افضل الدین بدیل ابراهیم بن علی خاقانی حقایقی شَروانی( ۱) ملقب به حسان العجم یکی از بزرگترین شاعران و از فحول بلغای ایران است لقب حسخانُالعَجَم را که بحق در خور اوست، عم او کافی الدین عمر به وی داد( ۲) و خاقانی خود چندبار خویشتن را بدین لقب خوانده و عوفی هم همین لقب را برای وی یاد کرده است( ۳).
اما لقب دیگر او افضل الدین عنوان مشهورتر او بوده است و معاصران وی او را به همین لقب می خوانده اند( ۴) و خود هم خویشتن را بسبب همین لقب گاه افضل یاد می کرده گفته و در بیتی چنین آورده است:بَدَل من « بدیل » است( ۵)
. اسم او را تذکره نویسان ابراهیم ( ۶)نوشته اند ولی او خود نام خویش را «بدیل » گفته و در بیتی چنین آورده است :
بَدَل من آمدم اندر جهان سنائی را//بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد.
پدر او نجیب الدین علی مروی درودگر بود و خاقانی بارها در اشعار ( خود به درود گری او اشارت کرده است و جد او جولاهه و مادرش جاریه ای نسطوری و طباخ از رومیان بوده که اسلام آورده( ۷ عمش کافی الدین عمر بن عثمان مردی طبیب و فیلسوف بود و خاقانی تا بیست و پنج سالگی در کنف حمایت و حضانهء تربیت او بود و بارها از حقوق او یاد کرده و آن مرد فیلسوف را به نیکی ستوده و نیز چندی از تربیت پسر عم خود وحیدالدین عثمان برخوردار بوده است( ۸) و با آنکه در نزد عم و پسر عم انواع علوم ادبی و حکمی را فرا گرفت.
چندی نیز در خدمت ابوالعلاء گنجوی شاعر بزرگ معاصر خود که در دستگاه شروانشاهان بسر می برد، کسب فنون شاعری کرده بود عنوان شعری او در آغاز بر او نهاد( ۱۰ ) بعد از « خاقانی » بود( ۹) ولی پس از آنکه ابوالعلاء وی را بخدمت خاقان منوچهر معرفی کرد لقب « حقایقی » امر ورود بخدمت خاقان اکبر فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه خاقانی بدربار شروانشاهان اختصاص یافت و صلتهای گران از آن پادشاه بدو رسید.
بعد از چندی از خدمت شروانشاه ملول شد. و بامید دیدار استادان خراسان و دربارهای مشرق آرزوی عراق و خراسان در خاطرش خلجان کرد و این میل از اشارات متعدد شاعر مشهود است( ۱۱ ). لیکن شروانشاه او را رها نمی کرد. تا بمیل دل ( رخت از آن سامان بر بندد و این تضییق موجب دلتنگی شاعر بود. تا عاقبت روی بعراق نهاد و تا ری رفت لیکن آنجا بیمار شد.( ۱۲ در همان حال خبر حملهء غزان بر خراسان و حبس سنجر و قتل امام محمد بن یحیی بدو رسید.
و او را از ادامهء سفر باز داشت و مجبور ساخت( ۱۳ ) اما چیزی از توقف او در شروان و حضور در مجالس شروانشاه نگذشت. که بقصد « حبسگاه شروان » ببازگشت به حج و دیدن امرای عراقین اجازت سفر خواست. و در زیارت مکه و مدینه قصائد غرا سرود و در بازگشت با چند تن از رجال بزرگ( ۵۵۴ ه ق) و جمال الدین محمد بن علی اصفهانی وزیر قطب الدین – و از آنجمله با سلطان محمد بن محمود سلجوقی ( ۵۴۸ه ق) صاحب موصل ملاقات کرد و با معرفی این وزیر بخدمت المقتفی لامرالله خلیفهء عباسی رسید.
