خلافت امام حسن (ع )
امام حسن ( علیه السّلام ) پس از وفات پدر، در حالى که اوضاع سیاسى و اجتماعى بر ضد او بودند، رهبرى دولت اسلامى را به عهده گرفت . اکثریت قاطع سران و فرماندهان نظامى در نهان و آشکار به معاویه گرایش داشتند و او با زر به جنگشان رفته و با اموال خود برده شان کرده بود. اندیشه خوارج نیز بسان خوره در میان بخشهاى مختلف سپاه حضرت ، در حال پیشروى بود و شعار نامشروع بودن حکومت امام حسن و حکومت امام ، امیرالمؤ منین را اعلام مى کرد. لذا مردم چندان استقبالى از بیعت با حضرت نکردند و نیروهاى مسلح نیز از خود حرارتى نشان ندادند، بلکه مجبور به بیعت شدند. این مساءله امام را نسبت به آنان اندیشناک ساخت و به عقیده ناظران سیاسى در سپاه امام ، سپاه فرورفته در گرداب فتنه و بددلى بود و خطر آن براى امام بیش از خطر معاویه به شمار مى رفت و به هیچ وجه مصلحت نبود که امام با چنین سپاه آشفته و ناهمراه به هیچ یک از میادین نبرد پاگذارد.
به هر حال ، امام زمام حکومت را که دچار سستى ، آشفتگى ، ضعف ، فتنه و تنش بود، به عهده گرفت . تسلط بر اوضاع اجتماعى و به زیر سُلطه درآوردن شهرها به وسیله سپاه ، تنها از دو راه ممکن بود:
راه اول :
برقرارى حکومت نظامى در شهرها، سلب آزادیهاى عمومى ، گسترش ترس و وحشت و بازداشت مردم با تهمت و گمان ؛ روشى که شیفتگان قدرت مى پویند و امروزه در میان ملتهاى خود اجرا مى کنند، این روش از نظر امامان اهل بیت ( علیهم السّلام ) کمترین مشروعیتى نداشته اگرچه به پیروزى منجر گردد. آنان معتقد به ایجاد و گسترش زندگى آزاد و کریمانه براى مردم و راندن روشهاى انحرافى از آنان بودند.
راه دوم :
برکشیدن طبقه سرمایه دارى و صاحبان نفوذ و دادن امتیازات خاص و پستهاى حساس و بخشیدن اموال به آنان و مقدم داشتن آنان بر گروههاى ملت . اگر امام این کار را مى کرد و این راه را برمى گزید، همه مشکلات حل مى شد، کارها به روال عادى برمى گشت و سپاهیان از تمرّد و سرپیچى دست مى کشیدند، لیکن حضرت از این روش بکلى دور بود؛ زیرا شریعت خدا آن را روا نمى دارد. روش سیاسى امام حسن ( علیه السّلام ) روشن و بدون ابهام بود؛ تمسک به حق و دورى کردن از بیراهه ها اگرچه به پیروزى منجر گردد، راه و رسم آن حضرت بود.
اعلان جنگ به وسیله معاویه
معاویه با شناختى که از لشکر امام و تفرقه و تشتت در آن داشت ، براى اعلان جنگ به ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) پیشقدم شد؛ او پیشاپیش ، بیشتر فرماندهان سپاه امام را با تطمیع و وعده هاى خوشایند، از قبیل مقامات بالا و داماد خلیفه شدن و غیره ، فریفته و همدست کرده بود و با استفاده از رشوه در سطح وسیع ، موافقت آنان را جلب کرده بود، تا آنجا که به او قول دادند، امام را هر وقت معاویه بخواهد اسیر کنند و به او تحویل دهند، یا حضرت را ترور کنند. این عوامل او را به پیش انداختن جنگ و حل معضل به سود خود برانگیخت .
معاویه با سپاهیان یکپارچه و سر به فرمان خود راه عراق را در پیش گرفت . امام که از ماجرا با خبر شد، نیروهاى مسلح خود را جمع کرد و قضیه را به آنان گفت و از آنان خواست براى جهاد و دفع تجاوز به راه بیفتند، لیکن آنان خاموش ماندند و ترس و هراس بر آنان چیره گشت . کسى پاسخ حضرت را نداد؛ زیرا عافیت را برگزیده و از جنگ بیزار بودند. سردار بزرگ ((عدى بن حاتم )) که در جازدن آنان را دید از خشم برافروخته شد و به سوى آنان شتافت و آنان را بر این زبونى ، سرزنش کرد و فرمانبرى مطلق خود را از امام اعلام داشت . سرداران بزرگوارى چون ((قیس بن سعد بن عباده ، معقل بن قیس ریاحى و زیاد بن صعصعه تمیمى )) نیز همبستگى خود را با امام اعلام کردند و سپاهیان را بر روش غیرمنصفانه و به دور از شرافتشان سرزنش کردند و آنان را به جهاد برانگیختند.
امام حسن ( علیه السّلام ) همراه گروههاى مختلف براى مقابله با معاویه خارج شد و در ((نخیله )) اردو زد. در آنجا بخشهایى از سپاه که جامانده بودند به او پیوستند و حضرت به راه افتاد تا آنکه به ((دیر عبدالرحمان )) رسید و در آنجا سه روز توقف کرد و سپس یکسره مسیر خود را پیش گرفت و راه را ادامه داد.
در مدائن :
امام همراه قسمتهایى از سپاه خود به ((مدائن )) رسید و در همانجا اردو زد. بحرانها و مشکلات متعدد، حضرت را در بر گرفته بودند. و از سپاه آشفته و خیانتکار خود مصیبتهایى کشید که هیچ یک از فرماندهان و خلفاى مسلمین نکشیدند، از جمله :
۱ خیانت فرمانده کل :
یکى از بزرگترین مشکلات حضرت در آن شرایط حساس ، خیانت عموزاده اش ((عبیداللّه بن عباس )) فرمانده کل نیروهاى مسلح بود. معاویه قریب یک میلیون درهم به او رشوه داد و این خائن ترسو نیز با ننگ و خوارى ، شبانه گریخت و به اردوگاه معاویه پیوست . خبر خیانت عبیداللّه ، لشکر را دچار آشفتگى بى مانندى کرد و روح خیانت را در آنان دمید سپس گروهى از سران و فرماندهان نظامى نیز با دریافت رشوه هایى ، به معاویه پیوستند.
خیانت عبیداللّه از بزرگترین ضربه هایى بود که به سپاه امام خورد و پس از آن ، باب خیانت براى افراد سست عنصر باز شد تا وجدانهاى خود را به معاویه بفروشند. همچنین موجب تضعیف روحیه و خودباختگى سپاهیان گشت . در همان حال ، بزرگترین صدمه اى بود که به امام خورد؛ زیرا حضرت متوجه شد که فرماندهان سپاه گروهى خیانتکارند و کمترین پایبندى به دین و وطن ندارند.
۲ کوشش براى ترور امام (ع ):
گرفتارى و مصیبت امام از سپاهش در همین حد باقى نماند، بلکه به مراحل بسیار دشوارترى رسید؛ مزدوران اموى و جانوران خوارج ، دست به عملیات متعددى براى به شهادت رساندن امام زدند که تمام آنها شکست خورد، این توطئه ها عبارت بودند از:
الف امام را در حال نماز با تیر زدند که اثرى بر حضرت نداشت .
ب امام را در هنگام نماز خواندن با خنجرى زخم زدند.
ج ران امام را با خنجرى زخمى کردند.
دنیا بر پسر رسول خدا تنگ شده بود و انبوه مشکلات و بحرانها را گرداگرد خود مى دید و یقین نمود که یا ترور خواهد شد و خونش به هدر خواهد رفت و یا آنکه حضرت را بازداشت کرده به اسارت نزد معاویه خواهند فرستاد. این اندیشه هاى دور، امام را به شدت نگران کرد.
۳ تکفیر امام (ع ):
خائنان و مزدوران در سپاه امام همچنان به فتنه گرى و خیانت ادامه مى دادند و امام را با کلماتى گزنده که بر حضرت گرانتر از زخم شمشیر و نیزه بود، مورد اهانت قرار مى دادند. ((جرّاح بن سنان )) چونان سگى پارس کنان به طرف حضرت آمد و با صداى بلند گفت : ((اى حسن ! تو نیز چون پدرت مشرک شدى !!)).
هیچ یک از سپاهیان براى کیفر دادن این مجرم از جا نجنبید. این خائنان از حق روى گردان شدند و راه مستقیم را ترک کردند و به نواده پیامبرشان و فرزند وصى او نسبت کفر و خروج از دین دادند.
چه گمراهى از این بالاتر؟!
۴ غارت وسایل امام (ع ):
اوباش در برابر چشم سپاهیان به حضرت حمله کردند، حتى فرش زیر پاى ایشان را کشیدند، رداى حضرت را کندند و دیگر وسایل حضرت را به یغما بردند؛ اما سپاهیان هیچ عکس العملى نشان ندادند.
اینهاپاره اى از حوادث دهشتبارى بودندکه امام را رنجاندند و ایشان را ناچار از پذیرش صلح و کناره گیرى از آن جامعه بیمار در اخلاق و عقیده ساختند.
ضرورت صلح
بر اساس منطق سیاست ، صلح امام با معاویه ضرورى بود، همچنانکه از نظر شرعى بر حضرت واجب بود تن به صلح بدهد و در برابر خداوند مسؤ ول اجراى آن بود. اگر حضرت با لشکر شکست خورده روحى و متشتت خود به جنگ معاویه مى رفت ، در اولین تهاجم ، دشمن پیروز مى شد و حضرت موفق نمى شد هیچ پیروزى کسب کند. در آن صورت دو حالت ممکن بود پیش بیاید:
الف یا آنکه امام شهید مى شد و یا اسیر مى گشت ؛ اگر شهیدمى شد آرمان اسلامى از آن سود نمى برد؛ زیرا معاویه با دیپلماسى پیچیده و مکارانه اش امام را مسؤ ول قتل خودمعرفى مى کردو هرنوع مسؤ ولیتى را ازگردن خود ساقطمى نمود.
ب و اگر امام شهید نمى شد و به اسارت نزد معاویه مى رفت ، قطعاً معاویه او را مى بخشید و بدین گونه خاندان نبوت را رهین منت خود مى ساخت و مهر ((آزاد شده )) را که پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) بر پیشانى معاویه و خاندانش زده بود، پاک مى کرد.
به هر حال ، امام حسن ( علیه السّلام ) ناگزیر به صلح شد و راهى براى سرباز زدن از آن نماند. صلح بر طبق شرایطى که به تفصیل همراه با تحلیل آن در کتاب دیگرمان ((حیاه الامام الحسن ( علیه السّلام ) ))(۴۳) بیان کرده ایم ، برقرار شد. به طور قطع بر اساس معیارهاى علمى و سیاسى ، امام در عقد صلح پیروز شدند و آن سوى چهره معاویه را آشکار ساختند.
پس از صلح ، اندیشه ها و مقاصد نهفته معاویه عیان گشت و او کینه و دشمنى خود با اسلام و مسلمانان را به همه نشان داد. همینکه کارها بر او راست شد، آشکارا به جنگ اسلام آمد و از بزرگان دین چون صحابى بزرگ ((حجر بن عدى )) انتقام گرفت .
معاویه با جنایاتش حوادث جانفرسا و فجایعى براى مسلمانان بجا گذاشت و آنان را به شرّى فراگیر دچار ساخت که در بحثهاى آینده از آن سخن خواهیم گفت .
امام حسن ( علیه السّلام ) بعد از صلح ، کوفه را که به او و به پدرش نیرنگ زده بود، ترک کرد تا منتظر معاویه و ظلم او باشد و خود با اهل بیت ، برادران و بخصوص بازوى توانمندش ابوالفضل ، یکسره راه مدینه را در پیش گرفت . بازماندگان از صحابه و فرزندانشان به استقبال تازه واردان آمدند و آنان را به گرمى پذیرفتند. امام در آنجا ماندگار شد و علما و فقها گرد ایشان جمع شدند و از سرچشمه معرفت و حکمت ایشان به فراخور حال خود بهره مند شدند. فیض و بخشش امام ، تهیدستان و بینوایان را نیز فراگرفت و هر یک ، از نعمات حضرت ، نصیبى بردند، مدینه بار دیگر به حالت دوران امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) بازگشت و رهبرى روحى را که با ترک شهر به وسیله مولاى متقیان از دست داده بودند، بازیافتند.
به هر حال ، ابوالفضل ( علیه السّلام ) آنچه را از سختى و محنت بر برادرش گذشت شاهد بود، غدر و خیانت و پیمان شکنى اهل کوفه را نسبت به برادرش دریافت و این اوضاع سیاسى و اجتماعى ، حقیقت جامعه را بر او آشکار کرد؛ اکثریت قاطع آنان در پى منافع خود گام مى زدند و اثرى از ارزشهاى دینى در وجودشان نبود. در اینجا سخن از برخى از حوادث دهشتناکى را که ابوالفضل ( علیه السّلام ) شاهد بود، به پایان مى بریم .
فصل پنجم : کابوس هولناک
پس از صلح با امام حسن ( علیه السّلام ) معاویه که آمال پلید خود را برآورده مى دید، رهبرى دولت اسلامى را به عهده گرفت . هدف معاویه از میان برداشتن حکومت علوى ؛ یعنى حکومت محرومان و ستمدیدگان و نمونه زنده و گویاى حکومت پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) بود و با به دست گرفتن خلافت ، تمامى ارزشهاى اسلامى و اهداف والاى این دین مبین را زیر پا گذاشت و آرمانهاى بلند اسلام ، قربانى مطامع بى شرمانه او گشت .
جهان اسلامى ، آسایش ، آرامش و امنیت را از دست داد و دچار کابوس هولناکى شد که محنتها و فجایعى در خود داشت و عبودیت و خوارى بر آن سایه افکند. معاویه از همه ارزشها و سنتها روى گرداند و بر مسلمانان به گونه بى سابقه اى حکومت کرد. ناظران سیاسى ، پیروزى او را پیروزى بت پرستى با تمام پلیدیهایش مى دانند.
