فصل چهارم : در بیان وقایعى که بعد از شهادت واقع شد
چون حضرت سید الشهداء علیه السّلام به درجه رفیعه شهادت رسید، اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطید و سر و کاکُل خود را به آن خون شریف آلایش داد و به اَعلى صورت بانگ و عَویلى برآورد و روانه به سوى سرا پرده شد چون نزد خیمه آن حضرت رسید چندان صیحه کرد و سرخود را بر زمین زد تا جان داد، دختران امام علیه السّلام چون صداى آن حیوان را شنیدند از خیمه بیرون دویدند دیدند اسب آن حضرت است که بى صاحب غرقه به خون مى آید پس دانستند که آن جناب شهید شده ، آن وقت غوغاى رستخیز از پردگیان سرادق عصمت بالا گرفت و فریاد واحسیناه و وااماماه بلند شد.(۳۰۲)شاعر عرب در این مقام گفته :
شعر :
وَراحَ جَوادُ السِّبْطِ نَحْوَ نِسائِهِ
یَنُوحُ وَیَنْعى الظّامِى ءَ الْمُتَرَمِّلا
خَرَجْنَ بُنَیّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِرا
فَعایَنَّ مُهْرَ السِّبْطِ وَالسَّرْجُ قَدْ خَلا
فاَدْمَیْنَ بلَّلطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ
وَاَسْکَبْنَ دَمْعا حَرُّهُ لَیْسَ یَصْطَلى
و شاعر عجم گفته :
شعر :
به نا گه رفرف معراج آن شاه
که با زین نگون شد سوى خرگاه
پروبالش پر از خون دیده گریان
تن عاشق کُشش آماج پیکان
به رویش صیحه زد دخت پیمبر
که چون شد شهسوار رُوز محشر
کجا افکندیش چونست حالش
چه با او کرد خصم بدسگالش
مرآن آدم وَش پیکربهیمه
همى گفت الظلیمه الظلیمه
سوى میدان شد آن خاتون محشر
که جویا گردد از حال برادر
ندانم چُون بُدى حالش در آن حال
نداند کس بجز داناى احوال
راوى گفت : پس اُم کلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه و عویل برداشت و مى گفت :
وامُحَمَّداه واجَدّاه و انبِیّاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِیّاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَیْنٌ بِالْعَراء صَریحٌ بِکَرْبَلا مَحزُوزُ الرَّاْسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوبُ الْعِمامَهِ وَالرِداء.(۳۰۳)
و آن قدر ندبه و گریه کرد تا غشّ کرد. و حال دیگر اهل بیت نیز چنین بوده و خدا داند حال اهل بیت آن حضرت را که در آن هنگام چه بر آنها گذشت که احدى را یاراى تصوّر و بیان تقریر و تحریر آن نیست .
وَفِى الزّیارَهِ الْمَرْوِیَّهِ عَنِ النّاحِیَهِ الْمُقَدَّسَهِ:
وَاَسْرَعَ فَرَسُکَ شارِدا اِلى خِیامِکَ قاصِدا مُهَمْهِما باِکیا فَلَمّا رَاَیْنَ النِّساءُ جَوادَکَ مَخْزِیّا وَنَظَرْنَ سَرْجِکَ عَلَیْهِ مَلْوِیّا بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ ناشِراتِ الّشُعُورِ عَلَى الْخُدُودِ لاطِماتٍوَ عَنْ الوُجُوهِ سافِراتٍ وَبِالْعَویلِ داعِیاتٍ وَبَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلاتٍ وَاِلى مَصْرَعِکَ مُبادِراتٍ وَالشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ مُوْلِعٌ سَیْفَهُ عَلى نَحْرِکَ قابِضٌ عَلى شَیْبَتِکَ بِیَدِهِ ذابِحٌ لَکَ بُمهَنَّدِهِ قَدْ سَکَنَتْ حَواسُّکَ وَ خَفِیَتْ اَنْفاسُکَ وَ رُفِعَ عَلَى الْقَناهِ رَاْسُکَ.
راوى گفت : چون لشکر، آن حضرت را شهید کردند به جهت طمعِ رُبودن لباس او بر جَسَد مقدّس آن شهید مظلوم روى آوردند، پیراهن شریفش را اسحاق بن حَیْوَه (۳۰۴) حَضْرَمى برداشت و بر تن پوشید و مبروص شد و مُوى سر و رویش ریخت ، و در آن پیراهن زیاده از صد و ده سوراخ تیر و نیزه و شمشیر بود.
عِمامه آن حضرت را اَخْنَس بن مَرْثَد و به روایت دیگر جابربن یزید اَزْدى برداشت و بر سر بست دیوانه یا مجذوم شد. و نعلین مبارکش را اَسْوَد بن خالد ربود. و انگشتر آن حضرت را بحدل بن سلیم با انگشت مبارکش قطع کرد و ربود.
مختار به سزاى این کار دستها و پاهاى او را قطع نمود و گذاشت او را در خون خود بغلطید تا به جهنم واصل گردید. و قطیفه خز آن حضرت را قیس بن اشعث برد و از این جهت او را (قیس القطیفه ) نامیدند.(۳۰۵)
روایت شده که آن ملعون مجذو م شد و اهل بیت او از او کناره کردند و او را در مَزابل افکندند و هنوز زنده بود که سگها گوشتش را مى دریدند.
زره آن حضرت را عمر سعد برگرفت و وقتى که مختار او را بکشت آن زره را به قاتل او ابوعمره بخشید، و چنین مى نماید که آن حضرت را دو زره بوده زیرا گفته اند که زره دیگرش را مالک بن یسر ربود و دیوانه شد. و شمشیر آن حضرت را جُمَیْع بن الْخَلِق اءَوْدی ، و به قولى اَسْوَد بن حَنْظَله تَمیمى ، و به روایتى فَلافِس نَهْشَلى برداشت ، و این شمشیر غیر از ذوالفقار است زیرا که ذوالفقار یا امثال خُودْ از ذخایر نبوت و امامت مصون و محفوظ است .(۳۰۶)
مؤ لّف گوید: که در کتب مقاتل ذکرى از ربودن جامه و اسلحه سایر شهداء – رضى الله عنهم – نشده لکن آنچه به نظر مى رسد آن است که اَجلاف کوفه اِبقاء بر احدى نکردند و آنچه بر بدن آنها بود ربودند.
ابن نما گفته که حکیم بن طُفَیلْ جامه و اسلحه حضرت عباس علیه السّلام را ربود.(۳۰۷)
در زیارت مرویّه صادقیّه شهداء است (وسَلَبُوکُمْ لاِبْنِ سُمَیَّهَ وَابْنِ آکِلَهِ الاَْکْبادِ.)
در بیان شهادت عبداللّه بن مُسلم دانستى که قاتل او از تیرى که به پیشانى آن مظلوم رسیده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تیر را بیرون آورد چگونه تصور مى شود کسى که از یک تیر نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد.
در حدیث معتبر مروى از (زائده ) از على بن الحسین علیه السّلام تصریح به آن شده در آنجا که فرموده :
وَکَیفَ لا اَجْزَعُ وَاَهْلَعُ وَقَدْ اَرَى سَیِّدى وَ إ خْوَتى و عُمُومَتى وَ وَلَدِ عَمّى وَاَهْلى مُصْرَعینَ بِدِمائِهِمْ مُرَمَّلین بِالْعَراءِ مُسْلَبینَ لا یُکْفَنُونَ وَ لا یُوارُونَ.(۳۰۸)
فصل پنجم : در بیان غارت نمودن لشکر، خِیام حرم را
قال الرّاوى : وتَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بُیوُتِ آلِ الرّسُولِ و قُرّهِ عَیْنِ الْبَتُولِ.(۳۰۹)
چون لشکر از کار جناب امام حسین علیه السّلام پرداختند آهنگ خِیام مقدسه و سَرادق اهل بیت عصمت نمودند و در رفتن از هم سبقت مى کردند، چون به خِیام محترم رسیدند مشغول به تاراج و یغما شدند و آنچه اسباب و اثقال بود غارت کردند و جامه ها را به منازعت و مغالبت ربودند و از وَرِس و حُلّى و حُلَل چیزى به جاى نگذاشتند و اسب و شتر و مواشى آنچه دیدار شد ببردند، و تفصیل این واقعه شایسته ذکر نباشد.
به هر حال ؛ زنها گریه و ندبه آغاز کردند و احدى از آن سنگدلان دلش به حال آن شکسته دلان نسوخت جز زنى از قبیله بکربن وائل که با شوهر خود در لشکر عمر سعد بود چون دید که آن بى دینان متعرض دختران پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم شده اند و لباس آنها را غارت و تاراج مى کنند دلش به حال آن بینوایان سوخت شمشیرى برداشت رو به خیمه کرد و گفت :
یا آلَ بَکْربْن وائِل اَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم ؟!
اى آل بکربن وائِل ! آیا این مردانگى و غیرت است که شما تماشا کنید و ببینید که دختران پیغمبر را چنین غارتگرى کنند و شما اعانت ایشان نکنید؟ پس به حمایت اهل بیت رو به لشکر کرد و گفت :
لا حُکْمَ اِلا للّهِ یا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ.
شوهرش که چنین دید دست او را گرفت و به جاى خودش برگردانید. راوى گفت : پس بیرون نمودند زنها را از خیمه پس آتش زدند خیمه ها را.
فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافِیاتٍ باکِیاتٍ یَمْشینَ سَبایا فى اَسْرِ الذِّلَّهِ.(۳۱۰)
و چه نیکو سروده در این مقام صاحب (معراج المحبه ) اَسْکَنَهُ اللّهُ فى دارِ السَّلام :
شعر :
چُه کار شاه لشکر بر سر آمد
سوى خرگه سپه غارتگر آمد
به دست آن گروه بى مروّت
به یغما رفت میراث نبوّت
هر آن چیزى که بُد در خرگه شاه
فتاد اندر کف آن قوم گمراه
زدند آتش همه آن خیمه گه را
که سوزانید دودش مهر و مه را
به خرگه شد محیط آن شعله نار
همى شد تا به خیمه شاه بیمار
بتول دومین شد در تلاطم
نمودى دست و پاى خویشتن گم
گهى در خیمه و گاهى برون شد
دل از آن غصه اش دریاى خون شد
من از تحریر این غم ناتوانم
که تصویرش زده آتش به جانم
مگر آن عارف پاکیزه نیرو
در این معنى بگفت که آن شِعر نیکو
اگر دردم یکى بودى چه بودى
وگر غم اندکى بودى چه بودى (۳۱۱)
حُمَیْد بن مُسلم گفته که ما به اتفاق شمر بن ذى الجوشن در خِیام عبور مى کردیم تا به على بن الحسین علیهماالسّلام رسیدیم . دیدیم که در شدّت مرض و بستر غم و بیمارى و ناتوانى خفته است و با شمر جماعتى از رجّاله بودند گفتند: آیا این بیمار را بکشیم ؟ من گفتم : سبحان اللّه ! چگونه بى رحم مردمید شماها، آیا این کودکِ ناتوان را هم مى خواهید بکشید؟ همین مرض که دارد شما را کافى است و او را خواهد کشت ؛ و شرّ ایشان را(۳۱۲) از آن حضرت برگردانیدم . پس آن بى رحمان پوستى را که در زیر بدن آن حضرت بود بکشیدند و ببردند و آن جناب را بر روى در افکندند.
این هنگام عمر سعد در رسید، زنان اهل بیت نزد او جمع شدند و بر روى او صیحه زدند و سخت بگریستند که آن شقى بر حال آنها رقّت کرد و به اصحاب خود فرمان دا که دیگر کسى به خیمه زنان داخل نشود و آن جوان بیمار را متعرّض نگردد. زنها که حال رقّتى از او مشاهده کردند از آن خبیث استدعا نمودند که حکم کن آنچه از ما برده اند به ما ردّ کنند تا ما خود را مستور کنیم . ابن سعد لشکر را گفت که هر کس آنچه ربوده به ایشان ردّ نماید، سوگند به خدا که هیچ کس امتثال امر او نکرد و چیزى ردّ نکردند. پس اِبْن سعد جماعتى را امر کرد که موکّل بر حفظ خِیام باشند که کسى از زنها بیرون نشود و لشکر هم متعرض حال آنها نگردند، پس روى به خیمه خود آورد و لشکر را ندا در داد که مَنْ یَنْتَدِبُ لِلْحُسَیْنِ؟ کیست که ساختگى کند و اسب بر بدن حسین براند؟
ده تن حرام زاده ساختگى مهیّا این کار شدند و بر اسبهاى خود برنشستند و بر آن بدنشریف بتاختند و استخوانهاى سینه و پشت و پهلوى مبارکش را در هم شکستند و این جماعتچون به کوفه آمدند در برابر ابن زیاد ملعون ایستادند، اُسَیْد بن مالک که یکى از آنحرام زاده ها بود خواست اظهار خدمت خود کند تا جایزه بسیار بگیرد این شعر را مُفاَخَرهخواند:
شعر :
نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ
بِکُلّ یَعْبوُبٍ شَدید الا سْرِ(۳۱۳)
ابن زیاد گفت چه کسانید؟ گفتند: اى امیر! ما آن کسانیم که امیر را نیکو خدمت کردیم ، اسب بر بدن حسین راندیم به حدّى که استخوانهاى سینه او را به زیر سُم ستور مانند آرد نرم کردیم ؛ ابن زیاد وَقْعى برایشان نگذاشت و امر کرد که و در زیارتى که به روایت سیّد بن طاوس از ناحیه مقدّسه بیرون آمده از فرزندان امام حسین علیه السّلام على و عبداللّه مذکور است ، و از فرزندان امیرالمؤ منین علیه السّلام عبداللّه و عبّاس جعفر و عثمان و محمد، و از فرزندان امام حسن علیه السّلام : ابوبکر و عبداللّه و قاسم ، و از فرزندان عبداللّه بن جعفر: عون و محمّدو از فرزندان عقیل : جعفر و عبدالرحمن و محمّدبن ابى سعید بن عقیل و عبداللّه و ابى عبداللّه و فرزندان مسلم ، و ایشان با حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام هیجده نفر مى شوند و شصت و چهار نفر دیگر از شهداء در آن زیارت به اسم مذکورند(۳۱۴).
شیخ طوسى رحمه اللّه در (مصباح ) از عبداللّه بن سنان روایت کرده است که گفت : من در روز عاشورا به خدمت آقاى خود حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام رفتم دیدم که رنگ مبارک آن حضرت متغیّر گردیده و آثار حُزن و اندوه از روى شریفش ظاهر است و مانند مروارید آب از دیده هاى مبارک او مى ریزد؛ گفتم : یابن رسول اللّه ! سبب گریه شما چیست ؟ هرگز دیده شما گریان مباد، فرمود: مگر غافلى که امروز چه روزى است ؟ مگر نمى دانى که در مثل این روز حسین علیه السّلام شهید شده است ؟ گفتم : اى آقاى من ! چه مى فرمائى در روزه این روز؟ فرمود که (روزه بدار بى نیّت روزه ، و در روز افطار بکن نه از روى شماتت . و در تمام روز روزه مدار و بعد از عصر به یک ساعت به شربتى از آب افطار بکن که در مثل این وقت از این روز جنگ از آل رسُول صلى اللّه علیه و آله و سلّم منقضى شد و سى نفر از ایشان و آزاد کرده هاى ایشان بر زمین افتاده بودند که دشوار بود بر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم شهادت ایشان و اگر حضرت در آن روز زنده بود همانا آن حضرت صاحب تعزیه ایشان بود). پس حضرت آن قدر گریست که ریش مبارکش ترشد(۳۱۵).
از این حدیث شریف استفاده مى شود که آل رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم که در کربلا شهید شدند هیجده تن بودند؛ زیرا که ابن شهر آشوب در (مناقب ) فرموده که ده نفر از موالیان امام حسین علیه السّلام و دو نفر از موالیان امیرالمؤ منین علیه السّلام در کربلا شهید شدند(۳۱۶)، پس از این جمله با هیجده تن از آل رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم سى نفر مى شوند.
بالجمله ؛ در عدد شهداء طالبییّن اختلاف است و آنچه اقوى مى نماید آن است که هیجده تن در ملازمت حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام از آل پیغمبر شهید شده اند؛ چنانچه در روایت معتبر (عیون ) و (امالى ) است که حضرت امام رضا علیه السّلام به ریّان فرموده (۳۱۷) و مطابق است با قول زحر بن قیس که در آن رزمگاه حاضر بود و بیاید کلام او و موافق است با روایتى که از حضرت سجاد علیه السّلام مروى است که فرمود: من ، پدر و بردارم و هفده تن ازاهل بیت خود را صریع و مقتول دیدم که به خاک افتاده بودند الى غیر ذلک و همین است مختار صاحب (کامل بهائى )(۳۱۸) و مى توان گفت آنانکه هفده تن شمار کرده اند طفل رضیع را در شمار نیاورده باشند پس راجع به این قول مى شود، و خبر معاویه بن وهب را که در اوایل باب ذکر کردیم هم به این مطلب حمل کنیم . واللّه تعالى هو العالم .
مقصد چهارم : در وقایع متاءخّره بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السّلام از حرکت اهل بیت طاهره از کربلا تا ورود به مدینه منوره و ذکر بعضى از مراثى و غدد اولاد آن حضرت
فصل اوّل : در بیان فرستادن سرهاى شهداء و حرکت از کربلا بجانب کوفه
عمر بن سعد چون از کار شهادت امام حسین علیه السّلام پرداخت نخستین سر مبارک آن حضرت را به خَوْلى (به فتح خاء و سکون واو و آخره یاء) بن یزید و حُمَیْد بن مُسلم سپرد و در همان روز عاشورا ایشان را به نزد عبیداللّه بن زیاد روانه کرد. خولى آن سر مطهّر را برداشت و به تعجیل تمام شب خود را به کوفه رسانید، و چون شب بود و ملاقات ابن زیاد ممکن نمى گشت لاجرم به خانه رفت .
طبرى و شیخ ابن نما روایت کرده اند از (نَوار) زوجه خولى که گفت : آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زیر اجّانه جاى بداد و روى به رختخواب نهاد(۳۱۹). من از او پرسیدم چه خبر دارى بگو، گفت مداخل یک دهر پیدا کردم سر حسین را آوردم ، گفتم : واى بر تو! مردمان طلا و نقره مى آورند تو سر حسین فرزند پیغمبر را، به خدا قسم که سر من تو در یک بالین جمع نخواهد شد. این بگفتم و از رختخواب بیرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه که سر مطهّر در زیر آن بود نشستم ، پس سوگند به خدا که پیوسته مى دیدم نورى مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر کشیده ، و مرغان سفید همى دیدم که در اطراف آن سر طَیَران مى کردند تا آنکه صبح شد و آن سر مطهّر را خولى به نزد ابن زیاد برد(۳۲۰).
مؤ لّف گوید: که ارباب مَقاتل معتبره از حال اهل بیت امام حسین علیه السّلام در شام عاشورا نقل چیزى نکرده اند و بیان نشده که چه حالى داشتند و چه بر آنها گذشته تا ما در این کتاب نقل کنیم ، بلى بعضى شُعراء در این مقام اشعارى گفته اند که ذکر بعضش مناسب است .
صاحب (معراج المحبّه ) گفته :
شعر :
چه از میدان گردون چتر خورشید
نگون چون رایت عبّاس گردید
بتول دوّمین اُمّ المَصائب
چه خود را دید بى سالار و صاحب
بر اَیتام برادر مادرى کرد
بَنات النَّعش را جمع آورى کرد
شفا بخش مریضان شاه بیمار
غم قتل پدر بودش پرستار
شدندى داغداران پیمبر
درون خیمه سوزیده ز اخگر
به پا شد از جفا و جور امّت
قیامت بر شفیعان دست امّت
شبى بگذشت بر آل پیمبر
که زهرا بود در جنّت مُکدّر
شبى بگذشت بر ختم رسولان
که از تصویر آن عقل است حیران
ز جمّال و حکایتهاى جمّال
زبانِ صد چُه من ببریده و لال
ز انگشت و ز انگشتر که بودش
بود دُور از ادب گفت و شنودش (۳۲۱)
دیگرى گفته از زبان جناب زینب علیهاالسّلام (گوینده نَیِرّ تبریزى است ):
شعر :
اگر صبح قیامت را شبى هست آن شب است امشب
طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب
برادر جان ! یکى سر بر کن از خواب و تماشا کن
که زینب بى تو چون در ذکر یاربّ یاربّ است امشب
جهان پر انقلاب و من غریب این دشت پر وحشت
تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تب است امشب
سَرَت مهمان خولى و تنت با ساربان همدم
مرا باهر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب
صَبا از من به زهرا گوبیا شام غریبان بین
که گریان دیده دشمن به حال زینب است امشب (۳۲۲)
و محتشم رحمه اللّه گفته :
شعر :
کاى بانوى بهشت بیا حال ما ببین
ما را به صد هزار بلا مبتلا ببین
بنگر به حال زار جوانان هاشمى
مردانشان شهید و زنان در عزا ببین (۳۲۳)
بالجمله ؛ چون عمر سعد سر امام حسین علیه السّلام را به خولى سپرد امر کرد تا دیگر سرها را که هفتاد و دو تن به شمار مى رفت از خاک و خون تنظیف کردند و به همراهى شمر بن ذى الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن الحجّاج براى ابن زیاد فرستاد و به قولى سرها را در میان قبایل کِنْدَه و هَوازِن و بنى تَمیم و بنى اسد و مردم مَذْحِج و سایر قبایل پخش کرد تا به نزد ابن زیاد برند و به سوى او تقرّب جویند. و خود آن ملعون بقیه آن روز را ببود و شب را نیز بغنود و روز یازدهم را تا وقت زوال در کربلا اقامت کرد و بر کشتگان سپاه خویش نماز گزاشت و همگى را به خاک سپرد و چون روز از نیمه بگذشت عمر بن سعد امر کرد که دختران پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را مُکَشَّفات الْوُجُوه بى مقنعه و خِمار بر شتران بى وطا سوار کردند و سیّد سجّاد علیه السّلام را (غُل جامعه )(۳۲۴) بر گردن نهادند. ایشان را چون اسیران ترک و روم روان داشتند چون ایشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را که نظر بر جسد مبارک امام حسین علیه السّلام و کشتگان افتاد و لطمه بر صُورت زدند و صدا را به صیحه و ندبه برداشتند. صاحب (معراج المحبّه ) گفته :
شعر :
چُه بر مَقْتل رسیدند آن اسیران
به هم پیوست نیسان و حزیران
یکى مویه کنان گشتى به فرزند
یکى شد مو کنان بر سوگ دلبند
یکى از خون به صورت غازه مى کرد
یکى داغ على را تازه مى کرد
به سوگ گُلرخان سَروْ قامت
به پا گردید غوغاى قیامت
نظر افکند چون دخت پیمبر
به نور دیده ساقىَ کوثر
بناگه ناله هذا اَخى زد
به جان خلد نار دوزخى زد
ز نیرنگ سپهر نیل صورت
سیه شد روزگار آل عصمت
ترا طاقت نباشد از شنیدن
شنیدن کى بود مانند دیدن (۳۲۵)
دیگرى گفته :
شعر :
مَه جَبینان چون گسسته عقد دُرّ
خود بر افکندند از پشت شتر
حلقها از بهر ماتم ساختند
شور محشر در جهان انداختند
گشت نالان بر سر هر نوگلى
از جگر هجران کشیده بلبلى
زینب آمد بر سر بالین شاه
خاست محشر از قِران مهر وماه
دید پیدا زخمهاى بى عدید
زخم خواره در میانه ناپدید
هر چه جُستى مو به مو از وى نشان
بود جاى تیر و شمشیر و سِنان
شیخ ابن قولویه قمى به سند معتبر از حضرت سجّاد علیه السّلام روایت کرده که به زائده ، فرمود: همانا چون روز عاشورا رسید به ما آنچه رسید از دواهى و مصیبات عظیمه و کشته گردید پدرم و کسانى که با او بودند از اولاد و برادران و سایراهل بیت او، پس حرم محترم و زنان مکرمّه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار کردند براى رفتن به جانب کوفه پس نظر کردم به سوى پدر و سایر اهل بیت او که در خاک و خون آغشته گشته و بدنهاى طاهره آنها بر روى زمین است و کسى متوجّه دفن ایشان نشد و سخت بر من گران آمد و سینه من تنگى گرفت و حالتى مرا عارض شد که همى خواست جان از بدن من پرواز کند. عمّه ام زینب کبرى علیهاالسّلام چون مرا بدین حال دید پرسید که این چه حالت است که در تو مى بینم اى یادگار پدر و مادر و برادران من ، مى نگرم ترا که مى خواهى جان تسلیم کنى ؟ گفتم : اى عمّه ! چگونه جزع و اضطراب نکنم و حال آنکه مى بینم سیّد و آقاى خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل و عشیرت خود را که آغشته به خون در این بیابان افتاده و تن ایشان عریان و بى کفن است و هیچ کس بر دفن ایشان نمى پردازد و بشرى متوجّه ایشان نمى گردد و گویا ایشان را از مسلمانان نمى دانند.
عمّه ام گفت : (از آنچه مى بینى دلگران مباش و جَزَع مکن ، به خدا قسم که این عهدى بود از رسول خدا۶ به سوى جدّ و پدر و عمّ تو و رسول خدا۶، مصائب هر یک را به ایشان خبر داده به تحقیق که حق تعالى در این امّت پیمان گرفته از جماعتى که فراعنه ارض ایشان را نمى شناسند لکن در نزد اهل آسمانها معروفند که ایشان این اعضاى متفرّقه و اجساد در خون طپیده را دفن کنند.
وَینصِبُونَ لِهذا الطَّفِّ عَلَما لِقَبْرِ اَبیکَ سَیِّدِالشُّهداءِ علیه السّلام لا یُدْرَسُ اَثَرُهُ وَ لا یَعفُو رَسْمُهُ عَلى کرُوُرِ اللَّیالى وَ الاَْیّامِ. و در ارض طَفّ بر قبر پدرت سیّد الشهداء علیه السّلام علامتى نصب کنند که اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ایام و لیالى محو و مطموس نگردد یعنى مردم از اطراف و اکناف به زیارت قبر مطهّرش بیایند و او را زیارت نمایند و هر چند(۳۲۶) که سلاطین کَفَرَه و اَعْوان ظَلَمَه در محو آثار آن سعى و کوشش نمایند ظهورش زیاده گردد و رفعت و علوّش بالاتر خواهد گرفت ).(۳۲۷)
بقیه این حدیث شریف از جاى دیگر گرفته شود، بنابر اختصار است .
و بعضى ، عبارت سیّدبن طاوس را در باب آتش زدن خیمه ها و آمدن اهل بیت علیهماالسّلام به قتلگاه که در روز عاشورا نقل کرده ، در روز یازدهم نقل کرده اند مناسب است ذکر آن نیز.
چون ابن سعد خواست زنها را حرکت دهد به جانب کوفه ، امر کرد آنها را از خیمه بیرون کنند و خِیام محترمه را آتش زنند پس آتش در خیمه هاى اهل بیت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزندان پیغمبر۶ دهشت زده با سر و پاى برهنه از خیمه ها بیرون دویدند و لشکر را قَسَم دادند که ما را به مَصْرَع حسین علیه السّلام گذر دهید پس به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ایشان به اجساد طاهره شهداء افتاد صیحه و شیون کشیدند و سر و روى را با مشت و سیلى بخستند(۳۲۸).
و چه نیکو سروده محتشم رحمه اللّه در این مقام :
شعر :
بر حربگاه چو ره آن کاروان فتاد
شور نشور واهمه را در گمان فتاد
هر چند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخمهاى کارى تیر و کمان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بى اختیار نعره هذا حُسَین از او
سرزد چنانکه آتش او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بَضْعَه رسول
رُو در مدینه کرد که یا اَیُهَّا الرَّسوُل :
این کشته فتاده به هامون حسین تست
وین صید دست و پا زده در خون حسین تست
این ماهى فتاده به دریاى خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست
این خشک لب فتاده و ممنوع از فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین تست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه
خرگاه از این جهان زده بیرون حسین تست
پس روى در بقیع و به زهرا خطاب کرد
مرغ هوا و ماهى دریا کباب کرد
کاى مونس شکسته دلان حال ما ببین
مارا غریب و بى کس و بى آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطه عقوبت اهل جفا ببین
تن هاى کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهاى سروران همه در نیزه ها ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکه کربلا ببین (۳۲۹)
و دیگرى گفته :
شعر :
زینب چو دید پیکر آن شه به روى خاک
از دل کشید ناله به صد درد سوزناک
کاى خفته خوش به بستر خون دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
اى وارث سریر امامت به پاى خیز
بر کشتگان بى کفن خود نماز کن
طفلان خود به ورطه بحر بلانگر
دستى به دستگیرى ایشان دراز کن
برخیز صبح شام شد اى میر کاروان
ما را سوار بر شتر بى جهاز کن
یا دست ما بگیر و از این دشت پُر هراس
بار دگر روانه به سوى حجاز کن
راوى گفت : به خدا سوگند! فراموش نمى کنم زینب دختر على علیهماالسّلام را که بر برادر خویش ندبه مى کرد وبا صوتى حزین و قلبى کئیب ندا برداشت که : یا مَحَمَّداه صَلّى عَلَیْکَ مَلیکُ السَّماءِ این حسین تُست که با اعضاى پاره در خون خویش آغشته است ، اینها دختران تواَند که ایشان را اسیر کرده اند.
