امّ سلمه ، نامش هند، دختر حذیفه بن مغیره مخزومى ، زوجه ابوسلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومى بـود. امّ سلمه و همسرش ، از پیشتازان در اسلام بودند. وقتى ، دستور هجرت به حبشه ، صادر شـد، ایـن زن و شـوهر نیز در بین نخستین گروه مهاجران ، به حبشه هجرت کردند. بعد از رفتن بـه حـبـشـه ، اخـبـارى دالّ بـر خـوش رفـتـارى قـریش با مسلمانان به آنها رسید و آنها به این خـیـال بـه مـکه برگشتند.
امّا در بازگشت به دروغ بودن خبر پى بردند. ابوسلمه و همسرش به ابوطالب پناهنده شدند و پس از تحمّل سختیهاى فراوان به مدینه هجرت کردند. شوهرش ابـوسـلمـه ، در جـنـگـها در رکاب رسول خدا شمشیر مى زد. در جنگ اُحد زخمى شد، ولى با مداوا، زخمهایش التیام یافت .
پـس از مـدتى ، پیامبر او را به فرماندهى قشونى براى سرکوبى (بنى اسد) روانه کرد، واو بـا پـیـروزى بـرگشت . پس از بازگشت ، جراحت او عود کرده ، سرانجام پیک مرگ را اجابت گـفـت . ابـوسـلمـه ، روزى از آخرین روزهاى حیاتش ، براى همسرش ـ امّ سلمه ـ حدیثى از پیامبر به این مضمون روایت کرد:
(اگر به کسى مصیبتى برسد و او بگوید: (اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ) و نیز بگوید: بار خـدایـا! ایـن مـصـیـبـت را بـه حـسـاب تـو مى گذارم ، خدایا! در این مصیبت ، بهتر از آن را برایم جایگزین فرما؛ پروردگار عزّوجلّ نیکوتر از آن را به او عطا خواهد کرد.)
امّ سلمه گوید:
چـون به وفات ابوسلمه ، مصیبت زده شدم گفتم : خداوندا این مصیبت را به حساب خود قرار بده ، و دلم راضـى نـشد که بگویم ، خدایا! بهتر از آن را برایم جانشین کن . و به خودم گفتم چه کسى بهتر از ابوسلمه ، آیا چنین و چنان نبود؟
پس از مُنقضى شدن عدّه ، ابوبکر و عمر، از امّ سلمه خواستگارى کردند، امّ سلمه جواب ردّ داد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله ، حاطب بن ابى بلتعه را به خواستگارى ام سلمه فرستاد. امّ سلمه گفت :
(اى فرستاده رسول خدا خوش آمدى ؛ به عرض پیامبر برسان که من زنى مُسنّ و مادر چند یتیم هستم ، و غیرت زنانگى ام نیز زیاد است . (نمى توانم براى شوهرم جز خود همسرى ببینم) .)
پیامبر (ص) فرمود، به او بگویید: (اینکه گفتى مُسنّ هستم ، من از تو مُسنّ ترم و برزن عیب نیست که به پیرتر از خود، شوهر کند، و اینکه گفتى سرپرست یتیمانم ، مانعى ندارد؛ یتیمان تـوبـه عـهده خدا و رسول اوست ، و اینکه گفتى من غیرتم شدید است ، من دعا مى کنم که خداوند این حالت را از تو بزداید.(۱۵۳))
امّ سـلمه ، پس از حضرت خدیجه (س) برترین زنان پیامبر (ص) است . او سعى فراوان داشت تـا رضـایت پیامبر را تحصیل نماید، و حتى سعى مى کرد که در حّد توان ، غذاهاى لذیذ و مورد علاقه پیامبر را تهیّه نماید، و از حضرت با آن غذا پذیرایى کند.
