مطالعه شرح حالها و زندگینامه ها همیشه و برای همه مردم از جذابیت خاصی برخوردار بوده است، به ویژه آنکه این شرح حال به دست خود فرد نگاشته شده باشد که در این صورت آن را خودنوشت (اتوبیوگرافی) مینامند که در بسیاری از موارد حاوی نکات تاریخی و اجتماعی ارزشمندی است که از خلال سطور آن میتوان به مسایل مهم اجتماعی یک دوره تاریخی پی برد.
زندگینامه حاج آقا بزرگ تهرانی نیز از آن دسته شرح حالهای خواندنی است که گویای یک قرن تلاش و کوشش و پشتکار فردی و تحقیق در شناسایی و مطالعه مصنفات شیعه است، خاصه آنکه به قلم پرتوان خود به ذکر جزئیات و وقایع زمان و شرح این کوششها و رنجها پرداخته باشد.
نظر به اهمیت انتشار این خودنوشت ارزشمند و آشنایی هرچه بیشتر علاقمندان با این شخصیت فرهنگی جهان اسلام، بر آن شدیم تا زندگینامه ایشان را که به خط مبارکشان نگاشته شده است، در این شماره که به حاجآقا بزرگ و آثار وی اختصاص دارد منتشر کنیم، هرچند که این خودنوشت قبلاً یک بار به تصحیح محقق ارجمند، جناب آقای «محمدعلی حقشناس» در مقالهای تحت عنوان «آقابزرگ تهرانی، شیخ المورخین شیعه» در نشریه کرانه، [سال اول، شماره سوم و چهارم، پائیز و زمستان ۱۳۷۴] منتشر شده بود اما چاپ مجدد آن خالی از لطف نبوده و از ارزش والای آن نمیکاهد، لذا آن را با تفصیلی که مرحوم آقابزرگ تهرانی نگاشته عیناً در اینجا نقل میکنیم، اما پیش از آن ذکر چند نکته که آقای حقشناس بدان پرداخته اند ضروری است. اصل دست نوشته حاضر هم اکنون گویا به آرشیو «سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران» اهداء گردیده است.
حاج آقا بزرگ هنگام نوشتن شرح حال خویش، ۷۵ سال سن داشته و آن را در تهران گزارش کرده اند. از سوی دیگر این نوشته که به زبان فارسی تنظیم گردیده است از بلندترین نوشته های فارسی شیخ به شمار میآید و خواننده را با سبک نگارش فارسی او ــ که نزدیک به تمام آثار قلمی خود را به زبان و بی نگارش کرده است ــ آشنا میسازد. ایشان تا پیش از آن هیچ کتاب یا نوشتهای در باب سرگذشت احوالات خود منتشر نکرده بودند و به خواهش دوستان خود دست به قلم برده و آن را نگاشتهاند و اگر این خواهش نمیبود هرگز چنین گزارشی نگاشته نمیشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
چونکه مکرر درخواست نمودند اشخاصی که ترجمه حال و گزارشات زندگانی را مفصل بنویسم، در این وقت اجابت نمودم. ۵ شعبان سنه [۱۳۶۸ ق.]
اسم حقیر، محمدمحسن بن الحاج علی بن المولی محمدرضا بن الحاج محسنبن الحاج محمد بن المولی علی اکبربن الحاج باقرالطهرانی.
جد اعلی حاج محسن، نسب خود را تا حاج باقر نوشته است به خط خود در پشت کتاب حق الیقین مجلسی. نسخه خطی که آن را در رشت در سنه ۱۲۲۴ خریداری نموده. ولادت حقیر چنانچه مرحوم والدم به خط خود در پشت کتاب مفتاح الفلاح شیخ بهایی، نسخه خطی نوشته به این صورت: تولد نورچشمی محمد محسن، شب پنجشنبه، یازدهم شهر ربیع الاول سنه ۱۲۹۳٫ [همین عدد را نیز به خط سیاق نوشته است.]
تا شش سال از عمر گذشت در خانه بازی میکردم. آنچه یاد دارم دکانی درست کرده، اجناس بقالی و عطاری و ترازو با سایر لوازم دکان تهیه میکردم.
در سنه ۱۳۰۰ والد مکرم مرا به مکتبخانه مرحوم آقاسیدضیاء برد. فعلا غیر از صورت و اسم از آن مرحوم، یاد ندارم. قرآن و نصاب، پیش او میخواندم و قبل از رفتن به مکتب در توی خانه، پیش عیال عمو، زهرا سلطان خانم، از اول حروف ابجد و بعض سور قصار خوانده بودم. بعد از چندی به مدرسه مرحوم آقاسید محمدعلی لاریجانی، مقابل کوچه میرزا سعیدخان، وزیر خارجه، در حجره مرحوم آقامیرزا علی، محرر مرحوم آقاسیدجمالالدین افجه میرفتم و داماد او آقا شیخ حسن مرا درس میداد و در سال (۱۳۰۳) حساب هندی و رقومی را هم مینوشتم و هم میخواندم لکن شوق زیاد به درس خواندن نداشتم. میخواستم کاسب شوم و مرحوم والد کسب را نمیخواست چون خودش درس عربی خوانده بود، میخواست که من طلبه علم شوم. لذا مرحوم والد چندی برای امتحان مرا به دکان بزازی اخوی، مرحوم آقای محمدابراهیم در سر سه راه بازار پامنار میفرستاد با محبتهای برادرانه، بلکه پدرانه او. از زحمت رفتن به دکان عاجز شدم مدت کمی استعفا دادم و به شوق درس افتادم.
