حمزهاصفهانى، ادیب، لغوى و مورخایرانى سده چهارم. نام کامل وى ابوعبداللّه حمزهبن حسن اصفهانى است (رجوع کنید به قمى، ص۱۱؛ ابونعیم اصفهانى، ج۱، ص۳۰۰؛ یاقوت حموى، ۱۹۹۳، ج ۳، ص ۱۲۲۰) که به صورت حمزهبن حسین (سمعانى، ج ۱، ص۱۷۵؛ سخاوى،ص۲۴۷؛ حاجىخلیفه،ج۱، ستون۱۶۸،۲۸۲، ۳۰۱) یا علىبن حمزه (عبدالقادربن عمر بغدادى، ج ۱، ص ۳۴۸، ۳۵۷) و با کنیه ابوالحسن، ابوعبدالرحمان و ابوالفرج نیز ضبط شده است (رجوع کنید به صفدى، ج ۲، ص ۱۴۶؛ خزرجى، ج ۱، ص ۳۱؛ حاجىخلیفه، ج ۲، ستون ۱۴۶۴).
تاریخ ولادت حمزهاصفهانى روشن نیست، اما برخى پژوهشگران با استناد به پارهاى قرائن، تولد او را حدود ۲۸۰ در اصفهان دانستهاند (رجوع کنید به میتووخ، ص ۲۹؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱).
حمزه اصفهانى ظاهراً تحصیلات اولیه را در اصفهان به انجام رساند و بعدها، براى کسب دانش به مسافرتهاى علمى پرداخت (رجوع کنید به ابنندیم، ص ۱۵۴؛ ابونعیم اصفهانى، همانجا). سه مسافرت علمى او به بغداد، بین سالهاى ۳۰۸ تا ۳۲۳، شایان ذکر است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض، ص ۷۶؛ نیز رجوع کنید به میتووخ، ص ۲۹ـ۳۱). فضاى مساعد اصفهان و بغداد در پرورش شخصیت علمى حمزه تأثیر بسزایى داشت (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، مقدمه عبدالمجید قطامش، ص ۱۰ـ ۱۲).
اساتید
وى لغت، ادب، نحو، تاریخ و انساب را نزد بزرگانى چون
ابندُرَید (متوفى ۳۲۱)،
ابنشُقَیر نحوى (متوفى ۳۱۷)،
ابنعلّاف (متوفى ۳۱۸) و برخى دیگر از دانشمندان آن روزگار آموخت.
ضمنآ از محضر محدّثانى چون
عَبدانبن احمد جوالیقى (متوفى ۳۰۶)،
محمدبن جریر طبرى (متوفى ۳۱۰)،
محمودبن محمد واسطى (متوفى ۳۰۷)،
محمدبن صالح عُکبرى (متوفى ۳۰۷) و
محمدبن نصیر مدینى (متوفى ۳۰۵) نیز بهره برد (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، همانجا؛ حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج۱، همان مقدمه، ص ۱۲ـ۱۷؛ نیز رجوع کنید به حسینعلى محفوظ، ۱۹۶۳، ص۷۰ـ۷۱).
مناسبات حمزهاصفهانى با امراى آلبویه (حک : ح ۳۲۰ـ۴۴۷) نیز ظاهرآ در شکوفایى علمى او مؤثر بوده است، به گونهاى که دو کتاب خود (الخصائص و دیوان ابىنواس) را به نام دو تن از امراى آلبویه تألیف کرد. بارزترین ویژگى علمى او شیفتگى به دانش و مطالعه انواع علوم بود (رجوع کنید به ابوحیان توحیدى، ص ۷۳، ۳۵۸) که نه تنها معاصرانش، بلکه متأخران نیز به آن معترف بودند. توصیفات به کار رفته درباره وى چون مؤدِّب، فقیه، فاضل کامل، مصنف مطّلع، ادیب فاضل، خداوند تاریخ و صاحباللغه منزلت علمى برجسته او را تأیید مىکند (رجوع کنید به ابنندیم؛ ابونعیم اصفهانى، همانجاها؛ مجمل التواریخ و القصص، ص۲۴۲؛ سمعانى؛ یاقوت حموى؛ خزرجى؛ سخاوى، همانجاها).
ثعالبى (کتاب فقهاللغه، ص۱۰) حتى او را همطراز بزرگانى چون صاحببن عبّاد (متوفى ۳۸۵) و خوارزمى (متوفى نیمه دوم قرن چهارم) دانسته است. همچنین گفته شده است که ابوعلى مندویه اصفهانى، طبیب مشهور، رساله فلسفى و چند رساله پزشکىاش را براى حمزه ارسال کرد (رجوع کنید به ابنابىاصیبعه، ص ۴۶۰). با این همه، او بدخواهانى نیز داشت که به وى لقب بائع الهَذَیان داده بودند (رجوع کنید به قفطى، ج ۱، ص ۳۳۶) تا آنجا که برخى مؤلفان متأخر را به این گمان افکند که وى سبک مغز و ناقص عقل بوده است (رجوع کنید به یاقوت حموى، همانجا).
