تاریخچه زادن و زیستن، و دوران دانش اندوزى و استادى، و سالهاى ناکامى و کامروایى، گمنامى و بلند آوازگى،جهانگردى و گوشه نشینى امام محمد غزالى[۱]– از آغاز زندگى تا آخرین روزى که براى خواب ابدى دیده بر هم نهاد و به جمع جاودانگان پیوست- در کتابهاى تذکره نویسان و برخى از آثار قلمى خودش چنان گویا و روشن درج شده که اهل تحقیق براى نگارش جزئیات زندگى علمى و اجتماعى وى کمتر دچار تردید گشتهاند. ولى در نوشتههاى کسانى که گاه و بىگاه تنها به بررسى آراء و عقاید دینى این بزرگمرد پرداختهاند نه تنها هماهنگى دیده نمىشود، بلکه کار اختلاف سلیقه و عقیده به جایى کشیده شده است که گروهى وى را در شمار اولیاى صاحب کشف و کرامت دانسته و برایش کراماتی مبالغه آمیز نقل کردهاند، و برخى براى انکار فضایل واقعى وى تا بدان حد از راه انصاف منحرف شدهاند که ناروا مادى و زندیق و گمراهش شمرده اند.
از کتابهاى فراوانى که ترجمه احوال غزالى در آنها درج شده، دو کتاب طبقات الشافعیه، تألیف ابن سبکى، و مقدمه شرح مفصل احیاء علوم الدین، نوشته مرتضى زبیدى، به نام اتحاف الساده المتقین بشرح اسرار احیاء علوم الدین، بیش از دیگر کتابها مورد استفاده و استناد غزالى شناسان قرار گرفته است. ولى اگر بر اساس آثار بر جاى مانده پارسى و تازى امام محمد غزالى- مانند کتاب فضایل الانام (یا مکاتیب غزالى، گردآورى یکى از منسوبان حجه الإسلام)، و المنقذ من الضلال، و احیاء علوم الدین و دیگر نوشتههایش- زندگینامهاى تحقیقی براى این نابغه خراسانى گلچین شود، و عقاید گروه موافق و مخالف در آن تعدیل گردد، شاید حق واقعى غزالى گزارده شود، و پایه و مایه علمى وى در میان دانشوران اسلامى آن چنان که باید و شاید مشخص گردد. اما این کارى است که به مجال و حوصله بسیار نیاز دارد، و تا فراهم شدن زمینه مساعد باید در انتظار ماند[۲]. بنا بر این اکنون فهرستوار، بیشتر به یارى مآخذى که یاد شد، زندگینامهاى براى وى مىنگارم.
سال میلاد غزالى ۴۵۰ ه- ۱۰۵۸ م
نام کامل او در بیشتر مآخذ أبو حامد محمد بن محمد بن محمد غزالى است. به سال ۴۵۰ هجرى در طابران طوس زندگى پر نشیب و فراز خویش را آغاز کرد و به روزگار کودکى از پدر یتیم گشت. پدرش پارسا مردى صوفى مسلک بود که براى گذران زندگى ریسمان (نخ) فروشى مىکرد، یعنى پشم و پنبه حلاجى شده را با دستمزدى رایج به زنان چرخ ریس مىسپرد تا تبدیل به نخ یا ریسمان شود، آن گاه رشتههاى آماده شده را در دکان خویش، در شهر طوس، مىفروخت. به هنگام بدرود با زندگى، دو فرزند خود، محمد و احمد، را به پارسا مردى از هم مسلکان خود سپرد و اندوخته ناچیز خویش را تسلیم وى کرد و گفت: چون خود از نداشتن هنر خط نویسى اندوه بسیار خوردهام، آرزو دارم از آن چه من محروم ماندهام فرزندانم بهرهور گردند.
وصى درستکار به تعلیم و تربیت آن دو کودک پرداخت، تا میراث اندک پدرشان تمام شد و از اداره زندگى آنان فرو ماند، آن گاه با اخلاص به آنان پیشنهاد کرد تا براى گذران زندگى و ادامه تحصیل در زمره طلاب جیره بگیر مدرسهاى از مدارس دینى آن روزگار درآیند، و آن دو این پیشنهاد را پذیرفتند.
راه یافتن به مدرسه ۴۶۳ ه- ۱۰۷۰ م
«بدان که این داعى پنجاه و سه سال عمر بگذاشت، چهل سال در دریاى علوم دین غواصى کرد تا به جایى رسید که سخن وى از اندازه فهم بیشتر اهل روزگار درگذشت.»[۳] اگر این گفته غزالى را که «چهل سال در دریاى علوم دین غواصى کردم» بپذیریم، راه یافتن او به مدرسه دینى و پیوستنش به جرگه عالمان دین در حدود روزگار سیزده سالگى مسلم مىشود. خودش از این راز پرده برگرفته و با روایت جملهاى از دیگرى چنین حکایت مىکند: براى غیر خداى دانش اندوختیم، اما دانش جز در خدمت خداى بودن را نپذیرفت.
نخستین سفر دانش اندوزى ۴۶۸ ه- ۱۰۷۵ م
غزالى به هنگام نوجوانى چندى در شهر طوس نزد احمد بن محمد راذکانی علم فقه آموخت، آن گاه رهسپار جرجان (حدود گنبد قابوس امروز) شد تا از محضر امام أبو نصر[۴] اسماعیلى (متوفى ۴۷۷ ه) بهرهور شود. در زمره شاگردان این دانشور درآمد و از درسهاى وى یادداشتهاى بسیار فراهم آورد، سپس به طوس بازگشت. سه سال در آن جا درنگ نمود و به تأمل و پژوهش پرداخت تا آن چه را در جرجان شنیده و یادداشت کرده بود به خاطر سپرد.
امام اسعد میهنى گوید: از أبو حامد غزالى شنیدم که مىگفت: در راه بازگشت از جرجان دچار راهزنان شدیم. عیاران هر چه را که با خود داشتیم ربودند. من براى بازگرفتن تعلیقههاى خود در پى آنان رفتم. سردسته عیاران چون اصرار مرا دید گفت: برگرد، و گر نه کشته خواهى شد. او را گفتم: تو را به آن کس که از وى امید ایمنى دارى سوگند مىدهم، تنها همان انبان تعلیقه مرا باز پس دهید، زیرا آنها چیزى نیست که شما را به کار آید. پرسید:
تعلیقه هاى تو چیست؟ گفتم: در آن انبان دستنوشتههایى است که براى شنیدن و نوشتن و دانستن آنها رنج سفرى دراز بر خود هموار کردهام. سردسته عیاران خندید و گفت: چگونه به دانستن آنها ادعا مىکنى، در حالى که چون ما آن را از تو گرفتیم دانش خویش را از دست دادى و بى علم شدى! آن گاه به یکى از یارانش فرمان داد، و انبان مرا پس دادند.
غزالى گوید: این عیار ملامتگرى بود که خداوند وى را به سخن آورد تا مرا در کار دانش اندوزى راهنما شود. چون به طوس رسیدم سه سال به تأمل و پژوهش پرداختم تا همه تعلیقهها را به خاطر سپردم، و چنان شدم که اگر بار دیگر دچار راهزنان شوم از دانش اندوخته خود بىنصیب نمانم.
سفر به نیشابور ۴۷۳ ه- ۱۰۸۰ م
آن گاه از طوس به نیشابور رفت و در شمار شاگردان امام الحرمین أبو المعالی جوینى درآمد. در محضر این استاد چنان کوشید و درخشید که در شمار بهترین شاگردان وى جاى گرفت، و امام الحرمین پیوسته در محافل به داشتن چون او شاگردى به خود مىبالید.