حدود سنه ۱۳۰۴، مدرسه دانگی در قرب خانه مسکونی موروثی از جدمان بنا شد. بانی آن مرحوم حاجسید حسین لاریجانی بود و در آن اوان مرحوم حاج میرزا سیدحسن، پسر مرحوم حاجسیدعزیزالله طهرانی معروف به دعانویس که پسرخاله حقیر بود از نجف مراجعت کرده و در آن مدرسه حجره گرفت.
من روزها میرفتم در حجره ایشان و درس میخواندم. از امثله و صرف میر شروع کردم. طولی نکشید. حدود سنه ۱۳۰۵، حاجمیرزا سیدحسن، عیالش را برداشت و برگشت به نجف. من پیش بعض طلبههای دیگر آن مدرسه درس میخواندم و یکی از آنها آقا شیخ مهدی مازندرانی که مشغول درس طب شد، پیش آقامیرزا سیدحسین خان کاشی و آقا میرزا حبیب الله رشتی و طبیب ماهر شد و آمد در بغداد مشغول معالجه بود. چندین سال [خوانده نشد] آن را منع کردند. از بغداد آمد به کاظمین و چندی نشد که در حدود سنه ۱۳۳۲ در کاظمین فوت کرد.
و یکی از آنها مرحوم آقاسیدحسن استرآبادی بود که مدتی با عیالش در بیرونی منزل ما بود. اخیراً تنها به نجف آمد و برگشت. در ایران، حدود (۱۳۲۵) مرحوم شد. بعض علوم غریبه و اسرار در نجف به خط خود نوشت؛ ولی خیلی ننوشت.
بالجمله تا حدود سنه ۱۳۰۷، حقیر به حد بلوغ شرعی رسیده بودم، مشغول به خواندن سیوطی و جامی شده بودم و این دو کتاب را مرحوم حاج دائی، حاج سیدمحمد خلیل، برای تشویق من خرید و خودش در سفر حج اخیر در سال ۱۳۰۸ در نزدیک قدس خلیل فوت کرد و نعش او را در جزیره دفن کردند و قبل از آن چند مرتبه به حج مشرف شده بود.
منها در سال ۱۳۰۵ که در این سال مرحومه حاجیه بی بی یکی از دکاکین موروثی از پدرش را فروخت و از پول آن برای مرحوم حاج والد بذل نفقه کرد و با هم از طریق شام به حج رفتند و در سنه ۱۳۰۹ مرحوم حاجوالد مجلس جشنی مهیا کرد، جمعی را دعوت کرد و مرحوم آقاسید جمال افجه، عمامه بر سر من گذاشت.
و در سنه ۱۳۱۰ بعد از مرتفع شدن مرض وبای عمومی برحسب نذری که مرحوم حاج والد کرده بود مرا با حاجیه بی بی در پالکی نشاند و خودش قاطر [خوانده نشد] در قافلهای که مرحوم حاجشیخ فضلالله نوری هم بود با هم مشرف شدیم به مشهد رضوی. ذیحجه و محرم و صفر از سال (۱۳۱۱) را در آنجا مشرف بودیم و مرحوم آقا میرزا عبدالوهاب پسرعموی حاجوالد در آن سال در حیات بود. یکسال بعد از مراجعت ما، در مشهد فوت کرد.
بعد از مراجعت از مشهد در سال ۱۳۱۱ در مدرسه دانگی حجره مستقلی گرفتم و ماه پنج قران که وظیفه طلاب بود، قبض میکردم و کتابخانه آن مدرسه که قریب پانصد جلد کتاب داشت، دست حاجسید محمدتقی پسر مرحوم حاجسید عزیزالله که پسرخاله حقیر بود، بود و سه سفر که او به زیارت عتبات یا حج مشرف میشد من نایب کتابدار بودم که کتابها را به طلاب میدادم و قبوضات میگرفتم و هر سه ماه تجدیدنظر میکردم.
