمود.
زید (علیه السلام ) مى دید که ابوحنیفه و امثال وى افراد زیادى را تحت نفوذ خویش دارند و در صورت هماهنگى و اتحاد آنان قوائى عظیم به وجود مى آمد به همین منظور زید بن على (علیه السلام ) ابوحنیفه را به یارى خویش دعوت نمود.
 
 
 
پاسخ ابوحنیفه 
موقعى فضل بن زبیر، پیام زید را براى ابوحنیفه آورد، وى پرسید:
بگو ببینم از فقهاء و علماء چه کسانى با زید بیعت کرده اند و به او پیوسته اند.
گفتم : سلمه بن کهیل ، یزید بن ابى زیاد، هارون بن سعد، هاشم بن برید، ابوهاشم زمانى و حجاج بن دینار و عده اى دیگر از علماء و فقهاء در این نهضت با زید همراهند.
ابوحنیفه ، زید را با عظمت یاد کرد و قیام وى را بجا و لازم توصیف نمود ولى گفت من به مردم کوفه اعتماد ندارم ، همانطورى که پدران او را تنها گذاشتند، با او هم چنین مى کنند، اگر چنین نبود، من به کمک او قیام مى کردم و او را با جان خود یارى مى دادم ، چون مى دانم دعوت و نهضت او حق است . آنگاه به فضل گفت :
از قول من به زید (علیه السلام ) بگو، من کمک مالى به شما مى دهم ، و در راه جهاد با دشمنانت تو را با امکانات خود یارى مى کنم ، و نزد من اموالى است که در راه این نهضت به تو مى سپارم . و شما تا مى توانید اسب و اسلحه تهیه کنید و قدرت ارتش خویش را افزایش دهید.
آنگاه ابوحنیفه رفت و سى هزار درهم آورد و به من داد و گفت :
این را به زید بده . و به نقلى ده هزار درهم از اموال خصوصى خویش به زید بخشید. (۴۲۹) من هم آن اموال را به زید دادم و او قبول کرد.(۴۳۰)
مروان بن معاویه گوید: از محمّد بن جعفر بن محمّد (۴۳۱) در دارالاماره شنیدم که مى گفت : (( رحم اللّه اباحنیفه ، لقد تحققت مودته لنا فى نصرته زید بن على ، و فعل بابن المبارک فى کتمانه فضائلنا، ودعى علیه )). )) خدا رحمت کند ابوحنیفه را، او دوستى و علاقه اش را به ما به خاطر پشتیبانى اش از زید، ثابت کرد.
او ابن مبارک (۴۳۲) را به خاطر کتمان کردن فضائل اهل بیت ، مؤ اخذه و نفرین کرد.(۴۳۳)
 
 
 
نهضت زید عمومى بود 
ممکن است بعضى سؤ ال کنند، چرا زید (علیه السلام ) در نهضت خویش به تمام فرق اسلامى تکیه کرد و حتى آن کسانى که در عقیده و فکر در مسائل مهم اسلامى مانند مسئله خلافت و امامت با او همراه نبودند به پیوستن به نهضت دعوت مى کرد.
از برنامه قیام زید (علیه السلام ) معلوم مى شود که هدف زید (علیه السلام ) در قیامش تشکیل یک نیروى عظیم و ارتشى قوى از تمام ملل اسلامى آن روز بود، تا بتواند در مقابل ارتش عظیم دشمن و قدرت امویون مقاومت کنند و پیروز شوند، هدف زید ایجاد یک وحدت سیاسى و قدرت واحد در بطن جامعه اسلامى آن روز بود، تا بلکه بتواند ریشه ظلم را از بن برکند به همین منظور او اعتقادات واقعى خود را در خیلى از مسائل مهم اسلامى مخصوصا مساءله خلافت که مورد اختلاف مسلمین بود از مردم مخفى مى کرد حتى بسیارى از پیروان او نیز این مطلب آگاه نبودند.
و اگر زید (علیه السلام ) رسما و علنا اعتقادات خود را در آن بحبوحه بیعت و پیوستن مردم به نهضت بیان مى کرد شکاف و اختلاف مهمى بین گروههاى مختلف مسلمین به وجود مى آمد که دیگر گردهمائى آنان و تشکیل یک نبردى واحد قوى در مقابل دشمن مشکل و یا محال بود.
زید (علیه السلام ) مى خواست یک نیروى عظیم اسلامى را با تمام اختلافات که در میان آنان بود بوجود آورد و همه تحت برنامه قرآن و پیامبر به فرمان او با دشمن و قدرت اموى بجنگند.
و این یک تاکتیک بسیار ارزنده و عاقلانه اى بود و اینجا جاى تقیه و حفظ بود که مبادا این لشکر انبوه به هم بپاشد و دشمن به آسانى انقلابیون واقعى را کشته و تار و مار کند زید (علیه السلام ) با این سیاست مدیرانه توانست وحدتى بى سابقه و یک هماهنگى ارزنده اى را در میان گروه هاى مختلف مسلمین به وجود آورد، (( فکانت البیعه تشمل فرق الامه کلها، )) بیعت زید شامل تمام فرق اسلامى مى شد.(۴۳۴)
علامه شهید قاضى نوراللّه شوشترى ، صاحب کتاب ارزنده (( (احقاق الحق ) )) در کتاب (( (مجالس المؤ منین ) )) مى فرماید:
((… او به هر راهى که ممکن بود، مى خواست مردم مسلمان را به گرد خود جمع کند تا به دفع و نابودى دشمنان خود و خاندان پیامبر بپردازد و هر کسى از بدان و خوبان و سنى و شیعه و معتزلى و… با او همراه شد.))(۴۳۵)
 
 
 
سؤال بیجا 
در آن بحبوحه حساسى که زید (علیه السلام ) مردم مسلمان را با تمام اختلافاتشان به گردهم جمع کرده بود، بعضى از کوته نظران ساده لوح علنا از مساءله خلافت (مهم ترین مساءله مورد اختلاف مسلمین ) و عقیده او نسبت به ابوبکر و عمر سؤ ال مى کنند.
معلوم است زید (علیه السلام ) در این شرایط حساس ، نمى تواند علنا اعتقاد واقعى خود را در مساءله خلافت و عقیده اش درباره عمر و ابوبکر را بیان کند این نادانان گمراه در آن وقت غیر مناسب از او پرسیدند عقیده ات در مساءله خلافت و راجع به ابوبکر و عمر چیست ؟
زید (علیه السلام ) با احتیاط و تقیه به آنان گفت من آن دو را بد نمى دانم و این جواب را از روى تقیه و حفظ وحدت بیعت کنندگان و اتحاد پیروان خود بیان کرد.
آنان باز اصرار کردند که آن دو را علنا لعن کن .
زید (علیه السلام ) مى داند اگر چنین کند عده زیادى از اطراف او پراکنده مى شوند و الا ن هم مورد و جاى این سؤ ال نیست ، از لعن و سب خلفاء خوددارى کرد.
آن ساده دلان گفتند، تو سنى هستى و او را رفض کردند. و این دسته از این به بعد از زید جدا شدند و خود را شیعه مى دانستند به رافضه معروف شدند (۴۳۶) (ما در همین کتاب فصل زیدیه علل پیدایش رافضه و زیدیه را نگاشته ایم . و در فصل (علل شکست و قیام ) مفصلا این گفتگوها و سؤ ال و جواب ها را یادآور شده ایم .)
 
 
دشمن آگاه شد 
انقلابى که در کوفه شکل مى گرفت شهر را به یک منطقه انفجارآمیز تبدیل کرده بود و آمد و رفت و فعالیت هاى مرموز هر انسان عادى را هم نیز مشکوک مى کرد، گرچه زید بن على (علیه السلام ) برنامه خود را با طرزى صحیح و محتاطانه شروع کرده بود امّا کثرت استقبال مردم و آمد و رفت شبانه روزى آنان در کوچه ها و تجمع مختلف انقلابیون در خانه ها قابل تقیه و حفاظت نبود، دیگر کوفه به یک شهر انقلاب مبدل شده بود و مردم به خود نوید پیروزى مى دادند و خوشحال بودند که مردى نمونه و فداکار و شجاع چون زید بن على (علیه السلام ) رهبرى آنان را در این نبرد مقدس به عهده گرفته است .
گزارش هاى مختلف و گوناگون به استاندار کوفه در حیره مى رسد و هر آن او را بیشتر متوحش مى سازد.
 
 
 
هشام از اوضاع کوفه مطلع شد 
جنب و جوش عظیمى که شهر کوفه و نواحى آنرا فرا گرفته ، کوفه را به یک شهر انقلاب مبدل ساخته بود. و مردم همه منتظر واقعه مهمى بودند که بالاخره پیش آمد.
از آن طرف جاسوسان بنى امیه نیز بى کار نبودند و این جریانات را به شکل مبهم به مرکز گزارش مى دادند و هر روز اوضاع عراق وخیم تر مى شد، و گزارش هایى از اوضاع کوفه به مرکز مى رسید.
هشام خلیفه وقت که بیش از همه کس از اوضاع کوفه متوحش شده بود و از وقتى که زید از شام به کوفه آمده بود فکر راحتى نداشت نامه هاى متعددى را براى استاندار کوفه به حیره فرستاد و او را از وخامت اوضاع مطلع کرده بود.
گرچه خود یوسف بن عمر والى عراق که آن روزها را در حیره به سر مى برد و از گزارش ماءموران خود وضع کوفه را به دست آورده بود امّا نامه هاى شدید اللحن خلیفه اموى او را مجبور کرد که مجدانه به سرکوبى نهضت زید و یارانش بپردازد و انقلاب را در نطفه خفه سازد.
 
 
 
نامه هشام 
نامه تند هشام به این مضمون در حیره به دست استاندار رسید:
(( … امّا بعد، فان رجلا من بنى امیه کتب الى باجتماع اهل الکوفه على زید و لقد تعجبت من غفلتک ، و جهلک ، و زید غارز ذنبه بالکوفه یبایع له فاذا لم تستطیع من اخراجه منها فقاتله )): )) پس از احوالپرسى ، مردى از بنى امیه ، برایم نوشته که مردم کوفه دور زید را گرفته اند به او پیوسته اند. من از غفلت و بى خبرى تو تعجب مى کنم ، و زید در آنجا دم خود را محکم کرده و برایش بیعت مى گیرند اگر نمى توانى او را از کوفه بیرون کنى با او بجنگ .
نامه هشام به استاندار کوفه ، سبب شد که وى با جدیت تمام اوضاع کوفه را تعقیب کند و گزارش هاى صحیح از آنجا به دست آورد.
یوسف نامه اى براى عامل خود حکم بن صلت در کوفه نوشت و در آن نامه تاءکید کرد که : کاملا مراقب اوضاع باشد، مخفیگاه زید را کشف کند، و افراد وابسته به او را بشناسد و گزارش دهد. زید در آن موقعیت حساس یک فرماندهى سرى به شکل سیار تشکیل داده بود و با مشاورین و رفقاى خود هر شبى را در جایى بسر مى بردند.
 