یا مُحَمَّداه ! این حسین تست که قتیل اولاد زنا گشته و جسدش بر روى خاک افتاده و باد صبا بر او خاک و غبار مى پاشد، و احُزْناه و اکَرْباه ! امروز، روزى را ماند که جدّم رسول خدا۶ وفات کرد. اى اصحاب محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم اینک ذُریّه پیغمبر شما را مى برند مانند اسیران (۳۳۰).
و موافق روایت دیگر مى فرماید:
یا مُحمَّداه ! این حسین تست که سرش را از قفا بریده اند، و عمامه و رداء او را ربوده اند. پدرم فداى آن کسى که سرا پرده اش را از هم بگسیختند، پدرم فداى آن کسى که لشکرش را در روز دوشنبه منهوب کردند، پدرم فداى آن کسى که با غصّه و غم از دنیا برفت ، پدرم فداى آن کسى که با لب تشنه شهید شد، پدرم فداى آن کسى که ریشش خون آلوده است و خون از او مى چکد، پدرم فداى آن کسى که جدّش محمّد مصطفى ۶ است ، پدرم فداى آن مسافرى که به سفرى نرفت که امید برگشتنش باشد، و مجروحى نیست که جراحتش دوا پذیرد(۳۳۱).
بالجمله ؛ جناب زینب علیهاالسّلام از این نحو کلمات از براى برادر ندبه کرد تا آنکه دوست و دشمن از ناله او بنالیدند، و سکینه جسد پاره پاره پدر را در بر کشید و به عویل و ناله که دل سنگ خاره را پاره مى کرد مى نالید و مى گریست .
شعر :
همى گفت اى شه با شوکت وفَرّ
ترا سر رفت و ما را افسر از سر
دمى برخیز و حال کودکان بین
اسیر و دستگیر کوفیان بین
و روایت شده که آن مخدّره جسد پدر را رها نمى کرد تا آنکه جماعتى از اعراب جمع شدند و او را از جسد پدر باز گرفتند(۳۳۲).
و در (مصباح ) کَفْعَمى است که سکینه گفت : چون پدرم کشته شد آن بدن نازنین را در آغوش گرفتم حالت اغما و بى هوشى براى من روى داد در آن حال شنیدم پدرم مى فرمود:
شعر :
شیعَتى ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْکُرونی
اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْشَهیدٍ فَانْدُبُونی (۳۳۳)
پس اهل بیت را از قتلگاه دور کردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصیلى که گذشت سوار کردند و به جانب کوفه روان داشتند.
فصل دوم : در کیفیّت دفن اجساد طاهره شهداء
چون عمر سعد از کربلا به سوى کوفه روان گشت جماعتى از بنى اسد که در اراضى غاضریّه مسکن داشتند، چون دانستند که لشکر ابن سعد از کربلا بیرون شدند به مقتل آن حضرت و اصحاب او آمدند و بر اجساد شهداء نماز گزاشتند و ایشان را دفن کردند به این طریق که امام حسین علیه السّلام را در همین موضعى که اکنون معروف است دفن نمودند و على بن الحسین علیه السّلام را در پایین پاى پدر به خاک سپردند، و از براى سایر شهداء و اصحابى که در اطراف آن حضرت شهید شده بودند حُفره اى در پایین پا کندند و ایشان را در آن حفره دفن نمودند،و حضرت عبّاس علیه السّلام را در راه غاضریّه در همین موضع که مرقد مطهّر او است دفن کردند.
و ابن شهر آشوب گفته که از براى بیشتر شهداء قبور ساخته و پرداخته بود و مرغان سفیدى در آنجا طواف مى دادند(۳۳۴).
و نیز شیخ مفید در موضعى از کتاب (ارشاد) اسامى شهداء اهل بیت را شمار کرده پس از آن فرموده که تمام اینها در مشهد امام حسین علیه السّلام پایین پاى او مدفونند مگر جناب عبّاس بن على علیهماالسّلام که در مُسَناه راه غاضریّه در مقتل خود مدفون است و قبرش ظاهر است ، ولکن قبور این شهداء که نام بردیم اثرش معلوم نیست بلکه زائر اشاره مى کند به سوى زمینى که پایین پاى حضرت حسین علیه السّلام است و سلام بر آنها مى کند و على بن الحسین علیه السّلام نیز با ایشان است (۳۳۵).
و گفته شده که آن حضرت از سایر شهداء به پدر خود نزدیکتر است .
و امّا اصحاب حسین علیه السّلام که با آن حضرت شهید شدند در حول آن حضرت دفن شدند، و ما نتوانیم قبرهاى ایشان را به طور تحقیق و تفصیل تعیین کنیم که هر یک در کجا دفن اند، الا این مطلب را شکّ نداریم که حایر بر دور ایشان است و به همه احاطه کرده است . رَضِىَ اللّه عَنْهُمْ وَاَرْضاهُمْ وَاَسْکَنَهُمْ جَنّاتِ النَّعیمِ.
مؤ لف گوید: مى توان گفت که فرمایش شیخ مفید رحمه اللّه در باب مدفن شهداء نظر به اغلب باشد پس منافات ندارد که حبیب بن مظاهر و حُرّ بن یزید، قبرى علیحده و مدفنى جداگانه داشته باشند.
صاحب کتاب ( کامل بهائى ) نقل کرده که عمر بن سعد روز شهادت را در کربلا بود تا روز دیگر به وقت زوال و جمعى پیران و معتمدان را بر امام زین العابدین و دختران امیرالمؤ منین علیهماالسّلام و دیگر زنان موکّل کرد و جمله بیست زن بودند. و امام زین العابدین علیه السّلام آن روز بیست و دو ساله بود و امام محمّدباقر علیه السّلام چهار ساله و هر دو در کربلا حضور داشتند و حقّ تعالى ایشان را حراست فرمود.
چون عمر سعد از کربلا رحلت کرد قومى از بنى اسد کوچ کرده مى رفتند چون به کربلا رسیدند و آن حالت را دیدند امام حسین علیه السّلام را تنها دفن کردند و على بن الحسین علیه السّلام را پایین پا او نهادند و حضرت عبّاس علیه السّلام را بر کنار فرات جائى که شهید شده بود دفن کردند و باقى را قبر بزرگ کندند ودفن کردند و حرّ بن یزید را اقرباء او در جائى که به شهادت رسیده بود دفن نمودند. و قبرهاى شهداء معیّن نیست که از آن هر یک کدام است اِلاّ اینکه لا شکّ، حائر محیط است بر جمله . انتهى (۳۳۶).
و شیخ شهید در (کتاب دروس ) بعد از ذکر فضائل زیارت حضرت ابوعبداللّه علیه السّلام فرموده : و هرگاه زیارت کرد آن جناب را پس زیارت کند فرزندش على بن الحسین علیهماالسّلام را و زیارت کند شهداء علیهماالسّلام را و برادرش حضرت عبّاس علیه السّلام را و زیارت کند حرّ بن یزید رحمه اللّه را الخ (۳۳۷).
این کلام ظاهر بلکه صریح است که در عصر شیخ شهید، قبر حُرّ بن یزید در آنجا معروف و نزد آن شیخ جلیل به صفت اعتبار موصوف بوده و همین قدر در این مقام ما را کافى است .
وصلٌ: مستور نماند که موافق احادیث صحیحه که علماى امامیّه به دست دارند بلکه موافق اصول مذهب ، امام را جز امام نتواند متصدّى غسل و دفن و کفن شود، پس اگر چه به حسب ظاهر طایفه بنى اسد حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام را دفن کردند امّا در واقع حضرت امام زین العابدین علیه السّلام آمد و آن حضرت را دفن کرد؛ چنانچه حضرت امام رضا علیه السّلام در احتجاج با واقفیّه تصریح نموده بلکه از حدیث شریف (بصائر الدرجات ) مروى از حضرت جواد علیه السّلام مستفاد مى شود که پیغمبر اکرم ۶ در هنگام دفن آن حضرت حاضر بوده و همچنین امیر المؤ منین و امام حسن و حضرت سید العابدین علیهماالسّلام با جبرئیل و روح و فرشتگان که در شب قدر بر زمین فرود مى آیند(۳۳۸).
در (مناقب ) از ابن عبّاس نقل شده که رسول خدا۶ را در عالم رؤ یا دید بعد از کشته شدن سیّد الشهداء علیه السّلام در حالى که گرد آلود و پابرهنه و گریان بود، وَقَدْ ضَمَّم حِجْزَ قَمیصِه اِلى نَفْسِهِ؛ یعنى دامن پیراهن را بالا کرده و به دل مبارک چسبانیده مثل کسى که چیزى در دامن گرفته باشد و این آیه را تلاوت مى فرمود:
(وَ لا تَحْسَبَنَّ اللّه غافِلا عَمّا یَعْمَلُ الظّالِمُونَ)(۳۳۹)
و فرمود رفتم به سوى کربلا و جمع کردم خون حسینم را از زمین و اینک آن خونها در دامن من است و من مى روم براى آنکه مخاصمه کنم با کشندگان او نزد پروردگار(۳۴۰).
روایت شده از سلمه : گفت داخل شدم بر اُمّ سَلَمَه رحمه اللّه در حالى که مى گریست ، پس پرسیدم از او که براى چه گریه مى کنى ؟ گفت : براى آنکه دیدم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را در خواب و بر سر و محاسن شریفش اثر خاک بود گفتم : یا رسول اللّه ! براى چیست شما غبار آلوده هستید؟ فرمود: در نزد حسین بودم هنگام کشتن او و از نزد او مى آیم (۳۴۱).
در روایت دیگر است که صبحگاهى بود که اُمّ سلمه مى گریست ، سبب گریه او را پرسیدند خبر شهادت حسین علیه السّلام را داد و گفت : ندیده بودم پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را در خواب مگر دیشب که او را با صورت متغیّر و با حالت اندوه ملاقات کردم سبب آن حال را از او پرسیدم فرمود: امشب حفر قبور مى کردم براى حسین و اصحابش (۳۴۲).
از (جامع ترمذى )(۳۴۳) و (فضائل سمعانى )(۳۴۴) نقل شده که امّ سلمه پیغمبر خدا۶ را در خواب دید که خاک بر سر مبارک خود ریخته ، عرضه داشت که این چه حالت است ؟ فرمود: از کربلا مى آیم ! و در جاى دیگر است که آن حضرت گرد آلود بود و فرمود: از دفن حسین فارغ شدم (۳۴۵). و معروف است که اجساد طاهره سه روز غیر مدفون در زمین باقى ماندند. و از بعضى کتب نقل شده که یک روز بعد از عاشورا دفن شدند، و این بعید است ؛ زیرا که عمر بن سعد روز یازدهم در کربلا بودند براى دفن اجساد خبیثه لشکر خود. و اهل غاضریّه شب عاشورا از نواحى فرات کوچ کردند از خوف عمر سعد و به حسب اعتبار به این زودى جرئت معاودت ننمایند.
از مقتل محمّدبن ابى طالب از حضرت باقر از پدرش امام زین العابدین علیهماالسّلام روایت شده :
مردمى که حاضر معرکه شدند و شهداء را دفن کردند بدن جَون را بعد از ده روز یافتند که بوى خوشى مانند مُشک از او ساطع بود(۳۴۶). و مؤ ید این خبر است آنچه در (تذکره سبط) است که زُهیر با حسین علیه السّلام کشته شد، زوجه اش به غلام زُهیر گفت : برو و آقایت را کفن کن ! آن غلام رفت به کربلا پس دید حسین علیه السّلام را برهنه ، با خود گفت : کفن آقاى خود را و برهنه بگذارم حسین علیه السّلام را! نه به خدا قسم ، پس آن کفن را براى حضرت قرار داد و مولاى خود زهیر را در کفن دیگر کفن کرد.(۳۴۷)
از (امالى ) شیخ طوسى رحمه اللّه معلوم شود در خبر دیزج که به امر متوکّل براى تخریب قبر امام حسین علیه السّلام آمده بود، که بنى اسد بوریائى پاره آورده بودند و زمین قبر را با آن بوریا فرش کرده و جسد طاهر را بر روى آن بوریا گذارده و دفن نمودند(۳۴۸).
فصل سوم
در بیان ورود اهل بیت اطهار علیهماالسّلام به کوفه
و ذکر خبر مسلم جصّاص
چون ابن زیاد را خبر رسید که اهل بیت علیهماالسّلام به کوفه نزدیک شده اند، امر کرد سرهاى شهدا را که ابن سعد از پیش فرستاده بود باز برند و پیش روى اهل بیت سر نیزه ها نصب کنند و از جلو حمل دهند و به اتّفاق اهل بیت به شهر در آورند و در کوچه و بازار بگردانند تا قهر و غلبه و سلطنت یزید بر مردم معلوم گردد و بر هول و هیبت مردم افزوده شود، و مردم کوفه چون از ورود اهل بیت علیهماالسّلام آگهى یافتند از کوفه بیرون شتافتند.
مرحوم محتشم در این مقام فرموده :
شعر :
چون بى کسان آل نبى در به در شدند
در شهر کوفه ناله کنان نوحه گر شدند
سرهاى سروران همه بر نیزه و سنان
در پیش روى اهل حرم جلوه گر شدند
از ناله هاى پردگیان ساکنان عرش
جمع از پى نظاره بهر رهگذر شدند
بى شرم امّتى که نترسید از خدا
بر عترت پیمبر خود پرده در شدند
دست از جفا نداشته بر زخم اهل بیت
هر دم نمک فشان به جفاى دگر شدند
از مسلم گچکار روایت کرده اند که گفت : عبیداللّه بن زیاد مرا به تعمیردار الا ماره گماشته بود هنگامى که دست به کار بودم که ناگاه صیحه و هیاهوئى عظیم از طرف محلاّت کوفه شنیدم ، پس به آن خادمى که نزد من بود گفتم که این فتنه و آشوب در کوفه چیست ؟ گفت : همین ساعت سر مردى خارجى که بر یزید خروج کرده بود مى آورند و این انقلاب و آشوب به جهت نظاره آن است . پرسیدم که این خارجى که بوده ؟ گفت : حسین بن على علیهماالسّلام !؟ چون این شنیدم صبر کردم تا آن خادم از نزد من بیرون رفت آن وقت لطمه سختى بر صورت خود زدم که بیم آن داشتم دو چشمم نابینا شود، آن وقت دست و صورت را که آلوده به گچ بود شستم و از پشت قصر الا ماره بیرون شدم تا به کناسه رسیدم پس در آن هنگام که ایستاده بودم ومردم نیز ایستاده منتظر آمدن اسیران و سرهاى بریده بودند که ناگاه دیدم قریب به چهل محمل و هودج پیدا شد که بر چهل شتر حمل داده بودند و در میان آنها زنان و حَرَم حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام و اولاد فاطمه بودند، و ناگاه دیدم که على بن الحسین علیه السّلام را بر شتر برهنه سوار است و از زحمت زنجیر خون از رگهاى گردنش جارى است و از روى اندوُه و حُزن شعرى چند قرائت مى کند که حاصل مضمون اشعار چنین است :
اى امّت بدکار خدا خیر ندهد شما را که رعایت جدّ ما در حق ما نکردید و در روز قیامت که ما و شما نزد او حاضر شویم چه جواب خواهید گفت ؟ ما را بر شتران برهنه سوار کرده اید و مانند اسیران مى برید گویا که ما هرگز به کار دین شما نیامده ایم و ما را ناسزا مى گوئید و دست برهم مى زنید و به کشتن ما شادى مى کنید، واى بر شما مگر نمى دانید که رسول خدا و سیّد انبیاء صلى اللّه علیه و آله و سلّم جدّ من است .
اى واقعه کربلا! اندوهى بر دل ما گذاشتى که هرگز تسکین نمى یابد.
مسلم گفت که مردم کوفه را دیدم که بر اطفال اهل بیت رقّت و ترحّم مى کردند و نان و خرما و گردو براى ایشان مى آوردند آن اطفال گرسنه مى گرفتند، امّ کلثوم آن نان پاره ها و گردو و خرما را از دست و دهان کودکان مى ربود و مى افکند، پس بانگ بر اهل کوفه زد و فرمود: یا اَهْلَ الْکُوفَه ! اِنَّ الصَّدَقَهَ عَلَیْنا حَرامٌ؛ دست از بذل این اشیاء بازگیرید که صدقه بر ما اهل بیت روا نیست .
زنان کوفیان از مشاهده این احوال زار زار مى گریستند، امّ کلثوم سر از محمل بیرون کرد، فرمود: اى اهل کوفه ! مردان شما ما را مى کشند و زنان شما بر ما مى گریند، خدا در روز قیامت ما بین ما و شما حکم فرماید.
هنوز این سخن در دهان داشت که صداى ضجّه و غوغا برخاست و سرهاى شهداء را بر نیزه کرده بودند آوردند، و از پیش روى سرها(۳۴۹)، سر حسین علیه السّلام را حمل مى دادند وآن سرى بود تابنده و درخشنده ، شبیه ترین مردم به رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و محاسن شریفش سیاهیش مانند شَبَه (۳۵۰) مشکى بود و بن موها سفید بود؛ زیرا که خضاب از عارض آن حضرت جدا شده بود و طلعتش چون ماه مى درخشید وباد، محاسن شریفش را از راست و چپ جنبش مى داد، زینب را چون نگاه به سر مبارک افتاد جبین خود را بر چوب مقدّم محمل زد چنانچه خون از زیر مقنعه اش فرو ریخت و از روى سوز دل با سر خطاب کرد و اشعارى فرمود که صدر آن این بیت است :
شعر :
یا هِلالاً لَمَّا اسْتَتَمَّ کَمالاً
غالَهُ خَسْفُهُ فَاَبْدى غُروبا(۳۵۱)
مؤ لف گوید: که ذکر محامل و هودج در غیر خبر مسلم جصّاص نیست ، و این خبر را گرچه علاّمه مجلسى نقل فرموده لکن ماءخذ نقل آن (منتخب طُریحى ) و کتاب (نورالعین ) است که حال هر دو کتاب بر اهل فن حدیث مخفى نیست ، و نسبت شکستن سر به جناب زینب علیهاالسّلام و اشعار معروفه نیز بعید است از آن مخدره که عقیله هاشمیین و عالمه غیر مُعَلّمه و رضیعه ثدى نبوّت وصاحب مقام رضا و تسلیم است .
و آنچه از مقاتل معتبره معلوم مى شود حمل ایشان بر شتران بوده که جهاز ایشان پَلاس و رو پوش نداشته بلکه در ورود ایشان به کوفه موافق روایت حذام (یا حذلم ) ابن ستیر که شیخان نقل کرده اند به حالتى بوده که محصور میان لشکریان بوده اند چون خوف فتنه و شورش مردم کوفه بوده ؛ چه در کوفه شیعه بسیار بوده و زنهائى که خارج شهر آمده بودند گریبان چاک زده و موها پریشان کرده بودند و گریه و زارى مى نمودند و روایت حذام بعد از این بیاید.
بالجمله ؛ فرزندان احمد مختار و جگر گوشه حیدر را چون اُسراى کفّار با سرهاى شهداء وارد کوفه کردند، زنهاى کوفیان بر بالاى بامها رفته بودند که ایشان را نظاره کنند. همین که ایشان را عبور مى دادند زنى از بالاى بام آواز برداشت :
مِنْ اَىِّ الاُْسارى اَنْتُنَّ؟ شما اسیران کدام مملکت و کدام قبیله اید؟ گفتند: ما اسیران آل محمّدیم ، آن زن چون این بشنید از بام به زیر آمد و هر چه چادر و مقنعه داشت جمع کرد و بر ایشان بخش نمود، ایشان گرفتند و خود را به آنها پوشانیدند(۳۵۲).
مؤ لف گوید: که شیخ عالم جلیل القدر مرحُوم حاج ملا احمد نراقى – عطّر اللّه مرقده – در کتاب (سیف الامّه ) از (کتاب ارمیاى پیغمبر) نقل کرده که در اخبار از سیّد الشهداء علیه السّلام در فصل چهارم آن فرموده آنچه خلاصه اش این است که چه شد و چه حادثه اى روى داد که رنگ بهترین طلاها تار شد، و سنگهاى بناى عرش الهى پراکنده شدند، و فرزندان بیت المعمور که به اولین طلا زینت داده شده بودند و از جمیع مخلوقات نجیب تر بودند چون سفال کوزه گران پنداشته شدند در وقتى که حیوانات پستانهاى خود را برهنه کرده و بچه هاى خود را شیر مى دادند، عزیزان من در میان امت بى رحم دل سخت چوب خشک شده در بیابان گرفتار مانده اند، و از تشنگى زبان طفل شیرخواره به کامش چسبیده ، در چاشتگاهى که همه کودکان نان مى طلبیدند چون بزرگان آن کودکان را کشته بودند کسى نبود که نان به ایشان دهد.
آنانى که در سفره عزّت ، تنعّم مى کردند در سر راهها هلاک شدند، پس واى بر غریبى ایشان ، بر طرف شدند عزیزان من به نحوى که بر طرف شدن ایشان از بر طرف شدنِ قوم سدوم عظیم تر شد؛ زیرا که آنها هر چند بر طرف شدند امّا کسى دست به ایشان نگذاشت ، اما اینها با وجود آنکه از راه پاکى و عصمت مقدّس بودند و از برف سفیدتر و از شیر بى غش تر و از یاقوت درخشانتر رویهاى ایشان از شدّت مصیبتهاى دوران متغیّر گشته بود که در کوچه ها شناخته نشدند؛ زیرا که پوست ایشان به استخوانها چسبیده بود(۳۵۳).
فقیر گوید: که این فقره از کتاب آسمانى که ظاهرا اشاره به همین واقعه در کوفه باشد معلوم شد سِرّ سؤ ال آن زن مِنْ اَىّ الاُسارى اَنْتُنَ . و اللّه العالم .
شیخ مفید و شیخ طوسى از حذلم بن ستیر روایت کرده اند که گفت : من در ماه محرم سال شصت و یکم وارد کوفه گشتم و آن هنگامى بود که حضرت على بن الحسین علیهماالسّلام را با زنان اهل بیت به کوفه وارد مى کردند و لشکر ابن زیاد بر ایشان احاطه کرده بودند و مردم کوفه از منازل خود به جهت تماشا بیرون آمده بودند؛ چون اهل بیت را بر آن شتران بى رو پوش و برهنه وارد کردند، زنان کوفه به حال ایشان رقّت کرده گریه و ندبه آغاز نمودند. در آن حال على بن الحسین علیه السّلام را دیدم که از کثرت علّت مرض رنجور و ضعیف گشته و (غل جامعه ) بر گردنش نهاده اند و دستهایش را به گردن مغلول کرده اند و آن حضرت به صداى ضعیفى مى فرمود که این زنها بر ما گریه مى کنند پس ما را که کشته است ؟!
و در آن وقت حضرت زینب علیهاالسّلام آغاز خطبه کرد، و به خدا قسم که من زنى با حیا و شرم ، اَفْصَح و اَنْطَق از جناب زینب دختر على علیه السّلام ندیدم که گویا از زبان پدر سخن مى گوید، و کلمات امیر المؤ منین علیه السّلام از زبان او فرو مى ریزد، در میان آن ازدحام واجتماع که از هر سو صدائى بلند بود به جانب مردم اشارتى کرد که خاموش باشید، در زمان نفسها به سینه برگشت و صداى جَرَسها ساکت شد(۳۵۴) آنگاه شروع در خطبه کرد و بعد از سپاس یزدان پاک و درود بر خواجه لَوْلاک فرمود:
اى اهل کوفه ، اهل خدیعه و خذلان ! آیا بر ما مى گریید و ناله سر مى دهید هرگز باز نایستد اشک چشم شما، و ساکن نگردد ناله شما، جز این نیست که مثل شمامثل آن زنى است که رشته خود را محکم مى تابید و باز مى گشود چه شما نیز رشته ایمان را ببستید و باز گسستید و به کفر برگشتید، نیست در میان شما خصلتى و شیمتى جز لاف زدن و خود پسندى کردن و دشمن دارى و دروغ گفتن و به سَبْک کنیزان تملّق کردن و مانند اَعدا غمّازى کردن ، مَثَل شما مَثَل گیاه و علفى است که در مَزْبَله روئیده باشد یا گچى است که آلایش قبرى به آن کرده شده باشد پس بد توشه اى بود که نفسهاى شما از براى شما در آخرت ذخیره نهاده و خشم خدا را بر شما لازم کرد و شما را جاودانه در دوزخ جاى داد از پس آنکه ما را کشتید بر ما مى گریید. سوگند به خدا که شما به گریستن سزاوارید، پس بسیار بگرئید و کم بخندید؛ چه آنکه ساحت خود را به عیب و عار ابدى آلایش دادید که لوث آن به هیچ آبى هرگز شسته نگردد و چگونه توانید شست و با چه تلافى خواهید کرد کشتن جگر گوشه خاتم پیغمبران و سیّد جوانان اهل بهشت و پناه نیکویان شما و مَفْزَع بلیّات شما و علامت مناهج شما و روشن کننده محجّه شما و زعیم و متکلّم حُجَج شما که در هر حادثه به او پناه مى بردید ودین و شریعت رااز او مى آموختید. آگاه باشید که بزرگ وِزْرى براى حشر خود ذخیره نهادید، پس هلاکت از براى شما باد و در عذاب به روى در افتید و از سعى و کوشش خود نومید شوید و دستهاى شما بریده باد و پیمان شما مورث خسران و زیان باد، همانا به غضب خدا بازگشت نمودید و ذلّت و مسکنت بر شما احاطه کرد، واى بر شما آیا مى دانید که چه جگرى از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم شکافتید و چه خونى از او ریختید و چه پردگیان عصمت او را از پرده بیرون افکندید، امرى فظیع و داهیه عجیب به جا آوردید که نزدیک است آسمانها از آن بشکافد و زمین پاره شود و کوهها پاره گردد و این کار قبیح و نا ستوده شما زمین و آسمان را گرفت ، آیا تعجّب کردید که از آثار این کارها از آسمان خون بارید؟ آنچه در آخرت بر شما ظاهر خواهد گردید از آثار آن عظیم تر و رسواتر خواهد بود؛ پس بدین مهلت که یافتید خوشدل و مغرور نباشید؛ چه خداوند به مکافات عجلت نکند، و بیم ندارد که هنگام انتقام بگذرد و خداوند در کمینگاه گناهکاران است .
راوى گفت : پس آن مخدّره ساکت گردید و من نگریستم که مردم کوفه از استماع این کلمات در حیرت شده بودند و مى گریستند و دستها به دندان مى گزیدند.
و پیرمردى را هم دیدم که اشک چشمش بر روى و مو مى دوید و مى گفت :
شعر :
کُهُولُهُمْ خَیْرُ الْکُهُولِ وَنَسْلُهُمْ
اِذا عُدَّ نَسْلٌ لایَخیبُ وَلایَخْزى (۳۵۵)
و به روایت صاحب (احتجاج )در این وقت حضرت على بن الحسین علیه السّلام فرمود: اى عمّه ! خاموشى اختیار فرما و باقى را از ماضى اعتبار گیر و حمد خداى را که تو عالمى مى باشى که معلم ندیدى ، و دانایى باشى که رنج دبستان نکشیدى ، و مى دانى که بعد از مصیبت جزع کردن سودى نمى کند، و به گریه و ناله آنکه از دنیا رفته باز نخواهد گشت (۳۵۶).
و از براى فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام و امّ کلثوم نیز دو خطبه نقل شده لکن مقام را گنجایش نقل نیست .
سیّد بن طاوس بعد از نقل آن خطبه فرموده که مردم صداها به صیحه و نوحه بلند کردند و زنان گیسوها پریشان نمودند و خاک بر سر مى ریختند و چهره ها بخراشیدند و طپانچه ها بر صورت زدند و نُدبه به ویل و ثبور آغاز کردند و مردان ریشهاى خود را همى کندند و چندان بگریستند که هیچگاه دیده نشد که زنان و مردان چنین گریه کرده باشند.
پس حضرت سیّد سجاد علیه السّلام اشارت فرمود مردم را که خاموش شوید و شروع فرمود به خطبه خواندن پس ستایش کرد خداوند یکتا را و درود فرستاد محمّد مصطفى صلى اللّه علیه و آله و سلّم را پس از آن فرمود که :
ایّها النّاس ! هرکه مرا شناسد شناسد و هر کس نشناسد بداند که منم على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهماالسّلام منم پسر آن کس که او را در کنار فرات ذبح کردند بى آنکه از او خونى طلب داشته باشند، منم پسر آنکه هتک حرمت او نمودند و مالش را به غارت بردند و عیالش را اسیر کردند، منم فرزند آنکه او را به قتل صَبْر کشتند(۳۵۷) و همین فخر مرا کافى است . اى مردم ! سوگند مى دهم شما را به خدا آیا فراموش کردید شما که نامه ها به پدر من نوشتید چون مسئلت شما را اجابت کرد از در خدیعت بیرون شدید، آیا یاد نمى آورید که با پدرم عهد و پیمان بستید و دست بیعت فرا دادید آنگاه او را کشتید و مخذول داشتید، پس هلاکت باد شما را براى آنچه براى خود به آخرت فرستادید، چه زشت است راءیى که براى خود پسندیدید، با کدام چشم به سوى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم نظر خواهید کرد هنگامى که بفرماید شماها را که کشتید عترت مرا و هتک کردید حرمت مرا و نیستید شما از امّت من .
چون سیّد سجاد علیه السّلام سخن بدین جا آورد صداى گریه از هر ناحیه و جانبى بلند شد، بعضى بعضى را مى گفتند هلاک شوید و ندانستید. دیگرباره حضرت آغاز سخن کرد و فرمود:
خدا رحمت کند مردى را که قبول کند نصحیت مرا و حفظ کند وصیّت مرا در راه خدا و رسول خدا و اهل بیت او؛ چه ما را با رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم متابعتى شایسته و اقتدائى نیکو است .