بانی مدرسه در هر سال ۱۳۰۹ فوت شد و در ۱۳۱۱ بردند جنازه او را به سامرا، پای در حرم دفن کردند. پسرش حاج سیدمهدی متولی شد شیخ علی پسر مرحوم ملا محمد نوری ایلکائی که استاد او بود، نایب متولی شد و از اول بنای مدرسه او مدرس بود و من پیش او در مدرسه دانگی بیشتر شرح لمعه را خواندم و نیز اوایل شرح تجرید را خواندم و نیز شرح درایه شهید را با رواشح میرداماد پیش او خواندم و او خودش از تلامیذ میرزای آشتیانی و میرزای جلوه و مصاحب حاج میرزا ابوطالب زنجانی و حاج میرزا محمود امینی قزوینی که هفدهم بحار را چاپ کرده، بود و از حاج میرزا ابوالفضل کلانتری استفادهها میکرد، بالخصوص در فن درایه و رجال و او این فن را در سامره از مرحوم حاج میرزا حسین نوری استفاده کرده بود، اما به عنوان آقایی نه به عنوان شاگردی. چنانچه خود مرحوم شیخنا الحاج النوری میفرمود و حقیر بعد از مراجعت از مشهد همه روزه صبح تا نزدیک ظهر در مدرسه خان مروی برای درس و مباحثه میرفتم پیش جمعی از طلاب و مدرسان آنجا. درس عمومی یا خصوصی خواندم، اوایل، پیش آقا شیخ محمد شاه عبدالعظیمی، ادبیات، نحو و صرف میخواندم و بعد پیش مرحوم حاجشیخ حسین خراسانی و مرحوم آقای شیخ باقر معزالدوله مطول میخواندم. درس عمومی بود و اوایل مطول را عصرها در مدرسه حکیم معروف به مدرسه آقا محمود، پیش آقا شیخ عبدالحسین پسر ملا غلامرضا شیرازی خواندم و معالم را در مدرسه مروی، صبحها پیش مرحوم آقا شیخ محمدتقی پسر مرحوم حاج شیخ عباس نهاوندی خواندم و یکی از اصحاب این درس، آقا محمود شریعتمدار بود و یکی برادرش شیخ جعفر و یکی آقا شیخ محمد نهاوندی، صاحب تفسیر نزیل مشهد و خودش ترجمه شرایع کرده، درج ۴ [الذریعه] ذکر شد. و شرح مطالع را پیش آقا میرزا محمود قمی در مدرسه بزرگ، عصرها خواندم و یکی از اصحاب این درس حاج میرزا سیدحسن رضوی قمی صاحب حاشیه کفایه بود و قدری از قوانین در پیش مرحوم آقا میرزا کوچک ساوجی خواندم و قدری در پیش مرحوم آقای سیدمحمد تقی تنکابنی خواندم؛ و این دو بزرگوار در مدرسه کوچک خان مروی بودند. و کثیری از قوانین و فصول و مکاسب را در پیش مرحوم آقاسید عبدالکریم لاهیجی، مدرس رسمی مدرسه خان در مدرس خواندم و جمله از حواشی فصول او را تدوین کردم و جمعی شریک این درسها بودند.
مِنْهُم حاج سیدمحمدتقی، پسرخاله و منهم آقاسیدمهدی پسر بزرگ آقا سیدعبدالکریم و منهم آقا شیخ ابراهیم و آقا شیخ عباس رشتیین که هر دو [در] رشت مرجع امور شدند و منهم آقا شیخ آقا بزرگ طهرانی که در مسجد جامع عتیق امام جماعت شد و منهم آقا شیخ محمد حسین طهرانی که فعلاً در نجف حیات دارد (سلمهالله) و من با جمله از ایشان هم مباحثه بودم و قدری از قوانین و مکاسب شیخ را پیش آقا میرزا محمدتقی گرکانی خواندم و در خانهشان، نزدیک حمّام نوّاب.
و اخیراً ایشان در مدرسه محمودیه مدرس شدند و شریکی فی هذا الدرس و المبحث، الشیخ عبدالله النگرودی والمیرزا احمد الاردبیلی المرجعین فی بلدیهما و خود مرحوم میرزای گرکانی بعد از سالها تحصیلات نجف، در پیش مرحوم حاج میرزا حسین، حاج میرزا خلیل و حاج شیخ هادی طهرانی که مراجعت به طهران کرده بود، مکرر میگفت: تمام آرزوی من آن است که از وجوه نخورم بلکه یک تدریسی پیدا بشود که از حقوق مدرسی، من امرار معاش کنم. خداوند هم مسئول او را مستجاب کرد و در پیش مرحوم آقا شیخ محمدتقی پسر مرحوم آخوند ملا محمود عراقی درس نجاتالعباد و قدری اخلاق خواندم در خانه ایشان، کوچه صدراعظم، و او عالم متقی زاهد درویش منش بود. صنایعی از قبیل ساعتسازی و صحافی و نقشهکشی و نجاری و غیرها داشت؛ جمله از سور قرآن و ادعیه را حافظ بود و در مسجد آقا بهرام در جای پدرش جماعت میخواند و موعظه بسیار موثری داشت. گاهی پیاده با ایشان به حضرت عبدالعظیم مشرف میشدیم.
آقا سید اسماعیل ۱ شجاع که مجاور کربلا بود از ایشان خیلی استفاده کرده، پسرش آقا شیخ جمال تصانیفی دارد، پسر دیگرش آقاضیاء، جوان مرگ شد. یکی از اساتید من در طهران، مرحوم آقا میرزا شهابالدین شیرازی سید بزرگواری از اجلاء تلامیذ مرحوم جلوه بود و او درس مخصوصی برای پسر امیرنظام گروسی در خانه او در پای منار، مقابل خانه حاج سیدمحمد باقر جمارانی، از کتاب سیوطی، درس محققانه میگفت من هم حاضر میشدم.
