بـاب هـشـتـم : در تـاریخ حضرت امام بحق ناطق مبین المشکلات و الحقائق جناب ابو عبداللّه جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام است .
و در آن چند فصل است
فصل اول : در بیان ولادت و اسم و لقب و احوال والده آن حضرت است
ولادت بـاسـعـادت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در روز دوشنبه هفدهم ماه ربیع الا ول سـنـه هـشـتـاد و سـه واقـع شـده کـه مـوافـق اسـت بـا روز ولادت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم و آن روزى اسـت شـریف عظیم البرکه که پیوسته صـالحـین از آل محمّد علیهم السلام از قدیم الا یام بزرگ مى شمردند آن روز را و مراعات مـى کردند حرمت آن را. و در روزه اش فضل کبیر و ثواب عظیم وارد شده و مستحب است در آن روز صـدقـه و زیـارت مـشـاهـد مـشـرفـه و بـه جـا آوردن خـیـرات و مـسـرور نـمـودن اهل ایمان .
اسـم مـبـارک آن حـضـرت ، جـعـفـر بـود و کـنـیت شریفش ، ابوعبداللّه و القاب آن حضرت : صابر و فاضل و طاهر و صادق بود و مشهورترین القاب آن جناب ، صادق است .
ابن بابویه و قطب راوندى روایت کرده اند که از حضرت امام زین العابدین علیه السلام پـرسـیدند که امام بعد از تو کیست ؟ فرمود: محمدباقر که علم را مى شکافد شکافتنى ، پـرسـیـدنـد کـه بـعـد از او امـام کـه خـواهـد بـود؟ فـرمـود: جـعـفـر کـه نـام او نـزد اهـل آسـمـانـهـا صـادق اسـت ؛ گـفـتـنـد: چـرا بـه خـصـوص او را صـادق مـى نـامـنـد و حـال آنـکـه هـمـه شـمـاهـا صـادق و راسـتـگـویـیـد؟ فـرمـود کـه خبر داد مرا پدرم از پدرش رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلم که آن حضرت فرمود چون متولد شود فرزند من جـعـفـر بـن مـحـمـّد بـن عـلى بـن الحسین علیهم السلام او را صادق نامید؛ زیرا که پنجم از فـرزنـدان او جـعـفـر نام خواهد داشت و دعوى امامت ، خواهد کرد به دروغ از روى افتراء و او نزد خدا جعفر کذاب افترا کننده بر خدا است ، پس حضرت امام زین العابدین علیه السلام گـریـسـت و فرمود که گویا مى بینم جعفر کذاب را که برانگیخته است خلیفه جور زمان خود را بر تفتیش و تفحص امام پنهان یعنى صاحب الزّمان علیه السلام .
و در شمایل حضرت صادق علیه السلام گفته اند که آن حضرت میانه بالا و افروخته رو و سـفـیـد بـدن و کـشـیـده بـیـنـى و مـوهـاى او سـیـاه و مـجـعـد بـود و بـر خـدّ رویـش خـال سـیاهى بود. و به روایت حضرت امام رضا علیه السلام نقش نگین آن حضرت ( اَللّهُ وَلِیّى وَ عِصْمَتى مِنْ خَلْقِهِ ) و به روایت دیگر ( اَللّهُ خـالِقُ کـُلِّ شـَى ءٍ ) و بـه روایـت مـعـتـبـر دیـگـر ( انت ثقتى فـاعـصـمـنـى مـن النـاس ) و به روایت دیگر ( ماشاءَ اللّهُ لاقُوَّهَ اِلا بـِاللّهِ اَسـْتـَغـْفـِرُ اللّهَ ) بـوده ، و غـیـر از ایـنـهـا نـیـز نقل شده .
والده ماجده آن حضرت نجیبه جلیله مکرمه علیا جناب فاطمه مسمّاه به امّ فروه بن قاسم بن مـحـمـّد بـن ابى بکر است که حضرت صادق علیه السلام در حق او فرموده ( کانَتْ اُمّى مـِمَّنْ آمـَنـَتْ وَ اتَّقـَتْ وَ اَحْسَنَتْ وَاللّهْ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ ) ؛یعنى مادرم از جـمله زنانى بود که ایمان آورد و تقوى و پرهیزکارى را اختیار کرد و احسان و نیکوکارى نـمـود و خـدا دوست دارد نیکوکاران را. همانا حضرت صادق علیه السلام در این کلمه موجزه وصـف کـرده آن مـخدره را به تمام اوصاف شریفه همانطور که حضرت امیرالمؤ منین علیه السـلام در جـواب همّام بن عباده که سؤ ال کرد از آن حضرت که وصف کند براى او متقین را اکـتفا کرد به کلمه : ( اِتَّقِ اللّهَ وَ اَحْسِنْ فَاِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقوْا وَالَّذینَهُمْ مُحْسِنوُنَ ) ؛
چـه آنـکـه عـلمـا در شرح آن گفته اند که گویا مراد از تقوى ، اجتناب کردن است از آنچه خـداى تـعـالى نـهـى فرموده و احسان به جا آوردن هر چیزى است که حق تعالى به آن امر فـرمـوده ، پـس ایـن کـلمـه جـامـع اسـت صـفـات مـتـقـیـن و فـضـایـل ایـشـان را، و شـیـخ جـلیل على بن الحسین المسعودى در ( اثبات الوصیّه ) فرموده که امّ فروه از تمامى زنان زمان خود تقوایش زیادتر بود، روایت کرده از حضرت امـام زیـن العـابـدیـن عـلیـه السـلام احـادیـثـى از جـمـله آنـهـا اسـت قول آن حضرت به او که اى امّ فروه ! من دعا مى کنم براى گناهکاران شیعیان ما در روز و شب صد نوبت ، یعنى استغفار و طلب آمرزش مى کنم برایشان ؛ زیرا که ما صبر مى کنیم بر چیزى که مى دانیم و ایشان صبر مى کنند بر چیزى که نمى دانند.
مـؤ لف گـویـد: کـه امّ فـروه چـنـدان مجلّله و مکرمه بود که به سبب آن از حضرت صادق عـلیـه السـلام گـاهى به ابن المکرمه تعبیر کردند. و روایت شده از عبدالا على که گفت : دیـدم امّ فـروه را کـه پـوشـیـده بـود کـسـایى و طواف کعبه مى کرد متنکّرهً که کسى او را نـشناسد، پس استلام کرد حجرالا سود را به دست چپ ، مردى در آنجا به وى گفت : ( یا اَمـَهَ اللّهِ! قـَدْ اَخـْطـَاْتِ السُّنَّهَ ) ؛ اى کنیز خدا! خطا کردى در سنت و آداب که با دست چپ استلام کردى ؛ ( امّ فروه اِنّا لاَغْنِیاءُ مِنْ عِلْمِکَ ) ؛ یعنى نمى خواهد چیزى یاد ما دهى همانا ما از علم شما بى نیازیم .
فـقـیـر گـویـد: ظـاهرا آن مرد از فقهاء عامه بوده و چگونه غنى و بى نیاز نباشد از فقه عـامه زنى که شوهرش باقر علوم اولین و آخرین باشد، و پدر شوهرش حضرت امام زین العابدین علیه السلام ، و فرزندش ینبوع علم و معدن حکمت و یقین جعفر بن محمّد الصادق الا مین علیه السلام باشد و پدرش از ثقات و معتمدان على بن الحسین علیه السلام و یکى از فـقـهاء سبعه مدینه باشد در حجر علم تربیت شده و در بیت فقه نشو و نما کرده ، و امّ فـروه را خـواهرى است معروفه به ( امّ حکیم ) زوجه اسحاق عریض ابن عبداللّه بن جـعـفـر بـن ابـى طـالب رضـى اللّه عـنـهـم والده قـاسـم بـن اسـحـاق کـه مـردى جـلیـل و امـیر یمن بوده و او پدر داود بن القاسم است که معروف است به ابوهاشم جعفرى بغدادى و بیاید ذکرش در اصحاب حضرت هادى علیه السلام .
