در میان فرزندان جسمانى مولانا تنها کسى که تا اندازهاى لیاقت و شایستگى براى جانشینى پدر را داشت همین سلطان ولد بود. خانواده او پدر بر پدر از علما و مشایخ بلخ بودند وى به منظور بزرگداشت جدش، بهاء الدین ولد نامگذارى شد. سلطان ولد به پدر بزرگوارش شباهتى تام داشت. مولانا گفته است که: انت اشبه الناس بى خلقا و خلقا. ولادتش به سال ۶۲۳ ه و وفاتش در سال ۷۱۲ ه شب شنبه دهم رجب اتفاق افتاد. ۸۹ سال زندگى کرد و در هنگام مرگ پدر حدود ۵۰ سال داشت.
وى مردى تحصیلکرده بود و از کلمات و معارف صوفیه که در تمام آثار او فراوان است به خوبى آگاه بوده است و دانشهاى موروثى از پدر و اکتسابى از یاران وى بسیار داشت. به زبانهاى فارسى، عربى و ترکى مسلط بود اما تسلط او بر زبان ترکى- که در قونیه فراگرفته بود- کمتر از دو زبان دیگر بود و ظاهرا علاقهاى هم به آن نداشت. در مثنوى ولدنامه (صفحه ۳۹۴): بعد از اینکه اشعارى به ترکى آورده است، ظاهرا به علت عدم تسلط در آن زبان چنین گوید:
بگذر از گفت ترکى و رومى | که ازین اصطلاح محرومى | |
گوى از پارسى و از تازى | که درین هر دو خوش همىتازى | |
وى صحبت سید برهان الدین محقق ترمذى را- که از مریدان جدش مولاناى بزرگ و اولین راهنماى پدرش به اسرار عرفان بود- دریافت و از مجالست با آن سید روشنروان بهرهها برد. درباره او چنین مىگوید: این همه معانى غریب نادر بخشایش سید برهان الدین محقق ترمذى است که شاگرد مولاناى بزرگ بود. (ولدنامه ص ۱۷۹)
آفتاب جمال شمس الدین تبریزى را نیز دریافت و یک سفر به رسالت از پدرش نزد او به دمشق رفت و در رکاب او یک ماه پیاده به قونیه مراجعت کرد و درین سفر گشایشها یافت و رنجها برد و گنجها به دست آورد.
با شیخ صلاح الدین زرکوب قونوى- که از شاگردان و برگزیدگان مولانا پس از غیبت شمس بود معاشرت و مواصلت داشت. دختر او را به اشاره پدر به همسرى اختیار کرد. مولانا به ولد سفارش کرد که پیروى از صلاح الدین کند. ولد پذیرفت و مرید صلاح الدین گشت. اگرچه فرمان مولانا را گردن نهاد و ارادت شیخ صلاح الدین را پذیرفت اما در درون ماجرایى داشت که دراز کشید و آخر کار وى را معلوم شد که آنچه خلاصه کار است به فکر و معرفت روى نخواهد نمودن، همت پیر مىخواهد و بس. پس از آن حالت و از قیل و قال عقلى بگذشت و جان او چون دریا به جوش آمد و امواج سخن از دلش جوشیدن گرفت. وى یک چند در خدمت شیخ صلاح الدین موعظه و نصیحت مىگفت و شیخ به او مىگفت: شیخ راستین منم به جز از من شیخى را نظر مکن که صحبت دیگر شیخان زیانمند است.
با چلبى حسام الدین- که بعد از وفات صلاح الدین از طرف مولانا شیخ و خلیفه وقت بود- صحبت و پیوستگى داشت و او را رهبر خویش مىشمرد؛ حسام الدین نیز به او عنایتها داشت.
ولد بیش از هرکدام از استادان و پیش از همه آنها از نفس آتشین پدرش گرم شد که آهن و سنگ را مىگداخت و این گرمى به اندازهاى در وجودش پایدار بود که هردم همت پیرى روشندل آتش درونش را دامن مىزد.
بعد از مرگ مولانا حسام الدین به خواهش ولد و دیگر مریدان جانشین او شد ولد به حسام الدین گفت: چنانکه در زمان مولانا خلیفه بودى بعد از او هم خلیفه باش که مولانا نگذشته است. وقتى حسام الدین فوت کرد (سال ۶۸۳ ه،) ولد جانشین او شد. وى در طریقه مولویه آئینها بنا نهاد و آداب وضع کرد و در واقع طریقه مولویه به همت و تلاش وى ادامه حیات داد و صاحب آداب و رسوم مخصوص گردید. وى مدت هفت سال بر سر تربت پدر معارف مىگفت و آوازهاش به همه جا رسید، خلفا و مشایخ برگزید و به بلاد دور و نزدیک روانه کرد، مخالفان و منکران را به هر صورتى که بود نرم و آرام ساخت. ارادتمندان این طریقه در زمان او رو به افزونى گذاشتند و زن و مرد بیشمار به این آئین گرویدند. مدت سى سال مشیخت ولد بر این طریقه فصل عمدهاى براى مولویه است، تشکیلات و رسوم و آدابى که او نهاد هنوز میان ایشان به یادگار باقى است.
خود ولد گوید: شمس الدین و صلاح الدین و حسام الدین که خلفاى مولانا بودند در بزرگى و ولایت و علوم مشهور نبودند و از تقریر ولد مشهور شدند و بزرگوارى ایشان پنهان بود وهمچون آفتاب ظاهر گردید. (ولدنامه ص ۱۵۸). و درباره پدرش گوید: هرچند که مشهور بود اما بعد از وفات به سعى و همت من که ولدم مشهورتر گشت و مریدانش بیشتر شدند.