و از ریاضیات، خلاصهالحساب و فارسی هیئت و قدری از شرح چغمینی و اوائل تحریر اقلیدس تا بعد از شکل عروس، همه را پیش حاج شیخعلی ایلکایی در مدرسه دانگی خواندم و اخیراً قدری از اربعه متناسبه و جبر و مقابله رادر پیش مرحوم آقامیرزا ابراهیم معروف به مسگر زنجانی در مدرسه منیریه خواندم و ایشان از اجلاء تلامیذ میرزای جلوه و اساتید معروف ریاضیات بود و رفت به زنجان و در (۱۳۵۰) فوت شد و از تصانیف او، حاشیه تحریر اقلیدس درج ۶ [الذریعه] و حساب عقودالاماثل در ج ۷، ص ۹ [الذریعه] ذکر شد. و منظومه سبزواری را به خط خودم نوشتم و قدری از اول شرح منظومه خواندم. مرحوم حاج والدم به سبب نهی مرحوم آقاسید جمال افجهای مرا منع کرد؛ لذا بعض مطالب علم معقول را در طی مباحث علم اصول از اساتید استفاده کردم. خط نستعلیق را از سرمشق کاتب الخاقان نوشتم و خط نسخ را از مرحوم آقا شیخ زینالعابدین محلاتی، برادر مرحوم آقا شیخ اسماعیل محلاتی، مجاور نجف تعلیم گرفتم. و در مدت سه ماه که در مشهد بودیم خدمت جمعی ازعلمای عصر میرسیدم و در مجالس روضه آنها یا نماز جماعت و درس آنها حاضر میشدم. مثل مرحوم حاج شیخ محمدتقی بجنوردی و مرحوم حاج ملا عبدالله فاضل قندهاری، صاحب تصانیف و مرحوم ملا محمدعلی بن ملا عباسعلی الشهیر به فاضل ملاعباسعلی الخراسانی الاب والشیرازی الام من اجلاء تلامیذ مرحوم میرزای شیرازی بزرگ (و در حدود ۱۲۴۲ فوت شده) و مرحوم حاج میرزا حبیب خراسانی.و باب قصر مطوّل را پیش آقاشیخ عبدالخالق یزدی، مطول گوی معروف حاضر میشدم.
در مدرسه مستشار و در مدرسه دودر غالباً میرفتم منزل منجمباشی آستانه که هر ماه یک ورقه تقویم مُجَدْوَل راجع به همان ماه مینوشت به خط خوب و جدول خوب و در ایوان، به دیوار میچسبانید که هرکس مطلع باشد و بخواند. و هفته[ای] یک روز، منزل مرحوم میرزا عبدالوهاب، پسرعموی حاج والد یعنی پسر حاج محمدامین که سالها به کفالت پدرش در نجف درس میخواند، در زمان مرحوم شیخ انصاری طلبه بوده و عصرهای پنجشنبه خودش از روی کتاب روضه میخواند و در (۱۳۱۲) در مشهد مدفون شد.
و در آن سال آقاسیدحسن استرآبادی و آقا شیخ عبدالحسین شیرازی، از اساتید من که ذکر ایشان شد با ما، در مشهد مشرف بودند و در مراجعت هم با همان قافله مرحوم حاج شیخ فضلالله نوری مراجعت کردیم و بعد از مراجعت که در مدرسه دانگی حجره گرفتم برای بعض مباحثهها به مدرسه پای منار هم میرفتم.
رفقا و هم مباحثه من در آن زمان در مدرسه پای منار، یکی آقای حاج سیدعزیزالله طهرانی (امام جماعت شد سر چهارسوق) و یکی آقای حاج میرزا ابوالقاسم ۲ پسر مرحوم حاج سید مصطفی کاشی و یکی آقاسید محمد صالح پسر مرحوم حاج میرمحمد علی لاریجانی ساکن سرچشمه و نزدیک مدرسه سپهسالار جدید و یکی آقا شیخ جواد برادر کوچک حاج شیخ علی ایلکائی؛ او هم در مدرسه دانگی حجره داشت و چند نفر دیگر از طلاب دماوندی و مازندرانی و غیر هم بودند و با ابنا تجّار و اعیان هیچوقت مربوط نشدم.
تقیّد به لباس و خوراک نداشتم. هرچه بود، میپوشیدم و هرچیز حاضر بود در خانه، میخوردم؛ فقط کتاب که اسباب کار طلبه بود، مهیا میکردم و مرحوم اخوی از دکان پای منار، منتقل شده بود نزدیک سبزهمیدان و بزازی او رونق گرفته بود و عیالوار شده بود، خودش و عیالش و من و شریکش را برداشت برای زیارت عتبات. در شوال سنه ۱۳۱۳ حرکت کردیم. شب جمعه که ناصرالدین شاه در روز آن در حضرت عبدالعظیم تیر خورد، ما در کرمانشاه بودیم و بعد از چند روزی به عتبات رفتیم. عرفه را کربلا بودیم و از غزلرباط از راه خان نجار ابتدا رفتیم به سامراء.