فـصـل دوم : در مختصرى از مناقب و مکارم اخلاق و سیرت حمیده آن حضرت و اعتراف دوست ودشمن و مخالف و مؤ الف به فضل آن جناب علیه السلام
( اَنـْتَ یا جَعْفَرُ فَوْقَ الْمَدْحِ وَالْمَدْحِ عَناءٌ اِنَّما الاَشْرافُ اَرْضٌ وَ لَهُمْ اَنْتَ سَماءٌ جازَ حَدَّ الْمَدْحِ مَنْ قَدْ وَلدَتْهُ الاَنْبِیاءُ )
شیخ مفید رحمه اللّه فرموده که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در میان برادران خود خـلیـفه پدرش امام محمدباقر علیه السلام و وصى و قائم به امر امامت بعد از آن حضرت بـود و از تمامى برادران خود افضل و مبرّزتر بود و قدرش اعظم و جلالتش بیشتر بود در مـیـان عـامـه و خـاصـه ، و آن قـدر مـردمـان از عـلوم آن جـنـاب نـقـل کـرده انـد کـه به تمام بغداد و شهرها منتشر گشته و اصقاع عالم را فرا گرفته و نـقـل نـشـده از احـدى از عـلمـاء اهـل بـیـت آنـچـه از آن حـضـرت نـقـل شـده ، و نـقـله اخـبـار و سـدنـه آثـار نـقل نکرده اند از ایشان مانند آنچه از آن حضرت نقل کرده اند.
همانا اصحاب حدیث جمع کرده اند اصحاب راویان از آن جناب را از ثقات با اختلافشان در آراء و مـقـالات عـددشـان بـه چـهـار هـزار رسـیـده ، و آن قـدر دلائل واضحه بر امامت آن حضرت ظاهر شده که دلها را روشن نموده و زبان مخالف را گنگ کرده از طعن زدن در آن دلائل به ایراد شبهات انتهى .
و سـید شبلنجى شافعى گفته که مناقب آن حضرت بسیار است به حدى که محاسب نتواند تمام را در حساب آورد و مستوفى هشیار دانا از انواع آن در حیرت شود.
روایـت کـرده انـد از آن جـنـاب جـمـاعـتـى از اعـیـان ائمـه اهـل سـنـت و اعـلام ایـشـان مـانند یحیى بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس و ثورى و ابن عـیـیـنـه و ابـوایوب سجستانى و غیر ایشان . ابن قتیبه در کتاب ( ادب الکـاتـب ) گـفته که کتاب جفر را امام جعفر صادق علیه السلام نوشته و در آن است آنـچـه مـردم بـه دانستن آن احتیاج دارند تا روز قیامت و به همین جفر اشاره کرده ابوالعلاء معرّى در قول خود:
لَقَدْ عَجِبُوا لا لِ الْبَیْتِ لَمّا
اتاهُمْ عِلْمُهُمْ فى جِلْدِ جَفْرٍ
وَ مِراهُ الْمُنَجِّمِ وَ هِىَ صُغْرى
تُریِه کُلِّ عامِرَهٍ وَقَفْرٍ
یـعـنـى مـردم تـعـجـب کـردنـد از اهـل بـیـت وقـتـى کـه آمـد ایـشـان را عـلم اهـل بیت در پوست بزغاله که جفر باشد، یعنى مى گوید چگونه مى شود که این همه علم در پـوسـت بـزغـاله چـهـارماهه جمع شود، پس براى رفع استبعاد ایشان مى گوید: آیینه مـنـجـم کـه اسـطرلاب باشد با آنکه چیز کوچکى است مى نمایاند به منجم آسمان و زمین و جاهاى معمور و غیر معمور را.
و روایـت شده که آن حضرت مجلسى داشت از براى عامه و خاصه ، مردم از اقطار عالم به خـدمـتـش مـى رسـیـدنـد و از حـضـرتـش از حـلال و حـرام و از تـاءویـل قرآن و فصل الخطاب سؤ ال مى نمودن و احدى از خدمتش بیرون نمى آمد مگر با جوابى که مرضى و پسندیده اش بود.فقیر گوید: که ظاهرا این مجلس در ایام حج بوده براى آن حضرت .
و بالجمله ؛ نقل نشده از احدى آنچه نقل شده از آن حضرت از علوم و با آنکه چهار هزار نفر از آن جناب روایت کرده اند و بطون کتب و اسفار دینیه از احادیث و علوم آن حضرت مملو است ، هـنـوز عـشـرى از اعـشـار عـلم آن حـضـرت نـمـایـان نـشـده بلکه قطره اى ماند که از دریا بـرداشـتـه شده و گفته شده که بعضى از علماء عامه از تلامذه و از خدّام و اتباع آن جناب بـوده انـد و از آن بـزرگـوار اخـذ کـرده انـد مـانـند ابوحنیفه و محمّد بن حسن ، و ابویزید طـیـفـور سقّاء آن حضرت را خدمت کرده و سقایت نموده و ابراهیم بن ادهم و مالک بن دینار از غلامان آن حضرت بوده اند.
مؤ لف گوید: و شایسته باشد که ما در این مقام به ذکر چند روایت تبرک جوییم .
اول ـ ابـن شـهـر آشـوب از ( مـسـنـد ابـوحـنـیـفـه ) نـقـل کـرده کـه حـسـن بـن زیـاد گـفـت : شـنـیـدم کـه از ابـوحـنـیـفـه سـؤ ال کـردنـد کـه را دیـدى کـه از تـمـامـى مردم فقاهتش بیشتر باشد؟ گفت : جعفر بن محمّد! زمانى که منصور او را از مدینه طلبیده بود فرستاد نزد من و گفت اى ابوحنیفه مردم مفتون جـعـفـر بـن مـحـمـّد شـده انـد مـهـیـا کـن بـراى سـؤ ال از او مـسـاءله هـاى مـشـکـل و سـخـت خـود را، پـس مـن آمـاده کـردم بـراى او چـهـل مـساءله ، پس منصور مرا به نزد خود طلبید، و در آن وقت و در ( حیره ) بود من بـه سـوى او رفتم ، پس چون وارد شدم بر او دیدم حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در طـرف راسـت مـنـصـور نـشـسـتـه بود همین که نگاهم به او افتاد هیبتى از آن جناب بر من داخل شد که از منصور فتّاک بر من داخل نشد، پس سلام کردم به او، اشاره کرد بنشین ، من نـشـستم آن وقت رو کرد به جناب صادق علیه السلام گفت : اى ابوعبداللّه ! این ابوحنیفه اسـت . فـرمـود: بـلى مـى شـنـاسـم او را، آنـگـاه مـنـصـور رو به من کرد و گفت : بپرس از ابـوعـبداللّه سؤ الات خود را، پس من مى پرسیدم از آن حضرت او جواب مى داد، مى فرمود شما در این مساءله چنین مى گویید و اهل مدینه چنین مى گویند و فتواى خودش گاهى موافق مـا بـود و گـاهـى مـوافـق اهـل مـدیـنـه و گـاهـى مـخـالف جـمـیـع و یـک یـک را جـواب داد تـا چهل مساءله تمام شد و در جواب یکى از آنها اخلال ننمود، آن وقت ابوحنیفه گفت : پس کسى کـه اعـلم مـردم بـاشـد بـه اخـتـلاف اقـوال ، از هـمـه عـلمـش بیشتر و فقاهتش زیادتر خواهد بود.