حمزه به شعوبىگرى نیز متهم شده است (براى نمونه رجوع کنید به ثعالبى، کتاب فقهاللغه، ص ۱۵۶؛ قفطى، ج ۱، ص ۳۳۵). روشن نیست که این اتهام در روزگار خود وى نیز مطرح بوده یا نه. به نظر مىرسد توجه فراوانش به زبان فارسى، آداب و رسوم و تاریخ ایرانیان سبب طرح چنین اتهامى بوده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).
تمایل وى نیز به تشیع، بهرغم لحن جانبدارانهاش نسبت به علویان یا به کاربردن عباراتى چون والصلاه على نبیه محمد و آلهاجمعین (رجوع کنید به حمزهاصفهانى، تاریخ سنى ملوکالارض، ص۹؛ آقابزرگ طهرانى، ج۱۷، ص۲۶۵) غیرمحتمل بوده و ذکر نامش در زمره مصنفان شیعه مذهب (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۳، ص۲۸۸، ج ۱۷، ص ۲۶۵) درست نمىنماید (رجوع کنید به امین، ج ۶، ص ۲۴۰).
رحلت
تاریخ وفات حمزه اصفهانى به درستى روشن نیست. سمعانى (همانجا)، قبل از ۳۶۰ را تاریخ فوت وى ذکر کرده است. عبدالمجید قطامش با استناد به اشارات موجود در تاریخ سنى ملوکالارض (رجوع کنید به ص ۱۰، ۱۴۳، ۱۷۲)، وفات وى را در ۳۵۱ دانسته است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۹ـ۱۰) که صحیحتر به نظر مىرسد.
آثار
آثار متعددى را در شمار تألیفات حمزه اصفهانى برشمردهاند که تعداد اندکى از آنها باقىمانده است. انواعالدعاء، الاوصاف، التشبیهات، التماثیل فى تباشیرالسرور، رُدودٌ على علماء اللغه و على رواهالشعر و الشعراء، دیوان ابىنواس، دیوان شعر ابىتمّام و شعراء اصفهان برخى از آثار حمزهاند (رجوع کنید به ابنندیم، همانجا؛ یاقوت حموى، ۱۹۹۳، ج ۳، ص ۱۲۲۰ـ۱۲۲۱، ج ۵، ص ۲۳۱۴؛ حاجىخلیفه؛ اسماعیل بغدادى، همانجاها) که فقط نامشان را مىدانیم. اگرچه ردودٌ على علماء اللغه و على رواهالشعر و الشعراء در زمره تألیفات حمزه به شمار آمده، اما یاقوت حموى (۱۹۹۳، ج ۲، ص ۸۷۴) بر آن است که حمزه فقط جمعآورى و تدوین آن را برعهده داشته است.
درباره التماثیل فى تباشیر السرور نیز چنین احتمالى وجود دارد، زیرا کتابى با همین عنوان منسوب به ابنمعتز (متوفى ۲۹۶)، خلیفه عباسى، در دست است که حاوى اشعار بزمى است (رجوع کنید به میتووخ، ص ۳۳؛ قس حسینعلى محفوظ، ۱۹۶۳، ص ۸۳ که این احتمال را رد کرده است).
برخى کتابهاى حمزه مفقود شدهاند، اما بخشهاى پراکندهاى از آنها باقى مانده است.
از جمله:
اصفهان و اخبارها، کتابى مشتمل بر تاریخ، جغرافیا و معرفى اعلام شهر اصفهان (رجوع کنید به ابنندیم، همانجا؛ مافَرّوخى، ص ۵، ۷، ۲۲؛ سمعانى، همانجا؛ قفطى، ج۱، ص ۳۳۶؛ سخاوى، همانجا)؛
اعیادالفرس(نویرى، ج۱، ص۱۸۵) و
رساله فىالاشعار السائره فى النیروز و المهرجان (ابوریحان بیرونى، ۱۹۲۳، ص۳۱، ۵۲) که بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۲) آن را دو کتاب و یکى از محققان (رجوع کنید به سروشیار، ص ۱۵۳) یک کتاب دانستهاند؛
رسائل (ابنندیم، همانجا) که گفته شده مجموعهاى شامل رسالات ادبى و لغوى بوده و دو کتاب الرسالهالمُعْرِبهُ عنشرف الإعراب (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه) و
رساله فى الاشعار السائره فى النیروز و المهرجان، از رسالات همین مجموعه بودهاند (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۰)؛ و کتاب مضاحکالاشعار که ثعالبى (ثمارالقلوب، ص ۳۶۶ـ۳۶۷) قطعاتى از آن را نقل کرده است.
آثار به جاىمانده حمزه اصفهانى عبارتاند از کتابهاى :
التنبیه على حدوثالتصحیف،
الامثال على افعل،
الخصائص و الموازنه بینالعربیه و الفارسیه،
(گردآورىِ) دیوان ابىنواس،
الامثال الصادره عن بیوتالشعر (عن ثبوتالشعر)،
الفصولالمختاره من کتب جاحظ و تاریخ سنى ملوکالارض و الانبیاء که جز سه کتاب الفصولالمختاره،
الامثالالصادره،
و الخصائص، بقیه منتشر شدهاند (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۱۸ـ۲۱). محققان، از وجود یک نسخه خطى از هر یک از دو کتاب الفصولالمختاره و الامثالالصادره، بدون اشاره به محتواى آنها، یاد کردهاند (رجوع کنید به همانجا؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱؛ نیز رجوع کنید به سزگین، ج ۱، ص ۳۳۷).