تذکر این نکته و توجه به آن واجب است که هرچند بعد از وفات حسام الدین سلطان ولد جانشین او شد، اما در واقع رهبرى معنوى تا مدت ۷ سال بر عهده فرد دیگرى بود به نام: شیخ کریم الدین بکتمر.
این کریم الدین تا سال ۶۹۰ ه. زنده بود و قطب زمان محسوب مىشد و بعد از آن رهبرى مولویه بطور کلى به ولد منتقل مىشود.
خانواده سلطان ولد
ولد به اشاره پدر با فاطمه خاتون دختر صلاح الدین زرکوب عقد مزاوجت بست و ازین همسر صاحب سه فرزند شد دو دختر و یک پسر، پسر امیر جلال الدین عارف چلبى به سال ۶۷۰ ه. متولد شد و دو دختر عارفه و عابده نام داشتند و صاحب مقامات معنوى بودند.
و نیز وى دو کنیز داشت. از یکى چلبى شمس الدین امیر عابد و از دومى چلبى حسام الدین امیر زاهد و چلبى واجد به وجود آمدند.
پس سلطان ولد را چهار پسر بود: عارف، عابد، زاهد، واجد.[۱] عارف بعد از مرگ ولد به مسند ارشاد نشست بعد از مرگ او (۷۱۹ ه.) فرزندانش پىدرپى پیشوایان این طریقه شدند. و سى تن از ایشان پشت در پشت این مقام روحانى مهم را داشتهاند و آخرین ایشان بهاء الدین محمد ولد چلبى افندى معروف به برهان الدین بود؛ که حکومت آتاتورک در ترکیه وى را ازین مقام خلع کرد. و پیشوایى این طریقه با خلع او به پایان رسید.[۲]
آثار سلطان ولد
آثار او چنانچه از مقدمه ولدنامه و مناقب العارفین و دیگر مثنوىهایش معلوم مىشود عبارتند از:
– دیوان اشعار و رباعیات که به مشابهت پدرش ساخته بود. سرایش غزلها قبل از سرایش مثنوى بوده است. این دیوان متجاوز از ۱۳۰۰۰ بیت است که توسط حامد ربانى تصحیح و با مقدمه سعید نفیسى در سال ۱۳۳۸ توسط انتشارات رودکى چاپ شده است. این دیوان از روى چاپ دکتر فریدون نافذ اوزلوق فراهم شده است.
بعد از ساختن این دیوان باز به تقلید از پدرش شروع به ساختن مثنوى کرد سه مثنوى از او به یادگار مانده است که مجموع ابیات آنها تقریبا چهار پنجم مثنوى معنوى است. از مطالعه این مثنویها بر مىآید که ولد در ساختن مثنوى مهارتى نداشته، بر اثر ممارست ابیات مثنویها محکمتر و بهتر از قبل شده است. این سه مثنوى عبارتند از:
۱- ابتدانامه یا ولدنامه به بحر خفیف مخبون مقصور (هموزن حدیقه سنایى- فاعلاتن مفاعلن فعلن) به سال ۶۹۰ ه. در مدت ۴ ماه سروده است. این مثنوى به همت مرحوم همایى به سال ۱۳۱۶ ش تصحیح و با مقدمه مستوفایى تحت عنوان ولدنامه- مثنوى ولدى، به سرمایه کتابفروشى اقبال چاپ شده است.
این کتاب از حیث زمان و مرتبه تاریخى و ادبى و معنوى بر دو مثنوى دیگر تقدم و برترى دارد زیرا موضوع این مثنوى بهترین و دلکشترین موضوعها و احسن القصص یعنى سرگذشت مولانا جلال الدین و اصحاب و یاران و پیروان اوست.
۲- ربابنامه: دومین مثنوى اوست به بحر رمل مسدس مقصور یا محذوف (- فاعلاتن فاعلاتن فاعلن)، در مقدمهاش چنین آمده: دوستان به من گفتند که بر وزن الهىنامه سنایى کتابى گفتى، بهتر آن است که بر وزن مثنوى مولانا هم کتابى گفته آید. بیت اول این مثنوى چنین است:
بشنوید از ناله چنگ و رباب | نکته هاى عشق در هرگونه باب | |
و دو بیت آخرش:
رو ولد خامش مکن این سر دراز | زانکه کوته خوشتر است اسرار و راز | |
شد تمام از داد دادار این کتاب | بس کنم و اللّه اعلم بالصواب | |
این مثنوى ۷۹۵۹ بیت دارد و متن مصحح آن همراه با تعلیقات و مقدمه و فهارس به اهتمام دکتر على سلطانى گرد فرامرزى، توسط مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل شعبه تهران و با همکارى دانشگاه تهران به سال ۱۳۵۹ ش چاپ شده است.
۳- سومین مثنوى و آخرین اثر شعرى سلطان ولد مثنوى انتهانامه است که پیش روى شماست و در مورد آن سخن گفته خواهد شد.
مثنوى سوم متمم دو مثنوى گذشته است او خود در مقدمه گوید: چون دو دفتر از مثنوى تمام شد در موعظه و نصیحت از طریق نظم بسته بودم که آنچه گفته شد اگر خلق بدان عمل خواهند کردن کافى است و تمام. پس عالم خموشى پیش گرفته بودم و به عالم باطن مشغول شده در عین آن خموشى الهام حق دررسید بىچون و چگونه که به پند و موعظه مشغول شو که آنچه در عالم خموشى مىطلبى در بیان و گفتار حاصل شود که: خیر الناس من ینفع النّاس. پس لازم شد امتثال امر حق تعالى کردن و به دفتر سوم مشغول شدن زیرا که ثالث کمال است و کمال در سوم است.