اصحاب مرحوم میرزای بزرگ همه بودند: مرحوم آقا سیدمحمد اصفهانی و مرحوم صدر، و خانه مرحوم میرزا رفتیم و جای او را خالی دیدیم، بسیار تحسّر خوردیم که زیارت او قسمت نشد و در خانه مرحوم شیخناالحاج میرزا حسینالنوری رفتیم.
روز پنجشنبه مجلس روضه مفصلی قریب پانصد نفر حاضر بودند، ایشان خودشان منبر رفتند موعظه کردند، استماع کردیم. سایر آقایان هم آنجا حاضر بودند، زیارت کردیم و مرحوم آقا سیدیحیی امامزاده قاسمی، آن ایام به زیارت سامرا مشرف بود. بعد از چند روز در مراجعت از سامرا تا کاظمین با ایشان هم پالکی شدیم بین راه از ایشان استفادههای اخلاقی کردیم.
مرحوم حاج نوری با جمعی برای ایشان آمده بودند، ما را سوار کردند. از دروازه نزدیک مدرسه از راه عبره آمدیم و در عبره تمام پالکی و اسبابها و آدمها و حیوانات را با قایق عبور دادند تا رسید بلد و حضرت سیدمحمد نرفتیم و در کاظمین چند روز ماندیم.
آب دجله زیاد شده بود. از پشت کاظمین سره کشیده بودند و آب بود تمام بیابان. دریا شده بود تا محمودیه و راه خشکی ۳ نبود مگر آن که بروند بغداد و از راه سلمان پاک بروند نزدیک مسیّب. بالجمله تمام کجاوه و پالکی و اسباب و آدم و حیوان باید در طرادهها عبور کنند تا برسند به محمودیه. تقریباً اول سفر دریایی ما بود، بعد از رسیدن به محمودیه معلوم شد یک گونی اسباب زندگی، آن طرف در زمین باقی ماند، مرحوم اخوی دو مرتبه برگشت به کاظمین و ما در محمودیه ماندیم تا رفت و مراجعت کرد و آن گونی را اجزا دولت عثمانی به نایب عجم که برای حفظ زوّار آنجا بود، سپرده بودند؛ گرفت و آورد.
اجمالاً به زیارت عرفه رسیدیم و من از اول ورود به عتبات گفتم به حاج میرزا سیدحسن پسرخاله و به اخوی که من برای اشتغال در نجف میمانم، اخوی قبول نکرد و از خوف آنکه مبادا والدین راضی نباشند بالجمله خطی نوشتم به طهران و طلب رخصت کردیم و بنا بود تا اربعین بمانیم و جواب خط رسید. اخوی موانعی داشت بعد از عاشورا مرا حرکت داد و قول داد که هرگاه والدین راضی باشند دومرتبه خرجی بدهد و مرا برگرداند. بعد از عاشورا مراجعت کردیم. اولاً در کاظمین کیسهبرها جیب او را بریدند، خرجی را بردند ناچار از کربلایی محمداسماعیل، پسرخاله زهرا، قرض کردیم [تا] به قم رسیدیم. مرحوم حاج عمو استقبال آمده بود، ابتدا گفت چرا برگشتی، حاج آقا که کاغذ نوشت و اذن داد، من خواستم از همان قم برگردم، لکن گفتند بهتر آن است که بیایی شهر، تجدید دیداری شود و تهیه کتاب و اسبابی شود و بعد از تابستان برگردی. اتفاقاً از کرمانشاه به واسطه غریبگز، من مبتلا به نوبه شده بودم و در قم تا بعد از اربعین ۱۳۱۴ بودیم و خانه مرحوم حاج ملاحسن نجار پدر آقاشیخ حسین را پیدا کردیم. به مناسبت دوستی با پسرش خیلی به ما احترام کرد. بعد آمدیم طهران و تا مدتها در طهران نوبه میآمد، آنچه معالجه اطباء کردم ثمر نمیکرد و یک روز در میان، نوبه و تب تا چند ساعت میآمد تا آنکه بیاندازه زرد و ضعیف و بیمار شدم و از اطباء مایوس شدم. یک روز عصری در مدرسه دانگی در ایوان حجره خودم متفکر نشسته بودم و مدرسه خلوت بود کسی آمد و شد نمیکرد. بغتهً دیدم شخصی که شال سبزی دور سرش پیچیده مثل عمامه، وارد مدرسه شد، یکسر آمد پیش من و گفت چرا آنقدر زرد و ضعیف شدی، مرضم را به او گفتم، گفت برو صد دینار نبات از همین عطار جنب مدرسه بخر و بیاور. من هم فوراً رفتم نبات خریدم و آوردم. او گرفت و نفهمیدم چیزی به او خواند یا نه، فوراً به من رد کرد و گفت قدری از این بخور و من همان وقت یکقدری گذاشتم در دهان. دیگر نفهمیدم که آن شخص که بود و کجا رفت و دیگر نوبه نیامد و تا حال تحریر مبتلا به نوبه نشدهام. فقط سنین اوائل ورود نجف یک مرتبه حصبه خفیفی مبتلا شدم آن هم به سلامتی گذشت و بعض مرضهای مختصر دیگر که همه به زودی مرتفع شده و از بقیه آن نبات به بعضی مریضها دادم آنها هم خوب شدند.
