ابوعبیده و کتاب او مجاز القرآن
مـا هـمـواره علاقه مندیم , سعى و کوشش مسلمانى را که در راه خدمت به اولین کتاب مسلمانان یـعنى (قرآن ) انجام مى دهد و نیز همه جوانب زندگى او را تا آنجا که منابع ومصادر از وى سخنى بـه مـیان آورده اند آشکار ساخته و مورد بررسى قرار دهیم , در غیراین صورت ما تصورى درست و هـمـه جـانبه اى از آنها به دست نخواهیم آورد و جز اندکى از زندگى آنها براى ما روشن و قطعى نـخـواهـد بـود.
بـنـابر این مى توان گفت که مهارتها وگرایشهاى فکرى یک فرد بدون تردید در تـالیفات علمى او منعکس مى شود, از این روست که تفاسیر قرآن , در ترسیم تصورات ذهنى مفسر از ارزش والایى برخوردار است و مفسر نیز به نوبه خود اگر فرهنگ و اندیشه او به شخصیت علمى وى بـى نـیـازى بخشد,آخرین تفسیر او منبعى با ارزش در تاریخ اندیشه عصر و زمانى مى شود که تـفـسـیر خود رادر آن تالیف کرده است .
بنابر این اهمیت دادن به دانش و مهارت مفسر و بررسى آثارزندگى و فعالیتهاى گوناگون وى ما را به شناختى آگاهانه از شیوه او در تفسیر قرآن و راه وروش او در تفهیم و تفهم مى رساند.
به اعتقاد من , هیچ مفسرى به اندازه ابوعبیده معمر بن مثنى – که محور بحث ماست -نیازمند این نیست که همه دقایق زندگى او مورد تفحص و بررسى قرار گیرد, زیرا او ازجهاتى مهم بود: اولا, فارسى زبانى بود متعصب و ضد عرب , ثانیا, یهودى زاده بود, وثالثا, او مسلمانى بود که علوم و معارف گسترده اى را بخوبى مى دانست اهمیت این مرد هنگامى که به عنوان یک مفسر به تفسیر کـتـاب خـدا مى پردازد, از همه این جهات ناشى مى شود, از این رو ما تلاش خود را اخبارى که در منابع عربى درباره ابوعبیده ذکر شده است متمرکزمى کنیم .
ابـوعـبیده در سال ۱۱۰ هجرى متولد شد.قفطى در این مورد خبرى ذکر کرده که خلاصه اش این اسـت : امـیـر جـعفر بن سلیمان از ابوعبیده راجع به زبان ولادتش سوال کرد, او گفت : پاسخ این سوال را, عمر بن ابی ربیعه مخزومى پیش از من داده است .
هنگامى که از وى سوال شد, چه وقت تولد یافتى ؟ پاسخ داد: در شبى که عمر بن خطاب از دنیا رفت , و من نیز در شبى که حسن بن ابى الـحـسن بصرى مرد تولد یافتم و آن شبى از سال ۱۱۰ هجرى بود.
بنابر این سال تولد من و عمر بن ابى ربیعه یکى است .ولـى علان شعوبى مى نویسد: ابوعبیده در سال ۱۱۴ هجرى متولد شده و نظیر این اختلاف نظر را در تـاریـخ فـوت او نیز مى بینیم , و به هر حال این بحث تاثیرى بر آنچه مادرصدد بیان آن هستیم , ندارد.
عـلان شعوبى شخصا ادعا کرده که ابوعبیده ملقب به سبخت , از مردم ایران و عجمى الاصل بوده است .
سیرافى نقل مى کند که چون از اصالت ابوعبیده سوال شد, گفت : پدرم به من خبر داد که پدرش در با جروان یهودى بود, و ابن خلکان معتقد است : باجروان نام قریه اى ازتوابع بلخ است , چنان کـه نـام شـهرى در ارمنستان , از توابع سروان نیز مى باشد.
او این قول را که ابوعبیده از اهالى این شهر باشد, ترجیح مى دهد.
در هـر صـورت زادگـاه او خـواه شـهـر بـوده یا روستا, هر دو از توابع ایران است و در صورتى که ابـوعبیده یهودى زاده و عجمى الاصل بوده باشد, غلام بنى عبیداللّه بن معمر تیمى ازعشیره مره بن کعب بن لوى بوده , یعنى تربیت شده عرب است .
ایـن قـبیل اخبار متفرقه اطلاعات کمى از بدو پیدایش و تولد ابوعبیده در اختیار, گذشته است و علاوه بر آنها اخبارى که وضعیت خانوادگى و یا چگونى دوران کودکى او را درایران براى ما بیان کـند و نیز بگویند که زندگى علمى او در عراق چگونه سپرى شده است , وجود ندارد جز یک خبر ضـعـیـفـى که یاقوت حموى آورده , به این مضمون که ابان بن عثمان بن یحى بن زکریاى لولوى اسـتـاد ابوعبیده و ابن سلام جمعى نیز بوده است واین دو شاگرد اشعارى را از استادشان (آبان ) نـقل کرده اند و نیز مفاد خبر دیگرى که یاقوت نقل مى کند, این است که ابوعبیده لغت را از یونس بن حبیب وابو عمرو بن علاءفرا گرفته و او این خبر را به هشام بن عروه اسناد داده است .
ولى روى هم رفته اقوال متضمن و موید وسعت دانش و اطلاعات اوست , و سخن جاحظ در باره او براى ما کافى است که مى گوید: در میان اصحاب اجماع و غیر آنها,فردى داناتر از او در همه علوم نبود قول یزید بن مره گفته جاحظ را بیشتر تاکید مى کندآنجا که مى گوید: از ابوعبیده درباره هیچ دانشى سوال نمى شد مگر این که سوال کننده گمان مى کرد وى به علوم دیگر (جز علم نحو) آشنا نیست و به هیچ علمى بیشتر از این علم نپرداخته است .
اگر به منابع اولیه دانشها و مهارتهاى ابوعبیده مراجعه کنیم , او را به مدرسه منبع وابسته خواهیم یافت :
۱ – فرهنگ یهود که آن را از نیاکانش به ارث برده بود.
۲ – فرهنگ ایرانى که آن را در وطنش آموخته بود.
۴ – و بالاخره دانش عربى که براى تحصیل آن تلاش کرد تا این که به آن شهرت یافت .
اگـر تـمام کتابهاى ابوعبیده سالم و محفوظ مانده بود, قادر بودیم که ابعاد شخصیت علمى او را بـروشـنـى به تصویر کشیم .