و گویا خلیفه تکلیف شغل دبیری به وی کرد.( ۱۴ ) ولی او نپذیرفت و در همین اوان که مصادف با حدود سال ۵۵۱ یا ۵۵۲ ه ق بوده است سرگرم سرودن تحفه العراقین خود بود( ۱۵ ) در دنبال سفر خود به بغداد، خاقانی کاخ مداین را دید و قصیدهء غرای خود را دربارهء آن کاخ مخروب بساخت .و در ورود به اصفهان قصیدهء خود را در وصف اصفهان و اعتذار از هجوی که مجیرالدین بیلقانی دربارهء آن شهر سروده و به خاقانی نسبت داده بود، پرداخت( ۱۶ ) و کدورتی را که رجال آن شهر نسبت به خاقانی یافته بودند،
و نموداری از آن را در قصیدهء جمال الدین عبدالرزاق می بینیم( ۱۷ ) به صفا مبدل کرد در بازگشت به شروان باز خاقانی به دربار شروانشاه پیوست. لیکن میان او و شروانشاه به علت نامعلومی، که شاید سعایت ساعیان بوده است، کار به نقار و کدورت کشید چنانکه کار بحبس شاعر انجامید. و بعد از مدتی قریب به یک سال به شفاعت عزالدوله نجات یافت. حبس خاقانی وسیلهء سرودن چند قصیدهء حبسیهء زیبای او شده که در دیوانش ثبت است.
و او بعد از چندی در حدود سال (۵۶۹ ه ق) به سفر حج رفت. و بعد از بازگشت بشروان در سال (۵۷۱ ه ق) فرزندش رشیدالدین را که نزدیک بیست سال داشت از دست داد و بعد از آن مصیبت دیگر بر او روی نمود چندانکه میل به عزلت کرد و در اواخر عمر در تبریز بسر برد. و در همان شهر درگذشت و در مقبره الشعراء محلهء سرخاب تبریز مدفون شد.
سال وفات او را دولتشاه( ۵۸۲ ه ق) نوشته است و آن را با عداد دیگر نیز نقل کرده اند و از آنجمله در کتاب نتایج الافکار این واقعه بسال ۵۹۵ ه ق ثبت شده است (کتاب دانشمندان آذربایجان مرحوم تربیت ص ۱۳۰ ) و این قول اقرب بصواب است (سخن و سخنوران، چ فروزانفر ص ۳۴۹ ) خاقانی با خاقان اکبر ابوالهیجا فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه و پسرش خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر که هر دو باستاد توجه و اقبالی تام داشتند.
و وی را براتبه و صلات جزیل می نواختند، معاصر بود غیر از شروانشاهان خاقانی با امرای اطراف و حتی سلاطین دوردستی مانند خوارزمشاه نیز رابطه داشت و آنان را مدح میگفت و ۵۵۱ ه ق) که خاقانی او را در اوایل عهد شاعری خود مدح گفته –
از این ممدوحانند
علاءالدین اتسزبن محمد خوارزمشاه ( ۵۲۱- ۵۵۴ ) که خاقانی در سفر عراق – بود( ۱۸ ) و نصره الدین اسپهبد ابوالمظفر کیالواشیر و غیاث الدین محمد بن محمودبن ملکشاه ( ۵۴۸ ۵۷۱ ه ق) و مظفرالدین علاءالدین تکش بن ایل ارسلان خوارزمشاه و – او را دیدار کرد، و رکن الدین ارسلان بن طغرل ( ۵۵۵ چند تن دیگر از شهریاران نواحی مجاور شروان از شاعران عهد خود خاقانی با چندتن روابطی بدوستی یا دشمنی داشت و از همهء آنان قدیمتر ابوالعلاء گنجوی است. که استاد خاقانی در شعر و ادب بود و او را بعد از تربیت دختر داد و بدربار شروانشاه برد لیکن کارشان بزودی به نقار و هجو کشید و در تحفه العراقین خاقانی ابیانی در هجو آن استاد هست( ۱۹ )،
لیکن خاقانی پاداش این بی ادبی را به استاد از شاگرد خود مجیرالدین بیلقانی گرفت و از بدزبانیهای او چنانکه باید آزرده شد. از معاصران خاقانی میان او و نظامی رشته های مودت بسبب قرب جوار مستحکم بود. و چون خاقانی درگذشت.