بالجمله مرحوم شیخ جواد ایلکایی به ملاحظه تغییر هوا، ۴ با اذن از مرحوم والد، مرا دعوت به ایلکا که از قرای نور است، نمود. مرکوبی مهیا نمود و من رفتم به ایلکاء.
آنجا در خانه آن مرحوم قریب چهل روز بودم، غالباً در تفرج بودیم در کوههای آنجا و پسر عمه او مرحوم آقای شیخ محمدتقی هم بود عجائب زیادی هست اعجب همه کوه بلندی که بالای آن نمیشود رفت در دامنه او سوراخی هست که میشود یک نفر را از آنجا بیاویزند به پایین و در زیر این کوه به قدر یک میدان خالی شده و اطراف آن راههایی هست که معلوم نیست به کجا میرود و این سوراخ همیشه زیر برف مخفی شده مگر دو ماه تابستان که برف روی، آب میشود، آن سوراخ پیدا میشود و ما از روی برفهایی که از آن سوراخ داخل مغازه شده و به شکل مخروطی در زیر این سوراخ است که هنوز آب نشده بود داخل مغازه یدشم و قدری راه رفتیم. ترسیدیم که مبادا راه بیرون آمدن را گم کنیم برگشتیم. آب و هوای ایلکا خیلی به من سازگار شد روزی ۳ یا چهار مرتبه غذا میخوردم، گوشت و پوستی تازه شد، در قلبالاسد، روزها توی اطاق در بسته زیر لحاف پشمی کلفت میخوابیدم.
بهرحال بعد از مراجعت از ایلکا چند ماهی در طهران بودم لکن روحم در نجف بود تا آنکه اخوی تهیه خرجی [کرد] و اسباب و کتاب هم مهیا شد و برای نیمه شعبان سنه ۱۳۱۵ در کربلا مشرف بودم.
از حضرت عبدالعظیم تا ورود کاظمین با مرحوم آقا شیخ محمدعلی پسر مرحوم شیخ مهدی آل عبدالغفار معروف به کاظمی پدر شیخ محسن که سامره روضهخوان است هم پالکی بودیم و بواسطه او با برادرش آقا شیخ جابر صاحب دیوان و عالم بلد آشنا شدم.
در این نیمه شعبان که وارد کربلا شدیم، اصحاب سامره مثل مرحوم حاج ملافتحعلی و آقای صدر و حاج نوری و غیرهم، همه در کربلا بودند و مِنْهُم مرحوم آقا سیدمحمدعلی پسر مرحوم حاج سیدمحمدباقر مازندرانی الاصل طهرانی در کوچه صدراعظم خانه داشت پدر زن حاج سیدمحمد علاقبند میشود، او هم از سامره به کربلا آمده بود بالجمله بعد از نیمه شعبان رفتم نجف به خانه مرحوم حاج میرزا سیدحسن پسرخاله وارد شدم. بیرونی داشت، در آن منزل کردم.
مدرسه ها کم بود و طلاب مجرد مثل من زیاد بودند، در مدرسه جا پیدا نشد، تا آنکه مرحوم حاج میرزاحسین حاج میرزا خلیل طهرانی مدرسه بزرگ را طلبه نشین کرد. اول، حجره یک نفری به اسم من بود و از ورود نجف تا چند سال، مرفه الحال، مرحوم اخوی شهریه میفرستاد توسط حاج محمدرضا شوشتری ۵ ماه پانزده قران و من با آن وجه خوشگذرانی میکردم حتی آنکه صبحهای پنجشنبه ها مجلس روضه مختصری در مدرسه فراهم میکردم تا حدود (۱۳۱۸) دلالی که اسمش ملاعباسعلی بود، جنس زیادی از اخوی گرفت برای یک از تجار و آن تاجر مدت کمی ورشکست و سرمایه اخوی از دستش رفت، لذا مشغول شاگردی شد [تا] امرار معاش کند و از برای من هم خداوند وسایل دیگری فراهم میکرد تا ذیحجه ۱۳۲۰ برحسب اجازه حاج والد، منصوره، صبیه مرحوم آقاشیخ علی قزوینی را اختیار کردم و چندین اولاد از او نصیب شد؛ اول محمدباقر که بسن بیست سال رسید. قوانین و فصول را میفهمید، مریض شد، بعد از چند ماه در سامره مدفون شد و یک دختر، مریم عیال پسرعمویش غلامحسین شد و از [او] اولادها وجود آمد و دیگری مرضیه که عیال میرزا مهدی پسر آقای آقامیرزا محمد عسکری طهرانی شد از او هم اولادها شده و چند اولاد دیگر از آن مرحومه در حیات خودش مردند و خود آن مرحومه بعد از عروسی تا دو سال با مادرش بود. در سنه ۱۳۲۲ مادرش به مرض وبا درگذشت تا در ۱۳۲۴ که مرحوم حاج والد در طهران فوت کرد، مرحومه حاجیه بی بی مشرف شد به نجف. پنجسال در خدمت او بودیم و در ۱۳۲۹ مرحومه حاجیه بی بی در مسجد کوفه فوت شده و منصوره هم ناخوش شد. اطباء گفتند خطری است باید او را ببری، من ناچار تهیه سامره دیدم و در آنجا صدرالحکماء شیرازی تشخیص مرض نموده مدت کمی معالجه نمود به کلی خوب شد ما هم در خدمت مرحوم آقا میرزا محمدتقی در سامره ماندیم. چند اولاد دیگر از او شد، مردند، فقط مرضیه در سنه ۱۳۳۳ متولد شد که فعلاً باقی است و در آخر سنه ۱۳۳۵ مجدداً آن مرحومه مریضه شد رفتیم به کاظمین تا آنکه (۲۴-۱۳۳۶) مرحومه شد و در رواق مطهر طرف قبر خواجه طوسی دفن شد.