از آنـجـا کـه حـضـرت مـحـمـد(ص) عـسـل را دوسـت داشـت ، او مـقـدارى عـسـل ، تـهـیـه کـرده بـود، و هـر وقـت کـه حـضـرت بـه منزل او مى رفت ، با عسل ، از آن حضرت ، پذیرایى مى کرد.(۱۵۴)
پـیـامـبـر اکـرم (ص) نـسـبـت بـه خـدیـجـه ـ علاقه خاصّى داشت و تا مدتها پس از مرگش ، به مناسبتهاى مختلف ، او را یاد مى کرد. بعضى از زنان پیامبر، از این علاقه حضرت به خدیجه ، احـسـاس حـسـد و کینه مى کردند، و در مقابلِ پیامبر(ص) حسادت خود را آشکار ساخته ، مى گفتند که چرا شما از یک پیرزن این قدر یاد مى کنید؟در حالى که امّ سلمه ، بر خلاف آنهاـ وقتى به مناسبتى نام خدیجه (س) به میان آمد و حضرت از او بخوبى یاد کردـ مى گفت :
(همه صفاتى که بیان کردید، خدیجه دارا بود و به سوى خداوند خویش شتافت . خداوند، این منزل را براى او مبارک گرداند و ما را در بهشت ، با او محشور کند.(۱۵۵))
وقـتـى آیـه (تـخـیـیـر)(۱۵۶) نـازل شـد و هـمـسـران رسـول خـدا(ص) مـخـیـّر شدند بین باقى ماندن بر همسرى آن حضرت یا طلاق گرفتن ، اولین کسى که پیامبر و زندگى با آن حضرت را انتخاب کرد، امّ سلمه بود. او برخاست و گفت : (من خـدا و رسـولش را انـتـخـاب کـردم ، پـس از او، بـقـیـه زنـان حـضـرت ، ایـن جـمـله را تـکـرار کردند. )(۱۵۷)
در(الاصـابـه) آمـده اسـت کـه : امّ سـلمـه ، زنـى بـا جـمـال ، دلربا و داراى عقل وافر و راءى صائب بود. اشاره او به پیامبر، در روز(صلح حدیبیّه) دلالت بر کمال عقل او دارد.(۱۵۸)
جـریـان اشـاره ایـن بـود کـه در حدیبیّه پس از عقد صلح ، حضرت دستور داد، اصحاب در همانجا سـر خـود را بـتـراشند و شتر قربانى را نحر کنند.لیکن مسلمانان ، از فرمان پیامبر(ص) سر پـیچى کردند.حضرت در حالى که اندوهگین بود، به خیمه بازگشت . امّ سلمه علّت را پرسید، پیامبر جریان را شرح داد. امّ سلمه عرض کرد:
( شما موى خود را کوتاه و قربانى را ذبح کنید، دیگران به شما اقتدا خواهند کرد.)پیامبر، اقدام به تراشیدن سر و ذبح قربانى کرد، و اصحاب نیز در پیروى از آن حضرت ، قربانیها را ذبح و سرها را تراشیدند.(۱۵۹)
امّ سلمه ، به جهاد و فداکارى در راه خدا علاقه زیادى داشت ، و آرزو مى کرد که جهاد، بر زنان نـیز واجب شود، تا در راه خدا جهاد کند. در ذیل آیه ۳۲ سوره نساء آمده است ، که این آیه در مورد امّ سلمه نازل شد.(۱۶۰) زیرا او آرزو داشت که جهاد بر زنان نیز واجب شود تا آنها هم بتوانند به این فضیلت والا و مرتبه عالى نایل گردند.
امّ سلمه ، به رعایت دستورات الهى و احکام دین اسلام ، اهمیّت مى داد. بانویى به نام امّ الحسین گوید: نزد امّ سلمه بودم که عدّه اى زن و مرد فقیر، وارد شدند و با اصرار، طلب کمک کردند. من ـ با مشاهده اختلاط زن و مرد ـ گفتم : یا شما مردان و یا شما زنان خارج شوید. امّ سلمه گفت : اى زن ! مـا بـه ایـن کـار (اخراج آنها) ماءمور نشده ایم . پس هر یک از آنها را با احسانى ولو با دادن یک دانه خرما، از اینجا ردّ کن .(۱۶۱)
امّ سلمه ، به کسب علم و شنیدن احادیث پیامبر، علاقه فراوان داشت ، و به همین علت ، او یکى از راویـان حـدیـث اسـت ، و در کـتـابـهـاى روایـى در حـدود ۳۷۸ حـدیـث از او روایت شده است . خودش نـقـل مـى کـند که زن آرایشگرى سرگرم شانه کردن سرم بود که شنیدم ، پیامبر فرمود: ایّها النـّاس … بـه آرایـشـگـر گـفتم : زود سرم را بپیچ . او گفت : فدایت شوم حضرت فرمود: ایها الناس . درجواب گفتم : مگر مادر زمره مردم نیستیم ؟ پس امّ سلمه زود سرخود را پیچید و در اتاق ایستاد، و کلام رسول خدا را شنیده وحفظ کرد.