 
 
در جستجوى خانه امن 
موقعى نامه استاندار به حکم بن صلت رسید، او تصمیم گرفت مخفیگاه زید را کشف کند و خانه امن که زید و یارانش در آن بسر مى بردند محاصره نماید، دستیابى به محل اختفاء زید بسیار مشکل بود و شیعیان با یک برنامه تاکتیکى و محتاطانه ردپایى به جاى نمى گذاشتند و سعى داشتند تا روز نبرد جایگاه زید را از دشمن مخفى نگهدارند.
حاکم کوفه ناچار متوسل به یکى از جاسوسان زبردست شد، او برده اى از اهل خراسان بود و لکنت زبانى هم داشت ، از جانب حکم بن صلت با یک نقشه دقیق جاسوسى ماءمور گشت ، جایگاه مخفى زید را کشف کند، انتخاب این غلام خراسانى براى این ماءموریت خطیر بسیار مهم بود زیرا او کمتر مورد سوء ظن مردم قرار مى گرفت به جهت اینکه او مى گفت من از شیعیان خراسانى هستم و او با نقشه دقیقى خود را در سنگ طرفداران و شیعیان زید قلمداد کرده بود.
و به این بهانه که من ، جوانى از اهل خراسان و از ارادتمندان به خاندان پیامبر و از مریدان زید مى باشم و براى یارى زید و زیارت او به کوفه آمده ام ، در جرگه سربازان زید (علیه السلام ) درآمد و مى گفت من پول زیادى را از شیعیان براى رهبر انقلاب زید (علیه السلام ) آورده ام بعضى از شیعیان ساده لوح فریب این جاسوس حرامزاده را خوردند و او را به مخفیگاه زید راهنمائى کردند.
او مبلغ پنجهزار درهم که از عامل کوفه گرفته بود و براى رفع سوء ظن زید نسبت به خودش به نزد زید برد و پولها را به او تحویل داد.(۴۳۷)
 
 
 
کشف مخفیگاه 
بدین طریق این جاسوس پست نهاد، موفق شد جایگاه زید را کشف کند و مستقیما جریان را به حاکم کوفه یوسف بن عمر گزارش داد.
از آن طرف مردى به نام سلیمان بن سراقه بارقى ، که شاید ماءموریت جاسوسى داشت نزد یوسف رفت و گفت : دو مرد را از طرفداران زید مى شناسم که به مخفیگاه زید آمد و رفت مى کنند، و آن و را به نام (عامر) و (طعمه )* معرفى نمود. و گفت شاید منزل این دو مخفیگاه زید باشد.(۴۳۸)
 
 
شهادت دو تن از یاران زید (علیه السلام ) 
موقعى که این گزارش به یوسف رسید به عامل خود حکم بن صلت دستور داد فورا این دو نفر را دستگیر کرده به نزد او بفرستد و براى پیدا کردن زید خانه هاى آن دو را جستجو کنند، امّا آنان زید را در خانه آن دو نیافتند، حکم ، چند نفر ماءمور جلب فرستاد و این دو را دستگیر کرده و به نزد وى آوردند آنگاه آنها را به نزد یوسف فرستاد.
یوسف این دو را شخصا محاکمه کرد، و از فعالیتهاى زید (علیه السلام ) آگاه شد و موقعى دانست این دو تن از یاران زیدند به جلادان خویش دستور داد گردن آن دو را زدند و این دو شهیدان پیشگام نهضت بودند.(۴۳۹)
خبر شهادت این دو نفر، رهبر انقلاب را سخت متاءثر نمود و دانست که دشمن سرسختانه آنان را به تعقیب خواهد کرد، از آن طرف ماءموران و جاسوسان یوسف در کوفه شدیدا به جستجوى زید (علیه السلام ) پرداخته بودند.
زید بن على زودتر از روز موعود روزى که وعده جنگ و قیام بود روز چهارشنبه اول صفر وقتى که براى رزمندگان مقرر داشته بود و آن روز مى بایست جنگ شروع شود، براى آنکه دشمن فرصت غافلگیر کردن و محاصره آنان را نیابد به یاران و اطرافیانش دستور داد، از کوفه خارج شوند و بیرون از شهر در محل هاى مناسب سنگربندى کنند.(۴۴۰)
 
 
امید به پیروزى 
روز به روز تعداد رزمندگان و بیعت کنندگان با زید افزایش مى یافت نه تنها این افرا از کوفه بودند، بلکه مردم زیادى از بصره و مدائن و موصل و خراسان و رى به نهضت مقدس زید پیوسته بودند به طورى که تعداد آنان بالغ بر چهل هزار مرد جنگى شد.
این استقبال با شکوه مردم و گرویدن و پیوستن به نهضت زید روح امید را در رهبر انقلاب و مردم کوفه دمید و این ارتش داوطلب روز به روز فشرده تر و بیشتر مى گردید، و مردم گمان مى کردند وقت آن فرا رسیده که غاصبین خلافت را از اریکه قدرت پائین کشند و حق را به صاحبان واقعى آن محول سازند.(۴۴۱)
زید، به سربازان و طرفداران خود هشدار داد که هر آن ممکن است ما غافلگیر شویم از این جهت در آماده باش کامل بسر بردند و همیشه گوش به فرمان وى باشند، و البته عامل کوفه مراقب این جنب و جوش ها و سر و صداها بود، و منتظر دستور از طرف یوسف استاندار کوفه بود.(۴۴۲)
 
 
تاریخ شروع قیام 
همان طور که قبلا اشاره شد، زید بن على (علیه السلام ) تاریخ قیام را شب چهارشنبه اول صفر سال ۱۲۱ ه‍ ق (و به قولى ۱۲۲) قرار داده بود.
امّا شهادت دو تن از یاران زید به دستور استاندار کوفه و احتمال حمله غافلگیرانه دشمن سبب شد که زید (علیه السلام ) و یارانش زودتر دست به کار شوند و قبل از هجوم دشمن مواضع خود را مستحکم کنند و رسما آماده نبرد گردند. (۴۴۳) آنان هفت روز مانده به آخر محرم چهارشنبه ، شب هنگام از شهر خارج شدند و خود را براى جنگ مهیا ساختند.
البته این قول در تاریخ طبرى آمده و ابوالفرج اصفهانى در (( مقاتل الطالبیین )) از آنجا نقل کرده است . که آنان تقریبا یک هفته قبل از موعد قیام خروج نمودند، و این فاصله با موقعیت قیام و حمله دشمن از تاریخ استشمام نمى شود، امّا آنچه به نظر صحیح مى رسد این است که زید (علیه السلام ) و یاران در همان شب چهارشنبه اول صفر براى نبرد خارج شده باشند چون طبق شهادت خود طبرى و ابوالفرج جنگ به طور رسمى روز چهارشنبه آغاز شد و سه روز ادامه یافت تا روز جمعه ۳ صفر رهبر انقلاب حضرت زید بن على (علیه السلام ) به شهادت رسید. و جنگ پایان گرفت .(۴۴۴)
 
 
اعلام حکومت نظامى در کوفه 
حکم بن صلت عامل یوسف بن عمر در کوفه یک روز قبل از خروج زید (علیه السلام ) و یارانش از جانب استاندار کوفه ماءموریت یافت . در کوفه اعلام حکومت نظامى کند و همه مردم را در مسجد اعظم کوفه جمع نماید و شهر را کاملا در کنترل شرطه و ماءموران خود قرار دهد.
جارچى حکومت ، در بالاى ماءذنه یا پشت بام فریاد مى زد:
(( ایما رجل من العرب و الموالى ادرکناه فى رحله اللیل فقد برئت ذمته ، ائتوا المسجد الاعظم )). )) هر کس از عرب و غیر عرب را امشب در حرکت و بیرون رفتن بیابیم ذمه او برى مى شود و خون و مال او هدر است ، به مسجد اعظم بیائید.
این فریاد از حلقوم ماءموران حکومت دلهاى بزدلان را لرزاند، و مردم متحیر نمى دانند چه کنند، اگر به مسجد نروند خون و جان و مالشان هدر است اگر بروند پس چه کسى زید را یارى کند.
اینجا مرحله ایمان است اینجا جاى امتحان است اینجا آن شعار و سخن هایى که به زید گفتند معلوم شد، بالاخره ترسویان همه به مسجد رفتند و شهر کاملا در کنترل دشمن درآمد و رفت و آمد کاملا تحت نظر قرار گرفت و نظامیان و شرطه ها و جاسوسان در کوچه ها و میدان ها و پشت بام ها موضع گرفته بودند و یک حالت حکومت نظامى در شهر به چشم مى خورد.(۴۴۵)
 
 
 
خیانت مردم در کوفه 
تاریخ تکرار مى شود، مردم کوفه همان کسانى بودند که در اواخر حکومت امیرالمؤ منین قلب حضرتش را پر از خون نمودند، و هر چه آن امام معصوم آنان را به جهاد با دشمن دعوت مى نمود، آنان از مسؤ ولیت شانه خالى مى کردند.(۴۴۶)
گرچه این مردم در اوائل حکومت حضرتش واقعا وى را کمک کردند و در چندین جبهه مردانه در راه خدا جنگیدند و کشته دادند و حماسه ها از شجاعت و دلاورى خویش به یادگار نهادند. و امیرالمؤ منین در جنگهاى بسیارى با کمک آنان پیروز شد، و گاهى امام رضایت خود را از جانبازى و فداکارى مردم کوفه اظهار مى داشت مخصوصا بعد از پیروزى در جنگ جمل امام با خرسندى و رضایت آنان را چنین ستایش کرد:
(( جزاکم اللّه عن اهل بیت نبیکم احسن ما یجزى العاملین بطاعته و الشاکرین لنعمته ، فقد سمعتم و اطعتم و دعیتم فاجبتم )). )) (خداوند از جانب خاندان پیامبران به شما مردم کوفه پاداش نیکوتر از آنچه به عمل کنندگان به طاعت و شکرگزاران به نعمتش عنایت کند، شما امر مرا شنیدید و اطاعت کردید. و دعوت مرا پذیرفتید) (۴۴۷) امّا چه شد که این مردم روحیه خود را باختند و پس از جنگ صفین و قضیه حکمیت دیگر آن سلحشوران و مبارزان قبلى نبودند.
شاید علت همین پیشامد بود، در جنگ صفین آنها فریب خورند و روحیه خود را باختند و بعد بنى امیه کاملا بر اوضاع مسلط شدند و همین مردم دیگر نتوانستند جلوى تهاجمات آنان را بگیرند و مرتب ضرباتى از دشمن به آنان وارد مى شد و آن روح دفاع و جنگ را از دست داده بودند.
و در زمان امام مجتبى هم همین طور بود معاویه کاملا بر اوضاع مسلط شده بود و حجاز و عراق و بالا خص شام را در قبضه قدرت گرفته بود و بنى امیه یکه تاز میدان حکومت و سیاست شده بودند و در آن وقت هم آنان امید به پیروزى نداشتند و زود خود را باختند و به یارى امام حسن (علیه السلام ) نرفتند واقعه کربلا و آمدن مسلم بن عقیل و پیش آمدن اوضاع کوفه و مسلط شدن ابن زیاد از طرف حکومت شام بر آنان سبب شد که آنان را از یارى امام حسین باز دارد و ترس و وحشت آنان را فرا گیرد و بعد از شهادت حضرتش ‍ نیز روحیه آنان ضعیف تر شد.
البته این عمومیت نداشت و در میان همین کوفیان سلیمان بن صرد و مختار و یاران جنگجوى عراق نیز به چشم مى خورند.
و آنان بودند که تا سرحد جان از حریم مقدس اهل بیت پاسدارى کردند و تا اندازه اى انتقام خود و خون شهیدان را از بنى امیه گرفتند.
ولى اى کاش همه کوفیان چنین بودند، و آنان در موقع قیام زید همان طور که گفتند و وعده مى دادند عمل مى کردند.
امّا پس از حکومت نظامى کوفه و ایجاد رعب و وحشت جمعیت زیادى از آنان روحیه خود را باختند و دست از یارى زید کشیدند، (۴۴۸) و ما در فصل (علل شکست نهضت ) این مطلب را به طور مشروح متذکر شده ایم .
 
 
 
محاصره مردم در مسجد
جمعیت با ترس و وحشت فوج فوج به طرف مسجد اعظم کوفه مى روند و نمى دانند چه خواهد شد و زید (علیه السلام ) کجاست ، و بعضى احتمال مى دادند ممکن است صحن مسجد و بازار میدان جنگ گردد و بالاخره آنان بتوانند به یارى زید بروند.
امّا یوسف بن عمر براى حکم بن صلت پیام داد که مردم را در مسجد محاصره کند و درهاى مسجد و بازار را ببندد و از خانه هایشان براى آنان غذا ببرند تا اینکه کسى نتواند از چنگ ما فرار کند و به زید بپیوندد.
و دستور داد موقعى که مردم در مسجد زندانى شدند مخفیگاه زید را محاصره کن و او را دستگیر نما و اگر در مقابل تو مقاومت کرد با او بجنگ و غائله را پایان ده .(۴۴۹)
 
 
 
در جستجوى زید (ع ) 
ماءموران خانه به خانه به جستجوى زید (علیه السلام ) پرداختند امّا اثرى از وى نیافتند آنان خیال مى کردند زید (علیه السلام ) در خانه معاویه بن اسحق فرزند زید بن حارثه یکى از یاران وفادارش باشد امّا این خانه را هم گشتند و زید را نیافتند.
زیرا آن شب زید (علیه السلام ) و یارانش از شهر خارج شده بودند و در بیابان به سر بردند.
آن شب شبى سرد و وحشتناکى بود، شبى که اهریمنان حکومت شام ، شهر را محاصره کرده و مردم را در مسجد زندانى نموده ، و مى خواهند زید و یاران فداکارش را دستگیر نمایند.
به نقل تاریخ طبرى و دیگر مورخین آن شب ، شب چهارشنبه اول صفر بود، شبى سرد و طافت فرسا.
زید و عده معدود رزمندگان با وفایش در بیابان آتش افروختند و در کنار آتش آن شب را تا به صبح بیدار ماندند. و این آتش خود علامت آمادگى نبرد بود.(۴۵۰)
 
 
شعار یاران زید (ع ) 
اگر کسى آن شب از کنار آن بیابان مى گذشت ، صحنه جالبى مى دید شعله هاى آتش صورتهاى افروخته و مصمم مبارزین بزرگ را گرم کرده بود و در مقابل این شعله ها، شعله هاى جهاد و انتقام و دفاع از حریم قرآن و عترت از قلب آن رادمردان زبانه مى کشید.
زید (علیه السلام ) و یاران فداکارش با اراده اى آهنین و عزمى جزم خود را براى نبرد، نبرد در راه حق ، نبرد در راه شرافت و آزادى ، نبرد در راه فضیلت و نبرد در راه نجات محرومان و انتقام خون شهیدان آماده مى ساختند.
آنان دسته هاى شمشیر را مى فشردند و دندان ها را به هم مى چسباندند و صداى (( اللّه اکبر )) و شعار اصحاب بدر، و فریادشان به شعار رسول اللّه ، (یا منصور امت ) بلند بود.(۴۵۱)
 