بنابر این , براى ما به آسانى مقدور نیست که از میزان دانشى که وى از ناحیه یهود به دست آورده است , آگاه شویم و به عنوان مثال همین دانش را در کتاب مجاز القرآن وى کـه کاملا خالى از اسرائیلیات است , توضیح دهیم ویاقوت حموى نیز تمام تالیفات ابوعبیده را ذکـر نـکرده است و در میان کتابهایى هم که ازاو به ثبت رسانیده , کتابى که در زمینه اسرائیلیات تالیف کرده باشد, وجود ندارد.
ولى در مورد دانش ایرانى ابوعبیده , آثار و شواهد کاملى که دال بر این دانش اوست وبسیارهم در آن غـلو کرده , وجود دارد.
او این دانش را در بدگویى از عرب و تعصب عجمى خود به کار گرفته بـود, و بـه هـمـیـن جهت وى یکى از روساى شعوبیین به شمارمى آمد.
ابن ندیم در الفهرست , نام برخى از کتابهایى را که وى در آنها به بدگویى از عرب پرداخته , ذکر کرده و نوشته است : ابوعبیده مـعـایـب عرب را منتشر و آنان را مفتضح ورسوا مى ساخت .
از جمله کتاب لصوص العرب و ادعیاء الـعرب را بر ضد عرب نوشت واز سوى دیگر کتابى در فضیلت ایرانیان تالیف کرد و به وسیله آن به عـرب فـخـرمـى فـروخـت .
او تالیف دیگرى در اخبار مربوط به ایرانیان دارد, و سعودى در مروج الـذهـب از آن نام مى برد, در این کتاب ابوعبیده سلسله سلاطین ایران و جانشینانشان و نیز اخبار وسـخـنـان و تـیره هاى مختلف آنان و همچنین شهرها و دهستانهایى که بنا کردند و نهرهایى که کندند, و خانواده هایشان و نام و نشان هرگز: از آنان , از قبیل شهارجه و دیگران راتوصیف مى کند و هدف ابوعبیده از نوشتن این گونه کتابها این بود که برترى خود را برعرب – که کشورش را فتح کرده و آن را به نور اسلام روشن ساخته بودند – به اثبات برساند.
ابـن قـتـیـبه یکى از روشهایى را که ابوعبیده در بد نام کردن عرب دنبال مى کرد, براى ماترسیم کـرده اسـت .
او آنـچـه عرب بدان افتخار مى کرد, به استهزاء مى گرفت .
عرب به قوس حاجب [نام شخصى است ] فخر مى ورزید و به وفادارى او عزت مى جست ,وابوعبیده کار حاجب را کوچک و کم ارزش شمرده است .
او قول شاعر عرب :
ایا ابنه عبداللّه وابنه مالک
ویا ابنه ذى البردین والفرس والورد
اى دخـتـر عـبـداللّه و دخـتـر مالک و اى دختر صاحب دو عباى پشمین و اسب و گله شتر را با تـمـسخر نقل مى کرد و از این که آنها خود را مى ستایند که پدرانشان داراى عباب پشمى و اسب و گله شتر هستند, اظهار شگفتى مى کرد.
ابـوعبیده در آن کتاب به مقایسه شاهان ایران و تاج و تخت آنان مى پردازد و نقل مى کند که خسرو پـرویـز نـهـصـد و پـنـجـاه پیل در اصطبلهایش داشت , و هزار کنیز در خدمت او بودند ودر اتاق مخصوص وى که مشرف بر وارد شوندگان بود, هزار ظرف طلا وجودداشت .
شـیـوه دیـگـرى که ابوعبیده – و دیگر شعوبیین (ملى گرایان ) – در بدگویى از عرب بدان روى آورده بودند, جعل داستانهاى زشت در شرح اشعار یا مثالهاى عرب بود.
راه و روش سـومى که در کار او مشاهده مى کنیم این است که ابوعبیده مطلبى را به غیرگوینده آن نـسبت مى داد, و هدف او و همسلکانش به فساد کشاندن فرهنگ و ادب عرب و محو نشانه هاى آن بـود تـا این که فرهنگ قابل اعتمادى براى عرب باقى نماند و عزتى راکه عرب به خاطر میراث شـعـرى خود ذخیره کرده بود از میان ببرد, اشعارى که دربردارنده مفاخر عرب و حافظ انساب و جـنـگهایشان و بازگو کننده برداشتها و افکار عرب و نشان دهنده وضعیت محیط و اجتماعى آنها بود و ابوعبیده درباره این دو بیت شعر:
هینون لینون ایسار ذووکرم
سواس مکرمه ابناء ایسار فرزندان عمرو غنوى
, هرمخو, ثروتمند صاحب کرم بزرگ برورده و غنى زاده اند
ان یسالوا الخیر یعطوه وان خبروا
فى الجهد ادرک منهم طیب
اخبار اگـر از آنـان طـلـب خـیر شود, آن را عطا کنند و چنانچه از تلاش و کوشش آنان خبر داده شود خبرهاى خوبى از آنان دریافت شود.
مـى گـوید: این شعر از عرندس کلابى است که در آن بنى عمرو غنویین را مى ستاید, ولى اصمعى مـنـکـر ایـن نـسبت است و مى گوید: محال است که کلابى , غنوى را مدح کند زیراآنها با یکدیگر دشمن بودند.
با توجه به ناپدید شدن کتابهایى که شعوبیه براى بدنام کردن عرب نوشته بودند – ازجمله تالیفات ابـوعبیده – معلوم مى شود مهمترین علت نابودى آنها این بوده است که مسلمانان , ملى گرایان را گـرایـشـى ضـد اسلامى به شمار مى آوردند, از این رو از بازگوکردن آنها اجتناب مى ورزیدند و افـرادى مانند جار اللّه زمخشرى که اسلامشان درست است از این گرایش بیزارى جسته اند, او در مـقدمه کتاب خود, المفصل , خداوند را به خاطر این که او را بر فطرت طرفدارى از عرب و تعصب داشتن نسبت به آنها آفریده , و اورا از پیوستن به گروه ملى گرایان مبرا ساخته , سپاس مى گوید: آنـچـه ذکـر آن گـذشـت آثار دانش فارسى ابوعبیده بود و چیزى که باقى مى ماند این است که با دانـش عـربـى او آشـنـا شـویـم .
ابـن قتیبه در کتاب خود, المعارف , درباره او مى نویسد:بیگانگى ابـوعـبیده با عرب و اخبار وقایع آن محسوس تر بود.