اثر دیگرى که از او به جاى مانده است رساله منثورى به نام معارف سلطان ولد است که به همت نجیب مایل هروى در سال ۱۳۶۸ ش توسط انتشارات مولى چاپ شده است. این رساله در سال ۱۳۳۴ ه. ق. تحت عنوان جلد دوم فیه ما فیه پدرش چاپ سنگى شده است.
انتهانامه در ترازو
همانطورىکه اشاره شد سلطان ولد در سرودن مثنوى تبحرى نداشته و هرچه جلوتر آمده نیرو گرفته و قوىتر شده است. صحت این نظریه از مقایسه میان سه مثنوى او بهدستمىآید. ربابنامه قوىتر از ولدنامه و انتهانامه بهتر و فصیحتر از دو مثنوى گذشته است. با این حال در همین آخرین مثنوى هم گاه ابیات سست و غیر فصیح به چشم مىخورد هرچند که ابیات جذاب و قوى نیز کم نیستند و این البته طبیعى است زیرا سلطان ولد به تقلید از پدر خود نمىخواهد دربند قافیه و کیفیت سخن باشد و مراد او بیان معنى است.
چند مطلب مهم در اینجا قابل اشاره است:
اولا: انتهانامه بیان دیگر و تفسیر واضحترى از مطالب عرفانى دو مثنوى گذشته است و مضمون نو و ابتکارى جدیدى ارائه نمى دهد.
ثانیا: هر بحث را چندین بار به صورتهاى گوناگون تکرار مىکند. ابتدا خلاصه و چکیدهاى از بحث مورد نظر را به نثر بیان مىکند و آنچه توضیح در مورد آیه یا حدیث ضرورت دارد ارائه مىدهد بعد همان مطالب را با شرح و تفسیر بیشتر به نظم عرضه مىکند. براى سالکان تازهکار این تکرار شاید مفید و در جهت تعلیم آنها و رسوخ در روح ایشان سودمند و حتى ضرورى باشد لیکن براى محققان و افرادى که درین معنى ورودى دارند کسلکننده و گاه دور از تحمل است.
ثالثا: در سرتاسر انتهانامه سالک تازهکار را مخاطب قرار مىدهد و به همین دلیل تکرار فراوان دارد و خود این تعلیمى بودن کتاب را بیشتر ثابت مىکند.
رابعا: ولد خود را ولى واصل مىداند و فراوان از خود تعریف مىکند و گویى هیچ حدیث نفس را لازم نمىشمارد براى نمونه ر ک. ب ۴۳۴۱، و ب ۶۴۶۷، حتى خود را از اولیا هم برتر مىشناسد ب ۶۶۷۴- ۶۶۷۵، و کسى مىداند که به مقام رویت رسیده و از همه اسرار غیبى مطلع است. ر ک. ب ۴۵۱- ۴۶۰، در چند جا از مثنوى حاضر بحث مىکند از آن میان: بیت ۶۱۷۸ به بعد:
… مثنوى ما دکان وحدت است | رحمت اندر رحمت اندر رحمت است | |
اندرو اسرار اهل دل پر است | هر یکى بیتى ازین نادر در است | |
در نایاب است هرکس کین بیافت | بىتوقف سوى حق از جان شتافت … | |
و همچنین ب ۶۵۹۷ به بعد
… در سوم دفتر که سنت شد سه بار | گفته شد ز الهام و داد کردگار | |
هرچه باقى مانده بود از شرح راه | کرده شد مشروح از فضل اله | |
هرچه آن ممکن بود کآید به حرف | از مقامات بلند بس شگرف | |
بىدریغى جمله آمد در بیان | در کتاب سوم اى طالب بخوان | |
تا رسى در هرچه مىجویى به کام | سوى منزلهاى جان بىپا و کام | |
تا که نوشى بىکف و بىجام مى | دایماً در مجلس یزدان حى | |
گفته آمد موعظه در مثنوى | تا که گردند اصل صورت معنوى | |
روش سلطان ولد در سرودن مثنوى
سلطان ولد در همه مثنوىهایش روش واحدى در تنظیم مطالب در پیش گرفته است. به این معنى که در آغاز هر گفتار مطالب را به نثر توضیح مىدهد و در هر بخش یک یا چند نکته عرفانى را که مورد توجه اوست به کمک آیات و احادیث نبوى تفسیر و تاویل مى کند، سپس همان مطالب را با شرح بیشتر و توصیفهاى مختلف به نظم مىکشد.
اگر سخنان منثور او را جدا کنیم خود رساله مستقلى خواهد بود و درین صورت ما دو کتاب خواهیم داشت یکى به نثر دیگرى به نظم. یعنى حذف مطالب نثر از کتاب به محتواى منظوم آن خلل وارد نمىکند.