مردمان همگى عرض کردند که یابن رسول اللّه ! ما همگى پذیراى فرمان توئیم ونگاهبان عهد و پیمان و مطیع امر توئیم و هرگز از تو روى نتابیم و به هر چه امر فرمائى تقدیم خدمت نمائیم و حرب کنیم با هر که ساخته حرب تست و از در صلح بیرون شویم با هر که با تو در طریق صلح و سازش است تا هنگامى که یزید را ماءخوذ داریم و خونخواهى کنیم از آنانکه با تو ظلم کردند و بر ما ستم نمودند حضرت فرمود:
هیهات ! اى غدّاران حیلت اندوز که جز خدعه و مکر خصلتى به دست نکردید دیگر من فریب شماها را نمى خورم مگر باز اراده کرده اید که با من روا دارید آنچه با پدران من به جا آوردید، حاشا و کلاّ به خدا قسم هنوز جراحاتى که از شهادت پدرم در جگر و دل ما ظاهر گشته بهبودى پیدا نکرده ؛ چه آنکه دیروز بود که پدرم با اهل بیت شهید گشتند.
و هنوز مصائب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و پدرم و برادرانم مرا فراموش نگشته و حُزن و اندوه بر ایشان در حلق من کاوش مى کند و تلخى آن در دهانم و سینه ام فرسایش مى نماید، و غصّه آن در راه سینه من جریان مى کند، من از شما همى خواهم که نه با ما باشید و نه برما، و فرمود:
شعر :
لا غَرْوَ اِنْ قُتِلَ الحُسَیْنُ فَشَیْخُهُ
قَدْ کانَ خَیْرا مِنْ حُسَیْنٍ وَاَکْرَما
فَلا تَفْرَحُوا یا اَهْلَ کُوفانَ بِالَّذى
اُصیبَ حُسَیْنٌ کانَ ذلِکَ اَعْظَما
قَتیلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحى فِداؤُهُ
جَزَاءُ الَّذى اَرْداهُ نارُجَهَنَّما
ثُمَّ قالَ:
شعر :
رَضینا مِنْکُمْ رَاءْسا بِرَاءْسٍ
فَلا یَوْمٌ لَنا ولایَوْمٌ عَلَیْنا(۳۵۸).
یعنى ما خشنودیم از شما سر به سر، نه به یارى ما باشید ونه به ضرر ما.
فصل چهارم : در بیان ورود اهل بیت علیهماالسّلام به دارالا ماره
عبیداللّه زیاد چون از ورود اهل بیت به کوفه آگه شد، مردم کوفه را از خاصّ و عام اذن عامّ داد لاجرم مجلس او از حاضر و بادى (۳۵۹) انجمن آکنده شد، آنگاه امر کرد تا سر حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام را حاضر مجلس کنند، پس آن سر مقدّس را به نزد او گذاشتند، از دیدن آن سر مقدّس سخت شاد شد و تبسّم نمود، و او را قضیبى در دست بود که بعضى آن را چوبى گفته اند و جمعى تیغى رقیق دانسته اند، سر آن قضیب (۳۶۰) را به دندان ثنایاى جناب امام حسین علیه السّلام مى زد و مى گفت : حسین را دندانهاى نیکو بوده . زید بن ارقم که از اصحاب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم بوده در این وقت پیرمردى گشته در مجلس آن مَیْشوم حاضر بود، چون این بدید گفت : اى پسر زیاد! قضیب خود را از این لبهاى مبارک بردار، سوگند به خداوندى که جز او خداوندى نیست که من مکرّر دیدم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را بر این لبها که موضع قضیب خود کرده اى بوسه مى زد، این بگفت و سخت بگریست . ابن زیاد گفت : خدا چشمهاى ترا بگریاند اى دشمن خدا، آیا گریه مى کنى که خدا به ما فتح و نصرت داده است ؟ اگر نه این بود که پیر فرتوت (سالخورده و خرف شده ) گشته اى وعقل تو زایل شده مى فرمودم تا سرت را از تن دور کنند. زید که چنین دید از جا برخاست و به سوى منزل خویش شتافت آنگاه عیالات جناب امام حسین علیه السّلام را چو اسیران روم در مجلس آن مَیْشوم وارد کردند.
راوى گفت : که داخل آن مجلس شد جناب زینب علیهاالسّلام خواهر امام حسین علیه السّلام متنکره و پوشیده بود پست ترین جامه هاى خود را و به کنارى از قصر الا ماره رفت و آنجا بنشست و کنیزکان در اطرافش در آمدند و او را احاطه کردند.
ابن زیاد گفت : این زن که بود که خود را کنارى کشید؟ کسى جوابش نداد، دیگر باره پرسید پاسخ نشنید، تا مرتبه سوّم یکى از کنیزان گفت : این زینب دختر فاطمه دختر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم است ! ابن زیاد چون این بشنید رو به سوى او کرد و گفت : حمد خداى را که رسوا کرد شما را و کشت شما را و ظاهر گردانید دروغ شما را. جناب زینب علیهاالسّلام فرمود: حمد خدا را که ما را گرامى داشت به محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم پیغمبر خود و پاک و پاکیزه داشت ما را از هر رجسى و آلایشى همانا رسوا مى شود فاسق و دروغ مى گوید فاجر و ما بحمد اللّه از آنان نیستیم و آنها دیگرانند.
ابن زیاد گفت : چگونه دیدى کار خدا را با برادر و اهل بیت تو؟ جناب زینب علیهاالسّلام فرمود: ندیدم از خدا جز نیکى و جمیل را؛ چه آل رسول جماعتى بودند که خداوند از براى قربت محلّ و رفعت مقام حکم شهادت بر ایشان نگاشته بود لاجرم به آنچه خدا از براى ایشان اختیار کرده بود اقدام کردند و به جانب مضجع خویش شتاب کردند ولکن زود باشد که خداوند ترا و ایشان را در مقام پرسش باز دارد و ایشان با تو احتجاج و مخاصمت کنند، آن وقت ببین غلبه از براى کیست و رستگارى کراست ، مادر تو بر تو بگرید اى پسر مرجانه .
ابن زیاد از شنیدن این کلمات در خشم شد و گویا قصد اذّیت یا قتل آن مکرمه کرد. عَمْرو بن حُرَیْث که حاضر مجلس بود اندیشه او را به قتل زینب علیهاالسّلام دریافت از در اعتذار بیرون شد که اى امیر! او زنى است وبر گفته زنان مؤ اخذه نباید کرد، پس ابن زیاد گفت که خدا شفا داد دل مرا از قتل برادر طاغى تو و متمرّدان اهل بیت تو. جناب زینب علیهاالسّلام رقّت کرد و بگریست و گفت : بزرگ ما را کشتى و اصل و فرع ما را قطع کردى و از ریشه برکندى اگر شفاى تو در این بود پس شفا یافتى ، ابن زیادگفت : این زن سَجّاعه (۳۶۱) است یعنى سخن به سجع و قافیه مى گوید. و قسم به جان خودم که پدرش نیز سَجّاع و شاعر بود. جناب زینب علیهاالسّلام جواب فرمود که مرا حالت و فرصت سجع نیست (۳۶۲).
و به روایت ابن نما فرمود که من عجب دارم از کسى که شفاى او به کشتن ائمّه خود حاصل مى شود و حال آنکه مى داند که در آن جهان از وى انتقام خواهند کشید(۳۶۳).
این وقت آن ملعون به جانب سیّد سجاد علیه السّلام نگریست و پرسید: این جوان کیست ؟ گفتند: على فرزند حسین است ، ابن زیاد گفت : مگر على بن الحسین نبود که خداوند او را کشت ؟! حضرت فرمود که مرا برادرى بود که او نیز على بن الحسین نام داشت لشکریان او را کشتند، ابن زیاد گفت : بلکه خدا او را کشت ، حضرت فرمود:(اَللّه یَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حینَ مَوْتِها)(۳۶۴) خدا مى میراند نفوس را هنگامى که مرگ ایشان فرا رسیده . ابن زیاد در غضب شد و گفت : ترا آن جراءت است که جواب به من دهى و حرف مرا رد کنى ، بیائید او را ببرید و گردن زنید.
جناب زینب علیهاالسّلام که فرمان قتل آن حضرت را شنید سراسیمه و آشفته به آن جناب چسبید و فرمود: اى پسر زیاد! کافى است ترا این همه خون که از ما ریختى و دست به گردن حضرت سجاد علیه السّلام در آورد و فرمود: به خدا قسم از وى جدا نشوم اگر مى خواهى او را بکشى مرا نیز با او بکش .
ابن زیاد ساعتى به حضرت زینب و امام زین العابدین علیهماالسّلام نظر کرد و گفت : عجب است از علاقه رحم و پیوند خویشاوندى ، به خدا سوگند که من چنان یافتم که زینب از روى واقع مى گوید و دوست دارد که با او کشته شود، دست از على باز دارید که او را همان مرضش کافى است .
و به روایت سیّد بن طاوس ، حضرت سجاد علیه السّلام فرمود که اى عمّه ! خاموش باش تا من او را جواب گویم به ابن زیاد، فرمود: که مرا به کشتن مى ترسانى مگر نمى دانى که کشته شدن عادت ما است و شهادت کرامت و بزرگوارى ما است (۳۶۵)!.
نقل شده که رباب دختر امرءالقیس که زوجه امام حسین علیه السّلام بود در مجلس ابن زیاد سر مطهّر را بگرفت و در بر گرفت و بر آن سر بوسه داد و آغاز ندبه کرد و گفت :
شعر :
واحُسَینا فَلا نَسیتُ حُسَیْنا
اَقْصَدَتْهُ اَسِنَّهُ الاَدْعِیاء
غادَروهُ بِکَرْبَلاءَ صَریعا
لا سَقَى اللّهُ جانِبَىْ کَرْبلاء
حاصل مضمون آنکه : واحُسَیناه ! من فراموش نخواهم کرد حسین را و فراموش نخواهم نمود که دشمنان نیزه ها بر بدن او زدند که خطا نکرد، و فراموش نخواهم نمود که جنازه او را در کربلا روى زمین گذاشتند و دفن نکردند، و در کلمه لاسَقَى اللّهُ جانِبَى کَربلاء اشاره به عطش آن حضرت کرد و اَلحَقّ آن حضرت را فراموش نکرد چنانچه در فصل آخر معلوم خواهد شد.
راوى گفت : پس ابن زیاد امر کرد که حضرت على بن الحسین علیه السّلام را با اهل بیت بیرون بردند و در خانه اى که در پهلوى مسجد جامع بود جاى دادند.
جناب زینب علیهاالسّلام فرمود که به دیدن ما نیاید زنى مگر کنیزان و ممالیک ؛ چه ایشان اسیرانند و ما نیز اسیرانیم (۳۶۶).
قُلْتُ وَ یُناسِبُ فی هذَا الْمَقامِ اَنْ اَذْکُرَ شِعْرَ اَبى قَیْسِ بْنِ الاَْسلَتِ اْلاَوْسى :
شعر :
وَیُکْرِمُها جاراتُها فَیَزُرْنَها
وَتَعْتَلُّ عَنْ اِتْیا نِهِنَّ فَتُعْذَرُ
وَلَیْسَ لَها اَنْ تَسْتَهینَ بِجارَهٍ
وَلکِنَّها مِنْهُنَّ تَحْیى (۳۶۷) وَ تَخْفَرُ
پس امر کرد: ابن زیاد که سر مطهّر را در کوچه هاى کوفه بگردانند.
ذکر مقتل عبداللّه بن عفیف اَزْدى رحمه اللّه
شیخ مفید رحمه اللّه فرموده : پس ابن زیاد از مجلس خود برخاست و به مسجد رفت و بر منبر بر آمد و گفت : حمد و سپاس خداوندى را که ظاهر ساخت حق و اهل حق را و نصرت داد امیر المؤ منین یزید بن معاویه و گروه او را و کشت دروغگوى پسر دروغگو را و اتباع او را. این وقت عبداللّه بن عفیف ازدى که از بزرگان شیعیان امیر المؤ منین علیه السّلام و از زُهّاد و عبّاد بود و چشم چپش در جنگ جمل و چشم دیگرش در صفیّن نابینا شده بود و پیوسته ملازمت مسجد اعظم مى نمود و اوقات را به صوم و صلات به سر مى برد، چون این کلمات کفر آمیز ابن زیاد را شنید بانگ بر او زد که اى دشمن خدا! دروغگو تویى و پدر تو زیاد بن ابیه است و دیگر یزید است که ترا امارت داده و پدر اوست اى پسر مرجانه . اولاد پیغمبر را مى کشى و بر فراز منبر مقام صدّیقین مى نشینى و از این سخنان مى گوئى ؟
ابن زیاد در غضب شد بانگ زد که این مرد را بگیرید و نزد من آرید، ملازمان ابن زیاد بر جستند و او را گرفتند، عبداللّه ، طایفه اَزْد را ندا در دادکه مرا در یابید هفتصد نفر از طایف اَزْد جمع شدند و ابن عفیف را از دست ملازمان ابن زیاد بگرفتند.
ابن زیاد را چون نیروى مبارزت ایشان نبود صبر کرد تا شب در آمد آنگاه فرمان داد تا عبداللّه را از خانه بیرون کشیدند و گردن زدند، و امر کرد جسدش را در سَبْخَه (۳۶۸) به دار زدند، و چون عبیداللّه این شب را به پایان برد روز دیگر شد امر کرد که سر مبارک امام علیه السّلام را در تمامى کوچه هاى کوفه بگردانند و در میان قبایل طواف دهند.
از زید بن ارقم روایت شده که هنگامى که آن سر مقدّس را عبور مى دادند من در غرفه خویش جاى داشتم و آن سر را بر نیزه کرده بودند چون برابر من رسید شنیدم که این آیه را تلاوت مى فرمود:
(اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَالرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَبا)(۳۶۹).
سوگند به خداى که موى بر اندام من برخاست و ندا در دادم که یابن رسول اللّه امر سر مقدّس تو واللّه از قصّه کهف و رقیم اَعجب و عجیبتر است (۳۷۰).
روایت شده که به شکرانه قتل حسین علیه السّلام چهار مسجد در کوفه بنیان کردند. نخستین را مسجد اشعث خوانند، دوّم مسجد جریر، سوّم مسجد سِماک ، چهارم مسجد شَبَث بن ربِعْى لَعَنَهُمُ اللّهُ، و بدین بنیانها شادمان بودند(۳۷۱).
فصل پنجم : در ذکرمکتوب ابن زیاد به یزید
عبیداللّه زیاد چون از قَتْل و اَسْر و نَهْب بپرداخت و اهل بیت را محبوس داشت ، نامه به یزید نوشت و صورت حال را در آن درج نمود و رخصت خواست که با سرهاى بریده و اُسراى مصیبت دیده چه عمل آورد، و مکتوبى دیگر به امیر مدینه عمرو بن سعید بن العاص رقم کرد و شرح این واقعه جانسوز را در قلم آورد، و شیخ مفید متعرّض مکتوب یزید نشده بلکه فرموده :
بعد از آنکه سر مقدّس حضرت را در کوچه هاى کوفه بگردانیدند ابن زیاد او را با سرهاى سایرین به همراهى زَحْر بن قیس براى یزید فرستاد(۳۷۲).
بالجمله ، پس از آن عبدالملک سلمى را به جانب مدینه فرستاد و گفت : به سرعت طىّمسافت کن و عمرو بن سعید را به قتل حسین بشارت ده . عبدالملک گفت که من به راحله خود سوار شدم و به جانب مدینه شتاب کردم و در نواحى مدینه مردى از قبیله قریش مرا دیدار کرد و گفت : چنین شتاب زده از کجا مى رسى و چه خبر مى رسانى ؟ گفتم : خبر در نزد امیر است خواهى شنید آن را، آن مرد گفت : اِنّا لِلّه وَاِنَّا اِلَیْهِ راجعُون . به خدا قسم که حسین علیه السّلام کشته گشته . پس من داخل مدینه شدم و به نزد عمرو بن سعید رفتم ، عمرو گفت : خبر چیست ؟ گفتم : خبر خوشحالى است اى امیر! حسین کشته شد. گفت بیرون رو و در مدینه ندا کن و مردم را به قتل حسین خبر ده ، گفت : بیرون آمدم و ندا به قتل حسین دردادم ، زنان بنى هاشم چون این ندا شنیدند چنان صیحه و ضجّه از ایشان برخاست که تاکنون چنین شورش و شیون و ماتم نشنیده بودم که زنان بنى هاشم در خانه هاى خود براى شهادت حضرت امام حسین علیه السّلام مى کردند. آنگاه به نزد عمرو بن سعید رفتم ، عمرو چون مرا دید بر روى من تبسّمى کرد و شعر عمرو بن معدى کرب را خواند:
شعر :
عَجَّتْ نِساءُ بَنى زِیادٍ عَجَّهً
کَعَجیجِ نِسْوَتِنا غَداهَ الاَْرْنَبِ(۳۷۳)
آنگاه عمرو گفت : هذِهِ واعِیَهٌ بِواعَیهِ عُثمانَ؛ یعنى این شیونها و ناله ها که از خانه هاى بنى هاشم بلند شد به عوض شیونها است که بر قتل عثمان از خانه هاى بنى امیّه بلند شد. آنگاه به مسجد رفت و بر منبر آمد و مردم را از قتل حسین علیه السّلام آگهى داد(۳۷۴).
و موافق بعضى روایات عمرو بن سعید کلماتى چند گفت که تلویح و تذکره خون عثمان مى نمود، و اراده مى کرد این مطلب را که بنى هاشم سبب قتل عثمان شدند و او را کشتند حسین نیز به قصاص خون عثمان کشته شد. آنگاه براى مصلحت گفت : به خدا قسم دوست مى داشتم که حسین زنده باشد و احیانا ما را به فحش و دشنام یاد کند و ما او را به مدح و ثنا نام بریم ، و او از ما قطع کند و ما پیوند کنیم چنانچه عادت او و عادت ما چنین بود، اما چه کنم با کسى که شمشیر بر روى ما کشد و اراده قتل ما کند جز آنکه او را از خود دفع کنیم و او را بکشیم .
پس عبداللّه بن سایب که حاضر مجلس بود برخاست و گفت : اگر فاطمه زنده بود و سر فرزند خویش مى دید چشمش گریان و جگرش بریان مى شد! عمرو گفت : ما با فاطمه نزدیکتریم از تو اگر زنده بود چنین بود که مى گویى ، لکن کشنده او را که دافع نفس بود ملامت نمى فرمود(۳۷۵). آنگاه یکى از موالى عبداللّه بن جعفر خبر شهادت پسران او را به او رسانید عبداللّه گفت : اِنّا للّهِ وَاِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ.
پس بعضى از موالیان او و مردم بر او داخل شدند و او را تعزیت گفتند، این وقت غلام او ابواللّسلاس یا ابوالسلاسل گفت :
هذا مالَقینا مِنَ الحُسین بْن علىٍ؛ یعنى این مصیبت که به ما رسید سببش حسین بن على بود عبداللّه چون این کلمات را شنید در خشم شد و او را با نَعْلَین بکوفت و گفت : یَابْن اللَّخْناءِ اَلِلْحُسیْنِ تَقُولُ هذا؟!
اى پسر کنیزکى گندیده بو آیا در حق حسین چنین مى گوئى ؟ به خدا قسم من دوست مى داشتم که با او بودم و از وى مفارقت نمى جستم تا در رکاب او کشته مى گشتم ، به خدا سوگند که آنچه بر من سهل مى کند مصیبت فرزندانم را آن است که ایشان مواسات کردند با برادر و پسر عمّم حسین علیه السّلام و در راه او شهید شدند. این بگفت و رو به اهل مجلس کرد و گفت : سخت گران و دشوار است بر من شهادت حسین علیه السّلام لکن الحمدللّه اگر خودم نبودم که با او مواسات کنم فرزندانم به جاى من در رکاب او سعادت شهادت یافتند.
راوى گفت : چون اُمّ لقمان دختر عقیل قصّه کربلا و شهادت امام حسین علیه السّلام را شنید با خواهران خود اُمّ هانى و اءسماء و رَمْلَه و زینب بى هوشانه با سر برهنه دوید و بر کشتگان خود مى گریست و این اشعار را مى خواند:
شعر :
ما ذا تَقُولونَ اِذْ قالَ النَّبىُّ لَکُمْ
ما ذا فَعَلْتُم وَاَنتُمْ آخِرُ الاُْمَمِ
بِعِتْرَتی وَ بِاَهْلی بَعْدَمُفْتَقَدی
مِنْهُمْ اُسارى وَقَتْلى ضُرِّجُوا بِدَمٍ
ماکانَ هذا جَزائى اِذْ نَصَحْتُ لَکُم
اَنْ تَخْلُفُونى بسُوءٍ فى ذَوى رَحم
خلاصه مضمون آنکه : اى کافران بى حیا! چه خواهید گفت در جواب سیّد انبیاء هنگامى که از شما بپرسد که چه کردید با عترت و اهل بیت من بعد از وفات من ، ایشان را دو قسمت کردید قسمتى را اسیر کردید و قسمت دیگر را شهید و آغشته به خون نمودید، نبود این مزد رسالت و نصیحت من شماها را که بعد از من با خویشان و ارحام من چنین کنید(۳۷۶).
شیخ طوسى رحمه اللّه روایت کرده که چون خبر شهادت امام حسین علیه السّلام به مدینه رسید اءسماء بنت عقیل با جماعتى از زنهاى اهل بیت خود بیرون آمد تا به قبر پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم رسید پس خود را به قبر آن حضرت چسبانید و شهقه زد و رو کرد به مهاجر و انصار و گفت :
شعر :
ما ذا تَقُو لُون اِذْ قالَ النَّبىُّ لَکُم
یُومَ الْحِسابِ وَصِدْقُ الْقَولِ مَسمُوعٌ
خَذَلْتُمْ عَتْرتى اَو کُنتُمْ غَیَبا
وَالْحَقُّ عِنْدَ وَلِىِّ الاَْمْرِ مَجْمُوعٌ
اَسْلَمْتَمُو هُمْ بِاَیْدى الظّالمینَ فَما
مِنْکُمْ لَهُ الْیَومَ عِندَ اللّهِ مَشْفُوعٌ(۳۷۷)
راوى گفت : ندیدم روزى را که زنها و مردها اینقدر گریسته باشند مثل آن روز پس چون آن روز به پایان رسید اهل مدینه در نیمه شب نداى هاتفى شنیدند وشخصش را نمى دیدند که این اشعار را مى گفت :
شعر :
اَیُّها الْقاتِلوُنَ جَهْلاً حُسَیْنًا
اَبْشِرُو بِالْعَذابِ وَ التَّنْکیلِ
کُلُّ اَهْلِ السَّماءِ یَدْعُوا عَلَیْکُمْ
مِنْ نَبِىٍ وَ مُرْسَلٍ وَ قَبیلٍ
قَدْ لُعِنْتُمْ عَلى لِسانِ ابْنِ داوُدَ
وَ مُوسى وَصاحبِ الاِْنْجیلِ(۳۷۸)
فصل ششم : در فرستادن یزید جواب نامه ابن زیاد را
چون نامه ابن زیاد به یزید رسید و از مضمون آن مطلع گردید در جواب نوشت که سرها را با اموال و اثقال ایشان به شام بفرست .
ابو جعفر طبرى در تاریخ خود روایت کرده که چون جناب سیّد الشهداء علیه السّلام شهید شد و اهل بیتش را اسیر کردند و به کوفه نزد ابن زیاد آوردند ایشان را در حبس نمود در اوقاتى که در محبس بودند، روزى دیدند که سنگى در زندان افتاد که با او بسته بود کاغذى و در آن نوشته بود که قاصدى در امر شما به شام رفته نزد یزید بن معاویه در فلان روز، و او فلان روز به آنجا مى رسد و فلان روز مراجعت خواهد کرد. پس هرگاه صداى تکبیر شنیدید بدانید که امر قتل شما آمده و به یقین شما کشته خواهید شد، و اگر صداى تکبیر نشنیدید پس امان براى شما آمده ان شاء اللّه . پس دو یا سه روز پیش از آمدن قاصد باز سنگى در زندان افتاد که با او بسته بود کتابى و تیغى و در آن کتاب نوشته بود که وصیّت کنید و اگر عهدى و سفارشى و حاجتى به کسى دارید به عمل آورید تا فرصت دارید که قاصد در باب شما فلان روز خواهد آمد. پس قاصد آمد و تکبیر شنیده نشد و کاغذ از یزید آمد که اسیران را به نزد من بفرست ، چون این نامه به ابن زیاد رسید آن ملعون مُخَفّر بن ثَعلَبه عائذى را طلبید که حامل سرهاى مقدّس ، او بوده باشد با شمر بن ذى الجوشن (۳۷۹). و به روایت شیخ مفید سر حضرت را با سایر سرها به زحربن قیس داد و ابو برده اَزدى و طارق بن ابى ظبیان را با جماعتى از لشکر کوفه همراه زحر نمود(۳۸۰).
بالجمله ؛ بعد از فرستادن سرها تهیّه سفر اهل بیت را نمود و امر کرد تا سیّد سجاد علیه السّلام را در غُل و زنجیر نمودند و مخدّرات سرادق عصمت را به روش اسیران بر شترها سوار کردند و مُخَفّر بن ثعلبه را با شمر بر ایشان گماشت و گفت ، عجلت کنید و خویشتن را به زحربن قیس رسانید؛ پس ایشان در طى راه سرعت کردند و به زحربن قیس پیوسته شدند.
مقریزى (۳۸۱) در (خُطَط و آثار) گفته که زنان و صبْیان را روانه کرد و گردن و دستهاى على بن الحسین علیه السّلام را در غُل کرد و سوار کردند ایشان را بر اقتاب .(۳۸۲)
در (کامل بهائى ) است که امام و عورات اهل البیت با چهارپایان خود به شام رفتند؛ زیرا که مالها را غارت کرده بودند امّا چهارپایان با ایشان گذارده بودند، و هم فرموده که شمر بن ذى الجوشن و مُخفّر بن ثَعْلَبه را بر سر ایشان مسلّط کرد و غل گران بر گردن امام زین العابدین علیه السّلام نهاد چنانکه دستهاى مبارکش بر گردن بسته بود. امام در راه به حمد خدا و تلاوت قرآن و استغفار مشغول بود و هرگز با هیچ کس سخن نگفت الاّ با عورات اهل البیت علیهماالسّلام انتهى .(۳۸۳)
بالجمله ؛ آن منافقان سرهاى شهداء را بر نیزه کرده و در پیش روى اهل بیت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم مى کشیدند و ایشان را شهر به شهر و منزل به منزل با تمام شماتت و ذلّت کوچ مى دادند و به هر قریه و قبیله مى بردند تا شیعیان على علیه السّلام پند گیرند و از خلافت آل على علیه السّلام ماءیوس گردند و دل بر طاعت یزید بندند، و اگر هر یک از زنان و کودکان بر کشتگان مى گریستند نیزه دارانى که بر ایشان احاطه کرده بودند کعب نیزه بر ایشان مى زدند و آن بى کسان ستمدیده را مى آزردند تا ایشان را به دمشق رسانیدند.
چنانچه سیّد بن طاوس رحمه اللّه در کتاب (اقبال ) نقلاً عن کتاب (مصابیح النّور) از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که پدرم حضرت باقر علیه السّلام فرمود که پرسیدم از پدرم حضرت على بن الحسین علیه السّلام از بردن او را به نزد یزید، فرمود: سوار کردند مرا بر شترى که لنگ بود بدون روپوشى و جهازى و سَر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام بر نیزه بلندى بود و زنان ما پشت سر من بودند بر استران پالاندار وَالْفارِطَهُ خَلْفَنا و حَوْلَنا.
(فارطه ) یعنى آن جماعتى که از قوم ، پیش پیش مى روند که اسباب آب خود را درست کنند، یا آن که مراد آن جماعتى است که از حدّ درگذشتند در ظلم و ستم . و به هر معنى باشد یعنى این نحو مردم پشت سَر ما و گرد ما بودند با نیزه ها، هر گاه یکى از ما چشمش مى گریست سر او را به نیزه مى کوبیدند تا آنگاه که وارد دمشق شدیم ، و چون داخل آن بلده شدیم فریاد کرد فریاد کننده اى که : یا اهل الشام ! هُؤُلاُءِ سَبایا اَهْلِ الْبَیْتِ الْمَلْعُون (۳۸۴)
و از (تِبْرمُذاب )(۳۸۵) و غیره نقل شده : عادت کفّارى که همراه سرها و اسیران بودند این بود که در همه منازل سر مقدّس را از صندوق بیرون مى آوردند و بر نیزه ها مى زدند و وقت رحیل عود به صندوق مى دادند و حمل مى کردند در اکثر منازل مشغول شُرب خَمر مى بودند و در جمله از آنها بود: مُخفّر بن ثعلبه و زحر بن قیس و شمر و خولى و دیگران لعنهم اللّه جمیعاً.
مؤ لف گوید: که ارباب مَقاتل معروفه معتمده ترتیب منازل و مسافرت اهل بیت علیهماالسّلام را از کوفه به شام مرتّب نقل نکرده اند إ لاّ وقایع بعضى منازل را ولکن مفردات وقایع در کتب معتبره مضبوط است .