نظامی در رثاء او گفت:
همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد// دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی
رشیدالدین وطواط شاعر استاد عهد خاقانی هم چندی با استاد دوستی داشته و آن دو بزرگ یکدیگر را ثنا گفته اند ولی آخر کارشان بهجا کشید فلکی شروانی هم از معاصران و یاران خاقانی بود و اثیر اخسیکتی که طریقهء خاقانی را تتبع می کرده از معارضان وی شمرده میشد علاوه بر این گروه خاقانی با عده ای دیگر از شاعران و عالمان زمان روابط نزدیک و مکاتبه داشته. و بر روی هم کمتر کسی از شاعران است که هم در عهد خود به آن درجه اشتهار رسیده باشد. که او رسید.
آثار
از آثار خاقانی علاوه بر دیوان او که متضمن قصاید و مقطعات و ترجیعات و غزلها و رباعیات است مثنوی تحفه العراقین اوست که بنام جمال الدین ابوجعفر محمد بن علی اصفهانی وزیر صاحب موصل که از رجال معروف قرن ششم بوده است سروده این منظومه را خاقانی در شرح نخستین مسافرت خود به مکه و عراقین ساخته و در ذکر هر شهر از رجال و معاریف آن نیز یاد کرده و در آخر هم ابیاتی در حسب حال خود آورده است .
خاقانی از جملهء بزرگترین شاعران قصیده گوی و از ارکان شعر فارسی است قوت اندیشه و مهارت او در ترکیب الفاظ و خلق معانی و ابتکار مضامین جدید و پیش گرفتن راههای خاص در توصیف و تشبیه مشهور است، و هیچ قصیده و قطعه و شعر او نیست که از این جهات تازگی نداشته باشد.
قدرتی که او نیامده » « برنخاست » « برافکند » در التزام ردیفهای مشکل نشان داده کم نظیر است چنانکه در بسیاری از قصائد خود یک فعل مانند یا « بر نتابد بیش از این » و « درکشم هر صبحدم » و امثال آنها، یا یک فعل و متعلق آن مانند « شکستم » « بر افروز » « نمی یابم » « است اسم و صفت را ردیف قرار داده است مهارت خاقانی در وصف از غالب شاعران قصیده سرا بیشتر است.
اوصاف مختلف او مانند وصف آتش، بادیه، صبح، مجلس بزم، بهار، خزان، طلوع آفتاب و امثال آنها در شمار اوصاف رائع زبان فارسی است ترکیبات او که غالباً با خیالات بدیع همراه و باستعارات و کنایات عجیب آمیخته است معانی خاصی را که تا عهد او سابقه نداشته مشتمل است یعنی قوای سه گانه: متفکره و « سه گنج نفس » ،« دو مردمک چشم » برای « دو طفل هندو » « سخن » برای « اکسیر نفس ناطقه » مانند و صدها ترکیب نظیر اینها که در هر قصیده و غالباً در هر بیت از ابیات قصیده های او « قصر دماغ » ، « مهد چشم » ، مخیله و حافظه میتوان یافت .
خاقانی بر اثر احاطهء بغالب علوم و اطلاعات و اسمار مختلف عهد خود، و قدرت خارق العاده ای که در استفاده از آن اطلاعات در تعاریض کلام داشته، توانسته است مضامین علمی خاصی در شعر ایجاد کند که غالب آنها پیش از او سابقه نداشته است برای او استفاده از لغات عرب در شعر فارسی محدود بحدی نیست حتی آنها که برای فارسی زبانان غرابت استعمال دارد با تمام این احوال چیزی که شعر خاقانی را مشکل نشان میدهد و دشوار مینمایاند این دو علت اخیر یعنی استفاده از افکار و اطلاعات علمی و بکار بردن لغات دشوار نیست،
بلکه این دو عامل وقتی با عوامل مختلفی از قبیل رقت فکر و باریک اندیشی او در ابداع مضامین و اختراع ترکیبات خاص تازه و بکار بردن استعارات و کنایات مختلف و متعدد و امثال آنها جمع شود، فهم بعضی از ابیات او را دشوار میکند و با تمام این احوال اگر کسی با لهجه و سیاق سخن او خوگیرد از وسعت دایرهء این اشکالات بسیار کاسته میشود این شاعر استاد که مانند اکثر استادان عهد خود بروش سنائی در زهد و وعظ نظر داشته، بسیار کوشیده است که از این حیث با او برابری کند و در غالب قصائد حکمی و غزلهای خود از آن استاد پیروی نماید،
و از مفاخرات او یکی آن است که خود را جانشین سنائی میداند در قطعه ای بمطلع ذیل:
چون فلک دور سنائی در نوشت// آسمان چون من سخن گستربزاد
و شاید یکی از علل این امر ذوق و علاقه ای باشد که در اواخر حال بتصوف حاصل کرده و بقول خود درسی سال چند چله نشسته بود خاقانی در عین مداحی مردی ابی الطبع و بلند همت و آزاده بود و با وجود نزدیکی بدربارهای معروف و علاقه ای که از جانب شروانشاه و خلیفه بتعهد امور دیوانی از طرف او شده بود، همواره از اینگونه مشاغل که به انصراف او از عوالم معنوی می انجامید اجتناب داشت.