((سید على میرهندى )) مى گوید:((با رسیدن معاویه به خلافت در شام ، حکومت به نخبگان بت پرست پیشین بازگشت و جاى حکومت دموکراسى اسلامى را اشغال کرد و بت پرستى با همه وقاحت و پلیدیهایش جان گرفت ، گویى که رستاخیزى تازه و آغازى دوباره براى بت پرستى بود. پرچم حکام اموى و فرماندهان سپاه شام هرجا برافراشته شد، رذالت ، انحراف اخلاقى و کجروى در فضایى وسیع گسترش یافت …)).(۴۴)
مسلمانان در آن حکومت سیاه ، دچار مصایب و مشکلات وصف ناپذیرى شدند که به اختصار، برخى از آنها را یاد مى کنیم :
نابود کردن آگاهان
پسر هند به نابود کردن نیروهاى آگاه اسلامى کمر بست و دست به تصفیه هاى خونینى زد و گروهى از آنان را رهسپار میدانهاى اعدام کرد، از جمله :
۱ حجر بن عدى :
((حجر بن عدى کِنْدى )) از بزرگان اسلام و قهرمانان عرصه جهاد و از برجسته ترین طلایگان مجد و سربلندى امت عربى و اسلامى است . او از دست پروردگان زبده و درخشان مکتب امیرالمؤ منین و پایبندان به اهداف و ارزشهاى آن بود. این یگانه و بزرگ ، زندگى خود را براى خدا فدا کرد و هنگامى که زیاد بن ابیه جنایتکار و تروریست ، رسماً ناسزاگویى به امیرالمؤ منین ( علیه السّلام )، سپیده اندیشه و فروغ در اسلام و دومین بنیانگذار بناى اعتقادى اسلام پس از پسر عم و رهبرش پیامبر عظیم الشاءن ( صلّى اللّه علیه و آله ) را برقرار کرد، بر او شورید.
زیاد طاغى و مجرم که مخالفت ((حجر)) را با سبّ امام دریافت ، خون این مجاهد بزرگ را مباح کرد و دستگیرش ساخته همراه گروهى دیگر از بزرگان مجاهد اسلام ، تحت الحفظ نزد برادر و همکیش جنایتکارش معاویه پسر هند فرستاد.
دستور اعدام این رادمردان صادر شد و جلاّدان آن را اجرا کردند و پیکرهاى معطّر از خون شهادت آنان بر ((مرج العذراء)) به زمین افتاد و راه را براى مردم به سوى زندگى کریمانه اى که ظالمان و خودکامگان در آن سرورى نداشته باشند، روشن کرد.
۲ عمرو بن الحمق :
یکى دیگر از شهیدان جاودانه اسلام ، صحابى جلیل القدر ((عمرو بن الحمق خزاعى )) است که از احترام بسیارى نزد پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) برخوردار بود و حضرت در حق او دعا کردند تا خداوند از جوانى بهره مندش سازد. خداوند متعال دعاى پیامبر را اجابت کرد و عمرو در حالى که به هشتاد سالگى رسیده بود در رخسار مبارکش یک تار موى سپید نیز دیده نمى شد.(۴۵)
عمرو، به ارزشهاى اسلامى واقف و عمیقاً به آن مؤ من بود و در راه آنها با تمام وجود، جهاد مى کرد.
هنگامى که زیاد بن ابیه جلاد از طرف برادر نامشروعش ، معاویه ، به امارت کوفه منصوب شد، به جاسوسان و اعوان خود دستور داد تا عمرو را تعقیب و بازداشت کنند؛ زیرا از شیعیان برجسته امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) به شمار مى رفت . عمرو با یار خود ((رفاعه بن شدّاد)) به طرف موصل گریختند و قبل از رسیدن به آنجا در کوهى پنهان شدند تا استراحت کنند. پلیس محلى به آنان مشکوک شد و عمرو را دستگیر کرد، لیکن رفاعه فرار نمود. پلیس ، عمرو را تحت الحفظ نزد عبدالرحمن ثقفى حاکم موصل فرستاد و او نیز از معاویه در باب عمرو دستور خواست . پسر هند دستور داد تا عمرو را با نه تیر پیکان پهن (مخصوص شکار جانوران ) از پا درآورند. مزدوران حاکم نیز دستور را اجرا کردند و با اولین تیر عمرو به شهادت رسید، سرش را بریدند و معاویه دستور داد تا آن را در شهر دمشق به گردش درآورند؛ و این نخستین سرى بود که در اسلام به گردش درآمد. سپس پسر هند دستور داد سر عمرو را نزد همسرش ، ((آمنه بنت شرید)) که در زندان معاویه به سر مى برد ببرند. آمنه ناگهان به خود آمد و سر بریده همسر را در دامان خود یافت ، از هوش رفت و نزدیک بود جان بسپارد.
پس از آن او را نزد معاویه بردند و گفتگوى شدیدى میان آنان درگرفت که دلیل مسخ معاویه و تهى شدن او از هر ارزش انسانى است . این مطلب را به تفصیل در کتابمان ((حیاه الامام الحسن ( علیه السّلام ) )) آورده ایم .
۳ رشید هَجَرى :
((رشید هجرى )) از بزرگان اسلام و اقطاب ایمان است . به شدت نسبت به امیرالمؤ منین و وصى و باب مدینه علم رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) اخلاص مى ورزید. مزدوران ((زیاد)) او را دستگیر کرده و دست بسته نزد او آوردند.هنگامى که رشید در برابر آن جنایتکارباغى قرا گرفت ،زیاد براوبانگ زد:
((دوستت امیرالمؤ منین درباره رفتار ما با تو چه گفته است ؟)).
رشید بدون توجه به او و با صدق و ایمان پاسخ داد:
((گفته است که دست و پایم را قطع مى کنید و مرا دار خواهید زد)).
آن خبیث پلید براى تکذیب گفته امام ، گفت :
((هان ! به خدا قسم چنان مى کنم که گفته اش دروغ گردد، او را آزاد کنید…)).
اعوان زیاد، رشید را آزاد کردند، لیکن مدت کمى نگذشت که زیاد از گفته اش پشیمان شد و دستور داد او را احضار کنند، هنگامى که رشید حاضر شد بر او بانگ زد:
((بهتر از آنچه که دوستت به تو گفته است ، نمى یابیم ، تو اگر بمانى همچنان براى بدخواهى ما مى کوشى . دستها و پاهایش را قطع کنید!…)).
جلادان به سرعت دستها و پاهاى او را قطع کردند، لیکن این رادمرد بزرگ بدون توجه به درد جانکاه خود، شروع به برشمردن پلیدیهاى امویان و ستمهایشان نمود و توده ها را تشویق به شورش بر ضد آنان کرد. ماءموران ، شتابان نزد زیاد رفتند و ماجرا را با وى در میان گذاشتند، او نیز دستور داد زبان رشید را قطع کنند، زبانش را بریدند و در حالى که این مجاهد بزرگ تا آخرین لحظه حیات از اعتقادات و دوستى با اهل بیت دفاع مى کرد، جان سپرد.
اینها پاره اى از بزرگان اسلام بودند که به وسیله معاویه تصفیه فیزیکى شدند؛ زیرافضایل اهل بیت را که سرچشمه آگاهى واندیشه اسلامى هستند،نشر مى دادند.
ستیز با اهل بیت (ع )
هنگامى که کارها براى معاویه راست شد، تمامى سازمانهاى دولتى و وسایل تبلیغى خود را براى ستیز با اهل بیت که میراث و ودیعه گرانبهاى پیامبر در امت و عصب حساس جامعه اسلامى هستند، به کار گرفت . این گرگ جاهلى ، خطرناکترین وسایل را براى ستیز با آنان به کار بست از جمله :
۱ جعل اخبار:
معاویه شبکه اى از مزدوران خود در زمینه جعل اخبار و نسبت دادن آنها به پیامبر، براى کاستن از منزلت و اهمیت اهل بیت ، تشکیل داد. جاعلان نیز گاهى اخبارى در فضیلت صحابه براى علم کردن آنان در برابر خاندان وحى مى ساختند که امام محمد باقر( علیه السّلام ) بیش از صد حدیث را در این زمینه برشمرده است .گاهى اخبارى در مذمت اهل بیت ( علیهم السّلام ) جعل مى کردند.
آنان همچنین احادیثى در مدح و ستایش امویان که همیشه با اسلام سرستیز داشتند جعل کردند و فضایل دروغینى به آنان نسبت دادند. این شبکه ویرانگر به همین مقدار اکتفا نکرد، بلکه اخبارى در زمینه احکام اسلامى جعل کردند و متاءسفانه این مجعولات به کتابهاى صحاح و سنن نیز راه یافت و بخشى از شریعت اسلامى گشت و مصنفان کتب ، متوجه جعلى بودن آنها نگشتند.
گروهى از محققان در این زمینه دست به تاءلیف کتبى زدند، از جمله ((محقق مدقق ؛ جلال الدین سیوطى )) کتابى دارد به نام ((اللئالى المصنوعه فى الاخبار الموضوعه )) و در آن ، احادیث زیادى از این قبیل را نام برده است .
((علامه امینى )) نیز در اثر ماندگار خود، ((الغدیر)) تعداد این احادیث را تا نیم میلیون ثبت مى کند.
به هر حال ، بزرگترین فاجعه اى که جهان اسلامى را رنجانیده و مسلمانان را دچار شرى بزرگ کرده ، همین احادیث مجعول است که چهره تابناک اسلام را مخدوش کرده است و پرده اى میان مسلمانان و امامان و احادیث صحیح آنها که از ذخیره هاى اسلام مى باشد، آویخته است .
۲ ناسزاگویى به امیرالمؤ منین (ع ):
معاویه رسماً دستور داده بود که امیرالمؤ منین را سبّ کنند و از کارگزاران و والیان خود خواسته بود آن را میان مسلمانان اشاعه دهند و این کار را عنصرى اساسى در استوارى و ماندگارى حکومت خود مى پنداشت .
وابستگان حکومت و وعّاظ السلاطین در پى اجراى خواسته معاویه نه تنها در محافل خصوصى و عمومى ، بلکه در خطبه هاى نماز جمعه و دیگر مناسبتهاى دینى ، به سبّ امام پرداختند، با این اعتقاد که شخصیت امام را نابود و نام او را محو کنند، غافل از آنکه :
چراغى را که ایزد برفروزد//هر آن کس پف کند ریشه اش بسوزد
این سبّ و لعنها به خودشان و یاورانشان و آنانکه بر مسلمانان مسلطشان کرده بودند، بازگشت و امام در گستره تاریخ به عنوان درخشانترین انسانى که بنیادهاى عدالت اجتماعى را استوار کرد و ارکان حق را در زمین برقرار ساخت ، ظاهر شد. از نظر تمام عرفهاى بین المللى و سیاسى ، امام به عنوان بزرگترین حاکم شرق و اولین بنیانگذار حقوق محرومان و ستمدیدگان و اعلام کننده حقوق بشر، شناخته شد، لیکن دشمنان حضرت ، تفاله هاى بشریت و بدترین آفریدگان بودند که جنایتشان بر انسانیت نظیر ندارد، آنان مانع از آن شدند که امام نقش خود را در زمینه بناى تمدن انسانى و تحول زندگانى عامه در تمام زمینه هاى اقتصادى ، اجتماعى و سیاسى ، ایفا کند.
۳ آموزشگاههاى کینه پرورى :
معاویه آموزشگاهها و سازمانهاى تعلیمى خاصى به کار گرفت تا نوباوگان را با بغض نسبت به اهل بیت ( علیهم السّلام ) که مرکز حساس اسلام هستند، بپرورند. این دستگاهها نیز به فرزندان نوپاى مسلمین دشمنى با عترت پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) و خاندان وحى را مى آموختند. ولى این کارها نتایج زودگذرى داشت و خداوند بر عکس خواسته معاویه اراده کرده بود و آرزوهاى او را به باد داد.
اینک این امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) است که وصف او زبانزد دنیاست و مکارمش درهمه زبانها بازگو مى شود و سرود آزادگان در هر زمان و مکانى است . ستاره درخشانى است در آسمان شرق که به نورش مصلحان راه مى پویند و بر طریقش پرهیزگاران گام مى زنند. و این معاویه و امویان هستند که چون جرثومه فساد، بدانها نگریسته مى شود و جز با خذلان و خوارى و عاقبت به شرّى ، از آنان یاد نمى شود.
معاویه در میدان سیاسى و اجتماعى شکست خورد و برنامه هاى اهل بیت ستیزش ، درون آلوده به گناهان و جنایات او را آشکار کرد و بر همگان روشن شد که او پلیدترین حاکمى است که در شرق عربى و اسلامى ظاهر شده است .
گسترش ظلم
معاویه ظلم و جور را در تمام نقاط عالم اسلامى گسترد، حاکمانى خونخوار بر مسلمانان مسلط کرد و آنان بى رحمانه در ارتکاب جنایت و مردم آزارى پیش رفتند. از همه آنان پلیدتر، سنگدلتر و خونخوارتر، ((زیاد بن ابیه )) بود که بر مردم عراق رگبارى از عذاب بارید. زیاد همانگونه که در یکى از خطبه هایش گفته بود با کمترین شک و گمان و اتهامى ، حکم مى کرد و متهمان را بدون هیچ گونه تحقیق به طرف مرگ و اعدام مى راند و در خونریزى به ناحق ، هراسى نداشت و از گستردن سایه هاى هراس و وحشت میان مسلمانان احساس گناه نمى کرد. در یک جمله ، او در ارتکاب همه محرّمات الهى چون برادر نامشروعش بود.
ظلم و ستم در مناطق اسلامى بیداد مى کرد، تا آنکه مى گفتند:((اگر سعد رها شد، سعید از پا درآمد)).(۴۶) بیش از همه ، شیعیان اهل بیت ( علیهم السّلام ) در تنگنا بودند. حکومت ، آنان را مخصوصاً مورد ظلم و تجاوزگرى خود قرار مى داد، بسیارى از آنان را در زندانهاى تاریک و اتاقهاى شکنجه محبوس کرد، چشمهاى آنان را از حدقه درآورد و به انحاى مختلف آنان را شکنجه داد. تنها جرم آنان دوستى اهل بیت ( علیهم السّلام ) و دلبستگى به آنان بود.
ابوالفضل ( علیه السّلام ) شاهد ستمها و انتقام گیریهاى وحشتناکى بود که شیعیان اهل بیت متحمل مى شدند. این مشاهدات ، بر ایمان او به ضرورت جهاد و قیام مسلحانه بر ضد امویان براى نجات امت ، از محنت و بازگرداندن حیات اسلامى میان مسلمانان ، افزود.