سیرافى مى گوید: ابوعبیده داناترین مردم به انساب عرب و جنگهاى آنان بود, او کتابهاى بسیارى درباره جنگهاى عرب دارد, مانند کتاب مقاتل الفرسان , و نیز کتابهایى درباره جنگهاى معروف عرب نوشته است .
مـبـرد, اصمعى و ابوعبیده را با یکدیگر مقایسه مى کند و او معتقد بود ابوعبیده و اصمعى قهرمان شـعر و غرائب معانى بودند ولى ابوعبیده در علم انساب بر اصمعى برترى داشت و اصمعى در علم نحو از ابوعبیده داناتر بود.
ابـن مناذر, دانش لغویین بزرگ قرن سوم هجرى را مقایسه مى کند و عقیده دارد که اصمعى ثلث (۱۳) لـغات و ابوعبیده نصف لغات و ابو زید دو ثلت (۲۳) آنها را پاسخگومى باشند.
این عبارت ابن مـنـاذر بر خلاف ظاهرش تفسیر شده است و گفته اند: منشا این تفاوت , کمى و زیادى دانش آنان نـبـود, بلکه منشا آن وسعت فراگیرى و حفظ و اظهارنظردر لغت و محدودیت در این مورد بوده اسـت , بـرخـى از آنـان مانند اصمعى در امرفراگیرى لغت دچار زحمت و فشار بودند.
ابوعبیده – چـنـان کـه ابـوالـطـیب گوید – از میان این سه نفر داناترین آنها نسبت به جنگها و اخبار عرب , و جامعترین فرد در علوم عربى بود, فراء درباره ابوعبیده مى گوید: او کاملترین مردم و داناترین آنان به جنگهاى عرب ومذاهب آنهاست .
از ابـوعبیده نقل شده است که مى گفت : در جاهلیت و اسلام هیچ گاه دو اسب سوار, با هم روبرو نـشـده انـد جـز ایـن کـه مـن نوع اسب آنها و سوارکاران آن دو را مى شناسم , و این سخن با وجود اغراق آمیز بودنش بدون تردید بر دانش وسیع او نسبت به اخبار عرب دلالت مى کند.
قفطى نقل مى کند که ابوعبیده گفت : مثالهایى را که بر روى برگه هاى کاغذ نوشته شده بود به جعفر بن سلیمان دادم , از من سوال شد چه تعداد است , گفتم : چهارده هزار مثال .
قفطى با اظهار تـعجب از این احاطه علمى و مهم دانستن آن چنین مى گوید: بنگر به این گستردگى دانش در نقل مثالها و بین آنچه ابوعبید قاسم بن سلام نقل کرده است , زیرا اوپس از کوشش زیاد هزار مثال آورده است .
شـایـد بـهترین دلیل بر وسعت دانش عربى ابوعبیده کتاب او النقائض بین جریر والفرزق باشد.
او اشـعارى را که میان جریر و فرزدق رد و بدل شده و در جواب یکدیگر گفته اند,در این کتاب ذکر کـرده و برخى از اشعار مشکل و کلمات نامانوس را تفسیر کرده و شروع کاملى بر جنگهاى عرب و وقایع مهم آن که بعدا جزو منابع عربى به حساب آمده , نوشته است .
این کتاب نشانه وسعت دانش و اطلاع ابوعبیده از ادب و شعر و تاریخ عرب وقبایل و انساب آنهاست , بدون تردید به خاطر همین شـهـرت عـلـمى ابوعبیده در دانش عربى بود که هارون الرشید او را در سال ۱۸۸ ه.ق از بصره به بغداد آورد و در آن جابرخى از کتابهاى ابوعبیده را آموخت .
بـویـژه در فـرهنگ اسلامى – چنان که یاقوت حموى گوید – ابوعبیده را اولین کسى مى یابیم که درباره غرائب و الفاظ مشکل حدیث کتاب نوشته است .
دارقطنى در باره وى گفته است : ابوعبیده شخص بدى نیست هر چند او متهم به داشتن برخى از عقایدخوارج و بدعتگذارى است .
او با آن که به دانش عربى کاملا مسلط بود پاره اى نقاطضعف نیز داشت , به عنوان مثال او خوش بیان نبود به طـورى کـه بـاهلى صاحب کتاب المعانى مى گوید: هرگاه دانشجویان در مجلس درس اصمعى حـضـور مـى یـافـتند, دانشى که از او کسب مى کردند مانند سرگینى بود که از بازار در به دست مـى آوردنـد ولـى هرگاه براى کسب علم نزد ابوعبیده مى رفتند, مثل این بود که درى را از میان سرگین برمى گرفتند, و علتش این بود که اصمعى از بیان خوبى برخوردار بود و اشعار و مطالب کـم ارزش را به گونه اى توصیف مى کرد که زشت را در نظر مخاطب زیبا جلوه مى داد, هرچند با ایـن وصـف بـهـره عـلمى چندانى عاید [مخاطب ] نمى شد, ولى ابوعبیده با وجود آن علوم زیادى مـى دانـسـت و مى توانست بهره زیادى از دانش خود به دیگران برساند, بیان خوبى نداشت و اشعار عـربى را شکسته و نادرست مى خواند, و آنها را با ذوق شعرى وبرداشت خود تفسیر نمى کرد, و در تفسیر شعر دچار اشتباههایى مى شد.قفطى نقل مى کند.
این شعر جریر که :
طرب الحمام بذى الاراک فهاجنى
لازلت فى فنن وایک ناضر
آواز کبوتر در ذى الاراک مرا به هیجان آورده , من هنوز در میان باغستانها و درختان انبوه شاد و با طراوتم بر عماره بن عقیل بن بلال بن جریر خوانده شد, تا به این شعر او رسیدند: اما الفواد فلایزال موکلا—– بهوى جماعه او بریا العاقر اما دلم همواره در هواى حمامه یا بیابان عاقر است تـوزى از عماره پرسید, منظور از حمامه و عاقر چیست ؟ عماره گفت : رفیق شماابوعبیده چه مى گوید؟: پاسخ داد, او مى گوید: منظور, دو زن هستند, عماره خندید وگفت : آنها دو توده شن در جـانـب راسـت و چـپ خـانه من است .
علاوه بر این ابوعبیده خود اشعار رکیکى مى سرود, و از چـیـزهـایـى که بر او عیب گرفته مى شد این بود که هرگاه سخن مى گفت یا قرآن مى خواند به اشـتـبـاه خود اطمینان داشت و مى گفت : علم نحو غیرقابل اطمینان است .
