نام و نسب شیخ بهائى
بهاء الدین محمد بن عز الدین حسین بن عبد الصمد بن شمس الدین محمد بن على بن حسین بن محمد بن صالح حارثى همدانى عاملى جبعى، حکیم و فقیه و عارف و منجم و ریاضىدان و شاعر و ادیب و مورخ بزرگ دورهى صفویه، در خاندانى دانشپرور که معاریف اسلام بودهاند و از آغاز در جبل عامل که از آغاز پیدایش مذهب تشیع پناهگاه شیعیان بوده و ناحیهى کوهستانى و خرمى است از لبنان و در شمال شهر صید است و امروز یکى از مراکز مهم شیعیان است، در قریهیى بنام جبع یا جباع مىزیستند و از نژاد حارث بن عبد الله اعور همدانى (متوفى ۶۵ هجرى قمرى) بودند، بوجود آمد و پرورش یافت پدر شیخ بهائى، عز الدین حسین بن عبد الصمد بن محمد بن حارثى عاملى جبعى از رهبران شیعه و مشایخ بزرک بوده است.
وى از شاگردان و صحابهى پیشواى معروف شیعه زین الدین على بن احمدعاملى جبلى مشهور بشهید ثانى است و هر دو آنان از یک دیار برخاستهاند و عز الدین حسین پس از کشته شدن شهید ثانى (۹۶۶ هجرى قمرى) به ایران آمده است.صاحب تاریخ عالم آراى عباسى دربارهى عز الدین حسین، چنین مىگوید:«شیخ حسین از مشایخ عظام جبل عامل و در جمیع فنون بتخصیص فقه و تفسیر و حدیث و عربیت فاضلى دانشمند بود. و خلاصه ایام شباب و روزگار جوانى را در صحبت شهید ثانى و زندهى جاودانى شیخ زین الدین علیهالرحمه بسر برده در تصحیح حدیث و رجال و تحصیل مقدمات اشتهار و کسب کمالات مشارک و مصاحب یکدیگر بوده اند.بعد از آنکه جناب شیخ بجهت تشیع بدست رومیان درجهى شهادت یافت مشارالیه از وطن مألوف بجانب عجم آمده بعز مجالسین مجلس بهشت آئین شاه جنت مکان معزز گردیده منظور انظار عنایات گوناگون گشت.
مراتب عالى فصاحت و اجتهاد او در معرض قبول و اذعان علماء عصر درآمد و در امامت نماز جمعه که بنا بر اختلافى که علماء در شرائط آن کردهاند مدتهاى مدید متروک و مهجور بود سعى بلیغ بتقدیم رسانیده با جمعى از مؤمنان اقدام مىنمود.آخر بمنصب شیخ الاسلامى و تصدى شرعیات و حکومت ملیات ممالک خراسان عموما و دار السلطنهى هرات خصوصا با ایفاى خدمتش مرجوع گشته مدت مدید در آن خطهى دلگشا بترویج شریعت غرا و تنسیق بقاع الخیر آن دیار اقدام نموده با فایدهى علوم دینیه و تصنیف کتب و رسائل و حل مشکلات و کشف غوامض و معضلات مىپرداخت، تا آنکه شوق بیت اللّه الحرام و ریاضت روضهى سید انام و ائمهى عالىمقام صلوات اللّه الملک العلام گریبانگیر گشته قاید شوق عنان توجه او را بدان صوب در حرکت آورد.
بعد از استسعاد بدان سعادت عظمى در حین مراجعت، چند روزى در لحساء بحرین رحل اقامت انداخته با فضلاى آن مرزوبوم بسر مىبرد، تا آنکه در بحرین اجل موعود رسیده کتبخانهى حیات را درنوردیده به مطالعهى جریده عالم بقا پرداخت، و خلف صدق مشارالیه که گلشن سراى جهان از وجود شریفش زیب و بها داشت در صغر سن، با والده ماجده بولایت عجم آمد …»
به عقیده صاحب خلاصه الاثر و صاحب سلافه العصر و صاحب مستدرک الوسائل و صاحب خزانه الخیال و صاحب روضات الجنات، وفات عز الدین حسین پدر شیخ بهائى در سال ۹۸۴ هجرى قمرى هنگامى که شصت و شش سال داشته در بحرین اتفاق افتاده است.بطور کلى عز الدین حسین پدر شیخ بهائى در سال ۹۱۸ هجرى قمرى در جبل عامل متولد شد، مدتى صاحب و شاگرد شهید دوم بود و پس از کشته شدن وى در سال ۹۶۶ هجرى قمرى با خانوادهى خود به ایران آمد. (در آن زمان شیخ بهائى سیزده سال داشته است.)
زیرا اهل سنت که همسایگان شیعیان جبل عامل بودند بر ایشان تاخته آزار بسیار رسانیدند حتى پیشواى مذهبى آنان زین الدین را کشته بودند و عز الدین حسین مانند دیگر شیعیان پناهگاهى مىجست و ایران در دورهى صفویه یگانه محلى بود که شیعیان در آنجا امان داشتند.و چون وى شاگرد شهید دوم بوده از دیارى مىآمد که مرکز دیرین شیعیان بود، پیشرفت و شهرت بسیار یافت و مورد توجه سلطان محمد خدابنده پدر شاه عباس بزرک قرار گرفت و پس از چندى مقام شیخ الاسلامى دار السلطنهى هرات بوى تفویض گشت و بعد از مدتى مدید، شوق زیارت خانهى خدا در وى پدیدار گشت بدان صوب حرکت کرد و پس از اجراى مراسم حج به احساء و بحرین رفت و در آنجا مدت هشت روز ماند،و هنگامى که شصت و شش سال و دو ماه از سنش مى گذشت در مصلى که قریه یى از خاک بحرین بود دار فانى را وداع گفت.