بر رویهم این شاعر از باب علم و ادب و مقام و مرتبه ای بلند و استادی و مهارت در فن خود در شمار شاعران کم نظیر و از ارکان فارسی است .و شیوهء او که در شمار سبکهای مطبوع شعر است، پس از وی مورد تقلید و پیروی بسیاری از شاعران پارسی ۷۸۴ ) برای کسب اطلاع بیشتر از خاقانی میتوان
بمآخذ زیر که در
زبان قرار گرفت (از تاریخ ادبیات دکتر صفا ج ۲ صص ۷۷۶ پاورقی ج ۱ آتشکدهء آذر چ سادات ناصری آمده است رجوع کرد: آثارالبلاد قزوینی، بستان السیاحه ص ۳۲۴ ، بهارستان جامی، تاریخ ادبیات دکتر شفق، تاریخ ایران سایکس، تاریخ گزیده ص ۸۱۸ ، تذکرهء خلاصه الافکار، تذکرهء دولتشاه سمرقندی چ لیدن ۸۳ و صص ۷۰ و ۷۱ و چ هند ص ۳۹ ، دانشمندان آذربایجان، ریاض العارفین چ ۲ صص ۳۱۷ تا ۳۲۶ ، سخن و – صص ۷۸ ۹، خاقانی شروانی به قلم عبدالرسول خیام پور چ تبریز سال ۱۳۲۷ ه ش شروح – سخنوران، شعر العجم شبلی نعمانی ج ۵ صص ۶ خاقانی از عبدالوهاب حسینی و محمد بن داود شادی آبادی، طرائق الحقایق چ تهران ج ۲ ص ۲۸۰ ، عرفات العاشقین، لباب الالباب، مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری مجلس دوازدهم، مجلهء ارمغان سال ۵ و ۶ شرح حال خاقانی به قلم ناصح، مجلهء ارمغان سال ۲۳ شمارهء اول مقالهء استاد سعید نفیسی راجع به شروان، مجلهء یادگار سال ۴ شمارهء ۹ و ۱۰ حبسیخات خاقانی به قلم نوائی، مرآت الخیال چ هند ص ۲۹ ، مقدمهء حدائق السحر رشید وطواط به قلم عباس اقبال آشتیانی، مقدمهء دیوان خاقانی از مرحوم عبدالرسولی، مقدمهء دیوان دکتر ضیاءالدین سجادی، مقدمه و شرح قصیده ای از شیخ آذری در جواهر الاسرار ضمیمهء مسیحیه اشعه اللمعات، نتایج الافکار، نفحات الانس ص ۵۴۶ و ۵۴۷ ، هدیه الاحباب فی ذکر المعروفین بالکنی و الالقاب و الانساب مرحوم حاج شیخ عباس قمی ص ۱۲۹ (که او را شیعه دانسته است) خاورشناسانی که دربارهء خاقانی تحقیقات کرده اند: خانیکوف (روزنامهء آسیائی ماههای اوت و سپتامبر ۱۸۳۶ و مارس و آوریل ۱۸۶۵ م)، مینورسکی (قصیدهء مسیحیه رساله ای به انگلیسی چاپ سال ۱۹۴۵ م)، کارل زالمان (رباعیات خاقانی)، هرمان اته که از خانیکوف استفاده کرده است ادوارد برون (که تحقیقات خانیکوف را در تاریخ ادبیات خود آورده است) گ: چایکین و آ: ولدیرف نقل از رسالهء مینورسکی پرفسور یوری مار تحقیقاتی دربارهء قصیدهء مسیحیه دارد (نقل از پاورقی آتشکدهء آذر ص ۱۵۰ و ۱۵۱ ) بنابر توصیهء کتبی مرحوم دهخدا قصیدهء مدائن خاقانی تماماً نقل میشود و برای این نقل دیوان خاقانی چ سجادی مورد استفاده قرار گرفته
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان// ایوان مدائن را آیینهء عبرت دان
یک ره ز لب دجله منزل بمدائن کن// وز دیده دوم دجله برخاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهء خون گوئی// کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله چون کف بدهان آرد// گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله// خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجله گری نونو وزدیده زکاتش ده// گر چه لب دریا هست از دجله زکاه استان
گر دجله در آموزد باد لب و سوز دل// نیمی شود افسرده نیمی شود آتشدان