بعد از چهلم آقای حاج میرزا ابوالقاسم کاشانی از رفقای قدیم و با مرحوم والدش آقای حاج سیدمصطفی در کاظمین ساکن بودند، واسطه شد و مریم بیگم، صبیه مرحوم آقای آقاسیداحمد دماوندی را برای حقیر خطبه کرد و عروسی کردیم و در (۱۴-۱۳۳۷) برحسب امر آقای آقامیرزا محمدتقی شیرازی، من و آقای آقامیرزا محمد طهرانی مراجعت به سامره کردیم و به مساعدت آن مرحوم مراقبت اصلاحات آنجا مینمودیم تا اینکه در سوم ذیحجه سنه ۱۳۳۸ مرحوم میرزا در کربلا فوت شد و ما علی باب الله و متوکلا علیه در سامرا ماندیم تا اوایل ۱۳۵۵ که قتل شیخ هادی اتفاق افتاد که قهراً منتقل شدیم به نجف اشرف حتی الیوم.
و اما اساتیدی که در نجف از آنها استفاده کردم، چونکه بیشتر سطوح را در طهران خوانده بود[م] در نجف ابتدا قلیلی سطوح رسایل را به درس مرحوم آقاشیخ حسن تویسرکانی که از شاگردهای مرحوم میرزای رشتی بود و در مقبره مرحوم میرزای شیرازی سطح رسایل میگفت حدود پنجاه شصت نفر طلبه حاضر میشدند و مبرزتر از آنها مرحوم حاج شیخ محمدحسین اصفهانی کمپانی بود. و قدری از رسایل را هم تا چند ماهی در حجره فوقانی صحن متصل به در بازار بزرگ پیش مرحوم آقاسید آقای قزوینی که از احفاد حاج سیدتقی قزوینی معروف، صاحب نفس و اهل دعا و مسمی جدش بود، او هم از افاضل تلامیذ میرزای رشتی بود و نیز بعض رسائل را در مسجد هندی عصرها به درس مرحوم آقا شیخ عبداله اصفهانی که او هم از مقررین درس مرحوم میرزای رشتی بود، حاضر میشدم و کثیری که مکاسب شیخ را پیش مرحوم آقامیرزا محمدعلی رشتی چهاردهی در حجرات فوقانی بعد از حجره آقاسید آقای قزوینی درس خواندم. و مقداری از فصول را در پیش مرحوم حاج شیخ احمد معروف به شانهساز شیرازی که از تلامیذ مرحوم میرزای بزرگ بود و در مقبره او درس میگفت، خواندم.
همه این درسهای سطحی در سال اول بود و در سال دوم به درس خارج مرحوم آقای شریعت اصفهانی روزها در فقه و شب در اصول حاضر میشدم و درس خارج او نزدیک به درس سطحی بود و آن را مینوشتم و با بعض شاگردها تقریر میکردم، بعد از دو سال که به درس خارج مأنوس شدم؛ حاضر شدم در درس مرحوم آقا آخوند ملاکاظم خراسانی بعد از مدتی که میرفتم شروع کردند به دوره جدیدی از اول مباحث الفاظ و این همان دوره بود که از تقریر همان بحث، کتاب کفایه را نوشتند.
آن دوره که تمام شد تالیف کفایه تمام شد و آن را به زودی فرستادند طهران طبع شد و دوره اخیر را از روش کفایه درس میگفتند، یعنی همه شاگردها میدانستند که امشب چند کلمه را میگوید و آنها که این دوره بودند مقاصد کفایه را از بیان خود مؤلف خوب میفهمیدند و در این دوره شماره شاگردهای شب در مسجد طوس، پشتبام، به هزار و دویست نفر احصاء شدند و من تا درس آخر آن مرحوم حاضر بودم و اکثر را مینوشتم. قلیلی از آنها باقی و بقیه از بین رفته. در نقل و انتقالات و قرب دو سال [در[ درس مکاسب مرحوم آقا سیدمحمد کاظم یزدی حاضر شدم و چند ماهی به درس زکات مرحوم حاج آقا رضای همدانی حاضر شدم و مدت کمی به درس فقه مرحوم حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل حاضر میشدم و مدتها در ایام تعطیل پنجشنبه و جمعه ها [به] درس رجال مرحوم شریعت اصفهانی میرفتم و بزرگان اصحاب مرحوم آخوند ۶ ملاکاظم در آن درس رجال حاضر میشدند، مثل: آقا میرزا یوسف آقا اردبیلی و اخویش آقا میرزا عبداله و شیخ محمد علی اصفهانی و مرحوم آقای سید ابوالحسن اصفهانی و غیر ایشان و در مجالس خصوصی از مذاکرات مرحوم آقا رضای تبریزی استفادههای اخلاقی قبل از شروع به نماز مغرب در مسجد شیخ طوسی یک ربع ساعت مستفیض میشدم با بعض خواص اصحابش و نیز از کلمات و بیانات مرحوم آقا سیدمرتضی کشمیری و نیز از مرحوم حاج میرزا حسین نوری استفادهها نمودهام. از درس رسمی هم بیشتر. و از ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۵ که در سامره خدمت مرحوم آقا میرزا محمدتقی در فقه حاضر میشدم.