پیوستن به خواجه نظام الملک ۴۷۸ ه- ۱۰۸۵ م
چون چراغ زندگى امام الحرمین به سال ۴۷۸ هجرى خاموش شد غزالى به لشکرگاه ملک شاه سلجوقى، که در آن نزدیکى نیشابور قرار داشت، فراخوانده شد و به خدمت هم ولایتى خود، خواجه نظام الملک طوسى، پیوست. جوانى بیست و هشت ساله بود که در محضر آن دستور پیر با فقیهان و دانشوران کهنسال به مناظره پرداخت و مخالفان عقیدتى خویش را کنار زد. دیرى نپایید که شهرت یافت و نامش بر سر زبانها افتاد. دشمنان خود را به نیروى دانش سرکوب کرد، و در جدالهاى علمى سخن خویش را بر کرسى پیروزى نشانید، اکثر فقیهان و متکلمان به برترى او گردن نهادند و در پیشگاه فضل وى فروتن شدند. آوازهاش جهانگیر شد. دستورى دانشور چون خواجه نظام الملک به حمایتش برخاست و در بزرگداشت وى کوشید، لقب «زین الدین و شرف الأئمه» به او بخشید. دو بار او را به عنوان سفیر ملک شاه روانه بغداد کرد و کفایتش را آزمود. هنگامى که خواجه نظام الملک غزالى را به استادى نظامیه بغداد بر گزید، وى سى و چهار سال بیش نداشت.
استاد نظامیه بغداد ۴۸۴ ه- ۱۰۹۱ م
به روایت ابن الجوزی در سال چهار صد و هشتاد و چهار از طوس، به راه اصفهان، رهسپار بغداد گردید[۵]. مرتضى زبیدى صاحب شرح احیاء مىنویسد: به سال ۴۸۴ با تجمل بسیار وارد بغداد شد. مردم آن جا مقدمش را به گرمى پذیرا شدند، و بزودى زبانزد خاص و عام گردید. در محافل از نبوغ سرشار و دانش بسیارش داستانها گفتند، و کاروانیانى که از بغداد رهسپار شرق و غرب مىشدند، براى مردم هر شهر و دیار، از نبوغ و هوشیارى وى حکایتها روایت مى کردند، تا آن که حشمت و شوکتش به پایهاى رسید که حتى در امیران و پادشاهان و وزیران اثر گذاشت و آنان را به اداى احترام و فروتنى واداشت.
در سال ۴۸۷ هجرى، غزالى یکى از بزرگانى بود که با عنوان حجه الإسلام و استاد برگزیده نظامیه بغداد، در مراسم نصب المستظهر بالله- بیست و هشتمین خلیفه عباسى- بر مسند خلافت، شرکت جست و با وى بیعت کرد.
خودش در نامهاى که به سال ۵۰۴ هجرى در پاسخ نظام الدین احمد نوشته است، ضمن إبراز ندامت از زندگى جنجالى و اشرافى گذشته خویش، چنین مىنگارد: «در بغداد از مناظره کردن چاره نباشد، و از سلام دار الخلافه امتناع نتوان کرد …»[۶]
مردم گریزى ۴۸۸ ه- ۱۰۹۴ م
پس از آن که در بغداد به اوج شوکت و شهرت رسید و در میان خاص و عام مقامى برتر از همه پیدا کرد، دریافت که از این راه نمىتوان به آسایش و آرامش روحى رسید. پس از تردید بسیار سرانجام دنباله رو صوفیان وارسته بىنام و نشان شد. و به بهانه زیارت کعبه پنهان و ژنده پوش از بغداد بیرون رفت، چندى با گمنامى به جهانگردى پرداخت، و دو سال در حجاز و شام و فلسطین با خویشتن خویش به خلوت نشست تا داروى درد درونى خود را پیدا کند. به تاریخ این گوشه نشینى نیز، در پاسخ غزالى به نامه نظام الدین احمد چنین اشارت رفته:
چون بر سر تربت خلیل- علیه السلام- رسیدم در سنه تسع و ثمانین و أربعمائه (۴۸۹ ه)- و امروز قریب پانزده سال است- سه نذر کردم: یکى آن که از هیچ سلطانى هیچ گونه مالى قبول نکنم، و دیگر آن که به سلام هیچ سلطانى نروم، و سوم آن که مناظره نکنم. اگر در این نذر نقض آورم، دل و وقت شوریده گردد[۷] …
بازگشت به میان مردم ۴۹۹ ه- ۱۱۰۵ م
از این راز هم خودش چنین پرده برگرفته است:
اتفاق افتاد که در شهور سنه تسع و تسعین و أربعمائه (۴۹۹ ه) نویسنده این حرفها (غزالى) را تکلیف کردند- پس از آن که دوازده سال عزلت گرفته بود و زاویهاى را ملازمت کرده- که به نیشابور باید شد و به افاضت علم و نشر شریعت مشغول باید گشت، که فترت و وهن به کار علم راه یافته است. پس دلهاى عزیزان از ارباب قلوب و اهل بصیرت به مساعدت این [کار] برخاستند، و در خواب و یقظت تنبیهات رفت که این حرکت مبدأ خیرات است و سبب احیاى علم و شریعت.
پس چون اجابت کرده آمد، و کار تدریس را رونق پدید شد، و طلبه علم از اطراف جهان حرکت کردن گرفتند، حسّاد به حسد برخاستند[۸].
این حسودان، که غزالى به آنها اشاره کرده است، روحانیان حنفى مذهب بودهاند که در دستگاه سنجر شوکت و قدرتى یافته و براى حفظ مقام و منصب خویش با برخى از فقیهان مالکى مذهب، از مردم طرابلس غرب، هم داستان شدند تا بزرگمردى چون غزالى را با تهمت و نیرنگ از میدان بدر کنند، یا از قدرت شافعى مذهبان، براى پیشبرد مقاصد خود، بکاهند. غزالى در نامهاى که به سنجر نوشته از بىگناهى خویش چنین دفاع مىکند:
و اما حاجت خاص آن است که من دوازده سال در زاویهاى نشستم و از خلق اعراض کردم. پس فخر الملک رحمه اللّه علیه- مرا الزام کرد که به نیشابور باید شد. گفتم: این روزگار سخن من احتمال نکند، که هر که در این وقت کلمه الحق بگوید در و دیوار به معادات او برخیزد. گفت [سنجر] ملکى است عادل، و من به نصرت تو برخیزم. امروز کار به جایى رسیده که سخنهایى مىشنوم که اگر در خواب دیدمى گفتمى اضغاث احلام است. اما آن چه به علوم عقلى تعلق دارد: اگر کسى را بر آن اعتراض است عجب نیست، که در سخن من غریب و مشکل، که فهم هر کس بدان نرسد، بسیار است. لکن من یکىام. آن چه در شرح هر چه گفته باشم، با هر که در جهان است درست مىکنم و از عهده بیرون مىآیم، این سهل است. اما آن چه حکایت کردهاند که من در امام أبو حنیفه- رحمه اللّه علیه- طعن کردهام، احتمال نتوانم کرد ..[۹] گرد آورنده مکاتیب غزالى یا مؤلف فضائل الانام در آغاز باب اول این کتاب، از خرده گیرى حجه الإسلام بر أبو حنیفه به اختصار سخن گفته و به معرفى گروههایى که براى آزار غزالى با یک دیگر هم داستان شده بودند پرداخته، که نقل آن از حوصله این مقال بیرون است.