خلافت بخشى به یزید:
معاویه بزرگترین جنایت را در اسلام مرتکب شد و خلافت اسلامى را به فرزندش یزید که به اجماع مورخان از همه ارزشهاى انسانى عارى بود و سرسپرده گناه و بى بند و بارى و به معناى واقعى کلمه فردى ((جاهلى )) بود، سپرد. یزید همان طور که در شعرش گفته بود، نه به خدا ایمان داشت و نه به روز جزا و هنگامى که اسیران خاندان پیامبر را در دمشق بر او وارد کردند، گفت :
((کلاغ بانگ زد، بدو گفتم چه بانگ زنى و چه بانگ نزنى ، من تقاصم را از پیامبر گرفتم )).(۴۷)
آرى ، طلبهاى امویان را از فرزند فاتح مکه بازپس گرفت ؛ فرزندانش را کشت و خاندانش را اسیر کرد.
دفعه دیگر همو گفت : ((از خندف نیستم ، اگر از فرزندان پیامبر انتقام آنچه انجام داده بود، نگیرم )).(۴۸)
آرى ، این یزید است که با الحاد و بى دینى خود، معاویه او را بر گرده مسلمانان سوار مى کند و او نیز با احیاى زندگى و فرهنگ جاهلى ، اسلام زدایى فکرى و اعتقادى از زندگى اجتماعى را مد نظر قرار مى دهد و با کشتن و نابود کردن عترت پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) و اسیر کردن خاندان عصمت ، حوادثى جانکاه را براى همیشه در میان مسلمانان به جا مى گذارد.
ترور شخصیتهاى مسلمان
معاویه براى هموار کردن زمینه خلافت یزید و از میان بردن کسانى که مى توانستند مورد توجه مسلمانان قرار بگیرند، دست به ترور شخصیتهاى مسلمان که داراى منزلت والایى میان مسلمین بودند، زد و افراد ذیل را بر همین اساس ازپا درآورد.
۱ سعد بن ابى وقاص :
((سعد بن ابى وقاص )) فاتح عراق و یکى از اعضاى شوراى شش نفره که عمر آنان را براى خلافت اسلامى کاندید کرده بود، وجودش بر معاویه گران آمد، پس با دادن زهر او را کشت .(۴۹)
۲ عبدالرحمان بن خالد:
((عبدالرحمان بن خالد)) از پایگاه توده اى وسیعى میان شامیان برخوردار بود و هنگامى که معاویه با آنان مشورت کرد که خلافت را پس از خود به چه کسى بسپارد، عبدالرحمان را معرفى کردند. معاویه به روى خود نیاورد و در نهان براى او توطئه اى چید. چندى بعد عبدالرحمان بیمار گشت و معاویه به طبیبى یهودى اشاره کرد تا معالجه او را به عهده گیرد و به او زهر دهد. طبیب نیز دستور را به کار بست و عبدالرحمن بر اثر زهر، درگذشت .(۵۰)
۳ عبدالرحمن بن ابى بکر:
((عبدالرحمان بن ابى بکر)) از برجسته ترین مخالفان معاویه در زمینه بیعت گرفتن براى یزید بود و مخالفت خود را آشکار کرده بود. خبر مخالفت او در مدینه و دمشق پیچیده بود. معاویه یک صد هزار درهم براى کسب رضایت عبدالرحمن به عنوان رشوه برایش فرستاد، لیکن او از پذیرفتن رشوه خوددارى کرد و گفت : ((دینم را به دنیایم نمى فروشم )). برخى از منابع برآنند که معاویه او را مسموم کرد و از پا درآورد.(۵۱)
۴ امام حسن (ع ):
وجود امام حسن ( علیه السّلام ) بر معاویه سنگین شده و او به دنبال راهى براى رهایى از آن حضرت بود؛ زیرا در بندهاى پیمان صلح ، عهد کرده بود که خلافت ، پس از مرگش ، به امام واگذار شود، لذا نزدیکان امام را از نظر گذراند تا وجدان یکى از آنان را خریده و او را به کشتن حضرت برانگیزد.
در این کاوش ، کسى جز همسر امام ، ((جعده بنت اشعث )) خائن را نیافت . این زن به خاندانى تعلق داشت که هرگز نجیب زاده اى به عرصه ظهور نرسانده بود و هیچ یک از آنان به ارزشهاى انسانى ، ایمان نداشتند. پس معاویه با عامل خود در مدینه ، مروان بن حکم تماس گرفت و اجراى توطئه را از او خواستار شد. مروان نیز با دادن اموال و وعده ازدواج با یزید، او را به انجام این جنایت برانگیخت . ((جعده )) در پى اجراى خواسته جنایتکارانه معاویه ، حضرت را با زهرى قتّال ، مسموم کرد.
حضرت روزه بود و هنگامى که زهر در ایشان اثر کرد، آن زن خبیث را مخاطب قرار داد و فرمود:((مرا کشتى ، خداوند تو را بکشد، به خدا! کسى جاى مرا براى تو نخواهد گرفت ، او معاویه تو را فریفت و بازیچه قرار داد، خداوند تو و او را خوار کند…)).
نواده و ریحانه پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) زیر بار دردهاى سنگین ، فرسوده شده بود، زهر کارگر افتاده ، چهره حضرت پژمرده و رخسارش زردرنگ شده بود، لیکن همچنان به ذکر خدا و تلاوت آیات قرآن مشغول بود تا آنکه روح عظیم حضرت در میان استقبال ملائکه رحمان و ارواح پیامبران به سوى پروردگارش عروج کرد.
امام در حالى درگذشت که مصایب ومشکلات ،جانشان را رنجور کرده بودند.پسر هند به حضرت ظلم کرد. خلافت او را غصب کرد، شیعیان او و پدرش را به زندان افکند یا کشت ، او و پدرش را علناً ناسزا گفت و در پایان با شرنگ ، احشاى امام را پاره پاره کرد.
غسل و کفن
سیدالشهداء پیکر مقدس برادر را غسل داد و کفن کرد و تشییع کنندگان و در راءس آنان علویان با چشمانى خونبار جسد مقدس امام را برگرفتند و تا آرامگاه پیامبر تشییع کردند. در آنجا مى خواستند پیکر حضرت را در جوار جدّ بزرگوارش به خاک بسپارند.
فتنه امویان
پیکر مقدس را نزدیک قبر پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) آوردند، تا آنکه در کنار ایشان به خاک سپرده شود، لیکن امویان و در راءسشان قورباغه فرزند قورباغه ، مروان بن حکم برشوریدند و مقابل تشییع کنندگان فریاد سر دادند: ((آیا حسن در جوار جدش دفن شود، اما عثمان در آن سوى بقیع دفن گردد، محال است چنین باشد…)) و چون سگان به سوى عایشه که انحراف او را از اهل بیت مى دانستند، شتافتند و بدین گونه او را تحریک کردند:
((اگر حسن در کنار جدش دفن شود، افتخار پدرت و یاورش از بین خواهد رفت …)).
عایشه نیز از جا جهید، به راه افتاد و در حالى که صفوف مردم را از هم مى شکافت فریاد مى زد:
((اگر حسن در کنار جدش دفن شود، هر آینه این ، بریده خواهد شد و به گیسوى خود اشاره کرد…)).
سپس متوجه تشییع کنندگان شد و گفت :
((آن که را دوست ندارم ، به خانه ام وارد مکنید…)).
و بدین ترتیب ، کینه خود را نسبت به اهل بیت ( علیهم السّلام ) آشکار کرد.
حال جاى این پرسش است که این خانه از کجا به ملکیت عایشه درآمد، مگر پدرش از پیامبراکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) نقل نکرد که مى گفت : ((ما گروه پیامبران نه طلایى به میراث مى گذاریم و نه نقره اى ))، پس خانه پیامبر بر طبق این روایت خانه اى از خانه هاى خداست ، کسى مالک آن نمى شود و متعلق به همه مسلمانان است .
بنابراین ، چگونه عایشه اجازه مى دهد پدرش و یاور او (عمر) را در آنجا دفن کنند و اگر عایشه به این روایت عمل نمى کند و پیامبر چون دیگر پیامبران فرزندانش از او ارث مى برند، در آن صورت این امام حسن است که ارث مى برد؛ زیرا نواده پیامبر است ، ولى زنان پیامبراکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) از خانه ارث نمى برند و از بنا هم آن مقدار که فقها ذکر کرده اند، ارث مى برند.
به هر حال ، امویان بر فتنه انگیزى و ایجاد بلوا پافشارى کردند و باطن کینه توزانه خود را نسبت به اهل بیت نشان دادند و به مزدوران خویش دستور دادند تا پیکر امام را تیرباران کنند، آنان نیز با کمانهاى خود شروع به تیراندازى کردند و نزدیک بود جنگى میان بنى هاشم و امویان دربگیرد. ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) براى پیکار با امویان و پراکندن آنان پیش تاخت ، لیکن برادرش امام حسین ( علیه السّلام ) براى حفظ وصیت امام حسن ( علیه السّلام ) مبنى بر آنکه نباید قطره اى خون ریخته شود، او را از انجام هرگونه حرکتى بازداشت . پیکر مقدس را به بقیع بردند و در آنجا همراه صفات برجسته بردبارى ، شرف و فضیلت به خاک سپردند و بدین گونه صفحه درخشانى از صفحات نبوت و امامت ، ورق خورد.
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) شاهد حوادث هولناکى بود که بر سر برادرش امام حسن ( علیه السّلام ) آمد و باعث دل کندن از دنیا و سیر شدن از زندگى حضرت گشت و به قیام و جهاد در راه خدا دل بست .
مخالفت امام حسین (ع ) با معاویه
هنگامى که معاویه سیاست انحرافى خود و مخالف مصالح مسلمانان و مغایر اهداف آنان را همچنان ادامه داد، سرور آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) اعمال معاویه را تقبیح کرد و در تمام ابعاد به رسوا کردن او دست زد و مسلمانان را به قیام بر ضد حکومت او فرا خواند.
سازمان جاسوسى معاویه ، فعالیتهاى سیاسى حضرت بر ضد حکومت را به شام گزارش دادند. معاویه به شدت هراسان شد و یادداشت شدیداللحنى براى بازداشتن امام از مخالفت و تهدید به اتخاذ تصمیمات شدید و سخت در صورت ادامه مخالفت ، به سوى حضرت فرستاد. امام او را با لحنى شدید پاسخ گفت و سیاستهایش را یکایک باز نمود و عملکرد مخالف کتاب خدا و سنت پیامبر را بر او خرده گرفت و جنایتهایش نسبت به آزادگان و مصلحانى چون ((حجر بن عدى ، عمرو بن حمق خزاعى و رشید هَجَرى )) را که از بزرگان اندیشه اسلامى بودند، محکوم کرد.
پاسخ امام از درخشانترین اسناد سیاسى است که در آن هرگونه ابهامى را برطرف کرد، حوادث هولناکى را که در آن زمان رخ داده بود به تفصیل بیان داشت و موضع انقلابى خود را علیه حکومت معاویه آشکار کرد.(۵۲)
کنفرانس امام حسین (ع ) در مکه
امام حسین ( علیه السّلام ) در مکّه کنفرانسى سیاسى منعقد ساخت و در آن جمعیت کثیرى از مهاجران ، انصار و تابعین که در موسم حج حاضر شده بودند، شرکت کردند. امام در این کنفرانس بپاخاست و با بیانى رسا یکایک محنتها و مصایب خود و شیعیان خود را در عهد معاویه ، طاغوت اموى ، برشمرد.
((سلیم بن قیس )) قسمتى از خطابه امام را پس از حمد و ستایش خداوند متعال چنین نقل مى کند:
((اما بعد: به درستى که این طاغوت معاویه با ما و شیعیان ما رفتارى داشته است که مى دانید و دیده اید و شاهد بوده اید. من از شما چیزى مى خواهم ، اگر راست بگویم ، تصدیقم کنید و اگر دروغ بگویم ، تکذیبم کنید. گفته ام را بشنوید، سخنم را بنویسید، سپس به شهرها و قبایل خود بازگردید. در آنجا هر کس را مورد اعتماد خود یافتید، به سوى آنچه از حق ما مى دانید دعوت کنید. من مى ترسم این دیانت مندرس گردد و مغلوب شود و خداوند، نور خود را تمامیت خواهد بخشید اگرچه کافران خوش نداشته باشند …)).
سلیم مى گوید: ((امام در این خطابه تمام آیاتى را که خداوند در حق اهل بیت نازل کرده بود، تلاوت نمود و تفسیر کرد و همه گفته هاى پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را در حق خود و خاندانش یکایک برخواند و نقل کرد و پس از هر یک ، صحابه مى گفتند: ((آرى ، به خدا آن را شنیده ایم و گواهى مى دهیم )) و تابعین مى گفتند: ((آرى ، به خدا! آن را صحابى مورد اعتماد و وثوقم ، برایم روایت کرده است )).
سپس حضرت فرمود: ((خدا را بر شما شاهد مى گیرم که گفته هایم را براى افراد متدین و مورد وثوق خود بازگویید…)).(۵۳)
این نخستین کنفرانسى بود که در آن هنگام ، تشکیل شد. حضرت در آن مَجمع ، سیاست معاویه مبنى بر جدا کردن مردم از اهل بیت و پوشاندن فضایل خاندان وحى را محکوم کرد و حاضران کنفرانس را به نشر فضایل و گسترش مناقب و نقل روایاتى که از پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) در حق آنان صادر شده است ، دعوت کرد تا مردم نیتهاى پلید معاویه را بر ضد اهل بیت ( علیهم السّلام )؛ این قلب تپنده امت اسلامى ، بشناسند.
هلاکت معاویه
معاویه در اضطراب از جنایاتى که مرتکب شده بود و زیر بار سنگین گناهان ، به استقبال مرگ رفت ، در حالى که افسوس مى خورد و مى گفت : ((واى بر من ! از ابن ادبر مقصودش حجر بن عدى بود به خاطر او روز دشوارى در پیش خواهم داشت )).
آرى او، روزى دشوار و حسابى سخت در پیشگاه خداوند دارد؛ نه تنها به خاطر حُجر، بلکه به سبب به ناحق ریختن خون مسلمانان .
او دهها هزار تن از مسلمانان را به کشتن داد و سوگ و اندوه را در خانه ها برقرار کرد.
او بود که با حکومت اسلامى جنگید و دولت امویان را که بندگان خدا را برده خود کرد و بیت المال را اموال شخصى خود ساخت ، به وجود آورد.
