اصحاب حضرت ولی عصر(عج)علما قرن سومعلما-ع

زندگینامه ابوعمرو عثمان بن سعید عمرى«سمان روغن فروش» نخستین نائب خاص حضرت ولی عصر (عج)

نخستین سفیر

نخستین فرد ایشان جناب ابوعمرو عثمان بن سعید عمرى است که از تاریخ ولادت و روز وفاتش اطلاعى در دست نیست .
این مرد بزرگ ، ستاره درخشان علم و فضیلت و عقل و کیاست و بزرگوارى بود؛ماهى بود که از سه خورشید هدایت کسب نور کرده و به عالیترین مرتبه دانش و بینش رسیده بود.

در یازده سالگى به شرف خدمتگزارى حضرت هادى علیه السّلام نایل شده بود و همچون خانه زادى در خدمت آن حضرت قرار داشت .
پس از رحلت آن حضرت ، در خدمت حضرت عسکرى علیه السّلام شرفیاب بود و از این سعادت برخوردار. و پس از آن حضرت ، نزدیکترین کس به وجود مقدس حضرت صاحب الامر بود و به افتخار نیابت خاص و سفارت ویژه آن حضرت منصوب گردید.

این مرد بزرگ به لقب ((سمان روغن فروش )) نیز ملقب بود؛ چون روغن فروشى راپیشه ساخته بود تا حکومت وقت به قریب و منزلت و منصب او از سوى مقام مقدس امامت پى نبرد.
بدهکاران بیت المال ، بدهى خود را به خدمتش تقدیم مى داشتند و او آن را در انبان روغن مى نهاد و به حضور مقام مقدس امامت ارسال مى داشت .

ستایشهایى که از سوى مقام مقدس امامت درباره اش رسیده ، مى رساند که یک فرد عادى مى تواند به عالیترین مرتبه انسانیت و به بالاترین درجه از دانش و بینش برسد و نظیر این ستایشها، درباره غیر او و پسرش دیده نشده است .
حضرت هادى علیه السّلام درباره اش فرموده :((عمرى ، ثقه و محل اعتماد من است . راستگو و دیندار است . امین من و درستکار و راست گفتار است ؛ آنچه بگوید از من گفته و آنچه به شما ابلاغ مى کند، از من ابلاغ مى کند)).
این کلام را حضرت هادى در وقتى درباره این مرد بزرگ صادر فرموده که عمرش از بیست و اندى سال تجاوز نکرده و افتخار جوانان است .

دانشمندى عالى مقام به نام ((احمد بن اسحاق )) به حضور حضرت هادى علیه السّلام شرفیاب مى شود و عرض مى کند:مولاى من ! از حضور حضرتت دورم و کمتر مى توانم به خدمت برسم ؛ پس از که طلب دانش کنم و سخن چه کسى را بپذیرم و قول که را قبول کنم و امر که را اطاعت کنم ؟ حضرتش فرمود:((عمرى ، ثقه است و امین ؛ آنچه مى گوید از من مى گوید و آنچه به شما مى رساند از من مى رساند)).

نظیر این کلمات و توثیقات از حضرت عسکرى علیه السّلام نیز درباره جناب عمرى صادر شده است .حضرتش در توقیعى که براى ((اسحاق بن اسماعیل )) صادر کرده ، چنین فرموده است :((از این شهر خارج مشو تا عمرى را ببینى که خدا از او راضى است و من از او راضى هستم . او را ببین و سلام کن و او را بشناس ، و او هم تو را بشناسد.او پاکیزه است و امین ، درستکار و عفیف و پاکدامن است . به ما نزدیک است .راه او، راه خداست . آنچه از بیت المال از گوشه و کنار مى رسد و براى او فرستاده مى شود، به دست او مى رسد و او به ما مى رساند و و الحمدلله کثیرا)).

در وقت دیگر، حضرت عسکرى درباره اش فرموده است :((عمرى ثقه است و محل اطمینان من در حیات من و در ممات من )).
از این کلام معجز نظام ، استفاده مى شود که جناب عمرى در سخن خطا نداشته ، حقگو و حقیقت گو بوده و این سخن مانند کارت سفیدى است که از آن حضرت براى او صادر شده است .