الخصائص و الموازنه بینالعربیه و الفارسیه (رجوع کنید به زیدان، ج ۲، ص ۳۱۵) که آن را الموازنه بینالعربى و العجمى یا الموازنه بین العربیه و العجمیه نیز نامیدهاند (قفطى، ج ۱، ص ۳۳۵، ج ۴، ص ۲۲)، اثرى تحقیقى است درباره اسمهاى معرّب، اعماز اسم مکان، حیوانات و پرندگان، خوراک و پوشاک، عطریات، سلاحها، قبایل، جواهرات و غیر آن (حسینعلى محفوظ،۱۹۶۳، ص۸۹ـ۹۰؛ همو، ۱۹۶۴، ص۱۳۴ـ ۱۳۸). این کتاب که براى عضدالدوله دیلمى (حک : ۳۳۸ـ۳۷۲) تألیف شده، به دلیل تأکید بر فارسى بودن بسیارى از اسمهاى عربى، از گذشته تاکنون یکى از دلایل اعتراض به حمزه اصفهانى بوده است (قفطى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به زیدان، همانجا). از این اثر، ابوریحان بیرونى (رجوع کنید به ۱۳۷۴ش، ص ۱۰۷، ۱۱۰ـ۱۱۱، ۱۲۶، و جاهاى دیگر)، ثعالبى (کتاب فقهاللغه، ص ۱۱۰، ۱۲۱، ۱۵۶، و جاهاى دیگر)، یاقوت حموى (۱۹۶۵، ج۳، ص۱۵۸، ۵۳۷، ۶۲۹، ج۴، ص۶۶، ۴۰۶، ۴۴۶، و جاهاى دیگر) و سیوطى (المزهر، ج ۱، ص ۳۵۴) بهره بسیار بردهاند. دو نسخه به جاى مانده از این اثر در کتابخانههاى مصر نگهدارى مىشوند (رجوع کنید به زیدان؛ بروکلمان، همانجاها؛ حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص۱۸ـ ۱۹؛ همو، ۱۳۸۸، مقدمه محمداسعدطلس، ص۱۷ـ۱۸).
الامثال على افعل، که با نامهایى چون الدرّهالفاخره، امثال حمزه، الامثال السائرهالجاریه علىاَلْسِنه الفصحاء، و جز آن نیز ذکر شده است (رجوع کنید به ابنندیم، همانجا؛ عسکرى، ج ۱، ص ۶؛ ابنمنظور، ج ۱۴، ص ۱۱۶؛ عبدالقادربن عمر بغدادى، ج ۱، ص۲۷؛ اسماعیلبغدادى، ج۱، ص۳۳۶؛ سزگین، ج۱، ص۳۳۶)، از مشهورترین کتابهاى امثال عربى است. این کتاب شامل مقدمهاى طولانى و سىباب درباره امثال عربى بر وزن افعل، امثال مولَّدین (رجوع کنید به تعریب*) و حَضَریّین (شهرنشینان) و خرافات رایج مرتبط با امثال، همراه با تفاسیر و حکایاتى درباره وجه تسمیه آنها، شرح کلمات نامأنوس و ناآشنا (غریب) با استفاده از اقوال لغویان، اشاره به امثال هممعنى با آنها و استناد به شواهد قرآنى، حدیثى و شعرى است (براى نمونه رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، ش ۱۱۷، ۱۲۰، ۱۲۵).
ضمن آنکه، حمزه به تناسب موضوع، از بحثهاى لغوى در مورد برخى واژگان، توضیح درباره مکان و زمان رواج امثال و نیز تعیین هویت عربى، اسلامى یا مولَّد بودن آنها غفلت نکرده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۱، ش ۲۳، ۲۶، ۵۲، ۸۲، ۱۱۵، ۱۱۶، ۲۲۷، ۳۰۷). الامثال علىافعل کهنترین کتاب به جامانده درباره امثال بر وزن افعل است. بحثهاى مهم لغوى و ادبى، بخشبندى منظم، ترتیب الفبایى امثال (اگرچه نقایصى نیز دارد رجوع کنید به همان، ج ۱، همان مقدمه، ص ۳۵) و استفاده از مهمترین کتب امثال، لغت، ادب، تاریخ، اخبار و انساب، این کتاب را یکى از مهمترین مراجع مؤلفان دورههاى بعد، نظیر ابوهلال عسکرى (متوفى ۳۹۵)، ابومنصور ثعالبى (متوفى ۴۲۹)، ابوعبید بکرى (متوفى ۴۸۷)، ابوالفضل میدانى (متوفى ۵۱۸)، ابوالقاسم زمخشرى (متوفى ۵۳۸)، ابنخلّکان (متوفى ۶۸۱) و ابنمنظور (متوفى ۷۱۱) کرد (همان مقدمه، ص ۳۴ـ۳۶، ۳۹ـ۴۰، ۴۲ـ۴۳).