دوم ـ شـیـخ صـدوق از مـالک بـن انـس فـقـیـه اهـل مـدیـنـه و امـام اهـل سـنـّت روایت کرده که گفت : من وارد مى شدم بر حضرت امام جعفر صادق علیه السلام پس براى من ناز بالش مى آورد که تکیه کنم بر آن و مى شناخت قدر مرا و مى فرمود: اى مـالک ! مـن تو را دوست مى دارم ، پس من مسرور مى گشتم به این و حمد مى کردم خدا را بر آن ، و چـنـان بـود آن حـضرت که خالى نبود از یکى از سه خصلت : یا روزه دار بود و یا قائم به عبادت بود و یا مشغول به ذکر؛ و آن حضرت از بزرگان عبّاد و اکابر زهاد و از کسانى بود که دارا بودند خوف و خشیت از حق تعالى را، و آن حضرت کثیرالحدیث و خوش مـجـالسـت و کـثـیـرالفوائد بود. و هرگاه مى خواست بگوید: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى اللّه علیه و آله و سلم رنگش تغییر مى کرد! گاه سبز مى گشت و گاهى زرد به حدى که نمى شـنـاخـت او را کـسـى کـه مـى شـنـاخـت او را؛ و هـمـانـا بـا آن حـضـرت در یـک سـال به حج رفتیم همین که شترش ایستاد در محل احرام خواست تلبیه گوید چنان حالش مـنـقـلب شد که هرچه کرد تلبیه بگوید صدا در حلق شریفش منقطع شد و بیرون نیامد و نـزدیـک شـد کـه از شـتـر بـه زمـیـن افـتـد، مـن گـفـتـم یـابـن رسـول اللّه ! تـلبـیـه را بـگـو و چـاره نـیـسـت جـز گفتن آن ، فرمود: اى پسر ابى عامر! چـگـونـه جـراءت کـنـم بـگـویـم ( لَبَّیْکَ اَللّهُمَّ لَبَّیْکَ ) و مى ترسم که حق عز و جل بفرماید ( لالَبَّیْکَ وَ لاسَعْدَیْکَ. )
مـؤ لف گـوید: که خوب تاءمل کن در حال حضرت صادق علیه السلام و تعظیم و توقیر او از رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم کـه در وقـت نقل حدیث از آن حضرت و بردن اسم شریف آن جناب چگونه حالش تغییر مى کرده با آنکه پـسـر پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم و پاره تن او است ، پس یاد بگیر این را و با نـهایت تعظیم و احترام اسم مبارک حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم را ذکر کن و صـلوات بـعـد از اسـم مبارکش بفرست و اگر اسم شریفش را در جایى نوشتى صلوات را بـدون رمـز و اشـاره بـعد از اسم مبارکش بنویس و مانند بعضى از محرومین از سعادت به رمـز ( ص ) و یا ( صلعم ) و نحو آن اکتفا مکن بلکه بدون وضو و طهارت اسـم مـبـارکـش را مگو و ننویس و با همه اینها باز از حضرتش معذرت بخواه که در وظیفه خود نسبت به آن حضرت کوتاهى نمودى و به زبان عجز و لابه بگو:
هزار مرتبه شویم دهان به مشک و گلاب
هنوز نام تو بردن کمال بى ادبى است
یـعـنـى خـوبى از هرکس باشد نیکو است و لکن از تو نیکوتر است به سبب مکان و منزلت تـو از مـا، یـعنى انتساب تو به ما که مردم تو را مولى و آزاد کرده ما مى دانند، و بدى و قبیح از هرکس بد است و لکن از تو قبیح تر است به جهت مکانت تو از ما.از ابـى هـارون مـولى آل جـعده روایت است که گفت : من در مدینه جلیس حضرت صادق علیه السـلام بـودم ، پـس چـنـد روزى در مـجـلسـش حـاضـر نـشـدم ، بعد که خدمتش مشرف گشتم فرمود: اى ابوهارون ! چند روز است که تو را نمى بینم ؟ گفتم : جهتش آن بود که پسرى بـراى مـن مـتولد شده بود، فرمود: بارَکَ اللّهُ لَکَ فیهِ، چه نام نهادى او را؟ گفتم : محمّد، حضرت چون نام محمّد شنید صورتش را برد نزدیک به زمین و گفت : محمّد، محمّد، محمّد! تا آنـکه نزدیک شد صورتش بچسبد به زمین پس از آن فرمود: جانم ، مادرم ، پدرم و تمامى اهل زمین فداى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم باد، پس فرمود: دشنام مده این پسر را و مزن او را و بد مکن با او و بدان که نیست خانه اى که در آن اسم محمّد باشد مگر آنکه آن خانه در هر روزى پاکیزه و تقدیس کرده شود.
سـوم ـ در ( کـتـاب تـوحـیـد مـفـضـّل ) اسـت کـه مـفـضـل بـن عـمـر در مسجد حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم بو، شنید ابن ابى العـوجـا بـا یـکـى از اصـحـابـش مـشـغـول اسـت بـه گـفـتـن کـلمـات کـفـرآمـیـز، مـفـضـل خوددارى نتوانست کرد فریاد زد بر او که یا ( عَدُوَّاللّهِ! اَلْحَدْتِ فِى دینِ اللّهِ وَ اَنـْکـَرْتَ الْبـارى جـَلَّ قـُدْسـُه ) ؛ اى دشمن خدا! در دین خدا الحاد ورزیدى و منکر بارى تـعـالى شد. و از این نحو کلمات با وى گفت ؛ اب ابى العوجا گفت : اى مرد! اگر تو از اهـل کـلامـى بـیـا با هم تکلم کنیم ، هرگاه تو اثبات حجت کردى ما متابعت تو مى نماییم و اگـر از عـلم کـلام بـهره ندارى ما با تو حرفى نداریم ، و اگر تو از اصحاب جعفر بن مـحـمـدى آن حـضـرت بـا مـا بـه ایـن نـحـو مـخـاطـبـه نـمـى کـنـد و بـه مـثـل تـو بـا ما مجادله نمى نماید. و به تحقیق که شنیده است از این کلمات بیشتر از آنچه تـو شنیدى و هیچ فحش به ما نداده است و در جواب ما به هیچ وجه تعدى ننموده و همانا او مـردى است حلیم باوقار، عاقل محکم و ثابت که از جاى خود به در نرود و از طریق رفق و مدارا پا بیرون نگذارد و غضب او را سبک ننماید، بشنود کلام ما را و گوش دهد به تمام ، حـجـت و دلیلهاى ما تا آنکه ما هرچه دانیم بگوییم و هر حجت که داریم بیاوریم به نحوى که گمان کنیم بر او غلبه کردیم و حجت او را قطع نمودیم ، آن وقت شروع کند به کلام پـس بـاطـل کـند حجت و دلیل ما را به کلام کمى و خطاب غیر بلندى ملزم کند ما را به حجت خـود و عـذر مـا را قطع کند و ما را از رد جواب خود عاجز نماید ( فَاِنْ کُنْتَ مِنْ اَصْحابِهِ فَخاطِبْنا بِمِثْلِ خِطابِهِ ) : پس هرگاه تو از اصحاب آن جنابى با ما مخاطبه کن به مثل خطاب او.
چهارم ـ در برآوردن آن حضرت حاجت شقرانى و موعظه فرمودن او را:در ( تذکره سبط ابن الجوزى ) است که از مکارم اخلاق حضرت صادق علیه السلام اسـت آن چـیـزى کـه زمـخـشـرى در ( ربـیـع الا بـرار ) نـقـل کـرده از اولاد یـکـى از آزاد کـرده هـاى حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیه و آله و سلم که گفت : در ایامى که منصور شروع کرده بود به عـطـا و جـایـزه دادن به مردم ، من کسى نداشتم که براى من نزد منصور شفاعت کند و جایزه بـراى مـن بـگـیرد، لاجرم رفتم بر در خانه او متحیر ایستادم که ناگاه دیدم جعفر بن محمّد عـلیـه السـلام پـیـدا شـد و مـن حـاجـت خـود را بـه آن جـنـاب عـرض کـردم ، حـضـرت داخـل شـد بر منصور و بیرون آمد در حالى که عطا براى من گرفته بود و در آستین نهاده بود پس عطاى مرا به من داد و فرمود:( اِنَّ الْحَسَنَ مِنْ کُلِّ اَحَدٍ حَسَنٌ اِنَّهُ مِنْکَ اَحْسَنُ لِمَکانِکَ مِنّا ) ؛
و ایـن فـرمـایـش حضرت صادق علیه السلام به او براى آن بود که شقرانى شراب مى خورد، و این از مکارم اخلاق آن جناب بود، او را ترحیب کرد و حاجتش را برآورد با علمش به حـال او و او را بـه نـحـو تـعـریـض و کـنـایـه مـوعـظـه فـرمـود: بـدون تـصـریـح بـه عمل زشت او، ( وَ هذا مِنْ اَخْلاقِ الاَنْبیاءِ علیهم السلام . )
پنجم ـ در حفظ کردن آن حضرت است لباس زینت خود را به لباس وصله دار:روایت شه که روزى یکى از اصحاب حضرت صادق علیه السلام بر آن حضرت وارد شد دیـد آن جـنـاب پـیراهنى پوشیده که گریبان آن را وصله زده اند، آن مرد پیوسته نظرش بـر آن پـیـنـه بـود و گـویـا از پـوشـیـدن آن حـضرت آن پیراهن را تعجب داشت ، حضرت فرمود: چه شده ترا که نظر به سوى من دوخته اى ؟ گفت : نظرم به پینه اى است که در گریبان پیراهن شما است ، فرمود: بردار این کتاب را و بخوان آن چیزى که در آن نوشته است .