در این وقت شیخ بهائى که سى و یک سال از عمرش مىگذشت باتفاق مادر خود به ایران بازگشت شیخ بهائى برادرى بنام عبد الصمد داشته که کتاب فوائد الصمدیه که از کتب معروف نحو است بنام وى نوشته شده و برادر بزرگتر شیخ بهائى بوده است. (از دلایل دیگرى که بزرگترى عبد الصمد را نسبت بشیخ بهائى مىرساند به عقیدهى استاد سعید نفیسى، یکى اینست که عبد الصمد نام جد خود را داشته و بهائى نام پدر جد خود را، و دیگر اینکه وى ده سال پیش از بهائى وفات کرده.)
گویا عبد الصمد در همان زمانى که پدرش در جبل عامل بوده از وى جدا شده به مدینه رفته. و در سفر ایران و بحرین با وى نبوده است.برادر شیخ در سال ۱۰۲۰ هجرى قمرى در اطراف مدینه از دنیا رفته است و جسد وى را بنجف نقل نموده و در همانجا به خاک سپرده اند.
بقول صاحب روضات الجنات وى بر شرح اربعین برادرش شیخ بهائى حواشى چندى نوشته است
همسر بهائى
همسر بهائى زنى فقیه و محدث و یگانه دختر زین الدین على معروف بمنشار عاملى بود.
صاحب مستدرک الوسائل مىگوید که زنان نزد وى درس مىخواندند و پدرش زین الدین على منشار از دانشمندان معاصر شاه طهماسب بود و کتابهاى بسیار داشت که از هند آورده بود و گویند نزدیک چهار هزار مجلد بود، و بیشتر از زندگى خود را در هند گذراند، و چون مرد، دخترش که زن بهائى بود وارث او شد، زیرا که جز یک دختر نداشت.»
شیخ الاسلامى
زین الدین على نزد شاه طهماسب منزلت فراوان داشت، و بهمین جهت مقام شیخ الاسلامى اصفهان بوى واگذار گردید و پس از وى این مقام بشیخ بهائى تفویض گردید.و نیز مسبب مسافرت عز الدین حسین پدر شیخ بهائى به ایران و پیشرفت کار وى در ایران همین زین الدین على بوده است.
محل و تاریخ تولد و وفات
باتفاق نظر کلیهى صاحبان تواریخ معتبر، ولادت شیخ در شهر بعلبک اتفاق افتاده است.بعلبک شهرى آباد و معروف بوده است و یونانیان آن شهر تاریخى را هلیوپولیسsilopoileH مىنامیدند:
این شهر «در زمانهاى گذشته مرکز تمدن یونانى و سپس مرکز تمدن رومى بوده است و از بناهاى رومى قصر بسیار معروفى در آن بوده که هنوز خرابههاى آن در همهى جهان مشهورست و در منتهاى زیبائى و عظمت بوده است،این شهر را در سال ۸۰۳ هجرى قمرى تیمور گورکان گرفت و آن را ویران ساخت و از آن پس دیگر روى آبادانى ندید و خرابهى آن اینک در ۸۰- کیلومترى دمشق باقى است و آن محل در این زمان جزو قلمرو جمهورى لبنان بشمار مىرود:» (احوال شیخ بهائى از استاد سعید نفیسى)
و اکنون در آن محل آبادى کوچکى باقى است که در حدود چندین هزار سکنه دارد و در سر راه دمشق بحلب قرار دارد:گویا عز الدین حسین پدر شیخ هنگامى که در جبل عامل اقامت داشته، در سفر شام ببعلبک رفته و بهاء الدین محمد یعنى پسر دوم وى در آن سفر متولد گردیده است:و کسانى نیز مانند ابو المعالى طالوى محل ولادت شیخ را شهر قزوین نوشتهاند و این نظر کاملا نادر است زیرا بهطورىکه مىدانیم وى قبل از مسافرت پدرش به ایران متولد شده و هنگامى که به ایران آمده است گویا سیزده سال داشته است،
تاریخ تولد
در مورد تاریخ ولادت شیخ بهائى اقوال مختلف موجود است:
صاحب سلافه العصر که از قدیمترین مآخذ موجود در مورد ولادت شیخ است مىگوید که وى نزدیک غروب چهار شنبه، سه روز مانده از ذىحجهى سال ۹۵۳ هجرى قمرى متولد گردید:
صاحب خلاصه الاثر تاریخ تولد وى را نزدیک غروب چهار شنبه سه روز مانده از ذىحجه سال ۹۵۳ هجرى قمرى نوشته است:
صاحب فردوس التواریخ ولادت ایشان را نزدیک غروب پنجشنبه سیزده روز مانده از محرم سال ۹۵۳ هجرى قمرى ذکر کرده است:
صاحب المطلع الشمس مىگوید:
سید على خان در سلافه العصر تعیین کرده غروب روز چهار شنبه ۲۷ ذىحجهى- سال ۹۵۳ هجرى قمرى در بعلبک، و بنص ابو المعالى طالوى در قزوین روى داده است: (چنانکه گفته شد این قول که شیخ در قزوین متولد شده است بسیار نادرست است)
صاحب منتخب التواریخ ولادت شیخ را روز پنجشنبه ۱۷ محرم سال ۹۵۳ هجرى قمرى ذکر کرده است:بطور کلى آنچه از این اقوال بر مىآید، ولادت شیخ در سال ۹۵۳ هجرى قمرى اتفاق افتاده است و در مورد روز و ماه تولد نظر صاحب سلافه العصر از گفتههاى دیگران معتبرتر است زیرا وى داناترین فرد باحوال شیخ و نزدیکترین کس بزمان اوست:در این صورت ولادت شیخ نزدیک غروب روز چهارشنبه بیست و هفتم ذىحجهى سال ۹۵۳ هجرى قمرى در شهر بعلبک روى داده است.