از این کتاب، نسخ خطى متعددى برجامانده است؛ با این ملاحظه که یکى از این نسخ به خطا، به زمخشرى منسوب شده است (رجوع کنید به همان، ص ۴۵، ۴۸ـ۵۱؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱ـ ۲۲۲؛ حمزه اصفهانى، ۱۴۰۹، مقدمه فهمى سعد، ص ۵). نخستینبار عبدالمجید قَطامش، محقق مصرى، با اتکا به چهار نسخه اقدام به تصحیح و چاپ این اثر با عنوان الدرهالفاخره فى الامثال السائره نمود (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۴۵ـ۵۱). در ۱۳۶۷ش/ ۱۹۸۸ نیز، فهمى سعد براساس نسخه دارالکتب الوطنیه تونس و مقایسه آن با اثر چاپى قطامش، اقدام به چاپ جدیدى از این کتاب با عنوان سوائرالامثال على افعل نمود (همو، ۱۴۰۹، همانجا).
التنبیه على حدوث التصحیف، که ابنندیم (همانجا) آن را بهصورت التنبیه على حروفالمصحف و یاقوت حموى (۱۹۹۳، ج۵، ص۲۲۴۷؛ همو، ۱۹۶۵، ج ۲، ص ۷۱۲، ج ۳، ص ۹۲۵) به صورت التصحیف، التصحیف و التحریف و نیز التنبیه ضبط کرده است، از مهمترین آثار لغوى به جامانده حمزه اصفهانى است. این کتاب داراى مقدمهاى طولانى است در باب خط عربى و تعلیل و تحلیل نحوه وقوع تصحیف (رجوع کنید به تصحیف و تحریف*) در نگارش عربى. متن کتاب شامل هفت باب است، از جمله درباره تصحیف علما در شعر قدما، اشتقاق حروف و خطاهاى انجام گرفته در آن، تفاسیر مختلف در خصوص ابیات دچار تصحیف، وجوداختلاف در قرائات قرآن، و تصحیف در نثر.
حمزه در این کتاب، با بیانى نقادانه و صریح، علت وقوع تصحیف در زبان عربى را ضعف اساسى این زبان در خصوص چند حرف هم شکل (باء، تاء، ثاء، یاء و نون) و نحوه نقطهگذارى و اعجام (اعرابگذارى) دانسته (حمزه اصفهانى، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۳۶ـ۳۷) و ضمن برشمردن نمونههاى بسیارى از تصحیفات پدید آمده در لغات عربى، تصحیف را از دلایل بروز تعدد قرائات قرآن به شمار آورده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۳۸۸، ص ۱۵۱ـ ۱۵۹). در همین زمینه، هرچند وى طعنههاى گروهى از شعوبیان متعصب درباره لغت و شعر عربى را بیان کرده (رجوع کنید به همان، ص۹۷ـ ۱۱۱)، متقابلا از لغویان بزرگى چون خلیلبن احمد (متوفى ۱۷۰ یا ۱۷۵) و دیگران نیز دفاع کردهاست (رجوع کنید به همان، ص۱۲۴ـ۱۲۹).
جهتگیرى منتقدانه حمزه در این کتاب، اگرچه دانشمندى چون اسحاقبن احمدبن ابونصر بخارى (متوفى ۴۰۵) را به نگارش ردّیهاىبر اینکتاب واداشت (سیوطى، بغیهالوعاه، ج۱،ص۴۳۸)، اما ملاحظات دقیق حمزه که حاصل احاطه او به زبان عربى است و نیز رعایت انصاف در مواجهه با آراى لغویان، سبب شد که او را در زمره اصلاحگران خط عربى نیز قرار دهند (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۸). از این کتاب، چند نسخه به جامانده است (رجوع کنید به بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۲؛ مراد و سواس، ج ۱، ص ۱۳۸ـ۱۳۹؛ استادى، ص ۹۲؛ نیز رجوع کنید به سزگین، ج ۱، ص ۳۳۷). نخستینبار، محمدحسن آلیاسین در ۱۳۴۶ش/ ۱۹۶۷، این کتاب را براساس نسخه مدرسه مروى تهران، در بغداد چاپ کرد (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۳۸۷، مقدمه محمدحسن آلیاسین، ص ۱۷). یک سال بعد (۱۳۴۷ش/ ۱۹۶۸)، محمد اسعد طلس این کتاب را براساس نسخه کتابخانه ظاهریه دمشق، با تصحیحات و تعلیقاتى به چاپ رساند (رجوع کنید به همو، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۲۰ـ۲۳).
دیوان ابىنُواس دیگر اثر به جاى مانده حمزه اصفهانى است که آن را به نام عمادالدوله علىبن بویه (حک ۳۲۰:ـ۳۳۸) تألیف کرد. در واقع مسافرت او به بغداد در ۳۲۳، با هدف تدوین این کتاب صورت گرفت (میتووخ، ص ۲۹؛ نیز رجوع کنید به عبدالقادربن عمر بغدادى، ج ۱، ص ۳۴۸). در این سفر، از کسانى چون ابنانبارى، اخفش صغیر، ابنعلاف، مهلهلبن مُزَرّع و برخى از افراد خاندان نوبختى (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۱۷ـ۱۸، ۲۰، ۲۲ـ۲۳، ۲۴۵) به عنوان مراجع مورد اعتماد درباره ابونواس، اطلاعات کافى و وافى کسب کرد (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، همان مقدمه، ص ۱۲ـ۱۳).
