سفیر سوم
((ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى )) سومین سفیر کبیر حضرت صاحب الامر(ص) است که پس از وفات جناب ابوجعفر، بدین منصب مقدس نائل گردید.
هنگامى که جناب ابوجعفر را مرگ فرا رسید، فرمود:به من امر شده است که به ابوالقاسم حسین بن روح وصیت کن و او را قائم مقام معرفى کن . و این فرمان را قبل از وفاتش نیز، ابلاغ کرده بود:چنانچه روزى عده اى از بزرگان شیعه نزد جناب ابوجعفر شرفیاب بودند.
آن جناب به آنها چنین فرمود:اگر مرگ من فرا رسید نیابت خاصه و سفارت کبرى ، با ابوالقاسم حسین بن روح است . از مقام مقدس حضرت صاحب الامر(ص) به من فرمان صادر شده که ((او را جانشین خود معرفى کن . همگان به او رجوع کنید و در احتیاجات خود به او اعتماد کنید، او وکیل است و ثقه است و امین )).
بانو ((ام کلثوم )) دختر جناب ((ابوجعفر محمد بن عثمان )) چنین مى گوید:ابوالقاسم حسین بن روح ، سالیان درازى وکیل پدرم بود و از نزدیکان بسیار نزدیک او به شمار مى رفت . پدرم ، اسرار خانوادگى خود را بدو مى گفت و ماهیانه سى دینار به وى مى داد. البته از بزرگان و وزراى شیعه از قبیل آل فرات نیز، به وى کمک مى شد.
چون نزد همگان محبوب و محترم بود و در میان نفوس شیعه ، شخصیتى مجلل و معزّز داشت زیرا که همگان مى دانستند که میان او و پدرم رابطه اى مخصوص برقرار است و پدرم او را نزد شیعه توثیق کرده و فضیلت و تقوایش را بیان داشته بود. حسین ، آگاه بر اسرار بود. از این رو، زمینه براى جانشینى او به جاى پدرم فراهم شده بود، تا زمانى که پدرم وصیت کرد و فرمان حضرت صاحب الامر(ص) را به سفارت او اعلام داشت . دیگر درباره او اختلافى رخ نداد و کسى در منصب او شک نبرد، مگر کسانى که از حسن سابقه او و روابط خصوصى او با پدرم آگاهى نداشتند، و با این حال هیچ شیعه اى در منصب او شک نکرد.
روش حسین بن روح
این مرد بزرگ ، قطع نظر از مقام تقوا و فضیلت و دانش و بینش ، خردمندى برجسته ، به شمار مى رفت و از عاملترین مردم عصر خود بود و موافق و مخالف به این سخن اذعان داشتند و در رفتار خود تقیه را به کار مى برد.
از این رو، نزد خلیفه عباسى به نام ((مقتدر))، مکانتى بسزا داشت و عموم عامه او را بزرگ مى شمردند.
روزى آن جناب در خانه ((ابن یسار)) حضور داشت و شرکت او در این مجالس از نظر تقیه و پرده پوشى بود، تا دگران به مقام او پى نبرند.
در این هنگام ، میان دو تن از حاضران مجلس مناظره اى رخ داد.
یکى مى گفت : افضل مردم ، پس از رسول خدا، ابوبکر بود. پس از او عمرو پس از او عثمان . دیگرى مى گفت : على از عمر افضل بود. و گفتگو میان آن دو به طول انجامید.
در این هنگام ، جناب نوبختى به سخن آمد و چنین گفت :آنچه صحابه بر آن اجتماع کرده اند، تقدیم صدیق است و پس از او فاروق و پس از او عثمان ذوالنورین و سپس على وصى است و اصحاب حدیث نیز بر این سخن مى باشند و این صحیح نزد ماست .
حاضرانى که در مجلس حضور داشتند و با این نظریه مخالف بودند، در تعجب فرو رفتند. ولى عامه که موافق این نظریه بودند، جناب نوبختى را بالاى سر خود قرار دادند و در حقش دعا کردند و بر کسانى که جناب نوبختى را رافضى مى خواندند، طعن زدند.