مؤید الدین محمد خوارزمى نیز، یک صد و پانزده سال پس از درگذشت غزالى، در مقدمهاى که بر ترجمه فارسى احیاى علوم دین نوشته، آشکارا یاد آور شده که هنوز قدح و طعن در حق حجه الإسلام از سوى طایفهاى که چشم بصیرتشان کور گشته رواج دارد، اما هر چه در این کار بیشتر غلو مىنمایند، رغبت مردمان در تحصیل حق زیادت مىشود.[۱۰]
در کنار مردم دیار خود
پس از آن که وسوسه نامردمان در دل سلطان سنجر اثر گذاشت، این پادشاه کس فرستاد و حجه الإسلام را، که در زادگاه خود، طابران طوس، به تعلیم و عبادت سرگرم بود، به لشکرگاه خویش، «تروغ»- نزدیک مشهد رضا- فراخواند. غزالى چون دریافت که در کف شیر نر خونخوارهاى قرار گرفته، از رفتن بهانه آورد و با نامهاى استادانه خشم سلطان سنجر را فرو نشانید. اینک بخشى از آن نامه در اینجا نقل مى شود:
… بر مردمان طوس رحمتى کن که ظلم بسیار کشیدهاند، و غله به سرما و بىآبى تباه شده، و درختهاى صد ساله از اصل خشک شده، و مرد روستاى را هیچ نمانده مگر پوستینى و مشتى عیال گرسنه و برهنه. و اگر رضا دهد که پوستین از پشت باز کند تا زمستان برهنه با فرزندان در تنورى شوند، رضا مده که پوستشان باز کنند. و اگر از ایشان چیزى خواهند، همگنان بگریزند، و در میان کوهها هلاک شوند. و این پوست باز کردن باشد.
این داعى .. پنجاه و سه سال عمر بگذاشت. چهل سال در دریاى علوم دین غواصى کرد تا به جایى رسید که سخن وى از اندازه فهم بیشتر اهل روزگار درگذشت. بیست سال در ایام سلطان شهید [ملک شاه] روزگار گذاشت و از وى به اصفهان و بغداد إقبالها دید، و چندین بار میان سلطان و امیر المؤمنین رسول بود، در کارهاى بزرگ، و در علوم دینى نزدیک هفتاد کتاب کرد. پس دنیا را چنانکه بود بدید، و بجملگى بینداخت. و مدتى در بیت المقدس و مکه مقام کرد، و بر سر مشهد إبراهیم خلیل- صلوات اللَّه علیه- عهد کرد که نیز پیش هیچ سلطان نرود، و مال سلطان نگیرد، و مناظره و تعصب نکند، و دوازده سال بدین عهد وفا کرد، و امیر المؤمنین و همه سلطانان وى را معذور داشتند. اکنون شنیدم که از مجلس عالى اشارتى رفته است به حاضر آمدن. فرمان را به مشهد رضا آمدم، و نگاه داشت عهد [بر تربت] خلیل- علیه السلام- را به لشکر گاه نیامدم. و بر سر این مشهد مىگویم: اى فرزند رسول، شفیع باش تا ایزد تعالى ملک اسلام را در مملکت دنیا از درجه پدران خویش بگذراند و در مملکت آخرت به درجه سلیمان- علیه السلام- برساند که هم ملک بود و هم پیغامبر، و توفیقش ده تا حرمت عهد خلیل، إبراهیم- علیه السلام- نگاه دارد، و دل کسى را که روى از خلق بگردانیده و به تو که خدایى- تعالى عز شأنه- [روى] آورده بشولیده نکند. و چنین دانستم که این به نزدیک مجلس عالى پسندیدهتر و مقبولتر است از آمدن به شخص و کالبد، که آن کارى رسمى بىفایده است، و این کارى است که روى در حق تعالى دارد.
اگر چنانچه پسندیده است، فمرحبا و اگر به خلاف این فرمانى بود، در عهده عهد شکستن نباشم، که فرمان سلطان به اضطرار لازم بود، فرمان را بضرورت منقاد باشم. ایزد تعالى بر زبان و دل عزیز آن راناد که فردا در قیامت از آن خجل نباشد، و امروز اسلام را از آن ضعف و شکستگى نباشد.[۱۱]
آمادگى براى سفر آخرت ۵۰۴ ه- ۱۱۱۰ م
پس از درگذشت شمس الإسلام کیا، امام هراسى (هرازى) طبرى، فقیه شافعى و استاد نظامیه بغداد، که از شاگردان برگزیده امام الحرمین بوده است، به اشارت خلیفه عباسى و سلطان سلجوقى، وزیر عراق، ضیاء الملک احمد فرزند خواجه نظام الملک، به وزیر خراسان، صدر الدین محمد فرزند فخر الملک، نامهاى نوشت که غزالى را با نوازش و دلجویى به بغداد باز گرداند تا شاگردان مدرسه نظامیه از نابسامانى نجات یابند. ولى غزالى وارسته و دست از همه چیز شسته تسلیم نشد و در پاسخ آنان چنین نوشت:
آمدیم به حدیث مدرسه بغداد، و عذر تقاعد از امتثال اشارت صدر وزارت. عذر آن است که ازعاج از وطن میسر نشود الا در طلب زیادت دین یا زیادت دنیا:
اما آز زیادت اقبال دنیا و طلب آن، بحمد اللّه تعالى که از پیش دل برخاسته است. اگر بغدادرا به طوس آورند بىحرکتى، و ملک و مملکت غزالى را مهیا و صافى و مسلّم دارند، و دل بدان التفات کند، مصیبت ضعف ایمان بود، که التفات نتیجه آن باشد، و وقت را منغص کند، و پرواى همه کارها ببرد.
اما زیادت دین، لعمرى استحقاق حرکت و طلب دارد. و شک نیست که افاضت علم آن جا میسرتر است و اسباب ساختهتر و طلبه علم آن جا بیشترند، لیکن در مقابله آن زیادت اعتذار است هم دینى که بخلل مىشود، که این زیادت آن نقصان را جبر نکند.
یکى آن که اینجا قریب صد و پنجاه مرد محصل متورّع حاضرند و به استفادت مشغول، و نقل ایشان و ساختن اسباب آن متعذر است. و فرو گذاشتن و رنجانیدن این جماعت، و به امید زیادت عدد جاى دیگر رفتن رخصت نیست. مثل آن، چنان بود که ده یتیم در کفایت و تعهد کسى بود، ایشان را ضایع گذارد به امید آن که بیست یتیم را جایى دیگر تعهد کند، و مرگ و آفت در قفا.
عذر دوم آن است که آن وقت که صدر شهید نظام الملک- قدس اللّه روحه- مرا به بغداد خواند تنها بودم، بىعلایق و بىاهل و فرزند، امروز علایق و فرزندان پیدا آمدهاند … در جمله چون عمر دیر در کشید، وقت وداع فراق است، نه وقت سفر عراق. و منتظر که از مکارم اخلاق این عذر قبول کند که چون غزالى به بغداد رسید، فرمان حق تعالى در مرگ او را دریافت، نه تدبیر مدرسه باید کرد؟ امروز همان تقدیر کند[۱۲].
پیوستن به جاودانگان ۵۰۵ ه- ۱۱۱۱ م
مرتضى زبیدى پایان زندگى غزالى را، در مقدمه خویش بر شرح احیاء علوم الدین، با نقل گفته هاى دیگران نیک نگاشته است که ترجمه بخش اول آن چنین است: «گفته اند که اوقات خود را پیوسته به تلاوت قرآن و همنشینى با صاحب دلان و گزاردن نماز مشغول مى داشت تا جمادى الاخر سال پانصد و پنج فرارسید. و در کتاب الثبات عند الممات نوشته ابن الجوزی آمده است که احمد غزالى برادر حجه الإسلام گفته است: روز دوشنبه به هنگام صبح، برادرم وضو ساخت و نماز گزارد، و گفت: کفن مرا بیاورید. آوردند. گرفت و بوسید و بر دیده نهاد و گفت: سمعا و طاعه للدّخول على الملک. آن گاه پاى خویش را در جهت قبله دراز کرد، و پیش از برآمدن خورشید راهى بهشت گردید.