 
 
یاران کجا رفتند 
زید (علیه السلام ) فرزند حسین با قلبى سرشار از عشق به خدا و امید به لقاى دوست در کنار دوستانى با وفا و رزمنده به سر مى برد او هیچ نگرانى ندارد این سرنوشت اوست و او به استقبال آن مى شتابد.
تنها ناراحتى زید، از این جهت بود که چگونه مردم به او خیانت کردند و هم اکنون او را تنها با عده کم در مقابل دشمن قرار داده اند زید نگاهى به صورت برافروخته یاران که شعله هاى آتش آن را روشن کرده است مى کند و مى گوید: (( سبحان اللّه ، فاین الناس )) سبحان اللّه تعجب مى کند پس ‍ مردم کجایند.(۴۵۲)
از آن چهل هزار نفرى که با او بیعت کرده اند تنها دویست و هجده نفر اطراف او را گرفته اند. و همه خود را براى فردا، فردا روز جنگ روز سرنوشت و بالاخره روز شهادت آماده مى کنند.(۴۵۳)
او مى گوید پس کو آن کسانى که با ما بیعت کردند.
گفتند: فرزند پیغمبر، مردم را در مسجد زندان کرده اند، او با حالت تاءسف و ناراحتى فرمود: (( لا واللّه ما هذا لمن بایعنا بعذر)) نه ، به خدا سوگند این براى آنان که با ما بیعت کردند عذر نمى شود.(۴۵۴)
 
 
 
تب جنگ بالا گرفت  
روز جنگ فرا رسید، در این لحظات حساس و اوضاع دگرگون کوفه ، موقعى که تب جنگ به شدت بالا گرفته بود، استاندار عراق یوسف بن عمر در شهر مجاور کوفه (حیره ) به سر مى برد و اوضاع مرکز استان (کوفه ) وى را سخت نگران ساخته بود و مرتب به وسیله عامل خود حکم بن صلت در کوفه جریان پیشامدهاى کوفه را تعقیب مى کرد، و موقعى به او خبر دادند که زید و یارانش در شب چهارشنبه در بیابان آتش ها به پا کردند و تا به صبح در کنار شعله هاى آتش رجزخوانى و حماسه سرایى داشته اند، سخت به وحشت افتاد و تصمیم گرفت شخصا در نبرد شرکت کند و براى سرکوبى نهضت از حیره خارج شود.
و مقدمهً براى اینکه موقعیت زید و تعداد سربازان وى را به دست آورد و از اوضاع آنان به دقت اطلاعاتى کسب کند، به اطرافیان خود گفت :
چه کسى حاضر است به کوفه برود (( فیقرب هؤ لاء فیاءتینا بخبرهم ))، )) و از نزدیک از آنها خبرى براى ما بیاورد، مردى به نام عبداللّه بن عباس متنوف همدانى ، گفت : من براى شما این ماءموریت را انجام مى دهم .
او با پنجاه سوار به طرف کوفه حرکت کردند، تا نزدیک مقر فرماندهى زید (علیه السلام ) که محله اى بود به نام جبانه سالم رسیدند، و وضعیت و عده یاران زید را از نزدیک مشاهده کردند و به طرف حیره بازگشتند و یوسف بن عمر را در جریان اوضاع قرار دادند.(۴۵۵)
 

________________________________________________________________________

 

۱- طبقات ابن سعد ج ۵ ص ۱۵۶ و طبرى ج ۶ ص ۲۶۳
۲- (( صفوه الصفوه )) ج ۲ و (( وفیات الاعیان )) ج ۲ ص ۲۵۹ و مدارک دیگر به جلد ۴۶ بحار جدید مراجعه فرمائید.
۳- (( حلیه الاولیاء )) ج ۳ ص ۱۳۶ و (( صفوه الصفوه ، )) ج ۲ ص ۵۴ و بحار ج ۴۶
۴- علامه کبیر امینى قدس سره در کتاب نفیس (( الغدیر)) ج ۲ ص ۳۴۳ تا ۳۴۸، قیام مختار را نهضتى شرعى و الهى و مورد رضاى امام توصیف مى فرمایند، و مطالب زیادى از روایات و اشعار و تاءلیف حدود ۲۰ جلد کتاب فضیلت مختار را دلیل بر اصالت نهضت او مى داند. ما در فصل ((فلسفه قیام )) همین کتاب بطور فشرده به شخصیت این رجل فداکار و مجاهد اسلام اشاره کرده ایم .
۵- (( قال ابوحمزه الثمالى : اتیت باب على بن الحسین (علیه السلام ) فکرهت ان اضربه فقعدت حتى خرج فسلمت علیه و دعوت له ، فرد على سلام و دعالى ، ثم انتهیت الى حائط، فقال : یا ابا حمزه ترى هذا الحائط؟، قلت : بلى یابن رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) قال : فانى اتکاءت علیه یوما و انا حزین فاذا رجل حسن الوجه حسن الثیاب ینظر فى اتجاه وجهى ، ثم قال : یا على بن الحسین ، مالى اراک کئیبا حزینا، على الدنیا؟ فهو رزق حاضر، یاءکل منها البر و الفاجر، فقلت : ما علیها احزن کما تقول ، فقال یا على ، اعلى الاخره ؟ هو وعد صادق یحکم فیها ملک قاهر. قلت : ما على هذا حزنى انه کما تقول ، فقال : و ما حزنک یا على بن الحسین ؟ قلت : ما اتخوف من فتنه ابن الزبیر… ))

۶- (( بحارالانوار )) ج ۴۶ چاپ جدید ص ۱۴۵ به نقل از خرائج و جرائح صفحه ۱۹۶، و در روایتى دیگر امام ، این مرد ناشناس را خضر پیامبر معرفى مى کند، و (( حلیه الاولیاء، )) ج ۳، ص ۱۳۴ و ارشاد مفید ص ۲۴۱.
۷- (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۲۳ چاپ جدید.
۸- ارشاد ص ۲۴۵.
۹- (( سر السلسله العلویه ، )) بخارى ص ۵۶ و ۳۲. (( و الحدائق الوردیه ، )) ج ۱ ص ۴۵ (( محلى و غایه الاختصار )) ص ۱۰۷: حسینى .
۱۰- (( بحارالانوار )) 46 ص ۲۱۵ و ثوره زید بن على ص ۲۶ تاءلیف ناجى حسن . و فرحه الغرى ص ۵۱ (ملحق به (( مکارم الاخلاق )) چاپ شده است ).
۱۱- کامل مرد ج ۳ ص ۱۸۹ طبع سنه ۱۳۴۷ – زید الشهید ص ۹. و (( اعیان الشیعه ، )) ج ۷ ص ۱۰۷ چاپ جدید.
۱۲- در (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۸۴ به ۶۰۰ دینار نقل کرده است . و (( اعیان الشیعه ، )) ج ۷ ص ۱۰۷ چاپ جدید.
۱۳- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۲۷ و (( بحارالانوار )) ج ۴۶ طبع جدید ص ۲۰۸ و (( تاریخ الفرات )) ص ۷۱، تاءلیف : کوفى و امالى صدوق ص ۳۳۵ و ص ۳۳۶.
۱۴- (( بحارالانوار، )) ج ۴۶ ص ۱۷۰، امالى صدوق ص ۳۳۵. (( الغدیر، )) ج ۳ ص ‍ ۷۰ اغانى ج ۲۰ ص ۱۲۷، و ج ۲۴ ص ۱۰۷ چاپ جدید، (( تنقیح المقال ، مامقانى ماده (زى د).
۱۵- (( نورالابصار، )) شبلنجى ص ۱۷۸.
۱۶- تاریخ طبرى ج ۸ ص ۲۷۵ و تاریخ ابن عساکر ج ۶ ص ۲۰ و شرح ابن ابى الحدید ج ۱ ص ‍ ۳۱۵.
۱۷- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۹۶ تاءلیف ابوالفرج اصفهانى . و خطط مقریزى ج ۲ ص ‍ ۳۰۷.
۱۸- خطط مقریزى ، ج ۴ ص ۳۰۷ و (( مقاتل الطالبیین و روض النضیر، )) ج ۱ ص ۴۹.
۱۹- (( مقاتل الطالبیین )) تاءلیف ابوالفرج اصفهانى ص ۱۲۷.
۲۰- (( زیدالشهید )) ص ۱۷۱، به نقل از مجدى .
۲۱- تهذیب ابن عساکر ج ۶ ص ۱۸.
۲۲- (( الحدائق الوریه فى مناقب الائمه الزیدیه ، )) ج ۱ ص ۱۴۳ و شرح صحیفه سید علیخان و (( روض النضیر )) ج ۱ ص ۵۲ چاپ مصر سنه ۱۳۴۷.
۲۳- ثوره زید بن على ص ۲۵ تاءلیف ناجى حسن ، و تهذیب ابن حجر.
۲۴- ارشاد ص ۱۴۸.
۲۵- ارشاد ص ۱۴۸ و تاریخ طبرى ج ۸ ص ۲۷۲ و طبقات ابن سعد ج ۵ ص ۲۴۰. و (( نقد الرجال )) تفرشى (کلمه زید) ص ۱۴۴ به نقل از رجال شیخ .
۲۶- مى گوید: در شهادت حضرت زید بن على (علیه السلام ) حزن و اندوه آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) تجدید مى گردد. (( قاموس الرجال ، )) ج ۴ ص ۴۷۱ (کلمه زید) تاءلیف تسترى .
۲۷- (( مسندالامام زید، )) ص ۱۰ چاپ بیروت .
۲۸- (( زید الشهید )) تاءلیف مرحوم مقرم ص ۵ چاپ نجف سنه ۱۳۵۵ ه‍ ق .
۲۹- (( مصباح المتهجد، )) در اعمال ماه صفر ص ۵۵۱.
۳۰- (( مسارالشیعه – )) تاءلیف شیخ مفید.
۳۱- (( مروج الذهب ، )) ج ۳ طبع جدید ص ۲۱۷.
۳۲- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۴.
۳۳- طبرى در تاریخش ج ۵ ص ۴۸۲ این قول را تقویت کرده است به نقل از واقدى . (گرچه قول دیگرى دارد که سال شهادت ۱۲۲ و مقدمه شهادت ۱۲۱ مى داند و این سخن را از هشام کلبى و او از ابى مخنف نقل مى کند) (( منتخب التواریخ )) ص ۳۳۷ – (نامه دانشوران سنه شهادت را، ۱۲۲ مى داند) (( وقایع الایام )) محدث قمى ص ۱۷۸ اعمال صفر (۱۳۱ غلط است ).
۳۴- (( نقد الرجال )) تفرشى حرف (ز) ص ۱۴۳ به نقل از رجال شیخ .
۳۵- تاریخ ابن عساکر ج ۶ ص ۱۵.
۳۶- (( الکنى و الا لقاب )) محدث قمى ج ۲ ص ۱۳۲ (ثمالى ).
۳۷- البته این داستان با تغییراتى در عبارت قریب به همین مضمون بنام عمرالجعفرى نیز روایت شده است و روایت ابى حمزه نیز با تغییرات دیگرى درآمده است و این اختلاف در روایات ضرر به اصل بحث نمى زند، لذا ما از ذکر آن خوددارى مى کنیم .
۳۸- امالى صدوق ص ۳۳۵ و (( بحارالانوار )) ج ۴۶ طبع جدید ص ۱۷۰.
۳۹- (( تاریخ الفرات )) کوفى ص ۷۱.
۴۰- (( فرحه الغرى )) ص ۵۱.
۴۱- سوره یوسف آیه ۱۰۰.
۴۲- (( بحارالانوار )) جلد ۴۶ ص ۱۷۰ و امالى صدوق ص ۳۳۵.
۴۳- (( کان رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) یغیر الاسماء القبیحه فى الرجال و البلدان )) یعنى پیامبر نامهاى بد اشخاص و اماکن را به نام خوب تغییر مى داد.
(( عن النبى (صلى اللّه علیه و آله ): من ولد و له اربعه ولد و لم یسم احدهم باسمى فقد جفانى )) یعنى پیامبر فرمود: هر کس چهار فرزند داشته باشد و یکى را به نام من نخواند، به من جفا کرده است .
(( و عن علتى (علیه السلام ) حق الولد على الوالد ان یحسن اسمه …)) یعنى امام على (علیه السلام ) فرمود:
… حق فرزند بر پدر این است که نام نیکى براى او انتخاب کند.
چند خبر فوق (غیر از اخیر از (( سفینه البحار )) ج ۱ ص ۶۶۲ ماده (سما) است .
۴۴- قرآن مجید سوره نساء آیه ۹۵.
۴۵- قرآن مجید سوره توبه آیه ۱۱۱.
۴۶- (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۹۲، طبع جدید به نقل از (( مستطرفات السرائر. ))
۴۷- (( وقایع الایام )) (شهر صیام ) ص ۶۴ و مقتل خوارزمى ج ۲ ص ۱۱۹.
۴۸- (( عیون اخبار الرضا )) باب ۲۵ تاءلیف شیخ صدوق ، و (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۲۰۹ و ۱۷۱ چاپ جدید. و (( تنقیح المقال ، )) مامقانى ج ۱ حرف (ز) ص ۴۶۸ چاپ قدیم . و (( نفس المصدر )) ج ۱ ص ۳۳۰ – و (( الغدیر )) ج ۳ ص ۶۹.
۴۹- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید خطبه ۳۵.
۵۰- (( مقاتل الطالبیین ، ص ۱۳۱ – ابوالفرج اصفهانى .
۵۱- امالى صدوق ص ۴۰ و (( بحارالانوار، )) ج ۴۶ ص ۱۶۸ و ۱۸۳ و (( تنقیح المقال ، )) ج ۱ حرف (ز).
۵۲- (( عیون اخبار الرضا – شیخ صدوق باب ۲۵. و (( بحارالانوار )) ج ۴۶ طبع جدید ص ۱۷۱ و ۲۰۹.و (( تنقیح المقال – )) مامقانى حرف (ز) چاپ قدیم ص ۴۶۸.و (( نفس المصدر )) ج ۱ ص ۳۳۰ و ارشاد مفید ص ۲۵۱.و (( الغدیر )) ج ۳ ص ۴۹.
۵۳- ارشاد ص ۲۵۱ و قواعد شهید باب امر به معروف و نهى از منکر و (( مراه العقول )) مجلسى ج ۱ ص ۲۶۱ و (( تنقیح المقال – )) مامقانى – حرف (ز)
۵۴- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۱ (عن على بن الحسین علیهماالسلام … (( و لایدرکه الاخرون الا من عمل بمثله …) ))
۵۵- (( بحارالانوار )) ج ۴۶ و (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۰.
۵۶- (( بحارالانوار )) چاپ جدید، ج ۴۶ ص ۱۹۸.
۵۷- تفسیر عیاشى ج ۱ ص ۳۲۵ و بحرانى در (( البرهان )) ج ۱ ص ۴۷۸ و فیض در صافى ج ۱ ص ۴۴۸ و شیخ حر عاملى در (( اثبات الهداه ج ۵ ص ۴۲۶ و (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ‍ ۱۹۱ و (( نفس المصدر )) ج ۸ ص ۱۶۱.
۵۸- ارشاد مفید ص ۲۵۱ و (( الغدیر )) ج ۳ ص ۶۹.
۵۹- زید شهید ص ۷ به نقل از (( فرحه الغرى . )) و (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۱.
۶۰- (( بحارالانوار، )) ج ۴۶ ص ۱۷۰، و امالى صدوق ص ۲۳۵.
۶۱- (( بحارالانوار )) چاپ جدید جلد ۴۶ ص ۱۷۱ و ۱۷۲. و امالى صدوق ص ۳۴۹ و ص ‍ ۳۹۲. و (( تنقیح المقال )) حرف (ز) ص ۴۶۸. و امالى طوسى ص ۲۷۷.
۶۲- (( قال رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ): یا حسین یخرج من صلبک رجل ، یقال له : زید، یتخطاء هو و اصحابه رقاب الناس غرا محجلین ، یدخلون الجنه بغیر حساب . )) نقل از مدارک ذیل : (( عیون اخبار الرضا – )) شیخ صدوق باب ۲۵. و (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۲۰۹ و ۱۷۱ چاپ جدید. و (( سفینه البحار )) ج ۱ ماده (زى ) و (( تنقیح المقال ، )) ج ۱، حرف (ز) ص ۴۶۸ چاپ قدیم و (( نفس المصدر )) ج ۱ ص ۳۳۰. و (( الغدیر )) ج ۳ ص ۶۹.
۶۳- (( قوله صلى اللّه علیه و آله : انه یخرج و یقتل بالکوفه و یصلب بالکناسه ، یخرج من قبره نبشا، و تفتح لروحه ابواب السماء، و یبتهج به اهل السموات و الارض . ((عیون اخبار الرضا – )) شیخ صدوق و (( الغدیر )) ج ۳ ص ۴۹)).
۶۴- (( اشار النبى (صلى اللّه علیه و آله ) الى زید بن حارثه ، فقال : ادن منى یا زید زادک منى اسمک عندى حبا، فانت سمى الحبیب من اهلبیتى . ((سفینه البحار )) جلد ۱ ماده (زى ))).
۶۵- (( قال رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ): یقتل رجل من اهلبیتى فیصلب لاترى الجنه عین راءت عورته . ((مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۰)).
۶۶- بحار ج ۴۶ ص ۱۷۲ چاپ جدید. و امالى صدوق ص ۳۹۲ و (( تنقیح المقال )) مامقانى ج ۱ حرف (ز).
۶۷- زید فرزند امام سجاد ص ۱۲.
۶۸- (( عن جریر بن حازم ، قال : راءیت النبى (صلى اللّه علیه و آله ) فى المنام و هو متساند الى جذع زید بن على (علیه السلام ) و هو مصلوب و هو یقول للناس اهکذا تفعلون بولدى ؟ ((مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۰)).
۶۹- (( ایها الناس انى دعوتکم الى الحق فتولیتم عنى ، و ضربتکم بالدره فاعیتمونى ما انه سیلیکم بعدى ولاه لا یرضون منکم بذلک ، حتى یعد بوکم بالسیاط و بالحدید فاما انا فلا اءعذبکم بهما، انه من عذب الناس فى الدنیا عذبه اللّه فى الاخره ، و آیه ذلک ان یاءتیکم صاحب الیمن حتى یحل بین اظهرکم ، فیاءخذ العمال و عمال العمال ، رجل یقال له یوسف بن عمر، یقوم عند ذلک رجل منا اهل البیت فانصروه ، فانه داع الى الحق فکان الناس یحدثون ان ذلک الرجل هو زید. ))