رواى گفت : مقابل آن حضرت یا نزدیک آن حضرت کتابى بود پس آن مرد نظر افکند در آن دید نوشته است در آن :
( لاایمانَ لِمَن لاحَیاءَ لَهُ وَ لامالَ لِمَنْ لاتَقْدیرَ لَهُ وَ لاجَدیدَ لِمَنْ لاخَلِقَ لَهُ ) ؛
یـعـنـى ایـمـان نـدارد کـسـى کـه حـیـاء نـدارد، و مـال نـدارد کـسـى کـه در مـعـاش خـود تـقـدیـر و انـدازه نـدارد، و نـو نـدارد کـسـى کـه کـهـنـه ندارد.
مـؤ لف گـویـد: کـه گـذشـت در ذیـل مواعظ و کلمات حکمت آمیز حضرت امام محمّدباقر علیه السلام کلماتى در حیا و بیانى در تقدیر معیشت ، به آنجا رجوع شود.
ششم ـ در تسلیت والد دختران از اندوه روزى ایشان است :شـیـخ صـدوق روایـت کـرده کـه روزى حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام پـرسـیـد از حـال یـکى از اهل مجلسش که کجا است ؟ گفتند: علیل است . پس حضرت به عیادت او تشریف بـرد و نـشـسـت نـزد سـر او دیـد که آن مرد نزدیک به مردن است ، فرمود به او احسن ظنّک بـاللّه ، نـیکو کن گمان خود را به خدا، آن مرد گفت : گمانم به خدا نیک است و لکن غم من براى دخترانم است مرا ناخوش نکرد مگر غصه آنها، حضرت فرمود:
( اَلَّذى تَرْجُوهُ لِتَضْعیفِ حَسَناتِکَ وَ مَحْوِ سَیِّئاتِکَ فَارْجِهِ لاِصْلاحِ بَناتِکَ ) ؛
آن خـدایـى کـه امـیـدوارى بـه او بـراى مـضـاعف کردن حسناتت و نابود کردن گناهانت پس امـیـدوار بـاش بـراى اصـلاح حـال دخـتـرانـت ، آیـا نـدانـسـتـى کـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم فـرمـود که در لیله المعراج زمانى که گذشتم از سـدره المـنـتـهـى و رسـیـدم بـه شـاخـه هـاى آن دیـدم بـعـضـى مـیوه هاى آن شاخه ها را که پـسـتـانـهـاى آنـهـا آویـزان اسـت بـیـرون مـى آیـد از بعضى از آنها شیر و از بعض دیگر عـسـل و از بـعـضـى روغـن و از بـعـضـى دیـگـر مانند آرد خوب سفید و از بعضى جامه و از بـعـضـى چـیـزى مـانـنـد سـدر و ایـنـهـا پـایـیـن مـى رفـتـنـد بـه سـوى زمـیـن ، پـس مـن در دل خـود گـفـتـم کـه ایـن چـیـزهـا کـجـا فـرود مـى آیـد و نـبـود بـا مـن جبرییل ؛ زیرا که من از مرتبه او تجاوز کرده بودم و او مانده بود از مقام من ، پس ندا کرد مـرا پـروردگـار عـز و جـل در سـرّ مـن کـه اى مـحـمـّد! مـن ایـنـها را رویانیدم از این مکان که بالاترین مکانها است به جهت غذاى دختران مؤ منین از امت تو و پسران ایشان ، پس بگو به پـدران دخـتـرهـا که سینه تان تنگى نکند بر بى چیزى ایشان پس همچنان که من آفریدم ایشان را روزى [هم ] مى دهم ایشان را.
مـؤ لف گـویـد: مـنـاسـب دیـدم کـه در ایـن مـقـام ایـن چـنـد شـعـر را از شـیـخ سـعـدى نقل کنم ، فرموده :
یکى طفل دندان برآورده بود
پدر سر بفرکت فرو برده بود
که من نان و برگ از کجا آرمش
مروت نباشد که بگذارمش
چو بى چاره گفت این سخن پیش جفت
نگر تا زن او را چه مردانه گفت
هفتم ـ در عفو کرم آن حضرت است :از ( مـشـکـاه الا نـوار عـ( نقل است که مردى خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید و عـرض کـرد: پـسـر عـمـویت فلان ، اسم جناب تو را برد و نگذاشت چیزى از بدگویى و ناسزا مگر آنکه براى تو گفت . حضرت کنیز خود را فرمود که آب وضو برایش حاضر کند، پس وضو گرفت و داخل نماز شد، راوى گفت من در دلم گفتم که حضرت نفرین خواهد کرد بر او، پس حضرت دو رکعت نماز گذاشت و گفت : اى پروردگار من ! این حق من بود من بـخـشـیـدم بـراى او، و تـو جـود و کـرمت از من بیشتر است پس ببخش او را و مگیر او را به کردارش و جزا مده او را به عملش ، پس رقت کرد آن حضرت و پیوسته براى او دعا کرد و من تعجب کردم از حال آن جناب .
هشتم ـ در نان بردن آن حضرت است براى فقراء ظلّه بنى ساعده در شب :شـیـخ صدوق روایت کرده از معلّى بن خنیس که گفت : شبى حضرت صادق علیه السلام از خـانه بیرون شد به قصد ( ظلّه بنى ساعده ) ، یعنى سایبان بنى ساعده که روز در گـرمـا در آنـجـا جـمـع مى شدند و شب فقراء و غرباء در آنجا مى خوابیدند و آن شب از آسمان باران مى بارید، من نیز از عقب آن حضرت بیرون شدم و مى رفتم که ناگاه چیزى از دسـت آن حـضـرت بر زمین افتاد آن جناب گفت : ( بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ رُدَّهُ عَلَیْنا ) ؛ خـداونـدا! آنـچـه افتاد به من برگردان . پس من نزدیک رفتم و سلام کردم فرمود: معلّى ! گـفـتـم : لَبَّیـْک ! فـداى تـو شـوم ، فـرمـود: دسـت بـمـال بـر زمـیـن و هرچه به ست بیاید جمع کن و به من رد کن ، گفت دست بر زمین مالیدم دیـدم نـان است که بر زمین ریخته شده است پس جمع مى کردم و به آن حضرت مى دادم که نـاگاه انبانى از نان یافتم پس عرض کردم : فداى تو شوم ! بگذار من این انبان را به دوش کـشـم و بیاورم . فرمود: نه بلکه من اولى هستم به برداشتن آن و لکن تو را رخصت مى دهم که همراه من بیایى . گفت پس با آن حضرت رفتم تا به ظله بنى ساعده رسیدیم ، پـس یـافـتـم در آنـجـا گروهى از فقراء را که در خواب بودند حضرت یک قرص یا دو قـرص نـان در زیر جامه آنها مى نهاد تا به آخر جماعت رسید و نان او را نیز زیر رخت او گـذاشـت و بـرگـشـتیم ، من گفتم : فداى تو شوم ! این گروه حق را مى شناسند، یعنى از شـیـعـیـانـنـد؟ ( قالَ: لَوْ عَرَفُوا لَوْ اَسَیْناهُمْ بالدُّقَهِ (وَالدُّقَه هِىَ الْمِلْح : نمک کوبیده ) ) فـرمـود: اگـر مـى شناختید با آنها از خورش نیز مساوات مى کردم و نمکى نیز بر نانشان اضافه مى کردم .