تاریخ وفات
در مورد تاریخ وفات شیخ بهائى نیز اقوال گوناگون موجود است:صاحب تاریخ عالم آراى عباسى که از مآخذ مورد اعتماد است، مىگوید که در چهارم شوال سال ۱۰۳۰ هجرى قمرى بیمار شد و هفت روز رنجور بود، تا اینکه شب ۱۱ شوال درگذشت، و چون وى رحلت کرد شاه عباس در ییلاق بود و اعیان شهر جنازهى او را برداشتند و ازدحام مردم به اندازهیى بود که در میدان نقش جهان جا نبود که جنازهى او را حرکت دهند، و در مسجد جامع عتیق به آب چاه غسل دادند و علماء بر او نماز گذاردند و در بقعهى منسوب بامام زین العابدین که مدفن دو امامزاده است گذاشتند و از آنجا بمشهد بردند و به وصیت خود او در پائین پا، در جائى که هنگام توقف در مشهد آنجا درس مىگفت به خاکش سپردند:
اعتماد الدوله میرزا ابو طالب در تاریخ رحلت وى گفته است:
رفت چون شیخ از این دار فناى
گشت ایوان جنانش مأواى
دوستى جست ز من تاریخش
گفتمش شیخ بهاء الدین واى (از این جمله بدون همزهى بهاء، عدد ۱۰۳۰ بدست مىآید.)
صاحب روضات الجنات مىگوید که چون بمرد پنجاه هزار کس بر جنازهى او نماز گذاردند و در تاریخ فوت او گفتهاند: بىسر و پا گشت شرع و افسر فضل اوفتاد. مقصود از بىسر و پا گشت شرع اینست که شین و عین از آغاز و انجام شرع مىافتد و راء مىماند که ۲۰۰ باشد، و افسر فضل اوفتاد یعنى فاء از آغاز آن ساقط مىشود و ضاد که ۸۰۰ و لام که ۳۰ باشد مىماند و روىهمرفته ۱۰۳۰ مىشود.
صاحب کتاب تنبیهات مىگوید که سنهى یکهزار و سى هجریه مریخ در عقرب راجع شد، بعد از تفکر و تدبر بسیار از ضعف و تباهى حال مشترى در آن وقت بخاطر رسید که شخصى از علماء فوت شود و از آن وهنى بمذهب راه یابد، و چون افضل و اکمل واقعه آن زمان شیخ بهاء الدین العاملى رحمه اللّه بود، ظن فقیر غالب آمد که جناب شیخ الاسلامى رخت حیات از دار فانى بدار باقى خواهد کشید، لا جرم در قصبهى اشرف که از مضافات ولایت مازندرانست این قضیه را بعرض پادشاه ظل اللّه رسانیده و گفتم که در این باب دغدغه بخاطر اشرف نرسد که طالع این دولت قویست و نوعى دیگر نمىتواند شد.
از قضا بعد از چهار پنج ماه، حضرت شیخ مریض شده و در عرض یک هفته به رحمت ایزدى پیوست.
صاحب مطلع الشمس مىگوید که در چهارم شوال سال ۱۰۳۰ هجرى قمرى مریض گشت و در سهشنبه دوازدهم رحلت نمود و جسد شریفش نقل بمشهد شد.
صاحب امل الامل در مورد تاریخ وفات شیخ گوید که از مشایخ خود شنیدم که در سال ۱۰۳۰ هجرى قمرى درگذشت.
صاحب قصص العلماء تاریخ درگذشت وى را دوازدهم شوال سال ۱۰۳۱ هجرى قمرى ذکر کرده است.
صاحب سلافه العصر تاریخ وفات شیخ را دوازده روز مانده از شوال سال ۱۰۳۱ هجرى قمرى نوشته است و در کتاب دیگر خویش موسوم بحدائق الندیه فى شرح الفوائد الصمدیه، در دوازدهم شوال سال ۱۰۳۰ هجرى قمرى ذکر کرده است و ممکن است در چاپ کتاب اول تحریفى شده باشد.
بطور کلى آنچه از این اقوال برمى آید، وفات شیخ در دوازدهم شوال سال ۱۰۳۰ یا ۱۰۳۱ هجرى قمرى اتفاق افتاده است، و چون صاحب تاریخ عالمآراى عباسى که نظرش معتبرتر از دیگران است، و همچنین صاحب کتاب تنبیهات که تألیف خود را چند ماه بعد از آن واقعه نوشته است سال ۱۰۳۰ را ذکر کردهاند، گفتهى کسانى که وفات شیخ را در این سال نوشتهاند صحیحتر بنظر مىرسد.
در این صورت وفات شیخ در دوازدهم ماه شوال سال ۱۰۳۰ هجرى قمرى در شهر اصفهان روى داده است.
دوران جوانى و تحصیلات و استادان
به طورىکه قبلا ذکر شد، شیخ بهائى در ۹۶۶ هجرى قمرى باتفاق پدر خود از جبل عامل به ایران آمد و در پایتخت ایران یعنى شهر قزوین که مرکز تجمع دانشمندان شیعه بود مدتها زیست نمود.بنابراین وى دوران کودکى را در جبل عامل و دوران جوانى را در شهر قزوین گذرانیده است، و ظاهرا هنگام سفر پدرش بهرات همراه وى نبوده است، زیرا وى در آن زمان جوان بوده و در قزوین بکسب علوم اشتغال داشته و پدرش نمىبایست او را بهرات برده باشد.