فخر الدین بن عساکر مورخ شامى گفته است: روز دوشنبه چهاردهم جمادى الاخر سال پانصد و پنج به رحمت حق پیوست، و در بیرون روستاى طابران طوس جسدش را به خاک سپردند.»[۱۳]
مذهب فقهى غزالى
مؤید الدین محمد خوارزمى در مقدمه خود بر این ترجمه مىگوید: «غزالى در بیان احکام فقهى بر یک قول، که مختار اوست، اقتصار نموده است، و آن در اکثر و اعم، مذهب شافعى است.»[۱۴] در اینکه غزالى مباحث فقهى احیاء علوم الدین را بر اساس مذهب شافعى بنا نهاده جاى تردید نیست، زیرا احیا کتابى است که در نظامیههاى بغداد و نیشابور تدریس مىشده، و این مراکز تنها به پیروان مذهب شافعى اختصاص داشته است، و نظام الملک، بنیانگذار این مدارس و نخستین حامى سیاسى- اجتماعى غزالى، در تشویق مردم بدین مذهب تعصبى خاص داشته است.
با این همه غزالى نسبت به پیشوایان دیگر مذاهب اسلامى در این کتاب خصومتى إبراز نداشته است. گواه براین سخن بیان خود اوست- که در «کتاب علم» این ترجمه (صفحه ۶۸) آمده است. و چنین آغاز مى شود: «و ما اکنون بیاریم از احوال فقهاى اسلام، آن چه بدان بدانى که این چه یاد کردیم نه طعن است در ایشان، بل طعن است در آن کسان که اقتدا بدیشان ظاهر مىکنند، و دعوى آن که مذهب ایشان دارند و در عمل و سیرت مخالف ایشانند. پس فقهایى که زعماى فقه و رؤساى خلقاند پنجاند: شافعى و مالک و بو حنیفه و احمد حنبل و سفیان ثورى. و هر یکى از ایشان عابد بود، و زاهد، و عالم به علمهاى آخرت، و فقیه به مصالح خلق در دنیا، و مرید رضاى حق تعالى به فقه.» اما این ستایشها گواه بر آن نیست که وى خویشتن را پایینتر از ایشان بداند، یا هر عقیدهاى را چشم بسته از آنان بپذیرد. زیرا غزالى با روشى که در پانزده سال آخر عمر براى زندگى دلخواه خویش در پیش گرفت نشان داد که «زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.» سخنى از روان شاد شیخ آقا بزرگ تهرانى، صاحب الذریعه إلى تصانیف الشیعه، به یاد دارم که مى گفت:
این گونه سرکشى و استقلال طلبى که در آثار برخى از دانشوران با ذوق و لطیف اندیشه مسلمان جلوهگر شده بیشتر از آگاهى و تمایل درونى آنان به مذهب شیعه اثنا عشرى مایه مى گیرد.
ملا محسن فیض نیز در مقدمه المحجّه البیضاء مىنویسد که غزالى به هنگام نگارش احیاء علوم الدین از پیروان «مذهب عامه» بود، ولى در پایان عمر به لطف خدا این سعادت نصیبش شد که شیعه شود.[۱۵] ولى جدالى که میان استاد اسعد مهنهاى و محمد غزالى درگیر شده، و برخى از نوشتههاى خود غزالى در احیاء علوم الدین و دیگر آثارش بهتر از داورى دیگران مىتواند نمایشگر آزاد اندیشى وى بوده باشد.
دولتشاه سمرقندى راوى این جدال چنین حکایت کرده است:
اما استاد اسعد مهنهاى از فحول علما بود، و در مجلس سلطان محمد بن ملک شاه با امام حجه الإسلام ابو حامد محمد غزالى مناظره کرد، و علماى خراسان تقویت استاد اسعد کردند، و در مجلس سلطان محمد، اول سؤالى که بر امام کرد آن بود که گفت: تو مذهب أبو حنیفه دارى یا شافعى؟ امام در جواب گفت: من در عقلیات مذهب برهان دارم، و در شرعیات مذهب قرآن، نه أبو حنیفه بر من خطى دارد، و نه شافعى بر من براتى. استاد اسعد گفت که این سخن خطاست. امام گفت: اى بیچاره، اگر تو از علم الیقین شمهاى مىدانستى نمىگفتى که من خطا مىگویم، اندر قید ظاهر ماندهاى و معذورى، و اگر حرمت پیرى و مقدمى تو نبودى با تو مناظره کردمى و راه تحقیق به تو نمودمى.[۱۶] و در صفحه ۱۸۱ و ۲ این ترجمه، «کتاب علم»، سخنى دیگر روایت شده است که استقلال فکرى غزالى را نیک تأیید مىکند: «و بعضى گفتهاند که آن چه از پیغامبر- علیه السلام- به ما رسید آن را به سر و دیده قبول کردیم، و آن چه از صحابه رسید، بعضى گرفتیم و بعضى گذاشتیم، و آن چه از تابعین رسید، ایشان مردانند و ما مردانیم.»
آثار غزالى
غزالى در جهان دانش و دور اندیشى از جمله بزرگترین نام آوران برخوردار از اندیشه انسانى است، متفکر وارستهاى است که در میان مردم روزگار به بالاترین پایگاه اندیشه راه یافته است. پس اگر در مورد تعداد آثار مردى پر کار و فراوان اثر، چون او، مبالغه شود و حقیقت و افسانه در هم آمیزد، جاى شگفتى نخواهد بود.
غزالى، همچون أرسطو، از دانشوران بلند آوازهاى است که، علاوه بر نوشتههاى اصلى خودش، با گذشت زمان کتابها فراوان دیگرى به وى نسبت دادهاند، کتابهایى که تعدادش شش برابر رقمى است که خودش دو سال پیش از مرگ، در نامهاى یاد آور شده است.[۱۷] آمیختن همین آثار فراوان با کتابهاى اصلى او کار پژوهش را بر اهل تحقیق چنان دشوار کرده که براى شناسایى درست از نادرست، پژوهشگران را به معیار دقیق- یعنى ترتیب تاریخى آثار غزالى- نیاز افتاده است، معیارى که مىتواند تاریخ پیدایش هر یک از آثار اصلى غزالى را روشن سازد.
شناخت دوران تکامل اندیشه این بزرگ استاد تنها با وجود چنین معیارى امکان پذیر است، و بدین وسیله ممکن است از چگونگى تحول بزرگى که در زندگى پر نشیب و فراز او رخ نموده آگاه شد.
ترتیب تاریخى آثار غزالى
خوشبختانه خاور شناسان در زمینه ترتیب تاریخى آثار غزالى بسیار کار کردهاند، و دکتر عبد الرحمن بدوى چکیده کارهاى علمى بیشتر آنان را در آغاز کتاب ارزنده خود به نام مؤلفات الغزالی گرد آورده است که ترجمه گلچینى از آن را در اینجا خواهم آورد:
از گشه[۱۸] و مکدونالد[۱۹] و گلدزیهر[۲۰] که بگذریم، نخستین خاور شناسى که در کتاب خویش زیر عنوان ترتیب تاریخى مؤلفات غزالى سخن گفته است لویى ماسینیون است که زمان تألیف آثار غزالى را در چهار مرحله بدین ترتیب تنظیم کرده است:
مرحله اول (۴۷۸- ۴۸۴ ه ق)- کتاب الوجیز غزالى در این مرحله تألیف شده است.
مرحله دوم (۴۸۴- ۴۸۸ ه ق)- که غزالى در آن کتابهاى مقاصد الفلاسفه و تهافت الفلاسفه و الاقتصاد فی الاعتقاد و فضائح الباطنیه را نوشته است.