۷۰- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، خطبه ۳۹ ج ۲ ص ۳۰۶ و (( سفینه البحار )) ج ۱ ماده (زى ).
۷۱- (( عن على بن الحسین ، عن ابیه ، عن على علیه السلام ، قال : یخرج بظهر الکوفه ، رجل یقال له : زید، فى ابهه و الا بهه الملک لا یسقه الاولون ، و لا یدرکه الا خرون ، الا من عمل بمثل عمله ، یخرج یوم القیامه هو و اصحابه ، معهم الطوامیر، او شبه الطوامیر، حتى یتخطوا اعناق الخلائق تتلقاهم الملائکه فیقولون هولاء حلف الخلف ، و دعاه الحق ، و یستقبلهم رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) فیقول : یا بنى ، قد عملتم ما امرتم به ، فادخلوا الجنه بغیر حساب . )) 72- (( مقاتل الطالبین )) ص ۱۳۱.
۷۳- (( الغدیر )) ج ۳ ص ۶۹ – ملاحم سید بن طاووس باب ۳۱.
۷۴- (( زید الشهید )) ص ۹ نقل از (( حدائق الوردیه . ))
۷۵- (( حدث حبه العرنى ، قال : کنا مع امیرالمؤ منین على بن ابى طالب (علیه السلام ) انا والاصبغ فى موضع الجزارین و الحناطون یومئذ صحراء و هو یرید المسجد الاعظم فمازال یلتفت الى ذلک الموضع و یبکى بکاء شدیدا و یقول : یا بابى یا بابى ، فقال له الاصبغ : لقد بکیت حتى بکت قلوبنا و عیوننا فالتفت فلم ار احدا، فقال : حدثنى رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) عن جبرئیل عن اللّه سبحانه و تعالى انه یولد لى ولد ما لود ابواه بعد، یلقى اللّه غضبانا عن اللّه تعالى و راضیا عنه على الحق ، و انه یمثل به فى هذا المواضع مثله ما مثل باحد قبله و لا بعده صلوات اللّه على روحه و الارواح التى تتوفى معه . ((زید الشهید )) ص ۴۵)).
۷۶- (( وقایع الایام )) شهر صیام ص ۶۴.
۷۷- (( یا اباحمزه ، ان عتت بعدى لترین هذا الغلام (یعنى زیدا ابنه ) فى ناحیه من نواحى الکوفه ، مقتولا، مدفونا، منبوشا، مسلوبا، مسحوبا، مصلوبا، فى الکناسه ، ثم ینزل فیحرق و یدق و یذرى فى البر فشاهد ابوحمزه جمیع ذلک . ))
۷۸- (( قال خالد مولى آل زبیر: کنا عند على بن الحسین فدعا ابنا له ، یقال له : زید، فکبا بوجهه و جعل یمسح الدم عن وجهه و یقال : اعیذک باللّه ان تکون زیدا المصلوب . مقاتل الطالبیین )) ص ‍ ۱۳۱.
۷۹- (( عن ریطه بنت عبدالله بن محمد بن الحنفیه ، عن ابیها قالت : مرزید بن على بن الحسین (علیه السلام ) على محمد بن الحنفیه فرق له و اجلسه ، و قال : اعیذک بالله یابن اخى ان تکون المصلوب بالعراق
(مقاتل الطالبین ص ۱۳۱.
۸۰- (( سر السلسله العلویه )) ص ۶۰ و (( الغدیر )) ج ۳ ص ۶۹ به نقل از (( عیون اخبار الرضا و مقاتل الطالبیین )) ص ۹۵.
۸۱- مقاتل الطالبین ص ۱۳۱
۸۲- (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۷۰ – و امالى صدوق ص ۳۳۵ و (( تنقیح المقال )) مامقانى حرف (ز).
۸۳- (( الاغانى )) ج ۲۴ ص ۱۰۶ چاپ جدید – و (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۰.
۸۴-(( عن معمر: قال کنت جالسا عند الصادق جعفر بن محمّد (علیه السلام ) فجاء زید بن على بن الحسین (علیهم السلام )، فاخذ بعضادتى الباب فقال الصادق (علیه السلام ): یا عم اعیدک باللّه ان تکون المصلوب بالکناسه فقالت له ام زید: و اللّه ما یحملک على هذا القول غیر الحسد لابنى ، فقال : یا لیته حسدا، یا لیته حسدا، ثلاثا ثم قال : حدثنى ابى عن جدى (علیه السلام ) انه یخرج من ولده رجل یقال له : زید، یقتل بالکوفه و یصلب بالکناسه یخرج من قبره نبشا، تفتح لروحه ابواب السماء، یبتهج به اهل السموات ، یجعل روحه فى حوصله طیر خضر یسرح فى الجنه حیث یشاء. )) (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۶۸ – امالى صدوق ص ۴۰ (( تنقیح المقال )) ج ۱ حرف (ز) دقاق از على بن الحسین (علیه السلام ) هم روایت را نقل کرده است .(( عیون اخبار الرضا )) ج ۱ ص ۱۵۰ – بحار جلد ۴۶ ص ۱۶۸.
۸۵- سوره مجادله آیه ۱۱.
۸۶- ص ۴۴۰ تاءلیف زید بن على و الصفوه ص ۸.
۸۷- (( رحم اللّه زیدا انه العالم الصدوق . الغدیر )) ج ۲ ص ۲۲۱.
۸۸- (( سفینه البحار )) ج ۱ کلمه زید – (( تنقیح المقال )) حرف (ز) ص ۴۶۸ (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۱ به نقل از (( عیون اخبار الرضا. ))
۸۹- رجال کشى ، ص ۱۸۴ – (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۰ و کافى .
۹۰- بحار ج ۴۶ ص ۱۶۹ حدیث ۱۴ نقل از امالى صدوق ص ۴۰ (( نفس المصدر ج ۱ ص ‍ ۲۵۱. (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۰ نقل از (( الاغانى )) ج ۲ ص ۱۲۷ – (( وقایع الایام )) خیابانى شهر صیام ص ۶۵.
۹۱- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۲۹: (( عن عبداللّه بن جریر قال : راءیت جعفر بن محمّد (علیه السلام ) یمسک یزید بن على بالرکاب ، و یسوى ثیابه على السرج . ))
۹۲- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۲۹: (( عن عبداللّه بن جریر قال : راءیت جعفر بن محمّد (علیه السلام ) یمسک یزید بن على بالرکاب ، و یسوى ثیابه على السرج . ))
۹۳- (( جامع الرواه )) ج ۱ ص ۳۴۳.
۹۴- (( اتفق علماء الاسلام ، علتى جلالیته و ثقته و ورعه و علمه و فضله تنقیح المقال )) مامقانى حرف (ز) ج ۱ ص ۴۶۷.
۹۵- (( زید الشهید )) ص ۱۴.
۹۶- (( هو احد اباه الضیم و من مقدمى علماء اهل بیت قد اکتنفته الفضائل من شتى جوانبه علم متدفق . )) (( الغدیر )) ج ۳ ص ۶۹.
۹۷- (( زید الشهید )) ص ۱۴.
۹۸- (( الخطط المقریزى ، )) ج ۴ ص ۳۰۷ و، (( وقایع الایام )) (صیام ) ص ۷۱ تاءلیف خیابانى و (( زید الشهید )) ص ۱۴.
۹۹- نقل از (( مقتل الحسین )) ج ۲، ص ۱۱۰.
۱۰۰- (( الحور العین )) ص ۱۸۶.
۱۰۱- خطط مقریزى ج ۴ ص ۳۰۷
۱۰۲- الاتقان فى علوم القرآن – سیوطى ج ۲ص ۱۷۶ و ۱۷۷.
۱۰۳- (( البدایه و النهایه ج ۹ ص ۴ و (( تهذیب ابن عساکر )) ج ۳ ص ۱۴۰ و اغانى ج ۱ ص ۳۳ تاءلیف اصفهانى و (( اعلام الموقعین )) ج ۱ ص ۲۸.
۱۰۴- (( لواقح الانوار )) ج ۱ ص ۳۲ – تاءلیف شعرانى .
۱۰۵- طبقات ابن سعد ج ۵ ص ۸۹.
و (( استیعاب فى معرفه الاصحاب )) ج ۴ ص ۱۸۵۹ – ۱۸۶۰ تاءلیف ابن عبداللّه .
۱۰۶- طبقات ابن سعد ج ۵ ص ۲۴۰. (( و تهذیب ابن عساکر، )) ج ۶ ص ۱۹ و (( تاریخ الاسلام )) ذهبى ج ۵ ص ۷۴.
۱۰۷- زید شهید – مرحوم مقرم .
۱۰۸- (( المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الا ثار )) ج ۲ ص ۴۳۶ تاءلیف مقریزى .
۱۰۹- (( ریاض السالکین – )) در شرح صحیفه سجادیه . سید على خان شیرازى مقدمه کتاب .
۱۱۰- (( مقاتل الطالبیین ، )) ص ۱۳۰ – (( وقایع الایام )) خیابانى ص ۶۷.
۱۱۱- (( الکشاف عن حقائق التنزیل )) ج ۱ ص ۴۳ – تاءلیف زمخشرى . (( و الحور العین )) ص ۱۸۷ – تاءلیف حمیرى .
۱۱۲- (( الروض النضیر )) ج ۱ ص ۵۲ – تاءلیف صنعائى .
۱۱۳- (( تهذیب ابن عساکر )) ج ۶ ص ۱۸.
۱۱۴- (( واعلموا رحمکم اللّه ، ان القرآن و العمل به یهدى للتى هى اقوم ، لان اللّه شرفه و کرمه و عظمه ، و سماه روحا و رحمه ، و شفاء و هدى و نورا، و قطع بمعجزه التاءلیف اطماع الکائدین ، و ابانه بعجیب النظم عن حیل المتکلمین ، و جعله متلوا لایمل و مسموعا لاتمجد الاذان و غضا لا یخلق عنه کثره التردد، و عجبا لا تنقضى عجائبه ، و مفید الا تنقد فوائده )). )) (( الحدائق الوردیه )) ج ۱ ص ۱۴۷.
۱۱۵- البته ائمه دین که (( راسخون فى العلم )) مى باشند به تاءویل قرآن آگاهند.
۱۱۶- (( زید الشهید )) ص ۱۳ – ۱۷.
۱۱۷- (( وقایع الایام )) به نقل از (( زینه المجالس )) ص ۶۷.
۱۱۸- مقدمه (( وسائل الشیعه )) ص ۲۰۰، پاورقى .
۱۱۹- (( مقدمه وسائل الشیعه ، )) ص ۲۰۰.
۱۲۰- شیخ صدوق از اجله علماء اسلام و از شخصیتهاى بى نظیر شیعه مى باشد. نام او محمّد فرزند على بن الحسین بن موسى بابویه ، کنیه اش ابوجعفر، و به ((ابن بابویه )) نیز معروف است . از جمله تاءلیفات معروف او کتاب ارزنده (( من لا یحضره الفقیه )) مى باشد.
او بسیار مورد تجلیل بزرگان دین است وى سرآمد محدثین اسلام مى باشد، او به (( (شیخ الحفظه ) و (وجه الطائفه ) و (رئیس المحدثین ) )) ملقب است ، (علامه ) درباره او مى فرماید: (( کان جلیلا حافظا للاحادیث بصیرا بالرجال ، ناقدا للاخبار، لم یرفى القمیین مثله فى حفظه و کثره علمه له نحو ثلماءئه مصنف )) یعنى (او مردى جلیل القدر و حافظ احادیث و بصیر در علم رجال صاحب نظر در اخبار بود و همانندش در میان علماء شیعه قم از نظر حفظ و زیادى علم دیده نشده است و تاءلیفات او حدود سیصد کتاب است ) وى استاد مرحوم شیخ مفید مى باشد. در سال ۳۸۱ ه‍ ق . در (رى ) از دنیا رفت (( (الکنى و الالقاب )) ج ۱ ص ۲۲).
۱۲۱- (( جامع السرواه ، )) آخر ج ۲، ص ۵۳۴.
۱۲۲- مدرک فوق ، ج ۱، ص ۲۴۷.
۱۲۳- (( جامع الرواه ، )) ج ۱، ص ۲۴۷.
۱۲۴- (( جامعه الرواه ، )) ج ۱، ص ۶۲۰، به نقل از رجال نجاشى و خلاصه علامه .
۱۲۵- رجال کشى و خلاصه علامه .
۱۲۶- (( وسائل الشیعه ، )) ج ۲۰، ص ۲۸۰.
۱۲۷- (( معجم الرجال الحدیث ، )) ج ۷، ص ۳۵۸.
۱۲۸- البته این صحیفه اى که در دست است املاى امام صادق است به متوکل بن هارون که امام آن را از پدرش و او از پدرش گرفته است و خوانندگان عزیز توجه داشتید که متوکل گفت موقعى من صحیفه امام صادق را با صحیفه زید مقایسه کردم حتى یک حرف با هم فرقى نداشتند. مؤ لف
۱۲۹- یحیى بن زید در همان سفر پس از بازگشت از سرخس و به راه انداختن انقلاب نوینى علیه بنى امیه در جوزجان عصر روز جمعه سال یکصد و بیست و پنج هجرى قمرى در هجده سالگى به مقام شهادت رسید صحفیه سجادیه ص ۹ – خلاصه حالات او را اواخر همین کتاب مطالعه فرمائید.
۱۳۰- البته این طرز توجیه فیض الاسلام در شرح این جملات است و ما بعدا در مقام دفاع از ساحت مقدس زید بطور مبسوط این مطالب و نظیر آن را و روایاتى که ظاهرا در قدح حضرت زید رسیده است . بحث خواهیم کرد.
۱۳۱- قرآن کریم سوره رعد آیه ۳۹.
۱۳۲- البته مقصود یحیى این نیست که خود را افضل از امام بداند بلکه مى خواهد بگوید فعلا به دست ما شمشیر است نه علم .
۱۳۳- این شرح از فیض الاسلام است .
۱۳۴- از این جمله جناب یحیى معلوم است که خود کاملا به برترى و افضلیت مقام امام معتقد است و ایشان را از خودشان اعلم و بالاتر مى داند. مؤ لف
۱۳۵- شرح فیض الاسلام .
۱۳۶- صحیفه به معناى پاره اى از پوست یا کاغذى است که در آن چیزى نوشته باشند و جمع آن (صحف و صحائف ) است ، و اینکه در اینجا دعا را صحیفه نامیده اند، از روى مجاز است .
۱۳۷- از این جمله جناب یحیى علت کتمان و پنهان داشتن صحیفه کاملا روشن مى شود، و آن ، ترس از این است که مبادا این نفیسه گرانقدر بدست دشمن (بنى امیه ) بیفتد و آن را محو و یا پنهان کنند.
۱۳۸- محمّد و ابراهیم این دو در زمان حکومت جبار ابوجعفر منصور قیام کردند و محمّد در مدینه و ابراهیم در بصره به مقام شهادت رسیدند.
۱۳۹- اسماعیل فرزند عزیز امام صادق است و حضرت ، او را بى اندازه دوست داشت ، وفات اسماعیل در سال یکصد و سى و سه یعنى بیست سال پیش از وفات امام صادق بود.
۱۴۰- (( ان اللّه یاءمرکم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها. )) قرآن کریم سوره نساء آیه ۵۸.
۱۴۱- برادران یحیى بن زید عبارتند از: حسین ، عیسى و محمّد حالات این عزیزان را در بخش ‍ فرزندان حضرت زید آخر همین کتاب مطالعه فرمائید.
۱۴۲- طلب آمرزش از جانب امام براى یحیى خود دلیلى است که امام یحیى را دوست داشت و لذا موقعى که امام خبر شهادت او را دریافت سخت متاءثر شد و گریه کرد، و بدیهى است کسى که امام براى او طلب رحمت کند و او را دوست داشته باشد، و براى او اشک بریزد چه مقام و مرتبه اى دارد. (مؤ لف )
۱۴۳- (( و ما جعلنا الرویا التى اریناک الا فتنه للناس الملعونه فى القرآن و نخوفهم فما یزیدهم الا طغیانا کبیرا)) قرآن کریم سوره الاسراء آیه ۶۰.
۱۴۴- (( انا انزلناه فى لیله القدر، و ما ادریک ما لیله القدر، لیله القدر خیر من الف شهر )) ((قرآن کریم سوره قدر)).
۱۴۵- سید اجل سید علیخان رحمه اللّه علیه در شرح صحیفه خود مى نویسد: ابن اثیر، در (( جامع الاصول )) گفته : مدت سلطنت بنى امیه هزار ماه است و مقصود خداوند متعال به اینکه شب قدر بهتر از هزار ماه مى باشد همان است ، و آغاز استقلال پادشاهى بنى امیه هنگام صلح امام حسن (علیه السلام )، با معاویه است در پایان سال چهلم از هجرت و انقراض دولت ایشان به دست ابومسلم خراسانى در سال یکصد و سى و دو هجرى است که مجموعا نود و دو سال مى شود، و خلافت عبداللّه زبیر که هشت سال و هشت ماه طول کشید از آن ساقط مى شود، هشتاد و سه سال و چهار ماه که جمع آن درست هزار ماه مى شود.
۱۴۶- البته از این جمله امام نمى توان استدلال کرد که پس همیشه باید ساکت و آرام بود، و خداوند اگر خواست حکومت و رژیمى را برچیند بلکه در حکومت بنى امیه مصلحت خداوند تعلق گرفته بود که هزار ماه سر کار باشند و از کجا که سایر حکومتها چنین مصلحتى از جانب خداوند تعلق گرفته باشد بلکه عکس آن ، که مصلحت خداوند ممکن است تعلق بگیرد که اگر مردم قیام کنند آن حکومت ساقط شود.
۱۴۷- (( الم تر الى الذین بدلوا نعمت اللّه کفرا و احلوا قومهم جهنم یصلونها و بئس القرار )) ((قرآن کریم سوره ابراهیم آیه ۲۸)).
۱۴۸- مقدمه صحیفه سجادیه ، شرح فیض الاسلام از ص ۹ تا ص ۲۳.
۱۴۹- این کتاب بصورت خطى به خط نسخ در کتابخانه بریتانیا تحت شماره ۲۰۳ زیدیه حفظ شده است ، که آن را در سال ۱۰۱۹ ه‍ ق . مدون کرده اند. ناجى حسن ، کلیشه صفحه اول و آخر کتاب را در آخر یکى از کتابهایش چاپ کرده است .
۱۵۰- (( الروض النضیر )) ج ۱ ص ۵۸.
۱۵۱- (( (کان یستعمله فى محاجه خصومه و یلجاء الیه ) )) مدرک سابق .
۱۵۲- (( الحدائق الوردیه فى مناقب ائمه الزیدیه . )) (( زید الشهید – )) تاءلیف مرحوم مقرم . ص ۱۳ – ۱۷.
۱۵۳- شرح حال مختصر او در آخر همین کتاب خواهد آمد.
۱۵۴- تهذیب ابن عساکر ج ۶ ص ۱۵.
۱۵۵- تهذیب ابن عساکر ج ۶ ص ۱۵.
۱۵۶- (( تهذیب التهذیب )) ج ۳ ص ۳۱۹.
۱۵۷- (( روض النضیر )) ج ۱ ص ۶۶.
۱۵۸- (( جامع الرواه )) ج ۲ ص ۳۴۰.
۱۵۹- خلاصه علامه .
۱۶۰- (( جامع الرواه )) ج ۲ ص ۳۰۶.
۱۶۱-ارشاد مفید ص ۲۵۲.
۱۶۲- (( جامع الرواه ج ۱ ص ۲۴۸.
۱۶۳- (( جامع الرواه )) ج ۱ ص ۵۳۰.
۱۶۴- (( جامع الرواه )) اردبیلى ج ۱ ص ۵۰۶.
۱۶۵- (( الحدائق الوردیه ، )) ج ۱ ص ۱۴۹.
۱۶۶- قرآن مجید سوره الرحمن .
۱۶۷- هشام بن عبدالملک خلیفه اموى تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۲۵ چاپ بیروت .
۱۶۸-(( تکلموا، تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه ، نهج البلاغه )) حمله ۳۹۲ ص ۵۴۵ دکتر صبحى صالح .
۱۶۹- (( الحدائق الوردیه )) ج ۱ ص ۹۵۳.
۱۷۰- (( عن خالد بن صفوان قال : انتهت الفصاحه و الخطابه و الزهاده و العباده فى بنى هاشم الى زید بن على رضى اللّه عنه رایته عند هشام بن عبدالملک یخاطبه و قد تضائق مجلسه . )) ((کتاب مقتل اخطب خوارزمى ابوالمؤ ید بن احمد مکى – (( وقایع الایام )) خیابانى ، شهر صیام ص ۷۱.))
۱۷۱- (( عن ابى اسحق السبیعى قال : راءیت زید بن على بن الحسین (علیهم السلام ) فلم ارفى اهله مثله افضل و کان افصحهم لسانا و اکثرهم زهدا و بیانا. )) ((نامه دانشوران ناصرى ))
۱۷۲- (( وقایع الایام )) مرحوم خیابانى ، شهر صیام ص ۷۱.
۱۷۳- (( وقایع الایام )) خیابانى شهر صیام ص ۷۳.
۱۷۴- تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۲۵.
۱۷۵- یعنى از فصحاء عرب خواست تا همانند جملات قرآن جمله بندى کنند.
۱۷۶- (( البیان و التبیین )) تاءلیف جاحظ ج ۱ ص ۹۵۳.
۱۷۷- روایات فوق در کتاب (( کفایه الاثر – )) خزاز قمى (ره ) آمده است .
۱۷۸- شرح شافیه ابوفراس – نقل از (( وقایع الایام )) (صیام ) خیابانى ص ۸۸.
۱۷۹- امالى صدوق – نقل از (( وقایع الایام )) (صیام ) خیابانى ص ۸۸.
۱۸۰- هر کس که من مولاى اویم ، على مولاى اوست .
۱۸۱- ابن رشیق قیروانى ، صاحب کتاب ، (( (زهر الادب ) )) مطلب فوق را در ج ۱ ص ۷۸، نقل کرده است .
۱۸۲- (( الحدائق الوردیه ، )) ج ۱ ص ۱۵۰. (( و الروض النضیر )) ج ۱ ص ۵۲.
۱۸۳- سوره احزاب آیه ۳۳، این آیه به اتفاق علماء و مفسرین شیعه و به اعتراف اکثر قریب به اتفاق پیشوایان و مفسرین و محدثین برادران اهل سنت در شاءن پنج تن مقدس ((پیامبر، على ، فاطمه ، حسن ، حسین )) صلوات اللّه علیهم نازل شده است ، براى تفصیل به کتاب (( غایه المرام )) رجوع شود.
۱۸۴- سوره هود، آیه ۴۰.
۱۸۵- سوره صافات آیه ۱۳۲.
۱۸۶- سوره یوسف آیه ۶.
۱۸۷- سوره صافات آیه ۱۳۰.
۱۸۸- سوره مریم آیه ۵۵.
۱۸۹- آل عمران آیه ۳۳.
۱۹۰- سوره طه آیه ۲۹.
۱۹۱- سوره نمل آیه ۴۹.
۱۹۲- سوره تحریم آیه ۵.
۱۹۳- کتاب (( الصفوه لزید بن على )) تحقیق ناجى حسن چاپ نجف ص ۵۷ – ۶۱ نقل از زید فرزند امام سجاد،
با مختصر تغییر در عبارت .
۱۹۴- سوره محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) آیه ۳۸.
۱۹۵- (( وقایع الایام )) خیابانى ص ۸۷ نقل از (( کفایه الاثر )) ص ۳۳۷.
۱۹۶- (( حدائق الوردیه . )) 197- واسط نام یکى از شهرهاى مهم عراق در زمان حکومت بنى امیه بود.
۱۹۸- (( مجالس المؤ منین )) و مشفى تاءلیفات علم الهدى سید مرتضى (ره ) (( فوات الوفیات )) ج ۱ ص ۳۳۶ و مناقب ابن شهر آشوب ، ج ۲ ص ۲۸۵.
۱۹۹- زید شهید ص ۳۸.
۲۰۰- مناقب آل ابى طالب جزء ۴ ص ۱۹۷. تاءلیف مازندرانى .
۲۰۱- (( العقد الفرید )) ج ۳ ص ۲۳۶.
۲۰۲- قرآن کریم سوره حجرات آیه ۱۵.
۲۰۳- از سخنان زید بن على .
۲۰۴- (( انه کان مؤ منا و کان عارفا و کان عالما و کان صدوقا امّا انه لو ظفر لوفى ، امّا انه لو منک لعرف کیف یصنعها. )) ((رجال کشى ص ۱۸۴ و (( تنقیح المقال مامقانى )) ج اول حرف (ز) و (( الغدیر )) جلد ۳ ص ۷۰)).
۲۰۵- (( قال الرضا (علیه السلام ): ان زید بن على ، لم یدع ما لیس له بحق و انه کان اتقى للّه من ذلک ، انه قال : ادعوکم الى الرضا من آل محمّد ((وسائل الشیعه ابواب جهاد العدو )) ج ۱۱ ص ۳۹ حدیث ۱۱ چاپ بیروت )).
۲۰۶- (( انه کان نعم العم ان عمى کان رجلا لدنیانا و آخرتنا، مضى و اللّه عمى شهیدا، کشهداء استشهدوا مع رسول اللّه و على و الحسین (علیهم السلام ) مضى واللّه عمى شهیدا. ((تنقیح المقال مامقانى )) ج ۱ حرف (ز) ص ۴۶۸ – (( سفینه البحار )) ج ۱ ماده (زى ) و (( عیون اخبار الرضا))