او بود که شریرترین بندگان خدا را چون زیاد بن ابیه بر مسلمانان مسلط کرد تا بر آنان ظلم روا دارد و آنان را لگدمال کند. او بود که پس از خود، یزید را به خلافت برگزید تا آن حوادث دهشتناک را در اسلام بیافریند و در ضدیت با اسلام و پیامبر چون نیاى خود ابوسفیان رفتار کند. او بود که امام حسن ( علیه السّلام ) را مسموم کرد. و همو بود که دستور سبّ اهل بیت ( علیهم السّلام ) بر منابر را صادر کرد و آن را بخشى از زندگى عقیدتى مسلمانان قرار داد. به اضافه اعمال نارواى دیگرى که حساب او را نزد خداوند، سنگین و سخت خواهد کرد.
به هر حال ، معاویه هلاک شد؛ هلاکتى خوار و مورد استقبال دیگران . دیوار ظلم شکست و پایه هاى ستم به لرزه درآمد و سردار بزرگ عراقى ((یزید بن مسعود نهشلى )) هلاکت معاویه را به مسلمانان شادباش گفت . ولیعهد معاویه ؛ یعنى یزید هنگام مرگ پدر، در آنجا نبود، بلکه در شکارگاهها با عربده هاى مستانه و در میان نغمه هاى خنیاگران و نوازندگان از همه جا بى خبر بود.
در اینجا سخن از حکومت معاویه را که سنگین ترین کابوس در آن زمان به شمار مى رفت و عالم اسلامى را دچار مصایبى تلخ کرد، به پایان مى بریم .
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) شاهد فجایع وحشتناکى بود که سایه هاى آن ، حکومت مسلمانان را فراگرفته بود.
فصل ششم : با نهضت حسینى
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) با نهضت بزرگ اسلامى که برادرش سرورآزادگان و سیدالشهداء امام حسین ( علیه السّلام ) آغاز کرد، همگام و همراه شد؛ نهضت عظیمى که از بزرگترین نهضتهاى جهانى و پرثمرترین آنها براى ملتهاى روى زمین به شمار مى رود. این نهضت ، سیر تاریخ را دگرگون کرد، همه عالم را تکان داد، انسان مسلمان را آزاد نمود و گروههاى ملى مسلمان را به سرپیچى از حکومت ظلم و ظالم ستیزى ، برانگیخت .
قمر بنى هاشم و افتخار عدنان در این نهضت ، فعالانه شرکت کرد و نقشى مثبت ایفا نمود، در تمام مراحل آن با برادرش حسین ( علیه السّلام ) همکارى کرد، تمام اهداف و خواسته هاى رحیمانه و خیرخواهانه اش را براى محرومان و ستمدیدگان ، دانست و به آنها ایمان آورد.
عباس ، برجسته ترین عضو این نهضت درخشان بود. مطیعانه ملازمت برادر را پى گرفت ، خواسته هاى او را برآورد، بازوى توانمند او گشت ، به گفته اش ایمان آورد، مواضع و آرمانهایش را تصدیق کرد و در سیر جاودانه اش از مدینه به مکه و سپس به سرزمین کرامت و شهادت ، از برادر جدا نشد. در هر موقف و موضعى از نهضت امام حسین ( علیه السّلام ) عباس همراه و شریک او بود.
در اینجا به اختصار از برخى فصلهاى تاریخى این نهضت بزرگ که عباس چهره برجسته آن بود، سخن مى گوییم .
حسین (ع ) بیعت نمى کند
امام حسین ( علیه السّلام ) رسماً از بیعت کردن با یزید سر باز زد و آن هنگامى بود که حاکم مدینه ((ولید بن عقبه )) حضرت را شبانه فراخواند. حضرت که خواسته ولید را مى دانست بازوى توانمندش ، عباس و دیگر جوانان بنى هاشم را براى حمایت خود فراخواند و از آنان خواست بر در خانه ولید بایستند و همینکه صداى حضرت بلند شد، براى نجات حضرت ، داخل خانه شوند. امام وارد خانه ولید شد و مورد استقبال گرم او قرار گرفت . پس از آن ، ولید خبر مرگ معاویه را به حضرت داد و گفت که یزید بیعت اهل مدینه عموماً و بیعت امام را خصوصاً خواستار شده است . امام تا صبح و تا آنکه مردم جمع شوند مهلت خواست . حضرت مى خواست در برابر آنان مخالفت کامل خود را با خلافت یزید اعلام کند و آنان را به سرپیچى از حکومت و قیام علیه آن دعوت کند. ((مروان بن حکم )) که از سران منافقین و پایه هاى باطل بود، حضور داشت و براى آتش افروزى و فتنه انگیزى از جا جهید و بر ولید بانگ زد:
((اگر حسین اینک بدون بیعت از تو جدا شود، دیگر به چنین فرصتى دست نخواهى یافت ، مگر پس از کشته هاى بسیار میان شما، او را باز دار و بیعت بگیر و اگر مخالفت کرد، گردن او را بزن …)).
نگهبان حرم نبوت ، امام حسین با تحقیر در چهره مروان خیره شد و فرمود:
((اى پسر زرقاء! آیا تو مرا مى کشى یا او؟ به خدا سوگند! دروغ گفتى و خوار شدى …)).
سپس پدر آزادگان متوجه ولید گشت و عزم و تصمیم خود مبنى بر عدم بیعت با یزید را چنین اعلام کرد:
((اى امیر! ما اهل بیت نبوت ، معدن رسالت ، محل آمد و رفت ملائکه و جایگاه رحمت هستیم . خداوند نبوت را با ما آغاز کرد و با ما ختم کرد. اما یزید، مردى فاسق ، مى خواره ، کشنده نفس به ناروا و متجاهر به فسق است . کسى چون من با مثل او بیعت نمى کند؛ به زودى خواهیم دید و خواهید دید که کدام یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتریم …)).(۵۴)
امام در دارالاماره و دژ قدرت حاکم ، بدون توجهى به آنان ، عدم بیعت خود را با یزید اعلام کرد. حضرت خود را آماده کرده بود تا براى رهایى مسلمانان از حکومت جبار و تروریستى یزید که خوار کردن آنان را هدف خود کرده و واداشتن آنان را به آنچه نمى پسندند، وجهه نظر خود قرار داده بود، جانبازى و فداکارى کند.
امام به فسق و بى دینى یزید، دانا بود و اگر حکومت او را امضا مى کرد، مسلمانان را به ذلت بندگى دچارمى ساخت واعتقادات اسلامى را در درّه هاى عمیق گمراهى نهان مى کرد، لیکن حضرت سلام اللّه علیه در برابر طوفانها ایستاد، بر زندگى تمسخر زده ، به مرگ خندید و براى مسلمانان ، عزتى استوار و کرامتى والا به ارمغان گذاشت و پرچم توحید را در آسمان جهان به اهتزاز درآورد.
به سوى مکّه
سرور آزادگان تصمیم گرفت مدینه را ترک کند و به سوى مکه برود و آنجا را پایگاهى براى گسترش دعوت و تبیین اهداف نهضت خود قرار دهد و مسلمانان را به قیام علیه حکومت اموى که جاهلیت را با تمام ابعاد پلید خود مجسم کرده بود، برانگیزد.حضرت قبل از حرکت نزد قبر جدش پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) رفت و با صدایى اندوهباردرحالیکه بار مشکلات و بحرانها را بر دوش مبارک داشت ، به گفتگو با روح مطهر ایشان پرداخت و از فتنه هاى روزگار شکایت کرد. سپس براى آخرین دیدار نزد قبر مادر بزرگوار و برادرش امام حسن رفت و با آنان وداع کرد.
اینک کاروان حسینى با تمام افراد خانواده رهسپار مکه شده اند تا به خانه خدا که باید براى همگان جاى امن باشد، پناهنده شوند. ابوالفضل سرپرستى تمام کارهاى امام و خاندان او را به عهده دارد و نیک از پس آنها برمى آید. عباس در کنار برادر، پرچم را به اهتزاز درآورده است و مصمم ، پیش مى رود. امام جاده عمومى را پیش گرفت ، یکى از همراهان به حضرت پیشنهاد نمود مانند ((ابن زبیر)) از بیراهه حرکت کند و بدین ترتیب از تعقیب نیروهاى دولتى در امان ماند، لیکن حضرت با شجاعت و اعتماد به نفس پاسخ داد:
((به خدا سوگند! این راه را همچنان ادامه مى دهم ، تا آنکه خانه هاى مکه را ببینم ، تا خداوند در این باب آنچه را اراده کند و مرضىّ اوست ، انجام دهد…)).
کاروان امام ، شب جمعه سوم شعبان به مکه رسید و در خانه ((عباس بن عبدالمطلب )) فرود آمد. اهل مکه استقبال گرمى از حضرت به عمل آوردند و صبح و شام براى به دست آوردن احکام دین خود و احادیث پیامبرشان به دیدار حضرت مى شتافتند. حُجاج و دیگر زایران بیت اللّه از همه نقاط نیز براى زیارت امام نزد ایشان مى رفتند. حضرت براى نشر آگاهى دینى و سیاسى در میان بازدیدکنندگان خود چه مکّى و چه غیر آن لحظه اى فروگذار نمى کرد و آنان را به قیام علیه حکومت اموى که قصد به بندکشیدن و خوار کردن آنان را داشت ، دعوت مى کرد.
هراس حاکم مکّه
قدرت محلى در مکه از آمدن امام به آنجا و تبدیل شهر به مرکزى براى دعوت و اعلام نهضت خود، هراسان شد. حاکم مکه ((عمرو بن سعید اشدق )) طاغوتى که خود شاهد ازدحام مسلمانان به گرد امام بود و گفته هاى آنان مبنى بر اولویت امام به خلافت و ناشایستگى خاندان ابوسفیان که حرمتى براى خداوند قایل نبودند، مشاهده مى کرد شتابان نزد حضرت رفت و خشمگین گفت :
((چرا به بیت الحرام آمده اى ؟)).
گویى خانه خدا ملک بنى امیه است و نه متعلق به همه مسلمانان ! حضرت با آرامش و اعتماد به نفس ، پاسخ داد:((من به خداوند و این خانه پناهنده شده ام )). آن طاغوت هم فوراً نامه اى به اربابش یزید نوشت و او را در جریان آمدن امام به مکه ، رفت و آمد مردم با ایشان و تجمع آنان به دور حضرت ، قرار داد و گوشزد کرد که این مساءله خطرى جدّى براى حکومت یزید، دربردارد.
هنگامى که یزید، نامه ((اشدق )) را خواند، به شدت هراسان شد و یادداشتى براى ((ابن عباس )) فرستاد و در آن ، حضرت امام حسین را به سبب تحرکش تهدید کرد و از ابن عباس خواست براى بهبود امور و بازداشتن امام از ستیز با یزید، دخالت کند. ابن عباس در پاسخ ، نامه اى به یزید نوشت و در آن یزید را به عدم تعرض به امام نصیحت کرد و توضیح داد که امام براى رهایى از قدرت محلى مدینه و عدم رعایت مکانت و مقام حضرت ، توسط آنان به مکه هجرت کرده است .
امام در مکه توقف کرد، مردم همچنان به دیدار حضرت مى رفتند و از ایشان مى خواستند تا علیه امویان قیام کند.نیروهاى امنیّتى ، به شدت مراقب حضرت بودند، تمام تحرکات و فعالیتهاى سیاسى ایشان را ثبت مى کردند، آنچه را میان ایشان و دیدار کنندگان مى گذشت ، مى نگاشتند و همه را براى یزید به دمشق مى فرستادند تا در جریان امور قرار گیرد.
تحرّک شیعیان کوفه
خبر هلاکت معاویه ، شیعیان کوفه را خشنود کرد و آنان شادمانى خود را از این واقعه ابراز کردند و کنفرانسى مردمى در خانه بزرگترین رهبر خود، ((سلیمان بن صرد خزاعى ))، تشکیل دادند و در آن با ایراد خطابه هاى حماسى به تفصیل ، رنج و محنت خود را در ایام حکومت معاویه برشمردند و متفقاً تصمیم گرفتند با امام حسین بیعت کرده و بیعت با یزید را رد کنند.
فوراً هیاءتى که یکى از افراد آن ((عبداللّه بجلى )) بود، برگزیدند تا نزد امام رفته ایشان را به آمدن به کوفه و تشکیل حکومت در آن شهر تشویق کنند. آنان مى خواستند که امام با حکومت خود، امنیت ، کرامت و آسایش از دست رفته شان در حکومت اموى را به آنان بازگرداند و شهرشان را همانطور که در زمان امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) بود به پایتخت دولت اسلامى بدل کند.
هیاءت نمایندگى به سرعت به مکه رفته و شتابان به حضور امام ( علیه السّلام ) شرفیاب شده و خواسته هاى اهل کوفه را عرضه کرد ومصرّانه از حضرت درخواست نمود براى آمدن به کوفه بشتابد.
نامه هاى کوفیان
اهل کوفه به هیاءتى که نزد امام فرستاده بودند، اکتفا نکردند، بلکه با ارسال هزاران نامه بر عزم خود نسبت به یارى امام تاءکید نموده و اعلام داشتند که در کنار ایشان خواهند ایستاد و با جان و مال خود از حضرت دفاع خواهند کرد و مجدداً از حضرت خواستند براى آمدن به کوفه بشتابد تا حکومت اسلامى و قرآنى که نهایت آرزوى آنان است ، تشکیل دهد. همچنین حضرت را در برابر خداوند اگر خواسته آنان را اجابت نکند مسؤ ول دانستند.
امام ( علیه السّلام ) دید که حجت شرعى قائم شده و بر ایشان است که پاسخ مثبتى به آنان دهد.
فرستادن مسلم به کوفه
هنگامى که تعداد هیاءتها و نامه هاى تشویق آمیز کوفیان براى آمدن حضرت به شهرشان ، بسیار شد، ایشان ناگزیر از پذیرفتن خواسته شان گشت . پس حضرت ، فرد ثقه و مورد اعتماد و بزرگ خانواده و پسر عم خود، ((مسلم بن عقیل )) را که در فضیلت و تقوا نمونه بود به نمایندگى خود به سوى کوفه فرستاد. ماءموریت مسلم ، مشخص و محدود بود، ایشان موظف بود کوفیان و خواسته آنان را ارزیابى کند و بنگرد که آیا راست مى گویند و حقیقتاً خواستار حکومت امام هستند، تا در آن صورت امام راه شهر آنان را پیش بگیرد و در آنجا حکومت قرآن را برقرار سازد.