در این میان، مهلهلبن مزرّع، ادیب و شاعر معروف، در پاسخ به اشتیاق فراوان حمزه به این کار، نه تنها آن قسمت از اشعار ابونواس را که در اختیار داشت به وى داد، بلکه رسالهاى نیز درباره سرقتهاى ادبى ابونواس تألیف کرد و به حمزه سپرد (میتووخ، ص ۳۱). محتواى کتاب حمزه شامل شرحى از زندگى ابونواس و همه اشعار او اعم از قصاید، ارجوزهها و مقطعات است، ضمن آنکه از اشعارى که ابونواس اقتباس کرده و اشعارى که دیگران از او اقتباس کردهاند نیز یاد کرده است (همان، ص ۳۶؛ الموسوعهالعربیه، ذیل مادّه).
ویژگى اصلى این مجموعه، تفسیر و تحلیلهاى حمزه است در خصوص اصطلاحات و مثلهاى فارسىِ به کار رفته در اشعار ابونواس و نیز کلماتى که این شاعر از فارسى به عربى برگردانده است (میتووخ، همانجا). از دیوان ابىنواس به روایت حمزه اصفهانى، نسخ خطى متعددى موجود است (رجوع کنید به ابونواس، ج۱، ص ک ـ ن؛ حمزه اصفهانى، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۱۸ـ۱۹؛ بروکلمان، همانجا). در ۱۳۱۶/ ۱۸۹۸، اسکندر آصاف، براساس نسخه قاهره، این دیوان را چاپ کرد که چندى بعد در ۱۳۲۲/۱۹۰۴ تجدید چاپ شد. نقایص این چاپ، اوالت واگنر (مستشرق آلمانى) را بر آن داشت تا در ۱۳۳۷ش/ ۱۹۵۸ به تصحیح انتقادى و چاپ دیوان ابىنواس بپردازد (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، همانجا).
تاریخ سنى ملوکالارض و الانبیاء که نام اصلى آن تواریخ کبارالامم بوده (رجوع کنید به ابوریحان بیرونى، ۱۹۲۳، ص ۱۰۵؛ خزرجى، ج ۱، ص ۳۱، ۳۵؛ نیز رجوع کنید به سالارى شادى، ص ۲۲ـ۲۳) و با نامهاى دیگرى چون تاریخ کبارالبشر و کتاب الامم نیز ذکر شده است (رجوع کنید به حاجىخلیفه، ج ۱، ستون ۳۰۱؛ اسماعیل بغدادى، ج ۱، ص ۳۳۶)، تنها کتاب تاریخى به جامانده از حمزه اصفهانى است که در آن، در ده باب به ذکر سال حکومت پادشاهان و حکام ایران، روم، یونان، قبط، اسرائیل، لخم، غسّان، حمیر، کنده و قریش، و پیامبران معاصر با برخى از این فرمانروایان پرداخته است.
وى هنگام ذکر تاریخ قریش، از تاریخ مَعَدّیان (اجداد پیامبر صلىاللّهعلیهوآلهوسلم) آغاز کرده و آن را تا دوران اسلام و سپس عصر خلفا تا ۳۵۰ ادامه داده است، ضمن آنکه از توجه به حکومتهاى ایرانى معاصر عصر خلفا نیز غفلت نکرده است. محور اصلى این کتاب تعیین سنوات صحیح حکومت حکام و پادشاهان با کمک محاسبات نجومى است و از اینرو بیش از آنکه رویکردى تاریخى داشته باشد، تقویمى است حاوى برخى تفاصیل تاریخى و اجتماعى. با این حال، دقت به کار رفته در آن توأم با روش علمى نگارش کتاب، اهمیت آن را تا حد یک اثر معتبر تاریخى ارتقا داده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).
چند نسخه خطى کامل و ناقص از این کتاب موجود است (رجوع کنید به بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱). نخستینبار در ۱۲۶۰/ ۱۸۴۴، گوتوالت متن عربى کتاب و در ۱۲۶۴/ ۱۸۴۸ ترجمه لاتینى آن را در لایپزیگ منتشر کرد. در ۱۲۸۳/۱۸۶۶، مولوى کبیرالدین این کتاب را با عنوان تاریخ ملوکالارض در کلکته به چاپ رساند. در ۱۳۱۱ش/۱۹۳۲، داود پوته ترجمه انگلیسى آن را در بمبئى منتشر کرد. نخستینبار، در ۱۳۴۶ش جعفر شعار این کتاب را به فارسى ترجمه کرد که با عنوان تاریخ پیامبران و پادشاهان انتشار یافت (رجوع کنید به زیدان، ج ۲، ص ۳۱۵؛ بروکلمان، همانجا؛ حمزهاصفهانى، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص۱۴).
حمزه اصفهانى به گواهى عناوین آثار مفقود و مجموعه آثار موجودش، پیش و بیش از آنکه مورخ باشد، ادیب و لغتشناسى مبرِّز بود. در دوران حیاتش، عبدانبن عبدالرحمان اصفهانى در قصیدهاى، مقام علمى و ادبى او را ستوده و مهلهلبن مزرّع با همین دیدگاه او را ستایش کرده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۳).