لیکن چنانکه قبلا گفتیم در سفر حج با پدر همراه بوده است و پس از مرگ پدر، در سن سى و یک سالگى با مادرش به ایران بازگشته است، و پس از بازگشت به ایران گویا دوباره بقزوین رفته باشد زیرا این شهر تا سال ۱۰۰۶ هجرى قمرى پایتخت صفویه و مرکز تجمع علماء شیعه بوده است.
بهائى بعدها به مسافرتهاى دیگرى نیز پرداخته است و گویا چندى هم در مشهد به تحصیلات خود ادامه داده است و نیز مدتى در هرات بجاى پدر مقام شیخ الاسلامى داشته، و آنچه مسلم است هنگامى که پدر او در هرات بوده وى در قزوین اقامت داشته و بقول استاد نفیسى احتمال مىرود که لااقل از سال ۹۶۹ هجرى قمرى یعنى از سن شانزده سالگى تا سال ۹۷۹ هجرى قمرى در سن بیست و شش سالگى، مدت ده سال پیاپى در قزوین براى دانش اندوختن مانده باشد.
در این صورت تحصیلات اولیهى شیخ در شهر قزوین که در آنوقت یکى از مراکز مهم مذهب تشیع و محل درس و بحث و دانشآموزى بوده انجام گرفته است و وى از کودکى با شوق و کوشش بسیار در پى دانشآموزى و کسب کمال بوده است بهطورىکه در اوان کودکى از کتب معتبر زمان خود نسخهبردارى مىکرده است بنا بر قول کلیهى کسانى که در احوال شیخ سخن گفتهاند، وى ابتدا نزد پدر خود تحصیل علم کرده و سپس از محضر استادان دیگر کسب دانش نموده است.
بقول صاحب تاریخ عالمآراى عباسى وى تفسیر و حدیث و عربیت و امثال اینها را از پدر، و حکمت و کلام و بعضى علوم منقول را از مولانا عبد اللّه مدرس یزدى ( صاحب قصص العلماء و نیز صاحب خلاصه الاثر، مولانا عبد اللّه یزدى را از استادان وى شمردهاند.) صاحب حاشیهى ملا عبد اللّه، و ریاضى را از ملا على مذهب و ملا افضل قاضى مدرس و ملا محمد باقر بن زین العابدین یزدى صاحب کتاب مطالع الانوار و عدهیى دیگر از اهل فن، و طب را از حکیم عماد الدین محمود آموخته و در اندک زمانى در منقول و معقول پیش رفته و بتصنیف کتب پرداخته است.
و بقول صاحب روضات الجنات، صحیح بخارى را نزد محمد بن ابى اللطیف مقدسى خوانده است، و گویا شیخ در اواسط عمر هنگامى که ببیت المقدس سفر کرده، در آنجا دانشمند مزبور را ملاقات نموده و صحیح بخارى را نزد وى آموخته است.
سیر و سیاحت
بهائى گذشته از سفرهائى که زمان حیات پدر خود باتفاق وى کرده، یعنى سفر از بعلبک بجبل عامل در زمان شیرخوارگى و سفر به ایران در هنگام کودکى و سفر بخراسان (صاحب قصص العلماء مىگوید: در جوانى با پدر بخراسان رفت) و سفر حج در زمان جوانى، پس از مرگ پدر نیز سفرهائى کرد که عمدهى آنها عبارتند از سفر حج که براى دومین بار انجام داد و سفر عراق و شام و مصر و دمشق و حلب و آسیاى صغیر و بیت المقدس و نیز پس از انتصاب بمقام شیخ الاسلامى اصفهان مسافرتهائى نیز باتفاق شاه عباس نمود که مشهورترین آنها سفرى است که پیاده از اصفهان بمشهد رفت.
صاحب تاریخ عالمآراى عباسى مىگوید که وى پس از فوت سید على منشار، منصب شیخ الاسلامى و وکالت حلالیات و تصدى امور شرعى اصفهان یافت، مدتى بود تا شوق کعبه و بازگشت درویشى غلبه کرد و با درویشان سفر کرد و مدتى در عراق عرب و شام و مصر و بیت المقدس مىگشت و در سفر به خدمت دانشمندان و صوفیه رسید.
و سپس مىگوید:اکنون در عالم ظاهر و باطن سرآمد روزگارست و همیشه از ملتزمین رکاب شاه عباس بشمار مىرود و در سفر و حضر با اوست و در شعر مخصوصا مثنوى به روش ملاى روم زبردستست …»
این مطالب را صاحب تاریخ عالم آراء در سال ۱۰۲۵ هجرى قمرى نوشته است و نشان مىدهد که در این سال شیخ در اصفهان بوده است و تقریبا مسافرتهاى وى خاتمه یافته است و ممکن است فقط گاهگاهى به مسافرتهاى کوچکى همراه شاه عباس مىرفته است.
و گویا در اواخر عمر سفرى بحجاز کرده زیرا شاگرد وى سید عز الدین حسین بن سید حیدر کرکى عاملى نوشته است که در بازگشت از سفر حج رحلت کرد.