(محمد زکى بیضون) گوید:(بـراى عـلاقـه و حـرص امّ سلمه به شنیدن سخنان پیامبر (ص)، همین بس که او به هر کارى کـه اشـتـغال داشت ، به محض شنیدن صداى پیامبر(ص)، کارها را کنار مى گذاشت و با شوق ، براى شنیدن سخن پیامبر (ص) روى مى آورد.(۱۶۲))
(ذهبى) گوید:(امّ سلمه ، از فقهاى زنان صحابه ، به شمار مى رفت .(۱۶۳))
پیامبر گرامى اسلام (ص)، به صداقت و ایمان ام سلمه ، آگاه بود از این رو، او را در مواضع مـتـعـدّد تاءیید کرده است که بدان اشاره خواهیم کرد. این ایمان ، مورد اذعان دیگر همسران پیامبر (ص) نیز بوده است .
عایشه به او گفت :
(اى دخـتـر ابـو امـیـّه ! تـو نـخـسـتـیـن زن هـجـرت کـنـنـده از زنـان رسول خدا (ص) مى باشى . تو بزرگِ مادرانِ مؤ منین (امهات المؤ منین لقب همسران پیامبر) هستى ، و رسـول خـدا (ص) درخـانـه تـو، سـهـمـیـه مـا را تـقـسـیـم مـى کـردو جبرئیل ، بیشتر درخانه تو بر پیامبر (ص) فرود مى آمد.(۱۶۴))
امّ سـلمـه گـویـد: روزى ، در خـانـه نشسته بودم ، پیامبر (ص) در حالى که شاداب و دستش در دسـت عـلى (ع) بـود، وارد شـد و بـه مـن فـرمـود: اتاق را براى ما خالى کن ، من خارج شدم ، در حالى که آن دو، صحبت کنان وارد شدند. چند بار اذن ورود خواستم ، حضرت اجازه نداد، ترسیدم کـه حـضـرت از مـن خـشـمـگـیـن شـده یـا آیـه اى عـلیـه مـن نـازل شـده بـاشد. سرانجام براى بار سوم اذن ورود خواستم وحضرت اجازه داد. وارد شدم ، در حـالى کـه حـضـرت عـلى (ع) در خـدمـت پـیـامـبـر (ص) زانـو زده بـود، و از پـیـامـبـر (ص) سؤ ال مـى کرد و حضرت جواب مى داد. پیامبر به چهره ترسان و غمگین من توجه کرد و فرمود: این چـه حـالتـى است ؟ گفتم : براى این است که شما مرا از خود طرد کردى . حضرت فرمود: من تو را طرد نکردم ، تو نسبت به خدا و رسول او برخیر هستى .(۱۶۵)
در روایـتـى دیـگـر کـه امّ سـلمـه جـریـان کـسـا و اصـحـاب آن را نـقـل مى کند، آمده است : در حالى که آنها ـ حضرت پیامبر و امام على و حسن و حسین و حضرت زهرا عـلیـهـم السلام ـ بودند، آیه شریفه (تطهیر) نازل شد. پیامبر (ص) زیادى کسا را نیز بر روى آنها انداخت و فرمود: خدایا! اینان اهل بیت و خواصّ من هستند، از آنها بدى و پلیدى را دور کن ، و آنـهـا را بـه بـهـتـریـن نـوع ، پاک گردان . پیامبر این جمله را سه بار گفت . من (امّ سلمه) سـرخـود را داخـل آن پـرده کـردم و گفتم : اى رسول خدا، آیا من هم با شما هستم ؟ حضرت دو بار فرمود: تو برخیر و نیکى هستى .(۱۶۶)در روایت دیگرى آمده است ، که حضرت فرمود: بلى ان شاء اللّه .(۱۶۷)
صاحب (تنقیح المقال) مى گوید:(یـکـى از فـضـایـل امّ سـلمـه ایـن اسـت کـه پـیامبر (ص) تربت (سیّد الشّهدا) را به او داد و فرمود: وقتى این خاک ، پر از خون شد، بدان که حسین کشته شده است و امام حسین (ع) نیز هنگام حـرکـت بـه سـوى کـربـلا مقدارى از تربت را به آن بانو داد و فرمود: وقتى پر از خون شد، بدان که من کشته شده ام .(۱۶۸))
از چند چیز عدالت و مورد اطمینان بودن امّ سلمه استفاده مى شود:
۱ـ خـود امّ سـلمـه گـویـد: پـیـامـبر (ص)، امام على (ع) را در خانه من فراخواند و دستور داد: در پـوسـتـى از گـوسـفند، گفته هاى پیامبر را بنویسد. سراسر پوست نوشته شد، سپس پیامبر (ص) پـوسـت را بـه من داد و فرمود: هر کس پس از من آمد و فلان نشانى را داد، پوست را به او تحویل ده . پس از وفات پیامبر (ص)، کسى را فرستادم تا ببیند ابوبکر چه مى کند امّا خبرى نـشـد. بـعـد از او، عمر حاکم شد. باز کسى را فرستادم تا ببیند نشانه هایى که پیامبر (ص) داده بود، ظاهر مى شود یانه ، لیکن خبرى نشد. هنگام خلافت عثمان نیز نشانه اى ظاهر نشد. تا ایـنـکـه نـوبـت بـه امـام على (ع) رسید. در این حال کسى را فرستادم ، حضرت على (ع) پس از داخـل شـدن به مسجد، به فرستاده من فرمود: برو از (ام المؤ منین) براى من اذن ورود بخواه . پس از آن ، امام تشریف آورد و پوست را تحویل گرفت .(۱۶۹)
مـورد اعـتـمـاد بـودن امّ سـلمـه از ایـنـجـا روشـن مـى شـود کـه رسـول خـدا (ص) او را مـطـمـئن و امـین در دین و دنیا محسوب کرد و اگر او داراى این لیاقت و مقام نبود، هرگز پیامبر (ص) چنین نوشته اى را نزد او به امانت نمى گذاشت .
۲ـ کـتـابهایى که حضرت على (ع) نزد امّ سلمه به امانت گذاشت ـ و در آن علوم امامت گرد آورى شـده بـود ـ و پـس از شـهـادت آن حـضـرت ، امـام حـسـن (ع)، آنـهـا را تحویل گرفت ، دلیل دیگرى بر وثاقت و مورد اعتماد بودن اوست .(۱۷۰)
۳ـ احـادیـث فـراوانى دلالت مى کند که امام حسین (ع) هنگام حرکت به سوى عراق ، کتب علم (امیر المؤ منین) و (ذخایر نبوّت) و (خصایص امامت) را نزد امّ سلمه به امانت گذاشت ، که پس از شـهـادت امـام حـسـیـن (ع) امـام زیـن العـابـدیـن (ع) آنـهـا را تحویل گرفت .(۱۷۱)
پـس از وفـات پـیـامبر (ص)، این بانوى بزرگ ، بر (صراط مستقیم) پابرجا بود، و نسبت به اهل بیت وفا دار ماند. پس از وفات حضرت پیامبر، چون خلافت از مسیر اصلى منحرف شد، و فدک غصب گردید، حضرت زهرا (س) براى دادخواهى به مسجد رفت و در آنجا خطبه پر شورى ایـراد فـرمـود و مـسـلمـانـها را به قیام فراخواند. ابوبکر، که از تاءثیر این خطبه ، ترسیده بـود، و احـتـمال ادامه این رویه را مى داد، براى اینکه کسى جراءت اعتراض نداشته باشد، بر مـنـبـر رفـت و با شدت تمام تهدید نمود، و حضرت صدّیقه (س) و شوهر بزرگوارش را آماج جـسـارت قـرار داد. کـسى جراءت اعتراض نداشت ، تنها صدایى که در این جو خفقان ، بلند شد، صداى ام سلمه بود. او به اعتراض گفت :
(آیـا بـه بانویى چون زهرا (س) چنین گفته مى شود؟ واللّه ، او از زنان بهشت است ، و در دامن انبیا تربیت یافت و دستهاى فرشتگان ، او را لمس کرده است . در رویشگاههاى پاک رشد کرده و بـه بـهـتـریـن شـیـوه ، پـرورش یـافـتـه اسـت . آیـا گـمـان مـى کـنـیـد کـه رسـول خـدا (ص) مـیـراث خـود را بـر او حـرام نموده ، و به او نگفته است ؟ در حالى که خداوند فـرمـوده : (وَ اَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَْقْرَبینَ) (خویشاوندان نزدیکت را انذار کن) پس پیامبر (ص) او را آگـاه کـرده ، و اکـنـون او بـراى بـه دست آوردن میراث خویش به پا خاسته است .