مؤلفان پس از وى نیز غالبآ او را مؤدب، ادیب و لغوى معرفى کرده و از این دسته از آثار او بسیار بهره بردهاند؛ اما مکانت ادبى حمزه در ادوار اخیر، غالباً تحتالشعاع تاریخنگارى او قرار گرفته است؛ شاید به آن علت که نخستین پژوهشهاى علمى جدید در آثار وى، از کتاب تاریخ سنى ملوکالارض و الانبیاء آغاز شد (میتووخ، ص ۲۹؛ بروکلمان، همانجا) و چه بسا محققان اروپایى پیشگام در این پژوهش، از آثار دیگر وى اطلاع دقیقى نداشتهاند. تنها از اواخر قرن چهاردهم/ نیمه قرن بیستم بود که دیگر آثار حمزه مورد توجه قرار گرفت و برخى از آنها منتشر شد و مطالعات انجام گرفته بر روى آنها، روششناسى آثار ادبى و لغوىِ وى را میسر ساخت.
براساس همین آثار، تسلط فراوان حمزه بر مباحث ادبى و لغوى و تأثیرپذیرى شایان توجه ادیبان و لغویان قرون بعد، از وى آشکار شد. به نوشته قطامش کتابهایى چون التنبیه و الخصائص حاوى مطالبى است که پیش از وى کسى بدانها نپرداخته و از اینرو از مصادر مورد مراجعه دانشمندان بوده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۱۸).
جایگاه والاى ادبى حمزه، به معناى نفى ارزش تاریخنگارى او نیست. اگرچه جز کتاب موجز تاریخ سنى ملوکالارض، اثر تاریخى دیگرى از وى باقى نمانده، اما تتبعات دقیق و روشمند موجود در این اثر، همراه با توصیفات به جامانده از کتاب مفقود اصفهان و اخبارها، حاکى از جایگاه او به عنوان مورخى مطرح است؛ بهویژه از آنرو که نگرش تاریخى حمزه، برخلاف غالب مورخان آن دوره، نگرشى نقادانه و علمى است. او در مقدمه کتاب (ص۱۰)، از آمیخته بودن داستانهاى رؤیایى و باطل با تاریخ و قصدش براى رفع تحریفات تاریخى سخن گفته است.
در واقع، بهرغم آنکه وى دنبالهرو تاریخنگارى سنّتى ایران که برگرفته از ادبیات عرب بود (باسورث، ص ۲۲۷)، دانسته شده است، تاریخنگارى او تفاوتهاى آشکارى با آثار برخى از مورخان آن روز دارد، از جمله کاربردى بودن تاریخ از نگاه او به لحاظ ارتباطات میان رشتهاى و نیز نگرش علمى به تاریخ. توجه فراوان به تقویم، استنتاج سنوات صحیح تاریخ اقوام و ملل از طریق محاسبات نجومى و بهرهگیرى از اطلاعات منجمان، توجه خاص به میراث مکتوب به جامانده در آثار باستانى (رجوع کنید به حمزهاصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض، ص ۱۴۶، ۱۴۹ـ ۱۵۱) و اظهار تردید جدّى در روایات مربوط به آفرینش (همان، ص ۱۰) از برجستهترین ویژگیهاى علمى اثر اوست.
نگاه تاریخى او جهانشمول است، به این ترتیب که وى به سرگذشت تاریخى سایر اقوام و ملل نیز توجه نشان مىداد و حتى از پژوهشهاى میدانى و مراجعه به صاحبنظران و دانشمندان غیرمسلمان، که گهگاه در قالب مسافرتهاى طولانى صورت مىگرفت (رجوع کنید به همان، ص ۶۳، ۷۶)، ابایى نداشت. از اینرو، شاید بتوان او را از تخصصگرایان روزگارش به شمار آورد.
ویژگى دیگر تاریخ او تعدد و تنوع منابعى است که از آنها سود جسته است. منابع مکتوب و مراجع شفاهى که وى با اسم و رسم به معرفى و نقل مطلب از آنها پرداخته، دقت نظر و تلاش وى براى عرضه اطلاعات صحیحتر از منابع موثقتر را نشان مىدهد (رجوع کنید به سالارى شادى، ص ۲۴ـ۲۵). نگاه نقادانه او تاریخ را از شکلى صرفاً روایى خارج کرده است و ازاینرو بهرغم آنکه وى به نوعى با طبرى مقایسه شده (رجوع کنید به دولتشاه سمرقندى، ص ۵۲۱)، برخلاف طبرى نه تنها از قضاوت درباره وقایع ابایى نداشته بلکه به این امر اصرار نیز ورزیده است.
بر این اساس، وى هنگام رد یا قبول یک رأى، دلیل یا دلایل خود را عرضه کرده و چنانچه قادر به داورى قطعى نبوده، با عبارت «اللّه اعلم» تردید خود را نشان داده است (براى نمونه رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوکالارض، ص ۴۶ـ۴۸). گاه حتى به نظر مىرسد که درصدد القاى این تردیدها به خواننده است تا بلکه وى را از پذیرش بىچون و چراى هر نقلى بازدارد (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص ۱۴، ۵۶، ۱۰۹ـ۱۱۱).
تاریخ سنى ملوک الارض اگرچه به دلیل فقدان شرح و بسط وقایع سیاسى قابل مراجعه بسیار نیست، به لحاظ ثبت سنوات حکومت حکام، تاریخ ایران و عرب قبل از اسلام، ذکر دستاوردهاى تمدنى، برخى حوادث طبیعى و آشوبهاى اجتماعى، که گاه در فصولى جداگانه به آنها پرداخته، حائز اهمیت است. با این حال این نقطه قوت، به سبب عدم تمایل حمزه به طولانى شدن تاریخش (رجوع کنید به همان، ص ۱۵۹)، چنان کمدامنه است که جز اداى وظیفهاى علمى نمىنماید و خواننده را همچنان تشنه برجاى مىگذارد.