تا سلسلهء ایوان بگسست مدائن را //در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گه گه بزبان اشک آواز ده ایوان را// تا بو که بگوش دل پاسخ شنوی زایوان
دندانهء هر قصری پندی دهدت نونو //پند سر دندانه بشنو زبن دندان
گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون// گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحه جغد الحق ماییم بدرد سر //از دیده گلابی کن درد سرما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی //جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم برما //بر قصر ستمکاران گوئی چه رسد خذلان
گوئی که نگون کرده است ایوان فلک وش را// حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
بر دیدهء من خندی کاینجا ز چه می گرید// گریند برآن دیده کاینجا نشود گریان
نی زال مدائن کم از پیرزن کوفه //نی حجرهء تنگ این کمتر ز تنور آن
دانی چه مدائن را با کوفه برابر نه// از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان
این هست همان ایوان کز نقش رخ مردم //خاک در او بودی دیوار نگارستان
این هست همان درگه کو را ز شهان بودی// دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان
پندار همان عهد است از دیدهء فکرت بین//در سلسلهء درگه، در کوکبهء میدان
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه //زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان
ای بس شه پیل افکن کافکنده بشه پیلی //شطرنجی تقدیرش درماتگه حرمان
مست است زمین زیرا خورده است بجای می// در کاس سر هرمز خون دل نوشروان
بس پند که بود آنگه در تاج سرش پیدا// صد پند نوشت اکنون در مغز سرش پنهان
کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین //بر بادشده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر یومی زرین تره آوردی //کردی ز بساط زر زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد زان گم شده// کمتر گوی زرین تره کو برخوان؟
رو کم ترکوا برخوان گفتی که کجا رفتندآن تاجوران اینک //زیشان شکم خاک است آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک، آری// دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خون دل شیرین است آن می که دهد رزبن// زآب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان
چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده است// این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد زایشان
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد این// زال سپیدابرو وین مام سیه پستان
خاقانی از این درگه دریوزهء عبرت کن// تا از در تو زآن پس در یوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه// فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان
گر زاد ره مکه توشه است به هر شهری// تو زاد مدائن بر تحفه ز پی شروان
هر کس برد از مکه سبحه ز گل حمزه//پس تو زمدائن بر تسبیح گل سلمان
این بحر بصیرت بین بی شربت از او مگذر// کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان
اخوان که زره آیند آرند ره آوردی //این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند //مهتوه مسیحا دل، دیوانهء عاقل جان