از این رو – چنان که ابـن نـدیم نقل مى کند – قرآن را با نگاه خودمى خواند زیرا او دریافته بود که اگر قرآن را با صداى بلند بخواند, در قرائت آن اشتباه مى کند.
بـدون تردید همین علومى که ابوعبیده آموخته بود به او شایستگى این را داد که همراه اصمعى به دربـار هـارون الـرشید راه یابد, ولى هارون , اصمعى را براى همنشینى با خودانتخاب کرد, زیرا او خـوش صـحـبـت تـر و براى مجالست با سلاطین شایسته تر بود, و ازبابت همین انتخاب مى بینیم ابوعبیده و اصمعى بر ضد یکدیگر زیاد شعر گفته اند, و هریک به مخالفت با دیگرى پرداخته است و حق این است که در وراى این اختلاف یک حقیقت بزرگ نهفته است و آن این است که هر یک از این دو نفر (ابوعبیده واصمعى ) درعصر خود نماینده دو طرز تفکر متفاوت بودند.
اصمعى به دلیل عرب بودنش مروج اندیشه عربیت بود و در راه نشر آن تلاش مى کرد, اودر صحت آنچه نقل مى کرد, دقت داشت و جز نقل صحیحترین لغات را تجویز نمى کرد.
اصمعى از بیم این که مبادا اشتباه کند, از پاسخ گفتن به مسائل قرآن و حدیث اجتناب مى ورزید, و اشعارى را که هجو و دشـنـام در آنـها بود, اظهار نمى کرد و گویى معتقد بود که این کارها دین او را فاسد مى کند یا به نـظر وى هجو کردن افراد موجب پایین آمدن ارزش و احترام هجو شدگان یا قبیله آنها مى شود و این امر به عربیت که مایه عزت او بود, لطمه مى زدند.
ولـى ابـوعـبـیـده نماینده طرز تفکر شعوبیه و فردى عجمى بود و عرب نزد او حرمتى نداشت , به طورى که زبان به دشنام آنان و ذکر معایبشان مى گشود.
وانگهى باآزاداندیشى قرآن را تفسیر به راى مى کرد, و اصمعى به خاطر این عمل , او را موردمواخذ قرار مى داد, چنان که بزودى در پایان همین بحث تفصیل گفتار وى خواهد آمد.
از این رو جماعت عرب گرد اصمعى مى چرخند و به حمایت از او و عقیده اش مى پردازند.
شعوبیها پـیـرامون ابوعبیده گرد مى آیند و به دفاع و پشتیبانى از وى برمى خیزند, و بدین وسیله با مکر و حیله خود را به دربار سلاطین مى رسانند و مى بینیم اسحاق بن ابراهیم موصلى – که ایرانى است – به فضل بن ربیع مى گوید:
علیک ابا عبیده فاصطغه
فان العلم عند ابى عبیده
بر تو باد به ملازمت با ابوعبیده او را برگزین چرا که علم در نزد ابوعبیده است .
وقدیه وآثره علیه —– ودع عنک القریدبن القریده و ابـوعـبیده را مقدم بدار و او را بر بوزینگک ترجیح بده و بوزینگک پسر بوزینگک را ازخود طرد کن .
مقصود وى از کسى که در بیت دوم هجو کرده اصمعى است .
ابو نواس , شاعر شعوبى , ابوعبیده را بر اصمعى مقدم مى دارد و دلیلش این است که ابوعبیده کسى بـود کـه اگـر بـه او امکان مى دادند, اخبار اولین و آخرین را براى مردم بیان مى کرد ولى اصمعى بلبلى بود که با آواز خود آنان را به وجد مى آورد.
ابوالفرج اصفهانى نقل مى کند که اسحاق موصلى از معایب اصمعى نزد هارون الرشید پرده برداشت و او رااز کم سپاسى و بخل و فرومایگى اصمعى و ایـن کـه نـیـکـى در نـزد او فزونى نمى یابد, با خبرساخت , ولى ابوعبیده را نزد هارون به وثاقت و راسـتـگویى و گذشت و نظر بلندى ودانش توصیف کرد و نظیر این شماتت را نزد فضل بن ربیع (والى بصر) نیز انجام داده .
اوپیوسته از اصمعى بدگویى مى کرد تا این که منزلت وى را پایین آورد و او را از چشم خلفاانداخت و آنان کسى را نزد ابوعبیده فرستادند و او را به دربارشان آوردند.
اصمعى احساس مى کرد که شعوبیه و برامکه پشت سر ابوعبیده هستند و آنان از طریق شخص او با عربیت مبارزه مى کنند, از این رو در مذمت برامکه مى گوید:
اذا ذکر الشوک فى مجلس
اضاءت وجوه بنى برمک
وقتى که در مجلسى از شرک سخنى به میان آید چهره هاى برامکه , باز و روشن مى شود.
وان تلیت عندهم آیه
اتوا بالاحادیث عن مزدک
واگر آیه اى از قرآن نزد آنان تلاوت شود, آنان سخنان مزدک را به میان مى آورند.
ابوعبیده علاوه بر شعوى بودنش , اوصاف دیگرى را نیز در خود جمع کرده بود, که موجب کنیم و نفرت مردم از او شده بود.
او مردى ژولیده بود و بانک زبان تکلم مى کرد,نسبش مشکوک و دین و اعتقادش نادرست بود و به مذهب اباضیه که از خوارج هستند,گرایش داشت .
ابوحاتم سجستانى مـى گـویـد: چـون من از خوارج سجستان بودم , ابوعبیده مرا مورد لطف و احترام قرار مى داد.
او مـردى بـد دهان بود و همه مردم بصره براى حفظآبرویشان خود را از او پنهان مى کردند.
اصمعى هـرگاه مى خواست وارد مسجد شودمى گفت : ببینید او یعنى ابوعبیده در مسجد نیست ! زیرا از بد زبانى او مى ترسید.
چون ابوعبیده از دنیا رفت هیچ کس بر جنازه او حاضر نشد, زیرا کسى از شر زبـانـش در امـان نـمانده بود.
ابوعبیده در سن پیرى و در حال تصنیف و تالیف مرد و گفته شده تالیفات وى نزدیک به دویست کتاب بوده است .
در تاریخ فوت او اختلاف نظر زیادى دیده مى شود: صولى گوید: ابوعبیده در سال ۲۰۷ه.ق از دنیا رفـت , دیـگرى گوید: او ۹۳ سال عمر کرد.
در کتاب ابن عفیر از قول پدرش آمده است : ابوعبیده مـعـمـر بن مثنى تیمى در سال ۲۱۱ه.ق وفات یافت .