و در کتاب (۳۸۶) منسوب به ابى مِخْنَف اسامى منازل را نامبرده و گفته که سرها و اهل بیت علیهماالسّلام را از شرقى حَصّاصه بردند و عبور دادند ایشان را به تکریت پس از طریق برّیّه عبور دادند ایشان را بر اعمى پس از آن بر دیر اَعْوُر پس از آن بر صَلیتا و بعد به وادى نخله و در این منزل ، صداهاى زنهاى جنّیه را شنیدند که نوحه مى خواندند و مرثیه مى گفتند براى حسین علیه السّلام ، پس از وادى نخله از طریق ارمینا رفتند و سیر کردند تا رسیدند به لِبا و اهل آنجا از شهر بیرون شدند و گریه و زارى کردند و بر امام حسین و پدرش و جدّش ، صلوات اللّه علیهم ، صلوات فرستادند و از قَتَلَه آن حضرت برائت جستند و لشکر را از آنجا بیرون کردند، پس عبور کردند به کَحیل و از آنجا به جُهَیْنَه و از جُهَیْنه به عامل موصل نوشتند که ما را استقبال کن همانا سر حسین با ما است . عامل موصل امر کرد شهر را زینت بستند و خود با مردم بسیار تا شش میل به استقبال ایشان رفت ، بعضى گفتند: مگر چه خبر است ؟ گفتند: سر خارجى مى آورند به نزد یزید برند، مردى گفت : اى قوم ! سر خارجى نیست بلکه سر حسین بن على علیهماالسّلام است همین که مردم چنین فهمیدند چهار هزار نفر از قبیله اَوس و خَزرج مهیا شدند که با لشکر جنگ کنند و سر مبارک را بگیرند و دفن کنند، لشکر یزید که چنین دانستند داخل موصل نشدند و از (تلّ اعفر) عبور کردند پس به (جبل سنجار) رفتند و از آنجا به نصیبین وارد شدند و از آنجا به عین الورده و از آنجا به دعوات رفتند و پیش از ورود کاغذى به عامل دعوات نوشتند که ایشان را استقبال کند، عامل آنجا ایشان را استقبال کرد و به عزّت تمام داخل شهر شدند و سر مبارک را از ظهر تا به عصر در رَحْبه نصب کرده بودند، و اهل آنجا دو طایفه شدند که یک طایفه خوشحالى مى کردند و طایفه دیگر گریه مى کردند و زارى مى نمودند.
پس آن شب را لشکر یزید به شُرب خَمر پرداختند روز دیگر حرکت کردند و به جانب قِنَّسرین رفتند، اهل آنجا به ایشان راه ندادند و از ایشان تبرى جستند و آنها را هدف لعن و سنگ ساختند.
لاجرم از آنجا حرکت کردند و به مَعَرَّهُ النُّعمان رفتند و اهل آنجا ایشان را راه دادند و طعام و شراب براى ایشان حاضر کردند، یک روز در آنجا بماندند و به شَیْزر رفتند و اهل آنجا ایشان را راه ندادند، پس از آنجا به (کفر طاب ) رفتند و اهل آنجا نیز به ایشان راه ندادند و عطش بر لشکر یزید غلبه کرده بود و هر چه خولى التماس کرد که ما را آب دهید گفتند: یک قطره آب به شما نمى چشانیم همچنان که حسین و اصحابش را علیهماالسّلام لب تشنه شهید کردید. پس از آنجا رفتند به سیبور جمعى از اهل آنجا به حمایت اهل بیت علیهماالسّلام با آن کافران مقاتله کردند، جناب امّکلثوم در حقّ آن بلده دعا فرمود که آب ایشان گوارا و نرخ اجناسشان ارزان باشد و دست ظالمین از ایشان کوتاه باشد، پس از آنجا به حَماه رفتند اهل آنجا دروازه ها را ببستند و ایشان را راه ندادند.
پس از آن جا به حِمْص رفتند و از آنجا به بعلبک ، اهل بعلبک خوشحالى کردند و دف و ساز زدند، جناب امّکلثوم بر ایشان نفرین نمود به عکس سیبور، پس از آنجا به صومعه عبور کردند و از آنجا به شام رفتند.(۳۸۷)
این مختصر چیزى است که در کتاب منسوب به اَبى مِخْنَف رحمه اللّه ضبط شده ، و در این کتاب و (کامل بهائى ) و (روضه الاحباب ) و (روضه الشهداء) و غیره قضایا و وقایع متعدّده و کرامات بسیار از اهل بیت علیهماالسّلام و از آن سر مطهّر در غالب این منازل نقل شده ، و چون نقل آنها به تفصیل منافى با این مختصر است ما در اینجا به ذکر چند قضیّه قناعت کنیم اگر چه ابن شهر آشوب در (مناقب ) فرموده :
وَ مِنْ مَناقبِهِ ما ظَهَرَ مِنَ الْمَشاهِدِ الّذَى یُقالُ لَهُ مَشْهَدُ الرّاءسِ مِنْ کَرْبَلاء الى عَسْقَلان وَ ما بَیْنَهما وَ الْمُوصِل وَ نَصیبین و حَماهِ وَ حِمْص وَ دِمَشْق وَ غیرِ ذلِکَ.(۳۸۸)
و از این عبارت معلوم مى شود که در هریک از این منازل مشهد الراءس بوده و کرامتى از آن سر مقدّس ظاهر شده .
بالجمله ؛ یکى از وقایع و کرامات آن چیزى است که در (روضه الشهداء) فاضل کاشفى مسطور است که چون لشکر یزید نزدیک موصل رسیدند و به آنجا اطّلاع دادند اهل موصل راضى نشدند که سرها و اهل بیت وارد شهر شوند، در یک فرسخى براى آنها آذوقه و علوفه فرستادند و در آنجا منزل کردند و سر مقدّس را بر روى سنگى نهادند قطره خونى از حلقوم مقدس به آن سنگ رسید و بعد از آن همه سال در روز عاشورا خون تازه از آن سنگ مى آمد و مردم اطراف آنجا مجتمع مى شدند و اقامه مراسم تعزیه مى کردند و همچنین بود تا زمان عبدالملک مروان که امر کرد آن سنگ را از آن جا کندند و پنهان نمودند و مردم در محل آن سنگ گُنبدى بنا کردند و آن را مشهد نقطه نام نهادند.(۳۸۹)
و دیگر وقعه حَرّان است که در جمله اى از کتب و هم در کتاب سابق مسطور است که چون سرهاى شهداء را با اُسراء به شهر حران وارد کردند و مردم براى تماشا بیرون آمدند از شهر، یحیى نامى از یهودیان مشاهده کرد که سر مقدّس لب او حرکت مى کند نزدیک آمد، شنید که این آیت مبارک تلاوت مى فرماید:(وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبونَ).(۳۹۰)
از این مطلب تعجّب کرد، داستان پرسید براى وى نقل کردند. ترحّمش گرفت ، عمامه خود را به خواتین علویات قسمت کرد و جامه خزى داشت با هزار درهم خدمت سیّد سجاد علیه السّلام داد، موکّلین اُسراء او را منع کردند او شمشیر کشید و پنج تن از ایشان بکشت تا او را کشتند بعد از آنکه اسلام آورد و تصدیق حقیقت مذهب اسلام نمود و قبر او در دروازه حرّان است و معروف به قبر یحیى شهید است و دعا نزد قبر او مستجاب است .(۳۹۱)
و نظیر وقعه یحیى است وقعه زریر در عَسْقَلان که شهر را مزّین دید و چون شرح حال پرسید و مطلع شد، جامه هایى براى حضرت على بن الحسین و خواتین اهل بیت علیهماالسّلام آورد و موکّلین او را مجروح کردند.
و هم از بعض کتب نقل شده که چون به حَماه آمدند اهل آنجا از اهل بیت علیهماالسّلام حمایت کردند، جناب امّ کلثوم علیهاالسّلام چون بر حمایت اهل حماه مطّلع شد فرمود:
ما یُقالُ لِهذِهِ الْمَدینَهِ؟ قالوُا: حَماهٌ، قالَتْ: حَماهَا اللّهُ مِنْ کُلِّ ظالِم ؛
یعنى آن مخدّره پرسید که نام این شهر چیست ؟ گفتند: حماه ، فرمود: نگهدارد خداوند او را از شرّ هر ستمکارى .
و دیگر واقعه سقط جنین است که در کنار حَلَب واقع شده .
حَمَوىّ در (مُعجم الْبُلدان ) گفته است : (جوشن ) کوهى است در طرف غربى حلب که از آنجا برداشته مى شود مس سرخ و آنجا معدن او است لکن آن معدن از کار افتاده از زمانى که عبور دادند از آنجا اُسراى اهل بیت حسین بن على علیهماالسّلام را؛ زیرا که در میان آنها حسین را زوجه اى بود حامله ، بچّه خود را در آنجا سقط کرد. پس طلب کرد از عمله جات در آن کوه خُبْزى یا آبى ؟ ایشان او را ناسزا گفتند و از آب و نان منع نمودند پس آن زن نفرین کرد بر ایشان پس تا به حال هر که در آن معدن کار کند فائده و سودى ندهد و در قبله آن کوه مشهد آن سقط است و معروف است به (مشهد السّقط و مشهد الدّکه ) و آن سقط اسمش مُحسن بن حسین علیهماالسّلام است .(۳۹۲)
مؤ لف گوید: که من به زیارت آن مشهد مشرّف شده ام و به حلب نزدیک است و در آنجا تعبیر مى کنند از او شیخ مُحَسِّن (بفتح حاء و تشدید سین مکسوره ) و عمارتى رفیع و مشهدى مبنى بر سنگهاى بزرگ داشته لکن فعلاً خراب شده به جهت محاربه اى که در حلب واقع شده .
و صاحب (نسمه السّحر) از ابن طىّ نقل کرده که در (تاریخ حلب ) گفته که سیف الدّوله تعمیر کرد مشهدى را که خارج حلب است به سبب آنکه شبى دید نورى را در آن مکان هنگامى که در یکى از مناظر خود در حلب بود، پس چون صبح شد سوار شد به آنجا رفت و امر کرد آنجا را حفر کردند پس یافت سنگى را که بر آن نوشته بود که این مُحَسِّن بن حسین بن على بن ابى طالب است ، پس جمع کرد علویّین و سادات را و از ایشان سؤ ال کرد. بعضى گفتند که چون اهل بیت را اسیر کردند ایّام یزید از حلب عبور مى دادند یکى از زنهاى امام حسین علیه السّلام سقط کرد بچه خود را، پس تعمیر کرد سیف الدوله آن را.(۳۹۳)
فقیر گوید: که در آن محل شریف ، قبرهاى شیعه واقع است و مقبره ابن شهر آشوب و ابن منیر و سیّد عالم فاضل ثقه جلیل ابوالمکارم بن زهره در آنجا واقع است بلکه بنى زهره که بیتى شریف بوده اند در حلب تربت مشهورى در آنجا دارند.
دیگر واقعه این است که در (دیر راهب ) اتّفاق افتاده و اکثر مورخین و محدّثین شیعه و سنى در کتب خویش به اندک تفاوتى نقل کرده اند و حاصل جمیع آنها آن است که چون لشکر ابن زیاد ملعون در کنار دیر راهب منزل کردند سر حضرت حسین علیه السّلام را در صندوق گذاشتند و موافق روایت قطب راوندى آن سر را بر نیزه کرده بودند و بر دور او نشسته حراست مى کردند، پاسى از شب را به شرب خمر مشغول گشتند و شادى مى کردند آنگاه خوان طعام بنهادند و به خورش و خوردنى بپرداختند ناگاه دیدند دستى از دیوار دیر بیرون شد و با قلمى از آهن این شعر را بر دیوار با خون نوشت :
شعر :
اَتَرجُو اُمَّهٌ قَتَلَتْ حُسَیْناً
شَفاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الحِسابِ(۳۹۴)
؛یعنى آیا امید دارند امّتى که کشتند حسین علیه السّلام را شفاعت جدّ او را در روز قیامت . آن جماعت سخت بترسیدند و بعضى برخاستند که آن دست و قلم را بگیرند ناپدید شد، چون بازآمدند و به کار خود مشغول شدند دیگر باره آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت :
شعر :
فَلا وَاللّهِ لَیْسَ لَهُمْ شَفیعٌ
وَ هُمْ یَومَ الْقیامهِ فى الْعَذابِ
؛یعنى به خدا قسم که شفاعت کننده نخواهد بود قاتلان حسین علیه السّلام را بلکه ایشان در قیامت در عذاب باشند. باز خواستند که آن دست را بگیرند همچنان ناپدید شد چون باز به کار خود شدند دیگر باره بیرون شد و این شعر را بنوشت :
شعر :
قد قَتَلُوا الْحُسَینَ بِحُکْمِ جَوْرٍ
وَ خالَفَ حُکْمُهُمْ حُکْمَ الْکِتابِ
؛یعنى چگونه ایشان را شفاعت کند پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم و حال آنکه شهید کردند فرزند عزیز او حسین علیه السّلام را به حکم جور، و مخالفت کرد حکم ایشان با حکم کتاب خداوند. آن طعام بر پاسبانان آن سر مطهّر آن شب ناگوار افتاد و با تمام ترس و بیم بخفتند. نیمه شب راهب را بانگى به گوش رسید چون گوش فرا داشت همه ذکر تسبیح و تقدیس الهى شنید، برخاست و سر از دریچه دیر بیرون کرد دید از صندوقى که در کنار دیوار نهاده اند نورى عظیم به جانب آسمان ساطع مى شود و از آسمان فرشتگان فوجى از پس فوج فرود آمدند و همى گفتند:اَلسّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسولِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ، صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْکَ.
راهب را از راه مشاهده این احوال تعجب آمد و جَزَعى شدید و فَزَعى هولناک او را گرفت ببود تا تاریکى شب بر طرف شد و سفیده صبح دمید، پس از صومعه بیرون شد و به میان لشکر آمد و پرسید که بزرگ لشکر کیست ؟ گفتند: خَوْلى اَصْبَحى است . به نزد خولى آمد و پرسش نمود که در این صندوق چیست ؟ گفت : سر مرد خارجى است و او در اراضى عراق بیرون شد و عبیداللّه بن زیاد او را به قتل رسانید گفت : نامش چیست ؟ گفت : حسین بن على بن ابى طالب علیهماالسّلام .
گفت : نام مادرش کیست ؟ گفت فاطمه زهراء دختر محمّدالمصطفى صلى اللّه علیه و آله و سلّم ، راهب گفت : هلاک باد شما را بر آنچه کردید، همانا اَحْبار و علماى ما راست گفتند که مى گفتند: هر وقت این مرد کشته شود آسمان خون خواهد بارید و این نیست جز در قتل پیغمبر و وصىّ پیغمبر! اکنون از شما خواهش مى کنم که ساعتى این سر را با من گذارید آنگاه ردّ کنم ، گفت ما این سر را بیرون نمى آوریم مگر در نزد یزید بن معاویه تا از وى جایزه بگیریم ، راهب گفت : جایزه تو چیست ؟ گفت : بدره اى که ده هزار درهم داشته باشد، گفت : این مبلغ را نیز من عطا کنم . گفت : حاضر کن . راهب همیانى آورد که حامل ده هزار درهم بود، پس خولى آن مبلغ را گرفت و صرافى کرده و در دو همیان کرد و سر هر دو را مُهر نهاد و به خزانه دار خود سپرد و آن سر مبارک را تا یک ساعت به راهب سپرد.
پس راهب آن سر مبارک را به صومعه خویش بُرد و با گُلاب شست و با مُشک و کافور خوشبو گردانید و بر سجاده خویش گذاشت و بنالید و بگریست و به آن سر مُنوّر عرض کرد: یا ابا عبداللّه به خدا قسم که بر من گران است که در کربلا نبودم و جان خود را فداى تو نکردم ، یا ابا عبداللّه هنگامى که جدّت را ملاقات کنى شهادت بده که من کلمه شهادت گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم . پس گفت :(۳۹۵)
اَشهَدُ اَنْ لا اِلهَ الاّ اللّهُ وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللّهَ وَ اَشْهَدُ اَنَّ علیِاً وَلىُّ اللّهِ.
پس راهب سر مقدس را ردّ کرد و بعد از این واقعه از صومعه بیرون شد و در کوهستان مى زیست و به عبادت و زهادت روزگارى به پاى برد تا از دنیا رفت .
پس لشکریان کوچ دادند و در نزدیکى دمشق که رسیدند از ترس آنکه مبادا یزید آن پولها را از ایشان بگیرد جمع شدند تا آن مبلغ را پخش کنند خولى گفت تا آن دو همیان را آوردند چون خاتم برگرفت آن درهم ها را سفال یافت و بر یک جانب هر یک نوشته بود: (لاتَحْسَبَنّ اللّهَ غافِلاً عَمّا یَعْمَلُ الظّالِمُونَ)(۳۹۶)
و بر جانب دیگر مکتوب بود: (وسَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَموا اَىَّ مُنقَلَبٍ یَنْقَلِبون )(۳۹۷)
خولى گفت : این راز را پوشیده دارید و خود گفت : اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجَعُونَ خَسِرَ الدُّنیا وَ الا خِره ؛ یعنى زیانکار دنیا و آخرت شدم و گفت آن سفالها را در (نهر بَرَدى ) که نهرى بود در دمشق ، ریختند.(۳۹۸)
فصل هفتم : ورود اُسراء و رؤ س شهداء به شام
شیخ کَفْعَمى و شیخ بهایى و دیگران نقل کرده اند که در روز اوّل ماه صفر سر مقدس حضرت امام حسین علیه السّلام را وارد دمشق کردند، و آن روز بر بنى امیه عید بود و روزى بود که تجدید شد در آن روز اَحزان اهل ایمان (۳۹۹)
قُلْتُ وَیَحِقُّ اَنْ یُقالَ:
شعر :
کانَتْ مَاتِمُ بَالْعِراقِ تَعُدُّها
اَمَوِیَّهٌ بِالشّامِ مِنْ اَعْیادِها
سیّد ابن طاوس رحمه اللّه روایت کرده که چون اهل بیت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را با سر مُطهّر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام از کوفه تا دمشق سیر دادند چون نزدیک دمشق رسیدند جناب امّ کلثوم علیهاالسّلام نزدیک شمر رفت و به او فرمود: مرا با تو حاجتى است . گفت : حاجت تو چیست ؟ فرمود: اینک شهر شام است ، چون خواستى ما را داخل شهر کنى از دروازه اى داخل کن که مردمان نَظّاره کمتر باشند که ما را کمتر نظر کنند و امر کن که سرهاى شهدا را از بین محامل بیرون ببرند پیش دارند تا مردم به تماشاى آنها مشغول شوند و به ما کمتر نگاه کنند؛ چه ما رسوا شدیم از کثرت نظر کردن مردم به ما. شمر که مایه شرّ و شقاوت بود چون تمنّاى او را دانست بر خلاف مراد او میان بست ، فرمان داد تا سرهاى شهدا را بر نیزه ها کرده و در میان مَحامل و شتران حَرم بازدارند و ایشان را از همان (دروازه ساعات ) که انجمن رعیت و رُعات بود درآوردند تا مردم نظّاره بیشتر باشند و ایشان را بسیار نظر کنند.(۴۰۰)
علاّمه مجلسى رحمه اللّه در (جَلاءُ العُیُون ) فرموده که در بعض از کتب معتبره روایت کرده اند که سهل بن سعد گفت : من در سفرى وارد دمشق شدم . شهرى دیدم درنهایت معمورى و اشجار و اَنهار بسیار و قصُور رفیعه و منازل بى شمار و دیدم که بازارها را آئین بسته اند و پرده ها آویخته اند مردم زینت بسیار کرده اند و دفّ و نقاره و انواع سازها مى نوازند. با خود گفتم مگر امروز عید ایشان است ، تا آنکه از جمعى پرسیدم که مگر در شام عیدى هست که نزد ما معروف نیست ؟ گفتند: اى شیخ ! مگر تو در این شهر غریبى ؟ گفتم : من سهل بن سعدم و به خدمت حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم رسیده ام . گفتند: اى سهل ! ما تعجّب داریم که چرا خون از آسمان نمى بارد و چرا زمین سرنگون نمى گردد. گفتم : چرا؟ گفتند: این فرح و شادى براى آن است که سر مبارک حسین بن على علیه السّلام را از عراق براى یزید به هدیه آورده اند. گفتم : سبحان اللّه ! سر امام حسین علیه السّلام را مى آورند و مردم شادى مى کنند! پرسیدم که از کدام دروازه داخل مى کنند؟! گفتند: از دروازه ساعات . من به سوى آن دروازه شتافتم چون به نزدیک دروازه رسیدم دیدم که رایت کفر و ضلالت از پى یکدیگر مى آوردند، ناگاه دیدم که سوارى مى آید و نیزه در دست دارد و سرى بر آن نیزه نصب کرده است که شبیه ترین مردم است به حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم پس زنان و کودکان بسیار دیدم بر شتران برهنه سوار کرده مى آورند، پس من رفتم به نزدیک یکى از ایشان و پرسیدم که تو کیستى ؟ گفت : من سکینه دختر امام حسین علیه السّلام . گفتم : من از صحابه جدّ شمایم ، اگر خدمتى دارى به من بفرما. جناب سکینه علیهاالسّلام فرمود که بگو به این بدبختى که سر پدر بزرگوارم را دارد از میان ما بیرون رود و سر را پیشتر برد که مردم مشغول شوند به نظاره آن سر منوّر و دیده از ما بردارند و به حرمت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم این قدر بى حرمتى روا ندارند.
سهل گفت : من رفتم به نزد آن ملعون که سر آن سرور را داشت ، گفتم : آیا ممکن است که حاجت مرا بر آورى و چهار صد دینار طلا از من بگیرى ؟ گفت : حاجت تو چیست ؟ گفتم : حاجت من آن است که این سر را از میان زنان بیرون برى و پیش روى ایشان بروى آن زر را از من گرفت و حاجت مرا روا کرد(۴۰۱).
و به روایت ابن شهر آشوب چون خواست که زر را صرف کند هر یک سنگ سیاه شده بود و بر یک جانبش نوشته بود:
(و لاتَحْسَبَنّ اللّهَ غافِلاً عَمّا یَعْمَلُ الظّالِمُونَ)(۴۰۲)
و بر جانب دیگر: (وسَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَموا اَىَّ مُنقَلَبٍ یَنْقَلِبون )(۴۰۳)(۴۰۴)
قطب راوندى از منهال بن عمرو روایت کرده است که گفت : به خدا سوگند که در دمشق دیدم سر مبارک جناب امام حسین علیه السّلام را بر سر نیزه کرده بودند و در پیش روى آن جناب کسى سوره کهف مى خواند چون به این آیه رسید:
(اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَالَّرقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَبا)(۴۰۵).
به قدرت خدا سر مقدس سیدالشهداء علیه السّلام به سخن درآمد و به زبان فصیح گویا گفت : امر من از قصّه اصحاب کهف عجیبتر است . و این اشاره است به رجعت آن جناب براى طلب خون خود(۴۰۶).
پس آن کافران حرم و اولاد سیّد پیغمبران را در مسجد جامع دمشق که جاى اسیران بود بازداشتند، و مرد پیرى از اهل شام به نزد ایشان آمد و گفت : الحمدللّه که خدا شما را کشت و شهر ما را از مردان شما راحت داد و یزید را بر شما مسلّط گردانید. چون سخن خود را تمام کرد جناب امام زین العابدین علیه السّلام فرمود که اى شیخ ! آیا قرآن خوانده اى ؟ گفت : بلى ، فرمود: که این آیه را خوانده اى :(قُلْ لا اَسْئَلُکُم عَلَیْهِ اَجْرا إ لا الْمَوَدَّهَ فِى الْقُرْبى )(۴۰۷).
گفت : بلى ، آن جناب فرمود: آنها مائیم که حقّ تعالى مودّت ما را مُزد رسالت گردانیده است ، باز فرمود که این آیه را خوانده اى ؟ (وَاتَ ذَاالْقُربى حَقَّهُ).(۴۰۸)
گفت : بلى ، فرمود که مائیم آن ها که حقّ تعالى پیغمبر خود را امر کرده است که حق ما را به ما عطا کند، آیا این آیه را خوانده اى ؟
(وَاعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُم مِنْ شَىٍ فَاِنَّ للّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى )(۴۰۹).
گفت : بلى ، حضرت فرمود که مائیم ذوى القربى که اَقربَ و قُرَباى آن حضرتیم . آیا خوانده اى این آیه را.
(اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا)(۴۱۰)
گفت : بلى ، حضرت فرمود که مائیم اهل بیت رسالت که حقّ تعالى شهادت به طهارت ما داده است . آن مرد پیر گریان شد و از گفته هاى خود پشیمان گردید و عمامه خود را از سر انداخت و رو به آسمان گردانید و گفت : خداوندا! بیزارى مى جویم به سوى تو از دشمنان آل محمّداز جن و انس ، پس به خدمت حضرت عرض کرد که اگر توبه کنم آیا توبه من قبول مى شود؟ فرمود: بلى ، آن مرد توبه کرد چون خبر او به یزید پلید رسید او را به قتل رسانید(۴۱۱).
از حضرت امام محمّدباقر علیه السّلام مروى است که چون فرزندان و خواهران و خویشان حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام را به نزد یزید پلید بردند بر شتران سوار کرده بودند بى عمارى و محمل ، یکى از اشقیاى اهل شام گفت : ما اسیران نیکوتر از ایشان هرگز ندیده بودیم ، سکینه خاتون علیهاالسّلام فرمود: اى اشقیاء! مائیم سَبایا و اسیران آل محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم انتهى (۴۱۲).
شیخ جلیل و عالم خبیر حسن بن على طبرى که معاصر علامه و محقق است در کتاب (کامل بهائى ) که زیاده از ششصد و شصت سال است که تصنیف شده در باب ورود اهل بیت امام حسین علیه السّلام به شام گفته که اهل بیت را از کوفه به شام دِه به دِه سیر مى دادند تا به چهار فرسخى از دمشق رسیدند به هر ده از آنجا تا به شهر نثار بر ایشان مى کردند. و بر هر در شهر سه روز ایشان را باز گرفتند تا به شهر بیارایند و هر حلى و زیورى و زینتى که در آن بود به آئینها بستند به صفتى که کسى چنان ندیده بود. قریب پانصد هزار مرد و زن با دفها و امیران ایشان باطبلها و کوسها و بوقها و دُهُلها بیرون آمدند و چند هزار مردان و جوانان و زنان رقص کنان با دف و چنگ و رباب زنان استقبال کردند، جمله اهل ولایت دست و پاى خضاب کرده و سُرمه در چشم کشیده روز چهار شنبه شانزدهم ربیع الاول به شهر رفتند از کثرت خلق ، گویى که رستخیز بود چون آفتاب بر آمد ملاعین سرها را به شهر در آوردند از کثرت خلق به وقت زوال به در خانه یزید لعین رسیدند.
یزید تخت مرصّع نهاده بود خانه و ایوان آراسته بود و کرسیهاى زرّین و سیمین راست و چپ نهاد حُجّاب بیرون آمدند و اکابر ملاعین را که با سرها بودند به پیش یزید بردند و احوال بپرسید، ملاعین گفتند: به دولت امیر دمار از خاندان ابوتراب درآوردیم .و حالها باز گفتند و سرهاى اولاد رسول علیهماالسّلام را آنجا بداشتند و در این شصت و شش روز که ایشان در دست کافران بودند هیچ بشرى بر ایشان سلام کردن نتوانست (۴۱۳).
و هم نقل کرده از سهل بن سعد السّاعدى که من حجّ کرده بودم به عزم زیارت بیت المقدس متوجّه شام شدم چون به دمشق رسیدم شهرى دیدم که پر فرح و شادى و جمعى را دیدم که در مسجد پنهان نوحه مى کردند و تعزیت مى داشتند. و پرسیدم : شما چه کسانید؟ گفتند: ما از موالیان اهل بیتیم و امروز سر امام حسین علیه السّلام واهل بیت او را به شهر آورند. سهل گوید که به صحرا رفتم از کثرت خلق و شیهه اسبان و بوق و طبل و کوسات و دفوف رستخیزى دیدم تا سواد اعظم برسید، دیدم که سرها مى آورند بر نیزها کرده . اوّل سر جناب عباس علیه السّلام (۴۱۴) را آوردند ودر عقب سرها، عورات حسین علیه السّلام مى آمدند. و سر حضرت امام حسین علیه السّلام را دیدم با شکوهى تمام و نور عظیم از او مى تافت با ریش مدوّر که موى سفید با سیاه آمیخته بود و به وسمه خضاب کرده و سیاهى چشمان شریفش نیک سیاه بود و ابروهایش پیوسته بود و کشیده بینى بود، و تبسّم کنان به جانب آسمان ، چشم گشوده بود به جانب افق و باد محاسن او را مى جنبانید به جانب چپ و راست ، پنداشتى که امیر المؤ منین على علیه السّلام است .