((مسلم )) به سرعت و بى درنگ به سوى کوفه حرکت کرد و در خانه یکى از رهبران و رزم آوران شیعه ؛ یعنى ((مختار بن ابى عبیده ثقفى )) که از آگاهى و بصیرتى تام در امور سیاسى و مسایل روانى و اجتماعى برخوردار بود و شجاعتى بسزا داشت ، فرود آمد. مختار درهاى خانه اش را بر مسلم گشود و آنجا به مرکز سفارت حسینى بدل گشت .
شیعیان که خبر ورود مسلم را دریافت کردند، نزد حضرت رفتند و به گرمى به ایشان خوشامد گفتند و انواع احترامات لازم را تقدیم داشتند و پشتیبانى خود را از ایشان اعلام کردند. آنان به گرد مسلم حلقه زدند و خواستار آن شدند تا با او به عنوان نماینده امام حسین ( علیه السّلام ) بیعت کنند.
مسلم خواسته آنان را پذیرفت و دفترى براى ثبت اسامى بیعت کنندگان تعیین کرد. در مدت کمى بیش از هجده هزار تن با حضرت به نیابت از امام ، بیعت کردند. تعداد بیعت کنندگان روز به روز افزایش مى یافت و با اصرار، از حضرت مسلم مى خواستند تا با امام مکاتبه کند و از ایشان بخواهد به سرعت بسوى کوفه بیاید و رهبرى امت را عهده دار شود.
ناگفته نماند که قدرت محلى کوفه از تمامى رویدادهاى شهر و تحرک شیعیان باخبر بود، لیکن موضع بى طرفانه اتخاذ نموده و از هرگونه واکنشى علیه آنان خوددارى کرده بود.
علت این بى تفاوتى آن بود که حاکم کوفه ، ((نعمان بن بشیر انصارى )) از ((یزید)) که موضعى ضد انصار داشت ، روگردان بود. علاوه بر آن ، دختر نعمان ، همسر مختار میزبان و همگام مسلم به شمار مى رفت .
طبیعى بود که مزدوران و وابستگان اموى ، موضع ملایمت آمیز و سهل انگارانه نعمان در قبال کوفه را نپسندند، آنان با دمشق تماس گرفتند، یزید را از مواضع نعمان آگاه کردند، برکنارى او را خواستار شدند و به جاى او تعیین حاکمى دوراندیش را که بتواند قیام را سرکوب کند و مردم را به زیر یوغ حکومت یزید بکشد، درخواست کردند. یزید از دریافت این اخبار هراسان شد و مشاور مخصوص خود، ((سرجون )) را که دیپلماتى کارآزموده و مجرّب بود، فرا خواند و قضایا را با او در میان گذاشت . سپس از او خواست کسى را که بتواند اوضاع انفجارآمیز کوفه را کنترل کند، به او معرفى کند. سرجون نیز ((عبیداللّه بن زیاد)) را که در خونریزى و تهى بودن از هر خصلت انسانى چون پدرش بود، براى امارت کوفه مناسب دانست .
عبیداللّه در آن زمان حاکم بصره بود. یزید طى حکمى علاوه بر ولایت بصره ، امارت کوفه را نیز به ابن زیاد واگذار کرد و بدین گونه تمام عراق تحت سیطره او قرار گرفت . ابن زیاد دستورات اکیدى براى رسیدن فورى به کوفه صادر کرد تا بتواند قیام را سرکوب کند و مسلم را از پاى درآورد.
سفر ابن زیاد به کوفه
همینکه ابن زیاد حکم امارت کوفه را دریافت ، به سرعت راه آن دیار را پیش گرفت و براى سبقت گرفتن از امام حسین در رسیدن به کوفه بدون کمترین درنگى تا نزدیکیهاى آن شهر تاخت . در آنجا براى آنکه به کوفیان وانمود کند که امام حسین است ، لباسهاى خود را تغییر داد و لباس یمنى پوشید و عمامه اى سیاه بر سر گذاشت . این نیرنگ ، مؤ ثّر واقع شد و مردم به استقبال او شتافتند در حالى که بانگ ((زنده باد)) سر مى دادند. ابن زیاد به شدت نگران شد، از ترس آنکه مبادا رازش آشکار شود و به قتل برسد، بر سرعت خود افزود تا به دارالاماره رسید. در آنجا درها را بسته دید، در را به صدا درآورد. نعمان از فراز دیوار آشکار شد و به گمان آنکه امام حسین پشت در است ، با ملایمت گفت :
((یابن رسول اللّه ! من امانتم را به تو تحویل نخواهم داد، علاقه اى هم به جنگ با تو ندارم )).
پسر مرجانه بر او بانگ زد: ((در را باز کن که مى خواهم باز نکنى ! شبت دراز باد!)).
یکى از کسانى که در پس او بود، او را شناخت و بر مردم بانگ زد: ((به خداوند کعبه ! او پسر مرجانه است )).
این سخن چون صاعقه براى آنان بود. همه آنان در حالى که از هراس و ترس ، وجودشان پر شده بود، به طرف خانه هاى خود شتافتند. آن طاغوت وارد قصر شد، بر اموال و تسلیحات دست گذاشت و مزدوران اموى چون ((عمر بن سعد، شمر بن ذى الجوشن ، محمد بن اشعث )) و دیگر سران کوفه ، دور او را گرفتند و پس از بیان قیام و معرفى اعضاى برجسته آن ، به طرح نقشه هاى هولناک براى سرکوب آن پرداختند.
فرداى آن روز، پسر مرجانه مردم را در مسجد اعظم شهر جمع کرد، آنان را از امارت خود بر کوفه آگاه کرد، مطیعان را به پاداش ، وعده داد و عاصیان را به کیفرهاى سخت ، تهدید کرد. سپس دست به گستردن وحشت و ترس میان مردم زد؛ گروهى را بازداشت کرد و بدون کمترین تحقیقى دستور اعدام آنان را صادر کرد و زندانها را از بازداشت شدگان پر کرد و از این وسیله براى تسلط بر شهر استفاده نمود.
هنگامى که مسلم از آمدن ابن زیاد به کوفه و اعمال وحشیانه او با خبر شد، از خانه مختار به خانه بزرگ کوفیان و سرور مطاع آنان ، سردار بزرگ ، ((هانى بن عروه )) که به دوستى اهل بیت مشهور بود منتقل شد.
((هانى )) به گرمى از ((مسلم )) استقبال کرد و درهاى خانه را بر شیعیان او گشود و در زمینه تصمیماتى که براى استوارى و پشتیبانى نهضت و ستیز با دشمنان آن اتخاذ مى شد، همکارى کرد.
برنامه هاى هولناک
پسر مرجانه با طرح و اجراى برنامه هایى در زمینه هاى سیاسى ، پیروز شد و اوضاع شهر را کنترل کرد. کوفه پس از آنکه در اختیار مسلم بود، یکسره تغییر جهت داد و به طرف ابن زیاد روى آورد. از جمله طرحهاى اجرا شده ابن زیاد، موارد ذیل را مى توان نام برد:
۱ شناسایى مسلم (ع ):
نخستین برنامه پسر مرجانه ، شناسایى فعالیتهاى سیاسى مسلم ، دستیابى به نقاط قوت و ضعف نهضت و آنچه در اطراف حضرت مى گذشت بود. براى انجام این ماءموریت ، ((معقل )) غلام ابن زیاد که فردى زیرک ، باهوش و آگاه به سیاست نیرنگ بود، برگزیده شد. پسر مرجانه به او سه هزار درهم داده و دستور داد با اعضاى نهضت تماس بگیرد و خود را از موالى که اکثر آنان به دوستى اهل بیت شهرت داشتند معرفى کند و بگوید که بر اثر شنیدن خبر آمدن نماینده حسین ( علیه السّلام ) به کوفه براى گرفتن بیعت ، به این شهر پاگذاشته است و همراه خود پولى دارد که مى خواهد آن را در اختیار مسلم بگذارد تا از آن براى پیروز شدن بر دشمن سود جوید.
((معقل )) در پى اجراى ماءموریت خود به راه افتاد و به کنکاش از کسى که سفیر حسین را بشناسد، پرداخت . ((مسلم بن عوسجه )) را که از بزرگان شیعه و از رهبران برجسته نهضت بود، به او معرفى کردند. معقل نزد او رفت و به دروغ ، خود را از محبان اهل بیت وانمود کرد و فریبکارانه عطش خود را براى دیدار سفیر امام ، مسلم ، نشان داد.
ابن عوسجه فریب سخنان معقل و شیفتگى دروغین او براى دیدن نماینده حسین را خورد و او را نزد مسلم بن عقیل برد. معقل با مسلم بیعت کرد، پولها را به او داد و از آن پس ، به رفت و آمد نزد ایشان پرداخت .
طبق گفته مورخان ، معقل زودتر از همه نزد مسلم مى آمد و دیرتر از همه خارج مى شد و بدین ترتیب به تمام مسایل و امور نهضت واقف شد؛ اعضا و طرفداران پرحرارت آن را شناخت ، از رویدادها با خبر گردید و تمام دیده و شنیده هاى خود را کلمه به کلمه به ابن زیاد منتقل کرد. این چنین بود که پسر مرجانه از تمام مسایل مطلع گشت و چیزى بر او پوشیده نماند.
۲ بازداشت هانى :
ابن زیاد دست به خطرناکترین عملیاتى زد که پیروزى او را در اجراى طرحهایش ، تضمین کرد؛ دستور داد ((هانى بن عروه )) بزرگ کوفه و تنها رهبر قبایل ((مذحج )) را که اکثریت قاطع ساکنین کوفه را تشکیل مى دادند دستگیر کنند. این حرکت ، موجى از وحشت و هراس را در کوفیان ایجاد کرد و ضربه سخت و ویرانگرى به نهضت زد. ترس و خودباختگى بر یاران مسلم حاکم شد و آنان دچار شکست روحى شدیدى شدند.
به هر حال ، هنگامى که هانى را نزد ابن زیاد آوردند، پسر مرجانه با خشونت و ددمنشى از او خواست فوراً مسلم ، میهمان خود را تسلیم کند.
هانى ، بودن مسلم در خانه اش را منکر شد؛ زیرا این مساءله در نهایت پنهانکارى و خفا بود. ابن زیاد دستور داد جاسوسش معقل را حاضر کنند و همین که هانى او را دید، وارفت و سرش را به زیر انداخت ، لیکن به سرعت ، دلیرى او بر وضعیت مجلس ، پرتو افکند و چون شیرى شرزه غرید و ابن زیاد را مسخره کرد و او را تمرد نمود و از تحویل دادن میهمان بزرگوارش به شدت خوددارى کرد؛ زیرا با این کار، خوارى و ننگى براى خود ثبت مى کرد. آن طاغوت بر او شورید و بانگ زد و سپس به غلام خود ((مهران )) دستور داد تا او را نزدیک بیاورد، پس با عصاى خود به صورت مبارکش زد تا آنکه بینى هانى را شکست ، گونه هاى او را پاره کرد و خون بر محاسن و لباسهایش سرازیر شد و این کار را آنقدر ادامه داد تا آنکه عصایش شکست و پس از آن دستور داد هانى را در یکى از اتاقهاى قصر زندانى کنند.
۳ قیام مذحج :
همینکه خبر بازداشت هانى منتشر شد، قبایل مذحج به طرف قصر حکومتى سرازیر شدند. رهبرى آنان را فرصت طلب پست ، ((عمرو بن الحجّاج )) که از وابستگان و حقیرترین مزدوران اموى بود، به عهده داشت . هنگامى که به قصر رسیدند، عمرو با صداى بلندى که ابن زیاد بشنود فریاد زد:
((من عمرو بن الحجّاج هستم و اینان سواران و بزرگان مذحج هستند، نه از پیمان طاعت خارج شده ایم و نه از جماعت جدا گشته ایم …)).
در این سخنان اثرى از خشونت و درخواست آزادى هانى نبود، بلکه سراپا ذلت و نرمش در برابر قدرت و پشتیبانى ابن زباد بود؛ لذا ابن زیاد اهمیتى بدان نداد و به شریح قاضى که از وعاظ السلاطین و پایه هاى حکومت اموى بود دستور داد، نزد هانى برود و سپس در برابر مذحجیان ظاهر شود و زنده بودن و سلامتى او را خبر دهد و دستور او را مبنى بر رفتن قبایل مذحج به خانه هایشان به آنان ابلاغ کند. شریح نیز نزد هانى رفت و همینکه هانى او را دید دادخواهانه فریاد زد:
((مسلمانان ! به دادم برسید. آیا عشیره ام هلاک شده اند؟ متدینین کجا هستند؟ اهل کوفه کجا هستند؟ آیا مرا با دشمنان خود تنها مى گذارند؟!…)).
سپس در حالى که صداى افراد خاندان خود را شنیده بود، متوجه شریح شد و به او گفت :
((اى شریح ! گمان کنم این صداهاى مذحج و مسلمانان هواخواه من باشد. اگر ده تن بر من وارد شوند، مرا نجات خواهند داد…)).
شریح که آخرت و وجدان خود را به پسر مرجانه فروخته بود، خارج شد و به مذحجیان گفت :
((یار شما را دیدم ، او زنده مى باشد و کشته نشده است )). عمرو بن الحجّاج مزدور و نوکر امویان ، فوراً در پاسخ ، با صداى بلندى که مذحجیان بشنوند، گفت :
((اگر کشته نشده است ، پس الحمدللّه )).
قبایل مذحج با خوارى و خیانت عقب نشستند گویى از زندان ، آزاد شده باشند و پراکنده شدند.
به تحقیق شکست و عقب نشینى سریع مذحجیان بر اثر زد و بند مخفیانه ، میان رهبران آنان با پسر مرجانه براى از پادرآوردن هانى بود. و اگر چنین نبود، آنان به زندان حمله مى کردند و او را آزاد مى ساختند. مذحجیان در اوج قدرت خود در کوفه ، رهبرى را که برایشان زحمت کشیده بود، در دست پسر مرجانه تروریست ، به اسارت رها کردند تا هر طور بخواهد او را مقهور و خوار کند. آنان به حقوق خود در برابر رهبرشان وفا نکردند.
۴ قیام مسلم (ع ):
همینکه مسلم خبر بازداشت هانى و توهین به این عضو برجسته نهضت را دریافت کرد، تصمیم به آغاز قیام علیه ابن زیاد گرفت . پس به یکى از فرماندهان سپاه خود ((عبداللّه بن حازم )) دستور داد تا یاران خود را که در خانه ها جمع شده بودند، فرا بخواند. نزدیک به چهار هزار رزمنده و به قولى چهل هزار تن در حالى که شعار مسلمانان در جنگ بدر ((یا منصور امت …)) را تکرار مى کردند، نداى حضرت را پاسخ دادند و آماده شدند.