او بهترین زنـان ، مـادر دو سـرور جـوانـان بهشت ، همسنگ دختر عمران و همسر شیر پهلوانان و پدرش خاتم پیامبران است . سوگند به خدا! پدرش بر او از آسیب گرما و سرما مواظبت داشت و مهربانى مى ورزیـد؛ و دسـت راسـتـش را بـالش و دسـت چـپـش را پـوشـش او مـى کـرد. آهـسـتـه روید! زیرا که رسـول خـدا (ص) درجـلوى دیـدگـان شـماست ، و شما بر خداوند وارد خواهید شد، واى بر شما! بزودى خواهید دانست .)
خـلیـفـه ، مـصـلحـت را در سـکـوت دیـد، و بـراى تـنـبـیـه امّ سـلمـه ، حـقـوق سـالانـه او را قـطـع کرد.(۱۷۲)
امّ سلمه و عایشه :
وقـتـى عـلى عـلیه السلام به خلافت ظاهرى رسید، عایشه تصمیم به مخالفت با امام گرفت ، براى اینکه امّ سلمه را با خود همراه کند، به حضور او رفت و گفت :
(اى دخـتـر ابـى امـیـّه ! تـو بـزرگِ ام المـؤ مـنـیـن هـسـتـى و رسـول خـدا (ص) درخـانـه تـو غـذا مـى خـورد و مـى آشـامـیـد، و سـهـم مـا را درمـنـزل تـو تـقسیم مى کرد، و وحى در منزل تو نازل مى شد. امّ سلمه گفت : اى دختر ابوبکر! به دیدن من آمده اى درحالى که این کار تو سابقه نداشت .
مقصودت از این حرفها چیست ؟ عایشه گفت : هر آینه عثمان مظلوم کشته شده ، و اکنون ، هزاران مرد شـمـشـیـر بـه دست در بصره آماده اند تا انتقام خون او را بگیرند. اگر مصلحت ببینى ، من و تو بـراى اصـلاح ایـن دو گـروهِ مـُشاجره کننده ، حرکت کنیم .
امّ سلمه گفت : از عثمان خونخواهى مى کنى ، در حالى که بیشتر از همه مردم با او مخالف بودى ؛ یا اینکه خلافت پسر ابى طالب را مـى خـواهـى نـقـض کـنـى ؟ قرآن دامن تو را برچیده ، پس تکبر نورز و بلندى مجو. در خانه ات سـاکـن بـاش و آفـتـابـى مـشـو. پـیـامبر (ص) شاءن تو را در بین این امت مى دانست ، و اگر مى خـواسـت کـه پـیـمـانـى را بـه تو واگذار نماید، این کار را مى کرد و لیکن ، تو را از سیر در شـهـرهـا وسـرزمینها منع کرد.(۱۷۳) اگر ستون اسلام شکسته شود، به واسطه زنان ، سـر وسامان نمى یابد. اگر رسول خدا (ص) تو را در حالى که بر شتر جوانى سوار هستى و از آبشخورى به آبشخور دیگر مى روى ببیند، چه جوابى خواهى گفت .
سپس ، امّ سلمه گفت :
اگر پنج کلام رسول خدا در حق على را برایت یادآورى کنم مانند مار لبت را به دندان مى گزى . آیـا بـه یاددارى که پیامبر (ص) در سفرى از سفرهایش به قید قرعه ، من و تو را همراه خود برد؟ در بین راه پیامبر (ص) با على (ع) سخن مى گفت ، و تو خشمگین شدى و بر سر على (ع) فریاد کشیدى که رسول خدا (ص) یک روز از نه روز را به من اختصاص داده و تو آن حضرت را بـه خود مشغول نموده اى ! رسول خدا (ص) به تو جواب داد: آیا او را دشمن مى دارى ؟ کسى از خانواده من و امت من او را دشمن نمى دارد، مگر اینکه از ایمان بیرون رفته باشد.