فقیر گوید: که در ( کلمه طیبه ) این عبارت از خبر به این نحو معنى شده فرمود: اگر حق را مى شناختند هر آینه مواسات مى کردیم با ایشان به نمک یعنى در هرچه داشتیم تا نمک ایشان را شریک مى کردیم .
نهم ـ در عطاى پنهانى آن حضرت است :ابـن شـهـر آشـوب از ابـوجـعـفـر خـثعمى نقل کرده که گفت : حضرت امام جعفر صادق علیه السـلام هـمـیـانـى زر به من داد و فرمود: این را بده فلان مرد هاشمى و مگو کدام کس داده ، راوى گـفـت : آن مـال را چـون بـه آن مـرد دادم گـفـت : خـدا جـزاى خـیـر دهـد بـه آنـکـه ایـن مـال را بـراى مـن فـرستاده که همیشه براى من مى فرستد و من به آن زندگانى مى کنم و لکـن جـعـفـر صـادق عـلیـه السـلام یـک درهـم بـراى مـن نـمـى دهـد بـا آنـکـه مال بسیار دارد.
دهم ـ در عطوفت و رحم آن حضرت است :از سفیان ثورى روایت شده که روزى به خدمت آن حضرت رسید آن جناب را متغیرانه دیدار کرد، سبب تغیر رنگ را پرسید آن حضرت فرمود که من نهى کرده بودم که در خانه کسى بالاى بام برود، این وقت داخل خانه شدم یکى از کنیزان را که تربیت یکى از اولادهاى مرا مى نمود یافتم که طفل مرا در بردارد و بالاى نردبان است چون نگاهش به من افتاد متحیر شـد و لرزیـد و طـفـل از دسـت او افـتـاد بـر زمـین و بمرد و تغیر رنگ من از جهت غصه مردن طـفـل نـیـسـت بـلکـه بـه سـبـب آن تـرسـى اسـت کـه آن کـنـیـزک از مـن پـیـدا کـرد و بـا این حـال آن حـضـرت کنیزک را فرموده بود تو را به جهت خدا آزاد کردم باکى بر تو نیست ، باکى نباشد تو را.
یازدهم ـ در طول دادن آن حضرت است رکوع را:ثـقـه الا سلام در ( کافى ) مسندا از ابان بن تغلب روایت کرده که گفت : وارد شدم بر حضرت صادق علیه السلام هنگامى که مشغول نماز بود پس شمردم تسبیحات او را در رکوع و سجود تا شصت تسبیحه .
و نـیز در آن کتاب روایت کرده که چون حضرت صادق علیه السلام روزه مى گرفت بوى خوش استعمال مى نمود و مى فرمود: الطیب تحفه الصائم ؛ بوى خوش تحفه روزه دار است .
دوازدهـم ـ در اسـتـعـمـال آن حـضـرت اسـت طـیـب را در حال روزه :و نـیز در آن کتاب روایت کرده که چون حضرت صادق علیه السلام روزه مى گرفت بوى خوش استعمال مى نمود و مى فرمود: ( الطّیبُ تُحْفَه الصّائِم ) ؛ بوى خوش تحفه روزه دار است .
سیزدهم ـ در عمله گرى آن حضرت در بستان خود:و نـیـز در آن کـتـاب از ابـوعـمرو شیبانى روایت کرده که گفت : دیدم حضرت صادق علیه السـلام را کـه بـیـلى بر دست گرفته و پیراهن غلیظى پوشیده بود و در بستان خویش عـمـله گـرى مـى کـرد و عـرق از پـشـت مـبـارکـش مـى ریـخـت . گـفـتـم : فـداى تـو شـوم بـیل را به من بده تا اعانت تو کنم ، فرمود: همانا من دوست مى دارم که مرد اذیت بکشد به حرارت آفتاب در طلب معیشت .
چـهـاردهـم ـ در مـزد دادن آن حـضـرت اسـت بـه عـمـله در اول وقت فراغش از کار:و نـیـز از شـعیب روایت کرده که گفت : جماعتى را اجیر کردیم که در بستان حضرت صادق عـلیـه السـلام عـمله گرى کنند و مدت عمل ایشان وقت عصر بود چون از کار خود فارغ شد حـضـرت بـه مـعـتـب غـلام خـود فـرمـود کـه مزد این جماعت را بده پیش از آنکه عرقشان خشک شود.
پانزدهم ـ در خریدن آن حضرت است خانه اى در بهشت براى دوست جبلى خود:قـطـب راونـدى و ابـن شـهـر آشـوب از هـشـام بـن الحـکـم روایـت کـرده اند که مردى از ملوک جـبـل از دوسـتـان حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام بـود و هـر سـال بـه جـهـت مـلاقـات آن جـنـاب بـه حـج مـى رفـت و چـون مـدیـنـه مـى آمـد حـضرت او را مـنـزل مـى داد و او از کـثـرت مـحـبـت و ارادتـى کـه بـه آن جـنـاب داشـت طول مى داد مکث خود را در خدمت آن حضرت تا یک نوبت که به مدینه آمد پس از آنکه از خدمت آن جناب مرخص شده به عزم حج خواست حرکت کند ده هزار درهم به آن حضرت داد تا براى او خانه اى بخرد که هرگاه مدینه بیاید مزاحم آن جناب نشود آن مبلغ را تسلیم آن حضرت نـمـود و بـه جـانـب حـج رفـت ، چون از حج مراجعت کرد و خدمت آن جناب شرفیاب شد عرض کرد: براى من خانه خریدید؟ فرمود: بلى و کاغذى به او مرحمت فرمود و گفت : این قباله آن خـانـه است ، آن مرد چون آن قباله را خواند دید نوشته اند: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمانِ الرَّحیمِ. ایـن قـبـاله خانه اى است که جعفر بن محمّد خریده از براى فلان بن فلان جبلى و آن خانه واقـع اسـت در فـردوس بـریـن مـحـدود بـه حـدود اربـعـه : حـد اول به خانه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم ، حد دوم امیرالمؤ منین علیه السلام ، حـد سـوم حـسـن بـن عـلى عـلیه السلام و حد چهارم حسین بن على علیه السلام . چون آن مرد نـوشـتـه را خـوانـد عـرض کـرد: فـدایـت شـوم راضـى هـسـتم به این خانه . فرمود که من پول خانه را پخش کردم در فرزندان حسن و حسین علیهما السلام و امیدوار که حق تعالى از تـو قـبـول فـرمـوده بـاشد و عوض در بهشت به تو عطا فرماید. پس آن مرد آن قباله را بـگـرفت و با خود داشت تا هنگامى که ایام عمرش منقضى شد و علت موت او را دریافت ، پس جمیع اهل و عیال خود را در وقت وفات جمع کرد و ایشان را قسم داد و وصیت کرد که چون من مردم این نوشته را در قبر من بگذارید، ایشان نیز چنین کردند روز دیگر که سر قبرش رفـتـنـد همان نوشته را یافتند که در روى قبر است و بر آن نوشته شده است که به خدا سـوگـنـد! جـعـفـر بـن مـحـمـّد عـلیـه السـلام وفـا کـرد به آنچه براى من گفته و نوشته بود.
شانزدهم ـ در ضمانت آن حضرت بهشت را براى همسایه ابوبصیر:ابن شهر آشوب از ابوبصیر روایت کرده که من همسایه اى داشتم که از اعوان سلطان جور بـود و مـالى به دست کرده بود و کنیزان مغنّیه گرفته بود و پیوسته انجمنى از جماعت اهل لهو و لعب و عیش و طرب آراسته و شراب مى خورد و مغنّیات براى او مى خواندند و به جـهت مجاورت با او پیوسته من در اذیت و صدمه بودم از شنیدن این منکرات لاجرم چند دفعه به سوى او شکایت کردم او مرتدع نشد بالاخره در این باب اصرار و مبالغه بى حد کردم جـواب گـفـت مـن را، کـه اى مـرد! مـن مـردى هـستم مبتلا و اسیر شیطان و هوا و تو مردى هستى معافى ، پس اگر حال مرا عرضه دارى خدمت صاحب یعنى حضرت صادق علیه السلام امید مـى رود که خدا مرا از بند نفس و هوا نجات دهد، ابوبصیر گفت کلام آن مرد در من اثر کرد پس صبر کردم تا هنگامى که از کوفه به مدینه رفتم چون شرفیاب شدم خدمت امام علیه السلام حال همسایه را براى آن جناب نقل کردم فرمود: هنگامى که به کوفه برگشتى آن مرد به دیدن تو مى آید پس بگو به او که جعفر بن محمّد مى گوید ترک کن آنچه را که به جا مى آورى از منکرات الهى تا من ضامن تو شوم از براى تو بر خدا بهشت را.