از کلمه ((در ممات من )) نیز استفاده مى شود که حضرتش مى دانسته که جناب عمرى پس از وفات آن حضرت نیز حیات دارد و به زندگى ادامه مى دهد و در اثر وفات آن حضرت ، منصبش تغییر نمى کند.((احمد بن اسحاق )) دانشور عالى قدر قم ، پس از وفات حضرت هادى علیه السّلام به خدمت حضرت عسکرى علیه السّلام شرفیاب مى شود و خواسته خود را عرضه مى دارد و آنچه که به پدر بزرگوار عرض کرده بود، به پسر بزرگوار و قائم مقام پدر نیز عرض مى کند و تقاضاى خود را تکرار مى کند.

حضرت عسکرى بدو مى فرماید:((عمرى ، ثقه پدرم و امین پدرم بوده و ثقه من و امین من است . در حیات من ، آنچه براى شما مى گوید، از من مى گوید و در ممات من آنچه بگوید از من مى گوید و آنچه به شما ابلاغ مى کند از من ابلاغ مى کند)).

مقام مقدس جناب عمرى به جایى رسید که حضرت هادى و حضرت عسکرى علیه السّلام ، این دو امام عظیم الشاءن ، او را واجب الاطاعه و فرمانفرماى جمیع شیعه قرار دادند و پیروان حق را ماءمور به اطاعتش گرداند، چنانچه درباره اش فرمودند:((سخن او را گوش کنید، اطاعتش کنید؛ چون ثقه است و امین )).

حضرتش در جاى دیگر اعلام فرمود:((همگان بدانید، عثمان بن سعید عمرى ، وکیل و نماینده و سفیر من است و پسرش محمد بن عثمان ، وکیل و نماینده و سفیر فرزند من مهدى علیه السّلام است )).

وقتى دیگر گروهى از ارادتمندان حضرت عسکرى علیه السّلام در حضور حضرتش شرفیاب بودند و شماره ایشان به چهل تن مى رسید. اینان مى خواستند از حجت خدا بر خلق ، پس از آن حضرت بپرسند؛ چون فرزندى براى حضرتش سراغ نداشتند.

جناب عمرى که حضور داشت ، خواست مقصود آنها را بیان دارد؛ از جا برخاست و عرض کرد: اى پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله ! مى خواستم از شما چیزى بپرسم که شما در این پرسش از من آگاهتر هستید.
حضرت فرمود: ((بنشین )) و پرسش او گفته نشد.
آن گاه ، حضرتش فرمود: ((کسى بیرون نرود و همگان حضور داشته باشند)). سپس فرمود: ((آمده اید از من بپرسید که حجت خدا بر خلق ، پس از من کیست ؟)).

همگان گفتند: آرى .
در این هنگام ، بزرگوار پسرى از در درآمد که چهره درخشنده اش گویا پاره اى از ماه بود و از هر کس به حضرت عسکرى علیه السّلام شبیه تر و مانندتر بود.

پس آن گاه حضرت عسکرى علیه السّلام فرمود:((این است امام شما و حجت خدا بر خلق ، پس از من ؛ اوست خلیفه من براى شما، پس از من . او را اطاعت کنید و یک کلام باشید و پراکنده نگردید؛ مبادا هلاکت در دین یابید. ولى از این پس شما او را نخواهید دید تا وقتى که عمرى دراز یابد.

شما از عمرى آنچه مى شنوید بپذیرید، سخنش را قبول کنید؛ او نماینده امام شماست و اختیار در کف اوست )).
تنى چند از ارادتمندان حضرت عسکرى علیه السّلام شرفیاب حضور حضرتش بودند.
در این هنگام ، خادم شرفیاب شد و عرض کرد:گروهى ژولیده مو و گردآلوده از سفر رسیده ، بر در خانه هستند.
حضرت فرمود:((اینان از شیعیان یمنى ما هستند. برو عثمان سعید عمرى را خبر کن و بیاور)).