تاریخنگارى حمزه از منظرى دیگر نیز قابل تعمق است و آن تمایلات ایراندوستانه اوست. ایراندوستى در آثار دیگر او نیز دیده مىشود و موجب انتساب وى به شعوبىگرى شده که از آن به تعصب قومى (همو، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۱۷)، تعصب زبانى (قفطى، ج ۱، ص ۳۳۶) و نظایر آن تعبیر کردهاند. توجه خاص وى به آثار فرهنگى و تمدنى ایران و تمایل به برجسته کردن آنها، نظیر اختصاص دادن مفصّلترین بخش تاریخ خود به پادشاهان ایرانى، ذکر دستاوردهاى تمدنى صرفآ ایرانى، تأکید بر نابودى و انتقال میراث علمى ایران از سوى یونانیان و تقبیح آن، توجه به آثار باستانى ایران و مقایسه آنها با اهرام مصر، همگى مبیّن تمایلات ایراندوستانه اوست (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوکالارض، ص ۱۲، ۲۴ـ۲۵، ۳۱ـ۵۵، ۱۴۹ـ۱۵۱).
تألیف دو کتاب اعیاد الفرس و رساله فىالاشعار السائره فى النیروز و المهرجان را نیز باید در جهت همان تمایلات ارزیابى کرد. این تمایلات در کتاب الخصائص و الموازنه (که در آن بسیارى از نامهاى عربى را داراى اصلى فارسى دانسته)، به حیطه دفاع از زبان فارسى کشیده شده، هر چند که از افراط نیز در امان نمانده است (قس همان، ص ۳۳، ۳۸). با این همه، تجلى حس قومیتگرایى او با عقاید شعوبیان متفاوت و فاقد شائبههاى تفاخر نژادى است (میتووخ، ص ۳۹ـ۴۰؛بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱؛حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، مقدمه عبدالمجید قطامش، ص ۲۷ـ۳۲).
تتبعات وى در ادبیات عرب ــکه بخش اعظم آثار او را تشکیل مىدهدــ و نیز ترجیح دادن روش عربها در مقایسه میان اعراب و ایرانیان در برخى امور (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوکالارض، ص ۲۵)، شعوبى بودن وى را به معناى شناخته شدهاش مورد تردید قرار مىدهد. این محرز است که دغدغه اصلى او دفاع از تمدن ایران و احیاى زبان و آداب و تاریخ آن بوده و او به عنوان فردى متتبع و آگاه به سیر تاریخ ایران، از نابودى بسیارى از میراث تمدنى ایران یا ثبت آنها به نام دیگران (رجوع کنید به همان، ص ۲۴ـ۲۵، ۴۰) متأثر مىشده است.
این تأثر حتى اگر در مورد اعراب نیز بوده باشد، به دلیل پیوند مذهبى حمزه با آنان و نیز حاکمیت سیاسى اعراب مسلمان بر ایران آن روز، چندان مجال بروز نیافته و نمىتوان درباره آن اظهار نظر قطعى کرد. مورد اخیر، بهویژه از منظر جهتگیریهاى سیاسى او، قابل لمستر است. دشمنى آشکار او با بنىامیه و شرح فجایع و مظالمشان، حتى اگر بنابر مصلحت سیاسى عباسیان نوشته شده باشد، شاید بىارتباط با علقههاى مذهبى او نباشد. دو فصل انتهایى تاریخ او به این دلیل به ذکر امراى خراسان و طبرستان اختصاص یافته که به زعم وى، عامل اصلى سقوط امویان، ایرانیانِ مسلمان بودند (همان، ص ۱۶۰ـ۱۶۱). در واقع، او آشکارا از پیوند میان ایران و اسلام دفاع کرده و از آن به مثابه مایه مباهاتى براى ایرانیان سخن گفته است.