مسلم به آرایش سپاه خود پرداخت ، محبّان و مُخلصان اهل بیت را به فرماندهى بخشهاى سپاه برگزید و با سپاه به طرف دارالاماره پیشروى کرد. ابن زیاد در آن هنگام در مسجد به خطابه پرداخته بود و مخالفان دولت و منکران بیعت یزید را تهدید مى کرد. همینکه خطابه او به پایان رسید، بانگ و فریاد انقلابیون را که خواستار سقوطش بودند، شنید؛ وحشت زده از ماجرا پرسش کرد، به او گفتند که مسلم بن عقیل در راءس جمعیت بسیارى از شیعیان خود به جنگ او مى آید. آن بزدل ، هراسان شد، از ترس ، رنگ خود را باخت ، دنیا بر او تنگ شد و چون سگى لَه لَه زنان به طرف قصر شتافت ؛ زیرا نیروى نظامى حمایت کننده اى در کنارش نبود، بلکه تنها سى تن از نیروى انتظامى و بیست تن از اشراف کوفه که به مزدورى امویان معروف گشته ، همراه ابن زیاد بودند. بر تعداد سپاهیان مسلم همچنان افزوده مى شد، پرچمها را برافراشته و شمشیرها را برکشیده بودند. طبلهاى جنگ به صدا درآمد و آن طاغوت ، به هلاکت خود یقین کرد؛ زیرا به رکنى استوار پناهنده نشده بود.
۵ جنگ اعصاب :
ابن زیاد به نزدیکترین و بهترین وسیله اى که پیروزى او را تضمین کند، اندیشید و جز جنگ اعصاب و شایعه پراکنى که به تاءثیر آن بر کوفیان آگاه بود، راهى نیافت ، پس به اشراف و بزرگان کوفه که به مزدورى او تن داده بودند، دستور داد تا در صفوف سپاه مسلم رخنه کنند و بذر وحشت و هراس را بپراکنند. مزدوران نیز میان سپاه مسلم رفتند و به دروغ پردازى و شایعه پراکنى پرداختند. عمده تبلیغات آنان بر محورهاى ذیل مى گشت :
الف :تهدید یاران مسلم به سپاه شام و اینکه اگر همچنان به پیروى از مسلم ادامه دهند، سپاه شام از آنان انتقام سختى خواهد گرفت .
ب :حکومت ، به زودى حقوق آنان را قطع خواهد کرد و آنان را از تمام درآمدهاى اقتصادى شان محروم خواهد ساخت .
ج :دولت ، آنان را به جنگ شامیان گرفتار خواهد کرد.
د:امیر، به زودى حکومت نظامى برقرار خواهد کرد و سیاست زیاد بن ابیه را که نشانه هاى مرگ و ویرانى را با خود دارد، درباره آنان به کار خواهد بست .
این شایعات در میان سپاه مسلم چون توپ صدا کرد، اعصاب آنان را متشنج ساخت ، دلهایشان هراسان و لرزان شد، به شدت ترسیدند و در حالى که مى گفتند: ((ما را چه کار، به دخالت در امور سلاطین !)) پراکنده شدند. اندک زمانى نگذشته بود که بخش اعظم آنان گریختند و مسلم با گروه کمى که مانده بودند، راه مسجد اعظم را در پیش گرفت تا نماز مغرب و عشا را بخواند. باقیمانده سپاه نیز که وباى ترس آنان را از پا انداخته و دلهایشان پریشان بود، میان نماز، حضرت را تنها گذاشته و فرار کردند و حتى یک تن ، باقى نماند تا به ایشان راه را نشان دهد و یا به ایشان پناه دهد.
کوفیان با این کار، لباس ننگ و عار را به تن نموده و ثابت کردند که محبت آنان نسبت به اهل بیت ( علیهم السّلام ) احساسى زودگذر و در اعماق وجود آنان نفوذ نکرده و آنان پایبند پیمان و وفا نیستند.
مسلم ، افتخار بنى هاشم در کویهاى کوفه سرگردان شد و به دنبال خانه اى بود تا باقى مانده شب را در آن به سر برد، لیکن جایى نیافت . شهر از رهگذر تهى شده بود. گویى مقرّرات منع رفت و آمد برقرار شده بود. کوفیان درها را بر خود بسته بودند. مبادا جاسوسان ابن زیاد و نیروهاى امنیتى ، آنان را بشناسند و بدانند که همراه مسلم بوده اند و در نتیجه ، آنان را بازداشت و شکنجه کنند.
۶ در سراى طوعه :
پسر عقیل حیران بود و نمى دانست به کجا پناه ببرد. امواج غم و اندوه او را فراگرفته بود و قلبش از شدت طوفان درد، در آستانه انفجار قرار داشت . دریافت که در شهر، مردى شریف که او را حمایت و از او پذیرایى کند، یافت نمى شود. سرگردان ، کوچه ها را پشت سر مى گذاشت ، تا آنکه به بانوى بزرگوارى به نام ((طوعه )) رسید که در انسانیت ، شرافت و نجابت سرامد همه شهر بود.
طوعه ، بر در خانه ، به انتظار آمدن پسرش ایستاده بود و از حوادث آن روز بر او بیمناک بود. همینکه مسلم او را دید به سویش رفت و بر او سلام کرد طوعه پاسخ داد. مسلم ایستاد، طوعه به سرعت پرسید:
((چه مى خواهى ؟!
کمى آب مى خواهم .
طوعه به درون خانه شتافت و با آب بازگشت . مسلم آب را نوشید و سپس نشست ، طوعه به ایشان شک کرد و پرسید:
آیا آب نخوردى ؟!
چرا…
پس به سوى خانواده ات راه بیفت که نشستن تو شک برانگیز است )).
مسلم ساکت ماند. طوعه بار دیگر سخن خود را تکرار کرد و از او خواست آنجا را ترک کند، باز مسلم ساکت ماند. طوعه که هراسان شده بود بر او بانگ زد:
((پناه بر خدا! من راضى نیستم بر در خانه من بنشینى )).
همینکه طوعه نشستن بر در خانه را بر مسلم حرام کرد، حضرت برخاست و با صدایى آرام و اندوه بار گفت :
((در این شهر، خانه و بستگانى ندارم . آیا خواهان نیکوکارى هستى ، امشب از من پذیرایى کنى ؟ چه بسا پس از این ، عمل تو را جبران کنم …)).
زن دانست که این مرد، غریب است و داراى مکانت و منزلت بالا. و اگر در حق او نیکى کند، در آینده جبران خواهد کرد. پس از او پرسید:
((اى بنده خدا، قضیه چیست ؟)).
مسلم با چشمانى اشکبار، گفت :
((من مسلم بن عقیل هستم ، این قوم به من دروغ گفتند و فریبم دادند…)).
آن بانو خود را باخت و با دهشت و بزرگداشت پرسید:
((تو مسلم بن عقیل هستى ؟!)).
((آرى …)).
آن بانو با فروتنى به میهمان بزرگوارش اجازه داد تا به خانه درآید و بدین گونه شرافت و بزرگى را از آن خود کرد.طوعه با بزرگداشت ، برگزیده بنى هاشم ، سفیر ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) را پناه داد و مسؤ ولیت پناه دادن به او را در قبال ابن زیاد به دوش گرفت .
طوعه ، مسلم را به اتاقى جز آنکه در آن مى زیست ، راهنمایى کرد و روشنایى و غذا براى ایشان آورد. حضرت از خوردن غذا امتناع کرد. رنج و اندوه ، قلب ایشان را پاره پاره نموده و به فاجعه اى که انتظارش را داشت ، یقین پیدا کرده بود، به حوادثى که به سراغش خواهد آمد، مى اندیشید و در فکر امام حسین (که از او خواسته بود به کوفه بیاید،) غوطه ور بود؛ کوفیان با امام همان خواهند کرد که با مسلم …
اندک زمانى نگذشت که ((بلال )) پسر طوعه وارد شد و دید که مادرش به اتاقى که مسلم در آن بود، براى خدمت کردن ، زیاد رفت و آمد مى کند. شگفت زده از مادر علت رفت و آمدش را به آنجا پرسش کرد، اما مادر از پاسخ دادن خوددارى نمود و پس از آنکه بلال بر سؤ الش پافشارى کرد، مادر با گرفتن سوگند و پیمان از پسر، براى راز نگهدارى ، ماجرا را به او گفت . آن پست فطرت از خوشحالى در پوست نمى گنجید و تمام شب را بیدار ماند تا بامداد، شتابان ، جایگاه مسلم را به حکومت نشان دهد و بدین وسیله به ابن زیاد تقرب جوید و جایزه اى دریافت کند.
این پلید، تمام عرفها، اخلاق و سنتهاى عربى در باب میهمان نوازى و دور داشتن هر گزندى از او را که حتى در عصر جاهلیت حاکم بود زیر پا گذاشت و با حرکت خود نشان داد از هر ارزش انسانى به دور است ؛ نه تنها او، که اکثریت آن جامعه ، ارزشهاى انسانى را زیر پا، لگدمال کرده بودند.
به هر حال ، زاده هاشم و سفیر حسین آن شب را با اندوه ، اضطراب و تنش به سر برد. ایشان اکثر شب را به عبادت و تلاوت قرآن مشغول بود. یقین داشت که آن شب آخرین شب زندگى اوست . در آن شب لحظه اى خواب او را درربود، در خواب ، عمّ خود امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) را دید که به او خبر داد خیلى زود به پدر و عمویش ملحق خواهد شد؛ آنجا بود که مسلم یقین کرد که اجل حتمى ، نزدیک شده است .
۷ نشان دادن جایگاه مسلم (ع ):
همینکه سپیده دمید، بلال با حالتى آشفته که جلب توجه مى کرد، به سوى ((دارالاماره )) رهسپار شد تا جاى مسلم را نشان دهد. در آنجا نزد ((عبدالرحمن بن محمد بن اشعث )) رفت ؛ عبدالرحمن ، متعلق به خاندان فرصت طلبى بود که شرف و نیکى را سه طلاقه کرده بودند. بلال ماجرا را با وى در میان گذاشت . عبدالرحمن از او خواست ساکت بماند تا دیگرى خبر را نزد ابن زیاد نبرد و جایزه را به خود اختصاص ندهد و خودش به سرعت نزد پدرش رفت و خبر بزرگ را به او داد. چهره محمد از خوشحالى برق زد و نشانه هاى خرسندى بر آن ظاهر شد. ابن زیاد به زیرکى دریافت که باید خبر مهمى که مربوط به حکومت است او را چنین خوشحال کرده باشد، پس سؤ ال کرد:
((عبدالرحمن به تو چه گفت ؟)).
محمد سر از پا نشناخته پاسخ داد:
((امیر پاینده باد! مژده بزرگ …)).
چه هست ؟ هیچ کس چون تو مژده نمى دهد…
پسرم به من خبر داده است که مسلم در خانه طوعه است .
ابن زیاد از خوشحالى به پرواز درآمد و آمال و آرزوهاى خود را برآورده مى دید. او در آستانه دستیابى به برگزیده بنى هاشم بود تا وى را براى پیوند دروغین و نامشروع اموى خود، قربانى کند؛ شروع به وعده دادن مال و مقام به ((ابن اشعث )) کرد و گفت :((برخیز و او را نزد من بیاور که هرچه جایزه و نصیب کامل خواسته باشى ، به تو داده خواهد شد)).ابن اشعث با دهانى آب افتاده از طمع به دنبال اجراى خواسته پست ابن زیاد و دستگیرى مسلم به راه افتاد.
۸ هجوم به مسلم (ع ):
پسر مرجانه ، محمد بن اشعث و عمرو بن حریث مخزومى را براى جنگ با مسلم تعیین کرد و سیصد تن از سواران کوفه را در اختیار آنان گذاشت . این درندگان خونخوار که بویى از شرافت و مردانگى نبرده بودند، به جنگ مسلم که مى خواست آنان را از ذلت و بندگى و ظلم و ستم امویان برهاند، آمدند.
همینکه آنان به خانه طوعه نزدیک شدند، مسلم دریافت که به جنگش آمده اند. پس به سرعت اسب خود را زین کرد و لگام زد، زره را بر تن کرد، شمشیر بر کمر بست و از طوعه به سبب میهمان نوازى خوبش تشکر نموده و به او خبر داد که پسر ناجوانمردش جاى او را به ابن زیاد، گزارش کرده است .
دشمن به خانه ریخت تا مسلم را بگیرد، لیکن ایشان چون شیرى بر آنان تاخت و با ضربات شمشیر همه را که از شدت ترس گیج شده بودند، فرارى داد. کمى بعد باز به طرف حضرت آمدند و ایشان با حمله دیگرى دشمنان را از خانه بیرون کرد و به دنبال آنان خارج شد، در حالى که با شمشیرش ، سرها را درو مى کرد. در آن روز مسلم قهرمانیهایى از خود نشان داد که در هیچ یک از مراحل تاریخى ، از کسى دیده نشده است ؛ به گفته برخى مورخان ، چهل و یک نفر را کشت و این تعداد غیر از زخمیها بود. از توانمندى حیرت آور ایشان آن بود که هر گاه یکى از مهاجمان را مى گرفت چون پاره سنگى به بالاى بام پرتاب مى کرد.
به تاءکید مى گوییم ، در تاریخ انسانیت چنین قهرمانى و نیرومندى ، بى مانند بوده است . و البته این عجیب نیست ؛ زیرا عموى مسلم ، امام ، امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) نیرومندترین ، دلیرترین و استوارترین مردمان است .
بى سر و پاهاى کوفه که از رویارویى مستقیم با حضرت ، ناتوان شده بودند پرتاب سنگ و گداخته هاى آتشین از روى بامهاى خانه هایشان به طرف مسلم را شروع کردند.
بدون شک اگر جنگ در فضاى باز و هموار ادامه پیدا مى کرد، مسلم آنان را از پا درمى آورد، لیکن این جنگ نابرابر در کوچه ها و خیابانها بود. با این همه ، مهاجمان پلید کوفه شکست خوردند و از مقابله با این قهرمان یکتا درمانده شدند. مرگ و نیستى در میان آنان گسترش مى یافت و ابن اشعث ناگزیر نزد اربابش ، پسر مرجانه رفت و از او نفرات بیشترى براى جنگ درخواست کرد؛ زیرا از مقابله با این قهرمان بزرگ ناتوان بود.