خادم ، اطاعت کرد و جناب عمرى شرفیاب شد.
حضرتش بدو فرمود:((تو نماینده من هستى ، ثقه نزد من هستى ، امین در مال خدا هستى ؛ برو نزد این یمنى ها و آنچه از بیت المال آورده اند بگیر)).جناب عمرى اطاعت کرد و مرخص شد.
حاضران ، خدمت آن حضرت عرض کردند: ما عمرى را از بهترین شیعیان شما مى دانستیم . از این فرمایشى که درباره اش فرمودید: که وکیل شما و ثقه نزد شماست ، مقام و منزلت او نزد ما افزوده گشت .

حضرت فرمود: ((گواه باشید که عمرى وکیل من است و پسرش محمد، وکیل پسر من ، مهدى شماست )).
جناب عمرى مى رود و بیت المال را از یمنیان مى ستاند؛ به هر جایى که بایستى برساند، مى رساند و به هر کسى باید بدهد مى دهد و یمنیان شرفیاب مى شوند و از فیض سعادت حضرت عسکرى علیه السّلام برخوردار مى گردند.

جناب عمرى پس از حضرت عسکرى زنده مانده و نیابت خاصه حضرت ((بقیه الله )) را دارا بوده است .
سخن حضرت عسکرى علیه السّلام که فرمود: ((از این پس او را نخواهید دید))، شاید اشاره به غیبت آن حضرت و این سخن ((تا وقتى که عمرى دراز یابد))، اشاره به ظهور آن حضرت باشد.و هر دو از اخبار غیبى آمده است که از آن مقام مقدس صادر شده است .

((محمد، پسر ابراهیم مهزیار اهوازى )) چنین مى گوید:هنگامى که مرگ پدرم فرا رسید، بیت المالى را که نزد او بود به من داد و نشانه اى داد که جز خدا کسى از آگاه نبود و به من گفت : این مال را بگیر و به کسى که این نشانه را گفت بده .

من از اهواز به بغداد رفتم و در کاروانسرایى منزل گزیدم . مردى در غرفه مرا کوفت برایش گشودم . داخل شد و نشست و گفت : من ((عثمان بن سعید عمرى )) هستم .
بیت المالى که نزد توست و آورده اى ، بده ، و آن نشانه را که هیچ کس نمى دانست ، داد و مقدار مال را هم گفت . من به او دادم و امانت را به امین آن رسانیدم .

((ناصر الدوله حمدانى )) به نام حسین به حکمرانى شهر قم تعیین مى شود و سپاهى از سوى خلیفه در اختیارش قرار مى گیرد تا شورش قمیان را سرکوب کند و آنها را به اطاعت در آورد. چون قمیان از ایرانیان اصیل بودند، با ماءموران خلیفه سر سازگارى نداشتند و پیوسته با خلیفه وقت در حال جنگ و ستیز بودند.

حسین ، سپاه را بر مى دارد و به سوى شهر قم راهى مى شود. در راه ، قصد شکار مى کند و در تعقیب شکار از سپاهیانش دور مى شود تا به رودى مى رسد که هر چه به سیر ادامه مى دهد، رود پهنتر مى شود.
در این هنگام با شهسوارى روبرو مى شود که بر اسب سیاهرنگى سوار بود که خالهاى سپید داشت و عمامه اى از خز سبز بر سر نهاده بود و سر و گردنش را پوشانیده بود و تنها دیدگان درخشنده اش پیدا بود و موزه هاى قرمز رنگى به پا کرده بود.

شهسوار بزرگ اسلام ، ناصرالدوله را به نام حسین خطاب مى کند و مى فرماید:((چرا از ناحیه انتقاد مى کنى و چرا خمس مالت را به اصحاب من نمى دهى ؟)).
ناصر الدوله که مردى رشید و قوى بود، از شنیدن این خطاب بر خود مى لرزد عرض مى کند: یا سیدى ! آنچه فرمایى اطاعت مى کنم .
سپس حضرتش مى فرماید: ((به جایى که مى روى ، دچار مشکلى نخواهى شد. براحتى و آسایش داخل قم خواهى شد و بهره اى بسیار خواهى برد و بایستى خمس مالت را به مستحقش بپردازى )).
حسین ، عرض مى کند: به چشم ، اطاعت مى کنم و مى شنود که حضرتش مى فرماید:((برو که کامیابى و موفقیت در انتظار توست )). دیگر حضرتش را نمى بیند و آنچه مى جوید نمى یابد تا نزد سپاهیانش بر مى گردد و این دیدار را فراموش مى کند.