مرحله سوم (۴۹۲- ۴۹۵ ه ق)- غزالى در این سالها احیاء علوم الدین را که قبلا آغاز کرده بود به انجام رسانیده و کتابهاى المستصفى در اصول فقه، و کیمیاى سعادت و منهاج العابدین إلى جنه رب العالمین را نوشته است.
مرحله چهارم (از سال ۴۹۵ هجرى آغاز مىشود و در سال ۵۰۵ هجرى در شهر طوس با مرگش پایان مىپذیرد)- غزالى در این سالها به نگارش کتابها معیار العلم و محک النظر و المقصد الاسنى فی شرح اسماء اللّه الحسنى و و الاجوبه المسکته و میزان العمل و جواهر القرآن و المنقذ من الضلال و إلجام العوام و تعدادى کتاب و رساله دیگر پرداخته است.
پس از لویى ماسینیون نخستین بحث را، در باره تشخیص مؤلفات اصیل و مشکوک غزالى، اسین پلاسیوس[۲۱] آغاز کرد و کتابى بزرگ در چهار مجلد به نام روحانیه الغزالی تألیف نمود که بین سالهاى ۱۹۳۴- ۱۹۴۱ م در مادرید منتشر شده است. مؤلف در جلد چهارم این کتاب، از صفحه ۳۸۵ تا ۳۹۰، در باره کتابهاى غزالى از هر لحاظ بحث کرده و دلایل خویش را در مورد کتابهاى مشکوک وى بیان داشته است.[۲۲] پس از پژوهش ارزنده اسین پلاسیوس، از مقاله تحقیقی مونت گمرى وات مىتوان نام برد که در سال ۱۹۵۲زیر عنوان «صحت مؤلفات منسوب به غزالى» منتشر شد.[۲۳].
آن گاه موریس بویژ[۲۴] براى ترتیب تاریخى آثار غزالى به کار جامعترى مىپردازد و در تکمیل کار خاور شناسان پیش از خود راه بهترى در پیش مىگیرد، ولى پیش از آن که حاصل کارش منتشر شود در تاریخ ۲۲- ۱- ۱۹۵۱ به کام مرگ فرو مىرود. خوشبختانه کار نیمه تمام این دانشمند را استاد لبنانى دکتر میشل آلار[۲۵] تکمیل نموده و در سال ۱۹۵۹ منتشر کرده است.
سرانجام دانشمند مصرى، دکتر عبد الرحمن بدوى، از مجموع پژوهشهاى خاور شناسان یارى مىگیرد و به نگارش کتاب نفیس خود مؤلفات الغزالی مىپردازد. این کتاب به مناسبت جشنواره هزارمین سال میلاد أبو حامد امام محمد غزالى در تابستان سال ۱۹۶۰ منتشر شده است. در این کتاب از ۴۵۷ کتاب اصلى و منسوب و مشکوک یاد شده که مؤلف ۷۲ تاى آنها را بىتردید از آن غزالى دانسته و در صحت بقیه تردید نموده است:
– از شماره ۷۳ تا ۹۵ نام کتابهایى است که مشکوک است از غزالى بوده باشد.
– از شماره ۹۶ تا ۱۲۷ نام کتابهایى است که به احتمال زیاد از غزالى نیست.
– از شماره ۱۲۸ تا ۲۲۴ نام فصلى یا بابى از کتابهاى غزالى است که ناروا به جاى کتابى مستقل به نام وى ثبت شده است.
– از شماره ۲۲۵ تا ۲۷۳ نام تلخیص کتابى از کتابهاى غزالى است یا نام کتابهاى ردّى و انتقادى است که دیگران بر آثار غزالى نوشتهاند و به خطا به نام وى ثبت شده است، مانند تلخیص احیاء علوم الدین، که ابن الجوزی آن را تلخیص و تدوین کرده است.
– از شماره ۲۷۴ تا ۳۷۹ نام کتابهایى است که به عنوان شرح و ستایش در باره آثار غزالى تألیف و تدوین شده و مؤلف آنها نامعلوم است، مانند کتاب الانتصار لما وقع فی الاحیاء من الاسرار.
– از شماره ۳۸۱ تا پایان کتاب نام نسخههاى خطى موجود از آثار غزالى و منسوب به اوست که در کتابخانههاى جهان موجود است.
تذکره نویسان مسلمان و غزالى
چون در این مختصر، بر شمردن نام همه مورخان اسلامى که در باره غزالى و آثارش بحث کردهاند ممکن نیست، ناگزیر از چند دانشور نامور نام مىبریم:
۱- عبد الغافر بن اسماعیل فارسى نیشابورى (۴۵۱- ۵۲۹ ه ق)، مؤلف کتاب السیاق در تاریخ نیشابور، که با غزالى معاصر بوده است.
۲- ابن عساکر، مؤلف تاریخ دمشق (۴۹۹- ۵۷۱ ه ق)، که در کتاب تاریخ هشتاد جلدى خود از غزالى و آثارش نیز یاد کرده است.
۳- ابن الجوزی (أبو الفرج) (۵۰۸- ۵۹۷ ه ق)، که در باره غزالى و آثار و عقایدش در کتاب المنتظم خود گفتگو کرده است.
۴- سبط ابن الجوزی (۵۸۱- ۶۵۴ ه ق)، که در کتاب خود به نام مرآه الزمان فی تاریخ الاعیان در باره غزالى و آثارش بحث کرده است.
۵- ابن خلکان (شمس الدین أبو العباس احمد) (۶۰۸- ۶۸۱ ه ق)، که در کتاب وفیات الاعیان و انباء أبناء الزمان شرحى در باره غزالى آورده است.
۶- تاج الدین أبو نصر عبد الوهاب سبکى (۷۲۷- ۷۷۱ ه ق) که در کتاب طبقات الشافعیه الکبرى مفصل و مشروح در باره غزالى و آثارش سخن گفته است.
۷- طاش کبرى زاده (در گذشته ۹۶۲ ه ق- ۱۵۵۴ م)، که در کتاب مفتاح السّعاده خود از غزالى و آثارش یاد کرده است.
۸- مرتضى زبیدى (۱۱۴۵- ۱۲۰۵ ه ق)، که در مقدمه خود بر شرح ده جلدى احیاء علوم الدین به نام اتحاف الساده المتقین بشرح اسرار احیاء علوم الدین در باره امام محمد غزالى و آثارش بحثى دقیق و عالمانه کرده است، بحثى که در سراسرش نشانههاى دقت و صداقت و امانت علمى به چشم مىخورد. این شارح مایهور ۷۸ اثر از آثار غزالى را به ترتیب حروف الفبا، بر اساس حرف اول هر کتاب، تنظیم کرده است، و پیش از همه کتابهاى غزالى از کتاب احیاء علوم الدین وى یاد کرده است به سه دلیل: یکى آن که نام این کتاب با حرف ألف آغاز مىشود، دیگر آن که به عقیده مؤلف، به سبب شامل بودن علوم آخرت، بر دیگر کتابهاى غزالى برترى دارد، سبب سوم آن که این کتاب خورشید آسا از شهرت جهانى برخوردار است.
کوتاه سخن آن که براى آگاهى از ترتیب الفبایى آثار غزالى، بهتر است به مقدمه مرتضى زبیدى بر شرح ده جلدى احیاء علوم الدین رجوع شود، و در مورد ترتیب تاریخى آثار غزالى و تمییز کتابهاى اصیل وى از آثار منسوب و مشکوک، بهتر از هر مأخذ- تا این تاریخ- مقدمه کتاب مؤلفات الغزالی تألیف دکتر عبد الرحمن بدوى است.