نکته اى که در سخن این مرد بزرگ نهفته است و به کار برده شده ، حقیقت را روشن مى سازد و آن وصف حضرت على است به وصى ، در حالى که هیچ یک از آن سه تن را به این صفت ، موصوف نکرد.
جناب نوبختى ، دربانى داشت که معاویه را سب و لعن مى کرد. دربان را بیرون کرد و از خدمتش دور ساخت .
جنابش همزیستى را برگزیده بود و این روش او تا پایان عمر بود.
((همروى )) از متکلمان اهل سنت بود.
روزى از جناب نوبختى پرسید:دختران رسول خدا چند تن بودند؟ آن جناب گفت : چهار.
پرسید: کدامشان افضل و برتر بود؟
فرمود: فاطمه .
پرسید: چرا فاطمه افضل شد با آن که از همه کوچکتر بود و کمتر با رسول خدا صلى الله علیه و آله زیست ؟
فرمود: به دو جهت بود که خدایش به وى عطا کرده بود که دگران از آن دو محروم بودند.
۱٫ از رسول خدا صلى الله علیه و آله ارث برد و دگران از آن حضرت ارث نبردند.
۲٫ نسل رسول خدا صلى الله علیه و آله از فاطمه باقى ماند و از دگران نسلى نماند.
نویسنده ، سومین را اضافه مى کند و آن این است :فاطمه دختر رسول خدا بود و پس از بعثت به جهان قدم گذارد. و آنها دختران محمد بودند؛ چون ولادتشان پیش از بعثت بود.
((ابوالحسین ایادى )) از جناب شیخ پرسید؟ چرا ازدواج موقت با دوشیزگان مکروه شده ؟ پاسخ آن جناب چنین بود:حیا از ایمان است و کسى که مى خواهد با دوشیزه اى ازدواج کند، بایستى با وى سخن بگوید و از شرایط او آگاه شود و او به شرایط این پى برد و پاسخ دادنش در حال دوشیزگى ، او را از حیا خارج مى سازد و ایمانش را متزلزل مى گرداند.
پرسید: اگر چنین کرد، آیا آن مرد زانى است ؟
فرمود: نه .
((شلمغانى )) که از بزرگان عصر بود و انتظار داشت که پس از جناب ابوجعفر جانشین او گردد. چون بدین مقام مقدس نرسید، بر جناب نوبختى حسد برد و منکر منصب او گردید و باطن خود را بروز داد و کارهایى ناشایسته و رفتارهاى ناپسند از او صادر شد. کارش در خلافکارى به جایى رسید که لعن او از مقام عالى حضرت صاحب الاءمر علیه السّلام صادر گردید و نابکارى او روشن شد.
شیعیان از جناب نوبختى پرسیدند:با کتابهاى شلمغانى چه کنیم که خانه هاى ما از آنها پر است ؟!
جناب شیخ چنین پاسخ داد:من درباره کتاب او چیزى مى گویم که حضرت عسکرى درباره کتابهاى بنى فضال فرموده و آن این است : ((آنچه حدیث کرده اند بگیرید ولى آنچه از خود ایشان است ، بگذارید)).
این مرد بزرگ ، ایرانى و از دودمان نوبخت است و افتخار ایرانیان بوده و خواهد بود. خاندان نوبخت از خاندانهاى اصیل و بزرگوار ایرانى و اهل حق بوده اند.
دانشمندانى از میان ایشان برخاسته که چراغ هدایت به شمار مى رفتند.
جناب حسین بن روح یکى از آنهاست که فخر خاندان خود است .
در مدت ۲۱ سال که در این منصب عالى برقرار بود، جز نیکى و فضیلت از او چیزى مشاهده نشد، بلکه کرامات و خارق عاداتى از جنابش دیده شد که نشان مى داد، از عالیترین مقام دانش و بینش برخوردار است .
بانویى در بغداد در جستجو بود و مى پرسید: وکیل حضرت صاحب الاءمر(ص) کیست ؟
گفته شد: جناب حسین بن روح وکیل آن حضرت است .
این بانو، شرفیاب خدمت جناب نوبختى گردید و گفت :بگو همراه من چیست ؟
جناب نوبختى فرمود: آنچه آورده اى ببر و در دجله بینداز و بیا، تا من بگویم همراه تو چیست .