صاحب روضات الجنات از قول سید عز الدین حسین کرکى دربارهى برخى از مسافرتهاى شیخ چنین نوشته است که او فاضلترین مردم روزگار بود، بلکه در پارهاى از دانشها یگانه بود و بتصوف میل بسیار داشت، نزدیک چهل سال در خدمت او بودم و در سفر و حضر با او مىزیستم و با او به زیارت ائمهى عراق رفتیم و در بغداد و کاظمین و نجف و کربلا و عسکریین احادیث بسیار برو خواندم و در این سفر همه کتابهاى فقه و حدیث و تفسیر و جز آن را بمن اجازت داد، و در سفر زیارت مشهد رضا علیه السّلام با او بودم و این سفرى بود که با شاه عباس پیاده بمشهد رفت و تفسیر فاتحه را از تفسیر موسوم بعروه الوثقى تألیف او خواندم و دو شرح او را بر دعا و صباح و دعاى هلال از صحیفهى سجادیه خواندم، پس بهرات رفتیم که پدرش و وى در آنجا شیخ الاسلام بودهاند و سپس بمشهد بازگشتیم و از آنجا به اصفهان رفتیم ( گویا در ماه محرم سال ۱۰۰۸ هجرى قمرى بوده است زیرا در صدر یکى از غزلهاى فارسى خود در کشکول نوشته است: «در ماه محرم سال ۱۰۰۸ در اثناى بازگشت از سفر مشهد رضوى».).
صاحب الاعلام مىگوید که شیخ بمصر و بیت المقدس و دمشق و حلب سفر کرد.
صاحب معجم المطبوعات العربیه المعربه از قول صاحب الفتح الوهبى مىگوید که شیخ بمصر رفت و در آنجا با استاد محمد بن ابى الحسن بکرى ملاقات نمود و وى او را گرامى مىداشت و از آنجا بقدس رفت و از آنجا بحلب مسافرت کرد و سپس باصفهان بازگشت:صاحب خلاصه الاثر مىگوید: هنگامى که در مصر بود با استاد محمد بن ابى الحسن بکرى ملاقات کرد و وى او را بزرگ مىداشت و در میان آن دو مشاعره مىرفت، و سپس بقدس رفت، و رضى بن ابى اللطیف مقدسى حکایت کرد که وى از مصر مىآمد و جامهى جهانگردان در بر داشت و خویشتن را پنهان مىکرد و فروتنى مىنمود، از او خواستم که چیزى از وى آموزم، گفت بشرط آنکه نهفته بماند و هندسه و هیئت را برو خواندم و سپس بشام و از آنجا به ایران رفت و چون بدمشق رسید در محله خراب در سراى یکى از بازرگانان بزرگ فرود آمد و حافظ حسین کربلائى قزوینى یا تبریزى ساکن دمشق مؤلف روضات در مزارات تبریز نزد او رفت و شعر خود را بر وى خواند و میل دیدار حسین بورینى داشت و آن بازرگان وى را به خانهى خود خواند و با هم ملاقات کردند و عدهى زیادى از دانشمندان شهر را در آن مهمانى دعوت کرد و بهائى در آن مجلس جامهى جهانگردان پوشیده بود و بر بالاى مجلس نشسته و همه او را گرامى مىداشتند و به او احترام مىگذاشتند و بورینى را از او شگفت آمد و وى را نمىشناخت، و چون پى به دانش او برد بزرگش داشت و بهائى از او خواست که آمدنش را پنهان دارد و از آنجا بحلب رفت و شیخ ابو الوفا عرضى گوید که در زمان سلطان مراد بن سلیم پنهانى به حلب آمد و به قیافهى درویشان بود و در محضر پدرم شیخ عمر حاضر مىشد و پدرم دانست که رافضى و شیعى است پس از یک تن از بازرگانان ایرانى خواهش کرد که مهمانى کند و پدرم را با او آشنا نماید و در آن مجلس گفت که من پیرو سنتم و صحابه را دوست مىدارم لیکن چکنم که پادشاه ما شیعه است و سنیان را مىکشد!، و وى پارهاى از تفسیرى بنام شاه عباس مىنوشت و چون بدیار اهل سنت رسید مقدمهى آن را بنام سلطان مراد کرد و چون مردم جبل عامل از آمدن او آگاه گردیدند گروه گروه نزد او رفتند و ترسید که کارش آشکار شود از حلب رفت.
صاحب سلافه العصر گوید که سى سال سیاحت کرد و به دیدار دانشمندان بسیار رسید و سپس به ایران بازگشت و بتألیف کتب پرداخت و آوازهاش در جهان پیچید و علماء از هر دیار نزد وى مىآمدند و در سفر و حضر با شاه عباس بود.
و خود بهائى در کشکول در مورد سفرهاى خود بشرح زیر اشاراتى کرده است:در قحطى سال ۹۸۸ هجرى قمرى در شهر تبریز و دیگر بار در ماه صفر سال ۹۹۳ هجرى قمرى در تبریز بوده است، و در ماه ذیقعدهى سال ۱۰۰۷ هجرى قمرى در شهر مشهد و در ماه محرم سال ۱۰۰۸ هجرى قمرى در حال بازگشت از سفر مشهد بوده است، و چندى در کاشان و نیز مدتى در هرات گذرانیده و در اشعار خود از گازرگاه هرات توصیف کرده است.
افکار و عقاید و میزان دانش
در باب افکار و عقاید شیخ فراوان سخن گفتهاند، بعضى وى را پیرو اهل سنت شمردهاند، و بسیارى یک شیعى با ایمانش گفتهاند و عدهیى نیز عقیده دارند که شیخ دانشمندى صوفىمنش بوده و میل به سیاحت و زندگانى درویشى داشته است.
صاحب منتخب التواریخ مىگوید:مدتى در شام بود و اظهار مىداشتند مذهب شافعیه دارد.