اشخاصی که از آنها اجازه روایت دارم، اول آنها مرحوم حاج میرزا حسین نوری، بعد مرحوم شیخ محمد طه نجف، در یک ماه مبارک رمضان جملهای از شبها در درس رجال ایشان حاضر شده ام.
پس هم سماع هست، هم اجازه و همچنین از مرحوم حاج میرزا حسین طهرانی و مرحوم آخوند خراسانی و مرحوم شریعت، اجازه مبسوطی به خط خود نوشته و از مرحوم آخوند ملاعلی نهاوندی فقط اجازه روایت خصوص کتب اربعه دارم و از مرحوم آقاسیدمرتضی کشمیری و از مرحوم آقاشیخ علی خاقانی ۷ و از مرحوم حاج سیدمحمدعلی شاه عبدالعظیمی و از مرحوم آقا میرزا محمدعلی چهاردهی و از مرحوم حاج سید احمد کربلایی و از مرحوم آقا شیخ موسی کرمانشاهانی و از مرحوم آقا سید ناصر حسین لکهنویی و از مرحوم آقا سیدحسین صدر و به خط خودش اجازه به قدر ثلث لؤلؤ نوشته است.
و از چند نفر اجازه مُدَبَّجِه گرفتهام که من هم به آنها اجازه دادهام: آقا شیخ محمد صالح بحرانی و آقاسیدآقا شوشتری ۸ و حاج شیخ عباس قمی و آقاسید محمدعلی هبهالدین، آقا میرزا هادی خراسانی حائری. و در سفر مصر و حجاز از چند نفر از علمای مصر و مدینه و مکه استجازه کردم: در مصر شیخ عبدالرحمن عُلّیش به خط خودش اجازه نوشته، در اول مجموعه مستدرک ذریعه و پدرش شیخ عُلّیش در ص ۱۳۷۳ در معجمالمطبوعات العربیه ترجمه شده، در مدینه از شیخ ابراهیم حمدی مدیر مکتبه شیخالاسلام احمد عارف حکمت و در مکه از شیخ محمدعلی مکی مالکی معروف به انوارالشروق در ص ۱۶۸۲ معجمالمطبوعات ذکر شده و به توسط او از شیخ عبدالقادر طرابلسی مدرس الحرم النبوی بالمدینه المذکور فی ص ۱۲۹۰ معجمالمطبوعات و نیز در مکه از شیخ عبدالوهاب خوکر شافعی، امام مسجدالحرام قبلاً و صار ضریراً فیالاواخر و اجازه همه اینها در مجموعه هست و اشخاصی که برای آنها اجازه مفصله نوشتهام حدود چهل نفرند. اسماء سی و چند نفر آنها را با تواریخ اجازه برای آنها و تواریخ اجازات مشایخ خودم همه را در جُنگ که اخر اوج ۲ ظلیله است، نوشتهام هرگاه بخواهید رجوع کنید.
و بقیه حالات و گزارشات حقیر از سنه [۸۰]۱۳ که به نجف برگشتم تا حال تحریر، چون شما (۹ )مطلع هستید و نوشتن لزوم ندارد. و قدری از ترجمه حقیر و مشایخ و مؤلفات همه را آقای اردوبادی در اول ذریعه ذکر نموده و مسافرتهای حقیر در تمام مدت تشرف به عتبات، دو مرتبه سفر به ایران و مشهد رضا علیهالسلام یکی مابین سنه ۱۳۵۰ الی سنه ۱۳۵۱ و دومی که شما همراه بودید و در مصر و حجاز فی مابین سنه ۱۳۶۴ الی ۱۳۶۵٫ والحمدالله رب العالمین. (۱۰)
۱ ــ در اصل: اسمعیل.
۲ ــ در اصل: ابوالقسم.
۳ ــ در اصل: خوشکی.
۴ ــ در اصل: هوی.
۵ ــ در اصل: ششتری.
۶ ــ در اصل: آقاخوند.
۷ ــ در اصل: خیقانی.
۸ ــ تُستر.
۹ ــ منظور فرزند ارشد ایشان آقای دکتر علینقی منزوی میباشد.
۱۰ ــ این جنگ را فرزند ارشد شیخ آقابزرگ در اختیار نگارنده قرار دادند که اسامی ایشان استخراج و در ذیل درج گردید.