بدین ترتیب:
ترتیب تاریخى آثار امام محمد غزالى در پنج مرحله:
ألف- آثار سالهاى دانش اندوزى غزالى (۴۶۵- ۴۷۸ هجرى):
۱- التعلیقه فی فروع المذهب[۲۶] ۲- المنخول فی الأصول[۲۷]
ب- آثار نخستین دوران درس و بحث:
۳- البسیط فی الفروع
۴- الوسیط
۵- الوجیز
۶- خلاصه المختصر و نقاوه المعتصر
۷- المنتحل فی علم الجدل
۸- مآخذ الخلاف
۹- لباب النظر
۱۰- تحصیل المآخذ فی علم الخلاف
۱۱- المبادی و الغایات
۱۲- شفاء الغلیل فی القیاس و التعلیل
۱۳- فتاوى الغزالی ۱۴- فتوى (فی شأن یزید)
۱۵- غایه الغور فی درایه الدور
۱۶- مقاصد الفلاسفه
۱۷- تهافت الفلاسفه
۱۸- معیار العلم فی فن المنطق
۱۹- معیار العقول
۲۰- محک النظر فی المنطق
۲۱- میزان العمل
۲۲- المستظهرى فی الرد على الباطنیه
۲۳- حجه الحق
۲۴- قواصم الباطنیه
۲۵- الاقتصاد فی الاعتقاد
۲۶- الرساله القدسیه فی قواعد العقلیه
۲۷- المعارف العقلیه و لباب الحکمه الالهیه
ج- آثار دوران خلوت نشینى و مردم گریزى غزالى (۴۸۸- ۴۹۹ هجرى):
۲۸- احیاء علوم الدین
۲۹- کتاب فی مسأله کل مجتهد مصیب
۳۰- جواب الغزالی عن دعوه مؤید الملک له
۳۱- جواب مفصل الخلاف
۳۲- جواب المسائل الأربع التی سألها الباطنیه بهمدان من أبی حامد الغزالی
۳۳- المقصد الاسنى فی شرح اسماء اللّه الحسنى
۳۴- رساله فی رجوع اسماء اللّه إلى ذات واحده على رأى المعتزله و الفلاسفه
۳۵- بدایه الهدایه
۳۶- کتاب الوجیز فی الفقه
۳۷- جواهر القرآن
۳۸- کتاب الأربعین فی اصول الدین
۳۹- کتاب المضنون به على غیر اهله
۴۰- المضنون به على اهله
۴۱- کتاب الدرج المرقوم بالجداول
۴۲- القسطاس المستقیم
۴۳- فیصل التفرقه بین الإسلام و الزندقه
۴۴- القانون الکلى فی التأویل
۴۵- کیمیاى سعادت (فارسى)
۴۶- ایها الولد
۴۷- اسرار معاملات الدین
۴۸- زاد آخرت (فارسى)
۴۹- رساله إلى أبی الفتح احمد بن سلامه
۵۰- الرساله اللّدنیّه
۵۱- رساله إلى بعض اهل عصره
۵۲- مشکات الانوار
۵۳- تفسیر یاقوت التأویل
۵۴- الکشف و التبیین
۵۵- تلبیس ابلیس
د- بازگشت به سوى مردم و دومین دوران درس و بحث (۴۹۹- ۵۰۳ هجرى):
۵۶- المنقذ من الضّلال
۵۷- کتب فی السّحر و الخواص الکیمیاء
۵۸- غور الدّور فی المسئله السّریجیه
۵۹- تهذیب الأصول
۶۰- کتاب حقیقه القولین
۶۱- کتاب اساس القیاس
۶۲- کتاب حقیقه القرآن
۶۳- المستصفى من علم الأصول ۶۴- الاملاء على مشکل «الاحیاء»
ه– آخرین سالهاى زندگى (۵۰۳- ۵۰۵ هجرى):
۶۵- الاستدراج
۶۶- الدّره الفاخره فی کشف علوم الآخره
۶۷- سر العالمین و کشف ما فی الدارین
۶۸- نصیحه الملوک[۲۸] (فارسى)
۶۹- جواب مسائل سئل عنها فی نصوص أشکلت على المسائل
۷۰- رساله الاقطاب
۷۱- منهاج العابدین
۷۲- إلجام العوام[۲۹]
آخرین سخن
میدان سخن در پیرامون آثار و افکار غزالى فراخ است و مجال و حوصله من تنگ. باید اعتراف کنم که حدود پانزده سال از نقد عمر را بر سر این کار نهادم، تا چاپ نفیس و دلخواه این ترجمه به صورت موجود به پایان رسید، تردیدى نیست که اگر مورد پسند دانشوران نکته یاب قرار گیرد، مصحح به پاداش دلخواه رسیده است. زیرا هدف از پرداختن به این کار دشوار بزرگداشت مردى است که در جاودانگى نام ایران و خراسان سهم فراوان دارد.
در این روزگار، دیگر از روستاى طابران اثر بر جاى نمانده، و شهر کهنسال و پهناور طوس به صورت باغى کوچک در آمده که بهار جاودانهاش را تنها یک گل پایدار ساخته، و آن، آرامگاه ابدى حکیم أبو القاسم فردوسى است. بنا بر این مردانى نظیر فردوسى و غزالى و شیخ طوسى و خواجه نصیر، با تدوین آثار ارزنده خویش، نام آن شهر و آبادى ویران شده و خراسان همیشه آباد را جاودان ساخته اند.
پس هر خراسانى وظیفه دارد که نسبت به آنان حق شناس بوده باشد، و اگر فرصتى پیدا کرد او نیز از خدمت بىریا دریغ نورزد. و من زاده خراسانم و پرورده این آب و خاک. به سال ۱۳۰۶ خورشیدى در شهر مقدس مشهد زندگیم آغاز شد. در خاندانى همانند خاندان غزالى با درس خواندن و کار کردن از کودکى به جوانى رسیدم. در آغاز جوانى گذران زندگى دشوار بود و شوق دانستن بسیار، ناگزیر روزها تن به کار دادم و شبها دل به کتاب سپردم. چون تنى سالم و نیرومند و دلى مشتاق و پر امید داشتم تا بیست سالگى در چند فن و صنعت کارگرى ورزیده گشتم، و در کار علم دانش آموزى نو خاسته.
پس از سالها پر کارى و کم خوابى، سرانجام به آغاز راه دلخواه رسیدم و در زمره دانشجویان دانشگاه فردوسى مشهد جاى گرفتم، و در این دوره از راهنمایى استادان دانا و پارسا و دلسوز بهرهها بردم، و با دوستان یک دل و یکزبان همگامیها نمودم. گذرگاه دانشگاه را با شور و شوق فراوان پیمودم تا به خلوتگه کتابخانه راه یافتم[۳۰]. در اینجا- همچون کسى که به آرزوى خود رسیده باشد با خاطرى آسوده پاى قناعت در دامن کشیدم و چشم به نوشتههاى استادان بزرگ دوختم، تا دل از سر چشمه دانش اندکى سیراب گشت و اندیشه نیرو گرفت و قلم دست آموز شد.
چون کشت امید به خرمن رسید، گاهى خود نوشتم، و زمانى ترجمان سخن دانشوران سرشناس و پیشرو شدم. در نزدیکى مرز چهل سالگى دریافتم که تنها کتاب و کتابخانه نمىتواند خوراک قلم را تأمین کند. ناگزیر به سفرهاى دور و دراز پرداختم. در آسیا و اروپا و افریقا از دیدار شهرهاى بسیار بهره ور گشتم. هر کجا دانشورى فرزانه یافتم براى استفاده به ادب در برابرش زانو زدم، در هر شهر به سراغ موزه و کتابخانه و دیگر مراکز فرهنگى رفتم، تا آن جا که حال و مجال رخصت مىداد از پرسش و جستجو باز نایستادم. در ضمن هر گاه که با دانشوران آشنا شدم یا از مطلب تازهاى آگاه گشتم، رنج جانکاه غربت و دورى زن و فرزند تا حدى برایم هموار شد، بدین شکرانه گاهى لحظهاى به فکرت نشستم و به غزلهاى خواجه شیراز دل بستم تا باورم گردد که «حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست …».