عمرو بن منذر همدانى گوید: جناب امّ کلثوم علیهاالسّلام را دیدم چنانکه پندارى فاطمه زهراء علیهاالسّلام است چادر کهنه بر سر گرفته و روى بندى بر روى بسته ، من نزدیک رفتم و امام زین العابدین علیه السّلام و عورات خاندان را سلام کردم مرا فرمودند: اى مؤ من ! اگر بتوانى چیزى بدین شخص ده که سر حضرت حسین علیه السّلام را دارد تا به پیش برد که از نظاره گیان ما را زحمت است ، من صد درهم بدادم بدان لعین که سر داشت که سر حضرت حسین علیه السّلام را پیشتر دارد و از عورات دور شود بدین منوال مى رفتند تا نزد یزید پلید بنهادند. انتهى .(۴۱۵)
فصل هشتم : در ورود اهل بیت علیهماالسّلام به مجلس یزید پلید
یزید ملعون چون از ورود اهل بیت طاهره علیهماالسّلام به شام آگهى یافت مجلس آراست و به زینت تمام بر تخت خویش نشست و ملاعین اهل شام را حاضر کرد، از آن سوى اهل بیت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم را به سرهاى شهداء علیهماالسّلام در باب دارالا ماره حاضر کردند در طلب رخصت بازایستادند. نخستین ، زَحْر بن قیس – که ماءمور بردن سر حضرت حسین علیه السّلام بود – رخصت حاصل کرده بر یزید داخل شد، یزید از او پرسید که واى بر تو خبر چیست ؟
گفت : یا امیر المؤ منین بشارت باد ترا که خدایت فتح و نصرت داد همانا حسین بن على علیهماالسّلام با هیجده تن از اهل بیت خود و شصت نفر از شیعیان خود بر ما وارد شدند ما بر او عرضه کردیم که جانب صلح و صلاح را فرو نگذارد و سر به فرمان عبیداللّه بن زیاد فرود آورد و اگر نه مهیّاى قتال شود ایشان طاعت عبیداللّه بن زیاد را قبول نکردند و جانب قتال را اختیار نمودند. پس بامدادان که آفتاب طلوع کرد با لشکر بر ایشان بیرون شدیم و از هر ناحیه و جانب ایشان را احاطه کردیم و حمله گران افکندیم و با شمشیر تاخته بر ایشان بتاختیم و سرهاى ایشان را موضع آن شمشیرها ساختیم ، آن جماعت را هول و هرب پراکنده ساخت چنانکه به هر پستى و بلندى پناهنده گشتند بدانسان که کبوتر از باز هراسنده گردد، پس سوگند به خدا یا امیر المؤ منین به اندک زمانى که ناقه را نحر کنند یا چشم خوابیده به خواب آشنا گردد تمام آن ها را با تیغ درگذرانید و اوّل تا آخر ایشان را مقتول و مذبوح ساختیم . اینک جسدهاى ایشان در آن بیابان برهنه و عریان افتاده با بدنهاى خون آلوده و صورتهاى بر خاک نهاده همى خورشید بر ایشان مى تابد، و باد، خاک و غبار برایشان مى انگیزاند و آن بدنها را عقابها و مرغان هوا همى زیارت کنند در بیابان دور.
چون آن ملعون سخن به پاى آورد یزید لختى سر فرو داشت و سخن نکرد پس سر برآورد و گفت : اگر حسین را نمى کشتید من از کردار شما بهتر خشنود مى شدم و اگر من حاضر بودم حسین را معفوّ مى داشتم و او را عرضه هلاک و دمار نمى گذاشتم .
بعضى گفته اند که چون زحر واقعه را براى یزید نقل کرد آن بسیار متوحّش شد و گفت : ابن زیاد تخم عداوت مرا در دل تمام مردم کشت و عطائى به زحر نداد و او را از نزد خود بیرون کرد.
و این معجزه بود از حضرت سیدالشهداء علیه السّلام ؛ چه آنکه در اثناء آمدن به کربلا به زُهیْر بن قَین خبر داد که زَحر بن قیس سر مرا براى یزید خواهد برد به اُمید عطا و عطائى به وى نخواهد کرد، چنانچه محمّدبن جریر طبرى نقل کرده . (۴۱۶)
پس مُخَفّر بن ثَعْلَبه که ماءمور به کوچ دادن اهل بیت علیهماالسّلام بود از درِ دارالا ماره در آمد و ندا در داد و گفت :
هذا مُخَفّر بن ثَعْلَبه اَتى اَمیرَ المُؤ منینَ بِالِلّئامِ الْفَجَره ؛
یعنى من مُخَفّر بن ثعلبه هستم که لئام فَجَره را به درگاه امیر المؤ منین یزید آورده ام .
حضرت سیّد سجّاد علیه السّلام فرمود: آنچه مادر مُخَفّر زائیده شریر تر و لئیم تر است . و به روایت شیخ ابن نما این کلمه را یزید جواب مُخَفّر داد(۴۱۷) و شاید این اَوْلى باشد؛ چه آنکه حضرت امام زین العابدین علیه السّلام با این کافران که از راه عناد بودند کمتر سخن مى کرد.
شیخ مفید رحمه اللّه فرموده در بین راه شام با احدى از آن کافران که همراه سر مقدّس بودند تکلّم نکرد.(۴۱۸) و گفتن یزید این نوع کلمات را گاهى شاید از بهر آن باشد که مردم را بفهماند که من قتل حسین را نفرمودم و راضى به آن نبودم .
و جمله اى از اهل تاریخ گفته اند که در هنگامى که خبر ورود اهل بیت علیهماالسّلام به یزید رسید آن ملعون در قصر جیرون و منظر آنجا بود و همین که از دور نگاهش به سرهاى مبارک بر سر نیزه ها افتاد از روى طَرَب و نشاط این دو بیت انشاد کرد:
شعر :
لَما بَدَتْ تِلْکَ الْحُمُولُ(۴۱۹) وَ اَشْرَقَتْ
تِلْکَ الشُّمُوسُ عَلى رُبى جَیْرونِ
نَعَبَ الْغُرابُ قُلْتُ صِحْ اَوْ لاتَصِحْ
فَلَقَدْ قَضَیْتُ مِنَ الْغَریمِ دُیُونى (۴۲۰)
مراد آن ملحد اظهار کفر و زندقه و کیفر خواستن از رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم بوده یعنى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم پدران و عشیره مرا در جنگ بدر کشت من خونخواهى از اولاد او نمودم ، چنانچه صریحاً این مطلب کفر آمیز را در اشعارى که بر اشعار ابن زبعرى افزود در مجلس ورود اهل بیت علیهماالسّلام خوانده :
شعر :
قَدْ قَتَلْنا الْقَوْمَ مِن ساداتِهِمْ
وَعَدَلْنَا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ(۴۲۱)
(الى آخره )
بالجمله ؛ چون سرهاى مقدّس را وارد آن مجلس شوم کردند سر مبارک حضرت امام حسین علیه السّلام را در طشتى از زر به نزد یزید نهادند و یزید که مدام عمرش به شُرب مدام مى پرداخت این وقت از شُرب خَمْر نیک سکران بود و از نظاره سر دشمن خود شاد و فرحان گشت ، و این اشعار را گفت :
شعر :
یا حُسنَهُ یَلْمَعُ بِالیَدَینِ
یَلْمَعُ فى طَسْتٍ مِنَ اللُّجَیْنِ
کاَنّما حُفّ بِوَرْدَتَیْنِ
کَیْفَ رَاَیْتَ الضَّربَ یا حُسَیْنُ
شَفَیْتُ غِلّى مِنْ دَمِ الْحُسَینِ
یا لَیْتَ مَن شاهَدَ فی الحُنَیْنِ
یَرَوْنَ فِعْلِى الْیَومَ بِالحُسَیْنِ.
و شیخ مفید رحمه اللّه فرموده که چون سر مطهّر حضرت را با سایر سرهاى مقدّس در نزد او گذاشتند یزید ملعون این شعر را گفت :
شعر :
نُفَلِّقُ هاماً مِنْ رِجال اَعِزَّهٍ
عَلَیْنا وَهُمْ کانوا اَعَقَّ وَاَظْلَما
یحیى بن حکم – که برادر مروان بود و با یزید در مجلس نشسته بود – این دو شعر قرائت کرد:
شعر :
لَهامٌ بِجَنْبِ الطَّفّ اَدْنى قَرابَهً
مِنِ ابْنِ زِیادِ الْعَبْدِ ذِى النَّسَبِ الْوَغْلِ
سُمَیَّهُ اَمْسى نَسْلُها عَدَدَ الْحَصى
وَ بِنْتُ رَسُول اللّهِ لَیْسَتْ بِذى نَسْلِ
یزید دست بر سینه او زد و گفت ساکت شو یعنى در چنین مجلس جماعت آل زیاد را شناعت مى کنى و بر قلّت آل مصطفى دریغ مى خورى (۴۲۲).
از معصوم علیه السّلام روایت شده که چون سر مطهّر حضرت امام حسین علیه السّلام را به مجلس یزید در آوردند مجلس شراب آراست و با ندیمان خود شراب زهرمار مى کرد و با ایشان شطرنج بازى مى کرد و شراب به یاران خود مى داد و مى گفت : بیاشامید که این شراب مبارکى است که سر دشمن ما نزد ما گذاشته است و دلشاد و خرّم گردیده ام و ناسزا به حضرت امام حسین و پدر و جدّ بزرگوار او علیهماالسّلام مى گفت .
و هر مرتبه که در قمار بر حریف خود غالب مى شد سه پیاله شراب زهرمار مى کرد و تَهِ جرعه شومش را پهلوى طشتى که سر مقدّس آن سرور در آن گذاشته بودند مى ریخت .
پس هر که از شیعیان ما است باید که از شراب خوردن و بازى کردن شطرنج اجتناب نماید و هر که در وقت نظر کردن به شراب یا شطرنج صلوات بفرستد بر حضرت امام حسین علیه السّلام و لعنت کند یزید و آل زیاد را، حقتعالى گناهان او را بیامرزد هر چند به عدد ستارگان باشد.(۴۲۳)
در (کامل بهائى ) از (حاویه ) نقل کرده که یزید خمر خورد و بر سر حضرت امام حسین علیه السّلام ریخت ، زن یزید آب و گلاب برگرفت و سر منوّر امام علیه السّلام را پاک بشست ، آن شب فاطمه علیهاالسّلام را در خواب دید که از او عذر مى خواست .
بالجمله ؛ چون سرهاى مبارک را بر یزید وارد کردند، اهل بیت علیهماالسّلام را نیز در آوردند در حالتى که ایشان را به یک رشته بسته بودند و حضرت على بن الحسین علیه السّلام را در (غُل جامعه ) بود و چون یزید ایشان را به آن هیئت دید گفت ، خدا قبیح و زشت کند پسر مرجانه را اگر بین شما و او قرابت و خویشى بود ملاحظه شما ها را مى نمود و این نحو بد رفتارى با شما نمى نمود و به این هیئت و حال شما را براى من روانه نمى کرد.(۴۲۴)
و به روایت ابن نما از حضرت سجّاد علیه السّلام دوازده تن ذکور بودند که در زنجیر و غل بودند، چون نزد یزید ایستادند، حضرت سیّد سجاد علیه السّلام رو کرد به یزید و فرمود: آیا رخصت مى دهى مرا تا سخن گویم ؟ گفت : بگو ولکن هذیان مگو. فرمود: من در موقفى مى باشم که سزاوار نیست از مانند من کسى که هذیان سخن گوید، آنگاه فرمود: اى یزید! ترا به خدا سوگند مى دهم چه گمان مى برى با رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم اگر ما را بدین حال ملاحظه فرماید؟ پس جناب فاطمه دختر حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام فرمود: اى یزید! دختران رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را کسى اسیر مى کند! اهل مجلس و اهل خانه یزید از استماع این کلمات گریستند چندان که صداى گریه و شیون بلند شد، پس یزید حکم کرد که ریسمانها را بریدند و غلها را برداشتند.(۴۲۵)
شیخ جلیل على بن ابراهیم القمى از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که چون سر مبارک حضرت سیّد الشهداء را با حضرت على بن الحسین و اسراى اهل بیت علیهماالسّلام بر یزید وارد کردند على بن الحسین علیه السّلام را غلّ در گردن بود یزید به او گفت : اى على بن الحسین ! حمد مر خدایى را که کشت پدرت را!؟ حضرت فرمود که لعنت خدا بر کسى باد که کشت پدر مرا. یزید چون این بشنید در غضب شد فرمان قتل آن جناب را داد، حضرت فرمود: هر گاه بکشى مرا پس دختران رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را که برگرداند به سوى منزلگاهشان و حال آنکه محرمى جز من ندارند. یزید گفت : تو بر مى گردانى ایشان را به جایگاه خودشان . پس یزید سوهانى طلبید و شروع کرد به سوهان کردن (غل جامعه ) که بر گردن آن حضرت بود، پس از آن گفت : اى على بن الحسین ! آیا مى دانى چه اراده کردم بدین کار؟ فرمود: بلى ، خواستى که دیگرى را بر من منّت و نیکى نباشد، یزید گفت : این بود به خدا قسم آنچه اراده کرده بودم . پس یزید این آیه را خواند:
(ما اَصابَکُمْ مِن مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ اَیْدیکُمْ وَ یَعْفُو عَنْ کثیرٍ.)(۴۲۶)
حاصل ترجمه آن است که : گرفتاریها که به مردم مى رسد به سبب کارهاى خودشان است و خدا در گذشت کند از بسیارى .
حضرت فرمود: نه چنین است که تو گمان کرده اى این آیه درباره ما فرود نیامده بلکه آنچه درباره ما نازل شده این است .
(ما اَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فىِ الاَرْضِ وَ لا فى اَنْفُسِکُمْ اَلا فى کتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَاَها…)(۴۲۷).
مضمون آیه آنکه : نرسد مصیبتى به کسى در زمین و نه در جانهاى شما آدمیان مگر آنکه در نوشته آسمانى است پیش از آنکه خلق کنیم او را تا افسوس نخورید بر آنچه از دست شما رفته و شاد نشوید براى آنچه شما را آمده . پس حضرت فرمود: مائیم کسانى که چنین هستند(۴۲۸).
بالجمله ؛ یزید فرمان داد تا آن سر مبارک را در طشتى در پیش روى او نهادند و اهل بیت علیهماالسّلام را در پشت سر او نشانیدند تا به سر حسین علیه السّلام نگاه نکنند، سیّد سجّاد علیه السّلام را چون چشم مبارک بر آن سر مقدّس افتاد بعد از آن هرگز از سر گوسفند غذا میل نفرمود، و چون نظر حضرت زینب علیهاالسّلام بر آن سر مقدس افتاد بى طاقت شد و دست برد گریبان خود را چاک کرد و با صداى حزینى که دلها را مجروح مى کرد نُدبه آغاز نمود و مى گفت : یا حُسَینا و اَىْ حبیب رسول خدا واى فرزند مکه و مِنى ، اى فرزند دلبند فاطمه زهراء و سیده نساء، اى فرزند دختر مصطفى ! اهل مجلس آن لعین همگى به گریه در آمدند و یزید خبیث پلید ساکت بود.
شعر :
وَ مِمّا یُزیلُ الْقَلبَ عَنْ مُسْتَقِرّها
وَ یَتْرُکُ زَنْدَ الْغَیْظِ فى الصَّدر وارِیا(۴۲۹)
وُقُوف بَناتِ الْوَحى عِنْدَ طَلیقِها
بِحالٍ بِها تَشْجینَ(۴۳۰) حَتّى الاَْعادِیا
پس صداى زنى هاشمیّه که در خانه یزید بود به نوحه و ندبه بلند شد و مى گفت : یا حبیباه یا سیّد اَهْلَبیْتاه یابن محمّداه ، اى فریاد رس بیوه زنان و پناه یتیمان ، اى کشته تیغ اولاد زناکاران . بار دگر حاضران که آن ندبه را شنیدند گریستند و یزید بى حیا هیچ از این کلمات متاءثر نشد و چوب خیزرانى طلبید و به دست گرفت و بر دندانهاى مبارک آن حضرت مى کوفت و اشعارى (۴۳۱) مى گفت که حاصل بعضى از آنها آنکه اى کاش اشیاخ بنى امیّه که در جنگ بدر کشته شدند حاضر مى بودند و مى دیدند که من چگونه انتقام ایشان را از فرزندان قاتلان ایشان کشیدم و خوشحال مى شدند و مى گفتند اى یزید دستت شَل نشود که نیک انتقام کشیدى .(۴۳۲)
چون ابوبَرْزَه اَسلمى که حاضر مجلس بود و از پیش یکى از صحابه حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم بوده نگریست که یزید چوب بر دهان مبارک حضرت حسین علیه السّلام مى زند گفت : اى یزید! واى بر تو آیا دندان حسین را به چوب خیزران مى کوبى ؟! گواهى مى دهم که من دیدم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم دندانهاى او را و برادر او حَسَن علیه السّلام را مى بوسید و مى مکید و مى فرمود: شما دو سیّد جوانان اهل بهشت اید، خدا بکشد کشنده شما را و لعنت کند قاتِل شما را و ساخته از براى او جهنم را.
یزید از این کلمات در غضب شد و فرمان داد تا او را بر زمین کشیدند و از مجلس بیرون بردند.(۴۳۳)
این وقت جناب زینب دختر امیر المؤ منین علیهماالسّلام برخاست و خطبه خواند که خلاصه آن به فارسى چنین مى آید:
حمد و ستایش مختص یزادن پاک است که پروردگار عالمین است و درود و صلوات از براى خواجه لولاک رسول او محمّد و آل او علیهماالسّلام است . هر آینه خداوند راست فرموده هنگامى که فرمود:
(ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الّذینَ اَساؤُ السُّوى اَنْ کَذَّبُوا بآیاتِ اللّه وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ.) (۴۳۴)
حضرت زینب علیهاالسّلام از این آیه مبارکه اشاره فرمود که یزید و اتباع او که سر از فرمان خداى برتافتند و آیات خدا را انکار کردند بازگشت ایشان به آتش دوزخ خواهد بود. آنگاه روى با یزید آورد و فرمود:
هان اى یزید! آیا گمان مى کنى که چون زمین و آسمان را بر ما تنگ کردى و ما را شهر تا شهر مانند اسیران کوچ دادى از منزلت و مکانت ما کاستى و بر حشمت و کرامت خود افزودى و قربت خود را در حضرت یزدان به زیادت کردى که از این جهت آغاز تکبّر و تنمّر نمودى و بر خویشتن بینى بیفزودى و یک باره شاد و فرحان شدى که مملکت دنیا بر تو گرد آمد و سلطنت ما از بهر تو صافى گشت ؟ نه چنین است اى یزید، عنان بازکش و لختى به خود باش مگر فراموش کردى فرمایش خدا را که فرموده :
(البته گمان نکنند آنانکه کفر ورزیدند که مهلت دادن ما ایشان را بهتر است از براى ایشان ، همانا مهلت دادیم ایشان را تا بر گناه خود بیفزایند و از براى ایشان است عذابى مُهین )(۴۳۵).
آیا از طریق عدالت است اى پسر طُلَقاء که زنان و کنیزان خود را در پس پرده دارى و دختران رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را چون اسیران ، شهر به شهر بگردانى همانا پرده حشمت و حرمت ایشان را هتک کردى و ایشان را از پرده بر آوردى و در منازل و مناهل به همراهى دشمنان کوچ دادى و مطمح نظر هر نزدیک و دور و وضیع و شریف ساختى در حالتى که از مردان و پرستاران ایشان کسى با ایشان نبود و چگونه امید مى رود که نگاهبانى ما کند کسى که جگر آزادگان را بخاید(۴۳۶) و از دهان بیفکند و گوشتش به خون شهیدان بروید و نموّ کند؛ کنایه از آن که از فرزند هند جگر خواره چه توقع باید داشت و چه بهره توان یافت . و چگونه درنگ خواهد کرد در دشمنى ما اهل بیت کسى که بغض و کینه ما را از بَدْر و اُحد در دل دارد و همیشه به نظر دشمنى ما را نظر کرده پس بدون آنکه جرم و جریرتى بر خود دانى و بى آنکه امرى عظیم شمارى شعرى بدین شناعت مى خوانى :
شعر :
لاََهَلُّووا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحا
ثُمَّ قالُوا یا یَزیدُ لاتَشَلّ
و با چوبى که در دست دارى بردندانهاى ابوعبداللّه علیه السّلام سیّد جوانان اهل بهشت مى زنى و چرا این بیت را نخوانى و حال آنکه دلهاى ما را مجروح و زخمناک کردى و اصل و بیخ ما را بریدى از این جهت که خون ذریّه پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را ریختى و سلسله آل عبدالمطّلب را که ستارگان روى زمین اند گسیختى و مشایخ خود را ندا مى کنى و گمان دارى که نداى تو را مى شنوند، و البته زود باشد که به ایشان ملحق شوى و آرزو کنى که شل بودى و گنگ بودى و نمى گفتى آنچه را که گفتى و نمى کردى آنچه را که کردى ، لکن آرزو و سودى نکند، آنگاه حقّ تعالى را خطاب نمود و عرض کرد: بار الها! بگیر حق ما را و انتقام بکش از هر که با ما ستم کرد و نازل گردان غضب خود را بر هر که خون ما ریخت و حامیان ما را کشت .
پس فرمود: هان اى یزید! قسم به خدا که نشکافتى مگر پوست خود را و نبریدى مگر گوشت خود را، و زود باشد که بر رسول خدا وارد شوى در حالتى که متحمّل باش وِزر ریختن خون ذریّه او را و هتک حرمت عترت او را در هنگامى که حقّ تعالى جمع مى کند پراکندگى ایشان را و مى گیرد حق ایشان را و گمان مبر البتّه آنان را که در راه خدا کشته شدند مُردگانند بلکه ایشان زنده و در راه پروردگار خود روزى مى خوردند و کافى است ترا خداوند از جهت داورى ، و کافى است محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم ترا براى مخاصمت و جبرئیل براى یارى او و معاونت و زود باشد که بداند آن کسى که تو را دستیار شد و بر گردن مسلمانان سوار کرد وخلافت باطل براى تو مستقر گردانید و چه نکوهیده بدلى براى ظالمین هست و خواهید دانست که کدام یک از شما مکان او بدتر و یاوَر او ضعیفتر است و اگر دواهى روزگار مرا باز داشت که با تو مخاطبه و تکلّم کنم همانا من قدر ترا کم مى دانم و سرزنش ترا عظیم و توبیخ ترا کثیر مى شمارم ؛ چه اینها در تو اثر نمى کند و سودى نمى بخشد، لکن چشمها گریان و سینه ها بریان است چه امرى عجیب و عظیم است نجیبانى که لشکر خداوندند به دست طُلَقاء که لشکر شیطانند کشته گردند و خون ما از دستهاى ایشان بریزد و دهان ایشان از گوشت ما بدوشد و بنوشد وآن جسدهاى پاک و پاکیزه را گرگهاى بیابانى به نوبت زیارت کنند و آن تن هاى مبارک را مادران بچّه کفتارها بر خاک بمالند.
اى یزید! اگر امروز ما را غنیمت خود دانستى زود باشد که این غنیمت موجب غرامت تو گردد در هنگامى که نیابى مگر آنچه را که پیش فرستادى و نیست خداوند بر بندگان ستم کننده و در حضرت او است شکایت ما و اعتماد ما، اکنون هر کید و مکرى که توانى بکن و هر سعى که خواهى به عمل آور و در عداوت ما کوشش فرو مگذار و با این همه ، به خدا سوگند که ذکر ما را نتوانى محو کرد و وحى ما را نتوانى دور کرد، و باز ندانى فرجام ما را و درک نخواهى کرد غایت و نهایت ما را و عار کردار خود را از خویش نتوانى دور کرد و راءى تو کذب و علیل و ایّام سلطنت تو قلیل و جمع تو پراکنده و روز تو گذرنده است در روزى که منادى حق ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران است .
سپاس و ستایش خداوندى را که ختم کرد در ابتدا بر ما سعادت را و در انتها رحمت و شهادت را و از خدا سؤ ال مى کنم که ثواب شهداى ما را تکمیل فرماید و هر روز بر اجر ایشان بیفزاید و در میان ما خلیفه ایشان باشد و احسانش را بر ما دائم دارد که اوست خداوند رحیم و پروردگار ودود، و کافى است در هر امرى و نیکو وکیل است (۴۳۷).
یزید را موافق نمى افتد که جناب زینب علیهاالسّلام را بدین سخنان درشت و کلمات شتم آمیز مورد غضب و سخط دارد، خواست که عذرى بر تراشد که زنان نوائح بیهُشانه سخن کنند، و این قسم سخنان از جگر سوختگان پسندیده است لاجرم این شعر را بگفت :
شعر :
یا صَیْحَهً تُحْمَدُ مِنْ صَوائح
ما اَهْوَنَ المَوْتُ عَلىَ النّوائحِ
آنگاه یزید با حاضرین اهل شام مشورت کرد که با این جماعت چه عمل نمایم . آن خبیثان کلام زشتى گفتند که معنى آن مناسب ذکر نیست و مرادشان آن بود که تمام را با تیغ در گذران .
نعمان بن بشیر که حاضر مجلس بود گفت : اى یزید! ببین تا رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم با ایشان چه صنعت داشت آن کن که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم کرد.(۴۳۸)
و مسعودى نقل کرده : وقتى که اهل مجلس یزید این کلام را گفتند: حضرت باقر علیه السّلام شروع کرد به سخن ، و در آن وقت دو سال و چند ماه از سن مبارکش گذشته بود پس حمد و ثنا گفت خداى را پس رو کرد به یزید و فرمود: اهل مجلس تو در مشورت تو راءى دادند به خلاف اهل مجلس فرعون در مشورت کردن فرعون با ایشان در امر موسى و هارون ؛ چه آنها گفتند (اَرْجِهْ وَاَخاهُ) و این جماعت راءى دادند به کشتن ما و براى این سببى است . یزید پرسید سببش چیست ؟ فرمود: اهل مجلسِ فرعون اولاد حلال بودند و این جماعت اولاد حلال نیستند و نمى کشد انبیاء و اولاد ایشان را مگر اولادهاى زنا، پس یزید از کلام باز ایستاد و خاموش گردید.(۴۳۹)
این هنگام به روایت سیّد و مفید، از مردم شام مردى سرخ رو نظر کرد به جانب فاطمه دختر حضرت امام حسین علیه السّلام پس رو کرد به یزید و گفت : یا امیر المؤ منین ! هَبْ لى هذِهِ الْجارِیَه ؛ یعنى این دخترک را به من ببخش . جناب فاطمه علیهاالسّلام فرمود: چون این سخن بشنیدم بر خود بلرزیدم و گمان کردم که این مطلب از براى ایشان جایز است . پس به جامه عمّه ام جناب زینب علیهاالسّلام چسبیدم و گفتم : عمّه یتیم شدم اکنون باید کنیز مردم شوم (۴۴۰)! جناب زینب علیهاالسّلام روى با شامى کرد و فرمود: دروغ گفتى واللّه و ملامت کرده شدى ، به خدا قسم این کار براى تو و یزید صورت نبندد و هیچ یک اختیار چنین امرى ندارید.
یزید در خشم شد و گفت : سوگند به خداى دروغ گفتى این امر براى من روا است و اگر خواهم بکنم مى کنم .
حضرت زینب علیهاالسّلام فرمود: نه چنین است به خدا سوگند حقّ تعالى این امر را براى تو روا نداشته و نتوانى کرد مگر آنکه از ملّت ما بیرون شوى و دینى دیگر اختیار کنى .
یزید از این سخن خشمش زیادتر شد و گفت : در پیش روى من چنین سخن مى گویى همانا پدر و برادر تو از دین بیرون شدند.
جناب زینب علیهاالسّلام فرمود: به دین خدا و دین پدر و برادر من ، تو و پدر و جدّت هدایت یافتند اگر مسلمان باشى .
یزید گفت : دروغ گفتى اى دشمن خدا.
حضرت زینب علیهاالسّلام فرمود: اى یزید! اکنون تو امیر و پادشاهى هر چه مى خواهى از روى ستم فحش و دشنام مى دهى و ما را مقهور مى دارى . یزید گویا شرم کرد و ساکت شد، آن مرد شامى دیگر باره سخن خود را اعاده کرد، یزید گفت : دور شو خدا مرگت دهد، آن مرد شامى از یزید پرسید ایشان کیستند؟
یزید گفت : آن فاطمه دختر حسین و آن زن دختر على است ، مرد شامى گفت : حسین پسر فاطمه و على پسر ابوطالب ؟ یزید گفت : بلى ، آن مرد شامى گفت : لعنت کند خداوند ترا اى یزید عترت پیغمبر خود را مى کشى و ذریّه او را اسیر مى کنى ؟! به خدا سوگند که من گمان نمى کردم ایشان را جز اسیران روم ؛ یزید گفت : به خدا سوگند ترا نیز به ایشان مى رسانم و امر کرد که او را گردن زدند(۴۴۱).
شیخ مفید رحمه اللّه فرمود: پس یزید امر کرد تا اهل بیت را با على بن الحسین علیهماالسّلام در خانه علیحدّه که متّصل به خانه خودش بود جاى دادند و به قولى ، ایشان را در موضع خرابى حبس کردند که نه دافع گرما بود و نه حافظ سرما چنانکه صورتهاى مبارکشان پوست انداخت ، و در این مدتى که در شام بودند نوحه و زارى بر حضرت امام حسین علیه السّلام مى کردند(۴۴۲).
و روایت شده که در این ایّام در ارض بیت المقدس هر سنگى که از زمین بر مى داشتند از زیرش خون تازه مى جوشید. و جمعى نقل کرده اند که یزید امر کرد سر مطهّر امام علیه السّلام را بر در قصر شُوْم او نصب کردند و اهل بیت علیه السّلام را امر کرد که داخل خانه او شوند، چون مخدّرات اهل بیت عصمت و جلالت (علیهن السلام ) داخل خانه آن لعین شدند زنان آل ابوسفیان زیورهاى خود را کندند و لباس ماتم پوشیدند و صدا به گریه و نوحه بلند کردند و سه روز ماتم داشتند و هند دختر عبداللّه بن عامر که در آن وقت زن یزید بود و پیشتر در حباله حضرت امام حسین علیه السّلام بود پرده را درید و از خانه بیرون دوید و به مجلس آن لعین آمد در وقتى که مجمع عام بود گفت : اى یزید! سر مبارک فرزند فاطمه دختر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را بر در خانه من نصب کرده اى ! یزید برجست و جامه بر سر او افکند و او را برگرداند و گفت : اى هند! نوحه و زارى کن بر فرزند رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و بزرگ قریش که پسر زیاد لعین در امر او تعجیل کرد و من به کشتن او راضى نبودم (۴۴۳).