منابع:
(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابنابىاصیبعه، عیونالأنباء فى طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بیروت ( ۱۹۶۵)؛
(۳) ابنمنظور؛
(۴) ابنندیم (تهران)؛
(۵) علىبن محمد ابوحیان توحیدى، اخلاق الوزیرین، چاپ محمدبن تاویت طنجى، دمشق ۱۳۸۵/۱۹۶۵؛
(۶) ابوریحان بیرونى، الآثار الباقیه عن القرون الخالیه، چاپ ادوارد زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛
(۷) همو، الجماهر فى الجواهر، چاپ یوسف الهادى، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۸) احمدبن عبداللّه ابونعیم اصفهانى، کتاب ذکر اخبار اصبهان، چاپ سون ددرینگ، لیدن ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ افست تهران (بىتا.)؛
(۹) حسنبن هانى ابونواس، دیوان، چاپ اوالت واگنر، ج ۱، قاهره ۱۳۷۸/۱۹۵۸؛
(۱۰) رضا استادى، فهرست نسخههاى خطى کتابخانه مدرسه مروى طهران، قم ۱۳۷۱ش؛
(۱۱) عباس اقبال آشتیانى، خاندان نوبختى، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۱۲) امین؛
(۱۳) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجىخلیفه، ج ۵؛
(۱۴) عبدالقادربن عمر بغدادى، خزانه الادب و لبلباب لسانالعرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، ج ۱، قاهره ۱۹۷۹؛
(۱۵) عبدالملکبن محمد ثعالبى، ثمارالقلوب فى المضاف و المنسوب، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ( ۱۹۸۵)؛
(۱۶) همو، کتاب فقهاللغه و سرالعربیه، بیروت: دارالکتب العلمیه، (بىتا.)؛
(۱۷) حاجىخلیفه؛
(۱۸) حسینعلى محفوظ، «آراء حمزهبن الحسن الاصفهانى فى اللّغه و التاریخ و البلدان»، سومر، سال۲۰، ش ۱ و ۲ (۱۹۶۴)؛
(۱۹) همو، «حمزهبن الحسن الاصفهانى: سیرته و آثاره و آراؤه فىاللغه و التاریخ و البلدان»، همان، سال ۱۹، ش ۱ و ۲ (۱۹۶۳)؛
(۲۰) حمزهبن حسن حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض و الانبیاء علیهمالصلوه والسلام، بیروت: دارمکتبه الحیاه، (بىتا.)؛
(۲۱) همو، التنبیه على حدوث التصحیف، چاپ محمدحسن آلیاسین، بغداد ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۲۲) همو، الدره الفاخره فى الامثال السائره، ج ۱، چاپ عبدالمجید قطامش، قاهره ?( ۱۹۶۶)؛
(۲۳) همو، سوائر الامثال على افعل، چاپ فهمى سعد، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۲۴) همو، کتاب التنبیه على حدوث التصحیف، چاپ محمد اسعد طلس، دمشق ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛
(۲۵) علىبن حسن خزرجى، العقود اللؤلؤیّه فى تاریخ الدوله الرسولیه، ج ۱، چاپ محمد بسیونىعسل، صنعا ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۶) دولتشاه سمرقندى، تذکرهالشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۳۱۹/۱۹۰۱، چاپ افست تهران ۱۳۸۲ش؛
(۲۷) جرجى زیدان، کتاب تاریخ آداب اللغه العربیه، مصر ۱۹۱۱ـ۱۹۱۴؛
(۲۸) على سالارى شادى، «حمزه اصفهانى و سنى ملوک الارض و الانبیاء»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، سال ۲، ش ۲ (آذر ۱۳۷۷)؛
(۲۹) محمدبن عبدالرحمان سخاوى، الأعلان بالتوبیخ لمن ذمّ التاریخ، چاپ فرانتس روزنتال، بغداد ۱۳۸۲/۱۹۶۳؛
(۳۰) جمشید سروشیار، «آویزهها»، فصلنامه هستى، سال ۲، ش ۵ (بهار ۱۳۷۳)؛
(۳۱) سمعانى؛
(۳۲) عبدالرحمانبن ابىبکر سیوطى، بغیه الوعاه فى طبقات اللغویین و النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴؛
(۳۳) همو، المزهر فى علوم اللغه و انواعها، چاپ محمد احمد جادمولى، علىمحمد بجاوى، و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره (بىتا.)؛
(۳۴) خلیلبن ایبک صفدى، الغیث المسجم فى شرح لامیّه العجم، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۳۵) حسنبن عبداللّه عسکرى، کتاب جمهره الامثال، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم و عبدالمجید قطامش، بیروت ?(۱۳۸۴/ ۱۹۶۴)؛
(۳۶) علىبن یوسف قفطى، اِنباهالرواه على اَنباه النحاه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۳۷) حسنبن محمد قمى، کتاب تاریخ قم، ترجمه حسنبن على قمى، چاپ جلالالدین طهرانى، تهران ۱۳۶۱ش؛
(۳۸) مُفَضَّلبن سعد مافَرّوخى، کتاب محاسن اصفهان، چاپ جلالالدین حسینى طهرانى، تهران ۱۳۱۲ش؛
(۳۹) مجملالتواریخ و القصص، چاپ محمدتقى بهار، تهران: کلاله خاور، ۱۳۱۸ش؛
(۴۰) ریاض عبدالحمید مراد و یاسین محمد سواس، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهریه: قسمالادب، دمشق ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۳؛
(۴۱) الموسوعه العربیه، دمشق: هیئه الموسوعه العربیه، ۱۹۹۸ـ، ذیل «حمزه الاصفهانى» (از مظهر شهاب)؛
(۴۲) اویگن میتووخ، «حمزه اصفهانى»، روزگار نو، جلد۲، ش ۱ (تابستان ۱۹۴۲)؛
(۴۳) احمدبن عبدالوهاب نویرى، نهایهالارب فى فنون الادب، قاهره ( ۱۹۲۳)ـ۱۹۹۰؛
(۴۴) یاقوت حموى، کتاب معجمالبلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛
(۴۵) همو، معجمالادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳؛
(۴۶) Clifford Edmund Bosworth, “The Persian contribution to Islamic historiography in the pre-Mongol period”, in The Persian presence in the Islamic world, ed. Richard G. Hovannisian and Georges Sabagh, Cambridge: Cambridge University, 1998;
(۴۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۴۸) EI2, s.v. “Hamza al-Isfahani” (by F. Rosenthal);
(۴۹) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- .
دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