قول دیگر این است که در سال ۲۱۰ه.ق مرده است .اقوال دیگرى نیز وجود دارد: برخى گفته اند: فوت او در سال ۲۰۸ه.ق بوده است و نیز گفته شـده ابـوعـبـیـده در سال ۲۱۳ه.ق از دنیا رفته و۹۸ سال سن داشته است .بنابر این تاریخ فوت او منحصرا بین سالهاى ۲۰۸ه.ق تا۲۱۳ه.ق بوده است .
از مـیـان کـتـابـهـایى که ابوعبیده در زمینه مطالعات اسلامى تالیف کرده مى توانیم سه مجلدرا جـداگـانـه نام ببریم , آنها عبارتند از: غریب القرآن , مجاز القرآن و غریب الحدیث , جزکتاب مجاز القرآن , کتب دیگر وى محفوظ نمانده , که بخشى از آن پس از انجام تحقیق برروى آن , منتشر شده است و بقیه آن همچنان به صورت نسخه خطى موجود است .
ایـن بـود آنـچـه بر له یا علیه ابوعبیده گفته شده بود, مردى که علوم بسیارى را فرا گرفت وبه خـاطر این که یهودى زاده و عجمى الاصل و داراى مسلک شعوبى بود و با توجه به شرح حال او که گذشت ناگزیر بود هنگامى که به تفسیر اولین کتاب مسلمانان (قرآن )مى پرداخت , عکس العمل شدیدى از خود نشان دهد.
سوال ما این است که هدف این مرد از تفسیر قرآن کریم چه بوده ؟ و آیا کتاب مجاز القرآن را با نبوغ فـطـرى خود تالیف کرده و اصالت دارد؟ اگر چنین است نشانه هاى آن چیست ؟و بالاخره بازتاب علمى تالیفش چه بوده ؟ و چرا درباره آن اختلاف نظر وجود دارد تاآنجا که برخى از علما کتاب او را از اولین کتبى بر شمرده اند که در علم بلاغت نوشته شده است .
روش ابوعبیده در کتاب خود مجاز القرآن همان بازتاب و جنجالى که آثار ابوعبیده در زمان ما به راه انداخته , در گذشته نیز به دنبال داشته اسـت و شـایـد این بازتاب حاکى از اصالت کارى باشد که او در زمینه مطالعه وبررسى قرآن انجام داده اسـت .
بـراسـتـى جا داشت پیرامون شخصیت وى گفتگو شود.اوکه در اصل فارسى زبان و یـهـودى زاده و شـعوبى و مخالف عرب بود, پیروانى داشت که نزد سلاطین عرب نیز از او حمایت مى کردند.
ابوعبیده بسیار ناسزاگو و بد زبان بوداطلاع وى از اخبار و انساب عرب در این امر به او کمک مى کرد, بعلاوه , چنان که نقل شده که خوارج انقلابى بود ولى با وجود همه اینها بسیار زیرک بـود و زبـان و عـلـوم عربى را بخوبى درک مى کرد و دوست و دشمنى بر این اتفاق داشتند, بدون تـردیـد هـمـیـن خـصـوصـیـت ایـن شایستگى را به ابوعبیده داده بود که او با روحیه اى علمى , واقـع گـرابـیـطـرف و جـسـورانـه , بـه پـژوهـش در مـطـالعات قرآنى بپردازد, و در عین حال روحـیـه امانتدارى را که لازمه یک بحث صرفا علمى است , دارا بود و به صداقت و نوآورى شناخته مـى شد, همین نگاه گذرا براى ما کافى است که به بررسى کتاب مجاز القرآن ابوعبیده بپردازیم , آنچه در بدو امر سوال برانگیز مى باشد, این است که آیا این کتاب به بحث در بلاغت قرآن مى پردازد یا چیزى جز این است ؟ ما بیطرفانه سعى خواهیم کردنظر قطعى را در این مورد بیان کنیم .
در روایتى تاریخى که شرایط تالیف کتاب مجاز القرآن و هدف از تالیف آن را تشریح مى کند چنین آمده است : ابـوعـبیده گوید, در سال ۱۸۸ ه.ق فضل بن ربیع حاکم (سابق ) بصره که در بغداد به سرمى برد بـرایـم پـیـغـام فرستاد که نزد او بروم .من به بغداد رفتم و اذن دخول طبیدم .پس ازکسب اجازه آن گاه وارد بر او شدم .مجلس او بزرگ و با قالى یکپارچه اى فرش شده بود.
او در جایگاه مخصوص خـود که از بلندى جز با صندلى نمى شد روى آن رفت , نشسته بود.من به عنوان وزارت بر او سلام کـردم .
او پـاسـخ سلام مرا داد و به من لبخند زد و از من خواست نزدیکش بنشینم .
من در کنار او نشستم و او مرا مورد لطف قرار داد و با گشاده رویى حال مرا پرسید و گفت : شعرى برایم بخوان , خـوانـدم و او بـه وجـد آمد و خندید وبسیار خوشحال شد.
سپس مردى که به نظر مى رسید جز و نـویـسـندگان است وارد شد.
اورا در کنار من نشانده و به او گفت : آیا این شخص را مى شناسى ؟ جواب داد: این ابوعبیده علامه مردم بصره است .
فضل بن ربیع افزود: ما او را به این جا آورده ایم تا از دانش وى استفاده کنیم .
آن مرد برایش دعا کرد و از او به خاطر این کارش تقدیر به عمل آورد.
آن گاه مرد رو به من کرد و گفت : من مشتاق دیدن تو بودم و سوالى داشتم , آیا اجازه مى دهى تو را از آن آگاه سازم ؟
گفتم : بفرمایید.
گـفـت : خـداوند عز وجل فرموده : ظلعها کانه رؤس الشیاطین , شکوفه آن درخت مانندسرهاى شـیـاطـین است .
(صافات / ۶۵) (و شکوفه هاى درخت زقوم را به کله هاى شیاطین تشبیه کرده اسـت ) و وعـد و وعـیـد بـایـد با چیزى باشد که مردم نظیر آن را بشناسندو حال این که کله هاى شیاطین را مردم ندیده اند.
گـفـتم : خداوند با عرب به اندازه معناى کلام خودشان سخن گفته است .
آیا نشنیده اى قول امرء القیس را که مى گوید:
ایقتلنى والمشر فى مضاجعى
ومسنونه زرق کانیاب اغوال
آیـا او مـى خـواهـد مرا بکشد و حال آن که شمشیر بران و نیزه اى که مانند نیش غول تیزشده , در بستر همراه من است .