۲۰۷- (( و کان زید بن على بن الحسین (علیهم السلام ) عین اخوته بعد ابى جعفر و افضلهم و کان عابدا و رعا فقیها شجاعا )) تا آخر ارشاد مفید ص ۲۵۱.
۲۰۸- (( هو جلیل القدر عظیم المنزله قتل فى سبیل اللّه و طاعته .
جامع الرواه )) ج ۱ ص ۳۴۳ چاپ جدید.
۲۰۹- (( و جلاله قدره اشهر من ان یعرف )) رجال طوسى ص ۸۹ باب اصحاب على بن الحسین .
۲۱۰- (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۰.
۲۱۱- (( … و ورع موصوف … الغدیر )) جلد ۳ ص ۶۹.
۲۱۲- (( عن متوکل بن هرون قال : قال لى یحیى بن زید (علیه السلام ): انى اخبرک عن ابى (علیه السلام ) و زهده و عبادته ، انه کان یصلى فى نهاره ما شاء اللّه ، فاذا جن اللیل علیه نام نومه خفیه ، ثم یقوم فیصلى فى جوف اللیل ما شاء اللّه ، ثم یقوم قائما على قدمیه یدعوا اللّه تبارک و تعالى و یتضرع له و یبکى یدموع جاریه حتى یطلع الفجر، ((نقل از وقایع الایام )) خیابانى اعمال شهر صیام ص ۷۶ به نقل از (( کفایه الاثر )) مرحوم ابن خزاز قمى )).
۲۱۳- (( کفایه الاثر )) مرحوم خزاز قمى .
۲۱۴- (( …. رحم اللّه ابى زیدا کان و اللّه احد المتعبدین قائم لیله و صائم نهاره ، یجاهد فى سبیل اللّه حق جهاده . ))
۲۱۵- (( یا اباعبداللّه ان ابى لم یکن بامام و لکن من السادات الکرام و زهادهم و کان من المجاهدین فى سبیل اللّه . ))
۲۱۶- (( کفایه الاثر – )) خزاز ص ۳۲۷ چاپ ایران سنه ۱۳۰۵. و (( بحارالانوار )) چاپ جدید ج ۴۶ ص ۲۰۰ و (( وقایع الایام )) خیابانى شهر صیام ص ۷۷.
۲۱۷- (( عن عاصم بن عبداللّه بن عمر الخطاب قال : لقد اصیب عندکم رجل ما کان فى زمانه مثل و لا ارى بعد مثله لقد اتیته و هو غلام حدث و انه لیسمع الشى ء من ذکر اللّه فیغشى علیه حتى یقول القائل : ما هو عائد الى الدنیا… وقایع الایام )) خیابانى شهر صیام ص ۶۷ – و خطط مقریزى ج ۴ ص۶۰۷.