اینک براى شناخته شدن یا شناساندن ابزار شاعر در سرودن، و بررسى ابعاد این ابزار چند نکته را در اینجا توضیح مى دهیم:
الف: استناد به آیات قرآنى و احادیث نبوى
ولد به واسطه انسى که با قرآن و حدیث داشته بدون تکلف کلامش مشحون از آیات الهى و احادیث نبوى است و اگر بخواهیم تأثیر آیات و احادیث را در اشعار او جستجو کنیم یک رساله مفصلى خواهد شد که در حوزه کار فعلى ما نیست. در اکثر موارد مضامین قرآن و حدیث بدون اشاره به آیه خاصى در ابیات سروده شده است که در این قسمت نمىتوان قاطعانه گفت ولد به آیه یا حدیث خاصى نظر داشته است، بلکه استغراق در آیات کلامش را معطر به رایحه، آیات الهى کرده است بدون اینکه قصد قبلى در کار بوده باشد. اما در موارد دیگر:
۱- گاه اصل آیه یا حدیث بهطور کامل و یا بخشى از آنها بهطور مشخص ذکر شده که این بیشتر در مقدمات منثور است. به عنوان مثال:
در بیان آنکه ظلمها و ستمها بر خود تو مىکنى چنانکه در قرآن مجید مىفرماید که: وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ … ص ۴۷
در بیان این معنى که حق تعالى مىفرماید: فالِقُ الْإِصْباحِ، فلق شکافتن است حق تعالى صبح را مىشکافد … ص ۱۴
… اگر مال روى زمین را خرج کنند میان ایشان اتحاد حاصل نشود که: لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ، الفت آن است که از ازل حق کرده باشد … ص ۷۰
در بیان آنکه اولیاى حق از عزیزى و بزرگى زیر قبههاى رشک حقاند تا کسى غیر حق ایشان را نبیند و نداند. چنانکه مىفرماید که: اولیایى تحت قبابى لا یعرفهم غیرى. ص ۷۴
در معنى آنکه در کار دنیا دوستى میان دو کس از آن باشد که جان هر دو در آن عالم از یک معدن بوده باشد چنانکه مصطفى مىفرماید که: الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه، و چون … ص ۷۰
۲- در برخى موارد یک کلمه یا دو کلمه را از یک آیه یا حدیث گرفته و کلام خویش را به آن مدلل ساخته است براى نمونه به بعضى ابیات نظر مىکنیم:
اذکُروا اللّه گفت یزدان در کلام | تا رسى از ذکر آخر در مرام | |
ب ۱۶۲، اشاره به ى ۴۱ س ۳۳، احزاب
گفت غَرّتهُم حیات این جهان | در کلام خود خداى رازدان | |
ب ۱۶۹، اشاره به ى ۷۰ س ۶، انعام
گفت فیها تَشتَهى الانفُس خدا | هم تَلَذُّ الاعیُن آنجا از لقا | |
ب ۱۱۵، اشاره به ى ۷۱ س ۴۳، زخرف
یُؤمنون بِالغَیب گفت اندر نبى | پس فزا ایمان خود را اى فتى | |
ب ۱۵۷، اشاره به ى ۳ س ۲، بقره
صَلِّ انَّک لَم تُصلّ یا فتى | کین نمازت را نه صدق است و صفا | |
ب ۱۳۷۴، حدیث نبوى ر ک. تعلیقات
گفت مَن یَجعَل هُمُوماً واحداً | مِن الهٍ لا یُریدُ واحداً | |
ب ۱۶۳۳، ر ک. تعلیقات
مصطفى فرمود آن بیناى ره | حَیثُ لا صَبرٌ فَلا ایمانَ لَهُ | |
ب ۲۹۶۸، ر ک. تعلیقات
همانطور که مشاهده مى کنید در بعضى موارد براى رعایت وزن و قافیه حتى آیات با احادیث از قاعده نحوى خود خارج و اعراب جدیدى مىگیرند. براى جلوگیرى از هرگونه اشتباه اصل آیه یا حدیث در تعلیقات آورده شده است.
۳- در برخى موارد حتى یک کلمه هم از اصل حدیث یا آیه را ذکر نمىکند بلکه منبع سخن خود را ذکر مىکند. یعنى مىگوید: اینچنین در کلام آمده، یا: مصطفى (ص) چنین گفته است. براى نمونه:
از نبى بشنو چو فرمودت | لباسپوش از تقوى و مى رو براساس | |
ب ۱۷۰۳، اشاره به ى ۲۶ س ۷، اعراف
نى ز مؤمن آتش دوزخ بمرد | نور مؤمن نار او را کرد خرد | |
ب ۲۰۸۵، ر ک. تعلیقات
چون ندا آمد به جانها از خدا | نى که من هستم خداوند شما | |
ب ۴۱۳، اشاره به ى ۷۲ ص ۷، اعراف
نگاهى عجولانه به فهرست آیات و احادیث در آخر تعلیقات مبین استفاده فراوان ولد از کتاب و سنت است، البته آن فهرستها مشتى از خروار است.
ب- استناد به اشعار دیگران
ولد در بعضى موارد براى تقویت گفتار خود به اشعار دیگران تمثل جسته است گاه این اشعار در ضمن ابیات متن انتهانامه است. بیشتر آنها از پدر خود و از مثنوى اوست. در چنین مواردى گاه به صورت تضمین است و خود اشاره مىکند مثل:
۴۹۷۰- همچنان که گفت مولاناى ما | زبده مردان حق در دو سرا | |
۴۹۷۱- آن خلیفه زادگان مقبلش | زاده اند از عنصر جان و دلش | |
گر ز بغداد و هرى یا از رى اند | بى مزاج آب و گل نسل ویند | |
دو بیت اخیر در دفتر ششم مثنوى معنوى، ب ۱۷۶- ۱۷۷ است.