او در این شعر نیزه را به نیش غول که عرب هرگز آن را ندیده تشبیه کرده است , ولى چون از غول هراس داشتند, یکدیگر را به آن تهدید مى کردند.
فـضـل و کسى که سوال کرد گفتار مرا نیکو شمردند و از همان روز تصمیم گرفتم درباره قرآن کتابى در همین موضوع و موضوعات نظیر آن که هر کس قرآن را آموخته احتیاج بدان دارد, تالیف کـنم و چون به بصره مراجعت کردم کتاب مجاز القرآن را به رشته تحریردر آوردم .
و از هویت مرد سـائل کـه پرسیدم , به من گفتند: او ابراهیم بن اسماعیل کاتب ازنویسندگان و همنشینان وزیر است .ایـن روایـت دلالت بر این دارد که سوال کننده که یکى از نویسندگان و علماى علم بیان به شمار مى رفت , در برابر این تشبیه قرآنى که مشبه به در آن نامحسوس است .وادار به تامل و درنگ شود, و از این جا بود که ابوعبیده دریافت که بى اطلاعى از روشهاى عرب در تعابیر و بیان مطالب , بابى از فتنه است که راه را براى تحریف معنوى باز مى کند.
ازاین رو او شخص سائل را به شعر عرب که از قبیل تشبیه موجود در قرآن بود, ارجاع مى دهد, بلکه ما مى بینیم در زمان ابوعبیده خود این آیه دسـتـاویـزى بـراى بـدگویى ملحدان از قرآن بوده است و جاحظ که از ادبا و متکلمان بصره بود, متعرض آنان شده وبه دفاع از لفظ و معناى این آیه پرداخته است .
بـنـابـر ایـن هدفى که ابوعبیده را به تالیف کتاب مجاز القرآن واداشت این بود که با آگاه ساختن مـسـلـمانان از شیوه هاى قرآن , در درک مفاهیم قرآن کریم به آنان کمک کند, زیرابه عقیده وى جهل و بى خبرى نسبت به آنها, فهم معانى قرآن را به خطر مى اندازد, وتلاش توام با نوآورى او در بررسى و مطالعه این موضوع در راستاى هدف یاد شده بود.
اکنون بشنویم آنچه خود وى در مقدمه مجاز القرآن مى گوید: مضمون یکى از آیات قرآن این است که : قرآن به زبان عربى آشکار نازل شده است , ودر آیه دیگرى مـى فـرمـایـد: ومـا ارسـلـنا من رسول الا بلسان قومه , ما هیچ پیامبرى رانفرستادیم مگر به زبان قـومـش .(ابـراهـیـم / ۴).
پـس عـرب پـیـش از اسلام و کسانى که زمان وحى و نزول قرآن را بر پیامبر(ص ) درک کرده بودند نیاز نداشتند از معانى قرآن سوال کنند, چرا که آنان عرب زبان بودند و قرآن را مى فهمیدند, و بى نیاز بودند از این که ازمعانى قرآن و وجوده اعراب و کلمات نا ماموس و معانى کلام عرب که در آن وجودداشت , سوال کنند.
ما گرچه با ابوعبیده موافق نیستیم در این که عربهاى اولیه , از معانى قرآن سوال نمى کردند, اعم از مـطلق معانى یا خصوص معانى نحوى یعنى ترتیب کلمات , ولى اصل مطلب درست است کـه قـرآن شـیـوه اى از تـعـبـیـر در زبان عربى است , لذا مى بینیم بعداابوعبیده از عقیده خود بر مـى گردد و در زمینه شیوه هاى بیانى عرب و چگونگى مطابقت بیان قرآن با آنها به تفصیل بحث مى کند, [و مواردى از مجازهاى قرآن در تعابیرش را بیان مى کند:]
۱ – از جـمله موارد مجازى که امکان تاویل آن وجود دارد, آیه شریفه : وانطلق الملا منهم ان امشوا واصبروا, سرکردگان آنان بیرون آمدند و گفتند: بروید و مقاومت کنید (ص /۶) است که در آن بـه نـقـل عملى که سران شرک یکدیگر را بدان سفارش کردند, اکتفاشده و تقدیرش : وتوا صوا ان امـشـوا یا تنادوا ان امشوا یا نظیر اینهاست .در آیه دیگرى ازقول کفار آمده است : ماذا اراد اللّه بهذا مثلا, منظور خداوند از این مثل چه بوده است ؟(بقره /۲۶) و در پاسخ آنان به این سخن خداوند که یـضل به کثیرا, خدا جمع زیادى را باآن گمراه مى کند اکتفا شده و تقدیر آیه : قل یا محمد نضل به کثیرا است .
۲ – موردى که چیزى از آیه حذف شده و در تقدیر است مانند آیه : وسئل القریه التى کنافیها والعیر التى اقبلنا فیها, (یوسف / ۸۲) که تقدیرش : واسئل اهل القریه التى …ومن فى العیر.
مى باشد از اهل آبادى و کسانى از قافله اى که ما در آن بودیم جویا شوپدیده اضداد را انکار مى کنند.و شخصى مانندابن بـرخـى از لـغـویین مانند ابن درستویه فارس نظر آنان را رد و نقض مى کند و بانعشان مى شود.
دو تفسیر متضادى که در مورد بعضى از آیات یافت شده بود, منجر به این مساله (اضداد) گردید.
بـه عـنـوان مثال , کلمه امه به فرد نیکوکارى گفته مى شود که در نیکى به دیگران سرشناس و مـقـتـد است , در حالى که همین کلمه به کسى که در آیین خود جداى از دیگران باشد نیز گفته مـى شـود, و بـراى ایـن کـلمه قرآنى که خداوند فرموده : کان الناس امه واحده فبعث اللّه النبیین مبشرین ومنذرین , (بقره / ۲۱۳), دو تفسیر متضاد ذکر مى شود:برخى از مفسران مى گویند معناى آیه این است که همه مردم مومن بودند, و برخى دیگرمى گویند, معنایش این است که همه مردم کافر بودند و هر کدام به عقیده خود استدلال مى کنند.
جـمعى از لغویین از جمله : مبرد, اصمعى , ابوحاتم سجستانى و ابن انبارى اقدام به نوشتن کـتـاب دربـاره ایـن موضوع (اضداد) کرده اند ولى نام ابوعبیده زیاد به چشم مى خورد و این خود اشـاره بـه فضل و برترى او در آگاه ساختن دیگران با این مساله دارد.
او در این زمینه نیز از انتقاد مـصون نبوده و ابوحاتم سجستانى در بهترین حالات خود,راى ابوعبیده را با احتیاط تثبیت کرده است .