علاّمه مجلسى رحمه اللّه در (جلاءُ العُیون ) پس از آنکه حکایت مرد سرخ روى شامى را نقل کرده فرموده : پس یزید امر کرد که اهل بیت رسالت علیهماالسّلام را به زندان بردند، حضرت امام زین العابدین علیه السّلام را با خود به مسجد برد و خطیبى را طلبید و بر منبر بالا کرد، آن خطیب ناسزاى بسیارى به حضرت امیر المؤ منین و امام حسین علیهماالسّلام گفت و یزید و معاویه علیهما اللعنه را مدح بسیار کرد، حضرت امام زین العابدین علیه السّلام ندا کرد او را که :
وَیْلَکَ اَیُّهَااْلخاطِبُ اِشْتَرَیْتَ مَرْضاهَ اْلمَخْلوُقِ بِسَخَطِ الخالقِ فَتَبَوَّء مَقْعَدُکَ مِنَ النّارِ؛
یعنى واى بر تو اى خطیب ! که براى خشنودى مخلوق ، خدا را به خشم آوردى ، جاى خود را در جهنم مهیّا بدان (۴۴۴).
پس حضرت على بن الحسین علیه السّلام فرمود که اى یزید! مرا رخصت ده که بر منبر بروم و کلمه اى چند بگویم که موجب خشنودى خداوند عالمیان و اجر حاضران گردد، یزید قبول نکرد، اهل مجلس التماس کردند که او را رخصت بده که ما مى خواهیم سخن او را بشنویم ، یزید گفت : اگر بر منبر برآید مرا و آل ابوسفیان را رسوا مى کند، حاضران گفتند: از این کودک چه بر مى آید، یزید گفت : او از اهل بیتى است که در شیرخوارگى به علم و کمال آراسته اند، چون اهل شام بسیار مبالغه کردند یزید رخصت داد تا حضرت بر منبر بالا رفت و حمد و ثناى الهى اداء کرد و صلوات بر حضرت رسالت پناهى و اهل بیت او فرستاد و خطبه اى در نهایت فصاحت و بلاغت ادا کرد که دیده هاى حاضران را گریان و دلهاى ایشان را بریان کرد.(۴۴۵)
قُلْتُ اِنّى اُحِبُّ فى هذا الْمَقامِ اَنْ اَتَمَثَّلَ بِهذِهِ الاَْبیاتِ الّتى لایَسْتَحِقُّ اَنْ یُمْدَحَ بِها اِلاّ هذَاالامامُ علیه السّلام
شعر :
حتّى انَرْتَ بِضَوْءِ وَجْهِکَ فَانْجَلى
ذاکَ الدُّجى وَانْجابَ ذاکَ الْعَثیرُ
فَافْتَنَّ فیکَ النّاظروُنَ فَاِصْبَعٌ
یُومى اِلَیکَ بِها وَعَیْنٌ تَنْظُرُ
یَجِدُونَ رُؤ یَتَکَ الّتى فازُوا بِها
مِنْ انْعُمِ اللّهِ الّتى لاتُکْفَرُوا
فَمَشَیْتَ مَشْیَهَ خاضِعٍ مُتواضِعٍ
للّهِ لایُزْهى ولایَتَکَبَّرُ
فَلَوْ اَنَّ مُشْتاقاً تَکَلَّفَ فَوقَ ما
فى وُسْعِهِ لَسَعى اِلَیْکَ الْمِنْبَرُ
اَبْدَیْتَ مِنْ فَصْل الخِطابِ بِحِکْمَهٍ
تُبنى عَنِ الْحَقّ الْمُبینِ و تُخْبِرُ
پس فرمود که ایّها الناس حقّ تعالى ما اهل بیت رسالت را شش خصلت عطا کرده است و به هفت فضیلت ما را بر سایر خلق زیادتى داده ، و عطا کرده است به ما علم و بردبارى و جوانمردى و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهاى مؤ منان . و فضیلت داده است ما را به آنکه از ما است نبىّ مختار محمّدمصطفى صلى اللّه علیه و آله و سلّم ، و از ما است صدّیق اعظم على مرتضى علیه السّلام ، و از ما است جعفر طیّار که با دو بال خویش در بهشت با ملائکه پرواز مى کند، و از ما است حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم ، و از ما است دو سبط این امّت حسن و حسین علیهماالسّلام که دو سیّد جوانان اهل بهشت اند.(۴۴۶) هر که مرا شناسد شناسد و هر که مرا نشناسد من خبر مى دهم او را به حسب و نسب خود.
ایّها الناس ! منم فرزند مکّه و مِنى ، منم فرزند زَمْزَم و صَفا. و پیوسته مفاخر خویش و مدائح آباء و اجداد خود را ذکر کرد تا آنکه فرمود: منم فرزند فاطمه زهراء علیهاالسّلام ، منم فرزند سیّده نساء، منم فرزند خدیجه کبرى ، منم فرزند امام مقتول به تیغ اهل جفا، منم فرزند لب تشنه صحراى کربلا، منم فرزند غارت شده اهل جور و عنا، منم فرزند آنکه بر او نوحه کردند جنّیان زمین و مرغان هوا، منم فرزند آنکه سرش را بر نیزه کردند و گردانیدند در شهرها، منم فرزند آنکه حَرَم او را اسیر کردند اولاد زنا، مائیم اهل بیت محنت و بلا، مائیم محلّ نزول ملائکه سما، و مهبط علوم حقّ تعالى .
پس چندان مدائح اجداد گرام و مفاخر آباء عِظام خود را یاد کرد که خُروش از مردم برخاست و یزید ترسید که مردم از او برگردند مؤ ذّن را اشاره کرد که اذان بگو، چون مؤ ذّن اللّهُ اکبرُ گفت ، حضرت فرمود: از خدا چیزى بزرگتر نیست ، چون مؤ ذّن گفت : اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ الا اللّهُ حضرت فرمود که شهادت مى دهند به این کلمه پوست و گوشت و خون من ، چون مؤ ذن گفت : اَشْهَدُ اَنَّ مُحمداً رَسُولُ اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم حضرت فرمود: که اى یزید! بگو این محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم که نامش را به رفعت مذکور مى سازى جدّ من است یا جدّ تو؟ اگر مى گویى جدّ تواست دروغ گفته باشى و کافر مى شوى ، و اگر مى گویى جدّ من است پس چرا عترت او را کشتى و فرزندان او را اسیر کردى !؟ آن ملعون جواب نگفت و به نماز ایستاد.
مؤ لف گوید: که آنچه از مقاتل و حکایات رفتار یزید با اهل بیت علیهماالسّلام ظاهر مى شود آن است که یزید از انگیزش فتنه بیمناک شد و از شماتت و شناعت اهل بیت علیهماالسّلام خوى برگردانید و فى الجمله به طریق رفق و مدارا با اهل بیت رفتار مى کرد و حارسان و نگاهبانان را از مراقبت اهل بیت علیهماالسّلام برداشت و ایشان را در حرکت و سکون به اختیار خودشان گذاشت و گاه گاهى حضرت سیّد سجاد علیه السّلام را در مجلس خویش مى طلبید و قتل امام حسین علیه السّلام را به ابن زیاد نسبت مى داد و او را لعنت مى کرد بر این کار و اظهار ندامت مى کرد و این همه به جهت جلب قلوب عامّه و حفظ ملک و سلطنت بود نه اینکه در واقع پشیمان و بدحال شده باشد؛ زیرا که مورّخین نقل کرده اند که یزید مکرّر بعد از قتل حضرت سیّد الشهداء علیه آلاف التحیه و الثناء موافق بعضى مقاتل در هر چاشت و شام سَرِ مقدّس آن سرور را بر سرخوان خود مى طلبید، و گفته اند که مکرّر یزید بر بساط شراب بنشست و مغنّیان را احضار کرد و ابن زیاد را به جانب دست راست خود بنشانید و روى به ساقى نمود و این شعر مَیْشوم را قرائت کرد:
شعر :
اَسْقِنى شَرْبَهً تُرَوّى مُشاشى
ثُمَّ مِلْ فَاسْقِ مِثلَهَا ابْنَ زیادٍ
صاحِبَ السِّرّ وَالاَْمانَهِ عِنْدى
وَلِتَسْدیدِ مَغْنمى وَ جِهادى
قاتِلَ الخارِجِىّ اَعْنى حُسَیْناً
وَ مُبیدَ الاَْعداءِ وَ الْحُسّادِ
سیّد ابن طاوس رحمه اللّه از حضرت سیّد سجّاد علیه السّلام روایت کرده است که از زمانى که سر مطهر امام حسین علیه السّلام را براى یزید آوردند یزید مجالس شراب فراهم مى کرد و آن سر مطهّر را حاضر مى ساخت و در پیش خویش مى نهاد و شُرب خمر مى کرد.(۴۴۷)
روزى رسول سلطان روم که از اشراف و بزرگان فرنگ بود در مجلس آن مَیشوم حاضر بود از یزید پرسید که اى پادشاه عرب ! این سر کیست ؟ یزید گفت : ترا با این سر حاجت چیست ؟ گفت : چون من به نزد ملک خویش باز شوم از هر کم و بیش از من پرسش مى کند مى خواهم تا قصّه این را بدانم و به عرض پادشاه برسانم تا شاد شود و با شادى تو شریک گردد. یزید گفت : این سر حسین بن على بن ابى طالب است .
گفت : مادرش کیست ؟ گفت : فاطمه دختر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم . نصرانى گفت : اُف بر تو و بر دین تو، دین من از دین شما بهتر است ؛ چه آنکه پدر من از نژاد داود پیغمبر است و میان و من داود پدران بسیار است و مردم نصارى مرا با این سبب تعظیم مى کنند و خاک مقدم مرا به جهت تبرّک برمى دارند و شما فرزند دختر پیغمبر خود را که با پیغمبر یک مادر بیشتر واسطه ندارد به قتل مى رسانید! پس این چه دین است که شما دارید پس براى یزید حدیث کنیسه حافر را نقل کرد. یزید فرمان داد که این مرد نصارى را بکشید که در مملکت خویش مرا رسوا نسازد.
نصرانى چون این بدانست گفت : اى یزید آیا مى خواهى مرا بکشى ؟ گفت : بلى ، گفت : بدان که من در شب گذشته پیغمبر شما را در خواب دیدم مرا بشارت بهشت داد من در عجب شدم اکنون از سِرّ آن آگاه شدم ، پس کلمه شهادت گفت : و مسلمان شد پس برجست و آن سر مبارک را برداشت و به سینه چسبانید و مى بوسید و مى گریست تا او را شهید کردند(۴۴۸).
و در (کامل بهائى ) است (۴۴۹) که در مجلس یزید ملک التّجار روم که عبدالشّمس نام داشت حاضر بود گفت : یا امیر! قریب شصت سال باشد که من تجارت مى کردم ، از قسطنطنیّه به مدینه رفتم و ده بُرد یمنى و ده نافه مِشک و دو من عنبر داشتم به خدمت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم رفتم او در خانه اُمّسلمه بود، انس بن مالک اجازت خواست من به خدمت او رفتم واین هدایا که مذکور شد نزد او بنهادم از من قبول کرد و من هم مسلمان شدم ، مرا عبدالوّهاب نام کرد لیکن اسلام را پنهان دارم از خوف ملک روم ، و در خدمت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم بودم که حسن و حسین علیهماالسّلام در آمدند و حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم ایشان را ببوسید و بر ران خود نشانید، امروز تو سر ایشان را از تن جدا کرده اى قضیب به ثنایاى حسین علیه السّلام که بوسه گاه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم است مى زنى ! در دیار ما دریائى است و در آن دریا جزیره اى و در آن جزیره صومعه اى و در آن صومعه چهار سُم خر است که گویند عیسى علیه السّلام روزى بر آن سورا شده بود آن را به زر گرفته در صندوق نهاده ، سلاطین و امراى روم و عامّه مردم هر سال آنجا به حجّ روند و طواف آن صومعه کنند و حریر آن سُمها را تازه کنند و آن کهنه را پاره پاره کرده به تحفه برند، شما با فرزند رسول خود این مى کنید؟! یزید گفت : بر ما تباه کرد، گفت تا عبدالوّهاب را گردن زنند.
عبدالوّهاب زبان برگشود به کلمه شهادت و اقرار به نبوّت حضرت محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم و امامت حسین علیه السّلام کرد و لعنت کرد بر یزید و آباء و اجداد او، بعد از آن او را شهید کردند(۴۵۰).
و سیّد روایت کرده که روزى حضرت امام زین العابدین علیه السّلام در بازارهاى دمشق عبور مى کرد که ناگاه منهال بن عمرو، آن حضرت را دید و عرض کرد که یابن رسول اللّه ! چگونه روزگار به سر مى برى ؟ حضرت فرمود: چنانکه بنى اسرائیل در میان آل فرعون که پسران ایشان را مى کشتند و زنان ایشان را زنده مى گذاشتند و اسیر و خدمتکار خویش مى نمودند، اى منهال ! عرب بر عجم افتخار مى کرد که محمّداز عرب است و قریش بر سایر عرب فخر مى کرد که محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم قرشى است و ما که اهل بیت آن جنابیم مغضوب و مقتول و پراکنده ایم پس راضى شده ایم به قضاى خدا و مى گوئیم اِنّاللّه وَاِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ.(۴۵۱)
شیخ اجلّ على بن ابراهیم قمّى در تفسیر خود این مکالمه امام را در بازارهاى شام با منهال نقل کرده با تفاوتى . و بعد از تشبیه حال خویش به بنى اسرائیل فرموده کار خیر البریّه (۴۵۲) به آنجا رسیده که بعد از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم در بالاى منابر ایشان را لعن مى کنند و کار دشمنان به آنجائى رسیده که مال و شرف به آنها عطاء مى شود و امّا دوستان و محبّان ما حقیر و بى بهره اند و پیوسته کار مؤ منان چنین بوده یعنى باید ذلیل و مقهور دولتهاى باطله باشند. پس فرمود: و بامداد کردند عجم که اعتراف داشتند به حق عرب به سبب آنکه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم از عرب بوده و عرب اعتراف داشتند به حق قریش به سبب آنکه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم از ایشان بوده و قریش بدین سبب بر عرب فخر مى کرد و عرب نیز به همین سبب بر عجم فخر مى کرد، و ما که اهل بیت پیغمبریم کسى حقّ ما را نمى شناسد، چنین است روزگار ما.(۴۵۳)
از سیّد محدّث جلیل سیّد نعمه اللّه جزایرى در کتاب (انوار نعمانیه ) این خبر به وجه ابسطى نقل شده و آن چنان است که منهال دید آن حضرت را در حالتى که تکیه بر عصا کرده بود و ساقهاى پاى او مانند دو نِى بود و خون جارى بود از ساقهاى مبارکش و رنگ شریفش زرد بود، و چون حال او پرسید، فرمود: چگونه است حال کسى که اسیر یزید بن معاویه است و زنهاى ما تا به حال شکمهایشان از طعام سیر نگشته و سرهاى ایشان پوشیده نشده و شب و روز به نوحه و گریه مى گذرانند، و بعد از نقل شطرى از آنچه در روایت (تفسیر قمّى ) گذشت ، فرمود: هیچ گاهى یزید ما را نمى طلبد مگر آنکه گمان مى کنیم که اراده قتل ما دارد و به جهت کشتن ، ما را مى طلبد اِنّاللّه وَاِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ. منهال گفت : عرضه داشتم اکنون کجا مى روید؟ فرمود: آن جائى که ما را منزل داده اند سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هواى خوبى در آنجا نمى بینیم ، الحال به جهت ضعف بدن بیرون آمده ام تا لحظه اى استراحت کنم و زود برگردم به جهت ترسم بر زنها. پس در این حال که با آن حضرت تکلّم مى کردم دیدم نداى زنى بلند شد و آن جناب را صدا زد که کجا مى روى اى نور دیده و آن جناب زینب دختر على مرتضى علیهماالسّلام بود(۴۵۴).
در (مثیر الاحزان ) است که یزید اهل بیت علیهماالسّلام را در مساکنى منزل داده بود که از سرما و گرما ایشان را نگاه نمى داشت تا آنکه بدنهاى ایشان پوست باز کرد و زرداب وریم جارى شد، و هذِهِ عِبارتُهُ:
وَاُسکِنَّ فى مَساکِنَ لا یَقینَ مِنْ حَرٍّ وَلا بَردٍ حَتّى تَقَشرَّتِ الجُلُودُ وَسالَ الصَّدیدُ بَعدَ کِنِّ الخُدوُرِ وَظِلِّ السُّتوُرِ.(۴۵۵)
از بعضى از کتب نقل شده که مسکن و مجلس اهل بیت علیهماالسّلام در شام در خانه خرابى بوده و مقصود یزید آن بود که آن خانه بر سر ایشان خراب شود و کشته شوند(۴۵۶).
در (کامل بهائى ) از (حاویه ) نقل کرده که زنان خاندان نبوّت در حالت اسیرى حال مردانى که در کربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى داشتند و هر کودکى را وعده مى دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آید تا ایشان را به خانه یزید آوردند، دخترکى بود چهار ساله شبى از خواب بیدار شد گفت : پدر من حسین علیه السّلام کجا است ؟ این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان بود، زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست . یزید خفته بود از خواب بیدار شد و حال تفحّص کرد، خبر بردند که حال چنین است . آن در حال گفت : که بروند و سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند، پس آن سر مقدّس را بیاوردند و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند.
پرسید این چیست ؟ گفتند: سر پدر تو است ، آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد. و بعضى این خبر را به وَجه اَبسط نقل کرده اند(۴۵۷) و مضمونش را یکى از اعاظم رحمه اللّه به نظم آورده و من در این مقام به همان اشعار اکتفا مى کنم . قال رَحِمَهُ اللّه :
شعر :
یکى نوغنچه اى از باغ زهرا
بجست از خواب نوشین بلبل آسا
به افغان از مژه خوناب مى ریخت
نه خونابه که خون ناب مى ریخت
بگفت اى عمّه بابایم کجا رفت ؟
بُدانیدم در برم دیگر چرا رفت ؟
مرا بگرفته بود این دم در آغوش
همى مالید دستم بر سر و گوش
به ناگه گشت غایب از بر من
ببین سوز دل و چشم تر من
حجازى بانوان دل شکسته
به گرداگرد آن کودک نشسته
خرابه جایشان با آن ستمها
بهانه طفلشان سر بار غمها
ز آه و ناله و از بانگ و افغان
یزید از خواب بر پاشد هراسان
بگفتا کاین فغان و ناله از کیست ؟
خروش و گریه و فریاد از چیست ؟
بگفتش ازندیمان کاى ستمگر
بُود این ناله از آل پیمبر
یکى کودک ز شاه سر بریده
در این ساعت پدر درخواب دیده
کنون خواهد پدر از عمّه خویش
وزاین خواهش جگرها را کند ریش
چون این بشنید آن مَردُودیزدان
بگفتا چاره کار است آسان
سر بابش بَرید این دم به سویش
چه بیند سر بر آید آرزویش
همان طشت و همان سر قوم گمراه
بیاوردند نزد لشکر آه
یکى سرپوش بُد بر روى آن سر
نقاب آسا به روى مهر انور
به پیش روى کودک سر نهادند
زنو بر دل غم دیگر نهادند
به ناموس خدا آن کودک زار
بگفت اى عمّه دل ریش افکار
چه باشد زیر این مندیل مستور
که جُز بابا ندارم هیچ منظور
بگفتش دختر سلطان والا
که آن کس را که خواهى هست این جا
چو این بشنید خود برداشت سرپوش
چُه جان بگرفت آن سر را در آغوش
بگفت اى سرور و سالار اسلام
زقتلت مر مرا روز است چون شام
پدر بعد از تو محنتها کشیدم
بیابانها و صحراها دویدم
همى گفتندمان در کوفه و شام
که اینان خارجند از دین اسلام
مرا بعد از تو اى شاه یگانه
پرستارى نَبُد جُز تازیانه
زکعب نیزه و از ضرب سیلى
تنم چون آسمان گشته است نیلى
بدان سر جمله آن جور و ستمها
بیابان گردى و درد و اَلَمها
بیان کرد و بگفت اى شاه محشر
تو برگو کى بریدت سر زپیکر
مرا در خُردسالى در بدر کرد
اسیر و دستگیر و بى پدر کرد
همى گفت و سر شاهش در آغوش
به ناگه گشته از گفتار خاموش
پرید از این جهان و در جنان شد
در آغوش بتولش آشیان شد
خدیو بانوان در یافت آن حال
که پریده است مرغ بى پر و بال
به بالینش نشست آن غم رسیده
به گرد او زنان داغ دیده
فغان برداشتندى از دل تنگ
به آه و ناله گشتندى هم آهنگ
از این غم شد به آل اللّه اطهار
دوباره کربلا از نو نمودار(۴۵۸)
انتهى ملخّصا
شیخ ابن نما روایت کرده است که حضرت سکینه علیهاالسّلام در ایّامى که در شام بود، و موافق روایت سیّد در روز چهارم از ورود به شام ، در خواب دید که پنج ناقه از نور پیدا شد که بر هر ناقه پیرمردى سوار بود و ملائکه بسیار بر ایشان احاطه کرده بودند و با ایشان خادمى بود مى فرماید پس آن خادم به نزد من آمد و گفت : اى سکینه ! جدّت ترا سلام مى رساند، گفتم : بر رسول خدا سلام باد اى پیک رسول اللّه تو کیستى ؟ گفت : من خدمتکارى از خدمتکاران بهشتم ، پرسیدم این پیران بزرگواران که بر شتر سوار بودند چه جماعت بودند؟ گفت : اوّل آدم صفى اللّه بود، دوّم ابراهیم خلیل اللّه بود و سوّم موسى کلیم اللّه بود و چهارم عیسى روح اللّه بود، گفتم : آن مرد که دست بر ریش خود گرفته بود و از ضعف مى افتاد و بر مى خاست که بود؟ گفت : جدّ تو رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم بود، گفتم : کجا مى رود؟ گفت : به زیارت پدرت حسین علیه السّلام مى روند. من چون نام جدّ خود شنیدم دویدم که خود را به آن حضرت برسانم وشکایت امّت را به او بکنم که ناگاه دیدم پنج هودجى از نور پیدا شد که میان هر هودج زنى نشسته بود، از آن خادم پرسیدم که این زنان کیستند؟ گفت : اوّل حوّا امّ البشر است ، و دوّم آسیه زن فرعون ، و سوّم مریم دختر عمران و چهارم خدیجه دختر خُوَیلد است ، گفتم ، این پنجم کیست که از اندوه دست بر سر گذاشته است و گاهى مى افتد و گاه بر مى خیزد؟ گفت : جده تو فاطمه زهرا علیهاالسّلام است .
من چون نام جدّه خود را شنیدم دویدم خود را به هودج او رسانیدم ودر پیش روى او ایستادم و گریستم و فریاد بر آوردم که اى مادر به خدا قسم که ظالمان این امّت انکار حقّ ما کردند و جمعیّت ما را پراکنده کردند و حریم ما را مباح کردند، اى مادر به خدا سوگند حسین علیه السّلام پدرم را کشتند. حضرت فاطمه علیهاالسّلام فرمود: اى سکینه ! بس است همانا جگرم را آتش زدى و رگ دلم را قطع کردى ، این پیراهن پدرت حسین علیه السّلام است که با من است و از من جدا نخواهد شد تا خدا را با آن ملاقات نمایم ، پس از خواب بیدار شدم (۴۵۹).
خواب دیگرى نیز از حضرت سکینه علیهاالسّلام در شام نقل شده که براى یزید نقل کرده و علاّمه مجلسى رحمه اللّه آن را در (جلاء العیون ) نقل نموده (۴۶۰)، پس از آن فرموده که قطب راوندى از اَعمش روایت کرده است که من بر دور کعبه طواف مى کردم ، ناگاه دیدم که مردى دعا مى کرد و مى گفت : خداوندا! مرا بیامرز دانم که مرا نیامرزى . چون از سبب نا امیدى او سوال کردم مرا از حرم بیرون برد و گفت : من از آنها بودم که در لشکر عمر سعد بودیم و از چهل نفر بودم که سر امام حسین علیه السّلام را به شام بردیم و در راه ، معجزات بسیار از آن سر بزرگوار مشاهده کردیم و چون داخل دمشق شدیم روزى که آن سر مطهّر را به مجلس یزید مى بردند قاتل آن حضرت سر مبارک را برداشت و رَجَزى مى خواند که رکاب مرا پر از طلا و نقره کن که پادشاه بزرگى را کشته ام و کسى را کشته ام که از جهت پدر و مادر از همه کس بهتر است . یزید گفت : هر گاه مى دانستى که او چنین است چرا او را کشتى ؟ و حکم کرد که او را به قتل آورند، پس سر را در پیش خود گذاشت و شادى بسیار کرد و اهل مجلس حجّتها بر او تمام کردند و فایده نکرد چنانچه گذشت .
پس امر کرد که آن سر منوّر را در حجره اى که برابر مجلس عیش و شُرب او بود نصب کردند و ما را بر آن سر موکّل نمودند و مرا از مشاهده معجزات آن سر بزرگوار دهشت عظیم رو داده بود و خوابم نمى برد، چون پاسى از شب گذشت و رفیقان من به خواب رفتند ناگاه صداهاى بسیار از آسمان به گوشم رسید، پس شنیدم که منادى گفت : اى آدم ! فرود آى ، پس حضرت آدم علیه السّلام از جانب آسمان به زیر آمد با ملائکه بسیار، پس نداى دیگر شنیدم که اى ابراهیم ! فرود آى ، و آن حضرت به زیر آمد با ملائکه بى شمار، پس نداى دیگر شنیدم که اى موسى ! به زیر آى ، و آن حضرت آمد با بسیارى از ملائکه ، و همچنین حضرت عیسى علیه السّلام به زیر آمد با ملائکه بى حدّ و اِحصا، پس غلغله عظیم از هوا به گوشم رسید و ندائى شنیدم که اى محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم !به زیر آى ناگاه دیدم که حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم نازل شد با افواج بسیار از ملائکه آسمانها و ملائکه بر دور آن قبّه که سر مبارک حضرت امام حسین علیه السّلام در آنجا بود احاطه کردند و حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم داخل آن قبّه شد، چون نظرش بر آن سر مبارک افتاد ناتوان شد و نشست ، ناگاه دیدم آن نیزه که سر آن مظلوم را بر آن نصب کرده بودند خم شد و آن سر در دامن مطهّر آن سرور افتاد، حضرت سر را بر سینه خود چسبانید و به نزدیک حضرت آدم علیه السّلام آورد و گفت : اى پدر من آدم ، نظر کن که امّت من با فرزند دلبند من چه کرده اند! در این وقت من بر خود بلرزیدم که ناگاه جبرئیل به نزد حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم آمد و گفت : یا رسول اللّه ! من موکّلم به زلزله زمین ، دستورى ده که زمین را بلرزانم و بر ایشان صدائى بزنم که همه هلاک شوند، حضرت دستورى نداد، گفت : پس رخصت بده که این چهل نفر را هلاک کنم ، حضرت فرمود که اختیار دارى ، پس جبرئیل نزدیک هر یک که مى رفت و بر ایشان مى دمید آتش در ایشان مى افتاد و مى سوختند، چون نوبت به من رسید من استغاثه کردم حضرت فرمود که بگذارید او را خدا نیامرزد او را، پس مرا گذاشت و سر را برداشتند و بردند، و بعد از آن شب دیگر کسى آن سر مقدّس را ندید.
و عمر بن سعد لعین چون متوجّه إ مارت رى شد در راه به جهنم واصل شد و به مطلب نرسید.(۴۶۱)
مترجم گوید: بدان که در مدفن سَرِ مبارک سیّد الشهداء علیه آلاف التحیه و الثناء خلاف میان عامّه بسیار است و ذکر اقوال ایشان فایده ندارد و مشهور میان علماى شیعه آن است که حضرت امام زین العابدین علیه السّلام به کربلا آورد با سر سایر شهداء و در روز اربعین به بدنها ملحق گردانید، و این قول به حسب روایات بسیار بعید مى نماید.
و احادیث بسیار دلالت مى کند بر آنکه مردى از شیعیان آن سر مبارک را دزدید و آورد در بالاى سر حضرت امیر المؤ منین علیه السّلام دفن کرد و به این سبب در آنجا زیارت آن حضرت سنّت است و این روایت دلالت کرد که حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم آن سر گرامى را با خود برد.(۴۶۲)
و در آن شکى نیست که آن سر و بدن به اشرف اماکن منتقل گردیده و در عالم قدس به یکدیگر ملحق شده هر چند کیفیّت آن معلوم نباشد.(تمام شد کلام علاّمه مجلسى رحمه اللّه ).(۴۶۳)
فقیر گوید: که آنچه در آخر خبر مروى از اَعْمَش است که عمر سعد در راه رى هلاک شد درست نیاید؛ چه آنکه آن را مختار در منزل خودش در کوفه به قتل رسانید و مستجاب شد دعاى مولاى ما امام حسین علیه السّلام در حق او:
وَسَلَّطَ عَلَیْکَ مَنْ یَذْبَحُکَ بَعْدى عَلى فِراشِکَ.
ابو حنیفه دینورى از حُمَیْد بن مسلم روایت کرده که گفت : عمر سعد رفیق و دوست من بود پس از آمدنش از کربلا و فراغتش از قتل حسین علیه السّلام به دیدنش رفتم و از حالش سؤ ال کردم گفت : ازحال من مپرس ؛ زیرا که هیچ مسافرى بدحالتر از من به منزل خود برنگشت ، قطع کردم قرابت نزدیک را و مرتکب شدم کار بزرگى را.(۴۶۴)
در (تذکره سِبط) است که مردم از او اعراض کردند و دیگر اعتنا به او نمى نمودند و هرگاه بر جماعتى از مردم مى گذشت از او روى مى گردانیدند، و هرگاه داخل مسجد مى شد مردم از مسجد بیرون مى شدند، و هر که او را مى دید بد مى گفت و دشنام مى داد لاجرم ملازمت منزل اختیار کرد تا آنکه به قتل رسید.اَلا لَعْنَهُ اللّهَ عَلَیْهِ.