پس چون به کوفه مراجعت کردم مردمان به دیدن من آمدند آن مرد نیز به دیدن من آمد، چون خـواسـت برود من او را نگاه داشتم تا آنکه منزلم از واردین خالى شد، پس گفتم او را، اى مـرد! هـمـانـا من حال ترا به جناب صادق علیه السلام عرض کردم ، فرمود که او را سلام بـرسـان و بـگـو ترک کند آن حال خود را و من ضامن مى شوم بهشت را براى او، آن مرد از شـنـیـدن ایـن کـلمات گریست و گفت : ترا به خدا سوگند که جعفر بن محمّد علیه السلام چـنـیـن گـفـت ؟ من قسم یاد کردم که چنین فرمود، گفت همین بس است مرا، این بگفت و برفت . پس چند روزى که گذشت نزد من فرستاد و مرا نزد خود طلبید، چون در خانه او رفتم دیدم بـرهـنـه در پـشـت در اسـت و مـى گـویـد: اى ابـوبـصـیـر! آنـچـه در منزل خود از اموال داشتم بیرون کردم و الا ن برهنه و عریانم چنانکه مشاهده مى کنى ، چون حـال آن مـرد را دیـدم نـزد بـرادران دینى خود رفتم و از براى او لباس جمع کردم و او را بـه آن پـوشـانـیـدم ، چـنـد روز نـگـذشـت کـه بـاز بـه سـوى مـن فـرسـتـاد کـه مـن عـلیـل شـده ام بـه نـزد من بیا، پس من پیوسته به نزد او مى رفتم و مى آمدم و معالجه مى کـردم او را تـا هـنـگـامـى کـه مـرگـش در رسـیـد، مـن در بـالیـن او نـشـسـتـه بـودم و او مـشـغـول بـه جـان کـنـدن بـود که ناگاه غشى او را عارض شد چون به هوش آمد گفت : اى ابـوبـصـیـر! صـاحـبـت حـضـرت جـعـفر بن محمّد علیه السلام وفا کرد براى من به آنچه فرموده بود این بگفت و دنیا را وداع نمود.
پس از مردن او، چون به سفر حج رفتم همین که مدینه رسیدم خواستم خدمت امام خود برسم در خـانه استیذان نمودن و داخل شدم چون داخل خانه شدم یک پایم در دالان بود و یک پایم در صـحـن خـانـه کـه حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام از داخـل اطـاق مـرا صـدا زد اى ابـوبـصیر ما وفا کردیم براى رفیقت آنچه را که ضامن شده بودیم .
هفدهم ـ در حلم آن حضرت است :شـیخ کلینى روایت کرده از حفص بن ابى عایشه که حضرت صادق علیه السلام فرستاد غـلام خـود را پـى حـاجـتـى ، پـس طـول کـشـیـد آمـدن او. حـضـرت بـه دنبال او شد تا ببیند او را که در چه کار است ، یافت او را که خوابیده ، حضرت نزد سر او نشست و او را باد زد تا از خواب خود بیدار شد آن وقت حضرت به او فرمود: اى فلان ! واللّه نـیست براى تو اینکه شب و روز بخوابى ، از براى تو باشد شب ، و از براى ما باشد روز.
فـصـل سـوم : در پـاره اى از کـلمـات حـکمت آمیز و مواعظ و نصایح حضرت امام جعفر صادق علیه السلام است
اول ـ فرمود به حمران بن اعین ، اى حمران ! نظر کن به کسى که پست تر از تو است در تـوانگرى و توانایى و نظر مکن به کسى که بالاتر از تو است ، پس هرگاه به آنچه گفتم رفتار کنى قانعتر خواهى شد به آنچه قسمت و روزى تو شده و سزاوار است براى ایـنـکـه مـسـتـوجـب شـوى زیـادى را از پـروردگـار خـود؛ و بـدان کـه عـمـل دائم و کـم بـا یـقـیـن بـهتر است نزد خدا از عمل بسیار به غیر یقین ؛ و بدان که نیست ورعـى با منفعت تر از اجتناب کردن از محارم الهى و ترک کردن اذیت مؤ منان و غیبت ایشان ؛ و نـیـست عیشى گواراتر از حسن خلق و نیست مالى با نفعتر از قناعت به چیز کافى و نیست جهلى با ضررتر از عجب و خودپسندى .
دوم ـ فرمود آن حضرت اگر بتوانى که از منزلت بیرون نیایى بیرون میا؛ زیرا که تو لازم است در بیرون آمدن که خود را حفظ کنى : غیبت نکنى و دروغ نگویى و حسد نبرى و ریا و تـصـنـع و مـداهـنـه نـکـنـى ، حـفـظ کـردن شـخـص خـود را از ایـن مـعـاصـى در بـیـن مـردم مـشـکـل اسـت ، لکـن اگر در منزل بماند و بیرون نیاید از شرّ آنها آسوده است پس فرمود خـوب صـومـعـه اسـت بـراى آدم مـسلمان خانه اش ، نگه مى دارد در آن چشم و زبان و نفس و فرج خود را.
مـؤ لف گـویـد: کـه تـرغـیـب فـرمـوده آن حـضـرت در ایـن فـرمـایـش اعـتـزال و کـنـاره کـردن از مـردم و انـس بـا حـق تـعـالى را، و روایـات در بـاب اعـتـزال مـختلف است جمله اى در مدح آن وارد شده و پاره اى در کراهت از آن و شاید نسبت به اشخاص و اوقات ، مختلف باشد و ما در اینجا به هر دو اشاره مى کنیم :
امـا آنـچـه در مـدح اعتزال وارد شده به غیر از آنچه که ذکر شد روایتى است که شیخ احمد بـن فـهـد آنـهـا را در ( کـتـاب تـحـصـیـن ) کـه در عـزلت و خمول است ذکر کرده ؛
از جـمـله روایـت کـرده از ابـن مـسـعـود کـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: هر آینه اى خواهد آمد بر مردم زمانى که به سـلامـت نـمـانـد دیـن صـاحـب دیـنى مگر آنکه فرار کند از سر کوه به سر کوه دیگر و از سوراخى به سوراخى مانند روباه با بچه هایش ، یعنى همچنان که روباه از ترس آنکه مـبـادا گـرگ بـچه هایش را به دندان گرفته از این سوراخ به آن سوراخ فرار مى کند کـه بـچـه اش مـحـفـوظ بـمـانـد هـمـیـنـطـور صـاحـب دیـن بـایـد دیـنـش را از مـردم بـه اعـتـزال از آنـها حفظ کند. گفتند: یا رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم چه زمان است آن زمـان ؟ فـرمـود: در وقـتـى کـه تـرسـد مـعـیـشـت مـگـر بـه معصیت هاى خدا پس در آن وقت حـلال مـى شـود عزوبت . گفتند: یا رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم شما ما را امر فرمودید به تزویج ؟ فرمود: بلى و لکن در آن زمان هلاک مرد بر دست پدر و مادرش است و اگـر پـدر و مـادر نـداشـتـه بـاشـد هلاکش به دست زنش و اولادش است و اگر زن و اولاد نـداشـتـه بـاشـد به دست خویشان و همسایگانش است . گفتند: چگونه هلاکش بر دست آنها است ؟ فرمود: سرزنش مى کنند او را به تنگى معاش و تکلیف مى کنند به چیزى که طاقت آن را ندارد تا وارد مى کنند او را در موارد هلاک .