ابوعبیده درباره معناى کلمه خاف مى گوید: خاف از ریشه خوف و به معناى یقین است , و در مورد آیه شریفه : فان خفتم الا تعدلوا, (نساء/ ۳) مى گوید, منظور این است که اگر براى شما یقین حـاصـل شد که نمى توانید به عدالت رفتار کنید.
ولى من خود یقین به این گفته ام ندارم , زیرا آن آیه قرآن است و ما آن را از قول پروردگار عالم نقل مى کنیم ونمى دانیم مقصود خداوند چیست و شاید منظور آن گونه که گمان مى شودنباشد.
ابـو حـاتـم بـار دیگر از ابوعبیده بشدت انتقاد مى کند: ابوعبید در باره عسعس در آیه :واللیل اذا عـسـعـس , (تکویر/ ۱۷) مى گوید: عسعس به معناى اقبل (روآورد) است , وحال آن که گفته مـى شـود به معناى ابر است , و قسم به شب هنگامى که پشت کند و به آخر برسد و ابوعبیده به شعر علقمه بن قرط تیمى استناد کرده که او این کلمه را به معناى رو آوردن به کار برده است :
مدرعات اللیل لما عسعسا
وادرعت منه بهیما حندسا
زنهایى که وقتى شب فرا مى رسد آن را زیره خود قرار مى دهند و از تاریکى شب براى خود بعنوان پوشش استفاده مى کنند.
ابوحاتم مى گوید: ادعاى بزرگى به گردن گرفته و گمان نمى کنم عسعس در آن آیه معنایى بیشتر از سیاه شدن داشته باشد, این کلمه در همه مواردى که ذکر شده به معناى اظلم و اسود (تاریک شد) است , و هر چه از این باب در قرآن وجود دارد بهتر است از تفسیر کردن آن خوددارى شود وامکان خطا و اشتباه در آنچه از قرآن نباشد کمتراست .
ابـوحـاتـم سـومین موردى که از روى تردید و عدم اطمینان از ابوعبیده نقل مى کند, کلمه اسر اسـت .
او گـفـتـه اسـت اسـررت الشئ به معناى اخفیته (آن را پنهان کردم ) است وبه معناى اظـهـرتـه (آن را آشـکـار سـاختم ) نیز مى باشد.
و در مورد این آیه شریفه : واسرواالندامه لما راو العذاب , مى گفت به معناى اظهرو الندامه است , و من به گفته وى در این مورد اطمینان ندارم .و خدا داناتر است .
برخى گمان کرده اند که فرزدق گفته است :
فلما راى الحجاج جرد سبفه
اسر الحرورى ماکان اضمرا
وقـتـى کـه آن خارجى مذهب , دید: حجاج شمشیرش را از نیام کشید.
آنچه بدان اعتقادداشت و کتمان کرده بود, بر ملا ساخت .
و به گفته او نیز در باره قرآن , اعتماد و یقین ندارم , شاید گفته است : الذى کان اظهرا, یعنى آنچه بـه آن اعتقاد داشت کتمان کرد.
آمیختگى در شعر فرزدق زیاد به چشم مى خوردولى در کلام دو هـمـتـاى او جـریـر و اخـطـل چـنـیـن چـیـزى نـیست پس اعتمادى به سخن وى درباره قرآن ندارم .
امـا ابـن جـریـر طـبرى امام مفسران هنگامى که به نقد و بررسى بحث ابوعبیده در الفاظ متضاد مـى پـردازد, مـى بینیم که به دانش عربى او اعتراف کرده و صرفا به اظهار نظرمخالف خود اکتفا مـى کـند.
طبرى گوید: برخى از کسانى که با کلام عرب آشنانید, وراءرا از کلمات متضاد قرار داده اند و گمان کرده اند که این کلمه هم براى آنچه پیش رو است به کار مى رود و هم آنچه پشت سر مى باشد و براى تایید این پندار خود به قول شاعراستشهاد کرده اند که گفته است :
ایرجوا بنو مروان سمعى وطاعتى
وقومى تمیم والفلاه ورائیا
آیـا مروانیان امید دارند که من از آنان پیروى کنم و حال آن که قوم من : بنى تمیم و بیابان پنهاور پیش منند؟ که ورائى به معناى امامى (پیش روى من ) مى باشد, و از وجه صحیح آنان غافل مانده اند.
از این رو بـه کـسـى کـه نزد شماست هو ورائى (او نزد من است ).
گفته مى شودکه شما مقابل او قرار داریـد و او را مـشـاهده مى کنید همان طور که او شما را مى بیند, پس چون چنین است , گویى او پشت سر شما و شما پیش روى او هستید.
برخى از عربى دانان کوفى جایز نمى دانند در مورد کسى که نزد شماست گفته شود هوورائى , و نـه هـوامـامـى (او نـزد مـن اسـت ) هـرگاه آن کس پشت سر شما باشد.
آنان مى گویند: چنین گـفـتـه اى در مـورد اوقـات و زمانها از قبیل روزها و…جایز است مانند این که بگویى : ورائک برد شدید و: بین یدیک حر شدید پشت سرت سرمایى سخت و پیش رویت گرماى سخت است و تو از دنـبـال آن مـى آیـى , ایـن عبارت جایز است , زیرا گرماچیزى است که مى آید و در حرکت است و گـویى هرگاه آن از دنبال تو بیاید پشت سرت قرار گرفته است و هرگاه تو به سمت آن بروى و بـدان بـرسـى آن پـیـش روى تو قرارمى گیرد, طبرى مى گوید: از این رو است که دو وجه جایز است.
بحث ابوعبیده درباره عربیت قرآن در دو زمینه است :
۱ – در زمـیـنه ترکیب , یعنى روش قرآن در بیان مطالب بر همان سبکى که در میان عرب معمول بود.
۲ – در زمینه الفاظ, به این معنا که او خواسته است خالص بودن عربیت الفاظ قرآن راثابت کند.
او در رد هرگونه شبهه اى در مورد عربیت قرآن حساسیت شدیدى داشت .
ابوعبیده مى گوید: قرآن به زبان عربى آشکار نازل شده و هر کس خیال کند کلامى غیرعربى در آن وجود دارد سخن گزاف گفته است و کسى که گمان کند کلمات آن به لغت نبطى اسـت گـنـاه بزرگى مرتکب شده است .