طاغوت کوفه حیرت زده از این درخواست ، رهبرى ابن اشعث را توبیخ کرد و گفت :
((پناه بر خدا! تو را فرستادیم تا یک نفر را براى ما بیاورى ، ولى این صدمات سنگین به افرادت وارد شده است !)).
این سرزنش ، بر ابن اشعث گران آمد، پس به ستایش قهرمانیهاى پسر عقیل پرداخت و گفت :
((تو گمان کرده اى مرا به جنگ بقالى از بقالان کوفه یا جرمقانى از جرامقه حیره (۵۵) فرستاده اى ؟ در حقیقت مرا به جنگ شیرى شرزه و شمشیرى بران در دست قهرمانى بى مانند از خاندان بهترین مردمان فرستاده اى )).
ابن زیاد هم نیروى کمکى زیادى در اختیار او گذاشت و او را گسیل داشت .
مسلم ، قهرمان اسلام و فخر عدنان با نیروى تازه نفس به جنگ سختى پرداخت در حالى که رجز ذیل را مى خواند:
((سوگند خورده ام ، جز به آزادگى تن به کشتن ندهم . اگرچه مرگ را ناخوشایند یافته ام . (در حال محاصره دشمن هرگاه اندکى بگذرد) شعاع خورشید مى تابد و آب سرد را گرم و تلخ مى کند (کار را بر من دشوار مى سازد) هرکس روزى با ناخواسته ناپسندى مواجه خواهد شد.(۵۶) مى ترسم از اینکه مرا دروغگو پنداشته (بگویند او ناتوان بود و دستگیر شد) یا او را به حیله گرفتیم )).
آه ! اى مسلم ! اى پسر عقیل ! تو سالار خویشتنداران و آزادگان بودى ، پرچم عزت و کرامت را برافراشتى و شعار آزادى سر دادى ، امّا دشمنانت ، بندگانى بودند که به پستى و خوارى تن دادند و زیر بار بندگى و ذلت رفتند.
تو خواستى آزادشان کنى و زندگى آزاد و کریمانه را به آنان بازگردانى ، ولى آنان نپذیرفتند و با تو به جنگ برخاستند و بدین ترتیب ، انسانیت و بنیادهاى زندگى معنوى را از دست دادند.
ابن اشعث که رجز مسلم مبنى بر مرگ آزادگان و شریفان را شنید، به قصد فریب به ایشان گفت :
((به تو دروغ نمى گوییم و فریبت نمى دهیم ، آنان عموزادگان تو هستند، نه تو را مى کشند و نه به تو آسیبى مى رسانند)).
مسلم بدون توجه به دروغهاى ابن اشعث ، به شدت پیکار خود را با دشمنان ادامه داده و به درو کردن سرهاى آنان پرداخت آنان از مقابل حضرت مى گریختند و به ایشان سنگ پرتاب مى کردند. مسلم این حرکت ناجوانمردانه را توبیخ کرد و بر ایشان بانگ زد:
((واى بر شما! چرا مرا با سنگ مى زنید، آن طور که کفار را مى زنند؟! در حالى که از خاندان نیکان هستم واى بر شما! آیا حق رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و فرزندان او را رعایت نمى کنید؟!)).
این دون همتان از همه ارزشها و سنتها به دور بودند و حق رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را که آنان را از صحرانشینى به بالاترین مرحله تمدن بشرى رساند تا آنجا که چشمها خیره شد این چنین ادا کردند که فرزندان آن حضرت را به بدترین وجه بکشند و زجر دهند.
به هر حال ، سپاهیان ابن زیاد از مقاومت در برابر این قهرمان بزرگ ، ناتوان شدند و آثار شکست بر آنان ظاهر گشت . ابن اشعث درمانده شد، پس ناگزیر به مسلم نزدیک شد و با صداى بلند گفت :((اى پسر عقیل ! خود را به کشتن مده ، تو در امانى و خونت به گردن من است …)).
مسلم تحت تاءثیر گفته هاى او قرار نگرفت و به امان دادن او توجهى نکرد؛ زیرا مى دانست که ابن اشعث به خاندانى تعلق دارد که از مهر و وفا و پیمان ، جز نام نمى شناسند؛ لذا حضرت این چنین پاسخ داد:
((اى پسر اشعث ! تا قدرت جنگیدن دارم ، هرگز خود را تسلیم نخواهم کرد. نه ، این کار محال است )).
سپس مسلم چنان به او حمله ور شد که آن بزدل ، چون سگى لَه لَه زنان گریخت ، تشنگى ، سختى ، حضرت را آزار مى داد تا آنکه ایشان گفتند:((پروردگارا! تشنگى مرا از پا درآورد)).
سپاهیان با ترس و وحشت ، مسلم را محاصره کردند، لیکن نزدیک نمى شدند. ابن اشعث بر آنان بانگ زد:
((ننگ آور است که شما از یک مرد، این چنین هراس داشته باشید، همگى با هم بر او حمله ببرید…)).
آن پلیدان بى شرم نیز به حضرت حمله کردند و با شمشیرها و نیزه هایشان ایشان را سخت مجروح کردند، ((بُکیر بن حَمران احمرى )) با شمشیر، ضربه اى به لب بالاى حضرت زد که آن را شکافت و به لب زیرین رسید، ایشان نیز با ضربه اى آن ناجوانمرد را بر خاک افکند.
۹ اسارت :
زخمهاى بسیار و خونریزى مداوم ، نیروى حضرت را تحلیل برد و دیگر نتوانست ایستادگى کند؛ مهاجمان بى سر و پا ایشان را به اسارت درآوردند و براى رساندن خبر اسارت رهبر بزرگى که براى آزادى شهرشان و حاکمیت قرآن در آنجا و رهاندن آنان از ستم امویان ، به کوفه آمده بود؛ به پسر مرجانه بر یکدیگر پیشى مى گرفتند.
ابن زیاد از خوشحالى مى خواست پرواز کند، دشمنِ خود را در چنگ داشت و نهضت را سرکوب کرده بود.
مسلم را نزد بنده و مزدور امویان آوردند، گروهى ازدحام کرده ، به صف تماشاچیان پیوسته بودند؛ آنان کسانى بودند که با او (مسلم ) بیعت کرده و پیمانهاى وفادارى بسته بودند، ولى از در خیانت وارد شده و با حضرت جنگیدند.
مسلم را تا در قصر آورده بودند، تشنگى به شدت ایشان را مى آزرد، در آنجا کوزه آب سردى دیدند، پس متوجه اطرافیان شدند و گفتند:((مرا از این آب بنوشانید)).
مزدور پست و لئیم امویان ، ((مسلم بن عمرو باهلى )) به سرعت گفت :
((مى بینى چقدر خنک است ! به خدا سوگند! از آن قطره اى نخواهى چشید تا آنکه در آتش دوزخ ((حمیم ))، آب جوشان بنوشى )).
این حرکت و مانند آن ، که از این مسخ شدگان صادر مى شد، نشان مى دهد که آنان از هر ارزش انسانى به دور بودند.
به طور قطع این نشانه گویاى تمامى پلیدان بى حیثیت ، از قاتلان پیامبران و مصلحان است . مسلم شگفت زده از این انسان مسخ شده ، پرسید:
((تو کیستى ؟)).
((باهلى )) خود را از بندگان و دنباله هاى حکومت دانست و گفت :
((من آنم که حق را شناخت ، زمانى که تو آن را ترک کردى ، به خیرخواهى امت و امام پرداخت ، وقتى که تو نیرنگ زدى . شنید و اطاعت کرد، هنگامى که تو عصیان کردى ؛ من مسلم بن عمرو باهلى هستم )).
کدام حق را این احمق سبک سر شناخته بود! مگر نه اینکه او و اکثریت قاطع افراد جامعه اى که در آن مى زیستند؛ در گرداب باطل و منکر دست و پا مى زدند. بالاترین افتخار این بى شرم ، آن است که سرسپرده پسر مرجانه ، پلیدترین مخلوقى که تاریخ بشرى ، شناخته است مى باشد.
مسلم بن عقیل با منطق نیرومند و فیاض خود، چنین پاسخ داد:
((مادرت به عزایت بنشیند! چقدر سنگدل ، خشن و جفاکارى ! تو اى پسر باهله ! به حمیم و خلود در آتش دوزخ ، سزاوارتر از من هستى )).
((عماره بن عقبه )) که در آنجا حاضر بود، از سنگدلى و پستى باهلى ، شرمنده شد، پس آب سردى خواست و آن را در قدحى ریخت و به مسلم داد. همینکه حضرت خواست آب را بنوشد، قدح ، پر از خون لبهاى ایشان شد. سه مرتبه آب را عوض کردند و هر بار، قدح پر از خون مى شد؛ سپس حضرت فرمود:
((اگر این آب روزى من بود آن را مى نوشیدم )).
۱۰ با پسر مرجانه :
ماه عدنان را بر پسر مرجانه وارد کردند، به حاضران سلام کرد، اما به ابن زیاد سلام نکرد. یکى از اوباش کوفه بر حضرت خرده گرفت و گفت :
((چرا بر امیر سلام نکردى ؟)).
قهرمان بزرگوار با تحقیر او و امیرش ، پاسخ داد:
((ساکت باش اى بى مادر! به خدا سوگند! مرا امیرى نیست تا بر او سلام کنم )).
طاغوت کوفه برافروخته و خشمگین شد و گفت :
((مهم نیست ، چه سلام بکنى و چه سلام نکنى ، تو کشته مى شوى )).
سرمایه این طاغوت جز ویرانى و کشتار نیست و محال است این چنین سلاحى ، آزادگانى چون مسلم که تاریخ این امت را ساختند و بناى تمدن آن را استوار کردند، بهراساند. در این دیدار، گفتگوهاى بسیارى بین مسلم و پسر مرجانه صورت گرفت که حضرت در آنها دلیرى ، استوارى ، عزم قوى و ایستادگى خود را در قبال آن طاغوت نشان داد و با دلاورى خود، ثابت کرد که از افراد یگانه تاریخ است .
به سوى دوست
پسر مرجانه ناپاک و بى ریشه ، به ((بکیر بن حمران )) که مسلم او را ضربتى زده بود، رو کرد و گفت : ((مسلم را برگیر و او را به بام قصر ببر و در آنجا گردنش را خودت بزن تا خشمت فرونشیند و دلت خنک شود)).
مسلم ، با چهره اى خندان مرگ را پذیرا شد و همچنان ، آرام ، استوار، با عزمى قوى و قلبى مطمئن ، تن به قضاى الهى داد.
((بکیر)) حضرت را که مشغول ذکر و ستایش خدا و نفرین بر خونخواران و جنایتکاران بود، به بالاى بام برد، جلاد، ایشان را بر زانو نشاند و گردن ایشان را زد؛ سپس سر و تن حضرت را به پایین انداخت . و این چنین ، زندگانى قهرمان بزرگى که در راه دفاع از حقوق محرومان و ستمدیدگان و کرامت انسانى و آرمانهاى سرنوشت سازش ، به شهادت رسید، پایان یافت .
مسلم ، نخستین شهید از خاندان نبوت بود که آشکارا در برابر مسلمانان او را کشتند و کسى براى رهایى و دفاع از او، از جاى نجنبید.
شهادت هانى
زاده نیرنگ و خیانت ، پس از قتل مسلم ، دستور داد هانى ، سردار بزرگ و عضو برجسته نهضت را اعدام کنند. او را از زندان درآوردند، در حالى که در برابر خاندان خود که چون حشره بودند، فریاد مى کشید:
((مذحجیان ! به دادم برسید! عشیره ام ! به دادم برسید!)).
اگر خاندان او سر سوزنى غیرت و حمیت داشتند، براى نجات رهبر بزرگ خود که چون پدرى براى آنان بود و همه گونه خدمت در حق آنان کرده بود، بپا مى خاستند، لیکن آنان نیز چون دیگر قبایل کوفه ، نیکى و غیرت را سه طلاقه نموده و بویى از شرف و کرامت نبرده بودند.
هانى رابه میدان گوسفندفروشان آوردند.جلادان در آنجا حکم اعدام را اجرا کردند و بدن هانى در حالى که با خون شهادت گلگون شده بود، به خاک افتاد.
هانى در راه دفاع از دین ، آرمانها و عقیده اش به شهادت رسید و با شهادت او درخشان ترین صفحه از کتاب قهرمانى و جهاد در اسلام نوشته شد.
بر زمین کشیدن اجساد
مزدوران و بندگان ابن زیاد و فرصت طلبان و اوباش ، اجساد مسلم و هانى را در کوچه ها و خیابانها به حرکت درآوردند و بر زمین کشیدند. این کار براى ترساندن عامه مردم و گسترش وحشت ، میان آنان و توهین به پیروان و یاران مسلم صورت گرفت .
با این حرکت ، نهضت والایى که گسترش عدالت ، امنیت و آسایش میان مردم را مد نظر داشت ، به پایان رسید و پس از شکست قیام ، کوفیان به بندگى و ذلت تن دادند.
طاغوت کوفه به ستمگرى پرداخت ، در آن خطه حکومت نظامى اعلام کرد و چون پدرش زیاد بیگناه را به جاى گناهکار مجازات کرد و با تهمت و گمان ، به کشتن اقدام کرد و بالا خره کوفیان را چون گله هاى گوسفند، براى ارتکاب وحشیانه ترین جنایت تاریخ بشرى ؛ یعنى جنگ با نواده پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) امام حسین ( علیه السّلام ) به حرکت درآورد.
فصل هفتم : به سوى سرزمین شهادت
امام حسین ( علیه السّلام ) مکه را ترک کرد و در آنجا نماند؛ زیرا دانسته بود یزید گروهى تروریست را براى به شهادت رساندن حضرت اگرچه به پرده هاى کعبه چنگ زده باشد فرستاده است ؛ لذا از این موضوع اندیشناک شد که مبادا در حرم خدا که امن است و در ماه حرام ، خونش ریخته شود.
علاوه بر آن ، سفیر امام ، مسلم بن عقیل به امام نامه نوشته بود و آمادگى کوفیان براى استقبال از حضرت و جانبازى در راه ایشان براى تشکیل حکومت علوى در آن خطه و پشتیبانى کامل آنان را از حضرت اعلام نموده و امام را به آمدن به کوفه تشویق کرده بود.