صاحب خلاصه الاثر گوید:شیخ ابو الوفا عرضى مىگوید که در زمان سلطنت سلطان مراد بن سلیم، شیخ بهائى پنهانى بحلب آمد و به قیافه درویشان بود و در محضر پدرم شیخ عمر حاضر مىشد و پدرم دانست که وى رافضى و شیعى است، پس بهائى از یک بازرگان ایرانى خواهش کرد که مجلسى بر پا سازد و پدرم را با او آشنا نماید، و در آن مجلس گفت که من پیرو سنتم و صحابه را دوست دارم لیکن چکنم که پادشاه ما شیعه است و سنیان را بقتل مىرساند و وى پارهاى از تفسیرى به نام عباس مىنوشت و چون بدیار اهل سنت رسید مقدمهى آن را بنام سلطان مراد کرد.
صاحب روضات الجنات مىگوید:برخى گفتهاند که وى از اهل سنت و جماعت بوده و تقیه مىکرده است و نیز گویند کتاب جامع عباسى را از آن نوشت که از تهمت صوفى بودن رهائى جوید و در جاى دیگر از قول سید عز الدین حسین بن سید حیدر کرکى عاملى که از شاگردان شیخ بوده است گوید:او فاضلترین مردم روزگار بود، بلکه در پارهاى از دانشها یگانه بود و بتصوف میل بسیار داشت.
صاحب مطلع الشمس مىگوید:علامه محبى مصنف خلاصه الاثر او را از اهل سنت شمرده و گوید چون بدمشق رسید کتابى را که در تفسیر بنام شاه عباس نوشته بود بنام سلطان مراد خان عثمانى کرد.
و در جاى دیگر گوید:مایل بفقر و سیاحت بود و نیت حج کرد و سى سال در مصر و حجاز و عراق و شام سیاحت نمود.
ولى آنچه که مسلم است و از آثار وى بر مى آید، شیخ پیرو اهل سنت نبوده است، زیرا گذشته از اینکه او و پدران او از دیارى بودهاند که مردم آن دیار از دیرباز پیرو حقیقى مذهب تشیع بودهاند، وى را یکى از پایهگذاران و سازندگان بناى مذهب تشیع در عصر صفویه مىتوان دانست، و نیز مناظرات وى با رهبران اهل سنت و پاسخهاى عالمانهى او به آنان در بیشتر تراجم وى ثبت شده است و اندکى نیز در کتاب الخزائن ذکر گردیده است.
و اما در باب تمایل وى به طریقت تصوف شکى نیست زیرا وى در تصوف و عرفان زنده کنندهى روش گذشتگان بوده است و نخستین کسى است که در عصر صفویه شریعت و طریقت را با یکدیگر جمع کرده (چنانکه در کتاب موش و گربه اصولى از طریقت را که با شریعت سازگار نیست مورد انتقاد قرار داده است) و خویشتن را به مزایاى مختلف طریقت آراسته و از مادیات جهان روى در کشیده و به خدمت مردم پرداخته است ( صاحب سلافه العصر گوید که شیخ بسیار بخشنده بود و سراى عالى داشت و زنان و یتیمان بدانجا پناه مىبردند و چه بسیار کودکان که در آن سراى شیر خوردند و چه بسیار مردم که از آن پناه جستند، و وى به مردم بخشش فراوان مىنمود، و با آن همه تقرب میل به پادشاه نداشت و بیشتر مایل به تنهائى و سیاحت بود.)و از این نظر معاصران وى که از دانش و بینش بسان او بهره نداشتند این حقایق را درک ننمودند و بوى تهمتها زدند و زمانى او را ساحر و گاهى کافر خواندند!.
استاد سعید نفیسى مىگوید:هیچ تردیدى نیست که وى دانشمندترین مردم روزگار خود بوده و از بسیارى دانش مسائلى بر او کشف و حل شده بود که دیگران همه از آن بىخبر بودند و استطاعت و استعداد و ادراک و فهم آن را نداشتند و البته چون وى به زبونى و بىاستعدادى هم عصران خود پى برده بود در صدد آشکار کردن آن مطالب بر نمىآمد و بدین جهت کسى آنچنانکه باید پى بمقام او نبرده بود و سخن وى یا رفتار و گفتار او را تاویل نمىتوانست کرد و اینست که اینهمه نسبتهاى ضد و نقیض به او داده اند.
در این میان چیزى که مسلم است اینست که قطعا مشرب تصوف داشته و طبعا بعرفان و سلوک متمایل بوده است.کدام دانشمند بزرگ روشنفکر با ذوق ایرانى بوده است که همین صفت را نداشته باشد؟، تصوف ایران سرحد دانش و بینش انسانى و بالاترین پایه فکریست که کسى بتواند بهآن برسد. تصوف دو چیز مىخواهد، یکى استعداد ذاتى و ذوق فطرى که کسى بتواند بدان آراستگى و پیراستگى روحانى و مادى برسد، دیگر کمال دانش و طى کردن مراحلى از علم که براى رسیدن بدان درجه از وارستگى روحانى لازم است، و البته رسیدن بدین مقام همه کس را ممکن نیست ولى قطعا بهائى را ممکن شده است و بهترین دلیل آن، افکار عارفانه و صوفیانهى روشنیست که در آثار وى و مخصوصا در شعر فارسى او را در کمال وضوح هویدا است و جاى آن دارد که بهائى را بزرگترین عارف قرن نهم و اوایل قرن دهم ایران بشماریم و در آن بحبوحهى هجوم تعلیمات فقیهان قشرى ظاهربین خشکپسند و در آن گیرودار مشکلتراشى متشرعین پدید آمدن کسى چون بهائى از شگفتىهاى روزگار است و ریاست کردن وى برایشان شگفتترست و بهمین جهتست که معاصرین وى مطلقا پى بمقام روحانى او نبرده و سخنان او را نفهمیده و بدینگونه به او تهمتهاى گوناگون زدهاند.