و گاهى بدون ذکر نام بیت یا مصرعى را از مولانا مىآورد مثل:
۴۰۸۸- آب در کشتى هلاک کشتى است | آب اندر زیر کشتى پشتى است | |
دفتر اول ب ۹۸۵
۳۷۸۶- شمس در خارج اگرچه هست فرد | مىتوان هم مثل او تصویر کرد | |
۳۷۸۷- لیک آن شمسى کزو شد هست اثیر | نبودش در ذهن و در خارج نظیر | |
۳۷۸۸- در تصور ذات او را گنج کو | تا درآید در تصور مثل او | |
دفتر اول ب ۱۲۰- ۱۲۲
۱۱۸۲- رو کزین گفتار در آذر شدى | «خود مسلمان ناشده کافر شدى» | |
۱۱۸۶- پس خدا فرمود با موسى چرا | «بنده ما را ز ما کردى جدا» | |
۳۷۸۵- «خود غریبى در جهان چون شمس نیست» | نور او بر اندر آن درگاه ایست | |
مصراعهاى دوم دو بیت اول و مصرع اول آخرین بیت از مولاناست به ترتیب دفتر دوم مصراع دوم ب ۱۷۲۷ و ۱۷۵۰ و دفتر اول ب ۱۱۹ مصراع اول
در موارد دیگر به اشعار دیگران در نثر استناد شده است گاه گوینده را ذکر کرده و گاه نام او را نیاورده است. در مواردى که نام گوینده را ذکر نموده با عبارت دعایى همراه ساخته است براى نمونه:
چنانکه مولانا- قدسنا اللّه بسره العزیز- مىفرماید: …
چنانکه خواجه سنایى- رحمه اللّه علیه- مىفرماید که: …
مجموع ابیاتى که از پدر بدینگونه در میان عبارت منثور آورده ۱۶ بیت است. همچنین ۵ بیت از سنایى و ۱۵ بیت از دیگر شاعران آورده است.
اشعارى که نام گوینده آن در متن بیان نشده تا آنجا که ممکن بود تحقیق کردیم و نام گوینده را در پاورقى آوردیم. ر ک. فهرست اشعار دیگران.
مطلب دیگر اینکه ابیاتى که از مثنوى مولوى یا از دیوان شمس در این رساله آمده است غالبا اختلافاتى با نسخ چاپى آن دارد.
ج- بهره بردن از امثال عربى و فارسى
سلطان ولد تعدادى امثال فارسى و عربى را در نوشتهها و اشعار خود مورد استفاده قرار داده است.
بعضى از این مثلها در عبارات منثور آمده است که درین موارد صورت کامل آن مثل بیان شده است و اما در شعر به ضرورت وزن تغییراتى در آن داده شده است. به عنوان نمونه:
من لم یذق لم یدر: ص ۴۹، ۱۱۶
هر چیز که در جستن آنى آنى: ص ۹۶
کل شىء من الملیح ملیح: ص ۲۱۴
در خانه اگر کس است یک حرف بس است: ص ۳۴
انتها نامه، پیشگفتار، ص: ۱۸
گندم از گندم بروید جو ز جو |
گندم ار کارى همان را بدروى | ور تو جو کارى برى جو اى غوى | |
ب ۳۰۷۹
از کوزه برون همان تراود که دروست |
قدر بخشش را ز بخشنده بدان | «چیست در کوزه تلابد زو همان» | |
ب ۳۰۱۸
د- بیان داستان
تجسم بخشیدن به معانى کارى دشوار است مخصوصا وقتى که موضوع طرح شده مسائل عرفانى و یا متافیزیکى باشد به همین رو غالب عرفا براى فهم سخن در مستمع- که اکثر مردم عادى بودند- از داستان استفاده مىکردند. سلطان ولد هم در سخن خود از این شیوه بهره جسته است. گاهى یک داستان کامل را نقل مىکند و گاه به واقعه تاریخى اشاره دارد. در سراسر انتهانامه مواردى که یک داستان به صورت کامل ذکر شده است بیش از ۵ داستان نیست که سه داستان آن را از مثنوى پدرش اخذ کرده است.
۱- داستان بسیار معروف موسى و شبان. مولوى اصل داستان را در ۵۶ بیت و ولد در ۳۰ بیت سروده است. ر ک. ابیات ۱۱۷۵- ۱۱۹۴ و ۱۲۸۰- ۱۲۸۹
۲- داستان زندانى مفلس و اعلان افلاس او، مندرج در دفتر دوم ص ۵۲ در ۵۱ بیت، این داستان را ولد در ۲۶ بیت سروده است. ر ک. ابیات ۱۷۲۵- ۱۷۵۰
۳- داستان ستون حنانه مولوى در ۷ بیت در ص ۲۴ دفتر اول سروده است و ولد در ۹ بیت؛ ر ک.
ابیات ۲۱۲۰- ۲۱۲۸٫
دو داستان دیگر که ماخذ آن را در مثنوى نیافتم.
۱- آمدن اعرابى به پیش پیغمبر (ص) که من فاسق و لیکن عاشق تو هستم ر ک. ص ۱۲۰ ب ۲۵۴۰ به بعد
۲- مردى که به دنبال خضر به کار سقایى مشغول شد ر ک. ص ۲۸۴ ب ۶۳۲۸ به بعد
براى مقایسه زبان مولوى و سلطان ولد برخى از ابیات داستان موسى و شبان در اینجا ذکر مىشود.