عایشه اعتراف کرد. ام سلمه ادامه داد:
آیـا به خاطر دارى که روزى رسول خدا (ص) به من و تو گفت : (اى کاش مى دانستم کدامیک از شـمـا صاحب شتر پشت برآمده است و سگهاى (حَوْاءَب) (۱۷۴) بر او پارس مى کنند؟) مـن عـرض کـردم : اى پـیـامـبـر، بـه خـدا پـنـاه مى برم اینکه من باشم . حضرت فرمود: به خدا سـوگـنـد یکى از شما خواهد بود، و ادامه داد: اى حُمیرا! (لقب عایشه) از خدا بترس که مبادا تو باشى ! عایشه سخن او را تایید کرد و سپس ام سلمه ادامه داد:
آیـا بـه خـاطـر دارى کـه روزى بـراى رسـول خـدا بـذله گـویـى مـى کـردیـم . در آن حال پیامبر (ص) کنار تو نشست و فرمود: اى حمیرا! تو گمان مى کنى من تو را نمى شناسم ؟ امتِ من به واسطه فتنه تو، روز تلخ و خونینى خواهد داشت .
آیـا بـه یـاددارى کـه روزى ما با پیامبر، نشسته بودیم و پدرت با دوستش آمدند و به پیامبر عرض کردند: ما نمى دانیم شما چه مدّت در بین ما خواهید بود؛ کاش کسى را جانشین خود قرار مى دادیـد، تـا پس از شما از او پیروى کنیم ! حضرت فرمود: اگر او را به شما معرفى کنم مانند بنى اسرائیل که از دور عیسى پراکنده شدند، از اطراف او متفرق مى شوید. پس آن دو رفتند. من بـه حـضـرت عـرض کـردم : چـه کـسى را براى آنها پیشوا قرار داده اى ؟ پیامبر (ص) فرمود: کـسـى کـه کفش (مرا) پینه دوزى مى کند. در حالى که جز على (ع) کسى در آنجا این کار را نمى کرد، و وقتى به آن حضرت عرض کردم : جز على (ع) را نمى بینم ، فرمود: هموست .
آیـا بـه یـاددارى روزى کـه مـاـ هـمسرانش ـ را در خانه میمونه گردآورد و فرمود، اى زنان من ! ا زخدا بترسید! مبادا کسى چهره شما را بدون حجاب ،ببیند.
آیـا بـه یـاد دارى ؟ عـایـشـه بـه تـمـام سـخـنـان او اعـتـراف کـرد و مـاءیـوس از خـانـه خـارج شد.(۱۷۵))
وقتى خبر اجتماع قوم به امّ سلمه رسید بحدّى گریه کرد، که رو بندش از اشک خیس شد، سپس لبـاس پـوشـیـد، و پـیش عایشه رفت تا او را موعظه کند و از راه باز دارد. امّ سلمه به عایشه گفت :
(اى عـایـشه ! تو در میان رسول خدا و امت او هستى و حجاب تو بر پایه رعایت حرمت آن حضرت اسـتـوار شده است ، و قرآن کریم دامنت را جمع کرده است ، آن را آشکار مساز و آبروى خود را حفظ کـن … خـانـه خـویـش را دژ خود و گوشه خانه ات را قبر خود قرار ده ، تا زمانى که به دیدار پـیـامـبـر نـایـل شـوى ، کـه اگـر بـر ایـن سـیـره بـمـانـى ، دیـن خدا را بیشتر اطاعت کرده اى .(۱۷۶))
نـصـیـحـت امّ سـلمـه در عایشه اثر نکرد. امّ سلمه ، در پى انجام وظیفه به گروهى از مهاجران و انصار پیام داد:
(عثمان در حضور شما کشته شد، و طلحه و زبیر چنان که دیدید، مردم را علیه او به شورش وا مـى داشتند. چون کار عثمان پایان یافت ، با على (ع) بیعت کردند و حالا به بهانه خونخواهى عـثـمـان ، بـر عـلى (ع) شـورش کـرده انـد! و مـى خـواهـنـد زن خـانـه نـشـیـن رسـول خـدا را بـا خـود بـیـرون بـیـاورنـد، در حـالى کـه رسـول الله (ص) از تـمـام زنـانـش پـیـمان گرفته که درخانه هایشان بمانند! اگر عایشه ، مـدّعـى عـهـدى جـز ایـن اسـت ، آن را ظـاهـر گـردانـد و بـه مـا نشان دهد تا از آن آگاه شویم . اى بـنـدگـان خـدا! از خـدا بـتـرسـیـد! مـن شـمـا را بـه تـقـوا و اعـتـصـام بـه حبل اللّه توصیه مى کنم .(۱۷۷))
امّ سلمه در آخرین لحظات به خاطر اتمام حجت ، براى عایشه پیام فرستاد که :
تو را موعظه کردم ولى پند نگرفتى . نظر تورا در مورد عثمان مى دانستم ، و مى دانم که تو همانى که اگر عثمان از تو یک جرعه آب طلب مى کرد به او نمى دادى ، امّا اکنون ، ادّعا مى کنى که مظلوم کشته شده است ! و مى خواهى بر علیه کسى که از همه قدیم و جدید به امر خلافت شـایـسته تر است ، آشوب به پاکنى . از خدا آن چنان که شایسته است بترس ، و خود را در معرض خشم او قرار مده .