۲۱۸- (( عن سعید بن جبیر قال : قلت لمحمد بن خالد: کیف زید بن على فى قلوب اهل العراق ؟ فقال : لا احدثک عن اهل العراق ، و لکن احدثک عن رجل یقال له : النازلى ، بالمدینه قال : صحبت زیدا ما بین مکه و المدینه ، و کان یصلى الفریضه ثم یصلى ما بین الصلاه الى الصلاه ، و یصلى اللیل کله ، و یکثر التسبیح ، و یردد فصلى بنا لیله ، ثم ردد هذه الایه (و جائت سکره الموت بالحق ذلک ما کنت منه تحید) الى قریب من نصف اللیل ، فانتهیت و هو رافع یده الى السماء و یقول : الهى عذاب الدنیا ایسر من عذاب الاخره ، ثم انتحب فقمت الیه و قلت : یابن رسول اللّه لقد جزعت فى لیلتک هذه جزعا ما کنت عرفته ؟ قال : ویحک یا نازلى ، انى راءیت اللیله و انا فى السجود اذ رفع لى زمره من الناس علیهم ثیاب ما راءته الابصار، حتى احاطوا بى و انا ساجد فقال کبیرهم الذى یسمعون منه : اهو ذلک ؟ قالوا: نعم ، قال : ابشریا زید فانک مقتول فى اللّه ، و مصلوب و محروق بالنار و لا تمسک النار بعدها ابدا، فانتهیت و انا فزع ، و اللّه یا نازلى لوددت انى احرقت بالنار ثم احرقت بالنار و ان اللّه اصلح لهذه الامه امرها.
بحارالانوار )) ج ۴۶ چاپ جدید ص ۲۰۸ تفسیر فرات بن ابراهیم ص ۱۶۶.
۲۱۹- سوره ق آیه ۱۹.