امام همراه خانواده و گروهى تابناک از برومندان بنى هاشم که اسوه هاى مردانگى ، عزم و استوارى بودند و در راءسشان حضرت ابوالفضل قرار داشت ، با پرچمى برافراشته بر سر امام حسین که از مکه راه کربلا، سرزمین شهادت و وفادارى را پیش گرفتند. حضرت عباس همواره مراقب کاروان و برآوردن خواسته هاى بانوان و فرزندان برادرش بود و با کوششهاى خود، سختى راه را آسان مى کرد و مشکلات آنان را برآورده مى ساخت ، به اندازه ایى که محبت و توجه او را وصف ناپذیر یافتند.
امام با طوفانى از اندیشه هاى تلخ ، مسیر جاودانى خود را دنبال مى کرد، یقین داشت همان کسانى که با نامه هاى خود امام را به آمدن تشویق کرده بودند، او و خاندانش را به شهادت خواهند رساند. در راه ، شاعر بزرگ ((فرزدق همام بن غالب )) به خدمت امام مشرف شد و پس از سلام و درود گفت :
((پدر و مادرم به فدایت یابن رسول اللّه ! چه شد که حج را رها کردى ؟)).
امام تلاش حکومت را براى به شهادت رساندن ایشان به او گفت و ادامه داد:
((اگر عجله نمى کردم ، کشته مى شدم …)).
سپس حضرت سریعاً از او پرسید:
((از کجا مى آیى ؟)).
از کوفه .
((اخبار مردم را برایم بازگو)).
فرزدق با آگاهى و صداقت ، وضعیت موجود کوفه را براى امام بیان کرد، آن را ناامید کننده توصیف نمود و گفت :
((به شخص آگاهى دست یافته اى . دلهاى مردم با تو و شمشیرهایشان با بنى امیه است ، قضا از آسمان فرود مى آید، خداوند هر چه اراده کند انجام مى دهد… و پروردگار ما هر روز در کارى است …)).
امام با بیانات ذیل ، سخنان فرزدق را تاءیید کرد، او را از عزم استوار و اراده نیرومند خود براى جهاد و دفاع از حریم اسلام با خبر ساخت و توضیح داد که اگر به مقصود دست یافت که چه بهتر والاّ در راه خدا به شهادت رسیده است : ((راست گفتى ، همه کارها، از آن خداست ، خداوند آنچه اراده کند انجام مى دهد و پروردگار ما هر روز در کارى است ، اگر قضاى الهى بر مقصود ما قرار گرفت ، بر نعمتهایش او را سپاس مى گزاریم و براى اداى شکرش از همویارى مى خواهیم و اگر قضاى حق ، مانع خواسته ما گشت ، آنکه حق ، نیّت او و پرهیزگارى طینت او باشد، از جاده حقیقت جدا نشده است )).
سپس حضرت این ابیات را سرودند:((اگر دنیا ارزشمند تلقى مى شود، پس خانه پاداش الهى برتر و زیبنده تر است . و اگر بدنها براى مرگ ساخته شده اند، پس کشته شدن آدمى با شمشیر در راه خدا، بهتر است . و اگر روزیهاى آدمیان مقدّر و معین باشد، پس تلاش کمتر آدمى دربه دست آوردن روزى ، زیباتر است . و اگر مقصود از جمع آورى اموال ، واگذاشتن آنهاست ،پس چراآدمى نسبت به این واگذاشتنى ها بخل مى ورزد؟)).(۵۷)
این ابیات ، گویاى زهد حضرت در دنیا، علاقه شدیدشان به دیدار خداوند متعال و تصمیم استوار و خلل ناپذیرشان بر جهاد و شهادت در راه خداست .
دیدار امام با فرزدق ، تن به ذلت دادن مردم و بى توجهى شان به یارى حق را نشان داد. فرزدق که از آگاهى اجتماعى و فرهنگى برجسته اى برخوردار بود، امام و ریحانه رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را دید که به سوى شهادت پیش مى رود و نیروهاى باطل براى جنگ با ایشان آماده شده اند، لیکن از همراهى با حضرت و یارى ایشان خوددارى کرد و زندگى را بر شهادت ترجیح داد. اگر حال فرزدق چنین باشد، پس درباره جاهلان و مردم نادان و سیاهى لشکر چه باید گفت ؟!
خبر شهادت مسلم (ع )
کاروان حسینى بدون توقف ، صحرا را درنوردید، تا آنکه به ((زرود)) رسید، در آنجا حضرت امام حسین ( علیه السّلام )، مردى را مشاهده کرد که از سمت کوفه مى آید، لذا به انتظار آمدن او در همانجا توقف کرد، زمانى که آن مرد امام حسین ( علیه السّلام ) را دید، از مسیر اصلى خارج شده و به راه خود ادامه داد. ((عبداللّه بن سلیمان اسدى و منذر بن المُشْمعل اسدى )) که همراه امام بودند و علاقه ایشان را به پرس و جو از آن مرد دریافتند، به شتاب خود را به او رساندند و اخبار کوفه را از او پرسیدند. در پاسخ آن دو نفر گفت :((قبل از خروج از کوفه دیدم که مسلم بن عقیل و هانى بن عروه را کشتند و ریسمان در پاهایشان انداختند و در بازارها بر زمین کشیدند)).
آنان با آن مرد وداع کردند و شتابان نزد امام آمدند. همینکه حضرت در ((ثعلبیه )) فرود آمد، آنان به ایشان گفتند:((خداوند تو را مشمول رحمت خود قرار دهد، خبرى داریم ، اگر بخواهى آن را آشکار گوییم و اگر اراده کنى ، آن را نهانى به شما بگوییم )).
حضرت نگاهى به اصحاب بزرگوار خود کرد و سپس گفت :
((اینان محرم رازند)).
[آن دو نفر گفتند]:((سوارى را که غروب دیروز از رو به رویمان آمد دیدید؟)).
[امام فرمود]:((آرى ، مى خواستم از او پرس و جو کنم )).
[در ادامه به امام عرض کردند]:((به خدا سوگند! اخبار او را براى شما به دست آوردیم ، او مردى است از ما، صاحب راءى و صدق و خرد، وى براى ما گفت که از کوفه خارج نشده بود که دید مسلم و هانى را کشتند و اجسادشان را در بازارهاى کوفه بر زمین کشیدند…)).
دلهاى علویان و شیعیان آنان از این خبر فاجعه آمیز، پاره پاره شد، انفجار گریه و مویه ، آنجا را لرزاند و سیل اشک سرازیر شد؛ بانوان اهل بیت نیز شریک گریه آنان شدند. و برایشان پیمان شکنى و نیرنگ کوفیان آشکار شد و دریافتند که اهل بیت به همان سرنوشتى دچار خواهند شد که مسلم دچار گشت .
امام متوجه فرزندان و نوادگان عقیل گشت و فرمود:
((نظر شما چیست ؟ مسلم کشته شده است )).
آن رادمردان چون شیرانى از جا جهیدند، مرگ را خوار شمردند، زندگى را مسخره کردند، پایدارى خود را بر ادامه راه مسلم اعلام کردند و گفتند:((نه ، به خدا قسم ! باز نمى گردیم تا آنکه انتقام مسلم را بگیریم یا همچون او به شهادت برسیم )).
پدر آزادگان در تاءیید گفته آنان فرمود:((پس از آنان دیگر زندگى ارزشى ندارد)).
سپس ابیات زیر را برخواند:((پیش مى روم ، مرگ بر رادمرد ننگ نیست ، اگر نیت حقى داشته باشد و در حالیکه مسلمان است جهاد کند. پس اگر بمیرم ، پشیمان نمى شوم و اگر زنده بمانم ، ملامت نمى گردم .
همین ننگ تو را بس که ذلیل گردى و تو را به ناشایست مجبور کنند)).(۵۸)
اى پدر آزادگان ! تو استوار، مصمم ، سربلند، باعزم و با چهره اى روشن در راه کرامت به سوى مرگ پیش رفتى و در برابر آن پلیدان غرقه در گنداب گناه و رذایل ، سست نشدى ، تن ندادى و ساکت نماندى .
خبر دردناک شهادت عبداللّه
کاروان امام بدون درنگ همچنان پیش مى رفت ، تا آنکه به ((زباله ))(۵۹) رسید. در آنجا خبر جانگداز شهادت قهرمان بزرگ ((عبداللّه بن یقطر)) را به حضرت دادند. امام ، عبداللّه را براى ملاقات با مسلم بن عقیل فرستاده بود، اما ماءموران ابن زیاد او را دستگیر کردند و تحت الحفظ نزد پسر مرجانه فرستادند. همینکه او را پیش آن پلید پست آوردند، بر او بانگ زد:
((بر بالاى منبر شو و کذّاب مقصودش امام حسین بود پسر کذّاب را لعن کن ، تا آنگاه راءى خود را در باب تو صادر کنم …)).
پسر مرجانه او را مثل ماءموران خود و از سنخ جلادانش مى پنداشت که ضمیرشان را به او فروخته بودند، غافل از آنکه عبداللّه از آزادگان بى مانندى است که در مکتب اهل بیت ( علیهم السّلام ) پرورده شده اند و براى این امت ، شرف و افتخار به یادگار گذاشته اند.
قهرمان بزرگ بر منبر رفت ، صدایش را که صدایى کوبنده و حق خواه بود بلند کرد و گفت :((اى مردم ! من فرستاده حسین پسر فاطمه ، به سوى شما هستم تا او را یارى کنید و علیه این زنازاده ، پسر زنازاده ، پشتیبان حضرت باشید…)).
عبداللّه سخنان انقلابى خود را پى گرفت و کوفیان را به یارى ریحانه رسول خدا و دفاع از او و ستیز با حکومت اموى که مسلمانان را خوار کرده و آزادیها و اراده شان را سلب نموده بود، دعوت کرد. پسر مرجانه از خشم ، سیاه شد و بر خود پیچید، پس دستور داد این بزرگ مرد را از بام قصر به زیر اندازند. ماءموران او را بر بالاى قصر بردند و از آنجا به پایین انداختند که بر اثر آن ، استخوانهاى عبداللّه خرد شد و هنوز جان در بدن داشت که مزدور پلید ((عبدالملک لخمى )) براى تقرب به پسر مرجانه ، سر عبداللّه را از تن جدا کرد.
خبر شهادت عبداللّه بر امام سنگین بود و ایشان را از زندگى نومید کرد و دانست که به سوى مرگ پیش مى رود، لذا دستور داد اصحاب و همراهانى که عافیت طلبانه همراه امام راه افتاده بودند، جمع شوند، سپس کناره گیرى مردم از یارى امام و جهت گیرى آنان به سوى بنى امیه را باایشان در میان گذاشت وفرمود:((اما بعد: شیعیان ما، ما را واگذاشتند، پس هر کس از شما دوست دارد، مى تواند راه خود را بگیرد و برود که من بیعتم را برداشتم )).
آزمندانى که براى به دست آوردن غنیمت و دستیابى به مناصب دولتى ، گرد حضرت جمع شده بودند، ایشان را واگذاشتند و پراکنده شدند، تنها اصحاب بزرگوار که آگاهانه از حضرت پیروى کرده بودند و کمترین طمعى نداشتند با ایشان ماندند.
در آن مرحله تعیین کننده ، امام به صراحت ، واقعیت را با اصحاب خود در میان گذاشت ، به آنان گفت که به سوى شهادت مى رود نه سلطنت و قدرت و هر کس با او بماند با کسب رضاى خدا رستگار خواهد شد.
اگر امام از شیفتگان حکومت بود، چنین به صراحت سخن نمى گفت و مسایلى را پنهان مى داشت ؛ زیرا در آن هنگام بیشترین نیاز را، به یاور و پشتیبان داشت .
امام در هر موقعیتى ، از اصحاب و اهل بیت خود مى خواست تا از او کناره گیرى کنند و حضرت را واگذارند. علت این کار آن بود که همه آگاهانه پایان حرکت خود را بدانند و کسى ادعا نکند از واقعیت بى خبر بوده است .
زندگانى حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام//علّامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشى/ترجمه : سیّد حسن اسلامى
۴۳-این کتاب به وسیله آقاى فخرالدین حجازى ترجمه شده و انتشارات بعثت آن را در دو جلد منتشر کرده است (م )
۴۴-روح الاسلام ، ص ۲۹۶٫
۴۵-الاصابه ، ج ۲، ص ۵۲۶٫
۴۶-کنایه از فتنه و آشوب و ستم است (م )
۴۷- نعب الغراب فقلت صح او//لاتصح فلقد قضیت من النبی دیونى
۴۸- لست من خندف ان لم انتقم//من بنى احمد ماکان فعل
۴۹-مقاتل الطالبیین ، ص ۲۹٫
۵۰-حیاه الامام الحسین ، ج ۲٫
۵۱-حیاه الامام الحسین ، ج ۲، ص ۲۱۰ والبدایه والنهایه ، ج ۸، ص ۸۹٫
۵۲-متن نامه را ابن قتیبه در ((الامامه والسیاسه )) ج ۱، ص ۱۸۹ و کشى در ((رجال )) خود، آورده اند.
۵۳-حیاه الامام الحسین ، ج ۲، ص ۲۲۸۲۲۹٫
۵۴-حیاه الامام الحسین ، ج ۲، ص ۲۵۵٫
۵۵-گروهى از عجم که در اوایل اسلام به موصل سکونت گرفتند. (لغتنامه دهخدا).
۵۶- اقسمت لااقتل الاحراً//وان راءیت الموت شیئاً نکراً
اویخلط البارد سخناً مرّاً//رد شعاع الشمس فاستقرا
کل امرئٍ یوماً یلاقی شرّاً//اخاف ان اکذب او اغرّا
۵۷- لئن کانت الدنیا تُعَدُّ نفیسهً//فدارُ ثوابِ اللّه اعلى وانبل
وان کانت الابدانُ للموت اُنشئت//فقَتلُ امْرى ء بالسیف فى اللّه افضل
وان کانتِ الارزاق شیئاً مقدّراً//فَقِلّه سعى المرء فى الرزق اجمل
وان کانت الاموال للترک جمعها//فما بال متروک به المرء یبخل
۵۸- سامضى وما بالموت عار على الفتى//اذا مانوى حقا و جاهد مسلما
فان متّ لم اندم وان عشت لم الم//کفى بک عارا ان تذل وترغما
۵۹-((زُباله )) محلّى است معروف در مسیر مکّه از طریق کوفه و مکانى است آباد که داراى بازارهایى مى باشد این محلّ بین ((واقصه )) و ((ثعلبیه )) واقع شده است ((معجم البلدان ۳ / ۱۲۹).
Your article was exellcent and erudite.