مولوى
دید موسى یک شبانى را به راه | کو همىگفت اى گزیننده اله | |
تو کجایى تا شوم من چاکرت |
سلطان ولد
قصه موسى مگر نشنیدهاى | در گدارویى از آن پیچیدهاى | |
ناگهان یک روز موسى کلیم |
چارقت دوزم کنم شانه سرت | جامهات شویم شپشهایت کشم | |
شیر پیشت آورم اى محتشم | ور ترا بیماریى آید به پیش | |
من ترا غمخوار باشم همچو خویش | اى فداى تو همه بزهاى من | |
وى به یادت هىهى و هیهاى من | زین نمط بیهوده مى گفت آن شبان | |
گفت موسى با کیستت اى فلان | گفت با آنکس که ما را آفرید | |
این زمین و چرخ ازو آمد پدید | گفت موسى هاى خیرهسر شدى | |
خود مسلمان ناشده کافر شدى | این چه ژاژ است و چه کفر است و فُشار | |
پنبهاى اندر دهان خود فشار | گند کفر تو جهان را گنده کرد | |
کفر تو دیباى دین را ژنده کرد | گر نبندى این سخن تو حلق را | |
آتشى آید بسوزد خلق را | گفت اى موسى دهانم دوختى | |
وز پشیمانى تو جانم سوختى | جامه را بدرید و آهى کرد تفت | |
سر نهاد اندر بیابانى و رفت | وحى آمد سوى موسى از خدا | |
بنده ما را چرا کردى جدا | تو براى وصل کردن آمدى | |
نى براى فصل کردن آمدى | موسیا آدابدانان دیگرند | |
بر گذرگه دید چوپانى سلیم | کو به عشق و ذوق مىگفت اى خدا | |
لطف کن پیش رهى خود بیا | تا کنم تیمارها از عین جان | |
هم کنم مهمانیت با شیر و نان | چارقت دوزم شپشهایت کشم | |
هرچه دارم جمله پیش تو کشم | زین نمط مىگفت با صد سوز و درد | |
چونکه موسى آن همه در گوش کرد | گفت هىهى اى شده غرقاب جهل | |
از لبت چون مىجهد این کفر سهل | رو کزین گفتار در آذر شدى | |
خود مسلمان ناشده کافر شدى | چونکه چوپان از کلیم این را شنید | |
شد پرآتش اشک از چشمش دوید | گشت بیخود سوى صحرا شد دوان | |
محو حق شد بىسر و بىپا روان | پس خدا فرمود با موسى چرا | |
بنده ما را ز ما کردى جدا | او درین حضرت مه و مقبول بود | |
دایماً با بندگى مشغول بود | از خواصم بود آن چوپان راد | |
بود بىما پرغم از ما بود شاد | غیر ما چیزى نبودش در درون | |
غیر ما کس را نمىدید او برون | از چه کردى منع او را زان مقال | |
چونکه بد در قال او آن نوع حال | چون کلیم اللّه عتاب از حق شنید | |
سوخته جان و روانان دیگرند | چونکه موسى این عتاب از حق شنید | |
در بیابان از پى چوپان دوید | عاقبت دریافت او را و بدید | |
گفت مژده ده که دستورى رسید | هیچ آدابى و ترتیبى مجو | |
هرچه مىخواهد دل تنگت بگو |
اندر آن صحرا پى چوپان دوید | بعد بىحد جهد در چوپان رسید | |
حال چوپان را عظیم آشفته دید | گفت اى چوپان راد محترم | |
عفو فرما کز تو من غافل بدم | هرچه مىخواهى بگو زین پس روان | |
بر تو چون هرگز نمىگیرد حق آن |
اشاره به وقایع تاریخى که گاه رنگى هم از داستان دارد در انتهانامه مورد توجه سلطان ولد بوده است. به بعضى از این وقایع در تعلیقات اشاره کردهایم.
کمیت انتهانامه
متن اصلى این کتاب در ۳۱۸ صفحه فراهم آمده است، کتاب حاضر، و حدود یک پنجم آن مربوط است به مطالب منثور و بقیه به ابیات مثنوى.
مجموعه ابیات ۷۱۲۱ است بدین قرار:
۷۰۸۵ بیت متن اصلى که سروده ولد است و همگى به فارسى، البته گاه بخشهایى از عربى که مربوط به حدیث یا آیهاى است نیز دیده مىشود.
۳۶ بیت از اشعار دیگر شاعران است، از جمله مولانا، سنایى، عطار
تعداد ابیات متن در نسخه مجلس- که درین مقابله از آن هم استفاده شده است- ۷۱۱۰ بیت است، یعنى این نسخه ۲۵ بیت بیشتر از نسخه اساس دارد.
اندیشه هاى عرفانى سلطان ولد
اندیشههاى عرفانى در میان عرفا جنبههاى گوناگونى دارد در بعضى جنبه مثبت افکار آنان را از سقوط در سراشیبى افراطگرایىها باز مىدارد و بعضى به جهت افکار افراطى به اعمال غیر قابل قبول از نظر عقل و شرع کشیده مىشوند و شطحیات مىگویند.
خوشبختانه ولد جزو آن گروهى است که از نظر عقل و شرع دیدگاه مثبت و قابل قبولى ارائه مى دهند. آقاى دکتر على سلطانى گرد فرامرزى بحث مبسوطى در همین موضوع با تکیه بر شواهدى از ربابنامه در مقدمه کتاب آوردهاند (ص: هفتاد و دو الى صد و هفت)، که ما را از تکرار مجدد آن بى نیاز مى کند. درین بخش فقط به بعض از نظرات او اشاره مى کنیم.