لغت نامه دهخدا
( ۱) – رجوع به مقالهء سعید نفیسی در مجلهء ارمغان سال ۱۳۲۳ دربارهء لفظ شروانی شود خاقانی خود در این باره می گوید: عیب شروان مکن که خاقانی هست از آن شهر کابتداش شر است
( ۲) – ضمن بیان حقوق کافی الدین در تحفه العراقین گفته است: چون دید که در ۴) – امام مجدالدین گفته است: افضل الدین امام خاقانی ) سخن تمامم حسان عجم نهاد نامم
( ۳) – لباب الالباب ج ۲ ص ۲۲۱ ( تاجدار ممالک سخن اوست ابوالعلاء گنجوی گفته است: تو ای افضل الدین اگر راست پرسی بجان عزیزت که از تو نه شادم
( ۵ )- افضل ارزین دروغها راند نام افضل بجز اضل منهید
( ۶) – تذکرهء دولتشاه سمرقندی ص ۴۷ چاپ هند: مجمع الفصحاء ج ۱ ص تعریضی بنام خود باشد
( ۷) – هستم ز پی غذای « بخوان معنی آرائی براهیمی پدید آمد » ۲۰۰ ، شاید نظر خاقانی در این مصراع جانور طباخ نسب ز سوی مادر نسطوری موبدی نژادش اسلامی و ایزدی نهادش بگریخته از عتاب نسطور آویخته در کتاب مسطور کدبانو بوده چون زلیخا برده شده باز یوسف آسا از روم ضلالت آوریده نخاس هدیش پروریده تا مصحف و لااله دیده ز انجیل و ۱۰ ) – چو شاعر
( ۸) – تحفه العراقین صص ۲۲۴ شدی بردمت پیش خاقان بخاقانیت من لقب برنهادم (ابوالعلاء گنجوی)
( ۹) – مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۲۰۰ ) ۲۲۶ – صلیب در رمیده (تحفه العراقین)
( ۱۱ ) – ای عراق الله جارک نیک مشعوفم بتو وی خراسان عمرالله سخت مشتاقم ترا
( ۱۲ ) – از این معنی در قصیدهء ذیل خبر داده است: خاک سیاه بر سر آب و هوای ری دور از مجاوران مکارم نمای ری
( ۱۳ ) – آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد و آن نیل مکرمت که شنیدی سراب شد گردون سر محمد یحیی به باد داد محنت رقیب سنجر مالک رقاب شد آن کعبهء وفا که خراسانش نام بود اکنون به پای پیل حوادث خراب شد عزمت که زی جناب خراسان درست بود بر هم شکن که بوی امان زان جناب شد در حبسگاه شروان با درد دل بساز کان درد راه توشهء یوم الحساب شد
( ۱۴ ) – خلیفه گوید خاقانیا دبیری کن که پایگاه ترا بر فلک گذارم سر
( ۱۵ ) – در تحفه العراقین گفته است که بعد از سی سال خسف خواهد بود: در گوش مقلدان اقوال دادند خبر که بعد سی سال سریست بسیر اختران در خسفی است به بیست و یک قران در و چون قران کواکب در سال ۵۸۲ ه ق اتفاق افتاده است پس تاریخ نظم تحفه العراقین که در بازگشت از سفر اول ۵۵۲ ه ق است
( ۱۶ ) – نکهت حوراست یا صفای صفاهان جبهت جوزاست یا لقای صفاهان دیو – صورت گرفته بود سال ۵۵۱ رجیم آنکه بود دزد بیانم گر دم طغیان زد از همای صفاهان او بقیامت سپید روی نخیزد زانکه سیه بست برقفای صفاهان اهل صفاهان مرا بدی ز چه گویند من چه خطا کرده ام بجای صفاهان کردهء قصار، پس عقوبت حداد این مثل است آن اولیای صفاهان
( ۱۷ ) – کیست که پیغام من بسوی شروان برد یک سخن از من بدان مرد سخندان برد گوید خاقانیا اینهمه ناموس چیست نه هر که دو بیت گفت لقب ز خاقان برد
( ۱۸ ) – در قصیده ای که بمدح این پادشاه گفته عمر خود را بیست و چهار سال ذکر کرده است: ساعت روز و شب است سال حیاتم بلی جملهء ساعات هست بیست و چهار از شمار ( ۱۹ ) – بینی سگ گنجه را در این کوی هم سرخ قفا و هم سیه روی.