عایشه ، جوابى جسورانه و تهدید آمیز به او داد. امّ سلمه در جواب پیام داد، که :
مـن دیـگـر تـو را نـصـیحت نخواهم کرد و با تو سخن نخواهم گفت . به خدا قسم از نابودى تو (بـه دسـت امـام (ع) مـى تـرسـم و سپس از عذاب آتش . واللّه که خداوند، امید تو را ناامید خواهد کـرد، و فـرزنـد ابـى طالب را بر کسانى که بر او شورش کرده اند، یارى خواهد داد و عاقبت آنچه گفتم ، خواهى دید.(۱۷۸))
پس از آنکه امّ سلمه ، وظیفه خود را در ارشاد و بیم دادن عایشه انجام داد، نامه اى به محضر امام عـلى (ع) نـوشـت و شـورش آنـهـا را بـه اطـلاع رسـانـید، و از اینکه نمى تواند همراه امام (ع) بـاشـد، مـعـذرت خـواهـى نـمـود. سـپس فرزند خود را براى جانبازى در رکاب آن حضرت روانه کرد.(۱۷۹)
ام سلمه در سال ۶۲ هجرى ، در سن ۸۴ سالگى از دنیا رفت و در بقیع دفن شد.(۱۸۰)
۱۴۷ـ با استفاده از الاغانى ، ج ۶، ص ۳۴۴٫
۱۴۸ـ نقش عایشه در تاریخ اسلام ، ج ۱، ص ۶۹ ـ ۷۱٫
۱۴۹ـ احزاب ، آیه ۶٫
۱۵۰ـ ترجمه المیزان ، ج ۱۶، ص ۴۱۴٫
۱۵۱ـ بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۱۹۱٫
۱۵۲ـ زنان پیغمبر اسلام ، عمادزاده ، ص ۳۰۲٫
۱۵۳ـ ام سـلمـه ، عـلى دخـیـل ، تـرجـمـه فـیـروز حـریـرچـى ، ص ۱۶، بـا دخل و تصرف .
۱۵۴ـ ام سلمه ، ص ۱۸، با دخل و تصرف .
۱۵۵ـ فاطمه زهرا از ولادت تا شهادت ، قزوینى ، ترجمه دکتر فریدونى ، ص ۱۶۲، با دخل و تصرف .
۱۵۶ـ سـوره احـزاب ، آیه ۲۸ ـ ۲۹٫(اى پیامبر به همسرانت بگو اگر زندگى دنیا و زینت آن را مـى خـواهـیـد، بـیـائیـد تـا چـیـزى از دنـیـا بـه شـمـا بـدهـم و رهـایـتـان کـنـم و اگر خدا و رسـول او و خـانه آخرت را مى خواهید، بدانید که خدابراى نیکو کاران شما اجر عظیم تهیه دیده اسـت .در شـاءن نـزول آیـه گـفـتـه شـده کـه در یـکى از جنگها غنایم زیادى نصیب مسلمانان شد. هـمـسـران آن جـنـاب کـه در تـنـگـى مـعـیـشـت بـودنـد، انـتـظـار داشـتـنـد کـه رسـول خـدا بـا تـقـسیم غنایم بین ایشان ، اسباب رفاه و آسایش را برایشان آماده سازد و وقتى پـیـامـبـر مـطـابـق انـتـظـار آنـان عـمـل نـکـرد اعـتـراض کـردنـد. آیـه تـخـیـیـر و آیـات بعد از آن نـازل شـد و هـمـسـران پـیـامـبـر را بـیـن تـحـمـل مـحـرومـیـت در خـانـه رسـول خـدا و رسـیـدن به جزاى نیک آخرت یا طلاق گرفتن از آن جناب و بهره مندى از زینتهاى دنیا مخیّر کرد و همسران آن جناب شقّ اول را انتخاب کردند.