– او از آن صوفیانى است که جنبه مثبت در نظرات او فراوان است از جمله اینکه بحث غالب مربوط به ابشار و انذار است، هر دو باهم، لیکن با ذوق عرفانى و بیان اصطلاحات صوفیه.
تلاش زیادى در تصویر جهنم و بهشت دارد و مثل کسى که آنجا را دیده و اطلاع کامل دارد سخن مىگوید و انذار مىدهد از جمله ب ۲۹۲۵ به بعد:
وان کسى کز بندگى سر را بتافت | از شقاوت سوى حضرت ره نیافت | |
ماند محروم از چنان اقبال او | جمع کرد آثام بر خود تو به تو | |
در سقر باشد مقامش عاقبت | نقل او حسرت بود در آخرت | |
نیک را نیکى رسد بد را بدى | بر همه عالم ز عدل ایزدى | |
صدر جنت شد سراى صالحان | قصر دوزخ شد سراى صالحان | |
بهر خود عاقل چنین چاهى کند | و اندر آن خود را نگونسار افکند | |
من چه گویم اینچنین ادبار را | کو به پاى خود رود سوى بلا | |
گر سرانجام خودش دیدى عیان | حلق خود را مىبریدى در زمان | |
خویش را کشتى و رستى از عذاب | جسم را از بهر جان کردى خراب | |
بر دریدى زهرهاش از ترس آن | محو گشتى زو پریدى عقل و جان | |
گرچه کُه بودى ز هیبت که شدى | چون از آن رنج و بلا آگه شدى … | |
و معتقد است به اینکه بهشت و دوزخ نتیجه افعال آدمى است مثلا ر ک. ب ۲۳۶۱- ۲۳۶۴،
تا بنالى دایم از کردار خود | تا بسوزى اندرون نار خود | |
زانکه تو افروختى این نار را | بر سر خود خود نهادى بار را | |
از تو زایید این نعیم و این جحیم | کشتزار توست هر دو اى سلیم | |
تخم طاعت بر دهد حور و جنان | تخم معصیت شود دوزخ عیان | |
از آن دسته عرفا نیست که بىجهد انتظار رزق و قرب داشته باشد ر ک. متن ص ۱۵۵/ همچنین ص ۳۱۵ متن.
و معتقد است که اعتقاد سالم نتیجه طاعات است ب ۴۳۰۸ به بعد، عمل را گرامى مىدارد همراه با اعتقاد ب ۴۳۴۴
ولد مانند پدرش این جهان و اسباب آن را جهان هستى مىداند و متافیزیک و ملکوت را جهان نیستى، به این اعتبار که فرد مىباید از خود نیست شود و در آن عالم موجودات از خود نیست گشتهاند.
ر ک. ب ۵۶۷۷ به بعد:
قطره دریا شد چون در وى رفت باز | شد نیازش سر به سر خوبى و ناز | |
بعد از آن قطرهش مگو دریاش خوان | بر همه اسرار دل بیناش دان | |
قطره عین بحر گردد چون رسد | اندر آن دریاى رحمت بىحسد | |
نعت او گردد انا الحق آشکار | چون ز خود بگذشت و شد حق را شکار … | |
و معتقد است که نیک و بد لاحق است به لطف حق تعالى، ر ک. ب ۸۲۶- ۸۲۷٫
رحمت من بر غضب چون سابق است | نیک و بد آخر به لطفم لاحق است | |
بلکه قهر از لطف و مهر است این بدان | تا شوى پاک از گناه و جنس آن | |
و مهمترین مطلب اینکه به ظاهر شریعت هم توجه زیادى دارد و حسن عاقبت را به صوم و صلاه و ذکر و دعا و ندبه به درگاه خداوند مىداند این معنى فراوان مورد توجه ولد بوده است. از جمله ب ۲۹۴۵ به بعد و ۳۵۲۲ به بعد:
– گریه و زارى و ناله پیش گیر | نوش دنیا را سراسر نیش گیر | |
– در نماز و ذکر و روزه مىفزا | تیغ زن بر نفس کافر در غزا | |
– روز و شب مردانه با وى جنگ کن | بیخ شومش را بکن کلى ز بن | |
توجه به تعداد کاربرد کلمه مصطفى و ابلیس- در فهرست اعلام- خود نشانه توجه به همین مطلب است. با وجودى که کلمه پیامبر، پیغمبر در فهرست محاسبه نشده است، ۵۹ بار نام مبارک رسول اکرم و ۲۵ بار نام ابلیس رجیم در متن آمده است.
همچنین شعر خود را تفسیر قرآن مىداند ر ک. ب ۴۵۵۱ به بعد:
هست این تفسیر قرآن مجید | زان مکرر مىشود وعده و وعید | |
جمله قرآن را ز اول تا اخیر | درج در وى هم بشیر و هم نذیر | |
ارزش ادبى انتهانامه
انتهانامه یک مثنوى عرفانى است و اصولا در اینگونه کتب هیچگاه هدف اصلى هنرنمایى ادبى نیست بلکه بیان مطالب درونى و سوزهاى عارفان است و راهنمایى براى سالکان، به همین جهت در اینگونه آثار غث و سمین یافت مىشود. ما نمىتوانیم از ولد انتظار داشته باشیم که مانند پدرش شعربگوید و اگر هم مقایسه میان این دو انجام دهیم نتیجه از پیش معلوم است. ولد را مىتوان با خودش سنجید. بىتردید بیشترین اوقات و فکر ولد مصروف طریقه مولویه و مشیخت و هدایت آن بود و این خود به تنهایى کافى است تا او را از تمرکز در شعر گفتن باز دارد.