۲۲۰- (( عن خصیب الوابشى قال : کنت اذا راءیت زید بن على راءیت اساریر النور فى وجهه مقاتل الطالبیین )) ص ۱۲۷ و (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۳۰۹.
۲۲۱- (( عن عاصم بن عبداللّه العمرى قال : ذکر عنده زید بن على فقال : انا اکبر منه راءیته بالمدینه و هو شاب ، یذکر اللّه عنده فیغشى علیه ، حتى یقول القائل : ما یرجع الى الدنیا. مقاتل الطالبیین )) ص ۱۲۸.
۲۲۲- (( اخبرنا محمّد بن فرات ، قال : راءیت زید بن على (علیهماالسلام ) و قد اثر السجود وجهه اثرا خفیا. (مقاتل الطالبیین )) ص ۱۲۹).
۲۲۳- (( وقایع الایام )) ص ۶۷ نقل از (( ریاض السالکین )) مرحوم سید علیخان ، (( و لکثره صلاته طول اللیل . (الخرائج و الجرایح ، الراوندى )) ص ۳۲۸).
۲۲۴- (( … الروض النضیر )) ج ۱ ص ۵۱.
۲۲۵- (( المواعظ و الاعتبار )) ج ۲ ص ۴۳۶.
۲۲۶- (( کان کما علمت یبکى من خشیه اللّه حتى یختلط دموعه بمخاطه وقایع الایام )) شهر صیام ص ۶۶.
۲۲۷- (( عن سعید بن ختیم ، قال حدثنى ابوقره قال : خرجت مع زید بن على لیلا الى الجبان ، و هو مرخى الیدین لاشى ء معه ، فقال لى : یا اباقره اجائع انت قلت : نعم ، فناولنى کمثراه ملاء الکف ما ادرى اریحها اطیب ام طعمها، ثم قال لى : یا اباقره اتدرى این نحن ؟ نحن فى روضه من ریاض الجنه ، نحن عند قبر امیرالمؤ منین على ، ثم قال لى :
یا اباقره ، والذى یعلم ما تحت ورید زید بن على ، ان زید بن على لم یهتک اللّه محرما منذ عرف یمینه عن شماله ، یا اباقره ، من اطاع اللّه اطاعه ما خلق . ))
۲۲۸- (( مقاتل الطالبیین ، )) ص ۱۲۸.
۲۲۹- (( طبقات المعتزله ، )) مرتضى ره ص ۲۶.
۲۳۰- طبقات ابن سعد ج ۵ ص ۱۵۲، و سیره عمر بن عبدالعزیز، – ابن عبدالحکیم – ص ۳۲.
۲۳۱- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۱۲۱.
۲۳۲- (( مروج الذهب )) مسعودى ج ۳ ص ۱۸۷.
۲۳۳- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۴.
۲۳۴- ثوره زید بن على ص ۱۰۱.
۲۳۵- طبقات ابن سعد ج ۵ ص ۹۵.
۲۳۶- کامل ابن اثیر، ج ۴ ص ۳۱.
۲۳۷- کامل ابن اثیر، ج ۴ ص ۲۲۰.
۲۳۸- (( الاخبار الطوال ، )) ص ۳۴۶.
۲۳۹- (( البیان و التبیین – )) جاحظ ج ۱ ص ۳۱۰.
۲۴۰- (( البیان و المغرب فى اخبار الاندلس و المغرب )) ج ۱ ص ۴۹.
۲۴۱- تاریخ یعقوبى ج ۲ چاپ بیروت . ص ۳۱۶.
۲۴۲- رصافه شام ، شهریست واقع در کشور سوریه و قریب به فرات ، این شهر در سال ۴۳۴ به بعد میلادى مقر حکومت اساقفه مسیحى بود از جمله (یوحناى اسکاکى ) و کنیسه مشهورى در آن باقى است و قبور قدیسان بزرگ مسیحى در آنجا معروف است . این شهر در قرن ششم میلادى به دستور (بوسطینیانس ) امپراطور مسیحى آباد و معمور گردید، در این شهر دیر مشهورى است از بناء قدیمه و پس از دفن هشام خلیفه اموى در آنجا به رصافه هشام ، معروف گشت . (( المنجد: لغت (الرصافه ) ))
۲۴۳- تاریخ یعقوبى ، ج ۲ ص ۳۲۸.
۲۴۴- (( و ان هشاما کان صاحب شراب . )) اغانى ج ۶ ص ۱۰۰ و (( عقدالفرید )) ج ۶ ص ۴۵۰ و ثوره زید ص ۷۸.
۲۴۵- (( حیث جعل له یوما من ایام الاسبوع خاصا لشرابه التاج فى اخلاق الملوک )) ص ‍ ۱۵۲ تاءلیف جاحظ.
۲۴۶- (( کان هشام من احزم بنى امیه و ارجلهم ، و کان بخیلا حسودا فظا شدید القسوه ، بعید الرحمه ، طویل اللسان ، )) تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۲۸.
۲۴۷- (( کان من احزم بنى امیه . المعارف )) ص ۳۶۵.
۲۴۸- تاریخ طبرى ج ۸، ص ۲۸۵. (( انه رجل محشو عقلا. ))
۲۴۹- (( مروج الذهب ، )) ج ۳ ص ۱۲۳.
۲۵۰- تاریخ طبرى ، ج ۸، ص ۲۸۵.
۲۵۱- (( الاغانى ، )) ج ۶ ص ۹۹ و تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۲۷.
۲۵۲- (( الاشتقاق )) تاءلیف ابن درید ص ۸۲.
۲۵۳- (( الاشتقاق )) تاءلیف ابن درید ص ۸۲.
۲۵۴- (( مقتل اخطب خوارزم ، وقایع الایام )) مرحوم خیابانى شهر صیام ص ۷۲.
۲۵۵- (( شمخ بانفه ان یجلس بین یدى عدوه مجلس ذلیل و ان یحط من قدره الرفیع الجلیل .
((نکت البیان مرحوم سید علیخان به نقل از وقایع الایام )) شهر صیام ، ص ۶۶)).
۲۵۶- احول به معناى لوچ است و هشام چنین بود.
۲۵۷- تهذیب ابن عساکر ج ۶ ص ۲۲. و (( البیان المغرب )) ج ۱ ص ۵۰ و (( فجر الاندلس ‍ )) ص ۱۶۲ تاءلیف : حسین مؤ نس .
۲۵۸- طبقات ابن سعد ج ۵ ص ۳۲۵، تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۱۲۵ – چاپ بیروت .
۲۵۹- (( منتخب التواریخ )) ص ۴۲۳ و تاریخ یعقوبى ، ج ۲ ص ۳۲۸.
۲۶۰- (( منتخب التواریخ )) ص ۴۲۳ و تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۲۸.
۲۶۱- مصباح کفعمى .
۲۶۲- (( منتخب التواریخ )) ص ۴۲۲ و تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۲۸.
۲۶۳- (( منتخب التواریخ )) ص ۴۲۲ و تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۲۸.
۲۶۴- کامل ابن اثیر ج ۵ ص ۱۰۶.
۲۶۵- (( تاریخ الادب العربى ، ج ۱ ص ۲۴۱.
۲۶۶- (( منتخب التواریخ )) ص ۳۲۴ به بعد و (( تتمه المنتهى )) ص ۸۳. و تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۲۸.
۲۶۷- (( جامع الرواه )) اردبیلى ج ۱ ص ۳۸۱ حرف (س بعده لام )
۲۶۸- بنابراین نقل اگر او از تابعین باشد رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) را درک نکرده است .
۲۶۹- رجال کشى و (( جامع الرواه حرف س ج ۱ ص ۳۸۱.
۲۷۰- خون حسین را دریابید.
۲۷۱- اقتباس از (( منتخب التواریخ )) ص ۳۵۰ و تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۲۵۷.
۲۷۲- تاریخ طبرى .
۲۷۳- تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۲۵۸.
۲۷۴- (( الغدیر )) ج ۲ ص ۳۴۳.
۲۷۵- (( الغدیر )) ج ۲ ص ۳۴۳.
۲۷۶- (( الغدیر )) ج ۲ ص ۳۴۵ چاپ بیروت .
۲۷۷- مدرک فوق .
۲۷۸- (( منتخب التواریخ )) ص ۳۵۳.
۲۷۹- تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۲۵۸.
۲۸۰- (( منتخب التواریخ )) ص ۳۵۳.
۲۸۱- امالى صدوق ص ۳۳۵، (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۷۰. (( تنقیح المقال )) مامقانى حرف (ز)
۲۸۲- (( الفرق بین الفرق – )) بغدادى ص ۲۵، و (( اعلام الورى )) – طبرسى ص ‍ ۲۵۷.
۲۸۳- مدرک فوق : اشاره به جنایات یزید بن معاویه است و عمال اوست که بعد از شهادت حسین ، مرتکب شدند و به مدینه حمله ور شدند جمعى را قتل عام کردند، و براى دستگیرى عبداللّه زبیر خانه خدا را آتش زدند و سنگباران کردند.
۲۸۴- ارشاد مفید ص ۲۵۱.
۲۸۵- (( مرآه العقول )) ج ۱ ص ۲۶۱.
۲۸۶- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۲۹.
۲۸۷- تاریخ ابن اثیر ج ۴ ص ۹.
۲۸۸- تاریخ طبرى ج ۴ ص … و (( مقتل الحسین )) خوارزمى ج ۱ ص ۳۳۴ – ۳۳۵.
۲۸۹- (( المقدمه – )) ابن خلدون ص ۲۸۲.
۲۹۰- تاریخ طبرى و (( العبر – )) ابن خلدون ج ۲ ص ۲۰۶.
۲۹۱- (( فقام على ان یجلى ظلمه الظلم بنور حسامه او یفوز کاءس الشهاده باحتساب حمامه – نکت البیان )) مرحوم سید على خان .
۲۹۲- ارشاد مفید ص ۲۵۱.
۲۹۳- (( مراه العقول )) مجلسى ، ج ۱، ص ۲۶۱.
۲۹۴- (( وقایع الایام )) خیابانى شهر صیام ، ص ۹۱.
۲۹۵- (( الخرائج و الجرائج ، )) ص ۳۲۷.
۲۹۶- سوره حدید، آیه ۲۵.
۲۹۷- سوره احزاب ، آیه ۶.
۲۹۸- براى توضیح این مطلب خوانندگان عزیز مى توانند به کتاب نفیس (( الغدیر )) تاءلیف علامه بزرگ امینى مراجعه فرمایند.
۲۹۹- (( بحارالانوار، )) ج ۴۶، چاپ جدید شرح حال امام چهارم .
۳۰۰- براى شرح عظمت و جلالت مختار (ره ) به کتاب نفیس (( الغدیر )) ج ۲، ص … مراجعه فرمائید.