پس اگر بیمارى و فرسودگى دوران کهولت نتوانستهاند مرا از تلاش و کوشش باز دارند جاى شگفتى نخواهد بود، زیرا عقیده دارم که با نیروى دانشجویى و مردم دوستى و امیدوارى، انجام هر کار دشوار آسان مى شود.
و کسانى که به لطف حق از این نیروها بهرهور گردند، مانند آزادگان، پیوسته دست در کار دارند و دل با یار.
اینک به همه کسانى که در گذشته و حال براى نشان دادن چهره واقعى امام محمد غزالى عمرى صرف کردهاند درود مىفرستم، و آشکارا یاد آور مىشوم که در حد امکان از مطالعه کتابها و مقالاتى که تا کنون در موردغزالى به تازى و پارسى منتشر شده دریغ نورزیده ام. البته از آثارى که بهرهور گشتهام در پاورقیهاى صفحات این متن یاد کردهام.
اما در مورد صحت و سقم برخى از احادیث و اخبار نقل شده در این کتاب، دانشوران مسلمان و زعماى مذاهب مختلف فقهى، طى نهصد و اند سالى که بر عمر این کتاب گذشته، بسیار به داورى نشستهاند، و اکثریت آنان سرانجام به این نتیجه رسیدهاند که لغزشهاى احتمالی و اندک مصنف را به خدمت ارزندهاى که وى با نگارش این دانشنامه عظیم علوم دینى، براى رواج اندیشههاى اصیل اسلامى در پهنه گیتى، انجام داده است مىتوان بخشید.
اینک با نقل دو مورد از اعترافات شهید راه عقیدت، عین القضاه همدانى، و یک مورد از ستایشهاى کم نظیر ملا صدراى شیرازى- که در کتاب گرانقدر اسفار خود به ستایش وى پرداخته- این بحث را به پایان مىبرم، با این تذکر که براى شناخت ارجمندى احیا و نویسندهاش نیز نباید از داوریهاى منصفانه مردانى همچون ملا محسن فیض غافل بود.
عین القضاه همدانى:
قدر علم چنانکه خواجه امام غزالى دانستى- در کل عالم الاّ ما شاء اللَّه- کسى نداند، که او عاشق علم بوده است لذاته. و مقصود او از علم «عین علم» بود. و از هر که او را چیزى مکشوف شدى آن را به جان خریدار آمدى، که اگر کودکى گفتى دهساله، هم چند آن منّت داشتى از او که از شافعى، و نگفتى که مثلا أبو المعالی جوینى باید تا مرا چیزى وا نماید، و چنین گوهر در عالم بغایت عزیز بود.
و من اگر چه خواجه امام غزالى را ندیدهام، شاگرد کتب او بودهام در چنین چیزها، و یقین دانم که بدین صفت بوده است در علم. و اللَّه اعلم.
بدان اى برادر که خواجه امام غزالى در کتب خود بسیار آورده است که اخلاق تغّیر پذیرد، چنانکه بخیل خود را بتکلّف سخى تواند کرد، و بد زهره (ترسو) را ممکن است که بتکلّف دلیر گردد، و همچنین جاهل عالم شود به کسب. و در «ریاضه النفس و تهذیب الاخلاق» که بیست و دوم کتاب است از احیاء علوم الدین این مسئله را بیانى مستوفى بکرده است و نصرت این گفته داده است که الخلق یقبل التّغیّر[۳۱].
ملا صدراى شیرازى در کتاب اسفار خود، ضمن بحث در بیان توحید خواص، از ربع منجیات احیاء علوم الدین امام محمد غزالى، «کتاب توحید و توکل» مدد گرفته و با عنوان: «قال الشیخ الفاضل الغزالی» مراتب توحید وى را از احیا چنین روایت مىکند: کلام «صاحب الاحیاء بعد ذکر المراتب الثلاثه فی التوحید حیث قال[۳۲]»: مرتبه چهارم آن که در وجود جز یکى را نبیند، و آن مشاهده صدّیقان است، و صوفیان آن را فنا خوانند در توحید، از آن روى که [انسان در آن حال] جز یکى را نبیند، و نفس خود را هم نبیند. و چون نفس خود را نبیند بدانچه مستغرق یکى باشد، از نفس خود در توحید او فانى بود به معنى آن که از دیدن نفس خود فانى شده است …[۳۳] آن گاه که ملا صدرا بحث مفصل خود را با نقل سخنان غزالى به پایان مىرساند، وى را چنین مىستاید: و انّما اوردنا کلام هذا البحر القمقام الموسوم عند الانام بالامام وحجّه الإسلام لیکون تلیینا لقلوب السالکین مسلک اهل ایمان، و دفعا لما یتوهمه بعض منهم انّ هذا التوحید الخاصى مخالف للعقل و الشرع؟
همانا سخن این دریاى پر ژرفا را، که نزد مردم به «امام» و «حجه الإسلام» موسوم است، گواه آوردیم تا دلهاى سالکان راه ایمان را نرمشى فراهم گردد، و ردّى باشد براى پندار برخى از ایشان که گفته است: این توحید خواص مخالف عقل و شرع است؟
یاد آورى کار تصحیح این ترجمه کهنسال را نخستین بار در بهار سال ۱۳۴۸ آغاز کردم و پس از حدود ده سال تلاش و کوشش پایدار چاپ آن اوایل زمستان ۱۳۵۹ در هشت مجلد به پایان رسید. بر مجلدات هشتگانه ترجمه احیا در فرصتهاى مختلف هفت مقدمه مفصل و متوسط نوشتم که هر یک روشنگر مواردى از مشکلات متن عربى و این ترجمه فارسى بوده و خواهد بود، در ضمن گاه و بىگاه از زندگینامه غزالى و دقت نظر مترجم احیا، مؤید الدین محمد خوارزمى، و حال و هوایى که خود در آن جاى گرفته بودم براى خوانندگان حکایتى مناسب روایت کردم.
مثلا در بخش پایانى مقدمه مفصل که بر جلد اول چاپ نخست نوشتم و در این چاپ نیز بر جاى خود باقى است- غرور جوانى به سخنم رنگ حماسى بخشید و زبان قلم نگارگر این جملات شد: «و من زاده خراسانم و پرورده این آب خاک …» نگارش مقدمه جلد دوم را هنگامى آغاز کردم که دشوارى سفر علمى دور و درازى را پشت سر نهاده بودم، و مقدارى مآخذ دلخواه همراه خود به ارمغان آورده بودم تا پیکر آرزوى شیرین خود را با این خامه ناتوان بیارایم. اما دیرى نپایید که آن آرزوى شیرین جاى خود را به حقیقتى تلخ سپرد، زیرا تماشاگر مرگ تدریجى ۲۳ ساله فرزند شدم. سرانجام آن ماتم را این قلم در آغاز جلد دوم چنین ترسیم کرد: «به یاد فرزند نامرادم، على، که نابهنگام از خاکیان برید و به افلاکیان پیوست …» سومین مقدمه که در آغاز «ربع مهلکات» جاى گرفته بدین صورت آغاز مىشود: «سالى دیگر در فراز و نشیب زندگى سپرى شد، سالى که براى من پر بار بود و درد آلود. از آن جهت پر بار بود که توانستم تا حدى در به روى خویش ببندم و بیشتر لحظههاى بیدارى را صرف خواندن و نوشتن کنم؛ بدان سبب درد آلود گردید که چندى دست تقدیر گشادهرویى همیشگىام را زیر غبار ماتمى بزرگ پنهان کرد …» مقدمههاى چهارم و پنجم و ششم، که براى دو مجلد «ربع منجیات» و نخستین مجلد «ربع عادات» نوشته شد، همزمان گردید با نخستین سالهاى پیروزى انقلاب. این سه مقدمه، علاوه بر پر بار بودن از لحاظ پژوهشى، تا حدى از گفتار و کردار مردم پر جوش و خروش عصر انقلاب نیز اثر پذیر گردید.