۱۵۷ـ بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۱۹۸٫
۱۵۸ـ الاصابه ، ج ۴، ص ۴۵۹٫
۱۵۹ـ امّ سلمه ، ص ۶۲٫
۱۶۰ـ مجمع البیان ، ج ۲، جزء ۵، ص ۸۷، بیروت .
۱۶۱ـ امّ سلمه ، ص ۲۰، با دخل و تصرف .
۱۶۲ـ امّ سلمه ، ص ۲۶٫
۱۶۳ـ امّ سلمه ، ص ۶۲٫
۱۶۴ـ امّ سلمه ، ص ۶۱٫
۱۶۵ـ بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۲۲۱ با دخل و تصرف .
۱۶۶ـ امّ سلمه ، ص ۵۴، با دخل و تصرف .
۱۶۷ـ تنقیح المقال ، ج ۳، مامقانى ، فصل النسا ، ص ۷۲٫
۱۶۸ـ همان مدرک ، ص ۷۲٫
۱۶۹ـ تـنـقـیـح المـقـال ، ج ۳، فـصـل النـسـا ، ص ۷۲، بـا دخل و تصرف .
۱۷۰ـ تنقیح المقال ، ج ۳، ص فصل النسا، ص ۷۲٫
۱۷۱ -همان مدرک .
۱۷۲ـ دلائل الا مـامه ، طبرى ، ص ۳۹ ـ ترجمه زندگانى فاطمه زهرا، قزوینى ، ص ۴۸۸، به نقل از الدر النّظیم ، جمال الدین شامى ،امّ سلمه ، ص ۳۴، با کمى تصرف .
۱۷۳ـ اشـاره بـه آیـه شـریـفـه ۲۸ از سـوره احـزاب اسـت که خطاب به همسران پیامبر مى فرماید: (و در خانه هایتان مستقرّ شوید) و دستورات پیامبردر این مورد.
۱۷۴ـ ناحیه اى است در راه بصره به حجاز که داراى آب بوده است و عایشه و همراهانش هنگام رفـتن به بصره براى راه انداختن جنگ جمل از آنجاعبور کردند و سگهاى آنجا بر عایشه پارس کردند و شتر او را رم دادند و پیامبر قبل از این واقعه از آن خبر داد و عایشه را از آن نهى کرد.
۱۷۵ـ اخـتـصـاص ، شـیـخ مـفـیـد، ص ۱۱۶ ـ ۱۱۹، بـیـروت ـ امّ سـلمـه ، ص ۳۸، بـا دخل و تصرف .
۱۷۶ـ الجمل ، شیخ مفید، ص ۱۲۶، با دخل و تصرف .
۱۷۷ـ الجـمـل ، ص ۱۲۷، بـا دخـل و تـصـرف . در تـفـسـیـر روح المـعـانـى ، ج ۲۲، ص ۶، ذیـل آیـه شـریـفـه (و قـرن فـى بـیـوتـکـن …) (احـزاب ، آیـه ۳۲) آمـده اسـت کـه بـعـد از نـزول آیـه همسران پیامبر (ص) پیش او آمدند و عرض کردند که مردان برتر از زنانند و جهاد هـم از آنـان اسـت ، آیـا بـراى مـا نـیـز عـمـلى هست که به واسطه آن مرتبه مجاهدان را درک کنیم . حـضرت فرمود: هر کدام از شما در خانه بنشیند، اجر مجاهدان را دارد. بعد نویسنده آورده : خروج آنها براى زیارت و مسجد حرام بود، چه رسد به اینکه ، خروج آنها سبب تحقّق فتنه بزرگى چون جمل شود.
۱۷۸ـ الجمل ، ص ۱۲۸، با دخل و تصرف .
۱۷۹ـ امّ سلمه ، ص ۴۴، با دخل و تصرف .
۱۸۰ـ همان مدرک ، ص ۹٫
بزرگ زنان صدر اسلام// احمد حیدری