مثنوى انتهانامه از دیگر آثار ولد فصیحتر و پختهتر است و دلیل اصلى این است که این اثر آخرین کار ولد است. به همین جهت از ابیات ترکى و یونانى و عربى نشانى در آن نیست و بعضى ابیات از جهت فصاحت با مثنوى مولانا برابرى مىکند. در بعضى موارد هم در قافیه اشکال دیده مىشود. از جمله در: ب ۵۶۴۵، ۵۷۵۴، ۳۰۲۲، ۳۵۰۷،
در بعضى ابیات وزن مختل است، از جمله در: ب: ۳۸۵۵، ۵۰۳۱ مص ۱،:
لیک مىیابد شقى بعد از خواب | تا ابد دایم عذاب اندر عذاب | |
شعر او خالى از صناعات شعرى هم نیست مخصوصا جناس تام بدون تکلف بارها بکار رفته است مثلا: نوش- نوش، ب ۳۸۳۸
در رضا و امر حق از جان بکوش | نیش و رنج راه را چون نوش نوش | |
جهان- جهان: ب ۳۸۴۷
گرچه دادت مهل ایزد در جهان | زین جهان خود را به مردى بر جهان | |
زیان- زیان ب ۴۰۸۶
اهل حق را نیست از دنیا زیان | جانشان از دین بود دایم زیان | |
مدام- مدام ب ۴۸۸۵
سجده بى سر بود آنجا مدام | بى دهان و بى قدح نوشد مدام | |
بعضى از مضامین چندین بار تکرار مىشود که البته بىدلیل نیست خود او در مقدمه انتهانامه ازین امر دفاع کرده است و مىگوید:
حق سبحانه و تعالى اساس قرآن مجید را که کلام اوست بدین ترتیب نهاد که موعظه و نصیحت مکرر مىفرماید و به عبارات گوناگون و امثله متنوعه، … حکمت تکرار نصیحت آن است که بر بنىآدم غفلت و نسیان غالب است نفس و شیطان دمبهدم ایشان را مىفریبند … حق تعالى نیز از غایت رحمت یک معنى را در همه عبارت آورد تا مردم فریفته نفس و شیطان نشوند … ما نیز بر وفق آن سنت وعظ و نصیحت را مکرر مىکنیم.
انتهانامه را مىتوان بهترین اثر ادبى سلطان ولد شمرد هرچند که در مقایسه با مثنوى جلال الدین محمد جلوه چندانى ندارد.
نوشته هاى منثور او پخته و زیبا و عموما ساده و بىتکلف است. این مطلب جالب توجه است که نوشته هاى نثر مثنوى معنوى نیز از ولد است و در آنجا هرکسى که مثنوى مىخواند نمونههاى نثر ولد را هم مىبیند. به گفته مرحوم استاد جلال الدین همایى (ولدنامه- ص ۳۰) مىتوان از میان نثر ولد نمونههاى فراوان براى نثر فارسى و سلیس جدا کرد. حسن ختام را چند نمونه از آن اینجا مى آوریم:
در بیان این معنى که حق تعالى مىفرماید: فالِقُ الْإِصْباحِ، فلق شکافتن است. حق تعالى صبح را مىشکافد تا از وى نور آفتاب ظاهر شود و عالم ازو روشن گردد تا به واسطه آن نور خلقان صنعهاى حق را که در جهان پیدا کرده است از عجایبهاى بىشمار برو بحر ببینند و مشاهده کنند … ص ۱۴
در بیان آنکه هر هستى که آدمى را حاصل شد از نیستى شد، اول خاک بود، خاک نیست شد، گیاه گشت. اگر در خاکى بماندى گیاه نشدى. باز [اگر] گندم و میوههاى در معده هضم نشدندى، جان و قوت و شهوت نگشتى. باز منى در رحم اگر نیست نگشتى آدمى نشدى همچنین از هر نیستى هستیئى به از اولینه حاصل کرد … ص ۵۳
در بیان آنکه جهد آدمى بىعنایت خدا کارگر نباشد و مؤثر نیاید بلکه آن جهد را که مىکند از خدا باید دانستن. اگر او را از آن جهد مقصود حاصل شود حقیقت گردد که عنایت خدا با آن جهد همراه بوده است که: من یهدى اللّه فهو المهتدى … ص ۷۰
در بیان آنکه شعر اولیا تفسیر قرآن است زیرا مضمون قرآن مدح نیکان و ذم بدان است. و جزاى نیکان جنت است و جزاى بدان دوزخ. من اوله الى آخره بیان این معنى است و شعر اولیا شرح آن است، به خلاف شعر شعرا که همه مدح اهل دنیاست، و مبالغه و دروغ، در حق هر یکى ازیشان یک چیز را صد هزار چیز مىگویند هرچند که دروغ و مبالغه را بیشتر مىکنند خوشتر مىآید که: اطیب الشعر اکذبه، …[۳]
[۱] ( ۱)- نقل به اختصار و تصرف از مقدمه مرحوم استاد همایى بر مثنوى ولدنامه، انتشارات اقبال، تهران، ۱۳۱۶ ش.
[۲] ( ۲)- مقدمه سعید نفیسى بر دیوان سلطان ولد، انتشارات رودکى تهران، ۱۳۳۸ ش، صفحه شش.
[۳] بهاء الدین سلطان ولد(پسر مولوى)، انتها نامه، ۱جلد، انتشارات روزنه – تهران، چاپ: اول، ۱۳۷۶٫