۳۰۱- (( بحارالانوار )) چاپ جدید ج ۴۶ ص ۱۷۲ و (( مستطرفات السرائر. ))
۳۰۲- (( بحارالانوار )) ج ۴۷ چاپ جدید حالات امام صادق (علیه السلام ).
۳۰۳- (( ریاض السالکین )) در شرح صحیفه سجادیه سید على خان شیرازى اوائل کتاب .
۳۰۴- قواعد شهید – باب امر به معروف و نهى از منکر.
۳۰۵- (( تنقیح المقال مامقانى ، )) ج ۱ ص ۴۶۹ حرف (زى ).
۳۰۶- سلیمان بن خالد، یکى از شاگردان برجسته امام صادق است که در جنگ زید را یارى داد.
۳۰۷- شرح استبصار.
۳۰۸- (( معجم رجال الحدیث )) ج ۷ ص ۳۵۸ چاپ نجف .
۳۰۹- (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۹۸ نقل از (( کفایه الاثر )) ص ۳۷۷ و (( تنقیح المقال )) ج ۱ ص ۶۴۹ حرف (ز).
۳۱۰- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۲ ص ۳۰۶ خطبه ۳۹ و (( سفینه البحار )) ج ۱ ماده (زى ) (ما تمام این خطبه را در فصل پیشگوئیها نقل نمودیم ).
۳۱۱- (( وقایع الایام )) شهر صیام ص ۶۴.
۳۱۲- (( عیون اخبار الرضا )) شیخ صدوق – (( سفینه البحار )) ج ۱ حرف (ز) و (( تنقیح المقال )) ج ۱ ص ۴۴۶ و (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۱.
۳۱۳- رجال کشى ص ۱۸۴ – (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۰ چاپ بیروت .
۳۱۴- اصول کافى باب (( الحجه – الغدیر )) ج ۳ ص ۷۰.
۳۱۵- (( عیون اخبار الرضا )) قسم شرح حال زید و (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۱.
۳۱۶- (( مراءه العقول )) مجلسى ج ۱ ص ۲۶۱.
۳۱۷- ارشاد مفید ص ۲۵۱.
۳۱۸- (( تنقیح المقال )) مامقانى چاپ قدیم ج ۱ ص ۴۶۹ حرف (زى ).
۳۱۹- (( تنقیح المقال )) ج ۱ حرف (ز) ص ۴۶۸ چاپ قدیم .
۳۲۰- (( نکت البیان ، )) مرحوم سید علیخان ، (( وقایع الایام )) خیابانى شهر صیام ص ۴۴.
۳۲۱- (( مقتل الحسین ، )) خوارزمى ج ۱ ص ۳۳۴.
۳۲۲- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۷۲ چاپ قدیم .
۳۲۳- (( بحارالانوار )) ج ۴۶ طبع جدید ص ۲۰۶ نقل از: تفسیر فرات بن ابراهیم چاپ نجف ص ۴۲.
۳۲۴- قرآن کریم سوره انعام آیه ۱۲۴.
۳۲۵- قرآن کریم سوره فصلت آیه ۳۳.
۳۲۶- قرآن کریم سوره فصلت آیه ۳۳. (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۲۰۶.
۳۲۷- ثوره زید ص ۴۶.
۳۲۸- سعد بن ابراهیم از فرزندان عبدالرحمن بن عوف است که در سال ۱۲۵ ه‍ ق درگذشت .
۳۲۹- تهذیب تاریخ ابن عساکر ج ۶ ص ۲۲.
۳۳۰- این اشعار، از عمرو بن مراقه همدانى است چنانکه در امالى القالى ج ۲ ص ۱۲۲ نقل شده است . و اغانى ۲۱ ص ۱۱۳ – ۱۱۴.
۳۳۱- این اشعار با تغییر مختصرى در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید چاپ جدید ج ۳ ص ۲۴۵ شعر اول منسوب به عمرو بن براقه همدانى آمده است و شعر دوم و سوم از مالک بن حریم همدانى است ص ۲۵۱.
۳۳۲- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۲.
۳۳۳- ثوره زید بن على – ناجى حسن ص ۴۷.
۳۳۴- در بعضى از نقل ها، این جمله نیز به چشم مى خورد: که زید فرمود: هشام (( (ان الامهات لایقعدن بالرجال عن الغایات ) )) مادران مانع ترقى فرزندان نیستند. (( اعلام الورى )) ص ‍ ۲۵۷.
۳۳۵- ارشاد مفید ص ۲۵۲: (البته این جملات به مضامین دیگر نیز نقل شده است .)
(( مجالس المؤ منین ، )) ج ۲ ص ۲۵۴ – (( اعلام الورى )) ص ۲۵۷ – (( کشف الغمه )) ج ۲ ص ۳۲۶ – (( وقایع الایام )) شهر صیام خیابانى ص ۹۰ – (( منتهى الامال )) ج ۲ ص ۳۵ – تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۲۵.
۳۳۶- نقل از (( وقایع الایام )) ص ۹۱.
۳۳۷- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۳ ص ۲۸۶ چاپ جدید.
۳۳۸- تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۲۶ و (( مروج الذهب )) مسعودى ج ۳ ص ۲۱۸ و کامل ابن اثیر ج ۵ ص ۹۳۱.
۳۳۹- تهذیب – ابن عساکر ج ۶ ص ۲۳.
۳۴۰- بقره یعنى گاو.
۳۴۱- (( اعلام الورى ، )) ص ۲۵۷ – (( ریاض الاحزان )) قزوینى ص ۱۸۳ – شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج ۳ ص ۲۸۶ چاپ جدید.
۳۴۲- (( الحدائق الوردیه فى مناقب ائمه الزیدیه ، )) ج ۱ ص ۱۴۷.
۳۴۳- (( الحدائق الوردیه ج ۱ ص ۱۴۷.
۳۴۴- ثوره زید بن على ص ۴۹.
۳۴۵- (( دلائل الامامه – )) طبرى ص ۴۲، و اصول کافى کلینى ، ج ۷ ص ۴۸.
۳۴۶- (( معجم البلدان – )) یاقوت ج ۴ ص ۷۱۲.
۳۴۷- شرح نهج البلاغه ج ۳ ص ۲۸۷ چاپ جدید.
۳۴۸- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۸۵ چاپ قدیم .
۳۴۹- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۸۵ چاپ مصر و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج ۳ ص ۲۸۴ چاپ جدید.
۳۵۰- تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۲۵.
۳۵۱- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۸۲ و تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۹۹ – نقل از (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۳.
۳۵۲- قادسیه منزلگاه بین راه عراق و حجاز بود که مسافران از کوفه به قصد حجاز و از آنجا به کوفه از قادسیه مى گذشتند. (( المسالک و الممالک )) ص ۱۲۵.
۳۵۳- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۸۷، و (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۵ – (( وقایع الایام )) خیابانى ص ۹۶.
۳۵۴- تاریخ طبرى ، ج ۸، ص ۴۸۸. تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۹۳. (( مقاتل الطالبیین )) ص ‍ ۱۳۵.
۳۵۵- اصول کافى ج ۱ کتاب حجت حدیث ۱۶.
۳۵۶- تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۹۳ و تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۸۹ چاپ قدیم .
۳۵۷- تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۹۲، تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۹۰ – (( مقاتل الطالبیین )) ص ‍ ۱۳۵.
۳۵۸- تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۴۳۵ – (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۵.
۳۵۹- تاریخ ابن اثیر، ج ۵، ص ۲۳۵ – (( مقاتل الطالبیین ، )) ص ۱۳۵.
۳۶۰- (( فقد ثار زید بن على على الدوله الامویه على النحو الذى ثار علیه من قبل جده الحسین – الروض النضیر )) ج ۱ ص ۵۰، تاریخ طبرى ج ۶ ص ۲۰۰.
۳۶۱- تاریخ طبرى ، ج ۵ ص ۴۸۹ و تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۶۹.
۳۶۲- تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۲۳۳ (با مختصر تغییرى در بعضى از کلمات ) و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج ۳ چاپ جدید ص ۲۸۷.
۳۶۳- (( وقایع الایام )) شهر صیام – خیابانى ص ۹۵ به نقل از نامه دانشوران .
۳۶۴- (( انساب الاشراف )) بلاذرى ج ۳ ص ۲۰۱.
۳۶۵- سوره توبه ، آیه ۱۱۱.
۳۶۶- حیره شهرکى زیبا در نزدیکى کوفه واقع بین راه کوفه – نجف بود، خالد بن ولید، آن را صلحا فتح نمود (( (المنجد) )) (حیره ).
۳۶۷- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۹۱.
۳۶۸- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۹۲.
۳۶۹- مدرک فوق .
۳۷۰- تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۹۲ – ۹۳.
۳۷۱- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۵.
۳۷۲- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۹۱.
۳۷۳- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۹۱ چاپ قاهره .
۳۷۴- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۵.
۳۷۵- رقه یکى از شهرهاى آباد در سواحل فرات بوده .
۳۷۶- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۵.
۳۷۷- مدرک فوق .
۳۷۸- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۷.
۳۷۹- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۷.
۳۸۰- اعمش یکى از شخصیتهاى برجسته کوفه بود و او مردى عالم و فاضل و ثقه و شیعه بود و برادران اهل سنت هم به او با دیده احترام مى نگرند و او به علامه الاسلام معروف بود، شرح حال بیشتر وى به کتاب (( الکنى و الالقاب )) ج ۲ ص ۴۷ کلمه (۱ – ع ) مراجعه فرمائید.
۳۸۱- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۷.
۳۸۲- (( الحدائق الوردیه )) ج ۱ ص ۱۵۲.
۳۸۳- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۴.
۳۸۴- (( الحدائق الوردیه )) ج ۱ ص ۱۵۲.
۳۸۵- (( جامع الرواه )) اردبیلى ج ۱ (( باب العین بعده الباء )) ص ۴۹۱.
۳۸۶- (( المراجعات – )) سید شرف الدین ص ۹۱، شرح حال مفصلى دارد.
۳۸۷- (( المراجعات – )) سید شرف الدین (( باب السین بعده اللام )) ص ۳۸۳.
۳۸۸- (( المراجعات – )) سید شرف الدین (( باب السین بعده اللام )) ص ۳۷۷.
۳۸۹- (( المراجعات )) ص ۱۲۳.
۳۹۰- (( جامع الرواه )) ج ۲ (( باب المیم بعده النون )) ص ۲۶۸.
۳۹۱- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۵.
۳۹۲- (( المعارف )) ص ۲۰۹.
۳۹۳- طبقات ج ۶ ص ۲۳۵.
۳۹۴- (( الحدائق الوردیه )) ج ۱ ص ۱۵۲.
۳۹۵- (( جامع الرواه )) ج ۲ ص ۲۲۸.
۳۹۶- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۵.
۳۹۷- (( جامع الرواه – )) اردبیلى ج ۲ ص ۳۴۰.
۳۹۸- (( تهذیب التهذیب )) ج ۱۱ ص ۳۲۹.
۳۹۹- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۸.
۴۰۰- خلاصه علامه و رجال کشى (کلمه قیس ) و (( جامع الرواه )) ج ۲ ص ۲۴ و (( حدائق الوردیه )) ج ۱ ص ۱۵۲.
۴۰۱- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۸.
۴۰۲- (( مقاتل الطالبیین ص ۱۴۶.
۴۰۳- خلاصه علامه .
۴۰۴- (( جامع الرواه )) ج ۲ ص ۳۰۶.
۴۰۵- (( المراجعات )) ص ۱۲۶.
۴۰۶- (( المراجعات )) ص ۱۲۶.
۴۰۷- (( المراجعات )) ص ۱۲۶.
۴۰۸- (( الغدیر )) ج ۳ ص ۹۴.
۴۰۹- خلاصه علامه و (( جامع الرواه )) اردبیلى ج ۲ ص ۱.
۴۱۰- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۸.
۴۱۱- خلاصه علامه و (( جامع الرواه )) اردبیلى ج ۲ ص ۱.
۴۱۲- ترجمه جلد ۱۳ (( بحارالانوار )) ص ۲۳۷.
۴۱۳- (( میزان الاعتدال فى نقد الرجال )) ج …. ص ۳۵۴.
۴۱۴- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۶.
۴۱۵- (( المرجعات )) ص ۸۵.
۴۱۶- طبقات ابن سعد، ج ۷ ص ۳۱۹.
۴۱۷- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۶.
۴۱۸- (( تهذیب التهذیب ، )) (کلمه ابوهاشم ).
۴۱۹- (( المراجعات – )) سید شرف الدین ص ۱۲۶، (( تهذیب التهذیب )) ج ۱۱ ص ‍ ۱۶ – ۱۷.
۴۲۰- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۶.
۴۲۱- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۶، ابن عساکر مى گوید سلمه از زید جدا شد و به یمامه رفت (تهذیب ج ۶ ص ۲۴.)
۴۲۲- (( وقایع الایام )) شهر صیام مرحوم خیابانى ج … ص ۹۷.
۴۲۳- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۷.
۴۲۴- (( مقاتل الطالبیین ص ۱۴۷.
۴۲۵- (( مقاتل الطالبیین ، )) ص ۱۴۷، و (( تهذیب التهذیب )) عسقلانى ، ج ۱۲، ص ‍ ۲۶۱ – ۲۶۲.
۴۲۶- (( الحدائق الوردیه )) ج ۱ ص ۱۵۲.
۴۲۷- (( الحدائق الوردیه )) ج ۱ ص ۱۵۲.
۴۲۸- نام او نعمان بن ثابت معروف به (فقیه عراق ) (م ۱۵۰ ه‍ ق ) تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۳۲۳.
۴۲۹- (( مناقب الامام الاعظم ابى حنیفه – )) ابن بزار کردى ج ۱ ص ۲۵۵ و (( الحدائق الوردیه )) ج ۱ ص ۱۵۲.
۴۳۰- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۷ – و (( سر السلسله العلویه )) ص ۵۸.
۴۳۱- محمّد بن جعفر فرزند امام صادق (علیه السلام ) است او در زمان حکومت هارون ادعاى خلافت کرد، مردم مدینه با او بیعت کردند، او مردى فاضل و محترم در خاندانش بود، او از شاگردان برجسته پدرش امام صادق (علیه السلام ) بود و شاگردانش درس او را مى نوشتند، مردى عابد و پارسا بود و اکثر روزهاى سال یک روز در میان روزه مى گرفت ، زیدیه براى وى احترام خاصى قائل است او در زمان حکومت ماءمون درگذشت ، شرح حال مفصل وى در تاریخ بغداد، ج ۲ ص ۱۱۳ و طبرى ج ۱۰ ص ۲۳۳ و (( مقاتل الطالبیین )) ص ۵۳۲.
۴۳۲- تولد او سال ۱۱۸ ق و وفات او سال ۱۸۱ بود.
۴۳۳- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۶.
۴۳۴- (( الحور العین )) ص ۱۸۶.
۴۳۵- (( مجالس المؤ منین )) ج ۲ ص ۲۵۵.
۴۳۶- طبرى ج ۸ ص ۲۷۲.
۴۳۷- تاریخ طبرى ، ج ۸ ص ۲۶۵.
۴۳۸- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۵ – تاریخ طبرى ج ۸ ص ۲۷۱. و تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ‍ ۹۶.
۴۳۹- تاریخ طبرى ص ۲۷۱ تا ۲۷۷ و تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۹۷ به بعد و (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۵.
۴۴۰- تاریخ طبرى ج ۸.
۴۴۱- نامه دانشوران حالات زید بن على و (( وقایع الایام )) شهر صیام ص ۹۶.
۴۴۲- تاریخ طبرى ج ۵.
۴۴۳- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۹۵ و کامل ابن اثیر ج ۵ ص ۹۶.
۴۴۴- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۲۹۵. (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۴.
۴۴۵- (( مقاتل الطالبیین ص ۱۳۶ و تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۹۴ و تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۹۶.

۴۴۶- مى توان به عنوان خطبه ۲۷ (جهاد) ص ۷۵ نهج البلاغه (ترجمه و شرح فیض الاسلام ) و خطبه ۲۹ ص ۹۴ و خطبه ۶۸ ص ۱۵۴ و خطبه ۷۰ ص ۱۵۷ و خطبه ۱۱۸ ص ۳۵۹ و خطبه ۱۲۰ ص ‍ ۳۶۳ و خطبات بسیارى از نهج البلاغه را شاهد آورد.
۴۴۷- نهج البلاغه نامه دوم .
۴۴۸- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۸۵ و تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۹۶.
۴۴۹- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۸۵ و تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۹۶.
۴۵۰- (( انساب الاشراف )) ج ۳ ص ۲۰۲.
۴۵۱- تاریخ طبرى ، ج ۵ ص ۴۸۶ و (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۶.
۴۵۲- مدرک قبل .
۴۵۳- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۷.
۴۵۴- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۷.
۴۵۵- (( مقاتل الطالبیین )) چاپ نجف سنه ۱۳۵۳ ه‍ ق ص ۱۰۰.

 

شخصیت و قیام زید بن علی (ع)//سید ابوفاضل رضوی اردکانی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=