در ( اربعین شیخ بهائى ) است که روایت شده :حواریون به حضرت عیسى علیه السلام گفتند که یا روح اللّه ! ما با کى مجالست کنیم ؟ فرمود: با کسى که رؤ یت او خدا را به یاد شما بیاورد و زیاد کند در علم شما کلام او و رغـبت دهد شما را به آخرت عمل او. شیخ بهائى در بیان این حدیث فرموده که مخفى نماند، مـراد از مـجـالسـت در ایـن حـدیـث آن چـیـزى اسـت کـه شـامل شود الفت و مخالطت و مصاحبت را و در این حدیث اشعار است به آنکه هر که داراى این صفات نباشد شایسته نیست مجالست و مخالطت با او تا چه رسد به آنکه دارا باشد ضد ایـن صـفـات را. مـثـل بـیـشـتـر اهـل زمـان مـا پـس خـوشـا بـه حـال کـسـى کـه حـق تـعـالى او را تـوفـیـق دهـد کـه از ایـشـان دورى و اعتزال جوید و از ایشان وحشت کند و انس به خداى تعالى گیرد، همانا مخالطت با این مردم دل را مـى میراند و دین را فاسد مى نماید و حاصل مى شود به سبب آن براى نفس ملکاتى کـه مـهـلک اسـت و مى رساند شخص را به خسران مبین و وارد شدده در حدیث که فرار کن از مردم مانند فرار کردن از شیر.
و مـعـروف کـرخـى بـه حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام عـرض کـرد کـه یـابـن رسـول اللّه مـرا وصـیـتـى فـرما، فرمود: کم کن شناختگان و آشنایان خود را، عرض کرد: زیادتر بفرما، فرمود: نشناخته گیر شناختگان خود را.
فـقـیـر گـویـد: کـه مـنـاسـب دیـدم در ایـن مـقـام ایـن اشـعـار را نقل نمایم :
سالها شد که روى بر دیوار
دل برآرم به گرد شهر و دیار
تا بیابم نشان آدمى
کاید از وى نسیم محرمیى
بروم خاکپاى او باشم
نقد جان ، زیر پاى او پاشم
دیدنش از خدا دهد یادم
کند از دیدن خود آزادم
سخنش را چو جا کنم در گوش
سازدم از سخنورى خاموش
وه کز این کس نشانه پیدا نیست
اثرى در زمانه قطعا نیست
ور کسى را گمان برم که وى است
چون شود ظاهر آنچنان که وى است
یابمش معجبى به خود مغرور
طورش از اهل دین و دانش دور
نه از این کار در دلش دردى
نه از این راه بر رخش گردى
نه ز علم درایتش خبرى
نه ز سرّ روایتش اثرى
سخن او به غیر دعوى نه
همه دعوى و هیچ معنى نه
طالبان را شود به توبه دلیل
بنماید به سوى زهد سبیل
بر سر راه خلق چاه کن است
رهنما نیست ، او که راهزن است
چون شوم گم به سود حق ره از او
هست شیطان نعوذباللّه از او
گر کسى را بود شکیبایى
وقت تنهایى است و یکتایى
خانه در سوى انزوا کردن
رو به دیوار عزلت آوردن
دل به یک باره بر خدا بستن
خاطر از فکر خلق بگسستن
بر در دل نشستن از پى پاس
تا به بیهوده نگذرد انفاس
ور ز غوغاى نفس امّاره
از جلیسى نباشدت چاره
شو انیس کتابهاى نفیس
انّها فى الزّمان خیر جلیس
گوشه اى گیر و گوش با خود دار
دیده عقل و هوش با خود دار
بگذر از نفس و صاحب دل باش
حسب الا مکان مراقب دل باش
و حـکـایـت شـده کـه بـه راهـبـى از رهـبانان چنین گفتند: اى راهب ! گفت : من راهب نیستم ، راهب کجاست که از حق تعالى بترسد و حمد کند خدا را بر نعمت هایش و صبر کند بر بلایش و پـیـوسـتـه فـرار کـنـد به سوى خدا و استغفار کند از گناه خود و اما من پس سگى گزنده هـسـتـم خـود را در ایـن صـومـعـه حـبـس کـرده ام کـه مـردم را اذیـت نـکـنـم و از شـر مـن راحـت باشند.
و نـقـل شـده از قـثـم زاهـد کـه گـفـت : راهـبـى را دیـدم بـر بـاب بـیـت المـقـدس مثل واله یعنى مانند کسى که بى خود شده از اندوه یا سرگشته شده از عشق ، به او گفتم کـه مـرا وصـیـتـى کـن ، گـفـت : در دنـیا مثل کسى باش که درندگان او را در میان گرفته بـاشـند پس او خائف و ترسان است مى ترسد که غفلت کند او را پاره کنند یا بازى کند به دندان او را بگزند، پس شب او مى گذرد به خوف و ترس در حالى که ایمن اند در آن مـغـرور شـدگان ، و روزش مى گذرد به اندوه و حزن در حالى که فرحناک و خوشحالند در آن مـردمـان نـاچـیـز و بـى کـار، ایـن را گفت و رفت ، گفتم :، زیادتر بگو، فرمود: آدم تشنه قناعت مى کند به آب کم .
مناسب است این چند شعر در این مقام از شیخ سعدى :
اگر لذت ترک لذت بدانى
دگر لذت نفس لذت نخواهى
هزاران در از خلق بر خود ببندى
گرت باز باشد در آسمانى
چنان مى روى ساکن و خواب در سر
که مى ترسم از کاروان بازمانى
وصیت همین است جان برادر
که اوقات ضایع مکن تا توانى
و گفته شده که به راهبى گفتند که چه چیز تو را به این داشت از مردم کناره کنى ؟ گفت ترسیدم که دینم ربوده شود و من متلفت نباشم .
وَ لَنِعْمَ ما قیلَ:
معرفت از آدمیان برده اند
آدمیان را ز میان برده اند
بانفس هر که برآمیختم
مصلحت آن بود که بگریختم
سایه کس فرّهمایى نداشت
صحبت کس بوى وفایى نداشت
صحبت نیکان ز جهان دور گشت
معرفت اندر گل آدم نماند
اهل دلى در همه عالم نماند
( قالَ الثَّوْرى لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام : یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! اعتَزَلْتَ النّاسَ؟
فَقالَ علیه السلام : یا سُفْیانُ! فَسَدَ الزَّمانُ وَ تَغَیَّرَ الاَخْوانُ فَرَاَیْتُ الاِنِفرادَ اَسْکَنَ لِلْفُؤ ادِ )
ثُمَّ قالَ علیه السلام :
ذَهَبَ الْوَفاءَ ذَهابَ اَمِس الذّاهِبِ
وَالنّاسَ بَیْنَ مُخاتِلِ وَ مُوارِبِ
یَفْنُونَ بَیْنَهُمْ الْمَوَدَّهَ والصَّفا
وَ قُلُوبُهُمْ مَحْشُوَّهٌ بِعَقارِبٍ
امـا آن چـیـزى کـه در کراهت از اعتزال وارد شده پس بسیار است و ما اکتفا مى کنیم در این مقام به آنچه علامه مجلسى رحمه اللّه در ( عین الحیوه ) ذکر کرده ، ملخّصش آن است که اعتزال از عامه خلق در این امت ممدوح نیست ، چنانکه احادیث بسیار در فضیلت دیدن برادران مـؤ مـن و مـلاقـاتـت ایـشان و عیادت بیماران ایشان و اعانت محتاجان ایشان و حاضر شدن به جنازه مرده هاى ایشان و قضاى حوائج ایشان وارد شده است و هیچ یک از اینها با عزلت جمع نـشـود و ایـضـا بـه اجـمـاع و احـادیـث مـتـواتـره جـاهـل را تـحـصیل مسائل ضروریه واجب است و بر عالم ، هدایت خلق و امر به معروف و نهى از منکر واجب است و هیچ یک از اینها با عزلت جمع نمى شود.
چـنـانـچـه کـلیـنـى بـه سـنـد مـعتبر روایت کرده که شخصى به خدمت حضرت صادق علیه السـلام عـرض کـرد کـه شـخصى هست مذهب تشیع را دانسته است و اعتقاد خود را درست کرده اسـت و در خـانـه خـود نـشسته است و بیرون نمى آید و با برادران خود آشنایى نمى کند، حضرت فرمود که این شخص چگونه مسائل خود را یاد مى گیرد.