هفتمین مقدمه را در زمستان ۱۳۵۹ نوشتم که در آغاز «نیمه دوم ربع عادات» جاى گرفت. توضیح آن که در چاپ نخست ترجمه احیا، به سبب آماده نبودن نسخه خطى مدرسه فیضیه، ناگزیر شدم که ربع اول و سوم و چهارم را پیش از ربع دوم به چاپخانه بسپارم، در نتیجه نوبت «ربع عادات» به آخر افتاد. خوشبختانه در چاپ حاضر چون مانعى در پیش نبود ترتیب چاپ و شماره گذارى مستقل صفحات هر ربع رعایت شد؛ یعنى هر ربع داراى شماره مسلسل است همراه با فهرست عمومى اعلام مخصوص به همان ربع. در ضمن براى آن که مقدمه این ترجمه در حد اعتدال باشد و ملال انگیز نشود، نخستین مقدمه چاپ اول را پس از تجدید نظر اساسى بر جاى خود گذاشتم و با حذف شش مقدمه دیگر موافقت کردم، بدان امید که فرصتى مناسب پیش آید و براى تمام مجلدهاى پنجگانه ترجمه احیاء علوم الدین ذیلى مفید فراهم گردد، ذیلى که در برگیرنده شش مقدمه حذف شده بوده باشد؛ همراه با تکملهاى که احادیث احیا و فهرست لغات و ترکیبات آن را نیز شامل شود.[۳۴]
ابو حامد محمد غزالى/مؤید الدین خوارزمى، ترجمه احیاء علوم الدین، ۴جلد، نشر علمى و فرهنگى – تهران، چاپ: ششم، ۱۳۸۶٫
[۱] ( ۵) غزّال، ریسمان فروش( البلغه، تألیف ۴۳۸ هجرى، مقدمه الادب زمخشرى): کالحلاجه و الغزل( متن عربى) جولاهگى و ریسمان ریسى. بنگرید به جلد اول این چاپ، ص ۴۴٫ و اصل بن عطا را بدان« غزّال» خواندندى که با غزّالان نشستى براى آن که چون زن ضعیفهاى را بیند صدقه به وى دهد( اتحاف، ج ۸، ص ۱۸۰، مربوط به ترجمه احیاء، ربع مهلکات، در« بیان فضیلت سخا»). بنا بر این لقب غزالى از نسبت حرفه پدرش گرفته شده و با همین وزن و ضبط اصیل است، و حدسهاى دیگر برخى از تذکره نویسان در مورد کلمه غزالى ارزش علمى ندارد.
[۲] ( ۶) خوشبختانه کتاب« فرار از مدرسه» نوشته دکتر عبد الحسین زرین کوب به این انتظار پایان بخشید.
[۳] ( ۷) مکاتیب فارسى غزالى، تصحیح عباس اقبال آشتیانى، چاپ تهران، ص ۴٫
[۴] ( ۸) در برخى مآخذ: ابو القاسم.
[۵] ( ۸) ابن الجوزی، المنتظم، ج ۹، ص ۵۵٫
[۶] ( ۹) مکاتیب، ص ۴۵٫
[۷] ( ۱۰) همان جا
[۸] ( ۱۱) همان کتاب، ص ۱۱٫
[۹] ( ۱۲) همان کتاب، ص ۱۰٫
[۱۰] ( ۱۳) همین ترجمه، ص ۹٫
[۱۱] ( ۱۴) مکاتیب، ص ۴ و ۵٫
[۱۲] ( ۱۵) همان کتاب، ص ۴۴ و ۴۵٫
[۱۳] ( ۱۶) مرتضى زبیدى، اتحاف السّاده، چاپ افست بیروت، ج ۱، ص ۱۱٫
[۱۴] ( ۱۷) همین ترجمه، ص ۱۱٫
[۱۵] ( ۱۸) مرحوم فیض به استناد سخن منصفانهاى که غزالى در کتاب سرّ العالمین خود بیان کرده به این نتیجه رسیده است.
عبد الرحمن بدوى، مؤلفات الغزالی، ص ۵۳۱٫
[۱۶] ( ۱۹) تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندى، چاپ لیدن، ص ۸۵٫
[۱۷] ( ۲۰) بدان که این داعى در علوم دینى هفتاد کتاب کرد …( مکاتیب، ص ۴).
[۱۸] ( ۲۱)R .OScHE
[۱۹] ( ۲۲)D .B .Macdonald
[۲۰] ( ۲۳)oldziher
[۲۱] ( ۲۴)ASinPalacioS
[۲۲] ( ۲۵) مشروح این بحث را در مقدمه عبد الرحمن بدوى بر کتاب مؤلفات الغزالی صفحه ۱۱ مىتوان دید.
[۲۳] ( ۲۶). ۴۵- ۲۴٫W .M .Watt ,DRAS ,2591 ,P
[۲۴] ( ۲۷)M .BouyeS ,ESSai
[۲۵] ( ۲۸)R .P .MichelAllard
[۲۶] ( ۲۹) این کتاب مجموعه همان تعلیقههایى است که به هنگام بازگشت غزالى از سفر جرجان به دست راهزنان افتاد و او با التماس و زارى آن را- پس از شنیدن ملامتى- از رئیس راهزنان پس گرفت.
[۲۷] ( ۳۰) در باره این کتاب خود غزالى در مکاتیب چنین نوشته است: پس تعلیقى که در حال کودکى کرده بودم و به ظهر آن« المنخول من تعلیق الأصول» نوشته بودم …( مکاتیب، ص ۱۲).
[۲۸] ( ۳۱) این کتاب به همت مرحوم همائى تصحیح و دو بار در ایران چاپ شده است.
[۲۹] ( ۳۲) در نسخه خطى شهید على، شماره ۱- ۱۷۱۲، در استانبول نوشته شده که تألیف این کتاب اوایل جمادى الآخر سال ۵۰۵ هجرى به پایان رسیده است، در حالى که غزالى در چهاردهم جمادى الآخر همین سال در گذشته، پس این کتاب مىتواند آخرین اثر وى باشد.
[۳۰] ( ۳۳) حدود چهارده سال در کتابخانههاى ملى و بنیاد فرهنگ ایران صبح و عصر مجاور بودم و گاه و بىگاه در این دو محل از صحبت مردان علم و عمل برخوردار مىشدم.
[۳۱] ( ۳۴) نامههاى عین القضاه،( چاپ بنیاد فرهنگ)، ج ۲، ص ۳۱۶ و ۳۱۹٫
[۳۲] ( ۳۵) ملا صدرا، اسفار اربعه( الحکمه المتعالیه)، سفر اول، جزء دوم،( چاپ سنگى)، ص ۱۹۱ و ۱۹۲؛( چاپ بیروت، ۱۹۸۱)، ص ۳۲۲- ۳۲۶٫
[۳۳] ( ۳۶) ترجمه احیاء علوم الدین، چاپ اول، ج ۷( ربع منجیات)، ص ۶۶۸ به بعد.
[۳۴] ابو حامد محمد غزالى/مؤید الدین خوارزمى، ترجمه احیاء علوم الدین، ۴جلد، نشر علمى و فرهنگى – تهران، چاپ: ششم، ۱۳۸۶٫