فصل نهم : در روانه کردن یزید پلید اهل بیت علیهماالسّلام را به مدینه
چون مردم شام بر قتل حضرت سیدالشهداء علیه السّلام و مظلومیّت اهل بیت او و ظلم یزید مطلّع شدند و مصائب اهل بیت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را بدانستند آثار کراهت و مصیبت از دیدار ایشان ظاهر گردید.
یزید لعین این معنى را تفرّس کرد پیوسته مى خواست که ذمّت خود را از قتل حضرت حسین علیه السّلام برى دارد و این کار را به گردن پسر مرجانه گذارد و نیز با اهل بیت بناى رفق و مدارا نهاد و در پى آن بود که التیام جراحات ایشان را تدبیر کند لاجرم روزى روى با حضرت سجّاد علیه السّلام کرد و گفت : حاجات خود را مکشوف دار که سه حاجت شما بر آورده مى شود.
حضرت فرمود: حاجت اوّل من آنکه سر سیّد و مولاى من و پدر من حسین علیه السّلام را به من دهى تا اورا زیارت کنم و از او توشه بردارم و وداع بازپسین گویم .
دوّم آنکه حکم کنى تا هر چه از ما به غارت برده اند به ما ردّ کنند.
سوّم آنکه اگر قصد قتل من دارى شخصى امین همراه اهل بیت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم کنى تا ایشان را به حرم جدّشان برساند.
یزید لعین گفت : امّا دیدار سر پدر هرگز از براى تو میّسر نخواهد شد، و امّا کشتن ترا پس من عفو کردم و از تو گذشتم و زنان را جز تو کسى به مدینه نخواهد برد، و امّا آنچه از شما به غارت ربوده شده من از مال خود به اضعاف قیمت آن عوض مى دهم . حضرت فرمود: ما از مال تو بهره نخواسته ایم مال تو از براى تو باشد، ما اموال خویش را خواسته ایم از بهر آنکه بافته فاطمه دختر محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم و مقنعه و گلوبند و پیراهن او در میان آنها بوده . یزید امر کرد تا آن اموال منهوبه را به دست آوردند و ردّ کردند، و دویست دینار هم به زیاده از مال خود داد، حضرت آن زر را بگرفت و بر مردم فقراء و مساکین قسمت کرد.(۴۶۵)
و علاّمه مجلسى و دیگران نقل کرده اند که یزید اهل بیت رسالت علیهماالسّلام را طلبید و ایشان را میان ماندن در شام با حرمت و کرامت و برگشتن به سوى مدینه با صحّت و سلامت مخیّر گردانید، گفتند اوّل مى خواهیم ما را رخصت دهى که به ماتم و تعزیه آن امام مظلوم قیام نمائیم ، گفت آنچه خواهید بکنید، خانه اى براى ایشان مقرّر کرد و ایشان جامه هاى سیاه پوشیدند و هر که در شام بود از قریش و بنى هاشم در ماتم و زارى و تعزیت و سوگوارى با ایشان موافقت کردند و تا هفت روز بر آن جناب ندبه و نوحه و زارى کردند و در روز هشتم ایشان را طلبید نوازش و عذر خواهى نمود و تکلیف ماندن شام کرد، چون قبول نکردند محملهاى مزیّن براى ایشان ترتیب داده و اموال براى خرج ایشان حاضر کرد و گفت اینها عوض آنچه به شما واقع شده . جناب امّ کلثوم علیهاالسّلام فرمود: اى یزید! چه بسیار کم حیائى ، برادران و اهل بیت مرا کشته اى که جمیع دنیا برابر یک موى ایشان نمى شود و مى گوئى اینها عوض آنچه من کرده ام .
پس نعمان بن بشیر را که از اصحاب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم بود طلب کرد و گفت تجهیز سفر کن و اسباب سفر از هر چه لازم است براى این زنها مهیّا کن ، و از اهل شام مردى را که به امانت و دیانت و صلاح و سداد موسوم باشد با جمعى از لشکر به جهت حفظ و حراست اهل بیت و ملازمت خدمت ایشان برگمار و ایشان را به جانب مدینه حرکت ده .(۴۶۶)
پس به روایت شیخ مفید رحمه اللّه یزید حضرت سیّد سجّاد علیه السّلام را طلبید در مجلس خلوتى و گفت : خداوند لعنت کند پسر مرجانه را، به خدا قسم ! اگر من در نزد پدرت حاضر بودم آنچه از من طلب مى نمود عطا مى کردم و به هر چه ممکن بود مرگ را از او دفع مى دادم و نمى گذاشتم که کشته شود لکن قضاى خدا باید جارى شود، اکنون از براى برآوردن حاجت تو حاضرم به هر چه خواهى از مدینه براى من بنویس تا حاجت تورا برآورم ، پس امر کرد که آن حضرت را جامه دادند و اهل بیت را کِسوه پوشانیدند و با نعمان بن بشیر، رسولى روانه کرد و وصیّت کرد که شب ایشان را کوچ دهند، در همه جا اهل بیت علیهماالسّلام از پیش روى روان باشند و لشکر در عقب باشند به اندازه اى که اهل بیت از نظر نیفتند و در منازل از ایشان دور شوند و در اطراف ایشان متفرّق شوند به منزله نگاهبانان و اگر در بین راه یکى از ایشان را وضوئى یا حاجتى باشد براى رفع حاجت پیاده شود همگان باز ایستند تا حاجت خود را بپردازد و بر نشیند و چنان کار کنند که خدمتکاران و حارسان کنند تا هنگامى که وارد مدینه شوند، پس آن مرد به وصیّت یزید عمل نمود و اهل بیت عصمت علیهماالسّلام را به آرامى و مدارا کوچ مى داد و از هر جهت مراعات ایشان مى نمود تا به مدینه رسانید.(۴۶۷)
و قرمانى در ( اخبار الدُّول ) نقل کرده که نعمان بن بشیر با سى نفر، اهل بیت را حرکت دادند به همان طریق که یزید دستور داده بود تا به مدینه رسیدند. پس فاطمه بنت امیر المؤ منین علیه السّلام به خواهرش جناب زینب علیهاالسّلام گفت که این مرد به ما احسان کرد آیا میل دارید که ما در عوض احسان او چیزى به او بدهیم ؟ جناب زینب علیهاالسّلام فرمود که ما چیزى نداریم به او عطا کنیم جز حُلّى خود، پس بیرون کردند دست برنجن و دوبازو بندى که با ایشان بود و براى نعمان فرستادند و عذر خواهى از کمى آن نمودند. او ردّ کرد جمیع را و گفت : اگر این کار را من براى دنیا کرده بودم همین ها مرا کافى بود و بدان خشنود بودم ، ولکن واللّه من احسان نکردم به شما مگر براى خدا و قرابت شما با حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم (۴۶۸).
سیّد بن طاوس رحمه اللّه نقل فرموده : زمانى که عیالات حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام از شام به مدینه مراجعت مى کردند به عراق رسیدند به (دلیل راه ) فرمودند که ما را از کربلا ببر، پس ایشان را از راه کربلا سیر دادند، چون به سر تربت پاک حضرت سید الشهداء(علیه آلاف التحیه و الثناء) رسیدند جابر بن عبداللّه را با جماعتى از طایفه بنى هاشم و مردانى از آل پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را یافتند که به زیارت آن حضرت آمده بودند، پس در یک وقتى به آنجا رسیدند که یکدیگر را ملاقات نمودند و بناى نوحه و زارى و لطمه و تعزیه دارى را گذاشتند و زنان قبائل عرب که در آن اطراف بودند جمع شدند و چند روز اقامه ماتم و عزادارى نمودند(۴۶۹).
مؤ لف گوید: مکشوف باد که ثِقات محدّثین و مورّخین متّفق اند بلکه خود سیّد جلیل على بن طاوس نیز روایت کرده که بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السّلام عمر سعد نخست سرهاى شهدا را به نزد ابن زیاد روانه کرد و از پس آن روز دیگر اهل بیت را به جانب کوفه بُرد و ابن زیاد بعد از شناعت و شماتت با اهل بیت علیهماالسّلام ایشان را محبوس داشت و نامه به یزید بن معاویه فرستاد که در باب اهل بیت و سرها چه عمل نماید. یزید جواب نوشت که به جانب شام روان باید داشت . لاجرم ابن زیاد تهیّه سفر ایشان نموده و ایشان را به جانب شام فرستاد(۴۷۰).
و آنچه از قضایاى عدیده و حکایات متفرّقه سیر ایشان به جانب شام از کتب معتبره نقل شده چنان مى نماید که ایشان را از راه سلطانى و قُرى و شهرهاى معموره عبور دادند که قریب چهل منزل مى شود، و اگر قطع نظر کنیم از ذکر منازل ایشان و گوئیم از بریّه و غربى فرات سیر ایشان بوده ، آن هم قریب به بیست روز مى شود. چه مابین کوفه و شام به خط مستقیم یک صد و هفتاد و پنج فرسخ گفته شده و در شام هم قریب به یک ماه توقّف کرده اند چنانکه سیّد در (اقبال ) فرموده (۴۷۱) روایت شده که اهل بیت یک ماه در شام اقامت کردند در موضعى که ایشان را از سرما وگرما نگاه نمى داشت ، پس با ملاحظه این مطالب ، خیلى مستبعد است که اهل بیت بعد از این همه قضایا از شام برگردند و روز بیستم شهر صفر که روز اربعین و روز ورود جابر به کربلا بوده به کربلا وارد شوند و خود سیّد اجلّ این مطلب را در (اقبال ) مستبعد شمرده ، بعلاوه آنکه احدى از اجلاء فن حدیث و معتمدین اهل سِیَر و تواریخ در مقاتل و غیره اشاره به این مطلب نکرده اند با آنکه دیگر ذکر آن از جهاتى شایسته بود بلکه از سیاق کلام ایشان انکار آن معلوم مى شود؛ چنانکه از عبارت شیخ مفید در باب حرکت اهل بیت علیهماالسّلام به سمت مدینه دریافتى و قریب این عبارت را ابن اثیر و طبرى و قرمانى و دیگران ذکر کرده اند و در هیچ کدام ذکرى از سفر عراق نیست بلکه شیخ مفید و شیخ طوسى و کفعمى گفته اند که در روز بیستم صفر، حَرم حضرت ابى عبداللّه الحسین علیه السّلام رجوع کردند از شام به مدینه و در همان روز جابر بن عبداللّه به جهت زیارت امام حسین علیه السّلام به کربلا آمد و اوّل کسى است که امام حسین علیه السّلام را زیارت کرد.(۴۷۲)
و شیخ ما علاّمه نورى – طاب ثراه – در کتاب (لؤ لؤ و مرجان ) کلام را در ردّ این نقل بسط تمام داده و از نقل سیّد بن طاوس آن را در کتاب خود عذرى بیان نموده ولکن این مقام را گنجایش بسط نیست (۴۷۳).
و بعضى احتمال داده اند که اهل بیت علیهماالسّلام در حین رفتن از کوفه به شام ، به کربلا آمده اند و این احتمال به جهاتى بعید است . وهم احتمال داده شده که بعد از مراجعت از شام به کربلا آمده اند لکن در غیر روز اربعین بوده ، چه سیّد و شیخ ابن نما که نقل کرده اند ورود ایشان را به کربلا به روز اربعین مقیّد نساخته اند واین احتمال نیز ضعیف است به سبب آنکه دیگران مانند صاحب (روضه الشهداء) و (حبیب السّیر) و غیره که نقل کرده اند مقیّد به روز اربعین ساخته اند، و از عبارت سیّد نیز ظاهر است که با جابر در یک روز و یک وقت وارد شدند؛ چنانکه فرمود: فَوافَوا فی وَقْتٍ واحدٍ و مسلّم است که ورود جابر به کربلا در روز اربعین بوده و بعلاوه آنچه ذکر شد تفصیل ورود جابر به کربلا در کتاب (مصباح الزائر) سیّد بن طاوس و (بشاره المصطفى ) که هر دو از کتب معتبره است موجود است و ابدا ذکرى از ورود اهل بیت در آن هنگام نشده با آنکه به حسب مقام باید ذکر شود و شایسته باشد که ما روایت ورود جابر را که مشتمل است بر فوائد کثیره در اینجا ذکر نمائیم .(۴۷۴)
شیخ جلیل القدر عماد الدین ابوالقاسم طبرى آملى که از اجلاّء فن حدیث و تلمیذ ابوعلى بن شیخ طوسى است در کتاب (بشاره المصطفى ) که از کتب بسیار نفیسه است ، مُسنَدا روایت کرده است از عطیّه بن سعد بن جناده عوفى کوفى که از رُوات امامیه است و اهل سنّت در رجال تصریح کرده اند به صدق او در حدیث که گفت : ما بیرون رفتیم با جابر بن عبداللّه انصارى به جهت زیارت قبر حضرت حسین علیه السّلام پس زمانى که به کربلا وارد شدیم جابر نزدیک فرات رفت و غسل کرد پس جامه را لنگ خود کرد و جامه دیگر را بر دوش افکند پس گشود بسته اى را که در آن (سُعد) بود و بپاشید از آن بر بدن خود، پس به جانب قبر روان شد و گامى بر نداشت مگر با ذکر خدا تا نزدیک قبر رسید مرا گفت : که دست مرا به قبر گذار، من دست وى را بر قبر گذاشتم چون دستش به قبر رسید بى هوش بر روى قبر افتاد، پس آبى بر وى پاشیدم تا به هوش آمد و سه بار گفت یا حسین ! سپس گفت : حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ؟ آیا دوست جواب نمى دهد دوست خود را؟ پس گفت : کجا توانى جواب دهى و حال آنکه در گذشته از جاى خود رگهاى گردن تو و آویخته شده بر پشت و شانه تو، و جدائى افتاده ما بین سر و تن تو، پس شهادت مى دهم که تو مى باشى فرزند خیر النّبیین و پسر سیّدالمؤ منین و فرزندهم سوگند تقوى و سلیل هُدى و خامس اصحاب کساء و پسر سیّد النقباء و فرزند فاطمه علیهاالسّلام سیّده زنها و چگونه چنین نباشى و حال آنکه پرورش داده ترا پنجه سیّدالمرسلین و پروریده شدى در کنار متّقین و شیر خوردى از پستان ایمان و بریده شدى از شیر باسلام و پاکیزه بودى در حیات و ممات ، همانا دلهاى مؤ منین خوش نیست به جهت فراق تو و حال آنکه شکى ندارد در نیکوئى حال تو، پس بر تو باد سلام خدا و خشنودى او، و همانا شهادت مى دهم که تو گذشتى بر آنچه گذشت بر آن برادر تو یحیى بن زکریا. پس جابر گردانید چشم خود را بر دور قبر و شهدا را سلام کرد بدین طریق :
اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ اَیَّتُهَا الاَْرْواحُ الّتى حَلَّت بِفِناءِ قَبْرَ الْحُسَینِ عَلَیْهِ السَّلامُ وَاَناخَتْ بِرَحْلِهِ اَشْهَدُ اَنَّکُم اَقَمْتُمُ الصَّلوهَ وَ آتَیْتُمُ الزَّکوهَ وَاَمَرتُمْ بِالمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتُمْ عَنِ المُنکَرِ وَ جاهَدْتُمُ المُلْحِدینَ وَعَبدْتُمُ اللّهَ حَتّى اَتیکُمُ اْلیَقینُ.
پس گفت : سوگند به آنکه بر انگیخت محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم را به نبوّت حقّه که ما شرکت کردیم در آنچه شما داخل شدید در آن . عطیه گفت : به جابر گفتم : چگونه ما با ایشان شرکت کردیم و حال آنکه فرود نیامدیم ما وادئى را و بالا نرفتیم کوهى را و شمشیر نزدیم و امّا این گروه ، پس جدائى افتاده ما بین سر و بدنشان و اولادشان یتیم و زنانشان بیوه گشته ؟! جابر گفت : اى عطیّه ! شنیدم از حبیب خود رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم که مى فرمود: هر که دوست دارد گروهى را، با ایشان محشور شود و هر که دوست داشته باشد عمل قومى را، شریک شود در عمل ایشان . پس قسم به خداوندى که محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم را به راستى برانگیخته که نیّت من و اصحابم بر آن چیزى است که گذشته بر او حضرت حسین علیه السّلام و یاورانش .
پس جابر گفت : ببرید مرا به سوى خانه هاى کوفه ، پس چون پاره اى راه رفتیم به من گفت : اى عطیّه آیا وصیّت کنم ترا و گمان ندارم که برخورم ترا پس از این سفر، و آن وصیّت این است که دوست دار دوست آل محمّد را مادامى که ایشان را دوست دارد، و دشمن دار دشمن آل محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم را تا چندى که دشمن است با ایشان اگر چه روزه دار و نمازگزار باشند، و مدارا کن با دوست آل محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم اگر چه بلغزد از ایشان پائى از بسیارى گناهان و استوار و ثابت بماند پاى دیگر ایشان از راه دوستى ایشان ، همانا دوست ایشان بازگشت نماید به بهشت و دشمن ایشان باز گردد به دوزخ (۴۷۵).
تذییل : از توصیف جابر حضرت امام حسین علیه السّلام را به (خامس اصحاب کساء) معلوم مى شود که این لقب از القاب معروفه آن حضرت بوده و حدیث اجتماع خمسه طیبه علیهماالسّلام تحت کساء از احادیث متواتره است که علماء شیعه و سنّى روایت کرده اند، و در احادیث آیه تطهیر بعد از اجتماع ایشان نازل شده ، و هم در احادیث مباهله نیز به کثرت وارد است ، و شاید سرّ جمع نمودن حضرت رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم انوار طیبه اهل بیت مکرّم را تحت کساء براى رفع شبهه باشد که کسى نتواند ادّعاى شمول آیه براى غیر مجتمعین تحت کساء نماید اگر چه جمعى از معاندین عامه تعمیم دادند ولى اغراض فاسده آنها از بیانات وارده آنها واضح و هویداست .
و امّا حدیث معروف به حدیث کساء که در زمان ما شایع است به این کیفیّت در کتب معتبره و معروفه واصول حدیث و مجامع متقنه محدّثین دیده نشده مى توان گفت از خصائص کتاب (منتخب ) است . و امّا آنچه جابر در کلام خود گفته که تو گذشتى بر طریقه یحیى بن زکریا اشاره است به مشابهت تامّه که ما بین سیدالشهداء علیه السّلام و یحیى بن زکریا علیه السّلام واقع است ، چنانچه تصریح به آن فرموده حضرت صادق علیه السّلام در خبرى که فرموده : زیارت کنید حضرت حسین علیه السّلام را و جفا نکنید او را که او سیّد شهداء و سیّد جوانان اهل بهشت و شبیه یحیى بن زکریا است .(۴۷۶)
و جُمله اى از اهل حدیث روایت کرده اند از سیّد سجّاد علیه السّلام که فرمود: بیرون شدیم با پدرم حسین علیه السّلام پس فرود نیامد در منزلى و کوچ نکرد از آنجا مگر آنکه یاد نمود یحیى بن زکریا را. و روزى فرمود که از پستى این جهان بود که سر یحیى را هدیه فرستادند براى زن زناکارى از بنى اسرائیل (۴۷۷) و بعید نیست که تکرار ذکر امام حسین علیه السّلام ، یحیى علیه السّلام را اشاره به همین معنى بوده باشد؛ امّا وجه شباهت که ما بین این دو مظلوم بوده پس بسیار است و ما به ذکر هشت وجه اکتفا مى کنیم :
اوّل – آنکه همنامى براى این هر دو معصوم پیش از تسمیه آنها نبوده ، چنانچه در روایات عدیده وارد است که نام یحیى و حضرت حسین علیهماالسّلام را کسى پیش از این دو مظلوم نداشته ؛
دوّم – آنکه مدّت حمل هر دو شش ماه بوده ، چنانچه در جمله اى از روایات وارد است ؛
سوّم – آنکه قبل از ولادت هر دو، اخبار و وحى آسمانى به ولادت و شرح مجارى احوال هر دو آمد چنانچه مشروحا در باب ولادت حضرت الشهداء علیه السّلام و درتفسیر آیه : (وَحَمَلَتْهُ اُمُّهُ کُرْهاوَ وَضعَتْهُ کُرها) محدّثین ومفسّرین نقل کرده اند.(۴۷۸)
چهارم – گریستن آسمان بر هردوکه در روایت فریقین در تفسیر آیه کریمه فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الاَْرْضُ(۴۷۹) وارد است .
و قطب راوندى روایت کرده بَکَتِ السَّماءُ عَلَیهما اَرْبَعینَ صَباحا الخ .(۴۸۰)
پنجم – آنکه قاتل هر دو ولد زنا بوده و در این باب چندین روایت وارد شده بلکه از حضرت باقر علیه السّلام مروى است که انبیاء را نکشد مگر اولاد زنا(۴۸۱)
ششم – آنکه سر هر دو را در طشت طلا نهادند و براى زنا کاران و زنا زادگان هدیه بردند چنانچه در جمله اى از روایات هست لکن تفاوتى که هست سر یحیى علیه السّلام را در طشت بریدند که خون او به زمین نرسد تا سبب غضب الهى نشود لکن کفّار کوفه و اتباع بنى امیّه – لعنهم اللّه – این رعایت را از حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام نکردند.
وَلَنِعمَ ما قیلَ:
شعر :
حیف است خون حلق تو ریزد به روى خاک
یحیاى من اجازه که طشتى بیاورم
هفتم – تکلّم سر یحیى علیه السّلام چنانچه در (تفسیر قمّى ) است ، و تکلّم سر مطهّر جناب سیدالشهداء علیه السّلام چنانچه در مقام خود گذشت .(۴۸۲)
هشتم – انتقام الهى براى یحیى و امام حسین علیهماالسّلام به کشته شدن هفتاد هزار تن چنانچه در خبر (مناقب ) است (۴۸۳).
و از تطبیق حال حضرت سیّد الشهداء با حضرت یحیى علیهماالسّلام معلوم مى شود سرّ احادیث وارده که آنچه در اُمَم سابقه واقع شده در این امّت واقع شود. حَذْو النّعل بالنّعل والقذّه بالقذّه واللّه العالم .
و امّا وصیّت جابر به عطیّه که دوست دار دوست آل محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم را الخ ، شبیه به همین را نوشته حضرت امام رضا علیه السّلام براى جمّال خویش به این عبارت :
کُنْ مُحِبّا لاَِّلِ مُحَمَّدٍ علیهماالسّلام وَ اِنْ کُنْتَ فاسِقا وَ مُحِبّا لِمُحِبِّهِمْ وَ اِنْ کانُوا فاسِقینِ.(۴۸۴)
قطب راوندى در (دعوات ) فرموده که این مکتوب شریف الا ن نزد بعضى از اهل (کرمند) که قریه ایست از ناحیه ما به اصفهان موجود است و واقعه اش آن است که مردى از اهل آن قریه جمّال مولاى ما ابوالحسن علیه السّلام بوده و در زمان توجّه آن سلطان ایمان به سمت خراسان ، چون خواسته از خدمت آن حضرت مرخّص شود عرض کرده یابن رسول اللّه مرا مشرّف فرما به چیزى از خطّ مبارکت که تبرّک جویم به آن و آن مرد از عامّه بوده پس حضرت این مکتوب را به او عنایت فرموده (۴۸۵)
منتهی الامال //شیخ عباس قمی
۳۰۲- (بحارالانوار) ۴۵/۶۰٫
۳۰۳- (بحارالانوار) ۴۵/۵۸ – ۵۹٫
۳۰۴- در بعضى نسخه ها (حُویَّه ) یا (حَوْبَه ) ذکر شده .
۳۰۵- (بحارالانوار) ۴۵/۶۰٫
۳۰۶- (بحار الانوار) ۴۵/۵۸، (سوگنامه کربلا) (ترجمه لهوف ) ص ۲۴۱٫
۳۰۷- (مثیر الاحزان ) ص ۸۰٫
۳۰۸-(کامل الزیارات ) ص ۲۷۴، باب ۸۸، چاپ صدوق ، تهران .
۳۰۹- (بحارالانوار) ۴۵/۵۸٫
۳۱۰- (بحارالانوار) ۴۵/۵۸٫
۳۱۱- (معراج المحبه ) ص ۹۳، چاپ محمد على انصارى ، سال ۱۳۵۷ شمسى .
۳۱۲- صاحب (روضه الصفا) گفته که بعضى گفته اند: عمر سعد هر دو دست او را یعنى شمر را گرفته گفت : از خداى تعالى شرم ندارى که بر قتل این پسر بیمار اقدام مى نمائى ؟ شمر گفت : فرمان عبیداللّه صادر شده که جمیع پسران حُسین را بکشم و عُمَر در این باب مبالغه کرد و شمر از آن فعل قبیح و امر شنیع دست باز داشته امر کرد تا آتش در خیمه هاى اهل بیت مصطفى زدند.
با چنین سنگدلى ها که از آن قوم آمد
سنگ نبارید زهى مستنکر
این چنین واقعه حادث و آنگاه هنوز
چرخ گردان و فلک روشن و خورشید انور
۳۱۳- (بحارالانوار) ۴۵/۵۹٫
۳۱۴- (اقبال الاعمال ) ص ۴۹، چاپ اءعلمى ، بیروت .
۳۱۵- (مصباح المُتَهجّد) ص ۵۴۳، چاپ اءعلمى ، بیروت .
۳۱۶- (مناقب ) ابن شهر آشوب ۴/۱۲۲، چاپ دار الا ضواء، بیروت
۳۱۷- (امالى شیخ صدوق ) ص ۱۹۱ و ۱۹۲، مجلس ۲۷، حدیث ۲۰۱٫
۳۱۸- (کامل بهائى ) ۲/۳۰۳، چاپ مرتضوى ، تهران .
۳۱۹-
اى داغ تو روان خون دل از دیده و حور
بى تو عالم همه ماتمکده تا نفخه صور
تا جهان باشد و بوده است که داده است نشان
میزبان خفته به کاخ اندر و میهمان به تنور
سَر بى تن که شنیده است به لب آیه کهف
یا که دیده است به مشکاه تنور آیه نور (شیخ عباس قمّى رحمه اللّه )
۳۲۰- (تاریخ طبرى ) ۶/۲۴۷، تحقیق : صدقى جمیل العطّار.
۳۲۱- (معراج المحّبه ) ص ۹، چاپ محمّدعلى انصارى .
۳۲۲- آتشکده نیرّ تبریزى ص ۱۳۰، چاپ فردوسى ، تبریز، ۱۳۶۴ ش .
۳۲۳- (دیوان محتشم کاشانى ) ص ۲۸۴، با مختصر تفاوت ، چاپ سنائى ، تهران .
۳۲۴- بدان که (جامعه ) اسم یک نوع از (غُل ) است و وجه این تسمیه آن است که جمع مى کند دستها را به سوى گردن و غُل طوقه آهنى است در گردن گذارند و از دو طرف زنجیر دارد که به اختلاف از دو طرف آن طوقه خارج مى شود، یعنى از طرف راست به سمت دست چپ و از طرف چپ به سمت دست راست مى رود دو دستها بسته مى شود دو طرف زنجیر پس از بسته شدن دستها به وسیله گداختن یا کوبیدن به هم وصل مى شود که دیگر جدا نشود و از این جهت هنگامى که یزید پلید خواست غُل را گردن آن حضرت بردارد سوهان خواست (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ).
۳۲۵- (معراج المحبّه ) ص ۹۷٫
۳۲۶- این کلمات حضرت زینب علیهاالسّلام اشاره باشد به آنچه ظاهر شد از هارون الرشید و متوکل لعین و در محو آثار آن قبر شریف چنانچه در (تتمّه المنتهى ) در حال متوکّل به شرح رفته به آنجا مراجعه شود (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ).
۳۲۷- (کامل الزیارات ) ص ۲۷۳ و ۲۷۴، باب ۸۸٫
۳۲۸- (سوگنامه کربلا) (ترجمه لهوف )، ص ۲۴۵٫
۳۲۹- (دیوان محتشم کاشانى ) ص ۲۸۳ و ۲۸۴٫
۳۳۰- (بحارالانوار) ۴۵/۵۸٫
۳۳۱- (بحار الانوار) ۴۵/۵۹٫
۳۳۲- (بحارالانوار) ۴۵/۵۹٫
۳۳۳- (مصباح ) کفعمى ، ص ۹۶۷، اءعلمى ، بیروت .
۳۳۴- (مناقب ) ابن شهر آشوب ۴/۱۲۱٫
۳۳۵- (ارشاد) شیخ مفید ۲/۱۱۴٫
۳۳۶- (کامل بهایى ) ۲/۲۸۷٫
۳۳۷- (الدروس الشرعیّه ) ۲/۱۱، چاپ انتشارات اسلامى ، قم .
۳۳۸- (ناسخ التواریخ ) زندگانى امام حسین علیه السّلام ۳/۳۴، چاپ اسلامیه .
۳۳۹- سوره ابراهیم (۱۴)، آیه ۴۲٫
۳۴۰- (مناقب ) ابن شهر آشوب ۴/۹۱ و ۹۲٫
۳۴۱- (بحار الانوار) ۴۵/۲۳۲٫
۳۴۲- (بحارالانوار) ۴۵/۲۳۰٫
۳۴۳- (ترمذى ) هو الشیخ الحافظ ابو عیسى محمّدبن عیسى بن سوره المتوفى سنه ۲۷۵ و جامِعُ اَحَدِالصَحاح السِّت و ترمذ قریه قدیمه على طرف نهر بلخ (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ).