و به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده است که بر شما باد به نماز کردن در مساجد و بـا مـردم نـیکو مجاورت کردن و گواهى براى ایشان دادن و به جنازه ایشان حاضر شدن . به درستى که ناچار است شما را از معاشرت مردم و تا آدمى زنده هست از مردم مستغنى نیست و مـردم هـمـگـى بـه یـکـدیـگـر مـحـتـاجـنـد. و حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم فـرمـود کـه کـسـى کـه صبح کند و اهتمام به امور مـسلمانان نداشته باشد او مسلمان نیست ، و کسى که بشنود که کسى استغاثه مى کند و از مـسـلمـانـان اعـانـت مـى طـلبـد و اجـابـت نکند، او مسلمان نیست . و از آن حضرت پرسیدند که محبوبترین مردم نزد خدا کیست ؟
فرمود: کسى که نفعش به مسلمانان بیشتر مى رسد.
و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که هرکه زیارت برادر مؤ من خود را از براى خـدا بـکـنـد خـداونـد عـالمـیـان هـفـتـاد هـزار مـلک را مـوکـّل گـرداند که او را ندا کنند: خوشا حـال تـو و گـوارا بـاد بـهشت از براى تو! و به سند معتبر از خیثمه روایت کرده است که بـه خـدمت حضرت امام محمّدباقر علیه السلام رفتم که آن حضرت را وداع کنم فرمود که اى خیثمه ! هرکس از شیعیان و دوستان ما را که بینى سلام من به ایشان برسان و ایشان را از جـانـب مـن وصیت کن به پرهیزکارى خداوند عظیم و اینکه نفع رسانند اغنیاء شیعیان به فـقـراء ایـشان و اعانت نمایند اقویاء ایشان ضعفاء را و حاضر شوند زندگان ایشان به جنازه مردگان و در خانه ها یکدیگر را ملاقات کنند به درستى که ملاقات ایشان و صحبت داشتن ایشان باعث احیاء امر تشیع مى شود، خدا رحم کند بنده اى را که مذهب ما را زنده دارد. و حـضرت صادق علیه السلام فرمود به اصحاب خود که با یکدیگر برادران باشید و بـا یـکـدیـگر از براى خدا دوستى و مهربانى کنید و بر یکدیگر رحم کنید و یکدیگر را مـلاقـات نـمایید و در امر دیدن مذاکره نمایید و احیاء مذهب حق بکنید. و در حدیث دیگر فرمود کـه سـعـى کـردن در حاجت برادر مؤ من نزد من بهتر است از اینکه هزار بنده آزاد کنم و هزار کـس را بـر اسـبـان زیـن و لجـام کـرده سـوار کـنـم و بـه جـهـاد فـى سبیل اللّه فرستم .
و بـدان کـه در هر یک از این امور احادیث متواتره وارد شده است و ظاهر است که عزلت موجب محرومى از این فضایل است و بعضى از اخبار که در باب عزلت وارد شده است مراد از آنها عـزلت از بـدان خـلق اسـت ، در صـورتـى کـه مـعـاشرت ایشان موجب هدایت ایشان نگردد و ضـرر دیـنـى بـه ایـن کـس رسـانـنـد و اگر نه معاشرت با نیکان و هدایت گمراهان شیوه پـیـغـمـبـران اسـت و از افضل عبادات است بلکه آن عزلتى که ممدوح است در میان مردم نیز مـیسر است و آن معاشرتى که مذموم است در خلوت نیز مى آید؛ زیرا که مفسده معاشرت خلق مـیـل بـه دنـیـا و تـخـلّق بـه اخـلاق ایـشـان و تـضـیـیـع عـمـر بـه مـعـاشـرت اهـل بـاطـل و مـصـاحـبـت بـا ایـشـان اسـت . و بـسـیـار اسـت کـسـى کـه مـعـتـزل از خـلق اسـت و شـیـطـان در آن عـزلت جـمـیـع حـواس او را مـتـوجـه تـحـصـیـل جـاه و اعـتـبـار دنـیا گردانیده است و هرچند از ایشان دور است اما به حسب قلب با ایـشـان معاشرت دارد و اخلاق ایشان را در نفس خود تقویت مى کند و چه بسیار کسى که در مـیـان مـجالس اهل دنیا باشد و از اطوار ایشان بسیار مکدر باشد و آن معاشرت باعث زیادى آگـاهـى و تـنـبـّه او و نـفرت او از دنیا گردد و در ضمن معاشرت چون غرض او خدا است از هـدایـت ایـشـان یـا غـیـر آن از اغـراض صـحـیـحـه ثـوابـهـاى عـظـیـم حاصل کند.
چـنـانـچـه بـه سـنـد صـحـیـح از حـضـرت امـام صـادق عـلیـه السـلام مـنـقول است که خوشا حال بنده خاموش و گمنامى که مردم زمانه خود را شناسد و به بدن بـا ایـشـان مـصـاحـبـت کـنـد و بـا ایـشـان در اعـمـال ایـشـان بـا دل مصاحبت ننماید پس او را بظاهر شناسند و او ایشان را در باطن شناسد.
پـس آنـچـه مـطـلوب اسـت از عـزلت آن اسـت کـه دل مـعتزل باشد از اطوار ناشایسته خلق و برایشان در امور اعتماد نداشته باشد و پیوسته توکل به خداوند خود داشته باشد و از فوائد ایشان منتفع گردد و از مفاسد ایشان محترز بـاشـد و اگـر نـه پـنـهـانـى از خـلق چـاره کـار آدمى نمى کند بلکه اکثر صفات ذمیمه را قویتر مى کند مانند عجب و ریا و غیر ذلک .
سوم ـ قالَ علیه السلام : ( اِذا اُضیف الْبَلاءُ اِلَى الْبَلاءِ کانَ مِنَ البَلاءِ عافَیِهٌ؛ )
یـعـنـى فـرمـود آن حضرت : هرگاه برآید بلایى بر بلاء، خواهد بود از آن بلاء عافیت .
فـقیر گوید: این فرمایش حضرت شبیه است به کلام جدش امیرالمؤ منین علیه السلام که فرموده :
( عِندَ تَناهِى الشِّدَّهِ تَکوُنُ الْفُرْجَهُ وَ عِنْدَ تَضایُقِ حِلَقِ البِلاءِ یَکُونُ الرَّخاءُ ) : نـزد پـایـان رسـیـدن سختى ، گشایش است و نزد تنگ شدند حلقه هاى بلا، آسایش است .
قال اللّه تعالى ( فَاِنَّ مَعَ العُسْرِ یُسْرا، اِنَّ مَعَ العُسْرِ یُسْرا ) ؛ یعنى حق تعالى فرموده : به درستى که با دشوارى آسانى است ، باز فرموده :همانان با دشوارى آسانى است .
( و قـال امیرالمؤ منین علیه السلام : اِنَّ لِلنَّکَباتِ غایاتٌ لابُدَّ اَنْ تَنْتَهِىَ اِلَیْها فَاِذا اُحـْکـِمَ عـَلىْ اَحـَدِکـُمْ فـَلْیـَطـاْطاء لَها وَ لْیَصْبِرْ حَتّى تَجْوزَ فَاِنَّ اَعْمالَ الْحیلَهِ فیها عِنْدَ اِقـْبـالِهـازا ئدٌ فـى مـَکـْروُهِها ) ؛ یعنى حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده که هـمـانـا بـراى نکبتهاى روزگار نهایات است که لابدّ و ناچار باید به آن نهایت برسند، پـس هـرگـاه اسـتوار و محکم گردید بر یکى از شماها پست کند سر خود را از براى آن و صـبـر نماید تا بگذرد همانا به کار بردن حیله و تدبیر در آن هنگامى که رو نموده است زیاد مى کند در مکروه آن .
اى دل صبور باش و مخور غم که عاقبت
و این شام صبح گردد و این شب سحر شود
منتهی الامال //شیخ عباس قمی