بزرگترین کارى که بهائى در جهان کرده آنست که همواره در تألیف میان طریقت و شریعت کوشیده است و در همهى آثار وى این کوشش جانکاه که در جمع میان عرفان و فقه بکار برده آشکارست.
در ضمن آنکه از علوم طبیعى و ریاضى کاملا بهرهمند بوده است و در حکمت و فلسفه نیز دستى داشته، چون طبع وى فطره مایل بتصوف بوده و لازمهى مقام ظاهرى او فرو رفتن در غوامض فقه بوده است همواره در دو رشتهى بسیار مهم کار مىکرده است، نخست در ریاضیات که در این فن آثار بسیار جالب توجه از خویش گذاشته، و سپس در حدیث و فقه و تفسیر که مشغله شبانروزى او و لازمهى مقام شیخ الاسلامى او بوده است و همه جا در کتابهاى حدیث و فقه و حتى در کتابهاى دعا که تألیف کرده است آن روح تصوف و عرفان را با خویش آورده و با نهایت زبردستى و با کمال دلنشینى دشوارپسندىهاى فقیهان پیش از خود را از سرچشمهى عرفان آب داده و در لفافهى زراندود تصوف پیچیده است.
بهمین جهت جنبهى حکمت و فلسفهى او بسیار ضعیفترست و چنان مىنماید که مطلقا پیرامون علم کلام هم نگشته است.
شمارهى مردان بزرگى که در عالم اسلام از این گونه تألیفات در میان گفتارهاى متضاد کرده و این سرحد اندیشه را بدان سرحد دیگر رسانده و نزدیک کردهاند بسیار کم است.
حجه الاسلام غزالى نخستین آنهاست که همواره کوشیده است دین را جامهى سلوک و عرفان بپوشاند و براه طریقت اندر آورد.
شهاب الدین مقتول (شیخ اشراق) پیوسته در آن راه گام زده است که حکمت یونان و حتى تعلیمات مانوى را با دین الفت دهد.
پس از او افضل الدین کاشانى همهى کوشش خود را درین بکار برده که در میان حکمت و تصوف مؤانستى فراهم سازد.
پس از بهائى صدر الدین شیرازى نیز در الفت میان فلسفه و دین کوششهاى بسیار کرده و بهمین جهت است که در میان بزرگان اسلام، غزالى و شیخ اشراق و بابا افضل و ملا صدرا مقام خاص و جایگاه دیگرى دارند که دست دیگران بدان نمىرسد و بهر حقى که بخواهیم جاى دارد که شیخ بهائى را نیز در شمار ایشان در آوریم. (احوال شیخ بهائى تألیف استاد سعید نفیسى)
در این صورت مسلم است که شیخ بهائى یک شیعى با ایمان و دانشمندى صوفىمنش و وارسته و مردى بخشنده و مهربان و مردم دوست بوده است.و با اینکه در عصر خود وزیر سلطان و از ارکان دولت و شیخ الاسلام رسمى کشور بود، جمیع طبقات ملت از متصدیان محراب و منبر تا رندان قلندر از وجود وى مستقیما مستفیض مىگردیدند.
میزان دانش شیخ بهایى.
شیخ در زمان خود، چه در دانش و چه در اخلاق از مردان بزرگ جهان بشمار مىرفت.وى در علوم ریاضى و نجوم و هیئت استاد مسلم زمان خود بود و پس از یکصد سال که این علم در ایران رواجى نداشت، براى نخستین بار در اواخر قرن دهم و ابتداى قرن یازدهم هجرى قمرى این علوم را در هرات آموخته بار دیگر در ایران رواج داد، از این نظر در حساب و جبر و مقابله و هندسه و هیئت و نجوم و اسطرلاب یگانهى زمان خود بود و در این رشته کتب بسیارى تألیف کرده است.در علوم دینى از قبیل تفسیر و فقه و حدیث نیز استاد بود و در این علوم کتب گرانبهائى تألیف کرده است.
و نیز در شعر و ادب و نظم و نثر و فارسى و عربى و همچنین تاریخ و و صرف و نحو منتهاى زبردستى و استادى را داشته است و اشعار شیواى وى چه به فارسى و چه بتازى عمق و روح خاصى را داراست و در بلندترین پایهى خوبى شعر آن زمانست.
وى در حکمت و فلسفه و همچنین در علوم غریبه مانند رمل و جفر و طلسمات و غیره دست داشته است و در این علوم کتبى تألیف نموده است.
این مرد بزرک با داشتن آن همه مشاغل، از کارهاى مملکتى گرفته تا تعلیم و تعلم و مباحثه و سفرهاى بسیار، نزدیک به یکصد جلد کتاب و رساله در علوم زمان خود تألیف نموده است که بعضى از آنها شهرت بسیار دارد و از زمان وى تا کنون مورد استفادهى طالبان علم بوده است.
شاگردان
براى پى بردن بمقام علمى و میزان دانش شیخ. کافى است بدانیم که متجاوز از چهل تن از دانشمندان و بزرگان قرن یازدهم هجرى قمرى از وى علم آموخته و بهره بردهاند، و ما بعضى از آنان را در اینجا نام مىبریم:
۱- صدر الدین محمد ابراهیم شیرازى معروف به ملا صدرا، فیلسوف معروف قرن یازدهم هجرى قمرى) متوفى سال ۱۰۵۰ هجرى قمرى).
2- ملا محمد محسن بن مرتضى بن محمود فیض کاشانى (متوفى سال ۱۰۹۱ هجرى قمرى).
3- ملا عز الدین علىنقى بن شیخ ابو العلاء محمد هاشم طغائى کمرهاى فراهانى شیرازى اصفهانى مشهور بشیخ علىنقى کمرهاى، شیخ الاسلام اصفهان و قاضى شیراز و شاعر معروف قرن یازدهم) متوفى ۱۰۶۰ هجرى قمرى).