البته گاهى دو لفظ [در قالب و معنا] بایکدیگر نزدیک و موافقند و حال آن که ممکن است یکى از آن دو عربى و دیگرى فارسى یا غیر آن باشد, از این قبیل اسـت کـلـمـه اسـتـبرق که به معناى پارچه ابریشمى ضخیم است و در فارسى به آن استبوک گویند و کلمه فرند (شمشیر جوهر داد) درزبان فارسى که در عربى به آن جور گویند و امثال اینها زیاد است .
این بحث و جدل درباره عربیت قرآن جو فعالى را برانگیخته بود.
عموم علما گفته اند: به دلیل آید: انـا جـعلناه قرآنا عربیا, ما آن را قرآنى فصیح و عربى قرار دادیم , (زخرف / ۳) وبلسان عربى مبین , آن را به زبان عربى آشکار نازل کرد (شعراء/ ۱۹۵), در کتاب خداى سبحان چیزى غیر از لغت عرب وجـود نـدارد.
ولـى بـرخـى ادعـا کـرده اند که در قرآن کلماتى هست که عربى نیست , تا آنجا که گـفـتـه انـد: از زبـان رومـى و قـبـطى (زبـان مـردم قـدیم مصر) ونبطى لغاتى در قرآن وجود دارد.
ابـن فـارس در کـتـاب خود فقه اللغه از آنچه ابوعبیده در کتاب مجاز القرآن گفته , تبعیت کرده اسـت , ولى سیوطى میان معرب و کلماتى که از زبانهاى دیگر وارد عربى شده اند,فرق گذاشته و گفته است : فرق این گونه کلمات با معرب این است که بر خلاف آنها براى معرب غیر از لفظ عجمى که عرب آن را اسـتـعمال کرده نام دیگرى در لغت عرب وجود دارد, بر خلاف کلماتى که معرب نشده وارد زبان عرب شده اند.
بـرخـى از لـغـویـین معتقدند ممکن است یک لفظ در چند زبان با هم مشترک باشد, ابن جنى در الخصائص مى گوید: گفته مى شود تنور لفظى است که زبان همه مردم چه عرب و چه غیر عرب در آن مشترک است , این لفظ از این رو عربى نیز مى باشد که از زبان دیگرى به زبان عربى منتقل نشده است , و این صرفا توافقى است که میان زبانهاى مختلف صورت گرفته است .
سیوطى بعید دانسته است که این لفظ در اصل از یک زبان بوده و سپس به همه زبانهامنتقل شده باشد و مى گوید دلیل آن این است که ما نظایر آن را در زبانهاى دیگرنمى شناسیم .
سیوطى معرب را این گونه تعریف مى کند: مغرب لفظى است که براى معنایى غیر ازمعناى لغوى خود وضع شده و عرب آن را استعمال کرده است .
ابوعبید قاسم بن سلام گوید: مفسران در مورد لـغـات عـجـم در قـرآن اخـتلاف دارند, از ابن عباس و مجاهد وابن جبیر و عکرمه و عطاء و دیگر مـفـسـران روایت شده که بسیارى از کلمات دیگر را نیزغیر عربى دانسته اند.این نظر دانشمندان فقیه است .
سیوطى مى گوید: عربى دانان اعتقاد دارند که از کلام غیر عرب چیزى در قرآن وجودندارد, زیرا خداوند متعال مى فرماید: قرآنا عربیا, (زخرف / ۳), بلسان عربى مبین ,(شعراء/ ۱۹۵).ولى ابوعبید قاسم بن سلام گفته است : به نظر من حق این است که میان قول هر دو گروه جمع گـردد و راهـش ایـن است که بگوییم این گونه کلمات در اصل چنان که مفسران گفته اند غیر عـربـى اسـت , جز این که وارد زبان عرب شده و او آنها را به زبان خود تغییرداده و معرب ساخته , سپس الفاظ غیر عربى به صورت عربى در آمده و سپس از آن که قرآن نازل شده این قبیل کلمات بـا کـلام عـرب در آمیخته است , بنابر این هم کسانى که گفته اند آنها عربى است و هم کسانى که معتقد به غیر عربى بودن آنها هستند, درست مى گویند نـتیجه این بحث این شد که یک لفظ غیر عربى که وارد زبان عرب مى شود یا بکلى تغییرمى کند و کـامـلا تـسلیم منطق عرب مى شود و یا با حفظ معناى خود نامى عربى مى گیرد, وبه این ترتیب بـراى لـغـت وارد شـده به زبان عربى , راهى غیر از این متصور نیست و تمام سر و صداهایى که در گـذشـته پیرامون کتاب مجاز القرآن بلند شده بود براى این بود که آیااین کتاب در زمینه بلاغت عـربـى نـوشته شده است یا در زمینه تفسیر قرآن ؟! و دیدیم که عده زیادى آن را مورد انتقاد قرار دادنـد و گـفـتند ابوعبیده قرآن را به راى خود تفسیر کرده است وعده کمى آنان مجاز القرآن را کـتـابـى در بلاغت دانسته اند, مانند ابواسحاق شیرازى متوفاى ۴۷۶ ه.در کتابش اللمع فى اصول الفقه , و شاید ابن قتیبه در قرن سوم تلویحا نه با صراحت اشاره کرده که مجاز القرآن از کتب بلاغى اسـت .
در آن زمان اونتایجى را که ابوعبیده از بیان اسلوب عرب که قرآن نیز بر همان اسلوب نازل شـده و بـه آنـهـا دسـت یافته بود با بى شمرد که جاهلان براى به تمسخر گرفتن اسلوب قرآن از آن وارد مـى شوند.
اما معاصران زمان ما در اظهارنظر پیرامون کتاب ابوعبیده به چند دسته تقسیم شده اند: استاد ابراهیم مصطفى آن را کتابى در نحو شمرده و از نسلهاى جدیدخواسته است که آن را بـدقـت بـررسـى و مـطالعه کنند, در حالى که دکتر طه حسین آن راکتابى دانسته که به لغت مى پردازد نه به بلاغت , و امین الخولى اظهارنظر کرده که مجازالقرآن کتابى در تفسیر است , ولى چـنـان کـه از بررسى موضوعات این کتاب و انگیزه تالیف آن روشن شده , این کتاب در زمینه یک مـساله اساسى تالیف شده است و آن اثبات عربیت قرآن در مفردات و آیات و مقایسه آنها با اقوال یا اشعارى است که ابوعبیده ازعرب آموخته بوده است , بنابر این مجاز القرآن کتابى در تفسیر لغوى اسـت و در آن لـغت و نحو و قرائت وجود دارد ولى در عین حال بحث از تعبیرات قرآن بر همه آنها برترى دارد.
روشهای تفسیر قرآن//سیدرضا مودب