ناصر الدوله ، با سپاه به سوى شهر قم حرکت مى کند و آماده جنگ است . هنگامى که نزدیک شهر مى رسد و قمیان از آمدنش آگاه مى شوند، به استقبالش مى آیند و دوستى اظهار مى دارند. ناصرالدوله ، تعجب کرده به کاوش مى پردازد. قمیان مى گویند: با دگران ستیزه مى کردیم ؛ چون بر خلاف ما بودند، ولى میان ما و تو خلافى نیست .
به شهر داخل شو و به کار پرداز.
ناصرالدوله ، داخل قم مى شود و حکومت را در دست مى گیرد و به امارت مى پردازد. و بیش از آنچه در انتظارش بوده ، سود بسیارى مى برد.

هنگامى که معزول مى شود و به بغداد باز مى گردد و کسان به دیدنش مى آیند، جناب عمرى نیز از او دیدن مى کند. پس از دخول در مجلس ، بالا دست همه مى نشیند و خود ناصرالدوله را زیر دستش قرار مى دهد که از این کارش ، میزبان ناراحت شده و خشمگین مى گردد.
جناب عمرى ، نشست خود را در این دیدن ، طول مى دهد، به طورى که همگان مى روند و او تنها مى ماند و ناصر الدوله از این کار نیز ناراحت مى شود.

در این هنگام که ناصرالدوله تنها بود، جناب عمرى به وى مى گوید:میان من و تو رازى است نهانى که آشکارش مى سازم .
حسین مى گوید: از آن پرده بردار.
جناب عمرى مى گوید: صاحب اسب سیاه خالدار مى فرماید:((ما به آنچه وعده داده بودیم ، عمل کردیم ، تو هم به وعده خود عمل کن )).

ناصرالدوله ، خاطره چندین ساله گذشته به یادش مى آید و بر خود مى لرزد و عرض مى کند: اطاعت مى کنم .
از جاى بر مى خیزد و جناب عمرى را به غرفه اموال مى برد و صندوق هاى زر و سیم را در اختیار جناب عمرى مى گذارد و مى گوید: آنچه حق بیت المال است ، بردار.

جناب عمرى ، یکایک صندوقهاى زر و سیم را تخمیس مى کند و خمس آنها را بر مى دارد و اندوخته اى را که حسین فراموشش کرده بود، به یادش مى آورد و حسین آن را نیز در اختیار جناب عمرى مى گذارد. آن جناب ، خمس آن را نیز بر مى دارد و مى رود.

((احمد دینورى )) عازم سفر حج مى شود و مقدارى از بیت المال را که نیکوکاران به وى به امانت داده بودند، همراه بر مى دارد تا به صاحبش برساند.
هنگامى که احمد به شهر سامره مى رسد، بدون سابقه قبلى ، کسى نامه اى به او مى دهد که مشتمل بر رسید بیت المال و تفصیل آن بوده است ، بدین قرار:مجموع آن که در کیسه هاى متعدد قرار دارد، شانزده هزار دینار است و از فرستنده هر کیسه و مقدار موجود در آن ، خبر داده شده بود.

و نیز جامه هایى را که آورده بود، نامیده شده بود. سپس امر شده بود:((به هر کس که جناب شیخ عمرى فرمود، آنها را بپرداز)).
اضافه بر این ، در نامه ، از چیزهایى خبر داده شده بود که جز خدا کسى از آنها خبر نداشت . احمد، اطاعت را پیشه مى سازد و امر حضرتش را امتثال مى کند.

حضرت عسکرى به جماعتى از شیعیان فرمود: ((شهادت بدهید که عثمان بن سعید عمرى ، وکیل من است و پسرش محمد، وکیل فرزندم مهدى است )).
((از عثمان بن سعید بپذیرید، هر چه به شما گفت و امرش را اطاعت کنید. او خلیفه امام شماست )).

راه مهدى//آیه الله سید رضا صدر

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=