۳۴۴- (والسّمعانى ) هو ابوسعد عبدالکریم بن محمّدالمروزى الشّافعى صاحب کتاب الانساب و فضایل الصحابه و غیر هما توفّى بمرو سنه ۵۶۲ (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ).
۳۴۵- (صحیح ترمذى ) ۵/۴۲۸، حدیث ۳۷۹۶، دارالفکر، بیروت .
۳۴۶- (بحار الانوار) ۴۵/۲۳ از (مقتل محمّدبن ابى طالب ) نقل کرده است .
۳۴۷- (تذکره الخواص ) ص ۲۳۰٫
۳۴۸- (امالى شیخ طوسى ) ص ۳۲۶، مجلس ۱۱، حدیث ۶۵۳٫
۳۴۹- در (کامل بهائى )(۲/۲۹۰) است که چون ابن زیاد حکم کرد که سر مقدّس را در کوچه هاى کوفه بگردانند در جمیع کوچه ها و قبایل صد هزار خلق در نظاره آن سر جمع شدند بعضى به تعزیت و بعضى به تهنیت (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ).
۳۵۰- (شَبَه ) مهرهُ سیاه است معرّبش (سَبَج ) است .
۳۵۱- (بحار الانوار) ۴۵/۱۱۴ و ۱۱۵٫
۳۵۲- (بحارالانوار) ۴۵/۱۰۸٫
۳۵۳- (سیف الاُمّه ) (ردّ رساله پادرى ) ، نسخه خطّى کتابخانه مسجد اعظم ، به شماره ۳۶۸٫
۳۵۴- یعنى چون مردم دیدند که جناب زینب ۳ اشاره به سکوت کرده خواست تکلم فرماید، سکوت اختیار کردندو از رفتن توقف نمودند تا گوش دهند چه مى فرماید و چون مردم از رفتن باز ایستادند لاجرم زنگها از صدا افتاد، امّا بیانات وارده بعضى از اهل خبر که این را یکى از کرامات جناب زینب ۳ شمرده اند از اجتهادات است . و براى جلالت قدر آن مخدّره محتاج به نقل این کرامتها نیست (شیخ عبّاس قمّى ؛).
۳۵۵- (امالى شیخ مفید) ص ۳۲۱ – ۳۲۴، مجلس ۳۸، حدیث ۸٫ (امالى شیخ طوسى ،ص ۹۱ – ۹۳، مجلس سوم ، حدیث ۱۴۲٫
۳۵۶- (احتجاج ) طبرسى ۲/۳۱٫
۳۵۷- فى الْحَدیثِ نَهى عَنْ قَتْل شَیْى ءٍ مِنَ الدَّوابَ صَبْرا هُوَ اَنْ یُمْسَکَ شَیْى ءٌ مِنْ ذَواتِ الرُّوحِ حَیّا ثُمَّ یُرْمى بشَیْى ءٍ حَتى یَمُوتَ. کذا فى النِّهایه . (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ).
۳۵۸- (سوگنامه کربلا) (ترجمه لهوف ) ابن طاوس ، ص ۲۸۷ – ۲۹۱٫
۳۵۹- حاضر مجاور، بادى = صحرانشین .
۳۶۰- و شاید همین قضیب بوده که از بابت تجسم اعمال به صورت مار برزخى شده که در جمله اى از کتب علماى تاریخ نقل شده که در زمان مختار سر نحس این کافر را در میان سر قَتَله بود و بر زمین انداخته بودند و مردم تماشا مى نمودند که مارى در سوراخ بینى و دهان او داخل ود و بیرون مى آید و مردم مى گفتند: قَدْجائَتْ قَدْجائَتْ، یعنى مار باز آمد و این عمل مکرّر واقع شد و از تاریخ طبرى مستفاد مى شود که ابن زیاد ملعون یک ساعت آن قضیب را به دندانهاى نازنین آن حضرت مى زد مکرّر و متوالى مثل باران که بر زمین مى بارد. (تاریخ طبرى ) ۶/۲۴۸، (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ).
۳۶۱- همین معناى ترجمه (سجّاعه ) به سین مهمله است و محتمل است که (شجاعه ) به شین معجمه باشد یعنى زن پر دل و دلیر و شجاع است چنانچه در (منتهى الارب ) شجاعه بالتّثلیث زن پر دل و دلاور در شدّت .
فقیر گوید: که کافى است در پر دلى جناب زینب علیهاالسّلام که در آن مجمع بزرگ آن دبّ اکبر را تعییر و سرزنش کرد به مادرش مرجانه و آن کنیزکى بود زانیه مشهوره به زنا.
وَقَدْ اَشارَاِلَیهاامیر المُؤ منین علیه السَّلامُ فى قَوله لِلْمیثَم التمّار لَیَاْ خُذَنَّکَ الْعُتُلُّ الزَّنیم ابْنُ الاَْمَهِ الْفاجِرَهِ عُبَیدُ اللّه بنُ زیاد وَاَشارَ اِلَیها اَیْضا الشّاعرُ فى هذا الْبَیتِ:
لَعَنَ اللّهُ حَیْثُ حَلَّ زِیادا
وَابْنَهُ والْعَجُوزَ ذاتَ الْبَعوُلِ.
(شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه )
۳۶۲- (تاریخ طبرى ) ۶/۲۴۸ و ۲۴۹٫
۳۶۳- (مثیر الاحزان ) ص ۹۱٫
۳۶۴- سوره زُمر (۳۹)، آیه ۴۲٫
۳۶۵- (سوگنامه کربلا) ص ۲۹۷٫
۳۶۶- (بحار الانوار) ۴۵/۱۱۸٫
۳۶۷- یعنى حیا و شرم مى کنید از ایشان .
۳۶۸- (سبخه ) یعنى زمین شوره زار و اسم موضعى است در بصره و شاید در کوفه شوره زارى بوده که عبداللّه را در آنجا به دار زدند، و بعضى به جاى سبخه ، مسجد ذکر کرده اند. واللّه العالم ، (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ).
از کتاب (درّ النّظیم ) معلوم مى شود که خبر قتل امام حسین علیه السّلام به مدینه بعد از بیست و چهار روز از روز عاشورا رسید و اللّه العالم ، (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه )
۳۶۹- سوره کهف (۱۸)، آیه ۹٫
۳۷۰- (ارشاد) شیخ مفید، ۲/۱۱۷٫
۳۷۱- (بحار الانوار) ۴۵/۱۸۹، حدیث ۳۵٫
۳۷۲- (ارشاد) شیخ مفید ۲/۱۱۸٫
۳۷۳- (ارشاد) شیخ مفید ۲/۱۲۳، (اَلاَرْنب ) وقعهٌ کانَتْ لبنى زُبَید عَلى بنى زیاد من بنى الحرث بن کعب و هذا البیت العمرو بن معدى کرب ، (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ).
۳۷۴- همان ماءخذ.
۳۷۵- (بحار الانوار) ۴۵/۱۲۲٫
۳۷۶- (ارشاد) شیخ مفید ۲/۱۲۴٫
۳۷۷- (امالى شیخ طوسى ) ص ۹۰، مجلس سوّم ، حدیث ۱۳۹٫
۳۷۸- (بحارالانوار) ۴۵/۱۹۹، (تاریخ طبرى ) ۶/۲۵۵٫
۳۷۹- (تاریخ طبرى ) ۶/۲۵۲، تحقیق : صدقى جمیل العطار.
۳۸۰- (ارشاد) شیخ مفید، ۲/۱۱۸٫
۳۸۱- المقریزى تقى الدین احمد بن على المورّخ صاحب الکتب الکثیره منها تاریخ مصر المسمى ب (المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الا ثار)، اصله من بعلبک و یعرف بالمقریزى نسبه الى حاره کانت تعرف بحاره المقازره توفّى سنه ۸۴۵ (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ).
۳۸۲- (الخطط و الا ثار) ۱/۴۳۰٫
۳۸۳- (کامل بهائى ) عماد الدین طبرى ۲/۲۹۱٫
۳۸۴- (اقبال الاعمال ) ص ۵۹، اعلمى ، بیروت .
۳۸۵- (تِبْر مُذاب ): (تِبْر) به تقدیم تاء مکسوره بر موحدّه ساکنه یعنى طلا و (مُذاب ) یعنى آب شده (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ).
مخفى نماند که ابو مِخْنف لوط بن یحیى الا زْدى از بزرگان محدّثین و معتمد ارباب سِیَر و تواریخ است و مقتل او در نهایت اعتبار؛ چنانچه از نقل اعاظم علماى قدیم از آن و از سایر مؤ لّفاتش معلوم مى شود ولکن افسوس و آه که اصل مَقْتَل بى عیب او در دست نیست و این مقتل موجود و منسوب به او مشتمل است بر بعضى مطالب مُنْکره که باید اَعادى و جهّال آن را به جهت پاره اى از اغراض فاسده در آن کتاب نقل کرده باشند و از این جهت از درجه اعتبار افتاده و بر مفردات آن شیخ وثوقى نیست ، لکن آن چه در باب سِیَر اهل بیت از کوفه و شام از قضایاى ه نقل کرده که ملخّص آن را ما نقل کردیم نشود گفت تمام آن از دسّ وضّاعین باشد سِیّما که در بعضى از آنها داعى بر وضع نیست و علاوه بر آن شواهد بسیار بر صدق غالب از قضایا در کتب معتبره یافت مى شود: مثل قضیّه دیر راهب قِنِّسْرین که در یک منزلى حَلَب بوده و در سنه ۳۵۱ به جهت غارت روم خراب شده و قصّه یهودى حرانى که سیّد عطاءاللّه بن سیّد غیاث الدین در (روضه الاحباب ) نقل کرده و ابن شهر آشوب قضایاى بسیار نقل کرده و عالم جلیل خبیر عماد الدین حسن بن على طبرسى در (کامل السقیفه ) تصریح کرده بر آن که در این سِیَر به اَمَد و موصل و نصیبین و بعلبک و میافارقین و شَیْزَر عبور کردند. فاضل المعى ملاّ حسین کاشفى قضایاى متعدده در بین عبور از بسیارى منازل در (روضه الشهدا) نقل کرده و از مجموع ، اطمینان حاصل مى شود که مسیر از آن راه بوده و خلاف آن نیز از اصل و کلمات اصحاب تا کنون به نظر نرسیده .واللّه العالم (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه )
۳۸۷- همانا به این گردانیدن اهل بیتِ خَیْرُالانام در دیار اسلام ، اشاره فرموده حضرت زینب علیهاالسّلام در خطبه خود در مجلس یزید:
اَمِنَ العَدْلِ یَابْنَ الْطُلَقاء تَحْذیرُکَ حَرائرَکَ وَ إ ماءکَ و سَوْقَکَ بَناتِ رَسول اللّهَ سَبایا؟! قَدْ هَتَکْتَ سُتُورَهُنَّ و اَبْدَیْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدوُبِهِنَّ الاَْعْداءُ مِنْ بَلَدٍ الى بلدٍ و یَسْتَشْرِفُهُنَّ اَهل الْمَناهِلِ و الْمَناقِلِ الخ . (سوگنامه کربلا) ص ۳۳۰
و اشاره فرموده به اشهار راءس مقدس ، این شاعر:
رَاءسُ ابْن بنتِ محمَّدٍ وَ وَصیّهِ
لِلْمُسلمینَ عَلى قَناهٍ یُرْفَعُ
وَالْمُسلمونَ بِمَنظَرٍ و بِمَسمَعٍ
لا جازعٌ مِنْهُمْ وَلا مُتَوَجَّعٌ
اَیْقَظْتَ اَجْفاناً وَ کُنْتَ لَها کِرىً
وَ اَنَمْتَ عَیْناً لَمْ تَکُنْ بِکَ تَهْجَعُ
کَحَلَتْ بِمَنْظَرِکَ الْعُیُونُ عِمایَهً
وَاَصَمَّ رُزْؤُکَ کُلَّ اُذُنٍ تَسْمَعُ
ما رَوْضَهٌ إ لاّ تَمَنَّتْ انّها
لَکَ مَضْجَعٌ وَلِخَطِّ قَبْرِکَ مَوضِعٌ
(سوگنامه کربلا) ترجمه لهوف ص ۲۹۸ (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه )
۳۸۸- (مناقب ابن شهر آشوب ۴ / ۸۹ و ۹۰٫
۳۸۹- (روضه الشهداء) ص ۳۸۶، تصحیح : علامه شعرانى .
۳۹۰- سوره شعراء (۲۶)، آیه ۲۲۷٫
۳۹۱- (روضه الشهداء) ص ۳۶۷٫
۳۹۲- (معجم البلدان ) ۲ / ۱۸۶، چاپ دارصادر، بیروت .
۳۹۳- (تاریخ حلب ) ۱ / ۲۵۳٫
۳۹۴- (سوگنامه کربلا) (ترجمه لهوف ) ص ۳۱۵ ، ۳۱۶٫
۳۹۵- و در روایت (تذکره سبط) است که گفت : اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّه وَ اَنّ جَدَّکَ مُحَمّداً رَسُولُ اللّهِ صَلّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اَشْهَدُ اءنّنى موْلاکَ و عَبْدُکَ پس از دیر فرود آمد و خدمت اهل بیت مى کرد.(شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه )
۳۹۶- سوره ابراهیم (۱۴)، آیه ۴۲٫
۳۹۷- سوره شعرا (۲۶)، آیه ۲۲۷٫
۳۹۸- (بحارالانوار) ۴۵ / ۱۸۴ – ۱۸۵٫
۳۹۹- (مصباح ) کفعمى ص ۶۷۶، اءعلمى ، بیروت .
۴۰۰- (سوگنامه کربلا) (ترجمه لهوف ) ص ۳۱۷٫
۴۰۱- (جلاء العیون ) ص ۷۲۹٫
۴۰۲- سوره ابراهیم (۱۴)، آیه ۴۲٫
۴۰۳- سوره شعراء (۲۶)، آیه ۲۲۷٫
۴۰۴- (مناقب ) ابن شهر آشوب ۴/۶۸٫
۴۰۵- سوره کهف (۱۸)، آیه ۹٫
۴۰۶- (خرائج ) راوندى ۲/۵۷۷٫
۴۰۷- سوره شورى (۴۲)، آیه ۲۳٫
۴۰۸- سوره اسراء (۱۷)، آیه ۲۶٫
۴۰۹- سوره انفال (۸)، آیه ۴۱٫
۴۱۰- سوره احزاب (۳۳)، آیه ۳۳٫
۴۱۱- (سوگنامه کربلا) (ترجمه لهوف ) ص ۳۱۸ – ۳۲۳٫
۴۱۲- (جلاء العیون ) ص ۷۳۱٫
۴۱۳- (کامل بهائى ) ۲/۲۹۲ ، ۲۹۳٫
۴۱۴- در نفس المهموم بعد از سر حضرت عبّاس علیه السّلام ذکر کلمه کَاَنَّهُ یَضْحَک ظاهرا از سهو قلم است ، (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ).
۴۱۵- (کامل بهائى ) ۲/۲۹۶ ، ۲۹۷٫
۴۱۶- (تاریخ طبرى ) ۶ / ۲۵۰، تحقیق : صدقى جمیل العطّار.
۴۱۷- (مثیر الا حزان ) ص ۹۷٫
۴۱۸- (ارشاد) شیخ مفید، ۲ / ۱۱۹٫
۴۱۹- (حُمُول ) بالضم هودج ها و شتران که بر آنها هودج بسته باشند. در بعضى نسخه ها به جاى (الحُمول )، (الرؤ س ) ذکر شده .
۴۲۰- (بحار الانوار) ۴۵ / ۱۹۹٫
۴۲۱- (بحار الانوار) ۴۵ / ۱۶۷٫
۴۲۲- (ارشاد) شیخ مفید ۲ / ۱۱۹ ، ۱۲۰٫
۴۲۳- (بحار الانوار) ۴۵ / ۱۷۶٫
۴۲۴- (کامل بهائى ) ۲ / ۲۹۵٫
۴۲۵- (مثیر الا حزان ) ص ۹۸
۴۲۶- سوره شورى (۴۲)، آیه ۳۰٫
۴۲۷- سوره حدید (۵۷)، آیه ۲۲ – ۲۳٫
۴۲۸- (تفسیر قمّى ) ۲/۳۵۲٫
۴۲۹- واریاً یعنى آتش زننده
۴۳۰- تشْجینَ یعنى اندوهگین .
۴۳۱- ذکر اشعار یزید پلید که در آن مجلس شُوْم خوانده – از (ناسخ التواریخ )۳/۱۳۶، چاپ اسلامیه :
لَیتَ اَشیاخى بِبَدْرٍ شَهِدُوا
وقعه الخزرج مَعَ وقع الا سلِ
لَعِبَتْ هاشمُ بِالْمُلْکِ فَلا
خَبَرٌ جاءَ وَلا وحىٌ نَزَلَ
لَسْتُ مِنْ خِنْدَفٍ اِنْ لَمْ اءنْتَقِمْ
مِنْ بنى احمدَ ما کان فَعَلَ
قد اَخَذْنا مِنْ علی ثارَنا
وَقَتَلْنا الْفارِس اللَّیْثَ البَطَلَ
وَ قَتَلنا الْقَومَ مِنْ ساداتِهم
وعَدَلْناهُ بِبَدرٍ فَانْعَدَلَ
فَجَزَیْناهُمْ بِبَدرٍ مِثْلها
وَ بِاُحدٍ یَوْمَ اُحدٍ فَاعْتَدَلَ
لورَاَوْهُ فاسْتَهلُّوا فَرَحاً
ثُمَّ قالوا یا یزیدُ لاتَشَلُّ
و کَذاکَ الشیخ اَوْصانى بِهِ
فَاتَّبَعْتُ الشیخَ فیما قد سَئَل
این اشعار را ذکر نکرده اند و آنچه را که ذکر کرده اند جماعتى کمى را نسبت به یزید داده اند و بعضى آن را به ابن زبعرى داده اند و هیچ کس تصریح ننموده که از یزید کدام است و از ابن زبعرى کدام ، پس واجب مى کند که اشعار ابن زبعرى را که در جنگ احد گفته ذکر کنیم تا معلوم شود که شعر یزید کدام است و شعر ابن زبعرى کدام ، اشعار ابن زبعرى این است :
یا غُرابَ الْبَیْن ما شِئْتَ فَقُلْ
اِنَّما تَنْعِقُ اَمْراً قَدْ فُعِلَ
اِنَّ لِلْخَیْرِ وَلِلشَّرِ مَدى
وَ سَواءٌ قَبْرُ مُثْرٍ و مُقلّ
کُلُّ خَیْرٍ وَ نَعیمٍ زائلٌ
وَ بَناتُ الدَّهْرِ یَلْعَبْنَ بِکُلِّ
اَبْلِغا حَسَّانَ عَنىً آیَهً
فَقریضُ الشِّعْر یَشْفی ذَا الْعِلَل
کَمْ تَرى فِى الْحَرْبِ مِنْ جُمْجُمَهٍ
وَاَکُفٍ قُدْ اُبینَتْ وَ رَجل
وَ سَرابیلَ حِسانٍ سُلِبَتْ
عَنْ کُماهٍ غُوْدِ رُوْفى الْمُنْتَزَل
کَمْ قَتَلْنا مِنْ کریمٍ سَیّدٍ
ماجدِ الجَدَّیْنِ مِقْدامٍ بَطَلٍ
صادقِ النَّجْدَه قَرْم بارِعٍ
غَیْرِ رِعْدیدٍ لَدى وَقْع الاسل
فَسَل الْمِهْراسَ مِنْ ساکنِهِ
مِنْ کرادیس وَهامٍ الْحَجَل
لَیْتَ اشیاخى بِبَدْرٍ شَهِدُوا
جَزَعَ الْخَزرج مِنْ وَقْع الا سل
حینَ ضَلَّتْ بِقباءٍ بَرْکُها
وَاسْتَحَرَّ الْقَتْلُ فی عَبْدِالاْ شَل
حینوَ ضَلَّتْ بِقباءٍ بَرْکُها
وَاسْتَحَرَّ الْقَتْلُ فی عَبْدِ الا شَل
ثُمَّ حَفّوا عِنْدَ ذاکُمْ رُقَّصا
رَقَصَ الْحَفّانِ تَعْدُوا فی الجَبَلِ
فَقَتَلنا النِّصْفَ مِنْ ساداتِهِمْ
وَعَدَلْنا مِثْلَ بَدْر فَاعْتَدَلَ
لا اءَلُومُ النَّفْسَ اِلاّ انَّنا
لَو کَرَرْنا لفَعَلْنا المُفْتَعل
بِسُیُوفِ الْهِنْدِ تَعْلُوها مَهُمْ
تُبْرِدُ الْغَیْظَ وَ یَشْفینَ الْعِلَل
اکنون از این اشعار توان دانست که کدام یک را یزید تمثیل آورده است و کدام را خود انشاء کرده یا به اندک بینونتى قرائت کرده و هم در آنجا نقل کرده که چون سرهاى شهدا را نزد یزید پلید آوردند بانگ غُرابى گوشزد او گشت این کفر را که بر او سجلّى بود انشاء کرد:
لمّا بَدَتْ تِلک الرُّؤُس وَ اَشْرَقَت
تِلْکَ الشُّموُس عَلى رُبى جَیْرُون
صاحَ الغُرابُ فَقُلتُ صِحْ اَوْ لا تَصِح
فَلَقَدْ قَضَیْتُ مِنَ النَّبى دُیُونى
و چون بانگ غُراب را بروى نابهنگام افتاد به حکم تطیّر دلالت بر زوال ملک مى کرد و به دو شعر از اشعار ابن زبعرى متمثّل شد و غراب را مخاطب ساخت :
کُلُّ مُلْک وَ نَعیم زائل
و بَناتُ الدَّهرِ یَلْعَبْنَ بکلِّ.
۴۳۲- (بحار الانوار) ۴۵ / ۱۶۷٫
۴۳۳- (بحار الانوار) ۴۵ / ۱۳۳٫
۴۳۴- سوره روم (۳۰)، آیه ۱۰٫
۴۳۵- سوره آل عمران (۳)، آیه ۱۷۸٫
۴۳۶- خائیدن : جویدن .
۴۳۷- (سوگنامه کربلا) (ترجمه لهوف )، ص ۳۲۹ – ۳۳۷٫
۴۳۸- همان ماءخذ
۴۳۹- (اثبات الوصیّه ) مسعودى ، ص /۱۷۰ و ۱۷۱٫
۴۴۰- وَلَنِعْمَ ما قیل :
آن کس که اسیر بیم گردد
چون باشد چون یتیم گردد
نومید شده ز دستگیرى
با ذِلّ غریبى واسیرى
چندان ز مژه سرشک خون ریخت
کاندام زمین به خود در آمیخت
گفت اى پدر اى پدر کجایى
کافسر نه بسر نمى نمائى
من بى پدرى ندیده بودم
تلخ است کنون که آزمودم
۴۴۱- (ارشاد) ۲/۱۲۱، (سوگنامه کربلا) ص ۳۳۹٫
۴۴۲- (ارشاد) شیخ مفید ۲/۱۲۲٫
۴۴۳- (بحار الانوار) ۴۵/۱۴۲ و ۱۴۳٫
۴۴۴- (جلاء العیون ) ص ۷۳۹٫
۴۴۵- و در (کامل بهائى ) است که آن حضرت فرمود:
الحَمْدُ للّهِ الذى لابَدایهَ لَهُ و الدّائِمُ الذى لانفادَلَهُ وَالاَوَّلُ الّذى لا اَوَّلَ لاَِوَلیَّتِهِ والا خِرُ الذى لامُوخِّرَ لا خِریّته و الْباقى بَعدَ فَناءِ الْخَلْقِ قَدَّرَ اللَّیالى و الاَْیّامَ و قَسَّمَ فیما بَیْنَهُمُ الاَْقسامَ فَتَبارَکَ اللّهُ الْمَلِکُ العَلاّ مُ. (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه )
۴۴۶- در این روایت ذکر نشده و ظاهراً به ملاحظه اى ذکر نشده و هفتم حضرت مهدى صاحب الزمان علیه السّلام است که مى کشد دجّال را و در روایت (کامل بهائى ) ذکر شده . واللّه العالم (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه )
۴۴۷- محتمل است که خبر مروىّ از حضرت سجّاد علیه السّلام در اینجا تمام شود و بقیه از خبر نباشد. (قمّى رحمه اللّه )
۴۴۸- (سوگنامه کربلا) (ترجمه لهوف ) ص ۳۴۵٫
۴۴۹- (کامل بهائى ) ۲/۲۹۵ ، ۲۹۶٫
۴۵۰- فقیر گوید: که حدیث کنیسه حافر و حکایتى که از (کامل بهایى ) نقل شده هر دو در نظر من بعید و محلّ اعتماد من نیست . واللّه العالم . (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه )
۴۵۱- (سوگنامه کربلا) (ترجمه لهوف ) ص ۳۵۱٫
۴۵۲- اینکه در حدیث شریف فرموده : خَیْرُ البَرِیَّه یُلعَنُ عَلَى الْمَنابر:
اشاره به سیره معاویه و اشاعه سبّ امیر المؤ منین علیه السّلام است در منابر اسلام ،
ولقد اجاد ابن سَنان الخفاجى :
یا اُمَّه کَفَرَتْ وَ فى اَفْواهِها
الْقُرآن فیه ضَلالُها و رَشادُها
اَعْلَى الْمَنابِر تُعْلِنُونَ بِسَبِّه
وَبسَیْفهِ نُصِبَتْ لَکُمْ اعْوادُها
تِلکَ الخَلائِق فیکُمْ بَدْرِیَّهٌ
قُتِلَ الْحُسینُ وَماخَبَتْ اَحْقادُها
و بر این وضع منابر و مساجد اسلام گذشت سالهائى که در خُطَب جمعه و اعیاد سبّ امیر المؤ منین علیه السّلام مرسوم بود تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز که به لطایف الحیل رفع آن عمل شنیع نمود و به جاى سبّ آن جناب آیه اِنَّ اللّه یَاْمُرُ بالعَدلِ وَ الاحسانِ را قرار داد. (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ).
۴۵۳- (تفسیر قمّى ) ۲/۱۳۴٫
۴۵۴- (انوار النعمانیّه ) ۳/۲۵۲٫
۴۵۵- (مثیر الاحزان ) ص ۱۰۳٫
۴۵۶- (بصائر الدرجات )، ص ۳۳۸٫
۴۵۷- (روضه الشهداء) ص ۳۸۹، تصحیح : علاّمه شعرانى .
۴۵۸- (معراج المحبّه ) ص ۱۲۰، چاپ ۱۳۵۷ شمسى .
۴۵۹- (سوگنامه کربلا) (ترجمه لهوف ) ص ۳۴۳٫
۴۶۰- (جلاءالعیون ) ص ۷۴۵٫
۴۶۱- (خرائج ) راوندى ۲ / ۵۷۸٫
۴۶۲- فقیر گوید: که قول یزید به حضرت على بن حسین علیه السّلام که هرگز نخواهى دید سَر پدرت را چنانچه بعد از این خواهد آمد تاءیید مى کند این روایت را. (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه )
۴۶۳- (جلاء العیون ) ص ۷۴۷ ، ۷۴۸٫
۴۶۴- (الا خبار الطّوال ) دینورى ص ۲۶۰٫
۴۶۵- (سوگنامه کربلا) ص ۳۵۳٫
۴۶۶- (جلاء العیون ) علاّمه مجلسى ص ۷۵۰ و ۷۵۱٫
۴۶۷- (ارشاد) شیخ مفید ۲ / ۱۲۲٫
۴۶۸- (اخبار الدُّول ) ۱/۳۲۴٫
۴۶۹- (سوگنامه کربلا) (ترجمه لهوف ) ص ۳۵۷٫
۴۷۰- (اقبال الا عمال ) ابن طاوس ص ۶۷، اعلمى ، بیروت .
۴۷۱- همان ماءخذ.
۴۷۲- (مصباح المتهجد) شیخ طوسى ص ۵۴۸، اءعلمى ، بیروت ، (مصباح ) کفعمى ص ۶۷۶، اءعلمى ، بیروت .
۴۷۳- (لؤ لؤ و مرجان ) ص ۱۴۴ – ۱۴۸، تحقیق : حسین استاد ولى .
۴۷۴- (روضه الشهداء) ص ۳۹۱، (مصباح زائر)، ابن طاوس ص ۲۸۶، چاپ آل البیت علیهماالسّلام قم . براى تحقیق بیشتر مراجعه شود به کتاب ارزنده (تحقیق درباره روز اربعین سیدالشهداء علیه السّلام ) تاءلیف شهید محراب آیت اللّه سیّد محمّدعلى قاضى که در سال ۱۳۵۲ شمسى در تبریز به چاپ رسیده است .
۴۷۵- (بشاره المصطفى ) ص ۷۴ و ۷۵٫
۴۷۶- (کامل الزیارات ) ص ۱۱۷، باب ۳۷، حدیث اوّل .
۴۷۷- (ارشاد) شیخ مفید ۲/۱۳۲٫
۴۷۸- سوره احقاف (۴۶)، آیه ۱۵٫
۴۷۹- سوره دخان (۴۴)، آیه ۲۹٫
۴۸۰- (قصص الانبیاء) راوندى ص ۲۲۲، چاپ الهادى قم .
۴۸۱- (قصص الانبیاء) راوندى ص ۲۲۲، باب ۱۴، حدیث ۲۹۱٫
۴۸۲- (روضه الشهداء) ص ۳۶۷٫
۴۸۳- (مناقب ) ابن شهر آشوب ۴/۸۸، تحقیق : دکتر بقاعى .
۴۸۴- (بحار الانوار) ۶۹/۲۵۲٫
۴۸۵- (دعوات ) راوندى ص ۲۸، حدیث ۵۰ – ۵۲٫