بانو رفت و آنچه همراه داشت ، در دجله انداخت و برگشت و به خدمت جناب شیخ رسید.
جناب شیخ به کنیزکى که در خدمتش بود، رو کرده گفت :برو بخچه را بیاور. کنیزک اطاعت کرده رفت و بخچه را آورد.
جناب نوبختى فرمود: این بود بخچه اى که همراه داشتى و بردى در دجله انداختى ، حال من بگویم در میان آن چیست یا خودت مى گویى ؟
بانو گفت : شما بگویید.
شیخ گفت : یک جفت دست بند زر و النگویى بزرگ و گوهرنشان ، و دو النگوى کوچک مرصع به جواهر و دو انگشترى که نگین یکى فیروزه است و نگین دیگرى عقیق .
سپس بخچه را گشود و آنچه در آن بود و خبر داده بود، نشان داد و گفت :اینها بود آنچه آورده بودى و مى خواستى به من بدهى تا من برسانم و بردى در دجله انداختى . بانو از شدت تعجب و شادى از خود بیخود شد.
از این داستان دانسته مى شود که نظیر ((آصف برخیا)) که با یک چشم بهم زدن تخت بزرگ بلقیس را براى حضرت سلیمان حاضر نمود، مرد بزرگى نیز در خدمت سلیمان اسلام بوده که داراى چنین مقام و منزلتى بوده است .
بانویى از مردم آبه ، سیصد دینار به بیت المال بدهکار بود و مى خواست به خدمت جناب نوبختى برسد و تسلیم کند.
مردى را همراه برداشت تا میان او و جناب شیخ مترجم گردد.
وقتى که به خدمت جناب شیخ رسید، نیاز به مترجم نبود، چون جناب شیخ با زبان خود آن بانو با او سخن گفت . و از نام و حالاتش خبر داد.
جناب ((جعفر بن احمد بن متیل )) از بزرگان شیعه و از محترمین درجه اول بوده و از نزدیکترین کسان به جناب شیخ ابوجعفر به شمار مى رفت . مقام او نزد شیعه به جایى رسید که همگان گمان مى کردند که پس از وفات جناب ابوجعفر او قائم مقام و وصى ابوجعفر مى باشد. هنگامى که جناب شیخ ابوجعفر را مرگ فرا رسید و در بستر افتاده بود، جعفربن احمد در کنار سر او قرار داشت و جناب شیخ ابوالقاسم نوبختى در پایین پایش نشسته بود.
در این هنگام ، جناب شیخ ابوجعفر به سخن آمد و گفت :به من امر شده که حسین بن روح را وصى خود قرار دهم . جعفر بن احمد بن متیل ، تا این سخن را مى شنود از جاى خود بر مى خیزد و دست جناب نوبختى را مى گیرد و در جاى خود مى نشاند و خودش مى رود و در جاى نوبختى مى نشیند.
((ابن اسود))، که نماینده جناب شیخ ابوجعفر بود، مى گوید:از بابت موقوفات ، هر مالى نزد من جمع مى شد. براى جناب شیخ مى بردم .
دو سال یا سه سال پیش از وفاتش بود که مال را به خدمتش بردم . به من فرمود: این را ببر و به ((ابوالقاسم روحى )) بده . من اطاعت کردم و از آن پس مالها را به خدمت آن جناب مى بردم و قبض رسید مطالبه مى کردم . جناب حسین از من نزد جناب شیخ ابوجعفر، براى مطالبه قبض رسید، شکوه کرد. جناب ابوجعفر به من فرمود: مالها را به ابوالقاسم روحى بده و قبض رسید مطالبه مکن . بدان که هر چه به دست او مى رسد به من خواهد رسید. از آن پس ، ابن اسود آنچه از اموال نزدش جمع مى شد به جناب حسین تحویل میداد و قبض رسید نمى گرفت .
شاید علت اباى جناب نوبختى از قبض رسید، این بود که سندى براى شناخت مقام او مى شد و در خطر حکومت وقت قرار مى گرفت .
راه مهدى//آیه الله سید رضا صدر