4- ملا محمد باقر بن محمد مؤمن خراسانى سبزوارى معروف بمحقق، شیخ الاسلام اصفهان) متوفى سال ۱۰۹۰ هجرى قمرى)
5- شیخ جواد بن سعد اللّه بن جواد بغدادى کاظمینى مشهور بفاضل جواد،صاحب شرح خلاصه الحساب و زبده فى اصول الفقه.
6- شیخ زین الدین محمد بن حسن بن زین العابدین على بن احمد عاملى شهید ثانى (متوفى سال ۱۰۳۰ هجرى قمرى).
7- ملا ابو الحسن على مشهور به ملا حسینعلى بن ملا عز الدین عبد اللّه بن حسین شوشترى (متوفى سال ۱۰۹۹ هجرى قمرى).
8- شیخ زین الدین على بن سلیمان بن درویش بن حاتم قدمى بحرانى مشهور بامام الحدیث (متوفى سال ۱۰۶۴ هجرى قمرى).
9- ملا محمد تقى بن مقصود على مجلسى (متوفى سال ۱۰۷۰ هجرى قمرى).
10- سید عز الدین ابو عبد اللّه حسین بن حیدر بن قمر حسینى کرکى عاملى مشهور بمجتهد مفتى اصفهان (متوفى ۱۰۸۶ هجرى قمرى).
آثار شیخ
شیخ بهائى در هر یک از علوم زمان خود کتابى جداگانه تألیف نموده است و از این لحاظ استادى خود را در جمیع معارف زمان خویش باثبات رسانیده است و نیز همهى آثار وى مختصر و مفید بوده همچنین حدود فصاحت و شروط بلاغت کاملا در نوشتن آنها مراعات گردیده است.
فهرست کتب مهم وى بر حسب موضوع، بقرار زیر است:
اول- فقه و حدیث
. ۱- اثنى عشریات خمس.
2- اربعین حدیثا، مشهور به اربعین.
3- جامع عباسى.
4- جواب مسائل الشیخ صالح الجزایرى
5- حاشیهى خلاصه الرجال.
6- حاشیهى شرح مختصر الاصول.
7- حاشیهى من لا یحضره الفقیه.
8- حبل المتین فى احکام الدین،
9- رساله فى احکام السجود.
10- رساله فى ذبایح اهل الکتاب.
11- رساله اثنىعشریه.
12- رساله فى الفقه الصلاه.
13- رساله فى المواریث.
14- رساله فى طبقات الرجال.
15- رساله فى القصر و التخییر فى السفر.
16- رساله فى مباحث الکر.
17- رساله فى معرفه القبله.
18- زبده فى اصول الفقه.
19- شرح اثنىعشریه.
20- شرح اربعین حدیثا.
21- شرح رساله فى الصوم، قسمت پنجم از اثنى عشریات خمس.
22- شرح من لا یحضره الفقیه.
23- مختصر الاصول.
24- مشرق الشمسین و اکسیر السعادتین.
25- وجیزه فى الدرایه.
دوم- تفسیر.
۲۶- حاشیهى تفسیر بیضاوى.
27- حل حروف القرآن.
28- حواشى بر تفسیر کشاف.
29- شرح تفسیر بیضاوى.
30- عروه الوثقى.
31- عین الحیاه.
سوم- ریاضیات و هیئت و نجوم و طبیعیات.
۳۲- بحر الحساب.
33- تحفهى حاتمیه.
34- تشریح الافلاک.
35- جبر و مقابله.
36- حاشیهى خلاصه الحساب.
37- حواشى تشریح الافلاک.
38- خلاصه الحساب و الهندسه.
39- رسالهى اعمال اسطرلاب.
40- رسالهى تضاریس الارض.
41- رسالهى حساب.
42- رساله فى تحقیق، جهه القبله.
43- رساله فى ان انوار سائر الکواکب یستفاد من الشمس.
44- رساله فى حل اشکالى عطارد و القمر:
45- رساله فى نسبه اعظم الجبال الى قطر الارض.
46- شرح شرح چغمینى.
47- شرح حق المبین.
48- شرح شرح الرومى على المخلص.
49- صحیفه در اسطرلاب.
50- ملخص الهیئه.
چهارم ادبیات و حکمت.
۵۱- اسرار البلاغه.
52- اشعار فارسى و عربى.
53- پند اهل دانش و هوش بزبان گربه و موش.
54- تهذیب البیان.
55- سوانح سفر الحجاز، معروف به مثنوى نان و حلوا.
56- شیر و شکر.
57- فوائد الصمدیه فى علم العربیه، مشهور به صمدیه.
58- کشکول.
59- لغزهاى عربى.
60- مثنوى نان و پنیر.
61- المخلاه.
62- وسیله الفوز و الامان فى مدح صاحب الزمان.
پنجم- ادعیه
63- حدائق الصالحین.
64- الحدیقه الهلالیه فى شرح دعاء الهلال:
65- شرح دعاء صباح.
66- مفتاح الفلاح فى عمل الیوم و اللیله:
گذشته از شصت و شش کتاب و رسالهیى که در بالا ذکر گردید، شیخ کتب و رسالات و مقالات و مکاتیب دیگرى نیز دارد که اگر آنها را نیز بر کتب فوق الذکر بیفزایم شمارهى تألیفات وى در حدود یکصد جلد مىشود.
کلیات اشعار و آثار فارسى شیخ بهاء الدین محمد عاملى(شیخ بهایى) تهران، چاپ: اول، ۱۳۵۲.